پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۹


جنبش زرد!
...
پس از مسافرت به ترکیه و حضور در نمایش مسجد، شامپاین و لچک، الیزابت دوم یک گام دیگر به چادرسیاه و نعلین نزدیک‌تر شد. اگر به تصاویر الیزابت دوم در مسجد امارات بنگریم خواهیم دید که میان این الیزابت با آن الیزابتی که در سال 1979 به امارات آمده بود، تفاوت از ‌زمین تا آسمان است؛ این الیزابت با آن لبادة بلند و شال زردرنگی که روی کلاه‌اش کشیده بیشتر به آخوندهای جمکران شباهت دارد تا به ملکة انگلستان. و مسلماً مرده‌شویانی که در امارات به پابوس علیاحضرت‌شان آمده بودند از زیارت ایشان با پوشش «زرد» اسلامی بسیار مشعوف شده‌اند. ملکة انگلستان با انتخاب رنگ زرد به حکومت مرده‌شویان پیام مهمی ارسال فرمودند و آن اینکه «رنگ سبز»‌ دیگر کاربرد خود را از دست داده، و اینبار می‌باید «جنبش زرد» به راه اندازید که هم «زرداری» را تداعی کند و هم «زردزخم» خانوادة علویه را.

زبان «تقدس»، «فریب» و «ابهام» همواره زبان «توجیه» است؛ ‌ از اینرو با «زبان منطقی» یا زبان دمکراتیک در تضاد قرار می‌گیرد. بهترین نمونة «زبان توجیه» در عرصة سیاست بین‌المللی، همان به اصطلاح خبر قطع رابطة گامبیاست با حکومت اسلامی! این «خبر»، همچنان که در وبلاگ «پاپ و سپر» نیز گفتیم، در واقع هشدار گامبیا به حکومت مرده‌شویان بود که بدانند از این پس هر چه تجهیزات نظامی و تریاک و هروئین ارسال کنند توقیف خواهد شد، چرا که هوا پس است! اتفاقاً سقوط جنگندة «هاوک»، ‌ متعلق به امارات عربی نیز به دلیل بدی شرایط جوی رخ داد.

گامبیا پس از شیون و زاری فراوان با حکومت اسلامی قطع رابطه کرد و پس از سقوط یک فروند جنگندة «هاوک» متعلق به امارات، الیزابت دوم برای نجات تجارت حلال قاچاق سراسیمه راهی این کشور شد و یکراست رفت به مسجد. همزمان با مسافرت بی‌سروصدای الیزابت دوم به امارات، سردار نجار هم به ملاقات آصف زرداری، رئیس جمهور پاکستان شتافت تا به ایشان بگوید، هروئین نفرستید که از فروش آن معذوریم. در گیرودار کسادی دکان مافیای تفنگ‌فروشان در ایران و پاکستان، دولت ترکیه، سومین عضو پیمان استعماری سنتو همچنان به تصفیة ارتش از عناصر «غیراسلامی» مشغول است، ‌ و در واقع آنکارا نخستین روزهای «بهارعاظادی» را تجربه می‌کند. بی‌دلیل نیست که حکومت اسلامی ترکیه در رسانه‌های غرب به دولت «اسلامی ـ محافظه‌کار» شهرت یافته!

بله، به این ترتیب بوق‌های ناتو، آرام آرام، راه را برای اختراع انواع دولت‌های اسلامی، از لیبرال و دمکرات گرفته تا سوسیالیست و پیشرو و مترقی هموار می‌کنند؛ و می‌پندارند که همة مشکلات‌‌شان برای تبدیل توهم «دین» به نظریة‌ سیاسی، و تحمیل حکومت مقدس بر کشورهای مسلمان‌نشین حل خواهد شد! البته سخت در اشتباه‌اند. سیاست هرگز نمی‌تواند نافی نیازهای مادی و مادی‌ات ‌انسان باشد. زهراخانوم و دیگر ماچه‌شیخ‌های جمکران بیهوده بر طبل قانون اساسی بی‌پایه و ریشة جمکران می‌کوبند؛ این شبه‌قانون محوری‌ات انسان را نفی می‌کند و به همین دلیل است که نمی‌تواند مبنای قوانین و مقررات در جامعة انسانی قرارگیرد.

«قانون اساسی» حکومت اسلامی، همچون قرآن و دیگر متون مقدس فاقد هرگونه انسجام منطقی است؛ جای بحث ندارد. و افرادی که همچون میرحسین موسوی و شرکاء از این مجموعة مبهم دفاع می‌کنند، با دمکراسی مخالف‌اند. محور در دمکراسی «انسان» است، نه معنویت و حقیقت و مقدسات؛ و زبان دمکراسی نیز برخلاف «زبان معنویت»، هرگز زبان مرزشکن «ابهام» و «فریب» و «توجیه» نخواهد بود. زبان دمکراسی، زبان صراحت منطقی است. و ما هم به صراحت بگوئیم، تنها خبر خوش، البته پس از خبر مسافرت الیزابت دوم به امارات، عمل جراحی موفقیت‌آمیز پادشاه عربستان بود! خوشبختانه حال ایشان خوب است و از این بابت هیچ نگرانی نداریم، ‌ اما از خساراتی که دولت بریتانیا در افغانستان متحمل می‌شود سخت پریشان خاطریم!

همچنین از اینکه خبر مسافرت حامد کرزای به مسکو را به صورت «واژگون» رویت کردیم برای خودمان هم آشفته و نگران شدیم! به گزارش نووستی، مورخ اول آذرماه 1389، در تاریخ 21 ژانویه 2011، حامد کرزای به مسکو خواهد رفت! با پوزش از خوانندگان گرامی لازم است توضیح دهیم، اختلال در نظم این وبلاگ، ناشی از مشکلاتی است که برای دو تن از مسئولان آن پیش آمده؛ ‌مشکلاتی که امیدواریم هر چه زودتر برطرف گردد. حال بازگردیم به پیامدهای نشست لیسبن، یعنی قطع رابطة گامبیا با جمکران، سفر سردار نجار به پاکستان، خسارات بریتانیا در جنگ افغانستان و باقی قضایا.

