شنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۹


عاصی و پارسی!
...

برای استقرار دمکراسی در کشورمان هیچ نیازی به الگوهای وارداتی نداریم. از نظر ما بحث‌های رنگارنگ پیرامون الگوهای غرب فقط برای انحراف افکار عمومی مطرح می‌شود. حرکت ملت ایران به سوی دمکراسی نه می‌تواند از مسیر کودتای بلشویک‌ها در روسیة تزاری بگذرد، نه می‌تواند با «کمون پاریس» ارتباطی داشته باشد. ملت ایران تاریخ ویژة خود را دارد و منطقاً می‌باید در مسیر «تداوم تاریخی» خود گام بردارد. گام نهادن در مسیر تاریخی ایجاب می‌کند که در درجة نخست به دخالت «بنیاد دین» در سیاست پایان داده شود. به عبارت دیگر، نخست می‌باید اصل «جدائی دین از سیاست»، به عنوان یکی از مطالبات اساسی مبارزان صدرمشروطه محقق شود. این جدائی برای استقرار دمکراسی ـ‌ و نه آزادی ـ در ایران الزامی است. بارها در این وبلاگ گفته‌ایم، و باز هم می‌گوئیم و خواهیم گفت، خارج از چارچوب قوانین دمکراتیک، «آزادی» جز سرکوب ثمره‌ای به همراه نخواهد آورد. پس رهبران «امت زوزه» بدانند که اینبار برای تأمین منافع اربابان‌شان در غرب نمی‌توانند «آزادی» را به جای «دمکراسی» بنشانند. و آفتاب آمد دلیل آفتاب! خارج از جنایات ملایان جمکران، «آزادی» واتیکان برای پنهان داشتن جنایات کشیش‌های کودک‌باره نشان می‌دهد که دستاورد «آزادی»‌ خدامحوران و معنویت‌فروشان جز انسان‌ستیزی و فاجعه نخواهد بود.

توحش خدافروشان ریشه در همین قماش آزادی‌ها دارد، چرا که اینان خود را فقط در برابر «خداوند» پاسخگو می‌دانند! به عبارت دیگر بی‌خیال قوانین جامعة بشری. پس از برملا شدن جنایات کشیش‌های کاتولیک و انتقاد از لاپوشانی واتیکان، به ویژه انتقاد از پنهانکاری‌های «جرمن شپرد»، یکی از آخوندهای واتیکان می‌گوید، ما هم مثل یهودیان قربانی نفرت «بی‌دلیل» دیگران هستیم و رنج و مصائب بسیاری متحمل می‌شویم! بله، هیچ دلیلی ندارد کسی از واتیکان نفرت داشته باشد سو‌ابق ‌درخشان‌شان چه در همکاری با نازی‌ها و چه در نادیده گرفتن جنایات کشیش‌های کودک‌باره تحسین‌برانگیز است. بین خودمان بماند ما که از تعطیلی دکان واتیکان در شبکة تجارت پنهان سخت افسرده و غمگین‌ایم!

انفجارهای مسکو را می‌توان پس‌لرزه‌های زلزله‌ای تلقی کرد که پایه و اساس شبکة بین‌المللی «تجارت پنهان» را در هم شکسته. شبکه‌ای که بر دو اتحاد شوم تکیه دارد. اتحاد واتیکان با آنگلوساکسون‌ها از یکسو، و اتحاد اروپا با چین و اسلام‌گرایان از سوی دیگر. این شبکه، کلمبیا و افغانستان را به پایگاه تولید و توزیع مواد مخدر جهانی تبدیل کرده و عملیات مقدس پولشوئی را در دوبی، پاناما، باهاماس و همچنین در سوئیس، لوکزامبورگ، لیختن‌شتاین، موناکو و... صورت می‌دهد. افشاگری رسانه‌ها در مورد جنایات کلیسای کاتولیک، توقیف 25 تن کوکائین در اسپانیا، تعطیلی دکان «سازمان اتحادیة اروپای غربی»، نهایت امر با خبر تعلیق قرارداد یک‌ میلیارد و 200 میلیون یوروئی جهت تحویل تجهیزات الکترونیک موشکی و تجهیزات یکصد هواپیمای جنگی «ژی. اف 17» بین فرانسه و پاکستان تکمیل شد.

به گزارش فرانس‌پرس، مورخ 2 آوریل 2010، این هواپیماها با کمک چین در پاکستان ساخته می‌شود! می‌بینیم که حمایت فرانسه از پشت جبهة طالبان در پاکستان برداشته شده، در نتیجه دولت چین هم می‌باید پای خود را از این معرکه بیرون بکشد، چرا که این کشور از فناوری پیشرفته در زمینة تجهیزات الکترونیک موشک و هواپیما برخوردار نیست. و اما از همه مهم‌تر، تعطیل شدن شعب بانک «ب. ان. پ» فرانسه در باهاماس و پاناما است که فیگارو، مورخ 2 آوریل 2010 به آن اشاره کرده. این تعطیلی جانگداز نشان می‌دهد که توافق‌های «ستارت» در تهدید مستقیم شبکة تجارت پنهان شتاب گرفته.

یکی دیگر از پیامدهای این توافق‌ها تخلیة سلاح‌های اتمی ارتش ناتو از کشور «مستقل» ترکیه است! حال به دلیل واقعی احضار سفیر ترکیه از ایالات متحد پی می‌بریم. در واقع بر خلاف ادعاهای آنکارا، این مسئله هیچ ارتباطی به تصمیم کمیسیون امور خارجة مجلس آمریکا در راستای به رسمیت شناختن ‌نسل‌کشی ارامنه توسط امپراطوری عثمانی نداشته. دولت ترکیه از پیامدهای «ستارت» به هراس افتاده، هر چند به گزارش فرانس‌پرس، مورخ اول آوریل 2010، سفیر ترکیه پیش از سفر احتمالی اردوغان به آمریکا در تاریخ 12 آوریل، به واشنگتن باز خواهد گشت! گفته می‌شود اردوغان برای گفتگو در مورد امنیت هسته‌ای به ایالات متحد می‌رود. پیش از ادامة مطلب لازم است توضیح دهیم که در وبلاگ «آئینه‌داران»، در مصراع «تاریخ را وسیقة سبز و شکوه را»، واژة «وسیقه»‌، وثیقه شده بود. در فرهنگ دهخدا، واژة «وسیقه»، کاروان شتران معنا می‌دهد و به همچنین معنای شتران راهزنان نیز دارد. از نظر ما واژه‌ای که می‌تواند در این شعر معنا داشته باشد همان «وثیقه» است. در هر حال، سرودة «قهار عاصی» را در انتهای همین وبلاگ بررسی خواهیم کرد. حال بازگردیم به پیامدهای «ستارت» و سرنوشت شبکة تبهکار.

شبکة مذکور تحت نظارت سازمان سیا فعالیت می‌کند. ایجاد گروه «کنترا» برای فراهم آوردن زمینة جنگ داخلی در نیکاراگوا تحت نظارت جان نگرو‌پونته و همسر بریتانیائی‌اش نمونه‌ای است از فعالیت‌های «عبادی ـ سیاسی» این شبکه. باری، از آنجا که به قول معروف، خدا روزی‌رسان است، و به قول بی‌بی‌سی «الخیر فی‌ماوقع»، مخارج گروه «کنترا» از طریق فروش اسلحه به حکومت مستقل جمکران تأمین می‌شد. به عبارت دیگر، اگر جنگ ایران و عراق به پایان می‌رسید، سوپرمارکت «عبادی ـ سیاسی» جان نگروپونته، منوچهر قربانی‌فر، عدنان‌کشوقی و حکومت‌های اسلامی جمکران و پاکستان و ترکیه هم تعطیل می‌شد. یادآور شویم حاکمیت ترکیه، برخلاف تبلیغاتی که به راه افتاده،‌ هرگز لائیک نبوده و نیست. اجباری شدن تدریس «احکام شرع» در مدارس ترکیه پس از کودتای نظامی در سال‌های 80 شاهدی است براین مدعا. پیشتر در این مورد به تفصیل توضیح داده‌ایم، و به همچنین در مورد ارتباط گروه میرحسین‌موسوی با شبکة تجارت پنهان و پیوند محفل عدنان کشوقی با محفل برنار هانری‌لوی خودمان مطالبی آورده‌ایم. هانری‌لوی از فلاسفة «رسانه‌ای» پیرو سیاست «یک کشور، یک مذهب» است که پرسوناژ تخیلی «بوتول» را به عنوان فیلسوف منتقد کانت به جهانیان معرفی کرده! در وبلاگ «بوتول و برابری» در این مورد توضیح داده‌ایم.

حال که به ماجرای «محافل» رسیدیم در پاسخ به پیام یکی از خوانندگان گرامی بگوئیم، «جلالی نائینی» که اخیراً درگذشت از اعضای یکی از همین محافل استعماری بود. محفلی که دهه‌هاست در مناطق مرکزی کشور ایران فعال است و تحت نظارت سفارت آلمان و انگلستان در راه تخریب، ایجاد آشوب و براندازی و کودتا از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نخواهد کرد. اگر به مطلب شیخ مسعود بهنود در «بی‌بی‌سی» بنگریم با چند تن دیگر از اعضای همین محفل آشوب‌طلب نیز آشنا خواهیم شد.

گویا جهت باد تغییر یافته. چرا که شیخ مسعود بساط سوگواری و مرثیه و امامزاده‌فروشی را برچیده و به «رپی‌یات» و چالش‌های روی بالش روی آورده! شاید مصاحبة رضاپهلوی با شپیگل «نور» شهید مک‌کارتی بر دل ایشان تابانده باشد! می‌دانیم که مجلة شپیگل شیپور کارفرمایان محفل آن سناتور «ملی ـ مذهبی» در آلمان و انگلستان است و به همین دلیل «تصویر» مصاحبة این رسانه با رضاپهلوی جز تخریب و توهین به مخاطب هیچ نیست. پیش از ادامة مطلب لازم است ضمن تکرار مکررات، چند نکته را یادآور شویم.

نخست اینکه مصاحبة «شپیگل» با رضاپهلوی می‌تواند یک مصاحبة «تخیلی» باشد، یعنی بدون اینکه مصاحبه‌ای صورت بگیرد، مطالبات محفل یوشکا فیشر، یعنی همان محفل اسرائیل‌پرستان و اسلام نوازان که پیشتر آنرا «اس. اس» نامیدیم از زبان رضاپهلوی در «شپیگل» انتشار یابد. دیگر اینکه امکان دارد، متن مصاحبه بر اساس منافع و مطالبات طالبان‌پروران غرب «تنظیم» و یا «تصحیح» شده باشد، و خلاصه با در نظر گرفتن تناقض فاحش بین متن سخنرانی رضا پهلوی در انگلستان و مصاحبه‌های او با بی‌بی‌سی و فیگارو و اخیراً با شپیگل «احتمالات» فراوان وجود دارد. آنچه برای ما اهمیت دارد «تصویر آشفته» و مخدوشی است که مصاحبة «شپیگل» به مخاطب منتقل می‌کند. این مصاحبه تهاجم وحشیانه‌ای است به ملت ایران و به شخص رضاپهلوی که نهایت امر وی را در کنار مهاجم و در برابر ملت ایران قرار می‌دهد.

خلاصه کنیم «تصویر» انسان در این «گفتگو» به این ترتیب ساخته می‌شود که خبرنگار مخاطب خود را «در کلام» به زیر ضربات پیاپی می‌گیرد تا سرانجام طرف مقابل چنان «مقهور» مهاجم شود که «نام و نشان» و جایگاه واقعی اجتماعی خود را به عنوان وارث تاج‌وتخت پدر فراموش کند. هنگامیکه این امر محقق شد، یعنی زمانیکه رضا پهلوی تخریب جایگاه واقعی اجتماعی خود را ‌پذیرفت، پرسش‌های موذیانه‌ای مطرح می‌شود، که پاسخ‌ به‌ آن‌ها تخریب هر چه بیشتر رضا پهلوی و ملت ایران را در پی دارد. پس بپردازیم به تصویر تخریب رضا پهلوی که همزمان تخریب پدر و پدربزرگ او نیز هست.

مصاحبه با اغراق و گزافه از طریق ردیف کردن القاب متعدد برای رضاپهلوی و ناکامی‌اش جهت استقرار در جایگاه پدر آغاز شده، به «عدم موفقیت» پهلوی اول در اجرای برنامه‌های‌اش می‌انجامد. سپس پهلوی دوم، فاسد، مستبد و غرب‌زده و تحت‌الحمایة آمریکا معرفی شده و در ترادف با علی‌خامنه‌ای قرار می‌گیرد، چرا که به ادعای خبرنگار شپیگل، «مردم» بر علیه شاه و خامنه‌ای شوریده‌اند. و اما خارج از تخریب شخص رضاپهلوی ملت ایران نیز به زیر لگد محفل شپیگل می‌افتد. خبرنگار، مخالفان استبداد و فساد را «مذهبی» می‌خواند. به عبارت دیگر خارج از چاقوکش‌های فدائیان ‌اسلام هیچکس در ایران با استبداد و فساد گویا مخالف نبوده! طبیعی است که چنین روندی «روح الله خمینی» را به ارزش خواهد گذارد، چرا که این روضه‌خوان روان‌پریش و قدرت‌پرست را که از مدافعان کودتای 28 مرداد هم بوده، رسانه‌های غرب به عنوان «رهبر مخالفان شاه» به ملت ایران حقنه کرده‌اند.

در واقع زمانیکه تیغ‌کش‌های کارخانة رجاله‌پروری در جایگاه مخالفان سرکوب و چپاول استعماری در ایران قرار می‌گیرند کاملاً منطقی است که جیره‌خوار همان سفارت هم در جایگاه رهبری مخالفان شاه بنشیند. حال آنکه خمینی با هیچکس مخالفتی نداشت، «مسیر مخالفت» او را همواره کارخانة رجاله‌پروری تعیین کرده بود. همچنانکه میرحسین موسوی هم تا خردادماه 1388 با هیچکس مخالفتی ابراز نمی‌کرد، پیام مخالفت را از طریق ابوالفضل فاتح به دستش دادند، و اینچنین بود که از نخستین ساعات 23 خردادماه جنایتکاری به نام میرحسین موسوی تبدیل شد به «رهبر مخالفان!» باری پس از اینکه در مصاحبة شپیگل مذهبی‌ها جایگاه مخالفان سرکوب استعماری را اشغال می‌کنند نوبت به تخریب روشنفکران می‌رسد.

رضاپهلوی روشنفکران مخالف سرکوب را «مارکسیست» وابسته به شوروی می‌خواند تا ارتباط چپ‌نمایان با استعمار غرب به ویژه با انگلستان و فاشیست‌های آلمان‌ مسکوت بماند. پیشتر گفتیم که بلشویک‌ها در حکومت تزاری برای کودتا از حمایت ویژة آلمان و انگلستان برخوردار شدند و به همین دلیل رهبرشان، لنین به نفع انگلستان از جنگ جهانی اول خارج شد و جنگ را به داخل روسیه کشاند. سپس نوبت به استالین رسید که ارعاب، سرکوب و کشتار را به عنوان سیاست داخلی در شوروی اعمال کند. خلاصة مطلب حزب کمونیست شوروی همچون حزب کمونیست فدراسیون روسیه، جیره‌خوار محافل فاشیسم در برلن و لندن باقی مانده، و مانند همة فاشیست‌ها رویای «بازگشت به گذشته» در سر می‌پروراند. پرسش‌های شپیگل و پاسخ‌های رضاپهلوی نیز در همین مسیر انسان‌ستیز قرار ‌گرفته.

