شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸


«حق» و پوکر!
...
ما از غزل به مرثیه پیوستیم
اما صفیر تیر
از ناله‌های شعر رساتر بود
ما در میان معرکه دانستیم
کز واژه، کار ویژه نمی‌آید
وین حربه را توان تهاجم نیست

گروه‌های سیاسی، و در ابعاد وسیع‌تر هر حکومتی برای توجیه سیاست‌های خود به چارچوب منسجم فلسفی نیاز دارد. اما زمانیکه سیاست‌های مذکور استعماری باشد، می‌باید برای آن چارچوب «انسان‌ستیز» و «غیرمنطقی» دست و پا کنند، ‌ چرا که در چارچوب منطقی هیچکس نمی‌تواند انسان‌ستیزی و مرگ‌پرستی را توجیه کند. برای توجیه سیاست انسان‌ستیزی باید «تخریب» فلسفة‌ انسان‌محور در دستور کار قرار گیرد. برای تحقق چنین امر خداپسندانه‌ای «حریم خصوصی» فیلسوف را به فعالیت اجتماعی او، یعنی آثار و نظریه‌های فلسفی‌اش وارد می‌کنند. به طور مثال، همین شیوة‌ مقدس کفایت می‌کند تا نظریه‌های انسان‌محور نیچه، فیلسوف مدرنیته تخریب شود. «مدرنیته» ـ با مدرنیزاسیون و کودتا و گسست اشتباه نشود ـ همچنانکه به کرات در این وبلاگ اشاره کرده‌ایم، تداوم رنسانس در اروپاست، و به دلیل انسان‌محوری با انواع فاشیسم دینی، بومی و نژادی در تضاد کامل قرار می‌گیرد. به همین دلیل محافل فاشیسم بین‌الملل برای سرکوب «آزادی بیان» و توجیه «طالبان» و به طور کلی، جهت حمایت از «احترام به ادیان» و حکومت افراط‌گرایان مذهبی در سراسر جهان به «تخریب مدرنیته» نیاز دارند. از اینرو اربابان حکومت جمکران برای «ایجاد گسست» در فلسفه همچون موریانه به جان فردریک نیچه افتاده‌اند.

در این راستا، سایت رادیو فرانسه، مورخ 12 نوامبر 2009، با انتشار مقاله‌ای تحت عنوان «نیچه، نمایندة انحطاط بورژوازی در عصر امپریالیسم» به قلم «ناصر اعتمادی» در بخش «نگاه‌ها و اندیشه‌ها»، با بیل و کلنگ و چماق و بولدوزر به جان فیلسوف مدرنیته افتاده. البته این روند تخریب «فرهنگی» با تکیه بر آثار «دومنیکو لوسوردو» و «جرج لوکاچ» صورت گرفته تا خواننده در استحکام «منطقی» آن تردید به خود راه ندهد. ولی از بد روزگار نام روشنفکران و متفکران مشهور، چه غربی و چه شرقی ما را به هیچ عنوان به هراس نمی‌افکند. در نتیجه، بجای تحسین و ستایش شهرت اینان، اظهارات‌شان را بررسی می‌کنیم تا ببینیم اصولاً چه می‌گویند.

«لوسوردو» و «لوکاچ»‌ به اتفاق، نیچه را «عقل‌ستیز»‌ دانسته‌اند. البته هر دو مزخرف می‌گویند! نیچه، «عقل» تعریف شده در فلسفة ‌کلاسیک را به زیر سئوال برده و شکست این «عقل» را مطرح می‌کند. نیچه می‌گوید، آنچه در قاموس «کلاسیک‌ها»‌ عقل خوانده شده شکست خورده. درست هم می‌گوید، چرا که نظریة‌ فروید پیرامون «ساختار شخصیت» تأئیدی است بر نظریة نیچه. در مورد نظریة فروید و نیچه پیشتر توضیح داده‌ایم پس تکرار مکررات نمی‌کنیم. فقط یادآور می‌شویم که نیچه با الهام از اسطوره‌های یونان باستان، به درستی، به ورود شیطنت‌بار «دیونیزوس» به زبان خشک و بی‌روح «آپولون»‌ اشاره دارد. این یک نظریة زبان‌شناسانه‌ است همچنانکه طبق فرضیة فروید نیز از ورای «گفتار فرد» می‌توان به «زبان ضمیر ناخودآگاه» وی پی برد. فروید نیز از طریق بازگشت به اسطوره‌های یونان باستان فرضیة خود را پایه ریزی کرد. پیشتر نیز گفتیم، «بازگشت به ریشه‌ها» این امکان را برای متفکران مدرنیته فراهم آورد تا بر «تقدس» اسطوره‌های کلیسای مسیحی نقطة پایان گذارده، به این اسطوره‌ها «تاریخی‌ات» بخشند. به زبان ساده‌تر، مدرنیته با تأکید بر «تقدم تاریخی» اسطوره‌های یونان باستان بر اسطوره‌های مسیحیت، این اسطوره‌ها را به عنوان ساخته و پرداختة «ذهن بشر» در «زمان» و «مکان» خاص‌ در جایگاه واقعی‌شان قرار داده از آن‌ها تقدس‌زدائی کرد.

اما «لوسوردو» از مطالعة فرضی آثار نیچه به این نتیجة «مقدس» می‌رسد که از آنجا که نیچه نخستین اثر خود، ‌ «تولد تراژدی» را همزمان با تجربة «کمون پاریس» خلق کرده، «در قالب اسطوره» با این حرکت به مخالفت برخاسته و خلاصة کلام اینکه آثار «نیچه» یک هدف واحد را دنبال می‌کنند: نابودی سوسیالیسم، دمکراسی و ایدة‌ ترقی! البته اگر گزارش اخیر لوموند پیرامون تحرکات «سوسیالیستی» چماقداران «زنتروم بی. 5» یعنی کتک‌کاری در سینمای هامبورگ را نخوانده بودیم مسلماً از این سخنان گهربار «لوسوردو» چندین شاخ در می‌آوردیم!

ولی همچنانکه گفتیم لوموند «خط» را مشخص کرده: برای دفاع از حقوق مردم فلسطین، باید «پیرو خط امام» دجال میرحسین باشیم در غیر اینصورت ما را به زبان الکن حزب‌الله طرفدار «صهیونیسم» خطاب خواهند کرد و «حق» هم با آن‌هاست! همچنانکه پیش‌نویس گوساله‌فریب قانون اساسی به اصطلاح «جنبش سبز» نیز «به نام حق» حضور شوتان‌و‌پرتان «مرز پرگهر» تقدیم شده! پیش از ادامة‌ مطلب یادآور شویم به دلیل جنگ ایران و عراق، دولت اسرائیل توانست بی‌سروصدا در سال 1981 بلندی‌های جولان را نیز ضمیمة خاک خود کند! اینهم یکی دیگر از فواید نوکری حکومت اسلامی و پیروان خط امام برای اسرائیل است که در سایة‌ جنگ با عراق و شعارهای «راه قدس از کربلا می‌گذرد، مرگ بر اسرائیل، ‌ و مرگ بر آمریکا» محقق شد. باری، در راستای همین خط ‌خیانت و سیاست طالبان پرور، «گاردین» نیز همچون خمینی و حزب توده مدافع «مستضعفان جهان» شده.

همین گاردینی که اگر دکان جنگ کساد شود، کارفرمایان‌اش از کمبود خون و جسد به ماتم خواهند نشست. همین گاردین که همچون برادران دینی‌اش در نیویورک‌تایمز، جهت رونق مسابقات تسلیحاتی در منطقه و جنگ‌افروزی، خواهان تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای است! بله همین گاردین، جدائی روشنفکران از پابرهنگان در «انقلاب‌های رنگین» را سخت به باد انتقاد گرفته! نویسندة گاردین می‌گوید، ‌ همة‌ پیکارهای ترقی‌خواهانه از اتحاد میان روشنفکران مترقی و مستضعفان به وجود آمده. البته در میان این پیکارهای «ترقی‌خواهانه» کودتای بولشویک‌ها که روسیه را به فلاکت اقتصادی و انزوای سیاسی کشاند در ترادف با مبارزات قانونی جمهوریخواهان اسپانیا با فرانکیست‌های تحت الحمایة آمریکا قرار می‌گیرد. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم، اصولاً این روزها دلیلی برای تعجب وجود ندارد. صورتک‌های فریب به کنار رفته و همة مدافعان حقوق بشرفروش غرب که سه دهه است نان کودتای 22 بهمن زهرمار می‌کنند، آشکارا به طرفداری از خمینی، اسلام ضداستبداد و حجاب زنان برخاسته‌اند. نویسندة گاردین می‌گوید «انقلاب ایران» در سال 1979، یک نظام تحت حمایت بیگانه را سرنگون کرد. و این سرنگونی به زعم ایشان نتیجة اتحاد «طبقة‌ متوسط مترقی» و «توده‌های روستانشین» بوده نه پیامد توطئة گروه «برژینسکی ـ کارتر» برای جنگ افروزی در منطقه و تبدیل ایران به طویلة ارتش ناتو و پشت جبهة افغانستان!

تیر گلوشکاف که برهان قاطع است
هرگز نیازمند تکلم نیست

بله! نشست گوادالوپ هم برای بازی «آس» برگزار شده بود! چه می‌گویم؟ این خاج‌پرست‌ها که بازی «آس» نمی‌شناسند، حتما دورة پوکر بوده! از همان پوکرهای روباز آمریکائی که همیشه برندة آن کسی است که زودتر از دیگران شلیک می‌کند و دلیلی هم ندارد که الزاماً در بازی شرکت داشته باشد! برندة‌خوشبخت می‌تواند در کافه را با لگد باز کرده با شلیک چند گلوله «حق» حاکمیت خود را بر اساس «خرد جمعی» و «بهره‌گیری از دستاوردهای دانش جوامع بشری» اعمال ‌‌کند. بله می‌بینیم که پیش‌نویس قانون اساسی جنبش کذا حکمتی دارد! مگر استفاده از سلاح آتشین «بهره‌گیری از دستاوردهای دانش جوامع بشری» نیست؟‌ به همچنین است در مورد شیوه‌ها و ابزار شکنجة مدرن! از مطلب دور افتادیم! دیوید ادگار در گاردین یک مقالة گوساله‌فریب و ابله‌پسند به هم بافته که ترجمة آن با کد: 34692 در سایت «فرارو»، ‌مورخ 19 آبانماه 1388 منتشر شده است. این نویسندة «شریف» و خبیث و صاحب‌نظر در امور پیوند گوز به شقیقه، کودتای 22 بهمن 1357 را چنان مطرح می‌کند، تو گوئی کشور ایران در یک «جزیره» واقع شده و انگار نه انگار که استعمار بریتانیا بیش از یک سده در آن حضور رسمی دارد! و انگار نه انگار که نفت منطقه را همین استعمار از خلیج فارس و تنگة هرمز به تاراج برده و می‌برد!

بله،‌ یکی بود یکی نبود، یک حکومت خودکامه و مورد حمایت بیگانه بود و توده‌های روستائی و به ویژه یک طبقة‌ متوسط «مترقی»! نه نفتی بود، نه شوروی، نه پیمان سنتو، و نه ارتش ناتو در ترکیه حضور داشت! هیچ پایگاه هوائی آمریکا هم در طبس نبود! ناوگان جنگی آمریکا هم برای تفریح در دریای عرب و خلیج فارس گشت می‌زد. اصلاً روح‌شان خبر نداشت در ایران چه می‌گذرد، ساواک و شهربانی و سران ارتش هم هیچ گزارشی به این طفلان معصوم مسلم ابن‌عقیل نمی‌دادند، دستوری هم از این بیگانگان نمی‌گرفتند. و بیگانگان فقط از حکومت خودکامه حمایت می‌کردند، چون عاشق حکومت خودکامه بودند. البته عشق‌شان افلاطونی و معنوی بود! آری، این مزخرف‌نویسی‌ها در راستای سیاست «ایجاد گسست» و ارائة‌ تصویر دلفریب از توحش دینی صورت می‌گیرد. سیاستی که کارفرمایان گاردین و دیگر کرکس‌های برتری‌طلب در آن تخصص ویژه دارند. بی‌دلیل نیست که نیویورک‌تایمز از زبان لاله بختیار به ما زبان عربی درس می‌دهد تا «معنی» آیات قرآن را آنگونه که منافع تفنگ‌فروش‌های دو سوی آتلانتیک ایجاب می‌کند «درک» کنیم، و دین مترقی و ضداستبداد و اسلام خوب را بشناسیم! چرا که سرانجام «آزادی ادیان» و «احترام به ادیان» در منطقه همان فاجعه‌ای ‌است که در «فورت هود» به وقوع پیوست.

یک روانپزشک ارتش که مسلمان زاده و متولد آمریکاست، به دلیل «آزادی» و «احترام» به ادیان که نه تنها در «فورت هود» که در کل جامعة‌ آمریکا سکة رایج است در محل کار خود «شتر سوار» خوانده می‌شود! چرا؟ چون مسیحیان و یهودیان می‌پندارند دین‌شان با توحش اسلام تفاوت دارد و ابراهیم خارج از قوادی و ارسال همسرش به بارگاه فرعون، موشک هوا می‌کرده، یا مریم رولز رویس سوار می‌شده، و عیسی مخترع «برق» بوده. بله، گابریل با دیدن مریم «برق» از چشمش پریده و عیسی نتیجة پریدن برق کذا از چشمان جبرئیل است! و همین برق بود که شتر مریم را به «رولزرویس» تبدیل کرد. مگر پری افسانه‌ای با یک حرکت چوب دستی جادوئی برای سیندرلا کدوتنبل را به آن کالسکة باشکوه تبدیل نکرد؟ می‌خواهید بگوئید گابریل از پری افسانة‌ سیندرلا کمتر بوده؟ به هیچ‌ عنوان! آنچه در «فورت هود» گذشت در ابعاد وسیع‌تر می‌تواند در منطقه نیز رخ ‌دهد. جنگ بین شیعه و سنی که در یمن شاهدیم و می‌تواند به عربستان هم سرایت کند. یا جنگ بین اسرائیل و کشورهای مسلمان‌نشین، که زمینه ساز آن دفاع دروغین نوکران اسلام‌گرای غرب از حقوق فلسطینی‌هاست.

اسلام گرایان، با نفی قوانین بین‌المللی موجودیت قانونی اسرائیل را به زیر سئوال می‌برند، و به آمریکا امکان می‌دهند تا برای محافظت از اسرائیل در برابر تهدیدهای نوکران خود اعلام آمادگی ‌کرده، سلاح مدرن در اختیار اسرائیل بگذارد. همین برای آغاز یک دور جدید از رقابت‌های تسلیحاتی در منطقه کفایت می‌کند. نیازی به توضیح نیست که چنین شرایط بحرانی و دلچسبی دست نوکران آمریکا را برای سرکوب ملت‌ها به ویژه در ایران باز خواهد گذارد و همین سرکوب در ابعاد محدودتری شامل حال صلح طلبان اسرائیل نیز می‌شود. خلاصة مطلب هنوز که هنوز است هیچیک از روشنفکران «مترقی» برخاسته از «طبقة‌ متوسط و مترقی» اختراعی گاردین نگفته، نفی حق موجودیت یک کشور عضو سازمان ملل «قانون‌شکنی» است! کاملاً بر عکس، زمانیکه احمدی‌نژاد قصد پاک کردن اسرائیل از نقشة جغرافیا را داشت، خاخام‌های ساکن آمریکا با او دست دوستی هم دادند، چرا که بدون تهدید اسرائیل فروش سلاح به عربستان و بحرین و امارات و ماهی‌ها و صدف‌های سواحل خلیج فارس امکانپذیر نیست! بله به عبارت دیگر همة کسانی که همچون رمزی کلارک نابکار و آن خاخام‌ها و یا رئیس دانشگاه کلمبیا به صور مختلف دست نوازش به سروگوش مهرورزی می‌کشند همان کفتاران شریفی‌اند که از جنگ و جسد نیز تغذیه می‌کنند. پس کاملاً طبیعی است که همچون گاردین ضمن تأکید بر حمایت گستردة جناح راست از کودتای 22 بهمن 1357 برای آن سینه چاک دهند:‌

«انقلاب سال 1979 میلادی در ایران [...] یک انقلاب قرن بیستمی آشنا و قابل درک و رایج در جهان سوم بود که در آن، طبقة متوسط مترقی، دست در دست توده‌های روستانشین، یک نظام خودکامه منفور و تحت حمایت بیگانگان را سرنگون کرد.»


و یک «نظام» نوکر و خودکامه‌تر و منفورتر را بجای آن نشاند!‌ این «انقلاب» چنان به دهان کارفرمایان گاردین شیرین آمده که سناریوی انقلاب در هزارة سوم را هم برای‌مان نوشته‌اند. طبق پیشگوئی‌های گاردین اینبار طبقة‌ متوسط «غرب‌گرا» در برابر تهیدستان روستانشین که «تساوی طلب»، ‌ «سنت‌گرا» و «محافظه‌کار» هستند قرار خواهد گرفت. بله گاردین پیشتر یک طبقة متوسط «مترقی» در ایران رویت کرده بود که با کمک روستائیان «حکومت خودکامه» را سرنگون کرد، امروز هم روستائیانی اختراع کرده که تساوی طلب‌اند! باید بگوئیم این قماش روستائی در کشورهائی با پیشنیة‌ کهن فقط در تخیلات نویسندة کذا می‌تواند وجود داشته باشد! روستائی در ایران ـ اگر هنوز «روستائی» وجود خارجی داشته باشد ـ از ساختار فئودال خارج نشده! روستائیان ایران با آفریکانرهای ساکن آفریقای جنوبی تفاوت دارند! بگذریم! در قاموس اهالی گاردین، ‌طبقة متوسط «غرب‌گرا» که با انتخاب احمدی‌نژاد مخالف است، البته به استثنای موسوی، ریش ندارد، لیبرال و شهرنشین و از نظر اقتصادی «نولیبرال» است، در حالیکه طرفداران مهرورزی تلویحاً سوسیالیست «علوی» به شمار می‌روند:

«انقلاب در قرن بیست و یکم، طبقة متوسط جامعه را [...] با تهیدستان روستانشین [...] رو در رو قرار می‌دهد[...] معترضانی که [...] متعلق به جناح راست بودند و پیروزی احمدی نژاد در انتخابات را قبول نداشتند، شهرنشین و لیبرال بودند و هواداران رئیس جمهور روستائی و محافظه کار.»

