شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
دکة عدالت!
...
به مناسبت هشتادمین سالروز تولد فیدل کاسترو ـ که بسیاری را در آرزوی مرگ خود ناکام کرد، و به مناسبت تعطیلی «دکة محفل نوبل» در ایران، و «دکة دستار‌بندان تهران» در لبنان، امشب یک ودکا ابسولوت مفصل با چیپس فراوان، تهیه شده از روغن زیتون ـ بله وقتی در کشور فرانسوی‌های شکمباره زندگی کنید، از این نوع چیپس‌ها هم در دسترس خواهید داشت ـ خواهم خورد. و به همین مناسبت فکر کردم در وبلاگ امروز به دنیا «لبخند» بزنم! و طبیعی است که بهترین موضوع لبخند و قهقهه را می‌توان در فرمایشات امام مرحول یافت!

«رسالت آن‌لاین»،‌ که به لقب ارگان دانشگاهیان میدان‌بار فروشان ملقب شده،‌ در شمارة امروز خود، 21 امرداد ماه 85، به بررسی «عدالت در دیدگاه امام خمینی» پرداخته! البته عدالت «امام» را ایرانیان با پوست و استخوان خود چنان حس کرده‌اند،‌ که آثارش مانند یورش تازیان، تا سده‌ها باقی خواهد ماند. ولی این عدالت هنوز، ‌به طریق «علمی» تعریف و بررسی نشده! و این مهم را «نجمه اسدپور زاوه‌ای» در رسالت بر عهده گرفته‌اند!

در این راستا، نویسنده به نظرات مطهری (پدر زن لاریجانی)، امام اول شیعیان، موسی صدر و ... اشاراتی دارد. ولی اصل مطلب را به فرمایشات امام اختصاص داده،‌ که طبق معمول، هم طویل است و هم بی سرو ته، و در اینجا به بررسی گزیده‌ای از آن اکتفا می‌کنیم!

استاد «گرانقدر»، مطهری، عدالت و حق را خارج از اجتماع تعریف کرده‌اند، چون اسلام و مسلمین با «اجتماع بشری» کاری ندارند؛ سروکارشان با خداوند است. به همین دلیل،‌ استاد مطهری در نوشتارشان می‌فرمایند،‌

«قطع نظر از اجتماع، عدالت عبارت است از اعطا حق به ذى‌حق يا عدم تجاوز به حق ذى‌حق»

اینکه کسی به خود اجازه دهد،‌ با «قطع نظر از اجتماع»، ‌ «عدالت»‌و «حق» را ‌تعریف کند،‌ پدیدة شگفتی است که فقط در حوزه‌های علمیة‌ استعماری می‌توان نشانی از آن یافت. ولی با توجه به تعریف امام اول شیعیان از «عدالت»‌، به این نتیجه می‌رسیم که کار از توطئه استعمار بس فراتر می‌رود و سر چشمه گرفتاری در همان امام اول است که، عدالت را با «انصاف» و «میانه‌روی» و «اجتناب از افراط» و... یکسان شمرده‌اند. البته اینهمه، بدون اینکه خواننده از این واژگان دلفریب: «انصاف»، «عدالت»، و «حق» تعریف دقیقی در دست داشته باشد! به زبان ساده‌تر «علی»‌ هم مثل اینکه اهل شعار بوده! آقای مطهری در ادامه می‌فرمایند:

«همچنين گاهى عدالت را “رفتار مطابق قانون” تعريف کرده‌اند. البته در سخنان حضرت على (ع) عدالت در يک مورد به معناى “انصاف و ميانه‌روى و اجتناب از افراط و تفريط، در جاى ديگر به مفهوم قراردادن هر چيز در جاى خود و در موردى به معناى سياست عمومى آمده است.»


پس از تعریف «جامع و کامل» مطهری از عدالت، می‌رسیم به تعریف علامه طباطبائی که شعارهای امام اول شیعیان را تفسیر کرده و از آن‌ها شعارهای دیگری «استخراج» نموده‌اند که به مراتب از شعار‌های علی طویل‌تر و بی‌دروپیکرترند. علامة اسلام و مسلمین، به جای «عدالت» به «حقیقت عدل» پرداخته و البته این «حقیقت»‌ همان سرابی است که سروش و جهانبگلو هم به آن اشاره دارند،‌ یعنی کشک! چون در این «حقیقت عدل»‌ بر پا داشتن «مساوات» مطرح می‌شود که با در نظر گرفتن عملکرد تاریخی اسلام خود هنوز تعریف نشده. علامه طباطبائی می‌گوید:

“حقيقت عدل بر پا داشتن مساوات است و برقرارى موازنه بين امور، به طورى که هرچيزى سهم مورد استحقاق خويش را داشته باشد و در همة امور که در اين نکته در جايگاه مستحق خويش هستند مساوى گردند”


پس از علامه طباطبائی نوبت به موسی صدر می‌رسد که سال‌ها در لبنان به تقسیم عدالت «اشتغال» داشته‌اند. امام تروریست‌های شیعه، تیر خلاص را به مغز «عدالت» شلیک کرده، و ‌آنرا به شرع، اسلام و عدالت فردی منوط می‌کند: ‌

“عدالت عبارت است از استقامت بر شرع و طريقت اسلام [...]عدالت عبارت است از رعايت حد وسط و اعتدال در سلوک و رفتار [...] در ميان انديشمندان مسلمان گذشته به بحث عدالت اجتماعى زياد پرداخته نشده و بيشتر به عدالت فردى توجه شده است»


اگر امام موسی صدر نبود ما چگونه می‌توانستیم مفهوم عدالت را دریابیم، آنهم «عدالت فردی»‌ که رفتار «عادلانه» ‌محمد و علی را بر حسب روایات مد نظر قرار می‌دهد؟! ولی شاهکار تعریف «عدالت» را فقط نزد خمینی می‌توان یافت. روح الله خمینی، به شیوة «گریز به صحرای کربلا»، در تعریف عدالت هم به صحرای کربلا رفته، می‌گوید، «عدالت» حالت است،‌ نفسانی است و بازدارنده از ارتکاب گناه است!

«امام خمينى در تعريف عدالت فردى چنين مى‌نويسد: عدالت حالت نفسانى است که انسان را بر ملازمت تقوى بر مى‌انگيزد و از ارتکاب گناهان بزرگ و کوچک باز مى‌دارد»


البته حتما شهید مطهری، یا یکی دیگر از نوابغ حوزه قبلاً گفته بوده که، عدالت روحانی است و باعث گناه می‌شود، که خمینی تأکید بر نفسانی بودن عدالت دارد! در غیر اینصورت «امام» چنین مهملاتی را تحویل طلاب نمی‌داد! و به نظر می‌آید که خود شهید مطهری چنین حرفی زده، چرا که بلافاصله پس از توضیح خمینی، مطهری هم نتیجه می‌گیرد که:

«خلاصه سخن اين شد که معناى عدالت و مساوات اين است که ناهموارى‌ها و پست و بلنديها و بالا و پايين‌ها و تبعيض‌هايى که منشأش سنتها و عادات يا زور و ظلم است بايد محو شود و از بين برود»


لازم به تذکر است که در این مقطع «شهید» مطهری، موجودیت خودشان را جزو «ناهمواری‌ها،‌ تبعیض، ظلم و زور» به شمار نیاورده‌اند. به ویژه آن هنگام که ساواک اعلیحضرت، «تور حسینیه ارشاد» برای دانشجویان از همه جا بیخبر دانشگاه به راه انداخته بود، تا پریشانگوئی‌های مطهری و شریعتی را شنیده، «اسلام انسان‌ساز»،‌ «علی، اسطورة عدالت» و این حرف‌ها را باورکنند و از مرسدس بنز استاد مطهری نتیجه بگیرند که اسلام دین عدالت است و شاه مانع عدالت اسلامی می‌شود. اگر چنین نبود، دانشجویان «مؤمن و انقلابی» نیز هر کدام یک مرسدس بنز سوار می‌شدند. چنان که مطهری هم گفته:

«امکانات اجتماعى بايد براى همه فراهم شود.»

و این «امکانات» همان بود که با براندازی سال 57 و استقرار حکومت اسلامی میسر شد. حداقل روح‌الله خمینی بر این امر تأکید دارد:

«جمهورى اسلامى سعادت و خير و صلاح براى همه ملت است. اگر احکام اسلام پياده شود مستضعفين به حقوق خود مى‌رسند. تمام اقشار اسلام به حقوق حقه خودشان مى‌رسند، ظلم و جور ريشه‌کن مى‌شود. در جمهورى اسلامى آزادى است، ‌استقلال است، همه اقشار ملت در جمهورى اسلامى بايد در رفاه باشند، در جمهورى اسلامى براى فقرا فکر رفاه خواهد شد، مستمندان به حقوق خودشان مى‌رسند، عدالت الهى سايه مى‌افکند»


امروز،‌ با توجه به شرایط اسفبار ملت ایران، و با تعمق در باب افاضات امام، ‌دو نوع نتیجه‌گیری می‌تواند صورت گیرد: یا هنوز به «جمهوری اسلامی» نرسیده‌ایم، یا «عدالت» همین «لیبرالیسم افسارگسیخته» است که در صدر اسلام نیز، محمد و شرکاء، به نحو احسن آنرا به مورد اجرا گذاشته بودند!

