شنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۵


گندم و حکومت!
...

در این هفته، دو مقاله از آقایان بنی‌صدر و داریوش همایون، روی سایت «پیک ایران» و «اطلاعات نت» منعکس شد، که هر یک به اصطلاح به حاکمیت آینده در ایران چشم دوخته‌اند؛ و نگاه یکی از دیگری تأسف‌بارتر. جالب اینجاست که هر دو نویسنده نیز بر «تاریخ» تکیه می‌کنند! ولی نه «تاریخ» در معنای «علم‌تاریخ»، که تفسیر تاریخ، آنچنان که به سود اینان است! می‌دانیم که مواضع سیاسی این دو تن با یکدیگر تفاوت کلی دارد. بنی‌صدر، هوادار «جمهوری اسلامی» است و داریوش همایون ادعای «مشروطه طلبی» می‌کند. ولی وجه مشترک هر دو، همان عدم شناخت واقعی از موضوعات مطروحه، و تلاش برای بازگشت به «گذشته» است. بنی‌صدر به سال 1357، و همایون به دوره پهلوی اول!

بنی‌صدر می‌پندارد، که ملت ایران در سه مرحله ـ جنبش مشروطه، ملی شدن نفت، و براندازی سال 57 ـ با «آزادی» فاصلة چندانی نداشت، ولی نظامیان مانع شدند! در ابتدا «رضامیرپنج» مانع شد، سپس کودتای نظامی 28 مرداد، و بالاخره تشکیل سپاه پاسداران، یعنی یک گروه نظامی با ایدئولوژی مذهبی! ولی بنی‌صدر، در انتهای مقالة خود ناگهان به حمایت از نظامیانی می‌پردازد که به زعم وی از «ژنرال‌هایزر» اطاعت نکردند، و به مردم پیوستند! البته آقای بنی‌صدر فراموش کرده‌اند که در «نشست ژنرال هویزر با سران ارتش و ساواک»، به سران نیروهای «نظامی ـ امنیتی» تفهیم شد که در آشوب‌ها «بی‌طرف» بمانند!

می‌دانیم که فرماندة ستاد کل ارتش ناتو، در ایران حضور یافت، تا از سران ارتش بخواهد به نفع حاکمیت وقت دخالت نکنند. چرا که تصمیم در کنفرانس «گوادالوپ» از پیش گرفته شده بود. و هیچکس نمی‌تواند بپذیرد که سران گروه 7، تصمیم به براندازی حاکمیت ایران گرفته باشند و رئیس ستاد کل ارتش ناتو، ژنرال هویزر را به ایران بفرستند تا از سران ارتش ایران بخواهد «خلاف» این امر را انجام دهند! ولی بنی‌صدر، تاریخ را اینگونه می‌خواهد! پنهان در دروغ و فریب، تا دست استعمار در آشوب‌های سال 57 پنهان نگاهداشته شود! آقای بنی‌صدر، می‌فرمایند:

«انقلاب مشروطیت پایان یک دوران بس دراز تاریخ ایران می‌بود، هرگاه کودتای رضاخانی روی نمی‌داد.»

حال باید از ایشان سئوال کرد، کودتای رضاخانی ریشه در کدام سفارتخانه داشت؟ مگر بدون حمایت بیگانه امکان کودتا وجود دارد؟ و مگر با توسل به «اما و اگر» تاریخ می‌نویسند؟ «تاریخ» مجموعه‌ای پیوسته و منسجم از رخدادها است، و در نیمه راه نمی‌تواند متوقف شود. استقرار حاکمیت استعماری در ایران هرگز توقفی نداشته. ولی بنی‌صدر ادعا می‌‌کند که، ناگهان کار استعمار در نیمه راه متوقف شد، و ملی شدن نفت، زمینة استقلال را هم فراهم آورد! همانطور که پیش از این نوشتم، تداوم منافع استعمار همواره از طریق ایجاد گسست در کشور استعمارزده ممکن می‌شود. و ملی شدن صنعت نفت به هیچ عنوان در منافع استعمار گسستی ایجاد نکرد، بلکه گسست ایجاد شده در کودتای نخست را تقویت کرد. همچنان که براندازی 22 بهمن، نوع تشدید شدة کودتای 28 مرداد بود. این اصل اساسی، یعنی افزایش تصاعدی منافع استعمار در ایران در تحلیل رخدادهای کشور کاملاً مشهود است. چه کسی و با استناد بر کدام واقعیت تاریخی می‌تواند مدعی شود که ملی کردن نفت، «خلع ید از قدرت مسلط» بود؟‌ اگر چنین ‌بود، چرا زمینة کودتای 28 مرداد فراهم آمد؟! آقای بنی صدر معتقدند که:

«مراجعه به قدرت‌های آمریکا و انگلیس و کودتای 28 مرداد این تحول را نیمه تمام گذارد با این حال تقابل بر جا ماند و، سرانجام انقلاب 57 حاکمیت ملت را مستقر کرد. انتظار این بود که با استقرار ولایت جمهور مردم ، تضاد دولت با ملت پایان پذیرد و ایرانیان راه رشد را در پیش گیرند»

از آنجا که آقای بنی‌صدر هم در زمرة «منتظران» ظهور امام غایب و امدادهای غیبی ایشان نشسته‌اند، حتماً «انتظار» داشتند که با استقرار «ولایت جمهور»، همة امور روبراه شود! خدمت آقای بنی‌صدر یادآور شویم که «جمهور» ولایت ندارد! آنچه «ولایت» دارد، پدیده‌ای است که خود را «ولی و متولی» می‌انگارد، و جمهور هرگز چنین تعریفی، مگر در حوزه‌های علمیه نیافته! ایشان تلویحا مدعی می‌شوند که محمدرضا پهلوی به انگلیس و آمریکا مراجعه کرده تا آنان کودتا کنند! حال آنکه انگلیس و آمریکا خود در این امر پیشقدم بودند و زمینة چنین کودتائی را هم محمد مصدق با کمک دستاربندان حوزة علمیه، فراهم آورد، تا پایه‌های مبارزه با «خطرکمونیسم» را در ایران تقویت کنند! کسی به قدرت استعماری «مراجعه» نمی‌کند، همانطور که سرکار و شرکاء به «هایزر» مراجعه نفرمودید! سران ناتو تصمیم گرفتند که زمان براندازی حاکمیت ایران فرا رسیده. بله، پس از نقل حکایت «شنل‌قرمزی و آقا گرگه»، بنی‌صدر می‌گوید:

«بدون ایجاد ستون پایه‌های جدید[...] ولایت فقیه نمی‌توانست برقرار شود[ ...] اما چه کسانی حواسشان جمع تاریخ و یکی از دو جهت تحولی بود که جامعه ملی می‌توانست در پیش گیرد؟[...] اکثریت بزرگ جامعه‌شناسان و روشنفکران و سیاستمداران [...] از توجه به ستون پایه‌سازی و اهمیت تعیین کنندة ایجاد گروه‌بندی نظامی با عصبیت دینی غافل بودند. بانی دولت فقها هم آنها بودند که ستون پایه‌های قدرت را بازسازی و ایجاد می‌کردند و هم کسانی که واقعیت را نمی‌دیدند و حواسشان جمع آن بود که قدرت را از آن خود کنند»

ظاهراً به گفتة بنی‌صدر همه از خطرات ایجاد نیروهای «نظامی ـ مذهبی» غافل بودند! ولی این نیروها که خود به خود ایجاد نشد، ساواک و شهربانی در سازمان‌دادن کمیته‌ها، سپاه پاسداران و بسیج همکاری و همگامی داشتند. و کسی که واقعیت را نمی‌دید و غافل بود در واقع خود آقای بنی‌صدر بودند که می پنداشتند، قدرت را می‌توانند در «دست» گیرند! مطالب بنی‌صدر را در باب «انقلاب پرشکوه»، که مقصود همان «آشوب دست‌ساز استعمار» است در اینجا پایان می‌دهیم، تا ببینیم داریوش همایون، به عنوان «مشروطه طلب» چگونه مشروطه را تحریف می‌کند!

داریوش همایون که پیش از براندازی سال 57، وزیر اطلاعات دولت جمشیدآموزگار بود، به «دگرگون کردن فرهنگ و سیاست» فراخوان داده! گویا با «فراخوان» می‌توان فرهنگ دگرگون کرد! شاید همانطور که دستاربندان با «فتوی و چماق»، به خیال خود «فرهنگ» دگرگون کرده‌اند، آقای همایون در فراخوان خودشان به دلیل تعلق خاطر به «الیت»، ابتدا معتادان به هروئین، زائران امامزاده و سینه زنان حسینیه را از حساب‌شان کنار می‌گذارند:

«فراخواندن ایرانی به اینکه نگرش خود را به سیاست اصلاح کند و دگرگونی‌های بنیادی در فرهنگ خود راه دهد، خظاب به معتادان هروئین و زائران امامزاده و سینه زنان حسینیه نیست[...] من بی‌هیچ پوزش و فروتنی الیتیست هستم[...] امید من به سرآمدان اجتماعی و فرهنگی ایران است[...] به توانائی های بالقوة این نخستین ملت تاریخی جهان که همواره شگفتی‌هائی در آستین خود داشته است. اینجا خوشبینی شناخت نیز به یاری می‌آید[...] ما [...] به هیچ تدبیری در جهان قرون وسطائی شیعی جا نخواهیم افتاد. مسئله ما بسیار جدی است[...] در هند بیش از ما ارباب معجزه دارند[...] و هندوئیسم از شیعیگری نیز غیر متمرکزتر است[...]»

لازم شد به وزیر اسبق اطلاعات ایران که، به «علم تاریخ»، فلسفة هگل، و هر آنچه اصولاً نمی‌شناسند دست یازیده‌اند، یادآور شویم که، کسی که مدعی «الیتیسم» می‌شود، نخست شخص خود را در جایگاه «الیت» می‌بیند! و از قضای روزگار، آقای داریوش همایون نه تنها در چنین جایگاهی قرار ندارند، که با چنین «موضعی» صدها سال نوری فاصله دارند. از این گذشته، «الیتیسم»، خود نوعی از فاشیسم به شمار می‌رود، که نهایت امر به برتری‌طلبی‌های گروهی و نژادی منتهی خواهد شد. چرا که بر خلاف قرآن، «الیت» از آسمان نمی‌آید، این «الیت» را سازمان و تشکیلاتی به «منصب» می‌رسانند! در ثانی، آقای همایون بهتر است توضیح دهند، چرا در این میان گریبان معتادان به هروئین را گرفته‌اند، این نوع معتادان با دیگر معتادان به طور مثال به تریاک و شیره تفاوتی دارند؟ سپس از آقای همایون باید سئوال کرد، به چه مناسبت به خود اجازة حذف، و اهانت به «بخشی» از مردم ایران را داده‌اند؟ مگر اعتیاد به هروئین، انتخاب شخصی و آگاهانه است؟ مگر اعتیاد در صورت عام، نوعی تمایل ناخودآگاه به خودتخریبی و مرگ نیست؟ به چه مناسبت «داریوش همایون» تمایلات ناخودآگاه افراد را «طبقه‌بندی» کرده و سپس تخطئه می‌کند؟ این برخورد «عامیانه» ـ از نوع دادگاه شرع اسلامی هم ـ حتماً نشانه‌ای از «الیتیسم» فرضی ایشان است. بهتر است داریوش همایون بگوید آیا، «سرآمدان اجتماعی فرهنگی ایران» که به آنان اشاره می‌کند، در برخورد با معضلات اجتماعی، در همین چارچوب «عامیانه و مبتذل» قرار می‌گیرند، یا این یک اختراع شخص ایشان است؟ از این گذشته، به نویسندة محترم فراخوان بگوئیم که نخستین «ملت تاریخی جهان»، به هیچ عنوان ایرانیان نبوده‌اند! بله متأسفانه، چنین است واقعیات تاریخی! و بالاخره از آقای همایون باید پرسید، وجه تشابه کشور هند با کشور استعمار زده ایران را در کجا یافته‌اند، که اینچنین بی‌پروا به مقایسه هند و ایران مشغول شده‌اند؟

جناب آقای همایون! اگر سرکار مدعی شناخت تاریخ هگلی هستید، باید بدانید که با توجه به سیر تحولات تاریخی هند، این کشور در نوع خود یگانه بوده، با هیچ کشور دیگری نمی‌تواند مقایسه شود! نه با ایران و نه با آلمان! ولی از همه مهمتر، آقای داریوش همایون توضیح دهند که با اعتقادات مذهبی مردم ایران چکار دارند؟ به عبارت دیگر «با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی؟» مگر در حکومت مشروطة مورد «تبلیغ» جنابعالی، هر کس جهت اعتقاداتش باید از مدعیان «مشروطه طلبی» مجوز رسمی بگیرد؟ و از این گذشته، سلطنت، مشروطه یا استبدادی، در هر حال، بنیادی است که مشروعیت خود را از مذهب می‌گیرد. آقای همایون! سرکار که مدعی هستید در جهان قرون وسطائی فولکلور شیعی جا نخواهیم افتاد، جهان مدرن «کاتولیک و پروتستان» را پیشنهاد می‌کنید؟ مشروطه شما، مشروطه مسیحی است؟ یا همانطور که بنی صدر «ولایت جمهور» یافته، شما هم «مشروطة لائیک» ‌ساخته‌اید؟ مگر «سلطنت لائیک» هم وجود دارد؟! مگر اعتقادات قلبی مردم رخت و لباس است که به زور چماق بر تنشان کنید و یا از تن‌شان در بیاورید؟ و شما به عنوان «مشروطه طلب»، از کدام جایگاه به «اعتقادات» مردم اعلان جنگ می‌دهید؟ نکند سرکار هم پیرو «عقل دکارتی» شده‌اید که ملت ایران و اعتقادات شیعیان را قرون وسطائی می‌یابید؟ آیا در تاریخ هگلی، ویراست شخصی‌تان، وجه تشابهی میان قرون وسطای اروپا و تشیع ایران یافته‌اید؟! و در پایان می‌باید گفت، آقای همایون! سرکار که به مردم فرمان «دریافتن» می‌دهید، بدانید که مردم هر چه می‌باید «دریابند»، نه از راه «باید‌های» افرادی نظیر شما، که خود را هم جزو «الیت» می‌پندارید، که از طریق حضور در تاریخ، خود درخواهند یافت. «دریافتن» از مسائل «امری» نیست، «باید» و «نباید» هم ندارد!

