شنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۴

طنز، توهین،‌سفسطه
...
آقای لاهیجی در مقاله "چارچوب حقوقی آزادی بيان" در 18 فوریه 2006"، در سایت آینده‌نگری" یادآور می‌شوند که: "کاريکاتوری که پيامبر اسلام را با عماّمه‌ای مجهّز به بمب نشان می‌دهد، برای اسلام و مسلمانان اهانت‌آميز است."

اولا کاریکاتور همانطور که خود آقای لاهیجی اشاره کرده‌اند، "در ذات خود اثری است تحريک آميز و گــزنــده (ساتیریک)" پس کاریکاتور پیامبر اسلام هم اگر کاریکاتور به شمار می‌آید، از همین ماهیت برخوردار است. در غیر اینصورت به آن کاریکاتور اتلاق نمی‌شود. و تاکنون، در اروپای غربی، هیچ قانونی، بر ترادف کاریکاتور و توهین تصریح نداشته. کاریکاتور مانند هر فرم بیان هنری، تخیلی است، تخیل، مرز ندارد و برای تخیل هنرمند، حد و مرز تعیین نشده. به همین دلیل، دادگاه دانمارک کاریکاتور را موهن ندانسته. چرا که در این صورت، می‌بایست، طنز را توهین تلقی کند. چنین مرحله‌ای از تجاوز به آزادی بیان هنرمند، هنوز در اروپا رسمیت نیافته. بنا بر تعریف، ویژگی طنز، شکستن هاله تقدس الهیت‌ها‌ست. و در این چارچوب، خداوند، پیامبر اسلام و دیگر پیامبران هیچ تقدسی ندارند.

اگر کسی ویژگی تقدس شکن طنز، رمان و دیگر صور بیان هنری را بشناسد، دیگر کاریکاتوری را که پیامبر اسلام را با عمامه مجهز به بمب نشان می‌دهد، "اهانت آمیز" یا توهین نمی‌خواند. اگر این کاریکاتور را توهین به شمار آوریم، کاریکاتوریست ملزم به رعایت حساسیت‌های واقعی یا ظاهری گروه‌هائی ‌می‌شود که دامنه حساسیت‌شان به کاریکاتور محدود نخواهد شد. افراطیون مذهبی و محافل مشوق آنان، در پی ایجاد بحران و تحمیل محدودیت‌های همه جانبه بر شهروندان اروپائی‌اند. یعنی سرچشمه آزادی‌ها را هدف گرفته‌اند تا سرکوب شدیدتری در کشورهای اسلامی اعمال کنند. این گروه‌ها هدفشان تحمیل مقدسات بر شهروندان است. و بهترین وسیله چنین تحمیلی، افراطیون مذهبی، به‌خصوص افراطیون مسلمان‌اند، چرا که حاکمیت‌های کشورهای مسلمان همه سرسپرده محافل افراطی غرب هستند. و متاسفانه آقای لاهیجی نیز ندانسته در مسیر تائید همین مقدسات گام بر‌می‌دارند.

آقای لاهیجی با تکیه بر ممنوعیت یک آگهی تجارتی می‌خواهند این تقدس را مستقر کنند. ایشان می‌نویسند:
"سال گذشته مؤسسه معروف بنتون در يکی از آگهی‌های تبليغاتی خود تصوير شام آخر مسيح را نشان داده بود با اين تفاوت که حواّريون مسيح جای خود را به دوازده دختر نيمه برهنه داده بودند. کليسای کاتوليک به دادگاه شکايت برد و دادگاه حکم بر منع انتشار آن آگهی داد و تمام آگهی‌ها از در و ديوار خيابان‌ها برچيده شدند. چنين است موقعيت آزادی بيان, احترام به آزادی مذهب و معتقدات ديگران, حکومت قانون و جايگاه قوه قضائيه در يک حکومت عرفی ساخته و پرداخته بشر و منبعث از رأی آزاد اکثريت مردمان."

لزومی ندارد به یک حقوقدان صاحب نام یادآوری شود، که مقوله‌های متخالف را نمی‌توان در هم آمیخت. تبلیغ تجاری و بیان هنری را نمی‌توان مترادف یکدیگر شناخت و با استناد به ممنوعیت یک آگهی تبلیغاتی که از مقدسات کلیسا استفاده کرده بود، به ممنوعیت کاریکاتور پیامبر اسلام نیز جنبه حقوقی داد. به این کار می‌گویند سفسطه. مسلما آقای لاهیجی بهتر می‌دانند که تبلیغات تجاری به عنوان بیان هنری شناخته نشده، در نتیجه، از قوانین آزادی بیان هنری نمی‌توانند برخوردار شوند.

به عنوان مثال، فیلم آخرین وسوسه مسیح ـ که به تحریک واتیکان، افراطیون مذهبی فرانسه، با بمبگذاری و قتل، از نمایش آن در سینماهای فرانسه عملا جلوگیری کردند، در شبکه سراسری تلویزیون دولتی به نمایش گذاشته شد، تا افراطیون کاتولیک فرانسه بدانند که فیلمساز ملزم به رعایت حساسیت‌های مذهبیون نیست. و دولت از آزادی بیان هنرمند حمایت می‌کند.

آقای لاهیجی، اگر به آزادی بیان هنرمند معتقدید، چگونه "در ورای اين کاريکاتورها يک پيام نژاد پرستانه, خارجی ستيز و اسلام ستيز" مشاهده می‌کنید؟ به فرض که آن کاریکاتور ناشیانه، در ستیز با اسلام باشد، چون کاریکاتور است، توهین به‌شمار نمی‌آید. به فرض که بنا به گفته شما: "پس از قتل تئو وان گوگ سينماگر هلندی به دست يک اسلام گرای خارجی تبار زاده شده در هلند به اتهاّم اهانت به مقدسات اسلامي، چنين موجی در کشورهای اروپای شمالی اوج گرفته و سکّه رايج احزاب راست افراطی شده است." پس چگونه است که یک حقوقدان به دام تبلیغات احزاب راست افراطی می‌افتد و کاریکاتور کذا را "برای اسلام و مسلمانان اهانت آميز" می‌شمارد؟ کدام اسلام و کدام مسلمین؟ در اعتراض به این کاریکاتورها چه کسانی در کشورهای اسلامی به خیابان‌ها ریختند؟ و چرا با چند ماه تاخیر؟

جناب آقای لاهیجی، پیام این کاریکاتور و همه کاریکاتورهای مشابه، ایجاد بحران مصنوعی از طریق تحریک افراطیون حرفه‌ای کشورهای مسلمان، یعنی نیروهای امنیتی حاکمیت‌های دست نشانده غرب جهت اشغال صحنه و ارعاب و سرکوب ملت‌ها است. اگر در گذشته، این امر مستقیما از سوی حاکمیت‌های اسلامی صورت می‌گرفت، اکنون، این حاکمیت‌های فرسوده نیازمند کمک محافلی شده‌اند که از اواخر دهه هفتاد، مذهب را وسیله سرکوب و چپاول ملت‌های مسلمان قرار داده‌اند.
جناب آقای لاهیجی، این پیام کاریکاتور نیست که توهین آمیز است، آنچه توهین آمیز است، برخورد حقوقدان برجسته‌ای ‌است، که با تایید بر وجود مقدسات و لزوم رعایت آنان، و با سفسطه، در استقرار فاشیسم نوین در کشورهای اسلامی، با محافل افراطی غرب همصدا شده.

