دوشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۲

پاترنوس و پرولتاریا!

 
در پی اعلام رسمی تاریخ خروج شبه‌نظامیان «پ.‌ک.‌ک» از خاک ترکیه،  اینکشور به اعضای ناظر پیمان شانگهای پیوست و خلاصه برنامة استعماری «تجزیة ترکیه» منتفی شد. همچنین اظهارات نخست‌وزیر گرجستان در مورد اردوگاه آموزش تروریست‌ها در این کشور،   محور اسلام‌نواز «تل‌آویوـ  تفلیس» را فروپاشاند و ... و اینچنین بود که در آستانة مسافرت رسمی نخست‌وزیر ژاپن به مسکو،‌  بنیامین نتان‌یاهو از وزرای کابینه‌اش درخواست کرد از اظهار نظر در مورد سوریه خودداری کنند!   خلاصه به نظر می‌رسد،   بعضی‌ها نتوانسته‌اند از انفجارهای بوستون «نتایج مطلوب» را به دست آورند و به دوران نورانی «جنگ سرد» بازگردند!   و برای جبران این ناکامی‌هاست که می‌باید دامنة تعصبات در ایران گسترش یابد.    به این دلیل است که در داخل و خارج مرزها،   همه بر طبل شجاعت و شهامت می‌کوبند و به این مجموعة حماقت،  «زن شجاع» هم افزوده شده:‌        
 
«[...] يک رؤيای خصوصی،  تصوير زن شجاع ايرانی است [...] زندگی در ايران تحت سلطه خرافات و تعصبات دينی،  زندگی در قفس است [...]»
 
این بخشی است از فرمایشات حاجیه سوسن فرخ‌نیا که همچون آخوندجماعت برای «زن» تقدس قائل شده‌اند.  به استنباط ما ایشان باید رهبر آیندة «انقلاب» محفل احترام و افتخار و تعصبات باشند،   از اینروست که عقاید مشعشع‌شان در «گویانیوز»،  مورخ 27 آوریل 2013  انتشار یافته.   در واقع سوسن فرخ‌نیا فقط در ظاهر با «حاج روح‌الله» تفاوت دارد!   در پایان همین وبلاگ بخشی از فرمایشات حکیمانة «رهبر نوین» را بررسی خواهیم کرد تا هم‌سوئی ایشان با پاسدار شریعتمداری،  علی خامنه‌ای،  سردار نقدی و ... و خصوصاً اسلاوی ژیژک بهتر روشن شود.   خلاصه،  ‌پس از انفجار بوستون،  همه بر طبل ارزش‌های «پدر»‌ می‌کوبند:  شهامت،  شجاعت،  هویت و ... و اکنون که «رایحة خوش» افلاس از محافل جنگ سرد به مشام می‌رسد،‌  سوسن‌الله را بجای روح‌الله نشانده‌اندتا دامنة حماقت و تعصب را حسابی افزایش دهند:
 
«[...] خداوند سه امتیاز به من داده که علی در آن شریک است [...] پرچم حمد که علی علمدار آن است [...]‌ برای من حوض کوثر است که علی ساقی آن است [...] اختیار بهشت و جهنم برای من است و علی تقسیم‌کننده آن‌هاست [...] اما سه امتیازی که در آن با علی  شریک نیستم [...] پدرزنی چون من دارد که من مثل او ندارم [...]  زنی چون فاطمه دارد که من مثل او ندارم [...] دو پسر چون حسن و حسین دارد که من مثل آندو ندارم [...]‌»
منبع:‌ ایسنا،  ‌مورخ 24 آوریل سال‌جاری   
 
