شنبه، دی ۲۲، ۱۳۸۶

شکسپیر در کربلا!
...

در کدام واژه‌نامه‌ای، «آزادی» و «رهائی» در ترادف با «شورش» قرار گرفته، که بعضی‌ها سیمون دو‌بووار را «شورشی» می‌خوانند؟ چنین ترادفی جز در قاموس استحمار فرهنگی نمی‌تواند وجود داشته باشد، و کسی که تفکر فلسفی و تبلور آن در قالب متن را «شورش» می‌خواند، ‌ با «تفکر فلسفی» و «نگارش» کاملاً بیگانه است. پیشتر گفتیم که توسل به اصل «ترادف کلی»،‌ ابزار فاشیست‌ها جهت تهی‌کردن واژگان از مفاهیم‌شان و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد است. آنچه در بالا آوردیم هم نمونه‌ای از همین تحریف به دست می‌دهد.

اخیراً «فرهیختگان» رسمی جمکران به تفسیر نظریة میکائیل باکتین نیز همت گماشته‌اند، تا آنرا «تحریف» کنند. شگرد کار این «نخبگان»، جایگزین کردن «سنت‌های مقدس» با «سنت» است. به این ترتیب کسی که با جهان بینی میکائیل باکتین آشنائی نداشته باشد،‌ می‌پندارد، تعریف باکتین از «طنز»، «سنت شکنی» است. یا به عبارت دیگر، هر نویسنده‌ یا هنرمندی که سنت‌شکنی می‌کند، «طنزپرداز» خواهد شد! در صورتیکه، به هیچ عنوان چنین نیست! همانطور که بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، بر خلاف ترهات فلاسفة جمکران، «مدرنیته» هیچ تضادی با «سنت» ندارد. این مختصر را گفتیم تا دیگران هم بدانند، به ویژه سایت‌های «استحماری» هفتان و زمانه! حال بپردازیم به داستان کربلا!

این داستان، ساعت دوازده و 25 دقیقه، 9 بهمن‌ماه 1385، تحت عنوان «یادمان عاشورا»، در آرشیو فرهنگ و اندیشة «آفتاب نیوز»، به قلم مرتضی آوینی انتشار یافته. این مطلب را در چارچوب تئوری رمان مدرن بررسی می‌کنیم، ‌ چرا که ویراستی «به‌روزشده» از سوگواری شیعی‌مسلکان برای امام حسین است. پس نخست از عنوان «رمان» آغاز کنیم که، «قافلة عشق در سفر تاریخ» نام دارد. دو واژة «قافله» و «عشق» را رها می‌کنیم. چرا که، قافله، به شتر و کاروان یا گروه انسان‌ها و چارپایان ارجاع می‌کند، و عشق نیز مبهم و غیرقابل توصیف است. همانطور که بزرگان هم پیشتر گفته‌اند، «شرح عشق را هم از عشق می‌باید شنید». پس می‌پردازیم به سفر در تاریخ! اولاً سفر کردن در تاریخ، با مطالعه و بررسی تاریخی کاملاً متفاوت است. به این دلیل که بررسی و تفسیر وقایع تاریخی نیازمند شواهد و مستندات خواهد بود، ولی سفر در تاریخ جز «توهم» هیچ نمی‌طلبد. هنوز کسی نتوانسته در تاریخ «سفر» کند! و به زبان ساده‌تر، بازگشت به گذشته هنوز امکانپذیر نیست. خلاصة مطلب، نویسندة متن، در سفری به صحرای کربلا، از این سفر تفسیری ارائه می‌دهد، و می‌گوید «هر روز عاشورا، و همة زمین کربلاست!»

بله، اگر با خواندن این دو جملة سحرآمیز، از شیوائی و فریبندگی آن مبهوت می‌شویم، به این دلیل است که زمان و مکان به یکباره محو می‌شود، و از هزارة سوم به صحرای کربلا پرتاب می‌شویم، تا شاهد «وقایعی» باشیم که هیچ پایه و اساس تاریخی هم ندارد، جز در مکتب تاریخ استحماری شیعی مسلکان. البته نویسندة همین تفسیر هم تأکید دارد، که این عبارات جادوئی، که عقربة «زمان» را به عاشورا باز می‌گرداند، و «مکان» را به کربلا محدود می‌کند، «پشت شیطان را می‌لرزاند و یاران حق را به فیضان دائم رحمت او امیدوار می‌سازد»! و بین خودمان بماند، نویسندة این وبلاگ هم از تصور چنین شرایطی به وحشت افتاد، چه رسد به شیطان بینوا که، در اسطوره‌های ادیان ابراهیمی، تنها موجود قابل احترامی است که بنده و برده نیست، و در مقابل کسی سر فرود نیاورده، و پیشانی بر خاک نسائیده. و از همه مهم‌تر، از آتش آفریده شده. به همین دلیل از بهشت ذلت و اسارت خداوند ابراهیم رانده می‌شود. بله بهشت، جای بردگان است،‌ نه مکان آزادگان. حال مجسم کنید شیطان آتش‌گون را، که آزاد است و پویا، و در صحرای کربلا، ناچار به تحمل قوم و قبیلة حسین، و ضجه و زاری اهل و عیال ایشان می‌شود. و می‌بیند که حسین کذا آمده، با پرروئی خلیفة وقت را برکنار کرده خودش بجای او بنشیند، ولی در ضمن می‌گوید، با کسی سر جنگ هم ندارد، و تیر اول را هم شلیک نخواهد کرد! شما اگر بجای شیطان بودید، در سلامت عقل این موجود شک نمی‌کردید؟ چون آن روزها که حسین عشق حکومت به دلش افتاده بود، نه ژنرال هویزری بود، که ارتش را دعوت به «اعلام بیطرفی» کند، و از ساواک بخواهد در مسجدها خیمه و خرگاه علم کند، تا امنیت برقرار باشد! و نه رادیو «بی‌بی‌سی» وجود داشت که برای «امام» و «رهبرکبیر انقلاب» تبلیغات به راه بیاندازد، و نه کاخ سفیدی بود که سخنگوی‌اش، به دروغ ادعای حمایت از خلیفه کرده، بر خشم مردم بیفزاید. بله، آن روزها، برهوت بود و حسین و اهل و عیال. خلاصة مطلب،‌ شیطان که عاشق شیطنت و زیبائی‌هاست، مسلماً در صحرای کربلا دچار افسردگی شدید روحی می‌شد، و دیگر قادر نبود شیطنت کند. و ناچار بود از «خداوند بخشندة مهربان» بخواهد که او را هم از جهنم شیعی مسلکان مرگ‌پرست نجات دهد. ولی می‌دانیم که، شیطان اهل خواهش و تمنا نبود، در نتیجه همینطور، پشتش می‌لرزید!

«راوی»، سپس با امیدواری به «فیض حق»، میخ سفر را در سال 61 هجری در سرزمین کربلا فرو می‌برد، و خطاب به شنونده، می‌گوید، تو که در هزارة سو م زندگی می‌کنی هم ناامید مشو، تو هم می‌توانی مزة تجربة شیرین عاشورا را بچشی! کربلا،‌ مانند «دراکولا» تشنة خون تست، کافی است از زندگی و خواسته‌هایت چشم بپوشی، و با یک پرش جادوئی به سال 61 هجری بازگردی:

«و تو، نومید مشو که تو را نیز عاشورائی است و کربلائی که تشنه خون توست و انتظار می‌کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده‌ات بگشائی و از خود و دلبستگی‌های‌اش هجرت کنی و خود را به قافلة سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی»


راوی سپس مانند مأمور قطار که سوت می‌زند،‌ تا همة مسافران سوار شوند، نهیب می‌زند، یاران! شتاب کنید، که از قافلة مرگ برای هیچ و پوچ عقب نیفتید. اگر هم گناهکارید،‌ هیچ اشکالی ندارد، ابراز پشیمانی کنید، ‌چون در این قافله، پشیمانان فراوان‌اند، از جمله «حضرت آدم»!

بله، اگر شما از هزارة سوم به سال 61 هجری عقب‌گرد کرده‌اید، حضرت آدم با زرنگی فراوان خودش را پنجاه هزار سال به جلو می‌آورد، تا با شما هم‌سفر شود! ‌به یاد داریم که حاج ابراهیم یزدی، پس از مطالعه و بررسی اسناد معتبر آبدارخانة سازمان سیا، تاریخ دقیق «بی‌بی‌گوزک» هابیل و قابیل را 50 هزار سال پیش ذکر کرده بود! پس ما هم با تکیه بر اسناد و شواهد «تاریخی» نهضت آزادی، می‌گوئیم که حضرت آدم در این کشاکش50 هزار ساله پیشرفت کرده‌اند، حال آنکه ما، درست مانند طرفداران شوت و پرت «انقلاب» شکوهمند 22 بهمن، هزاران سال به عقب بازگشته‌ایم، تا بتوانیم در رکاب امام عشق «بمیریم»! ‌ولی مگر مردن اینهمه دنگ و فنگ دارد؟ چه خبر است؟! می‌خواهید بمیرید، بروید بمیرید! مگر آدمیزاد برای مردن حتماً باید برود صحرای کربلا؟ جا قحط است؟ سواحل دریای آدریاتیک، همانجا که مافیا از کاسپاروف و دیگر آزادیخواهان فاشیست دفاع می‌کند،‌ که از صحرای کربلا بهتر است! نه! چون در صحرای کربلا فردی نشسته به نام، «زهیربن قین بجلی»! و راوی می‌گوید، «زهیر» را که می‌شناسید! و ما هم مانند همة جهان سومی‌ها که همه چیز می‌دانند، و همه کس را می‌شناسند، «نه» نمی‌گوئیم!

بله از قرار معلوم، به گفتة افراد قبیلة «بنی فزاره» و «بجیله» که با «زهیرآقا» از مکه خارج شده‌ بودند، این «زهیر»،‌ از حسین خیلی دلخور بوده. چون «زهیر» از هواداران عثمان، خلیفة سوم است! و شیعی مسلکان، هم جز علی، هیچکس را لایق خلافت نمی‌شناسند. ولی زمانیکه حسین راهی کربلا شد، نه عثمان وجود داشته، و نه علی! در هرحال، مردان قبیلة «زهیر» می‌گویند جهت خوردن غذا،‌ کاروان‌شان را در جائی متوقف کردند، که از کاروان حسین دور باشد. و مشغول خوردن بودند، که حسین یک نفر را جهت دعوت «زهیر» به نزد آنان می‌فرستد. و همة افراد قافلة «زهیر» هر چه خوراکی در دست داشتند، به زمین می‌گذارند و ساکت می‌شوند. از ترس اینکه حسین نیز مانند پدر و پدر بزرگش شمشیر عدالت بر فرق شان فرود آورد. «زهیر» که از حسین دل خوشی نداشت نمی‌خواسته به دعوت او پاسخ مثبت دهد. ولی فردی به نام «ابی مخنف» با نقل روایتی از زبان «دلهم»،‌ همسر «زهیر» می‌گوید، من به او گفتم:

«بهتر نیست به خدمتش بروی،‌ سخنش را بشنوی و سپس بازگردی؟»

بله می‌بینیم که در آن دوران،‌ زنان در کنار مردان می‌نشستند، و همسر خود را راهنمائی هم می‌کردند! باز هم بگوئید اسلام حقوق زنان را به رسمیت نمی‌شناسد! یعنی همسر زهیر و «ابی مخنف» و راوی هر سه دروغ می‌گویند؟ به هیچ عنوان نمی‌توانید ثابت کنید، که اینان دروغ می‌گویند! البته هیچکس هم نمی‌تواند ثبات کند که چنین سخنانی واقعیت دارد! ولی حکایت حق و حقوق زنان در اسلام هنوز به پایان نرسیده. زهیر، با دلخوری به نصیحت همسرش گوش می‌دهد، و راهی خیمه و خرگاه حسین می‌شود، تا به سخنان او گوش فرا دهد، و با «چهره‌ای درخشان» به کاروان خود باز می‌گردد! و اینجاست که «دلهم»، همسر زهیر متوجة خطای خود می‌شود. چون زهیر به او می‌گوید:

«تو را طلاق می‌گویم،‌ از این پس آزادی [...] من عزم کرده‌ام که به حسین بپیوندم و با دشمنانش نبرد کنم و جان در راهش ببازم [...]»

بله، معلوم نیست «امام عشق»، به زهیر چه‌ها می‌گوید،‌ که ناگهان «زهیر» عاشق ایشان می‌شود، و وسط صحرای کربلا همسرش را طلاق می‌دهد، و مهریة او را هم،‌ همانجا «به شتر» می‌پردازد ـ می‌دانیم که «دلار» آنزمان شتر بوده! و یکی از عموزاده‌هایش را مأمور می‌کند که همسرش را نزد خانواده‌اش بازگرداند. زهیر، در گیرودار پرداخت مهریه و طلاق و طلاق‌کشی، و ابراز آمادگی برای شهادت، داستان نبرد خود در سرزمین «بلنجر» را که از بلاد خزر بوده نیز «نقل» می‌کند. زهیر می‌گوید، در این نبرد سلمان پارسی هم حضور داشت! و ما متحیر می‌مانیم که این «زهیر» چند سال باید داشته باشد که از دوران محمد و سلمان پارسی می‌جنگیده، و شصت سال پس از هجرت محمد هنوز زنده مانده، و آمادة جنگ است! به قول ناخدا کلمب، «سبحان‌الله، این چه حالت است!» و همین «زهیر» جادوئی می‌گوید، ما در جنگ «بلنجر» از غنائمی که به دست آورده بودیم خوشحال و خندان بودیم، که سلمان پارسی گفت، اگر «در رکاب سرور جوانان آل‌محمد شمشیر بزنی» خیلی بیشتر خوشحال خواهی شد. و خلاصه، زهیر کشف می‌کند که باید به قافله حسین بپیوندد، تا پیشگوئی سلمان پارسی درست در آید. پس به همراهان می‌گوید، «ادیوس آمیگوس.»

و اما بشنوید از عبدالله، پسر سلیم، و مذری، پسر مشمعل، که هر دو از طایفة «بنی اسد» بودند، و از سفر حج باز می‌گشتند،‌ و جهت فضولی می‌خواستند بدانند کار و بار حسین به کجا ‌کشیده. عبدالله و مذری، در راه، یکی از هم قبیله‌ای‌های خود را می‌بینند،‌ و او به آن‌ها می‌گوید که در کوفه، اجساد مسلم ابن عقیل، و هانی بن عروه، را بر زمین می‌کشیده‌اند. پس بلافاصله خبر کشته شدن ایندو را به حسین می‌رسانند، و حسین هم بدون آنکه خم به ابرو بیاورد، چندبار به زبان عربی و فارسی سلیس می‌گوید:

« انالله وانا الیه راجعون، رحمت خدا بر ایشان باد.»