بله حضرات شکم‌شان را برای یک انقلاب دیگر صابون زده‌اند. اینبار انقلاب کذا می‌باید از سوی «سوسیال علویست‌های» پابرهنه صورت پذیرد و برای حداقل سی‌سال دیگر نان جنگ‌فروشان را در روغن فراوان شناور سازد. بر اساس ترهات گاردین «روشنفکران» در ایران تضادهای نوین بین آزادی و استبداد، آزادی بیان و سانسور، لائیسیته و مذهب، فمینیسم و خانواده، یکپارچگی و تنوع فرهنگی را «حقیقت» انگاشته‌اند، و همین مسائل اتحاد اینان با تهیدستان را در هم شکسته!

ما، بردگان فقر و اسیران آفتاب
ما بازماندگان مشاهیر باستان

می‌بینیم که قلم به مزدهای غرب چگونه می‌کوشند در کمال پدرسوختگی «لائیسیته» را «دین‌ستیز» و «فمینیسم» را «خانواده‌ستیز» جلوه دهند. هم‌اینان جهان‌شمولی انسان را نیز به زیر سئوال برده انسان را «دینی» و «بومی» معرفی می‌کنند تا بتوانند همزمان با معرفی لائیسیته به عنوان «دین‌ستیز»، حکومت انسان‌محور را یک پدیدة «غربی» و «مسیحی» وانمود کنند. برای باوراندن چنین دروغ‌های شاخداری به ساکنان کشورهای مسلمان‌نشین لازم است «زبان گسست» به کار گرفته شود. زبان گسست یا زبان انسان‌ستیز زبانی است که انسان را از «موزه» و «تاریخ» و «تمدن» و انسانی‌ات و آزادی و هر چه نماد فرهنگ است به برهوت وحش می‌برد، همانجا که یک فلسطینی را «شتر سوار» می‌خوانند، چرا که مسلمان‌زاده ‌است! همین «زبان گسست» برای تخریب فیلسوف مدرنیته نیز به کار گرفته شده.

«لوسوردو» می‌گوید، «نیچه» طرفدار فاشیسم بوده. البته این مزخرفاتی است که فاشیست‌ها با توسل به «چنین گفت زرتشت» به هم بافته‌اند، تا شعر و الهامات شاعرانه را در ترادف با ایدئولوژی قرار دهند. ما پیشتر به این لجن‌پراکنی بیشرمانة فاشیست‌ها اشاره کرده‌ایم و لوسوردو در واقع به نشخوار همان مزخرفات مشغول است. پس لوسوردو را رها کرده به سراغ لوکاچ می‌رویم که معروف‌تر است و در نتیجه بهتر می‌تواند پروپاگاند بعضی محافل را به مخاطب «بفروشد!»

لوکاچ نیازمند معرفی نیست! ایشان فرموده‌اند، در آلمان قرن 19، «عقل ستیزی» واکنش به جهشی بود که انقلاب فرانسه در فلسفه ایجاد کرد و این واکنش، پس از نخستین انقلاب‌های کارگری در سال‌های 1848 و 1871 در وجود نیچه متبلور شد! حضرت لوکاچ همچنین فرموده‌اند، اگر فعالیت‌های فکری نیچه با نخستین نشانه‌های امپریالیسم تقارن زمانی نداشت، نیچه هرگز به چنین مقامی دست‌ نمی‌یافت. نمی‌دانستیم امپریالیسم از قرن 19 آغاز شده! باری لوکاچ همچنین فرموده، تفکر نیچه «سوسیالیسم ستیز» بوده و خلاصه می‌بینیم که در راستای پروپاگاند جدید سازمان ناتو، نیچه هم با روستائیان «تساوی طلب» ساخته و پرداختة گاردین دشمن می‌شود! خلاصه اگر داستان عدالت علوی و خلخال زن یهودی را برای نیچه نقل می‌کردند مسلما اگر قهقهه نمی‌زد، پوزخندی تحویل مبلغین «طاعون سرخ» می‌داد. آورده‌اند که دلیل پرداختن نیچه به اسطوره‌های یونان باستان مخالفت وی با سوسیالیسم و طرفداری وی از برده‌داری بوده! گویا برای مبارزه با خطر سوسیالیسم نیچه خواهان تشکیل یک دولت ارتجاعی، خشن و در خدمت اهداف «بورژوا ـ امپریالیستی»‌ شده است! ولی جالب‌ترین بخش مقالة «رادیوفرانسه» آنجاست که نیچه را در ترادف با پیامبر و آینده‌نگر و پیشگو نیز قرار می‌دهد:

«نیچه در قالب اسطوره و یا گزاره‌های اسطوره‌وار مسائلی را پیش‌بینی و حتی حل می‌کند که نسل بعد تنها از نزدیک با آن‌ها آشنا می‌شود[...] تأثیر فراتاریخی این استعداد بر سبکی از نگارش در نزد نیچه نیز مبتنی است که بجای بهره‌گیری از نثر منظم یا نثر سنتی فلسفه از گزاره‌های کوتاه سود می‌جوید که گاه در شکل پند ظاهر می‌شوند و گاه در قالب پیشگوئی و احکامی که به این عنوان خصلت افسانه‌ای و رازآمیز گفتار او را تشدید می‌کند.»


راستش دروغ چرا؟! شاعر و ادیب با توسل به تمثیل و استعاره و کنایه و تصویر سخن در ابهام می‌گوید، پس کاملاً طبیعی است که ابهام ادبی تفسیرهای مختلف داشته باشد. همچنانکه اسطوره‌ها نیز از همین ویژگی برخوردارند. ولی تاکنون نشنیده بودیم که با اسطوره بتوان مسائلی را حل کرد که در آینده به وجود می‌آید! به عبارت دیگر منطقاً مسائلی که امروز وجود ندارد، امروز نیز قابل حل نیست!

البته جهت اصلی این «تبلیغات» سرشار از «ابهام» کاملاً مشخص است. نیچه مخالف سوسیالیسم «مترقی» است، از این‌ رو فلسفه‌اش «پیامبرگونه» و «الهی» تحلیل می‌شود. روشن‌تر بگوئیم به دلیل افلاس سازمان ناتو، یا سوسیالیسم مترقی حضرات را می‌باید اجباراً پذیرفت، یا باید برای در امان ماندن از «طاعون سرخ» به کتاب‌دعا و سنگسار و قصاص پناه برد! دوقطبی کردن کاذب فضای جامعه دیگر به ایران محدود نمی‌شود. ماجرای کتک‌ خوردن تماشگران فیلم «کلودلانزمن» در هامبورگ را که فراموش نکرده‌ایم. یا «سوسیالیسم»، ویراست چماقداران مترقی جمکران را می‌پذیرید، یا طرفدار «صهیونیست‌ها» هستید! در اینصورت چاره‌ای جز کتک خوردن از سوسیالیست‌های مترقی نخواهید داشت، چرا که «مردم» با «علی» بیعت کردند، و علی در برابر «دشمنان» ایستاد آنهم با شمشیر. خلاصه کنیم، «مذاکره» و «گفتگو» ‌و ارتباط انسانی فاقد خشونت در این فضای دوقطبی کوچک‌ترین محلی از اعراب نخواهد داشت. با بسیج افکار عمومی بر ضد صلح و مذاکره و رعایت قانون، «بین‌الملل شرارت» یک‌ راه در برابر ما قرار می‌دهد: جنگ و رویاروئی و خشونت.

درهای چاره بر دل ما بسته است
مصداق رانده از همه سو مائیم
آه‌ ای رفیق روز جوانبختی
بگذار تا دوباره در آئینه بنگریم
[...]
بگذار تا به خویش بپیوندیم
[...]
در ازدحام اینهمه تصویر
یا در میان اینهمه تزویر
آیا تو باز مرا توانی دید؟
یا من تو را دوباره توانم یافت؟
(نادر نادرپور)






...

جمعه، آبان ۲۲، ۱۳۸۸


خطبة آمریکائی!
...
عوام‌گرائی و ابتذال کار به اصطلاح «جنبش» سبز را بجائی رسانده که رخدادهای تاریخی و نتایج آنرا نیز به انتخاب «مردم» وا‌گذاشته! در پیش‌نویس گنگ و مبهم «قانون اساسی» پیشنهادی اینان، حضرات «تقویم» و «پرچم ایران» را نیز به همه‌پرسی گذاشته‌اند! پس امروز نگاهی خواهیم داشت به همین «پیش‌نویس» که روی شبکة اینترنت به نظرخواهی گذاشته شده. اگر فرصتی بود سری هم به وقوقیة امروز می‌زنیم چرا که «بازتولید» سخنرانی ویلیام برنز است در «موسسة خاورمیانة»‌ واشنگتن.

«پیش‌نویس قانون اساسی ایران» همانطور که گفتیم سرشار از «ابهام» است. ابهام کذا ریشه در ابهامی دارد که واژة «حق» از نظر حقوقی ایجاد می‌کند. گویا این واژه بجای «خدا» نشسته و نویسندگان پیش‌نویس کذا «به نام حق» پیشنهاد خود را مطرح کرده‌اند. وبلاگ امروز را به بررسی شتابزدة چند ‌اصل مهم در این پیش‌نویس اختصاص می‌دهیم که «به نام حق» ارائه شده، و خواهان «جمهور» نیز هست! می‌دانیم که یکی از ویژگی‌های مهم «جمهور» صراحت آن است، در حالیکه در کمال تأسف پیش‌نویس مذکور فقط به نام جمهور نگاشته شده، و خود در هاله‌ای از ابهام فروافتاده! در اصل دوم این پیش‌نویس می‌خوانیم که «حاکمیت ملت» به «دو عبارت مبهم» یعنی «خردجمعی» و «بهره‌گیری از دستاوردهای دانش جوامع بشری» منوط شده! با توجه به اینکه اصل اول و دوم مبهم است، اصول بعدی حتی اگر صراحت هم داشته باشد، قربانی ابهام حاکم بر اصول نخستین خواهد شد. به عبارت دیگر، «خشت‌ اول» را معماران محترم کج گذاشته‌اند، در نتیجه کل پیش‌نویس «کج» شده. اگر این ابهام دوگانه را از اصل نخست خارج نکنیم، تمام واژگان و عبارات فریبنده نظیر «رعایت حقوق اساسی بشر و اقوام» و غیره جز شعار پوچ هیچ نخواهد بود. البته امیدواریم ابهام دوگانة اصل اول به عمد «طراحی» نشده باشد! منطقاً یک حقوق‌دان مرتکب چنین خطائی نمی‌شود. بگذریم!

پیش‌نویس مذکور از «ملت» و ابهام «خردجمعی» به سوی ابهام گنگ‌تری به نام «حاکمیت مردم» نیز می‌لغزد. به عنوان نمونه، در این پیش‌نویس تفکیک قوای سه گانه با رعایت «اصل حاکمیت مردم» امکانپذیر می‌شود! به عبارت دیگر تفکیک قوای سه‌گانه گروگان عبارت مبهمی خواهد شد به نام «اصل حاکمیت مردم»! حال آنکه «ملت ایران» فرضاً به قانون اساسی جمهوری رأی داده‌ که در آن تفکیک قوای سه گانه یک «الزام» است، و می‌باید توسط نهادهای قانونی ذی‌صلاح به مورد اجرا گذاشته شود. خلاصه بگوئیم این پیش‌نویس از نظر منطقی سخت «لنگ» می‌زند.

اصل اول آن نوع حکومت را جمهوری ایران می‌خواهد که ملت ایران از طریق همه‌پرسی به آن رأی خواهند داد. طبق همین اصل «تغییر نوع حکومت» نیز بر اساس «همه‌پرسی» ممکن خواهد شد ولی شرایط قانونی برپائی این همه پرسی مشخص نیست. همچنین «درصد اکثریت» مشخص نشده. از نظر ما لازم است به صراحت حدود این «اکثریت» از منظر «حقوقی» تعیین شود. ولی اشکال اساسی از «اصل دوم» آغاز می‌شود که حاکمیت ملت بر سرنوشت خود را به دو عبارت مبهم «خرد جمعی» ‌و «بهره‌گیری از دانش در جوامع بشری» منوط می‌کند. باید نخست پرسید، نویسندگان محترم پدیده‌ای به نام «خردجمعی» را چگونه و در چه «چارچوبی» تعریف می‌فرمایند؟ ‌ از نظر ما «حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش» الزاماً و صراحتاً می‌باید در یک چارچوب حقوقی وسیع‌تر یعنی احترام بی‌قید و شرط به قوانین و مقررات حقوق بین‌الملل قرار گیرد.

این امر الزامی است که حاکمیت آیندة ایران نتواند عبارتی به نام «حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش» را تبدیل به ابزاری جهت نقض قوانین بین‌المللی کند. هر چند مشخص است، شاید بهتر باشد که روشن‌تر بگوئیم، ‌ ملت ایران جهت برخورداری از «جمهور» به طریق اولی نمی‌تواند خارج از چارچوب حقوق بین‌الملل قرار گیرد، ولی لازم است نویسندگان محترم «پیش‌نویس» این موضوع را به «صراحت» مطرح کنند. تا حاکمیت ملت ایران در ترادف با «خواست مردم» و «حکم الهی» و دیگر ابهامات رایج در حکومت‌های استبدادی قرار نگیرد.

در بند دوم از اصل دوم نیز ابهام را می‌توان مشاهده کرد. «رعایت آزادی، برابری و سایر حقوق اساسی بشر با توجه کامل به ‌میثاق‌ها و کنوانسیون‌های بین‌المللی» فاقد صراحت حقوقی است. نویسندگان محترم اگر میثاق‌های مذکور را قبول دارند، بجای واژة «توجه» می‌باید از «رعایت بی‌قید و شرط» استفاده کنند. در غیراینصورت پیشنهادشان نوعی حقوق‌بشر «دینی ـ بومی» تفسیر خواهد شد که روی دیگر همان حقوق بشر نسبی و اسلامی است. از نظر ما برای رفع ابهام از بند دوم اصل دوم پیش‌نویس قانون اساسی می‌توان آنرا به اینصورت مطرح کرد:

«رعایت حقوق اساسی فرد فرد ایرانیان در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر»! به این ترتیب آنچه در بندهای دیگر اصل دوم آمده نیز زائد خواهد بود. از این گذشته، باید اذعان کنیم که ابهامات موجود در بندهای مختلف اصل دوم همه ریشه در ابهام نخست،‌ یعنی «حاکمیت ملت بر اساس خرد جمعی» دارد که در بند ششم جای خود را به عبارت مبهم‌تر «حاکمیت مردم» می‌سپارد!

بند هفتم این پیش‌نویس، گر چه مبهم است، از نظر تأکید بر پوپولیسم و عوام‌گرائی و جمع‌گرائی خوشبختانه صراحت کامل دارد! در جمهور کذا «ادارة امور کشور» باید به آراء عمومی ‌گذاشته شود! به همچنین است در مورد بند هشتم که خواهان حقوق ‌مساوی برای همة گروه‌ها و آئین‌ها و اقوام و عشایر می‌شود حال آنکه «حقوق» کذا در این پیش‌نویس فاقد چارچوب مشخص است! به عبارت دیگر گویا این «حقوق» نیز بر همان ابهام «خرد جمعی» می‌باید تکیه داشته باشد! از نظر ما این پیش‌نویس آمیزه‌ای است از الهامات سرکوبگرانة «توده‌ای ـ اسلامی» و ناقض حقوق انسانی به شمار می‌رود. متن کذا به صورتی ناشیانه «مردم» را بجای «قانون» و «حقوق فردی» نشانده و نویسندگان‌اش همان مزخرفات حکومت اسلامی مبنی بر استقلال و آزادی فرضی و نمایشی و خیابانی را در بوق گذاشته‌اند.

