شنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۹


باستا!
...
ایران به تک تک ایرانیان تعلق دارد، نه به گله‌های خداپرستان و میهن‌پرستان! در دمکراسی اصل و اساس «انسان» است. انسان، به عنوان یک پدیدة «صریح» و «مادی» و برخوردار از حق انتخاب آزاد. در این چارچوب، دمکراسی از هر نظر با «مردمسالاری» و به ویژه با «اصل 56» قانون اساسی حکومت اسلامی در تضاد قرار می‌گیرد. بی‌دلیل نیست که همزمان با مصاحبه‌های مبهم رضا پهلوی، محمد خاتمی در کمال حماقت، دمکراسی را دین‌ستیز خوانده و جهت تداوم دور باطل حکومت شیخ و شاه یک اصل «طلائی» در قانون بی‌اساس جمکران کشف می‌کند: «اصل 56»‌!

وبلاگ امروز را به بررسی مصاحبة شاهزاده رضا پهلوی با اختر قاسمی اختصاص می‌دهیم. این مصاحبه در«گویانیوز» منتشر شده و طی آن رضا پهلوی به ما می‌گوید، «می‌خواهد» و «امیدوار» است که قانون اساسی حکومت آیندة ایران چه در قالب‌ مشروطة پادشاهی و چه در قالب جمهوری مبتنی بر منشور جهانی حقوق بشر باشد. ما هم می‌گوئیم کافی نیست! قانون اساسی حکومت آینده الزاماً می‌باید «انسان‌محور» بوده و در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر قرار گیرد، در غیراینصورت نمی‌توانیم یک نظام دمکراتیک داشته باشیم، بلکه از یک «مردم‌سالاری» فرسوده به دامان یک مردم‌سالاری تازه نفس پرتاب خواهیم شد! به عبارت دیگر،‌ دامنة سرکوب و تاراج ملت ایران گسترش خواهد یافت. برای پایان دادن به دورباطل حکومت «شیخ‌وشاه»، ما از «گذار قانونی» به دمکراسی حمایت می‌کنیم، و در این راستا می‌باید واژة «دمکراسی» جایگزین واژگان گنگ و مبهم «آزادی»،‌ «مردم‌سالاری»، «حق‌مردم»، «حق‌الهی» و «عدالت» شود.

شاهزاده رضا سیروس! ما نمی‌توانیم در مورد «افکار» شما به قضاوت بنشینیم و نیک و بد آن‌ها را بسنجیم، چرا که از یک سو افکار شما برای ما ناشناخته و مبهم است، ‌ و از سوی دیگر، هیچکس نمی‌تواند در مورد پدیده‌های گنگ و مبهم «قضاوت» کند. ولی ما می‌توانیم با بررسی «منطقی» سخنان شما صریحاً بگوئیم که افکارتان بازتاب کردار مبهم شماست. به زبان ساده‌تر، شما از هر نظر خود را در ابهام قرار داده‌اید تا سرکوب «جمع‌گرائی» و «دین اکثریت» یعنی «مردم‌سالاری» و «مشروعه» را بجای دمکراسی بنشانید؛ باشد که فدائیان اسلام و اوباش جیره‌خوار محفل فاشیسم بین‌الملل با برخورداری از «مشروعیت مردمی» زمینة تاخت و تاز خود را گسترش بخشند.

بی‌دلیل نیست که همزمان با مصاحبه‌های شما، محمد خاتمی و «پیروان» فرنگ‌نشین راه توحش فدائیان اسلام ـ مقصود علی‌اصغر حاج سیدجوادی است ـ بر طبل پیروی از «مردم» و «راه مصدق» می‌کوبند. خلاصه بگوئیم، «مسجد نساخته، گدا درش نشسته.» هنوز شما به عنوان پادشاه حافظ مذهب شیعه بر تخت طاووس ننشسته، محمد خاتمی با «مردم»،‌ و حاج سیدجوادی هم با «مصدق»، یعنی «رهبر مردم» با ضربات «تام‌تام» طبل‌های استعمار رقص مزدوری خود را آغاز کرده‌اند.

پیش از ادامة‌ مطلب لازم است یادآور شویم، برخلاف تأکیدات الهی «پیک نت»، پس از فرار «باکی‌یف»، رئیس جمهور قرقیزستان، «رزا اوتانبایوآ» به هیچ عنوان «دولت مردمی» اعلام نکرده، کاملاً بر عکس! «اوتانبایوآ»، طی مصاحبة رسمی اعلام داشت، «هدف ما استقرار یک نظام دمکراتیک در قرقیزستان است.» در هر حال، ایران با قرقیزستان تفاوت دارد. و برخلاف تئوکراسی گله‌پرور جمکران که بر مبهمات «مردم»، «آزادی» و «حق» و «عدالت» ‌تکیه کرده، قانون اساسی قرقیزستان بر اساس باورهای مقدس و توهمات حقیر «مردم» تدوین نشده. این نکتة پیش‌پاافتاده تفاوت بین دو کشور ایران و قرقیزستان را نشان می‌دهد. به همین دلیل ما جاروجنجال پادوهای استعمار پیرامون برگزاری «انتخابات آزاد» در ایران را صریحاً محکوم می‌کنیم. از یک سو، برگزاری انتخابات در یک تئوکراسی مضحک است، ‌ و از سوی دیگر، «آزادی» خارج از چارچوب دمکراتیک ابزاری خواهد بود برای سرکوب انسان. در نتیجه، پیشنهاد مزورانة برپائی «انتخابات آزاد» در یک تئوکراسی هدفی جز عوامفریبی و سرکوب دنبال نمی‌کند. روی سخن البته با محمد خاتمی، شیاد اردکان و از شیفتگان «مردم‌سالاری» و گله‌پروری است.

به گزارش ایلنا، ‌ مورخ 20 فروردین ماه 1389، خاتمی طی سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه تهران چگونگی «حضور دین» را در حیات اجتماعی توضیح داده! باید از محمد خاتمی و اربابان‌اش بپرسیم مگر جامعه‌ای بدون حضور «بنیاد دین» وجود دارد؟ دین به عنوان یک بنیاد اجتماعی در جوامع انسانی همیشه حضور داشته، حتی در قبائل وحشی و آدمخوار که طعم «تمدن» اسلام و عدالت امام علی‌ شما را نچشیده‌اند، ‌ جادوگر و گاه رئیس قبیله نقش واسطه بین افراد قبیله و نیروهای «مابعدطبیعه» را ایفا می‌کند. پس دلیلی ندارد سرکار «پنجه را گز نموده بفرمائید، وجب!» سخنرانی خاتمی که با کد خبر: 116145 در سایت ایلنا منتشر شده بر همان محور جادوئی‌ «ترادف کلی» تمرکز یافته و هدفی جز عوامفریبی و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد ندارد.

خاتمی یک گام از مزخرف‌گوئی‌های سنتی خود، یعنی بازنشخوار مهملات فوکویاما و آخوند ویلیامز عقب نشسته تا بتواند از سرکوب و توحش «گله‌سالاری» که در قالب اصل 56 قانون بی‌اساس حکومت جمکران تبلور یافته، بیشتر و بهتر تمجید کند. «اصل 56» قانون اساسی حکومت اسلامی یکی از انسان‌ستیزترین اصول این مجموعة متناقض به شمار می‌رود، چرا که حق حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش را نفی می‌کند. به همین دلیل است که محمدخاتمی در مقام پیشقراول سیاست سرکوب استعماری، شیفته و فریفتة آن شده:

«اصل طلائی قانون اساسی [حکومت اسلامی] اصل 56 است»

البته خاتمی «حق» دارد، چرا که تداوم دور باطل «شیخ‌وشاه» در گرو همین اصل جادوئی است. هنوز به ژرفای شارلاتانیسم دارودستة ملاممد خاتمی پی نبرده‌ایم. محمد خاتمی مزورانه و در کمال حماقت، ضمن تحریف دمکراسی، آن را «دین‌ستیز» شمرده آنگاه بر «طلائی» بودن «اصل 56» قانون اساسی تأکید می‌کند!

اصل کذا از نظر «حقوقی» به راستی منطق‌ستیز و «طلائی»‌ است، ‌چرا که در آن فاشیسم و سلطه در پوشش «حاکمیت خدا» و «حاکمیت انسان بر اجتماع» گنجانده شده. در این «اصل» خاص، طراحان مزدور قانون اساسی ملایان چندین ادعای بی‌پایه و اساس و مبهم را «اثبات شده» دانسته و در این چارچوب گنگ و از هم گسسته و بی‌دروپیکر «حاکمیت بر جامعه» را ارواح شکم‌شان به درستی «تعریف» هم کرده‌اند. طبق اصل کذا، وجود خدا به اثبات رسیده و ثابت شده که همین خدا حاکم مطلق بر جهان و از جمله حاکم بر انسان‌ها است! به این ترتیب در جهان مذکور جز «بندة خدا» هیچ نخواهیم یافت. پس از تاکید بر بندگی انسان، اصل کذا به صراحت می‌گوید که «همین خدا» بندة خود را بر سرنوشت اجتماعی‌اش حاکم کرده. روشن‌تر بگوئیم بر اساس اصل 56 قانون توحش، حاکمیت فقیه بر جامعه همان «حق الهی»‌ انسان شمرده می‌شود، ولی انسان از حق تعیین سرنوشت خویش برخوردار نخواهد بود:

«حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچ‌کس نمی‌تواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروه خاصی قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد می‌آید اعمال می‌کند.»


البته «اصولی» که بعد خواهد آمد، همان اصولی است که برخورداری از همة آزادی‌های دمکراتیک را منوط به عدم مغایرت‌شان با احکام فقه و شریعت کرده!‌ باری، خدائی که جز ابهام نیست، و این جماعت، یعنی فاشیست‌ها وجودش را «واضح و مبرهن» می‌دانند، حاکم بر جهان و انسان نیز شناخته شده. در نتیجه انسان در هر حال «محکوم» خداوند به شمار می‌رود. و در اصل «طلائی»، همین انسان که محکوم ارادة الهی است، حاکمیت‌اش بر اجتماع «تقدس» یافته، «حق الهی» تعریف می‌شود! به زبان ساده‌تر با در نظر گرفتن 4 اصل نخست قانون اساسی روضه‌خوان‌ها، حاکمیت بر کشور ایران «حق الهی» مسلمان شیعة اثنی‌عشری خواهد بود، همان کسی که «حکم» حکومت بر اجتماع را از خداوند گویا دریافت داشته‌! با توسل به همین اصل جادوئی است که می‌توان جامعه را از حکومت مردمی «شیخ» به حکومت مردمی «شاه» پرتاب کرد! این است دلیل «طلائی»‌ بودن اصل کذا. و این است دلیل شباهت عجیب سخنرانی شیاد اردکان با اظهارات رضا پهلوی! هر دو از دمکراسی تجلیل می‌کنند، هر دو «آزادی» را بجای دمکراسی می‌نشانند، و هر دو به نحوی بر طبل «مردم» می‌کوبند. خاتمی ضمن جدا کردن «آزادی» از دمکراسی، می‌گوید «مردم» حق دارند «آزاد» باشند، «تفکر دینی» باید آزاد باشد، و ... و با این شعارهای پوچ در واقع دمکراسی را نفی می‌کند، و «آزادی تفکر» و «آزادی بیان» انسان را در چارچوب دین محدود می‌نماید.

محمد خاتمی در سخنان ابلهانة خود ادعا کرده حکومت را «مردم» سرکار می‌آورند و هر وقت نخواستند آنرا کنار می‌گذارند. به زبان ساده‌تر ملاممد خاتمی می‌پندارد کشور ایران باید همچنان طویلة اربابان‌اش در غرب باشد. شیاد اردکان فراموش کرده که به استثنای حکومت اسلامی جمکران هیچ حکومتی را در «خیابان» تعیین نمی‌کنند. حکومت می‌باید در چارچوب قوانین استقرار یابد و در چارچوب قوانین تغییر کند، نه بر اساس توهمات تل موهومی به نام «مردم.» البته دو نکته را به یاد داشته باشیم، نخست ا‌ینکه محمد خاتمی از برگزیدگان واتیکان و اسقف کانتربری است، پس الزاماً سخنان ایشان می‌باید سرشار از شارلاتانیسم و حماقت باشد، که هست! و دیگر اینکه، هنگام ایراد این مجموعه مهملات انسان‌ستیز هنوز ستون فقرات فاشیسم در اروپا خرد نشده بود، در نتیجه جنتلمن‌های نزولخور لندن و شرکای‌شان در آلمان، واتیکان و... هنوز به معجزات الهی در ایران امید داشتند و میرحسین موسوی و دیگر نوکران‌شان را برای پوچ‌پردازی و مهمل‌بافی و قانون‌ستیزی و مردم‌پرستی به صحنه آورده بودند:

«[خاتمی گفت] انسان‌ها صاحب حق هستند و باید آزاد باشند [...] حکومت‌ها [...] تابع مردم هستند، توسط مردم روی کار می‌آیند و مردم کنارشان می‌گذارند.»


بله بی‌خیال قوانین و مقررات! «مردم» در خیابان برای همة امور تصمیم می‌گیرند! مسلماً خاتمی و اربابان‌اش در غرب کور خوانده‌اند. به عنوان پاداش یک لیوان آب زرشک حضورشان تقدیم کنیم تا تشنه لب از دنیا نروند! حال بپردازیم به مصاحبة رضا پهلوی با اختر قاسمی که بخشی از آن در سایت «گویانیوز» انتشار یافته.

طبق معمول پرسش‌ها نامربوط و پاسخ‌ها مبهم است. قاسمی به رضا پهلوی می‌گوید، شاید دلیل عدم حمایت نیروهای اوپوزیسیون از شما عدم برخورد با گذشته و دوران سلطنت پدرتان بوده! باید بگوئیم اوپوزیسیون کذا همچون موسوی و امام روشن‌ضمیراش یک آینه به دست گرفته، به گذشته‌های «درخشان» خیره مانده، و هیچ برنامه‌ای هم برای آینده ندارد، البته به استثنای حزب توده که برنامه‌اش را داده: «آبادی کارخانه‌ها!» باری پاسخ رضا پهلوی به این پرسش منطقی و مستدل است! او می‌گوید، مسئول سیاست‌های پدرش نیست. اما قاسمی بر این امر پافشاری می‌کند که رضا پهلوی نماد نظام سلطنتی است پس می‌باید در مورد سلطنت پدرش موضع‌گیری کند. اینجاست که پای به مرحلة فریب می‌گذاریم.

رضا پهلوی حکومت اسلامی را «جمهور» می‌خواند، و با نادیده گرفتن دخالت استعمار در ایران می‌گوید، اشکال از «ذات» و «فرهنگ» جامعه است نه از فرم حکومت! به عبارت دیگر، به زعم شاهزاده، استقرار حکومت توحش طالبان در ایران بدون دخالت نیروهای سرکوب استعماری و نهادهای «نظامی ـ امنیتی» امکانپذیر شده! و خلاصة مطلب، اگر این جمهوری و آن سلطنت دیکتاتوری از آب در آمده‌اند به دلیل «فرهنگ جامعه»‌ بوده، کسی مقصر نیست:

«مگر در حال حاضر يک نظام جمهوری نداريم؟ پس جمهوری بايد بد باشد [...] وقتی که ذات جامعه ديکتاتورطلبی و ديکتاتورسازی است، فرم‌اش ديگر مسئله نيست. مسئله فرهنگ آن جامعه است نه مسئلة نظام.»

