شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۵


نصرالدین و مناره
...
یک روز نصرالدین از کنار مناره مسجدی می‌گذشت. که بانگ اذان، مومنین را به اقامه نماز دعوت کرد. نصرالدین، خطاب به موذن فریاد زد:
اینقدر ناله و زاری مکن، خودت از این درخت بدون شاخه رفتی بالا، حالا هم برای پائین آمدن، روی من حساب نکن!
نصرالدین، فرزند عبدالله افندی و صدیقه خانم، در این هنگام هشت سال بیشتر نداشت.

حکایت پسامدرن

روزی ملا از کنار میدان شهیاد می‌گذشت، 8 مارس بود و زنان بر ضد حجاب اسلامی تظاهرات می‌کردند. ملا با عصبانیت خطاب به زنان گفت:
ـ ساکت! اسلام دین آزادی است!
نصرالدین، فرزند عبدالله افندی و صدیقه خانم، در این هنگام هشتاد سال بیشتر نداشت!

فروید و سرزمین موعود
...
اخیراً سازمانی به نام قدس ابراز موجودیت کرده و قرار است در تهران هم دفتری دائر کند. هدف این سازمان ظاهراً حفاظت از «مسجد الاقصی و منافع اسلام و مسلمین» است! منافعی که در واقع نقابی است بر منافع استعمار غرب در منطقه، مسئله‌ای که اطمینان دارم هیچیک از «متفکران» جهان اسلام شهامت ابراز آنرا نخواهند داشت.

طی تاریخ، یهود ستیزی در غرب تبدیل به نوعی «طبیعت ثانویه» شده است. تا حدودی به خاطر مهملاتی که کلیسا به خورد مسیحیان داده، و مقداری هم به خاطر توحش ذاتی اروپائی‌ها که از هر پدیده متفاوت به وحشت می‌افتند. البته این ساده‌اندیشی است که مسائل اروپا، و خصوصاً ظهور هیتلر را بتوان در این «مختصر» تحلیل کرد. ولی به صراحت می‌توان گفت که، سرمایه‌داری غرب، هیچ تضادی با نازیسم نداشت، اشکال از آنجا شروع شد که پیروزی ارتش سرخ بر ارتش آلمان حتمی می‌نمود، و همین باعث «بیداری وجدان» محافل سرمایه‌داری آمریکائی، انگلیسی و نهاتیاً غربی شد. آنزمان که قرار شد به قربانیان جنایات نازی‌ها رسیدگی شود، کولی‌ها و دیگر گروه‌هائی که «جامعه موعود» می‌بایست از وجودشان پاک گردد، نادیده گرفته شدند. چرا؟
هیچکس به این پرسش پاسخی نمی‌دهد. ولی می‌توان حدس زد که چرا یهودیان به «ابزار ایده‌آل» استعمار غرب تبدیل شدند. دست‌آوردهای یهودیان برای جامعه بشری، در زمینه‌های مختلف علمی غیرقابل انکار است. غنای فرهنگی یهودیان، ثروت یهودیان و تنفر اروپائی‌های مسیحی از آنان، همه و همه دست به دست یکدیگر دادند، تا پس از جنایات هیتلر، غرب یکبار دیگر، یهودیان را سپر بلای منافع استعماری خود سازد.
حال می‌توان دریافت، چرا سرمایه‌داری غرب به تبلیغ برای «تئودور هرتزل» پرداخت. اسکان یهودیان در سرزمین موعود هرتزل، منافع صاحبان صنایع نظامی در غرب را تضمین می‌کرد. حال آنکه ایجاد یک کشور یهودی در سرزمین مهاجر نشینی چون آرژانتین نه تنها تنش مورد نیاز استعمار را تامین نمی‌کرد که به دلیل رشد و توسعه حاصل از حضور یهودیان در صلح و آرامش، یک کشور یهودی می‌توانست رقیب سرمایه‌داری مسیحی شود.
حال می‌توان دریافت چرا زیگموند فروید، در اوج شهرت، از سازمان صهیونیستی «کهرن هجهسد»، حمایت نکرد. این سازمان در سال 1930، از فروید و دیگر مشاهیر یهودی اروپا تقاضا کرده بود به ممانعت اعراب از دسترسی یهودیان به دیوار ندبه، و اجرای مراسم مذهبی‌شان در اورشلیم، اعتراض کنند. فروید، در پاسخ به این سازمان، نوشت، ایجاد «میهن یهودی» در سرزمینی که مقدسات تاریخی مسیحی و اسلامی دارد، عاقلانه نیست. ولی می‌دانم که نظر من حمایت ثروتمندان و اشتیاق توده‌های مردم را بر نمی‌انگیزد.
فروید خود یهودستیزی را تجربه کرده بود. فروید در وین، چند سال ساکن خیابان «برگشتراسه» بود، همان خیابانی که هرتزل نیز در آن سکونت داشت. ولی فروید و هرتزل هرگز یکدیگر را ملاقات نکردند. کتاب تعبیر رویاهای فروید، سه سال پس از کتاب هرتزل منتشر شد. اولی انقلابی در علوم انسانی به پا کرد و راه بر علم روانکاوی گشود، ولی دومی، ابزار تداوم منافع گروهی شد، که دست در دست نازی‌ها، یهودیان را به اردوگاه‌های کار اجباری روانه کرده بودند.
امروز، دیگر فروید وجود ندارد. ولی تعداد «هرتزل‌های» مسلمان و یهودی رو به افزایش است. اگر تا دیروز، حمایت بی قید و شرط سرمایه‌داری غرب از حاکمیت اسرائیل، تداوم تنش در منطقه را تامین می‌کرد، امروز باید با حمایت از فلسطینی‌ها، و سازمان‌های «تندروئی» که نتیجة «انتخابات و آرای عمومی نیز هستند» به این تنش تداوم بخشید.

جمعه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۵


تقدیم به دوستداران ملانصرالدین
...
روز چهاردهم فروردین ماه سال جاری از مجسمه "ملانصرالدين" در مسكو پرده‌برداري شد.
این خبر برای کسانی است که ملانصرالدین را خوب نمی‌شناسند و از شهرت وی در منطقه وسیعی از آسیا بی‌خبرند. حکایاتی که از ملانصرالدین در وبلاگم می‌نویسم ترجمة حکایاتی است که «ژان لوئی مونوری» گرد آورده و انتشارات فهبوس در فرانسه آن را منتشر کرده. در فرصت مناسب، از ملانصرالدین به عنوان شخصیت واقعی یا افسانه‌ای قرن دوازدهم مطالبی خواهم نوشت

از مجسمة برنزي "ملانصرالدين"، كه در روسيه و جمهوري‌هاي شوروي سابق، معروف به "خواجه نصرالدين" است، طي مراسمي در مسكو پرده‌برداري شد. به نوشته روزنامه "ايزوستيا" مجسمة "ملانصرالدين" سوار بر الاغ محبوب‌اش، که به اندازه طبيعي ساخته شده‌اند، در محوطه مقابل ايستگاه مترو "مالادوژنايا" واقع در غرب مسكو نصب شده است. "ملانصرالدين" و داستانهايش در شوروي سابق و جمهوري‌هاي آسياي ميانه شناخته شده بودند. كتاب "ملانصرالدين" از مدت‌ها پيش به زبان روسي ترجمه شده و در روسیه علاقمندان زيادی دارد. در مراسم پرده برداري از مجسمه ملانصرالدين، شماري از چهره‌هاي فرهنگي و اتباع جمهوري‌هاي آسياي ميانه حضور داشتند.