داریوش همایون در ادامه «فراخوان» خود می‌گوید، بسیاری از مطالبات جنبش مشروطیت، به عنوان جنبش تجددخواهانه، در حاکمیت پهلوی تحقق یافت:

«نظر ما به پادشاهان پهلوی هر چه باشد آن دوران از بسیاری سویه‌ها دنباله جنبش تجدد ایران و برآوردن آرزوهای بر نیاوردنی آن بود ما مصالح فراوانی برای بازسازی پس از رژیم اسلامی نداریم [...] توسعه و تجدد دیگر دستمایه سیاست‌بازی نیست، مسئله مرگ و زندگی ماست»

خیر جناب آقای همایون! مشروطیت جنبشی بود که همزمان با جنبش‌های متعدد ضدمذهبی و رفرم‌های مذهبی در منطقه آغاز شد؛ جنبش‌های ضدمذهبی در قفقاز و ترکیه، رفرم‌های مذهبی «باب» در ایران و «اسدآبادی» در منطقه. و در چارچوب کلی‌تر، مشروطیت ایران، الهام اصلی خود را از جنبش مدرنیته در غرب گرفت! «تجددخواهی»، در جنبش مشروطه، به معنای تقلید میمون‌وار از غرب نبود. مشروطه، جنبش شهرنشینانی بود که تحت تأثیر شرایط منطقه، خواهان رفع «الهیت» از حاکمیت بودند، تا بتوانند در سایة «عدالت قوانین مدنی» زندگی کنند. چنین جنبشی اگر چه نام تجدد و نوگرائی بر خود گذاشت، ولی «تجدد و نوگرائی»، از نوعی که خود تعریف می‌کرد، نه «تجدد»، ویراست استعمار. جنبش مشروطیت ایران، خواهان رفع الهیت از حکومت بود، تا مردم از زنجیر قوانین الهی رهائی یابند. ولی نه تنها چنین نشد، که حاکمیت الهی سنتی، جای خود را به حاکمیت الهی استعماری داد.

بله، همانطور که ملاحظه می‌شود، داریوش همایون و بنی‌صدر هریک «آرمانشهری» برای خود درست کرده‌اند! اولی در کودتای استعماری ژنرال آیرون ساید، و دومی در کودتای ژنرال هویزر! ولی هیچیک تا بدانجا پیش نمی‌رود که به دخالت‌ سیاست‌های استعمار در «پایه‌ریزی» چنین آرمانشهرهائی اشاره کند! «آرمانشهر» هر دو، به حکایت «گندم دزدی» ملانصرالدین می‌ماند!

گویند روزی ملا نصرالدین کیسة گندم خود را به آسیاب ده برد، تا آسیابان آنرا آرد کند. عدة زیادی از روستائیان نیز با کیسه‌های گندم منتظر نوبت خود بودند. ملانصرالدین، تا فرصتی می‌یافت، مشتی گندم از کیسه بغل دستی برمی‌داشت و در کیسة خود می‌ریخت. تا اینکه «کمال افندی» همسایه‌اش او را دید و گفت، «ملا این چه کاری است که می‌کنی؟ اینکار دزدی است!» ملا که سخت دست و پای خود را گم کرده بود، با لکنت‌زبان پاسخ داد، «من پیرم، حواس درستی ندارم، نمی‌فهمم چه می‌کنم.» کمال افندی پرسید، «اگر نمی‌فهمی چکار می‌کنی چرا از گندم‌های خودت به کیسه دیگران نمی‌ریزی؟» ملا نگاه خشمناکی به او کرده، به تندی جواب داد: «گفتم حواسم پرت است، نگفتم آنقدر، که کیسة خودم را از کیسه دیگران تشخیص ندهم!»

همایون و بنی‌صدر هم، با تمام حواس‌پرتی‌های ظاهری، «کیسة خود را از کیسة ملت ایران خوب باز می‌شناسند!»

جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵


توطئه در توطئه!
...

بهترین راه برای پوشاندن یک دروغ، توسل به یک دروغ بزرگتر است. این شیوه حتماً از تئوری مجموعه‌ها در ریاضیات مدرن باید اقتباس شده باشد. به عنوان مثال، جهت پنهان داشتن یک قطره آب کافی است آنرا در یک لیوان آب پنهان کنیم! ولی راه دیگری نیز برای پنهان نگاه‌داشتن پدیده‌ها وجود دارد: «آمیختن آن‌ها با پدیده‌هائی متضاد»! به طور مثال در علم فیزیک می‌توان یک قطره «آب» را با «خاک» پنهان کرد، چرا که بلافاصله جذب خاک شده، ناپدید می‌شود. ولی در عالم سیاست امکانات وسیع‌تری وجود دارد، و شیوه‌های پنهان‌کاری تنوع بیشتری می‌یابند، چرا که همزمان می‌توان از «تئوری مجموعه‌ها» و «تئوری جذب اضداد» فیزیک یاری جسته، «شهر فرنگ» سیاست‌بازان را «واقعی» جلوه داد. این توضیح مختصر مقدمه‌ای است بر توطئة «راست افراطی»، که با حمایت «چپ افراطی» در واقع خود را از انظار «پنهان» می‌کند. نمونة زندة آن، مقالة «الکساندر کاوبرن» است در «لوموند دیپلوماتیک» ماه دسامبر 2006. در وبلاگ‌های پیشین نوشته بودم که، «چپ افراطی» در غرب به حمایت «راست افراطی» برخاسته و دلیل اسلام آوردن «چپ جمکران» نیز ریشه در همین امر دارد. در واقع «چپ افراطی» در غرب یک «صورتک» بیش نبود، و امروز این صورتک فریب فرو افتاده. جهت روشن شدن این مطلب، ابتدا به بررسی «الکساندر کاوبرن»، و سپس به بررسی مقاله‌اش می‌پردازیم.

نام نویسنده در زبان انگلیسی «کوک‌برن» نوشته شده و «کاوبرن» تلفظ می‌شود. «الکساندر کاوبرن» متولد اسکاتلند است، در ایرلند بزرگ شده و در آکسفورد تحصیل کرده. و از قرار معلوم، چپ‌گرائی و «روزنامه‌نگاری» در خانوادة ایشان امری موروثی است! چرا که،‌ پدر الکساندر، «کلود کاوبرن»، یک کمونیست «دوآتشه»، نویسنده و خبرنگار بوده! و دو برادر وی به نام‌های «آندرو» و «پاتریک»، هر دو روزنامه‌نگار از آب درآمده‌اند! «الکساندر»، پس از مدتی که در لندن به عنوان خبرنگار و مفسر کار کرد، به ایالات متحد می‌رود! و به خدمت «نیویورک ریویوز آوبوکز،‌ سکوایر و هارپرز» در می‌آید. سپس به نویسندگی در «ویلیج وویس» مشغول می‌شود. وی در سال 1983، به دلیل علنی شدن افتضاح مالی، و دریافت مبلغ 10 هزار دلار از یک مؤسسة عرب، از شغل خود «معلق» می‌شود. در ضمن «الکساندر» عزیز ما، در روزنامة بسیار «محافظه‌کار» «وال ستریت جورنال» نیز فعالیت دارد، ولی همزمان در سال‌های 2000 و 2004، از جمله هوادارن «رالف نادر» بوده! همان آقای «رالف نادر»، که هر وقت دست «راست‌افراطی» قصد تقسیم آراء دموکرات‌ها را دارد، از او به عنوان «مترسک» استفاده می‌کند، و ایشان با «موفقیت»، جهت حفظ «محیط‌زیست»، حقوق مرغ و خروس‌ و گرگ‌ و گنجشک‌، فضای سیاسی آمریکا را با دغلکاری می‌پوشانند. البته، در جناح راست، همین کار را، همانطور که شاهد بودیم، سال‌ها پیش با وارد کردن یک «شخصیت» افسانه‌ای به نام «راس‌پرو» ـ بنیانگذار «تکزاس اینسترومنت» ـ انجام دادند، رأی دست‌راستی‌ها را تقسیم کردند، تا حضرت کلینتون به کاخ سفید تشریف فرما شوند.

حال بازگردیم به الکساندر خودمان! ایشان جهت گرم نگهداشتن «تنور» خود، کتابی نیز تحت عنوان «من، یک ضد یهود» منتشر می‌کند! و «آلن درشویتز» نیز او را متهم نموده، که به همراه نوآم چامسکی و «نورمن فینکل اشتاین» سعی در بی‌اعتبار کردن وی دارند. لازم به تذکر است که اخیراً، «حکومتی‌‌های» آمریکا، با جنجال و هیاهوی فراوان، وسیله‌ساز فروش بیش از یک میلیون جلد از یکی از کتاب‌های چامسکی شدند، و می‌بینیم که چگونه «آغوش مشتاقان» به روی «نوآم چامسکی» در آمریکا، گشوده‌ شده! باید یادآور شد که «چامسکی»، هر چند منتقد بسیاری از سیاست‌های ایالات متحد است، در مرکز «تحقیقات نظامی ایالات متحد» ـ ام‌آی‌تی ـ به کار اشتغال دارد، و پیشتر نیز، قبل از کسب شهرت جهانی، قصد ترک ایالات متحد و اقامت در یک کیبوتس اسرائیلی را داشته. در نتیجه، عقل سلیم حکم می‌کند که، «چامسکی» را خارج از «مجموعة حاکمیت» ایالات متحد قرار ندهیم. گروه «چامسکی» مجموعه «سوپر روشنفکران ایالات متحد» را تشکیل می‌دهند، و به هیچ عنوان قصد براندازی این «حاکمیت» را ندارند. چرا که «زندگی»، شهرت و اعتبار خود را مدیون همین حاکمیت‌اند. حال بازگردیم به مقالة «لومونددیپلوماتیک»، تحت عنوان «توطئه 11 سپتامبر رخ نخواهد داد»!

در این مقاله، «الکساندر کاوبرن»، با ارجاع به توطئه‌های اختراعی سازمان‌های اطلاعاتی ایالات متحد، که مدعی هستند، در برج‌ها قبل از برخورد هواپیما، مواد منفجره «جا‌سازی» شده بود، و اینکه «جرج بوش» و «دیک چني» طراحان این حمله بوده‌اند، یادآوری می‌کند که ابداً توطئه‌ای در کار نبوده، و البته کاملا هم حق با ایشان است،‌ چرا که «توطئة مذکور» در کار نبوده! ولی توطئه‌ای در کار بوده، که ایشان از آن سخنی به میان نمی‌آورند. از سوی دیگر، «کاوبرن» می‌گوید، موشکی به پنتاگون اصابت نکرده، چرا که یک رانندة اتومبیل که شاهد برخورد هواپیما به ساختمان پنتاگون بوده، حتی وحشت را هم در چشم سرنشینان آن مشاهده کرده! حال در نظر داشته باشیم که، در یک اتومبیل نشسته‌ایم، و یک هواپیمای بوئینگ 757، با سرعت از کنار ما عبور می‌کند. نخست چگونه امکان دارد که چشم سرنشینان را ببینیم، و اگر هم چنین «معجزه‌ای» پیش آید، «احساس» وحشت سرنشینان را چگونه می‌توان تشخیص داد؟! ظاهراً «کاوبرن»، تاکنون در کنار یک بوئینگ 757 که در حال پرواز باشد قرار نگرفته، تا بداند که حتی پنجره‌های هواپیما را نمی‌توان تشخیص داد. ولی ایشان با توسل به چنین «ترهاتی»، در مقام یک روزنامه‌نگار «چپ رادیکال» یک توطئه دروغین را «خنثی» می‌کنند، و با توسل به «دروغ»، وبا فریب خواننده، قصد پنهان نگاه‌داشتن توطئة اصلی را دارند. حال که از توطئة اصلی سخن به میان آمد، ببینیم «توطئه اصلی» چیست؟

توطئه اصلی این است که سازمان‌های نظامی و امنیتی ایالات متحد، خود سازماندهندگان وقایع 11 سپتامبر بوده‌اند، به این دلیل که هر هواپیمائی، اگر در مسیر خود به سوی مرکز شهر نیویورک حرکت کند، سریعاً توسط رادارها شناسائی شده، هدف آتش بارهای ضدهوائی قرار می‌گیرد، و تنها کسی می تواند از چنگ این رادارها بگریزد، که نقاط کور آن‌ها را بشناسد و تنها مقامات «امنیتی‌ـ ‌نظامی» هستند که نقاط کور رادارها را می‌شناسند، نه یک مصری مجهول‌الهویه! نه حتی هیچ خلبان خطوط هوائی، چه نظامی و چه غیرنظامی.