اگر اوضاع به همین منوال پیش رود، اشغالگران ملت افغانستان را موظف به پرداخت خسارت جنگ هم خواهند کرد؛ کرکس‌ها را دست‌کم نگیریم! یکی از اعضای «ائتلاف ضدجنگ» در کمال وقاحت اعلام کرده، افزایش هزینة ثبت‌نام دانشجویان در بریتانیا، برای تأمین مخارج جنگ در افغانستان است! و این اظهارات بیشرمانه در حنازرچوبه، رسانة رسمی حکومت جمکران انتشار یافته. البته جای تعجب نیست، حکومت مرده‌شویان دست‌نشاندة آنگلوساکسون‌هاست، و هر چه تحریم اقتصادی ملت ایران گسترش یابد، درآمد شرکت‌های انگلیسی مستقر در امارات نیز افزایش خواهد یافت؛ بی‌دلیل نیست که علی خامنه‌ای و دیگر پادوهای استعمار در حکومت اسلامی از گسترش تحریم‌ها اینهمه «استقبال» می‌کنند. منافع تحریم اقتصادی ملت ایران نصیب بانک‌های لندن و واشنگتن می‌شود. و همین مراکز چپاول حق و حساب خامنه‌ای و به ویژه حقوق و مزایای آورام یزدی‌، مشاور شرکت‌های متعلق به مثلث شوم «خامنه‌ای، رفسنجانی و شیخ محمد یزدی» را پرداخت می‌کنند.

با توجه به این روابط «معنوی» می‌توان دریافت که «8 روشنفکر» منتخب رادیوفردا و بی‌بی‌سی که برای آزادی ابراهیم یزدی جنایتکار، زندانی تزئینی حکومت جمکران سینه می‌زنند سر در آخور همین حکومت و همین «مثلث شوم» دارند. پس بهتر است مرده‌شویانی که به افشاگری «سیاسی» مشغول‌اند کمی هم در بارة روابط «اقتصادی» زالوهای نهضت عاظادی با حکومت ملایان قلمفرسائی کنند، چرا که اصل مطلب «اقتصاد» است. همان اقتصادی که امام روشن‌ضمیر میرحسین موسوی آنرا شایستة‌ خر دانست؛ جملة معروف «اقتصاد مال خر است»، در واقع نشان خریت رهبرکبیر انقلاب و پیروان خط نورانی‌شان به ویژه مسئولان حنازرچوبه است که قیاس به نفس کرده، و سه دهه پس از فوران چنین «احکام قصاری» از مبال رهبر معظم، مخاطب را ابله انگاشته‌اند.

حنازرچوبه، مورخ 4 آذرماه سالجاری در مطلبی با کد: 30091401 به نقل از «اندی موری» یکی از کرکس‌های گریان که صورتک مخالف جنگ بر چهرة پلیدشان زده‌اند ‌می‌نویسد، اگر جنگ افغانستان به سود مردم انگلیس بود ریاضت اقتصادی را می‌پذیرفتند، ولی چنین نیست! به عبارت دیگر حضرات در افغانستان از «مایه» ضرر می‌دهند:‌

«[...]‌ تعقيب سياست رياضت اقتصادي [...] در صورتيكه جنگ افغانستان به سود [مردم بریتانیا] بود قابل قبول بود، اما اكنون اكثريت مردم انگليس خواستار پايان جنگ [هستند] تلفات جاني و [...] هزينه‌هاي مادي كه اكنون در افغانستان به هدر مي‌رود [...] سرمايه گذاري بر روي هيچ است [...]»


حنازرچوبه از زبان این کرکس فرهیخته و مدعی مخالفت با جنگ، همزمان چند پیام ابله فریب به مخاطب ابلاغ می‌کند. نخست اینکه، سیاست‌ ریاضت اقتصادی دولت انگلستان ریشه در جنگ افغانستان دارد، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! انگلستان همچون دیگر اعضای ناتو،‌ نه تنها از تجارت موادمخدر در افغانستان، ‌ که از گسترش تجارت قاچاق در کل منطقه سود فراوان می‌برد، و الیزابت دوم نیز جهت حفظ پشت جبهة اقتصادی طالبان راهی امارات شده. پیام دیگر کرکس مذکور این است که در مورد آغاز و یا پایان جنگ، «مردم» تصمیم می‌گیرند، نه بانک‌ها و تفنگ‌فروش‌ها! و اما مهم‌ترین پیام، طلبکار شدن کرکس‌ها از افغانستان است.

به نظر می‌رسد حضرات با تهاجم به افغانستان و استقرار حکومت توحش و سنگسار و قصاص در واقع به ملت افغان لطف فراوان کرده‌اند و گاه آن رسیده که میلیون‌ها قربانی این الطاف ملوکانه از اشغالگران، به ویژه از انگلستان سپاسگزاری کنند. همین انگلستان که بدون کوچک‌ترین چشمداشت مادی و با شعار «اقتصاد مال خر است»، برای حفظ پرستیژ ناتو و به ویژه نجات آمریکا از «بی‌آبروئی» اینچنین وحشیانه افغانستان را مورد تهاجم نظامی قرار داده:‌

«هدف هزينه كردن انگليس در جنگ افغانستان، نجات [...] آبروي آمريكا و ناتو است كه از حدود 10 سال پيش در باتلاق افغانستان گير كرده‌اند [...]»


چقدر این «انگلیس» مهربان و از خودگذشته و فداکار و پرروست! افغانستان را شما به باتلاق تبدیل کردید. حال این پرسش مطرح می‌شود که اگر جنگ منفعتی نداشت، چرا دولت بریتانیا پس از اشغال افغانستان، با توسل به دروغ کشور عراق را نیز هدف تهاجم قرارداد و در این راه، نه تنها «داویدکلی» که «رابین کوک» را نیز «قربانی» نمود؟ در فریب و نیرنگ مدعیان صلح‌طلبی در انگلستان و دیگر کشورهای عضو ناتو همین بس که اینان به قراردادهای اقتصادی‌ای که به زور سرنیزه بر ملت‌های افغانستان و عراق تحمیل شده هیچ اشاره‌ای نمی‌کنند، و مثل حاجی ابوتراب و علویه‌خانوم، همواره از بی‌پولی آه و ناله‌شان به آسمان بلند است!

