شنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۶

گورکن در فضا!
...
پیامد شکست طرح‌های براندازانة گروه اکبر رفسنجانی، نه تنها در ایران منجر به رسوائی‌های فراوان شد،‌ که در بلاد غرب نیز! آخرین بازتاب شکست دارو‌دستة رفسنجانی، اخراج «فرشاد مبشری فرد» از شهر پاریس بود! بله، ‌چنین است «رسم سرای درشت»، هنگامی که یک «طرح» شکست می‌خورد، عدة زیادی از اعضای شبکة مغلوب زیر دست و پا له خواهند شد. این همان شبکه‌ای است که در ایران، ایالات متحد، اروپا و کشورهای مشترک‌المنافع فعالیت دارد، و از طریق ارعاب و چپاول ملت ایران «تغذیه» می‌کند. فعالان شبکة کذا در داخل ایران، همان کسانی بودند که در «طرح امنیتی» معروف،‌ در آن شرایط «ویژه»، دستگیر شدند. یادآور شویم که این حضرات در واقع بازوی قدرتمند حاکمیت‌اند. و مشترکاً تحت نظر نیروهای «امنیتی ـ نظامی» و برخی سفارتخانه‌های غربی، به‌ باجگیری، تجاوز و دزدی مبادرت کرده، محله‌ها را برای پیشبرد سیاست‌های شهری حاکمیت‌ استعمار قرق می‌کنند. این گروه‌های «نفس‌کش» ‌طلب، هر گاه لازم آید، ‌جهت ارعاب مردم و یا پیروزی عملیات کودتا، در صحنه «حضور» خواهند یافت. در این رابطه مراجعه شود به مصاحبة فرمانده نیروی انتظامی تهران، با رسانة «‌کیهان» مورخ 2 تیرماه 1386! در این شمارة کیهان، گذشته از موضوع جمع‌آوری «اراذل همیشه در صحنه»، تداوم شکست کودتای گروه رفسنجانی را می‌توان در ردة دیگری نیز مشاهده کرد. اینبار کیهان، به افشاگری پیرامون قلم به مزد‌های «روزآنلاین»، از قبیل‌ نوشابه امیری، همسرش و همچنین برخی دیگر از اهالی «هنر» پرداخته! و آنچه باعث حیرت و تعجب نویسندة این وبلاگ می‌شود، دو مطلب است: نخست اینکه، چرا کیهان امروز به یاد چنین مسائلی افتاده و به حساب خود، «افشاگری» می‌کند؟ مگر اینان پیشتر در ساواک پرونده نداشتند؟! ثانیاً در حیرت‌ام که چرا گروه آیدین آغداشلو، معصومه سیحون و همراهان، که پاسدار شریعتمداری، مسلماً در جریان «فعالیت‌های‌شان» قرار دارد، در این میانه اینچنین مصونیت یافته، و در باره‌اشان سکوت اختیار می‌شود؟ نکند اینان که «مصونیت» شامل حالشان شده، از همگروهی‌های پاسدار شریعتمداری باشند؟! بگذریم! بپردازیم به ریزه خواران گروه رفسنجانی در غرب! و به ترتیب حروف الفبا، از «انوشة انصاری» آغاز کنیم، که هم نام و هم نام فامیلش با حرف «الف» آغاز می‌شود، و از طریق شرکت‌های ویترینی در ارتباط با فرشاد مبشری، سوسن اکبرپور و همراهان قرار می‌گیرد.

یکی از شگردهای شناخته شدة چپاول دارودستة رفسنجانی ایجاد شرکت‌های «همنام» در ایران و یا در خارج است. تأسیس این شرکت‌ها با نام‌هائی «همسان» و یا «شبیه» به نام شرکت‌های معروف در زمینة فناوری‌های پیشرفته صورت می‌گیرد. ولی اینان هیچیک از امکانات و فناوری‌های شرکت‌های معروف را ندارند. از اینرو آن‌ها را «شرکت‌نما» می‌نامیم. «شرکت‌نما»، ‌ مکانی است جهت پولشوئی، دلالی، تأمین بودجة انتخاباتی سیاست پیشه‌گان در غرب، خرید و فروش کودکان و زنان، و پرداخت حق و حساب پادوهای حاکمیت ایران در بلاد فرنگ!

در این راستا، «حاکمیت» ایران شرکت‌هائی تاسیس می‌کند که منبع درآمدشان هیچ ارتباطی با فعالیت‌های صنعتی‌ و علمی ندارد! ولی از طریق «درآمد فرضی» این شرکت‌ها، سازمان‌های نیکوکاری، و انجمن‌های فرهنگی در غرب تأسیس می‌شود، که مخارج برپائی نمایشگاه‌های فرهنگی و حمایت از اعضای احزاب طرفدار «گفتگو» با ایران را نیز بر عهده‌دارند! همان احزابی که طرفدار شبه‌اصلاح‌طلبان‌اند! سایت فرانسه زبان «ایران رزیست»، مورخ 22 ژوئن 2007، به دو «شرکت‌نما»، یکی در فرانسه و دیگری در ایالات متحد اشاراتی دارد.

شرکتی که در فرانسه فعالیت می‌کند، وارد کنندة «چای» معرفی می‌شود، ‌ و مخارج فعالیت‌های «فرهنگی» دستاربندان را تأمین می‌نماید. ولی شرکتی که در ایالات متحد «افتخار» حضور دارد،‌ در ارتباط مستقیم با خانم انوشه انصاری قرار می‌گیرد! در این مورد خاص، شرکت مزبور چنان شیادی گسترده‌ای به راه انداخته، ‌ که حتی «نیویورک‌تایمز» نیز نتوانسته سکوت اختیار کند، و کمی، تا قسمتی، افشاگری فرموده!

به گفتة سایت «ایران رزیست»، مورخ 18 سپتامبر 2006، انوشة انصاری عضو شبکه‌ای است که که از سال 2000،‌ افتخار تأمین مخارج فعالیت‌های انتخاباتی سیاستمداران آمریکائی «پشتیبان گفتگو با ملایان» را عهده دار است. قصة شاه‌پریان، در مورد موفقیت و نبوغ فرضی انوشه انصاری، ریشه در همین فعالیت‌های پرافتخار دارد! آورده‌اند که انوشه انصاری و همسرش «مخترع‌اند» و به همین دلیل هم به ثروت فراوان دست یافته‌اند. ولی عملاً هیچکس نمی‌داند اینان چه چیزی اختراع کرده‌اند؟ و البته هیچکس هم نمی‌پرسد؟! که گفته‌اند، ‌ «نادان، ‌ نداند و نپرسد»، ولی ترقی و پیشرفت یک‌شبة انوشه خانم، جهانیان را افسون کرده! و اگر تا ماه آوریل 2006، هیچ‌کس از انوشه انصاری و شرکت‌های‌ موفق‌اش هیچ نمی‌دانست، ایشان در چند روز به شهرتی جهانی دست یافتند. سایت شرکت «پرودیا»، ‌متعلق به انوشة انصاری، همزمان با وبلاگ‌اش، ناگهان از ماه آوریل 2006 روی شبکه اینترنتی «ظهور» کرد! در حالی که ادعا می‌شود شرکت مخابرات «پرودیا»، از 6 سال پیش، یعنی از سال 2000، از نظر حقوقی، موجودیت داشته!

افسانة انوشه انصاری اینگونه ساخته و پرداخته ‌شده: آورده‌اند که ایشان در سال 1982، در سن 16 سالگی، وارد ایالات متحد شده، و فرضاً به زبان انگلیسی هم تسلط داشته‌اند، چرا که به سرعت تحصیلات دبیرستانی و دانشگاهی را در رشته «تله‌کامونیکیشن» به اتمام رسانده،‌ تگزاس را جهت اقامت انتخاب می‌کنند! در تگزاس، انوشه انصاری اقدام به تأسیس نخستین شرکت خود، به نام اختصاری «تی‌تی‌آی» می‌نماید، شرکتی که هم‌نام یک شرکت سرشناس آمریکائی و دارای لیسانس ثبت اختراع‌ است! انوشه این شرکت «قلابی» را به مبلغ 500 هزار دلار به یک شرکت پاکستانی به نام «سونوس» می‌فروشد!‌ حال آنکه شرکت پاکستانی کذا، از نظر مالی امکان پرداخت چنین مبلغی را نداشته! انوشه‌خانم، سپس شرکت «پرودیا» یا بهتر بگوئیم «پی‌اس‌آی»، را به راه می‌اندازند. ولی در کمال تعجب هیچ سابقه‌ای از نخستین شرکت انوشه انصاری وجود ندارد! و روی سایت شرکت «پرودیا» هم در مورد دستگاه انقلابی «اختراع» انوشه،‌ هیچ نخواهید یافت! نام انوشه انصاری، و اختراعات و شرکت‌های‌اش را فقط می‌توانید روی سایت «سیلیکون ‌ایران» بیابید، که از قضای روزگار دستگاهی است نزدیک به ملایان تهران! البته فعالیت‌های «سیلیکون ‌ایران»،‌ در ظاهر امر، ایجاد ارتباط با زنان ایرانی است، که مدیریت شرکت‌های «ایرانی ـ آمریکائی» را بر عهده دارند! حال بپردازیم به جنجال رسانه‌ای پیرامون سفر انوشه انصاری به فضا!

طبق معمول، این جنجال نیز، مانند پخش سخنان گلسرخی، در اوج تلاش‌های براندازانة گروه سردار اکبر، از «جام جمکران» آغاز شد! اگر گلسرخی در قسمتی از سخنانش که پخش شد، «از علی به سوسیالیسم رسیده بود»، انوشه‌جان هم گورکن‌ها رابه فضا رساندند، البته سوار بر موشک کفر!

در این راستا، انوشه انصاری، طی مصاحبه‌ای با تلویزیون دولتی ملایان، اعلام کرد قصد دارد یک پرچم بزرگ ایران را در فضا به اهتزاز در آورد! و می‌دانیم که در چنین مواقعی، مسئلة پرچم، جنبه مرگ و زندگی پیدا می‌کند، کدام پرچم؟ پرچم با شیروخورشید، یا پرچمی که آرم آنرا از سیک‌های هندی یا از ورزشگاه «ستاردام» در شهر هیوستون تگزاس دزیدند؟! همان که بعضی شوت‌و‌پرت‌ها به غلط می‌پندارند، «اسلامی» است! پس از آنکه جهانیان روزها نفس را در سینه حبس کردند، تا مشخص شود انوشه انصاری کدام پرچم را در فضا به اهتزاز در خواهد آورد، فضانورد ما با یک پرچم کوچک آراسته به الله اکبر، که روی بازوی راستش کوک زده بود، وارد سفینه شد! و مشخص شد پرچمی که قرار بود در فضا به اهتزاز در آید، شخص انوشه انصاری، پرچم هیاهوی رسانه‌ای جهت تبلیغ برای ملایان بوده! و این پرسش برای ما مطرح شد که ایشان با «شرکت‌نماهای‌شان» چگونه 30 میلیون دلار را سخاوتمندانه خرج کرده‌اند؟ به ویژه اکنون که می‌دانیم انوشه انصاری موجودیت خود را مدیون حکایت مسافرت‌اش به فضا است. حکایتی که بر چهرة حدود 40 سایت «مستقل» نقش بسته! و می‌دانیم که انصاری از آستین «سییلیکون ایران» بیرون کشیده شده.

