شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۶

مک‌کارتیسم و میانمار!




در پی فرار بی‌سروصدای مستشاران نظامی بریتانیا از جنوب سوریه ـ 4 سپتامبر 2017  ـ  محفل «شیخ‌وشاه» نیز سقوط کرد!  از اینرو،  آنچه در طویله مشروعه «شورای عالی امنیت ملی» خوانده می‌شود،  به ناچار مسئولیت تداوم حصر رسانه‌ای موسوی و کروبی را پذیرفت،  ‌ و از علی خامنه‌ای سلب مسئولیت کرد.   سپس نیروهای سوری با حمایت ارتش روسیه محاصرة‌ «دیرالزور» را شکستند و اینچنین بودکه «لائیسیته» پیروزمندانه با زنان و پرچم سوریه به استادیوم آریامهر وارد شد!

بله،   حکومت ملایان که برای دفاع از نماد بردگی و سرکوب زنان سوریه به اینکشور مزدور مسلح ‌فرستاده بود،   ناچار شد «لائیسیته» را در پایتخت خود پذیرا شود!   زنان سوری بدون نماد بردگی در کنار مردان در استادیوم آریامهر حضور یافتند و به زنان ایرانی که از ورود به استادیوم محروم بودند،   توصیه می‌شد،   «با پرچم سوریه وارد ورزشگاه شوید!»   به این ترتیب «پرچم سوریه» تبدیل شد به نماد آزادی زن در کشور ایران!   خلاصه بگوئیم روز 5 سپتامبر 2017،  ‌ پرچم کشور سوریه چون پتک بر فرق حکومت زال‌ممد و اربابان اروپائی و آمریکائی‌اش فرود آمد!  همچنین اعتراض به لات‌بازی مربی فوتبال  ـ حذف مسعود شجاعی به دلیل رفتار حرفه‌ای و عدم برخورد ایدئولوژیک با ورزش ـ  به تلخکامی  زال‌ممدیست‌ها منجر شد!   البته بوق‌های لندن و واشنگتن این واقعیت دردناک را به سکوت برگزار کردند و چندین «مشق سیا» پیرامون «شوک فوتبال بر جامعة ایران» سر هم نمودند!  ولی شوک وارده نه به خاطر نتیجة مسابقة‌ فوتبال ایران و سوریه و حاشیه‌های آن بود، ‌ و نه اینکه به جامعة ایران ‌شوک وارد شده بود!

شکسته شدن محاصرة منطقة استراتژیک «دیرالزور»،   پایه و اساس حکومت 100 سالة محفل کودتائی «شیخ‌وشاه» ـ  برتری آخوند شیعی و قیمومت وی بر زنان ـ  را ویران کرد.  و اینچنین بودکه علی خامنه‌ای،  ‌ پس از 10 روز و برای نخستین بار به نامة مولوی عبدالحمید،  رهبر سنی مذهبان بلوچستان پاسخ ‌داد.    این پاسخ تیر خلاصی بود به شبه قانون اساسی جمهوری اسلامی و اصل ولایت‌فقیه!

فراموش نکنیم،   این شبه قانون،   مرده‌ریگ همان مزخرفاتی است که پس از شکست جنبش مشروطه،  به عنوان «قانون اساسی مشروطه» به ملت ایران حقنه شده بود،   و در آن آخوند شیعی در «جایگاه برتر» ناظر بر تدوین و اجرای قوانین نشسته بود.    باری،   علی خامنه‌ای به مولوی عبدالحمید پاسخ داد که در جمهوری اسلامی باید «همه اقوام و مذاهب از حقوق برابر برخوردار باشند!»   به این ترتیب علی خامنه‌ای که در پروپاگاند بی‌بی‌سی و شاخک‌هایش تبدیل شده بود به «سلطان و مستبد و غیره» ناگهان تبدیل شد به مدافع «برابری!»   حسن روحانی نیز که ظاهراً مقام منتخب و محبوب مردم،   و مغضوب رهبر مستبد بود،  ‌ با کابینة تک جنسی و شیعی‌اش در جایگاه مدافع «برتری‌طلبان» قرار گرفت!   به عبارت دیگر،   نقش‌های سنتی و یکصدساله در صحنة سیاست ایران به ناگاه واژگون شد!   برای روشن شدن این واژگونی خجسته همینجا یک مینی‌پرانتز باز می‌کنیم.

ویراست رسمی در حکایات ادبیات کلاسیک فارسی این بود که «وزیر خردمند» از «ظلم» شاه جلوگیری ‌کرده!  ولی در دوران مدرن ـ  از دورة ناصرالدین شاه  ـ  «صدراعظم» خردمند را ترور می‌کردند و آن را به حساب شاه می‌نوشتند،   و زمانیکه ناصرالدین شاه را ترور کردند،  آن را به حساب «حق‌طلبی» میرزا رضای کرمانی گذاشتند که گویا «بهائی» بوده!  به این ترتیب یک دکة کاسبی نیز برای آخوند بهائی افتتاح شد!   پس از کودتای آیرون‌ساید و پایه‌ریزی حکومت پهلوی،   یک «شاه ظالم» داشتیم و یک نخست‌وزیر خردمند ـ  فروغی!  هر چند این نخست‌وزیر خردمند به دلیل نبود هم‌سوئی بین برخی حکایات سعدی و احکام دین مبین به خود اجازه داده بود که کلیات سعدی را سانسور کند!  به استنباط ما افراد به اصطلاح ناشناسی که گورستان «خالد نبی» را ویران کردند  ـ  رادیوفردا،‌  مورخ 9 سپتامبر ـ  از پیروان همین نخست‌وزیر خردمند هستند؛  بگذریم!

