شنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۵


بندیکت 16 و شرکاء
...
امروز 25 شهریورماه 1385، شصت و پنجمین سالگرد استعفای رضامیرپنج از سلطنت اهدائی استعمار انگلیس است. این استعفا پیامد اشغال نظامی ایران از سوی ارتش سرخ و ارتش بریتانیا در تاریخ سوم شهریور همان سال صورت پذیرفت. از آن زمان،‌ اگرچه خاک ایران به اشغال بیگانه در نیامده ولی بیگانگان هر گاه اراده کرده‌اند مشتی اراذل و اوباش را به بهانة دفاع از مقدسات و یا «منافع ملی»، که بیشتر منافع استعمار باید تعریف شود، به خیابان‌ها ریخته‌اند. و یا گروه‌های وابسته به اخوان‌المسلمین، دولتمردانی را ترور کرده‌اند که منافع انگلیس را در ایران به خطر می‌انداخته‌اند.

دو نخست وزیر ایران، به فاصله کمتر از 20 سال، به دست فداییان اسلام ترور شده‌اند: سپهبد رزم‌آرا و حسنعلی منصور. در مورد شرایط اعجاب‌آور ترور حسنعلی منصور قبلا نوشته‌ام، ولی ترور رزم‌آرا به مراتب از ترور منصور حیرت انگیز‌تر است. چرا که بنا به اظهارات یک شاهد عینی، قاتل در مقابل جمع حاضر در مسجد سپهسالار به سوی نخست وزیر شلیک می‌کند، و‌ هیچکس به سراغ رزم‌آرا که نقش زمین شده نمی‌رود،‌ جسد نخست وزیر ایران بر زمین افتاده و یکنفر در حال باز کردن ساعت مچی اوست! شاهد این صحنة تاسفبار که نمی‌توانم نامش را ذکر کنم، می‌گفت، آن روز، اسدالله علم دوبار تلفن کرد و خواهان حضور رزم آرا در مسجد سپهسالار شده بود، و هر دو بار رزم آرا پاسخ منفی داد. بار سوم، از دربار تلفن کردند و گفتند اعلیحضرت خواهان حضور شماست! پیامد خواسته اعلیحضرت را همه می‌دانند. ولی شاید بسیاری نمی‌دانند که رزم آرا ترور شد، چون مخالف طرح اسارت بار ملی شدن نفت بود!

روز 12 اسفند ماه 1329، رزم آرا در کمیسیون نفت حضور یافت و اعلام داشت موضوع ملی شدن نفت برای بررسی به متخصصين ارجاع شده و نمی‌توان بدون مطالعه و با شتاب به این کار دست زد. و چهار روز بعد، در16 اسفند ماه، رزم آرا ترور می‌شود. اطلاعات مندرج در کتاب «خواب آشفته نفت» حاکی از آن است که در فردای همان روز، یعنی در 17 اسفند ماه، «مصدق، پيشنهاد ملی شدن صنعت نفت را که تا آنروز تصويب نشده بود يک بار ديگر به رأی گذاشت و اعضای کميسيون به اتفاق آرا آنرا تصويب کردند. درجلسه 24 اسفند ماه، از 131 نماينده ، 95 نفر در جلسه حضور داشتند و همة آن‌ها به گزارش کميسيون نفت رأی مثبت دادند. مجلس سنا هم در آخرين روز سال، يعنی 29 اسفند 1329 اين گزارش را تصويب کرد.» حال باز گردیم به گروه فداییان اسلام که هر گاه منافع انگلیس در ایران به خطر افتاده، برای دفاع از «اسلام و مسلمین» در صحنة ترور و آشوب حضور یافته! به این منظور ناچاریم تاریخچة اخوان‌المسلمین را بررسی کنیم چرا که فدائیان اسلام در واقع، شاخة شیعی‌مسلک این گروه در ایران است.

شش سال پس از آنکه دولت فاشیست ایتالیا، موجودیت کشور واتیکان را به رسمیت شناخت، در فردای سقوط امپراطوری عثمانی، در سال 1928، سازمان اخوان‌المسلمین به رهبری حسن ال بنا، در مصر اعلام موجودیت کرد. هدف این تشکل، استقرار یک حاکمیت اسلامی بر اساس قوانین «شریعت» بود. به عبارت دیگر حاکمیتی مشابه حاکمیت فعلی «تحجر ـ توحش» در ایران. این سازمان در سال 1935، با مفتی فلسطین ارتباط برقرار کرده و در شورش فلسطینیان در سال 1936 نیز شرکت می‌کند. به دلیل حمایت مستقیم انگلیس، طی 10 سال، اعضای این سازمان از 2 هزار تن به 200 هزار بالغ می‌شود! در سال 1945،‌ فردی به نام «سعیدرمضان» شاخة فلسطینی اخوان‌المسلمین را با هدف مبارزه با صهیونیسم پایه‌گذاری می‌کند. در سال 1948،‌ محمود فهمی، نخست وزیر وقت مصر به دست اعضای اخوان‌المسلمین به قتل می‌رسد. مامورین امنیتی مصر، حسن ال بنا را که دوران خدمتش در سازمان سپری شده بود، در 12 فوریه 1949 به قتل می‌رسانند. و در سال 1954، انحلال رسمی اخوان‌المسلمین اعلام می‌شود. در سال 1957 عبدالکریم ناصر فعالیت اخوان‌المسلمین را ممنوع می‌کند. 2 هزار تن از فعالان سازمان روانة زندان می‌شوند، از جمله، ایمن الظواهری، مرد شمارة دو القاعده. سپس انور السادات و حسنی مبارک جهت مبارزه با گروه‌های چپ افراطی از اخوان‌المسلمین بهره می‌برند!

در سال 1982، رژیم سوسیالیست سوریه، شاخه نظامی اخوان‌المسلمین را نابود می‌کند و رسانه‌های حاکمیت «توحش ـ تحجر» تهران، شدیداً از کشتار مسلمانان در سوریه ابراز تاسف می‌نمایند! و بازماندگان اخوان‌المسلمین به کشورهای دوست و برادر، عربستان، کویت، اردن و پاکستان روی می‌آورند.

جماعت‌الاسلامی که شرح فعالیت‌هایش در وبلاگ «تریاک و دموکراسی» آمد، نیز با اخوان‌المسلمین روابط تنگاتنگی دارد. در فلسطین، با حمایت مستقیم آریل شارون، اخوان‌المسلمین جنبش حماس را پایه ریزی می‌کند، تا در برابر سازمان غیرمذهبی الفتح قرار گیرد. و می‌بینیم که شعار اصلی این جنبش «دست‌ساز» صهیونیسم، مانند شعار حاکمیت ایران، ‌«نابودی اسرائیل» شده. منابع مالی اخوان‌المسلمین نیز، مانند القاعده از طریق عربستان سعودی تأمین می‌شود.

پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، اخوان‌المسلمین،‌ مانند شبه اصلاح طلبان ایران، ناگهان ردای دموکراسی بر تن می‌کند! و اعضای جوان آن، مانند پاسدارهای حاکمیت متحجر ایران، به مانیفست نویسی در باب آزادی و جمهوری و حقوق زنان مشغول می‌شوند! و در سال 1996، رسماً خواستار تشکیل «حزب الوسط» می‌شوند! «اصلاح‌طلبان» اخوان‌المسلمین، مانند همپالکی‌هایشان در ایران راهی کنفرانس‌ها و همایش‌های بین‌المللی شده، و دقیقاً همان مهملات اصلاح طلبان ایران را همه جا تکرار می‌کنند، یعنی مدرنیزاسیون، لیبرالیسم و مردم‌سالاری بر پایة قرآن! ریاست این گروه بسیار اسلامی و بسیار مترقی را «رفیق حبیب» فرزند پیشوای فرقة آنگلیکان مصر به عهده دارد! با در نظر گرفتن سوابق ضد مردمی اخوان‌المسلمین، می‌توان آن را شاخه اسلامی واتیکان در منطقه به شمار آورد. حال بپردازیم به سوابق درخشان واتیکان!

در سال 1870، ویکتور امانوئل شهر رم را به عنوان پایتخت ایتالیا بر می‌گزیند. و به این ترتیب به حکومت پاپ‌ها خاتمه می‌دهد. پاپ، «پی نهم» به این امر اعتراض می‌کند. پاپ‌ها در این تاریخ، به مخالفت آشکار با سکولاریزاسیون اروپا برخاسته بودند، و در سال 1904، روابط آنان با دولت فرانسه، به دلیل آموزش غیرمذهبی در مدارس فرانسه به شدت تیره شده بود. و در این راستا، «پی نهم»، در اول سپتامبر 1910، ادای سوگند بر ضد مدرنیسم را برای کشیشان اجباری می‌کند! در جریان جنگ جهانی اول به اصرار دولت ایتالیا، کشورهای متحد، واتیکان را از کنفرانس‌های تصمیم‌گیری کنار می‌گذارند. «بندیکت 15»، که پاپ فعلی خود را پیرو سیاست وی می‌خواند، در سال 1917، ‌طرح صلحی در 5 ماده ارائه می‌کند که طرف‌های درگیر به آن ترتیب اثر نمی‌دهند. در سال 1919 موسولینی به قدرت می‌رسد، و سه سال بعد، عهد‌نامه «لاتران» موجودیت کشور واتیکان را به رسمیت می‌شناسد! در آغاز جنگ جهانی دوم، واتیکان اعلام بیطرفی می‌کند! و در اوایل سال 1945، ‌مقامات واتیکان، ‌رسماً به حمایت از آلمان و ژاپن می‌پردازند! در سال 1984، دولت ایتالیا، برتری کاتولیسیسم رم را به عنوان دین رسمی ایتالیا تأیید می‌کند، و در تاریخ دهم ژانویة همان سال روابط دیپلماتیک میان ایالات متحد و واتیکان که از سال 1867 قطع شده بود، دوباره برقرار می‌شود. در 30 ام دسامبر 1993، ‌واتیکان و اسرائیل یک توافق نامه اساسی به امضا می‌رسانند.