می‌دانیم که طبق «بی‌بی‌گوزک‌های» شیعیان، مادر آن حضرت، از شاهزادگان ساسانی بوده و حتماً به زبان فارسی دری نیز تسلط داشته! و امام حسین نیز مانند کانادائی‌ها «بای لینگوال» بوده‌اند. ولی خوب آنروزها در کربلا، زبان‌های رایج، فارسی امروزی، و عربی بوده! خلاصه دردسرتان ندهم، امام حسین به پسران مسلم ابن عقیل، که به طفلان مسلم معروف‌اند، خبر مرگ پدرشان را می‌دهد، و می‌گوید این مردم کوفه اهل انقلاب و اینحرف‌ها نیستند، اینجا هنوز سازمان سیا خیمه بر پا نکرده. ولی طفلان مسلم که خبر مرگ فجیع پدر را شنیده‌اند، مانند پسر بی‌نظیر بوتو می‌گویند، «ال‌انتقام، ال‌انتقام!» البته پسر بی‌نظیر بوتو می‌خواهد با دمکراسی انتقام بگیرد، از همان دمکراسی‌ها که مادرش هشت سال در مکتب ملا عمر آموخته. اما طفلان مسلم که دمکراسی و اینحرف‌ها نمی‌شناسند، مانند هر انسان‌وارة ادیان ابراهیمی، می‌گویند، «یا ال‌انتقام، یا ال شهادت!» بله امام حسین «بای لینگوال» ما همینطور که طی طریق می‌فرمودند، خبر شهادت یاران‌شان را هم دریافت می‌کردند، ‌ و افسردگی بر وجود مبارک‌شان چیره می‌شد، تا فرمودند: «ای زندگی! بیزار از توام، بیزار از این عالم!» چون امام حسین هم مانند خود من، بدون اینکه کوچینی رفته باشند، سروده‌های فرهاد را می‌شناختند، و هر وقت دل مبارک‌شان می‌گرفت، چند بیتی از ترانه‌های فرهاد زیر لب زمزمه می‌کردند، و اشک در چشمان‌مبارک‌شان حلقه می‌زد، و می‌فرمودند همانا، پس از من، فرزند ناخلفم «برژینسکی»، پخش این اشعار را از رادیو و تلویزیون جمکران ممنوع خواهد کرد. و طفلان مسلم که این بشنیدند های‌های گریستند. و همه دانستند که از اینراه بازگشتی نیست. پس قافلة امام حسین آب بسیار برداشت، و به سوی منزلگاهی روان شدند به نام «زباله»! و در آنجا شنیدند که عبدالملک بن عمیر، قاضی کوفه سر یکی دیگر از یاران‌ امام را از تن جدا کرده. و در «زباله»، امام حسین، قطعات ادبی راوی را می‌شنود که مانند خودش «بای لینگوال» است و می‌گوید:

« آن‌ها [...] از زمان و مکان و جبر و اختیار گذشته‌اند [...] آئینه را رسم این است که اناالشمس بگوید اما تو او را اذن مده، تا این انا را حجاب هو کند.»

البته امام حسین، چون با عرفان و مولوی آشنائی نداشت، متوجه نشد راوی چه می‌گوید،‌ و پنداشت می‌گوید، «انا» می‌خواهد حجاب «هو» را از سرش بردارد. در صورتیکه راوی مخالف حجاب «هو» بوده! و امام چون از بی‌حجابی «هو» به خشم آمد، رو به همراهان‌اش کرده می‌گوید، «هو» یا حجاب خود را رعایت می‌کند، یا شامل «طرح ارتقاء امنیتی» خواهد شد. و مردم هم پنداشتند امام عزیز از شدت غصه دیوانه شده، پس به سرعت «کاروان عشق» را ترک کردند و حسین ماند و همان هفتاد و دو تن کذا.

ولی بین خودمان بماند، نه تنها امام حال‌شان تعریفی نداشت، که یاران‌شان هم هذیان‌گوئی می‌کردند. بله، هوا در صحرا گرم است، و گرمازد‌گی باعث هذیان گوئی هم می‌شود. حتی راوی هم یواش یواش دارد از گرمای صحرای کربلا به عذاب می‌آید:

«نزدیک ظهر، امام شنید یکی از یارانش تکبیر می‌گوید، ‌فرمود الله اکبر، تو چرا تکبیر گفتی؟ گفت نخلستانی به چشمم رسیده. اما آنچه او دیده بود[...] حربن یزید ریاحی بود، همراه با هزار سوار که می‌آمد[...]»


بله نخلستان متحرک، همان جنگلی است که شکسپیر در «مکبث» هم از آن سخن گفته. ولی این نخلستان، درخت ندارد! در نتیجه داستان ما هم با مکبث هیچ ارتباطی نمی‌تواند داشته باشد. و در وبلاگ بعدی این حکایت شیرین را ادامه خواهیم داد.


جمعه، دی ۲۱، ۱۳۸۶

دمکراسی در رویا!
...

«تاریخ»، همانطور که گفتیم پدیده‌ای است «پویا»، که در ارتباط کامل با عملکرد انسان‌ها قرار می‌گیرد، در زمان و مکانی مشخص. تفاوت «تاریخ»، با حماسه و اسطوره را نیز پیشتر توضیح داده‌ایم، و تکرارمی‌کنیم که، حماسه برخاسته از اسطوره است، و اینکه اسطوره، بنابرتعریف، «تاریخ ستیز» و «زمان‌گریز» خواهد بود. از اینرو به طور مثال، شاهنامة فردوسی را در جایگاه «حماسه» نمی‌توان با تاریخ کشور ایران در ترادف قرار داد. «تاریخ»، شرح وقایع و اعمال بازیگران واقعی، یعنی انسان‌ها است، و عوامل الهی و جادوئی در چند و چون آن دخالتی ندارد. بنا‌براین آنچه ملایان تحت عنوان «تاریخ اسلام»، در همراهی با معجزات الهی و حوادث مابعدطبیعی همه روزه به خورد ملت می‌دهند، فقط داستان و حکایت است، نه «تاریخ»! حال پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، از میهن پرستان دو آتشه که با استناد به «تاریخ»، پرچم ایران را در بحرین برافراشته‌اند، و کل دریای خزر، یا حداقل50 درصد آنرا مطالبه می‌کنند، خواهشمندیم میزان «سهم ما» از خلیج فارس را هم با همان اسناد معتبر ارائه دهند، که خیال‌مان حداقل از سواحل جنوبی کشور آسوده باشد. و اگر رسانه‌ها، ملت را در «رویای خزر» فروانداخته‌اند، حداقل با «واقعیت» خلیج فارس آشنا باشیم، و تمام زندگی را در سراب رویا و مرداب ناآگاهی سپری نکنیم!

می‌دانیم که «رویا» هیچ ارتباطی با «واقعیات» ندارد. به عبارت دیگر، آنچه در رویا می‌گذرد، در بیداری، و یا در برابر واقعیت نابود می‌شود. فروید در کتاب «تعبیر خواب» می‌گوید، «رویا»، شاهراهی است به سوی ضمیر ناخودآگاه. به عبارت دیگر، رویاها تبلور کامل تمایلات ناخودآگاه انسان‌اند. چرا که در خواب، ضمیر خودآگاه،‌ که همواره در برابر تمایلات ضمیر ناخودآگاه مانع ایجاد می‌کند،‌ تا از درگیری آن با ضمیربرتر و جامعه جلوگیری به عمل آورد، تقریباً حضور خود را از دست می‌دهد. در نتیجه، ضمیر ناخودآگاه آزادانه تمایلات خود را بیان می‌کند. و به همچنین است در مورد شیپورهای تبلیغاتی سازمان سیا.

محور اصلی پروپاگاند، جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از آمریکا، همان «رویا محوری» است! به این ترتیب که تبلیغات‌چی‌های عموسام، با نادیده گرفتن واقعیات، آمریکا را مدافع دمکراسی در جهان جلوه می‌دهند. البته فکر نکنید که شیپورچی‌های سازمان سیا همه در «ولایات» متحد خیمه زده‌اند، ابداً چنین نیست. بوق‌های اصلی سازمان سیا در جمکران و کشورهای بلازدة جهان سوم فعال‌اند. به طور مثال، تشکل‌های استعماری «فدائیان اسلام»، که چندین شاخه با نام‌های مختلف به وجود آورده، از جمله مهم‌ترین شیپورهای استعماراند. به این ترتیب که، از یکسو با شعارهای دروغین مبارزه با آمریکا، به ستایش و مداحی از حاکمیت توحش اسلامی می‌نشینند، و از سوی دیگر، آمریکا را مدافع دموکراسی معرفی می‌کنند، تا بتوانند هر کس را که در ایران سخن از حاکمیت «انسان محور» و دمکراسی به میان می‌آورد، به طرفداری از آمریکا متهم کنند. بله، این دکان پررونقی است که طی 28 سال، یک روز هم کسادی نداشته! البته این تجربه ریشه در مبارزات ضدکمونیستی دوران پهلوی دارد. در آنزمان هم، اتحادجماهیر شوروی را در ترادف با عدالت اجتماعی و برابری قرار می‌دادند، در نتیجه هر کس سخن از عدالت اجتماعی به میان می‌آورد، یک بر چسب «کمونیست»، نوکر شوروی بر پیشانی‌اش «الصاق» می‌شد، و ساواک از طریق دموکراتیک به او «یادآوری» می‌کرد، «بتو چه مربوط است که فقیر در کشور وجود دارد؟ مگر اعلیحضرت نمی‌دانند که در اینجا فقیر وجود دارد؟ اگر صلاح می‌دانستند خودشان اقدام می‌کردند!» البته این داستان برخورد «نرم‌» ساواک با کمونیست‌هائی بود که اصلاً نمی‌دانستند «کمونیسم» خوراکی است یا ‌پوشاکی! به زبان ساده‌تر، این «هشدار» ساواک منفور به کسانی بود که طبق تعالیم انسانی، و نه اسلامی، می‌پنداشتند انسان‌ها حق دارند از حداقل رفاه، خوراک و پوشاک و مسکن برخوردار باشند، و جسارتاً به این صرافت افتاده بودند که کمکی به خانواده‌های مستمند صورت دهند، تا حداقل فرزندان‌شان بتوانند از مرداب فقر نجات یابند. مسلم است که ساواک با کسانیکه سالی یکبار آش نذری می‌پختند، و بین فقرا تقسیم می‌کردند تا مشکلات‌شان حل شود، هیچ کاری نداشت. و برخورد ساواک با کسانی هم که «ماتریالیسم دیالکتیک» و اینجور «چیزها» بلغور می‌کردند، و ادای مستضعفین را در می‌آوردند، و عضو گروه‌های به اصطلاح «چپ» بودند تفاوت می‌کرد!

ساواک وقتی دردسرساز می‌شد، که افرادی خارج از «گله»، به فکر همنوعان خود می‌افتادند، و از کنترل خارج می‌شدند. چرا که، کنترل کلیة افراد در یک جامعه، برای سازمان‌های سرکوب استعماری چون ساواک امکانپذیر نیست. این سازمان‌ها ترجیح می‌دهند جوانان جذب گروه‌های مشخصی شوند، تا از این طریق تحت نظر قرار داشته باشند. همانطور که پیشتر هم گفتیم سردمداران گروه‌های کذا از خودشان‌اند. از شیخ فرخ نگهدار، برادر مسعود رجوی، یا مهندس بهزاد نبوی بپرسید! از شیپورهای استعمار در جمکران دور افتادیم. بله، فعلة فاشیسم همزمان با عربدة «نبرد با آمریکا»، همین آمریکا را هم مدافع دموکراسی می‌خواند! البته دمکراسی مورد نظر پادوهای عموسام، همان افتضاحی است که تحت عنوان انقلاب مخملی در گرجستان، یا کشورهای بالت به راه افتاده. نشانة بارز دمکراسی در گرجستان، علاوه بر حضور «ساکاشویلی»، صدور سالانه نهصد میلیون دلار سلاح و تجهیزات از سوی پنتاگون به این کشور «یک وجبی» شده! و اما در کشورهای «بالت»، دمکراسی به مراتب پیشرفته‌تر از گرجستان است، به ویژه در استونی!

به گزارش «نووستی»، مورخ 4 ژانویه 2008، کشورهای «بالت» تبدیل به تفریحگاه نازی‌ها شده‌اند. یکی از معروف‌ترین اینان،‌ میلیونری است به نام «هاری مانیل» که ساکن ونزوئلا است، و جهت دیدار با «دوستان»، مرتب به شهر «تالین» مسافرت می‌کند. بله، این افتضاح، به زعم فعلة فاشیسم دمکراسی نام دارد! و ما هم می‌دانیم که آمریکا از چنین «دموکراسی‌هائی» همواره حمایت کامل کرده. مگر هیتلر، فرانکو، سالازار و پینوشه بدون پشتیبانی گاوچران‌ها می‌توانستند به قدرت برسند؟

مورخین صاحب نام، از قبیل «هاوارد زین»، بر حمایت آشکار آمریکا و متحدانش در غرب از چنین دمکراسی‌های «رویائی» تأکید دارند. چون دمکراسی‌های رویائی، مانند رویا، با واقعیت زمان و مکان بیگانه‌اند. ولی برای ریزه‌خواران استعمار در جمکران، حمایت از فاشیسم در کشورهای بالت، دمکراسی نام گرفته! امروز، «حمیدرضا ترقی»، از اعضای سازمان جنایتکار مؤتلفه، در مصاحبه با خبرگزاری حنازرچوبه، مورخ 21 دی‌ماه 1386، اعلام می‌کند که، آمریکا از گروه‌های مدافع دمکراسی در منطقه و ایران حمایت می‌کند، و سعی دارد آن‌ها را به قدرت برساند:

«آمریکا از جریانات سیاسی که مواضع آن‌ها مبتنی بر دموکراسی‌خواهی است حمایت می‌کند [...] آمریکا تاکنون [...] توانسته با ایجاد انقلاب مخملی به اهداف خود دست پیدا کند.»

ولی حمیدرضا ترقی، که جهت بازار گرمی برای اربابان گاوچرانش، انقلاب مخملی را در ترادف با دمکراسی قرار می‌دهد، یک نکتة مهم را فراموش کرده، و آن اینکه انقلاب مخملی، نوعی کودتا بود، که با تکیه بر نارضایتی جمعی، در برخی کشورهای سابقاً شورائی، از جمله گرجستان سازماندهی شد، تا این کشورها را به ابزار اعمال فشار بر علیه روسیه تبدیل کند. در حالیکه، ملت ایران در 22 بهمن سال 57، در عمل از همین مرحله عبور کرده؛ با یک تفاوت: به طور مثال، دولت دست‌نشاندة ساکاشویلی، جهت پادوئی برای آمریکا، شعار مرگ بر آمریکا نمی‌دهد، چون پیشتر قسمتی از جمهوری‌های شوروی بوده، و اینکار از نظر دیپلماتیک برای آمریکا گران تمام می‌شود! ولی در مورد کشور ایران، شرایط بکلی متفاوت است. از نظر تاریخی، به دلیل استقرار حکومت بلشویک‌ها در مرزهای شمالی ایران، از کودتای کلنل «آیرون ساید»، تا کودتای ژنرال «شوارتسکف»، و سپس تا براندازی ژنرال «هویزر»، حاکمیت‌ ایران، به صور مختلف وابستگی‌های خود را به غرب «واژگونه» نمایانده‌؛ هر چند با استقرار حکومت طالبان در ایران، افغانستان و عراق امروز، دلایل واقعی این واژگون‌نمائی دیگر کاملاً علنی شده. ولی با وجود اهمیت این بحث، حمیدرضا ترقی را با نظرات بسیار «مترقی‌شان»، در همینجا رها می‌کنیم، و می‌پردازیم به درافشانی‌های یکی از فرهیختگان ساکن بلاد غرب، به نام جناب دکتر«گنج بخش»، در سایت «اخبار روز».

ایشان،‌ به شیوة حاج سید جوادی، ضمن تهاجم بیرحمانه به مارکسیسم، و به ویژه هتاکی به حاکمیت کوبا، حکومت جمکران را، که توسط سازمان جنایتکار ناتو بر ما ملت تحمیل شد، و تا زیر مژگانش به لجنزار فاشیسم مذهبی آلوده است، حکومت «کمونیست ـ حزب‌اللهی» خطاب کرده، می‌فرمایند:

«مفهوم مبارزه بلاواسطه با امپریالیسم اساساً ضد ملی و ارتجاعی است.»

