شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۵


شیرها و عدالت!
...
چرا نظام سرمایه‌داری تاریخ ستیز است؟ تاریخ به عنوان علم، علمی که وقایع ـ نه حقایق ـ را در زمان و مکان توضیح داده، بررسی و تشریح می‌کند و در تقابل با اسطوره قرار می‌گیرد. اسطوره‌ها را نمی‌توان علمیت داد، چرا که اسطوره‌ها بازتاب خردستیزی جامعة بشری‌اند. همانطور که قبلاً اشاره شد، فروید، تمایلات ضمیر ناخودآگاه را در اسطوره‌ها می‌بیند. پدر اودیپ، پادشاهی است که قصد نابودی فرزند خود را دارد، فرزندی که سرانجام پدر را کشته و مادر را تصاحب می‌کند. این روند رایج در جوامع ابتدائی بشر بوده که به‌ تدریج در ردة منهیات اجتماعی قرار گرفته. روندی که شباهت فراوان به شیوه زندگی گلة حیوانات وحشی دارد. به عنوان مثال در گله شیران، نره شیرهای جوان، شیر پیر را از گله رانده، شیرهای ماده را تصاحب می‌کنند. بچه شیرهای‌ نر گله نیز محکوم به فنا هستند، چرا که رقبای بالقوه به شمار می‌روند. روند زندگی وحوش تغییر نیافته، ولی شیوة زندگی در جوامع پدرسالار، با حفظ توحش، یعنی با حفظ حقانیت قوی‌تر،‌ به‌سوی «تقدس» نیز گام برداشته. تقدس مذهب، قومیت، مالکیت و خانواده.

اسطوره‌های «مقدس» جایگزین اسطوره‌های قدیم شده، و پدر به عنوان سایة خداوند، «مالک» همسر و فرزندان خویش شده است. در غیاب پدر، ایفای این نقش را دیگر اعضای ذکور خانواده عهده‌دار می‌شوند. در این راستا است که «قوانین اسلامی»، مجوز قتل به پدر، برادر و همسر و... اعطا می‌کند و «قتل‌های ناموسی» کاملاً توجیه پذیر می‌شوند. فایدة «اسطوره‌های مقدس» این است که هیچکس حق به ‌زیر سوال بردن آن‌ها را ندارد. هیچکس نمی‌تواند منکر «معجزات» موسی و عیسی و محمد شود، و اخیراً نیز گروهی بر «عقلانیت دین» تأکید دارند. از عالیجناب هابرماس تا «خرده متفکران» جهان سوم، همه خواهان «دین عقلانی» شده‌اند! چرا که دین پایه همة سلطه‌هاست. سلطه‌ای که به زبان تزویر، سلطة زور و زر را توجیه می‌کند.

به عنوان مثال هنگامی که در «ادیان الهی»، یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام از عدالت سخن به میان می‌آید، مفهوم عدالت، در واقع عدالتی است که از زور حمایت می‌کند. یکی از نمونه‌های «عدالت در اسلام» را که همواره بر «وحی» نیز تکیه دارد، به نقل از مهر نیوز مورخ 23 اردیبهشت ماه سال جاری، بررسی می‌کنیم. طبق معمول دعوا بر سر پول و ملک است. مالکان یهودی یک منطقه، قصد کشتن پیامبر را داشتند. چون پیامبر اسلام هم، مانند دستاربندان امروز ایران، از نیت کسانی که باید نابود شوند تا او بماند، با خبر است. و در اینگونه موارد، خداوند همیشه به نفع محمد وارد معرکه شده، آیه‌ای نازل می‌کند.

یاران رسول‌الله [...] چون علت آمدن او را پرسیدند، حضرت، توطئه آن‌ها [یهودیان] و وحی خدای تعالی را به ایشان اطلاع داد. [...] و محمد، بن مسلمه را مأمور کرده فرمود[...] به آن‌ها بگو [...] شما تا 10 روز فرصت دارید، از این سرزمین بروید [...]

والبته یهودیان قصد ترک زمین‌های خود را نداشتند. ولی از آنجا که مالکیت در اسلام «مقدس» است ـ یعنی مالکیت مسلمانان ـ یهودیان محاصره شدند و به گفته برخی، «رسول خدا برای آنکه یهود مزبور دل از آن سرزمین بر کند و یا کمال خواری و ذلت خویش را به چشم بینند»، چون نباید فراموش کنیم که اسلام دین عطوفت است، «دستور داد، چند نخلة خرما از باغ‌های آن‌ها قطع کردند، و همین هم شد و آن‌ها تسلیم شده حاضر به ترک خانه و دیار گشتند و از آن سرزمین رفتند» و مفسران نیز گفته‌اند، « آیة [...] نیز در همین مورد نازل شد، چون یهود حضرت را در این کار سرزنش کردند! و فخر رازی در تفسیر همین آیه گفته، یهودیان از پیغمبر اسلام امان خواستند تا از مدینه کوچ کنند. رسول خدا موافقت فرمود که هر سه نفر از آن‌ها یک شتر با خود ببرند و هرچه می‌خواهند از اثاثیه خود بر ‌آن بار کنند و بقیه را بجای بگذارند ... با رفتن آن‌ها غنیمت بسیاری برای مسلمانان بجای ماند که رسول خدا آن را بین مهاجرین مکه تقسیم کرد تا آنان نیز مانند مردم دیگر مدینه صاحب خانه و زندگی مستقل شوند [...] »

در واقع، مسلمانان چشم طمع به اموال و دارائی یهودیان ساکن یک منطقه داشتند، رئیس‌شان، ‌محمد، به آنها اتهام توطئه می‌زند، ‌ وحی الهی هم به کمکش می‌شتابد. محمد هم «عدالت اسلامی» را در حق آنان اجرا می‌کند. هم آواره‌اشان می‌کند، هم اموالشان را تصاحب می‌کند هم، مفتخر است که از فرمان الهی اطاعت کرده. فرامینی که همیشه مصلحت پیامبر را رعایت کرده‌اند. شاید آن زمان هم یک مجلس تشخیص مصلحت بوده که هوای محمد را داشته و از یهودیان هم هیچ خوشش نمی‌آمده، چون دستار بندان «بلند مرتبة» شیعه، مانند روح الله خمینی، یهودیان آن زمان را صهیونیست می‌خوانند، و هنوز هم نمی‌دانند که صهیونیسم، پدیده‌ای‌ است متعلق به قرن بیستم، که مختص یهودیان هم نیست. اگر «تحقیقات علمی» علمای اسلام را باور کنیم، ناچاریم بگوئیم این یهودیان واقعاً «خود آزار» بوده‌اند! در زمین‌ها و املاک خود «کانون توطئه بر ضد اسلام» به راه می‌انداختند تا محمد به کمک وحی الهی، آن‌ها را کشف کرده، اموالشان را غصب کند و ناچار شوند از سرزمین خود کوچ کنند! گویا بعدها، ایرانیان هم به همین بیماری مبتلا شده، و لشکریان اسلام به کمک‌شان شتافته‌اند.