شپیگل به پیروی از مزخرفات فوکویاما «مذهبیون» را مخالف استبداد معرفی می‌کند، رضا پهلوی هم ضمن تأئید «برتری» آدم‌خواران اسلام‌گرا، دیگر مخالفان را مارکسیست وابسته به شوروی می‌داند! می‌بینیم که در این میانه، مدافعان دمکراسی هیچ جایگاهی ندارند. در واقع مدافعان دمکراسی به یک دلیل روشن، از دو سو هدف «آتش» شپیگل و رضا پهلوی قرار گرفته‌اند؛ منافع محفل شپیگل با تداوم شرایط «جنگ سرد»، یعنی ممانعت از استقرار صلح در منطقه تأمین می‌شود. و شرط لازم و کافی برای تأمین چنین منافعی تکرار دور باطل «شیخ‌وشاه» در ایران است. یعنی جایگزینی یک فاشیسم دینی و «اسرائیل‌ستیز»، با یک فاشیسم بومی و عرب‌ستیز که در هرحال می‌باید با روسیه در تقابل قرار گیرد. به زبان ساده‌تر، برای تأمین منافع غرب می‌باید ارتباط ایران با همسایة شمالی گسسته شود.

البته خبرنگار شپیگل این مطلب را به صورتی مطرح می‌کند که پاسخ مطلوب را از رضا پهلوی دریافت دارد، به این مضمون که، «روسیه چه در قالب اتحاد شوروی چه به صورت یک سرمایه داری» در هر حال دشمن ایران است. هر چند رضا پهلوی به چین و آمریکا و اروپا هم اشاره می‌کند ولی حکومت تنها کشوری که تغییر شکل داده حکومت روسیه است. به عبارت دیگر در کلام رضا پهلوی فقط روسیه به ایران چشم طمع دوخته:

«از نظر تاريخی ايران همواره يک طعمة‌ فريبنده بود و هنوز هم هست [فقط ببینید] که روسيه و چين و هم‌چنين آمريکا و اروپا چگونه به اين منطقه چشم دوخته‌اند. پشت همه اينها تفکرات استراتژيک نهفته است. ممکن است شکل حکومت‌ها تغيير کرده باشد، ولی [توقعات‌شان] از ايران همان است که قبلاً بود.»


بله! همچنانکه شپیگل «از زبان رضا پهلوی» به ما می‌گوید، همه به ایران چشم دوخته‌اند. باید بگوئیم در عرصة‌ سیاست این «نگاه‌ها» همواره وجود داشته، دارد و خواهد داشت! آنچه نکوهیده است اهداف استراتژیک ابرقدرت‌ها نیست، نفی واقعیت است؛ نفی زمان و مکان و انسان و تحریف تاریخ، به عنوان پویائی انسان در زمان و مکان مشخص. شاید بهتر باشد به شیپور محفل یوشکا فیشر و شیمون پرز این واقعیت را گوشزد کنیم که روسیه همسایة ایران است، و این واقعیت جغرافیائی را نمی‌توان انکار کرد! طی دوران طلائی «جنگ سرد» این واقعیت نفی شد تا استعمار غرب بتواند ضمن سرکوب همة جانبة ملت ایران و تاراج نفت، بازار ابتذال و دین‌پرستی و روضه و زوزه را در کشورمان داغ نگاه ‌دارد. بی‌دلیل نبود که جامعة ایران همزمان به سوی حسینیه و کاباره، مکه و لندن «هدایت» می‌شد. برای تحقق همین سیاست انسان‌ستیز قتل میرزادة عشقی، خودکشی صادق‌ هدایت و تصادف فروغ فرخزاد «الزامی» می‌شود. سیاست استعمار، بنابرتعریف انسان‌ستیز است، بنابراین برای سرکوب فرهنگی به گسترش «تقدس» و «ابتذال» نیاز دارد.

به همین دلیل بود که امثال شریعتی و آل‌احمد به عنوان «روشنفکر» به جوانان ایران حقنه شدند، و چرا راه دور برویم؟ همین نمایش مهوع توزیع جایزه بین عمله و ‌اکرة مونث و مذکر فاشیسم در کدام کشورها به راه افتاده؟ خاله‌زنک‌های سبک‌مغز نظیر شیرین عبادی، زهرا رهنورد، شادی‌صدر، و... و بسیاری دیگر از کنیزکان و آفتابه‌داران آستان مقدس مک‌کارتیسم نظیر حاج فرج دباغ‌، گنجی، سازگارا و شرکاء را کدام محافل در بوق گذاشته‌اند؟ کشورهای غرب! تا به حال اعتراض رسمی رضا‌پهلوی به سفله‌پروری و لات‌بازی این محافل به گوش کسی رسیده؟ هرگز! در عوض توهین به ملت ایران را پیوسته از زبان همین رضا پهلوی می‌شنویم. بهترین نمونة تخریب ملت ایران همین مصاحبة موهن ایشان است با شپیگل.

رضاپهلوی پس از اینکه توسط خبرنگار رسانة کذا به صورت مجازی و در کلام به خون کشیده می‌شود، و از جایگاه واقعی اجتماعی خود نیز چشم پوشی می‌کند، بر ضد ملت ایران با «مهاجم» هم‌صدا شده، ضمن تکرار پروپاگاند سرکوب استعماری، اصل اساسی دمکراسی، یعنی «جدائی دین از سیاست» را نیز «تحریف» می‌کند. چرا؟ چون همه به ایران نگاه می‌کنند! پس لازم است یک چادر ضخیم از دروغ و تحریف و پروپاگاند محفل فاشیست‌ها روی «ایران» بیاندازیم، تا چشم «نامحرم»، یعنی همسایة‌شمالی به این کشور نیفتد. به قول گوگوش چه روزهای خوبی بود، «اون روزا!» اون روزا که «عصای اون گمشده» مثل عصای موسی چاره ساز بود! ولی گمشدة اهالی شپیگل کیست؟

گمشدة کارفرمایان شپیگل «جنگ‌سرد» و رونق بازار شهید «مک‌کارتی» است. برای مشاهدة این گمشدة عزیز «بازگشت به گذشته» و پوچ‌پردازی، یعنی «تحریف تاریخ» الزامی می‌نماید. به همین دلیل است که رضاپهلوی آینة «خودفریبی» به دست گرفته و دست در دست کسی که جایگاه انسانی ‌او را، همچون جایگاه انسانی ملت ایران در هم شکسته، ملت ایران را به باد توهین و تهاجم می‌گیرد و نام این عمل موهن را نیز ارائة طرحی برای آیندة ایران می‌گذارد.

البته از منظر همان «تاریخی» که توسط رضا پهلوی مطرح می‌شود، برخلاف ادعای ایشان فقط توقعات غرب است که تغییر نکرده، در ارتباط روسیه و ایران مسائل نوینی مطرح شده! دلیل هم روشن است، جنگ سرد به پایان رسیده و دیگر نمی‌توان با الصاق برچسب «کمونیست»، فریاد اعتراض ایرانی به سرکوب و تاراج استعماری را به سکوت کشاند. شهید راه حق و عدالت، «مک‌کارتی» شانس آوردند که چنین روزهای تلخی را ندیدند، چرا که ممکن بود از شدت غصه دق کنند، یا هم‌صدا با گوگوش برای‌مان «از اون روزا» بخوانند!

بین خودمان بماند، امروز همة کودتاچیان چپاولگر غرب و نوکران‌شان در ایران هوس بازگشت به گذشته دارند و اگر ترانة گوگوش را به زبان‌های استعمار ترجمه کنند، مسلماً اهالی واتیکان، سبزهای اروپا و جنتلمن‌های نزولخور لندن در کنار مقام معظم رهبری در کنسرت گوگوش حضور بهم می‌رسانند تا مک‌کارتی گمشده را در «آینه» ببینند.

خلاصه بگوئیم، ابعاد تخریب و انسان‌ستیزی مصاحبة رضاپهلوی با «شپیگل» به وسعت همة کودتاهای غرب طی سدة اخیر در ایران است. پس تعجبی ندارد که در این مصاحبه، جهت سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران، واقعیت‌های جامعة ایران و رخدادهای تاریخی کشورمان این‌چنین بی‌پروا تحریف شود. به همین دلیل بود که وبلاگ آئینه‌‌داران را با این بیت به پایان رساندیم:

تاریخ را وسیقه سبز و شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی

گفتیم که هنرمندان افغان از این شعر یک «سرود حماسی» زیبا ساخته‌اند که روی «یوتوب» در دسترس است. اما این شعر در واقع فروپاشانی «حماسه» به شمار می‌رود. پیشتر با تکیه بر نظریة میکائیل باکتین حماسه را به عنوان عرصة ارزش‌ها تعریف کرده و گفتیم زبان حماسه «یک‌سویه» و «آمرانه» است. قهرمان حماسه به نام ارزش‌های والا،‌ و برای تداوم این ارزش‌ها حتی از جان خود نیز می‌گذرد. از جهان حماسه همچنانکه گفتیم «طنز» غایب است، چرا که «طنز» فروپاشانندة «تقدس‌ها» است. زمانیکه انسان می‌خندد، دیواره‌های ترس و تعبد فرو می‌ریزد، و فاصلة بین انسان و جایگاه قدرت از میان برمی‌خیزد. به همین دلیل است که در حماسه «سخره» وجود دارد، ولی زبان حماسه با طنز بیگانه است.

دلیل اینکه، وقتی فردی را به باد سخره می‌گیریم جایگاه انسانی او را نسبت به جایگاه خویش «تنزل» می‌دهیم. یادآور شویم «طنز»، به عنوان شیوة بیان هنری، با مسخره کردن افراد تفاوت اساسی دارد. هر کسی می‌تواند دیگران را به سخره بگیرد، ولی همه نمی‌توانند طنزپرداز باشند. روشن‌تر بگوئیم برچسب‌زدن و متلک‌پرانی و توهین می‌تواند شیوة بیان بعضی‌ها به شمار آید، ولی متأسفانه به عنوان «هنر»‌ شناخته نمی‌شود، و نمی‌تواند در چارچوب «آزادی بیان» هنرمند و نویسنده قرار ‌گیرد.

طنز، ترس‌های ناشی از «تقدس» را فرو می‌ریزد، و خداوند و مقدسات را از آسمان به زمین می‌کشاند، حال آنکه «سخره» و تحقیر انسان را از جایگاه انسانی‌اش به زیر می‌افکند. و از اینروست که انسان‌ستیز خوانده می‌شود. حال پس از این مقدمه بازگردیم به سرودة «قهار عاصی» در مورد «زبان پارسی» که حماسه‌ای است «واژگون». چرا که در این شعر روند تبدیل «زبان»، به عنوان یک بنیاد جمعی به «کلام» فرد را شاهدیم. پرسوناژ اصلی شعر «زبان پارسی» است که به عنوان یک «پدیدة والا» و «جمعی» تبدیل می‌شود به «دل انسان» که از آن آهنگ عناصر طبیعی، خاک و آب به گوش می‌رسد:

گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای کوه، ترنم دریاست پارسی

در مرحلة بعد «معجزة آفتاب» به او ویژگی‌های «انسان» و قابلیت پویائی و تحرک در مکان اعطا می‌کند. انسانی که با امید به سوی آینده گام برمی‌دارد:

از آفتاب معجزه بر دوش می‌کشد
رو بر مراد روی به فرداست پارسی

و همچون یک سردار جنگی، گستره‌ای از شام تا کاشغر و از سند تا خجند را تحت سیطرة زبان پارسی قرار می‌دهد:

از شام تا به کاشغر از سند تا خجند
آئینه‌دار عالم بالاست پارسی

تنها در این مرحله است که زبان پارسی پای به «تاریخ» می‌گذارد و «نبرد» برای شتاب بخشیدن به گسترش زبان در گرو «زندگی» شاعر و «کلام مطلای» او قرار می‌گیرد:

تاریخ را وسیقه سبز و شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی

از این مرحله زبان به عنوان میراث فرهنگی نیاکان: «خراسانیان پاک»، مفهوم فضائل اخلاقی یافته و همچون دم مسیحا زندگی‌بخش تلقی می‌شود:

روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف چراغ مسیحاست پارسی

در این مقطع زبان پارسی به عنوان بردار تخیلات و عشق و ترانه در جایگاه «مکان والا» قرار می‌گیرد. مکانی دوگانه که در برگیرندة سرسختی و مبارزات «حماسی» و نرمش «سرود» است و رمز زیبائی‌اش در همین دوگانگی نهفته:

تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی
سرسخت در حماسه و هموار در سرود
پیدا بود از این که چه زیباست پارسی

شعر زمانی به نقطة اوج می‌رسد که سراینده، «پیامبر هنر» را پارسی زبان می‌داند، به همان صراحتی که همگان «سپیده‌دم» را گاه بیداری می‌شناسند. به عبارت دیگر، برتری و فضیلت شاعر پارسی‌گو بر همگان «روشن»‌ است. از اینرو جایگاه شاعر پارسی‌گو برتر از جهان و جاه و مقام مادی به شمار می‌رود:

بانگ سپیده عرصة‌ بیدار باش مرد
پیغمبر هنر سخن راست پارسی
دنیا بگو مباش، بزرگی بگو برو
ما را فضیلتی‌ست که ما راست پارسی

در این سیر تحول است که فروپاشی همة نمادهای تقدس، معنویت و مفاهیم پدرسالارانه و جایگزینی‌شان را شاهدیم. هر چه نامرئی است نظیر «معنویت»، «روح»، «فضیلت» و... «جسمی‌ات» یافته قابل رویت می‌شود: چراغ مسیحا، روح بزرگ خراسانیان، چتر شرف و... و کل جهان در قالب عناصر چهارگانه: آب، باد، خاک و آتش به صورت کوه، دریا و سرود و ترانه و معجزة آفتاب به «پارسی» و زبان پارسی مرتبط می‌شود. و اینهمه در مقابل زبان، به عنوان بنیاد اجتماعی، درونی، فردی و چندگونه شده و به عنوان شعر و شاعر پارسی در جایگاه برتر از کل جهان و هر چه در او هست قرار می‌گیرد. اینگونه است که پارسی و شاعر پارسی‌گو بجای خداوند می‌نشیند که در سروده‌اش جاودانگی خواهد یافت.

نمیرم ازین پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام

در واقع جایگاه والای شاعر پارسی‌گو در این سروده را می‌توانیم با جایگاه هنرمند به عنوان «ابر مرد» نزد نیچه مقایسه کنیم. با این تفاوت که مقام شاعر پارسی‌گو در سرودة «قهارعاصی» به مراتب از جایگاه «ابرمرد» نیچه والاتر است؛ «ابرمرد» هرگز خود را بی‌نیاز از جهان هستی نمی‌بیند!



...

پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹


«کمک» و کله‌پز!
...
ما برگزاری رفراندوم برای حذف جایگاه ولایت فقیه را یک ترفند استعماری جهت انحراف افکار عمومی می‌دانیم و آن را محکوم می‌کنیم. مطالبات ما برگزاری رفراندوم جهت گذار قانونی به دمکراسی است، نه حذف جایگاه ولایت فقیه!

در هزارة سوم می‌باید ضرب‌المثل‌های فارسی، به ویژه مثل معروف «کله پز برخاست سگ جای‌اش نشست» را نیز «آپ دیت» کنیم، چرا که در این روزگار اگر کله‌پزی لطف کرده و برخیزد چندین سگ یا بهتر بگوئیم «شورای سگان» بجای‌اش خواهند نشست. در راستای تحقق همین «چنج»‌ سرنوشت‌ساز است که همة‌ سگ‌های سیرک عموسام به اجماع رسیده و با سردادن زوزة «رفراندوم» معلق زدن برای ارباب را آغاز کرده‌اند. شعار معروف «چنج، وی نید» را که فراموش نکرده‌ایم! برای گسترش سرکوب ملت ‌ایران یک «چنج»‌ خوب و جانانه و گوساله‌فریب به نام «رفراندوم»‌ برای‌مان آماده کرده‌اند که «بی‌بی‌سی»، به عنوان پیشقراول شیپور جنگ‌فروشان آنرا در بوق گذاشته. پیش از ادامة مطلب در مورد سرودة «زبان پارسی» که در وبلاگ «آئینه‌داران» بخشی از آن را آوردیم توضیح دهیم که سرایندة آن «قهار عاصی» است. این حماسة «واژگونه» را در فرصت مناسبی بررسی خواهیم کرد. حال بازگردیم به «رفراندوم» خودمان!

