شنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۶

ضحاک آزادیخواه!
...

پیشتر اشاره شد که لباس شخصی‌های ساواک و شهربانی همان اوباشی‌اند که جهت ایجاد بحران به خیابان‌ها ریخته، شعار می‌دهند، ‌ به مردم حمله‌ور می‌شوند، و به تخریب اماکن عمومی می‌پردازند. بله، اوباش را دست کم نگیریم. یکی از همین اوباش، ‌به نام شعبان جعفری، در استخدام رسمی شهربانی محمد مصدق، «قهرمان ملی» بعضی‌ها بود! و هرچند امثال ابطحی و دیگر نخبگان و فرهیختگان فقرفرهنگی شعبان‌خان را عامل کودتای 28 مرداد می‌دانند، و همزمان روح الله خمینی را «فیلسوف و عارف» معرفی می‌کنند، واقعیت‌های تاریخی با تبلیغات استعمار فاصلة فراوان دارد. طبق اسناد تاریخی، شعبان جعفری از تاریخ 15 آبانماه سال 1330، افتخار خدمت در شهربانی محمد مصدق را داشت، و روز 28 مرداد سال 1332، تا ظهر در زندان بود، و پس از سقوط مصدق، از زندان آزاد ‌شده: ‌

«اسناد تاریخی نشان می‌دهند که شعبان جعفری[...] در سرکوب و قلع و قمع مخالفان مصدق نقش اساسی داشته[...] در واقعة 14 آذر 1330‌[...] حملة شعبان جعفری و ایادی او به ادارات روزنامه‌های [...] مخالف مصدق از جمله: فرمان، داد، آتش، سیاسی و طلوع و [در پی] بازتاب گسترده این واقعه در مجلس، جمال امامی، در جلسة 19 آذر متن [...] ابلاغ استخدام شعبان جعفری را [...] به دستور[...] تیمسار مزینی، ریاست شهربانی کل کشور، منصوب و منتخب مصدق را [...] قرائت کرد.»

منبع: «آسیب شناسی یک شکست»، علی میرفطروس.

جمال امامی پس از قرائت حکم استخدام شعبان جعفری در شهربانی کل کشور، خطاب به مصدق می‌گوید:

«روزنامه‌های داد، طلوع [...] که توده‌ای نیستند غارت شده‌اند، پس بگوئید هر کس با دولت ما مخالف است[...] با او مبارزه می‌کنیم و او را غارت می‌کنیم [...] مصدق ضمن تایید اقدام نیروهای انتظامی در سرکوب تظاهرات[...] هیچ پاسخی[...] در بارة استخدام شعبان جعفری در شهربانی تهران نداد. پس از این حادثه، مدیران 21 روزنامة غیر توده‌ای[...] به دلیل عدم امنیت شغلی در مجلس[...] متحصن شدند[...]»

همان منبع

بله، و امروز در حاکمیت گورکن‌ها حتی چنین امکانی نیز وجود ندارد! چرا که شمار تشکیلات «امنیتی ـ اطلاعاتی» از آن‌زمان تا امروز بسیار افزایش یافته. آنزمان شهربانی کل کشور بود، و اوباش در لباس روحانی، سیاستمدار، بازاری و ... ولی شهربانی ایران، از دورة میرپنج تحت نظارت سازمان‌های اطلاعاتی استعماری قرار داشت، و پیشتر در همین وبلاگ اشاره شد که، بسیاری از رؤسای شهربانی که در جریان همکاری مصدق با عوامل کودتا بودند، در تئاتر «قهرمان ملی» حاضر به نقش‌آفرینی نشده،‌ شهربانی را ترک کردند، تا شریک خیانت «قهرمان ملی» و همکاران‌اش نباشند. ولی چنین وقایعی از ملت ایران پنهان داشته شد،‌ چرا که علم تاریخ و بررسی حوادث تاریخی در ایران ممنوع بود، و همچنان نیز ممنوع باقی مانده. ملت ایران، محبوس در فضائی تهی از هرگونه بحث و بررسی علمی وقایع، همه روزه توسط شایعات کارساز استعمار از طریق عوامل ساواک، و رسانه‌های غرب، به ویژه بنگاه خبرپراکنی رعایای الیزابت دوم، «بمباران رسانه‌ای» می‌شود. ملت ایران، در عمل، هیچ ابزاری برای دفاع از خود ندارد. در نتیجه، عاقبت یکی از همین بمب‌های رسانه‌ای را به عنوان «واقعیت» خواهد پذیرفت. یا بهتر بگوئیم یکی از این بمب‌ها، دقیقاً به هدف اصابت خواهد کرد. در این راستا می‌توان به شایعات مربوط به «جنبش‌های آزادیخواهانه دانشجوئی» نیز اشاراتی داشت.

می‌دانیم که دانشجویان در ایران، همچون دیگر کشورهای جهان سوم، تبدیل به ابزار ایده‌آل جهت ایجاد بحران در سطح جامعه شده‌اند. از اینرو رسانه‌ها پیوسته در حال فوت کردن در آستین اینان‌اند، و پیوسته از دانشجو جماعت تحت عنوان روشنفکر، آگاه و آزادیخواه یاد می‌کنند. حال آنکه تنها عاملی که در قشر دانشجو کارساز مشکل استعمار است، همان شور و هیجان و عقل‌ستیزی ویژة جوانی او است! بله، دانشجو جماعت نه روشنفکر است، نه آزادیخواه، و نه آگاه! به ویژه در کشوری چون ایران، که دانشگاه در ساختاری که هم اکنون می‌شناسیم، تبدیل به بنیادی پیشتاز جهت حرکت‌های براندازانه در جامعه شده. این بنیاد، در چارچوب منافع استعمار، می‌باید پا به پای اوباش ساواک، مورد بهره برداری قرار گیرد، تا بحران را، گام به گام، به تمامی سطوح جامعه گسترش دهد. همانطور که پیشتر هم اشاره شد، تمرکز تبلیغات استعماری در ایران بر جوانان، ریشه در همین اصل دارد، چرا که ملت‌ها، به صورتی ناخودآگاه، همواره در مسیر «بازتولید» اسطوره‌های خود حرکت می‌کنند. و در بطن این حرکت‌های «غریزی»، ملت‌ها همواره در تخالف کامل با خرد و واقعیت‌های زمان و مکان قرار خواهند داشت. به زبان ساده‌تر، در ایران با سرکوب همه جانبة جوانان، می‌توان اسطوره شورش کاوة ‌آهنگر بر علیة ظلم ضحاک را «بازتولید» کرد. و البته تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چنین شیوه‌ای کارآئی بسیار مطلوب داشت. ولی اشکال از زمانی آغاز شد که کسانی به عنوان دانشجو پای به دانشگاه گذاردند که خود در زمرة‌ ضحاکیان بودند. به عبارت دیگر از آن‌هنگام که پس از تصفیة خونین دانشگاه‌ها، امثال موسوی خوئینی، علی افشاری و غیره در جایگاه دانشجو قرار گرفتند. و تشکیلات گوناگون ضحاکی: انجمن اسلامی، دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه، بسیج دانشجوئی و ... تشکیل شد.

ایجاد چنین تشکیلاتی، خود به خود کارآئی اسطورة قیام کاوة آهنگر بر علیه ضحاک را ابتر می‌کند. چرا که اینک فرزندان کاوه خود شریک جنایات ضحاک‌اند. بله، ‌ اشکال عمده در طرح‌های استعماری این است که «ناخودآگاه» تغییرات را نادیده می‌گیرند، و بر اعمال سیاست‌های گذشته، که منافع مشخصی را تامین می‌کند، پای می‌‌فشارند. هنگامی که خاتمی شیاد و دارودسته‌اش با هدف کودتا، بحران 18 تیر را سازمان دادند، این نکتة پیش پا افتاده را در نظر نگرفتند: ملت ایران، علیرغم شیون و زاری «دلفین مینوئی» برای دانشجویان، علیرغم تظاهرات بعضی ایرانیان در مقابل سفارت گورکن‌ها در پاریس، و پیوستن عالیجناب «گایو» ـ که سابقة درخشان‌شان در حمایت ازکشیش‌های کودک‌باره در رسانه‌ها نیز منعکس شده ـ به صفوف «آزادیخواهان»، با دانشجویان حکومتی همدردی نخواهد کرد. ولی گویا جنبش دانشجوهای حکومتی هنوز متوجه این امر نشده، و باز هم در آستانة 18 تیر، پرچم «آزادیخواهی» بر افراشته، و در بیانیه‌ای قالبی، مقداری بدوبیراه نثار «ضحاکیان» کرده، خواستار آزادی «اهورائیان» در بند شده! در این بیانیة نکوهش استبداد مذهبی هم از قلم نیفتاده ، البته آن استبداد مذهبی‌ای که صرفاً از دورة مهرورزی حاکم شده، چرا که گویا استبدادهای مذهبی پیشین زیاد هم بد نبوده. نه تنها رنگ و بوی استبداد نداشته، که تبلور آزادی «اهورائیان» بوده! به ویژه تصفیه‌های خونین «انقلاب فرهنگی» ملایان! بله، دانشجویان حکومتی که خود را «عنصر پیشرو» نیز به شمار می‌آورند، قرار است مشت محکمی بر دهان استبداد بکوبند! و «فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند.» منظورشان باید «براندازی» باشد. اینهم نتیجة «آموزش» در مکتب فیلسوف نوسوادی به نام سروش است، که به پاسداراکبر یاد داد که بگوید، حافظ «جامعه شناس» بوده! شاید حافظ کودتاچی هم بوده، و ما نمی‌دانستیم! در هر حال امروز نوبت تبدیل اشعار حافظ به ایدئولوژی حکومتی رسیده! البته پیشتر، جناب سیدحسین نصر، هنگام صرف چای در دفتر شهبانو فرح، چنین مکتبی را پایه‌گذاری کرده بودند، ولی آمریکای جهانخوار اجازه نداد ما از این «دریای علم» بهره‌مند شویم، چرا که قرار بود در همان «دریای علوم» که خمینی در آن «غرقه» بود، شیرجه زده، سرمان به سنگ بخورد، چون دریای کذا یک «آب نما» بیش نبود! امروز که افتخار مشاهدة بیانیة جنبش کذا را یافتیم، بد نیست به سابقة درخشان آزادیخواهی دانشجویان ایران در دوران مصدق نیز نظری بیفکنیم. اینان در همان روزها هم، به فتوای کاشانی مزدور تظاهرات می‌کردند، همانطورکه اوباش به فتوای ملایان مرتکب قتل می‌شدند. آقای متینی، در «کارنامة سیاسی محمد مصدق» به نقل از «روزشمار عاقلی» می‌نویسد:

« در 23 خرداد، نخست دانشجویان دانشکده‌های حقوق و فنی در میدان بهارستان دست به تظاهراتی علیه هژیر زدند و بعد هم طبقات مختلف به دانشجویان پیوستند. این تظاهرات به دستور آیت الله کاشانی صورت گرفت[...] روز بعد در شهرهای قم، مشهد، اصفهان[...] تظاهر کنندگان حامل عکسهایی از آیت الله کاشانی بودند[...] در 27 خرداد چندین هزار بازاری و روحانی در حالی‌که قرآنی بر سر داشتند به رهبری [...] نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام در میدان بهارستان به تظاهرات پرداختند[...]»

میدانیم که در رژیم‌هائی از قماش رژیم ایران، تظاهرات در صورتی که ‌مورد تائید نباشد، سازمان نمی‌یابد! در واقع خارج از گروه‌های حکومتی که هریک با صورتکی متفاوت به میدان می‌آیند، تا از حضور مردم در اجتماع جلوگیری کنند، هیچ گروه سازمان یافته‌ای در ایران وجود ندارد. پیشتر گفتیم که سازمان یافتن و نظم پذیری ملت ایران در تضاد با منافع استعمار قرار خواهد گرفت. بنابراین تظاهرات دانشجو، بازاری و روحانی جماعت در میدان بهارستان مسلماً از حمایت کارخانه رجاله پروری برخوردار بوده. در غیر اینصورت، امکان تجمع برای «آزادی‌خواهان» با عکس‌های کاشانی مزدور فراهم نمی‌آمد. ثانیاً اگر کسی آزادیخواه بود، نمی‌توانست ارتباطی با کاشانی و مصدق داشته باشد. اگر به مجموعه تظاهرات علیه رزم‌آرا بنگریم خواهیم دید که پیش از نخست وزیری رزم‌آرا، دانشجویان و بازاری‌ها علیه وی بسیج شده بودند، ‌چرا که کاشانی مزدور علیه رزم‌آرا اعلامیه صادر کرده بود و به یاد داریم که طبق فتوای همین فرد، رزم آرا به قتل رسید. و‌ متینی به نقل از زهتاب فرد در «افسانة مصدق» می‌نویسد:

«پیش از آنکه رزم آرا فرمان نخست وزیری بگیرد[...] کاشانی، نواب صفوی[...] دانشجویان و بازاری‌ها علیه وی بسیج شده بودند[...] کاشانی نیز اعلامیه‌ای علیه وی صادر کرده بود[...]»