این جملة «سحرآمیز» را چند بار خواندم، و باز خواندم، و هر بار بیش از پیش مسحور قلم «جذاب» آقای دکتر شدم. گویا آقای گنج‌بخش حکومت رمالان تهران را ضدامپریالیست ارزیابی کرده‌اند! در اینصورت باید به ما شوت و پرت‌ها توضیح دهند، چگونه، گروه برژینسکی زمینه ساز سرنگونی سلطنت پهلوی شد، تا در مرز اتحادجماهیر شوروی، یک حکومت «ضدامپریالیست» مستقر کند؟! چون به این ترتیب می‌توان تأکید کرد که گروه برژینسکی بر ضد منافع ایالات متحد توطئه کرده بود. و از آنجا که چنین کاری، منطقاً مستوجب مجازات است، دادگاه ویژة امنیتی می‌باید به جرم این «لهستانی خرابکار» رسیدگی کند! حال آنکه شاهدیم نه تنها چنین نشد، که برژینسکی نشان معروف «آزادی» را هم دریافت کرد!

حال جناب «گنج بخش‌» بهتر است بگویند، آیا حاکمیت آمریکا به توطئه بر ضد منافع خود پرداخته، یا اینکه استقرار حکومت اسلامی در کشورمان در هماهنگی کامل با منافع آمریکا قرار گرفته؟ چون سخنان گهربار جناب «دکتر»، در تأئید مبارزة حکومت جمکران با یانکی‌ها کاملاً بی‌پایه و اساس است. این همان حکومتی است که در هماهنگی کامل با «سیاست انسداد»، بر ما ایرانیان تحمیل شد، و با حمایت آمریکا و متحدانش از طریق تحریم اقتصادی، جنگ و بحران، 28 سال دوام یافته، تا منافع آمریکا در منطقه تأمین شود. این همان حکومتی است که مانند حکومت منفور ترکیه از اشغال نظامی عراق حمایت مالی و نظامی می‌کند. این همان حکومتی است که مانند حاکمیت منفور پاکستان حامی طالبان در افغانستان است. چون این حکومت، مانند حکومت ترکیه و پاکستان دست نشاندة گاوچران‌هاست، و هیچ ارتباطی هم با دولت کوبا نمی‌تواند داشته باشد.

دکتر گنج‌بخش که نمی‌دانیم «دکترای‌شان» را در کدام رشتة علمی دریافت کرده‌اند، می فرمایند، همة دمکراسی‌ها با آمریکا پیوند گسترده دارند! ایشان نظام مضحک ترکیه را نیز جزو همین دمکراسی‌ها به شمار آورده‌اند! و در تعریف از حاکمیت ترکیه می‌گویند، «به آمریکا اجازه نداده از خاکش به عراق حمله کند!» اولاً می‌باید بگوئیم، ترکیه هشتاد درصد تجهیزات نظامی خود را از پنتاگون دریافت می‌کند، و به هیچ عنوان در جایگاهی قرار ندارد که بتواند به آمریکا «اجازه» بدهد، یا ندهد! در ضمن مهم‌ترین پایگاه نیروی زمینی و زرهی ناتو در کشور ترکیه استقرار یافته، و کمک‌های نظامی، از طریق ترکیه برای نظامیان اشغالگر در عراق به صورت مرتب «ارسال» می‌شود. ظاهراً جناب گنج بخش از مشتریان و طرفداران «سی.ان.‌ان» و «فاکس نیوز» باید باشند. چرا که اگر کسی مختصر آشنائی با تاریخ و مسائل سیاسی و امور منطقه داشته باشد، نمی‌گوید همکاری و داد و ستد با آمریکا باعث پیشرفت در بسیاری از زمینه‌ها خواهد شد! این سخنان پریشان، در عمل آن روی سکة ترهاتی است که امثال خمینی و خامنه‌ای بر زبان می‌رانند، و می‌گویند جنگ و تحریم‌ها باعث پیشرفت در همه زمینه‌ها می‌شود. بله، «دکتر» گنج بخش آن روی سکة استعمار اسلام پرستی است، که حکومت سرسپردة جمکران را ضدامپریالیست می‌خواند، تا به ما تفهیم کند، روابط «دوستانه» با آمریکا، حتماً درهای بهشت را به روی ما ملت خواهد گشود! حال آنکه حکومت اسلامی در ایران، دقیقاً محصول واقعی «روابط» دوستانة پهلوی دوم با آمریکاهائی بود.

نه جناب گنج بخش! آنقدرها که سرکار می‌پندارید، ما شوت و پرت نیستیم! به محض انتخاب جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا، کاخ سفید، مستقیماً و نه چندان محترمانه، به محمدرضا پهلوی حالی کرد که، باید تشریف ببرند. اگر شما نمی‌دانید، ما می‌دانیم! و به همین دلیل هم به سرکار می‌گوئیم، آمریکا نه تنها از دولت دست نشاندة ترکیه، که از دولت‌های دمکراتیک اروپای غربی هم جهت برنامه‌های نظامی خود «اجازه» نمی‌گیرد. سرکار بجای توسل به شیوة رمالان در «امر به معروف نهی از منکر»، و بجای توهین و هتاکی به ایرانیانی که کودتای 28 مرداد را تأئید نمی‌کنند، و چون امثال شما از لجنزار «مک‌کارتیسم» تغذیه نمی‌کنند، و می‌دانند که ساواک و سپاه پاسداران تحت نظارت سازمان سیا فعال‌اند، بهتر است چند ساعت در روز مطالعه کنید، تا در مقالات «بعدی» چنین مهملاتی به خورد خوانندگان خود ندهید:

«[ایرانیان] باید از تجربیات کشورهای دیگر به نفع آزادی و پیشرفت استفاده کنند[...]»

خیر! جناب دکتر! اینجا را هم کور خوانده‌اید! چرا که، هر ملتی فقط با تکیه بر تجربیات تاریخی خود می‌تواند به حضور تاریخی‌اش معنا و مفهوم دهد. تجربیات کشورهای دیگر هم بر تاریخ همان کشورهای دیگر تکیه دارد. متأسفانه بر خلاف برداشت شما، در بحث «تاریخ»، سخنان «گزیده» و «تقلید» از بزرگان و «لغزخوانی» هیچ ارزشی ندارد! بهره‌وری از تجربة دیگر ملت‌ها، نوعی رویاپروری است، که با واقعیت‌های سیاسی کاملاً بیگانه خواهد بود. و از قضای روزگار، «فراموشی» وقایع تاریخی نیز در همین چارچوب قرار می‌گیرد. از فرضیة روانکاوی و فروید نمی‌گوئیم، ولی هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند بپذیرد که یک حرکت موفقیت‌آمیز به سوی آینده، بتواند با فراموش کردن گذشته و تجربیات گذشتة یک جامعه امکانپذیر شود.

بله «رویا پروری»، در عالم سیاست به فاجعه می‌انجامد، این امر چنان بدیهی است که حتی سازمان تبلیغات اسلامی، البته به زبان الکن ویژة خود، آنرا در عزاداری نیز منع کرده! امروز شیخ احمد خاتمی در نماز علفزار، می‌گوید، خطبای محترم، جهت «حسین پسند» بودن عزاداری از «خواب محوری» پرهیز کنند:

«خطبای محترم که از ارکان جلسات عزاداری هستند باید[...] از طرح سست معارف اسلامی و به ویژه خواب محوری اجتناب نمایند چرا که به غیر از خواب رسول اکرم و ائمه که شیطان در آن راه ندارد خواب هیچگونه قدرت شرعی نداشته ولو اینکه رویای صادقانه باشد.»

منبع: حنازرچوبه، مورخ 21 دیماه 1386

بهتر است جناب «دکتر» گنج بخش و دیگر «دکترهای» محترم که از ارکان تبلیغات عموسام هستند نیز، از طرح «سست» مسائل سیاسی و به ویژه رویا پروری اجتناب کنند، چرا که بجز رویاهای «جرج بوش» و روسای سازمان سیا، که استعمار در آن راه ندارد، ارائة رویا، تحت عنوان «راهکار سیاسی»، جز فریب هیچ نیست!




پنجشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۶

معجزه و دمکراسی!
...

در حالیکه، ما به هر ترتیب انتخابات حکومت اسلامی را تحریم می‌کنیم، می‌گویند جرج بوش، رئیس جمهور آمریکا هم، خواستار تحریم این انتخابات شده. ولی تفاوت تحریم ما با تحریم ریاست جمهوری ایالات متحد این است که ما معتقدیم در نظام «ولایت مطلقة فقیه»،‌ سخن گفتن از پدیده‌ای به نام انتخابات یک فریب است. حال آنکه حاکمیت آمریکا، مانند شبه اصلاح‌طلبان جمکران خواهان «انتخابات آزاد» در بطن همین نظام فاشیستی‌ شده! به زبان ساده‌تر، حاکمیت ایالات متحد، مانند سازمان دیده‌بان حقوق بشر، که از قانون اساسی حکومت ملایان حمایت می‌کند، چارچوب حاکمیت اسلامی را به زیر سئوال نمی‌برد. چرا؟ چون این حاکمیت، مانند حکومت اسلامی در عراق و افغانستان، ساخته و پرداختة ایالات متحد است. پس باز هم تکرار می‌کنیم، انتخابات در حکومت اسلامی یک خیمه شب‌بازی بیش نیست. شرکت در این انتخابات به رسانه‌های استعمار امکان می‌دهد برای حکومت دست‌پروردة خود کسب «مشروعیت» کنند، و به دنبال آن زمینة سرکوب و چپاول ما ملت را هم گسترش دهند.

جهت حمایت از حکومت اسلامی، جرج بوش هم از مردم ایران خواسته انتخابات مضحک این حکومت را تحریم کنند. حداقل در رسانه‌های جمکران چنین ادعائی عنوان شده. در اینکه حاکمیت ایالات متحد، از گورکن‌ها حمایت می‌کند،‌ تردیدی نیست. ولی اگر سازمان دیده‌بان حقوق بشر در گزارش اخیر خود،‌ بدون در نظر گرفتن این امر، که دو اصل نخست در قانون اساسی حکومت اسلامی، نافی کلیة آزادی‌های مطروحه در اصول دیگر است، فقط به رفع ابهام از قوانین امنیتی بسنده کرده، دلیل «موجهی» دارد! این سازمان می‌خواهد، گلة گاوهای حاج میرزا آغاسی را به بهانة آزادی تجمع و تظاهرات به خیابان‌ها بیاورد، و یک «شورش مردمی» به راه اندازد. و جرج بوش عزیز نیز، درست در همین راستا، خواستار انتخابات «آزاد» در حکومت اسلامی شده! بله، اگر جرج بوش عزیز نبود تا بر امکان برپائی انتخابات «آزاد» در یک حکومت فاشیستی مهر تأیید بزند، «مقام معظم» رهبری، بجای بلبل زبانی، ناچار بودند خفقان بگیرند. ولی مگر جرج بوش اهل کوفه است که امام تنها بماند؟ ابداً! جرج بوش، اهل همانجائی است که امام بر جا بماند! و در این راه از خدمات ابراهیم یزدی و نهضت به اصطلاح آزادی، که در واقع یکی از شعبات فدائیان اسلام است، بهره‌مند می‌شود.

حاج ابراهیم یزدی که چندی پیش با ارائه روایتی «تاریخی» از «بی‌بی‌گوزک» هابیل و قابیل، خشونت را هم محکوم کرده بود، چنان ارادتی به آبدارخانة سازمان سیا دارد، که علیرغم اسلامی بودن «نظام»، جگر گوشة مؤنث خود را هم، با ارز حاصل از چپاول نفت به ایالات متحد ارسال داشته تا در خدمت ارباب، از نزدیک با «فرهنگ اصیل اسلامی» آشنا شود. ولی خود ایشان در جمکران به «مبارزه» برای «آزادی» هنوز ادامه می‌دهند! البته، مبارزات ابراهیم یزدی دقیقاً در مسیر مبارزات علی خامنه‌ای قرار گرفته، چرا که هر دو، برای «انتخابات» اهمیت فراوان قائل‌اند، و هر دو، مردم را به شرکت در این «مضحکه» تشویق می‌کنند. با این تفاوت که ابراهیم یزدی برای بازکردن پای اربابان‌اش به جمکران، و برپائی مراسم «آشتی‌کنان»، خواهان نظارت بین‌المللی بر «انتخابات» هم شده. و رهبر فرزانه، بلافاصله با این عمل «شرم‌آور» مخالفت کرده‌اند. این مزخرفات، مسلماً در راستای همان طرح «مهندسی فرهنگی» به اجرا در آمده، که پیشتر از جانب رهبری پیشنهاد شده بود.

فعلة فاشیسم می‌پندارند «فرهنگ» هم مانند «حجرالاسود»، به صورت «بسته بندی» از سوی خداوند به زمین ارسال شده، و می‌توان آنرا «فرا» گرفت! این اظهارات ابلهانه از اکبر بهرمانی است که در حنا‌زرچوبه، مورخ 18 دیماه 1386منعکس شده است. اکبر بهرمانی که از خبر مسافرت جرج بوش به منطقه قوت قلب گرفته، تا توان داشته، به تعریف و تمجید از حکومت سرسپرده اسلامی پرداخته، و تأکید دارد:

«صراحت و انصاف از ویژگی‌های روحانیت است.»

بله در قاموس ریزه‌خواران استعمار، جنایت، چپاول و سرکوب، در ترادف با صراحت و انصاف قرار می‌گیرد، و به هیچ عنوان به آخوند جماعت محدود نمی‌‌ماند. تمامی زباله‌هائی که به همت ساواک و گروه برژینسکی، در رأس هرم قدرت در کشورمان قرار گرفتند، از همین ویژگی‌ها برخوردارند. و خوشبختانه از حمایت همه جانبة کاخ سفید نیز به همچنین! بی‌جهت نیست که مکتب «حاج منصورایسم» یا ورود به عرصة دولت، و قانون شکنی تا به این حد رو به گسترش گذارده.

با پشتیبانی رسانه‌های استحماری، پیروی از حاج منصور، اینک به یک اپیدمی تبدیل شده. روز 18 دیماه سالجاری، پسر موسی صدر، در مصاحبه با فارس نیوز، بجای وزارت امور خارجه، و با تکیه بر فرمایشات روح‌الله خمینی، در مورد روابط ایران و لیبی راساً تصمیم گرفته‌اند. «موسی صدر»، از اعضای شبکه‌ای ا‌ست که توسط استعمار انگلستان، از لبنان به عراق و سپس به ایران کشیده شده، و امروز پسرش، سیدصدرالدین، که به تازگی شرش را از سر لبنانی‌ها کم کرده، برای دولت ایران تعیین تکلیف می‌کند. پسر موسی صدر به فارس نیوز می‌گوید، تا وقتی پدرش آزاد نشده، روابط ایران و لیبی نباید گسترش یابد! بله، «معجزة زمان حاضر» به چنان افلاسی افتاده که افراد قوم و قبیلة مزدوران انگلستان در لبنان، نه تنها برای سیاست خارجی‌اش تعیین تکلیف می‌کنند، که دولت را هم موظف می‌دانند در این مورد به اینان توضیح دهد:

«سید صدرالدین صدر [...] با یادآوری [...] مواضع قاطع[...] امام خمینی[...] گفت هیچ احدی به خود اجازه نمی‌داد تا هنگامی که قضیه [...] موسی صدر حل نشده[...] با قذافی وارد مذاکره شود[...]»