پس از فرار «شجاعانة» پهلوی اول و دوم،   همین سناریو با ولی‌فقیه و نخست وزیر دولت خیابانی و  رؤسای ‌جمهور اسلامی همچنان ادامه یافت.   «ولی‌فقیه» گویا عشق اسلام و جهاد و صدور انقلاب در سر داشت،  ولی رئیس دولت خیابانی و رؤسای جمهور شیفتة‌ خدمت به آمریکا و اروپا معرفی می‌شدند.   و ‌هر چند هر دو سر در یک آخور داشتند،  رسانه‌های غرب بر «تندروی» فقیه و میانه‌روی رئیس دولت ـ  مقام منتخب ـ پای می‌فشردند.   آنچه در نخستین هفتة‌ سپتامبر 2017 ورشکست شد،   همین دکان استعماری بود. ‌

مقام رهبری با حمایت از حقوق برابر اقلیت‌ها،   جایگاه مقام «منتخب و محبوب و مردمی» را اشغال فرمودند،    حسن روحانی هم شد سنگ روی یخ!   ولی موضوع به این مختصر محدود نماند.   موضع‌گیری علی خامنه‌ای در مورد میانمار نیز ضربة دیگری بر دولت تف‌وتکفیر و دیگر اوباش محفل کودتای 22 بهمن 57 فرود آورد.   به پیروی از وزارت امورخارجة‌ آمریکا،   سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برای دخالت نظامی در میانمار اعلام آمادگی کرد؛‌ تولة‌ آخوند مطهری خواهان تشکیل ناتوی اسلامی و دخالت نظامی در میانمار شد؛  مم‌جواد ظریف در جایگاه وکیل مدافع مسلمانان میانمار نشست،   و به دبیرکل سازمان ملل نامه نوشت،  ‌و حسن روحانی نیز در آستانه سفر به قزاقستان،  ‌در جایگاه سخنگوی جهان اسلام نشست:

«[...] فاجعه بزرگ انسانی و پاکسازی قومی در میانمار در حال وقوع است/ دنیای اسلام نمی‌تواند سکوت کند[...]»
منبع:  فارس،‌  مورخ 18 شهریورماه سالجاری

بله،   رئیس دولت تف و تکفیر گویا پس گردنی دریافتی از عربستان و سوریه را نادیده گرفته و  فراموش کرده که فقط از حمایت شیخک قطر ـ  خزانه‌دار تروریسم ـ و سلطان رجب کودتاچی،‌   غلامان وفادار بریتانیا برخوردار است!  حتی خری که در پوست شیر فرو رفته بود، ‌ پس از نوش جان کردن کتک مفصل از مردم،‌   به اشتباه خود پی برد،   ولی حسن فوتبال خر  نیست؛‌   «مأمور» استعمار است و تا جان در بدن دارد،‌   با لائیسیته مبارزه خواهد کرد؛   دولت میانمار هم لائیک است!     

باری در تاریخ 25 اوت سالجاری،  30 ‌پاسگاه پلیس در «میانمار» مورد تهاجم شبه نظامیان مسلمان قرار گرفت.  و پیش از ادامة مطلب یادآور شویم شیپورهای آتلانتیست از جمله شاخک‌های اسلامی‌شان،   برای تلطیف خشونت و ارائه تصویر «بی‌خطر» از تروریسم،  عبارت «شبه نظامیان مسلمان» را جایگزین تروریست‌های اسلامگرا کرده‌اند.   همین شبه‌نظامیان «مظلوم و برحق» مدارس و معابد بودائیان میانمار را نیز به آتش کشیدند و ... و هیچکس به این عملیات «کربلائی» اعتراض نکرد.   البته موضوع وبلاگ امروز ما بررسی بحران «میانمار» نیست؛   بررسی واکنش‌های جمکرانی‌ها و مخالف‌نمایان‌شان به این بحران است!

واکنش‌هائی که سپاه پاسداران،   دولت و قوة‌ مقننة طویلة مشروعه را در کنار امثال شیرین عبادی و ملاله یوسف زی ـ کنیزکان مسلمان محفل نوبل ـ  و در تقابل با علی خامنه‌ای،  ‌ رهبر جمهوری اسلامی ایران قرار داده!   در واقع،   علی خامنه‌ای با تعلل در دخالت به امور داخلی میانمار،  برای نخستین بار، حداقل به صورت مقطعی،   موضع منطقی اتخاذ کرده،‌   و به همین دلیل به عنوان «روسوفیل»،   مورد تهاجم لفظی لوتی و عنترهای سازمان سیا قرار گرفته،   از جمله مورد تهاجم سردبیر سابق آفتاب یزد!

اینفرد که مانند همة انقلابیون حکومت زال‌ممد در آمریکا لنگر انداخته،   سکوت خامنه‌ای در مورد بحران میانمار را دلیل بر «روسوفیلی» وی دانسته!   می‌دانیم که در طویلة مک‌کارتی به استدلال و اسناد و شواهد نیازی نیست همه بر اساس «اعتقاد»،  یعنی در مسیر شکم و زیرشکم‌ قلم می‌زنند،   «واحدی» هم از این روند مستنثی نیست:‌

«[...] بی‌اعتنائی خامنه‌ای به فاجعه میانمار باید توجیه قوی سیاسی داشته باشد.  معتقدم دلیل این سکوت را باید در [...] مخالفت روسیه با اعمال فشار بر میانمار [جستجو کرد]»
منبع:‌  گویانیوز،‌  مورخ 9 سپتامبر 2017  

همه بدانند هر کس «معتقد» است،  «برحق» است!   در صورتیکه «اعتقاد» در تضاد آشکار با روند حقوقی قرار می‌گیرد و کسی که «معتقداتش» را با استدلال و تفکر ـ  عرصة حرکت خطی ـ در ترادف می‌گذارد،   مانند سردبیر سابق آفتاب یزد،   به بازتولید پروپاگاند برتری‌طلبان نشسته و به زبان خشونت متوسل شده!

