شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۶

مارکس و مسیح!
...

همانطور که در وبلاگ «شیخ ابودلقک» گفتیم، محافل فاشیسم بین‌الملل از بیماری «کمبود تقدس» به شدت رنج می‌برند. چون بدون «تقدس»، زمینة سرکوب را نمی‌توان فراهم آورد. همچنانکه در کتب مقدس ادیان ابراهیمی، همة جنایات با تکیه بر «تقدیس» و «تقدس» صورت می‌گیرد؛ به خواست خدا و به فرمان خدا! طی چند روز گذشته شاهد بودیم که در انگلستان، دانمارک، هلند و فرانسه پرچم تقدس‌ها از طریق «توهین» و «تمجید» برافراشته شد. در لندن عالیجناب «روان ویلیامز» توصیه فرمودند، قسمت «سافت» احکام توحش شریعت اسلامی در دادگاه‌ها به اجرا گذارده شود. در دانمارک هم که سیرک کاریکاتور توهین به محمد همچنان ادامه دارد و همین امر، «تقدس» کاریکاتوریست را تضمین کرده. و اما در کشور فرانسه، بازارگرمی برای «تقدس» به صورت پایه‌ای به جریان افتاده. هدف صحنه گردانان این بازار، تخریب نظام آموزش و پرورش فرانسه، از طریق گنجاندن برنامه‌های آموزشی ویژه جهت تحریک «احساسات» دانش‌آموزان است. پیش از ادامة مطلب، توضیح مختصری پیرامون نظام آموزش و پرورش دولتی در کشور فرانسه لازم به نظر می‌رسد.

از آنجا که حاکمیت فرانسه لائیک است، هدف آموزش و پرورش، ترویج «نگرش علمی» و «روش استدلال منطقی» عنوان می‌شود. ولی گویا گروه سرکوزی اهداف دیگری در سر دارد. چندی پیش، وزیر آموزش و پرورش پیشنهاد دادند که نامه‌‌های «گی موکه» در برنامة تدریس قرار گیرد! «گی موکه» یکی از اعضای جنبش مقاومت فرانسه بر ضد نازی‌ها بود که، مدتی را در زندان سپری کرد، و سپس توسط اشغالگران نازی تیرباران شد. می‌دانیم که دفاع از میهن در جهان ارزشی والا به شمار می‌رود. البته بر این اصل کلی استثناءهائی نیز وجود دارد: ارتش لبنان که از اشغالگران اسرائیلی استقبال کرد، ‌ و حاکمیت کشورهای بالت که، پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، به تقدیر رسمی از فاشیست‌ها پرداخت، و خصوصاً روایات استحماری ویژه‌ که بر «استقبال» گرم ایرانیان از تازیان مسلمان تأکید می‌کنند! در هرحال، پیشنهاد استفاده از نامه‌های «گی موکه» اعتراض شدید آموزگاران را در پی آورد. چون به اعتقاد اینان مدرسه محل تهییج احساسات نیست، حتی احساسات میهن پرستانه. و خلاصة مطلب، دولت حضرت سرکوزی دست از نامه‌های «گی موکه» برداشت، ولی اینبار شخص نیکولا سرکوزی پای به میدان گذاشته، و قصد دارد جریان زجر و شکنجة یهودیان، به ویژه کودکان یهودی را توسط نازی‌ها، در مدارس دولتی فرانسه «تدریس» کند.

ولی یک از شخصیت‌های سرشناس یهودی در فرانسه شدیداً با این پیشنهاد ظاهراً «بشردوستانه» مخالفت کرده! چرا که پیامد چنین اعمال ظاهرا خیرخواهانه‌ای، گذشته از ایجاد نفرت و وحشت در ذهن کودکان، در واقع «تقدیس» یهودیان فرانسه است، آنهم در کشوری که 6 میلیون مسلمان در آن زندگی می‌کنند، و به برکت سیاست‌ سوسیالیست‌های فرانسه، برای خود «حکومت اسلامی» تشکیل داده‌، توحش احکام اسلام را بر محله‌های بسیاری حاکم کرده‌اند. در پی تلاش برای «تقدیس» یهودیان در فرانسه، در کشور ایتالیا، جنبش یهودستیزی فعال شد. می‌دانیم که ایتالیا از قدیم منطقة مناسبی جهت رشد افکار فاشیستی بوده، چرا که، مسیحیت در ایتالیا، بیش از دیگر کشورهای اروپا سابقه دارد. به همین دلیل دانشگاهیان رم، دیروز خواستار تحریم آثار نویسندگان اسرائیل شده‌اند! و البته کمونیست‌های «دوآتشه»، و حتی یکی از برندگان خوشبخت «نوبل» صلح نیز از این تحریم ابلهانه حمایت می‌کنند! در نتیجه، امروز زمینة مناسب برای شیون و زاری در روزنامة لوموند فراهم آمده! و خلاصه روزنامه لوموند فعلاً به «دیوار ندبه» تبدیل شده!

این است فواید «تقدیس» و «تحریم»، دو قطبی که تقویت هر یک، به تقویت دیگری منجر خواهد شد. ساده‌تر بگوئیم، دو قطب مطلوب فاشیسم. ولی این تحرکات موذیانه، ابتدا در کشور انگلستان آغاز شده. به این ترتیب که متفکر صاحب‌نامی چون «تری ایگلتن»، که عمری را با مارکسیسم و «تاریخی‌ات» گذرانده‌اند، ناگهان اسطوره‌ای به نام مسیح را رسماً به عنوان موجودیت «تاریخی» به رسمیت شناخته، و از او به عنوان نخستین کمونیست جهان یاد می‌کند! «تری ایگلتن»، فیلسوفی است سرشناس، و وابسته به جریان مارکسیسم غربی، که استاد «نظریة فرهنگی» در دانشگاه منچستر است. در زمینة مارکسیسم، سه اثر مهم، «مقدمه‌ای بر ایدئولوژی»، «مارکسیسم و نقدگرائی ادبی» و «مقدمه‌ای بر نظریة ادبی» از او در دست است. و «تونی بنت»، مؤلف «مارکسیسم و فرمالیسم»، در این کتاب بارها به نظریات ایگلتن ارجاع می‌کند. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که، تغییر مواضع ایگلتن، مانند مسلمان شدن روژه گارودی، ‌ بیشتر جهت تبلیغ برای محافل سرمایه‌سالاری جهانی است. عجیب اینجاست که «گارودی» و «ایگلتن»، هر دو برخاسته از خانواده‌های فرودست کاتولیک‌اند! به عبارت دیگر واتیکان، وجه مشترک ایندو به شمار می‌رود. ولی اگر کسی آثار فلسفی «روژه گارودی» را مطالعه کرده باشد، به سادگی درخواهد یافت که اسلام آوردن حضرت گارودی، و تبلیغات ضداسرائیلی ایشان در راستای سیاست انسداد گروه برژینسکی «الزامی» بوده! الزامی که پس از سه دهه، فیلسوف سرشناسی چون ایگلتن را نیز «ملزم» به «ستایش» از مسیح می‌نماید.

چرا که، در «بی‌بی‌گوزک‌های» کتاب مقدس آمده، مسیح به مال دنیا دلبستگی نداشت، و با خاخام‌های مقتدر و زرسالار و اشغالگران رم دشمن بوده. بله، آنحضرت هم مانند امامان فرضی شیعی مسلکان، و امام سیزدهم خودمان در کنار «مستضعفان» و «پا برهنه‌ها» ایستاده بودند! و با «امپریالیسم رم» هم در نبرد بودند! اسطوره‌ها به همین سادگی که می‌بینیم ساخته می‌شوند، با «واژه‌ها»! باور نمی‌کنید؟ نگاهی به زندگی پر افتخار خمینی، بورقانی و به ویژه شهید «مغنیه» بیاندازید! خمینی دجال و بورقانی را که می‌شناسیم، ولی از مداحان شهید مغنیه شاید بهتر است بپرسیم، دلیل شهادت این «سردار» اسلام، مذاکره با برژینسکی نبود، که اتفاقاً همان روزها، علیرغم «مخالفت» حاکمیت آمریکا، به همراه یک گله استاد دانشگاه به سوریه آمده بود؟ مسلماً طرفداران شهید «مغنیه» به شما خواهند گفت که ایشان با اسرائیل و آمریکا در «نبرد» بوده‌اند! ولی ما هم به آن‌ها خواهیم گفت که، اتفاقاً برژینسکی، و جیمی کارتر هم اخیراً بسیار ضداسرائیلی شده‌اند، چرا که آمریکا در حال از دست دادن مهار حکومت اسرائیل است. در نتیجه، برژینسکی و مغنیه در سنگر واحدی می‌جنگیدند!

به همین دلیل است که، به مادر شهید کذا باید بگوئیم، به فرزندان‌شان بیاموزند، در عالم سیاست، همزمان از توبره و آخور نمی‌باید نوش‌جان کرد؛ کار به انفجار و شهادت می‌کشد! البته مادر آن شهید، خودشان در امور اقتصادی تخصص دارند، چون از اینکه فرزند دیگری ندارند، ابراز تأسف شدید کرده‌اند. چرا که این «انسان‌نما‌ها»، به پیروی از ابراهیم، آمادة قربانی کردن فرزندشان‌اند. حضرت ابراهیم هم، تا یک گوسفند نگرفت، کارد را از حلقوم فرزند خود بر نداشت. بله، اگر بابت هر فرزند شهید یک گوسفند، به دلار دریافت کنید، هر چه بیشتر فرزند بدهید، دلار بیشتری خواهید گرفت. کاملاً منطقی است، و منطبق است بر اصول سرمایه‌سالاری جهانی. حال بازگردیم به «تری ایگلتن»، که به تنهائی یک مسیح ضدامپریالیست، ضدیهود و کمونیست اختراع کرده! چون در کتاب مقدس، در مورد ضدامپریالیست بودن، ضدیهود و کمونیست بودن آنحضرت سخنی نخواهیم یافت! خود آنحضرت از قوم یهود بودند! ولی وقتی «تری ایگلتن»، کتاب مقدس را تفسیر کند، مسیح تبدیل می‌شود به هر آنچه نبوده! چرا که، فیلسوفی چون «ایگلتن» می‌باید رفتار مسیح را در انگلستان هزارة سوم «توجیه» کند، و انگلستان با جمکران تفاوت بسیار دارد!

ولی بدون تردید، این نشانة افلاس جبهة ناتو است،‌ که فیلسوفی چون ایگلتن، جهت ارائة چنین توجیهات مضحکی در انگلستان، باید به لجنزار «تقدس» فرو ‌افتد. و «تری ایگلتن»، که موجودیت و امکانات خود را مدیون نظامی است که، از پایه‌گذاران ناتو به شمار می‌رود، از تبلیغ «تقدس» ابائی ندارد. پس «اکتشافات» ایگلتن نیز، مانند سخنان والدة شهید «مغنیه»، کاملاً منطقی و اقتصادی است! و اینجاست که باز هم می‌رسیم به شکسپیر و تئاتر هملت: «بودن، یا نبودن»! امروز هم، «بودن» سرمایه‌سالاران غرب در گرو «نبودن» انسان‌ها است. در نتیجه، هملت هزارة سوم بر سر دوراهی «مارکس یا مسیح»، « انسان یا گوسفند»، مردد خواهد ماند. حال آنکه جهان سرمایه‌داری، از دیرباز «ارزش‌های توحش» خود را برگزیده: «مسیح و گوسفند!» چون طبق احکام «توحش مقدس» در تورات، انجیل و قرآن، هم گوسفند، و هم مسیح، نهایت امر «قربانی» خواهند شد.



جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۶

شیخ ابودلقک!
...

برای «عروسک‌های کوکی» و «نویسندگان ماتم و مرگ»، که به «خاطره نویسی» از فروغ فرخزاد پرداخته‌اند، و تنها هنرشان، «درست نوشتن» به شیوة تملق و کرنش است، چه پاسخی بهتر از سروده‌ای از خود فروغ:

«موهبتی است زیستن، آنهم
[...] جائی‌ که
[...] حقه بازها همه در هیئت غریب گدایان
در لابلای خاکروبه دنبال وزن و قافیه می‌گردند
[...]
من می‌توانم از فردا
[...]
به مجمع فضلای فکور و فضله‌های فاضل
روشنفکر
[...] بپیوندم»

بیش از چهاردهه از مرگ فروغ می‌گذرد، و شعرا و نویسندگان جمکران، که با استقرار حکومت اسلامی به «آزادی بیان» مورد نظر خود دست یافته‌اند، آزادانه، به بیان «حقارت‌های‌شان» مشغول‌اند. چرا که در برابر فروغ، اگر «حقارت» خود را بروز ندهند، موجویت‌شان به زیر سئوال خواهد رفت: «بودن، یا نبودن؟» دوراهی‌ و تردیدی که بر «هملت» حاکم بود، تا هنگامی که از مرگ قریب‌الوقوع خود اطمینان یافت، و بجای سلطنت، «مرگ و نیستی» بر او تحمیل شد.