«توطئه اصلی» این است که، به دلیل وجود رادارها، هیچ هواپیمائی نمی‌تواند به پنتاگون نزدیک شود، و اگر فرض کنیم که «برج‌های دو قلو»، سیستم‌های دفاعی ضدهوائی ندارند ـ فرضی که با در نظر گرفتن صدها میلیارد دلار منافع مالی نمی‌تواند درست باشد ـ پنتاگون مسلماً از چنین سیستمی برخوردار است، و قبل از اصابت هواپیما به بدنة ساختمان می‌تواند آن را هدف قرار دهد. در نتیجه، تنها یک «موشک» می‌توانسته از «سپر دفاعی پنتاگون» عبور کند. و خارج از همة حکایات «الکساندر کاوبرن»، توطئه اصلی این است که خواننده فراموش کند که وقایع 11 سپتامبر در به وجود آوردن شرایط ایده‌آل برای «صاحبان صنایع نظامی» طی 8 سال گذشته، نقشی کلیدی بازی کرده‌اند!

می‌دانیم که،‌ پس از وقایع 11 سپتامبر، بودجه نظامی ایالات متحد بیش از حد معمول افزایش یافت. و باز هم می‌دانیم که سیاستگزاران واقعی ایالات متحد، یعنی صاحبان صنایع به طور اعم، و صاحبان صنایع «نظامی، داروئی و غذائی» به طور اخص، از این افزایش بودجه همواره سود می‌برند. چرا که به این ترتیب «کار» ایجاد می‌شود، و در نظام سرمایه‌داری، وقتی «کار» زیاد ایجاد می‌شود، «بیگاری» را نیز می‌توان «افزایش» داد، و همزمان، سود صاحبان صنایع، سیر صعودی می‌پیماید. در این نظام، رأس هرم سرمایه‌داری، یعنی همان صاحبان صنایع نظامی‌اند که در افزایش بودجه از اولویت برخوردار می‌شوند، و گفتیم که به موازات افزایش بودجه‌های نظامی، بودجه‌های خدمات به شهروندان، آموزش و بهداشت نیز کاهش چشم‌گیر خواهد یافت. بله، این سیاست مورد نظر «افراطیون راست» در ایالات متحد است، که پادو‌های‌شان در سراسر جهان به آن اقتداء می‌کنند. و «رقبا» نیز ناچار به همراهی‌اند. همچنان که پس از وقایع 11 سپتامبر، نه تنها اجماع جهانی شامل تهاجم نظامی به افغانستان و عراق شد، که در سراسر جهان، بودجه‌های نظامی افزایش چشم‌گیر یافت، و «بن لادن» و مشتی از پادوهای سازمان «سیا»، تبدیل به «دشمنان دموکراسی و آزادی» در جهان شده، به جهان آزاد نیز «اعلان» جنگ دادند، و «جهان آزاد» در کمال میل، اسلحة مورد نیاز همین دشمنان را تأمین می‌کندا بله، توطئه همینجاست. توطئه این است که فراموش کنیم رئیس سازمان سیا در امارات، شخصاً از «بن لادن»، هنگامی که در بیمارستان بستری شده، عیادت به عمل آورده! توطئه اینجاست که فراموش کنیم، «بن لادن» از مزدوران سازمان جاسوسی ایالات متحد است، و همانطور که آقای کاوبرن، حرفه و گرایش سیاسی پدر خود را به ارث برده‌اند، مزدوری «بن لادن»، نیز پیشه‌ای‌ست موروثی.

ولی مهم‌ترین توطئه این است که جهت پنهان داشتن توطئه‌گران اصلی، یعنی سیاست‌گزاران واقعی ایالات متحد، رئیس جمهور ایالات متحد را سیاستگزار معرفی کنیم، و همان شعار استعمار را تکرار کنیم که پیشتر در دهان روح‌الله خمینی مفلوک گذارده بودند: «آمریکا ببرکاغذی است، فکر نکنید این‌ها هر کار بخواهند می‌توانند بکنند!» و جالب اینجاست که با به سخره گرفتن جرج بوش و چنی، که در واقع کارگزاراند و نه سیاستگذار، آقای «الکساندر کاوبرن»، همان هدفی را دنبال می‌کند که دارودسته خمینی را جهت نیل به آن در ایران «تخلیه» کرده بودند: «استقرار راست افراطی در حاکمیت امریکا، جهت خودمختاری تشکیلات نظامی»! می‌دانیم که در زمان رونالد ریگان، تشکیلات نظامی ایالات متحد، نه تنها از افزایش بودجة سرسام‌آوری برخوردار شد، که از هر گونه نظارت مجلس و دولت نیز آزاد شد، و این مسئله را «گالبرایت» نیز در اثر خود «فرهنگ رضایت طلبی» مطرح کرده است. و امروز «چپ افراطی»، با زبان بی زبانی، از طریق مقالة «الکساندر کاوبرن» به یانکی‌ها تفهیم می‌کند که «اینهمه تبلیغ توطئه نکنید تا خلق‌الله را دچار این توهم کنید که اگر دموکرات‌ها بیایند، سیاست انسانی‌تری اعمال خواهند کرد!» و این مقاله را نیز لوموند دیپلوماتیک در شماره دسامبر خود منعکس می‌کند، تا «غیریانکی‌ها» نیز به قول معروف گوشی دست‌شان بیاید. ولی چپ‌نمایان ایالات متحد و اهالی لومونددیپلوماتیک‌ در ترجمه‌های‌شان «به تمام زبان‌ها» کور خوانده‌اند! ملت‌های جهان، روزنامه‌نگار نیستند که برای یک «مشت دلار» به بوسیدن پای این ارباب و آن مدیر بپردازند، اگر «کاوبرن‌ها» را می‌توان با چند هزار دلار خرید، اگر حاکمیت ها را می‌توان خرید، ملت‌ها، خودفروش نیستند!

پنجشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۵


بو و صدا!
...

پیش از شروع این وبلاگ، لازم است «تعریفی» مختصر از کاربرد «ایدئولوژی» در حاکمیت‌های استعماری ارائه دهم. در حاکمیت استعماری، «ایدئولوژی» نه در مقام واقعی خود، که در پوشش فریب و توهم، و به صورت مجموعه‌ای از «اشکال و ابزار مختلف سرکوب»، و جهت اعمال یک سیاست ویژه ارائه می‌شود، به صورتی که «شیوة برخورد افراد» و برداشت آنان از مسائل اجتماعی را در اسارت «قدرت» نگاه ‌دارد. برخلاف باور عام، ایدئولوژی در حاکمیت استعماری، هیچ ارتباطی با «واقعیات» ‌ندارد. و در همین چارچوب است که امروز، سیاست‌های استعمار سعی بر تحمیل ایدئولوژی عقلانی یا «دکارتیسم» بر ملت ایران دارند. در وبلاگ مورخ 17 دسامبر، در اینمورد توضیح داده‌ام. حال بپردازیم به اصل مطلب!

در وبلاگ دیروز، به مبارزان «چپ افراطی» در غرب اشاره کردم، که چگونه با برافراشتن پرچم «کارل مارکس»، اینبار نیز هدفشان فراهم آوردن زمینه مساعد برای اعمال سیاست‌های جنایتکارانه استعماری است. همانطور که دیروز نوشتم، «چپ جمکران» با «مغلطه» و شرکای غربی‌اش با «سفسطه»، به تبلیغات سیاسی «فاشیسم هزاره سوم» مشغول‌اند. جهت پرهیز از اتلاف وقت نمی‌خواستم به «چپ جمکران» بپردازم، ولی امروز سایت «اطلاعات نت» مطلبی تحت عنوان «نامه فرخ نگهدار به کروبی، خاتمی و رفسنجانی» منتشر کرد، که محتوای آن ماهیت «چپ جمکران» را به صراحت روشن می‌کند. نامة مذکور از طرف یک «مارکسیست» خدمت «حجج اسلام» ارسال شده، و در آن رهبر فدائیان اکثریت، سخنگوی «مردم» به شمار می‌آیند، و به سه تفنگدار «اسلام» اعلام می‌دارند که، مردم نگران سرنوشت رأی خود شده‌اند! با انتشار چنین نامه‌ای، تلویحاً، این «سازمان» هم بر واقعیت انتخابات در حاکمیت جمکران تأکید دارد، هم بر حضور مردم در این مضحکه، و هم بر نگرانی همین مردم از سرنوشت آراءشان در تئاتر جمکران!

بله، شرایط بسیار حساس است، و در حاکمیتی که طبق قانون اساسی، مشروعیت خود را نه از مردم که از خداوند می‌گیرد، در حاکمیتی که استعمار تعداد رأی‌دهندگان را از پیش مشخص می‌کند، و در حاکمیتی که استعمار برنده و بازنده چنین افتضاحاتی را تعیین می‌کند، «مارکسیست‌های جمکرانی»، به صورتی که دیدیم، به نعلین آیات عظام متوسل شده‌اند، تا مانند دوران مشروطه «بست» بنشینند! حتماً اینبار هم در برابر سفارت انگلیس! به ویژه که تونی بلر هم خواستار تشکیل جبهة واحدی بر ضد «تندروهای» ایران شده! چون «کندروی» می‌کنند و ممکن است منافع «امپراطوری» در خطر افتد!

رهبر فدائیان، به سه تفنگدار سفارش می‌کند که، از آراء مردم پاسداری کنند! اگر نه مردم و تاریخ آن‌ها را نخواهند بخشید! نمی‌دانستم که «هاشمی، خاتمی و کروبی» که حدود 3 دهه است در جنایت و حماقت گوی سبقت از یکدیگر می‌ربایند، در جبهة «مردم» قرار دارند، و نمی‌دانستم که استنباط دستاربندان از «تاریخ» می‌تواند مشابه استنباط یک «مارکسیست» از تاریخ باشد! ولی اگر «فرخ نگهدار» چنین می‌گوید، مسلماً حکمتی دارد، حتماً همه «کارگران اخراجی» و «فروشندگان کلیه» در ایران نیز همانند ایشان، نگران نتایج مضحکه 24 آذرماه‌اند، و ما غافلیم! در تبلیغات چنین القاء شده که گویا اگر مردم از انتخابات «دلسرد» شوند، «تلویحاً» آمریکا حمله می‌کند و وضع بدتر از عراق هم می‌تواند بشود! این قسمت، ‌یعنی تهدید تلویحی را فرخ نگهدار مسلماً از دهان «آیات‌عظام» در ایالات متحد شنیده، که از تبدیل شدن روسیه به بزرگترین تولیدکننده و فروشنده انرژی سخت نگران‌ شده و اخیرا، یک رزمناو دیگر هم به خلیج‌فارس اعزام کرده‌اند! بله، «رهبر فدائیان»، که با مبارزات قهرمانانه، چند هزار دانشجوی ایرانی را به دژخیمان ساواک تحویل داد، تا بتواند در مسجد لندن فرهیختگی خاتمی را کشف کند، به یاد «مردم و تاریخ» افتاده و می‌گوید:

«خبرها و پرسش ها دهان به دهان در شهر می‌گردد که چه خبر است و دارند با رأی مردم چه می‌کنند؟[...] مردم و تاریخ بر شما نخواهند بخشید هر گاه بر شما مسلم شود که به رأی مردم خیانت شده و شما[...] مصلحت نظام، یا مصلحت خود را در مقابل مصلحت کشور و مردم ببینید و خانه نشین بمانید و بست نشین نشوید. اگر مردم از انتخابات نومید شوند شکستی دامنگیر کشور شود از عراق بدتر[...] وطن خواهان[...] آرزو کردند که مردم[...] به پای صندوق‌های رأی بروند[...] پیشقدم شدن در پاسداری از سلامت انتخابات[...] وظیفة اول شماست. ایران بر شما[...] نفرین کند هرگاه دغلکاران به صندوق رأی[...] خیانت و سکوت شما را ساتر این جنایت کنند.»
فرخ نگهدار،‌لندن ، چهار شنبه 29 آذرماه 1385

بله! نتایج اقامت در لندن را که مشاهده می‌فرمائید! نه تنها به آقای نگهدار، زبان «آخوندی» آموخته که شیوة دغلکاری را نیز! به عبارت دیگر، به پندار رهبر فدائیان اکثریت نه تنها در ایران «انتخابات» وجود دارد، نه تنها مردم با اعتماد به دعوت 3 دستاربند جنایتکار، به پای صندوق‌های رأی رفته‌اند، که همین 3 جنایتکار، «وظیفه» دارند پاسدار سلامت این «انتخابات» هم باشند! یک نفر دیگر نیز در لندن، شیون و فغان به آسمان برده که یک صندوق رأی ناپدید شده و دارد در به در به دنبال این «صندوق گمشده» می‌گردد، تا مشکلات مملکتی را حل کند! کوبیدن بر طبل «انتخابات» در حاکمیت جمکران به حکایت داستان شطرنج بازی ملانصرالدین می‌ماند.