«زبان خشونت»،   زبانی است که با واقعیت ـ رخداد در زمان و مکان مشخص ـ  در گسست قرار گرفته و بر تعصبات و تعلقات  ـ قومی،  دینی و بومی ـ تکیه دارد.  این ویژگی را در مطلب مستر «واحدی» به صراحت مشاهده می‌کنیم.   ادعای ایشان این است که «ارتش میانمار» مسلمانان را قتل‌عام می‌کند و علی خامنه‌ای به این کشتار واکنش نمی‌دهد، چرا که «روسوفیل» است!   نویسنده در ادامه می‌افزاید،  علی خامنه‌ای خود را رهبر مسلمانان می‌شمرد و در امور افغانستان و ... دخالت می‌کرد،  ولی به دلیل دلبستگی به روسیه، ‌ در برابر سرکوب مردم روسیه و مسلمانان چچن سکوت کرد و اینک نیز برای جلب رضایت روسیه و چین، بحران میانمار را نادیده گرفته و گروه‌های خودسر نیز کاری نمی‌کنند که روابط جمهوری اسلامی با چین و روسیه مخدوش شود در لفافه ایشان خواستار اشغال سفارتخانه‌های چین و روسیه هم شده‌اند:‌                

«[...] جنایتکاران میانماری کشتاری فجیع و کم‌سابقه علیه اقلیت مسلمان آن کشور به راه انداخته‌اند.  اما رهبر جمهوری اسلامی با بی‌تفاوتی [...] از کنار فجایع میانمار عبور کرد تا مشخص شود گروه‌های ظاهراً خودجوش نیز کاری نمی‌کنند که به روابط ویژه جمهوری اسلامی با روسیه و چین‌صدمه بزند[...]»
همان منبع

این مطلب را که «واحدی» در آمریکا لنگر انداخته و از طریق بوق‌های آتلانتیست،  گویا با «جزئیات» مسائل میانمار «آشنا» شده،‌  در حال حاضر بررسی نمی‌کنیم.  آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم بحران میانمار که از قضای روزگار همزمان با نشست سران بریکس به یک‌باره از کاسة تحولات آسیای جنوب شرقی بیرون افتاده،  از یک سو بازتاب مستقیم بحران کره و تلاش جهت خلع سلاح اتمی آمریکا در کرة جنوبی است،  و از سوی دیگر پیامد مخالفت روسیه و چین با سناریوی تجزیة میانمار.  بله،  آمریکا گوش خوابانده بود که به بهانة حمایت از مسلمانان میانمار،  اینکشور را به دو کشور بودائی و مسلمان تجزیه کند،   و با استقرار حکومت تروریست‌های مسلمان،   هم منابع انرژی منطقه مسلمان‌نشین را سگ‌خور نماید،  و هم دست و پای چین را در پوست گردو بیاندازد.   

ولی مشکل امثال مستر «واحدی» به این مختصر محدود نمی‌شود.  این افراد،  مرزشکنی و  «دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر» را «حق مسلم» می‌دانند!   به عبارت دیگر،  اینان از اینکه علی خامنه‌ای ناچار شده در جایگاه واقعی اجتماعی‌اش قرارگیرد و از فضولی در امور داخلی دیگر کشورها دست بشوید، ‌ گلایه دارند!   بله،‌   فدائیان اسلام،‌  همچون دیگر تشکل‌های تروریست،   با روند حقوقی و نظم جهان متمدن بیگانه‌اند؛  این حضرات «مرز» نمی‌شناسند،   به ویژه مرز «شورای امنیت سازمان ملل» را!  چرا که،   این شورا پس از خروج روسیه از آشوب و بحران ناشی از فروپاشی دیکتاتوری کارگری،   مانع تجهیز طویلة مشروعه به سلاح اتمی،  و تهاجم نظامی آمریکا به سوریه شده!   و اینک که دولت لائیک سوریه موفق شده منطقة استراتژیک «دیرالزور» را از چنگ تروریست‌های محبوب لندن و واشنگتن خارج کند و در  استادیوم آریامهر احکام توحش و تحجر آخوند را به سخره بگیرد،   نه تنها دولت اسرائیل  از ترس، ذکر اسلام گرفته و  لبنان و سوریه را تهدید می‌کند که در داخل و خارج مرزها نیز کک به تنبان فدائیان اسلام افتاده و اعضای محفل نفرت‌فروش «شیخ‌وشاه»  را پیرامون «سکوت در مورد جمعة سیاه» و هیاهو در مورد میانمار به اجماع رسانده!

جمکرانی‌ها که همه ساله،  از روز اول شهریور بساط 17 شهریور و  «کشتار مردم بیگناه در میدان ژاله توسط نیروهای ستم شاهی» پهن می‌کردند،  در پی شکسته شدن محاصرة دیرالزور،  بساط‌شان را جمع کردند و با اینکه 17 شهریور امسال با روز «وق‌وقیه» تقارن داشت،  هیچ صحبتی از «جمعة سیاه» به میان نیامد.   جالب‌تر اینکه بوق‌های لندن و واشنگتن هم این میعاد تاریخی را به دست فراموشی سپردند و هم‌صدا با طویلة مشروعه،   «همه با هم» به میانمار پارس کردند!                                         


یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۶

کنوانسیون و ابراهیم صاد!




زمانیکه خمینی تحت عنوان مخالفت با کاپیتولاسیون،  در واقع بر علیه کنوانسیون وین زوزه می‌کشید،  قابل پیش‌بینی نبود که در هزارة سوم آمریکا،  هم‌سو با خمینی پای در مسیر نفی این کنوانسیون بگذارد. 

