شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۸۵


گردو و چراغ جادو!
...

دفتر چهارم مثنوی، از تشنه‌ای حکایت دارد، که بر بالای درخت گردو نشسته بود و به آبی که در پای درخت جاری بود دسترسی نداشت، پس همچنان گردوان در آب می‌افکند. و هر بار، با افتادن گردو در آب، صدائی بر می‌خاست و حبابی بر آب نقش می‌بست، ‌تشنه به طرب می‌آمد. کسی او را گفت چه می‌کنی؟ تا تو از بالای درخت به پائین رسی، گردوها را آب با خود برده! گفت قصدم این نیست که گردوها را از آب بگیرم. می‌خواهم صدای آب را بشنوم، حباب آب را ببینم، چرا که تشنه لبم.

تشنه را خود شغل چه بود در جهان
گرد پای حوض گشتن جاودان
گرد جوز و گرد آب و بانگ آب
همچو حاجی طایف کعبه صواب دفتر چهارم ص. 663

بله، حکایت 28 سال شعار نبرد با آمریکا از سوی مزدوران غرب نیز به حکایت مثنوی ماند. هر بار به بهانة مبارزه با آمریکا بحران و تنشی ایجاد می‌شد، از کشتار و سرکوب پیامد آن، اینان به وجد می‌آمدند، چون تشنه بودند، تشنه شنیدن نام آمریکا! به همچنین است حکایت غربی‌ها و تهدید ایران به جنگ و تحریم! چرا که غربی‌ها هم تشنه‌اند، تشنة جنگ! و هر بار مزدورانشان در ایران، بحرانی به راه می‌اندازند، و برای «مبارزه با امپریالیسم» اعلام آمادگی می‌کنند، هیاهوی «تهدید و تهاجم نظامی»، غربی‌ها را به سماع در می‌آورد! چرا که شنیدن طبل جنگ، کرکسان را خوش آید، که از مردار تغذیه می‌کنند.

امروز در کنفرانس امنیتی مونیخ، عاقبت ولادیمیر پوتین سکوت 10 ساله را شکست و اعلام کرد:

«از آغاز دهه 90، به درخواست آمریکا، ‌روسیه همکاری موشکی و آموزش فناوری‌های موشکی با ایران را متوقف کرد، ولی ایالات متحد و شرکای اروپائی و برخی کشورهای آسیائی به ارسال سلاح‌های موشکی به ایران ادامه دادند[...] برخلاف دیگر کشورها به ویژه کشورهای اروپائی، روسیه به ایران فناوری موشکی صادر نکرده. کشورهای دیگر در این زمینه بسیار فعال بودند و از راه‌های مختلف، فناوری‌های موشکی به ایران صادر می‌کرده‌اند. من، شواهد و مدارک این فعالیت‌های غیرمجاز را، شخصا‌ً در اختیار رئیس جمهور ایالات متحد قرار دادم[...]هم اکنون تجهیزات نظامی و تجهیزات ویژه از ایالات متحد به ایران صادر می‌شود، و صدور قطعات یدکی هواپیماهای اف 14 به ایران همچنان ادامه دارد.»

(ترجمه از متن فرانسه در سایت نووستی، مونیخ، ساعت 15 و 2 دقیقه، مورخ 10 فوریه 2007)

اگر کسی به منش و فرهنگ سیاسی روس‌ها آشنائی داشته باشد، می‌تواند دریابد هنگامی که یک مقام بلند پایة روس مسائل را به این صورت در مجالس بین‌المللی مطرح می‌کند، در واقع مستقیماً به تهدید پرداخته. تهدید بر اینکه کشورش دیگر ادامه این شرایط را تحمل نخواهد کرد. و همزمان با سخنان ولادیمیر پوتین است، که مراکز اصلی تجارت سلاح و فناوری هسته‌ای تعطیل می‌شوند، یعنی در کشور انگلیس. و مسلما روند ارسال پنهانی تسلیحات از ایالات متحد و اروپا به ایران بزودی می‌باید متوقف شود. بله، هیاهوی «تحریم اقتصادی»، که غرب با آن گوش جهانیان را کر کرده بود، گویا شامل حال تفنگ فروش‌های غربی نمی‌شده است! ولی عواقب این تحریم را، ملت ایران می‌بایست متحمل شود. چرا که به محض اعلام تحریم، شبکة دلالان حکومتی، به بهانة تحریم، قیمت کالاهای مورد نیاز مردم را افزایش داده، و‌ ملت ایران باز هم در محرومیت بیشتری قرار گرفت. اگر تحریم و جنگ برای ملت‌ها مصیبت‌بار است، برای حکومت‌های دست نشانده‌ای چون حکومت جمکران، «نعمت الهی» است. و هر گاه تهدید نظامی یا تحریم‌ها تضعیف شود، حسینعلی منتظری سرش را از چاه جمکران بیرون آورده،‌ گریزی به صحرای کربلا می‌زند! تا مبادا «اسلام بدنام شود!»

رادیو آمریکا، که مانند بی‌بی‌سی، پاسدار اکبر و دیگر فعلة استعمار، از «مقلدان» پروپا قرص حسینعلی منتظری است، می‌گوید، وی به شدت از دولت ایران انتقاد کرده! البته انتقاد منتظری نه به این دلیل است که از لات بازی دولت جمکران به ستوه آمده باشد، نه چنین نیست. حسینعلی منتظری، خود از پایه‌های این حکومت منفور و مزدور است، که 28 سال پیش با کودتای ناتو در ایران مستقر شد. نگرانی حسینعلی منتظری از این است که «دکان اسلام» رو به ورشکستگی گذارده، و امروز ملت ایران نیک می‌داند که استقرار و حیات ننگین حکومت دستاربندان مزدور، تنها با حمایت غرب امکانپذیر شده. و امروز این وابستگی را در سخنان منتظری شاهدیم. امروز که به دلیل مخالفت‌های هند و روسیه، تهاجم نظامی ایالات متحد و شرکایش به ایران منتفی شده، منتظری مزدور که 28 سال است نان شعار «مرگ بر آمریکا»، و «مبارزه با امپریالیسم غرب» را خورده، خواهان برقراری روابط با آمریکا هم شده است! منتظری مزدور که 28 سال است شریک جنایات حاکمیت دستاربندان است، امروز ناگهان طرفدار حقوق مردم شده! و منتظری مزدور که پنداشته ملت ایران شرکت وی در جنایات حکومت دستاربندان را فراموش کرده‌اند، به رادیو آمریکا می‌گوید:

«گروهی کوچک از افرادی بی‌صلاحیت کشور را می‌گردانند، که مردم را به زندان می‌اندازند و آنان را از حقوق خود محروم می‌کنند[...]»

بله، امروز منتظری، ناگهان کشف کرده که گروهی از افراد «بی‌صلاحیت» ادارة امور را به دست گرفته‌اند! گویا پیشتر، زمانی که ایشان «جانشین ولایت فقیه»‌ بودند، افراد کارآمد و قابلی چون روح‌الله خمینی، اکبر هاشمی و محمد خاتمی مملکت را آباد کرده بودند! و هم امروز است که، منتظری ناگهان مدافع حقوق مردم شده! حقوقی که در قانون اساسی جمکران مطلقاً وجود خارجی ندارد! حقوقی که از آغاز استقرار «حکومت عصرحجر» در ایران هرگز وجود نداشته، حقوقی که در هیچیک از ادیان ابراهیمی وجود نداشته و نخواهد داشت! منتظری خواهان رعایت همین «حقوق» شده،‌ حقوقی که وجود ندارد!

حسینعلی منتظری، همچنین با برملا شدن همکاری‌های صمیمانة کشور انگلیس با حکومت جمکران در نیروگاه نطنز، خواهان پایان دادن به بحران‌سازی همپالکی‌هایش در زمینة هسته‌ای نیز شده است! می‌دانیم که تحریم مالی بانک‌ها و شرکت‌هائی که با ایران همکاری می‌کنند، از 9 فوریه 2007، از کشور رعایای الیزابت دوم آغاز شد! به عبارت دیگر، حاکمیت جنایتکار انگلیس، مستقیماً در برنامه نیروگاه نطنز با حکومت جمکران همکاری می‌کرده، و همزمان نیز در شیپور تهدید و تحریم می‌دمیده! تا یک روز پیش از برملا شدن همکاری «جنتلمن‌های» انگلیس با حکومت جمکران، نخست وزیر انگلیس همچنان به تهدیدات خود ادامه می‌داد، و نشریاتی از قبیل اکونومیست، گاردین، ساندی تایمز و... تاریخ تهاجم نظامی برای ما ملت تعیین می‌کردند! ولی، به محض آنکه دکان «پیشرفت‌های علمی جمکران در فناوری هسته‌ای» تعطیل شد، جفری آدامز ـ که حتما یک لقب «سر» هم یدک می‌کشد ـ سفیر الیزابت دوم در تهران، بر چراغ جادو دستی کشید، و حسینعلی منتظری هم ظاهر شد!

داستان علاءالدین و چراغ جادو را همه می‌شناسیم. علاءالدین قهرمان یکی از داستان‌های کودکان است، که در حین زمین خوردن، بطور اتفاقی دستش به چراغ جادو می‌خورد، و دیوی از چراغ برون آمده، از وی می‌پرسد، «چه آرزوئی داری؟» و از آن پس، علاءالدین هر آرزوئی داشت، کافی بود دستی به چراغ جادو کشیده از دیو بخواهد تا آرزویش را برآورده کند. در ایران، هریک از استعمارگران یک چراغ جادو دارند. و به محض آنکه بخواهند سیاستی اعمال کنند، دستی به سرو گوش یکی از دستاربندان می‌کشند، و آرزوهایشان از زبان او به اطلاع ملت ایران می‌رسد. امروز «جنتی» چراغ جادو بود، و از اینکه «آمریکا در تیررس ایران قرار گرفته»، ابراز رضایت کرده بود! و دیروز، حسینعلی منتظری، که چراغ جادوی انگلیس‌هاست ـ و اکنون ناچار شده همزمان چراغ جادوی یانکی‌ها هم بشود ـ لب به سخن گشوده بود! می‌دانیم که گاوچران‌ها در تهران سفارت ندارند. و نقش چراغ جادوی گاوچران‌ها را پیشتر خوئینی‌ها عهده‌دار بود. خوئینی‌ها،‌ چراغ جادوی «جنگ، جنگ تا پیروزی‌»، «راه قدس از کربلا می‌گذرد»، «اشغال سفارت آمریکا» و «کودتای 18 تیر» بود! ولی از هنگامی که سیاست‌های جنگ طلبانه غرب در ایران رو به افول گزارده، منتظری چراغ جادوی «صلح» و «تأمین حقوق مردم» را برای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک به عهده گرفته! بله، از هنگامی که شریعتمداری در کیهان مورخ 21 بهمن، اعلام داشت، «ابهت رهبری» باعث عقب نشینی ایالات متحد شد، و رایس اعلام کرد تهاجم نظامی اصولاً در کار نیست، سفیر انگلیس، با اشک و آه دستی بر عمامه جادوئی «چراغعلی منتظری» کشید و اشک ریزان آرزوهای ناخواسته را بر زبان آورد، تا رادیو فردا نیز آن‌ها را تحت عنوان «سخنان» حسینعلی منتظری، ملقب به آیت‌الله منعکس کند:

«[...] دولت ایران باید در اختلاف بین المللی بر سر برنامة اتمی[...] تحریک کشورهای دیگر را متوقف کند[...]»

بله اینگونه بود که منتظری هم با «حقوق و فناوری هسته‌ای دانشمندان ما» به مخالفت برخاست، و خود نیز، ناچار شد با اشک و آه، از شعارهای پوشالی «مبارزه و نبرد با آمریکا»، و «راه قدس از کربلا می‌گذرد» دست برداشته، تلویحاً از سوی حاکمیت جمکران بگوید «مست بودیم اگر گهی خوردیم» و باید با آمریکا رابطه داشته باشیم:

«آیت الله منتظری گفت وی طرفدار برقراری مناسبات با آمریکاست[...]»

به زبان ساده‌تر منتظری خواستار علنی کردن روابط با آمریکا است! چرا که امروز همه می‌دانند روابط حکومت جمکران فقط در شعار با آمریکا قطع شده بود. و البته همة این خواسته‌های منتظری برای این است که اسلام «بدنام» نشود! چون گاوچران‌ها می‌پندارند هنوز از اسلام حداکثر استفاده صورت نگرفته!

پس از تجربة 28 سال «آزادی و دموکراسی» در چارچوب اسلام، گویا زمان «سوسیالیسم» در چارچوب اسلام فرا رسیده باشد! دیروز در «اطلاعات نت»، به نقل از «یادداشت‌های یک کارتون‌خواب» نوشته شده بود که «جام جمکران»، قسمتی از دفاعیات «خسرو گلسرخی» را که قبل از استقرار «حاکمیت عصر حجر» اعدام شده بود پخش کرده. نویسنده می‌پرسد چرا صدا و سیمای کریه جمکران اقدام به پخش قسمت‌هائی از دفاعیات گلسرخی در دادگاه نظامی کرده؟ و می‌نویسد:

«عده‌ای می‌گویند از آنجا که گلسرخی در دفاعیات خود از امام علی به عنوان نخستین سوسیالیست تاریخ یاد کرده پس گلسرخی از نظر مرتجعین فردی بی‌ضرر یا تا حدی سودمند است اما به نظر من این اقدام[...] بیانگر به بن بست رسیدن این ماشین تبلیغاتی در شرایط حساس می‌باشد[...]»