شیخک"سبز" امارات
...
سال‌ها‌ست که ناوگان‌های اتمی غرب وشرق آب‌های نیلگون خلیج فارس را آلوده‌اند. سال‌ها‌ست که نفتکش‌های غرب غارتگر، خلیج فارس را به زباله دان مواد شیمیائی تبدیل‌کرده‌اند، و سال‌هاست که سکوت بر این جنایت سرپوش گذارده. سبزها و محیط زیست‌چی‌های بین‌المللی، خلیج فارس را نمی‌شناسند. در نقشه‌های جهان غرب و سرسپردگان منطقه‌ای‌اش ،خلیج فارس شاهراه چپاول است، نه چیز دیگری.

هنگامی که نفتکش‌ها هدف موشک قرار می‌گرفتند، یا با مین برخورد می‌کردند، محیط زیست آلوده نمی‌شد، فاجعه محیط زیستی به وقوع نمی‌پیوست، گروه گروه شیفتگان مرغ‌های ماهیخوار، گریه کنان به پاک کردن پرنده‌های آلوده به گازوئیل مشغول نمی‌شدند، دوربین‌های تلویزیون‌های "مستقل" شیون و زاری عشاق محیط زیست را به اطلاع جهانیان نمی‌رساندند، و سبزها بیانیه صادر نمی‌کردند. خلیج فارس به صلیبیون ارتباطی نداشت. سبزها مامور حفظ محیط زیست مسیحیان بودند. چون جدیدا جغرافیا هم دینی شده! خلیج فارس مسلمان بود و سبزهای خلیج‌های مسیحی کاری به کارش نداشتند که هیچ، زباله‌های‌شان را هم در خلیج مسلمان می‌ریختند. رسانه‌های "مستقل" هم از خلیج فارس فقط نفت و جنگ گزارش می‌کردند. یعنی پدیده‌هائی که از آن تغذیه می‌کنند.

تا بالاخره یک وجدان بیدار پیدا شد و روز شانزده فوریه، ساعت چهارده و سی‌وهفت دقیقه به وقت گرینویچ، از آلوده‌شدن آب‌های خلیج فارس ابراز نگرانی کرد. این وجدان بیدار، وزيرشبه کشور امارات است که، همزمان با "پنج تن شجاعان" بازار تهران، شنیده بود رایس گفته، آمریکا پشت سر شجاعان خواهد ایستاد. "پنج تن ایرانی شجاع"، نامه سرگشاده نوشت، وزیر امارات هم با بی‌بی‌سی مصاحبه کرد. چون قرار است کندولیزا رایس هفته آینده به امارات برود! جناب وزیر، نه از آلودگی خلیج فارس توسط، ناوگان‌های اتمی آمریکا سخنی گفت، نه از آلودگی خلیج فارس توسط نفتکش‌های قراضه‌ای که حق عبور و مرور در آب‌های صلیبی را ندارند. او از "خطر نشت مواد راديواکتيو از نيروگاه بوشهر در ساحل خليج فارس" ابراز نگرانی کرد، و فرموده "در صورت چنين رخدادی هيچ راه عملی برای مصونيت از عواقب آن وجود ندارد."شیخک کازینو نشین، که خودش به تنهائی نماد آلودگی محیط زیست جهانی است، از تاسیسات اتمی ناوگان‌های اربابش آمریکا خیالش تخت تخت است. مگر کشتی ارباب می‌تواند نشت کند؟! همانقدر که کشتی خداوند نشت می‌کند، کشتی ارباب هم می‌تواند نشت کند، چون ارباب هم مثل خود شیخ، از طرفداران "ادیان" است. گرفتاری از این کمونیست‌های خدا نشناس می‌آید که محیط زیست اسلام را آلوده می‌کنند. حالا دیگر وزیر "کشور" امارات هم در مورد تاسیسات نیروگاه اتمی ایران باید ابراز عقیده کند، واقعا، از صدقة سر این دولت، کسی که به ما ... بود، شیخک ...دریده بود.

جمعه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۴

دیالوگ توحش‌ها، حقوق بشر در ابوغریب
و حفظ حریم خصوصی ...!؟
روژه گارودی، تنها فیلسوف فرانسوی است که وراجی نمی‌کند، می‌داند، چه‌ می‌گوید، حقوق‌بگیر صهیونیسم بین‌الملل هم نیست و به همین خاطر هم مطرود شده. وی نخستین کسی بود، که سال‌ها قبل از فیلسوف اردکان، گفتگوی تمدن‌ها را پیشنهاد کرد.

گفتگوئی که مدتی است، از طریق رسانه‌ها شاهدیم. یک به اصطلاح کاریکاتور در رسانه راست افراطی، در قریه‌ای در دانمارک، و چند ماه بعد، هیاهو و شیپور رسانه‌های غرب در مورد هیاهو و شیپور حاکمیت‌های سرسپردة بلاد اسلام!؟

همه دولتمردان غرب هم در این هیاهو متخصص آزادی بیان و حد و حدود و خط قرمز شده‌اند! از کشور لائیک فرانسه تا کشور انگلیس، که توهین به مذهب آنگلیکان را جرم قابل پیگرد قانونی می‌شناسد. و میراث فرهنگی موسولینی، واتیکان، که به جز کاتولیک‌ها بقیه مسیحی‌ها را گمراه می‌داند، همه خواستار احترام به ادیان شده‌اند! البته هیچکدام نمی‌گویند که کدام ادیان، ولی مثل روح الله خمینی که زبانش با چسب سه قلو به اسلام چسبیده بود، اینان هم به ادیان چسبیده و ول نمی‌کنند. البته حق هم دارند، نان‌دانی بهتر از ادیان کجا پیدا شود؟

نمی‌خواستم دیگر در مورد این کاریکاتور، که بیشتر نمودار واقعیت تلخی است که غربی‌ها به ملت‌های مسلمان تحمیل کرده‌اند بنویسم، ولی بی‌بی‌سی، همچنان بر طبل کاریکاتور می‌کوبد. و طنز و شوخی و توهین را به هم چسبانده، و به هر قیمتی که هست، می‌خواهد، این امر را القاء کند که «مقدساتی» وجود دارد که نباید به آن‌ها توهین شود! در صفحه صدای شما برای دست اندرکاران آن بنگاه محترم نوشتم: ویژگی طنز، شکستن تقدس‌ها‌ست، اتحاد شوم ادیان و تحمیل مقدسات برای احیای فاشیسم، ترفند شناخته شده‌ای است، مسجد، کلیسا و کنیسه بهتر است برای استقرار فاشیسم نوین ترفند دیگری بیابند. البته، نظرم منعکس نشد!؟

اصولا این بی‌بی‌سی میانه خوبی با من ندارد. چند هفته قبل از خوانندگان تقاضا کرده بود اگر سئوالی از مسئول سایت فارسی بی‌بی‌سی دارند، درنگ نکنند. من هم جسارت کرده از مسئول محترم پرسیدم: چرا همان تبلیغات دورة جنگ سرد در بی‌بی‌سی ادامه ‌می‌یابد؟ همین باعث شد که اهالی بی‌بی‌سی دلخور شوند. چون ادامه سیاست تبلیغات جنگ سرد هم جزو "ادیان" است و باید به آن احترام گذاشت. و اگر روزی کسی کاریکاتور ادامه سیاست تبلیغات جنگ سرد را در ذهنش روی کاغذ مجازی بیاورد، به ادیان شدیداً بی‌احترامی خواهد شد. بهتر است از طنز یا به زعم بی‌بی‌سی‌چی‌ها، از شوخی، (تا امروز، نمی‌دانستم طنز همان شوخی است! حتما این ترادف را از توضیح‌المسائل علمای بین‌الملل فاشیسم بیرون کشیده‌اند) بگذریم، به قول حافظ، با کافران چه کارت گر بت نمی‌پرستی؟ کسی که همه زندگی‌اش در تبعید گذشته، با طنز چکار دارد، از تراژدی باید گفت. طنز را می‌گذارم برای طنز شناسان بی‌بی‌سی که اظهارات طنز شناسانه‌اشان خود بهترین طنز است.