ولی برای ما ایرانیان، این شیوه تداوم یافته. عرب، ترک، مغول و بالاخره دستاربندان، مرتب‌ در ایران کانون توطئه کشف کرده‌اند. و امروز برای اجرای فرامین الهی و استقرار «عدالت اسلامی» دیگر احتیاج به پیامبر هم نیست. دستار بندان، با رجوع به «آیات» 15 قرن پیش در صحرای حجاز، وزارت دادگستری هم به راه انداخته‌اند، یک رئیس قوه قضائیه هم از ناکجا‌آباد عراق بیرون کشیده‌اند ـ که مانند امیر عباس هویدا بزرگ شدة عراق است و سواد فارسی هم ندارد ـ چرا که برای اجرای چنین «عدالتی» به هیچ زبانی نیازی نیست. زبان توحش،‌ زبان بین‌المللی است و امروز آوارگان، نه تنها از شتر، که از دوچرخه، موتور سه چرخه و ... نیز می‌توانند استفاده کرده، خانه و سرزمین خود را ترک کنند. دلیل این که، فوکویاما بر طبل پایان تاریخ می‌کوبد این است که، پیروزی شیوة تولید سرمایه‌داری، پیروزی نظام تقدس‌هاست. تقدس اسطوره‌هائی که به برکت آن‌ها می‌توان سلطه و توحش را «تقدس الهی» بخشید. و علمیت تاریخ «تقدس» نمی‌شناسد، هرچند که واکنش گروه‌های «چپ» ایران به کاریکاتور محمد، این شبهه را ایجاد کرده که، اینان رکن اساسی تقدس، یعنی «تقدس ادیان» را به رسمیت شناخته‌اند، و تقدس اقوام را هم گویا به همچنین.

گلة شیرها توحش را حفظ کرده. شیرها ادعای تمدن و فرهنگ ندارند، خداوندی را هم نمی‌پرستند. گفتگوی ادیان الهی به راه نمی‌اندازند، جهاد و جنگ صلیبی هم نمی‌شناسند. به ‌نام خلق‌های مسلمان و غیره هم به دریدن یکدیگر نمی‌پردازند. شیر‌ها با علم و تاریخ بیگانه‌اند، و با عدالت و انصاف نیز به همچنین. شیرها توحش خود را پنهان نمی‌کنند، دموکراسی را هم در چارچوب توحش نمی‌‌خواهند. شیر‌ها، نظریه‌پرداز ندارند، با تقدیس و تقدس نیز بیگانه‌اند. ولی انسان، با افزودن تقدس به توحش خود، ادعای برتری بر وحوش را نیز دارد. پیروان سلطه‌گر «ادیان الهی»،‌ گستاخانه، توحش خود را «تمدن» می‌نامند.

جمعه، تیر ۰۲، ۱۳۸۵


قلم طلائی و تف سربالا!
...
«آزادی چی‌های» معاصر، شدیداً به حضور سعید مرتضوی در نشست حقوق بشر در ژنو اعتراض کرده‌اند. سعید مرتضوی، در سناریوی جدید غرب، می‌باید نقش شخصیتی پلید و خبیث به عهده گیرد، چون در واقع پلید، خبیث و جنایتکار نیز هست. ولی آنان که امروز فریاد، «آی دزد» سر داده‌اند، خود در ایجاد شرایط فعلی، همکاری صمیمانه‌ای با حاکمیت ایران داشته‌اند. شرایط امروز، یعنی حضور سعید مرتضوی در ژنو، پیامد منطقی اهدای «قلم طلائی» در کرملین به ‌یک بازجوی ساواک است. اگر گنجی می‌تواند «مدافع حقوق بشر و آزادی» شناخته شود، مگر سعید مرتضوی شاخ دارد که نتواند؟ هر دو سر در یک آخور دارند. یکی نقش «بد» ایفا می‌کند و دیگری نقش «خوب». گنجی و مرتضوی، دو روی سکة توهین به ملت ایرانند. و هوچی‌گری بر ضد سعید مرتضوی، از سوی کسانی که برای موجود منفوری به ‌نام اکبر گنجی تبلیغات به راه انداخته‌اند، در واقع ، هوچی‌ها را رسوا می‌کند. چرا که با این جار و جنجال، قصد نهان کردن مسئولیت خود در ایجاد این شرایط را دارند. این خیانت، در تاریخ ایران، به نام «اوپوزیسیون جمهوری اسلامی» ثبت خواهد شد. چرا که این شرایط از آسمان نیامده، این شرایط واقعی‌ و تاریخی است، «واقعیت» و «علمیت تاریخ» را ـ هر چند که فاشیسم حاکم بر ایران پرچمدار مبارزه با «تاریخ» شده ـ با هیاهو نمی‌توان پنهان کرد.

یکی از موانع عمده‌ای که بر سر راه فاشیسم وجود دارد، «علم تاریخ» است. واقعیت‌های تاریخی، ارتباط آنان با یکدیگر،‌ و زمینه‌های اجتماعی آن‌ها، مجموعه‌ای است که فاشیسم آنرا نفی می‌کند. به این دلیل که فاشیسم سعی بر پیوند اسطوره به زمان حال دارد. همان اسطوره‌ها، که بنا بر تعریف، فراسوی زمان و مکان‌اند، ‌تاریخ گریز و خردستیزند. فاشیسم، همواره، با سلاح اسطوره به مبارزه علیه واقعیت‌های زمان و علمیت تاریخ برخاسته. امروز نیز در ایران و در خارج، ‌برخی، به قصد مبارزه با تاریخ، گستاخانه به‌تحریف نظریه‌های فلاسفه غرب و «شخصیت سازی» پرداخته‌اند.

در ساعت 12 و 38 دقیقة ‌روز 31 خرداد 1385، رسانة ایلنا، به مناسبت سال روز تولد «ژان پل سارتر»، یک‌ قصه از خاله سوسکه را جایگزین نظریة وی کرده است، و از قول سارتر می‌نویسد: «تاریخ بی‌معنی و زندگی پوچ است، هیچ چیز و هیچ کس ضرورت ندارد و هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا چیزی وجود داشته باشد [...]» این نخستین بار نیست که ایرانیان «شریف»‌ برای رفع مشکلات خود، دست به دامان سارتر شده‌اند. چندی پیش نیز ابوالحسن بنی‌صدر از سارتر به عنوان «فیلسوف آزاده» یاد کرده بود. وقتی هم به رئیس جمهور محبوب یادآوری شد که سارتر نه فیلسوف بوده و نه آزاده، چرا که خواهان حضور «نویسندة متعهد» بوده و از طرفداران صهیونیسم، یکنفر از مریدان ایشان، با نام مستعار «ناتالی»، فرمودند: «به شما توصیه می‌کنم، برای آشنائی با نظریات سارتر، خاطرات سیمون دوبووار را مطالعه کنید!» و اینجا بود که متوجه شدم برای آشنائی با نظریات هر متفکری، باید خاطرات صد من یک قاز کسی را مطالعه کنم که با او زندگی می‌کرده! این مختصر جهت اشاره به میزان شناخت «متفکر» اسلام پرستان مقیم پاریس و هواداران از سارتر بود که البته در «شناخت»، به گرد نویسنده ایلنا هم نمی‌رسند.

سارتر در چارچوب نظریه‌اش، «علت اولی» را در تمام ابعاد آن نفی کرده. به عبارت ساده‌تر، سارتر می‌گوید، موجودیت ما بر روی زمین، به دلیل خواست خداوند نیست. چرا که خداوند، به عنوان یک واقعیت، «موجودیت»‌ ندارد و ارادة الهی بر ما حاکم نیست، به عکس، خداوند آفریدة ذهن ماست و ذهن ما بر موجودیت وی حاکم است. ولی «خبرگزاری حکومتی ایلنا» ترجیح داده به جای «علت اولی»، بنویسد، تاریخ! چه اشکالی دارد؟ از صحبت‌های سارتر در این مقوله نمی‌توان در ایران سخن گفت. حاکمیت الهی در تقابل کامل با «علمیت» شکل گرفته ـ هرچند که به گفته برخی، همه علوم در قرآن هست! ـ و تاریخ به عنوان علم، باید محکوم شود، آنهم از زبان سارتر! همان کسی که، استعمار در ایران برایش فراوان تبلیغ کرده است. به این ترتیب سارتر هم تبدیل به «مقدسات» شده و دیگر کسی نمی‌تواند سخنان الهی وی را زیر سوال برد! ولی «متفکران»، چه در ایلنا چه در شعب دیگر تبلیغات استعمار، کور خوانده‌اند!