به عنوان نمونه، نویسندگان محترم می‌گویند، «دولت» و «آحاد ملت» باید «آزادی» و «استقلال» و «وحدت» و تمامیت ارضی کشور را حفظ کنند! یا اینکه هیچ فردی حق ندارد به نام «استفاده از آزادی»، به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی و تمامیت ارضی ایران خدشه وارد کند! این صحبت‌های مضحک در واقع متن سخنرانی‌ها و مهملات خمینی دجال را تداعی می‌کند که با عربدة «استقلال» و «آزادی» و به بهانة حفظ «وحدت کلمه» و «انقلاب» و «اسلام»، صدای مخالفان خود را خاموش می‌کرد، و تشکیل حزب را هم عامل «تفرقه» می‌خواند. به نویسندگان «نامحترم» این پیش‌نویس باید گفت، با این مزخرف‌بافی‌ها و ضد و نقیض‌گوئی‌ها نمی‌توانید مخالفت آشکار خود را با «آزادی بیان» پنهان دارید. اولاً ایران نمی‌تواند در چارچوب عربده‌جوئی‌های دینی و بومی و خارج از قوانین بین‌المللی «استقلال» داشته باشد. این نوع استقلال و آزادی که شما مطرح می‌کنید همان شعار پوچ پائیز سال 1357 است، که به حکومت توحش آخوند و روضه‌خوان انجامید. ثانیاً هیچ فردی در چارچوب آزادی‌های قانونی نمی‌تواند «استقلال» کشور را تهدید کند و «محدودة حقوق افراد» را در یک جمهور ـ اگر این جمهور معنا و مفهوم متعارف جمهور داشته باشد ـ نمی‌توان با واژة مبهم و بی‌مرز و فاقد چارچوب «حق» مشخص کرد:

«آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت ارضی كشور از يكديگر تفكيك ناپذيرند و حفظ آنها وظيفة‌ دولت و آحاد ملت است. هيچ فرد يا گروه يا مقامي حق ندارد به نام استفاده از آزادی به استقلال سياسی، فرهنگی، اقتصادی و نظامی و تماميت ارضی ايران كمترين خدشه‌ای وارد كند و هيچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور آزادی‌‌ها و حقوق اساسی مردم را، هر چند با وضع قوانين و مقررات، سلب كند.»

بله، این «پیش‌نویس» بیشتر به اطلاعیه‌هائی می‌ماند که دولت‌های نظامی پس از کودتا منتشر کرده، در رادیو و تلویزیون به خورد خلق‌الله می‌دهند. نویسندگان دوست دارند که بیشتر از «موانع» بگویند تا از «حقوق»! همچنانکه می‌بینیم حضرات در دریای ابهام «حق» شناوراند و قصد دارند به همراه خود ما ملت را نیز در همین ابهام غرق کنند: حق، مردم، خردجمعی، دستاوردهای دانش بشر، «توجه» به حقوق اساسی بشر، و ... و شعار پوچ استقلال، آزادی که اینبار بجای جمهوری اسلامی به صورتی مزورانه به پوپولیسم «دینی ـ بومی» متوسل شده، می‌خواهد بر پایة توجیهات این پدیده، یک قانون اساسی «جمهور» نیز حضور توده‌های مستضعف، ‌ امت همیشه در صحنه و «مردم» ایران تقدیم کند. به عبارت دیگر، این چاه عمیق مسلماً توسط همان مغنی پلیدی حفر شده که با توسل به دو کودتای 22 بهمن‌ 1357، و 13 آبانماه 1358، همین مجموعة مبهم و متناقض را در چارچوب آنچه «معتقدات شیعی‌مسلکان» معرفی می‌شد، پیشتر به ملت ایران حقنه کرده است.

پس بررسی پیش‌نویس «نیرنگ اساسی»‌ را در همین مقطع به پایان می‌بریم و به طراحان «توطئة سبز» که «پرچم» و «تقویم ایران» را نیز به «آراء مردم»‌ واگذار کرده‌اند گوشزد می‌کنیم، پرچم ایران با نشان شیروخورشید از آسمان نیامده! این پرچم نماد مبارزات صدرمشروطه است و هیچ ارتباطی هم با دربار قاجار ندارد. این پرچم با خواست «مردم» نیز ارتباطی ندارد، این پرچم دستاورد مبارزات آزادیخواهان ایران در سدة گذشته است. «خواست مردم» نمی‌تواند رخدادهای تاریخی را تعیین کند. رخدادهای تاریخی را نمی‌توان به دلخواه «مردم» شما تغییر داد. چنین کاری را «تحریف تاریخ» می‌خوانند و آنان که کارشان را با چنین تحریف‌هائی آغاز می‌کنند اهداف‌شان مشخص است: عوام‌گرائی و ایجاد «گسست» در جامعه و تاریخ ملت! و این شیوه‌ای است که در تمامی کشورهای تحت سلطه توسط شبکه‌های استعماری بر علیه ملت‌ها اعمال می‌شود. به همچنین است در مورد «تقویم ایران»!

موجودیت تاریخی مدون ایران با امپراطوری هخامنشی آغاز شده، و این مبداء را «آراء مردم» تغییر نخواهد داد. از آنجا که شما «ادعای» حمایت از «جمهور» دارید، پس مسلماً می‌دانید که در یک جمهوری، مردم در انتخابات شرکت می‌کنند، تا از طریق این شرکت فعال مسائل حال و آیندة خود را رقم بزنند، نه اینکه گذشتة تاریخی خود را روی کاغذباطله‌های دولتی «تغییر» دهند! باعث تأسف بسیار است که تاریخ و پرچم ایران اینچنین به ابزار عوام‌فریبی تبدیل شده. شاید این به اصطلاح «مردم» بخواهند تقویم ایران بر زادروز فرضی «مسیح» منطبق شود، یا اینکه تاریخ ایران با آغاز سلطنت نکبت‌بار شاه‌عباس «بسیار» کبیر آغاز گردد! تکلیف چیست؟ اصلاً ممکن است همین «مردم» خواسته‌های غیرمنطقی دیگری هم داشته باشند و به عنوان نمونه، شاید «مردم» خواهان قتل‌عام دستاربندان بشوند، می‌باید دولت «جمهور» مطالبات‌شان را «محترم» بشمارد؟ کوبیدن بر طبل «مردم» در این مملکت تبدیل به یک شارلاتانیسم سیاسی شده که نهایت امر بهترین ابزار جهت سرکوب آزادی‌های فردی است. اتفاقاً وقوقیة امروز تهران نیز با الهام از خطبة «ویلیام برنز» در ینگه دنیا، بر طبل همین «مردم» می‌کوبد: «مردم» دوران خلافت علی، و «مردم» دوران ولایت علی خامنه‌ای که به یکدیگر چسبیده‌اند!

آخوند جنتی، امروز همان پاسخی را که حاکمیت آمریکا برای تداوم سیاست‌های استعماری خود در منطقه لازم داشت، با الهام از سخنان مزوارنة برنز تحویل ارباب داد! به یاد داریم که برنز گفته بود، ‌ آمریکا از اصول خود چشم پوشی نمی‌کند!‌ آخوند جنتی هم گفت، حکومت مقدس عدالت علوی هم از اصول خود چشم پوشی نمی‌کند! علی در برابر دشمن شمشیر به زمین نگذاشت، این علی نیز همچون «آن علی» جز جنگ با آمریکا هیچ مسیر دیگری نمی‌پیماید، ‌چرا که «مردم» با آن‌علی بیعت کرده بودند، و آن علی با «دشمن» جنگید، پس این علی هم باید با «دشمن» بجنگد. دشمن این علی کیست؟ آمریکا! خلاصه اگر این علی با آمریکا مبارزه نکند به آن مردم که با آن علی بیعت کرده بودند خیانت کرده!‍

برنز به دروغ گفت، ما خواهان مذاکره هستیم، پاسخ مطلوب‌اش را هم همانطور که دیدیم دریافت کرد! جنتی گفت ما با «دشمن» مذاکره نمی‌کنیم. برنز به رعایت حقوق بشر اشاره کرد، جنتی هم اعلام داشت لشکرکشی‌های خیابانی ادامه خواهد یافت. بله همچنانکه شاهدیم متن وقوقیه‌های جمکران در واقع در ینگه‌دنیا تنظیم می‌شود. بر اساس قطب‌نمای بصیرت اهدائی گاوچران‌ها به امام روشن‌ضمیر، هر چه آمریکا گفت باید نوکران در جمکران عکس آنرا نشخوار کنند تا منافع ارباب تأمین شود. کار نوکری اینان بجائی رسیده که «مردم» را همزمان به خامنه‌ای و امام راحل «چسبانده‌اند»، به طوریکه هیچ عاملی نمی‌تواند «مردم» را از ایندو دجال جدا کند:

«[...] تصور می‌کنند می‌‌توانند با سروصدا مردم را از امام (ره) و مقام معظم[...] جدا کرده و راه ديگری در پيش بگيرند، اما بسيار اشتباه می‌کنند [...]»


آخوند جنتی سپس با تکیه بر همان تکه استخوانی که ارباب برایش پرتاب کرده، ادعا می‌کند اربابان‌اش با «خدا» و «مردم» سر جنگ دارند، چرا که حکومت چاه‌جمکران مردمی و الهی است! جنتی سپس از تونل‌زمان استفاده کرده، به دوران علی بازمی‌گردد و شرایط دقیق آنزمان را برای‌مان توضیح داده و می‌گوید آن علی هم مثل این علی بود! آن‌ علی با شمشیر با مخالفان برخورد کرد، بنابراین لازم است این علی هم به همان علی تأسی کند. بله این است فایدة‌ «بی‌بی‌گوزک»! هر گاه لازم باشد علی خانه نشین می‌شود و حکومت را نمی‌پذیرد؛ هر گاه منافع ارباب ایجاب کند، آن علی، درست مثل خمینی به یک جانور وحشی تبدیل می‌شود که جز نابودی مخالفان هیچ نمی‌طلبد، چرا که مخالفان را فاقد صلاحیت می‌داند. باری جنتی که در دوران آن ‌علی سیر می‌کرد، یک‌پا هم به زمان حال گذارده می‌گوید، اگر تسلیم مخالفان شویم به مردمی که به آن علی «رأی» داده بودند خیانت کرده‌ایم. بله، این «مردم» ‌زمان و مکان ندارند! چون «مردم» در صحرای عربستان گویا با آن علی بیعت کرده‌اند، این علی باید مطالبات‌شان را امروز در تهران برآورده کند! مطالبات «مردم» چیست؟ مبارزه با «دشمن»! دشمن کیست؟ در واقعیت همان ارباب و در شعار، آمریکا! پس از اینجا نتیجه می‌گیریم که نبرد با آمریکا به خواست مردمی صورت می‌گیرد که با آن ‌علی بیعت کرده بودند، در نتیجه باید ادامه داشته باشد تا نظام توحش سر پا بماند. کنگرة آمریکا هم برای تحقق همین امر مقدس می‌کوشد و برای نوکران‌اش در جمکران دستاویز فراهم آورده:‌‌

«کنگرة آمريکا، 55 ميليون دلار برای تضعيف نظام [...] اختصاص داده[...] اين به معني جنگ با خدا و جنگ با مردم است چرا که اين نظام، نظامی مردمی و الهی است[...] زماني که مردم با حضرت علی (ع) بيعت کردند و [...] حکومت الهی و بيعت مردمی برقرار شد، علی (ع) به کسانی که در برابرش ايستادند، باج نداده و با آنان با شمشير برخورد کرد. [...]‌ علي(ع) حاضر نبود، بيت‌المال و قدرت سياسي مردم را در اختيار افرادی قرار دهد که هيچ صلاحيتی ندارند، اگر قرار بر جنگ شد، با آنان مبارزه مي‌کنيم[...] اينکه بخواهيم تسليم آن‌ها شويم، خلاف وظيفة شرعی و خيانت به مردمی است که به علی رأی داده بودند[...]»


جنتی پس از نشخوار این ترهات، تلویحاً از شرکاء در طاعون سبز می‌خواهد تا بر مخالفت‌ها پافشاری کرده و به لشکرکشی‌های خیابانی اوباش ادامه دهند:‌

«تداوم جريان فتنه، حضور مردم را در صحنه‌ها افزايش می‌دهد [...] هر چه [...] فتنه را ادامه دهيد، صفوف مردم مستحکم‌تر می‌شود، به همين دليل امسال مردم در روز 13 آبان حضور گسترده‌تری داشتند[...]»


بله لازم است میرحسین و شرکاء به مزخرف‌بافی و مصاحبه‌های ابلهانه ادامه دهند تا روز 16 آذر نیز ساواک جمکران برای قدرت‌نمائی در برابر ملت ایران، «مردم» را به صحنه آورد. چرا که حکومت توحش خود را «مقدس» می‌داند، در نتیجه بدون «دشمن» حیات ننگین‌اش امکانپذیر نیست. این حکومت برای سرکوب ما ملت، ‌ با ارائة تصویر واژگون از اربابان خود در واشنگتن، یک دشمن دروغین اختراع کرده تا به بهانة نبرد با او ایرانیان را سرکوب کند. اینجاست که به اهمیت اساسی «دشمن» برای نوکران آمریکا پی می‌بریم. این حکومت پوشالی بدون دشمن، یا بهتر بگوئیم «بدون ارباب» خواهد مرد:

«همة انبياء دشمن داشتند[...] ياران آن‌ها هم در مقابل دشمن تا مرز خون و جان می‌ايستادند و اين سنت الهی است. ننگ بر دامن شما همين بس که آمريکا از شما حمايت مي‌کند[...] خجالت نمي‌کشيد که در مقابل مردم و نظام به دامن آمريکا مي‌افتيد.»


اگر همة انبیاء دشمن داشتند، علی خامنه‌ای «دشمن» نداشته باشد؟ مگر می‌شود؟ دیگر این علی، علی نیست! اما گذشته از دشمن‌پرستی، همه باید از جنتی یاد بگیرند! در پنهان پای ارباب را ببوسند و روی چمن دانشگاه جفتک بیاندازند و شعار مرگ بر آمریکا بدهند، چرا که به این ترتیب «مردم در آسودگی» زندگی خواهند کرد. همچنانکه شاهدیم آن «مردم» به راستی در آسودگی زندگی می‌کنند، به ویژه آن‌ها که همچون جنتی از برکت قاچاق مواد مخدر و تجارت زن و کودک تغذیة «بهداشتی» هم دارند:

«پرچم مبارزه با آمريکا بايد براي هميشه افراشته باشد، زيرا اگر بخواهيم نظام، انقلاب و اسلام باقي بماند و مردم به آسودگي زندگي کنند، پرچم مقابله و مبارزه با دشمن هميشه بايد افراشته باشد.»

منبع مجموعة «وقوقیه»، حنازرچوبه!

حال اگر نگاهی به سخنرانی ویلیام برنز بیاندازیم خواهیم دید که این «هل‌من‌مبارزطلبی‌ها» در خطبه‌های آمریکائی امروز، ریشه در همان سخنرانی مزورانة برنز در ینگه‌دنیا دارد. برنز ادعا کرد ما با شما دشمنی نداریم، خواهان مذاکره‌ایم ولی از «اصول» و حقوق خود چشم‌پوشی نمی‌کنیم. جنتی هم دقیقاً عکس این مطالب را عنوان کرد تا حقوق و اصول ویلیام برنز و شرکا محفوظ بماند: تمدید تحریم‌های اقتصادی بر علیه ملت ایران، تداوم بحران در منطقه، تداوم بحران دست‌ساز هسته‌ای جهت فراهم آوردن شرایط مطلوب برای بنیامین نتانیاهو و ...

بنیامین نتانیاهو پس از ملاقات با اوباما و سرکوزی مطمئن شد که دولت‌اش می‌تواند مذاکرات صلح را ماستمالی کرده، به این ترتیب بلندی‌های جولان را نیز همچنان در اشغال خود نگاهدارد. سال گذشته در آستانة مذاکرات صلح، اسرائیل به نوار غزه حمله کرد. برنامة جنگ امسال برای سمبل کردن مذاکرات صلح هنوز مشخص نشده!

کنگرة آمريکا، 55 ميليون دلار برای تقویت نظام اختصاص داده[...] اين به معني جنگ با ملت ایران است چرا که اين نظام، نظامی مردمی و الهی است[...] اگر قرار بر جنگ شد، با آنان مبارزه مي‌کنيم[...] اينکه بخواهيم تسليم آن‌ها شويم، خلاف منافع آمریکا و خيانت به مردمی است که به این علی و آن علی رأی داده بودند[...] هر چه [...] فتنه را ادامه دهيد، صفوف مردم مستحکم‌تر می‌شود. همة انبياء دشمن داشتند و اين سنت الهی است. ما هم الهی هستیم پس باید دشمن داشته باشیم. ننگ بر دامن شما همين بس که آمريکا پنهانی از ما حمايت مي‌کند[...] خجالت نمي‌کشيد که در مقابل مردم و نظام به دامن آمريکا مي‌افتيد از ما یاد بگیرید،‌ مذاکره در عشق‌آباد، مجادله در ایران. پرچم مبارزه با آمريکا بايد براي هميشه افراشته باشد، زيرا اگر بخواهيم نظام، انقلاب و اسلام باقي بماند و ما به آسودگي چپاول کنیم پرچم مقابله و مبارزه با ارباب را باید برافراشته نگاه داشت.





...

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸


درصدای باد!
...
مدتی است اکبر بهرمانی از بازگو کردن مطالبات اربابان حکومت جمکران در وقوقیه‌های جمعه محروم مانده، و تنور لشکرکشی‌های خیابانی هم کساد شده. از اینرو برای فراهم آوردن زمینة تجمع «مردم» در خیابان و تحریک افکار عمومی می‌باید نمایش جدیدی آغاز شود: «پخش نظرات گوناگون» از سیمای کریه جمکران، ایراد وقوقیه توسط حاج اکبر و برپائی تظاهرات مخالفان و موافقان در راه تداوم لات‌بازی و عربده‌جوئی در خیابان‌ها. بله، آشوب و هیاهو و قانون‌شکنی یا همان «حکومت مردم» در خیابان تنها راه سرکوب واقعی ملت ایران است! و این است همان «دمکراسی»، ویراست برتری‌طلبان دو سوی‌ آتلانتیک برای ایرانیان. از نظر غربی‌ها «ایرانی»‌ انسان نیست و حق ندارد از یک حاکمیت انسانی و دمکراتیک برخوردار شود. همانطور که در مطلب دیروز نوشتیم، در ایران می‌باید پوپولیسم و عوامگرائی حاکم باشد تا «اصول» و «حقوق جهان‌شمول» حاکمیت ایالات متحد تأمین شود.