"روسلان بايراموف" رئيس بنياد خيريه "گفتگوي فرهنگ‌ها" در اين مراسم گفت: ملانصرالدين نه تنها برای مردم آسياي ميانه و خاورميانه كه برای روس‌ها هم شخصیتی محبوب است.


ایرنا و استخارة علمی!
...
امروز روز بزرگی است، روزی است که آرزوهای بسیاری از فاشیست‌ها بر باد رفت. پس از اینکه در مسکو اعلام شد «رومانو پرودی» برنده انتخابات ایتالیاست، خبرپراکنی‌های اروپا، پاچة شلوار سیلویو را به دندان گرفته، رها نمی‌کردند. ایرنا هم که بندگی خود را تاکنون به اثبات رسانده، برای خود شیرینی، روز 24 فروردین، گزارشی از تبریکات نخست وزیر اسپانیا به رومانو پرودی منتشر کرد، و در آن با گوشه و کنایه و پوزخندی «بازاری»، نوشت: از همين رو، تاكنون كمتر كسي از رهبران اروپا و جهان حاضر شده است بطور رسمي به پرودي تبريك بگويد اما زاپاته‌رو كه در تبريك گفتن‌هاي زود هنگام به رهبران همفكر خود سابقه دارد، اين بار هم "شجاعانه"، پيروزي چپگراها را در انتخابات ايتاليا تبريك گفته است.

خبرگزاری بازار تهران افزود که، پیشتر «زاپاته‌رو»، به شرویدر تبریک گفته و آنجلامرکل برنده شده، و در آمریکا هم از جان کری حمایت کرد، در صورتی که بوش برنده انتخابات شد! ایرنا بر اساس این «براهین علمی» ‌تلویحا به خود وعده داده بود که این بار هم زاپاته‌رو اشتباه کرده و دوست و همکار عزیز بازار، سیلویو، که جدیداً چاقوی جراحی هم به سر و صورتش خورده، و از همه مهمتر، متحد فاشیست‌ها به سرکردگی نوة موسولینی، هم هست، برنده انتخابات خواهد شد. ظاهراً استخاره هم خوب آمده بود و قرار بود این «سوسیالیست‌های نجس و کافر» بازنده انتخابات باشند ...

ولی چه ‌می‌شود کرد؟ دنیا، دنیای زور است. فاشیست‌ها، پس از نیم قرن حکومت و «لولوسازی»، رو به افول دارند و هرچه خادمان تشکیلات «متدین» تبلیغ کنند، فایده‌ای ندارد. سران اروپا هم همگی پیروزی رومانو پرودی را تبریک گفتند، و ناگهان پلیس ایتالیا یکی از سران مهم مافیا را هم، که گویا اصلا ارتباطی با «سیلویو» نداشت، دستگیر کرد! و امروز بالاخره وزارت کشور ایتالیا به سیلویو و شرکا حالی کرد، «کار تمام است!» و همین امروز، بی‌بی‌سی، سینه زنان و مویه‌کنان، در حالی که پرچم سیاه زده بود، در ساعت شانزده و سه دقیقه به وقت گرینویچ، به نقل از وزارت کشور ایتالیا اعلام کرد:

وزارت کشور ايتاليا گفته است که بررسی آرای مورد مناقشه در انتخابات اين کشور نشان می دهد که تعداد چنين آرايی کمتر از آن است که باعث محروم شدن رومانو پرودی از پيروزی در اين انتخابات شود.
البته، هر چند رومانو پرودی، سوسیالیست خوانده می‌شود، ولی در داخل، سیاست چندان متفاوتی از سلفش نمی‌تواند داشته باشد و کسی هم توهم اعمال سیاست‌های چپ در کشور مافیازدة ایتالیا، مرکز کشیش و کلیسا را ندارد. ولی آنچه اهمیت دارد، این است که جبهة حامیان جنگ عراق در اروپا، در منطقه استراتژیک ساحل جنوبی مدیترانه، تضعیف شد، و این تنها نکته مثبت شکست برلوسکونی در انتخابات بود. شکستی که نوید دهنده شکست‌های سنگینتری برای اردوگاه مذهبیون جنگ‌پرست خواهد بود.

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۵


ملا و قحطی!
...
در پی خشکسالی، در ولایت ملا قحطی شد. ولی همه از گرسنگی نمی‌مردند. ثروتمندان به اندازه کافی گندم، روغن، حبوبات و گوشت قیمه ذخیره داشتند. خدیجه، زن ملا به وی گفت:
ـ نصرالدین، در این شهر همه برای تو احترام قائلند، دست روی دست نگذار. همه را در میدان شهر جمع کن و ثروتمندان را قانع کن به فقرا کمک کنند!
برای نخستین بار، نصرالدین فکر کرد حق با خدیجه است. شتابان از خانه خارج شد و ساعتی بعد، خوشحال و خندان بازگشته خطاب به همسرش گفت:
ـ باید شکر خدای را به جا آوریم!
ـ پس موفق شدی نصرالدین!
ـ تقریبا! البته کار ساده‌ای نبود!
ـ تقریبا؟ یعنی چه نصرالدین؟!
ـ یعنی اینکه فقط موفق شدم فقرا را قانع کنم!

حکایت پسا مدرن

در پی جنگ، مواد غذائی نایاب شد و نارضایتی مردم، می‌رفت که به نظام ضربه زند! عیال ملا رو به وی کرد و گفت ملا دست روی دست نگذار، ما به آسانی به اینجا نرسیده‌ایم، مردم را جمع کن و به بازاریان بگو دست از احتکار بردارند. ملا با خود اندیشید، در حکومت اسلامی پسامدرن، حق با زوجه است. از اینرو مستضعفین را برای شنیدن سخنرانی‌اش فرا خواند. سپس بالای منبر رفت و پس از تعارفات و روضه خوانی‌های رایج، ناگهان پرخاش کنان گفت:
ـ مگر شما برای غذا انقلاب کرده‌اید؟!

فوکویاما، پایان تاریخ و کشک!
...
پس از این که نسیم «پایان تاریخ» فوکویاما بر گروهی از «دانشمندان و متفکران جهان» وزیدن گرفت، «اهل علم» بدون آنکه بدانند، فوکویاما چه می‌گوید، پنداشتند که «علمیت» تاریخ به سر رسیده و حال می‌توانند، هرچه دل تنگشان می‌خواهد، بگویند.