گویند ملا به بازی شطرنج علاقه وافر داشت، و از هر فرصتی برای رفتن به چایخانه و بازی شطرنج استفاده می‌کرد. یک شب که ملا در حال بازی شطرنج با اکبرافندی بود، و سخت غرق تفکر، اکبر را باد سختی در دل پیچید، و هر چه کرد نتوانست مانع خروج آن شود، و «صدای مشکوک»، تمرکز ملا را در هم ریخت. اکبر، برای رد گم کردن و حفظ آبرو، شروع به سائیدن پاشنة کفش بر زمین کرد، تا «صدای مشکوک» را تقلید کند. و بازی شطرنج ادامه یافت. پس از مدتی دوباره باد در شکم اکبر افندی پیچید و ماجرا تکرار شد، و اکبر با پاشنة کفشش به تقلید صدای باد پرداخت. و ملا را حسابی کفری کرد. تا اینکه بار هفتم که پاشنه سائیدن اکبر بر زمین آغاز شد، ملا نگاهی به اکبر افندی کرده گفت، «می‌بینم که در تقلید صدای گوز استعداد فراوانی داری ولی بگو ببینم بوی آن را چگونه تقلید می‌کنی؟»

بله، حال باید به آنان که با تکرار واژة «انتخابات» سعی در پنهان نگاه داشتن واقعیت فاشیسم استعماری حاکم بر ایران دارند، یادآور شد که هر چه پاشنه بر «زمین انتخابات» سایند، رایحة نفرت انگیز حاکمیت فاشیستی جمکران بجای خود باقی‌است! و باید از فرخ نگهدار پرسید، چرا همزمان با اعلام نگرانی تونی بلر از تندروهای ایران، ایشان به دستاربندان توصیه می‌کنند، «بست» بنشینند؟ ‌ نکند «چپ جمکران» پنداشته، حال که براندازی با هیاهوی «دانشجوئی» ممکن نشد، با استفاده از خود دستاربندان ممکن خواهد شد؟ و باید از جمله فعلگان فاشیسم در غرب پرسید، اگر استعمار در 18 تیر موفق به براندازی نشد، امروز چگونه می‌تواند امید به موفقیت داشته باشد؟

مسلماً استعمار از اهداف خود چشم‌پوشی نخواهد کرد و پایگاه‌های خود در حوزه و دانشگاه را بسیج خواهد کرد تا دست در دست الله‌کرم‌ها و حاج‌بخشی‌ها، «انقلاب پرشکوه» دیگری سامان دهد. در این راستا است که می‌بینیم، در تاریخ 20 دسامبر سال‌جاری «سایت روزنا»،‌ سخنرانی محمد مجتهد شبستری در آخرین نشست منزل عبدالله نوری، ‌تحت عنوان «موئلفه‌های نواندیشی دینی» را منعکس می‌کند. «روزنا» به نقل از مجتهدشبستری، می‌نویسد، باید به «خرد» متوسل شده و دین را از اسارت ایدئولوژی آزاد کرد! البته منظور ایشان همان «عقل دکارتی» است که قرار است عصای دست فاشیسم مذهبی در ایران شده، سرکوب را جان تازه‌ای بخشد. همانطور که می‌دانید، حاکمیت‌های استعماری، همواره بر «ایدئولوژی» تکیه دارند. اگر در 3 دهة اخیر ایدئولوژی اسلامی بود، پیش از آن، یک ایدئولوژی «امنیتی» بر کشور حاکم کرده بودند، نه برای تأمین امنیت ملت، که جهت سرکوب، و تأمین امنیت منافع استعمار. در این چارچوب امنیتی، دانشگاه می‌بایست حداکثر امنیت را می‌داشت در نتیجه، علاوه بر حضور گارد مسلح، علاوه بر حضور «شبه انقلابیون» که وظیفة ایجاد بی‌نظمی داشتند، تا سرکوب بر همگان اعمال شود، گروهی نیز به عنوان دانشجو به دانشگاه ها ارسال می‌شدند، و وظیفة آنان صرفاً ارعاب دانشجویان و استادان بود. هنگامی که این گروه‌ها در محوطة دانشگاه یا دانشکده به کتک زدن دانشجویان یا به شکستن شیشه‌ها می‌پرداخت، گارد مسلح کوچک‌ترین دخالتی نمی‌کرد! به عبارت دیگر این گروه در دانشگاه، همان وظیفه ای را داشت که پس از براندازی، مشتی «لباس‌شخصی» آنرا به کلیة سطوح جامعه گسترش دادند.

حال آنچه مهم است که به خاطر بسپاریم، این واقعیت است که، براندازی یک نظام سیاسی، حتی اگر استعماری باشد، همواره نظام دیگری را جایگزین خواهد کرد، به عبارت دیگر فضای سیاسی کشور هیچگاه نمی‌تواند در خلاء قرار گیرد. به همان ترتیب که در 22 بهمن،‌ ایدئولوژی امنیتی استعمار در ایران، به دلیل فرسایش، جای خود را به ایدئولوژی «امنیتی ـ اسلامی» داد، اینک به دلیل پایان جنگ سرد، و عدم امکان براندازی، استعمار با هدف تقویت ایدئولوژی امنیتی، قصد جایگزین کردن اسلام با فلسفة اروپای قرن 17 میلادی را دارد! و قرن هفدهم، قرن فلسفة دکارت است که با توسل به آن، دیکتاتوری به مراتب جنایتکارتر از روح‌الله خمینی را می‌توان بر ملت ایران تحمیل کرد. تنها در این راستا می‌توان دریافت که چرا ناگهان همة «فعلة استعمار» به تقلید صدای «خرد» و «عقلانیت»، پاشنه بر زمین می‌سایند!

چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵


جهان «نشانه‌ها»!
...

«نشانة آزادی» را دو روز پیش، یک زن عامی آمریکائی به نام «سارا بوکر»، برای جهانیان و به ویژه فارسی زبانان «تعریف» کرد. در وبلاگ «کبک و آزادی»، به تبلیغات مبتذل و عامیانة ایشان پرداخته‌ام. ولی ظاهراً شیوة مقدس «نشانه‌یابی»مد روز شده، و مد هم، هرچه مبتذل‌تر، بی‌مرزتر! در این راستا، «محمد رضا باهنر» ـ که پیش از براندازی سال 57، در اطراف کرمان «نایب رئیس» بیابان بود و امروز، نایب رئیس مجلس جمکران شده، شخصاً «نشانه آزادی» را کشف کرده‌اند! «آفتاب نیوز»، مورخ 28 آذرماه سال‌جاری، ساعت شانزده و 29 دقیقه، اکتشافات ایشان را چنین بازگو می‌کند:

«باهنر[...] گفت برخی دانشجویان[...] می‌گفتند آزادی نیست[...] گفتم آزادی از این بیشتر که رئیس جمهوری در دانشگاه حضور می‌یابد و عکس او را به آتش می‌کشند.»

پیشتر نوشتم که آزادی «نشانه» ندارد، آزادی یا در چارچوب قوانین وجود دارد، یا وجود ندارد. ولی این مسائل برای نخبگان جمکران قابل درک نیست. نایب رئیس مجلس قانونگذاری جمکران، چنان با «قانون» بیگانه است، که خود، تخلف از قوانین را «آزادی» می‌پندارد! می‌دانیم که آلودن آتش در دین زرتشت بسیار ناپسند است، و آتش زدن عکس مقامات دولتی، نه تنها آلودن آتش است، که حتی اگر این دولت، دولت جمکران باشد، چنین کاری، طبق قوانین، توهین به مقام رسمی کشور تلقی شده، مستوجب مجازات خواهد بود. ولی در مملکتی که موریانة استعمار یک سده به نابودی بنیادهای‌اش نشسته، «سرکوب» را «نظم و امنیت» می‌خوانند، و لات‌بازی و نفس‌کش طلبی را نیز «نشانه آزادی» به شمار می‌آورند! عجیب است که «نشانه‌های آزادی» در اینگونه ممالک هنگامی بروز می‌کند که زمان براندازی فرا می‌رسد! و معمولاً خورشید این «نشانه‌ها» از دانشکده‌های فنی و آریامهر سابق طلوع می‌کند!

در همین دانشگاه آریا‌مهر، پیش از استقرار حکومت جمکران، آنهنگام که هنوز هویدای منفور نخست وزیر بود، روزی در کتابخانة دانشگاه کتک کاری مفصلی به راه افتاد، چرا که یک پسر دانشجو دست یک دختر دانشجو را در دست گرفته بود، و بعضی‌ها از این کار خوششان نیامد! کسی که این «نشانة آزادی» را برایم تعریف کرد، خودش دانشجو بود، و وقتی به او گفتم این دانشگاه نیست «طویله» است، بسیار دلخور شد، و دیگر از «نشانه‌های آزادی» در دانشگاه هیچ نگفت! می‌بینید که دفاع از «نوامیس» اسلام و مسلمین، با تخلیة روح الله خمینی در فرودگاه مهرآباد آغاز نشد! «لات‌بازی» ویژگی برخی دانشجویان ایران بود، و امروز نیز با سیاست دولت تشدید شده، چون هم ردای اسلام بر تن دارد، هم سایة حمایت براندازانة استعمار را بر سر! بله، دانشجویانی که با هزار دوز و کلک و تظاهر، از مرز دادگاه تفتیش عقاید آموزش علوم عالی جمکران می‌گذرند، دانشجویانی که همه نوع تحقیر را به جان می‌خرند تا یک «مدرک‌پاره» به دست گیرند، و تیتر آنرا یا جایگزین نامشان کنند، یا مقدم بر آن؛ همین دانشجویان، ناگهان «دل‌شیر» پیدا کرده‌، و در حضور جنایتکاری به نام احمدی نژاد، که امروز رئیس دولت جمکران نیز هست، و در حضور «حراستی‌ها و حفاظتی‌ها» اینچنین به نمایش «نشانه‌های آزادی» برخاسته‌اند! مرحلة بعدی این عملیات «شهادت طلبانه»، مسلماً اخراج «نمایشی» این سردمداران «شیردل» از دانشگاه و هیاهوی رسانه‌ای در مورد ستاره‌دار شدن مشتی «بی‌ستارگان اجتماعی» است! در این گیرودار نیز عده‌ای که صداقت «معترضین» باورشان شده، بدون دریافت ستاره، ‌ راهی اوین می‌شوند، بدون آنکه کسی نامی از آنان بشنود! حال بپردازیم به بازدید «پرزیدنت» احمدی نژاد از پلی‌تکنیک امیر کبیر؛ آنهم به گزارش «آفتاب نیوز»، مورخ 20 آذرماه سال‌جاری، در ساعت شانزده و 21 دقیقه!

بله! همه اخبار جنجالی را می‌توانید از «آفتاب نیوز» دریافت کنید، به ویژه اگر مربوط به تهاجم نظامی به ایران باشد. شرکای «آفتاب نیوز»، جهت ارعاب ملت ایران، به رسانة برلوسکنی، یعنی «ایل‌جورناله»، متوسل می‌شوند، ولی «آفتاب نیوز»، به همة «آستان‌های مقدس جنجال رسانه‌ای» توسل کرده. مثلاً اگر یک نمایندة «کنست اسرائیل»، در مورد تهاجم نظامی به ایران در گوش بغل دستی زمزمه کند، بلافاصله «آفتاب نیوزی‌ها» آنرا می‌شنوند، و با طبل و دهل برای مردم «بازگو» می‌کنند! که ای ملت ایران! چه نشسته‌اید، ماه مارس حمله آغاز خواهد شد! البته ساعت دقیق حمله را هیچیک معین نمی‌کنند، تا ملت ایران، در انتظار بماند؛ در انتظار ظهور امام غایب؛ در انتظار تولد قاتل امام غایب در رویا‌های آیت‌الله بهجت؛ در انتظار طلوع خورشید «عقلانیت دکارتی» از مغرب زمین، و همچنین در انتظار حملة نظامی! بله بازگردیم به ماجراهای دیدار «مهرورزی» از پلی‌تکنیک جمکران!

طی این دیدار، که با هدف «پولاریزاسیون» دانشگاه، پیرامون دو قطب منفور «احمدی‌نژاد ـ خاتمی» صورت گرفت، «دانشجویان» به دو دستة مخالف و موافق تقسیم شده، نفس‌کش طلبیدند. احمدی نژاد هم نقش «الله کرم» را بازی می‌کرد، و با همان بلاهت «الله‌کرمی» شعار می‌داده. به عنوان مثال، در پاسخ به دانشجویانی که شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر ‌دادند، تا رد گم کرده و جای پای استعمار را «پنهان» نگاه دارند، احمدی‌نژاد، «الله‌کرم‌وار» چنین گفته:

«ما سال‌ها در مقابل دیکتاتوری ایستاده‌ایم[...] ملت ما زخمی از عناصر وابسته به دیکتاتوری آمریکا و انگلیس در این کشور متحمل شده است که کسی جرأت بر پائی دیکتاتوری را نخواهد داشت!»