جمعه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۵

«وقایع» و «حقایق»
...

اسارت‌بارترین شعاری که به ملت ایران تحمیل شده، بر زبان دستاربندی به نام مدرس جاری شد. شعار «سیاست ما عین دیانت ماست»، ‌ ‌یک تحمیق و استحمار تمام عیار است. چرا که دو پدیدة متخالف را همسان می‌نمایاند. و از این راه عرصة پویای «وقایع» را در چارچوب ایستائی «حقایق» به زنجیر می‌کشد. سیاست، چه در تعریف کلاسیک و چه در چارچوب مدرن،‌ عرصة «وقایع» است، زمان‌پذیر،‌‌ متغیر و پویاست. و زمان، همان عامل پویائی سیاست به شمار می‌رود. به عبارت ساده‌تر، سیاست و زمان لازم و ملزوم یکدیگر‌اند، و رابطة سیاست با زمان یک رابطه مستقیم و بی‌واسطه است. نقد پذیری سیاست از همین رو عملی می‌شود، نقدی که حتی می‌تواند بعدی تاریخی ‌یابد. به طور خلاصه، تاریخ به «وقایع» سیاسی می‌پردازد، و اسطوره به دیانت.

و اما «دیانت» ـ که موجودیتش را مرهون «دین» است ـ عرصة «حقایق» است. «دین»،‌ به عنوان بنیاد سلطه ـ در اینجا منظور «ادیان ابراهیمی» است که در توحش و بربریت گوی سبقت را از یکدیگر می‌ربایند ـ بر اساس «حقیقت» الهی‌ای شکل می‌گیرد که مشروعیت خود را در فلسفة کلاسیک یافته، و به همین دلیل نیز اصحاب استعمار در ایران بجز فلسفة کلاسیک، هیچ فلسفة دیگری را به رسمیت نمی‌شناسند! چرا که فلسفه مدرن بر تمامی مفاهیم فلسفة کلاسیک ـ به ویژه «حقیقت الهی» یکتا،‌ ازلی و ابدی، زمان‌گریز و غیرقابل‌تغییر ـ خط بطلان کشیده است. و «واقعیت» متکثر و متغیر در زمان را جانشین «حقیقت الهی» نموده. نفرت دستار بندان از «نیچه»، فیلسوف آلمانی ـ ناشی از همین نکتة به ظاهر پیش پا افتاده است! در جنبش مدرنیته، «حقیقت الهی» ـ که مانند «خداوند» فلسفة کلاسیک و ادیان و احکامش،‌ زمان‌گریز و غیرقابل‌تغییر بود ـ‌ با «واقعیت‌های زمینی» جایگزین شد. مدرنیته در اوایل قرن نوزدهم چهرة اروپا را دستخوش دگرگونی وسیع و همه‌جانبه‌ای کرد، و پس از گذشت یک سده، ‌ ارزش‌های مدرنیته در ایران از طریق جنبش مشروطیت به تفکر سیاسی ایران راه یافت. ولی، با حمایت استعمار و مزدوری دستاربندان،‌ آنچه از مدرنیته در ایران به جای ماند، مدرنیزاسیونی بود فرمایشی که با کودتای رضامیرپنج بر جامعه تحمیل شد. با این وجود، سیاست‌های استعمار پیش از این کودتا نیز در ایران ملموس بوده‌اند؛ به صراحت از زمانی که روحانیت به عرصة سیاست کشور پای گذاشت و در پوشش «مبارزه با استعمار» زمینه‌ساز اعمال سیاست‌های استعماری شد.

اعمال سیاست استعماری در ایران، صرفاً از طریق مهار همزمان رأس و پایة هرم «قدرت» قابل اجرا بود. مهار رأس هرم قدرت، قبل از کودتا، با ایجاد تزلزل در بنیاد مذهب، به عنوان عامل مشروعیت سلطنت رخ داد. و تزلزل بنیاد مذهب تنها در صورتی امکانپذیر بود که مذهب به عرصة خاکی وارد شده، آلودة سیاست شود. آلودن بنیاد مذهب در ایران به سیاست، یک توطئه استعماری بود که هرگز مورد بحث و تحلیل قرار نگرفت. ورود دین به عرصة سیاست دو هدف را دنبال می‌کرد: استفاده از بنیاد سنتی دین جهت ایجاد سکون در بنیاد قدرت؛ به عبارتی نابودی هر دو! این استفادة سوء از بنیاد دین، به دلیل ایستائی آن، نابودی تدریجی‌اش را به دنبال دارد، و سکون در بنیاد قدرت، آنرا از همگامی با پویائی جامعه بازداشته، باعث ایستائی، خفقان و سرکوب سیاسی می‌شود. در واقع شعار «سیاست ما عین دیانت ماست»، همین هدف را دنبال می‌کرد: نابودی بنیادهای سنتی جامعه ایران ـ بنیاد سلطنت و بنیاد دین ـ و جایگزین کردن آنان با بنیادهای دست‌ساخت استعمار. بنیاد سلطنت، با کودتای میرپنج نابود شد، و همزمان، ایجاد حوزه‌های علمیة حکومتی، و تولید آیت‌الله‌های «سیاسی»، تیر خلاص بر بنیاد دین زد.

از آن پس،‌ هر کس از جدائی دین از سیاست سخن گفت، یا غرب را «مثال» آورد، و از اینرو برچسب غرب‌زدگی بر او الصاق شد! و به عنوان مثال «بسیار قانع کننده»، سلطنت ساسانی را به او یادآور شدند که در آن، «دین» دولتی بود. ولی مدافعان محترم «دین دولتی» یک نکتة به ظاهر پیش پا افتاده را فراموش کرده بودند، و آن اینکه،‌ سلطنت ساسانی برخاسته از ایران بود و استعمار آن را تحمیل نکرده بود، در نتیجه با بنیاد سنتی دین در تضاد قرار نمی‌گرفت و آنچه نابودی سلسلة ساسانی را باعث شد، بر خلاف نابودی سلسلة قاجار، توطئه روحانیت نبود؛ تهاجم تازیان بود که جهت تاراج و کشتار، یک «دین بر حق»‌ بر ایرانیان تحمیل کردند.

ولی معترضین به حضور دستاربندان در عرصة سیاست، مشکل اساسی‌، یعنی فرسایش و نابودی بنیاد دین را به هیچ عنوان مطرح نکردند. فرسایش، به این دلیل که، حاکمیت‌های سیاسی در ارتباط با خواست‌های جامعه‌ بوده و تغییر پذیرند، ولی مذهب تغییرپذیر نیست. دین اسلام همواره دین اسلام باقی می‌ماند و قرآن را نمی‌توان به دلخواه مردم تغییر داد. در ایران هرگز به فرسایش بنیاد مذهب، به دلیل پرداختن به امور سیاسی اشاره‌ای نشده! به عکس فرسایش بنیاد سنتی مذهب در قاموس مزدوران استعمار چون مدرس و خمینی افتخار هم به شمار آمده! و افسوس که، دستاربندان مزدور استعمار، مانند میرزای شیرازی، فضل‌الله نوری، ‌مدرس، کاشانی و خمینی، همچنان که دیگر دستاربندان سیاست پیشه و مزدور را، معترضین، به خطا نماد بنیاد دین پنداشتند، و بنیاد سنتی را از بنیاد استعماری باز نشناختند. اگر امروز همه از زیان‌های ناشی از دین دولتی آگاه شده‌اند، کسی از زیان فرسایش بنیاد سنتی مذهب سخن به میان نمی‌آورد. حال آن که، دلیل ظهور شعار استعماری «سیاست ما عین دیانت ماست»، ‌تضعیف بنیاد سنتی دین بوده. و امروز ضروری است که برای بازسازی این بنیاد سنتی،‌ ساختار استعماری حوزه‌های علمیه مورد تجدید نظر قرار گیرد. مهمتری گام برای به شکست کشیدن سیاست استعمار در ایران، ‌در واقع بازنگری در ساختاری است که نخستین هدف استعمار جهت نفوذ در جامعة ایران بوده. در این راستا، پیشنهاد‌های «رفراندوم» جهت تغییر ساختار سیاسی، که هیچ پیشنهادی برای جایگزین کردن ساختار استعماری بنیاد مذهب ارائه نمی‌دهد، یک فریب بیش نیست. بجای پیشنهاد مضحک «رفراندوم‌های» کارساز استعمار، نخست باید به نفوذ استعمار در بنیاد مذهب پایان داد.

پنجشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۵


حجت‌الاسلام استعمار!
...
همانطور که شیرین عبادی پس از دریافت نوبل کشف کرد که اسلام با دموکراسی هیچ تضادی ندارد،‌ محمد خاتمی نیز در تکمیل شعار استعماری محفل نوبل،‌ تعریف جدیدی از دموکراسی ارائه داده. سخنان محمد خاتمی در باب دموکراسی حاکی از آن است که دموکراسی، منطبق با رسالة خمینی است! با توجه به نقش خاتمی در اعمال سیاست‌های استعماری، قبل و پس از براندازی سال 57 در ایران، ‌ تحلیل سخنان وی اهمیت ویژه‌ای می‌یابد.

حجت‌الاسلام خاتمی، قبل از براندازی 57، در خارج از مرزها «کارآموزی» می‌‌دید. و پس از تخلیة خمینی در ایران تا به امروز، ایشان‌ در مقام نوک حملة سیاست استعماری غرب در پست‌های حساس و مختلف انجام وظیفه کرده. مهم‌ترین نقشی که خاتمی به عهده گرفت، به بیراهه کشاندن مطالبات ملت ایران از طریق سرقت شعار‌های‌شان بود. به کمک «سرقت شعارها» بود که خاتمی و شرکا، 8 سال حکومت «وحشت و جنایت» را تحت عنوان «اصلاح طلبی»‌ بر ملت ایران تحمیل کردند، و امروز نیز با وقاحت تمام جایگاه اوپوزیسیون دربرابر دولت منفور فعلی را به اشغال خود در آورده‌اند. جبهة «اشغالگران»، از نهضت آزادی تا کارگزاران و از مشارکت تا مؤتلفه و انواع و اقسام «مجاهدین» تشکیل شده. ولی هیچیک از اینان جایگاه مشخصی ندارند، و بر حسب منافع بیگانگان یک‌شبه، «مدعی» گرایش‌هائی سیاسی می‌شوند، حتی زمانی که این گرایش‌ها در تضاد با موجودیت خودشان قرار می‌گیرد.

به عنوان مثال، سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی»‌، حزب حکومتی «مشارکت» و ... همگی «مدعیان» هواداری از دموکراسی هستند، حال آنکه، همگی دموکراسی را در معنای واقعی آن مردود می‌شمارند. محل تقارن همگی شیادان مدعی دموکراسی، همین محمد خاتمی است؛ وی در عمل سخنگوی تمامی تشکیلات استعماری‌ای شده که نام «حزب» بر خود گذارده‌اند و عرصة اجتماع را با این صحنه‌سازی به «انحصار» خود درآورده‌اند. خاتمی همصدا با رادیو فردا،‌ «حقوق زنان» را حذف می‌کند و «حضور زنان در جامعه» را جانشین آن می‌کند؛ سپس ردای «گفتگوی تمدن‌ها» برتن کرده و به این بهانه، سخن از «تقدس‌ها» می‌گوید؛‌ در هنگام «تجلیل» از مشروطیت، «آزادیخواهی» و «مدرنیته» را از مفاهیم مشروطه‌طلبی حذف می‌کند،‌ از «مشروعیت» تجلیل کرده و بالاخره به‌ نام «دموکراسی»، حامی «فاشیسم مذهبی» می‌شود!

در تعریف محمد خاتمی از دموکراسی، دین و دموکراسی هیچگونه تعارضی‌ ندارند، ‌چرا که در «دموکراسی اردکان» به «حقوق مدنی» و «حقوق اقلیت‌ها» اصولاً هیچ اشاره‌ای نمی‌شود. از آنجا که در قاموس مزدوران استعمار مردم ایران همگی شیعه، و همگی «سینه چاک» تشیع‌اند،‌ قدرت برخاسته از این «توده‌های فرضی مردم»،‌ خواه ناخواه دموکراتیک می‌شود! در جامعة استعماری مطلوب خاتمی و اربابانش، به جز طرفداران خمینی هیچکس موجودیت سیاسی و اجتماعی ندارد، و همه ایرانیان بلااجبار به مهملات خمینی «باور» دارند؛ به همین دلیل است که خاتمی «دموکراسی» مطلوب استعمار را این چنین تعریف می‌کند:

«دموكراسي يعني اينكه قدرت، ناشي از مردم و تحت نظارت آن است امري كه با دين به صورتي كه امام بيان مي‌كرد و در انقلاب ما تجلي مي‌كرد تعارضي نداشت.»

حجت‌الاسلام «اصلاح طلب» که پس از سانسور کلیات سعدی، به سرقت ادبی از «روژه‌گارودی» پرداخت و «گفتگوی تمدن‌ها» را به نام خود جا زد، در دیدار با اعضای حزب حکومتی «مردم‌سالاری»‌، ‌به شیوة خمینی منفور فتوی هم می‌دهد، «هر که مردم‌سالاری نمی‌خواهد خودش را اصلاح کند!» به نظر می‌رسد که در ایران یک نوع مردم‌مسالاری نامرئی وجود دارد که به جز مزدوران استعمار هیچکس قادر به «رویت»‌ آن نیست، و مخالفان این «مردم‌سالاری» هم جملگی نا‌مرئی‌اند! خاتمی که مراتب خدمت به سرکوب و استعمار را از آلمان و در رکاب بهشتی شروع کرده، دوباره به تکرار مهملات دوران ریاست جمهوری «درخشان» خود روی می‌آورد، و شعارهای پوچ خود را پشت سر هم ردیف می‌کند. خاتمی پس از ابراز وفاداری و بندگی به «نظام» می‌گوید:

«ما معتقد به نظام و انقلاب هستيم و معتقديم كه انقلاب اسلامي نيز خواستار استقرار مردم‌سالاري سازگار با دين بود.»


این نخستین بار نیست که مزدوران استعمار اینچنین گستاخانه به قلب واقعیات می‌پردازند و دین و دموکراسی را با هم سازگار می‌خوانند! دین در ایران، از زمان فتوای میرزای شیرازی ابزار حفظ منافع استعمار شده و بیگانگان به هیچ ترتیبی حاضر نیستند چنین منبع پر سودی را رها کنند. تمامی رسانه‌ها در داخل،‌ تمامی رادیو‌ها و سایت‌های «مستقل» در خارج، به نوعی به ترویج دین و مذهب مشغول شده‌اند. از نامه‌های کسالت‌آور موسوی خوئینی‌ها و همسرش، تا سخنرانی‌های بی‌سرو ته سردمداران اصلاح طلبی، از مانیفست‌های مضحک «استاد پونزها» تا نقدهای مضحک‌تر شبه مخالفان برآن‌ها، از اشک تمساح بر پیکر بیجان زندانیان سیاسی، تا دعوت به رفراندوم‌های اسارت بار، از سخن‌پراکنی در همایش‌های مشروطه، در داخل و خارج، تا مصاحبه با جلادان دیروز و مشروطه‌طلبان امروز، فقط آواز شوم «دین و حقیقت» به گوش مردم ایران می‌رسد. «دین و حقیقت» هم در انحصار کیست؟ همین «دین‌بانان»: روحانیون مزدور! و در راس روحانیون مزدور، آقای خاتمی قرار گرفته که مراتب «ختمی‌ات» در مزدوری را در داخل و خارج با موفقیت کامل طی کرده است. خاتمی فردی است برای تمام فصول استعمار. وقتی سرکوب و خشونت عریان ملت ایران لازم آمد، خاتمی در رأس کیهان و وزارت سرکوبگر «ارشاد اسلامی» قرار ‌گرفت، یعنی مراکز سرکوب فرهنگی. و هنگامی که سرکوب خیابانی متشکل شد، سازمان یافت، و نوبت به ارعاب و قتل فعالان غیرمذهبی ‌رسید، خاتمی در «رأس» قوة مجریه قرار گرفت. و امروز که استعمار تمامی فضای اجتماعی کشور را به یمن فعالیت‌های «سیاسی» مزدورانش اشغال کرده، آقای خاتمی به سینه زدن زیر علم «مردم سالاری» مشغول است و همزمان مخالفان را هم تهدید می‌کند:

«آن‌ها كه مردم‌سالاري را نمي‌پذيرند بايد خود را اصلاح كنند.»


منظور حجت‌الاسلام استعمار این است که اگر کسی «مردمسالاری» را آنگونه که ایشان، مطابق منافع استعمار به راه انداخته‌اند نمی‌خواهد، «خودش را اصلاح کند»، در غیر اینصورت بر او همان خواهد رفت که بر روزنامه نگاران اوایل بر اندازی سال 57، یعنی همه اعدام می‌‌شوند! اگر خاتمی و اربابانش، هنوز می‌پندارند که با ارعاب و تهدید،‌ با قتل زندانیان سیاسی و تحریک افکار عمومی می‌توانند ملت ایران را به خیابان‌ها بکشند و براندازی نوینی سازمان دهند، اگر خاتمی و اربابانش می‌پندارند، که در ایران کسی برای اسلام و حجج اسلام، امروز تره‌ای خرد می‌کند، سخت در اشتباه‌اند. شکست «کاروان استعمار» در داخل و خارج، شکست تبلیغات مزدوران بیگانه در ایران را به صراحت نشان داد. دیگر نه بی‌بی‌سی، نه دویچه‌وله، نه رادیو فردا و نه رسانه‌های شبه مخالفان خارج نشین، هیچیک نخواهد توانست با تبلیغات خود استبداد نوینی بر ملت ایران حاکم کند. شکست سیاست استعماری در لبنان، و هیاهوی نمایندگان مجلس بریتانیا بر ضد تهاجم وحشیانة اسرائیل به لبنان، به ویژه اعتراضات جرج گالوی به این تهاجم در مصاحبه با اسکای نیوز، فروپاشی دژ استعمار در منطقه را گواهی می‌دهد.

