شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵

رویا و «رجعت»!
...

در بسیاری از این وبلاگ‌ها، به تداوم سیاست‌های استعماری اشاره شده. تداوم سیاست‌های استعماری، تنها از طریق ایجاد گسست در سیر تحول دیگر کشورها میسر می‌شود. به همین دلیل لازم است با در نظر گرفتن اصل تداوم، جهت‌گیری احزاب سیاسی را در کشورهای استعمارگر، به ویژه ایالات متحد، بررسی کنیم. اخیراً جان نگروپونته، در جایگاه دومین مقام وزارت امور خارجة ایالات متحد قرار گرفته، و مقامی در سازمان جاسوسی سیا، در رأس وزارت دفاع. این فعل و انفعالات مسیر سیاست آیندة ایالات متحد را تا حدودی مشخص می‌کند. و در این راستاست، که توسل به ترور و خرابکاری، جهت تأمین منافع سرمایه‌داری غرب سرعت خواهد گرفت، چرا که غرب بیش از پیش در تقابل با سرمایه‌داری‌هائی از قبیل روسیه و چین قرار گرفته. و دموکرات‌های آمریکا که خود را در چند گامی «کاخ سفید» می‌بینند، ‌مجلس نمایندگان و سنای این‌کشور را به تئاتر روحوضی «مخالفت با جنگ» تبدیل کرده‌، و به تقلید از «الگوهای موفق» شیادی در جهان سوم، و نسخه‌برداری از نمایشات مزدوران ایرانی‌نمای خود پرداخته‌اند!

از آنجا که شارلاتانیسم مدعیان اصلاح طلبی در ایران، 8 سال فرصت طلائی برای شیادان حکومتی ایجاد کرد، دموکرات‌های آمریکا هم، دیروز یا پریروز، به تقلید از نوکران خود،‌ به ابراز «مخالفت سمبلیک» با دولت بوش پرداخته‌اند! چرا که می‌دانستند، نظرشان در اعمال سیاست رئیس جمهور هیچگونه تاثیری نخواهد داشت. از‌ این جهت، به اعزام نیرو به عراق رأی مخالف دادند! و به این ترتیب، شهروندان «باوجدان» آمریکا «مطلع» شدند که، هیچ سهمی در جنایات حاکمیت ندارند، و اگر از قبل کشتار ملت‌های جهان نان می‌خورند، به دلیل چشمان شهلای سناتور ادوارد کندی و تعهدات «هیلاری کلینتون» به اسلام و مسلمین است! و البته کسی هم از آنان نخواهد ‌پرسید که اگر «مخالف» حضور نظامی در عراق هستید، چرا بر علیه «کالین پاول» و «دونالد رامسفلد»، به جرم فریب افکار عمومی، و «مدرک‌سازی» اقامه دعوی نمی‌کنید؟!

واقعیت این است که دموکرات‌های آمریکا هیچ مخالفتی با جنگ و جنایات جنگی ندارند. بمباران روزانة غیرنظامیان عراق در دورة ریاست جمهوری «بیل کلینتون» صورت می‌‌‌گرفت، و هیچ اعتراضی هم به همراه نیاورد، و تا آنجا که به یاد داریم، «سیندی شیهان‌ها»، مادر بزرگ‌ها و پیش‌کسوتان، در صحنة مخالفت فریبکارانه با جنگ، حضور به هم نمی‌رساندند. غیرنظامیان عراق چند سال صبح و ظهر و شب بمباران شدند، تا سرانجام جمهوریخواهان با توسل به شواهد و مدارک ساختگی توانستند یک تهاجم نظامی «سروسامان» بدهند. و باز هم دیدیم چگونه، تهاجم نظامی به یوگسلاوی و تجزیه آن به کشورهای «کاتولیک» و «ارتودوکس» در زمان همین «کلینتون دمکرات» صورت گرفت. در واقع، فقط در ادامة سیاست‌های کلینتن است که امروز جمهوریخواهان مدعی وجود یک «کشور مستقل» به نام کوسوو هم شده‌اند. بله، دمکرات‌ها و جمهوریخواهان «یک سیاست» واحد را دنبال می‌کنند، و آنهم سیاست «سلطه» بر ملت‌های کوچک‌تر است، که از طریق جنگ، ایجاد بحران و تهدید مردم این‌کشورها اعمال می‌شود. و «فواید» چنین ماجراجوئی‌ها، شامل حال کشورهای اروپائی، شرکای ایالات متحد، نیز خواهد ‌شد. هنوز «کاندی رایس» پایش به بغداد نرسیده، فعلة آمریکائی‌ها در ایران به بمب‌گذاری در مسیر احداث خط لولة نفت به هند و پاکستان مشغول شده‌اند، تا به هند و روسیه تفهیم کنند که منطقه خیلی «ناامن» است! روزی نامة کیهان مورخ 28 بهمن ماه می‌نویسد:

«مواد منفجره جاسازی شده در خود روی پیکان که در مقابل اتوبوس حامل کارکنان سپاه منفجر شد 100 پوند وزن داشته[...] در اعتراف یکی از عوامل بمبگذاری اشاره شده [...] افرادی که به وی آموزش بمب گذاری داده‌اند به زبان انگلیسی صحبت می‌کرده‌اند[...] مترجمین احتمالا از اعضای [مجاهدین خلق] بوده‌اند[...] این افراد اجیر شده و از سوی سرویس‌های اطلاعاتی آموزش خرابکاری دیده بودند[...]»

باید از شریعتمداری، که خودش آدمکش ساواک است پرسید، اگر سازمان امنیت ملایان خود در جاسازی مواد منفجره در پیکان دست نداشته، این مقدار مواد منفجره از کدام کنسولگری به تروریست‌ها تحویل داده شده؟ مگر پرویز مشارف چند روز پیش در ایران نبود؟ و مگر هم او جهت همکاری در بلوچستان ایران اعلام آمادگی نکرده بود؟ در منطقة بلوچستان بجز قاچاقچی‌های مواد مخدر و تجار محترم برده که همه شریک حاکمیت ایران‌اند، نیروهای «امنیتی ـ نظامی» ایران نیز حضور دارند، که همگی مستقیماً از ایالات متحد دستور می‌گیرند. پس تنها سرویس‌های اطلاعاتی‌ای می‌توانند آموزش خرابکاری بدهند، که افسارشان به دست آمریکا‌هائی‌ها باشد! خواه «پاکستانی‌نما» باشند خواه «ایرانی‌نما»! و در هرحال، فقط هم اینان‌اند که سیاست خارجی ایالات متحد را در منطقه اعمال می‌کنند.

بله، وقتی جنایتکار حرفه‌ای به نام «جان نگروپونته»، مقام دوم وزارت امور خارجة ایالات متحد می‌شود، باید بدانیم که سیاست خارجی آمریکا، از این پس سیاستی خواهد بود که از سال 1980، در نیکاراگوئه اعمال می‌شد. به عبارت دیگر، اکنون وزارت امور خارجة ایالات متحد، جهت اعمال سیاست آمریکا در جهان تنها بر فعالیت‌های تروریستی متمرکز خواهد شد. به همین دلیل است که به محض ورود رایس به بغداد، نوکران آمریکا در ایران به بلبل زبانی مشغول شده‌‌اند، کیهان و آفتاب نیوز هم به پخش آوای «بلبلان آمریکائی» پرداخته‌اند!

کیهان می‌نویسد، حداد عادل و رئیس جمهور اندونزی «انرژی هسته‌ای را حق مسلم» همة ملت‌ها دانستند! و از آنجا که ایران گویا با خرید اسقاطی‌های اروپا و آمریکا در فناوری هسته‌ای پیشرفت فراوان کرده، حداد عادل قرار گذاشته مقداری از این «پیشرفت‌ها» را در اختیار ملت مسلمان و برادر، اندونزی هم قرار دهد! کیهان همچنین دستاوردهای پر افتخار کودتای ننگین 22 بهمن را به نقل از ابراهیم حاجی محمدزاده چنین نقل می‌کند:

«به این سئوال که بزرگترین دستاورد انقلاب اسلامی چیست؟[...] پاسخ امام[...] از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است[...]»


البته این سئوال را کیهان امروز مطرح کرده، ولی گویا پاسخش را روح‌الله خمینی باید از زیر خاک بدهد! معمولاً افراد زنده به پرسش‌های زمان حال پاسخ می‌دهند! ولی روزی‌نامة کیهان با این اصول کاری ندارد! در کیهان، یک پاسخ ابدی، در ازای پرسش امروز «وجود» دارد، پاسخی که از دهان جسدی در زیر خاک خواهد آمد. در نتیجه بزرگترین دستاورد «انقلاب اسلامی»، تنها یک «توصیه» است، از روح‌الله خمینی! حاجی محمدزاده، در ادامة پرسش خود می‌گوید:

«پاسخ به این سوال[...] را از دیدگاه امام در این توصیه ایشان[...] می توان یافت[...]به تنها چیزی که باید فکر کنید استواری پایه‌های اسلام ناب[...]است. امروز غریب‌ترین چیزها در دنیا اسلام است و نجات آن قربانی می‌خواهد[...]»

بله، پس از «مشاهدة» بزرگ‌ترین دستاورد انقلاب، یعنی توصیة مرگ از سوی موجود دیوانه و سفاکی به نام روح‌الله خمینی، آفتاب‌نیوز هم از قول یک «روانپریش» دیگر، جنگ در اروپا را توصیه می‌کند! مطلبی که ساعت 13 و 45 دقیقه در روز 28 بهمن‌ماه سالجاری، از آفتاب نیوز پخش شده و به مراتب مهم‌تر از بلبل زبانی‌های محمدزاده در کیهان است. در این مطلب، سعید قاسمی، که طی جنگ استعماری ایران و عراق، مسئولیت واحد اطلاعات لشکر 27 محمد[...] را بر عهده داشته، و در سال‌های اخیر، سخنران تشکل‌های دانشجوئی اصولگرا بوده، خواستار ایجاد «هسته‌های مقاومت» و «ورود به قلب اروپا» شده! اینجاست که کارگزاران و مزدوران ایالت متحد را می‌توان شناسائی کرد! سعید قاسمی، خواهان فتح سنگرهای کلیدی جهان شده! و البته «سنگرهای کلیدی»، همانقدر روشن و واضح است که «استقلال» و »آزادی» در حکومت جمکران! برای کسانی که از حکایت مزدوری جنگ پرستان ایران برای ایالات متحد آگاه‌اند، شنیدن این مهملات جای تعجبی ندارد. کشورهای اروپائی پس از نشست امنیتی در مونیخ که طی آن روسیه مستقیماً ایالات متحد و شرکایش را متهم به فروش سلاح‌های پیشرفته و فناوری هسته‌ای به حکومت جمکران کرد، ناچار شده‌اند از سیاست جنگ طلبانة ایالات متحد فاصله بگیرند. و به همین دلیل است که سعید قاسمی، ناگهان از طویلة استعمار سر بیرون آورده، خواهان کمک به مظلومان جهان شده! چون همانطور که می‌دانیم، حق و حقوق مظلومان در ایران بخوبی تأمین است: تجارت برده، قاچاق مواد مخدر، فروش کلیه و ... و اکنون رجاله‌ای به نام حاج سعید قاسمی، خواستار بازگشت به بوسنی شده‌اند:

«به فرمودة امام ما می‌توانیم و باید سنگرهای کلیدی جهان را فتح کنیم و باید به فرمان حضرت روح‌الله در همة جهان هسته‌های مقاومت ایجاد کنیم. اگر بخواهیم هسته‌های مقاومت ایجاد کنیم باید بسیجی باشیم و اگر بسیجی هستیم باید انقلابی باشیم و اگر بخواهیم انقلابی باشیم باید شریک درد و غم همة مظلومان عالم شویم و اگر بخواهیم اینگونه باشیم باید یکبار دیگر همت وار زیستن را یاد بگیریم باید یکبار دیگر رجعت کنیم[...]»