به گزارش ولترنت،  ‌مورخ 25 آوریل 2013،‌   «راپرزبرگر»،   رئیس کمیسیون اطلاعاتی مجلس نمایندگان آمریکا ادعا کرده،   «تروریست‌ها برای ساختن دستگاه کنترل از راه دور به دستورالعمل اینترنت در مود اسباب بازی کودکان متوسل شده‌اند!»  می‌بینیم که مبارزات عمو‌سام با تروریسم،‌  همچون نبرد پرسوناژ رمان «دن کیشوت» در مسیر نورانی «گسترش منهیات» متحول می‌شود. ‌ بله،  پس از «دیگ زودپز»،‌ اینک اسباب‌بازی کودکان و شبکة‌اینترنت هم «حرام» شده.   بین خودمان بماند،  با انفجار بوستون و شایعة مجروح شدن باراک اوباما،  حاکمیت آمریکا می‌کوشد به صورت نمادین به دوران نورانی «کندی‌ها» بازگردد.  همان دوران شیرینی که یانکی‌ها با تکیه بر تبلیغات‌‌اش بعدها،  البته در «ویراست رسمی» کرة‌ ماه را هم فتح کردند!  
 
وارد جزئیات نمی‌شویم،‌  چرا که موضوع وبلاگ ما پیشرفت‌های رسانه‌ای یانکی‌ها نیست.  در هر حال،   پیش از مرگ «استانلی کوبریک» که «فیلم» تسخیر کرة ماه را ساخته بود،   این مطلب در بسیاری از رسانه‌ها مطرح شد و هنوز هم در شبکة اینترنت مورد بحث و بررسی قرار دارد.  پس بپردازیم به پیامدهای تلاش یانکی‌ها برای بازگشت به دوران نورانی ریاست جمهوری کندی!   یادآور شویم قبیلة‌کندی از کاتولیک‌های «معتقد و مؤمن» ایرلند هستند و پدرشان،  همچون چمبرلن،  ‌نخست وزیر بریتانیا،  از آتش‌بیاران معرکة‌ هیتلر در اروپا بوده.
 
ریاست جمهوری کندی،‌  گذشته از جنگ‌افروزی در ویتنام و بحران‌آفرینی در کوبا و سرازیر کردن سیل تسلیحات به کشور ترکیه،   در ایران نیز زمینة بسیار ‌مساعدی برای گسترش توحش و ابراز وجود آخوند فراهم آورد.   این همان روند استعماری بود که در دوران جیمی کارتر به براندازی پهلوی دوم منجر شد و توحش و ابتذال دوران «صفویه»‌ را بر ملت ایران حاکم کرد.  همین روند به صور مختلف ـ  جنگ،  انقلاب مردمی،  مبارزه با تروریسم و غیره ـ  بر دیگر کشورهای مسلمان‌نشین تحمیل شد و نتیجه هم به ویژه در عراق و افغانستان در برابر ماست!
 
ولی بازگشت به دوران کندی دیگر امکانپذیر نیست،   چرا که دوران شیرین «جنگ سرد» به پایان رسیده و انگلستان هم آرام آرام از آمریکا فاصله می‌گیرد.   به عنوان نمونه،  در پی جنجال بوق‌های مرداک پیرامون «استفاده دولت سوریه از سلاح شیمیائی»،  پس از اینکه اسرائیل برای حزب‌الله،   و اوباما برای سوریه خط‌ونشان فراوان کشیدند،‌  دیوید کامرون به دلایل پنهان، رسماً اعلام داشت،   بریتانیا به سوریه نیروی نظامی اعزام نمی‌کند!   در نتیجه،    اسرائیل هم ناچار شد «هواپیمای بدون سرنشین»‌ را از مالکیت حزب‌الله خارج کرده و آن را پشت قبالة حکومت جمکران بیاندازد تا فوتی در آستین ملایان مفلس کرده باشد!   و چرا راه دور برویم، ‌ رسوائی سناریوی مضحک حاکمیت آمریکا پیرامون انفجارهای بوستون و «برادران تسارنایف» شاهدی است بر این مدعا!   از آنجمله است ناپدید شدن یک «توئیتر» سایت «بوستونگلوب» که حدود دو ساعت پیش از انفجارهای بوستون روی شبکه قرار گرفته بود!
 