امروز، با در نظر گرفتن مواضع واتیکان می‌توان دریافت که سخنان پاپ فعلی تنها با هدف ایجاد بحران ایراد شده. واقعیت این است که عرصة جوامع مسلمان امروز در انحصار استعمار قرار دارد. به عنوان مثال نگاهی به ایران بیندازیم، هر گاه حاکمیت از ایجاد بحران عاجز می‌ماند، استعمار جهت ایجاد بحران پای به صحنه می‌گذارد، از رمان سلمان رشدی، به کاریکاتور محمد در رسانة دانمارکی رسیدیم و در این هفته، سخنان یک پاپ بی‌مقدار، عرصة جوامع مسلمان را به تشنج کشیده. پیامد چنین بحران‌هائی در کشور ایران، اشغال صحنة سیاست توسط ارذل اوباشی است که جهت حفظ منافع استعمار به خیابان‌ها می‌ریزند. واقعیت این است که بر طرف شدن تهدید جنگ، زیان‌های فراوانی برای صاحبان صنایع نظامی غرب به همراه آورده. و حال که دست استعمارگران از حربة جنگ کوتاه شده، با هدف ارعاب ملت ایران، به ایجاد بحران می‌پردازند. امروز روشن است که موجودیت پاپ‌های منفور، به موجودیت دستاربندان مزدور در ایران گره خورده است. ولی اهالی واتیکان یک نکته را فراموش کرده‌اند و آن اینکه نفرت ملت ایران از دستاربندان مسلمان مترداف با استقبال آنان از آخوندهای مسیحی نخواهد بود. عقب نشینی غرب در منطقه، که از لبنان آغاز شده نیز، به ایران ختم نخواهد شد. و در این راستا کشیش‌های منفور واتیکان نیز باید دست و پای خود را از این منطقه برچینند. بندیکت 16 و جانشینانش ناچارند در همان مسیری گام بردارند که اربابان‌شان پای گذارده‌اند. این عقب نشینی، یک جبرتاریخی است.

جمعه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۵


گفتگوی سیر و پیاز!
...

هیاهو و جنجال امروز در ایران و دیگر کشورهائی که به طاعون اسلام و ناتو دچار شده‌اند،‌ یادآور هیاهوی فعلة استعمار پیرامون رمان سلمان رشدی است. اگر به یاد داشته باشیم جنجال «آیات شیطانی» هنگامی به راه افتاد که جنگ ایران و عراق به پایان رسیده بود و حاکمیت ایران جهت سرکوب نیازمند «حمایت» بود. این حمایت در قالب بحث شیرین «توهین به مقدسات»، به مزدوران استعمار تقدیم شد. و امروز که تهاجم نظامی به ایران تقریباً منتفی است، عصای دست فاشیسم بین الملل، واتیکان، پای به صحنة تولید بحران نهاده. در مورد واتیکان لازم است بدانیم که موجودیت کشور «روضه‌خوان‌های کاتولیک»، مدیون موسولینی است. سه سال پس از به قدرت رسیدن موسولینی، در سال 1922، موجودیت کشوری به نام واتیکان با عهد نامة «لاتران» رسمیت یافت. و لازم است بدانیم که کلیسای مسیحی به طور اعم،‌ و کلیسای کاتولیک به طور اخص، ماهیتی «ضدیهود» دارند. چرا که اینان معتقدند مسئول مصلوب شدن عیسی یک یهودی بوده! دلیل همکاری صمیمانة کلیسا با فاشیست‌ها نیز به همین داستان «کدو قلقله زن» باز می‌گردد که نژاد عیسی را سامی نمی‌دانند، و معتقدند که عیسی نژادش حتماً آریائی بوده! یعنی پدرش آسمانی و مادرش مقدس! قابل توجه سایت‌های «احترام به ادیان!» و اگر کسی بگوید عیسی خودش از قوم یهود بوده، خونش حلال خواهد بود! از نقش واتیکان در حمایت از طالبان، از تروریست‌های «اوچه‌کا» و جنگ‌های مذهبی در آفریقا و آسیا نمی‌گویم، چرا که موضوع وبلاگ امروز نیست. حال بازگردیم به رمان «آیات شیطانی» به قلم سلمان رشدی!

این رمان، در واقع در سال 1988 منتشر شده بود، ولی خبرش کمی دیر به روضه‌خوان‌ها رسید. هنگامی که در 29 تیر ماه 1367،‌ روح‌الله جام زهر را «نوش‌جان» کرد، حال و روز حاکمیت ضدامپریالیست ایران رو به وخامت گذارده بود. و به همین دلیل بود که روح‌الله را که به تازگی جام زهر نوشیده بود، از غصه نجاتش دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتش دادند. یعنی به امام اسلام و مسلمین جهان گفته شد، چه نشستی که در پاکستان، گوی توحش را از حوزه ربوده‌اند! البته فراموش نکنیم که در این گیرودار، «‌کت ستیونس»، خوانندة یونانی الاصل انگلیسی زبان هم که جدیداً به اسلام تشرف حاصل کرده بود، مانند شیرین عبادی خودمان «اسلام شناس» شده بود و شدیداً به رمان سلمان رشدی اعتراض می‌کرد. و هیچ بنی بشری روی این کره خاکی پیدا نشد که بگوید حاج ستیونس عزیز! آزادی بیان هنرمند محترم است، و رمان‌نویس حق دارد تخیلات خود را بر صفحه کاغذ رقم زند. و اسلام و مسلمین را هیچکس مجبور نکرده این رمان را حتماً بخوانند. گلة روشنفکران حرفه‌ای و همیشه در صحنة غرب، به ویژه آنان که در فرانسه از انقلاب ضدامپریالیستی خمینی حمایت کرده و می‌کنند نیز، دم بر نیاوردند. دلیل این سکوت رضایتمندانه این بود که سریال «توهین به مقدسات» فواید بسیاری داشت و هنوز هم دارد.

از یکسو فضای جوامع اروپائی را دو قطبی می‌کرد و سرکوب مسلمانان و دیگر گروه‌های غیرمذهبی را میسر! و از سوی دیگر، به فعلة فاشیسم در کشور‌های مسلمان امکان عربده جوئی و خشونت بیشتری می‌داد تا صدای مخالفان استبداد در گلو خفه شود. و امروز که جرج بوش در مصاحبه با واشنگتن پست، رسانة حاکمیت در ایالات متحد، چندین چند هندوانه مشهدی زیر بغل ایرانیان گذاشته، و از فرهنگ و تمدن‌شان تعریف‌ها کرده، و ضمن گدائی برای تأمین هزینه دانشگاه‌های آمریکا، خواستار حل دیپلماتیک بحران هسته‌ای نیز شده، باید بدانیم که اوضاع جنگ افروزان در سراسر جهان رو به وخامت گذاشته و ایالات متحد در صدد خروج «آبرومندانه» از جنگ عراق است، تا بتواند در فرصت آینده، که جناح جیمی کارتر قدرت را به دست می‌گیرد، زمینة یک جنگ تمام عیار را در ایران فراهم کند. بله اشتباه نکنید! فریاد‌های «اشغالگران باید از عراق خارج شوند» به این دلیل شنیده می‌شود که مسئولیت اشغالگران در تأمین امنیت عراق لوث شود، پادوی ایالات متحد در منطقه، یعنی حاکمیت ایران، «مردمسالاری طالبان» را در عراق مستقر کند تا اشغالگران بتوانند، با حفظ نیرو‌های ویژة سرکوب در محل به چپاول خود ادامه داده، برنامه‌های تروریستی را در عراق و کل منطقه سازماندهی کنند. و بدون آنکه کوچکترین مسئولیتی در قبال امنیت مردم متوجه آنان گردد، تحت عنوان هزینة بازسازی عراق، شرکت‌های غربی بتوانند هم پول نفت عراق را به یغما برند، وهم جیب ملت‌های منطقه را خالی کنند. و این دادوفریادها بالاخره، به این دلیل است که اشغالگران بتوانند در پایان دوره ریاست جمهوری بوش، و مرخص شدن تونی بلر، خود را برای حضور در کرانة جنوبی دریای خزر، ‌یعنی در ایران آماده کنند. اگر دقت کنیم خواهیم دید که مخالفان حضور نظامی آمریکا در عراق، همگی از جمله غلامان جان نثار ارتش ناتو در منطقه‌اند: حاکمیت ترکیه، پاکستان، افغانستان، روضه‌خوان‌های ایران، شیخک‌های کازینونشین در خلیج فارس و حومه، سازمان ملل ـ عصای دست ناتو ـ پاپ و بالاخره فرانسه، یعنی‌ چرخ پنجم سیاست آمریکا. پس نباید فریب مخالفان فعلی حضور اشغالگران در عراق را خورد.

حال بازگردیم به «گفتگوی تمدن‌ها» که از اواخر دهه 80 میان اسلام و مسیحیت باب شده و امروز نیز پاپ بندیکت شانزدهم آتش بیار معرکه‌اش است. به گزارش مهرنیوز مورخ 24 شهریور 1385:

«پاپ، روز سه شنبه هنگام ديدار از آلمان، با انتقاد ضمني از رابطه ميان اسلام و خشونت و به ويژه از جهاد ، ادعا كرده بود كه اسلام برخلاف مسحيت كم تر از منطق پيروي مي‌كند.»

به دنبال این اظهارات مضحک، بلافاصله توپخانة اسلام و مسلمین شروع به کار کرد. در ایران دستار بندی به نام «احمد خاتمی» ادعا کرده که:

«پاپ به اسلام اهانت کرده و اسلام صلح طلب و انسان دوست را به خشونت و جنگ طلبی متهم کرده وادعا کرده که در اسلام برخلاف مسیحیت تعقل معنا ندارد.»

اینکه رهبر کلیسای کاتولیک سابقة درخشان مسیحیت در جنگ‌های صلیبی، آتش تفتیش‌عقاید و همکاری‌های صمیمانة کلیساها، به ویژه کلیسای کاتولیک با هیتلر و موسولینی را فراموش کرده، به این دلیل است که امروز در دموکراسی‌ها، به شیوة شیعیان، «تقیه»ا رایج شده. همه، علیرغم تغذیه از جنگ، کشتار و چپاول ملت‌های جهان سوم،‌ با خشونت هم بسیار مخالف‌اند! ولی اینکه «احمد خاتمی» اسلام را «صلح طلب و انساندوست» می‌خواند نشان می‌دهد که نوع جدیدی از تقیه هم در میان شیعیان مرسوم شده، و آن وارونه جلوه دادن «واقعیت‌های دین اسلام» است. «واقعیت‌های» اسلام، در تقابل با تعریف و تمجید دستاربندان، عبارت است از اعمال محمد و جانشینانش که در «تاریخ» به ثبت رسیده است. یعنی کشتار و چپاول غیرمسلمانان از عربستان تا اندلس! واقعیت این است که علیرغم ماهیت یکسان یهودیت، مسیحیت و اسلام در توحش، ماهیت پیامبران این ادیان بسیار متفاوت است. نه موسی و نه عیسی دین خود را به زور شمشیر تحمیل نکرده‌اند. و از این نظر با محمد در تقابل کامل قرار دارند. یکبار دیگر یادآور ‌شویم که ماهیت اسلام و یهودیت و مسیحیت در توحش و تحجر یکسان است، تفاوت را تنها در منش پیامبران این ادیان باید دید، و نه در کتب مقدسشان. امروز اگر در جهان مسیحی فضای نسبتاً متمدنی ایجاد شده، فقط و فقط به دلیل خارج شدن تدریجی اهرم‌های ثروت و قدرت از چنگ کلیساهاست. و این روندی است که از دورة رنسانس آغاز شده، و توانسته ایجاد نهاد‌های مدنی غیرمذهبی را ممکن کند. ولی پاپ، مانند «احمد خاتمی» و دیگر دستار‌بندان جهان، با این واقعیت‌ها بیگانه‌اند. به باور پاپ، دموکراسی در اروپای امروز از معجزات مسیحیت است! و به باور سید احمدخاتمی، پاپ اسلام را نمی‌شناسد:

«جای تاسف دارد که رهبر مسیحیان آنقدر وقیحانه سخن بگوید و از اسلام مطلع نباشد، دعوت می‌کنیم اسلام را بشناسند [...] اینگونه هتاکی‌ها نور اسلام را بیشتر خواهد کرد [...] مطمئنا مسلمانان به این سخنان واکنش نشان می‌دهند.»



