شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵


سکوت یا خیانت؟
...

اگر چند موشک دوربرد دیگر بر فرق مزدوران پنتاگون در اسرائیل فرود آید، مسلماً واقعیات بیشتری از سیاست استعماری و مهره‌های استعمار در ایران فاش خواهد شد. واقعیاتی که بسیاری از ایرانیان پیشتر می‌شناخته‌اند. ولی فشار سرکوب استعمار مانع از انتشار آن‌ها می‌شد! از آنجا که حاکمیت‌های ایران و اسرائیل هردو سر در آخور پنتاگون دارند،‌ با تضعیف مزدوران پنتاگون در اسرائیل، استعمار در ایران نیز تضعیف شده، فضای سکوت و سکون حاکم بر جامعه می‌رود تا فروریزد.

سایت «پیک ایران» نامه‌ای مورخ اول امردادماه سال 85 از «ناصر زرافشان» منتشر کرده که در آن به زندانیان سیاسی حکومتی و وابستگی آنان به محافل استعماری در غرب اشاراتی شده. نامة زر‌افشان به ‌نام یک نفر به طور اخص و به وضعیت بسیاری دیگر به طور عام اشاره دارد. این نامه در رابطه با فردی است که به یک‌باره ناگهان از زندان اوین سر از آمریکا در می‌آورد، و معرکه‌ای مشابه معرکة «استادپونزها» نیز برایش به راه می‌افتد. نام او همانند زنگی، همان کافور است؛ او را «فخرآور» می‌خوانند، حال آنکه شرح حالش «شرم‌آور» است!‌ مسیر «مبارزات» او تقریباً مشابه «مبارزات استادپونز‌ها» است. زرافشان می‌نویسد:

«[...] هفتة پیش یک خبرچین خرده پای اطلاعات جمهوری اسلامی به نام «فخرآور» که اخیراً به علت نداشتن" بهره خدمتی" درداخل کشور او را به دبی و از آنجا به امریکا فرستاده‌اند، همراه با یک ساواکی فراری که مجری یکی ازکانال‌های تلویزیونی لس‌انجلسی به نام کانال یک است در پوستین من و تنی چند از زندانیان سیاسی دیگر افتاده‌اند [...] اینفرد عاملی آبرو باخته است [...] و چون در داخل حنای او رنگی نداشته، به خارج از کشورگسیل شده تا شاید بهره‌ای از او عاید شود.»


ناصر زرافشان در نامة خود به گروهی اشاره ‌می‌کند که گویا قصد دارند مهره‌های خود را به عنوان زندانیان سیاسی در اذهان عمومی جای دهند. در این نامه روشن می‌شود که قاچاقچیان و مجرمین زندان‌های عمومی را به عنوان زندانی سیاسی به اوین می‌فرستند تا از آنان «شخصیت سیاسی» بسازند! البته این شگرد نوین نیست، بسیاری از «نخبگان» حکومت فعلی، همچون بهزاد نبوی، که ادعا می‌شود زندانی سیاسی بوده‌، در همین رده قرار می‌گیرند. علاوه بر این، بسیاری از دستاربندان عامل ساواک نیز به همین ترتیب به زندان اوین روانه شده‌اند. موسوی خوئینی‌ها،‌ اکبر هاشمی، منتظری و ... از این دسته‌ا‌ند. این مسائلی است که مردم ایران با آن آشنائی دارند، ولی آنچه اهمیت دارد این است که برای نخستین بار، این مسائل در رسانه‌ها بازتاب رسمی می‌یابد. زرافشان می‌نویسد:

«قصدم دراینجا روشن کردن چندنکته است: جریانی درخارج کشورکه نیرو و پایگاهی درجامعه ودرمیان مردم ندارد، اما امکانات دارد ومایل است درکنار جریان‌های سیاسی دیگر، درزندان هم کسی یا کسانی را داشته باشد تا از آن‌ها به عنوان دستاویزی برای تیلیغ برای خود استفاده کند، به وسیله ایادی خود با دادن پول ومستمری به برخی مجرمین عادی قاچاقچیان واراذل اوباش نیازمند، درزندانها \"یارگیری\" می‌کند وتصورش این است که با تبلیغ درمورد چنین عناصری دررسانه‌های برون‌مرزی که در اختیار دارد می‌تواند از اینان چهره‌های سیاسی بسازد، و با این روش در کنار دیگر جریان‌های سیاسی داخل کشور، برای خودجریانی را بوجودآورد.»

اگر معرکة «کاروان استعمار» را به یاد آوریم متوجه می‌شویم چه گروه‌هائی در خارج از ایران زبان به تحسین و تمجید از «استاد پونزها» گشوده‌اند، و تا امروز نیز با انتشار تصاویر «شگفت‌انگیز» از ملاقات وی با نوآم چامسکی، قصد گرم نگهداشتن تنور فریب را دارند. و اگر به فهرست‌ عریض و طویل «امضاءکنندگان حرفه‌ای بیانیه‌ها» نظری بیفکنیم، متوجه خواهیم شد که اینان نیز مانند زندانیان سیاسی حکومتی فقط از موجودیتی مجازی برخوردارند! همچنان که نامة زرافشان می‌‌گوید:

«این است که هر چند یکبار از طریق برخی از رسانه‌های برون مرزی وابسته به آن، از وجود بعضی زندانیان سیاسی آگاه می‌شویم که در خود زندان‌ها هنوز کسی از وجود آن‌ها اطلاعی ندارد. رسانه‌های مزبور اغلب با استفاده از اسامی این افراد وحتی با استفاده از برخی اسامی موهوم که وجود خارجی ندارند لیست می‌سازند و آنها را زندانی سیاسی معرفی و دائم درمورد آنها اخبار مجعول وخلاف واقع پخش می‌کنند. بدیهی است که این گونه اخبار و این گونه بدلی سازی‌ها هم چهره زندانیان سیاسی رامخدوش می‌کند و هم به اعتبار رسانه‌های سالم وفعالیت‌های خبر رسانی سالم آسیب می‌رساند.»

در واقع سازمان امنیت ایران، با حمایت همه جانبة استعمار، در داخل همان می‌کند که در خارج از مرزها. در خارج از مرز‌ها، با ارسال مخالفین دروغین، مانند سروش، حقیقت جو، سازگارا، عطری و بسیاری دیگر اوباش،‌ قصد نفوذ در عرصة فعالیت‌های مخالفان واقعی را دارد. و در داخل، با ارسال اراذل و اوباش به زندان اوین قصد لوث کردن موجودیت «زندانیان سیاسی» را دارد. به عنوان مثال، آزادی‌های بی‌حد و مرز «استادپونزها» در اوین، باعث می‌شود جهانیان بپندارند، زندانی سیاسی در ایران چنین حق و حقوقی دارد! کتاب می‌نویسد،‌ یا به نام او کتاب می‌نویسند تا به اسم او منتشر شود، نامة سرگشاده به رهبرمنفور می‌نویسد، مصاحبه می‌کند، سپس از زندان آزاد شده راهی غرب می‌شود تا هم جوایز خوش رقصی‌هایش را دریافت کند، هم التماس‌دعای «دموکراسی با سروش و منتظری» منفور در چارچوب اسلام را تقدیم اربابان حکومت ایران کند. زرافشان بدون نام بردن از فرد یا افرادی دقیقاً به شرایط «استادپونزها» اشاره دارد:

«.این جماعت ظاهراً بیرون اززندان هم چنین اقداماتی دارند. افرادی غیرسیاسی ، غالباً بی‌سواد یا کم‌سواد [...] با سوابق مشکوک را جذب می‌کنند [...] تا از آن‌ها لیست اسامی فراهم سازند[...] هر چند گاه که یکی از آنان را به خاطر تماس با دوستان رادیو وتلویزیونی خارج کشور یا مسائل دیگری از همین قبیل دستگیر می‌کنند و به زندان می آورند [...] چنین است که گاهی می‌بینید این‌ها از زندان مصاحبه هم می‌کنند. \" گروه فشار\" چند نفری هم که طی سال‌های اخیر معمولا در بند زندانیان سیاسی وجود داشته ازهمین عناصر به اضافه یکی دو نفر اززندانیان اطلاعاتی ونظامی یا نیروی انتظامی که غالباً به خاطر اختلاف جاسوسی وامثال این‌ها می‌شوند، تشکیل می‌شده است.»

زرافشان بدون نام بردن از گروه فشار، بدون افشای آنان، در انتهای نامة خود یادآور می‌شود، که مورد «فخر‌آور»‌ اگرچه تنها مورد نیست، ولی اگر تاکنون در این مورد و دیگر موارد سکوت کرده، به خاطر اجتناب از تاثیر چنین مسائلی بر افکار عمومی بوده:

«تا مدت‌ها این اجماع وجود داشت که بخاطر اجتناب ازتاثیر ناراحت کننده‌ای که بر افکار عمومی دارد، حتی المقدور از طرح علنی این مسئله و افشای این جماعت چشم پوشی شود.»


