شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۵


سدة صدور فرمان مشروطیت
...

امروز چهاردهم امرداد ماه 1385 خورشیدی،‌ سالگرد صدور فرمان مشروطیت است. در چنین روزی مظفرالدین شاه قاجار فرمان مشروطه را صادر کرد. امروز را جشن می‌گیریم که یادآور پیروزی ملت ایران در مبارزاتش بر ضد استبداد است. هر چند که پس از گذشت یک سده، ایران هنوز در چنگال تحجر به اسارت گرفته شده، امروز را با شکوه فراوان جشن می‌گیریم، که ‌یادآور پیروزی نور «روشنگری» برسیاهی تحجر و استبداد است. این پیروزی را ملت ایران مدیون شهامت و جسارت ستارخان است.

از روز صدور فرمان محمدعلیشاه و به توپ بستن مجلس توسط قزاق‌های روس تا روزی که مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را صادر کرد، دخالت بیگانه و خیانت مزدوران بیگانه صدها ایرانی را به خاک و خون کشاند. آنروزها که دیگر امیدی به پیروزی نمانده بود، فردای روزی که شلیک 24 گلوله توپ محله امیر خیز، ‌آخرین دژ آزادیخواهان ایران، را در خون و آتش فرو برد، روز 25 تیرماه 1287، آفتاب آزادی با ستارخان طلوع کرد. سردار مشروطه، آتش بس بیگانگان را نپذیرفت. و فردای همان روز، پرچم‌های سپید تسلیم را در تبریز به زمین افکند، و در نبرد باغ‌شمال نیروهای حکومتی را عقب راند.

از آن روز، تا 17 امرداد ماه، روز یورش نیروهای حکومتی و مزدوران بیگانه به «امیرخیز»‌ و شکسته شدن محاصره دژآزادی، تا به توپ بستن شهر تبریز و شکست نیروهای حکومتی، تا پاکسازی دژ استعمار، محله «دبه‌چی» تبریز، از دستاربندان و سران حکومتی، ‌تا 25 تیر ماه 1288 خورشیدی که تهران به تصرف آزادیخواهان در آمد، ستارخان، مبارزان راه آزادی را از شکست به پیروزی رهنمون شد. 25 آبان سال جاری،‌ نود و سومین سالروز درگذشت ستارخان را گرامی می‌داریم.

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵


ابوعطای جرج بوش!
...
مثلی در فارسی می‌گوید «آب چو سر بالا رود، قورباغه ابوعطا می‌خواند.» ‌ سر بالا رفتن آب،‌ همان ضد آمریکائی بودن حکومت تهران است، ولی اینبار یک قورباغه نیست که ابوعطا می‌خواند، ‌در هزاره سوم، از آنجا که پس از انتخابات انگلیس، ناگهان به استاد سروش «وحی» شد که استعمار را «تکثر» لازم آمده، قورباغه‌ها هم از «دستورالهی» استعمار اطاعت کرده و در داخل و خارج متکثر شدند. و سپس همگی شتابان به پامنبری خواندن برای ارباب پرداختند. امروز، ابوعطای پنج قورباغه از میان دیگر قورباغه‌ها را برگزیده‌ام: عطاالله مهاجرانی، داریوش همایون، ابراهیم یزدی. نشریه توفان و بالاخره جرج بوش. دلیل انتخاب این چند ابوعطا، این بود که اینان به پدیده‌های مهم داخلی و خارجی در ارتباط با ایران و جهان پرداخته و سعی فراوان کرده‌اند که نقش استعمار را در این پدیده‌ها از چشم پنهان دارند! نخستین قورباغه‌‌ای که ابوعطا خواند، همان عطالله مهاجرانی، «‌هگل» حکومت «تحجر‌ـ‌ توحش» در ایران است. وی پس از عمری دست به سینه ایستادن در حضور اکبرهاشمی،‌ به افتخار وزارت ارشاد در خیمة خاتمی نائل آمد و حداقل هفت سر زن گمراه را به حرمسرای خود «ارشاد» ‌نمود، و به دلیل «ارشاد» بیش از حد «ضعفا»، ناچار شد به انگلستان «مهاجرت»‌ نماید!

هگل حوزة علمیه،‌ به عنوان ابوعطا‌، به بررسی مشروطه پرداخته! و از آنجا که«فرهیختگان»‌ حکومتی همگی سر و ته یک کرباس‌اند، بررسی علمی هگل با چند پرسش آغاز می‌شود که البته علامت سوال نیز ندارد، چون «فرهیختگان»‌حکومت روضه‌خوانان اصولا نیازی به پرسش ندارند، اینان پاسخ به همه چیز را در کیسة بی‌انتهای گستاخی خود آماده دارند، و به همین ‌دلیل هرگز پرسشی مطرح نمی‌کنند! و یا اگر پرسشی را در صورت ظاهر، به روی کاغذ مطرح کنند، علامت سوال را نمی‌گذارند. اصولاً در شان اینان نیست که سوال (پرسش) کنند، اینان فقط یک نوع سئوال می‌شناسند، ‌آنهم در مقام تکدی و گدائی است!

بله، عطاالله مهاجرانی پس از طرح سوالات بلافاصله جواب را از آستین لبادة پدری بیرون کشیده به صورت انشای دبستانی «بر ما واضح و مبرهن است»،‌ نتیجه می‌گیرد که چون در اسفند 1299 کودتا شد، پس انقلاب مشروطه ناتمام مانده! و به عنوان شاهدی بر مدعای خویش به نبش قبر کسروی هم می‌رود و می نویسد، «کسروی هم از ناتمامی انقلاب مشروطیت سخن می‌گوید». عطالله خان سپس به شیوه روضه‌خوان‌ها گریزی هم به صحرای کربلا می‌زند و از کسروی پرشی به بیهقی می‌کند و روضة کوچکی می‌خواند، و «قلمی می‌‌گریاند» که «سنت مرضیه» را رعایت کرده باشد. ولی دلنگرانی اصلی «هگل روضه خوانان» مشروطه نیست، می‌خواهد به بهانة ناتمام ماندن مشروطه در مورد ناتمام ماندن «اصلاحات»‌ هم وری بزند. چون به زعم او خیمه‌شب‌بازی «اصلاحات» تداوم مشروطه است! و از آنجا که «هگل قم» به «تاریخ» به عنوان یک سلسله رخدادها در بطن زمان کاری ندارد، و تداوم تاریخ را اصولاً نمی‌شناسد، و از همه مهم‌تر با «علم تاریخ» ‌به کلی بیگانه است، مانند همپالکی‌اش در ایران، ‌سلیمی نمین، به «حدس و گمان» روی آورده می‌گوید، «نكته دیگری كه به گمانم موجب ناتمامی مشروطه شد خشونت و تندروی در اندیشه و عمل بود»‌ و البته در این «حدس و گمان» تنها عاملی که مطرح نمی‌شود، عامل اصلی، یعنی دخالت بیگانگان است! این عامل مطرح نمی‌شود چون «ثمری» ندارد!

قورباغه دومی که در خارج از ایران به ابوعطا خواندن افتاده، داریوش همایون است. داریوش همایون که از چوبداران ساواک بود و به دلیل جانفشانی‌هایش «شاه‌دادماد» شد و ناگهان سر از وزارت اطلاعات ایران در‌آورد، در باب جنگ لبنان ابو‌عطای مفصلی خوانده و حکومت سر سپردة روضه‌خوانان را مسئول جنگ در لبنان معرفی کرده! جناب وزیر که از سلطنت طلبی، به مشروطه طلبی رسید و تا طرفداری از خیمه شب بازی اصلاحات نیز پیش رفت ـ چون این حضرات اصولی ندارند و به هر طرف که ارباب اراده کند متمایل می‌شوند ـ اخیراً متوجه شده که همه بلاهائی که بر لبنان می‌رود تقصیر «حزب الله»، «محتشمی» و چند پادوی دیگر آمریکا در منطقه است! البته داریوش همایون،‌ مانند «هگل حوزه» ‌پس از مهاجرت به فرنگ مقداری «سوات» یاد گرفته و از موجودیت کشوری به نام لبنان هم مطلع شده. چون ایشان وقتی در ایران بودند و اسرائیل به لبنان حمله کرد، رسماً خفقان گرفته بودند! و امروز هم که از تهاجم آنروز اسرائیل یاد می‌کنند، فلسطینی‌ها را مسئول تهاجم نظامی اسرائیل معرفی می‌کنند! فواید این ابوعطا خواندن‌ها این است که نقش استعمار در وقایع مشروطه و جنایات لبنان نادیده گرفته می‌شود. و اصل این است که مردم «باور» کنند که حکومت مفلوکی مانند حکومت دستاربندان تهران ـ که بدون اجازه آمریکا حتی مواد غذائی نمی‌تواند وارد کند، بدون اجازه اربابان غربی‌اش نه تنها می‌تواند به تجهیز و آموزش نظامی در منطقه بپردازد، ‌که جنگ هم به راه می‌اندازد!

