شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۶



پترکبیر و پاکستان!
...

پیش از پرداختن به پیامد‌های «دمکراتیک» حضور «جان نگروپونته» در پاکستان، بهتر است نخست سری به «استقلال» روضه‌خوان‌ها و پروپاگاند نوکران آمریکا در جمکران بزنیم. بالاخره به مفهوم عمیق واژة «استقلال» در نظریة گورکن‌ها دست یافتیم! و دلیل جوش و خروش اکبر رفسنجانی و آخوند شاهرودی برای «اصل 44» و «سند چشم‌انداز» معلوم شد! چون این «اصل»، در رابطه‌ای تنگاتنگ با کسب همین نوع «استقلال» قرار می‌گیرد. بله، از طریق اصل 44، سهام شرکت‌های دولتی را می‌توان به بیگانگان فروخت! «مهرنیوز» مورخ 17 نوامبر، به نقل از فردی به نام آقا محمدی، عضو مجمع تشخیص مصلحت جمکران، این خبر بهجت اثر را برای‌مان منتشر کرده! آقا محمدی که از بیانات‌شان معلوم بود با دمش گردو می‌شکند، اعلام داشته، خارجی‌ها هم می‌توانند با دولت در مالکیت نفت، گاز، مس و فولاد شریک شوند! و به این ترتیب «جابجائی قدرت» محقق خواهد شد! به، به! چه بهتر از این! به این ترتیب، اقتصاد کشورمان قانوناً تحت نظارت عالیة بیگانگان قرار می‌گیرد،‌ تا ایران هم چون عربستان تبدیل به یک بازارچة مصرف کالاهای غربی شود. بله، حال که این «استقلال» تأمین شد، پروپاگاند ضدروسی نوکران آمریکا نیز شدت گرفته.

امروز سایت سیدصادق خرازی، به بهانة انتشار وصیت‌نامة پطرکبیر، تلویحاً به خواننده القاء می‌کند که، روسیه طبق این وصیت‌نامه، قصد اشغال نظامی ایران، ترکیه، اطریش و لهستان را دارد! بله در ذهن علیل دیپلمات‌های بازار تهران، سیاست امروز کشور روسیه ارتباطی با مسائل امروز نمی‌تواند داشته باشد، و «منطبق» است بر وصیت‌نامة پطر کبیر در قرون گذشته! وقتی می‌گوئیم فعلة فاشیسم با واقعیت زمان و مکان بیگانه است، به چنین مواردی اشاره داریم. سیدصادق چون با حمایت محمد خاتمی، با یک دیپلم دبیرستان جایگاه دیگران را در خبرگزاری جمهوری اسلامی، سازمان ملل، سفارت ایران در فرانسه، و نهایت امر وزارت امورخارجه اشغال کرده، حتماً پیش خود می‌پندارد، روسیه هم با تکیه بر قدرت نظامی می‌تواند، طبق «وصیت» پطرکبیر، در عرصة جهانی مانند روح‌الله و شرکاء عربده‌جوئی ‌کند. برادرزادة کمال خرازی، که مانند دستاربندان جمکران، هنوز پای در صحرای کربلا دارد، و چشم امیدش هم به «دمکراسی» عبدالله گل در ترکیه دوخته شده، مانند دیگر فاشیست‌ها، زمان و مکان را فراموش کرده. در نتیجه، زمان حال و واقعیت‌های زمان را کنار گذاشته، به ورجه ورجه کردن در «باب» حسین مظلوم در کربلا، و پطرکبیر در مسکو مشغول است. بهتر است سیدصادق که به دلیل لنگر انداختن و مفتخوری در وزارت امور خارجة مضحک جمکران، علاقة فراوانی هم به «دیپلماسی» پیدا کرده، اسناد پیمان آتلانتیک شمالی را مطالعه کند، تا بفهمد عرصة سیاست جهانی با بازار تهران و وزارت امور خارجة‌ گورکن‌ها تفاوت بسیار دارد. در روابط جهانی، قانون و مقررات حاکم است، نه وصیت‌نامة پطرکبیر و امام زمان! روسیه در شرایط امروزی جهان، نه می‌تواند با تکیه بر وصیت نامة فرضی پطرکبیر، به کشورگشائی بپردازد، و نه اصولاً منافعی در چنین برخوردی دارد. از سوی دیگر، طبق قراردادهای روسیه با سازمان آتلانتیک شمالی، از 1990، حتی تمرکز نیروهای نظامی روسیه در درون مرزهای این کشور تحت نظارت کامل سازمان ناتو قرار دارد. حال بپردازیم به شیوة «مقدس» جنگ‌زرگری.

زمین‌خواری قانونی در کشور ایران به دو طریق صورت می‌گیرد. نخست از طریق ادارة اوقاف که با همکاری دفاتر اسناد رسمی، سند جعلی درست کرده، «مدعی» مالکیت زمین‌های مردم می‌شود. زمین‌هائی که پیشتر از سوی دولت به مردم فروخته شده! طریق دیگر زمین‌خواری قانونی، با توسل به شیوه جنگ زرگری انجام می‌شود. به این ترتیب که یک نفر «مدعی» مالکیت زمینی می‌شود که به او تعلق ندارد. سپس با پرداخت رشوه، شخص دیگری را به عنوان «مدعی» مالکیت همین زمین به دادگاه می‌برند! قاضی هم با دریافت رشوه، نهایت امر به نفع یکی از طرفین، که معمولاً همان «سرمایه‌گذار» اصلی است، «حکم» صادر می‌کند! در این شرایط، فردی که به صورتی کاملاً غیرقانونی مدعی مالکیت شده، عملاً یک سند مالکیت قانونی هم به دست می‌آورد! ده‌ها کیلومتر مربع از زمین‌های مناطق کوهستانی اطراف تهران، از این طریق به تصرف زمین‌خواران در آمده. ولی فواید جنگ زرگری صرفاً به زمین‌خواری محدود نمی‌شود.

جنگ زرگری اخیراً پای به موضوع «انتخابات آزاد» در حکومت اسلامی هم گذاشته. انتخاباتی که حتی فدائیان مسجد‌نشین «خلق لندن» هم فهمیده‌اند، آزاد نیست! و از همین رو شروع به دمیدن در تنور شیادی شیرین عبادی کرده‌اند. بله، دارودستة فرخ نگهدار، به حمایت از کمیتة مضحک شیرین عبادی برخاسته‌. و گروه دیگری به بهانة «انتقاد» از اینان،‌ با تأکید بر این مهم که «انتخابات آزاد» تحت نظارت مطلقة ولی فقیه معنا ندارد، به سفسطه و مردمفریبی مشغول شده. در واقع، همانطور که گفتیم قانون اساسی حکومت اسلامی، خود فی‌نفسه نقض هرگونه آزادی است. در نتیجه، مطرح کردن «انتخابات آزاد» در چارچوب حکومت اسلامی جز شیادی و مردمفریبی هیچ نیست.

اما بعضی‌ها ضمن تأکید بر این واقعیت که در حکومت اسلامی در هرحال نمی‌توان «انتخابات آزاد» داشت، مسئلة جدائی دین از دولت را هم مطرح کرده‌اند. به این افراد می‌باید یادآور شویم که، اگر قصد «آزادسازی» فضای سیاست ایران را دارند، می‌باید «دین» را از «سیاست» جدا کنند، نه از «دولت»! چرا که، جدائی دین از دولت، فقط به این معنا خواهد بود که مسجد به محل فعالیت سیاسی تبدیل شود. و به زبان ساده‌تر، مکان «عبادت» به «سیاست» اختصاص یابد، و هرج‌و‌مرجی که بیش از یک سده است در ایران به راه افتاده، تداوم پیدا کند.

ولی ما‌ در این وبلاگ گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم، که اگر دستاربندان علاقمند به فعالیت سیاسی هستند باید «حزب» تشکیل دهند، و از طریق حزب خود به فعالیت سیاسی بپردازند. فعالیت سیاسی از طریق حزب، به عنوان یک تشکل مدنی و قانونمند، دستاربندان را وادار خواهد کرد که پاسخگوی اعمال خود باشند، و مسئولیت بپذیرند. حال آنکه «جدائی دین از دولت»، به دستاربندان اجازه می‌دهد، بدون کوچک‌ترین مسئولیتی،‌ در برابر دولت موضع‌گیری کرده، با برخورداری از حمایت بیگانه، هرچه می‌خواهند بگویند، هرچه می‌خواهند انجام دهند، و اعمال خلاف قانون خود را نیز تحت عنوان «دستورات دین مبین» و «تکلیف شرعی» بر دولت و جامعه تحمیل کنند. به عبارت دیگر، «جدایی دین از دولت»، به صورتی که برخی «دمکرات‌های» وطنی در بوق و کرنا گذاشته‌اند، به همان هرج و مرجی می‌انجامد که امثال مدرس، نواب صفوی، کاشانی، مصدق و روح‌الله را با حمایت کارخانه رجاله پروری بر ملت ایران تحمیل کرد. به عنوان نمونه نگاهی داشته باشیم به سخنان وزیر اطلاعات جمکران، محسنی اژه‌ای در باب جاسوسی موسویان برای سفارت انگلیس!

در این خبر که روز 23 آبانماه در خبرگزاری «حنازرچوبه» منتشر شده. محسنی اژه‌ای فرموده‌اند، جرم موسویان به عنوان جاسوسی برای بیگانه «محرز» و «قابل اثبات» است. سپس ادامه داده‌اند، اما اگر این جاسوس محترم تبرئه شد به این معنا نیست که در پروندة وی اعمال نفوذ شده! بله، در همه کشورهای جهان، اگر کسی اطلاعات محرمانه را در اختیار بیگانگان قرار دهد، جاسوس است و محکومیت سنگینی خواهد داشت. ولی در جمکران، اگر کسی جاسوسی کند، ممکن است محکوم هم نشود! چرا که در حکومت دینی، «امام زمان»، یا «وحی‌الهی» می‌تواند در امور جاری کشور دخالت کرده، واسطه شود! چون، سیاست نوکران آمریکا، عین دیانت‌شان است، و دین‌شان هم از سیاست جدا نیست! در حالی که اگر دین از سیاست جدا باشد، «امام زمان» نمی‌تواند جاسوس را تبرئه کند.

پس مدعیان آزادی، بهتر است «ابهام» را کنار گذاشته، در پیشنهادات به «ظاهر» مترقی خود «صراحت دمکراتیک» داشته باشند. «جدائی دین از دولت»، برخلاف باور عوام، هرگز نمی‌تواند ضامن دمکراسی باشد، و همچنانکه در دورة قاجار و پهلوی شاهد بودیم، دخالت دین در سیاست خارج از چارچوب تشکیلات حزبی، همواره زمینه‌ساز آشوب در جامعه بوده. دمکراسی بدون «جدائی دین از سیاست» امکانپذیر نخواهد بود. حال بپردازیم به ادامة داستان «شنل قرمزی» در پاکستان.

همانطور که گفتیم، حضور نگروپونته در کشور «پاک‌ها» باعث شد زمینة دمکراسی مطلوب استعمار، که همان جنگ داخلی باشد، فراهم آید. اما چند هفته پیش از تشریف فرمائی نگروپونته، و پس از ورود بی‌نظیر بوتو به پاکستان، یکی از مجسمه‌های بودا که 1300 سال قدمت داشت، جهت خوشامدگوئی به این آزادیخواه طالبان‌پرور «ویران» شد!
منبع: ایسنا، کد خبر: 8608ـ 10104

ظاهراً هدف از تخریب مجسمه‌های قدیمی بودا، به همان ترتیب که در سال 2001 در افغانستان شاهد بودیم، تامین استقلال، آزادی و دمکراسی باید تلقی شود! از همان قماش دمکراسی‌هائی که پس از براندازی سلطنت پهلوی در کشورمان، ایران حاکم شد! کیهان تهران، مورخ 17 نوامبر 2007، می‌نویسد برای نخستین ‌بار، طرفداران بی‌نظیر بوتو در کراچی به سوی پلیس آتش گشودند! این صحنه‌ها مرا به یاد تظاهرات میدان ژاله در 17 شهریورماه سال 1357 می‌اندازد. از روز قبل، قرار بود این تظاهرات در میدان ژاله برپا شود و رسانه‌های دولتی هم هیچ اشاره‌ای به این مطلب نداشتند. ساعت 7 صبح روز 17 شهریورماه، رادیو دولتی تهران اعلام کرد تظاهرات ممنوع است! و به این ترتیب بسیاری از مردم که قصد شرکت در این تجمع را داشتند، از ممنوعیت آن بی‌خبر ماندند. ولی مسئله به اینجا ختم نشد. برخی از تظاهرکنندگان در میدان ژاله به سوی پلیس آتش گشودند و طبیعی است که در چنین شرایطی پلیس وظیفه دارد از خود دفاع کند. در نتیجه پلیس هم به سوی تظاهرکنندگان شلیک کرد. سپس دستگاه شایعه پراکنی ساواک به کار افتاد و اعلام کرد هزاران نفر در میدان ژاله کشته شدند! خبرگزاری‌های خارجی نیز بلافاصله شایعه ساواک را به عنوان «خبر» پخش کردند. ولی واقعیت سال‌ها پس از پایان جنگ ایران و عراق، با تحقیقات اعضای سپاه پاسداران روشن شد. بگذریم! هدف ما پرداختن به توطئه براندازی در سال 57 نیست. هدف، بررسی وقایع امروز پاکستان است که با همدستی حکومت سرسپردة دستاربندان، می‌تواند در ایران نیز «بازتولید» شود، همچنانکه فجایع ضیاءلحق با همکاری ساواک، در کشورمان «بازتولید» شد.

