شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶


مشارکت بی‌مناسبت!
...
هرگاه حاکمیت آمریکا در سربالائی به نفس، نفس می‌افتد، بلافاصله یک نوار ویدئو از «بن‌لادن» در اختیار رسانه‌های جیره‌خوار قرار می‌گیرد، تا به این وسیله «ارعاب» مردم تحقق پذیرد. و خوشبختانه در ایالات متحد جامعه چنان عقب‌افتاده و به قول هدایت، «عوام، کل‌انعام» است،‌ که چنین تبلیغاتی را به عنوان «واقعیات» سیاسی و استراتژیک می‌پذیرد، و به آن سریعاً واکنشی «درخور» نشان می‌دهد. بر اساس همین «واکنش‌ها» نیز، پس از وقایع 11 سپتامبر، کشت و کشتار «مختصر و مفیدی» در آمریکا به راه انداختند، و چند افغان و سیک هندی را هدف گلوله‌های دموکراسی‌پرور «شهروندان» قرار دادند، تا غیرآنگلوساکسون‌ها بدانند، کجا ایستاده‌اند.

و اکنون که ایالات متحد در عراق گیر افتاده، و نه می‌تواند عراق را تجزیه کند، نه می‌تواند نیروهای‌اش را خارج کند، همزمان با شرکت جرج بوش در نشست «آپک» در استرالیا، باز هم یکی از همان نوارهای «کذا» در اختیار رسانه‌های «آزاد» قرار گرفت. ظهور «بن‌لادن» بر صفحة تلویزیون‌ها شباهت فراوانی به اشغال صحنة سیاست کشور در ایران از طریق جنگ‌زرگری میان «شبه اصولگرایان» و «شبه اصلاح طلبان» دارد. مسیر این جنگ‌زرگری را مهدوی‌کنی، غلام وفادار سفارت، آن‌هنگام که خواستار جبهة یکدست اصولگرایان شد، تعیین کرده بود. در مورد مهدوی‌کنی پیشتر گفتیم که وی به دلیل سوابق «خدمت»، نقش فرمانروای جیره‌خواران استعمار در ایران را به عهده دارد، و به همین دلیل پیش از اکبر رفسنجانی، «فناوری نبش قبر» را در اختیار وی قرار دادند، تا با نقل «خاطرات» سراپا کذب در تلویزیون «امام زمان»، از قول احمد خمینی ادعا کند که، «رهبرکبیر» خواهان اشغال سفارت آمریکا بوده، در حالی که شخص مهدوی کنی با آن مخالفت کرده! بله، مهدوی‌کنی هنوز در عرصة سیاست ایران، از جمله سوگلی‌های ناخدا کلمب است، و افتخار ترویج سیاست‌های نوین استعمار بر عهدة اوست. سایت ناخدا کلمب، همان بی‌بی‌سی خودمان هم، در پی انتصاب اکبر رفسنجانی، نوچه‌اش پاسدار اکبر را از پستوی عباس میلانی بیرون کشید، و یک گفت‌وشنود مضحک با وی ترتیب داد. چرا که ریاست اکبر رفسنجانی بر مجلس خبرگان نیز به این دلیل صورت گرفت که وی در سلسله مراتب غلامان سفارت از معتمدین مهدوی کنی به شمار می‌رود. و پیشتر در این وبلاگ گفتیم که ارتقاء سرداراکبر نشانة تقویت جبهة آمریکا در حاکمیت گورکن‌هاست. و به همین دلیل، گروه دستاربندان حکومتی، در ظاهر از غیر دستاربندان فاصله گرفت، تا محمدرضا خاتمی، بهزاد نبوی و محسن آرمین در جایگاه جبهة «لائیک» قرار گیرند! البته با شناختی که از حکومت اسلامی داریم، از این شیوة «تقسیم» و «تکثیر» آمیبی تعجب نخواهیم کرد.

می‌دانیم که «تقسیم» جهت «تکثیر» به شیوه آمیب، از ویژگی‌های فاشیست‌هاست. چرا که، فاشیسم هم مانند آمیب زندگی انگلی دارد، و به تنهائی قادر به زندگی مستقل نیست، و با نفی «زمان» و «مکان»، از دروغ‌هائی چون «حقیقت» و «اسطورة مقدس» تغذیه می‌کند. بله، در راستای تقسیمات آمیبی حکومت اسلامی، قرار است فاشیست‌های بدون دستار و نعلین به عنوان جبهة لائیک انجام وظیفه کنند، تا منافع «ناخدا کلمب» و شرکاء خدشه‌دار نشود. و البته هیچکس از این مترسک‌های استعمار نمی‌پرسد، که چگونه در چارچوب قانون اساسی توحش اسلامی، گروه لائیک هم می‌تواند فعالیت سیاسی داشته باشد؟!

واقعیت این است که قانون اساسی حکومت اسلامی، در تضاد کامل با «لائیسیته» و هر نوع «آزادی» انسانی است، و جهت درک این نکتة پیش‌پاافتاده، صرفاً‌ مطالعة اصل اول این قانون عصرحجر کفایت خواهد کرد. اما جیره‌خواران استعمار را با واقعیات چه کار؟ مگر همین‌ها نبودند که در نعلین و دستار روح‌الله «استقلال» و «آزادی» دیده بودند؟ و مگر همین‌ها نبودند که از آغاز حاکمیت فرزندان خلف سید‌ضیا، در تصفیه‌های خونین حکومت اسلامی شرکت فعال داشتند و جهت مبارزه با «مجاهدین خلق»، اعلام جنگ صلیبی داده بودند؟ بهزاد نبوی، سر دستة فالانژهای شیعی مسلک، از تریبون نماز جمعه، جهت جنگ صلیبی اعلام آمادگی نمی‌کرد؟ چه شده که امروز ما ملت باید بپذیریم، دارودستة بهزاد نبوی که 28 سال شرکت فعال در چپاول، سرکوب و تصفیة خونین در کارنامة سیاسی خود ذخیره کرده‌، و‌ یا افرادی از قبیل محمدرضا خاتمی که تا دو ماه پیش، با «فلسفة حکومت امام علی» می‌خواستند «مردم‌سالاری دینی» بر پا کنند، «لائیک» هم شده‌اند؟ مگر اینان «لائیسیته» می‌شناسند، که بتوانند «لائیک» باشند؟

نه، امثال نبوی و محمدرضا خاتمی بجز ریزه‌خواری از سفرة استعمار هیچ نمی‌شناسند. و وظیفة واقعی اینان، ایجاد بحران جهت گرم نگاه داشتن تنور فاشیسم است. وظیفه‌ای که در دوران ریاست جمهوری خاتمی شیاد نیز جهت ایجاد بحران بر عهده داشتند، و دیدیم که چه خوب از عهدة این مهم بر آمدند. اگر نگاهی به فعالیت‌های پرافتخار بهزاد نبوی در 28 سال اخیر بیفکنیم، خواهیم دید که او نیز، دقیقاً مانند محمد خاتمی، هر کجا که سرکوب و تصفیه لازم آمده، حضور فعال داشته و اکنون نیز که فعالیت‌اش در گروه شبکة فساد نفتی در «پتروپارس» بر ملا شده، ادعا می‌کند که مشاورة رایگان در اختیار مشتاقان چپاول نفت ایران قرار می‌دهد! و کسی هم از چند و چون چنین مشاوره‌های رایگانی اطلاع ندارد! همچنان که کسی از چند و چون «لائیک» شدن مشارکت‌چی‌ها و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم هیچ نمی‌داند.

باید بپذیریم که تغییر مواضع «مجاهدین انقلاب اسلامی»، مانند تغییر جهت مشارکت‌چی‌ها، تنها به دلیل اطاعت از فرامین کارخانة رجاله‌پروری است. این گروه مانند دیگر فعالان رسمی سیاسی در ایران هیچ خط مشی مشخصی به جز مسیر حفظ منافع اربابان خود نمی‌شناسند. شرفیابی سنجابی به حضور روح‌الله در «نوفل لوشاتو» را به یاد داریم، همراهی نهضت به اصطلاح آزادی و گروه‌های «چپ‌الله» را‌ با سرکوب حکومت اسلامی نیز فراموش نکرده‌ایم. بیانیه‌های اخیر «جبهة ملی» را نیز شاهدیم، و «حقیقت» طلبی حزب توده نیز از چشمان‌مان پنهان نمانده. از«مبارزات» بی امان گروه «فرخ نگهدار» در مسجد لندن، و از مبارزات ضدامپریالیستی مجاهدین خلق، زیر نظر ارتش ایالات متحد، بهتر است هیچ نگوئیم. مجموع این فعالیت‌های انسان‌ستیز، ‌تائیدی است بر آنچه بارها و بارها در این وبلاگ گفته‌ایم: هنگامی که حاکمیتی دست نشاندة استعمار باشد، خارج از چارچوب سیاست استعمار، هیچ تشکل سیاسی «رسمی» و به طریق اولی، هیچ گروه مسلحی در داخل نمی‌تواند ایجاد شود. یادآور شویم که خرید اسلحه، خارج از امکانات مادی، نیازمند موافقت قدرت‌هائی است که بازار سیاه خرید و فروش اسلحه را در اختیار دارند، و کسب چنین موافقتی، خارج از تأمین منافع این قدرت‌ها امکانپذیر نخواهد شد. در این چارچوب است که می‌توان وابستگی استعماری گروه‌های مسلح، چون مجاهدین انقلاب اسلامی را بررسی کرد. از اصل مطلب دور افتادیم، بازگردیم به ظهور «بن‌لادن»، همزمان با برگزاری نشست «آپک» در استرالیا!

به یاد داریم که همزمان با ورود جیمی کارتر به کاخ سفید، بن‌لادن توسط سازمان سیا «آموزش» داده شد، تا از یکسو جهت اعمال فشار بر حاکمیت عربستان مورد استفاده قرار گیرد، و از سوی دیگر جهت مبارزه با کمونیسم در منطقه. و براندازی بهمن 57 در ایران، تداوم همین سیاست ایالات متحد بود. در باب روابط دوستانة بن‌لادن و سازمان سیا، پس از وقایع 11 سپتامبر، به نقل از فرانس پرس، و با تکیه بر گزارش مصور روزنامة فیگارو، گفتیم که رئیس محلی سازمان سیا در امارات شخصاً به دیدار بن‌لادن در بیمارستان رفته بود، و سازمان سیا هم بلافاصله به «تحقیق» در مورد ملاقات کذا پرداخت و پس از چند سال هنوز این «تحقیقات» در جریان است! بله، سیاست ایالات متحد در منطقه همچنان بر حمایت از طالبان پای می‌فشارد و ناچار است هر از گاه، مترسک بن‌لادن را از پناهگاه خارج کرده، یک نوار ویدئو تولید کند، تا به جهانیان یادآور شود، «خطر» تروریسم هنوز برطرف نشده!

به گفتة ‌لوموند، در نوار اخیر، «ریش بن‌لادن را هم رنگ‌کرده‌اند»! و متنی جهت روخوانی در اختیارش گذارده‌اند، تا همه بدانند این نوار جدید است. و از قضای روزگار در نوار کذا، «بن‌لادن» همان مهملات جرج بوش، هیلاری‌کلینتون و برنارکوشنر را، در قالب دیگری، در مورد نخست وزیر عراق تکرار می‌کند! همدلی عجیبی میان «القاعده» و حاکمیت آمریکا و سوسیالیست‌های فرانسه وجود دارد که باعث تعجب هم نیست، چرا که حزب دموکرات ایالات متحد، همانطور که گالبرایت می‌گوید، در واقع شعبه‌ای است از حزب جمهوری‌خواه، و سوسیالیست‌های فرانسه هم مانند دیگر احزاب چپ اروپای غربی، پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، عملاً نقش «نعش» سیاسی بازی می‌کند. باز گردیم به نوار «بن‌لادن» که به محض پخش آن، دبیرکل «امنیت ملی» ایالات متحد تائید کرد، «خودشه، صدای بن‌لادنه»!

و «بن‌لادن» در این نوار تأیید می‌کند که، «حملات 11 سپتامبر کار القاعده بوده، حمایت از نخست وزیر فعلی عراق اشتباه است، القاعده به نبرد در عراق ادامه خواهد داد»! و به ویژه با سر هم کردن مهملاتی از کتاب آسمانی، از آمریکا دعوت می‌کند، به اسلام روی بیاورد. یادآور شویم که نوار بن‌لادن همزمان با تهاجم به نظامیان ارتش اسلام‌پرور پاکستان توزیع شده است. و می‌دانیم که پاکستان، مرکز تولید و پرورش طالبان است، و بودجة این فعالیت‌های «معنوی» را هم شیوخ عربستان به دستور ایالات متحد تأمین می‌کنند. در واقع، پس از حملات «تروریستی» به نظامیان پاکستان، حامیان بن‌لادن، احساس خطر می‌کنند، و به همین دلیل مانند دستاربندان شیعی مسلک، که هر گاه منافع اربابان‌شان در خطر باشد، «احساس تکلیف» کرده، فتوائی صادر می‌کنند، استعمار غرب هم جهت صدور فتوی، بن‌لادن را از پستو بیرون می‌کشد. به همین دلیل زمزمة، «اشغال عراق اشتباه بود،‌ باید پاکستان را اشغال کنیم»، امروز از اردوگاه دموکرات‌های آمریکا گوش را نوازش می‌دهد! حضور نظامی ایالات متحد در مرزهای سه ابر قدرت اتمی، هند، چین و روسیه دور از ذهن نیست، چرا که در عمل، منافع غرب در منطقه توسط «القاعده» به خطر افتاده؛ ولی القاعده‌ای که امروز غرب را تهدید می‌کند، همان سازمانی نیست که غربی‌ها با توسل به مزدورانی چون بن‌لادن به راه انداختند. گروه «بن‌لادن» حافظ منافع غرب بوده و هست. ولی امروز سازمان‌هائی تحت عنوان «القاعده» فعال شده‌اند، که بر خلاف گروه «بن‌لادن»، جیره و مواجب‌شان را از عموسام دریافت نمی‌کنند، و دلیل هم‌صدائی بن‌لادن با جرج بوش، هیلاری‌کلینتون و برنارکوشنر، در واقع، ظهور همین سازمان‌های «رقیب» است. با توجه به متن نوار «بن‌لادن»، باید بگوئیم که این خادم دلسوختة سازمان سیا، نه تنها از اسلام پرستی آمریکا بی‌خبر است، که از تضعیف اربابان‌اش نیز گویا بی‌خبر مانده! هر چند جرج بوش در نشست سیدنی به جهانیان یادآور شد که، «همه در خطراند»، ولی باید بدانیم که در شرایط فعلی، آنچه واقعاً در خطر افتاده، منافع عموسام است و بس!