می‌بینیم که قوانین و مقررات هیچ نقشی در این نظام‌ها ندارد! همانطور که خاتمی ادعا کرده بود، «مردم» همه کاره‌ شناخته می‌شوند. باری، قاسمی در تداوم همین مسیر، بدون اشاره به قانون اساسی، نظام پادشاهی ایران را دیکتاتوری می‌خواند. یادآور شویم در قانون اساسی دوران پهلوی «مجتهد»‌ بر قوانین نظارت داشت و همین امر یعنی دخالت دین در سیاست زمینه‌ساز استبداد است. و اما پاسخ رضا پهلوی به این تأکیدات مزورانه تلویحاً این است که «اگر پدرم دیکتاتور بود، هیچ دلیلی وجود ندارد که منهم دیکتاتور باشم.» البته در اینمورد رضا پهلوی درست می‌گوید، ولی اشکال این است که دیکتاتوری کذا توسط یک‌نفر اعمال نمی‌شد. به عبارت دیگر اگر شخص شاه را در تبلیغات استحماری مسئول همة امور معرفی می‌کردند تا اهرم‌های سرکوب استعماری، یعنی نیروهای «امنیتی ـ نظامی» و دستاربندان و محافل و اوباش فدائیان اسلام را از هرگونه مسئولیتی مبری کنند، سلطنت حاکم بر سرنوشت جامعة ایران نبوده. برخلاف آنچه ادعا می‌شود، سرکوب گستردة ملت ایران توسط یک شبکة منسجم استعماری صورت می‌گرفت و قدرت سرکوب این شبکه پس از استقرار حکومت خیابانی اسلامی چندین برابر شد. این واقعیت را چپ‌نمایان جمکران و فاشیست‌های غرب با انتشار مصاحبه‌های آنچنانی نمی‌توانند پنهان دارند.

مشکل ما چگونگی سلطنت پهلوی نیست، مشکل ما سیاستی است که پیش از پهلوی با حمایت از آخوند و اوباش ضمن سرکوب مشروطه طلبان، «مشروعه» را بجای «مشروطه» نشاند، تا بتواند بعدها جیره‌خواران خود از قماش مصدق را به «قهرمان» تبدیل کند. سیاستی که پس از سقوط پهلوی همان اوباش و آخوند را در رأس هرم قدرت مستقر کرد و حدود یکسال است که می‌کوشد یکی دیگر از همین اوباش جیره‌خوار را در جایگاه اوپوزیسیون این حکومت قرار دهد. باشد که ملت ایران همچنان در زنجیر اسارت توحش بنیان‌گذار آدمخوار این حکومت و قانون اساسی متناقض‌اش باقی بماند. این همان سیاستی است که دولت به اصطلاح لائیک ترکیه را در همسایگی ایران گام به گام به سوی توحش طالبان جمکران سوق می‌دهد.

این سیاست استعمار است که در پس پردة ابهام شیخ و شاه پنهان شده و می‌کوشد واژة‌ جادوئی «آزادی» را بجای دمکراسی بنشاند تا نظارت روحانی بر قوانین تداوم یابد. به همین دلیل است که رضا پهلوی هم به شیوة محمد خاتمی، آزادی را مقدم بر دمکراسی و خارج از آن رویت کرده. ساده‌تر بگوئیم پیام رضاپهلوی همان پیام خاتمی است. هر دو می‌گویند آزادی خارج از چارچوب دمکراسی قرار گرفته، حال آنکه خارج از چارچوب دمکراسی، آزادی جز گسترش سرکوب مفهومی نخواهد داشت:

«ما الان با يک مشکل ملی روبه‌رو هستيم. مسئلة آزادی، مسئلة‌ دمکراسی [...]جامعة ايران در نبود فضای آزادی و دمکراسی و حقوق بشر لطمه می‌بيند [...]اين نتيجة مستقيم نظامی است که حتی به يک معمم شيعة اثناعشری هم رحم نمی‌کند[...]»


از توجهات همایونی به یک معمم شیعة اثنی‌عشری از صمیم قلب سپاسگزاریم! ولی ما نگران آقایان معممین نیستیم؛ می‌خواهیم شاهزاده رضا پهلوی صریحاً موضع خود را در مورد «جدائی دین از سیاست»، یعنی عدم دخالت روحانی در سیاست و محرومیت بی‌قید و شرط خدافروشان از نظارت بر قوانین مشخص کنند. روشن شدن این مواضع از اهم امور است، چرا که در غیر اینصورت «دمکراسی» در ایران همچنان یک «مسئلة لاینحل» باقی خواهد ‌ماند.

ما با براندازی و جایگزینی یک حکومت خیابانی فرسوده با یک حکومت خیابانی تازه‌نفس مخالف‌ایم. مردم‌سالاری و هرگونه جمع‌گرائی در تضاد کامل با دمکراسی قرار می‌گیرد. از اینرو، تکیه‌گاه استعماری کودتاچیان همواره تل موهوم «مردم» و توهمات و باورهای‌شان بوده. تاکنون دو عامل جادوئی «مردم» و «باورهای‌شان» برای ایجاد حکومت‌های خیابانی و قانون‌شکن مورد استفاده قرار گرفته و از نظر ما باید بر این روند شوم نقطة پایان نهاد. نظارت فقیه و مجتهد بر سیاست ایران کافی است! به قول ایتالیائی‌ها، «باستا!»




...

جمعه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۹


کورة مردمسالاری!
...

در گیرودار جنجال رسانه‌ای پیرامون سقوط جانگداز دولت «باکی‌یف»، پیمان «ستارت ـ 2» در پراگ به امضاء رسید و ناگهان واتیکان و چندین دولت از جمله دولت‌های آلمان، ‌هلند و جمکران از خواب غفلت بیدار شده به یاد آوردند که رعایت قانون و مقررات تا حدودی لازم است! به موازات همین «بیداری» نابهنگام، آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای حفظ ارکان خشونت و توحش، یعنی قانون اساسی حکومت جمکران و کوفتن بر طبل پوپولیسم و «مردم‌سالاری» بار دیگر میرحسین‌ موسوی و ملاممد خاتمی را از پستو بیرون کشیدند.

روز 8 آوریل 2010، حاکمیت آمریکا به صورت سینه‌خیز در پراگ حضور به هم رسانده، پیمان «ستارت ـ 2» را امضاء کرد. این است نتیجة یکجانبه‌گرائی، لات‌بازی و عربده‌جوئی! پیشتر حاکمیت ایالات متحد،‌ با بهره‌برداری از ضعف دولت روسیه، به صورت یکجانبه از پیمان «ستارت ـ 1» خارج شده بود و اهالی پنتاگون می‌پنداشتند پیروزی بزرگی به دست آورده‌اند. استنباط یانکی‌ها این بود که پیروزی کذا جاودانه است. غافل از اینکه در جهان هستی، «تنها صداست که می‌ماند.»

همچنانکه شاهد بودیم چند روز پیش از امضای ستارت در پراگ، دامنة عملیات تروریستی از روسیه تا هند گسترش یافت و برای رد گم کردن، رسانه‌های غرب تلاش کردند «عمروف»، رهبر جدائی‌طلبان چچن را مسئول انفجارهای مسکو معرفی کنند.

پس از انتشار خبر انفجار در متروی مسکو، «عمروف»، رهبر جدائی‌طلبان چچن اعلام داشت، نمي‌داند این حملات توسط کدام گروه صورت گرفته. اما به فاصلة دو روز، خبرگزاری «رویترز» یک نوار ویدئو منتشر کرد که در آن «عمروف» معروف به «امیر امارات قفقاز» مسئولیت این عملیات را برعهده گرفته و می‌گفت، دامنة تهاجم از اینهم گسترده‌تر خواهد شد! بله کارفرمایان رویترز و دیگر شبکه‌های خبرپراکنی هر گاه مصلحت‌شان ایجاب کند از زبان بن‌لادن‌ها، عمروف‌ها و دیگر جیره‌خواران رسمی و غیررسمی خود «مطالبات‌شان» را بیان خواهند کرد، همچنانکه مکارم شیرازی یا میرحسین موسوی و شرکاء مطالبات استعماری انگلستان را تحت عنوان پیروی از «خط امام» و «خواست مردم» در بوق می‌گذارند. به عنوان نمونه، میرحسین موسوی برای تداوم سرکوب ملت ایران، دو دستی به «قانون اساسی» بی‌پایه و ‌اساس حکومت جمکران چسبیده و خواهان اجرای «مبهمات» آن ‌شده!

مزخرفات‌ میرحسین‌ موسوی، به مصداق مصراع «جانا سخن از زبان ما می‌گوئی» بلافاصله در «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا منعکس می‌شود، بدون اینکه مفسران نخبه و فرهیخته به نقد و بررسی اظهارات موسوی پرداخته، ابعاد پوچ‌گوئی وی را برملا کنند. البته در این معرکة مهوع و ایرانی‌ستیز «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا تنها نیستند، امثال «دکتر» نوری‌زاده، در هم‌سوئی کامل با اطلاعات،‌ کیهان و دیگر ورق‌پاره‌های جمکران به بازتولید شعارهای پوپولیست و گوساله‌پسند امام روشن‌ضمیر مشغول‌اند، تا «حسین تنها نماند»! البته منظور ما حسین اوباماست که به حکومت مبتنی بر «باورهای مردم» سخت پایبند است. چرا که بهترین ابزار سرکوب ملت‌ها تحمیل «حکومت باورها»‌ بر آن‌هاست. ویژگی «حکومت باورها»‌ چیست؟ قانون‌شکنی.

به عنوان نمونه در حکومت جمکران رئیس قوة قضائیه و دادستان کل کشور هیچ واکنشی به تهمت و افترا و توهین به مقامات دولت نشان نمی‌دهند، و مقامات رسمی نیز این مسائل را نادیده گرفته هرگز به نهادهای ذی‌صلاح شکایت نمی‌برند! اکبر بهرمانی بهترین نمونة این قانون‌شکنی‌ها را بازتاب می‌دهد. مدت‌هاست که این فرد، به عنوان عضو مجمع تشخیص مصلحت و رئیس مجلس خبرگان مورد توهین و تهاجم قرار گرفته، ولی این اتهامات هرگز از طرف دادستانی کل کشور پیگیری نشده، رفسنجانی نیز شخصاً از این مسائل شکایت رسمی به قوة قضائیه نبرده!‌ دلائل این برخورد البته بسیار است، ما به بررسی آن‌ها نخواهیم پرداخت ولی کسی که در حکومت اسلامی، بدون در اختیار داشتن مدارک و اسناد محکمه‌پسند، به اکبر رفسنجانی توهین و اتهام وارد می‌کند، در واقع به جایگاه اجتماعی او یعنی به ریاست نهادهای تشخیص مصلحت و خبرگان توهین کرده، مسئله به فردی به نام اکبر بهرمانی محدود نمی‌ماند. در نتیجه، اگر هاشمی رفسنجانی توهین و افترا و تهمت را نادیده می‌گیرد، بزرگواری و گذشت به خرج نداده؛ مرتکب «قانون‌شکنی» می‌شود؛ او نیز در هم‌سوئی با ناسزاگویان نهادهائی را که در رأس آن‌ها قرارگرفته تخطئه می‌کند.

و چرا در بررسی این مطالب راه دور برویم؟ فردی به نام «الیاس نادران»، ادعا کرده، رحیمی، معاون احمدی‌نژاد در یک شبکة فساد دست دارد و سخنان این فرد در بی‌بی‌سی و رادیوفردا هم انتشار یافته. در یک حکومت بهنجار، اگر چنین مسائلی به رسانه‌ها پای بگذارد، دادستانی می‌باید سریعاً در مورد اتهامات وارده تحقیقات را آغاز کند، و از منظر سیاسی دفتر ریاست جمهور نیز وظیفه دارد بلافاصله از الیاس نادران و رسانه‌هائی که شایعات او را پخش می‌کنند، به مدعی‌العموم شکایت ببرد. ولی نه دادستانی تحقیقاتی را آغاز کرده و نه دفتر ریاست جمهوری از «نادران» شاکی شده! در نتیجه، نه احمدی‌نژاد و نه دادستان کل، هیچکدام به وظایف خود عمل نمی‌کنند!

در حکومت اسلامی نه تنها قوانین و مقررات بر «مبهمات»‌ حدیث و روایت تکیه دارد که همان نظم نیم بند قانون صحرای حجاز نیز پیوسته شکسته می‌شود، چرا که قانون و اجرای مقررات از قانون‌شکنی «اجتهاد» و «ولایت» سرچشمه می‌گیرد، و این است دلیل هرج و مرج حاکم بر کشور ایران. تا زمانیکه نظارت آخوندجماعت بر قوانین ادامه داشته باشد، یعنی تا وقتی «جدائی دین از سیاست» محقق نشود، سرکوب و هرج‌ومرج ادامه خواهد یافت. به همین دلیل است که جیره‌خواران استعمار به دو گروه کاذب تقسیم شده، یک دسته به رهبری موسوی جلاد خواهان تداوم خط امام و «اجرای قانون اساسی» توحش می‌شوند، و دستة دیگر ضمن تحریف «جدائی دین از سیاست»، با طرح «جدائی دین از دولت» یا «جدائی دین از حکومت»، ویراست نوینی از مطالبات انسان‌ستیز دارودستة میرحسین موسوی ارائه می‌کنند. ولی روشن است که هر دو گروه همچنانکه در وبلاگ‌های «چاهنامه» و «کمربند آفتاب»‌ اشاره شد، خواهان تداوم «حکومت مشروعه»، یعنی نظارت مجتهد بر قوانین‌اند. انسان‌ستیزی «نظارت مجتهد بر قوانین» را پیشتر به تفصیل توضیح داده‌ایم، این نظارت جادوئی انسان را در جایگاه «بنده»، و «زن» را در جایگاه «بردة مرد» قرار می‌دهد. پس بهتر است بپردازیم به یک نمونة ملموس که در فیگارو، مورخ 8 آوریل سالجاری گزارش شده.

به گزارش فرانس‌پرس از صنعا، روز دوم آوریل 2010 یک دختربچة‌ 13‌ساله به نام الهام مهدی‌العاصی، به دلیل خونریزی ناشی از شب فرخندة زفاف، 5 روز پس از ازدواج اجباری در بیمارستان جان می‌‌سپارد. فرانس‌پرس به نقل از سازمان غیردولتی «ال شکائک» می‌نویسد، در ماه سپتامبر سال 2009‌ نیز یک دختر بچة 12 ساله هنگام زایمان جان سپرده. این دختربچه‌ها را در کشور یمن «نامزدهای مرگ» لقب داده‌اند. اینان را پیش از رسیدن به 17 سالگی ـ سن قانونی ازدواج در یمن ـ به خانة بخت یا بهتر بگوئیم به «خانة مرگ» می‌فرستند، و هیچکس نمی‌تواند مانع از این اعمال وحشیانه شود. چرا که «باورها» و «رسوم» چنین ایجاب می‌کند! «الهام» 13 ساله در تاریخ 29 مارس 2010، در چارچوب همین آداب و رسوم عصرحجر که «ازدواج پایاپای» خوانده می‌شود می‌بایست با یک مرد 30 ساله «ازدواج» می‌کرد. ازدواج پایاپای عبارت است از تبادل دختران بین دو خانواده. به این ترتیب که خواهر داماد باید با برادر عروس ازدواج کند. اما مشکل به ازدواج پایاپای محدود نمی‌ماند. سال گذشته مجلس یمن سن ازدواج قانونی را برای مردان و زنان به ترتیب 18 و 17 سال معین کرد اما گروه‌های اسلام‌گرا خواهان بازنگری در این قانون شده‌اند، در نتیجه قانون مذکور هنوز به مورد اجرا در نیامده و به قول رضاپهلوی «من نوعی»، یعنی پدر ‌می‌تواند از مرجع تقلید خوب و دوست‌داشتنی خود برای «تجاوز شرعی» یک مرد 30 ساله به یک دختربچة 13 ساله «مجوز» هم دریافت دارد. این است واقعیت مهوع شرع مبین!

حال با دلائل واقعی مصاحبة «زنیط» با شاهزاده رضا سیروس بهتر و بیشتر آشنا می‌شویم. تجاوز به کودکان طبق احکام توحش دین مبین از نظر «شرعی» کاملاً مجاز است. مکارم شیرازی هم با آن عمامة صدمنی که بر سر دارد نمی‌تواند خلاف این بگوید! چرا؟ چون امام علی‌شان که برای خلخال آن زن یهودی گویا های‌های می‌گریست و از زندگی سیر شده بود، طبق بی‌بی‌گوزک‌های‌ همین شیعیان، در سن 26 سالگی با یک دختربچة 9 ساله ازدواج فرموده‌اند! پدر عروس کیست؟ پیامبر «محترم» اسلام! همان والاپیامدار خودمان که پس از مرگ خدیجه با عایشة 7 ساله به حجله مشرف شدند. الگوی مسلمانان کیست؟ محمد. الگوی شیعیان کیست؟ محمد، علی، فاطمه و ... و به همین دلیل در هزارة سوم، ایرانیان می‌باید از همین الگوهای توحش عصرحجر پیروی کنند.

