شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۷

پاک‌کن و اصلاحات!


...
دو روز پس از «انتصاب» اوباما به ریاست جمهوری ایالات متحد، و برپائی نشست اتحاد فاشیست‌ها در واتیکان، «جنگ با سایه‌ها» با شدت تمام از سر گرفته شد. تنور دین‌پروری و جنجال پیرامون توهین به مقدسات در کشورهای مبتلا به طاعون اسلام آغاز به کار کرد، چرا که اوباما برای ادارة کاخ سفید «راهم امانوئل» را برگزید، کسی که در دورة توحش ریاست جمهوری بیل کلینتون در همین سمت انجام وظیفه می‌کرد. دوران شیرین کلینتون را که فراموش نکرده‌ایم: از سال 1992 تا سال 2000، دورة جنگ‌های بدون تلفات برای پنتاگون بود. ظهور طالبان، بمباران غیرنظامیان در یوگسلاوی، عراق و سودان و کودتا در هائیتی و به ویژه دوران جنگ غیرمستقیم با روسیه از طریق تجهیز تروریست‌های اسلام‌گرا در قفقاز و به ویژه در چچنی. و اما پیروزی‌های نظامی به خارج از مرزها محدود نماند.

دوران کلینتون در داخل مقارن با گسترش فقر، نقض آشکار قانون اساسی کشور از طریق اعطای اختیارات ویژه به نیروهای «امنیتی ـ نظامی»، افتضاحات مالی «وایت واتر» و بالاخره جنجال لوینسکی بود. اعطای اختیارات غیرقانونی به نیروهای امنیتی به برکت انفجار در دفاتر فدرال ایالت اوکلاهما تأمین شد، و گور ویدال نویسندة صاحب‌نام آمریکائی در اثری به نام «پایان آزادی‌ها» به ریشه‌های مشکوک این انفجارها اشاره دارد. در مورد «راهم امانوئل» مطلب فراوان است، شاید در فرصت دیگری به آن بپردازیم ولی مهم است بدانیم که پدر امانوئل عضو شبکة تروریستی «ایرگون» در اسرائیل بوده. امانوئل دارای دو تابعیت است، و داوطلبانه در جنگ اول خلیج فارس شرکت کرده! ایشان در 24 سالگی نیز پای به قوة مقننة آمریکا گذاشته‌اند، و از مدافعان سرسخت طرح جرج بوش برای تهاجم نظامی به عراق بودند. امروز که این شبکه در عراق و افغانستان به سختی شکست خورده، اوباما را در عمل برای جمع و جور کردن افتضاحات و سرپوش گذاشتن بر شکست‌ها به کاخ سفید آورده‌اند. با این وجود، واتیکان و دیگر ریزه‌خواران جنگ و مدافعان تقدس همچنان بر تداوم مسیر گذشته پای می‌فشارند.

در تداوم مسیر فاشیستی گسترش تقدس‌ها، «اصلاحات» هم به عنوان تداوم راه پیامبران «تقدس» یافته. همان اصلاحاتی که پس از یازده سال هنوز از زبان «صاحب‌نظران» اصلاح‌طلب اصولاً تعریف نشده، و هیچ برنامة سیاسی مشخصی هم ندارد. همان «اصلاحاتی» که هم با مردم‌سالاری و آزادی هم‌سو است، هم با دین و حاکمیت استبدادی ولی‌فقیه! و از همه مهم‌تر اصلاحاتی که سکولاریسم و لیبرال دمکراسی را همزمان دشمن خود نیز می‌داند. بله این ابهامی است که در ایران نام «اصلاحات» بر آن گذاشته‌اند، و در واقع تکیه‌گاه ابهام انسان‌ستیزتری است که «حکومت اسلامی» نام گرفته. هیچکدام از اینان چارچوب صریح و مشخص ندارد، و همواره مسیرشان را منافع استعمار در هر گام تعریف می‌کند.

به عنوان نمونه «حقوق زن» در اصلاحات کذا جائی ندارد، و رادیو فردا «حضور زن» را بجای آن توصیه می‌کند. آزادی‌های اجتماعی در اصلاحات «تعریف» نشده، و مشتی شعار پوچ و ابلهانه را بلندگوهای تبلیغاتی بجای آن قرار داده‌اند، از آنجمله ‌است: «تغییر برای برابری، یا آزادی را بجای استبداد بگذاریم تا عدالت برقرار شود!» ولی عدالت کذا برخلاف آنچه ما می‌پنداریم عدالت اجتماعی در مفهوم نوین آن نیست، توحشی است که عدالت علی و عدالت اسلامی نام دارد و اصلاح‌طلبان با بیشرمی تمام پس از سه دهه حکومت اسلامی استقرار چنین عدالتی را هم خواستار می‌شوند. پیشتر هم گفتیم هیچیک از گروه‌های مدعی اصلاح‌طلبی برنامة اقتصادی، فرهنگی و سیاسی ارائه نمی‌دهد. به عنوان نمونه هیچکس نمی‌داند اصلاح‌طلبان برای اسکان کارتن‌خواب‌ها چه برنامه‌ای دارند، یا اینکه جایگاه آموزش و پرورش، بهداشت و مسکن و مرکز جهل‌گستری و تولید و پرورش آخوند در برنامة اصلاح‌طلبان کجاست؟ همه منتظراند به قدرت برسند، چپاول کنند، واردات را افزایش دهند، از واردات کمیسیون بگیرند، و برنامة خود را از این یا آن سفارتخانه دریافت کنند.

در همین چارچوب است که محمد خاتمی دوباره سر از لجنزار فاشیسم برآورده تا وراجی کند و بگوید اصلاحات «گفتگو» است، یا بهتر بگوئیم در واقع حرافی و مهمل‌بافی است. اگر اصلاح‌طلبان قدرت را در دست گیرند، محمد خاتمی و شرکاء ضمن حراج نفت، وراجی خواهند کرد؛ دانشگاه را به آشوب می‌کشند؛ ساواک سرکوب می‌کند؛ محمدخاتمی لبخند می‌زند؛ و غرب هم گسترش آزادی‌ها را در ایران به ملت چپاول شده «تبریک» خواهد گفت. همچنان که طی دوران هشت‌سالة اصلاحات کذا شاهد همین «برنامه» بودیم. گفتیم که سیاست آمریکا در ایران بجز چپاول و سرکوب هیچ نیست، منتهی این سیاست را جمهوریخواهان با تهدید و دمکرات‌ها با ایجاد آشوب اعمال می‌کنند. و از آنجا که گروه خاتمی و دارودستة حاج اکبر با دمکرات‌ها میانة خوبی دارند، برای کسب قدرت خیز برداشته و مهمل‌گوئی آغاز کرده‌اند.

محمد خاتمی به این توهم دچار شده که رسالتی الهی دارد و این «اصلاحات» که ساخته و پرداختة روتاری کلاب لندن است، تداوم راه پیامبران بوده، راهی که به «رشد هسته‌ای» نیز منجر خواهد شد. گویا «انتخاب» اوباما و انتصاب «راهم امانوئل» بسیاری را به این توهم دچار کرده که بازگشت به دوران توحش ریاست جمهوری بیل کلینتون امکانپذیر است، و از آنجا که آمریکا در همین دوران نفرت و وحشت پاکستان را به سلاح هسته‌ای مجهز کرد، روضه‌خوان‌های جمکران نیز به این خیال باطل افتاده‌اند که می‌توانند «بنیانگذار هسته‌ای باشند که رشد کند.»

کارفرمایان‌ محمد خاتمی در واتیکان و به ویژه در کلیسای کانتربری یک سخنرانی بی‌سروته، عوامفریب و به ویژه مضحک برای خادم وفادارشان تهیه و تنظیم‌کرده‌اند تا ایشان آنرا در «نخستین نشست ویژة تبیین مبانی نظری اصلاحات» طوطی‌وار روخوانی کنند و باعث خندة ما شوت وپرت‌ها شوند.

پیرامون اهمیت «خنده» و مبارزة فاشیست‌ها با طنز یادآور شویم که «طنز» در اسطوره و حماسه وجود ندارد، ایندو شیوة بیان با «خنده» بیگانه‌اند. در مورد اهمیت طنز پیشتر چند وبلاگ نوشته‌ایم و با تکیه بر تئوری رمان، اثر باکتین گفتیم که «رمان» موجودیت خود را به عنوان شیوة بیان انسانی مدیون فروپاشی حماسه یا عرصة تقدس‌هاست. سروانتس در رمان «دون کیشوت»، با به سخره گرفتن ارزش‌های جهان مسیحیت به ما می‌گوید، شوالیه‌های مسیحی برای از میان بردن پلیدی‌ها به جنگ با سایه‌ها می‌روند. و ویژگی «جنگ با سایه‌ها» نیز پایان ناپذیری آن است.

این جنگ در ایران با تهاجم محمد خاتمی به مفاهیم انسان‌محور دمکراسی، لیبرالیسم و سکولاریسم آغاز شده. و جای تعجب نیست، محمد خاتمی و اربابان‌اش افتخار عضویت در محفل فاشیسم بین‌الملل را دارند: گسترش تقدس، احترام به ادیان، گفتگوی ادیان و خلاصة مطلب، حکومت ادیان. وبلاگ امروز را به بررسی سخنرانی خاتمی اختصاص می‌دهیم تا ابعاد عوامفریبانة آنرا هر چه بهتر نشان دهیم.

خاتمی پس‌ از دریافت ضمانت و پشتیبانی از جانب واتیکان با ورود نوچة برژینسکی به کاخ سفید دلگرم شده و انسان‌ستیزی و شارلاتانیسم را با تمام قوا آغاز کرده، ‌ تا از یکسو احمدی نژاد مفلوک را سوسیالیست جلوه دهد و از سوی دیگر، با شعار «مردم رعیت نیستند»، مهر تأئید بر «بندگی» همین مردم بزند. سخنان محمد خاتمی که تحت عنوان «مردم رعیت نیستند و تأمین آب و نان هم لطف حکومت نیست»، در سایت «اطلاعات نت»، مورخ هشتم نوامبر سالجاری انتشار یافته. در این سخنرانی که با ارجاع به ادیان ابراهیمی آغاز می‌شود، محمد خاتمی برای دارودستة خود «مأموریت مقدس» قائل شده و خلاصه برای هی کردن اراذل و اوباش به خیابان‌ها کافی است همان روزنامة دانمارکی یک کاریکاتور از خاتمی چاپ کند، تا برنامة حضور مردم همیشه در صحنه بار دیگر به راه افتد. همانطور که در وبلاگ «خندة زندگی» گفتیم، وظیفة‌ فعلة فاشیسم گسترش تقدس است و برای چنین کاری از محمد خاتمی، مأمور تبلیغات جنگ 8 ساله، شایسته‌تر نخواهیم یافت.

خاتمی پس از اشاره به «بی‌بی‌گوزک» معجزات عصای موسی، ضمن تأکید بر واقعیت «جادو» می‌گوید، ما که عصای موسی نداریم تا جادو را باطل کند، ولی رشد و بیداری مردم هر جادوئی‌ را باطل خواهد کرد! ایشان سپس در ادامة همین ترهات پیامبرگونه، تاریخ ایران را از آغاز تا امروز «بررسی» کرده، به این نتیجه می‌رسند که جهان همواره به ایران نیاز داشته، چه پیش از اسلام، چه بعد از تهاجم تازیان. بله، عملة فاشیسم برای اصالت بخشیدن به این خیمه‌شب بازی استعماری که برای نخستین بار، پانزده روز پس از نخست وزیری تونی بلر، برای سرکوب مطالبات مردم در ایران به راه افتاد، امروز نیازمند گزافه‌گوئی و اغراق در مورد کشور ایران شده‌اند. دکان امت و جهان اسلام دیگر کساد شده، هیچ اشکالی ندارد! دکان کشور ایران را باز می‌کنیم و از گذشتة پرافتخاری می‌گوئیم که از نظر تاریخی هم آنرا اصلاً به رسمیت نمی‌شناسیم. چرا که بر اساس همان لباسی که بر تن حضرت حجت‌الاسلام کرده‌اند، مبداء تاریخ ایران در عربستان رقم می‌خورد، ولی از آنجا که اربابان حجج‌اسلام نیازمندند، هر گاه لازم شد از تاریخ ایران پیش از اسلام نیز به گزافه‌ یادی خواهیم کرد.

هیچ «هزینه‌ای» ندارد. تحریف تاریخ حوزة تخصصی فاشیست‌هاست. خاتمی پس از ستایش ابلهانه از تاریخ ایران می‌گوید، آنروزها ایران ابر قدرت بود، ولی دویست سیصدسال است که اوضاع خراب شده! البته این «تاریخ» ویراست آبدارخانة بنیاد گفتگوی توحش‌ها در کشور فاشیست‌پرور سوئیس باید باشد، چرا که راه حل آنهم فاشیستی و عوامفریبانه است. خاتمی می‌گوید، برای درمان دردهای اصلی کافی است

«به جای استبداد، آزادی به جای وابستگی، استقلال و به جای عقب ماندگی، پیشرفت قرار گیرد و نیز در همة مراحل عدالت در جامعه برقرار شود.»