جمعه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۶


فلسفة «گزافه»!
...

یکی از خوانندگان گرامی این وبلاگ، در پیامی از تهاجم «کوتولة سیا»، ابراهیم یزدی به لائیک‌ها،‌ در روزی‌نامه «اعتماد‌ملی» نوشته بود. در مورد ابراهیم یزدی و شرکاء وی یک نکتة مهم را باید به یاد داشته باشیم، و آن اینکه پادوهای استعمار چه در داخل و چه در خارج از مرزها وجوه مشترکی دارند. اینان همگی، به نوعی بر بازگشت به گذشته‌ها تأکید می‌کنند، کم‌سواد و شارلاتان‌اند، و از طریق سفسطه و مغلطه سعی دارند، مرز مفاهیم را مخدوش کرده، صور مختلف مفاهیم متضاد را به یکدیگر پیوند زنند. بنابراین چارچوب حرکت‌ اینان کاملاً مشخص است. پیشتر چند مورد از سخنان ابراهیم یزدی را تجزیه و تحلیل کرده‌ایم و گفتیم که ابراهیم یزدی به شیوة معهود خبرچینان سازمان امنیت سعی دارد همیشه خود را در منتهی‌الیه «حماقت» قرار دهد، تا از این طریق طرف مقابل را «شناسائی» کرده، اطلاعات لازم در مورد گرایشات سیاسی وی را به اربابان‌اش برساند. یزدی همین شیوه را گویا جهت فعالیت سیاسی نیز به کار می‌برد. بنابراین هر چه ابراهیم یزدی بگوید یا بنویسد، عملاً نیازی به بررسی و تفسیر نخواهد داشت. ابراهیم یزدی مانند دیگر پادوهای غرب در ایران یک فاشیست است و کاملاً طبیعی است که با «لائیسیته» در هر نوع و صورت آن مخالف باشد. و البته فاشیست‌های حکومت اسلامی، صرفاً محدود به شیادان و عوامفریبانی چون یزدی و محمد خاتمی نمی‌شوند، این حکومت در داخل و خارج مرزها «فلاسفة» ویژه خود را نیز دارد. و فلاسفه‌اش نیز به همان بیماری کم‌سوادی و پریشان‌گوئی دچاراند. در این وبلاگ بارها به مورد عبدالکریم سروش اشاره شد، و ضمن تحلیل سخنانش گفتیم که، شناخت این «فیلسوف» بزرگ در حد یک دانشجوی سال اول فلسفه نیز نمی‌تواند باشد. ولی از آنجا که فاشیسم نیازمند «فقرفرهنگی» است، فرصت عرض اندام برای امثال سروش همیشه فراهم می‌آید، و جهت پخش ابتذال و فقرفرهنگی چه بهتر از روزی‌نامة کروبی؟ عملکرد کروبی در 28 سال اخیر، بهترین مصداق این مدعا است که، فعلة فاشیسم هیچ اصل و اصول اخلاقی جز شارلاتانیسم به رسمیت نمی‌شناسند. و به همین دلیل مدام در حال دگردیسی‌اند، نان را به نرخ روز می‌خورند، و تغییر موضع می‌دهند. تنها موضع تغییرناپذیر اینان همان حفظ قدرت جهت تأمین منافع استعمار است، و استعمار نیز تا زمانی که امکان داشته باشد از آن‌ها پشتیبانی می‌کند. پیشتر گفتیم که ‌ در حال حاضر، شرکت نفتی «توتال»، به نسبت میزان چپاول نفت ایران، از دستاربندان حکومت اسلامی نیز حمایت خواهد کرد. ولی به دلیل تغییرات گستردة استراتژیک در منطقه، همین شرکت «توتال» ناچار خواهد شد که به زودی در مواضع خود تجدید نظر کند. از مطلب دور افتادیم، بهتر است بازگردیم به فلاسفة فقرفرهنگی در حکومت اسلامی.

در این زمینه جز سروش، می‌توان از «نیکفر» و جناب دکتر نصر نیز یاد کرد. در مورد «نیکفر» پیشتر هم نوشتیم و امروز نیز با توجه به مطلب اخیر وی، که در آن بازگشت به «پارسائی ابوعلی سینا» توصیه شده، یادآور شویم که مفهوم پارسائی در دورة «ابن سینا» نمی‌تواند با مفهوم پارسائی در هزارة سوم یکسان باشد، از این گذشته، فلسفة ابن‌سینا خارج از چارچوب فلسفه ارسطوئی قرار نمی‌گیرد، و فلسفة ارسطو،‌ ابزار توجیه توحش ادیان ابراهیمی است. به امثال «نیکفر» یادآور شویم که در دوران پرافتخار «انکیزیسیون»، ‌ «جوردانو برونو» به جرم «ارتداد» یا همان رد فلسفة ارسطو، به شعله‌های آتش سپرده شد. و جالب است که، «نیکفر»، نه تنها بازگشت به گذشته، که بازگشت به گذشتة ارسطوئی را امروز در هزارة سوم نصب‌العین خود کرده! حال ببینیم جناب دکتر نصر چه می‌گویند؟ چرا که، فرمایشات ایشان از دانشگاه «جرج واشنگتن» در قبلة اسلام و مسلمین، یا همان ایالات متحد، همزمان در حسینیة ارشاد، یعنی مرکز رسمی استحمارفرهنگی نیز پخش شده، و «مهرنیوز» مورخ6 سپتامبر سال‌جاری آن را تحت عنوان «آسیب‌شناسی روشنفکری دینی» منعکس می‌کند!

پیشتر در مورد جناب نصر گفتیم که وی در زمرة کسانی است که می‌پندارند و یا تبلیغ می‌کنند که، پیش از ظهور آفتاب توحش اسلام، هیچ تمدنی بر روی این کرة خاکی وجود نداشته، و اصل را نه بر «واقعیت‌ها» که بر «باورها» استوار می‌کنند. از این رو، بررسی سخنان چنین فردی در مورد «روشنفکری» خالی از لطف نخواهد بود. خصوصاً که آقای نصر «باور» دارند، تعداد کسانی که «فکر دینی» و «فکر غرب» را همزمان می‌شناسند، اندک‌اند! و از سخنان ایشان باید چنین نتیجه گرفت که آقای نصر، خود در زمرة همین «اندک» خوش‌عاقبت‌های کرة ارض قرار گرفته‌اند! ولی با بررسی سخنان «شیوا» و بسیار «آشفتة» ایشان خواهیم دید، که به هیچ‌وجه چنین نیست! به این دلیل که استاد بزرگوار، آقای نصر، تقدم واقعیات بر تفکر فلسفی را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسند، و در همین راستاست که سخن از تأثیر تفکر غرب بر اقتصاد، سیاست و اجتماع می‌رانند! حال آنکه متفکر در «میدان» واقعیات مادی دوران خود پرورش می‌یابد، و «تفکر» فلسفی متفکران اگر همزمان بتواند زمینة واقعی «اقتصادی ـ اجتماعی» بیابد، شکوفا شده و بر اقتصاد و اجتماع تأثیرات دیرپای خواهد داشت. به عنوان نمونه می‌توان به رنسانس و مدرنیته اشاره کرد. زمینة «واقعی» رنسانس، ازیک‌سو فزونی گرفتن ثروت بازرگانان بر سرمایة کلیساها بود، و از سوی دیگر، سقوط امپراطوری رم شرقی. فروپاشی امپراطوری رم شرقی باعث شد، اندیشمندان مسیحی از قسطنطنیه به جنوب ایتالیا کوچ کنند،‌ و به این ترتیب بود که متون یونان باستان به اروپای مسیحی وارد شد. همانطور که می‌دانیم، کلیسای رم، تمدن یونان باستان را که بر مسیحیت تقدم تاریخی دارد، نفی می‌کرد، و آنرا «کفر» می‌شمرد. و پس از رسمیت یافتن دین مسیح در این امپراطوری، کلیسا به زدودن آثار تمدن «غیرمسیحی» پرداخت. در این میان، تنها یادگاری که کلیسای رم از یونان باستان «کافر» به همراه آورد، قسمتی از فلسفة «ارسطوئی» بود، که به دلیل کاربرد آن در بحث‌های اسکولاستیک، توانست از «اقبال» بسیار برخوردار شود، و خود را رسماً به ابزار سلطة کلیسا، در دوران انکیزیسیون تبدیل کند، به طوریکه، تردید در این «فلسفة مقدس»، جرم بود، و تردیدکنندگان «جادوگر» و «کافر» شناخته می‌شدند!

چامسکی می‌گوید، در هر جامعه‌ای قدرت در پی مشروعیت دادن به خویش است. در جوامع سنتی این نقش را روحانیت بر عهده دارد. روحانیت با نقش واسطه میان قدرت الهی و قدرت سیاسی، به قدرت سیاسی مشروعیت بخشیده، و از این راه برای خویش شرایط ممتازی در جامعه فراهم می‌آورد. «ایزیا برلین» می‌گوید، در جوامع جدید، این نقش بر عهدة «روحانیت غیردینی» واگذار شده: دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران و فلاسفه!

و همین برای جناب دکتر نصر کافیست! تا با توسل به «مدرنیته» و «سنت»، هر دو را تحریف کرده، تقدم تاریخی آن‌ها را نادیده انگاشته، و در گام بعدی، تداوم «مدرنیته» را «سنت» بخواند!
گویا آقای نصر نمی‌دانند که «سنت» به معنای سنت مسیحی، بر «مدرنیته» تقدم تاریخی داشته و تنها در قرن نوزدهم است که «مدرنیته» به عنوان تداوم رنسانس و همزمان با انقلاب صنعتی مجال شکوفائی‌ می‌یابد. و «انسان» تعریف شده توسط «دکارت»، جای خود را به انسان تعریف شده توسط فروید می‌دهد. همچنان که خداوند سنت مسیحی در فلسفة نیچه با خداوند «زمینی و متکثر» جایگزین می‌شود. از این گذشته، «مدرنیته» مورد نظر جناب نصر، از قرن 18 آغاز می‌شود، «عقلانی» است و در واقع هیچ ارتباطی با «مدرنیتة» واقعی ندارد!

چرا که پیش از «مدرنیته»، انسان، به عنوان «فردیتی واحد و منسجم» تعریف می‌شد، «فردیتی» که به نیروی اراده، قادر به انجام غیرممکن‌ها بود. انسان دورة دکارت، یا انسان کلاسیک، موجودیت‌اش با عقل، تفکر و اراده پیوند ‌خورده. در آن دوره، هنوز نیچه و فروید تعریف جدید خود را از «انسان» ارائه نداده بودند. فردیت «واحد» و «منسجم» انسان، در فلسفة نیچه در ابتدا «زمام کلام» خود را از دست می‌دهد. در نظریات نیچه، «دیونیزوس» بر کلام خداگونة «آپولون» می‌تازد و واژه‌های زبان را از قید الهیت آزاد کرده، «لبخند» بر کلام خشک و بی‌روح آپولون می‌دواند. و در گام‌های بعدی، «فردیت منسجم»، در فرضیة فروید فرومی‌شکند و «سوژه»، در میان «من برتر» و «ضمیر ناخودآگاه» سرگردان مانده، تعادل، اراده و وحدانیت «خداگونة» خود را نیز از دست می‌دهد. در این راستا، زمانی که کسی از «عقلانیت» سخن می‌گوید، «سوژة» کلاسیک را مد نظر دارد، نه انسانی که در «مدرنیته» تعریف شده. و در عمل، جنبش ‌مدرنیته، نوید دهندة شکست «عقلانیت» کلاسیک است. ظاهراً آقای نصر، نه با «مدرنیته» کاری دارد، و نه با «عقل»! هدف ایشان همچون دیگر «اندیشمندان» فاشیست‌، جهش در زمان و مکان جهت مخدوش کردن مرز مفاهیمی است که ادعای «شناخت» آن‌ها را دارند. و در این راستا نوعی «روشنفکری» را در بطن قرن 18 اختراع می‌کنند، که مخالف«سنت مسیحی» بوده، و آنرا «مدرنیته» می‌خوانند! البته بدون اینکه در مورد این «روشنفکری» کمترین توضیحی ارائه شود! و در ادامة این سخنان «مبهم»،‌ جناب نصر به ایران پرش کرده، می‌گویند هم و غم روشنفکری ایران در چند دهة اخیر، جدا کردن «عقل قدسی» از «عقل» و «وحی» بوده! و به اینجا که می‌رسیم تازه متوجه می‌شویم که منظور «استاد» نصر از «روشنفکری»، همین خرده‌پاهای فاشیسم‌اند که پای در «آسمان» دارند و بر طبل «حقیقت» ، «عقل» و «وحی» می‌کوبند، ادعای روشنفکری دارند، و از آنجا که آقای نصر نیز خود در همین رده قرار گرفته، ‌ اینان را «روشنفکر» می‌خواند! فواید روشنفکری پادوهای استعمار هم در این است که روشنفکری‌شان به سادگی در تقابل با «روشنفکری مادی» قرار گرفته، دو قطب کاذب مورد نیاز تبلیغات فاشیستی را فراهم می‌آورد. بله، به این دلیل «مقدس» است که سخنان امثال نصر، مستقیماً از دانشگاه «جرج واشنگتن» در مرکز استحماری حسینیة ارشاد پخش می‌شود، تا حضرت فیلسوف بتواند به شیوه فاشیست‌ها، چنان پرشی در زمان کند، که «مدرنیته» را حذف کرده از «سنت» به فاشیسم پسامدرن دست یابد، و بر اساس اصل مقدس «ترادف کلی» حقیقت را با واقعیات در ترادف قرار داده، بگوید «حقیقت» در «زمان» و «مکان» وجود دارد!