اتفاقاً همین «سیلیکون ایران» بود، که سخاوتمندانه مخارج فعالیت‌های انتخاباتی «جان‌کری» از حزب دموکرات را هم تأمین می‌کرد! فعالیت‌هائی که بر محور لغو تحریم‌های ایالات متحد علیه ملایان متمرکز شده بود، البته معنای این لغو تحریم از نظر اقتصادی برای مردم ایران چه می‌تواند باشد، نمی‌دانیم! تأمین مخارج این فعالیت‌های پر افتخار را سه ایرانی بر عهده داشتند، که مانند دیگر پادوهای استعمار، عملاً از هیچگونه سابقه و پیشینه‌ای برخوردار نیستند. اینان با شعار «آشتی میان دو ملت»، همان شعار انصاری، خواستار از سرگیری روابط و سرمایه‌گذاری یانکی‌ها در ایران‌اند. این سه نفر عبارتند از: سوسن اکبرپور، فرستادة اکبر رفسنجانی، حسن نمازی پور، و فرج علائی، همسر اکبرپور. کمک هریک از اینان به «جان کری» بالغ بر 100 هزار دلار می‌شود!

به گفتة سایت «ایران رزیست»، حسن «نمازی پور»، مبلغ 80 هزار دلار هم جداگانه به بیل کلینتون «پاداش» داده، تا بتواند به عنوان سفیر ایالات متحد در آرژانتین، سر و صدای انفجار در مرکز یهودیان را بخواباند. همچنین گفته می‌شود، «نمازی پور» با اینکار از درگیری حقوقی با ادارة مالیات نیز نجات یافته! در مورد فرج علائی که در سال 2000، با اکبرپور ازدواج کرده، گفته می‌شود که ثروت وی نیز مانند انصاری به دلیل موفقیت در زمینه «مخابرات» به دست آمده! البته به نام ایشان هیچ اختراعی به ثبت نرسیده، ‌ فقط ثروتمند شده‌اند! و دلیلش برانگیختن احترامات ابراهیم نبوی بوده که به ثروتمندان احترام می‌گذارد! حال بپردازیم به اکبرپور که با یک ویزای توریستی وارد ایالات متحد شده، بلافاصله یک مجله به راه می‌اندازد و یک مغازه باز می‌کند، سپس، یک سازمان تجارتی درست می‌کند که هدفش کاهش تحریم‌های ایالات متحد بر علیه ایران بوده! اکبر پور از دوستان نزدیک فائزه رفسنجانی، دختر سردار اکبر است. و جهت به راه انداختن «سیلیکون ایران» در «اورنج کانتی»، حومة لس‌آنجلس، دهها هزار دلار پول خرج کرده. دلارهائی که در واقع از سوی جناح رفسنجانی، ولی به نام مدیران ایرانی و ناشناس در آمریکا پرداخت می‌شد، تا امثال «جان کری» و دیگر سناتورهای پوسیدة طرفدار ملایان، چند کلمه در باب آشتی با ایران در این محفل و آن محفل بر زبان آورند! می‌بینیم که در «ولایات متحد»، «کم گوی، و گزیده گوی» به کار نمی‌آید! همچنین می‌بینیم که به این ترتیب، دارودستة رفسنجانی، شرکت‌های «موفق» فراوانی در ایالات متحد تأسیس کرده‌اند، که مدیران بسیار «موفقی» هم دارند. مدیرانی که به سناتورهای طرفدار آشتی با گورکن‌ها، بابت هر کلمه از سخنان‌شان، هزاران دلار از جیب ملت ایران تحویل می‌دهند. ولی بزرگترین سرمایه گذاری اکبرهاشمی و شرکاء جهت برگزاری مراسم آشتی‌کنان، همان‌ سفر انوشه انصاری به فضا بود. و از آن‌هنگام، به دلیل تغییر شرایط جهانی، «سیلیکون ایران»، لنگ گنگان به سوی مرگ گام بر می‌دارد. به ویژه پس از خرید شرکت «کوارک اکسپرس»، که در مرز ورشکستگی قرار گرفته! بله، اخراج «فرشاد مبشر فرد» نیز در ارتباط با همین شرایط قرار می‌گیرد. دارودستة رفسنجانی از یک سو در ایران و از سوی دیگر در غرب به حاشیه رانده می‌شوند. ولی فعلاً، همانطور که شاهدیم، ابزار هیاهوی استعمار در ایران به مبارزه بر علیه آب‌گیری سد سیوند، نبرد جهت باز پس گرفتن باغ «استراتژیک» قلهک، و اعطای نشان شوالیه به نویسندة متوسط و کم‌استعدادی به نام سلمان رشدی محدود شده!



جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۸۶


پریشان واژه‌ها!
...

در پی درگذشت «ویلما اسپین»، در تاریخ 18 ژوئن 2007، دولت کوبا روز سه شنبه را عزای عمومی اعلام کرد. «ویلما اسپین گی‌یوآ»، همسر رائول کاسترو بود، و همزمان یکی از مبارزان پرآوازة انقلاب کوبا! جسد ویلما اسپین بنا بر وصیت وی سوزانده شد، و خاکسترش در آرامگاه «فرانک پائیس»، در «سی‌یرا مائه‌سترا»، مدفن مبارزان ضد باتیستا دفن خواهد شد. مراسم گرامی‌داشت رسمی ویلما، روز 29 خردادماه سالجاری در تئاتر «کارل مارکس» برگزار شد.

ویلما اسپین، روز 7 آوریل 1930، در شهر سانتیاگو متولد شد. خانوادة وی از صاحبان صنایع ثروتمند کوبا به شمار میرفتند. مادر ویلما اسپین فرانسوی و از خانوادة «پل لافارگ»، داماد «کارل‌مارکس» بود. در سال 1952، پس از کودتای باتیستا، ویلما در تظاهرات دانشجویان بر ضد باتیستا شرکت می‌کند. و به همین دلیل در سال 1953 پس از پایان تحصیلات‌اش در رشتة شیمی در دانشکدة هاوانا، خانواده‌اش وی را جهت ادامه تحصیل به «ام‌آی‌تی» می‌فرستند. وی پس از بازگشت به سانتیاگو در سال 1958، به رهبری «جنبش 26 ژوئیه» می‌پیوندد. این جنبش، تحت فرمان فرانک پائیس، سازماندهی شورش مردمی را جهت پشتیبانی از ورود انقلابیونی بر عهده داشت که با کشتی «گرانما» به کوبا وارد می‌شدند. در سال 1959، پس از فرار باتیستا، فیدل کاسترو مسئولیت جذب زنان به انقلاب را به ویلما واگذار می‌کند.

ویلما در سال 1960، «بنیاد زنان کوبا» را با 4 میلیون عضو پایه‌گذاری می‌کند. فعالیت‌های وی بر تأمین حقوق برابر میان زنان و مردان، ‌ مبارزه بر علیة مردسالاری، ‌ بی‌سوادی و سوءتغذیه کودکان متمرکز بود. در سال 1992، ویلما اسپین، رسماً سرکوب و محرومیت همجنس‌گرایان در کوبا را محکوم می‌کند. و اکنون دخترش «ماریه‌لا» همین مبارزه را پیگیرانه دنبال می‌کند.

از آغاز تأسیس حزب کمونیست کوبا در سال 1965، ویلما عضو کمیتة مرکزی حزب بود و در سال 1976 به عضویت مجلس ملی کوبا پذیرفته شد. فیدل کاسترو، نقش «بانوی اول» را در کنفرانس‌های بین‌المللی و سفرهای خارجی پیوسته به ویلما محول کرده. ویلما اسپین، تنها بازماندة سه تن از چهره‌های بزرگ انقلابی زنان کوبا بود. «سلیا سانچزماندوله»، که در ژانویه 1980 در گذشت، و «هایده سانتاماریا»، رئیس «خانة آمریکا» که در ژوئیه 1980 خودکشی کرد.
منابع: سایت فرانسه زبان «نووستی» و «لوموند»، مورخ 19 ژوئن 2007

سخن گفتن از مرگ دیگران، آنها که خاطرات مشترکی با ما ندارند، آنها که بخشی از کودکی و جوانی ما نبودند، آنها که نام و چهره‌ای بیش نیستند، به نظر ساده می‌آید. مرگ اینان، طبیعی یا نابهنگام، یک واقعة عادی تلقی می‌شود. ولی مرگ آن‌ها که جزئی از زندگی ما بوده‌اند، آن‌ها که پیوند ما باگذشته‌مان بودند، آنان که تکیه‌گاه زمان حال و بال پرواز ما به آینده‌ها بودند، مانند امواج سهمگین دریائی توفان‌زده، یادها و یادگارها را می‌زداید، و واژه‌ها را بیرحمانه از قلم می‌رباید. در فضائی تهی از واژه‌ها، واژه‌هائی که از آنان آموختیم، چگونه می‌توان رشتة کلام را مهار کرد؟ یادها و یادگارها را با کدامین واژه می‌توان بیان کرد؟! و آن‌هنگام که توفان آرام می‌گیرد، از گوی بلورین گذشته‌ها جز ذرات پراکنده هیچ باقی نمانده!


پنجشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۶

حیف‌الله!
....