شکسپیر در تراژدی «هملت»، واقعیت‌های حاکمیت انگلیس را در قالب حکایتی بیان کرده، که در سرزمین دانمارک می‌‌گذرد. و امروز هم، الطاف اسقف «کانتربری» به «احکام شریعت اسلامی» در دانمارک متبلور می‌شود، تا در کشور ایران نیز پیوندی میان کاریکاتور محمد و تقدس قبیلة خمینی برقرار بماند. قرار بود جهت حفظ زمینة سرکوب در کشورهای مسلمان نشین، رسانه‌های دانمارک کاریکاتور محمد را منتشر کنند، تا حکومت‌ اسلامی هم اوباش را به خیابان‌ها بریزد. به دلائلی که بر ما پوشیده مانده، این راه و رسم پرمنفعت مدتی است که متوقف شده. ولی اصحاب فاشیسم امید را از دست نداده‌اند. دیروز رسانه‌ها اعلام کردند، چند نفر «قصد» ترور کاریکاتوریست دانمارکی را داشته‌اند، و به عنوان همبستگی، تمامی رسانه‌ها، اقدام به انتشار کاریکاتورهای محمد در دانمارک می‌کنند. با این وجود، هنوز لات و اوباش ساواک به خیابان‌ها نیامده‌اند! حتما فردا نوبت به رسانه‌های دیگر کشورهای اروپا می‌رسد، تا به نشانة همبستگی، کاریکاتور محمد را بازهم منتشر کنند، تا شاید فرجی شود!

ولی بازتاب چنین همبستگی‌هائی در حکومت اسلامی، در عمل، «تقدیس» قوم و قبیلة خمینی، از طریق به راه انداختن جنگ زرگری ‌است. خلاصة مطلب، در جمکران، مسائل و مشکلات واقعی جامعه در پس پردة «جنجال» پیرامون «توهین به مقدسات» پنهان می‌ماند! آنهم مقدساتی چون خانوادة خوشنام خمینی، که نشان مزدوری از چندین و چند سو دارد: خمینی، ثقفی، اشراقی، حائری یزدی، صدر، طباطبائی، و ... خاتمی! هی کردن اوباش به خیابان‌ها، جهت سرکوب مردم و چپاول ملت ایران، از فتوای مزدوری به نام میرزای شیرازی، آغاز شد، و چون تجربة بسیار موفقی بود، توسط کارخانة رجاله پروری همچنان تقویت شده، و با استقرار حکومت اسلامی توسط سازمان جنایتکار ناتو در کشورمان، اوج گرفت. هر روز ساواک، ماشالله قصاب‌ها و زهرا خانم‌ها را به خیابان‌ها می‌آورد، تا ما ملت بدانیم حکومت در دست کیست. طی دوران جنگ «خودخواسته» با عراق، «فرزندان امام زمان» در خیابان‌ها خیمه زده بودند، و برای همة امور در محل تصمیم گرفته می‌شد: ادامة جنگ، لباس و آرایش موی سر مردم، و ... و حتی مشخص می‌کردند که ارتش باید از چه مسیری عبور کند، اینهمه برای آنکه کسی به «مقدسات» توهین نکند. و هر چه جنگ طولانی‌تر می‌شد دامنة «مقدسات» نیز وسعت می‌‌گرفت، تا جائی که نفس کشیدن غیرحکومتی‌ها نیز توهین به مقدسات شده بود.

همه چیز بر وفق مراد پیش می‌رفت، ‌که ناگهان به حکومت «مستقل» امام زمان تفهیم شد، دکان جنگ را باید تعطیل کند، این امر نه تنها مرگ امام زمان را در پی آورد، که ساواک ناچار شد در وصف تقدس اکبر هاشمی، شعارهای بندتنبانی و نغز سروده، آن‌ها را هر هفته توسط اوباش نمازگزار حرفه‌ای در نمازهای «علفزار» به خورد مردم بدهد. چرا که حکومت چاه جمکران با مشکل کمبود «تقدس» روبرو شده بود. در نتیجه، اکبر بهرمانی تقدس پیامبرگونه یافت، و هر هفته می‌شنیدیم: «مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر»! این مختصر را گفتیم تا «سایت نوسازی»، که به ادعای «حنازرچوبه»، مورخ 26 بهمن، ارتباطی هم با هیچ سازمانی ندارد، و از یک زیرزمین در جمکران، جنجال رسانه‌ای را سازمان می‌دهد، اینبار نوک حمله را روی قبیلة «بهرمانی ـ مرعشی» متمرکز کند، چون اینان نیز از مقدسات حکومت ژنرال هویزر‌اند. بله، امروز علیرغم شکست جبهة ناتو در لبنان، عراق و افغانستان، اعضای دموکراسی پرور ناتو نمی‌توانند ترک عادت کنند! که گفته‌اند، ترک عادت موجب مرض است، از اینرو، جهت حفظ منافع سرمایه سالاری جهانی، کشور دانمارک باید نقش ماشالله قصاب خودمان را بر عهده گیرد، و می‌بینیم که بخوبی از عهدة ایفای این نقش برمی‌آید.

پس ازتلاش‌های شایستة تقدیر «اسقف کانتربری»، جهت گرم نگاهداشتن دکان پر رونق تقدس اسلامی، نوبت به کشور دانمارک رسید، تا «بخش دوم» سیرک کاریکاتورهای محمد را افتتاح کند. به همین دلیل، یک باره در رسانه‌ها «اعلام» شد، پلیس دانمارک سه مسلمان را به اتهام «تلاش برای ترور» وستر گارد، کاریکاتوریست متعهد و مکتبی که، به فرمودة ارباب ذوقش شکوفا می‌شود،‌ و کاریکاتور محمد می‌کشد، دستگیر کرده. می‌دانیم که جهت دستگیری افراد به هر جرمی می‌باید سند و مدرک و شواهد وجود داشته باشد. به عبارت دیگر نمی‌توان از روی حدس و گمان کسی را بازداشت کرد. حداقل در کشورهائی که خارج از لجنزار حکومت اسلامی قرار دارند، روال کار چنین است! به عنوان نمونه اگر پلیس در دانمارک، مسلمانی را با یک گالن بنزین ببیند، نمی‌تواند او را دستگیر کرده و ادعا کند در تلاش برای آتش زدن کاریکاتوریست کذا بوده! چون کشف منظور فقط در لجنزار حکومت اسلامی صورت می‌پذیرد. ولی وقتی پای منافع سرمایه سالاری جهانی به میان آید، پلیس دانمارک هم می‌تواند مانند شیوخ، سپاه منکرات، و بازجوی ساواک و به ویژه مانند منتقدین ادبی جمکران، «کشف منظور» کند! حتماً سیدمهدی خاموشی به نیروهای امنیتی دانمارک قرآن درس می‌دهد، چون مهرنیوز، مورخ 25 بهمن‌ماه سالجاری، ادعا کرده:

«قرآن دارای سه ویژگی، خبر دهی از آینده، نظم دهندگی به زندگی و تسکین دهندگی درد انسان [است]»

و خلاصة مطلب، بودجة خدمات درمانی را به سیدمهدی خاموشی بدهید، با «قرآن درمانی» همة دردها را برایتان تسکین خواهد داد! به این ترتیب می‌توانیم به نخستین صادرکنندة مسکن در جهان تبدیل شویم. سازمان‌های «امنیتی ـ اطلاعاتی» هم کارشان راحت می‌شود، با قرائت قرآن می‌توانند همة توطئه‌ها را کشف کنند. به ویژه توطئه‌هائی که منافع سازمان سیا را حفظ خواهد کرد، مانند «تلاش» برای قتل همان کاریکاتوریست دانمارکی!

«که ناتوانی از خواص تهی‌کیسه‌ بودن است، نه نادانی!»

و خوشبختانه، به دلیل دلارهای سازمان سیا، امثال سیدمهدی خاموشی ‌در ایران بر همه چیز توانائی دارند. و پس از پیروزی «جنبش تنباکو»، حتماً گفته‌اند: «توانا بود هر که نادان بود». و مسائل روز در ایران را هم می‌شناسیم، «سایت نوسازی»، توهین به «بیت امام»، «انتخابات آزاد»، حضور در مجلس «دعا و ثنا»، و «کاریکاتور توهین به محمد!» درست شنیدید، کاریکاتور توهین به محمد، و نه توهین به محمد! کاریکاتور توهین به محمد، عبارت است از تلاش غرب برای حفظ «تقدس‌ها» در کشور استعمارزدة ایران. چون بدون تقدس‌ها دکان چپاول استعمار غرب کساد می‌شود. در نتیجه، پس از سه دهه حکومت اسلامی، جامعة مصیبت زده ایران می‌باید «قرآنی» شود! و از این جهت سازمان استحماری تبلیغات اسلامی و حداد عادل در مصاحبه با مهرنیوز، بر اهمیت قرآنی شدن جامعه تأکید کرده‌اند.

حداد عادل که خود زبان فارسی را در حد ششم ابتدائی صحبت می‌کند، از اینکه دانشجویان نمی‌توانند قرآن بخوانند، ابراز تأسف کرده! به گفتة حداد عادل، جوانانی که قرآن را نمی‌فهمند حق حرف زدن ندارند! گویا از نظر ایشان، زبان فارسی وحدت مسلمانان را خدشه‌دار می‌کند:

«جوان ما وقتی می‌تواند ادعا کند که قرآن را بفهمد [...] قرآن سند هویت جهان اسلام و مایه وحدت مسلمانان است [...] باید فضائی در جامعه ایجاد شود که مردم قرآن را بفهمند و با حقایق آن آشنا شوند و با آن انس بگیرند.»


یکی از فواید انس گرفتن مردم با قرآن این است که، وقتی «اهود باراک»، جهت گسترش همکاری‌های نظامی ـ امنیتی اسرائیل و ترکیه، به آنکارا می‌رود، حکومت جمکران کور و کرو لال است، ولی حسینی، سخنگوی وزارت امورخارجة همین حکومت، به گزارش حنازرچوبه، مورخ 26 بهمن‌ماه، از همکاری هند و اسرائیل ابراز نارضایتی کرده، چرا که، به زعم نوکران ضدامپریالیست آمریکا در جمکران، آرمان فلسطین خدشه‌دار ‌شده! و اما مهم‌ترین فایدة «قرآنی» شدن جامعه، این است که، اکبر بهرمانی بتواند جنجال پیرامون قبیلة «مقدس» خمینی را به کل روحانیت تعمیم داده بگوید، کسانی می‌خواهند مردم را از روحانیت جدا کنند. حال آنکه مردم به تکیه‌گاه مستحکمی چون روحانیت نیاز دارند. و البته مراد از روحانیت، همین دستاربندان مزدور استعماراند که، روح‌الله رئیس‌شان بود. به همین دلیل، هاشمی می‌گوید، اگر اعتبار قوم و قبیلة خمینی از بین برود، مردم هم از بین خواهند رفت! چون «مردم» نیز به زعم سیدمهدی‌ها، حاج اکبرها و اربابان‌شان همان اراذل و اوباش حاضر در نماز علفزاراند. سیدمهدی، اینبار هم سعی کرده ذوق و قریحة ادبی خود را به کار گیرد، در نتیجه خمینی و قبیله‌‌اش را به درختان تنومند تشبیه کرده! تا اینجا اشکالی ندارد، علف هرز در چشم مور، درخت تناور خواهد بود. اشکال وقتی پیش می‌آید که مور کذا، زمانیکه علف هرز را درخت تنومند می‌ببیند، به این توهم هم دچار شود که در کشاورزی و درخت‌کاری سررشته دارد. در نتیجه، ادعا ‌کند، اگر درخت‌های کهن نباشند، نهال‌های کوچک دوام نمی‌آورند:

«جامعه نشان داد که امام خمینی چه تکیه‌گاه بزرگی برای انقلاب است‌[...] بگذارند که یادگارهای ارزشمند و سودمند امام در جای خود معتبر بمانند[...] درخت‌های کوچک در سایه درخت‌های تنومند می‌توانند رشد کنند اما اگر آن درخت‌ها نباشند، طوفان این نهال‌ها را از بین خواهد برد.»

