شنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۸


بازگشت «جکی»!
...

محور نوین سیاست آمریکا دو جمهوری لائیک آذربایجان و سوریه را از طریق ایران به یکدیگر پیوند می‌دهد. و این سیاست نوین در حکومت اسلامی جایگاه اسلام‌گرایان، ‌ از میرحسین موسوی گرفته تا علی‌خامنه‌ای را تضعیف خواهد کرد. این است دلیل جیغ و فریاد پیروان خط توحش.

برخلاف آنچه می‌نماید، خطبه‌های «جکی» در واقع تهدید همزمان دولت احمدی‌نژاد و مخالفان حکومت توحش اسلام است. دولت احمدی‌نژاد در چارچوب سیاست‌های نوین ایالات متحد می‌باید به دولت‌های لائیک در سوریه و لبنان نزدیک شود و همین امر برای سپاه پاسداران دردسرساز خواهد شد. این تشکل منفور می‌باید پاسدار «اسلام» و «نظام» توحش اسلامی باشد، و ارتباط ایران با دولت‌های لائیک منطقه مواضع‌اش را متزلزل خواهد کرد. تقارن سفر هیلاری کلینتون به «قطر» و پهلو گرفتن ناو سپاه پاسداران در آب‌های این کشور دلیل داشت. اینان عاجزانه تقاضای تداوم سیاست قدیم را دارند، حال آنکه پس از مذاکرات ناتو و روسیه، محور نوینی جمهوری آذربایجان را از طریق ایران به سوریه پیوند می‌دهد.

در عمل، ویلیام برنز، معاون وزارت امور خارجة آمریکا و فرانسوا فیون، نخست وزیر فرانسه بر ایجاد این محور نوین نظارت دارند. به عبارت دیگر، محور نوین خارج از نظارت جناح هیلاری کلینتون، مدافع سرسخت اسلام و مسجد و مناره و جنبش سبز قرار گرفته. همین امر آب در لانة مورچگان انداخته و رهبرفرزانه، حاج‌ اکبر و رهبران جنبش‌سبز را به یکدیگر نزدیک‌تر کرده. خلاصه بگوئیم، سگ‌های هار استعمار برای سرکوب مطالبات انسانی ملت ایران و انحراف افکار عمومی با توسل به شعارهای پوچ، اسلام و انتخابات آزاد و ... صفوف‌شان را فشرده‌تر کرده‌اند.

اگر نگاهی به مجموعة سخنان خامنه‌ای، رفسنجانی‌، رئیس قوة قضائیه، «جکی» و به ویژه سخنان آخوند سعیدی،‌ نمایندة خامنه‌ای در سپاه پاسداران بیاندازیم از دلائل بلبل‌زبانی‌های اخیر آخوند کروبی و میرحسین ‌موسوی پیرامون لشکرکشی خیابانی و برگزاری رفراندوم و انتخابات بر محور هیچ‌وپوچ آگاه خواهیم شد. جناح خط توحش‌ امام دست در دست خامنه‌ای برای یک «کودتای مردمی» خیز برداشته. بله، جناح هیلاری کلینتون رویای زنده کردن الاغ مردة لازار، یعنی جناح پیروان خط امام یا همان محفل کودتای 22 بهمن را در سر می‌پروراند. به همین دلیل است که خامنه‌ای و «جکی»، هم‌صدا با کروبی و میرحسین موسوی ذکر «رأی مردم» گرفته‌اند و سعیدی،‌ نمایندة خامنه‌ای در سپاه وظیفة این تشکل استعماری را «دخالت در سیاست» دانسته. برای روشن‌تر شدن این مطلب باید بازگردیم به تجمع 22 بهمن سال‌جاری.

به یاد داریم که برای برگزاری نمایشات مهوع 22 بهمن سالجاری، انزوای رسانه‌ای لغو شد و همة جیره خواران استعمار در داخل و خارج مرزها برای شرکت در این مراسم فراخوان دادند. جالب اینکه هیچیک از تشکل‌های مخالف‌خوان این معرکة استعماری را تحریم نکرد. رسانه‌های غرب نیز همگی از حضور گستردة «مردم» سخن گفتند و برای نظام توحش در افکار عمومی کسب «مشروعیت» کردند و شاخک‌های‌شان در جمکران مدعی حضور 50 میلیون نفر در تظاهرات کذا شد، ‌ در حالیکه تصاویر اتوبوس‌های «مردمی» هنوز روی «یوتوب»‌ خودنمائی می‌کند. خلاصه حتی شیخ مسعود بهنود هم «مردم» کذا را با «مردم» تزئینی دوران شاه به قیاس کشید. و در این گیرودار است که همزمان با ظهور وزیر امور خارجة ایالات متحد در قطر، یک «ناوجنگی» پر از پاسدار در آب‌های این کشور پهلو می‌گیرد.

پیامد این تقارن فرخنده همچنانکه پیشتر هم اشاره کردیم به آب انداختن ناو نعلین به خلیج فارس در حضور خامنه‌ای، طرفداری اکبر بهرمانی از «آقا» و دستگیری معجزه‌آسای ریگی در آسمان بود. اینجاست که دیگر الاغ‌های مردة لازار نیز زنده شده برای دفاع از «رأی مردم» جفتک اندازی به طاق طویله را آغاز می‌کنند. پیش‌کسوت رستاخیز چارپایان گلة عموسام «محمد خاتمی» است که وکیل مدافع مردم شده و به هر ترتیب می‌خواهد «حق مردم» را بگیرد! بعد نوبت لات‌بازی به شنگول و منگول ترانسن ژنیک سازمان سیا یعنی مهدی کروبی و میرحسین موسوی می‌رسد.

آخوند کروبی، ضمن مصاحبه با روزی‌نامة «کوریره دلاسرا» دولت را فاقد مشروعیت خوانده،‌ تأکید می‌‌کند که «اهل سازش» نیست! البته سوابق درخشان دست‌بوسی و نوکری کروبی شناخته شده‌تر از این است که ایشان پس از سه دهه بتوانند چنین شکرخوری‌هائی بکنند. ولی از آنجا که چارپایان ترانس ژنیک ساخته و پرداختة سازمان سیا فاقد «گذشته» و حافظه‌اند، هر زمان منافع استعمار ایجاب کند جهت پوچ‌پردازی و انحراف افکار عمومی به نقطة صفر بازگشته، از نو متولد می‌شوند و «مصاحبه» می‌کنند! مطالبات‌شان هم از گله‌سازی و لشکرکشی خیابانی پیرامون شعارهای پوچ فراتر نمی‌رود. موسوی و کروبی هیچ برنامة اقتصادی و فرهنگی ندارند اینان سیاست‌شان عین دیانت‌شان است و برای حفظ همین دیانت ویژه فقط به «گله‌سازی» و ایجاد «سنگر حق» نیاز دارند. در نتیجه، رهبران جنبش کذا فقط می‌خواهند «تجمع» کنند، تجمع برای تظاهرات، یا برای «برگزاری انتخابات»؛ تفاوتی نمی‌کند.

هدف اربابان طاعون سبز در لندن و واشنگتن این است که مزدوران وفادار خود را در جنبش کذا، هم در جایگاه «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی و هم در جایگاه آلترناتیو این حکومت مستقر کنند. در نتیجه، موسوی و کروبی در داخل مرزها مدافع مردم شده از «قانون اساسی» حکومت دفاع می‌کنند، شرکای‌شان هم در خارج مرزها قانون کذا را نفی می‌کنند، ولی هیچ برنامه‌ای در کار نیست. فقط دو «سنگر حق مکمل» در داخل و خارج مرزها تشکیل شده که هدفی جز «ایجاد تجمع» ندارد. اینجاست که هم‌سوئی خامنه‌ای، جنتی و بهرمانی را با میرحسین موسوی می‌توان به صراحت مشاهده کرد.

در پی اظهارات ابلهانة کروبی پیرامون برگزاری رفراندوم و انتخابات و غیره، و به ویژه پس از خطبه‌های «جکی»، امروز میرحسین موسوی هم از خواب بیدار شده برای دفاع از «سنگر انقلاب» اعلام آمادگی می‌کند. فیگارو، مورخ 27 فوریه 2010 نیز بخش اصلی مطالبات موسوی را انعکاس داده. بخش اصلی مطالبات پادوهای استعمار چیست؟ لشکر‌کشی خیابانی، جنجال و هیاهو جهت تداوم راه توحش امام روشن ضمیر، و ارعاب مخالفان واقعی حکومت اسلامی با هدف ممانعت از پایان یافتن بحران دست‌ساز هسته‌ای.

همین مطالبات استعماری را «ساتاس» روز گذشته در قالب خطبه‌های نماز جمعه از زبان آخوند جنتی و دیگران مطرح کرد. روز گذشته جنتی در پوشش تهدید «سران فتنه»، ضمن دمجنبانی برای آمریکا، به نام «مردم» از تحریم‌ها استقبال می‌کرد و همزمان به تهدید احمدی‌نژاد و مخالفان حکومت اسلامی مشغول بود. جنتی در واقع رهبران طاعون سبز را به ایجاد «گله‌های انقلابی» دعوت می‌کند، تا زمینه برای سرکوب اکثریت ملت ایران به عنوان «ضدانقلاب» فراهم آید. به همین دلیل امروز میرحسین موسوی خواهان برگزاری «تظاهرات» می‌شود و فیگارو ضمن استقبال از «ابتکار» میرحسین می‌نویسد، موسوی می‌خواهد طرفداران خود را «بشمارد»:

«پس از رای زنی با مهدی کروبی، ‌ تصمیم گرفتیم جهت تجمع درخواست مجوز کنیم تا از شمار طرفداران‌مان آگاه شویم[...]»


به عبارت دیگر، همانطورکه گوسفندان را می‌شمارند، موسوی و کروبی نیز می‌خواهند گوسفندان گلة الهی را بشمارند، حال آنکه بر خلاف تصور اینان، «تجمع» به هیچ عنوان مشروعیت نمی‌آورد! دوران امام روشن‌ضمیرتان که با ماشاالله قصاب و کمیته و شهربانی حکومت می‌کردید، سپری شده. پس شکم‌تان را بیهوده برای تجمع «50 میلیونی» صابون نزنید،‌ همان جماعتی که روز 22 بهمن «تجمع» کردند، برای هر کس دیگری نیز تجمع خواهند کرد. ولی فیگارو از «تصمیم» شنگول و منگول ترانس‌ژنیک سازمان سیا خیلی ذوق کرده می‌نویسد، برگزاری این تظاهرات نشان خواهد داد که «جنبش سبز» همچنان محبوب ملت ایران است!

باری موسوی در ترهات امروز خود ضمن بازنشخوار مقالة شیخ مسعود ادعا می‌کند، تجمع 22 بهمن به تظاهرات فرمایشی دوران شاه شباهت داشت! در واقع موسوی چنین القاء می‌کند که پیش از انتخاب احمدی‌نژاد، تمام تظاهرات حکومت سنگسار و قصاص «مردمی» و غیرفرمایشی بوده! البته میرحسین حق دارد چرا که حدوداً 50 سال است در سنگر حق نشسته و به ارباب خدمت می‌کند. باید بگوئیم همة تظاهرات پیش از مهرورزی، به ویژه تظاهرات پس از اشغال فرمایشی سفارت آمریکا خیلی خیلی «ملی» بود. تظاهرات «مردم» با شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» هم اصلاً فرمایشی نبود! ملت ایران همگی عاشق جنگ‌اند!

ملت ایران از تحریم اقتصادی، از ویرانی شهرها و تبدیل میلیون‌ها آوارة جنگی به ابزار سیاستگزاری استعمار استقبال می‌کند. ملت ایران از اینکه فرزندان‌اش برای حفظ منافع ارتش ناتو در منطقه کشته و معلول شوند راضی و خشنود بوده، هست و خواهد بود. چرا که یک ملت ایران «موهوم» وجود دارد که جز تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها هیچ آرزوئی نداشته و نخواهد داشت. این ملت «موهوم» همان «مردم» در وقوقیه‌های جمعه است. روز گذشته، مهرنیوز تمایلات همین ملت و همین مردم را از زبان آخوند جنتی منتشر کرده بود. حجت‌الاسلام «جکی» اظهار داشت، «مردم»‌ طرفدار ولایت فقیه‌اند، از تحریم‌ها هراسی ندارند، و همین مردم شما را بر سر قدرت نگاه داشته‌اند:

«اين مردم هستند که [مسئولان] را بر سر کار حفظ کرده‌اند [...] اگر حمايت‌هاي آن‌ها نظير راهپيمائي 22 بهمن نبود [...] ديگر کسي بر سر کار نمي‌ماند[...]»

بله به زبان ساده‌تر، اربابان «جکی» با یک تیر چندین و چندن نشان می‌زنند تا فضای توحش دوران امام روشن‌ضمیر را بر جامعه حاکم نگاه دارند. اینان در واقع جهت تحمیل فضای دوقطبی، و «فراگیر» نمایاندن جنبش سبز، به تهدید «غیرانقلابی‌ها» مشغول‌اند و می‌خواهند همة مخالفان حکومت اسلامی را مخالف احمدی‌نژاد و طرفدار فاشیسم سبز معرفی کنند. به همین دلیل است که امروز میرحسین موسوی حساب جنبش کذا را از مراسم چهارشنبه ‌سوری جدا کرده، تا در این روز «غیراسلامی» دست سرداران برای سرکوب «غیرانقلابی‌ها» حسابی باز باشد. روز گذشته «جکی» هم تأکید کرد که «مردم» به دلیل «اطاعت» از خدا و پیامبر از «نظام» و از «شما» حمایت می‌کنند، گویا همین تضمین «حمایت مردم از شما» مهر سکوت از زبان میرحسین موسوی برداشت و ایشان خواهان شمارش گوسفندان خود شدند:

«رهبر معظم [...] در نشست با خبرگان فرمودند که حکومت اسلامي ما، حکومت اطيعوالله و اطيعوالرسول و بر اثر اطاعت است. [جنتی افزود] مردم بر همين اساس [...] از نظام دفاع مي‌کنند [...] در غير اينصورت علاقه‌اي نداشتند که [...] بخواهند از شما دفاع کنند.»