آری اینچنین بود قدرت پیش بینی حضرت آیت‌الله و آزادی‌خواهی دانشجویان ایران! شرفیابی امروز جرج بوش به بارگاه کاردینال راتزینگر «سابق» را در این راستا می‌توان بررسی کرد. به گزارش خبرگزاری فرانسه، جرج بوش از حضور حضرت پاپ تقاضا کرده برای «آزادی ادیان» در عراق اقدام فرمایند! به عبارت دیگر، کاردینال راتزینگر باید کاری کنند، که مسیحیان عراق هرچه زودتر دموکراسی پنتاگون را ترک کرده، در مناطق مسیحی‌نشین اقامت گزینند! تا طرح تجزیه عراق به سه منطقه شیعه، سنی و کرد هر چه زودتر عملی شود. و همانطور که می‌بینیم، در این طرح مسیحیان جائی ندارند و باید جهت بیگاری راهی اروپا و آمریکا شوند. گویا بمب‌های «نگروپونته» در اینمورد تاکنون کارساز نبوده! و هرچه ارتش دموکراسی‌پرور یانکی‌ها در اماکن عمومی بمب گذاشت، نتایج دلخواه حاصل نشد! افسوس که در عراق جنبش‌های دانشجوئی چون «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» وجود ندارد، که در «سنگر آزادی» مبارزه کنند و «اهورائیان» را از زندان «ضحاکیان» برهانند. اگر «بازتولید» اسطورة قیام کاوه دیگر در ایران امکانپذیر نیست، شاید بتوان آنرا صادر کرد! ولی صد افسوس که عراقی‌ها، ایرانی نیستند و اسطوره‌های‌شان با ما متفاوت است! دانشجوهای‌شان هم هنوز به نظر نمی‌آید که به مقام «پادوئی» ارتش اشغالگر نائل آمده باشند. فعلاً در عراق تنها کسانی که با فتوای شیوخ به خیابان می‌ریزند، لات و اوباش شیعی‌مسلک‌اند!


جمعه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۶

چمدان فتنه‌گر!
...
کنگرة آمریکا اینک «رسماً» خواستار آزادی هاله اسفندیاری شده. یکی از فواید زندگی در وحش‌سالاری این است که «قوانین مدنی» آنرا هرگز نخواهید شناخت! هرگز! چرا که وحش‌سالاری بنا بر تعریف «مدنیت» ندارد، و در این نوع جوامع، قوانین مدنی بیشتر به عنوان دکوراسیون مطرح می‌شوند. زیرا اگر این قوانین ضامن اجرائی ‌داشتند، نیازی نبود کنگرة «ولایات متحد» از دست نشاندگان حاکمیت آمریکا در تهران تقاضائی مطرح کند. منطق روابط «ارباب ـ رعیتی» میان آمریکا و گورکن‌ها ایجاب می‌کند که ساواک گورکن‌ها، ‌ و عوامل ماشالله قصاب چارچشمی مراقب باشند، آسیبی به امثال هاله اسفندیاری نرسد، و کسی نگاه چپ به ایشان نیندازد. اما در کمال تعجب مشاهده می‌کنیم که چنین نیست! نه تنها به هاله اسفندیاری نگاه چپ انداختند، که راست، راست هم به وی زل می‌زنند. تیر «نگاه راست»، همیشه از سوی کیهان بر قلب دیگران می‌نشیند. چرا که کیهان ارگان راست افراطی، یا کوکلوکس‌کلان‌های آنسوی آتلانتیک است،‌ و جهت پنهان داشتن این واقعیت ناچار است، همیشه یک «انگ» جاسوسی دم دست داشته باشد تا هر وقت مصلحت ایجاب کرد، بر پیشانی فرد دیگری الصاق کند! و به این ترتیب به ملت ایران ثابت کند که، هیچ گذشتی در حق «جاسوسان» جایز نیست. و اما تیر «نگاه چپ»، تیری است که از سوی اطلاعات، روزی‌نامه مسعودی‌ها، در چلة کمان، آمادة پرتاب است،‌ و به فرمان «روتاری‌کلاب» لندن به سوی اهداف شلیک می‌شود. مانند همان نامة معروف «رشیدی مطلق» که متن آن اخیراً در حفاری‌های کاخ آپادانا به دست آمد! ظاهراً بعضی‌ها خود را برای اسباب‌کشی به دوران پهلوی آماده می‌کردند که نامة کذا را درون صندوق لباس‌کهنه‌های داریوش همایون یافتند، و بی‌درنگ آنرا به دست سایت‌های خبری و «بی‌خبر از همه جا» رساندند! در غیر اینصورت، ملت ایران، تا ابد در جهل مرکب می‌ماند! و هرگز نمی‌توانست بفهمد، بیش از نیم قرن است که یک چمدان آشوبگر و پر از پول بر علیة «انقلاب» در ایران توطئه می‌کند، و هرگز به اهداف پلید خود دست نخواهد یافت! ملت هرگز نمی‌فهمید، تبلیغات ساواک از اوایل سال 1342، تا کنون بر یک محور ثابت متمرکز شده: یک چمدان پر از پول که از خارج می‌آید، و بر ضد «انقلاب» توطئه می‌کند!

بر اساس مقالة رشیدی مطلق، این چمدان پر از پول را پیشتر یک ماجراجوی «عرب» می‌آورد و در فرودگاه مهرآباد دستگیر می‌شد. ولی پس از کودتای ناتو، چمدان‌های پر از دلار خودشان می‌آمدند، ‌دستگیر هم نمی‌شدند، اما شیخ محمد یزدی از ورود آنان مطلع می‌شد، و در خطبه‌های نماز جمعه، ویراست ساواک، ورود آن‌ها را به ملت ایران اطلاع می‌داد! ولی این چمدان‌های ناقلا! هرگز دستگیر نمی‌شدند، و صحیح و سالم به محل اقامت خود باز می‌گشتند، تا دوباره جهت مبارزه با انقلابی‌ دیگر راهی ایران زمین شوند. اما، ‌پیش از حکومت گورکن‌ها، نظم نوین جهانی حاکم نشده بود و هیچ چمدان مسلمانی بدون اجازة همسر نمی‌توانست مسافرت کند. می‌دانیم که فروید در بنیاد تفکر روانکاوی، هر مظروف و شیئی مقعری را سمبل زنانگی به شمار می‌آورد، و در این راستا، چمدان هم نمادی‌ می‌شود از زن و زنانگی! از این گذشته، در ادیان ابراهیمی،‌ زن همواره «مقصر» است، چرا که، طبق قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» سامی‌ها، «حوا» باعث شده آدم از بهشت رانده شود.

اگر حوا نبود، «آدم» حتی شهامت نگاه کردن به میوة ممنوعه را نداشت، چرا که بندة مطیع آفریدگار بود،‌ و هرچه خداوند می‌گفت،‌ کورکورانه می‌پذیرفت. ولی چمدان، یا همان حوای خودمان، اهل بردگی و بندگی نبود، ‌ کنجکاو بود و تشنة شناخت اطراف، و به همین دلیل باعث خشم خداوند شد! و همین چمدان است که طبق مهملات «رشیدی مطلق»، چند روز پیش از آشوب‌های پانزده خرداد پای به فرودگاه مهرآباد می‌گذارد، البته در دست‌های یک عرب:

«چند روز قبل از غائله[15 خرداد] اعلامیه‌ای در تهران فاش شد که یک ماجراجوی عرب به نام محمد توفیق القیسی با یک چمدان محتوی 10 میلیون ریال پول نقد در فرودگاه دستگیر شده که قرار بوده این پول در اختیار اشخاص معینی گذارده شود. چند روز پس از غائله نخست وزیر وقت در یک مصاحبه مطبوعاتی فاش کرد: بر ما روشن است که پولی از خارج می‌آمده [...] و در راه اجرای نقشه‌های پلید بین دستجات مختلف تقسیم می‌شده است.»

انسان از شباهت ساختار پریشان این جملات سراپا غلط‌ با سخنرانی‌های خمینی مبهوت می‌شود! تو گوئی این نامه را همان کسی نوشته که متن سخنرانی‌های شیوای امام را می‌نوشت! بله، مقاله‌ای که روزی‌نامه مسعودی‌ها انتشار داد، تا جنجال به پا شود، در واقع نامه‌ای بود سرا پا مهمل، که با مطالعة آن تنها یک واقعیت آشکار می‌شود:‌ کم سوادی نویسنده، و اعضای «اتاق فکر ساواک» که چنین شاهکاری را خلق کرده بودند. در این نامة سرشار از مطالب ضد و نقیض،‌ چنین آمده، که پس از آشوب‌های 15 خرداد،‌ کارشناسان و نخبگان، ضمن مطالعه و بررسی وقایع پی برده‌اند، که موجود عجیب‌الخلقه‌ای که این آشوب‌ها را به راه انداخته، پاهایش «استعمار سیاه» و دست‌هایش کمونیست است:

«ابتدا کسانی که واقعه را مطالعه می‌کردند دچار یک نوع سرگیجی عجیبی شده بودند، ‌ زیرا در یک جا رد پای استعمار سیاه و در جای دیگر اثر انگشت استعمار سرخ در این غائله به وضوح دیده می‌شد. از یک سو عوامل توده‌ای[...] و از سوی دیگر مالکان بزرگ[...] دست به دامن عالم روحانیت زدند[...]»

اتفاقاً، نویسندة این وبلاگ نیز حین مطالعه چنین متن روان و شیوائی، ‌به همان «سرگیجی عجیبی» دچار شد، چرا که در آن، رد پای استعمار را به قلم یک عضو نوسواد ساواک به عین مشاهده کرد، فردی که به دلائل شناخته شده، بر مسند وزارت اطلاعات کابینة آشوب‌پرور جمشید آموزگار تکیه زده بود! و امروز نیز جایگاه رهبری مشروطه طلبان را از آن خود کرده! این واقعیت تلخ توهینی است به ملت ایران! چرا که شاهدیم، هم اکنون نیز، ساواک منفور با همکاری ایالات‌متحد و شرکاء برایش «مخالفان دروغین» می‌آفریند. کسانی که روانه اوین می‌شوند و ناگهان سر از ایالات متحد در می‌آورند. بله، هر کس به دلیلی دچار «سرگیجی عجیبی» می‌شود!

پس از مشاهدة فهرست شرکت‌کنندگان در «نشست پراگ»، که در آن رضا پهلوی نیز حضور به هم رسانیده بود، این «سرگیجی عجیبی» همچنان ادامه یافت! به چه دلیل رضا پهلوی، ‌ به عنوان ولیعهد ایران، همگام با امثال «سازگارا» و «فخرآور» در یک جلسة سیاسی حضور می‌یابد؟ جهت اعتبار دادن به پادوهای مفلوک ساواک گورکن‌ها؟! رضاپهلوی مسلماً می‌داند با اینکار خود را در حد زباله‌هائی چون فخرآور و سازگارا قرار داده! و مسلما آگاه بوده، که با سر دادن شعار «جدائی دین از حکومت» در رادیو فردا، جایگاه خود را در میان پادوهای گورکن‌ها در غرب یافته. و تاسف‌بارتر از حضور رضا پهلوی در کنار پادوهای گورکن‌ها، سخنرانی او در این نشست مفتضح است. نشستی که در آن، علاوه بر «خوزه ماریا آسنار»، «جوزف لیبرمن» هم شرکت دارد. و رضا پهلوی از چنین افرادی تقاضای حمایت می‌کند! و در پایان، جرج بوش به رضا پهلوی می‌گوید خواستار آزادی و همزیستی پیروان همة ادیان در ایران است! بله، به یاد داریم که آقای احمد تقوائی، نیز اجتماع را محل تجمع ادیان مختلف دیده بودند! و استعمار غرب نیز مانند گورکن‌ها، گویا دامان «ادیان» را نمی‌خواهد رها ‌کند! پس بهتر است از حامیان اصلی فاشیسم اسلامی تقاضای حمایت از لائیسیته نشود! باید از رضا پهلوی پرسید که ایالات متحد و امثال «لیبرمن» و «آسنار» چگونه می‌توانند از ملت ایران حمایت کنند تا ملایان سرنگون شوند؟! اینان که خود حامیان اصلی ملایان در برابر ملت ایران‌اند!

حضرت والا! از حومة واشنگتن، رنج سفر به پراگ بر خود هموار فرمودید که از مشتی جنایتکار و خدمة اروپائی و جهان سومی‌شان برای ما ملت تقاضای حمایت کنید؟ مگر ما خواستار حمایت امثال لیبرمن و آسنار شده‌ایم؟! در واقع آنکه خواستار حمایت جنایتکاران و جنگ طلبان شده رضا پهلوی است. ملت ایران هرگز برای تعیین سرنوشت خود به بیگانه متوسل نشده و نخواهد شد. شاید نیاز به تکرار نباشد، ولی کشور ایران، نه «استونی» است و نه «لتونی!» به نظر می‌رسد بازهم آن چمدان پر از پول را جهت فریفتن بعضی‌ها راهی فرودگاه کرده‌اند! ولی اشکال اینجاست که اینبار چمدان به دست هیچکس نخواهد رسید، چرا که ایالات متحد خود بیش از همه نیازمند کمک و یاری آن چمدان شده.



پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶

شرنگ درنگ!
...
می‌گویند سلمانی‌ها در وقت بیکاری سر یکدیگر را می‌تراشند. گویا دزدها نیز در صورت افلاس جیب یکدیگر را می‌زنند. در همین راستا، دولت «کارگری» رعایای الیزابت دوم نیز به باج‌گیری از غلامان وفادار خود مشغول شده! البته از آنجا که در انگلیس نوعی دموکراسی، ویژة پیروان کلیسای آنگلیکان، وجود دارد، دولت کارگری،‌ فعلاً باج‌گیری را از کفار، ‌ یعنی از مسلمانان آغاز کرده. البته از آنجا که ارتش غارتگر و دمکراسی‌پرور انگلیس در منطقة شیعه نشین عراق حضور دارد، حزب کارگر به شیعیان ساکن انگلیس تخفیف ویژه هم می‌دهد، و خیامی را مجبور کرده، با «کمال میل» یک میلیون پوند به حزب کارگر کمک مالی کند! که گفته‌اند، پول ک... خرج بواسیر می‌شود! پول خیامی‌ها هم باید خرج حزب کارگر انگلیس بشود. البته با تخفیف! ولی این تخفیف‌ها شامل حال سنی مذهب‌ها نمی‌شود! چرا که استقرار دموکراسی در قسمت سنی نشین عراق بر عهده گاوچران‌هاست! به این دلیل انگلیس به سنی ها رحم نمی‌کند! ابتدا به عربستان چندین میلیارد دلار آهن پاره و اسقاطی به عنوان تسلیحات می‌فروشد، سپس جار و جنجال به راه می‌اندازد که فلان شیخ، جهت انعقاد قرارداد خرید اسلحه رشوه گرفته! نتیجة منطقی چنین شگردی این است، که فروش اسقاطی‌ها به عربستان بر جای خود باقی است، ولی آن شیخ محترم باید «پورسانتاژهای» دریافتی را باز گرداند به خزانة الیزابت دوم! بله، این است شگرد «باجگیری» دزدان دریائی در هزارة سوم! یادآور شویم که طبق روال رایج، پس از انعقاد هر نوع قرارداد تجاری،‌ فروشنده درصدی از کل مبلغ فروش را به مسئول خرید پرداخت می‌کند. و منطقاً هرچه جنس بنجل‌تر باشد، پورسانتاژ خریدار افزایش خواهد یافت. دلیل واردات قند، شکر و آرد خاکستری رنگ، همچنین که انواع خنزرپنزر، پس از براندازی پرشکوه ناتو در سال 1357 در ایران را در همین رسم رایج «تجارت» باید جستجو کرد. حال باز گردیم به افتضاح پرداخت رشوة تفنگ فروش‌های «جزیره» انگلیس به یکی از شیوخ «شبه‌جزیرة» عربستان، که نامش «بندر» است! بله، همة عوامل در این «افتضاح مالی» به نوعی با دریا و آب ارتباط دارند، و ممکن است در این ماجرا حتی سر چند نفر هم «زیر آب»‌ برود. چرا که هر یک از تفنگ‌فروش‌ها طبق قوانین جهان وحش‌سالار،‌ «سهمیه» دارند و نمی‌توانند بیش از آن بفروشند، ‌ولی گویا تونی بلر، به دلیل «کندذهنی»، از درک این مطالب عاجز است! همچنان که پس از مصاحبة ولادیمیر پوتین با روزنامة فیگارو، باز هم بلر قادر به درک مطلب نشد، و آنقدر سخنان پرت و پلا و «سنجیده» بر زبان آورد که، مشاورانش ترجمة‌یک مصراع از شعر سعدی را جلویش گذاشتند که:
تو خاموشی بیاموز از بهائم!

ماجرای مصاحبه ولادیمیر پوتین با فیگارو اینگونه آغاز شد که پوتین به یک پرسش «شرطی» پاسخ «فرضی» داد. خبرنگار از او سئوال کرد، اگر آمریکا سپرهای دفاعی را در اروپای شرقی نصب کند،‌ واکنش روسیه چه خواهد بود؟ ولادیمیر پوتین هم پاسخ داد، در اینصورت موشک‌های روسی به سوی بعضی اهداف در اروپا نشانه خواهند رفت. ولی می‌دانیم که هنوز آمریکا نتوانسته سپرهای کذا را نصب کند، بنابراین موشک‌های روسی هم اهداف اروپائی را نشانه نگرفته‌اند. به محض پخش سخنان پوتین،‌ کاندی رایس که متخصص «زبان نفهمی» از آکادمی علوم سیاسی در آمریکا است، سرو پا برهنه از وزارت امور خارجه بیرون دوید و به جهانیان اعلام کرد تهدید اروپا، تهدید آمریکا است. و تونی بلر هم سرخوش از دریافت باج یک میلیون پوندی خیامی، اعلام داشت، در اینصورت اروپا باید روابط خود با روسیه را به حداقل برساند. سایت نووستی هم، با بدجنسی تمام، تا امروز سکوت کرد، تا همه هر چه می‌خواهند بگویند،‌ بعد اعلام داشت، پاسخ ولادیمیر پوتین، پاسخ به یک سوال شرطی بوده! می‌بینیم که عدم شناخت مفاهیم و معانی و نهایتاً «زبان نفهمی» چگونه نخست وزیر انگلیس و وزیر امور خارجه گاوچران‌ها را مضحکه می‌کند! ولی همین زبان نفهمی می‌تواند بسیار کارساز هم باشد. کارساز شعارها و تبلیغات سیاسی برای به بیراهه کشاندن مردم. در این راستا می‌توان به تکرار عبارت مردم‌فریب «جدائی دین از دولت» و «جدائی دین از حکومت» اشاره کرد.

در این وبلاگ بارها و بارها تکرار کردیم، که روضه خوان‌ها، پس از 28 سال جنایت و چپاول، جهت استقرار بنیاد دین در حاشیة امن، رویای بازگشت سلطنت در سر می‌پرورانند. چرا که تنها در سایة سلطنت است که اینان می‌توانند، چند سالی به سایه خزیده، دوباره سازماندهی شوند و باز هم با شعار«اسلام در خطر است» پای به حاکمیت گذارند. به عبارت دیگر، هدف استعمار قرار دادن ملت ایران در دور باطل «تجدد» و «تحجر» است. ملت ایران این دو پدیدة منفور را در دوران پهلوی و خمینی تجربه کرده، و به میزان «آزادی» و «دموکراسی» موجود در هر دو آنان به اندازة کافی پی برده.

در واقع استقرار سلطنت در ایران، ‌ تا زمانی که قانون اساسی جدائی «دین از سیاست» را تضمین نکند، و دخالت روحانیت را در سیاست دولت ممنوع نکند، هیچ تحول مثبتی در ایران به همراه نخواهد آورد. تا زمانی که «ایرانی‌ات» و حاکمیت در ترادف با دین اسلام قرار گیرد، قوانین همچنان در چارچوب احکام تحجر اسلام ایستا باقی خواهد ماند، و تنها، ‌ حجاب،‌ به عنوان «سمبل» حاکمیت گورکن‌ها می‌تواند از صحنه اجتماع زدوده شود. و در همین راستا است که روزی‌نامه کیهان مورخ 13 خردادماه سال‌جاری،‌ به نقل از خمینی می‌نویسد:

«چادر سمبل انقلاب اسلامی است»

و تلویحاً به ایرانیان چنین القاء می‌کند، که‌ با حذف یک تکه پارچه، «انقلاب» اسلامی هم به پایان خواهد ‌رسید! ‌ هیاهوی کنیزکان حکومتی در مورد «حجاب» و سرکوب‌ زنان توسط چوبدارهای ساواک، ریشه در همین تبلیغات استعماری دارد. می‌دانیم که «کشف حجاب» با کودتای میرپنج تقارن یافت و شاید تعیین تاریخ انتخابات «مسجد جمهوری استعمار»، در سالروز تولد رضامیرپنج، ریشه در همین مسائل مرموز داشته‌ باشد! به عنوان مثال،‌ به این ترتیب می‌توان به ملت ایران یادآوری کرد که رضامیرپنج، همان کسی که «تجدد» برای‌مان به «ارمغان» آورد، در چنین روزی متولد شده، پس محض خاطر میرپنج هم که شده، و از لج ما، با حضور گستردة خود در مقابل دوربین تلویزیون‌های غرب،‌ به «دلفین مینوئی» و شرکاء ثابت کنید که هشتاد در صد مردم در انتخابات شرکت کردند! البته روی سخن اینان با تازه به دوران رسیده‌های «تجددـ تحجر» یا شرکای «پهلوی ـ خمینی» است! که مایل‌اند دوباره به دوران پهلوی اسباب‌کشی کنند! چرا که در واقع با استقرار سلطنت در ایران یک جابجائی سطحی انجام می‌پذیرد. به همان ترتیب که در بهمن 57، شیخ به جای شاه نشست، اینبار شاه به جای شیخ خواهد نشست، تا مانند سرکوب مشروطه خواهان با کودتای میرپنج، روحانیت مزدور استعمار را یک بار دیگر از انتقام ملت ایران در امان نگاه‌دارد. و همانطور که شاهدیم اینبار هم تحولات به کشور ایران محدود نمی‌شود.

اگر به یاد داشته باشیم، ارتش ناتو، در سال 57، همزمان در پاکستان، ترکیه و ایران کودتا کرد. و اینبار نیز جبهة ناتو ترکیه را در لبة پرتگاه اسلامگرائی قرار داده، و تا یک ماه دیگر شاید اثری از لائیسیته در ترکیه باقی نماند. در کشور پاکستان، که هیچکس به احکام تحجر اسلام در دوران ضیاءالحق ، بی‌نظیر‌بوتو و نوازشریف اعتراضی نداشت، اکنون همه «آزادیخواه» شده‌ و سه بار در روز «تظاهرات» به راه می‌اندازند، البته زیر نظر «آی. اس.آی»، سازمان امنیت و اطلاعات پاکستان، که مستقیماً از غرب دستور می‌گیرد! اما اینبار هدف استعمار نه تنها تغییرات همزمان در ترکیه، پاکستان و ایران، که تقویت جدائی طلبان مسلمان ایالت «سین‌کیانگ» در چین را نیز شامل می‌شود. بله، آنگلوساکسون‌ها از سیاست «یک مذهب، یک کشور» دست بر نخواهند داشت، کاملاً بر عکس در پی گسترش دامنة چنین فاجعه‌ای به کشور چین برآمده‌اند. امروز، وزارت امورخارجة چین، طی یک بیانیة رسمی ملاقات اخیر جرج بوش با «ربیعه قدیر»، رهبر جدائی‌طلبان «ایالت سین‌کیانگ» را محکوم کرد. «ربیعه قدیر»، مانند همه مسلمانان متعهد و مزدور بیگانه، در سایة حاکمیت اسلام پناه آمریکا روزگار می‌گذراند. و مسلماً در ملاقات با جرج بوش،‌ ارادت رهبران مسلمانان جهان به دموکراسی آمریکا را یادآور شده! به ویژه پس از استقرار دموکراسی در افغانستان و عراق، جهانیان نیک می‌دانند که آمریکا از تمامی جنبش‌های دموکراتیک چگونه حمایت می‌کند. و ملاقات جرج بوش با رضاپهلوی در پراگ نیز به همین منظور انجام شد؛ تقریباً همزمان با انتشار متن نامة «رشیدی‌مطلق» در سایت‌های فارسی زبان!

از دو روز پیش، که گورکن‌ها به سینه زنی برای خمینی دجال مشغول بودند، کنفرانس بین‌المللی دمکراسی و امنیت در پراگ بر پا شد، و در این کنفرانس همة جنایتکاران حامی تهاجم نظامی به عراق از جمله واکلاو هاول، خوزه ماریا آسنار، نخست وزیر سابق اسپانیا،‌ و جرج بوش حضور داشتند! رضا پهلوی نیز از شرکت کنندگان در این کنفرانس بود،‌ که در استودیوی رادیو فردا به پرسش‌های مهم پاسخ‌هائی مهم‌تر داد! رضا پهلوی که هشت سال پیش از خاتمی شیاد حمایت می‌کرد، پا را یک قدم از آمریکا فراتر گذاشته از «الزام» نصب سپردفاعی آمریکا در اروپا سخن به میان آورده! و خواستار «جدائی دین از حکومت» شده! البته با تأکید بر این مهم که «جدائی دین از حکومت» خواست رهبران مذهبی است! و از آنجا که دلیل «خواست رهبران مذهبی»، سنگر گرفتن در پناه حکومت سلطنتی است، رضا پهلوی هم با خواست رهبران مذهبی «واقعی» موافقت کرده:

«او گفت مساله جدا بودن دین از حکومت، خواسته خود رهبران مذهبی واقعی نیز هست. بنا براین[...] انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، با اصول پایه تشیع نیز مغایرت دارد[...]»

بله، و باز هم «جدائی دین از حکومت!» و این عبارت دلفریب جدائی، ‌ مانند همة شعارهای مردمفریب هیچ چارچوب و تعریفی هم نخواهد داشت! مانند «استقلال، آزادی» ‌که به جمهوری اسلامی انجامید! جدائی دین از حکومت، همانطور که در وبلاگ «توهم و تجدد» اشاره شد، می‌تواند به آزادی بنیاد دین از قید حاکمیت ایران منجر شده،‌ فاجعة نوینی به همراه آورد! ولی چه می‌توان کرد که این خواست «رهبران مذهبی واقعی» است! که در این 28 سال،‌ به دلائل نامعلوم، خفقان مرگ گرفته بودند! چرا که در واقع، طی این 28 سال، همین «رهبران واقعی مذهبی»، در حاکمیت قرار داشتند، ولی اکنون زمان استراحت‌شان فرا رسیده. به همین دلیل،‌ نظام فعلی ایران و جمهوری اسلامی در تخالف با تشیع قرار گرفته! و رضاپهلوی می‌گوید، جدائی دین از حکومت، یکی از پیش شرط‌های حاکمیت دموکراتیک به شمار می‌رود:

«یکی از پیش درآمدهای حکومت‌های دموکراتیک تعیین مرز تداخل دین و حکومت است [...] ارکان هر حکومتی باید بر اساس حقوقی از جمله حقوق بشر استوار باشد.»