ابتدا، دفتر بخش فارسی بی‌بی‌سی در واشنگتن، روز پنجشنبه، ششم آوریل به وقت گرینویچ، به «طریق علمی!» ثابت کرد که یهودا در ازای دريافت سی سکه نقره، محل اختفای عيسی مسيح را نزد ماموران امپراتوری روم فاش نکرده! و اعلام کرد که با گذشت بيش از ۲۰۰۰ هزار سال، يهودا در دفاع از خود برخاسته است. سپس، متفکر کبیر، احسان نراقی، با تکیه بر اسطوره‌های انجیل، واقعیت تاریخی و دلائل یهودستیزی را به جهانیان «ثابت» کرد،‌ و آقای رحمانی، از فضلای صاحب نام آکادمی ابتذال، با توسل به تورات، به اهالی «بازار تهران» و دیگر کرات آسمانی ثابت کرد که ایرانیان خود قربانی «نسل‌کشی» بوده‌اند! ولی گام سرنوشت ساز را بنگاه معاملات و اجارة خبر، ایرنا برداشت که پا را از همگان فراتر نهاده، به اسطوره‌های دیگر ادیان اعتبار سند تاریخی داد، و پیامبر مسلمانان را «پیامبر موعود همه پیامبران» خوانده، می‌نویسد: در كتب آسماني اديان الهي و گفتار رهبران ديگر اديان، به تولد و بعثت ايشان بارها اشاره شده است. به ادعای ایرنا که براهین و مستنداتش را هم از روایات دیگر ادیان می‌گیرد، در کتب زرتشتیان، هندوها، یهودی‌ها، مسیحی‌ها و ... به آمدن پیامبر مسلمانان اشاره شده! در كتب مقدس "هندوان "از قبيل "خند" ، "پارو" ، "آدهيا" ، "شالوك "در باره نبوت "حضرت محمد" (ص) چنين گفتگو شده است: "يك ملاجا (كسيكه به زبان بيگانه سخن مي‌گويد و يا نماينده كشور بيگانه است) مي‌آيد كه او مربي روح است". ..."بودا " از كسيكه به جهان شرف مي‌بخشد، چنين مي‌گويد : "اين مرد كه در زبان "پالي "، "ماته‌يا" و در زبان سانسكريت "مائي تريا" و در زبان بورما "آرميديا" ناميده مي‌شود ، "خوش قلب "، و" رئوف بوده" و انسانها را به راه راست دعوت خواهد كرد.

پس از آنکه رسالت و نبوت پیامبر اسلام توسط بودا، به اثبات رسید، ایرنا از شدت خوشحالی، تقدم تاریخی عیسی، مزدک و مانی بر محمد را نیز فراموش می‌کند، و مدعی می‌شود که در کتب مقدس هندو، «کسی که به زبان بیگانه سخن می‌گوید ... خوش قلب و رئوف بوده و انسان‌ها را به راه راست دعوت خواهد کرد» همان محمد است! از براهین مستدل ایرنا چنین بر می‌آید که عیسی، مزدک و مانی «خوش‌قلب و رئوف» نبوده‌ و «انسان‌ها را به راه راست دعوت» نمی‌کرده‌اند! پس از این استدلالات محکم، ایرنا سراغ تورات و انجیل می‌‌‌رود و به آیاتی متوسل می‌شود که انکارش دل شیر می خواهد:

در آيات عهد قديم و جديد كتاب مقدس "تورات" نيز نشانه‌هاي پيام آور اسلام با آياتي بيان شده است ... در آيه دیگری از كتاب مقدس" انجيل برنابا" ...آمده ...

به عنوان اعتبار مطالب کتب مقدس مسیحیان، یادآوری می‌شود که برتراند راسل همیشه به این نکته اشاره می‌کرد که در انجیل، خرگوش جانوری است، نشخوار کننده!!!

البته هیچ اهمیتی ندارد، چون اگر چنین مسئله‌ای عنوان شود، بلافاصله، برادر بزرگتر ایرنا، یعنی بی‌بی‌سی، به کمک اخوی شتافته «توجیه علمی» نشخوار کردن خرگوش را به شما ارائه می‌دهد. بنگاه بی‌بی‌سی در توجیه اینگونه امور سابقه فراوان دارد. چندی پیش توضیح داده بود که راه رفتن عیسی مسیح روی آب واقعیت داشته و بعد از قول یکی از این پروفسورها که، روی سکوی دم در بنگاه دست به سینه نشسته و آماده خدمتند، چنین گفته بود: يک تحقيق علمی می‌گويد که احتمال دارد در پی برخی از تحولات جوی نادر، سطح دريای جليله يخ بسته و عيسی بن مريم توانسته باشد روی سطح دريا راه برود. طبق اين بررسی بين ۱۵۰۰ تا ۲۶۰۰ سال پيش در منطقه‌ای که امروز جزو اسرائيل است، دوره‌ای از سرما مسلط شده است. به احتمال قوی دمای زير صفر، لايه‌ای يخين روی درياچه ايجاد کرده که پيامبر مسيحيت توانسته روی آن گام بردارد.

این تحقیق «علمی» را هم پروفسوری انجام داده که استاد اقیانوس شناسی دانشگاه فلوریداست. پروفسور به خبرگزاری رویتر می‌فرمایند، "اگر از من بپرسيد، می‌گويم که باور نمی‌کنم کسی بتواند روی آب راه برود، اما فکر می کنم يک پديده طبيعی می تواند اين وضع را پيش آورده باشد." گاهی در سطح دريا تکه های شناور يخ که به "يخ بهاری" معروف هستند، شکل می گيرند، اما ناظری که در کنار درياچه ايستاده آنها را نمی بيند. به این ترتیب، عیسی، تکه یخ‌ها را نمی‌دیده! حتی وقتی پای مبارک را هم روی یخ گذاشته متوجه نشده! پیامبری این مسائل را هم دارد! ولی آنچه در سخنان پروفسور اهمیت دارد، این است که نه تنها از نزدیک، که از دور هم کسی چنین معجزه علمی را نمی‌تواند ببیند: به گفته پرفسور نوف: "اگر کسی روی تکه يخ شناور بايستد، از دور چنين می نمايد که او در حال راه رفتن روی درياست." منظور این است که عده‌ای «راه رفتن علمی» حضرت روی آب‌های جلیله را از دور و نزدیک دیده ولی قادر نبوده‌اند، یخهای بهاری را ببینند. و البته عیسی هم که روی یخ ایستاده بوده نه می‌دیده، و نه می‌فهمیده که روی یخ ایستاده. شاید هم فهمیده و نخواسته به کسی بگوید! حتما مصلحتی در کار بوده! مصلحتش این بوده، که دوهزار سال بعد پروفسوری از فلوریدا، فتوا دهد که "بر اهل علم واجب است که چنين پديده هايی را با دقت بررسی کنند." به عبارت دیگر، در راستای تلاش خاتمی برای "معرفی اسلام طرفدار عقل در مقابل اسلام رادیکال"، «اهل علم» وظیفه شرعی دارند، که برای اسطوره‌های سامی توجیه «علمی» یافته و در «گفتگوی توهمات» شرکت فعال داشته باشند.
در خاتمه به عزیزان اهل علم یادآوری می‌شود، که اگر فوکویاما «پایان تاریخ» را مطرح کرده، منظورش، جایگزین کردن تاریخ با اسطوره نبوده. آنها که هول برشان داشته که به هر قیمت، حتی روی کاغذ، از «جامعه سنتی به دموکراسی گذار ‌کنند»، بدانند این راه به جامعه «کشکی» ختم می‌شود.

چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵


آریستوکراسی ماشاالله قصاب!
...

اوایل خلافت ماشاالله قصاب، هر روز تظاهراتی در تهران به راه می‌افتاد. هر جا هم که تظاهرات نبود، «مصادرات» در کار بود. اوایل خرداد ماه، یک روز حدود ساعت 11 صبح، ناگهان عربده‌های «برادر! برادر! از اینطرف»، «برادر! از آنطرف»، آرامش خیابان ما را در هم شکست و چند بنز و تویوتا و یک کامیون جلوی خانه همسایه، که از چند ماه پیش به جز سرایدار و همسرش، کسی در آن زندگی نمی‌کرد، ایستادند. و لشکر اسلحه به دستان، با لباس شخصی و یا یونیفورم به جمع آوری غنائم از «سرزمین کفر» مشغول شدند. در مقابل چشمان وحشتزده سرایدار، فرش، تلویزیون، مبل، میز، صندلی حتی میز بیلیارد را هم ریختند توی کامیون اسلام و سوار بر شترهای چرخدار ژاپنی و آلمانی شرشان را کندند.