بله، درگیری مسلحانه با نیروهای نظامی و انتظامی به شهر کراچی محدود نمی‌شود، دمکراسی تولیدی نگروپونته، به اسلام‌آباد، راولپندی و لاهور نیز سرایت کرده. و بی‌نظیربوتو هم مانند روح‌الله «تأکید» بر قانون‌شکنی می‌کند! امروز به دنبال پایان یافتن دورة پارلمانی در پاکستان، ‌طبق قوانین این کشور، نخست وزیر جدید، دولت موقت تشکیل داد. ولی بی‌نظیر بوتو که از بازداشت خانگی در لاهور آزاد شده، فرموده‌اند، «این دولت مشروعیت قانونی ندارد!» ظاهراً به «شنل قرمزی» هم وحی شده که به هر ترتیب تنور آشوب را گرم نگاهدارد، چرا که بدون آشوب و «هرج‌ومرج»، منافع استعمار تأمین نخواهد شد.

فراموش نکنیم، شرایطی که امروز مردم پاکستان متحمل می‌شوند، به دلیل عدم توانائی آنگلوساکسون‌ها در راه جنگ افروزی در خاک ایران پیش آمده. اینان تلاش دارند تا با فراهم آوردن زمینة جنگ داخلی در پاکستان، نه تنها به ناامنی در مرزهای شرقی ایران دامن بزنند، که از این طریق، امنیت کشورهای هند و چین را نیز تهدید کنند. می‌دانیم که پاکستان، با هند مرزی بسیار گسترده دارد، و از طریق هندوکش با سرزمین چین نیز مرتبط می‌شود، و حاکمیت این کشورها بر عکس حکومت اسلامی، از افتخار نوکری عمو سام برخوردار نیستند. در نتیجه، ناچار خواهند بود، در برابر ناامنی مرزهایشان واکنش نشان دهند. در چنین بزنگاهی است که «شنل قرمزی» پاکستانی ما متوجه خواهد شد، از دستان پرمحبت نگروپونته هم هیچ کاری برای وی برنمی‌آید. و اینبار همگی شاهد خواهیم بود که «شنل قرمزی»، پادوی نومحافظه‌کاران آمریکا، بالاخره طعمة گرگ خواهد شد. و این پایانی است که در وصیت‌نامه پطرکبیر هم به آن اشاره نشده!



جمعه، آبان ۲۵، ۱۳۸۶

ژنرال و شنل‌قرمزی!
...

«رهبر حزب مردم [بی‌نظیر بوتو] خواهان فشار جان نگروپونته، قائم مقام وزارت خارجه آمریکا به ژنرال مشارف، رئیس جمهوری پاکستان برای احیای دمکراسی شد.»
منبع ایرنا، مورخ 25 آبانماه1386

بله، در کشوری «اسلامی» چون پاکستان، دمکراسی را باید امثال «جان نگروپونته» هم احیا کنند! چون در پاکستان هیچگاه دمکراسی وجود نداشته که جان نگروپونته بتواند آنرا احیا کند! «نگروپونته» به جز ترور، خرابکاری، قاچاق مواد مخدر و تجارت برده هیچ دمکراسی‌ای را تا به حال احیا نکرده! سوابق درخشان ایشان در هندوراس و به ویژه در عراق، شاهدی است بر این مدعا. «جان نگروپونته» در 21 ژوئیه 1939 در لندن متولد شد، پدر وی یونانی‌الاصل است! هر چند نام خانوادگی‌اش ایتالیائی است، و مانند فالاچی، از نوابغی است که یک‌شبه ره صدساله پیموده‌اند! وی در 21 سالگی، در سال 1960، از دانشگاه ئیل پنسیلوانیا فارغ‌التحصیل می‌شود، البته هنوز معلوم نشده در چه رشته‌ای!؟ ایشان بلافاصله پس از اتمام «تحصیلات» به وزارت امور خارجه وارد می‌شوند و تا سال 1997 در همانجا لنگر می‌اندازند! آن‌حضرت در ضمن به پنج زبان زنده دنیا تسلط دارند، حتماً همانطور که «امام راحل» به هفت زبان زنده مهمل می‌گفتند! ولی اگر به فعالیت‌های‌ این مظهر نبوغ نگاهی بیفکنیم، می‌بینیم که نگروپونته اصولاً نیازی به تحصیل در هیچ رشته‌ای نداشته، تخصص‌های وی می‌باید مادرزاد باشد.

نگروپونته در هندوراس از سال 81 تا 85، مسئولیت کشتار غیرنظامیان را جهت مبارزه با کمونیسم به عهده می‌گیرد. در نیکاراگوئه مسئول فراهم کردن زمینة سقوط ساندینیست‌هاست، و از سال 85 تا سال 89، اصلاً معلوم نیست کجا بوده و چه می‌کرده! مهم‌تر از همه اینکه، از 2004 تا 2005، به عنوان سفیر ایالات متحد در عراق به سازماندهی گروه‌های تروریست اشتغال دارد. و اگر به جنگ‌های داخلی و کشتار غیرنظامیان که، در کتاب «جنگ، به عنوان سیاست خارجی آمریکا»،‌ اثر نوام چامسکی، ذکرشده، ‌ توجه کنیم، خواهیم دید که حضور نگروپونته در هر کشور نه تنها با سرکوب و کشتار در همان کشور، که با آشوب و کشتار در تمامی کشور‌های همسایه نیز همزمان است. و از این گذشته، پس از اتمام مأموریت نگروپونته، آشوب‌ها همچنان ادامه می‌یابد. به عنوان مثال حضور وی در هندوراس از 81 تا 85، آشوب و کشتار در نیکاراگوئه و السالوادور را به همراه دارد! بله تخصص نگروپونته در احیای دمکراسی، فقط از زبان امثال بی‌نظیر بوتو شنیده ‌شده، که دوران نخست وزیری بسیار دمکراتیک‌شان، صرف تقویت طالبان در کشور افغانستان شد.

رهبر حزب مردم پاکستان، خانم بی‌نظیر بوتو، امروز، رسماً خواهان استقرار شورش و آشوب در مرزهای شرقی ایران شده‌اند. و از آنجا که استعمار غرب پیوسته شرایط پاکستان را در کشورمان «بازتولید» می‌کند، و نظر به اینکه با همکاری ژنرال مشارف، و بی‌نظیر بوتو، آشوب و بحران پاکستان را فرا گرفته، و با توجه به حضور جان نگروپونته در پاکستان، وبلاگ امروز را به بحران‌آفرینی حاکمیت پاکستان و مقایسه آن با بحران آفرینی حاکمیت ایران اختصاص می‌دهیم، که تحت نظارت هاشمی شاهرودی سازمان داده می‌شود. هاشمی شاهرودی، همانطور که می‌دانیم چندی پیش با سفیر یکی از کشورهای دمکراسی‌پرور اروپائی ملاقات کرده. از اینروز می‌باید از آخوند شاهرودی بپرسیم، سفیر آن کشور دمکراسی‌پرور، حین ملاقات با ایشان، به جز صدور فرمان تشویق قانون شکنی، و آزادی کسانی که جرم امنیتی آشکار دارند، دیگر چه دستوراتی صادر کرده، که در پی قتل زهرا بنی‌یعقوب، باید به مورد اجرا گذاشته شود تا زمینة شورش و براندازی فراهم آید؟

با توجه به اینکه دست گروه رفسنجانی از وزارت نفت، صنایع، سپاه پاسداران و گروه مذاکرات هسته‌ای کوتاه شده، جهت تخفیف بحران، باید هاشمی شاهرودی و شرکاء نیز از قوة قضائیه کنار گذارده شوند. قوة قضائیة حکومت اسلامی آشکارا در حال فراهم آوردن زمینة شورش دانشجویان، زنان و نیروهای درون سپاه پاسداران است. پدر زهرا بنی‌یعقوب، که می‌گویند در همدان به قتل رسیده، از وابستگان به سپاه پاسداران است. دلیل قتل زهرا بنی‌یعقوب، به جز ایجاد نارضایتی به ویژه در ردة‌ فرماندهی سپاه پاسداران چیست؟ هاشمی شاهرودی، شخصاً در قتل «زهرا بنی‌یعقوب» مسئولیت دارد، و می‌باید پاسخگوی چنین توطئه‌ای بر علیه دولت باشد. البته قتل زهرا بنی‌یعقوب با قتل زهرا کاظمی کاملاً متفاوت است.

زهرا بنی‌یعقوب به جرم «حضور» در پارک، به همراه یک مرد بازداشت شد، و سپس به قتل رسید، ولی زهرا کاظمی به دلیل انجام وظیفة خبرنگاری کشته شد. پس بهتر است پادوهای اکبر رفسنجانی که در لندن بساط سینه‌زنی‌های سنتی را برپا کرده‌اند، مرزها را مخدوش نکنند. نه زهرا کاظمی مجرم بود، و نه زهرا بنی‌یعقوب. «آزاد زنان ایران» که ضمن روضه‌خوانی‌های مضحک برای زهرا بنی‌یعقوب، بر «دین‌دار» بودن او هم تأکید می‌کنند، می‌توانند پاسخ دهند که اگر زهرا بنی‌یعقوب به قول اینان «دین‌دار» نبود، می‌باید به قتل برسد یا خیر؟ آیا توحش بازار تهران تا بدان حد رسیده که آشکارا مدافع حق و حقوق زنان «دین‌دار» می‌شود؟ وقاحت و بیشرمی هم حدی دارد، که گروه عبادی و مرتاضی خوشبختانه مرز آنرا کاملاً شکسته‌اند. بنا بر منطق علیل «آزاد زنان» بازار تهران، اگر مأموران هاشمی شاهرودی یک ایرانی را به قتل برسانند، و آن ایرانی دیندار نباشد، طبق «شریعت توحش» اینان، «کافر» به شمار می‌آید، و خونش «مباح» است! همانطور که در صدر اسلام هم، خداوند ابراهیم فرمان قتل «کفار» صادر می‌کرد، و چون به زبان عربی هم تسلط داشت، می‌فرمود: «اقتلوهم»! یا اگر «کافران»، زن بودند، می‌فرمود «اقتلوهن». البته هنوز، روزی‌نامه «نیویورک‌تایمز»،‌ از قول آن شاگرد با استعداد جناب دکتر نصر، به ما نگفته که «اقتلوهن»، به معنای «بکشید آن‌ها را» نیست! بله، همانطور که می‌بینیم، هنوز در مورد احکام توحش «صراحت» وجود ندارد.

ولی آنچه به صراحت می‌توان گفت، این است که تاکنون در کشور ایران، قوة قضائیه، جهت ایجاد بحران در سطح بین‌المللی و در داخل مرزها، دو زن را به قتل رسانده. زنانی که هیچ جرمی هم مرتکب نشده بودند. اصل مطلب این است که قوة قضائیه در حکومت اسلامی، زنان را بدون دلیل بازداشت می‌کند، سپس آن‌ها را در زندان به قتل می‌رساند، و قتل عمد را «خودکشی» معرفی می‌کند. بهتر است علی خامنه‌ای که اخیراً جهت استقرار «عدالت» دست به دامن دانشجویان شده بود، در مورد تشویق رسمی قاچاق توسط قضات «شریف» قوة قضائیه، و همچنین دستگیری بدون دلیل زنان و قتل آنان، از هاشمی شاهرودی توضیحاتی بخواهد. و به مردم ایران توضیح دهد، به چه دلیل، یک مأمور کارخانة رجاله‌پروری وارداتی از نجف، می‌باید در رأس قوة قضائیه کشور ایران قرار گیرد، تا کشور را از بحرانی به بحران دیگر فرو افکند؟

امروز که دیگر رحیم صفوی، لاریجانی و دیگر ماشالله قصاب‌های انقلابی منزوی شده‌اند، هاشمی شاهرودی شخصاً آستین‌ها را بالا زده، تا بجای بحران هسته‌ای، یک بحران وسیع‌تر برای ما ملت درست کند، و ایران را در شرایطی مشابه شرایط پاکستان قرار دهد. در پاکستان، بی‌نظیر بوتو، پس از ماه‌ها مذاکره با ژنرال مشارف، در آستانة ورود جان نگرو پونته، خواستار برپائی یک «انقلاب» بر علیه دیکتاتوری مشارف شده! بله، خانم بوتو که هم ضددیکتاتور هستند و هم با تمام قوا از طالبان پشتیبانی می‌کنند، پس از یکسال مذاکرة مستقیم با ژنرال مشارف، همچون کودکان فریاد برآورده‌اند که فریب خورده‌اند! چون مشارف یک دیکتاتور نظامی است، و نمی‌توان به او اعتماد کرد! ظاهراً طی این یکسال، وقتی بی‌نظیر بوتو به ملاقات مشارف می‌رفته، ‌ژنرال مشارف لباس نظامی بر تن نداشته، در نتیجه خانم بوتو که مانند دیگر فعلة استعمار «ظاهربین» هم هستند، از نظامی بودن ژنرال مشارف بی‌خبر مانده بودند! رفتار بی‌نظیر بوتو، انسان را به یاد حکایت «شنل‌قرمزی» می‌اندازد!