با توجه به روانپریشی قاسمی، توضیح در مورد عبارت «همت وار زیستن» را بر عهدة‌ پرزیدنت مهرورزی و یا دکتر تیمسار سرلشکر محسن رضائی می‌گذاریم! چرا که نویسندة این وبلاگ، از درک چنین عبارت شیوائی واقعاً عاجز است! بله،‌ با توجه به سخنان «فصیح» و «بلیغ» قاسمی، و استدلال «علمی ـ کشکی» و امام‌گونة ایشان، یکبار دیگر باید به «عقب» بازگشت، و یکبار دیگر مزدوران آمریکا باید راهی جبهه‌های جنگ در اروپا بشوند! تا تحت فرماندهی نظامیان آمریکا با «مظلومان جهان» همدردی‌ کنند! و مسلماً جهت انجام این مهم، باید علامت «یو.اس.ا» نیز داشته باشند. هدایت در صفحة 41 در کتاب «توپ مرواری» چنین می‌گوید:

«[...] و سربازانی بر آنها می‌گمارم با علامت «یو اس ا»، که خلاصة افسران سنده زادة اونور دریاها باشد[...]»

بله، مسلماً قاسمی و شرکاء هم تحت فرمان همین افسران، انجام وظیفه خواهند کرد! و با توجه به اینکه به قول «هادی خرسندی»، تصمیمات مهم و حیاتی در حکومت جمکران معمولاً «بنابر روایت دم مستراح» گرفته می‌شود، امکان «رجعت» هم هست، یعنی امثال قاسمی هر چند بار بخواهند می‌توانند با دل راحت «رجعت» کرده، اگر مایل باشند اصلاً همانجا بمانند! قاسمی در ادامه سخنان امام‌گونة خود می‌فرمایند:

«اگر به سخنان حضرت روح‌الله گوش داده بودیم امروز نباید[...] ازغدی[...] اینجا سخنرانی می‌کرد[...] جایگاه او باید در قلب اروپا بود و مگر یک بار به بوسنی نرفتیم؟ اما عقب نشستیم و امروز اینجائیم.»


«ازغدی»، همان است که پس از پخش اخیر دفاعیات خسرو گلسرخی از «جام جمکران» ، «ظهور» ‌کرده، و گویا درافشانی‌های فراوان نیز فرموده! و از قرار معلوم، با قاسمی، در جبهة مزدوری استعمار فعالیت دارد. قاسمی که سخت «عشق رجعت» به دلش افتاده، گویا پنداشته اروپا هم مبال بیت «حضرت روح‌الله» است! و به دلخواه می‌توان به آن «رجعت» کرد! ولی قاسمی و اربابانش بدانند که اینبار هرجا بروند، دیگر «رجعتی» در کار نخواهد بود. چرا که دورة مزدوری به سر آمده، و به همین دلیل کیهان امروز، به نقل از رئیس سابق موساد می‌نویسد:

«زمان ترور احمدی نژاد فرا رسیده.»

از همین اظهار نظرها می‌فهمیم که، احمدی نژاد‌ها دیگر به کار نمی‌‌آیند، چرا که ایالات متحد نتوانست از حضور پرزیدنت مهرورزی جهت جنگ افروزی استفاده کند! ولی حتی بدون «مهرورزی» هم ایالات متحد دیگر قادر نخواهد بود سیاست‌هایش را مانند گذشته در ایران اعمال کند. «جان نگروپونته» هم در رأس وزارت امور خارجه آمریکا نمی‌تواند تکرار سیاست‌های دوران کارتر و کلینتون را امکانپذیر کند. ملت ایران به تفنگ فروش‌های ایالات متحد و مزدورانشان در حوزه، بازار، سپاه و بسیج ثابت خواهد کرد که سیر تحولات تاریخ «بی‌بازگشت» است، و فقط در «اسلام» است که می‌تواند دور باطل «رجعت»، تداوم پیدا کند. و اینبار تنها راه موجود در برابر اسلام، بازگشت به خاستگاه نخستین خود، یعنی صحرای حجاز است، ‌ یعنی «خروج» از کشور ایران! زدودن فرهنگ‌های ملی از پدیده‌های سرکوبگر بیگانه، سیر طبیعی تحول در تاریخ فرهنگ‌ ملت‌هاست، و در این میان، واکنش ایرانیان در برابر چنین پدیده‌هائی،‌ از دیگر ملت‌های جهان بسیار شدیدتر بوده است!


جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۵


به یاد صادق هدایت!
...
امروز 27 بهمن ماه 1385، یکصد و چهارمین سالروز تولد صادق هدایت است. نمی‌خواستم از صادق هدایت بنویسم، نه از تولد و نه از رفتنش. چرا که هدایت در جامعة ایران حضوری جاودان دارد. و هرچه زمان گذشت، و در هر برهه‌ای از تاریخ اینکشور، «رجاله‌ها»، «حاجی‌آقاها» و دیگر پرسوناژهای‌ نماد ابتذال و فرومایگی که در آثار هدایت با آنان آشنا می‌شویم، روز به روز تعدادشان رو به فزونی گذاشت. امروز کافی است نگاهی به «نخبگان» بیفکنیم، تا دریابیم چگونه ابتذال، بی‌سوادی، فرومایگی، سودجوئی، قساوت، حماقت، بی‌وجدانی و مزدوری «حاجی‌آقاهائی» که هدایت برایمان ترسیم ‌کرده، بر تمامی عرصه‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی در جامعة ایران، در داخل و خارج سایه انداخته‌اند!

نمی‌خواستم از هدایت بنویسم، چرا که نگاهی به واقعیت‌های جامعه ایران، و جوامع ایرانیان خارج‌نشین کافیست تا «علویه خانم»، «توپ مرواری»، «کاروان اسلام»، «سگ ولگرد»، «بوف کور» و «حاجی‌آقا» را باز هم به یادم آورد. به یادآورم که فقر فرهنگی چگونه ملتی را به زانو در آورده، و به یاد آورم، که برده فروشی، امروز از جمله فعالیت‌های رسمی حاکمیت کشور ایران است، به یادآورم که چگونه حق انتخاب جوان ایرانی به زندان، اعتیاد و تبعید، «محدود» ‌شده. اعتیاد به مواد مخدری که حاکمیت توزیع آنرا بر عهده دارد، تبعید به کشورهائی که خود حامی جنایت و سرکوب ملت ایران‌اند، و اگر کسی سه راهی فاجعه را نپذیرفت، یک راه بیشتر نخواهد داشت، راهی که هدایت برگزید: خودکشی در تبعید! مرگ تنها راهی بود که برای فرار از ذلت، حقارت و تبعید، برای فرار از دنیای رجاله‌ها برای انسانی چون هدایت وجود داشت! ولی امروز، راه دیگری نیز هست، راه مبارزه با این «رجاله‌ها». راه شکستن جهان یک دست رجاله‌ها، راه لگدکوب کردن‌شان به شیوة هدایت: با واژه‌ها ـ مشتق از فعل «واژیدن»، واژه، زنده و پویا است، تا انسان وجود دارد، تا دنیا، دنیا است، «واژه» زندگی خواهد کرد، و با گذشت زمان هر لحظه غنای بیشتری خواهد یافت.

امروز نیز با واژه‌های صادق هدایت است که می‌توان بر «رجاله‌ها» خروشید. امروز نیز با واژه‌های صادق هدایت، شهریار ادبیات معاصر ایران است،‌ که می‌توان جهان ابتذال تقدیس و تقدس را زیر و زبر کرد. همانطور که واژگان تقدیس الهیت و نماد زمینی آن، شاه، در «توپ مرواری» شکسته شد:

«در آن زمان، شاهنشاه ایران و انیران، سلطان محمد خربنده، ‌ملقب به «عبدالحمار» بوده است. حال اما هم فرض کنیم خدای ناکرده این حدس راست باشد. همه می‌دانند که این شاهنشاه بطور استثناء حلیم و سلیم و اهل رضا و تسلیم و آدم با خدای بی‌آلایشی بوده و معروف است که جمال حالش بزیور ایمان و اسلام[...] مزین بود. و همواره در تقویت ارکان شریعت[...] مساعی جمیله بذل می فرمود و چون بیشتر به غور و تعمق در آداب مبال رفتن[...] و غسل جنابت[...] و استنجا می‌پرداخته، و بفکر نماز و روزه[...] بود، ‌کمتر متوجه قرتی بازی سیاست‌مداری می‌شده است. فقط در زمان جهانداریش یک اقدام مهم خواست بکند[...] می‌خواست تربت مطهر حضرت علی را از نجف اشرف به پایتخت خودش سلطانیه[...] انتقال بدهد تا مردم کمتر پول و دارائیشان را ببرند به اماکن مقدسه و به عرب‌های کون نشور تحویل بدهند. و فحش عجمی بشنوند. (جای بسی تعجب است که با وجودیکه طهارت و استنجا از فکر بکر عرب تراوش کرده، معلوم نیست چرا خودشان این عمل شنیع را بکار نمی‌بندند.) باری حضرت امیرمومنان و پیشوای متقیان و راه نجات گناهکاران به سلطان محمدخربنده ظاهر شد و به ترکی مقداری کلمات قصار سر قدم رفت و گفت: اهو سلطان محمد خربنده سنین کی سنده، منین، کی منده. البته مقصود حضرت این بود که: هالو از ما بکش بیرون و به یک حاجی‌زاده بند کن. این‌‌را هم بگوئیم، که علی قربانش بروم درویش مسلک و دموکرات بود و سوسیالیست هم بود. یعنی خلاصه، سوسیال دموکرات تمام عیار بود، و پیش از آنکه فرنگیها مسلک‌های عجیب و غریب امروزی خود را مانند ماکیاولیسم، و مرکانتیلیسم و اوپورتونیسم اختراع کنند[...] حضرت به مصداق، نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت، به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد. تمام این‌ها را از بر داشت و با وجودی که میان اعراب بادیه نشین، کافر و جاهل دین حنیف را تبلیغ می‌فرمودند، دقیقه‌ای از مسائل علمی و مسالک دنیوی غفلت نمی‌ورزیدند، چه درد سر بدهم؟ حضرت، کت همه را از پشت بسته و از خود ماکیاول هم ماکیاولیست‌تر و از روسو و بیکن هم دموکرات‌تر تشریف داشتند، و بعضی معتقدند که تمایلات کمونیست افراطی هم در وجود مبارکشان مشاهده می‌شد. وقتی قالی بهارستان کسری بدست سران عرب افتاد و تکه تکه‌اش کردند، علی برای اینکه بی‌اعتنائی و گذشت خود را به مال دنیا نشان بدهد، سهم خود را با یک مشت کافور که برای چپاندن به منافات ملیت بکار می‌رفت، با تاجر حبشی تاخت زد.[...] بعلاوه از دشمنی که با ثروتمندان داشت[...] قانون گذرانید که (اگرچه می‌دانست خدا نه جسم است، نه مرئیست و نه حال است و نه محل دارد[...] و خلاصه مقامش عالی‌تر از این است که اصلاً وجود داشته باشد و مقصود فقط پرکردن بیت‌المال مسلمین است.) فقط میلیونرها حق رفتن به خانه خدا[...] را دارند. [...] باری بعدها هم سادات را به شغل شریف گدائی تشویق کرد و مستمری و نذر و نیاز و صدقه برایشان معین فرمود[...]»