حال بپردازیم به سومین ابوعطای برگزیدة امروز که توسط ابراهیم یزدی اجرا شده. ابراهیم یزدی که سوابق درخشانش در جنایات و تصفیه‌های حکومت ملایان بر همه «واضح و مبرهن» بوده و یکی از واسطه‌های مورد اعتماد آمریکا با خیمة ملایان است، در مورد شبه دولت پرزیدنت احمدی نژاد یک ابوعطا در چند پرده اجرا می‌کند، که شباهت فراوانی به فیلم‌های «فانتاستیک» دارد،‌ به این معنا که تماماً از تخیلات و تمایلات ایشان سرچشمه گرفته و هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. در پردة نخست ابوعطا، ابراهیم یزدی به ما می‌گوید که تصمیم سیاست خارجی و به ویژه سیاست هسته‌ای با شورای امنیت و رهبری است! و در دورة ریاست «جمهوری» خاتمی، اساس بر تنش زدائی بوده! از اینجا باید نتیجه گرفت که «اساس» سیاست خارجی را شورای امنیت ملی و رهبری تعیین نمی‌کنند! چون «آقای خاتمی اساس سیاست خارجی خودش را بر تنش زدایی قرار داده بود» و پرزیدنت احمدی نژاد «اساس» را بر تنش قرار داده! در نتیجه رهبری و شورای امنیت ملی در سیاست خارجی هیچکاره می‌شوند! پس از تعیین نقش پر اهمیت رهبری و شورای امنیت ملی در سیاست خارجی،‌ ابراهیم یزدی تعریفی در باب «تفاوت دولت» ارائه می‌دهد که تنها در حجره حاج‌لاجوردی می‌توان آنرا یافت، یعنی لابلای خشتک و تنبان حراجی! ابراهیم یزدی می‌گوید، «تفاوت دولت شخصیت و نگاه و نگرش و توانمندی‌های دولت هست.» البته منظورشان از «هست» حتماً فعل «است» باید باشد! و طبق اظهارات یزدی، دولت در ایران صاحب شخصیت، نگرش و توانمندی شده! مثلاً دولت میرحسین موسوی، رجائی، هاشمی و خاتمی هم شخصیت داشتند هم نگرش! البته ابراهیم یزدی برای این گزافه‌هایش، براهین علمی و مستندات محکمی ارائه می‌کند. به عنوان نمونه وقتی که خاتمی، عبارت «گفتگوی تمدن‌ها» را از کتاب روژه گارودی،‌ فیلسوف فرانسوی، سرقت کرد، و به عنوان سخنان خودش در سازمان ملل مطرح کرد، و مضحکه خاص و عام ‌شد، به زعم ابراهیم یزدی، «درایت و فرزانگی» به خرج داد و باعث شد اربابان، برنامة هسته‌ای ایران را نادیده بگیرند!

«خاتمی می‌رود به سازمان ملل و در برابر درگیری‌ تمدنهای آقای ساموئل هانتینگتون گفتگوی تمدنها را مطرح می‌کند، می‌بینیم مورد استقبال قرار می‌گیرد. درست است که برنامه هسته‌ای ایران مسیر خودش را طی می‌کند، اما موقعیت و مواضع و درایت و فرزانگی و آگاهی رییس جمهور نسبت به مسایل جهانی می‌تواند موثر باشد. کما اینکه آقای خاتمی تاثیرگذاری را داشته است [...] بنابراین نقش رییس جمهور و دولت‌اش و کفایت‌ها و آگاهی‌های سیاسی‌اش در سیر پرونده موثر است.»

پس از اثبات «درایت و فرزانگی» نداشته خاتمی، ابراهیم یزدی ادعا می‌کند که فضل و کمالات خاتمی حتی مسیر سیاست‌های اتحادیه اروپا را نیز تغییر داده! به عبارتی، این غربی‌ها نیستند که مسیر سیاست ایران را تعیین می‌کنند، یک رئیس جمهور «فرزانه» سیاست اتحادیه اروپا را تحت تاثیر قرار می‌دهد!

«در زمان آقای خاتمی اتحادیة اروپا سخت تمایل داشت که به دنبال آمریکا برود. موضع‌گیری آقای خاتمی بعنوان رییس جمهور موثر بود [...]، اما وقتی یک رییس جمهوری جای آقای خاتمی می‌آید و از روز اول اساس‌اش را بر تنش‌زایی قرار می‌دهد [...] طبیعی‌ست که اتحادیه اروپا [...] نمی‌تواند خیلی در برابر آمریکا مقاومت بکند، چه بسا خودش هم با آمریکا علیه ایران موضع بگیرد.»

اینجاست که به اهمیت جایگاه رئیس جمهور ایران در جهان پی می‌بریم. موضع گیری ریاست جمهوری» ایران که نه جمهور است و نه ریاست دارد، می‌تواند مسیر دومین قطب اقتصادی و مالی جهان را تغییر دهد! همان اتحادیه‌ای که مستقیماً توسط ارتش ناتو اداره می‌شود و سیاستش جز در راستای تأمین منافع صاحبان صنایع نظامی آمریکا نمی‌تواند باشد!

پرده سوم ابوعطای ابراهیم یزدی شامل نصایح و پند و اندرز در باب سیاست خارجی است! ابراهیم یزدی که موجودیتش در حاکمیت ایران با خشونت و جنایت آمیخته، و در سیاست خارجی پروندة خیانت‌هایش هنوز باز مانده، می‌گوید:

«سیاست خارجی کشوری علی‌الاصول باید در جهت این باشد که دوستان بالقوه را بالفعل بکند، دشمنان بالفعل را بالقوه بکند [...] مخالفین بالفعل را بالقوه بکند، دشمن را به مخالف تبدیل بکند و اگر می‌تواند، مخالف را به دوست تبدیل بکند. بدترین سیاست این است که با بیانات، با اقدامات بگونه‌ای حرکت بشود که حتا دوستان هم نتوانند از ایران دفاع بکنند»

البته ابراهیم یزدی نمی‌گوید چرا در دورة وزارت خودش این سیاست خارجی مدبرانه و پیشنهادی اجرا نشد؟ نمی‌گوید اگر تعیین کنندة سیاست خارجی رهبری و شورای امنیت ملی است چگونه است که با وجود رهبری و شورای امنیت یکسان در دورة خاتمی و احمدی نژاد، سیاست خارجی اینچنین تغییر مسیر می‌دهد؟! برای اثبات بی‌پایه بودن اظهارات یزدی کافیست به سخنانش در مورد کنار رفتن روحانی و روی کار آمدن لاریجانی توجه کنیم:

«آقای روحانی در چارچوب آن سیاستهای کلانی که خاتمی سخن می‌گفت در تنش‌زادیی بهتر می‌توانست حرکت بکند، اما همین آقای روحانی اگر می‌ماند و می‌خواست با برنامه‌های تنش‌زایی آقای احمدی‌نژاد حرکت بکند نمی‌توانست و لاجرم استعفا می‌داد و کنار می‌رفت. آقای لاریجانی هماهنگ است با برنامه‌های تنش‌زای رییس جمهور.»

با در نظر گرفتن اینکه مقام ریاست شورای امنیت ملی انتصابی است و لاریجانی را علی خامنه‌ای منصوب کرده متوجه می‌شویم که رهبری و شورای امنیت ملی هیچ نقشی در سیاست خارجی و داخلی ندارند. چرا که همانگونه که خمینی بنی‌صدر راعزل کرد خامنه‌ای نیز می‌توانست احمدی نژاد را بر کنار کند،‌ اگر علی خامنه‌ای ناچار به انتصاب لاریجانی به ریاست شورای امنیت ملی شده تا با تنش‌زائی احمدی‌نژاد هماهنگ باشد، تنها در راستای منافع استعمار است که جابجائی روحانی‌ها و لاریجانی‌ها می‌تواند «تحلیل» شود. تنش‌زائی پرزیدنت احمدی‌نژاد همان سیاست نوین استعمار در ایران است که منافع ملی در آن به هیچ عنوان نقشی ندارد. و ابوعطای یزدی به هر ترتیب شده سعی بر پنهان کردن همین مهم دارد،‌ چرا که سیاست‌های حکومت مفلوک ملایان را عملاً استعمار تعیین می‌کند نه حکومتی‌ها، ‌ و به همین دلیل هم این سیاست‌ها به قول ابراهیم یزدی «هم تنش‌زا بوده، هم غیرمثبت و غيرمفید برای مملکت.»

چهارمین ابوعطا از نشریه توفان،‌ شماره ‌77، ارگان مرکزی حزب کارایران، برگزیده شده. این ارگان محترم از انقلاب روسیه، چین و فرانسه، نتیجه گرفته براندازی 22 بهمن در ایران هم انقلاب بوده! و البته ناتو و هویزر در این «انقلاب»‌ هیچ نقشی نداشته‌اند! ولی از همه مهم‌تر ابوعطای جرج بوش است که پس از بستری شدن فیدل کاسترو، هوس ایجاد دموکراسی در کوبا فرموده‌اند!

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵


استعمار و براندازی
...
همانند براندازی‌های 22 بهمن، 13 آبان، 28 مرداد و ... استعمار در صدد تکرار رویای شیرین «براندازی» جهت دستیابی به اهداف خود است. و این عمل را همواره به شیوة میکروب‌ها و کرکس‌ها از طریق تهاجم به ضعیف‌ترین نقاط و یا به پیکرهای بی‌جان صورت می‌دهد. هدف استعمار، ایجاد بحران جهت تأمین منافع‌اش‌ است و هر گاه این منافع را در خطر بیند، با یک «براندازی»، سعی در تأمین آنان و ایجاد امتداد در همین منافع دارد. بازوهای «براندازی استعماری» در ایران، سازمان امنیت و اطلاعات، نیروهای نظامی، بازار و حوزه‌اند. همانگونه که در براندازی بهمن ماه سال 57 شاهد بودیم، ‌ ابتدا آشوب و بلوا از سوی نیروهای امنیتی به راه می‌افتد، و با حمایت حوزه و بازار جهت تداوم آشوب، توده‌های‌ مردم نیز ـ که در کشور استعمارزده‌ای چون ایران ـ همواره در مرز شورش نگاهداشته می‌شوند، به صحنه کشیده شده، زمینة براندازی «مردمی» فراهم می‌آید.