با رعایت «اصول» ویلیام برنز، «حقوق بشر جمکران» هم برای «مردم» تأمین خواهد شد. فردا و فرداهای دیگر اگر شانس بیاوریم، اکبر بهرمانی مطالبات اربابان حکومت «مستقل» اسلامی از ملت ایران را در وقوقیة جمعه 22 آبانماه 1388 مطرح می‌فرمایند. «دمکراسی» از این بهتر می‌خواستید؟ محدودة‌ دمکراسی که آمریکا و شرکاء برای ایرانیان قائل‌اند از توحش آخوندهای بادستار و بی‌دستار فراتر نخواهد رفت. البته اگر ملت خوش‌شانسی نباشیم، و حاج اکبر برای‌مان نغمة خوش وقوقیه سر ندهد، سازمان ناتو همین مطالبات را از زبان یکی دیگر از سگ‌های‌ هار خود به اطلاع امت شهیدپرور و «مردم» شجاع و به قول مستر برنز «باشهامت» می‌رساند. آنچه در طیف حاکمیت جمکران فراوان است، ‌ سگ‌هار استعمار.

ولی اکبر بهرمانی در میان نوکران دست به سینة غرب جایگاه ویژه‌ای دارد، چرا که ایشان قادرند از زبان خمینی دجال هم مطالبات ارباب را بیان فرمایند. بر خلاف نیکولا سرکوزی که فراموشکار است، حاج اکبر تمام سخنان و نصایح و بادگلوهای امام راحل را طی یکصدسال گذشته به خاطر دارند. در نتیجه دستگاه باراک اوباما برای حفظ «اصول» خود قصد دارد اکبر بهرمانی را نه در جایگاه رهبر «طاعون سبز» که در جایگاه «مدافع مردم» به ملت ایران حقنه کند، تا بساط لشکرکشی‌های خیابانی با شرکت «مردم» همچنان ادامه داشته باشد و ویلیام برنز بتواند دفترودستک پنتاگون را در سواحل خزر افتتاح فرماید. برای تحقق این امر خداپسندانه لازم است سیمای جذام‌زده جمکران برنامة «تحریک افکار عمومی» و «تخریب انسان»‌ را دوباره همچون دوران رقابت‌های «انتخاباتی» از سر گیرد.

نووستی، مورخ 21 آبانماه سالجاری، به نقل از «تهران امروز» خبر مهمی منتشر کرده. گویا تعدادی از «نمایندگان سابق» مجلس فرمایشی جمکران به دفتر اکبر بهرمانی مراجعه کرده، خواهان اجرای پیشنهادهای وی در آخرین نمازجماعت پس از افتضاحات جمکران شده‌اند. اینان پس از ملاقات کذا گفته‌اند اگر 4 پیشنهاد بهرمانی برآورده شود،‌ حاج اکبر در مراسم حماقت‌پرور نمازجمعه شرکت خواهند کرد. حال باید ببینیم پیشنهادهای بهرمانی چه بود؟ آزادی زندانیان تزئینی، «دلجوئی» از دستاربندان دلگیر از افتضاحات، «دلجوئی» از آسیب‌دیدگان پساافتضاحات و از همه مهم‌تر «طرح نظرات گوناگون» توسط سیمای جذام‌زدة جمکران. نظرات گوناگون در حکومت توحش چیست؟ توحش‌های گوناگون! همچنانکه موسوی جلاد نیز در آخرین مصاحبة گوساله‌پسند خود، موافقت خمینی دجال با ایجاد تشکل استحماری «روحانیون مبارز» را دلیل استقبال «امام»‌ از ایجاد احزاب و تشکل‌های سیاسی در کشور جا زده بود!

بله اگر طی این 4 ماه دکان حکومت خیابانی و مخالف‌نمایان‌اش در جنبش طاعون سبز کساد شده اصل کلی در قاموس فاشیست‌های مدافع «حقوق‌بشر نسبی»، یعنی‌ همان باز تولید هرج‌ومرج و بی‌نظمی و آشوب‌های دوران صدارت مصدق را ایرانیان می‌باید به عنوان تجلی «دمکراسی» بپذیرند! البته اینبار با حفظ مواضع ضداسرائیلی. در غیراینصورت منافع تفنگ‌فروش‌های غرب خدشه‌دار خواهد شد و نمی‌توانند مسابقات تسلیحاتی را در جهان اسلام ادامه دهند. لازم است اسرائیل و جهان اسلام در تقابل با یکدیگر قرار گیرند و یک میلیارد مسلمان پیوسته دو میلیون یهودی را به تهاجم نظامی تهدید کنند تا از اینراه پنتاگون بتواند همزمان با چپاول نفت منطقه، ارز حاصل از چپاول را نیز در برابر اسقاطی‌های ارتش آمریکا به جیب بزند. این است «اصول»‌ گاوچران‌ها که ویلیام برنز در «مؤسسة‌ خاورمیانه» در واشنگتن به آن اشاره کرده بود.

برای تحقق چنین اصول مقدسی است ‌که محافل غرب لات و چاقوکش و اوباش را به عنوان «نخبگان» مخالف حکومت اسلامی برگزیده و آنان را جایزه‌باران می‌کنند. رسانه‌ها و «روشنفکران‌شان» نیز در این مسیر دست در دست محافل اوباش‌پرور گذارده‌اند. نمایش سیرک پنتاگون در برابر سازمان رسوای ملل را که فراموش نکرده‌ایم. نوآم‌چامسکی، گل سرسبد روشنفکران منتقد سیاست‌های آمریکا در مراسم اوباش اسلام‌فروش جمکران شخصاً حضور یافته و عکس یادگاری هم گرفتند. پس وقتی می‌گوئیم ملت ایران در برابر استعمار غرب و خادمان‌اش در حکومت اسلامی تنهاست، درست می‌گوئیم. هیچ ملت و دولتی مدافع منافع ملی ما ایرانیان نبوده،‌ نیست و نخواهد بود. هدف آمریکا از ابراز عشق به حکومت اسلامی تجزیة ایران و جنگ‌افروزی است.

همچنانکه در وبلاگ «بشر و خزر» گفتیم، سازمان ناتو خواهان حضور نظامی در دریای خزر است و بدون تجزیة ایران نیز نمی‌تواند به چنین اهدافی دست یابد. به همین دلیل است که در پاکستان جنگ داخلی به راه افتاده. در میانمدت این جنگ می‌تواند به تجزیة همزمان ایران و پاکستان و ایجاد کشور «مستقل بلوچستان» نیز منجر شود. تا چند روز دیگر، سازمان «دوستان آمریکائی بلوچستان» نخستین کنفرانس بین‌المللی بلوچستان را در واشنگتن بر پا خواهد کرد. وبلاگ «سربازکوچک»، مورخ 11 نوامبر 2009 در مورد صحنه‌گردانان این نشست «بشردوستانه» و مبارزان راه «آزادی» بلوچستان از «اشغال» ایران و پاکستان توضیحات مفصل آورده. ما هم به صورت مختصر و مفید می‌گوئیم، ایالات متحد با توسل به حقوق‌بشرفروشان و لات وچاقوکش‌های شیفتة «آزادی» جنایت، در تاریخ 21 و 22 نوامبر سالجاری «کنفرانس بین‌المللی بلوچستان» را برگزار خواهد کرد. به عبارت دیگر برنامة تجزیة ایران که بارها به آن اشاره کرده‌ایم، ‌ «توهم توطئه» نیست، یک «طرح» اعلام شده از جانب واشنگتن است.

باری، شخصیت‌های «آزادیخواه»‌ مدافع فاشیسم اسلامی در نشست کذا حضور خواهند یافت،‌ پس بهتر است مدافعان جمکرانی «حقوق‌بشر نسبی» دم‌جبنانی برای ارباب را متوقف کنند و بر طبل محاکمة سگ‌های هار استعمار در دادگاه لاهه و دیگر بیدادگاه‌های غرب نکوبند. اگر قرار است مسئولان کشتار و شکنجة غیرنظامیان در ایران محاکمه شوند، دادگاه لاهه و دیگر دادگاه‌های «مدافع» حقوق بشر باید محاکمة دولت‌مردان و سیاستمداران غرب را هم در دستورکار خود قرار دهند. همچنین حقوق‌دانان شریف فرنگ‌نشین که خواهان ممانعت از ورود مقامات جنایتکار جمکران به کشورهای غرب شده‌اند می‌توانند توضیح دهند چرا مسافرت‌های مکرر محمدخاتمی جنایتکار به فرانسه را نادیده گرفته‌اند؟! یا چرا علیه اوباش صادراتی جمکران به غرب نظیر مهاجرانی و شرکاء هیچ شکایت‌نامه‌ای تنظیم نمی‌کنند؟ مهاجرانی در جنایات این حکومت سهمی نداشته؟ این اوباش‌الله همان کسی نیست که از فتوی قتل سلمان رشدی توسط خمینی دجال نیز حمایت به عمل آورده بود؟ نکند سوابق درخشان فعلة فاشیسم را فراموش کرده‌اید؟ اگر شما مصلحت دیده‌اید که به بیماری فراموشی دچار شوید، ما فراموش نکرده‌ایم و فراموش هم نخواهیم کرد که محمدخاتمی‌ها و مهاجرانی‌ها شریک جنایات این حکومت‌اند. مشکل ما، برخلاف شما شخص احمدی‌نژاد یا علی خامنه‌ای نیست. ما با کل این حکومت انسان‌ستیز مخالف‌ایم و سوابق درخشان مقامات و نخبگان خیانتکارش را در پس پردة‌ «سکوت» یا «جنجال» و هیاهوی ابله‌فریب پنهان نمی‌کنیم.

حال که موضوع سکوت و جنجال ابله فریب مطرح شد بهتر است نگاهی داشته باشیم به شایعة حضور نیکولا سرکوزی در مراسم تخریب دیوار برلن در تاریخ 9 نوامبر 1989. همچنانکه گفتیم، آلن ژوپه، نخست‌وزیر اسبق فرانسه در وبلاگ شخصی خود این «خبر موثق» را تکذیب کرده. بعد هم عنوان شد که نیکولا سرکوزی فقط یک هفته پس از مراسم کذا به برلن رفته. در نتیجه بعضی‌ها از جمله «کاترین‌پگار»، مشاور مخصوص آقای سرکوزی ناچار به جمع و جور کردن اوضاع شده‌اند.

به گزارش فیگارو مورخ، 12 نوامبر 2009، کاترین پگار می‌گوید، چرا اینهمه سروصدا به راه افتاده، اینکه مسئلة مهمی نیست، هیچکس یادش نیست 20 سال پیش در این شب خاص چه می‌کرده! فکر نکنید مادام «پگار» خر است، به هیچ عنوان! ایشان فقط دیگران را ابله پنداشته‌اند و می‌گویند، من یک تحقیق مختصر کردم و از بسیاری پرسیدم شب 9 نوامبر 1989 کجا بودند، هیچکس نتوانست پاسخ مشخصی بدهد! این سخنان گوساله‌فریب چه «پیامی» دارد؟ پیام این اظهارات مضحک این است که «سقوط دیوار برلن» به عنوان یک رخداد مهم جهانی در ترادف با «روزمرة» افراد قرار دارد و فراموش کردن آن از طرف یکی از مقامات رسمی دولت فرانسه بسیار عادی است! به عبارت دیگر کسی که 20 سال پیش هنگام تخریب دیوار برلن در خواب بوده همچون کسانی که در حال تخریب دیوار برلن بودند امور روزمره ‌را رفع و رجوع می‌کرده! اگر این ترادف جادوئی را بپذیریم در اینصورت حق با مشاور زرنگ سرکوزی است. کسی به یاد ندارد 20 سال پیش چه می‌کرده. ولی ما اگر شب کذا پای دیوار برلن می‌بودیم، مسلماً هرگز این رخداد را فراموش نمی‌کردیم،‌ چرا که ما هر شب دیوار برلن را خراب نمی‌کنیم! باری، به گزارش فیگارو کاخ الیزه نیز ادعا می‌کند، نیکولا سرکوزی در تاریخ 9 نوامبر 1989 «پای دیوار» بوده در حالیکه شواهد خلاف این امر را به اثبات می‌رساند. پس نیکولا سرکوزی و ماجرای دیوار برلن را رها کرده، بپردازیم به جنجال و پروپاگاند یهودستیزی که در لوموند مورخ 12 نوامبر 2009 آغاز شده.

ماجرای کذا در شهر هامبورگ می‌گذرد، به عبارت دیگر از آلمان خارج نمی‌‌شویم چرا که همچون اطریش آب و هوای «مطبوع» و فاشیست‌پروری دارد! به گزارش لوموند، در تاریخ 25 اکتبر 2009،‌ «چپ‌گرایان افراطی» از پخش فیلم «کلود لانزمن» در یکی از سینماهای هامبورگ جلوگیری به عمل آوردند. اینان در ورودی سینما را مسدود کرده، ‌ و در حالیکه فریاد می‌زدند، «خوک‌های یهودی»، چند تماشاگر را نیز از ناحیة صورت مجروح فرمودند! پلیس آلمان هم آنشب مرده بود! باری، آورده‌اند که اکثر معترضین به فیلم کذا وابسته به یک گروه «انترناسیونالیست ـ ضدامپریالیست» تشریف دارند به نام « زنتروم بی. 5»! اینان گروهی از دانشجویان طرفدار حزب چپ رادیکال را متهم به برگزاری یک مراسم «صهیونیست‌نواز»‌ کرده‌اند. واژة «صهیونیست» را لوموند به کار برده! می‌بینیم که این شیوة برخورد همان شیوة‌ صدای آمریکا و به طور کلی فاشیست‌ها جهت تکفیر و تخریب انسان است. اینان از طریق پیوند دادن «فعالیت‌های اجتماعی» به «باورهای» فردی، هدف مقدس خود یعنی «تخریب انسان» را عملی می‌کنند. روند این است، فیلم کلودلانزمن تماشا می‌کنید؟ پس دشمن فلسطینی‌ها و طرفدار «صهیونیست‌ها» هستید و باید از ما کتک هم بخورید. حال که با «روند مقدس» آشنا شدیم بازگردیم به ماهی گرفتن لوموند از آب گل‌آلود.

گزارشگر این روزنامه در ادامه می‌افزاید، حزب چپ رادیکال در سایت اینترنتی خود این تهاجم را محکوم کرده، ولی بجز «تاز» و چند وبلاگ،‌ تقریباً تمامی رسانه‌های آلمان در این مورد سکوت اختیار ‌کرده‌اند. خوشبختانه لوموند در این مورد سکوت نکرده! چرا که دمیدن در شیپور این درگیری‌های پراکنده معجزات فراوان دارد، از آنجمله است ترویج ادبیات «یهودستیز» جمکرانیان و معرفی گروه‌های چپ به عنوان طرفداران «صهیونیسم» و پروپاگاند به نفع مشتی جانور وحشی که خود را «انترناسیونالیست» و به ویژه ضدامپریالیست هم می‌خوانند! و خلاصه ریختن آب به آسیاب کسانیکه همچون خمینی و دیگر چماقداران صدر انقلاب 1357 اصولاً با «آزادی بیان» مخالف‌اند!

می‌بینیم که خط سیاسی محافل فاشیسم بین‌الملل، حمایت از حقوق مردم فلسطین را در ترادف با همان خط حکومت‌جمکران، یعنی سرکوب چپ، تشویق ‌چماقداری و سرکوب آزادی بیان قرار داده. حال می‌توان به اهمیت پروپاگاند برای سرکوب «آزادی بیان» پی برد. آزادی بیان، تهدید مستقیم خشونت و جنگ‌طلبی است. و اگر بازار خشونت تعطیل شود، نان جنگ‌فروشان غرب به ویژه در منطقه آجر خواهد شد. به همین دلیل است که رسانة لوموند به بهانة نقل توحش و خشونت افراط‌گرایان چپ‌نما به «زبان خشونت» اسلام‌گرایان متوسل شده. جالب اینجاست که «هانوپلاس»، سخنگوی گروه دانشجوئی طرفدار چپ رادیکال، ‌ بجای اشاره به سرکوب «آزادی‌بیان» عمل «زنتروم بی. 5» را «یهود ستیزی» توصیف می‌کند! به عبارت دیگر، تهاجم به تماشاگران فیلم را «یهودستیزی» خوانند! کسانیکه چنین عمل به اصطلاح یهودستیزانه‌ای انجام می‌دهند، «انترناسیونالیست» و «ضدامپریالیست» خوانده می‌شوند. روشن‌تر بگوئیم لوموند برای گرم نگاهداشتن تنور جنگ زرگری بین اسرائیل و جهان اسلام «مسیر» را بخوبی مشخص کرده! بی‌جهت علامت تعجب گذاشتیم این رسانه متعلق به گروه «لاگاردر» است و باید برای کالای تولیدی گروه کذا بازاریابی کند. بله این قماش گزارش‌های هیجان‌انگیز پخش نوعی «آگهی تجارتی» است البته برای فروش اسلحه!