بله،‌ می‌بینیم که پیام حمایت ارباب چگونه به «سران فتنه» منتقل می‌شود. جنتی ابتدا «سران فتنه»‌ را سرزنش می‌کند و به آنان می‌گوید، صفوف خود را از «ضدانقلاب» جدا کنید! در مرحلة بعد به هم‌ اینان می‌گوید نتیجة نشست خامنه‌ای با شیوخ خبرگان حمایت مردم از «شما»، پیروان خدا و پیامبر خواهد بود. و اینگونه است که ضمیر دوم شخص جمع، «شما» که در ابتدای سخنان جکی به «سران فتنه» ارجاع می‌دهد، ناگهان از «حمایت مردم» برخوردار می‌شود. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم. در خطبه‌های جکی یک «شما» وجود دارد که همچون مقامات جمکران به پاتیناژ سیاسی مشغول است. «شما» هم «سران فتنه» است، هم «مردم» است و هم به یک موجودیت مبهم ارجاع می‌دهد که ناوشکن ساخته و مردم از او حمایت می‌کنند تا در قدرت بماند. در واقع این «شما» همزمان به ارباب و مزدوران‌اش در خط‌امام ارجاع می‌دهد که از بازگشت بعثی‌ها به قدرت در عراق و از نزدیک شدن دولت احمدی‌نژاد به سوریه و لبنان متزلزل شده‌اند. می‌دانیم که خمینی دجال با «حزب بعث» به دلیل لائیک بودن آن دشمنی داشت و امروز ایالات متحد ناچار شده به حضور سیاسی این حزب در عراق رضایت دهد.

همچنین نزدیک شدن احمدی‌نژاد به سوریه و لبنان، و لغو روادید بین دو کشور به مذاق ملایان جمکران ناخوشایند است، چرا که دولت‌های سوریه و لبنان تنها دولت‌های لائیک منطقه به شمار می‌روند، و همان «حزب بعث»، حزب حاکم سوریه است. به همین دلیل است که سگ‌های هار استعمار در ایران که در بی‌بی‌گوزک و حدیث و روایت دست‌وپا می‌زنند و قانون اساسی‌شان بر اساس همین مزخرفات تدوین شده، ناگهان به «تاریخ» روی آورده‌، برای «بنی‌عباس» و «بنی‌امیه» خط‌ونشان می‌کشند:‌

«مخالفان و معاندان شيعه بايد بروند با مطالعة تاريخ دريابند آنان که با شيعه دشمني و عناد داشتند نظير بني‌اميه و بني‌عباس، به چه سرنوشتي نائل شدند.»

اگر به وقوقیة روز گذشته بنگریم خواهیم دید که مطالبات موسوی و کروبی در هم‌سوئی کامل با خطبه‌های «جکی»‌ و مزخرفات خامنه‌ای قرار دارد. همه می‌خواهند به روزهای خوش بهمن 1357 بازگردند و لات‌بازی‌های گذشته را از سر گیرند. البته چنین آرزوئی را به گور خواهند برد. در این راستا فیگارو، ضمن اشارة تلویحی به حماقت رهبر فرزانه می‌نویسد، علیرغم تظاهرات مفتضح 22 بهمن، خامنه‌ای این تجمع را با تظاهرات 22 بهمن 1357 مقایسه کرده. در ادامة مطلب فیگارو از تقاضای گنگ میرحسین موسوی و تغییر موضع وی در مورد انتخابات نیز سخن به میان آورده:

«میرحسین موسوی یکبار دیگر بدون هرگونه توضیح خواهان برگزاری انتخابات باز و آزاد شد. رهبران اوپوزیسیون همچنان به تقلب گسترده در انتخابات ماه ژوئن اعتراض دارند، ولی تلویحاً از تقاضای خود برای برگزاری انتخابات چشم پوشی کرده بر تضمین سلامت انتخابات آینده پای می‌فشارند.»


می‌بینیم که سرسره بازی گورکن‌ها از چشم کسی پنهان نمانده، جز از چشم نابینای خودشان. همچنانکه دفاع مزورانة اینان از آزادی بیان و آزادی زندانیان سیاسی فقط شامل دارودستة خودشان می‌شود. فیگارو، در ادامة گزارش خود می‌نویسد، «موسوی خواهان آزادی کسانی شد که پس از انتخابات خردادماه دستگیر شده‌اند، وی همچنین خواهان رفع توقیف از رسانه‌هائی است که پس از انتخابات انتشارشان ممنوع شده، از جمله کلمة سبز و اعتماد ملی».

پیشتر گفتیم باز هم تکرار می‌کنیم، «آزادی بیان» حد و مرز ندارد، و مخالفان دمکراسی هرگز نمی‌توانند مدافع آزادی‌بیان باشند. مطالبات حقیرانة میرحسین موسوی در مورد آزادی زندانیان «خودی» و رفع توقیف از نشریات «خودی» شاهدی است بر این مدعا. حال می‌توان دریافت به چه دلیل فرنگ‌نشینانی که مدعی دفاع از آزادی بیان و همة آزادی‌های خوب و مامانی هستند، تهاجم وحشیانه به پیام فضلی‌نژاد را محکوم نکرده‌اند. اهالی مرزپرگهر دست در دست میرحسین موسوی در سنگر واحدی نشسته‌اند.

در قاموس اینان آزادی بیان فقط زمانی خوب است که همفکران‌شان بتوانند هر چه می‌خواهند بگویند! آزادی زندانی سیاسی نیز خیلی خوب است، وقتی زندانی مذکور اسلام‌گرا، خودی و به ویژه ساواکی باشد. آزادی زنان هم خوب است، زمانیکه این آزادی هیچ مانعی در راه اجرای احکام توحش نظیر، تعدد زوجات، سنگسار، قصاص و «صیغه» یا اجاره دادن کودکان ایجاد نکند. خلاصه بگوئیم، مرگ خوب است اما برای همسایه. می‌بینم که حجت‌الاسلام «جکی» کاملاً حق دارد توحش اسلام را «فراگیر» بداند:

«قانون از نظر اسلام همان احکام خداست. این قانون فراگیر است.»

البته ما به اربابان «جکی» و دیگر مقامات جمکران در لندن و واشنگتن می‌گوئیم، قانون را انسان برای جامعة انسانی در زمان و مکان مشخص می‌نویسد، خداوند از انجام چنین کاری عاجز است، بندگان‌ و بردگان‌اش به همچنین.



...

جمعه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۸


خطبه‌های «جکی»!
...
در گوش من فسانة‌ دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانة‌ شوریدگی مخواه!

نماز جماعت امروز در دانشگاه سابق تهران به امامت حجت‌الاسلام والمسلمین «جکی» برگزار شد. «جکی» ضمن دم جنباندن برای هیزاکسلنسی «سایمون‌گاس» ـ ایشان بوریس برزوسکی معروف را در کشورشان پناه داده‌اند ـ برای همة جهانیان پارس کرده، وق‌زدن خمینی و جانشین‌اش را نشان قدرت و شهامت آنان دانست. علاوه بر این تأکیدات ابلهانه، «جکی» چند پرسش احمقانه نیز مطرح کرد و از سران «طاعون سبز» پرسید، اگر اسرائیلی و آمریکائی نیستید چرا اسرائیل و آمریکا از شما تعریف می‌کنند؟ می‌بینیم که «جکی» سگ باهوش و کودنی است. او همچون خمینی یاد گرفته،‌ ضمن واژگون‌نمائی و هتاکی به ارباب، نان را به نرخ روز سق بزند تا بهتر وق‌وق کند. چرا که اجرای وقوقیه، جز وق زدن برای تأمین منافع ارباب نیست و «جکی» نیز مانند همة سگ‌های‌ هار استعمار در این راه مقدس آمادة جانفشانی است. در ضمن، جکی تحویل دادن عبدالمالک ریگی به حکومت اسلامی را «کار خدا» دانست. اتفاقاً ما هم در وبلاگ «جیمزباند دینی» گفتیم خداوند برای ارائة تصویر قدرتمند از دو بازوی مقدس و از کار افتادة خود، یعنی حکومت مفلوک جمکران و دولت اسرائیل تمام سعی و کوشش خود را اخیراً به کار برده. امروز همة شوت‌و‌پرت‌های جهان نیک می‌دانند که «المبحوح» را موساد در دوبی به قتل رسانده،‌ و عبدالمالک ریگی هم طبق سناریوی ساخته‌وپرداختة‌ «کامرسانت» توسط سربازان گمنام امام کذا دستگیر شده.

سایت نووستی، مورخ ششم اسفندماه 1388، مطلبی از روزنامة «کامرسانت» را به نظر‌خواهی گذاشته تحت عنوان، «چگونه ایران تروریست سنی را دستگیر کرد؟»‌ این مطلب شباهت عجیبی به سناریوی فیلم‌های جاسوسی یانکی‌ها در دوران جنگ سرد دارد. در این فیلم‌ها عملیات یانکی‌ها مو لای درزش نمی‌رود. یک گروه سازمان یافته و منظم جهت دستگیری «پرسوناژ پلید»، که معمولاً یک «کمونیست خطرناک» است برنامه ریزی می‌کند، و اعضای گروه برنامة کذا را درست مثل ساعت‌های ساخت سوئیس با دقت تمام به مورد اجرا می‌گذارند. اینان بدون کوچکترین مانعی کمونیست «خبیث» را غافلگیر کرده به مقامات ذی‌صلاح ‌تحویل می‌دهند، در حالی که «کمونیسته»، از توانائی الهی گاوچران‌ها انگشت حیرت به دندان می‌گزد! در پایان فیلم همین «کمونیسته» از کردة خود پشیمان شده به همکاری با گاوچران‌های فداکار و جان‌نثار افتخار خواهد کرد. البته سناریست‌ها گهگاه برای خود شیرینی، قبل از تغییر اردوگاه از زبان آن «ملحد» پلید چند جملة کوتاه در باب هوش و ذکاوت و برتری یانکی‌ها در سناریوی «بفرموده» می‌گنجاندند. گاهی اوقات مصلحت چنین ایجاب می‌کرد که، جهت حاکمیت عدالت علوی بر جهان، شخصیت «پلید» یعنی همان کمونیسته به دستور پنتاگون حذف فیزیکی ‌شود!

خوشبختانه با پایان جنگ سرد دکان این قماش فیلم‌ها تعطیل شد، ولی سینماچی‌های هولیوود بلافاصله تروریست مسلمان را جانشین کمونیست کافر کردند و ضمن صرفه‌جوئی در بودجه، دست‌شان برای گسترش بلاهت و حماقت و خشونت بازتر هم شد، چرا که در فیلم‌های کذا بجای موسیقی متن صدای نخراشیدة مؤذن را پخش می‌کردند و طرف یک شکم سیر برایمان اذان می‌خواند! همچنین دیالوگ‌ پرسوناژها همه حاضر و آماده و در دسترس بود. به این ترتیب که یانکی‌ها برای معرفی اسلام خوب و رحمانی و «سبز»،‌ تروریسته را سرزنش می‌کردند که چرا دست به خشونت می‌زنی؟‌ مگر قرآن را نخوانده‌ای، مگر در قرآن نیامده که خداوند بخشنده و مهربان است، چرا «مردم بیگناه» را به قتل می‌رسانی؟ ما با هم برادریم، عیسی مسیح هم از خشونت بیزار بود و ... و اینجا بود که معمولاً تروریسته سردرد دلش باز می‌شد از اهل و عیال‌اش می‌گفت، و یا از پدر و مادر و برادرش که در انفجار بمب در بازارچه کشته شده‌ بودند.

در این بخش فیلم، ‌ تصاویر قربانیان به صورت «فلاش بک» تقدیم حضورمان می‌شود. یک بازار غبارگرفته و شلوغ و پر از گردوخاک، یک مرد ریشو با چفیه و لباده به همراه یک یا دو زن محجبه و چند کودک ژولیده و کثیف می‌بینیم که در پی انفجار بمب همگی غیب می‌شوند! یک دمپائی لاستیکی به هوا می‌رود، مقداری خون بر زمین می‌پاشد و... و اینجاست که تروریسته با چشمان پر از اشک می‌گوید، «آن‌ها هم بیگناه بودند!» و در حالیکه یانکی‌ها برای همدردی سر به زیر انداخته‌اند ناگهان تروریسته با خشم فریاد می‌زند، خداوند در قرآن گفته، «جهاد» و ... و خلاصه همچنانکه می‌بینیم کار فیلم سازهای هولیوود سهل و آسان شده. یانکی‌ها در جایگاه دین‌پرستان «اصلاح‌طلب»، و تروریسته هم در نقش دین‌پرست «اصولگرا» ظاهر می‌شود. و به این ترتیب تمام فیلم در چارچوب اسلام و مقدسات و مزخرفات قرار می‌گیرد. البته پایان فیلم بستگی به درجة اصولگرائی تروریسته دارد. اگر در مسیر «دین عقلانی» قرار بگیرد، دستگیر و محاکمه می‌شود. و اگر همچنان جهاد، جهاد کند یا او را به گلوله می‌بندند، یا خودش پیشدستی کرده خود را با بمب منفجر خواهد کرد تا «شهید» شود. فیلم که به پایان می‌رسد، تماشاچی هم نفسی به راحت ‌کشیده،‌ از اینکه به ارادة الهی کار بر گاوچر‌ان‌ها آسان‌تر شده، قادر متعال را سپاس می‌گوید و در همان سینما رو به هتل‌های هزارستارة «دوبی»، چند رکعت نماز شکر بجا می‌آورد. اما فیلمی که سناریوی آن در «کامرسانت» تنظیم شده پایان نمی‌پذیرد! این سناریو آمیزه‌ای است از فیلم‌های جیمزباند و قصه‌های کودکان که از کامرسانت وارد خطبه‌های نمازجمعة‌ حکومت گورکن‌ها ‌شده.