بله، اگر فیزیک خوانده باشید، هر کنشی، واکنشی به دنبال خواهد داشت، به عبارت دیگر جواب "‌های" همیشه "هوی" خواهد بود. البته به جز در ولایات متحد، که جواب "های"، همان "های" است! این گاو چران‌ها قوانین فیزیک را هم نقض کرده‌اند!؟

جریان از این قرار بود، که انگلیس سعی کرده بود، در مورد پرونده ایران، مواضع خود را به روس‌ها نزدیک‌تر کرده، شاید، تکه استخوانی از کلنل دریافت کند. و زمزمه ما از عراق بیرون می‌رویم را هم آغاز کرده بود. هیاهوی کاریکاتور را هم به جرجی نشان داد که حالی‌اش کند، مسلمانان خیلی از دست دانمارک و غرب عصبانی هستند! ولی جواب "های‌" اشان، این بار نه "های" بود نه "هوی"، بلکه، هیاهو بود، به عبارت دیگر هم "های" بود،‌ هم "هوی". گاوچران‌ها هم که مثل انگلیسی‌ها جنتلمن نیستند، در جواب، فیلم بی‌نزاکتی جنتلمن‌‌های انگلیسی در عراق را با امدادهای غیبی به دست رسانه‌های مستقل رساندند! اگر قیافه تونی بلر را می‌دیدید، مثل اینکه خودش را در ابوغریب شکنجه کرده‌اند! جواب جنتلمن‌ها از بلاد کانگوروها، که جزو کشورهای مشترک المنافع است رسید. در استرالیا، با استفاده از آزادی بیان، ناگهان یک سری عکس از شکنجه‌های رایج در ابوغریب و بقیه مناطق دموکراتیک تحت نفوذ آمریکا،‌ پخش شد.
به دنبال این جارو جنجال، جان بلینجر، مشاور حقوقی وزارت امور خارجه آمریکا، گفت: بهتر بود عکس ها منتشر نمی‌شد، نه به خاطر اینکه چیزی باید پنهان می‌شد، بلکه به خاطر حفظ حریم خصوصی آن‌ها که در عکس هستند!؟ خیلی از این حرف بلینجر لذت بردم، فهمیدم که حقوقدان قابلی است. حریم خصوصی آن‌ها که در عکس هستند، باید‌حفظ شود، کدام‌ها؟ نظامی‌های شکنجه‌گر، آن سگ سیاه که پس از بازگشت به آمریکا آبرو حیثیتی برایش نمی‌ماند، آن زندانی عراقی، یا جرج بوش که قرار است راهی شبه‌کشور پاکستان شود؟ پاکستانی که هم اسلامی است، هم مستقل، هم سرسپرده آمریکا و هم حامی طالبان؟ بلینجر برای چه کسانی نگران است؟ یاد ماجرائی افتادم که در یکی از بیمارستان‌های تهران پیش‌آمده بود. جریان از این قرار بود، که مرد جوانی را به اورژانس آورده بودند، و چون پزشکان به هیچ ترتیب نتوانستند مشکلش را رفع کنند، تصمیم گرفتند، عصب آلت تناسلی‌اش را قطع کنند. قبل از عمل، به همسر بیمار گفتند که دیگر نمی‌تواند روابط جنسی با شوهرش داشته باشد. گفته بود خدا مرگم بده و شروع به شیون و زاری کرده بود، ولی یک‌مرتبه متوجه اوضاع شد و گفت برای خودم نیست، برای بچه‌ها گریه می‌کنم!؟

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۴

درفش کاویانی، کندولیزارایس و شجاعان ایران

باز هم عده‌ا‌ی نگران ملت ایران شده، قصد تغییرات دارند. متاسفانه، در ایران جدید دیگر به سبک کاوه آهنگر نمی‌توان انقلاب کرد. چون آهنگران، پیشه آهنگری را رها کرده، کنار خیابان فردوسی، به خرید و فروش ارز مشغولند. درفش و پتک و این حرف‌ها دیگر در دستگاه‌شان پیدا نمی‌شود. اگر هم پیدا می‌شد، امکان استفاده از آن را نداشتند. یک ساعت کار را تعطیل کنند، شکم خودشان را هم نمی‌توانند سیر کنند. در ضمن انگیزه‌ای هم برای انقلاب ندارند. نه توان مالی ازدواج دارند، نه از پس خرج و مخارج زن و بچه بر‌می‌آیند. کاوه که درفش برافراشت و سر به شورش برداشت، به دلیل این بود که همسر و فرزند داشت؛ پنج فرزندش را ضحاک کشته بود، و به خونخواهی فرزندانش، پای به میدان گذاشت. در ضمن، کاوه مالک آهنگری خود بود. یعنی کارفرمای خود بود و هر وقت دلش می‌خواست کار را تعطیل می‌کرد.