می‌بینید که از دانشگاه‌های ایران زمین چه نوابغی ظهور ‌کرده‌اند! به زعم پرزیدنت احمدی نژاد، چون آمریکا و شرکایش خاک ایران را به توبره کشیده‌اند، دیگر هیچکس جرأت نخواهد کرد در ایران دیکتاتوری بر پا کند! بله پرزیدنت حق دارد، حکومت جمکران، دیکتاتوری نیست، «فاشیسم استعماری» است. و به همین دلیل است که شبه مخالفان احمدی نژاد، در واقع حامیان خاتمی شیاداند! و این امر را در اظهارات «سعیدی‌پور»، نمایندة کانون‌های دانشجوئی به سهولت می‌توان مشاهده کرد:

«وزارت علوم [...] با ایجاد فضای بسته می‌خواهد اعلام کند که تمامی برنامه‌های دولت هشتم و اصلاحات اشتباه بوده»

اینگونه «سخنان» بی‌ربط و مضحک، از یکسو، نشانگر پولاریزاسیونی است که حاکمیت بر فضای دانشگاه تحمیل کرده ـ گویا کودتای ناکام 18 تیر، فضای باز بوده و کسی نمی‌دانسته! و از سوی دیگر، ‌چنین مهملاتی ثابت می‌کند که معترضین و مخالفان همه از «خودی‌های» جمکرانی‌اند. سخنران دیگر «ملاقات» پرزیدنت با دانشجویان، ستاریان، نمایندة انجمن اسلامی دانشجویان امیرکبیر، بود که به صدراسلام بازگشته و از استقلال دانشگاه‌ها در زمان روح الله خمینی داد سخن داده:

«جناب رئیس جمهور شعار شما عدالت بود [...] متاسفانه راهی که می‌رویم خارج از اهداف امام است استقلال دانشگاه ها پایمال شده[...] بازنشستگی اساتید شبهه ایجاد کرده[...]»


از سخنانان ستاریان نتیجه می‌گیریم، آن دوران خوش تصفیه و اعدام دانشجویان که در پی تعطیلی دانشگاه‌ها آمد، دوران استقلال بوده! البته نوع ویژه آن، یعنی استقلال از تمدن و فرهنگ و انسانیت. بله در این تبادل «نشانه‌های» حماقت و وقاحت، هیچ گروهی از دیگری پیشی نگرفته، همه با رعایت «عدالت»، رتبه نخست حماقت را دریافت کرده‌اند. از جمله رئیس حکومت جمکران که گفته:

«در همین جلسه شاهدیم که چقدر آزادی وجود دارد،‌که عده‌ای معدود با حرکات خود اجازه نمی‌دهند که اکثریت حاضر در جلسه از حق خود استفاده کنند[...]»

می‌بینید که برداشت پرزیدنت مهرورزی از «آزادی» درست همان است که خود بر مملکت حاکم کرده، شرایطی که از برکت آن، عده‌ای معدود، مانع برخورداری «اکثریت» از حق خود شود!

بله سر دمداران «آزادیخواه» دانشگاه و مخالفان‌شان همگی از فعلة همین جمکرانی‌هایند، و نظیر اینان در دانشگاه ها فراوان. یک روز می‌شنوید که حسینعلی را اخراج کرده‌اند و یا به اوین برده‌اند. و اگر تا آن تاریخ نمی‌دانستید، «حسینعلی‌اخراجی»، از مبارزان بزرگ راه‌ آزادی است، پس از شنیدن خبر اخراج یا بازداشت‌اش، از این امر اطمینان حاصل می‌کنید، و شایعة مبارزات حسینعلی، و مخالفتش با حاکمیت «جهانگیر» می‌شود! بعضی اوقات، حسینعلی پس از چند روز سر از فرانسه یا ایتالیا در می‌آورد، و سال‌های سال مقیم آستان ارباب می‌شود. و اگر دری به تخته خورد و «براندازی» پیش آمد، حسینعلی، که چندین سال در شهر رم یا پاریس به علافی مشغول بوده، و نه تنها زبان کشور میزبان را فرا نگرفته، که زبان فارسی را هم فراموش کرده، می‌شود رئیس همان دانشکده یا دانشگاهی که مبارزاتش را از آنجا آغاز کرده بود! این یکی از بهترین و مطمئن‌ترین راه‌های ترقی و پیشرفت در ممالک استعمارزده است! حال ممکن است کسانی اعتراض کنند که در این وبلاگ، «مبارزان» را به توطئه متهم کرده‌ام، بله! ولی این یک اتهام نیست، یک واقعیت است. این توطئه‌های کوچک، جزئی از یک مجموعه توطئه عظیم است، که ریشه در ایالات متحد دارد. حال اگر «چپ حسینی» منکر وجود توطئه می‌شود، چون «راست افراطی» به همین دلیل، بر طبل توطئه می‌کوبد، دلیل بر عدم وجود توطئه نیست! نه تنها توطئه وجود دارد، که «توطئه بدون مرز» وجود دارد! به عبارت دیگر، توطئة «حکومت جهانی»! و مبلغین این توطئه در غرب، چپ نمایانی‌اند که تا دیروز، شیفته «انقلاب ضدامپریالیستی» روح‌الله خمینی شده بودند. یعنی کسانی که از جنگ تغذیه می‌کنند. اینان در ایالات متحد و یا اروپا، برچسب «کمونیست، چپ‌گرا، ضد اسرائیل و دوست اعراب» بر پیشانی دارند. و از آنجا که ضدآمریکائی بودن مدروز شده، مانند هوگو چاوز و شرکا، با سیاست‌های آمریکا به شدت مخالفت می‌ورزند! و تبلیغ حکومت جهانی را جهت «استقرار عدالت» می‌کنند، تا بتوانند دمار از روزگار سرمایه‌داران در آورند! از شرکای ایرانی اینان هیچ نمی‌گویم، چرا که «چپ حسینی» همانند فاشیست‌ها، «زمان و مکان» را به رسمیت نمی‌شناسد. و هنگامی که از استقرار «حاکمیت جهانی» سخن می‌گوید می‌پندارد، در چنین حاکمیتی، کشور استعمارزدة ایران، با کشور انگلستان، در یک رده قرار خواهد گرفت! و «عدالت» جهانی خواهد شد! همانطور که بعضی‌ها، همین حکومت را پس از ظهور امام غایب، چشم در راه‌اند!

بله، «چپ حسینی»، با «مغلطه» و نه با «سفسطه» ـ چرا که «سفسطه» بنا بر تعریف، به برهانی اطلاق می‌شود که گوینده، «آگاهانه» با توسل به آن، سعی بر متقاعد کردن مخاطب دارد ـ ولی متاسفانه «چپ حسینی»، از چنین آگاهی‌ها اصولاً بی بهره است، و صرفاً به دلیل عدم شناخت به چنین برهانی روی آورده. به عنوان مثال، وقتی می‌گوید، «مدرنیته» در تقابل با «سنت» قرار دارد، به مغلطه مشغول است! چرا که «مدرنیته» با «سنت کلیسا» در تقابل قرار دارد، نه با «سنت» در معنای عام. در این مورد، یک وبلاگ دیگر خواهم نوشت تا «نشانه‌های» سفسطه و مغلطه را که بر قوانین کلام استواراند توضیح دهم. ولی حال که همه بجای تکیه بر قوانین، به «نشانه یابی» روی آورده‌اند، بهتر است،‌ «نشانه» واقعی را حضورشان تقدیم کرده، بگوئیم که، سخن گفتن از مفاهیم و مسائلی که از آنان شناختی نداریم، «نشانه نادانی» است، و سخن گفتن به غلط از آنان «نشانه شارلاتانیسم».



سه‌شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۵


نفرین و جاودانگی
...

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آئینه عبرت دان

این نخستین بیت قصیدة جاودان «خاقانی» است، در سوگ کاخی که زمانی تیسفون نام داشت و امروز ویرانه‌هایش در نزدیکی بغداد، نماد امپراطوری نابود شدة ایران است. ویرانه‌هائی که از ویرانه‌های تخت جمشید نیز ویران‌تر و گریان‌تر می‌نماید. ویرانه‌هائی که در خاک غربت، در تنهائی و سکوت بر ویرانی خود می‌‌گریند. «نادر نادرپور» نیز در سوگ «ویرانه‌های غریب» شعری سروده که نامش را از بیتی از قصیدة خاقانی به عاریت گرفته، و در بیت پایانی می‌گوید:

با چنين شطرنج نفرين كرده‌ي تاريخ
هيچ دستي نيست تا بازي كند، هيهات!

یک گروه «راک» آمریکائی، به نام «بوستون»، شعری دارد به نام «غبار، در دست باد» که این چنین آغاز می‌شود:

چشمانم را می‌بندم
تنها برای لحظه‌ای
و آن لحظه هم می‌گذرد،
آه! ای رویاهای من [...]، «غبار، در دست باد»،
همه، غباری در دست بادیم!

آری، ما ایرانیان نیز «غباری در دست بادیم». مهره‌های همان شطرنج‌ایم، که به نفرین تاریخ گرفتار آمده‌ایم، نه تنها به نفرین تاریخ، که بر نفرین جغرافیا هم!

زمین‌شناسان، در ساختارشناسی زمین چند پوستة متحرک شناسائی کرده‌اند که به کندی، ولی به طور منظم جابجا می‌شوند. و با هر جابجائی، آتشفشان، زلزله و «تسونامی» به همراه می‌آورند. هریک از این پوسته‌های متحرک را «پلاک تکتونیک» می‌نامند، و در زمین‌شناسی، هریک از این پوسته‌ها نامی ویژة خود دارد. پوسته‌ای که ایران را شامل می‌شود، «پلاک تکتونیک عربی» نام نهاده‌اند. گسترة جغرافیائی این پوسته، ‌تمامی شبه جزیرة عربستان، بین‌النهرین، جنوب شرقی آناتولی، ‌شرق دریای سرخ [...] شمال خلیج عدن، شمال غربی دریای عمان و خلیج فارس را در بر می‌گیرد. این پوسته با پوسته‌های آناتولی، آفریقا، سومالی، هند و اوراسیا در تماس دائم قرار دارد، و همگی بر فراز «رشته کوه‌های زیرآبی» در دریای سرخ به یکدیگر می‌پیوندند.

«پوستة عربی»، با سرعت 465 میلیمتر در سال، به سوی شمال شرق در حرکت است. از542 تا 54 میلیون سال پیش، آنزمان که دریای سرخ و خلیج عدن ایجاد شد، «پوستة عربی» به پوسته آفریقائی پیوسته بوده. و روزی خواهد رسید که «پوستة عربی» به «پوستة اوراسیا» خواهد پیوست! چه کسی می‌تواند چنین رخدادی را باور کند؟ چه کسی می‌توانست «حکم فلک گردان» را بشناسد و «مستی زمین» را، که اینچنین ویرانگر است، جز خاقانی:

گوئی که نگون کرده‌است ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
.....
....
مست است زمین زیرا خورده‌است به جای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان

آری! گردش روزگار، روزی از روز‌ها، عربستان را در همسایگی روسیه قرار خواهد داد. در آنروز، نه «جادة شاهان» وجود خواهد داشت، نه «پاسارگاد» و نه حتی کشوری به نام ایران، در آنروز، بر ایوان مدائن چشمی نخواهد گریست، و در آنروز، کس بر ویرانه‌های امپراطوری نابود شده نتواند نگریست. در آنروز، اگر کاخ تیسفون نیست، اگر کاخ داریوش نیست، و اگر ایران، دیگر نیست، صدای ایرانی جاودانه باقی خواهد ماند. کاخی،‌ به بلندای کاخ حکیم طوس: «که از باد و باران نیابد گزند.»

دوشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۵


کبک و آزادی!
...