توپ مرواری، ص. 64ـ62.

توضیح:
ـ «محمد خربنده»، همان «غازان‌خان» مغول بود،‌ که به اسلام گروید و نام سلطان محمد خدابنده برخود گذاشت.
ـ «سر قدم رفتن»، کنایه از رفتن به مستراح است

بله این قسمت دیگری از «توپ مرواری» است که به تحلیل آن نمی‌پردازم. چون در یک وبلاگ چنین کاری غیر ممکن است. در وبلاگ «توپ صادق و مرواری هدایت» به یکی از شیوه‌های بررسی طنز اشاره شد. در اینجا یادآور شویم که طنز یک شیوة نگارش ادبی است، یک هنر است، طنزنویس هنرمند است و به همین دلیل، طنز مرز نمی‌شناسد، در چارچوب هیچ ایدئولوژی نمی‌گنجد و هیچ تقدسی را به رسمیت نخواهد شناخت. بنا بر تعریف، طنز، هنر شکستن تقدس‌ها به کمک واژه‌هاست.

حال به مناسبت تولد صادق هدایت، قسمتی از سخنان «منادی الحق» در «حاجی‌آقا» را می‌آورم. البته منادی‌الحق، شاعر است و با دنیای «حاجی‌آقاها» کاملاً بیگانه. به همین دلیل هنگامی که حاجی از او می‌خواهد قصیده‌ای در مدح دمکراسی بگوید، تا حاجی که عضو تمام محافل ادبی است آنرا در یکی از این محافل بخواند، منادی‌الحق به حاجی می‌گوید قصیده سرا نیست! حاجی به منادی‌الحق می گوید:

«شعر قصیده یا تصنیف فرق نمی‌کند،[...] من اگر فرصت داشتم ده تا دیوان شعر می‌گفتم اما امروز اینجور تفریحات بدرد مردم نمی‌خوره[...] ما امروز محتاج به مرد کار هستیم[...] اما خوب برای فرمالیته بد نیست، مخصوصا که در دورة انتخابات تاثیر داره[...] البته اجرتان پامال نمی‌شه[...]

ـ گمان می‌کنم سوء تفاهمی رخ داده. به آن معنی که شما شعر می‌خواهید از عهدة بنده خارج است.

ـ شکسته نفسی می‌فرمائید! برای شما کاری نداره. من خیلی از شعرای معاصر را می‌شناسم که اگر لب تر کرده بودم حالا سر و دست می‌شکستند. اما از تعریف‌هائی که از مقام ادبی شما شنیدم و می‌دانستم آدم گوشه نشین و محتاج به معرفی و پشتیبانی هستید، این بود که شما را در نظر گرفتم.

ـ شما اشتباه می‌کنید من احتیاجی به معرفی و عرض اندام ندارم، از کسی هم تا حالا صدقه نخواسته‌ام. برای شما شعر بی‌معنی، بلکه مضر است و شاعر گداست. فقط دزدها و گردنه‌گیرها و قاچاق‌چی‌ها عاقل و باهوشند و کار آنها در جامعه ارزش دارد.

حاجی که منتظر این جواب نبود، از جا در رفت و زبانش به لکنت افتاد: شما هم ... عضو همین جامعه...هستید ...گیرم دزد بی‌عرضه ...

منادی الحق حرفش را برید: حق با شماست در این محیط پست، احمق نواز، سفله پرور و رجاله پسند که شما رجل برجسته آن هستید، و زندگی را مطابق حرص و طمع و پستی‌ها و حماقت خودتان درست کرده‌اید[...] من نمی‌توانم منشاء اثر باشم، وجودم عاطل و باطل است. چون شاعرهای شما هم باید مثل خودتان باشند. اما افتخار می‌کنم که درین چاهک خلا که[...]درست کرده‌اید و همه چیز با سنگ دزدها و طرارها و جاسوس‌ها سنجیده‌ می‌شود، و لغات مفهوم و معانی خود را گم کرده، در این چاهک هیچکاره‌ام. توی این چاهک فقط شماها حق دارید که بخورید[...] شما و امثال شما[...] می‌خورید و آروغ می‌زنید، می‌دزدید و می‌خوابید و بچه پس می‌اندازید. بعد هم می‌میرید و فراموش می‌شوید [...] هزاران نسل بشر باید بیاید و برود، تا یکی دو نفر، برای تبرئه این قافله بهائم که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند، به زندگی آنها معنی بدهد، به آنها حق موجودیت بدهد. آنچه که بشر جستجو می‌کند، دزد و گردنه‌گیرو کلاش نیست، چون بشر برای زندگی خودش معنی لازم دارد. یک فردوسی کافیست که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او می‌گیرید و به او افتخار می‌کنید. اما حال که علم و هنر و فرهنگ از این سرزمین رخت بر بسته، معلوم می‌شود فقط جاسوسی و پستی به این زندگی معنی و ارزش می‌دهد

همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

حق با شماست که به این ملت فحش می‌دهید تحقیرش می‌کنید و مخصوصاً لختش می‌کنید، اگر ملت غیرت داشت امثال شما را سر به نیست کرده بود. ملتی که سرنوشتش به دست اراذل و[...] رنگ حاجی مثل شاه توت شده بود: به تربت مرحوم ابوی قسم اگر زمان شاه شهید ...

ـ پدرت هم مثل خودت دزد بوده آدمیزاد لخت و عور به دنیا می‌آید و همانطور هم می‌میرد هر کس پول جمع کرده، یا خودش دزد است و یا وارث دزد. اما تو دو ضربه می‌زنی.
چشم‌های حاجی مثل کاسه خون شد: حالا دارم به مضار دموکراسی پی می‌برم می‌فهمم که تو دوره رضاخان تأمین جانی و مالی داشتیم[...]

ـ تف به محیطی که تو را پرورش داده ... طرفداری از دموکراسی می‌کنی برای اینکه غذا و دوای مردم را احتکار بکنی[...] من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگترین و عالی‌ترین شعر من در زندگی از بین بردن تو و امثال توست ...»

بله هنوز هم بزرگترین و عالیترین شعر «منادی‌الحق»، آثار صادق هدایت است، که علیرغم ممنوعیت، ریشة رجاله‌ها را از ایران زمین بر‌خواهد کند.

صادق هدایت: 1951ـ1903


پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵


گلسرخی در «پاسارگاد»!
...


هم‌میهنان!، جهت ممانعت از احداث خط لولة گاز از ایران به هند و پاکستان، باید پاسارگاد را نجات داد! بله! «نجات پاسارگاد»، آخرین تیر در ترکش استعمار، جهت فراهم آوردن زمینة حضور ارتش ناتو در ایران است. به همان ترتیب که 28 سال پیش، به راه انداختن شورش، و راندن مردم ناراضی به خیابان‌ها، تنها راه اعمال سیاست استعماری ناتو بود. امروز، جهت انجام این مهم، رسانه‌ها، دست در دست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و دستاربندان حوزه، همگی بسیج شده‌اند. نه برای «حفظ کیان اسلام!» اینبار، به بهانة «نجات پاسارگاد»، استعمار می‌خواهد پایه‌های اسارت ملت ایران را تحکیم بخشد. و با در نظر گرفتن سفر اخیر کرکس رفسنجان به قم،‌ شرایط حکومت جمکران، و بلاهت نخبگان این «حاکمیت»، باید گفت، این تصمیم نیز، مانند دیگر تصمیمات حیاتی این حکومت، همانطور که «هادی خرسندی» گفته، با حضور سردار اکبر، دم مبال بیت امام مرحول گرفته شده است:

شنیدم چو از تخت افتاد شاه،
رسیدند شیخان به آن جایگاه
کجا گشت معلوم تکلیف ملک؟
بنا بر روایت دم مستراح ...

اقدام30 «حزب» و «گروه حکومتی»، جهت صدور بیانیة مورخ 24 بهمن ماه 1385، برای حفظ آرامگاه کوروش، تحت عنوان، «پاسارگاد را نجات دهید»، خود ‌شاهدی است بر این مدعا! در میان این «احزاب حکومتی» ـ که پس از 28 سال شرکت فعال در چپاول و کشتار، امروز به «آرامگاه کوروش کبیر» چسبیده‌اند ‌ـ گروه‌های شناخته شدة مزدوران استعمار آمریکا، حضور چشمگیری دارند: مجاهدین انقلاب اسلامی، ‌ مجمع محققین و مدرسین حوزة علمیه قم، ادوار تحکیم وحدت، حزب مردمسالاری و ... البته گروه‌های «اسلامی» دیگری نیز در این فهرست می‌بینیم که هنوز در کشتار، خیانت و چپاول به پای مجاهدین انقلاب اسلامی نرسیده‌اند. امروز که دورة اسلام سیاسی به سر رسیده، دست جنایتکار استعمار، دیگر بار از آستین مزدورانش بیرون آمده، تا اینبار، نه با تکیه بر اعتقادات مذهبی مردم، که با سوءاستفاده از تعلقات ایرانیان به میراث پرافتخار هخامنشیان، شورشی مشابه آشوب 22 بهمن سال 57، سازماندهی کند.

وجود نام منفور گروه «مجاهدین انقلاب اسلامی»، که 28 سال بازوی مسلح سرکوب حاکمیت دستاربندان در ایران بوده، از اشغال سفارت آمریکا و تداوم جنگ حمایت کرده ـ و رهبرشان، بهزاد نبوی، مسئول مذاکرات ننگین با آمریکا،‌ جهت «آزادی گروگان‌ها» بود، کافی است که بدانیم هیاهوی «ویرانی» آرامگاه کوروش هخامنشی، ریشه در کدام سیاست استعماری دارد.