تجسس غیرقانونی مراکز دیپلماتیک روسیه، ‌ تازه‌ترین واکنش حاکمیت گاوچران‌ها به شکست تروریسم اسلامی در سوریه است!   تحولات سوریه،  از یک‌سو دکان پهپاد فروشی اسرائیل به جمهوری آذربایجان را تعطیل کرد؛‌   دامنة «کیچن پلیتیک» را به نقض آشکار «کنوانسیون وین» توسط ایالات‌متحد گسترش داد و هم‌سوئی آمریکا با کنیزمطبخی‌اش را به اثبات رساند.   از سوی دیگر،  ‌‌‌ وزیر امورخارجة‌ فرانسه را در جایگاه مخالف امانوئل ماکرون، رئیس‌جمهور اینکشور نشاند،  و از همه مهم‌تر،  نیکی هیلی را در مرداب  «فراموشی» انداخت!  اینچنین بود که  نمایندة ایالات متحد در سازمان ملل،   ناگهان دو مطلب پیش‌پاافتاده را از یاد برد!   نخست اینکه حکومت ملایان دست نشاندة‌ آمریکاست.   دیگر آنکه، ‌ برای رسمیت بخشیدن به استقلال غزه ـ  تجزیة فلسطین توسط تشکل تروریست حماس ـ  جیمی‌کارتر و شیخ قطر به دیدار اسمعیل هنیه،   ‌رهبر حماس شتافته بودند!    این فراموشی ناگهانی باعث شد که نیکی هیلی،  مسئولیت حمایت از تشکل تروریستی حماس را به گردن کنیزمطبخی آمریکا یعنی جمکرانی‌ها بیاندازد:

[...]‌ نیکی هیلی [...] حماس را یک گروه «تروریستی»‌ نامید و از مقام‌های ایران خواست بین عضویت در جامعه بین‌المللی و حمایت از این گروه یکی را انتخاب کنند [...]»
منبع:  رادیوفردا،‌  مورخ اول سپتامبر 2017

به عبارت دیگر،  همه باید بدانند که آمریکا هرگز از حماس حمایت نکرده‌!  ولی فراموش نکنیم،   هیاهوی «کی بود،  کی بود» برای سلب مسئولیت از آمریکا به راه افتاده!   «مقصریابی» حکومت ملایان در سانحة اتوبوس دانش‌آموزان نیز هدف مشابهی دنبال می‌کند.        

همانطور که می‌دانیم،  اتوبوس حامل دانش‌آموزان نخبة رودان و میناب استان هرمزگان واژگون شد،  و در این حادثه علاوه بر راننده،  ‌ 9 دانش‌آموز و سرپرست‌شان نیز جان باختند. بلافاصله بوق‌های جمکران و رئیس پلیس راه،   «مقصر» این حادثه را یافتند:   رانندة اتوبوس که در این حادثه کشته شده!

«[...] ‌رئیس پلیس راه راهور ناجا [...] گفت که "اتوبوس به دلیل خستگی و خواب‌آلودگی راننده به پایه پل برخورد کرده [...]‌ راننده متوفی [...] پیش از حادثه استراحت لازم را نداشته [...]»
منبع:  رادیوفردا،  ‌مورخ اول سپتامبر 2017

بدانید و آگاه باشید که «رانندة اتوبوس استراحت لازم را نداشته» و از آنجا که کشته شده «خوشبختانه» نمی‌تواند توضیح دهد که علت خستگی و خواب‌آلودگی‌اش مقررات ضدانسانی «کار» در حکومت زال‌ممد است.  حکومتی که نیروهای نظامی‌اش از کرة جنوبی ـ ‌دست‌نشاندة آمریکا ـ  هزاران اتومبیل وارد می‌کنند ـ  صدای آمریکا مورخ 3 سپتامبر 2017  ـ  و ‌رئیس دولت‌اش به «مرگ و نیستی» مفتخر است:

«[...] شما به چهره شهید حججی [...] که او را یک آدم ستمگر و جلاد به قربانگاه می‌برد،  نگاه کنید [...]‌ آن نگاه شهید حججی برای افتخار کشور ما کافی است [...] این یادگار ابراهیم خلیل است که  نمونه اعظم آن در کربلا انجام شد[...]»
منبع:‌ تسنیم،  ‌مورخ 30 سپتامبر 2017

بله حسن روحانی با پیوند دادن بی‌بی‌گوزک‌ صحرانشینان سامی قرن هفتم به یک رخداد معاصر ـ کشته شدن جوان ایرانی در مرز عراق و سوریه  ـ  این رخداد تأسف‌آور را از زمینة مادی و تاریخی‌‌اش جدا کرده و آن را «افتخار کشور ما» شمرده!   البته جای تعجب نیست؛‌ روحانی،   مانند همة‌ مزدوران مسلمان «آتلانتیسم»،   وظیفه دارد با ایجاد «ترادف» میان بی‌بی‌گوزک و تاریخ،   مادیت و زندگی را نفی کند و از مرگ و نیستی ستایش به عمل آورد.    و در این عرصة توحش و خشونت از همراهی و همدلی «استاد» فرج سرکوهی و دیگر پادوهای محفل جنایتکار «احترام به ادیان» برخوردار شده و می‌شود! 