تاریخ، هر چند که این امر بر «انترناسیونال فاشیست‌ها» ناخوش‌آیند آید، «وجود» دارد. ترهات فوکویاما، متفکر روز مزد پنتاگون، در مورد پایان تاریخ، به علم تاریخ مربوط نمی‌شود، استاد فوکویاما، پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی، فرموده‌اند، شیوة تولید سرمایه‌داری در نبرد با شیوة تولید سوسیالیستی پیروز شده و دیگر تا ابد همین شیوة توحش است که حاکم بر جامعه بشری خواهد بود. آینده در این مورد قضاوت خواهد کرد. ولی متاسفانه، نبرد بی امان با «علمیت» تاریخ، به فوکویاما و ایلنا ختم نمی‌شود! بعضی‌ها در خارج از ایران نیز، با تکیه بر مارکس و انگلس، دست در دست سایت سردار اکبر در تبعید، در همین جبهه فعال‌اند. به همین دلیل بود که ناگهان یکنفر بنا با تکیه بر مد «روز» مدعی شد که «هشتم مارس 1357، در تظاهرات زنان در تهران، 30 هزار نفر شرکت داشتند!» اهمیتی نداشت که جمعیتی که تعدادش به زحمت به 200 نفر بالغ می‌شد، ناگهان به 30 هزار نفر تبدیل شود. طی 28 سال، زنان تظاهر کننده هم، مانند دلارهای چپاول شدة ملت ایران، چند ده برابر شده‌اند! و به هرحال، همانطور که سارتر گفته و فوکویاما هم تائید کرده، تاریخ، بی‌تاریخ! من توی دهن این تاریخ می زنم، من خودم تاریخ تعیین می‌کنم! تاریخ هم همان «دقیقه نود» است که معین‌فر، ‌«عضو شورای براندازی»، وزیر نفت و رئیس سازمان برنامه حکومت اسلامی، در سایت سردار اکبر تعیین کرده است!

ایشان، یعنی جناب معین فر، اخیراٌ از اینکه «ملی ـ مذهبی» به شمار آیند، بنا به مد «روز»، چندان خوششان نمی‌آید! در مملکتی که جنایتکاران، سوسیال دموکرات و مدافع حقوق بشر می‌شوند، جبهة منفور «ملی ـ مذهبی» هم باید نقاب جدید به چهره زده خود را به نام دیگری معرفی کند. اصولاً تغییر چهره و تغییر جبهه، البته در ظاهر، مد روز است. و به همین دلیل «مقدس» بود که استعمار «قهرمان» جدیدی را برای ملت ایران تجویز کرد. ناگهان، یک بازجوی ساواک، به کل حکومت و تشکیلات ساواک اعلان جنگ داد! و به افشاگری ‌پرداخت. افشاگری‌ها با تبلیغات خود ساواک به کتاب تبدیل شده، در چاپ‌های متعدد در دسترس عموم هم قرار گرفت! و به موازات این سیرک مهوع، سایت‌های «اوپوزیسیون» به طبل زدن و هیاهو مشغول ‌شدند. از آنجا که تبلیغات کفایت نکرد، «استاد گنجی» را روانه اوین ‌کردند.

از آن هنگام با الهام از «پرومته در زنجیر»، تراژدی نوینی شکل می‌گیرد: گنجی در اوین! زندانی سیاسی که از درون زندان با سراسر جهان در ارتباط است، اعتصاب غذا کرده، در حال مرگ است، فعالیت وسیع «فرهنگی» دارد، لاطائلاتی را هم به نامش چاپ و منتشر می‌کنند، سود سرشاری هم از فروش این مهملات به جیب ساواک می‌رود، نواده کوروش، معاون کاندی رایس، و بسیاری دیگر از «شخصیت های خوشنام» وی را قهرمان ملت ایران می‌خوانند، جرج بوش و ژاک شیراک جویای حال و احوال و وضع مزاج‌اش می‌شوند، عده‌ای هم با تکیه بر «تفکر گنجی» آینده ‌ساز شده، «نظریه» می‌پردازند و بالاخره، خانم سیمین بهبهانی در شعر برایش «اسب و قبا» می‌فرستد، تا بتواند از اوین خارج شود.

اکنون دیگر مبارزات «اکبر گنجی» در راه دفاع از «انواع و اقسام آزادی» جزئی از «وقایع غیر قابل انکار تاریخی» شده است و به اثبات نیز رسیده! و با همین تبلیغات استعماری، بازجوی منفور ساواک را به «مخالف حاکمیت و مدافع حقوق بشر» تبدیل می‌کنند. ابتدا در کرملین، سپس در فلورانس، پاریس و ... پس از 8 دهه استعمار، استحمار و تحقیر، پس از 8 دهه توهین به ملت ایران، اینبار اوپوزیسیون نیز با استعمار هم صدا می‌شود. ولی اگر استعمارگران با توهین به ملت ایران، منافع خود را تامین می‌کنند، هم صدائی اوپوزیسیون با استعمارگران، به مثابه تف سر بالا است.

از قدیم گفته‌اند تف سربالا به صورت خود انسان باز می‌گردد. این بار نیز، تف سربالائی به نام اکبرگنجی،‌ که وجودش مانند حکومت ایران، توهین به انسانیت است، مانند پتک بر صورت حامیانش فرود آمد: حکومت ایران سعید مرتضوی را به نشست شورای حقوق بشر اعزام کرد. چرا؟ چون وقتی استعمار، فردی به نام اکبر گنجی را به عنوان مخالف حاکمیت و مدافع حقوق بشر در ایران تعیین می‌کند، طبیعی است که نقش بدیل رسمی‌اش را هم سعید مرتضوی ایفا کند. به عبارت دیگر، و برای احترام به ملت‌های کشور‌های «هرو آباد» و «تبریز»، برای کسانی که «فارسی یاشارمیرام یا بیلمیرم» هستند، بیله دیگ، بیله چغندر. ولی علیرغم بحران «چند ملیتی و چند زبانی»، علیرغم بحران‌های ساختگی استعمار، ملت ایران، خیانت و گستاخی «مخالف خوانان» را هرگز فراموش نخواهد کرد.

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
صلح‌طلبی خاله‌خرسه!
...

امروز 65‌ امین سالروز آغاز جنگ جهانی دوم است. جنگی که به همت دموکرات‌های آمریکا، می‌رود تا ایران را نیز مانند عراق در کام خود کشد. جنگی که هم اکنون نیز به صورت دیگری همچنان در جریان است. در افغانستان، عراق، در سومالی و در «تی‌مور» شرقی و مسیحی ـ که اخیراً با هیاهو از اندونزی مسلمان جدا شد، تا «دموکراسی» را استقرار بخشد، ولی به ‌کام آشوب و هرج و مرج کشیده شد. امروز دیگر مدافعین حقوق بشر برای تی‌مور، سینه چاک نمی‌دهند. آنچه می‌خواستند حاصل شده: یک کشور «مستقل» مسیحی. حال شرایط هر چه باشد، دیگر اهمیتی ندارد. چرا که یک کشور، یک مذهب، نظامی است جادوئی، که به خودی خود شرایط تنش مداوم را فراهم می‌کند، هم در داخل، و هم در خارج از مرز‌هایش.

تجزیة کشورها و استقرار ‌حاکمیت‌های آنگلو‌ساکسون به نام «احترام به اقلیت‌ها» ـ که با هدف قوم گرائی، مانع پیوستن گروه‌های اجتماعی به یکدیگر می‌شوند، همگی در راستای حفظ تنش مداوم گام بر می‌دارند. چرا که این تنش، کار ساز است. کارساز کرکس‌ها‌ست، آن‌ها که از جنگ‌ها تغذیه می‌کنند. در راس هرم کرکس‌ها، صاحبان صنایع نظامی و صنایع به طور اعم قرار دارند. افزایش بودجة نظامی و کاهش بودجة خدمات، بهداشت و آموزش دو روی سکه توحشی است که امروز بر جهان حاکم شده. و سرچشمة این توحش را باید در نظام سرمایه‌داری جستجو کرد. نظامی که بر تقدس‌ها تکیه دارد: مذهب، قومیت، مالکیت و خانواده. عواملی که همگی از اسطوره‌های ادیان ابراهیمی تغذیه می‌‌کنند.