توئیتر مذکور به «انفجار کنترل شده» در خط پایانی  ماراتون،  اشاره داشت!  به عبارت دیگر،   انفجارهای بوستون «آزمایشی» بوده و همه در جریان آن قرار داشتند!   ولی به دلایلی این انفجار را به چچن‌ها نسبت داد‌ند و سه چهار روز هم در بوستون حکومت نظامی اعلام کردند.  در هر حال،   تصویر این توئیتر هنوز در سایت ولترنت،  مورخ 25 آوریل سالجاری دردسترس است ولی معلوم نیست که امکان دسترسی به سایت «ولتر نت» همچنان وجود داشته باشد!  ممکن است مانند دفعة پیش چماقداران گشت ‌ارشاد یانکی‌ها ورود به این سایت را «ممنوع» کنند!   «ممنوعیت» پیشین به دلیل انتشار خبر «صدور فرمان ترور بشار اسد و ولید معلم توسط فرانسوا اولاند و رجب اردوغان»‌ اعمال شده بود!  سایت «ولترنت»،   ‌مورخ 8 آوریل 2013،  در این مورد توضیحاتی آورده.   همه بدانند که اگر خبرهائی در اینترنت به مذاق «پدر» ‌خوش نیاید،‌  بلافاصله «گشت ارشاد» مجازی به راه می‌افتد و مسلسل‌وار «هشدار» می‌دهد تا مرورگرها «کاربران» را از مراجعه به سایت «گناهکار» ‌منع کنند.   خلاصه،   توحش «پدرسالاری» در اینترنت دست از سرمان برنداشته!
   
از قضای روزگار در تقویم «خاج‌پرستان» رم،  روز ‌15 آوریل 2013،  یا روز انفجارهای بوستون،   با گرامیداشت «پاترن» همزمانی داشت!  «پاترن» به مفهوم «پدرانه»،   از ریشة لاتین «پاترنوس» مشتق شده و به استنباط ما،  با انفجار بمب در ماراتون بوستون،  بعضی‌ها خواسته‌اند جایگاه برتر،  سنتی و خلاصه «پدرانة» خود را به جهانیان یادآوری کنند!   در سراسر جهان،   این «جایگاه ویژه»،  تاکنون در تقابل مستقیم با مسکو،  و از طریق ایجاد حکومت‌های «دینی ـ بومی»،  یا بهتر بگوئیم با ایجاد کشورهای «خانوادگی» تأمین شده.   
 
کشورهای «خانوادگی»،  همچنانکه در ایران هم طی سدة اخیر شاهد بودیم و هستیم،   بر «پدرپرستی»، ‌ یا بهتر بگوئیم بر «سنت پدرسالار» و روابط «یکسویه» تکیه کرده.  بنابرتعریف، «سنت» همواره روی به «گذشته» دارد؛  گذشتة‌ پرافتخار!   در این قماش حکومت‌هاست که «معیارهای اخلاقی»،  ‌ «ارزش‌های جمع» و توهمات بر کل جامعه تحمیل خواهد شد.   و برای تداوم توحش همین حکومت‌هاست که سایت «بی‌بی‌سی»،   به امثال مهرانگیز کار تریبون می‌دهد،  تا این فرد «گرایش به همجنس» را با «آزادی بیان» در ترادف قرار دهد!  به این ترتیب «آزادی بیان»،  یعنی پایه و اساس دمکراسی از چارچوب حقوقی خود خارج شده و به توحش «جامعة طبیعی» واگزار می‌شود: 
«[...] یکی از دلایل نهادینه شدن فرهنگ آزادی بیان در آمریکا [...] تنوع فرهنگی و نژادی بوده که [...] جامعه را ناچار به پذیرش [...]‌ آزادی بیان کرده [...] کسانی که  مخالف دگرباشان جنسی‌اند [...] مجبورند که عقایدشان را برای خودشان نگهدارند و طرز فکر آن‌ها در عرصه اجتماعی بروز و ظهور پیدا نمی‌کند [...] آزادی بیان به اقلیت‌ها اجازه می‌دهد که مطالباتشان را [...] به  فشار اجتماعی تبدیل کنند و همین فشار [...] بنیان تغییر در بستر زمان را فراهم می‌کند[...]»
منبع:  بی‌بی‌سی،  مورخ 26 آوریل 2013  
 