منبع ایسنا، 20 خرداد ماه 85

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵

Posted by Picasa مشروطه و گوسفندان!
...
در سخنرانی «مشروطه،‌ تجارب گذشته، چشم‌انداز آینده»، آقای خاتمی، به دفاع از یک مشروطة مطلوب استعمار در قالب جمهوری توحش اسلام پرداخته‌اند! به مخالفان چنین مشروطه‌ای هشدار هم می‌دهند! خاتمی، در سخن‌پراکنی خود، ‌به شیوة شرکاء فاشیست‌اش، در یک چشم به هم زدن از دموکراسی آتن به جنبش مشروطه نقب زده و حکومت تحجر ایران را نیز به عنوان حکومت «مدرن» تعریف می‌کند، و هنگام پرش از یونان باستان به تحجر اسلام، آنارشیسم را نیز به عنوان «مکتب سیاسی» نفی می‌فرمایند!

البته بسیار طبیعی است که دستاربندان فردیت و آزادی‌های فردی برخاسته از آنارشیسم، یا هر نظریة دیگری را به طور کلی «نهی از منکر» بدانند. چرا که بندگان خداوند ابراهیم،‌ همان بندگان سلطه و زوراند که آزادی‌ها به دردشان نمی‌خورد. زندگی برای اینان، مانند گوسفندان در زندگی گله‌ای و پیروی از «بزگله» یعنی «رهبر» خلاصه می‌شود. تنها در اینصورت است که فاشیست‌ها،‌ این بندگان زور، احساس امنیت و آرامش می‌کنند. به همین دلیل برای امثال خاتمی، آنارشیسم مترادف می‌شود با «توهم»، و مکتب بودنش را هم دستاربندان دست‌ساز استعمار، به رسمیت نمی‌شناسند! جناب آقای «گفتگوی توحش‌ها» پنداشته اگر آنارشیسم را نفی کند، آنارشیسم وجود خارجی نخواهد داشت. این خصوصیت فاشیست‌هاست که باور دارند، اگر آفتاب را به رسمیت نشناسند، خورشیدی در کار نخواهد بود. بازگردیم به فرمایشات خاتمی و پرش و جهش و میانبرهای رایج در گفتار فاشیست‌ها! خاتمی در ابتدا می‌گوید:

«در دوران جديد قدرتي پايداري پيدا مي‌كند كه در آن ملت پايه و اساس است. با پيدايش ملت به عنوان پايه و اساس نظم، نظام اجتماعي نظام مردم‌سالاري و دموكراسي است»


البته خاتمی طبق معمول، بازهم «تاریخ» را به عنوان یک مجموعه وقایع در تداوم زمانی، فراموش کرده‌اند. چرا که در واقعیت تاریخی کشور ایران،‌ از حدود یک سدة قبل، آنچه پایدار مانده، قدرت استعمار و حکومت‌های مزدور استعماری بوده، و نه نظام مردم‌سالاری. ولی فاشیسم را با تاریخ کاری نیست. فاشیسم نفی تاریخ است و «تاریخ ستیزی» ویژگی گفتار فاشیسم. به همین دلیل در گفتار خاتمی ـ مانند گفتار همة کسانی که به مناسبت سدة صدور فرمان مشروطیت سخن گفتند، از علی خامنه‌ای، تا جناب دکتر سید جواد طباطبائی ـ هیچ نشانی از بسط و تجزیه تحلیل علمی مشروطه دیده نمی‌شود.

تمامی سخنان فرهیختگان استعمار، مجموعه‌ای ا‌ست از جست و خیز، ‌پرش و میانبر در زمان،‌ مکان، تاریخ و اسطوره. مجموعه‌ای ا‌ست از جایگزینی «کل» با «جزء»، ‌ از مثله کردن یک مجموعه منسجم و استفاده از تکه پاره‌های آن جهت توجیه فاشیسم و ارائة «دلایل و براهین» بی‌پایه. در این راستا خاتمی از دموکراسی یونان باستان، ایراد می‌گیرد و شیره را خورده می‌گوید شیرین است، چون «آن دموکراسی با دموکراسی امروز متفاوت می‌باشد!» ولی اینکه توضیح واضحات است. مسلم است که نظم جامعه باستان با نظم جامعة معاصر در هر حال تفاوت دارد! ولی خاتمی پس از توضیح واضحات، یک قصة شنگول و منگول در باب دولت و ملت هم تحویل حاضرانی می‌دهد که برای شنیدن سخنانی در باره تجارب مشروطه حضور به هم رسانده‌اند. هدف خاتمی از قصة شنگول و منگول این است که با جست و خیز در استخر مفاهیم «ملت و دولت» در غرب، حکومت تحجر توحش اسلامی را نیز در ردیف حاکمیت‌های مدرن قرار دهد:

«امروز در همه‌ي عالم يك مبناي نظم اجتماعي پذيرفته شده و آن دولت و ملت است [...] در گذشته رابطه‌ي مردم و دولت رابطه‌ي خدايگان و برده و ارباب و رعيت بود نسبتي كه حاكم با مردم داشت تحكم و نسبت مردم با حكومت اطاعت بود و ديگر هيچ اما وقتي مردم در هيات ملت اعلام حضور كردند اين رابطه تغيير كرد»

و البته کسی به ایشان نگفته که در ایران، از کودتای رضامیرپنج تاکنون آنچه عنوان «نظم اجتماعی» ‌گرفته، نه نظمی است سنتی و نه نظمی دموکراتیک، سازماندهی‌ای است بر اساس نظم سرکوب استعمار و تحجر اسلامی که اولین موضوع مورد نفی آن، همان «ملت» است. ولی خاتمی همانطور که گفتیم از تاریخ، ‌نظام و ملت مفاهیمی در دست ندارد‌، وی فقط این واژه‌ها را مورد استفاده قرار می‌دهد. چرا که در ادامة تعریف «سراسر آشفتة» خود از نظام، دولت و ملت، «نادانسته» ملت را نیز به مفهوم مدرن آن به عنوان یک موجودیت واقعی در «زمان» و «مکان» مورد استفاده قرار می‌دهد! به عبارت دیگر، نادانسته تعریفی ارائه می‌دهد که ارتباطی با «دین اسلام» و «نظام مسلمین» نمی‌تواند داشته باشد!

«ملت جمع مردمي است كه در يك زادبوم با يك خاطره‌ي تاريخي، اهداف و منافع مشترك زندگي مي‌كنند. وقتي اين هيات و پديده ظهور پيدا كرد نسبت ميان قدرت متمركز و مردم به نسبت ميان ملت و دولت تغيير يافت و اين امري عالم‌گير است گرچه در غرب پديد آمد اما در سراسر جهان بسط پيدا كرد.»

ولی پس از ارائه تعریف مدرن از ملت، همین آقای خاتمی به صحرای کربلا می‌گریزد، و از جایگاه قدرت اعلام می‌کند «درحال حاضر در هيچ جا هيچ نظم اجتماعي را جز از طريق دولت و ملت نمي‌توان پذيرفت و نمي‌پذيريم». و سپس مدعی می‌شود حکومت تحجر اسلامی مورد قبول همگان قرار گرفته! به عبارت دیگر، می‌گوید هیچ نظم دیگری خارج از نظم استعماری و سرکوب حکومت فعلی را نمی‌پذیرد! البته منظورش پذیرش ملت نیست، بلکه پذیرش خود و اربابانش در غرب، مورد نظر است. چرا که براندازی سال 57 را «انقلاب اسلامی» نیز می‌خواند:

«بر اين اساس است كه بعد از تحولي كه در ايران در قالب انقلاب اسلامي رخ داد آنچه مورد قبول همگان قرار گرفت جمهوري اسلامي بود و نه انواع و اقسام ديگري كه در تاريخ سابقه داشت.»