ادیانی که اندیشه و خلاقیت هنری را نیز در اسارت تقدس‌های خود می‌خواهند. به عبارت دیگر نویسنده، هنرمند، نقاش و... از مرزهای ادیان نمی‌توانند فراتر روند! گویا در این جهان جنایتکاران و بردگان بدون مرز، در این جهان لمپن‌ها و دست‌نشاندگان، فقط خلاقیت است که می‌باید محدودیت مرزی داشته باشد! چرا که خداوند ابراهیم، رقابت را بر نمی‌تابد! به همین دلیل است که در ادیان ابراهیمی، هنر، مذموم است. شعر، نقاشی، مجسمه سازی و ... همه و همه خشم خداوند ابراهیم را بر می‌انگیزند. چون این خدا، مانند فرستادگانش، خلاقیت نمی‌شناسد.

هنر آن 144 هزار «فرستاده» در این ‌بوده، که به ‌سلطه‌جویان و قربانیان سلطه، اطمینان دهند که عدالتی وجود دارد، ولی درآن دنیا! به عبارت دیگر پیام فرستادگان به «مستکبرین و مستضعفین» این بوده که تغییری در وضع موجود نباید داد. هر چه هست، تقدیر الهی است! به همین دلیل است که حتی تونی بلر هم قضاوت در مورد تهاجم نظامی به عراق را به «خداوند» واگذار کرده، به رأی موافق «دادگاه عدل الهی» اطمینان کامل دارد!

ولی همه مانند تونی بلر از جنگ حمایت نمی‌کنند! دیروز، تام هارکین، سناتور دموکرات در کنگره آمریکا، از هزینه جنگ شدیداً ابراز ناخشنودی کرده! حزب دموکرات آمریکا که بیشتر نقش عصای دست جمهوریخواهان را به عهده دارد، خود نیز کارگزار تفنگ فروش‌ها و تجار« محترم» مواد مخدر است. و در این راستا هیچ دلیلی ندارد که از هزینة جنگ ناخشنود باشد. جنگی که بهایش برای آمریکا، به گفته تام هارکین، ماهانه بیش از 6 میلیارد دلار بر آورد شده است. پس چرا سناتور دموکرات مانند «اصلاح طلبان» ایران، هیاهو برای هیچ به راه انداخته؟

فراموش نکنیم که بهای جنگ را «توده‌‌های محترم» حقوق بگیران تأمین می‌کنند و نه سناتورها. همچنین فراموش نکنیم که دموکرات‌ها، برای به راه انداختن جنگ، از خود فداکاری‌های بسیار نشان داده‌اند، و یوگسلاوی سابق به همت هم اینان تجزیه شد. اگر امروز دموکرات‌ها از هزینه سرسام‌آور جنگ فریاد و فغان سرداده‌اند، به این دلیل است که هزینه جنگ در واقع کافی نیست! بله، دموکرات‌ها می‌خواهند «آبرومندانه»، ارتش آمریکا را از عراق خارج کرده، به دوران شیرین کلینتون بازگردند. یعنی بمباران روزانة غیرنظامیان عراق، که چندین سال «بی‌سر و صدا» ادامه یافت و، از برکت برنامه «نفت در برابر غذا»، جیب سازمان ملل و اروپائی‌های سینه چاک حقوق بشر را پر کرد.

فواید این بازگشت پیروزمندانه به عملکردهای گذشته این است که، اگر نیروی زمینی آمریکا در عراق نباشد، تهاجم نظامی به ایران میسر می‌شود. یعنی به همان سبک دوران کلینتون، عراق و ایران را می‌توان در برنامة «بی‌ درد سر» بمباران روزانه گنجاند، و هزینه جنگ را هم چندین برابر افزایش داد. به همین دلیل است که مزدوران آمریکا در عراق، یعنی عبدالعزیز حکیم، که از برکت ارتش ایالات متحد در عراق حاکمیت یافته، خواستار خروج ارباب شده‌اند. شواهد نشان می‌دهد که دموکرات‌ها، در تدارک گسترده‌تر کردن دامنة جنگ در خاورمیانه‌اند.

چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵


فینال جام سنگ‌پا!
...
بهزاد نبوی در تبریز اکتشافات بسیار مهمی به ثبت رسانده. دیروز وی در مورد این اکتشافات به تفصیل سخنرانی کرده است. بهزاد نبوی،‌ که با وساطت دکتر اقبال، و چراغ سبز اربابان، البته به فرمان «اعیحضرت» از مجازات اعدام معاف شد، ‌ پس از آزادی از زندان اوین، ناگهان همه کارة حاکمیت از آب در آمد! ابتدا، سازمان شبه نظامیان «مجاهدین انقلاب اسلامی» را بنیانگذاری کرد و از تریبون نماز جمعه رسما به مجاهدین خلق اعلان «جنگ صلیبی» داد. و طی سال‌های گذشته، نام بهزاد نبوی، هر جا که افتضاح مالی، خیانت و جنایتی رخ داده، به چشم می‌خورد.

وی، فعالیت‌‌های«اقتصادی» را به عنوان وزیر صنایع میرحسین موسوی ـ یعنی همان کسی که کمر همت به جنگ تا تخریب کامل ایران بسته بود ـ با «فروش» مجوز تأسیس کارخانه آغاز کرد. دورة کارآموزی ایشان 8 سال به طول انجامید. طی این 8 سال، بهزاد نبوی، سخنگوی دولت و مسئول مذاکرات جهت آزادی گروگان‌ها نیز بود. و تمام موانع بر سر مذاکره برای آزادی گروگان‌ها را نیز نابود کرد. انفجار حزب جمهوری اسلامی، در همین راستا صورت پذیرفت. چرا که گویا بعضی‌ها باورشان شده بود که گروگان‌گیری «واقعی» است و محاکمه‌ای نیز در پیش خواهد بود!

انفجار 7 تیر، مانند انفجار در نخست وزیری، مشابه انفجارهای بیروت بود، که با حمایت اسرائیل و به منظور دامن زدن به بحران داخلی صورت می‌گرفت. یک تن مواد منفجره، در مقر حزب جمهوری اسلامی جاسازی شده بود. در شرایط عادی باید دید چه کسانی می‌توانند به یک تن مواد منفجره دسترسی داشته باشند و آن را، آزادانه به مقر حزب جمهوری اسلامی نیز منتقل کنند؟‌

بارها و بارها به‌دنبال اختلافات مالی، رسالت، ارگان کلاه‌مخملی‌های بازار، به ‌‌نقش سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، در انفجار حزب جمهوری اسلامی، انفجار نخست وزیری، زد و بند در مذاکره با آمریکا، سوء استفاده مالی در پترو پارس و … اشاره کرده، ولی از آنجا که کلاه مخملی‌ها، نیز مانند دستار بندان به جز زر خداوندی ندارند، «فساد، ‌جنایت و خیانت به منافع ملی» به سرعت به دست فراموشی سپرده شده!

در وبلاگ‌های گذشته، سخنان سلامتیان و محسن آرمین، در مورد آزادی، دموکراسی و… نقل شده. سلامتیان، صریحاً اعلام کرده دموکراسی با مواضع سازمان ما در تضاد است ما در سنگر اصلاح طلبی می‌مانیم! ولی امروز بهزاد نبوی به این نتیجه رسیده که «دموکراسی ضامن استقلال و حاکمیت همة کشورهاست»!

