شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

فرمان موهن!
...

امروز سری به سایت «گویا نیوز» زدم. همان سایت متعلق به اکبر بهرمانی. «گویا نیوز»، به شیوة «حنا زرچوبه»، و دیگر رسانه‌های فاشیستی جمکران، قسمتی از خطبه‌های نماز جمعة تهران را «حذف» کرده بود، تا هیچکس به حماقت و نادانی حجج اسلام و فعالیت استحماری سازمان تبلیغات اسلامی پی نبرد! همان قسمتی که در آن، وقایع 16 آذر، اعتراض به حضور «رئیس جمهور» نیکسون خوانده شده بود! بله، سازمان تبلیغ و گسترش حماقت، 60 میلیارد تومان بودجه‌ دریافت می‌کند تا به فرموده «مقام معظم رهبری» در راه ارتقاء فرهنگ، به «مهندسی فرهنگی» بپردازد، و طبیعی است که «گویا نیوز» هم در این مسیر از هیچ کوششی فروگذار نکند. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.

رسانه‌های جمکران اعلام می‌کنند که، قاتل آن «فرانسوی» را در نجف‌آباد اصفهان دستگیر کرده‌اند. نام ایشان هم به گفتة همین رسانه ها «کاظم ‌ش» است! می‌بینید که روزی‌نامه‌های جمکران حق داشتند بگویند طرف اختلال روانی داشته! اگر «عقلانیت کانتی» داشت، بجای «نجف» آباد، می‌رفت «کاظم» آباد! ولی ما فکر می‌کنیم این «قاتل فرضی»، بی‌دلیل به نجف‌آباد پناهنده نشده. نجف‌آباد، مکان «مقدسی» است، و خاستگاه بسیاری از آخوندهای ریزه خوار استعمار! نام «مقدس» نجف را هم که برخود دارد، و علامت مشخصة این شهر «بوی کود» است، که از چند کیلومتری مشام را نوازش می‌دهد. شاید «آبادی» این شهر نیز مدیون همین «کود» باشد. بله، قاتل «فرضی» پنداشته، به دلیل «بوی خوش»، هیچکس به جستجوی وی، در چنین مکان معطری نخواهد آمد! ولی «کاظم ش»، مسلماً آن آیة شریفة را که می‌گوید: «و مکرالله ...»، مکر خدا از مکر همه بالاتر است، نمی‌شناخته! و نمی‌دانسته که نیروهای امنیتی حکومت الهی به ماسک‌های مرغوب ساخت اسرائیل مجهزاند. ماسک‌هائی که نه تنها آنان را از بوی خوش «نجف» آباد، که از بوی «بداخلاقی» و «خیانت» نیز در امان می‌دارد. بهتر است سیدمهدی خاموشی و سید احمد خاتمی هم همین ماسک را‌ بر چهره‌شان بزنند. که گذاردن ماسک دو فایده دارد. نخست، کاربرد قرص نعنا! در نتیجه اطرافیان از بوی خوش دهان‌ ماسک‌گذاران در امان خواهند ماند. دومین کاربرد ماسک: پرهیز از گناه است! بله، وقتی سیداحمد خاتمی، یا سیدمهدی خاموشی ماسک بر چهره بگذارند، «نوامیس‌شان» با دیدن روی زیبای اینان وسوسه نمی‌شوند، و خداوند از آنان راضی و خشنود خواهد بود. و «تقدس» دانشگاه نیزخدشه‌دار نخواهد شد! چون «نبض جامعه»، هر چه باشد «مقدس» است! و هرچه جامعه تب کند نبض‌اش تندتر خواهد زد، و نیاز به دارو و درمان هم خواهد داشت! دارو درمان هم که می‌دانیم از غرب وارد می‌شود! پس بهتر است، ‌همانطور که دیروز سیداحمد یادآور شد، دوستان بازهم یک «استارت» بزنند! شاید «نبض جامعه» تکانی بخورد!

بی‌جهت نیست که پادوهای سیا در جمکران می‌گویند، «نبض جامعه در دانشگاه می‌زند.» این روزها همة پادو‌های کارخانه رجاله پروری به سخنرانی در دانشگاه‌ها علاقمند شده‌اند: محمد خاتمی، لاریجانی، و این هنوز از نتایج سحر است! در خطبه‌های نماز جمعه نیز دانشجویان اهمیت فراوان یافته‌اند، چون خاطرات شیرین آشوب‌های سال 1357 را هنوز کسی فراموش نکرده. «طلاب» و «دانشجویان» ریزه خوار ساواک، آنچنان به آشوب‌ها دامن زدند، و رادیو رعایای الیزابت دوم، چنان بر طبل حمایت دروغین کاخ سفید از شاه کوبید، تا شوت‌و پرت‌ها پنداشتند روح‌الله، که پس از عمری مجیزگوئی از اعلیحضرت، ناگهان به دستور کارخانة رجاله پروری، به دشمن شاه تبدیل شده، خیلی «ضدامپریالیست» باید باشد!

دشمنی روح‌الله خمینی با محمدرضا پهلوی، مرا به یاد دشمنی شیخ مسعود بهنود با فرح دیبا می‌اندازد! علیاحضرت، شیخ مسعود بهنود را گویا بر سر سفرة «بنیاد فرهنگی شهبانو» راه ندادند، و البته کاملاً حق داشتند، «شیخ» را چه به فرهنگ؟ و کار به آنجا کشید که پس از براندازی حکومت پهلوی، حاج مسعود بهنود، یک شبه هنرپیشه شدند، و در یک فیلم تلویزیونی نقش مخالف فرح دیبا را بازی کردند! نقش اصلی ایشان این بود که تکرار کنند: شهبانو! فرح دیبا! و بازهم فرح دیبا! بله، این برنامه‌ها هم جزو مهندسی فرهنگی آن ‌زمان بوده! مهندسی فرهنگی این زمان،‌ نمایشنامة شیخ مسعود است که اخیراً در کانادا برایشان تنظیم کرده‌اند. کانادا همان جائی است که فیلم‌سازانی از قبیل «فاضلی‌ها» در آنجا، به قول خودشان «کارهای حقوق بشری» می‌کنند، و پای در یخ و برف مانده‌اند، تا یک فیلمساز «مستقل» فیلمی در مورد کوروش کبیر بسازد، تا اینان هم «هویت‌شان» را دریابند! چون در کانادا به جهان سومی‌ها تفهیم شده که مهاجراند! حال آنکه انگلیسی زبان‌ها و به اصطلاح فرانسه زبانان ایالت کبک، پس از شرکت در مراسم ختنه سوران ابراهیم، از سوی خداوند مأمور شده‌اند تا با کشتی نوح به کانادا رفته و سرخپوستان وحشی را با تمدن کشیش‌های کودک‌بارة کاتولیک، و فرهنگ اومانیستی «مک‌گیل» آشنا کنند. و قدمت دانشگاه «مک گیل» در شهر مونترال، به همان دوران نوح می‌رسد. اگر باور ندارید سری به کتابخانة «مک گیل» بزنید، تمام کامپیوترهای‌ا‌ش عتیقه است! از مطلب دور افتادیم بازگردیم به جنبش‌های «اصیل» دانشجوئی، که نان‌آور اصلی گروه‌های پادوی استعمار است. رهبران این جنبش‌ها بدون استثناء کارمندان شریف ساواک‌اند. اما، پیروان‌شان به دو دستة کاملاً متفاوت تقسیم می‌شوند: مشتی لات و اوباش و فرصت طلب، مانند اصغرزاده‌ها و عبدی‌ها که همیشه برای تأمین منافع استعمار مفید به فایده‌اند. و اما گروه دوم هم وجود دارد، که باز به دو دسته تقسیم می‌شود: گروه «خوش باور اول» که باورش شده، تشکل دانشجوئی «مستقل» است، و تمام تلاش خود را به کار می‌برد تا در طی مسیر حماقت، در کمال صداقت، «پیشرو» باشد. این گروه را «لشکر شهدا» می‌خوانیم، که در واقع کارساز پیشرفت و ترقی اصغرزادها، عبدی‌ها و عطری‌ها و گنجی‌ها می‌شود. و بالاخره می‌رسیم به گروه «خوش‌باور دوم»، که می‌پندارد تشکل دانشجوئی که وارد آن شده به اندازة کافی «انقلابی» نیست، و به این نتیجه می‌رسد که تشکل نخست را ترک کرده، به تشکل دانشجوئی دیگری بپیوندد. این گروه را «لشکر برباد رفته» می‌نامیم، چرا که به محض خروج از تشکل اولیه، توسط رهبران گروه «لو» می‌رود، و تبدیل می‌شود به طعمة چاقوکش‌های ساواک، و اگر دستگیر و زندانی نشود، در هر حال ناچار به ترک دانشگاه و محل اقامت خواهد شد. البته فراموش نکنیم که این مهندسی‌های فرهنگی مربوط به دورانی بود که استاد عبدالکریم سروش، همزمان با «تصفیه» در دانشگاه‌ها، با استفاده از یادداشت‌های «آن‌ماری شیمله»، مولوی شناس هم شده بودند و جام کریه جمکران هم کپی برداری‌های‌شان را برای‌مان همه هفته پخش می‌کرد. آنروزها هنوز استاد سروش در مورد ارتباط «مدرنیته» با «برق» سخنرانی نکرده بودند، تا «برق» از چشمان «نیچه» بپرد! بله، بازگردیم به اهمیت «جنبش» دانشجوئی برای سازمان دادن به براندازی.

تمامی دستگاه‌های «امنیتی ـ تبلیغاتی» حکومت جمکران بر «دانشجو» متمرکز شده. در پی تأکید فراوان شیخ احمد خاتمی بر «تقدس» و «اصالت» حرکت‌های دانشجوئی در خطبه‌های دیروز علفزار، سازمان «عفو بین‌الملل» هم خواهان آزادی دانشجویان زندانی شد! گویا در ایران بجز «دانشجو»، ما ملت هیچ زندانی دیگری نداریم! از اینرو، تشکل‌های همسو با پادوهای استعمار همگی پرچم حمایت از جنبش‌های دانشجوئی برافراشته‌اند. جنبش‌هائی که با توسل به شیوة شناخته شدة فاشیستی، به دو قطبی کردن فضای دانشگاه در شهرهای بزرگ پرداخته.

امروز که دیگر «کاردینال راتزینگر»، یا کاریکاتوریست‌های سوئدی و دانمارکی نمی‌توانند لات و اوباش را به خیابان‌های تهران بکشانند، این وظیفه را دانشجونمایان بر عهده گرفته‌اند. ایسنا مورخ 24 آذرماه 1386 گزارش می‌دهد که، دانشجونمایان در دانشگاه فردوسی مشهد، در اعتراض به توهین فرضی یک دانشجو به «علی»، خلیفة چهارم، در برابر ساختمان مرکزی دانشگاه تجمع کردند. در پی این تجمع، «نمایندة ولی فقیه» هم از دانشجویان خواست در مقابل «توهین به مقدسات» ساکت ننشینند، و از ارزش‌های خود دفاع کنند. بله از فردا، گروه‌های ضربت ساواک، هر روز چندین و چند «توهین به ارزش‌ها» کشف می‌کنند، تا بتوانند محیط دانشگاه را به آشوب بکشند. چرا که نمایندة علی‌خامنه‌ای به آنان مجوز «لات‌بازی» ارزانی داشته:

«اگر اتفاق ناخوشایندی در قبال این ارزش‌ها افتاد هر کس عکس‌العمل و تحرک لازم را نشان دهد و از ارزش‌های خود دفاع کند.»


و این همان «نظم اسلامی» است که سید احمد خاتمی دیروز به آن اشاره داشت. یا همان «مهندسی فرهنگی» است که به دستور «مقام معظم رهبری» باید جامعه را به سوی «نشاط» و «تعالی فرهنگی» پیش ببرد. ولی از قضای روزگار، همان دست استعمار هم هست، که جهت برپائی آشوب بازهم شهر مشهد را انتخاب کرده. اینبار آشوب‌ها مستقیماً زیر نظر واعظ طبسی انجام خواهد شد، که از طریق «سببی» به کادرهای بلندپایة ساواک شاخة تهران و اصفهان مرتبط می‌شود، کادرهای وابسته به گروه محمد خاتمی. این تشویق به قانون شکنی و بی‌نظمی در هماهنگی کامل با عملکرد قوة قضائیة جمکران و ساواک قرار گرفته، که آدم‌ربائی و قتل را در دستور کار قرار داده، تا مردم را به خیابان‌ها بکشاند. اما دیگر هیچکس فریب شیوه‌های فرسودة ریزه‌خواران سازمان سیا را نخواهد خورد. ما با هیچیک از تشکل‌های دست‌ساز حکومتی، که به دروغ خود را طرفدار دمکراسی و «لائیسیته» معرفی می‌کنند، همراهی نخواهیم کرد. ما از هیچیک از «جنبش‌های دانشجونمایان» حمایت نخواهیم کرد. چرا که بر خلاف برخی مدعیان دموکراسی، منافع ملی ما ایرانیان، با منافع استعمار غرب، که جهت سازمان دادن به براندازی، در پی ایجاد آشوب و بی‌نظمی است، هیچ هم‌سوئی ندارد. به همین جهت ضمن تحریم انتخابات مضحک جمکران، در هیچ تظاهراتی، حتی تظاهرات مجاز هم شرکت نمی‌کنیم.

ملت ایران دیگر نیک می‌داند، «رهبران» این به اصطلاح جنبش‌های آزادیخواه، به ویژه در دانشگاه‌ها، حقوق بگیران ساواک و دیگر تشکل‌های «امنیتی ـ نظامی‌اند»، که تنها وظیفه‌شان حفظ منافع استعمار است. امروز تنها شانسی که برای‌مان باقی مانده، دوری جستن از «پروپاگاند» تحریک افکار عمومی با مسائل زنان و دانشجویان است. به یاد داشته باشیم که براندازی بهمن 1357، ‌نه تنها استقلال و آزادی برای ملت ایران به ارمغان نیاورد، که اسارت و حقارت و توحش ذاتی دستاربندان را نیز بر ملت سرفراز ایران تحمیل کرد. و فراموش نکنیم که، نخستین قربانیان براندازی بهمن 57، همان کسانی بودند که،‌ به عنوان اعتراض به سرکوب دوران پهلوی، ندانسته به آشوب‌طلبان دانشگاه پیوستند.




جمعه، آذر ۲۳، ۱۳۸۶

سیا و «فدا»!
...