نویسنده این وبلاگ نیز با «کارتون‌خواب» موافق است. دستگاه تبلیغاتی استعمار به بن بست رسیده. بهترین دلیل آن‌هم بازگذاردن دست «خواهران» چپ افراطی است، که با شعارهای پوشالی، 8 مارس را به آزادی ستیزی خود آلوده‌اند. در وبلاگ «8 مارس، برف و چاخان» به سخنان بی‌اساس سردسته‌های این گروه اشاره شد. بله، دستگاه تبلیغاتی استعمار در ایران به بن بست رسیده و بهترین وسیلة تداوم حیات ننگین خود را در دست دیگر گروه‌های آزادی‌ستیز می‌جوید، که ساخته و پرداخته دست استعمارند، و با حفظ ساختار کنونی «حاکمیت عصر حجر» به راحتی می‌توانند یک «حکومت انقلابی چپ استعماری» هم بر پا کنند. و در این راه «آزاد زنان» پیشگام شده‌اند. همانطور که در وبلاگ «چاه و نقطه» نوشتم، اصل اساسی استعمار، به چاه انداختن ملت ایران است، نام این چاه هرچه باشد اهمیتی ندارد. چاه جمکران، چاه حزب «خواهران» کمونیست کارگری، یا چاه «سوسیالیسم عدل علی!» به این دلیل است که ماشین تبلیغات استعمار، همان قسمت از دفاعیات خسرو گلسرخی را پخش می‌کند، که 28 سال پیش نیز پخش شده بود! مزدوران «جام جمکران» دوباره می‌خواهند به ملت ایران بباورانند که توحش و تحجر اسلام در 14 سده پیش را‌ می‌توان به سوسیالیسم پیوند زد! و چنین القاء می‌کنند که خسرو گلسرخی نیز همین را می‌گوید! اما گلسرخی حرف‌های دیگری هم زده که پخش آن‌ها به «مصلحت نظام» نیست! و «کارتون خواب» حق دارد، خسرو گلسرخی، دیگر در میان ما نیست، اگر نه او را هم مانند سعید سلطانپور می‌کشتند. حکایت آن تشنه‌ بر بالای درخت در مثنوی، به حکایت مزدوران استعمار در ایران می‌ماند، می‌دانند که دیگر امیدی نیست، ولی باز هم به تبلیغات خود ادامه می‌دهند، و از شنیدن صدای فریب، و از دیدن حباب نیرنگ به «سماع» می‌آیند. شغل‌شان این است: طواف جاودان، گرد سرکوب، گرد چپاول و گرد کعبة استعمار.

تشنه را خود شغل چه بود در جهان ...

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۵

چاه و نقطه!
...

چرا فاشیست‌ها سعی دارند، تا با تبلیغات رسانه‌ای، مردم را بر یک نقطه متمرکز کنند؟ پاسخ به این پرسش بسیار آسان است. «نقطه»، بنا بر تعریف، «هیچ» است و وجود خارجی ندارد! به عبارت دیگر، تمرکز بر یک نقطه، به معنای تمرکز بر هیچ خواهد بود! در هندسه، نقطه را چنین تعریف می‌کنند: نقطه فاقد عرض، طول و ارتفاع است! نقطه هیچ بعدی ندارد، و فاقد موجودیت است. چرا که هر موجودیت فیزیکی می‌باید از ابعادی برخوردار باشد. اگر بخواهیم فواید «نقطه» در تبلیغات فاشیستی را بررسی کنیم، باید بگوئیم که نقطه نیز مانند «روح»، «حقیقت»، «خداوند» و… روحانی و معنوی است، و به چشم دیده نخواهد شد، ولی از آنجا که در هندسه نمی‌توان بر معنویات و حقایق نامرئی اشاره داشت، و نقطه می‌باید قابل رویت باشد، به صورتی قراردادی، علامت ویژه‌ای برای آن در نظر گرفته‌اند. و به این ترتیب «نقطه» قابل رویت شده. حال آنکه در جهان «دین»، نیازی به نشان دادن، روحانیت، حقایق، معنویت و الهیت نیست! دستاربندان می‌توانند بنا بر منافع خود و اربابانشان، هر تعریفی می‌خواهند از «نقاط» مورد نظر ارائه دهند. حال بپردازیم به فواید تمرکز بر یک نقطه.

«تمرکز بر یک نقطه» چیست؟ «تمرکز بر یک نقطه» با در نظر گرفتن زمینه‌ای که در بطن آن مطرح می‌شود، معانی متفاوتی می‌یابد. برای پرهیز از بحث نظری، به مثال‌های ساده اکتفا می‌کنیم. وقتی فرد در ذهن خود بر یک نقطه یا یک موضوع خاص متمرکز می‌شود، تمامی واقعیت‌های دیگر را تحت تأثیر همان نقطه قرار می‌دهد. به زبان ساده‌تر، فرد مجذوب همان نقطه می‌شود، و این نقطه «ذهن» فرد را می‌رباید. و طی تاریخ، همین پدیده در تبلیغات فاشیستی مورد استفاده قرار گرفته. فاشیسم همانطور که می‌دانیم، پوچ و تهی است، و به شیوه‌ای متناقض و با اتکاء بر «سکون»، سعی در «تداوم» دارد. هرگونه پویائی، بنا بر تعریف با «سکون فاشیستی» در تضاد قرار می‌گیرد، به این ترتیب است که تبلیغات سیاسی فاشیسم، همیشه مبلغ تمرکز بر یک نقطه است. این نقطه از دو ویژگی مهم برخوردار است. «مبهم» است و بر احساسات (هیجانات، ترس، خشم و نفرت) پای می‌فشارد. پیشتر اشاره شد، کسی که از روی احساس واکنش نشان می‌دهد، نخستین قربانی واکنش خود خواهد بود. این یک اصل مسلم در خرد متعارف و در روانکاوی است.

در روانکاوی، تمرکز فرد بر یک نقطة مرتبط با «احساسات»، نشانگر چیره شدن ضمیر ناخودآگاه بر ضمیرخودآگاه است. و تمرکز بر یک نقطة مرتبط با «معنویات» نشانگر چیره شدن ضمیر ناخودآگاه و ضمیربرتر بر واقعیت‌ها تعبیر می‌شود. در حالت نخست، فردی که مغلوب ضمیر ناخودآگاه می‌شود، در روند تحول شخصیتی خود، به «پس‌روی» می‌پردازد. و در حالت دوم، چیرگی همزمان ضمیر ناخودآگاه و ضمیربرتر، فرد را به سوی مرگ سوق خواهد داد. زمانی که فرد در جمع قرار می‌گیرد، این «حالت» تشدید می‌شود. و به عبارت دیگر نوعی «هیستری جمعی» ارتباط فرد با واقعیت‌ها را بکلی قطع می‌کند. تأکید حاکمیت بر داستان کربلا و شهادت طلبی‌های فرضی حسین، ریشه در همین امر دارد: تشویق تود‌ه‌های هیجان زده به مرگ. و می‌دانیم که فاشیسم را مرگ پرستی نیز می‌خوانند: «زنده باد مرگ!» شعار معروف فاشیست‌ها‌ست! حال بازگردیم به تبلیغات سیاسی فاشیسم. این تبلیغات با تکیه بر احساس خشم، ترس یا نفرت، اصل را بر «نفی» یک نقطه می‌گذارد، و پس از دستیابی به هدف، فضای سیاسی را بر دو نقطه متمرکز می‌کند: نقطه حذف شده، در تقابل با نقطه حذف کننده. این شیوه را دو قطبی کردن کاذب فضای سیاسی می‌نامند. و پیامد آن در واقع نوعی «پس‌روی» در جامعه است، که در 28 سال اخیر شاهد آن بوده‌ایم. نفی حاکمیت پهلوی ـ که طرفدار غرب بود ـ در تقابل با حاکمیت دستاربندان ـ که در نهان، به مزدوری غرب پرداخته، و شعار مبارزه با غرب سر می‌دهد. و به همین صورت است در مورد «شبه‌مخالفان» حکومت، که در این 28 سال، بجای ارائه یک برنامة سیاسی منسجم با چارچوبه‌های حقوقی مشخص، اصل را بر یک نقطة واحد متمرکز کرده‌اند: سرنگونی حکومت! به همچنین است در مورد زنانی که به ظاهر مدافع حقوق زنان‌اند، ولی اصل را بر واژة «نه» گذارده‌اند. در مورد «خواهران» حزب کمونیست کارگری و دیگر مدعیان مدافع حقوق زن پیشتر اشاره شد که اینان هیچ برنامه‌ای جز هیاهوی سیاسی ندارند. و همانطور که در «مبارزاتشان» ناشیانه شعارهای پوچ می‌دهند، در مصاحبه‌های‌شان نیز ناشیانه دروغ می‌گویند! و البته چندان تقصیری هم ندارند! سایت بعضی گروه‌های چپ‌نما، فیلم‌ها و عکس‌هائی از تظاهرات زنان در روز 8 مارس ارائه می‌دهند، که بیننده را به اشتباه انداخته، و به دروغگوئی می‌اندازد!

به دنبال وبلاگ «8 مارس ، برف و چاخان»، ناچارم به «سیل دروغ‌های شاخداری» بپردازم که با استناد به فیلم 12 دقیقه‌ای تظاهرات هشتم مارس 1979، روی بعضی‌ سایت‌ها روان شده. در این راستا اشاره به چند نکته لازم است. در واقع این فیلم «مونتاژی» است از مجموعه تظاهرات زنان که تظاهرات 8 مارس در تهران را نیز شامل می‌شود. در تهران، وسیع‌ترین تظاهرات، حرکت زنان به سوی وزارت دادگستری تهران بود. در این روز، دختربچه‌های دبستانی هم در صفوف تظاهرکنندگان حضور داشتند. هنوز لات و اوباش مسلح زنان را «همراهی» نمی‌کردند، بلکه «برادران کمونیست»، که نور ضدامپریالیسم را در نعلین ‌روح‌الله خمینی مشاهده کرده بودند، در کنار تظاهرکنندگان، «به امر به معروف و نهی از منکر» مشغول شده بودند.

یکی از چپ‌های حسینی که در خیابان فردوسی به موعظه مشغول بود، چشمان مبارکشان را به من دوختند و فرمودند، «در شیلی هم زنان باعث کودتا شدند!» به هیچ عنوان شوخی کار نیست! این «برادر» از کشور اطریش خودشان را به تهران رسانده بودند، تا مانع کودتا شوند! البته وقتی به ایشان گفته شد، «ژنرال هویزر تهران را ترک کرده، و کودتا با موفقیت انجام شده»، روی مبارکشان را برگرداندند تا چنین مهملاتی را از یک «بورژوای آزادیخواه» نشنوند! می‌دانیم که در قاموس چپ، و به ویژه «چپ جمکران»، آزادی، «مکروه» است. بله، بازگردیم به تظاهرات خودمان به سوی وزارت دادگستری. در واقع جمعیت عظیمی در این تظاهرات شرکت داشت. از دیگر تظاهرات زنان در تهران، می‌توان تظاهرات به سوی نخست وزیری را نام ‌برد، و به همچنین از تظاهرات زنان در برابر ساختمان جام جم. تظاهرات اخیر به دلیل نقل و انتقال‌های «انقلابی» دجالی به نام صادق قطب‌زاده در کادرهای مجریان تلویزیون صورت پذیرفت. خانم احترام برومند، به دلیل آنکه نپذیرفت با روسری در مقابل دوربین ظاهر شود به صورت انقلابی «حذف» شد، و خانم گویندة اخبار نیز به همچنین. و اما تظاهرات 8 مارس.

در این تظاهرات متاسفانه تعداد کمی از زنان شرکت داشتند. باز هم تکرار می‌کنم، آن فیلم 12 دقیقه‌ای فقط دو یا سه صحنه از تظاهرکنندگان 8 مارس 1979را نشان می‌دهد. دقیقاً به این دلیل که صفوف آنقدرها فشرده نبود! و شعارهای 8 مارس با شعارهای این فیلم کاملاً متفاوت‌اند. شعارهای 8 مارس را در اینجا نمی‌آورم تا دروغ‌گوها باز هم رسواتر شوند. پیش از تظاهرات زنان، آخوند اشراقی، داماد خمینی، و پدر زن محمدرضا خاتمی منفور اعلام کرد، «اقلیت‌های مذهبی نیز باید حجاب را رعایت کنند.» پس از تظاهرات 8 مارس، طالقانی که آیت‌الله هم بود، گفت «مشتی زن معلوم الحال به خیابان‌ها آمدند». سخنان مبتذل این دو دستاربند گستاخ، از رادیوی دولتی حکومت آقای بازرگان، بنیانگذار «نهضت آزادی ایران» هم پخش شد. و اگر امروز رادیو جمکران خفقان گرفته و اشاره‌ای به این مسائل نمی‌کند، به این دلیل است که راه تبلیغات و مهمل‌بافی برای شرکای «چپ افراطی» خود را باز نگاهدارد. امروز، رادیو جمکران، سخنان موهن و مبتذل طالقانی‌ها را پخش نمی‌کند! امروز حکومت جمکران، سخنان «گلسرخی» را پخش می‌کند، چون گفته بود «از علی به سوسیالیسم رسیده.» و شاید قرار است ملت ایران، اینبار، از چاه جمکران، به «چاه سوسیالیسم علی» سرنگون شود! «سوسیالیسم علوی» هنوز تجربه نشده! «اصل» همان افتادن ملت ایران به چاه است، نوع چاه دیگر اهمیتی ندارد، می‌تواند سوسیالیستی هم باشد! اینک به صراحت می‌بینیم که تبلیغات جهت «تمرکز بر یک نقطه» هم از جانب حکومت جمکران صورت می‌گیرد، و هم از سوی «شبه مخالفان» این حاکمیت. همگی بر یک اصل متفق‌القول‌اند: تمرکز بر یک نقطه! ولی امروز، 28 سال از فریب براندازی و شعارهای توخالی مبارزه با امپریالیسم آمریکا می‌گذرد. و امروز حکومت جمکران و شرکای مخالف‌خوان‌اش، از چپ‌افراطی، تا شبه مشروطه طلب‌ها و ... همگی فقط می‌‌توانند بر یک نقطه «متمرکز» شوند، نقطة رسوائی‌شان!


پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۵

دمکرات‌ها و دمکراسی!
...
حال که دستاربندان از تهاجم نظامی آمریکا مأیوس شده‌اند به امید جنگ‌افزوزی از قبل حاکمیت آیندة آمریکا، خواهان خروج نیروهای نظامی از عراق هستند! می‌دانیم که اگر جرج بوش به اشغال عراق پایان دهد، شرایط اینکشور به مراتب بدتر نیز خواهد شد، ولی حکومت جمکران مصلحت اربابانش را در نظر می گیرد، نه مصلحت ملت ایران و همسایگان را. در این راستا، خروج ارتش آمریکا از عراق، شرایط مناسبی برای حاکمیت آیندة ایالات متحد فراهم خواهد آورد، تا بدون یک دردسر «سیاسی» به نام عراق، خود را برای تهاجم نظامی به ایران آماده کند. همانطور که پیشتر اشاره شد همة مزدوران آمریکا در منطقه خود را برای دوران «پسابوش» آماده می‌کنند. و هیاهو و جنجال تهاجم نظامی آمریکا به ایران در همین راستا به راه افتاده. بله، فعلة استعمار در ایران نیز از قدرت رسیدن دموکرات‌ها در آمریکا اطمینان حاصل کرده‌اند، و هیاهوی رسانه‌ای جهت تبدیل راهپیمایی 22 بهمن به راهپیمائی «ضدجنگ» به همین دلیل شدت گرفته. اگر مردم در دام جنجال رسانه‌ای فروافتند، و باور کنند که با حضور در راهپیمائی حکومتی 22 بهمن، می‌توان مانع وقوع این جنگ فرضی شد، همین راهپیمائی دلیلی بر «مردمی بودن حکومت جمکران» خواهد شد، و نه تنها دست حکومت برای سرکوب بازتر می‌شود، که با حضور دموکرات‌ها در کاخ سفید، زمینة تنش و تهاجم نظامی نیز می‌تواند فراهم آید. چرا که دموکرات‌ها به مراتب از جمهوریخواهان ایالات متحد ایران ستیزترند. فراموش نکنیم که براندازی سال 57، اشغال سفارت آمریکا و تحریم‌ها از برنامه‌های رسمی حزب دموکرات بود، همچنان که «طالبانی» کردن افغانستان!

