شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۵


میزگرد استحمار!
...
می‌دانیم که ایالات متحد، انگلیس و فرانسه از حامیان موسولینی، هیتلر، فرانکو و سالازار بودند، «هاوارد زین»‌‌ و «نوآم چامسکی» در آثارشان به این حمایت «مالی‌ـ نظامی» مستقیماً اشاره کرده‌اند و حتی روسیه نیز، همکاری صنایع نظامی ایالات متحد با ارتش هیتلر را یاد آور شده. در وبلاگ‌هایم بارها به این مسئله اشاره کرده‌ام و قصد تکرار مکررات ندارم. ولی پس از تهاجم ارتش آلمان به کشورهای دوست در اروپا، : انگلیس و فرانسه، دو واکنش متفاوت را شاهدیم. آنگلوساکسون‌ها راه مبارزه را بر می‌گزینند ـ نه به دلیل مخالفت با نازی‌ها، بلکه از بیم پیروزی کمونیسم در اروپا ـ حال آنکه فرانسوی‌ها، با تشکیل دولت «ویشی»، به رهبری مارشال پتن، ‌ تصمیم به همکاری با اشغالگران گرفته و نمایندگان مجلس فرانسه، با اکثریت قریب به اتفاق، این «همکاری» را تصویب می‌کنند. و به یاد داشته باشیم که فرانسوا میتران، رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه، از کارمندان سابق همان دولت ویشی بود، و «لوئی‌فردیناند سلین»، نویسنده‌ای که امروز در جمکران مورد توجه فراوان قرار دارد، از جمله مداحان فاشیسم! حال بازگردیم به «همکاری» با فاشیسم در فرانسه.

جهت خفیف کردن طرفداران دولت ویشی در فرانسه، آنان را «همکار» می‌خوانند. بله این جماعت «همکار» همه را به‌کیش خود می‌پندارد! و علاقه دارد ملت‌های جهان را در آینه «همکاری‌های» خود با فاشیسم ببیند. نمونة این برخورد، میزگرد انجمن «ایران شناسی فرانسه در ایران» است که تحت عنوان «ویژگی‌های فرهنگ و روحیات ایرانیان» برگزار شده، و طی آن، شرکت کنندگان چنین نتیجه گرفته‌اند که «ایرانیان عرب‌ستیز نبودند». به گزارش بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی، ‌ روز چهارشنبه 4 بهمن‌ماه در « باغ هنر تهران»، خانة هنرمندان، میزگردی برگزار شد که در آن «‌بومبرژه»، رئیس انجمن ایران‌شناسی فرانسه در ایران، منصوره اتحادیه، حامد فولادوند و آذرتاش آذرنوش شرکت داشتند. و تمام جنبه‌های «تاریخی ـ فرهنگی» ایران را با نگاهی به وسعت همان میزگرد کذا «بررسی» کرده‌اند!

ابتدا حامد فولادوند، مجری برنامه، با اشاره به «عقدة ادیپ» که در نظریة فروید مطرح شده ـ و می‌دانیم که فروید پزشک و بنیانگذار مکتب روانکاوی است ـ «عقدة رستم» را به عنوان تفاوت میان ایران و جامعة غرب مطرح می‌کند! این کشف نوین، از اکتشافات فریدون هویدا، برادر امیر عباس هویدا است، که نه روانکاو بوده نه روانشناس، نه جامعه‌شناس و نه حتی اسطوره شناس! ولی از نظر فولادوند،‌که فرصت را غنیمت دانسته، هیچ اشکالی ندارد! هر فرصتی، جهت تبلیغات محفلی مناسب است! مگر دستاربندان به صحرای کربلا «گریز» نمی‌زنند؟ چرا فولادوند‌ها به کویر فقر فرهنگی گریز نزنند؟! مگر آقای فولادوند از دستاربندان بی‌مایة حوزه و بازار چه کم دارد؟ یک دستار! بله به گفتة حامد فولادوند، و به نقل از فریدون هویدا، چون در شاهنامه، سهراب به دست پدرش، رستم کشته می‌شود، پس جامعة ایران «پسرکش» است! این سخنان در «باغ هنر» ایراد شده، و انصافاً بیان چنین ترهاتی «هنر» هم می‌طلبد! حامد فولادوند، پس از هنرنمائی در عرصه روانشناسی اجتماعی، آنهم به کمک فریدون هویدا، از آقای «بومبرژه»، ‌رئیس انجمن ایرانشناسی تقاضا می‌کند نظرش را در مورد ساختار خانواده در ایران بیان کند. و آقای بومبرژه، علاوه بر اشاره به فریدون هویدا،‌ یک گام دیگر در عرصة تبلیغات استحمار فرهنگی به پیش گذاشته، عباس میلانی را ـ که اصولاً در این زمینه‌ها نمی‌تواند «صاحب‌نظر» تلقی شود ـ به دلیل وابستگی‌اش به فدائیان تحریف «مدرنیته» با «مدرنیزاسیون»، به میز گرد فقر فرهنگی می‌افزاید. بومبرژه، بدون جهت‌گیری روشن و صریحی در برابر سخنان فولادوند، نقش بیطرف به عهده گرفته‌، ‌ می‌گوید:

«از نظر من نویسندگانی چون فریدون هویدا و عباس میلانی عقدة رستم را مطرح می‌کنند تا یک نوع ارتباط اجتماعی بین نسل‌ها را بیان کنند؛ ارتباطی که بر مبنای قدر قدرتی پدر شکل گرفته و پسران را وادار می‌سازد که در مقابل پدر سر تسلیم فرود آورند[...]»


البته اگر آقای بومبرژه این امر مهم را یادآور نمی‌شد، شاید برخی می‌پنداشتند فریدون هویدا و عباس میلانی در جایگاهی نیستند که وارد چنین مقولاتی شوند. چرا که اگر قرار باشد مانند متفکران مدرنیته به اسطوره‌های نخستین بازگردیم، و به شیوة فروید از آنان استنتاج کنیم، مسلماً تفاوت میان «حماسه» و «اسطوره» را می‌شناسیم، و می‌دانیم که رستم و سهراب، حماسه است، نه اسطوره! «حماسه» ویرایشی است شعرگونه از «اسطوره»! تفاوت حماسه با اسطوره را به نقل از میکائیل باکتین، پیشتر مطرح کرده‌ام، و در این مرحله به یک جمله اکتفا می‌کنم، در سیر تحول ادبیات جامعة بشر، «اسطوره» بر «حماسه» تقدم زمانی دارد، به عبارت دیگر ریشه‌های حماسه در اسطوره است. باکتین اسطوره را «بی‌نشان افسانة آغاز» می‌نامد، و متفکرین مدرنیته، نه به حماسه‌ها که به اسطوره‌ها بازگشته‌اند. ولی ظاهراً تفاوت میان «حماسه» و «اسطوره» از چشمان تیزبین فرهنگ ستیزان عرصه فقر فرهنگی به دور مانده! و مأموریت امثال بومبرژه، ‌همانطور که می‌دانیم، کمک به رشد فرهنگ نیست، کاملاً بر عکس، حضور این حضرات در ایران، صرفاً جهت استحمار فرهنگی است. آنچه می‌تواند در مورد روابط اجتماعی ایرانیان مطرح شود، «اسطورة ضحاک» است، و نه «حماسة قتل سهراب» که در شاهنامه مطرح شده. ضحاک «اسطوره‌ای»، هیولائی است چند سر، که به نقل از «بندهشن»، در کوه دماوند به زنجیر کشیده میشود. هدفم در اینجا، رقابت با عالمان دانشمندی چون فریدون هویدا، عباس میلانی و به ویژه، بومبرژه نیست، که در ایران، رئیس قبیله، امام، و ناجی کشف کرده، که فرزندان خود را می‌بلعد! اگر کسی در اسطوره‌های ایران پدر، رهبر و ناجی می‌شناسد که فرزندان خود را بلعیده‌اند، نویسنده این وبلاگ را در جریان قرار دهد که بی‌فرهنگ از این جهان نرود! با شناختی که از فرانسوی‌ها دارم فکر می‌کنم، ‌ آقای بومبرژه، پس از صرف ناهار چنین مشاهداتی کرده‌ باشند، یعنی پس از چند گیلاس‌:

«در اینجا یک تصویر استعاره‌ای از پدر را مشاهده می‌کنیم که به عنوان یک رهبر یا ناجی حتی می‌تواند بچه‌های خود را ببلعد و این اقتدار در تاریخ ایران در وجود افرادی چون رئیس قبیله، امام اول یا رهبر مذهبی نیز جلوه‌گر شده است[...]»


بله، جناب بومبرژه، پس از مشاهدة تصویر اقتدار رئیس قبیله در تاریخ ایران، به مشاهدات دیگری نیز دست می‌یابند، از جمله آنکه، نظام خویشاوندی در ایران پدرسالارانه است! باید از حضورشان پرسید، مگر در فرانسه مادرسالاری داریم، که رئیس فرانسوی انجمن ایران شناسی به ایران آمده و چنین کشف بزرگی کرده؟! نکند در «باغ هنر» هم مانند قانون اساسی جمکران، بساط «وحی» بر‌ پا بوده؟! جهت چنین سخنرانی‌ها مگر حضور در ایران الزامی است؟ معلوم است که نظام خویشاوندی در ایران مانند اکثر قریب به اتفاق مناطق جهان پدرسالارانه است. البته آقای بومبرژه هم مانند «فرید ذکریا»، در مورد خطر جوانان نیز هشدار می‌دهند، ‌و می‌بینیم که همة این متفکران بزرگ، علیرغم «تفاوت‌های» ظاهری، یک مطلب را مرتباً طوطی‌وار برایمان تکرار می‌کنند:

«نظام خویشاوندی در ایران پدرسالارانه است و اعمال قدرت از سوی پدر و ریش سفیدان زیربنای سازمان اجتماعی است[...] در جامعة امروز ایران این اقتدار پدرانه به چالش کشیده شده و از سوی جوانان رد می‌شود به گونه‌ای که شاید بتوان گفت جوان‌گرائی در کمین ایران نشسته است.»


بله «خطر» جوان‌گرائی همانطور که می‌بینیم در «کمین» ایران است، و هرچه سریعتر باید برای آن فکری کرد، تا زیربنای «سازمان اجتماعی» ایران خدشه‌دار نشود. یعنی همه باید در حفظ نظام تحجر و توحش جمکران، از میز گرد باغ هنر در ایران، تا گردهمائی داووس در سوئیس بکوشیم. چرا که در سوئیس هم محمد خاتمی، در همین زمینه، با سخنگوی دولت فرانسه به توافق‌ رسیده! افسوس که فرصتی نیست، اگرنه، پس از سخنان ایران پژوهان، سری هم به دهکدة داووس می‌زدیم! و مشاهده می‌کردیم که به گفتة «فیگارو»، خاتمی شیاد نیز در مورد «فواید دین» با «فرانسوا کوپه» هم‌عقیده شده. و همانطور که خانم اتحادیه می‌گویند، «درست» فکر می‌کند! چرا که خانم اتحادیه فرموده‌اند،‌ اگر ما درست فکر می‌کردیم ـ منظور ملت ایران است، چون خانم اتحادیه که مسلماً درست فکر می‌کنند ـ می‌باید ترک‌ستیز بودیم نه عرب ستیز! این نخستین بار نیست که یک «استاد تاریخ» در حکومت جمکران، جهت تأمین منافع استعمار، به تحریف یا بازنویسی تاریخ می‌پردازد. منصورة اتحادیه می‌گوید به دلیل سلطة هزارسالة سلسله‌های ترک نژاد‌ ـ نژاد ترک از اختراعات منصوره اتحادیه باید باشد ـ باید ترک ستیز می‌شدیم، ولی در مدرسه به ما القاء کردند که عرب ستیز شویم:

«عرب ستیزی هم از جمله چیزهائی است که به ایرانیان القا شده زیرا اگر درست فکر می‌کردیم می‌توانستیم به علت سلطة هزار سالة سلسله‌های ترک نژاد بر ایران، ترک ستیز باشیم[...]»