نکته‌ای که اهمیت دارد این است که، چگونه یک گروه از زندانیان سیاسی نتیجه گرفته‌اند که آگاهی مردم از شرایط واقعی زندانیان سیاسی به مصلحت نیست؟! و چگونه همین گروه با سکوت خود اجازه داده که بسیاری از رسانه‌های مزدور استعمار در غرب به طبل زدن برای زندانیان دروغین بپردازد؟! مگر نه این است که مردم ایران پشتیبان زندانیان سیاسی‌اند؟ مگر نه این است که، به همین دلیل، هرکس پای به زندان اوین می‌گذارد به اسطورة مقاومت در برابر ضحاک زمان تبدیل می‌شود؟ پس چگونه وجدان بیدار زندانی سیاسی به خود اجازه می‌دهد تا واقعیت‌ها را از مردم پنهان کند؟ ناصر زرافشان می‌گوید:

«اما از آنجا ‌که اقدامات این گروه فریب مردمی است که از درون زندانها اطلاعات درست و دقیق ندارند وگاه منبع عمده اطلاعات آن‌ها رسانه‌‌های برون مرزیست و به علاوه اینان اکنون خود وقاحت را به جایی رسانده‌اند که علیه زندانیان سیاسی سم پاشی ولجن پراکنی می‌کنند به نظر می‌رسد افشاء آنان ضرورت بیشتری یافته است. [...] مردم درایران بطورکلی نسبت به زندانیان سیاسی همدردی دارند و بدون توجه به گرایشهای سیاسی و متفاوتشان از آنان پشتیبانی می‌کنند، زیرا دراین مورد پای یک حق عمومی ودمکراتیک یعنی حقوق زندانی سیاسی [...] درمیان است. از این رو این گونه رسانه‌ها که علیه زندانیان سیاسی سم پاشی می‌کنند باید به مردم توضیح دهند که دلیل دشمنیشان با زندانیان سیاسی چیست؟»

اینکه استعمار در ایران بر شیوة «شبیه سازی» پای می‌فشارد، بر کسی پوشیده نیست. دهه‌هاست که استعمار با توسل به دستاربندان مزدور، شعارها و مطالبات ملت ایران را به نام فعلة خویش به ثبت می‌رساند. هر جنبشی در ایران شکل گیرد، بلافاصله گروهی از دستاربندان بر له و علیه آن موضعگیری می‌کنند،‌ تا صحنه به دست مردم نیفتد. هربار، جنبش مردمی به شکست کشیده شده و دستار بندان همچنان داعیة قیمومت مطالبات مردمی در جنبش بعدی را حفظ می‌کنند. امروز نیز با حاشیه نشین کردن مزدورانی چون منتظری، ‌استعمار در کمین جنبش بعدی نشسته. بنابراین نمی‌توان پذیرفت که زندانیان سیاسی خود بپذیرند که ابزار تبلیغات استعمار شوند. ولی نامة زر‌افشان همچنان بر «احتیاط» پای می‌فشارد و آشکار می‌گوید که قصد بازگو کردن «اسرار مگو» را ندارد:

«ما امیدواریم رسوایی اخیر این جوانک،‌ که در نوع خود اولین مورد هم نیست،‌ برای آنان که در خارج کشور گمان می‌کنند سر نخ این عروسک‌ها را آنان به دست دارند درس عبرتی شده باشد [...] اما جنبة دیگر مسئله تشبث خنده آور برخی دلالان سیاست خارجی امریکا به عناصری از این دست است[...] کلام آخر اینکه گفتنی‌های مستند به مدارک درمورد این عناصر وفعالیتهای آنان بسیار است .ما چندان تمایلی به ادامه این بحث نداریم و امیدواریم با همین تذکر مختصر برخی به خود آیند وحدود خود رانگاه دارند تا ناگزیر از بازگو کردن بسیاری از \" اسرارمگو\" نباشیم.


شاید بهتر باشد زندانیان سیاسی واقعی، به جای مصلحت اندیشی‌های غیر قابل توجیه و پنهان نگهداشتن «اسرار مگو»، به آینده‌ای بیندیشند که چندان دور نیست. آینده‌ای که بدون اعمال نفوذ محفل فاشیستی نوبل، بدون اعمال نفوذ مراکز علمی «تعلیم و تربیت مزدور» برای حکومت در ایران، و بدون اعمال نفوذ فعلة استعمار باید ساخته شود. در این راستا، سکوت و مصلحت اندیشی، و پنهان کردن توطئه‌های استعمار از ملت ایران، ‌خدمت است یا خیانت؟

منبع: پیک ایران، کد خبر 32470

جمعه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۵


ملاقات یک‌طرفه!
...

حکایت سایت‌های مستقل ایرانی با «استادپونزها»، درست‌ ‌حکایت ‌شیخ‌علیخان است که نمی‌بخشد، هر چند که بی‌بی‌سی‌ بخشیده باشد! بنگاه بی‌بی‌سی،‌ هنگامی که متوجه شد حنایش با «استادپونزها» رنگی ندارد، دکان معرکه‌گیری با «استاد» را تعطیل کرد. ولی سایت‌های «مستقل و آزاد» غائله را ول نمی‌کنند. دیروز یکی از این سایت‌ها ـ‌ به سبک شرق آن لاین، که عکسی از احمدی نژاد در شانگهای منتشر کرده و نتیجه دلخواه خود را نیز از همان عکس گرفته بود ـ عکسی از استاد پونز‌ها، البته در پشت سر چامسکی منتشر کرد، و مدعی شد که چامسکی با وی ملاقات کرده است! این «ملاقات» که فقط در ذهن کورکچل‌های نانخور آمریکا صورت پذیرفته، یکی از انواع شگفت‌انگیز «ملاقات» است که در آن «ملاقات شونده»، پشت به «ملاقات کننده» دارد! تا حال، نشر اکاذیب با استفاده از تصاویر محال، از شیوه‌های شناخته شدة کیهان و اطلاعات بود. در همین راستا، کیهان چندی پیش اقدام به انتشار خبری از دیدار نوآم چامسکی از جنوب لبنان کرد، و سعی فراوان به کار برد که این دیدار را، دیدار چامسکی با شیخ نصرالله و شیوخ دیگر مزدور آمریکا جلوه دهد! و چون ملاقات با چامسکی برای هیچیک از عمله اکره سیا میسر نشده بود، ‌ ناچار از دفتر چامسکی وقت «مصاحبه» با مادر معصومه ابتکار را گرفتند که پرسش‌های مهملی نیز مطرح کند! ولی «مصاحبه» با «ملاقات» بسیار متفاوت است. چرا که شخصیت‌های شناخته شده‌ای چون چامسکی، که در سراسر جهان به عنوان مدافع آزادی‌ها شهرت یافته‌اند، نمی‌توانند شهرت خود را فدای «ملاقات» با مزدوران مخالف آزادی کنند. ولی می‌توانند با همین آزادی‌ستیزان مصاحبه داشته باشند. چرا که انجام مصاحبه، به هیچ عنوان، یک جهت‌گیری به نفع مصاحبه کننده تعبیر نخواهد شد. در نتیجه اگر با هر کسی نمی‌توان «ملاقات» کرد، با هر کسی می‌توان مصاحبه کرد. این مختصر جهت اطلاع کسانی است که با انتشار تصویر، به نشر اکاذیب پرداخته و خوانند‌گان را هم «احمق» پنداشته‌اند.

