شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶


حقوق و «منشور»!
...

امروز هم با مشاهدة بعضی مطالب، به مانند ناخدا کلمب لرزه بر اندامم افتاد و با خود گفتم، «این چه حکایتی است؟» واقعاً این چه حکایتی است که پس از 28 سال حاکمیت توحش صدر اسلام، ‌هنوز نخبگان حکومتی، از لیبرال‌حسینی‌ها تا مخالف‌خوان‌های چپ‌نما، در ترجمه‌های تحریف شده و تفسیرهای خود سعی بر مخدوش کردن مرزهای «مدرنیته» و «مدرنیزاسیون» دارند! هنوز مدرنیته در ایران مطرود است و هنوز آزادی در ایران محکوم! چرا که گروهی فعالانه سعی بر مخدوش کردن مرز میان آزادی‌های ناشی از جنبش «مدرنیته» و توحش برخاسته از «مدرنیزاسیون» دارند.

سوزان سونتاگ در مصاحبه‌ای، یکی از موارد این «مخدوش» نمودن مرزها را بیان می‌کند. سونتاگ می‌گوید، «فردریک جیمسون، ساموئل بکت را ـ که در اوج مدرنیته قرار دارد، پست‌مدرن خوانده.» سونتاگ، در مورد پست مدرنیته می‌گوید، آنچه «پست‌مدرنیته» می‌خوانند، روش «ترادف کلی» است. ایدئولوژی ایده‌آل سرمایه‌داری مصرف‌گراست، بینشی در جهت انباشتن و تشویق مردم به مصرف(1). ترادف کلی، به این معنا که حد و مرزهای مفاهیم مدرنیته را در هم شکسته، «انتخاب» را «اجبار»، «امتداد» را «گسست» و «آزادی فردی» را «آزادی فرد در گروه» جلوه می‌دهد.

بارها در این وبلاگ به مخدوش کردن مرز میان مدرنیته و مدرنیزاسیون اشاره شده. و تکرار مکررات است اگر به بازگوئی موارد آن بپردازیم. ولی شیوة آنرا به ناچار باز هم یادآور می‌شویم: لغزش کلام! به این ترتیب است که می‌توان به سادگی انتقاد هایدگر از «مدرنیزاسیون» را تحریف کرده و ادعا کرد هایدگر از منتقدین «مدرنیته» بوده! بله، دیروز در یکی از سایت‌های اسلام و مسلمین چنین معجزه‌ای رخ داد! گویا به دلیل معجزه تولد پیامبرشان به این نتایج درخشان رسیده بودند! در هر حال، اهمیتی ندارد که کارمندان تبلیغات استعمار در وبلاگ‌های‌شان چه می‌نویسند، مهم این است که همین شیوه در مرحلة تبلیغات سیاسی،‌ جهت عوامفریبی می‌تواند کارساز افتد! آنزمان که گروه‌های سیاسی منشور و بیانیه صادر می‌کنند، و خواهان «یک حکومت جمهوری» می‌شوند، که در عمل می‌تواند به سادگی به فاجعه‌ای همچون حکومت فعلی تبدیل شود!

دیروز منشور 10 ماده‌ای خانم مریم رجوی به دستم رسید. در آن از جمهوری، آراء مردم، تساوی حقوق زنان و مردان، آزادی‌های فردی، لغو مجازات اعدام، و بسیاری مطالبات آزادیخواهان سخن رفته بود. ولی آنچه اهمیت داشت، در مواد 1، 4، 5 و 6 این منشور از قلم افتاده بود. در مادة 4 این منشور آمده:

«مقاومت ایران به جدائی دین و دولت متعهد است، هرگونه تبعیض در مورد پیروان کلیه ادیان و مذاهب ممنوع خواهد بود.»


نقطه ضعف عمدة ماده 4 این است که، «جدائی دین از دولت»، جدائی «دین از سیاست» را تأمین نخواهد کرد. به عبارت دیگر، این جدائی، هیچگونه ممنوعیتی جهت استفادة «روحانی‌جماعت» از عرصة سیاست کشور به همراه نخواهد آورد. به زبان ساده تر، با این مادة 4 باز می‌‌‌گردیم به دورانی که روحانیت در دولت شرکت نداشت، ولی هیچ قانونی روحانی جماعت را از مداخله در امور سیاسی کشور باز نمی‌داشت. مراجعه شود به دورة پهلوی دوم و آشوب‌ها و ترورها به «فتوای» این و یا آن روحانی جیره‌خوار سفارتخانه‌های خارجی. بله، متاسفانه جدائی دین از دولت، به هیچ عنوان کافی نیست، اینروزها استفاده از این «عبارت» تبدیل به نوعی «عوامفریبی» شده. اگر غرض و مرضی در کار نیست، به صراحت «جدائی دین از سیاست» مطرح می‌شود،‌ تا روحانی جماعت بداند که قانوناً حق دخالت در سیاست را، بر پایة «مأموریتی الهی» ندارد، و اگر به سیاست علاقمند است، می‌تواند لباس روحانیت از تن به در کند، سپس پای به عرصة سیاست گذارد. در تاریخ ایران، پیشتر شاهد «حکایت» جدائی دین از دولت بوده‌ایم، دولت قانون می‌گذراند و روحانیت، جهت اعمال فشار به دولت، مشتی لات و اوباش را روانة خیابان می‌کرد تا ساواک با خیال راحت به سرکوب مردم عادی پرداخته، و همه بدانند که «حکم با بزرگ مقام است.»

بله، سرکار خانم رجوی! این منشور از نظر حقوقی نقص دارد، و به خوانندة عادی امر را مشتبه می‌کند. جدائی دین از دولت،‌ به این معنا است که دین می‌تواند در جایگاه «اوپوزیسیون» قرار گرفته و حزب سیاسی تشکیل دهد. پیشتر در ایران چنین توطئه‌ای تجربه شده و نتیجه‌اش تبدیل شدن دین به دولت بوده، که 28 سال است آنرا شاهدیم. علاوه براین، مادة 5 این منشور نیز به دلیل نبود صراحت و چارچوب، اشکال حقوقی دارد. در مادة 5 آمده:

«ما به برابری کامل زنان و مردان در کلیه پهنه‌های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و مشارکت برابر زنان در رهبری سیاسی معتقدیم هر گونه اشکال تبعیض علیه زنان ملغی خواهد شد و آنان از حق انتخاب آزادانه پوشش برخوردار خواهند بود.»


نخستین اشکال این است که از «چارچوب» برابری زنان و مردان سخنی به میان نمی‌آید! این برابری در کدام «چارچوب» صورت خواهد گرفت، مگر جامعه بدون چارچوب می‌تواند وجود داشته باشد؟ رفع تبعیض علیه زنان نیز می‌باید چارچوبی از آن خود داشته باشد، آیا این همان چارچوبی است که دارودستة شیرین عبادی برای آن امضاء جمع‌آوری می‌کنند؟! اگر این چارچوب دین است، بهتر است آنرا هم اینک به نام بخوانیم، و اگر چارچوبی است دیگر، که نام آن از هم اینک آشکارا عنوان شود! و از همه مهم‌تر اینکه در این ماده بجای اشاره به «حقوق برابر»، به برابری کامل زنان و مردان در عرصة اجتماعی اکتفا شده، و از برابری حقوق در خانواده، یا حریم خصوصی به هیچ عنوان سخنی به میان نیامده. حال آنکه می‌دانیم نخستین مرحلة سرکوب زنان، نخستین مرحلة اعمال قوانین پدرسالار از درون خانواده‌ها آغاز شده، سپس به سطح جامعه کشیده می‌شود.
یادآور شویم که دولت حق تجاوز به حریم خصوصی شهروندان را ندارد، ولی شهروندان باید اطمینان داشته باشند که حقوق قانونی آنان در حریم خصوصی نیز محترم شمرده می‌شود.

و در پایان مسئله اساسی قوه قضائیه مطرح می‌شود. ویژگی قوة قضائیه پیشنهادی خانم رجوی، «مدرن» بودن آن است. می‌دانیم که قوة قضائیه حکومت اسلامی ایران، مانند قوة قضائیه تمامی حاکمیت‌های استعماری، به مدرن‌ترین وسایل شکنجه و شکنجه‌گران و بازجویان آموزش دیده‌ای مجهز است که در مدرن‌ترین مراکز آموزش سرکوب در اسرائیل و در غرب آموزش دیده‌اند. تصاویر زندانیان ابوغریب که هنوز بر امواج اینترنتی نقش بسته، گویای این واقعیت است که شیوه‌های مدرن بیرحمی و تحقیر نیز مانند کالاهای لوکس، «وارداتی» است. و از این گذشته، در ماده 6 منشور نیز هیچ تاکید صریحی بر عدم توسل به شیوه‌های «مدرن» وجود ندارد:

«ما خواهان ایجاد یک نظام قضائی مدرن مبتنی بر احترام به اصل برائت، اصل حق دفاع، حق دادخواهی، حق برخورداری از محاکمة علنی و استقلال کامل قضات هستیم. مجازات‌های بیرحمانه و تحقیرآمیز در ایران آینده هیچ جائی نخواهد داشت.»