بله اینجاست که قرآن، نه تنها سید مهدی را از آینده آگاه نمی‌کند، که حماقت و بلاهت وی را هم بر همگان آشکار کرده. چون سید مهدی نمی‌داند که نهال را در سایة درخت کهن نمی‌کارند، چون شاخ و برگ درخت مانع رسیدن نور آفتاب به نهال خواهد شد. می‌بینیم که قرآن، «درد نادانی» را هم تسکین نمی‌دهد. به همین دلیل، نابغة سازمان تبلیغات اسلامی، آخوندجماعت را درخت می‌داند، و مردم را هم پیچکی می‌بیند، نیازمند تکیه‌گاه! ولی در واقع روحانیت کذا که خود را «تکیه‌گاه» مردم می‌انگارد، به درخت کهنسال استعمار تکیه کرده! و علیرغم ادعاهای سید مهدی‌ها، این نکتة مهم در قرآن نیامده! با اینهمه قرار است پس از سه دهه «حکومت اسلامی»، «حکومت قرآنی» را هم تجربه کنیم! جنجال خرمشاهی در سایت رادیو زمانه، فارس نیوز و دیگر نیوزهای استعمار، در مورد «وحیانی» بودن قرآن، به همین دلیل آغاز شد. فلاسفة فقرفرهنگی به دو دستة کاذب تقسیم شده‌اند، تا جنگ زرگری بر سر قرآن «وحیانی» و قرآن «الهامی» را حدود سه دهة دیگر ادامه دهند: بودن یا نبودن؟ وحی یا الهام؟

«موهبتی‌ست زیستن، آری
در زادگاه شیخ ابودلقک
[...] جائی که[...]
برگزیدگان فکری ملت
وقتی که در کلاس اکابر حضور می‌یابند
[...]
می‌دانند
که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودن است، نه نادانی»


پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۶

فروغ فرخزاد
...

بیش از چهار دهه از مرگ فروغ می‌گذرد. فروغ، یگانه فریادی بود، در سکوت مرگبار جامعه‌ای که هنوز نگاهش به آسمان است. فروغ یگانه صدای سرشار از زندگی بود، در هیاهوی نویسندگانی، که پیام‌آوران و ستایندگان مرگ‌اند، و شاعرانی که در سکوت ماتم خود، جز مرگ نمی‌سرایند. فروغ فرخزاد، یگانه فریاد زن ایرانی بود، در سکوت روشنفکران دین پرست، آن‌ها که شگفتی‌های زندگی را تحقیر می‌کنند، و عمری «زانو» می‌زنند، تا «باقی» بمانند:

«بیش از اینها، آه، آری
بیش از اینها می‌توان خاموش ماند
[...]
می‌توان بر جای باقی ماند اما کور، ‌ اما کر
[...]
می‌توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
[...]
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده، در پای ضریحی سرد
می‌توان در گور مجهولی خدا را دید
می‌توان با سکه‌ای ناچیز ایمان یافت
می‌توان در حجره‌های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر

می‌توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
[...]
می‌توان چون آب در گودال خود خشکید
[...]
می‌توان با نقش‌هائی پوچ تر آمیخت
[...]
می‌توان همچون عروسک‌های کوکی بود»

اما فروغ فرخزاد، «عروسک کوکی» نبود، زنی بود سرشار از زندگی، و برای نخستین بار، برای ما از زندگانی گفت. از زندگی زنی ‌گفت، که «حقارت» عروسک‌های‌کوکی را، به «حسادت» تبدیل می‌کرد. و امروز «اسیران روشنفکر»، همان‌ها که آزادی را، برنمی‌تافتند، و فروغ را نیز. همان‌ها که امروز، از فروغ «خاطره‌ها» دارند، همان‌ها که امروز مزورانه به سوگ فروغ می‌نشینند، تا «مرثیه‌‌ای به قافیة کشک در رثای حیاتش رقم» زنند! همان‌ها که در مرداب سکون «قدرت»، سال‌هاست که مرده‌اند و خود نمی‌دانند. آنها که «جز تفاله‌ای از یک پیکر بیش نیستند»، آنها که زندگی را در سکون بردگی ‌شناختند، و فروغ را نمی‌شناسند، و صدای فروغ را هرگز نشنیدند و نخواهند شنید:

«آه اگر راهی به دریائیم بود
از فرو رفتن چه پروائیم بود
گر به مردابی ز جریان ماند آب
از سکون خویش نقصان یابد آب
جانش اقلیم تباهی‌ها شود
ژرفنای‌اش گور ماهی‌ها شود»

فروغ که «زندگی» بود، و «صدای زندگی» بود، زندگی را جز بر روی همین «خاک» جستجو نکرد. فروغ، پای بر زمین خاکی داشت، و همچون «گیاه»، هرگز از «زمین» جدا نزیست. فروغ که، هرگز آرزوی جدائی از زمین نداشت، فروغ که، هرگز در انتظار «سراب» جاودانگی ننشست:

«هرگز آرزو نکرده‌ام
یک ستاره در سراب آسمان شوم
یا همچو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده‌ام
با ستاره آشنا نبوده‌ام

روی خاک ایستاده‌ام
با تنم که مثل ساقة گیاه
باد و آفتاب و آب را
می‌مکد که زندگی کند
[...]
جز طنین یک ترانه نیستم
جاودانه نیستم»

روز 24 بهمن‌ماه سال 1345، این یگانه فریاد زنده و زنانة شعر معاصر ایران، این یگانه نغمة آزادی زن ایرانی خاموش شد. و «خورشید سرد شد»

«آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
دیگر کسی به عشق نیندیشید
[...]
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید»

فروغ رفت، و ما را با آینه‌های سیاه تقدس تنها گذاشت، آینه‌های واژگون نما:


«در دیدگاه آینه‌ها گوئی
حرکات و رنگ‌ها و تصاویر
وارونه منعکس می‌گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرة وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می‌سوخت.»

فروغ رفت، و خورشید سرد شد، و ما، با دلقکان پست، و روسپی‌های دین پرست تنها مانده‌ایم. بیش از 4 دهه از مرگ فروغ می‌گذرد، و ما، در مرداب «هالة تقدس»، با «عروسک‌های کوکی» در کنار همان «زیارتنامه خوان پیر» تنها نشسته‌‌ایم. آه! که چه بیهوده می‌کوشیم، از آتش جاودانگی فروغ، تنها شراره‌ای باشیم!

چه کسی جز فروغ،
در تباهی «الهی»
می‌تواند روشنائی‌های عصیان را
دمیدن،
زندگی، بر مرگ پاشیدن؟!

«گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
سکة خورشید را در کورة ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم
برگ زرد ماه را از شاخه شب‌ها جدا سازند
[...]
بادها را نرم می‌گفتم که بر شط شب تب‌دار
زورق سرمست عطر سرخ‌گل‌ها را روان سازند
گورها را می‌گشودم تا هزاران روح سرگردان
بار دیگر در حصار جسم‌ها خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
آب کوثر را درون کوزة دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گلة پرهیزگاران را
از چراگاه بهشت سبز تر دامن برون رانند

خسته از زهد خدائی، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطائی تازه، می‌جستم پناهی را
می‌گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی‌ را»






چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۶

«خط» تنباکو!
...

خوشبختانه با ورود «اهود باراک» به ترکیه، جهت گسترش همکاری‌های نظامی با دولت ضدامپریالیست اردوغان، صلاحیت همة گورکن‌های رد صلاحیت شده هم مورد تائید قرار گرفت، تا خیمه شب بازی 24 اسفند با شکوه و جلال هر چه بیشتر برگزار شود، و مشتی پادوی دست دوم و سوم سفارتخانه‌های بیگانه پای در مکانی بگذارند، که قرار بود روزی جایگاه نمایندگان مردم ایران باشد. جایگاهی که اینک لانة کرکس‌ها شده. در هرحال، همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، «انتخابات» در حکومت ولایت فقیه نشانة حماقت و سفاهت و مزدوری کسانی است که قانون اساسی حکومت رمالان را تدوین کرده‌اند. و دعوت به «شرکت» در انتخابات چنین حکومتی، همانقدر نشانة حماقت است که جنجال برای برپائی «انتخابات آزاد» در این حکومت! ادعای وجود «انتخابات» در حکومت‌ مدعی تقدس الهی، ثابت می‌کند که «مدعیان» خود کوچکترین شناختی از انتخابات و الزامات آن ندارند.

دلیل جنجال فعلة فاشیسم در «نهضت آزادی»، پیرامون دعوت از ناظران بین‌المللی جهت نظارت بر روند «انتخابات» جمکران در همین نکته نهفته! حاج ابراهیم یزدی و شرکاء فراموش کرده‌اند، در نظامی که موجودیت «ملت» اصولاً به رسمیت ‌شناخته نشده، در نظامی که به نمایندگی از جانب خداوند «حقوق امت» را از پیش تعیین می‌کند، برگزاری «انتخابات»، در واقع نمایش «شهر فرنگ» و خیمه‌شب‌بازی است. به عبارت دیگر، هر جا صندوق رأی در میدان و خیابان می‌گذارند، الزاماً حاکمیت ملت بر پا نمی‌شود، چنانکه هر جا توده‌های مردم به خیابان می‌ریزند، «انقلاب» نمی‌شود! کاملاً بر عکس، با استفاده از آشوب‌های خیابانی می‌توان به راحتی کودتا هم به راه انداخت، و براندازی 22 بهمن 1357 شاهدی است بر این مدعا. و به همین دلیل است که بعضی‌ها دوباره به «مردم همیشه در صحنه» توصیه می‌کنند، به خیابان‌ها بازگردند، تا «اسلام مترقی» خدشه‌دار نشود! پیشگام جارچی‌های اسلام مترقی، همان محمد ملکی است که می‌پندارد با استفاده از ابزار پوسیدة «گذشته»، می‌توان براندازی را «امروز» سامان داد. محمد ملکی، اکنون خواهان اسلام شریعتی و طالقانی شده، چرا که در ذهن وی، هنوز این کالای «بنجل» را، که «اسلام» نام دارد، و علاوه بر توحش 14 سدة پیش در صحرای عربستان، امروز دیگر به زیور استعمار هم آراسته شده، می‌توان با افزودن نام این یا آن «متفکر» فقرفرهنگی، باز هم به مردم کشور قالب کرد!

ویژگی اصلی فاشیسم استعماری در این است که، اوپوزیسیون این حکومت را نیز، به بهترین وجه، به فاشیسم استعماری آلوده می‌کند. به این ترتیب که، استعمار، «سکون فاشیسم» را نه تنها بر حاکمیت، که بر مخالفان‌اش نیز تحمیل خواهد کرد. در نتیجه، اوپوزیسیون «رسمی» حکومت روضه‌خوان‌ها نیز به زیور «زمان ستیزی» و «منطق گریزی» آراسته شده. این «اوپوزیسیون»، از نظر چارچوب عقیدتی، دقیقاً در نقطة آغاز آشوب‌های سال 57 «یخ» زده؛ خلاصة مطلب، خواهان «شورش» و «براندازی»‌، جهت استقرار «دموکراسی» تلفیقی با «عدل علی» و ترهاتی از این دست است. در وبلاگ «نان و برف» گفتیم که، پیوند مفاهیم فرسودة فئودال به مفاهیم دموکراتیک، نهایت امر به نابودی مفاهیم دموکراتیک می‌انجامد. ولی چرا؟

از آنجا که، در فئودالیته، «تقدس» نقشی اساسی دارد، مهم نیست که این تقدس آسمانی باشد یا زمینی. ولی می‌دانیم که، صرف وجود «تقدس»، نافی حقوق انسانی است. چون انسان هیچ تقدسی ندارد، و برتری‌های «تقدس» شامل حال انسان نخواهد شد. بنابراین تمامی گروه‌های سیاسی که اهداف «انسان‌محور» ندارند، به خودی خود با «حقوق بشر» در تضاد قرار می‌گیرند. دلیل جنجال پیرامون قرآن، «اسلام عقلانی» و دیگر ترهاتی که امثال سروش، جهانبگلو و دیگر پادوهای استعمار غرب، در هماهنگی کامل با حکومت اسلامی به راه می‌اندازند، حفظ «اسلام» به عنوان تنها گزینة ممکن برای جامعة ایران است. و شاهدیم که نه تنها اسقف کانتربری، و کاردینال راتزینگر به این کاروان شیادی پیوسته‌اند، که اخیراً سرشناس‌ترین نظریه‌پردازان مارکسیسم «آنگلوساکسون» نیز تلاش می‌کنند، تا «مسیح» را در ترادف با «مارکس» قرار دهند. به زبان ساده‌تر، مارکسیست‌های دیروز، «واقعیات تاریخی» را به صراحت فدای اسطوره‌های «زمان گریز» و «مقدس» می‌کنند! چرا که سرمایه سالاری جهانی در حال حاضر، به رواج «تقدس» نیاز مبرمی پیدا کرده. در این مورد وبلاگ دیگری خواهم نوشت، چرا که مسئله به فردی چون «تری ایگلتون» مربوط می‌شود. ولی در حال حاضر، باز می‌گردیم به تبلیغات اسلامی «رادیو زمانه» که اینبار دست به «دامان» بنی‌صدر شده، تا دستگاه آخوندی برقرار و استوار بماند. «بنی‌صدر» از آن شخصیت‌هائی‌است که مانند بعضی رسانه‌های ایران مرگ ندارد! پیش از ادامة این مطلب بهتر است پرانتزی باز کنیم، و در مورد وضع رسانه‌های ایران هم سخنی بگوئیم.