استعمار غرب، با تمرکز تبلیغات حکومت اسلامی بر یک نقطه، تحت عنوان «پوشش اسلامی»، قصد دارد مطالبات واقعی زنان ایران را لوث کند. و جهت بر آوردن خواسته‌های استعمار، طبق معمول، شاهرودی پیشقدم شده. می‌باید قبول کرد که، مبارزات «بی‌امان» سرداران، ‌ با چکمه و کلاه زنان ایران بی‌دلیل نیست! پادوهای سازمان سیا، باید چنان افتضاحی به راه بیاندازند، که استعمار غرب بتواند دارودستة شبه‌اصلاح طلبان را به ناجیان ملت ایران تبدیل کند! بله، به یاد داریم که محمد خاتمی، در سخنرانی دانشگاه تهران می‌گوید:

«نبض جامعه در دانشگاه می‌زند»

‌و به یاد داریم که همان روز، شیپورچی‌های ساواک در دانشگاه، محمد خاتمی را «ناجی ملت ایران» هم خواندند. می‌دانیم که طی 28 سال موجودیت ننگین حکومت اسلامی، نوک حملة استعمار علیه ملت ایران، پیوسته شخص محمد خاتمی بوده. هر جا سرکوب لازم آمد، محمد خاتمی در آنجا حضور فعال داشت. و هر چند فعلاً اعلام کرده نامزد ریاست جمهوری نخواهد شد، شرکای‌اش در گروه «جبهة دوم خرداد»، هیاهوی فراوان به راه ‌انداخته‌اند. با توجه به این شرایط است که زنان ایران باید مطالبات خود را به پوشیدن چکمه و استفاده از کلاه محدود کنند! چرا که، به زودی، شیخ یوسف صانعی، یا مجتهد شبستری، و یا یک آخوند «روشنفکر» دیگر، با صدور یک فتوای «مدرن» در سایت رعایای الیزابت دوم، یا «رادیو زمانه»، ‌ استفاده از چکمه و کلاه را برای زنان بلامانع اعلام خواهند کرد، تا فتوی «انقلابی» و پیشرفتة اینان در «نیویورک تایمز» و «واشنگتن پست» نیز آناً منعکس شود، و جهانیان بدانند که شیرین عبادی کاملاً حق داشته،‌ اگر روزی گفته، «اسلام هیچ تضادی با دموکراسی ندارد!»

زنان ایران، جز پوشیدن چکمه، اصولاً چه نوع دموکراسی‌ای می‌خواهند؟! دوست ندارند؟ بروند عربستان، تا به چشم خود ببینند، زنان در عربستان سعودی، حتی به ذهن‌شان خطور نمی‌کند، چکمه بپوشند! بله، دلیل هم دارد؛ اول اینکه در عربستان «دموکراسی» نیست! دوم اینکه، اگر زنی در عربستان چکمه به پا کند، بدیل عربستانی «محمود شاهرودی»، همان بلائی را به سرش می‌آورد، که استالین به سر مخالفین‌اش می‌آورد: اقامت در آسایشگاه روانی! نه به دلیل اینکه در عربستان پوشیدن چکمه پایه‌های حکومت «الهی» را به لرزه در می‌آورد، به این دلیل که در آن گرمای جهنمی، پوشیدن چکمه، مسلماً بهترین نشانه از «پارسنگ» برداشتن عقل چکمه‌پوش خواهد بود! در ضمن خانم‌های ایرانی باید بدانند، که به موقع در قرآن همه چیز پیدا می‌شود! مسئله به «چکمه» محدود نمی‌ماند، تبلیغات برای حفظ منافع استعمار غرب در قرآن کم نیست! به همین دلیل است که در خطبه‌های علفزار این هفته، بر ممنوعیت پوشیدن چکمه اینهمه «تأکید» می‌شود!

با توجه به خطبه‌های علفزار در سراسر کشور، به نظر می‌رسد، سید مهدی خاموشی ناچار است، تمام 60 میلیارد تومان بودجة امسال سازمان تبلیغات اسلامی را در راه تبلیغات انتخاباتی به نفع شبه اصلاح‌طلبان، نهضت آزادی و «دانشجویان سوسیالیست» به‌کار گیرد! چرا که مطالبات سفارتخانه‌های غربی دقیقاً در همین راستا قرار گرفته! بله، «آنجلیکا بیر»، رئیس پارلمان اروپا بی‌جهت با حداد عادل ملاقات نکرد! و بی‌جهت هم نبود که تصاویر متعدد ملاقات حداد عادل با یک زن اروپائی، بدون حجاب، در سایت «حنازرچوبه» منتشر شد.

به یاد داریم که پروپاگاند در مورد مذاکرات فرضی «نیک براون» با لاریجانی، به «حماسة دوم خرداد» انجامید، و علاوه بر فراهم آوردن زمینة سرکوب داخلی، 8 سال فرصت طلائی هم برای استعمارگران فراهم آورد. طی این 8 سال، آمریکا با خاطر آسوده، ‌ضمن تجهیز پاکستان به سلاح اتمی، طرح اشغال افغانستان، و سپس عراق را با همکاری حکومت «ضدامپریالیست» گورکن‌ها پیاده کرد. و همین گورکن‌ها، از اینکه سایة ارباب اینهمه بر سرشان افتاده بود، حتی «توهم» قدرت‌مداری دامنگیر‌شان شد، تا آنجا که آشکارا از استقلال طلبان چچن هم «حمایت» کردند. البته برای اینکار، از ابراهیم یزدی استفاده می‌کردند. خلاصة مطلب، کار بجائی رسید که «سهم ما از خزر» نیز ناگهان به 50 درصد «افزایش» یافت! در حالیکه همزمان، شیخک‌های کازینونشین هفته‌ای یکبار نام خلیج فارس را تغییر می‌دادند، و روزی پنج نوبت، به وقت نماز، ادعای مالکیت سه جزیره «کذا» را نیز مطرح می‌کردند. بله، این نوع «هارت‌وپورت‌های»‌ توخالی، فقط به پارس سگی می‌ماند، که سایة ارباب را بالای سر خود احساس می‌کند، چه در غیر اینصورت، بجای پارس کردن، معمولاً می‌باید دم‌جنبانی کند.

سگ‌ها، شم بسیار قوی دارند، تا آنجا که حتی «رایحة» زور و قدرت را نیز از هزارها کیلومتر استشمام می‌کنند. در نتیجه طبیعی است که استقلال چچنی، مالکیت سه جزیره، و سهم ما از خزر، درست هنگامی مطرح ‌شود، که گورکن‌ها و شرکاء از بوی دلاویز گاوچران‌ها سرمست بودند. و زیر لب زمزمه می‌کردند، «ما گلی ناچیز بودیم، ولیکن مدتی با گل نشستیم»، و خلاصه، «کمال همنشین در ما اثر کرد»، و طرفدار آخوندهای استقلال طلب چچن هم شدیم!

اما اکنون اوضاع کمی تفاوت کرده! و «گل» کذا، رنگ و بوی خود را از دست داده، در نتیجه نوکران ضد‌امپریالیست‌اش در کل منطقه، به ویژه در جمکران، به دست و پا افتاده‌اند. پس بپردازیم به تلاش پادوهای آمریکا در جمکران، که در خطبه‌های امروز علفزار به صراحت منعکس شده. در این راستا، سید مهدی خاموشی، یک خطبة «عالمانه»، «فاضلانه»، «شیوا»، خصوصاً بی‌محتوا برای امام جمعه تهیه کرده بود، که شیخ احمد خاتمی، در دانشگاه تهران آنرا روخوانی کرد.

در این خطبه‌ها، سیدمهدی خاموشی، از بعضی سخنان نه «بوی بداخلاقی» که بوی «خیانت» به مشام‌شان رسیده! نمی‌دانستیم بداخلاقی و خیانت، «بو» هم دارد! ولی سازمان تبلیغات اسلامی پس از دریافت آن بودجة کلان شامه‌اش قوی شده، بوی همه چیز را می‌گیرد! حتی سگ شکاری هم چنین شامه‌ای ندارد. بله، در این خطبه‌ها چنین آمده که مقام معظم رهبری، فضای فرهنگی را «فضای تنفس جامعه» خوانده، و خواستار «مهندسی» آن شده‌اند!

فاشیسم، همانطور که گفتیم، با پویائی اصولاً بیگانه است، و جز «سکون» و در جا زدن، هیچ نوع «تحرکی» نمی‌پذیرد. ‌در نتیجه، فرهنگ را نه به عنوان یک پدیدة پویا، و «در حال شدن»، که به عنوان یک چارچوب ایستا، و از پیش تعیین شده معرفی می‌کند. از اینرو، فعلة فاشیسم علاقه فراوانی به «فرهنگ سازی» هم پیدا می‌کنند! چون می‌پندارند، «فرهنگ» خمیر مجسمه‌سازی است، ‌ و می‌توان آنرا به شکل دلخواه در آورد، بعد هم به زور چماق به مردم «حقنه» کرد. البته یک نکته مهم را به یاد داشته باشیم، که آنچه آخوند جماعت «فرهنگ» می‌نامد، در واقع جز ابتذال و بی‌فرهنگی هیچ‌ نیست. کافی است نگاهی به آثار «فرهنگی» شیوخ جمکران از قبیل حاج ‌روح‌الله و مطهری بیاندازیم، تا اوج ابتذالی را که اینان «فرهنگ» معرفی می‌کنند، بخوبی مشاهده کنیم. بی‌دلیل نیست که تبلیغات «بی‌بی‌سی» و «رادیو زمانه» هم اینچنین بر «ابتذال» متمرکز شده، همگی در خط «مقام رهبری» حرکت می‌کنند:

«[...] رهبری [...] فرمودند همة اقدامات کشور باید به سمت تعالی فرهنگی باشد [...] به سمت ساختن جامعه‌ای با نشاط همراه با ایثار، عدالت طلب و موحد باشد[...]»

بله مقام رهبری هم مانند دیگر فعلة فاشیسم نفرمودند «چگونه» چنین جامعه‌ای باید ساخته شود! البته با توجه به درک گورکن‌ها از «نشاط»، باید بدانیم که روضه خوانی، سینه زنی، فرستادن صلوات هنگام سنگسار و اعدام، و «سوگواری» در مجالس عروسی، نیز حتماً قسمتی از همین «نشاط» خواهد بود، چرا که اصولاً روضه‌خوانی و «مراسمی» از این دست، بر نشاط جامعه، و بر شتاب حرکت به سوی «تعالی فرهنگی» می‌افزاید . احمد خاتمی، در ادامة روخوانی ترهات سید مهدی خاموشی، به جناح‌های سیاسی می‌گوید، اخلاقیات را هم رعایت کنند و به خاطر تصاحب کرسی‌های مجلس با یکدیگر دعوا نکنند، چرا که همگی می‌توانند از این خوان یغما که در خطبه‌های علفزار، «سفرة آزادی نظام» خوانده شده، «بهره‌مند» شوند.

بله، آخوند جماعت، از آنجا که با تفکر و هر چه به بالاتر از «شکم» مربوط شود، بکلی بیگانه است، «آزادی» را نیز در «سفره» رویت می‌کند! و طبیعی است که هرچه در سفره باشد جهت خوراک است، و دلیل «آزادی‌خواری» گورکن‌ها در همین نکته باریک تر از مو نهفته:

«بر سر سفرة آزادی که این نظام اسلامی به شما عنایت کرده [...] با منافع نظام بازی می‌کنید[...] این نظام باید بماند[...]»


بله، سر «سفره»، با منافع نظام «بازی» نکنید! می‌خواهید «بازی» کنید، بروید درون دانشگاه‌ها، قشقرق به راه بیاندازید، تا منافع نظام خدشه‌دار نشود. چون در دانشگاه، سفرة «سرکوب» پهن کرده‌ایم، هرچه دانشجو بیشتر سرکوب شود، سفرة آزادی این نظام هم گسترده‌تر خواهد شد. در نتیجه مراسم سوگواری 16 آذر را فراموش نکنید، که اگر بساط 16 آذر‌ها تعطیل شود، سفرة آزادی هم برچیده خواهد شد. پس جهت تداوم سورچرانی بر سر «سفرة آزادی»، لازم است دانشگاه هم به «حوزه» تبدیل شود. به زبان ساده‌تر لازم است، همانطور که در حوزه‌ها لات‌و اوباش از قماش، مدرس، خلخالی، غفاری، مطهری و خمینی، مانع رشد فرهنگی ‌شدند، در دانشگاه هم «تحکیم وحدت» و «انجمن‌اسلامی‌» لات‌سالاری حاکم کنند. سپس همین لات و اوباش تحکیم وحدت را، با استفاده از الگوی تبدیل «جیره‌خوار به مخالف»، که در حوزه‌ها بسیار موفق عمل کرده، به مخالف سیاسی، و به ویژه به «دانشجوی سوسیالیست» تبدیل می‌کنیم، و حزب فراگیر «لات‌ایسم» را تشکیل می‌دهیم. تا این «حزب»، نظم اسلامی را مستقر کند، چرا که، پیش از کودتای ژنرال هویزر، «نظم اسلامی» نداشتیم! فدائیان اسلام، مصدق، و همکاران، نظم ظاهراً «لائیک» درست کرده بودند:

«وحدت حوزه و دانشگاه [...] با وحدت هدف به دست می‌آید، پس از قرن‌ها در این کشور نظم اسلامی برقرار شده[...]»


بله، آنهم چه نظمی! در واقع همان فاشیسم استعماری، که با کودتای کلنل رضا‌خان آغاز شد، و با کودتای هویزر به تعالی و الهیت فرهنگی رسید. سپس، با اشغال سفارت آمریکا در تهران، توسط مشتی دانشجونما، به قول مقام معظم، «مهندسی فرهنگی» را هم شروع کردیم، تا حکومت اسلامی به برکت تحریم‌ها و جنگ 8 ساله بتواند لاشة متعفن‌اش را سر پا نگاه دارد. بی‌جهت نیست که در خطبه‌های علفزار، ضمن تقدیر از حماقت 16 آذر، خیانتی به نام اشغال سفارت آمریکا را هم «حرکت مقدس» می‌خوانند. نبض تأمین منافع استعمار، نه تنها در حوزه‌های علمیه، که در دانشگاه می‌زند. اما از حق نگذریم، حماقت سازمان تبلیغات اسلامی به مراتب از حماقت دانشجونمایان فراتر رفته. سازمان سیدمهدی خاموشی، که ترهات نماز جمعه را در سطح کشور تهیه و تنظیم می‌کند، هنوز نمی‌داند که هنگام وقایع 16 آذر، نیکسون رئیس جمهور آمریکا نبود:

«بحمدالله جریانات دانشجوئی کشور از اصالت برخوردار بوده و ریشه دار است. جریانی است که استارت آن با مبارزه با رئیس جمهور کذائی آمریکا نیکسون شروع شد[...]»


حجت‌الاسلام، را فراموش کنید، «استارت» را به خاطر بسپارید! بله، واقعاً نه تنها جریانات دانشجوئی «اصالت» دارند، که جریانات آخوندی نیز در بیسوادی و مهمل‌گوئی کم «اصالت» ندارند. و از همین روست که این‌دو جریان اصیل استحماری، تا این حد دست در دست یکدیگر گذاشته‌، و مرتب به هم نان قرض می‌دهند:

«جریان دانشجوئی این افتخار را دارد که جاسوسخانه را اشغال کرد[...] این حرکت، حرکت مقدسی است، که جای پشیمانی ندارد[...] دانشجویان باید پاسدار این اصالت‌ها باشند[...]»