بهتر است بگوئیم که پاپ مسیحیت را نمی‌شناسد، چون حوزه‌های علمیة مسیحیت در اروپا، مراکز مطالعاتی در مورد اسلام و دیگر ادیان دارند و شناخت آخوندهای مسیحی، از اسلام به مراتب از شناخت دستاربندان مسلمان وسیعتر است. به عنوان مثال، بهترین و جامع‌ترین مطالعات در مورد مانی و مانویان در مرکز مطالعات کلیسای کاتولیک در بلژیک صورت گرفته. ولی این امر مانع از این نشده که رهبر کاتولیک‌ها از منطقی بودن و عقلانیت مسیحیت سخن گوید:

«[...] چهارشنبه گذشته در آلمان بطور تلویحی پاپ همچنین نبود ارتباط بین اسلام و منطق و عقل را محکوم کرد و گفت این ویژگی ها دین اسلام رادر نقطه مقابل مسیحیت قرار می دهد.»

مسلما اگر در جهان اسلام، به جای حماقت و تعصب، شناخت منسجمی از مسیحیت وجود می‌داشت، به راحتی پاسخ پاپ بندیکت داده می‌شد، و رسانه‌های اسلام،‌ ما را از مهملات اخوان المسلمین، اخبار تظاهرات در کشورهای بسیار پیشرفتة عضو پیمان سنتو یا اعضای همکاری‌های خلیج فارس در امان نگاه می‌داشتند. ولی از آنجا که در جهان پیشرفته و متمدن اسلام، امثال روح الله خمینی و علی خامنه‌ای آیت‌الله شده‌اند، هیچکس به واتیکانی‌ها نمی‌گوید راه رفتن عیسی روی آب، باردار شدن مریم از خداوند، و به آسمان رفتن عیسی چه ارتباطی با عقل و منطق می‌تواند داشته باشد؟ یا به شمار آوردن خرگوش در ردة جانوران نشخوار کننده، که در کتاب مقدس آمده، آیا بجز نمادی از نادانی چیز دیگری است؟ تنها ارتباط مسیحیت با عقل و منطق این است که امروز جوامع دموکراتیک اروپا، بجای اعمال قوانین توحش و تحجر مسیحیت، قوانین خود را بر اساس ارزش‌های مدرنیته وضع می‌کنند و به همین دلیل توحش کلیسا از جامعة جهانی پنهان مانده. شاید وقت آن رسیده که دستاربندان مسلمان بجای آموزش توضیح المسائل مجلسی و خمینی در باب طهارت، زنا با مرغ و ماهی و جماد، به مطالعه در مورد ادیان دیگر بپردازند تا وقتی یک کشیش کاتولیک زیادتر از دهانش حرف می‌زند، بجای مهمل‌گوئی متقابل، قادر باشند پاسخ مناسبی به شرکای مسیحی خودشان بدهند. و به یاد داشته باشند که اگر امام‌شان هنوز «شربت» نخورده بود، حتماً می‌‌فرمود، ‌«با پای چپ به دنیای مجازی وارد نشوید!»


پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵


تریاک و دمکراسی!
...

چندی پیش عده‌ای از بانوان فرهیختة ایرانی در لندن پیرامون تهاجم نظامی ایالات‌متحد به افغانستان و عراق گفتگو می‌کردند. و گفتگو چنان عالمانه بود که بی‌بی‌سی هم آنرا منعکس نمود. یکی از نخبگان که پزشک بود، و نامش را نمی‌برم تا خود نیز از بی‌خردیش بی‌خبر بماند،‌ گفته بود حمله به افغانستان بسیار «بجا» بوده،‌ چون دموکراسی را در اینکشور برقرار کرد! البته این سخنان حکیمانه را در چارچوب «چارپائی بر او کتابی چند» می‌باید بررسی کرد،‌ ولی برای آنکه ایرانیان از میزان «دموکراسی‌پروری» گاوچران‌ها در افغانستان و منطقه کمی آگاه شوند، لازم دیدم گوشه‌هائی از سعی و کوشش بی‌امان یانکی‌ها برای استقرار دموکراسی در افغانستان را بازگو کنم.

به گفتة برژینسکی مشاور امنیتی کارتر، ‌بر خلاف تبلیغات دولتی در ایالات متحد، حدود 6 ماه قبل از تهاجم نظامی شوروی به افغانستان، به فرمان جیمی کارتر، عملیات نظامی خرابکارانه آمریکا در افغانستان آغاز شده بود. البته گابریل کولکو نیز در «عصرنوین جنگ»، به حضور عوامل شاه ایران در آشوب‌هائی اشاره دارد که آخوندها در «مبارزه» با اصلاحات ارضی در افغانستان به راه انداخته بودند. برژینسکی می‌گوید من در یادداشتی به پرزیدنت کارتر یادآور شدم که این عملیات تهاجم نظامی شوروی را به همراه خواهد آورد. و در عمل نیز چنین شد. در ژوئیه سال 1979، وسیع‌ترین عملیات مخفی دولت ایالات متحد، بر علیه دولت ببرک کارمل در افغانستان آغاز شد. همکاری سرویس‌های «نظامی ـ امنیتی» پاکستان در این عملیات نقش مهمی داشت. ایالات متحد با هدف آغاز و گسترش یک جنگ تمام عیار از سوی تمامی کشور‌های مسلمان بر ضد کمونیسم یا بهتر بگوئیم بر ضد اتحاد جماهیر شوروی، 35 هزار بسیجی از 40 کشور مسلمان در اختیار داشت که با همکاری اسامه بن‌لادن بسیج شده‌ بودند. آغاز این عملیات در افغانستان، پس از شش ماه، در 24 دسامبر 1979، به تهاجم نظامی اتحاد جماهیر شوروی می‌انجامد. و پیامد توطئة گروه کارتر در منطقه، کودتای ضیاءالحق در پاکستان، کودتا در ترکیه و براندازی 22 بهمن در ایران است. به دنبال حملة شوروی به افغانستان، ده‌ها هزار داوطلب ابتدا به مدارس مذهبی پاکستان فرستاده می‌شوند و پس از کسب «علوم لازم» آنان را جهت مبارزه با کمونیسم، به افغانستان اعزام می‌کنند. پس از مدتی تعداد جهادیون به یکصد هزار تن بالغ می‌شود. و قسمت اعظم هزینه‌های نظامی این گروه وحشی، یعنی «مجاهدین» نیز، از طریق تجارت مواد مخدر تأمین می‌شود.

در سال 1987، گروه کثیری از مستشاران نظامی آمریکا، به همراه 65 هزار تن سلاح، در ستاد ارتش پاکستان نزدیک جاده راولپندی حضور به هم می‌رسانند. در واقع، سازمان سیا با استفاده از سرویس‌های اطلاعاتی مخفی پاکستان، در آموزش مجاهدین نقشی کلیدی به عهده می‌گیرد. و در کنار آموزش نظامی، آموزش‌های «دینی» نیز از نقش مهمی برخوردار است! موضوع کلیدی آموزش‌های دینی این است که، ارتش «ملحد» شوروی به تقدس اسلام تجاوز کرده! و ملت اسلامی افغانستان می‌باید خود را از رژیم سوسیالیست ببرک کارمل و سلطة مسکو برهاند. همکاری نزدیک میان سرویس‌های امنیتی پاکستان و ایالات متحد، با کودتای ضیاءالحق به اوج رسید، به صورتی که پس از این کودتا، پاکستان حتی بیش از آمریکا نیز «ضد شوروی» شده بود!

تاریخچة قاچاق مواد مخدر نیز ارتباط نزدیک با فعالیت‌های مخفی سیا دارد. قبل از تهاجم شوروی به افغانستان، تولید بومی هروئین تقریباً وجود خارجی نداشت. طبق پژوهش‌های آلفرد مک کوی، در سال‌های اولیه عملیات سیا در افغانستان، نواحی مرزی بین دو کشور تبدیل به نخستین مرکز تولیدکنندة هروئین در بازار جهانی می‌شود، که 60 درصد مصرف امریکا را نیز تأمین می‌کند. و طی پنجسال، تولید هروئین از صفر به بیش از یک و نیم میلیون تن در سال 1985 بالغ می‌گردد.

هنگامی که مجاهدین افغانستان را تصرف کردند، به روستائیان فرمان دادند که به عنوان مالیات انقلابی به کشت خشخاش بپردازند و در آنسوی مرز، در پاکستان، رهبران افغان و گروه‌های بومی صد‌ها لابراتوار تولید هروئین تحت نظارت «آی‌سی‌آی» ـ سازمان امنیت نظامی پاکستان ـ به پا کردند. طی اینمدت، سازمان‌های مبارزه با مواد مخدر در ایالات متحد موفق نشدند حتی یک محموله از مواد مخدر را توقیف کند! و مقامات ایالات متحد با هر گونه تحقیق در مورد تولید مواد مخدر در افغانستان و پاکستان به شدت مخالفت کردند، به این دلیل که تولید مواد مخدر با نبرد بر ضد «ملحدان» در ارتباط مستقیم قرار می‌گرفت! در سال 1995، ریچارد کوگان، مسئول عملیات سیا در افغانستان، تأکید کرد که امریکا مبارزه با مواد مخدر را فدای جنگ سرد کرده است! «ما تمام هم خود را برای ضربه زدن به اتحاد جماهیرشوروی می‌کردیم و فرصت و امکان بررسی در مورد مواد مخدر را نداشتیم. و البته عذری نداریم ولی به هدف اصلی خود دست یافتیم و شوروی‌ها افغانستان را ترک کردند.» ولی حمایت سیا از مجاهدین همچنان ادامه داشت و ابتکارات نوینی در آسیای مرکزی، بالکان و قفقاز به خرج داده شد.