اشکالی که عدم صراحت در این ماده ایجاد می‌کند، همان «مجازات‌های بیرحمانه و تحقیرآمیز» است. مجازات بیرحمانه و تحقیرآمیز چگونه تعریف می‌شود؟! مجازات فیزیکی و مجازات روانی اعمال نخواهد شد؟ اگر چنین است، باید این امر تصریح شود که در هرحال مجازات فیزیکی و روانی ممنوع است. ولی آنچه در مورد قوة قضائیه اهمیت دارد این است که روشن شود جایگاه احکام قرآن در قوة قضائیه کجاست؟ به عبارت دیگر، قوة قضائیه در چارچوب قوانین مذهبی قرار می‌گیرد یا خیر؟

ولی خارج از همه اشکالاتی که در منشور 10 ماده‌ای خانم رجوی مشاهده می‌شود، چند اصل اساسی به طور کلی در این منشور از قلم افتاده. نخستین آنان حقوق اقلیت‌هاست! می‌دانیم که در یک نظام دموکراتیک، دولت با رأی اکثریت به قدرت می‌رسد،‌ ولی نخستین وظیفة چنین دولتی، حفاظت از حقوق «اقلیت» است. این «اقلیت» می‌تواند سیاسی و یا غیرسیاسی باشد، می‌تواند مذهبی و یا عقیدتی باشد، قومی باشد، و یا اقلیتی با فهرستی از گرایشات اجتماعی که با هنجارهای عوام در تخالف قرار گیرد. به طور مثال، موجودیت و حقوق همجنسگرایان در ایران فردا به رسمیت شناخته خواهد شد؟

و در پایان، اگر طبق ماده اول، هرگونه تبعیض در مورد پیروان کلیة ادیان و مذاهب ممنوع خواهد بود، ‌ حق و حقوق کسانی که، مانند نویسندة این وبلاگ، خداوندی ندارند و هیچ مذهبی را به رسمیت نمی‌شناسند، و خود را در آینة هیچیک از ادیان نمی‌بینند، و در اقلیت مطلق هم قرار دارند، در ایران فردا چه خواهد بود؟ روشن است که اگر در این زمینه‌ها بخواهیم صرفاً به «آراء مردم» کوچه و بازار تکیه کنیم، حاکمیت فردای ایران صرفاً یک حاکمیت «پوپولیست» خواهد شد. اینجاست که میان «عوام» و «خواص» فاصله می‌افتد. برخی خواص راهگشای راه عوام به صور انسانی‌تر حاکمیت‌اند، و برخی دیگر، از جمله منفعت‌طلبانی‌اند که باورهای «عوام» را نردبام پیشرفت و حفظ حاکمیت خود می‌کنند. نظام مورد نظر سازمان مجاهدین خلق از کدام نوع است؟ این سئوال پس از قرائت منشور 10‌ ماده‌ای خانم رجوی، هنوز بر نویسندة این وبلاگ روشن نشده!


پانویس:
1 ـ ناهید رکسان، «فقر فرهنگی نخبگان ایران، توجیه فاشیسم»، 27 ژانویه 2006، ستون آزاد، آینده نگری




جمعه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۶


تحسین یا تخریب؟
...
اخیراً به دلیل افلاس ایالات متحد و شرکاء در منطقه، مخالف‌خوانان اسلام پرست، که همزمان به جسد گلسرخی و پاسارگاد دخیل بسته بودند، یک قدم از مواضع سنتی خود عقب نشینی کرده، مارکسیست‌های همگام با اسلام، یقة مارکس و نعلین خاتمی را رها فرموده، با قید احتیاط چراغ گردش به سوی حاکمیت غیر‌مذهبی می‌زنند! ولی نه حاکمیت غیرمذهبی واقعی، بلکه نوعی حاکمیت اسلامی که ظاهرش غیرمذهبی است، مثل شیرین عبادی، و دورة پهلوی دوم! به عبارت دیگر باز هم به روش مرسوم و معمول، شاهدیم که مارکسیست‌های جیره‌خوار استعمار و راست افراطی به یکدیگر پیوسته‌اند تا از اتحادشان حرکتی ایجاد شود که صدای ایرانیان آزادیخواه را در داخل و خارج ایران در گلو خفه کند. و در کمال تعجب، ابزار این «اتحاد شوم»، برای تخریب گروه‌های آزادیخواه، مقاله‌ای شده که از مصطفی رحیمی، تحت عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» سال‌ها پیش منتشر شده بود! هر دو گروه به این مقاله متوسل شده‌اند تا به حساب خودشان، به تخریب مصطفی رحیمی بپردازند.

می‌دانیم که رحیمی، تنها حقوقدان، روشنفکر و نویسنده‌ای بود که در اوج جنجال استعمار و گروه‌های چپ و راست افراطی، رسماً در برابر حاکمیت مذهبی موضع‌گیری کرد. همچنین به یاد داریم که پیشتر، مصطفی رحیمی، بدون توجه به دم‌جنبانی‌های مارکسیست‌های جیره‌خوار استعمار، حضور تانک‌های شوروی در چکسلواکی را هم محکوم کرده بود. از این نظر، رحیمی تنها کسی است که ضمن مخالفت با سرکوب استعمار غرب در ایران، استالینیسم شرق را هم محکوم کرد. و دلیل هجوم بعضی‌ها، به مقالة مصطفی رحیمی نیز در همین نکته نهفته. امروز سایت اخبار روز، که چندی پیش مقالة «وزین و مستدل» سارا بوکر را بازتاب داده بود، تحت عنوان همان مقالة رحیمی «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»، مقاله‌ای از منیره کاظمی انتشار داده. در این مقاله، خانم کاظمی،‌ که گویا متوجه مفاهیم حقوقی مقالة رحیمی نشده‌اند، بر او این ایراد را وارد دانسته‌اند که چرا از حقوق زنان حرفی به میان نیاورده؟!

پیش از بررسی ایرادات خانم کاظمی، لازم است به کسانی که پس از 28 سال ناگهان به یاد مصطفی رحیمی افتاده‌اند، یادآور شویم که، سال‌ها پیش از براندازی 22 بهمن 1357، مصطفی رحیمی ممنوع‌القلم شد، چرا که مقالة «روشنفکران ایران محکوم‌اند» را به رشته تحریر درآورد. و اگر پس از حاکمیت گورکن‌ها، در سال 1360 سازمان منفور و استعماری ساواک چنین جسارتی می‌یابد که مصطفی رحیمی را به زندان افکند، فقط به این دلیل بود که تئاتر مضحک اشغال سفارت آمریکا به روی صحنه برده‌ شد، و از قبل آن جنگ با صدام حسین، و تحریم اقتصادی را نیز بر ملت ایران تحمیل کرده بودند، و در ایندوره استعمار غرب در منطقه، در اوج قدرت خود بود. اتحادجماهیر شوروی در افغانستان درگیر جنگ با دوستان آمریکا بود، و افراطی‌ترین مزدوران غرب در پاکستان، ترکیه و ایران در رأس هرم قدرت قرار گرفتند، تا دست استعمار برای سرکوب ملت‌ها باز باشد.

اگر در سال 1360 قدرت ساواک برای سرکوب افزایش می‌یابد، نه به دلیل افزایش قدرت حاکمیت ایران، که به دلیل افزایش قدرت استعمار غرب در ایران است. بله، متأسفانه مسائل منطقه را فقط در این چارچوب می‌توان مورد بررسی قرار داد. در راس هرم قدرت ایران می‌توان مشتی کفتار و کرکس قرار داد، و زوزه‌های آن‌ها را مطابق با منافع استعمار، به عنوان «فرمان امام» یا «دستور رهبر»، به فارسی سلیس در روزی‌نامة مسعودی‌ها یا کیهان منتشر کرد. در اصل مطلب، هیچ تفاوتی وجود ندارد. «حکم با بزرگ مقام است»، و مهرورزی، خمینی دجال و خاتمی صورتک‌هائی بیش نیستند. حال بازگردیم به مصطفی رحیمی و مقاله‌اش که چندی است مد روز شده! ولی پیش از پرداختن به مد روز، لازم است سری به «ناخدا کلمب» در «توپ مرواری» بزنیم. چرا که با مشاهدة عنوان مقالة مصطفی رحیمی در سایت‌های «مستقل» و فارسی زبان به نویسندة این وبلاگ همان حالتی دست داد که به ناخدا کلمب دست داده بود!

«[...] از مشاهدة این منظره لرزه بر اندام کلمب افتاد، در حال به سجده در آمد و گفت: "سبحان الله این چه حکایتی است؟"

ص. 30

بله، نویسندة این وبلاگ هم امروز با مشاهدة مقالة سرکار خانم کاظمی در مورد «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» لرزه بر اندامش افتاد، ولی پس از مطالعة مقاله، خنده بر لبانش افتاد، و به تقلید از ناخدا کلمب با خود گفت: این چه حکایتی است؟! و واقعا باید پرسید، که «این» چه حکایتی است؟

پس از 28 سال، هنوز کسانی که ادعای درک مقالة مصطفی رحیمی را دارند، سوراخ دعا را گم کرده‌اند! خانم کاظمی در مقاله خود می‌فرمایند، البته مقالة مصطفی رحیمی با در نظر گرفتن شرایط آنزمان خوب بوده، ولی چون مصطفی رحیمی رفتار حاکمیت مذهبی با زنان را ندیده بود، در مقاله خود به حقوق زنان هیچ اشاره‌ای نداشته! بی‌اختیار یاد پاسدار اکبر افتادم، که پس از کسب علوم زمانه در محضر «استاد سروش»، پنداشته بود حافظ جامعه شناس بوده! و در یکی از نامه‌های بی‌سرو تهی که هر روز بر سایت‌های مخالف‌خوانان «نقش» می‌بست، چنین گفته بود: حافظ فاشیسم را نشناخته بود و گرنه فاشیسم را نقد می‌کرد! بله، همانطور که در وبلاگ دیروز نوشتم گاومیش حاج‌ میرزاآغاسی پدیده‌ای فراگیر شده، و کل حاکمیت و عمله اکرة حکومتی را شامل! در چنین شرایطی است که القاب فرزانه، فرهیخته، نخبه، روشنفکر، و ... مانند داغ استعمار بر پیشانی مزدورانش نمایان می‌شود. اینهمه را می‌باید نشان «پسروی فرهنگی» بدانیم. وقتی پس از 28 سال کسی در مورد مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» مقاله می‌نویسد و در کمال تأسف مشاهده می‌کنیم که نویسنده بکلی از مرحله پرت است! خانم منیرة کاظمی مقاله‌ای نوشته‌اند که در سایت اخبار روز مورخ 17 فروردین‌ماه سال‌جاری منتشر شده. و در این مقاله پس از ستایش از نقش مصطفی رحیمی و روشن بینی او در مورد فاجعه‌ای به نام حکومت اسلامی، و سرزنش گروه‌های فرصت طلب چپ که امروز در غرب پامنبری روضه‌خوان‌ها شده‌اند، می‌نویسند:

«نکته ای که اما در این میان باید به آن اشاره کرد، مسئله و موقعیت زنان در یک حکومت مذهبی بود که در این نامه از قلم افتاده است. موارد مطروحه در این نامه یادآور این مسئله مهم هم هست که در آن دوران ، حتی روشنفکر با درایتی چون رحیمی، تبعیضات و نابرابری‌های حقوقی، اجتماعی فرهنگی و همینطور تحقیرها ، سرکوب‌ها فشارهای روحی که یک حکومت مذهبی می‌تواند بر زنان روا بدارد را ندید و در خطاب به خمینی هیچگونه اشاره‌ای به آنها نکرد. البته که خود این نیز تصادفی نیست چرا که در میان زنان روشنفکر ما هم در آنزمان حتی آن‌هائی که در اروپا و آمریکا تحصیل و مبارزات فمینیستی زنان غربی را تجربه کرده بودند با قدم گذاشتن به کشور به یکباره در توده‌های یک شکل حل گشتند و صدائی نیز از آنان بر نخواست. و یا اگر هم صدائی بود آنقدر ضعیف بود که به گوش کسی نرسید.»