ولی امروز اگر شخص جرج بوش هم به تهران بیاید، و بگوید تهاجم نظامی به ایران در برنامه نیست اکبر هاشمی جنایتکار و قبیله‌اش، به کوبیدن بر طبل جنگ ادامه خواهند داد. چرا که دستاربندان، 28 سال حاکمیت خود را مدیون 8 سال جنگ با عراق‌اند، و 28 سال شعار جنگ با آمریکا را نیز جهت فراهم آوردن زمینة چپاول روز افزون ملت ایران سر داده‌اند. در این میان، قبیلة «کرکس‌ رفسنجان»، موجودیت‌اش بیش از دیگران مدیون همین جنگ افروزی‌ها است. خرید تجهیزات نظامی از دلالان اسلحه، در انحصار اکبر هاشمی و فرزندانش بود. و می‌دانیم که ایران مشتری سلاح‌های تولیدی غرب و متحدانش است. هنوز کسی فراموش نکرده که طی جنگ 8 ساله، اسرائیل، ‌به دستور ایالات متحد، تجهیزات نظامی به ایران صادر می‌کرد. هنوز کسی فراموش نکرده، که همانطور که عربستان و امارات وظیفة حمایت مالی از القاعده و طالبان را بر عهده داشتند، حکومت جمکران،‌ هزینة جنایات نگروپونته در نیکاراگوئه را تأمین می‌کرد، تا او و همسرش در هندوراس مشتی جنایتکار، قاچاقچی و برده فروش را به عنوان کنتراس (مخالفان) سازماندهی کنند. بله، جنگ اگر برای ملت‌ها مصیبت‌بار است، برای مزدوران استعمار «نعمت الهی» است. چرا که اینان با استفاده از تخریب مملکت و کشتار مردم، شبکه‌های تخریب تحت فرمان استعمار را گسترش می‌دهند. پس اگر در واقعیت جنگی هم وجود نداشته باشد، اینان با ارعاب ملت، به «سازماندهی» شبکه‌های قاچاق مواد مخدر و تجارت برده ادامه خواهند داد.

پس از گذشت 28 سال از کودتای ننگین ناتو در ایران، امروز کشورهای مسلمان نشین منطقه به ویژه ایران، عراق و افغانستان به مرکز فعالیت شبکه‌های جنایتکار قاچاق مواد مخدر و برده تبدیل شده‌اند. و اینهمه به برکت حمایت ایالات متحد از حاکمیت‌های اسلامی میسر شده. بله، حضور نگروپونته در عراق بی‌دلیل نبود. سازماندهی «کنتراس‌ شیعه»، با همکاری صمیمانة حکومت جمکران و ارتش ناتو در افغانستان به مراتب سریع‌تر از سازماندهی کنتراس آمریکای لاتین امکانپذیر شد. آنهم به دلیل وجود مدفن امامان شیعه در عراق، یا عبارت دیگر، با امدادهای غیبی! با کمک همین امدادهای غیبی است که رسانه‌های رسمی حاکمیت ایران، ‌به ویژه ایرنا، تبدیل به بلندگوی اکبرهاشمی و دارودستة خاتمی شیاد شده‌اند. دارودستة خاتمی می‌گویند، اگر انتخابات را تحریم نکرده بودید، اصلاح طلبان ایران به بهشت تبدیل می‌کردند، مثل همان 8 سال که بر اریکة قدرت تکیه زده‌ بودند! و دارودستة هاشمی هم برای اربابان آنسوی آتلانتیک، خط و نشان می‌کشند و «تهدید» می‌کنند، که اگر حمله کنید چنین و چنان خواهیم کرد! به عبارت دیگر ملتمسانه می‌گویند حمله کنید! البته می‌دانیم که التماس و زاری اینان جهت حمله، بیشتر متوجه حاکمیت آیندة آمریکا است! و دلیل اصرار مزدوران استعمار در ایران بر خروج ارتش ایالات متحد از عراق نیز در همین راستا می‌تواند بررسی شود.

اگر جرج بوش به اشغال عراق پایان دهد، حاکمیت آیندة آمریکا مسئولیتی در برابر فاجعة عراق نخواهد داشت، چرا که همة تقصیرها را متوجه جناح بوش خواهد کرد. و می‌تواند تمامی فشار سیاسی خود را بر ایران متمرکز کند. سخنان اکبرهاشمی در قم شاهدی است بر همین مدعا. هاشمی رسماً از آمریکا خواسته به اشغال عراق پایان دهد و عراق را به نیروهای منطقه و سازمان ملل بسپارد. به عبارت دیگر، اکبر هاشمی در چارچوب منافع استعمار، خواستار افزایش هرج و مرج در کشور عراق شده، تا امکان سرکوب و چپاول نه تنها در عراق که در کل منطقه افزایش یابد.

ساعت 14 و 16 دقیقه روز 19 بهمن ماه سالجاری، خبرگزاری «حنا زرچوبه» (ایرنا)، سخنان اکبر هاشمی را منتشر کرد. سردار اکبر ـ‌ که به نسبت چپاول و جنایت‌اش، مقام و منزلت بیشتری در حوزه می‌یابد و اکنون «آیت‌الله» شده است ـ دوباره به تکرار مهملات قدیم متوسل شده چنان سخن می‌گوید که همه بدانند و آگاه باشند، تهاجم نظامی در راه است و دیپلمات عالیرتبة جمکران در عراق را هم یانکی‌ها ربوده‌اند! به زبان ساده‌تر، ‌حاج اکبر سازندگی، طبق معمول به زدن نعل‌وارونه متوسل شده، ولی با کمی دقت در سخنان‌اش مشاهده می‌کنیم که سخت پریشان و آشفته است، چرا که اصلاً نمی‌فهمد چه‌ می‌گوید! در سخنان اکبر هاشمی، خلفای صدر اسلام با یک پرش هزار و چهارصد ساله، به زمان حال پرتاب شده‌اند: ‌

«شیعه و سنی [...] خود را کنترل کنند. اگر اختلافاتی هم در گذشته بوده، هیچ تغییری در شرایط فعلی به وجود نخواهد آورد، ‌شرایط نه برای[...] علی و نه ابوبکر و عمر تغییر نخواهد کرد.»

بله!‌ می‌بینیم که به پندار اکبربهرمانی، «شرایط فعلی»،‌ همان شرایط ابوبکر و عمر است که تغییر هم نخواهد کرد! مسلم است که شرایط گذشته‌ها در زمان حال تغییر نخواهد کرد، ولی در زمان حال که ابوبکر و علی نداریم! مثل اینکه هاشمی، به زبان عامیانه، سخت «قاطی» کرده است! البته پریشانی حال اکبرهاشمی بی‌دلیل نیست! ‌همانطور که در وبلاگ «ضحاک در رسانه‌ها» اشاره شد، جریان سومی در حال ورود به طیف قدرت است که دیگر از گاوچران‌ها دستور نمی‌گیرد، و دارودستة هاشمی، مسلماً نخستین قربانیان حضور این «جریان» خواهند بود. به همین دلیل هاشمی دوباره شعارهای پوسیدة 28 سال پیش را از گوشة دستارش بیرون کشیده، و به تکرار مهملات قدیم می‌پردازد که، بله مستکبران نمی‌گذارند اسلام مترقی و انسان‌ساز تجدید حیات کند! ولی در ادامه مهملاتش، یقة مستکبران را رها کرده از پیروان اسلام ایراد می‌گیرد:

« مستکبران مایل به تجدید حیات اسلام نیستند[...] اگر پیروان این دین درست به مکتب خویش عمل کنند، مکتبی بسیار سازنده و به روز خواهند داشت.»


سردار سازندگی باید توضیح دهد این مستکبرانند که مانع می‌شوند پیروان اسلام، مکتبی سازنده داشته باشند، یا اینکه اسلام، مانند دیگر ادیان ابراهیمی، بجز توحش و تحجر هیچ ندارد که تحویل جامعة بشری بدهد! سرداراکبر همچنین باید توضیح دهد، چرا در این 28 سال که «مستکبران» از اسلام و مسلمین حمایت همه جانبه به عمل آوردند، تا خط‌لوله‌های نفت اتحادجماهیر شوروی از افغانستان به هند نرسد، نتیجه‌اش ایجاد امپراطوری قاچاق، تجارت برده و هرج و مرج در ایران افغانستان و عراق شده؟ وقاحت جماعت دستاربند همیشه زبانزد خاص و عام بوده، ولی در این زمینه اکبر هاشمی به صراحت گوی سبقت از هم‌پالکی‌هایش ربوده است. وی در ادامة پریشانگوئی‌هایش می‌افزاید که غرب از رقابت کشورهای اسلامی ترسیده و تلاش می‌کند مانع پیشرفت ما شود!

«برخی غربی‌ها قصد دارند تا کشوری را که در منطقه[...] از منابع انرژی بسیار برخوردار است به هر طریقی به زمین بزنند، آنها تلاش دارند نگذارند ما پیشرفت کنیم این امر یک چالش واقعی بین جهان اسلام و غرب است.»


مسلم است که استعمار مانع پیشرفت ملت‌های منطقه شده! ولی هاشمی فراموش کرده که از برکت همین سیاست استعمار است که امثال وی، یک‌شبه از ناکجاآباد در جامعه ایران به رأس هرم قدرت صعود کرده‌اند! گویا 28 سال پیش غربی‌ها مانع پیشرفت اسلام نمی‌شدند، تا امثال روح‌الله خمینی، اکبرهاشمی و اوباشی چون محسن رضائی به حاکمیت ایران راه یابند. و این صعود «اعجاب‌آور» خود می‌باید نشانة پیشرفت جامعة ایران تلقی شود! ولی امروز که اکبر هاشمی باید دکان چپاول و غارت خود و قبیله‌اش را جمع کند، غربی‌ها ناگهان مانع پیشرفت جهان اسلام شده‌اند! بله، وجود اکبرهاشمی، ماشاالله قصاب و رحیم صفوی‌ها نشانة پیشرفت در جهان اسلام است! چرا که در جهان تحجر ادیان ابراهیمی بجز فرسایش و پسروی هیچ نیست. و حواس اکبر هاشمی نیز به کلی پرت شده، چرا که بر خلاف همیشه، ناگهان واقعیت را از زبان کسی می‌شنویم که همیشه دروغ گفته، هاشمی می‌گوید:‌

«آنچه در شرایط کنونی منطقه مشاهده می‌شود چیزی جز تفکر زورگویان آمریکا و یک ملت جعلی که با مردمان کشورهای دیگر و در سرزمینی دیگر شکل گرفته، نیست.»


اتفاقاً نویسندة این وبلاگ هم با اکبر بهرمانی موافق است. آنچه امروز در منطقه مشاهده می‌کنیم،‌ تنها نتیجة سیاست استعماری یانکی‌ها و شرکای آن‌ها است! که بنیانگزار حکومت جمکران نیز بوده‌اند، نه به دلیل آنکه «ملتی جعلی» هستند! ـ «ملت جعلی» از اختراعات آکادمی فرهنگی جمکران باید باشد که به گنجینة ادب و فرهنگ پارسی تقدیم شده. نه! فاجعه‌ای که اکنون در منطقه مشاهده می‌کنیم،‌ نتیجه‌ اعمال سیاستی است که قدرت دارد در گهواره‌های تمدن بشری چون عراق و ایران، زباله‌هائی چون عبدالعزیزحکیم، مقتدی‌صدر و روح الله خمینی را به حاکمیت برساند تا از طریق آنان به چپاول و غارت مردم بپردازد. چه کسی بهتر از زورپرستان برای بندگی زورگویان؟

در تمام نظام‌های سرکوب، استعمار، افراد جبون و زبون را در رأس قدرت قرار می‌دهد. به دلیل آنکه اینان بی‌چون و چرا از مافوق خود اطاعت خواهند کرد، و جهت جبران اطاعت بی‌چون و چرا، بدون دلیل زیردستان خود را سرکوب می‌کنند. اینان بهترین مهره‌ها برای اعمال زور و گسترش دامنة اسارت‌اند. امثال اکبرهاشمی، روح‌الله خمینی ‌و محمدخاتمی، همچون امیرعباس هویدا، ‌همانقدر تشنة قدرت‌اند که بنده و بردة قدرت‌. هرچه اربابان، زنجیر اسارت بر گردن اینان محکم‌تر کنند، اسارت زیردستان اینان چندین برابر افزایش خواهد یافت. ساختار حاکمیت‌های استعماری بر این شیوه استوار شده. و بی‌جهت نیست که امثال نگروپونته مأمور اعمال سیاست‌های استعماری می‌شوند. امروز کمیسیون روابط خارجی سنای آمریکا، به نگروپونته برای تصدی مقام دوم وزارت امور خارجه رأی مثبت داد. به گزارش ایرنا، نگروپونته فرزند یک جوشکار یونانی تبار است. و می‌دانیم که جهت رسیدن به جایگاه مقام دوم وزارت امور خارجه، شرایط لازم را دارد. سوابق این فرد در هندوراس و عراق کافی است، که به ما بگوید نگروپونته یک جنایتکار مطیع است که در نظام امنیتی و سفله‌پرور استعمار حضورش جای هیچ تعجبی نخواهد داشت.

و بی‌جهت نیست که استعمار، حاکمیت ایران را سفله پرور می‌خواهد. و از این نظر، در حکومت جمکران، پس از روح‌الله خمینی می‌توان اکبر هاشمی، علی خامنه‌ای و محمد خاتمی را در ردة برترین بندگان یافت، بندگانی که به زیور حماقت نیز آراسته‌اند. بلافاصله پس از نسبت دادن شرایط فجیع منطقه به آمریکا، ناگهان سردار اکبر، ‌به طور غیرمستقیم سخنانش را پس می‌گیرد و می‌گوید:

«انقلاب اسلامی[...] جزیره امن کشورهای غربی[...] ایران را از دست آنان گرفت و حاکمیت آنرا به دست ملت ایران داد[...]»