ولایت فقیه آری، یا نه؟ اگر امروز رفراندومی با این موضوع برگذار شود، مسلماً اکثریت ایرانیان به ولایت فقیه «نه» خواهند گفت، بدون اینکه از پیامد «نفی» خود آگاه باشند. ولی مشخص است که برگزاری رفراندوم جهت «حذف جایگاه ولی‌فقیه» فقط به معنای تأمین مشروعیت برای حکومت توحش و گسترش قدرت سرکوب آن صورت خواهد گرفت. خلاصه، آنگلوساکسون‌ها باز هم زرنگ و بلا شده برای تداوم حکومت جمکران نقشه‌های سرشار از نبوغ ارائه کرده‌اند. هدف اینان ایجاد تجمع در حوزه‌های رفراندوم و برکناری شخص علی خامنه‌ای است. وقتی این مهم انجام شد به افکار عمومی در غرب چنین القاء می‌کنند که «اکثریت قریب به اتفاق» ملت ایران فقط خواهان حذف خامنه‌ای هستند. پس از اینکه کل مطالبات ملت ایران به حذف خامنه‌ای تقلیل یافت، عموسام کارت برنده را رو می‌کند و چماق «شورای فقها» را بر فرق اهالی مرزپرگهر فرود می‌آورد. چرا که بر اساس این تبلیغات، ملت ایران حکومت اسلامی را نفی نکرده!

چه کسی با حذف جایگاه ولی فقیه موافق ‌است؟ همه! این است هدف رفراندوم پیشنهادی‌ «بی‌بی‌سی»! با در نظر گرفتن نفرتی که مردم از خامنه‌ای دارند، مسلماً استقبال از رفراندوم گسترده نیز خواهد بود؛ اگر هم نباشد، اهمیتی ندارد رسانه‌های غرب خواهند گفت 99 درصد ایرانیان در این رفراندوم شرکت کرده‌اند! و از آنجا که در دمکراسی‌های غرب، افراد بالغ و رشید پیامد اعمال خود را می‌پذیرند، برای افکار عمومی در غرب کاملاً طبیعی خواهد بود که طرفداران حذف خامنه‌ای هم پیامد «انتخاب» خود را مسئولانه بپذیرند؛ در نتیجه وقتی حاج اکبر بهرمانی با حمایت اربابان در لندن و واشنگتن، چندین فقیه را بجای یک فقیه بنشاند شما هم‌میهنان گرامی حق هیچ اعتراضی نخواهید داشت چرا که در رفراندوم کذا شرکت کرده و به حذف یک «ولی فقیه» آری گفته‌اید! در نتیجه پس از حذف جایگاه ولایت فقیه، نهاد شورای فقها با قدرت سرکوب بیشتر بجای آن قرار گرفته، قدرت چپاول آنگلوساکسون‌ها نیز به همین نسبت بفزونی خواهد یافت. بله، این است دلیل هیاهو پیرامون «رفراندوم» برای حذف جایگاه ولایت فقیه!

جهت گسترش دامنة ‌سرکوب حکومت توحش جمکران جایگزینی «ولی فقیه» با «شورای رهبری» الزامی شده، و به همین دلیل «بی‌بی‌سی» خواهان برگزاری یک رفراندوم برای حذف ولی فقیه می‌شود و مطالبات خود را از زبان آخوند موسوی تبریزی ابراز می‌کند. همانطور که در دوران «نورانی» امام روشن‌ضمیر میرحسین جلاد، مطالبات آنگلوساکسون‌ها را از زبان خمینی و رفسنجانی و بهشتی می‌شنیدیم، امروز هم بی‌بی‌سی برای‌مان از حذف ولایت قصه می‌گوید. البته ذوق‌زده نشویم این رفراندوم برای تقویت جایگاه ولایت فقیه فرسوده صورت می‌گیرد؛ ابله‌فریب است و در آن از شما می‌پرسند خامنه‌ای بماند یا برود؟ همه خواهان رفتن رهبر فرزانه می‌شوند، حتی شخص خامنه‌ای! خامنه‌ای باید برود، چرا که دندان‌های‌اش ریخته. در عوض چند سر از همان آیات عظام مترقی و تپل‌مپل و به ویژه «لیبرال» که شیخ صادق صبا طی مسافرت اخیر به شبه ‌شهر «قم» با رهنمودهای آخوند منتظری دستچین کرده بجای رهبر فرزانه خواهند نشست تا «کمیت ارباب» به ویژه در لندن لنگ نشود! خلاصه پس از توافق‌های «ستارت» حال و روز جمبول هیچ خوب نیست. روز گذشته «اتحادیة اروپای غربی»، یکی از دکان‌های موازی ارتش ناتو در اروپا «خود» را تعطیل کرد!

به گزارش نووستی مورخ، 31 مارس 2010، در پی امضای پیش‌نویس همکاری‌های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دفاع جمعی میان پنج کشور هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، فرانسه و انگلستان در تاریخ 17 مارس 1948، این کشورها با امضای یک «پیمان» در تاریخ 23 اکتبر 1954 به تشکیلاتی تحت عنوان سازمان «سیاسی ـ نظامی» اتحادیة‌ اروپای غربی موجودیت بخشیدند! روز گذشته، ریاست دائم همین سازمان در یک بیانیة رسمی اعلام داشت، نقش تاریخی این سازمان دیگر به پایان رسیده، در نتیجه کلیة اعضاء تصمیم به انحلال آن گرفته‌اند. نووستی در ادامة گزارش خود می‌افزاید، هنگام انحلال، علاوه بر بنیانگزاران سازمان مذکور، کشورهای آلمان، یونان، ایتالیا، اسپانیا و پرتقال نیز در این سازمان عضویت داشتند.

اینهم یکی دیگر از پیامدهای مهم توافقنامة اخیر «ستارت» است که با انفجارهای روسیه ارتباط مستقیم دارد. از قرار معلوم بعضی‌ها در ایالات متحد و کشور «مستقل» ترکیه عملیات خرابکارانه در روسیه را «برحق» به شمار آورده‌اند. البته ما از توحش و حماقت آدم‌نمایان هیچ تعجب نمی‌کنیم، به ویژه از بلاهت آدمخواران کنگرة یانکی‌ها! به گزارش حنازرچوبه، مورخ 12 فروردین‌ماه سالجاری گروهی از نمایندگان کنگرة ایالات متحد در قالب «کميسيون هلسينکي» با صدور بيانيه‌اي در ارتباط با انفجارهاي متروي مسکو، انفجارهای مذکور را پیامد سياست‌هاي دولت روسيه در قفقاز شمالي دانسته و بمب‌گذاری در مترو را «تقاضای کمک» مردم قفقاز از جهانیان خوانده‌اند! به این ترتیب «گروه هلسینکی» جنایت را در ترادف با «تقاضای کمک» قرار می‌دهد.

حتماً این قماش «مردم» قفقاز شمالی که در اماکن عمومی بمب منفجر می‌کنند با اعضای گروه هلسینکی تماس دارند و مطالبات‌شان را با آنان در میان گذاشته بودند که گروه کذا چنین بیانیه‌ای صادر کرده! در واقع گروه هلسینکی خواهان گسترش سرکوب در قفقاز شمالی است و به همین دلیل ضمن حمایت از عمل وحشیانة بمبگذاری در میان غیرنظامیان این کار را به مردم قفقاز نسبت می‌دهد! در صورتیکه اگر این گروه از بلاهت کمتری برخوردار می‌بود مسلماً می‌توانست ببیند که بمب‌گذاران در منطقة «بی‌طرف» و «دوست» در مرز پاکستان و افغانستان لانه کرده‌اند نه در منطقة قفقاز:

«[...] مردم اين منطقه با اين اقدام تلاش کردند تا صداي خود را به گوش جهانيان رسانده و از آنان درخواست کمک کنند.»

در واقع این گروه هلسینکی است که برای سرکوب مردم قفقاز شکمش را حسابی صابون زده. همچنانکه نوکران همین محفل در رسانه‌های ترکیه عیناً همین تحلیل‌ «خرکی» را از انفجارهای مسکو ارائه داده‌اند. بله، بین‌الملل ‌الاغ‌های پنتاگون در آمریکا «عضو کنگره» است و در ترکیه «مسئول رسانه!» و حنازرچوبه نیز خبر کذا را با کد: 1031886 منتشر کرده. باید از بین‌الملل ‌الاغ‌های پنتاگون در کنگرة آمریکا بپرسیم این «مردم»، ابزار و مخارج و کاربرد «درخواست کمک» از جهانیان، یعنی مواد منفجره را از کدام آستان مقدس دریافت می‌کنند؟ پیش از ادامة مطلب بهتر است در مورد مانور مقام معظم با عصا و آینة گوگوش، که در وبلاگ «آئینه‌داران» به آن اشاره شد یادآوری کنیم که این عملیات به مراتب از تحرکات نیروی دریائی روسیه در جهت عکس مسیر صدور نفت خطرناک‌تر و سرنوشت‌سازتر می‌نماید.

مقام معظم با هر سخنرانی و روضه و زوزه مغز مخاطب را می‌جوند،‌ ترانه‌هائی از قماش «اون روزا» نیز دقیقاً در هم‌سوئی با همین عمل خداپسندانه قرار گرفته، منتهی با موزیک! به عبارت دیگر قدرت تخریب ترانه‌های کذا از روضه و زوزة رهبر و از بمب هم به مراتب بیشتر است. اما سازمان ‌سیا که برای تخریب ملت ایران حکومت روضه و زوزه را در کشورمان مستقر کرده و در دوبی هم کنسرت گوگوش به راه می‌اندازد، به این مختصر قناعت نمی‌کند. برنامة ارعاب ما ملت برای «ایجاد وحشت از آینده» و فراهم آوردن زمینة «بازگشت به گذشته» در «رادیوفردا» همچنان ادامه دارد. تهدید ملت ایران به تهاجم نظامی کارساز جنبش‌ موهوم «سبز» خواهد بود، جنبشی که با شعار «آزادی» در داخل مرزها عملاً «بازگشت به گذشته» را در رأس امور قرار داده، و در خارج، از زبان رضاپهلوی «براندازی» را فریاد می‌زند. در این مورد خاص می‌باید در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی که طرح مطالبات اجتماعی را یک «پیروزی»، ‌ و سپاه پاسداران را «سدی» در برابر آمریکا می‌دانند و... و خیانت را در سطح رهبری معرفی کرده‌اند، توضیحاتی بیاوریم.

اگر کسی می‌پذیرد که «حکومت اسلامی» در مجموع یک فاشیسم صددرصد استعماری است، نمی‌باید هستة اصلی «جنبش سبز» و فرماندهان سپاه را خارج از این مجموعة دست‌نشانده قرار دهد. این نوع برخورد با مسائل اجتماعی و سیاسی از همان قماش است که در دوران مصدق مدروز شده بود. به یاد داشته باشیم که از دورة‌ جیمی کارتر، ایالات متحد با استفاده از اشغال سفارت، تجهیزات نظامی را در بازارسیاه به ایران می‌فروشد. دیگر اینکه صرفاً «طرح مطالبات» نمی‌تواند «پیروزی» تلقی شود، به چند دلیل. نخست‌ اینکه می‌باید مشخص شود نوع مطالبات اصولاً چیست؟ تا آنجا که به جنبش سبز مربوط می‌شود، این جنبش مزورانه می‌کوشد شعار پوچ و فریبندة‌ «آزادی» را بجای «دمکراسی» قرار دهد. حال آنکه خارج از چارچوب قوانین دمکراتیک، آزادی در ترادف با سرکوب قرار خواهد گرفت.

از این گذشته مطالبات مترقی ملت ایران در صدر مشروطه هم مطرح شد، ولی به دلیل توافق روسیه و انگلستان، پیروزی مشروطه‌طلبان به «پیروزی مشروعه‌طلبان» و خلع‌سلاح و قلع و قمع سرداران مشروطه انجامید. و اما درمورد «خیانت!»‌

این «خیانت» به هیچ عنوان به سطح «رهبری» محدود نمی‌شود. محافل استعماری که هیچ ارتباط و خویشاوندی‌ای هم با ملاجماعت ندارند، پایه‌های این «خیانت» را مستقر کرده‌اند. یکی از ترفندهای اینان گرفتن انگشت اتهام به سوی فرد و یا گروه مشخصی در رأس هرم قدرت است، جهت تطهیر عاملان اصلی بیگانه. این همان تبلیغاتی است که در دوران شاه نیز به راه افتاده بود و همه می‌پنداشتند اگر شاه برود کلیة اشکالات برطرف خواهد شد! حال آنکه شاه و به طور کلی دربار، بدون حمایت سازمان‌های «نظامی ـ امنیتی» و نهایت امر بدون تأئید بیگانه نمی‌توانستند سالیان دراز در برابر مطالبات ملت ایستادگی کنند. این صورتبندی طی عمر 31 سالة حکومت اسلامی نیز به همین ترتیب تکرار شده، و عمال این حکومت فقط با تکیه بر همین اهرم‌ها ـ حمایت نظامی و امنیتی و محافل بیگانه ـ به سرکوب ملت ایران و تاراج ثروت‌های ملی اشتغال دارند.

اما در مورد جنبش سبز این پرسش منطقی مطرح می‌شود که اگر رهبران جنبش کذا را ـ خارج از سوابق «درخشان‌شان» ـ بخشی از این مجموعة دست‌نشانده بدانیم، چگونه می‌توان پذیرفت که مزدوران دست‌نشاندة بیگانه که منطقاً وظیفه دارند منافع ارباب را در لندن و واشنگتن تأمین کنند و 31 سال نیز همین روند را دنبال کرده‌اند، ناگهان از 23 خردادماه 1388 امکاناتی فراهم آورده‌اند تا منافع ملت ایران تأمین شود؟ این همان سئوال دیرینه‌ای است که برای ملت ایران همچنان مطرح است. به طور مثال چگونه می‌توان قبول کرد که فردی همچون محمد مصدق که موجودیت خود را مرهون محافل استعماری بوده ‌توانست در یک چشم‌برهم‌زدن مدافع منافع ملی هم از آب درآید؟




...

چهارشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۹


آئینه‌داران!
...

«بازگشت به گذشته» خیلی وسوسه‌انگیز است! به ویژه برای کارفرمایان «شپیگل» که 31 سال پیش با سرنگونی سلطنت شاه و استقرار یک حکومت ظاهراً ‌اسرائیل‌ستیز به تخریب و چپاول کشورهای مسلمان‌نشین منطقه پرداختند، و اینک جهت بازتولید شرایط دوران شاه رویای براندازی حکومت اسلامی جمکران و استقرار یک حکومت عرب‌ستیز را در ذهن علیل‌شان می‌پرورانند. این است دلیل مصاحبة شپیگل با رضا پهلوی. مصاحبة‌ مذکور تداوم پروپاگاند «بی‌بی‌سی» پیرامون ملاقات شیمون‌پرز با کاسپین ماکان است که پاسخ‌های «مطلوب» به آن عربده و زوزة‌ «زبالة» مونث ارسالی ساواک به فرنگ بر علیه اسرائیل و «قلم‌فرسائی» سهراب مبشری در ستایش از اسرائیل بود. اینک به مصداق مثل معروف «کله پز برخاست ...»، شپیگل بجای «بی‌بی‌سی» نشسته و ابتکار عمل را به دست گرفته تا مزورانه پاسخ‌های مطلوب محفل اسرائیل‌پرست و ایران‌ستیز دلالان اسلحه و قاچاقچیان موادمخدر را از زبان رضا پهلوی به «مخاطب» انتقال دهد.

محور این پروپاگاند ارائة تصویر «عصر طلائی» از گذشتة‌ پرافتخار «شاهنشاهی» کشور ایران و از دورة پهلوی است. دورانی که ایران آشکارا در اردوگاه فاشیسم هیتلر لنگر انداخته و سپس تبدیل شد به عصای دست دولت اسرائیل. سرنگونی سلطنت پهلوی و استقرار حکومت ‌اسلامی جهت گسترش همین شرایط البته با توسل به واژگون‌نمائی صورت پذیرفت، چرا که آنزمان هدف آنگلوساکسون‌ها تحمیل سیاست انسداد بر منطقه از طریق تقویت یکجانبه‌گرائی و قانون‌شکنی نوکران در اسرائیل و حکومت جمکران بود. حال که بوق‌های دو محفل جنگ‌فروش در لندن و برلن برای بازگشت به دوران پهلوی به صدا درآمده، تعجبی ندارد که حزب کمونیست روسیه نیز به نوبة خود هوس اشغال نظامی منطقة قفقاز را در سر بپروراند!