شاید بهتر باشد رضا پهلوی و مشاورانش، ابتدا «مرزهای تداخل دین و حکومت» را از نظر «حقوقی» دقیقاً تعیین کنند، تا مشخص شود چه نوع «حاکمیت دمکراتیک» در انتظار ما ملت است! ولی تجربه نشان داده که ملت ایران نباید برای دستاربندان مزور و حامیانشان فرصت خزیدن به حاشیة امن فراهم آورد. این فرصتی است که کودتای میرپنج برای روحانیت ایجاد کرد، و از آنزمان تا امروز عواقب شوم آنرا ملت ایران به تنهائی متحمل شده. این خطای تاریخی، ‌ ریشه در اسطوره‌های ما دارد. اسطوره‌هائی که به ما می‌آموزند، آن‌هنگام که دشمن را می‌توان نابود کرد، درنگ جایز نیست. چرا که در غیر اینصورت نابودی خود را تضمین کرده‌ایم. و امروز هر فرصتی به دستاربندان فرسوده داده شود، فرصتی است که اینان به کمک استعمار برای نابودی ملت ایران از آن بهره خواهند گرفت. این همان فرصتی است که سهراب ساده‌اندیش به رستم حیله‌گر داد. فرصتی که مرگ سهراب را در پی آورد و نهایت امر نابودی رستم را نیز. این همان فرصتی است که زمینه ساز نابودی ملت ایران خواهد شد. فرصتی اهریمنی، که تداوم مرگ سهراب‌ها و سپس رستم‌ها را در پی خواهد آورد. فرزندانی که به دست پدران خود نابود می‌شوند، نه هر فرزندی، فرزندان یگانه، ‌ بی‌باک و آزاده، دلاوران بیگانه با ترس و تزویر ... آن‌ها که هزاره‌هاست، بار سنگین هویت و «ایرانی‌ات» ما را بر دوش می‌کشند. در آینه‌های درخشان اسطوره‌ها‌ی‌مان، یگانگی، سرفرازی و آزاد‌گی سیاووش و سهراب، یگانگی هویت ملت سرفراز ایران است.


ای آتشی که شعله کشان از درون ِشب
برخاستی به رقص،
امّا بَدل به سنگ شدی در سحرگهان!
ای یادگار ِخشم فروخوردة زمین
در روزگار ِگسترش ِظلم ِآسمان!
ای معنی غرور،
ای نقطة طلوع و غروبِ حماسه‌ها،
ای کوه پرشکوه اساطیر باستان:
ای خانة قباد،
ای آشیان سنگی سیمرغ ِسرنوشت،
ای سرزمین کودکی ِزال ِپهلوان!
عکس از تابلوی علی‌اکبر صادقی.

چهارشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۶


توهم و تجدد!
...
از هنگامی که بیانیة مریم رجوی شامل عبارت مردم‌فریبانة «جدائی دین از دولت» شد، تمامی همکاران و شرکای حاکمیت ایران نیز آمادگی خود را برای شرکت صمیمانه در این مسابقه مردم‌فریبی اعلام نموده‌اند. و البته، همه «نیت‌شان خیر» است! در همین راستا، اینان «جدائی دین از دولت» و «جدائی دین از حاکمیت» را به عنوان تضمینی برای استقرار یک حاکمیت دموکراتیک عنوان می‌کنند! حال آنکه «جدائی دین از حکومت» همان‌قدر می‌تواند ضامن دموکراسی باشد که جدائی حوزه علمیة قم از دولت! آخرین شرکت کننده در این مسابقه مردم‌فریبی، نیلوفر بیضائی است. ایشان پیشتر نیز به ستایش و مداحی تظاهرات زنان حکومتی در خردادماه پرداخته بودند، و یک وبلاگ به پاسخگوئی مدح و ثنای وی از تظاهرات کنیزکان اکبر رفسنجانی اختصاص دادیم! سایت فرانسه زبان «ایران رزیست»، نام نیلوفر بیضائی را جزو گروه 102 تن از همکاران حاکمیت ایران در غرب قرار داده. و البته جهت اثبات این امر اصولاً نیازی به فهرست سایت «ایران رزیست» نیست، نوشته‌های بیضائی خود مهر تأئیدی است بر تاکیدات این سایت.

در سایت «گویا نیوز» مورخ 14 خردادماه سال‌جاری، مطلبی از نیلوفر بیضائی انتشار یافته، تحت عنوان «تأملی در امروز طرحی برای فردا». اگر در وبلاگ امروز بخش‌هائی از این مقاله را مطرح می‌کنیم نه به دلیل اعتقاد به اهمیت مقاله و نویسندة آن، که جهت تحلیل شعار مردم‌فریبانة «جدائی دین از حکومت» خواهد بود. شعاری که به مراتب خطرناک‌تر از شعار «جدائی دین از دولت» است! در مقالة بیضائی، مطالب «سحرآمیزی» تحت عنوان «اصول سیاسی» مطرح شده است که گویا ایشان اخیراً آن‌ها را به تنهائی «خلق» کرده‌اند. چرا که بیضائی با استفاده از نیروهای «متعهد»، می‌خواهد «ایران دموکراتیک» بسازد! ویژگی چنین نیروهائی این است که به اشتباهات گذشته خود پی برده‌اند، و در برابر حال و آینده مسئولیت خود را می‌شناسند! و به زعم بیضائی اینان مهم‌ترین اهرم سازندة ایران دموکراتیک خواهند بود! ولی شاید بهتر است بدانیم که،‌ اینگونه تأکیدات بر هیچ استدلال منطقی تکیه ندارد، بجز بر اهداف سیاسی شخص نیلوفر بیضائی. وی از به هم بافتن چنین آسمان و ریسمانی، «منطق» ویژه‌ای از آن خود ساخته، که نمی‌تواند در امتداد منافع ملی ایران قرار گیرد. بیضائی با طرح «جدائی دین از حکومت»، در واقع عکس مسیر شیادانی را طی می‌کند که بر طبل «جدائی دین از دولت» می‌کوبند!

چرا که «دولت»، به عنوان جزئی از بدنة حاکمیت، مأمور اعمال سیاست همان حاکمیت است. و این سیاست می‌تواند بنا بر مقتضیات زمان و شرایط جهانی تغییر کند. همچنین می‌دانیم که بنیاد دین جزئی از جامعه است. و حاکمیت، بنا بر تعریف،‌ می‌باید بر «کل» جامعه نظارت اعمال کند. بنابراین وقتی بیضائی «دین» را خارج از حیطه «حاکمیت» قرار می‌دهد، در واقع دست حاکمیت را از هرگونه نظارت بر بنیاد دین کوتاه می‌کند! به این ترتیب، قوانین حاکمیت بر بنیاد دین نمی‌تواند اعمال شود! به زبان ساده‌تر، اگر روحانی جماعت مرتکب جرم شود، و چنین اصولی بر جامعه حاکم باشد، قوة قضائیه صلاحیت رسیدگی به جرم وی را نخواهد داشت! همانطور که طبق کنوانسیون وین، کشورهای عضو ناتو، در خاک خود حق محاکمه مستشاران نظامی و نظامیان آمریکا را ندارند، و این حق فقط برای آمریکا محفوظ است، نیلوفر بیضائی نیز، با طرح پیشنهادی خود در واقع، مصونیت قضائی برای روحانیت در ایران تجویز می‌کند! البته همانطور که گفته شد «نیت‌ایشان خیر»‌ است، و چنین ترهاتی را برای دستیابی به یک «ایران دموکراتیک» سر هم کرده‌اند. در این ایران دموکراتیک، آنچنان که ایشان پیشنهاد می‌کنند، بنیاد دین خارج از نظارت حاکمیت قرار می‌گیرد، و می‌تواند حافظ منافع آمریکا، ‌ انگلستان، یا کشور اسرائیل باشد، در هر حال، بر اساس نسخة نیلوفر بیضائی، این مسئله نمی‌تواند به حاکمیت دموکراتیک ایران هیچ ارتباطی داشته باشد! چرا که «دین» از حاکمیت «جدا» است! و به این ترتیب باز می‌گردیم به نقطة آغاز، به آنجا که سفارت انگلیس، یا همان کارخانة رجاله پروری، حمایت روحانیت را بر عهده داشت، و در برابر حاکمیت،‌ از خیانت آن‌ها به منافع ملی ایران دفاع می‌کرد. و از نظر تاریخی، تداوم چنین سیاستی، نهایت امر به حاکمیت روحانیت انجامید. و شاید بیضائی هم آرزوی تکرار همین روند نفرت‌انگیز را در سر می‌پروراند که «تاریخ» را نیز،‌ در ارتباط با خواسته‌هایش، از نو می‌نگارد!

نیلوفر بیضائی در مقالة خود به بازنویسی تاریخ مشروطه پرداخته، شعارهای جنبش مشروطه را هم در راستای خواسته‌های دارودستة «یوشکا فیشر» بازنویسی می‌کند! در جنبش مشروطه، «جدائی دین از حکومت» مطرح نبوده! مشروطه خواهان اگر چه در میان‌شان امثال تقی‌زاده هم دیده می‌شدند، همگان خواستار نظام پارلمانی و پایان دادن به دخالت روحانیت در سیاست کشور بودند. به عبارت دیگر، مشروطه خواهان هدف‌شان کاهش نیروی لجام گسیخته‌ای بود که تحت لوای دین، زمینه ساز بحران و آشوب اجتماعی، جهت تأمین منافع استعمار بود، و امروز نیز در همین راستا فعال است. و امروز بیضائی‌ها، به بهانة سخن گفتن از «ایران دموکراتیک»، و با هدف اهدای آزادی بی‌قید و شرط به روحانیت، ‌جهت خیانت و جنایت هر چه بیشتر، قلم‌فرسائی کرده و خواستار «جدائی دین از حکومت» شده‌اند! مهم نیست که نیلوفر بیضائی خود چنین مقالة مزورانه‌ای را به رشته تحریر در آورده، یا اینکه دیگران برایش قلم زده باشند، مهم این است که وی با چنین مطالبی زمینه ساز تبلیغاتی ایران ستیز می‌شود، که هر چند به استحمار و تخریب ملت ایران بیانجامد، گویا شامل حال بیضائی‌ها نخواهد شد. چرا که امثال ایشان، جدا از هر حاکمیت دموکراتیک ایرانی قرار دارند، و به همین دلیل در پوشش حمایت از دموکراسی و آزادی، ‌ تلاش خود را بر حمایت از حاکمیت استعماری در ایران متمرکز کرده‌اند. و با همین هدف شوم به بررسی تاریخ ایران نیز می‌پردازند. بیضائی جهت ارائة تعریفی از نیروهای سیاسی «تحول‌خواه»، و نه ترقی‌خواه ـ تحول ترقی نیست پس‌روی هم می‌تواند نوعی تحول به شمار آید ـ با یک چرخش قلم، خواننده را از زمان حال به دوران صفویه می‌برد، تا تعریف عجیب و غریبی از سلطنت و روحانیت ارائه دهد!

نیلوفر بیضائی با نادیده انگاشتن یک اصل اساسی، یعنی مکمل بودن دو بنیاد دین و سلطنت، آن‌ها را به عنوان دو حزب سیاسی معرفی می‌کند، که گاه رقیب و گاه هم‌پیمان بوده‌اند! می‌دانیم که به «برکت» سلسلة صفویه،‌ روحانیت و سلطنت در هم ادغام شد. و در آغاز حاکمیت صفویه، شیخ و شاه در وجود سلطان صفوی متبلور بود. و اگر به مرور زمان، شیوخ دیگری هم ابراز وجود کردند، به دلیل سستی و فترت در دستگاه سلطنت صفوی بود و بس! فتوری که نهایتاً به سلطنت یک سنی مذهب، یعنی نادر افشار منجر می‌شود. بنابراین، تاریخ ایران از زمان صفویه تاکنون، ‌به هیچ عنوان حاکمیت شیعی‌مسلکان نبوده، و از سوی دیگر، حاکمیت صفویه هیچ ارتباطی با حاکمیت فعلی ایران نمی‌تواند داشته باشد. تا آنجا که منابع معتبر تاریخی می‌گویند، شاه اسماعیل صفوی‌ را ارتش ناتو بر تخت سلطنت ننشانده بود! ولی گویا منابع تاریخی بیضائی از اعتبار بیشتری برخوردار است، و چنین اعتباری را در تکرار چکشی واژة «انقلاب»، بجای براندازی استعماری، می‌توان مشاهده کرد. امروز همه می‌دانند،‌ تنها گروهی که سخن از«انقلاب» می‌گوید، و بر «انقلاب» بودن کودتای ناتو در 22 بهمن اصرار فراوان می‌ورزد، در داخل و خارج، همان گروه‌هائی‌اند که از منافع چنین براندازی استعماری بهره‌مند شده‌اند. در میان مخالف‌نماها امثال داریوش همایون، فرخ‌نگهدار، و دیگر سیاست‌پیشه‌گان دست‌ساز استعمار، بر «انقلاب» در ایران تکیه می‌کنند.