هاشمی در ادامه چنین ترهاتی دمکراسی شناس می‌شود، و راه صلاح را نیز به اربابانش نشان داده تلویحا خواهش می‌کند، آمریکا ادارة امور را به سازمان ملل و مزدورانش در جمکران بسپارد:

«اگر آمریکا به دنبال برقراری دموکراسی در عراق است باید از نیروهای منطقه و نیروهای سازمان ملل استفاده کند نه اینکه[...] به کشور دیگر لشکرکشی نماید.»

بله در ذهن علیل هاشمی، آمریکا جهت استقرار دموکراسی عراق را اشغال کرده! و اکنون هم که دارودستة بوش باید کاخ سفید را به دموکرات‌ها بسپارند، اکبر هاشمی، غلام جان نثار استعمار، ابراز آمادگی می‌کند که کشتار و سرکوب را، مطابق توضیح‌المسائل نگروپونته، سپاه پاسداران مزدور آمریکا در عراق عهده‌دار شوند، تا برای دموکرات‌ها در هنگام دستیابی به قدرت، مشکلی به نام عراق وجود نداشته باشد. چرا که همة کاسه کوزه‌ها بر سر دارودستة بوش شکسته خواهد شد. و حاکمیت «پسابوش» خواهد توانست با فراغ بال، تهاجم نظامی به ایران را نیز در چارچوب منافع منطقه‌ایش سازماندهی کند. پیشتر اشاره شد که حزب دموکرات آمریکا، به مراتب ایران ستیزتر از حزب جمهوریخواه است و حکومت جمکران آمادگی خود را جهت تکرار شرایط دورة ریاست جمهوری جیمی کارتر اعلام کرده، تا بتواند با توطئه‌ای به مراتب وسیع‌تر از اشغال سفارت آمریکا در تهران، زمینة مناسب جهت تهاجم نظامی آمریکا به ایران را فراهم آورد. اما جمکرانیان مزدور یک اصل مهم را فراموش کرده‌اند، شرایط زمان و مکان! یا به زبان ساده‌تر تاریخ و جغرافیا! از نظر جغرافیائی اتحاد جماهیر شوروی دیگر وجود ندارد، و از جنبة زمانی، تاریخ فقط می‌تواند به صورتی صرفاً مضحک «تکرار» شود!





چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵


ضحاک در رسانه‌ها!
...
هم‌میهن! پس از توافق سران 7 کشور در گوادالوپ در مورد براندازی حاکمیت ایران، تبلیغات رسانه‌ای استعمار، مردم ناراضی را پیرامون «یک نقطه» متمرکز کرد، تا کودتای بیشرمانة ناتو را در ایران پوشش دهد! نقطة ‌تمرکز جنجال رسانه‌ای، «تنفر» بود، ‌ تنفر از شاه! «شاه» که باید می‌رفت،‌ چون استعمار غرب، جهت مبارزه با حضور اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان، در پی استقرار حاکمیت طالبان شیعه در ایران‌ بود. ایران می‌بایست به پشت جبهة طالبان افغانستان تبدیل می‌شد، چون استعمار چنین می‌خواست. و امروز نیز مانند 3 دهة گذشته، استعمار تمرکز مردم بر یک نقطه را سازماندهی می‌کند:‌ «نقطة ترس!» ترس از تهاجم نظامی ایالات متحد به کشور ایران. به همین دلیل است که تمامی مزدوران غرب در داخل و خارج به تکاپو افتاده و در شیپور استعمار می‌دمند. و به زبان بی‌زبانی ما می‌گویند که، اگر در راهپیمائی شرکت کنیم تهاجم نظامی انجام نخواهد شد! و از نفس‌کش‌طلبی‌های حاکمیت در عرصة خدمت به منافع استعمار کاسته خواهد شد. و اگر در راهپیمائی شرکت نکنیم، هدف بمباران رزمناوهای آمریکا در خلیج‌فارس قرار خواهیم گرفت!

واقعیت این است که اگر در راهپیمائی 28 امین سالروز کودتای ننگین ژنرال هویزر شرکت کنیم، با تکیه بر حضور ما، آمریکا می‌تواند مدعی شود حکومت مفلوک و دست نشانده‌اش از حمایت وسیع مردمی برخوردار است، و جمکرانیان مزدور بیشتر می‌توانند در عرصة جهانی به نفس‌کش‌طلبی و لات بازی بپردازند: کنفرانس «هولوکاست»‌ برگزار کنند تا خاتمی مخالفتش را با «کنفرانس هلوکاست» به روزنامة اسرائیلی معاریو اعلام دارد! «دانشمندان هسته‌ای» جمکران، ناگهان به اختراعات و اکتشافات معجزه‌آسائی نائل ‌شوند که حتی سازمان سیا را نیز متحیر و غافلگیر کنند! و...

حال بپردازیم به تبلیغات استعمار جهت هدایت مردم ایران به صفوف راهپیمایان 22 بهمن. این تبلیغات جهت تحکیم سیاست‌های «پسا بوش» در منطقه انجام می‌شوند. به عبارت دیگر همة تبلیغاتچی‌ها اطمینان دارند که در انتخابات بعدی، دموکرات‌ها کاخ سفید را «تسخیر» خواهند کرد. پس همگی، مستقیم و غیرمستقیم و حتی با زدن نعل وارونه، به تبلیغ برای دارو دستة خاتمی مزدور پرداخته‌اند.

از نعل وارونة کیهان در مورد گفتگوی «جوجه فاشیستی» به نام جلائی‌پور، فرزند جلاد مهاباد، با جان کری در داووس، و تأکید بر وابستگی «مشارکتی‌ها» به آمریکا، تا ابراز عشق نیویورک تایمز به حکومت جمکران، از پیام عاشقانة شبه‌مشروطه طلبی، به نام داریوش همایون به کنگرة فدائیان اکثریت، از نشست اخیر نیویورک، تا نامة تهدید و ارعاب ابراهیم یزدی در پوشش خیرخواهی، از نفس‌کش‌طلبی‌های اراذلی که امروز لقب «تیمسار دکتر سرلشکر پاسدار» یدک می‌کشند و 28 سال است با سرکوب ملت ایران، پوزة امپریالیسم را به خاک مالیده‌اند، از بیانیه‌های زنان که تنها بر «نفی» ‌متمرکز شده، و از موج بازداشت‌های نمایشی حکومتی‌ها، تا طبل‌زدن روزی‌نامه‌ها و به ویژه «روز آنلاین»، در مورد حضور رزمناوهای ایالات متحد در خلیج فارس، همه و همه یک مسیر واحد را دنبال می‌کنند: ارعاب ایرانیان و هدایت‌شان به سوی دارودسته خاتمی‌ مزدور! تا آمریکا به ایران حمله نکند! اینان صریحاً می‌گویند:

ـ ملت ایران! اگر درراهپیمائی 28 امین سالروز کودتای ژنرال هویزر شرکت نکنید، آمریکا به ایران حمله می‌کند! به این ترتیب که آدرس خانة کسانی را که در راهپیمائی 22 بهمن شرکت نکرده‌اند در اختیار بمب‌ها و موشک‌های هوشمند قرار می‌دهند و خانه‌هایتان را با خاک یکسان می‌کنند!

ـ ملت ایران! اگر قدر مزدورانی چون خاتمی را می‌دانستید، جنگ نمی‌شد، حزب دمکرات ایالات متحد نیز، همانطور که توماس فریدمن توصیه کرده بود، جهت چپاول بیشتر، ویزای تحصیلی به فرزندان شما اعطا می‌کرد!

بله! فعلة استعمار ـ همانطور که اکبر هاشمی روز 12 بهمن ماه گفت ـ‌ باید بر یک نقطه خود را متمرکز کنند تا دوباره پیروز شوند. 28 سال پیش، این نقطه، «نقطه تنفر» بود، و «مرگ بر شاه نام داشت»، امروز این نقطه، «نقطة ترس» است، و مرگ بر « تهاجم نظامی آمریکا به ایران» ‌نام گرفته. اگر به بیانیة گروه‌های سیاسی ایران در داخل و خارج به دقت بنگریم، مشاهده خواهیم کرد که تمامی این بیانیه‌ها از ساختاری یکسان برخوردارند:

ـ ابتدا اشاره‌ای به «مردم سرفراز و رشید ایران» یا «ملت بزرگ ایران» می‌کنند،
ـ سپس تهدید‌ها و تحریم‌های قدرت‌های سلطه‌گر بین‌المللی را یادآور می‌شوند،
ـ در مرحلة بعد، با طرح مفاهیمی که در حکومت جمکران اصولاً وجود خارجی ندارد، مانند «استقلال طلبی، آزادیخواهی، عدالت‌جوئی، مردمسالاری و جمهوریت»، به طور غیرمستقیم گریزی به شعارهای پوچ براندازی 22 بهمن: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» می‌زنند، و «بازگشت به گذشته» را تجویز می‌کنند.
ـ در مرحلة تهییج احساسات میهن‌دوستانه، از واژه‌های «حماسه و دیو» در شاهنامه فردوسی استفاده می‌کنند، و آنرا به ابتذال کلام دستاربندان، «قلدرمآبی، زورگوئی» می‌آلایند.
ـ در پایان تمامی بیانیه‌ها، ‌با تأکید بر «دفاع از حقوق هسته‌ای»، ‌ نقطة‌ اوج ارعاب و تهدید را مشاهده می‌‌کنیم.

چرا که عبارت «دفاع از حقوق هسته‌ای»، در ذهن خواننده، بلافاصله تهدیدهای ایالات متحد به تهاجم نظامی را تداعی می‌کند. زمینه ساز این تداعی مستقیم، جنجال رسانه‌ای استعمار در ایران و در رسانه‌های فارسی زبان برونمرزی است. سال‌هاست که رسانه‌های استعمار بر طبل تهدید نظامی می‌کوبند. مهلت ایران برای پاسخ به قطعنامه را نیز پس از 22 بهمن تعیین کرده‌اند. به عبارت دیگر، حد اکثر امکانات برای حکومت جمکران و اربابانش فراهم شده تا ما ملت را به بهانة مخالفت با جنگ به خیابان‌ها بکشانند، تا رسانه‌های غرب بتوانند «صفوف فشردة میلیون‌ها ایرانی حامی حکومت جمکران» را به شهروندان دموکراسی‌ها نشان دهند. می‌دانیم که مونتاژ فیلم‌های تظاهرات، امری است رایج و متداول. از آن جمله است فیلم تظاهرات زنان ایران در سال براندازی که بعضی‌ها را به اشتباه انداخته بود! بازگردیم به شرکت در راهپیمائی 22 بهمن. تمامی جبهة غرب و مزدورانش در داخل بسیج شده‌اند تا با ارعاب مردم از تهاجم نظامی، این راهپیمائی را «تظاهرات مخالفت با جنگ» جلوه دهند! تهاجم نظامی ترس هم دارد، در نتیجه شانس مزدوران جمکران برای کشاندن مردم به خیابان‌ها فراوان است. و به دنبال چنین تظاهراتی است که حکومت متحجر ایران، حکومتی مردمی معرفی خواهد شد. و از این پس دیگر شهروندان غربی مدافع حقوق بشر، کاری به کار جنایتکاران مزدور در ایران نخواهند داشت. و دست جنایتکاران جمکران برای سرکوب و کشتار بازهم بازتر خواهد شد.

هم‌میهنانان گرامی! بدانید که اگر تهاجم نظامی در برنامة اعضای شورای امنیت باشد، راهپیمائی میلیونی هیچ تغییری در تصمیمات اعضای این شورا نخواهد داد. این یک واقعیت تلخ است که باید با آن روبرو شویم، و بدانیم اگرچه تصمیم جنگ‌های استعماری در خارج از مرزها گرفته می‌شود، ولی سرنوشت حاکمیت سرسپردة ایران را ملت ایران رقم خواهد زد. این نیز یک واقعیت است.

ترس از جنگ طبیعی است، و کسی که خلاف این بگوید یا دروغ می‌گوید، یا تعادل روانی ندارد. ولی ترس از جنگ، هرگز مانع وقوع جنگ نشده. این یک اصل مسلم است، که غلبة احساسات بر منطق، همواره به واکنشی منجر می‌شود که نخستین قربانی آن خود فرد خواهد بود. و امروز ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند، تا ما ملت را به سوی واکنشی از سر ترس یا شور و احساس میهن‌پرستانه هدایت کنند! بله، از بیانیه‌های انواع «جوامع» منفور روحانیت، تا مزدوران مسلح گروه مجاهدین انقلاب اسلامی، از تشکل‌های صنفی تا احزاب حکومتی «مشارکت» و «مردمسالاری»، همة گروه‌های مزدور استعمار به نوعی در پی برانگیختن احساسات مذهبی، ملی و میهنی با تکیه بر ایجاد ترس و وحشت از تهاجم نظامی‌اند،‌ هشدار می‌دهند، نصیحت می‌کنند، عقلانیت و خردورزی سیاسی توصیه می‌کنند. حال آنکه، در پس پردة جنجال رسانه‌ای، ‌ تغییراتی در رده‌های بالای حاکمیت ایران در جریان است. «اتحاد» اخیر گروه‌های برانداز مزدور ایالات متحد در داخل، با شبه مخالفان خارج نشین، نشانگر این است که جریان سومی در حال ورود به طیف قدرت در ایران است. جریانی که حافظ منافع آمریکا در ایران نیست. و جنگ زرگری کیهان با «روز آن لاین» و مشارکتی‌ها، اتحاد اصلاح‌طلبان با فرخ نگهدارها و داریوش همایون‌ها، همه شاهدی است بر این مدعا.

مزدوران غرب در حال تشکیل «جبهة واحد»، برای ایجاد سدی گران در راه یک جریان سوم واقعی‌‌اند. جریانی که منافع اربابانشان را تهدید می‌کند. چند سطر از پیام داریوش همایون ـ مورخ 14 بهمن ماه سالجاری ـ برای کنگرة سازمان فدائیان، شاهدی است بر این مدعا. این پیام امروز از طریق «دوست ناشناسی» به دست من رسید. در این پیام، داریوش همایون، که مدعی مشروطه طلبی است، صریحاً به سازمان فدائیان اکثریت توصیه می‌کند به همکاری با دستاربندان جناح «شبه اصلاح طلب» ادامه دهند:

«یک جریان عمومی سیاسی در ایران هست که از زیاده روی در هر صورت آن راست و چپ، سر خورده است و از هیچ خواست حداکثری، از هیچ آرمانی که جنگ‌های تازه‌ای را در جامعه راه اندازد پشتیبانی نخواهد کرد. امیدوارم سازمان فدائیان از این جریان اصلی دور نشود. با بهترین آرزوها برای کنگرة سازمان فدائیان ایران (اکثریت)»

بله بی‌خیال مشروطه! این «جریان اصلی»، باید وسیلة پیشبرد سیاست ایالات متحد در ایران باشد، سیاستی که به زودی،‌ به زعم فعلة فاشیسم، دموکرات‌‌های آمریکا آنرا اعمال خواهند کرد. درست همانطور که انتشار نامة رشیدی مطلق نیز زمینه ساز اعمال سیاست‌های نوین استعمار شد! حملات شدید هاشمی رفسنجانی به مشارکتی‌ها و حمایت از بنیادگرایان نیز در همین راستا می‌تواند تحلیل شود: کسب وجهه برای مزدوران جناح خاتمی، که تمامی مردان استعمار در تمامی فصول را در بر می‌گیرد. و تمامی این حرکات مذبوحانه جهت بستن راه بر حضور جریان سوم در طیف حاکمیت است، جریانی که بر خلاف حکومت جمکران و شبه مخالفان خارج نشین‌اش، از ایالات متحد دستور نخواهد گرفت.