همانطور که پیشتر اشاره شد، استعمار از طریق ایجاد بحران و جنگ افروزی منافع خود را تأمین می‌کند. پس از خروج ارتش سرخ از افغانستان و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جهان از مرحلة جنگ سرد، به دوران «جنگ گرم» گام نهاد. و در این میان منطقة نفت‌خیز خاورمیانه بیش از مناطق دیگر دستخوش بحران‌های استعماری شده. جنگ افروزی در عراق و افغانستان که به بهانه‌های واهی صورت گرفت، هدف واقعی‌اش اعمال نظارت بر منابع انرژی و مسیرهای عبور آن بود. ادامة بحران نیز فقط ریشه در همین امر دارد. اما در پی تهاجم نظامی به افغانستان و عراق، ایالات متحد و انگلیس، استعمارگران سنتی، در برابر روسیه، هند و چین، در موضع ضعف قرار گرفتند و طبیعی است که برای جناح ضعیف‌تر شرایط دشوارتر خواهد شد. و امروز، این شرایط بیش از آنکه بر ایالات متحد تحمیل شود، بریتانیا را تضعیف کرده. به همین دلیل و در راستای تقویت استعمار انگلیس، گورکن‌ها به سازمان دادن بحران‌های ساختگی و تظاهرات در برابر سفارت بریتانیا پرداخته و حاکمیت انگلیس هم به نوبة خود به تحریک افکار عمومی در ایران و کشورهای اسلامی مشغول شده. حاکمیت انگلیس، جهت ایجاد بحران، از اهرم‌های متفاوتی بهره می‌گیرد. سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی حاکمیت‌های دست نشاندة غرب، چهره‌های شناخته شدة کشورهای اسلام‌زده، و رجاله‌های دست پروردة لندن در هر یک از این کشورها. و مسلم است که جهت ایجاد بحران، از کمک‌های شریک دیرین خود ایالات متحد نیز بهره‌مند خواهد شد.

پیش از آغاز نشست وزرای امور خارجة کشورهای حاشیة دریای خزر، معاون وزیر امور خارجه کشور چک شتابان خود را به ایران رساند، تا وزیر امور خارجة دولت مقتدر و مستقل گورکن‌ها را در جریان آخرین فرمایشات بوش قرار دهد! به محض ورود به تهران معاون وزارت امور خارجة چک، تکه پارچه کذا را بر سر انداخته فرمودند، روابط بین دو کشور نباید توسط کشور ثالث به گروگان گرفته شود! البته منظور ایشان از کشور ثالث، در ظاهر ایالات متحد بود، ‌که به جهانیان تفهیم شده از دشمنان گورکن‌ها است، ولی در واقع معاون وزارت امور خارجة چک، اشاره به فدراسیون روسیه داشت! آثار معجزه‌آسای ملاقات این بانوی شریفه، با منوچهر متکی در نشست وزرای امور خارجة کشورهای حاشیه دریای خزر آناً بروز کرد! به این ترتیب که، وزیر امور خارجة گورکن‌ها به بررسی پیشنهاد ولادیمیر پوتین به آمریکا در مورد نصب سپر دفاعی در پایگاه «قبله» در کشور آذربایجان پرداختند! و فراموش فرمودند که این غلط‌های زیادی، و لیسیدن بیش از حد کفش‌های جرج بوش، ممکن است پیامدهای ناخوش‌آیندی برای ملت ایران به همراه داشته باشد.

حکومت پوشالی گورکن‌ها که حداقل هفته‌ای یکبار ناچار به پاسخگوئی به ادعاهای گزافة‌ شیخک‌های امارات در مورد جزایر سه گانه و نیروگاه بوشهر می‌شود، معلوم نیست با تکیه بر چه قدرتی به خود اجازه داده در مورد پیشنهاد رئیس جمهور روسیه به ایالات متحد «موضع‌گیری» هم بکند! روسیه‌ای که ابرقدرت است، و از قضای روزگار همسایة شمالی ایران هم هست، و منافع ملی ایران ایجاب می‌کند، روابط خود را با چنین کشوری تحکیم بخشد. ولی مگر منافع ایالات متحد را می‌توان قربانی منافع ملی ایران کرد؟! حکومت مستقل گورکن‌ها وظیفه دارد روابط خود را با شبه کشورهائی چون عربستان، پاکستان، امارات و کویت تحکیم بخشد! چون همگی اعضای «بن‌لادن کلاب‌اند»، و در خدمت سازمان «سیا» و «ام آی6» گام بر می‌دارند. و فعالیت عمدة آنان به تجارت برده و معاملة مواد مخدر محدود می‌شود، ‌ امور مربوط به نفت را هم «بزرگ‌ترهای‌شان» عهده دارند. تنها مسائلی که گورکن جماعت باید به دقت بررسی کند، مسائل مربوط به ایالات متحد و فدراسیون روسیه است! که منوچهر متکی متصدی آن است! به موازات این مهم، برج سازان تهران که چشم طمع به باغ قلهک دوخته‌اند، اینبار بجای روانه کردن اوباش همیشه در صحنه، پای اوباش «مسجد شورای اسلامی» را به معرکه کشانده‌اند!

البته مسئله به این سادگی‌ها نیست، جنگ زرگری ابعاد متفاوتی دارد. تظاهراتی که ساواک در برابر سفارت غصبی بریتانیا در تهران سازمان می‌دهد، مراسم پایان ناپذیر سایت رعایای الیزابت دوم جهت گرامی داشت علی شریعتی، اعتراض سفیر انگلیس به لات بازی در برابر سفارت غصبی در تهران، اعطای نشان شوالیه به رشدی، ارسال پیام «هیز اکسلنسی»، جفری آدامز، به نمایندگان مسجد شورا، همه و همه یک مجموعه واحد ایجاد تنش را تشکیل می‌دهند که هدف از آن شبیه سازی بحران کاذب قطع روابط ایالات متحد با حکومت اسلامی است، که به بهانة‌ اشغال سفارت آمریکا در تهران پیش آمد.

می‌دانیم که اگر شرایطی ایجاد شود که به قطع روابط انگلیس با حاکمیت گورکن‌ها بیانجامد، نخستین پیامد آن مسدود کردن دارائی‌های ارزی ایران توسط بانک‌های انگلیس خواهد بود. به عبارت دیگر گورکن‌ها با ایجاد بحران درصدد سازمان دادن چپاول وسیع و همه جانبة ملت ایران توسط آنگلوساکسون‌های دموکراسی پروراند! این «سنتی» است که محمد مصدق با ملی کردن صنایع نفت برایمان پایه‌گذاری کرد و از آن هنگام هر گاه استعمار نیاز به کمک مالی دارد، حاکمیت ایران جهت جانفشانی اعلام آمادگی کرده! بله، امروز نمایندگان مجلس گورکن‌ها ناگهان کشف کرده‌اند، «باغ قلهک مرکز توطئه» است! همانطور که روزی، سفارت آمریکا «لانة جاسوسی» بود! «الیاس نادران» یکی از نمایندگان مسجد شورا، از تدوین یک طرح دو فوریتی جهت تبدیل باغ قلهک به «موزه استعمار شناسی و استکبار ستیزی» خبر داد. و «هیز اکسلنسی»، ‌سر جفری آدامز هم در واکنش به معرکة لات و اوباش الیزابت دوم هشدار داد، بریتانیا نیز دست به اقدام متقابل خواهد زد! به زبان ساده‌تر «هیز اکسلنسی»، به پادوهای سفارت در تهران، جهت ایجاد بحران از «طریق قانونی» چراغ سبز داده‌ و فرموده‌اند، ما هم مراکز فرهنگی جمهوری اسلامی در لندن، به ویژه «باغ منچستر» را پس می‌‌گیریم!

نمی‌دانستیم گورکن‌ها در لندن «فعالیت فرهنگی» دارند! و نمی‌دانستیم جهت «استعمار شناسی و استکبار ستیزی» باید باغ قلهک را به برج سازان تقدیم کرد، و دارائی‌های ملت ایران را نیز به بانک‌های انگلیس! به گواهی تاریخ، بیش از یک سده است که ایران به تنهائی به بزرگترین موزة استعمار شناسی جهان تبدیل شده. گنجایش باغ قلهک کفایت نخواهد کرد. در ضمن، اگر چنین موزه‌ای ایجاد شود امثال «الیاس نادران» و شرکاء باید به عنوان «ابزار استعمار»، خودشان در ویترین این موزه قرار گیرند. حال بپردازیم به ایجاد بحران در ابعاد منطقه‌ای.

اعطای نشان شوالیه به سلمان رشدی باعث تبلیغات مجدد تروریست‌های دست پروردة غرب برای بن لادن شد. ایشان هم به لقب «سیف الله» مفتخر شدند. خبر آنرا هم امروز، سایت رعایای الیزابت دوم منعکس کرد،‌ تا بدانیم جنگ زرگری همچنان ادامه دارد:‌

«در ادامة حرکت‌های اعتراضی به اقدام ملکة بریتانیا[...] یکی از تشکل‌های مذهبی پاکستانی به [...] رهبر القاعده لقب سیف‌الله داد[...]»


البته یک «سیف‌الله داد» در حاکمیت گورکن‌ها به امور فرهنگی اشتغال دارد، ولی این «سیف‌الله» کجا، آن «سیف‌الله» کجا؟! این «سیف‌الله،‌ داد»، آن «سیف‌الله،‌ بی‌داد»! افسوس که به دلیل شرایط حساس، حضرت «سیف‌الله» نمی‌توانند از امارات خارج شوند و نشان افتخار را شخصاً از دست علیاحضرت دریافت دارند. قرار شده، این نشان را «هیز اکسلنسی»،‌ سفیر انگلیس در امارات، شخصاً به لیفه تنبان «سیف‌الله» الصاق فرمایند. فعلاً، به دلیل وخامت اوضاع اربابان «سیف‌الله»، خانم «عفت ماهباز» از لندن به عنوان «شهروند ایرانی» ابراز موجودیت فرموده و با یک «تلفن» از توقف سنگسار «دو شهروند ایرانی» برایمان می‌گویند.

بله «شهروند» بودن در حاکمیت گورکن‌ها، چه در داخل و چه در خارج، امتیازات ویژه‌ای دارد! از جمله امتیازات «شهروندان» گورکن‌ها در داخل این است که وقتی به زندان اوین می‌روند، امکانات هتل ماریوت نیویورک در اختیارشان قرار می‌گیرد. بعد سایت‌های مستقل مطالب جالبی از آنان منتشر می‌کنند،‌ تحت عنوان: «بر ما چه رفت!» ولی اگر شهروندان ساکن بلاد فرنگ باشند، شرایط متفاوت است. اینان باید ابتدا طبل مفصلی برای سازمان‌های رسوای «عفو بین‌الملل» و «حقوق بشر» بزنند، ‌ سپس یکی از نوچه‌های عبادی را به عنوان پیش کسوت در این یا آن «کمپین» معرفی کرده، مراسم سوگواری مختصری به جا آورده، به عنوان «شهروند ایرانی»، برای «شهروندان» سنگسار نشده ابراز نگرانی کنند. حال که الیزابت دوم و رعایا مسابقة دادن نشان افتخار به پادوهای مسلمان استعمار بر پا کرده‌اند، بهتر است «الیاس نادران» و دیگر نمایندگان مسجد شورا هم یک نشان «حیف‌الله» به شیپورچی‌های موجودیت «شهروند» در ایران اهداء کنند.




چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

محرمانه و ابلهانه!
...

یکی از خوانندگان کامنت گذاشته بود که سری به «گوزآنلاین» بزنم. در واقع از روزی که این سایت را شناختم هر روز سری به آن می‌زنم. هر چند ریتم به روز شدنش را نمی‌شناسم. امیدوارم گردانندگان آن بتوانند همچنان کیفیت والای طنز آن را حفظ کنند. در ضمن به آن‌ها که ادعا می‌کنند سایت «گوزآنلاین» به دلیل دعوای بین گروه‌های طرفدار اکبرهاشمی ایجاد شده، یادآور شویم، اگر دعوای طرفداران اکبر رفسنجانی چنین پیامدهای نیکوئی دارد، چه بهتر! امیدوارم بیشتر دعوا کنند! حال طرفداران فرضی سرداراکبر را به حال خود رها می‌کنیم که به دعوایشان ادامه دهند و می‌رویم به سراغ سانسور در بلاگر!

«گویا نیوز»،‌ مورخ 29 خرداد ماه 1386، ‌ با انتشار مطلبی تحت عنوان «مسدود شدن بلاگر برای ایرانیان»، از «دیگر بلاگفا» گزارش می‌دهد که «گوگل»، ‌ ظاهراً پس از دریافت حق و حساب از گورکن‌ها، ورودی بلاگر را برای ایرانیان مسدود کرده، تا دیگر نتوانند وبلاگ خود را «به روز» کنند. و البته جای هیچ تعجبی نیست. حاکمیت‌های فاشیست تنها از طریق زندانی کردن مردم در فضای محدود و کاذب تبلیغات خود می‌توانند بر عمر نکبت‌بارشان بیفزایند. و حضور بلاگرهای ایرانی روی شبکة اینترنت، روزنه‌ایست از ایران به سوی گسترة جهان، و می‌تواند فضای بسته و سرشار از دروغ تبلیغات حاکمیت را تهدید ‌کند. اگر گوگل مانع از فعالیت بلاگرها در داخل ایران شود، در واقع ارتباط میان ایرانیان را با جهان خارج قطع کرده، و سایت‌های «بی‌بی‌سی، ‌ رادیو فردا، دویچه وله »‌ و دیگر سایت‌های تبلیغاتی استعمار،‌ تبدیل می‌شوند به تنها پل ارتباطی میان ایرانیان و جهان آزاد. و به این وسیله هر نوع جنجال و هیاهوی رسانه‌ای که منافع استعمارگران و مزدوران‌شان را در ایران تأمین کند، ‌به ملت ایران حقنه خواهد شد! و باز می‌گردیم به عصر طلائی رسانه‌های آزاد غرب! همان دوره‌ای که «بی‌بی‌سی»، «رادیو فرانسه» و شرکاء، از مشتی ریش و یک جفت نعلین، «رهبرکبیر انقلاب» ساختند، تا پس از چند ماه توسط ارفرانس در فرودگاه مهرآباد تخلیه‌اش‌کنند! بله، در آن روزها، چنین «معجزاتی» امکانپذیر شد، چرا که، ارتباطات و تبادل اطلاعات آزاد وجود نداشت. حال اربابان رسانه‌های غرب که مانند کرکس و کفتار از مرگ تغذیه می‌کنند، دوباره گویا فیل‌شان یاد هندوستان کرده، و سودای مهار ارتباطات در سر می پرورانند. و چه شرکتی خودفروخته‌تر از گوگل؟!

این شرکت چندی پیش هم با دولت چین زد و بند کرد، و مزاحم بلاگرهای چینی شده بود. البته چین را نمی‌توان با گورکن‌ها مقایسه کرد، ولی گوگل برای یک مشت دلار بیشتر، تن به هر پستی خواهد داد. تجربه‌ای که شخصاً از این «شرکت» آزادی بیان دارم، این است که گوگل ورودی وبلاگ مرا مدت‌ها با یک ویروس مسدود کرده بود. به این ترتیب که هر بار جهت «به روز» کردن وبلاگ به صفحه ورودی مراجعه می‌کردم، فریاد و فغان «آنتی ویروس» به آسمان می‌رفت. چند هفته‌ای نیز به دلیل واهی «پخش سپام»، دسترسی به صفحه ورودی، منوط به برپائی آئین مقدس وارد کردن کدهای ویژه شده بود! و می‌دانیم که تماس با «خداوندان» گوگل نیز کار هر کسی نیست! در نتیجه، به سایت‌های دیگر از قبیل «اوپرا»، «وردپرس»‌ و چند شرکت دیگر متوسل شدم، تا اگر گورکن‌ها چند تکه استخوان دیگر جلوی روسای گوگل انداختند، دست‌هایم در پوست گردو نماند! شاید ایرانیان در یک اقدام جمعی بتوانند از گوگل به جرم ممانعت از ارتباطات آزاد شکایت کرده و تقاضای خسارت کنند. و شاید بتوان با ارسال وبلاگ‌ها به خارج، یا به عبارت دیگر با تقاضای پناهندگی مجازی، آن‌ها را روی یک «بلاگ جمعی» قرار داد. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

می‌دانیم که در پی انفجارهای سال گذشته در سامرا، دو زیارتگاه شیعیان به قدمت 1200 سال آسیب دید. و به یاد داریم که مشتاقان احترام به ادیان و سینه چاک‌های مردم‌سالاری دینی در این مورد، خفقان نسبی گرفته، فقط اعتراض مختصری کردند. هفته گذشته در سامرا باز هم در همین اماکن، انفجار بمب به تخریب بخش گسترده‌ای از آن‌ها منجر شد. و باز هم شاهدیم که اشارة گورکن‌ها به چنین اعمال وحشیانه‌ای از حد اعتراض رسمی و عربده‌جوئی‌های خیابانی فراتر نرفت! دلیل هم اینکه تخریب اماکن شیعیان مستقیماً با همکاری گورکن‌ها انجام می‌شود، تا تنور جنگ شیعه و سنی گرم بماند و منافع حاکمیت‌های جنایتکار آمریکا و انگلیس تأمین شود. پیشتر اشاره شد که این اماکن تحت مراقبت شدید قرار دارند و کار گذاشتن مواد منفجره در مناره‌های چنین اماکنی فقط با همکاری و همیاری مسئولان تأمین امنیت میسر است. و خوشبختانه روز 11 و 12 ژوئن سالجاری، این مهم با حضور «گوردون براون» و «نگروپونته» در عراق امکانپذیر شد. و دیروز نیز پس از حضور رابرت گیتس،‌ وزیر فعلی دفاع ایالات متحد و یکی از رؤسای سابق سازمان جاسوسی سیا، یکی دیگر از زیارتگاه‌های شیعیان به افتخار تخریب نائل آمد! و البته پیش از آن،‌ یک مسجد مهم سنی‌ها در بصره منفجر شده بود!

آنچه مهم است، این است که در نظر داشته باشیم، خارج از اعتقادات مذهبی و یا غیر مذهبی، این اماکن «میراث فرهنگی» مسلمانان منطقه بوده و با اسطوره‌های آنان در ارتباط مستقیم قرار دارد. در اماکن تخریب شدة سامرا مکانی وجود دارد که آنرا «سرداب غیبت» می‌نامند. می‌گویند، ‌غیبت امام دوازدهم شیعیان از این مکان صورت پذیرفته. یا مسجدی که در نزدیکی بصره منفجر شد،‌ مقبرة طلحه، یکی از یاران برگزیدة پیامبر مسلمانان بود. انفجار مسجد شیعیان بغداد، که در پاسخ به انفجار مقبرة طلحه رخ‌داد، مقبرة دومین نایب امام زمان شیعیان بود و ... و اشغالگران با تخریب اماکن مقدس مسلمانان عراق نه تنها جنگ میان شیعه و سنی را تشویق می‌کنند که همزمان هر آنچه در این اماکن مقدس قابل فروش باشد: کاشی‌ها، تکه‌های ضریح، در و پنجره و ... را روانة بازارهای خرید و فروش اجناس عتیقه در غرب می‌کنند. این مصداق بارز به توبره کشیدن خاک یک کشور است. جالب اینجا است که در این گیرودار چپاول و کشتار، گورکن‌ها و گاوچران‌ها به مذاکره در عراق هم مشغول‌اند! و می‌توانیم با اطمینان بگوئیم که نتیجة این مذاکرات خیانت‌بار هرچه باشد، ‌ برضد منافع ملت‌های ایران و عراق خواهد بود. به زبان ساده‌تر اشغالگران و گورکن‌ها به دنبال راه چاره برای تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها می‌گردند. و می‌دانیم که بهترین راه چاره، دفع فاسد به افسد است. به عنوان نمونه،‌ جهت مهار آتش‌سوزی چاه‌های نفت، به بمباران آن‌ها متوسل می‌شوند. به عبارت دیگر،‌ بهترین راه حل برای خروج جنایتکاران آنگلوساکسون از عراق این است که ایران و ترکیه عراق را مورد تهاجم نظامی قرار دهند، تا راه خروج بر نظامیان مهمترین مراکز وحش‌سالاری جهان گشوده شود. به یاد داریم که چند روز پیش ارتش ترکیه که عضو ناتو است، به بهانة گوشمالی کردها به عراق حمله کرد، و بعد هم اصولاً منکر اصل جریان شد! همچنین به گفتة برخی روزی‌نامه‌ها، خرابکاران از مرز کردستان عراق به ایران وارد می‌شوند! و گاوچران‌ها نیز ادعا کرده‌اند گورکن‌ها به عراقی‌ها اسلحه می‌دهند! خلاصه مطلب، مانند سال 1359، همة شرایط لازم جهت ایجاد درگیری میان ایران و عراق فراهم آمده. و اتفاقاً روزی‌نامة «گاردین»، که جهت ممانعت از آبگیری سد سیوند و ایجاد هیاهو، برای حفظ پاسارگاد پستان به تنور می‌چسباند، ادعا کرده ایران،‌ جهت وادار کردن آمریکا به خروج از عراق، با همکاری شبه نظامیان سنی و اعضای القاعده طرحی نظامی به اجرا خواهد گذارد، تا ایالات متحد ناچار شود عراق را ترک کند!