منصوره اتحادیه از جمله استادان تاریخی است که تخصص‌شان در «تاریخ تقریبی» است، و با «شاید» و «اگر» همراه می‌شود، یعنی همان تاریخ کشکی، ویژة حکومت جمکران! چرا که ایشان اگر شناخت کافی از تاریخ می‌داشتند، می‌توانستند با مقایسة تاریخ تهاجم عرب و ترک به ایران، دریابند که مغول‌ و ترک‌های آسیای مرکزی، هیچ زبان و مذهبی بر ایرانیان تحمیل نکردند! شاهنامة فردوسی نیز در زمان محمود غزنوی «ترک زبان» و به قول خانم اتحادیه، «ترک‌نژاد» سروده شد! خانم اتحادیه معتقدند عرب ستیزی ساختگی است،‌ و خیلی راحت می‌تواند عوض شود! ولی باید بدانیم که این سخنان، ادامه مهملات سیدجواد طباطبایی است، و ایشان بودند که پیشتر، در سخنان پرمغزشان، نیت حذف 7 سده حاکمیت ترک و مغول را از تاریخ ایران داشتند! بله، در «باغ هنر» هر کس در زمینة بی‌فرهنگی تخصصی خود هنرنمائی می‌کند! منصوره اتحادیه هم خود را در ترادف با ملت ایران قرار داده، می‌گوید عرب ستیزی در خلقیات ما جائی ندارد! ‌استاد تاریخ جمکران، قصد تعویض واکنش طبیعی ایرانیان به تهاجم اعراب را فرموده‌اند! و به زعم ایشان این دروغ ها را در آغاز سده بیستم و «شاید کمی پیشتر» به خورد ما ایرانیان داده‌اند:

«در آغاز سدة بیستم و شاید کمی پیشتر عده‌ای از روشنفکران ملی‌گرا از دوره ایران باستان اسطوره ساختند و القا کردند که اعراب تمدن باستانی ما را از میان برده‌اند. بنا براین عرب ستیزی ایرانیان یک چیز ساختگی است که در فرهنگ و خلقیات ما جائی ندارد و می‌تواند خیلی راحت عوض شود[...] »


اگر عرب ستیزی در «فرهنگ و خلقیات» منصورة اتحادیه، جائی ندارد، دلیلش کاملا روشن است،‌ استاد تاریخ جمکران اصولا از تاریخ هیچ نمی‌داند، و طرز بیان عامیانه‌اش نشانگر سطح فرهنگ و میزان مطالعات وی در تاریخ است. ولی اگر عرب ستیزی جائی در فرهنگ ایرانیان ندارد، چرا منصوره اتحادیه فتوای تعویض آن را صادر می‌کند؟ پدیده‌ای که در فرهنگ وجود ندارد چگونه تعویض می‌شود؟ این تعویض‌ها در عالم غیب صورت می‌گیرد؟! ولی اگر عرب ستیزی در فرهنگ ایران وجود دارد، و البته وجودش دلائل تاریخی کاملاً موجه و روشنی هم دارد، امثال منصوره اتحادیه‌ها بهتر است برای نگرش ملت ایران «تعیین تکلیف»‌ نکنند، چرا که از تاریخ ما ملت، گویا هیچ چیز دستگیرشان نشده. تاریخ یک ملت، آنهم تاریخ ملت ایران، لباس نیست که به خواست استحمارگران، و پادوهای‌شان، همچون منصورة اتحادیه‌ها، «به راحتی عوض شود.» آنچه می‌تواند به راحتی عوض شود، حکومت جمکران و نخبگانش، چون منصوره اتحادیه‌ها هستند، که مانند زباله بر فضای فرهنگی ایران پراکنده شده‌اند، و علوم انسانی را به پلیدی و حماقت خود آلوده‌اند. و «بومبرژه» را هم از فرانسه به تهران آورده‌اند، که برای ترهات‌شان از وی «تائیدیه» دریافت کنند، و ایشان هم بفرمایند:

«در زمان پهلوی 11 در صد کتاب‌های تاریخی در بارة ایران باستان بود و این میزان[...] به یک در صد رسیده ‌است[...]»


بومبرژه، سپس به تفاخر ایرانیان به ایران باستان اشاره کرده می‌گوید:‌

«کلماتی مانند ایران، ایرانی و نژادآریائی، که ساخته و پرداختة خاورشناسان اروپائی سدة نوزدهم میلادی هستند در زمان رضا شاه باب شدند و گرچه نمی‌توان گفت که چنین چیزهائی واقعیت ندارد، اما اروپائی‌ها آنرا رواج دادند.»


بله داریوش اول، نیز که در سنگ‌نوشته‌های ایران باستان،‌ خود را آریائی‌تبار می‌خواند، حتماً با خاورشناسان اروپائی در سدة نوزدهم میلادی در تماس بوده! و جملاتی که بر کتیبة آرامگاهش حک شده شاهدی است بر مدعای آقای «بومبرژه»:

«منم داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان[...] فرزند هیستاسپ هخامنشی[...] آریائی، از تبار آریائی[...]»

به همچنین می‌توان در مورد کتیبه‌های ساسانی هم، که بارها واژگان «ایران» و «انیران» (غیر ایران) بر آن‌ها حک شده، استدلال آقای بومبرژه را «تکرار» کرد! ساسانیان نیز بی‌جهت به تفاخر بر ایران باستان پرداخته‌اند! به ویژه در نقش برجسته‌هائی که «والرین»، امپراطور رم را نشان می‌دهند ـ که در برابر شاپور، سوار بر اسب ـ برزمین زانو زده! شاید منصوره اتحادیه و بومبرژه، با ادامة چنین «میزگردهای فرهنگی» ‌بتوانند، حتی کتیبه‌ها و نقش برجسته‌ها را نیز به «راحتی عوض کنند»، چون در «خلقیات‌شان» جائی ندارد!

آقای بومبرژه، پس از اثبات ارتباط خاورشناسان سدة نوزدهم با داریوش هخامنشی و سلسله ساسانی، به ارتباط دوگانة ایرانیان با یانکی‌ها پرداخته می‌گویند، ایرانیان فرهنگ آمریکائی را وارد زندگی خود کرده‌اند. البته «منظور» بومبرژه از فرهنگ آمریکائی، آشپزخانة آمریکائی و نقشة شهر لس‌آنجلس است:

«ایرانیان[...]تکلیف‌شان با آمریکائی‌ها روشن نیست[...] از یک سو با آمریکا مخالفت می‌کنند و از سوی دیگر فرهنگ آمریکائی را وارد زندگی خود کرده‌اند[...] آشپزخانة ایرانیان به سبک مدرن
آمریکائی است و نقشه شهر سازی تهران مانند لس‌آنجلس است»


به این می‌گویند فرهنگ! آشپزخانه و نقشة شهر تهران! خصوصاً که تهران هنوز فاقد نقشه جامع است! و بومبرژه نمی‌داند که شهر تهران، اصلاً نقشة شهرسازی ندارد! و حتماً این سخن را در مورد «شهرک‌غرب» شنیده، که از یک الگوی شهرک سازی در حوالی لس‌آنجلس کپی‌برداری شده. ولی آقای بومبرژه، در نظر نمی‌آورند که تهران، مانند حاکمیت ایران، سرهم بندی است. ایشان دوست دارند نتیجه‌گیری کنند که،‌ در هر شهری خیابان‌ها عمود بر یکدیگر شده، و مثل خیابان‌های پاریس، منحنی و پیچ در پیچ نباشد، لزوماً نقشة شهر آمریکائی است! و هر جا ایرانیان به اعراب لعن و نفرین کرده‌اند، حتی در شاهنامه، همه جعلی است! این شاه بیت میز گرد فرهنگی از یک ایران پژوه، پروردة خیمة استحمار، به نام آذرتاش آذرنوش است که می‌‌فرمایند:

«من در هیچ منبع تاریخی ندیده‌ام که یک ایرانی عرب و عربیت و زبان عربی را طعن کند و این بیت منتسب به فردوسی،

ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جائی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

کاملا جعلی است و بعدها به اشعار او افزوده شده‌ است.»


بله آذرتاش آذرنوش، در هیچ منبع تاریخی ندیده که ایرانی از عرب بدگوئی کند، ولی همین دو بیت، خود همان است که، «آفتاب آمد، دلیل آفتاب!» حتی اگر از فردوسی هم نباشد! مگر اینکه اینهم کار خاورشناسان سدة نوزدهم باشد! در واقع، وجود همین ابیات ـ و نه این بیت‌ ـ خود نفی سخنان ایران‌پژوه جمکران است! آذرنوش، در ادامه، با لحن مبتذل دیگر «شرکت‌کنندگان» می‌گوید:

«ایرانیان در طول تاریخ به جای فحش به عرب‌ها به نژاد ایرانی خودشان نازیده‌اند، و به رغم گفتة خاورشناسان و برخی ایرانیان ما هویتی داشتیم که خیلی راحت و بدون دعوا از مقابل عرب‌ها و ترک‌ها رد می‌شدیم بنابراین نه فقط عرب ستیز نبوده‌ایم، بلکه گاه ایرانی ستیزی کرده‌ایم[...]»

فواید ایران پژوهان جمکران در این است که همه کارها را «خیلی راحت» انجام می‌دهند،‌حتی در گذشته! منصوره اتحادیه، «خیلی راحت» فرهنگ ملت ایران را «عوض» می‌کند، آذرنوش هم، به عنوان ملت ایران، «خیلی راحت» از مقابل ترک و عرب رد می‌شود! باید منظورشان «بدون مبارزه» باشد! ولی فراموش می‌کنند که عرب و ترک، نه برای گشت و گذار، که برای غارت و کشورگشائی آمده بود! چگونه می‌توان «به راحتی و بدون دعوا» از مقابل اشغالگر «رد» شد؟! به این سئوال فقط شرکت‌کنندة فرانسوی این نشست باید پاسخ دهد، چرا که در اروپا، تنها ملتی که «بدون دعوا» از مقابل ارتش اشغالگر هیتلر «رد شد»، همین فرانسوی‌ها بودند!

جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵


کشک «اساسی»!
...

امروز می‌خواستم در مورد ششم بهمن بنویسم، ولی از آنجا که شیپورهای استعمار جهت فریفتن ملت ایران به صدا در آمده و خواهان «رفع اشکال از اصل ولایت» شده‌اند، بهتر دیدم که اصل اول قانون اساسی ایران را بررسی کنم، شاید وسعت دامنة فریب کمی کاهش یابد! همانطور که در وبلاگ «اکبریسم» اشاره شد، اشکال قانون اساسی ایران «اشکال در اصل ولایت فقیه» نیست. و اشکال این قانون اساسی، برخلاف آنچه فعلة استعمار سعی دارند به ملت ایران بباورانند، با حذف اصل ولایت فقیه بر طرف نخواهد شد. اشکالات قانون اساسی فعلی، شامل اکثر اصول آن است. متن این قانون،‌ با استفاده از ترفند «مخدوش کردن مرزها»، ‌ از طریق قراردادن مفاهیم متضاد در کنار یکدیگر ـ مفاهیم مدرن در کنار مفاهیم متحجر دین اسلام ـ تمامی مفاهیم مدرن را از محتوی تهی کرده، آن‌ها را تحت اسارت تحجر دینی قرار داده. قراردادن واژگان با مفاهیم متضاد در یک متن، با هدف مخدوش کردن مرز مفاهیم انجام می‌شود، و این یکی از شیوه‌های نگارش «فاشیسم نوین» است که در تمامی مقاله‌های حکومت جمکران و فعله‌های تبعیدی سردار اکبر آشکارا مشاهده می‌شود.

قانون اساسی حکومت اسلامی، با نفی «هویت ملی» آغاز می‌شود، و استفاده از واژه‌ها در متن آن به ترتیبی صورت گرفته که کل متن متناقض و مبهم شده، و هرگونه صراحت قانونی را از دست بدهد. به زبان ساده‌تر، اصل اول قانون اساسی ایران، مانند متون قرآن ضد و نقیض است! این اصل شامل دو بخش متفاوت می‌شود: بخش نخست، تمامی اصول آزادی‌های اجتماعی و فردی را نفی می‌کند، و بخش دوم، تمامی جنبه‌های استقلال ملی را! به همین منظور، از جنبة حقوقی، اصل اول قانون اساسی بررسی می‌شود، تا ایرانیان بدانند قانون اساسی مضحکه‌ای نام «جمهوری اسلامی» از آغاز، براساس تحریف،‌ فریب و ایجاد ابهام، جهت حذف کلیة مطالبات ملت ایران نگاشته شده است. پیش از این بررسی، توضیح دو نکتة مهم لازم است. متن حقوقی، باید صریح و بدون کوچکترین ابهامی باشد، تا نتوان از آن برداشت‌های متفاوت و گاه متناقض کرد. به عبارت دیگر انتخاب واژه‌ها در متن حقوقی باید به دقت صورت گیرد. دیگر آنکه، متن حقوقی و متون قانون نمی‌توانند متناقض باشند. خواهیم دید که، اصل اول قانون اساسی ایران، هم مبهم است و هم متناقض! مسلماً کسانی مانند کاتوزیان، که در نوشتن چنین متنی دست داشته‌اند، یا کوچکترین شناختی از حقوق ندارند، و یا مانند بسیاری از «حقوقدانان» حکومتی، شیادان حقیری بیش نیستند! حال بپردازیم به اصل اول قانون اساسی.