راستش را بخواهید، اصلاً سیدمهدی خاموشی حق دارد، چنین ترهاتی را بدهد به دست امثال احمد خاتمی! هیچ فکر کرده‌اید اگر ساواک هاشمی‌ها و میردامادی‌ها و دیگر پادوهای‌اش را به سوی سفارت آمریکا هی نکرده بود، امروز جایگاه واقعی خاتمی‌ها، خاموشی‌ها، عبدی‌ها و ابتکارها در ایران کجا بود؟ و هیچ فکر کرده‌اید که اگر امروز، ما فریب تبلیغات مبارزة حکومت اسلامی با چکمه و کلاه را نخوریم، ‌هنوز هم فرصت داریم که جیره خواران استعمار را از مسند قدرت به زیر بکشیم؟ به خطبه‌های نماز جمعه امروز بنگرید، تا ببینید چگونه سازمان منفور تبلیغات اسلامی، با پروپاگاند ناشیانه، به تحریک افکار عمومی پرداخته، تا مطالبات ما را از «آزادی‌های اجتماعی»، بر «پوشش» متمرکز کند:

«مردم ما می‌خواهند نوامیس‌شان با کرامت در کوچه و خیابان تردد داشته باشد[...] مسئولی می‌گوید مشکل ما این نیست که دامن کوتاه‌تر باشد یا بلندتر، مشکل ما عدالت است[...] چه می‌گوئی آقاجان! ما در پی دین هستیم [...] روزگاری می‌گفتند حال چند تار موی زن بیرون بود چه‌ می‌شود؟ این اظهار نظرهاست که جامعه را به این روز کشانده [...] ما فدای دین هستیم[...]»

بله این «دین فدائی‌ها» در واقع به منظور تحریک افکار عمومی مطرح می‌شود! چرا که همین دستاربندان، مستقیماً در گسترش شبکه‌های فروش زنان و کودکان دست دارند. اتفاقاً گورکن‌ها هیچ اشکالی با پوشش زنان ندارند. تأکید گورکن‌ها بر ممنوعیت چکمه و کلاه، یا اجباری کردن حجاب، با یک هدف آغاز شده، و با همان هدف هم دنبال می‌شود: به انحراف کشاندن مطالبات زنانی که خواهان تغییر قانون اساسی، جهت لغو قوانین و احکام توحش اسلام‌اند، نه صرفاً در رابطه با زنان، که در رابطه با کل جامعه!

اگر حجج اسلام نگران نوامیس‌شان ‌شده‌اند، به این دلیل است که همة زنان جامعه را «نوامیس» خود به شمار می‌آورند، چون همة زنان را در «تملک» خود می‌خواهند. و زنانی که از نظر حقوقی با اینان پیوند دارند، مانند همان دخترانی‌اند که اعراب به اصطلاح «بدوی»، زنده به گور می‌کردند: فاقد نام و نشان. نگاهی به شرح زندگی پرافتخار مطهری و لاریجانی‌ها بیاندازید، تا ببینید دختر مطهری که همسر علی لاریجانی است چه نام دارد؟ ببینید دختر لاریجانی، که نوة مطهری است چه نام دارد؟ زنان خانوادة مطهری و لاریجانی «بی‌ نام» هستند! ولی برادران لاریجانی را همه می‌شناسیم! یا «دکتر» علی مطهری، که همچون پدر محترم‌شان و روح‌الله خمینی، روان‌پریش و رسماً دیوانه‌اند، و با «تعطیلات غیرعقلانی» نوروز نیز مخالفت می‌کنند، برای همگان آشنایند، در حالیکه دختر مطهری، به دلیل مخالفت «پدرفیلسوف‌اش»، اجازة ادامة تحصیل در دانشگاه را نیافت!

بله کسی نام «نوامیس» لاریجانی‌ها و مطهری‌ها را نباید بداند! چرا؟ چون اگر چشم دیگران به نوامیس گورکن‌ها بیفتد، به مصداق شعر معروف ایرج میرزا، « نوامیس»، اگر نقاب از چهره بردارند، اسلام خدشه دار می‌شود! و اگر چشم گورکن‌ها به «نوامیس» دیگران بیفتد، حالشان «خراب» می‌شود. نمونه‌اش حداد عادل، که پس از ملاقات با «آنجلیکا بیر»، اصلاً در بیمارستان بستری شد! از این گذشته، اگر نوامیس گورکن‌ها در جامعه‌ای زندگی کنند که زنان‌اش «نوامیس» مردان به شمار نمی‌روند، گرفتاری بیشتر خواهد شد. چون ممکن است، نوامیس حجج اسلام نیز وسوسه شده خواهان خروج از ردة شتر و گوسفند شوند! بله، در واقع باید به احمد خاتمی و سید مهدی خاموشی بگوئیم مشکل‌شان «چکمه» و «کلاه» نیست، مشکل‌شان، هراس از واکنش احتمالی «نوامیس‌شان» در برابر تحولات اجتماعی است. همین واکنش‌هاست که می‌باید «پنهان» بماند. همچنانکه جنایات حاکمیت آمریکا را باید از چشم جهانیان پنهان نگاه داشت.

ولی اگر پنهانکاری، تحت عنوان «دین»، برای حجج اسلام کارساز است، آمریکا حق ندارد مدارک بازجوئی زندانیان گوانتانامو را نابود کند! چرا که، سازمان استحماری تبلیغات اسلامی، این عمل غیرقانونی را آناً به «دمکراسی» نسبت می‌دهد، نه به تخلف آشکار از قوانین حقوقی در یک دمکراسی:

«نابود کردن مدارک بازجوئی و شکنجة زندانیان گوانتانامو [...] مایة افتضاح دموکراسی غربی است، که دروغ گفتن برای آنان مثل آب خوردن است»


خوشبختانه در حکومت اسلامی، دروغ گفتن یا تقیه، از واجبات دینی است. از بازجوئی‌ها و شکنجه‌های این «حکومت الهی» هم، هیچ مدارکی باقی نمانده، تا کسی بر این حکومت «مقدس» انگ بزند! حکومت اسلامی 28 سال است، در سطح کشور به جنایت و شکنجه مشغول است، نام جنایاتش را هم «مردمسالاری دینی» گذارده! و اگر سردمداران دمکراسی‌های غربی، اعتراضی به توحش حکومت جمکران نمی‌کنند، آنهم بی‌دلیل نیست! از یکسو گورکن‌ها، حافظ منافع‌ استعمار در کشورمان‌اند، و از سوی دیگر، غربی‌ها بخوبی از توحش اسلام آگاه! ‌بی‌جهت نیست که در رسانه‌های‌شان اینچنین سنگ اسلام و مسلمانی به سینه می‌زنند. به خطبه نویسان نماز علفزار پیشنهاد می‌کنیم که از این پس، غربی‌ها را هم در زمرة «فدائیان دین»، به نمازگزاران معرفی کنند!

منبع: حنا زرچوبه، مورخ 23 آذرماه 1386




پنجشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۶

کدو و گوساله!
...

در ادامة بررسی فاشیسم، و جهت روشن‌تر شدن آنچه در وبلاگ «فاشو و نعلین» آوردیم، لازم است نمونه‌هائی از کلام فاشیستی را نیز مطرح کنیم. مهم‌ترین ویژگی کلام یک فاشیست، در این خلاصه می‌‌شود که نسبت به دیگران،‌ یعنی به همة کسانی که احتمالاً با او هم عقیده نیستند، خود را در جایگاه «رهبر» می‌بیند، و از اینرو با پیروی از «رهبر»، شروع به «هدایت» مردم می‌کند! حال دو پرسش مطرح می‌شود، نخست اینکه چه کسی باید «هدایت» شود، و لازمة هدایت کردن دیگران چیست؟ یادآور شویم که در اینجا «دیگران»، افرادی عاقل و بالغ‌اند که از نظر حقوقی، مسئول رفتار خویش‌ به شمار می‌آیند.

با در نظر گرفتن این اصل، وقتی به فرد یا افرادی می‌گوئیم که چه راهی باید انتخاب کنند، از یکسو، عملاً عاقل و بالغ بودن آنان را نفی کرده، خود را در موضع فرد عاقل و بالغ، و مخاطب را در جایگاه کودک و یا مهجور قرار می‌دهیم. به این ترتیب، کسانی که پیوسته برای ما ملت نسخه تجویز می‌کنند، ما را در جایگاه کودک و یا دیوانه می‌بینند. و از سوی دیگر، هنگامی که به فرد بالغی «توصیه» می‌کنیم چه رفتاری در پیش گیرد، در واقع به حریم خصوصی وی تجاوز کرده‌ایم، چرا که هر فرد در مورد مسائل خود راساً تصمیم می‌گیرد. البته اگر کسی در مورد مسائل خصوصی خود خواهان نظر دیگران شود، موضوع کاملاً متفاوت خواهد. چرا که اینکار به اراده و خواست شخصی فرد انجام می‌شود، و مسلم است که مخاطب هم می‌تواند آزادانه از دخالت در موضوعی که به وی مربوط نمی‌شود خودداری کند. چرا که دخالت در امور دیگران مسلماً الزامی نیست!

ولی در عمل، «نرود میخ آهنین در سنگ»! فعلة فاشیسم جز دخالت در امور دیگران هیچکار دیگری ندارند! و البته چه بهتر! چه بهتر، که از این مفر، سایت‌های «مستقل» می‌توانند به ترویج توحش و ابتذال هم بپردازند. نخستین هدف فعلة فاشیسم همانطور که بارها تکرار کرده‌ایم، «مدرنیته» و به ویژه فیلسوف مدرنیته، «نیچه» است. عباس میلانی، داریوش شایگان، سروش و دیگر «نخبگان» حکومتی که سعی دارند «مدرنیزاسیون» را بجای «مدرنیته» به مخاطب قالب کنند، تا بر دروغ بزرگی به نام «تقابل سنت و مدرنیته» تأکید داشته باشند، از این مطلب کنار می‌گذاریم. و می‌پردازیم به پادوهای «هریتیج کلاب» در جمکران: کیهان و محمد خاتمی! کیهان تهران و محمد خاتمی که پیشتر افتخار سرپرستی این رسانة استعماری را هم داشته، در تهاجم به «مدرنیته» عملاً رکورد دارند. شیوة اینان همچنان که پیشتر هم گفتیم تحریف «مدرنیته» با توسل به کلیشه‌های بازاری حوزة علمیه است. جهت تحریف «مدرنیته» نیازی نیست که شیپورهای استعمار با مدرنیته آشنائی داشته باشند! بله، هیچ نیازی به شناخت «مدرنیته» نیست، کافی است این شیپورها، کلام ابتذال حوزه‌های علمیه را در مورد نیچه تکرار کنند. حوزه‌های فقرفرهنگی از فیلسوف مدرنیته چه می‌دانند؟ «ابر مرد»، و «خدا مرده است»! و همین برای تحریف «مدرنیته» کفایت می‌‌کند!

پیشتر گفتیم که «ابرمرد» در فلسفة نیچه به «هنرمند» اطلاق می‌شود، ‌چرا که مدرنیته، هنرمند را آفریننده یا خلاق تعریف می‌کند. در حالیکه کاملاً برعکس، در فلسفة کلاسیک، هنرمند را «مقلد» آفریدگار می‌دانستند. پیشتر در این مورد توضیح داده‌ایم، و نیازی به تکرار مکررات نیست. در مورد «مرگ خداوند» هم در فلسفة نیچه، و هم در فرضیة فروید سخن گفته‌ایم، و جهت پرهیز از اطاله کلام می‌گوئیم، که نیچه، خداوند فلسفة کلاسیک را با خداوند مدرن «جایگزین» کرد، همچنانکه زیگموند فروید، «پسر» را جانشین پدر، نماد زمینی خداوند نمود. تنها در این چارچوب است که می‌توان ارتباط افراد در یک جامعة مدرن و دموکراتیک را، با ارتباط افراد در جوامع فئودال متفاوت دانست.

در جامعة فئودال، پدر و مادر برای فرزند «تقدس» دارند. به عنوان نمونه، در ایران کمتر پیش می‌آید که فردی نگاهی منطقی به رفتار و کردار پدر و یا مادر خود داشته باشد. البته باید این مهم را به یاد داشته باشیم که ارتباط افراد در چارچوب خانواده، به هیچ عنوان یک «ارتباط منطقی» نیست؛ ارتباطی است کاملاً «عاطفی». و هرچه جامعه عقب افتاده‌تر باشد، جنبة عاطفی روابط خانوادگی تشدید می‌شود. در اینجا توضیح دهیم که «عاطفی» الزاماً به معنای «محبت‌آمیز» نمی‌باید تعبیر شود!

رفتار عاطفی، رفتاری است که قدرت تفکر و تعقل فرد را تضعیف کرده، رفتار وی را، همچون رفتار کودکان، «مشروط» به نوسانات در رفتار دیگران می‌کند. به این ترتیب فرد «آزادی عمل» خود را از دست می‌دهد، و رفتارش پیرو رفتار اطرافیان خواهد شد. «عمل» انسان فقط زمانی «آزاد» به شمار می‌آید، که از احساسات و عصبیت‌ها به دور باشد. به زبان ساده‌تر، فقط هنگامی که عقل سلیم در زنجیر اسارت خشم، نفرت، طمع، عشق، بندگی و ... گرفتار نیامده باشد، انسان می‌تواند آزادانه دست به عمل بزند، آزادانه سخن بگوید، و رفتار «محبت‌آمیز»، نیز فقط در چارچوب همین آزادی عمل می‌تواند تحقق پذیرد. در واقع برای ابراز «محبت»، نیازی به «عشق» نیست! «محبت» و رفتار محبت‌آمیز، «دو سویه» و دموکراتیک است، چرا که برای ابراز محبت، مانند برقراری ارتباط رسمی، «زبان دموکراتیک» کفایت خواهد کرد! از مطلب دور افتادیم بازگردیم به تحریف مدرنیته، که در زبان نخبگان فقر فرهنگی، به سوءتعبیر از «ابرمرد» و «مرگ خداوند» محدود می‌ماند.

سایت «رادیو زمانه»، مورخ 21 آذرماه 1386 مطلبی منتشر کرده، تحت عنوان «نیچه مرده است، نه خدا»! این مطلب در مورد یک فیلمساز ایرانی است، که مانند بسیاری از نخبگان ارسالی حکومت جمکران، به افتخار تابعیت کشور کانادا نیز نائل‌آمده‌اند. نام ایشان، «حسن فاضلی» است و فیلمساز مستقلی‌اند، که به گفتة خودشان «کارهای حقوق بشری» می‌کنند! و از دیگر نخبگان وطنی هم، از نظر «ادعا» و «گزافه‌گوئی» هیچ کم ندارند. این فیلمساز «مستقل»، فیلمی به نام «تی‌شرت» ساخته، و موضوع مصاحبه با ایشان نیز همین فیلم کذا است. ایشان ضمن مصاحبه فرموده‌اند که دانشگاه می‌رفتند، و نیچه می‌خوانده‌اند. البته مشخص نیست کدام دانشگاه، و نیچه به چه زبان؟ و اینکه از خواندن «نیچه»، چه‌ها دستگیرشان شده؟ بله، این جزئیات اهمیتی ندارد! سایت‌های «بی‌بی‌سی»، و «رادیو زمانه» با واقعیات کاری ندارند، وظیفة اینان پخش «حقایق» است. «حقایقی» که زمینه‌ساز استحمار هر چه بیشتر مردم باشد. و انتشار مصاحبة فیلمساز مستقل، «حسن فاضلی» درست در همین چارچوب انجام گرفته. «فیلم‌ساز مستقل»، در مورد ساختن فیلم «تی‌شرت» چنین می‌گوید:

«زمانی که دانشگاه می‌رفتم، یک مدت فقط نیچه می‌خواندم [...] همان روزها صحبت از نیچه شد [...] جمله معروف نیچه خدا مرده است مطرح شد[...] و این را گفتیم که چه جالب می‌شود تی‌شرتی داشته باشیم که رویش نوشته است، خدا مرده‌است یا یکی که رویش نوشته، نیچه مرده است و خندیدیم و این بین ما تمام شد.»