این چرندیات «برنامة» اصلاح‌طلبان برای حل مشکلات جامعة ایران است، و اجرائی کردن آن فقط به یک پاک کن و یک مداد احتیاج دارد. استبداد را پاک می‌کنیم، به جای‌اش می‌نویسیم، آزادی! و همینطور ادامه می‌دهیم، یعنی هر آنچه دوست نداریم پاک می‌کنیم و جایش آنچه می‌خواهیم می‌نویسیم! آخر کار حتماً «عدالت» هم در جامعه برقرار خواهد شد. در این روند «جادوئی» نیازی نیز به تعریف مفاهیم استبداد، آزادی و عدالت نداریم. می‌دانیم که ارائة تعریف مسئولیت به همراه می‌آورد، و یکی از شگردهای حکومت‌های وابسته فرار از مسئولیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. ولی اگر یک تکه چوب را سی سال در رأس امور مملکت قرار می‌دادند از محمد خاتمی مسلماً درک و فهم بیشتری می‌داشت، حداقل فهمیده بود که در جهان مادی برای انجام هر کاری می‌باید برنامه، امکانات و مسیر مشخص ارائه داد. و نمی‌توان با یک چرخش قلم «استبدادی» موهوم را برداشت و آزادی‌ای موهوم‌تر بجای آن گذاشت. ولی وقتی کسی به مفت‌خواری عادت می‌کند، مفتگوئی هم پیشة راستین وی خواهد شد، درست مانند دستاربندان. و محمد خاتمی هم یک دستاربند مزدور بیش نیست:

«از اصول مهم اصلاح‌طلبی [...] احترام به باز بودن فضای بحث [...] و بی‌هزینه بودن اظهار نظر کردن و آزادی بیان و فکر است.»

خاتمی حق دارد! از همه مهم‌تر «آزادی بیان» است که در اصلاح‌طلبی هیچ «هزینه‌ای» ندارد، البته بستگی دارد که چه کسی حرف می‌زند و چه چیزی بیان می‌شود! چرا که اسمال تیغ زن‌ها و خاتمی‌ها همواره از «آزادی بیان»، خصوصاً به ضرب چاقو و پنجه بکس آزاد بوده‌اند. ولی صاحب‌نظران، خیر! به طور مثال اگر صاحب‌نظری در تخالف با قرائت حاکم «دینی» قرار گیرد، سرش می‌تواند به سادگی بر باد رود. و یا گروهی را همچون نمونة قتل‌های زنجیره‌ای سر می‌برند تا بقیه حساب کارشان را بکنند! این‌ها قسمت‌های ناگفتة «اصلاح‌طلبی» فیلسوف اردکان است.

ولی ترهات سید اردکان در واقع با هدف گسترش دامنة بحث‌های فقرفرهنگی حوزة ‌جهلیه به ادبیات سیاسی ایران ادا می‌شود. این وراجی‌ها در واقع نوعی توطئة کلامی بر علیه مطالبات واقعی مردم است. می‌باید به محمد خاتمی بگوئیم که اوباما برخلاف تصور سرکار کلینتون نیست، و مردم ایران را دیگر با شعار پوچ «اصلاحات» نمی‌توان فریفت. حرکتی که سکولاریسم و لیبرال دمکراسی را دشمن خود می‌داند فقط می‌تواند انسان‌ستیز باشد، و هر حرکت انسان‌ستیزی الزاماً در چارچوب فاشیسم قرار خواهد گرفت.

درست است که مردم رعیت نیستند، و تأمین آب و نان لطف حکومت نیست، ولی مردم «بنده» هم نیستند! و برای تداوم زندگی به حداقل رفاه مادی هم نیاز دارند: تأمین مسکن، بهداشت و آموزش «لطف» نیست، وظیفة دولت است و تأمین آن نه تنها «هزینه» دارد که نیازمند برنامه نیز هست. و چنین برنامه‌ها‌ئی در کمال تأسف، نه در صدر اسلام و نه در دوران عیسی و موسی ارائه نشده، با حرافی و وراجی و پوچ‌گوئی عملة فاشیسم هم نمی‌توان نبود برنامة سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را جبران کرد. «هسته‌ای» که به فرمان ارباب کاشته‌اید، «پوک» است و اگر صد سال بر آن باران ببارد به بار نخواهد نشست.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۷



خندة زندگی!

...
همانطورکه در وبلاگ دیروز گفتیم فعلة فاشیسم می‌کوشند «طنز» را که یک شیوة بیان هنری است در ترادف با «توهین» قرار داده، از این مسیر دامنة «تقدس» را گسترش دهند. روند «تأمین تقدس» همه جانبه است، چه برای افراد، و چه برای گروه‌ها و یا اعتقادات و باورها. روند «تأمین تقدس» هیچ فرد و گروهی را کنار نمی‌گذارد. خلاصه بگوئیم فاشیسم تلاش دارد پرده‌ای از «معنویتی» ساختگی بر پدیده‌های مادی بیفکند، تا از این طریق «آزادی بیان» و به ویژه «طنز» محدود گردد. می‌دانیم که «فردپرستی»، «ذوب شدن در رهبری»، «گزافه‌گوئی‌های محترمانه»، «دست‌بوسی» و مهملاتی از این قبیل همگی ریشه در معنویت و تقدس بخشیدن به افراد دارد. البته همانطور که گفتیم این روند «مهوع» می‌تواند به صوری متفاوت گروه‌ها، ادیان، حتی حیوانات و اماکن را نیز در بر گیرد! و در هر حال گسترش «تقدس» راه را بر خنده و شادی می‌بندد، و همین امر برای تحمیل یک نظام فاشیست اساسی است.

همانطور که پیشتر هم به نقل از میکائیل باکتین گفتیم، زبان حاکمیت مقدس، زبان تهدید و ارعاب است، و بازتاب چنین زبانی در جامعه، گسترش زبان ترس و اطاعت و ستایش خواهد بود. بدیهی است که در چنین شرایطی زبان طنز امکان ابراز وجود نخواهد یافت. به طور مثال، در پس «تبلیغات» فریبکارانة محافل «احترام به ادیان»، می‌توان گسترش زبان تهدید را به صراحت باز یافت، زبانی که «تقدس» را به عرصة روابط اجتماعی وارد می‌کند. به این ترتیب است که می‌توان آزادی بیان را تحت عنوان جلوگیری از «توهین به مقدسات» سرکوب کرد. و همچنانکه در سال 1313 شاهد بودیم، وزیر «فرهنگ» یک حاکمیت مدافع آلمان نازی، با تکیه بر همین «ترهات» صادق هدایت را ممنوع‌القلم اعلام می‌کند.

ولی ممنوع‌القلم شدن هدایت به دلیل سخرة تازیان نبوده! چرا که منطقاً اگر حکومت کلنل میرپنج آنچنان که ادعا می‌کرد شیفتة آلمان نازی و ادعاهای برتری نژاد آریائی ‌بود، و اگر آنطور که گورکن‌ها در کمال حماقت ادعا دارند، سلطنت پهلوی با دین مخالفت می‌کرد، وزیر معارف‌اش، جناب حکمت، نمی‌بایست از به سخره گرفتن تازیان و مسلمانان خشمگین می‌شدند! ولی می‌بینیم که واکنش وزیر فرهنگ این حکومت که به طرفداری از هیتلر افتخار می‌کرد، در برابر استهزاء اعراب در تضاد با خط سیاسی همین حکومت قرار می‌گیرد؛ البته این تضاد به هیچ عنوان تعجب‌آور نیست.

چرا؟ چون وزارت فرهنگ کذا با «طنز» مخالف است نه با اسلام و اعراب! چون همین «طنز» می‌توانست تقدس حکومت کلنل میرپنج را نیز متزلزل ‌کند! اگر صادق هدایت و علی مقدم بجای طنز و کاریکاتور چند جلد کتاب سرشار از ناسزا و هتاکی به نمایندة عراق، اعراب و دین اسلام منتشر می‌کردند، جناب وزیر فرهنگ مسلماً تا این حد خشمگین نمی‌شدند! و پس از گذشت هفتاد و پنجسال از این «خشم مقدس» ما هم شاهد مداحی انور سولتانی‌ها از «شهروند» عرب و کرد و مسلمان با آن زبان مبتذل و بازاری نبودیم. خلاصه می‌گوئیم، عملة فاشیسم هیچ مشکلی با «توهین» ندارد، چرا که موجودیت‌ اینان خود توهینی است به انسان و انسانی‌ات. قلم به مزدهای استعمار و عمال حکومت‌های دست‌نشانده با «آزادی بیان» مخالف‌اند، به ویژه زمانیکه این آزادی در قالب طنز ارائه شود، چرا که طنز «تقدس شکن» نیز خواهد بود.

مطلبی که به قلم «انور سولتانی» در سایت اخبار روز انتشار یافته بود، همزمان دو مسیر «تقدیس» و «توهین» را دنبال می‌کرد، تقدیس اقوام و اسلام از یک‌سو، و تخریب صادق هدایت به عنوان انسان، نویسنده، کاریکاتوریست و طنز نویس از سوی دیگر. پیشتر گفتیم که ایرانی‌نمایان جیره‌خوار استعمار با فروغ فرخزاد و صادق هدایت مشکلات فراوان دارند، چرا که برچسب هیچ گروهی به این دو نمی‌چسبد. نه گلة مسلمین می‌توانند در پناه اینان سنگر بگیرند و نماز و روزه‌اشان را به اسم اینان برگزار کنند، و نه گلة چپ‌ و توده‌ای‌ها می‌توانند این دو را به «چپ‌نمائی‌های»‌ خود بچسبانند. به همین دلیل است که تخریب صادق هدایت و فروغ فرخزاد در رأس برنامه‌های «فرهنگی» اربابان داش‌صفار قرار گرفته. و از حق نگذریم در کنار پارسی‌پورها و دیگر نان‌خورهای شناخته شدة سفارت چاه جمکران، «پروفسورها» و «دکترهای» ساکن فرنگ نیز در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کنند.

همانطور که در وبلاگ «حکمت مزدوری» گفتیم طنز در سال 1313 در ایران به رسمیت شناخته نمی‌شد، پس جای تعجب نیست که امروز نیز پادوهای استعمار تلاش خود را بر ممنوعیت همین «طنز» متمرکز کرده باشند، چرا که «طنز»، بنا بر تعریف میکائیل باکتین، دیواره‌های ترس و وحشت را فرو می‌ریزد و «فاصله‌ها» را از میان بر می‌دارد. اما کسی که در یک نظام «تقدس گستر» و استعماری، از قماش حکومت جمکران زندگی می‌کند، می‌باید پیوسته در هراس باشد. پس به هر ترتیب می‌باید با طنز مبارزه کرد؛ «خنده» را واپس زد چرا که دیوارهای هراس را متزلزل می‌کند. به این دلیل است که نهضت منفور آزادی هر از گاه با صدور «بیانیه» خواهان آزادی برپائی مراسم زوزه و ضجه و مرده‌شوئی و رفتن به گورستان می‌شود، چون هیچیک از این مراسم با خنده و شادی ارتباطی ندارد. و البته به یاد داشته باشیم که «کانون نویسندگان» نیز برای ورد خواندن بر سر مزار شاملو بیانیه صادر می‌کند. اتفاقاً برای صدور همین قماش بیانیه‌هاست که عملة ساواک از اجرای مراسم گورکنی و زوزه و روضة اینان ممانعت به عمل می‌آورند! تشکل‌های «سیاسی» و کانون به اصطلاح لائیک نویسندگان چاه جمکران، با صدور بیانیه‌های کذا تلویحاً به ما می‌گویند که «آزادی» را در ارتباط با مرگ و برپائی مراسم پس از مرگ شخصیت‌ها بجوئیم، نه در ارتباط با «زندگی» و «انسان»‌.

چرا؟ چون مرگ و سوگواری و مرده پرستی و شیون و زاری فواید بسیار دارد. مرگ هرگز کسی را به «خنده» نمی‌اندازد. مرگ ناشناخته‌ای است که هیچکس را از آن گریزی نیست، در نتیجه کاملاً منطقی است که «تمرکز بر مرگ» هراس و نگرانی بیافریند، و اندک شمردن دقایق و اهداف زندگانی را در افراد تقویت کند. کسی که به گورستان می‌رود در هر سنگ مزار آیندة مسلم خود و دیگران را خواهد دید! و چه بهتر که ما ایرانیان آیندة خود را در مرگ ببینیم! چرا که هیچ اهمیتی برای زندگی و تداوم زندگی قائل نخواهیم شد! این همان هدفی است که سیاست استعمار در ایران دنبال می‌کند. تبلیغات شهادت طلبی و گریز ‌از دنیا و پرداختن به معنویت و سینه‌زنی و گریه و زاری و زوزه و ضجه که سه دهه ‌است از زبان مشتی چپاولگر جنایتکار هر روز به خورد ما ملت داده ‌شده، فقط برای تأمین منافع استعمار است. و این منافع به دلیل پیوند مستقیم با مقدسات و روضه‌خوانان، با طنز و شوخی و خنده در تضاد کامل قرار می‌گیرد.

اگر در حالت عادی برای مرگ کسی شادی نمی‌کنند، زندگی انسان، یا آنچه زندگی انسانی می‌نامیم، با خنده و شادی ارتباطی غیرقابل انکار دارد، و تلاش استعمار ایجاد گسست در همین ارتباط است، تا از این طریق مرگ را در رأس اهداف اجتماعی مردم ایران قرار دهد.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۷



«حکمت» مزدوری!


...
به محض «انتصاب» شهید اوباما، جیره‌خواران سازمان سیا در ایران، که نام نهضت آزادی بر خود گذاشته‌اند بیانیه صادر کرده، در کمال بیشرمی مدافع حقوق زنان، و کارگران و احترام به آزادی‌، در چارچوب «قانون اساسی ولایت فقیه» شده‌اند! چرا که قانون اساسی حکومت اسلامی که به همت گروه بازرگان منفور با تکیه بر «تقدس» تدوین شده، بر اساس اظهارات وزیر کشور مهجورشان، بر حدیث مسلم، فرمایش معصوم و نهج‌البلاغه تکیه دارد. البته تنها حدیث مسلم واقعیت مزدوری گروه بازرگان برای سازمان سیا است که به اثبات رسیده، اگر نه، «حدیث» نمی‌تواند مسلم باشد چه در اینصورت در ردة اسناد و شواهد تاریخی قرار می‌گیرد.