اعمال فشار «سیاسی ـ نظامی» جهت تقسیم ملت‌ها به اقوام و قبیله‌های متعدد شیوه‌ای است شناخته شده، که بهترین نمونة آن در منطقه، کشور پاکستان است. کشور پاکستان، همانطور که در وبلاگ‌های قبلی نوشتم در چارچوب سیاست استعماری و تنش‌‌زائی بر پایة «یک کشور، یک مذهب»، با حمایت استعمار بریتانیا و خیانت محمدعلی جناح، و در راستای یک «جنایت» علیه مردم هند ـ مسلمان و غیرمسلمان ـ پایه‌گذاری شد. بدون احتساب شمار قربانیان جنگ داخلی میان «پاک‌ها » و «ناپاک‌ها»، ‌12 میلیون هندی «ناپاک» در این جنگ آواره شدند، تا «پاک‌های» متعصب و ساده‌اندیش، به رهبری مزدوران استعمار، با تجزیة کشور هند، «شبه کشور» مفلوکی پایه‌گذاری کنند، که امروز شاهد فلاکت و نکبت حاکم برآن هستیم. طی 3 دهة اخیر، استعمار پاکستان را تبدیل به مرکز تولید مواد مخدر و «مزدور» برای جهاد با «کمونیست‌های ملحد» کرده بود! امروز، پاکستان کشوری است که بر اساس منافع استعماری، از دامان یک کودتا به دامان کودتائی دیگر می‌رود، و به منطقة نفوذ چین و استعمار بریتانیا تبدیل شده، تا از نفوذ هند در منطقه جلوگیری شود! با این وصف، تلاش برای ممانعت از رشد تمدن کهنسالی چون هند، تلاشی مذبوحانه است و در درازمدت نتیجة عکس خواهد داد. در دوران ریاست جمهوری کلینتون، پس از آنکه هند موفق به انجام آزمایشات هسته‌ای شد، متخصصین ایالات متحد به پاکستان اعزام شدند تا پس از 2 یا 3 هفته، پاکستان هم آزمایشی هسته‌ای صورت دهد! ولی امروز ایالات متحد، بر خلاف قوانین خود، قرارداد همکاری هسته‌ای با کشور هند به تصویب می‌رساند! اینک پس از شکست سیاست «یک کشور، یک مذهب»، که در نبرد با تمدن‌های کهنسال در حال فروپاشی است، استعمار، همین سیاست را به داخل مرزهای خود کشانده! امروز در اروپا و ایالات متحد، دولت‌ها، هر چند به صورتی غیرمستقیم، صریحا در داخل مرزهای خود تبلیغات جهت به انزوا کشاندن مسلمانان را آغاز کرده‌اند! و این تبلیغات، ‌مانند همة تبلیغات سلطه‌طلبانه با توسل به «پولاریزاسیون» انجام می‌شود. در ایالات متحد، تا قبل از وقایع 11 سپتامبر، فضای تبلیغاتی آشکار و نمایان نشده بود. به عبارت دیگر مسلمانان، رنگین پوست‌ها، کاتولیک‌ها، غیرمسیحیان و غیراروپائی‌ها، با ظرافت و به درجات مختلف، از عرصه تصمیم‌گیری «سیاسی ـ اقتصادی» دور نگاهداشته می‌شدند. به عنوان مثال، یک آلمانی یا یک انگلیسی غیر کاتولیک، همواره بر یک ایرلندی کاتولیک ارجحیت داشت، و این ارجحیت، ‌قانون نانوشته‌ای است که همچنان رعایت می‌شود. برای کسانی که در کانادا زندگی می‌کنند، این تبلیغات آشکارا و با گستاخی بیشتری صورت می‌گیرد. به ویژه در ایالت کبک، که اکثریت مردم آن به زیور «کاتولیسیسم» نیز آراسته‌اند. در این ایالت، تبلیغات رسانه‌ای، با حمایت محفل فاشیستی «سن‌ژان باتیست» پولاریزاسیون مداوم علیه یهودیان، مسلمانان، رنگین‌پوستان و انگلیسی‌زبانان اعمال می‌شود. و تنش میان انگلیسی زبانان و به اصطلاح فرانسه زبانان، حتی در شهر بزرگی چون مونترآل نیز کاملاً محسوس است. می‌گویم «به اصطلاح فرانسه زبانان»، چرا که، اهالی کبک، به زبان فرانسة قرن 16 در ساختاری کاملاً در هم شکسته تکلم می‌کنند، زبانی که «عملاً» نامفهوم است! و اگر از بد روزگار به رستوران محل تجمع فرانسه زبانان بومی در این ایالت وارد شوید، قبل از صرف دسر، مسلماً به سردرد دچار خواهید شد! حال باز گردیم به تبلیغات جهانی، جهت قومی کردن ملت ها!

در اروپا، رسانه‌ها به تبلیغ جهت «مبارزه با حجاب» می‌پردازند. این تبلیغات در فرانسه بسیار شدید است. چون از نظر قانون اساسی حاکم، فرانسه تنها کشور لائیک اروپا به شمار می‌رود. به موازات تبلیغات رسمی ضدحجاب، رسانه‌ها بمباران تبلیغاتی را با ترتیب دادن «بحث آزاد» تشدید می‌کنند. پای ثابت این بحث‌ها، را مسلمانان، یهودیان طرفدار «راست افراطی»، و سوسیالیست‌های یهودی تشکیل می‌دهند. گروه نخست یهودیان، به نئوفاشیست‌های فرانسه رأی می‌دهد، و گروه دوم، وظیفه‌اش جنگ زرگری با نئوفاشیست‌هاست! به همان نسبت که «بحث آزاد» تداوم می‌یابد، شخصیت‌های «فرهنگی ـ هنری» نیز در برابر شرایط ایجاد شده، موضع‌گیری می‌کنند و طیف «جنجال و هیاهو» پیوسته گسترش می‌یابد. اخیراً یکی از بازیگران رنگین پوست تئاتر، که بر چسب ضدیهودی «دریافت» کرده، در گردهمائی انتخاباتی نئوفاشیست‌ها شرکت فعال داشت! ولی ستون اصلی این تبلیغات را، پس از حاکمیت فرانسه، شخصی به نام «طارق رمضان»، نظریه‌پرداز مسلمان در اروپا و ایالات متحد تشکیل می‌دهد. ولی ایشان از آن نوع نظریه‌پردازهای یک‌لائی، چون سروش، کاتوزیان و غیره نیست! این نظریه‌پرداز، پدیده‌ای است، که به دلیل برخورداری از قدرت کلام، شناخت وسیع از فلسفة غرب و اسلام، و خصوصاً تسلط کامل بر زبان، قدرت جذب نخبگان مقیم کشورهای غرب را نیز دارد، و از اینرو بسیار خطرناک است.

طارق رمضان، در سال 1962، در شهر ژنو متولد شده، و نوه «الحسن‌البنا»، بنیانگذار اخوان‌المسلمین در مصر، و فرزند «سعیدرمضان» بنیانگذار شاخة فلسطینی همین جنبش است! وی تسلط کامل به زبان فرانسه دارد، و تحصیلاتش در رشتة ادبیات و فلسفة غرب و زبان و ادبیات عرب است. او یک «سلفیست» است، به این معنا که بازگشت به «صدر اسلام» را تبلیغ می‌کند. طارق رمضان، علاوه بر تحصیلات در دانشگاه‌های اروپا، در دانشگاه الازهر مصر نیز به تحصیل علوم اسلامی پرداخته. وی در سوئیس، در کالج «فردیناند دوسوسور» تدریس می‌کند، و از سال 96 تا 2003 استاد دانشگاه فریبورگ بوده، و در سال 2004 دانشگاه کاتولیک «نوتردام ساوت بند»، در ایندیانا نیز به وی کرسی استادی اهدا ‌کرده، که توسط انستیتوی «جوآن بی‌کراک» تأمین بودجه می‌شود. «هدف» از این کار، تدریس روابط و اختلافات میان ادیان و ارتقاء صلح معرفی شده. ولی دولت آمریکا،‌ بدون هیچ دلیلی، از صدور ویزای کار برای طارق رمضان امتناع می‌کند، و این عمل با اعتراض شدید «نوآم چامسکی» و بسیاری از روشنفکران آمریکا روبرو می‌شود. در سال 2005، طارق رمضان از سوی دانشگاه آکسفورد دعوت به همکاری می‌شود، تا به گروه تفکر در مورد مسئله «اسلام‌گرائی» که از طرف شخص تونی بلر بنیانگذاری شده بپیوندد.

برادر طارق رمضان ، «هانی رمضان» نیز در ژنو به تدریس زبان فرانسه و اداره مرکز اسلامی ژنو اشتغال دارد. در ماه نوامبر سال 2006، مجله «ویس»، جایزة «اروپائی سال»، ویژه ساکنین خارج از اتحادیه اروپا را به وی اهداء کرده. طارق رمضان در سال 94،‌ با انتشار کتاب «مسلمانان در لائیسته» در فرانسه شهرت یافت. در مورد وی، کتاب‌های فراونی به زبان فرانسه نوشته شده، و طارق رمضان، شخصاً در چند برنامه تلویزیونی نیز شرکت کرده و از «برنارد کوشنر، آندره گلوکسمان، برنارد هانری لوی، آلن فینکل کراوت و الکساندر آدلر» به عنوان «روشنفکران قبیله‌ای» و پیرو «پل ولفوویتز»، در حمایت از تهاجم نظامی به عراق نام برده است. و در این مورد نیز، مقاله‌ای به رسانة لوموند و لیبراسیون ارسال کرده، که هر دو رسانه به دلیل تعلق به اردوگاه جنگ‌پرستان هوادار اسرائیل،‌ از انتشار آن خودداری کردند! ولی مجلة معروف «نوول اوبسرواتور» پاسخ «روشنفکران قبیله‌ای» را به مقالة منتشر نشدة به چاپ رساند!

این مختصر در مورد طارق رمضان نوشته شد، تا خوانندگان بدانند که طارق رمضان، شخصیتی است معروف و در زمینه‌ای سخن می‌گوید که واقعاً صاحبنظر است. به عبارت دیگر هم اسلام را می‌شناسد، هم تاریخ تمدن اسلام را و هم فلسفة غرب را. و در مناظره‌ها، به صورتی جدی برای روشنفکران دولتی فرانسه ایجاد اشکال می‌کند، به ویژه برای آن‌ها که از «آزادی‌های قوم و قبیله‌ای یهودیان» در کشور فرانسه دفاع می‌کنند،‌ و با حمایت محافل بین‌المللی تبدیل به «روشنفکر و صاحب نظر» شده‌اند. اخیرا،ً یک یا دو روزنامه‌نگار فرانسوی، از نظرات طارق رمضان در مورد «روشنفکران قبیله‌ای» حمایت کرده‌اند. بله، پیرامون طارق رمضان هیاهوی فراوانی در فرانسه و اروپا به راه افتاده.

ولی تبلیغات، جهت منزوی کردن مسلمانان در غرب، در دو ردة متضاد انجام می‌شود. ردة نخست، «فوق روشنفکرانه» است، با کمک امثال طارق رمضان، که مشابه‌اش در کشور ایران اصلاً وجود خارجی ندارد. و رده‌هائی «کوچه بازاری» و ساده‌اندیش، که در همه جای دنیا، به ویژه در ایالات متحد، فراوانند نیز در این میان نقش‌آفرینی می‌کنند. در این راستا، سایت «اخبارروز» مورخ پنجشنبه 23 آذرماه سال‌جاری، ترجمة مقاله‌ای از یک خانم آمریکائی منتشر کرده، که در ردة احمدی نژاد، رفسنجانی یا مریم بهروزی قرار دارد، و با درکی در این رده، به دفاع از «اسلام»، «نقاب» و حجاب پرداخته، و ادعا دارد که اسلام او را از اسارت نجات داده!

ایشان «سارا بوکر» نام دارند، و قبل از «نقاب» و «پیچه بستن»، هنرپیشه و مدل عکاسی بوده‌اند. در حال حاضر خانم بوکر، مدیر ارتباطات موسسة «مارچ آو جاستیس» و مؤسسس شبکة جهانی «خواهران» شده‌اند! لازم به یادآوری است که اینگونه مؤسسات، طبق قوانین، بدون تأیید «ضمنی» حاکمیت‌ها نمی‌توانند فعال شوند، و در ضمن شامل الطاف مالی دولتی نیز هستند.

حال بپردازیم به سخنان پر مغز سارا بوکر! البته سخنان این فرد، به این دلیل در سایت‌های فارسی زبان انعکاس می‌یابد که مانند سخنان «نخبگان» ایران، پرت و پلا گوئی است و خواننده را به معنای واقعی سر در گم می‌کند، چون با تناقض‌گوئی و مهمل‌بافی، اصل مهم و اساسی «حق انتخاب آزاد» را عملاً لوث می‌کنند!

سارا بوکر، پس از معرفی خود به سبک پاسدار اکبر، یعنی با فاکتور گرفتن از واقعیت‌های گذشتة زندگی اجتماعی خود، یک قصة «دختر شاه پریان» نقل کرده و می‌افزاید:

«متوجه شدم هرچه در جذابیت زنانگی‌ام پیشرفت می‌کنم درجة رضایت شخصی و خوشبختی‌ام افت می‌کند من برده مد بودم من گروگان ظاهرم بودم!»


البته بگذریم که اکنون نیز به دلایل سیاسی، باز هم سارا بوکر بردة ظاهر خود شده،‌ ولی اینبار ظاهرش اسلامی است! بله، ایشان سپس می‌گویند، برای فرار از الکل و پارتی‌ها و ... به مراقبه و مکاشفه و ادیان غیرمتعارف پناه بردم، ولی کشف کردم که این‌ها مسکن‌اند نه درمان درد! و نیازی به تذکر نیست که اختیار زندگی «مانکن» جماعت به دست خودش نیست! چون بازار مد را «مافیا» اداره می‌کند، و قوانین و مقررات «مافیا» از قوانین اسلام نیز سفت و سخت‌تر است. نه تنها الکل، که مصرف مواد مخدر نیز برای مانکن‌های محترم از الزامات «حرفه‌ای» است. اگر کسی مانکن بوده و از الزامات شغلی می‌تواند فرار کند، نشانگر این است که دیگر به شغل مانکنی اشتغال ندارد. ولی سارا بوکر به این نکته اشاره‌ای نمی‌کند.