نمونة دیگر شیخ‌علیخان، دفاعیه‌ای است از «استاد پونزها» که در یکی از سایت‌های «احترام به ادیان» و البته چپگرا، به چاپ رسیده! در این دفاعیة «مستدل»، یک نفر هیاهو به راه انداخته که آن «کارگردان فعلی» و تیغ‌کش هم جایزه «پاراجانوف» خود را به «استادپونزها» تقدیم کرده پس ایشان مدافع آزادی است! به یاد داریم که «کارگردان فعلی» در سن 17 سالگی به جرم چاقو‌کشی به زندان افتاد، و همین برای مبارزاتش در راه «آزادی» کفایت می‌کند! البته تلاش برای آزادی جهت تیغ‌کشی! اما اعتراض مدافع «استاد پونزها» به این جا ختم نمی‌شود، ایشان سپس فرموده‌اند، کم سوادی «استاد پونزها» دلیل بر چیزی نیست! اگر دلیل بر چیزی نیست، دلیل بر کم سوادی او که هست! دلیل بر این است که عمله اکرة سردار سازندگی در مورد مسائلی صحبت کرده‌اند که در حیطه سواد آنان نیست. و کسی که از جامعه‌شناسی هیچ نمی‌داند، در مورد جامعه‌شناسی موضع‌گیری نمی‌کند! این یک اصل مسلم است و بحثی ندارد. چماق‌کشی با نقاب آزادیخواهی، از پدیده‌هائی است که با مبارزات «آزادیخواهانة» روح الله خمینی و تبلیغات بی‌بی‌سی در ایران آغاز شد، و عملاً چند دهه سابقه دارد! اینهم همان حکایت روح الله خمینی و آزادی است! مگر خمینی از آزادی چیزی می‌دانست که بی‌بی‌سی بر طبل آزادیخواهی او می‌کوبید؟ و آیا سرنوشت ملت ایران ارث پدری مشتی مزدور آمریکا‌ست، که هر کس به خودش اجازه می‌دهد برای ملت ایران تکلیف تعیین ‌کند؟ اخیراً، از محفل نوبل گرفته تا برژینسکی و مزدوران سپاه همه و همه متخصص دموکراسی شده‌اند، و همه هم انتظار دارند بقیه در «وحدت کلمه» با اینان قرار گرفته تنور فاشیسم را گرم نگاهدارند. هر کس بر ضد «استادپونزها» حرفی بزند، تفتیش عقاید می‌شود و سرو کارش با چماق‌کش‌های سیا در غرب خواهد بود. بخصوص که آن تیغ‌کش سابق، و فیلمساز زیرصفر فعلی هم، مدافع آزادی شده، و هر کس جرأت مخالفت داشته باشد، سرو کارش با نیش چاقوی «مدافعان آزادی» می‌افتد!

ویژگی مهم عمله اکرة سازمان سیا این است که همه را به کیش خود می‌پندارند، و «مزدوری بیگانه» را با «فعالیت سیاسی» یکسان می‌شمارند. برای مشاهدة این مهم،‌ با هم نگاهی بیندازیم به مصاحبة سخنگوی سازمان فاشیستی مجاهدین انقلاب اسلامی با آفتاب نیوز در تاریخ 6 امرداد ماه سالجاری. سلامتی که طبق روال سازمان، حتماً نسبتی هم با بهزاد نبوی یا محسن آرمین باید داشته باشد ـ چرا که در شعبة تروریست‌های اخوان‌المسلمین ایرانی، اصل بر روابط فامیلی است ـ به اکتشافات و اختراعات جدیدی نائل آمده! سلامتی کشف کرده که در زمان خاتمی منفور، مساله «آزادی‌ها و توسعه سیاسی» مطرح شده است! و بنابراین، محور سازمان مزدوران آمریکا در ایران توسعه سیاسی بوده! البته نمی‌گوید که در عمل، «مبارزه با توسعه سیاسی» هدف اصلی بوده! چرا که از بدو براندازی سال 57، سازمان منفور مجاهدین در جهت تهاجم مسلحانه بر علیة مطالبات ملت ایران تشکیل شده بود. این سازمان، حاصل فعالیت‌های مشترک برژینسکی و ساواک است؛ ساواک به عنوان سازمان تأمین امنیت منافع استعمار در ایران. و امروز سخنگوی همین سازمان از محور فعالیت‌های سازمان مجاهدین در دورة خاتمی می‌گوید:

«در زمان دولت‌‌ آقای خاتمی مساله آزادی‌ها و توسعه سیاسی مطرح شد بنابراین آنچه محور سازمان قرارگرفت توسعه سیاسی، آزادی بیان و قلم بود و وقتی این محورها مورد توجه قرار می‌گرفت محورهای دیگر تحت الشعاع قرار می‌گرفت.»


وقتی قتل‌های زنجیره‌ای، ربوده شدن و قتل فعالان سیاسی غیرمذهبی را به یاد آوریم، وقتی به یاد آوریم که محسن سازگارا ـ از امنیتی‌هائی که اخیرا مانند «استاد پونزها» آزادیخواه شده و ازبرکت بودجه ملت ایران، در یکی از مراکز علمی آمریکا به «پژوهش» نیز مشغول است ـ در مورد همکاری سازمان مجاهدین و تروریست‌های صادراتی از نجف به ایران چه‌ها گفته، به خوبی متوجه می‌شویم که فعالیت‌های سازمان مجاهدین بر چه محورهائی استوار بوده!

البته از آنجا که مزدوران استعمار در ایران همه فن حریف‌اند، اکتشافات سلامتی به اختراعاتی نیز منجر می‌شود! سخنگوی سازمان مجاهدین نه تنها فعالیت‌های این سازمان منفور را بر محور توسعة سیاسی می‌خواند، که مخاطبان سازمان را نیز «نخبگان» می‌نامد!

«از سویی هنگامی که توسعه سیاسی را مدنظر قرار دهیم ناگزیر مخاطبین‌ها روشنفکران خواهند شد و طبقات دیگر مخاطب ما قرار نمی‌گیرند. ما تا آخر دولت آقای خاتمی به این شکل عمل کردیم.»

به عبارت دیگر، شرکای جنایات و چپاول ملت ایران «نخبگان» نامیده می‌شوند! چرا که به گفتة سلامتی، سازمان مجاهدین فعالیتش بر محور توسعه سیاسی بوده! وقتی قسمت نخست را بپذیریم،‌ به ناچار قبول می‌کنیم که مخاطب تروریست‌های مزدور آمریکا در ایران نیز «نخبگان» نامیده شوند! هرچه باشد واژة «نخبه» نیز مانند شعار استعماری «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» تعریف نشده، در نتیجه می‌تواند راه را برای هرگونه گزافه باز گذارد. اینهم یک طریق دیگر از نشر اکاذیب است، که اینبار نه با تصویر، که با استفاده از واژه‌های «پوچ» به خواننده حقنه می‌شود!

پنجشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۵

معجزات کلام!
...
امروز به برکت تهاجم وحشیانة اسرائیل به لبنان، عده‌ای به اختراعات و اکتشافات بزرگ نائل آمده‌اند! مثلاً شیرین عبادی کشف کرده که چون یک میلیارد و 200 میلیون مسلمان در جهان وجود هست، اسلام با دموکراسی در تضاد نیست! چون به زعم بانو عبادی، این خیل عظیم می‌تواند، قرائتی از اسلام ارائه دهد که دموکراتیک هم باشد! این کشف خانم عبادی البته خیلی جدید نیست و باز می‌‌گردد به سخنرانی ایشان در هنگام دریافت نوبل و رعایت مصالح محافل نوبلی، ‌یعنی فاشیست‌های خودمان. از این کشف مهم‌تر، اختراع سرپرست کیهان، حسین شریعتمداری است که به جای خاتمی، افتخار تبلیغ برای حفظ منافع کوکلوکس‌کلان‌ها فعلاً نصیبش شده، و روز 27 تیر ماه در عارف نیوز، از اینکه ایران در پی تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان وارد جنگ نمی‌شود، ابراز تاسف کرده. شریعتمداری که مانند همة مسئولان کیهان، وظیفه اصلی‌اش نفس‌کش طلبیدن است، به شیوه استاد فردید فرهیخته، یک زمان جدید هم اختراع می‌کند. استاد فردید یک «زمان باقی» در فلسفة شخصی خود ساخته بود؛ هم ساکن بود و هم ابدی و هر وقت لازم می‌شد می‌توانست، تاریخ را نفی کرده خود بجای تاریخ بنشیند! زمان اختراعی استاد فردید برای این مهم بود که استاد بتواند ادعا کند قرآن قبل از افلاطون و ارسطو بوده! به عبارت دیگر، فیلسوف والامقام ملایان به کمک اختراع خود، 1400 سال از تاریخ را در یک چشم به هم زدن حذف می‌کردند! ولی زمان اختراعی آقای شریعتمداری، برعکس عمل می‌کند و برای کش دادن به زمان به کار می‌رود! به کمک این اختراع که سرشار از نبوغ است، آقای شریعتمداری یک «روز» به ما ارائه می‌دهد که می‌تواند، روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها به طول انجامد:

«بسياري از شواهد و قرائن حكايت از آن دارند كه «روز حادثه» نزديك است و شايد اين روز كه بلنداي آن مي تواند بيشتر از چند روز و چند هفته و چند ماه و يا سال باشد»

منظور شریعتمداری از «روز حادثه»، نابودی اسرائیل است. که به گفته وی «دولتی غصبی و بی‌ریشه است.» خوشبختانه در ایران کسی با «تاریخ» کاری ندارد. در غیر اینصورت، شریعتمداری جرأت نمی‌کرد چنین مهملاتی به زبان آورد. چرا که در همسایگی ایران، دولت «من در آوردی» پاکستان را استعمار انگلیس خلق کرد، و باعث آوارگی 12 میلیون هندی از خانه و کاشانه‌اشان شد. ولی هیچوقت کسی از این «دولت» حرفی به میان نیاورد! دولت پاکستان چون حامی طالبان و عامل استعمار انگلیس در کشورهای مسلمان شده، قدمش روی چشم امثال آقای شریعتمداری است، چرا که بر اساس شعار استعماری «یک کشور، یک مذهب» خلق چنین دولتی، بجز ایجاد بحران و جنگ هیچ ارمغانی برای مردم منطقه نخواهد داشت. و بحران و جنگ هم، همان است که اربابان کیهان و شرق می‌جویند. دلیل انتشار عکس «دلربای» آقای برژینسکی در صفحة نخست شرق و انتشار چرندیات‌اش نیز از همین روست. برژینسکی از شخصیت‌های منفوری است که پایه‌ریزی «اصول‌گرائی» اسلامی در افغانستان، و به طور کلی تروریسم اسلامی را در کارنامة پر افتخار دولتی خود دارد، و به ملی مذهبی‌های ایران، یعنی گروه «تحجر توحش»، بسیار نزدیک است.