در هر حال بیانیة نهضت آزادی ضمن تقدیر و تمجید از آزادی‌ها و حقوق مردم در قانون اساسی «مترقی» حکومت اسلامی، از عملکرد وزارت اطلاعات نیز ابراز ناخرسندی کرده، چرا که این وزارتخانه از برپائی نماز و فاتحه خواندن و دیگر مراسم گورکنانة نهضت کذا ممانعت به عمل آورده. و «آزادی» برای اعضای نهضت منفور فقط در آزادی برپائی مراسم روضه‌خوانی و مرده‌شوئی و برگزاری نماز و در یک کلمه، «گسترش تقدس» خلاصه می‌شود.

«تقدس» بهترین ابزار فاشیسم برای سرکوب مردم است، و اگر این فاشیسم مانند حکومت اسلامی جمکران به زیور استعمار نیز آراسته باشد، به تقدس بیشتری نیاز خواهد داشت. در نتیجه این روزها همه برای گسترش «تقدس» قیام کرده‌اند تا همگان را به لجن فاشیسم بیالایند. به عنوان نمونه، جوادی آملی، یکی از اوباش‌الله‌های کهنه‌کار جمکران، به سکولاریسم در دانشگاه اعتراض کرده و خواهان «علم دینی» شده. ترهات آخوند جوادی در سایت پیک ایران، مورخ پنجم نوامبر موجود است. این مهمل‌بافی‌‌ها و مفت‌گوئی‌ها از وظایف ریزه‌خواران کارخانة رجاله پروری است. اینان از طریق این چرندبافی‌ها پیوسته به «تکلیف الهی» عمل می‌کنند. به یاد داریم که میرزای شیرازی هم چگونه «احساس تکلیف» کرده بود، و سپس نوبت به آخوند کاشانی و محمد مصدق رسید که «منافع ملی» را نجات دهند، البته مقصود منافع ملی انگلستان است! و نهایت امر 47 سال پیش، شیخ مهدی بازرگان برای حفظ همین «منافع ملی» با اراذلی چون روح‌الله خمینی نهضتی تشکیل دادند که به مصداق مثل «به عکس نهند نام زنگی کافور»، نام آن «نهضت آزادی» است.

همچنان که طی سه دهة اخیر شاهد بودیم نهضت کذا کوچک‌ترین ارتباطی با آزادی نداشته و ندارد، بهتر بگوئیم خواهان آزادی استعمار غرب در چپاول ما ملت است. و البته بدون تبدیل دین و مذهب مردم به ابزار حکومت چنین آزادی‌‌‌ای امکانپذیر نمی‌بود. به همین دلیل شیخ مهدی بازرگان و دارودسته‌اش، مانند فعلة ساواک و روحانیت و حزب توده «در کنار مردم» قرارگرفته، به صدور بیانیه و تشویق عربده‌جوئی در خیابان‌ها پرداختند تا عاقبت با کودتای ژنرال هویزر حکم نخست وزیری را از دست یک آخوند روانپریش و مزدور دریافت کنند. اشغال سفارت آمریکا در تهران که به فرمان ارباب و با همکاری دولت موقت صورت پذیرفت، به بهای تحریم اقتصادی و جنگ، همانطور که گفتیم چهرة دلپذیری از نهضت کذا نیز به ما ملت ارائه داد، و جایگاه چپ‌نمایان را هم به عنوان مبارزان ضدامپریالیست تثبیت کرد.

از قضای روزگار گروه فرخ نگهدار نیز یک بیانیه صادر کرده و از اینکه آخوند محسنی اژه‌ای هنوز در رأس امور است ابراز ناخشنودی فرموده. چرا که به گفتة «داس‌الله»، آخوند اژه‌ای با ‌قتل‌های زنجیره‌ای در ارتباط است! البته نمی‌دانیم چرا در میان این گلة کثیر آدم‌کشان و شکنجه‌گران ساکن جمکران، «داس‌الله» مخالفت خود را فقط با محسنی اژه‌ای مطرح می‌کند؛ حتماً حکمتی دارد!

همچنین نمی‌دانیم چرا ابراز ناخشنودی «داس‌الله» شریف و بسیار محترم با گلایه‌های نهضت منفور از وزارت اطلاعات تقارن زمانی پیدا کرده! این امر باعث نگرانی ما است، چرا که هم‌صدائی «داس‌الله» و «داش‌الله» همواره در راستای ایجاد آشوب و افزایش سرکوب صورت پذیرفته. همچنانکه در دوران نخست وزیری شاپور بختیار و بعدها هنگام اشغال سفارت آمریکا در تهران شاهد چنین تقارنی بودیم: تحریک افکار عمومی بر «محور نفرت»! اول نفرت از شاه، بعد هم نفرت از آمریکا، و ... و این عملیات «موفقیت‌آمیز» در واقع آنروی سکة «محور پرستش» به شمار می‌رود. این محور بعداً به همت برندگان خوشبخت صحنة آشوبگری‌ها در جامعه مستقر خواهد شد، تا پایه‌ریزی یک استبداد جدید امکانپذیر شود.

در عمل ارائة «تصویر دلپذیر» از مزدوران و بحران‌آفرینانی چون مصدق یا بازرگان زمینة «فردپرستی» را فراهم می‌آورد. ورود ادبیات «پرستش» به زمینة سیاسی شرط لازم و کافی برای گسترش پیش‌فرض‌های «فاشیسم» است، چون هر آنچه پرستیده شود «مقدس» خواهد بود و هر چه در ارتباط با خداوند فرضی قرار گیرد «تقدس» خواهد یافت. تا پیش از جمع‌آوری اوباش همیشه در صحنه، انتشار یک کاریکاتور در غرب کافی بود که ساواک اراذل را به عنوان «مسلمانان» خشمگین وارد صحنه کند. و این روزها از آنجا که دست محافل فاشیسم بین‌الملل برای تحریک افکار عمومی در ایران در گل مانده، اهالی واتیکان «نشست» اتحاد با مسلمانان بر پا ‌کرده‌اند، و در چاه جمکران نیز تقدس دولت به تقدس رهبری «وصله» شده.

بله! رهبر مفلوک حکومت اسلامی اخیراً «تقدس» دولت را شخصاً اعلام فرموده، گوشزد کردند، هر کس این دولت را آزار دهد سر و کارش با «خداوند» خواهد بود! به عبارت دیگر به زعم مقام معظم، نه تنها خداوندی وجود دارد که این خدواند، کار و زندگی ندارد و فقط ناظر بر اعمال دولت و ملت ما است، نظرات خود را هم در اینمورد شخصاً به اطلاع جناب «رهبر» حکومت جمکران می‌رساند. و از اینروست که خامنه‌ای نظریات خداوند را به رسانه‌های جمکران ابلاغ می‌کنند، چرا که این شیخ جنایتکار خود را در موضع رابط ملت ایران با خداوند قرار داده، و در نتیجه «مقدس» هم شده!

ولی تقدس‌پروری به این مختصر ختم نمی‌شود. رفته، رفته اقوام مختلف ایرانی، نویسندگان و شاعران‌ و نقاشان و ... همه مانند «محمد» تقدس پیدا خواهند کرد و کسی حق ندارد کاریکاتوری از اینان بکشد. جنجال کاریکاتور سوسک در رسانة حکومتی را که فراموش نکرده‌ایم، به «ملت» آذری «توهین» شده بود! بعد هم لازم آمد تا در شهر تبریز آشوبی «در خور» سازماندهی، و سرکوبی شایسته نیز نصیب مردم ایران گردد. این بازی مهوع به رسانه‌های دیگر سرایت کرد ولی به دلائلی که ما از آن بی‌خبریم به یک‌باره متوقف شد.

حال یک پرانتز کوچک باز می‌کنیم و به کسانی که سوپرمارکت دو نبش تقدس باز کرده‌اند می‌گوئیم، پیش از آنکه محمد مصدق و اربابانش کودتای 28 مرداد را سازمان دهند، کاریکاتورهای شاه در رسانه‌ها منتشر می‌شد! بله، آنزمان سلطنت پهلوی در ایران قانونی بود، چرا که محمدرضا پهلوی از طریق قانونی به سلطنت رسیده بود و هنوز جهت سرکوب گروه‌های سیاسی از جمله حزب توده برنامه‌های سوءقصد به شاهنشاه سازمان نیافته بود. ولی پس از کودتا، محمد مصدق در جایگاه «قهرمان» قرار گرفت، حزب توده جایگاه چپ را اشغال کرد، کاریکاتور شاه ممنوع شد، و این خیمه شب بازی هم با توسل به کودتای ژنرال هویزر در ایران به اوج خود رسید.

سایت «اخبار روز» که معرف حضور همگان است،‌ امروز در مطلبی تحت عنوان «صادق هدایت، علی مقدم، جمیل صدقی زهاوی و زمزمة عقل‌های سلیم و ناسلیم» به قلم «انورسولتانی»، چندین تقدس نوین به ما اعطاء کرده تا در ضمن لگدی هم به صادق هدایت زده باشد.

نویسندة مطلب می‌گویند، صادق هدایت کاریکاتور «صدقی زهاوی» را کشیده و به «ملت» کرد توهین کرده، چون نمی‌دانسته صدقی زهاوی که در کنگرة بزرگداشت فردوسی شرکت داشته، «کرد» است! می‌بینیم که «طنز» اصولاً «مکروه» شده! ماجرا به ادعای نویسندة ‌مطلب از این قرار بوده که در سال 1313، در جشن هزارة فردوسی در تهران، علی مقدم و صادق هدایت جزوه‌ای منتشر کردند که در آن شعرهای مقدم و کاریکاتورهای صادق هدایت، «اهانتی» بوده به صدقی زهاوی! نویسنده می‌گوید، زهاوی به عنوان نمایندة کشور عراق در جشن شرکت کرده،‌ و شعری هم به فارسی در ستایش فردوسی خوانده بود! پس کسی حق نداشته کاریکاتور او را بکشد! چرا این عمل مقدم و هدایت «توهین» بوده؟ چون ایشان «کرد» بودند! و می‌دانیم که اخیراً همة «اقوام» نه تنها «تقدس» یافته‌اند که به «ملت» هم تبدیل شده‌اند! در نتیجه کسی حق ندارد در مورد آنان طنز بنویسد یا جسارتاً کاریکاتورشان را بکشد!

ولی هنوز به تقدس فروشی اصلی نرسیده‌ایم! چون در این ترهات، صادق هدایت نیز به «اسطوره» تبدیل می‌شود! و می‌دانیم که «اسطوره‌هائی» چون هدایت نمی‌باید چنین کار زننده‌ای می‌کردند! «کار زننده»،‌ کشیدن کاریکاتور نمایندة عراق است که «نسب کردی» داشته! نویسنده پس از مدح و ستایش نسب کردی زهاوی ـ صادق هدایت از آن بی‌خبر بوده و جسارتاً ایشان را عرب پنداشته ـ ‌ می‌فرمایند اصلاً صادق هدایت به چه حقی به اعراب مسلمان توهین می‌کند؟ سپس نتیجه می‌گیرند که هدایت «شووینست» بوده!

بله! همانطورکه می‌بینیم «اعراب مسلمان» هم مقدس‌ شده‌اند و «طنز» در مورد آنان نیز ممنوع است. در واقع چرندیات «انورسولتانی» تکرار همان مهملاتی است که تاکنون از زبان پارسی‌پورها و پژوهشگران ریزه‌خوار سفرة فاشیسم برای لجن‌پراکنی به صادق هدایت در بوق‌های استعماری گذاشته شده بود و پیشتر در شاخک‌های متعدد «بی‌بی‌سی» از جمله رادیوزمانه به مخاطبان حقنه می‌شد. به قلم به مزدهای محفل «احترام به ادیان»، از جمله به انور سولتانی چند نکته را یادآور می‌شویم. هیچ قوم و ملتی «مقدس» نیست. و هیچ فردی «تقدس» ندارد، در نتیجه در مورد همه می‌توان طنز نوشت و کاریکاتور همه را می‌توان کشید. از همه مهم‌تر، صادق هدایت به هیچ عنوان یک «اسطوره» نیست. صادق هدایت نویسنده‌ای است که موجودیت تاریخی دارد و این نویسنده، کاریکاتور نمایندة عراق را هم کشیده. صدیق زهاوی، کرد یا عرب و یا فارس، با هر دین و مذهبی که داشته هیچگونه تقدسی ندارد، سرکار اگر قصد دم‌جنبانی برای محافل احترام به ادیان را دارید، با گزافه‌گوئی در مورد صادق هدایت، و اسطوره خواندن وی نمی‌توانید نانی برای اربابان‌تان به تنور فاشیسم بچسبانید. صادق هدایت برخلاف ترهات سرکار اصلاً نویسندة متعهد و مکتبی‌ای نبوده، خیلی کور خوانده‌اید، و از شدت کوردلی در تاریکی لجن‌پراکنی می‌کنید:

«اگر [...] زهاوی [...] یک عرب تمام عیار بود، آن‌ها [هدایت و مقدم] چه حق داشتند اینگونه به هم کیشان آنان و دیگر اعراب که بخشی از آنان شهروندان خود ایران‌اند، اهانت روا دارند؟ چگونه است که نویسندگان متعهد این آب خاک تف سربالا می‌اندازند و به خود روا می‌دارند که [...] به کرامت ملتی توهین کنند.»