این «جانوران مقلد» حتی در جهان وحش هم جائی ندارند؛ تاکنون دیده‌اید یک گراز با یک بچه‌گراز جفتگیری کند؟ نه! هیچ حیوانی در توحش به گرد انسان‌نمایان «متدین» نمی‌رسد. ولی بعضی‌ها راه نجات ما ملت را در گرویدن به آئین مسیح دیده‌اند! به عبارت دیگر جای ملت ایران همواره در گلة گوسفندان ابراهیمی به ویژه در گلة «جرمن شپرد» محفوظ است! بخصوص در این دوران وانفسا که در باغ دلگشای واتیکان در اروپای شرقی، یعنی در سرزمین کاتولیک‌نشین لهستان، ولادیمیر پوتین صلیب کلیسای ارتدوکس را آنچنان به زمین ‌کوبید که حکومت قرقیزستان ساقط ‌شد و ... و درهای فرودگاه «ماناس» اینبار تحت نظارت دولت «جدید» بیشکک به روی یانکی‌ها باز می‌شود! حضرت باکی‌یف هم باید بروند «دوبی» وردست هم آخوری‌شان،‌ نخست‌وزیر پیشین تایلند بنشینند. جالب اینجاست که رسانه‌های غرب دست از جسد رئیس جمهور فراری قرقیزستان نمی‌شویند.

فرانس‌پرس، مورخ 8 آوریل سالجاری از قول باکی‌یف، شیره را خورده و می‌گوید، شیرین است! بله به ادعای رسانه‌های غرب باکی‌یف می‌گوید، نبرد ادامه دارد، «من هنوز استعفا نداده‌ام!» مسلم است که ایشان استعفا نداده‌اند! استعفا از یک مقام، عملی است قانونی، باکی‌یف حتی فرصت نیافت استعفا بدهد؛ ایشان از ترس جان‌شان فرار کرده‌اند! اما کرکس‌ها هنوز چشم امیدشان به جسد این مردة متحرک دوخته شده، همچنانکه آنگلوساکسون‌ها هنوز از میرحسین و مکارم و خامنه‌ای انتظار «معجزه» دارند. معجزه‌ای که قانون اساسی جمکران و خط امام را «زنده» نگاهدارد.

این خاج‌پرست‌ها هنوز ماجرای الاغ مردة لازار را باور دارند و نمی‌خواهند پیامدهای غیرقابل اجتناب «ستارت ـ 2» را بپذیرند! از جمله این پیامدها می‌توان به کشف 700 میلیون یورو پول نقد در خانة یکی از اعضای شریف و محترم مافیای «کومورا» در ایتالیا اشاره کرد! خلاصه بگوئیم آتش به جان و مال بعضی‌ها افتاده. بیداری نابهنگام دادستانی آلمان و هلند در رابطه با نقض تحریم‌های بین‌المللی توسط بعضی شرکت‌ها که نام‌شان را رسانه‌ها هرگز فاش نخواهند کرد بخش دیگری است از همین پیامدهای غیرقابل اجتناب و ناخوشایند! گفته می‌شود در کشور «متمدن» هلند 4 نفر به جرم صادرات تجهیزات نظامی به جمکران بازداشت شده‌اند، و تردیدی نیست که دادستان هلند در جریان این امر خیر نبوده و مانند دادستانی آلمان توسط جبرئیل از این تجارت پرسود آگاه شده! به هر حال آنجلا مرکل باید با چشم گریان یکی دیگر از دکان‌های فروش تجهیزات نظامی به گورکن‌ها را تعطیل کند!

به گزارش بی‌بی‌سی، از سال 2004 «یا زودتر» ـ عبارت «یا زودتر» برای پنهان داشتن تقارن عملیات فوق با دوران نکبت‌بار ریاست محمد خاتمی به کار رفته ـ «محسن الف» در آلمان با همکاری «بهزاد سین» قوانین آلمان را نقض می‌کرده‌اند! بله، این محسن و بهزاد خیلی زرنگ و زبل و بلا بوده‌اند، و از شش سال پیش «یا زودتر» اسقاطی‌های ارتش آمریکا را در بازارسیاه به چند برابر قیمت ابتیاع کرده به سرداران منجلاب و نگهبانان مرداب فاشیسم در جمکران می‌فروختند. پلیس آلمان هم که تحت نظارت سازمان سیا فعالیت می‌کند روح‌اش خبر نداشته. و از آنجا که روح‌اش خبر نداشته جسم‌اش هم بی‌خبر باقی مانده و دادستانی را در جریان قرار نداده بود. اما به محض اینکه روح‌اش خبردار شد، دادستان «دوسلدورف» را از خواب غفلت بیدار کرده و می‌فرماید: اقراء! دادستان می‌گوید، چی‌چی رو اقراء، مگه اینجا غار حری است؟‌ پس آنگاه «پلیس» وی را گفت، اکتب! یعنی بنویس. و دادستان هم یک بیانیة ابلهانه و گوساله‌فریب صادر کرده و می‌گوید: اگر ما نمی‌دانستیم، «محسن الف» و «بهزاد سین» که می‌دانستند تجهیزات ممنوع را برای استفادة‌ برنامة‌ موشکی به ایران صادر می‌کنند:

«در بیانیه دادستانی آمده است که هر دو نفر [...] تحریم‌های اتحادیه اروپا و آمریکا بر صدور چنین تجهیزاتی را نقض کرده‌اند در حالیکه می‌دانستند که این تجهیزات برای استفاده در برنامة‌ موشکی ایران بوده است.»

به عبارت دیگر فروشندة تجهیزات کذا و گمرک آلمان هیچ «جرمی» مرتکب نشده‌اند، دولت آلمان «کور» و ارتش آمریکا هم که در محل حضور دارد، مثل همیشه «خر» بوده! فقط محسن و بهزاد زرنگ «گناهکار‌» شمرده می‌شوند و مسلما باید در پیشگاه «خدا» و «مردم» پاسخگو باشند، نه در برابر قانون! بله، ایندو ذلیل مرده، ضمن خرید هفتگی از نزدیک‌ترین سوپرمارکت محله، تجهیزات موشکی هم برای روضه‌خوان‌ها ابتیاع کرده پیش از بازگشت به خانه تجهیزات کذا را به عنوان «کادوی تولد» از ادارة پست سر راه به جمکران می‌فرستادند! پست آلمان هم که به کادوی مردم دخالت نمی‌کند! پستچی‌های بلاد زیگفرید مثل دیپلمات‌های‌شان در ایران، مودب و شریف و درست‌کارند، و همه را ابله می‌انگارند.

باری یکی از این بسته‌های کادوئی یک کورة مخصوص به ارزش 850 هزار یورو بوده که صرفاً کاربرد نظامی دارد! با شناخت از نبرد بی‌امان امام روشن‌ضمیر جهت نابودی اسرائیل، حتماً فروشندة آلمانی از بقایای رایش سوم بوده، و پنداشته کورة کذا را برای سوزاندن یهودی‌ها و استحکام مردمسالاری لازم دارند در نتیجه با رضایت خاطر آنرا تحویل مشتری داده، و گفته، «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.» بی‌بی‌سی از قول دادستانی به ما می‌گوید، محسن‌ الف، کورة کذا را در سال 2007 از یک شرکت آلمانی خریده و به گمرک آلمان هم گفته برای «مصارف شخصی» است:

«در بیانیه دادستانی [...] آمده که محسن الف. کوره [...] را [...] از یک شرکت آلمانی [...] خریداری کرد و به گمرک آلمان گفت که او دریافت کنندة نهائی آن است.»


گمرک آلمان هم پنداشته محسن آقا در جمکران صنایع موشک‌سازی دارند و با حکومت مرده‌شویان هم هیچ ارتباطی نخواهند داشت. پس کوره را به جمکران فرستادند و شرکت سازندة کوره نیز در سال 2008 نصب آن را آغاز کرده، اما وقتی متوجه شده که محسن‌آقا مظنون است و شاید از سوی دولت روضه‌خوان‌ها مأموریت داشته باشد، بلافاصله کار خود را متوقف می‌کند! قصة خاله‌سوسکة «بی‌بی‌سی» چه می‌گوید؟

این حکایت شیرین می‌گوید، شرکت آلمانی سازندة کورة کذا به نصب آن در ایران مشغول بود که ناگهان می‌فهمد فریب خورده و «محسن» مأمور دولت ایران است! می‌گوید، اگر محسن مأمور دولت نبود شرکت کذا کورة مذکور را نصب می‌کرد! به عبارت دیگر پیام بیانیة دادستانی آلمان به گورکن‌ها این است که اگر تجهیزات نظامی ممنوعه می‌خواهید، بجای مأموران خود، از دلال‌های مطمئن و مورد اعتماد ما استفاده کنید، که هم دلالان ما بیکار نمانند، هم به دردسر دچار نشویم و روسیه به ما فشار نیاورد. بله، به این ترتیب همة اوباش غیردولتی جمکران می‌توانند یک «رسانه» باشند و اسقاطی‌های ارتش ناتو را برای مصارف شخصی‌شان به جمکران ارسال کنند. شرکت‌‌های تولیدکنندة تجهیزات هم با خیال آسوده اسقاطی‌ها را برای‌شان «نصب» خواهند کرد. به این ترتیب حزب توده هم که دنبال کار می‌گردد، و می‌خواهد بداند «با پول نفت چه کردید»، بالاخره کاری پیدا می‌کند و می‌فهمد اصلاح‌طلبان «با پول نفت چه کرده و چه می‌کنند!» حزب شریفه همچنین می‌فهمد که شنگول و منگول را کی خورده، و به چه دلیل کارخانه‌ها هنوز «آباد» نشده: ‌

«کوره سپس به ایران منتقل شد و شرکت سازندة آلمانی در سال 2008 نصب آن را آغاز کرد. زمانیکه معلوم شد محسن الف. مظنون به داشتن مأموریت از طرف دولت ایران است عملیات نصب کوره متوقف شد.»


می‌بینیم که شرکت سازندة کوره علیرغم حضور در ایران و آغاز عملیات نصب آن همچنان ناشناس باقی ‌مانده، حتماً دلیل دارد! دلیل این است که هم گزارشگر بی‌بی‌سی، و هم دادستانی آلمان مخاطب را ابله انگاشته‌اند، و هیچ نامی از دست‌اندرکاران این تجارت پرسود ارائه نمی‌کنند. مأموریت محسن‌الف در بهار 2004 «یا زودتر» آغاز شده، به عبارت دیگر ایشان پیش از «انتخاب» احمدی‌نژاد، ‌ یعنی در دورة ملاممد خاتمی مأمور خرید تجهیزات نظامی بوده‌اند:

«به گفتة [دادستان‌های آلمان] یک مقام ارشد برنامة‌ موشکی ایران در بهار 2004 یا زودتر به [محسن الف] مأموریت داد این کوره را تهیه کند و ...»

و ما هم بررسی این گزارش «دقیق» و «موثق» را در همینجا به پایان می‌بریم و بازمی‌گردیم به پیامدهای غیرقابل اجتناب «ستارت 2». پس از سفر ولادیمیر پوتین به لهستان که جهت گرامیداشت 22 هزار قربانی «کاتین» و کوبیدن صلیب ارتدوکس‌ها در باغ دل‌گشای واتیکان صورت پذیرفت، ‌ پاپ عزیز از برملا شدن افتضاحات کلیسای کاتولیک، و نه از جنایات کشیش‌ها ابراز تأسف کرده و های‌های گریستند!

به گزارش فرانس‌پرس در فیگارو، مورخ 8 آوریل 2010، کاردینال «برتونه»، مسئول امور خارجة دکان واتیکان فرموده‌اند:

«افشای موارد متعدد کودک باره‌گی طی ماه‌های اخیر، قلب پاپ بندیکت شانزده را جریحه‌دار کرده. کودک‌باره‌گی کشیش‌ها برای ایشان دردآور است. پدر مقدس ما از عدم وفاداری کشیش‌ها به خود و به مأموریت‌شان رنج بسیار کشیدند. کلیسای کاتولیک نهادی است برخوردار از نیروی درونی و فره‌وشی عیسی مسیح که علیرغم این مسائل به حمایت و پشتیبانی از کلیسای خود ادامه خواهد داد.»


می‌بینیم که مسیح شخصاً به کاردینال «برتونه»‌ گفته، بی‌خیال افشاگری‌ها، گوربابای بچه‌ها! بچة‌ خدا که نبودن، بچة آدم بودن، آدما هم که بندة خداوندند، پس باید خوشحال باشن که بچه‌هاشون مورد عنایت نمایندگان ما روی زمین قرار گرفته‌اند. نگران نباشین خودم هواتونو دارم. بله، این است دلیل بلبل‌زبانی‌های «برتونه»! ایشان «مستحضرند به قدرت او!» از اینرو به روی خودشان نمی‌آورند که کاردینال راتزینگر، پاپ فعلی، طی 24 سال تمام پرونده‌های جنایات کشیش‌ها را مسکوت گذارده. و به گفتة وکلای قربانیان اگر کاردینال راتزینگر در جریان این مسائل قرار داشته، مسلماً مافوق او، یعنی پاپ قبلی نیز از این جنایات مطلع بوده. به زبان ساده‌تر، کاردینال برتونه، که اخیراً وارد شیلی شده، در مورد درد و رنج و عذاب «پدرمقدس» دروغ می‌گوید! پس کاردینال محترم را در شیلی رها می‌کنیم و بازمی‌گردیم به پس‌لرزه‌های «ستارت ـ 2» که مواضع دولت ترکیه را به مواضع امام روشن‌ضمیر نزدیک کرده.

اردوغان که دولت‌اش در چارچوب سازمان ناتو با اسرائیل همکاری نظامی دارد، ناگهان متوجه شده که «اسرائیل صلح را در منطقه تهدید می‌کند!» این مواضع نوین را باید پیروی دولت ترکیه از تغییر مسیر «پیتر گالبرایت» جهت لنگر انداختن در سنگر پیروز «حق علیه باطل» به شمار آوریم. به این ترتیب که جهت گسترش سرکوب و تأمین منافع غرب و اسرائیل، دولت ترکیه می‌باید هر روز بیش از پیش خود را اسرائیل‌ستیزتر جا بزند. اسباب‌کشی دولت ترکیه به اردوگاه نوکران اسرائیل‌ستیز آمریکا به همان نتیجه‌ای منجر خواهد شد که مبارزات خمینی با اسرائیل در ایران: گسترش هر چه بیشتر سلطة مقدسات اسلام بر عرصة جامعه، جهت سرکوب ملت ترکیه. نهایت امر استعمار غرب کار را بجائی خواهد رساند که در کشورهای منطقه،‌ لائیسیته و دمکراسی در ترادف با طرفداری از اسرائیل قرار گیرد، و از این مفر اتحاد جماهیر نوکری کاملاً «یکدست» شود. اما اربابان اردوغان در سازمان ناتو کور خوانده‌اند! با سقوط دولت قرقیزستان و افشاگری شبکة «بلومبرگ» در مورد نقض تحریم‌ها و تداوم چپاول نفت ایران از سوی شرکت «توتال» ـ 25 درصد سهام این شرکت متعلق به آمریکاست ـ شمارش معکوس برای فروپاشاندن پشت جبهة طالبان‌پروری آغاز شده.






...

چهارشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۹


کمربند آفتاب!
...

اين ملت من‌ست كه تكرار مي‌شود
با نام انسان
با واژة‌ عشق
این اوست، اوست
که شیپورهاش را
شیپورهای فتح، پیام آشناش را
آورده در صدا
بیدار می‌کند
هشدار می‌دهد

ما خواهان «گذار قانونی» به دمکراسی هستیم، و در این راستا زدوبندهای آخوند مکارم شیرازی، صافی‌گلپایگانی و شرکای‌شان با براندازان و کودتاچیان برونمرزی را محکوم می‌کنیم. این مختصر را گفتیم تا خامنه‌ای، مکارم و دیگر نوکران یواشکی «بی‌بی‌سی» در جمکران بدانند و آگاه باشند که «مذاکرات‌شان» با ارباب جهت «ایجاد انسداد» و برپائی «آشوب و بلوا» از دید ملت ایران پنهان نمانده.