البته این فقط گوشة کوچکی از افتضاحی است که حکومت اسلامی خوانده می‌شود. در راستای فضولی سید صدرالدین در مورد روابط ایران با لیبی، ابراهیم یزدی نیز به دخالت در روابط ایران با روسیه مشغول شده. به موازات بحران ساختگی «نبرد» نیروی دریائی جمکران با اربابان‌اش در خلیج فارس، که تصاویر «حقیقی» و مونتاژ نشدة آنرا بر همة سایت‌های متعهد و مکتبی مشاهده کردیم، فعلة فاشیسم در پی ایجاد بحران در دریای خزر است. و این مهم بر عهده ابراهیم یزدی، رهبر ریزه خواران آبدارخانة سازمان سیا در جمکران واگذار شده. و طبیعی است که ترهات ابراهیم یزدی،‌ بلافاصله در «اعتماد» و در سایت اکبر بهرمانی منتشر شود. «گویانیوز»، مورخ 20 دی‌ماه 1386 از مخالفت حاج ابراهیم با مذاکرات ایران و روسیه خبر داده. چون بحران الکی در خلیج فارس جهت سرپا نگاهداشتن گورکن‌ها گویا کفایت نمی‌کند، و می‌باید بحران درست و حسابی با روسیه به راه انداخت،‌ تا هم نیروگاه بوشهر را به تعطیل کشاند، و هم پای نیروی دریائی آمریکا را به خزر باز کرد. به این ترتیب، منافع «ما» تأمین خواهد شد. البته، «ما» ضمیر اول شخص جمع، اشاره به ایالات متحد دارد، نه به ما ملت.

بله ابراهیم یزدی می‌گوید، سهم ما از خزر در هرحال50 درصد است، و البته سند این50 درصد را هم می‌باید در خشتک امام زمان پیدا کرد، چرا که، هیچیک از مدعیان «سهم 50 درصدی» کذا، به ویژه بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، که همیشه «اسناد معتبر» در اختیار دارد، سند کذا را بر شبکه مجازی قرار نمی‌دهد، و به این ترتیب بر «ابهام» قضیه می‌افزاید. و خوشبختانه آنچه فراوان یافت می‌شود، احمق و متعصب است! ابراهیم یزدی، به موازات مطالبة سهم50 درصدی اربابان‌اش از خزر، آزادیخواه هم شده! و وصف آزادی‌خواهی این تحفة آبدارخانة سازمان سیا در سایت اکبر بهرمانی در تبعید انتشار یافته! خلاصه، به هر گوشة سایت «گویا» بنگرید، «نیش» ابراهیم یزدی را می‌بینید، که تا بناگوش باز شده، و ادعا دارد، نظام با «نهضت آزادی» مخالف است، چون با «آزادی» مشکل دارد. البته اینکه حاکمیت گورکن‌ها با «آزادی» مخالف است، بر هیچکس پنهان نیست، ولی اینکه ابراهیم یزدی و دارودسته‌اش «آزادیخواه» باشند، فقط یک دروغ بیشرمانه است. البته نهضت حاج ابراهیم یزدی، خواهان آزادی جهت نوکری برای سازمان سیا است، ولی گورکن‌ها هم از سال 1357 از همین «آزادی» برخوردار شده‌اند. و اتفاقاً، یزدی هم در سخنان خود از همین «آزادی» دفاع می‌کند. ابراهیم یزدی به بهانة انتقاد از نظارت استصوابی، و اعلام اینکه در «نظام»، شکاف‌ها عمیق‌تر می‌شود، با تکرار مهملات علی‌خامنه‌ای در مورد انتخابات جمکران، در واقع ثابت می‌کند که فعلة فاشیسم، جهت سرکوب مطالبات ما، صفوف خود را فشرده‌تر کرده‌اند:

« شرکت در انتخابات حق همه شهروندان است. ما مردم را به مطالبه حقوق شهروندی خود دعوت و ترغیب می‌کنیم. »

بله ابراهیم یزدی هم مانند علی خامنه‌ای، اکبر بهرمانی و دیگر جنایتکاران ریزه‌خوار استعمار، بر شرکت در این انتخابات تأکید دارد، و در حکومت توحش اسلامی «شهروند» هم گویا کشف کرده. ‎کاخ سفید هم جهت بازار گرمی برای حکومت نوکران‌اش در جمکران، شرکت در انتخابات را «تحریم» می‌فرماید، یا از شبه‌اصلاح‌طلبان طرفداری می‌کند. به عبارت دیگر، اهالی کاخ سفید، فلسفة وجودی «انتخابات» را در تضاد با حکومت اسلامی نمی‌بینند! کاملاً بر عکس، یانکی‌ها خواهان «انتخابات آزاد» در همین نظام جمکران‌ شده‌اند! چون به اعتقاد اینان،‌ اگر در انتخابات جمکران «تخلف» صورت نگیرد، یا اگر امثال ابراهیم یزدی بتوانند در این انتخابات مضحک نامزد شوند، این انتخابات، ‌ کاملاً «دموکراتیک» خواهد بود! البته گاوچران‌ها می‌باید نخست توضیح دهند که، در یک حکومت فاشیستی، چگونه می‌توان انتخابات دموکراتیک برگزار کرد؟ چون اگر یانکی‌ها بر واقعیت‌ها چشم بسته‌اند، ما نیک می‌دانیم که حکومت ملایان جمکران، با در نظر گرفتن مفاد قانون اساسی‌اش،‌ یک حکومت مدعی «الهیت» است، و هیچ ارتباطی با دموکراسی و انتخابات دموکراتیک نمی‌تواند داشته باشد. ولی خوب این مسائل کم اهمیت برای کاخ سفید اصولاً مطرح نیست، مهم این است که انتخابات «آزاد» باشد.

به همین جهت گروه ابراهیم یزدی، پادوهای سازمان سیا در جمکران، خواستار «نظارت بین‌المللی» بر این «انتخابات» شده‌اند، تا «تخلفی» در آن صورت نگیرد! به این ترتیب، به علی‌خامنه‌ای هم امکان دادند، که خود را طرفدار «انتخابات» نشان دهد. حال آنکه جایگاه خامنه‌ای در حاکمیت اسلامی به خودی خود نافی روندی است که در جوامع دمکراتیک «انتخابات» خوانده می‌شود. به زبان ساده‌تر، پدیده‌ای به نام «ولی فقیه»، خود در تضاد کامل با مشارکت مردم در امور کشور و نظارت آنان بر حاکمیت قرار می‌گیرد. برای روشن‌تر شدن مطلب می‌توان گفت ارتباط علی‌خامنه‌ای، به عنوان «رهبر»، با «انتخابات»، مانند ارتباط اصول اول و دوم قانون اساسی حکومت اسلامی، با تمامی اصولی است که بر آزادی‌های اجتماعی و حقوق مدنی تصریح دارند، خلاصة مطلب ارتباطی است غیرممکن! این ارتباط، در واقعیت نمی‌تواند وجود داشته باشد، چرا که ولایت مطلقة فقیه، به خودی خود نافی آراء مردم است.

ولی رهبر فرزانه که مانند دیگر فرزانگان حکومت اسلامی از ناکجاآباد ساواک استخراج شده، با این مسائل کاملاً بیگانه ‌است. به همین دلیل در یک سخنرانی مضحک و ابلهانه، حکومت اسلامی را معجزة زمان حاضر خوانده، و ادعا کرده این معجزة زمان، متکی بر رأی مردم است! بله، در هزارة سوم نه تنها می‌باید شاهد «معجزه» باشیم، که باید بپذیریم این معجزه، دارای ابعاد دموکراتیک بوده و به شرکت فعال مردم در انتخابات نیز مرتبط می‌شود! البته می‌دانیم که این مهملات در سازمان تبلیغات اسلامی تهیه و تنظیم شده، و علی خامنه‌ای آن‌ها را مثل طوطی فقط تکرار می‌کند. خامنه‌ای، که این روزها پوزه‌اش را از آخور غنی‌سازی اورانیوم بیرون نمی‌آورد، و خواستار «عزت» و «استقلال» در تولید سوخت هسته‌ای است، تا اگر روزی روس‌ها فراموش کردند، سوخت نیروگاه بوشهر را تحویل دهند، شخصاً برای نیروگاه سوخت ارسال کند، امروز می‌باید پاسخ دهد چرا به عنوان رهبر «معجزة زمان حاضر» نمی‌تواند گاز تولید داخل را در کشور توزیع کند؟ بله، این معجزة سازمان سیا، که از توزیع گاز داخلی نیز عاجز است، خواهان تولید سوخت هسته‌ای شده! نه برای حفظ منافع ملت ایران،‌ که برای خوش رقصی و لیسیدن پای اربابان‌اش در سازمان سیا.

تولید سوخت هسته‌ای نیازمند فناوری پیشرفته‌ای‌است که حکومت گورکن‌ها فاقد آن است. حتی اربابان چینی این حکومت نیز ناچاراند سوخت هسته‌ای خود را از اروپا وارد کنند. دولت چین به همین منظور ـ به گزارش «فرانس پرس» ـ مانند اتحادیة اروپا، ژاپن، هند، روسیه و آمریکا، در نیروگاه بین‌المللی هسته‌ای «کاداراش» در فرانسه سرمایه گذاری کرده. این خبر در مهرنیوز مورخ 18 دی‌ماه سالجاری نیز انتشار یافت، ولی از آنجا که در این تاریخ، رهبر «معجزة عصر حاضر» مشغول چرندبافی در مورد «انتخابات» بودند، از این مهم آگاه نشد! چون میان آنچه برای حکومت گورکن‌ها مهم است، با آنچه در واقع اهمیت دارد، تفاوت بسیار است!

«مهم»، برای پادوهای سازمان سیا، این است که قیاس به نفس کرده، همه را ابله بپندارند، تا بتوانند ضمن نوکری برای آمریکا، به مخالفان خود برچسب طرفداری از آمریکا بزنند. بله 28 سال است که سیاست «تبدیل ارباب به دشمن» موفقیت‌آمیز بوده، پس دلیل ندارد که گورکن‌ها دست از این سیاست بشویند. در این راستا، امروز هر که انتخابات را تحریم کند، طرفدار آمریکا است، چون به جرج بوش هم یاد داده‌اند که انتخابات حکومت اسلامی را «تحریم» کند! و با اینکار تنور نوکرانش در جمکران را گرم و داغ نگاه دارد. به ابراهیم یزدی هم گفته‌اند، خواهان نظارت بین‌المللی بر انتخابات جمکران شود، تا همه بدانند که در حکومت اسلامی عملاً انتخابات وجود خارجی دارد، و به همین دلیل است که، نهضت‌آزادی خواهان نظارت بین‌المللی بر این «انتخابات» می‌شود. بله، در شرایطی که بسیاری از شهرهای ایران، به ویژه مناطق کردنشین، در سرمای 20 درجه سانتیگراد زیر صفر، از دست‌رسی به سوخت محروم‌اند، رهبر «معجزة حاضر» که پس از 28 سال حمایت سازمان سیا به قله‌های وقاحت و حماقت صعود کرده می‌گوید:

«انقلاب اسلامی معجزه زمان حاضر است [...] انتخابات تجلی مردم‌سالاری است [...] دعوت از ناظران بین‌المللی و دشمنان ایران[...] بزرگترین جسارت به مردم ایران است[...] حمایت آمریکا از هر کس در ایران یک ننگ است.»
کد خبر: 8610ـ 10252، ایسنا

این نمایش بیشرمانه را 28 سال است که می‌شناسیم، و بهترین بازیکنان آن پس از حاج روح‌الله، و اکبر بهرمانی، همین علی‌خامنه‌ای است، که موجودیت‌اش، مانند حکومت اسلامی، بزرگترین جسارت به ما ملت شده. و شاهدیم که هم کاخ سفید، هم دارودستة حاج ابراهیم یزدی، بر وجود «انتخابات»، به معنای واقعی کلمه، در حکومت پوشالی جمکران تأکید دارند! حال آنکه برگزاری انتخابات در چنین حکومتی، و در چنین شرایطی، توهینی است بیشرمانه به ملت ایران.








چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶


حاج و سید!
...

چه ارتباطی بین «حاج منصور»، مداح حکومت جمکران، و حاج سیدجوادی، طرفدار دیروز «انقلاب اسلامی»، و منتقد امروز همین حکومت وجود دارد؟ آیا ارتباط ایندو را می‌توان با سازمان دیده‌بان حقوق بشر در نیویورک هم دید؟ در عمل، این سه «پدیده»، در یک مسیر واحد گام بر می‌دارند: تشویق آشوب، و قانون شکنی به سه طریق متفاوت! دیده‌بان‌کذا، به بهانة دفاع از «حقوق بشر»، در واقع از حاکمیت ایران می‌خواهد که راه را بر آشوب‌طلبان «خودی» هموار کند. چرا که، بدون حضور دانشجونمایان به اصطلاح ناراضی، نمی‌توان تجربة شیرین براندازی بهمن 57 را از نو تکرار کرد، و یک انقلاب «نارنجی» برای ملت ایران سازمان داد. انقلابی که حافظ ساختارهای استعماری «نظامی ـ امنیتی» است، و لایة بیرونی و ظاهری حاکمیت را تغییر می‌دهد! و اما در مورد «حاج منصور»! ایشان البته در حدی نیستند که مطالبات سیاسی داشته باشند، حاج منصورها، همچون دانشجونمایان و طلاب، ابزار استقرار بی‌نظمی و آشوب‌اند. ساده‌تر بگوئیم، سیاهی لشکر استعمار‌اند. ولی حاج سیدجوادی، «سوگلی» است؛ و استعمار، خواسته‌های خود را نخست در گوش ایشان «زمزمه» می‌کند.

علی‌اصغر حاج سیدجوادی، پیرانه سر، هوای جوانی‌‌ها کرده! بهتر بگوئیم، سودای براندازی حکومت در سر دارند. ایشان به بهانة «انتقاد» از حکومتی، که در رفراندوم مضحک 12 فرووردینماه 1358، به آن رأی «مثبت» دادند، و در روزنامة «جنبش»، هم این امر را «جار» زدند، یک مقالة «آتشین» در سایت «عصرنو» انتشار داده‌اند، و پس از یک بررسی نه چندان دقیق، از قانون اساسی حکومت اسلامی، در واقع «فرمان» براندازی صادر کرده‌اند! که گفته‌اند، «ترک عادت موجب مرض است!» و حاج سید جوادی بدون «براندازی»، اصلاً حاج سید جوادی نیست. بله، این روزها استعمار غرب می‌باید سخت به افلاس افتاده باشد.

18 ماه پس از شکست ارتش ناتو در جنگ 33 روزة لبنان، امروز جرج بوش راهی اسرائیل، مصر، اردن، عربستان، امارات و بحرین می‌شود؛ سفری که هدف آن «ترسیم» خطوط جدید سیاست ناتو در منطقه است. ساده‌تر بگوئیم، پس از عقب نشینی پنتاگون در اروپا، و برچیده شدن پایگاه هوائی «راین‌ماین» در آلمان، آمریکا می‌باید عقب نشینی خود را از منطقة مصیبت زدة خاورمیانه و خاور نزدیک نیز آغاز کند. یادآور شویم که، پس از توطئة لغو انحصار رژی تنباکو، به «همت» میرزای شیرازی، یا دخالت رسمی استعمار در سیاست ایران، این نخستین عقب نشینی استعمار غرب در منطقه خواهد بود. و نخستین فرصت برای طرح مطالبات ملت‌های منطقه، به ویژه مطالبات ما ایرانیان. این فرصتی است برای جبران شکست جنبش مشروطه، که با دخالت بیگانگان به حکومت سیدضیاء و کودتای کلنل آیرون‌ساید منجر شد، تا ما ملت را، ‌نزدیک به یک سده در دور باطل «سرکوب ـ آشوب» سرگردان کند.

گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر که در وبلاگ دیروز به آن پرداختیم، دقیقاً جهت تداوم همین دور باطل به زینت چاپ مزین شد! در سال 1977 نیز، به محض ورود جیمی کارتر به کاخ سفید، که با شعار دفاع از «حقوق بشر» به پست ریاست جمهوری دست یافته بود، ناگهان «بعضی‌ها» دل شیر پیدا کردند، و به حضور اعلیحضرت نامة سرگشاده فرستادند. بله، جناب حاج سید جوادی، که بالاتر از ایشان یاد کردیم، در ماه مارس سال 1977، ناگهان «شیر شرزه» شدند. به یاد داریم که چند روز پیش حاج منصور، فرموده بودند، «مداح باید جیگر داشته باشه»! و این همان «جیگری» است که آنروزها، حاج سیدجوادی از حاج منصور به عاریت گرفتند.