به همین دلایل "اقتصادی!" است که درفش کاویانی دیگر نمی‌توان برافراشت و شورش کرد. و با توجه به همین مهم است که وزیر امور خارجه آمریکا، کندلیزا رایس، نسل سوم پنبه چینان رنگین پوست، فرموده‌اند، "آمریکا از تغییراتی در ایران پشتیبانی می‌کند که با خشونت همراه نباشد ..." ایشان ضمن اشاره به اکبر گنجی ابراز داشته‌اند، "آمریکا پشت سر شجاعان ایران خوهد ایستاد ..."، منبع سایت فارسی بی‌بی‌سی.
بلافاصله پس از سخنان گهربار رایس، شجاعان ایران‌زمین، درفش کاویانی را برافراشته پای به میدان شورش بر ضد ضحاک زمان گذاشتند، یعنی همان دکتر احمدی نژاد که هنوز اجازه ورود به خوزستان را دریافت نکرده! شجاعان نامه‌ای امضاء کردند که گویا از زمان «انتخاب» احمدی نژاد، نوشته شده بود و بی‌صبرانه منتظر توشیح «شجاعان» بود. روز پنجشنبه 16 فوریه، همین امروز به وقت گرينويچ! شجاعان بازار و حوزه سر از حجره بیرون آورده دعوت رایس را لبیک گفتند.
شجاعان، که از قضای روزگار اعضای شورای بی‌آبروی کودتای ناتو هم هستند،"نسبت به وضعيت ايران هشدار داده و تداوم اين شرايط را به نفع ملت، كشور، نظام و حتی حاكمان كنونی ندانسته اند."!؟
اسامی شجاعان، عزت‌الله سحابی، سید احمد صدرحاج سید جوادی، مصطفی کتیرایی، علی اکبر معین فر و ابراهیم یزدی است، جملگی به نهضت آزادی ايران و نيروهای ملی- مذهبی، یعنی عوامل استعمار نزديک‌ند. شجاعان "در آغاز درفش خود، ببخشید، در آغاز نامة خود، تاکيد کرده‌اند که نه طمعی به ورود در قدرت و حكومت دارند و نه در ربع قرن گذشته پس از انقلاب و استعفای دولت موقت، منصبی و مسئوليتی در حكومت داشته‌‌اند، ولی همچنان خود را در برابر ملت مسئول می ‌دانند."!؟
درکشور‌های جهان، اقوام مختلفی وجود دارند که به زبان مشترکی سخن می‌گویند: زبان توحش، زبان سفلگی، زبان وقاحت. بیش از هفت دهه است که این سه زبان میان حاکمیت ایران و استعمار غرب مشترک است. به عنوان مثال در نامه شجاعان، به ابراهیم یزدی می‌پردازیم، ویزیتور اخراجی یکی از شرکت‌های بزرگ آمریکائی داروسازی در ایران. وی پس از اخراج، از طریق یکی ازحجت‌الاسلام‌ها به آمریکا فرستاده می‌شود و پس از چند سال گشت وگذار در ولایات متحد، و آموزش در سیا با برادر سردار سازندگی در ارتباط قرار گرفته سر از خیمه خرگاه خمینی درمی‌آورد.
شرکت فعال او در اعدام‌ها و تصفیه های آغاز حاکمیت منفور دستار بندان هنوز از اذهان پاک نشده. ابراهیم یزدی سفیر شخصی سردار سازندگی است. وقتی قوه قضائیه ممنوع الخروجش کرده بود، از سوی سردار به مصر سفر کرد. خارج ازپست سفارت سردار اکبر، ابراهیم یزدی مشاور شرکت‌هائی است که با بودجة نامحدود دولتی، در قشم و کیش فعال‌اند و به نام علی خامنه‌ای، اکبر بهرمانی و محمد یزدی به ثبت رسیده‌اند.
این نمونه‌ای بود از شرکت یکی از «شجاعان» در فساد و سوءاستفاده از قدرت در ایران. امثال یزدی، چشمداشتی به قدرت ندارند، چرا که از عایدات قدرت استفاده می‌کنند. این شجاعان، حافظ منافع استعمار غرب و ارکان آن در ایران، یعنی منافع بازار و حوزه‌های علمیه‌اند .... اینان خارج از دکان استعمار و حجرة بازار هیچ نمی‌شناسند، اینان حتی حقوق و آزادی‌های اساسی مردم را دکان انگاشته، از تعطيل شدن آن ابراز نگرانی می‌‌کنند:
"با تعطيل شدن حقوق و آزادی ‌های اساسی مردم و نفی حاكميت ملت و نفی سرشت جمهوريت نظام و جايگزينی آن با نوعی جديد از حكومت فردی به نام اسلام از يک طرف و پيگيری سياست‌های خارجی تنش‌زا از طرف ديگر، استقلال سياسی، اقتصادی و همچنين تماميت ارضی كشور دچار آسيب‌های جدی گردد."!؟
پس از بیست و هفت سال چپاول، سرکوب و کشتار، شجاعان با وقاحت از آرمان‌های ملت ایران سخن می‌گویند، آرمان‌هائی که خود اینان عاملان سرکوبش بودند. پس از بیست و هفت سال حمایت غرب از حاکمیت استبداد مذهبی، شجاعان با گستاخی از آزادی سخن می‌گویند، آزادی‌ای که بیست و هفت سال است با پشتیبانی غرب سرکوب شده.
شجاعان به این نتیجه رسیده‌اند که دارو دستة جدید از پس حکومت بر نمی‌آید. گویا میرحسین موسوی، مهدوی کنی، خلخالی، بنی‌صدر، سردار سازندگی و این اواخر خاتمی، از پس حکومت به خوبی بر‌می‌آمده‌اند. چرا که از حمایت غرب برخوردار بودند و سرکوب‌ و کشتارشان را رسانه‌های "مستقل" غرب منعکس نمی‌کردند. از پس حکومت بر‌آمدن، یعنی از حمایت استعمار برخوردار شدن. و استعمار از جلاد فرسوده و خسته بیزار است، دستگاه پهلوی هم به دلیل فرسودگی برچیده شد. استعمار در ایران به دنبال جلاد تازه نفس می‌گردد. بی‌دلیل نیست که متفکران استعمار از خداوند "مدرن و پاسخگو" سخن می‌گویند. حاکمیت ایران فرسوده شده و حاکمیت فرسوده قدرت سرکوب ندارد. اما دیگر تکرار فریب براندازی بیست و هفت سال پیش ممکن نیست. استعمار از تغییراتی پشتیبانی می‌کند که با خشونت همراه نباشد. نامة اکبر گنجی را به خاطر دارید؟ بازجوی آزادیخواه ساواک از علی خامنه‌ای خواسته بود خودش بگوید چگونه گنجی می‌تواند او را برکنار کند!!!؟
به این می‌گویند تغییرات بدون خشونت. فواید این تغییرات بسیار است. نخست آنکه، فعله استعمار قلع و قمع نمی‌شوند. همگی در کمال آرامش به خدمت به ارباب ادامه می‌دهند. دوم آنکه، تغییراتی به دنبال نخواهد آمد. فقط در رسانه‌های غرب از تغییرات ایران می‌نویسند و می‌گویند. همانطور که در مورد بنی‌صدر، سردار اکبر و خاتمی نوشتند و گفتند. به عبارت دیگر آب از آب تکان نخواهد خورد. تبعیدیان جدید، چند میلیارد دلار نصیب بانک‌های غرب می‌کنند، دلقک‌های جلوی صحنه، جای خود را به دلقک‌های جدید می‌دهند. همانطور که خمینی به جای محمدرضا پهلوی نشست.
ولی شجاعان بازار با این واقعیت‌ها کاری ندارند، از نسل سفله‌گانند، دهه‌هاست که همانند پدرانشان، نان را به نرخ روز استعمار خورده‌اند. امروز پس از بیست و هفت سال جنایت آشکار، اینان از استبداد دینی‌می گویند! گویا استبداد دینی با احمدی نژاد به ایران پای‌ گذاشته! از حکومت در مقابل جمهوریت می‌گویند، گویا اصولاً جمهوریتی در ایران وجود داشته!
شجاعان، قلع و قمع و چپاول و کشتار بیست و هفت سال گذشته را "سياست‌های فرهنگی اعمال شده حاكمان" می‌خوانند! اینان حتی تفاوتی میان فرهنگ و توحش نمی‌بینند. حضرات پس از بیست و هفت سال فاشیسم مذهبی، نگران "دین ستیزی و دین گریزی نسل جدید شده‌اند"!؟
اینجاست که مشخص می‌شود نگرانی از کجا می‌آید. دین ستیزی و دین‌گریزی نسل جدید، به معنای آن‌است که این نسل را دیگر نمی‌توان در زنجیر سلطه دین نگاه ‌داشت. زنجیر دیگری هم نیست. پس باید به زنجیر سلطة کهن، رنگ و لعاب فریبنده‌ای زد. بدون زنجیر سلطه، چگونه حاکمیت استعمار می‌تواند‌دوام یابد. زنجیرها گسسته‌اند، گله گمشده را چگونه هدایت کنیم؟
پس از دین، اقتصاد مطرح می‌شود: "روابط ناسالم اقتصادی، رانت‌خواری، سوءاستفاده از امكانات ملی و دولتی، طبقه جديدی از سرمايه‌‌داران بی‌‌ريشه و بی‌‌هويت را بر اقتصاد كشور مسلط ساخته ..." مشکل این است که چگونه می‌توان سرمایة این سرمایه‌داران بی‌ریشه و هویت را به بانک‌های غرب انتقال داد و مشتی اوباش جدید را جایگزین آنان کرد تا سرمایه‌دار شوند و این دور باطل همچنان ادامه یابد؟