باری جهت تکمیل برنامة گدائی شب جمعه، حنازرچوبه، با «کریس ناینهام»، سخنگوی ائتلاف «جنگ را متوقف کنید» مصاحبه‌ای ترتیب داده که متن آن با کد: 30091414 در دسترش مشتاقان قرار گرفته. «ناینهام» ادعا کرده اگر جنگ افغانستان پایان گیرد، دلیلی برای افزایش شهریة دانشگاه‌ها وجود ندارد! به عبارت دیگر دولت‌ها اتحادیة اروپا که به پیروی از آنگلوساکسون‌ها سرکوب اقتصادی طبقة‌ متوسط را در دستورکار خود قرار داده‌اند، جنگ‌های پرسود، به ویژه جنگ افغانستان را عامل ریاضت اقتصادی ملت‌ها معرفی می‌کنند، حال آنکه این جنگ همچون دیگر جنگ‌ها برای سرمایه‌داری غرب جز منفعت هیچ نداشته.

و برای پنهان داشتن همین منافع است که اتحادیة اروپا با توسل به پروپاگاند کسر بودجه، و استقراض دولت، هر از گاه دست به یک کودتای مالی می‌زند و فشار را بر طبقات متوسط افزایش می‌دهد. یونان، اسپانیا، پرتقال، فرانسه و... و همة اعضای اتحادیه با کمال میل این کودتا را می‌پذیرند، چرا که به این ترتیب می‌توان «اکثریت» را از نظر مالی مقروض و وابسته، و در نتیجه مهار کرد. افزایش شهریة دانشگاه در انگلستان هدفی جز مقروض کردن اکثریت فار‌غ ا‌لتحصیلان دانشگاهی ندارد.

روند کار چنین است که بانک‌ها به کسانی که قادر به پرداخت شهریه دانشگاه نیستند وام می‌دهند! در نتیجه با در نظر گرفتن حداقل هزینة زندگی در بریتانیا، دانشجوئی که یک دورة‌ پنج ‌ساله را طی می‌کند، پس از دریافت دیپلم دانشگاهی، حدود یکصد هزار دلار مقروض خواهد بود و حداقل طی 15 سال می‌باید به نزول‌خورهای سیتی بهرة پول بپردازد. در ابعاد گسترده‌تر مردم یونان، ایرلند، پرتقال، اسپانیا و... به صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و دیگر مؤسسات کلاش و زالوصفت بدهکار خواهند شد و می‌باید بهرة پول‌هائی را بپردازند که دولت‌های‌شان تحت نظارت همین مؤسسات صرف پولدارتر کردن همین بانک‌ها کرده‌اند! از حق نگذریم، «کسب و کار» پرمنفعتی است! باید بگوئیم، ‌ سرقت مسلحانه به مراتب از این عمل شرافتمندانه تر به نظر می‌رسد؛‌ حداقل سارقین مسلح پس از پایان «کار» مصاحبة‌ مطبوعاتی نمی‌کنند و در برابر دوربین‌ قیافة حق به جانب نمی‌گیرند، درصورتی که دیویدکامرون و مستر «اوسبورن»‌ و دیگر کودتاچیان مالی از ملت‌ها طلب‌کار هم هستند.

در بریتانیا، این باج‌گیری آشکار به حساب «جنگ» افغانستان نوشته می‌شود و پادوهای استعمار نیز وظیفه دارند اقتصاد سرگردنه، و راهزنی علنی محافل سرمایه‌داری را به خسارات جنگ مرتبط کنند. در نتیجه، سایت حنازرچوبه «اعتقادات» کشکی و بی‌پایة «کریس ناینهام» را به عنوان تحلیل اقتصادی معتبر انعکاس می‌دهد:

«كريس ناينهام به خبرنگار ايرنا گفت: ما معتقديم در صورت خاتمه‌ دادن به جنگ افغانستان، نيازي به افزايش شهريه‌ها نيست [...] اگر مردم انگليس مي‌دانستند كه در صورت توقف جنگ در افغانستان و كاهش هزينه‌هاي دفاعي ديگر نيازي به افزايش [...] شهريه دانشگاه‌ها [و كاهش] خدمات عمومي نيست، [...] براي اعلام مخالفت خود با جنگ تظاهرات گسترده‌تري به راه مي‌انداختند[...]»


اشکال این سخنان فریبنده این است که بر خلاف اظهارات خررنگ‌کن «ناینهام»، پایان جنگ در هیچ تجربة ملموس و تاریخی به کاهش بودجة دفاعی منجر نشده! به عبارت دیگر کریس ناینهام مهمل می‌گوید. حال که به «حسن نیت» مدعیان مخالفت با جنگ پی بردیم، بهتر است نگاهی داشت باشیم به سفر الیزابت دوم به امارات. این مسافرت که در سکوت کامل رسانه‌ای برگزار شد، به دلیل موقعیت انگلستان در امارات و ارتباط امارات با القاعده و طالبان از اهمیت فراوان برخوردار می‌شود.

به گزارش فیگارو، مورخ 24 نوامبر 2010، طی 31 سال اخیر یعنی از سال 1979 میلادی این دومین بار است که الیزابت دوم به امارات سفر می‌کند. ملکة انگلستان طی اقامت خود در امارات از مسجد «شیخ‌زاید» که آرامگاه خودش هم در کنار مسجد واقع شده دیدار خواهد نمود. فیگارو، در ادامه می‌افزاید در بین کشورهای حاشیة‌ خلیج فارس، امارات نخستین وارد کنندة کالاهای بریتانیاست و 120 هزار تبعة انگلستان نیز در این کشور اقامت می‌کنند و از «قدیم» شرکت‌های بریتانیائی همچون «شل» و «بی‌پی» در امارات حضور داشته‌اند. با توجه به قطع رابطة گامبیا با حکومت اسلامی، به نظر می‌رسد ارتباط برادرانة حکومت جمکران با امارات نیز به نوبة خود مورد تهدید قرار گرفته باشد. در واقع سفر الیزابت دوم به امارات نه تنها برای حفظ ارتباط بین دو حکومت دست‌نشاندة‌ جمکران و امارات، که برای مشخص کردن قلمرو انگلستان در خلیج ‌«همیشه» فارس صورت پذیرفته. قلمروئی که، با توجه به سقوط جنگندة «هاوک» و آغاز قریب‌الوقوع فعالیت نیروگاه بوشهر، از منظر منافع استراتژیک انگلستان سخت در تزلزل افتاده.