هم میهن! 28 سال پیش، استعمار با جنجال رسانه‌ای، ‌موفق به تمرکز ایرانیان پیرامون «نقطة تنفر» شد. پیامد این تمرکز بر نقطة «نفرت»، ‌28 سال اسارت، چپاول، کشتار و تحقیر فرد، فرد ایرانیان آزاده بود. امروز تمرکز ما بر «نقطة ترس»، تنها به تداوم و تشدید سیاست‌های استعماری خواهد انجامید. از یورش تازیان تا امروز، فرزندان این مرز بوم از چنگ ضحاکی به ظلم ضحاکی سفاک‌تر فروافتاده‌اند. دهه‌هاست که بجای مار، بر شانه‌های ضحاک، هیاهوی رسانه‌ای نشسته. اژدهائی به مراتب خونخوارتر و سفاکتر از ضحاک اسطوره‌های‌مان. مبارزه با چنین ضحاکی، شباهتی به مبارزه اسطوره‌ای کاوه و فریدون نخواهد داشت. امروز ضحاک استعمار باید منزوی شود. امروز باید این دور باطل را شکست. و امروز، استعمار از همیشه ضربه‌پذیرتر شده. شکست در لبنان و زمین‌گیر شدن استعمار در عراق و افغانستان، این افعی را در ایران نیز تضعیف کرده. امروز لاریجانی به کنفرانس مونیخ رفت، و فردا ولایتی، مشاور علی خامنه‌ای، رهسپار مسکو خواهد شد. رأس هرم قدرت در ایران، رو به فروپاشی گذارده. و از این‌روست که اکنون جنجال رسانه‌‌ای استعمار جهت تهدید ملت ایران، گوش فلک را کر می‌کند.

هم‌میهنان آزاده! دست در دست یکدیگر، راه بر هیاهوی رسانه‌های استعمار ببندیم. نگذاریم اینان «ترس» بر ما چیره کنند. در این جنگ نابرابر، که ما پیاده‌ایم و دشمن سوار، شهامت و درایت آن «پیاده‌» را به یاد آوریم، که به خونخواهی سیاووش، دشمن را از اسب بر زمین افکند. پیروزی با ماست.


عکس از تابلوی هنرمند ایرانی، علی‌اکبر صادقی.

سه‌شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۵


جنگ و مترسک!
...

در پی تداوم سیاست ارعاب و تهدید ملت ایران به تهاجم نظامی، روزی نامة «اعتماد ملی»، مقاله‌‌ای از ابراهیم یزدی،‌ یکی از پادوهای سیاست ایالات متحد در ایران، و وزیر امور خارجة مهدی بازرگان منتشر کرده. یزدی در این مقاله، با مقایسة عراق و نیکاراگوئه، به حاکمیت جمکران نصیحت می‌کند که راه صدام حسین را کنار گذارده، راه نیکاراگوئه را برگزیند، تا از تهاجم نظامی در امان باشد! این مقاله هم حکایتی است در مسیر ایجاد ابهام، درست مانند «من مسلمانم همانطور که سهراب می‌گوید، و شیعه‌ام همانطور که آل احمد می‌گوید؛ شیعة قرن نخست هجری، فارغ از هر نوع علاقه و گرایش فرقه‌ای.» بله با وجود آنکه یزدی و زیدآبادی از دو موضوع متفاوت سخن می‌گویند: مسیر واحدی را دنبال می‌کنند: به بیراهه کشاندن مخاطب!

همانطور که در وبلاگ «پیوندیون» نوشتم، نویسنده مشخص نمی‌کند، سهراب مورد نظر کدام سهراب است. در متن فارسی، زمانی که به «سهراب» اشاره می‌شود، خود بخود، خواننده به سهراب، پسر رستم،‌ به شاهنامه، ‌به فردوسی، به ایران و به ریشه‌های دیرینة فرهنگ ایرانیان ارجاع می‌شود. این نخستین تأثیری است که «صورت»، یا «تصویر واژه» بر ذهن خواننده می‌گذارد. فقط پس از این مرحله است که خواننده و یا شنونده، فرصت می‌یابد به معنای واقعی واژه‌ها بپردازد. بله، سهراب شاهنامه مسلمان نبوده، پس سهراب مطرح شده نمی‌باید همان سهراب باشد. ولی اکثر قریب به اتفاق خوانندگان در همان مرحلة نخست، یعنی تأثیر «تصویر واژه» متوقف می‌مانند، و با همین تصویر در ذهنشان به خواندن متن ادامه می‌دهند. در نتیجه، جملة «من مسلمانم همانطور که سهراب می‌گوید» را نه تنها دست نخورده به ذهن خود راه می‌دهند، که طی قرائت مطلب به صورت ناخودآگاه در ذهن خود زنده نگاه می‌دارند. تبلیغات فاشیستی بر همین برخورد خواننده تکیه می‌کند. حال بازگردیم به متن جناب زیدآبادی! در چنین متنی، جهت رفع هرگونه ابهام، باید پانویس مختصری به خواننده توضیح دهد که منظور نویسنده کدام سهراب است. چرا که خواندن متن به واژه‌ها تکیه دارد نه به «منظور» نامرئی و ناشناختة نویسنده. و در متن فارسی همانطور که اشاره شد، «سهراب» مانند نام همه قهرمانان حماسی ایران، مستقیماً ارجاع می‌دهد به شاهنامه. در نتیجه کسانی که قصد تبلیغات فاشیستی ندارند، بهتر است متن خود را در سایة ابهام نگذارند.

ایجاد ابهام، البته یکی از شیوه‌های تبلیغات فاشیسم است. و شیوة دیگر، روش قیاس پدیده‌های غیرقابل قیاس! مسلماً می‌دانیم که جهت مقایسة دو پدیدة غیر قابل قیاس، می‌باید یکی از آن‌ها را از محتوای واقعی خود تهی کرد، و دیگری را محتوائی بخشید که فاقد آن است. برای آنکه وارد بحث نظری نشویم، یک مثال می‌آوریم: برای مقایسة فرانسه و ایران، ابتدا باید یک «قالب پوچ» از واژه «کشور» ساخت، که به یکسان ایران و فرانسه را شامل شود. مهم‌ترین گام، همین گام نخست است. به محض آنکه مسلم شد ایران و فرانسه هر دو می‌توانند به یکسان «کشور» باشند، مبلغ فاشیسم به آسانی نتیجه می‌گیرد ،که دولت و سیاست ایران نیز می‌تواند با دولت و سیاست فرانسه به قیاس کشیده شود. و به همین شیوه می‌توان در مورد ایران و هر کشور دیگر جهان عمل کرد. همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، هر کشور، مانند هر فرد ویژگی‌هائی از آن خود دارد. سیر تحول تاریخی و موقعیت جغرافیائی هر کشور، یگانگی آنرا مشخص می‌کند. به همین دلیل کشور ایران را نمی‌توان با عراق و یا ترکیه مقایسه کرد. ولی تبلیغاتچی‌های فاشیسم، از جمله ابراهیم یزدی، با این مسائل اصولاً بیگانه‌اند. مقالة یزدی، به مسافرت مهرورزی به نیکاراگوئه و ونزوئلا ـ دو کشوری که اکنون آمریکا در آن‌ها به «شبیه سازی» جنبش‌های چپگرا مشغول شده ـ اشاره می‌کند، و سپس به ما خوانندگان «شوت و پرت» یادآور می‌شود که آنچه در سال 1357در ایران رخ داد، یک «انقلاب» بود، مانند انقلاب ساندینیست‌ها در نیکاراگوئه. می‌دانیم که ساندینیست‌ها گرایش چپ داشتند، و دارودستة بازرگان،‌ پادوهای استعمار غرب را تشکیل می‌دهند. ولی از آنجا که در مقالة یزدی، قالب پوچ همان «انقلاب» است و به یکسان برای ایران و نیکاراگوئه تأمین می‌شود، دیگر اهمیتی ندارد که بدانیم ساندینیست‌ها ضدامپریالیست بودند، و براندازان حاکمیت در ایران، پادوهای امپریالیسم. پس به راحتی می‌توانیم بگوئیم :‌

«انقلاب نیکاراگوا، همزمان با انقلاب اسلامی ایران در سال 1357علیه دولت استبدادی سوموزا، که مورد حمایت آمریکا بود به پیروزی رسید»


چنین جملاتی، تلویحاً، وابستگی «نهضت منفور آزادی» به استعمار غرب را در ترداف با ضدامپریالیسم ساندینیست‌ها قرار می‌دهد! به همین دلیل در مرحلة بعد، مبارزات ملت نیکاراگوئه به رهبری «ساندینو» را می‌توان به قصة کربلا تبدیل کرد:

«ساندینو[...] قبل از این کودتا پیش‌بینی کرده بود که عمرش کوتاه خواهد بود اما جوانانی خواهند آمد و راه او را ادامه خواهند داد. پس از قتل ساندینو، پیش بینی او به تحقق پیوست و جمعی از پیروانش[...]»

بله ساندینو هم با عالم غیب در ارتباط بوده! و همانطور که خاتمی و سردار اکبر، در مورد حسین گفته بودند، «حوادث را فرماندهی» کرد، و محاسبات وی با «طراحی الهی» در توافق کامل قرار داشت! و پیش‌بینی‌هایش جامة عمل پوشید و جوانان راه او را ادامه دادند! می‌بینیم که شرح وقایع انقلاب ساندینیست‌ها با حکایات کربلا چه شباهت حیرت‌انگیزی دارد!

گذشته از این، جنگ افروزی دستاربندان، جهت فراهم آوردن زمینة سرکوب در ایران، و نقش امثال نگروپونته و بانو در ایجاد کنتراس‌ها، جهت در هم شکستن جنبش ساندینیست‌ها، بکلی از قلم حاج‌ ابراهیم خان افتاده است! و خلاصة مطلب آمریکا آنقدر به حمایت از کنتراس‌ها ادامه داد تا شرایط به نحوی فراهم آمد تا یک جنگ تمام عیار نیکاراگوئه را تهدید کند! در واقع همانطور که ابراهیم یزدی اصرار دارد، باید قبول کنیم که، شرایط آنروز نیکاراگوئه مانند شرایط امروز ایران بود. آن‌ها باید یا جنگ را می‌پذیرفتند یا مذاکره با آمریکا را:

« دولت ساندینیست‌ها در برابر یک وضعیت سیاسی ـ نظامی حساسی قرار گرفته بود[...] آنها باید یا جنگ [...] یا مذاکرات دیپلماتیک را می پذیرفتند[...]آنها راه حل دیپلماتیک را پذیرفتند.[...] توافق شد کنتراها به داخل کشور وارد شوند و حزب و گروه سیاسی خود را تشکیل دهند[...]»


بله، آنچه بر نیکاراگوئه گذشت این بود که طی 3 دهه، یک جنبش چپ چنان فرسایش یافت که که گروه فاشیست «کنتراس»، مزدوران رسمی ایالات متحد ـ که نگروپونته و بانو از میان آدمکش‌ها، قاچاقچیان و تجار محترم برده ـ بسیج کرده بودند، بتواند در حاکمیت با ساندینیست‌ها شریک شود! در چنین شرایطی است که محمود احمدی نژاد به نیکاراگوئه مشرف می‌شود! از «ساندینیسم» دیگر فقط نامی بجای مانده:

«رهبر ساندینیست‌ها و رئیس جمهور جدید[...] با صراحت اعلام کرد که ساندینیست‌ها از مواضع گذشتة خود فاصله گرفته‌اند، نه به دنبال اندیشه های سوسیالیستی و دولتی کردن وسائل تولید و توزیع هستند و نه در روابط بین‌المللی به دنبال تنش زائی و ستیزه جوئی. بلکه صرفا می‌خواهند امکانات خود را در بهبود وضع مردم و توسعه کشورشان متمرکز سازند.»

به عبارت دیگر ساندینیست‌ها، امروز بچه‌های خوبی شده‌اند. البته رها کردن ایده‌ئولوژی یک مسئله است؛ سرسپردگی به اقتصادبرده‌داری و اصول متحجر کلیسای کاتولیک مسئله‌ای دیگر! در این میان آنچه نادیده گرفته می‌شود، آزادی‌های فردی و عدالت اجتماعی است. این راهی است که ساندینیست‌های هزارة سوم در پیش گرفته‌اند. و ابراهیم یزدی را گویا بسیار خوش آمده! چرا که می‌پندارد، اگر دارودستة جمکران که امروز در بستر احتضار افتاده‌اند، دم مسیحائی «کنتراهای ایرانی» شامل حال‌شان شود، دوباره یک «بنی‌صدر» از صندوق خیمه شب بازی جمکران می‌توان بیرون کشید، و چند دهة دیگر، ملت ایران را به چپاول ایالات متحد سپرد. البته ابراهیم یزدی کور خوانده چرا که ساندینیست‌ها هر قدر در تحجر کلیسا پس‌روی کنند، به گرد پای جمکرانی‌ها هم نخواهند رسید! کلیسای کاتولیک در قارة آمریکا با حوزه «علمیه» در جمکران قابل قیاس نیست. ولی ابراهیم یزدی که ساندینیست‌ها را با جمکرانی‌ها مقایسه می‌کند، به راحتی به مقایسه‌های دیگری نیز می‌پردازد.