معلوم است که این «جمهوری اسلامی» نمی‌توانسته در تاریخ انواع و اقسام دیگری داشته باشد. خود وی اذعان دارد که جمهوری اسلامی نتیجة تجربه‌ای برخاسته از تاریخ ملت‌ها نبوده. این جمهوری اسلامی، که به اینصورت «تعریف می‌شود»، فقط می‌تواند نتیجة دخالت بیگانه، نتیجه یک کودتا برای انحراف ملت از مسیر تحول تاریخی‌اش باشد. همانطور که خاتمی امروز، به بهانة سخن گفتن از تجارب مشروطه، در واقع برای روضه‌خوانی، «اسلام، اسلام» کردن، و تخطئة تاریخچة «سلطنت دین‌باور ساسانی» دست به سخنرانی زده. چرا که آخوند خاتمی هنوز نمی‌داند سلطنت، بنابرتعریف نمی‌تواند «دین‌باور» نباشد. به باور آخوندهای مکتب استعمار، سلطنت همان سلطنت کودتائی رضامیرپنج است که در واقع سلطنت نبود،‌ چرا که بنیاد دین را در ایران، به عنوان پایة سلطنت نابود کرد و زمینه‌ساز دینی «برانداز» و ضداجتماعی شد که برای تولید آیت‌الله‌های دست ساز استعمار فراهم آورده بودند:

«تجربه‌ي دوران نبوي در طول تاريخ استحاله شد [...] در سراسر تاريخ خلافت اسلامي آنچه كه در قاهره و آندلس و ديگر مناطق اسلامي رخ داد چيزي جز سلطنت موروثي نبود و جاي تعجب است كه منشور استاني در دنياي اسلام گرته‌برداري از سلطنت دين‌باور ساساني بود و نوعي سلطنت موروثي در قالب موهبت الهي به گروهي داده مي‌شد تا در سراسر جهان اسلام حكمراني كنند»‌

ولی بهترین گواه بر کم‌سوادی و بی‌مایگی این حجت الاسلام و بی اطلاعی وی از «تاریخ» این است که «فر ایزدی» برخاسته از اسطورة جمشید جم را در «تاریخ» نگاشته شده «جستجو» می‌کند!

«وي در بخش ديگري از اظهاراتش [ ...] به فرمان مظفرالدين شاه در زمينه‌ي مشروطه كه در آن چند بار به عنوان همايوني اشاره شده استناد كرد [...]‌ و اظهار داشت وقتي فره ايزدي مطرح مي‌شود نگاهي عرضه مي‌شد كه بر مبناي آن انسان داراي فره ايزدي بايد حكمران مي‌شود در حالي كه ما در تاريخ شاهديم هر قلدر زورگويي كه صاحب قدرت مي‌شد خود را برخوردار از فره ايزدي مي‌دانست و به جاي آنكه فره ايزدي ملاك قدرت باشد قدرت ملاك فضيلت و فره ايزدي می شد.»

از غلط‌های ساختاری و افعال ناهمخوان چون «می‌شود، می‌شد» که بگذریم، از اوج قلة رفیع نادانی است که خاتمی، به مخالفان مشروطه‌ ـ همان مشروطه‌ای که به دلیل حضور استعماری دستاربندان در عرصة سیاست، به شکست کشیده شد ـ هشدار می‌دهد.

« در اينجا به عنوان يك مسلمان كه به آزادي و مردم‌سالاري ايمان دارد و معتقد به معنويات و اخلاق است مي‌گويم مشروطيت در تاريخ معاصر ما بام بلندي است كه مردم ايران بر فراز آن ايستاده‌اند [...] و هر كس در مقابل آن ايستاد ناچار به عقب‌نشيني شد»‌

به عبارت دیگر،‌ «مشروطة مطلوب» خاتمی و شرکا، همین حکومت «تحجرـ توحش» اسلامی است که به یاری ناتو در ایران مستقر شده و دست استعمار را برای سرکوب و چپاول ملت ایران باز گذارده. «مشروطة مطلوب» همان مشروطة شکست‌خورده‌ است که تمامی مطالبات ملت در چارچوب عدالت و مدرنیته از آن حذف شد، تا مدرس‌ها بتوانند عربده‌جوئی کنند و بگویند «سیاست ما عین دیانت ما است»، و راه را برای مزدوری دستار بندان باز گذارند.
منبع: ایسنا 14 امردادماه 85.

سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

قتل شاپور بختیار
...
در فردای هر سالروز صدور فرمان مشروطیت، پانزده مرداد، قتل شاپور بختیار یادآور جنایت وحشیانه‌ای است که به حکومت سرسپردة ایران نسبت داده شده. جنایتی که بدون حمایت اربابان غربی حکومت تهران نمی‌توانسته رخ دهد. هر پانزده خرداد، یادآور دولت شاپور بختیار و فرصت از دست رفتة ملت ایران است. فرصتی که با خیانت «نهضت مبارزه با آزادی» و خیانت گروه‌های مزدور از دست رفت. آنان که پس از خروج شاه از ایران، دست در دست مزدوران ساواک در خیابان‌های تهران به عربده جوئی و تخریب پرداختند؛ آنان که اعلام داشتند به «جمهوری اسلامی» رأی می‌دهند و آنان که امروز در سوگ بختیار اشک تمساح می‌ریزند، بدانند که خیانت‌شان از تاریخ ایران زدوده نخواهد شد. قتل فجیع بختیار، در فردای سالروز صدور فرمان مشروطه، پیام استعمار غرب به همة آزادیخواهان ایران بود، به کسانی که ایران را آزاد از اسارت اسلام می‌خواهند. اسارتی که امروز تمامی شبه مخالفان حکومت دستار بندان، مستقیم و غیرمستقیم، پنهان و آشکار بر آن «تأکید» دارند.

بسیاری از گروه‌های شبه مخالف داخل یا مقیم خارج هنوز در پی کسب مجوز و تائید از آیات عظام و مراجع تقلید‌اند! چرا که تنها در پناه اسلام است که استعمار می‌تواند چپاول و سرکوب را در ایران در اوج خود نگاه داشته، و ملت را از یک براندازی به براندازی دیگر، و از یوغ استبدادی فرسوده به استبدادی تازه نفس گرفتار کند.

و دلیل اینکه هیچیک از گروه‌های شبه مخالف حاضر نیست در برابر دین و روحانیت به طور عام و اسلام به طور خاص، به روشنی موضع‌گیری کند، را می‌باید در همین وابستگی دید. همه سخن از لائیسته به میان می‌آورند، ولی هیچکس صریحاً نمی‌گوید که در برابر نقش سیاسی روحانی، در مقام «حافظ» دین رسمی جامعه، چه مخالف و چه موافق، موضع‌گیری سیاسی‌اش چگونه است. اگر عامل سرسپردگی بسیاری از شبه مخالفان را کنار بگذاریم و فرض کنیم که همگی مستقل‌اند، و این فرض محال را محال نیانگاریم، و اگر فرض را بر این بگذاریم که مخالفان حکومت ایران، آنان که خواستار لائیسته‌اند، همه مستقل‌اند و هیچ وابستگی به محافل استعماری ندارند، در این صورت اعلام ممنوعیت ورود روحانیت به عرصه سیاست، در مقام سخنگوی «دین رسمی»، می‌تواند مطرح شود.

چرا که در ایران، حضور روحانیت در مبارزات سیاسی، از فتوای خیانت‌بار میرزای شیرازی تا نامه‌های مزورانة منتظری،‌ همیشه توأم با خیانت بوده. دلیل آن نیز نفوذ استعمار انگلیس در حوزه‌های علمیة شیعیان است. به عنوان مثال،‌ پس از پایان جنگ جهانی اول و تجزیة امپراطوری عثمانی، شهرهای قم و نجف در عراق به مرکز تولید توطئه و مزدور علیة کشور ایران تبدیل شده‌اند. هر حرکتی در جامعه ایران شکل گیرد،‌ آیت‌الله‌های ساخت انگلیس دو سوی حرکت را در انحصار می‌گیرند. یکی مخالفت می‌کند، یکی موافقت می‌کند و چند دستار بند هم در صفوف «مردم» جای می‌گیرند و همین کافیست تا با استفاده سوء از اعتقادات مردم جنبش به بیراهه کشیده شود. واقعیت این است که مراجع تقلید اگر نقش استعماری ندارند، می‌توانند مریدان خود، همچنان که «طلاب محترم» را در جهت‌گیری‌های سیاسی راهنمائی کنند،‌ و نیازی به ورود مستقیم به عرصة سیاست نخواهند داشت. هر جنبش ملی، فراگیر است و دین را در بر می گیرد، ، این یک اصل مسلم است. حال آنکه دین فراگیر نیست و نمی‌تواند بازتاب مطالبات ملی باشد. بنا بر این حضور روحانیت در جنبش های اجتماعی، چنین تعبیر می‌شود که روحانیت خود را خارج از روحانیت قرار داده و فراگیر شده، امری که محال است،‌ چون همانطور که اشاره شد،‌دین،‌ نه کل جامعه که جزو جامعه است. پس «طلاب محترم» و دیگر دستاربندان باید بدانند که پس از یک سده توطئه جهت حفظ منافع استعمار و به خصوص حدود سه دهه حضور مستقیم در حکومت، دیگر جائی در جنبش‌های ملی ایران نمی‌توانند داشته باشند. چرا که حضور روحانی در حرکت اجتماعی، مترادف با محدود شدن افق همان جنبش خواهد بود. حضور روحانی، جنبه نوگرائی، ملی و فراگیر جنبش را نابود کرده آنرا به حصار تحجر شیعة اثنی‌عشری در دین اسلام محدود خواهد کرد. امروز ملت ایران خود را در آینة تنگ نظری‌های یک مذهب برخاسته از یک دین نمی‌تواند بیند، و هویت خود را نمی‌تواند به دین اسلام و یا هیچ دین دیگری محدود کند. علت عدم استقبال ملت از سیاسیون داخلی و خارج نشین نیز از همینجا سرچشمه می‌گیرد. این «حضرات» مانند اهالی حوزه، خود ریزه‌خوار استعمار شده‌اند و منافع شخصی و گروهی خود را به منافع استعماری گره زده‌اند.