بله وضع روحی خانم بوکر ـ که به ادعای خود «فمینیست» هم بوده ـ خیلی خراب شده، تا اینکه یکروز با «قرآن‌مجید» برخورد می‌کنند! البته نمیدانم ایشان ابتدا با قرآن برخورد می‌کنند، یا با یک مرد مسلمان که قرآن به دست داشته! چون قرآن خودش در خیابان قدم نمی‌زند که با کسی «برخورد»کند، مگر اینکه کسی قرآن به دست مشغول حرکت در خیابان باشد و قرآنش به خانم بوکر بخورد، و زندگی ایشان از اینرو به آنرو شود! سارا بوکر داستان برخوردش با قرآن را اینچنین تعریف می‌کند:

«نحوه برخورد قرآن مر ا تحت تاثیر قرار داد سپس نگاه آن به هستی [...] مرا به شگفتی آورد من قرآن را خطابه‌ای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح [...] یافتم [...] سرانجام من حقیقت را یافتم [...] فعالیت ارضاء کنندة جدید من چیزی جز قبول مذهبی به نام اسلام [...] نبود»

پس از یافتن «حقیقت»، سارا بوکر با بیکینی و لباس شیک وداع کرده، یک ردای زیبا و یک روسری بر سر انداخته و احساس آزادی شدیدی به ایشان دست می‌دهد، احساسی که وی را از قید فهم و شعور متعارف نیز «آزاد» می‌کند:

«همة زنجیرها پاره شده‌اند[...] من بالاخره آزاد شده‌ام [...] من از چهره‌های حیرت زده مردم، در مکانی که [...] نگاه‌های شکارچی بر شکار را تجربه کرده بودم لذت می‌بردم[...] من دیگر تمامی وقتم را صرف خرید لباس، آرایش[...] و تمرین بدنی برای خوش اندام شدن نمی‌کردم[...] سر انجام من آزاد شدم [...]»


بله! سارا بوکر که دیگر نگاه‌های «شکارچی بر شکار را»‌ نمی‌تواند «تجربه» کند، ترجیح می‌دهد نگاه حیرت زده مردم را تجربه کند! بالاخره «جلب توجه» برای کسی که «مانکن» بوده، جزئی از زندگی است. ولی گویا میزان حیرت‌زدگی مردم خانم بوکر را ارضاء نمی‌کند در نتیجه تصمیم می‌گیرد بیشتر نگاه‌ها را به سوی خود جلب کند، تا موجب رضایت «خداوند» هم بشود:

«یکسال و نیم گذشت تا من به همسرم گفتم که می‌خواهم نقاب بگذارم دلیل من اینبار این بود که احساس کردم نقاب بیشتر موجب رضایت خداوند خواهد شد [...] و همسرم از تصمیمی که گرفته بودم حمایت کرد و در خرید یک [...] ردای بلند سیاه و گشاد که از سر را نوک انگشتان را می‌پوشاند و نقاب که سر و صورت به جز چشم‌ها را می پوشاند حمایت کرد»


سارا بوکر از قرار معلوم می‌باید به بیماری «خود بزرگ بینی» مبتلا باشد، چرا که ادعا می‌کند به محض اینکه تبدیل به «کوکلوکس‌کالان سیاهپوش» شد تمام سیاستمداران و آزادیخواهان و کشیشان واتیکان خبردار شدندا

«و آنها شروع به محکوم کردن حجاب و نقاب به عنوان ظلم به زنان نمودند»

چون تا قبل از محجبه شدن سارا بوکر، هیچکس در جهان حجاب را محکوم نمی‌کرده! سپس سارا بوکر یک خطابة مفصل و مبتذل و مضحک در باب «آزادی زنان» ایراد کرده، می‌گوید:

«فقط با ایمان می‌توان دنیا را به صورت واحد دید و وحدت آفرینش را دریافت!»

بله سارا بوکر مانکن بوده، و همه می‌دانند بازار مد در دست «مافیا» است و همه می‌دانند که مانکن‌ها عملاً در سن 30 سالگی باید «بازنشسته» ‌شوند، البته اگر مواد مخدر و دیگر الزامات حرفه‌ای امکان رسیدن به این سن و سال را به آن‌ها بدهد، و همه می‌دانند کسی که عادت به جلب توجه دیگران دارد، روزی که از این توجه محروم شود، به هر طریق دیگری متوسل خواهد شد تا نگاه‌ها را متوجة خود نگاه‌دارد، و همه می‌دانند که امثال سارا بوکر در غرب فراوان‌اند. زنانی که به دلیل گذشت زمان باید جای خود را به جوان‌ترها بدهند. و همه می‌دانند که «مصیبت بود پیری و نیستی»، برای یک انسان، آنهم در سن 30 سالگی! آنزمان که آنقدر سمن است که یاسمن پیدا نیست، و کسی به سارا بوکرها نیم نگاهی هم نمی‌افکند، مگر لطف الهی بکند کار خویش، و یکی از مسلمانان مکتبی و متعهد به «گرین‌کارد»، با قرآن به آنان «برخورد» کند! که امکان جلب توجه دوباره را برای سارا بوکرها فراهم آورد.

سارا بوکر اینبار، با سهولت فراوان، با یک تکه پارچة سیاه که فقط چشم‌ها را به نمایش می‌گذارد جلب توجه می‌کند، و همه می‌دانند که طبق تعاریف فروید، آنچه «پوشیده و پنهان» است جلب توجه بیشتری خواهد کرد! به ویژه در جوامع غربی که زنان تعدادشان بر مردان افزایش دارد، و بازار رقابت داغ است! بله اگر همه نمی‌دانند، حداقل گروهی می‌دانند که در غرب، زنان ناچارند به این رقابت‌ها «تن» در دهند. و حتی اگر در رقابت برنده شوند، دوامی برای پیروزی نیست! اگر تا دیروز سارا بوکر ناچار بود، هیکل متناسب داشته باشد، عریان شود و جلب توجه کند، امروز با پوشاندن بیش از حد خود جلب توجه می‌کند، و نیازی هم به هیکل مناسب و ریخت و قیافه زیبا نیست! بله آزاد شدن سارا بوکرها از بازار «مصرف غرب» به بهای اسارت در بازار بردگی اسلام حاصل می‌شود. این «حق انتخاب» برای زنان غرب محفوظ است، حال آنکه زنان کشورهای مسلمان از چنین حق انتخابی محروم‌اند. و همه می‌دانند که مهملات سارا بوکرها، وسیلة تبلیغات جهت فاشیسم اسلامی در قلب ایالات متحد شده. به ویژه که سارا بوکر، از زنان مسلمان جهان می‌خواهد از حق وی و شرکایش برای پوشیدن نقاب و جلب رضایت خالق‌شان به هر شکلی که انتخاب می‌کنند دفاع کنند! و می‌افزاید:

«دیروز بیکینی نشانه آزادی من بود[...] امروز نقاب نشانه آزادی زن[...]»

معلوم نیست چرا سارا بوکر ناگهان خود را در جایگاهی دیده که برای همة زنان تعیین تکلیف کرده و «نشانه آزادی» برایشان تعریف می‌کند! ‌ آزادی «نشانه» ندارد. آزادی، حقوقی است که در قوانین بعضی کشورها وجود دارد، همین و بس! و بر مانکن سابق و تبلیغات‌چی جدید فاشیسم نیست که آزادی را با یک تکه پارچه برای دیگران «تعریف» کند! سارا بوکر، یک پادوی تبلیغ جنگ مذاهب است و به همین دلیل در مهملاتش به غربی‌ها به عنوان سربازان جنگ صلیبی اعلام جهاد داده می‌گوید:

«بجنگ تا بجنگیم؟»

باید از سایت‌هائی که چنین تبلیغاتی را بازتاب می‌دهند پرسید، دلیل تبلیغات برای نقاب و حجاب آنهم در این حد مبتذل و مضحک چیست؟ چگونه است که بعضی‌ها وقت خود را جهت ترجمة مهملات این «مریم بهروزی فلوریدا» تلف می‌کنند؟ و چرا چنین مهملاتی این چنین بازتاب وسیعی در رسانه‌های فارسی زبان می‌یابد؟ صرف استفاده از جملة «مطالب مندرج در این سایت الزاماً مورد تائید گردانندگان آن نیست»، آیا کفایت می‌کند؟ پخش این متون مبتذل و عوام‌فریبانه، به معنای شرکت در تبلیغات گروه‌های افراطی حامی جنگ مذاهب است، و اگر بعضی‌ها مانند کبک سرشان را زیر برف کرده‌اند، و می‌پندارند که اگر آن‌ها روباه را نبینند، روباه هم آن‌ها را نخواهد دید، اشتباه بزرگی می‌کنند، بهتراست «مبلغین بی‌طرف فاشیسم» مواظب باشند که به عاقبت همان «کبک» دچار نشوند!

یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۵


مزدوران «خودآگاه»!
...

یکی از تحولات مهمی که امروز در ایران نادیده گرفته می‌شود، تحول جغرافیائی است. به عبارت دیگر امروز در سیاست استعمار دیگر جائی برای صحرای کربلا در نظر گرفته نشده، امروز ملت ایران گویا می‌باید «حسین‌وار»، با ابزار«خودآگاهی، خرد، تجربه و عقل» یعنی کلید واژه‌های «فلسفة دکارت» پای به «صدر اسلام» بگذارد!

در وبلاگ‌های قبلی گفتم، که ویژگی فاشیسم، نفی تداوم تحولات تاریخی است. فاشیسم، به همراه سلطه نژادی، مذهبی و ... این سلطه را نیز بر «زمان و مکان» اعمال می‌کند. به عنوان مثال، «چپ‌نمایان» ایران، همزمان با دستاربندان حوزة علمیه، کارل مارکس، لنین و انگلس در توافق کامل قرار می‌گیرند، و فراموش می‌کنند که «جنبش چپ» و روضه‌خوانی و شهادت طلبی ترادفی ندارند. و از سوی دیگر، «اصولگرایان» ایران، که در واقع، به هیچ اصلی جز «مزدوری بیگانه» پای‌بند نیستند، کشور ژاپن را با ایران مقایسه می‌کنند، و همزمان قصد بازگشت به صدر اسلام و حکومت عدل علی را هم دارند! خارج از روضه‌خوان‌های حوزة علمیه، این «قیاس‌های مضحک» را در سخنان علی شریعتی،‌ آنزمان که فتوای بازگشت به صحرای کربلا را برای دانشجویان ایران صادر می‌کرد نیز می‌یابیم. و امروز گروه خاتمی، سروش و شرکاء همین نوع بازگشت به صدر اسلام را در کنار «خرد و عقلانیت» تبلیغ می‌کنند! ولی همزمان با این گروه، دیگر پادوهای فاشیسم، بجای صحرای کربلا، ایران را با اروپای قرون وسطی مقایسه کرده، ‌سپس به عنوان راه‌حل، به تبلیغ «دکارتیسم» در دانشگاه‌های ایران می‌پردازند! حال باید ببینیم چرا فاشیست‌ها اینچنین شیفتة «دکارت» شده‌اند؟

به این منظور، ابتدا یادآور شویم، که سیاست استعمار در ایران بر اصل گسست استوار است، یعنی قراردادن ملت ایران در سیر فرسایشی «شورش ـ براندازی ـ شورش». و می‌دانیم که اعمال چنین سیاستی، طی بیش از 8 دهه، به فرسایش نیروهای پیشرو و ضداستبداد انجامیده. کافی است مقایسه‌ای میان مطالبات جنبش مشروطه و آشوب‌های سال 1357 صورت دهیم. چرا که ملت ایران از نفی جهل و توحش مذهبی در صدر مشروطیت، در سال 1357، عملاً زبان به تائید آن‌ها گشود! به عبارت دیگر، هر چه گسست بیشتری بر ملت ایران تحمیل شده، شتاب «سیرفرسایشی» افزایش یافته. و زمینة اعمال سلطة بیشتر بر افراد ملت بهتر فراهم آمده! منظور از «سلطه» در این بحث، همان به اسارت کشیدن ذهن افراد یک ملت است. به این ترتیب که بتوان افراد را به سادگی در شرایطی غیرواقعی و مجازی قرار داد که با آن کاملاً بیگانه‌اند. به عنوان مثال، امروز تبلیغات استعماری، بر تشابه شرایط ایران با شرایط اروپای قرون وسطی متمرکز شده. حال آنکه سیر تحول تاریخی هر کشور، مانند سیر تکامل فردی، کاملاً منحصر به فرد است و در عمل غیرقابل قیاس. ولی استعمار منطقی جز سلطه ندارد، و جهت تداوم سلطه، به تغییر ابزارهای آن نیز متوسل می‌شود؛ امروز ابزار استعمار در ایران از داستان قدرت طلبی حسین در برابر معاویه، به «عقل و تجربة» دکارتی در قرن هفدهم اروپا تبدیل شده!