«ایجاد انسداد» در یک جامعه همواره به شورش می‌انجامد و بهترین ابزار برای ایجاد انسداد و آشوب در ایران طی سدة اخیر آخوند جماعت بوده که سر در آخور آنگلوساکسون‌ها داشته و دارد. برای پیاده کردن سیاست ارباب، آخوندها همواره در کنار باورهای مقدس «مردم»، یعنی در همان «سنگر» نان و آبدار «حق» خیمه می‌زنند و مطالبات استعمار را به عنوان «خواست مردم» به ملت ایران حقنه می‌کنند. به عنوان نمونه سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ 7 آوریل 2010، مخالفت حاکمیت انگلستان با «رفع موانع»‌ از سر راه «توریسم» در ایران را از زبان مکارم شیرازی اینگونه اعلام داشته:

«آیت‌الله مکارم شیرازی، از مراجع تقلید قم، گفته است که گسترش گردشگری و جذب توریست بدون در نظر گرفتن موازین اسلامی می‌تواند موجب بی‌بندوباری شود و درآمد ناشی از این نوع توریسم مانند آتش است.»


این سخنان خطاب به گروهی در حاکمیت ایران ایراد می‌شود‌ که خواهان لغو ممنوعیت‌های دینی و برقراری «آزادی پوشش»، به ویژه برای زنان‌اند. بی‌بی‌سی بدون نقد و بررسی این ترهات، به مصداق «سکوت علامت رضاست» آن‌ها را انتشار داده. اینگونه است که می‌بینیم حامیان اصلی تحمیل چادر و روسری به زنان در ایران در واقع در لندن نشسته‌اند، و امثال مکارم و صافی و خامنه‌ای و دیگران فقط در زمرة پیشخدمت‌های وفادارشان به شمار می‌روند. البته جنتلمن‌های نزولخور اینسوی آتلانتیک و شرکای‌شان در ینگه‌دنیا اینبار خیلی کور خوانده‌اند! آن محورهای مقدس طالبان‌پروری که پاکستان را به چین و فرانسه و کلمبیا وصل می‌کرد از هم فروپاشیده و با مرگ قریب‌الوقوع سیاسی کرزای، دوست و هم سنگر ملاممد خاتمی، دکان «فاشیست ـ مسلمان‌های» اصلاح‌طلب نیز در ایران برچیده خواهد شد. پیش از ادامة مطلب لازم است در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی در مورد «تعبیر رویاها»، ‌اثر زیگموند فروید و مطلب یکی از فرهیخته‌نمایان عرصة «فقرفرهنگی» در باب «زبان قدرت»‌ توضیحاتی بیاوریم.

مطلب مذکور «نسخه‌برداری» ناشیانة یکی از پاسداران مرداب جمکران از مجموعه مطالب وبلاگ ما پیرامون «زبان» و به ویژه «زبان قدرت» است. پاسدار مذکور پیشتر هم برای ابراز فضل به مطالب همین وبلاگ پیرامون ویژگی‌های دیالوگ متوسل شده بود، ‌ ولی به دلیل عدم تسلط بر مبحث، مخترع «دوسویگی‌» گفتگو میان دین و جامعه از آب در آمد و کار را به مزاح کشاند! بله، تقلب، تحریف، زرنگی و میانبرزدن از ویژگی‌های این انسان‌نمایان است، بگذریم! اما در مورد «تعبیر رویاها» متأسفانه نمی‌دانم که آیا سایت «فیس بوک»‌ این کتاب را در دسترس کاربران قرار داده یا نه، مدت‌هاست که به «فیس بوک» مراجعه نکرده‌ام. ولی از آنجا که آثار فروید «کلاسیک» به شمار می‌رود به احتمال زیاد ترجمة انگلیسی آن‌ها را می‌توان از سایت «گوتنبرگ» به رایگان بارگیری کرد. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، خبر تحویل 15 گردان پدافند هوایی «اس‌ـ 300» به چین در سایت نووستی، مورخ 13 فروردین‌ماه 1389 انتشار یافته. حال بازگردیم به «مرگ» قریب‌الوقوع حمیدکرزای.

حمید کرزای چند روز پیش ادعا کرده بود که فرستادگان سازمان ملل به نفع او صندوق‌های رأی را پر کرده‌اند تا رقیب انتخاباتی‌اش، آقای عبدالله بتواند او را به تقلب متهم کند! انتشار این اظهارات مسخره باعث شد، «پیتر گالبرایت»، یکی از فرستادگان سازمان ملل به افغانستان در مصاحبه با شبکة خبری «ان. بی. سی»، حمیدکرزای را به عدم تعادل روانی و اعتیاد به مواد مخدر متهم کند. البته ما هم پیشتر گفته بودیم که دوست گرمابه و گلستان ملاممد خاتمی، نه تنها اهل منقل است که شخصاً از تجار سرشناس تریاک و هروئین به شمار می‌رود و به همین دلیل نیز از «برگزیدگان» آستان مقدس آنگلوساکسون‌ها است.

در دوران پرافتخار ریاست جمهوری بیل کلینتون که بازار طالبان‌پروری رونق فراوان داشت، و عروس افغانی ریچارد هلمز آشکارا از ملاعمر دفاع می‌کرد، ایالات متحد حکومت طالبان را به عنوان یک حکومت «مردمی» یعنی منطبق بر «باورهای خلق‌الله» تلویحاً به رسمیت شناخته بود و رأی بر این افتاد که شخص کرزای، به عنوان فرستادة این حکومت «مردمی» به سازمان ملل ارسال شود؛ که نشد! تا اینکه پس از لشکرکشی یانکی‌ها به افغانستان، همین کرزای را بجای همسنگرشان، ملاعمر در رأس حکومت دست‌نشانده قرار دادند و اینگونه بود که اشغالگران، سرزمین خورشید را به مرکز فعالیت شبکة ‌پنهان تبدیل کرده و بدشان نمی‌آمد که نظارت دارودستة کرزای بر این سرزمین همچنان ادامه یابد. در واقع دولت انگلستان کرزای را ترجیح می‌داد، ‌ چرا که گروه کرزای مستقیماً در قاچاق مواد مخدر شرکت دارد و اگر در قدرت بماند همواره حافظ این «منافع مقدس» باقی خواهد ماند.

در عراق نیز حاکمیت انگلستان شیفتة ابراهیم جعفری و اوباش مقتدی صدر شده. تعجبی هم ندارد، این جنایت‌کاران تصویر استعمار را بازتاب می‌دهند. به زبان ساده‌تر مقتدی‌صدر، حمیدکرزای، محمد خاتمی و به ویژه مکارم شیرازی و خامنه‌ای همگی «تصویر» حاکمیت انگلستان‌اند در آینة سیاست! و اینک به دلیل تضعیف بریتانیا در منطقه و لکنت‌زبان سیاسی استعمار است که تصاویرشان مخدوش شده، هر یک در گوشه‌ای به هذیان‌گوئی افتاده‌اند. از آنجمله است اظهارات کرزای در باب تمایل‌اش برای پیوستن به طالبان، و تقلب‌های انتخاباتی به نفع وی به دلیل «مداخلة ویرانگر بیگانگان»! البته مقصودشان همان بیگانگان است که مسند ریاست جمهوری حکومت اسلامی افغانستان را به ایشان سپرده‌اند! در پاسخ به پریشان‌گوئی‌های حمید کرزای، پیتر گالبرایت هم پاشنة دهان را کشیده و حسابی پتة رئیس جمهور طالبان را بر آب انداخت.

پیتر گالبرایت، عضو حزب دمکرات ایالات متحد و فرزند «جان کنت گالبرایت»، اقتصاددان معروف و سرشناس است. پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان و اعتراض رقیب انتخاباتی کرزای، بین فرستادگان سازمان ملل متحد، یعنی «پیتر گالبرایت» و مافوق او، «کای اید» اختلاف افتاد و پیتر گالبرایت در اعتراض به نادیده گرفتن تقلبات انتخاباتی توسط «کای اید» از سمت خود استعفا داد.

باری به گزارش «ان. بی. سی»، پیتر گالبرایت طی یک مصاحبة تلویزیونی از نروژ به پرسش‌های خبرنگار این شبکه در مورد اظهارات اخیر کرزای چنین می‌گوید:

«پیتر گالبرایت، فرستادة پیشین سازمان ملل به افغانستان تعادل روانی حمید کرزای را مورد تردید قرار داده، تلویحاً به مصرف مواد مخدر توسط رئیس جمهور [افغانستان] اشاره کرد. پیتر گالبرایت، ضمن غیرمنطقی و نامتعادل خواندن کرزای، از اوباما خواست که حیطة قدرت او را محدود کند. در ادامة این مصاحبه گالبرایت می‌افزاید، کرزای بر احساسات خود مسلط نیست، رفتاری غیرمنطقی دارد، و بعضی ساکنان کاخ ریاست جمهوری از تمایل وی به برخی مواد صادراتی بسیار سودآور افغانستان [تلویحاً تریاک یا هروئین] اطمینان خاطر دارند[...]»


پیشتر هم گفتیم آنچه در رسانه‌ها منتشر می‌شود «هدف‌دار» است و اگر امروز این مسائل از زبان پیتر گالبرایت مطرح ‌شده دلیل دارد! دلیل این است که سرمایه‌گذاری حزب کارگر انگلستان روی حمید کرزای اشتباه بوده، و از آنجا که ایشان به دلیل نزدیک شدن پاکستان به هند می‌باید هر چه زودتر شرشان را کم کنند، بلبل‌زبانی‌های دیرهنگام کرزای و گالبرایت فقط جهت حفظ منافع دولت آیندة انگلستان در منطقه صورت گرفته است. در مورد گالبرایت شاید در فرصت دیگری مفصلاً توضیحاتی بیاوریم. به صورت مختصر و مفید بگوئیم، ایشان عضو کمیسیون امورخارجة سنای آمریکا و یکی از کارگزاران عالیرتبة جنگ‌طلبان مدافع سیاست «یک کشور، یک مذهب» در حزب دمکرات هستند و در عمل نقش پیشقراول غیرنظامی پنتاگون را ایفا می‌فرمایند. در هر کشوری پنتاگون برنامة جنگ و کشتار داشته باشد، ابتدا پیتر گالبرایت مأمور بررسی و تحقیق پیرامون زمینه‌های مناسب جنگ‌افروزی می‌شود.

به عنوان نمونه، در سال 1991 گالبرایت را در کردستان عراق مشغول «تحقیق» می‌بینیم! طرح تجزیة‌ عراق به سه کشور نیز ظاهراً به نام وی ثبت شده. در یوگسلاوی هم «تحقیقات» گالبرایت نتایج درخشانی به بار آورد که پیامدهای «نیک» آن را شاهدیم. نخستین سفیر ایالات متحد در کشور کرواسی همین پیتر گالبرایت بود و... و از قضای روزگار‌ انتشار مصاحبة گالبرایت در مورد کرزای، با پخش خبر برگزاری مانور مشترک نظامی هند و پاکستان تقارن زمانی یافته! به عبارت دیگر، حضرت گالبرایت با اظهارات اخیرشان در مورد کرزای سیاست شکست خورده را رها کرده، بادبان مبارک‌شان را در مسیر باد سیاست نوین قرار داده‌اند. درست همانطور که آخوند جماعت و دیگر فرصت‌طلبان و پفیوزهای شریف مرزپرگهر می‌کوشند در سنگر پیروز جائی برای خود دست‌وپا کنند.

در شرایط فعلی «سنگر پیروز» همان سنگر «جدائی» پاکستان از محور چین و فرانسه و نزدیک شدن این کشور به هند است. به همین دلیل بود که کاخ ریاست جمهوری فرانسه قرارداد نظامی یک میلیارد و 200 ‌میلیون یوروئی با پاکستان را به حال تعلیق درآورد. البته این سیاست مسلماً خوشایند چین نیست. دیدیم که همزمان با انتشار مصاحبة گالبرایت، روز ششم آوریل سالجاری، علاوه بر انفجار بمب در گردهمائی یک حزب لائیک پاکستان، کنسولگری ایالات متحد مورد حمله قرار گرفت و 50 نظامی هند نیز توسط مائوئیست‌ها در قلب هندوستان قتل‌عام شدند! ولی خط سیاست نوین قدرتمندتر از آن است که در برابر موج ترور و بمب‌گذاری عقب‌نشینی کند. همچنانکه دیدیم عملیات خرابکارانه در روسیه و تهدید مستقیم این کشور توسط سلاح اتمی فرضی روضه‌خوان‌های جمکران نیز نتوانست در ساختار پویای این سیاست تغییری ایجاد کرده عوامل آن را به عقب‌نشینی وادارد. مانور مشترک هند و پاکستان در چارچوب همین سیاست نوین صورت می‌پذیرد.

به گزارش ایسنا، مورخ 6 آوریل 2010، ژنرال حسين، مديركل آموزش ارتش پاكستان، در يك كنفرانس خبري اظهار داشت، از تاریخ 10 آوریل تا 13 ماه مه، 5 لشکر هند و پاکستان در مرزهای شرقی یک مانور مشترک نظامی برگزار خواهند کرد، مانوری تحت عنوان «عزم نو»! به عبارت دیگر 50 هزار نظامی طی 33 روز در مرزهای شرقی مانور خواهند داد. این خبر با کد: 8901-03796 در ایسنا منتشر شده.

با توجه به این شرایط نوین، و با در نظر گرفتن آشوب‌های اخیر قرقیزستان که نهایت امر به فرار رئیس جمهور، استعفای دولت و سقوط حکومت این کشور و تعلیق پروازهای نظامی ایالات متحد از پایگاه «ماناس» به افغانستان منجر شد، حکومت جمکران راهی جز «پیروی» و اصلاح تدریجی خود نخواهد داشت. اما با انتشار ترهات مکارم، به نظر می‌رسد این مسیر آنقدرها مطلوب کارفرمایان «بی‌بی‌سی» نباشد، چرا که اینان ترجیح می‌دهند با تشویق پروپاگاند توحش «خط امام» ایجاد انسداد کرده، براندازی را سازمان دهند، و با استقرار یک حکومت «خیابانی» به رهبری دستاربندان جیره‌خوارشان،‌ فاشیسم را همچنان در ایران زنده نگاه دارند. اینجاست که دلیل انتشار مزخرفات مکارم در «بی‌بی‌سی»، و انعکاس مصاحبة آخوند اکبرین در «رادیوفردا» روشن‌تر می‌شود و ارتباط آشکار این دو پروپاگاند ابله‌فریب را با پرسش‌های احمقانة خبرنگار «زنیط» از رضا پهلوی بهتر می‌بینیم.

می‌باید بگوئیم، شاهزاده رضا سیروس با ارائة پاسخ‌‌های «سرسری» و آنچنانی، از همراهی و همکاری با فعلة استعمار فروگذار نکرده‌اند و «دم‌شان» براستی گرم باد! حضرت والا! اینبار اگر مصاحبه فرمودید و برای خالی نبودن عریضه، گریزی هم به استقرار دمکراسی در ایران زدید، به یاد داشته باشید که قوانین یک دمکراسی هرگز بر اساس «باورهای مردم» تدوین نشده و نمی‌شود. از اینرو آخوندجماعت از هیچ قماشی نمی‌تواند در جایگاه «ناظر» بر یک حاکمیت و دولت دمکراتیک بنشیند. خلاصه کنیم، در دمکراسی اساس «انسان» است نه باورهای انسان! همچنانکه در اعلامیة جهانی حقوق‌بشر نیز انسان خارج از چارچوب تردید و توهم و باورهای حقیر «جمع» تعریف شده.

این ملت من‌ست که دستان خویش را
برگرد آفتاب کمربند کرده است
‌این مشت‌های اوست که می‌کوبد از یقین
دروازهای‌ بستة تردید قرن را
(قهار عاصی)





...