«شنل قرمزی» به سن و سالی رسیده بود که مادرش می‌توانست او را تنها به بیرون بفرستد، ولی از نظر درک و فهم در موقعیتی نبود که بتواند تنها از خانه خارج شود. به همین دلیل بجای انجام آنچه مادرش از وی خواسته بود، به بازیگوشی در جنگل پرداخت و گپ مفصلی هم با آقاگرگه زد و آدرس خانة مادر بزرگ بیمارش را هم به او داد! در نتیجه، آقاگرگه، دوان دوان خود را به خانه مادر بزرگ شنل قرمزی رساند و او را خورد! سپس لباس‌های مادربزرگ را به تن کرد و به جای او در رختخواب دراز کشید. شنل قرمزی وقتی به خانه مادر بزرگ رسید، شروع کرد به حرف زدن با مادر بزرگ. و درست مانند بی‌نظیر بوتو که یکسال با مشارف مذاکره می‌کرد، و نمی‌دانست مشارف «یک دیکتاتور نظامی» است، شنل قرمزی هم متوجه نشده بود که، آقاگرگه لباس مادر بزرگش را پوشیده! در نتیجه از مادر بزرگ سوالات کودکانه‌ای می‌کرد، مادر بزرگ چرا گوشات، اینجوریه، چرا دستات اینجوریه ... و بالاخره با دیدن دندان‌های آقاگرگه پرسید، مادر بزرگ چرا دندونات اینقدر تیزه؟ که در اینموقع آقاگرگه پرید به طرف شنل قرمزی و گفت، «برای اینکه بهتر تورو بخورم!» بقیه حکایت را همه می‌دانیم. شکارچی که برای دیدن مادربزرگ می‌آید، شنل قرمزی را از چنگال گرگ نجات می‌دهد.

متخصصین روانکاوی می‌گویند، یکی از معانی پنهان قصه شنل قرمزی این است که به طور غیرمستقیم به کودکان می‌آموزد، نافرمانی، بازیگوشی و عدم انجام وظیفه،‌ پیامدهای بدی خواهد داشت. ظاهراً در کشورهای جهان سوم، برای بچه‌ها،‌ قصة شنل قرمزی نمی‌گویند. در جمکران که برایشان قصة امام حسین و طفلان مسلم تعریف می‌کنند، تا مرگ را بر زندگی ترجیح دهند. در پاکستان نمی‌دانم چه می‌گذرد، ولی اطمینان دارم که در سنین کودکی برای بی‌نظیر بوتو، قصة شنل قرمزی نگفته‌اند. چون رفتار خانم بوتو که چندین دهه از سنین بلوغ فاصله گرفته‌اند، هنوز شبیه به شنل قرمزی خودمان است. ایشان، یکسال با ژنرال مشارف کودتاچی مذاکره می‌کنند و نمی‌دانند «طرف» یک دیکتاتور نظامی است. اما پس از کشف واقعیت، شنل قرمزی پاکستانی ما ناگهان از قالب کودک خارج شده، همچون «ملکه اعتضادی» و «زهرا خانم»، مردم همیشه در صحنه را، به انقلاب فرا می‌خواند:

«از یکسال گذشته مذاکره با وی آغاز شده بود[...] اما حالا با یک دولت نظامی روبرو هستیم و نمی‌توان به مذاکره با چنین شخصی اعتماد کرد [...] می‌خواهیم با قدرت و نیروی مردم، انقلابی علیه دیکتاتور پاکستان بر پا کنیم.»

منبع ایرنا، مورخ 25 آبانماه سالجاری

بله در مورد خانم بوتو دچار توهم نشویم. ایشان هر چند در آکسفورد درس خوانده‌اند، مانند همپالکی‌های‌شان در جهان سوم،‌ در ردة نخبگان «سفله» قرار دارند، در غیر اینصورت مخاطب سفارت کذا نمی‌شدند. به مصداق «ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل»، دیپلم آکادمی‌های معروف هم، «ماهیت» انسان‌ها را تغییر نمی‌دهد. و خانم بوتو هر چه باشد، فقط پادوی پیش‌پاافتادة سفارت انگلستان است و بس. ویژگی پادوهای سفارت کذا این است که ساختار شخصیتی شنل قرمزی را دارند. شنل قرمزی، کودکی است که از اطمینان مادرش سوءاستفاده می‌کند، سفارش مادر را نادیده می‌انگارد، خود را مانند افراد بالغ، «مختار» و «آزاد» می‌پندارد، حال آنکه در واقع کودکی است نافرمان و وظیفه ناشناس که جان خود و دیگران را به خطر می‌اندازد. و تنها در هنگام رویاروئی با خطر است که شنل قرمزی واقعیت را درک کرده، متوجه می‌شود که کودکی بیش نیست. اما شنل قرمزی‌های خادم استعمار، هنگامی که با آقاگرگه روبرو می‌شوند،‌ تازه احساس امنیت و قدرت می‌کنند! چرا که چنین ساختار شخصیتی جهت ایجاد آشوب الزامی است. هرچه بحران فراگیرتر شود، بی‌نظیر بوتو، بیشتر احساس قدرت خواهد کرد. چون در اوج آشوب، نیروی بنیادهای اجتماعی به حداقل می‌رسد. در نتیجه دخالت بیگانه شدت و گسترة بیشتری خواهد یافت. دلیل استمداد بی‌نظیر بوتو از «جان نگروپونته»، برای آنچه ایشان «احیای دمکراسی» در پاکستان لقب داده‌اند، در همین نکتة پیش پا افتاده قرار دارد.




پنجشنبه، آبان ۲۴، ۱۳۸۶


شصت‌سال اپیدمی!
...

واژة لاتین «اپیدمیا»، مشتق از ریشة یونانی «اپیدموس»، به معنای آنچه در یک منطقه حرکت می‌کند، و یا «جریان» دارد آمده. «اپیدمیا»، در مورد بیماری‌های «عفونی» و «واگیردار» به ‌کار برده می‌شود، که طی اندک زمانی، افراد بسیاری را مبتلا می‌کند. در معنای مجازی، «اپیدمیا»، به هر پدیده‌ای اطلاق می‌شود، که مانند پدیدة «مدروز»، به سرعت گروه زیادی را به خود جلب کرده و فراگیر می‌شود. ویژگی «اپیدمیا» در این است که، از تداوم برخوردار نیست. ولی یک «اپیدمیای»‌ ویژه وجود دارد، که حدود شش دهه از عمر پر بارش می‌گذرد، و هنوز باقی و پابرجاست: «اپیدمیای» شیفتگی غربی‌ها بر جمال بی‌مثال اسلام!

حدود 60 سال پیش، صادق هدایت در نامه‌ای به حسن شهید نورائی می‌نویسد:

«از قرار معلوم فرانسوی‌ها به شدت مشغول لیسیدن کو... اسلام هستند[...]»

و امروز با مطالعة مقالات «اسلام ستای» واشنگتن‌پست و نیوزویک،‌ متوجه شدم که «لیسیدن کو... اسلام» هم نوعی بیماری ویروسی باید باشد، که اگر از سال 1948 فرانسوی‌ها به آن مبتلا شدند، هم اکنون به معنای واقعی کلمه دامنگیر آنگلوساکسون‌ها هم شده!

در ادامة وبلاگ «خلافت و حماقت»، و در رابطه با سوابق تاریخی «باز تولید» شرایط سیاسی پاکستان در ایران، یادآور ‌شویم که، نخستین و مهم‌ترین دستاورد کودتای ضیاءالحق در سال 1977، شلاق زدن مردم در ملاء عام بود! حضرت ژنرال، همانطور که گفتیم خواهان احیای خلافت بودند، و از این «خلافت» نیز جز توحش و تحجر صحرای عربستان چیز دیگری هم دستگیرشان نشده بود. تصاویر شلاق زدن مردم در خیابان‌های پاکستان،‌ برای نخستین بار در روزنامة «رستاخیز»، که قرار بود «دروازه‌های تمدن بزرگ» را هم به روی ملت ایران بگشاید، با گشاده‌دستی تمام منتشر شد. البته، آنزمان کسی نمی‌دانست آنچه در پاکستان می‌گذرد، کمتر از یکسال بعد به مردم ایران هم «تحمیل» خواهد شد. امروز اگر آرشیو روزنامه‌های دوران پهلوی دوم در دسترس عموم قرار نمی‌گیرد، فقط برای پنهان داشتن همین واقعیت است، که استعمار غرب، هر چه در پاکستان «تولید» می‌کند، آناً به ایران، افغانستان و ترکیه هم «صادر» خواهد کرد. از اینرو بهتر است جنگ «زرگری» ژنرال مشارف و بی‌نظیر بوتو را به دقت دنبال کنیم. به ویژه که «نگرو پونته»، یکی از رهبران بین‌المللی خرابکاری، آدمکشی و تروریسم نیز جدیداً راهی پاکستان شده.

دیشب شبکة «الجزیره»، که شعبة بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» است، از دستگیری «عمران‌خان» خبر داد. گویا ایشان از چهره‌های «محبوب» سیاست و ورزش در پاکستان باشند. در هر حال آنچه در تصاویر «الجزیره» به چشم می‌خورد، تظاهرات شوت‌و پرت‌ها به طرفداری از «عمران‌خان» بود! حتی یک زن هم در میان خیل تظاهرکنندگان دیده نمی‌شد! ظاهراً همجواری با کشور هند، هنوز پاکستانی‌ها را متمدن نکرده! بله، بی‌جهت نیست که کارخانة رجاله پروری، در تمامی کشورها به استثنای انگلستان، از جدائی‌طلبان حمایت می‌کند، سیاست استعماری ایجاد «یک کشور، یک مذهب» در تضاد با منافع ملت‌ها، فقط منافع استعمار را تأمین می‌کند. چرا که در این کشورهای مخلوق استعمار، بجز جنگ و بحران و توحش هیچ حرکت سازنده‌ای را شاهد نخواهیم بود.

و امروز در پاکستان، اگر شخص بی‌نظیر بوتو هم از سیاست کناره‌گیری کند، مشارف، جهت ایجاد «بحران»،‌ دستور خواهد داد که چند نفر خودش را دستگیر ‌کنند، و بعد اعلام می‌دارد، ژنرال مشارف، جهت ممانعت از استقرار دمکراسی، پرویز مشارف را از شرکت در تظاهرات منع کرد! همچنین اگر شخص علی‌خامنه‌ای هم دست از اسلام بشوید، نیوزویک، واشنگتن پست و دیگر ریزه‌خواران فاشیسم بین‌الملل از بوسیدن نعلین اسلام دست بر نخواهند داشت. منتهی، چون خودشان نمی‌توانند مستقیماً به بوسیدن «مقدسات‌شان» بپردازند، اینکار «شرافتمندانه» را، با توجه به سوابق درخشان پاسداراکبر، به وی واگذار می‌کنند، تا در نیوزویک، واشنگتن پست و دیگر کاغذ پاره‌های تفنگ فروشان ایالات متحد، با همان زبان ابتذال، زبان ویژة فعلة فاشیسم، به تعریف و تمجید از «اسلام خوب» مشغول شود. بله، تعظیم و تکریم در برابر «مقدسات» به دو طریق مستقیم و غیرمستقیم انجام می‌شود. شیوة مستقیم، ارائة «تصویر دلپذیر» از جمکران، با توزیع رایگان «جوایز» است. از یکسو جوایز «حقوق بشر» و قلم‌های رنگ و وارنگ میان نویسندگان «سرقبرآقا»، از قبیل پاسداراکبر با همان شش‌کلاس سواد ابتدائی‌اش، توزیع می‌شود، و از سوی دیگر، شاهد «پیروزی» فیلم‌های صدمن‌یک قاز، تولیدی تیغ‌کش‌های «نابغه» در فستیوال‌های کذا می‌شویم. فیلم‌هائی که به سفارش فستیوال‌ها‌ ساخته می‌شوند، و فستیوال‌هائی که بودجه‌شان را ناتوی فرهنگی تأمین می‌کند!

بله، حدود 60 سال پیش، صادق هدایت در نامه‌ای به حسن شهید نورائی می‌نویسد:

«از قرار معلوم فرانسوی‌ها به شدت مشغول لیسیدن کو... اسلام هستند [...] مگر اینهمه فلاسفه و علمای اروپائی در مدح اسلام کتاب ننوشته‌اند. این کتاب‌ها دستوری است که برای ما شرقی‌ها تألیف می‌کنند، تا بهتر سوارمان شوند. ملل استعماری [...] برای به دست آوردن دل آنها و با تفرقه انداختن بین هندو و مسلمان، به نویسنده‌های طماع و زرپرست وجه نقد می‌دهند، تا این ترهات را بنویسند[...]»

منبع: در حاشیة «کاروان اسلام»، چاپ دوم، مرداد ماه 1361، به کوشش بهرام چوبینه

این مختصر را گفتیم تا فکر نکنید که سخنان «دز براون» وزیر دفاع انگلستان، در باب «تعهد» حاکمیت انگلیس به اسلام و حضور طالبان، که روز 25 سپتامبر در بنگاه سخن پراکنی «بی‌بی‌سی» منتشر شد، فاقد پیشینة تاریخی است. به هیچ عنوان! ارادت استعمار به «دین»، و «تعهد» استعمارگران به اسلام، از دهه‌ها پیش در هماهنگی کامل با منافع اقتصادی و استراتژیک اینان قرار داشته؛ در عمل بیش از یک سده قدمت دارد! چرا که، از طریق به دست آوردن دل دستاربندان، کارخانة رجاله پروری در واقع افسار اراذل و اوباش را نیز به دست می‌گیرد. پیوند ارگانیک اوباش و دستاربندان، پیش از انقلاب اکتبر، و پیش از کودتای کلنل رضاخان، بهترین ابزار تحمیل سیاست استعمار بر ما ملت بوده. احمد کسروی در «تاریخ مشروطه» به این واقعیت تلخ اشاره دارد که پیوند روحانی جماعت و اوباش، پیوندی است دیرینه.