بله این قلم شیوای بازاری و مبتذل نشان می‌دهد که آبشخور نویسنده کجاست! این «قلم» که بر وجود «شهروند» در ایران، «تعهد» نویسنده و «کرامت» ملت تأکید دارد گویای این واقعیت است که دکان حکومت مفلوک جمکران و اربابان‌اش بدون «تقدس» و «تعهد» به «تقدس» حسابی کساد خواهد شد. جالب اینجاست که نویسندة این مطلب مضحک از «تعصبات نژادی» هم گلایه‌ها دارد و می‌گوید، «چرا نخبگان ما به درة هولناک این تعصبات در غلطیدند و سرنا را از سر گشادش زدند.» در واقع آنان که سرنا را از سر گشادش می‌زنند، پادوهای محفل احترام به ادیان‌اند که می‌پندارند با کوفتن بر طبل قوم‌گرائی و دین پروری می‌توان تنور ارباب را در منطقه گرم نگاه داشت. ولی ما به انورسولتانی‌‌ها و کارفرمایان‌شان می‌گوئیم که نه تنها کرد و ترک و عرب که پارس‌ها هم هیچگونه تقدسی ندارند. در ضمن مقدمة «ناصر پاکدامن» بر جزوة مقدم و هدایت برای لجن‌پراکنی به صادق هدایت به هیچ عنوان «کفایت» نمی‌کند. این ناصر پاکدامن است که «طنز» را با «احساسات افراطی میهن‌پرستانه» در ترادف قرار داده، تا بتواند نتیجة مطلوب را به دست آورد:

«این جزوه واکنشی است در اعتراض [...] اعتراضی ‌است مبتنی بر احساسات افراطی میهن‌پرستانه[...]»

بله، زندگی در پاریس خرج دارد! و مقدمة جناب پاکدامن در واقع واکنشی است مبتنی بر شناخت «نرخ روز» و درک «جهت باد» که هیچ ارتباطی با میهن و میهن‌پرستی هم نمی‌تواند داشته باشد. آنچه ملاک قرار می‌گیرد مقدمة شکمی ناصر پاکدامن نیست، مهم این است که واکنش علی اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت به طنز در سال 1313، مشابه واکنش کنونی انور سولتانی‌ خودمان است:

«[...] انتشار این جزوه خشم جناب[...] حکمت وزیر فرهنگ آن زمان را برافروخت و با کمک مراجع قانونی صادق هدایت ممنوع‌القلم شد و تحت تعقیب قانونی قرار گرفت.»


این «تشابه فکری»، بیشتر از آنچه دلیلی باشد بر محکومیت هدایت، نشانگر این واقعیت است که میزان درک انور سولتانی، ساکن استانبول، با فهم و شعور وزیر «فرهنگ» کلنل میرپنج، و به ویژه با میزان درک آقای ناصر پاکدامن، ‌ که از فرهیختگان «محفل آدمیت» به شمار می‌روند، آنقدرها با هم فاصله ندارد.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۷



منقل و ماکیاول!


...
بالاخره گروه برژینسکی که در سال 1977جیمی کارتر را از ناکجاآباد حزب دمکرات به ریاست جمهوری رساند تا جنگ و جهاد را گسترش دهد، و نوبل صلح دریافت دارد، باراک اوباما را هم روانة کاخ سفید کرد. همین امر بعضی‌ها را در کشورمان به این توهم دچار کرده که جنجال دوران جیمی کارتر همراه با اسرائیل‌ستیزی «نمایشی» را می‌توان از سر گرفت. به همین دلیل محمد خاتمی در جایگاه اوپوزیسیون قرار گرفته؛ و از فرمایشات رهبری انتقاد می‌کند، چرا که به گزارش لوموند، مورخ 5 نوامبر2008،‌ همزمان با «انتخاب» اوباما، نشست سه روزة «اتحاد مسلمانان و مسیحیان» در واتیکان برای تحقیق در مورد «شالودة مشترک» یا همان یهودستیزی این محافل آغاز شده. همانطور که می‌دانیم محمد خاتمی از «برگزیدگان» واتیکان و نخبگان محافل فاشیست غرب به شمار می‌رود، و «انتخاب» اوباما به زعم وی زمینة مناسب جهت برپائی آشوب در ایران را فراهم آورده. چون دمکرات ها برای ایجاد آشوب در ایران خواهان «فضای باز» می‌شوند، و از آنجا که هیچ حزب وتشکل مردمی در ایران وجود ندارد، فضا در واقع برای عربده‌جوئی فعلة ساواک باز می‌شود.

ایالات متحد که پس از پایان جنگ دوم، هر چهار سال یکبار یک فقره رئیس جمهور مجهز به شعار حقوق بشر و دمکراسی یا هالة نور پیروزی در این جنگ و آ‌ن نبرد، به کاخ سفید روانه می‌کرد، اینبار به دلیل وخامت اوضاع ناچار شد «حماسة چهارم نوامبر» بیافریند، تا از این راه پشتوانة محکم «مردمی» برای کارگزار نوین پنتاگون فراهم آید. چرا که پنتاگون در چهار جبهة لبنان، عراق، افغانستان و گرجستان شکست خورده، و مسلماً شکست‌های دیگری نیز در راه خواهد بود. ولی ریزه‌خواران سازمان سیا در جمکران ضعف پدر معنوی خود را نمی‌بینند. اینان مانند کودکان خردسال «پدر» را نماد قدرت جاودان می‌انگارند. و فقط با ایمان به همین «قدرت جاودان» ارباب است که اعضای یک حکومت پوشالی، چون حکومت اسلامی در پناه این «قدرت الهی» احساس امنیت می‌کنند.

گورکن‌ها می‌پندارند اربابان‌شان در ایالات متحد قادراند همان سیاست‌های دوران کارتر را از سر بگیرند تا نوکران‌شان در جمکران تنور لات‌بازی و عربده‌جوئی و نبرد با آمریکا و اسرائیل را از نو داغ و گرم کنند. در این راستا داش عباس عبدی در سایت رادیوزمانه آمادگی توله‌های‌اش را برای اشغال سفارت آمریکا اعلام داشته فرموده‌اند، اگر آمریکا به سیاست‌های غلط خود ادامه دهد، خودم که پیر شده‌ام، بچه‌هایم سفارت را می‌گیرند! همانطورکه گفتیم «مزدوری، پیشه‌ای‌است موروثی». حاج عباس که هنگام اشغال سفارت آمریکا چاقوی ضامن‌دار و پنجه بکس در دست می‌چرخاندند، در دوران «سازندگی» چاقو را غلاف کرده، اسکناس ‌شمردند، بعد هم قلم به دست گرفتند تا «روشنفکر» و متخصص امور سیاسی شوند. سپس با تلاش‌های «اریک رولو»، مدافع سرسخت «انقلاب اسلامی» به ملاقات گروگان سابق، «باری روزن» رفتند، و وجود ذیجود ایشان را «نعمت الهی» برای تداوم شعارهای «مبارزاتی» خود یافتند! پس دلیلی ندارد که توله‌های داش عباس از زندگی «شرافتمندانه‌ای» هم‌سنگ زندگی ابوی محروم شوند. آمریکا یک سفارت باز کند، بقیة مسائل را ساواک با کمک اسمال تیغ‌زن ـ که جدیداً برای همین امور از زندان آزاد شده ـ و نسل دوم «دانشجویان پیرو خط امام» روبراه خواهد کرد.

حاج عباس، متخصص امور سیاسی چنین «تحلیل» فرموده‌اند که آمریکا در عراق دمکراسی برقرار کرده، چرا که به زعم ایشان در عراق انتخابات صورت می‌گیرد. داش عباس همچنین تلویحاً از روش آمریکا در عراق تمجید کرده و می‌گویند، اصلاً با ویتنام قابل مقایسه نیست! عبدی در ادامة این سخنان بیشرمانه، خود را هم بجای مردم ایران گذاشته می‌گوید، بر خلاف دیگر نقاط جهان امروز نگاه مردم به آمریکا مثبت است. البته مقصود ایشان از «نگاه مردم»، نگاه همان اوباشی است که مانند عبدی‌ها و اصغرزاده‌ها از برکت شعار و «مبارزات» با آمریکا دست‌شان برای چپاول ما ملت باز شده، و دوست دارند این تجربیات شیرین همچنان تداوم یابد. بله، بسیاراند آن‌ها که مانند داش عباس عبدی در کمال بلاهت می‌پندارند بازگشت به گذشته و تکرار تجربیات شیرین امکانپذیر است. البته تقصیر از اربابان‌شان است که گویا «رویائی دارند»! رویای آشوب‌های سه دهة پیش، رویای تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان و رویای گسترش جنگ از عراق به ایران.

گروه برژینسکی که در سال 1977 با شعار حقوق بشر و حمایت از دمکراسی، جیمی کارتر جنایتکار را به کاخ سفید اعزام کرد، تا از طریق جنگ و براندازی فاشیسم را در جهان گسترش دهد، امروز به دلیل وخامت اوضاع یک رنگین پوست فرودست و نیمه آمریکائی را با گذشته‌ای «مبهم» برای ریاست جمهوری برگزیده تا بتواند با صورتک اوباما، سیاست فرسودة انسداد را در منطقه و به ویژه در ایران رونق بخشد.

بالاخره رئیس جمهور آمریکا «منصوب» شد، و بعضی‌ها از جمله ناخداکلمب به شادی و پایکوبی پرداختند، چون با ورود اوباما به کاخ سفید، دست پنتاگون برای ایجاد بحران و آشوب و به ویژه تداوم سیاست انسداد بازتر خواهد بود. پیشتر در همین وبلاگ با تکیه بر تحقیقات نوآم ‌چامسکی، هاوارد زین و به ویژه با استناد به تحلیل اقتصادی «جان کنت گالبرایت» در« فرهنگ رضایت طلبی» گفتیم که تصمیم گیرندة اصلی در ایالات متحد تشکیلات نظامی است. تشکیلاتی «خود مختار» که خارج از هر گونه نظارت دمکراتیک قرار گرفته و منافع‌اش فقط از طریق جنگ‌افروزی تأمین می‌شود. در نتیجه هیچ دلیلی وجود ندارد که به مهملات تحریف شدة بنگاه‌های خبرپراکنی غرب در باب شرح حال رئیس جمهور جدید آمریکا و مواضع حکیمانة وی توجه کنیم، تصمیم با اوباما نیست؛ پنتاگون تصمیم می‌گیرد، اوباما اجرا می‌کند. و برای اجرای سیاست‌های فعلی پنتاگون بهترین گزینه یک رنگین پوست فرودست می‌تواند باشد که فقط از سوی مادر آمریکائی به شمار می‌رود و با تکیه بر او می‌توان بسیاری از مواضع غیرقابل قبول در داخل را «توجیه» کرد. همانطورکه برای تهاجم نظامی به کشور عراق، اهالی پنتاگون به کالین پاول و کاندی رایس متوسل شدند. ولی اینبار شرایط آمریکا به مراتب از سال 2003 دشوارتر شده، در نتیجه کاخ سفید را هم به یک رنگین پوست سپرده‌اند.

امید پنتاگون این است که همزمان با تجهیز حکومت روضه‌خوان‌ها به سلاح هسته‌ای،‌ در تنور یهودستیزی حکومت ضدامپریالیست جمکران بدمد، و به بهانة حمایت از اسرائیل در برابر تهدیدهای چاه‌ جمکران، طرح‌های تهاجم نظامی به ایران را گسترش دهد. در راستای همین سیاست است که سرداران و پاسداران جیره‌خوار سازمان سیا به دستور ارباب به پارس کردن مشغول شده‌اند. یک روز تنگة هرمز می‌بندند، روز دیگر نیروی دریائی‌شان از نیروی دریائی آمریکا پیشرفته‌تر می‌شود و رهبر مفلوک‌شان هم دوباره عصای «موسوی» به دست گرفته، برای «مبارزه با استکبار جهانی» جوشن، خفتان و زره بر تن کرده‌اند!

از قضای روزگار اینان یک «متخصص امور سیاسی» هم در حنازرچوبه دارند که امروز با قلم شیوا و «بازاری» خود، قلمفرسائی‌ها کرده. ایشان فرموده‌اند از انتخاب اوباما خوشحالی نکنید، سیاست آمریکا همان سیاست همیشگی است! حنازرچوبه، مورخ پنجم نوامبر 2008 مطلبی با کد خبر214499 از سیدحسین علوی منتشر کرده، تحت عنوان «شیطان بزرگ زیر نقاب اوباما»! نویسنده به ادعای خود به «واکاوی استراتژی واقعی حاکمان اصلی ایالات متحد» پرداخته، ولی در واقع همان چرندیات و شعارهای خمینی را تکرار می‌کند. به صراحت بگوئیم، تحلیلی در کار نیست. نویسندة مطلب کذا با شعار آغاز می‌کند، ‌ تا به شیوة امام سیزدهم بر علیه دمکراسی و حقوق بشر جفتکی به طاق طویلة جهان اسلام زده، به بهانة انتقاد از آمریکا با تخطئة ارزش‌های انسان‌محور دست یاری به سوی ارباب دراز کرده، در واقع آب به آسیاب عموسام بریزد.