اصل اول، پس از یک مقدمة کوتاه، ‌ آغاز شده و شامل دو بخش مجزاست. بخش نخست، شامل ماهیت نظام جمهوری اسلامی است که به صورت خلاصه، بازگوئی اصول و فروع دین شیعیان است! در این بخش به «قوانین» اشاره می‌شود،‌ ولی این قوانین، با قوانین جامعة بشری در مفهوم مدرن بیگانه‌اند، ‌چرا که از «وحی‌» ملهم می‌شوند . بخش دوم، مفاهیم مدرن را مطرح می‌کند، مانند «نفی سلطه، ارزش انسان و استقلال»، این مفاهیم نیز با قرار گرفتن در قید مفاهیم متحجر مذهبی، به خودی خود نفی می‌شوند! با استفاده از ترفند قرار دادن مفاهیم مدرن در کنار مفاهیم متحجر دینی، مفاهیم مدرن، از محتوای واقعی خویش تهی شده، تحت سلطة تحجر دینی قرار می‌گیرند. در این راستا، واژگان «ارزش انسان، استقلال سیاسی، فرهنگی و ...» همه به شعارهائی پوچی تبدیل می‌شوند، که تنها برای فریفتن خوانندة ناآگاه بر صفحة کاغذ نقش بسته‌اند. چرا که این واژگان در مفهوم مدرن خود در تضاد کامل با نظام تحجر و توحش دینی قرار دارند و در چارچوب دین اسلام، به هیچ عنوان محلی از اعراب ندارند. «ارزش و کرامت انسان، استقلال فرهنگی» و دیگر مفاهیم مدرن، در اصل نخست قانون اساسی، در چارچوب اجتهاد و سنت معصومین اسلام قرار گرفته، و از محتوای واقعی خود بکلی تهی می‌شوند. می‌دانیم که در ادیان ابراهیمی، انسان «بندة خدا»، یا «بردة ارباب» است. و در این راستا، سخن از ارزش و کرامت انسان به میان آوردن، یا شیادی است یا حماقت. بررسی اصل اول قانون اساسی ایران نشان می‌دهد که این «خانه» از پای بست ویران است، و اشکال از اصل ولایت فقیه نیست.

در مقدمة قانون اساسی چنین آمده:

«حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران بر اساس اعتقاد دیرینه‌اش به حکومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری [...] خمینی، در همه پرسی[...] به آن رأی مثبت داد.»


نیرنگ و فریب، از مقدمة قانون اساسی آغاز می‌شود. چرا که متن صریحاً می‌گوید کسانی در چارچوب ملت ایران قرار می‌گیرند که به «حکومت حق و عدل قرآن اعتقاد دیرینه» داشته‌اند! ‌چنین عبارتی، نه تنها اقلیت‌های مذهبی و گروه‌های لائیک،‌ که حتی نومسلمانان را نیز از حیطة ملت ایران حذف می‌کند! چرا که لازمة تعلق به ملت ایران، طبق این قانون اساسی، همان «اعتقاد دیرینه است!» در اینجا لازم است تکرار شود، که در متون حقوقی، هر واژه چنان انتخاب می‌شود که محلی برای ابهام و تفسیرهای گوناگون باقی نگذارد. به عبارت دیگر متن حقوقی، بر خلاف متن ادبی و حکایات کتب مقدس، می‌باید صریح و روشن باشد، و از تفسیرهای مختلف مبرا. ولی مهم‌ترین مسئله در مقدمة قانون اساسی، همان عبارت «حکومت حق و عدل قرآن» است!

بر این اساس، از یکسو تمامی احکام توحش قرآنی، با 14 قرن پیشینه، به عنوان «عدل و حق» بر ملت ایران حاکم می‌شود! و از سوی دیگر، مفاهیم «عدل و حق»، که فاقد هر گونه «صراحت قانونی و حقوقی‌‌اند»، ‌به عنوان مظروفی تهی، بنا بر منافع قشر دستاربند، هر روز می‌توانند معانی «متفاوت» و متنافری بیابند.

در نخستین بخش از اصل اول قانون «عصرحجر»، که تمامی اصول و مبانی فاشیسم را در خود نهفته دارد، جملة اول به صراحت با جمهور در منافات است، چرا که «جمهور» تمامی ادیان را در بر می‌گیرد، ولی خود در چارچوب هیچ دینی نمی‌تواند محدود بماند:

«جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه ایمان به:
ـ خدای یکتا(‌لا اله الاالله) ‌و اختصاص حاکمیت تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او
ـ وحی الهی و نقش بنیادی آن در بیان قوانین
ـ معاد و نقش سازندة آن در سیر تکاملی انسان به سوی خدا
ـ عدل خدا در خلقت و تشریع
ـ امامت و رهبری مستمر و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلام»

در این بخش که «سراسر» شیعی است، اصول و فروع مذهب شیعه گنجانده شده: «توحید، نبوت، معاد، عدل و امامت!» در نتیجه، علاوه بر اقلیت‌های مذهبی، و ... پیروان دیگر مذاهب در دین اسلام نیز، آشکارا از جمع ملت ایران حذف می‌شوند. در ادامه، با قید عبارت «تداوم انقلاب در دین اسلام»، بر ایجاد پویائی مداوم در پدیده‌ای که بنا بر تعریف، ایستا و غیرقابل تغییر است، تاکید شده! می‌توان گفت که در این قسمت، قانونگذار «غیرممکن» را «ممکن» خواسته! همچنان که «جمهوری» را اسلامی!

طبق اصل اول قانون اساسی، حاکمیت توحش و تحجر، نظامی است بر پایة ایمان به خدای اسلام و مسلمین که انحصار «تشریع»، یا کارگاه «شریعت سازی» را در دست دارد! و تسلیم به اوامر صاحب «کارگاه تشریع»، اعتقاد به «عدل» خداوند در «خلقت»، و «دین سازی» نیز از جمله الزامات اصل اول است! به عبارت دیگر، هر چه در این جهان مشاهده می‌کنیم، می‌باید «عادلانه» تلقی شود! چرا که «عدل» در «خلقت» را به اثبات می‌رساند. به عنوان مثال، جنایات استعمار در منطقة خاورمیانه نمی‌تواند «ظلم» تلقی شود! چرا که خداوند، عامل اصلی این شرایط، خود «عادل» است. اصل نخست در یک جمله، به خواننده تفهیم می‌کند که نظام سلطة فعلی، یا نظم موجود را باید پذیرفت! تضاد در قانون اساسی در همینجاست: اگر خلقت بر اساس عدل الهی است، هرچه در خلقت است، عدل الهی را در خود دارد. و از آنجا که دستاربندان ادعا می‌کنند، خداوند ازلی و ابدی است، پس از روز ازل تا ابد، هرچه در عالم خلقت مشاهده می‌کنیم، عادلانه است! در این چارچوب، داستان شورش حسین و قتل وی چگونه توجیه می‌شود؟ مگر «عدل در خلقت» را می‌باید به صورتی مقطعی «تحلیل» کنیم؟ این عدل در مکانی هست و در مکانی دیگر وجود ندارد؟! در اینمورد، می‌توان بحث مفصلی کرد، که بی‌پایه و اساس بودن عدالت الهی و دیگر پریشانگوئی‌های دستاربندان را به اثبات می‌رساند، ولی هدف از این وبلاگ بحث در مورد اصل اول قانون اساسی عصر حجر است. جهت کوتاه کردن سخن، لازم است اشاره شود که همة ادیان ابراهیمی پس از استقرار نظام سلطة مطلوب، تمام سعی و کوشش خود را در حفظ نظم موجود به کار می‌برند. چرا که نابودی سلطه، نابودی اینان را در پی خواهد آورد. حال بپردازیم به قوانین نظام سلطه که بر اساس «وحی» تبیین می‌شود!

می‌دانیم که وحی زمان نمی‌شناسد، حال آنکه قوانین، طبق شرایط زمان تدوین می‌شود. و در این راستا، طبق این قانون اساسی، قوانین ایران در قرن بیستم، می‌باید بر مبنای شرایط صدر اسلام تدوین شود، نه بر اساس شرایط واقعی جامعه. از سوی دیگر، قوانینی که باید صریح، روشن و بدون ابهام باشند، از متون ضد و نقیض و مبهم قرآنی، که نسخه‌های فراوان و متفاوتی از آن موجود است، استخراج می‌شود!

در اصل اول، به نقش سازندة معاد نیز اشاره شده، ولی اصل مطلب، امامت و رهبری و تداوم در جنگ و توحشی است که آنرا «جهاد» می‌نامند! اصل اول قانون اساسی، تمامی اهداف استعماری غرب را در مسیر ایجاد یک حکومت طالبان شیعه‌مسلک، جهت گسترش آن به افغانستان، برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی در خود دارد. ولی پس از قسمت اسلام و جهاد، ناگهان اصل اول، از صدر اسلام خارج شده، ‌پرشی به جهان مدرن و ارزش‌های آن می‌کند، تا این ارزش‌ها را نیز به اسارت تحجر اسلامی در آورد:

ـ کرامت و ارزش والای انسان و آزادی توام با مسئولیت او در برابر خدا، که از راه:
ـ اجتهاد مستمر فقهای جامع الشرایط بر اساس کتاب و سنت معصومین سلام الله علیه اجمعین
ـ استفاده از علوم و فنون و تجارب پیشرفته بشری و تلاش در پیشبرد آنها
ـ نفی هرگونه ستمگری و ستمکشی و سلطه گری و سلطه پذیری، قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین می‌کند

بله در نظام جمکران کرامت و ارزش والای انسان، از طریق اجتهاد افرادی چون منتظری یا مکارم شیرازی، و بر اساس سنت توحش و تحجر صدر اسلام می‌باید تعریف ‌شود! ولی از آنجا که اسلام «دانش پرور» نیز هست، استفاده از علوم و فنون نیز در اصل اول قانون اساسی جایز شمرده شده! امروز می‌دانیم که منظور از علوم و فنون، استفاده از تکنولوژی غرب جهت سرکوب هرچه بهتر ملت ایران است. وسائل و تجهیزات پلیس ضدشورش، شیوه‌های نوین شکنجه و بازجوئی، استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی، همه و همه از علوم و فنون برخاسته‌اند، و می‌توان آن‌ها روی فرد فرد ملت ایران آزمایش ‌کرد. ولی بند آخر از اصل اول قانون اساسی، ثابت می‌کند که قانون اساسی حکومت اسلامی بجز مشتی شعار پوچ هیچ نیست و فاقد هر گونه محتوائی است. در این بند که به اصطلاح «ستم و سلطه» نفی می‌شود، ‌و قانونگذار خواهان استقلال در تمامی زمینه‌هاست، در عمل با گنجاندن واژه‌های قرآنی «قسط و عدل»، در حد فاصل سلطه و استقلال، در واقع سلطه را تأیید و استقلال را نفی می‌کند! چرا که با ارجاع به مفاهیم تحجر دینی، «سلطه و ستم»، به تعاریف متحجر صدر اسلام محدود شده، و مفاهیم مدرن «استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی» نیز به «همبستگی دینی» تقلیل می‌یابد. چرا که پیشتر در مقدمه،‌ همین قانون اساسی، تعریف «ملت» را ارائه داده، و به این ترتیب، بند آخر از اصل اول قانون اساسی، خود مبلغ سلطه و ستم، و نافی استقلال در تمامی زمینه‌ها ‌است.

پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵


اقتصاد جماران!
...

پیشتر نوشته بودم که در نظام فاشیسم استعماری، هیچ انضباطی وجود ندارد. نوعی هرج و مرج همه جانبه در صحنة اجتماع حاکم است که شامل حال مردم کوچه و بازار می شود، و یک سرکوب شدید که راه را بر هر گونه نظم جهت رفاه حال مردم سد می‌کند. ولی در چنین حکومتی، زمانی نظم و مقررات را می‌توان مشاهده کرد که پای منافع اربابان حکومت به میان می‌آید. به عبارت دیگر پای سرمایه‌گذار غربی! جدیداً در حکومت جمکران، با آنکه روح‌الله خمینی تأکید کرد که «اقتصاد مال خر است»، همة نخبگان به اقتصاد پرداخته‌اند! از هنگامی که قرار شد انگلستان در ایران سرمایه‌گذاری کند، سه قوة جمکران به دست و پا افتاده‌اند تا زمینه را برای سودآوری هر چه بیشتر سرمایه‌گذاران خارجی فراهم کنند. ناگهان به فرمان «رهبری»، خصوصی‌سازی مجاز شد! تا کارگران دسته، دسته اخراج شوند و کارفرمای نوین بتواند آن‌ها را با دستمزد پائین‌تر استخدام کند. از این نظر خصوصی‌سازی در حکومت جمکران به قوانین قرن 17 انگلیس می‌ماند که به «انقلاب ثروتمندان بر ضد فقرا» معروف شده. در قرن هفدهم، مالکان عمده در انگلستان، طبق «قانون» زمین‌های مشاع با خرده مالکان را تصاحب کردند؛ خرده‌مالکان که دیگر امکان استفاده از چراگاه‌ و مرغزارها را از دست داده بودند، به ناچار به شهرها روی آوردند و به «نیروی کار» در صنایع نو پا تبدیل شدند. «توماس مور»، این مرحله را «تولد سرمایه‌داری» نامیده.

در این راستا اصل 44، که زمینه‌ساز خصوصی‌سازی در حکومت جمکران است، همزمان زمینه‌ساز استثمار هرچه بیشتر کارگران خواهد شد، و این استثمار چنان حائز اهمیت است که ریاست قوة قضائیة جمکران بجای پرداختن به مسائل مربوط به حوزة مسولیتش، به بررسی مسائل اقتصادی می‌پردازد و نقش وکیل‌مدافع سرمایه‌داران را بر عهده می‌گیرد و نهایت امر «حکم جهاد اقتصادی» هم صادر می‌کند! و همزمان، اکبر بهرمانی نیز به پابوس سفیر انگلیس می‌شتابد و آخوند جوادی آملی، امام جمعة قم، حقوق‌بگیران ـ کسانی که با نیت دریافت حقوق کار می‌کنند ـ را «مزدور» می‌خواند!