وجود نام منفور «مجمع محققین حوزه علمیة قم»، گروه دستاربندانی که هر آنچه نشان از ایران و ایرانیت دارد برای‌شان «کفرآمیز» است، کافی است تا بدانیم دست استعمار انگلیس در پس پردة «ایران پرستی» مشتی آخوند مزدور پنهان است. هم اینان، که نوروز را خرافه می‌خوانند،‌ هم اینان، که نیاکان ما را «آتش پرست» می‌خوانند، و هم اینان، که جشن‌های ایرانیان را قربانی عزاداری و نوحه‌خوانی برای جنگ و جدل «قبایل نیمه‌وحشی عرب» در صدر اسلام و در صحرای کربلا کرده‌اند. هم اینان‌، که بیش از 1500 سال تاریخ ایران را در دستارهای فریب خود پنهان کرده‌اند، و سده‌هاست مبارزات نیاکان ما با اشغالگران تازی را در «کتب تاریخ» ‌سراپا فریب خود «انکار» می‌کنند، هم اینان که نام «بابک» و «مازیار» را از تاریخ ما زدوده‌اند، تا جائی‌که در کتب سراسر فریب و دروغ به فرزندان ما می‌گویند، که ایرانیان باآغوش باز تن به اسارت بیگانه داده‌اند، که نیاکان ما ذلت را به جان خریدند، و از سر شوق، دین و زبان خود را فراموش کردند، یا پذیرفتند، به جرم ایرانی بودن، به مشتی وحشی، «جزیه» هم پرداخت کنند! هم اینان، که هر یک چراغ جادوی استعمارند، و دروغ را تحت عنوان «تقیه»، در «شرع مقدس‌‌شان»، «مجاز» می‌دانند، هم اینان، امروز به یاد کوروش، بنیانگذار امپراطوری پارس افتاده‌اند، و از ویرانی آرامگاهش «دلنگران‌اند»! بله، این مزدوران گویا باز هم به شیوة همیشگی خود به «تقیه» روی آورده‌اند!

هم‌میهنان! فریب دستاربندان سیه‌کار حوزه و شرکای مسلح‌شان، «مجاهدین انقلاب اسلامی» را نخوریم، اینان 28 سال پیش به نام «استقلال»، «آزادی» و «جمهوری»، ملتی را به اسارت بیگانه دادند، و امروز به نام حفظ «میراث فرهنگی این مرز و بوم» در پی تکرار تجربه ننگین براندازی سال 57 برآمده‌اند.

عملکرد این گروه‌ها، ازدورة نخست وزیری جمشید آموزگار، کاملاً شناخته شده است. سازماندهی فعلة استعمار به این ترتیب صورت می‌گیرد که دو «قطب» متضاد کاذب تشکیل می‌دهند. و تحریک افکار عمومی را آغاز می‌کنند. یک روز مشتی اراذل به نام گروه «علم الهدی» جهت بازگشت به اسلام راستین تظاهرات می‌کنند، روز دیگر، همان گروه، در اعتراض به آبگیری سد سیوند به خیابان‌ها می‌آید، تا به تدریج، زمینة حضور مردم از همه جا بی‌خبر در تظاهرات فراهم شود. و می‌دانیم که به دلیل 28 سال حضور اسلام در صحنة سیاست، گروه مخالف آبگیری سد سیوند، به مراتب از قدرت بسیج بیشتری برخوردارند و می‌توانند ناراضیان فراوانی را به خیابانها بکشانند. همین امر کافی است، تا ارتش‌های جنایتکار خارجی، ناامنی و هرج و مرج در مرزهای عراق و افغانستان را بهانه کرده، وارد خاک ایران شوند. البته نه جهت تامین امنیت، که برای خیمه زدن در سواحل دریای خزر!

نویسنده‌ای در سایت «پیک ایران» نوشته، مبارزه با حجاب به براندازی حکومت کمک خواهد کرد! مسلم است که حکومتی که با یک «تکه پارچه» برود با یک «تکه پارچه» هم باز خواهد گشت! به عبارت دیگر، عزیزان برانداز! این استدلال‌های کشکی را برای هم‌میهنانی نگاهدارید که «سن والنتاین» برگزار می‌کنند! وجهت «حفظ آزادی‌ها» شتابان به پای صندوق‌های رأی شتافتند، تا به کرکس رفسنجان رأی بدهند. بله، دوستان عزیز و سیاست پیشه! حکومت جمکران در عمل کارش تمام است، نیازی هم به براندازی نیست. براندازی نه برای فروپاشاندن این حکومت که برای تعیین جانشین آن است!

کسانی که هیاهو و جنجال به راه انداخته‌اند، دو دستة کاملاً متفاوت‌اند. نخست، عمله اکرة ساواک‌، که وظیفه دارند جهت تأمین منافع استعمار، در رسانه‌ها هیاهو و شایعه پراکنی کنند، تظاهرات به اصطلاح «خودجوش» به راه بیاندازند، و حتی بمب‌گذاری کنند. این شیوه در سال براندازی، با آتش سوزی سینما رکس آبادان آغاز شد. و آنزمان، شایعات ساواک به طور مستقیم این بود که «اینکار، کار رژیم است!» مشاهده کردیم که پس از براندازی 22 بهمن، مشخص شد، رژیم هیچ دخالتی در چنین عملی نداشته، و «رزمندگان شریف اسلام»، یعنی همان جیره خواران استعمار غرب، چند صد نفر را زنده زنده در آتش سوزانده بودند، درهای خروجی سینما رکس را هم بسته بودند، تا کسی امکان خروج نداشته باشد. این نمونة کوچکی بود از توحش فعلة استعمار در ایران.

امروز نیز ساواک منفور همان شیوه را در پیش گرفته. روزهای تولد و وفات امامان «فرضی» شیعه، مناطق سنی نشین ایران را صحنه عزاداری شیعیان می‌کنند! حال آنکه در شهر تهران، اجازة داشتن مسجد به سنی مذهبان نمی‌دهند! دیروز، به محض آنکه خبرگزاری نووستی اعلام کرد:

«وزیر توسعه اقتصادی و بازرگانی روسیه در پایان مذاکرات با همکاران هندی[...] در دهلی نو[...] اعلام کرد هند شرکت خود برای احداث لولة گازی ایران ـ پاکستان ـ هند تأئید کرد. هم هند و هم پاکستان تأئید کرده‌اند که آماده‌اند موافقت خود را رسماً اعلام نمایند، به گفته وی طرف هندی به بررسی حضور گازپروم دراین طرح به عنوان شریک ادامه می‌دهد[...] گاز پروم و کمپانی هندی «اوـ ان ـ ژـ ث»، در ماه مة سال گذشته، یادداشت تفاهمی در بارة امور اکتشافی ـ عملیاتی انتقال و پالایش گاز و همچنین شرکت در طرح‌های هند، روسیه، و کشورهای ثالث امضا نمودند»

منبع: نووستی، مورخ 25 بهمن ماه سال 1385، ساعت 12و بیست دقیقه

حکومت جمکران که در بلوچستان، بساط عزاداری امام زین‌العابدین برپا کرده بود، ادعا کرد یک اتومبیل حاوی مواد منفجره با اتوبوس حامل سپاه پاسداران برخورد کرده. بلافاصله هم عاملان و آمران و «طالبان» انفجار دستگیر شدند! بله، در این انفجار هم «طالبان» دست دارند. همان گروهی که جهت ممانعت از عبور خطوط لولة نفت از اتحاد جماهیر شوروی به هند از طریق افغانستان، ابتدا یک براندازی در ایران صورت دادند، تا افغانستان را به مرکز تولید مواد مخدر در جهان تبدیل کنند. می‌دانیم که بلوچستان از محروم‌ترین مناطق سنی نشین ایران به شمار می‌رود. و می‌دانیم که خرید و فروش مواد منفجره،‌ حتی در بازار سیاه، تحت نظر حاکمیت‌هاست. حال این پرسش مطرح می‌شود که چنین حادثه‌ای که با حمایت ساواک رخداده، با توافق اخیر روسیه، هند و پاکستان، جهت انتقال گاز، و توافق هند و پاکستان با ایران، جهت احداث خط لوله صلح چه ارتباطی دارد؟ آیا منطقة بلوچستان ایران نیز باید مانند افغانستان دچار بلوا و آشوب شود، تا لوله‌های نفت به هند نرسند؟ دموکرات‌های آمریکا می‌پندارند که توطئة 28 سال پیش را می‌توان باز هم تکرار کرد؟! اینبار بجای جیمی کارتر، هیلاری کلینتن با مقنعه به ایران می‌آید و بجای شعر سعدی، از قرآن اهدائی محمد خاتمی، آیاتی در باب رعایت حق و حقوق «اهل کتاب» تلاوت می‌کند، و به حکومت جمکران می‌گوید هندی‌ها «اهل کتاب» نیستند؟ با توجه به ناز و کرشمه‌های حکومت جمکران برای اربابش، هیچ بعید نیست! کرکس رفسنجان، و محمود مهرورزی، در مسابقة «لیسیدن کفش» آمریکای جهانخوار شرکت فعال دارند. پرزیدنت مهرورزی اعلام می‌کند ما آماده مذاکره‌ایم، کرکس رفسنجان می‌گوید، آمریکا اشاره کند، ما مذاکره می‌کنیم، و هردو به زبان بی‌زبانی می‌گویند، «از تو به یک اشاره، ازما به سر دویدن!»

اتفاقاً مسعود بهنود، هم می‌پندارد، که می‌توان یک براندازی ناب، مانند 28 سال پیش سر و سامان بگیرد. به همین دلیل در 4 پرده نمایش مضحک، تاریخ 28 سال کشور را «بزک» کرده، و به خورد «شوت و پرت‌ها» می‌دهد. سه پردة اول نمایش بهنود، تکرار چکشی واژه «انقلاب» است، تا همه باور کنند آنچه در سال 57 در ایران پیش آمد، کودتای ننگین ناتو نبود، «انقلاب» بود! دلیلش هم برای امثال بهنود خوشحالی مردم از رفتن شاه است! به این می‌گویند تعریف علمی، مستدل و سیاسی از پدیده‌ای به نام انقلاب! در سال 57، در ایران انقلاب شد! پس از توافق سران گروه 7 در گوادالوپ، و پس از حضور ژنرال هویزر در ایران، آنهم به مدت 5 هفته، جهت تحمیل بی‌طرفی به نیروهای «نظامی ـ امنیتی»، ناگهان در ایران «انقلاب» شد:

«روز 27 دیماه[...] شهر، سرمای حاصل از نبودگازوئیل و نفت و خاموشی‌های برق را از یاد برده و رقصی چنان[...] آغاز کرده بود[...]که به گمانم ایرانیان هرگز در تاریخ خود بدان نرسیده بودند، چرا که خبر پیچیده بود، شاه رفت[...]»