وجه تشابه برژینسکی و شریعتمداری این است که هردو بر «باورهای» دروغین تکیه دارند. برژینسکی می‌گوید، «آمریکا چون دموکراسی است، حامی دموکراسی هم هست.» بر اساس چنین ادعائی باید بپذیریم که کودتای آمریکا در ایران، شیلی و... حمایت از دموکراسی بوده! و هر چند پس از کودتا استبداد حاکم شده، به زعم برژینسکی‌ها، استبداد همان دموکراسی است، چرا که آمریکا از آن حمایت کرد! اینجاست که به معجزات «باورها» ‌پی می‌بریم و متوجه می‌شویم چرا فعلة استبداد «باور» را جایگزین «عقیده» کرده. «باور» نیازی به استدلال و شواهد و مستندات تاریخی ندارد. همه آزادند «باور»‌ خود را داشته باشند، حتی اگر این «باورها» در تضاد با واقعیت‌های تاریخی قرار گیرد! همچنان که به گفتة شریعتمداری، «ملت‌هاي مسلمان و بسياري از ملت‌هاي ديگر بر اين باورند كه در جغرافياي سياسي جهان، كشوري به نام اسرائيل وجود ندارد.» حال آنکه موجودیت اسرائیل یک واقعیت تاریخی است. با استفاده از همین «باورهای» بدون ابهام است که شریعتمداری‌ها می‌توانند برای ملت‌ها تعیین تکلیف کرده، «وظیفه انسانی» نیز به آنان یادآوری کنند:

«با توجه به اين صورت مسئله كه كمترين ابهامي در آن نيست، محو رژيم صهيونيستي نه فقط يك تكليف ديني و ملي، بلكه يك وظيفه انساني و همگاني است كه هيچ مسلمان و انسان آزاده‌اي را از آن گريزي نيست.»


اینکه کشورهائی چون اسرائیل و پاکستان، دقیقاً در جوابگوئی به نوعی نیاز سیاسی ایجاد شده‌اند، ‌یک واقعیت تاریخی است، بنابراین وظیفة انسانی ملت هند هم باید «نابودی» پاکستان باشد! ولی شگرد اصلی فاشیست‌ها همواره این بوده و هست که «جزء» را جایگزین «کل» کرده،‌ نتیجة دلخواه را اینچنین به دست می‌آورند. فاشیسم با استدلال منطقی بیگانه است و همواره در مسیر حذف و نابودی آن قرار می‌گیرد، یعنی مسیر مرگ. به همین دلیل، شریعتمداری حل مشکلات منطقه را در نابودی مردم اسرائیل می‌بیند. و از آنجا که فاشیسم همواره مسیر مرگ و نابودی است، مستنداتش هم بر اساس اسطوره‌های مقدس است. شریعتمداری‌ها با تکیه بر مهملات صهیونیسم، که خود ریشه در اسطوره‌های یهودیان دارد، از یک سو نابودی یهودیان اسرائیل را می‌طلبد و از سوی دیگر، با تکیه بر «اسلام» و «جهان اسلام» ‌که تماماً تحت فرمان استعمار غرب است، داعیة جنگ «ضد استعماری» دارد:

«رژيم صهيونيستي بارها به صراحت اعلام كرده است كه داعيه «از نيل تا فرات» دارد [...]چشم طمع به بخش بزرگي از جهان اسلام دوخته و سوداي حاكميت بر بسياري از كشورهاي اسلامي ديگر- عجالتاً از نيل تا فرات- را در سر مي‌پروراند [...] با اين حساب كه هيچ جاي آن ناحساب نيست، حمايت همه جانبه سياسي، تداركاتي، تسليحاتي از حماس و حزب الله و اعزام نيروي رزمنده به اين جبهه، كمترين هزينه‌اي است كه كشورهاي اسلامي بايد براي حفظ امنيت و استقلال خود بپردازند [...]

ولی شریعتمداری در حین نفس‌کش طلبیدن، فراموش می‌کند بگوید، آنچه امروز در لبنان می‌گذرد، حزب الله و حماس را از قید سیاست‌های ایران رهانیده، و به سوی محور جدیدی سوق می‌‌دهد! وی از آنجا که ضمیر ناخودآگاه،‌ از طریق اشتباهات غیر ارادی، در «حرکات» و «زبان» تمایلات پنهان افراد را بروز می‌دهد، شریعتمداری نیز قربانی ضمیر ناخودآگاه خود شده،‌ یادآور می‌شود که بهتر است کشورهای اسلامی به کمک حزب الله «نشتابند» و در انجام این مهم «کوتاهی» کنند. جمله زیر که عیناً از مصاحبة ایشان نقل می‌شود، نشاندهندة عمق صهیونیست ستیزی سرپرست کیهان است:

«بنابراين كوتاهي كشورهاي اسلامي در كمك مالي و تسليحاتي و اعزام نيروي رزمنده براي مقابله با صهيونيست‌هاي وحشي نه فقط تكليف اسلامي بلكه ابتدايي ترين وظيفه ملي و پيش‌پا افتاده‌ترين اقدامي است كه دولت‌هاي حاكم بر اين كشورها بايستي براي حفظ استقلال كشور خود بپردازند»


اینهم از معجزات تهاجم اسرائیل به لبنان، که دست فعلة فاشیسم را در ایران اینچنین رو می‌کند!

چهارشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۵

بوکس و استعمار!
...

به نظر متخصصان، یکی از راه‌های موثر جهت هدایت افکار عمومی، استفاده از شیوة رایج در مسابقات بوکس در رسانه‌ها است که، در سه مرحلة متمایز صورت می‌پذیرد. به این ترتیب که، برای آشفته کردن حریف، ابتدا یک ضربة کاری نواخته می‌شود، سپس وارد مرحلة فرسایش می شویم که، ضربات پیاپی و سریع، ولی نه چندان کاری ـ برای عاصی کردن حریف نواخته می‌شود ـ و در مرحله آخر، یک ضربة کاری به «ناک اوت» کردن طرف مقابل می‌انجامد.

این همان شیوه‌ای است که استعمار در ایران اعمال می‌کند. به گذشته‌ای نه چندان دور باز می‌گردیم، دو هفته پس از اولین پیروزی حزب کارگر در انتخابات انگلستان، ناگهان در ایران هم «حماسة 2 خرداد» به راه می‌افتد. البته فقط روی کاغذ! در واقع همان نظام منفور گذشته با شعار‌های نوین 8 سال وحشت و هرج و مرج بر ایران حاکم می‌کند. و طی این 8 سال، در حالیکه فعالان سیاسی غیر مذهبی و نویسندگان طرفدار حقوق بشر، به دست عوامل ساواک به قتل می‌رسند، همزمان، «اصلاح طلبان» دروغین به معرکه‌گیری و صحنه‌گردانی مشغول‌اند. یک روز برنامه کتک‌کاری برگزار می‌شود، و روز دیگر سخنرانی‌های بی‌سروته در این ‌مجلس و آن محفل! در همین گیرودار بود که برنامة خلقت «رهبر نوین» نیز ‌آغاز شد. یک مامور سازمان امنیت حکومت به زندان اوین افتاد و شروع کرد به کتاب نوشتن! کتاب‌هائی که پی‌درپی مجوز ساواک و وزارت ارشاد را نیز دریافت کرده، به چاپ رسیدند! در واقع از برکت جنگ‌زرگری «درون حکومتی» میان شخصیت‌های پلید «کیهان» و شخصیت‌های نیک « اصلاح‌طلب»، یعنی دو روی سکة حکومت ایران،‌ بازار فروش این کتاب‌ها رونق فراوان یافت!