سپس، «حسن فاضلی»، به شیوة «امام‌الله» درس مفصلی از «ایمان» و «اعتقاد» به ما می‌دهند، و سری هم به «جامعه شناسی» زده، می‌فرمایند، 1400 سال است به خودمان «بی‌احترامی»‌ کرده‌ایم! ایشان ضمن تعریف و تمجید از جنگ استعماری ایران با عراق می‌گویند، بالاخره بیرون‌شان کردیم! و اما جالب‌ترین قسمت سخنان «فاضلی»، قسمتی که براستی «فاضلانه» نیز هست، فتوای ایشان جهت بازگشت به دورة ایران باستان است! البته «شیخ» فاضلی بی‌جهت چنین فتوائی صادر نمی‌کنند، دلیل هم دارند:

«ما بزرگترین امپراطوری‌های دنیا را ساختیم [...] ایرانی باستان دروغ نمی‌گفت چون نیازی به دروغ گفتن نداشت، چون بر پای خودش ایستاده بود. فکر می‌کنم یکی از کارهائی که ما باید انجام دهیم این است که باید از ایرانی بودن خارج شویم و دو باره به پرشین [پرشن] یا پارسی بودن برسیم.»


بله! می‌بینیم که یک فیلمساز «مستقل»، که در حالت «عادی» می‌باید سرش به فیلم ساختن گرم باشد، چگونه در پوست «رهبر» ملت ایران نقش آفرینی می‌کند، و به ما می‌گوید، از ایرانی بودن خود «خارج» شویم! ولی ایشان نمی‌تواند بگوید چگونه این عمل را صورت دهیم؟ چرا که فاشیست‌ها فقط «شعار» می‌دهند. یا به زبان ساده‌تر، یک «نتیجة رویائی» را خواستار می‌شوند، بی‌آنکه بگویند چگونه می‌توان به چنین نتیجه‌ای دست یافت. البته این شیوه را «عوامفریبی» یا شارلاتانیسم هم می‌نامند! با این وجود، فکر نکنید حسن فاضلی، شارلاتان است، ابداً! او فقط نادان است. او نمی‌داند که هیچ فرد و هیچ ملتی نمی‌تواند از واقعیات تاریخی خود خارج شود! ولی همانطور که گفتیم، فاشیست‌ها عادت دارند «رهنمود» ارائه ‌دهند.

و از قضای روزگار، امروز الهه کولائی هم رهنمودهائی «پیامبرگونه»، و بسیار مضحک جهت «سرفرازی» ملت ایران و «حفظ منافع ملی» در «روزآنلاین» ارائه داده بود. رهنمودهائی در حد سخنان همین فیلم‌ساز «مستقل»! کولائی هم، مانند روح‌الله، «نتیجة خوب» را خواستار شده بود، بدون آنکه بگوید از چه طریق می‌توان به این نتیجة مطلوب و «مامانی» رسید! همانطور که روح‌الله می‌گفت، «باید اینجور بشد، و نباید آنجور بشد»، بدون آنکه به ذهن علیل‌اش راه دهد جهت اینجور شدن، و آنجور نشدن، راهکارهائی هم می‌باید ارایه داد، کولائی هم «رهنمود» داده:

«کشورما [...] باید از تعارض منافع میان همة کشورهای [...] جهان به نفع خود بتواند بهره‌برداری کند[...]»

بله! اما چگونه؟! کولائی، هیچ توضیحی نمی‌دهد. ایشان روح‌االله نیستند، و به تبع‌اولی، فیلم هم نمی‌سازند! کولائی فقط بره‌ای است گمشده، از گلة نخبگانی که در امور استراتژیک «صاحب نظر» شده‌اند، و به همین دلیل «پرت و پلا گفتن» امام‌گونه در مورد روابط ایران با همسایگان، از سال‌ها پیش، «حق مسلم» ایشان شده. و اصولاً به همین دلیل است که ترهات امثال کولائی در «روزآنلاین» منتشر می‌شود. چون ایشان فقط «مهمل» می‌‌بافند. هم‌چنانکه حسن فاضلی به مهمل‌گوئی پیرامون وطن پرستی و هویت پرداخته.

فاضلی هم، به نوبة خود، به دلیل آنکه فیلم «کوروش کبیر» ساخته نشده، در «هویت» خود دچار تردید شده است! و کلی ناله و زاری می‌کند که، فیلم کوروش کبیر ساخته نشد! بله، کارگردان چند میلیون دلار کم آورد، و این ایرانی‌ها که اینهمه پول دارند به این فیلمساز کمک نکردند، تا تکلیف «فاضلی» روشن شود، و همه بدانند با کوروش کبیر مرتبط هستند، یا با نادرشاه و یا «مهرورزی»! چقدر خوب می‌شد اگر، دیگران با ساختن یک فیلم می‌توانستند موجودیت تاریخی ما ملت را هم «تغییر» دهند، و ما با حذف بیش از دو هزار سال از تاریخ خود، در بخش کوروش کبیر خیمه می‌زدیم، و مرتب هم «افتخار» می‌کردیم! در این صورت دیگر اهمیتی نخواهد داشت که مردم ایران، در اسارت توحش استعماری ملایان روزگار می‌گذرانند یا خیر؛ اعضای خانواده و بدن خود را می‌فروشند، تا نان بخورند یا خیر؛ و شیپورچی‌های ساواک در دانشگاه تهران، دجالی به‌نام محمد خاتمی را «ناجی ملت» می‌خوانند یا خیر! بله، چه اهمیتی دارد؟ حسن فاضلی در کانادا زندگی می‌کند، و مانند دیگر مهاجران جهان سوم، به ویژه ایرانیان ارسالی حکومت، به «آهنگ» پروپاگاند دولت کانادا، هر روز یک اینچ، یا یک فوت، یا حتی بیشتر، در مرداب پرستش‌های قوم و قبیله‌ای فرو می‌رود، و نهایتاً می‌گوید:

«من خودم را به کی ربط بدهم؟ به احمدی نژاد، به نادرشاه، یا به یکی مثل کوروش کبیر؟»

واقعاً حسن فاضلی‌ها، با چنین سخنان بی‌پایه و بی‌ربطی، جز به حکومت اسلامی، به چه چیز و چه کسی می‌توانند خود را «ربط» بدهند؟ فاضلی، در ادامة مصاحبة کذا، با استفاده از کلام مبتذل شیوخ حوزه، در مورد جنگ نیز نظریة جالبی ارائه می‌دهد:

«زدوخوردها و جنگ‌هائی که با هم می‌کنیم، از اساس بر پایه یاوه‌گی و جهل است»

بله «یاوه‌گی» و «جهل» را حتماً به خاطر بسپارید، چرا که، در پایان همین مصاحبة پربار و سرشار از «حکمت» متوجه خواهید شد که، جناب «فاضلی»، خود آینة تمام نمائی از همان‌ها است:

«[...] به نظر من حرف خدا درست است، نیچه مرده‌است. واقعیت این است که نود درصد نوشته‌های نیچه چرند است.»

این مطلب «نغز»، «پرمغز» و «شیوا» را «رادیو زمانه»، در هماهنگی کامل با ترهات شخصی به نام «مولانا»، از منتقدان حرفه‌ای و نوسواد «مدرنیته» در کیهان، انتشار داده، تا به یاد داشته باشیم که حسن فاضلی، بدون کمک گرفتن از امثال «پروفسور مولانا»، و به دلیل هوش سرشار خود، به تنهائی به چنین نتایج «فلسفی» رسیده.

گویند ملانصرالدین با پسر خردسالش راهی بازار تره‌بار شده بود. در بازار، فروشنده‌ای، یک کدو به پسر ملا نشان می‌دهد، و از او می‌پرسد، می‌دانی این چیست؟
پسر ملا پاسخ می‌دهد:
ـ این یک گوساله است، که چون تازه به دنیا آمده، هنوز چشم‌هایش را باز نکرده.
و ملا نصرالدین با غرور، رو به فروشنده کرده می‌گوید:
ـ شاهدی که من هیچ کمکی به او نکردم، و خودش به تنهائی فهمید که این یک گوسالة نوزاد است!



چهارشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۶

فاشو و نعلین!
...

امروز سایت «آفتاب نیوز»، سالگرد انفجار یکی از آیت‌الله‌های والامقام حکومت اسلامی، حضرت «دستغیب» را گرامی داشته. ایشان را سایت کذا، سومین شهید محراب لقب داده‌اند. و ساواک نیز، قتل این آیت‌الله «عالی‌مقام» را طبق معمول به سازمان مجاهدین خلق نسبت داد، تا راه را جهت سرکوب گستردة مجاهدین، طرفداران‌شان و به طور کلی تمامی مخالفان حکومت توحش اسلامی باز کند. «دستغیب»، به گفتة «آفتاب نیوز» در سال 1288 هجری شمسی در شیراز متولد شد. و پس از تحصیلات مقدماتی حوزوی راهی نجف شده. وی به هنگام بازگشت از نجف به عنوان مجتهد در مسجد «عتیق» شیراز به تبلیغ «دین» می‌پردازد!

«آفتاب نیوز» اضافه می‌کند که، دستغیب مبارزات خود را با رژیم از زمان سلطنت کلنل رضا‌خان آغاز کرد، و از سال 1341نیز مبارزات خود را بر علیه رژیم آشکار کرده بود. بله، فعلاً که رژیم پهلوی وجود ندارد، در نتیجه، همة دستاربندان جیره‌خوار دربار از بدو تولد با رژیم پهلوی مبارزه می‌کرد‌ه‌اند، و این «رژیم» هم مخالفان را آزاد گذاشته بود که «مبارزه» کنند، و امام جماعت مسجد جامع هم باشند! به گفتة «آفتاب نیوز»، این آیت‌الله که آشکارا به مخالفت با حاکمیت ایران مشغول بود و بر علیه محمدرضا پهلوی سخنرانی می‌کرد، تا نیمة خرداد ماه سال 1342، همچنان به فعالیت‌های خود ادامه می‌داد، و هیچکس هم مزاحم این مبارز بزرگ نمی‌شد! البته این امر چندان عجیب نمی‌نماید، همانطور که پیشتر هم گفتیم، آن‌ها که بیش از همه ابراز مخالفت می‌کردند، از قبیل شریعتی‌ها و مطهری‌ها، از «خودی‌ها» بودند، و ساواک با دست پرورده‌های خود کاری نداشت. فقط شایع می‌کرد که فلان کس خیلی «مخالف» است، آثارش را هم مثلاً ممنوع می‌کردند! همین کافی بود تا آثار صد من یک‌قاز و نوار سخنرانی‌های پرشور این مخالف سرسخت و دروغین رژیم در اقصی نقاط کشور یک شبه پخش شود! دستغیب هم حتماً در همین روند جائی برای خود باز کرده بود: تبدیل جیره‌خوار به مخالف! بنابراین، جهت ایجاد وجهه، دستغیب، بازداشت و دستگیر می‌شود، مدتی هم به تبعید می‌رود. سپس بدون آنکه موئی از سر مبارک‌شان کم شود، آزاد می‌شوند. البته آفتاب نیوز نمی‌گوید ایشان را به کجا تبعید کردند، در هر حال اهمیتی ندارد، شیخ جماعت اصولاً از شکم مادر که متولد می‌شود مبارز، زندانی، تبعیدی و به ویژه «سازش ناپذیر» است! و ضمن دریافت جیره و مواجب مناسب از ساواک و دربار، به شیوة روح‌الله، هیچگاه دست از مبارزه در راه «حق» نمی‌شوید. بر اساس اظهارات سایت کذا، حضرت دستغیب در سال 1356، گویا مدتی هم «تحت نظر» بودند، و آفتاب نیوز می‌نویسد:

«با تمام این فشارها حاضر به مذاکره و مصالحه با رژیم پهلوی نشدند و پرچم مبارزات مردم فارس را در این پانزده ساله بر دوش داشتند.»

آفتاب نیوز، مورخ 20 آذرماه 1386، ساعت شانزده و سی‌و‌پنج دقیقه.

آفتاب نیوز می‌افزاید پس از پیروزی «انقلاب»، دستغیب به نمایندگی اول فارس در مجلس خبرگان «انتخاب» شده و از سوی خمینی به امامت جمعه شیراز نیز منصوب می‌شود. دستغیب در تاریخ 20 آذرماه 1360، به قتل می‌رسد! آفتاب نیوز می‌نویسد:

«این عالم عارف و الگوی تقوا و فضیلت[...] مشغول خدمت به مردم مستضعف بودند که در تاریخ
بیستم آذرماه [کشته می‌شوند]»

ما هم لازم دیدیم، در مورد این «عالم عارف و الگوی تقوی و فضیلت»، به اهالی «آفتاب نیوز» مطالبی را یادآور شویم! زمانی که دستغیب نمایندة مجلس مضحک خبرگان و امام جمعة شهر شیراز بود، جنگ با عراق هم آغاز شد! و از آنجا که حکومت مزدور جمکران، نیروهای زرهی مستقر در مرز ایران و عراق را به مرکز فراخوانده بود، تا زمینة جداسازی خوزستان را از ایران فراهم آورد، غیرنظامیان با دست خالی در برابر ارتش عراق قرار گرفتند! طبیعی است که جنگزدگان ناچار به ترک منطقه می‌شوند، تا خود را به مناطق امن، از جمله شهر شیراز برسانند. و هم اینجا بود که جماعت جنگزدة خوزستان با «الگوی تقوی و فضیلت»، حضرت دستغیب از نزدیک آشنا شدند! حضرت «دستغیب»، در یکی از خطبه‌های نماز جمعه می‌فرمایند، «این جنگزده‌ها، بجای جنگیدن با ارتش بعث، از جبهه فرار کرده، سربار مردم شیراز شده‌اند!» بعد هم، همین «الگوی فضیلت»، چماقداران حزب‌الله شیراز را به جان مردم انداخت، تا غیرنظامیانی که هست و نیست خود را از دست داده و به شیراز «پناه» آورده بودند، جرعه‌ای از چشمة «حق» و «عدالت» اسلامی هم بنوشند.