به خانم کاظمی می‌باید چند نکته را یادآور ‌شویم، تا در آینده اگر قصد بررسی متن یک «حقوقدان» را داشتند ـ منظور از حقوقدان، «حقوق‌دان‌های» حکومتی نیست که سواد فارسی درستی هم ندارند ـ می‌باید در این بررسی «مفاهیمی» که به کار رفته، در جایگاه خود شناخته شود! به بحث نظری وارد نمی‌شویم و به یک مثال ساده اکتفا می‌کنیم. وقتی می‌گوئیم «شش عدد سیب سرخ»، یک عدد سیب سرخ نیز در همین مجموعه نهفته خواهد بود. بنابراین نمی‌توان گفت افسوس که در این شش عدد، به یک عدد سیب سرخ اشاره نشده!

در نامة رحیمی، به «جمهور»، به عنوان ساختار حاکمیت اشاره شده است. و «جمهور» بنا بر تعریف در برگیرندة کل افراد جامعه است، که زنان را نیز شامل می‌شود. از آنجا که جمهور بنا بر تعریف غیرمذهبی یا لائیک است، مملکت را به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم نمی‌کند. در جمهور حقوق زن و مرد یکسان است. چرا که «‌جمهور» بنا بر تعریف می‌باید لائیک باشد. دلیل مخالفت مصطفی رحیمی با پدیده مضحکی به نام «جمهوری اسلامی»، در این بود که «اسلامی» بودن با «جمهور» در تضاد قرار دارد. پیشتر اشاره شد که اسلام، به عنوان دین، هر پدیدة غیر از خود را نفی می‌کند، و به عنوان یک پدیده متحجر، با پویائی در تخالف قرار می‌گیرد. و «سیاست ما عین دیانت ماست»، به همین دلیل شعار حاکمیت ایران شد، تا ایستائی و رکود بر ملت ایران حاکم شود. بله متن نامة مصطفی رحیمی، در نفی اسلامی بودن «جمهور»، حقوق زنان را نیز شامل می‌شود. به زبان ساده‌تر وقتی از «جمهور» سخن به میان آمده،‌ بخودی خود، برابری حقوق کلیة شهروندان در آن نهفته است. و شهروند، به یکسان شامل زن و مرد خواهد شد. پس در «جمهور»، نیازی به تأکید بر حقوق زنان نیست!

ولی بر خلاف ادعای خانم کاظمی، مصطفی رحیمی، با پایمال شدن حقوق زنان کاملاً آشنا بود! یادآور شویم که پیش از براندازی 22 بهمن، اگر سنگسار و قصاص اجرا نمی‌شد، و یا می‌شد و کسی در جریان نبود، قوانین تحجر و توحش اسلام جاری و ساری بود. روح‌الله خمینی در 26 سالگی با یک دختر بچه 12 ساله ازدواج کرد! و اگر قوانین اسلامی جاری نمی‌بود، این فرد به جرم «کودک‌بارگی» می‌باید در اختیار قوة قضائیه قرار می‌گرفت. ولی از آنجا که قوانین اسلامی بود، کسی متعرض چنین جنایتی نشد. بله، اسلام پیش از 22 بهمن نیز حاکم بود و بازار تعدد زوجات هم بسیار گرم! اگر اشتباه نکنم، رضامیرپنج، نیز 4 همسر عقدی داشت. در ضمن مسئلة ارث و حق نگاهداری فرزندان پس از طلاق، همین بود که امروز هست. به عبارت دیگر، هرچند در دوره پهلوی مقداری «حق و حقوق» شاهانه به زنان اهداء شد، طبق قانون اساسی حکومت مشروطة سلطنتی، چند سر آخوند، چهارچشمی مواظب بودند، که مبادا اسلام خدشه‌دار شود، و قوانین در تضاد با اسلام عزیز قرار گیرد. مخالفت دستاربندان با «اهداء» حق رأی و حق انتخاب شدن به زنان نیز ریشه در همین امر دارد. ولی آنزمان هنوز منافع استعمار ایجاب نمی‌کرد که ‌خمینی‌ها و خامنه‌ای‌ها در رأس هرم قدرت قرار گیرند. بله، سرکار خانم کاظمی، هنوز نسلی که دوران پهلوی و براندازی را به خاطر دارد، کاملاً نیست و نابود نشده! و همین نسل به امثال شما یادآور می‌شود که تحصیل در اروپا و آمریکا به هیچ عنوان ترادفی با روشنفکری ندارد. تا آنجا که نویسندة این وبلاگ به یاد دارد، و شاهد بوده «زنان روشنفکر و تحصیل کردة» فرنگستان صرفاً جهت پیروی از «مد روز»، همزمان آدامس را با «مارکسیسم ـ لنینیسم» می‌جویدند! ولی کوچک‌ترین شناختی از هیچ یک از مباحث سیاسی و فلسفی نداشتند، و بسیاری از آنان، با رعایت حجاب در «تظاهرات عظیم مردمی» که امروز همه می‌دانند از سوی کدام سازمان منفوری به راه می‌افتاد، فعالانه شرکت داشتند؛ آدامس می‌جویدند و شعار می‌دادند! از خانم «دکتر» هما ناطق و گیتی، همسر سابق کیمیائی، سئوال بفرمائید! و نگاهی هم به صفوف پراکندة زنان در هشت مارس 1979 بیفکنید!

خانم کاظمی در آغاز مقالة خود می‌نویسند:

«در هر سرزمینی[...] بوده‌اند اندک روشنفکران [...] که با درایت و هوشیاری توانسته‌اند جلوتر از زمان خود را ببینند[...] ولی چیزی که سرزمین ما را متمایز می‌سازد این است که در کشور ما آنطور که باید و شاید این بزرگان شناخته نمی‌شوند.»

نویسندة این وبلاگ نیز با خانم کاظمی موافق است. واقعاً جای بسی تأسف است که در «سرزمین ما»‌، ما که گویا «نیاکان والاتبار آریائی» هم داشتیم! پس از 28 سال، نه تنها مصطفی رحیمی شناخته نشده، که مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» نیز وسیله‌ای جهت تبلیغات برای حکومت‌ پهلوی‌ها شده، و ابزاری جهت تخریب خود رحیمی! بله، واقعاً «این چه حکایتی است»، که امروز همه به یاد مصطفی رحیمی افتاده‌اند، تا او را سرزنش هم بکنند؟! با توجه به این اوضاع اسفبار جای آن دارد که از خود بپرسیم، در همین «سرزمین»، «تا کی کند سیاهی چندین دراز دستی؟»



پنجشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۶


سیصده به در!
...


آفتاب آمد دلیل آفتاب! هنوز وبلاگ «راه آهن دریائی کازرون» به پایان نرسیده بود، که «اکونومیست»، همان سخنان سفیر انگلیس در زمان امیرکبیر را به صورت مؤدبانه‌تر منتشر کرد و نوشت:

«[...] هنوز هم این کشور از مرحلة آشوبگری کودکانه به مرحلة بلوغ دولتی دست نیافته.»

نقش اربابان اکونومیست را در حمایت همه‌جانبه از گورکن‌ها فراموش نکرده‌ایم. در نتیجه لازم است به اهالی اکونومیست یادآور شویم که، اگر «این کشور از مرحلة آشوبگری کودکانه به مرحلة بلوغ دولتی» رسیده بود، نویسندگان نشریة «وزین» اکونومیست بجای نان، می‌بایست زغال سنگ میل می‌فرمودند. حال که از برکت چپاول و سرکوب ملت «این کشور» تغذیه می‌کنید، از «همین کشور» سپاسگزار باشید. آنزمان که «شیل»، سفیر انگلیس گزارش دقیقی از احوال روحانیت شیعه و بزرگان و نخبگان دربار قاجار به وزیر امورخارجة وقت ارائه کرد، هنوز هند مستعمرة انگلیس بود و هنوز انگلیس موفق نشده بود حاکمیت استعماری در ایران بر پا کند. بله، آنروزهای خوب گذشت! اهالی اکونومیست بهتر است، با اقتداء به تونی بلر، بین چپاول و گنده‌گوئی انتخاب «خردورزانه‌ای» کرده و همانطور که «حنا زرچوبه» مورخ 15 فروردین‌ماه سال‌جاری نوشته،‌ هم‌صدا با تونی بلر تکرار کنند:

«ایران کشوری با تمدن باستانی و قابل احترام است.»

البته اشارة نخست وزیر انگلیس به «تمدن باستانی ایران» است،‌ نه به جیره‌خواران آنگلوساکسون‌ها که خودش سرکار گذاشته. اگر رفسنجانی‌ها و خامنه‌ای‌ها فراموش کرده‌اند از کدام زباله‌دان استعمار بیرون کشیده شده‌اند، اربابان‌شان،‌ خاستگاه اینان را فراموش نخواهند کرد. بررسی مقالة «وزین» اکونومیست را به علاقمندان واگذار کرده بازمی‌گردیم به «سیزده بدر» در دورة قاجار!

در کتاب «امیر کبیر و ایران»، فریدون آدمیت، قسمت‌هائی از نامه‌های امیرکبیر به شاه را در مورد بی‌نظمی‌های رایج سیزدة فروردین منعکس کرده:

«در زمان سابق در این سیزده حکماً یکی دو قتل [...] می‌شد [...] امروز از مرحمت قبله عالم بی‌جنگ و دعوا سیزدهم گذشت. [...]»

ولی امروز پس از 150 سال، در روز نوشت آقای پرویز رجبی، تحت عنوان «سرزمین کیمیاگران»، «سیزده بدر»‌ چنان ترسیم شده که بیشتر به «سیصده به در» شباهت دارد! و کارگردان این «سیصده به در» هم‌میهنانی‌اند که به قول گورکن‌ها، «روز طبیعت» را گرامی می‌دارند! و اینکار را با چنان ظرافتی انجام می‌دهند که انسان به تمدن گاومیش حاج میرزا آغاسی ایمان می‌آورد!