حزب کمونیست فدراسیون روسیه، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی همچنان به «سنت‌مقدس» بلشویک‌ها وفادار مانده و از ته‌سفرة دربار انگلستان تغذیه می‌کند، به همین دلیل می‌کوشد در هم‌سوئی کامل با شیپور جنگ‌فروشان غرب در مورد انفجارهای مسکو آدرس عوضی به مخاطب بدهد، تا نگاه‌ها متوجه ‌حزب کارگر اسرائیل و شرکای‌اش در اروپا و قارة آمریکا نشود، و به ویژه کسی در حسن نیت «شپیگل» هم تردید نکند.

یکی از خوانندگان گرامی و ناشناس ما با ارسال ترجمة بخشی از تحلیل حزب کمونیست روسیه پیرامون انفجارهای روز دوشنبه در متروی مسکو که در «پیک نت» انتشار یافته از نویسندة این وبلاگ نظرخواهی کرده‌اند. حزب کذا ادعا می‌کند، «شکست حزب ولادیمیر پوتین در انتخابات منطقه‌ای یکی از دلائل این عملیات می‌تواند باشد با هدف امنیتی کردن هر چه بیشتر فضای کشور و...»

و اما پیش از هرگونه توضیح در مورد این ادعای مضحک بهتر است از حضور تفاله‌های استالینیسم تقاضا کنیم ارتباط منطقی حوادث مذکور را با توافق‌های «ستارت»، «شهادت» آن شیخ 700 میلیارد دلاری امارات، عملیات پلیس کشورهای آلمان و فرانسه بر علیه مافیای ایتالیا، پرواز دو فروند هواپیمای جنگی «ناشناس» بر فراز خاک اسرائیل، سقوط هواپیمای رادار آمریکا در دریای عمان، توقیف 25 تن کوکائین کلمبیا و مکزیک در اسپانیا، عملیات انتحاری در هلمند یکروز پس از مسافرت مایکل مولن به این منطقه، هشدار ایالات متحد به اسرائیل جهت توقف بی‌قید و شرط شهرک‌سازی در شرق اورشلیم، و از همه مهم‌تر ارتباط بمب‌گذاری‌های اخیر در روسیه را با مانور نیروی دریائی این کشور از آتلانتیک تا اقیانوس هند برایمان «تحلیل» فرمایند تا نادان از این جهان نرویم!

به گزارش نووستی، مورخ 10 فروردین‌ماه سال‌جاری، روسیه گسترده‌ترین مانور دریائی خود را با هدف بازدارندگی استراتژیک و منطقه‌ای آغاز می‌کند. نووستی به نقل از سخنگوی نیروی دریائی روسیه می‌نویسد:

«برای اجرای این [مانور] از ناوگان‌های بالتیک شمالی و اقیانوس آرام و همچنین از یگان هوائی نیروی دریائی استفاده می‌شود [...] و رزمناو اتمی پطر ویلیکی از [...] اقیانوس‌اطلس و دریای مدیترانه و از [مسیر] کانال سوئز وارد اقیانوس هند خواهد شد.»


باری، نووستی می‌افزاید، رزمناور «پتر کبیر» که در سال 1998 در اختیار نیروی دریائی روسیه قرار گرفته و درآ‌ن 655 ملوان خدمت می‌کنند، به دو رآکتور هسته‌ای مدل «کا ان ـ3»‌ مجهز است و یکی از مجهزترین رزمناوهای جهان به شمار می‌رود و علاوه بر مجموعه‌های موشکی ضدکشتی «گرانیت»‌، و موشک‌های پدافندی «اس ـ 300 اف»، به سیستم‌های خودکار ضدهوائی «کینژال»، (خنجر) و توپ‌های 130 میلیمتری «آکا ـ 130» با برد 22 کیلومتر مجهز است!

این خبر به فاصلة کمتر از 24 ساعت پس از انفجار در متروی مسکو انتشار یافت و پیامد آن همچنانکه امروز شاهدیم، انفجار بمب و عملیات انتحاری در داغستان بود که طی آن 9 مأمور پلیس کشته شدند. پس حضور بلشویک‌های کودتاپرست و گل‌های سرسبد و دردانة دربار بریتانیا عرض کنیم، به دلیل بحران اقتصادی، ته بشقاب الیزابت دوم را برای حراج در اختیار «کریستیز» می‌گذارند! بنابراین بهتر است تاواریش‌های محترم پیش از ارائة «تحلیل‌های»‌ گوساله‌پسند بدانند و آگاه باشند که با دم‌جنبانی برای جنتلمن‌های نزولخور لندن استخوانی از آن آستان مقدس در کاسه‌شان نخواهد افتاد.

اگر به مسیر عبور رزمناو «پترکبیر» دقت کنیم خواهیم دید این رزمناو در جهت عکس مسیر صدور نفت خلیج‌فارس حرکت خود را آغاز کرده و کشورهای مصر، اسرائیل، لیبی، عربستان، پاکستان و ... در تیررس موشک‌های آن قرار گرفته‌اند. خلاصه بگوئیم این مانور تهدید مستقیم اتحاد جماهیر نوکری و اربابان طالبان‌پرورشان می‌باید تلقی شود. امیدواریم که «پتر کبیر» از سفر مقام معظم به مناطق جنگی جنوب ایران به هراس نیفتد! چرا که ایشان برای خشنودی «گوگوش» به آن حوالی مشرف شده‌اند، نیت بدی ندارند!

بین خودمان بماند، این «خبر» محرمانه است! می‌گویند مقام معظم با شنیدن ترانة «از اون روزا» چشمان مقدس‌شان از اشک لبریز شده «وحید آقا» را فرموده‌اند ترتیبی بدهد تا «عصای اون گمشده» را با یک «آینه» به دست «خانم» گوگوش برساند. وحید آقا هم در پاسخ رهبر فرزانه غرغرکنان می‌گوید، «خامنه‌ای قاتله، ولایت‌اش باطله» و اینگونه بود که رهبر فرزانه برای اجرای این امر خیر شخصاً راهی مناطق جنگی جنوب شدند. و مسلماً خلبان هواپیمای رادار ایالات متحد هم امروز با مشاهدة مقام معظم و «عصای اون گمشده» و «آینه»‌ کنترل هواپیما را از دست داد و در دریای عمان سقوط کرد. بله، به گزارش «شاهدان عینی»، همان‌ها که برای بی‌بی‌سی و رادیوفردا «خبر موثق» نقل می‌کنند، نور آفتاب در «آینه» منعکس شد و نه تنها چشم خلبان که چشم رادارها را هم کور کرده و باعث سقوط هواپیمای رادار عموسام در دریای عمان شده. همین «شاهدان عینی» به ما گفتند، وقتی خلبان این هواپیما که برای شرکت در مراسم روضه و زوزه عازم دبی بود به «شهادت» رسید، رهبر فرزانه گریه‌کنان زمزمه می‌کردند، «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل»! و آن عصا و آینه نیز های‌های می‌گریستند.

بله دیمیتری مدودف با رزمناو اتمی «پترکبیر»‌ در اقیانوس‌ها و دریاها مانور می‌دهد، رهبر کبیر انقلاب جمکران هم با عصای «اون گمشده» و «آینه» در مناطق جنگی جنوب گریه می‌کنند و با تکرار همان یک مصرع از غزل حافظ که از وبلاگ‌های ما کش رفته‌اند، اقتدار و استقلال حکومت اسلامی را به رخ همسایة شمالی می‌کشند! رهبر حکومت اسلامی با عصا و آینه و گریه در بیابان‌های جنوب کشور «مانور» می‌دهند، اما «پورسانتاژ» مقدس‌شان از درآمد کنسرت گوگوش در دبی محفوظ است.

جریان از این قرار است که گوگوش ترانه‌ای خوانده به نام «اون‌ روزا» یا «از اون روزا». «تصویر» ترانة کذا انسانی را ترسیم می‌کند که عمری را به انتظار گذرانده، تا گمشدة خویش را «در آینه»‌ ببیند. وقتی در آینه می‌نگریم چه می‌بینیم؟ تصویر خود و تصویر هر آنچه پشت سرمان قرار گرفته. در هر صورت نگریستن در آینه راه را بر «آینده» و مشاهدة هر آنچه پیش روست خواهد بست. به همین دلیل شعر یا متنی که تصویر نگریستن در آینه را به مخاطب منتقل کند، «ابزار» بسیار مناسبی جهت پروپاگاند بازگشت به گذشته خواهد بود. به ویژه که در این ماجرای پرهیجان یعنی نگریستن در آینه، «رستم» هنوز رستم باشد، و گنجشک‌های کوچولو و مامانی هم توی لونه‌شان «فکر فرار» نباشند و اوضاع به کام باشد:

از اون روزا که رستم هنوز برام رستم بود
عصای اون گمشده اندازة‌ دستم بود
[...]
از اون روزا تا امروز یه عمره که می‌گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم

بله اگر تمام ترانه را به دقت گوش کنیم می‌بینیم که گمشدة مذکور توهمی بیش نیست، تصویری است در آینة ذهن. به زبان ساده‌تر «تصویر» ترانه یا ناخودآگاه شعر به ما می‌گوید برای دیدن «تصویر گذشته‌ها» می‌باید انتظار کشید:‌

تمام لحظه‌‌ها رو به انتظار شمردم،
فقط واسة یه لحظه است،‌‌ که تا امروز نمردم
برای اون لحظه که تموم بشه جستجوم
گم کرده‌مو ببینم تو آینه روبروم

حال ببینیم «تصویر گذشته» را اصلاً چگونه می‌توان مشاهده کرد؟ چشم‌ها را می‌بندیم و در آینة ذهن به تصاویر گذشتة طلائی می‌نگریم. برای مشاهدة این تصاویر کافی‌است انسان از اکنونی‌ات، یعنی از واقعیت زندگی خود در زمان و مکان مشخص فاصله بگیرد. می‌بینیم که تصویر انسان در این ترانه،‌ با «تصویر انسان» در شعر فروغ فرخزاد که در «پاسخ و پدرسالار» به آن اشاره کردیم در تقابل کامل قرار می‌گیرد. شعر «پاسخ» تصویر «زن مستقل» و آزاد از زنجیر ارزش‌های انسان‌ستیز و ایستادگی او در برابر تحجر عوام و ارزش‌های پدرسالار را به مخاطب منتقل می‌کند، حال آنکه ترانة گوگوش «تصویر انسان سرگشته‌ای» است که در گسست کامل با واقعیت قرارگرفته و در انتظار «بازگشت به گذشته» یک عمر انتظار کشیده. یا بهتر بگوئیم تصویر انسان فنا شده‌ای است، گرفتار اوهام! البته آینه کاربرد دیگری هم دارد، که افغان‌ها بهتر از ما با آن آشنائی دارند، چرا که درک و فهم‌شان از امت روضه و زوزه و شیون و زاری بیشتر است. کاربرد آینه می‌تواند بازتاباندن شکوه و جلال نیز باشد.

هنرمندان افغان در وصف «زبان پارسی» یک سرود حماسی ساخته‌اند که ابزارش همان «آینه» است ولی این «آینه» شکوه زبان پارسی را به عنوان «جغرافیای» پارسی‌زبانان منعکس می‌کند، که رو به آینده دارد:‌

گل نیست، ماه نیست، دل ماست پارسی
غوغای نه، که ترنم دریاست پارسی
از آفتاب معجزه بردوش می‌کشد
رو بر مراد، و به فرداست پارسی
از شام تا به کاشغر،‌ و از سند تا خجند
آئینه‌دار عالم بالاست پارسی
تاریخ را وثیقة ‌سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی
روح بزرگ و طبل خراسانیان پاک
چتر شرف، چراغ مسیحاست پارسی
تصویر را، مغازله را و ترانه را
جغرافیای معنوی ماست پارسی

سرود زیبائی است و همینکه حماسی بودن آن قید شده، به مخاطب ـ اگر بداند حماسه چیست ـ آنچه را که لازم است تفهیم می‌کند. ولی این «حماسه»‌، حماسة قهرمانان نیست، سرگذشت پر شکوه و جلال «زبان پارسی»،‌ به عنوان گنجینة جهان‌بینی اقوام ایرانی است. به همین دلیل علیرغم مفاهیم مرتبط با معنویت، «مسیحا، شرف، عالم بالا، جغرافیای معنوی و...» واقعیت زمان و مکان و زندگی در آن موج می‌زند، « آفتاب، ماه، دریا، مغازله، طبل،‌ ترانه، گل، تاریخ، جغرافیا، خراسانیان، کلام مطلا، و...» و خلاصه تصویر این سرود تصویر زندگی تاریخی و محدودة جغرافیائی زبان پارسی است؛ زبان ما و زبان بسیاری از اقوام ایرانی. چنین تصویرهائی کمتر به مذاق پروپاگاند استعماری خوش می‌آید، چرا که انسان‌ستیز نیست. زبان، بنابرتعریف انسانی است! از مطلب دور افتادیم بازگردیم به «تصویر» مصاحبة شپیگل با رضا پهلوی که تحت عنوان،‌ «ايران هميشه يک طعمة فريبنده است» در گویا نیوز انتشار یافته.

این مصاحبه تلاشی است جهت «بازتولید» تصویر «بازگشت به گذشته» در راستای تطهیر آن. به طور خلاصه، پیام این است: «آنروزها بهتر بود!» به عبارت دیگر کارفرمایان شپیگل پس از 31 سال هوس «چنج»‌ کرده‌ و ترجیح می‌دهند تمایلات‌ مقدس‌شان از زبان رضا پهلوی منتشر شود، که نه سیخ بسوزد و نه کباب. چرا که حضرات یعنی اعضای محفل جنگ‌فروشان از طریق شپیگل مزورانه می‌کوشند، واژة جادوئی «آزادی» را بجای دمکراسی و «جدائی دین از دولت»، را بجای «جدائی دین از سیاست» نشانده، و از سوی دیگر «دمکراتیزاسیون» را نیز با «لیبرالیزاسیون» جایگزین کنند. حال آنکه لیبرالیزاسیون از الزامات دمکراسی نیست، و در شرایط فعلی در کشوری چون ایران فقط ابزاری خواهد بود جهت سلب مسئولیت از دولت در برابر فقر و دیگر مشکلات اجتماعی. در مورد «آزادی» و «جدائی دین از دولت هم» ضمن بررسی مطالب شیدان وثیق و مسعود نقره‌کار شیرازی در وبلاگ‌های «کلیسا و دائی‌جان» و «پاسخ و پدرسالار» توضیح کافی داده‌ایم. حال بپردازیم به «پرسش‌های»‌ اشپیگل، چرا که اشکالات عمدة پاسخ‌های رضا پهلوی را پیشتر مطرح کرده‌ایم.

خبرنگار شپیگل نخست با بدجنسی کشور ایران را «بازیچة قدرت‌ها» می‌خواند، سپس با چرب زبانی و چاپلوسی ویژة تبلیغات‌چی‌های استعمار،‌ از طریق توسل به واژگان «سیروس،‌ ایران و تخت طاووس»، و ردیف کردن القاب مختلف «اعلیحضرت، والاحضرت، عالیجناب، شاهزاده سیروس‌رضا پهلوی» مخاطب را همزمان به چندین میعاد تاریخی هخامنشی، افشاریه و پهلوی رانده، نهایتاً او را از طریق تلسکوپاژ به بیراهه می‌کشاند. به عبارت دیگر از همان ابتدای مصاحبه ایجاد تزلزل همه جانبه در مخاطب را شاهدیم. خبرنگار به رضا پهلوی می‌گوید، کشورش بازیچه‌ای بیش نیست، سپس به ناکامی او اشاره می‌کند که نتوانسته بجای پدر برتخت طاووس بنشیند، پس از این رگبار متزلزل کننده از رضا پهلوی می‌پرسد، شاهزاده! حال شما را چگونه خطاب کنیم؟

اگر شما بجای رضا پهلوی بودید چه می‌گفتید؟ یا همچون رضا پهلوی می‌گفتید، «تفاوتی نمی‌کند» یا اینکه پاسخی می‌دادید که خبرنگار شپیگل حد و مرز خود را بشناسد! به عنوان نمونه می‌گفتید، این حکومت ایران است که بازیچة قدرت‌های بیگانه است و نه کشور ایران. به این ترتیب خبرنگار شپیگل که رموز و فنون «ارتباطات» را بخوبی می‌شناسد متوجه می‌شد که در عرصة جادوئی «ترادف‌کلی» نمی‌توان تا ابد تاخت‌وتاز کرد و گردوخاک به راه انداخت. اما مصاحبه مدت‌هاست که به پایان رسیده، و نمی‌توان به گذشته بازگشت و آنرا «چنج» کرد.