امثال بهزاد نبوی، نه تنها هستی خود را مدیون استعماراند، که همواره برای همة جهانیان نسخه می‌نویسند ـ بدون آنکه بدانند چه می‌نویسند! قبلاً گفتم که خیانت، در پی حماقت و وقاحت ممکن می‌شود. و امروز این بهزاد نبوی است که اینچنین گستاخانه سخن از آزادی اجتماعی، دموکراسی و منافع ملی به میان آورده. گویا پنداشته ملت ایران فراموش کرده‌اند چه کسانی حامیان گروگانگیری، سرکوب و چپاول بودند؛ چه کسانی، عربده می‌کشیدند: «صدای صلح و سازش خاموش باید گردد!»؛ و چه کسانی مملکت را ارث نداشته پدری خود به شمار می‌آوردند. دیروز این بهزاد نبوی بود که وقیحانه می‌گفت، «هرکه ناراضی‌است، پاسپورتش را می‌دهیم برود!» دیروز این بهزاد نبوی بود که با تکیه بر اربابان، مملکت را از آن خود می‌دانست. و مانند محمد رضا پهلوی فرمان خروج برای ملت ایران صادر می‌کرد. و امروز همین بهزاد نبوی است که حمایت ارباب از دست داده و مانند محمد رضا پهلوی، دموکراسی پرست شده.

سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که بهزاد نبوی بنیانگذار آن بود، در تقابل با سازمان مجاهدین خلق شکل گرفت. و هر دو گروه مدعی نبرد بی‌امان با امپریالیسم بودند، هر چند که گذشت زمان، نقاب فریب از چهرة هر دو برافکند. دو گروه «مجاهد ضد امپریالیسم»، بحران آفرینی در داخل را به بهترین وجه سازمان دادند. گروه رجوی اعلان جنگ به حاکمیت داد و گروه نبوی نیز به‌گروه رجوی اعلان جنگ داد. هدف از این بحران‌ها، در واقع استقرار و تحکیم پایه‌های حکومت نوپای دستاربندانی ‌بود، که بدون گسترش سرکوب و استبداد، دوام نمی‌آوردند. و قربانی این جنگ زرگری همان ملت ایران بود. امروز از سازمان مجاهدین خلق، جز نام رسوائی بر جای نمانده، هرچند که دولت فرانسه، با تنفس مصنوعی، گروه محتضر رجوی را در قید حیات نگاهداشته، ولی از نظر سیاسی، این گروه تمام شده به شمار می‌آید، در نتیجه، تداوم موجودیت سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز دیگر لزومی ندارد.

بهزاد نبوی هر قدر که دموکراسی پرست شده باشد، و هرچند از آزادی سخن‌ها گوید، نه آزادی می‌شناسد، نه دموکراسی؛ موجودیت سازمان بهزاد نبوی از یک سو به موجودیت گروه رجوی و از سوی دیگر به تداوم سرکوب، چپاول و جنگ پیوند خورده است. امروز، گروه رجوی، در سایة حمایت ارتش آمریکا در عراق به حیاتش ادامه می‌دهد. و تبریکات گرم و صمیمانه‌اش را نیز به مناسبت «انتخابات آزاد عراق» ارائه می‌کند! و در ایران، گروه نبوی، از «مبارزة بی امان با آمریکا» دست برداشته، به ناگاه خواهان شرکت در مسابقه برای مذاکره با ایالات متحد می‌شود! حال که استعمار دیگر نمی‌تواند فرصت طلائی «نبرد با امپریالیسم» را برای ایندو سازمان ساخته و پرداخته خود فراهم کند، هر دو می‌باید فرا رسیدن مرگ خود را نظاره‌گر باشند.

سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۵

شریعتی، بحران‌هسته‌ای و ...
...
اخیراً سایت‌های درون و برون مرزی، سایت «به وقت گرینویچ»،‌ سایت «سردار اکبر در تبعید»، آفتاب نیوز و... ‌ به بهانة گرامیداشت علی شریعتی، تبلیغات وسیعی را برای فریبی نوین آغاز کرده‌اند. اینکه ناگهان، گروهی به هیاهو و جنجال برای شریعتی پرداخته‌اند، مسلماً دلیلی دارد! چرا که فواید این تبلیغات، تأمین وقت اضافه برای استعمار است. دقیقاً همانطور که ابراهیم یزدی،‌ حامی چچنی مستقل، در سر مقالة شرق، خواستار توافق موقت در زمینة «بحران هسته ای» شده، تا شاید درانتخابات بعدی آمریکا، فرجی شود!

آنچه اهمیت دارد این است که هیچیک از این رسانه‌ها به بررسی بینش شریعتی نپرداخته‌اند. طبق معمول، و در راستای تبلیغات فاشیسم، یعنی دو قطبی کردن موضوع مطروحه، گروهی نقش مداح و گروه دیگر نقش نافی شریعتی را به عهده گرفته‌اند. سایت «به وقت گرینویچ»، عکس‌های خانوادگی علی شریعتی را «توضیح» داده، تلویحاً به خواننده این امر را القاء می‌کند که یک اسلام خوب و مترقی! موجود است، بشتابید! شریعتی، همسرش و دیگران مثل «فرانسوی‌ها لباس پوشیده‌اند، خانه شریعتی‌ها مثل خانه فرنگی‌هاست،‌ و به ویژه، شریعتی با مقامات مسئول امروز نیز ارتباط داشته، و خلاصه اگر می‌خواهید مانند خانوادة شریعتی خوشبخت شوید به اسلام شریعتی بگروید! مسئولان نیز نظر موافق دارند!


آفتاب نیوز دو نظر متقابل در مورد شریعتی ارائه داده: سعید مدنی، از فعالان «ملی مذهبی» و اعظم طالقانی. ‌اولی نقش موافق و دیگری نقش مخالف را ایفا می‌کند. در آفتاب یزد، سارا شریعتی، به‌ عنوان «استدلال منطقی» چنین می‌گوید: «به هزار و یک دلیل شریعتی لازم است. هزار دلیلش را شما بیابید، یک دلیل‌اش هم این است که شریعتی لازم است!» در مورد سارا شریعتی قبلاً یک وبلاگ به هدر داده‌ام، و قضاوت در مورد شیوة سفسطه «خرده متفکر» ایران را به عهدة خواننده‌گان می‌گذارم. ولی در سایت سردار اکبر، یک‌نفر به خود شریعتی اقتدا کرده و با الهام از عنوان «فاطمه، فاطمه است»، مقاله‌ای نوشته تحت عنوان: «شریعتی، شریعتی است!»

و خطر نظریه شریعتی، دقیقاً در همین قالب‌های پوچ و بی‌محتوا است. فاطمه، فاطمه است،‌ حسین آزاده است، عدالت مترادف با علی ‌است و ...! چرا؟ به دلیل آنکه علی شریعتی در نظریة خود از اسطوره برای خلق الگو در زمان حال بهره می‌گیرد. در حالیکه، اسطوره، بنا بر تعریف، تاریخ گریز و علم ستیز است. اسطوره، فراسوی زمان و مکان در جریان است، اسطوره با واقعیت‌ها بیگانه است و به همین دلیل، فروید به اسطوره‌ها باز می‌گردد، تا نظریة علمی خود را در مورد «ضمیر‌ ناخود‌آگاه»،‌ پی ریزی کند. چرا که «ضمیر ناخودآگاه» نیز، همانند اسطوره، زمان و مکان را نفی می‌کند، و هیچ ارتباط خردورزانه‌ای با واقعیت‌ها ندارد. اگر کسی در واقعیت، اسطوره اودیپ را تحقق بخشد، ‌جایش مسلماً در آسایشگاه روانی زندان است.