در این 8 سال، معجزات فراوانی نیز به وقوع پیوست. از جمله مشاهده شد که در ایران، زندانیان سیاسی امکانات فراوانی در اختیار دارند! به آنان اجازه می‌دهند به علی خامنه‌ای نامة سرگشاده بنویسند و از او بخواهند خودش بگوید چطور می‌توان او را از «رهبری» حکومت اسلامی برکنار کرد! مشاهده شد که در ایران هیچکس گله‌ای از سردار سازندگی و دار ودسته‌اش ندارد، و همة مشکلات مملکت ـ مانند زمان پهلوی ـ از یک تن ناشی می‌شود. و اگر این یک تن «برود» همة مسائل حل خواهد شد! همچنین مشاهده شد که چند ماه می‌توان اعتصاب غذا کرد و زنده هم ماند! و بعد هم نه تنها از زندان، که از مملکت می‌توان به خارج از کشور مسافرت کرد. و مشابه خیمه‌شب‌بازی داخل را در خارج نیز به راه انداخت، البته با بودجة ملت ایران و همکاری صمیمانه بی‌بی‌سی، رادیوفردا و سایت‌های «مستقل» فارسی زبانان خارج نشین!

سایت‌های خارج‌نشینان و «شبه مخالفان» به نظر می‌رسد به اجارة مخالفان حکومتی درآمده باشد. بسیاری از این سایت‌ها اکثر فضای صفحه اصلی را به «استاد پونزها» اختصاص داده‌اند. عکس و تفصیلات و سخنرانی‌های وی از یک سو، و از سوی دیگر، نقد و بررسی مهملات استاد پونزها، باعث شده که هنگام مراجعه به این سایت‌ها به وضوح پنجة انحصارگرای استعمار را بتوان مشاهده کرد. چرا که آنچه اهمیت دارد، تکرار مکرر نام «استاد پونزها» است، نه محتوای مطالب! روی اکثر سایت‌ها یک سخنرانی از استاد، یک نقد سخنان، یک نقد بر همین نقد سخنان، و چند مطلب دیگر از افراد وابسته به «استاد» به چشم می‌خورد. و البته ما ایرانیان نباید فراموش کنیم که، این‌ها همه دلیل رعایت اصل «آزادی بیان» است، که این سایت‌ها خود متعهد به آن هستند! و هیچکس نباید بپندارد که تکرار نام «استاد پونزها» در مطالب «شبه مخالفان»، یک حربة تبلیغاتی است! و هیچکس نباید این خطا را مرتکب شود که شیوه‌های تبلیغات رسانه‌ای را به حساب سوء‌نیت سایت‌های آزادیخواه بگذارد! ولی می‌توان گفت که سخنان «استاد» در 2 مرداد ماه چنان مفتضح بود که حتی سایت بی‌بی‌سی، از طریق نقل به مضمون، وارد صحنه شده و ترجیح داد، مطالب را مستقیماً بازتاب ندهد! و همزمان با سخنان شیوای رهبر اختراعی «بی‌بی‌سی»، در داخل ایران، به بحران جنگ لبنان و بحران هسته‌ای دامن زده می‌شود. کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها از جنگ لبنان ابراز شادی کرده، و آنرا «جنگ ما» می‌خواند. شرق، ارگان «توحش ـ تحجر» ایالات متحد نیز با برژینسکی، یکی از مقامات امنیتی آمریکا مصاحبه می‌کند و از زبان ارباب خود، «دموکراسی مطابق با سنت‌ها» را، برای ایران تجویز می‌کند! یعنی همین شرایط موجود، به اضافه حضور مستقیم آمریکا!
«ايالات متحد از رشد دموكراسى حمايت مى‌كند زيرا اينكشور خودش داراى دموكراسى است [...] رشد دموكراسى بايد درون زا بوده و از طريق دموكراتيك حاصل شود [...] من از اين آگاهم كه مردم ايران به لحاظ سياسى بالغ هستند و بنابراين مطمئن هستم كه رشد سياسى ايران با حفظ سنت هاى ايرانى، آمال ايرانى و سنت هاى اسلامى به پيش خواهد رفت»

اینکه آمریکا حامی دموکراسی است چون خودش دموکراسی دارد، فقط از دهان برژینسکی باید شنیده شود! و اینکه دموکراسی با سنگسار، قصاص و بردگی انسان‌ها، یعنی اسلام، می‌تواند هماهنگ باشد، امری است که فقط شیرین عبادی و برژینسکی از آن آگاهی دارند! البته برژینسکی و شرکاء در این راه تنها نیستند، استاد سید حسین نصر هم اخیراً کشف کرده که اسرائیل با تکیه بر «اسطوره‌های لائیک» پایه‌گزاری شده است! چون ایشان حتماً اسطوره‌های یهودیت را «لائیک» می‌دانند! یعنی یهودیت مانند اسلام و مسیحیت مذهبی است که غیر مذهبی و «لائیک» است! به عبارت دیگر چون صهیونیسم به زعم سید حسین نصر، ایدئولوژی «لائیک» ‌بوده و ظلم و تاراج برای ملت فلسطین به ارمغان آورده، بهتر است اعلام شود لائیسیته در ترادف با ظلم و تاراج قرار دارد، تا استاد گرامی، سید حسین نصر بتواند از شرق شناسان بخواهد تا بجای شواهد تاریخی، «سنت‌ها» را ملاک قرار دهند.

«به گزارش خبرگزاری مهر، دکتر سید حسین نصر، استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا در گفتگو با «رومرتیلور» خبرنگار نشریة "ویس آکراس باندریز" کانادا، دربارة احساسات ضدیهودی و ضد اسرائیلی که در بین مسلمانان رایج است اظهار داشت: «این یک پدیدة جدید است که در واکنش به ظهور صهیونیسم به عنوان یک ایدئولوژی لائیک در منطقه و تاراج سرزمین فلسطین و ظلم بر مردم آن پدید آمده است.»

ولی نباید فراموش کرد که علیرغم اینهمه تبلیغات استعمار در داخل و خارج، ‌ ملت ایران هنوز در مرحلة ضربات فرسایشی استعمار قرار دارد، یعنی ضربه نهائی هنوز در راه است!


سه‌شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۵


«باورها» و استعمار!
...

چندی است در رسانه‌های فارسی، واژة «باور» به جای واژة «عقیده» به کار می‌رود. دلیل این جایگزینی این است که، «باور» نیازی به استدلال، منطق و شواهد ندارد. هر کس می‌تواند به «باورهای» خود اتکاء داشته باشد. به عنوان مثال، باور اهل تشیع این است که، «فاطمه»‌ دختر محمد و همسر علی بوده، چهار فرزند نیز داشته، که یکی از آنان، یعنی حسین، به زعم شیعیان، در صحرای کربلا به شهادت رسیده. شیعیان همچنین «باور» دارند که دوازده امام از نسل فاطمه و علی بوده‌اند. ولی این‌ها فقط «باورهای» ‌شیعیان است. طبق روایات شیعیان، فاطمه حدود 2 ماه پس از مرگ پدرش از جهان رفته و هنگام مرگ 16 یا 18 سال داشته. و طبق همین روایات، محمد هنگام مرگ 63 ساله بوده. ولی در تاریخ این روایات یک غیر ممکن وجود دارد و آن موجودیت فاطمه‌ است!

با در نظر گرفتن این امر که خدیجه، مادر فاطمه، حدود 15 سال از محمد بزرگتر بوده، ‌با یک جمع و تفریق ساده به این نتیجه عجیب می‌رسیم، که خدیجه هنگام تولد فاطمه، 57 یا 59 سال داشته! ولی این امر محال، مانع از «باور» شیعیان نمی‌شود. چرا که به زایمان خدیجه درسن 57 سالگی هیچ اشاره‌ای نشده! به عبارت دیگر «تاریخیت» از زندگی محمد و خدیجه حذف می‌شود، تا شیعیان بتوانند دوازده امام از نسل محمد و علی داشته باشند! به همین دلیل است که اسلام و مسلمین از «تاریخ» دل خونی دارند. تمام قصه‌های محمد، علی و فرزندانش را «تاریخ»‌به عنوان یک علمیت و پیوستگی، نابود می‌کند و «باورها» را نیز می‌تواند به زیر سوال ‌برد.

«باور‌هائی« که دهه‌هاست، استعمار بر آن‌ها پای می‌فشارد، تا ملت ایران را در سکونی که پیامد حاکمیت اسطوره‌ها بر روزمرة اوست نگاه دارد، و هر زمان که لازم شود، با تکیه بر همین «باورها»‌ از مشتی شارلاتان و جنایتکار برای ملت ایران قهرمان تولید کند. دیروز، ‌24 ژوئیه، روزنامة شرق، ارگان «تحجر ـ توحش» ایالات متحد در ایران، ‌ در صفحة اول خود چنین تیتر زده: «گروهی از روشنفکران» تهاجم نظامی به لبنان را محکوم کردند. ولی از قضای روزگار، روشنفکران شرق همگی از عوامل سرکوب و کشتار حکومت ملایان‌اند! جلایی پور، جلاد مهاباد، محسن آرمین و ابراهیم یزدی، مزدوران سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا در ایران نیز جزو همین «روشنفکران» هستند! که تنها در «باور» شرق‌نویسان می‌توانند روشنفکر تلقی شوند. چرا که سوابق درخشان آنان و اینکه در واقع چه‌ها می‌کنند، از نظرها پنهان مانده! در نتیجه «شرق» آنان را روشنفکر می‌خواند! چرا که برای تائید «باورها» تنها باید «تاریخ» حذف شود، تا بتوان به دلخواه از جلاد، روشنفکر آفرید!