باری در تداوم همین تهاجم، جهت متزلزل کردن طرف مقابل خبرنگار شپیگل، دو دورة تداعی کنندة اقتدار ایران، یعنی امپراطوری هخامنشی و سلطنت نادرشاه را که با غنیمت گرفتن تخت طاووس تقارن دارد در کنار دو دورة آشوب معاصر، اواخر دوران شاه و آشوب‌های پساانتخاباتی اخیر قرار داده، و ضمن اشارة تلویحی به «ناکامی» رضا پهلوی در دستیابی به جایگاه اجتماعی پدر می‌پرسد، شما را که قرار بود بجای پدر برتخت طاووس بنشینید، چگونه خطاب کنیم؟ رضا پهلوی هم می‌گوید، هیچ اهمیتی ندارد. در واقع وارث تاج و تخت پهلوی تلویحاً می‌گوید که خواهان احقاق حق خود نیست، نمی‌خواهد بجای پدر بنشیند، و آنچه برای‌اش اهمیت دارد، اندیشه ‌و مضمونی است که برای آيندة ایران مطرح می‌کند:

«اعليحضرت، والاحضرت، عالی‌جناب... شاهزاده سيروس رضا پهلوی را که قرار بود به جانشينی پدر بر تخت طاووس تکيه زند، چگونه بايد خطاب کنيم؟ [...] اين موضوع برای من اهميتی ندارد [...] مهم، انديشه و مضمونی است که برای آينده سرزمين‌ام مطرح می‌کنم [...]»


بله اینهم نوعی آینه است، از همان آینه‌هائی که از انسان تصویری خورد شده و از هم گسسته ارائه می‌دهد. این آینة خودفریبی را رضا پهلوی به دست گرفته تا به بهانة پرداختن به آینده، پیوندهای واقعی خود را با گذشته بگسلد! ولی آیا با توسل به آینه می‌توان واقعیت‌های زندگی یک انسان را از هم گسست؟

تاریخ را وثیقة ‌سبز شکوه را
خون من و کلام مطلاست پارسی




...

سه‌شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۹



«پاسخ» و پدرسالار!
...

ترس و تأسف و تعبد یا «تثلیث ته»، کلیدواژه‌‌های جادوئی پروپاگاند استعمار در ایران است. در این پروپاگاند استعماری «ترس از آینده» و «تأسف از زمان حال»، «تمایل به بازگشت به گذشته» را در انسان تقویت می‌کند. و از آنجا که هیچکس نمی‌تواند به گذشته بازگردد، انسان احساس عجز و ناتوانی کرده، با گریه و زاری دست به دامن «مقدسات» می‌شود تا برای‌اش «معجزات» کنند! این است یکی از فواید تداوم روضه و زوزه: عادت دادن انسان به ابراز عجز و ناتوانی! و این است دلیل دستگیری ساسان به «جرم»‌ رقص! کسی که می‌رقصد، احساس شادی می‌کند و این شادی را به اطرافیان منتقل خواهد کرد و اینگونه است که پایه‌های حکومت مستقل به لرزه در می‌آید. این حکومت دشمن زن و خنده و شادی است. شادی ما مرگ این حکومت است.

امروز نمونه‌ای از «تصویر»‌ یا «ناخودآگاه متن» را در یکی از سروده‌های فروغ فرخزاد بررسی می‌کنیم تا ابعاد انسان‌ستیزی پروپاگاند استعماری را در ترانه‌های فارسی، ادبیات و متون «سیاسی» تولیدی در حاکمیت دست‌نشانده را بهتر نشان دهیم. وجه مشترک تصاویر «تولیدات» هنری، سیاسی و فلسفی و... برای ایرانیان در داخل و خارج مرزها، بازگشت به گذشتة موهوم،‌ یا «پدرپرستی» و بیم و هراس از آینده است. پروپاگاند می‌باید ایرانی را از «اکنونی‌ات» یعنی از واقعیت زمان و مکان جدا کرده در ارتباط با «عصرطلائی» قرار دهد. در ادبیات سیاسی تولیدی قرن معاصر روند کار چنین است که با تحریف تاریخ، نقش اساسی استعمار در جنایات حکومت‌های مختلف در ایران پنهان نگاه داشته شود، و چنین وانمود کنند که به طور مثال، شخص خامنه‌ای یک تنه در برابر مطالبات ملت ایران ایستاده! مطلب شیدان وثیق که در وبلاگ «کلیسا و دائی‌جان»‌ به صورت شتابزده بررسی شد بر همین محور جادوئی استوار است. جالب اینجاست که «عبدالله شهبازی»‌، عامل به اصطلاح نفوذی حزب «شریفه» نیز دقیقاً در همین مسیر مقدس گام برمی‌دارد. کافی است نگاهی به «پیک نت» بیاندازیم!

جناب شهبازی به صورت خلاصه چنین می‌فرمایند که، رضاشاه خیلی منفور بود، محمدرضا شاه زیاد بد نبود ولی در دوران هویدا خیلی منفور شد، و اگر به «نصایح»‌ خمینی گوش کرده بود کار به «انقلاب» نمی‌کشید چرا که به گفتة ایشان، خمینی مخالف سلطنت نبود. البته ما هم می‌دانیم که خمینی و دیگر نعلین‌ها به هیچ عنوان مخالف سلطنت استبدادی نبوده، نیستند و نخواهند بود؛ «انقلابی‌بودن» گردن‌گیر اینان شده. در واقع دعوای این‌ها با دربار به فرمان ارباب به راه افتاد. همچنانکه‌ طی ماه‌های اخیر آیات عظام «مترقی» و دوست‌داشتنی بی‌بی‌سی و رادیوفردا با حمایت بیگانه از قانون‌شکنی و قانون‌شکنان رسماً طرفداری می‌کردند. و اکنون هم به دلیل کاهش همین حمایت‌های پربرکت است که مهر سکوت بر لب‌های «مقدس‌شان» زده‌اند.

همچنانکه گفتیم مواضع نوین باراک اوباما پس از توافق پیرامون «ستارت» منافع شبکة بین‌المللی اقتصاد پنهان از جمله منافع واتیکان را تهدید می‌کند و انفجارهای روز گذشته در مسکو واکنش به همین مواضع نوین بود. به همین دلیل است که «جرمن شپرد» ـ این لقب را برخی ایتالیائی‌ها به پاپ بندیکت داده‌اند ـ برای ابراز انزجار از عملیات خرابکارانه یک ‌شبانه‌روز در بحر تعمق غرق شد و سرانجام امروز ضمن طلب آمرزش برای قربانیان، با خانواده‌های بازماندگان‌شان ابراز همدردی کرد! چرا که امروز نتایج انتخابات منطقه‌ای ایتالیا مشخص شد و این نتایج، یعنی پیروزی فاشیست‌ها مرکب از برلوسکنی و «اتحاد شمال» به مذاق واتیکان بسیار خوش آمد. البته به دلیل رسوائی‌های کلیسای کاتولیک و کوتاه شدن دست‌ مقدس‌ واتیکان از تجارت مواد مخدر در مکزیک، حضرت پاپ نتوانست خلف لهستانی خود را به درجة نیکان و «قدیسین» ارتقاء دهد. واتیکان همچنین برگزاری مراسم سالگرد درگذشت پاپ پیشین را سه روز جلو انداخت تا جنجال رسوائی جنایات کشیش‌های کودک‌باره را با مراسم روضه و زوزه بخوبی پوشش دهد. بله، نوحه‌خوانی و گریه‌زاری برای خرد کردن انسان معجزه می‌کند. بی‌دلیل نیست که پروپاگاند استعمار در کشورمان ترس و تأسف و تعبد را جایگزین جشن و شادی و نشاط کرده.

البته پروپاگاند مختص ایران نیست، در غرب و به طور کلی در کشورهای حوزة دلار این پروپاگاند بر ملت‌ها تحمیل می‌‌شود. پیشتر نمونه‌هائی از مطالب رسانه‌های غرب را ـ رسانه‌های آنگلوساکسون و دیگر رسانه‌های اروپای غربی ـ که مخاطب‌شان غیرایرانی است در مطالب این وبلاگ بررسی کرده، ‌ و نشان دادیم که سیاست گسترش خشونت و بلاهت به کشور ایران محدود نمی‌ماند. ولی در بین ایرانیان ـ در داخل و خارج مرزها ـ زمینة پروپاگاند انسان‌ستیز بسیار مناسب‌ است.

به عنوان نمونه، زمانیکه «پاسورهای»‌ جمکران ـ از این پس در این وبلاگ پلیس گورکن‌ها را «پاسور» می‌نامیم ـ «میم‌ته» را به جرم «هتاکی» به مقامات حکومت دستگیر کرده و تصاویر او را با چادر و مقنعه انتشار دادند، در سراسر جهان همه به ستایش «چادر» نشستند و دانشجونمایان حقوق‌بگیر سفارت در شهر پاریس نیز چادر به سر کردند. اما از وقتی‌ «ساسان» را به «جرم»‌ رقصیدن دستگیر کرده‌اند، هیچ فرد و گروهی با او همدردی نمی‌کند! رقصیدن «جرم» است؟ حکومت جمکران حق دارد کسی را به «جرم رقصیدن» دستگیر کند؟ چرا فعالان سیاسی ـ مذکر و مونث ـ که همواره به بهانة ابراز مخالفت فرضی با حکومت آدمخواران جمکران بساط روضه و زوزه و ضجه بر پا می‌کنند، برای ابراز مخالفت با وحشیگری این حکومت منفور برنامة رقص به مورد اجرا نمی‌گذارند؟ رقص و شادی در «جنبش سبز» ممنوع است، فقط باید‌ زوزة الله‌اکبر و یاحسین و مرگ بر این و آن سرداد؟ باز هم خشونت‌طلبی و مرگ‌پرستی این جنبش‌ را انکار می‌کنید؟ همچنان انتظار دارید که این جنبش «گنگ» را به عنوان جنبش «آزادیخواه» شناسائی کنیم؟

گویا مسعود نقره‌کار شیرازی در «آزادیخواهی» جنبش کذا تردیدی ندارد. او می‌نویسد، «آزادی» از مطالبات فراگیر این جنبش است، اما گروه‌های مختلف این جنبش برداشت و شناخت یکسانی از آزادی و دمکراسی ندارند. حال آنکه همگی «نفی دیکتاتوری» را به عنوان گام نخست در راه «تثبیت آزادی» پذیرفته‌اند. اتفاقاً اشکال اصلی و اساسی همة این عزیزان مدعی آزادیخواهی همین‌جاست! «نفی دیکتاتوری» ‌همان شعار عوامفریبانه‌ای است که 31 سال پیش توسط هواداران استقرار «دیکتاتور تازه نفس» بجای «دیکتاتور فرسوده» باب شد؛ نتیجه نیز همچنانکه می‌بینیم «عالی» است! چرا که نفی دیکتاتور به هیچ عنوان به معنای آزادیخواهی نیست، کسی که یک دیکتاتور را نفی می‌کند، ‌ می‌تواند دیکتاتور دیگر را بستاید! حال پس از گذشت 31 سال آنان که به قول خودشان «تجربیات انقلابی» هم دارند، گویا به این نتیجه رسیده‌اند که باید همان دورباطل را با شعار «مرگ بر دیکتاتور» آغاز کنیم!

چرا؟ برای اینکه منافع غرب چنین ایجاب می‌کند، یا اینکه ما اشتباه می‌کنیم و میرحسین ‌موسوی واقعاً از احمدی‌نژاد «بهتر» است! اما از نظر ما این منافع غرب است که چنین الزاماتی به میدان آورده، تا از اینراه چهرة ‌کریه حکومت مقدسات را بزک کند، و پیروان خط توحش امام را به عنوان رهبران محبوب و مردمی به ملت ایران تحمیل نماید. البته شق دیگری نیز وجود دارد، و آن اینکه سازمان‌های وابسته به غرب با توسل به شورش براندازی دیگری را در ایران پایه‌ریزی کنند. به این ترتیب، در هر حال ملت ایران از امکان «گذار قانونی» به یک حاکمیت دمکراتیک محروم خواهد ماند، و هدف اصلی نیز همین است.

روشن‌تر بگوئیم در هر دو صورت، حکومت ایران ویژگی «خیابانی» خود، یعنی پوپولیسم و سرکوبگری را حفظ خواهد کرد. و به همین دلیل است که همة طرفداران جنبش سبز، گر چه خود را در سنگر آزادیخواهی «جا» کرده‌اند، در «نفی دمکراسی» هم‌صدا هستند و می‌کوشند واژة فریبندة «آزادی» را بجای دمکراسی بنشانند. چه کسی با آزادی مخالف است؟ هیچکس! چارچوب حقوقی این «آزادی» تعریف شده؟ هرگز! و در شرایطی که دولت‌های خیابانی بر سرنوشت ملت حاکم‌اند، این «آزادی» از منظر حقوقی هرگز «تعریف» و تحکیم نخواهد شد. پس این آزادی همان است که استعمار می‌طلبد، چون در هاله‌ای از ابهام قرار دارد و جان می‌دهد برای عوامفریبی. به عنوان نمونه در مطلب مسعود نقره‌کار شیرازی این «آزادی» مترادف شده با نفی، مرگ و خشونت و ابهام:

«نفی ديکتاتوری با اين برداشت که نخستين گام در راه تحقق و تثبيت آزادی خواهد بود مورد توافق اکثر گروه‌ها و افراد شرکت کننده در اين جنبش است[...]»


متأسفانه می‌باید به اکثر گروه‌ها و افراد طرفدار جنبش کذا بگوئیم، با «برداشت‌شان» از آزادی از پایه و اساس مخالف‌ایم و این برخورد را پایه‌ریزی دیکتاتوری به شمار می‌آوریم. اهداف سیاسی می‌باید به صورت «صریح» و خارج از هرگونه ابهام «بیان» شود. عبارت «نفی دیکتاتوری» مبهم است و هیچگونه صراحتی ندارد! کسی که یک دیکتاتور را نفی کند الزاماً مدافع دمکراسی و آزادی‌های دمکراتیک نخواهد بود، بلکه فقط با نوعی از دیکتاتوری مخالفت نشان می‌دهد. به زبان ساده‌تر، مخالف دیکتاتور به صراحت نمی‌گوید چه می‌خواهد! فقط مشخص می‌کند که با وضع موجود، یعنی با دیکتاتوری شیعی‌مسلکان جمکران به رهبری خامنه‌ای مخالف است. اگر این مطالبات را از جنبة منطقی بررسی کنیم می‌توانیم بگوئیم مخالفان خامنه‌ای، الزاماً هیچ مشکلی با حکومت انسان‌ستیز دینی ندارند. اینان با جنجال و هیاهو و شعار «مرگ بر دیکتاتور» به صورتی مزورانه مطالبات واقعی خود را پنهان می‌کنند. بارها گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم گروه‌هائی که شعارهای نفی و مرگ سر می‌دهند، نهایت امر پای به انسان‌ستیزی و خشونت‌طلبی خواهند گذاشت. و گام برداشتن در مسیر مرگ و خشونت جنبش مدنی را به بیراهه می‌کشاند. به گفتة مسعود نقره‌کار اکثریت فعالان جنبش سبز هم با شعار «مرگ برخامنه‌ای» و «مرگ بر دیکتاتور» مخالفت می‌کنند، چرا که این شعارها را «ساختارشکن» می‌دانند، اما این شعارها «محبوب» جنبش کذاست:‌

«اصلاح‌طلبان حکومتی که بخش بزرگی از فعالين اين جنبش را تشکيل می‌دهند [...] اين شعارها را ساختارشکنانه می‌پندارند، اما اين شعارها بيش از همة‌ شعارها از سوی جنبش فرياد شده و می‌شود.»