آسیای مرکزی صرفاً به دلیل وجود منابع نفت و گاز از اهمیت برخوردار نیست. سه چهارم تولید جهانی تریاک نیز از این منطقه به دست می‌آید. تولیدی که از 100 تا 200 میلیارد دلار در آمد سالیانه به همراه می‌آورد! یعنی یک سوم در آمد سالانه تجارت جهانی مواد مخدر! علاوه بر این، از این راه میلیاردها دلار عاید بانک‌ها، مؤسسات مالی و اطلاعاتی و سازمان‌های مافیائی می‌شود. پس از فروپاشی اتحادجماهیرشوروی،‌ تولید خشخاش چند برابر شد و شورش‌های مسلحانه نیز به همچنین! وهابی‌های سعودی به کشورهای آسیای مرکزی راه پیدا کردند،‌ و عملیات خرابکارانه از طرف آن‌ها سازماندهی شد. در پاکستان حزب جماعت اسلامیه از بی‌نظیر بوتو حمایت کرد و پس از سقوط دولت حکمتیار در افغانستان، در سال 1995، طالبان کنترل افغانستان را به دست گرفت، و اردوگاه‌های تعلیم مجاهدین را به گروه‌هائی از جماعت اسلامی سپرد که نقش اساسی در بسیج مجاهدین در بالکان را نیز همزمان به عهده گرفتند. همچنین کمک‌های سیا به گروه‌های جنگ طلب افغان پس از خارج شدن شوروی همچنان ادامه یافت. درآمد حاصل از مواد مخدر برای آموزش و تجهیز ارتش بوسنی به کار ‌رفت، و مزدوران «مجاهد» دوش به دوش تروریست‌های «اوچه‌کا» می‌جنگیدند. در سال 1990، «اوچه‌کا» از سوی ارتش ناتو و نمایندگی سازمان ملل در کوسوو نیز حمایت می‌شد! و اگر به یاد داشته باشیم حاکمیت ضدامپریالیست «روضه خوانان» نیز چند سر پاسدار روانة «کوسوو» کرد تا ارتش ناتو در تجارت مواد مخدر، زنان و کودکان دست تنها نماند!




..........................

ارقام،‌ برگرفته از مقالة میشل شوسودوسکی

Michel Chossudovsky
Centre de recherche sur la mondialisation (CRM)
Professeur de sciences économiques, Université d'Ottawa
L'aut'journal, Montréal, octobre 2001

چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۵


فلفل و سیاست!
...

همانطور که در وبلاگ «نعلین صورتی» نوشته بودم، همزمان با شرفیابی محمد خاتمی به درگاه ارباب، در ایران نیز یک جنگ زرگری تمام عیار از سوی عمله اکره حکومت به راه افتاده، تا از طریق زدن نعل وارونه، وجهه‌ای برای محمد خاتمی دست و پا شود! در این راستا،‌ عرصة مطبوعات کشور و سایت‌های اپوزیسیون خارج نشین، جولانگاه نفس‌کش‌طلبی‌های «فاطمه رجبی»، ماشالله قصاب مؤنث حاکمیت شد. ولی از آنجا که «سنت شریفه» یک زن را نصف مرد می‌داند، نفس‌کش طلبی‌های فاطمه قصاب کفایت نکرد، و به ناچار ماشالله قصاب‌اصلی، یعنی شریعتمداری، سرپرست کیهان، وارد صحنة انتقاد از خاتمی شد، تا بلکه امدادهای غیبی سروسامانی به اوضاع آشفته مزدوران استعمار بدهد! سپس رسانة سرداراکبر در تبعید هم شروع کرد به انتقاد از شریعتمداری! ورود فعلة استعمار به صحنة انتقادهای «کشکی» از خاتمی، مرا به یاد حکایت ملانصرالدین خودمان می‌اندازد که چندان هیزم بر پشت خر بینوایش گذاشته بود که خر را توان راه رفتن نبود، و ملا درماند که چه کند؟ یک دهاتی که ملا را چنین درمانده دید، چند فلفل قرمز به او داد و گفت، «یکی از این‌ها را باز کن و به کپل الاغت بمال». ملا چنین کرد و خر بیچاره از شدت سوزش شروع به دویدن کرد. چنان تند می‌دوید که ملا نمی‌توانست به او برسد. پس به فکر چاره افتاد. و عاقبت یکی از همان فلفل‌ها را هم به کپل خودش مالید، و در اثر سوزش شروع به دویدن کرد. چندان دوید تا به خانه رسید، با این وجود نمی‌توانست آرام گیرد. پس عیال را ندا داد که، «ای خدیجه بیا و مرا از دویدن باز دار»! خدیجه کمی به دنبال ملا دوید، ولی ملا چنان تند می‌دوید که امکان نداشت کسی به گرد او برسد. پس خدیجه نفس زنان ایستاد و ملا که خشمگین شده بود فریاد زد، «تو هم از همان فلفل‌ها بمال، تا بتوانی مرا بگیری!»

بله، حاکمیت «تحجر ـ توحش» به وضعیت نصرالدین افتاده، و هر کس یک فلفل قرمز به کپل مالیده، در عرصة «انتقاد» از محمد خاتمی شروع به دویدن کرده! به زودی علی‌خامنه‌ای هم در ماراتون جنگ زرگری شرکت خواهد کرد، و آنوقت حتماً برای سیا و اربابان هم باید فلفل قرمز ببریم! البته هنوز مسابقات داخلی است! و مسلماً وزنه حسین شریعتمداری که بجای خاتمی در رأس کیهان قرار گرفته، از وزنة فاطمه قصاب و اعوان و انصارش سنگین‌تر است، بنا براین تا روشن شدن نتیجة این مسابقه، امروز به تحلیل اهم فرمایشات گهربار سرپرست کیهان در باب سرزنش خاتمی می‌پردازیم.

حسین شریعتمداری، جهت به دست آوردن دل «شوت و پرت‌ها»، سعی کرده با تأکید بر یکسان بودن نظرات احمدی نژاد و خمینی، بر نفرت مردم از وی دامن زده و همزمان با ادعای اینکه نظرات خاتمی در تخالف با احمدی نژاد و روح الله خمینی است، به مردم مژده دهد که آنچه در آسمان‌ها می‌جویند در زمین حی و حاضر فراهم آمده! و آب، یعنی محمد خاتمی، در کوزه است و آنان تشنه لبان می‌گردند! شریعتمداری سخنان خود را با نام نامی پروردگار، جرج بوش، آغاز می‌کند:

«[...] آرزوي بوش تا اندازه‌ای [...] برآورده شده و از آقاي خاتمي سخنانی متفاوت و در مواردي متناقض با سخنان احمدي نژاد شنيده است و از آنجا كه [...] مواضع آقاي احمدي نژاد، ترجمان نظرات حضرت امام(ره) است [...] خشنودي بوش از برخي اظهارات آقاي خاتمي خيلي بيشتر از آن است كه هيئت حاكمه آمريكا انتظار داشتند.»

حسین شریعتمداری در گام دوم «روند» نعل وارونه، سخنان خاتمی را نفی سخنان خمینی می‌خواند، تا همة هالوهای ایران بدانند و آگاه باشند که خاتمی انقلاب کرده و به نبرد با خمینی برخاسته!

« جناب خاتمي اساسي ترين و بنيادي ترين مواضع تعريف شده امام راحل(ره) را نفي مي‌كند»

در اینکه خاتمی، مانند همه فاشیست‌ها، کارش سرقت شعار و مطالبات گروه‌های دیگر است، بحثی نیست. روش فعلة فاشیسم این است که با تهاجم به شعار‌های سیاسی دیگر گروه‌ها، سعی در خلع سلاح سیاسی آنان دارند. و از هنگامی که خمینی در «نوفل لو شاتو» تخلیه شد، همین شیوه مورد استفاده «رهبران سیاسی» بوده. در نتیجه هیچ جای تعجب نیست، خاتمی امروز در تقابل ساختگی با خمینی قرار می‌گیرد، و فردا دوباره مهملات خمینی را تکرار خواهد کرد. شیوه فاشیست‌های مسلمان دهه‌هاست که در ایران شناخته شده، و شریعتمداری کور خوانده اگر می‌پندارد با انتقاد دروغین از خاتمی، می تواند تنور فاشیسم را در ایران گرم نگاهدارد. ولی از آنجا که تحلیل سخنان شریعتمداری می‌تواند همزمان خود او و خاتمی را رسوا کند، بهتر است بپردازیم به ادامة فرمایشات سرپرست کیهان. شریعتمداری در مورد پاسخ خاتمی به خبرنگار واشنگتن پست خاتمی را فراوان سرزنش می‌کند. خبرنگار واشنگتن پست از خاتمي پرسیده:

« [...] نظرتان درباره كشوري كه شيطان بزرگ خوانده شده است چيست؟ و خاتمی فرموده [...] «حتي امام خميني(ره) كه اين عبارت از ايشان است به سياست هاي آمريكا اشاره داشتند نه مردم آمريكا يا خود آمريكا»


دلیل سرزنش سرپرست کیهان جواب مضحک خاتمی نیست، که سیاست‌های آمریکا را مستقل از مردم آمریکا دانسته! بلکه شریعتمداری از این امر پریشان خاطر است که محمد خاتمی در پاسخ خود سعی بر «تحریف» مهملات خمینی و بهره‌برداری از آن به نفع خود داشته! ظاهراً شریعتمداری همین امروز از غار اصحاب کهف خارج شده که شیوه‌های محمد خاتمی را، به عنوان یک فاشیست فرهیخته نمی‌شناسد! خاتمی، 27 سال است به سفسطه و مغلطه و تحریف مشغول است و نوچه‌اش شریعتمداری، به گونه‌ای حرف می‌زند که گویا هم امروز از «تکنیک فرهیختگی» ایشان آگاه شده!

«بايد از آقاي خاتمي پرسيد؛ يعني حضرت امام(ره) به اندازه جنابعالي [...] درك سياسي نداشتند؟! و يا به اندازه شما از توان لازم براي بيان مقصود خويش برخوردار نبودند؟»

البته در این امر که خمینی «درک سیاسی» و به طور کلی«درک» هم داشته، بین فقها اختلاف نظر فراوان است، ولی تا آنجا که ایرانیان به یاد دارند، خمینی هم به شیوة محمد خاتمی، عمری را به پرت و پلاگوئی گذراند! بگذریم! چون سخنان شریعتمداری به نقطه حساس رسیده، یعنی مخالفت صریح خاتمی با نظر خمینی در مورد به رسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل:

«برخلاف نظر صريح حضرت امام [...] موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخته‌اند».