به گزارش «کامرسانت»، در تاریخ چهارم اسفندماه‌ سالجاری،‌ نیروی هوائی حکومت اسلامی یک هواپیمای بوئینگ خطوط هوائی قرقیزستان را که از دوبی به مقصد بیشکک پرواز می‌کرد وادار به فرود در بندرعباس می‌کند. سپس مأموران امنیتی حکومت امام زمان وارد هواپیما می‌شوند. عبدالمالک ریگی و برادرش در این هواپیما هستند ولی کوچکترین نگرانی ندارند، چرا که به گفتة‌ «کامرسانت» با نام جعلی و با گذرنامة افغانی مسافرت می‌کنند! ولی بی‌جهت خیال‌شان راحت است! چرا که سربازان گمنام امام کذا از قبل شمارة‌ صندلی‌شان را هم می‌دانند!

یکوقت فکر بد نکنید! مقامات امنیتی فرودگاه دوبی هیچ تقصیری در این میان ندارند. هر چه سازمان سیا فرمان دهد اینان اطاعت می‌کنند، درست مثل شیوخ امارات. همه که مثل امام‌خمینی و رهبرفرزانه «مستقل» نیستند، بعضی‌ها نوکراند و چون شرافت اخلاقی دارند، برخلاف رهبرکبیر و جانشین فرزانه‌شان برای انجام وظائف نوکری، زوزه و عربدة «استقلال» سر نمی‌دهند. بالاخره مردم امارات که ابله نیستند. برخلاف ما که از خلیج فارس دورافتاده‌ایم، اینان ناوگان‌ جنگی ایالات متحد را همه روزه «می‌بینند» و ‌می‌دانند سیاست‌شان در لندن و واشنگتن تعیین می‌شود، پس امیران‌شان نمی‌توانند مستقل باشند. «توهم استقلال» همچون «احادیثی» از قماش دستگیری ریگی کالائی است که ویژة فروش به رهبران اهالی مرزپرگهر، طالبان، القاعده و دیگر نوکران وفادار آنگلوساکسون‌ها «تولید» می‌شود.

بله مأموران امنیتی حکومت چاه جمکران نه تنها از حضور ریگی و برادرش در هواپیمای بوئینگ 737 متعلق به قرقیزستان اطلاع دارند که می‌دانند شمارة صندلی‌شان چیست! باز هم بگوئید «امدادهای غیبی» دروغ است! باز هم بگوئید دست هیلاری در کار بوده! یا باز هم بگوئید ایالات متحد مدافع حقوق‌بشر است. اگر چنین بود، آمریکا ریگی و برادرش را دست‌بسته تحویل آدمخواران جمکران نمی‌داد. گاوچران‌ها با این عمل مزورانه علاوه بر فوت کردن در آستین پارة مترسک‌های‌شان در ایران، زمینه‌ساز گسترش سرکوب بلوچ‌ها می‌شوند.

همین روزهاست که چندین نفر «در ارتباط با» ریگی دستگیر و اعدام شوند، ‌ تا بقیه نیز بدانند اگر نفس بکشند و مطالبات انسانی داشته باشند، ارتباط‌شان با ریگی به اثبات خواهد رسید. بله، دستگیری ریگی هم مانند «اشغال لانة‌ جاسوسی» فرصتی برای سرکوب در اختیار آدمخواران جمکران می‌گذارد! و این است دلیل واقعی تحویل ریگی به گورکن‌ها. به فرض که ریگی مسئول بمب‌گذاری و همة‌ خرابکاری‌ها در بلوچستان باشد، «دست‌تنها» که نبوده! گروهی در پاکستان به نام ریگی در بلوچستان ایران دست به عملیات خرابکارانه زده‌اند و با تحویل ریگی هیچ تغییری در اصل موضوع پیش نخواهد آمد. این گروه همچنان تحت نظارت آنگلوساکسون‌ها در خاک پاکستان حضور دارند.

منطقة مرزی ایران و پاکستان، همانطور که بارها در این وبلاگ گفته‌ایم محل فعالیت شبکة تبهکاری است که تحت نظارت سازمان سیا به قاچاق انسان، اسلحه و مواد مخدر اشتغال دارد. و برای رونق بازار همین «شبکة مقدس» است که بلوچستان ایران به «منطقة محروم» و ناامن تبدیل شده. چه دلیلی دارد که بلوچستان ایران در اسارت باندهای تبهکار حکومتی باشد و در فقر و محرومیت دست‌وپا بزند؟ پاسخ به این پرسش را فقط از زبان «جکی» می‌توان شنید:

«نظام ما نظام الهی است و حکومت نیز باید حکومت اسلامی باشد[...] در حال حاضر قدرت اسلامی در کشور حاکم است و دشمنان نمی‌توانند کاری علیه کشورمان انجام دهند[...]»

منبع: مهرنیوز، مورخ هفتم اسفندماه سالجاری

حال که به سرچشمة قدرت نظام توحش پی بردیم بهتر است بازگردیم به «حدیث» دستگیری ریگی به روایت کامرسانت:‌

«روز 23 فوریه، ریگی [با نام جعلی و گذرنامة افغانی] به همراه برادرش [...] از دوبی به بیشکک پرواز می‌کرد [...] به محض اینکه بوئینگ 737 وارد آسمان ایران شد، سه جنگندة نیروی هوائی ایران هواپیما [...] را وادار کردند که در فرودگاه بندرعباس فرود بیاید. [سپس] چند نفر از مأمورین نیروهای امنیتی ایران وارد هواپیما شدند. آن‌ها می‌دانستند که به سوی کدام صندلی بروند[...]»


چه خوب! آن‌ها از کجا می‌دانستند که به سوی کدام صندلی باید بروند؟ اگر ریگی با نام جعلی و گذرنامة افغانی سفر می‌کرد، سربازان امام کذا با چه مجوزی یک تبعة افغانستان را دستگیر کرده‌اند؟ ممکن است فرد دستگیر شده اصلاً «ریگی» نباشد، حتی اگر به او شباهت داشته باشد! خلاصه «امکانات» فراوان است و دستگیری ریگی مشکوک به نظر می‌رسد. ولی خوب وقتی با سربازان امام زمان طرف هستید جای شک و تردید نیست، یا در سنگر «حق» و «انقلاب» می‌نشینید، یا «جکی» شما را به عنوان «باطل» و «ضدانقلاب» شناسائی خواهد کرد و نزد جهانیان سرافکنده خواهید شد! «جکی» نام سگ الیزابت، یکی از همکلاس‌هایم در دانشگاه بود. الیزابت یک «جرمن سپیتز» داشت که هر وقت چشمش به نویسندة‌ این وبلاگ می‌افتاد، پس، پس می‌رفت و پارس می‌کرد.

البته پس‌روی جکی همچون پس‌روی فاشیست‌ها از ترس سرچشمه می‌گرفت. جکی سگ بسیار باهوشی بود و می‌دانست از وجود محترم‌اش هیچ خوشم نمی‌آید و اگر ایجاد مزاحمت کند ملاحظة صاحب‌اش را نخواهم کرد. در نتیجه ضمن عقب نشینی، پارس می‌کرد تا ابراز وجودی کرده باشد. اما آخوند جنتی، به دلیل مسائل فنی نمی‌تواند، ضمن پارس کردن، پس‌پس برود، در نتیجه همچون دیگر فقهای شیعه در جا می‌زند و در توهمات‌اش ورجه ورجه می‌کند. وی از همان تریبون کذا سری به صدر اسلام در صحرای حجاز می‌زند، جهشی به خلیج همیشه فارس می‌کند و به آب انداختن ناوشکن‌ «حلبی» را تبریک می‌گوید، سپس به دوران امام روشن‌ضمیر بازگشته، تأکید می‌کند، گفتن اینکه «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» نشان شجاعت و شهامت است و اکنون که رهبری می‌گویند، ما اجازه نمی‌دهیم دولت‌های زورگو سرنوشت جهان را تعیین کنند، تداعی کنندة همین سخنان شجاعانة خمینی است!

البته جکی حق دارد؛ گورکن‌ها را آورده‌اند تا مطالبات ارباب را نشخوار کنند. ‌مطالبات ارباب چیست؟ نفس‌کش‌طلبی و لات‌بازی مقامات جمکران جهت معرفی حکومت مفلوک اسلامی به عنوان حکومت مستقل و پیشرفته. حکومتی که یک روزه ناوشکن می‌سازد و ریگی را به آن صورت «معجزه‌آسا» دستگیر می‌کند! یک روز پس از تحویل ریگی توسط سازمان سیا به آدمخواران جمکران، «رادیوفردا» هم تا می‌تواند فوت در آستین گورکن‌ها می‌کند و از زبان بروجردی، رئیس کمیسیون کرنش می‌نویسد: علاء‌الدین بروجردی، رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس دربارة‌ خرید سامانة‌ موشکی اس 300 از روسیه هشدار داد:

«اگر روس‌ها ندهند، خودمان به آن دست پیدا خواهیم کرد.»

منبع: رادیوفردا، مورخ پنجم اسفندماه سالجاری

حال باید از رئیس کمیسیون کرنش که با علی‌کوچیکه راهی ژاپن شده تا از ژاپنی‌ها نیروگاه هسته‌ای ابتیاع کند بپرسیم، اگر روسیه سامانة موشکی اس 300 را بدهد چه خواهید کرد؟ چرا بجای پاسخ دادن به نامة سرگشادة هیزاکسلنسی، سرنا را از سر گشادش می‌زنید؟ عالیجناب سایمون‌گاس با بی‌صبری منتظراند در نقش «حسین شهید» از جمکران اخراج شوند، و همچون یانکی‌ها امور را از راه دور اداره کنند. مگر قرار نبود هفتة گذشته به ایشان پاسخ بدهید؟ ایشان را بیش از این در انتظار نگذارید! نکند اینهم نشان اقتدار و استقلال «نظام» بی‌نظمی است؟ بله! یکی از نشانه‌های استقلال در جمکران همان لات‌بازی است. جکی در وقوقیة امروز می‌گوید:

‌«رهبری فرمودند [...] با استکبار و نظام سلطه [...] مخالفیم و با آن مبارزه می‌کنیم [...] نخواهیم گذاشت که این چند دولت بر سرنوشت دنیا حکومت کنند. این جمله [سخنان] رهبری جملة‌ امام راحل: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند را تداعی می‌کند. خیلی قدرت می‌خواهد در دنیا این طور حرف زدن.»


جکی کاملاً حق دارد، برای رهبر یک کشور بر زبان راندن چنین سخنانی فقط نشان قدرت است،‌ البته قدرت در عرصة حماقت و بلاهت و بیشعوری. امروز هم قذافی با تأسی به استقلال و قدرت خامنه‌ای به سوئیس اعلام جهاد داد، در صورتیکه تمام دلارهائی که تا به حال چپاول کرده در بانک‌های سوئیس ذخیره شده. ما هم از حضور هیزاکسلنسی تقاضا می‌کنیم بجای جکی و شرکاء، مطالبات‌شان را به زبان خودشان از تریبون نمازجمعه مستقیماً با ما ملت در میان بگذارند. مسلماً تعداد نمازگزاران هم افزایش خواهد یافت. تصور کنید سایمون گاس با سروصورت تمیز و لباس مرتب بجای «جکی» در تریبون نمازجمعه بایستند و بفرمایند:

«بالاخره دو راه بیشتر نیست یا انقلاب و یا ضدانقلاب، سکوت کردن معنی ضدانقلابی دارد[...]»

اگر بجای جکی، این سخنان را از زبان هیزاکسلنسی بشنویم چه می‌شود؟ پاسخ روشن است، همة جهانیان، خصوصاً هم‌وطنان محترم‌شان می‌پندارند روح آدولف هیتلر در وجود مقدس عالیجناب سایمون‌گاس حلول کرده یا ایشان از طرفداران هیتلر و یک فاشیست تمام عیار هستند، و به این ترتیب «پرستیژ» بریتانیا خدشه‌دار خواهد شد. در صورتیکه شنیدن این ترهات از زبان سگ‌های‌ هار استعمار نظیر آخوند جنتی برای همة جهانیان کاملاً طبیعی است. مقامات جمکران را همه به حماقت، بی‌شعوری، پستی و فرومایگی و وقاحت می‌شناسند، پس هیچ اشکالی ندارد که جهت گرم کردن بازار میرحسین موسوی از زبان اینان پرسش‌های ابلهانه نیز مطرح شود:

«اگر شما آمریکائی و اسرائیلی نیستید پس چرا آن‌ها از شما تعریف می‌کنند [...]»

بله سخنانی نظیر «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» و لاطائلات مشابه را فقط می‌توان از زبان خمینی، «جکی» و شرکاء بیان کرد. کسانیکه «قطب‌نمای بصیرت» را از سازمان سیا دریافت کرده‌ و می‌توانند با توسل به واژگون‌نمائی با چنین صلابت و قدرتی عشق به ارباب را در قالب نفرت بیان کنند. افسوس که دیگر برای ابراز عشق واژگونه مجال باقی نمانده!

عشق من و تو؟ اینهم حکایتی است
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
[...]
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
(هوشنگ ابتهاج)




...

پنجشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۸


جیمزباند دینی!
...
ماجرای الاغ مردة لازار را که به یاد داریم! طبق بی‌بی‌گوزک‌های خاج‌پرستان، عیسی ‌مسیح معجزات فراوان داشت: جذامیان را شفا می‌داد، می‌توانست مرده را زنده کند و ... ولی باید اذعان داشت که پیروان آنحضرت در ینگه دنیا به مراتب بیش از ایشان «معجزات» می‌فرمایند. البته معجزات یانکی‌ها بی‌شمار است چرا که اینان هر روز را با چند «معجزات» آغاز می‌کنند و بلافاصله معجزات‌شان توسط رسانه‌ها به اطلاع جهانیان نیز می‌رسد تا همه بدانند و آگاه باشند که کار دنیا حساب دارد و در این جهان خدائی هست که حواس‌اش خوب کار می‌کند، و به همین دلیل نیز فناوری معجزات‌اش از عیسی مسیح بسیار پیشرفته‌تر است! بله، اگر آنحضرت الاغ مردة لازار را زنده ‌کرد، امروز پیروان‌اش در ینگه دنیا الاغ‌مرده‌ها را نه تنها جان دوباره می‌بخشند که از آن‌ها قهرمانان ملی نیز می‌سازند! البته هر الاغی به افتخار قهرمانی نائل نمی‌شود، فقط الاغ‌مرده‌های «برگزیده‌»، یعنی آندسته الاغ‌ها که طی دوران حیات ننگین‌شان، خوب و فرمانبردار بوده‌اند می‌توانند به چنین مقام و مرتبة والائی دست یابند. از آنجمله‌اند آشپزباشی و بنای آنگلوساکسون‌ها در جمکران و اسرائیل.