و با تکیه بر همین «باورها» است که، فردید، مغز متفکر فاشیست‌ها در ایران اسلامی، ادعا می‌کند که دو نوع زمان وجود دارد: زمان ابدی، و زمان فانی! و در ادامة این مهملات می‌گوید، قرآن بر افلاطون و ارسطو تقدم داشته. به عبارت دیگر «استاد فردید»‌، شخصاً یک زمان غیر ممکن اختراع کرده‌اند، که آن را زمان «باقی» یا ابدی می‌نامند، و طبق این «زمان ابدی»، افلاطون که 25 سده پیش می زیسته، بعد از موجودیت قرآن ـ که می‌گویند 1400 سال قبل نازل شده ـ قرار می‌گیرد! زمان فانی در تفکر استاد فردید، تداوم تاریخی است، یعنی دیروز، امروز و فردا. ولی «زمان باقی» با پریروز و پس فردا مشخص می‌شود، به عبارت دیگر همان گسست فاشیسم است،‌ چرا که تداوم تاریخ را نفی می‌کند:

بنده كتب آسماني را مقدم مي‌گيرم از كتب افلاطون و ارسطو حتي زماناً. كلام‌الله مجيد تقدم دارد نسبت به افلاطون و ارسطو حتي زماناً. اين نكته باريك است. اگر شما به زمان فاني برويد تقدم با آنهاست اما در زمان باقي اول كلام الله است. بعدش كتب يوناني [...] كلام الله پريروزي و پس فردايي است. و با كلام الله مجيد نبوت ختام مي‌پذيرد. پيغمبر اسلام خاتم‌الانبياء، است. خاتم كدام انبياء؟ انبياء پريروز و در خود قرآن و اخبار هم بارها و بارها گفته شده كه هر چه فرهنگ و تمدن اسلامي جلوتر مي‌رود و باصطلاح تكامل (!) پيدا مي ‌كند. از الله دور مي‌شود تا جايي كه امام زمان ظهور مي‌كند.

این سخنان مضحک را کسی به زبان رانده که در تمام عمرش حتی یک کتاب فلسفه به رشته تحریر در نیاورده، ولی بنیاد حکمت و فلسفه حکومت ملایان به نام وی ثبت شده!

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵


مبارزان راه استعمار!
...
عارف نیوز مورخ 31 تیرماه 85، تحت عنوان «مدیر شو دکترا بگیر»، می‌نویسد:

يكي از مزاياي مديريت در شركت‌هاي خودروسازي اين است كه مي‌توانيد به راحتي و با استفاده از بودجة كشور، مدارج عالي تحصيلي را به سرعت طي نمائيد. [...] چندي پيش [...] مدير عامل معزول شركت سايپا با پوشش يكي از دانشكده‌هاي «علميـ كاربردي» استان سمنان، با يك دانشگاه استرالیایی قراردادي را منعقد كرده بود تا 30 تن از مديران اين شركت [...] موفق به دريافت دكترا شوند [...] بر اساس اين گزارش، 70 درصد از هزينة اين مدارك كه معادل 45 ميليون تومان برآورد می‌شود، به صورت نقدي پرداخت شده است. همچنين100 ميليون تومان نيز هزينه بليط، ويزا، اقامت و... شده است.

این خبر در عارف نیوز قسمتی از چپاول ملت ایران را به نمایش می‌گذارد. واقعیت این است که حکومت ایران، بر اساس برنهاده‌هائی که از زمان امیرکبیر بر سیاست کشور حاکم شده است، ناچار به اعزام گروه‌هائی به از کشور است؛ هزینة تحصیل، اقامت و مخارج دیگر را می‌پردازد، تا همین افراد در زمان بازگشت به ایران بهترین وسیله جهت چپاول ثروت‌های ملی از جانب استعمار باشند. به عنوان مثال، نجفی وزیر علوم و آموزش عالی حکومت ملایان، پس از این که با زحمت از صندلی وزارت جدایش کردند، از سوی همین حکومت، به عنوان بورسیه، به استرالیا اعزام شد، تا یک دکترای شکمی به او بفروشند، به ایران باز گردد و با عنوان «دکتر نجفی» به خدماتش در راه به ارزش گذاردن منافع استعمار ادامه دهد. در غرب، به ویژه آمریکا و کشورهای مشترک المنافع،‌ بودجه دانشگاه‌ها و مراکز تحقیق را جهان سوم تأمین می‌کند. شیوة تأمین این بودجه نیز همان اعزام دانشجو، اعزام استاد، اعزام کارمند به موسسات تحقیقات خلق‌الساعه است. به عنوان مثال، دانشجویان و «غیردانشجویان» اعزامی ایران به غرب را می‌توان به سه ردة متمایز تقسیم نمود. ردة نخست شامل دانشجویانی می‌شود که می‌توانند آنان را به بیگاری در تحقیقات بگمارند. این دسته، با حقوق کارگری، به خدمت دانشگاه‌ها در می‌آیند تا اقامتشان را سال به سال همین دانشگاه‌ها تمدید کنند. این گروه، تا زمانی که کارآئی داشته و مخارج بیمة کارفرما را افزایش ندهد، در ردة کارگری ادامه می‌دهد. افراد این گروه، حتی اگر کارآئی‌های یک استاد دانشگاه را هم داشته باشند، حقوق و مزایای‌شان همان حقوق بخور و نمیر بیگاری است. بسیارند ایرانیانی که در آمریکا هم در دانشگاه‌ها تدریس می‌کنند، و هم مشاغل دیگری نیز در کنار حرفة دانشگاهی دارند، تا بتوانند گذران زندگی کنند. جالب توجه اینجاست که، حقوق استادان دانشگاه در ایالات متحد از 1200 دلار در ماه تا 100هزار دلار در نوسان است، وحقوق انواع جهان سومی آن در همان 1200 دلار درجا می‌زند.

گروه دوم دانشجویانی هستند که پس از کسب مدرک بی‌مصرفی که جز در کشور ایران به هیچکاری نمی‌آید، ناچار به بازگشت می‌شوند. اینان به نسبت وابستگی‌ها و امکانات اجتماعی خود وارد طیف حاکمیت شده، و پست‌هائی از استادی دانشگاه تا تیترهای تشریفاتی در نهاد‌های من‌درآوردی، به این گروه اختصاص دارد. در این گروه «سعید امامی‌ها» را می‌بینیم، یعنی کسانی که مستقیماً به خدمت سرویس‌های اطلاعاتی غرب در می‌آیند تا در ساواک ایران خدماتشان را ادامه دهند.