بله، شاه رفت، و به گفتة بهنود، چون «انقلاب» شده بود، نیروهای نظامی آمریکا نیز ایران را ترک کردند! ولی بهنود فراموش می‌کند که پس از رفتن شاه، حضور استعماری آمریکا در ایران تقویت شد! چرا که این ویژگی براندازی است. جایگزین کردن حاکمیت فرسوده با حاکمیت تازه نفس! مسعود بهنود که عمری را در سازمان امنیت در زمان شاه و روح‌الله گذرانده، امروز در توجیه براندازی به همان شیوة همکاران درون مرزی‌اش متوسل شده. در «جام جمکران»، به پخش قسمتی از دفاعیات خسرو گلسرخی پرداخته‌اند، تا در ذهن مردم نقطة آغاز حرکت براندازانه سال 57 را «تداعی» کنند. گلسرخی، که کسی از او هنوز هیچ نمی‌داند! و با این برنامه‌ها هم کسی هیچ نخواهد دانست! با این وجود، همین دفاعیات، 28 سال پیش هم از همین تلویزیون ایران پخش شد. حال بپردازیم به شیوة مسعود بهنود، که همزمان ایرانیان را در داخل و خارج هدف قرار داده. بهنود، در پرده چهارم نمایشنامه‌اش، جهت تحریک به شورش، به بهانة گله و شکایت از داریوش، یک خوانندة ایرانی مقیم خارج، به تکرار یک بیت از تصنیف وی پرداخته ـ البته این دو مصراع را هم نتوانسته درست بنویسد،‌ ناچارم درستش را خودم بنویسم:

ایران، ایران، سرم روی تن من
نباشه گر که بیگانه بشه هموطن من

بله، بهنود با این دو مصراع، چهار نشان همزمان می‌زند! هم به شیوة ساواک از یک خواننده بازخواست می‌کند که، چرا 28 سال پیش که «هویزر» کودتا کرد، تا ما انقلاب کرده باشیم، تو این شعر را خواندی؟! باید امروز می‌خواندی! می‌بینید که آزادی بیان چقدر برای ایشان اهمیت دارد! آقای بهنود، سپس به ملت ایران می‌گوید،‌«انقلاب بود و انقلاب بود و انقلاب!» ولی بزودی تهاجم نظامی آغاز می‌شود، و با توجه به دو مصراع تصنیف 28 سال پیش، امروز احساسات میهن‌پرستانه‌تان را به یاد آورید، و انقلاب کنید:

«زمانی که فضای اطلاع رسانی دنیا پر [است] از خبرهائی در باره احتمال حملة نظامی آمریکا به ایران، زمانی که ارتش‌های تحت رهبری آمریکا دور تا دور ایران را محاصره کرده‌اند.»

بله، هم‌میهنان عزیز، 28 سال پیش فضای اطلاع رسانی دنیا پر بود از خبرهائی در بارة احتمال کودتا بر علیه «انقلاب»! در حالیکه گاوچران چهار‌ستارة ارتش ناتو به ایران آمده بود، تا با استفاده از هیاهوی رسانه‌ای و نارضایتی شما از حاکمیت، یک «کودتای منطقه‌ای» را سازماندهی کند. در ایران، در پاکستان و در ترکیه! و امروز نیز اطمینان داشته باشید که تهاجم نظامی آمریکا به ایران همان شورش شما بر ضد حکومت جمکران خواهد بود. تظاهرات گسترده، آشوب و هرج و مرج در شرایطی که ارتش ناتو در عراق و افغانستان است، بهترین بهانه برای تهاجم نظامی است. نه به دلیل بحران هسته‌ای، که به دلیل حفظ امنیت در مرزهای عراق و افغانستان، ارتش ناتو به هر قیمتی می‌خواهد در سواحل دریای خزر حضور مستقیم داشته باشد.


منبع: اطلاعات نت

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵

دیگ، چغندر و طنز!
...

جهت روشن شدن موضوع وبلاگ امروز می‌باید در مورد «دلقک»، مهمترین پرسوناژ تئاتر رنسانس توضیح مختصری ارائه شود. در تئاتر رنسانس، پرسوناژ «دیوانه» از اهمیت زیادی برخوردار بود. «دیوانه» نه به معنای آنکس که با عقل و خرد «بیگانه» است، نه! «دیوانه» نقابی بود، و امتیاز فردی به شمار می‌رفت، که واقعیت‌های پنهان را بازگو می‌کرد. چنین دیوانه‌ای را پرسوناژ «دلقک» به صحنه می‌آورد. «دلقک»، نه به عنوان کسی که لودگی و مسخرگی می‌کند، تا مایة تفریح دیگران شود، بلکه، «دلقک»، به عنوان کسی که بدون واهمه از تنبیه، می‌تواند واقعیات‌های پنهان را بگوید، حتی در برابر شاه و بزرگان دربار. در زبان فرانسه، چنین پرسوناژی «بوفون» نام دارد، و در این وبلاگ، هنگام اشاره به آن از واژة «بوفون» استفاده خواهد شد.

در آتن دوران باستان، رسم بر این بود که در راه خدایان قربانی دهند. و «بوفو»، نام جلاد و یا قصاب گمنام معبد بود، که روزی از حرفة خویش به ستوه آمده، فرار کرد، و هرگز بازنگشت. و چون نمی‌توانستند او را مجازات کنند، دادگاه آتن (آرئوپاژ)، تبر وی را محاکمه کرد! می‌گویند این تئاتر را هر سال در رم باستان، در معبد «ژوپیتر» بر صحنه می‌برده‌اند. و این مراسم به این جهت بر پا می‌شده که به مردم یاد آوری کنند، روزگاری به خدایان گل و میوه هدیه می‌کرده‌اند، و توحش و بربریت از هنگامی این مراسم را آلود، که روحانیون، که از خون فربه می‌شوند و از نتیجة زحمات مردم ارتزاق می‌کنند،‌ قربانی کردن حیوانات بیگناه و مفید را به مراسم عبادی تبدیل کردند. واژة «بوفونه»، نزد اسپانیائی‌ها و ایتالیائی‌ها معنای مقلد، تردست و دلقک را یافت، و در زبان فرانسه این واژه به «بوفون» تبدیل شد. در دورة رنسانس، نقش «بوفون» اهمیت خاصی یافت، چرا که تجسم یک مجموعة متضاد از «خرد» و «دیوانگی» بود.

«اراسموس»، فیلسوف شهیر هلندی، در اثر معروف خود، «ستایش جنون»، اهمیت «بوفون» نزد پادشاهان را چنین توصیف می‌کند: «بیشتر پادشاهان چنان از «بوفون» لذت می‌برند که بدون وی بر سر میز غذا نمی‌نشینند و حتی ساعتی بدون "بوفون" نمی‌گذرانند. پادشاهان دیوانگان را به خردمندان ترجیح می‌دهند، ولی خردمندان را از روی تفاخر به دور خود گرد می‌آورند. حال آنکه "بوفون" آنچه را شهریاران در پی‌اش هستند به آنان ارزانی می‌دارد: تفریح، خنده، قهقهه و لذت.»

«اراسموس» به نقش دوم «بوفون» نیز اشاره دارد. نقش افشاگر، نقش آئینه، آئینه‌ای که واقعیت را به گزاف بزرگ می‌نمایاند. نقش «بوفون» در دوران قدیم کاملاً تضمین شده بود. بوفون‌ها آموزشی واقعی می‌دیدند، آموزشی در خور «اندیشمندان»! «برنار روژه»، در اثر خود، «در پی معجون» می‌نویسد، انجمن‌های مخفی برای آموزش «بوفون‌ها» وجود داشته. اهمیت نقش «بوفون» آنچنان بوده که حتی از دوران کهن، هرسال «جشن دیوانگان» برگزار می‌شده. (انتشارات دانگل)

حال بازگردیم به نقش «بوفون»، یا دلقک‌ دیوانه و خردمند! «بوفون»، دوره‌گرد است و هیچ نگرانی ندارد. حاشیه نشین است و جز تماشای دیگران و به خاطر سپردن گفتار و رفتارشان هیچ کار دیگری نمی‌کند. او از زمان کافی برای «تماشا» و «شنیدن» دیگران برخوردار است، از زمان کافی برای «تعمق» در مورد دیده‌ها و شنیده‌ها، از زمان کافی جهت درک آنچه می‌بیند و می‌شنود! «بوفون» یک تماشاچی است، و در این نقش آنچنان محو می‌شود که خود را نیز به معرض تماشای آن‌هائی می‌گذارد که تماشایشان می‌کند. «بوفون»، لباس‌های عجیب، به رنگ‌های تند و چشم‌آزار بر تن دارد. و چهرة‌ واقعی‌اش، همواره در پس رنگ‌ها و نقش‌ها پنهان است. گفتار و کردار «بوفون» در تضاد کامل با عرف رایج جامعه است، «بوفون»، نه مصلحت‌جوئی می‌کند، و نه منفعت جوست. به همین دلیل، گوئی آتش در کام دارد. چرا که با کلام او سر‌ها برباد می‌رود. در تراژدی‌های شکسپیر ویژگی گفتار «بوفون» در این است که آنچه را می‌اندیشد واژگونه بر زبان می‌آورد. به عنوان نمونه، اگر کسی را خسیس بداند، وی را سخاوتمند خواهد خواند! به عبارت دیگر،‌ بوفون «واژگون‌گو» است.

ولی با اینهمه، «بوفون» از ویژگی انسان، به صورتی که مدرنیته تعریف می‌کند برخوردار است، چرا که نمادی است از «فردیت» در برابر جمع، و به عنوان مجموعة تضاد‌ها، نقطه پایانی است بر «انسان دکارتی»، که «یکدست» و «منسجم»، می‌تواند با ابزار «خرد»، جهان را تحت کنترل خود در ‌آورد. بله، اهمیت «بوفون» در اینجاست که زایش «فردیت» را نوید می‌دهد، و تا حدی می‌توان او را با «عارف» در فرهنگ شرق به قیاس کشید. چرا که در جمع تنهاست، در پی مادیات نیست و ... و البته فراموش نکنیم که در هر حال «بوفون» عارف نیست، و با عرفان بیگانه است. حال بپردازیم به اصل مطلب! یعنی «بوفون» در هزارة سوم! در هزارة سوم «بوفون» فاقد خرد است، دیوانه نیست و سخنانش نه تنها سرگرم کننده نیست، که بس کسالت‌آور و ابلهانه است. «بوفون» هزارة سوم فاقد قدرت اندیشیدن است، و مانند طوطی، هر آنچه دیگران می‌گویند، تکرار می‌کند، بی‌آنکه بداند چه مهملاتی می‌گوید. پس بهتر است نام «بوفون» را به پلیدی و ابتذال اینان آلوده نکنیم.

می‌خواستم به تقلید از هدایت در «بوف کور»، اینان را «رجاله» بنامم، ولی نام بهتری یافتم: «حاجی‌آقا!» صادق هدایت، در اثر خود، «حاجی‌آقا»، پرسوناژی به همین نام دارد. این «حاجی»، سواد چندانی ندارد، ولی در همة امور صاحبنظر است! ترسو و قسی‌القلب و کلاهبردار هم هست! چند زن عقدی و صیغه دارد، که مسن‌ترهای‌شان را سر به نیست کرده. عضو فراموشخانه است، با بعضی سفارتخانه‌ها ارتباطاتی دارد، و نام وزرا را قبل از انتصاب می‌داند. تجارت تریاک نیز از فعالیت‌های حاشیه‌ای «حاجی‌آقا» است. ویژگی دیگر «حاجی‌آقا» این است که برتری خود بر مستخدمش را «خواست خدا» می‌داند، و با بی‌صبری در انتظار این است که هیتلر نظمی نوین بر جهان حاکم کند. و با پیشرفت ارتش نازی‌ها، علائم ظهور حضرت صاحب زمان را بیشتر و بهتر مشاهده می‌کند.