اگر اهالی «آفتاب نیوز»، با روضه‌خوانی در مورد «شهادت» مظلومانة این «آیت‌الله» می‌پندارند، مردم ایران میزان توحش و حماقت این شیخ بی‌حیثیت را فراموش کرده‌اند، سخت در اشتباه‌اند! و اگر کسانی می‌پندارند توحش اسلام را با واژگان فریبنده می‌توان پنهان داشت، بیشتر اشتباه کرده‌اند. هنوز ترهات آخوند منتظری، در مورد قطع حقوق «بازنشستگان» را همه به یاد داریم. منتظری که عمری را مانند دیگر دستاربندان، به مفتخوری و مهمل‌گوئی گذرانده، امروز از قبل «خدمات» مشتی دلقک، عنوان رهبر دموکراسی دینی را هم یدک می‌کشد! اما با این «صحنه‌سازی‌ها» نمی‌توان توحش دستاربندان را از ملت ایران پنهان داشت. اینان همگی مشتی وحشی و آدمکش‌اند. زمانی که «الگوی فضیلت»، چماقداران را به جان زنان و کودکان جنگزده انداخت، هیچیک از «شیوخی» که امروز از سوی «رادیو زمانه»، سایت رعایای الیزابت دوم، و دیگر ریزه‌خواران تفنگ‌فروش‌های غرب، همه روزه به ملت ایران، «متمدن»، «مدرن» و «پیشرفته»، «معرفی» می‌شوند، به این عمل وحشیانة دستغیب اعتراض نکرد. ولی ما نیک می‌دانیم که، خطبه‌های نماز جمعه را ساواک تنظیم می‌کند. سازمانی که وظیفه دارد، ابتذال و توحش را در کشور گسترش دهد، تا حاکمیت فاشیستی تداوم یابد. و از همین رو، در وبلاگ امروز سعی خواهیم داشت، در مورد ویژگی‌های «فاشیسم» توضیح دهیم. البته به دلیل مفصل بودن مطلب، ناچاریم چند وبلاگ را به فاشیسم اختصاص دهیم، تا خواننده را خسته نکنیم.

بر خلاف آنچه گفته می‌شود، ریشة فاشیسم را می‌باید در بهره‌برداری‌های تبلیغاتی کلیسای کاتولیک از سیر تحولات اجتماعی در اروپا جستجو کرد. پدیدة فاشیسم، در ظاهر امر، به کشور ایتالیا و هیاهوی موسولینی و گروه‌های اوباش وابسته به وی نسبت داده می‌شود، ولی «فاشیسم» ایتالیا، در واقع گام دوم حرکت مزورانة‌ کلیسای کاتولیک جهت بهره‌برداری از مبارزات کارگری بود. گام نخست، پس از پیروزی انقلاب فرانسه، با «دستورالعمل» پاپ لئون سیزده، در 15 ماه مه 1819 برداشته شد. پیشتر در این مورد توضیح داده‌ایم، و گفتیم که «حضرت» پاپ ناگهان به «سندیکالیسم‌ مسیحی» و «کاتولیسیسم سوسیال» علاقمند شدند، چرا که جنبش انقلابی و ضدفئودالی در فرانسه، پایه‌های حکومت کشیشان فریبکار را به لرزه درآورده بود. پیشتر در این مورد گفتیم، روحانی جماعت، اصولاً فاقد هرگونه ایدة نوین جهت حل و فصل مسائل اجتماعی است. روحانیت هنگامی به مسائل اجتماعی علاقمند می‌شود، که تحولات طبیعی مسائل اجتماعی را تهدیدی مستقیم جهت موجودیت خود به شمار می‌آورد. و به این ترتیب بود که، پاپ در سال 1819، یک باره به مسائل کارگری علاقمند شدند!

چرا که با صنعتی شدن اروپا، طبقة کارگر، به عنوان یک نیروی اجتماعی رو به رشد، هر روز پرشمارتر می‌شد. پس لازم بود که کلیسا، خود را در شرایطی قرار دهد، تا بتواند حداکثر بهره برداری را از مسائل «نوین» کارگری در جامعه صورت دهد؛ البته اینهمه بدون آنکه کوچک‌ترین گامی در راه حل مشکلات عظیم کارگری برداشته باشد! مقصود اصلی کلیسا، قرار دادن طبقة کارگر در خدمت بنیاد دین بود، تا به این ترتیب بتواند قدرت از دست رفته را اینبار در ارتباطات نوین اجتماعی «پسافئودال» بازسازی کند. خلاصه بگوئیم، هر گاه روحانیت به مسائل جامعة بشری ابراز علاقه می‌کند، این عمل را صرفاً برای تحکیم پایه‌های سلطة‌ خود بر جامعه صورت می‌دهد. بله، پیشنهاد مضحک «سندیکای مسیحی» نیز، در آن سال‌ها، صرفاً جهت مبارزه با رشد سندیکالیسم، به عنوان یک پدیدة مستقل، در اروپای غربی بود. ولی هیاهوی «فاشیسم»، که پیوسته از حمایت کلیسای کاتولیک و دیگر بنیادهای مذهبی برخوردار بوده و هست، هدف دیگری را در اولویت قرار داده بود: مبارزه با بلشویسم در سطح جهانی!

واژة «فاشیسم» ریشه در واژة لاتین «فاشه‌س‌» دارد، که در زبان ایتالیائی به «فاشو» تبدیل شده. «فاشی» به معنای «شاخه‌ها»، جمع «فاشو» است، و «آرم» قدرت در رم باستان بوده. در اصل واژة «فاشو»، به بخشی از سندیکای دهقانی اطلاق می‌شده است. این سندیکاها، بر اساس همان سندیکاهای پاپ لئون سیزده، ادعای «سوسیالیسمِ» نیز داشتند! اما سوسیالیسم‌شان «کاتولیک» بوده! و در واقع تشکل‌هائی با گرایشات تند ناسیونالیستی بودند، که بعدها به «قوای کمکی» برای دولت موسولینی تبدیل شدند. و دولت موسولینی به همین دلیل خود را «فاشیست» می‌خواند.

در تاریخ 11 دسامبر سال 1914، موسولینی یک گروه سیاسی به نام «فاشی‌ ـ داتزیونه ـ ری‌ولوتزیوناریو»، به معنای «شاخه‌های عمل‌ انقلابی» بنیانگزاری کرد. و در سال 1919، جهت به ارزش گذاردن «پیروزی» جنگ اول جهانی، و به ویژه جهت مبارزه با بلشویسم، گروه نوینی را در میلان پایه‌گذاری نمود که آنرا «فاشو دی کمباتی‌منتو»، یا «شاخه‌های مبارزه» خواند. و سرانجام از ادغام اینهمه، حزب ملی فاشیسم، در سال 1921 متولد می‌شود!

فاشیسم در قالب سیاسی خود، به طور کلی عکس‌العملی «ارتجاعی» است در تخالف با ارزش‌های اومانیستی و عصر روشنگری! فاشیسم حقوق بشر، کمونیسم، آنارشیسم، لیبرالیسم و آزادی‌های فردی را از پایه نفی می‌کند. و در کمال تعجب از این نظر، به تبلیغات دینی در اسلام شباهت فراوان دارد. با این تفاوت که بجای واژة «امت»، «ملت» را قرار می‌دهد، تا تقابل خود را با انترناسیونالیسم برخاسته از «بلشویسم» نیز به اثبات برساند. در اینجا یادآور شویم که فاشیسم موسولینی،‌ با حکومت اسلامی ایران یک تفاوت کلی دارد و آن اینکه، حکومت اسلامی را استعمار به وجود آورده، در صورتی که فاشیسم اروپائی بازتابی است از نگرانی «طبیعی» سرمایه‌داری در برابر رشد عددی و قوام گرفتن پایه‌های فرهنگی آنچه «پرولتر» می‌خوانیم!

بر اساس نظریة مورخ آمریکائی، پاکستون، فاشیسم از آغاز تا اوج، از پنج مرحلة متفاوت عبور می‌کند. در نخستین مرحله، تبلیغاتچی‌های مخالف، و افراطیون راستگرا، به تحقیر میانه‌روی محافظه‌کاران می‌پردازند، و همزمان افراطیون سابقاً چپ‌گرا، به انتقاد از دموکراسی مشغول می‌شوند! فراموش نکنیم که، هر دو گروه، تحت عنوان «سنتز ملی و اجتماعی»، در نفی لیبرالیسم سیاسی متفق‌القول‌اند. در مرحلة بعد، چنین تحرکات حاشیه‌ای، از منظر صاحبان صنایع و زمینداران بزرگ به عنوان تنها وسیلة برقراری «نظم» در برابر «آشوب»‌ کمونیستی از اهمیتی روزافزون برخوردار می‌شود. در مرحلة سوم، فاشیسم، ادعاهای اجتماعی ظاهراً پیشرفته خود را بکلی منکر ‌شده، و در عمل، ناجی نوعی لیبرالیسم صرفاً اقتصادی می‌شود. در مرحلة چهارم، فاشیست‌ها با حمایت سرمایه‌داری به قدرت می‌رسند، و پس از استحکام قدرت خود، پای به مرحلة پنجم می‌گذارند، که به حذف فیزیکی گستردة مخالفان حاکمیت فاشیستی اختصاص می‌یابد.

الگوی پیشنهادی اجتماعی فاشیسم بر «جمع» تکیه می‌کند، نه بر افرادی که این «جمع» را تشکیل می‌دهند. فاشیسم ادعای ایجاد یک گروه «متحد»، با یک «هویت آهنین» دارد! و جهت ایجاد این «هویت‌آهنین»، لازم است که گروه‌ «مسحور» شده، به تاریخ و سرنوشتی مشترک، به عنوان یک عامل انسجام فرهنگی واحد، «اعتقاد» بی‌چون و چرا پیدا کند. و این گروه تمامی سعی خود را جهت تداوم همین «هویت‌آهنین»، به عنوان تنها عامل جهت ایجاد «انسجام ملی» به کار گیرد. در نتیجه، برای فاشیست‌ها آنچه از اهمیت حیاتی برخوردار می‌شود، «همگنی‌های» قومی، مذهبی، و یا طبقاتی است؛ هر چند فاشیسم در بحث «طبقات»، خارج از صورتبندی‌های «مذهبی» و «قومی»، یا بهتر بگوئیم «سنتی» گامی بر نمی‌دارد! فراموش نکنیم که فاشیسم هر چند عارضه‌ای است وابسته به سرمایه‌داری، ولی همزمان ریشه در جهان فئودال و روابط پساسرمایه‌داری دارد! به عبارت دیگر، مجموعه‌ای است از پایه و اساس ناهمگن و متناقض!

ویژگی دیگر فاشیسم، وجود پدیده‌ای است به نام «رهبر»؛ «رهبر» برای هدایت «جمع»! رهبری که قدرت وی هرگز نمی‌باید به زیر سئوال برده شود. اما به طور کلی، فاشیسم هرگونه تقسیم قدرت را نفی می‌کند؛ نظامی است «تمامیت‌خواه»، متکی بر گروه‌های «ضربت». ولی این گروه‌ها صرفاً به فعالیت‌ در سطح جامعه اکتفا نمی‌کنند، چرا که فاشیسم مدعی پایه‌ریزی «فرهنگ» نیز می‌شود! و شاهدیم که در ایتالیا، پیراهن مشکی‌ها، نه تنها بعدها تبدیل به نیروهای مسلح شدند، که از درون آنان گروه‌های «شاعر»، «هنرمند»، «نقاش» و ... به صورت خلق‌الساعه «ظهور» می‌کردند! با این وجود، بر خلاف دیگر نظام‌های تمامیت‌خواه، فاشیسم تمامی تلاش خود را به خرج می‌دهد تا توده‌های مردم را «مجذوب» کند. و بسیار پیش می‌آید که در این راه، عوامفریبی و پوپولیسم را تا حد توسل به روش‌های دموکراتیک از قبیل «رأی‌گیری» نیز گسترش دهد. به طور مثال، هیتلر و موسولینی، هر دو با تکیه بر نوعی «آراء عمومی» به قدرت دست یافتند، هر چند که اصل اساسی رعایت آراء عمومی، یعنی حفظ موجودیت «مخالف» در جامعه، از نظر فاشیست‌ها به طور کلی محکوم است! مراجعه به آراء عمومی در نظریة فاشیسم فقط جهت گسترش این «توهم» است که حاکمیت، برخوردار از اقبال عمومی است؛ دیگر جنبه‌های مراجعه به آراء عمومی، از نظر فاشیست‌ها بکلی «مردود» شناخته می‌شود. و در راه کسب همین «اقبال عمومی»، ارزش‌هائی چون «میهن پرستی» افراطی، «آرمان‌های نوین ملی»، «دین‌پرستی»، «نابگرائی» و برخی اوقات حتی «سوسیالیسم ملی» نیز می‌تواند ابزار دست فاشیسم شود.

در نظام فاشیستی، «اعتقاد»، «اطاعت» و «مبارزه»، به تدریج مفاهیم اصلی خود را از دست داده، ماهیتی گزافه می‌یابند، و تبدیل به ارزش‌هائی ظاهراً «فلسفی» می‌شوند! و در این شرایط هر گونه «تجزیه و تحلیل» و «نقد علمی»، «ضد ارزش» و «نافرمانی» به شمار خواهد آمد. در نتیجه لازم است، با القاء وجود «شرایط ویژه»، و تهدیدات موهوم، انگشت اتهام پیوسته به سوی «دشمنی مشترک» گرفته شود، دشمنی که قصد «نابودی جمع» را دارد، و به همین دلیل «جمع» می‌باید «وحدت» خود را تحت زعامت «رهبر» حفظ کرده، و برای «مبارزه» در همة شرایط «بسیج» شود!

با در نظر گرفتن ماهیت حاکمیت فاشیستی ـ سرمایه‌داری یا استعماری ـ پر واضح است که این نوع «بسیج عمومی»، صرفاً خارج از مرزها را هدف قرار نمی‌دهد، بلکه زمینه‌ساز سرکوب هرگونه اعتراضی در درون مرزها خواهد بود. ولی به دلیل پیش‌فرض وجود «دشمن»، سرکوب در داخل مرزها حمایت مردمی را خدشه‌دار نمی‌کند. در همین راستا، فاشیسم، معترضین و مخالفین را «دشمن» و «خائن» معرفی می‌کند، کسانی که فاقد هرگونه صفات انسانی نیز هستند!

با وجود اینکه هدف ما بررسی فاشیسم کلاسیک در غرب بود، می‌بینیم که این نظام تا چه حد به حکومت اسلامی ایران شباهت دارد. حکومتی که علاوه بر ویژگی‌های فاشیسم غربی، به زیور استعمار نیز آراسته است.

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

دزدسالاری!
...

همانطور که گفتیم خبر ویژة کیهان مورخ 19 آذرماه 1386، که به بهانة «افشاگری» در مورد مسعود بهنود، افشاری و عطری، و در واقع جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از سایت‌های نزدیک به اصلاح‌طلبان تهیه شده بود، نهایتاً‌ باعث ارائة یک سلسله تصاویر دلپذیر دیگر هم شد. از آنجمله انتشار پاسخ علی افشاری به این «مطلب»، در همان روز، در سایت گویا نیوز! ظاهراً «ژنرال» شریعتمداری، پیش از انتشار «خبر ویژه»، نسخه‌ای از آنرا برای مبارز بزرگ، علی افشاری ارسال کرده بودند، تا ایشان هم فرصت کافی جهت تهیة «جوابیه»، در همان روز و در سایت اکبر رفسنجانی داشته باشند! تقارن‌هائی از این دست را فقط می‌توان از «امدادهای غیبی» به شمار آورد. اما پیش از ادامة مطلب بهتر است سری به مقالة عمیق و عالمانه و بسیار دقیق یکی از اعضای جنبش «لات سالاری» بزنیم، که با اقتداء به روح‌الله، همانطور که وی جهت تأمین منافع استعمار جامعه و جمهور را در چارچوب توحش اسلام خلاصه می‌کرد، ایشان نیز جامعه را در «دانشجو»، آنهم دانشجویان «چپ‌الله» خلاصه می‌کنند.