دلیل حضور خرده‌پاهای ساواک در رأس حرکت‌های شبه ‌مخالف‌خوان داخلی، به رهبری منتظری؛ و حرکت شبه مخالفان مقیم خارج با شعار «مشروطه همین است و بس»، در واقع جهت ممانعت از شکل‌گیری یک جنبش دموکراتیک ملی است. در غیر اینصورت چه دلیلی دارد که چوبداران سابق ساواک «مشروطه خواهی» کنند، و یا خاتمی و کروبی، مزدوران سیاست‌های خارجی اصلاح طلب شوند؟

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵


مشروطه، ‌ویراست فاشیسم!
...
بیگانگی با تاریخ،‌ تاریخ‌گریزی و تاریخ‌ستیزی را مهم‌ترین ویژگی‌های فاشیسم تعریف کرده‌اند. رسانة «شرق آن لاین» مورخ 16 امرداد ماه 85، گزارشی از همایش شبه اصلاح طلبان در ایران پیرامون جنبش مشروطه ارائه داده. در این همایش، شبه اصلاح طلبان سخنرانی‌هائی کرده‌اند، که به عنوان بهترین نمونة تاریخ ستیزی در جریان فکری فاشیسم می‌تواند مورد بررسی قرار گیرد. جهت این بررسی،‌ به سخنان جواد طباطبائی می‌پردازیم.

جواد طباطبائی، به گفتة شرق به دلیل آنکه «اخیراً از آمریکا به وطن بازگشته» و در «هیچیک از همایش‌های سدة مشروطه در اروپا و آمریکا» هم شرکت نداشته، از سوی «شرق» به مقام قبلة مقدس تبدیل می‌شود، و در مورد «تصور درست علمای مشروطه‌خواه از مشروطه» ‌سخنرانی غرائی تقدیم دلخستگان اصلاح طلب می‌کند! طباطبائی، به شیوة دیگر فعلة فاشیسم در ایران، به شعار دادن،‌ گریز زدن به صحرای کربلا، آسمان ریسمان به هم بافتن و پرش در زمان و مکان مشغول می‌‌شود و آنقدر جست و خیز می‌کند تا «مدرنیته» و مشروطه را چند صد سالی به عقب کشیده، ‌مشروطة را رسماً دینی اعلام نماید، و کشور ایران را در ترادف با دین اسلام قرار دهد. سپس نتیجه می‌گیرد که، سکولاریسم در اسلام و ایران امکان پذیر نیست! البته اینکار را بدون ارائة کوچکترین استناد علمی به شنوندگان صورت می‌دهد، ‌چون همانطور که می‌دانیم، برای روضه‌خوانی نیاز به برهان و دلیل نیست، هر چند که شنوندگان خود نیز از قماش سخنران باشند. جناب دکتر طباطبائی که به گفتة شرق «به همراه همسر»‌ در جمع اصلاح طلبان حضور یافته بودند ـ تا هیچکس ظن بد به ایشان نبرد ـ با پرروئی و با روش روکم‌کنی فرموده‌اند:

«اتفاقا اگر قرار باشد افرادی از مشروطه خبر داشته باشند همین علما هستند.»

حتماً کار بردن واژه «اتفاقاً» در بررسی‌های علمی، را ایشان‌ به این‌معنا گرفته‌اند که این امر یک اصل مسلم علمی ‌است و جای تردید و شک و شبهه هم باقی نمی‌ماند! چرا که علم آخوند جماعت، الهی است و چون هرچه از سوی الهیت آید جای بحث ندارد، مشروطه هم مانند دیگر امور این جهان دینی است، پس «اتفاقاً» شناخت علما از مشروطه «مسلم» است!‌

و پس از ارائة چنین نظریة فوق علمی‌ای، در پی اثبات آن از طریق توسل به آیات الهی، سخنان منتسکیو و توکویل بر‌می‌آیند! سخنران نخبه، ابتدا خطاب به همة خام اندیشان و گمراهان می‌فرمایند که مشروطه یک برنامه انگلیسی نبود! و برای اثبات این مهم، پرشی به سابقة 800 ساله مشروطه در انگلستان می‌کنند که به تأئید منتسکیو و توکویل هم رسیده!

«اندیشة مشروطه اولین بار در انگلستان تجربه شده است گرچه این تصور كه «مشروطه یك برنامه انگلیسی بود» غلط است اما انگلیسی ها ۸۰۰ سال سابقه دولت مشروطه دارند و منتسكیو و توكویل تقدم انگلیس را تایید كرده‌اند.»


پس از اثبات این امر که مشروطه یک برنامه انگلیسی نبوده، چون مشروطه در انگلیس سابقه دارد، جناب دکتر طباطبائی سر و روی «مدرنیته» را هم صفائی می‌دهد و به ما خوانندگان کم سواد ـ که در آمریکا هم نبوده‌ایم و اخیراً هم از آمریکا به وطن بازنگشته‌ایم، چون امثال طباطبائی‌ها وطن ما را به اشغال نادانی و پرمدعائی خود در آورده‌اند ـ یک «مدرنیتة» ساخته و پرداخته توهمات ایل و تبار طباطبائی «تازه از آمریکا به میهن بازگشته» تحویل می‌دهند! «مدرنیتة» مکشوفه توسط جناب دکتر، مربوط می‌شود به چند صد سال اخیر و ربطی به مدرنیته قرن نوزدهم هم ندارد! چون مدرنیتة قرن نوزدهم را از نیچه و فروید نمی‌توان جدا کرد و فروید، همچنان که نیچه، از دشمنان اسلام و مسلمین به شمار می‌روند، و چرا که اینان قاتل خداوند فلسفة کلاسیک و پدر،‌ نماد زمینی خداوند به شمار می‌روند و باید قصاص شوند! از اینرو دکتر طباطبائی یک «مدرنیتة» دیگر برایمان اختراع کرده‌اند که از مدرنیته واقعی قدیمی‌تر است و از شبق هم مشکی‌تر است! و از آن می‌توان به سادگی به اصل مطلب یعنی به مشروطة انگلیس نقب زد و ثابت کرد که اولاً مشروطه ریشه در «سنت» دارد، ‌ چرا که در انگلیس به گفته بعضی‌ها 800 سال سابقه دارد! به عبارت دیگر اگر مشروطة انگلیس ریشه در «سنت» دارد، جنبش مشروطة ما چرا نداشته باشد! از اینجا نتیجه می‌گیریم که در عمل، مشروطة ایران در «سنت» انگلیس ریشه دارد! دلیلش هم این است که مشروطه در انگلیس 800 سال سابقه دارد و ریشه در سنت دارد! این دور تسلسل را می‌توان تا بینهایت ادامه داد، و ریشة همة مشروطه‌های جهان را در همان «مشروطة انگلیس» یافت و اعلام کرد که ریشه در مدرنیته هم ندارند:

«جواد طباطبایی برای اثبات نظریه خود به چند نكته توجه كرد [...] دوم اندیشه مشروطه و نظریه دولت قانون تنها یك تئوری مدرن نیست تاریخ مدرنیته مربوط به چند صدسال اخیر است اما مشروطه در انگلیس ۸۰۰ سال سابقه دارد و این نشان می دهد كه مشروطه ریشه در سنت دارد و نه فقط مدرنیته.»


ایشان مهم‌ترین مرحلة «پرش فاشیستی» خود را انجام دادند، یعنی سکون دادن به جنبش مشروطة در ایران با به اسارت در آوردنش در سنت مشروطه در انگلیس! پس از ریختن آب پاکی بر روی ریشه‌های «مدرنیته» در جنبش مشروطه ایران، دیگر مشکلی بر سر راه فاشیسم باقی نمی‌ماند. چرا که همة امور ملی و مملکتی را می‌توان در «قالب دین» قرار داد و مدعی شد که همة امور اجتماعی در دین و فقه خلاصه می‌شود! و در اینراه، البته همه نوع پرت و پلاگوئی نیز مجاز است. جناب دکتر مدعی می‌شوند که اندیشة «دولت قانون» ـ ‌که باید از «اختراعات» ایشان در آمریکا، ‌پس از صرف مک دونالد باشد ـ از دل ادیان الهی به دست می آید: همان یهودیت، مسحیت و اسلام! به عبارت دیگر، به ادعای جواد طباطبائی،‌ کشورهای هند یا چین که «ادیان الهی» ‌نداشته و ندارند،‌ از مزایای «دولت قانون»‌ جناب دکتر بی‌بهره می‌مانند! و آرزوی مشروطه را هم باید به گور ببرند. و‌ چقدر هم از این امر متضرر شده‌اند! گویا هندی‌ها و چینی‌ها برای بی‌بهره نبودن از این موهبت جهنمی قرار شده همگی به «ادیان الهی»‌و به ویژه اسلام مشرف شوند!