نمی‌دانستیم مهرانگیز کار جامعه‌‌شناس شده‌!  ایشان با سق زدن به مک‌دونالد و مدح و ثنای‌آخوند به عمق فرهنگ و تاریخ جامعة آمریکا «شیرجه» زده‌اند!   شاید اگر این حقوقدان برجسته زحمت خواندن چند کتاب،   از آثار همان ملانقطی‌های دانشگاهی آمریکا را بر خود هموار کنند،   اینچنین بیگدار به آب نزنند و پریشان نگویند.  در هرحال،  اگر مهرانگیز کار را «مسئول» اظهارات‌اش بدانیم،‌  باید بگوئیم که بیانات حکیمانة فوق دو پیام مهم به مخاطب می‌فرستد.  نخست اینکه «مخالفت با همجنس‌‌گرائی» یک «طرز فکر» است!  حال آنکه این «مخالفت» ریشه در احکام «پاترنوس» دارد و «سنتی» است.  دیگر آنکه از سخنان ایشان چنین استنباط می شودکه از یک‌سو در آمریکا،   «آزادی بیان» حقوقی و قانونی نیست؛   «طبیعی» است و «جمعی!»   و از سوی دیگر  «تنوع نژادی» را می باید نه تنها در مقام یک تنوع «فرهنگی»‌ به رسمیت بشناسیم،   که آن را به عنوان یکی از «دلایل» نهادینه شدن آزادی بیان در آمریکا نیز بپذیریم!   در صورتیکه تاریخ ایالات متحد در تضاد آشکار با چنین تاکیداتی قرار گرفته.  در ایالات متحد طی سالیان دراز،  هم «تنوع فرهنگی» وجود داشت،   هم غیراروپائیان به شدت سرکوب می‌شدند،   و هم شاهد «آزادی بیان» به معنای واقعی کلمه در ابعاد سیاسی و فرهنگی بودیم!  حال این «جامعه‌شناس» جدید چگونه می‌توانند از تاریخ تحولات ایالات متحد «تعریف» منسجمی ارائه دهند؟  بله،  ‌ زمانیکه به برخورد «هول‌هولکی» بعضی‌ها اشاره می‌کنیم،  دلیل موجه داریم.
 
نهایت امر،   این پرسش منطقی مطرح می‌شود که چرا در جوامع «متنوع» دیگر،  نظیر آفریقای جنوبی هرگز از «آزادی بیان» خبری نبوده و هنوز هم آنقدرها به این آزادی وقعی نمی‌گذارند؟!   برای این پرسش منتظر پاسخ نخواهیم شد،   چرا که مقدمه‌چینی‌های مضحک خانم «کار» به بی‌بی‌سی،  البته به صورت تلویحی امکان می‌دهد تا از مطالبات تجزیه طلبان جنوب ایران نیز دفاع ‌کند!   بله،  در واقع هدف همان «اهواز» است که «یورونیوز»،‌  از زبان یک اهوازی آن را منطقة «اشغال شده» معرفی می‌کرد!  اینجا هم باید از این هم میهن عرب‌زبان بپرسیم،   طبق کدام سند و مدرک،  منطقه‌ای که از دوران مادها بخشی از خاک ایران بوده را در «یورونیوز» منطقة اشغال شده توسط دولت ایران معرفی می‌کند؟  
 
پیش از ترادف یافتن «دیگ زودپز» با «سلاح کشتار جمعی»،‌‌   «یورونیوز» به یکی از پناهندگان ایرانی‌نما تریبون داده بود تا بگوید،  «این‌ها اهواز را اشغال کرده‌اند!»  خلاصه همه بدانند که «اهواز»‌ به ایران تعلق ندارد،  ‌چرا؟  چون سرکوب ایرانیان،  به ویژه سرکوب اقلیت‌های «قومی»‌ و‌«دینی» از الزامات حکومت دست‌نشاندة استعمار است!  و این الزامات همچنانکه اخیراً در مریوان هم شاهد بودیم،   زمینة‌ مناسب را برای کوفتن بر طبل «سنت» و «هویت سنتی» فراهم می‌آورد!
 