تجارت اسلحه، پر درآمدترین تجارت جهان به شمار می‌رود. و اگر کاسب به مصداق آیات شریفه «حبیب‌‌الله» یعنی «دوست خداست»، تاجر اسلحه، به مراتب حبیب‌الله‌تر و عزیزالله‌تر باید باشد. چرا که در آمدش از کاسب‌های دیگر بیشتر است، پس حتماً بیشتر خمس و زکات می‌پردازد. و از سوی دیگر، بدون اسلحه دکان خداوند اصلاً تعطیل می‌شود، چون «جهاد» در راه «حق» بدون بمب و تفنگ امکانپذیر نیست! به همین دلیل بود که باراک اوباما در «فورت هود» در نقش دستاربند ظاهر شده، به دفاع از نوامیس اسلام و مسلمین پرداخت. به گزارش لوموند، مورخ 10 نوامبر 2009، مستر «پرزیدنت جهان اسلام» فرمودند:

«مشکل می‌توان به منطق‌ کژی پی برد که چنین فاجعه‌ای را ببار آورد. ولی می‌دانیم که هیچ مذهبی چنین اعمال جنایتکارانه و بزدلانه‌ای را توجیه نمی‌کند. هیچ خدائی نمی‌تواند این اعمال را تأئید کند. عامل چنین جنایتی باید در برابر عدالت این جهان و آن جهان پاسخگو باشد.»


این سخنان گهربار اوباما است که دو روز پیش از انتشار «آگهی تجارتی» رسانة گروه لاگاردر ایراد شده! و خلاصه تأئیدی است بر سرکوب «آزادی بیان». در جهانی که «خدا» در عرصة سیاست از چنین جایگاه ویژه‌ای برخوردار شود، دیگر نه جائی برای «فرهنگ چپ» وجود دارد، نه جائی برای «انسان» و «آزادی بیان».

امروز، 21 آبانماه 1388، از تولد «نیما یوشیج» 114 سال می‌گذرد. نیما پایه‌گذار «شعرنو»‌ در ادبیات ایران زمین است. آنزمان که نیما یوشیج‌ها شعر می‌سرودند، هنوز حضور فراگیر «خدا» اینچنین زندگی را بر «انسان» تلخ نکرده بود.

آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
[...]
آی آدم‌ها!
[...]
یک نفر در آب می‌خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
[...]
آی آدم‌ها!
[...]
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید
می‌زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم‌ها که روی ساحل آرام در کار تماشائید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی بجای‌ افتاده، بس مدهوش
می‌رود نعره‌زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
آی آدم‌ها!
و صدای باد، هر دم دل‌گزاتر
و در صدای باد، بانگ او رساتر
از میان آب‌های دور و نزدیک
باز در گوش، این نداها:
آی آدم‌ها!

نیما یوشیج: 21 آبان‌ماه 1274 ـ 13 دی‌ماه 1338


...

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸


بشر و خزر!
...
ایالات متحد که سی سال پیش با توسل به شعار پوچ «حقوق بشر» کودتای ننگین 22 بهمن را در ایران سازمان داد، اکنون برای تجزیة ایران به همین «حقوق» نان و آبدار متوسل شده. حداقل ظاهراً محفل ویلیام برنز که در زمینة جنگ‌افروزی به بهانة بحران دست‌ساز «هسته‌ای» شکست خورده، چنین رویائی در سر می‌پروراند. اصولاً این گاوچران‌ها بدون «حقوق بشر» و شعار پوچ کارشان لنگ می‌شود.

پیش از ادامة مطلب پیرامون وبلاگ «تخریب‌نامه» توضیح دهیم واژة «اباحی‌گری»، با همان املائی که در نامة آقای مقدم در سایت نووستی آمده بود،‌ «اباهیگری» نوشته شد،‌ تا در مواضع «فرهنگی» مدافعان حکومت «مقدس» دخل و تصرف «اومانیستی» نکرده باشیم! حال بازگردیم به شعار پوچ، از جمله شعار «تغییر در قانون اساسی»، که رادیوفردا آنرا در بوق گذاشته.

شعار گوساله فریب «تغییر در قانون اساسی» جدیدترین «شعار پوچ» طاعون سبز است که در «رادیو فردا» هم منعکس شده. رادیوی پوچ‌پردازی‌های فردا و فرداهای‌دگر دست از موسوی و شارلاتانیسم نمی‌شوید. این رسانه به نقل از میرحسین موسوی می‌نویسد، «قانون اساسی را می‌توان تغییر داد!» چه کشف بزرگی! ما هم می‌دانیم که قانون توحش را می‌توان «تغییر» داد؛ مهم این است که تغییر کذا در کدام جهت صورت می‌گیرد! باید روشن شود، هدف از «تغییر» در قانون به اصطلاح «اساسی» جمکران اصولاً چیست؟ ایجاد «شورای رهبری»‌، جهت گسترش هر چه بیشتر توحش بر علیه انسان‌ها، یا برگزاری رفراندوم در مسیر تدوین یک قانون ‌اساسی انسان‌محور؟ در شرایط فعلی صرف «تغییر» به هیچ عنوان کفایت نمی‌کند، این «مسیر» و «اهداف» نهائی و غائی تغییرات است که می‌باید مشخص شود. به عقیدة ما نخستین پدیده‌ای که می‌باید در آن بازنگری اساسی صورت گیرد، اجتناب از پوچ‌گوئی ‌و پوچ‌پردازی اربابان حکومت جمکران است که در کمال تأسف به یک بیماری مزمن و واگیردار تبدیل شده. پس بهتر است میرحسین موسوی، این پیرو دل‌سوختة «خط امام»، و مدافع سیاست استعماری تحمیل انزوای سیاسی، و این طرفدار تحمیل جنگ «مقدس» به ملت ایران، به صراحت «چارچوب» تغییر مطلوب را مشخص کند تا ملت ایران بیش‌ از این در باتلاق «ابهامی» که ایشان درست کرده‌اند سرگردان نماند.

برای حفظ نظم نوین، آمریکا و انگلستان نیز به «جسد» متوسل شده‌اند، تا در جایگاه زوج جادوئی «دستاربند و اوباش» قرار گیرند. اولی جسد قربانیان «فورت هود» را بهانه کرده، تا خدای خوب و مهربان و عادل را به ما معرفی کند! دومی هم با توسل به جسد ندا آقاسلطان، برای لشکرکشی خیابانی به اوباش حکومت چراغ سبز می‌دهد. بله، انتشار خبر «بورس ندا آقا‌سلطان» به فعلة فاشیسم تفهیم کرد که باید در برابر سفارت انگلستان «تجمع» کرده، خواهان استرداد «شاهد» یا «قاتل» فرضی ندا آقاسلطان شوند. می‌دانیم که حکومت خیابانی جمکران اصولاً وزارت امورخارجه ندارد، و سیاست کشور را اوباش در خیابان تعیین می‌کنند. همانطور که سی سال پیش هم اوباش «پیرو خط امام»، ارواح شکم‌شان برای کوتاه کردن دست آمریکا، و در واقع برای قراردادن ملت ایران در انزوای «اقتصادی ـ سیاسی» و تحمیل جنگ بر کشور ایران «لانة جاسوسی»‌ را اشغال فرمودند. گویا فعلة مؤنث فاشیسم نیز همان لات‌بازی را در برابر سفارت انگلستان «بازتولید» می‌کنند. زینب کوماندوها ادعا کرده‌اند شاهد فرضی قتل «ندا» همان قاتل اوست. می‌دانیم که همواره «حق» با «اوباش‌الله» است چرا که حکومت اسلامی حکومت «حق» است، و حکومت نظم قانونی حکومت «باطل».

پس دچار توهم نشویم! لات‌الله مونث حکومت قدرقدرت جمکران همچون اوباش پیروخط‌امام، برای «زوزیدن» در برابر سفارت ارباب هیچ نیازی به اسناد و مدارک و شواهد ندارد. اینان با اجازة «هیزاکسلنسی» از دیوار سفارت بالا می‌روند، و پای دیوار، همانجا که «فی‌فی»، سگ دلبند «هیز اکسلنسی» یا غلام سفارت «نشانه گذاری» کرده اسناد و مدارک لازم را خواهند یافت. سپس علاءالدین بروجردی که همچون دیگر نخبگان جمکران متخصص گفتگو با مردگان است با «خاندی» یا همان خمینی دجال تماس گرفته اعلام می‌کند که این عمل طبق مفاد کنوانسیون ژنو قانونی است چرا که سفارت کذا سفارت‌خانه نبوده، محل نگهداری سگ بوده! دیدیم که سعید جلیلی هم تأکید کرده بود که «گفتگو» با «ویلیام برنز» اسمش گفتگو و مذاکره نبوده! البته جلیلی درست می‌گوید ما هم در وبلاگ پیشین گفتیم، آنچه بین ویلیام برنز و جلیلی ردوبدل شد «کو. دو. فودر» بوده، یا همان عشق در اولین نگاه! اظهارات ویلیام برنز که در رادیوفردا، مورخ 20 آبانماه سالجاری منتشر شده شاهدی است بر این مدعا. خلاصه داریم از «جنگ»، به خواستگاری و ارسال دسته گل و شاخ نبات و اینجور وسائل «جشن» می‌رسیم. از «ویلیام» اصرار و از «جلیلی» انکار! پیش از پرداختن به ماجراهای «ویلیام برنز» و «سعید جلیلی» بپردازیم به ایفای نقش «دستاربند» توسط باراک اوباما!

گفتیم که مستر پرزیدنت گاوچران‌ها در نقش «دستاربند» ظاهر شده‌اند. پرزیدنت اوباما در مراسم بزرگداشت قربانیان «فورت هود»، «خداوند خوب» و «مهربان» و «عادل» را به ما معرفی فرمودند. در ضمن ایشان تأکید کردند که این خدائی که ما می‌شناسیم، هرگز با این کارهای بد، یعنی کشتار نظامیان آمریکا موافق نیست، و هر کس از این کارها بکند هم در این جهان و هم در «آن جهان» به سزای اعمال خود خواهد رسید. بله!‍ پرزیدنت اوباما، فقط یک عمامه و یک جفت نعلین کم داشتند تا همچون آقای «مجتبی مقدم» ما ملت را به «اباحی‌گری» هم متهم کنند. «خداوند خوب» مسلماً عدالت را در این جهان، همچنانکه در عراق و افغانستان و پاکستان شاهدیم به دست پرزیدنت اوباما و همکاران به مورد اجرا خواهند گذاشت. در عدالت «آن جهان» هم تردید نکنیم! مسلماً حاکمیت ایالات متحد همچون نخبگان جمکران با مردگان در تماس مداوم است و بخوبی می‌داند که نه تنها آن جهان، یعنی جهان نیستی «وجود»‌ دارد که «عدالت» هم در آن اجرا می‌شود. دیگر چه می‌خواهیم؟ خدای خوب اوباما عدالت را در آن جهان برای‌مان تأمین خواهد کرد، کار تأمین عدالت در این جهان هم بر عهدة حاکمیت آمریکا است. البته برای تأمین «حقوق بشر» در ایران، ویلیام برنز شخصاً ابراز آمادگی کرده.

آمریکا را دستکم نگیریم، حتی جنگ‌طلبان‌اش هم از طرفداران سرسخت «حقوق بشر» به شمار می‌روند! در واقع آمریکا خواهان «دریافت» حقوق‌بشر کذاست. حاکمیت آمریکا از طریق سرکوب انسان‌ها و گسترش حکومت‌های مقدس، «حقوق» بشر را به دلار در بانک‌های خود وصول می‌کند. هر چه دامنة جنگ گسترش یابد، «حقوق بشر» بیشتری به بانک‌های غرب سرازیر خواهد شد. پس جای تعجب نیست که ویلیام برنز خواهان رعایت حقوق بشر در ایران نیز باشد. ایشان وقتی سخن از حقوق بشر می‌گویند برای برداشتن گام دوم سیاست محفل «کارتر ـ برژینسکی» خیز برداشته رویای تجزیة کشورمان را در سر می‌پرورانند. ویلیام برنز در واقع «حقوق خزر» را می‌طلبد.

به گزارش رادیوفردا، مورخ 20 آبانماه، ویلیام برنز، معاون وزیر امور خارجة آمریکا در «موسسة خاورمیانه» در واشنگتن سخنرانی کرده و پس از بافتن آسمان به ریسمان و پیوند گوز به شقیقه می‌گوید، «ما» اصلاً در پی رویاروئی با ایران نیستیم، «ما» آمادة همکاری هستیم ولی بر سر «اصول» خود سازش نخواهیم کرد و «تجاوز به حقوق» را نمی‌پذیریم! در واقع مستر برنز همان چرندیات نوکران‌شان در جمکران را تکرار می‌کنند. چرندیاتی که سی سال است هیئت حاکمة ایالات متحد در آبدارخانة سازمان سیا تولید کرده و به دست «ساتاس» در جمکران سپرده، تا وقوقیه‌های جمعه و سخنرانی مقامات حکومت توحش بر محور آن تنظیم شود. البته با یک تفاوت عمده! هر جا مقامات آمریکا عبارت «حقوق‌بشر» را به کار می‌برند، گورکن‌ها باید «حقوق مسلمانان» را بجای‌اش بگذارند تا مرز بین ارباب و نوکر مخدوش نشود. آمریکا حقوق بشر را دریافت کرده و «نقد» می‌کند، گورکن‌ها هم حقوق «بندة خدا» را ملاخور می‌کنند. البته اینان پس از دریافت حقوق‌ بندگان باید درصدی از آن را به عنوان دستخوش به مدافعان حقوق‌بشر پرداخت کنند، در غیر اینصورت جایگاه الهی‌شان از دست می‌رود و گاوچران‌ها با سازمان دادن «انقلاب» یک گروه سگ ‌هار تازه نفس را برای دفاع از «حقوق مسلمانان» به کار خواهند گمارد:

«ما آماده تعامل با ايران بر سر مسئلة‌ حساس برنامة‌ هسته‌ای [...] و ديگر مسائل مشترک هستيم، اما اين به معنی آن نخواهد بود که چشمان خود را بر تجاوز به حقوق می‌بنديم، يا بر سر اصول خود سازش خواهيم کرد. در ايران مثل هر کشور ديگری در جهان، ما در کنار کسانی هستيم که به صورت مسالمت‌آميز در صدد حمايت از حقوق بشر هستند.»


اتفاقاً سخنان ویلیام برنز به ویژه در مورد عراق و افغانستان شاهدی است بر این مدعا. فقط از قضای روزگار، هم در عراق و هم در افغانستان و هم در ایران، مستر برنز گویا اشتباه کرده‌اند و با شرکا‌ی‌شان، جهت «دفاع» از حقوق‌بشر در کنار مشتی جنایتکار دین‌فروش از قماش مقتدی ‌صدر، ملاعمر، ‌ شیخ ‌مهدی بازرگان و خامنه‌ای و محمد خاتمی و غیره قرار گرفته‌اند. شاید هم ایشان اشتباه نکرده‌ باشند، و ما اشتباه می‌کنیم. ممکن است آن حقوقی که ویلیام برنز مدافع آنست «حقوق بندگان» حقیر و ذلیل مطیع خداوند قهار ابراهیم باشد، نه حقوق بشر در مقام یک انسان آزاد. باری ویلیام برنز در ادامة چنین فرمایشات گوساله‌فریبی اشغال سفارت آمریکا را نیز حادثه‌ای دردناک و شرم‌آور خوانده. البته اینجا هم نباید اشتباه کنیم! دردناک بودن این «حادثه» از منظر ایشان برای ملت ایران نیست که در پی این توطئة استعماری به گروگان مشتی لات‌واوباش بازار و حوزه تبدیل شد، ابداً! «مستر» برنز برای چند کارمند دون‌پایة سفارت‌شان اشک تمساح سرازیر کرده‌اند و آخر کار از ما ملت هم طلبکار می‌شوند!

مگر ما گروگانگیری کردیم؟ گروگانگیران که از نوکران وفادار و حقوق‌بگیران خود شما بوده و هستند، چرا گروگانگیری را به حساب «ملت ایران» می‌نویسید؟ کدام کشور از گروگانگیری خسارت دید؟ تحریم اقتصادی و انزوای سیاسی و جنگ ایران و عراق و بالا کشیدن میلیاردها دلار ارز متعلق به ملت ایران و ... به نفع حاکمیت آمریکا نبود؟ چرا! کودتای 13 آبان‌ماه اگر برای ملت ایران و کل منطقه جز مصیبت هیچ نداشت منافع آمریکا را خیلی خیلی خوب تأمین کرد. پس برای گروگانگیری پای کشور ایران را به میان نکشید، برای حفظ ظاهر هم که شده از نوکران خودتان گلایه کنید! از همان‌ها گلایه کنید که امروز تحت حمایت تبلیغاتی‌تان در جایگاه «زندانیان تزئینی» و مخالفان «ساکن غرب» دولت جمکران نشسته‌اند، تا باز هم در جایگاه مدافعان «حقوق مردم» اهرم‌ها را در مسیر منافع‌تان به حرکت درآورند. همان جنایتکارانی که اینک سی سال است با شعار «مرگ بر آمریکا»، عربده‌جوئی و لشکرکشی خیابانی، در واقع منافع آمریکا را تأمین می‌کنند. ویلیام برنز در ادامة سخنان مزورانة خود چنین وانمود می‌کند که ایالات متحد و شرکای‌اش در غرب که افسار سگ‌های‌هار جمکران را به دست دارند در برابر سرکوب وحشیانة ایرانیان توسط سگ‌های زنجیری‌شان، جز تحسین و ستایش شهامت ملت ایران کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آید:

«تصرف سفارت آمريکا در تهران عميقاً زندگی آمريکائی‌هائی که به صورت ناعادلانه به مدت 14 ماه به گروگان گرفته شدند، را تحت تأثير قرار داد[...] ما [...] همراه با جامعه جهانی، شاهد هستيم که چگونه به رغم سرکوب بي‌رحمانه، دادگاه‌های نمايشی و بازداشت‌های دسته جمعی، [مردم ایران] دليرانه خواهان حقوق جهان‌شمول هستند.»