«سوم بنیان اندیشه دولت قانون از دل ادیان الهی به دست می آید. اصولا ادیان الهی چون فقه دارند از نظریه دولت قانون به معنای قانون شرع دفاع می‌كنند.»


مرحلة بعدی سخنرانی جواد طباطبائی، در واقع تیر خلاصی است به جنبش مشروطیت. جناب دکتر یک مشروطیتی اختراع می‌کنند ویژة علمای دینی! مشروطیتی که هیچ ارتباطی با سکولاریسم و روشنگری ندارد! این مشروطه با روشنفکران هم بیگانه است. صد سال زودتر از جنبش مشروطه آغاز شده و در همان تبریز هم شروع شده، و از اینجا نتیجه می‌گیرند که علمای دین چون برداشت دقیقی از فقه داشتند، و چون فقه با حقوق نسبت دارد ـ همانطور که مشروطه ایران با مشروطه انگلیس نسبت دارد ـ و حقوق اجتماعی مدرن هم حتماً همان حقوق «تحجر و توحش» اسلام است، پس علما می‌دانستند که مشروطه چیست! البتة مشروطه آقای طباطبائی را! چون در واقع، جنبش مشروطه امتداد جنبش روشنگری در اروپا بود، و نه تنها ارتباطی به فقه نداشت که در تقابل با تحجر دینی نیز شکل گرفته بود.

«چهارم اندیشه مشروطه در ایران صدسال سابقه ندارد، از دویست سال قبل از تبریز شروع شده است و علمای دین چون برداشت دقیقی از فقه داشتند و چون فقه با حقوق نسبت دارد دقیقا می‌دانستند مشروطیت چیست. این درحالی است كه روشنفكرانی مانند آخوندزاده و ملكم خان هیچ تصور درستی نه درباره غرب داشتند و نه اسلام.»


در مرحله پایان سخنرانی است که متوجه می‌شویم دکتر سیدجواد طباطبائی، مانند دیگر نخبگان حکومت «تحجر ـ توحش»‌، صرفاً یک روضه خوان بی‌مایه، ‌کم‌سواد و پرمدعا است، فردی که نه می‌فهمد چه می‌گوید و نه می‌داند که از چه می‌گوید. ‌چرا که ناگهان مشروطه و میرزا ملکم خان را فراموش کرده به صحرای کربلا می‌زند و «رسماً» اعلام می‌کند که «بحث سکولاریسم در ایران کاملا پا در هواست!»

البته،‌ با توجه به پریشانگوئی‌های این «آخوند فرنگی»، ‌ باید گفت،‌ آنچه در ایران کاملاً پا در هواست، سخنان ریزه‌خواران سفرة استعمار در مورد جنبش مشروطه است. پس از یک سده جنایت و خیانت روحانیت در ایران،‌ آخوند جواد طباطبائی، ایران را در ترادف با اسلام قرار داده فتوی می‌دهد سکولاریسم در ایران و اسلام ممکن نیست! سپس به شیوة اسلافش، به «امر به معروف و نهی از منکر» مشغول شده نسخه صلاح و فلاح برای ملت ایران می‌نویسد که، چگونه به راه راست بروند تا «رستگار» شوند. راه رستگاری ملت ایران،‌ برای استعمار و فعله‌اش،‌ همواره از «سرپل اسلام» می‌گذرد به همین دلیل آخوند طباطبائی توصیه می‌کند که،‌ «ملت به فقه توجه کند»،‌ گویا همه بلاهائی که تا کنون به سر ملت ایران آمده از بی توجهی به فقه بوده!

«طباطبایی افزود: خواسته‌هایی مانند پروتستانتیسم و سكولاریسم و نظریه هایی مانند هرمنوتیك و كلام جدید درباره فهم اسلام كارگشا نیست. من رسما اعلام می كنم بحث سكولاریسم در ایران كاملا پا در هوا است. سكولاریسم در ایران و اسلام نه ممكن است، نه مفید است، نه امكان آن وجود دارد و نه می‌تواند به وجود آید. اگر قرار است به تجربه گذشته توجه كنیم و برای آینده عبرت بگیریم باید از اینكه پروژه علمایی مانند آخوندخراسانی، علامه نائینی، محلاتی و... را ادامه ندادیم و به تجربه‌های درخشانی مانند مجلس اول در تبدیل فقه به قانون توجه نكردیم از خود انتقاد كنیم. نه اینكه به حرف های روشنفكران توجه نكردیم و صاحب «مشروطه ایرانی» شدیم.»‌

اگر به زعم طباطبائی به فقه توجه می‌کردیم دارای «مشروطه ایرانی» نمی‌شدیم،‌ بلکه مشروطه انگلیسی به دست می‌آوردیم! اگر به فقه توجه کرده بودیم همان کودتای رضا میر پنج را، صد سال پیش از کودتای رضا میرپنج در تبریز تجربه می‌کردیم،‌ و صد سال در آرزوی کودتای انگلیس با 800 سال مشروطه سنتی،‌ باقی نمی‌ماندیم! ملت ایران از اینکه مشروطه‌ای داشته، که صد سال پیش از مشروطه موجودیت یافته، و کودتائی نیز با صد سال تاخیر نصیبش شده غمگین نباشد! مشتاقان بررسی علمی جنبش مشروطه می‌توانند این مهملات و پریشانگوئی‌ها را که سخت مورد پسند «آخوند کدیور»، دیگر فیلسوف جهان اسلام قرار دارد، به زودی در قالب «کتاب» مطالعه کنند و در مورد «مشروطه سنتی» بیشتر از این‌ها بیاموزند! چرا که، «طباطبایی وعده داد تفصیل این بحث را به زودی در كتاب جدیدش درباره «نظریة مشروطه و دولت قانون» منتشر كند!» بله ملت ایران،‌ گر صبر کنید، ‌آخوند از غوره،‌ حلوا ساخته تقدیم اربابان می‌کند، مخارجش را هم اگر به زور شده باشد، از شما خواهند گرفت!

یکشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۵


حقوق بشر، ویراست استعمار
...

در راستای اهداف محفل نوبل، که تضاد بین دموکراسی و اسلام را نمی‌پذیرد، ‌ اسلام و مسلمین، و در رأس آنان حکومت ایران،‌ جهت سپاسگزاری از بنده نوازی‌های محفل نوبل، ‌پرشی به قصه‌های صدر اسلام کرده، و یک رساله از قبر امام چهارم‌ شیعیان بیرون کشیده‌اند و تحت عنوان مضحک «رساله حقوق بشر امام سجاد»‌ تقدیم جهانیان کرده‌اند. این رسالة «حقوقی» ‌که در موجودیتش تردید هم نمی‌توان کرد، چون قتل تردیدکنندگان را هم جهت رعایت «حقوق حقه بشر اسلامی»‌ پیش بینی کرده، به همت رایزنی «فرهنگی» جمهوری اسلامی ایران به زبان یونانی هم منتشر شده است. این خبر بهجت اثر را، ‌ روز 14 امرداد ماه، خبرپراکنی «حنا و زرچوبه»، یعنی ایرنای خودمان گزارش کرده.
به گفتة «حنا و زرچوبه»، «در اين رساله به حقوق استاد، دانشجو، همسر، پدر، مادر، كارفرما، كارگر، شريك، همسايه، حاكم، شهروندان و حتي نسبت دست به دست و پا، چشم و ديگر مواهبت‌هائي كه خدا به ما اعطا كرده، اشاره شده است.»‌

هیچ جای تعجب نیست،‌ اگر یکی از امامان شیعیان ـ که موجودیتش در گرو تولد فاطمه و زایمان خدیجه در پنجاه و هفت سالگی است ـ یعنی اصلاً وجود خارجی نمی‌تواند داشته باشد، در مورد «حقوق شهروندی»‌ نیز اظهارنظرهائی کرده باشد! از شکم «حقیقت» همه چیز می‌توان بیرون کشید و همانطور که فاطمه از یک مادر 57 ساله متولد شده،‌ نوه نتیجه‌هایش هم برای حقوق «شهروندی» رساله نوشته‌اند! و پارسی زبانان، مثل معروف «بیله دیگ، بیله چغندر» را هم در تائید همین امر آفریده‌اند!