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹


چاهنامه!
...
اگر چراغ ترا روشنائی این باشد
سفر چه تلخ و سیاهی چه دلنشین باشد
هزار مرتبه تکلیف شب کشیدن به
اگر سپیدة صبحدم چنین باشد
(قهارعاصی)

با پوزش از ایرج‌میرزا! «شنیدستم سه نقطه جونم اومد» تا ما را از رضا شاه به سوی «رضاچاه» رهنمون شود! مصاحبة رضا پهلوی با خبرنگار «زنیط»، آیندة بسیار درخشانی به ملت ایران نوید می‌دهد. آینده‌ای که عبارت است از «بازگشت به گذشته» تحت زعامت آیت‌الله رضاچاه! حضرت‌رضاچاه از پاسداران مرداب دین است، و در حالیکه مخالف‌نمایان حکومت در سنگر دین‌ستیزی و ابتذال لنگر انداخته‌اند، ایشان نیز برای مذاکره با روحانیت خوب و سنتی و نازنازی خواهان سرنگونی رژیم «ضددین» جمکران شده‌اند تا برای ملت ایران «آزادی» انتخاب مرجع تقلید، آزادی خروج از اسلام و ورود به ادیان دیگر را به ارمغان آورند. می‌بینیم که اگر مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و ... از این برنامة سیاسی غایب است، آئینة‌ کذا جهت «بازگشت به گذشته» حضوری چشمگیر دارد:

«مردم ایران [...] می‌خواهند [...] مانند قرن‌های گذشته سهم خود را در پیشرفت علمی و فرهنگی خارج از مرزهای خویش ادا نمایند. در چنین شرایطی، تنها راهی که می‌تواند ما را به این هدف برساند، یک نظام پارلمانی است.»

بله آینة‌ خوبی است، ژرفای «چاه» را به ما می‌نمایاند! این تصویر سراپافریب نیازمند یک مصدق نوین است که با «خصوصی» کردن نفت، پای چندملیتی‌های غرب را به دریای خزر باز کرده، یک‌بار دیگر ملت ایران را به سپر بلای ارباب در برابر مسکو تبدیل کند.

به گزارش فرانس پرس، امروز انحلال مجلس بریتانیا به تأئید الیزابت دوم رسید! به این ترتیب ماه آینده انتخابات در انگلستان برگزار خواهد شد و بعضی‌ها می‌پندارند که در ایران نمایش مهوع «حماسة دوم خرداد» بار دیگر به صحنه خواهد آمد. در سودای یک حماسه و در آرزوی ظهور خردجالی نوین بساط صدر مشروطه بر رسانه‌های فارسی زبان سایه افکنده. از آنجا که نتیجة انتخابات انگلستان مشخص نیست، آیندة دولت بعدی ایران نیز در ابهام قرار گرفته چرا که سیاست کشور ایران نه در داخل، که در خارج از مرزها تعیین می‌شود؛ حکومت ایران در واقع صورتکی بیش نیست. باری به محض انتشار رایحة خوش «آمدن سه نقطه جون»، ‌ لوطی و عنترهای الیزابت دوم هریک آینه‌ای به دست گرفته و شیرین زبانی آغازیدند.

ابتدا بساط روضه و زوزه و مرثیه و عرعر جای خود را به «لبخند» سپرد. سپس محمد مصدق در کانادا، یکی از مستعمرات «مستقل» انگلستان ارتقاء درجه یافته از نخست وزیری به ریاست جمهوری رسید، و «رادیوفردا» هم از زبان «بنی‌سطل» تصویر نوینی از «مصدقی‌ها» ارائه داد که هیچ ربطی به آنان ندارد. حضرات «مصدقی‌یون» همچنانکه شاهد بودیم پس از خروج شاه از ایران رسماً در برابر شاپور بختیار قرار گرفته از براندازی توسط امام سیزدهم حمایت کردند. اما از آنجا که «علم تاریخ»، به مفهوم بررسی علمی رخدادها در کشور ایران اصولاً وجود خارجی ندارد، گذشتة پیش از ظهور خردجال در آینة سحرانگیز استعمار بسیار «رویائی» جلوه می‌کند. در نتیجه، دورة هرج‌ومرج نخست‌وزیری مصدق که با لشکرکشی‌های خیابانی،‌ و تحمیل تحریم‌های اقتصادی و قراردادن کشور در انزوای سیاسی جهت گسترش تاراج و سرکوب توأم بود، از سوی جیره‌خواران استعمار «دمکراسی» خوانده می‌شود! خلاصه بگوئیم در عمل، امام روشن ضمیر میرحسین، ویراست بدون فکل‌‌کراوات «دکتر» محمد مصدق بود، و مصدق همان بود که خمینی بدون عمامه می‌توانست باشد!

به یاد داشته باشیم که استعمار جهت گسترش تاراج خود کشور استعمارزده را به سوی قهقرا سوق می‌دهد. کافی است نگاهی به دو کشور مستقل ایران و پاکستان بیندازیم تا سیر قهقرائی‌شان را آشکارا مشاهده کنیم. 60 سال پس از «استقلال»، پاکستان در آستانة فروپاشی است، و 88 سال پس از کودتای کلنل آیرون‌‌ساید در ایران، استعمار غرب دولت «شیخ» را به زور نیروهای سرکوب «نظامی ـ امنیتی» سرپا نگاه داشته‌. به عبارت دیگر اگر پلیس یا بهتر بگوئیم «پاسورهای» جمکران خیابان را ترک کنند، ذرات حکومت قدر قدرت اسلامی به صورت غبار در هوا پراکنده خواهد شد و یکی از پایه‌های اصلی شبکة‌ پنهان سازمان سیا در منطقه فرو ریخته، منافع واتیکان به خطر می‌افتد. همچنانکه گفتیم «شبکة پنهان» همان شبکة تبهکاری است که از سال 1977 تحت نظارت گروه «کارتر ـ برژینسکی» در منطقه فعال شده و از اتحاد چین با مدافعان سنتی فاشیسم، یعنی واتیکان، کلیسای آنگلیکن، مسجد و کنیسا تغذیه می‌کند. فروپاشی این شبکه در درجة نخست کلیسای کاتولیک را متزلزل خواهد کرد. به همین دلیل است که رضا پهلوی ضمن مصاحبه با «زنیط»، شبکة خبری کاتولیک‌ها، در واقع بجای «خمینی» نشسته، همزمان با ابراز نگرانی برای «دین» ذکر «آزادی» هم می‌گیرد! در واقع ایشان همچون روح‌‌الله خمینی در حال کندن یک چاه عمیق برای ملت ایران‌اند. ترجمة مصاحبة «زنیط» با رضا پهلوی در «سایروس نیوز»‌، مورخ 17 فروردین‌ماه 1389 موجود است و در این وبلاگ به متن همین ترجمه ارجاع خواهیم داد.

خبرنگار زنیط در آغاز مصاحبه مسیر اصلی یعنی تکیه بر دروغ را مشخص می‌کند. خبرنگار به دروغ ادعا می‌کند که گرویدن به دین مسیح در ایران مجازات دارد بدون اینکه برای اعمال اینگونه مجازات «مبنای حقوقی» وجود داشته باشد! عجیب است! ولی ملایان جمکران، و در رأس آنان همین آخوند منتظری، رهبر «لیبرال‌های» بی‌بی‌سی‌نشین، خروج از دین اسلام را غیرممکن خوانده‌اند. و ما در وبلاگ «آیت‌الله دمکراسی» سخنان منتظری مبنی بر ممنوعیت خروج از اسلام را بررسی کرده‌ایم. از این گذشته، مگر «مطالبات» ملت ایران تغییر دین است که واتیکان برای ایرانیانی که گلة محمد را ترک کرده به گلة عیسی می‌پیوندند ابراز نگرانی می‌کند؟! به هیچ عنوان! ولی مطالبات واتیکان از ملت ایران کاملاً مشخص است.

ارسال میسیونرهای کودک‌باره به کشور ایران جهت گسترش سیاست تخریب انسان. ایرانیان باید از این «آزادی» برخوردار شوند که از توحش اسلام به توحش کاتولیسیسم اسباب‌کشی کنند. به زبان ساده‌تر واتیکان قصد «سربازگیری» در کشورمان را دارد. ابزار واتیکان برای گسترش توحش در ایران چیست؟ دلار! به همان ترتیب که هنگ‌های عرب و طالبان را سازمان دادند، هنگ‌های کاتولیک هم سازماندهی خواهند شد. همة گله‌پرستان بیکار و درمانده و آمادة ایثار و شهادت در راه آرمان‌های مقدس «پسر خدا» را، چوب و چماق در دست سازماندهی می‌کنند و خلاصه در‌های ترقی و پیشرفت به روی همة ایرانیان گشوده خواهد شد! یکطرف دکان واتیکان، و طرف دیگر شاخة برتری‌طلبان سفیدپوست حزب دمکرات آمریکاست که در رأس آن «ال‌گور»، یکی دیگر از برگزیدگان محفل نوبل جا خوش کرده. باری محور مصاحبة «رضاپهلوی» همان مک‌کارتیسم است که از قضای روزگار با «مشروعه» درآمیخته. در این مصاحبه «پارلمان» ضامن دمکراسی معرفی شده، حال آنکه وجود پارلمان در یک نظام سیاسی به هیچ عنوان نشان از دمکراسی ندارد! تقریباً همة کشورهای اتحاد جماهیر نوکری که در استبداد سیاه دست و پا می‌زنند «پارلمان» هم دارند، در هیچیک از این کشورها دمکراسی استقرار نیافته، چرا که «دولت» همزمان تحت نظارت استعمار و آخوند قرار گرفته. به عبارت دیگر، برخلاف ادعای شاهزاده،‌ «جدائی دین از دولت»‌ مانع اصلی بر سر راه استقرار دمکراسی است. اما رضا پهلوی ادعا می‌کند که با «جدائی دین از دولت» یک دمکراسی خوب برای‌مان سروسامان خواهد داد! البته این «دمکراسی» بر شعار فریبنده و گنگ و بی‌سروته «آزادی» تکیه دارد، نه بر قوانین انسان‌محور!

در واقع راست‌ و پوست‌کنده، «مثل هلو که توی گلو می‌رود» بگوئیم، شاهزاده سیروس رضاپهلوی، همچون حاجیه شیرین عبادی و بنی‌سطل نوعی دمکراسی و حقوق بشر رویت کرده‌اند که هیچ تضادی با دین ندارد. ایشان به خبرنگار «زنیط» فرموده‌اند، این حکومت یک ساختار ضددمکراتیک، ضداعتقاد واقعی و ضددین است! به این ترتیب متوجه می‌شویم که دمکراسی مطلوب رضاپهلوی همچون «جمهور» خمینی الزاماً «دینی»‌ خواهد بود، منتهی بر چارچوب سنتی و «مترقی» تشیع تکیه می‌کند که مراجع تقلید متعدد دارد، و بجای یک «ولی فقیه» چندین فقیه می‌توانند در آن اظهار نظر کنند. خلاصه این سخنان همان است که «بی‌بی‌سی» از زبان موسوی تبریزی منتشر کرد: نشستن چندین فقیه بجای یک «ولی فقیه!» این بساط را «پلورالیسم» نامیده‌اند و همانطور که گفتیم اینبار اگر کله‌پز برخیزد بجای یک سگ، چندین سگ متخصص فقه پویا و مترقی شیعه بجای‌اش خواهند نشست و ما پس از سرنگون شدن به چاه شاهانه به همة آرزوهای‌مان خواهیم رسید:

«این رژیم تاکنون به اسلام بسیار زیان رسانده [...] هر کسی که به این رژیم می‌پیوندد با ساختاری همراهی می‌کند که بر ضد حقوق بشر بر پا شده و بر ضد دمکراسی و اعتقاد واقعی و دین است [...] بنا به تعریف، این رژیم به شدت ضددین است [...]»


نمی‌دانستیم شاهزاده رضاپهلوی از متخصصان ادیان به شمار می‌روند!‌ ولی ایشان در دوران خاتمی تخصص‌شان را از ما پنهان داشته، و ملاممد را تأئید می‌فرمودند. بله، اگر به این افاضات توجه کنیم خواهیم دید که رضا پهلوی هنگام بازگشت از فرنگستان ساختاری برای‌مان به ارمغان خواهند آورد که هم خدامحور باشد و بر باورهای دینی «مردم» تکیه کند، هم انسان‌محور باشد و دمکراتیک! خلاصه چنین ساختار «نیست‌درجهانی» هیچ تضادی با اعتقادات واقعی، دین و دمکراسی، خصوصاً «حقوق بشر» نخواهد داشت! دلیل هم روشن است، چنین پدیدة متناقض و بی‌سروتهی فقط در یک کلاف سر در گم به نام «فاشیسم» و مردمفریبی می‌تواند موجودیت یابد. این حکومت پیشنهادی ویراست نوینی است از همان «جمهوری اسلامی» خمینی که هم جمهور بود و هم «اسلام»! به «رضاشاه دوم» پیشنهاد می‌کنیم اگر نامة معروف مصطفی رحیمی را تاکنون نخوانده‌اند، بشتابند، درنگ جایز نیست. به صراحت بگوئیم، این پوچ‌پردازی‌ها جز توهم و سراب پایة دیگری ندارد و هدفی نیز جز گسترش سلطة روحانیت و مقدسات بر جامعة ایران دنبال نمی‌کند.

باری در این مصاحبه رضا پهلوی پس از اینکه تخصص خود را در امور دین و مذهب به اثبات می‌رساند، ارتقاء مرتبه یافته از سوی خبرنگار در جایگاه «پیامبری» نیز قرار می‌گیرد! پیامبری که گویا «رسالتی» برای ملت ایران دارد. رسالت پیامبرمان، حضرت رضاسیروس این است که ما ملت را به چاه عمیقی بیاندازند که حداقل برای سدة آینده خیال استعمار از نظر چپاول آسوده باشد. به دادمان برسید! حضرت رضا سیروس مأموریت دارند ما را به «آزادی»‌ برسانند:

«[...] رسالت شما برای ایران چیست؟ بسیار ساده است. رسالت من رسیدن به آن آزادی ‌است که همین الان از آن حرف زدم. موقعیتی که در آن مردم ایران بتوانند آزادانه انتخاب کنند.»

ذوق‌زده نشویم، مقصود ایشان آزادی انتخاب «مرجع تقلید» است! می‌بینیم که رسالتی است بسیار ساده و «گویا»:

«این نظام خلاف اسلام شیعه بود [...] در شیعه می‌تواند مراجع متعدد وجود داشته باشد. من نوعی به عنوان مسلمان شیعه حق دارم یکی از آیات عظام را به عنوان مرجع تقلید انتخاب کنم. اما خمینی...»


بله رسالت ایشان این است که «من نوعی» آزادانه بتواند مرجع تقلید خود را «انتخاب» کند! خارج از این «گزینة‌ مترقی» و خیلی خیلی دمکراتیک حق انتخاب دیگری در کار نخواهد بود. هر ایرانی آزاد است که در یک «سنگرحق» بنشیند و بر علیه باطل یعنی بر علیه دیگر سنگرهای حق مبارزه کند. چنین شرایطی را رضا پهلوی در ترادف با دمکراسی قرار داده، ضامن تأمین چنین دمکراسی ریشه‌داری را نیز «پارلمان» دانسته و «با این پروپاچین، می‌خواهد برود چین‌وماچین»، یعنی ایشان در تأمین صلح جهانی هم مشارکت خواهند فرمود:

«چگونه ممکن است ایران روزی در تأمین صلح جهانی مشارکت کند؟ نظام‌های دمکراتیک بر ضد یکدیگر به جنگ نمی‌پردازند. [...] یک ایران دمکراتیک بنا به تعریف، [...] در حفظ صلح و ثبات نقش خواهد داشت [...] این مردم می‌خواهند [...]‌ در صلح زندگی کنند و با همسایگان‌شان در همزیستی به سر برند [...] تنها راهی که می‌تواند ما را به این هدف برساند، یک نظام پارلمانی است.»