بله به ادعای شیپورهای محفل تفنگ‌فروشان، بنای یانکی‌ها با انجام عملیات فرامرزی در دوبی «قدرت» خود را در سنگر «حق» و مبارزه با تروریسم به جهانیان شوت‌وپرت ثابت کرد،‌ حال آنکه آشپزباشی جمکرانی آنحضرت در زمینة سرکوب و ارعاب ملت ایران،‌ فریبکاری و بی‌مسئولیتی قدرت خود را به اثبات خواهد رساند. به این ترتیب است که به ما ملت تفهیم کردند، «موساد» دشمنان اسرائیل را در قلب جهان اسلام یعنی در دوبی، مرکز برده فروشی، پولشوئی و دیگر فعالیت‌های اقتصاد اسلامی که منافع‌اش نیز به بانک‌های انگلستان سرازیر می‌شود می‌تواند به قتل برساند، حال آنکه پیشرفت‌های آشپزباشی آنگلوساکسون‌ها در جمکران کاربرد «داخلی» دارد.

بله فکر نکنید که در پی ترور «المبحوح»، عبدالمالک ریگی را درپی زدوبندهای سیاسی خارج از جعبة کنسرو «مردم و حاکم ظالم» به گورکن‌ها تحویل داده‌اند تا روضه‌خوان‌ها نیز همچون اسرائیل به قدرت برتر منطقه تبدیل شوند! به هیچ عنوان! همانطور که برای‌تان قصه گفته‌اند، «سربازان گمنام» امام کذا، «ریگی» را وسط زمین و هوا دستگیر کردند و این بی‌بی‌گوزک توسط «کامرسانت» در بوق گذاشته شده.

به نظر می‌رسد این معجزات مسیحائی پیامد سفر هیلاری کلینتون به منطقه باشد. شاید اصلاً هیلاری همان عیسی مسیح باشد که برای برآوردن «آرزوی» آش‌پرستان حقیر و ذلیل جمکرانی که به زبان خودشان «رفع تبعیض‌های جنسیتی» خوانده می‌شود، و همچنین در راستای شعار انتخاباتی اوباما یعنی «چنج، وی نید»، جنسیت خود را «چنج» کرده و به شکل هیلاری در قطر ظهور فرموده. این بود دلیل واقعی نورانی شدن صورت هیلاری کلینتون که پس از این دگردیسی او را «عیسلاری» می‌نامیم.

عیسلاری که هم هیلاری است و هم عیسی پس از ورود به قطر بیش از یک طویله الاغ مردة لازار را در داخل و خارج جمکران زنده فرمود. از رهبر فرزانه و اکبر بهرمانی و قلم به مزدهای پامنبری حاج‌فرج‌دباغ که اخیراً پوست انداخته و مدعی «جمهور» شده‌اند تا «رهبران انقلاب» یعنی همان کودتای بهمن 1357! بله، حضرت هیلاری کلینتون با دست خالی یک «فروند» وکیل دعاوی صاحب‌ قلم «خلق» کردند به نام حمیدغروی،‌ تا برایمان در فیگارو قصة کدوقلقله‌زن بنویسد و ضمن پیوند گ...ز به شقیقه، اهداف «رهبران انقلاب» را «دمکراتیک» معرفی کند. پیش از ادامة مطلب یک پرانتز باز می‌کنیم و بازمی‌گردیم به تقارن زمانی حضور هیلاری در قطر و پهلو گرفتن ناوجنگی جمکران در سواحل «شیخ‌ ـ کشور» مذکور.

به یاد داریم که به محض ورود هیلاری به قطر یک «ناوجنگی» جمکران نیز برای نبرد تن به تن با آمریکا در سواحل قطر پهلو گرفت. از آنجا که امارات مرکز خریدوفروش برده به شمارمی‌رود، نخست پنداشتیم، نور کذا ناشی از «پذیرائی مخصوص» امیرقطر از هیلاری بوده که رخسار وی را اینچنین شکوفا و درخشان کرده، یا اینکه چهرة مقدس‌شان به دلیل رویت پاسدارانی که در آن «ناوجنگی» تلنبار شده بودند نورانی شده. ولی اشتباه می‌کردیم و معجزات اخیر جهانی که در پی سفر «عیسلاری» به قطر رخ‌ داد شاهدی است بر این مدعا.

سفر هیلاری کلینتن، وزیر امورخارجة ایالات متحد به «قطر» نه تنها دو الاغ مردة‌ لازار یعنی حکومت جمکران و دولت بنیامین نتان‌یاهو را جان دوباره بخشید، که هر دو را به «جیمزباند» تبدیل کرد که عملیات شگفت‌انگیز انجام می‌دهند. و از آنجا که موسی بر محمد تقدم تاریخی دارد، ابتدا یک جنجال رسانه‌ای پیرامون قتل المبحوح به راه انداختند و ادعا کردند کار، کار اسرائیل است! طبق بی‌بی‌گوزک رسانه‌های غرب، مأموران موساد با پاسپورت‌های اروپائی وارد دوبی شده در هتل محل اقامت المبحوح حضور یافته وی را به قتل رسانده‌اند. برای اثبات دروغ‌های کذا یک فیلم مستند و «موثق»، ‌ ویژة عقب‌افتاده‌های ذهنی نیز روی شبکه گذاشتند که نشان می‌داد دو تنیس باز به همراه المحبوح فرضی وارد آسانسور شده و با او از آسانسور خارج می‌شوند! ما فکر می‌کنیم از این اسناد و مدارک مستدل‌تر و گوساله پسند‌تر نمی‌تواند وجود داشته باشد. باری بوق‌های استعمار همچنان گرم دمیدن در شیپور قدرت افسانه‌ای «بنای» نیرومند آنگلوساکسون‌ها بودند که خبر رسید یک فروند «ناوجنگی» در حضور رهبر گورکن‌ها وارد آب‌های خلیج همیشه فارس شده.

بله ناو نعلین همان ناو شکسته‌ای است که از دوران پادشاه وزوزک از غرب خریداری شده و پس از هزار وصله پینه و بزک و دوزک به عنوان «تولید داخلی» و با نام «جماران» قرار است در آب‌های خلیج فارس زنگ بزند. البته این ناو زنگ‌زده در آب‌های خلیج‌فارس همان عملکرد مترسک در مزرعه را خواهد داشت! می‌دانیم که گورکن جماعت اهل دوخت‌ودوز و وصله‌پینه و پیوندهای شکمی است، و ناو نعلین هم محصول معجزات سریشم، و انواع چسب از جمله چسب «پنج‌قلوست» که در چارچوب سیاست استعماری تزریق مقدسات قرار است «پنج تن» مقدس را در ذهن مخاطب تداعی کند. همچنانکه در راستای همین سیاست بلاهت‌گستر، سیاووش در شاهنامة فردوسی را با نماد توحش یعنی با پرسوناژ خشونت طلب، پدرپرست و قانون‌شکن «حسین» به قیاس می‌کشند. حال آنکه سیاووش شاهنامه از هر نظر در تقابل با «قهرمان» بی‌بی‌گوزک‌های شیعی‌مسلکان قرار می‌گیرد.

سیاووش یک پرسوناژ استثنائی است که اساس «حماسه»، یعنی «قدرت» و «زبان یک‌سویة» قدرت را متزلزل می‌کند. پیشتر با تکیه بر نظریة زبان‌شناسی معاصر، در مورد حماسه و «زبان قدرت» توضیح داده‌ایم پس تکرار مکررات نخواهیم کرد، فقط یادآوری می‌کنیم که جهان دوقطبی حماسه بر ارزش‌های جمعی «پدر» و «گذشتگان» استوار است و پرسوناژ سیاووش با رها کردن «پدر» چارچوب ارزش‌های حماسه را می‌شکند و همچون «انسان» در مفهوم معاصر، جایگاهی فراتر از نیک و بد جهان ارزش‌ها به خود اختصاص می‌دهد. این است راز جذابیت و کشش پرسوناژ سیاووش. شاهزادة کیانی در حماسه نقشی ایفا می‌کند که مرزهای حماسه را فرومی‌پاشاند. نقش سیاووش نقش یک انسان منطقی، متعادل و با وجدان است، از اینرو مخاطب معاصر می‌تواند خود را با سیاووش «شناسائی» کند، حال آنکه پرسوناژهای دیگر، جهان‌شمول و زمان شمول‌اند. روشن‌تر بگوئیم پیروی از غرائز و توهمات و احساسات، «رفتار طبیعی» افراد است، هر کس در هر زمان می‌تواند از روی خشم، حسد، کینه و آز دست به توطئه و جنایت بزند. حال آنکه «برخورد منطقی» و «خشونت‌گریزی» رفتاری است دمکراتیک که ریشه در فرهنگ «انسان‌محور» معاصر دارد.

به زبان ساده‌تر اکثریت قریب به اتفاق افرادی که در هیبت انسان می‌بینیم، قادر به واکنش متعادل و منطقی نیستند. در دمکراسی‌های غرب، اگر یک اکثریت گسترده از قانون و مقررات پیروی می‌کند، فقط به دلیل ترس از مجازات است،‌ چرا که در یک دمکراسی قانون‌شکنی جرم به شمار می‌رود و قانون‌شکن باید در برابر اعمال خود پاسخگو باشد. در حکومت مقدس، به ویژه در جمکران چنین نیست. چرا راه دور برویم؟ کافی است نگاهی داشته باشیم به افتضاحات و جنایات «جنبش سبز» طی 8 ماه اخیر که کل حاکمیت در آن دست داشته و اکنون به دلیل چرخش سیاست ایالات متحد، علی خامنه‌ای می‌کوشد از دارودستة‌ موسوی فاصله گرفته، «مردم» را مسئول ضرب‌وشتم آشوبگران معرفی کند! حال آنکه شخص ولی فقیه، دست در دست اکبر بهرمانی و گروهی از فرماندهان سپاه از شایعه‌پراکنی و آشوب‌های‌ طاعون سبز حمایت کرده‌اند.

همچنانکه قبلاً هم گفتیم چند هفته پیش از برگزاری مسابقات مارگیری، نمایندگان کودتاچیان ازجمله حسن روحانی در روسیه حضور یافته، جهت پیوستن به پیمان شانگهای اعلام آمادگی کردند، ولی پاسخ مساعد به آنان داده نشد. چرا که همه در جریان برنامة کودتا و اهداف آن، یعنی تجهیز حکومت اسلامی به سلاح اتمی با تکیه بر مشروعیت فرضی «مردمی» دولت آینده قرار داشتند، و به طریق اولی همه می‌دانستند که تجهیز روضه‌خوان‌ها به سلاح اتمی، یعنی بی‌خیال «مذاکرات صلح» در منطقه و به زبان ساده‌تر یعنی تداوم سیاست آخوند پروری و طالبان‌نوازی گروه «برژینسکی ـ کارتر» و اهدای کارت سفید به اسرائیل جهت تداوم جنگ‌افروزی و وحشیگری در منطقه. به همین دلیل روسیه برخلاف سال‌ 1979، از «کودتای مردمی» آنگلوساکسون‌ها در ایران حمایت نکرد. واکنش غرب به مواضع روسیه تبدیل کشور ایران به صحنة آشوب و ایجاد هیاهو با گله‌های مدافع «جنبش سبز» در غرب بود. حال آنکه جنبش کذا در داخل اصولاً طرفداری ندارد! اما آنگلوساکسون‌ها دست ‌بردار نیستند، اینان می‌خواهند به هر ترتیب نوکران وفادارشان همچون موسوی،‌ خاتمی و بهرمانی را در جایگاه رهبران آلترناتیو حکومت اسلامی به ملت ایران حقنه کنند. برنامة حضرات چیست؟ لشکرکشی خیابانی، لات‌بازی و عوامفریبی!

در این راستا شیخ مهدی خواهان دریافت مجوز «تجمع» و برگزاری «رفراندوم» شده و «سبزنویسان» هم از این «برنامة روشن» و واضح و مبرهن استقبال کرده‌اند. هیچکس به این شیخ کودن نمی‌گوید «تجمع مردم» برای «جنبش سبز» ایجاد مشروعیت نخواهد کرد. همان «مردم» که روز 22 بهمن 1388 در میدان شهیاد تجمع کردند، برای هر گروه سیاسی دیگر نیز «تجمع» خواهند کرد، و از رفراندوم‌اش نیز استقبال می‌کنند. دوران گله‌داری و گله‌پروری در سنگر حق به سر رسیده،‌ بهتر است «برین ستورمنیگ» در عرصة حماقت و شارلاتانیسم را متوقف کنید. بدون ارائة یک برنامة منسجم «سیاسی، اقتصادی و فرهنگی» فعالیت سیاسی مفهومی ندارد. پس «سبزنویسان» محترم و جیره‌خوار اکبربهرمانی که از جایگاه سینه‌زنی برای امثال شهلا حبیبی و دیگر فعلة فاشیسم اخیراً خود را به صورت سینه‌خیز به جایگاه مدافعان «دمکراسی» رسانده‌اند، تا ضمن بازار گرمی برای حاج‌فرج‌دباغ به امر مقدس «تحریف» بپردازند بهتر است بدانند که شعار مبارزان صدرمشروطه‌ «جدائی دین از سیاست»‌ بود!