نگرانی دیگر شجاعان، البته پس از بیست و هفت سال، "تضعيف سرمايه‌داری صنعتی نوپای ايران" است! همان سرمایه‌داری‌ای که در ایران وجود ندارد و گروهی از شرکای جدید استعمار باید آن را در ایران ایجاد کنند! البته با استفاده از دلارهای نفتی، که ایران بدون اجازه غرب حق استفاده از آن‌ها را ندارد!؟
شجاعان، "از هزينه كردن دين برای مقاصد قدرت سياسی"، نیز گله دارند! گویا باید بپذیریم که دکان دین برای مقاصد دیگری باز شده که با سیاست و سلطه و قدرت هیچ ارتباطی ندارند! مثل اینکه دین سکولاری در دست تهیه باشد، که مخصوص شرایط فعلی ایران تنظیم شده و شجاعان منتظر ظهور رهبر همین دین سکولار با خدای پاسخگوی‌اش نشسته‌اند و شجاعانه از مردم می‌خواهند "به سرنوشت خود بی‌تفاوت نباشند". به زبان بی زبانی: مردم به خیابان‌ها بیائید، استعمار برای جابجائی قدرت به صحنه‌های پرشور و هیجان مردمی نیاز دارد، دست رد به سینه استعمار نزنید، برای فراهم کردن زمینه غارت و سرکوب، برای سپردن جوانان به جوخه‌های مرگ، برای به تبعید رفتن جوانان ایران، برای رونق بازار مواد مخدر، برای نابودی یک نسل دیگر، بیائید با حجره داران، با کارفرمایان دستاربندان، با فعلة استعمار، همکاری‌کنید. قهرمانان آینده شما، خادمان استعمار برای تمام فصول، شرکای جنایات حاکمیت ایران ، چشم امید‌شان به شماست. ولی شجاعان در یک مورد درست می‌گویند، آنجا که اذعان می‌کنند: "از آرمان آزادی و حاكميت ملت جز پوسته‌‌ای سطحی و نمايشی چيزی باقی نمانده است." کاملا حق دارند، همة پدیده‌ها در ایران، نمایشی، سطحی و مبتذل شده. درفش کاویانی را نامة سرگشاده عوامل استعمار، شکوه و جلال گذار سیاوش‌از آتش را، ابتذال «شهادت طلبی»های راهپیمایان حرفه‌ای جمعه، عدالت طلبی مزدک را توحش دستابندان مزدور جایگزین شده‌اند.

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

ایکاش ما هم یک بلدرچین بودیم!؟

در خانة ما هر کس یک تفنگ شکاری داشت و همه موظف بودند، طبق قوانین الهی پدر بزرگم تیر‌اندازی را ـ حتی وقتی پس از دهه‌ها استعمار، به زانو هم افتاده بودند، بیاموزند.

شکار و تیراندازی از تکالیف الهی بود. هر جمعه که به پیک نیک می‌رفتیم، در هر ماشین، تعداد تفنگ از تعداد سرنشین بیشتر بود. هر کس دو سه نوع تفنگ شکاری به همراه می‌آورد. ولی شکارچی‌ واقعی، دائی عبدالحمیدخان بود که تمام عادات شکار، رموز تعقیب و گریز و کمین را می‌شناخت. همیشه قبل از این که شکارچیان به راه بیفتند، با یک بریفینگ، وظیفه هر کس را در طول شکار تعیین می‌کرد. من هم که هنوز دبستان می‌رفتم، به عنوان تماشاچی، با تفنگ بادی دست در دست دائی جان راهی شکار می‌شدم و اکثر رموز شکار را در طول راه می‌شنیدم.

یادم می‌آید که در مورد شکار بلدرچین، همیشه دائی‌جان تکرار می‌کرد، بلدرچین از زیر پات می‌پره ... نمی‌پره، نمی‌پره تا وقتی که قدم بعدی رو سرش باشه. برای شکار بلدرچین باید همه در یک ردیف حرکت می‌کردند و هیچکس نمی‌بایست به پشت سر شلیک ‌کند ... هیچکس نمی‌بایست جلوتر از دیگری قرار گیرد، چون ممکن بود بلدرچین به جلو پرواز کند ... دائی‌جان همیشه تکرار می کرد، اگر بلدرچین پرید و در تیررس شما نبود، فورا بنشینید تا هر کس می‌تواند، تیراندازی کند. یکبار هم که پسرش از این نصایح غفلت کرد، به جای بلدرچین، عموجان را هدف قرار داد، و باعث شرمندگی همه خانواده شد.

این اصول شکار، مثل این که در ولایات متحد رعایت نمی‌شود. به گزارش سایت فارسی بی‌بی‌سی، گویا روز شنبه، گذشته، دیک چنی، معاون جرج بوش، که قلبش با باطری کار می‌کند و مغزش اصلا کار نمی‌کند، با بیمارستان سیار همراهش، راهی مزرعه، کاترین آرمسترانگ می‌شود که با دوست هفتاد‌ و‌چند ساله‌اش، هری ویتینگتون، بلدرچین شکار کند. همچنان به گفته بی‌بی‌سی، گویا دیک چنی در ‌چرخش به عقب، هری بیچاره را به جای بلدرچین شکار می‌کند. مثل این که کور هم باشد این معاون جرجی! خوشبختانه بیمارستان سیار به میان جان هری می‌رسد و بعد هری را می‌برند شهر بستری می‌کنند. حالا هم حالش تعریفی ندارد، چون یک سکته قلبی هم عارضش شده.

این خبر بسیار مهم! را دولت جرج بوش با یک روز تاخیر به اطلاع شهروندان ولایات می‌رساند. یعنی روز یکشنبه، دوازدهم فوریه. به همین دلیل، سناتور هری رید، رهبر حزب دموکرات در سنا، به رفتار سری دولت بوش اعتراض می‌کند! البته جناب سناتور جرات نمی‌کند، دیک چنی را خطاب قرار دهد. چون در رده این پادوهای جدید تفنگ فروشان و مافیا، دیک چنی از جرج بوش مقام برتری دارد، به دلیل آنکه در جنایت تجربه و سابقه‌اش بیشتر است. به همین دلیل سناتور رید، دولت بوش را مسئول شکار بلدرچین می‌شناسد. تا امروز دولت بوش مسئول شکار غیر نظامیان افغانستان و عراق بود، حالا باید مسئولیت شکار بلدرچین در آمریکا را هم به عهده گیرد! فرداست که سازمان های غیر دولتی "مستقل" ولایات متحد، برای تامین امنیت و استیفای حقوق حقه بلدرچین‌ها دست به تظاهرات بزنند. اگر کشتار هزاران افغان و عراقی برای دولت بوش درد سری ایجاد نکرد، یک بلدرچین کوچک توانست با یک جا خالی به موقع، دارو دسته بوش را هدف تیر دیک چنی قرار دهد. ای کاش همه ملت های جهان سوم یک بلدرچین بودند!؟