«آورده‌اند که گاومیش حاج میرزا آغاسی "همیشه مطلق‌العنان و آزاد بود، از بام تا شام در کوچه و بازار به اختیار می‌گشت، از دور که پیدا می‌شد کسبه به صوت بلند، ‌ به صورت رمز به عبارت مخصوص به یکدیگر اعلام می‌کردند که گاومیش آمد ... به هر دکان می‌رسید اذیتی می‌کرد مخصوصا به دکان شیرینی فروشی که می‌رسید مقدار کثیری شیرینی می‌خورد، و حلویات را می‌ریخت و طبق آن‌ها را به زمین می‌انداخت . همچنین کوزة ماست بقال و کفه برنج و کوزه روغن و تغار پنیر او را می‌شکست، و قدری میوه‌جات او را می‌خورد و می‌رفت. صاحب دکان ایستاده و نگاه حسرت‌آمیز می‌کرد و جرأت آنرا نداشت که گاومیش را دفع کند و حفظ مال نماید ..." آخر مردم گاومیش صدارت پناهی را کشتند و از شرش رهائی یافتند.»
منبع: امیر کبیر و ایران، ‌ص. 326

بله در باب تمدن گاومیش مرحول هر چه بگوئیم، کم گفته‌ایم! و اگر گاومیش متمدن 150 سال پیش چنین مطلق‌العنان بود، امروز، این حاکمیت ایران است که نقش «گاومیش» ایفا می‌کند. حاکمیت ایران به عنوان یک مجموعة استعماری شامل گورکن‌ها و شبه‌مخالفان‌شان در داخل و خارج مرزها. بله در چنین مجموعة استعماری چون نیک بنگریم همه به برکت حمایت استعمار «مطلق‌العنان‌اند». البته در برابر ملت ایران، که مانند آن صاحب دکان، دهه‌هاست ایستاده و خرابکاری‌های گاومیش را فقط می‌نگرد. گاومیشی که با جنجال و هیاهو، 15 ملوان بریتانیائی را به جرم تجاوز به مرزهای ‌ایران «دستگیر» می‌کند، از آن‌ها اعتراف تلویزیونی می‌گیرد، اعترافاتی که همه می‌دانند فاقد هرگونه اعتبار حقوقی است، سپس همین گاومیش، به متجاوزان هدیه می‌دهد و آزادشان می‌کند! و گاومیش دیگری که ادعا دارد «حقوقدان» است، رسماً از قانون شکنی حمایت می‌کند! و بسیاری از گاو میش‌ها نیز به عنوان «روشنفکران مخالف» بین ایران و بلاد فرنگ در تردداند! سرآسیمه از ایران خارج می‌شوند، ورودشان با طبل و دهل به تبعیدیان اعلام می‌شود، و پس از ابتیاع یک فقره پاسپورت کانادائی، راهی ایران می‌شوند! از این گاومیش‌ها در ایران و بیرون مرزها فراوان‌اند! و اگر گاومیش حاج میرزاآغاسی، فقط گاومیش بود و ادعائی هم نداشت، گاو میش‌های هزارة سوم، همه روشنفکراند و متخصص علوم انسانی: فلسفه، جامعه‌شناسی، و به ویژه تاریخ! البته تاریخ دیگران، چون از تاریخ خود آنان هیچکس نباید آگاه شود! و تاریخ «دیگران» نیز ویراست استعمار است! در این «تاریخ» از حمایت بی‌دریغ ایالات متحد،‌ انگلیس و فرانسه از موسولینی، هیتلر، فرانکو و سالازار هیچ سخنی به میان نمی‌آید! استعمار غرب در تاریخ مورد نظر اینان، «آزادی و دموکراسی» است که در برابر دیو کمونیسم قرار گرفته! این مک‌کارتیسم چنان در «نخبگان» ریشه دوانده، که حتی پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، هنوز اینان بر طبل کابوس جنگ سرد می‌کوبند و از غرب «بودجه» دریافت می‌کنند، تا با اوپوزیسیون واقعی حاکمیت ایران همان کنند که گاومیش میرزاآغاسی با دکان بقالی می‌کرد!





چهارشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۶


راه‌آهن دریائی کازرون!
...

آنچه در مورد احداث راه آهن در ایران نمی‌دانیم این است که تا پیش از انقلاب اکتبر، انگلیس به هیچ عنوان مایل نبود در ایران راه آهن وجود داشته باشد! و این مطلب را «شیل»، سفیر انگلیس در زمان صدارت امیرکبیر به صراحت مطرح کرده. در کتاب «امیر کبیر و ایران»، آمده است که نقشة نخستین راه آهن ایران در سال 1266 توسط یک مهندس انگلیسی به نام «استفن‌سون» ریخته شد، تا از این طریق اروپا به هند متصل شود.

در وبلاگ «پل پیروزی» اشاره شد که نخستین راه‌آهن در ایران به این دلیل احداث شد که پس از انقلاب اکتبر در روسیه، خاطر «ناخدا کلمب» سخت آشفته بود. به این دلیل چند ماه پس از انقلاب اکتبر یک کودتای دو مرحله‌ای را سازمان داد. و در 21 فوریه سال 1921، رضا میرپنج به وزارت جنگ رسید و حدود 10 ماه پس از آن، سلطنت پهلوی اول آغاز شد. در این شرایط است که کارشناسان آلمانی راهی ایران می‌شوند، تا با احداث راه آهن، دسترسی به مرزهای روسیه را شتاب بخشند. بقیة داستان را همه می‌‌دانیم. از همان قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» که در تاریخ رسمی به خورد ایرانیان و متحدان غرب می‌دهند: پهلوی اول یک تنه در برابر خواست متفقین ایستاده بود و از اخراج نازی‌ها خودداری می‌‌کرد. آنقدر به این لجبازی ادامه داد، تا خودش ناچار به فرار شد! حال بازگردیم به مخالفت انگلیس با طرح احداث راه‌آهن در ایران. فریدون آدمیت می‌نویسد:

«این طرح راه آهن سراسری از وین شروع می‌شد به عثمانی می‌آمد، به بغداد می‌رفت، به بصره یا محمره می‌پیوست و از خوزستان و فارس و کرمان و بلوچستان می‌گذشت، ‌به سند منتهی می‌‌گردید.»


ولی «شیل»، سفیر انگلیس، پس از بررسی و مطالعة این طرح، با آن مخالفت می‌کند، و به استفن‌سون می‌نویسد که احداث این خط از لحاظ بازرگانی اهمیت چندانی ندارد. «شیل» دلایل «واقعی» مخالفت خود را در نامه‌ای به وزیر امور خارجه انگلیس چنین عنوان‌ کرده:

«قرن دیگری باید بگذرد تا ایران فقیر و ناتوان و دولت و ملت سست و بی‌تهور و بی‌ابتکار آن، شایستگی شرکت در نقشه راه آهن را پیدا کنند. بنای راه آهن البته موجب افزایش قدرت ایران خواهد گشت، و استعدادهای آنرا که تاکنون بر اثر فقر و نیازمندی و سستی خفته مانده، بیدار خواهد کرد. از جهت دیگر[...] حتی صدور قسمتی از کالاهای اروپا از طریق ایران به هند، بر اهمیت و ارزش ایران بسیار خواهد افزود. و آنرا متکی به انگلستان خواهد ساخت. در عین حال سرنوشت تجارت عظیم انگلیس با مشرق تا خاک چین، به دست هوی و هوس این ملت متقلب دورو سپرده خواهد شد[...] در واقع منافع ملت متمدنی را به عهده دولتی نیمه وحشی می‌سپاریم که شور و احساسات بر آن غلبه دارد و بر اثر نادانی و بی‌کفایتی سود خود را هم تمیز نمی‌دهد.»

بله، این نامه در زمانی نوشته شده که هنوز گورکن‌ها در ایران حکومت نمی‌کردند، و امام جمعه‌های گوناگون ساواک برای کاریکاتور محمد راهپیمائی به راه نمی‌انداختند، روشنفکران و نخبگان «بی‌کار و بی‌مصرف» سرقبرآقا برای فیلم‌های مبتذل هولیوود خط و نشان نمی‌کشیدند، به دیدن آنهم نمی‌رفتند، تا نقدی «عمیق و علمی» بر یک فیلم تجارتی و کمدی بنویسند! این نامه هنگامی نوشته شده که «ناخدا کلمب» از هند اخراج نشده بود، و در روسیه نیز تزارها هنوز حکومت می‌کرده‌اند. ولی در همان روزها، سفیر کشور انگلیس به صراحت درک کرده بود که غلبة شور و احساسات بر یک ملت تا چه حد می‌تواند مخرب باشد! و امروز نه تنها می‌توان نتایج مخرب همین غیرت‌ها و تعصبات‌ را بر ملت ایران مشاهده کرد، که می‌توان دریافت کسانی که در رسانه‌ها به تحریک احساسات مردم می‌پردازند، سر در کدام آخور دارند. حال بپردازیم به اهمیت استراتژیک راه‌آهن که سفیر انگلیس در نامة خود به وزیر امور خارجه به آن اشاره دارد:

«اما از نظر نظامی، کشیدن راه آهن ایران را به سرحد هندوستان می‌رساند، یعنی ایرانی که قدرت و فعالیت آن با تحصیل راه آهن خیلی بیشتر از نیروی فعلی آن خواهد گردید ـ و این مستملکات انگلستان را در هند به خطر تجاوز نزدیکتر می‌گرداند. البته حالا از جانب ایران خطری بر نمی‌خیزد، اما از رویة آن در زمان جنگ چه خبر داریم؟ نباید فراموش کرد که شرف و ایمان و حق‌شناسی در این ملک وجود ندارد، سودجوئی و طمع ورزی انگیزه‌های اصلی کردار مردم آن را می‌سازد. ایران از روسیه بیشتر از انگلستان در هراس است[...] گرچه دستگاه روحانی و افکار عمومی مردم هواخواه انگلستان است. اما هر گاه میان دولت ایران و روسیه قرارداد اتحادی بسته شد ـ راه آهنی که متصل به مرز هند باشد، بر دشواری‌های ما خواهد افزود.»