پس از انتشار سخنان توهین آمیز یک مداح به نام «حاج منصور» در رسانه‌های جمکران، ایشان شهرة شهر شدند! حاج منصور، مانند حاج روح‌الله، و دیگر اوباش محصول کارخانة رجاله پروری «وظیفة دینی» دارد، که با تکیه بر حدیث و روایات، یا بهتر بگوئیم بر «بی‌بی‌گوزک‌های» شیعی مسلکان، ضمن توهین و بستن افترا به مقامات رسمی دولت، در امور جاری مملکت دخالت مستقیم کند، و در واقع به شیوة آیات ‌عظام، نفس‌کش بطلبد، بدون آنکه از سگ‌های هار حکومت هیچگونه هراسی به دل راه دهد. چرا که، خیالش آسوده است! با نفس‌کش طلبی و مهمل‌گوئی به سبک و سیاق روح‌الله خمینی، حاج منصور هم، به شخصیتی مبارز و آزادیخواه تبدیل خواهد شد!

این روند جادوئی از آنجا سرچشمه می‌گیرد، که محور اصلی سیاست استعمار در کشورمان همیشه بر اساس گسترش آشوب، و دامن زدن به «ابتذال» شکل گرفته. این مهم نیز از طریق تبدیل «قانون شکنی» به «ارزش» تحقق می‌یابد. به همین دلیل، سازمان‌های مدعی دفاع از حقوق بشر، بدون استثناء، از قانون‌شکنان پشتیبانی می‌کنند. و با این ترفند، با یک تیر چندین و چند نشان می‌زنند. از یکسو به دروغ خود را مدافع آزادی جلوه می‌دهند، و از سوی دیگر، مطالبات آزادیخواهانه مردم را به بیراهه می‌کشانند. بدیهی است که اگر «قانون شکنی» به «ارزش» تبدیل شود، استقرار یک نظام دمکراتیک دیگر امکانپذیر نخواهد بود! چون بدون حاکمیت قانون و نظم قانونی، حقوق اجتماعی، و آراء واقعی مردم به حساب نخواهد آمد، و نهایت امر دمکراسی هم در کار نخواهد بود. و به این ترتیب، استعمار به اهداف واقعی خود دست می‌یابد. هر آشوبی که استعمار در ایران سازمان می‌دهد، یک «قهرمان ملی» دارد، و یک «قهرمان‌دینی»، و هر دو اینان سر از صندوقچة استعماری بیرون می‌آورند. ولی نمی‌باید اشتباه کرد، هر دو، همکار یکدیگر و جیره‌خوار استعماراند: زوج «میرپنج ـ سید ضیاء»، «مصدق ـ کاشانی»، و «بازرگان ـ خمینی» از آن ‌جمله‌اند.

«مبارزات» فدائیان اسلام به رهبری کاشانی و محمد مصدق، جهت ممنوعیت مدارس مختلط، «ملی» کردن نفت، و فراهم آوردن زمینة کودتای 28 مرداد را فراموش نکرده‌ایم. آشوب‌های دوران سلطنت پهلوی دوم را هم خوب به یاد داریم. سپس نوبت به «مبارزات» حاج روح‌الله با پیمان وین، جامعة مختلط، و حقوق زنان رسید، و نهایت امر پای به کودتای 22 بهمن گذاردیم. ولی در این چشم‌انداز، نقش دانشجونمایان را نمی‌باید فراموش کرد. همان‌ها که مانند حاج منصورها، همگی در تمامی امور سیاسی و اقتصادی صاحب‌نظراند، ولی در واقع به قول فریدون آدمیت، مانند گاو حاج میرزا آغاسی رها می‌شوند، تا برای دیگران ایجاد مزاحمت کنند. جایگاهشان هم یا «انقلابی» است، یا «زندانی» و در زنجیر «ضحاک»! ولی خسارت گاو حاج میرزا آغاسی کجا، خسارت دانشجونمایان کجا؟ طفلک گاو حاج میرزا آغاسی، فقط مزاحم کسبة بازار می‌شد، «دانشجویان مبارز»، زنجیرهای اسارت را بر پای ما ملت محکم و محکم‌تر می‌کنند. بی‌دلیل نیست که بلافاصله پس از انتشار گزارش «دیده‌بان نابینای حقوق بشر»، گروهی از خانواده‌های این دانشجویان دست به دامان انواع و اقسام سازمان‌های مدعی دفاع از «حقوق بشر» شدند، و در اینراه، اعلامیه‌نویس پیر و فرتوت ساواک هم یکی از همان اعلامیه‌های معروف خود را به اسم خانواده‌های محترم قلمی کرد!

البته «متن» این به اصطلاح اعلامیة خانواده‌های دانشجویان، در تمام سایت‌های فیلترنشده خودنمائی می‌کند، و نه تنها با ادعاهای این خانواده‌ها در تضاد قرار می‌گیرد، ‌که انسان را در سلامت عقل‌شان نیز دچار تردید می‌کند! چرا که، اینان با ذکر نام و مشخصات خود، در همین بیانیه ادعا دارند که،‌ این «بیانیه» را در جامعه‌ای صادر می‌کنند، که هر کس سخنی از حق و عدالت به‌ میان آورد،‌ توسط ایادی رژیم «ربوده» می‌شود! ولی علیرغم چنین شرایطی، خانواده‌های شیردل که گویا پس از شنیدن سخنان حاج منصور، «جیگر» یافته‌اند، به شیوة ایشان به پرت و پلاگوئی می‌افتند، و یک داستان حیرت انگیز هم از دستگیری «دانشجویان آزادیخواه» برای‌مان نقل می‌کنند. بر اساس این بیانیه، دانشجویان کذا در تجمع غیرمجاز 16 آذر شرکت کرده بودند! ولی مگر در جمکران کسی مجاز و غیرمجاز به رسمیت می‌شناسد؟ قانون و مقررات می‌شناسد؟ نه! «آزادی» اصلاً همین است! به ویژه برای اراذل، طلاب و دانشجونمایان. لوئیز آربور و دیده‌بان‌های ریز و درشت هم در کارند، که دکان اینگونه آزادی‌ها در ایران تعطیل نشود، چون دکان استعمار غرب تعطیل خواهد شد. حال باز گردیم به بیانیة کذا.

متن بیانیه، گذشته از غلط‌های املائی، از نظر ابتذال و پریشانگوئی شباهت فراوان به دیگر متون بیانیه نویس «معروف» ساواک دارد. در این بیانیه، «مادیات» جای خود را به «معنویات» سپرده! و «سخن گفتن»، «فکر کردن» و «نوشتن»، ابتدائی‌ترین حقوق اجتماعی انسان‌ها خوانده شده! و ما متحیر مانده‌ایم که بدون خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش و بهداشت، چگونه انسان قادر است زنده بماند، تا چیزی هم بنویسد! البته خانواده‌های دلسوخته نمی‌گویند فرزندانشان چه‌ها نوشته‌ و یا چه‌ها گفته‌اند! آیا اینان نیز مانند حاج منصور به پیروی از فرمان روح‌الله به تهمت زدن و توهین به مقامات رسمی پرداخته‌اند؟ یا مانند جنبش آزاد زنان بازار تهران، در تجمع و تظاهرات غیرمجاز شرکت داشته‌اند؟ خانواده‌های دلسوخته فقط می‌‌گویند، فرزندان «غیور» و «‌آزادیخواه‌شان»، روز 16 آذر «تجمع» کرده‌اند! ولی نمی‌گویند این تجمع غیرمجاز بوده!

بله دانشجویان آزادیخواه که کار بد نمی‌کنند! همه ‌کارشان به فرمودة رهبر فرزانه، نظارت بر اجرای «عدالت» است، تا دستگیر شوند، و ساواک برایشان بیانیه صادر کند، و به ما بگوید، خوراک، پوشاک و مسکن را فراموش کنید، حقوق ابتدائی اجتماعی عبارت است از فکر کردن، گفتن و نوشتن! به زبان ساده‌تر، حقوق اجتماعی همان است که همة انگل‌های اجتماع، مانند «طلاب» از آن برخورداراند. آن‌ها که در تلاش معاش‌اند، آن‌ها که در سرمای تهران یخ زده‌اند، مردم بانه و سقز، که در سرمای 20 درجه زیر صفر، از گاز محروم‌اند، حق اعتراض ندارند، چون بر اساس این بیانیه، از حق فکر کردن، گفتن و نوشتن برخورداراند! بله، این بیا‌نیه‌های سازمان منفور ساواک فقط برای انتشار تبلیغات مسموم حوزه‌های علمیه نوشته می‌شود. همان انگل‌های اجتماع و محصولات کارخانة رجاله پروری که وظیفه دارند «معنویات» ابداعی‌شان را بجای «مادیات» غائی جامعه بنشانند، «حقیقت» را بجای «واقعیت» به مردم حقنه کنند، تا به این ترتیب پدیدة مبهمی به نام «خداوند» را جانشین «انسان» کرده، مطالبات مادی مردم را در تضاد با «حقیقت» قرار داده، و آنرا بکلی انکار کنند. دیروز اکبر بهرمانی در حنازرچوبه گفته بود، «انصاف»، از ویژگی‌های روحانیت است! و منصف باشیم، در این بیانیه هم «انصاف» را رعایت کرده‌اند. چون بیانیة کذا ، مانند گزارش «دیده‌بان نابینا»، بر وجود حق و حقوق زندانیان در قوانین جمکران تأکید دارد:

«[...] هر کس سخن از حق و عدالت اجتماعی به میان آورد توسط ایادی رژیم ربوده می شود و با انگ‌ها و بر چسب‌های ناچسب و انتشار آن توسط روزنامه‌های معلوم الحال دولتی بدنام می‌گردد[...] استارت دستگیری خودسرانه دانشجویان آزادیخواه [...] در قوانین داخلی ایران تسریح [تصریح] شده فرد بازداشت شده حق برخورداری از وکیل دارد ...»

بله این شمه‌ای است از تبلیغات براندازانه و الکنی که، در سال 57 هم شاهد انتشارشان توسط عوامل ساواک و استعمار بودیم، البته نه بر شبکة مجازی. آنروزها جنگ سرد به اوج خود رسیده بود، و حاج منصورها، «حق» و «حقیقت» بلغور می‌کردند، هر چند صدایشان به گوش ما نمی‌رسید. و آنروزها، جناب حاج سیدجوادی «نامه» می‌نوشتند، ولی ما از متن آن اطلاعی نداشتیم. ولی، امروز می‌توانیم متن نامة جدید‌شان را «بررسی» کنیم.

در این نامه، جناب حاج سیدجوادی، به بررسی اصول قانون اساسی حکومت اسلامی پرداخته‌اند تا بگویند، انتخابات در چنین حکومتی در واقع یعنی کشک! البته ما هم کاملاً به آقای حاج سید جوادی حق می‌دهیم. ولی برای رسیدن به این نتیجة مسلم، لزومی نداشت آن‌جناب بر خود زحمت مطالعة چندین و چند اصل از این قانون «مضحک» را هموار کنند. حکومتی که مشروعیت خود را مدیون احکام توحش دینی است، و قانون اساسی‌اش بر «ولایت مطلقة» فقیه تأکید دارد، با انتخابات کاملاً بیگانه است. ولی در کمال تعجب، مطلب آقای حاج سیدجوادی، حکومت اسلامی را اصلاً هدف نگرفته! بله، جناب حاج سیدجوادی، در واقع، به گاز گرفتن پای اتحاد جماهیر شوروی سابق و کلنل پوتین مشغول‌‌اند! و انتخابات روسیه را هم با انتخابات جمکران مقایسه کرده‌اند! خلاصه بگوئیم، جناب حاج سیدجوادی، «رنج» نگارش را از این جهت بر خود هموار کرده‌اند، تا ضمن تکرار ترهات «نیویورک تایمز» و «گاردین»، که منافع اربابان‌شان در جهان به خطر افتاده، به ما ملت ایران «حالی» کنند، کاسپاروف حق داشت! کاسپاروف، همان نوچة‌ محافل فاشیسم بین‌الملل است، که مانند دانشجویان «آزادیخواه»، در زمینة آشوب و برپائی تظاهرات غیرقانونی تخصص دارد! و این کاسپاروف می‌فرماید، « انتخابات روسیه تقلبی است»، و جناب حاج سیدجوادی هم به ما می‌گویند، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیست نبود!

البته هدف ما از این وبلاگ به هیچ عنوان دفاع از روسیه نیست. روسیه، و عملکردهای دولت فعلی آن، بر خلاف آمریکا، نیازی به وکیل مدافع ندارد! پس باز می‌گردیم به فرمایشات جناب حاج سیدجوادی در مورد «عوامفریبی» اتحاد جماهیر شوروی، تا به ایشان بگوئیم، حاکمیت شوروی هر چه بود، «خوب» یا «بد»، نمی‌تواند با یک حکومت دست نشاندة سازمان سیا در ایران به قیاس کشیده شود! و از همه مهم‌تر، جناب حاج سیدجوادی باید بدانند که در سال 1917، در روسیه، بدون دخالت ژنرال هویزر، و حمایت سازمان جنایتکار ناتو، «انقلاب» صورت گرفته. و کسی که ادعای شناخت در زمینة مسائل حقوقی دارد، باید بداند که براندازی استعماری 22 بهمن را، با هیچ استدلالی نمی‌توان با انقلاب اکتبر در ترادف قرار ‌داد. ولی، گذشته از این مسائل «فرعی»، می‌باید کمی هم به پیام اصلی «مقالة» جناب حاج سیدجوادی بپردازیم، پیامی عوامفریبانه، در مسیر «پروپاگاند» براندازی.

حضرت حاج سید جوادی پس از تقدیر از انحلال غیر قانونی مجلس، توسط محمد مصدق، به نقل از یک فیلسوف آلمانی در اواخر قرن 18، می‌گویند:

«من یقین ندارم که با تغییر؛ وضع بهتری خواهد آمد؛ اما یقین دارم که برای بهتر شدن باید وضع تغییر کند.»

جناب حاج سیدجوادی! می‌توانید بفرمائید «تغییر» کذا «چگونه» باید صورت گیرد، و از «چه مسیری»؟ می‌توانید بفرمائید، اگر هدف از تغییر، «بهتر شدن وضع» است، کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که «تغییر وضع»، فی‌نفسه به معنای «بهتر» شدن آن باشد؟ فیلسوف شما چگونه فیلسوفی بوده، که فقط یک روی سکة «تغییر» را می‌بیند؟ آنهم روی مطلوب را! و از همة این حرف‌ها که بگذریم، پس از «تغییر»، کدام «وضع» باید بهتر شود، وضع مردم ایران، یا وضع شرکای حکومت اسلامی، که در حال حاضر همگی نقش مخالف‌خوان به عهده گرفته‌اند؟ جناب حاج سید جوادی، شما که مانند دیده‌بان کذا، کور نیستید، نگاهی به نام‌ این شبه مخالفان، که بر صفحات سایت‌های به اصطلاح «فیلترشده» انتشار یافته بیاندازید! آیا آنچه به زعم شما می‌باید «بهتر» شود، وضع اربابان واقعی و پشت‌پردة حکومت اسلامی نیست؟!