در پی انفجارهای بوستون،  «سانیل تری‌پاتی»،  دانشجوی هندی مقیم آمریکا قربانی عدالت گلة «مردم» شد!   این است یکی از فواید «تمرکز بر اقلیت‌ها» و نشاندن «جمع» در جایگاه قضاوت!   جزئیات خبر مربوط به این مطلب در سایت ولترنت،  مورخ 26 آوریل 2013 منتشر شده.   ولی توحش یانکی‌ها به این مختصر محدود نمی‌شود.   اینان با توسل به انفجارهای بوستون و انتساب‌ آن‌ها به برادران «تسارنایف» در واقع دایرة «منهیات» را وسعت می‌بخشند تا بتوانند سرکوب عمومی را در داخل و خارج مرزها گسترش دهند.  بی‌دلیل نبود که همزمان با لات‌بازی یانکی‌ها در بوستون،  حکومت جمکران هم نمایش مشترک «ملی ـ مذهبی‌ها» و شهربانی آیرون ساید را از تهران به مریوان صادر کرد تا همة جیره‌خواران دکان حقوق‌بشر یانکی‌ها که پیشتر زیر علم آخوند و «جنبش سبز» سینه می‌زدند،   اینبار به بهانة اعتراض بر علیه «ظلم و ستم و استبداد و مزخرفات مشابه» از لباس سنتی زن ایرانی تصویر دلپذیر،  اگر نگوئیم «مقدس» ارائه کنند.  بله،  این است شیوه‌های استعمار،  زمانیکه از تقدس یک پدیدة موهوم کاسته می‌شود،  با ترفند دیگری به احساسات «جمع» دامن می‌زند،‌  سربازگیری و سپس لشکر‌کشی می‌کند تا «سنگر حق»‌ بسازد و تحولات را به مسیر دلخواه خود ـ  مسیر سنت‌ها ـ  هدایت نماید.   نظر به اهمیت این شیوة استعماری،  ‌ پیش از پرداختن به اظهارات سوسن فرخ نیا،   واکنش مزورانة حقوق‌بشر فروشان به مسائل مریوان را مورد بررسی منطقی قرار می‌دهیم.
 
با نیم نگاهی به تحرکات حضرات می‌بینیم که فروشندگان دکان «حقوق‌بشر»،‌   فقط به پوشاندن لباس زنانه به مردان «مجرم» ‌یا فرضا ً‌مجرم اعتراض می‌کنند!   به عبارت دیگر،   گرداندن محکومین در خیابان‌ها با لباس مردانه یا آویختن آفتابه به گردن افرادی که از طرف حکومت «اوباش» خوانده می‌شوند،  و یا حتی تحمیل حجاب اجباری،  سرکوب جنسیتی و ...  برای اینان هیچ اهمیتی ندارد!  از همین مختصر می‌توان دریافت که اینان با «حقوق بشر» کاری ندارند،  سنگری درست کرده‌اند به نام  «لباس سنتی زن» و به هیچ عنوان اجازه نمی‌دهند کسی به این سنگر «بی‌احترامی»‌ کند!  به عبارت دیگر،   «لباس سنتی زن»،‌  مانند پوشش قرون‌وسطائی آخوندها در دوران پهلوی‌ها «تقدس» یافته!   در نتیجه،   جایگاه «زن»‌ نیز همچون جایگاه «روحانی» برتری و تقدس می‌یابد.   به این ترتیب است که جایگاه سنتی زن و مرد «به ارزش» گذاشته ‌می‌شود.    این برخورد مزورانه را نیز تحت عنوان «حمایت از زن» به خورد «شوت وپرت‌ها» می‌دهند،‌  ولی در واقع با این حمایت  لایه‌ای بر تقدسات قرون‌وسطائی در جامعة استعمارزدة ایران می‌افزایند و خروج از بن‌بست زن‌ستیزی را مشکل‌تر می‌کنند. 
 