طبق معمول این مقالة وزین، مانند اندیشه‌های «عمیق» امثال «سارا بوکر»، در سایت «اخبار روز» منتشر شده، نویسنده هم کسی نیست جز همانکه پیشتر آش شله قلمکاری ترتیب داده بود، تا از قول یکی از رهبران «چپ‌الله» بگوید، «چپ عاشق» به درد کار ما می‌خورد! البته این جماعت کاملاً حق دارد، چون اگر کسی یک جو عقل در سرش باشد، در مرکز فعالیت سازمان سیا به فعالیت سیاسی نخواهد پرداخت، و اگر کمی شعور داشته باشد، می‌داند که گروه‌های به اصطلاح فعال سیاسی افسارشان مستقیماً به دست ساواک خودمان است، که به نوبة خود، سر در آخور سازمان سیا دارد. بگذریم، موضوع این وبلاگ اثبات وابستگی حکومت اسلامی به استعمار غرب نیست، چرا که این وابستگی «عیان» است. مقصود آن است که نشان دهیم، هدف تبلیغات «لات‌سالاری»، فراهم آوردن زمینة سرکوب مطالبات مردم ایران، از طریق متمرکز کردن افکار عمومی بر هیاهوی دانشجونمایان در سطح جامعه است.

می‌دانیم که دانشجو، خود جزئی از جامعه به شمار می‌رود، و مطالبات دانشجو، در برخی مقاطع حتی می‌تواند با مطالبات توده‌های وسیع مردم در تضاد هم قرار گیرد. چرا که مردم، نیازمند امنیت، رفاه، ‌بهداشت و آزادی‌های اجتماعی‌اند، حال آنکه مطالبات دانشجو اگر به مسائل دانشگاه مربوط شود، به هیچ عنوان مطالبات مردم نمی‌تواند باشد، و اگر این «مطالبات» سیاسی شود، مسلماً می‌باید در گروه‌های سیاسی و خارج از محیط‌های دانشگاهی مطرح شود. ولی مطالبات دانشجونمایان جمکران، نه سیاسی است، نه مطالباتی دانشجوئی! مطالبات اینان سیاسی نیست، چرا که به دلیل درک ناچیز دانشجوجماعت از مسائل کشور، اینان کوچک‌ترین صلاحیتی جهت قضاوت در امور سیاسی را ندارند. اگر کسانی براندازی سال 57 و اشغال سفارت آمریکا در تهران را به یاد ندارند، تظاهرات دیروز «لات‌سالاران» در دانشگاه تهران، جهت به رسمیت شناخته شدن ‌آنچه اینان «ملت کرد» می‌خواندند، و حمایت اینان از «فدرالیسم»، ویراست سازمان سیا، که همزمان با شکستن در ورودی دانشگاه صورت گرفت، نشان می‌دهد که ساواک دست پادوهای خود را برای ایجاد آشوب در دانشگاه‌ها بازگذارده، تا شاید فرجی شود، و براندازی هر چه سریع‌تر به سامان برسد. در اینصورت هدف اصلی ایالات متحد، تجزیة ایران، جامة عمل خواهد پوشید. هدفی که براندازی سال 1357 نیز جهت تحقق آن سازمان داده شده بود.

بی‌جهت نیست که حکومت پوشالی جمکران در مناطق مرزی، و به ویژه در آذربایجان، کردستان، و بلوچستان، به دست عوامل خود به آشوب‌ها دامن می‌زند،‌ تا زمینه ساز تجزیة ایران شود. در راستای همین کوشش‌های استعماری است که فردی به نام «یاسر عزیزی» راه حلی سرشار از نبوغ ارائه می‌دهد:

«کشاندن جنبش از حدود دانشگاه به عرصة اجتماع که اتفاقاً خالی از مجادلات آکادمیک است، اولین و فوری‌ترین وظیفه انقلابی هر سوسیالیستی است.»

بله، همانطور که در سال 57، «جنبش» طلاب ساواک به عرصة اجتماع کشیده شد، تا روح‌الله به رهبر انقلاب تبدیل شود، اینبار نیز جنبش «لات‌سالاری» می‌باید به عرصة اجتماع کشیده شود. و در چنین شرایطی، «نتیجه» همان است که 29 سال پیش شاهد بودیم: آشوب و هرج‌ومرج، جهت جایگزین کردن حاکمیت فرسودة استعماری با نوع تازه نفس آن. حتماً اینبار فرخ نگهدار یا سهراب مبشری در جایگاه «رهبری» قرار می‌گیرند! بله، پس از مطالعة این «مقاله» بود که متوجه شدم بعضی‌ها خود را «لنین» تصور کرده، جامعة استعمارزدة ایران را هم با امپراطوری روسیه تزاری به قیاس کشیده‌اند! و همین افراد، با استفاده از بلندگوهای استعماری، به خود اجازه می‌دهند، برای ما تعیین تکلیف هم بکنند. ولی در همینجا بگوئیم، آنچه در دانشگاه وجود دارد، «جنبش» نیست، «چپ» هم نیست، آشوب طلبی و حماقت نوسوادانی است، که دانسته یا ندانسته جاده صاف کن سیاست‌های استعماری شده‌اند، و خود را صاحب نظر نیز می‌پندارند. مشتی جوان کم سواد و پر مدعا،‌ که به محض ورود به دانشگاه دچار «توهم» صاحب‌نظر بودن می‌شوند، و خود را در جایگاه تروتسکی و لنین می‌بینند، و نتیجتاً می‌خواهند برای یک ملت هم تصمیم بگیرند! نسخة جادوئی این جماعت، امروز، کشاندن به اصطلاح «جنبش» به عرصة اجتماع است. مسلماً اگر در کشور ایران قانون حاکم می‌بود، دانشگاه، جولانگاه لات و اوباش نمی‌شد. ولی «لات‌سالاران» محترم اینبار گویا کمی دیر جنبیده باشند، چرا که، جنبش «لات سالاری»، از زمانی که استعمار انگلیس بساط فدائیان اسلام را پایه‌ریزی کرد، در تمام کشورهای مسلمان نشین منطقه به عرصة جامعه کشانده شده! پس بهتر است دستورالعمل دیگری «استخراج» کنید که با واقعیت‌های پساجنگ سرد هماهنگی داشته باشد. حال بهتر است سری به شاخة دیگر جنبش «لات‌سالاری» بزنیم که نام «جبهة مشارکت» بر خود نهاده.

جبهة کذا، که در واقع از همان فاشیست‌های «پیرو خط امام» تشکیل شده، به مناسبت دهمین کنگرة خود، یک بیانیه صادر کرده، که در تاریخ 19 آذرماه سالجاری در سایت «گویا نیوز» انتشار یافته. به یاد داریم که اخیراً شیخ کروبی، در راستای ارائة «تصویر دلپذیر» از مشارکت‌چی‌ها، در یک نامة ظاهراً «خصوصی»، آنان را به تندروی متهم کرده بود، و متن این نامة «خصوصی» به طور «اتفاقی» منتشر شد، تا همة شوت‌و پرت‌ها بدانند، دارودستة محمدرضا خاتمی در زمینة «اصلاح‌طلبی» و «مطالبات مردمی»، چقدر «تندرو» هستند! و به همین دلیل، ما هم بیانیه جبهة مشارکت را بررسی می‌کنیم، تا تندروی‌های‌اش را دیگران نیز به چشم ببینند.

البته متن این بیانیه، از نظر ابتذال و تبلیغات برای «راست افراطی»، شباهت فراوانی به نامه‌های پاسداراکبر و تراکت‌های نئوفاشیست‌های اروپائی دارد، در این «بیانیه»، مشارکت‌چی‌ها ادعا می‌کنند که جنبش مشروطه و براندازی ننگین بهمن 1357 هدف واحدی داشته‌اند: حاکمیت قانون! حال آنکه می‌دانیم جنبش مشروطه را استعمار به راه نیانداخت، و یکی از مهم‌ترین مطالبات مشروطه طلبان، آزادی جامعه از اسارت احکام توحش دینی و سیطرة آخوندجماعت بود. و به همین دلیل، مشروطه طلبان خواهان ایجاد «عدالتخانه» بودند. در حالیکه، در مورد حکومت اسلامی عکس قضیه صادق است. نه تنها این حکومت با حمایت سازمان سیا بر ملت ایران تحمیل شد، که جامعة مدنی را ـ یا لااقل هر آنچه تحت عنوان جامعة مدنی در کشور وجود داشت ـ به اسارت احکام دین در آورد. پس مشارکت‌چی‌ها بهتراست جنبشی را که 14 سال نبرد مسلحانه در پیشینة تاریخی‌اش به ثبت رسانده، با کودتای یک‌شبة یک «ژنرال» زپرتی سازمان ناتو در ترادف قرار ندهند، که چنین کاری جز یک «تندروی» ابلهانه بیش نیست! به دارودستة محمدرضا خاتمی یاد آور شویم که جنبش مشروطه کوچکترین وجه مشترکی با براندازی سال 1357 ندارد، و ما ایرانیان نیز هیچ هدف مشترکی با پادوهای سازمان سیا در حکومت جمکران نمی‌توانیم داشته باشیم.

و اما قسمت اصلی بیانیة مشارکت‌چی‌ها، ارائة راه حل برای آزادی و پیشرفت و غیره است که به زعم اینان فقط با پیروی از رهنمودهای روح‌الله خمینی امکانپذیر خواهد شد! جبهة مشارکت ادعا می‌کند، شرایط اسفبار امروز،‌ چهرة «رحمانی» دین را خدشه‌دار کرده! بله، همانطور که می‌بینیم، رعایای الیزابت دوم در بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» نیز، همچون فعلة فاشیسم، سخت نگران دین اسلام شده‌اند! و به همین دلیل است که توصیه می‌کنند، جهت تأمین آزادی و پیشرفت و بالندگی و «غیره»، راه «محمد خاتمی» را حتماً ادامه دهیم! همان راهی که می‌دانیم به کجا خواهد کشید: قتل‌های زنجیره‌ای، روانه کردن اوباش به خیابان‌ها، آشوب همه روزه در دانشگاه‌ها، و از همه مهمتر، بوسیدن و لیسیدن نعلین سران کلیسای آنگلیکان و کاتولیک! مشارکت‌چی‌ها ضمن تأکید بر اهداف یکسان جنبش مشروطه و براندازی سال 1357، در بیانیة کذا چنین ادامه می‌دهند:

«میهن [ملت] سرفراز ایران [...] از جایگاهی که شایسته‌اش بوده، پس افتاده [...] »

و در همین اعلامیه، «پس افتادگی» ذکر شده را هم ناشی از «نادیده گرفتن دیدگاه‌های امام راحل» می‌دانند! بله، این بود حکایت «تندروی» مشارکت‌چی‌ها از دید شیخ کروبی! البته از حق نگذریم با صدور این بیانیه، مشارکت‌چی‌ها عملاً ثابت کردند که در چرند‌بافی و تبلیغات برای فاشیسم اسلامی از سرعت قابل ملاحظه‌ای برخورداراند. چنانکه هیچکس، حتی شیخ کروبی هم نمی‌تواند به گردشان برسد! گویا تندروی در قاموس شیخ کروبی به معنای «درجازدن» در بطن ترهات روح‌الله خمینی باشد، اگر نه دارودستة محمد خاتمی،‌ مانند دیگر فعلة فاشیسم اصولاً حرکتی ندارند که کند باشد یا تند؛ «سکون» یکی از ویژگی‌های حکومت فاشیستی ‌است. و هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند بپذیرد که در «سکون» فاشیستی، «حرکت» هم وجود داشته باشد! پس باز‌می‌گردیم به مطلب علی افشاری،‌ دراعتراض به «افشاگری‌های» کیهان، و مهملاتی که گویا معصومه ابتکار، ‌همسر سابق سیدمحمد هاشمی به زبان آورده.

علی افشاری ضمن دفاع از اشغال سفارت آمریکا در تهران، «طولانی» شدن آنرا محکوم کرده، و «مادر» ابتکار را هم متهم می‌کند که در زمرة گلة اشغالگران نبوده، و بعداً به دلیل نیاز نخبگان به مترجم به جمع اشغال‌گران سفارت پیوسته! افشاری تأکید می‌کند که، ابتکار و خانواده‌اش «انقلابی» نبودند، و با این وجود، ایشان سر از کابینة خاتمی در آورده!

ولی می‌باید عنوان کنیم که، از قضای روزگار، ابتکار و خانواده‌اش سابقه‌ای بسیار «انقلابی» دارند، چرا که پدر ابتکار، به دلیل عضویت در ساواک، توانست با گروه محمد خاتمی و شبکة خرابکاری چمران در آمریکا ارتباط برقرار کند، و خانم ابتکار نیز شخصاً از طریق سببی، «انقلابی» شدند، هر چند حضورشان در روزنامة کیهان،‌ به دلیل «روابط» خانوادة ابتکار با محمد خاتمی صورت گرفت. در ضمن آقای افشاری فراموش نکند که، با در نظر گرفتن نوع روابط امثال معصومه ابتکار، ‌اژه‌ای، و یا «ژنرال» شریعتمداری، با مسائل اجتماعی و سیاسی ایران، اتهاماتی که اینان بر علیه دیگران مطرح می‌کنند، اگر حکایت همان دزدی که فریاد آی دزد سر می‌دهد نباشد، نوعی بازارگرمی برای دیگر دزدان و طراران به حساب می‌آید!




دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶


سیستان و انگلستان!
...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، یادآور شویم که، در وبلاگ «یادآوران تاراج» به توافقنامة اکتبر 2004، در مورد منابع گازطبیعی اشاره کرده بودیم، که هنوز «قطعی» نشده.

روزنامة کیهان، مورخ 19 آذرماه 1386، در «خبر ویژه»، مطلبی در مورد وابستگی مسعود بهنود به سازمان اطلاعات و جاسوسی انگلیس منتشر کرده. کیهان می‌نویسد، بهنود سعی داشته، اظهارات افشاری و عطری، اعضای تحکیم وحدت را ـ که با همکاری قوة قضائیه مانند دیگر اعضای مبارز ساواک به آستان مقدس گاوچران‌ها مشرف شده‌اند ـ در چند سایت نزدیک به اصلاح‌طلبان پوشش خبری دهد. کیهان از این سایت‌ها نام نمی‌برد، ولی تأکید دارد که سایت‌های کذا به دلیل همکاری افشاری و عطری با سازمان‌های جاسوسی ایالات متحد و اسرائیل، تقاضای بهنود را نپذیرفته‌اند. از مطلب کیهان چنین بر می‌آید که، این سایت‌های نزدیک به اصلاح‌طلبان، هیچگونه ارتباطی با سازمان‌های جاسوسی اسرائیل و ایالات متحد ندارند، و حاضر هم نیستند «استقلال» خود را به خاطر سازمان‌های سیا، موساد و به ویژه، سازمان اطلاعات و جاسوسی انگلیس خدشه‌دار فرمایند!