از انواع «حاجی‌آقا‌های» هزارة سوم، می‌توان برخی اهل‌قلم حکومت جمکران را نام برد: «برونمرزی»، و «درونمرزی»! همگی جهت حفظ منافع ارباب به «روز» شده‌اند! «حاجی‌آقای» «طنزنویس»، از خادمان سرداراکبر در تبعید است، و «طنزحوزوی» می‌گوید. چشم دیدن فیدل‌کاسترو را هم ندارد، و مانند کرکس در انتظار مرگ او دقیقه شماری می‌کند،‌ چرا که می‌پندارد مرگ فیدل کاسترو، متضمن دوام «سردار اکبر» خواهد شد. «طنز نویس»،‌ هر بار هم می‌گوید فیدل کاسترو، حتماً دهانش را کر می‌دهد! و هر بار در مورد کوبا مهملات اربابان را تحویل می‌دهد، پورسانتاژی در این دنیا، از حوری و غلمان «دریافت» می‌کند! دیروز،‌ «رهبرفرزانة» جهان طنز،‌ به زبان ابتذال ویژة جمکران، گفته، فیدل کاسترو 30 سال است کوبا را به بزرگترین مرکز فساد تبدیل کرده است! و امروز «حاجی‌آقای» دیگری از وحشت احداث خطوط نفتی از ایران به هند، سریعاً خواستار «دموکراسی» شده، و راه رسیدن به آن را نیز کوتاه کردن دست دولت از درآمد نفت دانسته! نام این «حاجی‌آقای» دوم، عباس عبدی است! که همگان با چهره‌اش آشنائیم. سابقة «حاجی‌آقائی» وی به 30 سال پیش می‌رسد. عبدی نیز مانند یزدی کارش کپی زدن از روی سخنان اربابان است. وی انگشت اتهام را به سوی نفت گرفته‌ می‌گوید:

«این نفت بود که خلاف جریان دموکراسی حرکت کرد[...]»

عجب! پس در این 28 سال مقصر نفت بوده! شاید بجای تسخیر سفارت آمریکا، «حاجیه» ابتکار، عبدی و دیگر لات و اوباش، لازم بود «سفارت نفت» را تسخیر می‌کردند! بله، این نفت بود که در بهمن 57 کودتا هم کرد! و حاج ‌روح الله را به ملت ایران تحمیل کرد! عبدی پس از این کشف‌ مهم می‌افزاید:

«اساساً نفت نابرابری اقتصادی را تشدید می‌کند!»

اگر به یاد داشته باشیم چند ماه پیش یکی از روزی نامه‌نگاران یانکی، همین مهملات را در مورد کشور روسیه گفته‌ بود! و امروز «حاج عباس»، همین سخنان را طوطی‌وار در مورد ایران تکرار می‌کند! «حاجی‌آقا» عبدی، که در امور سیاسی نیز صاحب‌نظر‌اند، ولی فعلاً در مقام کارشناس امور اقتصادی نقش آفرینی می‌کنند، در ادامة سخنان آن روزنامه‌نگار یانکی می‌افزاید:

«اگر دست دولت از پول نفت کوتاه شود[...] یقیناً انتظار مردم نیز از دولت کاهش پیدا می‌کند، توزیع این پول عدم توازن بین دولت و ملت را به نفع ملت تغییر می‌دهد از این روست که برخی اساسا حاضر نیستند قدرت را بدون نفت در اختیار بگیرند[...]»

بله، پس از 30 ‌سال لات بازی در عرصة سیاست جمکران، حاج عباس اقتصاد‌دان شده، و به این نتیجه رسیده که اختیار پول نفت به دست حکومت مفلوک جمکران است، که می‌تواند آن را به زیان خویش میان مردم نیز توزیع کند! تا انتظار مردم از دولت کاهش ‌یابد! بی‌جهت نبود که روح‌الله خمینی می‌گفت: «اقتصاد مال خر است!» با چنین اقتصاددان‌هائی، به از این نمی‌توان گفت! ولی از آنجا که «حاج عباس» همه فن حریف است، از اقتصاد به استقرار دموکراسی رسیده:

«به عنوان اولین گام در راه دموکراسی، نفت از بودجة دولت حذف و در عوض از مردم مالیات گرفته شود. این پیامد حتی دولتمردان امروز را نیز تغییر خواهد داد[...]»


کدام پیامد؟! مگر اقدامی شده که پیامد داشته باشد؟! بله، می‌بینیم که این «حاجی‌آقا» هم، مانند پرسوناژ داستان صادق هدایت، سواد درستی ندارد. ولی به قول همان پرسوناژ صادق هدایت، وقتی از اوضاع «سوم استفاده‌ بشه»، آنزمان که طنز، «حوزوی» و «دینی» شود، اقتصاد هم «خرکی» می‌شود! و نخبگان جمکران همصدا با «حاجی‌آقای» صادق هدایت می‌گویند:

«چیزی که مانع پیشرفت اقتصاد و تجارت دنیا شده، همسایة شمالی ماست. دیشب[...] هیتلر[...] نطق می‌کرد[...] نابغه است[...] می‌خواد نظم جدید بیاره. بگذارید هیتلر با نظم نوینش دنیا را تمشیت بده، اقلا آقای ما عوض می‌شه، خودش فرجه. همه علامات ظهور حضرت صاحب را داریم به چشم می‌بینیم[...] می‌گند هیتلر مسلمان شده و روی بازوش لا الله الاالله نوشته[...]»

حاجی آقا ص. 17ـ 16

همانطور که صادق هدایت می‌نویسد، به قول حاجی آقا:
«بله دیگ، بله چغندر!»



سه‌شنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
بهاران بی‌«فروغ»!
...
به مناسبت چهلمین سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد، وبلاگ امروز تقدیم به فروغ است. فروغی که در میان شاعران معاصر ایران نظیری نداشت و هنوز هم بی‌نظیر است. فروغی که در جمع شاعران همان بود، که هدایت در میان نویسندگان است. و آثار هر دو، بازتاب مدرنیته‌ای است که در فردای جنبش مشروطیت، به زنجیر فریب مدرنیزاسیون گرفتار آمد. اما ‌ تنها جهان عوام است که به دام «فریب» می‌افتد، جهان آنان که هدایت «رجاله» می‌‌نامد. هنرمند را، رجاله‌ها نمی‌توانند بفریبند، هنرمند، «فریب» سیاست نمی‌خورد، چرا که او، همان «ابرمرد» نیچه است، و «رجاله‌ها» را به جهان «ابرمرد» راهی نیست.

جنبش مدرنیته در غرب، تعریف نوینی از هنرمند ارائه داد. هنرمند دیگر نه مقلد طبیعت بود، و نه ستایشگر خالق! هنرمند خود آفریننده و خالق شد. هنرمند، نشسته بر تخت تخیلات خود، به آفرینش بر صفحة کاغذ، بر بوم نقاشی، و یا بر تکه‌ای سنگ، موم یا چوب می‌پرداخت. هنرمند مدرنیته، در بیان خود حد و مرزی ندارد، ‌چرا که تخیل را نمیتوان به زنجیرکشید. هنرمند مدرنیته، خداوند و خالق آثار خود است، و «الهیت» او در آفرینش هنری از همین‌جاست. و از اینروست که هنرمند در خلق آثار خود آزاد است.

با مطالعة اشعار فروغ، و نثر هدایت، می‌توان آشکارا آزادی ذهن ایندو را از اسارت «منهیات» جامعة ایران مشاهده کرد. نه اینکه در شعر فروغ، و یا در آثار هدایت، راوی همان شاعر و یا نویسنده باشد، نه! با درک «آزادی» راوی در آثار فروغ و هدایت است که می‌توان دریافت ذهن اینان تا چه حد با استفاده از «واژه‌ها» در بیان «آزادی» توانائی داشته. به عبارت دیگر، آثار اینان تا چه حد از تقدیس و تقدس گریخته. در این وبلاگ پیشتر به طنز هدایت در «توپ مرواری»، و به جسارت فروغ در ارائة تصاویر غیر متعارف از زن در جامعة ایران اشاره شده.

پیش از پرداختن به فروغ، چند سطر از «بوف کور» نقل می‌کنم، که طنز نیست، ولی «راوی» در «بوف کور» همانند «توپ مرواری»،‌ اینبار نه در قالب طنز، که با لحن جدی، اعتقاد به مابعد‌الطبیعه را «حماقت» می‌شمارد، آداب و رسوم مسلمانان فارسی زبان را به سخره می‌گیرد، و «خدا» را مخلوق ذهنیت انسان، جهت توجیه سلطه بر انسان‌های دیگر، می‌خواند:

«دایه‌ام گاهی از معجزات انبیا و اولیا برایم صحبت می‌کرد به خیال خودش می‌خواست مرا به این وسیله تسلی دهد، ولی من به فکر پست و حماقت او حسرت می‌بردم [...]چند روز پیش یک کتاب دعا برایم آورده بود، که رویش یک وجب خاک نشسته بود[...] چه احتیاجی به دروغ و دونگ‌های آن‌ها داشتم؟ آیا من خودم نتیجة یک رشته نسل‌های گذشته نبودم و تجربیات موروثی آن‌ها در من باقی نبود؟ آیا گذشته در خود من نبود؟ ولی هیچوقت نه مسجد، نه صدای اذان و نه وضو، و نه اخ و تف انداختن و دولا و راست شدن در مقابل یک قادر متعال و صاحب‌اختیار مطلق، که باید به زبان عربی با او اختلاط کرد، در من تأثیری نداشت [...] نمی‌خواستم بدانم که حقیقتاً خدائی وجود دارد یا اینکه فقط مظهر فرمانراوایان روی زمین است که برای استحکام مقام الوهیت و چاپیدن رعایای خود تصور کرده‌اند، تصویر روی زمین را به آسمان منعکس کرده‌اند.»

منبع: «بوف کور»، 1351،‌ص. 64ـ62

بله، «راوی» صادق هدایت در هر حال با دین و مذهب و معنویات چندان میانة خوشی ندارد. آثار صادق هدایت در جهان مادی می‌گذرد. راوی «بوف کور» که بیمار است، حتی وقتی سالم بوده و به مسجد می‌رفته، به نقش کاشی‌ها خیره می‌مانده و احساس می‌کرده، بجای «فرمانروای مطلق»،‌ نیاز به هم‌صحبتی دارد. در اشعار فروغ نیز جائی برای «معنویات» متعارف نمی‌بینیم. اگر فروغ در اشعارش به خدا اشاره دارد برای ارائه تصویری واژگونه از خدای دین است. در اشعار فروغ، خدا زنده است و انسان‌گونه:

به روی ما نگاه خدا خنده می‌زند

یا خداوندی است خفته در کاخ آسمانی خود، که باید صدای انسان را بشنود، صدای دوست داشتن را:

در آنجا بر فراز قلة کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن

به سوی ابرهای تیره پر زد
نگاه روشن امیدوارم
ز دل فریاد کردم کای خداوند
من او را دوست دارم دوست دارم

فروغ در اشعارش،‌ حتی در جایگاه «الهی» قرار می‌گیرد، تا خداوند را به عصیان بر علیة خویش فرا خواند! تا به خداوند مرده، زندگانی و آزادی بخشد، چرا که عصیان بر الهیت، نشانة زندگی و آزادی است. شعر فروغ، می‌خواهد تا خداوند، جهانی را که آفریده، زیر و زبر کند و به آغوش ابلیس پناه برد، تا به دنیای عشق و زندگی گام نهد:

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می‌کردم
سکة خورشید را در کورة ظلمت رها سازند
خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می‌گفتم
برگ زرد ماه را از شاخة شب‌ها رها سازند