این حساسیت بیش از حد به موجودیت اسرائیل را هنگامی می‌توان درک کرد، که بدانیم حاکمیت ایران خود مزدور صهیونیسم بین‌الملل است و موجودیت خود را مرهون جنگ دون‌کیشوت‌وار با حاکمیت اسرائیل! و پارس کردن فاشیست‌های مسلمان بر علیه اسرائیل ترفندی است که از یکسو منجر به تقویت مواضع افراطیون مذهبی در اسرائیل می‌شود و از سوی دیگر تنور بحران را در داخل مرز‌ها گرم نگاه می‌دارد. می‌دانیم که موجودیت فاشیست‌های مسلمان در منطقه به همین «جنگ دروغین» وابسته است. ولی موضع‌گیری فاشیست‌ها بر ضد اسرائیل هنگامی مضحک‌تر می‌شود که بدانیم مشروعیت اسرائیل، به مراتب از مشروعیت شبه کشور پاکستان بیشتر است! چرا که اگر اسرائیل موجودیت استعماری دارد، پاکستان موجودیتی به مراتب بیشتر استعماری دارد! یهودیان اروپا به دلیل فجایع هیتلر به طور خاص، و یهودستیزی اروپائی‌ها به طور کلی، این حق را دارند که سرزمینی از آن خود داشته باشند. اگر استعمار یهودیان را وسیلة پیشبرد منافع خود در منطقه کرده، اگر ارتش اسرائیل ناچار به پادوئی پنتاگون در منطقه شده، اسرائیل یک دموکراسی است که در بحبوحة جنگ در لبنان، شهروندانش حق تظاهرات بر ضد جنگ داشتند. و در گیرودار همین جنگ، رسانه‌های اسرائیل مصاحبة نوام چامسکی را در مخالفت با تهاجم به لبنان منتشر کردند. ولی انتشار همین مصاحبه در ایالات متحد ممنوع اعلام شد!

به نظر من حضور اسرائیل در منطقه به عنوان تنها دموکراسی موجود جای خوشوقتی هم دارد، هر چند که جنایات ارتش اسرائیل را محکوم می‌کنم. حال باز گردیم به مسئلة عدم مشروعیت اسرائیل و مشروعیت شبه کشوری به نام پاکستان! بد نیست بدانیم که جهت ایجاد کشور «پاک‌ها»! بیش از یک میلیون هندی کشته، و 12 میلیون هندی دیگر آواره شدند، تا محمدعلی جناح مزدور در مرز چین و هند، تنور استعمار انگلیس را گرم نگاهدارد. چرا «پاک‌ها» نمی‌خواستند در کشوری باشند که هیچکس متعرض آنان نبود؟ به این سئوال ساده کسی پاسخ نمی‌دهد، ولی از محمد علی جناح منفور در ایران تقدیر هم می‌شود! و خاتمی هم ادعا می‌کند که مخالفتش با اسرائیل «اخلاقی» است! تا سرپرست کیهان بتواند، به «اخلاقیات» خاتمی اعتراض کند! به عبارت دیگر، خوانندة مهملات شریعتمداری، باید بپذیرد که خاتمی «اخلاقیات» ضد خشونت هم دارد! که البته سوابق «ضد خشونت» ایشان از یادها هرگز زدوده نخواهد شد! به دلیل همین «اخلاقیات» است که خاتمی از جیمی کارتر جنایتکار به عنوان شخصیتی یاد کرده که «گذشته و جايگاهش در راه مبارزه با فقر و كاهش تنش صرف شده!» قضاوت به عهده خوانندگانی است که سوابق جیمی کارتر را در آمریکای لاتین و خاورمیانه می‌شناسند!

حال بازگردیم به فرمایشات شریعتمداری که ظاهراً بیش از یک فلفل قرمز مصرف کرده‌اند تا در کم سوادی و نادانی از خاتمی هم گوی سبقت بربایند! به گفتة سرپرست کیهان، خاتمی هولوکوست را «واقعیت مطلق تاریخی» نامیده! و البته هیچ فرهیخته‌ای به حجت‌الاسلام یاد آور نشده که «واقعیت یا رخداد تاریخی»، بنا بر تعریف «نسبی» است نه «مطلق»! آنچه «مطلق» است، در تاریخ جائی ندارد. «مطلق» جایش در فلسفه کلاسیک است، نه در «واقعیت تاریخی!» اینهمه، نتیجه نشست و برخاست با سروش، جهانبگلو و سیدحسین نصر است، که نه تنها حجت‌الاسلام، بلکه، شریعتمداری را هم چنان به پریشانگوئی انداخته‌اند! که به تحریف پژوهش‌های روژه گارودی برخاسته و ادعا می‌کند روژه گارودی، هو لوکوست را یک دروغ خوانده! کسانی که اثر روژه گارودی را خوانده باشند، می‌دانند که وی به این امر اساسی اشاره دارد، که اتاق‌های گاز برای سوزاندن اجساد بوده نه برای زنده سوزاندن یهودیان. در واقع نازی‌ها یهودیان را جهت کار اجباری به اردوگاه می‌فرستادند. ولی اینحرف‌ها برای چماقداران عرصة مطبوعات ایران اهمیتی ندارد! اینان از علم، فرود آوردن چماق به طرق علمی را می‌شناسند! و به همین دلیل سر پرست کیهان از اظهارات غیر علمی خاتمی بسیار ناخوشنود است:

«اظهارات غيرعلمي آقاي خاتمي در حالي است كه بسياري از محققان برجسته اروپايي و آمريكايي[...] ثابت كرده‌اند «هولوكاست» فقط يك افسانه است كه صهيونيست‌ها و آژانس بين‌المللي يهود با حمايت آمريكا و چند كشور اروپايي جعل كرده‌اند».

فکر می‌کنم بررسی مهملات سر پرست کیهان تا همینجا کفایت کند، دنبالة نعل وارونه، ارزانی سرپرست محترم و خوانندگان کیهان! از آنجا که محمد خاتمی مانند شریعتمداری از سازمان امنیت به سرپرستی کیهان رسیده، بهتر است هر دو را به حال خود رها کنیم، تا با اظهارات «علمی‌شان» مسائل جهان را حل کنند! هرچه باشد، شغال بیشة مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی!


منبع عارف نیوز مورخ 21 شهریور ماه 1385

سه‌شنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۵


بلای «کمبود» بحران!
...
در پی آرامش نسبی در بحران ساختگی هسته‌ای، و ناکام ماندن تلاش‌های حاکمیت مزدور ایران در راه جنگ افروزی، «بحران» شرق وارد میدان شده! امروز همه می‌دانند که «بحران» در ایران باید پایدار نگاهداشته شود، تا از اینراه منافع استعمار لطمه‌ای نبیند. اگر بحران جنگ کاهش یافته، می‌باید بحران‌های دیگری ایجاد شود، تا تداوم فشار بر ملت ایران محفوظ بماند. بله، در سایة همین بحران‌هاست که منافع استعمار تأمین شده، می‌شود و در آینده نیز خواهد شد. امروز در سایت «روشنگری»، آقای «علی شمس» از فروکش کردن بحران هسته‌ای به عنوان یک فرصت برای ملت ایران یاد کرده بود. واقعیت این است که اگر ملت ایران در سایه درایت و هوشمندی، و نه در سایه خیانت گروه‌های مزدور و مخالف‌خوان، بتواند از فریب تحریک افکار عمومی، که با همیاری ساواک و استعمار سازماندهی می‌شود، بگریزد، فرسایش و مرگ این حاکمیت مزدور را در کوتاه مدت شاهد خواهیم بود. نه از طریق جنگ، نه از طریق براندازی، که از طریقی خردمندانه.

اگر حماقت باعث مرگ می‌شد، مسلماً بسیاری از مشکلات جهان و به ویژه مشکلات جامعه ایران حل ‌شده بود. و رسانه‌ها و سایت‌هائی که دیروز برای تقدس «محمد» و «احترام به ادیان» سینه می‌زدند، امروز مدافع آزادی بیان نمی‌شدند. و ساواک نیز برنامة تحریک افکار عمومی را تعطیل می‌کرد. روزی که به دنبال پیروزی حزب کارگر در انگلستان، محمد خاتمی را از صندوق نمایشات مضحک انتخاباتی ایران بیرون کشیدند، برنامة تحریک افکار عمومی و ایجاد بحران بر این محور دور می‌زد که گروهی اوباش به «نخبگان» حکومتی حمله کنند و رسانه‌ها هم برای «حفظ آزادی‌ها» به سینه‌زنی و روضه‌خوانی مشغول شوند. به یاد داریم که دختر سردار اکبر سازندگی، از نوچه‌های پدرش خواسته بود در رسانه‌ها از او انتقاد شود، به مراسم سخنرانی‌اش حمله شود، تا او هم مانند پدر محترم‌اش مظهر آزادیخواهی جلوه کند! به یاد داریم که گروه اوباش ساواک به امثال مهاجرانی و نوری حمله می‌کردند و چه هیاهوئی بر سر هیچ به راه می‌افتاد. به یاد داریم که نویسندگان و فعالان سیاسی ربوده شده و به قتل رسیدند، یک «مینی تصفیه» هم در ساواک به راه افتاد و سعید امامی «جام زهر» نوشید تا همین رسانه‌ها، عاملان اصلی سرکوب و کشتار، محمد خاتمی، را به عنوان قهرمان مبارزه با کشتار و سرکوب معرفی کنند! و به یاد داریم که در فردا روز انتشار کاریکاتور محمد، همة «آزادی‌چی‌ها» و «دموکراسی‌چی‌های» ایرانی، پرچم «احترام به ادیان» بر افراشتند. و مقاله‌ای که برای دفاع از آزادی بیان به سایت «آینده نگر» فرستادم به همین دلیل در ستون «آزاد» منتشر نشد!

و به دنبال همین جنجال بر سر کاریکاتور محمد، عبدالکریم لاهیجی، که مدعی حقوقدانی هم هست، با استناد به ممنوعیت یک تصویر تبلیغاتی، به این نتیجه رسید که بله، «کاریکاتور مقدسات را باید ممنوع کرد.» آقای لاهیجی همان کسی است که «بل بل کنان»، به دنبال شیرین عبادی راه افتاده بود تا نوبل صلح در تلویزیون‌های دولتی فرانسه وکیل مدافع اسلام شود! و همین آقای لاهیجی امروز مدافع دموکراسی هم شده!