علی آقا و صدیقه همسرش، تو سر زنان می‌گفتند، «چه خاکی به سرمان شد جواب آقا را چی بدیم؟» خوشبختانه نگرانیشان به سرعت بر طرف شد. عصر همان روز، «اسلام» هر دوی‌شان را از خانه پرت کرد بیرون، البته دست خالی، چرا که اثاث سرایدار هم به غنیمت رفته بود. «کسی که برای طاغوتی کار می‌کند، مالش هم حلال است».

شب هنگام، روزنامة «پفیوزی برای همه فصول»، چنین نوشته بود: «برادران جان بر کف، یک مرکز جاسوسی در شمیران را کشف کردند. و طبق گزارش این روزنامه، پاسپورت‌های اسرائیلی و آمریکائی ... مقادیر معتنابهی ارز خارجی ... مواد مخدر ... » هم جزو غنائمی بود که جان برکفان، در خانة همسایة ما یافته بودند. فردای همان روز یک «شهید زنده» و همسرش به همراه یک گله ریش و عمامه و چادر سیاه، خانه را اشغال کردند. روزها، بیست، سی سر بچة قد و نیم‌قد، با سر و روی ژولیده و دمپائی پلاستیکی، در زمین تنیس خانه جدید با یک توپ قرمز و سفید پلاستیکی، فوتبال بازی می‌کردند و جیغ می‌زدند: «‌تورش مال بچه‌هاس!»

ریش و عمامه و چادر سیاه کاری به کار ما نداشت، ولی شهید زنده گاه و بیگاه از صندلی چرخدارش پیاده می‌شد، می‌آمد در می‌زد و امر به معروف می‌کرد: «با مایو توی حیاط راه نروید ... » آنقدر یادش رفت باید فلج باشد، که از خانه مصادره‌ای لاشه‌اش را به جای دیگری منتقل کردند، تا آبروی اسلام را بیش از این نبرد.

کار به اینجا ختم نشد، عمامه عزیز هم برای اسلام داشت مایه دردسر می‌شد. طفلک آنقدر با مواد مخدر مبارزه کرده بود که خودش «دوائی» شد. هر شب بوی تریاک و حلوا و آش و آبگوشت محله را پر می‌کرد. ماه رمضان هم اتوبوس، اتوبوس ریش و چماق می‌ریخت توی خانة حاج آقا. و تا نیمه‌های شب، الله اکبر گویان، با مواد مخدر مبارزه می‌کردند! خوشبختانه حاج آقا و حرمسرایش را هم اسلام جابجا کرد و خانه خالی شد.

گاهگاهی برادران سری به خانه می‌زدند، بعد خواهران هم، البته با حجاب کامل، به آن‌ها ملحق می‌شدند. همه چیز به سرعت در حال اسلامی شدن بود. تا اینکه یکی از وزرا تصمیم به نقل مکان به خانه روبرو گرفت.

آقای وزیر در دوران جوانی عاشق سینه چاک دختر خاله بازیگوشی بود که با یک فیلمساز نکره آلمانی در دوسلدورف ازدواج کرده بود. در نتیجه جناب وزیر هم با یکی از شاگردان خاله جان در دانشگاه تهران ازدواج کرد و دو راس بچه هم به ملت شریف اهدا نمود. به همین دلیل هم ناچار به تعویض خانه شده بود.

چند روز پس از تشریف فرمائی جناب وزیر به خانه روبرو، خوشبختانه، مرکز فعالیت‌های اسلامی از همسایگی ما نقل مکان کرد. بله، به قول یکی از متفکران نوین چپ که اخیرا به قلمفرسائی روی آورده، به عکس برخی لات و چاقوکش‌ها، که اخیرا، هنرمند، متفکر و (صاحب اندیشه!) شده و «آریستوکراسی!» تشکیل داده‌اند، آقای وزیر متعلق به خانواده‌ای ‌نسبتاً مرفه بود و فعالیت‌های فرهنگی «آریستوکراسی»، اختراع چپ نوین را تحمل نمی‌کرد.


ملا و اخلاقیات
...
ملا نصرالدین، در گورستانی به جماع با الاغ خود مشغول بود، رهگذری ملا را در این حال غافلگیر کرده، ‌با غیظ و نفرت آب دهانی به زمین می اندازد. ملا که از این حرکت بینهایت عصبانی شده بود، فریاد می‌زند:
ـ ای حرامزاده نابکار! حیف که دستم بند است، وگرنه به تو حالی می‌کردم تف کردن در این مکان مقدس یعنی چه!

حکایت پسا مدرن

ملا نصرالدین، سوار بر مرسدس بنز ضدگلوله‌اش برای روضه خوانی راهی گورستان شده بود، ولی پالان الاغش را در آغوش گرفته و رها نمی‌کرد. هر چه می‌گفتند :
ـ ملا تو که الاغ نداری، چرا پالان را دو دستی چسبیده‌ای؟
جواب نمی‌داد، ولی عاقبت از کوره در رفته فریاد می‌زند:
ـ شرعاً جایز نیست! از مصادیق لهو و اسراف است!

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵


هولوکوست و جنگ زرگری
...
روز بیست و یکم فروردین، همزمان دو مقاله در مورد هولوکوست منتشر شد. یک مقاله در عارف نیوز، به قلم شمس‌الدین رحمانی در پاسخ به مقاله احسان نراقی، که قبلاً تحت عنوان «هولوکوست و یک مشت دلار» آنرا نقد کرده بودم. و مقاله دوم، باز هم از احسان نراقی، در باب واقعیت هولوکوست.

آقای رحمانی، برای رد سخنان احسان نراقی، شیوه‌ای برگزیده که برای متخصصان ارتباطات، کاملاً شناخته شده: شیوه تائید، با استفاده از تکذیب بی‌پایه! در این شیوه «علمی»، نویسنده ابتدا از مرثیه‌ای کوتاه به فحاشی، مغلطه، سفسطه و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد می‌رسد. آقای رحمانی، با مراجعه به روایات تورات، و اشاره به جشن پوریم یهودیان، ادعا می‌کند که ایرانیان خود قربانی «نسل کشی» یهودیان بوده‌اند:

لذا بنده هم بهمان 2500 سال پيش رجوع مي كنم كه معلوم شود كه: از قضا ملت ايران خود قرباني هولوكاست بوده آنهم 2500 سال پيش و آنهم بدست همين يهوديهاي مظلوم. توراه ، باب استر بند9: «روز سيزدهم آدار... يهوديان بر دشمنان خود پيروز شدند... اينها عبارات توراه است نه افسانه و خيالات و درباره مردم ايران در زمان خشايارشاه...»

به این ترتیب، مفهوم «نسل‌کشی» که به قرن بیستم و ظهور هیتلر باز ‌می‌گردد، ناگهان، به یمن اسطوره‌های قوم یهود، دوهزار و پانصد سال عقب‌گرد کرده به دوره خشایار شاه می‌رسد! به عبارت دیگر، پایه‌های زمانی مفهوم «نسل کشی» متزلزل شده، اعتبار تاریخی خود را از دست می‌دهند. (تاریخ در مفهوم «علم» که وقایع را بررسی می‌کند و نه روایات و اسطوره‌ها را). در واقع خواننده باید بپذیرد که اسناد تاریخی همانقدر اهمیت دارند که اسطوره‌ها. نتیجة چنین مقایسه‌ای، مخدوش کردن مرز میان «علم تاریخ» و «اسطوره‌های مذهبی»‌ ‌است!