تماشاگران کور و شنوندگان کر ...؟
تا دیروز فکر می‌کردم تماشاگران تلویزیون را فقط احمق می‌انگارند که این همه مهملات را به عنوان اخبار و بحث‌های روشنفکرانه به خوردشان می‌دهند. ولی از دیشب ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه که حوصله نوشتن نداشتم، رفتم سراغ تلویزیون تا پاتیناژ روس‌ها را تماشا کنم. این روس‌ها در پاتیناژ و ژیمناستیک بی‌رقیب‌اند. هر چند که معمولا آمریکائی‌ها دم داوران را می‌بینند، و مدالی هر چند برنز، گدائی می‌کنند. یاد المپیک آتن افتادم. در مسابقات ژیمناستیک آقایان، کره‌ای‌ها جلو بودند، چون میزبان یونانی‌ها بودند، سعی کرده‌ بودند تا آنجا که می‌توانند از مدال گرفتن کمونیست‌ها جلوگیری کنند. طفلک این یونانی‌ها هنوز در کودتای سرهنگ‌ها گیر کرده‌اند و فکر می‌کنند روس‌ها کمونیست‌اند. در مراسم افتتاح هم یک سیاهی لشکر روی ارابه با ادا و جفتک چارگوش، تاریخ یونان را برای "تماشائیان محترم" حکایت می‌کردند، البته کودتای سرهنگ‌ها را سانسور کرده بودند.
یادش به خیر آن روزها که می‌گفتند "تماشائیان محترم"! آن روزها مهرداد ملک زاده، دلارام‌کشمیری و فریدون فرح اندوز به ما می‌گفتند، "تماشائیان محترم" حق هم داشتند خیلی تماشائی بودیم، ما که تماشاگر مهملات ساواک از دهان این بوزینه‌ها بودیم. همه رفتند، جز مهرداد ملکزاده که همکاری گرم و صمیمانه با ساواک را حفظ کرده. دلیلش هم موقع شناسی ایشان است. در زمان "آن پسر"، بورس تحصیلی نصیب ایشان شد که بروند فرانسه دکترای‌شان را بگیرند، سوژه انتخابی هم فواید انقلاب سفید بود. در اواسط تز مهرداد جان، هویزر گفت "آن پسر باید برود". در نتیجه، مهرداد جان هم موضوع تز را تغییر داده موضوعی باب روز انتخاب کرد و توانست مقام رفیعی در تشکیلات فاشیسم جدید برای خود دست و پا کند.

بگذریم، در مسابقات یونان، نوبت ژیمناست آمریکائی که رسید، از همان اول لیز خورد و معلق زنان، با سر شیرجه رفت توی دفتر و دستک هیئت داوران. ژیمناستیک‌اش هم مانند بقیه کارهای آمریکایی‌ها عمله‌ای بود. آدم فکر می‌کرد به شکار بوفالو آمده. ولی وقتی روی تابلوی کذا امتیازات ایشان نمایان شد، هیئت داوران حداکثر امتیاز را برای "تکنیک" به ایشان داده بود، تا کره‌ای‌ها اول نشوند. بعد که فدراسیون کره اعتراض کرد، داوران گفتند، دست یکی اشتباهی خورده روی دگمه!!؟

بله، دیشب برای تماشای پاتیناژ پلوشنکو، تلویزیون را روشن کردم، المپیک زمستانی، همانطور که می‌دانید، درتورینو (ایتالیا)، یعنی کشوری که نخست وزیرش همان برلوسکنی خودمان است برگزار‌ می‌شود. همان که جدیدا وصله پینه‌اش کرده‌اند، و مقداری پشم کفتار هم به کله‌اش چسبانده‌اند تا کچلی‌اش تقلیل یابد. همان سیلویو که از دست مزاحمت‌های آنجلا مرکل، در بی بی‌سی اعلام کرده بود، تا انتخابات آینده سکس نخواهد داشت! البته تحت فشار آلمان ناچار شده‌اند در ایتالیا انتخابات زود هنگام برگذار کنند!!! این هم مثل بقیة مسائل دنیا حکایت زور است. همه چیز در این دنیا، وارونه شده!!! در "کتاب آسمانی حضرت ختمی مرتبت خودمان" آمده، اگر زن از شوهرش تمکین نکند، باید کتک مفصلی نوش جان کند. اگر آن حضرت کتابش را امروز از آسمان می‌آورد، ناچار بود بگوید، اگر نخست وزیر ایتالیا از صدر اعظم آلمان تمکین نکند، ایتالیا باید انتخابات پیش از موعد مقرر برگزار کند!؟

باز هم از سوژة اصلی دور افتادم. پلوشنکو را اول از همه آورده بودند ببینند به بقیه چقدر باید امتیاز بدهند، تا این کمونیست‌ها اول نشوند! در نتیجه به تماشای پاتیناژ بقیه نشستیم. گزارشگر، که همیشه با گفتن به به ... ای داد بیداد ... چه حیف و ... تحلیل دقیقی از پاتیناژ و تکنیک‌های‌اش ارائه می‌داد، و معمولا هم یک خانم متخصص ولایت کبک کانادا، با لهجه دهاتی‌های قرن هفدهم فرانسه، با عشوه و خنده‌های خنک همراهیش می‌کرد، دیشب به نظم نوین جهانی پیوسته بود و گزارشش را به سبک جدید تنظیم کرده ‌بود. می‌گفت: جانی لباس دورنگ سیاه و قرمز بسیار زیبائی به تن دارد ... پای چپش را بالا برده ... سه بار دور خود می‌چرخد ... وای! پاش لیز خورد ... امیدوارم زخمی نشده باشد... جانی به حاضران ادای احترام می‌کند ... جانی دارد از پله ها بالا می‌رود ... مثل اینکه قرار است در نظم نوین جهانی، تماشائیان محترم تلویزیون کور باشند. و شنوندگان رادیو هم کر...و همگی هم مسلماً خر!؟

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۴

آیندگان، دوشنبه 25 دیماه 1357
شماره 3264سال یازدهم
مصطفی رحیمی
(1305، نهم مرداد‌ماه 1381)
این نام‌ها و تاریخ‌ها در ذهنم حک شده. این‌ها گواهی تاریخی بر سفلگی "فرهیختگان" ایران‌اند!؟

چندی پیش یکی از "انقلابیون" سابق را دیدم که عکسش با چادر سیاه روی جلد یکی از روزنامه‌ها در غوغای قبل از 22 بهمن سروصدائی به پا کرده بود. این خانم بعد از آن که مطمئن شدند از انقلاب کبیر ناتو نانی برایشان در نمی‌آید، تب انقلابی‌اشان فروکش کرد، راهی پاریس شدند، استاد دانشگاه در رشته‌ای شدند که تخصص آن را هم نداشتند، چادر و روبنده را هم برای زنان ایران گذاشتند.

وقتی از حضرتش سئوال کردم چطور دنباله رو حرکتی شده‌اند که حقوقی برای زن نمی‌شناسد، جواب دادند: راستش ما اصلا فکر نمی‌کردیم آخوندها بتوانند حکومت کنند!!! نه مسئله این نبود که اینان فکر می‌کردند چه کسی می‌تواند یا نمی‌تواند، حکومت کند. واقعیت تلخ این بود که این جماعت، اصولاً قادر به تفکر نبودند!؟

حاکمیت فاشیستی چند حسن دارد. نخست آنکه سفله‌پرور است. هیچ موجودی حتی با حداقل شعور، در تشکیلات فاشیسم جائی ندارد. این تشکیلات، مانند پادگان نظامی، اطاعت مطلق می‌طلبد. در این تشکیلات جائی برای افرادی که قادر به تفکراند وجود ندارد. به همین دلیل محصول حاکمیت‌های فاشیستی، یک رده "روشنفکر، هنرمند، صاحبنظر، فیلسوف و ..." است که در واقع از بی‌مایه‌ترین و لمپن‌ترین افراد جامعه تشکیل شده‌. بهترین نمونه‌اش جهت‌گیری حقوقدانان ایران در مورد نامة مصطفی رحیمی است. همان نامه‌ای که بیست و هفت سال پیش هشداری بود در مورد شکل گیری فاشیسم مذهبی.