به گزارش نووستی، مورخ اول آذرماه 1389، یک فروند هواپیمای شکاری «هاوک» در حال پرواز آزمایشی در رأس‌الخیمه سقوط کرد و خلبان آن نیز کشته شد. یک روز پس از این سانحه، خبر نصب دریچة «قلب» نیروگاه بوشهر انتشار یافت و به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 23 نوامبر 2010، نصب این دریچه نشان از فعالیت قریب‌الوقوع نیروگاه دارد. در چنین شرایطی است که ملکة انگلستان پای به امارات می‌‌گذارد. 31 سال پیش مسافرت الیزابت دوم به امارات، با اوج‌گیری خشونت و سرکوب در ایران تقارن زمانی پیدا کرد، و اگر فراموش نکرده باشیم، آنروزها تلاش دولت جیمز کالاهان بر بازگشت محافظه‌کاری سنتی و واپس‌ماندة انگلستان تمرکز یافته بود. بریتانیا بدون اینکه درگیر جنگ در افغانستان و عراق باشد، خود را آمادة سرکوب سندیکاهای کارگری در دوران مارگارت تاچر می‌کرد. امروز هم دولت دیوید کامرون برای سرکوب، جنگ افغانستان را بهانه قرار داده؛ در واقع چه جنگ باشد چه صلح، هدف این دولت‌های سرمایه‌سالار سرکوب است.

علویه [به صاحب پرده] گفت، امروز چیزی دشت نکردیم‌، انگار خیر و برکت از همه چیز رفته [...] اعتقاد مردم سست شده [...] بعد یک بامچه محکم به سر بچه‌ای که پهلوش نشسته بود زد[...]»



سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹


پاپ و سپر!
...

باید به بعضی‌ها بگوئیم، ما با شما نیستیم، در کنار شما هم قرار نخواهیم گرفت. صرف مخالفت با احمدی‌نژاد و حتی مخالفت با حکومت اسلامی کفایت نمی‌کند؛ ما خواهان استقرار دمکراسی در ایران هستیم و هرگز با مخالفان دمکراسی و طرفداران استبداد سیاسی هم‌صدا نخواهیم شد.

پس از اینکه مافیای تفنگ‌فروش‌ها برای نصب سپر دفاعی به «اجماع» رسید، موافقت واتیکان با نصب سپردفاعی برای کاتولیک‌ها جنجال به پا کرد! بله، اعلام موافقت مشروط حضرت پاپ با «پرزرواتیف» برخلاف ادعای رسانه‌ها پایه‌های پوسیدة واتیکان را به لرزه در آورده؛ از اینرو همة بوق‌های جهنمی ناتو پروپاگاند «جایگزینی انسان» با آخوند را شدت بخشیده‌اند. در این راستا، «رادیوفردا» در سایت خود ضمن لجن‌پراکنی، تولستوی را به آخوند تبدیل کرد، و «بی‌بی‌سی» از روشنفکران روسیه در آغاز کودتای بلشویک‌ها تصویر یک گلة متعهد و مکتبی ارائه داد!

تبدیل «انسان» به «آخوند»، یعنی جایگزینی «تفکر» و «تخیل» آزاد با تعبد و توحش و تعهد و «مأموریت»، ‌ و نهایتاً نشاندن «آزادی مذهب» بجای «آزادی بیان». این جایگزینی‌های مقدس که نقض آشکار مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر است، فقط‌ با هدف نفی جهان‌شمولی «انسان» صورت می‌پذیرد. به زبان ساده‌تر، منافع بعضی‌ها چنین ایجاب می‌کند که انسان، به ویژه در کشورهای مسلمان‌نشین همیشه دینی و بومی باشد. به این ترتیب موضوع استقرار دمکراسی،‌ یعنی حاکمیت قوانین «انسان‌محور» در این کشورها به خودی خود منتفی خواهد شد، چرا که مقدسات، چه دینی و چه بومی با آزادی انسان در تضاد قرار می‌گیرد. به همین دلیل است که هیلاری کلینتن در هم‌سوئی کامل با واتیکان و حکومت مرده‌شویان برای «آزادی مذهب» سینه می‌زند. و به همین دلیل است که در فرانسه به «سیده» شهلا شفیق جایزه می‌دهند. البته می‌گویند ایشان سید نیستند! ما هم می‌گوئیم، «سید» بودن فقط یک ادعای پوچ و بی‌پایه است، از اینرو همه می‌توانند‌ «سید» باشند! و اما از نظر ما شهلا شفیق به این دلیل «سید» است که همچون «تازیان»، دین اسلام را البته در بسته بندی «ایرانی‌ات» به ابزار سرکوب ایرانیان تبدیل کرده.

شهلا شفیق از مدافعان «بومی‌ات»، یا بهتر بگوئیم از طرفداران توحش و باورهای بومی است که در کشور ایران به باورهای «دینی» هم آراسته شده. به عبارت دیگر، این فرد آشکارا با استقرار دمکراسی در ایران مخالفت می‌کند و از این منظر هیچ تفاوتی با حکومت جمکران ندارد. پیشتر به چند نمونه از مرزشکنی‌های «سیده» شفیق از جمله به مطلب شیوائی که «میم‌ته»‌ را به میرزادة‌ عشقی پیوند می‌زد اشاره کرده‌ایم. پس خانم شفیق را در همینجا رها می‌کنیم و می‌رویم به سراغ «پروفسور» رامین جهانبگلو.