با این تفاوت که «استاد» سرکوهی برای بازنشخوار تبلیغات برتری‌طلبان غرب،  نه به سر بریدة حججی که‌ به جسد احمد شاملو دخیل بسته،   و با مایه گذاشتن از فروغ فرخزاد،   موفق شده «نقد» را با «نفی» در ترادف قرار دهد،  و از آن یک عمل «ضداجتماعی» و انسان‌ستیز بسازد و همزمان احمد شاملو را به ابزار بازنشخوار بی‌بی‌گوزک‌های ادیان ابراهیمی تبدیل کند!   استاد سرکوهی می‌فرمایند،‌   در شخصیت شاملو یک «مرغ نه گو» لانه کرده بودکه او را به شورش بر علیه هر نوع قدرت ـ  مذهبی،  اخلاقی،  اجتماعی و سیاسی ـ  برمی‌انگیخت:        

«[...] در شخصیت فردی،  شعری،  فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شاملو «پرنده ای نه گو» خانه کرده بود که «زبانش به آری گفتن» نمی‌گردید،   پرنده‌ای شورشی که شاملو را علیه هر نوع قدرت و اقتدار و تمامی اتوریته‌های فکری،  مذهبی،  اخلاقی،  اجتماعی و سیاسی برمی‌انگیخت و او را از همراهی با پسند،  هنجار و ارزش‌های غالب بر جامعه باز می‌داشت [...]»
منبع:  سایت اخبار روز، ‌ مورخ 7 شهریورماه سالجاری  

اینکه سرکوهی شخصیت شاملو را به فردی و شعری و فرهنگی و ... تقسیم کرده نشان می‌دهد که «استاد» چرند می‌گویند!   از این گذشته شاملو آنچنان از صحنة فرهنگ و شعور معاصر به دور بود که به صراحت فرزندانش را به عنوان مایملک خود تلقی می‌کرد:

«[...] يکی ديگراز جيره‌خوارهای رژيم برای بی‌اعتبار کردن من[...] نوشت که من بچه‌هايم را لباس کهنه می‌پوشانم می‌فرستم اين ور و آن ور به گدائی [...] گدائی از مردم دست کم يکی دو سه آب شسته‌تر از آن است که نواله‌خور دستگاه ظلم باشی[...]»
منبع:  گویانیوز،‌  مورخ 3 مارس 2014

سطور فوق نشان می‌دهد که برخلاف توهمات سرکوهی،  احمد شاملو حداقل با قدرت پدر «سنتی» هیچ مشکلی نداشته و ... و نهایت امر،  هتاکی شاملو به فردوسی و شاهنامه نشان می‌دهد که شخصیت «فرهنگی» ایشان بسیار «فقیر» بوده!   اینهمه،   در صورتیکه خوشبین باشیم،   و نفی فردوسی و شاهنامه را به حساب پیروی شاملو از الزامات محفل تروریست «احترام به ادیان» ننویسیم!   چرا که برخلاف توهمات «استاد» سرکوهی،  تهاجم به نمادهای تاریخی و فرهنگی گذشته،  و بازنویسی ایدئولوژیک تاریخ،   ویژگی فاشیست‌ها و مستبدان‌ است؛  معنا و مفهوم دیگری هم ندارد! 

اینان در کمال حماقت می‌خواهند گذشته را مطابق سلیقة‌ خود و محفل‌شان بسازند،   به این امید که آینده را در چارچوب امیال و منافع محفل‌شان رقم زنند.  این عملیات فاشیستی را نه تنها در ایران که در عراق و اوکراین و اخیراً در ایالات‌متحد هم شاهد بودیم.  در مورد فاشیست‌های طویله مشروعه مسیر مشخص است.   تهاجم سازمان یافته به شخصیت‌ها و آثار فرهنگی کلاسیک ایران،   و تخریب شخصیت‌های فرهنگی معاصر و آثارشان که با محفل «احترام به ادیان» و ارزش‌های دهکدة جهانی هم‌سوئی نشان نمی‌دهد!

روند کار این است که پس از گزینش هدف تهاجم ـ  به عنوان نمونه کلیات سعدی  ـ ‌ ارتباط این اثر ادبی را با زمینة مادی و تاریخی‌اش ـ  پیوند آن با زمان و مکان مشخص ـ  قطع کنیم.  به این ترتیب،   می‌توان به سادگی سعدی را سرزنش کرد که با معیارهای هزارة سوم هم‌سوئی ندارد؛  «یهودستیز است!»  اینچنین است که سعدی را در کنار هیتلر و گوبلز می‌نشانند!  همچنین می‌توان مانند حاج اسمال خوئی،  آفرینش هنری فروغ فرخزاد را به حساب «نفس آورام گلستان» گذارد و بی‌بی‌گوزک‌های ادیان ابراهیمی را بازتولید کرد.   یا اینکه برای شناخت «آثار» فروغ فرخزاد،‌   به سراغ آورام گلستان رفت واز این چماقدار فرهیخته درخواست نمود «خاطرات من درآورد‌ی‌اش» از فروغ فرخزاد را نقل کند،   یا نامه‌های نیست در جهان فروغ را در اختیار همگان بگذارد!   راه دیگر این است که شعرهای فروغ فرخزاد را پشت قبالة محمد مصدق بیاندازیم و بگوئیم «این شعر را فروغ برای مصدق سروده!»  در این عرصة خاله زنکی و ضد‌لائیسیته علاوه بر بی‌بی‌سی و شرکاء،  ‌ لوتی‌وعنترهای محفل احترام به ادیان هم مهارت‌ها دارند و در کمال تأسف تعدادشان بیشمار است!  

خلاصه «پروفسور» سرکوهی با تأکید بر مبارزات نیست‌درجهان شاملو با نمادهای قدرت،  ثابت می‌کنند که در همان آخوری سر گذارده‌اند که امثال خامنه‌ای و روحانی.   منتهی سرکوهی را مانند حاج اسمال خوئی و حاجیه سیمین بهبهانی و ... و دیگر مخالفان لائیسیته،  در جایگاه «مخالف حکومت جمکران» هم نشانده‌‌اند؛   شاید می‌پندارند که می‌توان رد گم کرد!   حال آنکه ضدیت با اجتماع و نفی مادیت «وجه مشترک» اعضای محفل «احترام به ادیان» است!   خلاصه آنچه مقامات حکومت زال‌ممد با توسل به جسد این و آن بازنشخوار می‌کنند،  به صور دیگری توسط سرکوهی و شرکاء «بازتولید» شده و می‌شود.