 این تبلیغات برای جایگاه سنتی زن،   به ویژه در کشور اسلام زدة ایران،  حقارت و ابتذال ملایان را به خشونت سنت پیش‌اسلامی می‌افزاید.  و ضمن افزودن بساط کنیز و برده و فاطمه و زینب به گردآفرید و تهمینه و رودابه،  این توحش نوین را به یک‌سان به مرد و زن تحمیل می‌کند!  روشن‌تر بگوئیم این مدعیان دفاع از حقوق بشر،    برای زن ایرانی جایگاه انسانی قائل نیستند.  نیازی نیست که بگوئیم مرد ایرانی نیز از چنین جایگاهی محروم است.    دلیل هم اینکه محفل «شیخ وشاه» هرگز از سنت‌ پدرسالار پای فراتر نخواهد گذارد.   و سنت پدرسالار در ایران یعنی تعدد زوجات،  قصاص،  سنگسار و ... و خلاصه «سنت»،  یعنی سرکوب «آزادی بیان» انسان.    
 
و هیچ تفاوتی ندارد که آزادی انسان را آخوند سرکوب کند یا پرسوناژ باشهامت «گردآفرید!»   در هر حال،   نفی حقوق و آزادی‌های فردی،   به بهانة حفظ «ارزش‌های والا» گام برداشتن در مسیر «سنت پدرسالار» است و «اسلاوی ژیژک» هم که رسانه‌های غرب او را به عنوان  «چپ‌گرا»‌ به خوش‌خیالان حقنه کرده‌ بودند در همین سنگر توحش لنگر انداخته.   خوشبختانه به دلیل تزلزل ناشی از فروپاشی اتحاد شوروی،‌  پروپاگاند محافل فاشیسم استحکام «سنتی» را از دست داده و قهرمانان‌اش،   همچون آدمک‌های برفی اسیر دست شراره‌های زرین آفتاب شده‌اند.    
 
«رژیس دبره» یکی از همین قهرمانان «پفکی» بود‍ که سرانجام در آفتاب ماه آوریل ذوب شد!   سایت «لو.گران. سوار»،   مورخ 27 آوریل 2013،   در مطلبی تحت عنوان «رژیس دبره،‌  مردی که زیاد حرف می‌زد»،   با ارائه شواهد به نقش مثبت وی در دستگیری «چه گوارا» اشاره کرده و به ویراست رسمی پایان داده!    البته این مسائل پیشتر نیز به صورت «سافت» مطرح شده بود،   ولی هیچ رسانه‌ای به نقش واقعی این «قهرمان» بزرگ و خدمات شایان وی به «فرمانده» ‌اشاره نکرده بود.   «فرمانده» در ادبیات چپ‌نمایان ‌همان «پدر قدرتمند» است که امثال «ژیژک» با توسل به تز «بدیو»‌ برای حفظ میراث‌اش «قیام»‌کرده‌اند.   و این قیام «حسینی»‌ به مذاق داس‌الله و نهضت‌عاظادی جمکران سخت شیرین آمده: ‌
 