بوق‌های ارتش ناتو می‌گوید، رامین جهانبگلو «فیلسوف» است. به فرض که چنین باشد؛ این فیلسوف گرانقدر آگاهانه به تحریف «فلسفه» پرداخته و خلاصه بگوئیم سفسطه می‌کند. همین سایت رادیوفردا، ‌مورخ 23 آبانماه 1389، در مصاحبه‌ای که با نیکفر، وحدت و رامین جهانبگلو صورت داده از زبان مستر جهانبگلو فلسفه را دفاع از «حقیقت» و زیبائی و آزادی شمرده و برای آن «رسالت» هم قائل شده. آقای جهانبگلو در ادامة این سخنان پر در و گهر فرموده‌اند، «تلاش فلسفه» مهار فکر خشونت است و به همین دلیل نمی‌باید در خدمت تحکیم خشونت قرار گیرد:

«[...] فلسفه هميشه سعی کرده که فکر خشونت را به نوعی نفی و مهار کند. نمی‌شود که به عنوان يک ابزار ايدئولوژيک در خدمت تحکيم و تثبيت خشونت قرار گيرد[...]»


نخست باید بگوئیم این «طرزبیان» عامیانه نمی‌تواند طرز بیان فیلسوف باشد! از این گذشته، «خشونت» هرگز «فکر» نبوده و نخواهد بود؛ ‌ خشونت از منظر روانشناختی واکنشی‌ است غیرمنطقی و غریزی، در نتیجه با «تفکر» هیچ ارتباطی ندارد. در غیر اینصورت می‌باید «تفکر» شیر و ببر و پلنگ را هم منظور داریم، به شرط اینکه رامین جهانبگلو «تفکر» را با واکنش غریزی در ترادف قرار داده باشد. اما از همه مهم‌تر، اگر خشونت «فکر» تلقی شود، نفی و مهار این قماش «فکر» نمی‌تواند ارتباطی با «مأموریت» فرضی فلسفه برقرار کند؛ هر چند فیلسوف، یا نویسنده و هنرمندان «متعهد» این «فکر» را در هر گام توجیه کنند! حال این پرسش مطرح می‌شود که رامین جهانبگلو، به عنوان فیلسوف و فرضاً مخالف خشونت، در مورد ارتباط خود با یک جانور وحشی و مأمور پروپاگاند جنگ‌ 8 ساله به نام محمد خاتمی که سال‌ها مأمور سانسور و سرکوب بوده، چه توضیحی دارد؟!‌ هیچ پاسخی نمی‌تواند ارتباط جهانبگلوی «فیلسوف» را با محمد خاتمی «منطقی» جلوه دهد.

ارتباط رامین جهانبگلو با محمد خاتمی یک ارتباط محفلی و استعماری است، و تا آنجا که ما می‌دانیم و دیگران هم شاهدند، استعمار و محفل‌گرائی ریشه در خشونت و انسان‌ستیزی دارد، پس بهتر است فیلسوف کبیر کانادا دست از گزافه‌گوئی بشویند و مخاطبان را بیش از این ابله نیانگارند. موجودیت حکومت اسلامی با توحش و خشونت گره خورده و این گره ریشه در همان ایده‌آلیسمی دارد که بر طبل «حقیقت»‌ و «انسان والا» می‌کوبد؛ ‌ توحش نظری نازیسم نیز از همین مفاهیم مبهم و گنگ بهره گرفته بود و هنوز نیز به آن وابسته است. پیش از ادامة مطلب، در مورد وبلاگ «هیلاریه خانوم»‌ با پوزش از خوانندگان گرامی یادآور شویم، نام «عصمت ‌سادات» اشتباهاً «زینت‌ سادات» نوشته شده بود! حال بپردازیم به پروپاگاند تبدیل انسان به آخوند در بی‌بی‌سی و رادیوفردا.

سایت بی‌بی‌سی، مورخ 20 نوامبر 2010، در مطلبی تحت عنوان مضحک «هنر کمونیستی؛‌ موسیقی در شوروی»، نمایشگاه «لنین، استالین و موسیقی» را در پاریس به ابزار لجن‌پراکنی به هنر تبدیل کرده و می‌کوشد استالینیسم را با حاکمیت «خدامحور» در ترادف قرار دهد. نویسنده، بدون اشاره به نفی «بورژوازی منحط» توسط مارکسیست‌ها، حاکمیت شوروی را «غرب‌ستیز» معرفی می‌کند، و اعمال سانسور در شوروی را نشان مخالفت کمونیست‌ها با غرب و نه با شیوة‌ تولید «سرمایه‌داری» می‌داند. جالب اینجاست که به این ترتیب نویسنده با تکیه بر مغلطه موفق می‌شود حکومت خدامحور اسلامی را با حاکمیت «مارکسیست» شوروی در ترادف قرار دهد. می‌بینیم که منبع الهام فعلة فاشیسم از جمله تاج‌زاده و شرکاء در لندن قرار گرفته. و در زمینة گسترش توحش ابتکار عمل هنوز با رعایای الیزابت دوم است. به عنوان نمونه، اخیراً دولت بریتانیا مجوز تدریس «احکام شریعت» اسلام را در مدارس مسلمانان صادر کرده!

به گزارش فیگارو، مورخ22 نوامبر سالجاری، مسلمان‌زادگان بریتانیا می‌توانند تا 18 سالگی احکام سنگسار و قصاص و ... و دیگر احکام توحش را در مدارس‌شان بیاموزند. به این ترتیب هم کسادی بازار طالبان‌پروری در پاکستان جبران خواهد شد، هم مسلمانان بریتانیا بیشتر در انزوا قرار خواهند گرفت و فاصله‌شان روز به روز با «فرهنگ» افزایش خواهد یافت و چرندیات بی‌بی‌سی را با میل و رغبت بیشتری تناول خواهند نمود. به ویژه آنجا که از «شعر»‌ بوی روغن و عرق به مشام می‌رسد، و از موسیقی صدای چکاچک آهن و فولاد به گوش می‌رسد:

«[...] از شعر ولادیمیر مایاکوفسکی [...] بوی روغن و عرق و بخار بلند بود، و در موسیقی الکساندر موسولوف، چکاچاک [چکاچک] آهن و فولاد شنیده می‌شد[...]»