«فیلسوف» کبیر دانشگاه «جرج واشنگتن»، در ادامة سخنان‌اش، به شیوه دیگر فاشیست‌ها، «تجدد» و «مدرنیزاسیون» را نیز بجای «مدرنیته» می‌نشاند، تا بتواند آنرا در تقابل با «سنت» قرار دهد. در حالیکه، می‌دانیم «مدرنیته»،‌ نه نفی «سنت» در معنای عام، ‌که نفی «سنت مقدس» کلیسا بوده. سنتی که مانند «سنت اسلامی»، با الصاق یک برچسب «کفر»، هر چه بر او تقدم تاریخی داشته «حذف» و «نفی» ‌کرده، و به این ترتیب در تداوم تاریخی تمدن بشر «گسست» به وجود آورده. به این دلیل است که دکتر نصر، موجودیت روشنفکر لائیک در ایران را نیز به رسمیت نمی‌شناسد! در قاموس نصر و شرکاء،‌ بجز «سنت» هیچ نیست، و همان سنت نیز به «سنت‌ اسلامی» محدود می‌شود! در نتیجه، به سادگی در تقابل با «تجدد» قرار می‌گیرد. و «تجدد» را هم فاشیست‌های مسلمان، بجای «مدرنیته» می‌نشانند، تا تنور فاشیسم را گرم و داغ نگاه دارند.

در چنین «چارچوب» بی‌دروپیکری است که آقای نصر ناگهان در ایستائی «دین»، عامل «پویائی» کشف می‌کنند، و تفکر اسلامی را مبتنی بر «آزادی فکر» می‌خوانند! چرا که «آزادی» مورد نظر جناب نصر، نه تنها «عامل» انسانی را به رسمیت نمی‌شناسد، که آزادی را در همان اسارت انسان در زنجیر دین اسلام و احکام توحش می‌جوید، و به گزافه می‌گوید که، در غیر اینصورت، تاروپود جامعه از هم گسسته می‌شود! و لازم است بدانیم که «ترهات» دکتر نصر، از دانشگاه جامعه‌ای پخش می‌شود، که قانون اساسی آن صددرصد «لائیک» است! به عبارت دیگر فیلسوف فاشیسم، حاکمیت قانون غیردینی بر جامعه را «هرج‌ومرج» می‌نامد:

«پویائی یک جامعه و تفکر اسلامی مبتنی بر آزادی فکر بوده است[...] نه آزادی‌ای که تاروپود جامعه را از بین ببرد و به بی‌نظمی منجر شود[...] حقیقت همیشه پیروز است [...]»

بله «حقیقت» همیشه پیروز است! بی‌جهت نیست که سخنرانی کذا همزمان در دانشگاه جرج واشنگتن و حسینیه ارشاد پخش می‌شود! آقای نصر از ایالات متحد، به بازاریابی برای کالای پوسیدة «حقیقت» مشغول شده‌اند، و حسینیة ارشاد هم که پیش از براندازی 22 بهمن به فروش «اندیشة ناب» استاد شریعتی و مطهری اشتغال داشت، اکنون به پخش مستقیم «کالای بنجل» از ایالات متحد روی آورده. ویژگی کالای تولیدی نصر این است که شوت و پرت‌ها را به جستجوی حقیقت در همة «زمان‌‌ها»‌ و «مکان‌ها» فرا می‌خواند. و به عبارت دیگر همه را عملاً به دنبال نخودسیاه می‌فرستد. چرا که، آنچه در «زمان» و«مکان» وجود دارد، ‌«حقیقت» نیست، «واقعیات» است. «حقیقت»‌ متعلق به جهان «معنوی» است، و خارج از «زمان» و «مکان» قرار می‌گیرد، «حقیقت» در واقع دروغی بیش نیست. از اینرو شاهدیم که «حزب توده»، و فعلة فاشیسم، همگی همزمان به فروش کالای «حقیقت»‌ روی آورده‌اند.

چنین شرایطی در واقع بازتاب بن‌بست‌های واقعی حکومت اسلامی است، که مانند دیگر حاکمیت‌های فاشیستی، پس از درجازدن متمادی، هنگام مرگ به عقب بازمی‌گردد، تا به زعم خود بنیادهای مولد خود را «بازتولید» کند. پس از 28 سال فروش اسلام حوزه و بازار، اینک حسینیة ارشاد، از طریق دکتر نصر، به فروش اسلام دربار پهلوی روی آورده، تا شاید چند دهة دیگر، اربابان رادیو «بی‌بی‌سی»، یک «رهبرکبیر انقلاب» بسازند و بپردازند، و دستاربندان را یکبار دیگر از مرگ نجات دهند. بهتر است به آقای نصر و همچنین به دیگر تبلیغات‌چی‌های فاشیسم در حسینیة ارشاد، یادآور شویم که جنگ سرد پایان یافته و بازگشت به گذشته در جهان واقعیت‌ها در هر حال امکانپذیر نیست. و همین «واقعیت» است، که در هرحال بر «حقیقت» فاشیست‌های اسلامی پیروز خواهد شد.

پنجشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۶


در باب «فراسو»!
...
دیروز به درک «عمیق» روح‌الله خمینی از مسائل سیاسی اشاره شد، و گفتیم چگونه «رهبرکبیر»، که به گفتة بادمجان دورقاب‌چینان حرفه‌ای، بیش از نیم قرن با استبداد «مبارزه» کرده بود، حتی ‌نمی‌دانست «جنبش عدم تعهد» چیست! در وبلاگ امروز می‌پردازیم به درک «عمیق» اکبر رفسنجانی، نوچة خمینی، از مسائل سیاسی و جهانی. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که پس از براندازی 22 بهمن، یکی ازسرگرمی‌های نویسندة این وبلاگ تماشای «مبارزان» و بهره گرفتن از ادراکات عمیق «سیاسی‌ـ ‌اجتماعی» آنان بود. سخنان و رفتار اینان بازتاب واقعیتی اجتماعی بود که جنبش مشروطه تماماً در تضاد با آن شکل گرفت، و کودتای «میرپنج» مزورانه آن ‌را از چشمان‌مان پنهان نگاه داشت، تا این «واقعیت» بتواند در خلاءای که استعمار در کشور فراهم آورد، ده‌ها سال به رشد انگلی خود ادامه داده، سرانجام جایگزین حاکمیت پهلوی‌ها شود. «واقعیتی» متشکل از خرافات، حماقت، فریب، ابتذال و بندگی دستاربندان آزادی ستیز! «موجودیتی» اجتماعی که، نه جهت کسب علم و دانش، که صرفاً برای «ارتزاق» سر از حوزه‌های علمیه در می‌آورد، و در اولین فرصت جذب فعالیت‌های ویژة «طلاب» در ایران می‌شد: کاسبی، باج‌گیری، همراهی با تیغ‌کشان و در شرایط فعلی کشور، «رهبری»!

بله، پس از استقرار اسلام و امام زمان، تلویزیون جمکران که پیش از براندازی نیز جز ابتذال هیچ ترویج نمی‌کرد،‌ تبدیل به محل وراجی و پریشان‌گوئی ملایان و تبلیغات ابتذال دینی شد. و طبیعی است که در چنین شبکة پخش ابتذالی،‌ حضور امثال اکبر رفسنجانی چشمگیر باشد. پیشتر گفتیم که بعد از ظهر روز 22 بهمن، اکبر رفسنجانی وقت برنامة بچه‌ها را گرفته بود، تا شعارهای بی‌سروته «مبارزه با امپریالیسم» را برای کودکان «روخوانی» کند. و از همان روز به وجود این مبارز بزرگ پی بردم، البته نمی‌دانستم کیست، و چه «مبارزاتی» کرده، و مهم‌تر اینکه، چه مبارزات پرافتخاری در آینده صورت خواهد داد، ولی متوجه شدم، موجودی که با این دستار و نعلین بر صفحة تلویزیون ظاهر شده، با آن لبخند موذیانه‌ای که بر لب دارد، باید از انقلابیون «این مرزپرگهر» باشد! بار دیگر که این «مبارز بزرگ» را «مشاهده» کردم، در هنگام روخوانی طوطی‌وار خطبه‌های نمازجمعه در گیرودار جنگ با عراق بود.

آنروزها بازار شعار «مرگ بر آمریکا، و مرگ بر اسرائیل» بسیار گرم و داغ بود. و به دنبال چند جمله که از دهان خطبه‌خوانان «علفزار» بیرون می‌آمد، عربده‌جویان حرفه‌ای ساواک صحنه را با این شعارها همراهی می‌کردند. بله، در یکی از همین روزها بود که اکبر رفسنجانی در حالیکه اسلحه را به یک دست گرفته بود، دست دیگرش را مثل چماق به هوا بلند کرد، ‌ و از «خودبی‌خود» فریاد زد، «‌آمریکا به نوکرانش پول می‌دهد که مرگ بر آمریکا بگویند!» و عربده‌جویان حرفه‌ای هم بی‌خبر از همه جا، یکصدا فریاد زدند،‌ «مرگ بر آمریکا»! و خطبه‌ها ادامه یافت.

بار دیگری که اکبر رفسنجانی را در تلویزیون دیدم، زمانی بود که به کشور هند قدم رنجه کرده بود. هنوز «ایندیرا گاندی» نخست وزیر هند بود، و با شناختی که از اوضاع حکومت اسلامی داشت، کاملاً طبیعی بود از ملایان دلخوشی نداشته باشد. در هرحال تلویزیون جمکران از ورود اکبر رفسنجانی به هند هیچ گزارشی نداد، و معلوم شد استقبالی هم در کار نبوده، چرا که اگر دولتی از ریزه‌خواران سنتی استعمار استقبال می‌کرد، تلویزیون جمکران با شادی و شعف تمام تصاویر ریش و نعلین و چادرسیاه را بر فرش قرمز و در کنار گارد احترام به رخ بینندگان می‌کشید، تا همه بدانند که این موجودات قرون وسطائی تا چه حد مورد «احترام» همة دولت‌های مفلوک جهان، به ویژه دولت کرة شمالی قرار دارند. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به رفسنجانی در هند.

بله، تلویزیون جمکران ضمن توضیح در مورد سفر اکبر رفسنجانی به هند، وی ‌را نشسته در کنار یک میز چوبی بدون رومیزی نشان می‌داد، چند لحظه گذشت و خانم «ایندیرا گاندی» وارد شد، در مقابل رفسنجانی نشست و دست‌هایش‌ را زیر چانه‌اش گذاشت، و اکبر رفسنجانی شروع کرد به وعظ و خطابه،‌ و به خانم گاندی ایراد گرفت که چرا زبان رسمی کشورش فارسی نیست، انگلیسی است. علامت تعجب هم می‌گذاریم! چرا که «رفسن‌جانی» به دلیل عدم آشنائی با اصول دیپلماتیک به پرت و پلاگوئی نیفتاده بود. سردار اکبر، نه تنها در حوزة علمیه از علم و دانش هیچ نیاموخته، که با ادب و تربیت متداول نیز بکلی بیگانه بود. این «مبارز بزرگ» نمی‌دانست که ایراد گرفتن مهمان به میزبان، تنها نشانة حماقت و بی‌ادبی است، و ارتباط زیادی هم به شناخت و یا عدم شناخت عرف دیپلماتیک ندارد. و می‌بینیم که اکبر رفسنجانی تنها «مشتی است نمونه خروار»، و محصول سیاسی حوزه‌های علمیه در این «مرز پرگهر»! این مختصر را گفتیم تا بپردازیم به سخنان امروز سرداراکبر در باب علم و دانش بیکران خمینی!

رفسنجانی امروز گفته، خمینی از نوابغ زمان بود و هوش سیاسی تحسین برانگیزی داشت. در اینکه روح الله «نابغه» بود، هیچ بحثی نیست، ولی باید دید در کدام زمینه «نابغه» بوده؟ انسان می‌تواند در حماقت، وحشیگری و نادانی هم «نابغه» و سرآمد دیگران باشد، و به عقیدة نویسنده، بیشتر در چنین زمینه‌هائی است که خمینی «نبوغ» فراوان از خود نشان داد، و خوشبختانه اکبر رفسنجانی هم متخصص شناخت «نبوغ» در همین زمینه‌ها است، در غیر اینصورت نمی‌توانست به نبوغ امام پی برد، که گفته‌اند، «قدر زر، زرگر شناسد»، و قدر روح‌الله را هم فقط اکبر شناسد! ایشان جهت تصدیق اظهارات‌شان حتی از ارزیابی «کارشناسان» نیز استفاده می‌کنند:

«امام راحل از هوش و دانش بسیار بالائی برخوردار بودند و ارزیابی کارشناسان نشان داد که ایشان یکی از نوابغ دوران خود محسوب می‌شدند.»

گویا کارشناسانی که چنین ادعاهائی دارند، ‌همان کسانی باشند که در سایت «بی‌بی‌سی»، انتصاب اخیر «رفسن‌جانی» را نشانة «انتخابات آزاد» دانستند، و دیروز گفتیم که اینان، مسلماً از همان «دریچة جالینوس» می‌باید به جهان بنگرند. ظاهراً همین کارشناسان به اکبر رفسنجانی می‌آموزند که چه بگوید، چرا که رفسنجانی نیز سخنان کارشناسانه از این دست فراوان دارد، از جمله در مورد «هوش» سیاسی خمینی در مطالب علمی! نمی‌دانستیم آموزش «ورود با پای چپ»، و «خروج با پای راست» از «محل تخلی»، هوش سیاسی لازم دارد! ضمناً نمی‌دانستیم، روح‌الله، مانند میرپنج، لقب «فقید» هم گرفته:

«‌استقلال ایشان[خمینی] در مسایل شرعی و مذهبی شگفت همگان را برانگیخته بود [...] هوش سیاسی رهبر فقید[...] نیز تحسین برانگیز بود و این مساله در بیان مطالب درسی و علمی که [...] مطرح می‌کردند مشهود است[...]»