ولی نظریه‌پردازی به نام علی شریعتی، به ما توصیه می‌کند، مانند علی، حسین و فاطمه رفتار کنیم! حسین که بود؟ در اسطوره،‌ حسین به قصد بر پائی عدالت علی، به نبرد با خلیفه وقت بر‌ می‌خیزد. ولی در تحلیل تاریخی، حسین، فردی‌است که در پی کسب قدرت، تا پای جان ایستاده. و در این راه خود و همراهان قلیلش را نیز فدا ‌کرده. چرا که اگر به بررسی عدالت علی، پدر حسین بپردازیم، کنیزان و بردگان دستگاه خلافت علی، از عدالت، در مقام تساوی حقوق انسان‌ها، سخن‌ها خواهند گفت. به همین صورت نیز، می‌باید پرسید، حسین در پی برقراری کدام عدالت بوده؟ و اگر فرض کنیم که عدالت علی «واقعیتی» تاریخی نیز داشته، مگر امروز «عدالت» در همان مفهوم 15 قرن گذشته، در راستای «عدالت» در صحرای حجاز قابل تحلیل است؟ به جز علی شریعتی و دستاربندان شیعه، کدام نظریه پردازی، جاه طلبی و قدرت طلبی تا پای مرگ را «آزادگی» نام نهاده؟

از علی و حسین، به فاطمه می‌پردازیم، دختر بچه‌ای، که بر اساس رسم و رسوم اعراب بدوی باید با مرد 26 ساله‌ای هم بستر شود، بچه‌دار شود و کنیز هم داشته باشد. این الگوئی است که علی شریعتی برای زن امروز ارائه می‌دهد! و برای توصیف صفات حسنه‌اش، که فقط در ردة افسانه و روایت است، می‌گوید: «فاطمه، فاطمه است!» به عبارت دیگر همة زنان باید راه فاطمه را در پیش گیرند، همان راهی که پدر فاطمه، ‌طبق رسوم رایج بر او تحمیل کرده. ولی از ویژگی‌های فاطمه، این زن استثنائی، هیچکس، هیچ نمی‌داند. نه فاطمه، نه علی و نه حسین، جائی در تاریخ ندارند. هاله‌ای از «تقدس» اینان را از گزند هر گونه بر‌رسی و پژوهش تاریخی در امان نگاه داشته. فاطمه، فاطمه است، همانطور که شریعتی، شریعتی‌است!

آنچه شریعتی را از دستاربندان حاکم در ایران متمایز می‌کند، همان پوشش «مدرن» است که با لباس سنتی تفاوت دارد. در واقع احساس ناخوشایندی که در تاریخ معاصر ایران به پوشش دستاربندان مرتبط می‌شود، شامل پوشش شریعتی نمی‌شود. به عبارت دیگر، نظریة شریعتی همان نظریة حوزه است در پوشش «مدرن»،‌ پوششی که مانند نظریه و لباس شریعتی از غرب می‌آید.

در دهه‌ 1960 میلادی، دانشکده‌های علوم انسانی غرب، به ویژه در کشورهای کاتولیک،‌ در هم آمیختن اگزیستانسیالیسم با مذهب،‌ به منظور رنگ و لعاب دادن به چهره کریه کلیسا، ‌ نتیجة نفوذ تبلیغات محافل سرمایه‌داری در مراکز علمی بود. اینکه شریعتی تحت تاثیر این تبلیغات، نوعی اگزیستانسیالیسم اسلامی را به برهوت تفکر ایران هدیه کرده، جای هیچ تعجبی ندارد. در دانشکده‌های علوم انسانی اروپا، همه ادعای «بررسی علمی» مسائل را دارند. امروز نیز این «بررسی‌های علمی» متداول‌ است. و با در نظر گرفتن شرایط «اقتصادی ـ اجتماعی» غرب، بنیاد مذهب،‌ به‌ عنوان بازوی استثمار ملت‌ها، اهمیتی روز افزون می‌یابد. ولی در ایران شرایط متفاوت است. در ایران 80 سال است که مذهب وسیله سرکوب شده. و 27 سال است که انواع و اقسام اسلام، از اسلام ضد امپریالیست گرفته تا اسلام مترقی، مدرن و انسان ساز و اسلام مطهری، اسلام سوسیال لیبرال و اسلام سوسیال دموکرات را بر فرق ملت فرود آورده‌اند. امروز نظریة شریعتی، به همان اندازه فرسوده شده،‌ که دیگر انواع اسلام. و از همه مهمتر اینکه، امروز بسیاری از ایرانیان آگاهند که پیوند اسطوره به واقعیات در زمان حال، فاقد «علمیت» است. اینکار اگر شیادی نباشد، مسلماً نشانگر ناآگاهی است.
Posted by Picasa

دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۵

همة کارگزاران آمریکا!
...
تا زمانی که اتحاد جماهیر شوروی، ‌در توافق کامل با غرب، خود را نمایندة منحصر به فرد چپ جهانی معرفی می‌کرد، زندگی برای خیلی‌ها راحت و آسان بود. یک شایعه کافی بود، که بعضی‌ها دست به نوشتن نامة سرگشاده بزنند، رژیم ایران را به لرزه در آورند، ملت را سرکوب کنند تا دولت باج استعمار را از بودجة ملی، تمام و کمال پرداخت کند. این همان اتفاقی بود که پس از سخنان جیمی کارتر، جنایتکاری که نوبل صلح را هم دریافت کرد، در محافل «روشنفکران» ایرانی به وقوع پیوست.

در ماه مارس 1977، به یکباره جیمی کارتر خواستار «رعایت» حقوق بشر در ایران می‌شود. و ناگهان «روشنفکران» ایرانی، نیز خواستار آزادی‌های سیاسی ‌شده، یکنفر هم نامه سرگشاده‌ای خطاب به «اعلیحضرت» می‌نویسد. در ماه ژوئن همان سال، 40 «روشنفکر» از فقدان آزادی بیان گله می‌کنند. و ماه بعد، 64 حقوقدان و وکیل دعاوی، خواستار «استقلال» قوه قضائیه می‌شوند. همان افرادی که در سال براندازی، از نهادن نام منفورشان ذیل مقالة مصطفی رحیمی: «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»، طفره رفتند. و نامة مصطفی رحیمی، تنها به‌نام خودش در روزنامه آیندگان منتشر شد. این نامه شاهدی است تاریخی بر خیانت، بزدلی و حماقت اعضای کانون وکلای ایران. هیچ یک از اینان را نمی‌توان مستثنی کرد، چرا که قاعدتاً حقوقدان، با حقوق بگیر تفاوت دارد، حقوقدان باید «حقوق» را بشناسد. به فرض هم که بعضی از نخبگان آن زمان، مانند امروز، تفاوت حقوقی میان حاکمیت دموکراتیک و حکومت مذهبی را نمی‌شناختند، نامة مصطفی رحیمی به اندازه کافی روشن و مستدل بود. و اگر کسی پس از خواندن این نامه باز هم «نفهمیده» که دموکراسی بنا بر تعریف با مذهب در تضاد قرار می گیرد، مسلما نمی‌تواند «حقوقدان» باشد.

پس از27 سال،‌ شیرین عبادی، به عنوان عضوی از همین «کانون» بی‌آبروی وکلا، در مصاحبه‌ای با هفته نامه اکسپرس، ارگان قبیله شرایبرها ـ دلالان بین‌المللی اسلحه‌ ـ از خاتمی جنایتکار، به عنوان مردی شریف و دموکرات یاد می‌کند که طعم آزادی را به مردم ایران چشانده:

«- كارنامه دو دوره رييس جمهوری محمد خاتمی را چگونه ارزيابی می كنيد؟
- او به مردم نشان داد كه می توان از رئيس جمهور هم انتقاد كرد. من او را مردی شريف و دمكرات می دانم [...] من انتقادهايی را كه اكنون به جانشين او محمود احمدی نژاد می شود نتيجه شجاعتی می دانم كه خاتمی به آن ميدان داد. زمانی كه مردم شيرينی آزادی را درك كنند، پس گرفتن آن بسيار دشوار است.»