رضا پهلوی البته به حقوق بشر هم گریزی زده، ولی از «لب» مطلب یعنی از «آزادی بیان» ‌فاکتور می‌گیرد. البته خبرنگار شبکة آخوندهای کودک‌بارة واتیکان در هر حال خودش هم با حقوق بشر و دمکراسی کاری ندارد! این شبکة جهنمی از تخریب انسان‌ها تغذیه می‌کند، درست عین کفتار. حال ببینیم رضا پهلوی چه می‌گوید؟

او می‌گوید نظام کنونی باید سقوط کند، و ما با آخوندهای سنتی و خوب و مامانی شیعه برای «جدائی دین از دولت»، یعنی جهت بازگشت به دوران خوب نظارت آخوند بر حاکمیت «گفتگو» را آغاز کنیم. سخنان رضا پهلوی ویراست نوینی است از سخنان خمینی در سال 1357. خمینی می‌گفت، شاه باید برود تا اسلام حاکم شود و مردم هر حکومتی را که می‌خواهند انتخاب کنند. رضا پهلوی هم می‌گوید، این حکومت اسلام را خدشه‌دار کرده. این حکومت باید برود تا ما بتوانیم با روحانیت خوب شیعه مذاکره کنیم. خمینی پس از ورود به ایران صریحاً گفت، اقتصاد مال خر است، شاهزاده هنوز نیامده تلویحا چنین می‌فرمایند! ایشان هیچ برنامة اقتصادی ندارند. در هر حال هیچیک نه خمینی نه رضا پهلوی از «گذار قانونی» طرفداری نکرده و نمی‌کند، هر دو شعار «آزادی» و «مردم» می‌دهند و ... و همچنانکه پیشتر هم گفتیم اگر تحولات کشور خارج از مسیر قانون قرار گیرد، یک حکومت خیابانی و سرکوبگر، با تأئید روحانیت بجای حکومت خیابانی فرسودة فعلی خواهد نشست و دامنة سرکوب را گسترش می‌دهد. این است دلیل تأکید رضاپهلوی بر واژگان «قانون‌گریز»، مبهم و فریبندة «آزادی» و «مردم»!

تنها تفاوت این سخنان با سخنان خمینی تفاوت افراد است. تفاوت شخص رضاپهلوی است با خمینی! برخلاف خمینی که زیر درخت سیب در «نوفل لوشاتو» نشسته بود و بر طبل آزادی و مردم می‌کوفت، تا حکومت «شیخ‌شاهی»‌به راه اندازد، رضا پهلوی «متحرک» است و برای استقرار حکومت «شاه‌شیخی» این سوی و آن سو می‌رود و تلاش می‌کند. اما «هدف» همان است که بود: گسترش چپاول از طریق استقرار یک حکومت سرکوبگر تازه نفس در ایران و استخراج یک مصدق دیگر جهت خصوصی کردن نفت! البته ما نمی‌خواهیم دل دردمند واتیکان را بیش از این‌ها به درد آوریم، ولی دولت چین نمی‌تواند برای اعمال چنین سیاستی از شما عزیزان حمایت کند، چرا که نه تنها ناچار شده بجای نفت رایگان ایران، نفت مورد نیاز خود را از روسیه خریداری ‌کند، که به گزارش نووستی، 15 سکوی پرتاب موشک «اس ـ 300» نیز از این کشور تحویل گرفته و خلاصه برای نبرد فرضی با تایوان آماده می‌شود! همچنین روز گذشته شبکة تجارت «شرافت» لگد محکمی در فرانسه دریافت کرد.

به گزارش فرانس پرس، مورخ 5 آوریل 2010، اعضای یک شبکة تجارت مواد مخدر که از اسپانیا حشیش و کوکائین وارد می‌کرد، بازداشت شدند. البته شبکة کذا به نسبت آن 25 تن کوکائین چندان از اهمیت برخوردار نبود و درآمدش طی دو روز تعطیل آخر هفته از 10 هزار یورو فراتر نمی‌رفت. ولی، قطره، قطره جمع گردد! «پاک» و سربلند باشید تا ما هم در پاسخ به یکی خوانندگان گرامی این وبلاگ در مورد «آزادی بیان» هنرمند و وبلاگ «پاسداران مرداب» توضیحاتی بیاوریم.

ما از غزل به مرثیه پیوستیم
ما در میان معرکه دانستیم
کز واژه کار ویژه نمی‌آید
وین حربه را توان تهاجم نیست

«شعر» همچنانکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم از واقعیت‌های اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. ولی این واقعیات بر حسب الهامات و تخیلات شاعر تغییر شکل داده در قالب «تصاویر» بروز می‌کند. به زبان ساده‌تر شاعر همواره از واقعیت «تأثیر» می‌پذیرد، ولی هرگز این واقعیت را به صورت «خام» منعکس نخواهد کرد. روشن‌تر بگوئیم، شاعر دوربین عکاسی نیست! شعر هم «عکس» نیست. شاعر، به عنوان انسان در هر حال فراتر از سنگر حق و باطل قرار می‌گیرد و به طریق اولی به عنوان هنرمند هیچ اجباری ندارد که «در کنار مردم» بنشیند و باورهای مردم را با وزن و قافیه بیان کند. مطالبات مردم در هر جامعه از منظر حقوقی «مادی» است، بنابراین به زبان صریح و منطقی می‌باید بیان شود. در حالیکه اگر شاعری بخواهد «خواست» مردم را بسراید به دلیل روند «ذهنی» تبدیل واقعیات به شعر می‌باید آنرا در «ابهام تخیلات» خود قرار ‌دهد. در هر حال آنچه اهمیت دارد که بعضی‌ها بدانند این است که «شاعر»‌ برای «سرودن» یا برای «نسرودن»، از کسی فرمان نمی‌گیرد. شاعر خود را در جایگاه فرصت‌طلبانی که نان به نرخ روز می‌خورند قرار نخواهد داد. به زبان ساده‌تر شاعر و به طور کلی هنرمند، برخلاف آخوند و سیاست‌پیشه، قدرت‌پرست و پفیوز نیست. این است آنچه اهمیت دارد: آزادی بیان هنرمند فراتر از دو قطب ابتذال حق و باطل. شعر نادرپور، «نامه به نصرت رحمانی» دقیقاً به همین امر اشاره دارد که سرودن شعر با شعار دادن متفاوت است:

ما نان به نرخ خون جگر خوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعر از شعور رو به شعار آورد
ما فهم این سخن نتوانستیم




...

دوشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۹


پاسداران مرداب!
...

تا جاده هست، ذوق سفر هست، ‌ گام هست
انگیزة‌ تلاش تو در من مدام هست
ای آفتاب! تا تو علمدار فاتحی
نامت به لب، گدازة‌ عشقت به جام هست

عجیب است که در جهان سوم شاعر همواره می‌باید در «سنگر حق» بنشیند و همچون آخوند شیاد و فرصت‌طلب و عوامفریب «در کنار مردم» جائی برای بیابد!

در سرزمین حادثه و داربست شعر
روز و شب سیاه هنر را گریستیم

در یکی از سایت‌های متعلق به کشور افغانستان، اگر اشتباه نکنم در «پیام زن، شمارة 44»، یکی از شاعران سرشناس این کشور یعنی «عبدالقهار عاصی» را با تکیه بر فرمایشات «پرویز صیاد» به باد حمله گرفته بودند. گویا پرویز صیاد برای هنرمند تعیین تکلیف کرده و فرموده‌اند، وقتی همسایة هنرمند را می‌گیرند و اعدام می‌کنند و... دیگر وقت شعر گفتن و فیلم ساختن راجع به گل و بلبل نیست! البته ما چنین سخنان حکیمانه‌ای را تاکنون نشنیده بودیم و نمی‌دانستیم پرویز صیاد هم در زمرة «مردمی‌ها» است! نمی‌دانیم چرا ایشان پیش از ظهور خردجال «تعهد» خود را پنهان داشته بودند! مگر در دورة سلطنت پهلوی ساواک ملت ایران را ناز و نوازش می‌کرد که سریال «سرکار استوار» از تلویزیون دولتی پخش می‌شد؟ شاید «اون روزا» با همسایگان پرویز صیاد کاری نداشتند، به همین دلیل ایشان آنروزها برای «هنرمند»‌ فتوی نمی‌صدوریدند:‌

«هنرمند می‌تواند راجع‌ به‌ گل‌ و بلبل‌ و... شعر بگويد يا فیلم‌ بسازد... ولی‌ نه‌ در شرايطی‌ كه‌ همسايه‌اش‌ را می‌گيرند و می‌برند و اعدام‌ می‌كنند و يا دختری‌ كه‌ قرار است‌ مدرسه‌ برود سر از زندان‌ اوين‌ درمی‌آورد.»


بله این سخنان حکیمانه و «گهربار» برای لگدکوب‌ کردن شاعری به نام «قهار عاصی» مورد استفاده قرار گرفته و آنطور که به نظر می‌رسد لگد زنندة بسیار محترم در جریان فعالیت‌های گستردة‌ «هنری» پرویز صیاد در دوران پهلوی دوم قرار نداشته! می‌خواستم وبلاگ امروز را به واکنش «شبکة پنهان» به امضاء قریب‌الوقوع پیمان «ستارت» اختصاص دهم، اما از آنجا که به گفتة خردمند طوس، «هنر برتر از گوهر آمد پدید»، پس از اشارة مختصری به این موضوع باز می‌گردیم به «قهار عاصی»،‌ هنر و «سنگرحق» فاشیسم که نه تنها انسان که الهامات و تخیلات هنرمند را نیز «در خدمت» خود می‌خواهد.

پس نخست کمی از «ستارت» بگوئیم! هر چه به تاریخ 8 آوریل نزدیک‌تر می‌شویم، دامنة جنگ و خشونت نیز افزایش می‌یابد. زبانه‌های آتش این «جنگ» از روسیه تا پاکستان را مشتعل کرده. در کشورهای اشغال‌شدة عراق و افغانستان هم مدت‌هاست گروه‌های اسلام‌گرا به کشتار غیرنظامیان و نیروهای انتظامی مشغول‌اند. البته از آنجا که این تلاش‌ها، همچنانکه می‌دانیم، برای «حفظ کیان اسلام» صورت می‌پذیرد، می‌توان اذعان داشت که دخالت مستقیم گروه «برژینسکی ـ کارتر» در این جنایات بسیار محتمل است. پیشتر هم گفتیم این گروه بر اتحاد شوم دین‌پروران مسیحی، مسلمان و یهودی با دستگاه مائوئیست چین تکیه کرده و پول توجیبی‌اش هم از محل صادرات نفت، قاچاق اسلحه و موادمخدر توسط سازمان سیا تأمین می‌شود.

عجیب است که امروز، همزمان با انتشار پیام رهبرکاتولیک‌های جهان مبنی بر محبت و عشق و دوستی و صلح و آرامش و... و دروغ‌های محبوب و مردمی از این دست، منطقة مرزی پاکستان با افغانستان در خون می‌تپید و در آتش می‌سوخت. نخست انفجار بمب در مراسم جشن یک حزب لائیک حداقل 40 غیرنظامی را به قتل رساند، بعد هم گفته شد که در همین منطقه به کنسولگری آمریکا حمله کرده‌اند! بله،‌ این است آئین «عید پاک» در منطقه: کشتار و انفجار. باید بگوئیم پاک‌تر از این دیگر نمی‌شد در کشور «پاک‌ها» مراسم «پاک» برگزار کرد. تا رسیدن منطقه به جامعة «بی‌طبقة‌ توحیدی»‌، یا بهتر بگوئیم فرو افتادن در کام گرداب تعفن «تعهد»، دیگر راهی نمانده! پخش فیلم خیام و احساس «غرور» شیخ صادق صبا به ما می‌گوید که پس از تبدیل دین به ایدئولوژی، اینک لازم آمده تا ادبیات ایران نیز به لجن فاشیسم محافل غرب آلوده شود. خلاصه انجام این عمل خداپسندانه برای «تخریب» ملت ایران از الزامات است. همین روزهاست که با استناد به رباعیات خیام یک «چه باید کرد» یا یک «بازگشت به خویش» دیگر برای‌مان بچاپ‌اند و برای حقنة این مزخرفات به ما ملت یک «خیامیه» هم برپا کنند.

آری! غرور و افتخار به گذشتگان خیلی خیلی خوب است، چرا که شما را به گذشتة رویائی بازمی‌گرداند، از اینرو برای ملت‌های منطقه به ویژه برای ملت ایران «بازگشت به گذشته» از نفس کشیدن هم اهمیت بیشتری دارد. بی‌دلیل نیست که سگ‌های سیرک عموسام پیوسته به گذشتة ‌پرافتخار ایران ـ اسلامی یا باستانی و معاصر، به ویژه به دوران نورانی امام و روزهای «خوش» صدارت مصدق باز می‌گردند. خلاصه این گذشته، هر چه باشد اهمیتی ندارد؛ همینکه «گذشته» باشد کافی است. چرا که در هر حال فرو افتادن در مرداب «گذشته» ملت را از امروز و فردا جدا خواهد کرد، و این است هدف اصلی. درست مثل اینکه برای حرکت به جلو آئینه‌ای در دست بگیریم! همچنانکه در وبلاگ «آئینه‌داران» هم گفتیم، هنگام نگریستن در آینه روبرو را نخواهیم دید!

و اینچنین است که عموسام دوست داشتنی همة سگ‌های خود را چه در داخل و چه در خارج کشور در برابر آینه قرار داده تا هر یک به بخشی از گذشتة مطلوب ارباب خیره بمانند. از آنجمله است دوران نورانی‌ امام، خلخال آن زن یهودی، مبارزات حسین در کربلا، مبارزات محمد در صحرای عربستان یا اینکه بازگشت به ایران باستان و ... و خصوصاً دوران پرافتخار خیانت‌های مصدق. به این ترتیب هر گروه ضمن بازنشخوار تبلیغات سازمان سیا و بازنویسی تاریخ ایران، شعارهای راستگرایان افراطی را به عنوان «مطالبات ملت ایران» مطرح خواهد کرد. هدف اصلی این عملیات ایجاد تزلزل در ملت ایران و تخریب جایگاه انسانی ماست.

دیدیم که این «نمایشات» مهوع آنقدر تکرار شد تا رضا پهلوی نیز از جایگاه مدافع دمکراسی در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق ‌بشر برخاسته، در جایگاه مدافعان کودتای 28 مرداد و براندازان 22 بهمن 1357 نشست. پیش از ادامة مطلب، ‌ در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی توضیح دهیم، کل مصاحبة رضا پهلوی با شپیگل بررسی نخواهد شد، به محور اصلی این مصاحبه، یعنی پروپاگاند مک‌کارتیست‌ها اشاره داشتیم و فکر می‌کنیم همین «مختصر» کفایت خواهد کرد. حال بازگردیم به سگ‌های سیرک عموسام که ضمن بازی با مفاهیم «دمکراسی»، ویراست نوینی از «تاریخ» ایران نیز به ما ارائه می‌دهند. اینان، یعنی همین سگ‌های دست‌آموز آنقدر برای ارباب معلق زدند که سرانجام محمد مصدق را به «رئیس‌جمهور» کشور سلطنتی ایران تبدیل کردند. و این است نتیجة افراط در لیسیدن پای ارباب، یعنی بازگشت به گذشته و تحریف تاریخ.

در راستای همین سیاست، رادیوفردا، مورخ 15 فروردینماه سالجاری با ابوالحسن بنی‌صدر، یا به قول فکاهی‌نامة «چلنگر»، بنی‌سطل، مصاحبه‌ای ترتیب داده تا چند دروغ بزرگ را به ما حقنه فرماید. نخست‌ اینکه روز 12 فرودین‌ماه 1358، بیش از 98 درصد مردم ایران به استقرار حکومت اسلامی «آری» گفته‌اند! البته بنی‌صدر به مصداق مثل معروف، «سکوت علامت رضاست» بدون تأئید یا تکذیب این دروغ شاخدار، دروغ‌های دیگری نیز به آن می‌افزاید تا یک دورباطل «کامل» به مخاطب حقنه کند.

ایشان در مصاحبه می‌فرمایند، بر ما واضح و مبرهن است که هر جنبشی برای موفقیت به 4 عامل نیاز دارد که نخستین آن «هدف» است. مردم ایران در نظام سلطنتی به خاطر دستیابی به اهدافی تحقق‌ناپذیر «جنبش» کردند! بنی‌صدر که خود نیز از فرزندان کودتای 22 بهمن به شمار می‌رود، ادعا می‌کند هدف اصلی مردم استقرار «ولایت جمهور» بود، و برای تحقق این هدف می‌بایست «استقلال» از قدرت‌های خارجی و «آزادی» در داخل تأمین می‌شد، تا هر ایرانی در تصمیم‌گیری استقلال داشته و از آزادی برخوردار باشد! بله این است شیوة ایجاد دورباطل جهت ارائة تصویر دلپذیر از مصدقی‌ها به عنوان مدافعان حقوق‌انسانی! می‌بینیم که بی‌دلیل نبود «چلنگری‌ها» استاد بنی‌صدر را «بنی‌سطل» نام نهاده بودند!