هنوز به مقاله جاودان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» می‌اندیشم. مقاله‌ای که اگر، یک گروه، فقط یک گروه سیاسی، قدرت درک آنرا داشت، فضاحتی به نام «جمهوری اسلامی» در ایران به راه نمی‌افتاد. مصطفی رحیمی، صدای گامهای فاشیسم مذهبی را شنیده بود، آن هنگام که خمینی در نوفل‌لوشاتو سخن از "آزادی" می‌گفت. مصطفی رحیمی، محتوای این نامه را در جلسه هیات اجرائی جمعیت حقوقدانان ایران مطرح کرده بود. حقوقدانانی که حقوق نمی‌دانستند، و از حقوق، فقط گرفتنش را یاد گرفته بودند. نامه به امضاء هیچیک از حقوقدانان نرسید و روز 25 دیماه، این نامه، تنها به نام مصطفی رحیمی در تاریخ ایران ثبت شد. افتخاری که هر کسی نمی‌تواند شایسته‌‌اش باشد.

تنها یک حقوقدان در ایران حقوق را می‌شناخت و از پایمال شدن حقوق مردم در حاکمیت مذهبی آگاه بود. شرمتان باد حقوقدانان ایران. شما از حقوق چه می‌دانستید که خود را حقوقدان می‌نامید؟ تفاوت شما با عامه مردم در چه بود؟ شما از چه حقوقی دفاع می‌کردید؟

چه تلخ است رهسپردن، تنها در بیابان! این سرنوشت محتوم رحیمی و رحیمی‌هاست. آنان که آگاهند، آنان که می‌بینند، آنان که می‌دانند. دانایان ایران تنهای‌اند. سالها پیش، مصطفی رحیمی مقاله‌ای نوشت تحت عنوان «روشنفکران ایران محکومند». ممنوع‌القلم شد. تا زمانی که، کوتاه لحظات جایگزینی قدرت، فضای خالی، فضای فاقد تقدس، مهلت استشمام یک‌دم آزادی را به او داد. این مقاله در همان زمان منتشر شد. زمانی که ضحاک فرتوت رفته بود و ضحاک جدید هنوز نیامده بود. چه کوتاه بود این یک دم، چه ناپایدار بود این لحظه آزادی، چه زودگذر بود آفتاب رهائی. در پس این یک جرعه چه خماری‌ها بود، چه اسارت‌ها بود، چه خیانت‌ها! استعمار نوین در کمین بود و «حقوقدانان ایران» در خواب خوش! چه بر رحیمی گذشت، آن هنگام که تنهائی را تجربه کرد؟ آن هنگام که خیانت‌ها را دید، آن هنگام که مشقت زندان را چشید؟
مقاله را می‌خوانم و باز می‌خوانم، هنوز، "حقوقدانان" ایران پای از مرداب سرسپردگی بیرون ننهاده‌اند، هنوز حقوق بگیران استعمار، اسلام را با دموکراسی در تضاد نمی‌بینند. هنوز کانون بی‌آبروی نویسندگان برای "حفظ آزادی‌ها"، در حمایت از اکبر بهره‌مانی بیانیه صادر می‌کند و هنوز وقیحانه از آزادی می‌گوید، همان‌ که اصلاً نمی‌شناسد. بیست و هفت سال سرکوب، کشتار، چپاول، بیست و هفت سال جنایت، این همه، حاصل سفله"روشنفکران" و "حقوقدانان روشنفکر" ایران است!؟

احمدی‌نژاد، آمریکا و امانوئل کانت

یکی از روزنامه نگاران "مستقل" اتریشی، از نوع بسیار "مستقل و مرغوب" قلمفرسائی فرموده و ضمن یادآوری این امر که تصویری از پیامبر مسلمانان در یک موزه دوبلین موجود است، از ریشوها گله کرده که به خواهرانش در افغانستان ظلم می‌شود و در فلان کشور مسلمان چنین می‌شود و ....، خلاصه مطلب همه فجایعی که در کشورهای اسلامی با حمایت غرب اعمال می‌شود را محکوم کرده و بعد خیلی که خواسته مثل عبدالکریم سه‌گوش ابراز فضل و آزادیخواهی کند، به امانوئل کانت اقتدا کرده.!!!؟

خوشبختانه کوس رسوائی رسانه‌های غرب با این حکایت کاریکاتور زده شد و دیگر روزنامه‌چی‌های غرب بهتر است خفقان بگیرند و از آزادی بیان حرفی نزنند. آن هم در به اصطلاح مملکتی که خاستگاه هیتلر بوده و اخیرا حزب فاشیست نامدار، یورگ هایدر، اکثریت آراء را نیز به خود اختصاص داده بود. دانمارک چیست، که اتریش باشد!!!؟

این روشنفکر عظیم‌الشان که اسمش به اسم آدم شباهت ندارد، سونیا میکلیش نام دارد. و هنوز نمی‌داند که اگر "خواهرانش" در افغانستان به‌ فجایع طالبان دچار شده‌اند، به دلیل حمایت بی‌دریغ غرب آزادیخواه بوده. مدافع "آزادی بیان" هنوز نمی‌داند که اگر می‌تواند از قبل مهملاتی که می‌نویسد، نان بخورد، نانش را مدیون همان طالبان است که خواهرانش را به بند کشیده‌اند، نمی‌داند، اگر از کوفی عنان بی‌آبرو، تا نخست وزیر حزب کارگر انگلیس، همه خواستار احترام به "مقدسات" شده‌اند، به دلیل این است که به شیوة مرتجعین پسامدرن به حجت‌الاسلام امانوئل کانت اقتدا می‌کنند.

این غربی‌ها نمی‌دانند که مسیحیت همانقدر متحجر است که یهودیت و اسلام. فکر می‌کنند، ‌چون غرب از جهان اسلام پیشرفته تر است، و غرب مسیحی است، پس مسیحیت از اسلام پیشرفته‌تر است. فراموش می‌کنند که مسیحیت هم از شرق آمده و ربطی به اروپائی‌ها ندارد. طفلک‌ها دین تمدنشان وارداتی است، یک پای تمدن‌شان لنگ می‌زند و نمی‌دانند چگونه این حقارت را رفع و رجوع کنند!؟ این یکی چسبیده به کانت که از صد کیلومتری رایحه خوش مذهب پرستی می‌پراکند، از برتری مسیحیت می‌گوید و ...، بقیه‌اش را می‌گذارم خود سونیا بخواند که بفهمد کانت چه می‌گفته. چون اگر می دانست کانت چه ‌می‌گوید، دو دستی در روزنامه به نعلین‌اش نمی‌چسبید.
سايت "خبري ـ تحليلي" بازتاب مصاحبة احمدی نژاد با یکی از این کاغذ پاره‌های آمریکا را به این ترتیب منتشر کرده: "او در حالي كه كاپشني روي كت اسپورتش پوشيده، دولت آمريكا را مقصر دانسته است." نمی‌دانم اگر احمدی نژاد "کاپشنی روی کت اسپورتش" نپوشیده بود چه کسی را مقصر می‌دانست؟!!! این هم حکایت روزنامه نگار اتریشی خودمان است، نمی‌دانم اگر اتریشی نبود، در مورد آن کاریکاتور و کانت چه می‌نوشت!!؟

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۴

شرف و حیثیت پرندگان
ائتلاف مقدس برای ایستا کردن تحرکات مردم ابعاد جهانی یافته. اصولا فاشیسم با حرکت در تضاد است. و هر حرکتی ساختار ایستای فاشیسم را به خطر می‌افکند. در این راستا، در داووس اجماع بر این قرار گرفت که بودجه نظامی افزایش یابد، تا «امنیت» جهانی حفظ شود و تحرکات تقلیل یابند.
لوازم تقلیل تحرکات به این شرح است: انفجار بمب در اماکن توریستی کشورهای مسلمان: مصر، اندونزی، ترکیه، اردن و ... هیاهوی رسانه‌ای در مورد خطرات پشه خونخوار در جزایر رئونیون فرانسه. دست بر قضا، این جزایر هم از مراکز توریستی به شمار می‌روند. دولت فرانسه هم بلافاصله برای مبارزه با خطر، یک گردان ارتشی را روانه منطقه طاعون زده کرد تا سمپاشی کنند و پشه‌ها را نابود کنند. گردان کذا هم حسابی سمپاشی کرد. ولی در نتیجه سمپاشی، پرنده‌ها و دیگر جانوران مسموم و معدوم شدند و پشه‌ها انگار نه انگار ... حالشان بهتر هم شد. فرانسوی‌ها همه کارهای‌شان به لوئی دوفونس می‌ماند. فیلم‌های ژاندارم سن تروپه و ... را که، از لوئی‌دوفونس می‌دیدیم، فکر می‌کردیم کمدی است، نگو رئالیستی بوده. وقتی به فرانسه تبعید شدیم، فهمیدیم.