همانطور که در مورد لغو قرارداد تنباکو گفتیم، اگر فتوی میرزای شیرازی و حمایت اراذل و اوباش جهت تحمیل این فتوی خائنانه نبود، بانک شاهی ایران یک‌شبه به نزول خواران انگلستان بدهکار نمی‌شد. همچنانکه نفت ایران نیز به خواست سفارت کذا، با همت کاشانی، و با خوش خدمتی مصدق‌السلطنه ملی نمی‌شد،‌ و امروز هم اگر مزدوری سنتی دستاربندان جمکران نبود، ما می‌توانستیم با فدراسیون روسیه کنسرسیومی تشکیل دهیم که نه تنها انرژی هسته‌ای برای کل منطقه تأمین کنیم، که تأمین گاز در جهان را نیز در انحصار خود داشته باشیم. کنسرسیومی که بریتیش پترولیوم، داچ شل و توتال دیگر در آن جائی ندارند. اما مگر بحران‌های دست‌ساز غرب مجال می‌دهد؟‌

به عنوان نمونه می‌پردازیم، به آنچه «بحران هسته‌ای» نام گذاشته‌اند. بحران هسته‌ای، در دوران محمد خاتمی، با اعتراض رسمی روسیه به آمریکا آغاز شد. جریان از این قرار بود که ژاپن، اروپا و چین در صدد تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای بودند. این همان سیاستی بود که در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون در مورد پاکستان به اجرا در آمد، و به محض آزمایش‌های هسته‌ای‌ کشور هند، ایالات متحد کارشناسانی را به پاکستان اعزام کرد تا برای حاکمیت مفلوک پاکستان هم عین همان آزمایشات هسته‌ای را صورت دهند! در جمکران نیز قرار بود همین اعمال از طریق اروپا و چین صورت پذیرد.

همانطور که گفتیم به دلیل همسایگی روسیه و ایران، ایالات متحد مستقیماً نمی‌توانست وارد صحنة تجهیز گورکن‌ها به بمب اتم شود. در نتیجه مسئولیتی هم در برابر شرایط جمکران نداشت، خصوصاً که پس از اشغال سفارت آمریکا در تهران، روابط روضه‌خوان‌ها با اربابانشان ظاهراً از نظر سیاسی «قطع» شده بود، تا جهانیان باورکنند نوکران سازمان سیا بسیار ضدامپریالیست تشریف دارند. بله، «تقیه»، در چنین مواردی است که مفید به فایده می‌شود. گورکن‌ها، بنزین و سلاح از اسرائیل دریافت می‌کردند تا جنگ با عراق را تداوم بخشند، مرگ بر آمریکا و اسرائیل هم از زبان‌شان نمی‌افتاد. امروز هم، همین گورکن‌ها، ضدجنگ شده‌اند. و سردسته صلح طلبانشان هم حسینعلی منتظری است، که در اوائل غائلة 22 بهمن، از رادیو دولتی تهران، تقاضای قطع حقوق بازنشستگان را می‌کرد، و با همان لهجة خنک، استدلال ابلهانه‌اش را هم ارائه می‌داد:

«درختی که خشکیدس که پاش آب نیمی‌ریزن!»

بله، امروز «شیخ» مسعود بهنود، دارودستة اکبر رفسنجانی، و به ویژه بنگاه سخن پراکنی «بی‌بی‌سی»، یک حسینعلی منتظری دیگری ارائه می‌کنند، که از صلح طلبی، ‌ اصلاً «کبوتر صلح» را هم رو سیاه می‌کند! چرا که اینان می‌پندارند، ما فراموش کرده‌ایم که، همین منتظری،‌ طی جنگ 8 ساله با عراق، خفقان گرفته بود و صلح نمی‌شناخت؛ که همین منتظری، حق انتخاب دین را برای مسلمانان به رسمیت نمی‌شناسد؛ که همین منتظری، مانند بنی‌صدر در همان جناحی قرار گرفته،‌ که قرار بود طرح تجزیة ایران را عملی کند. امروز واشنگتن پست، نیوزویک و دیگر بوق‌های جنگ‌طلبان در جبین همین منتظری، نور دمکراسی هم رویت کرده‌اند. همچنانکه 29 سال پیش، بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، روح‌الله را مدافع آزادی معرفی می‌کرد! نتیجة آزادیخواهی روح الله و شرکایش در «نهضت آزادی»، همان توحشی شد که ضیاءالحق در پاکستان حاکم کرد. امروز هم ایجازالحق، پسر ضیاءالحق، وزیر امور دینی در «دمکراسی» پاکستان شده! همانطوع که بارها در این وبلاگ گفتیم، مزدوری، پیشه‌ای‌ست موروثی، که از پدر به فرزند می‌رسد. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به برنامة تجهیز گورکن‌ها به سلاح اتمی!

هدف اصلی از تجهیز روضه‌خوان‌ها به فناوری سلاح اتمی، در واقع پایان دادن به روابط ایران و روسیه، و امتداد دادن به پدیدة تداوم «انسداد سیاسی» در ایران بود که، سازمان سیا از طریق گروه برژینسکی از سال 1976 بر منطقة خاورمیانه تحمیل کرده بود. چرا که منافع استعمار غرب تنها از طریق به سکون کشاندن ملت‌ها تأمین می‌شود. پیشتر گفتیم که تحمیل حاکمیت فاشیستی و اعمال تحریم‌های اقتصادی ابزار اعمال سیاست انسداد‌اند. حاکمیت فاشیستی، در درون مرزها بحران ایجاد می‌کند، و ایجاد بحران فرامرزی را استعمار بر عهده می‌گیرد. به یاد داریم که شیخک‌های کازینونشین، هفته‌ای یک یا دوبار تمامیت ارضی ایران را به زیر سئوال می‌بردند، نام خلیج فارس را تغییر می‌دادند، یا از ساختن نیروگاه بوشهر ابراز «نگرانی» می‌کردند، چون به عقیدة اینان محیط زیست «آلوده» می‌شود!

بگذریم که وجود این شیخک‌ها خود بزرگترین عامل آلودگی محیط زیست شده. ولی به یاد نداریم که، هیچیک از این شیوخ کازینوپرست از حضور ناوگان اتمی ایالات متحد و صدها تن تسلیحات کشتار جمعی بر عرشة این ناوگان در خلیج فارس ابراز نگرانی کرده باشد! چون آلودگی محیط زیست زمانی قابل سرزنش می‌شود که از سوی ایالات متحد به وجود نیاید! اگر نه، یانکی‌ها می‌توانند تمام منطقه را به رادیو آکتیو آلوده کنند، و از نظر شیخک‌ها ابداً اشکالی نخواهد داشت! اشکال این است که اگر ایران از انزوای «سیاسی ـ اقتصادی» خارج شود، و با حوزه‌های خارج از نظارت سازمان سیا ارتباط مالی و اقتصادی برقرار کند، این «انسداد سیاسی و اقتصادی» کذا که مطلوب سازمان سیا است، خدشه‌دار خواهد شد! بله، ارتباط همه جانبة ایران با روسیه و هند، به پویائی ملت ایران خواهد انجامید، و همین پویائی تهدیدی است برای تمامی حاکمیت‌های پوشالی منطقه، که دوام و بقای خود را مرهون تداوم سیاست «انسداد» همه جانبة سیاسی، اقتصادی و اجتماعی‌اند، سیاستی که دهه‌هاست بر مردم منطقه تحمیل شده.

جنجال فعلة فاشیسم در داخل و خارج، جهت ارائة «چهره دل‌آزار» از روسیه، به دلیل نگرانی از پایان یافتن انزاوی سیاسی و اقتصادی ما ملت بود! امروز می‌توان به صراحت دریافت چرا رضاپهلوی در مخالفت با «بیانیة خزر»، که متضمن صلح و رعایت حقوق بشر در ایران است، آن اعلامیه مضحک را صادر کرد. انسداد سیاسی فقط به نفع ایالات متحد نیست، ریزه خواران عموسام در واشنگتن و جمکران به یکسان از انسداد سیاسی‌ای که بر ما تحمیل شده بهره می‌برند. اصلاح‌طلبان، گروه اکبر رفسنجانی، اصولگرایان حکومت اسلامی، «ملی ـ مذهبی‌ها» ومخالف‌خوانان خارج نشین، همگی در یک خط سیاسی واحد قرار دارند، خطی که «والاحضرت» رضا سیروس، یا پهلوی «سوم» هم پای در آن می‌گذارد: خط انسداد سیاسی.

و این انسداد سیاسی زمانی می‌تواند موثر افتد که روابط سیاسی اقتصادی کشورمان به روابط مالی و اقتصادی با نوکران ایالات متحد و یا شرکای‌اش در اروپای غربی محدود بماند. به این ترتیب، تمام اهرم‌های فشار در دست ایالات متحد قرار می‌گیرد. و همچنانکه طی این 28 سال شاهدیم، حکومت مستقل جمکران هرچه غربی‌ها فرمان ‌دهند، «ابتیاع» خواهد کرد! ارتباط زمینی‌ما نیز منحصر به شاهرگ ترانزیت ترکیه، متحد اصلی نظامی آمریکا و اسرائیل، محدود می‌ماند. و هر گاه آمریکا فرمان دهد، ترکیه می‌تواند با بستن همین شاهرگ ارتباطی، رابطة اقتصادی ما را با اروپا هم مسدود کند. و هر گاه آمریکا تصمیم بگیرد، می‌تواند در تنگة هرمز برای کشتیرانی ایران ایجاد مزاحمت می‌کند، و حتی حمل و نقل هوائی نیز به دلیل حضور ناوگان‌های ایالات متحد می‌تواند مورد تهدید قرار دارد ـ نمونة آن سقوط هواپیمای مسافربری ایرانی به دلیل شلیک موشک از ناوگان آمریکا در خلیج‌فارس بود! در چنین شرایطی به صراحت می‌بینیم که، باز شدن بازار روسیه و کشورهای حاشیة خزر اهرم‌های فشار غرب را بر ملت ایران کم اثرتر از گذشته خواهد کرد.

ولی این امر را نیز می‌باید ابراز داشت که، «انسداد سیاسی» در منطقه یکسان و همگون نیست. حاکمیت سعودی‌ها بر عربستان، تبلور سیاست انسداد در تمامی ابعاد است. عربستان یک «کشور ـ بازار»، تحت اشغال نظامیان ناتو است. اینان در عربستان، در محله‌های ویژه سکونت دارند که اعراب اجازه ورود به آن‌ها را نمی‌یابند. قوانین حاکم بر عربستان، بر محله‌های ناتو حاکم نیست! و می‌دانیم که عربستان، مانند پاکستان، از مراکز توحش پرور منطقه است. تجارت برده و مواد مخدر در عربستان رونق فراوان دارد، ولی هرگز نخواهید دید که در عربستان «خانة فساد» یا محل توزیع مواد مخدر کشف کنند! چرا که این «فعالیت‌ها» خود بخشی از «سیاست انسداد» شده، سیاستی که اخیراً در ایران نیز پیشرفت فراوان کرده. بله، بی‌دلیل نیست که غربی‌ها با چنگ و دندان از اسلام دفاع می‌کنند! بدون اسلام، گسترش فساد در چنین ابعادی امکانپذیر نخواهد بود. اگر صادق هدایت زنده می‌بود،‌ می‌دید که بیماری «لیسیدن کو... اسلام» از طریق «پارازیتی» به نام پاسدارگنجی، از فرانسوی‌ها به «واشنگتن پست» و «نیوزویک» و دیگران سرایت کرده، و می‌رود تا به یک «اپیدمی» تبدیل شود. اگر صادق هدایت زنده بود و بازهم نامه‌ای به حسن شهید نورائی می‌نوشت، حتما می‌گفت:

«از قرار معلوم نه تنها فرانسوی‌ها به شدت مشغول لیسیدن کو... اسلام هستند [...] که آنگلوساکسون‌ها نیز! مگر اینهمه فلاسفه و علمای اروپائی در مدح اسلام کتاب ننوشته‌اند. این کتاب‌ها دستوری است که برای ما شرقی‌ها تألیف می‌کنند، تا بهتر سوارمان شوند. ملل استعماری [...] به نویسنده‌های طماع و زرپرست ایرانی‌نما، وجه نقد می‌دهند، تا این ترهات را بنویسند[...]»


چهارشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۶

خلافت و حماقت!
...

در وبلاگ «نفت و حقیقت»، به اعمال سیاست «تبدیل نوکر به قهرمان» اشاره کردیم. سازمان سیا با توسل به این سیاست، هر پدیده را به ضد خود تبدیل می‌کند. سیاست فعلی این سازمان در ایران، تبدیل «جنگ‌طلب» به «صلح‌طلب» و تبدیل «فاشیست» به «سوسیالیست» است.

سازمان سیا، امروز با توسل به همان مهره‌های «باستانی»، که در دوران جنگ سرد، و در راستای سیاست انسداد، حمایت از طالبان را بر عهده داشتند، قصد استقرار نوعی «دموکراسی» در ترکیه، پاکستان و جمکران را دارد! و البته نیازی به توضیح نیست که دموکراسی مورد نظر سازمان سیا در جمکران باید نقاب «آمریکا ستیزی» نیز بر چهره داشته باشد! به همین جهت، در سایة ارعاب مردم، و تداوم تهدید تهاجم نظامی، ما ملت باید بپذیریم که دارودستة‌ رفسنجانی و بهزاد نبوی، که از طرفداران سرکوب ملت و ادامة جنگ با عراق بودند، امروز صلح‌طلب شده‌اند؛ ‌همانطور که در سایة‌ جنجال و هیاهو، مردم پاکستان باید بی‌نظیر بوتو، پایه‌گذار اصلی طالبان را، مدافع دموکراسی بشناسند. بله، در چارچوب همین سیاست «تبدیل فاشیست به دموکرات»، یک سیاست تبدیل فاشیست به سوسیالیست نیز در جمکران فعال شده. و گروه‌های به اصطلاح «سوسیالیست»، به ویژه در دانشگاه جمکران، به لاف و گزاف و هارت و پورت سیاسی مشغول‌اند! در واقع، این تشکل‌های «چپ‌نما»، که در راستای همان تقسیمات آمیبی محبوب فاشیسم، از درون انجمن‌های اسلامی بیرون پریده‌اند، هیچ ارتباطی با سوسیالیسم ندارند، این‌ها در واقع همان تحکیم وحدت‌اند، که فقط نام سوسیالیست برخود گذاشته‌، تا در راستای « سیاست انسداد»، وضع موجود در کشورمان همچنان تداوم یابد. اما، پیش از ادامة این مطلب لازم است در مورد شیوة «اقتباس پنهان»، از این وبلاگ نیز یک پرانتز باز کنیم.