بله «جسد» را دستکم نگیریم؛   پایه و اساس ادبیات تروریسم «جسد» است.   به عنوان نمونه، جسد رانندة اتوبوس به بوق‌های جمکران امکان داد تا در گام نخست از «کارفرما» سلب مسئولیت کنند و به این ترتیب از دولت زال‌ممد و به ویژه از وزارت آموزش و پرورش طویلة مشروعه سلب مسئولیت شد.   کی بود کی بود؟  رانندة خواب‌آلود!   همانطور که می‌دانیم در حکومت زال‌ممد،‌   همه چیز «خواست خداست» در نتیجه دولت «مسئولیت حقوقی» ندارد.   به همین دلیل سال‌هاست که اتوبوس حامل دانش‌آموزان و دانشجویان نخبة‌ ایران دچار حادثه می‌شود،  عده‌ای جان خود را از دست می‌دهند و هر بار همین بساط «کی بود، کی بود» توسط بوق‌های حکومت مفلوک زال‌ممد به راه می‌افتد؛   هرگز مقصر این شرایط،  یعنی حکومت کنیزمطبخی آمریکا که 38 سال است ضمن تاراج نفت به مسجدسازی و روسپی‌خانه‌داری اشتغال دارد،   پاسخگو نبوده و محکوم نمی‌شود.   

اصولاً همه اوباشی که از حکومت طویلة مشروعه حمایت کرده‌اند حاشیه امن دارند و هیچکس مزاحم‌شان نخواهد شد.   به عنوان نمونه،   ملاممد خاتمی که هم با جرج سوروس در ارتباط بوده و هم از خردجال «سبز» استقبال کرده،   و یا آخوند کروبی و میرحسین موسوی قهرمان «امت» هستند!  و از همه مهم‌تر،   ابراهیم یزدی است،  او که هم تابعیت آمریکا داشته،  و هم از قضای روزگار در اوج «مصدق‌پارتی» 28 مردادی رحلت فرموده؛   به صف «قهرمانان» امت پیوسته!                   

در گیرودار «مصدق‌پارتی» تشکل تروریستی فدائیان اسلام،  ـ  این تشکل پس از گذشت 63 سال، میلیون‌ها بی‌بی‌گوزک از «مصدق» نیک و بد به عوام حقنه کرده ـ  خبر درگذشت ابراهیم یزدی نیز منتشر شد و مضحکة ‌«آورام پارتی» معرکة «مصدق پارتی» را در حاشیه قرار داد!   بلافاصله فدائیان اسلام به چند گروه کاذب تقسیم شد. ‌ یک گروه به رهبری حسن روحانی و مم‌جواد ظریف در کنار پادوی «راحل» سازمان سیا قرار گرفت و از «اسلام خوب» تقدیر به عمل آورد؛‌   ‌گروه دیگر،  با هتاکی به ابراهیم یزدی،  کارت «خیانت» وی به کودتای 22 بهمن 1357 را از لیفة تنبان بیرون کشید و دروغ‌های شاخدار تولیدی سازمان سیا ـ  دشمنی آمریکا با  انقلاب اسلامی ـ  را به اثبات رساند.   داس‌الله و گلة شاه‌الله نیز در گروه سوم قرار گرفتند.   داس‌الله طبق معمول پاک ‌کن به دست گرفت و با تغذیه از لاشة یزدی،   موفق شد بساط چپ‌گرائی را برچیند و بنیانگزار حزب توده را به عنوان «مسلمان معتقد و روشنفکر» به زیارت حج بفرستد:
   
«[...] نخستین رهبر حزب توده ایران، سلیمان میرزا اسکندری  [...]‌که مسلمانی معتقد و روشنفکر بود و حتی یکبار آیت‌الله خمینی هم در یکی از سخنرانی‌های‌اش اشاره کرد،  که با او در سفر حج بوده [...]»
 منبع: راه توده،  مورخ 9 شهریورماه سالجاری،  شمارة 613

بله نخستین رهبر حزب مدعی چپ‌گرائی،  ‌ هم روشنفکر بوده،  ‌ هم به خرافات صحرانشینان قرن هفتم میلادی «اعتقاد» داشته،   و در راه این «اعتقادات» از سرازیر کردن سرمایه به بانک‌های آمریکائی هم ابائی نداشته!  نمی‌دانیم بالاخره در صحرا،   «رفیق» اسکندری سنگ‌شان را به شیطان زدند یا خیر!   ولی حزب کذا با نگارش این نوع مزخرفات نگرش چپ ـ  انسان‌محوری و لائیسیته ـ  را با تحجر و توحش و نفی انسان در ترادف قرار داده،   و سازمان سیا هم حتماً یک «تقدیرنامه» برای سردبیر «مومن و مکتبی» حزب توده ‌فرستاده!   

و اما می‌رسیم به شاه‌الله!  به اینان که حاضر نیستند به هیچ عنوان نقش دربار پهلوی را در گسترش مک‌کارتیسم و آخوندپرستی و تشویق حماقت و خشونت اسلام بپذیرند،  و‌ تلاش  دارند،‌   استقرار حکومت اسلامی را در ایران به حساب امثال «آورام یزدی» بگذارند!   بله،  اینان همانطور که اوباش جمکران می‌کوشند‌ سرکوب و تاراج ملت ایران را به حساب «شاه»  بنویسند،  و با این ترفند از آمریکا و متحدان اروپائی‌اش «سلب مسئولیت» کنند،   تقصیرها را به گردن آورام یزدی می‌اندازند،  باشد تا ولی‌نعمت یانکی‌شان را قشو کرده باشند!