به زبان ساده‌تر، گورکن‌ها باید یک جنگ دیگر را به ملت های ایران و عراق تحمیل کنند، تا اربابان‌شان جان سالم از مهلکه به در برند! سایت رعایای الیزابت دوم، در مطلبی تحت عنوان «طرح محرمانه ایران برای تهاجم تابستانی در عراق»، به نقل از گاردین، مورخ 22 ماه مه 2007، می‌نویسد که گورکن‌ها طرح محرمانه‌ای در دست اجرا دارند، که آمریکائی‌ها بتوانند از عراق فرار کنند! و جالب اینجاست که این طرح به اصطلاح «محرمانه» را گاردین به نقل از مقامات آمریکائی به ما حقنه می‌کند! مقامات آمریکائی اراده فرموده‌اند، که «دولت» ایران چنین در نظر داشته باشد:

«ایران به شکلی محرمانه روابطی را با القاعده و شبه نظامیان سنی در عراق شکل می‌دهد تا با تشدید رویاروئی‌آن‌ها با نیروهای ائتلاف[...] کنگرة ایالات متحد را وادار کند به خروج نظامیان این کشور از عراق رأی دهد.»

و می‌دانیم که دولت پوشالی ایران، دست نشاندة ایالات متحد نیست، و به دلیل «استقلال» و «آزادی» بر خلاف منافع اربابانش، به صورتی کاملاً «محرمانه» عمل خواهد کرد! ولی مقامات آمریکائی را در جریان «طرح محرمانه» خود قرار می‌دهد، تا آن‌ها نیز گاردین را در جریان قرار دهند،‌ تا ما نیز در جریان آرزوهای گاوچران‌ها قرار داشته باشیم:

«یک مقام ارشد آمریکائی در عراق گفته است[...] ایران با دست نشانده‌های خود وارد جنگ عراق شده[...] فرماندهان نظامی آمریکا در عراق خود را برای تهاجم تابستانی گسترده‌ای آماده می‌کنند که انتظار می‌رود با مشارکت القاعده، شورشیان سنی مذهب[...] و هماهنگی ایران تا ماه سپتامبر به اجرا گذاشته شود[...]»

دلیل مشخص کردن زمان تهاجم نظامی تا ماه سپتامبر این است که ژنرال پتریوس فرماندة نیروهای آمریکا در عراق، نتایج سیاست امنیتی جرج بوش را در ماه «فرخندة» سپتامبر قرار است به کنگره ارائه ‌دهد! البته این‌ها تماماً ادعای گاردین و همان مقام ارشد است. واقعیت این است که سیاست جرج بوش شکست خورده و به دلیل نوکر صفتی حکومت گورکن‌ها، پیامدهای این شکست را ملت ایران می‌باید متحمل شود، تا دموکرات‌ها با فراغ بال در انتخابات آینده شرکت کنند. چرا که در چنین شرایطی امپراطوری هرج‌ و مرج از عراق و افغانستان به ایران نیز گسترش یافته و ارتش ناتو می‌تواند سواحل دریای خزر را زیر نگین خود داشته باشد. البته این آرزوی اهالی ناتو است! چرا که سیر تحولات واقعی در منطقه با آرزوهای گورکن‌ها و اربابان‌شان هماهنگی چندانی ندارد!

دیروز «ایزدی‌ها» که حدود 5 هزار سال است در عراق زندگی می‌کنند، و جمعیت‌شان بالغ بر یک و نیم میلیون نفراست، خواهان تشکیل یک دولت تحت‌الحمایة ایالات متحد شدند. به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 19 ژوئن 2007، «عزیز تامویان»، رئیس اتحادیه جهانی «ایزدی‌ها» در رادیو دولتی ارمنستان، اظهار داشت تقاضای رسمی حمایت آمریکا از تشکیل یک دولت مستقل «ایزدی» در عراق را تسلیم جرج بوش کرده. ایزدی‌ها که آنان را «یزیدی» نیز می‌خوانند، گروهی از اقوام کرد به شمار می‌آیند و مذهب‌شان آمیزه‌ای است از اعتقادات اقوام هند و ایرانی، دین یهود، اسلام و مسیحیت. یادآور شویم که در عراق سنی‌ها و شیعیان به یکسان ایزدی‌ها را سرکوب کرده، آن‌ها را وادار به مهاجرت می‌نمایند. تاکنون 10 هزار یزیدی به سوریه و اروپا مهاجرت کرده‌اند. ولی به نظر نمی‌رسد که جنایتکاران آنگلوساکسون و مزدوران شیعی مسلک‌شان در عراق موفق شوند تا دو ماه دیگر، بیش از یک میلیون نفر را از عراق «اخراج» کنند. با توجه به اظهارات «عزیز تومایان» از رادیو ارمنستان، شاید لازم باشد گورکن‌ها و اربابان‌شان طرح «محرمانة» دیگری را بررسی کرده، جزئیات آن را پیش از ماه سپتامبر در اختیار روزی‌نامه‌ گاردین قرار دهند.



سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶


قوطی شاه‌پریان!
...
از روز 27 خرداد می‌خواستم به مناسبت سالگرد درگذشت «نصرت رحمانی» مطلبی بنویسم، ‌ ولی نشد و امروز نیز نخواهد شد! متأسفانه اکثر اوقات شرایط خود را به افراد تحمیل می‌کند، البته منظور افراد گمراه و «غیرعقلانی» است، اگر نه پیامبران، امامان و شیخک‌ها تابع شرایط و واقعیات نیستند، دستشان باز است و در جهان معنویات همه کار می‌کنند، از جمله معجزه! ولی فقط زمانی مانند انسان‌های دیگر ناچار به تابعیت از شرایط می‌شوند،‌ که می‌باید بروند، و زمین را از وجود پلیدشان پاک کنند. ولی اینان رفتن‌شان هم مانند ماندن‌شان باعث دردسر است! نمونه‌اش همین فاضل لنکرانی است. که اخیراً در آستان اربابان، در شهر لندن چشم از جهان فرو بست. و آسمان و زمین را در ماتم فرو برد! می‌گویند زلزلة قم به دلیل مرگ نابهنگام ایشان رخ داده! و «اگر ایشان» زنده بودند، زلزله‌ نمی‌شد. بله، ما هم کاملاً موافق‌ایم! با «اگر» می‌توان تاریخ را از نو نوشت! و مهم‌ترین محل بازنویسی تاریخ با «اگر» همان شهر لندن است! در اکثر گردهمائی‌های علمی و فلسفی آستان الیزابت دوم، «نخبگان»، تاریخ ایران را با «اگر» رقم می‌زنند. و خانم میرحسینی، مستندساز ایرانی مقیم لندن، یکی از متخصصین تاریخ نویسی و مستندسازی با «اگر» است. این تخصصی است که ویژة جهان سوم در آکادمی‌های لندن تدریس می‌شود و آنرا «اگریسم» می‌نامیم!

اما رشته‌های تخصصی ویژة جهان سوم در آکادمی‌های لندن به «اگریسم» ختم نمی‌شود. رشتة «نام ـ بودیسم»،‌ از «اگریسم» اهمیت بیشتری دارد. یادآور شویم که «بودیسم»، مشتق از فعل «بودن»، و رشتة «نام ـ بودیسم»، ویژة نوچه‌های اعزامی اکبر رفسنجانی به بلاد فرنگ است. از دانشجویان ممتاز این رشته، می‌توان «مهاجرانی» را نام برد. در رشتة «نام ـ بودیسم» به دانشجویان می‌آموزند که جهت ابراز عقیده، می‌باید توضیح، استدلال و منطق را کنار گذاشته، و از تعدادی «نام» و فعل «بودن» استفاده کنند. نتیجة کاربرد چنین شیوه‌ای این است که گوینده، مسائلی «فرضی» را به صورت «اصل» تحویل شنونده می‌دهد. بهترین نمونة این سخنان، قصه‌های «بی‌بی‌گوزکی» است که دو سه هزار سال پیش، «قادر متعال» در کتب مقدس چاپ و منتشر کرده. ولی نمونه‌های معاصر نیز فراوان‌اند. از جمله سخنان شرکت کنندگان در نشست «شریعتی سی سال بعد»، که در وبلاگ دیروز به قسمتی از آن‌ها اشاره شد.

در این نشست، «مهاجرانی» به مقایسة سروش و شریعتی پرداخته. و از سخنان «وزیر ارشاد» اسبق چنین بر می‌آید که انسان شخصیت‌اش را خود «انتخاب» می‌کند، و در این راستا، شریعتی نیز شخصیت ابوذر را برای خود «انتخاب» کرده بود! یا شاید ایشان دلشان می‌خواسته نقش ابوذر را در تئاتر فقرفرهنگی ایفا کنند. با توجه به سخنان مهاجرانی همچنین مشاهده می‌کنیم که سلمان،‌ تبلور «عقلانیت» بوده و عبدالکریم سروش نیز در نقش سلمان ظاهر شده! «مهاجرانی» چنان از ابوذر و سلمان سخن می‌گوید، که گوئی ابوذر بچه محل‌شان بوده و سلمان پسرخاله‌اش! و هر سه عمری با هم در کوچه فوتبال بازی می‌کرده‌اند:

«[...] مهاجرانی [...] در اشاره به قیاس[...] بین شریعتی و [...] سروش گفت: شریعتی شخصیت ابوذر را انتخاب کرد، ابوذری بود؛ اما [...] سروش سلمان‌واره است و از عقلانیت سخن می‌گوید.»


«سلمان‌واره» بر وزن «سنگ‌واره»، حتماً از اختراعات آقای مهاجرانی طی اقامت در لندن است، که گویا کوره سواد فارسی‌اشان هم در رطوبت بریتانیای کبیر «نم» کشیده. و از «عقلانیت» سلمان هم چیزی نمی‌گوئیم، ‌ چون تنها کسی که «عقلانیت» سلمان را کشف کرده، همان مهاجرانی است،‌ چرا که می‌بینیم، چگونه «سروش واره» سخن می‌گوید! یادآور شویم که پسوند «واره»، در زبان فارسی، برای اشیاء به کار می‌رود!

در مورد شریعتی، مطلب روی سایت‌ها فراوان است. به ویژه «سایت‌واره‌های» احترام به ادیان، چنین فرصت طلائی‌ای را از دست نداده، مطالب مفصلی پیرامون علی شریعتی منتشر کرده‌اند. از آنجمله می‌توان به سایت «رادیوزمانه» اشاره کرد، که چندی پیش نیز پیرامون ترجمة کتاب یکی از نخبگان اروپائی بحث مفصلی را منعکس کرده بود. طبق تحقیقات نویسندة کتاب کذا، فلسفه از شرق به غرب آمده! منظور تبلیغات‌چی‌های ناتو از «شرق» کشورهای اسلامی است، و اینان با فلسفه شرق، «چین و هند» اصلاً کاری ندارند! نخبگان غرب، بیش از سه میلیارد هندی‌ و چینی را در چارچوب تبلیغات‌شان از جهان فلسفه اخراج کرده‌اند، چرا که خدای ابراهیم را نمی‌پرستند،‌ به اسطوره‌های سامی معتقد نیستند، و از قید استعمار غرب نیز رسته‌اند! پس دیگر به چه درد می‌خورند؟!