هنگامی که مرز میان تاریخ و اسطوره مخدوش شد، نخستین و مهم‌ترین گام برای بی اعتبار کردن «علم تاریخ» برداشته شده، و از این هنگام به دلخواه می‌توان به بازنویسی تاریخ «همت» گماشت. در این راستا، آقای رحمانی به نقش یهودیان در نسل‌کشی سرخپوست‌ها در آمریکا اشاره می‌کند:

روشنفكر مفلوك گويي نمي داند و نمي خواهد بداند كه كشتار سرخپوستها با سياستگذاري همين يهوديهاي سرمايه داري انجام شد كه همراه كريستف كلمب يهودي به آمريكا رفتند و تجارت برده، تجارت پرسود سرمايه دارهاي خبيث يهودي بود و اينها را ماها نمي گوييم، خودشان مي گويند. (اسيرائيل شاهاك؛ استاد اسرائيلي، كتاب مذهب من تاريخ سه هزار ساله).


به عنوان براهین قاطع و مستدل نیز به کتابی ارجاع می‌دهد که «خود یهودیها» نوشته‌اند! و به زعم نویسنده، همین که یهودیها از خود بدگوئی کنند، برای آنکه هر آنچه بگویند، واقعیت تاریخی بیابد، کفایت می‌کند! به عبارت دیگر اگر یک مورخ معتبر غیریهودی خلاف این را بگوید، مهمل گفته! با تکیه بر همین براهین قومی است که نویسندة محترم، با توسل به مطالب یک نویسنده مسلمان، ادعا می‌کند مغول‌ها به تشویق یهودیان به ایران حمله کرده‌اند:

روشنفكر مفلوك مغزش را بكار نمي اندازد كه بفهمد حتي حمله مغولها به دنياي اسلام و ايران هم به اغلب احتمال با دسيسه و تحريك يهوديهاي تاجر بود (رجوع شود به عباس اقبال آشتياني)
.

به این ترتیب، باز هم اگر مورخ معتبر غیرمسلمانی، با استناد به مدارک و شواهد تاریخی، خلاف این بگوید، مهمل گفته. در این راستا، آنچه «علمیت تاریخی» دارد، مرام و مسلک نویسنده است و بس، نه آنچه می‌نویسد! اگر اقبال آشتیانی مطلب دیگری عنوان کرده بود، مسلما نویسنده به آن استناد نمی‌کرد. چون برای نویسنده آنچه مهم است، استدلال علمی نیست، بلکه بی‌اعتبار کردن روند «استدلال علمی» است. به همین دلیل است که حتی، یک فیلم مبتذل هولیوودی و داستان دیوان بلخ نیز مورد استناد قرار می‌گیرند:

بخش ديگري از اين ترشحات علمي راجع به «روايت اسطوره اي لو دادن يهوديها حضرت عيسي را» است كه حواله ايشان را به مل گيبسون و فيلم مصائب مسيح بايد داد ... داستان ديوان بلخ را انگار اين استاد خليق عالم نشنيده است و...


اینکه برای اثبات وقایع تاریخی به فیلم «هولیوود» استناد شود، نشانگر آگاهی و دانش نویسنده از تاریخ است. گویا ایشان با آقای نراقی مسابقه سفسطه گذاشته‌اند! مقاله آقای احسان نراقی در سایت روز گواهی‌ است بر‌این مدعا. آقای نراقی، این بار سفیر و مقامات عالیرتبه اسرائیل را ـ که در مقالة «هولوکوست و یک مشت دلار» مطرح کرده‌ام ـ کنار گذاشته به داستان کدو قلقله زن مستضعفین یهودی در سوئیس روی می‌آورند:

نخستين بار که من به اروپا آمدم حدود شصت سال پيش بود. در آن زمان هنوز خاطرات جنگ براي مردم سوئيس كاملاً زنده بود و ما بخوبي مي توانستيم اثرات وقايع گوناگون جنگ را از نزديك لمس كنيم

در این داستان سرائی آقای نراقی هم به همان شیوة مرسوم مخدوش کردن مرزها مشغول می‌شوند، البته با لحنی اطوکشیده‌تر و همانقدر پر از غلط! ایشان، ادعا می کنند که در سوئیس قادر به لمس «اثرات وقايع گوناگون جنگ» بوده‌اند!

ظاهراً خواننده نباید بداند که سوئیس، نه تنها اعلام «بیطرفی» کرده بود، که با نازی‌ها در اوج جنگ همکاری صمیمانه نیز می‌کرد. یهودیان در سوئیس در اردوگاه‌هائی اسکان یافته بودند که حق خروج از آن‌ها را نداشتند. اردوگاه‌هائی که توسط نظامیان محافظت می‌شد. در ضمن، دارائی‌های سران دولت نازی‌ در بانک‌های سوئیس حفاظت می‌شد، و در کمال تاسف، بدرفتاری با یهودیان در سوئیس، تاکنون برای دولت «بیطرف» به پرداخت، چند میلیون دلار خسارت و معذرت خواهی رسمی منجر شده!

آقای نراقی سپس به شیوه آقای رحمانی، ولی در جهت عکس، یک روضة مفصل از خشونت‌های هیتلر با یهودیان خوانده، روایاتی از اردوگاه‌های کاراجباری نقل می‌کنند: «از سال اول دانشگاه كساني همكلاسم بودند كه كليه افراد خانواده خود را از دست داده بودند و در پناه سيستم تعاوني سوئيسي از نوجواني تك و تنها در سايه لطف و مرحمت خانواده‌هاي سوئيسي در شهر و روستا رشد كرده و بالاخره به دانشگاه راه يافته بودند. مثلاً يكي از دوستان من جوان يهودي لهستاني‌تباري بود كه شانزده نفر از كسانش از قبيل پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، دايي و خاله خود را در بازداشتگاه‌هاي كشورهاي مختلفي كه زير يوغ ارتش آلمان بودند از دست داده بود و بهمين جهت اغلب در معاشرت با ملل مختلف در 21 سالگي مي توانست به انواع زبانها تكلم كند.»

اینجا هم خواننده حتماً‌ نباید بداند که از یک مورد نمی‌توان نتیجه‌ای «علمی و تاریخی» استنتاج کرد. و به این نتیجه‌گیری تاریخی نیز سندیت داد. ولی چه باک، زمانی که «رحمانی‌ها» در نقش مخالف ظاهر می‌شوند، «نراقی‌ها» هم، در طرف فرضاً متقابل می‌توانند نقش آفرینی کنند. در واقع، هر دوی آنان به ‌یک شیوة واحد متوسل شده‌اند: سفسطه، مغلطه و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد. نتیجة مطلوب حاصله، از جمع «رحمانی ـ نراقی» همان بی‌اعتبار شدن اصل مطلب است. یعنی واقعیات تاریخی. آقای نراقی هم گاه به شایعات و گاه به کتاب دلخواه خود مراجعه می‌کنند و نتایج دلخواه را در هر دو می‌یابند: «همچنان كه مي دانيد، هيتلر قبل از اعلان جنگ به فرانسه و به انگليس، در توطئه‌اي مشترك با شوروي، لهستان را در سال 1939 ضميمه خاك خود كرده بود و يهوديان را در مرحله نهائي كه قتل‌عام آنها بود به آنجا منتقل ميكرد. علت عمده اين تصميم هيتلر اين بود كه نميخواست دنيا، بخصوص مردم آلمان از جنايات او يعني يهودي كشي‌اش مطلع شوند. اما يك استاد دانشگاه در اشتوتگارت براي من تعريف كرد كه چگونه آگاهي ملت آلمان از اين فجايع باعث شد بعدها نسل جوان آلمان از هيتلر متنفر شوند.»