پس از تظاهرات دجال استعمار در ایران و اروپا بر ضد کاریکاتور محمد، کاریکاتور یک سوسک باعث شد که آذربایجان صحنه درگیری شده و عده‌ای هم دستگیر یا سر به نیست شوند. آن روزها نوشتم که اگر تقدس را به عرصة مطبوعات راه دهیم دامنه‌اش به خدا و پیامبر محدود نخواهد ماند. و امروز که رسانه «شرق» به بهانه انتشار یک کاریکاتور تعطیل شده، لازم می‌دانم چند نکتة اساسی را یادآور شوم. نخست آنکه بازار گرمی ساواک از طریق تحریک افکار عمومی جهت تامین وجهه برای رسانه‌ای چون روزنامة «شرق» به هیچوجه کارساز نخواهد بود. این رسانه، ارگان «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکاست که به مراتب از جمهوریخواهان تحجر و توحش بیشتری دارند. ولی این امر دلیلی برای توقیف هیچ رسانه‌ای نمی‌تواند باشد. هر رسانه به منزله یک «صدا» است و هر صدا، برخاسته از گروهی از افراد جامعه است، و به همین دلیل نیز محترم است. این یک اصل به شمار می‌رود، اصل آزادی مطبوعات، خارج از گرایشات سیاسی‌اشان.

حال باز گردیم به شیوة شناخته شدة «تأمین وجهه برای حکومتی‌ها از طریق تنبیه!» به یاد داریم که ساواک منفور ایران، که وظیفه‌اش سرکوب ملت جهت حفظ منافع استعمار است. از طریق شبیه سازی، گروهی از فعلة فاشیسم را به عنوان زندانی سیاسی روانه اوین کرد، تا بعد هم اینان را جهت تبلیغ برای حکومت روانه اروپا و آمریکا نماید. و حضور خاتمی در مراکز علمی آمریکا، دنبالة همین حرکت است. این حرکت در داخل از طریق یاوه‌گوئی‌های امثال «رجبی» و «یکی‌به‌دو‌های» مضحک میان مخالفان کاذب تقویت می‌شود. از سوی دیگر گلة فرهیختگان «سرقبرآقا»، مانند مهاجرانی و یکی از همسران هفتگانه‌اش، به همراه وبلاگ نویس «شهرما» و رسانة سرداراکبر در تبعید، باز هم برای دفاع از «دموکراسی» به نفس‌کش طلبیدن افتاده‌اند. و از آزادی‌های دوره خاتمی و حکمت بی‌انتهای روح‌الله، داستان‌ها برایمان می‌گویند! گویا ایرانیان فراموشی گرفته‌اند! ولی چنین نیست! خاتمی همان احمدی نژاد است، با دستار و نعلین. و بی‌بی‌سی، هاروارد و کلیسای جامع واشنگتن بی‌جهت روی حجت‌الاسلام «استعمار» سرمایه‌گذاری می‌کنند. هر قدر احمدی نژاد را مضحک‌تر از آنچه هست بنمایانند، خاتمی آراسته نخواهد شد. گذشتة خاتمی، به عنوان مامور سازمان امنیت، سرپرست کیهان، وزیر ارشاد و رئیس جمهور، از یاد‌ها زدوده نشده و نخواهد شد. حال باز گردیم به کاریکاتور شرق و تصمیم مضحک هیئت نظارت بر مطبوعات در حاکمیت «توحش ـ تحجر» ایران.

بنا بر یک اصل مسلم حقوقی، «منظور» هیچ کس را نمی‌توان به محاکمه کشاند. «منظور» افراد اگر مشهود نباشد نمی‌تواند به عنوان جرم معرفی شود. و اگر مشهود باشد باید در کلام و کردار آنان به صراحت دیده شود. بر اساس همین اصل مسلم، هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند به کاریکاتور شرق بنگرد و این نتیجة ابلهانه را بگیرد که منظور کاریکاتوریست، احمدی نژاد بوده! ولی در حاکمیت روضه‌خوان‌ها، که بر «غیب»، «نامشهود» و «حقیقت آسمانی» تکیه دارد، «منظور» افراد بنا بر منافع استعمار «کشف» می‌شود! اگر کسی از بد روزگار، گذارش به ساواک دورة پهلوی یا به ساواک روضه‌خوان‌ها افتاده باشد، می‌داند که بازجو، بدون در دست داشتن سند و مدرک، با یک نگاه «عمیق و علمی» منظورش را «کشف» خواهد کرد، و بر اساس همان «منظور» به حسابش رسیدگی خواهد شد! بله، وظیفة سازمان‌های حافظ منافع استعمار در ایران، کشف «منظور» است. و دیروز هم به دنبال آرامش نسبی در جبهة بحران هسته‌ای، ساواک چندین و چند «منظور» در رسانة «شرق» و اشعار متوسط سیمین بهبهانی کشف کرد، تا میزان بحران را ثابت نگاهدارد.

حال روی سخن با رسانه‌چی‌های «متولی» آزادی است. آن روز که برای «محمد» سینه چاک می‌دادید، فراموش فرمودید که اگر محمد مقدس است، احمدی نژاد و هر موجود دیگری نیز می‌تواند تقدس یافته، وسیله جنجال و بحران شود. همانطور که بارها نوشته‌ام مفاهیم به صورت عام می‌باید تعریف شوند تا شامل موارد خاص نیز بشوند. اگر تقدس را به رسمیت بشناسیم، تقدس برای هر کس و هر چیز می‌تواند وجود داشته باشد. به عنوان مثال، اگر آزادی هست برای همگان خواهد بود. این ویژگی «عام» بودن،‌ فاشیست‌ها را خوش نمی‌آید. چرا که اگر در نظام‌های دموکراتیک، تقدس را از عرصة سیاست کنار گذارده‌اند، به این دلیل است که در یک دموکراسی همة تقدس‌ها،‌ بطور عام می‌توانند آزادانه حضور داشته باشند، ولی هیچ تقدسی نمی‌تواند بطور خاص، «رسمیت» یافته، و خود را به عنوان سیاست جاری بر «عام»، یعنی بر جامعه تحمیل کند. به عبارت دیگر، حاکمیت سیاسی، خارج از همه «تقدس‌ها» بر جامعه اعمال می‌شود. به همین دلیل «لائیسیته» شرط لازم و کافی در هر نوع دموکراسی به شمار می‌رود. و کسانی که مانند آن پاسدار بی سر و پا، چماق «دموکراسی دینی» به دست گرفته‌اند بهتر است بدانند، دموکراسی یا لائیک است، یا اصلاً دموکراسی نیست! و از آنجا که همة مسایل در ایران واژگونه جلوه داده می‌شود، تا کارساز اربابان شود، ‌دموکراسی هم واژگونه و دینی شده.

و به همچنین است در مورد هیاهوی اخیر بر سر کاریکاتور شرق. در مورد این امر که «منظور» کاریکاتوریست «شرق» از آن الاغ، شخص احمدی نژاد بوده، و این توهین به رئیس جمهور است باید گفت، به عکس، این کار بیشتر توهین به الاغ است، و اگر الاغ‌ها می‌دانستند، مسلماً به هیئت نظارت بر مطبوعات اعتراض می‌کردند. چرا که اولاً الاغ، مانند همة حیوانات موجود شریفی است و ثانیاً،‌ به گفته سعدی، از آدمیان مردم آزار، به مراتب بهتر و برتر است.

دوشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۵


بوش و موش!
...

حکایت مبارزات دموکراسی‌های غرب با تروریسم، انسان را به یاد حکایت ملا و ضیافت قاضی شهر می‌اندازد. می‌گویند ملانصرالدین در خیابان محل قدم می‌زد که مشتی بچة قد و نیم‌قد به دنبالش افتادند. بچه‌ها ابتدا به مسخره کردن ملا پرداختند و پس از مدتی مسخرگی جای خود را به دشنام و پرتاب سنگ داد. ملا که توان دویدن به دنبال بچه‌ها را نداشت و در ضمن نمی‌خواست در برابر بچه‌ها قافیه را ببازد، ناچار تدبیری اندیشید و روی به بچه‌های مزاحم کرده گفت، «فرزندانم چرا در خیابان وقت تلف می‌کنید مگر نمی‌دانید در خانة قاضی برای همة بچه‌های شهر جشن به پا کرده‌اند؟» و چون بچه‌ها باورشان نیامد، ملا گفت، ریشم بیفتد اگر دروغ بگویم. بچه‌ها که دیدند نصرالدین ریشش را در گرو این سخن گذارده، باورشان شد و شادان به سوی خانه قاضی شتافتند. ملا با مشاهده بچه‌ها کمی درنگ کرد، سپس با خود گفت، «نکند واقعاً جشنی در کار باشد؟» و خود نیز به دنبال بچه‌ها شروع به دویدن نمود!

امروز که سری به رسانه‌های همگی «مستقل و آزاد» کشور فرانسه زدم، متوجه شدم که نصرالدین‌ها فراوان‌اند، که به دنبال کودکان در راه خانه قاضی می‌دوند! روزنامة فیگارو، که مانند لوموند متعلق به صنایع نظامی است، و ادعای دموکراسی‌اش هم گوش فلک را کر می‌کند، به مناسبت سالگرد 11 سپتامبر یک مقالة بسیار «علمی» ‌منتشر کرده و با استفاده از پژوهش‌های «فرهاد خسروخاور» ـ یکی از ایرانیانی که بر عکس بنی‌صدر و نراقی فرانسه را درست حرف می‌زند ـ نتیجه گرفته که دستگیری سردسته‌های تروریست‌ها کافی نیست و باید حساب مسلمانان فرانسه را هم رسید! استدلال منطقی روزنامة کلیسا این است، که جوانان مسلمان بزهکار، اگر چه اسلام را نمی‌شناسند ولی طرفدار جهاد‌اند! در ادامة این «استدلال علمی»، فیگارو به سراغ «گی‌لافری»، مسئول واحد مبارزه با تروریسم در آمریکا رفته تا دم او را به عنوان شاهد بیاورد. جناب «گی لافری» فرموده‌اند، اهمیتی ندارد که فعالیت رأس هرم تروریسم را محدود کنیم، مهم این است که بپردازیم به پایه هرم! به زبان ساده‌تر، روزنامه فیگارو، در پنجمین سالگرد 11 سپتامبر فتوای سرکوب جوانان مسلمان را صادر فرموده‌اند!