همچنین از درگاه سازمان سیا تقاضا می‌کنیم ساواک جمکران را فرمان دهد تا لباس شخصی‌های حامل پرچم «آبی و سفید و قرمز» را جمع‌آوری کند! با این ترفند نمی‌توانید مزدوران آمریکا را به دیگران بچسبانید. برای روشن شدن ارتباط حکومت امام‌زمان با آستان مقدس سازمان سیا کافی است ببینیم عملة تحکیم وحدت، براندازان «ضدامپریالیست» بهمن 1357،‌ قوم و قبیلة میرحسین‌موسوی، بهزاد نبوی و ... در کدام کشورها لنگر انداخته‌اند‌ و ارز حاصل از چپاول نفت در کدام بانک‌ها ذخیره شده! خلاصه کنیم، ‌طی 31 سال اخیر اقتصاد حکومت‌جمکران از حوزة دلار خارج نشده، پس سیاست‌اش نیز منطقاً از سوی حوزة دلار تنظیم خواهد شد، چرا که اقتصاد از سیاست نمی‌تواند جدا باشد. رشتة کلام گسست، بهتر است بازگردیم به معجزات عیسلاری.

خارج از تبدیل حکومت بازنشستة ‌جمکران و دولت ورشکستة بنیامین نتانیاهو به «جیمزباند»، روزنامة «فیگارو»، یکی ازرسانه‌های حوزة دلار رهبران «انقلاب» اسلامی را به عنوان «لائیک» جهت فروش عرضه می‌کند، البته از زبان یک ایرانی‌نما به نام حمید غروی! به ادعای فیگارو، غروی وکیل دعاوی است. پس منطقاً باید چارچوب مفاهیم را بشناسد. ولی در واقع اصلاً چنین نیست!

فیگارو، مورخ 21 فوریه 2010، مطلبی از جناب غروی منتشر کرده، تحت عنوان، «ایران، انقلاب ناتمام». مسیو غروی چنین فرموده‌اند که 31 سال پیش در ایران «انقلاب» شده و کسی به پیامدهای نیک این «انقلاب» اشاره نمی‌کند. حمید غروی، می‌نویسد این «انقلاب» به کودتای میرپنج پایان داد! البته ما از این ترهات فراوان شنیده‌ایم و می‌دانیم بوق‌های استعمار تلاش دارند کودتای ننگین ارتش‌ناتو برای تبدیل ایران به پشت جبهة طالبان را «انقلاب» معرفی کنند. و همچنانکه شاهدیم طی 31 سال اخیر هیچیک از روشنفکران برجستة غرب در «انقلاب» بودن این کودتا کمترین تردیدی به خود راه نداده! به عبارت دیگر، وقتی تاراج نفت تضمین شود، حضرات در بلاد غرب به اجماع می‌رسند و معلق زدن برای ارباب را آغاز می‌کنند. حضور نوآم چامسکی در تجمع «فاشیست ـ مسلمان‌ها» در نیویورک شاهدی است بر این مدعا. پس ترهات‌نگاری امثال غروی در فیگارو به هیچ عنوان تعجب‌آور نیست. مطلب حمیدغروی، در عمل ویراست نوینی است از همان مزخرفات خمینی که برای پنهان داشتن سوابق درخشان خود، از جمله حمایت از کودتای 28 مرداد 1332،‌ هر روز به «آن پدر» و «آن پسر» دشنام می‌داد.

پیشتر در این وبلاگ گفتیم، پس از انقلاب اکتبر و پایان جنگ اول، انگلستان به عنوان تنها نیروی استعماری در منطقه حضور داشت و نه تنها در ایران که در ترکیه هم از کودتای آتاتورک حمایت کرد و دو حکومت به اصطلاح «لائیک» را سر کار آورد. پیش از ادامة مطلب تکرار می‌کنیم که بحث ما برسر «افراد» نیست، ما از یک نظام استعماری سخن می‌گوئیم که با کودتا آغاز شده و با ایجاد دور باطل تقابل کاذب «شیخ و شاه» دامنة چپاول خود را گسترش داده. کافی است امروز به شرایط سیاسی ترکیه و ایران نگاهی بیندازیم تا ببینیم هر دو حاکمیت اسلامی به دلیل تضعیف آنگلو‌ساکسون‌ها به سرکوب و قلع و قمع مشغول شده‌اند. البته در ایران به دلیل مسائل قومی و ارتباطات کهن با روسیه «آشوب» و هرج و مرج هم ضمیمة سرکوب شده، حال آنکه در ترکیه به دلیل شرایط متفاوت تاریخی و اجتماعی، سرکوب بدون آشوب در جریان است. دولت اسلامگرایان فکل‌کراواتی ترکیه پای در همان مسیری گذاشته که 31 سال پیش در ایران آغاز شد، یعنی تصفیة ارتش، سرکوب همه جانبه و ... منتهی در ایران این امور خداپسندانه از طریق ایجاد آشوب‌های خیابانی و نشستن شیخ بجای شاه انجام گرفت. ولی از آنجا که ترکیه شاه ندارد، شیخ فکل‌کراواتی به جان نظامی افتاده تا هم بساط لائیسیته را برچیند، هم به بهانة مقابله با توطئه یک سرکوب فراگیر را سازماندهی کند.

واقعیت این است که این تحرکات تحت نظارت ارتش اسلام‌پرور ناتو صورت می‌پذیرد. دولت ترکیه به عنوان عضو ارتش ناتو برای سرکوب مخالفان به کودتای مخملین متوسل شده، و به همین دلیل است که دولت سوسیالیست یونان را اعتصابات گسترده عملاً فلج کرده! حال آنکه اعتصاب کنندگان محترم از دولت دست راستی یونان هیچ گله و شکایتی نداشتند! عجیب است که در اسپانیا نیز شرایط مشابه یونان است و این دو کشور برخوردار از پیشنیة غنی فرهنگ چپ در یک قدمی آشوب قرار گرفته‌اند. مسلماً دامنة این سیاست گریبانگیر فرانسه نیز خواهد شد. قتل رئیس سازمان امنیت الجزایر در دفتر کارش می‌تواند نخستین نشانة تغییر سیاست ایالات متحد تلقی شود. البته این «تغییر» سیاست در آرژانتین آشکارتر است.

به گزارش فرانس‌پرس، در تاریخ 24 فوریه 2010، ایالات متحد از اعتراض آرژانتین به انگلستان پیرامون عملیات اکتشاف نفت در آب‌های فالکلند حمایت کرد! از قضای روزگار درست پیش از اعتراض آرژانتین، «بریتیش پترولیوم» رسماً اعلام کرده بود که قصد خروج از نیجریه را ندارد! به عبارت دیگر جنگ میان نفتخواران بالا گرفته و الجزایر هم کشوری است نفتخیز که در واقع تحت نظارت فرانسه نفت‌اش را آمریکا چپاول می‌کند. حال که به فرانسه رسیدیم بار دیگر بپردازیم به مقالة برادر حمید غروی.

مقالة ایشان در واقع تکرار تبلیغات سازمان سیا با کمی «تحریف» است. غروی در چارچوب ترهات «فوکویاما» ادعا می‌کند در سال 1357 در ایران «انقلاب» شد، و اهداف رهبران «انقلاب» کذا دمکراتیک بود، و ... و خلاصه «انقلاب» هنوز به پایان نرسیده:

«انقلاب ایران 31 سال دارد. نکوئی‌های آن ناچیز شمرده شده. این انقلاب بر سلطنت سلسلة پهلوی [که بنیانگذار آن] بر علیه سلطنت قاجاریه کودتا کرده بود، نقطه پایان گذاشت [...]»


این مشاهدات «شگفت‌انگیز» نیازی به قلم‌فرسائی حمیدغروی‌ها ندارد همه می‌دانند سلطنت قاجار با کودتای میرپنج پایان یافت. اما غروی نمی‌گوید انگیزة این کودتا چه بود، و اینکه بدون حمایت انگلستان کودتای میرپنج نمی‌توانست موفق شود. غروی همچنین فراموش می‌کند که بدون خادمان وفادار انگلستان کودتای کذا نمی‌توانست به دو کودتای دیگر، یعنی کودتاهای 28 مرداد 1332و 22 بهمن‌ 1357 بیانجامد. نیازی نیست بگوئیم که در قصة غروی «انگلستان» غایب اصلی است و همة اشکالات از «آن پدر» و «آن پسر» ناشی می‌شود. همچنین مصدق هم خیلی خوب بوده و سازمان سیا در کودتای 1332 دست داشته و ... و اینکه در دوران پهلوی «فساد» فراوان بود پس چه خوب شد که امام عزیز انقلاب فرمودند و به کودتای پهلوی‌ها پایان دادند!

حضور نویسندة «حقوق‌دان» بگوئیم، برای گذاردن نقطة‌ پایان بر یک کودتا، «گذار قانونی» به یک نظام دمکراتیک می‌باید صورت پذیرد، در غیراینصورت جهت گسترش دامنة چپاول حامیان واقعی کودتا که در لندن و واشنگتن نشسته‌اند، نه نظم قانونی که یک کودتای دیگر بر کودتای پیشین نقطة «پایان» می‌گذارد. پیش از قلم فرسائی‌های اینچنینی بهتر است نگاهی به تجدید قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم پس از «انقلاب» کذا و جنگ 8 سالة ایران و عراق بیاندازید تا با اهداف «دمکراتیک» رهبران واقعی «انقلاب» در لندن و واشنگتن بیشتر و بهتر آشنا شوید!

گفتیم که حمید غروی در فیگارو به نشخوار ترهات فوکویاما مشغول است، و تاریخ معاصر ایران را به شیوة جهان ‌سومی «روایت» می‌کند. در این روایت صحرای کربلا، حسین مظلوم و یزید و معاویه هم حضور فعال دارند. آن پدر و آن پسر نقش معاویه و یزید را ایفا می‌کنند، حسین مظلوم‌ بی‌بی‌گوزک فیگارو نیز همان محمد مصدق، خادم وفادار انگلستان است که در واقع زمینه‌ساز اصلی آشوب و کودتا بوده. خلاصه در این مطلب بسیار مستدل و فاقد انسجام منطقی که به شیوة انشای دبستانی‌ها نوشته شده، تلویحاً چنین می‌گویند،‌ «بر ما واضح و مبرهن است که پهلوی کودتا کرد و خمینی با انقلاب به این کودتا پایان داد!» البته نیازی به توضیح نیست که ارتباط «سیاست» با «اقتصاد» در این مطلب بکلی گسسته شده و همه چیز با «دیانت» پیوند یافته! دقیقاً به همین دلیل است که مطلب غروی همچون موضوعات توضیح‌المسائل روضه‌خوان‌ها جز پوچ‌پردازی هیچ نیست.

بعضی‌ها قصد دارند از کودتای ارتش ناتو چهرة دمکراتیک ارائه دهند و این تمایلات کودکانه را از زبان امثال غروی بیان می‌کنند. همچنانکه گاوچران‌ها می‌خواهند از موساد و سربازان گمنام امام کذا جیمزباند بسازند و مزخرفات‌شان نه تنها در رسانه‌های غرب که در «کامرسانت»، شیپور بوریس بر‌زوسکی نیز منتشر می‌شود. تفاوت دو جیمزباند با یکدیگر این است که جیمزباند اسرائیلی پس از قتل مرموز المبحوح و بر پایة توهمات ساخته و پرداخته شده و کاربرد برونمرزی دارد، حال آنکه جیمزباند جمکران را برای «قتل» ریگی و سرکوب ملت‌ ایران اختراع کرده‌اند.




...

سه‌شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۸


سیاوخش!
...
به يزدان كه تا در جهان زنده‌ام
به خون سیاوش دل آکنده‌ام

شاهنامه می‌گوید پریچهر از تبار فریدون و نیای او گرسیوز، برادر افراسیاب است. کیکاووس چون پریچهر را می‌بیند فریفتة او می‌شود و او را به همسری خود برمی‌گزیند. پس از مدتی پریچهر باردار می‌شود و در یک بهار درخشان پسری به دنیا می‌آورد که او را سیاوخش می‌نامند:

یکی کودک آمد چو تابنده مهر
چو نه ماه بگذشت بر خوب‌چهر
به چهره بسان بت آذری
جدا گشت از و کودکی چون پری
کز آن‌سان نبیند کسی روی و موی
جهان گشت از آن خرد پر گفتگوی
بدو چرخ گردنده را بخش کرد
جهاندار نامش سیاوخش کرد

در وبلاگ «سوگ و سیاووش» گفتیم که پرسوناژ سیاووش در شاهنامه به دلیل گریز از هر گونه «یکجانبه‌گرائی» و «روابط یک‌سویه» پرسوناژی استثنائی و در واقع غیرحماسی است. سیاووش برخلاف قهرمانان حماسه، «آزاد» و «خشونت‌گریز» است. این پرسوناژ در حریم فردی و اجتماعی با رفتار غیرمتعادل بیگانه است. او را نه در جایگاه «خدایگان» و «ابرمرد» می‌بینیم، نه در جایگاه بندة پست و ذلیل و فرمانبردار از خداوند، شاه و پدر. سیاووش اسیر دست احساسات خود نیز نمی‌شود، خشم و کین و حسادت بر او چیره نخواهد شد، و از روی ترس واکنش نشان نمی‌دهد. از همه مهم‌تر، سیاووش دروغ نمی‌گوید. به زبان ساده‌تر هیچ اثری از زورگوئی و زورپذیری در این پرسوناژ مشاهده نمی‌کنیم. سیاووش در همة ابعاد یک پرسوناژ «صریح» و «انسانی» است. سیاووش،‌ فرزند پریچهر و کیکاووس در زابلستان فنون رزم و هنرهای شاهان را از رستم ‌می‌آموزد. او در سوارکاری، شکار و جنگاوری بی‌همتاست، و آداب و رسوم دربار را نیک فرا می‌گیرد؛ مرد رزم است و اهل بزم:

نشستنگه و مجلس و میگسار
سخن گفتن و رزم و راندن سپاه
[...]
هنرها بیاموختش سر به سر

و آنگاه که دوران آموزش به سر می‌رسد سیاووش به رستم می‌گوید، وقت آن رسیده که پدرم هنرهائی که به من آموختی مشاهده کند. به عبارت دیگر شاهزادة‌ کیانی خواهان بازگشت به سوی پدر نیست بلکه می‌خواهد پدر را به تحسین هنرهای خود وادارد:

چنین گفت با رستم سرفراز
هنرهای شاهانم آموختی
بسی رنج بردی و دل سوختی
هنرها و آموزش پیلتن
پدر باید اکنون که بیند ز من

برخلاف سهراب که شیفتة‌ شهرت و آوازة پدر شد و برای یافتن «جهان پهلوان» راهی ایران زمین می‌شود تا رستم را از جایگاه واقعی اجتماعی‌اش، یعنی پهلوانی، خارج کرده و بر تخت شاهی بنشاند، سیاووش با آگاهی از بی‌همتائی‌اش در رزم و بزم و شکار خواهان به ارزش‌گذاردن خود در برابر کیکاووس می‌شود. کسی که همزمان در رأس هرم قدرت خانوادگی و اجتماعی قرار گرفته، ‌ پدر سیاووش است و پادشاه ایران زمین. به همین دلیل سیاووش نه برای «دیدار پدر» که برای «ابراز وجود» در برابر او به دربار بازمی‌گردد. از اینرو می‌توانیم تمایل پرسوناژ جهت بازگشت به دربار را در چارچوب فرضیة فروید، میل به رقابت و نبرد و رویاروئی مستقیم با پدر جهت «تصاحب مادر» تفسیر کنیم. نبردی که در آن پدر از پسر شکست ‌خواهد خورد. برخلاف نبرد رستم و سهراب، در رویاروئی سیاووش و کیکاووس کمترین اثری از خشونت و حیله و نیرنگ به چشم نمی‌خورد. چرا که مقابلة‌ سیاووش با پدر، در واقع تقابل «منطق انسانی» با «زور» و منطق‌ستیزی «قدرت» است.