این مطلب نمونه‌ای است آشکار از ارائة «تصویر دلپذیر» از سایت‌های نزدیک به اصلاح طلبان، توسط رسانة کیهان، که ظاهراً خود نیز با اصلاح‌طلبان و سازمان‌های جاسوسی غرب هیچگونه ارتباطی ندارد! از سوی دیگر، کیهان با تأکید براین امر که مسعود بهنود، افتخار پادوئی برای اینتلیجنت سرویس را دارد، نه تنها «امام»، «انقلاب» و «اسلام»، که «کارگزاران» و «اصلاح‌طلبی» را نیز مستقیماً به اینتلیجنت سرویس مرتبط می‌کند، چرا که مسعود بهنود، از فدائیان براندازی 22 بهمن و شخص روح‌الله خمینی، اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی است! و به یاد داریم که در سال 1384، همه را دعوت می‌کرد برای «حفظ آزادی‌ها» به رفسنجانی رأی دهند. در ضمن به یاد داریم که مسعود بهنود، چه عرق جبینی برای سیرک سیار پاسداراکبر می‌ریخت. همچنین می‌دانیم، پیش از کودتای ژنرال هویزر، مسعود بهنود از نورچشمان ساواک بود، و برنامه‌اش مستقیماً از تلویزیون ایران پخش می‌شد. و با توجه به همین مهم ـ پخش مستقیم برنامه ـ بود که آقای بهنود، این افتخار را به قول خودشان، برای خود محفوظ داشته‌اند که اولین بار عکس آیت‌الله خمینی از طریق برنامة ایشان در تلویزیون سراسری بر روی اکران آمده!‌ بله، ایشان، همچون احسان نراقی و شرکاء، ‌پیش از انقلاب شکوهمند ژنرال هویزر هم در استخدام اربابان فعلی بوده‌اند! آیا «ژنرال» شریعتمداری، سرپرست محترم کیهان، می‌توانند به ما شوت‌و پرت‌ها بگویند، چگونه یک پادوی اینتلیجنت سرویس تا پایان دوران ریاست محمد خاتمی در حکومت اسلامی به فعالیت‌های ظاهراً «تخریبی» خود اینچنین «آزادانه» ادامه می‌داده؟ آیا جناب شریعتمداری می‌توانند توضیح دهند که چگونه، روزنامة شیخ کروبی و بسیاری از رسانه‌های‌داخلی، هنوز مقالاتی را که، به قول کیهان به قلم یک «کارمند» اینتلیجنت سرویس نوشته می‌شود، منتشر می‌کنند؟ و از همه مهم‌تر، ‌ چگونه وزارت ارشاد حکومت امام زمان، برای کتاب‌های بی‌سروته همین کارمند اینتلیجنت سرویس، چندصد بار مجوز انتشار صادر کرده؟

البته با توجه به تبلیغاتی که ساواک برای پاسداراکبر به راه انداخت، تا این «روشنفکر» بلندپایة جمکران، از درون سلول انفرادی در زندان اوین، ضمن مصاحبه با خبرنگاران خارجی برای انتشار افشاگری‌های صدمن یک قازش از وزارت ارشاد «مجوز» قانونی هم دریافت کند، چنین نتیجه می‌گیریم، که به دلیل سوابق خدماتی طولانی‌تر، مسعود بهنود از امتیازات ویژه‌ای نیز می‌تواند برخوردار شود! در هرحال، پاسدار اکبر، موجودیت خود را مرهون لطف و مرحمت امثال بهنود و بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» است، که مانند سازمان سیا، ارادت فراوان به ابتذال دارند. و چه بهتر که این ابتذال «دینی» باشد، چرا که «تقدس» هم پیدا می‌کند. و با هیزم «تقدس» می‌توان تنور استعمار را تا ابد گرم و داغ نگاه داشت. و تا زمانی که تنور گرم باشد، نان را می‌توان چسباند!

دلیل شیفتگی رعایای الیزابت دوم بر جمال بی‌مثال شیوخ در همین مسائل کوچک نهفته. در واقع نان رعایای الیزابت دوم، در نعلین و ریش و پشم حجج اسلام گیر کرده! چاره چیست؟ چاره این است که شیخ مسعود بهنود، سخنان پیامبرگونة شیخ صانعی را در سایت رعایا، مورخ 8 دسامبر 2007 انتشار دهد! و در همین سخنان، «حضرت» آیت‌الله ضمن تائید تعدد زوجات، به تبلیغ برای «عدالت اسلامی» هم مشغول بشوند! «عدالت اسلامی»، به فرمودة شیخ صانعی همان است که، مرد اگر بداند قادر به رعایت عدالت میان همسران‌اش نیست، باید از ازدواج مجدد خودداری کند! می‌بینیم که عدالت کذا، چقدر ابهام‌آور و غریب است، و تعجبی ندارد که، باز هم «عدالت» در گرو «تشخیص» مرد افتاده! و می‌توان حدس زد که این نوع «عدالت» نیز، مانند دیگر احکام خداوند ابراهیم، به مسائل شکم و زیرشکم محدود‌ خواهد ماند.

حال ببینیم حضرت صانعی چه راه عادلانه‌ای پیش پای «جهانیان» می‌گذارند! ایشان می‌گویند، بدون اجازة همسر اول، ازدواج دوم حرام است. این آقای صانعی از آن آیت‌الله‌های آشوبگر باید باشند، که مدام به دنبال انقلاب‌اند! از آن انقلابات که فقط «چرخش»‌ به عقب نام دارد؛ ایشان بعد از 30 سال برگشته‌اند بر سر «قانون» حمایت خانوادة اعلیحضرت! مگر کسب اجازة همسر برای ازدواج مجدد کار مشکلی است؟ آن ردة اجتماعی که تعدد زوجات را در روابط خود به «رسمیت» می‌شناسد، در کمال «عدالت» همسر اول را زیر لگد انداخته، مجوز لازم جهت ازدواج را دریافت می‌کند. و لزومی ندارد بگوئیم اگر زن از نظر مالی وابستگی به شوهرش داشته باشد به سادگی با ازدواج مجدد همسرش «بالاجبار» موافقت خواهد کرد. پس از آنجا که، جناب صانعی ریش به درد بخوری هم ندارند، بهتر دیدیم به «بی‌بی‌سی» توصیه کنیم، دست از نعلین ایشان بشوید، چون از این نعلین، تنوری برای نان «طالبان‌های» آنگلوساکسون‌ گرم نخواهد شد. و اما به عنوان حسن ختام بهتر است با استفاده از اخبار «روز آنلاین»، سری هم به جنبش «لات سالاری» بزنیم که مانند سال 1357،‌ از نو فعال شده تا، نانی به کف آرد و به غفلت هم بخورد.

پیشتر گفتیم، نخستین گروه‌هائی که پیش از براندازی سال 1357 زبان به اعتراض گشودند، فعلة ساواک در مجلس شورای ملی، دانشگاه‌ها و دیگر نهادهای رسمی حاکمیت بودند، که وظیفة «خودبراندازی» را بر عهده داشتند. آنروزها این سخنان برای مردم شاید عجیب می‌نمود، ولی امروز به دلیل تجربة «زندة» براندازی سال 1357، تحریک افکار عمومی توسط شرکای حکومت اسلامی برایمان به هیچ عنوان تعجب‌آور نیست. بلکه بسیار تأسف‌بار است. تأسف از اینکه در کشورمان، به اقتضای منافع استعمارغرب، در رأس هرم قدرت، آشفتگی و سردرگمی «موسمی» ایجاد می‌‌کنند، «اوباش» وابسته به ساواک اماکن عمومی را اشغال می‌کنند، و نیروی انتظامی اینچنین ابتر و «خاک‌برسر» می‌شود. این سناریوئی است که ما در سال 1357 دیدیم، و پدران‌مان در 28 مرداد شاهد بوده‌اند. همانطور که پیشتر هم گفتیم، این بی‌عملی را از طریق صدور دستورات ضد و نقیض صورت می‌دهند، و به این ترتیب قدرت تصمیم‌گیری از روسای شهربانی و دیگر فرماندهان نیروی انتظامی سلب می‌شود. چرا که، در نیروهای انتظامی، بدون دریافت فرمان از سوی مرجع بالاتر کسی نمی‌تواند دست به عملی بزند. و امروز شاهدیم که نیروی انتظامی در برابر تهاجم اوباش تحکیم وحدت کوچک‌ترین واکنشی از خود نشان نمی‌دهد. از قرار معلوم دارودستة محمد خاتمی، روز 18 آذرماه، دانشگاه تهران را اشغال کرده، به بهانة «حمایت از صلح»، برای تمام امور کشوری و لشکری رهنمودهای «داهیانه‌ای» ارائه داده، و در مورد مسائل اقتصادی نیز پرسش‌های بسیار «هوشمندانه‌ای» مطرح کرده‌اند! خلاصه بگوئیم، فعلة فاشیسم خواستار این امر بودند که بدانند، «پول نفت به کجا می‌رود؟» البته نپرسیدند، رشوه‌های دریافتی بابت قراردادهای خفت‌بار نفتی به کجا می‌رود! این را نیک می‌دانستند. در این روز «فرخنده»، دانشجویان «محترم»، در ورودی دانشگاه در خیابان 16 آذر را هم شکستند، و به این ترتیب «ثابت» کردند که با دیکتاتوری و فاشیسم خیلی مخالف‌اند! و همگی مانند پاسداراکبر، خواهان «صلح» و حقوق بشراند.

رهبران «لات‌سالاری»، پس از اعلام آمادگی جهت «شهادت»، خواستار فدرالیسم و به رسمیت شناختن «ملت کرد» هم شده‌اند. تا امروز، به غلط می‌پنداشتیم که، «ملت ایران» مجموعه‌ای است تاریخی از اتحاد تمامی اقوام کرد، ترک، بلوچ، فارس، ترکمان و غیره. ولی از این پس می‌باید به خاطر داشته باشیم که، بعضی‌ها «ملت» را در ترادف با «قوم» قرار می‌دهند، چون برنامة سازمان سیا که جهت تجزیة عراق شکست خورده، اگر در ایران اجرا شود، اصلاً به صرفه نزدیک‌تر خواهد بود. پس به یاد داشته باشیم که، ضمن تأکید بر آزادی «ملت کرد» نمی‌باید فراموش کرد که «فدرالیسم» استعماری، و نه فدرالیسم در مفهوم واقعی کلمه، امروز در دستور کار «استعمار» قرار گرفته. اما بهترین قسمت «نمایش» دموکراسی و آزادی در دانشگاه تهران، تجمع و راهپیمائی اوباش «تحکیم وحدت» بوده، که بدون در نظر گرفتن حقوق دیگر دانشجویان، دانشگاه را به محل تبلیغات دارودستة اکبر رفسنجانی تبدیل کرده‌اند. البته فکر نکنید اراذل تحکیم وحدت در این «جنبش» لات‌سالاری تنها بودند، ابداً! مخالفان تحکیم وحدتی‌ها نیز جنبش «لات‌سالاری» ویژه‌ای از آن خود دارند. که در سایت «روزآنلاین» به آنهم اشاره شده.

اینان روز 16 آذرماه، در دانشکدة فنی تجمع کردند تا از ترهات فردی به نام «حسن عباسی» بهره‌مند شوند. حسن عباسی از اعضای والامقام ساواک است که یک تنه چندین اتاق و سالن و آبدارخانه «فکر» در دست گرفته! درست مانند روح‌الله خودمان! دکتر عباسی، ضمن ارائة تعاریف دقیق و بسیار «عمیق» از امپریالیسم، در چند جمله، علت پیشرفت غرب را هم برای‌مان توضیح داده‌اند. ایشان می‌فرمایند، غربی‌ها به خاطر «جهانگشائی» پیشرفت کرده‌اند! البته حسن عباسی‌ها نیازی ندارند بدانند غربی‌ها با تکیه بر کدام امکانات موفق به این جهانگشائی‌ها شدند؟ ظاهراً از آنجا که دلشان خواسته «جهانگشائی» بکنند، یک روز از خواب پریدند، و جهانگشائی کرده، و پیشرفت هم کردند! استاد عباسی، جهت ارائة نمونه نیز گریبان کشور انگلستان را گرفته! تا ضمن تأکید بر قدرت اقتصادی انگلستان، به شیوه‌ای بس بیشرمانه، فقر و بی‌خانمانی توده‌های مردم در ایران را هم «توجیه» کرده باشند! عباسی می‌گوید، کارتن خواب‌های انگلستان تعدادشان کمتر از کارتن خواب‌های ما نیست! گویا استاد عباسی با این سخنان «عمیق» نتیجه گرفته‌اند که، اوضاع اقتصادی انگلستان و حکومت اسلامی «یکسان» است! بی‌دلیل نبود که امام‌شان می‌گفت، «اقتصاد مال خر است!» بله، دکتر عباسی در ادامة سخنان امام‌گونة خود می‌فرمایند، این کشور که به اندازه سیستان و بلوچستان است، 114برابر مساحت خود خاک دیگر کشورها را اشغال کرده! بله، پس ما ایرانیان منتظر چه هستیم؟ وضع اقتصادی ما که مانند وضع اقتصادی کشوری است به مساحت سیستان بلوچستان! کافی است به استاندار سیستان و بلوچستان بگوئیم کشورگشائی کند! وضع ما هم بهتر خواهد شد!

ولی ما به دلیل رعایت «عدالت اسلامی» از این کارها نمی‌کنیم، همان عدالتی که شیخ صانعی پیشتر به آن اشاره داشتند! ما که می‌بینیم، به موجب همان آیة شریفه، قادر نیستیم عدالت را رعایت کنیم، کشور دیگری را تصرف نخواهیم کرد. کسی فکر نکند ما نمی‌توانیم! یا مثلاً مانند شاهرودی به «ناتوانی» دچار شده‌ایم! تا دیگران بجای‌مان آدم بکشند، و به ناچار بگوئیم قاتل روانپریش بوده، ‌ سابقة سرقت مسلحانه هم داشته، ولی در ترمینال اصفهان «گردش» می‌کرده، و با اسلحة کمری، برای دست گرمی تیری در هوا شلیک کرده، که مستقیماً خورده به گردن یک فرانسوی! باید از همان تیرها باشد که در هوا «گردش» می‌کرد، و یک مرتبه خورد توی ملاج مطهری‌ها و مفتح‌ها، و ...!

یکشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۶

«یادآوران» تاراج!
...