آخوند جماعت از آنجا که بندة زور و زر است، ‌احترام عمیقی برای رضامیرپنج قائل می‌شود. همین خمینی که می‌گفتند پدر نداشته‌اش را رضاشاه کشته، هرگز به رضاشاه کمتر از «رضاخان» نگفت. در حالی که محمدرضا پهلوی را هیچ دوست نداشت، و همواره او را «محمدرضای خائن» می‌نامید، چون رفتار محمدرضا پهلوی با رفتار پدر محترم‌اش زمین تا آسمان فاصله داشت و باعث وحشت دستاربندان نمی‌شد. اینان چون عادت دارند از خداوند قهار و غدارشان بترسند و در برابرش مرتب سجده کنند، هر گاه به موجودی وحشی مشابه خداوندشان برخورد می‌کنند، بی‌اختیار مجذوب زورگوئی و قدرت‌اش می‌شوند، چرا که کشش زورپرستان به سوی «خداوند» زمینی و آسمانی واکنشی است کاملاً طبیعی. و دلیل پیوند دیرینة اوباش و دستاربندان نیز در همین امر نهفته. دستاربندان و اوباش از نظر روانی به یکدیگر شباهت فراوان دارند. هر دو اهل «پرستش‌اند»، و در هر دو این «تمایل» وجود دارد که، در قالب «سردسته» و یا «رهبر»‌ به نوعی مورد ستایش قرار گیرند، مسلم است که رفسنجانی نیز از این قاعدة کلی مستثنی نیست، و تحسین وی برای یک موجود وحشی چون خمینی باعث می‌شود، که هر گاه نیاز به تغییر مواضع خود داشته باشد، ‌ تلاش ‌کند مواضع نوین خود را ابتدا به خمینی نسبت دهد، تا در گام بعدی بتواند هماهنگی خود را با مواضع «جدید» امام اعلام دارد. و در همین راستا دیگر اهمیتی ندارد که با توسل به دروغ، خود را بیش از پیش مضحکة خاص و عام کند. حال بازگردیم به ادامة مداحی اکبر «رفسن‌جانی» از روح‌الله «فقید»!

یکی از زمینه‌های تحسین سردار اکبر برای خمینی‌، گذشته از علم و دانش بیش از اندازة روح‌الله، رهبری سیاسی اوست، که ما ایرانیان از نزدیک شاهد آن بودیم، و دیروز نیز مختصری از آن ارائه دادیم. البته اگر کسی «صحیفة نور» را بخواند بیشتر به عمق دانش خمینی پی می‌برد، و متوجه می‌شود که «امام‌الله» در واقع روانپریش هم بوده، و بهتر ‌بود بجای «تبعید» این شخصیت بزرگ، ایشان را هفته‌ای یکبار به تلویزیون شاهنشاهی می‌آوردند، تا «ملت» از نزدیک با علم و دانش بیکران‌شان آشنا شوند، و به این ترتیب پس از خروج اعلیحضرت، در 16 ژانویه، جماعت با فریاد «مرگ بر شاه» و شعار ابلهانة «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به خیابان‌ها نریزند! و این «افتخار» بزرگ فقط برای حزب توده، شعبان بی‌مخ‌های تولیدی در دانشگاه‌های کشور و حوزة علمیه محفوظ بماند. ولی ساواک این کار «نیک» را نکرد، تا مردم ایران را هر چه بیشتر در جهل و حماقت نگاه دارد، ‌ و منافع استعمار بهتر تأمین شود. بله، پخش مهملات روح‌الله خمینی از تلویزیون بهترین راه خنثی کردن توطئة این «براندازی» بود، ولی ساواک اینکار را نکرد، چرا که بارها در این وبلاگ گفتیم، حاکمیت استعماری، بنا بر تعریف،‌ خود برانداز است. و هر گاه اربابان اراده کنند، به کندن قبر خویش خواهد پرداخت. به همین دلیل ما ملت، در راستای تلاش بی‌وقفة رادیو «بی‌بی‌سی»، جهت تبلیغات برای «رهبرکبیر انقلاب»، تا روز تخلیة «مقام معظم رهبری» در فرودگاه مهرآباد، از علم و دانش ایشان کاملاً بی‌بهره ماندیم، و با شخصیت استثنائی ایشان نیز آشنا نشدیم. همان علم و دانش و شخصیتی که امثال رفسنجانی تنها پس از مرگ روح‌الله به آن پی برده‌اند:

« [خمینی] در تمامی دروس به عمق آنها نفوذ کرده و مطالب را موشکافانه استخراج می‌کردند[...]»

و همانطور که امام به استخراج موشکافانه مشغول بودند، اکبر رفسنجانی هم بجای گوش دادن به درس «امام‌الله»، شما را به مشاهدة چهره و شخصیت امام دعوت می‌کند، تا خودش بتواند، در «فراسوی افق دید» ایشان مشاهداتی داشته باشد،‌ که عقل سلیم عملاً از درک آن عاجز می‌ماند. ولی چه بخواهید، و چه نخواهید، رفسنجانی، ضمن لیسیدن جسد خمینی، در «فراسوی افق دید» رهبر، هدیة پروردگار یکتا را هم مشاهده می‌کرده. هدیه‌ای که در ارتباط با «رهبری صحیح» جامعه بوده:

«هنگامی که شخصیت و چهرة امام را از نزدیک مشاهده می‌کردید در فراسوی افق دید ایشان می‌توانستیم هدیه پروردگار یکتا را در ارتباط با پایه‌های اساسی و صحیح رهبری یک جامعه به خوبی مشاهده کنیم.»

بله این سخنان بی‌سروته و نامربوط را اکبر رفسنجانی هم امروز به زبان آورده، و «حنا زرچوبه»،‌ مورخ 15 شهریورماه سالجاری نیز این ترهات را منعکس کرده. البته اکبر رفسنجانی، مانند «رهبر فقید» در مشاهدات عجیب و مهمل‌گوئی تخصص دارد. وی چندی پیش گفته بود، نشستیم حساب کردیم، دیدیم از زمان مادها تاکنون چنین سازندگی در ایران نشده! منظور از سازندگی، همان افتضاحات و حیف و میل دوران ریاست جمهوری ایشان بود، که پیامد آن را امروز متحمل می‌شویم. و البته مشخص نیست رفسنجانی چگونه «نشسته»،‌ که موفق شده چنین حساب‌هائی هم بکند. ولی با توجه به سخنان امروز حاج اکبر، به جرأت می‌توان گفت که «نشسته» یا «ایستاده»، از زمان مادها تاکنون، کسی این چنین ترهاتی ردیف نکرده.


چهارشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۶


فرار و «قرار»!
....

در پی فعال شدن ریزه‌خواران سفرة دمکرات‌های ایالات متحد در ایران، اکبر رفسنجانی به ریاست مجلس خبرگان «منصوب» شد، تا سایت رعایای الیزابت دوم هم نور دموکراسی را در عرصة فاشیسم اسلامی به چشم ببیند. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم، ‌چرا که «بی‌بی‌سی» از قدیم با حوزة علمیه پیوند اخوت بسته، و همانطور که مولوی در مثنوی می‌گوید، مانند جالینوس، جهان را هم از همان«دریچة» معروف می‌نگرد. نام خاص این «دریچه» را هم در اینجا نمی‌آوریم، ‌ چرا که اهالی «بی‌بی‌سی» خودشان می‌توانند به مثنوی مراجعه کرده، با «نام» آن آشنا شوند! بله، در گیرودار فعال شدن پادوهای حزب دمکرات بود که سیدصادق خرازی هم یک سایت دیپلماتیک به راه انداخت، تا «تجربیات دیپلماتیک» خود را دراختیار مشتاقان قرار دهد. و مسلماً به زودی غلامان دیگر سفارت، ‌ ازجمله ولایتی، مشاور سیاسی رهبر فرزانه نیز «فعالانه» خدمت به ارباب را از سر خواهند گرفت، خصوصاً که «تجربیات» ولایتی از «تجربیات» سیدصادق به مراتب بیشتر است. و اما ویژگی سایت سیدصادق در این است که «تجربیات دیپلماتیک» خود را از خرازی سر گذر بیرون می‌کشد، ‌چرا که می‌پندارد، هیچکس در جریان تغییر تحولات ایران و سیاست‌های ابرقدرت‌ها قرار ندارد، به همین دلیل یک «قصة بی‌بی‌گوزک» هم در مورد «جنبش غیرمتعهدها» سر هم کرده و درون آن چند مینی «بی‌بی‌گوزک» از عدم تعهد حکومت اسلامی و خروج‌اش از پیمان سنتو و همچنین از صلح‌طلبی این حکومت در سال 1359 ارائه داده! اما فراموش کرده بگوید در سال 1358 پیش از برگزاری نشست جنبش عدم تعهد، در ایران چه‌ پیش آمد.

در مورد تاریخچة جنبش «عدم تعهد» هیچ نمی‌گوئیم، چرا که هدف ما،‌ پرداختن به مواضع حکومت اسلامی در این جنبش، با استفاده از «تجربیات دیپلماتیک» سیدصادق است. پس تاریخچة «عدم تعهد» را رها کرده به حکومت اسلامی در سال 1358 باز می‌گردیم، به زمانی که هنوز مهدی بازرگان نخست وزیر «محبوب» بود، و عبدی و دیگر اوباش ساواک هنوز فرصت نکرده بودند سفارت آمریکا را اشغال کنند. بله، هنوز چند صباحی از تخلیة روح‌الله و همراهان در فرودگاه مهرآباد نمی‌گذشت که امیرانتظام سخنگوی دولت وقت در تلویزیون اسلام و امام زمان اعلام داشت که، ایران قصد پیوستن به جنبش عدم تعهد را دارد، و اقدامات لازم در این زمینه صورت گرفته. ولی فردای همان روز چهرة سرشار از «دموکراسی» خمینی بر صفحة تلویزیون اسلام پدیدار شد، و رهبر کبیر «انقلاب» با همان لحن داش‌مشتی‌ها فرمودند، این حرف‌ها چیه! ما غیرمتعهد نیستیم، ما به اسلام «تعهد» داریم! و این تجربه، فقط گوشة کوچکی از فهم و شعور و شناخت روح‌الله خمینی از مسائل سیاسی را نشان می‌داد! ایشان پس از نیم قرن «مبارزة» سیاسی و فرهنگی که «روزی‌نامه‌ها» و بادمجان دورقابچین‌های سنتی به حسابشان نوشته بودند، هنوز نمی‌دانست «جنبش عدم تعهد» اصولاً چیست؟ پس از این سخنرانی، مهدی بازرگان ناچار شد کت و شلوار ابریشمی سورمه‌ای معروف را به تن کرده، به حضور «رهبر کبیر»‌شرفیاب شود و جنبش عدم تعهد را به این مبارز بزرگ «امام فهم» کند. و خوشبختانه هیئت حکومت اسلامی به سرپرستی ابراهیم یزدی توانست با شرکت در جنبش عدم تعهد، این جنبش را نیز به لجن اسلام ساختة سازمان سیا بیالاید. اما قصة «عدم تعهد» حکومت امام زمان در سایت سیدصادق خرازی به این «مختصر» ختم نمی‌شود.

سیدصادق ادعا کرده که در سال 1359 بهزاد نبوی، سرپرست هیئت حکومت اسلامی در نشست غیر متعهدها در هند، خواستار عقب نشینی ارتش عراق شده. و می‌دانیم که در سال 1359 هنوز بنی‌صدر توسط «رهبرکبیر» عزل نشده بود، و گروه بنی‌صدر منافع خود را در تداوم جنگ نمی‌دید. بنابراین شخص بهزاد نبوی در این میان کاره‌ای نبود، و مواضع دولت وقت را اعلام داشته. چرا که همین بهزاد نبوی، سردستة گروه فاشیست‌های مجاهدین انقلاب اسلامی، پس از عزل بنی‌صدر، در دولت میرحسین موسوی حضور «فعال» داشت، و از طرفداران ادامة جنگ با عراق بود. پس بهتر است سیدصادق نه شبه نظامیان فاشیست‌ را طرفدار صلح معرفی کند، و نه صدام حسین را آغازگر جنگ هشت ساله بخواند. صدام حسین همانگونه جنگ را آغاز کرد که حکومت اسلامی ناچار به پذیرفتن پایان آن شد،‌ به زبان ساده‌تر، با اطاعت از ارباب! هر چند که اربابان خمینی و صدام حسین در یک اردوگاه نبودند. و این امر در مطلب سیدصادق نیز مشاهده می‌شود، ‌ آنجا که از «کمیتة حسن نیت» سخن به میان می‌آورد.

کمیتة کذا که کشور الجزایر نیز در آن عضویت داشت، جهت برقراری آتش بس تشکیل شده بود. طبق «تجربیات» سیدصادق، صدام حسین با کمیتة حسن نیت روابط خوشی نداشت و به تصمیمات این کمیته بی‌اعتناعی می‌کرد. ولی چند سطر پائین‌تر می‌بینیم که این نخست وزیر حکومت اسلامی است که با آتش بس مخالفت کرده! در این مورد سایت ابوالحسن بنی‌صدر می‌گوید،‌ پیش از کودتای نوژه ـ ‌ که با هدف متلاشی کردن ارتش ایران صورت گرفت، خمینی و شورای عالی دفاع با آتش بس موافقت کرده بودند، ولی دفتر رجائی،‌ نخست وزیر وقت، از پذیرفتن هیئت میانجی که جواب موافق عراق را آورده بود خودداری کرد.