هاشمی شاهرودی، رئیس قوة قضائیه ایران، از شیعیان عراق است، و از آنجا که فارسی را به زحمت صحبت می‌کند، هنگامی که مانند دیگر سردمداران حکومت جمکران متن سخنرانی‌هایش را از بیانیه نویس ساواک دریافت می‌کند مستقیماً آن را در اختیار رسانه‌ها قرار می‌دهد. و به این ترتیب از اتلاف وقت خود و به درد آوردن گوش مستعمین می‌پرهیزد. ولی اینبار با توجه به اهمیت مسئله ناچار شده، بیانیه را شخصاً روخوانی کند! و نویسندة این وبلاگ هم ناچار شده به تکمیل جملات ناقص آن بپردازد! به گزارش «مهرنیوز» مورخ 2 بهمن‌ماه سالجاری، شاهرودی در همایش ملی سیاست‌های اصل 44 قانون اساسی، از دگرگونی نظام اقتصادی کشور سخن گفته! می‌بینید که تخصص شاهرودی به سنگسار و قطع دست و پا محدود نمی‌شود! شاهرودی در این همایش تأکید کرده:

«راهکارهای قضائی برای حمایت از سرمایه‌گذاری و برخورد با عوامل مانع اجرای سیاست‌های اصل 44 قانون اساسی، در دستور کار قوه قضائیه[قرار] دارد.»


اصل 44، همانطور که می‌دانیم خصوصی‌سازی به اصطلاح صنایع دولتی است! طبق این برنامة عدالت اسلامی، دولت به نورچشمان بودجه می‌دهد که کارخانه‌ها و کارگاه‌ها را به صورت «حلال» تصاحب کرده، کارگران را اخراج کنند! یکی از فواید خصوصی سازی این است که دولت دیگر در برابر کارگران هیچ مسئولیتی ندارد، و کارفرما با اخراج کارگران در واقع باری از دوش دولت عدالت پرور اسلامی برمی‌دارد. می‌دانیم که چنین خدماتی به زبان حوزه و بازار «هزینه» دارد! و هزینة اخراج کارگران در ایران را، در همین همایش، یک عضو مجمع تشخیص مصلحت، به نام «علی آقامحمدی»، بیش از 140 هزار میلیارد تومان برآورد کرده ! به گزارش «مهر نیوز»، آقا محمدی چنین فرموده:

«حداکثر ارزش شرکت‌های دولتی که[...] واگذار خواهند شد 150 هزار میلیارد تومان است در حالی که سرمایه‌گذاری‌های موردنیاز برای اجرای سیاست های اصل 44 حدود 3700 میلیارد تومان است»


به عبارت دیگر دولت باید ساختار بودجه را در ارتباط با اصل 44 تغییر دهد، و 146300 میلیارد تومان دیگر به پسرحاجی‌ها و بچه آخوند‌های «مدیر و با تجربه» پرداخت کند تا هزاران هزار کارگر تبدیل شوند به کارتون خواب! و جالب است که «آقا محمدی» چنین جنایتی را «عدالت» نام می‌گذارند:

«وی [...]گسترش تأمین اجتماعی، فراگیر ساختن عدالت اجتماعی و اقتصادی[...]را مهمترین پیش نیازهای حرکت به سمت اقتصاد خصوصی محور عنوان کرد»


آقا محمدی، به قوة قضائیه نیز فرمان داد نهادهای لازم جهت حمایت از بخش خصوصی را ایجاد کند، و به دولت نیز دستور داد در برنامه‌های خود بخش خصوصی را در اولویت قرار دهد :

«یکی از وظائف قوة قضائیه ایجاد نهادهای تخصصی برای رسیدگی به شکایات بخش خصوصی است[...]تا زمانی که بخش خصوصی از اطمینان و امنیت اقتصادی برخوردار نباشد، تمایلی به سرمایه‌گذاری‌های کلان نخواهد داشت[...]دولت باید [...] اولویت کاری خود را حل مشکلات این بخش قرار دهد[...] قواعد را بر اساس[...] کارآئی اقتصادی و عدالت تعیین کند[...] اصلاحات بازار باید[...] با حداقل فشار بر جامعه انجام شود [...] تا هیچ فعال بخش خصوصی مشکل تأمین مالی نداشته باشد.»


بله، در حکومت جمکران وقتی سخن از عدالت به میان می‌آید، منظور همان «عدالت اسلامی» است، یعنی دفاع از سلطة سرمایه‌دار بر کارگر. و در همین راستا شاهرودی نیز به دفاع از همین «عدالت» برخاسته:

«عدالت آن نیست که درآمدی برای طبقات فقیر جامعه تحصیل کنیم[...] عدالت واقعی در اقتصاد آن است که توأم با رشد اقتصادی و در آمدهای ناشی از کار و فعالیت اقتصادی باشد[...] باید حق سودآوری [...] برای بنگاه‌های اقتصادی قائل شویم و توجه ویژه‌ای نیز بر عدالت در این بخش داشته باشیم[...] اقتصاد باید به گونه‌ای هدایت شود تا اصل عدالت در آن مورد توجه قرار گیرد»


بله عدالت ایجاد درآمد برای محرومان نیست! این سخنان در کشوری ایراد می‌شود که مردمش از فقر به فروش اعضای خانواده و اعضای بدن خود روی آورده‌اند. این سخنان در کشوری ایراد می‌شود که طی 3 دهه اخیر تنها فعالیت اقتصادی بخش خصوصی به رشوه دادن به اعضاء دولت جهت وام گرفتن از بانک‌ها و انتقال وام‌های دریافتی به بانک‌های خارج بوده. این سخنان در کشوری ایراد می‌شود که چندین شرکت تولیدی با بودجة نامحدود به نام علی‌خامنه‌ای،‌ محمد یزدی و اکبرهاشمی در کیش و قشم تأسیس شده، و ابراهیم یزدی، مشاورت آن‌ها را به عهده دارد. و هاشمی شاهرودی، جیره‌خوار چنین خوان یغمائی، حال از «عدالت» هم سخن می‌گوید! این شیعة عراقی که اصولاً معلوم نیست در حاکمیت ایران چه‌ می‌کند، از جایگاه ریاست قوه قضائیه جمکران، به «عدالت جهانی» نیز پرداخته، البته در چارچوب اقتصاد برده‌داری:

«در حال حاضر 350 نفر در دنیا مالک 50 در صد از ثروت جهان هستند و این خلاف عدالت است و اقتصاد رقابتی نباید به این امر ختم شود.» ‌


بله شاهرودی خواهان اجرای «عدالت جهانی» است، ولی فراموش می‌کند که در کشور ایران پس از 28 سال، شرایط مردم مملکت به کجا کشیده. در کشوری که «عدالت اسلامی» فقط به معنای عدالت برای سرمایه‌دار است، رئیس قوة قضائیة آن نه تنها به مسائل اقتصادی دخالت می‌کند، که برای «عدالت‌جهانی» نیز نسخه می‌پیچد، و می‌گوید:

«سرمایه گذاران باید اطمینان داشته باشند که از حق آنان در دادگاه دفاع می‌شود.»

شاهرودی که مانند اسلافش در قوة قضائیه، «عدالت» را برای همة افراد ملت تأمین کرده، حال نگران سرمایه‌داران شده، ‌ همانطور که اکبر بهرمانی، پس از تأمین دموکراسی برای ملت ایران، به فکر دموکراسی در عراق و افغانستان افتاده! آنهم در حضور سفیر انگلستان! «آفتاب نیوز»، مورخ 4 بهمن ماه گزارش می‌دهد، اکبر هاشمی در شرفیابی به حضور «جفری آدامز»،‌ پس از بوسیدن زمین ادب،‌ و یک وراجی طولانی، خواهان دموکراسی در عراق و افغانستان شده:

« ایجاد صلح، رفاه اقتصادی و حاکمیت دموکراسی در این دو کشور[...] می‌تواند زمینه‌های مشترکی برای همکاری باشد.»


و پاسخ جفری آدامز به خطبة هاشمی، به تمایل شدید سرمایه‌گذاران انگلیسی جهت «فعالیت» ـ به معنای چپاول ـ در ایران محدود شد:

«سفیر انگلیس با اشاره به تمایل[...] ایران برای خصوصی‌سازی و جلب سرمایه‌های خارجی، علاقة تجار و سرمایه‌گذاران انگلیس برای مشارکت در طرح‌های اقتصادی ایران را زیاد عنوان کرد»
کد مطلب: 56669

و در همین راستا، به گزارش بنگاه «حنا ـ زرچوبه»، روز 5 بهمن ماه، ‌آخوند جوادی آملی، در نقش نظریه‌پرداز اقتصاد عدالت اسلامی، پا را از شاهرودی نیز فراتر می‌گذارد، و «حقوق بگیران» را مزدور می‌نامد! آخوند آملی که در مسجد هدایت مازندران سخنرانی می‌کرد، چنین فرموده:

«ایجاد شغل برای گرفتن مزد اجیر شدن است و حقوق بگیر نیز همیشه شرمنده خواهد بود[...]وی تصریح کرد نظام اسلامی کار کردن برای حقوق را مزدورانه می‌داند.»

بله، بی‌جهت نیست که در اسلام برده‌داری از چنین جایگاه والائی برخودار است. چرا که برده‌ها کار می‌کنند ولی حقوق نمی‌گیرند، و در نتیجه اسلام به خطر نمی‌افتد! و این خود «نوعی عبادت» باید باشد، البته به درگاه ارباب! در ضمن بردگان شرمنده و مزدور هم نیستند! بخصوص که سرمایه‌گذاران انگلیس قرار است فعالانه در «رونق» اقتصادی ایران شرکت کنند، و حکومت اسلامی از هم اکنون کارگران را اخراج می‌کند، تا سطح دستمزدها برای سرمایه‌گذاران انگلیسی به حد «مطلوب» برسد! با توجه به نظریة اقتصادی سردمداران جمکران،‌ می‌توان گفت‌ اینچنین اقتصادی، همانطور که مرجع تقلیدشان گفته، واقعاً «فقط می‌تواند مال خر باشد!»

چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵


اکبریســــم!
...

در دورة جنگ سرد، مخالفین برونمرزی حاکمیت ایران، شعارهای ویژة خود را داشتند، شعارهائی که از بیرون به درون مرز نفوذ می‌کرد. ولی امروز که جنگ‌سرد به پایان رسیده، حاکمیت جمکران ناچار است، شعارهای «اوپوزیسیون» را از داخل به خارج صادر کند! به این ترتیب، برخی ممکن است به این نتیجه برسند که حداقل از نظر شعار خودکفا شدیم! ولی متأسفانه چنین نیست. اگر شعارها را جمکرانیان صادر می‌کنند، ایدة اصلی همچنان از خارج از مرزها وارد می‌شود. به عنوان مثال، ‌نبود «تضاد میان دین و دموکراسی»،‌ از سوئد به جمکران وارد شد، و یا مضحکه‌ای به نام «دموکراسی دینی»، ریشه در کنفرانس برلین دارد. «شعارهائی» این چنین سرشار از نبوغ، در لابراتوارهای استعمار تهیه می‌شود، سپس فعلة فاشیسم در داخل با بوق و کرنا در آن می‌دمند. و حاکمیت هم به ظاهر از در مخالفت با آن بر می‌آید، تا مردم هم، به دلیل نفرت از حاکمیت، هرچه بیشتر به سوی مطالبات استعمار هدایت شوند! ولی امروز، مواضع اربابان جمکران در منطقه بسیار ضعیف شده، از اینرو مطالبات استعمار ابتدا در داخل توسط سرداراکبر و شرکایش مطرح می‌شود، سپس پاسدار اکبر و دیگر فعلة حاکمیت در غرب، آنرا در «مراکز فرهنگی استعمار» به صورتی «گنگ و مبهم» مطرح می‌کنند تا جوایزی نیز دریافت ‌دارند! پدیدة ارسال شعار از سرداراکبر به پاسداراکبر را در این وبلاگ، «اکبریسم» می‌نامیم!

اکبریسم، عبارت است از تکرار سخنان آخوند اکبرهاشمی، توسط پاسداراکبر گنجی در غرب، به شیوه‌ای ‌که هیچکس نتواند بفهمد پاسداراکبر در حال تبلیغ برای سرور و اربابش هاشمی است. این فن ظریف ویژة متخصصین ساواک است که تهیة متن سخنرانی نخبگان حاکمیت در داخل و خارج را بر عهده دارند. و در وبلاگ‌هایم از آنان به عنوان «بیانیه‌نویس» نام برده‌ام. بیانیه‌نویس ساواک اینبار سخنان رفسنجانی در مورد تشکیل «شورای رهبری» را در سخنرانی پاسدار اکبر به «رفع اشکال از اصل ولایت فقیه» تبدیل کرده، و واژه‌هائی از قبیل دموکراسی، قوانین ناعادلانه، ‌نافرمانی مدنی، حقوق زنان و ... را به همراه تحلیلی بسیار «کشکی ـ تاریخی» از شرایط لهستان و شیلی نیز به آن افزوده! و مسلماً یوشکا فیشر، مبتکر برپائی کنفرانس برلین، با پریشانگوئی‌های جبهة «دموکراسی‌گری» کاملاً موافق است.