ایشان سطلی دارند که در آن هر آنچه کارفرمایان رادیوفردا بخواهند موجود است. این سطل جادوئی از ویژگی‌های یک «آینة سحرانگیز» برخوردار است، یعنی هم ارتباط شما را با آینده می‌گسلد، هم از گذشته تصاویر واژگون ارائه می‌دهد. درست مثل این است که فیلم «زنان بدون مردان» را تماشا می‌‌کنید! خلاصه نهایت امر مصدق و مصدقی را آنچنان که هرگز نبوده و نیستند رویت خواهید کرد!

در ابتدای این فیلم، بنی‌صدر برای شما یک «هدف» واهی مشخص می‌کند و نام آن را «ولایت جمهور» می‌گذارد. سپس می‌گوید برای دستیابی به چنین سراب فریبنده‌ای می‌باید همزمان شرایط یوتوپیا و آشوب در کشور حاکم باشد: استقلال کشور از قدرت‌های بیگانه و آزادی بی‌حدومرز جماعتی که او «مردم» می‌خواند! یعنی، در جمع «مردم» هر کس هر تصمیمی می‌خواهد می‌گیرد! مصاحبه کننده از بنی‌صدر می‌پرسد، «آيا نظام جديدی که مردم در پی آن بودند مستقر شد؟» بنی‌صدر هم چنین می‌پاسخد که، جانشين در خور برای تحقق اهداف جنبش وجود نداشت! بعد هم اضافه می‌کند، ولی «فرض» بر این بود که چنین عاملی وجود دارد. به اینجا که می‌رسیم متوجه خواهیم شد که هدف مردم ایران از به اصطلاح «جنبش» سال 1357، ادارة کشور توسط مصدقی‌های مستقل و آزادی‌پرور و به ویژه «انسان‌محور»، آنهم تحت نظارت ملایان و آخوندجماعت بوده! به عبارت دیگر «مردم» کذا همگی خواهان جدائی دین از دولت بوده‌اند.

می‌بینیم که بنی‌صدر مطالبات فرضی 31 سال پیش مردم ایران را در همان چارچوب استبدادی قرار می‌دهد که رضا پهلوی برای آیندة ایران ترسیم کرده: حکومت مشروعه، یا جدائی دین از دولت و در نتیجه «نظارت» آخوند بر حکومت. اما بنی‌صدر از رضا پهلوی فراتر رفته چارچوب برداشت مردم را از مصدقی‌ها، به عنوان مدافعان استقلال، آزادی و معتقدان به حقوق انسان‌ها و حقوق‌ملی نیز ترسیم می‌کند:

«آقای خمينی می‌گفت روحانيون در دولت دخالت نمی‌کنند [...] و جز نظارت برای خود نقشی قائل نيستند. مردم ايران هم تصور می‌کردند [...] مصدقی‌ها که از ديد آن‌ها هم جانب‌دار استقلال و هم طرفدار آزادی و هم معتقد به حقوق انسان‌ها و حقوق ملی بودند، کشور را اداره می‌کنند[...].»


بله کی به کیه؟! «از اون روزا تا امروز» 31 سال می‌گذرد، یک نسل نابود شده، 70 درصد از جمعیت ایران نیز کمتر از 30 سال دارد، و با توجه به شرایط اسف‌بار فرهنگی که در کشور به راه انداخته‌اند، جوانان از «تاریخ» جز «تحریف تاریخ» هیچ نمی‌شناسند. پس هر کس به خود اجازه می‌دهد از بلندگوهای استعمار هر چه «اربابان‌اش» لازم دارند به این 70 درصد از همه جا بی‌خبر حقنه کند. اینان به این ترتیب برای ادارة امور عصای دست استعمار می‌شوند و دست استعمار همچنان از دید همگان پنهان می‌ماند. بله، بر اساس ترهات «بنی‌سطل» علت اینکه جفنگیاتی به نام «ولایت جمهور»، یعنی تشکیل دولت فکل‌کراوتی‌های فدائیان اسلام تحت نظارت آخوند تحقق نیافت، فقط این بود که پس از خروج شاه از ایران «دو نگرش» وجود داشت! اولی پیش‌نویس قانون اساسی را تهیه کرد، اما دومی در مجلس خبرگان «ولایت فقیه» را به تصویب رساند و کار به کودتای خرداد 1360 و حذف «نقش ملت» کشید و ... و این روزها «مردم»، البته آن‌ها که آگاه‌ترهستند، سرنگونی نظام را می‌طلبند:

«جامعه اين دولت و رژيم را متضاد با حقوق خويش و آن‌ها که آگاه‌تر هستند متضاد با حيات ملی خود می‌دانند.»


می‌بینیم که بنی‌صدر درست مثل 31 سال پیش «می‌داند» تل موهوم «مردم» چه‌ها می‌خواهد! و اگر به متن مصاحبة ایشان بنگریم خواهیم دید که این آگاهی‌های گنگ از کجا سرچشمه می‌گیرد. در کل این مصاحبه جز «مردم»، مصدقی‌ها و خمینی هیچ فاعلی به چشم نمی‌آید. حتی اشغال فرمایشی سفارت آمریکا نیز به عنوان کودتا مطرح نمی‌شود! در این مصاحبه «شبه‌کودتای» نوژه نیز برای ابتر کردن نیروی هوائی ایران در برابر حملة نیروهای زرهی عراق صورت نگرفته! و از همه مهم‌تر، بنی‌صدر از نقش صدر حاج سیدجوادی و شرکاء در تهیة پیش‌نویس کذا که بنا به گفتة خود حاج سیدجوادی بر اساس حدیث و روایت و مزخرفات و قصه و حکایت «معصوم» تنظیم شده بود، هیچ نمی‌گوید! خلاصه یکی بود یکی نبود، پس از رفتن شاه دو نگرش وجود داشت، که نگرش دوم قانون اساسی را به ولایت فقیه تغییر داد:

«پیش‌نويس قانون اساسی با گرايش اول و بر اساس حاکميت ملت تهيه شد. اما در مجلس خبرگان گرايش دوم تفوق پيدا کرد و قانون اساسی را به اصل ولايت فقيه تغيير داد. از آن زمان تا کودتای خرداد 1360 و پس از آن [...] گرايش دوم تلاش کرد دولت را تصرف و نقش ملت را بی‌رنگ کند.»

شاهدیم که بنی‌صدر با همة اهن‌وتلپ‌ها خودش هم از قانون اساسی جمکران هیچ نمی‌داند. بنی‌صدر دروغ می‌گوید! در واقع بدون اصل ولایت فقیه هم قانون کذا که مقدمه‌اش بر اصول و فروع دین و احکام توحش تکیه دارد دردی از دردهای ملت ایران درمان نمی‌کرد. از همه مهم‌تر، حتی پیش از تصویب قانون اساسی کذا، و به محض استقرار دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان سرکوب نظامی ملت ایران آغاز شده بود. و اگر کودتای 13 آبان 1358 و اشغال فرمایشی سفارت آمریکا صورت نمی‌گرفت، حضرت امام خمینی و ولایت‌جمهور بنی‌سطل دست در دست مصدقی‌ها به زباله‌دان تاریخ سرنگون شده بودند و اصلاً کارشان به تشکیل مجلس مضحک خبرگان هم نمی‌کشید. گویا «استاد» بنی‌سطل فراموش کرده‌اند که ما پس از خروج شاه، با دو چشم بینا در کشور ایران حضور داشتیم و بعضی از «رفت‌وآمدها» و لشکرکشی‌های خیابانی به رهبری ماشاالله قصاب و زهراخانوم را از نزدیک شاهد بودیم! حال که با حکومت «مردم» بهتر آشنا شدیم بازگردیم به «قهار عاصی».

علت اینکه «پیام زن» این شاعر را به باد ناسزا گرفته این است که قهار عاصی در یکی از سروده‌های‌اش از نظام سلطنت و از شخص «ظاهر شاه» در قالب تصویری شاعرانه «انتقاد» کرده! از آنجا که پس از سقوط ظاهرشاه اوضاع در کشور افغانستان هر روز وخیم و وخیم‌تر شده، «پیام زن» دلیل بسیار موجهی یافته تا بر شاعر بتازد، آنهم با تکیه بر فرمایشات پرویز صیاد! به زعم نویسندة «پیام زن»، قهار عاصی عاشق میهن‌اش نبوده و در شعرهای او این عشق مشاهده نمی‌شود!

آری از ماست که بر ماست! فکر می‌کنید «خمینی» از کدام مرداب سر برآورد؟ از مرداب همین تعصبات و باورهای‌ کور. تعصباتی که آزادی تفکر و تخیل انسان را به هیچ عنوان برنمی‌تابد! هنر و دانش یعنی ذهنیت و تفکر علمی در چارچوب این کوردلی‌ها می‌باید منطبق شود بر «باورها» و اعتقادات عوام‌الناس؛ به این می‌گویند «مردمی» بودن! همه باید عاشق میهن خویش باشند، پس شاعر اگر شعری می‌سراید این عشق را به همه باید ثابت کند. می‌دانیم که به دلیل فروپاشانی در بافت ‌طبقات، در کشورهای جهان سوم هیچکس جایگاه مشخص اجتماعی ندارد؛ همه عین آخوندهای وحشی و بی‌سواد جمکران به همة امور دخالت می‌کنند. در چنین چارچوبی «شاعر» هم اجازه ندارد برخلاف باورهای دیگران شعر بسراید.

بی‌خیال آزادی بیان! در جهان ‌سوم آزادی بیان نمی‌تواند وجود داشته باشد. قهار عاصی گویا با سلطنت مخالف بوده، در نتیجه به میهن خود خیانت کرده! به راستی که تأسف‌آور است که به شاعری بگویند چه بسراید، یا او را سرزنش کنند که چرا اینگونه سرودی! آنهم شاعری چون «قهار عاصی» که هرگز مداح قدرت نبوده! باری «فریدون توللی» هم در گیرودار آشوب‌های پایان سلطنت احساساتی شده، شعری سرود و ‌گفت، پشت سر رهبر، «خیزیم و بشکنیم زنجیر این قفس!» آیا اشکالی دارد که مسائل جامعه بر احساسات شاعر تأثیر بگذارد؟ به هیچ عنوان! توللی پس از ورود امام روشن‌ضمیر و استقرار حکومت اسلامی متوجه شد رهبر را از کدام طویله بیرون کشیده‌اند و مداحی را کنار گذاشت! اما برخلاف توللی اکثر شاعران از ابراز چنین احساساتی خودداری کردند، اینان مسلماً دلائل موجهی داشتند و «شعر» و شاعر را «آزاد» از زنجیر سیاست می‌خواستند، همچنان که نادرپور گفت، نمی‌خواستند «شعر از شعور رو به شعار آورد!» چرا که چارچوب شعر را الهامات فردی می‌دانستند نه جمعی.

ولی هر دو گروه به عنوان شاعر آزادند، هر چند آن‌ها که ابزار سیاست و شیفتة قدرت باشند، مکتبی و متعهد‌اند و بار فرهنگی و انسانی آثارشان ضعیف‌تر خواهد بود. روشن‌تر بگوئیم شاعرانی که همچون نادرپور شعر را ابزار تحکیم حکومت نمی‌خواستند، مسائل دیگری را می‌دیدند که فریدون توللی قادر به مشاهده‌شان نبود. باری «پیام زن» چنین می‌گوید:

«عبدالقهار عاصی‌ با سلاح‌ شعرش‌ متأسفانه‌ به‌ جنگ‌ هيچ‌ يك‌ از دشمنان‌ مردمش‌ نرفت‌ [...]»


بله وقتی شعر را «سلاح» می‌دانیم، شاعر هم همان «سرباز» است. سربازی که باید برای دفاع از «سنگر حق» سلاح به دست گیرد! حال آنکه از یکسو جایگاه شاعر والاتر از سیاست‌پیشه است، و از سوی دیگر «شعر» را نمی‌توان در ترادف با «شعار» قرار داد. از این گذشته این «جنگ» مقدس فرمانده‌اش کیست؟ «مردم»؟ مگر شاعر سرباز «مردم» است؟

عبدالقهار عاصی، شاعر پارسی زبان افغانستان در سال1335 در روستای ملیمه از توابع پنجشیر زاده شد، تحصیلات خود را در رشتة گیاه شناسی در کابل به پایان رساند. «عاصی» هنگام جنگ‌های کابل به شهر مشهد مهاجرت کرد، اما به علت مشکلات مهاجرت به کابل بازگشت و در اثر اصابت راکت به خانه‌اش در سال 1373 جان‌ سپرد.

شب را گریستیم
سحر را گریستیم
ما گام گام راه سفر را گریستیم
وقتی که می‌زدند سپیدار باغ را
ما یک به یک صدای تبر را گریستیم
دست و دهان بسته به فریاد آمدیم
یعنی تمام خون جگر را گریستیم
در سرزمین حادثه و داربست شعر
روز و شب سیاه هنر را گریستیم
بر آستان آتش و خاکستر مراد
آئینه‌دار و آئینه‌گر را گریستیم
باری ز مرگ و میر چو فارغ شدیم ما
شهر و دیار خاک به سر را گریستیم




...

یکشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۹


پاپ و پوره!
...
طنین زنجیرها، زنجیرهای اسارت انسان
در همه جا پیچیده است

فاشیست‌های دو سوی آتلانتیک برای «بازگشت به گذشته» در کل منطقه چه سناریوی خوبی تنظیم کرده‌اند! قرار شده در مصر و در ایران فکل‌کراواتی‌های سینه چاک اسلام را در بسته بندی «سکولار» در رأس حاکمیت قرار دهند، تا به این ترتیب دکان پربرکت «نبرد با اسرائیل» درآمد بیشتری داشته باشد. به همین دلیل است‌ که شیخ صادق در «بی‌بی‌سی»، البرادعی، برندة نوبل صلح و پیشخدمت خوب سازمان کذا را «سکولار» معرفی می‌کند! در قاموس کارفرمایان «بی‌بی‌سی»، ملت‌های منطقه باید بپذیرند که جماعت فکل‌کراواتی و اصولاً هر که آخوند نیست،‌ «سکولار» است! و به این ترتیب هر کس آخوند نباشد دست در دست تمامی زنان مصر و جمکران در یک چشم به هم زدن سکولار شناخته خواهند شد. به عنوان نمونه، از منظر اینان شیرین عبادی می‌تواند در رأس یک حکومت «سکولار» قرار گیرد! حکومت «سکولار» چیست؟ ‌همان معجونی که فقط پس از استقرار یک «حکومت سکولار» و مردمی اربابان «بی‌بی‌سی» برای‌تان «تعریف» خواهند کرد.

باری از آنجا که محمد البرادعی هم در راستای سیاست سفله پروری، از برگزیدگان محفل نوبل به شمار می‌رود، شیرین و محمد نیز در رأس حکومت‌های مصر و ایران مدیون و خاک‌پای محفل کذا خواهند بود. و از آنجا که محفل مذکور از اسلام‌نوازان به شمار می‌آید برنامة اسلام «مترقی» را مورد تشویق قرار خواهد داد و ما ملت‌های مصر و ایران همه «خوشبخت» خواهیم شد. و اما برنامه در عراق و افغانستان به گونة دیگری تنظیم شده. در افغانستان می‌باید ارتش ناتو برای حفظ «حقوق مردم» افغانستان جایگاه این کشور را به عنوان نخستین تولید کنندة تریاک و مرکز پخش مواد مخدر حفظ کند، تا حمید کرزای همچنان بتواند به نوکری برای انگلستان ادامه دهد.