«سیدحسین» به زبان ابتذال حوزه، به همپالکی‌های آمریکاپرست خود که از «انتخاب» اوباما خوشحال شده‌اند هشدار می‌دهد که «یا نقشه‌ای در کار است» یا این خوشحالی «از سر جهل است!» می‌بینیم که سیدحسین دقیقاً به تکرار ترهات امام سیزدهم مشغول شده، و مثل ایشان ضمن دریافت جیره و مواجب از دست الهی عموسام شدیداً با آمریکا و به ویژه با حقوق بشر و دمکراسی مخالفت می‌کند، چرا که سیاست خارجی آمریکا در ایران بر اساس واژگون‌نمائی تنظیم شده و قرار بر این بود که هر چه آمریکا می‌گوید، حضرت خمینی عکس آنرا به زبان بیاورند. به این ترتیب کار ساواک هم آسان شده بود. عکس هر آنچه رادیو آمریکا می‌گفت، فردای همانروز از زبان رهبر «کبیر انقلاب» در بوق می‌گذاشت. در نتیجه آمریکا ضمن حمایت از جنایات دولت اسرائیل در لبنان و فلسطین، از ارزش‌های دمکراتیک حمایت می‌کرد، خمینی هم به بهانة دفاع از حقوق «مردم مسلمان فلسطین» دمکراسی و حقوق بشر را تخطئه می‌کرد! رابطه‌ای بسیار سازنده، که منافع واقعی آن به جیب شرکت‌های آمریکائی سرازیر می‌شد! ظاهراً سیدحسین هم پنداشته هنوز خر اسلام همان باقلای همیشگی، یعنی بحران اجتماعی را می‌آورد، و از همین رو به ‌شیوة امام راحل کمر به آلیزیدن و اسکیزیدن بسته.

و از حق نگذریم، سیدحسین در آلیزیدن کت خمینی را از پشت می‌بندد! ایشان در کمال حماقت، دمکراسی را «شعار پر زرق و برق» و آزادی را «وهم» خوانده‌، طرفداران آزادی و دمکراسی را هم «برد‌گان مدرن» می‌نامند. گویا سیدحسین به شیوة همپالکی‌های‌اش در گلة «داس‌الله» و «داش‌الله»، دمکراسی را با پوپولیسم و هیاهوی توده‌های تحریک شده در ترادف قرار داده، چرا که آن را «حرکت توده‌ها» می‌خواند. خوشبختانه امثال سیدحسین، در توحش‌ بردگان چهارده سدة پیش باقی‌ مانده‌ و توانسته‌اند هماهنگی خود را با «حرکت امت» حفظ کنند. اینان «آزادانه» به «تحلیل و تفسیر» مشغول‌اند، تا بتوانند، ‌ دمکراسی را تحریف و تخریب کرده، ضمن بزرگ‌نمائی و ریختن آب به آسیاب دولت اسرائیل، مردم آمریکا را «بازیچة دست لابی صهیونیست» بخوانند! بله «یهود ستیزی»، همان «شالودة مشترک» است که در واتیکان بررسی می‌شود.

به این ترتیب، البته به زعم سیدحسین‌ها می‌توان تنور یخ‌زدة «نبرد با آمریکا» را از نو داغ کرد و جنگ زرگری با اسرائیل را هم توجیه نمود. چرا که امروز به دلیل تضعیف آمریکا، همکاران کاخ سفید، یعنی دولت اسرائیل و حکومت جمکران هر دو در موضع ضعف قرار گرفته‌اند. و بر اساس باورهای «جماعت» قلم‌زن در حنازرچوبه، با تهدید دروغین دولت اسرائیل از زبان مشتی گورکن جیره‌خوار غرب می‌توان جان تازه‌ای در پیکر بی‌جان آمریکا و دولت‌های دست نشانده‌اش، در اسرائیل و جمکران دمید!

سیدحسین برای «تدوین» تحلیل عمیق خود حتی به سراغ ماکیاول هم رفته‌اند، تا آنچه را عیان است، یک بار دیگر با تکیه بر فلاسفه بیان کنند! ایشان طی تحقیقات عمیق خود دمکرات‌ها و جمهوریخواهان را روباه و شیر، و دو روی یک سکة واحد دانسته‌اند! باید اذعان کنیم که چنین اکتشافاتی، آنهم در چاه جمکران واقعاً قابل تقدیر است. ولی پیش از تولد متفکران و فلاسفه‌ای چون سیدحسین، همة شاگردان مدارس می‌دانستند که سیاست ابر قدرتی چون آمریکا بر خلاف سیاست نوکر‌ان‌اش در جمکران «تداوم» دارد، و احزابی که در آمریکا به قدرت می‌رسند وظیفة اصلی‌شان نه به راه انداختن نمازجمعه و زوزه و ضجه و سینه‌زنی، که پیشبرد یک سیاست جهانی است! برای دریافت این مطلب نیازی به تحقیق و به قول ایشان «واکاوی استراتژیک»، و نشان دادن عکس شیر و روباه وجود ندارد!

اما پژوهش‌های سیدحسین به این مختصر ختم نمی‌شود، ایشان یک «تورق» تاریخی هم فرموده‌اند که به نظر می‌رسد پای منقل پاسدار شریعتمداری صورت گرفته باشد. چرا که در این پژوهش‌ها، جنگ یوگسلاوی و بمباران روزانة غیرنظامیان در عراق از دیدگان تیزبین و «مورخ‌شان» پنهان مانده. یا شاید ضمن تورق، چند صفحه به هم چسبیده بوده و ایشان یک‌جا ورق زده‌اند. در هر حال «حسین‌آقا» ضمن اشاره به تهاجم نظامی آمریکا و هم‌پیمانان‌اش به افغانستان و عراق به شرایط اسف‌بار این دو کشور اشاره کرده، به شدت از آمریکا انتقاد می‌کند! ولی به دلیل کوری و حماقت ویژة تبلیغاتچی‌های فاشیسم حضرت مفسر فراموش می‌کنند که پاسداران مزدور حکومت مستقل اسلامی در عراق و افغانستان به پادوئی برای همین آمریکائی‌ها اشتغال داشته و دارند، تا شاید بتوانند پای اربابان‌شان را به سواحل خزر باز کنند:

«[بوش] دو جنگ خونین به راه انداخت[...] هدف از این لشکرکشی نه افغانستان بود و نه عراق [...] که نمایش چنگ و دندان شیر ماکیاول به ایران بود[...] امروز نوبت روبهان ماکیاول است.»

بله بوش با افغانستان و عراق هیچ کاری نداشت، می‌خواست به نوکران ضدامپریالیست خود که با کودتای ساواک در 22 بهمن 57 آنان را بر مسند قدرت نشانده، عکس شیر ماکیاول را نشان دهد! سیدحسین در ادامة این تقلب تاریخی ادعا می‌کند، «فضل الهی» مانع از تحقق اهداف آمریکا شد. همانطورکه گفتیم سیدحسین باید کور باشد، چرا که کشور روسیه را در شمال ایران نمی‌بیند، هر چند همچون دیگر عملة ساواک «فضل الهی» را می‌تواند «احساس» کند! ولی اگر کل مطلب شیوای سیدحسین علوی را مطالعه کنیم خواهیم دید که علاوه بر کوری، خام‌پرور نیز هست. بهتر بگوئیم ایشان اصلاً به کورذهنی مبتلا هستند، چرا که آرزوی بازگشت به عصر طلائی بوش را دارند:

«اوباما همان مک کین است، همانطورکه بوش همان الگور بود[...]امروز[...] باید اوباما بود»‌

و ما هم به این محقق فرهیخته می‌گوئیم، اصل ترادف کلی را کنار همان منقلی که نشسته‌اید به دست شریعتمداری بسپارید. اوباما نمی‌تواند مک‌کین باشد، چون مک‌کین نمایندة جناح خاصی است که هرگز از اوباما حمایت نمی‌کند، پس بهتر است شما هم شکم‌تان را برای دورانی شبیه به دوران جرج بوش عزیزتان صابون نزنید.

به گزارش نووستی، مورخ پنجم نوامبر، امروز دیمیتری مدودف در پیام سالانة خود در برابر مجمع فدرال در کرملین،‌ بدون آنکه حتی نام اوباما را به زبان آورد، ضمن ابراز امیدواری به همکاری دولت جدید آمریکا با روسیه، اعلام داشت که برای مقابله با طرح سپر دفاعی آمریکا، روسیه موشک‌های «اسکندر» را در کالینیگراد، در شمال لهستان مستقر خواهد کرد. این هشداری است مستقیم به نوکران آمریکا در جمکران که ممکن است بخواهند با توسل به «فضل الهی» سلاح اتمی هم به دست آورند. دیدیم که دولت پاکستان در دورة کلینتون چه «جهش هسته‌ای» صورت داد، و در جواب این «جهش» امروز مرزهای‌اش همه روزه موشک باران‌ می‌شود، بدون اینکه بتواند کوچک‌ترین اعتراضی بکند. به سیدحسین باید گفت، «شهریار» ماکیاول که می‌تواند گاه شیر و گاه روباه باشد «مستقل» است! اربابان شما در ینگه دنیا دیگر از چنین استقلالی برخوردار نیستند. اوباما همان مک‌کین نیست. گروه دین‌پرور برژینسکی نیز که آرزو دارد «به فضل الهی» با توسل به اوباما همان معجزاتی را صورت دهد که سی سال پیش با جیمی کارتر صورت می‌داد، دیگر همان گروه سابق نیست. «شیر» کذا، بی یال و دم اشکم و آن روباه، «دم‌بریده» شده. نظم جهان تغییر یافته و در این نظم نوین با شعارهای پوسیدة سازمان سیا دیگر نمی‌توان به عوامفریبی پرداخت.







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۷



کابوی نیمه‌شب!


...
در توضیح پیرامون وبلاگ «جفتک و سفارت» یادآور شویم بحران‌هائی که در کشورهای استعمارزده ایجاد می‌شود، چند کاربرد ویژه دارد. نخست تشویق آشوب و بی‌نظمی، جهت گسترش دامنة سرکوب‌ها، در درجة بعد اعطای جایگاهی والا به عوامل بحران‌آفرین، و نهایت امر این صورتبندی سکون را بر کل جامعه تحمیل خواهد کرد. همچنانکه در مورد اشغال سفارت آمریکا شاهد بودیم، تشکل فاشیستی نهضت آزادی، عامل اصلی اشغال سفارت، در نقش مخالف ظاهر شد! و در کاغذپاره‌هائی که به عنوان «اسناد سفارت آمریکا» به خورد مردم داده می‌شد، در واقع این شبهه‌ را القا ‌کردند که دارودستة مهدی بازرگان «لیبرال» و «آزادیخواه» است، و با در نظر گرفتن جوسازی‌های استعماری نتیجه روشن بود: هر که لیبرال و آزادیخواه باشد طرفدار ایالات متحد است!

در بحران ملی کردن نفت، محمد مصدق که علاوه بر خیانت به منافع ملی، زمینه‌ساز کودتا هم شده بود، در جایگاه قهرمان میهن‌دوست قرار گرفت، و هنوز نیز عده‌ای به سینه زدن برای ایشان مشغول‌اند. همانطورکه در وبلاگ «رودیو» گفتیم، جفتک‌پرانی به مذاق استعمار سخت شیرین می‌آید. چرا که در پس پردة ‌گردوخاکی که با جفتک پادوهای سازمان سیا به هوا برمی‌خیزد، به سهولت واژگون‌نمائی و سرکوب را می‌توان سازمان داد. ولی سرکوب هم حد و مرز دارد؛ وقتی از حد بگذرد گریبانگیر «خودی‌ها» می‌شود. همینکه پاسدار علی لاریجانی بر ضد هم‌کاسة قدیم خود قیام کرده، نشان می‌دهد که نفس‌های مرد قدرتمند و مطلوب ناخداکلمب به شماره ‌افتاده. نه به دلیل سن و سال‌شان،‌ که به دلیل فرسایش اربابان‌شان در لندن که طبق معمول در به در به دنبال یک مرد قدرتمند می‌گردند تا مانند خمینی با تکیه به عصای عموسام یک تنه در برابر جهانیان بایستد، جفتک بیاندازد و بگوید، «میزان رأی مردم است»، و ساواک هم ماشاالله قصاب‌ها را به عنوان «مردم» به خیابان بیاورد تا حساب مردم واقعی را برسند. به همین دلیل است که حزب در ایران نمی‌باید به وجود آید. حزب همان «حزب‌الله» است که مرامنامه و مطالبات‌اش را در کارخانة رجاله پروری با استناد به «حدیث مسلم»، «فرمایش معصوم» و «نهج‌البلاغه» می‌نویسند و به این ترتیب است که هر دم از این باغ بری خواهد رسید! و هر کس بیشتر بیالیزد، نزد «خداوند» عزیزتر خواهد بود.

چه شور و هیجانی! کسانیکه قلب‌شان ضعیف است مواظب باشند! کردان برکنار شد، رئیس جمهور ایالات متحد هنوز «منصوب» نشده، و سردار صفاری می‌گویند گلوله‌های ما از جلیقة ضدگلولة آمریکائی‌ها عبور می‌کند! 35 تن حشیش از نوع «چرس» در استان قندهار افغانستان کشف شد، و عمر بن‌لادن، یکی از 19 فرزند بن‌لادن از اسپانیا تقاضای پناهندگی سیاسی کرده! به احتمال زیاد پدرش مرده و ارث و میراث‌اش را پدر جرج بوش به عنوان حقوق معوقة خود بالا کشیده، و این جوان بدبخت با آن مادر فولادزره بریتانیائی ـ تونی بلر این «مادر» را به او فروخت و چند عروس و داماد و نوه و نتیجه هم دارد ـ تنها و بی‌کس مانده با جیب خالی! دیگر حتی به انگلستان هم راهش نمی‌دهند. انگلیسی‌ها از گدا هیچ خوش‌شان نمی‌آید، رقیب دوست ندارند. بله! خدا یکی، گدا هم یکی! آنهم گدای پررو!