کنفرانس برلین را همه به یاد داریم، این کنفرانس به ابتکار یوشکا فیشر، رهبر «سبزها»، نزدیک‌ترین و وفادارترین گروه سیاسی آلمان به محافل راست افراطی ایالات متحد تشکیل شد. این کنفرانس همزمان دو هدف متفاوت را دنبال می‌کرد، ایجاد انشعاب در اوپوزیسیون برونمرزی و به بیراهه کشاندن مطالبات دموکراتیک مردم در ایران. این اهداف همچنان از سوی استعمار غرب دنبال می‌شود، و فراموش نکنیم که اعزام مخالف‌نمایان، یا دارودستة بهنود به فرنگ نیز امتداد همین سیاست است، فراموش نکنیم که جنجال رسانه‌ای و تبلیغ برای زندانی‌های سیاسی ساختگی، نظیر سازگارا و گنجی در تداوم همین سیاست انجام شده. همچنان که اهداء نوبل صلح به «حقوقدان» زبده‌ای چون شیرین عبادی! در مورد سوابق مبهم یوشکا فیشر پیش از این نوشته‌ام و لزومی به تکرار این مهم نیست که فیشر، عامل نفوذی در گروه‌های چپگرا بود. این مختصر را آوردم تا «تداوم» مسیر استعماری «کنفرانس برلین» را فراموش نکنیم.

تداوم در این سیاست‌هاست که در میهن ما گسست ایجاد می‌کند. گسست به معنای آشفتگی و هرج و مرج که خود زمینة سرکوب را فراهم می‌آورد. در این مورد پیشتر هم نوشته‌ام که آنچه ایرانیان از آزادی می‌شناسند هرج و مرجی است که همواره پیش از استقرار استبداد نوین بر اجتماع حاکم می‌شود. 28 سال پیش در چنین روزهائی بسیاری از ایرانیان شاهد چنین آشفتگی و آشوبی بودند. ولی لازم است بدانیم که این آشوب‌ها و بی‌نظمی‌ها از سوی ساواک سازماندهی می‌شد. به عنوان مثال در آشوب‌های براندازی سال 1357در بخش‌هائی از فعالیت‌های دولتی و مالی اعتصاب به راه افتاد، که مستقیماً تحت نظر ساواک قرار داشته و امروز نیز به دست دولت اداره نمی‌شود: بخش صادرات نفت خام، توزیع مواد غذائی، نفت سفید، آب، برق، شبکة رادیو تلویزیون و ... و اگر امروز در چنین بخش‌هائی اعتصاب شود باید در انتظار آشوب‌های براندازانه‌ای باشیم که سال‌ها پیش در توطئه‌ای به نام کنفرانس برلین پی‌ریزی شده‌ و همچنان نیز پیگیری می‌شوند. اصرار بر این است که مترسکی به نام اکبرگنجی را به عنوان «متفکر و اندیشمند» به ملت ایران حقنه کنند. اهداء انواع قلم، و نوشت‌افزار طلائی نیز جزو همین «اکبر پارتی» است.

پس از چند ماه که پاسداراکبر از «دموکراسی مسلمان» به رهبری «وقیح عالیقدر»، منتظری، دفاع کرد، و کاری از پیش نبرد، امروز که اوضاع ایالات متحد در منطقه اسفبار شده، مسئولین کنفرانس برلین به صورت مختصر و ظاهری مجبور به تغییر مواضع خود شده‌اند، و این تغییر را در سخنرانی پاسدار اکبر در تورونتو مشاهده می‌کنیم. این سخنرانی با شیوة شناخته شدة «به نعل و به میخ»، در واقع با هدف حفظ وضع موجود، دست اندرکار تبلیغ برای همان گروه جنایتکار همیشگی: «هاشمی، خاتمی، کروبی» است. بله، جهت حفظ منافع غرب در ایران یا باید سکون مطلق برقرار باشد، یا براندازی سازماندهی شود. در این راستا، گروه یوشکا فیشر، یک گام به پیش نهاده و دو گام به پس! و در این چارچوب پاسدار اکبر، جهت ایجاد دموکراسی خواستار «رفع اشکال در اصل ولایت فقیه» شده:

«گذار به دموکراسی از طریق التزام به قانون اساسی[...] غیر ممکن است چون اصل ولایت فقیه اشکال دارد[...]»

همانطور که مشاهده می‌کنیم اربابان گنجی مخالفتی با اصل ولایت فقیه ندارند، و نظر مردم را هم در اینباره جویا نمی‌شوند، اینان می‌خواهند از «ولایت فقیه» رفع اشکال شود. در واقع هدف دوچندان کردن همان «اشکال» اصلی است. می‌دانیم که این «رفع اشکال»، فقط می‌تواند به معنای تشکیل شورای رهبری باشد. به عبارت دیگر، بجای یک ولی فقیه، یک گله ولی فقیه، مافوق سه قوة مقننه، مجریه و قضائیه قرار گیرند، و هر کدام مبلغ «اسلام خاص» خود باشند، و در نتیجه دستیابی به توافقی جهت اتخاذ هر گونه تصمیمی غیر ممکن شود و امور مملکت را اینچنین بتوان تا ابد در تعلیق کامل قرار داد. این خواست استعمار است، جهت تحکیم حاکمیت ولایت فقیه. اگر به یاد داشته باشیم، روزی که سرداراکبر در جمع دستاربندان، «کودتای صدر اسلام» را مطرح نمود، به ایجاد شورای رهبری نیز اشاره کرد. و پاسداراکبر، تلویحاّ سخنان هاشمی جنایتکار را تکرار می‌کند. لحن سخنان پاسداراکبر همان ابتذال همیشگی را دارد و گویا سخنرانی‌هایش را هنوز همان بیانیه‌نویس مفلوک ساواک می‌نویسد. پاسدار اکبر در سخنانش ولایت فقیه را نفی نمی‌کند، ولی می‌گوید این اصل «اشکال» دارد. در واقع گروه یوشکا فیشر، ‌پس از استقرار شبه «اصلاح‌طلبان»، به عنوان گروه سیاسی، خواستار «اصلاحات» در اصل ولایت است تا ملت ایران را یک گام دیگر به عقب راند. و تبلیغات جهت این نمایش مبتذل را در تورونتو، «جبهه دموکراسی خواهی» به پا کرده! همان گروه «کروبی، خاتمی، هاشمی» و فعله‌های اعزامی‌شان. بی‌جهت نیست که این مهملات در رسانه «روز» منعکس می‌شود، و پاسدار اکبر آلمان را به عنوان الگوی دموکراسی مثال می‌زند! وی در مورد «رفع اشکال از اصل ولایت» چنین گفته:

«ولی فقیه در جایگاه فائقه‌ای نشسته و عده‌ای هم در پائین نمایش اجازة هیچ حرکتی را نمی‌دهند.»

می‌بینیم که پاسداراکبر به نمایشی بودن کل حاکمیت ایران اذعان دارد! و خواستار حرکت در پائین نمایش شده! بله! جنبشی نمایشی، با رهبرانی اینچنین نخبه‌ در عرصة ابتذال، حرکتش بجز از «پائین» از هیچ جای دیگری میسر نخواهد بود! چرا که همة رهبران و هواداران این «جنبش» در پائین‌ترین ردة درک و فهم «سیاسی ـ اجتماعی» قرار دارند. پاسداراکبر، علاوه بر این، فرمان نقض قوانین «ناعادلانه» را نیز صادر کرده! به این می‌گویند حرکت در راه حماقت! به این معنا که هر ایرانی هرچه را در قوانین نمی‌پسندد «غیر عادلانه» شمرده و آنرا نقض ‌کند، ‌ گنجی می‌پندارد، ‌ همه مانند او از شدت حقوق‌خواری، «حقوقدان» هم‌ شده‌اند:

« راهی جز نقض قوانین ناعادلانه نداریم[...] باید نافرمانی مدنی را در پیش گیریم و هر قانون نادرستی را نفی کنیم»

بله از روزی که مهر پاسداراکبر و دیگر نخبگان دستگاه خاتمی به دل یوشکا فیشر و اربابان ینگه دنیائی‌اش افتاد، قباله دموکراسی را به نامش کرده‌اند، تا مانند زبان فارسی آنرا هم به ابتذال کشد! امروز، گنجی «حقوقدان» شده و «قوانین درست» را از «قوانین نادرست» تشخیص می‌دهد. و می‌پندارد تک تک مردم ایران می‌توانند مانند او و شرکایش یک‌شبه ره صد ساله طی کنند!

مسیر ترقی و تحول فعلة استعمار در ایران، معمولاً از مقام شامخ چماقداری آغاز شده، به روزی‌نامه نگاری رسیده، و سپس به رهبری جنبش‌های سیاسی ختم می‌شود! به همین دلیل نیز نماد ابتذالی چون اکبرگنجی را در همین مسیر قرار دادند. اما امروز، شرایط متفاوت است، یوشکا فیشر و شرکاء باید بدانند که بسیاری از مردم ایران آگاهند که دموکراسی با «رفع اشکال از اصل ولایت» به‌ وجود نخواهد آمد، و بسیاری از مردم ایران تفاوت «سخنان مبهم» مانند «رفع اشکال از اصل ولایت فقیه» را با موضع‌گیری‌های دقیق و روشن مانند «حذف ولایت مطلقة فقیه» از قانون اساسی می‌شناسند. امروز ملت ایران آگاه است که «جدائی دین از دولت» کفایت نخواهد کرد، و می‌باید به طور کامل بر نظارت دینی بر قوانین مدنی نقطة پایان گذاشت، و بر اعمال قوانین توحش دینی پایان داد. و امروز ملت ایران آگاه است که در چارچوب دمکراسی، دین رسمی و دولتی می‌باید از میان برداشته شود. و با تمامی ادیان و تمایلات دینی، به یکسان در جامعه برخورد شود؛ این برخورد مسلماً شامل تمامی ادیان غیرابراهیمی نیز خواهد شد، که می‌باید هر یک به «رسمیت» شناخته شود. و در عمل، شاید اینهمه نیز کفایت پایه‌ریزی یک دموکراسی را، صرفاً در مقولة برخورد با دین نکند! اشکال قانون اساسی ایران،‌ حتی با حذف اصل ولایت نیز برطرف نخواهد شد. فعلة یوشکا فیشر، اینبار جهت فریفتن ملت ایران، به مطالعات عمیق‌تری نیاز دارند!



سه‌شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۵


حق و سکوت!
...

از هنگامی که با استقرار حکومت اسلامی، موج تبعیدیان ایرانی به اروپا و آمریکا سرازیر شد تا به امروز، کسانی که در ارتباط با ایرانیان تبعیدی قرار دارند می‌دانند که، «ما فرهنگ و تمدن چند هزار ساله داریم،‌ امپراطوری پهناوری داشتیم و انحصار حقوق بشر نیز متعلق به ما است!» این تبلیغات چنان وسعتی یافته که حتی کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌های آنسوی آتلانتیک نیز، همزمان با انتشار خبر «ربوده شدن سگی با گردنبند گرانبها»، در مقاله‌ای تحت عنوان «نعل وارونة اشغالگران آمریکائی»، در مورد ایران و ایرانی چنین می‌نویسد:

«ملتی[...] را که سهم بی‌بدیلش در تمدن بشری در حافظة تاریخ محفوظ است[...] به شهادت تاریخ کدامین ملت بود که با ارائة اولین منشور حقوق بشر، دنیا را با این مفهوم آشنا ساخت[...] مگر نه آنکه شعر «بنی آدم اعضای یکدیگرند» از [...] سعدی آذین بخش سردر سازمان ملل است[...] حال چه کسی حق دارد تا در نقش معلم اخلاق ظاهر شود و جهانیان را پند حقوق بشر دهد، ما یا آنها[...]»

اینکه اهالی کیهان، «من آنم که رستم بود پهلوان» برایمان می‌نویسند، جای تعجب ندارد. اینان به یاوه‌گوئی و نعل‌وارونه زدن عادت دارند. به اهالی کیهان باید گفت، به قوانین جزائی جمکران بپردازید، و حقوق بشر و سعدی را به پلیدی حاکمیت توحش نیالائید. بله، باید دید چه کسی حق دارد؟ نه حق «معلم اخلاق» شدن، و «پند دادن»، که حق دفاع از خود در برابر توحش معلمان اخلاق تحجر! ولی «حق» با کسی است که «حق» خود را می‌شناسد و امکان تأمین آن را نیز دارد. البته روی سخن با رسانة حکومتی ایران نیست، روی سخن با ایرانیانی است که 28 سال است در تبعید زندگی می‌کنند، ادعای فرهنگ و تمدن دارند و به طور کلی از رفاه نسبی برخوردارند، ولی با حق و حقوق اجتماعی و فردی بکلی بیگانه‌اند. در شرایطی که، در مقایسه با اکثر اقلیت‌های ساکن اروپا و آمریکای شمالی، ایرانیان از امکانات فرهنگی و مادی وسیع‌تری برخوردارند، اکثراً قوانین و شرایط اجتماعی کشور محل اقامت خود را نمی‌شناسند. به عنوان مثال، ایرانیان ساکن فرانسه، از تعلق عمیق مردم فرانسه به مذهب عملاً بی‌اطلاعند.