یزدی در پردة دوم نمایش مقایسه‌های غیرممکن، به مقایسة ایران و عراق نیز پرداخته، نتیجه می‌گیرد که تهاجم وحشیانه اسرائیل به لبنان تقصیر حزب بعث عراق بوده، و مقاومت فلسطین! در اینکه حاکمیت عراق مانند حاکمیت ایران یک حاکمیت سرسپرده بود، و امروز نیز هست، تردیدی نیست، ولی ماهیت ایندو حاکمیت ارتباطی با یکدیگر نداشتند. حاکمیت اسرائیل نیز یک حاکمیت سرسپرده بیش نیست. تهاجم وحشیانه اسرائیل به فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها با حمایت غرب صورت گرفت، همچنان که استقرار حاکمیت جمکران. بنابراین ابراهیم یزدی بهتراست زیاد تند نرود و فراموش نکند که حاکمیت ایران موجودیتش را مدیون همان سیاستی است که با ایجاد طالبان در افغانستان تداوم یافت، و اکنون رژیم طالبان را به عراق نیز صادر کرده. همچنین ابراهیم یزدی فراموش نکند که حاکمیت جمکران دست نشاندة استعمار غرب است، و امروز ملت ایران نیک می‌داند چه گروه‌هائی در سطح جهانی از این حاکمیت حمایت می‌کنند، تا شرایط تنش را در منطقه حفظ کنند. حکمت ایجاد اتحادهای ضربدری نیز در همین شیوه نهفته! روابط دولت عراق و دیگر دولت‌های دست نشانده همواره باید با همسایگانشان در تاب و تب و تهدید باشد، تا ایالات متحد و شرکایش در ناتو بتوانند اسلحه‌هائی را پیش‌فروش کنند که هنوز تولید نشده، و شاید هرگز تولید نشود! در ضمن به وزیر امورخارجة مهدی بازرگان یادآور شویم که جنگ‌ها میان مترسک‌های استعمار در ایران، عراق و کویت، جنگ‌های استعماری‌اند، نه به خواست حکومت‌های دست نشانده آغاز می‌شوند و نه به میل آنان پایان خواهند گرفت. از آنجمله می‌توان جنگ ایران با عراق و تهاجم عراق به کویت را نام برد. و اما بشنویم از حکمت و فواید تهاجم نظامی ایالات متحد به عراق از زبان آقای یزدی! حاج‌ابراهیم می‌گوید، ‌صدام حسین بچة بدی بود و همه را اذیت می‌کرد به همین دلیل:

«عمر حکومت صدام به نقطة پایانی خود رسیده بود[...] آنچه صدام با مردم عراق[...] و منطقه کرده بود، ادامة حکومت او را غیرقابل تحمل ساخته بود. تنها با حذف صدام از قدرت امکان[...] هدایت وضعیت بحرانی عراق[...] به نفع ملت عراق امکان پذیر بود.[...] اگر صدام واقع بینی به خرج می‌داد[...]امروز عراق در اشغال نیروهای نظامی خارجی نبود[...]و آمریکا و متحدانش بهانه‌ای برای حمله به عراق نداشتند[...]»

همانطور که مشاهده می‌کنید، امروز می‌بینیم که از طریق بازنویسی تاریخ با «اگر»، منطقه به چه بهشتی تبدیل می‌شود! ولی تاریخ را با «اگر» نمی‌نویسند و آنان که برای تهاجم نظامی به عراق تصمیم می‌گیرند، سیاستمداران ایالات متحد نیستند، گروه‌هائی هستند که حاکمیت توحش جمکران را سال‌ها پیش بدون «اگر» بر ملت ایران تحمیل کرده‌اند. حاکمیتی که هر چه بر توحش‌اش افزوده شود، از «نقطة پایانی خود» فاصلة بیشتری می‌گیرد! چرا که حاکمیت امام زمان است! ابراهیم یزدی گویا این مهم را فراموش کرده! چون در ادامه می‌نویسد:

«در حالی که همه از تشدید بحران هسته‌ای ایران سخن می‌گویند[...]دولت بوش می‌کوشد فضای «سیاسی ـ روانی» [...] بسازد که ایران قطعنامه را نپذیرد تا بتواند در قطعنامه بعدی، همچنان حمایت اعضای دائم شورای امنیت را داشته باشد[...]»


عجیب است که دولت بوش می‌تواند «حاکمیت مستقل و ضدامپریالیست» جمکران را چنان «هدایت» کند که منافع غرب تامین شود! به نظر شما عجیب نیست که طی این 28 سال، اعمال حکومت جمکران، علیرغم «مبارزات بی‌امان با آمریکا»، همواره باعث تأمین منافع آمریکا و زیان ملت ایران شده باشد؟! به ویژه آنزمان که روح‌الله خمینی منفور روزی چندبار سیلی آبدار به صورت آمریکا می‌زد! گویا، ‌یانکی‌ها نیز، مانند حسین، «محاسبات‌شان با طراحی الهی»‌ وفق دارد و از سوی محمد خاتمی به سمت «فرماندهی کل تاریخ» منصوب شده‌اند! بله روزی‌نامه‌ «اعتمادملی» این مطلب را به نام ابراهیم یزدی منتشر کرده، و یزدی در انتهای مقاله ادعا می‌کند قصد ارعاب ملت ایران را ندارد:

«صاحب این قلم هیچ تمایلی ندارد[...] موجب ترس و وحشت هموطنان شود[...]خردورزی سیاسی حکم می‌کند منتظر نمانیم[...]»


اتفاقاً نویسندة این وبلاگ هم هدفش ترساندن ملت ایران نیست. بنابراین به آقای یزدی می‌گوید،‌ که اختیار مشتی مزدور و پادوی مفلوک به دست خودشان نیست که تصمیم بگیرند و «خردورزی» سیاسی به خرج بدهند یا ندهند. آنکه باید خردورزی به خرج دهد، و در دام تبلیغات مزدوران آمریکا نیفتد، خوانندة اینگونه مطالب است. مطالبی ‌که با ادعای خیرخواهی، به ارعاب و تهدید مردم می‌پردازند. برای اطمینان خوانندگان این وبلاگ به نقل قولی از «فرهنگ رضایت طلبی» اثر «جان کنت گالبرایت» اکتفا می‌کنم. گالبرایت می‌گوید:

«زمانی که مفسران و مطبوعات با نگرانی گزارش می‌دهند که روابط آمریکا با کشور دیگری رو به وخامت گذارده، در واقع تغییری در رابطة گروهی کوچک از مسئولان رده بالای دو کشور پیش‌آمده. است . در گیری و نتایج گسترده‌تری در پی نخواهد بود[...]»

و باز هم تکرار کنیم که نویسندة این وبلاگ نیز قصد ناامید کردن شرکای آقای یزدی را در جمکران ندارد، ولی آغاز جنگ در مرزهای جنوبی روسیه، امروز که ایالات متحد در جبهة لبنان شکست خورده، و در عراق و افغانستان به افلاس افتاده، به نظر بعید می‌آید، مگر آنکه روسیه جهت ایجاد یک منطقه نا امن در سواحل جنوبی دریای خزر، با غرب به «توافق» برسد. در اینصورت آقای یزدی، آنچه را از حکومت دست نشانده جمکران می‌طلبند ـ خردورزی سیاسی ـ باید ملتمسانه از حاکمیت روسیه تقاضا کنند!



دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۵

«بله»‌یا «نه»؟

همة گروه‌های برانداز سال 57، همانطور که اکبرهاشمی اخیراً گفته، «با تمرکز بر یک نقطه» بسیج شده‌اند، تا به زعم حاج اکبر، «بازهم پیروز شوند.» این مطلب را خبرگزاری «حنا زرچوبه» مورخ 12 بهمن سال جاری منعکس کرده. در این راستا است که آزادی ستیزان ایران شعارهای پوچ خود را متمرکز کرده‌اند. شعارهائی از قبیل، «نه بر ستم، نه بر جمهوری اسلامی، نه بر حجاب ... » و بهتر بگوئیم در واقع، نه بر آزادی ... چرا که شعار «نه بر جمهوری اسلامی» به هیچ عنوان کافی نیست! با این شعار و با دیگر شعارهای مبهم نمی‌توان ملت ایران را بسیج کرد. کسی که می‌گوید «نه به جمهوری اسلامی»،‌ باید دقیقاً مشخص کند،‌ «بله» را به کدام حاکمیت خواهد گفت! بله! استعمار، بجز حکومت مذهبی، شیوه‌های دیگری نیز برای سرکوب در چنته داشته و هنوز هم دارد. اینبار لازم است گروه‌های سیاسی بجای نفی صرف و خشک و خالی فاشیسم استعماری، مشخص کنند، حقوق شهروندی را چگونه تعریف می‌کنند؟! نفی یک نظام استعماری مانند حاکمیت جمکران کار بسیار ساده‌ای است. شعار «نه به جمهوری اسلامی»، مانند شعار «خواهران» کمونیست کارگری است که می‌گویند «نه، به ستم،‌ نه،‌ به حجاب، و نه،‌ به ... » مسلم است، همگان ستم را نفی می‌کنند، کسی می‌شناسید که ستم را تأئید کند؟ ولی آنچه اهمیت دارد این است، ‌که نخست مشخص شود تعریف حقوقی «ستم» چیست؟ ‌ چارچوب حقوقی و فلسفی شعارهای یک حرکت سیاسی، حداقل برای آنان که به دنبال چنین دقایقی هستند، باید دقیقاً مشخص شود. و می‌باید مشخص شود یک گروه سیاسی از چه طریق شعارهایش را تحقق خواهد بخشید. به عبارت دیگر باید چگونگی دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده و روشن شود. دیگر اشتباهات سال 57 را نمی‌توان تکرار کرد. لازم است گروه‌های آزادیخواه، هرچه سریعتر خود را سازمان دهند. وقت تنگ است و آمریکا و متحدانش، پس از شکست اسرائیل در جنگ 33 روزه، در موضع ضعف قرار دارند. نیروهای مترقی، باید از این فرصت، حداکثر استفاده را بنمایند.

همانطور که گفتیم، وقت تنگ است! جبهة استعماری شبه مخالفان حاکمیت جمکران در نیویورک بسیج شده! مرضیه مرتاضی لنگرودی، از دارودستة مریم بهروزی، و شبه‌اصلاح‌طلبی به نام علیرضا رجائی،‌ امروز جهت شرکت در نشست «گذشته و آیندة اصلاحات در ایران»، ‌ راهی ایالات متحد شده‌اند. لازم به یادآوری است که در این نشست، فعلة خارج نشین حاکمیت جمکران نیز شرکت دارند: ‌مسعود بهنود، فرخ نگهدار، مهرداد مشایخی، فاطمه حقیقت جو، ‌ پاسدار اکبر، ولی نصر، فرزند خلف سید حسین نصر و ...

و لازم به یادآوری است که بازداشت مومنی و آقاجری،‌ مانند بازداشت زنان خبرنگار که عازم هند بودند، یک نمایش مضحک بیش نیست. امروز همه می‌دانند بازداشت شدگان، ‌و شرکت کنندگان در نشست آیندة «اصلاحات شیادان»، همگی سر در آخور استعمار دارند. هدف از این نشست‌ها بسیج مزدوران استعمار جهت رد گم کردن، افزایش فشار بر ایرانیان و ارعاب آنان است. به گزارش «روز آنلاین»،‌ ارگان سردار اکبر سازندگی، روز 13 بهمن‌ماه، مسعود بهنود و فرخ نگهدار طی نشستی در نیویورک مقداری آسمان ریسمان به هم بافتند تا مخاطبان را ابتدا به بیراهه کشانده، و سپس حسابی بترسانند! رد گم کردن را طبق معمول مسعود بهنود بر عهده دارد، که «جهت حفظ آزادی‌ها» از مردم دعوت می‌کرد به اکبرهاشمی جنایتکار رأی دهند! در نشست نیویورک آقای بهنود، چنان در مورد بحران هسته‌ای سخنرانی کرده‌اند که گویا همة ایرانیان حاضر در بحران‌های براندازی و جنگ افروزی حکومت جمکران، فراموشی گرفته‌اند!

مسعود بهنود که در پرش از این شاخه به آن شاخه تخصص دارد، با یک قصة شنگول و منگول در مورد اعدام وزیر امور خارجه دورة پهلوی، ناگهان گریز می‌زند به قرارداد ایران با شرکت زیمنس برای ساختن نیروگاه اتمی بوشهر، و ادعا می‌کند که ایران در لغو قرار داد پیشقدم شده!

بهنود می‌گوید خلعتبری به این دلیل اعدام شد که در مورد دفن زبالة اتمی در ایران سخن گفته بود! سپس فراموش می‌کند که قراردادهای پتروشیمی، زیمنس و ... همه و همه در چارچوب تحریم ایالات متحد بر ایران اعمال شد، و تحریم‌ها نیز به دلیل اشغال سفارت آمریکا توسط مزدوران و اوباش ساواک صورت پذیرفت! مسعود بهنود همچنین فراموش کرده که حکومت جمکران چه شیون و زاری‌ها به راه انداخته بود تا شرکت‌های اروپائی مفاد قرارداد خود را رعایت کنند! به همین جهت مسعود بهنود، زباله و انرژی هسته‌ای را در ترداف با یکدیگر قرار داده می‌گوید:

«این انرژی هسته‌ای، که امروز تبدیل به مشکل اصلی دولت[...] شده است، در آغاز یکی از اتهامات اصلی خلعتبری وزیر امور خارجة وقت بود[...]‌خلخالی از وی پرسید آیا تو تفاله‌های اتمی را در ایران دفن کرده‌ای؟ وی پاسخ منفی داد، خلخالی پرسید در باره‌اش حرف زده‌ای که خلعتبری جواب داد به مقتضای شغلم. خلخالی [...] گفت همین برای اعدام تو کافی‌ا‌ست.»


مسعود بهنود چنان سخن می‌گوید که گویا شخصاً در محاکمه خلعتبری شرکت داشته، و تا امروز به کسی نگفته، تا اینکه متوجه شده امکان حضور گسترده‌تر ملت ایران در صحنه اجتماع می‌تواند باعث ضرر و زیان فاشیست‌ها شود! و به همین دلیل، ‌یانکی‌ها تمامی سربازان مزدور و رشید ایرانی را وارد میدان نبرد کردند تا شاید مفری بیابند! از مرضیه مرتاض لنگرودی تا فرخ نگهدار، تمامی فعلة مخالف خوان حکومت جمکران بسیج شده‌اند، تا شاید وسیلة ارعاب ملت ایران فراهم آید، و با «امدادهای غیبی» براندازی نوینی صورت گیرد! هدف اربابان حکومت جمکران ایجاد آشوب و تشویق مردم به شورش است. می‌دانیم که زمینة آشوب فراهم است، پیشتر هم اشاره شد که سیاست اصلی حکومت‌های دست نشاندة استعمار نگاهداشتن مردم در مرز شورش است، تا بتوانند از اینطریق، براندازی را هر زمان که صلاح می‌دانند، سازماندهی کنند. شیوه براندازی، با روانه کردن اوباش ساواک به خیابان‌ها آغاز می‌شود و اگر مردم ناراضی و ساده لوح نیز به مردم همیشه در صحنة استعمار بپیوندند، می‌توانند یک انقلاب شکوهمند دیگر مانند کودتای 22 بهمن به ملت حقنه کنند. و امروز شرایط به مراتب از سال 57 مناسب‌تر است. فقر، سرکوب، تحریک افکار عمومی در وارونه جلوه دادن واقعیت‌ها و ارعاب ملت با تهدید تهاجم نظامی یانکی‌ها، زمینة شورش را مناسب‌تر کرده. وظیفة ارعاب ملت ایران را هم فعلة خارج نشین استعمار به عهده دارند. مسعود بهنود می‌گوید:

«حال مردم در داخل چندان بد نیست[...» این همان تجربه ایست که در جنگ ایران و عراق داشتیم اول جوک ساختیم و بعد سعی کردیم آنرا قابل تحمل سازیم.»