بله! سفیر انگلیس وقتی چنین نامه‌ای می‌نویسد، از حمایت بی‌قید و شرط روحانیت شیعه اطمینان دارد و در واقع از بیم روسیه با احداث راه‌آهن مخالفت می‌کند. چرا که اتحاد میان ایران و روسیه در آنزمان منافع انگلیس را تهدید می‌کرد، همچنان که امروز هر اتحادی میان ایران و روسیه این منافع را دوباره به خطر خواهد انداخت. به همین دلیل است که ملت ایران دهه‌هاست از براندازی‌ای به براندازی دیگر، و از بحرانی به بحران دیگر رانده ‌شده. اینهمه،‌ جهت تأمین منافع استعمار! و حفظ این شرایط لازم است. ملت ایران باید در فقر و توحش صدر اسلام قرار گیرد، همانطور که سفیر انگلیس در نامة خود اذعان دارد:

«ویرانی و ناتوانی و فقر و وحشیگری خصوصیت کشورهائی ‌است که در مغرب هندوستان واقع شده‌اند، و همین خصوصیات است که عامل تحکیم قدرت انگلستان ... »

منبع: «امیرکبیر و ایران»، صفحات 418 ـ 416


و همین خصوصیات است که عامل تحکیم قدرت انگلستان و هر حاکمیت استعماری دیگر بوده و خواهد بود. این یک واقعیت است که دستگاه روحانیت شیعه جیره‌خوار استعمار انگلیس بوده و هست. این نیز یک واقعیت است که امروز همین دستگاه بر ایران حاکم شده، و تنها در این چارچوب است که می‌توان به تحلیل «نبرد دریائی کازرون» پرداخت. ظاهراً، نخبگان «اتاق فکر ساواک» پس از پژوهش‌های فراوان، ناگهان شرارة نبوغ‌شان شکوفا شده، و نتیجة مطالعات‌شان را تقدیم حاکمیت قدرقدرت ایران کرده‌اند. گورکن‌ها هم با تکرار این معرکه، همان اهدافی را دنبال می‌کردند که هنگام اشغال لانه جاسوسی در پی‌‌اش بودند: استحکام پایه‌های حاکمیت خود و خوش خدمتی به ارباب! با این تفاوت که نخستین بار نیل به این هدف از طریق قطع ظاهری رابطه با آمریکا امکانپذیر شد، و امروز از طریق ایجاد رابطة آشکار با آن! بله، اینبار مزدوران استعمار با 200 سر بسیجی و 15 ملوان قحطی‌زدة «ناخدا کلمب»، ‌کارت دعوت برای ارباب فرستاده‌اند. و مهرورزی برای مذاکره با همه دولت‌ها، به ویژه با اربابان یانکی ابراز آمادگی کرده! ولی گورکن‌ها،‌ تنها خود را مضحکه کرده‌اند! گویا حدود یک سده پیش، «میرزاده عشقی» خطاب به حاکمیت کنونی چنین سروده:

جان پسر گوش به هر خر مکن
...
تجربه را باز مکرر مکن

جنگ سرد به پایان رسیده، و حضور نظامی در افغانستان و عراق استعمار غرب را در منطقه تضعیف کرده. امروز، آنکه بیش از حاکمیت مفلوک جمکران نیاز به حمایت دارد، همان ایالات متحد است!


سه‌شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۶

گاو و چلچراغ!
...
در باب مزدوری روضه‌خوان‌ها برای استعمار انگلیس، بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند. ولی هیچکس به طور مستند به سابقة تاریخی این مزدوری اشاره نکرده! در کتاب «امیرکبیر و ایران»، فریدون آدمیت اشاره به کسانی دارد که با شایعه‌پراکنی پیرامون معجزات یک رأس گاو، ‌ شهر تبریز را شهر «صاحب‌الامر» نامیدند تا به دولت مرکزی مالیات نپردازند، و کنسول انگلیس هم مستقیماً از آنان حمایت می‌کرد. بله، حکایت روابط عاشقانه «ناخداکلمب» خودمان و روضه‌خوان‌ها، به دهه‌ها پیش از کودتای میرپنج باز می‌گردد! و این عشق بی‌پایان ریشه در امر «مقدس» اقتصاد دارد!

با اشاره به «فرهنگ رضایت طلبی»، اثر جان کنت گالبرایت، پیشتر گفتیم که بانک مرکزی ایالات متحد، برخلاف آنچه گفته می‌شود،‌ به هیچ عنوان سیاست مستقلی ندارد. مهم‌ترین وظیفة بانک مرکزی این است که روشی پیشه کند تا نرخ بهره همواره از نرخ تورم بالاتر باشد. به زبان ساده‌تر نخستین اولویت بانک مرکزی در جنگل سرمایه سالاری آمریکا، حفظ منافع طبقات رانت‌خوار است. روش بانک مرکزی گویا ملهم از آیة شریفه «المقروض‌حبیب‌الله» باشد ـ خداوند مقروض را دوست می‌دارد ـ و به این دلیل کسانی که پول قرض می‌دهند، همواره باید از کسانی که پول قرض می‌گیرند، پول بیشتری در اختیار داشته باشند. حکمت الهی چنین روشی، این است که به این ترتیب می‌توان سرمایه‌های خارجی را هم جذب کرد! البته نه جهت سرمایه‌گذاری، که جهت پرداخت بهره‌های گزاف به سرمایه‌داران غرب، که در بلاد خود از سرمایه‌هائی که با کد یمین و عرق جبین چپاول کرده‌اند،‌ بیش از 2 تا 3 درصد بهره به دست نخواهند آورد. از سوی دیگر، به این ترتیب می‌توان ملت ایران را هم هر چه بیشتر مقروض کرد! بله، این است اساسی‌ترین شیوة مبارزه گورکن‌ها با امپریالیسم! آنهم جهت حفظ منافع امپریالیسم. و به همین دلیل نظام بانکی گور‌کن‌ها با کاهش احتمالی 2 درصد نرخ بهره مخالفت کرده!

داوود زارع اسکندری،‌ رئیس شورای عالی هماهنگی بانک‌ها، به «مهرنیوز» گفته:

«گزارش ارزیابی سیستم بانکی نشان می‌دهد که شرایط برای کاهش احتمالی 2 درصدی نرخ سود بانکی مناسب نیست و بر همین اساس،‌ موافق این کار در شرایط فعلی نیستیم[...] موضوع کاهش [...]‌ سود بانکی نیازمند یک بحث کارشناسی است [...]»


منبع: مهرنیوز،‌ 13 فروردین‌ماه 1386

و همانطور که می‌دانیم «کارشناسان» مانند کل حاکمیت،‌ تا پای جان در راه حفظ منافع ارباب ایستاده‌ا‌ند! و چنان «کارشناسی» می‌کنند که منافع سرمایه‌داران غرب به خطر نیفتد! به ویژه در وضعیت فعلی! البته گزارش کارشناسان اقتصاد عدالت اسلامی از پیش تهیه و تنظیم شده. تا زمانی که بانک‌های غرب بتوانند روی کاغذ به بانک‌های ایران وام دهند و بهرة گزاف دریافت کنند، شرایط در ایران برای کاهش بهره مناسب نخواهد بود!

وام دادن غرب به حاکمیت جمکران به این ترتیب صورت می‌گیرد که ارز حاصل از چپاول نفت ایران روی کاغذ به ایران وام داده می‌شود، تا در مقابل، اسقاطی و آهن‌پاره و پلاستیک وارد کرده، و بهره بپردازد! چون حکومت قدرقدرت اسلام مجاز نیست از ذخائر ارزی خود بهره برداری کند، گورکن‌ها موظف‌اند وام بگیرند، تا ملت ایران و نسل‌های آینده جاوید مقروض بمانند، و به موجب همان آیة شریفه، خداوند آن‌ها را دوست داشته باشد. البته این امر هم مانند «ولایت فقیه» انحصاری است،‌ و رقابت بر نمی‌تابد! آورده‌اند که شهرام جزایری، از امارات سرمایه «وارد» بلاد اسلام می‌کرد و به بانک‌های جمکران می‌سپرد، چرا که نرخ بهره در امارات با نرخ بهره در ایران تفاوت بسیار دارد. ولی از آنجا که «چپاول» نیز در انحصار «یاران امام» است، جزایری راهی زندان شده! بله چپاول حکومتی هم رقابت بر نمی‌تابد. حتی با لغو آن اصل کذا در قانون اساسی، این «فعالیت اقتصادی» در اختیار بخش خصوصی قرار نخواهد گرفت، چرا که اگر حاکمیت ایران مزدوری غرب می‌کند، بخش خصوصی را نمی‌توان مانند آیات عظام به مزدوری وادار کرد. به دلیل آنکه دستاربندان صد پنجاه سال سابقه در مزدوری دارند، البته با تائیدات استعمار انگلیس!

بله، همانطور که در مقدمه اشاره شد، حکایت دخالت استعمار در مسائل اقتصادی ایران به زمان امیرکبیر باز می‌گردد! می‌دانیم که پس از قتل قائم مقام،‌ میرزا تقی‌خان امیرکبیر جانشین وی شد. بد نیست بدانیم که در این زمان امام جمعه تهران عامل اجرای دسیسه‌های روس و انگلیس بود.
تحریک مردم تهران علیه امیرکبیر و داستان معجزة امامزاده تبریز و مداخله شیخ‌الاسلام و امام جمعة آذربایجان و ایستادگی آنان در برابر دولت از آن جمله است. فریدون آدمیت می‌نویسد:

«هنوز نه ماه از صدارت [امیر کبیر] نگذشته بود که کنسول از تبریز به دیدن او آمد و در گزارش خود نوشت: "امیرنظام مصمم است که جلو نفوذ روحانیان را بگیرد." [...] باید دانست که دستگاه امام جمعه تهران [...] هیچگاه از آلودگی سیاسی پاک نبود. میرزا محمد مهدی امام جمعه، عموی میرزا ابوالقاسم، همان کسی است که دستگیری قائم‌مقام را به وزیرمختار انگلیس تهنیت گفت [...] میرزا ابوالقاسم نیز دست کمی از عمویش نداشت و ما آنان را به نیکی نمی‌شناسیم؛ گویی بیگانه پرستی در آن دستگاه همچنان به میراث بماند. از میرزا ابوالقاسم نامه‌ای در دست است که به پالمرستون [وزیر مختار انگلیس] نگاشته و ضمن عرض ارادت می‌نویسد: "قاطبه مردم از کوچک و بزرگ، و پیر و جوان و خاصه اعیان و اشراف مملکت امیدواری دارند که به اهتمام خردمندانه جناب وزیرمختار آرامش در ایران برقرار گردد. و همه آن اصناف سپاسگزار نماینده دولت بهیة انگلیس هستند" [...] دولت در نخستین قدمی که برای محدود گردانیدن قدرت روحانی برداشت موفق گردید. دیری نگذشت که حکایت معجزه کردن یکی از امام‌زاده‌های تبریز رخداد. [...] قصابی گاوی را برای کشتن می‌برد، گاو بند گسیخت و به بقعه پناهنده گردید. چون قصاب خواست آن را بیرون کشد، در دم افتاد و جان داد. و گاو از آنجا یک سره به منزل میرزا حسن خان متولی بگریخت. لابد به حیوان زبان بسته الهامی رسیده بود. پس گفتند حضرت صاحب‌الامر علیه‌السلام معجزی کرد ... همه دکان‌ها پر چراغ و بانگ صلوات بود، و تهنیت همی گفتند که تبریز شهر صاحب‌الامر شد، از مالیات و حکم حکام معاف است. پس از این، حکم با بزرگ مقام است ... مسجد و مقام سراسر پر چراغ بود، و لولیان بر بام بودند و کوس همی زدند.