برای روشن شدن ابعاد وقاحت و دریدگی فیگارونشینان لازم است به شرایط اجتماعی جوانان مسلمان در فرانسه نگاهی بیفکنیم. اکثریت قریب به اتفاق مسلمانان فرانسه را مهاجران الجزایر، مراکش و تونس تشکیل می‌دهند، که در چارچوب توافق‌های بین دول، پزشکان فرانسه به شیوة سنتی خرید دام، در کشورهای شمال آفریقا به «جدا کردن» مهاجران «سالم و قوی‌بنیه» می‌پردازند؛ تا از نظر جسمی «با دوام» باشند و «کم خرج!» سپس مهاجران خوشبخت را مانند ساردین در کشتی‌های فرسوده می‌چپانند، و به بندر «مارسی» ارسال می‌کنند. این مهاجران حق ندارند همسر، فرزند، پدر و مادرشان را با خود همراه بیاورند. تنها پس از اسکان در فرانسه است که مهاجران می‌توانند تقاضای ملحق شدن همسر و فرزند خود را به دولت فرانسه تسلیم کنند. و مشکلات از همینجا آغاز می‌شود. کودکان مهاجری که زبان فرانسه نمی‌دانند و باید در مدارس فرانسه تحصیل هم بکنند! کودکانی که به محض ورود به مدرسه به دلیل جو شدیداً مسیحی و «خارجی ستیز» در کشور فرانسه، در محاصرة کودکان و معلمانی قرار می‌گیرند که رفتاری خصمانه دارند. این کودکان اگر شانس داشته باشند و بتوانند علیرغم جو خصمانه در محیط‌های آموزشی، از دانشگاه‌ها و مدارس عالی فارغ التحصیل شوند، عملاً شانس ورود به محیط کار نخواهند داشت! به عبارت دیگر، علیرغم استعداد و موفقیت در محیط آموزشی، توزیع ثروت شامل حال‌شان نخواهد شد. نسل‌های متوالی مهاجران مسلمان فرانسه در حومه‌های فقیر شهرها در سکون مرگ افتاده‌اند. به عبارت دیگر حاکمیت فرانسه اینان را در قرنطینه نگاه می‌دارد. و بچه‌های بد را هم روانه زندان می‌کند تا روزنامة فیگارو از صحبت‌های‌شان نتیجه بگیرد آنان که بیرون از زندان هستند نیز مثل همین‌ها «فکر» می‌کنند!

وضعیت اسفبار مسلمانان فرانسه، از زمان به قدرت رسیدن سوسیالیست‌ها در اوایل دهه 80 به مراتب بدتر شد. از برکت دولت سوسیالیست فرانسه، در حومه‌های مسلمان نشین، قوانین حاکمیت توحش ایران و عربستان سعودی جاری شده: ممنوعیت غذا خوردن در ملاء عام در ماه مبارک رمضان و آتش زدن زنان «نا نجیب» و اسید پاشیدن به زنانی که قوانین اسلام و حجاب را رعایت نمی‌کنند، سوغات دارودستة «فرانسوا میتران» است. به عبارت دیگر از اوایل دهة 80، سیاست دولت در فرانسه راندن جوانان مهاجر مسلمان به سوی افرطیون اسلامی بوده،‌ تا در فرصت مناسب بتواند اینان را به عنوان تهدید برای آزادی‌ها به سلاخ‌خانه بفرستد! در این باب یک خانم ایرانی، به نام «شهدخت جوان»، چند رساله جالب ارائه کرده. که اگر فرصتی شد اشاره‌ای به آن‌ها خواهم داشت. حال بازگردیم به اهمیت «پرداختن به پایه هرم»، که مورد نظر اهالی فیگارو است و روزنامة لوموند هم در لفافه با فیگارو هم عقیده است!

خوشبختانه در این دورخیز برای سرکوب، لوموند اهل کوفه نیست تا فیگارو تنها بماند. لوموند، ارگان صهیونیست‌های «میانه‌رو»، که پس از پایان جنگ جهانی دوم ناچار شد دست از مواضع فاشیستی برداشته نامش را تغییر دهد و نقاب «سوپرروشنفکری» بر چهره افکند، به جان هاوارد، نخست وزیر نژادپرست استرالیا اقتداء کرده و آیاتی از ایشان نقل می‌کند. جان هاوارد از مسلمانان «میانه‌رو» تقاضا کرده در مبارزه با تروریسم فعالانه شرکت کنند! و به جهانیان ثابت کنند که همه مسلمانان تروریست نیستند! پس از گذشت 3 دهه، که نقش سرویس‌های «امنیتی ـ نظامی» غرب در آموزش و تجهیز طالبان بین‌الملل روشن شده، امروز بجای آنکه مسئولان خلق فجایعی مانند طالبان و گروه بن‌لادن را به جرم جنایت علیه بشریت محاکمه کنند، مسلمانان «میانه‌رو» باید به جان هاوارد جنایتکار ثابت کنند که «تروریست» نیستند، و رسانة لوموند هم باید با وقاحت تمام مهملات نخست وزیر کانگوروها را برای جهانیان نقل کند! ولی از فیگارو و لوموند گستاخ‌تر، کیهان است: ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها در ایران، که در مقاله‌ای به نام «توطئه‌ای سیاه در دل کاخ سفید»،‌ قصد القاء این امر را دارد که جرج بوش در وقایع 11 سپتامبر مستقیماً دست داشته! در وبلاگ دیروز ـ لولوی هزاره سوم ـ نوشتم که تشکیلات «امنیتی ـ نظامی» ایالات متحد، خارج از احزاب رسمی، جنگ‌ها را سازماندهی می‌کنند. همچنین نوشتم که از دورة ریگان، تشکیلات نظامی اصولاً خارج از کنترل نهاد‌های مردمسالارانه قرار گرفته و این روند تا به امروز ادامه دارد. به عنوان مثال در دورة ریاست جمهوری کلینتون، آنگونه که «گور ویدال» در «پایان آزادی‌ها» نوشته، انفجار بمب در دفتر فدرال در اوکلاهما، به این دلیل صورت گرفت که موافقت رئیس جمهور با افزایش بودجة نظامی حاصل شود. به عبارت دیگر، رئیس جمهور تابع تشکیلات نظامی است، و این تشکیلات برای انفجار بمب یا هر توطئه جنایتکارانة دیگر در داخل و خارج ایالات متحد با رئیس جمهور مشورت نمی‌کند. همانطور که بارها در وبلاگ‌های خود اشاره کرده‌ام سیاست‌مداران جهان آزاد پادو‌های صاحبان صنایع نظامی‌اند! ولی اینکه رسانة کیهان انگشت اتهام را به سوی شخص جرج بوش گرفته، به این دلیل است که به زعم کیهانی‌ها ارباب جدیدی پای به کاخ سفید خواهد گذارد، و به مصداق آن ضرب‌المثل فارسی که می‌گوید «شیر که پیر میشه، موش از کو.. بلغور می‌کشه»، کیهان هم در جستجوی بلغور سراغ جرج بوش رفته!


یکشنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۵

لولوی هزارة سوم!
...

به مناسبت سالگرد 11 سپتامبر، نوام چامسکی در یکی از مقالات خود به این مطلب اشاره دارد که جنگ با تروریسم در واقع از دورة ریگان و در ابتدا از خاورمیانه آغاز شد، و سپس دامنة آن به دیگر نقاط جهان کشیده شد. متاسفانه چند و چون این مسئله آنقدرها به واقعیت‌های خاورمیانه ارتباطی ندارد، و بیشتر مربوط به ایالات متحد می‌شود. چرا که اگر هیاهوی مبارزه با تروریسم در دورة ریگان، در ادامة فعالیت گروه‌های تروریستی ساخته و پرداخته غرب ـ آمریکا و انگلیس ـ در منطقه آغاز شد، فعالیت گروه‌های تروریستی دهه‌هاست که با حمایت غرب در این منطقه موجودیت یافته. در واقع، آنچه پیش آمد، صرفاً «اعلام» رسمی جنگ با تروریسم از زمان ریگان بوده است. استعمار غرب، جهت حفظ جو سرکوب و ارعاب، از طریق ایجاد تشکیلات اسلامی، واحد‌های تروریستی‌ای به وجود آورد که وظیفة آنان امتداد دادن به جو ترور و حاکم کردن آن بر منطقه، جهت فراهم آوردن زمینة چپاول بود. «اخوان المسلمین»، نخستین گروه تروریستی، در سال 1928 پایه ریزی شد و تا به امروز با حمایت غرب فعال باقی مانده. طبق بیانیه سوسیالیست‌های ایران، مورخ 9 سپتامبر 2006، آیت‌الله کاشانی و خمینی از مسئولان شاخة ایرانی اخوان‌المسلمین بوده‌اند و ابراهیم یزدی از سوی همین سازمان، انجمن دانشجویان مسلمان را پایه‌گذاری کرده. و امروز همین ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی، و از نزدیکان امیرانتظام به شمار می‌آید! همچنین پس از چندین دهه سکوت، ارتباط «آیت‌الله‌ کاشانی و نواب صفوی» نیز با شعبان جعفری بر ایرانیان آشکار شده است. این مختصر را گفتم که به ارتباط تنگاتنگ میان روحانیت، لمپن‌ها و گروه‌های در ظاهر متمدن‌تر، ولی به همان اندازه مسلمان و برانداز، اشاره کرده‌ باشم.

این ارتباطی است که با حمایت «سیاسی ـ نظامی» غرب تبدیل به «تشکیلاتی» ‌شده که سیاست آن بر مبنای مذهب است. ارتباط استعمار با گروه‌های مذهبی در ایران امروز بر همگان روشن شده. و گروه‌های فعال مذهبی و مخالف حاکمیت ایران نیز با پافشاری بر «اسلامیت»، در واقع در همین خط سیاسی قرار گرفته‌اند. چرا که شرط لازم و کافی برای کسب حمایت استعمارگران همان توسل به دین اسلام و تبدیل آن به یک «ایدئولوژی» است.