باری سیاووش و رستم از زابلستان راهی پایتخت می‌شوند. و کیکاووس گیو و توس را به پیشوازشان می‌فرستد و همگی به بارگاه شاه می‌روند. کیکاووس از مشاهدة سیاووش شگفت‌زده می‌شود و ایزد را سپاس می‌گوید که شاهزادة ایران فره‌وش، نیکو‌چهره و ‌ برنا و هوشمند است:

خداوند هوش و خداوند مهر
همه گفت کای کردگار سپهر
نیایش ز فرزند گیرم نخست
همه نیکوئی‌ها به گیتی ز تست

پس کیکاووس هفت ‌شبانه روز جشن و شادمانی برپا می‌کند و زندگی سیاووش در کنار پدر و مادر آغاز می‌شود. اینک گاه آزمودن توانائی ‌و قابلیت و مهارت سیاووش فرارسیده. دوران آزمایش 7 سال به طول می‌انجامد و سیاووش همة آزمون‌ها را با سرفرازی می‌گذارند. پس آنگاه به آئین کیانیان سیاووش تاج زر بر سر گذاشته به عنوان جانشین کیکاووس به فرمانروائی سرزمینی در «فرارودان» منصوب می‌شود. یک‌سال بعد پریچهر، مادر سیاووش جان به جان‌آفرین می‌سپارد و سیاووش به سوگ مادر می‌نشیند.

می‌گویند خنده از لبان وی محو شد، و چندان افسردگی بر او چیره گشت که بزرگان به دلجوئی او شتافتند. ملاقات سودابه با سیاووش پس از مرگ پریچهر رخ می‌دهد. در واقع اینک به صورت نمادین سودابه در جایگاه «مادر» سیاووش قرار گرفته و از موضع خود به عنوان همسر شاه و نامادری سیاووش آگاه است. برخلاف تراژدی اودیپ، حماسة سیاووش روالی کاملاً متفاوت دارد؛ عرصة آگاهی‌ است.

در اسطورة اودیپ هیچیک از پرسوناژها از جایگاه واقعی خود نسبت به دیگری آگاه نیست، چرا که این اسطوره بر پایة «ترس» و «توهم» پدر از پسر بنا شده. پدر اودیپ، «خواب» می‌بیند و از ترس اینکه رویای‌اش در عالم واقعیت تعبیر شود، اودیپ را از خود می‌راند. در نتیجه، اودیپ که پدر و مادر خود را نمی‌شناسد، پدر ناشناس را در یک نزاع به قتل می‌رساند، و پس از حل معمای «اسفنکس» مادر ناشناس را نیز به عنوان پاداش دریافت می‌کند. اما در داستان سیاووش نه تنها همة پرسوناژها از جایگاه واقعی خود آگاهی دارند که پرسوناژ اصلی، ‌ یعنی شخص سیاووش، رفتاری «منطقی» و غیرحماسی از خود نشان می‌دهد. در واقع خشونت و رفتار غیرمنطقی فقط از جانب «مادر» و «پدر» پرسوناژ صورت می‌پذیرد. در هر حال، سیاووش در یک تقابل ناخواسته، بدون خشونت بر پدر پیروز می‌شود و قلب نامادری را «ناخواسته» تصاحب می‌کند، چرا که سیاووش «برتر» از پدر است.

بدون اینکه رویاروئی فیزیکی صورت پذیرد، و بدون اعمال خشونت، برندة نبرد با پدر سیاووش است. صرفاً «حضور» اوست که پیروزی‌اش را تضمین می‌کند. سیاووش با کیکاووس در ایوان نشسته‌اند، سودابه هم به ایوان می‌آید و به محض دیدن شاهزادة جوان کیکاووس را از یاد می‌برد. این همان سودابه‌ای است که برای ماندن در کنار کیکاووس از پدرش، پادشاه هاماوران رویگردانده بود. در وبلاگ «سوگ و سیاووش» به ویژگی‌های سودابه در مقام شخصیتی قدرت‌پرست، حیله‌گر و اسیر دست احساسات اشاره کرده‌ایم، همچنین گفتیم که وجه مشترک سودابه و کیکاووس یکجانبه‌گرائی‌شان است، حال آنکه سیاووش در پی ایجاد ارتباطی انسانی و دوسویه با اطرافیان است. و به همین دلیل برای وفادار ماندن به پیمان خود با «دشمن»، پدر و تاج و تخت را نیز رها می‌کند. از اینرو به قیاس کشیدن سیاووش شاهنامه با حسین «شهید» نامربوط و گزافه می‌نماید.

سیاووش با قانون‌شکنی و شورش و خشونت بیگانه است، در حالیکه حسین قدرت‌طلب و قانون‌شکن است و از جایگاه واقعی اجتماعی خود خارج شده، اشغال مسند قدرت سیاسی را به عنوان «میراث پدر» حق خود می‌داند. حال آنکه سیاووش برای حفظ جایگاه واقعی اجتماعی خود به عنوان سردار جنگی، از میراث پدر یعنی تاج‌وتخت و حتی سرزمین خود چشم‌پوشی می‌کند. از سوی دیگر، هدف‌ سیاووش در زندگی «شهادت» نیست. سیاووش روی به زندگی و آینده دارد، و در توران‌ زمین زندگی نوینی آغاز می‌کند. برخلاف حسین که قربانی قدرت‌طلبی خود خواهد شد، این نیرنگ و حسد گرسیوز است که زمینه ‌را برای قتل ناجوانمردانة پرسوناژ شاهنامه فراهم می‌آورد. به فرمان افراسیاب سر از تن‌ سیاووش سرافراز جدا می‌کنند.

سرنوشت سیاووش همان است که مادرش، پریچهر از آن گریخته! شاهنامه می‌گوید گیو و توس، پهلوانان ایران زمین در شکارگاهی درحوالی مرز توران اسب می‌تاختند که ناگاه زن زیبائی را در برابر خود می‌بینند که هراسان به آنان می‌نگرد. حیرت زده از او می‌پرسند در بیشه چه می‌کنی؟ می‌گوید، از پدرم گریختم که از فرط مستی قصد داشت سر از تنم جدا کند:

شب دیر مست آمد از بزم سور
همی خواست از تن سرم را برید
[...]
گریزان درین بیشه جستم پناه

پهلوانان از او می‌پرسند چرا پای‌پیاده گریخته، پریچهر می‌گوید، اسب‌ام از فرط خستگی از راه بازماند و من در این بیشه پناه گرفتم و بر جان خویش بیمناک‌ام چرا که بزودی سواران پدرم به جستجوی من خواهند آمد و برای در امان بودن از خشم وی باید از توران بگریزم. گیو و توس پس از مشورت با یکدیگر تصمیم می‌گیرند پریچهر را به دربار کیکاووس ببرند ...

***

چون خون سیاووش بر زمین می‌ریزد، در دم از خاک گیاهی می‌روید که آنرا «فر سیاووش» یا سیاووشان خوانند.



...

دوشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۸


پیام به قلم!
...
برای استقرار دمکراسی، آنچه الزامی است «جدائی دین از سیاست» و تدوین قوانین انسان‌محور است. از نظر ما مطالبات «جنبش سبز» چه در داخل و چه در خارج مرزها هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. در نتیجه مهم نیست کدام فرد یا چه گروهی در رأس جنبش کذا قرار ‌گیرد. در ضمن آنچه مورد نظرماست، ارتباطی به الگوی حاکمیت ایالات متحد و مطالبات ابلهانة «تی پارتی» نخواهد داشت. به عبارت دیگر «کاهش نقش دولت» هدف مقدس محافلی است که با دخالت دولت برای حمایت از بانکداران و صاحبان‌صنایع و ... هیچ مخالفتی ندارند، بلکه اختصاص بودجه به ارتقاء آموزش، بهداشت و رفاه عمومی را «حرام» به شمار می‌آورند. جارچی‌های گاوچران‌ها و به ویژه شیپورهای «تی‌پارتی» بهتر است «دمکراسی» را به ابزار تبلیغات اربابان‌شان تبدیل نکنند. همچنین حضور فعلة خارج‌نشین ساواک بگوئیم استقرار دمکراسی «هدف» نیست، بلکه ابزاری است جهت فراهم آوردن زمینة مناسب شکوفائی و رشد انسان در جامعه. خوشبختانه «دمکراسی» فاقد ابهام است از اینرو نمی‌توان آنرا به ابزار محفل تفنگ‌فروش‌های اسلام‌پرست تبدیل کرد. اما گذشته از همة این مسائل، حاکمیت ایران در یک «قوطی کنسرو» و در انزوای استراتژیک تعیین نمی‌شود. هشتاد سال است که این حاکمیت در چارچوب منافع استعماری انگلستان تعیین شده، و اهرم‌های استعماری سیاست کذا در ایران هر روز قدرتمندتر شده‌اند‌. و اگر کار به همین منوال ادامه یابد اینان با تحمیل شیوه‌های «اسلامی»، هر گونه ویژگی انسانی را برای ملت ایران ممنوع خواهند نمود. ترور «پیام فضلی‌نژاد» را در چارچوب همین سیاست می‌توان مورد بررسی قرار داد.

روز گذشته پیام فضلی‌نژاد،‌ یکی از نخستین وبلاگ‌نویسان ایران که در دورة درخشان «اصلاحات» دستگیر و زندانی شد، ‌ و سپس به خدمت تبلیغات محفل کیهان درآمد با سلاح سرد مورد تهاجم قرار گرفت. طبق روال مقدس ساواک «کلیة مهاجمین متواری شدند.» نیازی به توضیح نیست که «روال کار» در مرزپرگهر شناخته شده است و پس از گذشت دهه‌های متمادی «بهینه» هم شده! «پیام» حملة «موتورسواران» ساواک به فضلی‌نژاد چیست؟ پیام این است که اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن دیگر «آزادی بیان» طرفداران حکومت دست‌نشانده‌شان را نیز تحمل نخواهند کرد. به عبارت دیگر این تهاجم وحشیانه، «بازتولید» و گسترش سخنان سبز و رحمانی امام روشن‌ضمیر در باب «شکستن قلم‌ها» است که اینبار نه تنها مخالفین نظام که طرفداران‌اش را نیز شامل خواهد شد. البته 31 سال پیش در چنین روزهائی هنوز هیزاکسلنسی «سالیوان»، قصاب شریف و دوست داشتنی ویتنام برای آموزش «آداب نویسندگی» قلادة رهبرکبیر انقلاب را باز نکرده بودند، چرا که رفراندوم کذا هنوز برگزار نشده بود.

31 سال پیش در چنین روزهائی شیخ مهدی بازرگان، نخست وزیر خیابانی کودتا وزرای بی‌کفایت خود را برگزیده و چپ و راست مصاحبه‌های ابلهانه صورت می‌داد. و سایت «زمانه»، البته به دلائل نامعلوم با انتشار بخشی از مصاحبه‌های سرشار از خشونت «رحمانی» و بسیار سبز ایشان پتة «نهضت» پیشخدمت‌های رمزی‌کلارک را بر آب می‌اندازد. شیخ مهدی در مورد اعدام چهار تن از نظامیان بلندپایة ارتش می‌گوید، من که خوشحال‌ام، مردم هم خوشحال‌اند ولی این اعدام‌ها به دستور دیگران صورت گرفت:

«در اصل من با این اعدام‌ها مخالفتی نداشتم و ما آن‌ها را تأئید کردیم، مردم خوشحال شدند. اثر مثبتی روی آن‌ها داشته است. به عنوان یک شهروند معمولی از انجام این کار خوشحالم، ولی به عنوان رئیس دولت این اقدام از طرف افراد مافوق من انجام گرفت.»