به دوستان بسیار «محترمی» که،‌ با استفاده از مطالب این وبلاگ به تحلیل‌های بسیار عمیق سیاسی به زبان‌های فارسی یا خارجی می‌پردازند، یادآور شویم که بهتر است «منبع» امدادهای غیبی‌شان را ذکر کنند، چون در غیر اینصورت با محمد خاتمی و دیگر «نخبگان» حکومتی جمکران که مرتب مشغول دزدی از مطالب دیگران هستند، هیچ تفاوتی نخواهند داشت. صرف زندگی در اروپای غربی، و «مخالفتی» هر چند سطحی و ظاهری، با یک حاکمیت متحجر به نام جمکران، نمی‌تواند مجوز «سرقت» ادبی و دماغی بدهد! حال بپردازیم به اصل مطلب.

به نقل از «نوام چامسکی»، در کتاب «در باب پروپاگاند»، گفتیم که از سال 1976، سازمان سیا سیاست انسداد را بر منطقه حاکم کرد. و می‌دانیم که یکسال پس از اتخاذ چنین سیاستی، جیمی کارتر به کاخ سفید راه یافت. به یاد داریم که در راستای همین «سیاست انسداد»، سازمان سیا نیز از طریق جنجال پیرامون عدم رعایت «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، براندازی حاکمیت ایران را سازمان داد. و پس از یک دوره صحنه‌سازی‌های «دمکراتیک»، جهت کامل کردن سرنگونی، روز 13 آبانماه 1357، خرابکاران ساواک به خیابان‌ها ریخته، به آتش زدن ادارات دولتی و بانک‌ها پرداختند تا زمینه‌ساز اعلام حکومت نظامی شوند. بعد هم یک ژنرال مفلوک و مسخره به نام «ازهاری» به مقام نخست وزیر «نظامی» رسید! اما پیش از آنکه سازمان سیا در ایران «اصلاحات» خود را آغاز کند، در پاکستان این امر «مقدس» آغاز شده بود. 7 ماه پس از ورود کارتر به کاخ سفید، روز 5 ژوئیه، ژنرال ضیاءالحق در پاکستان کودتا فرمودند.

ضیاءالحق از آن ژنرال‌های «متعهد و مکتبی» بود که، سازمان سیا در کشورهای مسلمان نشین تولید و پرورش آنان را بر عهده گرفته. ژنرال‌هائی که نه آموزش نظامی دیده‌اند، نه قادرند از یک سلاح جنگی متعارف استفاده کنند، و نه می‌توانند در مواقع اضطراری فرماندهی ارتش و نیروهای مسلح را بر عهده گیرند. این ژنرال‌ها، فقط لباس ژنرال به تن می‌کنند. بله، ضیاءالحق از همین قماش ژنرال‌ها بود. و جهت خودبراندازی حکومت پوشالی پاکستان، از سال 1975 به ریاست ستاد ارتش منصوب شد، و به محض دریافت چراغ سبز از جانب سازمان سیا کودتا کرد، و به حکومت «ملی مذهبی» علی بوتو پایان داد. البته یک نکته مهم را نباید از نظر دور داشت که علی بوتو، پدر بی‌نظیر بوتو، ادعا می‌کرد «سوسیالیست ـ مسلمان» ‌است! ولی طی حاکمیت مبارک‌شان، به هیچ عنوان «نور» سوسیالیسم در وجنات‌ ایشان دیده نشد! همچنان که صبیة محترم‌ترشان، بی‌نظیر بوتو نیز، طی دوران درخشان نخست وزیری، «غیرسوسیالیست» بودنشان در عمل بارها به اثبات رسیده.

بی‌نظیر بوتو، 9 سال پس از کودتا، در سال 1986 به پاکستان بازگشت، و در سال 1988 به نخست وزیری رسید، تا در راستای «تعهد» حاکمیت انگلستان به اسلام و طالبان، مدافع بی‌قید و شرط سیاست‌های استعماری در افغانستان، پاکستان و کشمیر باشد. و امروز همین پادوی استعمار انگلیس، ادعای استقرار حاکمیت «دموکراتیک» دارد! نیازی به توضیح نیست که دموکراسی بی‌نظیر بوتو، ‌ از آن دمکراسی‌هاست که مانند حکومت ملاعمر، فقط با حمایت سیاسی آنگلوساکسون‌ها، و حمایت مالی عربستان سعودی می‌تواند استقرار یابد! و از این نظر شباهت فراوانی به «مردم‌سالاری» روضه‌خوان‌های‌جمکران خواهد داشت. با این تفاوت که اگر دمکرات‌های پاکستان و افغانستان با پول نفت شیخ‌های سعودی «دمکراسی» آمریکائی بر پا می‌کنند، گورکن‌های حکومت اسلامی، بجای دریافت حمایت مالی از آنگلوساکسون‌ها، هزینة دمکراسی مورد نظر را از طریق تاراج نفت کشورمان تأمین خواهند کرد. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به ژنرال ضیاء‌الحق خودمان!

حضرت ژنرال، به شدت با کمال آتاتورک، دشمنی می‌ورزیدند، ‌و معتقد بودند که می‌باید بساط «خلافت» را دوباره احیا کرد! مقصود این ژنرال «ملی ـ مذهبی»، از خلافت، همان بساط عثمانی بود که از سال1923، با کودتای کمال آتاتورک برچیده شده بود. در عمل، پس از پایان جنگ جهانی اول، عموسام و جمبول به بهانة تأمین امنیت ملت ترکیه، ولی در واقع از بیم گسترش کمونیسم در اروپای غربی، ناگهان به فلات آناتولی علاقمند شده، بساط آتاتورکیسم را سر هم کردند. ولی این بساط گویا چند دهه بعد، همچون حکومت پهلوی‌ها با پروژه‌های اسلامی‌شان ناهماهنگی پیدا کرد. ولی خوب، ژنرال ضیاء، مانند دیگر نظامیان بلندپایه در کشورهای استعمارزده از این مسائل بی‌خبر بود، و فقط طوطی‌وار، فرمایشات ارباب را تکرار می‌کرد‌. خلاصة مطلب، ژنرال در دفاع از خلافت چندان راه افراط پیمود،‌ که روز 17 اوت سال 1988، نه تنها خودش شربت شهادت نوشید، که چند دیپلمات و مامور عالیرتبة سازمان سیا را نیز در راه احیای خلافت، با خودش به بهشت برین برد. و ما هم متوجه شدیم که پروژة سرشار از نبوغ «انسداد سیاسی» در چارچوب عربده‌جوئی‌های خلافت طلبانه، کمی با اشکال روبرو شده. و به همین دلیل پس از شهادت «جانگداز » ژنرال ضیاء و ماموران سازمان سیا، بی‌نظیر بوتو، به نخست وزیری می‌رسد! و جهت دیدار با «مقام معظم رهبری»، به جمکران نیز مشرف می‌شود، تا سیاست حمایت از طالبان در افغانستان را با «رهبر فرزانه» هماهنگ بفرمایند. اما سازمان سیا، جهت تحمیل «انسداد سیاسی»،‌ فعالیت خود را به حمایت از نوکران در کشورهای مسلمان نشین محدود نمی‌کند. خرابکاری، ترور سیاسی، و حمایت از جدائی‌طلبان کشمیر و سیک‌های افراطی در کشور هند نیز، در راستای همین سیاست انسداد قرار دارد.

طی 5 سال، دو نخست وزیر هند، از حزب کنگره ترور شدند؛ روز 31 اکتبر سال 1984، خانم ایندیرا گاندی در یک سوء قصد به قتل می‌رسد، و روز دوم دسامبر سال 1989، راجیو گاندی در انفجار بمب جان خود را از دست می‌دهد. می‌دانیم که هند بزرگترین دمکراسی جهان است و هیچ ارتباطی با جمکران، پاکستان و ترکیه نمی‌تواند داشته باشد. پس بپردازیم به ترکیه، مقر فرماندهی سازمان سیا در منطقه.

از آنجا که ترکیه،‌ قبلة آمال گورکن‌ها است، لازم است یادآور شویم که، ‌ این کشور به عنوان عضو سازمان ناتو، با اسرائیل همکاری نظامی دارد، و از سال 1977، رسماً با این کشور قرارداد «تجارت آزاد» نیز منعقد کرده. و به همین دلیل دارودستة رفسنجانی تا به این حد چشم امیدشان به «حکومت اسلامی» ترکیه دوخته شده، و این تحفة سازمان سیا را، به الگوی ایده‌آل حکومت اسلامی تبدیل کرده‌اند.

یکی از فواید حکومت اسلامی ترکیه در این است که، طی نخست وزیری سر نوشت‌ساز «برادر» اردوغان، این کشور نیز به «فناوری» تولید مواد مخدر دست یافت! بله، به گزارش شهربانی ترکیه، طی سال‌های پرافتخار حکومت اسلامی، از 2003 تا 2007، تولید مواد مخدر در این کشور 900 درصد افزایش داشته! خبر این پیشرفت‌های «علمی» در بلاد اسلام را، «حنا زرچوبه» مورخ 18 آبان‌ماه سالجاری منتشر کرده. می‌بینیم که حکومت اسلامی ترکیه، بالاخره موفق شد تا به رقابت با تولیدکنندگان هروئین درافغانستان بپردازد! افسوس که ژنرال ضیاء «شهید» شدند و این خبر مسرت بخش را نشنیدند! چرا که اکنون ترکیه، پاکستان، افغانستان، عراق و جمکران، از نظر سیاسی و اقتصادی، خلافت اسلامی مورد نظر گروه برژینسکی ‌را عملاً به منصة ظهور رسانده‌اند! و کافی است بی‌نظیر بوتو،‌ ژنرال مشارف را در انتخابات «دموکراتیک» شکست دهد، تا رویای سازمان سیا پس از 31 سال تحقق یابد. اما در این مرحله، آن ‌سازمان «شریف»، یک اشکال عمده در پیش روی خواهد داشت: مردم ایران!

مردم ایران، دیگر حکومت اسلامی را در هیچ قالبی پذیرا نخواهند بود! و به طریق اولی، فاشیست‌های «چپ‌نما» نیز در سیر تحول تاریخی ما ملت جائی نخواهند داشت. کسانی که دهه‌هاست نقاب «سوسیالیسم» بر چهره دارند، و در واقع با فاشیست‌ها همکار و همرا‌ه‌اند، و با اختراع «چپ عاشق» به مردمفریبی مشغول شده‌اند، به یاد داشته باشند که، «چپ عاشق»، از نظر تفکر اجتماعی در همان نقطه‌ای قرار می‌گیرد که «عاشقان شهادت»! بدانیم که سوسیالیسم، با عشق و عاشقی ارتباطی ندارد، مگر در ذهن فاشیست‌هائی که جهت مردمفریبی، صورتک سوسیالیسم بر چهره می‌زنند. «چپ‌الله»، بهتر است به یاد داشته باشد که، سوسیالیسم بر خلاف فاشیسم، اهداف خود را بر «واقعیات» استوار می‌کند، نه بر فوران احساسات! همچنین «رفقا» به یاد داشته باشند که «تاریخی‌ات» سوسیالیسم، و «اسطوره‌گرائی» فاشیسم به هیچ عنوان ارتباطی با یکدیگر ندارند.


سه‌شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۶


مشکل‌ ما!
...

از آنجا که متن «اعلامیة جهانی حقوق بشر»، از مبنائی حقوقی برخوردار است، هیچکس را به قانون‌شکنی، براندازی و شورش دعوت نمی‌کند! این اعلامیه از دولت‌ها می‌خواهد که «حقوق بشر» را رعایت کنند، و به افراد نیز گوشزد می‌کند که، فقط در چارچوب قوانین جامعة خود، و یا در چارچوب قوانین جامعة بین‌الملل، می‌توانند خواستار برقراری نظامی باشند که حقوق و آزادی‌هائی را که این اعلامیه متضمن آن‌ها است تأمین کند. این اعلامیه ضمن تأکید بر حقوق و آزادی‌های فردی در «چارچوب قانون»، «وظایف افراد» را نیز در برابر جامعه برشمرده.

می‌دانیم که بنابرتعریف، موجودیت حقوقی یک «جامعه»، در گرو موجودیت «قانون» است. به عبارت دیگر، هیچ جامعه‌ای بدون قانون نمی‌تواند موجودیت داشته باشد. چرا که «نظم»، بدون قانون نمی‌تواند اعمال شود، و بدون نظم، هرج و مرج بر جامعه حاکم خواهد شد. و حاکمیت هرج‌ومرج، از مصادیق نقض همین «حقوق بشر» به شمار می‌رود. به همین دلیل اعلامیة جهانی حقوق بشر، خطاب به دولت‌هاست، نه به ملت‌ها! حقوق بین‌الملل، «دولت» را ضامن اجرای قوانین و مسئول برقراری نظم می‌شناسد. و این «حقوق» به معنای «اجرای مفاد قانون»، توسط دولت معرفی می‌شود. در ضمن، برقراری نظم، به عنوان «حق مسلم» دولت‌ در برابر افراد به رسمیت شناخته شده. از اینرو در اصل سی‌ام اعلامیة جهانی حقوق بشر تأکید می‌شود که:

«هیچیک از اصول اعلامیة حاضر نباید به گونه‌ای تفسیر شود، که برای یک دولت، یک جمعیت و یا یک فرد متضمن هرگونه حقی گردد، که بر اساس آن بتواند حقوق و آزادی‌های مندرج در اعلامیه را از بین ببرد، یا در این راه دست به فعالیتی بزند.»