«بوی بخار» رایحه‌ای است که فقط «بی‌بی‌سی» می‌تواند آنرا شناسائی کند، چرا که شامه‌اش از سگ هم قوی‌تر است! بله، بوی بخار و چکاچک شمشیرها باعث شد که از یکسو هنر «در خدمت» آرمان انقلاب قرار ‌گیرد، و از سوی دیگر، هنرمند الزاماً «فوتوریست» باشد و به «ستایش» تکنولوژی بنشیند. چرا؟ چون «کمونیسم» در ابهام شعارهای پوچ «رهبر» فرو ‌افتاده بود. گویا رهبر اتحاد جماهیر شوروی فرموده‌اند که ‌«کمونیسم» یعنی «قدرت شوروی» به اضافة الکتریکی شدن سراسری! ولی اینکه «قدرت شوروی» چه مفهومی دارد، مطلب آنقدرها مشخص نیست! در نتیجه، اگر سراسر کشور هم به قول بی‌بی‌سی الکتریکی می‌شد، باز هم تعریف مشخصی از «کمونیسم» کذا به دست نمی‌آمد و نان «رهبر» همچون نان کارفرمایان بی‌بی‌سی در روغن شناور می‌ماند. چرا که کودتای بلشویک‌ها برای سرمایه‌داری غرب بسیار مفید بوده. این کودتا با تبدیل کشور به «یوتوپیا» از آن جهنمی ساخت که انسان و هنر و رشد و شکوفائی را یک‌سره خاکستر کرد: ‌ ‌

«هنرمندان پیشگام روسیه [...] با ستایش از تکنولوژی، فوتوریسم را در خدمت [انقلاب] در آوردند [...] هنرمندان انقلابی، رها از تمام الگوها و سنت‌های پیشین، هنر خود را در خدمت آرمان انقلاب قرار دادند: خلق جامعه‌ای نو بر پایة برابری و برادری همه انسان‌ها [...]»


این جامعه همان خلخال زن یهودی را کم دارد!‌ بله گویا هنرمندان پیشگام روسیه هم رویای جامعة بی‌طبقة توحیدی و استقرار عدالت علوی در سر داشته‌اند و ما نمی‌دانستیم! شاید هم این عزیزان، مسلمان و شیعة‌اثنی‌عشری و از طرفداران جنبش مفلس سبز بوده‌اند، بگذریم. پیشتر در مورد «فوتوریسم» به عنوان مشوق «گسست» و حرکت‌های «جهشی» توضیحاتی آورده‌ایم، پس بازگردیم به فاجعة‌ قرار گرفتن هنرمند در خدمت قدرت و ایدئولوژی حاکم. این نگرش برای «هنرمند»، همچون دیگر افراد جامعه «رسالت»‌ قائل می‌شود. حال آنکه از یک سو انسان‌ها به هیچ عنوان «رسالت»‌ ندارند، و از سوی دیگر، هنر بر خلاف علم، در هیچ شرایطی اکتسابی نیست. کسی که هنر را می‌شناسد، الزاماً هنرمند نخواهد بود. به عنوان نمونه، آشنائی با ادبیات فارسی برای شاعر شدن کفایت نمی‌کند، و یا توانائی نوشتن، هرگز افراد را به «رمان‌نویس» تبدیل نکرده. از این گذشته، استقرار «هنرمند» در کنار قدرت، چه حکومت و چه «مردم»، با آزادی بیان در تضاد قرار می‌گیرد،‌ چرا که هنرمند را در سنگر حق و باطل می‌نشاند. حال آنکه هنر، همچون انسان فراتر از حق و باطل و دیگر دوقطبی‌های کاذب ساخته و پرداختة استبداد و فاشیسم است.

در یک نظام دمکراتیک همه موظف نیستند به عضویت دکان «آرمان‌های» نوشته و نانوشتة حاکمیت سیاسی در آیند؛ این است تفاوت دمکراسی با دیگر نظام‌های سیاسی. در نتیجه، آنکه هنرش را در خدمت سیاست و ایدئولوژی قرار می‌دهد، از ابتدا آزادی هنرمند را به عنوان «انسان» نفی می‌کند. هر چند که نرود میخ آهنین در سنگ، ولی تکرار می‌کنیم که بحث ما با گذشته‌های دور هیچ ارتباطی ندارد؛ دوران معاصر را شامل می‌شود. دورانی که طی آن فاشیست‌ها «هنرمنحط» و «نژاد‌پست» کشف کردند، و به نابودی هر دو کمر بستند تا ارزش‌های مقدس‌ و مبهم‌شان را از «آلودگی» نجات دهند. گویا این روند به مذاق یانکی‌ها خیلی شیرین آمده از اینرو در تداوم لجن‌پراکنی و مرزشکنی‌های معهود، از تولستوی هم تصویر یک آخوند ارائه داده‌اند که گویا در جوانی «گناهکار»‌ بوده.

سایت رادیوفردا، مورخ 30 آبانماه 1389، در مطلبی تحت عنوان، «تولستوی؛ یکصدسال بعد همچنان بر فراز قلة‌ ادبیات»! تولستوی را چنین معرفی می‌کند: او در خانواده‌ای اشرافی متولد شد، استعداد تحصیل نداشت، دانشگاه را رها کرد، در جوانی به «عیاشی» پرداخت و برای فرار از پرداخت بدهی خود در قمار به جبهه رفت و به داستان‌نویسی پرداخت:‌

«[...] برای فرار از طلبکارانی که در قمار به آن‌ها بدهکار شده بود، وارد ارتش شد [...] آغاز نویسندگی تولستوی به همین دوره باز می‌گردد. داستان‌های قفقازی و زندگی‌های سه‌گانه‌اش [...] در همان سال‌ها نوشته شد و او را در زمره نویسندگان مطرح قرار داد.»