نیلوفر بیضائی پس از مرور «دقیق» و شتابزدة تاریخ دوران صفویه، پرشی هم به جنبش مشروطه کرده و دموکراسی و آزادی را به همراه شعار معروف و مردم‌فریبانة «جدائی دین از حکومت» از مطالبات نخبگان خوانده، چنین می‌گوید:

«در مقابل دو نیروی سلطنت و دستگاه روحانیت که از دوران صفویه به بعد[...] مروج استبداد و حاکمیت مطلقه بوده‌اند[...] در دوران مشروطه[...] روشنفکران و نخبگان ایرانی[...] تحصیل‌کرده در غرب[...] پا به عرصه وجود نهادند. مطالبات مشروطه یعنی دمکراسی، آزادی و جدائی دین از حکومت [...] به اصلی‌ترین خواسته‌های این بخش از جامعه ایران بدل شده‌اند.
»

و به محض رسیدن به این برهة تاریخی، نیلوفر بیضایی به صورتی کاملاً تصادفی، سعی بر پنهان داشتن نقش استعمار در سازماندهی کودتای میرپنج و شکست جنبش مشروطه دارد! به همین دلیل دون کیشوت‌وار به جنگ دشمنان خیالی می‌شتابد: نیروهای چپ! که با توجه به وابستگی رهبری‌شان به استعمار و با توجه به فقر فرهنگی‌شان که امروز آشکار شده، می‌بایست هشت دهه پیش برای دموکراسی و آزادی مبارزه می‌کردند! نیلوفر بیضائی گویا به «معجزه» اعتقاد دارد و به کسی هم نمی‌گوید:

«با توجه به ناکام ماندن جنبش مشروطه در تحقق آزادی به عنوان پیش شرط برقراری دموکراسی [...]انتظار تاریخی از نیروی چپ این می‌بود [این بود] که حامل فکر دمکراسی خواهی و آزادی باشد[...]»

نمی‌دانستیم آزادی «پیش شرط» دموکراسی‌است! تا امروز چه غافل و گمراه بودیم! می‌پنداشتیم دموکراسی ناشی از توازن قوای مولد ثروت در جامعه است! ولی گویا «خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم!» نیلوفر بیضائی مانند پاسداراکبر، بیشتر تاکید بر «دموکراسی‌خواهی» دارد، تا بررسی واقعیت‌هائی که می‌توانند به ایجاد دموکراسی در یک جامعه بیانجام‌اند! و شاید به دلیل همین نادیده انگاشتن واقعیت‌هاست که بیضائی حاکمیت پهلوی را آنگونه که باید ببیند، می‌بیند: استبدادی! ولی کیست که ماهیت استعماری حاکمیت «تجددخواهی» پهلوی اول را نمی‌بیند؟! مسلماً همان که ماهیت استعماری حاکمیت «تحجرخواهی» گورکن‌ها را «انقلابی» می‌داند! خلاصه بگوئیم، اینان همان گروه شبه اصلاح طلبان حکومتی‌اند! همان‌ها که امروز از جسد مصدق به عنوان «قهرمان» تغذیه می‌کنند، و تداوم تاریخ را نیز اصولاً به رسمیت نمی‌شناسند. اینان همان‌ها هستند که در حاکمیت استعماری پهلوی، میراث سیاسی «تجدد» می‌بینند. به اینان باید یادآور شد که تاریخ، گسست، پرش و جست و خیز ندارد. تاریخ فقط هنگامی می‌تواند «تاریخی‌ات» داشته باشد که در راستای تداوم خود بررسی شود، و تاریخ ایران از این تداوم نمی‌تواند مستثنی باشد. چه در اینصورت «تاریخ» نیست، روایت و قصه است، همچون روایت نیلوفر بیضائی که پرده‌ای است بر نقش استعمار در براندازی‌های پی‌درپی که بر ملت ایران تحمیل شده:

«اسلامگرایان [...] همراه با نیروی چپ، و به عنوان دو نیروی مخالف با میراث سیاسی تجدد در برابر حکومت استبدادی پهلوی قرار گرفتند. نیروی دیگری که با حضور دکتر محمد مصدق [...] اعتباری دوباره یافته بود[...] در کنار نیروهای دیگر[...] با پشت کردن به دکتر بختیار در صف مدافعین خمینی قرار گرفت[...]بدین ترتیب اسلام سیاسی[...]توانسته به قدرت سیاسی دست پیداکند[...]».


در کمال تأسف باید یادآور شویم که پیوستن گروه‌های چپ‌نما و «چپ‌الله» به دارودستة خمینی، تنها براندازی دولت بختیار را شتاب بخشید. دولت بختیار هیچ کنترلی بر نیروهای «نظامی ـ‌ امنیتی» ایران نداشت. این نیروها از دورة میرپنج حافظ منافع استعمار بودند، و با کودتای 28 مرداد به سازمان امنیتی دیگری به نام ساواک مجهز شدند، که مستقیماً از سازمان سیا دستور می‌گرفت. و نقش اساسی در براندازی سال 1357 را، پس از «نشست گوادالوپ» و حضور ژنرال هویزر درایران، ساواک عهده‌دار شد. اعتصاب کارگران نفت، اعتصاب در شبکه توزیع برق، و در «رادیو ـ تلویزیون»، مستقیماً تحت نظارت ساواک سازماندهی شد. و اگر قریب به سه دهه است فاشیسم استعماری بر ملت ایران حاکم شده، با حمایت همه جانبة غرب به ویژه حمایت ایالات متحد بوده، که امروز نیز جهت تقویت حاکمیت طالبان دست پرورده‌اش در ایران، حاکمیت اسلامی را در افغانستان و عراق از طریق اشغال نظامی حاکم کرده. بررسی اوضاع سیاسی ایران، بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی همسایگانش امکانپذیر نیست. امروز افغانستان و عراق همانقدر اوپوزیسیون دارند که ایران و پاکستان!

تأکید نیلوفر بیضائی بر موجودیت اوپوزیسیون ایران در داخل و خارج نیز مضحک می‌نماید. چرا که ماهیت چنین اوپوزیسیونی بر ملت ایران آشکار شده، و به همین‌دلیل، علیرغم سرکوب شدید مردم، توسط نیروهای «انتظامی»‌، شبه مخالفان داخلی مقبولیتی در میان مردم ایران ندارند. و بر خلاف ادعای نیلوفر بیضائی، این بی‌اعتمادی ‌ریشه در پیوستن نیروهای چپ‌ و نیروهای به اصطلاح پیشرو به دارودستة خمینی ندارد. اگر مردم ایران اوپوزیسیون را در داخل و خارج مرزها جدی نمی‌گیرند تنها به دلیل ارتباط آشکار حاکمیت ایران با اوپوزیسیون است، و مردم می‌دانند که حاکمیت ایران و شبه مخالفانش هر دو جیره‌خوار محافل استعماراند. کافی است نگاهی به رسانه‌های مخالف‌نمایان بیافکنیم، تا امتداد تبلیغات حاکمیت را به عین شاهد باشیم. «جدائی دین از دولت» و اکنون «جدائی دین از حکومت»، در همین راستا می‌تواند بررسی شود. نیلوفر بیضائی می‌نویسد همان ایرادی که بر ملت ایران وارد است بر اوپوزیسیون نیز وارد است:

«این اوپوزیسیون نیز از درون همین مردم برآمده و اگر ایرادی بر آن وارد است، همان ایرادی است که بر کل جامعه ایران و بر همین مردمی که از آن‌ها نیروئی مقدس و بی‌اشتباه ساخته وارد است.»

نخست باید بپرسیم مگر هر چه از درون همین مردم برآمده باید پذیرفته شود؟ ماشالله قصاب‌ها و الله‌کرم‌ها نیز مانند رفسنجانی و خامنه‌ای از درون همین مردم برآمده‌اند. ولی جنایتکار و غارتگراند. از سوی دیگر، مردم ایران چنین اوپوزیسیونی را انتخاب نکرده‌اند، گروه‌های «اوپوزیسیون» یک پا در سفارت گورکن‌ها دارند، و همه روزه لطف ایالات متحد نیز شامل حالشان می‌شود، مردم ایران نه جیره خوار ایالات متحداند، نه همکاران بالفعل پادوهای‌شان در ایران. و بازهم تکرار کنیم، طرح «جدائی دین از حکومت» نیز خود قسمتی از همین نوع «فعالیت‌های اوپوزیسیون» به شمار می‌رود. اوپوزیسیونی که تنها نامی از اوپوزیسیون دارد. و فعالیت‌های «سیاسی ـ فرهنگی‌اش» به مخدوش کردن مرز میان مفاهیم متضاد محدود شده. اوپوزیسیونی که آئینه تمام نمای حاکمیت مفلوک ایران است: مجموعه‌ای از فقرفرهنگی و شعارهای پوچ!




سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

نامه‌نگاری پس از مرگ!
...
روز 13 خردادماه 1386، سیرک رسانه‌ای گورکن‌ها، در داخل و خارج، فعالیت همه جانبه‌ای را آغاز کرد! اصولاً خردادماه در قاموس گورکن‌ها اهمیت فوق‌العاده‌ای پیدا کرده! ماه خرداد، ماه حماسه‌های ارمغان استعمار است. آشوب‌های 15 خرداد، کودتا بر ضد بنی‌صدر، حماسة دوم خرداد و ... و تقدیر چنین بود که در یکی از روزهای همین ماه خرداد، ‌ خاک ایران ‌زمین هم از وجود پلید خمینی پاک ‌شود. «مهرنیوز» مورخ 13 خرداد،‌ جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از خمینی مطالبی را منتشر کرده بود، که قسمتی از آن در وبلاگ «لات عادل» بررسی شد. در آن وبلاگ گفتیم که حاکمیت ایران هرمی است از «صورتک‌های پلید استعمار» که روح‌الله خمینی در رأس آن قراردارد. در وبلاگ امروز، به صورتک دیگری از حاکمیت ایران می‌پردازیم. صورتک دبیرکل نهضت آزادی، به عنوان رأس هرم فکل‌کراواتی‌های حوزه! می‌دانیم که پس از «شهادت» مهدی بازرگان در راه «آزادی»، ابراهیم یزدی، جانشین وی شد. و همزمان با انتشار مطالب «مهرنیوز» در مورد خمینی، «روزآنلاین»، سایت اکبر رفسنجانی، ‌ مصاحبه‌ای با دبیرکل نهضت «آزادی» منتشر کرده، که بسیار مضحک‌تر از سخنان خمینی در «مهر نیوز» است! دبیرکل نهضت آزادی حوزه و بازار، ابراهیم یزدی، از نخبگان عرصة سیاست گورکن‌ها است، و افتخار خدمت در سازمان بشر دوست «سیا» را نیز در کارنامة فعالیت‌های سیاسی خود به ثبت رسانده‌.

ویژگی ابراهیم یزدی در سخن گفتن اوست! یزدی چنان سخن می‌‌گوید، که مخاطب را از حماقت خود کاملاً مطمئن سازد. البته شناخت و کاربرد چنین شیوه‌ای نیاز به نبوغ «امام‌گونة‌ خمینی» ندارد و ابراهیم یزدی،‌ برخلاف خمینی در دریای «علوم» غرق نشده! هر شارلاتانی می‌تواند به شیوة ابراهیم یزدی با مسائل برخورد کرده، و به قول معروف خودش را بی‌خبر از همه جا بنمایاند. فواید چنین برخوردی این است که به سادگی دست مخاطب را رو می‌کند. چرا که در حالت طبیعی، وقتی یک نفر چنین بلاهتی را در مخاطب خود مشاهده می‌کند، سعی خواهد کرد طرف مقابل را از برخی مسائل آگاه کند. و همینجاست که ابراهیم یزدی می‌تواند بفهمد مخاطب‌اش «کدام طرفی» است، و اطلاعات لازم در مورد وی را در اختیار ارباب قرار دهد. یادآور شویم که شغل واقعی ابراهیم یزدی پادوئی برای سازمان سیا است. و طی سال‌های متمادی اقامت در ایالات متحد، از این‌طریق اطلاعات ذیقیمتی برای سازمان جاسوسی ایالات متحد فراهم آورده. حال بپردازیم به مصاحبه این خادم وفادار «سیا»، که از تأثیر «اطلاعات غلط» بر سیاست‌های واشنگتن در ایران سخن گفته!