این نکتة «پیش پا افتاده» را یادآور شدیم، تا بوق‌های سازمان سیا، در داخل و خارج کشورمان، که با توسل به «اعلامیة جهانی حقوق بشر» مردم را به شورش و قانون شکنی فرا می‌خوانند، و به ویژه شخص شاهرودی، رئیس قوة قضائیه جمکران، که به توصیة بعضی سفرای دموکراسی‌پرور اروپا آشکارا قوانین را نقض می‌کند، تا گروه عبادی به قانون‌شکنی تشویق شود، بدانند، جبهة لائیک در هیچیک از تظاهرات دولتی که همان تظاهرات «مخالف‌نمایان» این حکومت اسلامی باشد، شرکت نخواهد کرد. احمدی نژاد، و مدعیان دروغین رعایت «حقوق بشر»، هر دو در مسیر یک سیاست استعماری واحد گام برمی‌دارند، که همان مسیر براندازی است.

چرا که «براندازی»، تنها راه تداوم استعمار آنگلوساکسون‌ها در ایران است. این دور باطل استعماری، از کودتای کلنل رضاخان تا براندازی بهمن 1357 بارها و بارها بر ملت ایران تحمیل شده، و امروز نیز، با به راه انداختن جنگ زرگری میان احمدی نژاد و دارودستة اکبر رفسنجانی، آنگلوساکسون‌ها، رویای تکرار آنرا در سر می‌پرورانند. پس جای هیچگونه تعجبی نیست که شیمون پرز، رئیس جمهور اسرائیل، در ترکیه همان ترهاتی را تکرار کند که مشارکتچی‌ها، مجاهدین انقلاب اسلامی، گروه عبادی، حزب توده، و دیگر ایرانی‌نمایان خارج نشین بر زبان می‌آورند. روز 21 آبانماه سالجاری، شیمون پرز در ترکیه چنین فرموده‌اند:

«‌ما با ایران مشکلی نداریم، مشکل ما با احمدی نژاد است!»

اتفاقاً ما هم با ایران مشکلی نداریم، چرا که ما ایرانی هستیم، ولی مشکل ما، با احمدی نژاد نیست! مشکل ما، حکومت متحجری است که توسط سازمان سیا استقرار یافته، و دولت اسرائیل، به فرمان ایالات متحد، به آن تجهیزات نظامی صادر می‌کند، بازجویان‌ و شکنجه‌گران‌اش را آموزش می‌دهد، تا همین حکومت مفلوک، جهت سرکوب ما ملت، عربدة مخالفت دروغین با اسرائیل و آمریکا سر بدهد. بله، «شیمون پرز» عزیز! ما هم هیچ مشکلی با اسرائیل نداریم. مشکل ما با پادوهای سازمان سیا در دولت اسرائیل است، که تنها دموکراسی منطقه را به ابزار تهاجم نظامی به مصر، سوریه، عراق، فلسطین و لبنان تبدیل کرده‌اند، تا در این 28 سال، نه تنها به سرکوب صلح طلبان اسرائیلی در داخل کشور بپردازند، که عربده‌جوئی‌های مشتی لات و اوباش در حکومت پوشالی اسلامی در تهران را نیز به بهترین وجه «توجیه» کنند!

بله، جناب «شیمون پرز»، می‌بینید که اگر مشکل شما و شرکای‌تان در سازمان سیا با یک براندازی خشک و خالی «حل» می‌شود، مشکل ملت ایران با رفتن امثال احمدی نژاد حل نخواهد شد! حل مشکل ما، در گرو انزوای کامل اربابان حکومت اسلامی در سطح جهانی است، که دولت اولمرت و شخص شما را نیز شامل می‌شود! پس بهتر است گریبان احمدی نژاد را رها کنید، و ابتدا باغچة خودتان را بیل بزنید. به شما اطمینان می‌دهم که اگر علف هرزه‌های سازمان سیا از اسرائیل بیرون ریخته شوند، فدائیان اسلام، روضه خوان‌های جمکران و اربابان‌شان در حزب دموکرات و حزب جمهوری‌خواه آمریکا خفقان خواهند گرفت، و ما، شاهد تحقق رویای «خاورمیانة بدون‌مرز» هم خواهیم بود.



دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۶

«شیرین» و سقراط!
...
پس از دو سال جنجال و هیاهو، پروژة براندازی 22 خرداد، با حکم شاهرودی، به خاک سپرده شد! هر چند که در همدان، خوراک تبلیغات و جنجال برای گروه شیرین عبادی هنوز فراهم است. پیش از پرداختن به جنجال ریزه‌خواران محفل نوبل در ایران، لازم است پیرامون «سفسطه» و ریشه‌های تاریخی آن توضیح مختصری داده شود. چرا که حقوق‌دانان «فرضی» ایران جز سفسطه هیچ نمی‌شناسند.

واژة «سوفیسما»، از زبان یونانی به زبان لاتین راه یافت. «سوفیسما»، عبارت است از استدلال، یا ارائه «دلیل سست و بی‌اساس»، که در ظاهر «منطقی» می‌نماید. «سوفیست» کسی را گویند که،‌ جهت بهره‌برداری سیاسی یا سودجوئی اقتصادی، با توسل به قواعد «منطق»، نتایج «غیرمنطقی» یا «شبه‌منطقی» می‌گیرد. در یونان باستان، سوفیست‌ها شهر به شهر می‌گشتند، و «هنر سخن گفتن با مردم» را آموزش می‌دادند. سوفیست‌ها به دیگران می‌آموختند، که چگونه جهت پیشبرد هر نظریه‌ای می‌توان در «بحث»، طرف مقابل را «متقاعد» کرد، و هر نظریة بی‌پایه و اساسی را منطقی جلوه داد. «سوفیسما»، در زبان فارسی، «سفسطه» ترجمه شده و بهترین ابزار شارلاتان‌های محفل فاشیسم در ایران است. چرا که از این طریق، با توسل به قواعد «منطق»،‌ در واقع مرزهای «منطق» را می‌توان شکست.

این شیوه‌ای است که فاشیست‌ها برای کسب قدرت، همواره به آن متوسل می‌شوند. «ناسیونال سوسیالیست‌ها» در آلمان، به همین ترتیب به قدرت رسیدند. در ایران نیز، گروه «نهضت آزادی» به همین ترتیب به قدرت دست یافت، و مصدق نیز در همین چارچوب، و از طریق «قانون شکنی» قدرت را به دست گرفت. با این وجود، هدف از وبلاگ امروز، پرداختن به گروه‌های فاشیست برونمرزی نیست. امروز می‌پردازیم به فاشیست‌های مدعی «دموکراسی» و «حقوق‌بشر».

اینان دقیقا در همان مسیر «سیاست انسداد» گام بر می‌دارند. سیاستی که گروه برژینسکی از سال 1976 برای کل منطقه ترسیم کرده. و با ورود جیمی کارتر به کاخ سفید در ایران نیز فعال شد، تا به براندازی انجامید. پیامدهای این براندازی ابعاد فراوانی دارد که در یک وبلاگ نمی‌توان به آن‌ پرداخت. پس بهتر است نگاهی داشته باشیم به شرایط اجتماعی کشورمان 28 سال پس از این براندازی. چرا که، تنها به این ترتیب می‌توان مسیر «تحول اجتماعی» را پیگیری کرد. البته «تحول اجتماعی» نه به آن معنا که در شعارهای حکومت و شبه مخالفان‌اش مطرح می‌شود، بلکه به آن صورت که در سطح جامعه، و در واقعیت مشاهده می‌کنیم.

در واقعیت، قوة قضائیة حکومت اسلامی مرتکب قتل عمد می‌شود، تا از طریق ارعاب مردم، به تبلیغ قوانین «شرع» بپردازد. در واقعیت، سفیر یک کشور اروپائی با رئیس قوة قضائیة حکومت اسلامی ملاقات می‌کند، تا قانون شکنی تشویق شود! بله، این واقعیت جامعه‌ای است که 28 سال پیش با شعار «آزادی» و «استقلال» زمینه‌ساز تحقق توطئة سازمان سیا در ایران و در کل منطقه شد. اما چه پیش آمد که چنین توطئه‌ای، نه تنها از چشم مردم، که از چشم به اصطلاح تیزبین مبارزان ضدامپریالیست و «همه چیزدان» کشورمان پنهان ماند؟

راه دور نرویم. مبارزان ضدامپریالیست ‌ما در شهرک اشرف، در مسجد لندن، و در پناه استالینیسم، تحت نظارت عالیة سازمان سیا همچنان به «مبارزات» خود ادامه می‌دهند، و مانند هوگو چاوز همگی جویای «حقیقت»‌اند. در داخل نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد. جهت تبلیغ شیوة موهنی به نام «صیغه» کردن زنان، و تشویق قانون‌شکنی، گروه عبادی باز هم به میدان آمده.

رسانه‌های فارسی زبان می‌گویند، چند روز پیش یک خانم جوان در زندان حکومت عدل علی به قتل رسیده. گفته می‌شود، 21 روز پیش، خانم «زهرا. ب» در پارکی در شهر همدان دستگیر شد، چرا که نامزداش همراه او بوده! چون نویسندة این وبلاگ مستقیماً در جریان این مسائل نیست، در نتیجه بر واقعیت خبر نمی‌تواند تأکید کند. باید گفت، اگر خبرهای مربوط به دستگیری و مرگ «زهرا.ب» واقعیت داشته باشد، پیام قوة قضائیه حکومت اسلامی به تمام زنان ایران این است که، هر زنی با یک مرد بیگانه در پارک حضور یابد، باید آمادة دستگیری، شکنجه و مرگ باشد! بله، به همین دلیل ساده، مأموران حکومت اسلامی می‌توانند زنان را دستگیر و شکنجه کنند. چون مسائل خصوصی زندگی مردم،‌ به عرصة دخالت حکومت تبدیل شده. به عبارت دیگر حکومت اسلامی «حریم خصوصی» را، به رسمیت نمی‌شناسد. نه تنها در پارک، که در خانة خویش هم افراد حریم خصوصی ندارند! این پیام واقعی قوة قضائیه حکومت به مردم ایران است. همان قوة قضائیه‌ای که دست قاچاقچی‌ را باز می‌گذارد تا فعالیت‌اش را وسعت دهد. اما ببینیم سایت کانون زنان، که مدعی دفاع از حقوق زن است، در برابر مسئلة «زهرا.ب» چه موضعی اتخاذ کرده؟

روز شنبه 12 آبان‌ماه سالجاری، کانون زنان مقاله‌ای در ظاهر به حمایت از «زهرا.ب» انتشار داده که در آن بر «گناهکار» نبودن وی تأکید دارد! نویسنده می‌گوید، و باز می‌گوید که، زهرا هیچ «گناهی» نداشته، چون دو ماه پیش از دستگیری، رسما «صیغة» آن مردی شده که در پارک همراه‌اش بوده!

سایت به اصطلاح «کانون زنان»، به این مختصر «تبلیغات صیغه»، برای زدودن «گناهان» فرضی «زهرا.ب» اکتفا نمی‌کند! نه، وظیفة این سایت، دفاع از تحجر گروه مریم بهروزی، مرضیه مرتاضی و دیگر «آزاد زنان» بازار تهران است، که بدون اجازة پدر و برادر یا همسر، حق خروج از خانه ندارند، و در خانه نیز، اختیار زندگی‌ اینان به دست پدر و همسرشان است. به همین دلیل سایت کانون زنان، مسئلة «زهرا.ب» را به این ترتیب بیان می‌کند:

«زهرا، 27 ساله، تحصیلکرده، با ایمان، با عقاید مذهبی، اهل نماز و روزه، برای مادرش قرآن خریده،‌ هیچ گناهی نداشته! مادر زهرا می‌گوید، زهرا گناهی نکرده، برادر زهرا می‌گوید، به احتمال زیاد، جواب نیروهای امر به معروف را داده، آنها هم زهرا را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند. زهرا بر نمی‌تافت که حرف زور بالای سرش باشد، و همیشه ازحقوق‌اش دفاع می‌کرد.»


همانطور که در بالا گفتیم، واقعیت این خبر ‌مد نظر نیست. می‌باید به بهره برداری‌ برخی گروه‌ها از چنین خبری توجه کنیم. با توجه به وزنة سنگین «تحصیل» و «مذهب» که برای زنان اندرون، و تازه به دوران رسیده‌های حکومت اسلامی اهمیت فراوان دارد، و با توجه به دخالت شیرین عبادی در این پرونده، تنها واقعیتی که وجود دارد، بهره‌برداری ریزه‌خواران محفل نوبل از مسئله آزادی زنان در ایران است. در واقع جنجال پیرامون آزادی فرضی زنان، وسیله‌ای شده تا بحث آزادی زنان همچنان «مسکوت» بماند. چه کسی گفته که آزادی زنان، در آزادی معاشرت با جنس مخالف خلاصه می‌شود؟ آزادی زنان یک مجموعه از آزادی‌های اجتماعی است که حق معاشرت با جنس مخالف را نیز شامل می‌شود. اینکه گروه عبادی قصد دارد آزادی زنان را به آزادی معاشرت با مردان تقلیل دهد، نشان می‌دهد که این گروه با جنجال پیرامون مرگ یک زن جوان، همان هدفی را دنبال می‌کنند که استعمار از دوران مصدق بر ملت ایران تحمیل کرد، و براندازی سال 57 پیامد همین سیاست است.