بهنود سپس به شیوة «استادش»، احسان نراقی، تحلیلی از اوضاع ایران در سال براندازی ارائه کرده، و همانگونه که روزی‌نامه کیهان سعی کرده بود دارودسته بازرگان را سلطنت طلب جلوه دهد تا برای‌شان آبروئی کسب کند، بهنود هم روح الله خمینی را موافق سلطنت جلوه داده، و به همین دلیل یک دروغ شاخدار، به این بزرگی! تحویل خواننده می‌دهد:

«در آن زمان[...] مشخص شد که مردم ایران بر سر دو چیز توافق دارند. یکی نارضایتی از رژیم شاه و دیگری آمریکا[...]‌همة احزاب از جمله[...] ملی، ‌مذهبی[...] ضدآمریکائی بودند [...]اما این معنای آن نیست که مردم به جای شاه این دولت را می‌خواستند. خصوصا که [...] خمینی نیز تا هشت روز بعد از [...] ورود به نوفل لوشاتو، ‌حرفی از رفتن شاه نمی‌زد و تنها به رعایت قانون اساسی اشاره می‌کرد.»

بله، روح‌الله معدوم نیز گویا اغفال شده باشد! و آنکه مدام تکرار می‌کرد «شاه باید برود»، ژیسکار دستن رئیس جمهور وقت فرانسه بود، که در نشست گوادالوپ، جهت براندازی شاه، با سران شش کشور دیگر توافق کرده بود! بله آقای بهنود! ملت ایران می‌داند که چه کسانی در پس پرده به دارو دسته خمینی خواسته‌هایشان را دیکته می‌کردند، و چه کسانی همین اوامر استعمار را در ایران به شعار تبدیل می‌کردند! و امروز هم ملت ایران می‌داند چرا امثال بهنود و نگهدار صلح‌طلب شده خروج نیروهای ایران از لبنان را حیاتی می‌خوانند. خود بهنود نیز بدون آنکه بداند به این امر اشاره می‌کند: ‌

«حال بعد از 28 سال[...] آمریکا از پشت خنجر میزند تا نفوذ ایرانیان در عراق و لبنان را قطع کرده آنها را[...] بیرون کند. اگر این اتفاق بیفتد ایران مجبور است با آمریکا آشتی کند.»

بهتر است سخنان بهنود را با در نظر گرفتن شکست نظامی اسرائیل در جنگ 33 روزه بررسی کنیم! این شکست، شکست ارتش ناتو بود! و خروج مزدوران ایرانی‌الاصل آمریکا از لبنان وعراق، پیامد همین شکست است. اگر بهنود خود را به نادانی زده همه می‌دانند که اعضای سپاه پاسداران در لبنان و عراق خادم منافع ناتو هستند. و اگر امروز باید عراق و لبنان را ترک کنند به این دلیل است که اختیار حزب الله لبنان، پس از جنگ 33 روزه، از دست اربابان سنتی‌اش خارج شده. بله متاسفانه، آمریکا نه تنها باید نوکرانش را در منطقه جمع و جور کند، ‌ که ناچار است دکان نبرد کاذب با حکومت جمکران را نیز تعطیل کند! چرا که سیاست فریب 28 ساله به نقطة پایان خود رسیده! و علت ترس و وحشت فرخ نگهدار نیز همین است! فرخ نگهدار، مبارز «نستوه» جنبش چپ سخنانش را چنین آغاز کرده:

«امسال منهم مثل بهنود 60 ساله خواهم شد[...] من تمام مدت عمرم را در ترس گذراندم و این ترس را از چشم حکومت می‌دیدم[...]»


بله، اتفاقا هنگامی آقای نگهدار، در کنار مصباح یزدی و سروش، در تلویزیون جمکران به «بحث آزاد» اشتغال داشتند، تا کشتار و سرکوب همه جانبه بتواند اعمال شود، آثار وحشت در سیمای‌شان هویدا بود! فرخ نگهدار،‌که عمری در ستیز با آزادی بوده، حتماً این اصل مسلم را می‌داند که پیری، آنچنان را آنچنان‌تر خواهد کرد! و به همین دلیل اینبار با وحشت بیشتر به تبلیغات آزادی ستیزانه خود بازگشته:

« متاسفانه، 30 تا 35 در صد جامعه نمی‌دانند یا نمی‌خواهند بدانند که شعار دموکراسی و حقوق بشر چیز خوبی است، برای آنان فقرزدائی مهم‌تر است[...]»

بله، متاسفانه آن 30 تا 35 درصد مردم ایران، مانند آقای نگهدار و شرکای «ضدامپریالیست‌شان»، از قبل شعار دموکراسی «نان» نخورده‌اند! تا به مزایای شعار دموکراسی و حقوق بشر پی ‌ببرند! آقای نگهدار! همه که مانند شما، پس از تحویل هزاران جوان ایرانی به دژخیمان حکومت اسلامی، در لندن پای منبر خاتمی نمی‌نشینند! در این دنیای وانفسا، هنوز هستند کسانی که رفتار و کردارشان با شرافت توام است، نه با زبونی! و پس از چند دهه ادعای مبارزه با امپریالیسم، در نیویورک به مداحی زباله‌هائی چون عبدی و مهاجرانی هم نمی‌نشینند. بله! هنوز در این جهان کسانی زندگی می‌کنند که تفاوت میان «جنایت» و «رفاقت» را می‌شناسند و «رفقا» را قربانی منافع جنایتکاران نمی‌کنند! و خوشبختانه هنوز در این دنیا جنبش‌های چپ وجود دارند که مانند مارکسیست‌های رسمی ایران، از آستین راست افراطی بیرون نمی‌آیند و جیره خوار لندن و واشنگتن هم نیستند.

با توجه به چنین شرایطی است که باز هم می‌گویم، «نه، به جمهوری اسلامی و ... » کافی نیست. مرز آزادیخواهان با آزادی ستیزان، یعنی همین متحدان منفورحکومت جمکران، هم اکنون باید کاملاً مشخص شود.


یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۵


«پیوندیون!»
...
پیوند زدن روشی است در باغبانی که از آن جهت اصلاح و تقویت گیاهان استفاده می‌کنند. و برای اینکار دو گیاه را به صور مختلف به یکدیگر پیوند می‌زنند. و همانطور که می‌دانیم برخی اوقات این پیوند «نمی‌گیرد»! ولی در «عالم» فاشیسم، پیوند زدن کاربردی متفاوت دارد. فاشیست‌ها برای تداوم عمر حکایات فرسوده و بی‌پایه‌ای که ستون‌های قدرت‌شان را بر آن‌ها استوار کرده‌اند، از «پیوند به تاریخ» استفاده می‌کنند. به این ترتیب که قصه‌های «خاله سوسکه» و «کدو قلقله‌زن» را به شخصیت‌های واقعی تاریخی مرتبط می‌کنند. و اکنون شاهدیم که «فدائیان کربلا»، «تشنه‌لبان هویت اسلامی» و ... پس از 3 دهه ارتزاق از فرق شکافتة این امام، و دست شکستة آن یک، به ویژه سر بریدة حسین و دکان کربلا، به همین شیوة «پیوند» زدن متوسل شده‌اند. در این وبلاگ این گروه‌ها را «پیوندیون»‌ می‌خوانیم. «پیوندیون»،‌ به 3 دستة حکومتی تقسیم می‌شوند: «وقاحتی»، «هنری» و «مدرن»!

دستة «وقاحتی» شامل دستاربندان پادوی استعمار نظیر رفسنجانی و خاتمی است. گروه «هنری»، به رهبری اهالی «ارشاد» وامثال خرمشاهی فعال‌اند. ولی گروه «مدرن»، در سایت اکبر بهرمانی، روز آنلاین،‌ برایمان «کهن الگو» پیوند می‌زنند! لازم است یادآور شویم، که «کهن الگو»، ‌ ترجمة واژة لاتین «آرکه‌تیپوم» است، و «الگوی نخست، یا الگو و نمونة نخست و ایده‌آل»‌ معنا می‌دهد. به‌عنوان مثال، «کاوة آهنگر» برای ما ایرانیان، «کهن الگوی» مبارزه بر علیه حاکم ستمگر است.

در مورد «پیوندیون» وقاحتی، ‌ می‌توان سخنان پریشان و بی‌سروته خاتمی را مثال آورد. پیشتر نوشتم که شیاد اردکان، حسین، فرزند خلیفة چهارم را به سمت «فرمانده‌ تاریخ» منصوب کرده! و در این راستا اکبر هاشمی، در خطبه‌های نماز جمعه 6 بهمن، عاشورا را «معجزة تاریخ» خوانده. و با کمک مسائل غیبی و الهی خواستار جمع بندی آن هم شده؛ هاشمی همچنین نعلین از حیطة روضه‌خوانی فراتر نهاده و به عرصة علم منطق نیز وارد شده است! البته «منطق» مورد نظر امثال بهرمانی «منطق» ابتذال حوزه و بازار است. به همین دلیل هم سردار سازندگی، حرکت حسین را حرکت محاسبه شده‌ای به شمار می‌آورد! حال آنکه دیگران ادعا می‌کنند حسین و همراهانش غافلگیر شده‌اند! ‌ بله وقتی شواهد و مدارک معتبر تاریخی وجود ندارد، یا مورد استفاده قرار نمی‌گیرد، هر که هر چه دوست دارد به عنوان «حقایق» به خورد دیگران می‌دهد، و خبرگزاری «حنا زرچوبه» نیز آنرا منعکس خواهد کرد:

«[...] هاشمی رفسنجانی، حرکت امام حسین را[...] از لحاظ منطقی، یک حرکت سیاسی، اجتماعی، دینی و عقلانی بر شمرد[...]»


ارتباط «دین» با «عقل» را هم فقط در مهملات دستاربندان مزدور استعمار می‌توان یافت. چرا که چنین تحفه‌ای از دکان امثال «یورگن هابرماس» به حوزة ساواک صادر شده، سپس به صورت «بیانیه» برای دستاربندان بیمایه‌ای چون هاشمی و خاتمی ‌ارسال می‌شود، آن‌ها هم طوطی‌وار به تکرار مهملاتی می‌پردازند که صادراتی است و در محل، با تراوشات ذهن «نوابغ ساواک» درهم‌آمیخته. در نتیجه پس از توجیه قیام فرضی حسین، در سخنان هاشمی، این حرکت از یک سو با الهیت پیوند می‌خورد و از سوی دیگر حال و آیندة بشریت را نیز در بر می‌گیرد:‌

«حرکت عاشورا ثابت کرد که محاسبة امام و طراحی الهی درست است[...] ایشان[...] فرمودند تا زمانی که حجت بیاید و انتقام ما را از ستمگران بگیرد خون ما می‌جوشد[...] هر قدر مردم آگاه‌تر شوند سربازان امام زمان بیشتر می‌شود[...] هر جا پرچمی بلند می‌شود و در راه حق و عدالت باشد، پرچم اباعبدالله است[...] ایشان برای زمین زدن دیو ظلم و ستم قیام کردند و حرکت امام تا ابد ادامه دارد.»


می‌بینیم که «آگاهی مردم» قرار است بر تعداد شیعیان بیافزاید! و تمامی حرکت‌های مردمی بر ضد ظلم در انحصار شیعیان قرار خواهد گرفت! اکبر بهرمانی هم حتماً رهبری آنرا از هم اکنون به دست گرفته! چرا که این حرکت‌ها تماماً، حرکت‌های ستیزه جویانه‌ای هستند که جهت تحقق یافتن، نیاز به تجهیزات نظامی دارند. و قبیلة اکبر بهرمانی، ‌ با «طراحی الهی»، و محاسبات استعماری، از صدر اسلام تا ابد، انحصار خرید سلاح و دلالی، جهت جنگ افروزی را در دست دارد! حال بپردازیم به پیوند هنری داستان حسین به واقعیات تاریخی.

به گزارش ایسنا، مورخ 20 ژانویة 2007 ، جهت عزاداری تاسوعا، در «خانة هنرمندان» یکی دیگر از آن‌جلسات استثنائی بر پا شده بود، که جناب مسجد جامعی، وزیر سابق ارشاد نیز در آن شرکت داشتند! وزیر ارشاد محمد خاتمی، که از نظر علم، دانش و فرهنگ، گوی سبقت را حتی از خود خاتمی و مهاجرانی ربوده، هیئت‌های عزاداری را نهاد‌های بزرگ در تاریخ ایران می‌نامد و می‌گوید:

«اینکه نهادهای بزرگی در تاریخ ما شکل گرفته[...] و هنوز پا برجاست به خاطر محبت به امام حسین است[...]شخصیت‌ها و نظام‌های سیاسی رفتند ولی هیات‌های عزاداری حسین پا برجاست[...]»‌


بله، امروز در ایران، به جز نهاد‌های «نظامی ـ امنیتی»، که جهت سرکوب ملت ایران، در خدمت استعمار قرار دارند و علیرغم تغییر حاکمیت، پا بر جا می‌مانند، هیات‌های عزاداری و سینه زنی نیز تداوم پیدا کرده‌اند! این «کشف» بزرگ مسجد جامعی است! مسلم است که با تغییر حاکمیت، عقاید مذهبی مردم نمی‌تواند تغییر یابد. ولی اگر امروز در ایران، بنیاد مذهب شیعه منفور خاص و عام شده، به این دلیل است که بنیاد مذهب، از دورة قاجار، به یک بنیاد سیاسی و برانداز جهت تأمین منافع استعمار تبدیل شد. مسلماً امروز نیز عقاید مذهبی مردم پا برجاست و اگر حاکمیت جمکران ساقط شود، دور باطل پناه گرفتن در دامان مذهب جهت مبارزه با استبداد استعماری آغاز خواهد شد، و مزدوران دیگری چون شریعتی و آل‌احمد ظهور خواهند کرد. هنر ایجاد دور باطل، در جاودانگی آن است! تداوم گسست، و بازگشت به نقطة شروع! ولی مسجد جامعی، بدون اینکه بداند چه می‌گوید به این سیر استعماری اشاره می‌کند:

«در هنر ما هم امام حسین جایگاه ویژه‌ای دارد[...] ایشان در حوزه تمدنی ما جایگاه ویژه‌ای دارند. شیرازة کتاب و فرهنگ ما با محبت سید الشهدا عجین شده[...] نخستین عزاداری امام حسین از زمان ورود امام رضا به ایران بود که پرچم عزاداری را بر افراشتند و از آن زمان خونخواهی حسین در بین ایرانیان همچنان ادامه دارد.»