گروه سوم شامل کارمندان اعزامی حکومت ایران به غرب می‌شود. گروهی از این «کارمندان» با هزینه‌های سرسام آور به مراکز علمی «معروف» اعزام می‌شوند، تا چند ماه، یا چند سال در این مراکز روی صندلی شکسته‌ای مخصوص استادان و محققان جهان سوم، دهن دره ‌کنند، و سپس با یک مدرک کیلوئی به ایران باز می‌گردند. به عنوان مثال امثال فاطمه حقیقت جو، با مخارج هنگفت می‌توانند به انستیوی تحقیقات آمریکا در ماساچوست، که در واقع یک مرکز وابسته به پنتاگون و ناسا است، وارد شوند. و «حق ورود» را حکومت ایران به ایالات متحد می‌پردازد تا فاطمه‌های «حقیقت‌جو» بتوانند در ایران وجهه‌ای بیابند. در این رده استادان و محققان دیگری هم قرار دارند. در رژیم گذشته، امثال امیرعباس هویدا و ارتشبد قره‌باغی را در این فهرست می‌بینیم، و در رژیم فعلی، امثال پیروز مجتهدزاده قرار دارند، که با یک لیسانس جغرافیا از دانشگاه رشت و صومعه‌صرا، توانست عاقبت در سن 50 سالگی در کشور انگلستان یک مدرک دکترا بگیرد، و در موسسه‌ای که بودجه‌اش را ملت ایران تأمین می‌کند، به ریاست برگزیده شده، و کارش نوشتن مقالات بی سرو ته و صد من یک قاز در مورد خلیج فارس و خزر باشد! از طرف دیگر، حرمسرادار جناح اصلاح طلبان، پس از فاش شدن افتضاحاتش، در انگلستان «مدرس» شده است! هر چند که زبان انگلیسی را حتماً در حد دیپلم دبیرستان هم نمی‌داند! چرا که آنچه اینان باید بدانند، همان نادانی است. و همین برای استعمار کافیست، که از علف هرزهای جامعة ایران چهره‌های «فرهیخته» بسازد، و آنان را به ملت حقنه کند. مثال دیگر این شیوة استعماری، سید حسین نصر، استاد دانشگاه جرج تاون واشنگتن است. همان محلی که با خرج و مخارج فراوان، حکومت ایران موفق شد برای «استادپونز‌ها» در آن جایزه‌ای هم دست‌وپا کند. آقای نصر به عنوان مبلغ فلسفة ارسطوئی، یکی از چهره‌های شناخته شده در ایران است. حسین نصر همان کسی است که با کمال خونسردی تاریخ را تحریف می‌کند، تا نتیجه بگیرد عرفان اسلامی است! در وبلاگ «دراویش ایران» در مورد سیدحسین نصر، عرفان و سهروردی توضیحاتی داده‌ام. سید حسین نصر همان کسی است که از شرق شناسان به دلیل اتکای شرق شناسی به شواهد تاریخی شدیداً گله‌مند است! و خواستار به رسمیت شناختن «سنت‌ها» توسط شرق شناسی شده. فواید سنت‌ها این است که بر اساس «باور» مردم شکل می‌گیرند و با وقایع تاریخی کاری ندارند. از این روست که در رسانه‌های ایران واژه «باور» مکرراً تکرار می‌شود، تا به جنگ «عقیده» به عنوان «نظر مستدل» و متکی به چارچوب علم و فلسفه بشتابد. «باورها» در جوامع جهان سوم از پایه‌های استعمارند و رسانه‌های جهان سوم وظیفه دارند واژه «باور» را به جای «عقاید» ‌بنشانند. چرا که این جایگزینی کارساز تبلیغات استعمار می‌شود.

از جمله «باورهای مفید»‌، باور مردم ایران به اهمیت جوایز نوبل و فستیوال‌های هنری و فرهنگی در مغرب زمین است. از اینرو شیرین عبادی جایزة نوبل می‌گیرد تا آن سخنرانی مضحک را در محفل نوبل ایراد کند و بعد هم بر توافق اسلام و دموکراسی تأکید نماید! از همین‌رو، با دلالی و پرداخت حق و حساب به روسای فستیوال کن در فرانسه و فستیوال‌های دیگر در اروپا، یک تیغ‌کش بازار تهران که در سن 17 سالگی به جرم چاقوکشی به زندان رفته‌، ناگهان مشمول لطف و عنایت فستیول کن قرار می‌شود و نه تنها خودش که همة اعضای خانواده‌اش از این سخاوتمندی‌ها بهره‌مند ‌شوند. فواید این جوایز در این است که محسن مخلمباف ادعا کند، نه تنها خود و خانواده‌اش 75 جایزه گرفته‌اند که شخص وی به خاطر «آزادی» در زندان بوده! و در ضمن جایزة پاراجانوف خود را نیز تقدیم «استادپونزها» نماید، ‌چرا که به زعم وی، استاد پونزها نیز در راه «آزادی» مبارزه‌ها کرده است! و این گزافه‌گوئی‌ها تنها با اتکا به «باورهای» مردم ممکن می‌شود! البته این بار توزیع جایزه از روسیه و اقمار سابقش آغاز شد،‌ تا روسیه هم از این نمد کلاهی برداشته و به قول معروف سرش بی‌کلاه نماند! هر چه باشد مخارج چشم بستن بر تهاجم نظامی به عراق را باید به روس‌ها پرداخت! شاید با این دست و دلبازی‌ها، جهت تهاجم نظامی به ایران نیز چشمانشان را ببندند! از دیگر انواع «باورهای مفید» باید به «باورضد آمریکائی بودن» اشاره کرد. این «باور نوین»، همان ناز وکرشمه آمدن «کلاه‌مخملی‌های شریک حکومت»، برای مذاکره با آمریکا است.

اخیراً، عده‌ای از ایرانیان به کاخ سفید دعوت شدند که در مورد ایران با آنان گفتگو شود! بمب‌گذار اهواز، جزو مدعوین است، فرزند عبدالرحمن برومند هم به همچنین! ایشان پس از ختم جلسه، به بی‌بی‌سی گفته‌اند: «ما از حقوق بشر می‌گفتیم ولی آن‌ها از مسئله هسته‌ای صحبت می‌کردند!» ظاهراً آمریکا از قهرمان‌سازی با زباله هنوز دست بر نداشته. و صد البته با در نظر گرفتن سوابق درخشان حاضران باید گفت کاملاً هم حق دارد! معلوم نیست فرزند عبدالرحمن برومند خود را سخنگوی کدام گروه از ایرانیان می‌داند که به کاخ سفید رفته و در مورد حقوق بشر هم صحبت کرده؟! و البته در مورد بنیاد برومند، ‌ به احترام شاپور بختیار، بهتر است حرفی به میان نیاید! از دیگر حاضران مجلس می‌توان از خانم رویا طلوعی نام برد، همان کسی که رسانه‌های حکومت ایران وی را به مقام قهرمان نائل کرده‌اند! ولی مهم‌تر از سوابق حاضرین در جلسه، سوابق درخشان غایبین همین جلسه است! اینان که به «جبهة فرصت‌طلبان حرفه‌ای» تعلق دارند، در کارنامة سیاسی‌اشان، همگی از شرکای سرکوب حکومت در ایرانند، و اکنون نقاب مخالفت با حکومت به چهرة منفور خود زده‌اند: «استاد پونزها، ‌اعضای تحکیم وحدت ـ بخوانید تحکیم وحشت ـ حاجیه خانم حقیقت‌جو نمایندة مجلس ششم ملایان،‌ و محسن سازگارا، که به خرج حکومت، به خدمت در یکی از «مراکز علمی» مشغول است، در میان غابین‌اند! و البته با این حکومت هم همه مخالف هستند! یعنی نقش مخالفان آمریکا را هم قرار است یک پاسدارسابق، ‌ یک نمایندة مجلس روضه‌خوانی در ایران، به همراه امثال سازگارا، و اعضای تحکیم وحدت ـ که از عوامل سرکوب دانشجویان در ایران بوده‌اند، یعنی اکبر عطری و علی افشاری به عهده گیرند! «مخالفانی» که همانقدر با سیاست‌های آمریکا در منطقه مخالف‌اند،‌ که خمینی مخالف بود! شاید وقت آن فرا رسیده که استعمار‌گران بدانند، ملت ایران دیگر فریب چهره‌های ساخته و پرداختة آنان را نخواهد خورد!

یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۵


سوپرمارکت حقیقت!
...

در نظام سرمایه داری،‌ مانند همة نظام‌های سلطه، با استفاده از الگوی رده بندی ارسطوئی، کشور‌ها و ملت‌های جهان رده بندی شده‌اند. ایالات متحد ردة نخست را از آن خود کرده، کانادا ردة دوم و اتحادیة اروپا در ردة پس از کانادا قرار گرفته. پایة این مقایسه نیز خصوصیات مسکن و اجناس مصرفی است. مسکن، ‌خوراک و پوشاک، همچنانکه لوازم خانگی، در آمریکا از کیفیت بالاتر و قیمت مناسب‌تری برخوردارند. البته در اینجا منظور مسکن، ‌خوراک و پوشاک برای طیف گسترده و متوسط‌الحال جامعه است. از نظر آموزشی نیز، امکانات آموزش عالی در ایالات متحد قابل مقایسه با امکانت آموزش عالی در اروپا نیست. و به همین ترتیب نمونة «آزادی بیان» در ایالات متحد را نمی‌توان در اروپا یافت. فضای باز روشنفکری در آمریکا، به یکسان به موافقان دولت که به مخالفانی مانند هاوارد زین و چامسکی، امکان ابراز عقیده می‌دهد. و اینهم امتیازی است که در انحصار جهان اول است! در اروپا، و حتی در کشور فرانسه، روشنفکران خارج از دولت و مسیر دولت اجازة ابراز عقیده نمی‌یابند. و به عبارت دیگر، فضای «آزاد» روشنفکری فرانسه فقط در انحصار روشنفکران و مخالفانی است که دولتی به شمار می‌آیند. چرا که در طبقه‌بندی نظام سرمایه‌داری، فرانسه در ردة آمریکا قرار ندارد. در این راستا، نگاهی به ایران، به عنوان یک کشور جهان سوم نشان می‌دهد که چگونه پاره‌ای عقاید و افکار فاشیستی، مانند کالاهای ویژه جهان سوم، تولید و تکثیر می‌شوند.