باید پرسید، «افراد مافوق» نخست وزیر مفلوک و وحشی «امام زمان» چه کسانی می‌توانستند باشند؟ این افراد «مافوق» همان‌ها نیستند که روز گذشته برای زهرچشم گرفتن از دیگران، چاقوکش‌ها را برای تهاجم به «پیام فضلی‌نژاد» به خیابان اعزام داشتند؟ برخلاف ادعای مضحک بوق‌های تبلیغاتی آنچه هدف قرار گرفته شخص فضلی‌نژاد نیست، بلکه «نویسندة سیاسی» و «متعهد» است!‌ پیش از ادامة مطلب توضیح دهیم که مطالب فضلی‌نژاد به هیچ عنوان مورد تأئید ما نیست، مطالب مذکور همچون مقالات آتشین و ابلهانة پاسدار شریعتمداری، وقوقیه‌های جمعه، تفسیرهای سیاسی حنازرچوبه، فارس‌نیوز و دیگر بوق‌های استعمار از روند پروپاگاند آنگلوساکسون‌ها در ایران پیروی می‌کرد، و فضلی‌نژاد در واقع با توسل به قلم پیام استعمار را به مخاطب انتقال می‌داد. به زبان ساده‌تر، آنچه اهمیت دارد «نظرات» فضلی‌نژاد و یا تبلیغات محفل کیهان نیست، مهم این است که ببینیم فضلی‌نژاد با توسل به چه ابزاری از اهداف و مطالبات سیاسی استعمار دفاع می‌کرد. فضلی‌نژاد، تا آنجا که سابقه‌اش نشان می‌دهد، با چوب و چماق به مردم حمله‌ور نشده بود، و گویا همین امر برای آنگلوساکسون‌ها دردسرساز شده. منافع اینان در ایران چنین ایجاب می‌کند که فقط چماقداران و چاقوکش‌ها از «آزادی بیان» ‌برخوردار باشند. به عبارت دیگر حضرات شیوة «بیان انسانی» را برای ملت ایران مناسب نمی‌دانند. در ایران فقط شیوة «بیان اسلامی» می‌تواند آزاد باشد، یعنی تهاجم فیزیکی و ترور.

تهاجم به فضلی‌نژاد گام دیگری است در راه گسترش سرکوب استعماری. مشابه این عملیات قهرمانانه را در دوران محمد خاتمی به اجرا گذاشتند تا برای ملاممد کسب وجهه کرده‌ باشند. نویسندگان را به قتل رساندند تا ادعا کنند این اعمال توسط مخالفان خاتمی صورت می‌گیرد! حال آنکه هدف واقعی ارعاب نویسندگان و همة کسانی بود که به نوعی با قلم سروکار داشتند. زهرا کاظمی به همین دلیل کشته شد و پروندة قتل‌اش هم جهت توسعة «جامعة مدنی» مطلوب گاوچران‌ها توسط شیرین‌عبادی ماست‌مالی شد. پس بهتر است آن‌ها که از ترور فضلی‌نژاد ابراز خوشنودی کرده‌اند بدانند که نیک «ارشاد» شده، و همچون دیگر گوسفندهای عموسام در مسیر مطلوب استعمار، یعنی استقبال از خشونت گام برمی‌دارند. همچنانکه 31 سال پیش در چنین روزهائی نخست وزیر دولت خیابانی کودتای 22 بهمن، از اعدام مقامات بلند پایة ارتش ابراز رضایت می‌کرد.

البته پیشتر هم گفتیم اگر مقامات رژیم سابق علناً محاکمه می‌شدند، رابطة دارودستة‌ خمینی با دربار پهلوی برای همة شوت‌وپرت‌ها فاش می‌شد و حضرات نمی‌توانستند پس از یک کودتای مفتضحانه و لات‌بازی‌های خیابانی، مدعی «نبرد با آمریکا» هم بشوند. هر چند که وقاحت و بیشرمی و دروغ‌پردازی سگ‌های‌هار استعمار بیش از حد تصورماست. اینان ضمن ارائة تصویر قدرتمند از خمینی دجال جهت کسب وجهه برای نهضت منفور عاظادی می‌کوشند خانه‌شاگردهای برانداز رمزی‌کلارک را سلطنت‌طلب جلوه دهند تا شاید از این طریق برای دارودستة شیخ مهدی نانی به تنور بچسبانند. می‌دانیم که نهضت عاظادی در واقع «نهضت آزادی‌عبور» است و برای دوران انتقال ابزار مناسبی به شمار می‌رود. در این راستا سایت «رجانیوز»، مورخ 2 اسفندماه سالجاری یک مصاحبة خنده‌دار با شیخ حمید روحانی صورت داده، و ایشان ضمن اختراع یک شجره نامه برای خمینی بی‌کس‌وکار فرموده‌اند، از دورة صفویه «علما» با شاهان مبارزه می‌کردند و اجازه نمی‌دادند «خانقاه» بسازند.

یادآور شویم این فرد رئیس «بنیاد تاریخ‌پژوهی ایران معاصر» نیز هست! باری سایت واژگون‌نمای رجانیوز از قول این پژوهشگر برجسته یک ویراست «تاریخی» از خلخال آن زن یهودی هم ارائه داده که با ویراست آخوند کدیور و دیگر گورکن‌ها از خلخال کذا کمی تفاوت دارد، چرا که روحانی به یهودی بودن آن زن اشاره نمی‌کند، ‌ ولی ما را در جریان حرکت «ابروی» آنحضرت قرار می‌دهد، که این امر از نظر تاریخی اهمیت فراوان دارد! گویا آنحضرت هزاران تن از خوارج را گردن زده‌اند بدون اینکه «خم به ابرو بیاورند». اما آخوندکدیور ما را در جریان خم ابروی «علی» قرار نداد چرا که می‌خواست با خلخال آن زن «دمکراسی» برای‌مان ببافد. مسلماً ویراست آخوند روحانی که محصول آخرین «پژوهش‌های» کشکی ایشان در باب گسترش خشونت و ابتذال، یعنی سیاست اربابان‌شان است اهمیت بیشتری دارد:

«وقتي حضرت علي [...] خبردار مي‌شود خلخالي را از پاي زني بيرون آوردند، ‌ مي‌گويند اگر بميري جا دارد. [ایشان]‌ در مقابل افرادي مانند خوارج که امنيت جامعة‌ اسلامي را به خطر انداختند [...] شمشير به دست گرفت و ده هزار نفر را از پاي درآورد و خم به ابرو هم نياورد.»


بله در صحرای حجاز یک جامعة اسلامی وجود داشت که علی یک‌تنه «امنیت» آنرا تأمین می‌کرد، آنهم نه با قوانین و مقررات که با تیغة شمشیر. آخوند روحانی هم با توسل به همین شیوة مقدس سوابق نهضت عاظادی را از سوابق خمینی جدا کرده می‌گوید، اساسنامة نهضت کذا با سلطنت‌پهلوی هیچ مخالفتی ندارد! مگر خمینی در سال 1340 که شیخ مهدی نهضت‌اش را به راه انداخت با سلطنت پهلوی مخالف بود؟ به هیچ عنوان! «مبارزات» خمینی پس از اصلاحات ارضی، و در چارچوب جنگ زرگری انگلستان با آمریکا جهت چپاول ملت ایران آغاز شد! نتیجة موفقیت‌آمیز این مبارزات در برابرمان است: حکومت توحش اسلامی و نخبگان کودن‌ و مهمل‌بافی نظیر حمید روحانی که ادعا می‌کند، در سال 1357 بازرگان به فرانسه رفت تا از «امام»‌ بخواهد شاه را بیرون نکند ولی امام نپذیرفت. می‌بینیم که فعلة ‌فاشیسم از حزب‌الله تا چپ‌نمایان داس‌الله می‌کوشند به مخاطب بباورانند که سیاست ایران را «علما» و «مردم» در یک جعبة کنسرو تعیین می‌کنند و استعمار و دیگر قدرت‌های جهانی هیچ نقشی در این میان ندارند:

«در سال 1357 که انقلاب اوج گرفته بود [...]‌بازرگان به فرانسه رفت تا امام را قانع کند که شاه را بيرون نکند[...]»

همین پژوهشگر «برجسته» ادامه می‌دهد، ‌ «امام» از مخالفین سرسخت سرمایه‌داری بودند دلیل هم اینکه ایشان علاقه فراوانی به «موی کوخ‌نشینان» داشته‌اند! شاید روحانی نمی‌داند ولی طبق «پژوهش‌های» کشکی‌تر ما مسلماً موی کوخ‌نشینان این امام ضدامپریاس را به یاد «ابروی» امام اول شیعیان می‌انداخت:

«عليرغم اهتمامي که حضرت امام در مبارزه با سرمايه‌داري داشتند و تأکيد مي‌کردند موي يک کوخ نشين را به يک کاخ نشين ترجيح مي‌دهند در اين زمينه کار اساسي صورت نگرفت [...]با گذشت سي‌سال از انقلاب نتوانستيم به رهنمود و اعلام خطر حضرت امام در مبارزه با سرمايه‌داري گام برجسته‌اي برداريم و مردم مظلوم و پابرهنة‌ ايران را از چنگ سرمايه‌داري نجات بدهيم.»


با توجه به سخنان آشیخ حمید روحانی می‌بینیم که وقتی حضرت امام‌شان می‌گفت، «اقتصاد مال خر است» کاملاً حق داشته. اقتصاد اسلامی نه تنها مال خر، که متعلق به همة سگ‌های‌هار سرمایه‌سالاری جهانی است که اکنون مدافع «انسان» هم شده‌اند. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 3 اسفندماه 1388، آخوند حائری‌ شیرازی، عضو مجلس محبوب و نازنازی «خبرگان رهبری» امروز در قزوین یک سخنرانی مبسوط ایراد کرده که همچون سخنرانی‌های ملاممد خاتمی و دیگر فعلة فاشیسم فاقد انسجام منطقی است. در این سخنرانی ایشان مدعی وجود «انسان حقیقی» شده و فرموده‌اند:

«مبانی علوم انسانی غرب بر اساس انسان شناسی حقیقی نیست.»

این اکتشاف بزرگ را که با کد خبر: 973899 در حنازرچوبه انتشار یافته به اعضای دانشمند طویلة سازمان سیا در جمکران تبریک می‌گوئیم و به اربابان‌شان در لندن و واشنگتن یادآور می‌شویم،‌ «انسان» نه شرقی است، نه غربی، نه دینی، نه بومی. انسان نه حق است، نه باطل، نه ستمگر است و نه ظالم، نه دشمن است و نه دوست، نه مؤمن است و نه کافر! هیچیک از صفات مبهم کتب مقدس ادیان ابراهیمی شامل «انسان» نخواهد شد، چرا که این ادیان انسان را در مفهوم معاصر کلمه به رسمیت نمی‌شناسند. پس بهتر است «انسان حقیقی» را در کنار انسان «دیندار» و «مؤمن» و «مظلوم» و غیره دفن کنید.

باری حائری شیرازی که عبارت ابلهانة «انسان حقیقی» را در بوق گذاشته می‌گوید غربی‌ها در «توهم» دست و پا می‌زنند، آن‌ها هیچ شناختی از «انسان حقیقی» ندارند. البته حائری درست می‌گوید. مسلم است‌که غربی‌ها نمی‌توانند شناختی از انسان حقیقی داشته باشند؛ چنین انسانی وجود خارجی ندارد، بلکه ساخته و پرداختة پروپاگاندیست‌های خودشان است. هوچی‌های ساتاس که به نشخوار پروپاگاند غرب مشغول‌اند به توهم دچار شده‌اند چرا که مخاطب را ابله می‌پندارند. حائری در ادامة سخنرانی‌اش، چند پرسش احمقانه نیز مطرح کرده و پاسخ ابلهانه‌ای نیز برای‌شان ارائه می‌دهد. او از اربابان در غرب می‌پرسد، آیا انسان حقیقی را می‌شناسید، آیا می‌دانید برای چه آمده؟ مسلماً خیر! پس شما که انسان حقیقی را نمی‌شناسید چرا در بارة انسان «کاتالوگ» می‌نویسید؟ حائری در پاسخ به این پرسش‌های احمقانه می‌گوید، این قماش انسان را خدا خلق کرده و برای زندگی‌ا‌ش هم یک آئین‌نامه نوشته:

«آیا می‌دانید که انسان برای چه آمده و هدف از خلقت‌اش چیست؟ وقتی دنیای غرب نمی‌تواند [پاسخی به این سوالات بدهد]، چگونه برای انسان کاتالوگ‌نویسي می‌کند، آیا خداوندی که چنین موجود پیچیده‌ای را خلق کرده آئین‌نامه‌ای برای رشد[...] و زندگی او ننوشته است؟»


بله غربی‌ها نمی‌دانند «انسان» برای چه آمده، چون هیچکس نمی‌داند. در عوض همه می‌دانند هدف از بنده سازی و برده فروشی چیست و بندگان چگونه باید در برابر مهتر رفتار کنند. وظیفة بردگان این است که با کنار گذاردن تفکر و تخیل، هر چه ارباب می‌گوید همچون سگ دست‌آموز بی‌‌چون‌وچرا انجام دهند. و آخوندهای جمکران طی سدة اخیر ثابت کرده‌اند که گوی سبقت از سگ‌های دست‌آموز ربوده‌اند. چرا که سگ‌های سیرک فقط دیگران را سرگرم می‌کنند، نه ادعای شناخت فلسفی دارند، نه «تحریف» می‌کنند، نه «تخریب». حال آنکه شیوخ جمکران نه تنها کسالت‌آور و مهوع‌اند و دیدارشان هیچ خوشایند نیست، که جهت تخریب انسان و انسانی‌ات دست به هرگونه «تحریف» خواهند زد تا از اینراه زمینة‌ چپاول ارباب را فراهم ‌آورند:‌

«اين استاد اخلاق حوزه [...]تصریح کرد [...] وقتی مقدمه یک نظریه توهمی باشد، به طور اطمينان نتیجه‌اش نیز جز توهم چیز دیگری نیست[...] ما علم تجربی و قدرت علمی [غربی‌ها] را قبول داریم، ولی تحلیل آنان را نمی‌پذیریم، چرا که موجب تخریب انسان می‌شود[...]»


همین چند جمله کافی‌است تا شارلاتانیسم و ایجاد دور باطل را جهت مخدوش کردن مرز مفاهیم در تبلیغات «ساتاس» مشاهده کنیم. ادیان ابراهیمی «انسان» و «آفرینش» را در چارچوب یک ابهام گسترده و فراگیر و غیرقابل‌تعریف به نام ارادة «خدا» بیان می‌کنند. حال آنکه علوم انسانی و اصولاً کلیة علوم در چارچوب یک نظام «محدود» و مشخص مدعی پاسخگوئی به پرسش‌های صریح و معینی می‌شود، و خود را زمانشمول و جهانشمول نیز به شمار نمی‌آورد. از اینرو آخوندها با تکیه بر «گسترة» ابهامی که خودشان قادر به «تعریف» آن نیستند، ‌ ادعا می‌کنند چون علم قادر به توصیف «ابهام» مذکور نیست، پس حتماً ریشه در «توهم» دارد. به عبارت دیگر، ملایان از علم انتظار دارند که «توهم‌شان» را تعریف کند!‌ در صورتیکه علم فقط قادر است «ابهام» را از نظریه بزداید.