هیچیک از ایندو «متفکر» از نقل قول‌های بی‌پایه و اساس دیگران ابائی ندارد. اگر آقای رحمانی به اقبال آشتیانی متوسل می‌شود، آقای نراقی هم یک استاد دانشگاه دارد که «حقایق الهی» را می‌شناسد. از جمله اینکه هیتلر خیلی هم به فکر حفظ آبرویش بوده! یا ملت آلمان چگونه آگاهانه با فجایع هیتلر برخورد کرده! ولی از همه جالب‌تر کتابی است که خود آقای نراقی مطالعه فرموده‌اند. کتابی که در نوع خود بی‌نظیر است چون اگر به متن آقای نراقی مراجعه کنیم، در واقع، راوی کتاب یک بازداشتگاه محکوم به اعدام است:

«يكي از كتابهائي كه من در اين باره خوانده‌ام، كتاب اعترافات بازداشتگاه آشويتس در لهستان است. اين شخص در مقدمه كتاب خود چنين گفته است: "من يكي از 11 نفر از محكومين به اعدام هستم كه دادگاه نورنبرگ در باره من حكم صادر كرده و قرار است تا يك يا دو ماه ديگر پس از اتمام كتابم طبق رأي دادگاه به دار آويخته شوم."»


یکی دیگر از براهین بسیار مستدل آقای نراقی، گزارش آيشمن است که متفقین در اختیار علاقمندان قرار داده‌اند: «آیشمن كه مسئوليت كشتار يهوديان را در سراسر جبهه‌ها بعهده داشت در اواخر جنگ گزارشي براي هيملر رياست پليس ويژه تهيه كرده بود.» آقای نراقی سپس به سبک و سیاق آقای رحمانی، به سراغ «تاریخ» می‌روند، از تشکیل اسرائیل داستانی حقیقتاً «تاریخی» نقل می‌کنند. و مدعی می‌شوند، مهملات هرتزل به اضافة خرید زمین‌های فلسطینی‌ها توسط یهودیان ثروتمند، منجر به ایجاد کشور اسرائیل شد!

«ايجاد دولت اسراييل
بدون شك زمينه اصلي ايجاد اسراييل نتيجه جنبش صهيونيسم است كه اساس آنرا تئودور هرتزل روزنامه‌نويس مجار كه در اواخر قرن 19 در پاريس زندگي ميكرد گذاشته است. او در تاريخ 1896، متأثر از حملاتي كه در روسيه و ديگر كشورهاي اروپاي شرقي مرتباً به محلات و مجتمع‌هاي يهودي‌نشين قديمي رخ مي داد، سعي کرد نشان دهد كه قوم يهود با تعصبي كه نسبت به دين يهود و زبان عبري از خود نشان ميدهد نخواهد توانست هرگز در جامعه مسيحي اروپايي مستحيل گردد. اين فكر نويسنده مجاري بخوبي در ميان يهوديان اروپائي رشد كرد.
»

از سخنان آقای نراقی چنین بر‌می‌آید که دولت بریتانیا هیچ نقشی در خوب رشد کردن «فکر» هرتزل نداشته! حال آنکه، امروز کسی نیست که نداند، ایجاد کانون‌های تنش و استبداد فقط در سایه یک کشور و یک مذهب امکانپذیر است. پایه‌ریزی کشوری به نام پاکستان نیز بر همین اساس صورت گرفت. کسانی که حداقل شناختی از تاریخ تشکیل اسرائیل دارند، می‌دانند که حمایت بریتانیا از ارعاب و کشتار فلسطینی‌ها، منجر به آوارگی مردم فلسطین شد. و در سایه حمایت غرب، دولت اسرائیل، به سلاح‌های پیشرفته مجهز شده، دهه‌هاست که به کشتار و ترور فلسطینی‌ها ادامه می‌دهد. و برای حفظ منافع اربابان غربی، نقش «تنش آفرین» در منطقه ایفا می‌کند. بسیارند، یهودیانی که موجودیت اسرائیل را یک بی‌عدالتی می‌شناسند، بسیارند، یهودیانی که به دلیل عملکرد دولت اسرائیل از یهودی بودن خود شرمنده‌اند. بسیارند، یهودیانی که برای ایجاد کنفدراسیون «فلسطین ـ اسرائیل» در منطقه تلاش می‌کنند، از جمله سفیر سابق اسرائیل در فرانسه. که در آن رستوران کذائی حضور نداشته! و نتوانسته از این آرمان صلح‌طلبانه برای آقای نراقی بگوید! چرا که اگر مسئله در این ابعاد مطرح شود، رحمانی‌ها و نراقی‌ها چگونه خواهند توانست، جنگ زرگری بر سر هولوکوست به راه اندازند، و با زبان ابتذال، پای به عرصه «علمیت تاریخ» گذارده، پایگاه یکدیگر را به صورتی «برادرانه و متقابل» تقویت کنند؟ اگر باب بحث علمی و مستدل در این مورد باز شود، دیگر دلار‌های رایس ... حمله اسرائیل به ایران ... اتحاد جماهیر اسلامی ... بن لادن، الزرقاوی ... ایجاد بحران بر سر هیچ و فاشیسم نوین در کجا پناه گیرند؟

دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵


فرود ملا!
...
ملا خیلی فربه شده بود. یک روز که قصد داشت سوار الاغ‌اش شود، پایش در رفت و از آنطرف الاغ، طاق‌باز نقش زمین شد. مردم در حالی که می‌خندیدند گرد او جمع شدند. نصرالدین در حالی که به زحمت از جای بر می‌خاست گفت:
ـ چه خندة احمقانه‌ای! در هر حال می‌باید از این الاغ پیاده می‌شدم.

حکایت پسامدرن

ملا بسیار نحیف و بیمار شده بود. یک روز که قصد داشت سوار بنز ضد گلوله‌اش بشود، پایش در رفت به ‌زمین افتاد. محافظان به سوی ملا دویدند، و ملا در حالی که از زمین بر می‌خاست، غرغرکنان می‌گفت:
ـ حالا دیگر، این آقای کارتر هم اسلام شناس شده!


نقاب مخالفت با جنگ
...
در آمریکا، مخالفت دولتی با جنگ، همیشه در نقابی غیردولتی خود را می‌نمایاند. وقتی آمریکا پای در جنگ ویتنام گذاشت، سیاستگذاران آگاه بودند که این جنگ، چون دیگر جنگ‌ها، صرفاً برای «جنگ» است، یعنی برای افزایش بودجة نظامی. هدف اصلی، همان تأمین منافع صاحبان صنایع نظامی بود. وقتی در اواخر دهة 60، بوی شکست در جنگ ویتنام به مشام سردمداران رسید، سریعاً تظاهرات مخالفان جنگ در سراسر آمریکا به راه افتاد. در نتیجه، در پی انتخابات ریاست جمهوری، جانسون از حزب دمکرات، به عنوان رئیس جمهوری «جنگ‌طلب» از کاخ سفید اخراج شده نیکسون، از حزب جمهوریخواه، با وعدة پایان دادن به این جنگ «ناخواسته»، پای به میدان گذاشت.