مصدق برای ملی کردن نفت چه کرد؟ پس از فراهم آوردن زمینة انحصار استخراج نفت ایران توسط شرکت‌های غربی در سال 1944، مصدق با همراهی فدائیان اسلام در قتل یک نخست وزیر، و در برکناری غیرقانونی یک نخست وزیر دیگر شرکت فعال داشت. مصدق همچنین، انحلال غیرقانونی مجلس ایران را در کارنامة درخشان خدمت به استعمار محفوظ دارد. انحلال مجلس شورای‌ملی تنها به این دلیل صورت گرفت که محمد مصدق، مجلس را مانعی در راه تأمین منافع استعمار می‌دید. بله نفت، مانند تنباکو، می‌باید هرچه سریع‌تر «ملی» می‌شد، تا نه تنها مصدق، مانند هوگو چاوز، به «قهرمان» تبدیل شود، که ما ملت را نیز به بانک‌های انگلستان مقروض کنند. اینگونه«خدمات»، بدون قانون شکنی میسر نمی‌شود. و این قانون شکنی‌ها، بدون «سفسطه» ممکن نخواهد شد.

مردم، پیامدهای شوم «ملی کردن نفت» را نمی‌شناختند، همچنان که در سال 57، بسیاری از اهالی شهرهای بزرگ، نتوانستند از مرز شورش، به مرزهای قانونی بازگردند. چرا؟ چون سرکوب شدید، و تحریک احساسات، مجال نگرش منطقی نمی‌دهد. تأسف‌آور است که در کشور ایران، فقط یک نفر حقوقدان به فریبی به نام «جمهوری اسلامی» اعتراض کند! مصطفی رحیمی، تنها کسی بود که خطر آلودن «جمهور» به «دین» را گوشزد کرد. آنروز حقوقدانان «نخبه» چون شیرین عبادی، یا مهرانگیزکار و شرکاء، به دریافت «حقوق» مشغول بودند، نه با امور «حقوقی» کاری داشتند، نه با سیاست مملکت. و امروز هر دو اینان در تداوم همان مسیر استعماری در راه تشویق شورش گام بر می‌دارند. مهرانگیز کار را به حال خود رها می‌کنیم، وی از زمانی که رسماً دست به دامن اکبر رفسنجانی شد، محل دقیق آخور خود را مشخص کرد. پس باز ‌گردیم به شیرین عبادی که جهت توجیه تظاهرات «غیرمجاز» زنان به «سفسطه» پرداخته.

پیشتر نیز جناب عبدالکریم لاهیجی، جهت توجیه ممنوعیت کاریکاتورهای محمد، به همین شیوة مرسوم «متوسل» شده بودند. ایشان جهت سفسطه،‌ آگهی تجارتی را در ترادف با شیوة بیان هنری قرار داده، نتیجه گرفته بودند که چون دادگاه در اروپا، فلان آگهی تجارتی را ممنوع کرده، پس انتشار کاریکاتور محمد هم باید ممنوع شود! پیشتر هم در همین وبلاگ به این موضوع اشاره کردیم. حال ببینیم شیرین عبادی در امر مقدس «سفسطه» تا کجا می‌تواند به پیش بتازد‌.

می‌دانیم که در خرداد ماه 1384، گروهی از زنان، یک تظاهرات غیرمجاز سازماندهی کردند که موسوی خوئینی‌ها نیز در آن شرکت داشت، و دستگیر شد، تا دکان نامه نگاری‌های خنک ساواک رونق گیرد. همانطور که گفتیم هر کس را که جهت تبلیغات استعماری به زندان می‌برند، بلافاصله دست به قلم می‌برد و متوجه می‌شویم نه تنها خودش «نویسنده» ‌است که همسر و فرزندان خردسالش هم نویسندگانی قابل و صاحب‌قلم‌اند. البته متن نامه‌های همة زندانیان دروغین جمکران، مانند نامه‌های «لوس» پاسدار اکبر، تبلیغ برای محافل راست افراطی است. بگذریم! ولی در این تظاهرات گویا فردی به نام «دلارام علی» نیز شرکت داشته که دستش را شکسته‌اند و وکالتش هم بر عهدة شیرین عبادی خودمان بوده. اخیراً آخوند شاهرودی قصد زندانی کردن ایشان را داشت، که خوشبختانه، با دخالت سفیر دموکراسی‌پرور یکی از کشورهای اروپائی از اینکار منصرف شده‌اند! و ما را از نعمت نامه‌نگاری‌های ایشان و افراد خانواده نجات دادند. بالاخره این اروپائی‌ها یک بار هم به درد ما خوردند! اما اگر زندانی شدن این خانم،‌ و نامه نگاری‌های کذا منتفی شد، در عوض نانخورهای سرداراکبر در کانون زنان، در «روز آنلاین»، و دیگر رسانه‌های شیفتة «دموکراسی دینی»، که همان فاشیسم است، به «مقاله نویسی» مشغول شده‌اند، تا ضمن روضه‌خوانی‌های رایج جمکرانی، و ‌دمیدن در تنور ترادف «جرم» و «گناه»، روز جهانی زن را نیز، از هشتم مارس، به 22 خرداد منتقل کنند!

علاوه بر حاجیه مرضیه مرتاضی که چون همیشه به مهمل‌بافی‌های مرسوم مشغول است، شیرین عبادی که «حقوقدان» هم هست، در اعتراض به احضار موکل‌اش، وی را با سقراط مقایسه کرده! اما می‌دانیم که سقراط هیچ جرمی مرتکب نشده بود، «قانون شکنی» هم نکرده بود. سقراط را، دیگران به اهانت به خدایان «متهم» کرده بودند. به عبارت دیگر به سقراط «تهمت» زده بودند. ولی موکل عبادی، قانون را آگاهانه و به عمد نقض کرده! می‌دانیم که شرکت در تظاهرات غیرمجاز جرم است، و دلارام‌علی به همین دلیل مجرم شناخته می‌شود، ولی شیرین عبادی، با اینکه حقوقدان است، جرم محرز را به رسمیت نمی‌شناسد! عبادی که در کانون مدافعان حقوق بشر سخنرانی می‌کرد، جهت دفاع از موکل‌اش، نه تنها بر خلاف عرف رایج به دادگاه توهین کرده، که چنان ترهاتی به هم بافته، که انسان متحیر می‌ماند. شنونده با شنیدن این سخنان فکر می‌کند، این روح‌الله است که دهان باز کرده، نه یک «حقوقدان»! شیرین عبادی باز هم ضمن تأکید بر تحصیلکرده بودن موکل‌اش، می‌گوید، وی خواستار حقوق برابر بوده! نمی‌دانستیم تحصیلکرده بودن در جمکران، مجوزی جهت قانون‌شکنی فراهم می‌آورد، و نمی‌دانستیم هر که، هر چه می‌خواهد، مجاز به قانون شکنی است! ولی شیرین عبادی چنین می‌گوید:

«به همان حکمت که سقراط جام زهر را سر کشید، دلارام‌علی هم خود را به زندان معرفی می‌کند[...] برای آن دادگاهی که این حکم را صادر کرده متاسفم که شجاعت ندارد که بگوید به چه دلیل چنین حکمی برای یک دختر تحصیل کرده صادر کرده[...] فقط به جرم اینکه می‌خواسته حقوقی برابر با دیگران داشته باشد[...]»


اگر در یک کشور دموکراتیک، یک وکیل به خود اجازه می‌داد، در ملاء عام، مشروعیت حکم دادگاه را، به دلیل صدور یک حکم قانونی، به زیر سوال ببرد، کانون وکلا بی‌درنگ وکیل خطاکار را از وکالت محروم می‌کرد. ولی همه چیز در جمکران فراهم آمده، تا بحران‌سازی کامل شود، خوشبختانه در جمکران اصولاً «قانون» وجود خارجی ندارد. به همین دلیل است که امثال عبادی در جایگاه قضاوت و وکالت قرار می‌گیرند، تا از قانون‌شکنی «دختران تحصیلکرده» دفاع هم بکنند! بله در قاموس فعلة فاشیسم، «تحصیلکرده» می‌تواند بدون مجوز وزارت کشور، در تجمع غیرقانونی شرکت کند، چون «دلش ‌خواسته» حقوق برابر با دیگران داشته باشد! هر چند که دیگران به عنوان انسان، خود از هیچگونه حق و حقوقی نیز برخوردار نباشند! «تحصیلکردگان» جمکران، متحد شوید‌! محفل نوبل خواستار براندازی شده. این «منطق» نیست، شیادی و مردمفریبی است، و محفل نوبل از طریق عبادی در کشورمان به تشویق آن پرداخته، تا مردم را به شورش تشویق کند، تا کسی فرصت مطالبة «حقوق قانونی» زنان‌ را به دست نیاورد. چرا که اگر دارودستة عبادی جنجال به راه نیاندازند، و تظاهرات مسخرة غیرمجاز هم سازمان ندهند، ممکن است ‌جبهة لائیک بتواند رسماً تغییر قانون اساسی را خواستار شود، و ضامن حقوق واقعی همة زنان ایران شود، از «تحصیلکردگان» مورد نظر عبادی و مرتاضی گرفته، تا زنانی که به دلیل نبود امکانات مالی و یا مخالفت پدر و مادر، امکان تحصیل نیافته‌اند. بله، جنجال دارودستة تحکیم وحدت و پادوهای محفل نوبل دقیقاً، در جهت ممانعت از تغییر قانون اساسی این رژیم انسان‌ستیز است. ما تظاهرات غیرمجاز خردادماه را نوعی کودتای کثیف، جهت مسکوت گذاردن مطالبات زنان ایران می‌دانیم. فعلة محفل نوبل، بهتر است بدانند که همة حقوقدانان، «حقوق بگیر» استعمار نیستند.

به ویژه شیرین عبادی بداند که، سفسطه‌های ناشیانه‌اش را می‌شناسیم، خصوصاً زمانی که می‌گوید، به شکسته شدن دست دلارام علی در تظاهرات 22 خرداد ماه اعتراض کرده، و می‌پندارد اعتراض‌اش، خیلی هم مبنای «حقوقی» داشته! عبادی، در همان کانون به اصطلاح دفاع از حقوق بشر می‌گوید، از شکسته شدن دست موکل‌اش شاکی شده، و مأمور انتظامی هم بدون اینکه در دادگاه حاضر شود، دلیل ضرب و شتم را اقدام غیرقانونی اعلام کرده. و اینجاست که شیرین عبادی، با زبان شیوای روح‌اللهی، شرکت در تظاهرات غیرمجاز را با تخلف از مقررات راهنمائی رانندگی در ترادف قرار داده، می‌گوید:

«حالا اینجا این سوال را می‌پرسم که حتی اگر کسی اقدام غیرقانونی مثل عبور از چراغ قرمز کند آیا پلیس باید او را کتک بزند؟»

بله، می‌بینیم که این «چرندبافی» چه شباهتی به سخنرانی «امام‌الله» در چهارم آبانماه سال 1343 پیدا کرده! نثر فصیح این وکیل زبده را ویراست نمی‌کنیم، ‌ ولی عبادی می‌تواند به این پرسش پاسخ دهد که، ارتباط عبور از چراغ قرمز، با شرکت در تظاهرات غیرمجاز چیست؟ عبادی می‌تواند بگوید برای عبور از چراغ قرمز، مجوز وزارت کشور لازم است؟ یا می‌تواند توضیح دهد به چه دلیل جرم عبور از چراغ قرمز، مشابه جرم شرکت در تظاهرات غیرمجاز باید تلقی شود؟ عبادی می‌داندکه برپا کردن تظاهرات در هر کشوری، جنبة «امنیتی» دارد، و عبور از چراغ قرمز، جنبه «ایمنی»! اگر یک وکیل، که پیشتر هم قاضی بوده، تفاوت بین «خلاف» و «جرم امنیتی» را نمی‌شناسد، باید به حال قوة قضائیه گریست! ‌


منبع: سایت کانون زنان

یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۶

نفت و حقیقت!
...

بنگاه سخن‌پراکنی «بی‌بی‌سی»، دروغ می‌گوید! و با این دروغگوئی کمر همت به اشاعة «زبان ابتذال» بسته. بر خلاف ادعای این سایت، در نشست سران «ایبرو آمریکا»، پادشاه اسپانیا خطاب به «هوگو چاوز» می‌گوید‌: «پورکه. نو. ته. کالاس». در زبان اسپانیائی، «پورکه» به معنای «چرا»، «نو»، علامت نفی، «ته»،‌ ضمیر متصل مفعولی دوم شخص مفرد، و «کالاس»، دوم شخص مفرد، از مصدر فعل «کالار»، به معنای ساکت شدن، یا حرف نزدن است. با این جمله، پادشاه اسپانیا، خطاب به هوگو چاوز می‌گوید، «چرا ساکت نمی‌شوی؟»

اما «بی‌بی‌سی»، در راستای سیاست‌های ابتذال‌پرور سازمان سیا، ترجمة «مناسب» و «مطلوب» از سخنان خوان کارلوس را به مخاطبان فارسی زبان ارائه داده‌. بر اساس اظهارات «بی‌بی‌سی»، پادشاه اسپانیا در یک مجمع از سران کشورها خطاب به هوگو چاوز می‌گوید: «خفه‌شو!» بی‌بی‌سی با اینکار سعی دارد تا در حد امکان، «هنجار» گفتگو در نشست‌های رسمی را به ابتذال رایج در حکومت اسلامی نزدیک کند، و به این ترتیب، زبان رفسنجانی‌ها، خامنه‌ای‌ها و احمدی نژادها را الگوئی جهت «تبادل» و «گفتگو» در سطوح مختلف جهانی معرفی کند. اما پیش از ادامة این مطلب، لازم است ابتدا یک پرانتز باز کنیم، و از اهداف دراز مدت سازمان سیا در منطقه و نقاط مشترک «هوگو چاوز» و «صاحب‌منصبان» حکومت اسلامی چند کلامی بگوئیم.