جناب حاج سیدجوادی! اطمینان دارم که نمی‌توانید به این پرسش‌های ساده پاسخ دهید. چرا که، شما هم مانند «حاج منصور»، برای خودتان «مأموریت» قائل شده‌اید. حاج منصور تکلیف‌اش روشن است، و مانند هزاران لات و اوباش حکومتی که نان‌شان در دست سازمان امنیت افتاده، مأمور حفاظت از «خون شهدا» شده‌، تا «انقلاب» خدشه‌دار نشود! مداحی امثال حاج منصورها، هر چند که فقر و نیازمندی، به هیچ عنوان توجیه‌گر «پفیوزی» نیست، تاحدی قابل درک است. و این فرض را هم قبول داریم که، هر که فرودست شد، الزاماً مداح «قدرت» نشده. اما شما، جناب حاج سید جوادی! شما را که از ناکجاآباد «استخراج» نکرده‌اند؟ پس به چه دلیل، هنوز کودتای ننگین سازمان سیا در ایران را «انقلاب» می‌خوانید؟ به چه دلیل برای جنایتکاری به ‌نام مناخیم بگین سوگواری می‌کنید؟ شما چرا «مداح» شده‌اید، آنهم «مداح» عموسام؟!


سه‌شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۶

«دیده‌بان» نابینا!
....
امروز با چهرة واقعی و اسلام پرست سازمان دیده‌بان حقوق بشر، واقع در شهر نیویورک آشنا شدیم! این سازمان، به بهانة دفاع از «حقوق بشر»، بی‌شرمانه از قانون اساسی حکومت اسلامی دفاع می‌کند! همان قانونی که تمام قوانین سرکوبگر حکومت اسلامی از آن منبعث می‌شود، و ما خواهان برپائی رفراندوم برای تغییر آن هستیم. بله، سازمان دیده‌بان حقوق بشر در نیویورک هم به نفع فاشیست‌های گروه خاتمی، وارد مبارزات انتخاباتی جمکران شده. این «سازمان»، به بهانة اعتراض به نقض حقوق بشر در ایران، عملاً به تبلیغات برای قانون اساسی حکومت اسلامی پرداخته! تعجب نکنید! گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر در واقع تبلیغ برای دارودستة خاتمی و تأکید بر رعایت همان قانون اساسی عصرحجر است، که به برکت اشغال سفارت آمریکا در تهران، به «تصویب» رسید، و کلیة قوانین توحشی که بر ما ملت تحمیل می‌شود، منبعث از آن ‌است. پس بی‌دلیل نیست که سازمان کذا به بهانة نکوهش «سرکوب» در ایران، این سرکوب وحشیانه را در تضاد با قانون اساسی حکومت اسلامی نیز مشاهده کند! بله، سازمان دیده‌بان «حقوق بشر»، مانند اصحاب کهف پس از سه دهه از خواب برخاسته، و «ابهام» قانون اساسی حکومت اسلامی را در قسمتی از قوانین مشاهده فرموده‌اند!

این «سازمان» شریف، برای آنکه نهایت امر مجبور به قبول این امر نشود که، «ابهام» ریشه در قانون اساسی حکومت اسلامی دارد، خواستار ابهام‌زدائی از «جزء» شده ، تا ابهام «کل» به زیر سوال نرود! چرا؟ چون دهها لشکر آمریکا، جهت حفاظت از حکومت اسلامی، و به ویژه جهت حفاظت از قانون اساسی همین حکومت، در افغانستان و عراق لنگر انداخته‌اند! این قانون اساسی، که پایه و اساس چپاول و کشتار مردم ایران، عراق و افغانستان شده، قانونی است که با نادیده گرفتن مردم، با نام پدیده‌ای گنگ و مبهم، به نام «خدا» آغاز می‌شود، و امروز که جرج بوش راهی منطقه ‌شده، تا چند صباحی از فروپاشی حکومت‌های پوسیدة طالبان شیعی مسلک جمکران و شرکاء در منطقه جلوگیری کند، چه عصائی بهتر از همین قانون اساسی؟

پیش از ادامة مطلب به کسانی که خواستار تشکیل جبهة متحد لائیک شده‌اند، یادآور شویم که انتخاب واژه‌ها برای ارایة مطالبات جبهة لائیک، بر خلاف آنچه بعضی‌ها پنداشته‌اند، از اهمیت فراوان برخوردار است. چرا که همین مطالبات می‌باید در قانون اساسی پایه‌ها و ارکان خود را بیابد. به همین دلیل بارها تکرار کرده‌ایم که، ما خواهان براندازی یا انقلاب‌های نارنجی، قرمز و عنابی نیستیم. ما خواهان برپائی رفراندوم جهت تغییر قانون اساسی هستیم. ما خواهان قانون اساسی‌ای هستیم که با نام مردم ایران، خارج از تعلقات جنسی، مذهبی و قومی‌ آغاز شود. ما خواهان ممنوعیت دخالت افراد غیرمسئول، به ویژه روحانیت، در امر سیاست هستیم. روحانیت اگر خواهان ورود به عرصة سیاسی است، می‌باید مانند دیگر فعالان سیاسی، حزب تشکیل دهد و از قوانین جاری کشور پیروی کند. به زبان ساده‌تر، ملت ایران دیگر دخالت سینه‌زن و روضه‌خوان، رمال و تیغ‌کش را در امور سیاسی قبول نخواهد کرد. لائیسیتة مورد نظر ما هیچ ارتباطی با لائیسیته ادعائی و «مضحک» ترکیه ندارد. ما در پی تحمیل لائیسیته بر کل جامعه نیستیم، بلکه خواهان حاکمیت لائیک هستیم. ما معتقدیم که، تمامی افرادی که زیر 18 سال دارند، می‌باید در یک نظام لائیک پرورش یابند، و پس از رسیدن به 18 سالگی،‌ اگر تمایل به پیروی از مشی مذهبی داشتند، می‌توانند آزادانه زندگی مذهبی را انتخاب کنند. به این ترتیب، هر فردی که در عرصة دستگاه‌های دولتی فعال است: کلیة کارمندان دولت، موظف‌اند لائیسیته را رعایت کنند. و در دانشگاه‌های دولتی، استادان موظف به رعایت لائیسیته‌ خواهند بود، حال آنکه دانشجویان اجباری به رعایت آن ندارند، چرا که، دانشجو کارمند دولت نیست. روشن است که بخش خصوصی نیز مقررات «خاص» خود را اعمال خواهد کرد. ادامة این بحث را به بعد موکول می‌کنیم، چرا که، انتشار گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر جهت دفاع از قانون اساسی حکومت اسلامی، در شرایط فعلی، از اهمیت بیشتری برخوردار است.

فراموش نکنیم که حکومت عصرحجر، سه دهه پیش با شعار «حقوق بشر» جیمی کارتر بر ما ملت تحمیل شد. و گویا بعضی‌ها به این خیال خام افتاده‌اند که پس از سه دهه، با ابزار مشابه، به هدف مشابه دست یابند: شعار حقوق بشر، جهت سازمان دادن به یک براندازی. «پروپاگاند» سایت رعایای الیزابت دوم در مورد سفر جیمی کارتر به تهران نیز در همین راستا انجام گرفت، و بحث مضحک نخبگان جمکران پیرامون «مهدی بازرگان» که به ویژه در گویانیوز منتشر می‌شود، بر محور همین پروپاگاند قرار دارد.

سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 8 ژانویه 2008، گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر در نیویورک را منتشر کرده. سازمان کذا، گویا پس از سه دهه از خواب پریده‌، و مشاهده فرموده که در ایران با استفاده از «قوانین مبهم» مخالفان را سرکوب می‌کنند. «قوانین مبهم» را خوب به خاطر بسپاریم. قوانین مبهم، همان قوانینی است که به برکت آن‌ها سازمان‌های ریز و درشت مدعی دفاع از حقوق بشر، به حاکمیت ایران فشار می‌آورند، تا با قانون شکنی، قانون شکنان را تشویق کند! بله، دهه‌هاست ما ملت، قربانی این بازی ظریف و بیشرمانة «حقوقی» شده‌ایم. به عنوان نمونه، وقتی کسی را به جرم برهم زدن نظم عمومی دستگیر می‌کنند، نظم عمومی و چارچوب‌های قانونی آن می‌باید به صراحت تعریف شده باشد. ساده‌ترین نمونة بر هم زدن نظم عمومی، تجمع و تظاهرات غیرمجاز است که، بدون مجوز وزارت کشور انجام می‌گیرد. ولی در حکومت اسلامی شاهدیم کسانی که اقدام به تظاهرات غیرمجاز کرده‌اند، نه تنها مجازات نمی‌شوند، که به دلیل قانون شکنی آشکار و عمدی، از طریق تبلیغات «شاخک‌های» همین حکومت، تبدیل به شخصیت‌های آزادیخواه و فرهیخته می‌شوند! و گروه شیرین عبادی و محافل برونمرزی به طبل زدن برایشان می‌پردازند. با توسل به چنین راهکارهائی است، که مسیر آزادیخواهی و مطالبات آزادیخواهانه به بیراهه کشانده می‌شود.

آخرین نمونة حمایت بوق‌های تبلیغاتی غرب از قانون شکنان، به بهانة دفاع از حقوق بشر، مورد فردی است به نام راحله زمانی. «راحله زمانی»، زنی است که همسر خود را به دلیل خیانت به قتل رسانده، و اخیراً نیز اعدام شده. همانطور که بارها در این وبلاگ گفتیم، ما در هر حال با مجازات اعدام مخالف‌ایم، چرا که «مرگ» را مجازات نمی‌دانیم، و معتقدیم جسم و جان انسان متعلق به خود اوست. و به همین دلیل هم احکام وحشیانة اسلامی از قبیل سنگسار، شلاق زدن و قطع عضو از نظر ما کاملاً محکوم است. ولی به همان دلیل که با اعدام مخالف‌ایم، قتل را نیز نمی‌توانیم تأئید کنیم. در نتیجه، زنی که همسر خود را به قتل رسانده، مجرم است. و می‌باید مجازات شود. ولی وقتی زنی در حکومت عصرحجر مرتکب عمل وحشیانه‌ای می‌شود، و همسر خود را به قتل می‌رساند، سازمان‌های دفاع از حقوق بشر با اعدام وی مخالفت می‌کنند، بدون آنکه مجازات اعدام در حکومت اسلامی را به زیر سئوال ببرند! و یا اینکه بپذیرند، قاتل در هرحال باید تاوان جرم خود را بپردازد!

گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر در نیویورک را نیز دقیقاً در همین راستا می‌باید بر‌رسی کرد: استفادة ابزاری از منشور بین‌المللی حقوق بشر، جهت ارائه «تصویر دلپذیر» از حکومت اسلامی در دورة محمد خاتمی! بله، هر چه باشد محمد خاتمی از خودشان است. همانطور که گفتیم طی سه دهة اخیر، نوک حملة استعمار محمد خاتمی بوده. هر جا سرکوب لازم آید، ‌محمد خاتمی‌ حضور دارد. و امروز، به دلیل فرسایش حکومت اسلامی، استعمار نیاز مبرمی به خادم دیرینة خود پیدا کرده. به همین دلیل، سازمان کذا، بدون در نظر گرفتن اصل اول و دوم قانون اساسی، که جامعة ایران را تحت انقیاد احکام توحش شیعی مسلکان قرار می‌دهد، و ناقض تمامی آزادی‌هائی است که در قسمت‌های دیگر منظور شده، به اصل 24 قانون اساسی اشاره می‌کند و می‌گوید این اصل، آزادی مطبوعات را تضمین می‌کند، ولی «کمی» ابهام دارد! یا اصل 35، به همة متهمین اجازه داشتن وکیل می‌دهد، ولی ...

سازمان کذا، پس از سرزنش «ملایم»، و بررسی آبکی اصول قانون اساسی، به اصل مطلب می‌پردازد، و ضمن حمایت از قانون شکنانی که بدون دریافت مجوز از وزارت کشور تجمع کرده بودند، خواستار آزادی همه کسانی می‌شود که به صورت مسالمت‌آمیز عقاید خود را بیان می‌کنند! حقوقدانان سازمان کذا ظاهراً پنداشته‌اند، تقاضاهای‌شان بسیار هم مستدل و مبرهن است! و به قول معروف، «مو لای درزش نمی‌رود!» ولی باید به اینان یادآور شویم، که کلیه اعمال وحشیانة حکومت اسلامی، با اتکاء به دو اصل اول و دوم قانون اساسی این حکومت قابل توجیه است. و سازمان دیده‌بان حقوق بشر، اگر واقعاً اینهمه شیفتة رعایت این حقوق در سراسر جهان، به ویژه در ایران است، بهتر بود به حقوق‌دانان «مبرز» خود بررسی دو اصل کذا را محول می‌کرد، تا مشخص شود این دو اصل، با چه صراحتی نافی اصل 24، اصل 35 و کلیة اصول دیگری هستند که در قانون اساسی حکومت اسلامی به آزادی‌های مدنی اختصاص یافته. پس از انجام این مهم، که با توجه به امکانات سازمان دیده‌بان حقوق بشر، مسلماً یک ساعت هم وقت نخواهد گرفت، سازمان کذا می‌تواند بجای مقایسة «دوران خوب» محمد خاتمی، با دوران سرکوب احمدی نژاد، و بجای شکوه از «ابهام در بعضی قوانین»، به اصل مطلب بپردازد، و خواهان رفع «ابهامات» واقعی در قانون اساسی حکومت اسلامی شود، چرا که ابهام در قوانین جمکران، ریشه در «ابهامات» قانون اساسی دارد. مسلماً حقوقدانان زبدة سازمان دیده‌بان حقوق بشر می‌دانند، قانونی که به نام خدا آغاز می‌شود، پای بر «ابهام آسمانی» می‌فشارد، همان «ابهام مقدس»!

ولی خارج از این داستان‌های «کدو قلقله زن»، که آنگلوساکسون‌ها، جهت گرم کردن تنور انتخابات مضحک جمکران، و به نفع فاشیست‌های اسلامی نقل می‌کنند، بهتر است سازمان‌های به اصطلاح مدافع حقوق بشر، در بلاد فرنگ بدانند که، مردم ایران جهت آشنائی با نقض حقوق خود توسط حکومت دست نشانده استعمار، نیازی به گزارش‌های «فصلی» اینان ندارند. سازمانی که مدعی دفاع از حقوق بشر است، نمی‌تواند قانون اساسی حکومت اسلامی را به عنوان سرچشمة قوانین سرکوب نادیده انگارد! دیده‌بان حقوق بشر، بجای پرداختن به ریشة سرکوب، خواستار ارائه تعریف مشخصی از «امنیت ملی» شده، تا آزادی بیان، تجمع و تشکل امکانپذیر شود! گویا در حکومتی که مفهوم وسیع «ملت» را در چارچوب حقیر «امت» به اسارت کشانده،‌ می‌توان تعریفی از «امنیت ملی» هم ارائه داد! حتماً حقوقدانان سازمان کذا چنین می‌پندارند:

«دیده‌بان حقوق بشر همچنین خواستار ارائه تعریفی مشخص از امنیت ملی و موارد نقض آن می‌شود، به گونه‌ای که ناقض مقررات تضمین شده بین‌المللی در زمینة آزادی بیان، تجمع، و تشکل نباشد.»