آخرین حربة مبارزه با حرکت، هیاهوی آنفولانزای مرغی در آسیا، آفریقا و اخیرا در اروپا است، به خصوص در مناطق توریستی ... دولت فرانسه بلافاصله حکومت نظامی برای پرندگان اعلام کرده. اجتماع پرندگان ممنوع! شوخی نمی‌کنم دیشب شبکه دولتی سراسری فرانسه اعلام کرد. نکتة قابل توجه این است که در همه جا آنفولانزای مرغی بیداد می‌کند، به جز در آمریکا! هیچ پرنده‌ای به آمریکا نمی‌رود، به نظرم، جمهوری گاوچران‌ها با پرندگان بینوا همان می‌کند که با ایرانیان! دم مرز همه را رکتال اگزام می‌کند. فقط پرندگان شرف و حیثیت دارند و تن به بی‌ناموسی نمی‌دهند، ایرانیان خوششان هم می‌آید و دم سفارتخانه گاوچران‌ها صف گرفته‌اند!؟

Help, I need somebody, help...
وقتی این آهنگ را با صدای خنک بیتل‌ها می‌شنیدم، هرگز به ذهنم نمی‌آمد که روزی مصداق زبان حال حاکمیت آمریکا شود. به گفتة ایرنا، دیروز شبکه سوم تلویزیون جناب "سرهنگ"، چند اصل الهی را یادآوری کرد . نخست آنکه، آمریکا این هیاهوی کاریکاتورها را به راه انداخته، تا بر شکست‌های‌اش در عراق سرپوش بگذارد! واقعا عجب روئی دارند این رسانه‌چی‌ها! بی‌بی سی را رو سپید کرده‌‌اند این روس‌ها!؟

این ولایات متحد که در عراق مثل خر در گل گیر کرده و هرچه دست و پا می‌زند، بیشتر فرو می‌رود، به دنبال درد سر بیشتر برای خودش است که هیاهوی کاریکاتور را هم در دانمارک، یعنی متحد نظامی‌اش در عراق، به راه اندازد؟! این روس‌ها چه‌فکر می‌کنند؟

نکته دوم که تلویزیون شبکه سوم به آن اشاره کرده، این است که تا زمانی که دولت های هم پیمان آمریکا در منطقه وجود دارند، نمی‌توان ائتلاف اسلامی ایجاد کرد! منظور این بوده که طرح عهد عتیق "ملی‌ ـ مذهبی‌های" آمریکا، جهت جایگزین کردن لولوی کمونیسم با لولوی اسلام، (به زبان روسی)، دا! ولی به صورت کنونی، نیه‌ات! لازم است چند دولتی که روابط عاشقانه آشکار با آمریکا دارند، عوض شوند، دولت‌هائی به جایشان بیایند که در ظاهر مخالف آمریکا باشند، مثل همین حاکمیت توحش ایران، با یک تفاوت، به جای شرکای سنتی آمریکا، یعنی اروپای غربی، روسیه نقش مباشر را در منطقه به عهده گیرد. کازاچوک ...!؟

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۴

ساواک‌آن‌لاین

ساواک دوباره دست به کار ساماندهی اوپوزیسیون شده. بر همه سایت‌‌ها نظارت کامل دارد، همه مطالب را می‌خواند و تکمیل می‌کند، یک سری اطلاعات جدید هم در اختیار کاربران محترم قرار می‌دهد. البته با نام‌های مستعار. مثلا در قالب حسن ایکس‌زاده مقاله می‌نویسد. تمام جزئیات گفتگوی شاه با سفیر سنبل‌ستان در تالار کاخ گلستان را برایتان شرح می‌دهد: شاه گفت، من نمی‌دانم چکار کنم ... سفیر گفت، دولت من مایل است شما هیچکار نکنید ... هویدا که آن گوشه قایم شده بود، به من چشمکی زد و خندید، منظورش این بود که کار علم تمام است. خیلی خوشحال بود... ولی شاه ناراحت شده بود و به فنجان چای که روی میز کنار گلدان کریستال باکارا بود دست هم نزد.
در این میان خواننده باید ببیند، که "من" در این ملاقات چه کسی می‌توانسته باشد؟ سفیر سنبلستان، خود شاه، هویدا، مترجم حاضر در جلسه، فنجان چای، میز زیر فنجان یا گلدان کریستال باکارا؟
هرچه هم مقاله را بیشتر بخواند، بیشتر گیج می‌شود، چون ناچار است به تخیلاتش میدان بدهد تا "من" را پیدا کند. بالاخره در تالار کاخ خارج از این اشیاء و افراد، پدیده‌های دیگری هم قادر به شنیدن و دیدن بوده‌اند. مثلا یک‌نفر که پشت پرده قایم شده، هویدا از حضورش اطلاع دارد، ولی شاه و سفیر سنبلستان از این مهم بی‌خبرند!

ساواک گاه از دوران سلطنت بیرون می‌آید و پرشی به دوران جمهوری تحجر توحش می‌کند. این بار با نام مجید ایگرگ‌پور، مقاله می‌نویسد و جزئیات گفتگوی خمینی با خامنه‌ای و چند ملای کور و کچل دیگر را در جماران فاش می‌کند. مثلا می‌نویسد: روز بیست و پنجم اردیبهشت خامنه‌ای آمده بود جماران و به خمینی گفت این مجاهدین ما را بیچاره کرده‌اند، خمینی هم گفت،‌ صبرکنید، استخاره کنم، ببینم چکار می‌شود کرد. بعد رفسنجانی از راه رسید و گفت آقا من و آقای محتشمی دیروز استخاره کردیم خوب آمد! از حوزه هم خبر دادند استخاره خوب آمده ... خمینی هم گفت پس اعدامشان کنند.
این جا گرفتاری خواننده بیشتر است. چون سردار سازندگی، خمینی، خامنه‌ای و بقیه سران انقلاب کبیر ناتو همه زبان یکدیگر را می‌فهمند و مترجم و این جور چیزها لازم ندارند... هویدا هم اعدام شده و نمی‌توانسته در صحنه حضور داشته باشد. کسی هم غیر از خود این سه نخاله در تالار جماران نیست. آخوند جماعت هم به کسی چیزی تعارف نمی‌کند، دست گدائیش همیشه پیش این و آن دراز است. پس فنجان چای هم در کار نیست که خواننده فکر کند، فنجان شاهد قضایا بوده. از میز و این حرف‌ها هم خبری نیست که فکر کند گلدان روی میز شاهد ماجرا بوده. پشت پرده را هم خمینی، خامنه‌ای و رفسنجانی هر سه حسابی دست کشیده‌اند، اگر دوریالی از جیب کسی افتاده بردارند. پس پشت پرده هم هیچ نیست. می‌ماند خود پرده. البته اگر نویسنده، خامنه‌ای، رفسنجانی یا خود خمینی نباشد.