همین دیروز گوردون براون، نخست وزیر انگلستان آمده بود به کشورهای حاشیة خلیج فارس بگوید،‌ اینهمه که از درآمد نفت در بانک‌های ما جمع کرده‌اید، کمی را هم به صندوق بین‌المللی پول کمک کنید، پول لازم داریم! آن‌ها هم یکصدا گفتند: چشم! البته حرف «چ» در زبان عربی وجود ندارد، حتما گفته‌اند: «یس سر! تعارف نکنید! مهمان، هم مثل کاسب و جیب‌بر حبیب خداست، اگر چیزی لازم دارید، امر بفرمائید! چه فرمان سارق چه فرمان شاه!» این شیوخ کازینونشین فکر می‌کنند، الیزابت دوم «شاه» است، یک ملکه هم دارد که در حرمسرا نشسته. ولی پریروز یکی از آخوندهای صحرای عربستان فهمید شاه انگلستان ملکه است. پس بلافاصله با استفاده از شعار «تغییر برای برابری» متعلق به کمپین یک میلیون کاسه آش فتوی داد، «زنان هم حق دارند شوهرشان را کتک بزنند!»

بله، در قوانین جنگل برابری حقوق هم وجود دارد که با تکیه بر آن می‌توان خانواده را به باغ وحش تبدیل کرد، و «فرزندان اسلام» از مسلمانان صدر اسلام به مراتب وحشی‌تر و درنده‌تر خواهند شد، مثل همین عمربن‌لادن که تونی بلر یک پیرزن انگلیسی را به او فروخته بود تا ارث و میراث پدرش را تصاحب کند و امروز که حق ‌و حقوق‌ا‌ش را خانوادة بوش به صندوق بین‌المللی پول واریز کرده، برای دریافت کمک‌های اجتماعی از «فلیپه گونزالس» راهی اسپانیا شده! شاید آن 35 تن حشیش که در قندهار کشف شده متعلق به عمرجان بوده. در هر حال برای ما هیچ اهمیتی ندارد چون ما اهل حشیش نیستیم، ‌ فقط کوکائین! چون هم «کوکا» دارد هم «ئین». و هر دو مراسم «رودیو» را تداعی می‌کنند.

به احتمال زیاد «ئین» از دهان دربان صحنة رودیو شنیده می‌شود، «کوکا» را هم مردم می‌نوشند. آسمان مثل الماس شفاف و آبی است، آفتاب مثل یک سیب سرخ می‌درخشد، و مردم قصبه همه برای تماشای رودیو در استادیوم چوبی و باستانی «وایومینگ‌ستان» تجمع کرده‌اند. این استادیوم به فرمان سزار رم، مارکوس اورلیوس خردمند در ینگه دنیا ساخته شد تا «ریدلی سکات»، صحنه‌های زدوخورد «گلادیاتورانة» ژنرال «ماکسیموس» در فیلم «گلادیاتور» را در آن فیلمبرداری کند و ماکت ساختمان پارلمان اروپا را بجای «کولیزه» به ما حقنه نکند. ولی افسوس و صد افسوس که هیچکس به پیشبینی‌های خردمندانة مارکوس اورلیوس توجهی نکرد و آنچه نباید بشود شد. ژنرال ماکسیموس سابق علیرغم زخم عمیق و خونریزی شدید که زیر زره‌شان پنهان بود، پس از آنکه شمشیر «کمد»، جانشین مارکوس اورلیوس را از دستش درآوردند، کتک مفصلی هم به او زدند. البته حقش بود! پسرة بدترکیب روان‌‌پریش! اسطورة اودیپ را شنیده بود، پدرش را کشته بود، می‌خواست جانشین او شود، ولی بجای اینکه برود سراغ مادرش، خاطرخواه خواهرش شده بود! چنین موجود کودنی نباید در کولیزه از ژنرال شریف و خوش قدوبالائی چون ماکسیموس کتک بخورد؟

چرا! باید حسابی کتک بخورد. به نظر من «ریدلی سکات» بیش از حد ملاحظة این پسرک را کرده بود! باید این فیلم را نخبگان چاه جمکران می‌ساختند، هیچیک از اشکالاتی که در «گلادیاتور» دیدیم، بروز نمی‌کرد. «کمد» وقتی در برابر سزار مارکوس اورلیوس می‌ایستاد سرش را پائین می‌انداخت و به زمین زل می‌زد. مارکوس اورلیوس هم عین آخوند لاریجانی، در نوزده سالگی برای «کمد» زن می‌گرفت و او را می‌فرستاد دانشگاه آریامهر درس بخواند، مطالعه کند و ... و امروز هم معاون سابق خود کردان را از پست وزارت برکنار کند تا پست بهتری به او پیشنهاد شود! خواهر کمد هم بجای آن لباس‌های فریبنده یک چادر سیاه می‌انداخت سرش، عین آن‌حضرت، و تبدیل می‌شد به الگوی زنان مدینة رم باستان.

ولی خوب از آنجا که «اتحادمقدس» مسیحیان و مسلمانان بر ضد مکاتب انسان محور دیگر میسر نیست، ژنرال ماکسیموس «کمد» را آنطور که شایسته بود لت و پار نکرد. در نتیجه این پسرک پلید یک خنجر از آستین‌اش بیرون کشید و ژنرال خوش قدوبالا ماکسیموس، با همان خنجر وی را به قتل رساندند و «رم» هم آزاد شد. متأسفانه این ماجرا در استادیوم وایومینگ‌ستان فیلمبرداری نشد!

در این استادیوم فقط «رودیو» برگزار می‌شود. یک دربان میانسال دارد. دوربین هم روی صورتش «زوم» نمی‌کند، چون نقش اصلی وی باز و بسته کردن در برای ورود کابوی سوار بر اسب یا گاو وحشی است. دربانی با دو متر قد و یک کلاه تگزاسی چرب و چیلی، در حالیکه شکم گنده‌اش از زیر یک پیراهن چهارخانة آبی و قرمز و سفید بیرون زده و با یک کمربند چرمی شلوار جین رنگ و رو رفته‌ای را زیر شکمش نگاه داشته وارد می‌شود. معمولاً اسم ندارد، ولی ما او را «جو» می‌نامیم، چون به آداب و رسوم و «فرهنگ» و ادبیات و به ویژه باورهای «جفتک اندازان» محترم نزدیک است. با شنیدن نام «جو»، آب از لب و لوچة اسب سرازیر می‌شود و سوار هم به یاد آبجو می‌افتد و اسب و سوار در حالیکه آب از لب و لوچه‌شان سرازیر است وارد میدان رودیو می‌شوند. «جو» با کمر بند چرمی کنار یک در چوبی رنگ و روفته ایستاده مثل شتر ملک فهد تنباکو می‌جود و هر بار در چوبی پوسیده را باز می‌کند، تف غلیظ و قهوه‌ای رنگی به زمین می‌اندازد، و به نفر بعدی می‌گوید «ئین»! به زبان شیرین پارسی عامیانه یعنی «بیا تو»!

و نفر بعدی کمند در دست سوار بر اسب یا گاو وحشی وارد میدان می‌شود. حیوان جفتک می‌اندازد، سوار شلاق می‌زند و با جفتک‌های مرکب خود بالا و پائین می‌شود و در پایان کار یا کابوی موفق می‌شود اسب سرکش را به اسب راهوار تبدیل کند و با فریادهای شوق جمعیت اسب را چند دور در میدان بچرخاند، یا اینکه اسب سرکش سوار را بر زمین می‌افکند و پیروزمندانه شیهه می‌کشد و به تنهائی دور میدان می‌دود. البته اسب را کسی تشویق نمی‌کند. چون سوار را بر زمین انداخته! سوار از نوع «بشر» است و می‌دانیم که در ادیان ابراهیمی «اشرف مخلوقات» نامیده شده، ولی در واقع از وحوش به مراتب وحشی‌تر است، چون برای تفریح و لذت و سرقت، دروغ می‌گوید و همنوعان خود را هم قتل‌عام می‌کند، درست مثل اهالی پنتاگون. البته بزرگان هم از این سخنان زیاد گفته‌اند ولی هیچکس به زبان شیرین پارسی چنین وبلاگ شیوائی در وصف اشرف مخلوقات نیافریده. باری چون هیچکس اسب پیروز را تشویق نمی‌کند، گردانندگان رودیو باید کابوی پیروز را به صحنه بیاورند. ولی مگر این روزها کابوی حرفه‌ای پیدا می‌شود؟ همه زیربار قرض خانه و اتومبیل و یخچال و تلویزیون و کفش و لباس کمرشان دوتا شده. پس به قول لنین «چه باید کرد؟»

باید اسب شکست خورده را بجای اسب سرکش وارد صحنه کنند تا کابوی مقروض و بینوا هم بتواند نانی به کف آرد و به غفلت در وال‌ستریت و پنتاگون خرج کند. اینجاست که اشکال پیش می‌آید، اسب شکست خورده و رام شده نمی‌تواند مانند اسب سرکش جفتک بیاندازد و هر قدر شلاق و تازیانه نوش جان کند فقط شیهه می‌کشد و می‌دود. و جمعیت هم سوار را تشویق نمی‌کند و اگر رودیو به همین ترتیب ادامه یابد، مردم استادیوم را ترک خواهند کرد. اینجاست که اربابان پاسدار لاریجانی متوجه می‌شوند که با کابوی شکست خورده در عراق، افغانستان و قفقاز و اسب پیر و از کار افتاده‌ای که بر صندلی ریاست مسجد جمکران نشسته، دیگر نمایش «رودیو» نمی‌توان برپا کرد، با امثال پاسدار لاریجانی بهتر است به فکر نمایش «کابوی نیمه شب» باشند!






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۷

جفتک و سفارت!


...
امروز سوم نوامبر 2008، سی‌امین سالگرد بزرگ‌ترین جفتک «سیاسی ـ عبادی» پادوهای سازمان سیا در تاریخ کشورمان است. جفتکی که به مراتب از اعلام بی‌طرفی سران مزدور ارتش در بهمن‌ماه 1357اهمیت بیشتری دارد. چرا که توطئة بیگانگان در اشغال سفارت آمریکا، زمینة تحریم اقتصادی و تحمیل جنگ بر ملت ایران را فراهم ساخت. این خیانت در داخل مرزها از یک سو زمینة سرکوب مخالفان را به همراه آورد، و از سوی دیگر شرکای اصلی توطئه، یا همان اعضای نهضت آزادی را در جایگاه مخالفان اشغال سفارت قرار داد و از همه مهمتر نقش پیشگام و پیشتاز در مبارزات ضدامپریالیستی را برای «داس‌الله» محفوظ داشت! بله، در چنین روزی بود که سازمان سیا با یک تیر ناقابل، طی سه دهه چندین و چند نشان زد. به همین دلیل بود که رهبر مفلوک جمکران تکرار می‌کرد، این «انقلاب دوم» از اولی هم مهم‌تر است. البته این سخنان را ساواک بر زبان روح‌الله جاری می‌کرد،‌ چون امام کذا همانطور که شاهد بودیم از درک و فهم، به ویژه در زمینة سیاسی معافیت دائم داشتند و به همین دلیل از سوی گروه برژینسکی برای اشغال جایگاه «رهبری» مناسب تشخیص داده شدند.

همانطور که به یاد داریم ـ و همانطورکه برادران و خواهران قلم به مزد در داخل و خارج از مرزها خود را به عادت معهود به خریت زده‌اند، پیش از اشغال سفارت آمریکا توسط عملة ساواک، برادران «داس‌الله» به سفارتخانة کذا هجوم بردند و هیچکس هم برای‌شان هورا نکشید. نیروهای انتظامی داسیون را اخراج کردند و حاج آبراهام یزدی هم از سفیر گاوچران‌ها در ایران رسماً عذرخواهی کردند و قضیه فیصله یافت، ‌ ولی نه برای سازمان سیا. برای سازمان سیا این یک گام آزمایشی بود که با موفقیت کامل برداشته شد. می‌دانیم که داس‌الله مانند همه تشکل‌های چپ‌نما بخشی از چپگرایان شوت و پرت را به دور خود جمع کرده تا همگی با امپریالیسم «مبارزه» کنند. البته طی سه دهة اخیر شاهد بودیم که مبارزات رهبران «داس‌الله» از دلالی و پادوئی برای آخوندهای حکومتی و شعارهای مهمل فراتر نرفته. ترهات اخیر سپیده صلح‌جو و «اسکیزیدن» خواهر ماجدی شاهدی است بر این مدعا. بگذریم!

رهبری چپ‌نمایان با سازمان‌دهی تهاجم به سفارت ارباب به هواداران شوت‌وپرت‌شان ثابت کردند که همچنان عزم «مبارزات» دارند و این دولت «لیبرال» بازرگان است که مانع «مبارزات چپ» شده. چرا؟ چون برای حفظ منافع سازمان سیا لازم بود که فاشیست‌های فکل‌کراواتی نهضت حوزه و بازار «لیبرال» معرفی شوند. تا از اینراه استالینیست‌های مفلوک و تاریخ‌ستیز که یک پا در صحرای کربلا داشتند ـ هدف‌شان به قول «قهرمانان‌شان» رسیدن از علی به سوسیالیسم بود ـ بتوانند خود را «مارکسیست» خوانده و مدافع حقوق کارگران شوند.

حال یک پرانتز باز می‌کنیم تا گروگانگیری را در چارچوب سیاست‌های کلان ایالات متحد بنگریم. پس از انقلاب اکتبر در روسیه همانطورکه پیشتر هم اشاره شد برای مبارزه با نظریات و مفاهیم انسان‌محور، «مکتب فرانکفورت» در اروپای مرکزی پایه ریزی شد و هربرت مارکوزه، کارمند آتی سازمان امنیت ایالات متحد، یورگن‌هابرماس و به ویژه آدورنو در این «حلقه» حضور به هم رساندند. طی جنگ سرد برنامة سازمان سیا ایجاد یک «اتحاد مسیحی ـ مسلمان» برای مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی بود، و علیرغم فروپاشی اتحاد شوروی این طرح هنوز در دستورکار سازمان سیا قرار دارد. به همین دلیل هفته گذشته، محمد خاتمی در شهر وین مسلمانان و مسیحیان را به «اتحاد» دعوت کرد. بله محمد خاتمی و حکومت ملایان در واقع در چارچوب همین سیاست سازمان سیا قرار گرفته‌اند.