بهتر است سازمان کذا توضیح دهد، چگونه می‌توان در حکومت اسلامی اصولاً چنین تعریفی ارائه داد؟ جائیکه ولایت مطلقة فقیه، جهت تأمین منافع استعمار، می‌تواند با فتوی خود همة قوانین و مقررات را رأساً نقض کند! یا اینکه همین ولایت می‌تواند از دانشجو جماعت بخواهد، قوای سه‌گانه را میان‌برزده، «ناظر» بر اجرای «عدالت» در جامعه باشد! و یا جائیکه، حاج منصورها مأمور نظارت بر امور سیاسی می‌شوند؟ و خصوصاً در شرایطی که، دیده‌بان حقوق بشر هم، چشم بر واقعیات می‌بندد، تا از فاشیست‌های شبه اصلاح طلب حمایت کند؟

سازمان دیده‌بان حقوق بشر به این مختصر اکتفا نکرده و از دولت آمریکا می‌خواهد برای حمایت از گروه‌های جامعة مدنی ایران با آنان ارتباط برقرار کند! کدام عقل سلیم می‌پذیرد که دولت آمریکا از جامعة مدنی «حمایت» می‌کند؟ با نگاهی به آثار نوام چامسکی، به صراحت می‌بینیم که، این دولت در درون آمریکا هم از جامعة مدنی حمایت نمی‌کند! سازمان دیده‌بان حقوق بشر گویا نمی‌داند که، ما ایرانیان مانند مردم عراق و افغانستان ، شرایط اسفبار امروز خود را مدیون حاکمیت آمریکا هستیم. ولی جهت رفع نگرانی دیده‌بان حقوق بشر، به اطلاع آن سازمان «محترم» و نگران ارتباط و دیالوگ می‌رسانیم که، بذری که با «دیالوگ در کلمبیا» پاشیدند، بالاخره «جوانه» زده! و بزودی گروهی از اساتید محترم دانشگاه کلمبیا، جهت دلجوئی از پرزیدنت مهرورزی راهی جمکران خواهند شد. بله، این خبر بهجت اثر، اختصاصی مهرنیوز، مورخ 18 دیماه 1386 است! خلاصة مطلب، دیده‌بان محترم آسوده بخوابد، اساتید محترم کلمبیائی خودشان «امنیت ملی» را در محل برایمان «تعریف» خواهند کرد.



دوشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۶


نیکولا و فتح «علی»!
...

از هنگامی که اشغالگران به مقتدی صدر پیشنهاد کردند به تحصیلات خود ادامه دهد، و آیت‌الله شود، انفجار بمب در اماکن عمومی، و در میان مخالفان سازمان القاعده در عراق شدت گرفته. گویا مقتدی صدر در امر «تحصیل» پشتکار و جدیت فراوان به خرج می‌دهد. همچنانکه علی خامنه‌ای سعی دارد با التماس به درگاه دولت فرانسه، ایران را به عراق دیگری تبدیل کند. دیروز، حسینی، سخنگوی وزارت امور خارجة حکومت اسلامی، اعلام کرد ولایتی سه ماه پیش با «نیکولاسرکوزی» رئیس جمهور فرانسه ملاقات کرده! می‌دانیم که ولایتی مانند علی لاریجانی مشاور خامنه‌ای است، و هیچ مسئولیت مستقیمی در برابر مجلس ندارد. و می‌دانیم که لاریجانی همزمان با حضور سرکوزی، کوشنر، و اهود باراک در مصر، راهی این کشور شد. و رسانه‌ها اعلام داشتند، لاریجانی برای دیدن آثار تاریخی مصر به این کشور رفته. ما هم باور می‌کنیم! پیامد ملاقات ولایتی با سرکوزی را به یاد داریم. تکرار دستورات سازمان سیا، جهت تداوم بحران هسته‌ای، از طریق پافشاری بر ادامة غنی‌سازی اورانیوم، و ایجاد بحران در روابط با روسیه، از طریق مطالبة «سهم 50 درصدی ما از خزر»! سفر لاریجانی به مصر نیز، بر خلاف ترهات رسانه‌های اسرائیلی، در چارچوب ملاقات ولایتی و سرکوزی صورت گرفته. چرندبافی‌های رهبرمعظم در باب خود کفائی و اظهارات امروز سخنگوی وزارت امور خارجة فرانسه، در مورد صدور قطعنامة تحریم‌ها علیه مردم ایران، شاهدی است بر این مدعا، که گورکن‌ها به هیچ قیمتی حاضر نیستند از تأمین منافع آمریکا در منطقه دست بردارند. امروز «پاسکال آندره‌آنی»، سخنگوی وزارت امور خارجة فرانسه، با اطمینان از تداوم غنی سازی اورانیوم توسط نوکران آمریکا در ایران، اعلام می‌دارد:

«ایران به تعهدات بین‌المللی خود عمل نمی‌کند و فعالیت‌های هسته‌ای خود را نیز به حالت تعلیق در نیاورده است، بنابراین گفتگوها برای تصویب تحریم‌های جدید علیه ایران ادامه دارد.»
منبع: ایرنا، مورخ 17 دیماه 1386

بله، می‌بینیم که سفر لاریجانی، غلام‌بچة سفارت کذا، جهت «تماشای آثار تاریخی مصر» با چه اهداف پلیدی بر ضد ملت ایران انجام گرفته. و البته گورکن‌ها، به این مختصر نیز اکتفا نکرده، جهت سازمان‌دادن به یک درگیری «ساختگی» با ایالات متحد نیز خود را آماده می‌نمایند. و طبیعی است که خبر مؤثق «آمادگی» نوکران ضدامپریالیست سازمان سیا در جمکران جهت «نبرد با آمریکا»، ابتدا از طریق شبکة «سی.ان.ان» پخش شود. شبکة کذا ادعا کرده، «نزدیک بود» بین ایرانی‌ها و آمریکائی‌ها در تنگة هرمز درگیری شود! ولی شکر ایزد، به خیر گذشت! به گزارش بنگاه خبر پراکنی «بی‌بی‌سی»، مورخ 7 ژانویه 2008، گوردون جاندرو، سخنگوی شورای امنیت ملی آمریکا به گورکن‌ها پیام داده:

«از اقدامات تحریک‌آمیزکه ممکن است در آینده به وقایع خطرناکی منجر شود پرهیز کنند.»

ولی می‌دانیم که از سه دهة پیش، به فرموده سازمان سیا، روح‌الله، سیاست داخلی و خارجی حکومت امام‌زمان را در یک جمله خلاصه کرده بود: «هر چه آمریکا بگوید، عکس آن ‌را انجام دهید!» در نتیجه، سپاهیان جان بر کف امام‌زمان که بنزین و تجهیزات خود را هم از پنتاگون دریافت می‌کنند، در اطاعت از فرامین «رهبر کبیر انقلاب» لحظه‌ای درنگ نخواهند کرد، و به اقدامات تحریک‌آمیز ادامه خواهند داد، تا راه تجزیة ایران هموار شود. گویا خبر حضور قریب‌الوقوع جرج بوش در منطقه، روح تازه‌ای در پیکر بی‌جان نوکران‌اش در سپاه امام زمان دمیده. بله، اینهم از معجزات میلاد مسیح باید باشد. چون ارتدوکس‌های مسیحی میلاد «آنحضرت» را امروز جشن می‌گیرند.

در هرحال، معجزات مسیح هر چه باشد، به پای معجزات جرج بوش نخواهد رسید. می‌گویند دست مسیح، بیماران مبتلا به جذام را شفا می‌داد، و می‌گویند دم مسیحائی مرده را جان دوباره می‌بخشید، ولی هرگز خبر سفر قریب الوقوع مسیح، چندین هزار جسد پوسیده را به جنگجویان «مبارز» تبدیل نکرده بود! بله، ابعاد معجزة جرج بوش به مراتب از معجزات مسیح گسترده‌تر است. چون علیرغم تکذیب خبر «سی.‌ان.ان» توسط سپاه پاسداران، اجساد بسیاری از خاک برخاسته و علاوه بر «سهم50 درصدی ما از خزر»، خواستار برافراشتن پرچم ایران در «استان بحرین» شده‌اند!

بحرین کشوری است که حاکمیت‌اش از سوی سازمان ملل به رسمیت شناخته شده. و سهم ما از خزر نیز در محدودة ‌محوری است که بندرترکمن را به آستارا وصل می‌کند. اگر غیر از این می‌بود، سایت رعایای الیزابت دوم «اسناد معتبر» سهم ما از خزر را جهت اثبات «حقیقت» بر شبکة اینترنت قرار می‌داد، تا با اتکاء به حماقت و یا مزدوری بعضی‌ها، «سهم ما» را نیز مانند نفت، به نفع بریتیش پترولیوم، «ملی» کند.

بله، در آستانة ملی شدن نفت، سایت «شریف نیوز» یک مصاحبة «شیرین» با آخوند حسینیان انجام داده. حسینیان ضمن تأکید بر این مهم که پیش از مصدق، دستاربندان بر ملی شدن نفت تأکید داشتند می‌گوید، کاشانی ملی شدن نفت را تلاش جهت تأمین صلح جهانی و چارة تمام دردهای مردم ایران اعلام کرده:

« بعد از روی کار آمدن رزم آرا [...] آیت‌الله [کاشانی] با برشمردن مصیبت‌های مردم تصریح کرد که ملی شدن نفت در ایران تنها چارة بیچارگی ماست [...] به منظور کمک به تأمین صلح جهانی [...] صنعت نفت در مناطق کشور بدون استثناء ملی‌شود.»

و امروز شاهدیم که آخوند کاشانی، تا چه حد به امور سیاسی و اقتصادی تسلط داشته‌اند، چون‌ ملی شدن نفت نه تنها همة مشکلات ملت ایران را بر طرف نمود، که صلح را نیز در جهان بخوبی تأمین کرد. به ویژه در عراق، افغانستان و پاکستان، یعنی در مرزهای کشور ایران! البته اگر آخوند کاشانی شرشان از سر ما ملت کم شده، نمی‌باید فکر کرد که، تخم چنین نخبگانی را ملخ خورده باشد؛ فراوانند، و همگی در راه صلاح و مصلحت میهن اسلامی، همه روزه از کارخانة رجاله پروری «دستور» کتبی دریافت می‌کنند، و امت اسلام را به سوی استقلال و آزادی رهنمون می‌شوند! که حافظ گفته، «هان! مشو نومید چون آگه نه‌ای از سر غیب، باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور»! حافظ از همان روزها می‌دانست که حاج روح‌الله و حاج منصور در صحنة سیاست این کشور ظهور خواهند کرد. و اگر حاج روح‌الله، مانند همة امامان شیعه پس از جنایت و حماقت فراوان «تقدس» یافت، حاج منصور هنوز در قید حیات است، و درس اخلاق هم به ما می‌دهد. حاج منصور، همان کسی است که ضمن مداحی، نه تنها صریحاً به شهردار تهران توهین کرد، که وی را به اختلاس در اموال عمومی هم متهم نمود. گویا بعضی‌ها از ایشان به قوة قضائیه شکایت کرده‌اند. ولی مگر لات و اوباش، آنهم نوع حکومتی، از این قوة قضائیه هراس دارند؟ ابدا! تلاش اوباش آشوب طلب ساواک این است که سری هم به زندان بزنند، تا بتوانند از طریق یک اقامت «رسانه‌ای» در سلول‌های لوکس و ویژة اوین، کسب «افتخار» کنند.

حاج منصور از اینکه شنیده شاکی خصوصی دارد، گویا بسیار خوشحال شده، و ضمن نفس‌کش طلبی مفصل‌تر، گفته به پیروی از روح‌الله خمینی، جهت دفاع از «انقلاب» قیام کرده است. بله، این بهترین نمونه پیوند دیرین دستاربندان و اوباش است که، کسروی در «تاریخ مشروطه» به آن اشاره کرده. پیوندی که از دوران میرزای شیرازی، همواره توسط استعمار حمایت و تقویت می‌شود. چون دستاربندان بی‌مایه در همة امور دخالت می‌کنند، و اوباش نیز به دلیل حماقت، تعصب و منفعت طلبی از فرامین دستاربندان پیروی خواهند کرد. حاج منصور می‌گوید:

«سینه‌زن باید غیرت داشته باشه [...] حرف امام یادتون رفت که گفت اگر هیچکس نگفت شماها بگید.»

اتفاقاً علی خامنه‌ای هم چندی پیش از دانشجونمایان خواسته بود، بر اجرای «عدالت» در میهن اسلامی نظارت داشته باشند، و در برابر بی‌عدالتی‌ها «سکوت» نکنند. دخالت دانشجونما و سینه‌زن و تیغ‌کش در امور سیاسی، پایه و اساس تشکل‌های «لات‌سالاری» است که حفاظت از منافع استعمار را از دیرباز در کشورمان بر عهده گرفته. الگوی «لات‌بازی» هم روایات شیعی‌مسلکان‌ به نقل از «خرد» بی‌کران امامان و امام‌زادگانشان است. حاج منصور، جهت توجیه فرمان «امام»، و الزام دخالت‌ سینه زنان در امور سیاسی، به «بی‌بی‌گوزک‌های» شیعیان متوسل می‌شود و می‌گوید، اگر ما نگوئیم دست اندرکاران فریب می‌خورند. چون ابوالفضل را هم می‌خواستند فریب دهند! ولی آنحضرت البته فریب نخورده! چون پدرسوختگی را مانند امثال حاج منصور در مکتب «شهادت» آموخته بود:

«ابولفضل را می‌خواستن گول بزنن [با امان نامه] حضرت فرمود [...] با حضرت مسلم هم همین‌کار را کردن و براش امان‌نامه آوردند، تا امان نامه را به دستش دادند، طناب پیچش کردند، و امان‌نامه را پاره کردند و گفتند حالا کو سندت؟ ما کی گفتیم امان داری؟»
منبع: آفتاب‌نیوز مورخ 17 دیماه 1386، کد مطلب: 68979

بله، آن‌ها که به زعم حاج منصور، و به نقل از ابوالفضل کذا، برای حضرت مسلم امان‌نامه آورده بودند، حتماً نمی‌توانستند بدون امان‌نامه به آن‌حضرت نزدیک شوند! این استدلال ابلهانه و ویژة سینه‌زن‌ بازار تهران است که، به موازات سخنرانی مبتذل عبدالله مومنی‌ها، امروز بر عرصة سیاست کشور حاکم شده. در واقع حاج منصورها و عبدالله مومنی‌ها دو روی سکة فاشیسم استعماری‌اند. اولی با چماق دین و ایمان به دیگران هتاکی می‌کند، دومی با چماق «بی‌اعتقادی»، و البته هر دو هم در حال «تقیه» هستند. نتیجة چنین فضای مسموم سیاسی، حضور امثال «عشرت ‌شایق» در به اصطلاح مجلس جمکران است. عشرت‌شایق، که به عنوان نمایندة تبریز به مسجد جمکران «پرتاب» شده، وظیفه دارد با چرندگوئی هرچه از مفاخر تبریز در ذهن ایرانیان وجود دارد، در لجنزار اسلام مدفون کند. و «فارس نیوز» هم، از انتشار چرندیات شایق کوتاهی نمی‌کند! عشرت شایق، مانند دیگر زباله‌های مؤنثی که در حکومت جمکران صحنة سیاسی را اشغال کرده‌اند، متخصص امور اخلاقی نیز هست. چندی پیش هم جهت «سالم سازی» فضای جامعه پیشنهاد کرده بود، روسپی‌ها اعدام شوند، تا دیگر کسی به اینکار نپردازد. در ضمن شایق رهنمودهائی نیز جهت قرآنی شدن سریال‌های تلویزیونی ارائه داده تا جامعه «فاسد» نشود!

البته وجود امثال شایق برای تکمیل «لات‌سالاری» الزامی است. چون ارتش ناتو هم پس از استقرار دموکراسی در افغانستان، و تبدیل این کشور به نخستین مرکز تولید مواد مخدر در جهان، یک سر متخصص امور فرهنگی به نام «خرم» از ناکجاآباد بیرون کشیده، تا بگوید سریال‌های هندی بت پرستی را تشویق می‌کنند. و سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 7 ژانویه 2008، این ترهات را انتشار داده، تا دیگران «بیاموزند»، و به این وسیله، بازار سریال‌های هولیوودی از کسادی به در آید.