می‌بینیم که با ورود فرضی امام رضا، بساط عزاداری حسینی در ایران آغاز شده! این ادعای یک وزیر سابق ارشاد جمکران است. ولی در واقع آنچه در ایران، آغاز شده، صور تحریف شده «سوگ سیاووش»، است که ریشه در اسطوره‌های اقوام ایرانی دارد. اگر ایرانی به زور سرنیزه مسلمان شده، به ناچار سوگ سیاووش خود را هم، ‌جهت تداوم، آب و رنگ اسلامی زده. مگر می‌توان، ملتی را از اسطوره‌هایش جدا کرد؟! سوگ سیاووش هنوز هم در فرهنگ ما زنده و پایدار است. و در بلور اشک‌های ایرانی بر مرگ حسین، اشک‌های اسطوره و تاریخ ایران است که در سکوت، برگونه‌ها جاری می‌شود. سوگ سیاووش، سر بریدة رستم فرخزاد، بابک، مازیار و ... و همة مبارزان تاریخ ایران زمین که در نبردی نابرابر در راه ایران جان باختند. ولی مسجد جامعی‌ها را به جهان ایران و ایرانی راهی نیست. تاریخ اینان با جاهلیت اعراب آغاز شده، و در همین جهل نیز جاودانه درجا خواهد زد. پس بهتر است نخبگان جاهلیت را بیش از این در انتظار نگذاریم! سخنران بعدی این جلسه، بهاالدین خرمشاهی است.

جناب خرمشاهی از نخبگانی است که سعی دارد به هر ترتیب که شده حافظ و مولوی و دیگر عرفای ایران را همچون خودش به اسارت ایدئولوژی اسلامی در آورد. ایشان جهت تحکیم روایت پا در هوای کربلا، به دامان مهاتما گاندی، رهبر استقلال هند متوسل شده! یا بهتر بگوئیم پای را از اینهم فراتر نهاده، ادعا کرده‌اند که مهاتما گاندی دست به دامن حسین شده! به همان ترتیب که خاتمی شیاد ادعا کرده بود «جان کری» ملت علی و حسین می‌شناسد! می‌بینیم که سخنان حکومتی‌ها را یک «سازمان» واحد ساخت و پرداخت می‌کند:

« [...] خرمشاهی[...] به نقل از گاندی گفت اگر هند به استقلال رسید به خاطر تأثیر جستن و اسوه قرار دادن حسین ابن علی بود.»


دروغ که مالیات ندارد، اعضای خانوادة گاندی هم که در جلسه حضور ندارند، خود گاندی هم که دیگر نیست، تا بتواند این حرف‌ها را تکذیب کند! البته فکر نمی‌کنم مهاتما گاندی، اگر فارسی هم می‌دانست، چنین فارسی مبتذلی به کار برده باشد! بگذریم، همانطور که خاتمی شیاد از قول جان کری بیانیة ساواک نقل می‌کند، خرمشاهی هم چنین مهملاتی را به شخصیتی چون مهاتما گاندی نسبت می‌دهد! کشور گاندی را انگلیس‌ها اشغال کرده بودند و مهاتما گاندی خواهان استقلال میهنش بود. و این استقلال را با همراهی ملتش، نه با شهادت طلبی و خشونت، که با درایت و فداکاری تأمین کرد. این مسئله چه ربطی به امام حسین دارد؟! حسین به دنبال قدرت بود و مدعی خلافت شده بود، چون خلافت را حق افراد قبیلة خودش می‌دانست،‌ نه حق قبیلة بنی‌امیه! هذیان‌گوئی هم حدی دارد! ولی جمکرانی‌ها حد و مرز نمی‌شناسند! حاکمیتی که بر اساس فریب و نیرنگ شکل گرفته، با فریب و نیرنگ هم باید تداوم یابد. همچنان که با فریب نیز ساقط خواهد شد. خرمشاهی، در ادامه ادعا می‌کند که قرآن نیز، مانند مهاتما گاندی، حسین را می‌شناخته:‌

«[...] در سه آیة قرآن سه بار به طور صریح به امام حسین اشاره شده است.»

آقای خرمشاهی بهتر بود بجای این «تحقیق» گرانقدر صریحاً می‌گفتند که قرآن هم «شیعه» است، و کار را تمام می‌کردند. چرا که اصلاً معلوم نیست حسین 3 مرتبه در قرآن چه می‌کرده! حتماً شهادت طلبی می‌کرده! امیدواریم آقای خرمشاهی در مورد این «شاهکار پژوهش»، ما را بیشتر مطلع کنند! ولی جالب‌تر آنکه، «پیوندیون مدرن» در «روز آنلاین»، ‌مورخ 12 بهمن ماه 1385، روایت کربلا را رنگ و لعاب دیگری می‌زنند، تا یک شعبه کربلا را هم، از طریق «پیوند شکمی»، با علم و کتل به شاهنامة فردوسی پیوند دهند!

آقای احمد زیدآبادی، نویسندة روز آنلاین، در مقاله‌‌اش، پس از اعلام مسلمان بودن خود، جهت پیوند «سهراب» را انتخاب کرده‌اند! البته ‌کدام سهراب؟ معلوم نیست! ایشان می‌فرمایند سهراب، تا سهراب شاهنامه را هم شامل شود! لطف ابهام در این است که مخاطب را به بیراهه می‌کشد! آقای زیدآبادی جهت نگهداشتن ریشه‌ها در حوزة کم سوادی، نیز پیوندی به جلال‌آل‌احمد می‌زند!

«من مسلمانم همانطور که سهراب می‌گوید، و شیعه‌ام همانطور که آل احمد می‌گوید؛ شیعة قرن نخست هجری، فارغ از هر نوع علاقه و گرایش فرقه‌ای.»


عجبا! ما ملت ایران هرگز نشنید بودیم که سهراب ادعای مسلمانی کرده باشد! شاید فردوسی فراموش کرده این مهم را در شاهنامه ذکر کند! ‌ و باز هم عجبا!، چرا که اگر دعوای علی با ابوبکر، عمر و عثمان قبیله‌ای نبوده، پس چه بوده؟ و آل‌احمد از کجا شیعة قرن نخست هجری کشف کرده؟! و منظور زیدآبادی از اسلام سهراب، اسلام کدام سهراب است؟ ایشان حتماً مشغول تمرین شیوه‌های «پریشان‌نویسی‌های» مسعود بهنود هستند. ولی دورة تبلیغات برای فاشیسم دیگر سر آمده! جناب زید‌آبادی، چرا فرمایشات سرکار با مهملات هاشمی و خاتمی زمین تا آسمان تفاوت دارد؟ محمد خاتمی و اکبر بهرمانی ادعا می‌کنند حرکت حسین حساب شده بود! فرمایشات شما که به قول خودتان «حقیقت» نیز دارد، خلاف این امر را ثابت می‌کند:

«حقیقت این است که در سال 61 هجری، بزرگ مذهب ما را در کرانة رود فرات با لب تشنه کشتند. این یک قتل عادی نبود، چرا که قومی او را فرا خواندند و کمکش نکردند. قومی دیگر راه بر او بستند و اجازه بازگشتش ندادند.[...] این در حالی است که او جرمی مرتکب نشده بود»

بله «حقیقت» این بود و «حقیقت» این است که در واقعیت‌های تاریخی «حقیقت» صرفاً دروغی بیش نیست! چرا که سخنان همة «حسین‌شناسان» در تضاد با یکدیگر قرار می‌گیرد! حسین، با فراخوان یک قوم تطمیع می‌شود که بر ضد خلیفة وقت شورش کند. و هنگامی که متوجه می‌شود کسی در این راه همراهیش نمی‌کند، قصد بازگشت داشته. و به گفتة سرکار مانع بازگشت او و همراهانش می‌شوند. و همه را به قول شما به فجیع‌ترین وضعی به قتل می‌رسانند.

مگر حاکمیت با شورشیان چه برخوردی باید داشته‌ باشد؟ چرا می‌گوئید حسین جرمی مرتکب نشده بود؟! شورش و براندازی جرم نیست؟! دعوت غیرمستقیم به شورش و براندازی در ایران می‌کنید؟! چون حکومت جمکران با براندازی استعمار استقرار یافته، شورش و براندازی حسین جرم نیست؟! جوانان به خیابان‌ها بیایند، براندازی دیگری در راه است؟! هنوز که روسیه موافقتش را اعلام نکرده، جناب زید آبادی، به کجا چنین شتابان؟! مگر فراموش کرده‌اید که در آشوب‌های دی و بهمن 57 ، رادیو مسکو خفقان گرفته بود؟! مگر فراموش کرده‌اید، ایالات متحد و اتحادجماهیر شوروی نخستین دولت‌هائی بودند که براندازی 22 بهمن را به رسمیت شناختند؟! کسی‌که تاریخ 3 دهة اخیر مملکت خود را نمی‌شناسد چگونه جزئیات سال 61 هجری را اینچنین دقیق به خاطر دارد؟ نکند در محل حضور داشته‌اید؟

می‌گوئید قتل حسین عادی‌ نبود؟ این قتل به مراتب از کشتار و شکنجه هزاران هزار جوان ایرانی در 3 دهه اخیر موجه‌تر بود! چرا که در 14 قرن پیش، توحش تازیان کاملاً با هنجار‌های قوم و قبیله‌شان هماهنگی داشته. همچنان که در تهاجم به ایران نیز، پیشینان ما آنرا تجربه کرده‌ا‌ند. امروز نیز به شیوة مدرن همین توحش بر ملت ایران اعمال می‌شود. ولی آقای زیدآبادی، نگران «حسین» است، که یک پا نیز در سهراب «شاهنامه» دارد، و یک پا در روشنفکری فقرفرهنگی، امثال آل‌احمد!

«حسین»‌ مورد نظر آقای زیدآبادی، چون پدربزرگش مدعی پیامبری شده، شورش و براندازی را هم حتماً حق خود می‌دانسته! چرا که به گفتة حسین‌پرستان، خلیفه وقت شرایط معنوی و اخلاقی و علمی خلافت را نداشته! پس این حسین شما با توجه به عدم صلاحیت خلیفه چرا وقتی از عدم حمایت مردم مطلع شد، قصد بازگشت کرده؟! مگر دستاربندان شیاد نمی‌گویند «فرماندة حوادث»‌ بود، ‌ «محاسبه» کرده بود، و به قصد شهادت راه افتاده ‌بود؟! حرف چه‌کسی را باید باور کرد؟! و از این گذشته، صلاحیت علمی خلافت دیگر چه صیغه‌ای است؟ آنزمان هم دانشگاه لندن دکترای خلافت می‌فروخت؟! حسین دیپلم خلافت داشته؟! این مهملات تا کی می‌باید ادامه یابد؟! آقای زیدآبادی می‌گویند تا ابد:

«فاجعه‌ای چنین بزرگ برای رهبران هیچ دین و آیین دیگری رخ نداده تا اندوه بی‌پایان[...] مرگ حسین [را] درک کنند! در واقع فاجعة عاشورا در کهن الگوی هر شیعه پاک نهاد زنده است[...]»

نه جناب زیدآبادی اینجا را خراب کردید! عاشورا، «کهن الگوی» ایرانیان نیست! «کهن الگوها» ریشه در اسطورة ملت‌ها دارد، و حسین،‌ هرچند امثال شما اسلام را به سهراب پیوند زنند، در اسطوره‌های ایرانیان وجود خارجی ندارد. آنچه ایرانیان را به ملتی سوگوار تبدیل کرده، جنگ و دعوای قبایل عرب با یکدیگر نبوده، و به همین دلیل است که بساط روضه‌خوانی‌های حسینی دیگر از رونق افتاده! و این امر بر خلاف آنچه شما ادعا می‌کنید، به دلیل تجربة 3 دهه گذشته و فریبکاری دستاربندان نیست:

«روحانیون حاکم بر ایران هر گاه چشم انداز آینده را تیره می‌بینند می‌کوشند تا رویاروئی با غرب را عاشورائی معرفی کنند[...]‌ایرانی‌های اندکی[...] چنین قیاس و تمثیلی را می‌پذیرند چرا که[...]به تجربه دریافته‌اند[...] مشی سیاسی حاکم به آنچه از سیره حسین آموخته‌اند بی‌شباهت است[...] اینک که مغرب زمین سودای برخورد با حکومت مذهبی ایران را در سر کرده[...]»

بر خلاف آنچه شما می‌پندارید،‌ ایرانیان امروز با گذشتة خویش آشنا شده‌اند. ایرانیان امروز دریافته‌اند که «تشیع» ساخته و پرداخته توهمات و منافعی است که نه با فرهنگ، و نه با تاریخ اقوام ایرانی سنخیتی ندارد. اسطوره‌های ما در صحرای کربلا و جاه طلبی و ذلت حسین و همراهانش ریشه‌ای ندارد. هویت ایرانی در پاک‌نهادی سیاووش‌ها، در سرفرازی گردآفریدها و در مبارزات کاوه‌ها با ستم ریشه دارد، نه در شورش و حقارت حسین! ملت ایران امروز می‌داند که تاریخش از صحرای حجاز آغاز نشده! ملت ایران امروز می‌داند که حسین در طمع خلافت بود، نه دل‌نگران عدالت! و ملت ایران امروز می‌داند که مغرب زمین، هرگز سودای براندازی این حکومت دست نشانده را در سر نمی‌پرورد! نه جناب زیدآبادی، مغرب زمین هرگز با غلامان حلقه به گوش خود به نبرد بر نمی‌خیزد. اگر نبردی رخ دهد، با همیاری دستاربندان فریبکار و بر علیة ملت ایران خواهد بود. ولی چنین ترفندی نیز فروپاشی فریب کربلا را مانع نخواهد شد. «فریب تقدیس» را نمی‌توان به تاریخ پیوند زد، تاریخ، «تقدیس» برنمی‌تابد، این نیز ویژگی«جبر» تاریخ است.