نادرمیرزا که ناظر این صحنه نمایش بود، ‌ می‌نویسد "آن گاو را میر فتاح برده بود، جلی از بافتة کشمیر بر او انداخته، فوج همی رفتند و بر سم آن حیوان بوسه همی زدند،‌ ‌و قیعة آن حیوان به تبرک همی ربودند. بزرگان بدانجای چرغدان‌ها و پرده‌ها به نذر همی بردند. تا بجائی که سفیر انگلیس چهلچراغی بلور بفرستاد و بیاویختند[...]" در ضمن باید دانست که در این اوان میان دولت و سفارت انگلیس مشاجره تندی در گرفته بود [...] و امیر مترصد بود کنسول [تبریز] را از ایران بیرون کند. و هموست که آن چلچراغ را در آن گیرودار به بقعة صاحب الامر فرستاد و وقف آنجا کرد.[...] بلوای معجزه، قدرت روحانیت را موقت به سیاست غالب گردانید ـ خاصه اینکه سخن از این رفت که تبریز شهر مقدس و از مالیات و حکم حکام معاف است[...]»

منبع: امیر کبیر و ایران، ص 429 ـ 426

البته فریدون آدمیت در این کتاب از زوایائی سخن به میان آورده که خیلی‌ها دوست دارند امیرنظام را از منظر آن‌ها ببینند، بسیاری از زوایای ناپسند شخصیت امیر در این کتاب مسکوت مانده. با این وجود، همین کتاب، صرفا به دلیل افشاگری در مورد ارتباط نزدیک روحانیت شیعه با استعمار ‌در ایران، نایاب است!




دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶


گورکن آکادمی!
...
ظاهراً بحران ملوان‌گیری در خلیج فارس فروکش کرده و همانطور که سایت «نووستی» نوشته بود، گورکن‌ها توانستند به بهانة صید چند فقره ملوان، ارباب را «راضی» به مذاکره کنند! بله، افسوس که آرزوی تسخیر پیروزمندانة سفارت انگلیس و برج سازی در باغ «غصبی» قلهک همه نقش بر آب شد! بعضی‌ها امیدوار بودند که خانه نیای والاتبار خود را از چنگ «ناخدا کلمب» درآورند، ولی افسوس که «مارگارت» و «منوچهر» به توافق رسیدند!

می‌گویند وقتی سیدضیاء منفور با حمایت «ناخدا کلمب» نخست وزیر شد، همان لات بازی دوران خمینی به راه افتاد و همة «اشرار»، یعنی ملت ایران، به رعایت احکام اسلامی موظف شده بودند. کلاه مخملی‌های لژ اسدآبادی بر علیه مشروبات الکلی هم اعلام جهاد فرموده، و «کیان اسلام» را از تهاجم «ناتوی فرهنگی» نجات دادند! بله پایه‌های «پل پیروزی» به دست «مبارزانی» چون سیدضیا طباطبائی و شرکاء ریخته شد، تا نفت هم ملی شود! سپس دورة خمینی دجال فرارسید. اینبار هم مسئله نفت بود. ولی کسی ملت ایران را، که امروز «اشرار» نامیده می‌شوند، در جریان اصل مطلب قرار نداد! تا براندازی پرشکوه 22 بهمن سازماندهی شود، تا «برادر ضیاالحق» در پاکستان کودتا کند، تا خط لولة صلح، همان خط لوله‌ای که امروز «شوت و پرت‌ها» حکایت آنرا می‌شنوند، نتواند احداث شود. بله، ایالات متحد از همان زمان با احداث این خط لوله مخالف بود چرا که این «خط لولة پلید» باعث افزایش روند رشد و توسعه در هند می‌شد! و کشور هند نه کمونیست بود، نه دولتش دست نشاندة استعمار! به این دلیل تمامی مسیرهای احداث خط لوله به هند: افغانستان، ایران و پاکستان تبدیل به مناطق جنگی شدند. در ترکیه هم نظامیان کودتا کردند، تا مبادا «دمکراسی» ترک، مانعی در راه آخوند بازی در ایران ایجاد کند!

امروز پس از گذشت حدود 3 دهه از کودتای منطقه‌ای ناتو، جهت ممانعت از احداث این خط لوله، وزیر نفت هند اعلام داشت، مخالفت‌های آمریکا دیگر نمی‌تواند مانع احداث خط لوله صلح شود. بله قریب 3 دهه ملت‌های ایران، افغانستان و پاکستان در شرایط جنگی زندگی کردند، ‌سرکوب و چپاول شدند، ایندیرا گاندی و پسرش، نخست وزیران هند ترور شدند، فاجعه‌ای به نام طالبان در ایران، پاکستان و افغانستان به حاکمیت رسید، تا منافع اعضای دموکراسی‌ پرور و عدالت گستر ناتو فراهم آید. و امروز پس از 3 دهه حاکمیت وحشت بر منطقه، به دلیل پایان جنگ سرد و مجهز شدن هند به سلاح هسته‌ای است ـ البته نه مانند پاکستان، از دولت سر «ملی ـ مذهبی‌های» ایالات متحد و دولت چین کمونیست! ـ که دولت هند می‌تواند به غرب اعلام کند:

«فشارهای واشنگتن هیچ تاثیری در روند احداث خط لوله نخواهد داشت [...] هیچ کشوری نمی‌تواند هند را از تصمیم خود مبنی بر اجرای این پروژه منصرف نماید [...] دهلی نو تحت هیچگونه فشار خارجی حاضر به لغو این قرارداد راهبردی نخواهد بود [...]»


سخنان «مورلی دئورا»، وزیر نفت هند، از شبکه بلومبرگ نیز پخش شد و مهرنیوز مورخ 13 فروردین‌ماه سالجاری، در ساعت 11 و 39 دقیقه، به نقل از بلومبرگ آنرا بازتاب داده، و به تاریخچه خط لوله نیز اشاره می‌کند، البته ‌به حساب خودش به نحوی «زیرکانه»، تا نقش حاکمیت سرسپردة ایران در این معرکه برکسی آشکار نشود:

«طرح ابتدائی خط لوله صلح [...] به سال 1979 باز می‌گردد. اما شروع بحث صادرات گاز ایران به هند در اوائل دهه 90 آغاز شد[...] و با کشف ذخائر عظیم پارس جنوبی در سال 1988 تلاش‌های ایران نیز برای افزایش صادرات گاز [...] از طریق احداث خط لوله به اقصی نقاط جهان تشدید گردید.»


مهرنیوز سپس بدون اشاره به فجایعی که منطقه را از سال 1979 به کام خود کشیده، موذیانه می‌افزاید:

«[...] سه کشور ایران، پاکستان و هند تمایل زیادی به احداث این خط لوله دارند اما [...] فشارهای واشنگتن بر دهلی نو[...] مانع از اجرائی شدن آن شده است.»


مهرنیوز اشاره نمی‌کند که از جمله فشارهای واشنگتن، می‌باید از براندازی در ایران، پاکستان، ترکیه و افغانستان سخن به میان آورد. چون «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز!» شاید امروز بعضی‌ها از خواب خرگوشی بیدار شده و دلیل حضور «ژنرال هویزر» در ایران را آنطور که باید و شاید دریابند. حضوری که پیش از خروج محمدرضا پهلوی از ایران آغاز شد، و پنج هفته به طول انجامید! در تمام دوران حضور این گاوچران چهارستاره، علاوه بر جنجال بی‌بی‌سی، رسانه مسعودی‌ها، و به ویژه روزی‌نامه کیهان، طبل کودتا می‌زدند! و آن‌ها که شاهد دوران مصدق نبودند، و تنها قصه‌ای از 28 مرداد شنیده بودند، می‌پنداشتند یک زاهدی دیگر، با همکاری فدائیان اسلام و تساهل و تسامح نخست وزیر کودتا خواهد کرد! کشیش‌ها می‌گویند «راه‌های خداوند بر همه پوشیده است»، و به همچنین است در مورد استعمار، یعنی همان خداوند واقعی که راه‌های کودتا را از همگان پنهان می‌دارد! و آن کودتا‌هائی که شکست می‌خورند، همچون «کودتای نوژه»، اصلاً کودتا نیستند، «ضد کودتا» نام دارند. این «ضدکودتاها» سازمان می‌یابد، تا افراد و گروه‌هائی که آمادگی برای «کودتا» دارند، شناسائی و نابود شوند. بله، متأسفانه واقعیت‌ها با آنچه در رسانه‌ها به خورد «شوت و پرت‌ها» داده می‌شود هیچ ارتباطی ندارد. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به خط لولة صلح که از سال براندازی باشکوه 22 بهمن در انتظار احداث شدن است.

امروز اگر ناگهان حاکمیت‌های مزدور پاکستان و ایران خواهان احداث خط لوله صلح شده‌اند، باید بدانیم که اربابان اینان دیگر قادر به ممانعت از احداث این خط لوله نیستند. به همین دلیل حاکمیت پاکستان و گورکن‌ها باید ضعف قوای ارباب را، با ایجاد بحران بیشتر، جبران کنند. شاید بتوانند احداث خط لوله را تا آنجا که امکان دارد، به تأخیر اندازند.

امروز نیویورک تایمز، ارگان «ملی ـ مذهبی‌های»‌ آمریکا، ‌ خبر ظهور نسل جدید القاعده را اعلام کرد! می‌دانیم که دورة ریاست جمهوری دمکرات‌ها نزدیک است، و کمیت دموکرات‌های آمریکا بدون «تروریستم اسلامی» لنگ است. در پاکستان اعضای مونث «آی‌سی‌آی»، به بهانة مبارزه با فساد به خیابان‌ها ریخته‌اند، ولی گویا زمینة ایجاد بحران مناسب نیست. چرا که «ملوان‌گیری» گورکن‌ها نیز راه به جائی نبرد. تنها مفری که دموکرات‌ها در برابر خود دارند تغییر حاکمیت ایران است، با هدف بازگشت به دوران پهلوی! از ابتذال اسلامی فعلی، به ابتذال فرنگی‌نمائی!