واقعیت گرایش‌های کاتولیک مردم فرانسه، در سال‌های اخیر نخستین بار هنگامی آشکار شد که سوسیالیست‌ها در انتخابات ریاست جمهوری به پیروزی رسیده بودند، و طبیعی بود که دولت سوسیالیست، برنامه‌های سوسیالیستی داشته باشد و امتیازات محافل مذهبی را به نفع مردم کاهش دهد. اما در کمال تعجب چنین نشد! پس از «انتخاب» فرانسوا میتران، هنگامی که «پیر موروا»، نخست وزیر وقت تصمیم به قطع یارانه‌های دولتی به مدارس مذهبی گرفت، ناگهان میلیون‌ها فرانسوی، در مخالفت با چنین تصمیمی به خیابان‌ها ریختند، و نخست وزیر ناچار به استعفا شد، و «لوران فابیوس»، از جناح راست حزب سوسیالیست، مسئول تشکیل دولت شد. بار دوم، ایمان و اعتقادات مذهبی فرانسوی‌های کاتولیک هنگامی بروز کرد که ایالات متحد با هدف تجزیة یوگسلاوی، جنگ داخلی علیه سلوونی، کرواسی و بوسنی را سازمان داده بود. در آن روزها «بسیج کاتولیک» برای دفاع از «برادران دینی» داوطلب می‌پذیرفت! و اعلان‌های بزرگ بسیج، ورودی کیوسک‌های مطبوعات را به خود اختصاص داده بود. حکایات «امدادهای غیبی» در جبهه نیز در رسانه‌های فرانسه مرتباً منعکس می‌شد، و دولت فرانسه همچنان مدعی سوسیالیسم بود! در این گیرودار، فیلم «آخرین وسوسة مسیح» نیز وسیله‌ای شد تا کاتولیک‌ها با بمب‌گذاری در سینمای «سن میشل» پاریس ثابت کنند در توحش از اسلام و مسلمین هیچ کم ندارند. و سوسیالیسم فرانسه در داخل مرزهای خود نیز از حامیان اسلام است!

از هنگام ریاست جمهوری میتران، قوانین «جمهوری»، شامل حومه‌های فقیرنشین و مسلمان فرانسه، نمی‌شد. ادارة امور در این مناطق به عهدة اوباش «متعهد و مکتبی» بود که نوعی حاکمیت جمکران یا حکومت صحرای حجاز بر مردم تحمیل می‌کردند. تهاجم به زنانی که پوشش مناسب نداشتند، یا سنت را رعایت نمی‌کردند، ضرب و شتم کسانی که روزه‌خواری می‌کردند و خلاصة مطلب همة مواهب توحش یک حکومت اسلامی، در مناطق مسلمان نشین فرانسه حاکم شده بود. و این شرایط پس از تهاجم ایالات متحد به عراق وخیم‌تر هم شده. چرا که از یکسو چنین تهاجمی را هیچ وجدان بشری نمی‌تواند تائید کند، و از سوی دیگر دولت فرانسه می‌کوشد تا با اعزام افراطیون مسلمان به منطقه با یک تیر دو نشان بزند. هم مخالفت با تهاجم نظامی به عراق را به اسلام‌گرایان محدود کند، و هم با این روش برای اینان در داخل کشور کسب وجهه نماید! نتیجة چنین سیاستی افزایش قدرت اسلامگرایان در داخل شد. و به آنان امکان داد بر خشونت خود بیفزایند. نتیجة مطلوب نیز حاصل شد! یک دختر جوان به دلیل عدم رعایت احکام اسلام، در ملاء عام به آتش کشیده شد! و از آنجا که به قول ولتر، فرانسوی متظاهر، ترسو و ریاکار است. سیل اعتراضات رسمی به «چنین عمل وحشیانه‌ای»، به رسانه‌ها جاری شد و سیاست‌پیشگان فرانسه یکی پس از دیگری، جهت تبلیغ برای خود و قرار گرفتن در برابر دوربین‌های فیلمبرداری، به محکوم کردن «توهین به جمهور»‌ پرداختند.

ولی آنچه مهم بود، واکنش زنان ساکن حومه‌های مسلمان‌نشین بود. اینان با وجود عدم امکانات مالی، با وجود عدم برخورداری از مدارک دانشگاهی «دهان‌پرکن»، با وجود شرایط اسفبار بسیاری از آنان که در فقر مطلق رشد کرده‌اند، حق اعتراض برای خود قائل شدند، و یک راهپیمائی در سراسر فرانسه سازمان دادند. در بسیاری از این راهپیمائی‌ها زنانی شرکت کردند که دهه‌ها با جوانی فاصله داشتند، و حتی زبان فرانسه را هم به زحمت صحبت می‌کردند. اینان خواهان برخورداری از امنیت و حقوق شهروندی در کشور فرانسه بودند! این مقدمة طولانی را مطرح کردم تا بپردازم به ایرانیانی که از توحش حاکمیت جمکران تن به تبعید داده‌اند، و هنوز در حد زنان فقیر و اکثراً بی‌سواد الجزایری و یا مراکشی مقیم فرانسه، «حقی» برای خود نمی‌شناسند! چه تأسف‌بار است که در شهر تورنتو، یک آخوند اعزامی حاکمیت جمکران قوانین توحش حوزه را بر ایرانیان مقیم کانادا تحمیل کند و قضیه به سکوت برگذار شود!

دیروز در سایت هادی خرسندی، مطلبی در مورد سرقت ماهنامه‌های «اصغرآقا» از یک فروشگاه ایرانی در تورنتو خواندم. سارق آخوندی است به نام دکتر مصباح! و صاحب فروشگاه که سارق را می‌شناسد، تلفنی با او صحبت کرده و دزد نعلین پوش، سرقت خود را نیز توجیه کرده! نمی‌دانم ارتباط صاحب فروشگاه با سارق اعزامی حکومت جمکران چیست؟ ولی می‌دانم که بسیاری از ایرانیان مقیم تورونتو از این سرقت آگاهند، می‌دانم که وکلای ایرانی در تورونتو حضور دارند و با قوانین جزائی فدرال آشنایند، و می‌دانم که طبق این قوانین، دجالی به نام مصباح را می‌توان به دلیل ایجاد مزاحمت در راه کسب مجاز، یا به جرم سرقت، یا به جرم تحمیل سانسور فرهنگی و ممانعت از آزادی بیان به صورت جدی تحت تعقیب قرار داد. ولی می‌دانم که ایرانیان «حقی» برای خود نمی‌شناسند که به دفاع از آن برخیزند. و می‌دانم که اگر ایرانیان دارای یک اوپوزیسیون واقعی در کانادا بودند، چنین فرصت طلائی را برای تبلیغ بر علیه اوباش اعزامی حاکمیت به کانادا، و تحت فشار قرار دادن حاکمیت فدرال، جهت مهار ماشالله قصاب‌های برون مرزی از دست نمی‌دادند. کسانی که در مورد عمل مصباح سکوت اختیار کرده‌اند، شاید ندانند که با سکوت خود، دست حاکمیت جمکران را جهت اعمال سیاست توحش و تحجر بر ایرانیان مقیم کانادا باز می‌گذارند. این سکوت، نشانة بزرگ منشی و گذشت نیست. این سکوت، نشانة خیانت و بزدلی است. 28 سال پیش، در چنین روزهائی، بی‌تفاوتی و سکوت در ایران، به فاجعه انجامید. و همین سکوت است که در تبعید تداوم می‌یابد. حال باید دید چه کسی «حق» دارد، ما یا آن‌ها؟ ما که حق خود را نمی‌شناسیم، و به آن‌ها امکان پایمال کردن حق خود را می‌دهیم؟ ما که در تبعید نیز باید متحمل توحش اوباش حکومتی شویم، و سکوت کنیم؟ این سکوت، شیشة عمر دیو حاکمیت جمکران در خارج از مرزهاست. تا زمانی که این سکوت شکسته نشود، حق با آن‌ها خواهد بود.

دوشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۵

تفکر و توهم!
...

علت اینکه سردمداران جمکران هیچیک در جایگاه خود قرار نمی‌گیرند و به اموری که در حیطة مسولیت‌شان است، نمی‌پردازند، این است ‌که در حاکمیت فاشیسم استعماری، هیچ نظمی وجود ندارد. فاشیسم یک هرج و مرج به تمام معنا است، توام با سرکوب. و این هرج و مرج را در تمامی سطوح جامعه مشاهده می‌کنیم. به محض اینکه عامل سرکوب برداشته شود، هرج و مرج حاکم شده، زمینة‌ سرکوب نوین فراهم می‌شود. این دور باطلی است که حدود 8 دهه بر ملت ایران حاکم بوده. و نمونه‌اش را در سخنان به‌اصطلاح نخبگان حاکمیت ایران به سادگی می‌توان مشاهده کرد. به عنوان مثال، به مصاحبة «آفتاب نیوز» با آقای حبیب‌الله پیمان بپردازیم.

آقای حبیب‌الله پیمان ، همسر «مرضیه مرتاض لنگرودی»، یکی از مخالف‌نمایان حاکمیت جمکران‌اند. از ابتدای استقرار این حاکمیت، بخش شایعة پراکنی ساواک سعی دارد، به ملت ایران بباوراند که چنین مبارز گرانقدری از سوی «تند‌روها» به مرگ تهدید می‌شود، یا ساواک وی را تحت نظر گرفته. جالب‌ترین شایعه در مورد جناب پیمان این بود که ساواک، روی درخت‌های خانه ایشان کسانی را به مراقبت گمارده! حال بیائیم یک لحظه چنین صحنه‌ای را تجسم کنیم، که چند نفر مثل بلبل، ‌ بر شاخه‌های درخت نشسته‌اند، و شبانه روز جناب پیمان و همسر محترمشان را می‌پایند! مسلماً چنین افرادی می‌باید خواب و خوراک و دیگر احتیاجت‌شان را نیز روی همان درخت صورت دهند! یا گروهی مأمورند سه نوبت در روز، ‌ غذای‌شان را از درخت بالا برده و ظروف خالی را برگردانند پائین! بقیة مسائل‌شان را هم به همچنین! خواب هم مسلما در برنامه نیست، چون مامورین، از فعالیت‌های مرضیه مرتاض و همسرش غافل می‌شوند. به‌ عنوان مثال، هنگامی که مریم بهروزی، مشاور ژنرال مهرورزی در امور تولید مثل، جهت صرف آش نذری و گفتگو در مورد حقوق زن در اسلام به سراغ مرضیه مرتاض می‌رود، ممکن است مأموران ساواک شانس آورده از دیدن جمال بی‌مثال ایشان محروم شوند! و به ویژه ممکن است هنگامی که آقای پیمان در مصاحبة 29 دیماه سالجاری در مصاحبه با آفتاب نیوز به بررسی تاریخ معاصر می‌پردازند، ساواکی‌ها از روی شاخة درخت سخنان ایشان را نشنوند! و ناچار شوند متن آنرا در سایت آفتاب بخوانند!

آقای پیمان در مصاحبة اخیر با «آفتاب نیوز»،‌ در باب «هنر اعتدال»، سخنانی ایراد کرده‌اند، و پس از ارائة تحلیلی عمیق از شرایط ایران، چنان در عمق تحلیل خود پیش رفتند، که خود نیز در آن غرق شده، فراموش کرده‌اند که از جنبش مشروطه تا به امروز، استعمار چندین کودتا و براندازی بر علیه ملت ایران سازمان داده! «آفتاب نیوز» می‌نویسد، آقای پیمان، «محمد مصدق» را تا حدودی موفق‌تر از «بازرگان» می‌داند. البته، دکتر پیمان حق دارند، چرا که محمد مصدق از دورة پهلوی اول نماینده مجلس بود، و حفاظت از منافع استعماری انگلیس در ایران را بر عهده داشت ـ منظور منافع اقتصادی و راهبردی است. در این راستا، محمد مصدق در دسامبر 1944، ‌ با طرح «منع عقد قرارداد استخراج نفت»، انحصار استخراج نفت ایران را برای استعمار انگلیس محفوظ نگاه داشت و زمینة تهاجم نظامی روسیه به آذربایجان را نیز فراهم آورد. از این گذشته، 7 سال بعد، محمد مصدق با ملی کردن نفت، در سال 1951، باعث شد، ‌نه تنها ایران از سهام خود در منافع «بریتیش پترولیوم» محروم شود، که زمینة کودتای 28 مرداد نیز بر علیة ملت ایران فراهم ‌آید. شرایط کودتای 28 مرداد، شباهت فراوانی به براندازی 22 بهمن داشت. به این ترتیب که رؤسای شهربانی، که وظیفه حفظ نظم و امنیت را به عهده داشتند، با دریافت دستورات ضد و نقیض از منابع مختلف، ابتر شده، زمینه برای حضور لات و اوباش حوزه و بازار فراهم آمد.