در این مصاحبه، یزدی یک قصة خاله سوسکه بسیار «تاریخی» در مورد روابط ایران و ایالات متحد نقل می‌کند! حاج ابراهیم، که یک پا درخانوادة حجت‌الاسلام دعائی دارد، و از این طریق با روزی‌نامه «اطلاعات» در ارتباط است، خود به دادن «اطلاعات غلط»‌ می‌پردازد! به عنوان نمونه می‌گوید تنش‌هائی که در روابط ایران و ایالات متحد پیش آمد، به دلیل «اطلاعات غلط» بود! پیش از پرداختن به رد گم کردن‌های ابراهیم یزدی، یادآور شویم که سیاستگزاران ایالات متحد، در کاخ سفید ننشسته‌اند. به زبان ساده‌تر،‌ آن‌ها که با معرکة انتخابات راهی کاخ سفید می‌شوند، مأمور تأمین منافع صاحبان صنایع، به ویژه صاحبان صنایع نظامی‌اند. و این اصلی است اساسی که سیاست ایالات متحد برآن استوار شده. پس با در نظر گرفتن این اصل می‌‌باید به بررسی سخنان یزدی پرداخت. ایشان ادعا می‌کنند، ‌ گروه‌هائی در ایران و آمریکا مخالف بهبود روابط دو کشور بوده و به همین دلیل «اطلاعات غلط» به مسئولان می‌دادند، تا روابط بین دو کشور رو به تیرگی بگذارد! و البته هیچکس هم متوجه نمی‌شد که عده‌ای دروغگو و بدخواه، ‌روابط میان ایالات متحد و حاکمیت دست نشاندة ایالات متحد را اینچنین شکرآب می‌کنند! ولی ما به ابراهیم یزدی‌ می‌گوئیم به چه دلیل چنین شرایطی پیش آمده! تنها به این دلیل، که ایجاد بحران و تنش کاذب با گورکن‌ها، یکی از خطوط سیاسی حاکمیت ایالات متحد بوده! بله، از دورة ریاست جمهوری کارتر، سیاست ایالات متحد، بر طالبانی کردن کل منطقه،‌‌ در ظاهر، جهت مبارزه با کمونیسم قرار گرفت. ولی شاهدیم که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سیاست ایالات متحد نه تنها تعدیل نشد،‌ که تشدید هم شد، و به تهاجم نظامی به افغانستان و عراق انجامید، تا از حاکمیت طالبان شیعه و سنی در این‌کشورها حمایت کرده، مانع استقرار حاکمیت‌های غیرمذهبی شود. چرا که تنها با حمایت از حکومت‌های اسلامی است که ایالات متحد و جبهة ناتو می‌توانند چین، هند و به ویژه روسیه را تحت فشار قرار دهند. و ابراهیم یزدی که تا چندی پیش از مدافعان استقلال چچنی بود، از این امر نیک آگاه است! ولی در این مورد سکوت اختیار کرده، و به پرت و پلاگوئی در مورد مخالفان ارتباط میان ایران و ایالات متحد، ‌به ویژه «تروتسکیست‌های مسلمان» و گروه‌های چپ می‌پردازد. گروه‌هائی‌ که به زعم ایشان، قصد صدور انقلاب به خارج را داشتند! به یاد داریم که خطبه‌های نماز جمعه، که تحت نظارت ساواک تهیه می‌شود، و به همچنین در سخنرانی‌های خمینی دجال، همه و همه، ‌ به کرات به «صدور انقلاب» اشاره داشتند. گویا ابراهیم یزدی فراموش کرده که متن سخنرانی‌های خمینی هنوز موجود است! یا شاید به پندار یزدی، روح الله خمینی خودش هم جزو همین «تروتسکیست‌ها مسلمان» بوده:‌

«در ایران این‌ها عبارت بودند از کسانی که می‌خواستند[...] انقلاب را به خارج صادر کنند[...] من این‌ها را تروتسکیست‌های مسلمان می‌دانستم[...] بعضی از این افراد[...] معتقد بودند باید به منافع آمریکا در هرکجای خاورمیانه حمله کنیم تا انقلاب را صادر کنیم[...] آنها با بهبود و اساسا با حفظ رابطه با آمریکا مخالف بودند. گروه دیگر جریان‌های تند چپ[...] مانند حزب توده[...] با داشتن روابط دیپلماتیک با آمریکا مخالف بودند.»


با مشاهده جهت‌گیری‌های گروه‌های «چپ» باید به آقای یزدی اطمینان دهیم، ‌که در ایران از راست افراطی تا چپ تندرو، همه حافظ منافع ایالات متحد‌اند. و دیگر جای هیچگونه نگرانی نیست!

در این معرکه‌گیری رسانه‌ای، ‌ خوشبختانه ابراهیم یزدی تنها نیست، مصاحبه کننده نیز در همان مسیر، به بهانه طرح پرسش‌، به تله گذاردن برای خواننده، و رد گم کردن می‌پردازد. پرسش‌های سئوال کننده، نهایت امر، خود تأکید بر «اطلاعات غلطی» است که ابراهیم یزدی ارائه می‌دهد! به این‌صورت که، بله در مورد ایران که می‌دانیم همینطور بوده که شما فرمودید، از آمریکا برای‌مان بگوئید! و یزدی هم از آمریکا برایمان می‌‌گوید.

می‌گوید که آمریکائی‌ها در مورد ایران هیچ نمی‌دانستند. به ویژه هنگامی که جیمی کارتر به ایران آمد، روح‌شان هم خبر نداشت که قرار است دارودستة برژینسکی زمینه براندازی را نه تنها در ایران که در پاکستان و ترکیه فراهم آورند:

«آمریکائی‌ها، ‌حتی در آستانة انقلاب نیز نمی‌دانستند جامعة ایران در حال انقلاب است[...] یک سال قبل از انقلاب، جیمی کارتر رئیس‌جمهور وقت آمریکا به ایران آمد[...] در آن‌ زمان اطلاعاتی که آمریکائی‌ها در مورد وضعیت ایران داشتند به حدی نادرست بود که رئیس جمهوری آمریکا[...] ایران را جزیرة ثبات[...] اعلام کرد.»

چقدر این آمریکائی‌ها بی‌اطلاع بودند! اگر ذره‌ای از مسائل «اطلاع» داشتند، و هدفشان دادن «اطلاعات غلط» نبود، سازمان «سیا» متن سخنرانی جیمی کارتر را مطابق با اطلاعات صحیح تنظیم می‌کرد، و کارتر در سخنان خود می‌گفت، ما در حال انجام عملیات خرابکارانه در افغانستان هستیم، تا اتحاد جماهیر شوروی را ناچار به حضور نظامی در این کشور کنیم، و براندازی حاکمیت ایران نزدیک است، کودتا در ترکیه و پاکستان هم به همچنین! ولی از آنجا که به آمریکائی‌ها «اطلاعات غلط» دادند، متن سخنرانی جیمی کارتر نیز مملو از «اطلاعات غلط»‌ به ملت ایران شد. البته ابراهیم یزدی به موارد دیگری از همین «اطلاعات غلط» اشاره می‌کند. به عنوان نمونه، وقتی پهلوی دوم جهت «معالجه»‌ به آمریکا رفت،‌ تا در واقع پزشکان حاذق باعث تسریع مرگ‌اش شوند، ابراهیم یزدی به دیپلمات‌های آمریکائی هشدار داده بود که با پذیرفتن شاه در آمریکا چه کار بدی می‌کنند! و پیامد آن‌‌را نیز متحمل خواهند شد، ولی کو گوش شنوا؟! هیچکس به نصایح وزیر امورخارجة گورکن‌ها توجهی نکرد! چون مصلحت خویش را در این می‌دیدند! ولی ابراهیم یزدی کاری با واقعیت سیاست آمریکا ندارد، هدف وزیر امورخارجه اسبق گورکن‌ها این است که با دادن «اطلاعات غلط» خواننده را متقاعد کند که آمریکائی‌ها از شرایط ایران آگاه نبودند! حال آنکه گاوچران‌ها بیش از ایرانیان در جریان شرایط ایران بودند. چرا که ساواک مستقیماً به آنان گزارش می‌داد و مستقیماً هم از آنان دستور می‌گرفت. ولی حاج ابراهیم، تاریخ را مطابق با «اطلاعات غلط» بازخوانی می‌کند! به همین دلیل می‌گوید آمریکائی‌ها حتی نامة خیرخواهانة مرحوم مهندس بازرگان را نیز به شاه ندادند، که شاه از سلطنت کناره‌گیری نکند! البته این نخستین بار است که یک «مرحوم» نامه می‌نویسد! ولی در جهان نیرنگ و ریا، همه چیز ممکن است حتی نامه‌نگاری مرحومین:‌‌

« مرحوم مهندس بازرگان[...] نامه‌ای برای شاه نوشت و از او خواست که از سلطنت کناره‌گیری کند،‌ که در صورت رفتن به آمریکا افکار عمومی مردم ایران گمان نکنند[منظورشان باید، مردم ایران باشد،‌ نه افکار عمومی مردم ایران!] که آمریکائی‌ها ‌می‌خواهند یکبار دیگر ـ چون کودتای 28 مرداد ـ او را [...] به سلطنت بازگردانند. آمریکائی‌ها حتی حاضر نشدند این نامه را به شاه بدهند[‌...] از آمریکا خواستیم به پزشکان حاذق ایرانی[...] اجازه بدهند که شاه را معاینه کنند وبیماریش را تأیید کنند ولی دولت آمریکا نپذیرفت[...]»


مسلم است که آمریکا نمی‌پذیرد شاه را کسی معاینه کند! شاه که بیمار نبود. اگر بیمار بود، راهی مصر و مراکش نمی‌شد! جهت معالجه، مستقیماً راهی کشورهای غربی می‌شد. و ابراهیم یزدی می‌داند که‌ بیماری شاه، ‌نخست به صورت شایعه در ایران پخش شد، و سپس در آمریکا «واقعیت» یافت. همچنانکه بیماری ملک حسین و حافظ اسد نیز، زمانی‌ که وقت رفتن‌شان فرا رسیده بود، در آمریکا شروع شد و سریعا جان‌شان را گرفت. ولی خوب بعضی مسائل را نمی‌شود مطرح کرد. همچنانکه رضاپهلوی نیز در خاطرات خود به تسریع بیماری پدرش توسط پزشکان آمریکائی اشاره کرده، ولی در مصاحبه‌هایش، ‌ترجیح می‌دهد در این‌مورد سخنی بر زبان نیاورد.

ابراهیم یزدی پس از اشارة غیرمستقیم به بیماری «مشکوک» شاه، به گروگانگیری و ماجرای طبس نیز اشاره می‌کند. و سعی دارد ماجرای طبس را به گروگانگیری پیوند زند. حال آنکه امروز همه می‌دانند، ‌هواپیماها و هلی‌کوپترهای آمریکا برای آزاد کردن چند کارمند دون پایة وزارت امور خارجه، که با اجازة مستقیم ایالات متحد به گروگان گرفته شده بودند، تا جنگ و تحریم بر ملت ایران تحمیل شود، عازم ایران نشدند. ایالات متحد از طریق ایران، سلاح و تجهیزات برای مجاهدین افغان ارسال می‌کرد، تا با «خطر کمونیسم» مبارزه کنند. ولی مهمترین قسمت مصاحبة ابراهیم یزدی قسمت مربوط به وام 4 میلیارد دلاری «چیس مانهاتان بانک» به ایران است.

یزدی در این مورد می‌گوید، این 4 میلیارد دلار را به نزدیکان شاه وام داده بودند، و دولت ایران حاضر به پرداخت آن نبود! و به همین دلیل لابی «کی‌سینجر ـ راکفلر» ترتیبی داد که به شاه اجازه دهند به آمریکا بیاید، ‌و شرایطی در ایران ایجاد شود که رئیس جمهور آمریکا بتواند اموال ایران در آمریکا را مسدود کند. و این شرایط با پذیرفتن شاه در آمریکا و پیامد آن، اشغال سفارت آمریکا در ایران، ‌ممکن شد! بله، به همین سادگی که ایشان می‌فرمایند! البته به گفته یزدی، گروه‌های دیگری هم مخالف حاکمیت گورکن‌ها بودند، ازجمله لابی اسرائیل،‌ که اسلحه و تجهیزات آمریکا را به ایران می‌فروخت و با ارز حاصل از آن، نگروپونته و بانو، به استخدام «مبارزان راه حق و عدالت» بر علیه ساندینیست‌ها در نیکاراگوئه می‌پرداختند! منظور ابراهیم یزدی همان رسوائی «ایران گیت» است. ولی از این مسائل کم اهمیت که بگذریم، ‌ می‌بینیم مهم‌ترین عامل 28 سال جنایت و سرکوب در ایران، که با همکاری نهضت آزادی صورت پذیرفته، این بود که مسئولان آمریکائی از مهدی بازرگان و علی شریعتی هیچ نمی‌دانستند. و سالیوان، سفیر آمریکا در ایران نمی‌دانسته بازرگان مهندس است، امام دوازدهم شیعیان در مشهد دفن نشده، و ابراهیم یزدی همسر آمریکائی نداشته:

« من در ژانویه 1979[...] برای مصاحبه به آمریکا رفتم[...]بعد از مصاحبه[...] مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه آمریکا به دیدن من آمد[...] وقتی در مورد افرادی همچون بازرگان و شریعتی صحبت می‌کردم آنها واقعا از این موارد بی‌اطلاع بودند.[...] سالیوان[...] می‌گوید ایرانیان برای زیارت امام دوازدهم‌شان به مشهد می‌روند، و یا در مورد بازرگان می‌گوید وی دندانپزشک است[...] می‌گوید یزدی[...] همسر آمریکائی دارد [...] تصمیمات سیاستمداران هم بر اساس این اطلاعات غیر معتبر گرفته می‌شده است.»

ابراهیم یزدی نمی‌گوید، اگر تصمیمات سیاستمداران آمریکا بر اساس این اطلاعات غیر معتبر گرفته می‌شد، چرا تصمیم «سیاستمداران» مطلع و آگاه ایران، مانند اشغال لانة جاسوسی،‌ اینچنین با سیاست‌های آمریکا در منطقه هماهنگی پیدا ‌کرد؟! نکند واقعاً بازرگان دندانپزشک بوده، و یا یزدی همسر آمریکائی داشته؟ و یا اینکه ایرانیان برای زیارت امام دوازدهم‌شان به مشهد می‌روند؟ و تاکنون لابی اسرائیل این اطلاعات معتبر را از ما ملت پنهان داشته، تا روابط میان آمریکا و ایران تیره شود؛ دموکراسی هم در ایران استقرار نیابد؟! این‌ها پرسش‌هائی است که تنها نامة یک «مرحوم» می‌تواند به آن پاسخ دهد، ولی اگر آمریکائی‌ها بگذارند که نامة آن مرحوم به دست ما برسد!


دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶


«لات عادل»!
...
جنگ زرگری نهضت آزادی و دارودستة مهرورزی را جدی نگیریم! هدف استعمار این است که با هیاهوی رسانه‌ای دوباره نهضت آزادی را چند صباحی بر اریکة قدرت بنشاند تا زمینه کودتا و سرکوب فراهم آید. دارودستة نهضت آزادی همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، مانند مصدق، هم «ملی» و هم «مذهبی»‌اند. هر گاه لازم باشد با دستاربندان جنایتکاری چون کاشانی همنوا می‌شوند، ‌ و هر گاه منافع غرب ایجاب کند، زمینة آشوب و کودتا فراهم می‌آورند. و به عنوان پاداش خدمات لقب «قهرمان مبارز» و «آزادیخواه» دریافت کرده، صحنه را ترک می‌کنند. حدود نیم قرن، رسانه‌ها و شایعات ساواک از محمد مصدق «قهرمان‌ملی» ساختند. پس از محمد مصدق، مهدی بازرگان با ایجاد نهضت به اصطلاح آزادی، پیوند رسمی میان دستاربندان و بازاریان جیره خوار استعمار را فراهم آورد. نهضت آزادی، در واقع، محفلی است که تصویری فکل کراواتی از حوزه ارائه می‌دهد. و از اینرو به مراتب کارآئی بیشتری از حوزه دارد. در باب آزاد‌یخواهی نهضت آزادی همین بس که به یاد آوریم هنگام ریاست «جمهوری» اکبر رفسنجانی، مهدی بازرگان دور دنیا به راه افتاده بود و از ایرانیان دعوت به بازگشت به کشور می‌کرد! و آنقدر در این راه تلاش کرد، که عاقبت در یکی از فرودگاه‌های ‌سوئیس، «شهید» راه آزادی شد! بله، آنزمان، به زعم جناب مهدی بازرگان اوضاع در ایران رو به راه بوده! البته برای مشتی تیغ‌کش و دلال بازار که از نخبگان حاکمیت گورکن‌ها به شمار می‌آمدند، شرایط خوب بود. و به یاد داریم که همزمان، رسانه‌های غرب در وجود اکبر رفسنجانی جنایتکار و شرکایش، ‌ «جناح میانه رو» کشف کرده بودند. و باز هم به یاد داریم که همزمان با چنین اکتشافاتی، فستیوال کن نیز، جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از گورکن‌ها، چند فیلم ایرانی را «برگزید» و چندین و چند مخالف و مزاحم حاکمیت، از جمله شاپور بختیار نیز ظاهراً به دست فرستادگان ساواک، قربانی ارائة همین «تصویر دلپذیر» شدند! قتل شاپور بختیار، مرگ ناگهانی دخترش ناهید، و سرطان و مرگ ناگهانی پسرش را در پی آورد! در این‌مورد، وبلاگ دیگری خواهم نوشت. حال بازگردیم به نهضت حوزه و بازار، یا همان نهضت آزادی!

نهضت «ملی ـ مذهبی» آزادی! هر گاه منافع استعمار ایجاب می‌کند «مذهبی» است و با «ملیون» بکلی بیگانه می‌شود. آخرین نمونة خیانت نهضت آزادی، هنگامی بود که هم‌صدا با براندازان استعمار، از همکاری با دولت شاپوربختیار خودداری کرد، و رهبران‌اش جهت لیسیدن نعلین خمینی دجال عازم نوفل‌لوشاتو شدند. این مسابقة خیانت و مزدوری تا آنجا پیش رفت که دامان دیگر تشکیلات را هم گرفت، و از حیطة نهضت آزادی خارج شد! کریم سنجابی نیز به طمع افتاد، و بجای رفتن به کنگرة سوسیال‌دموکرات‌ها، برای بوسیدن نعلین خمینی راهی نوفل‌لوشاتو شد! و در مقابل این خوش خدمتی، چند صباحی در حاکمیت گورکن‌ها به افتخار وزارت نائل گردید! امروز اربابان نهضت آزادی، یا سیاستگزاران ایالات متحد، مصلحت خویش در آن دیده‌اند، ‌که ابراهیم یزدی و شرکاء را دوباره به صحنه بازگردانند، و با ایجاد یک بحران ساختگی، مانند بحران اشغال سفارت، سرکوب شدید دیگری را سازماندهی کنند. دلیل «جر و بحث» مضحک استاندار تهران و نهضت آزادی در مورد سرکوب‌های اخیر ساواک، سازمان منفوری که مستقیماً از سازمان «سیا» دستور می‌گیرد، در راستای همین سیاست مزورانه می‌‌باید بررسی شود. واقعیت این است که حاکمیت ایران تصمیم گیرنده نیست، یک صورتک است بر چهرة پلید استعمار. فواید صورتکی به نام حاکمیت ایران این است که مسئولیت کشتار، چپاول و سرکوب متوجة همین صورتک خواهد شد، نه متوجة عاملان اصلی. و به همین دلیل صورتک‌ها اینچنین پوشالی، ابله و مضحک‌اند. به عنوان نمونه، از رأس هرم صورتک‌ها آغاز می‌کنیم، از خمینی به روایت «مهر نیوز»، ‌ مورخ 13 خردادماه 1386.

خمینی در مهر نیوز چنین معرفی شده: پدرش آیت‌الله موسوی و مادرش هاجر احمدی نام داشت. پدر خمینی، که زادگاه و پدر و مادرش مشخص نیست، در نجف و سامرا ادامة تحصیل داده، و پس از بازگشت از نجف، «زعامت اهالی خمین» را عهده‌دار شده به مبارزه علیه ظلم و ستم می‌پردازد! و سرانجام در راه خمین و اراک، مانند همه امامان شیعی مسلکان،‌ «شهید» می‌شود.

نیازی به توضیح نیست که هریک از به اصطلاح آیت‌الله‌ها مشتی تیغ‌کش و کلاه مخملی به عنوان مرید در اطراف خود جمع کرده‌اند، که امور «دنیوی» را به عهده آنان می‌گذارند. و پدر خمینی نیز از این روند مستثنی نبوده. در هر حال پیوند اوباش و دستاربندان پیوندی است طبیعی و دیرینه. به ویژه هنگامی که استعمار نیز جهت تأمین منافع خود به تقویت چنین پیوندی متوسل می‌شود. احمد کسروی می‌نویسد:

«ملایان دانسته بودند که [مشروطه] با دستگاه ایشان، بلکه با کیش شیعی سازش [ندارد]. از اینرو انبوه آنان برانداختن مشروطه را [...] خواستار می‌بودند.[...] سیدمحمد یزدی یا سیداکبر‌شاه به منبر رفته می‌گفت: زنا بکن، دزدی بکن، آدم بکش، اما نزدیک این مجلس مرو[...]. اوباشان پیاپی آواز به هم انداخته می‌گفتند: مشروطه نمی‌خواهیم، ما دین نبی‌ خواهیم. جهودان را که به خانه‌هاشان ریخته و با زور به میدان آورده بودند، به آنان نیز این جمله را یاد داده بودند. و چون آنان جملة دوم را نمی‌گفتند، پشت گردنی می‌زدند. هر کسی را که کلاه ماهوت به سر و سرداری به تن‌ می‌دیدند مشروطه‌خواه شمرده، به آزارش می‌پرداختند و جیب و بغلش را تهی می‌گردانیدند.[...] هر کسی را از رهگذران می‌یافتند عبا و کلاهش را می‌ربودند و دست به جیب و کیسه‌اش می‌بردند. با دستور پیشوایان خود به اداره روزنامه‌ها ریخته آن‌ها را تاراج می‌کردند و تابلوها را آورده در میان میدان آتش می‌زدند.[...]»

«تاریخ مشروطه ایران»، صفحه 501

بله! این صحنه‌هائی است که، به نوعی آن‌ها را در سال 1358 نیز شاهد بودیم. آن‌هنگام که نهضت آزادی «دولت موقت» تشکیل داده بود! و انتظام امور اجتماعی را هم ماشاالله‌قصاب‌ها تأمین می‌کردند. حال بازگردیم به خمینی! به خمینی، که در پانزده سالگی تحصیلات فارسی آن‌روز را به پایان رساند،‌ و نزد برادرش آیت‌الله پسندیده صرف و نحو و منطق آموخت. و به همین دلیل هم زبان فارسی را به ابتذال آلود و هم با منطق بیگانه شد! ولی خمینی، به این درجه از دانش اکتفا نکرد، در نوزده سالگی روانة حوزة علمیة اراک شد، و در محضر شیخ عبدالکریم حائری ‌یزدی، شاگرد برجستة‌ میرزای شیرازی، به تحصیل ادامه داد. حائری ‌یزدی همان کسی است که در سال 1340 هجری قمری، حوزه علمیة قم را تأسیس کرده! البته به گفتة مهرنیوز! و خمینی نیز به دنبال حائری‌ یزدی راهی قم می‌شود! و در آنجا بود که خمینی در علم هیئت نیز مهارت یافت. و پس از آموختن عرفان، حکمت و فلسفه، خمینی خود را در دریای علوم اسلامی «غرق» می‌کند، ولی این دریا حتماً «آب نما» بوده:

«امام از استاد[...] متون مختلف[..] را فرا گرفت و خود را در دریای علوم اسلامی غرق کرد.»

یکی از فواید غرق شدن خمینی در علوم اسلامی این بود، که مکتب نرفته ملا شد و به درجة اجتهاد نائل آمد:

«در سال 1345 هجری قمری، بدون نیاز علمی و فلسفی به حوزه‌های علمیة نجف در زمرة مجتهدین و نوابغ فقهی قرار گرفت»

مسلماً کمتر آخوندی به چنین درجه‌ای از نبوغ نائل آمده! و ما هم نبوغ خمینی را از نزدیک مشاهده کرده‌ایم! وقاحت و ابتذال در کلام و پریشان‌گوئی! ولی «مهرنیوز» با ما موافق نیست، چرا که می‌گوید، خمینی بیانی شیوا و رسا داشته! و به امر تدریس می‌پرداخته:

«و کتابهای فقه و اصول را با بیانی شیوا و رسا برای طلاب شرح و بسط می‌داد[...]»

ولی گویا پس از ازدواج با یک دختر بچة 12 ساله، نمی‌دانیم به چه دلیل، زبان «شیوای» ایشان، به زبان الکن کلاه‌مخملی‌های بازار تبدیل می‌شود! و اینجاست که خمینی «مبارزات سیاسی» خود را هم آغاز می‌کند! می‌دانیم که با زبان شیوا نمی‌توان در صف فدائیان اسلام قرار گرفت. یکی از معیارهای «گزینش مبارز» در کارخانة رجاله پروری، همین وقاحت و ابتذالی است که در تمام سطوح حاکمیت ایران می‌بینیم. و مسلم است که رهبر چنین حاکمیتی در ابتذال نیز می‌باید سرآمد همگان باشد. خوشبختانه روح‌الله خمینی، واجد تمام شرایط بود. و به همین جهت رادیوی رعایای الیزابت دوم ـ بی‌بی‌سی ـ وی را آناً به «رهبری انقلاب» برگزید. در سالروز مرگ خمینی مهر نیوز سنگ تمام گذاشته و در مطلبی، «آزادی و عدالت» را نیز از زبان این نابغة حوزة فقرفرهنگی، ‌ که از 27 سالگی مدرس فلسفه بوده، چنین بیان می‌کند:

«آزادی از مفاهیم روشنی است که هر کس آنرا می‌شناسد، و نیازی به مراجعه به کتاب‌های لغت و آوردن شواهد و نمونه‌ها از نثر و شعر و محاورات مردم و اهل سخن ندارد. آزادی یک مسئله ای نیست که تعریف داشته باشد.[...] اسلام انسان را آزاد قرار داده[...] هر انسانی در مسکن آزاد است [...] در آنچه خلاف قوانین الهیه نباشد آزاد است[...]آزادی یک چیز واضحی است[...]»


آفرین! صد آفرین بر خمینی! استاد فلسفه! ایشان، آزادی را به عنوان «چیز واضح»، همان‌گونه که ملاحظه شد، در کمال «آزادی» و با بیانی شیوا «تعریف» می‌کنند. و جهت ارائة یکی از مهم‌ترین مصادیق آزادی به «جنایت» اشاره دارند:

«اگر کسی به منزل کسی حمله برد، برای آن‌کسی که مورد حمله واقع شده کشتن حمله کننده جایز است. اسلام که این قدر با آزادی‌ها موافق است ارتجاع سیاه است؟ ... »


مشاهده می‌کنیم که خمینی از هر کجا که آغاز کند، نهایتاً رجوع به اصل خواهد کرد، به بحث شیرین «فواید جنایت»! اوج آزادی، کشتن کسی است که به خانة شما حمله کرده! خمینی پس از ارائة چنین تعریف جامع و کاملی از آزادی در «فلسفة اسلامی»،‌ ادعا می‌کند کسانی که سخن از آزادی می‌گویند، معنای آزادی را نمی‌دانند! البته مسلم است که هیچکس مانند روح الله خمینی معنای آزادی را نشناخته. آزادی از انسانیت، آزادی از تفکر، آزادی از منطق و آزادی از شعور، خصوصاً از وقار و متانت. بله، هیچکس این چنین افسار گسیخته به «آزادی» نتاخته:

« آقایانی که اسم از آزادی می‌آورند، چه آقایانی که داخل مطبوعات هستند چه قشرهای دیگر[که] فریادی از آزادی می‌زنند، این‌ها آزادی را درست بیان نمی‌کنند[...]ما آزادی می‌خواستیم در پناه اسلام[...] کتب و مجلات برخلاف اسلام[...]حرام است.»