همانطور که می‌دانید، در دهة 1960 میلادی، مسیر سلطه از صحرای کربلا شروع می‌کرد و به شورش بر علیه حاکمیت ایران، با تکیه بر شهادت طلبی حسین رسیده و نهایت امر، به انقلاب‌های روسیه، کوبا و چین می‌‌انجامید! امروز مسیر حرکت استعمار بر سیر تحول فلسفی اروپا متمرکز شده! به این ترتیب که فعلة فاشیسم در مراکز علمی، شرایط ایران امروز را با شرایط اروپای قرون وسطی در «ترادف» قرار می‌دهند، و جهت خروج ایران از تحجر قرون وسطائی، که بر اروپائی بودنش نیز باید «تاکید»‌ کرد، دست به دامان «دکارت» می‌شوند!

می دانیم که «دکارت»،‌ فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی، نسخه‌ای از پژوهش‌های گالیله را دریافت کرد، و پس از آگاهی از نتیجة محاکمة وی،‌ از انتشار اثر خود در مورد «جهان و نور» منصرف شد، چرا که این اثر، مانند اثر گالیله، با «فیزیک ارسطوئی»، که زمین را ثابت و مرکز جهان فرض می‌کرد، در تقابل قرار می‌گرفت. و اینگونه بود که «دکارت» پای به جهان فلسفه گذاشت. آثار فلسفی دکارت «متافیزیک نوینی» عرضه می‌کند، که امروز می‌تواند همانند فلسفة ارسطو، توجیه کنندة «سلطه» بر انسان شود. می‌دانیم که ادیان ابراهیمی، جهت توجیه فلسفی خود همگی نیازمند توسل به فلسفه ارسطوئی‌اند. ولی مهم اینکه، بدانیم فلسفة دکارت در هر حال فلسفه‌ای است متعلق به جهان کلاسیک، و «فردیت» را نمی‌تواند به رسمیت ‌شناسد. در چارچوب فلسفة دکارت، انسان می‌تواند تبدیل به خداوندی سلطه‌گر شود، که به نیروی «عقل و تجربه» قادر به دستیابی به «شناخت کامل» از جهان هستی خواهد بود! انسانی که دکارت تعریف می‌کند، انسانی است که به نیروی «عقل و تجربه» می‌تواند به چنین قدرتی دست یابد. چنین انسانی می‌باید هرچه را که با «عقل دکارتی» در تضاد قرار می‌گیرد، هر گونه تخیل، احساس و هیجان را از خود دور کرده باشد! به عبارت دیگر، «انسان دکارتی»، همان «ماشین» و «انسان ماشینی» است،‌ که احساسات، هیجانات و تخیلات را از وجودش زدوده‌اند! چنین انسانی در عمل فقط زمانی می‌تواند «موجودیت» داشته باشد که «روان‌پریش» باشد، و در اینصورت، «عقل دکارتی» را نیز فاقد خواهد بود! جهان بینی «زیگموندفروید»، و تعریف وی از انسان، به عنوان موجودی که بر خلاف اراده‌اش، همواره صحنة درگیری میان دو قطب «ناخودآگاه» و «خودبرتر» است نشان می‌دهد که انسان دکارتی بیشتر یک «تخیل» بوده تا یک «تعریف علمی».

حال باید ببینیم فواید «عقل دکارتی» برای سیاست‌های استعماری چیست؟ مهم‌ترین بهره‌ای که از این راه نصیب استعمار می‌شود، خلق یک رهبر درنده و جنایتکار نوین است که بجای «مسلح بودن به الله و اکبر» خود را به عقل دکارتی مسلح می‌نماید. شمشیری که به مراتب از شمشیر دو دم علی برنده‌تر است، چرا که اگر الله‌اکبر، «عرب‌پرستان» را بسیج می‌کرد، دکارت، «غرب پرستانی» را بسیج می‌کند که، به صورت «منطقی»، نوبت حاکمیت‌شان گویا فرا رسیده است!

هر چند که چنین حرکتی نهایت امر نافرجام خواهد بود، ولی می‌تواند منافع استعمار را در کوتاه مدت، یعنی طی یک یا دو نسل به خوبی تأمین کند. بی‌دلیل نیست که سیدجواد طباطبائی، پس از ابراز ناخرسندی از اشعار شیخ عطار و دیگر صوفیان، به یک‌باره پیرو همان «عقل دکارتی‌ای» شده که نمی‌تواند آن را تعریف کند، و منتظر است از «فریدام هاوس» یا مؤسسه «هوور» تعریف «عقل دکارتی» را هر چه سریع‌تر برایش ارسال کنند، تا بتواند در عرصة روشنفکرنمائی‌ای که «فقر فرهنگی فاشیسم» ایجاد کرده، توفانی به پا کند! در تاریخ 21 آبانماه سال‌جاری، سیدجواد طباطبائی، طی مصاحبه با علی اصغر سیدآبادی، پس از نقد «علمی ـ کشکی» و «فردیدوار»، بر تاریخ و فلسفه، چنین می‌فرمایند:

«ما به انقلاب فکری نیاز داریم و نه روشنفکری. بسیاری از پرسش‌های ما [...] و نظام پرسش‌های ما باید[...] با تکیه بر نظام فکری متفاوتی مطرح شوند. روشنفکری ما هنوز اسیر جنون نیشابوری است[...] و دیری است که نیشابوری روی در نقاب خاک کشیده است. من به عقل دکارتی اعتقاد دارم البته اگر بتوانم معنای آن را روشن کنم»


بله خوشبختانه دکارت، بر خلاف نیشابوری، هنوز چهره در نقاب خاک نکشیده! و ما هم بر اساس سخنان آقای طباطبائی، هنوز در قرن هفدهم اروپا زندگی می‌کنیم! این پیامی است که همان «عقل دکارتی» مورد نظر ایشان، می‌تواند از سخنان‌شان «دریافت» کند! جواد طباطبائی که می‌گوید از شاگردان فردید هم بوده، در ایالات متحد، مسلح به «مدرک» در رشتة «پدیده شناسی» شده و به «پدیده‌ای» اعتقاد دارد که اذعان می‌کند آنرا نمی‌شناسد و قادر نیست معنایش را «روشن» کند! ولی طباطبائی نیز، مانند استادش فردید، جسارت و گستاخی و بلاهت کافی دارد، که بدون کوچک‌ترین درکی از اشعار صوفیانه فریدالدین عطار، مغول‌وار به مفاخر ادبیات و فرهنگ ایران زمین «یورش» آورد! متأسفانه «سیدجواد»، در این تاخت و تاز توحش تنها نیست! پامنبری مونث ایشان، سوسن شریعتی، در آستانة 16 آذرماه طی مصاحبه با «ایسنا»، یک گام دیگر «دکارتیسم» را به پیش می‌رانند. سوسن شریعتی، از پدرش که در صحرای کربلا خیمه زده بود و حسین حسین گویان سپاس استعمار می‌گفت، اینک جدا شده و کمر به کنیزی «دکارت» در اروپای قرون وسطی بسته! و فتوا می‌دهد:

«دانشجو باید بگوید آگاهم، پس هستم»

وی پس از اقتداء به «دکارت»، بر «خود آگاهی» تکیه می‌کند، و همانطور که پدرش به صحرای کربلا گریز می‌زد، او نیز اهل گریز است، ولی به اروپای قرون وسطی، و «حرکت‌های دانشجوئی» آنزمان را با ایران امروز مقایسه کرده، می‌گوید:

«هر جنبشی محصول خود آگاهی است [...] مثلا همین مورد دانشجو و دانشگاه با شکل‌گیری اولین دانشگاهها در اروپا ـ در قرون سیزدهم ـ چهاردهم [...] استقلال یونیورسیتا در برابر نهاد کلیسا و از سوی دیگر در برابر قدرت لائیک مهم‌ترین خواسته و محرک اصلی تحرکات دانشجوئی آنزمان بود»


البته این که سوسن شریعتی در قرون سیزده و... یک جنبش دانشجوئی، کشف کرده، که همزمان در برابر کلیسا و قدرت لائیک قرار گرفته بود، ‌بیشتر به زیارت عاشورای پدر محترم‌شان شباهت دارد، تا تحلیل تاریخی! چرا که قدرت لائیک در اروپای آنزمان اصلاً موجودیت نداشت! ولی سوسن شریعتی از آنجاکه «خودآگاه» است، با استفاده از جملة معروف دکارت«می‌اندیشم پس هستم»، به خود گفته «آگاهم، پس آگاهانه مهملات می‌بافم، و بنابراین در اروپای قرون سیزده تا پانزده، قدرت لائیک هم مشاهده می‌کنم!» و در ادامه همین «آگاهی»‌است که سوسن شریعتی، جنبش دانشجوئی در تقابل با قدرت لائیک را نیز به همین صورت «اختراع» کرده‌اند! همانطور که حسین، ‌به گفته علی شریعتی، نه به دلیل قدرت طلبی، که به دلیل بی‌عدالتی معاویه، خواستار مسند خلافت مسلمین شده بود! پس از «اختراع» جنبش دانشجوئی مورد نظر در اروپا، سوسن شریعتی، جهشی به کشور ایران زده و در اینکشور «فردیت، شهروندی و آزادی» مشاهده می‌فرمایند! و خواستار تجربة همین آزادی نامرئی در ایران می‌شوند:

«اگر جائی نتوانیم آزادیمان را تجربه کنیم [...] همین محرومیت خود زمینه‌ساز[...] خشونت می‌شود. بنا براین برای اینکه بتوانید حدود و آزادی را مدیریت کنید باید امکان تجربه را بدهید تا فرد بداند کیست و خود را به عنوان شهروند تجربه کند»

«صبیة» مرحوم شریعتی، پس از خلق شرایطی که در ایران اصولاً وجود خارجی ندارد، تعریف نوینی نیز از سیاست ارائه می‌دهد که به گفته خود از انقلاب آموخته! سپس توصیه می‌کند در دانشگاه ـ که شرط ورود به‌ آن تایید دادگاه تفتیش عقاید اسلامی است ـ «دیالکتیک حدود و آزادی» در عمل تجربه شود:‌

«تردیدی نیست که سیاست یکی از اشکال متعدد اندیشیدن به نسبت خود با قدرت است و یکی از اشکال تربیت شهروند است. این را انقلاب به ما یاد داده هرکسی آنرا منکر شود، منکر یکی از دستاوردهای انقلاب است[...] دیالکتیک آزادی و حدود را باید در عمل تجربه کرد. دانشگاه[...] زیباترین و درست ترین دوره ایست که می‌توان این را تمرین کرد.»

معنای «درست‌ترین دوره» را به احتمال زیاد باید از جواد طباطبائی پرسید، که از «جنس اول» تشریف دارند! ولی جهت تمرین همین «دیالکتیک»، امور را به سوسن شریعتی واگذار می‌کنیم چون جهت این امر خیر «بستر تجربه» را پیشنهاد فرموده‌اند، و پهن کردن رختخواب در اسلام هم از وظائف زن است. یعنی با قانون و مقررات هیچ کاری ندارد! همانطور که حسین بی‌گدار به آب زده و مدعی بارگاه خلافت معاویه شده بود، دانشجو هم باید بدون شناخت قانون و مقررات، «دیالکتیکی» را تجربه کند که حد و حدود آن بعداً تعیین می‌شود! یعنی وقتی در برابر بازجوی ساواک قرار گرفت! همانطور که «استقلال و آزادی» بعداً در «جمهوری اسلامی» تعریف شد، و مشخص شد که نه تنها «استقلالی» در کار نیست، نه تنها «آزادی» وجود نخواهد داشت، ‌که «جمهوری» را نیز «تحجر و توحش» اسلام از پایه و اساس منکر است! بله این توصیة سوسن شریعتی، استاد دانشگاه‌های «فقر فرهنگی» و «جهل فاشیسم استعماری» است:

« حدود آزادي را ما در بستر تجربه تعريف مي‌كنيم كه مشخص شود تندروي مي‌كنيم يا كندروي»

یادآور شویم که در جهان «پسادکارتی» حدود آزادی را «قانون» تعیین می‌کند، نه «بستر تجربه!» اینگونه سخن‌پراکنی‌ها ویژه بلاهت کسانی است که نه آزادی می‌شناسند و نه حدود آزادی را! این سخنان، تحریک آشکار به بی نظمی وآشوب است، تا ببینند آشوب را تا کجا می‌توان دامن زد! یکی از جدائی‌طلبان معروف ایالت کبک، در کانادا، که استاد دانشگاه است، و از 12 ماه سال، نه ماه در پاریس لنگر انداخته، می‌گفت اول باید استقلال را به دست آوریم، بعد ببینیم چه می‌شود؟! و البته اگر نتیجه کار خوب از آب در نیامد، جناب استاد حتماً در پاریس می‌مانند و از امکانات کافی نیز برخوردارند! این مثال به این دلیل آورده شد، که بدانید حماقت و بی‌مسئولیتی، صرفاً به حقوق بگیرانی که خود را «استادان دانشگاه‌های ایران» معرفی می‌کنند، محدود نمی‌شود!