واقعیت این است که حکومت آخوند،   تداوم منطقی شکست جنبش مشروطه از «مثلث تروریسم» ـ   روحانیت،  دربار و بریتانیا ـ  است.   این مثلث شوم بود که شعار مترقی جدائی دین از سیاست را با شعار متحجرانة «سیاست ما عین دیانت ماست» جایگزین کرد،   و با تحمیل یک «شبه ‌قانون اساسی» بر ملت ایران،   آخوند پدوفیل و برده‌فروش را در جایگاه ناظر بر تدوین و اجرای قوانین نشاند.  باشد تا از این مفر ملت ایران تبدیل شود به سپر بلای آتلانتیست‌ها در برابر مسکو!   پس از سپری شدن 15 سال،‌   همین مثلث شوم موفق شد سلطنت کودتائی رضاشاهی را با سلطنت سنتی جایگزین نماید،  و پای ارتش آلمان نازی را به ایران باز کند،   به این امید که ضمن دفاع از کیان اسلام،  سرزمین‌های قفقاز را به انگلستان بازگرداند!   اینچنین بود که احمدشاه به «مسافرت» رفت و با آنچه کودتای سوم اسفند خوانده می‌شود،‌   جایش را به پهلوی اول سپرد!   پهلوی هم بیکار ننشست،  ایشان با صدور فرمان در ابتدا مشروب‌فروشی‌ها را تعطیل فرمودند،   همان راهی را رفتند که دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان سال‌ها بعد ادامه داد!   سپس به جان مالکان شمال افتاده،   زمین‌های‌شان را مصادره فرمودند،   و خلاصه از خود «استقلال» فراوان نشان دادند تا اینکه انگلستان ناچار شد دست از حمایت آلمان نازی بردارد و در کنار اتحاد شوروی بنشیند.   اینجا بود که برای نخستین بار،  «ارتش در کنار مردم» قرار گرفت و اعلیحضرت فرار فرمودند و ... و اینچنین بود که «سلطنت» پهلوی دوم آغاز شد!

پس از پایان جنگ دوم جهانی،   سناریوی «مهار مسکو» در دستور کار «ترومن» قرار گرفت و زمینة مناسبی برای جفتک‌پرانی تشکل تروریست فدائیان اسلام فراهم آمد.  در نتیجه پس از ترور رزم‌آرا،  قرار شد محمد مصدق پس از سال‌ها پیشخدمتی در بارگاه رضامیرپنج،   نخست‌وزیر محمدرضا شاه بشود!  و تعجبی ندارد که اولویت این مصدق «تفکیک جنسیتی» در مدارس ایران؛  یکجانبه‌گرائی جهت زمینه‌سازی برای اعمال تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران،  و قرار دادن منابع انرژی کشور در انحصار شرکت‌های غرب باشد!

انحصاری که پس از گربه‌رقصانی‌های 28 مرداد 1332 که مورد تأئید ملایان،   از جمله شخص روح‌الله خمینی هم قرار داشت،‌  تحقق یافت.  ولی پس از کودتای 22 بهمن 1357،   همین سیاست را دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان و جانشینان‌اش گسترش دادند.  البته به ادعای رسانه‌های غرب و شاخک‌های جمکرانی‌شان،‌   صحنه سازی 22 بهمن،  در واقع انقلاب اسلامی مردم ایران بر علیه استبداد سلطنتی بوده!   و جالب اینجاست که رهبر این «حرکت انقلابی» خود از طرفداران خردجال 28 مرداد بود،   ‌و «ابراهیم یزدی»،  عضو شورای انقلاب و وزیرامورخارجه دولت شیخ مهدی هم افتخار تابعیت آمریکا را داشت!  بله،   در تاریخ 15 مارس 1979،  روزنامة «تولیدو بلید» به تابعیت آمریکائی ابراهیم یزدی و خانواده‌اش اشاره کرد،  و یادآور شویم این سند در سایت انگلیسی زبان ویکی‌پدیا از دسترس خارج شده!   



خلاصه،   از همان روزها،  فضولات سازمان سیا و «ام. آی. 6» بر چهرة انقلاب نورانی «امام روشن‌ضمیر» میرحسین موسوی می‌درخشید!    باری پس از اشغال «به فرمودة» سفارت آمریکا توسط عملة ساواک ـ   جا خالی آمریکا در برابر مسکو ـ   دولت شیخ مهدی در جایگاه اوپوزیسیون نشست.  و شخص شیخ‌مهدی در تلویزیون جمکران به تبلیغ «اسلام خوب» مشغول شد.   ابراهیم یزدی هم علاوه بر پرداختن به «امور اقتصادی»  ـ  دلالی و جیب‌بری و باج گیری برای ارباب ـ ‌ از طریق دامادش به سربازگیری برای آمریکا پرداخت.    داماد یزدی کلاس خانگی تفسیر و تدریس قرآن به راه انداخت و برای دانشجویان «مومن» تسهیلات فراهم ‌آورد!   به عنوان نمونه «مؤمنان» می‌توانستند ویزای آمریکا دریافت دارند و به افتخار بیگاری برای گاوچران‌ها نائل آیند.  در مقابل این «خدمات»،   ابراهیم یزدی که در رسانه‌ها «مغضوب» نظام بود،  خانه و راننده و ... در اختیار داشت و «گویانیوز» هم برای پروستات‌اش روضة حسین درکربلا می‌خواند،   و ادعا می‌کرد:  «یزدی برای درمان سرطان پروستات‌اش می‌خواهد به آمریکا برود،  ولی به او ویزا نمی‌دهند!»

خلاصه بساط خررنگ‌‌کنی و ابله‌پروری بسیار داغ و گرم بود تا اینکه بی‌بی‌‌سی و شرکاء مرگ ابراهیم یزدی را در ترکیه به عنوان «خبر فوری» منتشر کردند و «یورونیوز»،   تیتر زد «از پرواز انقلاب تا ممنوعیت خروج!»   بعد هم به شیوة سنتی،  جسد یزدی تبدیل شد به ابزار تبلیغات آتلانتیسم و کرکس‌های داخلی!   هر بوق یک نوع «یزدی» متفاوت به مخاطب معرفی می‌کرد؛   اینهم کافی نبود.   از اینرو بی‌بی‌سی و «ایران وایر»،   فدائیان اسلام ساکن فرنگ از قماش خلجی و مصداقی و اشکوری و رحمانی و شرکاء را بالای منبر فرستادند،   تا با طرح پرسش‌های گوساله‌پسند و دریافت پاسخ‌های گوساله‌پسند‌تر،   رد گم کنند،  و ابراهیم یزدی را به عنوان «معمار انقلاب اسلامی» به خورد عوام بدهند!   اینچنین بودکه بساط «کی بود، کی بود»،  اینبار پیرامون ریشه‌های «انقلاب اسلامی» به راه افتاد.