می‌بینیم که بجز خمینی، هیچکس «آزادی» را آنطور که باید نمی‌شناسد! خمینی چنان بر آزادی مسلط بود که نیازی نبود ساواک متن سخنرانی‌هایش را تهیه کند! اهالی «اتاق فکر بکر به حال استعمار» ساواک، از سخنان خمینی، جهت تهیه خطبه‌های نماز جمعه الهام می‌گرفتند. بله، نبوغ روح‌الله در راستای حفظ منافع استعمار تا به این حد بود! نبوغ خداداد! البته روح الله‌خمینی به تعریف «آزادی» اکتفا نکرده، از «عدالت» هم تعریف جامعی ارائه می‌دهد.

«جمهوری اسلامی عدل اسلامی را مستقر می‌کند و با عدل اسلامی همه و همه در آزادی و استقلال و رفاه خواهند بود. اسلام خدایش عادل است، پیغمبرش هم عادل است [...]فقیه‌اش هم معتبر است که عادل باشد[...] و لات آنهم باید عادل باشد.»


بله در جمهوری اسلامی هم، مانند همة جوامع «وحش‌سالار»، «لات» را خمینی تعریف می‌کند: «لات عادل!» افسوس که خمینی در قید حیات نیست، تا دیگر مفاهیم فلسفی را هم با همین بیان شیوا و منطقی به ملت ایران بیاموزد. ارسطو را «معلم اول» و فارابی را «معلم دوم» می‌خوانند، تنها لقب برازندة خمینی «معلم توحش» است.




یکشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۶


جلادسالاری!
...
اربابان آنگلوساکسون‌گورکن‌ها، که با استفاده از براندازی سال 1357، حاکمیت توحش و تحجر را بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند، تا راه را بر چپاول بیشتر بگشایند، اکنون همین سیاست را از طریق اشغال نظامی در عراق و افغانستان دنبال می‌کنند. البته اینبار به بهانة استقرار دموکراسی و مبارزه با طالبان! گورکن‌ها نیز با اقتداء به اربابان، 28 سال است تحت عنوان «استقلال»، سیاست چپاول، کشتار و سرکوب را با عناوین مختلف اسلامی، دینی، میانه‌روی، اصولگرائی، لیبرال مسلمانی، اصلاح‌طلبی و مهرورزی بر جامعه اعمال می‌کنند! آخرین معرکة استعمار جهت برپائی مردم‌سالاری، ظهور خاتمی شیاد بود، که هشت سال فرصت، از جمله فرصت اشغال افغانستان و عراق را برای استعمارگران فراهم آورد. امروز اصلاح‌طلبان حکومتی دوباره خود را برای یک یا دو دوره چپاول، تحت عنوان «مردم‌سالاری» آماده می‌کنند. البته اینبار عبارت مضحک «مردم‌سالاری دینی» را به «مرد‌م‌سالاری ایرانی» تبدیل کرده‌اند! این آخرین ارمغان استعمار را محمدرضا خاتمی، گویا طی مسافرتش به لندن در نوروز سال 1386، مستقیماً از دست مبارک ارباب دریافت داشته. البته هیچکس مردم‌سالاری را نفی نمی‌کند، خصوصاً اگر ویژگی این نوع مردم‌سالاری، «ایرانیت» آن باشد. ولی اشکال اینجاست که چنین مردم‌سالاری‌ای، هرگز وجود نداشته، ‌ و می‌باید در بطن روابط اجتماعی، اقتصادی و مالی جامعه تعریف شود. از سوی دیگر، کسانی که ادعای برپا کردن «مردم‌سالاری ایرانی» دارند، الهامات حکومتی خود را در صحرای عربستان، و صدر اسلام می‌جویند! به زبان ساده‌تر،‌ برنامه استعمار برای حاکمیت در ایران همان برنامة یک سدة اخیر است: اسلام، اسلام و باز هم اسلام! چرا که اسلام، تبدیل به دکه‌ای استعماری شده، که هزاران تابلو می‌توان بر سر در آن نصب نمود. نام دکه تغییر می‌کند، ولی عملکرد آن، هرگز! به عبارت دیگر، جهت حفظ منافع استعمار، حاکمیت ایران می‌باید حاکمیت مذهبی باقی بماند!

حاکمیت‌های مذهبی در ایران و منطقه، مانند حاکمیت‌های فاشیست در تاریخ معاصر اروپا، موجودیت‌شان مدیون سیاست‌های مک‌کارتیست پنتاگون و سازمان «سیا» است. و پیروزی اتحاد جماهیر شوروی بر ارتش هیتلر در جبهة اروپای شرقی، باعث شد که ایالات متحد به ناچار وارد جنگ جهانی دوم شده، ‌حدود نیم قرن به خود «تهمت» مبارزه با فاشیسم بزند! می‌دانیم که شرکای هیتلر که می‌توانستند برای دموکراسی «مفید» باشند، توسط ایالات متحد و شرکای اروپائی‌اش همگی جمع‌آوری شده، از طریق سوئیس، اطریش و... به نقاط مورد نظر اعزام شدند. و تا زمانی که می‌توانستند از دموکراسی دفاع کنند، هیچکس از مخفیگاه‌شان اطلاعی نداشت. ولی به محض اینکه سن و سالی از خادمان دموکراسی گاوچران‌ها ‌گذشت، سازمان‌های مدافع حق و حقوق یهودیان رد جنایتکاران نازی را یافته، آن‌ها را به دادگاه می‌کشاندند! امروز که مشخص شده ایالات متحد و شرکاء تا چه حد دموکراسی پرور و ضدفاشیست بوده‌اند، به ویژه با مشاهده شرایط تاسف‌بار ایران، عراق و افغانستان، دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نیست. کار به جائی رسیده که اکنون فیگارو، سند و مدرک هم ارائه می‌دهد، تا ثابت کند سرویس‌های «نظامی ـ امنیتی» فرانسه «آیشمن» را با مدارک جعلی فرار داده‌اند! بله، چنین است شرایط امروز که فیگارو، ‌ رسانة دست راست و وابسته به کلیسای کاتولیک و محافل جنگ طلب، در واقع به افشای جناح‌های نزدیک به خود می‌پردازد! ولی تغییرات شرایط جهانی هنوز به حاکمیت گورکن‌ها نرسیده! چرا که اینان و شرکای خارج‌نشین‌شان هنوز در صدر اسلام گیرکرده‌اند! فواید زندگی در صدر اسلام این است که واقعیت‌های جهان از چشم تیزبین «پژوهشگران» و «نخبگان» در داخل و خارج پنهان می‌ماند! نخبگان داخلی از قبیل محمدرضا خاتمی، رهبر حزب حکومتی مشارکت، که مانند دیگر شبه اصلاح طلبان حکومتی، جهت تسخیر «مسجد» شورای اسلامی خیز برداشته، فلسفة حکومت را در «آکادمی» صحرای عربستان آموخته! محمدرضا خاتمی که می‌پندارد، ‌ حضور دموکرات‌ها در کاخ سفید حتمی است، با تکیه بر پیروزی مسلم حزب دموکرات آمریکا، فعالیت‌های انتخاباتی خود را از دانشگاه صنعتی آریامهر سابق آغاز کرده. چرا که همانطور که پیشتر اشاره شد، دانشگاه‌های ایران تبدیل به مرکز فعالیت فعلة حاکمیت شده، و انواع و اقسام فرصت طلبان تشنة بورس و مدارک تحصیلی، زیر نظر امثال جلائی‌پور، سروش، طباطبائی و دیگر نخبگان حکومتی فقرفرهنگی «آموزش» دیده، و به اقصی نقاط جهان تخلیه می‌شوند. البته این در صورتی است که از طریق دارودستة شیرین عبادی به «مبارز» و «مخالف» تبدیل نشوند. از محمدرضا خاتمی دور افتادیم!

همانطور که می‌دانیم محمدرضا خاتمی داماد آخوند اشراقی است، که خود افتخار دامادی خمینی دجال را داشت. و از این نظر، خاتمی، یک پا در حوزه و بازار دارد. پای دیگر وی در دارودستة برادرش، محمد خاتمی شیاد است که همواره در ساواک به «فعالیت فرهنگی» اشتغال داشته! بله، پایگاه سیاسی محمدرضا خاتمی، ‌همان استعمار خودمان است، که هم ساواک و هم حوزه و بازار را تحت کنترل دارد. این تحفة عرصه مبارزات سیاسی گورکن‌ها، در جمع دانشجویان، ‌ گفته، ما فرصت نکردیم موانع دموکراسی را پیدا کنیم! گویا دارودستة خاتمی هشت سال دیگر باید حاکمیت را به دست گیرند تا بتوانند از طریق قتل و آدم‌ربائی و ایجاد بحران‌های ساختگی در دانشگاه «موانع دموکراسی» را در ایران پیدا کنند! و طی این مدت چندین و چند قرارداد خفت‌بار «بای‌بک» دیگر نیز با شرکت‌های دموکراسی پرور «داچ شل»، «بریتیش پترولیوم» و «استات اویل» یا «توتال» منعقد کنند، چرا که اینهمه بر مبنای «فلسفة حکومت» علی انجام می‌شود! نمی‌دانستیم خلیفة چهارم شیعیان «فلسفة حکومت» داشته! «فلسفة حکومت» اسلام را محمد با شمشیر پایه‌گذاری کرد. «فلسفه‌ای» که در توحش حاکمیت گورکن‌ها بخوبی متبلور است. و امروز دموکراسی محمدرضا خاتمی بر همین توحش استوار شده! چرا که خاتمی همانطور که خود اذعان کرده، از فلسفه شناختی ندارد، ولی اینچنین می‌پندارد که بر «فلسفة حکومت» ‌تسلط کامل پیدا کرده:

«متاسفانه ما این امکان را پیدا نکردیم که عوامل اصلی و موانع دموکراسی را پیدا و به خوبی آن‌ها را نقد و راه کارهای مناسبی را تبیین کنیم [...]بنده خیلی فلسفه بلد نیستم اما فکر می‌کنم فلسفه حکومت حرف امام علی است، چرا که هر حکومتی باید آبادی و پیشرفت به وجود آورد، با دشمنان بجنگد و وضع اقتصاد را آباد کند[...]»

منبع: گویا نیوز، مورخ 9 خردادماه 1386 به نقل از ایسنا

هم‌میهنان عزیز! خود را برای تکرار دهمین دور دموکراسی «تحجر و توحش» آماده کنیم! محمدرضا خاتمی، نمونة جهانشمول «هر حکومتی» را ارائه داده! نمونه‌ای که مانند تمامی نمونه‌های فاشیستی مشابه، «زمان» و «مکان» به رسمیت نمی‌شناسد! مانند «جمهوری اسلامی»، «امت اسلام» و دیگر مهملات ساخته و پرداختة دست استعمار، که برای «هر ملتی» مناسب است! «هر ملتی» که باید توسط استعمار چپاول شود! این نمونه‌ای است که در نوروز 1386، محمدرضا خاتمی، پس از شرفیابی به آستان اربابانش در لندن دریافت داشته! استعمار آخرین مدل است! و به زعم پادوهای استعمار، «مرگ» ندارد! ولی در عین حال، وقتی سخنگوی وزارت امور خارجة‌ حاکمیت اسلامی و دست نشاندة غرب، رسماً، انگلیس را به همکاری با طالبان در افغانستان متهم می‌کند، و به حمایت ارتش اشغالگر از تولید مواد مخدر در افغانستان اشاره دارد، باید بدانیم که محمدرضا خاتمی و همراهان کور خوانده‌اند!

به یاد داریم که «تونی بلر» طی مسافرت به عراق و دیگر کشورهای منطقه،‌ جهت آخرین دلالی‌های فروش اسلحه، حاکمیت ملایان را به همکاری با طالبان متهم کرد! در پاسخ اظهارات تونی بلر، سخنگوی وزارت امور خارجة ملایان، سخنانی ایراد کرده، که حتی سایت دموکراسی پرور رعایای الیزابت دوم، که ادعای مخالفت‌اش با سانسور گوش فلک را کر کرده، ناچار به سانسور آن شده! جریان از این قرار است که محمدعلی حسینی، در پاسخ به تونی بلر، آبروی ارتش دموکراسی‌گستر انگلیس را بر باد داده! وی با اشاره به سابقة استعماری انگلیس در عراق و افغانستان می‌گوید:

«حضور انگلیس و دیگر نیروهای اشغالگر که به بهانة مبارزه با تروریسم و قاچاق مواد مخدر و در واقع برای چنگ اندازی به منابع [...] منطقه صورت می‌گیرد [...] منجر به افزایش تروریسم [...] و اشاعه مواد مخدر شده[...] دولت و نظامیان انگلیس با طالبان در موسی قلعه به تفاهم رسیدند، به علاوه، تشویق نظامیان انگلیس و هم‌پیمانان آن برای تولید هرچه بیشتر مواد مخدر، موجب نگرانی دولت قانونی افغانستان شده[...] حمایت آشکار و مخفیانه انگلیس از گروه طالبان و تامین پول و سلاح برای گروه‌های تروریستی موجب ناامنی بی‌سابقه در افغانستان و مناطق همجوار[...] شده ‌است.»
منبع: آفتاب نیوز مورخ 13 خردادماه 1386
کد مطلب: 61727

باتوجه به سخنان محمدعلی حسینی، شاید محمد‌رضا خاتمی ناچار شود، مسافرت دیگری به لندن کرده، «مردمسالاری ایرانی با فلسفة حکومت امام علی» را به آبدارخانة روتاری کلاب بازگرداند، که گفته‌اند، «مال بد، بیخ ریش صاحبش!»