دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۹۵

کدخدا و کدو!




«جوزف گوبلز،   وزیر پروپاگاند آدولف هیتلر می‌گوید،  هیچ بعید نیست که با شناخت روحیة افراد مورد نظر،   و از طریق تکرار بتوان به آنان ثابت کرد که یک مربع در واقع یک دایره است.»
منبع:  نوآم چامسکی،   «در باب پروپاگاند.»

ای برادر!  قصه چون پیمانه‏‌ای است
معنی اندر وی مثالِ دانه‏‌ای است

لگدپرانی به شخصیت‌های تاریخی از جمله خیام و فردوسی و مولوی که «هویت ایرانی» را بازتاب می‌دهند،   و انفجار بمب در خانقاه صوفیان پاکستان،   مهم‌ترین «دستاورد» انتخابات «کودتائی» آمریکا بود!   مسئولیت انفجار بمب در خانقاه صوفیان پاکستان را «تروریست‌ها» بر عهده گرفتند،  باشد تا از نیروهای «امنیتی ـ  نظامی» دولت پوشالی اینکشور سلب مسئولیت کرده باشند!   به این ترتیب،‌  پاک‌ستان می‌تواند «پاک‌تر» از این‌ها شود و خود را هر چه بیشتر به الگوهای توحش در جمکران و عربستان نزدیک‌ کند.   و اگر اوضاع به همین منوال پیش رود،   نام یوتوپیای ساخته و پرداختة انگلستان را می‌باید از پاک‌ستان به «پاک‌ترین‌ستان» تغییر دهیم!   خلاصه با توجه به رویداد‌های منطقه،  ‌ از جمله دیدار ولیعهد انگلستان از «امارات»، برنامة استعماری «اقلیت‌زدائی» و سرکوب عام جهت ایجاد «جهان قبیله‌ای اسلام»،   با سرعت و موفقیت به پیش می‌تازد.   البته سرعت‌گرفتن «پس‌رفت» و تروریسم به حضور ولیعهد انگلستان در منطقه محدود نمی‌شود؛   به استنباط ما «فاصلة دو پای باراک اوباما» نیز در گسترش این روند نقش سرنوشت سازی دارد! 

همانطور که شاهد بودیم یک‌روز پس اعلام نتایج انتخابات ایالات متحد،   دونالد ترامپ در کاخ‌سفید به دیدار باراک اوباما رفت و در «دیلی‌میل» تفسیر «عالمانه‌ای» نیز از این دیدار ارائه شد که بلافاصله مورد پسند «گروه علمی» سایت رسمی طویلة مشروعه قرار گرفت. 

جریان از این قرار است که «پتی وود»،   کارشناس «گویش پیکر» با تحلیل وضعیت نشستن ‌اوباما و ترامپ «ناگفته‌های» این دیدار را «فاش» کرده،   و از آنجا که «دیلی‌میل» شیفتة‌ فاش کردن ناگفته‌ها و ناشنیده‌ها و نادیده‌ها و نیست‌درجهان‌هاست،   این کشفیات را به اطلاع «عوام» رسانده تا سرگرم شوند:

«[...] ‌اوباما و ترامپ [...]‌ اینطور نشان دادند که در یک جبهه متحد قرار دارند[...] ‌اما 'پتی وود'، متخصص زبان بدن گفت:  در این دیدار اوباما [...] خسته،  تسلیم و ناامید بود[...]‌ با این وجود، نحوه نشستن اوباما به‌گونه‌ای بود که فاصله دو پای او بسیار بیشتر از ترامپ بود که نشاندهنده قدرت است[...]»
منبع:  ایرنا،  مورخ 12 نوامبر2016 ،  کد خبر: 82304719 

به عبارت دیگر باراک اوباما،‌   به قول عوام «ولنگ و واز» نشسته بود و «قدرت» را گویا به نمایش می‌گذاشت.  و همین «قدرت» بود که،   هم باعث دگردیسی سفرة‌کودتائی پنج‌تن سازمان سیا شد،  و هم زبان چپ‌نمایان جمکرانی را بازکرد!