در سایت خرازی،‌ مشاهده می‌کنیم که حکومت سرسپردة اسلامی که مدعی صلح هم بوده، جهت ممانعت از برگزاری نشست غیرمتعهد‌ها در بغداد، در تیرماه سال 1361،‌ پس از آزادی خرمشهر، بغداد را هدف حملات هوائی قرار می‌دهد! دلیل حکومت اسلامی هم این بود که برگزاری نشست در بغداد با صلح طلبی در تضاد قرار می‌گیرد! بله، این مهملاتی است که سیدصادق در دیپلماسی بازار تهران به خوانندگان ارائه می‌دهد، بدون آنکه بگوید پس از آزادی خرمشهر، ایران در موضع قدرت قرار داشت، صدام حسین تقاضای آتش بس رسمی کرده بود و کشورهای حوزة خلیج فارس پذیرفته بودند که خسارات جنگی ایران را بپردازند! ولی «رهبرکبیر» که در سال 1358 هم نمی‌دانست جنبش «عدم تعهد» چیست، به دلیل بینش بسیار عمیق سیاسی با صلح مخالفت کرد، و خواهان سرنگونی صدام حسین شد. ساواک هم «لات و اوباش» را جهت مخالفت با صلح راهی خیابان‌های شهرها نمود، تا شعار بدهند، «صدای صلح و سازش خاموش باید گردد!» گویا سیدصادق از این جهت به این نکات اشاره نکرده که، در «تجربیات دیپلماتیک‌اش» مهم تلقی نشده‌اند. آنچه برای فعلة فاشیسم «اهمیت» داشت ممانعت از برگزاری اجلاس «عدم تعهد» در بغداد بوده، ‌ که سیدصادق از آن به عنوان مهم‌ترین «دستاورد سیاسی» نام می‌برد! و باز هم علامت تعجب نمی‌گذاریم، چرا که به مصداق «بیله دیگ، بیله چغندر»، ‌ وقتی روح‌الله «رهبر» باشد،‌ سیدصادق خرازی هم «دیپلمات» می‌شود، و می‌گوید، در نشست هشتم سران عدم تعهد اگر چه در محکوم کردن عراق موفق نشدیم، اما در تغییر محل نشست موفق بودیم. و واقعاً چنین «موفقیت بزرگی» را تنها می‌توان در چاهک حوزه جشن گرفت. در ادامة قصة دیپلماسی سیدصادق می‌خوانیم که، 15 سال پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، جنبش عدم تعهد با پروندة هسته‌ای حکومت اسلامی فعال شد. ولی می‌دانیم که پروندة هسته‌ای، فقط زمانی مطرح شد،‌ که دولت روسیه رسماً به فروش غیرمجاز تجهیزات فناوری هسته‌ای از سوی آلمان، انگلیس و فرانسه به دستاربندان حاکم بر ایران «اعتراض» کرد. و هر چند سیدصادق از بازار تهران یک داستان فناوری هسته‌ای هم بیرون کشیده، ولی دیپلماسی غیررسمی حماقت و فقرفرهنگی ویراست بازار را در همینجا رها می‌کنیم و می‌پردازیم به بعد دیگری از حماقت در عرصة سیاست رسمی ملایان!

در پی خروج نظامیان انگلیس از شهر بصره، پاسدار شریعتمداری می‌نویسد، سربازان انگلیس فرار کردند، و بنگاه «حنا زرچوبه» نیز اعلام می‌کند، چون هر روز به انگلیس‌ها حمله می‌شد، ‌ بصره را ترک کردند! اما واقعیت این است که اشغالگران بجز تجزیة عراق، به کلیة اهداف خود دست یافته‌اند و از اینرو قصد عقب‌نشینی دارند. دلیل صلح طلب شدن مقتدی‌صدر نیز همین است. مقتدی‌صدر که مانند دیگر رهبران شیعی مسلک از نمک پروردگان غرب به شمار می‌رود، 6 ماه آتش بس اعلام کرد، تا اربابان‌اش بتوانند عقب‌نشینی زمانبندی شده را سازمان دهند. و به یاد داریم که وزیر امور خارجة فرانسه بود که این پیشنهاد «معجزه‌آسا» را ارائه داد. و در پی این «پیشنهاد»، که در واقع «پیشنهاد» اشغالگران است، ابتدا گوردون براون، ‌ و سپس جرج بوش راهی عراق شدند. برنامة خروج اشغالگران از عراق اگر عملی شود، یک دولت ضعیف در برابر شبه نظامیان شیعه،‌ که همگی افتخار اسلام‌گرائی و در نتیجه جیره‌خواری غرب را دارند،‌ تنها خواهد ماند. پیامد چنین شرایطی هرج‌ومرج و آشوب و زدوخوردهای قومی خواهد بود. به زبان ساده‌تر، ‌خوشحالی از عقب‌نشینی اشغالگران در چنین شرایطی اگر نشانة حماقت نباشد، بدون شک نشانة مزدوری خواهد بود. نیروهای اشغالگر با ترک عراق، تنها از خود در برابر پیامدهای فجیع اشغال نظامی و عقب‌نشینی زود هنگام سلب مسئولیت می‌کنند. و به این ترتیب دست پادوهای اسلامگرای خود را برای وحشیگری باز می‌گذارند، ‌ و عراق در شرایطی به مراتب فجیع‌تر از شرایط ایران پس از براندازی 22 بهمن رها می‌شود. شاید دلیل بازگشت پادوهای کارکشتة ایالات متحد به عرصه سیاست در حکومت اسلامی نیز همین عقب‌نشینی زمانبندی شده باشد. در واقع پس از خروج اشغالگران از عراق،‌ اسلامگرایان، جیره خواران سنتی غرب، به اوپوزیسیون تبدیل خواهند شد،‌ همچنان که در ترکیه، «انتصاب» عبدالله گل به ریاست جمهوری، ارتش را در ظاهر در جایگاه «اوپوزیسیون» قرار داده! و به همین دلیل است که پاسدار شریعتمداری سعی دارد، از طریق نعل وارونه، مشارکت‌چی‌ها را به عنوان مخالفان اکبر «رفسن‌جانی» معرفی کند. حال آنکه می‌دانیم گروه مشارکت هیچ اختلافی با «رفسن‌جانی» نداشته و ندارد. ولی وقتی «بی‌بی‌سی» در جبین عبدالله گل «دموکراسی» مشاهده کند، و انتخابات عراق را نیز نشانة دموکراسی بداند، طبیعی است که «انتصاب» اکبر «رفسن‌جانی» نشانی از«انتخابات آزاد» خواهد شد. بخصوص که همین نماد «انتخابات آزاد» از نظر بی‌بی‌سی ـ اکبر رفسنجانی ـ در سخنرانی‌اش، «ولایت‌فقیه» را به عنوان نماد «مشروعیت» نظام معرفی می‌کند!


سه‌شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶


کشک و «تفسیر»!
...
«قصة بی‌بی‌گوزک» عبارتی است که در رمان «توپ مرواری» بارها و بارها تکرار شده، و در این وبلاگ مورد استفادة فراوان دارد. «قصة بی‌بی‌گوزک»، نه تنها حدیث و روایات پیرامون زندگی و مبارزات امامان و پیامبران ادیان ابراهیمی است، که شامل لاف و گزاف قلم به مزدهای دهکدة جهانی پیرامون سیاست پیشگان نیز می‌شود. البته «سیاست‌پیشه»، در کشور استعمارزده با «سیاست‌پیشه» در کشور استعمارگر متفاوت است. در کشور استعمارزده «رجال سیاسی»، «‌نخبگان حکومتی» و «قهرمانان» معمولاً از میان زباله‌های خیابان جمع‌آوری می‌شوند، در کشورهای استعمارگر، به نسبت قدرتی که هر کشور جهت چپاول دیگران دارد، «بزرگان» آن کشور پای به عرصة سیاست می‌‌گذارند. به همین دلیل، قلم به مزدها در حکومت اسلامی، به مداحی و چاپلوسی «غلامان سفارت» مشغول‌اند، و در ایالات متحد، به شرح درد و رنج و گریه و زاری جرج بوش می‌پردازند! بررسی «رنج‌های» جرج بوش را به وبلاگ دیگری موکول می‌‌کنیم. وبلاگ امروز به «قصة بی‌بی‌گوزک» پیرامون «مبارزات» هاشمی رفسنجانی می‌پردازد، که در «مهرنیوز» مورخ 13 شهریورماه سالجاری منتشر شده.

«مهرنیوز» ضمن مداحی برای اکبر «رفسن‌جانی»، یک تاریخ هزارساله هم برای روحانیت شیعه اختراع کرده که «آل بویه» را نیز در بر می‌گیرد. البته «مهرنیوز» این قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» را به عنوان «واقعیات تاریخی» به خورد خوانندگان می‌دهد، و اسناد و شواهد این «واقعیت» را نیز از«ویکی پدیا» و یا از نعلین دستاربندان بیرون می‌کشد! مسیر هر دو یکی است: پخش اطلاعات جهت مهار گلة گمشده! و در این راستا، مهرنیوز به این موارد اشاره کرده: «مبارزات» درخشان میرزای شیرزای جهت مقروض کردن بانک شاهی، سکولاریسم قاجاریه، مشروطه طلبی دستاربندان، کودتای «میرپنج»، که به زعم اهالی «مهرنیوز» به دلیل آشفتگی‌های‌ مشروطه پیش آمد، و نه به دلیل دخالت استعمار! و از همه مهم‌تر، مخالفت سلسلة پهلوی با روحانیت! وقتی به یاد بیاوریم که «میرپنج» 4 زن عقدی داشت، و جهت نجات روحانیت مزدور شیعی مسلک از موج ضربات جنبش مشروطه، انگلستان او را به میدان آورد، بهتر به عمق «مخالفت» پهلوی با روحانیت پی می‌بریم! باید به مهرنیوزی‌ها بگوئیم، اگر «میرپنج» نبود، امثال روح‌الله در ایران از باج‌گیری و روضه‌خوانی بر سر قبور گامی فراتر نمی‌گذاشتند.

بله، «مهر نیوز» در ادامة بررسی «کشکی ـ تاریخی» خود به این نتیجة غیرقابل «توجیه» می‌رسد که پس از برکناری «میرپنج» فضا برای روحانیت شیعه بازتر شد! و اینجاست که متوجه می‌شویم آزادی روحانیت شیعه حتی در گفتار نوچه‌هایشان با آزادی ملت ایران نسبت معکوس دارد. هر چه زنجیر اسارت استعمار بر دست و پای ملت فشرده‌تر شده، دست روحانیت شیعه هم بازتر شده. و مهر نیوز هم بدون اشاره به این رابطة عجیب، ظهور «فدائیان اسلام» را، که شاخه شیعی مسلک «اخوان المسلمین» است و ساخته پرداختة استعمار انگلیس، نشانة آزادی پس از برکناری «میرپنج» دانسته! و می‌افزاید، بجز «فدائیان اسلام»، جریانات دیگر روحانی هم ایجاد شدند که «فرهیخته» بودند، و «بلافاصله» پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی، به سرکردگی روح الله خمینی به مخالفت با شاه پرداختند! بله، وقت را غنیمت دانستند و «بلافاصله» مبارزه را آغاز کردند، البته تحت «نظارت» کارخانة رجاله پروری! و در بین این مخالفان «فرهیخته» است که «مهرنیوز» اکبر رفسنجانی را «مشاهده» کرده. ویژگی ملایان «فرهیختة» اختراع مهرنیوز، در این است که پس از شکست جنبش مشروطه، و سرکوب سیاسی توسط «میرپنج»، سرکوب فرهنگی توسط فروغی و سرکوب اقتصادی توسط محمد مصدق از کارخانه رجاله پروری مجوز فعالیت دریافت کردند، و همزمان با تیغ‌کشی و ترور دولتمردان توسط فدائیان اسلام، اینان نیز صحنه‌گردان آشوب شدند تا منافع اربابان‌شان تأمین شود.

«مهرنیوز» در ادامة بررسی «بی‌بی‌گوزکانة» تاریخ می‌گوید، محمدرضا پهلوی «گمان می‌کرد» روحانیت دیگر سیاسی نخواهد شد! و نمی‌دانستیم که ادارة امور در کشور ایران بر اساس حدس و گمان محمدرضا پهلوی انجام می‌گرفته! آخوند جماعت چون همه‌ کار را با «وحی» و «باور» و «گمان» و دروغ‌پردازی پیرامون رویا‌های امامان‌اش پیش می‌برد، چنین پنداشته که امور مملکت نیز با «گمان» محمدرضا پهلوی اداره می‌شده! و عجیب آنکه «شاه»، با اینهمه قدرت و شوکت و جلال و جبروت از پس «مبارزات» تیغ‌کش‌های حوزه «علمیه» بر نمی‌آمده! و دلیل ضعف شاه هم به ادعای «مهرنیوز»، مبارزات فرهنگی یاران روح‌الله بوده و بس! چرا که، ‌ساواک هیچ دخالتی در تشویق دستاربندان نداشته! کارخانة رجاله پروری هم کوچک‌ترین دخالتی در این امور نمی‌کرده، و امروز هم دخالتی نمی‌کند! و روحانیت سیاسی «همینطور مرتب رشد» می‌کرده! در حالی که «رژیم پهلوی» به غلط به سرکوب جریانات چپ می‌پرداخت!