یک نکته را نباید فراموش کرد که متون فلسفی و علمی از امپراطوری اسلامی به اروپا رسید. به عبارت دیگر بدون حضور اسلام در اسپانیا، اصحاب کلیسا تا همین امروز کسانی را که «ساکن بودن زمین» و «نشخوار کردن خرگوش» را زیر سئوال می‌بردند، در آتش می‌افکندند! ولی فلسفه‌ای که از شرق به غرب رسید، در واقع فلسفة یونان باستان بود که در شرق محفوظ ماند و بعدها از طریق «مسلمانان» به غرب راه یافت. اگر نه در بلاد اسلام، تنها فلسفه‌ای که وجود داشت، همان «فلسفة حکومت امام علی» بود، که اساس برنامة دولت مشارکت‌چی‌ها به رهبری «محمد رضا خاتمی» است! از فلسفه که بگذریم، جهت شناخت اختراعات علمی بلاد اسلام ناچاریم به «توپ مرواری» مراجعه کنیم، چرا که در این اثر، گذشته و حال و آینده وجود دارد،‌ و به این ترتیب می‌توان بر بعضی «فرضیه‌های بی‌اساس» در مورد زلزلة اخیر قم نیز خط بطلان ‌کشید. در وبلاگ «گامرون»، مورخ 29 خرداد 1386، به نقل از یکی از «مسئولین جمهوری اسلامی در کائنات»، آمده است که «فاضل لنکرانی» با نکیر و منکر در گیر شده، چون نمی‌خواسته به آن‌دنیا برود، در نتیجه اجنة ضد شورش دخالت کرده و حضرت آیت‌الله را به زور از این دنیا می‌برند:

«[...] آن تکان‌هائی که شما در قم احساس کردید ناشی از این درگیری بوده[...]»

ولی با مطالعة آیات شریفة «توپ مرواری»، خواهیم دید فرضیة علمی و مستدلی برای زلزلة قم وجود دارد که در ارتباط مستقیم با حضور پرتقالی‌ها در بنادر جنوب ایران، و سرقت اختراعات امت مسلمان توسط بیگانگان است:

«[...] باری فوراً شب شش گرفتند و اسم رزمناو قرطاجنه را لوزیطانیا گذاشتند و ناخدا واسکودوگاما را [...] بفرماندهی کل آن رزمناو نامزد گردانیدند[...] و بعنوان وزیرالوزرای خود مختار کشتیهای اعزامی روانه ینگی دنیا کردند[...] باری باد موافق وزید، بادبانها افراشتند و کشتیها به راه افتاد[...] اتفاقا زد و سیراب‌سلطان زن شادروان آمریقو وصبوص که متعة واسکودوگاما شده بود، یک شکم دو قلو زائید. دریاسالار از این پیشامد سخت نگران شد. لذا عوض اینکه به ینگی دنیا برود، سر خر رزمناو را کج کرد و در کرانه جزیره هرمز لنگر انداخت. واسکودوگاما اول ترسید پیاده شود،‌ لذا جهودی شمعون نام، که به لباس مبدل کشیش در آمده بود و اسمش را باباسیمون گذاشته بود [...] کتاب تورات جیبی که در بغل داشت در آورد و استخاره کرد. از قضا کتاب حزقیال نبی باب چهارم آمد و نوشته بود: و قرص‌های نان جو که می‌خوری آنها را بر سرگین انسان[...] خواهی پخت. [...] به همین منوال بنی اسرائیل نان نجس [...] خواهند خورد. [بابا سیمون] دستی به ریش بزی‌اش کشید و گفت از اینقرار نانم توی روغن است[...] سپس صلیب به دست وارد بندر شد[...] فرخشاد، ناخدا سالار آنجا را شک برداشت،‌ چون شب قبل شخص مجهول‌الهویه‌ای که لهجة خارجی داشت اختراع او را ربوده بود. و این اختراع عبارت بود از قوطی مخصوصی شبیه تله موش که در قبر پهلوی مرده می گذاشتند و این آلت خود بخود می‌پرید و خایة نکیر و منکر را شب اول قبر می‌قاپید[...]»

می‌بینیم که به قول دائی‌جان ناپلئون، باز هم کار، کار انگلیساست! که «قوطی مخصوص» را هنگام وفات حضرت آیت‌الله در لندن، در تابوت وی گذاشتند، تا آنجای نکیر و منکر را در قم بگیرد، و ولوله به راه بیاندازند،‌ و بعضی‌ها فکر کنند، زلزله شده! گویا قرار است، بزودی الیزابت دوم یک نشان شوالیه هم به نکیر و منکر اهداء کند!





دوشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۶


شوالیه و لولة صلح!
...
دیروز فراموش کردم یادآور شوم که عنوان مطلب «قمپز»، در واقع «قمپز در کردن» بود که در«وب ‌آورد» توسط آقای «رامین مولائی» ارسال شده بود. مطلب شیطنت آمیزی است که شگرد بسیاری از «نخبگان والا مقام» فقرفرهنگی‌ را تشریح می‌کند. در ضمن، تا فراموش نکرده‌ام، همینجا بگویم که هیچ بیانیه، فراخوان و اعلامیه‌ای را امضاء نخواهم کرد، مگر آنکه پیشتر در وبلاگم به آن اشاره کرده باشم. بله، دیروز متاسفانه بسیاری از مسائل فراموش شد، از جمله اینکه،‌ پس از اظهارات «کاردینال راتزینگر»، یا پاپ بندیکت شانزدهم، جهت ایجاد بحران، نوبت به الیزابت دوم رسید. و خط تبلیغات سیاسی آنگلوساکسون‌ها در منطقه، با فوت کردن در آستین «سلمان رشدی» مشخص شد. «سلمان رشدی»، همانطور که می‌دانیم با جنجال پیرامون رمان «آیه‌های شیطانی»، ابتدا توسط مراسم کتاب سوزان «کت ستیونس»، خوانندة سابق و تبلیغاتچی فعلی در لندن، و سپس در پاکستان، پایگاه تبلیغات استعمار انگلیس و مرکز تولید طالبان، به شهرت جهانی دست یافت. و با حدود یکسال تأخیر، خمینی دجال هم به گوسفندان استعمار پیوست، و به این ترتیب، سلمان رشدی در جهان گورکن‌ها هم به شهرت فراوان رسید!

به یاد داریم که «کت ستیونس» به «دین مبین» گروید و نام خود را «یوسف اسلام» گذاشت. و همچنین می‌دانیم که اسلام آوردن «کت ستیونس»، مانند مسلمان شدن «موریس بژار» و «روژه‌گارودی» بر اساس تبلیغات «فرهنگی» جبهة ناتو صورت پذیرفت. در ضمن، فراموش نکرده‌ایم که پسران «طارق رمضان»، نظریه پرداز سازمان تروریست «اخوان‌المسلمین» در غرب، در مدرسه‌ای تحصیل می‌‌کنند که همین آقای «کت ستیونس» مدیریت آنرا عهده‌دارند! حال بهتر است بپردازیم به شخص سلمان رشدی، که ناگهان مورد عنایات الهی الیزابت دوم قرار گرفته.

یک روز پس از جنجال اوباش حکومتی پیرامون مراسم تولد الیزابت دوم در کارخانة رجاله پروری در تهران، رعایای الیزابت دوم تصمیم گرفتند به «خدمات» سلمان رشدی در راه حاکمیت انگلستان، پاداشی در خور دهند. پاداشی که هم جنجال و تنش مناسبی در جهان گورکن‌های مزدور ایجاد کند، هم هشداری باشد به دولت هند، که بر احداث «خط لوله صلح» اصرار می‌ورزد. در واقع، ارتباط «سلمان رشدی» با خط لولة صلح در اینجاست که «رشدی» نیز مانند حاکمیت انگلیس، خط لولة جنگ را ترجیح می‌دهد!

بلافاصله پس از اهدای نشان شوالیه به سلمان رشدی، طبق برنامة پیش بینی شده، سخنگوی وزارت امور خارجه گورکن‌ها به این امر «اعتراض» نموده، آنرا «اعلام جنگ به جهان اسلام» نامید! می‌بینیم که تئاتر مهوع جنگ میان کفر و اسلام پایان نمی‌پذیرد! و اتفاقاً دلیل اهدای نشان شوالیه به رشدی هم همین بوده: فراهم آوردن زمینة مناسب جهت عربده جوئی اسلام پرستان! چرا که سلمان رشدی پیش از آنکه رمان‌نویس باشد، یک پادوی فکل کراواتی استعمار است. برخلاف قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 17 ژوئن 2007، سلمان رشدی، به هیچ عنوان «سکولار» نیست. «رشدی» که در روزی‌نامه «نیویورک تایمز» هم قلمفرسائی می‌کند، از جمله «شخصیت‌هائی» است که بی‌شرمانه از تهاجم نظامی ناتو به افغانستان حمایت می‌کنند. «رشدی»، مبلغ سیاست استعماری «یک کشور، یک قوم» یا «یک کشور، یک مذهب» است. و از طرفداران پروپاقرص استقلال کشمیر! به عبارت دیگر سلمان رشدی، ابزاری است برای ایجاد تنش در جهان حاکمیت پادوهای استعمار انگلیس. هر گاه کارخانة رجاله پروری بخواهد اراذل و اوباش در خیابان‌های جهان اسلام به ویژه در ایران و پاکستان حضور یابند، سلمان رشدی از «جعبة» مارگیری بیرون ‌کشیده می‌شود!

رمان کسالت‌آور «آیه‌های شیطانی»، زمانی انتشار یافت که ارتش سرخ از افغانستان خارج شده بود، و استعمار غرب درحال سازمان‌دهی طالبان جهت «تسخیر» مناطق مسلمان نشین اتحاد جماهیر شوروی بود، تا زمینه‌ساز ایجاد «اتحاد جماهیر اسلامی» شود. تهاجم نظامی عراق به کویت واکنشی بود به همین سیاست. واکنشی که ملت عراق را از ابتدای دهه 90 به سپر بلای اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کرد. ولی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جبهه ناتو همچنان بر ایجاد امپراطوری مسلمانان مزدور پافشاری می‌کند. و در این راستا، علاوه بر گسترش هرج و مرج و تولید و پخش مواد مخدر، از ابزار نظامی و فرهنگی هم بهره می‌گیرد.