در این میان، بجز آنان که تسلیم شیوة تحریک افکار عمومی شده و نقش سیاهی لشکر ناآگاه را عهده‌دار می‌شوند، نیروی نظامی، حوزه و مزدوران سازمان امنیت، نقشی چندگانه دارند. طلاب مزدور حوزه‌ها، همواره خود را هم در دو انتهای طیف سیاسی،‌ و هم در قلب طیف میانة تحولات قرار می‌دهند؛ گروهی از آنان با «سکوت» خود از جهت‌گیری می‌پرهیزند،‌ گروه دیگر در جهت تحول ایجاد شده قرار می‌گیرند، و گروه سوم نیز به مخالفت آشکار با این حرکت می‌پردازند. نمونة بارز این «سه‌گانگی» حوزه، در جنبش مشروطه دیده می‌شود. دستاربندان مشروطه‌طلب، دستاربندان مشروعه‌طلب، و دستاربندان بی‌طرف! نتیجة این جهت‌گیری «سه گانه» این است که هیچ حرکت سیاسی در ایران نمی‌تواند در عمل خود را از پلیدی دستاربندان در امان نگاه دارد.

ولی نقش نیروهای امنیتی، نقش کلیدی است. این نیروها نیز مانند اهالی حوزه،‌ نقش «سه گانه» دارند؛ هم در حوزه، هم در نیروهای انتظامی و هم در بازار، به عبارت دیگر در هر «سه شاخة استعمار»، حضور آنان را شاهدیم. نیروهای ساواک، در واقع به عنوان فصل مشترک هر سه بازوی استعمار در ایران عمل می‌کنند. و رسانه‌ها نیز در کنترل آنان است.

در واقع امکانات ساواک از امکانات حوزه به مراتب وسیع‌تر است. ساواک همزمان با «شایعه پراکنی» به زمینه‌های نارضایتی مردم دامن می‌زند، مرتکب آدم‌ربائی و قتل شده و ایجاد وحشت می‌کند. مامورین امنیتی با انفجار بمب در معابر عمومی، یا به آتش کشیدن ادارات دولتی، با به راه انداختن تظاهرات خشمگینانة «مردمی» در سطح خیابان‌ها، و ... هم مردم را وحشتزده می‌کنند،‌ و هم آنان را جهت ورود به صحنة آشوب‌ها تهییج کرده، و با انتشار اخبار ضد و نقیض در رسانه‌ها ایجاد سر درگمی و پریشانی در سطح اجتماع می‌کنند.

در هماهنگی با نیروهای امنیتی و تحت نظارت آنان، نیروهای نظامی با حضور در خیابان‌ها و تهاجم به اجتماعات، بازداشت و خشونت باعث تهییج افکار عمومی برای پیوستن به آشوبگران خیابانی می‌شوند. و در آخرین مرحلة براندازی، بازاریان «شریف» نیز دست به اعتصاب می‌زنند! کشاکش ساواک، نیروهای نظامی، حوزه و بازار تا زمانی که «براندازی» در چارچوب نیازها و خواست‌های استعمار کامل شود، اینچنین ادامه می‌یابد!

امروز سازمان منفور «اطلاعات و امنیت ایران» جهت شکل دادن به یک براندازی نوین و تأمین منافع جدید استعماری در ایران، به تحریک افکار عمومی از طریق قتل زندانیان اوین پرداخته. در این راه فدا کردن جان چند یا چندین زندانی سیاسی، از نظر دست اندرکاران این سازمان، هیچ اهمیتی ندارد، چرا که مهم، حفظ منافع اربابان در غرب است. و هیاهوی رسانه‌ها به دنبال خبر مرگ یک زندانی سیاسی نیز در همین راستا است. آنچه اهمیت دارد این است که پس از انتشار رسمی نامة زرافشان، در مورد زندانیان دروغین اوین، از قبیل فخرآورها و گنجی‌ها که سر در آخور اربابان دارند، سازمان امنیت لازم دیده که قتل یک دانشجو «الزامی» است،‌ تا از این طریق اسباب «شورش» و هیاهو فراهم شود، و مسائل مهم مملکتی از صحنة سیاست روز محو گردد.

زندان اوین، چشم اسفندیار مردم ایران است. مردم می‌پندارند که، هر که در اوین زندانی شود، فرویدن است، و در همین راستا، زندانی در افکار عمومی تبدیل به اسطوره می‌شود: فریدونی است در مبارزه با ضحاک. این نوع «تداعی‌ها» را متخصصین هدایت افکار عمومی نیک می‌شناسند. به یاد داریم که در آغاز آشوب‌های سال 57، شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، مکرراً عنوان می‌شد. چرا؟ چون زندانی سیاسی در ایران، بنا بر تعریف، «شریف» است. زندانی سیاسی در ایران روشنفکر و دانشجو است، و مسلم است که باید آزاد شود. ولی دیدیم که بسیاری از مزدوران استعمار را به نام «زندانی سیاسی» از همین زندان اوین بیرون کشیدند و به عنوان مبارز به ملت ایران حقنه کردند. بهزاد نبوی، منتظری، جنایت‌کاری به نام آخوند غفاری، و حتی خمینی منفور نیز «زندانی سیاسی» به شمار می‌آمدند. ولی امروز پس از نامة ناصر زرافشان در عمل شاهدیم که زندانیان سیاسی چند دسته‌اند. کسانی که استعمار می‌خواهد آنان را «زندانی سیاسی» معرفی کند و کسانی که در واقع زندانی سیاسی‌اند. گروه اول را فخرآورها، خوئینی‌ها و دیگر اعضای شریف شبه اصلاح طلبان مزدور در ایران تشکیل می‌دهند، که وکالت اکثرشان را هم خانم عبادی و شرکایشان به عهده می‌گیرند. گروه دوم کسانی هستند که نه خدمه ساواک‌اند، و نه حقوق بگیر سفارتخانه‌های خارجی، این افراد هیچ نام و نشانی ندارند. و هیچکس بجز نزدیکان آنان در جریان محبوس بودن‌شان نیست، حتی اگر از نظر روشنفکری در ردة مصطفی رحیمی‌ها قرار گیرند، هرگز به موضوع روز در رادیوها و رسانه‌های استعماری تبدیل نخواهند شد. در سالروز درگذشت مصطفی رحیمی، نهم امرداد ماه 1381، بی‌بی‌سی مقاله‌ای منتشر کرد که در آن حتی به زندانی شدن وی در اوین نیز هیچ اشاره‌ای نشده بود! امثال رحیمی برای ایجاد آشوب به کار استعمار نمی‌آیند. باید از نقاط ضعیف شروع کرد. تحریک افکار عمومی با بازداشت دوبارة دانشجویان زندانی در مرخصی. با احمد باطبی که چهره‌اش برای ایرانیان شناخته شده. با جسد امثال محمدی، که جهت‌گیری‌های سیاسی او را هر گونه بخواهند، بعداً خود تعیین خواهند نمود، و امروز با به تصویر کشیدن رنج‌های جسمی و روحی‌اش می‌توانند ایجاد ترحم و خشم در توده‌های مردم کنند. در مقالة «آزادی شکمی» نوشتم که جهت ایجاد همدردی و جلب ترحم، با کلام می‌توان تصویر ساخت، به گونه‌ای که جلاد را فرشته جلوه داد. امروز نیز ساواک منفور برای حفظ منافع اربابانش به بازداشت دوبارة دانشجویان و قتل دانشجویان دربند متوسل شده، دانشجو در ایران، هنگامی که در بند ساواک است، تبدیل به بهترین ابزار تبلیغاتی در دست استعمار می‌شود.

امروز که استعمار در پی براندازی است، امروز که مخالف‌نمایان، در داخل و خارج، در جهت منافع استعمار بر طبل «براندازی استعماری» می‌کوبند، ‌ امروز ملت ایران در برابر توطئه‌ها تنهاست، و امروز روزی است که ایرانیان می‌توانند، یکبار برای همیشه، دور باطل براندازی‌های استعماری را در هم شکنند، و پای از دایرة جهنمی استبدادها بیرون گذارند. امروز، روزی است که ملت ایران باید از فریبی که استعمار از اسطورة فریدون و ضحاک بیرون کشیده، پای بیرون گذارند، امروز روزی است که ملت ایران باید «واقعیات تاریخی» را جایگزین فریب اسطوره‌های «تاریخ ستیز» نماید. و امروز روزی است که ملت ایران باید از زنجیر اسارت‌بار «حقیقت» پای به «واقعیت‌های زمان» گذارد. باشد که شاهد چنین روزی باشیم؛ روزی که ملت ایران آگاه شود که زندگی در بعد «مکان»، تنها با زندگی در بطن «زمان»‌ است که می‌تواند تحول واقعی ‌یابد.

چهارشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۵


Posted by Picasaروان‌پریشی!
...
کیهان مورخ 31 ژوئیه می‌نویسد، ‌قطعنامه شورای امنیت که در آن با تعيين يك ضرب الاجل از ايران خواسته مي‌شود تمامي فعاليت‌هاي خود در زمينه غني‌سازي را به حال تعليق درآورد، چندان اهمیتی ندارد چرا که در آن از یک «فعل ضعیف»‌ استفاده شده! که بر حسب زمینة متن، معانی متفاوتی می‌یابد. البته این ماست‌مالی‌های کیهان را باید در چارچوب «مست بودم اگر گهی خوردم» حکومت دستاربندان بررسی کنیم. قبل از تصویب قطعنامه، آصفی با هارت و پورت فراوان اعلام کرد که اگر قطعنامه‌‌ای علیه ایران تصویب شود، چنین و چنان می‌کنیم و چنين اقدامي را بي‌پاسخ نمی‌گذاریم. ولی وقتی قطعنامه تصویب شد، نفس هیچکس در نیامد. نمایندة «زرچوبه و حنا» در سازمان ملل اعلام فرمودند، «وجاهت قانونی ندارد»! نه تنها بازاری جماعت قانون شناس است، که محمد جواد ظریف وجاهت «قانون» را هم تعیین می‌کند. ولی پس از تصویب قطعنامه، به ویژه رهبر مزدوران آمریکا در ایران، علی خامنه‌ای، مانند موش به سوراخ حزب‌الله پناه برد و «وا اسلاما وا حزب‌الله‌کنان» توسری‌ای را که از شورای امنیت دریافت کرده بود به روضه‌خوانی برای مبارزان مسلمان در لبنان تبدیل کرد. سپس کیهان، مباشر آمریکا در ایران، سعی کرد غلط‌های زیادی آصفی را جمع و جور کند. و به همین دلیل هم در قطعنامه موفق به کشف «فعل ضعیف» شد! که به ادعای کیهان به هيچ وجه «نشاني از تحكم و اقتدار در خود ندارد». و اين فعل دقيقاً «درخواست از روي نياز و احتياج» معنا مي‌دهد، یعنی شورای امنیت از روی نیاز و احتیاج، با گریه و التماس یک قطعنامه تصویب کرده که به دستاربندان مزدور آمریکا در ایران حالی کند تا 31 اوت مهلت دارند که از خوش‌رقصی برای اربابان غربی خود دست بردارند! اینکه شورای امنیت از روی نیاز و احتیاج قطعنامه تصویب کند حتما در منطق روضه‌خوان‌ها می‌گنجد. چرا که اینان اصولاً اهل گدائی و تکدی‌اند و در هر حال محتاج! و هیچ فرصتی را برای مهمل‌گوئی و روضه‌خوانی از دست نمی‌دهند و در پی هر روضه و نوحه، حق و حسابی هم دریافت می‌کنند.

ولی روضه خوان‌های ایران به دستاربندان محدود نمی‌شوند. به محض انتشار خبر قتل یک زندانی در اوین، جناح روضه‌خوانان «بدون دستار» بسیج شده، از مرگ محمدی به لبنان گریز زدند و رسانه‌ها را در داخل و خارج به انحصار خویش در آوردند. ابتدا مصطفی معين، مصطفی تاج‌زاده و علی شكوري‌راد، به همراه تعدادی از اعضای شورای مركزی سازمان ادوار «تحكيم وحدت حوزه و دانشگاه» در منزل علي‌اكبر موسوی خوئینی‌ها، ‌جمع شده اعلام کردند:

«در برابر مرگ يك انسان در زندان [...] نمي‌توان سكوت كرد. بايد انتقادات خود را مطرح كرد، نمي‌توان به راحتی از كنار مرگ يك انسان گذشت.» و معين هم در پاسخ به وی گفت: «اين مسائل مهم است، اما همزمانی آن با حوادث لبنان و مسائل داخلی كشور شرايط ويژه‌ای ايجاد كرده است»


در این جلسه نانی هم به مصطفی معین قرض داده شد، و سخنگوی سازمان دانش‌آموختگان ايران وی را در «محوريت جبهه‌ای به نام دموكراسي‌خواهی و حقوق بشر» قرار داد! و همسر خوئینی‌‌ها هم یاد آور شد که وضع جسمانی «مهندس» خوب نیست و سر مبارک‌شان درد می‌کند! اینکه اهالی اسلام عشق مدرک و تیتر دانشگاهی دارند و یک زن، ‌بجای نام همسرش از «عنوان» دانشگاهی‌ وی استفاده می‌کند، پدیده نوینی نیست. محسن رضایی و الله کرم هم یکی یک دکترا گرفته‌اند که کمبودهای غیرقابل جبران را حداقل در صفحات روزنامه‌ها برای‌شان جبران کنند. ولی چه می‌توان کرد از قدیم گفته‌اند، «ملاشدن چه آسان،‌ آدم شدن چه مشکل». نمونه‌اش سخنان گهربار محسن آرمین، نوچة بهزاد نبوی است.

محسن آرمین، سخنگوی سازمان شکنجه‌گران و بمب گذاران «دموکرات ـ مسلمان» پس از مرگ محمدی و جنگ لبنان ناگهان از فاشیسم به دموکراسی گرایش پیدا کرد. و ضمن ارائة صورت حساب قتل زهرا کاظمی، واژه نوین «ناعادلانه» را نیز به فرهنگستان زبان فارسی تقدیم کرد. آرمین که بسیاری از زندانیان کنونی زندان اوین به خوبی از سوابق «دموکراتیکش» آگاهند، و از همکاران محسن رضائی و دیگر اوباش خرابکار به شمار می‌رود، شیره را خورد و گفت شیرین است. یعنی ابراز داشت «مسولیت مرگ محمدی از مسولیت مسئولان زندان نمی‌کاهد»! ظاهراً کسانی مدعی شده بودند که قتل محمدی از مسولیت مسئولان زندان می‌کاهد، و نوچة بهزاد نبوی به آنان فهماند که چنین نیست! سخنگوي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي به دنبال تأکید بر مسئولیت، مسولان یک شاهکار دیگر هم تقدیم مردم همیشه در صحنه کرد،‌ و می‌گوید
« بازداشت، نگهداري،‌‏ محاكمه و زنداني كردن زندانياني كه به اتهامات سياسي گرفتار شده‌‏اند، چنان ناعادلانه است كه امروز اعتصاب غذا در زندان‌‏هاي ايران به اقدامي عادي تبديل شده است.»

این نخستین بار است که کسی ادعا می کند زندانیان را بازداشت و زندانی می‌کنند! یعنی روضه‌خوان‌ها یک عده زندانی را به اتهام سیاسی بازداشت می‌کنند! پس در داخل زندان یک عده زندانی وجود دارند که پس از زندانی شدن بازداشت و باز هم زندانی می‌شوند! اینکه استعمار در ایران به پست‌ترین و بی‌مایه‌ترین افراد روی می‌آورد تا اعمال سیاست کند، تازگی ندارد، از میرزای شیرازی تا به امروز، استعمار در زباله‌های جامعة ایران بهترین و وفادارترین خدمه را یافته. ولی هیچیک تا حد «نخبگان» حکومت دستاربندان سفاک، سفیه و بی‌مایه نبوده‌اند. از روح الله خمینی تا سردار سازندگی و احمدی نژاد و از قطب زاده،‌ رجائی و بنی‌صدر تا میر حسین موسوی و خاتمی، یک طیف گسترده از بلاهت،کم سوادی و جهالت تمامی هرم قدرت در ایران را در بر گرفته.

کسی که به زبان مادریش قادر به ردیف کردن چند جملة صحیح نیست، سخنگوی یک سازمان به اصطلاح سیاسی هم شده. محسن آرمین، که مانند دیگر فعلة استعمار، یک عنوان مهندسی هم یدک می‌کشد، در حد یک دانش آموز دبستانی از دستور زبان فارسی شناخت ندارد. به همین دلیل پس از افاضات فوق، مدعی می‌شود که مرگ محمدی «وضعیت کشور را تشدید» می‌کند، ولی در این حد درک و سواد ندارد که بگوید چه «وضعیتی» را تشدید می‌کند. ظاهراً این جناب هم در مکتب استاد سروش تحصیل علم کرده‌اند که اینچنین به درافشانی مشغول شده و نمی‌داند که سخنان گهربارش باعث خنده خوانندگان می‌شود. و به احتمال زیاد دلیل این پریشانگوئی‌ها این است که آرمین نگران «کشف حقیقت» است و در گفتگو با خبرنگار ایلنا به حق و حقوق خانوادة محمدی برای «کشف حقیقت» اشاره می‌کند، چرا که فاشیست‌ها با «واقعیات» کاری ندارند، مهم همان «حقیقت» خودشان است!
«محسن آرمين در گفتگو با ايلنا تصريح كرد: خانوادة اكبر محمدي اين حق را دارند براي كشف حقيقت و علت فوت از پزشكان معتمد داخلي و خارجي استفاده كنند.»

و البته آرمین کاری ندارد که خانوادة محمدی امکان دارند که از پزشکان معتمد خارجی تقاضای کشف «حقیقت» کنند یا نه. مهم امکانات واقعی خانواده محمدی نیست، مهم این است که «حقیقتی» یافت شود که کارساز دارودسته بهزاد نبوی و سردارسازندگی شود. و اینان بتواند پیرامون این «حقیقت» آشوب به راه انداخته به بحران دامن زنند.