«نظریة علمی» برخلاف ادعای حائری نمی‌تواند «توهم» ‌باشد، چرا که برای اثبات آن نیاز به تجربة علمی، و استدلال منطقی بر اساس مشاهدات عینی است. و مسلم است که از طریق «توهم» هیچ فرضیه‌ای به «اثبات» نخواهد رسید. از سوی دیگر، تجربه ثابت کرده، آنچه موجب تخریب انسان می‌شود ‌«توهم» و «ابهام» است. حائری به دروغ ادعا می‌کند که علوم انسانی در غرب بر «توهم» تکیه کرده، پس موهوم است. سپس می‌گوید توهم موجب تخریب انسان می‌شود، و ما علوم انسانی غرب را به همین «دلیل» نمی‌پذیریم. حال آنکه «تصریح» حائری بر موهوم بودن «نظریة علمی» در واقع جهت ایجاد توهم نزد مخاطب صورت می‌گیرد. همین فرد در ادامة سخنان‌اش به دروغ ادعا می‌کند که «اجبار» ‌در دین جایگاهی ندارد:

«به انسان‌ها حق انتخاب [...]‌داده شده [...] اجبار در دین جایگاهی ندارد [...]»

می‌بینیم که گورکن‌ها چگونه با سرقت مفاهیم اگزیستانسیالیسم به تخریب آن می‌پردازند. این استاد «اخلاق» ‌حوزه سر در آخور همان طویله‌ای دارد که اوباشی همچون علی‌شریعتی، فردید و حاج فرج دباغ را به عنوان «روشنفکر» به ملت ایران حقنه کرده و همزمان عملیات موتورسواران را برای تهاجم به نویسندگان سازماندهی می‌کند. بله، این محافل دو گروه «حق» را در پناه خود گرفته‌اند: چماقداران قلم به مزد ساکن غرب، و چاقوکشان همیشه در صحنة‌ جمکران. خارج از این دو سنگر هر چه هست در چشم اینان «باطل» خواهد بود.




...

یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸


سوگ و سیاووش!
...

«پس اهورامزدا اراده کرد که آفریده‌اش آزاد باشد، تا حدی که بتواند آفریدگار خود را نیز انکار کند.»
منبع: پل دوبروی، «زرتشت»، انتشارات پایو

سیاووش در شاهنامة فردوسی پرسوناژی است استثنائی که علیرغم حضور در حماسه، از ویژگی‌های «انسان آزاد» برخوردار است؛ او به پرسوناژ رمان شباهت فراوان دارد. سیاووش علیرغم حضور در جهان یکسویة‌ حماسه، خارج از چارچوب روابط جهان اسطوره‌ای و حماسی قرار می‌گیرد. پرسوناژ سیاووش تجلی انسان «متعادل»‌ و منطقی و وظیفه‌شناس است که احساسات و مقدسات بر او چیره نمی‌شود. سیاووش کودکی است استثنائی، جوانی است برازنده و نیکوچهره، جنگجوئی نمونه است که هرگز از جایگاه واقعی اجتماعی خود به عنوان «انسان» خارج نمی‌شود. به عبارت دیگر، سیاووش با «یکجانبه‌گرائی» بیگانه است، نه خود را بر دیگری تحمیل می‌کند و نه می‌پذیرد دیگران خواست «غیرمنطقی» خود را بر او تحمیل کنند. طی حوادث شاهنامه سیاووش در تمامی ابعاد یک پرسوناژ «خشونت‌گریز» و «منطقی» باقی می‌ماند.

در شرایطی که سودابه و کیکاووس قصد دارند سیاووش را به پای‌مال کردن ارزش‌های اخلاقی ـ در عرصة فردی و اجتماعی ـ وادار نمایند، او در برابر یکجانبه‌گرائی «غیراخلاقی» نامادری و پدر خود به یکسان مقاومت می‌کند. سودابه می‌خواهد عشق یکجانبة خود را بر سیاووش تحمیل کند، و کیکاووس از او انتظار دارد با به زیرپاگذاشتن «پیمان‌صلح» خود با افراسیاب، اسیران جنگی توران ‌زمین را به قتل برساند. پاسخ منفی سیاووش به خواست غیرمنطقی و غیراخلاقی نامادری، یک روند خشونت را بر پرسوناژ خشونت‌ستیز شاهنامه تحمیل می‌کند که از دروغ و «تهمت» سودابه آغاز شده، با «خودکامگی» کیکاووس بفزونی می‌یابد و سرانجام سیاووش را به ترک ایران زمین وادار می‌کند. سیاووش به توران می‌رود و در آن سرزمین فرنگیس دختر افراسیاب را به همسری برمی‌گزیند. قتل ناجوانمردانة سیاووش در سرزمین بیگانه اوج خشونتی است که بر این پرسوناژ استثنائی جهان حماسه تحمیل می‌شود.

برای بررسی «تعادل» پرسوناژ سیاووش، کافی است کردار «ناهنجار» کیکاووس و سودابه، دو پرسوناژ «یکجانبه‌گرا» و غیرمنطقی را بنگریم. کیکاووس قدرت‌طلب است و سودابه فریفتة قدرت. کیکاووس برای کشورگشائی به «هاماوران» می‌رود و چون پادشاه هاماوران یارای رویاروئی با کیکاووس را ندارد، فرستادگانی نزد او می‌فرستد تا وصف زیبائی‌های سودابه را برای‌اش بگویند. کاووس‌شاه پس از شنیدن سخنان اینان، خواهان ازدواج با سودابه می‌شود. ولی پادشاه هاماوران گر چه توان مقابله با کیکاووس را ندارد، نمی‌خواهد تنها دخترش را به دشمن واگذارد، پس از سودابه چاره‌جوئی می‌کند. و دخترش همسری شهریار جهان را مایة افتخار خود می‌داند و علیرغم تمایل پدر پیشنهاد پادشاه ایران زمین را می‌پذیرد. ولی کینة پادشاه هاماوران از کیکاووس همچنان پابرجاست. پس با حیله و نیرنگ او را به اسارت درآورده و در دژی بر فراز کوه زندانی می‌کند.

چون این خبر به سودابه می‌رسد، از پدر رویگردان می‌شود و دربار را ترک می‌کند تا در زندان در کنار همسرش باشد. سودابه حاضر است برای آزاد کردن کیکاووس از زنجیر پدر جان خود را نیز فدا کند:

جدائی نخواهم ز کاووس گفت
اگرچه ورا کوه باشد نهفت
چو کاووس را بند باید کشید
مرا بیگنه سر بباید برید

کیکاووس از همسر دیگرش پسری دارد به نام سیاووش که همچون دیگر شاهزادگان تربیت او بر عهدة مربیان است. شاهنامه می‌گوید، رستم تربیت پسر کیکاووس را بر عهده می‌گیرد و چون سیاووش نزد پدر بازمی‌گردد، سودابه در نگاه اول شیفتة او می‌شود. کیکاووس پیر شده، اما سودابه هنوز جوان است و سری پرشور دارد. پس کسی را نزد سیاووش می‌فرستد و از او می‌خواهد به شبستان شاه بیاید. سیاووش دعوت نامادری را نشنیده می‌گیرد. و اینجاست که سودابه نیز همچون پدرش برای برآوردن خواست خود به نیرنگ متوسل می‌شود.

سودابه نزد کیکاووس می‌رود و از او می‌خواهد تا سیاووش را برای دیدار با خواهران‌اش به شبستان بفرستد. سیاووش علیرغم آگاهی از حیلة سودابه، خواست پدر را برآورده کرده به شبستان می‌رود. سودابه او را درآغوش می‌گیرد و سیاووش برآشفته شبستان را ترک می‌گوید. سودابه باز هم از شاه می‌خواهد سیاووش را به شبستان فرستد تا همسری برگزیند. و سیاووش یک بار دیگر راهی شبستان می‌شود و اینبار سودابه از او می‌خواهد که برای حفظ ظاهر همسری اختیار کند و پس از فرارسیدن مرگ کیکاووس در کنار او باشد، سپس سیاووش را در آغوش می‌گیرد. اما سیاووش باز هم درخواست سودابه را رد می‌کند. سپس مرحلة «تطمیع» و پس از آن «تهدید» آغاز می‌شود. سیاووش همچنان در برابر نامادری مقاومت می‌کند. و به دلیل ناکامی است که سودابه تهمت زدن به سیاووش را آغاز می‌کند و سیاووش پس از گذراندن «آزمون آتش» از پدرش کیکاووس شاه می‌خواهد سودابه را ببخشد.

کیکاووس از تبار «کیانیان» است. پادشاهی است سبکسر که آرزوی فتح جهان و پرواز دارد و رفتارش همواره مشکل‌آفرین است. او در لشکرکشی به مازندران و هاماوران فریب می‌خورد و اسیر می‌شود، و هر بار رستم او را از بند می‌رهاند. کیکاووس همچنین یکبار برای پرواز به آسمان سوار بر تختی می‌شود که چهار عقاب آنرا می‌کشیدند، ولی تخت کذا به دلیل خستگی و گرسنگی عقاب‌ها در مازندران سقوط می‌کند و پهلوانان شاهنامه برای نجات شاه و بازگرداندن وی به پایتخت ناچار به لشکرکشی می‌شوند. اما همین کیکاووس با وجود چنین رفتاری خود را از جمشید ‌جم نیز برتر می‌شمارد.

بر خلاف کیکاووس، سیاووش تجلی تعادل است. او پس از گذار از آتش، برای دور ماندن از فریبکاری سودابه راهی میدان جنگ با تورانیان می‌شود و چون افراسیاب پیشنهاد صلح می‌دهد، با صلح موافقت می‌کند. اما کیکاووس پیمان صلح را نمی‌پذیرد و از سیاووش می‌خواهد گروگان‌های تورانی را به قتل برساند. و اینجاست که سیاووش برای وفادار ماندن به تعهد خود در برابر دشمن ایران را ترک می‌گوید. سیاووش به عنوان شاهزادة ایرانی در جنگ شرکت کرده و از همین جایگاه قرارداد صلح افراسیاب را پذیرفته. اگر سیاووش به خواست پدر تن داده و پیمان صلح را زیرپای بگذارد، «روابط خانوادگی» را جایگزین «ضوابط» کرده و از خود سلب مسولیت می‌کند، درست همچون کودکی که فرامین پدر را از روی ترس اطاعت کرده، و یا بنده‌ای که مطیع بی‌قید و شرط خداوند می‌شود. اما سیاووش، نه کودک است و نه بنده! او خود را به عنوان سردار جنگ مسئول می‌داند و برای حفظ همین جایگاه اجتماعی است که از فرمان غیرمنطقی «شاه» و «پدر» سرپیچی کرده، با ترک ایران از تاج و تخت نیز چشم‌پوشی می‌کند.

می‌توانیم بگوئیم سیاووش برای حفظ جایگاه انسانی خود «پدر» را رها می‌کند. و برخلاف سهراب که فریفتة ‌پدر نادیده و سرشناس خود شده، و برای یافتن او راهی ایران می‌شود، سیاووش پدر تاجدار را ترک می‌کند. با این عمل سیاووش بدون توسل به خشونت، همزمان دو جایگاه مقدس حماسی را به زیر سئوال می‌برد، جایگاه قدرت اجتماعی شاه و جایگاه سنتی پدر. به عبارت دیگر هیچ وجه تشابهی بین سیاووش و «شهدای» شیعی‌مسلکان که مدافع ارزش‌های مقدس پدران‌شان بوده‌اند و قدرت را «حق» خود می‌انگاشتند وجود ندارد. کاملاً بر عکس!‌ پرسوناژ سیاووش در تقابل کامل با حسین قرار می‌گیرد. سیاووش با ترک ایران تمام ارزش‌های انسان‌ستیز دینی و بومی حماسی را نفی می‌کند. سیاووش با «دشمن» پدر و دشمن میهن، یعنی افراسیاب روابط دوستانه برقرار می‌کند و فرنگیس دختر وی را به همسری برمی‌گزیند. یادآور شویم، افراسیاب در شاهنامه یک سردار جنگجو و شایسته معرفی شده. رفتار سیاووش نشانگر این واقعیت است که روابط انسان‌ها را ارزش‌های بومی و قومی تنظیم نمی‌کند. انسان‌ها آزادانه برای روابط خود تصمیم می‌گیرند، حتی اگر در جایگاه والای سیاووش، وارث تاج‌وتخت کیانی باشند.

کیخسرو که با صعودش به آسمان چرخة آفرینش انسان را در شاهنامه به کمال می‌رساند، ثمرة ازدواج همین شاهزادة‌استثنائی با دختر دشمن دیرین ایران زمین است. «کیخسرو» همان «انسان» است که می‌تواند در کنار اهورامزدا جایگاهی برای خود داشته باشد.

و اینچنین بود که پیش از سقوط به جایگاه حقیر «بندگی» در ادیان ابراهیمی، انسان شریک اهورامزدا بر روی زمین شمرده ‌می‌شد.

پیش از تولد کیخسرو، سیاووش با نیرنگ گرسیوز به قتل می‌رسد. کیخسرو در سرزمین «دشمن» پای به جهان می‌گذارد و پروردة «پیران ویسه»، وزیر افراسیاب است. فرزند سیاووش و فرنگیس بر تخت پادشاهی جهان ـ ایران و توران ـ تکیه می‌زند. کیخسرو،‌ جهان‌سالار در اوج پیروزی و نیک‌نامی از قدرت کناره‌گیری می‌کند و از چشم جهانیان ناپدید می‌شود. کیخسرو همان «انسان جاودان» است که در پایان جهان دوباره بازمی‌‌گردد.




...