در زمان نخست وزیری مصدق، هنوز ساواک وجود نداشت و یکی از رؤسای شهربانی که از آغاز صدارت مصدق شاهد زمینه‌سازی جهت آشوب و بی‌نظمی بود و به همین دلیل نیز استعفا داده بود، می‌گفت: «دستورات ضد و نقیض از ریاست شهربانی کل کشور، وزیر کشور، وزیر جنگ و دربار صادر می‌شد و امکان هرگونه دخالت جهت پایان دادن به آشوب‌ها را از ما سلب می‌کرد.» همین امر به نوع دیگری از دورة نخست وزیری جمشید آموزگار تکرار شد. یکی از مقامات بلند پایة امنیتی،‌ در مورد آشوب های دورة آموزگار اوضاع را چنین توصیف می‌کرد: «در مرداد ماه سال 1357، پس از دستگیری مسئولین آشوب در استان خراسان، که به کشته شدن 200 تن انجامید، دربار مستقیماً خواستار آزادی آنان شد.» این مقام امنیتی ـ که در دوره نخست وزیری شریف امامی، به دلیل اصرار بر حفظ امنیت، چند بار به قتل تهدید شد و خانة مسکونی خودرا ترک کرده در باشگاه افسران اقامت گزیده بود ـ می‌گفت: «در سال 57 نیز شهربانی‌ها به همان شیوة دوره مصدق ابتر شدند، با این تفاوت که در سال 57، ساواک، دربار و ادارة دوم در صدور اوامر ضد و نقیض نقش داشتند.» وی پس از 22 بهمن، مدتی پنهان بود، تا عاقبت از یکی از مرزهای زمینی موفق به ترک ایران شد. حال بازگردیم به تحقیقات دکتر پیمان در باب مقایسة موفقیت‌های مصدق و بازرگان.

اگر منظور از موفقیت، موفقیت در خیانت است، مسلماً بازرگان موفقیت بیشتری از مصدق داشته، ‌ولی این موفقیت را مدیون محمد مصدق است. چرا که زمینه ساز چنین موفقیتی، ‌بردن طرح دوم دسامبر 1944 به مجلس بود. امروز پس از گذشت بیش از نیم قرن از ملی کردن نفت، ‌نه تنها اقتصاد ایران وابستگی تام به نفت دارد، که به دلیل عدم سرمایه گذاری خارجی، توان بهره‌برداری از منابع انرژی‌اش رو به کاهش گذاشته. طبق آمار منتشر شده در روزنامة لوموند، مورخ 22 ژانویة سال 2007، ایران فقط از 55 درصد توان صادراتی نفت خود را استفاده می‌کند، و به دلیل فرسودگی ساختارهای زیربنائی استخراج نفت، هر سال10 درصد از توان بهره‌برداری ایران از دست می‌‌رود و اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد، ایران ناگزیر از بستن چاه‌های نفت خواهد شد. و آنهنگام است که «مصدق پرستان»، روز 14 اسفند، در احمد آباد باید ستایشی در خور، از قهرمان ملی خود به عمل آورند. البته در صورتی که از گرسنگی جان به جان آفرین تسلیم نکرده باشند. لوموند می‌نویسد، در مورد مخازن گاز نیز، به دلیل عدم سرمایه‌گذاری خارجی، میزان صدور گاز ناچیز است. ولی از همه مهمتر اینکه، 40 درصد بنزین مصرفی کشور ایران از هند وارد می‌شود! این نتیجة ملی کردن نفت، و براندازی پرشکوه ناتو در 22 بهمن در ایران است. ولی دکتر پیمان اوضاع را چنین تحلیل فرموده‌اند:

«در عصر مشروطه[...] جامعة ایران با مظاهر تمدن اروپائی مواجه می‌شود و این مساله منجر به نوعی بیداری می‌گردد[...]شکست‌های جامعه ایرانی چشم نخبگان را[...] می‌گشاید[...] همین امر آنها را به‌خود می‌آورد. باید کاری می‌کردند[...] و انگیزه‌های مذهبی هم مانع بی‌اعتنائی[...] به سلطه می‌شد[...] در شرایط فقدان عقلانیت راهنما[...]روشنفکران[...] از تحلیل پدیده‌های جدید غرب عاجز شدند[...] ساده ترین راهی که به نظر آنها رسید تقلید بود[...] نخست سلاح‌های مدرن[...] وارد کردند و در گام بعد سیستم اداری[...]و در مراحل بعدی تقلید از ایدئولوژی‌ها[...] در این شرایط نبود عقلانیت راهنما[...] انگیزه‌ها بیشتر ناشی از احساس است تا خرد ورزی هدایت کننده[...]در شرایط اینچنینی افرادی مانند مصدق، بازرگان و امیرکبیر به دلیل [...] مطالعات تاریخی و آشنائی نزدیک با غرب می‌خواستند آرام و با تعادل رفتار کنند[...]اما آن بخش از جامعه که اسیر احساسات [...] بود با آنها در تضاد قرار می‌گرفت[...]»

بله، می‌بینیم که آنزمان چون فلاسفة کبیری مانند سروش و سیدجواد طباطبائی نبودند، «عقلانیت راهنما» و «خردورزی هدایت کننده»، نیز وجود نداشت، و همة تقصیرها «از آن بخش جامعه بود!» در ضمن کودتا‌های پیاپی، و منافع استعمار شرق و غرب در این میان هیچ نقشی نداشتند! اگر مأموران ساواک روی شاخه درخت، چنین تحلیل عمیقی از مسائل ایران می‌شنیدند مسلما از شدت خنده، از بالای درخت به زمین می‌افتادند!

در ایران، تحلیل‌هائی از این‌ دست فراوان است، ولی به دلیل نبود «عقلانیت راهنما»، همه به سوی این تحلیل‌ها «هدایت» نمی‌شوند! به عنوان مثال، «مهر نیوز»، مورخ اول بهمن ماه سال‌جاری در ساعت 18 و 32 دقیقه، گزارش نشست گروهی از نخبگان را منتشر کرده که «غرب و سقوط پهلوی» را بررسی کرده‌اند. این نخبگان از قضای روزگار، همگی از «نوچه‌گان» سردار اکبر سازندگی‌اند! می‌دانیم که سرداراکبر، خود طی نشستی، سازندگی «از دورة مادها تاکنون» را در یک دور تسبیح بررسی کرد، در نتیجه نوچه‌هایش هم به وی اقتداء می‌کنند، و البته نسبت بررسی اینان به بررسی «سردار» نسبت آنکا‌ر «پس‌نماز» به «اینکار» پیش‌نماز است.

بررسی کذا، در دانشگاه تهران با شرکت عبدالرضا هوشنگ مهدوی، صادق زیبا کلام، عباس سلیمی نمین و روح‌الله حسینیان برگزار شده. از صاحبنظران فوق، دو فقرة اول «دکتر» بوده، نفر سوم «مهندس» و نفر چهارم دستاربند ساواک است.

دکتر شمارة یک، با اشاره به چند خط از یک مقالة روزنامة لوموند به این نتیجه رسیده که براندازی 22 بهمن:

«یک انقلاب صددرصد مردمی و اسلامی بوده. و اینکه می‌گویند این انقلاب با دستور غرب صورت گرفته [...] صحت و حقیقت ندارد[...] روزنامة لوموند نوشت شاه با تمام دولت‌های جهان بهترین روابط را دارد اما فقط با مردم خودش است که مسئله دارد[...]»


ارتباط مقالة لوموند با نتیجه‌گیری تاریخی جناب مهدوی، فقط می‌تواند «ارتباط گوز با شقیقه باشد» و بس! دکتر مهدوی، عضو هیئت علمی دانشکدة علوم سیاسی دانشگاه امام صادق است و از آنجا که در زمان امام صادق، ناتو و کنفرانس سران 7 در گوادالوپ وجود نداشته، چنین نتیجه‌گیری‌های صدراسلامی، کاملاً قابل قبول است. دکتر مهدوی در ادامة سخنان خود به یک نکته بسیار مهم نیز اشاره کرده:

«اینکه برخی‌ها می‌گویند غربی‌ها می‌خواستند شاه را بردارند می‌بایست به این نکته هم پاسخ بدهند که شاه را بردارند و چه کسی را بیاورند[...]»


«برخی‌ها» باید، از ابداعات فرهنگستان زبان فارسی در زمان امامت امام صادق باشد! و دکتر مهدوی هم باید در همان صدراسلام مدرک دکترای علوم سیاسی گرفته باشد. چرا که «برخی‌ها»‌ می‌گویند غرب در صدد محاصرة اتحادجماهیرشوروی با حاکمیت‌های صدر اسلامی بود. دلیل آنهم «رنگی» بود! به این معنا، که غربی‌ها، ‌به دلیل تنوع طلبی، دوست داشتند در کنار پرچم سرخ اتحاد جماهیر شوروی، رنگ سبز پرچم طالبان را قرار دهند تا «تکثر» رنگ‌ها محقق شود. و این کار با وجود حاکمیت وقت ایران امکانپذیر نبود، در صورتی که با وجود حزب «عصرحجر» و اوباشی چون روح الله خمینی، رفسنجانی یا رجائی، و به ویژه مارکسیست‌های جیره خوار لندن، کاملاً شدنی بود و دیدیم که شد! حال بهتر است جناب دکتر مهدوی پاسخ دهند، اگر غربی‌ها نمی‌خواستند شاه را بردارند،‌ چرا خمینی را ناگهان از نجف در پاریس تخلیه کردند؟ و چرا کاری کردند که خبرنگاران جهان بتوانند از دستاربند بی‌مایه و سفیهی چون خمینی، رهبر یک انقلاب ضدامپریالیستی بسازند؟ ولی لزومی ندارد مصدع دکتر مهدوی شویم چرا که خود ایشان هم متوجه پریشانگوئی خود شده، می‌گوید:

«با تخیلات صحبت کردن[...] به هیچ جا نمی‌رسیم[...]»

مسلم است کسی که با «تخیلات» صحبت کند به جائی هم نخواهد رسید! فقط یک پرسش باقی می‌ماند، دکتر مهدوی چگونه به تخیلات دسترسی پیدا کرده که توانسته با آن‌ها به قول خودش «صحبتی» هم بکند؟! حال دکتر مهدوی را با «تخیلات» رها کرده به سخنان حکیمانة صادق زیباکلام می‌پردازیم که از مداحان سرداراکبر سازندگی است. خارج از مداحی، ایشان در علوم سیاسی نیز تخصص دارند. و به همین دلیل نیز «دو نگاه» به مسئله دارند. نگاه «مداحانه» و نگاه «متخصص» علوم سیاسی در حاکمیت فقر فرهنگی. در نخستین قسمت، زیبا کلام به مداحی پرداخته در سخنان پربار و سرشار از شارلاتانیسم خود همان را می‌گوید که هاشمی رفسنجانی و دیگر فعلة استعمار، قبلاً هزاران بار تکرار کرده‌اند:

«به گمان من[...] غرب در اینجا آمریکا و انگلیس است [...] و تا دقیقه آخر از هیچ کوششی برای طرفداری از رژیم پهلوی فروگذار نکردند[...]به دنبال سناریوی کودتا رفتند[...] سعی کردند عناصر لیبرال را به حاکمیت نفوذ دهند[...] کودتای نوژه و ماجرای طبس و حملة عراق به ایران را سامان دادند[...] ملت ما از غرب و آمریکا به شدت تنفر دارد[...]»


اما در قسمت دکترای علوم سیاسی، صادق زیبا کلام مسئله‌ای را مطرح می‌کند که به واقعیت نزدیک‌تر است و همین امر وی را نگران می‌کند:

«برخی به این معتقدند که همانطور که تاریخ مصرف صدام تمام شد[...] تاریخ مصرف شاه هم تمام شده بود[...] این سخن بسیار نگران کننده است[...]»

نگرانی زیباکلام از اینجا سرچشمه می‌گیرد که حاکمیت ایران ابدی نیست و تاریخ مصرف این حاکمیت هم رو به اتمام است! و از آنجا که فاشیسم گذشت زمان را بر نمی‌تابد، دکتر زیباکلام سخت نگران شده‌اند! چرا که در حاکمیت جمکران سیاست را نیز تاریخ‌ستیز و تاریخ‌گریز می‌خواهند! از این رو متخصص علوم سیاسی در جمکران از پرداختن به رشتة تخصصی خود، احساسی نگرانی می‌کند و شاید امروز مداحی را بر علوم سیاسی ترجیح دهد.


یکشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۵


هولیوود و نعلین!
...
تعمیرکاری، حرفه‌ای است که شباهت فراوان به دین‌فروشی یا همان «دکان مذاهب» دارد ـ منظور مذاهب ابراهیمی است. همانطور که تعمیرکار وسائل از کار افتاده را دوباره قابل استفاده می‌کند، روحانی جماعت هم سعی دارد دین را همواره قابل استفاده نگاه دارد. چرا که در واقع، ماهیت متحجر و ایستای دین، هرگز قابل تغییر نیست، مگر آنکه با فریب مردم، ناممکن را ممکن جلوه دهند. اینجاست که برتری تعمیرکار بر روحانی جماعت به اثبات می‌رسد. تعمیرکار فن و حرفه‌ای می‌شناسد که در «واقعیت» وسایل فرسوده را قابلیت کارآئی می‌بخشد، حال آنکه روحانی تنها فن و حرفه‌ای که می‌شناسد فریب مردم است. چرا که روحانی با دروغ، در پی وارونه جلوه دادن ماهیت واقعی دین است. البته می‌توان تعمیرکار را با عیسی مسیح هم مقایسه کرد. می‌گویند دم مسیحائی عیسی، جان تازه‌ای در کالبد مرده می‌دمید. ولی این حکایات، در اسطوره‌های کتب مقدس آمده و «واقعیت تاریخی» ندارد. ولی فریب و ریای دین‌فروشان، امروز در برابر چشمانمان می‌رود که به تاریخ به پیوندد. از سهام‌داری دربار واتیکان در صنایع تولید تجهیزات نظامی، تا سهم دستاربندان شیعة ایران در جنگ میان ایران و عراق و کمک به اشغالگران ناتو در افغانستان و عراق، شواهد بر ارتباط دو جانبة جنگ و مذهب، و تغذیة ایندو از یکدیگر بر کسی پوشیده نیست. امروز همه می‌دانند که جنگ مذاهب در منطقه جهت تأمین منافع استعمار بر پا شده. و امروز همه می‌دانند که تنها وظیفة روحانیت شیعه در ایران و عراق، تأمین منافع استعمار غرب است. بهترین شاهد بر این مدعا سخنان «حسینعلی منتظری» است که در سایت بی‌بی‌سی جایگاه ویژه‌ای دارد!

منتظری، که «آیت‌الله» نیز هست، بهترین نمونه دروغگوئی و شیادی در میان روحانیت دست‌ساز استعمار در ایران است. در مورد منتظری قبلاً چند وبلاگ تلف کرده‌ام، ولی از آنجا که منتظری از «آیت‌الله‌های» برگزیدة رادیو آمریکا و بی‌بی‌سی است، لازم است به سخنان گهربار و بی‌سروته ایشان دقت بیشتری مبذول داریم! منتظری، به نوعی به هنرپیشه‌های پیر هولیوود می‌ماند که با «عمل جراحی زیبائی» سعی بیهوده بر جوان نمایاندن خود دارند. ولی هنرپیشه‌های هولیوودی با «جراحی‌زیبائی» تلاشی جهت تداعی دوران خوش گذشته می‌کنند، حال آنکه «جراحی‌زیبائی» منتظری، جهت پنهان داشتن دوران جنایت و وحشتی است که در 3 دهه اخیر، با تشریک مساعی اوباشی چون روح‌الله خمینی، منتظری و دیگر دستاربندان سیاست‌پیشه، بر ملت ایران تحمیل شده. «جراحی‌زیبائی» منتظری بر خلاف هنرپیشه‌ها انتخابی و دلخواه نیست. هر گاه منافع استعمار ایجاب کند، منتظری می‌باید تن به «جراحی» داده سعی ‌کند، اسلام را آنچنان بنمایاند که نیست! اینبار نیز، که منافع غرب در منطقه به خطر افتاده و ایالات متحد ناچار است دیر یا زود سایة منفورش را از سر مردم منطقه کم کند، «فقیه عالیقدر» بر تخت «جراحی‌زیبائی» جلوس کرده و مهملاتی در باب «ادارة مملکت و دفاع از حق و حقوق مردم» ایراد فرموده‌اند! حال بهتر است بازگردیم به ماه‌های نخست براندازی 22 بهمن، و سخنان منتظری و شرکایش را مرور کنیم!

در اوایل استقرار حاکمیت دجال حوزه و بازار، پس از براندازی 22 بهمن، هنوز ساواک دهنة ملایان را کاملاً به دست نگرفته بود، و هر روز یکی از دجال قم در رادیو و تلویزیون به اظهارنظر در بارة مسائل کشور می‌پرداخت. مثلا روح‌الله خمینی گوشت یخ‌زده را حرام اعلام می‌کرد، یا خسروشاهی، به هر کس یک خانه اهداء می‌کرد، آب و برق و وسائط نقلیة عمومی برای همه مجانی می‌شد و ... پس از مهار دهنه دین‌فروشان قم، جهت توقف بذل و بخشش‌های رسانه‌ای، مثل اینکه ساواک دهنه را زیاد کشیده بود، چرا که ناگهان دستاربندان، 180 درجه تغییر جهت داده، مهملات خود را بر صرفه‌جوئی در امور اجتماعی متمرکز نمودند. و در این گیرودار، حسینعلی منتظری، نوک حمله را متوجه بازنشستگان کشور کرده، با همان لحن مزورانه و زبان فارسی الکن نخبگان حاکمیت گفت:

«صندوقی بازنشستگی چی چی‌اس، درختی خشکیده را که پاش آب نی‌می‌ریزند!»

بله! این نظر اقتصاددان و سیاستمدار بزرگی بود که بعد‌ها به دلیل درک عمیق از مسائل حقوقی،‌ جهت تدوین قانون اساسی، ریاست مجلس خبرگان را نیز عهده‌دار شد! با سخنان فقیهانة منتظری در مورد بازنشستگان، مشخص شد، روحانیت سیاسی حوزه علمیة ایران، از نظر درک و شعور مسائل اجتماعی واقعاً در همان صدر اسلام گیر کرده. و پس از گذشت چند ماه، و سانسور کلیات سعدی و کشتار نویسندگان، مشخص شد، این روحانیت از نظر توحش، چندین هزاره از صدر اسلام هم عقب‌تر است! و بهترین گزینة استعمار جهت تأمین منافعش، همین توحش و تحجر نخبگان حاکمیت بود! مشتی اراذل ناب و کمیاب، که درجة خلوص‌شان در بلاهت، سفاهت و وقاحت، صددرصد بود!

بله! حسینعلی منتظری، مانند خاتمی، گنجی، سازگارا و دیگر شرکای جنایات رژیم جمکران،‌ از زباله‌هائی است که استعمار در بازیافت آنان کوشش فراوان دارد. ولی اینان حتی در حد زباله هم نیستند، چرا که از بازیافت زباله می‌توان محصولاتی مفید و قابل استفاده ساخت و روانة بازار کرد، ولی از گروه منتظری و شرکاء بجز زباله هیچ به دست نخواهد ‌آمد. به زبان ساده‌تر اینان زباله‌های ناب و خالص‌اند، چون «از کوزه همان برون تراود که در اوست.» در نتیجه اربابان بی‌بی‌سی و دیگران وقت تلف می‌کنند. اگر منتظری و اربابانش به درد فراموشی گرفتار شده‌اند، مردم ایران فراموشی نگرفته‌اند!

پس از 28 سال که حسینعلی منتظری نان شعارهای مبارزه با امپریالیسم حکومت جمکران را خورده، امروز هم اقتصاددان شده و هم کاشف! بزرگ‌ترین کشف حسینعلی منتظری این است که فهمیده آمریکا «قدرت» دارد، حق و حقوق وجود دارد، مردم گرفتاری دارند، و از همه مهم‌تر اینکه مالک نفت و گاز یک عده خاص نیستند! کشفیات حسینعلی منتظری هم طبق معمول در سایت بی‌بی‌سی به همان زبان ابتذال استعمار منتشر شده:

«منتظری از سیاست‌های اقتصادی دولت ایران انتقاد کرده[...] مردم دولت را انتخاب کرده‌اند نه برای شعار دادن[...]منتظری به مسئولان[...] در مورد قدرت آمریکا هشدار داد[...]حق را باید بگونه‌ای گرفت که مشکلات پدید نیاید[...] بایستی دولت و مسئولین از خرج‌های بیهوده، از مسافرت‌هائی که هیچ فایده‌ای برای مردم و کشور ندارد جلوگیری کنند[...]»

می بینید که «حق» در ذهن علیل منتظری در ارتباط مستقیم با منافع اربابانش قرار دارد! امروز که ایالات متحد در عراق و افغانستان گیر افتاده و تضعیف شده، منتظری ملت ایران را از «قدرت آمریکا» می‌ترساند! همانطور که دیگر فعلة استعمار به ملت ایران وعده تهاجم نظامی می‌دهند و «وضعیت قرمز» اعلام می‌کنند! گویا تهاجم نظامی را می‌توان با اجرای اوامر «فقیه عالیقدر» منتفی نمود! یادآور شویم که منتظری و دیگر اوباش حاکم بر ایران، همان کسانی هستند که با شعار «مبارزه با آمریکا» به حاکمیت رسیدند، تا زمینة حاکمیت طالبان در افغانستان فراهم آید. و اگر امروز اینان به وحشت افتاده‌اند، و بر طبل شایعة «بسته شدن تنگة هرمز» توسط دولت ایران می‌کوبند، به این دلیل است که اگر تنگة هرمز بسته شود، در واقع منافع ایالات متحد به خطر خواهد افتاد. دولت سر سپردة جمکران، از نظر فناوری، نه امکان بستن تنگة هرمز را دارد، و نه جرأت چنین شکرخوری‌هائی را! و از همه مهم‌تر، حاکمیت جمکران به دلیل حمایت مستقیم غرب، 27 سال دوام یافته؛ اتحاد‌های «سیاسی ـ نظامی»، عقد و ازدواج اسلامی نیست، که هرگاه مرد اراده کرد بر آن نقطة پایان گذارد. چنین اتحادهائی تنها با جنگ غیرمستقیم میان ابر قدرت‌ها تغییر می‌یابد. همانگونه که حزب الله لبنان، پس از جنگ 33 روزه، از سیطرة ایران خارج شد و در محور نوینی قرار گرفت. حال اگر منتظری و دیگر مزدوران استعمار در داخل و خارج از جنگ به هراس افتاده‌اند، با توجه به این اصل که ماهیت حاکمیت سرسپرده جمکران تغییر نیافته و همچنان مزدور استعمار غرب است، می‌توان با گمانه‌زنی چنین نتیجه گرفت که در پی تغییر مسیر اجباری حزب الله لبنان، امروز نوبت تغییر مسیر حاکمیت جمکران فرا رسیده. و جبهة غرب، نه توانائی تکرار تجربة لبنان را در ایران دارد، و نه دست به چنین حماقتی خواهد زد. بر این اساس است که می‌توان پیش‌بینی کرد، تغییر مسیر حاکمیت ایران، عملاً بدون تهاجم نظامی امکانپذیر خواهد شد. و از این روست که جلادان و جنایتکاران حاکمیت ایران،‌ از قبیل حسینعلی منتظری، به هراس افتاده‌، هیاهو به راه انداخته‌اند.

منتظری که در دوره جنگ 8 ساله خفقان گرفته بود، منتظری که سال‌ها فراموش کرده بود نفت و گاز متعلق به مردم است، منتظری که امروز از وحشت تغییر استراتژی در منطقه به فکر مردم و مشکلاتشان افتاده و مانند ابطهی، از مسافرت ژنرال مهرورزی به کشورهای غیرمسلمان و مدعی سوسیالیسم،‌ از آب افتادن زیر سجادة فریب و ریای خویش هول برش داشته، همان کسی است که ریاست مجلس رسوای «خبرگان» را بر عهده داشت و «ولایت فقیه» را آنطور که گفته می‌شود، به پیشنهاد ایشان تصویب کردند. امروز چنین موجود متحجری، «منتقد» دولت شده! ولی نگرانی امثال منتظری مانند نگرانی حقوق بشرچی‌های حکومتی برای مردم ایران نیست. نگرانی اینان از به تعطیل کشیده شدن دکان فریب اسلام در حاکمیت ایران است. همین حسینعلی منتظری مزور، در 17 ماه ژوئیه 2005، درنامه‌ای خطاب به مسئولان مخالف خشونت هم شده، نه به دلیل اینکه خشونت را ناپسند می‌داند، بلکه به این دلیل که خشونت مردم را از روحانیون مزور جدا می‌کند:

«دوستانه تذکر می‌دهم[...] روش‌های تند و خشونت آمیز شما که چه بسا به حساب اسلام عزیز انجام می‌شود[...]و طبعا مردم از روحانیون و نظام اسلامی جدا می‌شوند»

بله منتظری‌ها با اصل خشونت مخالفتی ندارند، اینان خود عامل خشونت استعمارند. قانون جزائی در ایران که بر سنگسار و قصاص و شلاق تأکید دارد، منبع احکام توحش خود را از توضیح‌المسائل امثال منتظری و شرکاء استخراج کرده. پس بهتر است منتظری و شرکایش، پس از 28 سال چپاول کشور و اعمال قوانین توحش اسلامی بر ملت ایران، نقاب دلسوزی برای مردم به چهرة کریه خود نزنند. بله بهتر است «فقیه عالیقدر» از جایگاه «وقیح عالیقدر»، بیش از این به امور ملت ایران دخالت نکند، و «مردمسالاری‌دینی» مضحک خود را نگاه دارد برای حوزة علمیة قم، مرکز تولید و پرورش اوباش جنایتکاری چون نواب‌صفوی‌ها. اگر چهرة کریه هر یک از ادیان ابراهیمی را بتوان آراست، و به عنوان ابزار نوین سلطه به کار برد، پس از «زعامت‌» خمینی و ملاعمر، و پس از فجایع القاعده، استعمار غرب، قادر به استفادة دوباره از دین اسلام، ‌ به عنوان ابزار حاکمیت سیاسی نخواهد بود. اسلام سیاسی در ایران مرده‌ای است، که حتی دم مسیحائی نیز قادر نخواهد بود به آن جان دوباره بخشد!