بسیار تأسف‌آور است که جنبش کذا بجای طرح پیشنهاد «گذار قانونی به دمکراسی» به سر دادن شعار «مرگ» بر این و لعنت بر آن در کوچه و خیابان بسنده کرده! حضرات اگر ریگی به کفش ندارند، بهتر است آنچه را می‌خواهند صریحاً مطرح کنند. مشکل ما به عنوان طرفداران دمکراسی، جایگزینی افراد و اسلام‌ها با یکدیگر نبوده و نخواهد بود. ما خواهان استقرار دمکراسی و حاکمیت قوانین «انسان‌محور»‌ بر جامعة ایران هستیم، نه نشستن «سگ بجای کله‌پز». بنابراین با افراد و گروه‌های «جنبش سبز» ‌از هر ردة اجتماعی که باشند هم‌صدا نخواهیم شد. هر گروهی که خواهان دمکراسی است بهتر است صریحاً خواست خود را مطرح کند تا ما هم بدانیم این جنبش خارج از «مرگ» و «خشونت» آیا مطالبات دیگری هم دارد یا خیر؟ حال که مشخص شد مطالبات جنبش کذا پس از گذشت 10 ‌ماه، در جا می‌زند و هنوز نتوانسته از مرگ و نفرت یک میلیمتر فراتر رفته و خواست خود را به صورت منطقی و ملموس مطرح کند، بهتر است این جنبش الکن و استعماری را به حال خود رها کنیم و بپردازیم به «تصویر» به عنوان ابزار پروپاگاند.

همچنانکه پیشتر گفتیم «تصویر» همزمان چندین پیام را مستقیماً به ضمیر ناخودآگاه منتقل می‌کند. به عبارت دیگر «تصویر» با ناخودآگاه انسان پای در گفتگو می‌گذارد، همچنانکه «پیام» یا بهتر بگوئیم تمایلات ضمیر ناخودآگاه نیز به صورت تصویر در رویاهای فرد تجلی می‌کند. زیگموند فروید، تصاویر رویا را «شاهراه» ورود به ضمیر ناخودآگاه می‌داند. حال که به اهمیت «تصویر» پی بردیم، بپردازیم به تصویر «پاسخ»، یکی از سروده‌های فروغ فرخزاد که تضمین یکی از غزل‌های حافظ است. همچنانکه گفتیم تصویر ناخودآگاه شعر یا متن در هر حال خارج از دسترس سراینده و نویسند قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر زمانی که سراینده شعری می‌سراید نمی‌داند سرودة او چه تصویری دارد. همچنانکه «تصویر» یک رمان از دسترس نویسندة آن بیرون خواهد بود. حال ببینیم چگونه در «پاسخ»، تصویر مقاومت و ایستادگی زن در برابر ارزش‌های جامعة پدرسالار شکل‌ می‌گیرد؟

برای دسترسی به این تصویر کافی است ببینیم «انسان» به چه صورت در «پاسخ» تجلی می‌کند. در این شعر «انسان» در «جایگاه انسانی»، یعنی در تقابل با بنیاد مذهب و نمایندگان‌ و پیروان‌اش قرار گرفته. جایگاه والائی که او را در ارتباط مستقیم و بی‌واسطه با «خداوند» قرار می‌دهد. از همین جایگاه است که انسان به عنوان عاشق، «شیخ» و «زاهد» و «مردمان» را به هیچ می‌انگارد:

به روی ما نگاه خدا خنده می‌زند

به همین دلیل سراینده بجای ضمیر اول شخص مفرد، ضمیر اول شخص جمع، «ما» را به کار برده. در واقع کسی نمی‌تواند خداوند و نگاه دوستانة او را مشاهده کند. کسی در چنین جایگاهی قرار می‌گیرد که بتواند یک‌ تنه در برابر طعنة شیخ و مردم بایستد.

طوفان طعنه خندة ما را ز لب نشست
کوه‌ایم و در میانة دریا نشسته‌ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستی است
زین رو به موج حادثه تنها نشسته‌ایم

چنین فردی خدا را در چارچوب بنیاد مذهب به رسمیت نمی‌شناسد، و از احکام او سر باز می‌زند، ‌ و به همین دلیل نیز مورد طعن و لعن «شیخ» در مقام واسطة بین خداوند و بندگان‌اش قرار خواهد گرفت. اما نه تنها هراسی به دل راه نمی‌دهد، که زهد و عبادت ریاکارانه را از «گناه» بدتر شمرده، پیروان راه «حقیقت» را فریبکار می‌خواند:

مائیم ما که طعنة زاهد شنیده‌ایم
مائیم ما که جامة‌ تقوی دریده‌ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده‌ایم

انسان در پایان این شعر در جایگاه خداوندی قرار گرفته و جاودانه می‌شود، چرا که «عاشق» است. البته این «عشق» به هیچ عنوان «عرفانی» نیست. عشق انسانی است به انسان دیگر، خارج از چارچوب مجاز مذهب و باورهای «مردم» و به همین دلیل است‌ که این عشق همزمان خشم زاهد و «مردم» را برمی‌انگیزد و «برچسب» گناهکار بر پیشانی این «انسان» الصاق می‌شود:

آن آتشی که در دل ما شعله می‌کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته‌ایم از شرار عشق
نام گناهکارة رسوا نداده بود

تصویری که تا اینجا ساخته شده، تصویر زنی است که در برابر تعصبات و باورهای مقدس جامعه و بنیاد مذهب ایستاده، اهل تقیه و پنهان‌کاری و تظاهر و دروغ نیست، و میگساری و عشق غیرمجاز خود را پنهان نمی‌دارد،‌ به همین دلیل «گناهکاره» لقب یافته. در پایان شعر است که این «تصویر» به اوج می‌رسد، چرا که زن با تکیه بر همین عشق در جایگاه الهی قرارگرفته و جاودان می‌شود:

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدة عالم دوام ما»

فکر نمی‌کنم انسان بتواند به جایگاهی والاتر از آنچه در این شعر سروده شده دست‌ یابد. زنی که چارچوب کلیشه‌های سنتی تحمیل شده بر خود و بر غزل‌های حافظ را نیز در هم می‌شکند. و به این ترتیب عشق به اصطلاح عرفانی حافظ شیراز را از فراز آسمان فرود آورده، عشق زمینی را جایگزین آن ‌می‌کند. به این ترتیب است که این زن به عنوان «انسان» همچون خداوند جاودانه می‌شود. این جاودانگی چگونه به دست آمده؟ به بهای پرهیز از فریب و پنهان‌کاری و تقوی، و به بهای مقاومت و سرسختی در برابر کوته‌بینی و تعصب و باورهای «مردم». شعر «پاسخ» فروغ‌فرخزاد به راستی پاسخی است درخور از سوی زن ایرانی به جامعة‌ پدرسالار.

یادآور شویم در تفسیرهای ارائه شده از غزل‌های حافظ چنین وانمود می‌شود که واژه‌های مرتبط با عشق، شراب، گیسوان معشوق و ... و هر آنچه «غیراسلامی» است جملگی نماد «عرفانی» می‌باید تلقی شود. خلاصة کلام بر اساس چنین تفسیرهائی آنجا که حافظ می‌گوید:

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم

در واقع در حال گفتگو با قادر متعال و اقامة نماز یا برگزاری مراسم روضه و زوزه است!







...

دوشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۹


کلیسا و «دائی‌جان»!
...

انفجارهای امروز در پایتخت روسیه واکنشی است مذبوحانه به تلاش‌ مشترک آمریکا و روسیه جهت نابودی شبکة تروریسم بین‌المللی که از تجارت مواد مخدر در افغانستان،‌ قاچاق کالا و اسلحه،‌ برده‌فروشی و پولشوئی ‌تغذیه می‌کند. اعلام مواضع نوین ایالات متحد در افغانستان تهدید جدی این شبکة تبهکار است. شبکه‌ای که امارات یکی از پایگاه‌های اصلی آن به شمار می‌رود. به گفتة بی‌بی‌سی، مورخ 28 مارس 2010،‌ سازمان سرمایه‌گذاری ابوظبی که روز گذشته رئیس آن ناپدید شد، مبلغی حدود 500 تا 700 میلیارد دلار در اختیار دارد. همچنانکه پیشتر هم گفتیم امارات از مراکز مهم پولشوئی، تجارت برده و قاچاق اسلحه به شمار می‌رود، و مأمور سازمان سیا در همین سرزمین مقدس به «عیادت» بن‌لادن در بیمارستان رفته بود و خلاصة مطلب چند صد میلیارد دلار کذا در واقع متعلق است به بانک‌های لندن و شرکای طالبان‌پرورشان در غرب.

به گزارش فرانس‌پرس،‌ مورخ 24 مارس سالجاری، حدود 6 ماه قبل،‌ در ماه اکتبر 2009، دو مرد، ‌ مجهز به کمربند انتحاری که خود را به شکل زن درآورده و قصد نفوذ به عربستان را داشتند، توسط پلیس این کشور به قتل می‌رسند. پس از تحقیقات پیرامون این حادثه، مأموران امنیتی عربستان شبکه‌ای را کشف می‌کنند که قصد حمله به خطوط نفتی عربستان را داشت. می‌دانیم که نفت عربستان توسط شرکت «آرامکو» چپاول می‌شود و اینکشور نخستین صادر کنندة نفت در جهان به شمار می‌رود. از قضای روزگار شبکة کذا پس از نهائی شدن توافق‌های «ستارت»‌ بین روسیه و آمریکا کشف شد! و خلاصه این مسائل در غرب و شرق به مذاق بعضی‌ها از جمله به مذاق محافل طالبان‌پرور خوش نیامد.

طنین فروپاشی شبکة بین‌المللی تجارت زیرزمینی وابسته به ارتش ناتو امروز در مسکو شنیده شد. امضاء قرارداد خط لولة صلح، نهائی شدن پیمان ستارت، کشف شبکة‌ خرابکاری در خطوط لولة نفت عربستان، ناپدید شدن شیخ احمد، مدیر سازمان سرمایه‌گذاری امارات و سفر اوباما به افغانستان به اتحاد مقدس آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک و تشویق «فاشیست ـ مسلمان‌ها» پایان داد.

در مورد وبلاگ «برگ و آفتابه» یادآور شویم، «تحریف» جدائی دین از سیاست توسط «شیدان وثیق» صورت گرفته، البته ایشان به این مختصر اکتفا نکرده‌اند. شیدان وثیق در مطلب مفصلی که در سایت رسوای گویا منتشر شده، به بهانة توضیح سکولاریسم و لائیسیته در واقع به «بازتولید» ادبیات انسان‌ستیز دارودستة محمد خاتمی ‌پرداخته. ایشان نوعی لائیسیته رویت کرده‌اند که هم «دمکراسی» است و هم «آرمان‌شهر»! حال آنکه «آرمان شهر» در تضاد کامل با دمکراسی قرار می‌گیرد! مسیو وثیق، مخاطب را البته به خطا، ابله پنداشته و ضمن نان قرض دادن به حاج‌فرج‌دباغ در باب ترقی و تحول ایشان، مزخرفات محمد خاتمی پیرامون «مدینة فاضله»‌ را در بسته‌بندی دهان‌پرکن «ابهامات سکولاريسم، سکولاريسم نوانديشان دينی، اصلاح‌طلبان غيردينی و... جدائی دولت و دين (لائيسيته)»، به مخاطب از همه جا بی‌خبر حقنه می‌کنند. و خلاصه اگر کسی مطلب کذا را سرسری بخواند، به این توهم دچار خواهد شد که جناب وثیق از طرفداران لائیسیته و دمکراسی به شمار می‌روند! حال آنکه واقعیت جز این است، چرا که نهایتاً ایشان به ما می‌گویند سکولاریسم و لائیسیته به «کلیسای مسیحی» تعلق دارد!

به ادعای ایشان سکولاریسم «اختراع» آنگلوساکسون‌ها و لائیسیته برخاسته از کاتولیسیسم است! این ادعای مضحک تکرار ترهات فوکویاما و محفل آخوند ویلیامز است که در کمال وقاحت دمکراسی را «مسیحی» و «غربی» ‌می‌خوانند تا حکومت جمکران بتواند برچسب «غرب‌زده» و «نامسلمان» بر پیشانی مدافعان دمکراسی در ایران الصاق کرده آن‌ها را «کافر» بداند. به عبارت دیگر همه باید بدانند و آگاه باشند که «انسان»‌ فقط غربی و مسیحی است، ‌ در نتیجه حاکمیت قوانین انسان‌محور بر جامعه فقط در غرب امکانپذیر خواهد بود. حال آنکه اگر کسی کور و ابله نباشد می‌بیند که شبه قارة هند با جمعیتی بیش از یک میلیارد نفر با دهها لهجه و زبان و دین مختلف استقلال خود را با استقرار یک نظام دمکراتیک آغاز کرده. شاید بهتر باشد شیدان وثیق، هم عینک‌اش را عوض کند و هم شهامت به خرج داده وابستگی محفلی خود را آشکار نماید، ‌ چرا که در هر حال و علیرغم پنهانکاری و تقیه و لاپوشانی مطلب ایشان این وابستگی را فاش می‌کند.

شیدان وثیق برای حقنه کردن پروپاگاند مهوع محفل فاشیسم به تحریف تاریخ پرداخته، با نفی اومانیسم «رنسانس» که ریشه در فرهنگ یونان باستان دارد و از اینرو در تقابل با مسیحیت قرار می‌گیرد، ‌ ادعا می‌کند که لائیسیته ویژة کشورهائی است برخوردار از «سنت نیرومند کاتولیک» و خلاصه اگر اومانیسم را نشناسیم، اظهارات«شبه فاضلانة» مسیو وثیق به ما ملت تفهیم می‌کند که حکومت در ایران می‌باید از «سنت نیرومند شیعه» سرچشمه بگیرد! به زبان ساده‌تر،‌ شیدان وثیق در لابلای تشریح تفاوت‌های فرضی سکولاریسم و لائیسیته، همان مزخرفات حاج فرج‌دباغ را برای فروش عرضه می‌کند، البته در قالب یک روایت صحرای کربلا آمیخته با قصة کدو‌قلقله‌زن. روشن‌تر بگوئیم شیدان وثیق برای کودکان «قصة لائیسیته» می‌گوید. ما هم قصة ایشان را بررسی می‌کنیم!

ایشان تلویحاً می‌فرمایند، یکی بود یکی نبود در کشورهائی که از يک سنت نيرومند کاتوليک برخوردار بودند،‌ نيروهای اجتماعی به نبرد با کليسای مقتدر و محافظه‌کار برمی‌خیزند تا «دین» را از «دولت» جدا کنند. جونم براتون بگه، جنگ سختی میان مخالفان و موافقان آخوندسالاری درمی‌گیرد و سرانجام مخالفان کاتولیک آخوندسالاری پیروز می‌شوند. بچه‌های خوبم! حالا سری به جنبش سياسی ايران، به ويژه در خارج از کشور بزنیم تا ببینیم چرا سکولار و سکولاريسم از لائيک و لائيسيته مقبول‌تر شده. کسی می‌دونه؟ نخیر! آفرین! پس خودم می‌گم! سه تا دلیل داره، اول اینکه اکثر روشنفکران کشورمون بيشتر با زبان انگليسی و با ادبيات سياسی به زبان انگليسی آشنائی دارند، و اکثر هم‌میهنان ما در غرب در کشورهای آمريکا، کانادا، انگلستان، آلمان و شمال اروپا سکونت دارند. اینجاها سکولاریسم خیلی مده! اما بچه‌های خوبم، دلیل دوم اینه که سکولاريزاسيون معنای دينی هم دارد! و پروتستانتيسم را اگر دلمون خواست می‌تونیم سکولاريزاسيون مسيحيت بنامیم، بنابراین اگر دلمون خواست تشیع هم می‌تونه سکولاریزاسیون اسلام سنی باشه!