بله ایشان «شاهد» هستند! شاهد چه هستند؟ شاهد اینکه نوکران‌شان در جمکران ملت ایران را خوب سرکوب می‌کنند و ایرانیان هم «حقوق جهانشمول» می‌خواهند! به این گاوچران نیمه‌هشیار باید گفت، اگر ملت ایران خواهان حقوق جهان‌شمول است پس چرا سیرک سیار پنتاگون را برای حمایت از پیروان «خط امام» دجال جمکران به راه انداخته‌اید؟ مگر میرحسین موسوی و پیروان خط توحش و مشتی آخوند و روضه‌خوان و آیات عظام و دعانویس و غیره «حقوق جهانشمول» می‌خواهند که برای‌شان پامنبری می‌خوانید؟

بله! اینجا هم نباید اشتباه کرد. لوطی و عنتر و مطرب‌های پنتاگون خواهان «اسلام خوب» و توحش علوی‌اند، کاری با «بشر» ندارند. اینان می‌خواهند با حدیث و روایت و خصوصاً «حکایت» خلخال همان زن یهودی در نهج‌البلاغه، ارواح شکم‌شان «دمکراسی» در ایران مستقر کنند! ولی شاهدیم که این جماعت از قضای روزگار همه ساکن ایالات متحد و با حقوق «جهان‌شمول» انسان بکلی بیگانه‌اند. همگی نوکران دست پروردة آقای برنز هستند و در سراسر جهان انسان را همچون پرزیدنت اوباما در زنجیر توحش «اسلام» و ادیان می‌خواهند. تنها به این ترتیب است که «اصول» و «حقوق» آقای برنز و جیره‌خواران‌شان در جهان اسلام تأمین خواهد شد.

کافی است نگاهی به تعداد بورسیه‌های ایران در ینگه دنیا و حجم واردات ایران از ایالات متحد و شرکای‌اش در سازمان ناتو بیفکنیم تا دریابیم سخنان ویلیام برنز جز پوچ‌گوئی هیچ نیست. جناب برنز روی «فراموشی» ایرانیان حساب باز کرده‌ و می‌فرمایند، جوان‌ترها که دوران گروگانگیری را به یاد ندارند می‌خواهند با جهان رابطه برقرار کنند، و درهای خوشبختی را به روی خود بگشایند و ... خلاصه از این حرف‌های خوب و دلنشین. ولی خدمت مستر برنز بگوئیم، پیشتر هم جز این نبوده! این شما بودید که این بساط را به راه انداختید. منافع آمریکا ایجاب می‌کرد در کشور ایران یک حکومت خیابانی «اسلامی» سر کار بیاورید و همین حکومت آخوندی را در انزوای سیاسی بگذارید تا جنگ در کل منطقه گسترش یابد. در نتیجه، پس از کودتای 22 بهمن 1357 اوباش وابسته به محفل حضرتعالی بودند که با شعار «حقوق‌بشر» حکومت تعیین کردند تا پیروان «خط‌ امام» روز 13 آبانماه 1358 سفارت آمریکا را هم اشغال کنند و «حقوق» و «اصولی» که شما در سخنرانی‌تان به آن اشاره کرده‌اید تمام و کمال تأمین شود. ولی اینبار را دیگر حسابی کور خوانده‌اید، با شعار «حقوق بشر» به «حقوق خزر» نمی‌رسید!




...

سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸


تخریب‌نامه!
...

در مورد حمایت رضا پهلوی از «دمکراسی» پیشتر هم سخن گفته‌ایم. آنچه اهمیت دارد این است که جایگاه «خدا»، «مردم» و «روحانیت» در این دمکراسی مشخص شود. به عبارت دیگر می‌باید «جدائی دین از سیاست»، «تدوین قوانین انسان‌محور» و «رعایت حقوق مخالفان» مد نظر قرار گیرد. می‌دانیم که در چارچوب یک دمکراسی اعتقادات مذهبی و باورهای فردی «حریم خصوصی» تلقی می‌شود. در این راستا روحانیت نیز تحت هیچ عنوان حق «نظارت بر قوانین» را نخواهد داشت و مطالبات تل موهومی به نام «مردم» نمی‌تواند بجای مطالبات «ملت ایران» قرار گیرد. مطالباتی که در ساختار مجلس قانونگذاری و منتخب ملت متبلور خواهد شد؛ خلاصة کلام «مردم پرستی» و عوام‌گرائی و جمع‌دوستی نمی‌تواند با «دمکراسی» همراه شود. این مختصر را گفتیم تا پاسدار شریعتمداری و شرکاء پروپاگاند ابلهانة «انقلاب برعلیه روحانیت»، جهت جایگزین کردن اسلام آخوندی با اسلام آخوند شریعتی را فراموش کنند.

بالاخره جناب «مجتبی مقدم»، که در تاریخ 4 شهریورماه سالجاری، با ارسال «پاسخ به ناهید رکسان» در سایت نووستی خواهان «بحث آزاد» در «فضای باز» شده بودند، پس از دریافت مقالة نویسندة این وبلاگ چند ماه به بحر عمیق «تفکر» فرورفته با یک «پاسخ» دندان‌شکن بر سایت نووستی «ظهور» دوباره فرمودند. از آنجا که وبلاگ امروز به تخریب «حریم خصوصی» و «تخریب انسان» اختصاص یافته می‌توانیم بررسی شتابزدة «نوشتة» آقای مقدم را نیز در این مختصر بگنجانیم چرا که مطلب ایشان در همین چارچوب «مقدس» قرار می‌گیرد.

لجن‌پراکنی و «تکفیر» در سه‌گام، شیوه‌ای است که هدف‌اش تخریب و نابودی انسان است. این شیوة‌ خداپسندانه بر یک «پیوندشکمی» تکیه دارد. پیروان مکتب لجن‌پراکنی یا همان فاشیست‌‌ها، ‌ نخست «عقاید» و فعالیت‌های اجتماعی انسان‌محور افراد را به «ذهنیت» و «باورهای»‌ آنان پیوند زده، سپس «نتیجه» می‌گیرند، کسی که چنین عقایدی داشته باشد حتماً «کافر» و «ضددین» است! می‌دانیم که در کشورهای مسلمان‌نشین، به ویژه در سرطویلة ناتو یا همان جمکران،‌ اگر چنین برچسبی بر پیشانی شما زده شود، همچون هزاران ایرانی که در زندان‌های توحش عدالت علوی «ملحد»، «محارب» و «ضدانقلاب» شناخته شدند، به قتل خواهید رسید، خون‌تان هم «حلال» شرعی است.

پیشتر به یک نمونة آشکار لجن‌پراکنی و «تکفیر» مدافعان ایرانی حقوق‌بشر توسط صدای آمریکا اشاره کردیم و گفتیم این رسانة استعماری برای «تخریب انسان» به قاتل بهنود شجاعی متوسل شده، و از زبان او فعالان حقوق‌بشر را «خدانشناس» معرفی می‌کند. به عبارت دیگر رسانة کذا برای گسترش توحش در ایران، از یک ایرانی به عنوان «ابزار پروپاگاند» استفاده کرده تا دست‌های پلید‌ش ظاهراً آلوده نشود. صدای آمریکا برای «توجیه» پروپاگاند تخریب و تکفیر انسان، مدعی اعتقاد به «آزادی بیان» است! حال آنکه همین رسانة‌ مدعی دفاع از «آزادی بیان» حتی یک‌بار، اظهارات یک ایرانی مدافع «دمکراسی» را منعکس نکرده. صدای آمریکا، در واقع صدای مدافعان «آزادی ادیان» و زوزة طرفداران گسترش خشونت اجتماعی است. در صورتیکه سایت فارسی‌زبان «نووستی» اگر زمینه را برای تاخت‌وتاز امثال مجتبی مقدم‌ها باز می‌گذارد، حداقل نظرات ما را نیز تا به حال منعکس کرده.

باری! امروز سایت نووستی از آقای مقدم یک مقالة وزین در باب «تکفیر» نویسندة این وبلاگ انتشار داده. آقای مقدم که نتوانسته‌اند پاسخ منطقی و مستدل به مطلب اینجانب ارائه دهند، نه تنها چماق تکفیر بلند کرده، برچسب «دین‌ستیزی» بر پیشانی ما زده‌اند که از خداوندشان خواسته‌اند ما را ببخشد و «هدایت» کند! ایشان سپس با توسل به سروده‌های زنده‌یاد سهراب سپهری فرموده‌اند، سپهری پاسخ شما را داده! لبته تا آنجا که ما به یاد داریم، برای سهراب سپهری هیچ مقاله‌ای نفرستاده بودیم که پاسخی از او دریافت داریم! به چند دلیل. نخست‌ اینکه نویسندة این وبلاگ، برخلاف بسیاری از همفکران آقای مقدم عادت به نامه‌نگاری و رازونیاز با مردگان ندارد. دیگر اینکه سهراب سپهری تا آنجا که ما می‌دانیم شاعر بوده، ایشان نه ایدئولوگ‌ هستند و نه نظریه‌پرداز. و نهایتاً در یک گفتگوی «منطقی» پیرامون دمکراسی جائی برای شعر و شاعری نیست. بحث و گفتگوی سیاسی «چارچوب» مشخص دارد و بر استدلال منطقی استوار است، سروده‌های سهراب سپهری همچون آثار دیگر شعرا «احساس والای» شاعر را باز می‌تاباند. آیا بین «احساس» و «منطق» ارتباطی وجود دارد؟ به هیچ عنوان! به همین دلیل است که ما پیرو «مردم» و مطالبات ‌مبهم‌شان نیستیم. «مردم» به عنوان یک «ابهام» مستقیما با «احساس» در ارتباط قرار می‌گیرند.

پیش از ادامة مطلب نگاهی داشته باشیم به شیوة «نامه نگاری» که در رسانه‌های جمکران رایج شده. این نامه‌نگاری‌ها به چند دسته تقسیم می‌شود، ولی هدف همه «تخریب انسان» است. نامه‌های «سرگشاده» خطاب به مقامات جمکران؛ نامة اعضای خانوادة زندانیان «تزئینی» خطاب به زندانیان و یا خطاب به مقامات جمکران که با هدف گسترش مقدسات و ترویج «اسلام خوب» در تخالف فرضی با «اسلام حکومت» به رشتة تحریر در می‌آید؛ و به همچنین است استفتائات ابلهانه از «آیات عظام» و پاسخ‌های ابلهانه‌تر اینان که پیوسته زینت‌بخش سایت‌ «بی‌بی‌سی» و «رادیوفردا» و دیگر رادیوهمبونه‌هاست. اما نوع «جدید» این نامه‌نگاری‌‌ها، با دستگیری آن شبه‌خبرنگار مؤنث «آمریکائی ـ ژاپنی ـ ایرانی» به بازار آمد. هدف این «نوبر» بازار فاشیسم تبدیل «حریم خصوصی» افراد به عرصة رسانه‌ای و اجتماعی و خیابانی است.

حریم خصوصی چیست؟ حریم خصوصی، مجموعة‌ ‌باورها و ذهنیات و زندگی احساسی و عقاید و روابط خصوصی انسان را در بر می‌گیرد. با دستگیری شبه‌خبرنگار آمریکائی این حریم شکسته شد. یکی از سینماچی‌های حکومتی خود را «نامزد» خبرنگار کذا معرفی کرده، مکالمات خصوصی‌شان را با زینب‌زمان منتشر کردند. بعد هم والدین زینب کذا به تهران آمدند و حضرت زینب را با خود به ینگه دنیا بردند.

همین برنامة مهوع اینک توسط یکی از سینماچی‌های جمکران که خود را «مقدس» می‌داند به اجرا در آمده. ایشان یک نامة سرگشاده به عباس کیارستمی قلمی کرده، ضمن تفتیش عقاید، به شیوة آخوند شریعتی عربده سر داده‌ که، «هر که با مردم نیست، با حکومت است!» این مزخرفات‌ بیشرمانه در سایت «اخبار روز» انتشار یافته. بله هر کس با «مردم» در خیابان عربده نکشید، طرفدار این حکومت است! و این فتوی را یکنفر از فرنگستان «صدوریده» تا به همه تفهیم کند، اگر از میرحسین جلاد و کروبی شیاد طرفداری نکنند، طرفدار خامنه‌ای به شمار می‌روند! به این ترتیب با در نظر گرفتن تعداد اندک «خیابانی‌ها» در بزنگاه 13 آبانماه نتیجه می‌گیریم که اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان طرفدار حکومت‌اند؟ نه! چون حکومت هم برای تظاهرات 13 آبان‌ماه به سگ‌های هار خود فراخوان داده بود! پس سرکار مزخرف می‌گوئید. کسیکه 30 سال است نان حکومت اسلامی را سق زده، امروز نمی‌تواند با چند روز اقامت در فرنگ خود را در صفوف مخالفین این حکومت جا کند! کور خوانده‌اید! کردها در همه جا شریف و آزاده‌اند، ولی شما مسلماً یک استثناء هستید!

فقیه شهر به رفع حجاب مایل نیست
چرا که هر چه کند حیله، در حجاب کند
چو نیست ظاهر قرآن به وفق خواهش او
رود به باطن و تفسیر ناصواب کند
ایرج میرزا

مزخرفات خمینی و عمله‌واکرة همراهش را به یاد داریم. هر کس حکومت توحش را نمی‌پذیرفت «طاغوتی» و «محارب» بود! امروز هم فعلة فاشیسم می‌پندارد، در بر همان پاشنة توحش می‌چرخد و می‌توان با کوبیدن بر طبل «مردم» باز هم «شاه» را سرنگون کرد، و یک جانور وحشی یا یک سگ‌هار «مردمی» بجا‌ی‌اش نشاند، تا سی سال دیگر ملت ایران را به اسارت اربابان‌اش درآورد. چه کسی به شما گفته که به عنوان فیلمساز حق تفتیش عقاید و برچسب زدن به دیگران را دارید؟ چه کسی به شما گفته که در ایران فقط حقوق کردها پایمال شده؟ کور که نیستید! حال که در بلاد فرنگ سکونت دارید دوربین کذا را به میان ایرانیان تبعیدی ببرید تا ببینید بهترین فرزندان این مرز و بوم،‌ آن‌ها که به دست موسوی جلاد اعدام نشدند، حق تحصیل در کشور خود را نیافتند، نه به دلیل اینکه کرد، یا سنی و بهائی بودند. فقط به دلیل اینکه همچون «اکثریت»، همرنگ این جماعت خودفروخته نشدند و تن به پفیوزی و تقیه ندادند! بگذریم! «تفتیش عقاید» و تکفیر از سوی «مردم» پیشتر در مورد یکی از نویسندگان که در سایت «بی‌بی‌سی» از احمدی‌نژاد طرفداری کرده بود به مورد اجرا گذاشته شد. به عبارت دیگر توحش و خشونت در سرزمین گل و بلبل «قدمت» دارد که گفته‌اند، این «هنر» نزد ایرانیان است و بس! پس بازگردیم به جوابیة جناب «مقدم» که در سایت نووستی، مورخ 19 آبانماه سالجاری، بخش «نامه‌های شما» همچون ستاره می‌درخشد.

ایشان که پیشتر ادعا کرده بودند نویسنده این وبلاگ «اسلام» را نمی‌شناسد، پس از دو ماه تفکر و تعمق با برچسب «دین‌ستیزی» و چماق تکفیر، اسلام را به ما معرفی کرده‌،‌ برای‌مان طلب «بخشایش» هم فرموده‌اند! جناب مقدم به طور خلاصه می‌گویند، شما اسلام را نمی‌شناسید، شما «اومانیست» هستید، پس شما «دین‌ستیز» و خدانشناس‌اید. البته نویسندة این وبلاگ انکار نمی‌کند که «اومانیست» است، ولی اینکه اومانیست‌ها «دین‌ستیز» هم باشند، از اختراعات آخوندهاست، نه از استنتاجات منطقی و فلسفی! متن کامل تکفیرنامة آقای مقدم در سایت نووستی موجود است پس به رئوس مطالب آن اکتفا خواهیم کرد.

نخست به آقای مقدم یادآور شویم، برخلاف برداشت جنابعالی، مطالب نویسنده به هیچ عنوان اهانت به دین و مقدسات و غیره نبوده و نیست. این برداشتی است که شما از مطلب من دارید. دلیل نیز روشن است، برای شما و همفکران شما، آنان که دقیقاً در مسیر فکری‌تان قرار نمی‌گیرند، «دشمن» به شمار می‌روند! و در شرایطی که شما خود را در مقام پاسدار «دین و ایمان» یک ملت جا زده‌اید، «دشمن» مسلماً ضد دین هم خواهد شد! ملاحظه می‌فرمائید که «مشکل» فوق نتیجة طرز برخورد شما با جامعه و انسان است؛ تله‌ای است که خودتان را در آن انداخته‌اید، ‌ تقصیر از دیگران نیست.