شیرین عبادی، که «شجاعت» را در ترادف با «آزادی» هم قرار می‌دهد، به دموکرات خواندن خاتمی اکتفا نمی‌کند، از ملت ایران ‌خواستار پرداخت «سهم» می‌شود! چرا که ایجاد بحران در ایران، برای استعمار خرج دارد:

«برای بدست آوردن اين آزادی هركس بايد سهمی را ادا كند.»

شیرین عبادی در این راستا از «دانشجویان شریفی» که ابزار ایجاد بحران شده‌‌اند نیز سپاسگزار است. چرا که اینان دقیقاً در مسیری حرکت می‌کنند، که از هنگام اشغال سفارت آمریکا در ایران، تحت نظارت موسوی خوئینی‌ها، سازماندهی شده و هدفش حفظ منافع آمریکا در ایران است. اگر چه تحرکات بعدی این جبهه در 18 تیر و 22 خرداد، بی‌نتیجه ماند، فعالیت همچنان ادامه دارد. و شیرین عبادی نیز از مشوقین همین حرکت «آزادی‌بخش» است.

حقوقدان «شریف»، توضیح نمی‌دهد منظورش از آزادی چیست؟ البته اهمیتی هم ندارد، چرا که امثال عبادی به این دلیل به صحنه آورده می‌شوند که نه تنها حقوقدان‌اند، که حرف دهانشان را هم نمی‌فهمند. 8 سال بحران و شیادی خاتمی، برای شیرین عبادی‌ها «آزادی» تلقی می‌شود. چرا که اینان به هر حال «آزادند». آزادند که با آشوب، سفسطه، مغلطه و تحریف، فضای سیاسی را در بحران نگهدارند. بحران نوار‌های فرشاد ابراهیمی، قتل‌های زنجیره‌ای، بحران دانشگاه، بحران حکومتی اکبرگنجی، بحران زهرا کاظمی و ... این همه، به همراه چند لبخند خنک، هدیة 8 سال دولت آقای خاتمی به ملت ایران بوده!
ولی با رفتن خاتمی نیز این «آزادی‌های» شیرین پایان نگرفت. هر چند سریال مسخرة گنجی به پایان رسید، ولی بحران جهانبگلو، بحران تظاهرات زنان و بحران‌های دیگری که مزدوران استعمار در برنامه دارند، گویا تمامی ندارد. چرا که بهزاد نبوی، سمیر جعجع ایران، از فعال شدن مجدد جبهه اصلاحات خبر داده! جبهه اصلاحات، یعنی همان جبهة استعمار در ایران. اعضای این جبهه، همگی در راه خیانت، دو عامل مشترک دارند: «حماقت» و «وقاحت».

«حماقت» را در سخنان اینان به سهولت می‌توان مشاهده کرد. پس از شیرین عبادی که در وجود خاتمی «شرافت و آزادی» پیدا کرده، به سراغ «شرق آن لاین» می‌رویم. ارگان «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا، مورخ 29 خرداد، که سخنان هدایت آقائی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران، زیر مجموعه «نوچه‌های» سردار اکبر را منتشر کرده. این «متفکر» بازار تهران، واژه‌‌های «لیبرال و دموکرات» را برای ملت ایران «توضیح» می‌دهند. جهت حفظ رایحة حنا و زرچوبه، متن گفتار حکیمانه ایشان را عیناً، و بدون ترجمه به زبان فارسی، نقل می‌کنم: «لیبرال یعنی کسی که منش آزادیخواهانه دارد [...] دموکرات هم به معنای آزادیخواه است و این واژه به افراد یا گروه‌هائی گفته می‌شود که دنبال نهادینه کردن آزادی‌ها هستند.» از این سخنان گهربار نتیجه می‌گیریم که نوچه‌های هاشمی، به دنبال نهادینه کردن آزادی هستند، و باید از آنان قدردانی هم بکنیم! همة ملت‌ها شانس داشتن چنین «آزادیخواهانی» را ندارند! در ادامة سخنان نوچة سردار اکبر، هدایتی، عضو شورای مرکزی مجاهدین انقلاب اسلامی چنین فرموده‌اند: «حزب کارگزاران [...] طرفدار لیبرالیسم و جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب طرفدار سوسیالیسم‌اند!» به این ترتیب تمام این احزاب ـ که اصلاً وجود خارجی هم ندارند ـ از چپ تا راست در این مجموعه موجوداند! به ‌عنوان مثال، دیگر هیچ تشکیلاتی نمی‌تواند مدعی سوسیالیسم شود. همة کرسی‌‌ها اشغال شده! یعنی یک گروه، با نام‌های متفاوت، به جای همة ملت ایران نشسته است!

و البته این نخستین بار است که جبهه چماقداران استعمار، تمامی صحنه سیاسی کشور را به اشغال خود در می‌آورند. اینان که در گذشته، با چماق «امت اسلام» ملت ایران را سرکوب می‌کردند، اینک، «تکثر» پیشه کرده، به لیبرالیسم، سوسیالیسم، و همه «ایسم‌های» دیگر متوسل شده‌اند تا جای خالی برای رقبا نگذارند. امروز، سوسیالیسم همان خط مشی مجاهدین انقلاب اسلامی و جبهه مشارکت است. و لیبرالیسم، یعنی کارگزاران! دموکراسی هم به احتمال زیاد،‌ «جوشانده‌ای» است از همة این‌ها!

این قسمت مربوط به «حماقت» می‌شد، حال بپردازیم به بخش «وقاحت». بخش «وقاحت» پیامد «حماقت» است. به عبارت دیگر این دو لازم و ملزوم یکدیگرند، که در مجموعه‌ای به نام «فعالان سیاسی»، احزاب و سازمان‌های حکومتی رنگارنگ متبلور شده‌اند.

ویژگی این مجموعه، مانند همة تشکیلات فاشیستی، پوشالی بودن آن است. در اینان می‌توان همة گرایش‌ها را دید، ولی هیچ گرایشی بجز سلطه، حاکم اصلی نیست. گرایش اصلی اینان همان فاشیسم مذهبی ‌است. همة این سازمان‌ها و جبهه‌های «دست‌ساز» استعمار، مذهب را وسیله حاکمیت سرکوب و چپاول کرده‌اند. سخنان عمادالدین باقی، اکبرگنجی، شیرین عبادی و دیگر «آزادیخواهان» ایران، دریک جمله جادوئی خلاصه می‌شود: اسلام با دموکراسی، با حقوق بشر، با سوسیالیسم، با لیبرالیسم و... هیچ تضادی ندارد. مسلماً با تکیه بر علم کلام و منطق، کسی که «دموکرات و لیبرال» را آزادیخواه می‌خواند، نادان است. ولی وقتی همین فرد ـ که عضو جبهة غارتگران چماقدار نیز هست ـ جبهة خود را «آزادیخواه» می‌خواند، وقاحت و بیشرمی را در تمامی ابعاد آن می‌نمایاند. کسی که مدعی دفاع از حقوق بشر است و می‌گوید که اعلامیة جهانی حقوق بشر با اسلام در تضاد نیست، فقط «وقاحت» دارد و بس! همچنان که کارکنان روز مزد استعمار در خارج، آنان که با نقاب «مخالفت با احمدی نژاد»، به تبلیغ غیرمستقیم برای هاشمی جنایتکار می‌پردازند، این کار را با «وقاحت» کامل صورت می‌دهند.
آنچه در این میان حیرت آور است، این امر است که هیچیک از افراد و گروه‌های به ظاهر مخالف حکومت، حاکمیت سیاسی را در ایران، خارج از چارچوب مطلوب پنتاگون، بررسی نمی‌کنند. هر فرد و گروهی در اسلام، آن می‌بیند، که لازم است ببیند. کارگزاران، لیبرالیسم در اسلام دیده‌اند، گروه نبوی، سوسیالیسم، و «آزادیخواهان»، حقوق بشر را در اسلام کشف کرده‌اند! به عبارت دیگر، همه بر جمله معروف «اسلام بر همه چیز محیط است»، تکیه می‌کنند!
Posted by Picasa

یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۵


هر کسی چند روزه نوبت اوست!
...
کیهان مورخ 28 خرداد، به نقل از رویتر، گزارش می‌دهد که ویکتور امانوئل، فرزند آخرین پادشاه ایتالیا، به همراه 12 نفر دیگر، به‌ جرم ایجاد شبکة فساد و ارتباط با مافیا دستگیر شده است. سالواتوره سوتیله، سخنگوی جان فرانکو فینی، وزیر امور خارجه دولت سیلویو برلوسکنی، نیز جزو دستگیر شدگان است. منابع قضائی و تلویزیون دولتی ایتالیا نیز خبر رویتر را تأیید کرده‌اند. ویکتور امانوئل، سوتیله و همراهان، به دنبال تحقیقات پلیس، در مورد کازینوئی واقع در کرانة دریاچه لوگانو بازداشت شده‌اند.

پس از پایان جنگ جهانی دوم، در سال 1946، مردم ایتالیا از طریق رفراندوم، جمهوری را بجای سلطنت برگزیدند. و چون پادشاه ایتالیا، ، مانند اکثر قریب به اتفاق پادشاهان اروپا از همکاری با هیتلر دریغ نکرده بود، مانند ادوارد هشتم ناچار به استعفا و خروج از مملکت شد. ویکتور امانوئل در آن زمان 9 ساله بود. ایتالیا بازندة جنگ بود، و ناچار به تغییر سیستم حکومتی خود شد. ولی چون انگلیس جزو برندگان جنگ بود، در مورد همکاری صمیمانة ادوارد هشتم با فاشیست‌‌ها،‌ هیاهوئی به‌ راه نیفتاد. و سلطنت در انگلیس پا برجا ماند.

سلطنت، بنا بر تعریف یک بنیاد پدرسالار است و مشروعیت خود را از بنیاد دین می‌گیرد. که خود به‌ عنوان رابط میان الهیت و حاکمیت، هدفش، تقویت بنیاد سلطنت است. در اینجا یک نکته را یادآور شویم، که در ایران، این رابطة مکمل را استعمار زمانی از هم گسیخت که روحانیت وابسته به استعمار انگلیس در برابر سلطنت سنتی قد برافراشت. منظور فتوای میرزای شیرازی است که حافظ منافع رژی تنباکو در ایران شده بود. این گسست، زمینة نابودی سلطنت و روحا‌نیت شیعه را همزمان فراهم آورد. و رضا میرپنج به سلطنت رسیده، روحانیت مطلوب استعمار نیز در حوزه‌های علمیه، زمام امور را به دست گرفت.

نگاهی به تاریخ معاصر ایران خیانت دستار بندان به منافع ملی را ثابت می‌کند. اینان مانند همتایان مسیحی خود، بندة قدرت‌اند. و هر گاه به جنبش‌های مردمی پیوسته‌اند، به این دلیل بوده که در روند شکل‌گیری قدرت نوین جائی برای خود محفوظ نگاه دارند. بهترین نمونة این «همراهی»، را در حضور گسترده دستاربندان در خیمه شب بازی «اصلاح طلبی» می‌بینیم.

این مختصر عنوان شد تا بعضی‌ها، با جنجال بر سر دستگیری ویکتور امانوئل، القاء نکنند که قاچاق مواد مخدر، تجارت زنان و کودکان و جنایت در این راه، ویژگی سلطنت، آنهم خارج از «بلاد اسلام» است. بارها و بارها سایت «به وقت گرینویچ»، از همکاری مقامات دولتی افغانستان با قاچاقچیان مخدر مطالبی به چاپ رسانده، و دیروز، 19 مسئول پلیس افغانستان به جرم قاچاق مواد مخدر دستگیر شده‌اند. افغانستان همان کشوری است که توسط ارتش آمریکا و همکارانش در سازمان ناتو، چند سالی است، به ‌منظور «گسترش دموکراسی» اشغال شده است!
از طرف دیگر، حکایت آن دستار‌بندی که در کرج به تجارت کودکان تحت سرپرستی‌اش مشغول بود ـ و شاید هنوز هم باشد ـ فراموش نشده. به همچنین، برده‌فروشی ـ صدور زنان و کودکان ایرانی به شیخ‌نشین‌های خلیج فارس ـ که جزو لاینفک اقتصاد «مذهبی»‌است، از صنایع شکوفای حاکمیت ایران به شمار می‌رود. این فجایع به ایران محدود نمی‌شوند، هر جا بنیاد مذهب حاکم شود، مافیا نیز فعال است. دلیل ارتباط فرزند آخرین پادشاه ایتالیا و سخنگوی وزیر امورخارجة سیلویو برلوسکنی را نیز در همین راستا می‌توان ارزیابی کرد: ارتباط خانواده‌های سلطنتی اروپا با کلیسا و ارتباط کلیسا با مافیا! چرا که اعضای مافیا «حق امام» را همیشه پرداخته‌اند و کلیسا هم همواره بهترین مکان بهشت را برایشان پیش‌فروش کرده! البته بهشت روی زمین.

هنگامی که به همت دموکرات‌های آمریکا و شرکای اروپائی آنان، یوگسلاوی تجزیه شد، شبه‌نظامیان« استقلال‌طلب» کوسوو و بوسنی، به تجارت زنان و کودکان مشغول شدند. اوج این تجارت «شرافتمندانه»، در دوران «حاکمیت» برنارد کوشنر، صهیونیست فرانسوی و بنیانگزار سازمان «پزشکان بدون مرز»، در بوسنی هرزگوین بود. در ابتدا، به دلیل ملاحظات سیاسی، این مسئله به سکوت برگذار شد، ولی پس از «استقلال ملت‌های ستمدیده!» رقابت با مافیای ایتالیا دیگر قابل چشم پوشی نبود.

تنها پس از پایان «ماموریت» برنارد کوشنر بود که کشیش‌های کاتولیک، به زنانی که جهت شناسائی «تجار شریف» به پلیس کمک می‌کردند، کار و اجازه اقامت در ایتالیا را وعده دادند! «بردگان‌خوشبخت»، در کارگاه‌های دوزندگی و دیگر «صنایع» واتیکان به بیگاری گرفته می‌شدند، اقتصاد کلیسا را رونق بیشتری می‌دادند، و به حفظ انحصار مافیای ایتالیا در تجارت برده نیز کمک شایانی می‌نمودند.

شبکه تجارت انسان، ‌مواد مخدر و جنایت، همواره به محافل قدرت نزدیک است. و در این راستا،‌ کلیسا نیز، مقام شامخی دارد. دستگیری ویکتور امانوئل، سخنگوی سابق وزارت امورخارجة ایتالیا و دیگران، از این جهت اهمیت دارد، که کمتر از یکماه، پس از «غرق شدن» ادوارد میشلن، یکی از مهره های سرمایه داری جهانی، پیش می‌آید. و تیشه‌ای است به ریشه مافیای قدرت سنتی در غرب. به عبارت دیگر دستگیری پیاده نظام محافل فاشیست غرب،‌ که 60 سال است تحت عنوان سوسیال دموکرات، لیبرال دموکرات، لیبرال و ... با همکاری واتیکان، جهان را به بردگی کشانده، نوید دهنده این است که ضربات شدید تری در پی خواهد آمد.