«مطبوعات» در جمکران شباهت فراوانی به زن دارند! همانطور که در اسلام، مرد هر وقت هوس کرد، زن را طلاق می‌دهد،‌ حکومت اسلامی هم هر وقت «هوس» می‌کند، برخی مطبوعات را «طلاق» می‌دهد! کارمندان‌اش را هم مانند بچه‌های بی‌سرپرست در دامان پرمهر امت اسلامی رها می‌کند، تا روند جایگزینی «همسر» تکمیل شود! البته به استثنای کیهان و اطلاعات، که در جایگاه همسر ارباب حکومت قرار دارند، و کسی نمی‌تواند نگاه چپ به آن‌ها بیاندازد. ایندو رسانه به خواهر ناصرالدین شاه می‌مانند؛ هر که صدراعظم شود، باید آن‌ها را به اندرون ببرد! چون همانطور که زنان به دلیل خاستگاه اجتماعی و امکانات خود از امتیازاتی بهرهمند می‌شوند، مطبوعات و نویسندگان‌شان نیز بر حسب وابستگی به محافل قدرت، امتیازات ویژه‌ای دارند. به عنوان نمونه، شخص محمد قوچانی را در نظر می‌گیریم که از آغوش این روزنامه به آغوش آن روزنامه می‌رود، و هر چه بر سن و سالش افزوده می‌شود خواستگاران جوان‌تری پیدا می‌کند! نه به دلیل اینکه محمد قوچانی روزنامه‌نگار قابلی است، یا داماد عماد افروغ است، به هیچ عنوان! دلیل رونق «بازار» قوچانی این است، که محفل وی در جمکران از سوی حزب دمکرات آمریکا مورد حمایت قرار دارد. و سیاست حزب دموکرات در ایران، همانطور که پیشتر در این وبلاگ اشاره شد، ایجاد آشوب با استفادة ابزاری از شعار «آزادی»، جهت فراهم آوردن زمینه‌های سرکوب فراگیرتر است.

مصاحبة معروف «شرق» را به یاد داریم. «شرق»، به بهانة حمایت از همجنسگرایان، با توسل به «زبان ابتذال»، هم زمینة ارعاب همجنسگرایان را فراهم آورد، و هم با به تعطیل کشاندن خود، پوست انداخت، و با شعارهای نوین پای به میدان تحریک افکار عمومی و به راه انداختن «جنگ زرگری» با محافل نظامی حاکم گذاشته. بنی‌صدر هم از بعضی جهات به قوچانی شباهت دارد. هر چه زمان می‌گذرد، تازگی و طراوت بیشتری می‌یابد! چون آقای بنی‌صدر مانند اسلام، یا بهتر بگوئیم مجسمة ابوالهول، «زمان‌گریز» و ابدی شده‌اند! و مانند گورکن‌ها همه چیز را هم در قرآن می‌یابند. به همین دلیل اخیراً از سوی آکادمی ‌سوئد جایزه‌ای هم به ایشان تعلق گرفت، چون گویا «حقوق بشر» را در قرآن «پیدا» کرده بودند!

اصولاً این سوئدی‌ها به «دین اسلام» علاقة فراوانی دارند! و جهت ترویج دین مبین، جوایز فراوانی هم پیش‌بینی کرده‌اند. در نتیجه، توصیه می‌کنیم یک جایزه هم به «شهلا شرکت» بدهند، که دکان‌شان پس از16 سال توسط دارودستة مهرورزی تعطیل شد، تا دکان‌های دیگری بتوانند از بردگی زنان حمایت کرده، مردم را به شورش تشویق کنند. ولی از حق نباید گذشت، سوئدی‌ها در زمینة تبلیغ دین و مذهب هر چه جایزه بدهند، به گرد هلندی‌ها نمی‌رسند. چرا که هلندی‌ها در زمینة اسلام‌پرستی گوی سبقت را از وایکینگ‌ها هم ربوده‌اند. سوئد به هر کس جایزه اسلام و امام بدهد، سایت رادیو زمانه، ده‌ها مصاحبه و مقاله پیرامون اسلام و امام انتشار می‌دهد، تا زمینة رقابت آزاد و سالم اقتصادی را از دست ندهد. چرا که می‌دانیم دین یک «دکان» است، و دکان جای در عرصة اقتصاد دارد. و هلندی‌ها از قدیم‌الایام تاجر بود‌ه‌اند، و اقتصاد پیشرفته‌ای هم دارند.

به همین دلیل، سایت «رادیو زمانه»، در ادامة تبلیغات برای تداوم فاشیسم اسلامی، با بنی‌صدر مصاحبه کرده و رئیس جمهور سابق، که به دلیل شکست طرح تجزیة ایران از ریاست جمهوری عزل شدند، امروز در کشور ایران، نه آزادی می‌بینند و نه استقلال! جناب بنی‌صدر، طی این 29 سال، مانند داریوش همایون و دیگر اعضای بلندپایة «اوپوزیسیون» جمکران، هیچ تحولی نیافته‌اند! ساده‌تر بگوئیم، امروز بنی‌صدر، همانقدر با حاکمیت مردمی بیگانه است، که علی‌خامنه‌ای یا محمد خاتمی. با این تفاوت که «بنی‌صدر» خود را «مخالف» این حکومت اسلامی هم معرفی می‌کند! در مصاحبه با سایت «رادیو زمانه»، بنی‌صدر می‌گوید به این دلیل ریاست جمهوری را «پذیرفته» که بتواند با نگاه داشتن مردم در صحنه سیاسی کشور، مانع از استقرار استبداد شود، و استقلال و آزادی را هم تأمین کند!

البته کسی هم از رئیس جمهور سابق نپرسیده، نظرشان نسبت به نقش ساواک و سازمان سیا در شکل‌گیری حکومت پس از 22 بهمن چیست؟ یا اینکه، پرکردن کوچه و خیابان‌ها با مردم چه ارتباطی با استقلال و آزادی می‌تواند داشته باشد؟ یا مثلاً، اگر آمریکا نفت ایران را چپاول نکند، و مانع صادرات بنزین و گندم به کشورمان شود، مردمی که نان ندارند بخورند، چگونه قادر خواهند بود به خیابان‌ها بیایند و به نفع جناب «بنی‌صدر» شعار بدهند؟ به همین دلیل، «استاد» ابوالحسن بنی‌صدر، در گزافه‌گوئی جسارت بیشتری یافته، فرموده‌اند، امروز هیچ قدرتی ایران را تهدید نمی‌کند، و هیچ مانعی بر سر راه رشد کشور ما وجود ندارد! بله، درست شنیدید! ناوگان هسته‌ای ایالات متحد در خلیج فارس، تهدید خارجی نیست! اولتیماتوم روسیه به ایالات متحد در مورد تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای تهدید نیست! حضور ارتش جنایتکار ناتو در عراق و افغانستان تهدید نیست! پس از نظر این «اقتصاددان توحیدی»، و این سیاستمدار کبیر، «تهدید» اصولاً چیست؟ حتما تهدید، همین حکومت اسلامی است که، با پشتیبانی سازمان ناتو، به سرکوب و کشتار ما ملت مشغول شده، تا از چپاول ثروت‌های ملی ما، تکه استخوانی هم مقابل‌اش بیاندازند، و چند میلیون دلار در بانک‌های غربی به حساب اوباش فرهیخته‌اش واریز کنند. اگر چنین است، باید به این اقتصاددان برجسته و سیاستمدار کار کشته بگوئیم، که با سرنگونی این حکومت منفور، سازمان ناتو سرنگون نمی‌شود! و تهدید واقعی علیه ملت ایران همین سازمان جنایتکار است، نه مترسک‌های دست نشانده‌اش در تهران، یا امثال بنی‌صدر و داریوش همایون، که یک‌شبه، از سطل زبالة حاکمیت به قلب «اوپوزیسیون» پرتاب شده‌اند.

بله، بنی‌صدر، مغز متفکر فاشیست‌های اسلامی، که گفته می‌شد اقتصاددان است، امروز کشف کرده که اقتصاد ایران وابسته شده! حتماً در دوران ریاست جمهوری ایشان، که برنامة جداسازی خوزستان در دستورکار سازمان ناتو قرار گرفت، جهت رفع همین وابستگی اقتصادی بوده! خوزستان را واگذار می‌کردیم، و از دست منابع نفتی هم «راحت» می‌شدیم! بعد از جداسازی خوزستان، دیگر اقتصاد ما وابسته نبود، ‌و آقای بنی‌صدر فرصت داشتند، «اقتصاد توحیدی‌شان» را هم پیاده کنند. غذای ملت هم می‌شد، «سنگ و برف!» البته بنی‌صدر، در کنار بررسی وابستگی به «در آمدهای خارجی»، به مسائل بانکی هم اشاراتی دارد، و از اینکه دولت به بانک‌ها مقروض شده، شدیداً انتقاد می‌کند! آنحضرت حکومت فعلی را هم با دورة قاجار به قیاس کشیده! البته این «بنی‌صدر»، همان فردی است که 28 سال پیش، بانک‌های ورشکستة داخلی را «ملی» کرد، تا صاحبان بانک‌ها و نقدینگی‌های کلان، خسارت‌شان را مستقیماً از دولت «انقلاب» به دلار دریافت کنند. با این وجود، بنی‌صدر فراموش نمی‌کند که، در این مصاحبه، سری هم به بیانیة مضحک 370 «شخصیت سیاسی» بزند! همان بیانیه‌ای که «به نام خدا» آغاز می‌شود، تا با فریب مردم، پایگاه خدا را در ادبیات سیاسی کشور «تقویت» کند!

در انتهای مصاحبه، بنی‌صدر راه حل جادوئی «رهائی» را نیز ارائه داده! تکیة هر چه بیشتر ملت به دستاربندان وابسته به استعمار غرب، جهت براندازی و چپاول بیشتر ملت ایران. البته با پیروی از الگوی آخوندی مخصوص ایشان:

«این جنبش نیاز دارد آنهائی که در طول تاریخ ایران از جنبش تنباکو تا حالا در خط آزادی عمل کرده‌اند، محوری بشوند برای جنبش همگانی تا اینکه ایران از این رژیم رها بشود.»


بله بنی‌صدر، مزدوری میرزای شیرازی، خودفروختگی کاشانی، خیانت مصدق و خمینی را «خط آزادی» معرفی می‌کند، چرا که، خود نیز در همین «خط» قرار دارد! حتماً قرار شده، ابتدا یک میرزای شیرازی جدید ظهور کند، و لات و اوباش بازار را به صحنه بیاورد، تا جنتلمن‌های نزول‌خوار انگلیسی جیب ملت ایران را دوباره بزنند! بعد هم، پس از پای گرفتن جنبش مشروطه، که دکان کارخانة رجاله‌پروری را کساد کرده بود، یک کلنل آیرون‌ساید برای‌مان «کودتای خوب» سازمان دهد. سپس، یک میرزای شیرزای دیگر، به نام کاشانی ظهور کند، تا مصدق‌ها و فدائیان اسلام یکبار دیگر ما را به غارت انگلیسی‌ها بدهند، و زمینه برای ظهور میرزای شیرزای سوم،‌ یا همان روح‌الله خمینی فراهم آید! و اینجاست که، آقای بنی‌صدر، قهرمان آزادی، بار دیگر جهت «تجزیة» ایران به ریاست جمهوری منصوب خواهند شد! چرا که تجزیة ایران همچنان در دستور کار سازمان ناتو قرار دارد. و اگر ابوالحسن بنی‌صدر هیچ تهدید خارجی بر علیه «رشد» جامعة ایران مشاهده نمی‌کند، به این دلیل است که مانند گورکن‌ها از حضور ارتش ناتو در عراق و افغانستان نه تنها دلگیر نیست، که بسیار هم دلگرم‌ شده، رؤیای براندازی نوین در سر می‌پروراند. برنامة «رهائی» که بنی‌صدر جهت کشور، و بر محور «خط آزادی» ارائه داده، همان مسیری است که به حاکمیت مزدوران دستاربند منتهی می‌شود. بهتر است «پرزیدنت» بنی‌صدر بدانند، میرزای شیرازی، مانند دیگر دستاربندان جیره خوار استعمار، جز خط بردگی، بندگی و زور، هیچ خط دیگری نمی‌شناخته. در ضمن، آزادی یک ملت، اصلاً «خط» نیست! فضائی است در صدها بعد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، زبانی، فلسفی، و ... مجموعه‌ای است از آزادی‌هائی که نهایت امر به آزادی‌ انسان‌ها در جامعه منتهی می‌شود. به گواهی تاریخ، دستاربندان در هیچیک از این زمینه‌ها نه تنها «حرکتی» نکرده‌اند که، برعکس، هر گاه مردم ایران بر علیه استبداد و استعمار به‌ پا خاسته‌اند، حضور دستاربندان، جنبش ملت را به شکست کشانده. شکست انقلاب مشروطه و پیامدهای شوم آن، به ویژه فاجعة 22 بهمن، شاهدی است بر این مدعا.