حسن حمید کرزای در این‌ است که خیلی «زود» شیوه‌های نوین نوکری را فرا می‌گیرد. ایشان ضمن پیشخدمتی برای غرب، با الهام از ترفند «پیروان خط‌ امام» در جمکران و به مصداق مثل معروف، «نگا به دست ننه کن، مثل ننه قربیله کن» به پیروی از میرحسین موسوی رقیب انتخاباتی خود را به تقلب متهم کرده‌اند. البته باید بگوئیم کرزای مقلد موسوی نیست، به هیچ عنوان! کرزای با بهره‌گیری از ذوق و ابتکار و هوش و فراست ملاعمر در امر نوکری، ناظران بر انتخابات اخیر افغانستان را متهم کرده که به نفع خود او صندوق‌های رأی را پر کرده‌اند تا عبدالله، رقیب وی بتواند به تقلب در انتخابات اعتراض کند! زمانیکه چنین فکر بکری از سوی «ام. آی. 6» به ملاعمر «وحی» شد، کرزای هم توانست کمی «ضدامپریاس» شده، به قول «بی‌بی‌سی»، مورخ 4 آوریل 2010، از «سازمان ملل و مداخلات ویرانگر خارجی» انتقاد به عمل آورد!

به عبارت دیگر «مداخلة خارجی» همیشه هم «ویرانگر» نیست، گاهی اوقات خیلی خوب است. خلاصه می‌بینیم که پاورچین، پاورچین حمید کرزای مواضع خود را به نوکران پرخاشگر غرب، یعنی ملاعمر و خمینی نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند. و به موازات اعلام مواضع «انقلابی» کرزای، گورکن‌ها نیز از طریق ساتاس در وقوقیة جمعة‌ گذشته مراتب حق‌شناسی خود را از اعمال تحریم بر ملت ایران اعلام می‌دارند! می‌دانیم که اگر بحران و تحریم و جنگ در کار نباشد حکومت اسلامی و اربابان‌اش به افلاس خواهند افتاد، در صورتیکه با تداوم تحریم اقتصادی و ارعاب ملت ایران نان حکومت توحش و اربابان‌ غربی‌اش در روغن فراوان شناور شده و حسابی برشته می‌شود.

پس از برشته شدن نان کذا چند روزی آن را در خون عراقی‌ و افغان می‌خوابانند تا «نرم» و «مأکول» شود. آنگاه با یک عدد «میکسر» به جان‌اش می‌افتند تا تبدیل شود به «پوره.» این «پورة مقدس» را برای مراسم عیدپاک می‌دهند دست واتیکان‌نشینان. چرا که عالیجناب «جرمن‌شپرد» دندان کره‌خوری هم ندارند، همه چیز را «میک» می‌زنند! و گویا همة مواد غذائی روزمره و تشریفاتی ایشان به صورت «پوره» خدمت آن‌عالیجناب ارائه می‌شود. اصولاً آخوند جماعت عاشق «پوره» است، به ویژه «پورة انسان» که هیچ شباهتی به انسان ندارد و قادر به تکلم هم نیست. این نوع پوره به هر شکل و رنگی در می‌آید، و می‌توانند آنرا به دلخواه «بسازند».

می‌دانیم که اسلام هم «انسان‌ساز» است! کودک‌باره‌گی کشیش‌های واتیکان با همین هدف مقدس تشویق می‌شود: نابودی انسان، جهت تولید بنده و برده و زورپرست و جنایتکار، یعنی آخوند. بله تجاوز به کودکان برای تولید بی‌واسطه و مستقیم «کشیش» است. کشیش‌های کاتولیک وابسته به واتیکان حق ازدواج ندارند، در نتیجه به طریق اولی نمی‌توانند صاحب فرزند شوند و فرزند خود را در خدمت کلیسا قرار دهند. به همین دلیل از فرزندان دیگران «استفادة بهینه»‌ صورت می‌دهند.

کودکی که مورد سوءاستفادة جنسی قرار گرفته، از نظر ساختار روانی «ناهنجار» می‌شود. اهمیتی ندارد که این ناهنجاری چگونه در زندگی او بروز خواهد کرد. همین ‌که شخصیت انسان‌ها در هم شکسته شود، برای دستگاه خدا‌فروشان کفایت خواهد کرد. هر چه انسان‌ها بیشتر خرد شوند، خشونت افزایش می‌یابد و کفة ترازو در جامعه به نفع ذلت و حقارت، تقدس، ابتذال و جنایت سنگین‌تر خواهد شد. در درازمدت یک جامعة دینی خواهیم داشت مرکب از دانشمند، فیلسوف، هنرمند و... البته در قالب بندگان مطیع و فرمانبردار. در رأس چنین جامعه‌ای فقط دو گروه آخوند و نظامی قرار می‌گیرند. آخوندی که مسلح به پیام الهی است و «حق» دارد، و نظامی‌ای که در خدمت «حق» و در سنگر آخوند می‌نشیند. باری امروز یکی از همین قماش «حق‌مداران» به نام «اوژن تربلانش» در آفریقای جنوبی به قتل رسید و همة برتری‌طلبان مسیحی و سفیدپوست را به ویژه در شهر شهیدپرور لندن به سوگ خود نشاند. ما این مصیبت بزرگ را به همة کارفرمایان «بی‌بی‌سی» تسلیت عرض می‌کنیم. و در همین فرصت به شیخ صادق صبا، متخصص کشف آیت‌الله «مترقی» می‌گوئیم، سرکار هیچ دلیلی برای «افتخار» به عمر خیام نیشابوری ندارید!

روز اول آوریل 2010، یعنی سه روز پیش، تاواریش صبا، در وبلاگ‌شان مطلبی تحت عنوان «عمر خیام، نابغة ایرانی در بی‌بی‌سی» فرموده‌اند، «توجه» رسانه‌های بریتانیا به عمر خیام قبل و بعد از پخش فیلمی به همین نام از شبکة 4 بی‌بی‌سی، ‌ برای‌شان غرورانگیز بوده! ایشان می‌افزایند، همکاران انگلیسی‌شان پس از دیدن فیلم مذکور شگفت زده شده‌اند، چرا که به گفتة‌ شیخ صادق، در رباعیات خیام «اندیشه‌هائی» مطرح شده که هنوز هم برای جامعة بشری تازگی دارد. حضور تاواریش سابق بگوئیم، اولاً شاعری که در خور چنین جایگاه والائی باشد، در شعر خود «اندیشه» مطرح نمی‌کند! شعر، تا آنجا که ما می‌دانیم، آمیزه‌ای است از الهام و تخیلات و احساسات که به رشتة کلام کشیده می‌شود. به عبارت دیگر، شعر یک «ذهنیت» را بازتاب می‌دهد، حال آنکه «اندیشه» بر «تفکر» منسجم و منطقی و پیوسته استوار است و برای حفظ انسجام خود می‌باید هر چه بیشتر از «ذهنیات» و تخیلات فاصله بگیرد. در این راستا «اندیشه» خواندن قرآن و یا رباعیات خیام مخدوش کردن مرز مفاهیم یا «تحریف» نام دارد، و همان شیوة شناخته شدة فاشیست‌هاست:

«بعضی از دوستان و همکاران انگليسی من که اين فيلم را ديده‌اند می‌گويند در شگفت‌اند که چگونه کسی در هزار سال پيش انديشه‌هائی را در رباعيات‌اش مطرح کرده که هنوز هم برای بشريت قرن بيست و يکم تازگی دارد.»


شاید دوستان و همکاران برادر صادق صبا تفاوت شعر و «اندیشه» را نمی‌شناسند! پس حضورشان بگوئیم رباعیات حکیم عمرخیام را با «نظریه‌پردازی» اشتباه نگیرند. خیام یک ریاضی‌دان بوده که رباعیاتی هم سروده و این رباعیات را هیچکس نمی‌تواند به «ایدئولوژی» و «نظریه» تبدیل کند، حتی همکاران انگلیسی شیخ‌صادق! در ضمن ما هر چه «اندیشه» می‌کنیم نمی‌توانیم دلیل غرور و افتخار جنابعالی را درک کنیم! حکیم عمرخیام هزار سال پیش در ایران زندگی می‌کرد، شما هم هزار سال بعد در ایران متولد شده‌اید، همین و بس! خیام با شما چه ارتباطی دارد؟ مگر کسی پدر و مادر و محل تولدش را انتخاب می‌کند؟ به هیچ عنوان! پس دلیلی برای غرور و افتخار شما و دیگر ایرانیان و ایرانی‌نمایان وجود ندارد. در عوض شما می‌توانید افتخار کنید که به عنوان ایرانی، در خدمت یک دستگاه تقدس‌پرور و ایرانی‌‌ستیز به نام «بی‌بی‌سی» قرار گرفته‌اید. در اینصورت خواهید دید که مانند همة کارمندان رسانه‌های غرب برای پیش‌برد اهداف مشتی جنایتکار در غرب و شرق «عرق شرافت» می‌ریزید. از نظر ما «خدمت»‌ برای جنایتکاران شرم‌آور است، افتخارآفرین نیست! حال شیخ صادق را با غرور و افتخارشان رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ همکاران‌شان در رادیوفردا. اهالی رادیوفردا در مقایسه با اهالی بی‌بی‌سی «ناشی‌تر» می‌نمایند و پروپاگاندشان هم «خام‌تر» است.

اینان برای اینکه به همه این دروغ بزرگ را «ثابت» کنند که سپاه پاسداران نوکر آمریکا نیست، یک داستان خنده‌دار سر هم کرده‌اند تحت عنوان، «زمانی برای خیانت»، ‌ تا به ما بگویند سازمان سیا برای اینکه از چندوچون فعالیت دست‌پروردگان‌اش آگاه شود، نیازمند «جاسوس» در سپاه‌ پاسداران بوده! به زبان ساده‌تر، اگر کارفرمایان شیخ صادق ما را گیج و منگ و از همه جا بی‌خبر یافته‌اند، رادیوفردائی‌ها و اهالی صدای آمریکا ما را رسماً «ابله» می‌انگارند. از اینرو هر چه دل تنگ‌شان می‌خواهد برای‌مان «نقل» می‌کنند. ولی هیچوقت نمی‌گویند در عراق چه می‌گذرد، و چرا طرفداران لائیسیته و مخالفان سازمان القاعده ترور می‌شوند، یا موادمنفجره با تأئید کدام سفارتخانه در اختیار تروریست‌های شیعه در گروه صدر و حکیم قرار می‌گیرد تا اینان ضمن کشتار غیرنظامیان سروصدای معترضین به نتایج انتخابات را هم خاموش کنند؟

البته دلیل روشن است. «نتیجة» این انتخابات شیعیان مزدور آمریکا را در جایگاه سرنوشت‌سازی قرار داده. هر دو گروه علاوی و مالکی برای تشکیل دولت می‌باید با نوکران وفادار غرب ائتلاف کنند! ساده‌تر بگوئیم در هر حال دست دولت عراق زیر سنگ طالبان شیعی‌مسلک می‌افتد که یک پا در جمکران دارند و بدون اجازة ارباب آب هم نخواهند خورد. در نتیجه، تنش و بحران در کابینة عراق به حساب ایرانیان گذارده خواهد شد. حال اگر به ترور حداقل 25 تن از شبه نظامیان سنی مذهب مخالف القاعده، اظهارات ایاد علاوی و بمب‌گذاری‌های امروز عراق به دقت بنگریم می‌بینیم که سناریوی گاوچران‌ها بخوبی پیش می‌رود.

ابتدا سنی‌مذهبان مخالف القاعده قتل‌عام می‌شوند، سپس ایادعلاوی ایران را به دخالت در انتخابات عراق متهم می‌کند، و در پردة سوم این نمایش جنایت و خیانت گروهی در برابر سفارت جمکرانی‌ها بمب منفجر می‌کنند که هم غیرنظامیان را قتل عام کرده باشند و هم انفجار بمب را به مخالفان «فرضی» دخالت «فرضی» گورکن‌ها در عراق نسبت دهند. در صورتیکه همة این جنایات ریشه در یک سیاست واحد دارد. سیاستی که جز تخریب همه جانبة عراق و چپاول نفت هیچ هدف دیگری را دنبال نمی‌کند.

حال که به «تخریب» رسیدیم، در مورد مصاحبة رضاپهلوی با «شپیگل» توضیح دهیم، جنبة تخریبی این مصاحبه به مراتب بیش از آن بود که بتواند در یک وبلاگ مطرح شود. در وبلاگ «عاصی و پارسی» ما به صورت «سافت» و «سربسته» به ابعاد تخریب اشاره کردیم. و اما با در نظر گرفتن جاروجنجال پیرامون فیلم حاجیه شیرین نشاط می‌توانیم به صراحت بگوئیم که محافل فاشیست در دو سوی آتلانتیک که موجودیت‌شان در گرو جنگ و بحران است، رویای بازگشت به دوران «مصدق» را در سر می‌پرورانند، به همین دلیل است که «با یک مشت دلار»، از یک مشت الاغ و آدمک برای‌مان هنرمند و روشنفکر و نویسنده و فیلم‌ساز و ... «تولید» ‌کرده‌اند. پس از تولید انبوه «هنرمند»، خیمه‌شب‌بازی «توزیع جایزه» بین الاغ‌های برگزیده آغاز می‌شود. این جایزه‌ها «معجزات» فراوان دارد، از آنجمله است تبدیل آدمک‌های کذا به صاحب‌نظر و متخصص امورکشور. در مرحلة نهائی رسانه‌های غرب یک سوزن و نخ به دست آدمک‌ها می‌دهند تا ضمن بازنویسی «تاریخ» معاصر ایران، ‌ «مصدق» و «رهبر» را به دمکراسی «وصله» کنند!

به عنوان نمونه از زبان همین «الاغ‌ها» به ما می‌گویند که «محمد مصدق»، در دمکراسی ایران «رئیس جمهور» بوده. یا در سال‌های نخست‌وزیری مصدق کشور ایران در استخر سکولاریسم دست وپا می‌زد، و از همه مهم‌تر، «ما رهبرمان» ‌را دوست داشتیم ولی آمریکا و انگلیس با «رهبر» دشمن بودند. به این ترتیب است که آدمک‌ها ضمن دوخت‌ودوز، شعارهای خمینی را بازنشخوار می‌فرمایند. و اینگونه است که حاجیه پارسی‌پور با یکی از شاهکارهای‌شان در امور صیغه‌نوازی و رختخواب اندازی به ارنست همینگوی «پاسخ» هم می‌دهند. در مورد پارسی‌پور نیازی به توضیح نیست! اما در مورد مصدق، یادآور شویم ایشان از فاشیست‌های فکل کراواتی فدائیان ‌اسلام بودند و در مورد سوابق درخشان‌شان به تفصیل نوشته‌ایم. اما از آنجا که عمله و ‌اکرة نانخور حکومت اسلامی پس از دریافت «جایزه» مورخ هم می‌شوند، مجموعه‌ای از تفسیرهای تاریخی و ادیبانه‌‌شان که در رسانه‌های کانادا انعکاس یافته در وبلاگ «سربازکوچک» منتشر شده. ما فقط به بازتاب بخشی از تراوشات نبوغ آدمک‌ها و روزی‌نامه‌نگاران کانادا اکتفا خواهیم کرد:

«[شیرین نشاط می‌گويد] در 1953 ايران كشوری سكولار بود، ما دمكراسی داشتيم، عاشق رهبرمان بوديم. [تورنتوسان می‌نویسد، فیلم زنان بدون مردان] آن نقطة اشتعال در دهة‌ 50 ميلادی را نشان می‌دهد كه [...] کودتائی رئيس‌جمهور مردمی ايران محمد مصدق را سرنگون كرد [و بالاخره] همه جهان، حتی خود ایرانی‌ها تاريخ را فراموش مي‌كنند[...]»


بله می‌بینیم که در دوران سلطنت پهلوی دوم، ما ملت یک رئیس جمهور هم داشته‌ایم و این واقعیت «تاریخی» را همة مورخان جهان از ما پنهان کرده بودند!

تاریخ را، وثیقة‌ سبز شکوه را ‏
خون من و کلام مطلاست پارسی

غرب با کشتار و تجاوز و جنگ شبکه‌های مافیائی را در منطقه توسعه می‌بخشد، و برای حمایت از همین شبکه‌هاست که در غرب از امثال ساتراپی و نشاط «فیلم‌ساز، مورخ و صاحب‌نظر» تولید می‌کنند. آنگاه برای مخدوش کردن مرز مفاهیم والای دمکراسی، سیرک سیار به راه می‌اندازند تا سگ‌های سیرک با مفاهیم و واژه‌های انتخابات و دموکراسی «بازی» کنند.


...