حضرات با مشاهدة‌ «قدرت» ـ  یا همان دو لنگ گل‌وگشاد اوباما ـ  دلگرم شده و یک بیانیة 17 صفحه‌ای بر علیه سرمایه‌داری «کثیف» روی خط گذاشته‌اند!   می‌دانیم که سرمایه‌ اگر در خدمت «تخریب و جنگ» قرار نگیرد،  خیلی «کثیف» است!   سابقة درخشان چپ‌نمایان را هم که فراموش نکرده‌ایم.   همین جانوران وحشی بودند که هم‌صدا با فعلة ساواک و شهربانی و اراذل و اوباش حوزه و بازار «مرگ بر بختیار»‌ می‌گفتند؛   تظاهرات  8 مارس 1979 را هم محکوم کردند.  و همین گلة‌ ضدلائیسیته بود،  که برای «بازگشت به دوران نورانی امام»،  سینه چاک می‌داد و از آخوندکروبی و  میرحسین موسوی حمایت می‌کرد.  در نتیجه جای تعجب نیست که برای نرگس محمدی،   کشتزار تقی رحمانی هم‌اینان سینه بزنند،   و هم‌سو با رادیوفردا تلاش کنند،  تا از این کنیزالاسلام که به آخوند منتظری حرمسرادار جایزة حقوق بشر اهداء کرده،   تصویر«آزادیخواه»  ارائه شود!  بیانیة اینان را بررسی نمی‌کنیم؛  ‌اتلاف وقت خواهد بود.

در هر حال آنچه در داخل مرزهای ایالات‌متحد می‌گذرد،   به اتباع آمریکا مربوط است،‌  نه به پادوهای جهان سومی غرب!   و اگر همزمان با آمریکا،   در لندن نیز کاروان‌های خردجال بر ضد دونالد ترامپ به راه می‌اندازند،   فقط به این دلیل است که جانشین باراک اوباما می‌باید در سیاست‌ «مهار مسکو» تجدید نظر کند،   و این بازنگری الزاماً طویلة مشروعه و شعبات چپ‌نما و چماقدار آن را به زیر ضربه خواهد انداخت!   و برای نجات آخوند برده‌فروش از این مهلکه است که در تاریخ 12 نوامبر سالجاری،   بی‌بی‌سی از طرف رضا پهلوی به دونالد ترامپ «نامه» نوشت و از او درخواست کرد جهت پایان دادن به «اسلام سیاسی» با صلح‌طلبان و طرفداران دمکراسی سکولار در ایران گفتگو کند و ... و جالب اینجاست که طرفداران میرحسین موسوی ـ  همان‌ها که چندی پیش خواهان بازگشت به دوران نورانی خمینی بودند ـ   به دلیل عدم حمایت رضا پهلوی از «بازگشت به گذشته»،  ‌ از این «نامه» ابراز خرسندی کرده‌اند!   گویا «بازگشت به گذشته»،  فقط زمانی «خوب» است که در راه بازگشت به «دوران نورانی امام روشن‌ضمیرشان» باشد.   دلیل هم روشن است؛‌  روح‌الله خمینی،‌  مانند دیگر اعضای طویلة مشروعه پیوسته با «روند حقوقی»،‌  جامعة ‌مختلط و آزادی‌های فردی مخالفت کرده،   و این مخالفت‌ها،  ‌ از قضای روزگار در دوران نکبت‌بار ریاست جمهوری کندی،   یعنی همان روزها که «آخوند کمره‌ای» به آستان ارباب شرفیاب شده بود،‌   با نامه‌نگاری حاج روح‌الله به اعلیحضرت در تاریخ 17 مهرماه 1341،  آغاز شد:

«[...]‌ دولت در انجمن‌های ایالتی و ولایتی اسلام را در رأی دهندگان و منتخبین شرط نکرده و به زن‌ها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علماء اعلام و سایر طبقات مسلمین است [...] بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است [...]‌ مستدعی است امر فرمائید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامه‌های دولتی و حزبی حذف نمائید تا موجب دعاگوئی ملت مسلمان شود.»