سه‌شنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۶

نان و برف!
...
خمینی خیلی خوب بود! با اعدام هم مخالف بود! ولی آن آخوندی که نام نمی‌برم، بد بود! بله، به موازات اختراع «دین عقلانی»، فعلة فاشیسم تلاش می‌کند یک «رهبرعقلانی» هم برای‌مان خلق کند، تا به این وسیله پایه‌های لرزان حکومت دینی را استحکام بخشد. به همین دلیل، ابراهیم یزدی در چند جملة کوتاه، «رهبرکبیر» و «دادگاه انقلاب» حکومت گورکن‌ها را از تمام جنایاتی که در آن دست داشته‌اند، مبرا می‌کند! ابراهیم یزدی می‌گوید: «من خوبم!» و نه تنها من خوبم، که خمینی هم خوب بود، چون با من هم عقیده بود، ‌ ولی «یک آخوند» بد هم آنجا بود، و همة اعدام‌های بدون محاکمه، از قبیل قتل هویدا،‌ تقصیر همان آخوند «بد» است، که نامش را هم نمی‌گویم! این چکیدة افشاگری اخیر حاج ابراهیم یزدی است، که طبق معمول مخاطب را احمق پنداشته.

به محض گلایة «رادیو فردا» از این امر که پس از 29 سال، پرونده‌های ساواک در دسترس مردم قرار نگرفته، زبان حاج ابراهیم خان، خبر چین ساواک و پادوی «خسروشاهی‌ها» در ایالات متحد باز شد! البته این «خسرو شاهی‌ها» با آخوند «خسروشاهی» که قرار بود همه را یک شبه صاحب‌خانه کند ارتباطی ندارند. این «خسروشاهی‌ها» که ابراهیم یزدی در آمریکا برایشان «کار» می‌کرد، در یکی از باغ‌های شمال شهر تهران زندگی می‌کردند، به دربار و ساواک هم بسیار نزدیک بودند، و بچه‌های‌شان هم اصلاً فارسی حرف نمی‌زدند! بیش از این مشخصات نمی‌دهیم، چون هدف از این وبلاگ معرفی خانوادة خسروشاهی نیست، بررسی «گفتگوی ارباب» با نوکران‌ا‌ش در تهران است.

اربابان «رادیو فردا»، اگر مشتاق دسترسی ما مردم به اسناد ساواک شده‌اند، بهتر است از سازمان سیا بخواهند پرونده‌های محرمانة ساواک را روی شبکه بگذارد، چون اطلاعات ساواک پیش از رسیدن به دست به اصطلاح رؤسای‌اش، در اختیار سازمان سیا قرار می‌گرفت، و پس از انقلاب پرشکوه ژنرال هویزر نیز همین روال ادامه یافته! و در هر حال، ما شوت‌و پرت‌ها به این «اسناد معتبر» هم اعتمادی نداریم. پس بهتر است «رادیو فردا» بجای سینه زدن برای پرونده‌های ساواک، که در دسترس ما قرار نمی‌گیرد، از آرشیو «کتابخانة کنگره» در نیویورک، که تمام رسانه‌های ایران را در اختیار دارد، بخواهد نه همة رسانه‌ها، که فقط روزنامه‌های کیهان و اطلاعات، شیپورهای تبلیغاتی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک را روی خطوط اینترنت قرار دهد، تا آن‌ها که شاهد 8 دهة طلائی استعمار در ایران نبوده‌اند، حداقل بدانند، پس از براندازی، و به ویژه پس از برکناری «بنی‌صدر»، آنزمان که محمدخاتمی سرپرست کیهان بود، ‌و بر طبل «نبرد با آمریکا و اسرائیل» می‌کوبید، و معصومه ابتکارها، خرازی‌ها، بورقانی‌ها و ده‌ها فرصت طلب دیگر را برای بردگی، سفاکی و جیره‌خواری استعمار آموزش می‌داد، حکومت اسلامی، چگونه به اعدام و کشتار مخالفان سیاسی «افتخار» می‌کرد. به ویژه در دوران نخست وزیری دجالی به نام میرحسین موسوی، شاهد بودیم که، روزی‌نامة کیهان و اطلاعات، اعداد دو یا سه رقمی اعدام‌های روزانه را با تیتر درشت به اطلاع «مردم» هم می‌رساندند! بله، آنزمان، ابراهیم یزدی «خفقان» گرفته بود.

ولی اکنون چون قرار شده، حاکمیت گاوچران‌ها، نوکران خرقه پوش خود را طرفدار دموکراسی معرفی کند، «واشنگتن پست»، به دمیدن در تنور رفسنجانی و محمد خاتمی پرداخته، سخن از «پویائی دین» به میان می‌آورد! و «رادیو زمانه»، شیپور تبلیغاتی «بنیاد بیلدربرگ»، از زبان مهاجرانی، ‌ پادوی اکبر رفسنجانی، یک اسلام خوب به ما معرفی می‌کند که، هیچ تضادی با «حقوق بشر» ندارد. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم چون اربابان «واشنگتن پست» و «بنیاد بیلدربرگ» هدف واحدی را دنبال می‌کنند: حفظ محفل استعماری روحانیت در ایران. البته تعجب هم نمی‌کنیم! منافع «بیلدربرگ» و «هریتیج کلاب»، در همسوئی کامل قرار دارد. در نتیجه، مهاجرانی، آناً در راستای تأئید ترهات اسقف کانتربری، چند کیلو احکام اسلامی کشف می‌کند که با حقوق بشر در تضاد نیست! غلام‌بچة اکبر بهرمانی، که مانند دیگر فعلة فاشیسم، متخصص «کشف منظور» است، «منظور» آخوند ویلیامز را به این ترتیب برای‌مان شرح داده! تا ما بدانیم و آگاه باشیم که در قرآن احکامی وجود دارد که، هیچ تضادی با «حقوق بشر» نمی‌تواند داشته باشد! و اسقف ویلیامز خواهان اجرای همین احکام شده‌اند! حال از این متفکر بزرگ جهان اسلام باید پرسید کدام احکام اسلام، خارج از بندة خدا و برده، موجودیت «بشر» را به عنوان «فرد آزاد» و برخوردار از «حق انتخاب» به رسمیت می‌شناسد؟ و کدام احکام اسلام از نظر حقوقی، «تعریف» صریحی از واژة «بشر» ارائه داده؟ و گذشته از این‌ها، اگر احکام فرضی در اسلام وجود دارد که با حقوق بشر در تضاد قرار نمی‌گیرد، جنجال اسقف ویلیامز و ترهات سرکار در کشف منظور اسقف کانتربری برای چیست؟ احکام کذا را در اختیار «رادیو زمانه» قرار دهید، تا ما شوت وپرت‌ها با «اسلام مترقی» و «عقلانی» شما آشنا شویم، و فاشیست‌های «تجددگرا»، که ادعا می‌کنند قرآن جنبة «الهام» دارد، بتوانند «حقیقت متکثر» را در قالب «اسلام مدرن»، ویراست روتاری‌کلاب به ما ملت حقنه کنند! البته از طریق «تلفیق»!

چون بدون «تلفیق»، یا مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد، که شیوة رایج فاشیسم است، نمی‌توان چنین ادعای ابلهانه‌ای را به اثبات رساند! برای تحقق چنین امر پر سودی، «رادیو زمانه» به سراغ متخصصین «تلفیق» می‌رود. و برای چنین «تلفیقی» چه کسی بهتر از داریوش همایون؟ داریوش همایون، از لباس شخصی‌های حکومت پهلوی بود، و به شیوة سنتی استعمار، یک‌شبه ره صد ساله رفت، و سر از دفتر وزارت اطلاعات در آورد! می‌بینید که این راه و روش مقدس، که میانبر زدن نام دارد، در کشورمان از سابقة طولانی برخوردار است. بنابراین ظهور محسن آرمین، بهزاد نبوی یا قوم و قبیلة خمینی و اکبر بهرمانی کاملاً طبیعی است، چون روال عادی سیاست استعمار چنین است. همچنانکه ادعای «حقانیت» و «برتری» نوه، نتیجه‌های روح‌الله خمینی که صلاحیت‌شان تائید نشده، در چارچوب همان «پرروئی حسینی» قرار می‌گیرد، که به دلیل هم‌خونی با محمد و علی، خلافت را ارث پدری خود می‌دانست.

البته آنوقت‌ها چون آنگلوساکسون‌ها در منطقه حضور نداشتند، امام حسین عزیز، پاسخ در خور را دریافت کردند، ولی امروز به دلیل مهربانی و عطوفت «اسقف ویلیامز»، و لطف بیش از حد کارخانة رجاله پروری به ریزه خواران نعلین پوش دربار انگلستان، احمدی نژاد، نمی‌تواند به پسر اشراقی یا پسر احمد خمینی بگوید، صلاحیت پدرو پدربزرگ‌تان هم از سوی سفارت کذا تائید شده بود! یا اینکه، خرج و مخارج ‌قوم و قبیله‌تان از ارز حاصل از چپاول نفت تأمین می‌شود، چرا؟ چون صلاحیت شخص مهرورزی نیز از سوی هم‌اینان تائید شده و ...! و به همین دلیل است که سخنرانی‌های تهدیدآمیز و «شیوای» پرزیدنت مهرورزی در هاله‌ای از ابهام فرو می‌افتد! و مخاطب نگون‌بخت، باید حدس بزند که پرزیدنت برای چه کسانی خط و نشان می‌کشند؟ و اگر نفهمید، باید از «رادیو زمانه» بخواهد که در مصاحبه با مهاجرانی، از ایشان بپرسد،‌ منظور اسقف ویلیامز از تهدیدهای احمدی نژاد در سخنرانی 22 بهمن چه بوده! ‌از مطلب دور افتادیم بازگردیم به داریوش همایون!

داریوش همایون در واقع نوع فکل‌کراواتی روضه‌خوان‌های حکومت اسلامی‌است، و مانند همان‌ها، جهت نابود کردن مفاهیم مدرن، آن‌ها را به مفاهیم فئودال پیوند می‌زند، یا به قول خودش «تلفیق» می‌کند. به همین دلیل، نتیجة «تلفیق» داریوش همایون، دقیقاً همان نتیجة تلفیق آخوندهاست! آخوندها با پیوند «جمهور» به «اسلام»، در واقع جمهور را در توحش دین دفن کردند، و جناب داریوش همایون،‌ از آخوندها به مراتب فراتر می‌رود، چون «دموکراسی» را با سلطنت تلفیق می‌کند. به این ترتیب دور باطل جنگ زرگری شیخ و شاه را به نقطة آغازین خود باز می‌گرداند. سناریوی اربابان داریوش همایون، این است که زمینه را برای ظهور یک شیخ دجال دیگر مانند خمینی آماده کنند، تا جهت حفظ منافع استعمار غرب، به مخالفت با «سلطنت استبدادی» و «کفر» و «الحاد» بپردازد، و جهت «حفظ کیان اسلام»، و «عزت مسلمین» قیام کند! می‌بینیم که گورکن‌ها و به اصطلاح اوپوزیسیون‌شان سر در یک آخور دارند. جناب داریوش همایون می‌خواهند در ایران استعمار زده، یک رژیم سلطنتی «مشابه» انگلستان و یا هلند ایجاد فرمایند! فراموش نکنیم که هلند یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های سرمایه سالاری جهانی است، و انگلستان نیز در فرماندهی سازمان ناتو با ایالات متحد شریک است! پس داریوش همایون را در «رادیو زمانه» رها می‌کنیم، و باز می‌گردیم به افشاگری‌های ابراهیم یزدی در مورد قتل هویدا!