عجیب است! ولی هر کس به جبهة جنگ برود، نمی‌تواند اهل قلم شود، خصوصاً در جامعه‌ای با ویژگی‌های آنروز روسیه، تبدیل شدن به نویسندة‌ صاحب‌نام و«مطرح» بیش از این‌ها مایه می‌خواهد! بگذریم، در ادامة این داستان چنین آمده که تولستوی دوبار به اروپا سفر کرد و پس از آشنائی با «لیبرال‌های» روس که از استبداد تزار گریخته بودند افکارش متحول شد و پس از بازگشت به میهن به فعالیت فرهنگی پرداخت. می‌بینیم که نویسنده شدن در رادیوفردا چقدر سهل و آسان است، نه مطالعه می‌طلبد و نه استعداد! هر کس خواندن و نوشتن بداند، ‌ اگر به جبهة جنگ برود، می‌تواند مانند تولستوی بنویسد؛ چه بسا که بهتر از او هم بنویسد! و به گفتة رادیوفردا «احساس خوشبختی» در ازدواج به خلق شاهکارهای تولستوی،‌ یعنی «جنگ و صلح» و «آناکارنینا» انجامید:‌

«نخستین سال‌های زناشوئی برای تولستوی توأم با خوشبختی بود و شاهکارهای ادبی‌اش چون جنگ و صلح و آناکارنینا را در همین دوره نوشت [...] سوفیا، ‌ [همسرش] منشی و مدیر ادبی‌اش بود و نقل است که [...] دستنویس هزار و 400 صفحه‌ای جنگ و صلح را هفت بار بازنویسی کرد [...]»


خلاصه به ادعای رادیوفردا تولستوی یک موجود عیاش و بیکاره بوده که به دلیل حضور در جبهة جنگ و سپس آشنائی با لیبرال‌های «در هجرت» متحول می‌شود و چون در آغوش خانواده احساس خوشبختی می‌کرد و همسر «زحمت‌کشی» هم داشت، «جنگ و صلح» را نوشت! اما همین تولستوی پس از مدتی دیگر در آغوش خانواده احساس خوشبختی نمی‌کند و پس از یک «انقلاب درونی» به «ساده زیستی» روی می‌آورد و به کلیسای ارتدوکس هم اعلان جنگ می‌دهد، در نتیجه کلیسا او را مرتد می‌خواند! خلاصه در این گیرودار است که تولستوی در جایگاه پیامبر قرار می‌گیرد و برای زیستن براساس باورهای جدیداش خانه را ترک می‌گوید و در «این‌راه» بیمار می‌شود:‌

«شهرت ادبی تولستوی در اوج بود. همچنین عقاید فلسفی و اخلاقی‌اش پیروان بسیاری پیدا کرده بود [...] در نوامبر 1910، تولستوی 82 ساله مخفیانه خانه‌اش را ترک کرد تا مطابق باورهای جدیدش زندگی متفاوتی را بیازماید اما او در این راه مریض شد[...]»


عجیب است که در سن 82 سالگی کسی بخواهد زندگی متفاوتی را بیازماید!‌ یادآور شویم آنچه باعث شد تولستوی از خانه بگریزد، در واقع تنظیم وصیت‌نامه‌اش بود! تولستوی نمی‌خواست تمام درآمد ناشی از حق تجدید چاپ آثارش در اختیار افراد خانواده‌اش قرارگیرد. تولستوی مایل بود بخشی از ثروت‌اش صرف گسترش امور فرهنگی شود، در صورتیکه همسرش با این امر مخالف بود و به همین دلیل تمام تلاش خود را برای ممانعت از تنظیم وصیت‌نامه کذا به ‌کار گرفت، هر چند در این راه ناکام ماند. و این بود دلیل واقعی فرار تولستوی از خانه. و همان کسی که لنین را «کچل و تک زبانی» می‌خواند، می‌گوید تولستوی در بستر مرگ هم حاضر نشد همسرش را ملاقات کند. اما بهتر است ببینیم رادیوفردا از زبان مدیر موزة تولستوی در ایستگاه راه‌آهن «آستاپوفو» چه می‌گوید:

«[تولستوی] می‌گفت برای صادق بودن باید بندها را پاره کرد. آزمون و خطا کرد. برداشت و رها کرد. از دست داد و به دست آورد و همواره مبارزه کرد [...] فروتنی تولستوی در روزهای پایانی عمرش تکان‌دهنده بود [...] او به پزشکان خود گفت [...] اسمم مهم نیست، بنویسید مسافر قطار شماره 12 هستم. همه ما در این زندگی مسافریم [...]»


اتفاقاً هیچکس مسافر نیست! مسافر مسیر و تاریخ و مدت سفر خود را «انتخاب» می‌کند، ‌ حال آنکه در قطار زندگی انسان از چنین حق انتخابی بی‌بهره است. هیچکس به اختیار خود متولد نشده! اما اگر فاصلة تولد و مرگ انسان «سفر» تعریف شود، همه مسافریم؛ ولی همة‌ مسافران این «قطار» آخوند و معنویت فروش نیستند؛ تولستوی هم چنین نبود! حال که در دریای «معنویت» رادیوفردا شناور شده‌ایم، به یاد داشته باشیم که تولستوی برای کودکان «یاسنایا پولیانا» مدرسه‌ای احداث نموده و معلمانی هم برای آموزش آنان استخدام کرده بود. در این مدرسه کودکان با «ادبیات» نیز آشنا می‌شدند. به سفارش تولستوی هر روز به هر یک از آنان یک لیوان شیر داده می‌شد، حتی اگر دروس‌‌شان را فرا نگرفته بودند! این مختصر را گفتیم تا گوشه‌ای از انسانی‌ات تولستوی و علاقة او به آموزش و گسترش فرهنگ نمایان شود. لئون تولستوی به گواهی شیوة زندگی‌ و آثارش،‌ با مقدسات دین و باورهای عوام در تقابل قرار داشت و رادیوفردا بیهوده می‌کوشد از او تصویر آخوند و عارف و مسیح ارائه دهد:

«[...] نابغه، استاد حقیقت، خورشیدی که قلب‌های مردم دنیا را گرم کرد [...] نوشته‌هائی [است] که در آن زمان طرفدارانش روی دیوار [خانة مسکونی وی] بجای گذاشتند [...] تولستوی در جمع هوادارانش گفت: آنچه اکنون برای‌تان می‌گویم به کارتان خواهد آمد. اما زمانی به یاد سخنانم خواهید افتاد که در میان‌تان نیستم. نیکی کنید و بخشنده باشید، ثمرة آن را خواهید دید[...]»