امروز، پس از 27 سال حاکمیت مذهبی، گروه‌های مذهبی برون مرزی به افشاگری پرداخته و صریحاً ادعا می‌کنند که در زندان اوین، زندانیان کمونیست بیش از زندانیان مسلمان توبه کرده و همرزمان خود را لو داده‌اند! و البته گروه‌های چپ نیز به رفتار موهن مجاهدین اشاراتی کرده‌اند که چگونه در «اوین» چپ‌ها را نجس می‌خوانده‌‌اند! واضح است که در جامعة ایران از هنگامی که دین با حمایت استعمار پا به عرصه سیاست گذارد، نزد عامة مردم منفور شده. ولی اعتقادات مذهبی را نمی‌توان در یک جامعه ریشه‌کن کرد. و در این شرایط، نتیجة حضور دین در عرصة سیاست منجر به فرسایش بنیادی شده که نهایتاً یکی از نقطه‌های اتکای افراد در جامعه به شمار می‌رود. و هر چه حضور دین در عرصه سیاست افزایش یابد، کل جامعه بیشتر تضعیف شده و زمینه برای حضور استعمار مناسب‌تر خواهد شد. علیرغم این امر هنوز گروه‌هائی با تکیه بر آیات قرآن دم از اسلام مترقی و مبارز می‌زنند، و جهت توجیه کلام سلطه و تحجر، به پریشانگوئی‌های امثال شریعتی متوسل می‌شوند. امروز حضور استعمار در ایران به حدی رسیده که دیگر استعمار خارج از «دین سیاسی»، هیچ گزینه‌ دیگری را برنمی‌تابد و قصد دارد همان روحانیت حکومتی را، که 27 سال است در جنایت و چپاول حضور فعال داشته، به عنوان «آلترناتیو» دولت پرزیدنت مهرورزی به مردم ایران حقنه کند. ساواک و وزارت تابعة سرکوب فرهنگی، یعنی ارشاد، زمینة مناسب این راهکار را با انتشار پریشانگوئی‌های افرادی نظیر «فاطمه رجبی» فراهم می‌آورند. و با انتشار کتاب «جامع‌المهملات» همسر الهام، و نامه‌های سراپا مضحکة او، ساواک و وزارت ارشاد به «جامعه روحانیون مبارز» امکان داده‌اند، تا بتواند خود را در مقام «مخالف تحجر» در اذهان مردم معرفی کند! اخیراً جامعة روحانیون مبارز، که کروبی نیز «افتخار» عضویت آنرا دارد، در رابطه با پریشانگوئی‌های فاطمه رجبی،ا به «تحجر» اعتراض هم کرده است. و البته باید دید کسانی که خود نماد تحجر و توحش‌اند، چگونه می‌توانند به تحجر معترض باشند! واقعیت تلخ این است که با موج گستردة تبلیغات رسانه‌ای در راستای انتشار «واقعیت عقلانی» امام زمان، هالة نور پرزیدنت مهرورزی و مهملاتی از این دست، گروه خاتمی به مرحله‌ای رسیده که می‌تواند «معقول» جلوه کند! به ویژه که محمد خاتمی هم اکنون به پیشگاه ارباب اصلی نیز شرف حضور یافته و علاوه بر مهملات سروش، جهانبگلو و سیدحسین نصر در باب «امر قدسی، عقلانیت دینی و دین عقلانی» به مبارزه با خشونت و تروریسم نیز مشغول است، و حتی تروریست های 11 سپتامبر را هم تهدید کرده که به بهشت نخواهند رفت! حال بازگردیم به حکایت مبارزه با تروریسم آقای رونالد ریگان!

قبل از اینکه پای ریگان به کاخ سفید باز شود، تشکیلات «امنیتی ـ نظامی» زمینة تروریسم مورد نظر را آماده کرده بودند. موجودی به نام بن‌لادن، که رسانه‌ها او را بعدها به لولوی هزاره سوم تبدیل کردند، یک شبه از آسمان به زمین نیامده است. بن‌لادن از 20 سالگی، توسط سازمان سیا آموزش داده شد تا در زمان و مکان مناسب، زمینة ارعاب، کشتار و چپاول را برای اربابان خود فراهم آورد. به عنوان مثال در عربستان سعودی گروه بن‌لادن با فرسایش مخالفان واقعی استبداد وهابی، خود را تبدیل به اوپوزیسیون رسمی حاکمیت متحجر عربستان کرده. و نخستین عملیات موفقیت آمیز بن‌لادن فریفتن مخالفانی بود که در خانة کعبه بست نشستند، و همگی نابود شدند! همکاری گروه بن‌لادن با طالبان در افغانستان امروز بر کسی پنهان نیست. ولی بسیارند کسانی که نمی‌دانند پس از عملیات 11 سپتامبر، زمانی که به ادعای رسانه‌ها تمامی سرویس‌های امنیتی ایالات متحد برای دستگیری بن‌لادن بسیج شده بودند، خبرگزاری فرانسه دیدار معاون سازمان سیا از بن‌لادن را که در بیمارستانی در قطر بستری بود گزارش کرده است! و روزنامة فیگارو در صفحة نخست خود، عکسی از همین دیدار نیز به چاپ رسانده. بن‌لادن تا به امروز نه تنها دستگیر نشده، که خانواده‌اش هنوز بر حجم سرمایه‌گذاری‌های خود در ایالت متحد می‌افزایند، و پدر جرج بوش، هنوز از خانوادة بن‌لادن حق مشاوره دریافت می‌کند!

حکایت مبارزه با تروریسم در ایالات متحد، ریشه در سیاست‌های کلانی دارد که در پی تمایل جایگزینی اتحاد جماهیر شوروی با اتحاد جماهیراسلامی پیش آمده است. هنگامی که جیمی کارتر به ریاست جمهوری آمریکا رسید، تبلیغات ضدکمونیستی در اوج خود بود و به همین دلیل، آمریکا المپیک مسکو را نیز، به بهانة حضور نظامی ارتش سرخ در افغانستان تحریم کرد. ولی در عمل، حضور نظامی اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، زمینه‌ساز گسترش تروریسم اسلامی در منطقه بود. و در چارچوب حمایت از همین تروریسم اسلامی بود که حاکمیت سه کشور عضو پیمان استعماری سنتو ـ ایران، پاکستان و ترکیه ـ به سرعت تغییر یافت، و ارسال کمک‌های نظامی به مبارزان اسلامی افغان و عرب از مرزهای ایران و پاکستان به افغانستان آغاز شد.

زمینة هیاهوی مبارزه با تروریسم در دوره ریگان ـ که نوام چامسکی به آن اشاره کرده ـ در واقع به برکت همکاری حاکمیت ایران با سرویس‌های امنیتی آمریکا میسر شد. اگر به خندة نفرت‌انگیز مهدی بازرگان و برژینسکی در نشست الجزایر نگاهی بیفکنیم، متوجه خواهیم شد که دلیل واقعی خنده اینان چیست. گروگانگیری در سفارت آمریکا هدیة اینان به ملت ایران بود، تا زمینة مبارزات بی‌امان رونالد ریگان فراهم آید. جان‌کنت گالبرایت، در اثر معروف خود «فرهنگ رضایت طلبی» می‌گوید، در دورة ریگان افزایش بودجة نظامی عملاً تشکیلات نظامی را خارج از هر گونه کنترل مردم‌سالارانه قرار داده. به گفته وی، در دهة 80 هزینه‌های دفاعی آمریکا از 143 میلیارد دلار به 314 میلیارد دلار بالغ شد. این امر نشانگر تداوم سیاستی است که خارج از گرایش دموکرات و جمهوریخواه در جریان است. به همین دلیل شاهد حضور امثال برژینسکی و رامسفلد، مهره‌های اصلی پیشبرد این سیاست‌ها در تشکیلات «امنیتی ـ نظامی» هستیم که، با تغییر روسای جمهور مشاغل‌شان تغییری نمی‌کند.

اگر مسیر برژینسکی را بشناسیم خواهیم دید که مانند مسیر دونالد رامسفلد خارج از مرز بندی‌های دموکرات جمهوریخواه قرار گرفته. برژینسکی در سال 1976 مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، و در دورة ریگان عضو شورای امنیت ملی آمریکا بود، و همچنین بعدها مشاور امنیت ملی جرج بوش شد! حال نگاهی بیندازیم به سابقة درخشان دونالد رامسفلد، که از آغاز مبارزات ریگان با تروریسم نمایندة ویژه ریگان در خاورمیانه بوده! چامسکی می‌گوید در سال 1982 ریگان عراق را از فهرست کشور‌های تروریست خارج کرد و در همین سال وظیفة اصلی رامسفلد برقراری روابط دوستانه با صدام حسین بود تا بازار فروش تجهیزات نظامی به عراق را رونق دهد. فروش سلاح‌های شیمیائی به حکومت عراق توسط رامسفلد انجام شد، و در آن هنگام برژینسکی نیز عضویت کمیسیون تجهیزات شیمیائی را داشت!

این‌ها گوشه‌ای است از واقعیت تداوم سیاست‌های «نظامی ـ امنیتی» ایالات متحد. کافی است امروز نگاهی به شرایط منطقه بیندازیم تا متوجه شویم که پروژة آفرینش اتحادجماهیراسلامی همچنان اعتبار خود را حفظ کرده. حضور نظامی ارتش متجاوز ایالات متحد، در افغانستان و عراق امکان «طالبانیزه» کردن منطقه را بخوبی فراهم آورده. هم در افغانستان، و هم در عراق، قانون اساسی‌ای هم‌سنگ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، بر پایة توحش اسلامی به تصویب رسانده‌اند. و اخیراً دولت پاکستان با «رزمندگان» طالبان معاهدة صلح نیز به امضا رسانده،‌ و در ایران، پس از 27 سال حاکمیت مداوم طالبان شیعی‌مسلک، که به هزار شاخة دروغین نیز تقسیم شده‌اند، استعمار با مضحکه کردن احمدی‌نژاد قصد بزک کردن چهرة کریه «شبه اصلاح‌طلبان» به رهبری خاتمی را دارد. بی‌جهت نیست که به موازات تداوم سیاست استعمار در داخل، مبارزان برون مرزی همین حاکمیت نیز به دو قطب «مسلمان» و «کافر» تقسیم شده‌اند، و از زندانیان مسلمان و زندانیان نجس در اوین برایمان داستان‌ها می‌گویند! و در تداوم همین سیاست است که حتی پس از روشن شدن نقش سرویس‌های امنیتی غرب در ترور احمد شاه مسعود، خبر پراکنی ایسنا مدعی شده که آمریکا برای تنبیه طالبان، که به بن‌لادن پناه داد بودند، از گروه احمد شاه مسعود حمایت می‌کرده است! در همین راستا نیز بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی از خمره رنگرزی خود، خبری دست اول بیرون کشیده که بر طبق آن

«جورج بوش ديک چنی (معاون اول)، کاندوليزا رايس (مشاور امنيت ملی)، کالين پاول (وزير امور خارجه) و دونالد رامسفلد (وزير دفاع ) سرگرم تشريح ايدئولوژی مبارزه با تروريسم و تئوريزه کردن جنگ‌های پيشدستانه بودند که دو هواپيمای مسافری به برج های دو قلو در نيویورک برخورد کرد»

و کار مبارزه با تروریسم برای ارتش جنایتکار ایالات متحد به این ترتیب آسان شد! در همانسال که خاتمی عنوان کتاب روژه گارودی، «گفتگوی تمدن‌ها» را سرقت کرد و به نام خودش به تصويب سازمان ملل رساند، یعنی همانسالی که لقب «سال گفتگوی تمدن‌ها» را گرفت، ‌همین تروریست‌های پلید به رهبری بن‌لادن مبارز، باعث شدند که به قول بی‌بی‌سی، "جنگ پيشدستانه" با تروريسم به دستورکار اصلی سياست خارجی ايالات متحد تبدیل شود! و همان سیاست مطلوب تداوم یابد!

سرویس بین الملل ایسنا مورخ 19 شهریور ماه 1385
بی‌بی‌سی همان تاریخ