ابراهیم یزدی ادعا می‌کند، من به خمینی گفتم که اعترافات هویدا اهمیت دارد، و خمینی هم به خلخالی گفت هر چه ابراهیم یزدی می‌گوید، همان را انجام دهید! ولی در دادگاه، وقتی تنفس داده شد، در راهرو، یک روحانی با اسلحة کمری به هویدا نزدیک شد و او را به قتل رساند. در نتیجه جسد هویدا را به دادگاه بردیم، و قاضی هم برای جسد هویدا حکم اعدام صادر کرد! حاج ابراهیم یزدی گویا نمی‌داند که تیراندازی با اسلحة کمری، با آنچه در فیلم‌های هولیوود نشان می‌دهند تفاوت دارد! و اگر کسی به مرور زمان بتواند با تفنگ تیری بیاندازد، تیراندازی با کلت، حکایتی است دیگر! پس محض اطلاع حاج ابراهیم به چند «نکته» اشاره می‌کنیم!

اگر کسی هنگام محاکمه هویدا، قادر به تیراندازی با کلت بوده، مسلما فقط آخوند نبوده! بلکه در شهربانی، یا ارتش، تیراندازی با کلت را هم فرا گرفته. و از این آخوندهای ساواکی فراوان داشتیم، و داریم. دیگر اینکه اگر هویدا محاکمه می‌شد، ارتباط بسیاری از آخوندها، و انقلابیون از جمله محمد خاتمی، منتظری، بهشتی، بهزاد نبوی، و بسیاری دیگر از اوباش انقلابی، به ویژه شخص خمینی و ابراهیم یزدی، با دستگاه حکومت پهلوی آشکار می‌شد. بنابراین، جهت حفظ «کیان اسلام» و عزت و احترام «رهبرکبیر انقلاب»،‌ لازم بود هویدا محاکمه نشود. و محاکمه هم نشد! در نتیجه پس از گذشت 29 سال از توطئة براندازی حکومت پهلوی دوم، ابراهیم یزدی که خود از جیره خواران ساواک پهلوی است، می‌تواند ادعا کند که، خواهان اعترافات هویدا بوده، و خمینی نیز خواهان همین اعترافات بوده! و از همه مهم‌تر، ابراهیم یزدی می‌تواند ادعا کند، که دادگاه انقلاب در قتل هویدا نقشی نداشته، و همه جنایاتی که به این دادگاه منسوب شده، در واقع کار «آن آخوند» است! بعضی‌ها می‌پندارند با افشاگری‌های درخواستی «رادیو فردا»، می‌توانند همزمان، حماقت و سفاکی روح‌الله خمینی، و جنایات دولت مهدی بازرگان را هم از یادها بزدایند!

پیش از تخلیة کشتی نوح در فرودگاه مهرآباد، رادیو تهران برنامة «آهنگ‌های درخواستی» داشت. یک عده تلفن می‌کردند، و خواهان پخش آهنگی می‌شدند، و رادیو هم آنرا پخش می‌کرد. ولی در هزارة سوم «اوضاع» بکلی دگرگون شده، «رادیو» اعتراض می‌کند، و مخاطبان «رادیو»، هر چه رادیو درخواست کرده، برای‌اش پخش می‌کنند! ولی نه در رادیو، که در فضای رسانه‌ای، از طریق انتشار کتاب، برگزاری مصاحبه و چاپ خاطرات، که بدون بررسی، در تمامی سایت‌های فارسی زبان مخالف‌نما بازتاب می‌یابد! چون در خواست کننده، «رادیو فردا» نام دارد، و می‌پندارد که با خاطرات مضحک ابراهیم یزدی، خواهد توانست فردای ما ملت را رقم زند.

آورده‌اند که شبی ملا در قهوه خانه با دوستان به گپ زدن مشغول بود. قرار بر این شد که هر کس دستور طبخ یک «غذای مخصوص» را که درست کرده، به دیگران بدهد. هر کس از تجربیات منحصر به فرد خود سخن گفت، دیگران او را تحسین کردند، و ستودند، تا نوبت به ملا رسید، که ساکت مانده بود. از او پرسیدند، ملا تو هیچوقت غذای مخصوص درست نکرده‌ای؟
ملا، من، من کنان پاسخ داد:
ـ چرا.
ـ همه با اشتیاق پرسیدند:
ـ چه غذائی؟
ملا گفت:
ـ مخلوط نان و برف.
همه با حیرت گفتند:
چی؟! نان و برف؟! اینکه خیلی احمقانه ‌است!
و ملا با غرور اضافه کرد:
ـ تازه، هیچ خوشمزه هم نیست!


دوشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۶

«مریم» و نیکولا!
...

آدامس نعمت بزرگی است! وقتی آدامس می‌جوید، می‌توانید تمام خوراکی‌های مورد علاقه و دور از دسترس خود را در عالم خیال «نوش‌جان» کنید، و لذت ببرید. به عنوان نمونه، اگر در شرایط نویسنده این وبلاگ باشید، می‌توانید در عالم خیال، پیراشکی خسروی «بخورید»، به یاد خیابان نادری هم بیافتید، البته پیش از تخلیة «کشتی نوح» در فرودگاه مهرآباد! و از این خیال‌بافی‌ها احساس شادی و شعف فراوان به شما دست می‌‌دهد. اتفاقاً سازمان ناتو، به همین دلیل آدامس تولید می‌کند؛ از روی خیرخواهی است! چون زمانیکه نوکرانش با جویدن آدامس‌های دست دوم این سازمان نیکوکار «خشنود» می‌شوند، ناتو هم خوشحال خواهد شد. به عنوان نمونه، امروز یکی از همین آدامس‌های مرغوب، بر بال فرشتگان به دهان جناب بهاءالدین خرمشاهی وارد شده. «موضوع» این آدامس، تأکید بر این موضوع بی‌پایه است که قرآن به محمد «وحی» شده، ولی بعضی‌ها جسارت کرده می‌گویند، قران «وحی» نیست و جنبة «الهام» دارد. حال آنکه به ادعای آقای خرمشاهی، قرآن به صورت «درسته» و بسته بندی شده، یا «لوح محفوظ»، از روز ازل وجود داشته، و از سوی خداوند، طی 23 سال به محمد تحویل داده شده! پیش از ادامة مطلب باید از آقای خرمشاهی بپرسیم، اگر چنین است، چرا متن‌های متفاوتی از این «لوح محفوظ» وجود دارد؟ مگر «لوح محفوظ» الهی هم می‌تواند مانند «حقیقت» مورد نظر نئوفاشیست‌های جمکران «متکثر» شود؟ پاسخ مسلما منفی است. حال ببینیم این موضوع بی‌اهمیت و «حوزوی» چرا پای به رسانه‌های جمکران گذاشته؟

گویا عده‌ای، از قماش شریعتی، سروش یا رامین جهانبگلو، آدامس‌های دیگری دریافت کرده‌اند، و با استفاده از جامعه‌شناسی، فلسفه و دیگر علوم، و از طریق کپی‌برداری از متفکران غیر ایرانی، به گورکنی مشغول شده‌اند، تا بتوانند چهرة دلپذیری از قرآن‌ ارائه دهند. و البته همة این عالمان و دانشمندان جهان اسلام، پشت به حمایت «روان ویلیامز»، اسقف «شریف» و چپ‌نمای کانتربری دارند، در غیر اینصورت، در این روز و روزگار چنین مسائل بی‌ارزش و صدمن‌یک‌قاز حوزوی نمی‌توانست جائی در رسانه‌ها داشته باشد. چون نتیجة این بحث مضحک هر چه باشد، مشکل فقر، گسترش قاچاق مواد مخدر، برده فروشی و از همه مهم‌تر، حاکمیت استعماری دین بر سرنوشت ما ملت را حل نخواهد کرد. جناب خرمشاهی، از نخبگانی‌اند که پیشتر با دلیل و برهان بی‌پایه و مضحک ثابت کرده بودند، «حافظ متعهد و مکتبی بوده!» و در این استدلال خود تا آنجا پیش رفتند، که مخاطب، به این توهم دچار می‌شد که حافظ، چند سدة پیش، از پیروان «خط امام» و از طرفداران «انقلاب شکوهمند» ژنرال هویزر در کشورمان هم بوده! ولی امروز، آقای خرمشاهی به صحنة جنگ زرگری با همپالکی‌های‌اش وارد شده، تا ضمن «تجددگرا» خواندن شرکاء، برای‌شان کسب وجهه کند. در نتیجه، لزومی ندارد به بررسی بحث‌های حوزوی بپردازیم، ولی در مقالة حضرت خرمشاهی یک مطلب مهم در باب کشکی بودن «فقه اسلامی» وجود دارد که سستی پایه‌های حقوقی اسلام را به صراحت نشان می‌دهد. آن حضرت می‌گویند، طبق حقوق اسلامی و جهانی، هر کس ادعائی می‌کند، باید دلیل بیاورد. البته می‌دانیم که بر اساس حقوق «لائیک»، ‌این دلیل، نمی‌تواند «الهی»، «آسمانی» و «نامرئی» باشد!

به زبان ساده‌تر، اگر مردی در انگلستان و یا آمریکا، همسرش را به «دلیل» خیانت به قتل می‌رساند، نمی‌تواند، این «جنایت» را با تکیه بر تورات و انجیل «موجه» جلوه دهد! ایشان در هر حال، از نظر حقوقی «قاتل» است،‌ چرا که، بر خلاف سیرک جدید اسقف کانتربری، در کشور انگلستان، قوانین حقوقی هیچ ارتباطی با قوانین عصر حجر مسیحیت ندارد! ولی در حکومت اسلامی، قوانین با اتکاء به «آیات» قرآن و روایات ائمه تدوین می‌شود. در نتیجه، جناب خرمشاهی بهتر است این نکتة پیش‌پاافتاده را مد نظر داشته باشند که، «دلیل» باید «مشهود» و «معتبر» باشد، در غیر اینصورت، اصلاً «دلیل» به شمار نخواهد آمد. برای اثبات یک ادعا می‌باید «سند» وجود داشته باشد، و یا «شاهد» معتبر. ولی در فقه اسلامی چنین نیست! چون در جمکران، یکی از پایه‌های مستحکم قواعد فقه اسلامی، سخنان بی‌اساس امیرالمؤمنین است! به گفتة آقای خرمشاهی، امیرالمؤمنین‌شان فرموده‌اند:

«کسی که ادعای داشتن حقی می‌کند، بر عهده اوست که دلیل بیاورد، و اگر نیاورد، برای طرف دیگر با سوگند یاد کردن او حق ثابت می‌شود.»
منبع: فارس نیوز

به همین سادگی! زمین جمکران هم به همین ترتیب «غصب» شد، چون یکنفر سوگند خورد که امام زمان به او مأموریت داده‌اند، مزرعة گندم دیگری را به دکان شیادی تبدیل کند! و «خرج» تأسیس دکان را هم از مالک مزرعه بگیرد! تردیدی نیست که، «دلیل» مالک مزرعه هم در برابر سوگند شیاد هیچ ارزشی نداشت! در نتیجه، امروز بر اساس فقه اسلامی یک سوپرمارکت عوامفریبی به جای آن مزرعة گندم تأسیس شده. حال آقای خرمشاهی و شرکاء را با آدامس‌های‌شان رها می‌کنیم و می‌پردازیم به آدامس سیاه!

آدامس سیاه، آدامسی است مخصوص روشنفکران حکومتی فرانسه، که در کشورهای اروپای شمالی تولید می‌شود. هدف از تولید آدامس سیاه، جنجال و هیاهو پیرامون تأمین حقوق زنان مسلمان است! البته نیازی به توضیح نیست که، برپائی جار و جنجال بی‌دلیل، در واقع مانعی خواهد بود بر سر راه تأمین همین حقوق. شیوة آدامس‌های سیاه، فحاشی به پیامبر اسلام است! هیرسی علی و «تسلیما نسرین»، در ردة آدامس‌های سیاه قرار می‌گیرند، که اخیراً حاکمیت فرانسه مأمور حفاظت از حق و حقوق آنان شده.