پیشتر اشاره شد که به موازات نعل وارونه زدن فدائیان اسلام، جهت گرم نگاهداشتن تنور جبهه ملی، خبرپراکنی «حنا زرچوبه» نیز همزمان به شبه اوپوزیسیون سلطنت طلبان، «جبهه نجات» دخیل بسته، و خلاصة مطلب، تیغ‌کش‌های سفارت انگلیس در رسانه‌های حکومتی به ویژه در «حنا زرچوبه» به طواف گرد امامزاده استعمار پرداخته‌اند. و اینهمه به دلیل تضعیف اربابان سنتی‌شان: ایالات متحد و شرکاء! ولی «حنا زرچوبه» دیروز سنگ تمام گذاشت،‌ و کار را از طواف و دخیل بستن گذرانده، رسماً به ستایش و نیایش موفقیت یک خوانندة عراقی، به عنوان نماد وحدت ملی عراق پرداخت! آنهم یک خواننده زن!

این خوانندة عراقی یک دختر خانم 26 ساله‌ به نام «شذی حسون» است. پدرش عراقی و مادرش مراکشی است. و آنطور که «حنا زرچوبه» مورخ 12 فروردین ماه سالجاری می‌گوید، در برنامة «آکادمی استار» مقام نخست را به دست آورده! و همین امر از نظر «حنا زرچونه» باعث وحدت سیاسی در عراق است! ولی این عامل «وحدت‌بخش» تاکنون از چشم تیزبین متخصصین هدایت افکار عمومی در بلاد گاوچران‌ها پنهان مانده ‌بود! بله، به دنبال برگزیده شدن «شذی» به مقام نخست، همه سلاح‌ها را بر زمین گذاشته با خود گفتند، دنیا دو روزه، جنگ نکن، عشق بورز! آنهم میمون‌وار و به تقلید از غربی‌ها! «حنا زرچوبه» این معجزة «هزاره سوم» را چنین شرح می‌دهد:

«پدیدة شذی حسون [...] که توانست[...] به نماد وحدت ملی در عراق تبدیل شود اعجاب سیاسیون و رسانه‌های ارتباط جمعی و افکار عمومی عراق را برانگیخته است. شذی[...] در جریان یک برنامة پر طرفدار تلویزیونی در جهان عرب توانست تمامی بافت‌های مختلف اجتماعی و مذهبی مردم عراق را به وحدت ملی و همدلی بکشاند[...] شذی[...] در چهارمین مرحله برنامه "آکادمی استار" که تلویزیون "ال‌بی‌سی" لبنان هر ساله با مشارکت جوانان دختر و پسر از همة کشورهای عربی و به منظور شناسائی استعدادهای جوان در زمینة آواز برگزار می‌کند مقام نخست را به دست آورد[...]»


بله در این گزارش، که آنرا ویراست نمی‌کنم تا رایحه مهوع «حنا و زرچوبه»‌ محفوظ بماند، «حنا زرچوبه» به ملت ایران وعده می‌دهد که پسران و دختران می‌توانند برنامة مشابه «آکادمی استار» داشته باشند! به عبارت دیگر، بازگشت به دوران پهلوی دوم امکانپذیر می‌نماید! و اینبار وحدت کلمة تمامی بافت‌های مختلف اجتماعی و مذهبی را می‌توان بر محور ابتذال برنامه‌های تلویزیونی مشابه «آکادمی استار» متمرکز کرد! دورة ابتذال اسلامی سپری شده، اکنون نوبت ابتذال «آکادمی‌استار» است! هر کسی پنج روزه نوبت اوست! فعلاً اسلام نیاز به «استراحت» دارد. وقتش که شد دوباره یکی از همان دجال‌های حوزوی را از خم رنگرزی برایتان بیرون می‌کشیم. بحمدالله فراوان است، ملا! بله، این گزارش را دست کم نگیریم! پس از ابتذال اسلام نوبت ابتذال غرب خواهد رسید.

تاکنون جوانان باید الگوی شهادت برمی‌گزیدند، و هزار هزار با کفش کتانی در میدان‌های مین می‌دویدند، تا منافع پنتاگون نشین‌ها حفظ شود! و امروز جوانان ایران باید الگوی ابتذال و عوام‌الناس غرب را «انتخاب» کنند،‌ که در یک کشور عرب هم با موفقیت پیاده شده! البته این امتیازات برای کسانی است که جهت زنده ماندن ناچار به فروش کلیه و یا پیوستن به نیروهای مبارزه با مواد مخدر نیستند. کسانی که هنوز به هروئین تولیدی ناتو معتاد نشده‌اند، و کسانی که به جرم مخالفت با حاکمیت استعمار پشت میله‌های زندان اوین ننشسته‌اند. این «فردای روشن» در انتظار کسانی است که تلویزیون‌های غرب، ضحاک‌وار مغزشان را به غنیمت خواهد گرفت. تا از برنده شدن یک هم ولایتی در برنامة تلویزیونی پرچم ملی هوا کنند، حال آنکه اشغالگران خاک کشورشان را به توبره کشیده‌اند:

در اربیل وقتی نام «شذی» [...] به عنوان ستارة آکادمی استار اعلام شد[...] مردم و جوانان به پایکوبی پرداخته و برای اولین بار پرچم ملی عراق بجای پرچم کردها در این شهر برافراشته شد[...] این در حالیست که شذی بیشتر ایام حیات خود را در خارج عراق سپری کرده[...] برخی کارشناسان بر این باورند که[...] مردم عراق[...] به دنبال هر نفس‌گاه تازه‌ای هستند که بتوانند از طریق آن احساسات قلبی خود را به نمایش بگذارند[...]»

بله، و شرایط جوانان ایرانی هم بی‌شباهت به جوانان ستمدیدة عراقی نیست. اینان نیز مانند غریق به هر خار و خسی متوسل می‌شوند تا از فضای روضه‌خوانی، ابتذال و سرکوب فاصله گیرند. وقت جنجال و هیاهو برای ایجاد «نفس‌گاه» تازه فرا رسیده! «نفس‌گاه»، حتماً باید جائی ‌باشد که روزی‌نامه نویس‌های جمکران در آن نفس تازه می‌کنند! ملت ایران نیازی به «نفس‌گاه» ندارد! این استعمار است که از نفس افتاده، نه ملت ایران! اربابان «حنا زرچوبه» کور خوانده‌اند اگر می‌پندارند، بازگشت به دوران پهلوی دوم امکانپذیراست! هنوز نسل ما نابود نشده‌، و هنوز نه جوجه کمونیست‌های جیره‌خوار استعمار می‌توانند در صفوف هشت مارس 1979 جائی برای خود دست و پا کنند، و نه جوجه مورخان دانشگاه لندن می‌توانند تاریخ پهلوی برایمان بنویسند. حتی برای نویسنده این وبلاگ، زخم‌های حاکمیت پهلوی هنوز التیام نیافته. تلخی خاطرات عصر طلائی «آزادی» هنوز باقی است. هنوز نگاه آن پسر بچه، که ساعت دو یا سه صبح، در چند قدمی در خروجی «کی‌کلاب»، از درون سایه‌ها، با یک دسته گل کوچک در برابرم ظاهر می‌شد، و بدون اینکه کلامی به زبان بیاورد، دسته گل را به دستم می‌داد، فراموش نشده. هنوز فراموش نشده. و علیر‌غم فاجعه‌ای که پس براندازی 22 بهمن بر ما گذشت، گذشته‌ها فراموش نخواهد شد. از هنگامی که «کی‌کلاب» جای خود را به «سالن غذاخوری جعفرآباد» سپرد، هر روز به آن ‌پسرک کوچکی فکر می‌کنم که نیمه شب‌ها گل می‌فروخت ...

یکشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۶


اشرار و افلاس!
...
از آنجا که ایالات متحد و شرکاء، قبلة گورکن‌های ضدامپریالیست به شمار می‌روند، بهترین ابزار غرب جهت مهار و هدایت افکار عمومی در ایران بازتاب نظرات سیاسی‌اش از دهان «گورکن‌های برگزیده» است. گورکن‌های برگزیده، بر حسب درجة رذالت، حماقت و فرصت‌طلبی در جایگاه روشنفکر، فیلسوف، هنرمند، نویسنده و «مخالف» قرار می‌گیرند. و هرچه در شیادی و پستی و دم‌جنبانی قابلیت بیشتری از خود نشان دهند، ابتدا ساواک شایع می‌کند که «مخالفان» نظام‌اند،‌ مانند ابراهیمی، گنجی و ... سپس همان ساواک جهت حفظ ظاهر، ‌این شیادان حرفه‌ای و چیره دست را روانة سلول انفرادی در اوین می‌کند! اینجاست که طبل سازمان‌های رسوای مدافع حقوق برده، بنده،‌ مزدور و جیره‌خوار به صدا در می‌آید، و همگی خواستار آزادی همین چند سر زندانی «برگزیده» می‌شوند، با بقیه هم کاری ندارند! سلول‌های انفرادی ویژة مزدوران هم خواصی جادوئی دارد. چرا که شبه مخالفان به محض ورود به این سلول‌ها به انواع و اقسام بیماری‌های «نیست در جهان» مبتلا می‌شوند و میرزا بنویس ساواک، از طرف مادر و پدر و همسر و اهالی محل برای‌شان مرتب نامه می‌نویسد و پس از عرض سلام، گریزی به اسلام و کلام‌الله مجید زده، در لابلای جملات نامه‌ای‌ پر سوز و گداز، «امر به معروف و نهی از منکر» را هم فراموش نمی‌کند. اینجاست که انجام وظیفه اوپوزیسیون خارج‌نشین و یا «مدعی» خارج‌نشینی آغاز می‌شود. یکروز از خواب بیدار می‌شوید و می‌بینید نامة میرزا بنویس ساواک،‌ مانند الماس کوه نور که بر تاج الیزابت دوم می‌درخشد، در رأس خبرهای تمامی سایت‌های «مستقل» قرار گرفته! و از فردای همانروز، تمامی مخالف خوانان از شاه‌اللهی تا فدائی و دموکراسی‌چی، به نقد و بررسی همین تبلیغات استعماری می‌پردازند تا فضای رسانه‌ای را کاملاً به اشغال اربابان‌شان در آورند. این شیوة تبلیغاتی را «یورش رسانه‌ای» می‌نامند. چندی پیش گورکن‌ها به همراه اربابان‌شان در «بی‌بی‌سی» و رادیو فردا، با یک سر چماقدار به نام «پاسداراکبر» به همین شیوة «یورش رسانه‌ای» متوسل شدند. و امروز ابزار چنین یورشی را 15 ملوان مافنگی بریتانیائی تشکیل می‌دهند. بله، امروز جهت دوام گورکن‌ها بحران بزرگی لازم آمده تا باز هم «نفت ملی شود»! و امروز متوجه شدم نه تنها نخبگان و «کارشناسان» جمکران نظرات خود را جملگی از وبلاگ «ناهید رکسان» می‌دزدند،‌ که ساواک نیز مدتی است با توجه به مطالب همین وبلاگ بیانیه‌هایش را تنظیم و تصحیح می‌کند! این امر به هیچ وجه نشانة اهمیت وبلاگ ناهید رکسان نیست، بلکه نشانة افلاس حاکمیتی است که 28 سال است با حمایت استعمار بحران آفریده تا موجودیت نکبت بارش را بر ملت ایران تحمیل کند. بله، در وبلاگ دیروز به حکایت «باغ قلهک» در بیانیة بسیج اشاره شد، ولی امروز در بیانیة «لات و اوباشی» که ساواک در مقابل سفارت انگلیس جمع کرده‌ ‌و دانشجو می‌نامد، به غصب باغ قلهک به هیچ وجه اشاره‌ای نشده است! در ضمن چند سر از دانشجویان بالای 50 سال داشتند، حتماً استادانی بودند که گلة گمشدة «دانشجویان» را هدایت می‌فرمودند.