خمینی مانند ابوبکر البغدادی،  سرکردة داعش گذشته از «حق رأی زنان» با حقوق  اقلیت‌های مذهبی ایران نیز مخالف بود.  دولت وقت مقرر کرده بودکه اقلیت‌های مذهبی بتوانند به کتاب مقدس خود سوگند یاد کنند،  و‌ برای روح‌الله خمینی این مقررات «خلاف اسلام» تلقی می‌شد.  این جانور وحشی همة‌ ایرانیان را «مسلمان شیعه» می‌خواست!  باری در پی ارسال همین ترهات بودکه یک دکان 4 نوامبر ویژة لات‌بازی و عربده‌جوئی خمینی افتتاح کردند،   تا واشنگتن و فدائیان اسلام،  دست در دست یکدیگر میعاد «موافقت روزولت با کمک مالی و فروش سلاح و تجهیزات به طرفین جنگ» را جشن بگیرند و در میان‌مدت کشور ایران را به «عربستان شیعی» تبدیل کنند،  و ... و با توجه به سرکوب مسلمانان غیرشیعی‌ و قلع و قمع اقلیت‌های مذهبی،  و به ویژه نابودی «تولید داخلی» جهت تبدیل ایران به «بازار مکاره» می‌بینیم که با سرعت به این هدف «مقدس» نزدیک می‌شوند.   خلاصه کاروان‌های خردجال‌ «4 نوامبر» را دستکم نگیریم؛   این لشکرکشی‌های خیابانی که سرانجام به کودتای 22 بهمن 1357 منجر شد،‌  در کنار سانسور و سرکوب سازمان‌یافتة فرهنگی،  جز تاراج و سرکوب ایرانی هیچ هدف دیگری دنبال نکرده و نمی‌کند.   و نقش چپ‌نمایان در موفقیت این سیاست استعماری سرنوشت‌ساز بوده،   و هست.   اتحاد «مقدس» چماقدار و چپ‌نما را فراموش نکنیم!   

این اتحاد کودتائی همچنان پابرجاست.   ولی،  ‌از آنجا که فرسایش یافته،   پس از دیدار ترامپ و اوباما در کاخ سفید،   سازمان سیا یک لایة «شبه‌بومی» و در واقع ضدایرانی هم به آن افزوده!   به این منظور شیخ صادق صبا به میهمانی «آرامش دوستدار» می‌رود.   شیخ صادق طبق روال معمول «سفره‌های پنج‌تن سازمان سیا»،   باد مفصلی در بادبان میزبان انداخته و از او به عنوان «مهم‌ترین متفکر ایرانی» و مخالف «اندیشة دینی» یاد می‌کند!  ما هم جهت صرفه‌جوئی در مصرف وقت و فضای وبلاگ،  میزبان شیخ صادق را به اختصار «آد» می‌خوانیم.   باری،   «آد» که به ادعای شیخ صادق «متفکر» است،  درست عین آخوندهای جمکرانی و اربابان آتلانتیست‌شان بر اساس اعتقادات‌اش اظهار نظر می‌کند؛   «دین» را با «فرهنگ» در ترادف قرار می‌دهد،   تا حمایت غرب از آخوندیسم را پنهان دارد:‌

«[...]آرامش دوستدار یکی از مهم‌ترین و بحث‌‌برانگیزترین متفکران ایرانی [...] معتقد است که فرهنگ ایرانی به دلیل تسلط اسلام فرهنگی دین‌خو است که در آن کنکاش فکری،‌ پرسش‌گری و تفکر انتقادی وجود ندارد [...]‌»
منبع:  رادیوفردا،‌  مورخ 11 نوامبر 2016  

بله،   بی‌خیال ابوعلی‌سینا و خیام و ... و صادق هدایت و مصطفی رحیمی!   «آد» در ایران نوعی «فرهنگ» پیدا کرده که از عرصة توحش و «تکرار» فراتر نمی‌رود،  و با پویائی و حرکت خطی زمان بیگانه است!   و «فرهنگ» کذا هم ریشه در تهاجم تازیان به ایران دارد! بدانید و آگاه باشید که این عارضه به دلیل حمایت همه جانبة غرب از تروریسم ‌ـ  اسلام سیاسی ـ  جهت سرکوب مطالبات لائیک و انسان‌محور ایرانیان شکل نگرفته!   خلاصه سفرة 5 تن این هفته ‌که توسط «آد و صبا» پهن شده،   و قرار است فرهنگ ایران را به ارزش بگذارد همان مسیر «نفی و تخریب» و ایران‌ستیزی قبیلة روتچیلد و به طورکلی خط‌سیر طویلة برتری‌طلبان غرب را دنبال می‌کند.