بله اگر نگاهی به انجیل بیاندازیم خواهیم دید که این سخنان بیشتر سخنان منسوب به پرسوناژ اسطوره‌ای «مسیح» را تداعی می‌کند و انسان را به یاد چلیپاپرستان مزور واتیکان می‌اندازد. همان‌ها که در پی نشست مفلسانة «لیسبن» سپر دفاعی‌شان را از دست دادند! تاکنون واتیکان می‌گفت، همخوابگی مرد با همسرش فقط برای «تولیدمثل» می‌باید صورت گیرد، نه جهت لذت جسمانی. بر این اساس واتیکان استفاده از وسائل ضدبارداری را برای کاتولیک‌ها ممنوع کرده بود. در مورد ارتباط جنسی خارج از چارچوب ازدواج و همجنس‌گرائی نیز مواضع واتیکان با آخوندهای جمکران تفاوت چندانی نداشته و ندارد. اما سخنان اخیر پاپ تمام این ممنوعیت‌ها را به زیر سئوال برده. پاپ می‌گوید، در بعضی مواقع و برای ممانعت از انتقال بیماری ایدز استفاده از «پرزرواتیف» اشکالی ندارد! به زبان ساده‌تر هدف از ارتباط‌جنسی دیگر نمی‌تواند «تولید مثل» باشد! چرا که تولید مثل فرد مبتلا به بیماری ایدز بدون انتقال بیماری وی امکانپذیر نخواهد بود. به این ترتیب واتیکان با اصول و دگم‌های اساسی خود فاصله گرفته. گویا «کاردینال توران» که در ایران لنگر انداخته بودند، در قم به کارآموزی اشتغال داشته و از این طریق مواضع نوین واتیکان به ایشان الهام شده باشد. اما از شوخی گذشته، به استنباط ما تضعیف ناتو به تضعیف واتیکان انجامیده و همین امر نه تنها کاسه و کوزة «استقلال» دولت اسلام‌گرای ترکیه را در هم شکسته که دکة فروش «غیرمستقیم» موادمخدر آنگلوساکسون‌ها در گامبیا را نیز تعطیل کرده.

طی نشست لیسبن، خارج از معرکه‌گیری‌های رایج، توافقات بر این بود که از یکسو ساختار ناتو، شامل کارمندان و دفاتر و غیره، حدود 40 درصد کاهش یابد،‌ و از سوی دیگر، تدارکات ناتو برای افغانستان از خاک روسیه و کشورهای آسیای مرکزی عبور کند. به این ترتیب بساط طالبان‌پروری چین در پاکستان و افغانستان تضعیف می‌شود و به طریق اولی طالبان جمکران هم ناچاراند دست و پای‌شان را بیشتر جمع کنند. و اما خارج از کاهش چشمگیر وزنة ناتو در مراودات نظامی جهان، مهم‌ترین پیامد نشست لیسبن، مسافرت دیمیتری مددوف به افغانستان بود که خبر آن در سایت نووستی انتشار یافت. این مسافرت در تاریخ 21 ژانویه 2011 صورت می‌گیرد و بر خلاف سفر مقامات آمریکا و انگلستان به هیچ عنوان غیرمنتظره و ناگهانی و یواشکی نخواهد بود! انتشار این خبر نشان می‌دهد که روسیه برای حضور رسمی در افغانستان هیچ نیازی به پنهان‌کاری نمی‌بیند! به عبارت دیگر، مسافرت رئیس جمهور روسیه از «موضع قدرت» صورت می‌گیرد و همین امر فروپاشی مواضع استعماری ترکیه، پاکستان و ایران، اعضای پیمان سنتو را شتاب خواهد بخشید.

در پی نشست لیسبن، تصمیم ناتو مبنی بر نصب سپر دفاعی در ترکیه، به رجزخوانی‌های مضحک دولت اردوغان و همپالکی‌های جمکرانی‌اش در باب «استقلال» پایان داد. این توافق ثابت کرد هر جا بساط روسری و چادر به راه می‌افتد، نهایت امر جای پای ناتو نیز دیده می‌شود، و اسلام‌گرایان ترکیه همچون دیگر اسلام‌گرایان سر در آخور عموسام دارند. قطع رابطة «گامبیا»، منطقة نفوذ انگلستان با حکومت جمکران ابعاد دیگری از ارتباط ناتو را با مزدوران‌اش به نمایش گذارد. از ارتباط این رخداد فرخنده با سقوط یک فروند جنگندة «هاوک»‌متعلق به امارات هم بی‌خبریم! حکومت اسلامی بخشی از مواد مخدر تولید ناتو در افغانستان را به گامبیا صادر می‌کرد، و این کشور که اقتصاد‌اش از «ری ـ اکسپورت» تغذیه می‌کند، مواد مخدر وارداتی را به کشورهای دیگر می‌فروخت و ارز حاصل از این تجارت خداپسندانه هم به بانک‌های غرب سرازیر می‌شد. به زبان ساده‌تر، حکومت مرده‌شویان برای ارباب در لندن و واشنگتن رسماً موادفروشی به راه انداخته بود. اما به دلیل تغییرات ناشی از کاهش اجباری وزنة نظامی ناتو، «گامبیا» هم ناچار به بازنگری در اقتصاد خود شد و با چشم گریان و شیون و فریاد و جاروجنجال روابط عاشقانه‌اش با روضه‌خوان‌ها را قطع کرد تا به زبان بی‌زبانی به شاخک ناتو در جمکران تفهیم کند، از این به بعد هر چه سلاح و مواد مخدر بفرستید، «توقیف» خواهد شد! ‌

«[یوزباشی گفت] آهای علویه! معرکه بسه، راه می‌افتیم[...]»