«متفکران» این شرایط چنین تحلیل می‌کردند که، تظاهرات «توده‌های آگاه» موجب بازنگری در سیاست‌گذاری‌ها شده است، و اینکه خسارت جانی و مالی فراوان جنگ ویتنام «مردم را خسته کرده است». اگر در دهة هفتاد، به دلیل شرایط حاکم ـ جنگ سرد ـ ، می‌توانستند چنین داستان‌هائی را به خورد جهانیان دهند، و عده‌ای قصد القاء این امر را داشتند که، حساب دولت آمریکا از ملت‌اش جداست، امروز دیگر جائی برای اینگونه تحلیل‌ها نمی‌تواند وجود داشته باشد.

همچنانکه در کشور انگلستان شاهد بودیم، در مورد جنگ عراق، با وجود «مخالفت بسیار شدید» در میان اکثریت بالائی از رأی دهندگان، در انتخاباتی که در پی آمد، همان دولتی به قدرت رسید که حامی و آغازگر جنگ بود. در بقیة کشورهای اروپای غربی نیز اوضاع چندان متفاوت نیست. پرونده‌های امنیتی همکاری‌های آلمان و فرانسه، که در ظاهر مخالف جنگ بودند، و ارائة اطلاعات به اشغالگران عراق، امروز دیگر افشاء شده است. و در آلمان، حتی دولتی که در ظاهر مخالف جنگ بود، جای خود را به دولتی داده که رسماً از روز نخست، مخالفتی با جنگ نداشت. امروز باید این نکتة مهم را به یاد داشته باشیم که در اروپا و آمریکا، نه دولت‌ها و نه ملت‌ها، هیچکدام مخالفتی با جنگ ندارند، حتی اگر توده‌های میلیونی در تظاهراتی گسترده بر ضد جنگ شرکت کنند.

اینبار نیز کفگیر سرمایه‌داری غرب به ته دیگ خورده، و این روزها شاهدیم که دوباره طبل تبلیغاتی «روشنفکران» به اصطلاح غیر دولتی آمریکا به صدا درآمده است. «روشنفکرانی» که سعی دارند، دوباره به ما جهان سومی‌ها بقبولانند که دولت بوش، اعضای کنگرة آمریکا را «فریب» داده! که این دولت «یاغی»، تمام هم‌اش افزایش بودجة نظامی بوده، و «مردمان خوب و کنگرة انسان دوست» آمریکا را اغفال کرده!

این داستان فریب و اغفال اعضای کنگره، انسان را به یاد عشق و عاشقی‌های دخترخانم‌های ایرانی در رژیم سابق ایران می‌اندازد. دوران عشق و عاشقی، اگر به هم‌بستری پیش از «عقد و ازدواج» می‌انجامید، معمولاً معشوقه راهی دادگاه می‌شد، و از «عاشق» دلخسته رسماً شکایت می‌کرد، و به عنوان سند و مدرک هم می‌گفت: «اغفال شدم!» رأی دادگاه هم کاملاً مشخص بود، «اغفال کننده» باید «اغفال شده» را به عقد و ازدواج خود درمی‌آورد.

ولی، در مورد کنگرة آمریکا جریان درست بر عکس است. چرا که هر وقت یک دولت با هزار دوز و کلک به تأمین منافع صاحبان صنایع نظامی «همت» می‌گمارد، و این «همت والا» به افتضاح راه می‌برد، آناً «روشنفکرانی» به ظاهر مخالف دولت، سرو کله‌اشان پیدا می‌شود که چه نشسته‌اید: «این دولت نمایندگان "محترم" کنگره را اغفال کرده!» البته این تبلیغات به ظاهر «غیردولتی»، مستقیما «نکاح» به دنبال نمی‌آورد، هدف آن در واقع، «متارکه» دولت «اغفال کننده» و نمایندگان کنگره، ‌جهت ازدواج‌شان با دولت «بی‌گناه» آینده است. دولتی که مسلماً، تا هنگام افتضاح دیگر، راه سلف‌اش را با صداقت ادامه خواهد داد، و به عنوان بهانه همیشه می‌تواند بگوید: «این شرایط را دولت قبلی ایجاد کرد، ما از همان روز اول مخالف جنگ بودیم!»

یکشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۵


علم ملا
...
بعضی‌ها دوست می‌داشتند که ملا را دست انداخته، از او سئوالات بعیدی کنند، که عملاً جوابی نداشت. یک روز از ملا پرسیدند، نصرالدین! تو که در دریای علوم و اسرار غرقه‌ای به ما بگو فایدة ماه بیشتر است یا خورشید.
ملا بی‌درنگ پاسخ داد:
ـ معلوم است،‌ ماه مفیدتر است. چون شب هنگام، آسمان تاریک را روشن می‌کند. در حالی که خورشید، در روشنائی روز می‌درخشد!

حکایت پسا مدرن

بعضی ها از ملا سوالات بی‌سرو ته می‌کردند، که ملا از جواب به آن ها عاجز باشد!
یک روز از ملا پرسیدند:
ـ ملا ماه بهتر است یا خورشید؟
ملا بی‌درنگ پاسخ می‌دهد:
ـ این «شیرو خورشید» از مظاهر طاغوت است!


غرب و تحریف هویت ایرانی
...
روز بیست و پنجم آبان 1384، بهرام بیضائی در سخنرانی خود به نفی ایرانی‌ات هزار و یکشب توسط شرق شناسان اشاره کرده است (منبع سایت فارسی بی‌بی‌سی). در واقع، نفی فرهنگ ایران و انتساب پدیده‌های فرهنگی ایرانی به یونان باستان و اعراب به داستان هزار و یکشب محدود نمی‌شود. در ایران، این شیوة استدلال کسانی است که به عنوان «متخصصین اسلام»، پیوسته اشاراتی به تمدن درخشان «عرب» دارند! ولی ریشة این خصومت را با فرهنگ ایران در غرب، می‌باید در تعالیم کلیسا و بخصوص کلیسای کاتولیک جستجو کرد.

به عنوان مثال، هگل در کتاب «مقدمه‌ای بر زیبائی‌شناسی»، شاهنامه را مجموعه اشعار اعراب باستان می‌خواند! و نیچه، فیلسوف مدرنیته، در کتاب «تولد فلسفه در عصر تراژدی یونان»، منکر الهام یونانیان از فلسفة ایرانیان می‌شود! البته، ایندو هیچیک خاورشناس نبودند، و پافشاری نیچه بر توحش بربرها، بیشتر ریشه در تعالیم کلیسا دارد تا در شناختی علمی از تمدن ایران باستان.

«پل دوبروی»، یکی از زرتشت‌شناسان صاحب نام می‌گوید، طی 25 سده، فرهنگ یونان و رم باستان و ادیان یهودی و مسیحی، از گوهر آموزه‌های زرتشت، پیامبر بزرگ بهره‌مند شدند، آنگاه، دست به تحریف و نابودی بقایای هر آنچه به آموزه‌های او ارجاع می‌کرد، زدند! وی می‌افزاید، به یمن بینشی علمی، اکنون می‌توان، بدون پیشداوری‌های تاریک‌اندیشانة کلیسا، نگاهی به گذشتة درخشانی داشت که خرد جاودان زرتشت پیام آور آن بود.