در مورد «تسلیما نسرین»، تیر استعمارگران به سنگ خورد. همانطور که گفتیم، نیکولا سرکوزی رئیس جمهور فرانسه قصد داشت هنگام مسافرت به هند، جایزة «سیمون دوبووار» را شخصاً به تسلیما نسرین تقدیم کند! ولی دولت هند از این عمل «جنجال‌برانگیز» که فقط منافع استعمار را مورد حمایت قرار می‌داد، جلوگیری کرد. و پیشتر گفته بودیم که، تسلیما نسرین از اروپا به هند پناه برده، چون بر خلاف آنچه شوت‌وپرت‌ها می‌پندارند، اروپا محل امنی برای زندگی هوچی‌ها نیست. کاملاً بر عکس! محافل فاشیست اروپائی، ابتدا با توسل به امثال «تسلیما نسرین» جنجال به راه می‌اندازند، تا در کشورهای مسلمان‌نشین سرکوب مردم را تشویق کنند، و سپس جهت گسترش جنجال، و دامنة سرکوب، ابزار نخست ـ تسلیما نسرین‌ها ـ را نیز مورد تهاجم قرار می‌دهند. و به این ترتیب است که با یک تیر چند نشان می‌زنند!

به زنان کشورهای مسلمان‌نشین می‌فهمانند، مخالفت خود را با احکام دین فقط در غرب می‌توانند ابراز کنند، آنهم به شیوه‌ای که غرب «دیکته» می‌کند: از طریق هیاهو و جنجال! سپس هوچی‌های «برگزیده» را در غرب به زیر چتر حمایت خود می‌گیرند، تا هر گاه لازم شد، از طریق یک متعصب مذهبی سر آن‌ها را هم زیر آب کنند، و آب پاکی را روی دست زنان کشورهای مسلمان‌نشین ریخته، با زبان بی‌زبانی، به همه تفهیم کنند که، نه تنها در کشور خود، که در اروپای«آزاد» نیز از خطر متعصبین مذهبی در امان نخواهند بود! خلاصه بگوئیم، استعمار غرب به ما تفهیم کرده، بهترین راه، اطاعت از احکام اسلامی است، و در این راستا، امثال شیرین عبادی نیز از جمله برگزیدگانی هستند که، به تبلیغ «اسلام مترقی» مشغول شده‌اند. هر چند که عبادی هم سعی کرد با هیاهو و جنجال تبلیغاتی به ما بباوراند که، «جان‌اش در خطر است!» ولی ما اطمینان داریم که تندروهای به اصطلاح «مذهبی» و آخوندهای حکومتی، با پشتگرمی اربابان غربی خود، زنان را آنچنان در جهان اسلام سرکوب می‌کنند، که وضع موجود تداوم داشته باشد و نیازی به ایجاد مزاحمت برای خانم عبادی پیش نیاید، تا مراسم سینه زنی برای بی‌نظیر بوتو و مداحی هیلاری کلینتون همچنان ادامه یابد! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به سفر «نیکولا سرکوزی» به هند.

همانطور که گفتیم،‌ گویا وزارت امور خارجة هند به سفیر فرانسه در دهلی نو مؤدبانه تفهیم کرده بود که هند، را با مصر و اردن عوضی نگیرند! به عبارت دیگر، مسجد جای گوزیدن نیست! و جناب سرکوزی نه می‌تواند با دوست‌دختر 40 سالة خود به هندوستان بیاید، و نه جایزة «سیمون دو بووار» را در هند به «تسلیما نسرین» بدهد! می‌دانیم که در هندوستان 140 میلیون مسلمان زندگی می‌کنند و با «تسلیما نسرین» هم اصلاً کاری ندارند. وزارت امور خارجة هند اعلام کرده، «تسلیما نسرین» می‌تواند برای دریافت جایزة خود به پاریس برود! و قضیه به همینجا فیصله یافت. در نتیجه لازم آمد اصحاب کلیسا، یک جنجال «نوین» به راه اندازند. جنجال جدید، هر چند تکراری، مربوط به همان «هیرسی علی» خودمان می‌شود، که با توسل به دروغ از کشور هلند پناهندگی گرفته، و بعد هم به پاس خدمات‌اش با کسب تابعیت هلند، ‌جهت خدمت در مؤسسة «اینتر پرایز» راهی دیار گاوچران‌ها شده بود. پیشتر در مورد «هیرسی علی» نوشته‌ایم، و گفتیم که اینان بردگان «داوطلب‌اند»! اجداد اینان را به زور سرنیزه به بردگی نگرفته‌اند. یکی از فواید بردگان داوطلب این است که بر خلاف بردگان قدیم، رؤیای آزادی هم در سر نمی‌پرورانند. در نتیجه، تا زنده‌اند، جز بردگی و اطاعت هیچ راه دیگری در پیش نخواهند گرفت، درست مانند مؤمنان! به عبارت دیگر، «هیرسی علی» از انواع آدامس بادکنکی‌هائی است که، هر چه بیشتر جویده شود بزرگ‌تر خواهد شد. آدامس‌هائی جادوئی! ولی از نوع جادوی سیاه!

روزنامة لوموند، مورخ 11 فوریه 2008، به نقل از «فرانس پرس» و «آسوشیتدپرس» می‌نویسد،‌ «هیرسی علی»، روز گذشته از فرانسه تقاضای تابعیت کرده، چون جان خود را در خطر می‌بیند! بله، روز گذشته، به افتخار «هیرسی علی» مراسمی هم در پاریس بر پا کرده بودند! این بردة داوطلب چندی پیش طی مصاحبه با روزنامة لوموند ادعا کرده بود که در قارة اروپا نمی‌توان از مسائل زنان مسلمان سخن گفت، و اینکه ایشان مایل‌اند در آمریکا زندگی کنند. ولی ظاهراً مسیر باد تغییر کرده! چون دیروز «هیرسی علی» تقاضای تابعیت فرانسه فرموده! نیازی به توضیح نیست که بلافاصله، دولت فرانسه به‌ایشان گفت، «صدای انقلاب شما را شنیدیم»! و پرزیدنت سرکوزی هم پیام دادند که از همة زنان ستمدیده حمایت خواهند کرد، درست مانند امیرالمومنین خودمان که یار بیوه زنان بودند! و بازهم نیازی به توضیح نیست که «برنارهانری‌لوی»، عضو فعال گلة «روشنفکران رسانه‌ای» فرانسه، و از طرفداران پروپاقرص سیاست استعماری «یک کشور، یک مذهب»، در گروه «فدائیان» هیرسی علی دیده می‌شوند! با در نظر گرفتن این امر که «هیرسی علی» به عنوان تبعة هلند می‌تواند در کشور فرانسه اقامت دائم داشته باشد، اصولاً دلیلی برای تقاضای تابعیت ایشان وجود ندارد! آنهم با چنین هیاهوئی!

در سال 1868، گوستاو فلوبر، نویسندة رمان «مادام بوواری»، در یکی از نامه‌های خود چنین می‌نویسد:

«احیای کاتولیسیسم از یکسو، و سوسیالیسم، از سوی دیگر، فرانسه را دچار سفاهت کرده‌ است. زندگی ما میان آبستنی مریم و قابلمة کارگری می‌گذرد.»

اگر امروز، گوستاو فلوبر زنده بود حتماً می‌نوشت، «احیای کاتولیسیسم از یکسو، و فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی از سوی دیگر، فرانسه را دچار سفاهت کرده، و در این میان ایرانیان ساکن فرانسه، میان اسلام مترقی، اسلام تندرو، آبستنی مریم، و بیوه زنان حرمسرای امیرالمؤمنین، همان پرزیدنت سرکوزی خودمان، سرگردان شده‌اند!» ما که دین و مذهبی هم نداریم تا دست به دامان خداوندگاری شویم! یا گوستاو فلوبر! به دادمان برس.



یکشنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۶

آدامس و اسقف!
...

پیش به سوی حرمسرای جهانی! بله، دهکدة جهانی را فراموش کنید، چون زن و مرد در آن در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند، و اسلام خدشه‌دار خواهد ‌شد! برنامة جدید، به فتوای اسقف «روان ویلیامز»، ایجاد دهکدة جهانی به صورت اسلامی، و «زنانه ـ مردانه»‌ ‌است. در این دهکده، زنان مسلمان هر کجا که زندگی کنند، از «نعمت» حکومت احکام توحش اسلامی برخوردار می‌شوند. و نظر به اهمیت اسقف کانتربری، که جهت حفظ مصالح استعمار بریتانیا، از هیچ جانفشانی رویگردان نیست، وبلاگ امروز را به دو روی سکة تبلیغات استحماری، یا «زبان» فرهنگ استعمار در ایران اختصاص می‌دهیم. چرا که زبان استحمار فرهنگی، حامل تمامی ابعاد سلطة استعماری است.

گفتیم که تبلیغات استحماری،‌ مانند کالای‌های تجاری در غرب تولید می‌شود. و پیشتر نیز ضمن تشبیه این تبلیغات به آدامس؛ متذکر شدیم که آدامس کذا را، تولید کننده پس از جویدن، مستقیماً به دهان مصرف کننده در جهان سوم «وارد» می‌کند. این آدامس دست دوم را، از این پس «آدامس ناتو» می‌نامیم. چرا که حکومت «مستقل» اسلامی را مدیون همین سازمان جنایتکار و آدامس‌هایش هستیم.

آدامس‌های ناتو به دو دستة اسطوره‌ای «زمان‌گریز» و «تاریخ ستیز» تقسیم می‌شوند، با ویژگی مشترک «خرد ستیزی». آدامس‌ اسطوره‌ای را ابتدا اصحاب کلیسای غرب: «واتیکان» و «کلیسای کانتربوری» خوب جویده، سپس آن‌ را به ‌دهان «حنازرچوبه»، کیهان، اطلاعات و دیگر رسانه‌های جمکران وارد می‌کنند، تا آن‌ها نیز به جویدن آدامس مشغول شده، «بیکار» نمانند. آدامس‌های واتیکان، به عدالت اقتصادی می‌چسبد، از اینرو جهت «نکوهش» از سرمایه‌داری تولید می‌شود. بله! کاردینال راتزینگر، پاپ فعلی، که طبق سنت مقدس واتیکان هر سال میلیون‌ها یورو خرج تعطیلات فقیرانة خود در سواحل ایتالیا می‌فرمایند، از منتقدان اصلی سرمایه‌داری شده‌اند. و به محض اینکه کاردینال راتزینگر در برابر «کولیزه»، ‌ که به زعم آخوندهای مسیحی، از «مصادیق کفروالحاد» به شمار می‌رود، می‌ایستند و آدامس ضدامپریالیسم‌شان را تف می‌کنند، آدامس ایشان، به خواست خداوند بخشندة مهربان، سوار بر بال فرشتگان، پس از پرواز بر فراز «کولیزه»، ضمن نثار لعنت و نفرین حضرت پاپ به خردمندان رم باستان، سپاس و تهنیت آنحضرت را به روح موسولینی تقدیم کرده، مستقیماً سر از دهان «حنازرچوبه» در می‌آورد. «حنازرچوبه» نیز بی‌درنگ به نشخوار آدامس اهدائی واتیکان، این موهبت الهی، پرداخته، آنرا در رأس اخبار مهم خارجی قرار می‌دهد! تا همة شوت و پرت‌ها بدانند که واتیکان، همکار محفل نوبل، که خود از سهامداران صنایع نظامی است، و از طریق مافیا به «تجارت مقدس» مواد مخدر و برده اشتغال دارد، با نظام سرمایه‌داری خیلی مخالف است! حال که با آدامس‌های عدالت اقتصادی واتیکان آشنا شدیم، بپردازیم به آدامس‌های کلیسای آنگلیکان که به «عدالت قضائی» می‌چسبد.

این آدامس‌ها را اسقف کانتربری پس از جویدن به دهان «حنازرچوبه» تف می‌کند! اسقف ویلیامز را همه می‌شناسیم، ایشان که از نظر جایگاه اجتماعی، پس از الیزابت دوم قرار دارند، اخیراً خواستار استفاده از قوانین توحش دین اسلام در انگلستان شده‌اند! البته اسقف ویلیامز تأکید کرده‌اند که گردن زدن، به شیوه‌ای که در عربستان رایج است، و یا شلاق زدن مردم مورد تأئیدشان نیست، چون ترجیح می‌دهند، این صحنه‌‌ها را بصورت مستقیم، «لایو»، از طریق ماهواره تماشا کنند. عالیجناب ویلیامز توصیه کرده‌اند، از احکام «سافت» قران، در مسائل خانواده و مالی استفاده شود.