ولی در هر حال، باز هم مشتی لات و اوباش به خیابان‌ها آوردند تا به شیوه 13 آبان «انقلاب» دیگری سامان یابد و مشت محکمی بر دهان استعمار کوبیده شود! فعلا قرار نیست افسار اوباش را رها کنند تا سفارت «اشغال» شود، ولی اگر منافع استعمار ایجاب کند، خیانت 13 آبان می‌تواند به سهولت تکرار شود. روزی که مفتح معدوم راهپیمائی عید فطر به راه انداخته بود، در خیابان پهلوی از نزدیک انقلابیون را به چشم دیدم. هیچ اثری از نیروهای انتظامی نبود، دریغ از یک پلیس! سال‌ها پس‌از براندازی 22 بهمن، یکی از مقامات امنیتی زمان پهلوی دوم گفت «در شهر مشهد 3 آخوند آشوب به پا می‌کردند و هر بار دستگیر شدند، دربار خواهان آزادی آن‌ها ‌شد.» بله، شاید تکرار مکررات باشد، ولی حاکمیت دست نشانده، «خود برانداز» است، و این یک نمونه از واقعیتی است که همه سعی بر پنهان داشتنش می‌کنند. استعمار می‌خواهد به ملت ایران بباوراند که حاکمیتی مستقل و ضداستعماری در تهران حکومت می‌کند، و در آن «شهروند» معنا و مفهوم دارد! به عنوان نمونه، عنوان مصاحبة خانم «ناهید کشاورز» با نشریة «یونگه ولت» را عنوان می‌کنم:

«ما زنان ایران شهروندان درجه دو محسوب می‌شویم.»

به عبارت روشن‌تر، حاکمیت ایران دموکراتیک است، و چون تنها در یک حاکمیت دموکراتیک پدیده‌ای به نام «شهروند» وجود دارد، در ایران نیز «شهروند» داریم، ولی چون در دموکراسی جمکران، «شهروند مرد» از «شهروند زن» حق و حقوق بیشتری دارد، بنابراین،‌ «آزاد زنان» ایران خواستار برابری در این «حقوق شهروندی» شده‌اند، و رسانه‌های داخلی و خارجی هم چه نیک در شیپور «شهروندان ایران زمین» می‌دمند! به دست اندرکاران محترم این خیمه شب بازی مهوع یادآور شویم، در ایران «شهروند» وجود ندارد، که رتبة دوم آن نصیب زن شده باشد. در ایران مردم وجود دارند و مزدورانی مدعی شهروندی. و مقام درجه یک مزدوری نیز از آن همین «آزاد زنانی» است که زیر نقاب حمایت از حقوق زن، به تحکیم پایه‌های سلطه حاکمیت متحجر ایران مشغول‌ شده‌اند. حال بازگردیم به تجمع گلة «شهروندان» در برابر سفارت انگلیس!

«حنا زرچوبه» مورخ 9 فروردین‌ماه سال‌جاری، 20 مورد از تجاوزات به مرزهای زمینی، هوائی و دریائی ایران را گزارش کرده. نخستین تجاوز به آب‌های ایران در اول تیرماه 1383، رخداده‌ است. و به ادعای «حنا زرچوبه» در این تاریخ، شناورهای انگلیس وارد آب‌های کشور شده‌اند. بقیة داستان را نیز همه می‌دانند! ولی تجاوز به مرزهای ایران چندین بار تکرار شده، و هیچ جنجالی هم به همراه نیاورده، از این گذشته نظامیان انگلیس در مناطق مرزی ایران حضور دارند. اگر گورکن‌ها خود را به کوری زده‌اند، مردم منطقه کور نیستند. پس بهتر است دلیل واقعی جنجال رسانه‌ای اخیر را اعلام کنند، چرا که ملت ایران قادر است تفاوت «اعمال حاکمیت ملی»، با معرکه‌گیری و مارگیری فعلة حاکمیت در مرزها را از یکدیگر تشخیص دهد. در ضمن، حتی اگر سفارت انگلیس توسط ماشاالله قصاب‌های هزارة سوم اشغال شود، تکرار توطئه 13 آبان دیگر امکانپذیر نخواهد بود. اینبار کار به مضحکه و خنده و شوخی خواهد کشید. دیگر دورة خمینی دجال نیست که نفس‌کش طلبی کارآمد باشد. امروز استعمار مجهز به دو چماق است که از قضای روزگار هر دو پوسیده و شکسته‌اند: یکی علی خامنه‌ای ‌و دیگری احمدی نژاد! در ضمن ملت ایران نه تنها «قصة بی‌بی گوزک» انقلاب دوم،‌ که «بی‌بی‌گوزک ـ 1»، یا همان «انقلاب پرشکوه بهمن 57» را هم به یاد دارد. و از همه مهمتر جنگ سرد به پایان رسیده! پس صدور قطعنامه‌های مسخره دم در سفارت ارباب راه به جائی نخواهد برد. قطعنامة «صادراتی» از سوی 200 سر «شهروند»‌ که گویا «دانشجو» هم هستند، حاکی از آن ‌است که عامل تمام ناآرامی‌ها در خوزستان، سیستان و بلوچستان،‌ «کار انگلیسا است!» و خبرپراکنی «حنا زرچوبه»، ‌علاوه بر بسیج، نام «تحکیم وحدت» و دیگر تشکل‌های حکومتی گورکن‌ها را هم در پایان این قطعنامه مضحک ردیف کرده. از این گذشته، بیانیه نویس ساواک نیز ناچار شده بیانیة دیروز را با تغییراتی جزئی به دست تشکل‌های مذکور برساند. همانطور که گفتم فعلاً برنامه برج سازی در باغ قلهک از «مطالبات ضدامپریالیستی» فعلة ساواک حذف شده، و بجای آن استعمار انگلیس مسئول عدم برآوردن مطالبات مردم محروم ایران در مناطق سیستان و بلوچستان، خوزستان و اقصی نقاط کشور است! به عبارت دیگر، از این پس اگر کسی در ایران جیک بزند، به عنوان عامل استعمار انگلیس دستگیرش می‌کنند! و می‌بینیم که «صید ملوان» در خلیج فارس نه تنها منافع چند ملیتی‌ها را افزایش داده که می‌تواند به عنوان چماق نوینی جهت سرکوب هر چه بیشتر ملت ایران نیز به کار آید. در بیانیة «سرکوب» که امروز از سوی ساواک تهیه و تنظیم شده، هر کس اعتراضی به حاکمیت دست نشاندة استعمار در ایران داشته باشد، جزو «اشرار» به شمار خواهد آمد! و اشرار هم همانطور که می‌دانیم از زمان پهلوی اول مجازات‌شان مرگ است:

«تجمع کنندگان[...] در قطعنامه خود تصریح کردند[...] با استناد به دخالت‌ها و خیانت‌های تاریخی دولت خبیث انگلیس و محرز بودن دخالت‌های اخیر مزدوران انگلیسی در خرابکاری‌ها و انفجارات خوزستان و حمایت همه جانبه از اشرار در اقصی نقاط میهن به ویژه سیستان و بلوچستان[...]»


پس، از امروز همة مخالفان «اشراراند» و آن‌ها را می‌کشیم! بله، در حاکمیت دموکراتیک گورکن‌ها با کمک «شهروندان» مسائل را اینچنین حل می‌کنند! گورکنان «شهروندپرور» پس از دریافت تو‌سری از شورای امنیت، همچون سگی که از صاحبش کتک خورده باشد، ولی به دلیل «شهروند درجه دوم» بودن نمی‌تواند پای ارباب را «گاز» بگیرد، به مردم حمله‌ور می‌شود، و به بهانة اعتراض به تجاوز فرضی انگلیس به مرزهای آبی، شروع می‌کند به خط و نشان کشیدن برای ملت ایران! در «توپ مرواری» شعری در وصف «حاکم والاتبار» آمده که نقل چند بیت آن در ارتباط با این قطعنامه، بی‌مناسبت به نظر نمی‌آید!

ای که دنیا را خدا بهر وجودت آفرید
تا که تو در عرصة گیتی شوی گیتی مدار
مردم و گاو خر و اسب و شتر خلقت شدند
تا نهی بر گرده‌شان بار و کشی از جمله کار
خلق گیتی مفت و مجانی کشد بار تو را
تا تو باشی در کمال ناز و نعمت مفتخوار
ظلم تو عدل است و جورت لطف و قهرت آشتی
نار تو نور است و ننگت نام و پائیزت بهار
ص. 36

بله، این چند بیت حکایت حاکمیت «قدرقدرت» و دست نشاندة گورکن‌هاست که چند دهه‌ است، کوس رسوائی و مزدوری‌اش را بر بام گیتی می‌زنند، ولی همچنان ننگش، نام است، و پائیزش هم برای خیلی‌ها بهار!