برخلاف تبلیغات پروپاگاندیست‌های غرب طراح چنین اتحادی به هیچ ‌عنوان ویلیام کیسی رئیس سازمان سیا در دورة ریگان نبود. اتحاد مسیحیان و مسلمانان از زمان حضور مستشاران نظامی آلمان نازی در ایران یک واقعیت بوده! ستایش پرسوناژ رمان صادق هدایت، «حاجی‌آقا» از هیتلر و نظم نوین، بازتابی است از این واقعیت که در جامعة ایران گرایش حکومت، بازاریان و دستاربندان به فاشیسم کاملاً «طبیعی» می‌نمود. و علیرغم استعفای کلنل میرپنج، که به عنوان سپر بلای ناخداکلمب از هیتلر طرفداری می‌کرد، به برکت وجود محمد مصدق در جایگاه نمایندة مجلس‌ و سپس در مقام نخست وزیر، «اتحاد مقدس» همچنان گسترش یافت، تا در 22 بهمن سال 1357 به حاکمیت بنشیند. ابزار این اتحاد، چپاول نفت و تولید و پرورش تروریست جهت ایجاد آشوب و ناامنی است تا از این راه گسترش قاچاق مواد مخدر و برده فروشی امکانپذیر شود. به همین دلیل محمد خاتمی در تاریخ 25 اکتبر سالجاری در آکادمی علوم شهر وین خواهان تداوم «اتحاد مقدس» شد!

«بیش از نیمی از جمعیت جهان مسلمان و یا مسیحی هستند و با همکاری این دو گروه می‌توان صلح و اتفاق نظر را در جهان گسترش داد.»
منبع: رادیو فردا، همان تاریخ.

بله بهتر است نیمی از مردم جهان بر ضد نیمی دیگر با یکدیگر «متحد» شوند تا طرح‌های سازمان سیا بخوبی پیشرفت کند. این چنین است که ابعاد توطئه‌ای به نام «گفتگوی تمدن‌ها»‌ که در چارچوب فعالیت‌های فرهنگی ناتو توسط روژه‌گارودی، فیلسوف و نظریه‌پرداز حزب کمونیست فرانسه ساخته و پرداخته شد بهتر مشخص می‌شود. گفتیم که گارودی برای موفقیت این طرح استحماری حتی مسلمان شد و طرح کذا را به نام نامی محمد خاتمی به ثبت رساندند، تا جهانیان به نبوغ این فیلسوف کودکستان‌های اردکان پی‌ ببرند. حال پرانتز اتحاد مقدس را می‌بندیم و باز می‌گردیم به گروگانگیری سیزدهم آبانماه که دو گروه از فاشیست‌های پادوی استعمار را در جایگاه اوپوزیسیون تثبیت کرد: نهضت آزادی و چپ‌نمایان. البته بعدها شکست طرح تجزیة ایران باعث شد که گروه بنی‌صدر و رجوی نیز در جایگاه اوپوزیسیون قرارگیرند. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که رهبران اوپوزیسیون کذا بدون استثناء مدافع دین بوده، افتخار پادوئی برای سازمان سیا را دارند. چند روز پیش نیز یکی از برادران «داس‌الله» در سایت اخبار روز ضمن انتقاد از «سازشکاری» خواهر سپیده صلح‌جو،‌ «سکولاریسم» را بخشی از ارث و میراث گروه خود معرفی کرده، ارادت‌شان را به آیت‌الله بروجردی نیز اعلام داشتند!

این همان «چپ معنوی» است که پیشتر با آزادی مخالف بود، چون به زعم اینان آمریکا آزادیخواه‌ بود و آزادیخواهان نیز همه طرفداران آمریکا به شمار می‌آمدند! ولی امروز اوضاع تفاوت کرده! البته نه در واقعیت، که در شعارهای «داس‌الله»! اینان می‌گویند «آنزمان ما آزادی نمی‌خواستیم»، و رادیوزمانه هم این جملة عوامفریب را تیتر کرده تا همه بدانند و آگاه باشند که امروز چپ‌نمایان آزادی می‌خواهند! حال آنکه چنین نیست؛ چپ‌نمایان هم‌صدا با گروه خاتمی برای حفظ سنگر سرکوب فاشیستی تلاش می‌کنند، چرا که می‌پندارند ما ملت ایران، آمریکا را مدافع آزادی و دمکراسی می‌شناسیم و چون آمریکا با احمدی نژاد در ظاهر «خصومت» دارد، از اینجا نتیجه خواهیم گرفت که احمدی نژاد آزادی ستیز است و مخالفان‌اش نیز آزادیخواه! این صورت‌بندی کودکانه‌ای است که این حضرات می‌خواهند به ملت ایران حقنه کنند.

ما نیک می‌دانیم که احمدی‌ نژاد را برای سازماندهی جنگ از صندوق مارگیری بیرون کشیدند، ولی به دلیل شکست ناتو در جنگ 33 روزه و جنگ قفقاز، طرح گسترش بحران نظامی به ایران کاملاً شکست خورده است. دلیل عصبانیت الی ویزل از حضور احمدی نژاد در نیویورک نیز همین بود. الی ویزل و هم قبیله‌ای‌های‌اش هرگز از حضور یک جانور وحشی به نام خامنه‌ای در نیویورک آزرده خاطر نشدند، چرا که خامنه‌ای خبر خوش تداوم جنگ را برایشان آورده بود. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به سالگرد اشغال سفارت آمریکا، «عملیاتی» که دو گروه فاشیست را در جایگاه لیبرال و مارکسیست قرار داد.

پس از گذشت سه دهه، ‌ اینک یک بخش از فاشیست‌ها خواهان اشغال جایگاه «لیبرال دمکراسی» شده‌اند، البته از نوع لیبرال دمکراسی «معنوی» و «دینی» که سازمان ناتو از زبان رژیس دبره‌ها برای جهان سوم تجویز می‌کند. به گزارش کیهان، مورخ 13 آبانماه، مرعشی، از اعضای قبیلة بهرمانی و سخنگوی کارگزاران می‌گوید، ما یک حزب «لیبرال دمکرات مسلمان» هستیم ولی تحزب در کشور ما پذیرفته نشده، چون خمینی با حزب مخالف بود! بله، به این ترتیب امثال مرعشی و کرباسچی هم لیبرال‌ شده‌اند و هم دمکرات و هم مسلمان، درست عین پاسدار اکبر خودمان. و دیگر جائی برای هیچ گروهی نیست، چون همة تشکل‌های سیاسی در جمکران را می‌توان در قالب همین حضرات دید، و از آنجا که همة مردم می‌باید در ایران الزاماً مسلمان باشند کارگزاران هم لیبرال دمکرات‌هائی شده‌اند، مسلمان!

هر چند اسلام مانند دیگر ادیان ابراهیمی با لیبرالیسم و دمکراسی در تضاد قرار می‌گیرد. ولی وقتی سازمان سیا «جمهور» را به لجن اسلام می‌آلاید، هر چه در این «جمهور» وجود دارد از این لجن مقدس تغذیه خواهد کرد. مرعشی از اینکه «مردم» و «مسئولان» با ایجاد احزاب مخالف‌اند ابراز تأسف هم کرده! و کیهان این سخنان را «توهین به مردم» قلمداد می‌کند. البته «مردم» کذا از همان پاسدار شریعتمداری‌ها و اسمال تیغ‌زن‌ها تشکیل شده‌اند، و مسلم است هر گونه نظم و سازمان‌یابی در کشورمان برای این مردم موهن باشد چرا که سد راه عربده‌جوئی و نفس‌کش‌طلبی‌شان خواهد شد. و بدون عربده‌جوئی و نفس‌کش‌طلبی این «مردم»، جوانان نمی‌توانند به فرمودة رهبری احساس مسئولیت کرده سفارتخانه اشغال کنند.

به مناسبت سالگرد اشغال سفارت آمریکا، ساواک جمکران برای انحراف افکار عمومی در شهرها مراسم سخنرانی و شارلاتانیسم و همایش بر پا کرده. در بابلسر، عباس سلیمی نمین، مسئول اسبق کیهان هوائی در همایش «اشغال سفارت، شجاعت یا حماقت» می‌فرمایند، این اقدام نیاز به «بازخوانی» دارد. سلیمی نمین همان «متفکری» است که پیشتر ادعا کرده بود تخت جمشید را مهاجران روس‌ ساخته‌اند! البته هنوز نگفته مهاجران کذا کمونیست بوده‌اند، چون در اینصورت امکان آلیزیدن و اسکیزیدن از کاماراد ماجدی‌ها سلب خواهد شد، و حکومت چاه جمکران چپ مترقی خود را نیز از دست می‌دهد. در هر حال سلیمی نمین می‌گوید، دانشجویان خیلی با هوش بودند چون «تهدید اصلی جامعه» را شناختند. و تهدید اصلی جامعة ایران به زعم نوچة اکبربهرمانی همان سفارت آمریکا بوده!

سلیمی نمین در ادامة سخنان سرشار از بلاهت خود می‌افزاید، آن ‌زمان بر خلاف امروز دانشجویان خیلی «مطالعه» داشتند و مسائل جهانی را بخوبی تحلیل می‌کردند به همین دلیل اشغال سفارت شوروی هم در برنامه‌شان بود. علامت تعجب نمی‌گذاریم ولی سخنان احمقانة دانشجویان کذا که از قضای روزگار بعضی‌های‌شان دانشجو هم نبودند، هنوز در آرشیو خبرگزاری‌ها موجود است. در ثانی دانشجو بودن و مطالعه کردن جهت ارائة یک تحلیل سیاسی به هیچ عنوان کافی نیست:

«دانشجویان در سال 1358، با ارزیابی تهدید اصلی جامعه که سفارت آمریکا در ایران به شمار می‌رفت با تحلیلی هوشمندانه این حرکت را خلق کردند.»

این سخنان شیوا و پر مغز در «فارس‌نیوز» مورخ 13 آبانماه منتشر شده. و سخنگوی «محترم»، عباس سلیمی‌نمین، مدیر «دفتر مطالعات و تدوین تاریخ معاصر ایران» است که این «حرکت» را با خیانت محمد مصدق برای ملی کردن نفت در ترادف قرار داده می‌گوید، این حرکت اگر چه خلاف قانون است و تجاوز به خاک یک کشور به شمار می‌رود، ولی وقتی کشوری جنایت کرده باشد، رعایت قانون لزومی ندارد، و دانشجویان تهدید را به جان خریده و سفارت را اشغال کردند! باید از حضور «متفکر» و «مورخ» بزرگ سئوال کرد، آیا ایالات متحد به عنوان بنیانگذار ساواک، ارتش و نیروهای مسلح کشور ایران، برای اعمال سیاست خود در کشوری که تمامی ساختارهای امنیتی و نظامی‌اش دست‌ نخورده باقی مانده بود، به همان ساختمان فکسنی خیابان تخت‌جمشید محتاج بوده؟ خلاصه بگوئیم، این جفنگ‌بافی‌ها جفتکی است واقعی به طاق طویلة شیادی. این نوع جفتک‌های اصیل را فقط می‌توان در «فعالیت‌های» سیاسی امثال استاد سلیمی‌نمین دید که استادانه «می‌آلیزند»! هم نانخور حکومتی هستند که سلاح، بنزین و گندم‌اش را از دست پرمهر عموسام دریافت‌ می‌کند، هم سه دهه است که با شعار مسخرة نبرد با آمریکا جیب ما ملت را زده‌اند.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۷



آلیزیدن!


...
«رودیو»، به مراسمی اطلاق می‌شود که در روستاهای آمریکا برای داغ زدن بر چارپایان برپا می‌شد. بعدها این مراسم سر از شهرها به در آورد و تبدیل به نمایشات تفریحی شد که در آن کابوی‌های حرفه‌ای، گرفتن اسب یا گاو وحشی با کمند و رام کردن‌شان را به صحنه می‌آوردند. مراسم «رودیو» در بسیاری از فیلم‌های آمریکائی گنجانده می‌شود تا بیننده با «فرهنگ» گاوچران‌ها و محور اصلی سیاست‌شان در ایران آشنا شود. بله! گاوچران‌ها به جفتک علاقه فراوانی دارند. هم خودشان جفتک می‌اندازند و هم از تماشای جفتک‌پرانی خادمان خود لذت می‌برند.

جفتک انداختن در فرهنگ دهخدا، «آلیزیدن» و «اسکیزیدن» نیز گفته می‌شود. و این روزها همانطورکه گفتیم جفتک انداختن «مد» شده، یا بهتر بگوئیم همه برای جفتک‌پرانی به «اجماع» رسیده‌اند. یکی از جفتک‌های پر سروصدای این هفته، جفتک سردار همدانی بود که گرد و خاک فراوان به راه انداخت. سردار همدانی فرمودند، «ما به جنبش‌های آزادیبخش منطقه سلاح و تجهیزات می‌دهیم!» این سخنان البته برای دادن بهانه به اربابان آمریکائی است که تجهیزات پاسداران مزدور را تأمین می‌کنند و خواهان حفظ انحصار خود بر بازار اسلحه در ایران‌اند. و به همین دلیل آمریکا شرکت روسی «آبارون اکسپورت» را دو سال تحریم کرد تا نوامیس‌ا‌ش در جمکران محفوظ بماند.