نیمه شب در پردة بارگاه کبریای خویش
پنجه خشم خروشانم جهان را زیر و رو می‌ریخت
دستهای خسته‌ام بعد از هزاران سال خاموشی
کوه ها را در دهان باز دریاها فرو می‌ریخت

گر خدا بودم ملایک را شبی فریاد می‌کردم
آب کوثر را درون کوزة دوزخ بجوشانند
مشعل سوزنده در کف، گلة پرهیزگاران را
از چراگاه بهشت سبز تردامن برون رانند

خسته از زهد خدائی، نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطائی تازه می‌جستم پناهی را
می‌گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را

واژگان زمینه های دین، معنویت و عرفان، که همگی در پیوند مستقیم با خداوند قرار دارند ـ و حتی خود خداوند ـ در شعر فروغ از جهان مرگ و سکون معنویت به جهان پویای عشق و زندگی، به جهان واقعیت‌ها پای می‌گذارند. در شعر فروغ، عشق عرفانی و روی گرداندن از زندگی، به عشق زمینی تبدیل می‌شود، و به‌ نیروی همین عشق است که مردگان زنده می‌شوند:

آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته

از تو تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هماغوشی گرفت

عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد

در شعر فروغ، حتی مرگ نیز زنده است و به انسان می‌نگرد، ولی نگاهش، روشنائی زندگی را می‌زداید:

آه ای زندگی من آینه‌ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ور نه گر مرگ بنگرد در من
روی آئینه‌ام سیاه شود

پس از نگاه مرگ است، که دیگر جز تاریکی هیچ نیست، نه دیداری، نه رستاخیزی، نه دوزخی و نه بهشتی. پس از مرگ، نه تنها جسم نابود می‌شود، که روح نیز جاودانگی نخواهد داشت.

مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور
یا زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
...
بعدها نام مرا باران و باد
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ
...
می‌رهم از خویش و می‌مانم ز خویش
هرچه بر جا ماند ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افق‌ها دود و پنهان می‌شود

امروز، حتی نمی‌توان از مرگ آفتاب درخشان شعر معاصر ایران زمین اندوهگین بود! چه می‌توان گفت، که فروغ، اگر بود، به زنجیر شقاوت «رجاله‌ها» گرفتار می‌آمد! ولی ‌ فروغ چه زود رفت، و بهاران را چه زود با خود برد. دیرگاهی است، بر ما، جز زمستان‌های غبارآلود و بی«‌فروغ» نگذشته!





دوشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۵


شعلة آزادی!
...

افشاگری ولادیمیر پوتین در کنفرانس مونیخ، در مورد تجهیز حکومت منفور جمکران به فناوری هسته‌ای و سلاح‌های پیشرفته توسط ایالات متحد و شرکای آسیائی و اروپائی‌اش، باعث شد که صفوف فعلة آمریکا در داخل و خارج بازهم فشرده‌تر شود. هدف استعمار آمریکا، ‌طبق معمول پس راندن ملت ایران به نقطة شروع کودتای 22 بهمن است، و می‌دانیم که استعمار، با ایجاد دور باطل سرکوب و شورش، با زدن نعل وارونة «پیشرفت، ترقی و استقلال»، ملت‌ها را همواره به نقاط آغاز حرکت‌هائی بازمی‌گرداند که خود عامل اصلی آغاز آن‌ها بوده. و امروز سعی مزدوران غرب در داخل و خارج ایران سازماندهی شورشی است که از طریق آن یک حاکمیت تازه نفس و استعماری بتواند استقرار یابد. و زمینه ساز اصلی چنین شورشی، همان حاکمیت جمکران است.

همانطور که پیشتر اشاره شد، ویژگی حاکمیت‌های دست نشانده، «خود برانداز» بودن‌شان است. به یاد داریم که آشوب‌های براندازانه، با دولت جمشید آموزگار چگونه اوج گرفت، همان دولتی که وزیر اطلاعاتش داریوش همایون بود. وزیری که نامة «رشیدی مطلق» را در روزی‌نامة اطلاعات انتشار داد تا زمینة آشوب در ایران فراهم آید. داریوش همایون، که در کارنامة درخشانش چماقداری بر علیه کمونیست‌ها به ثبت رسیده، اینک نیز با برچسب مشروطه طلبی، در همین راستا، به کنگرة فدائیان اکثریت پیام‌های پر مهر و محبت ارسال می‌کند! چرا؟ چون سران سازمان فدائیان اکثریت، ‌و در رأس آن‌ها، فرخ نگهدار ـ ‌ که اکنون از پا منبری‌های وفادار محمد خاتمی در لندن به شمار می‌روند ـ نیز وظیفه جذب جوانان با گرایش چپ و تحویل‌شان به دژخیمان ساواک را بخوبی ایفا کرده‌اند.

بله، استعمار گروهی برده در اختیار دارد، که بر حسب منافع ارباب، گرایش‌های سیاسی‌شان متغیر است. همانطور که دیروز منتظری ایجاد رابطه با آمریکا را به مصلحت کشور دیده بود، و از زیان‌های وارده به «ارباب» در عراق و افغانستان ابراز نگرانی کرده بود، امروز هم کرکس رفسنجان گوشه چشمی به بنی‌صدر نشان داده، و آقای بنی‌صدر هم بلافاصله فرمان به پا خاستن ملت را صادر کرده‌اند! بر اساس گزارش «پیک نت»، «کرکس رفسنجان» در برنامة پربینندة «فوق‌العاده» که از «جام جمکران» پخش می‌شود، چنین گفته:

«مساله بنی‌صدر از مواردی بود که بین ما[...] اختلاف نظر پیش آمد، نه اینکه بنی صدر را آدم صالحی نمی‌دانستیم؛ بنی صدر از همرزمان ما بود[...] ما وی را وارد شورای انقلاب کردیم[...]»


بله خوشبختانه همة مزدوران استعمار و «همرزمان صالح» به دست و پا افتاده‌اند، و همة رسانه‌های استعمار به تحریک افکار عمومی مشغول شده‌اند. از یکسو قرار است، آمریکا به ایران «حمله» کند، از سوی دیگر «آب» دارد آرامگاه کوروش کبیر را برباد می‌دهد، و از همه مهم‌تر، در حکومت توحش جمکران، که طبق قوانین توحش اسلامی، موجودیت انسان به رسمیت شناخته نمی‌شود، «حقوق‌دانان» حکومتی خواستار رعایت «حقوق حقة» بردگان مونث، جهت راه یافتن به دانشگاه‌ها هم شده‌اند! و همگام با اینان، نخبگانی چون «الهه کولائی»، استاد دانشگاه جهل و فقر فرهنگی، پس از بر شمردن حقوق بیشمار زنان در اسلام و اشاره به عدالت اسلامی، شدیداً به تصمیمات اخیر دولت در مورد متقاضیان مؤنث ورود به دانشگاه «اعتراض» کرده‌اند! لازم به یادآوری است که الهه کولائی از کسانی است که جهت حضور ایالات متحد در سواحل خزر، از سال‌ها پیش، لباس رزم بر تن و برای شهادت ابراز آمادگی‌ کرده! ولی در گیرودار هیاهوی نخبگان، در ساعت 14 و 38 دقیقة 23 بهمن ماه 1385، مهرنیوز در گزارشی تحت عنوان «پایان نامه‌هائی که همچون نخود و لوبیا کیلوئی فروخته می‌شوند» ‌اعلام داشته:

«[...]در سال‌های اخیر مؤسسات فروش پایان نامه رشد قارچ گونه‌ای یافته‌اند و نتایج تحقیقات دیگران را همانند نخود و لوبیا بر اساس وزن پایان‌نامه یا تعداد صفحات آن می‌فروشند[...]»

البته مهرنیوز فقط اخیراً چنین واقعیاتی را کشف کرده! پیش از کودتای هویزر نیز، تزهای فارغ‌التحصیلان خارج به زبان فارسی ترجمه می‌شد، و به فروش می‌رفت، و ‌حتی طرح‌های هنری و فنی نیز شامل خرید و فروش مدارک می‌شد. مهرنیوز اگر نیم‌نگاهی به دکتر محسن رضائی، دکتر محسن آرمین، دکتر الله‌کرم و دیگر دکترهای عرصة فقر فرهنگی افکنده بود، زودتر متوجه اصل مطلب می‌شد. و چرا راه دور برویم؟

«نقد ادبی» آثار صادق هدایت توسط «ناقدان نوسواد»، که تفاوت میان «نویسنده» و «راوی داستان» را نمی‌شناسند، باعث شده که «نوقلمان»، صادق هدایت را، به دلیل نگارش «بوف کور»، دیوانه ‌معرفی کنند! در مورد طنز هدایت نیز، اخیراً شهرنوش پارسی پور در رادیو زمانه، «نقد علمی و شیوائی» ارائه داده بود که در همین وبلاگ به آن اشاره شد. و باز هم چرا راه دور برویم؟ بسیاری از نقاشان «هنرمند»‌، مونث و مذکر، شاهکارهای خود را از طراحان گمنام خارجی به عاریت گرفته و در اروپا و آمریکا نیز نمایشگاه بر پا می‌کنند! در ایران، هنرمندان واقعی محکوم‌اند. چرا که فاشیسم استعماری، سفله‌پرور است و سفله‌گان را در تمامی زمینه‌ها مورد حمایت قرار می‌دهد. در غیر اینصورت نمی‌تواند، به عنوان یک مجموعة منسجم، به تخریب بنیاد‌های جامعه بپردازد.

بله، افلاس به نخبگان دانشگاهی محدود نمی‌شود. نگاهی به «هنرمند» شدن مخلمباف‌ها و ده‌نمکی‌ها کافیست تا افلاس «هنر» در جمکران را نیز دریابیم! ولی افلاس، در مرحلة نخست، سیاسی است. سیاست پیشه‌گان فاشیسم استعماری،‌ هیچ و پوچ‌هائی‌اند که عقایدشان را از دیگران سرقت می‌کنند، و پس از نسخه‌برداری، آن‌ها را در قالب «پند و اندرز و خیرخواهی» تحویل شوت و پرت‌ها می‌دهند!

همانطور که پیش از این هم اشاره شده، این شیوه نیز مانند سیاست استعمار، کاملاً وارداتی است. به عبارت دیگر، «نخبگان» ایران چنان در فقر فرهنگی غوطه می‌خورند که شیوة نگارش چنین مهملاتی را نیز باید از روی دست اربابانشان «کپی‌برداری» کنند! به عنوان نمونه، مراجعه شود به مقالة ابراهیم یزدی در «روز آنلاین» که انقلاب کشور نیکاراگوئه را با کودتای ناتو در ایران در ترداف قرار داده بود.