راه دور نمی‌رویم، امروز با تکیه بر همین «برداشت رسمی» تمامی فعالیت‌های فرهنگی، ادبی، هنری و حتی اجتماعی در کشور ایران عملاً به تعطیل کشانده شده. برداشتی که بر اساس آن حکومت اسلامی مخالفان خط فکری خود را به «اباهیگری» متهم می‌کند. بهتر است بجای سرزنش دیگران نگاهی به فهرست کتب منتشر شده، و خصوصاً کیفیت «زبان نگارش» و مرتبة علمی آن‌ها در کشور داشته باشید تا ببینید مقصود چیست. البته اگر از نظر سطح تفکر و رتبة علمی چنین «امکانی» برای‌تان وجود داشته باشد. برخورد جنابعالی با مسیر فکری افراد بخوبی نشان می‌دهد که شیوة «برچسب» زدن به دیگران و لجن‌پراکنی نهایت امر کار مملکت را به کجا کشانده.

برخلاف جنابعالی من فکر نمی‌کنم اگر فردی بنیاد یک «حکومت دینی» را، به هر دلیل «مستدلی» به زیر سئوال می‌برد، می‌باید او را همچون قرون‌وسطی در زمرة «جادوگران» و «مرتدان» قرار داد! «اباهیگری» که مرا به آن متهم می‌کنید، همچون دیگر برچسب‌های رایج در «زبان رسمی» حکومت اسلامی هنوز تعریف نشده، ابعاد آن نیز از محدودة یک «مقدس‌نگاری» حوزوی و کلی‌گوئی و فلسفه‌بافی «خیابانی» فراتر نرفته، پس بهتر است در یک بحث اجتماعی و ساختاری از به کارگیری‌اش اجتناب شود. باید به جنابعالی یادآور شوم که «بحث» چارچوب و حدود دارد که اگر از آن خارج شوید دیگر «بحثی» در کار نخواهد بود.

به طور مثال نویسندة این وبلاگ در کشور فرانسه، به هیچ عنوان با یک روحانی مسیحی در زمینة ساختارهای اجتماعی و سیاسی «گفتگوئی» نخواهد داشت، روحانی مسیحی هم می‌داند که با امثال من سخنی ندارد؛ دلیل روشن است. نگرش یک فرد عادی به مسائل جامعه با نگرش کسی که اعمال خود را پیوسته با الگوهای «مقدس» انگاشته شدة برونی، خارج از زمان و مکان خود و نهایتا خارج از عقل سلیم خود به ارزش می‌گذارد نمی‌تواند یکسان باشد. روحانی می‌باید بداند که در جامعة بشری در جای و مرتبة خود قرار می‌گیرد، نه فروتر و نه فراتر! روحانی مسیحی در فرانسه از این واقعیت آگاه است. متأسفانه «التقاط» و «استعمار» این فرصت را به جامعة ایران، خصوصاً به روحانیت شیعه نداده. این فرصت ایجاد نشد تا ایرانیان به صراحت ببینند، دین فقط یک قسمت از زندگی بشر است، نه تمامی آن.

امروز این فرصت ایجاد شده و مسلم بدانید که جامعة ایران و جوانان و قلم‌زنان این کشور بیکار نخواهند نشست. تمامی تلاش‌های اخیر که از طرف محافل داخلی به منصة ظهور رسیده، خصوصاً «انتخابات» و حوادث تأسف‌بار پساانتخاباتی، فقط در مسیر پیشگیری از زایش ‌دوبارة تفکر اجتماعی در ایران صورت می‌گیرد. این تلاشی است که امروز آنرا در گفتار و کردار حکومت اسلامی به صراحت می‌بینیم. این حکومت قصد دارد جامعة ایران را در هاله‌ای از «فراموشی» فرو افکنده؛ «انسان» را در فراموشخانة تاریخ به بند کشد، تا بتواند با «زندگی»، خارج از چارچوب‌های تبلیغ شده از جانب روحانیت و ساختارهای وابسته به آن به ستیزه برخیزد. این است دلیل فروپاشی اعتقادی و رفتار ضد اجتماعی که اینک جامعه ایران در آن دست و پای می‌زند. ولی این «وضعیت» با هدف ایجاد یک تقابل کاذب به وجود آمده،‌ تقابلی بین آنچه شما «اباهیگری» می‌نامید و آنچه تبلیغات حکومت، «مقدس‌» می‌نمایاند!‌

بله، آقای مقدم! مسلم بدانید هم‌میهنان‌مان بر آنچه جنابعالی «اباهیگری» می‌خوانید نام دیگری خواهند گذاشت: زندگی بشر و جامعة انسانی! ادعای اینکه زندگی انسان فقط و فقط یک «بعد» دارد، و آنهم بعدی است که گروهی از روحانیون شیعه در رأس آن نشسته‌اند، یک «تقلب» بیشرمانه است. این نوع برخورد «قشری‌تر» و محدودتر و حقیرتر از آن است که بتواند گونه‌گونگی‌ جامعة بشری را بازتاب دهد. حکومتی که خود را نمایندة این نوع «قشریت» معرفی می‌کند در برنامه‌ریزی‌های خود به بن‌بست می‌رسد، و همانطور که امروز نیز می‌بینید تا گریبان در بن‌بست افتاده‌اید.

در ثانی، علیرغم احترامی که قلباً برای تمامی اهل هنر و ادب قائل‌ام، دلیلی نمی‌بینم که در یک «بحث» اجتماعی و ساختاری احساسات و الهامات شعرا و سخنگویان و ادبا جائی برای خود باز کند، خصوصاً از سوی فردی که سخنگوی حکومتی شده که هیچ ارزشی برای هنر و ادبیات قائل نیست. سهراب سپهری نیز همچون اغلب هنرمندان و صاحب‌نظران کشور، اگر هنوز در قید حیات می‌بود، یا ساکن زندان‌های شما می‌شد، یا فراری و پناهنده به کشوری دیگر! خوشا به سعادت شما که انسان زندگی جاودان ندارد، در غیر اینصورت مشکل می‌توانستید مردگان را به تأئید فرضی مواضع‌تان بگمارید. تا آنجا که به یاد دارم، مطلبی برای سهراب سپهری ارسال نکرده‌ام، سپهری سال‌هاست که درگذشته و برخلاف نخبگان حکومت اسلامی نویسندة‌ این وبلاگ امکان گفتگو با مردگان را ندارد.

در مورد «انتخابات» در حکومت اسلامی پیشتر حضورتان به زبان فارسی سلیس عرض شد، که در یک «تئوکراسی» سخن گفتن از «انتخابات» اگر عوام‌فریبی نباشد، یک شوخی خنک است. حکومتی که خود را فقط در برابر دو پدیدة‌ مبهم «خدا» و «مردم» مسئول می‌داند، نمی‌تواند در برابر ملت ایران «پاسخگو» باشد. و طی سه دهة اخیر مسئولیت‌گریزی و عدم پاسخگوئی این حکومت را شاهدیم. ابتدا سرکوب با توسل به «مردم» خدادوست و «مسلمان»‌ اعمال ‌شد، اکنون کار به تظاهرات «مردم» و «خط امام» و اسلام و سرکوب و آشوب خیابانی رسیده. طرفداران حکومت و مخالف‌نمایان‌اش «مردم»‌ را از تظاهراتی به تظاهرات دیگر می‌برند و هر یک ادعا دارد، اکثریت این «مردم» طرفدار اوست! ملت ایران هم در این گیرودار می‌باید سکوت کامل اختیار کند، تا در قلب این سکوت مرگ‌بار ساواک جمکران «مردم» را به خیابان‌ها هی کند و «بی‌بی‌سی» و شرکاء بتوانند باز هم در افکار عمومی غرب یک «رهبر»‌ محبوب و مردمی سر هم کنند. این صحنه‌سازی‌ها سی سال پیش با موفقیت تجربه شد، امروز دیگر کارساز نیست. همچنانکه نفی «فردی‌ات» انسان‌ها با تکیه بر مقدسات و «مردم» دیگر امکانپذیر نخواهد بود.

شما و دوستان‌تان می‌باید روزی از همین روزها این اصل اساسی و غیرقابل انکار را بپذیرید که، هر کس از زاویة دید خود به مسائل می‌نگرد، نه از زاویة دید دیگران و یا از زاویة دید یک دولت. نگرش افراد به مسائل «فردی» است، و هر فرد در نگرش خود «آزاد» است و حق دارد این نگرش را در چارچوب کلام مطرح کند، و مخالفان هم می‌توانند مخالفت خود را به صورت «مستدل» و نه با تکفیر و زدن برچسب بیان کنند. نگرش نویسندة این وبلاگ هر چه هست شما نمی‌توانید از ورای آن به اعتقادات مذهبی یا غیرمذهبی او دست یابید. چرا که این اعتقادات و باورها «حریم خصوصی» اوست، و همچون دیگر اعتقادات هیچ ارتباطی با «نگرش منطقی» ندارد. روشن‌تر بگوئیم «احساسات» و «باورها» در یک بحث منطقی کوچک‌ترین محلی از اعراب نخواهد داشت؛ احساسات، باورها و توهمات فرد «دلیل منطقی» ندارد. و برخلاف شما، برای ما ملت امکان بازگشت به 1400 سال پیش وجود ندارد تا ببینیم محمد که بوده و چه ‌گفته، یا اینکه نظرش در مورد هزارة‌ سوم چیست. همچنین برای ما این امکان وجود ندارد که به درون ذهن افراد نفوذ کنیم و ببینیم به چه مسائلی معتقداند! هیچکس قادر نیست چنین کاری انجام دهد. شما فقط می‌توانید به زور سرنیزه انسان‌ها را وادار کنید که بگویند، بنویسند، و تکرار کنند که باورهای‌شان منطبق است بر باورهای رسمی این حکومت! این همان کاری است طی سه دهه حکومت اسلامی بخوبی انجام داده. به عبارت دیگر شما این افتخار را دارید که ایرانی را وادار به دروغگوئی و خودانکاری کنید. هر که «مخالف» شماست، «دشمن» است و از آنجا که شما طرفدار اسلام و حکومت اسلام هستید، در نتیجه دشمن‌تان «کافر» می‌شود.

در زندان‌های استالین و مائو، و در دوران تصفیه‌های مک‌کارتی نیز به همین شیوة‌ «مقدس» متوسل می‌شدند. مخالفت با جنایات و سرکوب در شوروی «کفر» به استالینیسم بود، امروز هم مخالفت با سرکوب در چین همزمان دو «کفر» به شمار می‌رود: کفر به «مائوئیسم» و کفر به سرمایه‌سالاری جهانی! از مک کارتیسم هم نمی‌گوئیم چرا که شما آنرا بهتر از ما می‌شناسید.

و اما گذشته از برچسب «کفر» و «ارتداد» به اضافة «پاسخ» سهراب سپهری که سرکار برای‌مان ارسال کرده‌اید، ما چه می‌گوئیم؟ ما می‌گوئیم هفتاد میلیون ایرانی ورای اعتقادات‌شان، به خوراک، پوشاک، مسکن، آموزش، بهداشت و امنیت نیاز دارند. برای تأمین این حداقل،‌ دلیلی ندارد همه بپذیرند، محمد پیامبر بوده و همه چیز را می‌توان در قرآن پیدا کرد. اینهمه حتی اگر به فرض محال همة ایرانیان مسلمان و معتقد به اسلام باشند. ما می‌گوئیم ایرانی انسان است و نیازهای انسانی دارد، ما می‌گوئیم باورها و اعتقادات هر فرد «حریم خصوصی» اوست و یک حکومت حق ندارد حریم خصوصی افراد را به ویترین دکان «دین‌‌فروشی» تبدیل کند، و از این ویترین برای جامعه «قانون» و «مقررات» استخراج نماید. برای آنچه گفتیم نیز نه از خیام رباعی می‌آوریم و نه از سعدی غزلی خواهیم نوشت؛ آنچه گفتیم و آنچه می‌گوئیم خود ریشه در زندگی سخندانان خردمند این سرزمین دارد. شما هم لطف فرموده سخنان والای این عزیزان را برای آراستن «کتاب‌دعای‌تان» نیالائید.





...

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۸


«خاندی» و دیواربرلن!
...
امروز همچنانکه رسانه‌های غرب برای‌مان می‌گویند، روز «مقدسی» است. چرا که چند سال پیش معجزه شد و ظاهراً دیوار برلن به ارادة «قادرمتعال»، یعنی همان «مردم» فروریخت! بله 20 سال پیش در چنین روزی اروپای شرقی به اروپای غربی پیوست. آورده‌اند که در نخستین ساعات روز 9 نوامبر 1989،‌ گروهی از «مردم» برلن شرقی به همراه عده‌ای از «مردم» برلن غربی با بیل و کلنگ به جان دیوار معروف افتادند و آنچه قرار بود طبق تعهدات آمریکا و انگلستان به شوروی در نخستین روزهای پس از تسلیم بی‌قید و شرط آلمان نازی در سال 1949 محقق شود، یعنی حفظ تمامیت ارضی آلمان، با 40 سال تأخیر محقق شد! بعد هم بوق‌های غرب به صدا درآمد که «ما پیروز شدیم!» البته نه با صدای «جون‌بائز» و نه به زبان فارسی؛ به همة زبان‌های اعضای پیمان آتلانتیک شمالی و نوکران‌شان در مناطق مسلمان نشین جهان. بله، آن شب جبرئیل بر «مردم» برلن نازل شده، به زبان آلمانی ‌گفت: به فرمودة‌ خداوند دیوار برلن باید با بیل و کلنگ‌ خراب شود! «مردم» برلن هم که مانند همة «مردم‌» فرضی مطیع ارادة ‌خداوند بوده، هستند و خواهند بود، بیل و کلنگ برداشته با شعار «نه شرقی، نه غربی، دیوار سبز ملی» به سوی دیوار کذا شتافتند! از قضای روزگار شعار کذا با کمی «چنج» در تظاهرات 13 آبان‌ماه امسال از زبان همان «مردم» شنیده شد.

عملة فاشیسم به دعوت سرداران در تظاهرات 13 آبان حضور یافته، شعارهای گوساله‌فریب و ابله‌پسند و دست‌ساز ساواک را تکرار فرمودند و نیروهای «انتظامی» هم هیچ مزاحمتی برای‌شان فراهم نیاوردند. چرا که سگ‌های‌ هار استعمار «خودی‌ها» را نیک می‌شناسند. شعارهای فعلة فاشیسم چه بود؟ آمیزه‌ای از شعارهای «اوباش‌الله» در دوران جنگ استعماری و شعارهای ابلهانة سال 1357 به همراه چند شعار نوین بلاهت‌گستر و خشونت‌پرور!‌ از جمله شعارهای «می‌جنگیم، می‌میریم، ایرانو پس می‌گیریم»، «سفارت روسیه، لانة‌ جاسوسیه»، «خامنه‌ای قاتله، ولایت‌اش باطله»، لابلای این مزخرفات «ترجیع بند» موسوی، کروبی و خاتمی تکرار می‌شد. می‌دانیم که این روزها موسوی، کروبی و خاتمی نه قاتل‌اند، نه مزدور و نه متقلب و چپاولگر! این سه نخالة رسوا اینک تبدیل به «سه‌تفنگدار» ساخته و پرداختة آلکساندر دومای «راحل» شده، و در هیچیک از جنایات حکومت توحش دست نداشته‌اند.

طی سه دهة اخیر، هم موسوی، هم خاتمی و هم کروبی در چاه‌جمکران کنار دست امام زمان نشسته بودند. و از اینرو برای حکومت بر «مردم» هر سه بسیار شایسته و برازنده‌اند! چرا که «مردم» کذا همچون حکومت اسلامی پدیده‌ای «خیابانی» به شمار می‌رود. این «مردم» خواهان گرفتن «حق‌شان» در «خیابان» بودند و عربده می‌زدند «تا حق‌مو نگیرم، از خیابون نمی‌رم!» چه کسی «حق و حقوق» خود را در «خیابان» می‌جوید؟ لات، روسپی، جیب‌بر و گدا! در حالت عادی و به صورت منطقی، «حق» را با ارائة‌ شواهد مدارک و ادلة محکمه‌پسند در محضر «قاضی» و در دادگاه مطالبه می‌کنند، نه با عربدة جوئی و مزخرف‌گوئی در خیابان! بگذریم!

این مختصر را گفتیم تا روشن شود تبلیغات ساواک جمکران «عقیده‌سازی» را در کدام مسیر «هدایت» می‌کند: نه شرقی نه غربی، ولایت فقیه، اشغال «لانة‌ جاسوسی»، جنگ، و از همه مهم‌تر تداوم «لشکرکشی» و اشغال خیابان توسط لات‌الله! برای تداوم این شرایط خشونت گستر، امروز فراخوان شرکت در تظاهرات 16 آذر نیز توسط سرداران جمکران صادر شد! البته اینبار نیز اینان به همان «زبان اوباش» و کلاه مخملی‌های بازار برای ایجاد درگیری به طرف مقابل «بفرما» می‌زنند. یکی از ترفندها این است که بگویند، «تعداد طرفداران جنبش‌سبز کمتر از این است که بتوانند در تظاهرات 16 آذر شرکت کنند!» خلاصه همچنانکه گفتیم حکومت جمکران قصد دارد با شیر کردن خلق‌الله، و تبدیل آشوب به شاه‌کلید شرایط اجتماعی، برای سرکوب مطالبات دمکراتیک جنبش‌های مدنی تظاهرات خیابانی را به روزمرة ما ملت تبدیل کند. این گوساله‌های ننة ‌حسن می‌پندارند با توسل به همان شیوه‌ای که در سال 1357 براندازی صورت گرفت، می‌توان به نتیجه‌ای مشابه دست یافت.