و برای دامن زدن به بحران چه موهبتی بالاتر از جنگ؟ جنگی که مرگ به همراه دارد و مرگی که فاشیسم از آن تغذیه می‌کند. سازمان‌های فاشیستی امثال مجاهدین انقلاب اسلامی سال‌ها و سال‌ها به برکت جنگ به کشتار و سرکوب مشغول بوده‌اند و امروز نیز که اربابان به کمک اسرائیل این فرصت را فراهم آورده‌اند، آرمین و شرکاء با همة حماقت، از اهمیت آن آگاهند به همین دلیل از مرگ محمدی، آرمین ناگهان سر از لبنان در آوده با سخنان نامفهوم، جنگی هم در دستورزبان فارسی به راه می اندازد و :

«از مقاومت سلحشورانة حزب‌الله در دفاع از كيان و استقلال در تماميت ارضي لبنان دفاع مي‌‏كند»

و این بار هم نمی‌توان مشخص کرد که ساختار دستوری عبارت «در دفاع از كيان و استقلال در تماميت ارضي لبنان» از قواعد دستوری کدام «زبان» پیروی می‌کند؟ فروید، و پس از او زبان شناسان، بر جلوة بیماری‌های روانی در کلام تأکید دارند. ظاهراً تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان باعث روانپریشی سخنگوی سازمان مجاهدین شده که زبان فارسی را اینچنین مورد تهاجم قرار داده است!

سه‌شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۵


«شام آخر» کرکس‌ها!
...
عدم پذیرش رایس، وزیر امور خارجه ایالات متحد، در بیروت، تصویب قطعنامة شورای امنیت بر علیه ایران، حضور وزیر امور خارجة فرانسه در لبنان و اظهارات هانری کیسینجر در واشنگتن پست مورخ 31 ژوئیه، ثابت می‌کند که سیاست استعماری «جغرافیای سیاسی شیعه» در منطقه شکست خورده و آمریکا ناچار شده به سیاست دیگری روی آورد.

قرار بود طی نشست سنت پترزبورگ، تعلیق غنی‌سازی اورانیوم در ایران ـ که روسیه خواستار آن است و نه آمریکا ـ مطرح شود. ولی به دلیل عدم توافق با روسیه، غرب با هدف یک رویاروئی همه جانبه، لبنان را در خط مقدم قرار داد. تهاجم ارتش اسرائیل به لبنان، مفری بود برای آمریکا و هم‌پیمانانش، تا مرکز بحران را از ایران به لبنان منتقل سازند. احضار لاریجانی به حضور سولانا، جلاد صربستان، نیز در همین راستا بود. قرار بود مزدوران ناتو در ایران شرایط یک جنگ مطلوب را در لبنان و سپس در منطقه فراهم آورده، و از منافع آن نیز بهره‌مند شوند. اخبار حاکی از واکنش‌های فرضی سوریه و ایران به حملات اسرائیل ـ که در رسانه‌های صهیونیسم بین‌الملل نیز منتشر شد ـ نیز از همینجا ریشه می‌گرفت. ظواهر امر حاکی از آن بود که با حملة نظامی به لبنان، پولاریزاسیون حول محور «مرگ بر اسرائیل» جان تازه‌ای در کالبد مزدوران آمریکا در ایران خواهد دمید. کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌های آمریکا، به تکرار مهملات خمینی در اوایل براندازی 57 مشغول شد، و اطلاعات، ارگان صهیونیست‌های انگلیس به مدح و ثنای مبارزة مسلمانان نشست، شرق، ارگان «تحجر ـ توحش» آمریکا نیز، بلافاصله طرح استعماری «جغرافیای سیاسی شیعه»‌ را مطرح کرد. ولی در این گیرودار یک نکتة اساسی پنهان ماند، و آن این بود که یک سکه همیشه دو رو دارد. و اگر آمریکا و شرکایش قصد بهره‌برداری از تهاجم نظامی به لبنان را دارند، تا حکومت مزدوران خود در ایران را تقویت کنند، چین و به ویژه روسیه و هند نیز تماشاگر صحنه نخواهند بود. گواه این امر، سخنان فرماندة نیروهای مسلح ایران دال بر عدم دخالت نظامی در لبنان، حضور ناوگان‌های جنگی روسیه و هند در سواحل لبنان، ‌ و جنگی است که هر روز بیش از روز پیش از کنترل ناتو و مزدورانش در منطقه خارج می‌شود.

تنها به دنبال شکست آمریکا و هم پیمانانش در گسترش جنگ به ایران و سوریه بود که در 8 امرداد ماه سالجاری، شورای امنیت ناچار شد، قطعنامه‌ای را تصویب کند که در واقع خواست‌های روسیه را بازتاب می‌دهد. در این قطعنامه از ایران خواسته شده به غنی‌سازی پایان دهد،‌ و همزمان با قطعی شدن همین قطعنامه بود که مزدوران آمریکا در ایران، با قتل یک زندانی سیاسی، فرصت دیگری جهت تجدید قوا برای شبه اصلاح‌طلبان مزدور در داخل و خارج فراهم آودند.

همزمان با هیاهو پیرامون قتل یک زندانی، شبه اصلاح طلبان مزدور غرب نیز در حسینیة ارشاد، کانون توطئه استعمار گرد آمدند. از ابراهیم یزدی جنایتکار، تا پاسدار باقی، از سحابی، شریک بازاری جنایات تا الهة کولائی ـ که دریای خزر را ارث پدرش شمرده و وظیفه‌اش مخالفت با هر نوع همکاری‌ در این منطقه بوده ـ از جانیان مجاهدین انقلاب اسلامی تا قلم به مزد‌های داخلی و خارجی همگی در این مکان «معروف» حضور یافتند تا از نمد جنایات اسرائیل در لبنان، کلاهی نیز برای حاکمیت اسلامی دست و پا کنند.

ولی از همه مهم‌تر حضور یوشکا فیشر در تهران بود. رئیس سابق سبزهای آلمان که از صهیونیست‌های به‌ نام و «نستوه» جهان است، و در دورة وزارت خود مستقیماً از آمریکا دستور می‌گرفت، امروز، البته به دعوت خادمانش در مجمع تشخیص مصلحت، سرآسیمه وارد تهران شده تا از حق و حقوق دستیابی ایران به انرژی هسته‌ای «دفاع» کند! یوشکا فیشر همان کسی است که نشست رسوای برلن را به راه انداخت، تا اراذل و اوباش مادرزاد، و مشتی خرده‌پای کم‌سواد و «فرهیخته» را به عنوان «آزادیخواه» به ملت ایران حقنه کند. آنزمان، فریاد لعن و نفرین بر علیه فیشر از سوی مزدوران غرب در رسانة کیهان برخاسته بود. ولی امروز شریعتمداری خفقان گرفته و دکان نعل وارونه را تعطیل کرده. چرا که طرح استعماری «جغرافیای سیاسی شیعه» از سوی طراحان اصلی به زیر سئوال رفته.

دیروز، هانری کیسینجر، ناچار شد به طور رسمی طرح اربابانش را پس بگیرد! کیسینجر که مانند برژینسکی، عمری را در راه جنگ افروزی در خدمت برتری طلبان سفیدپوست سپری کرده، دیروز، 31 ژوئیه در واشنگتن پست، ارگان رسمی حاکمیت آمریکا، اعلام کرد، رویای حکومت امپراطوری مذهبی ایران نمی‌تواند تحقق یابد! وی افزود، «ایران از رهگذر دستیابی به سلاح اتمی می‌کوشد به حکومتی مدرن تبدیل شود ولی افراط‌گرائی مذهبی مانع از این مدرنیزاسیون است.» و سرانجام هانری کیسینجر مراسم دفن افراط‌گرائی مذهبی را برگزار کرده گفت: «افراط‌گرائی مذهبی قرن‌ها مانع تجدد مسلمانان خاورمیانه شده.» هر چند نظریه‌پرداز جنگ‌پرستان دست از دستار آلودة اسلام نکشیده و هنوز «اسلامی سازگار با نظم جهانی» می‌طلبد، ولی همین امر که آمریکا ناچار شد در شورای امنیت، در مقابل خواست‌های روسیه سر تعظیم فرود آورد، نشانگر این است که شاخه سیاسی استعمار که همزمان حکومت تهران، حزب الله، حکومت اسرائیل و شیعیان عراق را تغذیه می‌کند، تضعیف شده! ملاقات متکی با وزیر امور خارجة فرانسه در بیروت را در این راستا می‌توان ارزیابی کرد. فرانسه همیشه عامل اجرای شاخة دوم سیاست آمریکا است. هنگامی که سیاست مبتنی بر شاخه اول شکست می‌خورد،‌ فرانسه، به عنوان حامی «صلح و آزادی»، وارد صحنة سیاست جهانی می‌شود.

در این راستا، محفل نوبل، کرکس‌های اصلاح طلب،‌ جلادان دیروز و آزادیخواهان امروز، فدائیان راه استعمار در داخل و خارج، بر پا کنندگان «کاروان استعمار»، و به ویژه قاتلان اکبر محمدی بدانند که آب در هاون می‌کوبند. ملت ایران دیگر فریب نخواهد خورد. اگر اربابان حکومت ایران ناچار به نفی طرح «جغرافیای سیاسی شیعه» شده‌اند، توطئه برای بر پا کردن آشوب و براندازی نوین بی‌نتیجه خواهد ماند، جهت امتداد دادن به حاکمیت محافل استعمار، دیگر هیچکس به خیابان‌ها نخواهد آمد.