البته «مهرنیوز» در جریان نیست که «مبارزه با چپ» در دستور کار ارتش ناتو قرار داشت، تا دستاربندان بتوانند بهتر «رشد» و «نمو» کنند و بجای حکومت پهلوی بنشینند، تا پس از 28 سال رسانه‌ای حکومتی به نام «مهرنیوز» به ما بگوید «حزب توده» و فدائیان خلق و دیگران، «جریانات روشنفکری» بوده‌اند، نه تداوم خط توحش و حماقت ملایان! بله، «مهرنیوز» در ادامة این قصة بی‌بی‌گوزک «تاریخی» می‌افزاید، ‌ یکی از اعضای همین جریانات بسیار روشنفکری، اکبرهاشمی را در سال 52 به ساواک لو می‌دهد. و ساواک چقدر این اکبر هاشمی را شکنجه می‌دهد! و این اکبر هاشمی کسی است که به گفتة «مهرنیوز» همه فن حریف بوده! هم تجارت و بازرگانی می‌کرده، تا به ادعای «مهر نیوز» از چریک‌های مخالف‌ شاه حمایت مالی کند، هم نویسنده بوده و تفسیر قرآن می‌نوشته، هم مترجم بوده، هم مجله منتشر می‌کرده و هم مبارز سیاسی بوده! و ساواک هم از فعالیت‌های این نابغة جهان تشیع هیچ نمی‌دانسته! و اما پس از براندازی 22 بهمن،‌ بر خلاف مخالفان فعال حکومت پهلوی که در اوین لت و پار شده بودند،‌ اکبر رفسنجانی نیز مانند بهزاد نبوی و برخی فرزندان «پدر طالقانی»، علیرغم تحمل شکنجه‌های جانکاه، صحیح و سالم و تپل، مپل از زندان اوین بیرون‌می‌آید، و فعالیت‌های پس از «انقلاب» را آغاز می‌کند. این قسمت را «مهر نیوز» رسماً دروغ می‌گوید. بعد از ظهر روز 22 بهمن سال 1357، اکبر هاشمی در تلویزیون ایران، وقت برنامة بچه‌ها را گرفته ‌بود و به «مهمل‌بافی‌های» ضدامپریالیستی، ویژة جیره خواران آمریکا مشغول بود. و اگر آرشیو تلویزیون اسلام ناپدید شده، تا «مهرنیوز» با آرامش خاطر دروغ‌پردازی کند، ما فراموش نکرده‌ایم که، اکبرهاشمی روز 22 بهمن در تلویزیون ایران مشغول پر حرفی و پریشانگوئی بود، و کسی که واقعاً زندانی سیاسی بوده، این چنین بلبل زبانی نمی‌کند. ویژگی زندانیان سیاسی که نفوذی ساواک نبوده‌اند، «سکوت» آن‌ها است. اینان حتی اگر جسماً شکنجه نشده‌باشند، از نظر روحی چنان خرد و شکننده می‌شوند که بدون گذار از یک دوره روانکاوی فشرده، قادر به ادامة زندگی روزمره هم نیستند، چه رسد به فعالیت سیاسی، وراجی و سخنرانی در علفزار!

بگذریم! و بازگردیم به اکبر رفسنجانی از دید «مهرنیوز»، که می‌گوید سردار اکبر علاوه بر اشغال همة پست‌های کلیدی، با سخنرانی‌های خود در نماز جمعه توطئه‌های «استکبار» را نیز خنثی می‌کرد! به عنوان نمونه، «مهرنیوز» می‌گوید، «مک فارلین» پس از سخنرانی اکبر رفسنجانی در مورد «ایران گیت» دست به خودکشی زد! می‌بینیم که «مک فارلین» هم به خطبه‌های سردار اکبر با دقت بسیار گوش می‌داده، و کسی چه می‌داند، شاید همراه با نمازگزاران، مرگ بر آمریکا هم می‌گفته! از این راه شاید تفنگ بیشتر می‌فروخته! البته «مهرنیوز» به این نکات باریک تر از مو اشاره نمی‌کند، و می‌گوید هاشمی ناکامی‌های جنگ را چنان تفسیر می‌کرد که موجب خوشنودی دوستان و عصبانیت شدید دشمنان می‌شد! باید به نویسندة «مهرنیوز» بگوئیم «تحلیل» اکبر رفسنجانی از ناکامی‌های جنگ به مداحی سرکار از وی شباهت فراوان داشته، چرا که هر دو کشکی و شکمی است. مگر کسی می‌تواند جهت خوشایند دوستان، مسائل جنگ را تحلیل و تفسیر کند، که هاشمی به این مهم نائل آمده؟ ظاهراً «مهرنیوزی‌ها» تفاوت «تحلیل وقایع» و لیسیدن پای اربابان را درست نمی‌دانند! و به همین دلیل است که در وصف اکبر رفسنجانی، در کویر مداحی و کاسه‌لیسی اینچنین افسار گسیخته می‌تازند و پریشان‌گوئی‌های اکبر رفسنجانی را به حساب ذکاوت و بلاغت وی می‌گذارند، و در این گزافه‌گوئی تا آنجا پیش می‌روند، که خطبه‌های نماز جمعه را که زیر نظر ساواک تنظیم می‌شود به «نبوغ» رفسنجانی نسبت می‌دهند، و ادعا می‌کنند، از افتخارات دیگر اکبر هاشمی، یکی‌هم «انتقاد» از بنی‌صدر در نماز جمعه بوده!

و البته «مهرنیوز» فراموش کرده که ملت ایران به یاد دارد دعوای بین دارودستة بنی‌صدر و ملایان بر سر تأمین منافع تفنگ فروشان ایالات متحد و جهت ادامة جنگ با عراق بود، که در این دعوا، مزدوران تفنگ فروشان ایالات متحد برنده شدند. روزی که خمینی «دموکراسی پرور»، فرمان عزل بنی‌صدر را صادر کرد، نویسندة این وبلاگ در خیابان شاهرضا و تقاطع خیابان پهلوی همان صحنه‌ای را دید که نیاکان والاتبارش طی آشوب‌های دورة مصدق و کودتای 28 مرداد شاهد بودند: گروه انگشت‌شماری اراذل و اوباش فریاد «مرگ بر... و درود بر...» سر داده‌ بودند، هیچکس هم مزاحم‌شان نمی‌شد. نظام «مردمی» بود، و ساواک هم «مردم» را برای حفظ نظام به خیابان آورده بود تا عربده بکشند! و «مهرنیوز» هم می‌پندارد هنوز در بر همان پاشنه می‌چرخد، و می‌تواند مطالبات استعمار را که ساواک در خطبه‌های نماز جمعه مطرح می‌کند، به حساب شیرین زبانی‌های اکبر رفسنجانی بگذارد، و از قول «کارشناسان رسانه‌ای» ادعا کند که سردار اکبر در خطبه‌های نماز جمعه، به تنهائی کمبود تبلیغات رسانه‌ای دوران جنگ را جبران می‌کرده! بله، پیشتر گفتیم فاشیسم «سفله‌پرور» است و امروز ناچاریم بگوئیم که سفلگان پروردة فاشیسم، بادمجان دور قابچینان را می‌پرستند، چرا که بر حقارت و فرومایگی‌شان پرده می‌افکنند، و کمبودهای‌شان را «حسن» می‌نمایانند.

و در همین راستا، به دیگر فعالیت‌های «پرافتخار» هاشمی، پذیرش قطعنامة خفت‌بار 598، پس از ماجرای ایرباس ایران نیز اشاره می‌شود. می‌دانیم که تداوم جنگ اگر برای ملت ایران بجز تخریب و مصیبت هیچ نداشت برای صاحبان صنایع نظامی در غرب و ریزه خوارانشان در حکومت اسلامی سود فراوان به همراه آورد. همچنان‌که امروز اشغال عراق برای تفنگ فروش‌های آنگلوساکسون پر سود است. پس دلیلی ندارد بپذیریم که ایالات متحد خواهان پایان جنگ بوده. آنچه امروز در عراق می‌گذرد تداوم همان جنگ ایران و عراق است. و در این چارچوب شلیک موشک به هواپیمای ایران ایر را می‌باید در همان مسیری بررسی کرد، که شلیک موشک به هواپیمای خطوط هوائی کره جنوبی بر فراز خاک اتحاد جماهیر شوروی، ماجرای طبس، و شلیک موشک به خوابگاه نظامیان ایالات متحد در عربستان که این آخری، زمزمة تجزیة عراق را در جبهة ناتو خاموش کرد. و می‌بینیم که امروز نیز ایالات متحد و شرکاء ناچار شدند تقسیم عراق به سه منطقة شیعی، سنی و کرد نشین را به دست فراموشی بسپارند. ولی «مهرنیوز» برای بررسی «تاریخی» خود به مسائل استراتژیک منطقه‌ای هیچ کاری ندارد. تبلیغات‌چی‌های خط توحش، از چاهک حوزه یک گام فراتر نمی‌گذارند و در ادامة لیسیدن نعلین سرداراکبر، مهر نیوز، به دوران «پرافتخار» ریاست جمهوری وی پرداخته و از «تنش زدائی» با غرب و «اصلاح ساختار اقتصاد نفتی» سخن می‌گوید!

و مسلماً تنش زدائی مورد نظر «مهرنیوزی‌ها» همان قتل و ترور مخالفان در غرب باید باشد، چرا که اکثر قتل‌های سیاسی مخالفان در خارج از کشور در زمان «ریاست جمهوری» سردار اکبر رخ داد! ولی در مورد «اصلاح ساختار اقتصاد نفتی» می‌توان علاوه بر افتضاح دریافت رشوه از «استات اویل»، افتضاح اخیر دریافت رشوه از شرکت «توتال» را نیز بیفزائیم، تا «مهرنیوز» با مهارت‌های «واقعی» اکبر رفسنجانی بیشتر آشنا شود. خوشبختانه به دنبال فروکش کردن بحران هاله جان، نازی عظیما هم که از «نخبگان» برون مرزی حکومت اسلامی است، اجازة خروج یافت، و امیدواریم که دکان «حقوق‌دانی» شیرین عبادی و دکة مهرانگیزکار هم هر چه زودتر تنور گرم و نرمی جهت دمیدن در بحران نوین بیابند، تا اکبر هاشمی هم، در جایگاه رئیس مجلس خبرگان، به مبارزات ضدامپریالیستی خود در عالم «حقیقت» الهی و «معنویات» اسلام ادامه دهد، چرا که در جهان واقعیت‌ها، شرکت نفتی «توتال» باید در مورد پرداخت رشوه به قبیلة اکبر هاشمی و دلالان‌اش، در دادگاه پاسخگو باشد، و این مطلب را نه «مهرنیوز» در ایران که روزنامة «لوموند» در فرانسه منتشر کرده.

روزنامة «لوموند» مورخ اول سپتامبر سالجاری می‌نویسد، روز چهارم ژوئن، «گزاویه سیمه‌ئونی»، قاضی دادگاه توتال، یک «حکم بازرسی بین‌المللی» صادر کرده تا رسیدگی به تخلفات شرکت توتال در دوبی امکانپذیر شود، و خود قاضی نیز در ماه سپتامبر جهت پیگیری این پرونده به دوبی خواهد رفت. چون طبق تحقیقات دادگاه، «دوبی» محل پرداخت رشوه به واسطه‌های ایرانی جهت انعقاد قرارداد 2 میلیارد دلاری با شرکت ملی نفت ایران در سال 1997 بوده. و بر اساس همین تحقیقات، پرداخت رشوه، حتی پس از امضای «عهد‌نامة منع فساد در تجارت جهانی»، در سال 2000، نیز ادامه یافته. و «توتال» جهت بهره‌برداری از میدان پارس جنوبی، از طریق شرکت سوئیسی «باستون لیمیتد»، 40 میلیون دلار به واسطه‌های ایرانی پرداخت کرده، که در دوبی به حساب نزدیکان اکبر هاشمی رفسنجانی از جمله به حساب پسر وی واریز شده. از این گذشته، نزد یکی از وکلای شرکت ملی نفت ایران در لندن قراردادی پیدا شده که به موجب آن شرکت «توتال» تعهد کرده از شخصیت‌های سیاسی ایران حمایت مالی به عمل آورد! «لوموند» می‌افزاید، این تعهد اظهارات رئیس سابق «استات اویل» به کمیتة نروژی مبارزه با فساد را تأیید می‌کند. وی تأکید کرده بود که، شرکت «توتال» در ایجاد شبکه‌ای دست دارد که یکی از کلید‌های‌اش در دوبی واقع شده. در جریان تحقیقات پیرامون فعالیت‌های غیرقانونی «توتال»، مدیر عامل این شرکت در تاریخ 22 مارس اعلام داشت که پرداخت رشوه شامل «دلالان» می‌شده، نه «تصمیم گیرندگان». و می‌دانیم که در ایران «دلالان» و «تصمیم گیرندگان» اعضای یک قبیله‌اند. و اگر اکبر هاشمی مستقیماً رشوه نگرفته، به این دلیل بوده که «دلالی» را به پسرش واگذار کرده. و با چنین پروندة درخشانی است که اکبرهاشمی امروز به ریاست «مجلس خبرگان» رهبری هم «منصوب» شده، تا «مهرنیوز» بتواند با خیال راحت، به ستایش «مهارت‌های» وی بپردازد.

دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۶

«تعریف» و تحریف!
...

در وبلاگ «خط عموسام» به تبلیغات کیهان برای خط حماقت و توحش خمینی اشاره کردیم، و گفتیم وقتی کسی مرتکب جنایت می‌شود و می‌گوید «اصل» را جنایت می‌داند، و نتیجة آنرا «فرع»، به نزدیکترین آسایشگاه روانی می‌باید اعزام ‌شود. به این دلیل که، هر کس هر عملی انجام می‌دهد، ‌ حتی اگر مرتکب جرم ‌می‌شود، می‌باید «دلیلی» داشته باشد. البته اگر انسان بدون دلیل عملی انجام دهد و عمل وی در تقابل با اصول «انسانی» و قوانین قرار نمی‌گیرد، اشکالی پیش نخواهد آمد، اما کسی که بدون دلیل مرتکب «جرم» می‌شود، کسی که بدون دلیل «خشونت» بر دیگران اعمال می‌کند، از نظر روانی نامتعادل است. چرا که انسان «متعادل» عمیقاً می‌داند که در برابر اعمال خود،‌ جرم یا غیرجرم،‌ «مسئول» است. مسئولیتی که در درجة نخست او را در برابر «جامعه» قرار می‌دهد، از منظر قانون. «قانونی» که وظایف فرد در برابر افراد خانواده‌اش را هم تعریف می‌کند. برای روشن‌تر شدن مطلب یک نمونة ساده را بررسی می‌کنیم: وظایف قانونی فرد در برابر «همسر»: به عنوان فرد بالغ و مسئول در کشور فرانسه. و می‌دانیم که در فرانسه هنوز قوانین تحجر مسیحیت حاکم نشده، طلاق مجاز است، سقط جنین مجاز است، و دخالت دولت به ‌حریم خصوصی نیز به هیچ عنوان مجاز نیست! در نتیجه خیانت به همسر، تا زمانی که طرف مقابل به دادگاه شکایت نکند، عرصة دخالت دولت نخواهد بود. و احتیاج به توضیح نیست که چنین مواردی معمولاً زمانی مطرح می‌شود که مسائل مالی در میان افتد. به زبان ساده‌تر، این مسائل معمولاً مبتلا به طبقة مرفه است، جنبة ناموسی ندارد، و «توده‌ای» هم نیست.