و دقیقاً در همین راستا، «رادیوفردا» دوباره آس برندة خود، میرحسین موسوی را از صندوقخانه بیرون کشیده و یک تصنیف فارسی هم ضمیمة «آس» کذا کرده! البته اینبار ولخرجی نکردند! از «جون بائز» و دکور رومانتیک «آشپزخانه» و دیگ و دیگ‌بر پشت سرشان برای «پیروزی ‌ما» استفاده نشده!‌ یکنفر را پیدا کرده‌اند که ایرانی هم نیست، فقط با یک ایرانی ازدواج کرده، فارسی هم بلد نیست! ایشان برای‌مان یکی از همان تصنیف‌های «بندتنبانی» ناب و «مردمی» ویژة فدائیان «فیلم‌فارسی‌های» قدیم را زمزمه می‌کنند! تصنیفی با همان لهجة شیرین شیخ «آبراهام» یزدی که در محاکمات تلویزیونی «صدرانقلاب» حق و حقوق اسلام و امام را از «اسرای انقلاب» مطالبه داشتند! نام خوانندة تصنیف‌ها هم گویا «نیکول جلیلی» است. ایشان سخنی از «ما» و «پیروزی» و اینحرف‌ها بر زبان نمی‌رانند، ابداً! اینبار سخن از «من» است و «عشق و عاشقی» و از پای گذاشتن روی جهان!

بله نیروی عشق را که می‌شناسید! ‌ کوه‌ها را زیر و زبر می‌کند، البته در توهمات! در واقعیت نیروی عشق، عاشق بینوا را برباد می‌دهد. ولی ما قصد توهین به «عشاق» حرفه‌ای، به ویژه «عاشقان اهل بیت» را نداریم. اما عشق و عاشقی و این مسائل فریبنده، به ویژه عشق در نگاه اول یا به قول فرانسوی‌ها «کو. دو. فودر» همچون «کو. د. تا» در یک آن زندگی شما را زیر و رو می‌کند. پیش از ادامة مطلب توضیح دهیم «اتا» را به فارسی «دولت» گویند، و «فودر» در زبان شیرین فارسی همان «صاعقه» است! باری «عشق در یک نگاه» همچون «صاعقه» وجود مبارک‌تان را خاکستر خواهد کرد، بدون اینکه این فعل و انفعالات به چشم دیده شود.

«عشق» هم نوعی «گسست» است و ارتباط فرد را با واقعیات قطع می‌کند. وارد جزئیات نمی‌‌شویم، چرا که اکثریت افراد صاعقة «عشق» و «سرخوردگی» پایان آن را تجربه کرده‌اند، زمانیکه احساسات مقدس‌تان فروکش می‌کند و طرف مقابل را آنطور که واقعاً «هست» می‌بینید تازه متوجه می‌شوید چه «اشتباهی» کرده‌اید! در صورتیکه هیچ اشتباهی در کار نیست، شعلة یک احساس تند و آتشین فروکش کرده و گرمای آن جای خود را به سرمای واقعیت سپرده. چرا که عشق نیز همچون دیگر احساسات «تداوم» ندارد؛ با شدت آغاز می‌شود،‌ و با همان شدت نیز به پایان می‌رسد. به عبارت دیگر یک «گسست» در «گسست» ایجاد می‌‌شود و باز می‌گردیم به واقعیت!

می‌بینیم که از هر چه آغاز کنیم به «گسست» می‌رسیم! البته این شرایط جادوئی باید دوجانبه باشد، که گفته‌اند «عشق یک‌سره، ‌مایة دردسره!» ولی یک نوع «عشق بی‌پایان» و بدون گسست و دو جانبه هم وجود دارد که هیچ دردسری برای عاشق و معشوق ایجاد نمی‌کند، و آن عشق دو جانبة «نوکر» و «ارباب» است! این عشق همان عشقی است که «هرگز نمی‌میرد.» چند نمونه از این عشق را امروز در وبلاگ «سرباز کوچک» یافتیم.

نخست عشق اربابان «گاردین» است به «طالبان». پیشتر در مورد گاردین توضیح مفصل داده‌ایم. این رسانه همچون نیویورک‌تایمز، شیپور محفل برژینسکی، عاشق «طالبان» و والة‌ اسرائیل و در واقع نانخور تفنگ‌فروش‌های لندن و واشنگتن است. گاردین پیشنهاد کرده «یک نیروی بین‌المللی مسلمان» تحت نظارت سازمان ملل تشکیل شود تا ارتش ناتو بتواند از افغانستان خارج شده این کشور را توسط نوکران مسلمان خود همچنان تحت اشغال نگاهدارد. این پیشنهاد بسیار کاسب‌کارانه و انگلیسی چند فایده هم دارد. نخست‌ اینکه سپاهیان اسلام تحت نظارت سازمان رسوای ملل هر هفته سهمیة تریاک نزولخورهای «سیتی» را تحویل می‌دهند، تا رشد و توسعة «دمکراسی»‌ در سراسر جهان اسلام تضمین شود. پیشتر گفتیم که درآمد ارتش ناتو از فروش مواد مخدر تولید شده در افغانستان بیش از یکصد میلیارد دلار در سال است و حدود صد میلیون دلار، یعنی کمتر از یک درصد این مبلغ را سالیانه به طالبان افغانستان می‌دهند تا از «دمکراسی» دستپخت آمریکا و انگلستان در این کشور محافظت‌ کنند. خلاصة ‌مطلب استقرار حکومت طالبان در کل منطقه یک نتیجة بسیار خداپسندانه داشته، نوکری با شعار «مرگ بر آمریکا» از سپاهیان اسلام خواهد بود و سروری از نیروهای ناتو:

«به گفتة نجيب‌الله لفراعی، وزیر امورخارجة‌ افغانستان از سال 1992 تا سال 1996 این اقدام [ایجاد نیروی بین‌المللی مسلمان] راه را برای مذاکره با طالبان باز می‌کند.»


بله، تازه کشف می‌کنیم که این لشکرکشی‌ها به منطقه که برای «مبارزه» با تروریسم و طالبان و القاعده و غیره صورت گرفت، هدف‌اش همان گشودن باب «مذاکره» با طالبان بوده! ولی مگر طالبان با هر کس و ناکسی مذاکره می‌کنند؟ به هیچ عنوان! «طالبان» فقط با همان نیروی بین‌المللی مسلمان، پیشنهادی گاردین مذاکره خواهند کرد! البته گاردین «پیشنهاد» خود را از زبان نوکرانی همچون «لفراعی» مطرح می‌کند که سران حکومت اسلامی، به ویژه در جمکران عقربة قطب‌نمای بصیرت‌شان اشتباه نکند و اشتباهاً سر به مخالفت بر ندارند. این حضرت که باید نام‌شان «نانجیب‌الله» باشد در واقع خواست ارباب را مطرح می‌فرمایند. «سربازکوچک» می‌نویسد:

«گاردين منفور و گردانندگان جنايتكارش فقط گور پدر مردم افغانستان را فراموش كردند كه اينجا اضافه مي‌شود.»

و اما هر چه از «عشق» بگوئیم کم گفته‌ایم! از آنجمله است عشق مردم «کوسوو» به «بیل کلینتون!» چه نشسته‌اید که ملت شهیدپرور کوسوو، برای گرامیداشت تجزیة یوگسلاوی و قتل‌عام غیرنظامیان و جنگ و بمباران و نهایت امر ایجاد کشور مستقل و پیشرفتة «کوسوو»، از یک مجسمة عظیم بیل‌کلینتون در بولواری به همین نام در شهر «پریشتینا» پرده‌برداری کردند! البته ملت متمدن کم لطفی می‌کنند،‌ می‌بایست یک مجسمه هم از هلموت کهل، مبتکر اصلی تجزیة یوگسلاوی در کنار مجسمة‌ کلینتون می‌گذاشتند. هلموت کهل، نخست وزیر اسبق آلمان از سه روز پیش لاشه‌اش را به برلن آورده تا در کنار گورباچف، لعنت‌الله و جرج بوش علیه‌السلام، پدر جرج بوش سلام‌الله، در جشن فروپاشی دیوار برلن شرکت کند. هلموت ‌کهل رهبر راستگرایان آلمان فدرال اینک جای خود را به آنجلا مرکل سپرده.

بله جناب کهل مخارج حزب‌شان را از یک دلال اسلحه از قبیلة شرایبرها دریافت‌ می‌کردند. و به همین دلیل بود که ایشان به ایجاد «یک کشور، یک مذهب» علاقة فراوان داشتند و کار تجزیة یوگسلاوی را از منطقة «سلوونی»‌ آغاز کرده، برای بمباران هوائی یوگسلاوی دست در دست ارتش ناتو گذاشتند، تا خسارات وارده از فروپاشی دیوار «مقدس» برلن به هر ترتیب ممکن جبران شود. چرا که «اتحاد» آلمان شرقی و غربی در سال 1989 برخلاف آنچه تبلیغ می‌شود خواست مسکو بود، نه غرب!

در تاریخ 6 اکتبر 1989، حدود یکماه پیش از معجزة 9 نوامبر، گورباچف راهی برلن شرقی شد و با فریادهای «گوربی،‌ گوربی» مورد استقبال گرم و داغ «مردم» قرار گرفت. خلاصه تا جبرئیل دفتر و دستک‌اش را برای ابلاغ حکم الهی به دو گروه خاص از «مردم» برلن آماده کرد، یک‌ماه و سه روز طول کشید. پس از تخریب دیوار کذا، ارتش سرخ از آلمان شرقی خارج شد و امور اروپای شرقی را به دست اروپائیان سپرد. باری پس از گذشت 20 سال از تخریب دیوار برلن، آلمان شرقی همچنان از آلمان غربی جدا مانده. درصد بیکاری در بخش شرقی دو برابر بخش غربی است، دستمزدها در بخش شرقی پائین‌تر است، و اهالی آلمان غربی از هم میهنان‌شان در آنسوی دیوار از رفاه بیشتری برخوردارند و به هیچ عنوان از حضور «شرقی‌ها» در مناطق «غربی» استقبال نمی‌کنند! در گیرودار جنجال دیوار شکنی، گفتند «آلن ژوپه»، نخست وزیر دوران ریاست جمهوری ژاک شیراک نیز در کنار نیکولا سرکوزی در مراسم دیوارشکنی در برلن حضور یافته بود، ولی امروز «آلن ژوپه» در وبلاگ شخصی خود این خبر «موثق» را تکذیب کرد. پس دیوار برلن را رها کنیم، و باز گردیم به کوسوو.

کوسوو پس از استقلال تحت نظارت سازمان ملل تبدیل شد به مرکز اقتصاد اسلامی در اروپا: تجارت برده، خرید و فروش زنان و کودکان، مواد مخدر و فروش اعضای بدن! 22 کشور نیز استقلال چنین کشور پیشرفته‌ای را به رسمیت شناختند. فقط اشکال اینجاست که چندی پیش مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه در مجلس نمایندگان صربستان در بلگراد حضور یافت و از تمامیت ارضی این کشور رسماً حمایت کرد! با توجه به اینکه هنوز قرارداد امنیتی بین روسیه و اروپا تجدید نشده، کمی بوی جنگ به مشام می‌رسد. از سوی دیگر مهرورزی، در راستای نوکری بیشتر برای آمریکا خواهان پیروی از «اقتصاد اسلامی» و استفاده از ارز کشورهای منطقه برای مبادلات تجاری شده. احمدی‌نژاد برای شرکت در اجلاس اقتصادی «کمسک» به ترکیه رفته. ظاهراً ابراز نوکری برای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک،‌ یا بهتر بگوئیم ابراز عشق به جاهل و جنتلمن، بین محفل لاریجانی و دارودستة مهرورزی به صورت «50، 50»‌ تسهیم به نسبت شده! به عنوان نمونه در عراق، بمب‌گذاری در مراکز دولتی توسط ایادی آخوند حکیم زمانی «اجرائی» می‌شود که سعیدجلیلی به عراق می‌رود!‌ سپس لاریجانی جهت تحمیل قانون انتخابات «اسلامی» به دولت نوری‌المالکی راهی این کشور می‌شود، و نمایندگان مجلس عراق نیز با اکثریت چشمگیر طرح پیشنهادی انگلستان را که توسط آخوند سیستانی مطرح شده به تصویب می‌رسانند!

طی سه دهة گذشته همین سیاست در ایران از طریق دو جناح مزدور آنگلوساکسون‌ها اعمال شده. اکنون هم‌اینان با وقاحت و بیشرمی از طریق ایجاد آشوب و جنجال قصد دارند، همچون دوران شیرین صدارت مصدق، بار دیگر نوکران خود را به عنوان «قهرمان» و «رهبر» به ما ملت حقنه کنند. دوباره دروغ‌ و مزخرف و آشفته‌گوئی‌های ویژة میرحسین‌موسوی زینت‌بخش سایت‌های «بی‌بی‌سی» و «رادیوفردا» شده، تو گوئی هیچکس دهة اول کودتای ننگین ژنرال هویزر را به یاد ندارد. و هیچکس موسوی را که دوران صدارت‌اش مقارن با اهدای نفت رایگان در برابر اسقاطی‌های ارتش آمریکا و اسرائیل، کشتار زندانیان، گسترش بازارسیاه و دلالی و تجارت کوپن و غیره بود اصلاً نمی‌شناسد! همین موسوی امروز نه تنها منتقد اصلی «فساد مالی» است که می‌کوشد مخالفت خمینی دجال را با هر گونه تشکل حزبی نیز انکار کند! بله، به مرور زمان «رادیوفردا» و «بی‌بی‌سی»، یک جانور وحشی و قدرت‌پرست به نام خمینی را نیز حتماً به عنوان «گاندی» به ملت ایران خواهند فروخت! و میرحسین موسوی مزور هم در ترادف با «جواهر لعل نهرو»، نخست‌وزیر سوسیالیست، «محبوب» و «شریف» و «درستکار»، دست راست گاندی قرار می‌گیرد. البته گاندی ساخت «بی‌بی‌سی» را بهتر است «خاندی» بنامیم! تفاوت «خاندی» با مهاتما گاندی این است که خاندی «مید. این. یو. کی» جز «اندیشة دینی» هیچ تفکری را به رسمیت نمی‌شناسد، در نتیجه فقط با تشکل مجمع روحانیون مبارز موافق است، و این امر در ذهن علیل میرحسین موسوی «طرفداری امام از کثرت اندیشه‌ها» به شمار می‌رود.

موسوی در مصاحبة گوساله پسند خود می‌گوید، خمینی حتی در دوران جنگ هم از کثرت «اندیشه‌های سیاسی» استقبال کرده. باید از این موجود دروغگو بپرسیم چه کسی احزاب را «باعث تفرقه» می‌دانست؟ خمینی نبود که حزب جمهوری اسلامی را نیز به همین بهانه تعطیل کرد؟ مسلماً موسوی پاسخی برای این پرسش نخواهد داشت،‌ پس بهتر است بداند اگر زمین از وجود پلید امام دجال‌اش پاک شده، متن سخنرانی‌های وی هنوز برجای مانده. ولی خوب ذلت و حقارت «خودانکاری» و «دروغ» از اصول اساسی شیعی‌مسلکی است. بی‌دلیل نیست که اینان فقط به زبان انسان‌ستیز «گسست» سخن می‌گویند:

«[خمینی] کثرت اندیشه‌های سیاسی و فکری در جامعه [...] را به عنوان نعمتی برای جمهوری اسلامی می‌دانست [...] درخشنده‌ترین رفتار امام در این خصوص، رضایت کامل ایشان با تشکیل مجمع روحانیون مبارز است.[...]»

این مهملات با کد: 9074 در سایت پیک ایران، مورخ 18 آبانماه سالجاری نیز انتشار یافته. بی‌بی‌سی و رادیوفردا هم قسمت‌های گوساله‌فریب آنرا به مخاطبان هالو تقدیم می‌کنند. البته ما از مطالعة دروغ‌های بیشرمانة موسوی به هیچ عنوان تعجب نمی‌کنیم. امروز سعیدجلیلی در قم دروغ‌های شاخدار مشابهی بر زبان‌ رانده. به گزارش مهرنیوز، مورخ 18 آبانماه سالجاری، سعید جلیلی می‌گوید، صحبت‌های‌اش با ویلیام برنز مذاکره و گفتگو نبوده:

«آنچه بین من و برنز رد و بدل شد، اسمش مذاکره و گفتگو نبود[...]»

البته جلیلی از یک نظر حق دارد. هیچکس با نوکرش مذاکره و گفتگو نمی‌کند. پس بهتر است جلیلی بگوید خارج از دریافت فرمان بمب‌گذاری در عراق، آنچه بین ایشان و برنز رد و بدل شد، چه نام دارد؟ همین روزهاست که «بی‌بی‌سی» و «رادیوفردا» از قول موسوی بنویسند و بگویند:

آنچه بین من و منوچهر قربانی‌فر رد و بدل شد، اسمش خرید اسلحة قاچاق نبود، یا عکس‌هائی که زهره کاظمی را با مینی‌ژوپ نشان می‌داد و در بازار تهران دست به دست می‌شد، عکس‌های زهرا رهنورد با چادرسیاه بود، یا اینکه، وقتی خمینی حزب را ممنوع اعلام کرد و ‌گفت احزاب‌ باعث تفرقه می‌شود، اسمش ممنوعیت احزاب نبود، استقبال از تکثر اندیشة سیاسی بود، و ... و شاید آنچه بین جلیلی و برنز گذشته، اسمش همان «کو. دو فودر» باشد!



...