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵


به یاد مصطفی‌رحیمی
...
امروز، نهم امرداد ماه 85، سالگرد درگذشت مصطفی رحیمی است. کسی که از او به عنوان وجدان بیدار روشنفکری در ایران یاد می‌شود؛ تنها روشنفکر ایران که هرگز پای به درون دایرة قدرت ننهاد و مداح هیچ حکومتی نشد. در بهار سال 1348، هنگامی که تانک‌های ارتش سرخ برای دفاع از استالینیسم خیابان‌های شهر پراگ را به اشغال خود در آوردند، مصطفی رحیمی مقالة «بهار پراگ» را در ماهنامه «جهان نو»‌منتشرکرد،‌ و در این راه از وراجی‌های کلیشه‌ای حزب توده، چپ پادگانی و چپ‌نمایان «راه‌حسین» نهراسید. اینگونه بود که در سال 57، هنگامی که مزدوران داخلی و برون‌مرزی استعمار، همراه با سوداگران بازار و دین فروشان حوزه، رهائی ملت ایران را در زنجیر اسلام خواستار شدند، هنگامی که بنی‌صدرها، قطب زاده‌ها و هاشمی‌ها، آمادة چپاول اموال ملی ایرانیان می‌شدند، مصطفی رحیمی تنها کسی بود که رسماً با شعار اسارت‌بار «جمهوری اسلامی» مخالفت کرد و در مقاله معروف «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟»، که در 25 دی‌ماه در روزنامة آیندگان منتشر شد، به تضاد بنیادین دین و جمهور اشاره کرد.

از آنروز، تا روزی که محمولة استعمار در فرودگاه مهرآباد «تخلیه» شد، ملت فرصتی برای اندیشیدن نیافت. مزدوران شورای «انقلاب»، که امروز بازماندگان‌شان مدعی «آزادیخواهی» شده‌اند ـ «جبهة ملی» سوداگران استعمار، «نهضت مبارزه با آزادی»، چپ استالینیستی و پادگانی، و طمع‌کاران حرفه‌ای ـ دست در دست خام‌اندیشان به پیشواز محمولة مرگ شتافتند، تا قریب سه دهه ایران را در مرداب توحش ادیان ابراهیمی فرو افکنند.

امروز، بیش از هر روز فقدان رحیمی‌ها در فضای سیاسی ایران احساس می‌شود. امروز که صدای ملت ایران در هیاهوی رسانه‌های استعمار اینچنین به سکوت کشانده شده؛ امروز که محفل نوبل و کنگرة آمریکا، «آزادیخواه» و «روشنفکر» برای ملت ایران تعیین می‌کنند. امروز شعلة وجود رحیمی‌ها خاموش است، و به شور و شوق آزادیخواهی دیگر امیدی نیست. امروز، در ایران،‌ جای مصطفی رحیمی، بیش از همیشه خالیست.

مصطفی رحیمی متولد 1305 شمسی، تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در نائین و اصفهان به پایان رساند. در سال 1324، پای به دانشکدة حقوق دانشگاه تهران گذارد و پس از گذراندن دورة لیسانس در رشته قضائی، دورة دکترای حقوق را در پاریس طی کرد. مصطفی رحیمی در بازگشت به میهن به کار قضاوت و مشاورت در ادارة حقوقی وزارت دادگستری پرداخت، ولی پس از آنکه به دلیل انتشار مقالة «روشنفکران ایران محکومند» ممنوع‌القلم شد، فعالیت‌هایش را به وکالت دعاوی محدود نمود.

مصطفی رحیمی از حامیان جریان معروف به «وکلای پیشرو» بود، و به ویژه زمانی که فعالان این جریان طی اعلامیه تیرماه 1356، مبارزه جهت اجرای قانون اساسی و متمم آنرا آشکارا اعلام کردند، از آنان حمایت کرد و در تشکیل «جمعیت حقوقدانان ایران»، در مهرماه همانسال، به عنوان عضو مؤسس شرکت کرد.

پس از غائلة 22 بهمن، مصطفی رحیمی در یورش ماموران ساواک به یک گرد همآئی «شب شعر» به زندان اوین برده شد. جرمش هرگز مشخص نشد! شاید جرم وی این بود که در نوشته‌هایش با جمهوری اسلامی مخالفت کرده بود! در شرافت سیاسی مصطفی رحیمی همین بس که در تمام مدتی که در زندان بود، هیچیک از کارگزاران استعمار، نه فلاسفة پسامدرن، نه کاخ‌سفید، نه انجمن قلم، و نه «آزادیخواهان» اوپوزیسیون ایران، نگران وضعیت جسمانی و روحی او در زندان اوین نشدند! در شرافت سیاسی مصطفی رحیمی همین بس که در تمامی مدتی که در زندان بود، نه مصاحبه کرد، نه اعتصاب غذا کرد و نه رسانه‌های مزدور استعمار، از بیماری علاج‌ناپذیر وی خبر دادند. چرا که، مصطفی رحیمی را استعمار به زندان فرستاده بود. و امروز نیز، در شرافت سیاسی مصطفی رحیمی همین بس، که هیچیک از «نخبگان و فرهیختگان» استعمار نتوانستند با پیام‌های مزورانة خود، روز نهم امرداد ماه 1381، سالروز مرگ رحیمی را بیالایند. یادش گرامی باد.

یکشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۵


آینة استعمار
...
مثلی فارسی می‌گوید، تغاری بشکند ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه لیسان. تغار مزبور لبنان است که مورد تهاجم وحشیانة اسرائیل قرار گرفته و از برکت توحش مزدوران صهیونیسم، در هفته اول این نمونه بارز بربریت، پنتاگون 6 میلیارد دلار اسلحه به عربستان سعودی فروخت! در واقع 6 میلیارد دلار از سپرده‌های ارزی عربستان به حساب کفتاران پنتاگون واریز شد، تا بعداً اسقاطی‌های ارتش عدالت‌پرور آمریکا در عراق و افغانستان به عربستان سعودی تحویل داده شود! ولی دیگران نیز در این کاسه لیسی سهمی دارند. و اگر اعلام نمی‌شود که شرکای آمریکا در منطقه چند میلیارد دلار از ذخیره‌های ارزی کشورهای نفتخیز برداشت کرده‌اند، به این دلیل است که ظاهراً همگی از جمله مخالف سرسخت تهاجم اسرائیل به لبنان‌اند! و البته تنها گروهی که می‌تواند آشکارا از این تهاجم به شادی و پایکوبی بپردازد، ردة آخر کاسه لیسان، یعنی حکومت ایران، مزدور پنهان آمریکا در منطقه است که در سیاست‌های نوین استعماری باید نقش اسرائیل را به عهده گرفته ـ البته در ابعاد بسیار وسیع «جغرافیای شیعه»‌ ـ و حافظ منافع غرب در منطقه شود. گویا مزدوران پنهان، به دنبال نقش نوینی که استعمار به آنان واگذار کرده، تقاضای به رسمیت شناخته شدن از سوی ارباب را هم دارند. و اینجاست که «شرق آن لاین» اینچنین به تب و تاب افتاده!

محمد قوچانی ـ که از سینه چاک‌های سردار اکبر است ـ امروز در سرمقالة «شرق» همة لاطائلات
«اسلامی ـ استعماری» را سر هم کرد،‌ تا از یک سو طرح‌های استعماری ارباب، شامل جغرافیای سیاسی شیعه را مطرح کند، و از سوی دیگر همزمان از ارباب تقاضائی عاجزانه جهت مذاکره صورت دهد! سر‌مقاله با یاوه‌گوئی‌های موسی‌صدر در سال 1969 آغاز می‌شود، و با مهملات همان موسی صدر هم پایان می‌گیرد. موسی صدر، که با همسر خاتمی نسبتی فامیلی دارد، مانند سیدضیای خائن، پس از مصرف، به لبنان ارسال شد، و در اینکشور هم ناپدید شد، تا امروز توسط ارگان سیا در ایران به «امام غایب» تبدیل شود! همان کشور لبنان، که امروز دیگر همه نیک می‌دانند، زباله‌دان سیاست‌های استعماری در منطقه است. فرانسه، انگلیس و آمریکا، همزمان با حمایت از افراطیون مسیحی در لبنان، از افراطیون مسلمان اینکشور هم حمایت می‌کنند، تا تنور بحران و جنگ گرم بماند. سازمان امل، فالانژهای لبنان، مارونی‌ها و اخیراً حزب‌الله،‌ تحت نظارت عالیه استعمار غرب فعالیت می‌کنند. امام «شرق‌آن‌لاین» در سال 1969، یک خصوصیت لبنانی در اجدادش کشف کرده! و آن آوارگی و دربدری است!

«من در اجدادمان يك خصوصيت لبنانى يافته‌ام كه همان مهاجرت به صورتى عجيب و غريب است. من دو نسل متوالى را در اين خاندان نديده‌ام كه در يك سرزمين زندگى كرده باشند.»