فعلاً ابزار فرهنگی مورد استفادة حاکمیت انگلیس همان «سلمان رشدی» شده که، دست در دست جک استرا، مبلغ سیاست استعماری انگلیس است، و هر دو بر علیه «استبدادگرائی» اسلام هشدار هم می‌دهند! مسلماً بر اساس «نظریات» اینان، پدیده‌ای به نام «دموکراسی‌گرائی اسلامی» هم می‌باید وجود داشته باشد، که سایت رعایای الیزابت دوم، از قول جک استراو و رشدی در مخالفت با «استبدادگرائی» اسلامی چنین ترهاتی تحویل‌مان می‌دهد:

«آقای رشدی که یک سکولار سفت و سخت است از سخنان جک استرا[...] در مورد حجاب زنان پشتیبانی کرد و علیه آنچه استبدادگرائی اسلامی خواند هشدار داد.»


به این ترتیب می‌توان دریافت «پدیده‌‌ای به نام «مردم‌سالاری دینی»، مستقیماً از زباله‌دان حزب کارگر انگلیس بیرون کشیده شده، تا به وسیلة آن ملت‌‌های منطقه را در اسارت «اسلام» جاوید گرفتار کنند! چرا که وقتی سخن از «استبدادگرائی اسلامی»، به میان می‌آید، دلیل بر این است که «دموکراسی‌گرائی اسلامی» موجودیت دارد،‌ و اسلام می‌تواند گرایش به دموکراسی داشته باشد! دلیل کشف آیات «حقوق بشر» در قرآن، توسط بنی‌صدر و شرکاء هم می‌باید در همین «آیات دموکراسی» در اسلام باشد! و چرا راه دور برویم؟ مگر فیلسوف نامداری به نام «شهلا شرف»، همین چند روز پیش اکثر مفاهیم فلسفة مدرن غرب را در 4 بیت از اشعار مولوی برایمان پیدا نکرده بود؟ اگر مولوی اگزیستانسیالیسم را می‌شناخته، و البته آنرا «تعریف» نکرده چون فیلسوف نبوده، چطور می‌توان ادعا کرد که خداوند بخشندة مهربان، که خداوند مولوی هم بوده، «حقوق بشر» را نمی‌شناخته؟! چنین ادعائی بی‌اساس است! بر اساس ترهات فردید، و همة آنها که «واژه» را با «تعریف فلسفی» آن یکسان می‌پندارند، نه تنها دموکراسی، که حقوق بشر نیز در «قرآن» موجود است! البته به گفتة آخوند کدیور،‌ که اخیراً از دانشگاه تعلیم مدرس هم «تخلیه» شده! پیش از ایشان نیز «علی شریعتی» در حسینیة ارشاد «اگزیستانسیالیسم اسلامی» تدریس می‌کرده‌اند! و مراسم بزرگداشت ایشان در یکی دیگر از مراکز استحماری غرب، «کانون توحید لندن»، در سایت بی‌بی‌سی، ‌مورخ 17ژوئن 2007، تحت عنوان، «نشست شریعتی 30 سال بعد»، توسط «بابک مهرانفر»‌، گزارش شده.

بر اساس این گزارش، «عنایت اتحاد»، یکی از شرکت کنندگان در «نشست» کذا‌ فرمودند، تمام آرمان‌های دنیا بر اساس عرفان و عشق و آزادی و برابری بنا شده! و براساس ادعای ایشان «آرمان» بن‌لادن و طالبان نیز باید بر همین اساس بنا شده باشد، چرا که بیش از سه دهه ‌است که آزادی و برابری و عشق و عرفان را در منطقه گسترش می‌دهند! و اگر ما نمی‌بینیم، به دلیل این است که گمراه‌ بوده، چشم بصیرت نداریم، و قادر متعال ما را از مشاهدة جهان معنوی محروم کرده! در واقع آنچه ما به صورت فقر و جنگ و مرگ و آواره‌گی در جهان و به ویژه در عراق و افغانستان و فلسطین می‌بینیم، ازنعمت‌های الهی است! و افسوس که علی شریعتی نیست که به ما بگوید «فاطمه، فاطمه است»! چرا که پس از مرگ شبیه به «شهادت» ایشان، امروز بسیارند گمراهانی که می‌گویند «فاطمه، فاطمه نیست»! و مصائب امروز جهان اسلام ریشه در همین امر دارد! جناب «اتحاد» در همین «نشست» می‌گوید،‌ شریعتی معتقد بود که:

«باید برابری را از دست سوسیالیسم، و آزادی را از دست سرمایه‌داری بیرون بیاوریم و خدا را از جمودی که به نام مذهب رسمی بدان گرفتار است بیرون بکشیم.»


و می‌دانیم که علی شریعتی،‌ مانند دیگر نخبگان فاشیست، ‌ نمی‌تواند بگوید چگونه،‌ و از کدام طریق می‌توان چنین مهمی را صورت داد؟ اصولاً نقطه مشترک فاشیست‌ها همین پریشانگوئی‌ها و شعارهای پوچ است. علی شریعتی، مانند دیگر روشنفکران اسلام پرست، قادر نیست مفاهیم «برابری» و «آزادی» را خارج از تعاریف غربی آن‌ها «تعریف» کند، چرا که ابزار فلسفی غرب را نمی‌شناسد، و «فلسفة اسلامی» که بر اساس فلسفة ارسطو شکل گرفته، با مفاهیم «آزادی» و «برابری» در فلسفة مدرن کاملاً بیگانه است. ولی این امر مانع از آن نمی‌شود که گروهی شبه روشنفکر اسلامی، از روی چشم و هم چشمی با روشنفکران غرب، به فکر «سرقت» مفاهیم «برابری» و «آزادی» بیفتند! بله «سرقت»، تنها حربة فاشیست‌هاست! همچنان که امروز نیز، امثال سروش و طباطبائی به «سرقت» از فلسفة غرب روی آورده‌اند. حال آنکه فلسفة غرب سیر تحول تاریخی ویژة خود را طی کرده. بنابراین یک «فیلسوف» اسلام زده نمی‌تواند ناگهان از ملاصدرا میانبر زده، به سرقت از فلسفة مدرن غرب بپردازد. و تطبیق مضحک فلسفة «اگزیستانسیالیسم» بر ادیان ابراهیمی نیز در همین راستا قرار می‌گیرد.

بار ها در این وبلاگ اشاره شده که «خداوند» ادیان ابراهیمی را فلسفة کلاسیک تعریف کرده. خداوندی است که زمان شامل حال و احوالات‌اش نمی‌شود، بنابراین با اگزیستانسیالیسم در تضاد قرار می‌گیرد. چرا که اگزیستانسیالیسم می‌گوید هرچه وجود دارد، در حال «شدن» است، پس جهت خارج کردن خداوند از «جمود مذهب»، خداوند باید پویائی و تحرک یافته و از بنیاد مذهب خارج شود. بنابراین مذهبی خواهیم داشت بدون خدا! در اینصورت، خدای مورد نظر علی شریعتی با خدای قرآن در تخالف قرار می‌گیرد. این مختصر را گفتیم تا بدانیم علی شریعتی و همة آن‌ها که هوس خداوند مولوی فرموده و چنین مهملاتی سرهم می‌کنند، بدانند، نمی‌توان خداوند مذهب را سرقت کرده، به موجود دیگری تبدیل کرد. مذهب،‌ به عنوان بنیاد اجتماعی ـ و در اینجا منظور مذاهب سامی است ـ خداوندی دارد که جهت راهنمائی گلة گمشدة بردگان و بندگانش،‌ پیامبر به زمین اعزام می‌کند. چنین خداوندی را نمی‌توان از کتب مقدس بیرون کشید و پس از زدودن توحش و تحجر از چهره‌اش، یک «دین دلپذیر» نیز به وی نسبت داد. به این ترتیب می‌باید تمام آیات الهی را جهت پنهان داشتن واقعیت به زباله‌دان سپرد، و پس ازحفاری‌های لازم در صحرای حجاز، خبر کشف یک نسخة قرآن «مدرن» و «عقلانی»، با جلد زرکوب،‌ تالیف «کانت» و «پوپر» را به ملت‌های طاعون زدة منطقه «حقنه» کرد! این همان کاری است که ظاهراً عبدالکریم سروش به عهده گرفته! و به همین دلیل نیز در جلسة بزرگداشت شریعتی، مسعود بهنود، بیشتر از «مظلومیت سروش» یاد کرده، تا از مهملات شریعتی!

بهنود که «آزادی‌ها»‌ را در نعلین اکبر رفسنجانی یافته، و جهت حفظ همین «آزادی‌ها» تبلیغات انتخابات اکبر هاشمی در غرب را رهبری می‌کرد، در ریش و سبیل سروش نیز «عدالت‌خواهی» و «بشردوستی» پیدا کرده! اصولاً تخصص بهنود یافتن پدیده‌هائی است که هرگز وجود خارجی نداشته و نخواهند داشت، بهنود می‌گوید:

«وضعیت[...]دکتر شریعتی[...] همان است که امروز دکتر سروش بدان گرفتار است. مدرنیست‌ها به دلیل دین باوری با ایشان سر ستیز دارند، و دین باوران متعصب به دلیل عدالتخواهی و بشردوستی وی نه کلاس‌های درس‌شان را بر می‌تابند و نه [...]»


تنها کسی که صلاحیت سخن گفتن از «بشر دوستی» و «عدالتخواهی» دارد، البته پس از بهنود، همان عبدالکریم سروش باید باشد. «بشر دوستی» سروش هنگام تصفیه‌های خونین دانشگاه به ثبوت رسید، و از عدالتخواهی ایشان در «صدر اسلام» نمونه‌های فراوان یافت می‌شود! ولی از همه جالبتر، تشریح دهه شصت توسط بهنود، بر اساس «چهار عمل اصلی» است. بهنود ابتدا ترورکندی، برکناری خروشچف، انقلاب فرهنگی چین و جنگ ویتنام را با هم جمع می‌کند، سپس، شریعتی را از آن‌ها کم کرده به پاریس می‌فرستد. در گام بعدی، ‌ مسعود بهنود، نسل جوان را بر سه دسته تقسیم می‌کند: دستة نخست جان سپردند، دستة دوم سر از جهنم در آوردند[منظورش سوسیالیسم است] و دسته سوم هیپی شدند! اینجا است که علی شریعتی وارد معرکة بهنود می‌شود و ابتکار عمل را به دست گرفته، آرمان‌خواهی دهه 60 را در مسلمانی خود ضرب می‌کند:

«شریعتی آن آرمانخواهی‌ها را که در اعتراض دهة 60 میلادی بود بر گرفت و در مسلمانی خود ضرب کرد، و شد همان که وی را معلم انقلاب می‌گویند و کسانی که انقلاب را خوش ندارند شریعتی را هم به همین گناه به تازیانه می‌بندند.»