این مختصر گفته شد، تا بتوانیم سرمقالة امروز «راه‌توده» را بهتر بررسی کنیم. و مشاهده کنیم «حزب شریف» توده، در عمل، تداوم همان «خط امام» است. چرا که به شیوة روح‌الله، جوانان را به مرگ و شکست دعوت می‌کند. «راه توده»، مورخ 3 سپتامبر سالجاری، در مطلبی تحت عنوان «سخنی با نهال نو رس چپ در ایران»، ضمن انتقاد صمیمانه از «روشنفکران»،‌ جوانان‌ را دعوت می‌کند، «تئوری» را کنار بگذارند، از دردهای مردم بنویسند، و درک خود را از حاکمیت «بیان» کنند. در انتهای مطلب، «راه توده» از جوانان می‌خواهد، پای در همان مسیری بگذارند که «حزب توده» در آن طی طریق کرده!

پیش از ادامة مطلب، یادآور شویم، که بررسی سرمقالة «راه توده»، از این نظر اهمیت دارد که با شیوة عمل «چپ‌نمایان» ایران بهتر آشنا شویم. اینکه چپ ایران روشنفکر را «فضل‌فروش» می‌شمارد، و مانند گلة «خط امام» روشنفکری را «محکوم» می‌کند، البته جای هیچ تعجبی ندارد. «پوپولیسم» و عوام‌فریبی با «روشنفکر»، به عنوان مدافع آزادی‌های فردی و «مخالف سلطه»، همواره در تضاد بوده، و به یاد داریم که در سخنرانی‌های خمینی نیز روشنفکران پیوسته هدف حملات «رهبرکبیر» بودند. و خوشبختانه پس از براندازی 22 بهمن، جهت رفع نگرانی خط «حماقت و توحش» و «حزب توده»، مبارزة همه جانبه با روشنفکران آغاز شد. لازم به یادآوری است، «روشنفکران» کسانی بودند که همراه با اعضای فرصت طلب کانون نویسندگان به دست‌بوس روح‌الله نرفتند، و می‌دانیم که تعداد چنین روشنفکرانی در ایران از تعداد انگشتان یک دست نیز بیشتر نیست! ‌پس خاطر حزب «محترم» توده آسوده باشد، چرا که، امروز پس از 28 سال سرکوب همه جانبه، روشنفکران عرصة «فقرفرهنگی»، به روشنفکر«الهی» و روشنفکر«چپ‌نما» محدود ‌شده‌اند، جماعتی که در هر حال فاقد هر گونه فضلی است و فقط به دکانداری «حقیقت» مشغول‌! پس بهتر است «روشنفکران» را رها کنیم، و بپردازیم به ادامة مطلب!

«راه توده» به جوانان می‌گوید، که از رنج‌های روزمرة مردم بگویند، از مشکلات و خواسته‌های مردم بنویسند، تا شناخت عمیقی از جامعه حاصل شود، تا در سایة آن بتوان حکومت را سرنگون کرد! و البته مشخص نیست «حزب توده» چگونه می‌تواند از جامعه شناخت عمیقی به دست دهد، زمانیکه واقعیات یا عملکرد «عامل» استعمار را اینچنین عمداً «نادیده» می‌گیرد، و فراموش می‌کند که حکومت اسلامی به این دلیل در ایران استقرار یافت که منافع استراتژیک غرب در تقابل با منافع اتحادجماهیر شوروی، از طریق طالبانی کردن منطقه و گسترش سلطه بر منابع تأمین انرژی و کنترل راه‌های ارتباطی تأمین شود؟ عامل دیگری که حزب «مترقی» و موشکاف توده چشم خود را بر آن می‌بندد، این است که از هنگام کودتای «میرپنج»، در ایران حاکمیت نظامی استقرار یافته. حاکمیتی که با کودتای 28 مرداد و براندازی 22 بهمن بیش از پیش نظامی و امنیتی شد. اگر به یاد داشته باشیم، ‌ شهربانی «میرپنج» پس از کودتای 28 مرداد با شاخه‌ای امنیتی به نام «ساواک» تقویت شد، و این دو پس از براندازی 22 بهمن، با تشکل‌های استعماری سپاه و بسیج باز هم گسترش یافتند. به زبان ساده‌تر هر براندازی با استقرار یک سازمان نوین «امنیتی ـ نظامی»، و جهت تقویت استعمار همزمان شده. و از آنجا که استعمار همچنان موجودیت خود را حفظ کرده، «براندازی» بعدی نیز مسلماً در جهت تقویت منافع استعمار صورت خواهد پذیرفت. و البته «راه توده» از آنجا که با واقعیات کاری ندارد و همواره «حقیقت» را بر «واقعیت» ترجیح ‌داده، چارچوب سیاست ایران را با تردستی محو و نابود می‌کند، تا عملکرد‌ دولت‌هائی که از 22 بهمن تاکنون در حکومت اسلامی وظیفه خدمت به استعمار را به عهده داشتند نادیده گیرد، و فقط به دولت فعلی «حمله‌ور» شود، گویا این دولت از آسمان به زمین نازل شده! سوالات انحرافی «راه توده» در ارتباط با دولت فعلی را در همین چارچوب می‌توان مورد بررسی قرار داد. «راه توده» که از 22 بهمن تا انتخاب مهرورزی، در سایة «رهبرکبیر» و «انقلاب شکوهمند»، به تجارت «حقیقت» اشتغال داشت، ناگهان به مهرورزی که رسیده، مهر واقعیات به دلش افتاده، نگران کسادی بازار دلالی و رانت‌خواری شده و می‌پرسد:

«این دولت به چه دلیل و با چه هدفی به مردم تحمیل شد، چرا نظامی‌ها به دولت آمدند، چرا بحث صنعتی شدن مطرح است، چرا موتلفه‌چی‌ها را کنار می‌گذارند، چرا حالت جنگی به خود گرفته‌اند، این تصمیمات اقتصادی[...] چه طبقه یا قشری را تقویت می‌کند[...]»

و البته این پرسش‌ها تنها جهت حفظ دکان پرسود «حقیقت» مطرح شده‌. «حقیقت» اقتصاد دلالی و فروش نفت ارزان، جهت وارد کردن بی‌حساب بنزین، «حقیقت» اقتصاد پرسود «رانت‌خواری» که سرمایه‌گذاری و تولید را در ایران برای سال‌های سال فلج کرد، و ... «حقیقت» تئوری مارکسیسم، ابزار شناخت جهان، که راه توده آنرا از محتوای «تاریخی» خود اینچنین تهی کرده، تا تحلیل و بررسی را به زمان «حال» و احتمالات در «آیندة» کوتاه ‌مدت محدود کند. «راه توده» ادعا می‌کند،‌ مارکسیسم ابزار شناخت رویدادهاست، و همزمان همین رویدادها را خود «گسسته از تاریخ» می‌خواهد! گفتیم که مارکسیسم اگر «تاریخیت» خود را از دست بدهد، علمیتی نخواهد داشت، و «سرابی» اسطوره‌ای خواهد شد، چرا که عامل زمان را نفی می‌کند. و هر کس مدعی بررسی رویدادهاست، نمی‌تواند آن‌ها را خارج از زمینة تاریخی‌شان بررسی کند. ولی «راه توده»، از آنچه «نهال نورس چپ» می‌خواند، صمیمانه می‌‌خواهد، «پچ پچ» مردم در مترو را به «کارگاه تئوری» وارد کند، تا شناخت‌اش نسبت به جامعه امکانپذیر شود! و می‌افزاید، تئوری جهت همین «شناخت» است، شناخت اینکه در «گوشه کنار» جامعه چه‌ها می‌گذرد. پس از تعیین محدودة چنین «شناخت» وسیع و عمیقی، راه توده می‌گوید، براندازان عزیز «متحد» شوید:

«آنکه می‌خواهد سوسیالیسم را در ایران بنا کند، آنکه حاکمیت کنونی و سیاست‌های آنرا مفید به حال مردم نمی‌داند، آنکه می‌خواهد این حاکمیت را از قدرت به زیر بکشد، چه چاره‌ای جز بسیج حداکثر نیرو حتی از درون حاکمیت[...] دارد؟»

بله، به عبارت بهتر، بازگردیم به دوران شیرین عربده‌جوئی‌های «امام» زمان! نمی‌دانستیم «حزب توده» اینچنین «واقع بین» شده، ‌که دوباره قصد دارد دست در دست شیوخ حوزة علمیه بگذارد، تا نعلین‌پوشان را بار دیگر از زیر ضربة «تاریخ» تحولات اجتماعی ایران، سالم و سرحال بیرون کشد. 28 سال پیش، همین حزب «واقع‌گرا»، در حالیکه زیر عبای روح‌الله «پناه» گرفته بود، و توده‌ای‌ها را دانه دانه به حکومت اسلامی معرفی می‌‌کرد، نمی‌پرسید «هویزر» در ایران چه می‌کند؟ نمی‌پرسید که، این دولت به چه دلیل بر مردم تحمیل شد؟ نمی‌پرسید، هدف از استقرار این حکومت، تقویت کدام قشر است؟ نمی‌پرسید چرا نیروهای زرهی از مرزهای عراق به تهران فراخوانده شدند؟ و چرا عوامل ایران به خرابکاری در عراق مشغول‌اند؟ و دلیل سخنرانی‌های خمینی «دجال» در ایجاد آشوب در منطقه را نیز نمی‌پرسید؟ از همه مهمتر، نمی‌پرسید در افغانستان چه می‌گذرد، و چرا در پاکستان و ترکیه کودتا شده؟ این‌پرسش‌ها و هزاران «پرسش» دیگر، که هر سوسیالیست «واقع‌گرا» می‌باید از خود می‌پرسید، آنروزها قرار نبود مطرح شود! نه، آنروزها «حزب توده» به تعارف و سلام علیک با اربابان «خط امام» مشغول بود، فرصت طرح سوال نداشت. ولی امروز به صراحت می‌گوید، وقت تعارف نیست! باید دید کار از کجا خراب است! و اصلاً:

«انقلاب تعریف» دارد، بند بند مسایل اجتماعی تعریف علمی دارد!»

واقعا؟! نمی‌دانستیم «حزب توده» هم می‌داند، انقلاب «تعریف» دارد! پس چرا «تعریف» انقلاب شامل براندازی 22 بهمن نشد؟ نکند «تعریف» انقلاب فقط آنزمان «واجب» می‌شود که ایالات متحد اراده کند؟ یا امروز که دارودستة جیمی کارتر خود را در یک قدمی کاخ سفید می‌بینند، و استقرار یک حکومت فاشیستی همچون خیمه‌شب‌بازی «هوگوچاوز» را برای ملت ایران «تجویز» کرده‌اند، «انقلاب» یکباره «تعریف» پیدا کرده! در سایة این «تعریف» حتماً «شیخ‌ها» هم در امان خواهند ماند، و یک «براندازی» مناسب حال سازماندهی می‌کنند، تا یک تشکل «نظامی ـ امنیتی» جدید جهت سرکوب ایرانیان از دکان «حزب‌توده» سر بر آورد! این است همان نگاه «واقع‌بینانه» به جامعه و مردم؟ در چنین برخوردی «واقعیات» در کجا نشسته‌اند؟ مگر نه این است که «واقع‌گرایان» فصلی بوی حضور دموکرات‌ها در کاخ سفید به مشام‌شان رسیده، و رویای تکرار تجربة براندازی در سر می‌پرورانند؟ مگر نه این است که به اصطلاح «مارکسیست‌های» ایران از تضعیف ایالات متحد در منطقه نگران و پریشان خاطر شده‌اند، و می‌پندارند «مواضع» سنتی و دکان «انقلابی‌‌شان» در خطر قرار گرفته؟ و مگر نه این است که پریشانی و آشفتگی راه بر نگرش «واقعی» می‌بندد، تا به‌ آن حد که «حزب توده» فراموش می‌کند، تنها دستاورد «مبارزات‌اش» از دوران «اسکندری» و همکاری با «میرپنج» تا به امروز، جز مرگ و نیستی نبوده، و با چنین کارنامة درخشانی، «نونهالان چپ» را به گام برداشتن در همین مسیر «شکست» و «رسوائی» فرا می‌خواند:

«راه‌کاری ارائه دهید که به دل مردم بنشیند. ما توده‌ای‌ها در گذشته پیش از انقلاب چنین رفتیم، امروز نیز توصیه می‌کنیم چنین بروید.»

بله، ولی بهتر بود اضافه می‌کردند که، روش «ایشان» به فاجعة براندازی 22 بهمن هم انجامید! ولی بجای این عمل، به همه توصیه می‌کنند، این همان مسیری است که «نونهالان چپ» می‌باید در آن قدم بگذارند، تا اگر دست تقدیر یاری کند، همگی باز هم به همین نتیجة «درخشان» برسیم! به این ترتیب که «چپ» هر آنچه «مردم» دوست دارند، بر زبان راند! یعنی همانطور که خاتمی شیاد می‌گفت، هر چه مردم بخواهند، باید پذیرفته شود! شما هم مطابق «میل» مردم راهکار ارائه دهید، اگر «اقلیتی» هم اعتراض کرد، مهم نیست، حتماً «روشنفکر» و «فضل‌فروش» است! پس از براندازی، 28 سال با یک حکومت فاشیستی همکاری می‌‌کنیم، بعد هم، زمانی که منافع امپریالیسم غرب ایجاب کرد، «اعتراض» ‌کرده، به براندازان می‌پیوندیم! چرا که، «ما» تاکنون همین راه را رفته‌ایم. نتیجة درخشان و ملموس چنین شیوه‌ای همان است که دیدیم: فقط «شعار» می‌دهیم، و نهایت امر «حقیقت» هم می‌فروشیم! همین چند سطر بالاتر گفتیم، انقلاب «تعریف» دارد؛ چند سطر پائین‌تر، باز هم‌ فراموش می‌کنیم که انقلاب «تعریف» دارد، در نتیجه براندازی 22 بهمن را هم «انقلاب» می‌خوانیم!