و اما دلیل سوم از نظر ایشان ابهام سکولاریسم است. به عبارت دیگر هدف آقای وثیق این است که با تکیه بر ابهام سکولاریسم کارآئی آن را برای اپوزيسيون اصلاح‌طلب «غيردينی» شرح دهند! بله، اپوزیسیون کذا با توسل به این ابهام می‌تواند «ایمان» را بجای «دین» بنشاند و خشونت «عرفان» را جایگزین توحش دین کرده و سکولاریسم را «دین خروج از دین» بخواند تا نان دین‌فروشان آجر نشود. چه تفاوتی می‌کند؟ دین همه نوعش خوب است چرا که بدون دین نان بعضی‌ها آجر می‌شود.

باری بچه‌های عزیز! شیدان وثیق پس از بافتن آسمان به ریسمان ادعا می‌کند نفی دین سالاری در اروپای غربی حداقل دو سده به طول انجامید ولی فکر نکنید دین بده! دین خیلی خوبه و امروز در همین اروپای غربی بازگشت به دین مطرح شده، البته نه به صورت قبلی! باز هم خوب است که شیدان وثیق نمی‌گوید اروپائی‌ها می‌خواهند به دوران شیرین تفتیش عقاید بازگردند؛ خودش جای امیدواری دارد! فقط این پامنبری محفل ملاممد خاتمی چند نکتة مهم را از قلم ‌انداخته!

نخست اینکه ایشان تاریخ کشور ایران را بکلی فراموش کرده‌اند و می‌پندارند ما ملت برای استقرار دمکراسی در کشورمان می‌باید به سوی غرب «سجده» کنیم! حضور محترم‌شان توضیح دهیم که ستارخان، سردار مشروطه نه در کشورهای اروپای غربی زندگی می‌کرد، نه زبان و ادبیات انگلیسی را می‌شناخت، و نه به قول سرکار با ابهامات سکولاریسم آشنا بود! مبارزان صدر مشروطه یک سدة پیش برای «جدائی دین از سیاست» و حاکمیت «قانون بجای شریعت» با حکومت منفور قاجار و دو قدرت استعماری بریتانیا و روسیه در افتادند و اگر چه نهایت امر سرداران سرفراز جنبش مشروطه در پیشگاه توافق روسیه و بریتانیا قربانی شدند و کودتای بریتانیا، ملت ایران را در دورباطل «شیخ و شاه» فروافکند،‌ مبارزات ملت ایران برای استقرار دمکراسی منطقاً می‌باید در تداوم جنبش مشروطه قرار گیرد نه در تداوم تحرکات ملت‌های اروپا! به عبارت دیگر برخلاف شما و همپالکی‌های‌تان، قبلة ما به هیچ عنوان در غرب نیست!

خلاصه ما هیچ قبله‌ای نداریم. هدف ما تضمین حقوق ایرانی است به عنوان انسان! ما هیچ دلیلی نمی‌بینیم که به تقلید میمون‌وار از غرب بپردازیم. شرایط ایران از نظر زمان و مکان هیچ ارتباطی به اروپای غربی و آمریکا ندارد. اگر فراموش کرده‌اید کشور ایران در خاورمیانه قرار گرفته، در همسایگی روسیه، در همسایگی حکومت‌های اسلامی ترکیه، عراق، پاکستان و افغانستان. اقتصاد کشور در صادرات نفت رایگان به غرب خلاصه شده و ذخائر ارزی‌اش در بانک‌های لندن و واشنگتن «ضبط» می‌شود. سی‌سال است که این اقتصاد در انحصار همان شبکة پنهان ارتش ناتو قرار گرفته و بنابراین نیازی نیست که محفل «فاشیست ـ ‌مسلمان‌ها» برای‌اش در فرنگستان نسخة چپ سوسیالیستی در یوتوپیا تجویز کند و جهت پنهان داشتن دست خونین استعمار و تبلیغ برای «تغییر»، پای مارکس را هم به این معرکة مهوع بکشاند:‌

«راه کاری که امروزه در مقابل چپ سوسياليستی آزادی‌خواه و دموکرات [...] در گسست از دو نظم استبدادی پادشاهی و اسلامی قرار دارد همواره همان فعاليت [...] در جهت تغيير و دگرسازی وضع موجود است. چيزی که مارکس فعاليت انقلابی يا فعاليت عملی ـ انتقادی می‌ناميد[...]»

بله مارکس هم پیرو «الخیرفی‌ماوقع» و «تغییر برای تغییر» بوده و ما نمی‌دانستیم! ای دل غافل که برنامة «نوروزی ـ اسلامی» بی‌بی‌سی پیام مارکس را به ما ابلاغ ‌کرد و ما آنرا «مبتذل» خواندیم! از قرار معلوم شیدان وثیق هم مارکسیسم را در قرآن یافته! و بزودی خواهیم شنید که اسلام و مارکسیسم هیچ تضادی با یکدیگر ندارند، چرا که مسیو وثیق نه تنها نظام پادشاهی را متفاوت از نظام اسلامی می‌داند که تحقق جمهور را «هدف نهائی» و لائیسیته را جدائی دین از دولت تعریف می‌کند‌:‌

«در ادامة‌ جنبش اعتراضی اخير مردم ايران، آنچه که همواره در دستور کار [...] ما قرار [...] می‌گيرد، مبارزه در راه [تحقق] ايده و پروژة‌ جمهوری دموکراتيک و لائيک است: چون امری ممکن ولی در عين حال بغرنج اما قابل شرط‌بندی و در عين حال چون آرمان شهری ما در مرحلة‌‌ تاريخی‌ای که کشور ما در آن قرار دارد. در اين راستا، لائيسيته يا جدائی دولت و دين، چون شعار و برنامة‌ سياسی [...] يکی از محورهای اصلی و تعيين کنندة‌ اين مبارزه و مقاومت را تشکيل می‌دهد.»


آفرین بر شما مبارزان راه چپ! آری، این سخنان گهربار را آویزة‌ گوش کنیم، چرا که مسیو وثیق همچون امام دجال‌شان «شعار» را در ترادف با «برنامة سیاسی»‌ قرار داده‌اند. خمینی می‌گفت اسلام، وثیق می‌گوید، جدائی دین از دولت! هر صنف و گروهی که مطالبات خود را مطرح کند از حکومت مطلوب وثیق همان پاسخی را خواهد شنید که پیشتر از خمینی دجال می‌شنید: مگر ما برای مادیات انقلاب کردیم، ما انقلاب کردیم که در وضع موجود «تغییر» ایجاد شود و به خواست خداوند تبارک و تعالی این «تغییر» عملی شد، مردم برای تغییر به خیابان‌ها آمدند، پابرهنه‌ها برای تغییر به خیابان آمدند، آمدند که دین از دولت جدا بشه و شد. حالا هم همه مثل بچه‌های خوب سرتونو بندازین پائین و بشینین سرجاتون که «وقت خوابه.» ‌ بررسی مطلب سرشار از فضاحت شیدان وثیق را در همینجا به پایان می‌بریم فقط یادآوری می‌کنیم که ایشان فرموده‌اند، مسائل فرهنگی، سياسی، اقتصادی و تاريخی مانع از استقرار دمکراسی در ایران شده! خلاصه استعمار کاری به کار ایران نداشته و ندارد و اشکال اصلی از استبداد شرق و دین‌سالاری اسلامی است! به عبارت دیگر دین‌سالاری مسیحی نباید بد باشد! پریشانی خاطرمان برطرف شد! چون تا کنون به توهم توطئه دچار بودیم و می‌پنداشتیم استعمار در امور کشورمان دخالت می‌کند! نگو پروپاگاند دشمن بوده!

در وبلاگ «برگ و آفتابه»‌ گفتیم که شعر و متن ادبی در واقع تصویری است که «ناخودآگاه متن» خوانده می‌شود و متخصصین هدایت افکار عمومی از همین تصویر برای گسترش پروپاگاند استفاده می‌کنند. این «تصویر» در متون سیاسی هم وجود دارد. به عنوان نمونه همین مطلب شیدان وثیق تصویر «شورش» و تکرار «دورباطل» و بازگشت به گذشته را به مخاطب منتقل می‌کند. انسان‌ستیزی این متن در همین «پیام» نهفته. اینگونه تبلیغات حرکت انسان را در زمان و مکان مشخص به سوی آینده «نفی» می‌کند.

در مرحلة نخست این متن «حذف تاریخ معاصر ایران» قرار دارد، و مخاطب در گسست با تاریخ قرار می‌گیرد. و همینکه این گسست محقق شد، با تحریف تاریخ تحولات اروپا و حذف عامل اقتصادی از این تحولات به ما می‌گویند که دمکراسی و سکولاریسم «مسیحی» ‌و «غربی» است و در مرحلة آخر با پیوند شعار عوامفریب «تغییر وضع موجود» به کارل مارکس به مخاطب چنین وانمود می‌کنند که «تغییر»‌ فی‌نفسه برای جامعه مفید است! حال آنکه تغییر می‌تواند وضع موجود را وخیم‌تر هم بکند. تبلیغات حکومت اسلامی در عرصة فرهنگ، در کنار این قماش «محصولات» است که «ناخودآگاه جمعی» را به «مسیر مطلوب» هدایت می‌کند. ناخودآگاه جمعی همان است که در ادبیات عملة فاشیسم از جمله ملاممد خاتمی «خردجمعی» ‌خوانده می‌شود، حال آنکه این پدیده نه ارتباطی با «خرد»‌ دارد و نه پیوندی با «منطق». «خردجمعی»، عاملی است انسان‌ستیز که با توسل به آن «سنگر حق» علیه باطل ساخته و پرداخته می‌شود. کاربرد سنگر حق نیز لگد مال کردن حق انتخاب آزاد انسان است. با توسل به این سنگر است که فاشیسم‌ انسان را از جایگاه انسانی‌اش بیرون می‌راند. کاربرد سنگر حق همچون انفجار بمب در اماکن عمومی است. آنچه سال‌هاست به روزمرة ملت‌های منطقه تبدیل شده و امروز با تمام قوا در پایتخت روسیه چهرة خود را به نمایش گذاشت.

مسلماً واکنش دولت روسیه به این جنایات در نخستین گام متوجه حکومت‌های اسلامی ترکیه،‌ پاکستان و به ویژه حکومت ایران خواهد شد. به عبارت دیگر دکان بحران هسته‌ای و «مبارزات» مقام معظم و اوباش پیروخط امام تا ورشکستگی کامل فاصله‌ای ندارد. به همچنین است در مورد دکان تجارت پرسود و پنهان اعضای ناتو با سپاه پاسداران. آنچه از نظر ما تغییر مثبت خوانده می‌شود فروافتادن پرده‌های فریبی است که در پس آن حاکمیت آمریکا و حکومت اسلامی سه دهه است روابط پرسود خود را پنهان داشته‌اند. و در راستای همین پنهان‌کاری است که زباله‌های مونث و مذکر ساواک جمکران را به عنوان مخالف و با هدف گسترش پروپاگاند تخریب روانة اروپا و آمریکا می‌کنند.

به عنوان نمونه اگر نگاهی به لجن پراکنی مسیح علی‌نژاد بیندازیم به علت تخلیة او در فرنگ پی می‌بریم. این جانور وحشی تخریب انسان را با تشبیه مردم ایران به «دلفین»‌ آغاز کرد و جهت «توجیه» این عمل موذیانه گام در مسیر خودتخریبی گذارد. همین زبالة مونث ساواک است که در مورد روابط ‌خصوصی پرسوناژ «ندا»‌ افشاگری کرده زمینه‌ساز پروپاگاند «بی‌بی‌سی» برمحور «تهاجم به حریم خصوصی زن» و «مخالفت با روند صلح در منطقه» می‌شود. با تغییراتی که در سیاست‌های کلان استراتژیک پیش آمده، بزودی ساواک جمکران ناچار به جمع آوری زباله‌های ارسالی به غرب خواهد بود.

سخن از روزست و پنجره‌های باز
و هوای تازه
[...]
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن،
از پشت نفس‌های گل‌ ابریشم


...

یکشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۹

...
«برگ» و آفتابه!
...

«جدائی دین از دولت» را نمی‌توان بجای «جدائی دین از سیاست» نشاند، شعارهای ما را تحریف نکنید! جدائی دین از سیاست، پایه و اساس دمکراسی است.

«آقای موسوی به عنوان رئیس جمهور منتخبی که اکثریت مردم در مورد او توافق دارند، بر مسند ریاست دولت می‌نشیند و امر ادارة کشور را عهده‌دار می‌شود.»


این ترهات از زبان محسن سازگارا، یکی از آفتابه‌داران حلقه به گوش درگاه مقدس ریچارد‌پرل تراوش کرده و در گویا نیوز هم منتشر شده. به اربابان این «متخصص» امور سیاسی می‌باید تفهیم کنیم که «اکثریت»‌ کذا در ایران زندگی می‌کند، نه در یونجه‌زارهای آمریکا، و این اکثریت که در ایران سکونت دارد، اگر دستش به میرحسین موسوی و همسر روشنفکر ایشان برسد تکة‌ بزرگ‌شا‌ن مسلماً گوش‌شان خواهد بود. گذشت آن دوران شیرین که عمله و اکرة سازمان سیا را در جایگاه سخنگوی «اکثریت ایرانیان» می‌نشاندید. اکثریتی که به امثال میرحسین موسوی و خمینی و ... فرضاً «رأی» داده بود. چرا ریچاردپرل مستقیماً مطالبات محفلی‌اش را مطرح نمی‌کند؟ از «دمکراسی» بمب و تریاک در عراق و افغانستان شرمنده شده؟ مسلماً خیر! وقاحت و بیشرمی محفل ریچارد پرل حدومرز ندارد. «بی‌بی‌سی» هنوز ادعا می‌کند که «نازی‌ها» دشمن پاپ بودند!

ولی نخست سخنی چند با آقای بهروز! بررسی ترانه‌های خوانندگان ایرانی از جمله ترانة گوگوش، «نظر شخصی» نویسندة این وبلاگ نیست، و خواننده و سرایندة ترانه را به عنوان «هنرمند» هدف قرار نمی‌دهد. این بررسی‌ها از جنبة «اجتماعی» محور پروپاگاند استعماری را با تکیه بر «زبانشناسی» و «نظریة فروید» می‌شکافد و ابعاد مخرب «پیام» ارسالی به «مخاطب» را تشریح می‌کند. به زبان ساده‌تر، انسان‌ستیزی استعماری که توسط وزارت فرهنگ و هنر به مورد اجرا گذاشته می‌شد، با توسل به یک روش علمی معاصر، در «چارچوبی منطقی» توضیح داده شده. این موضوع هیچ ارتباطی با سلیقة شخصی نویسنده ندارد. یادآور شویم در ایران آثار «هنری»، فقط پس از تأئید متخصصین هدایت افکار عمومی ساواک مجوز پخش و انتشار دریافت می‌کند، چه در حکومت اسلامی و چه در دوران پهلوی!

روز گذشته یکی از خوانندگان محترم به نام «بهروز» در ارتباط با ترانة «حرف» گوگوش پیامی ارسال کرده‌اند. برای رفع سوءتفاهم ‌ایشان و دیگر خوانندگان محترم لازم است به چند نکتة مهم اشاره ‌کنیم. نخست‌ اینکه ما یکی از ابعاد «پروپاگاند» انسان‌ستیز استعمار را در عرصة هنر «دولتی» ایران بررسی می‌کنیم. این پروپاگاند همچون دیگر تبلیغات استعمار «پیام» خود را از طریق «تصویر» به ضمیر ناخودآگاه مخاطب ارسال می‌کند. به عبارت دیگر متخصصین هدایت افکار عمومی، با تکیه بر روش‌های علمی ـ فرضیة‌ فروید و زبان‌شناسی ـ‌ بهترین «تصویر مخرب» را جهت انتشار برمی‌گزینند. عملکرد وزارت فرهنگ و هنر دوران پهلوی و وزارت ارشاد حکومت اسلامی بر همین شیوة تخریب استوار بوده و هست.