سازمان سیا، برای به بیراهه کشاندن جنبش‌های آمریکای لاتین، به همان شیوه‌ای متوسل شده که پیشتر در ایران از موفقیت آن اطمینان حاصل کرده بود: تبدیل «نوکر» به «قهرمان!» و این حرکت‌استعماری را از کشوری آغاز کرده، که مانند ایران، منابع وسیع و شناخته‌شده‌ای از انرژی در اختیار دارد: از ونزوئلا. ظهور یک کودتاچی به نام «هوگو چاوز»، ریشه در همین سیاست دارد. همانطور که شاهد بودیم، سال‌ها پیش روح‌الله خمینی نیز مانند ملاعمر، با شعار مرگ بر آمریکا، مبارزات ملت‌های‌ منطقه را به ابتذال کشید، و اینبار ‌هوگو چاوز گویا وظیفه دارد تفکر غنی و قدرتمند «سوسیالیسم» آمریکای لاتین را به نوبة خود به ابتذال فاشیسم سازمان سیا بیالاید.

هوگو چاوز، مانند دستاربندان حکومتی ایران، از نورچشمان گروه برژینسکی است، و می‌باید جهت تأمین منافع اربابان خود، دست‌اندرکار ایجاد بحران و «انسداد»، نه تنها در ونزوئلا، که در کل کشورهای آمریکای لاتین باشد. عجیب است که هر جا نفت وجود دارد، سازمان سیا، یک «روح‌الله» بر آن ملت حاکم می‌کند. ویژگی امثال روح‌الله این است که مانند «پیچ هرز»، در همه مهره‌ها می‌پیچد، بدون آنکه هرگز «جا» بیافتد. به عبارت دیگر، «پیچ هرز»، همان پیچی است که باید به دور انداخته شود، چون فقط «ظاهر» پیچ را دارد، ولی فاقد «عملکرد» پیچ است.

فعلة فاشیسم، به ویژه در کشور استعمارزده‌ای چون ایران، تمامی خصوصیت‌های «پیچ هرز» را دارند. در هیچ جایگاهی «استقرار» نمی‌یابند، ولی در هر جایگاهی می‌توانند «قرار» گیرند، بدون آنکه مفید به کوچک‌ترین فایده‌ای باشند. به همین دلیل است که آیت‌الله‌های حکومتی و «اصلاح طلبان»، اینچنین به مذاق سازمان سیا خوش آمده‌اند. گروه اول، نه شناخت و سواد «آیت‌الله» را دارد، نه از امور غیرحوزوی آگاه است، گروه دوم نیز، نه ‌اصلاح طلب‌ است و نه دستاربند! در نتیجه، این «معجون استعماری» از تعصب، کم سوادی، فرصت‌طلبی و ادعای پوچ، به بهترین گزینة استعمار برای حاکمیت در ایران تبدیل شده.

در وبلاگ دیروز، ضمن اشاره به قوانین «دزدپرور» حکومت اسلامی، گفتیم که سفرای کشورهای «دموکراسی پرور» اروپا با شیخ یوسف صانعی ملاقات کرده‌اند، و حضرت آیت‌الله، که در این 28 سال در رأس نهادهای قدرت قرار داشته، و از «مراجع» محبوب مشارکتچی‌ها، شیرین عبادی و محفل نوبل به شمار می‌روند، درباب «حقوق بشر» سخنان «شیوا»، «شیرین» و دلچسبی بر زبان رانده‌اند. و به همین دلیل هم، در سایت «رسالت»، یکی از دستاربندان حوزة «جهل و تعصب»، شیخ یوسف صانعی را «سکولار» خوانده! بله، برای «حفظ وضع موجود»، و تداوم حکومت تحجر اسلامی تحت عناوین «دهان‌پرکن»، لازم است شیرین عبادی، در جایگاه «مدافع دمکراسی» و «حقوق زنان» قرار گیرد، تا بتوان شیخ یوسف صانعی را هم «سکولار» معرفی کرد! پیشتر گفتیم که زندگی حاکمیت فاشیستی در ایران به زندگی انگلی آمیب شباهت دارد. آمیب‌ها از طریق «خودتقسیمی» تکثیر می‌شوند، و فاشیست‌های حاکمیت ایران نیز با پیروی از الگوی‌ تکثیر آمیب‌ها، روز به روز بر تعداد تقسیمات‌شان می‌افزایند.

بر اساس همین عملکرد «آمیبی»، امروز در ظاهر، در قلب حاکمیت اسلامی از چپ افراطی تا راست افراطی را می‌توان یافت! و این شرایط در حکومتی ایجاد شده، که بر اساس قانون اساسی خود، اصولاً موجودیتی جز حاکمیت شیعی مسلکان به رسمیت نمی‌شناسد! با اینهمه، شاهدیم که همه روزه، از درون خود، «مدافع حقوق بشر»، «مدافع دموکراسی»، و «مدافع حقوق زنان» استخراج می‌کند! مدافعینی که مانند خاتمی، عبادی و مشارکتچی‌ها، بیش از دو دهه است زیر علم ابتذال روح‌االله سینه می‌زنند! و از آنجا که الگوی حکومت اسلامی برای سازمان سیا منافع فراوان داشته، و با تکیه بر مبارزات بی‌امان خمینی، ایالات متحد توانسته، عراق و افغانستان را نیز به «حکومت اسلامی» آلوده کند، به این فکر افتاده تا در آمریکای لاتین نیز «اوباش» دست پروردة «سیا» را با نقاب «ضدامپریالیست» و «آمریکاستیز» به حاکمیت برساند. از این جهت در کشور نفتخیز ونزوئلا یک «شبه‌روح‌الله» را به حاکمیت رسانده‌اند، تا شخص فیدل کاسترو به الگوی سوسیالیسم تبدیل نشود. چرا که ابتذال مطلوب سازمان سیا، در فیدل کاسترو وجود ندارد.

چون برخلاف «پیچ‌های هرز» و مورد علاقة عموسام، فیدل کاسترو،‌ از هنجارهای متعارف بین‌المللی خارج نمی‌شود. حال ببینیم هنجارهای متعارف بین‌المللی چیست؟ این هنجارها در چارچوب عرف دیپلماتیک و پروتکل‌های تشریفاتی، بر «حقوق مدنی» و «زبان دموکراتیک» تکیه دارند. به عنوان مثال، زمانی که احمدی‌نژاد برای نخستین‌بار در نشست شانگهای شرکت کرده بود، بعضی از نانخورهای رفسنجانی، عکس‌هائی از او انتشار دادند، تا بگویند احمدی نژاد، پشت سر اعضای اصلی پیمان شانگهای راه می‌رفته، پس کسی او را تحویل نگرفته! حال آنکه احمدی نژاد به عنوان عضو ناظر پیمان شانگهای، نمی‌تواند در ردة اعضای اصلی قرار گیرد. اعضای اصلی، بر ناظران تقدم دارند، همچنانکه میزبان بر همة میهمانان. اگر به تصاویر مسافرت ولادیمیر پوتین در تهران نگاه کنیم خواهیم دید که احمدی‌نژاد، کمی جلوتر از رئیس جمهور روسیه راه می‌رود. چون احمدی نژاد میزبان است. بله، در عرف بین‌المللی هر کس جایگاه خاصی دارد، و زبانی که به کار می‌رود نیز، نمی‌تواند پای فراتر از «زبان دموکراتیک» بگذارد. پیشتر گفتیم که «زبان دموکراتیک» در حد فاصل زبان ابتذال الهی و تمایلات غریزی قرار می‌گیرد. این «هنجار»، معمول و متداول است. هر چند که رجائی و علی‌خامنه‌ای در سازمان ملل بیگانگی خود را با چنین هنجاری به جهانیان ثابت کرده باشند. رجائی منفور، پاهای‌اش را جهت تماشا به جهانیان عرضه کرد، و علی خامنه‌ای، جهت توجیه ادامة جنگ، و پرکردن جیب اربابان‌اش، با توسل به ترهات دین، در سازمان ملل به شهادت طلبی و مهمل‌گوئی مشغول شده بود. چون حکومت اسلامی، مانند همان پیچ هرز، «جایگاه ویژه» نمی‌شناسد. و هوگو چاوز هم دقیقاً در همین مرحله قرار گرفته.

پیشتر در مورد سوابق پر افتخار این کودتاچی ضدامپریالیست در همین وبلاگ گفته‌ایم، پس بهتر است بپردازیم به سخنرانی اخیر وی در نشست «ایبروآمریکا» در سانتیاگو، پایتخت شیلی، که روز 10 نوامبر به پایان رسید.

در این نشست که پادشاه اسپانیا، همسرش ملکه سوفی، و نخست وزیر سوسیالیست اسپانیا نیز حضور داشتند. هوگو چاوز ضمن سخنرانی، «آزنار»، نخست وزیر پیشین اسپانیا را فاشیست خواند و افزود فاشیست‌ها انسان نیستند. در این هنگام نخست وزیر فعلی اسپانیا که سوسیالیست است، با آرامش به هوگو چاوز می‌گوید، «نخست وزیر قبلی با آراء مردم انتخاب شده، من از شخص دفاع نمی‌کنم، از جایگاه نخست وزیر در یک کشور دموکراتیک دفاع می‌کنم.» ولی «پیچ هرز» جایگاه نمی‌شناسد. و هوگو چاوز با لبخند به سخنان‌اش ادامه داد و ضمن توهین به سرمایه‌گذاران اسپانیائی، دوباره «آزنار» را فاشیست خواند! در این هنگام بود که خوان کارلوس، به هوگو چاوز گفت، «چرا ساکت نمی‌شوی؟» و جناب سرهنگ، پاسخی برای این پرسش نیافت! پیش از پایان جلسه، دانیل اورتگا، جهت وساطت بین جناب سرهنگ و خوان کارلوس، چند لحظه از وقت سخنرانی خود را در اختیار چاوز قرار داد. و اینجا بود که هوگو چاوز فرمودند، من قصد توهین نداشتم، «حقیقت» را گفتم!

بله، «حقیقت» کذا نه تنها در حکومت اسلامی، که در ونزوئلا نیز خریدار پیدا کرده. چون تولیدکننده و فروشندة «حقیقت» همان سران سازمان سیا هستند! به همین دلیل، در یک نشست اقتصادی، امثال هوگو چاوز به یاد «حقیقت» می‌افتند! اینچنین است که پادوهای گروه برژینسکی‌، از خزر تا سانتیاگو، همگی به «حقیقت» ارادت دارند! چرا که بدون «حقیقت» نمی‌توان فاشیسم را حاکم کرد. حال ببینیم اگر هوگو چاوز واقعاً قصد انتقاد از نخست وزیر سابق اسپانیا را داشت، در یک نشست اقتصادی، چه می‌توانست بگوید؟

«هوگو چاوز» می‌توانست با ارائة اعداد و ارقام، و توضیح سیاست یا عملکرد «آزنار» چنین نتیجه گیری کند که دولت سابق اسپانیا، در آمریکای لاتین، از امکانات خود سوءاستفاده کرده؛ به طور مثال، حقوق کافی نپرداخته، به تعهدات‌اش عمل نکرده، و ... ولی هدف هوگو چاوز از سخنرانی، شعار دادن به شیوة روح‌الله بوده. کادر «نخبگان» ریاست جمهوری ونزوئلا در حدی نیست که بتواند یک آمار دقیق از عملکرد سرمایه‌گذاران اسپانیا در آمریکای لاتین ارائه دهد. در نتیجه «هوگو چاوز» برای آنکه حرفی برای گفتن داشته باشد، نهایت امر به هتاکی مشغول می‌شود، تا در صورت امکان، دست سرمایه داری اروپا نه تنها از ونزوئلا، که از آمریکای لاتین هم کوتاه شود، و اگر بخت جناب سرهنگ یاری کند، منطقه در انحصار سرمایه داران ایالات متحد قرار گیرد. سرمایه‌دارانی که در هنگام ورود «خواهر» هیلاری کلینتون، و یا «برادر» اوباما به کاخ سفید، قدم‌شان برروی چشم جناب سرهنگ خواهد بود!

هوگو چاوز، نمی‌تواند با برچسب زدن به نخست وزیر پیشین اسپانیا، در واقع جایگاه نخست وزیر را در این کشور به زیر سوال ببرد! چون «آزنار»، به عنوان نخست وزیر یک کشور دموکراتیک، «مشروعیت» دارد. زمانی که همین فرد، به همراه خوان کارلوس و ملکه سوفی به کوبا رفته بود، فیدل کاسترو، بدون توهین و برچسب زدن به او، پس از خوشامدگوئی رسمی، به شوخی با پادشاه اسپانیا پرداخت تا از هم‌صحبتی با «آزنار» خود را معاف کند. در واقع ملاقات‌های رسمی برای پرداختن به «حقیقت» انجام نمی‌گیرد! سران کشورها با یکدیگر ملاقات می‌کنند، تا کاری به پیش برند، و یا به اهدافی دست یابند، و یا در برابر سیاستی موضع گیری کنند؛ دید و بازدیدهای سیاسی عرصة واقعیت‌هاست، «حقیقت» در سیاست جائی ندارد. مگر اینکه، گروه برژینسکی، جهت اعمال «سیاست انسداد»، باز هم نیازمند «حقیقت» شده باشد.

منابع:
لوموند، فیگارو، ال‌پائیس، یوتوب، مورخ 11 نوامبر 2007، و سایت فارسی «بی‌بی‌سی».