به این می‌گویند برخورد «علمی» حزب‌توده! علمیت این برخورد بیشتر به «تکلیف الهی» روح‌الله شباهت دارد ـ آنجا که «نتیجه» را به عنوان «اصل»، با وسیله، به عنوان «فرع» جایگزین می‌کند،‌ و با نگاه «علمی» و واقع‌گرا،‌ «براندازی» را هم «هدف» می‌بیند! به این ترتیب مهم نیست که شرایط واقعی چیست و براندازی حکومت چه نتیجه‌ای خواهد داشت، مهم این است که «راه توده»، درست مانند بهمن 57، «براندازی» را «تکلیف الهی» خود دانسته. ولی در همین کوتاه مطلب لازم است به اهالی مارکسیسم و طرفداران برخوردهای «علمی» یادآور شویم، «تاریخ» را از مارکسیسم نمی‌توان «حذف» کرد، حتی اگر هر هفته،‌ با همکاری ساواک، در دکان حسینیة ارشاد پیرامون «مارکسیسم» سخنرانی به راه بیاندازید! همین «تاریخ» هم به ما می‌گوید که، «جنگ سرد» و بازیگران «مضحک» و خودفروختة این «جنگ» دوران‌شان به سر آمده، و تکرار فاجعه‌هائی از قبیل 22 بهمن 57 دیگر در هیچ بعدی در ایران امکانپذیر نخواهد بود.




یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶

«خط» عموسام!
...

پیشتر در وبلاگ «رویای ویتنام» گفتیم که «انتصاب» یک اسلامگرا به ریاست جمهوری ترکیه در راستای ایجاد یک تقابل کاذب میان ارتش و اسلامگرایان، یا دو گروه وابسته به استعمار غرب، و جهت حذف جبهة لائیک واقعی از صحنة سیاست ترکیه است. ایجاد این قطب‌های «متضاد» و «کاذب» را در ایران نیز می‌توان مشاهده کرد. پس از برکناری رحیم صفوی از فرماندهی سپاه پاسداران، سایت‌های اکبر رفسنجانی در بلاد غرب و رسانه‌های غربی، به ویژه سایت رعایای الیزابت دوم، دست‌اندرکار تبدیل جانشین رحیم صفوی به «لولوی» جدید شده‌اند. گویا رحیم صفوی مظهر «دموکراسی» و لائیسیته بوده، و جانشین‌اش «خشونت طلب» و خشکه‌فکر است! می‌دانیم که رحیم صفوی در گروه اوباشی بود که جهت تکمیل «پروژة اصلاحات» از سال 1376، ارتقاء درجه گرفتند. و همزمان با خیمه‌شب‌بازی دوم خرداد، رحیم صفوی را در رأس سپاه پاسداران می‌بینیم، تا سرکوب سیاسی توسط شبه اصلاح‌طلبان را، در ردة «امنیتی ـ نظامی» تکمیل کند. دهه‌ها پیش، کسروی به پیوند دیرینه اوباش و دستاربندان اشاره کرده، و با توجه به همین امر که دستاربندان افتخار مزدوری استعمار را نیز بر عهده دارند، می‌توان دریافت که سپاه و بسیج نه تنها عامل سرکوب، که ضامن سرکوب استعماری هم به شمار می‌روند. بنابراین فرماندهان سپاه و بسیج نه تنها از نزدیکان دستاربندان، که مورد تأئید محافل استعماری نیز هستند. و با توجه به این امر، جنجال سایت‌های مخالف خوان و سایت رعایای الیزابت دوم بسیار «مضحک» به نظر می‌رسد. در واقع تفاوتی نمی‌کند، چه کسی در رأس سپاه پاسداران قرار گیرد، چرا که سپاه در هر حال یک بنیاد سرکوب استعماری است که موجودیت‌اش منوط به موجودیت حکومت اسلامی شده. حکومتی که در بطن خود تقابل میان دو قطب کاذب و متضاد را، طبق الگوی «مصدق ـ کاشانی»، تحقق می‌بخشد.

هنگامی که احمدی نژاد به ریاست «جمهوری» اسلامی «منصوب» شد، گفتیم که تبلیغات استعمار سعی بر ارائه تصویر «لولو» از نوچة اکبر رفسنجانی دارد، تا به این وسیله یک گروه حکومتی را، که از ابتدای براندازی 22 بهمن تاکنون به سرکوب، جنایت و چپاول پرداخته، اصلاح طلب و صلح دوست جلوه دهد. و به یاد داریم که تبلیغات «حزب توده» و «دویچه وله»، درست‌ در همین مسیر قرار دارد؛ گروه «نیک» اکبر رفسنجانی است، و «بد»، احمدی‌نژاد! گروه دستاربندان هاشمی، که جهت تأمین منافع اربابان‌اش در غرب، درگیری با عراق را به جنگی 8 ساله تبدیل کرد، گروه «نیک» شده. این گروه هم اینک نیز جنگ درون گروهی‌اش، یا مبارزات «بین‌النعلین» را، در رأس مبارزات سیاسی در ایران قرار داده! و طبق معمول نیز محمد خاتمی به عنوان پرچمدار چنین «مبارزاتی» برگزیده شده، تا نقش جبهة مخالف را نیز پاسدار شریعتمداری بر عهده گیرد. و می‌دانیم که خاتمی پیش از پاسدار شریعتمداری سرپرست همین روزی‌نامة کیهان بوده. به زبان ساده‌تر، یک جنگ زرگری میان خاتمی و جانشین خلف‌اش به راه افتاده، تا از این رهگذر برای محمد خاتمی تبلیغات به راه بیاندازند.

«مهرنیوز» مورخ 10 شهریورماه سال‌جاری، متن سخنرانی خاتمی در دیدار با جمعی از دانشجویان دانشگاه شیراز را منعکس کرده. در این سخنرانی محمد خاتمی ضمن خط و نشان کشیدن برای روشنفکران «لائیک»، زبان به سرزنش گروه حجتیه گشوده. به گفتة محمد خاتمی، این گروه در «خط امام» نیست و می‌دانیم هر که در «خط امام» نباشد باید حذف شود. ویژگی «خط امام» این است که همچون «حقیقت» ادیان ابراهیمی، در ابهام کامل قرار دارد و هر کس هر طور بخواهد می‌تواند آن را تفسیر کند. چرا که در واقع، روح‌الله تنها خطی که داشت، خط توحش و حماقت بود. و این خط را نه تنها در عرصة سیاسی که در حوزة دینی نیز پیگیری می‌کرد. و از اقدامات بسیار «مهم» و سرنوشت‌ساز خمینی، سرکوب مذهبی یا غیرقانونی شمردن گروه حجتیه بوده. و امروز نیز محمد خاتمی تلاش دارد، به بهانة مبارزات سیاسی، «خط امام» را بر فرد، فرد مردم ایران تحمیل کند، تا شاید بتواند گروه «حجتیه» را نیز مانند دانشجویان «تصفیه» کند. همانطور که گفتیم محمد خاتمی نوک حملة سیاست استعماری است و هر جا سرکوب لازم آید، محمد خاتمی حضور خواهد داشت. محمد خاتمی علاوه بر تهدید «حجتیه» و روشنفکران «لائیک»، ‌ خواهان انتخابات آزاد هم شده! و می‌گوید، هر چه مردم گفتند باید پذیرفته شود! گذشته از اینکه در حکومت الهی سخن گفتن از «آزادی» و «انتخاب» فقط می‌تواند نشانة حماقت باشد، این نخستین بار نیست که چنین تقاضای ابلهانه‌ و عوامفریبانه‌ای از سوی فرهیختگان «نظام مقدس» فقرفرهنگی مطرح می‌شود:

«ما در انتخابات شرکت می‌کنیم [...] باید زمینة انتخابات آزاد فراهم شود و هرچه مردم گفتند پذیرفته گردد»

اگر هرچه مردم می‌خواهند باید پذیرفته شود، ممکن است مردم بخواهند از شر این «نظام مقدس» آسوده شوند، در این مورد، ‌ نظر خاتمی «فرهیخته» چیست، که چنین ترهاتی را بر زبان می‌راند؟
ولی در عمل، «نظر» خاتمی مشخص است: ایجاد «وحدت کلمه» یا قرار دادن اکثریت در گلة گوسفندان الهی، جهت سرکوب دیگران. و مشخص است که مسیر سرکوب نیز بر همان مسیر امام دوازدهم شیعیان منطبق باشد. چرا که «ناجی بشریت»‌ اینان نیز به تصفیه همگانی می‌پردازند، تا به ادعای شیعیان، جهان «پر عدل و داد شود»، و بی‌جهت نیست که خاتمی هم از گام برداشتن در مسیر توحش و تصفیه اینچنین مفتخر است:

«وی[..] انقلاب اسلامی را منسوب به حضرت بقیه‌الله[...] دانست و تأکید کرد ما افتخار می‌کنیم که در آن مسیر قدم برداریم.»


و جالب اینجاست که محمد خاتمی به گام برداشتن در مسیری افتخار می‌کند که از هر نظر مبهم و موهوم است. مسیر پرافتخار دستاربندان، مسیری است گنگ و ناشناخته که هر یک از اینان، به دلخواه و بر حسب منافع خود آنرا «تفسیر» می‌کند. رفتاری درست در مسیر «چپ‌الله» که مادام‌العمر خود را در «مسیر مبارزه» می‌بیند. ویژگی مبارزات «چپ نمایان» در ایران این است که این «مبارزه» نهایت امر، خود تبدیل به هدف شده، و به این ترتیب هر گروه در هر مسیری قرار گیرد، ادعا می‌کند که به «مبارزه» مشغول است! نتیجة ملموس چنین مبارزاتی نیز در برابرمان قرار دارد: خوش خدمتی گروه‌های چپ برای حکومت ایران! بله، بعضی‌ها زندگی را در راه چنین «مبارزاتی» می‌گذرانند، این نیز نوعی مبارزه است، که مانند «تکلیف الهی» جهت بردار نیست.

روزی‌نامة کیهان، مورخ 10 شهریورماه سالجاری، به بهانة خرده‌گیری بر ادعای اکبر رفسنجانی در مورد خاطرات‌اش از خمینی، تعمق و تفکر «عمیق» روح‌الله را در باب «مبارزه» با آمریکا انتشار داده! در این اندیشة «ناب»، روح‌الله خمینی از آیات قرآن، به مبارزه بر ضد آمریکا و شوروی می‌رسد، تا بتواند «آزادی» و «استقلال» داشته ‌باشد! و البته «آزادی» در قاموس خمینی و دیگر همپالکی‌های‌اش، همان آزادی تأمین منافع اربابان است، که در 28 سال گذشته شاهد بوده‌ایم. و به همین دلیل در این «تعمق» و تفکر، روح‌الله از «دموکراسی» و «حقوق بشر» به شدت «انتقاد» می‌کند! البته حملات ایشان نه متوجه سازمان‌های «مدعی» دفاع از این حقوق، که مستقیماً در به زیر سئوال بردن همین «حقوق» است، که به زعم «حضرت‌شان» از غرب می‌آید! ولی دیده‌ایم، زمانی که دستاربندان از غرب ابزار سرکوب و شکنجه وارد می‌کنند، غرب خیلی هم «خوب» است، چرا که از این طریق هم جیب اربابان‌شان پر می‌شود، و هم راه چپاول بیشتری برای آینده هموار می‌کنند. به همین دلیل است که خمینی همواره از ادامة جنگ به عنوان «تکلیف الهی» نام می‌برد، و تکرار می‌کرد که نتیجه‌اش هر چه شد، اهمیتی ندارد؛ من به «تکلیف الهی» عمل کردم! البته تکلیف الهی همان تکلیف خدمت به درگاه سرمایه‌داری جهانی باید باشد، که خداوندگار اصلی این‌ها است. سهم ملت ایران از مبارزات استقلال طلبانة ریش و نعلین، محدود به «افتخار» کردن به وجود چنین مبارزان شریفی خواهد بود، «استقلال‌طلبانی» که در راه تأمین منافع خداوندشان از هیچ عملی فروگذار نمی‌کنند:

«ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم [...] ما برای ادای تکلیف جنگیده‌ایم و نتیجه فرع آن بوده است.»

اگر کسی ادعا کند، جنایت کرده، چون «اصل» بر جنایت بوده، و نتیجة آن هر چه باشد، «فرع» است، ‌ بدون شک به نزدیک‌ترین آسایشگاه روانی اعزام خواهد شد. ولی در حکومت اسلامی، چنین جنایتکاری به رهبری‌«کبیر» تبدیل می‌شود! ‌ حماقت‌اش را «خط امام» می‌خوانند، و محمد خاتمی هم، سال‌ها پس از مرگ وی، به قول خود جهت برگزاری «انتخابات آزاد»، خواستار حذف همة کسانی می‌شود که در «خط» حماقت و جنایت ایشان قرار ندارند! شاید بهتر باشد، مخالف نمایان حکومت اسلامی، که هم‌صدا و همنوا با «دویچه وله» و «بی‌بی‌سی» به دفاع از خاتمی شیاد مشغول‌ شده‌اند، مشخص کنند در «خط امام» هستند، یا باز هم مانند 22 بهمن خواهند گفت که «فریب» خورده‌اند!