این که اجداد موسی‌صدر چه کسانی بوده‌اند، نیازی به توضیح ندارد، چون در جهان استعمار مزدوری، پیشه‌ای است موروثی! و موسی صدر، مانند اجدادش به دستور اربابان از این‌ دیار به آن دیار در حرکت بوده، و اگر دو نسل متوالی از اجداد صدر در یک سرزمین زندگی نکرده‌اند، این خصوصیت خاندان صدر نیست، اطاعت از ارباب را نشان می‌دهد.

پس از ذکر «افتخارات» دربدری، محمد قوچانی، به ستایش و تحسین مقاومت بی‌نظیر حزب‌الله می‌پردازد و آنرا برتر از مقاومت «جمال عبدالناصر» می‌نامد. البته در این گیرودار فراموش می‌کند که ناصر نیز برخاسته از همان سیاست‌های استعماری در منطقه بوده، و اگر قوچانی به دلایل فراوان از این امر بی‌اطلاع است، خوانندگان چنین مطالبی نه ابله‌اند، نه مزدورو، و نه حقوق بگیر جنگ‌پرستان پنتاگون! سر مقاله نویس شرق، به شیوة خمینی منفور، ‌از طولانی شدن جنگ ابراز رضایت می‌کند! چرا که جنگ نیز مانند شورش‌ها ابزاری است برای تقویت استبداد و سرکوب آزادیخواهان:

«هرچه زمان سپرى مى‌شود و ويرانگرى اسرائيل بيشتر مى‌شود هر دو عنصر مشروعيت و محبوبيت جنبش حزب‌الله بالاتر مى‌رود.»

در واقع هر چه زمان بگذرد، هم در اسرائیل و هم در لبنان، نیروهای افراطی نیرومند‌تر شده، عرصه برآزادیخواهان تنگ‌تر خواهد ‌شد. و این هدف واقعی پنتاگون و شرکایش در منطقه است. خاورمیانه و خاورنزدیک باید در بحران مداوم و مرز شورش قرار گیرند تا فرسایش نیروهای ضد استبداد میسر شود و مزدوران استعمار بتوانند از ادامة جنگ ابراز رضایت کنند، چرا که تداوم جنگ در لبنان و مقاومت حزب‌الله ـ که هر روز به کمک امدادهای غیبی به سلاح جدیدتری مسلح می‌شود! ـ کسب وجهه برای حکومت مزدور ایران است که بتواند، مانند اسرائیل، به تهدیدی برای کشورهای عرب و سنی مذهب تبدیل شود. چرا که تضعیف اسرائیل باید به نحوی جبران شود تا منافع استعمار در منطقه افزایش یابد و نقش اسرائیل را، تنها بدیل مسلمانش، یعنی حکومت اسلامی ایران عهده‌دار شود. از طریق اسرائیل، آمریکا در حال گشودن راهی برای ابراز وجود مزدوران شیعی مذهب خود در منطقه است. و دلیل دست افشانی کرکس‌ها در «شرق» نیز همین است که پنداشته‌اند از مدیترانه تا خلیج‌فارس را در اختیار خواهند گرفت و به موازات اخوان‌المسلمین، طالبان،‌ القاعده و دیگر مزدوران استعمارکه در کشورهای سنی منافع غرب را تأمین می‌کنند، اینان نیز منافع اربابان خود را در «منطقه شیعه نشین» حفظ می‌کنند. به پندار مزدوران آمریکا، تمام شیعیان منطقه در ایران، و البته به گفته «شرق» آذربایجان ایران! عراق، عربستان، یمن، پاکستان از جنبش شیعه دفاع می‌شود! به عبارت دیگر، سیاست استعمار در منطقه تحمیل مرزهای نوین به منظور تحمیل جنگ‌های نوین است و همین امر سرمقاله نویس ارگان «تحجر ـ توحش» در ایران را این چنین به وجد آورده!

«به اين ترتيب شيعيان مى‌توانند مسير طلايى مديترانه تا خليج فارس را بدون هيچ مانعى طى كنند و ذخاير فراوان نفت و گاز و سواحل و مزارع و ... را در اختيار بگيرند. در اين جغرافياى شيعى [...](ايران) (آذربايجان ايران) (عراق و لبنان) (پاكستان) از جنبش شيعه دفاع مى‌شود. ميان شمال و جنوب خاورميانه و ميان تركان آسياى ميانه و آسياى صغير و عربان آسياى غربى و شمال آفريقا مرزبندى مى‌شود.»

اگر فاجعه تحمیل حکومت اسلامی به ایران را در نظر بگیریم، متوجه می‌شویم که چه فاجعه عظیمی در انتظار دیگر کشورهای منطقه است. اگر فاجعة عراق و افغانستان را نیز به حکومت دستاربندان مزدور آمریکا بیفزائیم می‌بینیم که از زمان تحمیل حکومت اسلامی به ایران، این فاجعه در ابعاد گسترده‌تر در افغانستان و عراق بر ملت‌ها تحمیل شده. و هر چه «جغرافیای استعماری شیعه» ‌وسعت یابد، بعد فاجعه گسترده‌تر خواهد شد. فاجعه‌ای که هم اکنون در عراق، در همگامی کامل میان مقتدی صدر، سیستانی، حکیم و القاعده با اشغالگران ایجاد شده است. و راهگشای درگیری میان شیعه و سنی در ابعاد منطقه‌ای خواهد بود، و دلیل رضایت سر مقاله نویس شرق نیز همین جنگ موعود است:

«در اين ميان شاهان محافظه‌كار و افسران سابقاً راديكال عرب [...] حتى از برگزارى اجلاس سران عرب خوددارى كرده‌اند و [...] به اسرائيل چراغ سبز نشان داده‌اند تا بدون درگير شدن با مناطق سنى نشين و مسيحى نشين لبنان و بيروت شيعيان را از صحنه خاورميانه حذف كنند.»


در تداوم نعل وارونه زدن و اعلام نیت «حذف شیعیان»، قوچانی ادعا می‌کند «ايران به عنوان وطن دوم شيعيان لبنان نقشى تاريخى دارد.» و به این ترتیب یک گام دیگر در تائید جنگ‌افروزی استعمار برداشته نوک حمله را متوجه اعراب می‌کند که «بارها در مجادلات اخير سعى كردند پيكان حمله به بنيادگرائى را متوجه شيعيان كنند و چهره افرادى مانند سيد مقتدی صدر را در عراق برجسته كنند.» ظاهراً خوانندة این لاطائلات باید بپذیرد که اعراب «استقلال» دارند و هرگونه مایل باشند، از نظر سیاسی جهت‌گیری هم می‌کنند! چرا که قوچانی‌ها، تنها در تداوم چنین مهملاتی است که می‌توانند همین «استقلال» دروغین را نه برای دولت ایران که برای دستاربندان مزدور در ایران نیز قائل شوند.

«رهبران شيعيان ايران و عراق در برابر موج ترورهاى بنيادگرايان سنى مذهب در عراق دعوت به خويشتندارى كنند و با جدا كردن حساب عامه اهل سنت از خواص بنيادگراى ايشان چهره‌اى صلح طلب از شيعيان ارائه كنند»


با تکیه بر همین داربست گزافه و مهمل است که سردبیر «شرق» ناگهان به ستایش شیعیان و جغرافیای سیاسی شیعه می‌پردازد. چرا که به پندار اهالی «شرق»، ‌و برخلاف تروریست‌های سنی، شیعیان «مظاهر مدرنیته» را پذیرفته‌اند! و البته منظور خادمان برژینسکی در ایران، از «مظاهر «مدرنیته، مظاهر زندگی مدرن است که هیچگونه رتباطی با جنبش «مدرنیته» ندارد. چرا که اگر «مدرنیته‌» در کار بود، اصولاً سخنی از مذهب به میان نمی‌آمد! ولی این نکتة پیش پا افتاده را قلم به مزد‌های شرق،‌ کیهان و اطلاعات نمی‌شناسند. در ذهن علیل اینان «مدرنیته» همان «مدرنیسم» است و به همین دلیل تلویزیون می‌شود مظهر مدرنیته، و حکومت عصر حجر ایران مظهر نوگرائی مذهبی خوانده می‌شود! سردبیر شرق از «نوگرائی‌دینی»‌ نزد شیعیان تمامی نتایج مطلوب استعمار غرب را نیز در ارتباط با «نوگرائی دینی» استنتاج می‌کند. آزادی زنان، احزاب، مبارزه پارلمانی و... همه و همه در ایران وجود دارد، و ملت ایران متوجه وجود آن نشده! شرایط برشمرده توسط سردبیر «رسانة برژینسکی» در ایران همان دموکراسی‌ای است که خانم ‌عبادی منادی آن شده. دموکراسی‌ای که با اسلام هم «تضادی» ندارد، چرا که اصولاً دموکراسی‌ای کار نیست که با دینی در تضاد باشد! ولی کارگزاران استعمار غرب در ایران و محفل نوبل، «نوگرائی دینی» را دموکراتیک دیده‌اند!