در این راستا، در آستانة سفر جرج بوش به منطقه، رسانه‌ها باز هم بن لادن، سخنگوی سازمان ناتو را از پستو بیرون کشیده، و از زبان پادوی سازمان سیا اعلام کرده‌اند که، باید با بمب از جرج بوش استقبال شود! بله، این یک سناریوی جنجالی برای فیلم‌سازان هولیوودی خواهد بود. ولی متأسفانه هنوز شیعیان عراق نمی‌دانند که بن لادن، پادوی حاکمیت آمریکا است، و هیچ دشمنی با جرج بوش عزیز ندارد. در نتیجه به محض پخش این «خبر»، حنازرچوبه، مورخ 17 دیماه 1386گزارش داد، یکی از اعضای شیعة مجلس عراق به نام «طعان موسوی» سکته کرد! البته حق هم داشت!

موسوی در زمان صدام حسین معلم مدرسه در ناصریه بوده. آورده‌اند که در سال 1991، توسط ارتش بعث عراق از مدرسه اخراج می‌شود، و سه برادرش هم بلافاصله تیرباران می‌شوند! البته معلوم نیست چرا موسوی تیر باران نشده! بله، این هم از اسراری است که هرگز فاش نخواهد شد! در هر حال این موسوی، که سه برادر شهید دارد، پس از اشغال عراق توسط آمریکا، ارتقاء درجه یافته، و به نمایندگی مجلس می‌رسد! و امسال، بدون توجه به فقر هم میهنان‌اش، جهت انجام فریضة «مقدس» حج راهی عربستان هم می‌شود، و چند روزی از بازگشت این نمایندة شریف به عراق نگذشته بود، که رسانه‌ها خبر تصمیم بن‌لادن جهت ترور جرج بوش را منتشر می‌کنند. مجسم کنید وضع حاج موسوی را که با شنیدن این خبر زمین زیر پایش به لرزه در آمده! جرج بوش دوست داشتنی که موسوی را از روستای ناصریه به مجلس نمایندگان در شهر بغداد آورده، و به او امکان داده به مکة مکرمه هم شرفیاب شود، جانش در خطر است! تنها راهی که برای موسوی باقی مانده بود، این بود که بمیرد! زندگی بدون جرج بوش، دیگر چه معنائی می‌تواند داشته باشد؟ موسوی، به توصیة مهرانگیزکار نگاهی به نوک دماغ خود کرد، و دید کار سختی نیست، سپس با خود اندیشید، «بدون رهبرم هرگز!» و آناً سکته کرد.

باشد که این حکایت درس عبرتی شود، برای آن «رهبر» شیعیان که، به حمایت نیکولاسرکوزی امید بسته‌. امروز در روسیه پیروزی بر ارتش ناپلئون بناپارت را جشن می‌گیرند. آن‌هنگام، ناپلئون سوار بر اسب سفید اهدائی فتح‌علیشاه قاجار، متحد خویش، به مسکو وارد شد. 195 سال پیش، ارتش امپراطور فرانسه، علیرغم اشغال پایتخت روسیه، و برخورداری از برتری نظامی، در جنگ شکست خورد.


یکشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۶

سگ و فرهنگ!
...

29 سال پیش، در چنین روزی بود که، جیمی کارتر و سران کشورهای فرانسه، آلمان و انگلستان در پایان نشست دو روزة گوادالوپ، در مورد سرنگونی حکومت ایران به توافق رسیدند، تا با توسل به مشتی لات و اوباش، یک «حکومت» بر ما ملت تحمیل کنند! و پس از گذشت سه دهه، شرایطی فراهم آورده‌اند، که در کمال بیشرمی، مهره‌های اصلی خود را به عنوان مخالفان همین حکومت به ما ایرانیان حقنه کنند. بله، به همین دلیل است که، چرندیات ابراهیم یزدی، در باب صلح، دمکراسی و خشونت ستیزی، در سایت «گویانیوز» انعکاس می‌یابد. و امروز قرعة «مخالفت» با حکومت اسلامی، به نام آخوند طاهری اصابت کرده، که سابقاً امام جمعة اصفهان هم تشریف داشتند. «بی‌بی‌سی» می‌گوید، ایشان نظارت استصوابی را «مرگ انقلاب» نامیده‌اند! حتماً بر اساس نظرات این «سر» آیت‌الله، در ایران «انقلاب» هم شده بود. ولی هر چه شده بود، در هر حال، رو به مرگ دارد و طاهری‌ها با این موضع‌گیری‌های مضحک سعی می‌کنند، بار دیگر با توسل به فریب و نیرنگ، مرگ این تحفة عموسام را به «تندروها» نسبت دهند. پس جای تعجب نیست که، جرج بوش در آستانة سفر به خاورمیانه بگوید، با «تندروها» مخالف است! کاملاً حق دارد! امروز، بیش از یکسال از شکست ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه می‌گذرد، و آمریکا دیگر نمی‌تواند طبق معمول از «تندروها» حمایت کند، نه در ایران و نه در اسرائیل. دلیل تشکیل «تریبون آش نذری» را می‌باید در افلاس رهبر جهان سرمایه سالاری غرب جستجو کنیم.

به پیروی از پیشنهاد تشکیل «تریبون آش»، جهت احقاق حقوق زنان، تشکل‌های دانشجونمایان آشوب‌طلب نیز دست دوستی به سوی «دیگران» دراز کرده‌اند، تا به ادعای خود از سرکوب دانشجویان جلوگیری به عمل آید. البته، تریبون پیشنهادی دانشجونمایان «مراسم آش پزان» ندارد؛ جلسه «مردانه» است! به دانشجونمایان محترم یادآور می‌شویم که، دانشجو جماعت صلاحیت دخالت در امور کشور را ندارد، دانشگاه هم محل فعالیت سیاسی نیست. و یک جنبش‌ لائیک، تشکل‌های سیاسی دانشجوئی را که در چارچوب اهدافی گنگ تشکیل می‌شود، نمی‌تواند به رسمیت بشناسد. تنها تشکلی که می‌تواند در دانشگاه به رسمیت شناخته شود، تشکل دانشجوئی، جهت رفع مشکلات دانشجویان در چارچوب مقررات هر دانشگاه است. گروه‌های سرکوب، از قبیل «تحکیم وحدت»، که جهت ایجاد آشوب در دانشگاه، و کشاندن آن به سطح جامعه فعال‌اند، می‌باید بدانند که در انزوای کامل قرار خواهند گرفت. گروه حکومتی «تحکیم وحدت» و شاخه‌های منشعب از این تشکل استعماری، که دیگر نمی‌توانند مانند گذشته در رکاب موسوی‌خوئینی‌ها سفارت «اشغال» کنند، و زمینه ساز تحریم و جنگ شوند، یا حماسة 18 تیر بیافرینند و زمینه براندازی فراهم کنند، اکنون از ابتذال تقدس‌پرستی، به ابتذال ‌تقدس ستیزی رسیده‌اند، و در نتیجه بجای موسوی خوئینی‌ها، به دشنة مخملباف، داماد آخوند مشکینی متوسل شده‌اند.

مخملباف که از زباله‌های تولیدی «انقلاب فقرفرهنگی» رمالان است، پس از اینکه از مقام تیغ‌کشی در بازار، یک شبه به جایگاه «هنرمند» در بارگاه سرداراکبر «پرتاب» شد، و چند جایزه هم از فستیوال‌های ناتوی فرهنگی دریافت کرد، اینک به شبکة سرداراکبر در تبعید پیوسته. و فعلاً نقش «مرجع تقلید» آزادیخواهان دارودستة اکبر بهرمانی را بر عهده گرفته! سخنان «نغز»، «پرمغز» و مهوعی که ایشان بر زبان می‌رانند، از سوی گروه اکبر بهرمانی در داخل به پروپاگاند ارائة «تصویر دلپذیر» از آمریکا تبدیل ‌شده.

پروپاگاند ارائة «تصویر دلپذیر» از آمریکا در کشورمان، از طریق گروه‌هائی آغاز شده که 28 سال شریک چپاول و جنایات حکومت دست نشاندة سازمان سیا در ایران بوده‌اند، و امروز به بهانة انتقاد از این حکومت عصرحجر، به تبلیغ برای اربابان آمریکائی‌شان مشغول شده‌اند، ‌ تا به ما القاء کنند که طرفداری از آمریکا به معنای «مخالفت» با حکومت اسلامی است! حال آنکه نیک می‌دانیم، حکومت اسلامی، همچون تمامی حاکمیت‌های اسلامی منطقه، ساخته و پرداختة حاکمیت جنایتکار آمریکا است. حاکمیتی که به بهانه‌های واهی، از طریق تهاجم نظامی، اقدام به استقرار حکومت اسلامی در افغانستان و عراق هم نمود. ولی فعلة فاشیسم می‌پندارند که ما از این وقایع آگاه نیستیم، در نتیجه، در کمال ناشی‌گری تلاش دارند، حکومت اسلامی را «آمریکا ستیز» جلوه دهند! و ادعا می‌کنند که، سیاست‌های «بحران‌آفرین» این حکومت، که در واقع به فرمان سازمان سیا، و در تقابل با منافع ملی ما ایرانیان اتخاذ می‌شود، سیاستی است «آمریکاستیز»، و همین آمریکا ستیزی فرضی نیز باعث عقب افتادگی کشورمان شده!

ارائة این «تصویر دلپذیر» از طریق دانشجونمایان به دو طریق صورت می‌گیرد: ستایش و نکوهش! ستایش را «اعضای سابق» تحکیم وحدت، از طریق توهین، و با تکرار ترهات مخملباف عهده‌دار شده‌اند. و عملیات «نکوهش» اینان نیز در سایت «شریف نیوز» صورت می‌پذیرد. به این ترتیب است که به عمق ابتذال فعالیت‌های دانشجونمایان پی می‌بریم. «شریف نیوز» مورخ 14 آذرماه، در مطلبی تحت عنوان «اظهارات سخیف عبدالله مومنی علیه مقدسات»، به اعتقادات مذهبی هندی‌ها تاخته و اعتقادات شیعیان را نیز به بهانة مخالفت با حکومت «نفی» کرده، البته از زبان مومنی! پس از توسل به «زبان ابتذال» و هتاکی، «شریف نیوز» با نقل بیانیة «انصارحزب‌الله»، به «زبان سرکوب» متوسل شده، تا به ارعاب دانشجویان هم بپردازد.

به گفتة شریف نیوز، روز 16 آذر، که روز تغذیة آشوب‌طلبان از جسد سه دانشجوی مقتول است، فردی به نام «مومنی»، در دانشگاه علوم و فنون دریائی خرمشهر سخنرانی کرده. و از قرار معلوم، سخنران به «مقدسات» هم اعتقاد ندارد! حداقل چنین ادعا شده. ولی با دقت در سخنان ‌ایشان کاشف به عمل می‌آید که، ایشان به نوع ویژه‌ای از «مقدسات» اعتقاد کامل دارند، که آنرا «ابتذال»، «توهین» و «هتاکی» می‌نامند! مومنی، ‌جهت اثبات این امر که به «مقدسات» اعتقاد ندارد، ‌ به ابزار توهین به دیگران متوسل شده. و با یک تیر چندین و چند نشان می‌زند. البته چنین پرشی در استخر ابتذال، بدون توسل به سخنان محسن مخملباف هیچگاه میسر نمی‌شود. داماد مشکینی، که دیگر به دلیل لبریز شدن از فرهیختگی، مجبور به اقامت در بلاد فرنگ شده، ظاهراً از پرستش گاو توسط گروهی از هندوها ناخشنود است! می‌دانیم که برای فعلة فاشیسم، فقط اعتقادات خودشان از «اهمیت» برخوردار است و بس! مخملباف، ابتدا به دلیل «اعتقاد» به اسلام، به تیغ کشی «اشتغال» داشت، و فعلاً به دلیل «اعتقاد» به نرخ روز، به تیغ‌کشی بر ضد اعتقادات دیگران «اشتغال» دارد. می‌بینیم که شغل واقعی داماد مشکینی در هرحال تیغ‌کشی است، اینهم به دلیل «اعتقادات» ایشان باید باشد. یکروز «اعتقاد به دین»، و روز دیگر «اعتقاد به بی‌اعتقادی»! اگر نه اعتقادات هندوها به مخملباف چه ارتباطی دارد؟ و این دیگر چه صیغه‌ای است که، در حکومتی که مردم حق انتخاب پوشش خود را هم ندارند، فردی به نام «مومنی» آزادانه در دانشگاه به مقدسات شیعیان توهین می‌کند، و شخصیت‌های «تقدیس» شدة این حکومت اسلامی را در کمال آزادی به زیر سئوال می‌برد، ‌ بدون آنکه سگ‌های‌ هار مونث و مذکر جمکران کوچک‌ترین مزاحمتی برایش فراهم آورند؟

به نظر عجیب نمی‌آید که امثال مومنی، ‌ مانند حاج منصور، اینچنین از آزادی هتاکی برخوردار باشند، در حالیکه، مردم مملکت حتی حق کوچک‌ترین انتقادی از اعمال این حاکمیت را ندارند؟ به نظر عجیب نمی‌آید که هتاکی و لجن پراکنی‌های امثال مومنی در سایت «شریف نیوز»، تماماً «انعکاس» می‌یابد، بدون آنکه، از طرف «عمال» حکومت، کوچک‌ترین «نقدی» بر آن صورت گیرد؟ نمی‌باید تعجب کرد که، عبدالله مومنی‌ها، در ملاء عام به تهمت زدن به احمد خمینی بپردازند، و بگویند نامه‌های خمینی را «تحریف» می‌کرده؟ و بیشتر تعجب نمی‌کنید که، عبدالله مومنی، در جریان چنین مسائلی قرار داشته، ولی‌ تا روز 16 آذر 1386 خفقان گرفته باشد؟ و بر تعجب شما افزوده نمی‌شود اگر مشاهده کنید که، پس از چنین اظهاراتی، هیچ مزاحمتی از سوی قوة قضائیه و یا ساواک برای عبدالله مومنی ایجاد نشده؟ بنده که تعجب نمی‌کنم!

چون این «شیوه»، دقیقاً همان شیوة مصاحبه معروف روزی‌نامه «شرق» را دنبال می‌کند: توسل به «زبان ابتذال»، جهت فراهم آوردن زمینة مساعد برای «زبان سرکوب». با این تفاوت که آن‌هنگام انتشار زبان ابتذال را «شرق» بر عهده گرفت، تا روزی‌نامة کیهان بتواند به زبان سرکوب متوسل شود، و به ارعاب و تهدید همجنسگرایان هم بپردازد. اما «شریف نیوز»، که اسم بامسمائی هم دارد، «شرافتمندانه» هر دو شیوه را خود اعمال می‌کند! به گزارش «شریف نیوز»، بلافاصله پس از لجن‌پراکنی عبدالله مومنی، انصار حزب‌الله بیانیه می‌دهد، و به زبان الکن ویژة خود، سخنان «کفرآمیز» را محکوم می‌کند، تا به تهدید دختران دانشجو بپردازد! بله، از زمانیکه روزی‌نامة شرق با انتشار آن مصاحبة کذا، زمینة ارعاب همجنسگرایان را فراهم آورد، ساواکی‌ها راهش را خوب یاد گرفته‌اند. عبدالله مومنی، ضمن هتاکی به مقدسات، به گاوها هم «توهین» می‌کند، تا انصار حزب‌الله بتواند به ارعاب زنان مشغول شود. «شریف نیوز»، در تائید تهدیدات انصارحزب‌الله، می‌نویسد، «وضعیت فرهنگی» در دانشگاه علوم و فنون دریائی خرمشهر بسیار غیراسلامی و نامطلوب است:

«پوشش‌های نامناسب دانشجویان دختر و آوردن سگ به دانشگاه از نمونه‌های آن است.»

بله شریف نیوز حق دارد! در حکومت «اسلامی ـ استعماری»، آوردن سگ به دانشگاه، از نظر «فرهنگی» نامطلوب است! جای سگ در دانشگاه نیست، اینکار توهین به سگ است. در چنین حکومت مقدسی، سگ باید هار باشد، و قلاده‌اش به دست عموسام، تا در جایگاه رهبری بنشیند!