«تز بدیو این است یک سوژه به یک فرمانده نیاز دارد تا خود را از سطح حیوان انسانی بالاتر بکشد و به رخداد ـ  حقیقت وفادار باشد [...] فرمانده کسی است که به افراد کمک می‌کند تا سوژه شوند[...] باید جایگاه فرمانده را احیاء کنیم.  اشتباه است فکر کنیم بدون فرمانده می‌توان کاری کرد،   حتی و علی‌الخصوص از منظر رهایی‌بخشی [...]  بدیو ترسی ندارد نقش اساسی فرمانده را در تقابل با حساسیت دموکراتیک ما قرار دهد [...]‌ ما باید بی‌پروا از پیشنهاد او پیروی کنیم [...] عملا افراد را از چُرتِ دموکراتیک جزمی‌شان بیدار کنیم[...]‌ مطلقا هیچ چیز ذاتاً فاشیستی در این خطوط نیست [...] ‌باید فرماندهی باشد که افراد را از باتلاقِ سکون بیرون بیاورد و آن‌ها را به ‌سمت پیکار از خودفرارونده و رهایی‌بخش در راه آزادی هدایت کند.   چیزی که ما امروز،  در این وضعیت،  به آن نیازمندیم تاچری برای چپ است:   رهبری که ژست تاچر را در جهت معکوس تکرار کند و کل صحنه پیش‌فرض‌های نخبگان سیاسی همه گرایش‌ها را زیرورو سازد[...]»
 
این مزخرفات «تاچرپرستانه» که از آن رایحة تعفن فاشیسم آخوندی به مشام می‌رسد،   ‌ تحت عنوان «آنچه چپ باید از تاچر بیاموزد؛ ‌ شجاعت ساده تصمیم» ‌به نقل از «شرق» در سایت «اخبار روز»،  مورخ 23 آوریل سالجاری منعکس شده و از قضای روزگار با نشست «روسیه ـ ناتو» در بروکسل نیز تقارن زمانی یافته!  حال که حتی واتیکان هم به ناچار دست از «دین ضداستبداد» سازمان سیا شسته،  شاهدیم که «مطبوعات» فارسی‌زبان چگونه هنوز برای این جفنگیات سرودست می‌شکنند.   خلاصه،   اجماع پیرامون شهامت و شجاعت،   «اسلاوی ژیژک» را در جایگاه واقعی‌اش یعنی زیر کرسی پاسدار شریعتمداری،  علی خامنه‌ای و ... و دیگر طالبان شجاعت و شهامت،  از جمله در کنار «سوسن فرخ‌نیا» نشانده.   
 
«پیام‌هائی» که «گویانیوز» از زبان خانم فرخ‌نیا به مخاطب می‌فروشد عبارت است از قرار گرفتن تفریحات،‌ انتخاب آزاد و دیگر مسائل «غیر سنتی» در پرانتز، ‌ و برجسته شدن قضا و قدر، آموختن،  وظیفة مادری،‌  هم‌سوئی با مادر،  ابراز مخالفت با تعصبات دینی،‌  و از همه مهم‌تر،‌  «دستمزد» و «ستایش» از زن نمونة ایرانی در تبعید:
 
«[...] زنان نمونه که ‌با درايت،  مديريت و فداکاری‌های خود،  همسر و خانواده‌شان را در زندگی پرافت‌وخيز و دشوار غربت،  تبعيد يا مهاجرت،   سرپا و زنده نگه داشته و می‌دارند [...]»
 
بله،  این هم حکایت گردآفرید و سوپرفاطمه «در غربت» است و همچنانکه می‌بینیم بساط فروش «زن فداکار و مدیر و مدبر» و خلاصه این نوع چرندیات به آش‌فروش‌های درون مرزی محدود نمی‌ماند!  این رشته،  یعنی توحش‌فروشی جهت تثبیت جایگاه زن ایرانی در چارچوب خانواده سر دراز دارد!   جالب اینجاست که حاجیه فرخ‌نیا ادعا می‌کنند با «تعصبات مذهبی» هم مخالف‌اند!   حال این پرسش مطرح می‌شود که مدافع قرار دادن زن نمونه و فداکار در چارچوب «خانواده»،  ‌ چگونه می‌تواند با تعصبات مذهبی مخالف باشد؟!   ‌این سنت و تعصبات مذهبی و باورهای جمعی است که «زن» را در خانواده به زنجیر کشیده.  این سنت در هر حال، ‌ و به ویژه در جامعة سنتی ایران بر ستون انسان‌ستیز ارزش‌های «پدرسالار» متکی است،   خصوصاً زمانیکه بر «شجاعت زن» هم تأکید داشته باشد.   همان زن «اسطوره‌ا‌ی» و «حماسی» که جایگاه انسانی‌اش را از دست می‌دهد و در عمل دوبار از او سلب «انسانیت»‌ می‌شود!   
 