موسیقی متن این بساط که با ایران هیچ ارتباطی ندارد،   «فانتزی کارمن»،   اثر پابلو دو ساراسته است!  در این میهمانی از غذا خبری نیست؛   دریغ از یک چای و قهوة تلخ!  یا شیخ صادق از نتیجة انتخابات 8 نوامبر هول کرده،   یا این برنامه بر پایه «شام و نهار هیچی،  آفتابه لگن هفت دست» تنظیم شده!  می‌دانیم که همگان تحت تأثیر «قدرت» باراک اوباما قرار گرفته‌اند،  چرا که ایشان «ولنگ و واز» نشسته‌ بودند!  در هر حال،‌   با کمک‌های عالمانة‌ شیخ صادق که از شایعات خاله زنکی فراتر نمی‌رود،   «آد» پس از معرفی یک «ابن‌مقفع» مخالف دین،‌   دیگر «میهمانان» را به زیر لگد می‌اندازد،  و همزمان به مخاطب تفهیم می‌کند که «ایرانی» بیش از  هزار سال است که نابود شده،   چرا که نژادش با ترک و عرب و «دهقان» در هم آمیخته!

البته «آد» مستقیماً و به صراحت نمی‌گوید که می‌خواهد از فردوسی تصویر «نژادپرست» ارائه دهد و همزمان او را از جایگاه واقعی اجتماعی و تاریخی‌اش اخراج کند!   روند تخریب شاعر حماسه‌سرای ایران که او را پدر زبان فارسی می‌خوانند این است که،   یک بیت از شاهنامه را جدا می‌کنند و با تکیه بر آن،   هم فردوسی را نژادپرست جلوه می‌دهند، ‌ هم او را در جایگاه پیشگو و پیام‌آور یأس و ناامیدی می‌نشانند:‌  

«[...] اهمیت فردوسی به این است که [...] ‌هزار سال پیش دیده که این بلائی که به سر ایران آمده رفع کردنی نیست[...]‌ چهارصد سال بعد از اسلام [...]گفته که [...]‌ کار ایران را تمام کردند. یعنی اینکه می‌گوید "ز دهقان و از ترک و از تازیان/ نژادی برون آید در میان/ نه ترک و نه دهقان و نه تازی بود/ سخن‌ها به کردار بازی بود[...]»
همان منبع

اهالی مرز پرگهر! بدانید و آگاه باشید که «دهقان» نوعی «نژاد» بوده،   و وقتی این نژاد با آنچه نژاد ترک و عرب خوانده شده «مخلوط» شود، کار ایران تمام است!   مسلماً پروفسور «آد»،  ‌ بدون دریافت مدرک دکترای فلسفه از بلاد جرمانی،   نمی‌توانستند چنین برداشت مشعشعی از فردوسی و شاهنامه داشته باشند!   البته نگرش عمیق ایشان به فردوسی به این مختصر محدود نمی‌شود!   جناب پروفسور‌کشف کرده‌اند که فردوسی «ایران را از دید اعراب،  و عرب را از دید ایرانی نشان داده!»   به عبارت دیگر اسطوره‌های ایرانی که در شاهنامه آمده و نگرش «ضدقبیله‌ای» ایرانیان باستان را بازتاب می‌دهد و به ویژه توانائی و خلاقیت هنری فردوسی از  نظر ایشان آنقدرها اهمیت ندارد!   ‌آنچه مهم است  اینکه فردوسی 1000 سال پیش گفته «کار ایران و ایرانی تمام است» و همه چیز به پایان رسیده و افرادی هم که اینک به شاهنامه علاقه دارند،  کارشان تمام شده:

«[...] ‌فردوسی طبیعتاً اصلاً یک آدم مهمی است در ادب و شعر ما.  نمی‌توان منکرش شد[...] اما نظر من این نیست[...]‌ اهمیت فردوسی به این است که [...] هزار سال پیش دیده [...] بلایی که به سر ایران آمده رفع کردنی نیست[...] من خیال می‌کنم فردوسی در همین شعرش گفته کار ما ساخته است.  یعنی ما که آن شعر فردوسی را می‌خواهیم از همان آدم‌هائی هستیم که فردوسی می‌گوید[...]»
همان منبع

همچنانکه می‌بینیم پروفسور «آد» در واقع از دوست‌داران ماتحت قبیلة‌ روتچیلد و آخوند جمکرانی هستند؛   انسان و استدلال و تفکر و حرکت خطی زمان را نادیده می‌گیرند و به گفتة‌ خودشان،   «خیال» می‌کنند که آنچه فردوسی هزار سال پیش در مورد ایرانی گفته، ‌ امروز هم «صادق» است!  به عبارت دیگر،   می‌باید بپذیریم که در هزارة سوم،  ایرانی همان پرسوناژ «ایرانی» است که هزار سال پیش در خلاقیت ادبی فردوسی بیان شده،  و پای به سرودة وی گذارده!   می‌باید اذعان کردکه  نگرش استاد فلسفة دانشگاه تهران که ساکن «جرمانی» شده‌اند،  ‌ با نگرش آخوند آنقدرها تفاوتی ندارد.   هر دو تحول و پویائی انسان در زمان و مکان را نفی می‌کنند و از «انسان» تصویری «ایستا» ارائه می‌دهند؛    و هر دو به «نژاد برتر» معتقد‌ند.

آخوند شیعی برای عرب قرن هفتم میلادی تقدس و برتری قائل می‌شود،‌   و برای نفی ایرانی چماق «هویت اسلامی» به دست گرفته،   آخوند «بومی» برای نژادی «نیست‌درجهان» به نام نژاد  «ایرانی» ماتم گرفته!   آخوند شیعی آینده و هویت‌‌اش را در ترهات و بی‌بی‌گوزک‌های اقوام سامی جستجو می‌کند،  آخوند بومی، برای نفی ایران و ایرانی،   به یک بیت از شاهنامة فردوسی متوسل می‌شود و پایان هویت ایرانی را به ادعای خود از زبان فردوسی «نوید» می‌دهد:   ‌‌                  

«[...]‌ فردوسی [...] ‌سرنوشت تلخ ما را دیده و گفته که نژاد خراب شده. یعنی هویتی که ما به خودمان می‌دهیم [...]‌ جعلی است[...] ‌یعنی ما دیگر هویت نداریم[...]»
همان منبع

حال باید ببینیم اگر ما ایرانیان که علیرغم حکومت صحرانشینان برده‌فروش و غلامان ترک،  هزار سال ادبیات مکتوب داریم،   و هنوز هم به زبان همان فردوسی سخن می‌گوئیم،   «‌هویت» نداریم،   کدام ملت «هویت» دارد؟‌!   با توجه به اینکه جناب پروفسور «هویت» را نه به فرهنگ و پویائی که به عاملی ایستا و موروثی به نام «نژاد»‌ پیوند زده‌اند،  پاسخ ایشان روشن است!   آن‌ها‌که «نژاد خالص» دارند،  مثل ساکنان زیگفرید‌آباد «‌هویت» هم خواهند داشت! بی‌دلیل نیست که این «متفکر» برجسته ساکن بلاد هیتلر،   رهبر امت نژادآریائی شده.  به عبارت دیگر سفرة پنج‌تن این هفته با رعایت الزامات محافل «نژادپرست» غرب تنظیم شده که طی سدة اخیر برای نابودی هویت ایرانی از آخوند شیعی حمایت کرده‌اند،   و هنوز هم دست‌بردار نیستند!   در این راستا بلندگوهای مغرب زمین به پرفسور «آد» تریبون داده‌اند،   تا ارتباط هویت ایرانی را با زبان فارسی به سخره بگیرند.   ایشان هم فرموده‌اند،   درسته که فردوسی گفته عجم زنده کردم به دین پارسی،   ولی این‌ها همش حرف و باد هواست:

«[...]‌ اگر قرار بود هویت داشته باشیم هویت ما باید ساخته شود[...]‌ اینکه فردوسی می‌گوید عجم زنده کردم بدین پارسی[...]‌ فقط و فقط کار زبان است.  یعنی می‌خواهم بگویم دیگر در آن هویت نیست[...]»
همان منبع

خلاصه «آد»،   با یک چرخش زبان،‌   نه تنها پایان هویت ایرانی را نوید می‌دهد که فردوسی و خیام و مولوی و رازی و ابن‌مقفع و ناصر خسرو را نیز از جایگاه واقعی‌ اجتماعی‌ و تاریخی‌شان به ناکجاآباد توهمات «آخوند بومی» پرتاب می‌کند،   و همزمان فلسفه را با عرصة توهم و تکرار در ترادف قرار می‌دهد!   وارد جزئیات نمی‌شویم،   فقط به اختصار می‌گوئیم در این بساط «بومی»،   پنج‌تن بی‌بی‌گوزک‌های شیعی با «5 دیرینه» جایگزین شده؛  ‌ همچنین جایگاه «علمی» عمر خیام،   ریاضی‌دان و منجم سرشناس ایرانی از میان رفته و یک شاعر «معتقد به خدا» بجای‌اش نشسته که شعرهای‌اش هم توسط شیخ صادق سگ‌خور می‌شود: ‌

«[...] می‌گویند عمرخیام هم رباعیات مال خودش نبوده [...]»
همان منبع

در پاسخ به تحقیقات «علمی» شیخ صادق صبا،   پروفسور ساکن جرمانی به زبان متناقض آخوند متوسل می‌شود:

«[...] نه.   درست است [...] مال خودش نبوده [...]»
همان منبع

‌البته در ادبیات همیشه این مسئله وجود دارد که متون منسوب به یک شاعر و یا نویسنده ممکن است متعلق به وی نباشد.  چه کسی می‌تواند ادعا کند که تمامی غزلیات حافظ از آن اوست؟  ولی این نوع جفنگ‌گوئی اهداف دیگری دنبال می‌کند.  یکوقت فکر نکنید که سازمان سیا این نمایش مهوع و عوام‌فریب را با هدف گسترش حماقت و عادی‌‌سازی جفنگ‌بافی به صحنه آورده؛   به هیچ عنوان!   بوق تبلیغاتی کدخدا،   می‌خواهد لگد‌هائی را که از دیگران دریافت کرده،  بر پیکر ایرانی بکوبد؛  ‌همانطور که در پاکستان هم،   به صورت دیگری این عملیات را به اجرا در آورده!   این است دلیل بلبل‌زبانی خاله زنکی آرامش دوستدار در مورد خیام،‌  که در واقع ریاضی‌دان و منجمی بی‌همتا بوده و علاوه بر معادلات،   تقویم ملکشاهی را نیز مدیون دانش او هستیم:       

«[...]‌خیام یک آدمی است که به نظر من معتقد به خدا است.  به همین جهت از آنچه که بی‌واسطه در زندگی مردم می‌بیند که همه چیز تلف می‌شود[...] ‌باورش نمی‌شود که یک چنین چیزی ممکن است ساخته خدا باشد.   به همین جهت آن ایراد را می‌گیرد به خدا که گر بر فلکم دست بدی چون یزدان [...]‌ در واقع مسئله خیام خلق آفرینش است که او نمی‌پسندد [...]»
همان منبع

نبوغ سرشاری می‌خواهد که کسی با یک بیت شعر که مانند دیگر سروده‌هائی که به خیام منسوب شده،   معلوم نیست سرودة‌ وی باشد،   به چنین نتایجی دست یابد!   پروفسور «آد» با همین تک‌بیت،  سری به دوران عمرخیام زده و با اعتقادات و عقاید وی نیز آشنا شده‌اند،  ولی جالب اینجاست که از عمرخیام ریاضیدان هیچ نمی‌گوید!   چرا که خیام در واقع می‌باید «هیچ‌وپوچ» باشد؛   یک هیچ‌وپوچ «معتقد» که رباعیات هم سرودة او نیست!   خلاصه بگوئیم  به این ترتیب وجود چنین خیامی در هر حال فاقد اهمیت می‌شود!  بله،   شیخ صادق با «آد» بساط نفی و تخریب پهن کرده‌اند،   و در مرحله نهائی روند تخریب مفاخر فرهنگ ایران،   می‌رسیم به تخریب مولوی و عشق!