گفتیم که عرصة روشنفکری در جهان سوم به دلیل غیر صنعتی بودن، در انحصار پسامدرنیسمی قرار گرفته که فاشیسم را در خود مستتر دارد. تمام رسانه‌های ایران و اکثر رسانه‌های فارسی زبان خارج از ایران در همین مسیر تبلیغاتی قرار می‌گیرند،‌ مستقیم و غیر مستقیم، به تحکیم مفاهیم فاشیسم،‌ و در رأس آن‌ها حقیقت مشغول‌اند! ویژگی این حرکت تبلیغاتی، «تاریخ ستیزی» است. و تاریخ ستیزی با همان روش «ترادف کلی» ‌پسامدرنیسم به پیش برده می‌شود. و در این راه، سایت‌های «معتبر» فارسی زبان، همچون سایت بی‌بی‌سی، از پیشگامان هستند. تبلیغات وسیع بی‌بی‌سی برای سروش، گنجی و دیگر مبلغین راه «حقیقت» در همین مسیر قرار می‌گیرد. و همزمان، کنفرانس‌های متعددی نیز ویژة صدور به جهان سوم، در کشور انگلستان به راه می‌افتد، که در آن‌ها متفکران ویژة جهان سوم بررسی‌ها و بازتاب پژوهش‌های مطلوب استعمار را ارائه می‌کنند.

اخیراً در همایشی به نام «تعارض فلسفه و دین»، در شهر کلن عده‌ای از «متفکران» تولید و صدور فلسفه به جهان سوم گرد هم آمده بودند، و از آنجا که مطالعات گهربارشان تماماً در مسیر تحکیم فاشیسم است، چکیدة آن در بی‌بی‌سی، مورخ 17 ژوئیه نیز منعکس شد. در این همایش با کنار گذاردن مدرنیته، از دوران باستان به قرون وسطی و از قرون وسطی به کانت میان‌بر زده شد، عملی که منجر به چندین «نتیجه‌گیری» ویژة جهان سوم شد! نخست آنکه، دین و فلسفه تعارضی با یکدیگر ندارند! سپس صاحب نظران حاضر نتیجه گرفتند که دین و معنویت هم با یکدیگر تعارضی ندارند! و یکی از پروفسورهای حاضر در همایش در سخنرانی افتتاحیه خود به سادگی به این نتیجه رسید که در گسترة فرهنگ مغرب زمین دین و فلسفه مکمل یکدیگر بوده‌اند! البته، لازم به تذکر نیست که «گسترة فرهنگی» مورد نظر،‌ به قرون وسطی محدود می‌ماند! چه اگر قدمی فراتر از فلسفة قرون وسطی بگذاریم، دین مستقیماً در تعارض کامل با علم قرار می‌گیرد، خصوصاً با مکاتب و مفاهیم فلسفی از قبیل اومانیسم و فلسفة نیچه؛ اگر نخواهیم پایه‌های انسان‌شناختی فرویدیسم و و علم روانکاوی را مورد نظر قرار دهیم! ولی برای آنکه، چنین تعارض‌های ناخوش‌آیندی پیش نیاید، پروفسور کلاودیو بیکمان، دبیر «علمی» این همایش، و رئیس جامعة فلسفه میان فرهنگی در قرون وسطی توقف کرده به نتیجه مطلوب هم می‌رسد! ایشان می‌فرمایند:

«به ‌سادگی می‌توان نشان داد که در گسترة فرهنگ مغرب‌زمين، چه در عهد باستان و چه در قرون وسطی، دين و فلسفه سعی در برقراری رابطه‌‌ای تکميلی داشته و همواره مکمل و متمم يکديگر بوده‌‌اند.»

در این همایش، از ادیان ابراهیمی به ادیان شرق‌هم جهشی جسورانه صورت گرفته! البته نباید فراموش کرد که، ادیان ابراهیمی به عنوان بنیادهای سلطة «تک خدائی» هیچ ارتباطی با ادیان شرق ندارند، ولی از آنجا که در «سوپرمارکت حقیقت» امپریالیسم، همه چیز جای می‌گیرد، در این همایش کذائی، ادیان ابراهیمی هم تعارضی با بودیسم و ... نیافته‌اند! قهرمان این پرش هم خانم اشتاین‌باخ بودند که دین هندوها را در ترادف با ادیان ابراهیمی دیده، و خرد شرق را به حساب ادیان ابراهیمی نوشتند! چرا که برای فاشیست‌ها دین، دین است، ‌خواه خرد شرق باشد خواه توحش ادیان ابراهیمی، و به همین دلیل هم خانم اشتاین باخ به راداکریشنان، یک شخصیت هندی، متوسل می‌شوند:

"شهود" و "تجربه شهودی" در انديشه‌های راداکريشنان از جايگاهی ممتاز برخوردارند و نقشی مهم در فرايند شناخت دارند. او معتقد است که آدمی تنها از طريق "شهود" می‌‌تواند عمق حيات را بيشتر تجربه کند ...

البته خانم اشتاین باخ در مورد تقابل بینش شرق و جهان‌بینی تنگ نظرانة فرزندان ابراهیم توضیح بیشتری نمی‌دهند! چرا که در این همایش هدف اصلی آن بود که پروفسور بیکمان با حفر تونل‌های میانبر بتوانند ادعا کنند که دین و علم هیچ تعارضی ندارند! و البته در این راه دست به دامان کانت باید شد، چرا که او عملاً فیلسوف جهان مسیحیت است! سپس از کانت به فلاسفه‌ای اشاره می‌شود که ثابت کرده‌اند که دین و دانش یکپارچه‌اند! در راستای همین یاوه‌گوئی‌های «علمی» برای ملت‌های جهان سوم است که فرد شناخته شده‌ای به نام سیدحسین نصر، با تأکید بر اینکه شاخة زیتون نه شرقی و نه غربی است، شرق‌شناسی را به عنوان پدیده‌ای که بر مستندات تاریخ پای می‌فشارد، مردود شمرده، خواهان شرق شناسی متکی بر دین می‌شود! «مهر نیوز 31 تیر ماه 85) «استاد دکتر سید حسین نصر»، با تکیه بر «آن گفتار معروف عربی» می‌فرمایند، «عدم آگاهی به چیزی» و نه از پدیده‌ای، «دلیل نبودن آن چیز نیست!» به عبارت دیگر، در تفکر این استاد ارجمند، عدم آگاهی، همان عدم شهود تاریخی است! و عدم آگاهی البته بسیار هم خوب است چون می‌توان با تکیه بر عدم آگاهی، به همه چیز «موجودیت» دل‌خواه را اعطا کرد! و دیگر نیازی به شهود تاریخی در کار نخواهد بود. امثال سید حسین نصر و شرکاء می‌توانند از این پس تاریخ را هرجا دوست دارند قرار دهند و ادعا کنند، که اگر عدم آگاهی در کار است، اهمیت زیادی ندارد! یا به عبارت دیگر اگر شهود تاریخی وجود ندارد، دلیل بر این نیست که ما مهمل و گزافه می‌گوئیم! بلکه دلیل بر این است که شهود تاریخی وجود ندارد! و در ادامة افاضات خود، دکتر نصر همان می‌گوید که متفکران همایش کلن بلغور می‌کنند، یعنی شرق‌شناسی دست از نگرش تاریخی بردارد و به دین و سنت روی آورد! چون در دین و سنت یک فضای خالی «حقیقت و گمان» وجود دارد که همه چیز در آن جای می‌گیرد، از جمله شرق‌شناسی! و شرق‌شناسان، چون تفکر تاریخ نگاری داشتند هیچ نوع گزارة تاریخی را بدون سند قبول نمی‌کردند. و این امر ایجاد تنش کرده بود! به زعم آقای نصر:

«[...] شرق شناسی بر دو پایه قرار دارد یکی تاریخ نگاری قرن نوزدهم است که فقط به مطالعاتی می‌پردازند که اسناد تاریخی دقیقی دارد و هر چیزی که سند تاریخی ندارد انکار می‌شود[...] چرا که شرق شناسی در گذشته بسیار با سنتگرایی مخالفت‌های جدی داشت و این مخالفت‌ها مشکلاتی را به وجود آورد»

وقتی به یاد آوریم که در انجیل به راه رفتن عیسی مسیح روی آب اشاره شده، وقتی به یاد آوریم، که برتراند راسل وقتی به انجیل می‌پردازد، به طنز می‌گوید، در انجیل خرگوش را نشخوارکننده خوانده‌اند! و وقتی به یاد آوریم که فلاسفه و علمای مخصوص جهان سوم توضیح علمی برای راه رفتن مسیح روی آب،‌ آن هم در بی‌بی‌سی ارائه داده بودند، و وقتی به یاد آوریم تمامی تبلیغات فاشیسم بر تاریخ ستیزی و اسطوره تکیه دارد، در می‌یابیم که ابعاد این توطئه تا کجاست!