« براساس همين نوگرايى دينى است كه شيعيان برخلاف شبكة القاعده و حكومت طالبان مظاهر مدرنيته (اعم از تلويزيون، تحزب، مبارزه پارلمانى، روزنامه و...) را پذيرفته‌اند و زنان در جنبش آنان حضورى فعال دارند»


و به زعم «شرق نشینان»، بر اساس همین «نوگرائی»، ارتش اسرائیل از جنوب لبنان عقب نشینی کرده، بر اساس همین «نوگرائی» شیخ نصرالله، «رهبر هوشمند» حزب‌الله در نطق دیروز خود نشان داده که با بن لادن قابل مقایسه نیست،‌ و بر اساس همین «نوگرائی» سران جهان عرب و جهان غرب باید ایران را به عنوان «طرف مذاکره» بپذیرند! البته روی سخن سرمقاله نویس شرق با جهان غرب همان اربابان آمریکائی است که از برملا کردن رابطة خود با دستاربندان در ایران، همچنان که با بن لادن، شرم فراوان دارند و حداقل تا به امروز، وقاحت کافی برای مذاکرة مستقیم با مزدوران روضه خوان خود را نیافته‌اند. ولی از آنجا که گدائی شیوه رایج دستاربندان است، «شرق نشینان» هم پس از مدح و ثنای طرح استعمار، یعنی «جغرافیای سیاسی شیعه» به عنوان دستمزد مداحی، خواهان «مذاکره» شده‌اند، البته نه اینکه قصد بهره‌برداری داشته باشند، نه! نیت‌اشان خیر است! هدفشان ارائه طرح صلح ایرانی است!

و براساس همين [...] است كه ارتش اسرائيل ديروز عملاً از جنوب لبنان عقب نشينى كرد [...] و ديروز [...] سيدحسن نصرالله در نطق خود نشان داد كه به هيچ وجه با اسامه بن لادن قابل مقايسه نيست و شيعيان با طالبان قابل مقايسه نيستند [...] و اين واقعيتى است كه سران جهان عرب و جهان غرب بايد درك كنند. [...] ايران به عنوان مدرن ترين دولت شيعه جهان نقش اساسى دارد. اكنون زمان آن است كه ايران ابتكار عمل را به دست گيرد و [...] طرحى براى حل منازعات خاورميانه ارائه كند. تاكنون همه ابتكارات صلح خاورميانه غربى يا عربى بوده اند. اكنون نوبت يك طرح صلح ايرانى است»


کسانی که در راستای سیاست جنگ افروزی استعمار به حکومت رسیده‌اند، اکنون طرح صلح هم ارائه می‌دهند! و مسلم است که این طرح همان طرح آمریکا برای منطقه است، یعنی طرح فراهم آوردن شرایط لازم، جهت برافروختن شعله‌های جنگی به مراتب وسیع‌تر از جنگ ایران و عراق، به مراتب وسیع‌تر از تهاجم نظامی غرب به افغانستان و عراق، و به مراتب وسیع‌تر از جنگ اعراب و اسرائیل. اینبار، هدف جنگ‌افروزی میان تمامی طرف‌های درگیر در منطقه است. جنگ میان شیعه و سنی در تمامی سواحل جهان. جنگی که در مرز کشور‌ها متوقف نخواهد ماند. و زمانی که در نظر بگیریم که نه تنها در پاکستان، عربستان و یمن مناطق شیعه وجود دارد، که تعداد مسلمانان در روسیه و هند، به مراتب از جمعیت ایران بیشتر است، ‌متوجة ابعاد فاجعه‌آور این طرح جنگی خواهیم شد. و شرایط لازم برای چنین جنگی را فقط استعمار می‌تواند فراهم آورد، به همین دلیل است که سرمقاله نویس شرق، خاتمی منفور را به عنوان پیشنهاد دهندة «طرح صلح» می‌خواهد! هرچه باشد خاتمی، همواره نقش پادوی استعمار را به نیکی ایفا کرده. بهترین نمونه‌اش هم قتل‌های زنجیره‌ای و ایجاد رعب و وحشت درایران تحت لوای «اصلاح طلبی» بوده!

«اين طرح صلح مى تواند توسط چهره‌هاى غيردولتى ايران پيشنهاد شود و شايد افرادى مانند سيدمحمد خاتمى مناسب‌ترين پيشنهاددهندگان باشند.»


مسلم است که طرح صلح آمریکا در منطقه را فقط فعلة استعمار می‌تواند ارائه دهد! و هم اینان می‌توانند نقش واقعی خود را به عنوان «متحد غرب» بر ملا کنند. چرا که تنها در این صورت است که حکومت دستاربندان مزدور غرب در ایران همچنان می‌تواند بر «نبرد با آمریکا» ادامه داده و در عین حال گوی مزدوری را از شیخک‌های کازینو نشین نیز برباید. قوچانی با تأکید بر اینکه «ایران وطن دوم لبنانی‌هاست»، به دریوزگی از درگاه آمریکا مشغول شده می‌گوید:

«معنا ندارد كه عربستان به عنوان زادگاه بن لادن متحد غرب باشد و ايران به عنوان زادگاه آيت‌الله سيستانى دشمن غرب. ايران وطن دوم لبنانى‌ها است. آمريكايى‌ها بايد بدانند وقتى در لبنان با كسى حرف مى‌زنند در واقع با ايرانى‌ها حرف مى‌زنند.»

و در ادامة تعیین وطن دوم برای لبنانی‌ها، ناگهان خاورمیانه تبدیل به یک موجودیت واحد می‌شود که کارساز غرب است. یعنی یک اتحاد جماهیراسلامی که بتواند شرایط دوران شیرین «جنگ سرد» را برای آمریکا و متحدانش ایجاد کند، بدون آنکه خطرات اتحاد جماهیرشوروی را نیز در بر داشته باشد. چرا که اتحاد جماهیر اسلامی سنی و شیعه، مجموعه‌ای خواهد بود از حکومت‌های سرسپرده غرب، که در رأس کشورهای عقب افتاده و نیازمند کمک‌های غرب در تمامی زمینه‌ها قرار گرفته. مجموعه‌ای گوش به فرمان غرب، برای ایجاد بحران در هند، چین و روسیه. و این شرایط به مراتب از جنگ سرد برای غرب مفیدتر خواهد بود. چرا که در هر نقطه به دلخواه می‌تواند جنگ افروزی کند:

«خاورميانه يك كل به هم پيوسته است. شايد جواب غزه را در بيروت بدهند»

و چون ناگهان خاورمیانه تبدیل به یک مجموعة به هم پیوسته می‌شود، قوچانی با یاد‌آوری «خدمات حکومت» و تکرار مهملات برژینسکی، بر مذاکرة مستقیم با آمریکا پا فشاری می‌کند و در همین گیردار، دوباره «جغرافیای سیاسی شیعیان» علم می‌شود و نظم مجموعة پیوسته در هم می‌ریزد:

«ايران تاكنون براى صلح در عراق و افغانستان خود بهترين رفتار را با آمريكا انجام داده است. و هنگامى كه با ايران بر سر ميز مذاكره مى‌نشينند، در واقع يك پايه اين ميز در تهران و پايه ديگر آن در بيروت قرار دارد [...] پاى اين ميز همه نشسته‌اند از اصلاح طلبان تا اصولگرايان ايرانى و لبنانى. اكنون شيعيان با سربلندى مى‌توانند جغرافياى سياسى خود را در دل خاورميانه عربى و خاورميانه غربى تثبيت كنند.»


قوچانی، برای تحکیم پایه‌های اظهارات بی‌پایه و پوچ خود، به روزنامة صهیونیستی لوموند ـ که رسماً توسط یک شاخه از صنایع نظامی «خریداری» شده ـ و اظهارات سوزان بشارا، استاد ارسالی آمریکا به مراکز علمی فرانسه، متوسل می‌شود. طبق اکتشافات جدید «شرق نشینان»‌، رسانة لوموند، نه تنها «مستقل» است که «روشنفکری» نیز هست! البته استقلال و روشنفکری، در قاموس قلم به مزدهای «تحجر ـ توحش» آمریکا در ایران باید در لوموند هم به چشم آید. و به همین دلیل هم برای نقل قول، به سخنان سوزان بشارا متوسل می‌شود، که خود مقام پادوئی آمریکا در فرانسه را دارد. برای توجیه استعمار، همواره به سخنان پادوهای استعمار باید متوسل شد! این را قلم به مزدهای «شرق»‌ نیک آموخته‌اند، چرا که تنها در کلام استعمار است که مسافرت مزدورانی چون موسی صدر و آوارگی غیر نظامیان در ایران و لبنان می‌تواند در ترادف قرار گیرد:

«وقتى حادثه ۱۱ سپتامبر در ايالات متحده رخ داد روزنامه مستقل و روشنفكرى فرانسه لوموند نوشت امروز همة ما آمريكايى هستيم. اكنون در ايران هم زمان آن است كه بنويسيم: همه ما لبنانى هستيم. همان خصوصيت عجيب و غريب لبنانى كه هرگز دو نسل از يك خانواده در يك سرزمين زندگى نمى‌كنند اكنون در ايرانيان حلول كرده است»

دیروز خمینی منفور، در راستای تامین منافع اربابانش به مدح و ثنای جنگ می‌پرداخت و امروز وارثین مزدورخمینی، به ستایش آوارگی پرداخته‌اند. همان شیوه‌ای که دهه‌هاست با اعزام دانشجو، سرکوب و ارعاب در ایران رایج بوده و با براندازی سال 57 شدت یافته است. همان شیوه‌ای که عرصه را بر قوچانی‌ها و احمدی نژادها می‌گشاید تا از جایگاه روزنامه نگار، ریاست جمهور و ... به خوش‌رقصی برای بیگانگان مشغول شوند. بله آوارگی، به پندار قوچانی««خصوصیت» است، «حلول» می‌کند و در ایرانیان «حلول» کرده، تا امثال قوچانی قلم را به خدمت استعمار در آورند!