پیش از ادامه مطلب یادآور شویم،  عبارت «زن شجاع»،   یعنی تحمیل همزمان دو الگوی خشونت ـ  اسطوره‌ای و حماسی ـ  به زن ایرانی.  و ترویج این عبارات پوچ یک هدف مشخص دنبال می‌کند:  جایگزین کردن الگوهای فرسودة‌ ملایان با الگوی نوین جهت   گسترش سرکوب آزادی بیان زن ایرانی!  و همچون دیگر ستیزه‌ها با «آزادی بیان» مسلم است که چنین سرکوبی در درجه نخست شامل خلاقیت‌های هنری ‌شود:        
 
«[...] من به آنچه به عنوان تصوير زن ايرانی در سريال‌های تلويزيونی و سينمای حکومت اسلامی ارائه می‌شود،   اعتراض شديد دارم [...] بازی تينا می‌تواند اعتراض عملی به اين تصاوير جعلی،   غيرواقعی و توهين‌آميز باشد [...]»
 
سوسن جان شاید فراموش کرده‌اند که هنر ایدئولوژیک ساخته و پرداختة‌ دستگاه گوبلز  بوده و برخورد ارزشی با عرصة هنر،  یعنی برخورد گزینشی با اجتماع!  همة‌ زنان ایران،  با امثال «تینا»،   زن هنرمند و مدیر ومدبر و فداکار در فرنگ خود را «شناسائی» نمی‌کنند.  چرا این زنان حق ندارند تصویری از آن خود داشته باشند؟  پاسخ این پرسش آنقدرها «اجتماعی و روانشناسانه» نیست.   سوسن فرخ‌نیا پرسوناژ زن فیلم‌های داخلی را «موهن» ارزیابی می‌کند،  چرا که،   از یک‌سو زن را در مخیله‌اش در «جایگاه برتر» نشانده،   و از سوی دیگر همچون روح‌الله خمینی با «آزادی بیان» در جامعه بیگانه ‌است.  خلاصه زندگی و تحصیل در فرنگ الزاماً به نگرش دمکراتیک منجر نمی‌شود؛  به همین سادگی!   
 
در عرصة دمکراسی‌ستیز،   همه باید به تحسین قهرمان بنشینند؛  چرا که عرصة اسطوره و حماسه با «طنز» و انسانی‌ات بیگانه است و به ویژه آخوندجماعت با طنز و تخیلات سر ستیز دارد!  این جانوران وحشی همه چیز را در اطراف‌شان با سلایق «برحق» خود هم‌سو می‌خواهند!   هر آنچه با اینان هم‌سو نباشد «جعلی» و «غیرواقعی» می‌شود،   و هر آنچه «غیرواقعی» است،  یعنی با تعلقات و توهمات گلة حاج خانوم‌ها در تضاد قرار گرفته «موهن» هم می‌شود!  همچنانکه در سایت بی‌بی‌سی هم دیدیم،   «رفتار غیرمعقول»‌ پرسوناژ فیلم که روشنفکر هم هست،   برای گلة گوسفندان قابل هضم نیست،   چرا که آزادی بیان انسان با زندگی گله‌ای و «ارزشی» همواره در تضاد قرار می‌گیرد!   و خلاصه،   برای سرکوب آزادی‌ بیان هیچ نیازی به خمینی و زهراخانوم نداریم؛   آخوندهای موطلائی و ساکن فرنگ به مراتب از حاج روح‌الله بهتر عمل می‌کنند.   اطمینان داریم که برخلاف «گاف. ‌شیفته»،   این یکی مورد پسند داس‌الله در پیک‌نت نیز قرار خواهد گرفت چرا که هم «تپل‌مپل» و باب طبع پاترنوس است و هم جان می‌دهد برای آبگوشت «پرولتاریا!»        
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
Share