وی می‌افزاید، نتیجة شرم‌آور تلاش‌های کلیسا، در پنهان نگاه داشتن چهرة واقعی زرتشت و پیام او، هزاران هزار جلد کتاب است که در آن‌ها هیچ نامی از مزدا و زرتشت دیده نمی‌شود، با این نیت پلید که گوئی در تاریخ ادیان می‌توان چنین نام‌های پر افتخاری را، همچون نام قدیسی روستائی و گمنام، پنهان نگاه داشت. «پل دوبروی» اضافه می‌کند، اخیراً، فردی در یک پایتخت فرهنگی‌، چون شهر پاریس، موفق شد دو ساعت در مورد ایران و افغانستان کنفرانس دهد، بدون آنکه حتی یک‌بار نامی از زرتشت به زبان آورد! باید اذعان داشت که، هیچ چهرة درخشان تاریخی و هیچ دینی در درازنای تاریخ، این چنین بیدادی را متحمل نشده! در کتاب «تاریخ جهان» یادآور شده‌اند که «شناخت ما از ایران باستان بر محور زرتشت، پیامبر ایران، استوار است.» ولی نباید از نظر دور داشت که آموزه‌های زرتشت، حتی خارج از عرصة جغرافیائی ایران باستان، در رشد و شکوفائی فرهنگ جهانی تاثیری به سزا داشته است.

هیچ دینی، این چنین سخاوتمندانه، گوهر وجودی خود را به بشریت عرضه نداشت، «اوسب دو سزاره»، علیرغم، پیشداوری‌های مسحیت، در کتاب «تدارک انجیلی» می‌نویسد: «زیباترین تعریفی که در دوران باستان از ایزد ارائه شد، همانا تعریف زرتشت است.»

ولی، گستاخانه‌ترین عمل در مورد زرتشت، از سوی خاورشناس معروف، «جیمز دارمستتر» صورت پذیرفت. «الف.‌ میم. بدیع»، در کتاب «جهان و گفتار زرتشت» می‌گوید: اگر در اواخر قرن نوزدهم، کسی صلاحیت داوری در مورد پارس‌های باستان را داشته باشد، "جیمز دارمستتر" بوده، ولی در کمال تأسف، او هم نتوانست از قید پیشداوری‌های جاودان غرب ـ که می‌پندارد، هر پدیدة زیبا، ژرف، هماهنگ و خردمندانه ارمغان یونان باستان است ـ خود را برهاند. «دارمستتر» در این حوزه به واقعیات خیانت می‌کند ... و با وجود آنکه از تقدم تاریخی زرتشت بر هخامنشیان و بر افلاطون، به عنوان یک واقعیت تاریخی، آگاه بوده، آنرا نادیده می‌انگارد. «دارمستتر» هنگام ترجمة گاتاها ـ نسخة اصلی سخنان زرتشت ـ با مفاهیم و آرمان‌هائی برخورد کرد، که یادآور سخنان افلاطون بودند. «دارمستتر» می‌توانست این پرسش را مطرح کند که آیا شاگرد سقراط از شرق الهام گرفته است یا خیر؟ ولی «مرزهائی تاریخ» در میان بود، و «پیشداوری‌هائی» در کمین!

پذیرفتن این امر که سده‌ها پیش از یونانیان، مردی در شرق، در بطن قارة آسیا، به چنان درجه‌ای از معنویت والا رسیده باشد، که جدال خدایان را به تقابل نیروهای نیکی و بدی ـ که به نوبه خود به مفاهیم انتزاعی دیگری تبدیل می‌شوند ـ محدود کند، آشکارا با جزم‌های تاریخی غرب در تخالف قرار می‌گرفت و به ویژه، بر تقدم ساختگی معنویت غرب بر معنویت شرق سایة تردید می‌افکند. در نتیجه «دارمستتر» ترجیح داد، سده‌ها تقدم تاریخی گاتاها بر آثار افلاطون را واژگونه جلوه دهد، و چنین نتیجه‌گیری کند که، گاتاها از آثار افلاطون نسخه‌برداری شده‌اند! به عبارت دیگر، وی مدعی شد، پدربزرگ از نبیره‌هایش الهام گرفته!

جسارت دارمستتر از اینرو مضحک می‌نماید، که هیچیک از طرفداران قدمت تفکر افلاطون، از ارسطو تا پلهتون، منکر چندین سده تقدم زرتشت بر افلاطون نشده‌اند! چرا که به تجلی تفکر خردمند ایرانی در آثار افلاطون و پلهتون اذعان نیز داشته‌اند! از این گذشته، یاد آور شویم که هرودوت از آئین و رسوم مذهبی ایرانیان چنان شگفت زده شده بود که می‌گوید: «پارس‌ها به ساختن پیکرة خدایان و بر پا کردن معابد نمی‌پردازند ... چرا که بر خلاف یونانیان، خدایان را انسان‌واره نمی‌پندارند(جلد نخست، 131/133).

با وجود این، گزنفون از کوروش با ستایش بسیار سخن می‌گوید، ولی آثار نفرت هرودوت را ـ که شیفته سیروپدی گزنفون نیز بوده ـ از «بربرها» می‌توان در نوشتارش مشاهده کرد. افلاطون و اراتوستن، نژادپرستی و نفرت یونانیان از «بربرها» را اسفبار توصیف کرده‌اند ـ نفرتی که رفتار وحشیانة اسکندر با پارسیان را در هنگام پیروزی بر ایران به ارمغان آورد و در تاریخ به ثبت رسیده است. ریشه‌های نفرت یونانیان از ایرانیان را باید در پیروزی کوروش بر کرزوس، متحد یونانیان و یون‌ها جستجو کرد. پیروزی‌ای که لیدی را تبدیل به ساتراپی امپراطوری هخامنشی نمود. برای جبران چنین شکستی، یونانیان به افسانه‌سازی روی آوردند. افسانه‌ای مبنی بر اینکه پارس‌ها از تبار «پرسه»، قهرمان اسطوره‌ای یونانیان باستان‌اند) هرودوت صفحة 61، قسمت هفتم(!

دهه‌ها گذشت تا به یاری پیشرفت علم، و نشر پژوهش‌های علمی، نفوذ ژرف فلسفة ایران باستان بر تفکر فلاسفة یونان به اثبات رسد. پس از گذشت دهه‌ها، با رفع تردید از تقدم تاریخی گاتاها بر آثار افلاطون، «خطای» خاورشناس پرآوازه‌ای چون «دارمستتر» تصحیح شد، و بر ایران‌شناسان این امر روشن شد که نه تنها گاتاها ملهم از آثار افلاطون نبوده‌اند، که بر آثار وی تأثیر به سزائی نیز داشته‌اند.

منابع:

G.W.F. HEGEL : Introduction à l’esthétique, Paris, flammarion, 1979, P.246
F.NIETZSCHE, La naissance de la philosophie à l’époque de la tragédie grecque, paris, gallimard, 1985, p.27_28
P.Du BREUIL, Zarathoustra et la transfiguration du monde, Paris, payot, 1978, p. 28-30
Ramsy, discours sur la mythlogie, Amsterdam, 1728
BADI, A.M, Monde et parole de Zaratoustra, Lausanne, payot, 1961BADI, A.M, Les Grecs et les Barbares, lausanne, payot, 1963, T.1, p. 104