در وبلاگ مورخ 6 فوریه، به نامة ابراهیم یزدی اشاره شد، که چگونه خیرخواهانه در پی ارعاب ملت ایران است! و به مقایسة انقلاب نیکاراگوئه با «انقلاب 22 بهمن» پرداخته. ولی نگفتیم که سه سال پیش از قلمفرسائی جناب دکتر ابراهیم یزدی، در ساعت 12 و 43 دقیقه، در سایت بی‌بی‌سی، مورخ 6 فوریه 2004، مقالة مفصلی در باب «انقلاب» ایران انتشار یافته بود و نویسنده، پس از اظهار نظرهای شکمی و متداول در مورد فرجام ناگوار انقلاب روسیه، به تعریف و تمجید از انقلاب نیکاراگوئه پرداخته و در مورد آیندة براندازی 22 بهمن نیز ابراز امیدواری‌ها کرده! البته این امر که رسانة حاکمیت انگلستان به تداوم زمینة چپاول و کشتار در ایران امیدوار باشد، هیچ جای تعجبی ندارد. آنچه باعث حیرت نویسندة این وبلاگ شده، شباهت مقالة مورخ 6 فوریه 2007 ابراهیم یزدی به مقالة بی‌بی‌سی مورخ 6 فوریه 2004 بود! در بی‌بی‌سی نیز از انقلاب نیکاراگوئه بسیار تعریف و تمجید شده و ضمن حذف ویژگی سوسیالیستی جنبش ساندینیست‌ها، هیچ اشاره‌ای هم به نقش یانکی‌ها و جان نگروپونته در سازماندهی «کنتراها» نشده. بی‌بی‌سی در آن روزها می‌گوید:

«اما برخی دیگر از انقلاب‌ها عاقبت بهتری یافتند، مانند انقلاب نیکاراگوئه که همزمان با انقلاب ایران رخ داد اما انقلابیون چنان دموکرات منش بودند که وقتی مخالفت مردم را با خود دیدند، اریکه قدرت را وا گذاشتند و کار مردمان را به خودشان سپردند[...]»

بله منظور بی‌بی‌سی از«مخالفت مردم»، باید همان مخالفت حاکمیت آمریکا با انقلاب نیکاراگوئه باشد! و منظور از «سپردن کار مردم به خودشان»، باز گذاشتن دست استعمار آمریکا در کشور نیکاراگوئه جهت چپاول است. می‌دانیم که آمریکا «دوست» همة ملت‌های جهان است! نویسندة «خیرخواه» بی‌بی‌سی، پس از دعاگوئی و مداحی برای انقلاب نیکاراگوئه، که به همت ایالات متحد نابود شد، سری هم به «انقلاب» ایران می‌زند! و به این ترتیب یک پیوند ناگسستنی میان «سوسیالیسم و انقلاب» با «توحش ـ تحجر اسلامی و کودتای ناتو» ایجاد می‌کند. هرچند که پیوند شکمی است، ولی همین پیوند شکمی 28 سال است که خوب تداوم یافته! به ویژه از سوی گروه‌هائی که با غرغره کردن عبارت «انقلاب شکوهمند بهمن 57»، لحظه‌ای از ذکر منافع ارباب غافل نمی‌مانند! و البته همانطور که می‌دانیم «ذکر» را با تسبیح می‌گیرند. و اگر اشتباه نکنم، شمار دانه‌های تسبیح عادی از 100 فراتر نمی‌رود، ولی دانه‌های تسبیح استعمار بی‌نهایت است! در این راستا، نویسنده بی‌بی‌سی، 25 سال پس از کودتا، هنوز ذکر «انقلاب، انقلاب» گرفته می‌نویسد:

«در باره انقلاب ایران باید گفت که هنوز بسیاری به عاقبت آن امیدوارند و آن را جرقه‌ای می‌دانند که دمکراسی و آزادی سر انجام از دل آن شعله خواهد کشید[...]»

بله همانگونه که امروز مشاهده می‌کنیم، ‌ سه سال پیش، امیدواری اهالی بی‌بی‌سی به فرجام خوش «انقلاب» بی‌دلیل نبوده! امروز حضور پاسدار محمود مهرورزی در داخل، و حضور پاسدار اکبر در خارج می‌باید همان شعله‌های آزادی باشد! امروز، نشستن فرخ نگهدار در پای منبر محمد خاتمی در لندن، گرمای مطبوع شعله‌های آزادی را به یاد آدم می‌آورد! امروز هیاهوی رسانه‌ای در مورد آرامگاه کوروش، محدودیت ورود زنان به دانشگاه فقر فرهنگی، و تهدید به تهاجم نظامی، جهت فراهم آوردن زمینة شورش در ایران هم نشانگر شعله‌های آزادی است. آزادی از شعور، آزادی از شرافت، و آزادی از خرد! یا به عبارت دیگر، آزادی در حماقت، آزادی در سفاهت و آزادی در مزدوری! از دل حاکمیت توحش و تحجر اسلامی، تنها یک نوع «آزادی» شعله خواهد کشید، «آزادی» توحش دینی!

چند روز پیش «فاکس نیوز»، که حسابی شکمش را برای حضور تفنگ فروش‌های آنگلوساکسون در سواحل خزر صابون زده، اعلام کرد، ممکن است روز 22 بهمن، ایران اعلام ‌کند بمب اتمی هم دارد! البته همانطور که شاهد بودیم، پس از بر ملا شدن همکاری‌های نظامی ایالات متحد و شرکاء با حکومت جمکران، روز 22 بهمن، نه تنها مزدوران ایالات متحد نتوانستند «به قلة هسته‌ای» صعود کنند، که در یک قدمی قله، پایشان لیز خورد و در سراشیب سقوط به درة هسته‌ای فروافتاده، ناچار شدند «هستة غلط‌های زیادتر از دهان» را نیز در همان فاکس نیوز تف کنند. این هم مسلماً نشانگر شعله‌های آزادی است. آزادی تف کردن در هنگام سقوط آزاد!

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵

29سال «هیچ»!
...

امروز 22 بهمن 1385، 29امین سالگرد کودتای ننگین ناتو در ایران است. هر چند فعلة استعمار هنوز از «انقلاب ضدامپریالیستی دستار و نعلین» در ایران سخن‌ها می‌گویند، ولی امروز فجایع کودتا را شاهدیم. فجایع فرو افتادن یک ملت به کام هیاهوی رسانه‌ای را امروز دیگر می‌شناسیم. و امروز، دست مزدوران استعمار در ایران کاملاً باز شده. امروز، پس از 28 سال فریب «نبرد با آمریکا»، حسینعلی منتظری، در توجیه تجدید رابطة ایران با آمریکا می‌گوید:

«این امر در گرو این است که رابطه به نفع کشور باشد[...] نه از قبیل رابطة گرگ و میش[...]»

بله امروز دیگر رابطة ایران با آمریکا رابطة «دو کشور مستقل» شده، ‌ چون اهالی پنتاگون قصد دارند اداره امور کشتار و بمب‌گذاری در اماکن عمومی عراق را مستقیماً به حکومت جمکران واگذارند، و خود را برای «حضور دوستانه» در سواحل خزر آماده کنند. و دلیل «منافع» فرضی ایران در آشکار کردن روابط حسنة حاکمیت با آمریکا را، فقط می‌توان تلاشی جهت حفظ منافع ایالات متحد دانست. حسینعلی منتظری، طبق معمول، و به شیوة دیگر حکومتی‌های جمکران، مهمل می‌‌بافد، چرا که این رابطه، بر خلاف آنچه ابراز می‌شود، رابطة گرگ و میش نیست؛ رابطة ارباب و برده است. حتی میش هم، در برابر حملة گرگ، از خود واکنش نشان می‌دهد، حتی میش هم، جهت حفظ موجودیت و نجات خود از چنگال گرگ تلاش خواهد کرد. ولی دستاربندان جمکران، بجز حفظ منافع آمریکا، هیچ در سر ندارند! رابطة حکومت دستاربندان مزدور با آمریکا، بر اساس اطاعت بی‌قید و شرط از اربابان‌شان است. بی‌جهت نیست که فعلة آمریکا به محض آغاز سخن، تمام حواس‌شان بر منافع ارباب متمرکز می‌شود. منتظری مزدور، پس از دلسوزی برای خسارات آمریکائی‌ها در افغانستان و عراق، چنین می‌گوید:

«بنظر من امروز دیگر قطع رابطه با آمریکا به مصلحت کشور نیست، البته آمریکا لازم است از اشغال افغانستان و عراق و خسارتهای انسانی و مالی فراوانی که متحمل شده درس بگیرد[...]»

به زعم منتظری مزدور، این ملت‌های عراق و افغانستان نیستند که از حضور نظامیان آمریکا خسارت دیده‌اند، آمریکائی‌ها هستند که از اینکار «خسارت‌های انسانی و مالی فراوانی» متحمل شده‌اند! در ذهن علیل منتظری، هزاران هزار کشته، میلیون‌ها آوارة افغانی و عراقی، خانه‌ها و شهرهائی که با خاک یکسان شده، نتیجة ثمرات مفید حضور ارتش ناتو در افغانستان و عراق ‌است. این آمریکا است که در عراق و افغانستان متحمل زیان‌های فراوان شده! منتظری گویا پنداشته ملت‌ها هم مانند او و دیگر دستاربندان شیعه، مزدور و جیره‌خوار ایالات متحداند. و هر چه دامنة کشتار و چپاول استعمار گسترش یابد، منافع آنان نیز چون منافع اربابان آمریکائی‌شان افزایش خواهد یافت! این است نتیجة «انقلاب شکوهمند بهمن 57»، به حاکمیت رسیدن موجوداتی که فاقد هرگونه حس همدردی و انسانیت‌اند، موجوداتی مانند روح‌الله خمینی، حسینعلی منتظری و ... موجوداتی بیگانه با انسان و انسانیت! هفت سده پیش سعدی می‌گوید:

تو کز محنت دیگران بی‌غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

منتظری نه تنها از محنت دیگران بی‌غم است، که نگران «منافع» جنایتکاران نیز هست، جنایتکارانی، که محنت‌های بی‌شمار بر ملت‌ها تحمیل می‌کنند. چنین موردی را 7 سدة پیش، حتی پس از تهاجم تازیان، ترک‌ها و مغول‌ها هم نمی‌توان در اشعار سعدی یافت. منتظری‌ها از نظر توحش در ادوار تاریخ، بی‌نظیر‌اند! شاید در ماقبل تاریخ چنین پدیده‌هائی وجود داشته‌اند! بی‌جهت نیست که «آیت‌الله محبوب» بی‌بی‌سی و رادیو آمریکا، موجودی است که برای توحش و قساوتش واژه‌ای مناسب در زبان فارسی نمی‌توان یافت! و بی‌جهت نیست که بجای چنین پدیده‌ای، علی خامنه‌ای به «رهبری» برگزیده شد! مسلما «رهبر فرزانه»، در شقاوت، قساوت و بلاهت دست منتظری‌ها را از پشت بسته!

دیروز نوشتم که هر یک از دستاربندان حکومتی، نقش چراغ جادوی استعمار غرب را بر عهده گرفته‌اند. و در موقع مناسب خواسته‌های استعمار را از زبانشان می‌توان شنید. دیروز نوشتم منتظری چراغ جادوی استعمار انگلیس است و خواسته‌های استعمار انگلیس بر زبانش جاری است، و امروز می‌بینم که سخت در اشتباه بودم. منتظری، هیچ نیست، چرا که واژه‌ها در زبان، از بیان شقاوت، قساوت و توحش وی عاجزند. منتظری هیچ است، منتظری نیز مانند «انقلاب شکوهمند بهمن 57»‌ است: هیچ! ‌

منبع: اطلاعات نت