دیروز در مورد «ماکوان مولودزاده»، در زندان کرمانشاه گفتیم که، یک جوان کرد، به جرم سیگار کشیدن دستگیر شد، و نهایت امر در زندان به قتل ‌رسید. چون در رأس قوه قضائیة مترقی حکومت اسلامی، فردی به نام شاهرودی قرار گرفته که در واقع بدیل دستاربند امیرعباس هویدا است. و مانند هویدا، غلام جان‌نثار، و مأمور است و معذور! اما همین شاهرودی که اینچنین در اعدام و سنگسار چابک و زبردست شده، و همین مأموران انتظامی که در دستگیری سیگاری‌ها اینهمه ماهراند، در مورد دانشجونمایانی که با هدف ایجاد آشوب و درگیری به نیروهای انتظامی حمله می‌کنند، آنقدر بزرگوار و خونسرداند، که انسان مبهوت می‌ماند! امروز خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی گزارش داد که، گروهی به دعوت یک تشکل دانشجوئی، پشت در خروجی دانشگاه تهران گرد آمده، اقدام به پرتاب سنگ و اشیاء دیگر به سوی نیروهای پلیس مستقر در خارج از دانشگاه می‌کردند! و همزمان با این «جنبش» و عملیات «لات‌سالاری»، اعضای مؤنث تحکیم وحدت نیز به پیروی از شیخ صانعی و حاجیه عبادی، علیه نادیده گرفتن حقوق زنان صدای اعتراض‌شان را بلند فرموده بودند!
منبع: ایرنا، مورخ 18 آذرماه 1386، خبرهای‌ 16

همانطور که می‌توان حدس زد، هیچکس هم در این «تظاهرات» دستگیر نشد! چون بر اساس قوانین جمکران، اگر سیگار کشیدن «جرم» است، و می‌تواند در زندان به جرائم دیگر تبدیل شده، به اعدام «مجرم» بیانجامد، پرتاب سنگ به نیروی انتظامی، اصلاً جرم نیست! به قول عبادی «دلشان خواسته» حق مساوی داشته باشند! و به گزارش «مهرنیوز»، حداد عادل هم از دانشجویان خواسته «سیاسی» باشند. بله، هرج‌ومرج و آشوب‌های سال 1357 نیز از سوی فعلة فاشیسم، با همین «فلسفة» عمیق آغاز شد، و سپس با حمایت سازمان ناتو به براندازی و کودتا رسیدیم. بساط 22 بهمن را هنوز فراموش نکرده‌ایم! اگر کسانی می‌پندارند ما شوت‌وپرت‌ها فراموشکار هم هستیم، سخت در اشتباه‌اند! به ویژه شخص «عباس میلانی»، که امروز در «اطلاعات نت»، با توسل به کتاب مقدس و پیش‌بینی‌های پیامبرگونة روح‌الله خمینی در مورد اتحاد جماهیر شوروی، با همان زبان ابتذال پاسداراکبرها و مطهری‌ها، ضمن ارائة یک تحلیل «علمی» که مسلماً در آبدارخانه موسسة «فرهنگی» هوور طبخ شده، ضمن پریشانگوئی و صحبت‌های خاله زنکی از ثروتمند شدن پوتین، به ما می‌گویند که، «اتحاد طبیعی» ایران با کشورهای همسایه، به ویژه با کشور روسیه، اتحادی است بسیار «آشفته!» و اینکه روسیه با دموکراسی مخالف است! چون حاج عباس، که طرفدار هویدا و مطهری ‌است، و ایالات متحد که طالبان را بر منطقه حاکم کرده، بسیار دمکراسی پروراند. البته زبان ما از شرح بیشرمی و وقاحت ریزه خواران سازمان سیا قاصر می‌ماند، ولی کسی که شرایط ایران، و به ویژه عراق و افغانستان را می‌بیند و در عین حال ایالات متحد را پشتیبان دموکراسی می‌خواند، از مرزهای بیشرمی پای بسیار فراتر گذاشته! در هر حال، استدلال «علمی» حاج عباس، مانند براهین دیگر فعلة فاشیسم، نه بر واقعیات امروز، که بر قصه‌های بی‌بی‌گوزک «مید‌این‌یو‌اس» تکیه دارد! از هوش و ذکاوت شیخ عباس میلانی، پیشتر هم شرحی آورده بودیم، و فراموش نکرده‌ایم که ایشان جهت تمجید از هویدای مزدور فرموده بودند، «هویدا خیلی کتاب می‌خواند!» هر چند حاج میلانی به ما نگفتند، کجا و کی شاهد مطالعات «عمیق» امیرعباس هویدا بوده‌اند؟! چون امیر عباس هویدا، در مجلس، در کاخ نخست وزیری و در دربار، خلاصه بگوئیم در ملاء‌عام به خوش خدمتی مشغول بودند، و فرصت کتاب خواندن نداشتند! پس حتماً «استاد» میلانی، که هنوز به شیوة عبدالکریم سروش، قصد وصله زدن «مدرنیزاسیون» به «مدرنیته» را دارند، تا به حساب خودشان در این «پرش‌های» فلسفی، ضمن اثبات تقابل «مدرنیته» با «سنت»، دکان آمریکا را هم رونق دهند، مسلماً در دقایق «ویژه‌ای» قادر به تماشای جمال بی‌مثال هویدا در حین مطالعات عمیق شده‌اند! امکاناتی که در دسترس عموم نیست، و مسلماً همین «مشاهدات» در اعتقاد ایشان به دموکراسی پروری آمریکا نیز نقشی کلیدی بازی کرده! باز هم بعضی‌ها بگویند، گوز به شقیقه ارتباطی ندارد! می‌بینید که با کمی تعمق، در «جهان‌بینی» دکتر میلانی، هر دو به هم مربوط‌اند. همچنانکه غنی‌سازی اورانیوم هم به «مائوکراسی‌دینی» مربوط می‌شود.

در برابر خوش‌خدمتی‌های دولت چین، جهت حفظ منافع ایالات متحد در ایران، حکومت اسلامی هم حوزه‌های گازی را به تاراج شرکت‌های چینی می‌سپارد، تا ملت ایران در شرایط اسارت جنگ سرد باقی بماند. به گزارش «فرانس پرس»، آخرین مورد از این چپاول منابع انرژی ایران توسط چین، توافقنامه خفت‌باری است که در پاییز 1383، در دوران «پرافتخار» ریاست محمدخاتمی بر قوة مجریه، با دولت چین به امضا رسید. بر اساس این توافقنامه، در اکتبر سال 2004، محمد خاتمی مزدور، 51 درصد از حوزة گازی «یادآوران» را به مدت 25 سال در اختیار شرکت چینی «سینوپک» قرار داد. به عبارت دیگر در این حوزة گازی، حاکمیت «مستقل» ایران حق کوچک‌ترین دخالتی نخواهد داشت، چرا که سهامدار عمده، همان شرکت چینی است! بله، این «توافق» هم از «افتخارات» اصلاح‌طلبان در عرصة مزدوری برای ‌حزب دمکرات ایالات متحد به شمار می‌آید، که همراه با دیگر قراردادهای خفت‌بار با شرکت‌های اتومبیل‌سازی فرانسه، بر ملت ایران تحمیل شد. چون فعلة فاشیسم اطمینان حاصل کرده بودند که در سال 2004، ریاست جمهوری جرج بوش منتفی است! و می‌دانیم که به صورت سنتی، پیامد حضور دمکرات‌ها در کاخ سفید، حمایت از جدائی‌طلبان، تقویت روابط با چین و فرانسه، و ایجاد تنش با روسیه، هند و ایران است. تشکیل سازمان القاعده، ایجاد حکومت طالبان در پاکستان، ایران، و افغانستان، ترور راجیو گاندی، نخست وزیر هند، تجهیز پاکستان به سلاح اتمی، تهاجم نظامی پاکستان به هند، تجزیة یوگسلاوی، و حمایت از تروریست‌های چچن همگی در دورة حاکمیت دموکرات‌ها صورت پذیرفته.

و امروز نیز در ظاهر امر، حضور دمکرات‌ها در کاخ سفید قطعی به نظر می‌رسد. به همین دلیل در راستای سیاست استعماری ایالات متحد، دولت چین، یا همان سرکارگر آمریکا در آسیا، با تاراج منابع گازی کشورمان، از غنی سازی اورانیوم توسط حکومت دستاربندان حمایت می‌کند، تا تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران افزایش یابد. و به این ترتیب ایالات متحد از طریق دولت چین، هم به چپاول منابع انرژی ما می‌پردازد، هم مانع از بهره‌برداری از نیروگاه بوشهر و احداث خط لولة صلح و صدور گاز به هند می‌شود.

به زبان ساده‌تر، ایالات متحد از طریق پادوهای چینی‌اش، ‌ما را به ابزار اعمال فشار بر کشورهای روسیه و هند تبدیل کرده. اینهمه برای اینکه، شرایط جنگ سرد بر روابط ایران و روسیه تداوم یابد. و از قضای روزگار، کشور روسیه، ابر قدرتی است که همسایة شمالی ما هم به شمار می‌رود، و برخلاف چین و ایالات متحد، امنیت منطقه با منافع ملی‌اش پیوند مستقیم دارد، در حالیکه چین و ایالات متحد، هیچ مرز مشترکی با ما ندارند، و از حامیان طالبان و سازمان القاعده هم به شمار می‌روند. پیشتر گفتیم که نیروهای امنیتی فرانسه در خاک چین طالبان را آموزش می‌دادند. و در حالی که افغانستان با کشور چین مرز مشترک دارد، دولت «مائوئیست» پکن، کوچک‌ترین نگرانی از ناامنی در مرزهای خود نداشت، چرا که سازمان ناتو، با پاکستان، ایران، چین و شیخک‌های کازینونشین محوری مشترک به وجود آورده بود.

اتحاد چین با سازمان تروریستی القاعده چنان برادرانه است که تا به حال، هیچ عملیات خرابکارانه‌ای از سوی این سازمان در خاک چین صورت نگرفته! از سوی دیگر، حاکمیت چین با کشتار اتباع خویش در میدان «تیان‌آن‌من» ثابت کرد، در عرصة توحش در جهان بی‌رقیب است. و همین ویژگی‌ها‌ است که دولت چین را به مقام «سرکارگری» عموسام در منطقه ارتقاء داده، و فعلاً همین «سرکارگر»، به پشت گرمی عموسام، علیرغم قطعنامه‌های شورای امنیت، در ازاء چپاول گاز ایران، از غنی‌سازی اورانیوم توسط رمالان تهران حمایت هم می‌کند.

دیروز «بان‌کی‌مون»، دبیرکل سازمان ملل، رسماً اعلام داشت تا زمانی که حکومت ایران قطعنامه‌های قبلی شورای امنیت را اجرا نکند، تحریم‌ها ادامه خواهد یافت. و دلیل حمایت بی‌قید و شرط چین از غنی‌سازی اورانیوم توسط حکومت اسلامی نیز تداوم همین تحریم‌هاست. در واقع هر چه تحریم‌ها بر ملت ایران افزایش یابد، دولت چین یا همان «سرکارگر» یانکی‌ها، منافع بیشتری خواهد داشت. البته سهم اربابان سفیدپوست مائوئیست‌ها از این منافع محفوظ خواهد بود. چرا که بدون سرمایه‌های آمریکائی، و حمایت بازارهای آمریکا، اقتصاد به اصطلاح «شکوفای» چین، یک‌شبه پژمرده خواهد شد.

پیشتر گفتیم که اعمال تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران، جهت تقویت حکومت اسلامی صورت می‌پذیرد. همچنانکه شاهد بودیم، اشغال سفارت آمریکا در تهران نیز نتیجة مشابهی به‌ بار آورد، و در سایة بحران گروگانگیری، نه تنها قانون اساسی متحجر این حکومت به تصویب رسید، که جنگ نیز بر ملت ایران تحمیل شد. و بی‌دلیل نیست که علی‌خامنه‌ای اینچنین شیفتة ادامه تحریم‌هاست، و باز هم بی‌دلیل نیست که 60 میلیارد تومان بودجه در اختیار سازمان تبلیغات اسلامی قرار می‌گیرد، تا در بولتن‌های تولیدی‌اش از تحریم‌ها استقبال گرم به عمل آورد! تحریم اقتصادی و سیاسی ایران در واقع حمایت از حکومت جنایتکاران تاراجگری است که 28 سال پیش سازمان سیا بر ما ملت تحمیل کرده. و جهت گسترش تاراج و جنایت است که امروز حکومت اسلامی در صدد تبدیل توافقنامة خیانتکارانة محمد خاتمی به «قرارداد قطعی»‌ است. و شاهدیم که امروز، نه محتشمی‌پور منفور نگران منافع ملی شده، نه میرحسین موسوی به فکر کودکان بیخانمان تهران افتاده، و نه بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» از زبان نژادحسینیان، برای محاسبة ضررو زیان این قرارداد چرتکه می‌اندازد. همه خفقان گرفته‌اند، چرا که چپاول گاز ایران از طریق چین، همزمان منافع عموسام و ریزه خواران‌اش در جمکران را تأمین خواهد کرد.

سایت فیگارو، مورخ 9 دسامبر 2007، نیز گزارش می‌دهد که حکومت اسلامی در اکتبر سال 2004، با شرکت «سینوپک» توافق‌نامه‌ای به امضا رسانده که بر اساس آن سهم شرکت چینی از این حوزه 51 درصد خواهد بود، و به عبارت دیگر حق تصمیم گیری در مورد این حوزة گازی نه با دولت ایران که با یک شرکت چینی خواهد بود. بر اساس این توافقنامه، از سال 2009 صدور گاز مایع طبیعی به چین آغاز خواهد شد. ولی به یاد داشته باشیم، چین همان کشوری است که از حکومت نظامیان در برمه حمایت می‌کند، و پس از کشتار راهبان بودائی، همین دولت چین مانع از تحریم حاکمیت برمه شد، چرا که، در چپاول منابع نفتی برمه، با شرکت فرانسوی آمریکائی «توتال» شریک است. شرایطی تقریباً مشابه آنچه در ایران وجود دارد. پرداخت رشوه از سوی «توتال» به پسر رفسنجانی بی‌دلیل نبود. هر جا چین حضور داشته باشد، راه برای «توتال» باز می‌شود. خلاصه بگوئیم، جهت حفظ منافع آمریکا، همسوئی حاکمیت فرانسه و چین الزامی‌است.

و در راستای همین سیاست است که حکومت «مستقل» اسلامی، در برابر حمایت چین از غنی‌سازی اورانیوم، تلاش می‌کند که توافقنامة خفت‌بار محمد خاتمی در حوزة گازی «یادآوران» را به قرارداد قطعی تبدیل کرده، گاز این حوزه را به مدت 25 سال، به شرکت «سینوپک» هدیه کند! به گزارش «فرانس پرس»، مورخ نهم دسامبر 2007، سهم شرکت چینی در این حوزة گازی از سهم کشور ایران هم بیشتر خواهد بود! چون سهم «سینوپک» 51 درصد است، و در نتیجه تصمیم گیری در مورد حوزة «یادآوران»، نه با دولت به اصطلاح مستقل ایران، که با یک شرکت چینی خواهد بود. این سیاستی است که ایالات متحد از طریق «سرکارگر» چینی خود بر ما تحمیل می‌کند، تا منافع ملی ما را به ابزار باج‌گیری از کشورهای هند و روسیه تبدیل کند. به این ترتیب از یکسو خط لولة صلح به بهره برداری نخواهد رسید، چون نوکران آمریکا در پاکستان، به اشکال‌تراشی پرداخته‌اند، و مانع دسترسی هند به انرژی می‌شوند، و از سوی دیگر، به دلیل عدم احداث این خط لوله، مناطق محروم شرق کشورمان همچنان در انحصار فعالیت‌های اقتصادی ویژة سازمان جنایتکار ناتو: تجارت انسان، قاچاق اسلحه و مواد مخدر باقی خواهد ماند. اگر در برابر قرارداد خفت‌باری که ایالات متحد قصد دارد از طریق همسوئی فرانسه با چین، بر کشورمان تحمیل کند، واکنشی نشان ندهیم، حاکمیت توحش طالبان بر ما ملت گسترش خواهد یافت.