شاید خیلی‌ها بخواهند از زیرو بم زندگی ابراهیم یزدی آگاه شوند.   ولی به استنباط ما آنچه اهمیت دارد،  اهداف و عملکرد یزدی است!  ابراهیم یزدی «ضدلائیسیته» بود؛  گذشتة‌ تاریخی ایران پیش از اسلام را نفی می‌کرد؛   و از حامیان  «استقلال چچنی» ـ  تجزیة روسیه و ایجاد امارات اسلامی قفقاز ـ  بود.  و همین چند نکته مسائل مهمی را علنی می‌کند.   نخست اینکه یزدی هم مانند محمد مصدق به تشکل تروریست فدائیان اسلام تعلق داشت،   و مانند همة تروریست‌های اسلام‌گرا و اربابان غربی‌شان دشمن ایران و ایرانی بود.  دقیقاً به همین دلیل است که حسن روحانی و مم‌جواد ظریف از مرگ ابراهیم یزدی ابراز تأسف کرده‌اند.   دیگر آنکه این جانور وحشی پس از پیروزی کودتای 22 بهمن 57،  برای  سپهبد رحیمی،  ‌فرماندار نظامی تهران،  دادگاه صحرائی تشکیل داد،   و از وی می‌خواست برای انجام وظیفه‌اش «توبه» کند.

در این نمایش توحش که از تلویزیون جام جم پخش می‌شد،   تیمسار رحیمی به چماقدار سازمان سیا تفهیم کردکه،  سوگند یاد کرده و به سوگندش وفادار می‌ماند.  البته عملکرد سپهبد رحیمی به هیچ عنوان ساختار ارتش شاهنشاهی را تطهیر نمی‌کند؛    اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر،  به عنوان فرماندة کل قوا،   درکمال شجاعت فرار را برقرار ترجیح داده بودند،   و بسیاری از فرماندهان این ارتش با هویزر برای کودتا توافق کرده بودند!   ولی سپهبد رحیمی نشان داد که از قماش اعلیحضرت و فردوست و قره‌باغی و اینگونه اوباش نیست!  مهم این است که رحیمی در راه انجام وظیفه ـ حفظ نظم قانونی در برابر گلة وحش ـ  تیرباران می‌شود و جایگاه واقعی اجتماعی‌اش ـ  فرماندة‌ نظامی تهران ـ  را ترک نمی‌گوید!   ولی سناریوی تواب‌سازی که ابراهیم یزدی در تلویزیون به راه انداخت،   پیام مشخصی داشت.   هدف این بود که به مخاطب تفهیم کند،   «قرار گرفتن در جایگاه واقعی اجتماعی؛‌  انجام وظیفه و مسئولیت‌پذیری»،   یعنی هر آنچه ضامن تداوم نظم قانونی در جامعه است و با خواست گلة وحش،  یعنی گوسفندسالاری و آشوب و هرج‌ومرج و ملابازی و تخریب در تضاد قرار می‌گیرد،  با «کفر» ترادف دارد!  و محاکمة ضدانسانی سپهبد رحیمی نشان داد که جایگاه واقعی اجتماعی،  به عنوان پایه و اساس مادی نظم جامعة بشری که مرز اختیارات قانونی افراد را مشخص می‌کند و مسئولیت‌پذیری و پاسخگوئی حقوقی را الزامی می‌نماید،  نمی‌تواند با «نظام فاقد نظم» در جوامع انسان‌ستیز اسطوره‌ای همراه شود.   این محاکمه نشان داد که تخریب جایگاه واقعی اجتماعی افراد از اهداف پایه‌ای محفل تروریست «احترام به ادیان» است.   

این محفل بین‌المللی دو سال است که در بسیاری از کشورهای غرب با عملیات تروریستی به نمادهای مدرنیته  ـ  کنسرت، ‌ نایت‌کلاب،  طنز، ‌ رمان، ‌ جامعة‌ مختلط و طبقة متوسط ـ  اعلان جنگ داده،‌  و طی این مدت رسانه‌ها هرگز به مسئولیت وزرای کشور در این بی‌سامانی‌ها اشاره نکرده‌اند.   به عبارت دیگر،   پیرامون عادی‌سازی پروسة سلب‌ مسئولیت از دولت و تشویق روند ضدحقوقی،   یک اجماع گسترده در اردوگاه غرب به وجود آمده.  از قضای روزگار،   همین روند در مورد افراد نیز به اجرا در می‌آید!   هدف این است که تک تک افراد جامعه از انسانیت و فردیت‌شان تهی شوند و مانند اعضای سازمان تروریست نهضت آزادی خود را «صغیر»‌ به شمار آورده،‌   ادعا کنند که «فریب خمینی» را خورده‌اند!  و یا همچون تولة نماینده مجلس طویلة مشروعه،  خود را «برتر» به شمار آورند.   ولی واقعیت این است که اعضای نهضت آزادی «فریب نخورده‌اند»،   دروغ می‌گویند تا واقعیت را پنهان دارند.   واقعیت این است که اینان به عنوان عوامل استعمار غرب،  تنها وظیفه‌شان ‌هم‌سوئی با تروریسم و ضدیت با مقررات و قوانین بین‌المللی بوده و بس!