«آد» ابتدا نگرش عرفانی را،  آنهم در دوران مولوی نفی می‌کند و می‌گوید «مولوی هیچ اهمیتی ندارد، چون هستی‌ها را درنظر نمی‌گیرد!» ایشان پس از ابراز فضل، ضمن پوچ‌پردازی در مورد شخص مولوی،   «عشق» را نه در دیوان شمس، که در مثنوی معنوی و حکایت «خاتون وکنیزک» رویت می‌نماید!   این حکایت که در قالب شعر بیان شده،   مانند دیگر سروده‌های مولوی،  قدرت تخیل و آفرینش هنری وی را بازتاب می‌دهد.  اگر به یاد داشته باشیم حاج اسمال خوئی هم شاعر و عارف سنی مذهب را به کیسه بوکس تبدیل کرده بود ـ   وبلاگ عابقوشت‌ایسم ـ   و «آد» پروفسور «جمکرانی ـ  جرمانی» در همین چارچوب فرصت را غنمیت شمرده چندین لگد نثار مولوی می‌کند،‌  به چند دلیل.  نخست اینکه مولوی سنی مذهب بوده.   دیگر آنکه مولوی به عنوان عارف،   خارج از گلة گوسفندان گوبلز و ابراهیم قرار گرفته،   و برای «فردی‌ات» ایمان الویت قائل است،‌  و...و از همه مهم‌تر اینکه مولوی در یک جامعة ترک زبان،  ‌به زبان فارسی شعر می‌سرود!    مولوی،  شاعر و عارف ایرانی که آرامگاهش در قونیه،   ‌واقع در ترکیة امروز قرار گرفته،   از چندین‌وچند زاویه «هویت ایرانی» را در تقابل با نگرش قبیله‌ای روتچیلد و ابراهیم بازتاب می‌دهد و چرندبافی «آرامش دوستدار» را به اثبات می‌رساند.  «آد»،  نابغة بزرگ جرمانی،   برای نفی مولوی،‌   حکایت «خاتون و کنیز و کدو» را به عنوان «عشق زمینی» مرد و زن شناسائی کرده و در گام نخست به «پورنوگرافی» در سروده‌های مولوی اشاره می‌کند:                 

«[...]‌ مولوی به نظر من عارفی است بی‌پروا [...] عشق برایش خیلی مهم است [...]‌ در همین ارتباطش که به این مسئله می‌پردازد عشق‌های زمینی را مطرح می‌کند [...]‌ می‌شود گفت مولوی پورنوگرافی زیادی دارد در شعرهایش.   ولی من حدس می‌زنم که مولوی که از عشق زمینی و عشق زن و مرد آنقدر به صراحت صحبت بکند از جمله عشقبازی خاتون و خر[...]» همان منبع

همچنانکه می‌بینیم ارتباط ناهنجار همخوابگی یک زن با یک الاغ که در قالب «تمثیل» بیان شده،   برای میزبان «فیلسوف‌نمای» شیخ صادق،  با ارتباط عاطفی انسان‌ها ـ  عشق زن و مرد ـ  ترادف یافته.   ایشان در این حکایت چند لایه،   عشق و ارتباط عاطفی انسان‌ها را با «شهوت» و مرد را با «خر» اشتباه گرفته‌اند!   بله گویا فیلسوف «بومی» جمکران هم محو «قدرت» باراک اوباما بوده و همچون پرسوناژ «خاتون»،  در مثنوی معنوی،  کدو را ندیده‌‌ و در واقع «شهید» راه انتخابات کودتائی آمریکا شده!

یا چو مستغرق شدی در عشق خر
آن کدو پنهان بماندت از نظر   

ما هم خاک‌سپاری پیکر «شهید» آرامش دوستدار را به عهدة‌  شیخ صادق و سازمان سیا می‌گذاریم.   ایشان شانس آوردند که رفتند و ندیدند که هم اتحادیة اروپا بی‌سروصدا در حال فروپاشی است،  و‌ هم کدخدا در حال برچیدن دکان‌اش است.