پس از شکست برنامة آمریکا برای گسترش جنگ به سوریه، سردار همدانی جفنگیات خود را رسماً تصحیح کردند، تا «آلیزیدن» علی‌لاریجانی، غلامبچة سفارت آغاز شود. علی‌کوچیکه‌، در تاریخ هفتم آبانماه سالجاری در فارس‌نیوز و ایسنا، به اربابان خود هشدار داد که خود را روی مین‌های مجاهدین نیاندازند که پای‌شان «اوخ» می‌شود. علی‌کوچیکه سپس پیروزی اسلام بر آمریکا را اعلام فرمودند! امروز هم غلامبچة سفارت، اشغال سفارت آمریکا در تهران را نشانة استقلال و پیروزی اسلام بر آمریکا خواند. به این ترتیب می‌توان دریافت که پیروزی اسلام کذا برای ما ملت به تحریم اقتصادی و جنگ منجر ‌می‌شود. ولی همانطورکه گفتیم جفتک‌پرانی برای ورود به صحنة سیاست ایران اصولاً الزامی است.

در وبلاگ «داس و جفتک» گفتیم، ما ایرانیان به جفتک‌پرانی‌های خلقی و مردمی و اسلامی عادت داریم. و به همین دلیل است که کل حاکمیت و اوپوزیسیون آن از رهبر، پاسدار شریعتمداری، اسمال تیغ‌زن، محمد خاتمی و مهرورزی گرفته تا خواهر آذرماجدی و دیگر اعضای «داس‌الله» همگی به جفتک‌پرانی «قیام» کرده‌اند، تا کام ارباب شیرین شود. چون ارباب در جفتک‌های خود در عراق، افغانستان و گرجستان ناکام مانده و سخت آزرده خاطر است. این افلاس به یک «اجماع» نیاز دارد، تا فرهیختگان با تأسی به هانتینگتون، فوکویاما، رژیس دبره و دیگر خدمة ناتو به معلق زدن برای ارباب مشغول شوند.

ولی‌ از آنجا که عموسام جفتک‌پرانی فرهیختگان و فرزانگان مرز پرگهر را بر معلق زدن روشنفکران غرب ترجیح می‌دهد، اینان نیز آرزوی پدر معنوی را برآورده می‌کنند و هر یک در عرصة ویژه‌ای به «آلیزیدن» و «اسکیزیدن» می‌پردازند. به عنوان نمونه «پارسی‌پور»، آلیزیدن به آثار ادبی را عهده دار می‌شود، و به بهانة «نقدادبی»، جفتک پرانی به صادق هدایت را در سایت رادیوزمانه آغاز می‌کند. البته پارسی‌پور مانند همة نانخورهای خارج نشین حکومت چاه جمکران نه تنها در ادبیات که در همة امور صاحب نظر است، به ویژه در مسائل «صیغه» و «تاریخ».

حاجیه پارسی‌پور در بی‌بی‌گوزک‌هائی که به عنوان خاطرات نقل می‌کند به یک نفر می‌گوید، اگر کسی «خسرو روزبه» را نشناسد، تاریخ را نمی‌شناسد و حرکت او یک «جنبش کور سیاسی» خواهد بود. به این ترتیب مشاهده می‌کنیم که شناخت «روزبه» شرط لازم و کافی برای آغاز یک جنبش سیاسی است. و هر کس ایشان را بشناسد «تاریخ» را می‌شناسد و در یک «جنبش کور سیاسی» شرکت نخواهد کرد، بلکه مانند حاجیه پارسی‌پور در جنبش جفنگ‌گوئی سیاسی فعال خواهد شد.

هر چند که پارسی‌پور در این مراسم استعماری «رودیو» تنها نیست، ابداً! خوشبختانه از این نظر هیچ کمبودی نداریم. همین آذرماجدی، به تنهائی گوی سبقت از خلخالی، خمینی و منتظری ربوده. تفسیر علمی ایشان از کوروش کبیر از فضل و کمالاتی است که کاماراد ماجدی به دلیل شناخت خسرو روزبه و در نتیجه شناخت «تاریخ» به دست آورده، در غیراینصورت داس و چکش کذا را بر آرامگاه بنیانگزار امپراطوری هخامنشی و نقطة آغاز تاریخ ایران فرود نمی‌آورد. البته امثال ماجدی به دلیل فقر فرهنگی به «آلیزیدن» پرداخته‌اند. در غیر اینصورت هیچ گروه سیاسی بجز «فاشیست ـ مسلمان‌ها» تاریخ و رخدادهای تاریخی را نفی نمی‌کند. یا هیچ گروه سیاسی بجز فعلة مسلمان فاشیسم، آمریکا را طرفدار آزادی و دمکراسی نمی‌خواند. ولی رهبری «داس‌الله»، از حزب توده، فدائی اقلیت و اکثریت و راه‌کارگر و غیره به هواداران چنین تفهیم کرده بودند که، «آمریکا، طرفدار دمکراسی است، و هر کس صحبت از آزادی و دمکراسی بکند، طرفدار آمریکاست!»

اما امروز، با توجه به اینکه آمریکا و هم پیمانان‌اش برای استقرار حکومت توحش اسلامی مشابه حکومت جمکران به افغانستان و عراق لشکرکشی کرده‌اند، «داس‌الله» از این شکرخوری‌ها نمی‌کند. امروز وظیفة «داس‌الله» این است که آمریکا را مدافع «دمکراسی» معرفی کرده، مدعی شود که «گسترش روابط با ایالات متحد به استقرار آزادی و دمکراسی در ایران منجر خواهد شد!» در همین چارچوب، گورکن‌ها با نشخوار ترهات امثال رژیس دبره،‌ همصدا با اربابان از «شکست لیبرال دمکراسی و مارکسیسم» سخن می‌گویند. این دروغ بزرگ به این دلیل به خورد مخاطبان داده می‌شود که اکنون منافع سازمان ناتو و به ویژه منافع ایالات متحد ایجاب می‌کند، روابط پنهان خود را با حکومت گورکن‌ها آشکار کند و با ما «دوست» باشد. به همین دلیل بود که منوچهر متکی دست به دامان برندة انتخابات شده بود و تلویحاً می‌گفت به ما رحم کنید، هر کدام برنده شدید «چنج» را از یاد نبرید. بله، امروز قرار است آمریکا با نوکران‌اش در جمکران «آشتی» کند، از اینرو «داس‌الله» هم با آمریکا آشتی کرده، نور دمکراسی و آزادی را هم در جبین گاوچران‌ها رؤیت می‌کند.

ولی سی سال پیش خط سیاسی داس‌الله خیلی با امروز متفاوت بود، چون روزبه را می‌شناخت و وارد جنبش سیاسی کور هم نمی‌شد. کاملاً بر عکس! برای خوردن نان به نرخ روز رهبران مزدور یک جنبش سیاسی کاذب دو چشم که دارند دو چشم دیگر هم قرض می‌کنند، تا ببینند ارباب کدام راه را نشان می‌دهد، تا هواداران را به همان چاه «ارشاد» کنند. در نتیجه، در بهمن‌ماه سال 1357، داس‌الله به ما می‌گفت، «آمریکا طرفدار دمکراسی و آزادی است، ما برای آزادی و دمکراسی انقلاب نکردیم!» یا وقتی از حضرات می‌پرسیدیم، چرا به دنبال یک آخوند بی‌سواد و خرفت راه افتاده‌اید، می‌فرمودند، «انقلاب که بدون رهبری نمی‌شود!» و از همه مهم‌تر وقتی اشراقی، داماد خمینی و پدر عیال محمدرضا خاتمی صحبت از حجاب اجباری کرد، و ما ضمن ابله شمردن خمینی و همراهان «نظر» داسیون را جویا شدیم، سخت اعتراض کرده فرمودند، «یک نهضت ضدامپریالیست را که به خاطر چادر تخطئه نمی‌کنند!» خلاصه اینکه برنامة «داسیون» به چند شعار کوتاه محدود بود. اینان می‌گفتند «وقتی به قدرت برسیم بورژوازی را نابود می‌کنیم، مرزها را می‌بندیم، مملکت را می‌سازیم، همانطور که مائو و استالین اینکار را کردند.» البته بخش اعظم این برنامه را امام سیزدهم با اطاعت از فرامین ارباب به انجام رساند، ولی با پیروی از محمد و علی! می‌بینیم که داس‌الله و داش‌الله هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند، برنامه‌های‌شان یکی است فقط الگوهای‌ مطلوب‌شان متفاوت می‌نماید. به عنوان نمونه هر دو در رهبری ذوب شده می‌گفتند «خمینی، شخصیت بزرگی است، این آدم قربانی لباسش شده!»

تا اینکه روز هشتم مارس سال 1979ما با اینکه خسرو روزبه را نمی‌شناختیم، به مناسبت روز جهانی زن تظاهرات کردیم ـ البته خواهر آذر ماجدی در این تظاهرات حضور نداشتند ـ و امروز می‌بینیم که حق با ما بود نه با چپ‌نمایان بینوای مبتلا به فقرفرهنگی که نه تنها از مارکسیسم هیچ نمی‌دانند که سال‌هاست چند شعار زهوار در رفته و زپرتی را که از فاشیست‌ها دزدیده‌اند، به عنوان شعار چپ به خورد جوانان می‌دهند.

چندی پیش در همین وبلاگ به مطلبی اشاره داشتیم که به قلم فردی به نام یاسر عزیزی در سایت اخبار روز منتشر شده بود. نویسنده پس از دم‌جنبانی برای اصلاح‌طلبان، به نقل از یکی از بزرگان جنبش «چپ» فرموده بودند، «چپ نباید عاقل باشد، چپ باید عاشق باشد.» همین نویسندة فرهیخته و دلسوخته اخیراً در همان سایت اخبار روز زبان به انتقاد از «یورگن هابرماس» گشوده! هابرماس از اعضای فرهیختة مکتب فرانکفورت است که بر خط تولید «دین عقلانی» و دیگر مهملات مورد استفادة عملة فاشیسم همچون سروش و خاتمی نظارت عالیه اعمال می‌کند. پیشتر گفتیم که مکتب فرانکفورت برای ساخت و پرداخت یک چارچوب به اصطلاح فلسفی جهت توجیه فاشیسم و نفی فلسفة انسان‌محور مارکس به راه افتاد، و تا همین اواخر «داسیون» با هابرماس و شرکاء خیلی دوست بودند، ولی اخیراً گویا دفاع از سکولاریسم برای شرکای آخوندها «واجب شرعی» به شمار می‌رود، چرا؟ چون بزودی کسانی کشف می‌کنند که آمریکا طرفدار سکولاریسم است و لنین هم یک مسیحی متعهد و مکتبی بوده. حضرات از بیم مارکس، به «لنین» هم رضایت داده‌اند، ‌تا شاید استالین با پرتو افشانی‌های ویژه بتواند مارکس را از صفحة روزگار حذف کند. چون مارکس فیلسوف بود،‌ و لنین در پی کسب قدرت و استقرار دیکتاتوری کارگری. استالین این دیکتاتوری را به بهترین وجه پیاده کرد، البته بدون کارگران! در نتیجه اشارة فعلة فاشیسم به لنین شتافتن به استقبال استالین است!

سایت هفتان تیتر زده: «از مسیح تا لنین»! تا بتواند بازار پیوند مقدس اسطوره به تاریخ را داغ نگاه دارد. این پیوند با یک «تا» امکانپذیر شده و نه تنها به مسیح فرضی موجودیتی تاریخی بخشیده، که تعلق لنین به ادیان ابراهیمی را نیز به اثبات می‌رساند! برادران! اگر شواهد و مدارک تاریخی برای موجودیت مسیح دارید ارائه دهید تا پدر آنحضرت و جبرئیل هم بتوانند وارد «تاریخ» شوند، و «خداوند» هم پاداش جفتک‌های‌تان را در همین جهان بدهد، چون جهان دیگری در کار نیست.

و ما که از بد حادثه به این جهان پای گذاشته‌ایم، به فعلة محترم فاشیسم یادآور می‌شویم که برخلاف ادعای رادیو فردا و شرکاء رابطة ایالات متحد با ایران هرگز قطع نشده. و اگر بعضی‌ها رویای ایجاد روابط گرم و دوستانه با ایران در سر می‌پرورانند، سخت کور خوانده‌اند. امروز در ایران هیچکس آمریکا را مدافع آزادی و دمکراسی نمی‌داند. استقرار حکومت‌های اسلامی در افغانستان و عراق تحت نظارت ارتش ناتو شاهدی است بر این مدعا. در ضمن آن‌ها که می‌پندارند اگر با گورکن‌ها روابط دوستانه برقرار کنند، می‌توانند از عراق خارج شده، دوستانه ارتش آمریکا را به سواحل خزر اعزام کنند بیشتر کور خوانده‌اند. ارتش ناتو، با توافق آمریکا، فرانسه و انگلستان و سکوت چین و روسیه وارد عراق شد، و برای خروج از عراق نیز باید همین اجماع را در شورای امنیت به دست آورد.

در شرایط فعلی بعید به نظر می‌رسد که چین و روسیه مانند حکومت جمکران اهل معلق زدن برای پنتاگون باشند. پس تفاوتی نمی‌کند مک‌کین به کاخ سفید وارد شود یا اوباما. مهم این است که اینبار رئیس جمهور آمریکا بر خلاف روال مرسوم با افتخار و پیروزی و شعارهای پوچ حقوق بشر به کاخ سفید پای نخواهد گذاشت. برندة انتخابات چهارم نوامبر سال 2008، برندة بحران و شکست نظام سرمایه‌سالاری و قانون جنگل خواهد بود.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...