به عبارت دیگر مسئلة ارث، یا تعدد زوجات و سنگسار می‌تواند در انگلستان به اجرا درآید. اسقف «روان ویلیامز» فرموده‌اند، مسلمانان ساکن انگلستان به دلیل تفاوت مذهب، باید تحت نظارت قوانین مذهبی خود قرار گیرند. بر اساس استدلال مزورانة «آخوند» ویلیامز، باید بپذیریم که قوانین جاری انگلستان، حتماً براساس احکام کلیسا، و برگرفته از تورات و انجیل است! حال آنکه می‌دانیم چنین نیست. اسقف کانتربوری، مانند دیگر فاشیست‌ها سعی دارد، قوانین حاکم بر دموکراسی‌های اروپای غربی را «قوانین مسیحی» معرفی کند، تا به این ترتیب، تحمیل احکام توحش دین اسلام بر کشورهای مسلمان‌نشین را «توجیه» کرده باشد. در اینجا یک پرانتز باز می‌کنیم تا به ترفند فاشیست‌های غرب جهت توجیه حکومت دینی در جهان سوم، به ویژه در کشورهای نفتخیز بپردازیم.

امثال ویلیامز، مانند روژه گارودی، و روشنفکرنمایان سایت «رادیو زمانه»، با توسل به اصل جادوئی ترادف کلی، می‌خواهند این دروغ بزرگ را به ما بباورانند که «هویت» ملت‌ها،‌ در ترادف با «دین» ملت‌هاست! بر اساس این «استدلال» بی اساس، هویت ملت ایران، اسلامی است. و بر اساس همین مزخرفات بود که 29 سال پیش، از زبان دجالی به نام روح‌الله خمینی، «هویت» ما ملت، یکبار و برای همیشه تعیین شد! به گفتة فعلة فاشیسم، ملت ایران مسلمان است، پس باید حکومت اسلامی هم داشته باشد. کریم سنجابی، «رهبر» جبهة ملی هم، پس از ملاقات با روح‌الله به همین اصل شکمی ایمان آورده بود!

فاشیست‌ها می‌گویند هر ملتی یک «هویت» دارد که از «دین» آن ملت‌ نشأت می‌گیرد. چنین ترهاتی، به این مفهوم است که، «هویت» ملت ایران، فاقد هرگونه پویائی بوده، «تمامیت» دارد، «کامل» و «ابدی» است. چون دین اسلام نیز چنین ویژگی‌هائی دارد. اما چنین مهملاتی، به ویژه در مورد ما ایرانیان با دو اشکال عمده برخورد خواهد کرد. نخست آنکه جهان بینی هر ملت، ‌ ریشه در اسطوره‌های‌اش دارد، به زبان ساده‌تر، اسطوره‌های ملی، پایه‌های هویت جمعی هر ملت را تشکیل می‌دهد، و اسطوره‌های اسلامی با اسطوره‌های اقوام ایرانی هیچ ارتباطی ندارند. دیگر آنکه، «اسطوره‌ها»، در ترادف با «هویت» قرار نمی‌گیرند، چرا که «هویت»، پدیده‌ای است پویا و «در حال شدن»، که با تکیه بر اسطوره‌ها، به مرور زمان تغییر و تحول می‌یابد، در صورتیکه اسطوره‌ها «زمان گریزاند»، و پویائی ندارند. ولی جهت تأمین منافع استعمار غرب، لازم آمده که «هویت ما» نیز مانند «سیاست‌ما» عین «دیانت ما» و «کارت هویت ما» باشد: ساکن و ایستا. به زبان ساده‌تر، ما ملت باید با هرگونه تحول و پویائی در زمینة فرهنگی و سیاسی وداع کنیم و بمیریم، چون چارچوب «هویت» و «سیاست» ما را یک «مذهب» از پیش تشکیل ‌داده! و این مذهب را چه کسانی می‌شناسند و تفسیر می‌کنند؟ آیت‌الله‌ها! آیت الله‌ها کیستند؟ تولیدات کارخانة رجاله پروری، و ریزه خواران سنتی استعمار انگلیس،‌ که از زبان اسقف ویلیامزها، به تبلیغ مرگ و نیستی برای ما می‌پردازند.

اشتباه نکنید، «آخوند» ویلیامز از جمله شخصیت‌هائی است که توسط فعلة فاشیسم «چپگرا» هم معرفی شده، چون با همجنس‌گرائی آخوندهای آنگلیکان مخالفت نمی‌کنند! بله، اینهم معیار نوین چپگرائی، ویراست محافل فاشیست غرب! به این ترتیب، باید بگوئیم بسیاری ازکشیش‌های کاتولیک، و طلاب حوزه نیز «چپگرا» تشریف دارند! اما فضائل اسقف کذا به این مختصر ختم نمی‌شود، ایشان در سال 2003، پس از وقایع 11 سپتامبر، یک کتاب نوشته‌اند، تحت عنوان «نوشتن در غبار»، و فرموده‌اند، «تروریست‌ها» اهداف والای اخلاقی داشتند! البته امروز می‌دانیم که اهداف والای اخلاقی، همان تهاجم نظامی به افغانستان و عراق بوده، چون اگر عملیات تروریست‌های کذا نبود، دسترسی به چنین اهداف والائی مسلماً امکانپذیر نمی‌شد. و نان آخوند ویلیامز و همپالکی‌های‌شان حسابی آجر می‌شد. اسقف ویلیامز، پس از جویدن آدمس‌شان آنرا تف کرده، تا به دهان حنازرچوبه برسد، ولی چون به قول «مش‌قاسم»، این انگلیسای بی‌ناموس، چش چپ هستند، آدامس اسقف، ابتدا به دهان محمد خاتمی وارد شده، و خلاصه پس از زدوخورد فراوان بین خاتمی و حنازرچوبه، رجب ادوغان هم به اتفاق آن دو، به جویدن همین آدامس پرداخته،‌ به حنازرچوبه، مورخ 10 فوریه 2008، می‌فرمایند:

«انقلاب شما انقلاب ما نیز هست!»

و اینجاست که به آدامس از «نوع سوم» برخورد می‌کنیم. آدامس از نوع سوم، عبارت است از «جویدن اشتراکی» یک آدامس دست دوم! با «مرام» اشتراکی اشتباه نشود! «جویدن اشتراکی»، عبارت است از شرکت در مراسم خیالی! فیلم «آگراندیسمان» را به یاد دارید؟ یک صحنه داشت که گویا دو نفر با راکت، و بدون توپ با یکدیگر «تنیس» بازی می‌کردند. و آنوقت‌ها که ما بچه بودیم، این فیلم در میان «روشنفکران» مد شده بود. همه می‌رفتند فیلم را می‌دیدند، هیچ نمی‌فهمیدند، بعد دور هم جمع می‌شدند، و دم می‌گرفتند: «اون صحنه رو دیدی که تنیس بازی می‌کردن؟» و ما هم که فیلم را ندیده بودیم، در ذهن خود به خیالبافی پیرامون «اون صحنه» مشغول می‌شدیم! و فکر می‌کردیم حتما صحنه سکسی بوده، که هیچکس در موردش توضیح نمی‌دهد! بله، همین صحنة کذا، امروز در سایت‌های جمکران در شرف تکوین است.

اگر امروز یک ایرانی از طبقة متوسط به شما بگوید، پیروزی مک‌کین پیروزی ماست، چه فکر می‌کنید؟ یا فکر می‌کنید طرف مغزش پاره سنگ می‌برد، ‌ یا اینکه مانند ابراهیم یزدی، و شرکاء، از اعضای دون پایة ساواک است، که پس از تغییر و تحولات در کاخ سفید، یک‌شبه ره صدساله خواهد رفت! چون رئیس جمهور ایالات متحد، جهت حفظ منافع استعماری این کشور به کاخ سفید راه می‌یابد، نه برای تأمین منافع ملت ایران. همانطور که دیدیم، جیمی کارتر را برای جنگ افروزی در کل منطقه به کاخ سفید هدایت کردند. امروز در سایت «گویا نیوز»، یکنفر به نام «عفت ماهباز» که از روضه‌خوانان جمکران در فرنگستان است، ادعا کرده، پیروزی هیلاری کلینتون، پیروزی ماست!

و به این ترتیب اگر هیلاری کلینتون به کاخ سفید راه یابد، برای احقاق حقوق زنان ایران جانفشانی‌ها خواهد کرد! «عفت ماهباز» که می‌پندارد رئیس جمهور آمریکا، به تنهائی و بر اساس تمایلات فردی تصمیم می‌گیرد، ضمن مداحی هیلاری کلینتون، از سخنرانی وی در نیویورک تعریف فراوان کرده، چرا که، «هیلاری» ضمن تشکر از مادرش، به مردم گفته وقتی مادرم مرا به دنیا آورد زنان حق رأی نداشتند! و این سخن اشک به چشمان خانم ماهباز آورده! فکرش را بکنید، مادر هیلاری چه زنی بوده که، پیش از به دست آوردن حق رأی، شهامت به دنیا آوردن یک دختر را داشته! باید به این زینب زمان تبریک گفت! پس پدر بزرگ من با چه زبانی از مادرش تشکر کند؟ چون وقتی او در تهران به دنیا آمد، زنان که هیچ، مردان هم حق رأی نداشتند! بله، این چرندبافی‌ها توسط امثال «ماهباز» منتشر می‌شود، تا زن ایرانی، پیروزی هیلاری کلینتون را «پیروزی ما» بخواند! حال آنکه هیلاری کلینتون نه با مسائل زنان آمریکائی کاری دارد، نه با مسائل زنان ایرانی! حضور وی در رقابت‌های انتخاباتی به مسائل دیگری مربوط می‌شود. هر چند «عفت ماهباز»، آدامس فمینیست‌های دینی ساکن غرب را تند و تند می‌جود، تا امثال بی‌نظیر بوتو را هم مدافع آزادی جلوه دهد، و نمی‌داند هیلاری کلینتون از نظر تفکر اجتماعی در کجا قرار دارد که چنین ترهاتی به زبان می‌آورد:

«در اینجا می‌خواهم از مادرم تشکر کنم [...]زمانی [که ] مرا به دنیا می‌آورد، هنوز از داشتن حق رأی محروم بود.»

مگر زایمان کردن به «حق رأی» ارتباط دارد، که فمینیست‌های اندرونی، آزادی و پیشرفت زنان را با زایمان پیوند می‌زنند، تا به این وسیله برای کمپین مضحک آخوندی هم شیپوری زده باشند؟
امثال «عفت ماهباز»، مانند نوشین احمدی خراسانی، و دیگر فمینیست‌های دینی جمکران، با چنین تبلیغات مضحکی می‌خواهند جامعة جهانی را به دو گروه «مردانه ـ زنانه» تقسیم کنند که در آن زنان جهان، بر ضد مردان متحد شوند! به عبارت دیگر، اربابان دین پرور جمکران ایجاد یک حرمسرای جهانی در دو سوی آتلانتیک را مد نظر دارند. و البته در چنین حرمسرائی، فقط زنان مسلمان به زنجیر کشیده خواهند شد. و همانطور که اسقف ویلیامز تأکید کرده‌اند، لازم است احکام «سافت» قرآنی در غرب اجرا شود. چون «هویت» مسلمانان، حتی اگر به هیچ تقدسی هم پایبند نباشند، مانند همه چیزهای دیگر، باید در قرآن باشد. خارج از این، حضرت اسقف و اربابان‌شان قبول نمی‌کنند، چرا که از مایه «ضرر» خواهند کرد!

البته در اینجا لزومی ندیدیم از «مادر» اسقف ویلیامز تشکر کنیم، چون زمانی که ایشان را به دنیا می‌آوردند، همة زنان جهان، از «حق تولید» روحانی‌نمای شیاد، جنایتکار، مزدور و چپ‌نما برخوردار بوده‌اند.

سینه صبح را گلوله شکافت
باغ لرزید و آسمان لرزید
ورد گنجشک‌های مست گسست
عکس گل در بلور چشمه شکست
رنگ وحشت به لحظه‌ای آمیخت
پر خونین به شاخه‌ها آویخت
[...]
دیرگاهی است در فضای جهان
آتشین تیرها صدا کرده
دست سوداگران وحشت و مرگ
هر طرف آتشی به پا کرده
ما همان مرغکان بی‌گنه‌ایم
خانه و آشیان رها کرده
[...]
اینکه بالا گرفته در آفاق
نیست فوج کبوتران سپید
که بر این بام می‌کند پرواز

رقص فواره های رنگین نیست
اینکه از دور می‌شکوفد باز
نیست رویای بال‌های سپید
در غبار طلائی خورشید
این هیولا که رفته تا افلاک
چتر وحشت گشوده بر سر خاک
نیست شاخ و گل و شکوفه و برگ
ابر و دود است و خون و آتش و مرگ