بررسی ترانه‌های خوانندگان ایرانی از جمله ترانه‌های گوگوش با تکیه بر «زبانشناسی» و در چارچوب همان نظریة فروید‌ برای تجزیه و تحلیل پدیدة «پروپاگاند» استعماری صورت می‌گیرد. پیشتر توضیح داده‌ایم که این روش به هیچ عنوان شخص خواننده یا سرایندة ترانه را به زیر سئوال نمی‌برد، در این روش مسیر پروپاگاند تخریب در عرصة هنر کشور ایران روشن می‌شود. این پروپاگاند برای گسترش خود به «تصویر انسان‌ستیز» نیاز دارد و شعر و یا متن ادبی را با در نظر گرفتن قابلیت تخریب تصویر آن برمی‌گزیند. این کار توسط متخصصین هدایت افکار عمومی در وزارت فرهنگ و هنر طی سال‌های «هیچ» صورت می‌گرفت و پس از استقرار حکومت اسلامی دامنة خشونت آن گسترش یافت.

شعر، و به طور کلی هر متن ادبی «یک تصویر» است. این تصویر را «ناخودآگاه متن» گویند که با ضمیر ناخودآگاه سرایندة‌ شعر یا نویسندة متن نمی‌باید در ترادف قرار گیرد. همین «تصویر» جهت «هدایت افکار عمومی» به کار گرفته می‌شود. چرا که تصویر مذکور مستقیماً با ضمیر ناخودآگاه مخاطب مرتبط شده و به او «پیام» مشخصی را می‌رساند.

هدف اصلی پروپاگاند استعماری منوپولیزه کرده تصویر ناخودآگاه اجتماعی است. در این مسیر استعمار جهت به انحصار درآوردن «تصویر ناخودآگاه اجتماعی» به تمام ابزار موجود متوسل می‌شود: دین، ‌ هنر، سنت، و ... زمانیکه هر گونه حرکتی این «انحصار» تصویر را تهدید کند، استعمار به ابزار ممیزی و سانسور روی می‌آورد. در نتیجه، در کشورهای استعمارزده وسائل ارتباط جمعی به بلندگوهائی جهت تکمیل «انحصار» تصویر ناخودآگاه تبدیل می‌شوند. به همین دلیل ما مهم‌ترین ابزار مبارزه با استعمار را تحکیم دمکراسی سیاسی می‌دانیم، رژیمی که در آن آزادی بیان و قلم تضمین ‌شود.

با توجه به آنچه در بالا آمد، انسان‌ستیزی یک ترانه‌، ناشی از انسان ستیزی سرایندة ترانه نیست،‌ چرا که سراینده در هر حال نمی‌تواند از ناخودآگاه شعر خویش «آگاه» ‌باشد. از سوی دیگر، به عنوان مدافع بیقید و شرط آزادی‌ بیان هرگز به «قضاوت اخلاقی» و «ارزشی» و خصوصاً ایدئولوژیک در مورد آفرینندة شعر یا دیگر آثار ادبی نپرداخته‌ایم. ما نگرش «عرفانی» و «حماسی» را انسان‌ستیز می‌دانیم، ولی هرگز از مولوی و عطار و فردوسی «انتقاد» نکرده‌ایم. خوشبختانه هنوز به این درجه از حماقت نرسیده‌ایم که در عصر حاکمیت جهانی فئودالیسم، بزرگترین حماسه‌ سرای ایران را به «جرم» فئودال بودن، همچون برخی از ما بهتران «تخطئه» کنیم. این قماش فوران بلاهت ویژة مستمری بگیران دفتر فرهنگی فرح پهلوی بود. آن‌ها که با الهام نجویده از سروده‌های «شارل بودلر» شعر «می‌سرودند»، و از سوی ساواک هم به عنوان «مخالف شاه» به خلق‌الله معرفی می‌شدند! بگذریم و بازگردیم به انسان‌ستیزی حماسه و عرفان.

در این وبلاگ دلائل «خشونت» نگرش عرفانی و حماسی را با تکیه بر نظریة «میکائیل باکتین» توضیح داده‌ایم ولی بسیاری از سروده‌های مولوی در همین وبلاگ مورد استفاده قرار گرفته، و برای نشان دادن ریشه‌های آشوب و «مساوات» و بی‌نظمی و ویرانی از خرد پارسی در شاهنامة فردوسی کمک گرفته‌ایم. انسان‌ستیزی موجود در نگرش عرفانی و حماسی فقط در چارچوب مفاهیم معاصر «دمکراسی» به عنوان حاکمیت قوانین انسان‌محور بر جامعه قابل بررسی است، نه به صورت «مستقل» و در گسست با زمان و مکان! در دمکراسی، اصل و اساس «انسان» است. انسان، فراتر از نیک و بد، فراتر از حق و باطل و فراتر از همة‌ ارزش‌های ایدئولوژیک! به ویژه انسان فراتر از «لیبرالیسم اقتصادی» و توحش سرمایه‌سالاری. ولی زمانیکه، همچون مورد نگرش عرفانی و حماسی مسیر زندگی انسان به نام «ارزش‌ها» تعیین می‌شود، در واقع مسیر حرکت انسان به سوی آیندة «دمکراتیک» و انسانی مسدود خواهد شد، و به این وسیله از رشد و شکوفائی انسان ممانعت به عمل می‌آید. این همان مسیر انسان‌ستیزی است که در سدة معاصر بر ملت ایران تحمیل شده، و امکان «برخورد منطقی» را از ایرانی سلب کرده. حال ببینیم برخورد منطقی چیست؟

این پرسش بارها و بارها مطرح شده و به صور مختلف به آن پاسخ داده‌ایم. در یک جمله، «برخورد منطقی» برخوردی است که با «ابهام» و «احساسات» بیگانه باشد. از اینرو برخورد منطقی در تضاد با تعصبات،‌ ارزش‌ها و باورها ـ مقدس یا عرفی ـ صورت می‌پذیرد. به زبان ساده‌تر برخورد منطقی با مسائل در تقابل کامل با پروپاگاند قرار خواهد گرفت. حال بازگردیم به پروپاگاند وزارت فرهنگ و هنر، گوگوش و پیام آقای «بهروز.»

البته این نکته را یادآور شویم که موسیقی شهری ایران، یعنی آه و ناله و زاری و ابراز بندگی و حقارت، به طور کلی مورد پسند نویسندة این وبلاگ نبوده و نیست، همچنانکه ادا و اطوار «شهید» مایکل جکسون. به عبارت دیگر، هر کس سلیقه‌ای دارد، و بابت سلیقة خود حسابی به دیگران پس نخواهد داد. به همچنین است در مورد روابط خصوصی افراد. اگر کسی مایل است برای دیگری «برگ» باشد، مختار است. همچنین اگر ترانه‌سرائی چنین می‌سراید، با در نظر گرفتن اصل اساسی «آزادی بیان»، هیچکس نمی‌تواند سرودة وی را «محکوم» کند.

لازم است حضور خوانندة محترم توضیح دهیم آنچه شهیار قنبری سروده و گوگوش اجرا کرده،‌ به هیچ عنوان «موضوع» بحث ما نیست، و همچنانکه گفتیم اصل «آزادی‌بیان» هنرمند هرگز از سوی نویسندة این وبلاگ به زیر سئوال نرفته و نخواهد رفت. آنچه برای شما چنین توهمی ایجاد کرده این است که «بررسی پروپاگاند استعماری» را با «قضاوت شخصی» نویسنده در مورد سرایندة ترانه و خوانندة آن اشتباه گرفته‌اید. شاید کوتاهی از نویسنده است که «چارچوب نظری» مطلب را توضیح نداده. امیدواریم که اینبار کمبود کذا جبران شده باشد.

در مورد کنسرت گوگوش در دبی، حضورتان توضیح دهیم که نگران «گمراه شدن» ‌کسی نیستیم چرا که «انسان» را صغیر و مهجور به شمار نمی‌آوریم. از نظر ما کسانی که «آگاهانه» بر طبل «جنبش‌سبز» می‌کوبند، در کنار علی‌خامنه‌ای و دیگر کودتاچیان محفل 22 بهمن قرار گرفته‌اند. و همة کسانی که همچون خانم گوگوش و شرکاء با سوءاستفاده از شهرت رسانه‌ای‌شان در عرصة «هنر» در کنار کودتاچیان ایستاده‌اند، مهوع و فرصت‌طلب به شمار می‌روند.

در مورد شخص گوگوش آنچه شما نوشته‌اید، حریم خصوصی اوست و به هیچ عنوان نمی‌تواند در این وبلاگ مطرح شود. و اما در مورد اینکه «عاشق» می‌خواهد در راه «معشوق» فدا شود، این موضوع به نویسندة این وبلاگ اصلاً مربوط نیست. عشق و عاشقی افراد حریم خصوصی آن‌هاست. به زبان ساده‌تر ما اینجا ننشسته‌ایم که برای ارتباط خصوصی افراد با یکدیگر حد و مرز تعیین کنیم، این امور تخصص ویژة‌ بی‌بی‌سی و گشت‌های ارشاد است که دست‌دردست یکدیگر برای «مبارزه با منکرات»‌ تلاش می‌کنند. و اما در تأئید مطالب وبلاگ مورد انتقاد شما تأکید می‌کنیم، انسان بهنجار در چارچوب منطقی، روی به زندگی و آینده دارد و اگر عاشق می‌شود، زندگی را زیباتر می‌بیند، ‌ و منطقاً خواهان شتافتن به سوی مرگ نخواهد بود. ولی از آنجا که ساختار شخصیتی افراد متفاوت است،‌ نمی‌توان در این موارد خصوصی، منطق‌گریز و احساسی برای دیگران «توضیح المسائل» منتشر کرد. هدف ما «هدایت» افراد به راه «راست» نیست، بلکه تشریح ابزار و اهداف پروپاگاند استعماری است که جهت گسترش چپاول ثروت‌های ما بر عرصة فرهنگ ایران چنگ انداخته و مرگ‌پرستی و حقارت و ذلت انسان را تبلیغ می‌کند. در نتیجه وقتی پروپاگاند استعمار پیام «مرگ‌پرستی» ارسال می‌کند، سرودة‌ شهیار قنبری می‌تواند ابزار بسیار مناسبی باشد چرا که پیشتر هم گفتیم، «هیچ اثری از آثار انسان و حرکت به سوی زندگی در آن دیده نمی‌شود [...] چه تفاوتی می‌کند انسان برای چه کسی آمادة مرگ باشد؟ مهم این است که از مرگ استقبال کند [...]»

اما این مطلب به معنای آن نیست که شخص شهیار قنبری برای خدمت به استعمار غرب شعر می‌سراید. ما گفتیم و باز هم می‌گوئیم، ‌ متخصصین هدایت افکار عمومی از چنین سروده‌هائی به عنوان «ابزار تخریب» در جامعه استفاده می‌کنند، همچنانکه از شعرهای مولوی و حافظ. بله، در همان دوران نکبت‌بار یکی از خوانندگان شعر حافظ می‌خواندند: «خدا را رحمی ای منعم، که درویش سر کوی‌ات...» و اکبر گلپایگانی برای تکمیل این مسیر تخریب، بساط درویش بازی پهن کرده بود:

درویشم و دنیا برام یه مشت خاکه
[...]
درویش رو هر گلیم پاره شب رو سر میاره
قطره با یه دریا براش فرقی نداره

جالب اینجاست که در این دوران درخشان، ترانه‌های ویگن دیگر پخش نمی‌شد، چرا که انسان‌ستیز نبود و به کار پروپاگاند روضه و زوزه و سوگواری نمی‌آمد. فکر می‌کنم به اندازة کافی در مورد پروپاگاند و هنر در ایران توضیح داده باشیم، پس نگاهی بیاندازیم به ارتباط مستقیم هنر نقاشی با رخدادهای سیاسی تا موضوع روشن‌تر شود. به عنوان نمونه سبک نقاشی کوبیسم برخورد فاشیسم با انسان را بازتاب می‌دهد. به زبان ساده‌تر امثال پیکاسو در عرصة هنر تصویری را از انسان ارائه دادند که بعدها توسط فاشیسم در عرصة اجتماعی و سیاسی «بازتولید» شد.

هر چند کوبیسم در نقاشی سبکی والا است، در راستای آنچه با انسان و اجسام صورت می‌دهد،‌ دقیقاً بر شیوة برخورد فاشیسم با انسان و جامعه منطبق است. کوبیسم، تمامیت و کلیت «انسان» را در هم می‌‌شکند، و نگرشی «سطحی» و «ظاهری» بر او تحمیل می‌کند. وجه تشابه سبک این مکتب هنری با شیوة گفتار فاشیسم خرد کردن «انسان» است. در نقاشی کوبیسم، اشیاء و افراد در هم شکسته به صورت قطعاتی از هم گسسته، در اشکال هندسی و «مسطح» به تصویر کشیده می‌شوند. هر چند نقاشی کوبیسم مانند مینیاتور از عمق ابعاد سه‌گانه یا «پرسپکتیو» بی‌بهره ‌است، اما برخلاف مینیاتور، کلی‌ات موجودات را در هم می‌شکند و آن‌ها را هندسی و «تک بعدی» می‌نمایاند. به زبان ساده‌تر، نقاشی کوبیسم را می‌توان به نوعی شبیخون فرهنگی تشبیه کرد که همزمان با ایجاد گسست در تمامی‌ات موجودات،‌ آن‌ها را «مسطح» و تهی از ژرفا می‌نمایاند.

برخورد فاشیسم با جامعة بشری نیز در همین راستا «گزینشی» است. چارچوب منطق ستیز فاشیسم، مانند ادیان ابراهیمی، بر توهم یک عصر طلائی در گذشته‌های زمان‌گریز استوار شده. مبلغین فاشیسم، همگی در چارچوب «بخشی» از فلسفة ارسطو گرفتار شده و در همان بخش «استدلال» ارائه می‌دهند، چرا که کل فلسفة ارسطو با توجیهات حقیرانة اینان در تضاد قرار می‌گیرد. اما اینان به همان شیوة ارسطو، «کل» را به اجزاء کوچک‌تر تقسیم کرده و اجزاء «برتر»، «پست‌تر» یا انواع «غالب» و «مغلوب»‌ ارائه می‌دهند. در همین چارچوب تخریب است که تصویر انسان در جایگاه «برگ»، مورد پسند متخصصین هدایت افکار عمومی قرار می‌گیرد. و در همین چارچوب است که جشن‌های «نوروز» در کشور «خلاصه» می‌شود.

جشن‌های نوروزی که قرار بود به مدت دو روز در ایران برگزار شود ناخشنودی هیزاکسلنسی را برانگیخت. پس ایشان نوکران‌شان، به ویژه مقام معظم رهبری را فرمودند که «بساط جشن تعطیل باید گردد، بازگردید به همان مراسم روضه و زوزه که دکان معنویت ما کساد نشود.» بله، همچنانکه گفتیم جشن و شادی دشمن این حکومت و تمام حکومت‌های اسلامی است، ‌ از اینرو آنگلوساکسون‌ها تمام تلاش خود را به ‌کار می‌برند تا مراسم سوگواری را در این کشورها رونق فراوان بخشند. به محض ورود جلال طالبانی به تهران، بساط بمب‌گذاری و کشتار غیرنظامیان در عراق از سر گرفته شد. در افغانستان شرایط به گونة دیگری متحول می‌شود. امروز باراک اوباما به افغانستان رفت تا دولت حمید کرزای را به مبارزة شدید با منکرات تشویق فرماید، چرا که اوضاع در اسرائیل بسیار بحرانی است، و حزب کارگر این کشور، یعنی نوکران حزب‌کارگر انگلستان به منظور ایجاد وقفه در مذاکرات صلح قصد فرار از کابینة‌ ائتلافی بنیامین نتان‌یاهو را کرده! از نظر ما ناپدید شدن شیخ احمد، برادر رئیس امارات در واقع هشداری است به حاکمیت بریتانیا که دست وپای‌اش را جمع کند.



...