سایت رعایای الیزابت دوم در ادامه، جهت بازار گرمی برای شریعتی می‌افزاید، روحانیون و به ویژه آخوند مطهری، از شریعتی دل‌خوشی نداشتند! و تلویحاً ما را دعوت می‌کند که از لج آخوند جماعت هم که شده، از شریعتی و سروش طرفداری کنیم! ولی افسوس که دیگر ساواک نمی‌تواند با ممنوع کردن آثار اینان، برای‌شان بازار گرمی کرده و از آنان «بت» بسازد، بتی برای پرستش نسل جوان! تنها یک راه وجود دارد که شاید از طریق آن بتوان «شوت و پرت‌ها» را باز هم «فریب» داد: اهدای نشان شوالیه از سوی الیزابت دوم به سروش و شریعتی، جهت زحماتی که در راه استحمار نسل جوان متحمل شده‌اند. بله، شوالیه‌ها که مانند «دون کیشوت» در رمان سروانتس به سخره گرفته شدند، امروز دوباره، جهت بازکردن راه سلطة «تقدس» به راه افتاده‌اند، و باید نشان افتخار دریافت کنند! و اگر درگذشته کلیسای مسیحی از شوالیه‌های متعهد و مکتبی جهت اعمال سلطه و غارت جهان اسلام بهره می‌گرفت، امروز شرکت سهامی «شیخ و شاه» برای تداوم همین چپاول نیازمند شوالیه‌های مسلمان شده! تنها آرزوی ما این است که «سروانتس» دیگری از راه برسد!


یکشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۶

لینک و دلار!
...

به دلیل عملکرد برخی «افراد ناشناس»، ناچار شدم مطلب امروز را به بررسی وضعیت «نگارش» در وبلاگ «ناهید رکسان» محدود کنم. نخست، طبق آئین مرسوم اینترنتی،‌ از آن‌ها که به این وبلاگ «لینک» داده‌اند، سپاسگزارم! بله، سپاسگزارم، چون حاکمیت «ضدامپریالیست» ‌گورکن‌ها ـ اگر بعضی‌ها نمی‌دانند، بدانند ـ وبلاگ ناهید رکسان را فیلتر کرده، و نمی‌دانستم یک وبلاگ می‌تواند چنین قدرتی داشته باشد! حکومت «عزت» و «اقتدار» اسلام، که حداقل روزی سه نوبت به آمریکای جهانخوار سیلی می‌زند، و چندین و چند مشت و لگد حواله «دشمنان اسلام و مسلمین» در اقصی نقاط جهان می‌کند، معلوم نیست به چه دلیل از یک وبلاگ اینهمه «هراس» دارد! و در این میان، «من» چقدر احساس «اقتدار» می‌کنم!

از همین رو، جهت رساندن صدای خود به خوانندگان‌ام در ایران و خارج از کشور،‌ ناچار به «احداث» 6 وبلاگ متفاوت شدم! که البته همة آن‌ها، به یکسان مورد الطاف «فیلتر‌های» وارداتی و کارآمد گورکن‌ها شده‌اند. ولی با این وجود، راهی که وبلاگ ناهید رکسان پیموده، هم نتیجة تلاش روزانة نویسندة آن است، و هم بازتابی از حضور پیگیر و خستگی‌ناپذیر خوانندگان و همفکران‌‌اش! وبلاگ ناهید رکسان در شرایطی پای به دنیای اینترنت گذاشت که این فضا تقریباً از سوی گروه‌های وابسته به سازمان‌های سنتی سیاسی کشور ـ همان‌ها که روزی آیت‌الله‌ها را «ضدامپریالیست» می‌خواندند و روزی دیگر «ملی‌گرا» ـ اشغال شده بود. بخش دیگری از این فضا نیز،‌ در هماهنگی کامل با سیاست‌ سفارتخانه‌های گورکن‌ها در خارج، در اختیار تبلیغات حکومتی قرار داشت!

امروز شرایط متفاوت است. وبلاگ‌خوانی و وبلاگ‌نویسی از ابعاد وسیع‌تری برخوردار شده، ‌ و کاربران ایرانی جهت دستیابی به اطلاعات مورد نظر خود از فناوری پیشرفته‌تری بهره می‌گیرند! در نتیجه علیرغم رشد چشم‌گیر «صنعت» فیلترینگ ملایان، دستیابی به وبلاگ‌های ممنوعه راحت‌تر صورت می‌گیرد! در چنین شرایطی است که در کمال تعجب شاهدیم برخی وبلاگ‌ها و سایت‌ها که به هیچ عنوان، محدودیتی از سوی حکومت اسلامی شامل حال‌شان نمی‌شود، «سخاوتمندانه» لینک‌هائی به مطالب وبلاگ‌ ناهید رکسان می‌دهند! به قول «ناخدا کلمب» می‌باید پرسید: «سبحان‌الله! این چه حالت است؟» بله، این چه حالت است، که بعضی‌ها یک‌باره وبلاگی را «کشف» می‌کنند که ماه‌هاست، از سوی عمال حکومت اسلامی، نه تنها «کشف» شده بود، که به بهترین وجه، «فیلتر» هم می‌شد؟ آیا این‌ اکتشافات با هدف «همگامی» با «ناهید رکسان»، بر امواج اینترنتی صورت پذیرفته؟! اگر چنین است، مگر ناهید رکسان، طی مدتی که روی شبکة اینترنت حضور داشته ـ نخستین مطلب ناهید رکسان تحت عنوان «لولو آمد»، قبل از دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در حکومت گورکن‌ها، روی «سایت دیدگاه»، و در مخالفت با هیاهوی رسانه‌ای پادوهای اکبر رفسنجانی انتشار یافت ـ با گروه‌هائی که در دانشگاه‌ها و در میان بورسیه‌های بی‌مایه و لمپن حکومت اسلامی سازمان یافته‌اند، همفکری و همراهی از خود نشان داده، که اکنون گروهی برای ناهید رکسان فداکاری و از جان‌گذشتگی کرده «لینکدانی» به راه می اندازند؟ جالب اینجاست، کسانی این لینک‌ها را «اهدا» کرده‌اند،‌ که همکارانشان، از نبوی، بهنود، نمایندگان گورکن‌ها در سراسر جهان، و حتی مقام «معظم» رهبری، مضحکة مطالب سایت ناهید رکسان هم هستند! آقایان و خانم‌های محترم! اگر بر سر یک مشت دلار با هم دعوای‌تان شده، بهتر است مشکل را بین خودتان حل کنید! ناهید رکسان نه با شما، و نه با اربابان شما هیچ حرفی ندارد و نخواهد داشت، و با صدای بلند می‌گوید: «اشتباه گرفته‌اید!؟» لینک‌های‌تان را برای کسانی نگاه دارید، که هر ماه حق و حساب برایتان می‌فرستند!

گذشته از لینک‌های سحرآمیز، گروهی نیز بدون کسب اجازه از نویسنده، وبلاگ‌ ناهید رکسان را به «بالاترین» معرفی می‌کنند! سایت «بالاترین» وابسته به گورکن‌ها است، و برای تبلیغات و هیاهو پیرامون آن، بعضی‌ اوقات مثل سایت سردار محسن رضائی، «بازتاب»، فیلتر هم می‌شود. وظیفة اصلی‌ «بالاترین» منحرف کردن افکار از وبلاگ‌های خواندنی،‌ و تحمیل وبلاگ نویسی «آش‌رشته‌ای» است! در این سایت همة شرایط آماده است! به عبارت دیگر، اگر ناهید رکسان در وبلاگ‌هایش جهت جلوگیری از فحاشی‌ و مهمل‌گوئی‌ فعلة حکومت اسلامی و ریزه خواران خارج‌نشین‌شان، «کامنت» خوانندگان را عملاً تعطیل کرده، و صرفاً تعداد بسیار انگشت‌شماری از این «کامنت‌ها»، برخی اوقات، منتشر می‌شود. در«بالاترین»، مطالب ناهید رکسان،‌ به «افتخار» قرار گرفتن در معرض قضاوت «سرداران» و «پاسداران» جهان اسلام نائل شده، و به رایحة زرچوبه و پیاز داغ آغشته می‌شود! برای آن‌ها که به حداقلی از درک و فهم دست یافته‌اند، تکرار می‌شود: این «وبلاگ»، محلی جهت ابراز عقیدة شخصی در مورد مسائل مختلف است و بس. آن‌ها که نمی‌پسندند، می‌توانند از خواندن آن خودداری کنند. ولی از آنجا که «توجیه» گمراهان و «امر به معروف» در «فرهنگ» حوزه و بازار یکی از «واجبات» آخوند جماعت است، اینان نیز به خواندن مطالبی می‌پردازند که «دوست» ندارند بخوانند، سپس خشمگین می‌شوند، و با همکاری مشتی اوباش که جهت سرکوب وبلاگ‌نویسان ایرانی بسیج شده‌اند، آنچه برازندة خود و شرکای‌شان است، نثار نویسندة مطلب می‌کنند.

لازم است تأکید شود که، هدف از نگارش مطالب وبلاگ‌ ناهید رکسان، «عضوگیری»، «ایجاد ارتباط با برخی گروه‌ها»، سفارتخانه‌ها، و یا پول در آوردن و کسب شهرت و اعتبار از قبل حمایت محافل مختلف نیست. ناهید رکسان، همچنین هیچگونه علاقه‌ای به شرکت در «چت‌های» اینترنتی هم ندارد. پس، از کسانی که بدون اجازه، مطالب این وبلاگ را روی این و یا آن سایت قرار می‌دهند، می‌خواهم از این عمل غیرقانونی دست بردارند. این تقاضا بر اساس همان «ادبی» صورت می‌گیرد که رعایت آن، رعایت «حق نویسنده» بر مطالب خویش است،‌ همان حقی که در حاکمیت اسلامی به رسمیت شناخته نمی‌شود! به مشتاقان نوظهور این وبلاگ یادآوری می‌شود که، بازتاب مطالب یک سایت، بدون اجازة نویسندة آن، در سایتی دیگر، نه تنها بی‌ادبی است، که از نظر قانونی قابل تعقیب نیز می‌تواند باشد.