و در تأئید همین امر،‌ در‌بندی، رایزن «فرهنگی» حکومت «تحجر ـ توحش» در آتن، ایرادهائی را به اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز وارد دانسته‌اند! ‌ رایزن «تحجر» در آتن،‌ در ادامة افاضات‌شان و در جهت تحکیم پایه‌های توحش، لگد محکمی نثار اعلامیة جهانی حقوق بشر کرده. ایشان، که مانند همة متخصصصان «فرهنگ و دانش» در حکومت‌های استعماری،‌ کم‌سواد،‌ بی‌مایه،‌ کودن و پر مدعا نیز هستند، نمی‌دانند که اعلامیة جهانی حقوق بشر،‌ به دلیل احترام به عقاید و مذاهب مختلف،‌ نمی‌تواند تکلیف دینی و اخلاقی برای فرد و اعضای بدنش تعیین کند، و قیم بشریت بشود. و ‌با تکیه بر همین نادانی است که رایزن «فرهنگی» روضه خوانان در آتن، از اعلامیة جهانی حقوق بشر ایراد می‌گیرند که چرا به «تکالیف» بی اعتنائی کرده!

«ايرادي كه به اعلامية حقوق بشر منشور سازمان ملل متحد وارد است، اينست كه فقط به حقوق انسان‌ها اشاره و به تكاليف بي‌توجهي كرده است.»

به زعم رایزن «فرهنگی» ملایان در آتن، اعلامیة جهانی حقوق بشر می‌بایست، مانند توضیح‌المسائل روضه‌خوان‌ها در مورد «تکالیف» بشر، مانند ورود با پای راست یا چپ به محل تخلی،‌ «جهاد»، و صور متفاوت «زنا» و کلیة مسائلی که،‌ طبق اعلامیة جهانی حقوق بشر، ‌کسی حق دخالت در آن را ندارد نیز دخالت‌های لازم را می‌کرده، تا از سوی مزدوران استعمار غرب مورد تائید قرار گیرد! رایزن «فرهنگی» ملایان که ناگهان کارشناس حقوقی نیز از آب در آمده، اعتراض می‌کند که، اعلامیه جهانی حقوق بشر «حق انتخاب»‌ می‌دهد ولی تعیین «وظیفه» نمی‌کند! جناب دربندی هنوز نفهمیده‌اند که «حق انتخاب» در تقابل با «وظیفه و تکلیف» قرار می‌گیرد به عبارت دیگر، دربندی، از اینکه کسی انسان را بالغ و صاحب حق انتخاب بداند سخت بر آشفته و انتظار دارد برای بشر تعیین «وظیفه» شود. به زبان ساده‌تر، پادوی فاشیسم اسلامی، «حق انتخاب»‌ را با تعیین «وظیفه»‌ به زیر سئوال می‌برد:

«آيا همانطوريكه انسان آزاد است كشور محل زندگي خود را انتخاب كند وظيفه ندارد، اگر مانع زندگي يك انسان در كشور آبا و اجدادي‌اش شدند، با تجاوزگران مقابله كرده و از حق مظلوم دفاع نمايد؟ اينگونه سئوال‌ها مواردي است كه در اعلاميه حقوق بشر مورد توجه قرار نگرفته است.»

در بندی،‌ در جایگاه رایزن «فرهنگی» تحجر، البته نمی‌فهمد چه می‌گوید، ‌ او فقط مهملات اربابانش را طوطی‌وار تکرار می‌کند. و البته «براهینش» ‌هیچ ارتباطی با حقوق بشر ندارد، ‌چرا که «دفاع از میهن» مورد بحث اعلامیة جهانی حقوق بشر نمی‌تواند باشد. اعلامیه جهانی حقوق بشر بر موجودیت فیزیکی افراد پای می‌فشارد. یعنی اولویت را به جسمیت می‌دهد،‌ نه به روح، ‌نه به معنویات و اخلاقیات. همة افراد بشر تنها در صورتی می‌توانند برابر شمرده شوند که به عنوان «پیکر»،‌ برون از تمامی تعلقات جغرافیائی، نژادی و مذهبی در نظر گرفته شوند. ولی این نکته به ظاهر بی اهمیت را استعمار نفی می‌کند، چرا که تنها با تکیه بر مذهب و اخلاقیات است که می‌توان بشر را به اسارت خداوندان در آورد. با تکیه بر معنویات و وظائف اخلاقی است که حکومت دجال ایران می‌تواند حریم خصوصی افراد را نادیده گیرد،‌ افراد را به دلیل گرایشات «غیر اخلاقی یا غیرمذهبی» به زندان افکند، پیکر آنان را با احکام توحش اسلامی سنگسار کند، اعضای بدنشان را قطع کند و حق زندگی کردن را از آنان بگیرد. استعمار حقوق ملت ایران را تنها در این چارچوب می‌خواهد،‌ که هرخواستة انسانی به دلیل تقابل آن با منافع استعمار، در تقابل با اسلام تعبیر شده و سرکوب شود. به همین دلیل رایزن «فرهنگی» توحش در آتن نیز اینچنین گستاخانه به اعلامیة جهانی حقوق بشر می‌تازد:

« گرچه مفاد اين اعلاميه، صحيح و با ارزش هستند، اما ضمانت اجرايي نداشته‌اند و اين اعلاميه نتوانسته است مانع تجاوز شود و علت عمده اين عدم موفقيت در برخورد مجريان آن است كه به چيزي جز نفس انساني خويش، پاسخگو نيستند و هنگامي كه خویشتن را نسبت به انجام كاري توجيه مي‌كنند، آن كار را "حق" تصور شده و به انجام آن مبادرت مي‌ورزند. »

حضرت دربندی، در ادامه با همان زبان ابتذال حکومت، خواستار آن شده که «همگان به یک نتیجه» برسند و البته آن یک نتیجه هم به جز نتیجة مطلوب استعمار هیچ نیست. یعنی تنظیم اعلامیة جهانی حقوق بشر، در راستای تأمین منافع محافل استعماری غرب،‌ که حکومت‌های «توحش ـ تحجر» از قبیل حکومت ایران را حمایت می‌کند. به همین دلیل رایزن تحجر در آتن ابراز امیدواری کرده که:

«با دقت در اين آموزه‌هاي رساله حقوق امام سجاد (ع)، همگان به اين نتيجه برسند كه اگر اعلاميه حقوق بشر همانند رساله حقوق امام سجاد (ع) با محوريت "تكاليف بشر" تنظيم شده بود، مي‌توانست مانع بسياري از ظلم‌ها و تجاوزات باشد.»

پس از آنکه استعمار یک نوبل خرج کرد تا اسلام تضادی با دموکراسی نداشته باشد، اکنون وقت آن رسیده که به برکت خوش‌رقصی‌های مزدورانش در منطقه، یک رسالة ویژة حقوق «توحش ـ تحجر» که بر آموزه‌های دینی منطبق است نیز در مجمع عمومی سازمان ملل تصویب کند! و از آنجا که استعمار، مانند عنکبوت، ‌سیاست‌هایش را می‌تند،‌ رسانه‌های مستقلی مانند بی‌بی‌سی،‌ جهت یافتن روشنفکر برای ایرانیان بسیج شده‌اند. و یک روز پیش از خبر «حنا و زرچوبه»، بی‌بی‌سی،‌ یکی از «روشنفکران برگزیده» را به ایرانیان معرفی می‌کند! روشنفکر منتخب استعمار کسی جز همان داریوش همایون خودمان نیست. کسی که سوابق درخشان «روشنفکری‌اش»‌ مانند سوابق «استادپونزها»‌ مورد پسند استعمار افتاده. داریوش همایون را استعمار اینچنین به ما معرفی می‌کند:

«داريوش همايون از معدود روزنامه نگاران، روشنفکران و سياستگران مقيم خارج است.»

«سیاستگر»‌بر وزن مسگر، حتماً به کسانی باید اطلاق ‌شود که مانند داریوش همایون، در پس آینه طوطی صفت‌شان داشته‌اند، و هرچه استاد ازل بگوید، می‌گویند. و به عبارت دیگر، موجود مفلوکی است مانند همة «برگزیدگان استعمار» در ایران. کسانی که داریوش همایون را می‌شناسند، می‌دانند که او قادر نیست سه جملة صحیح به زبان فارسی پشت سر هم ردیف کند و صحبت کردنش از بسیاری جهات به میرحسین موسوی می‌ماند. و همین فرد،‌ همین «روزنامه نگار»، روشنفکر و «سیاستگر»، به گفتة بی‌بی‌سی، بی‌مایگی خود را طی مصاحبة اینترنتی با «به وقت گرینویچ» به خوبی می‌نمایاند. داریوش همایون آنچنان بی‌مایه و ناآگاه است که می‌پندارد زرتشت و تاریخ ایران، 25 سده پیش از میلاد مسیح موجودیت داشته‌اند! به همین دلیل در گفتگوی بسیار «روشنفکرانه‌اش»، ‌ می‌گوید:‌

«يک چشم ما در حزب مشروطه ايران همواره به بيست و پنج شش سده پيش از ميلاد می نگرد ــ هنگامی که ما و تنها ما، فرد انسانی را مسئول پيروزی کيهانی نيروهای نيکی بر بدی می دانستيم»

خوب است که «روشنفکر برگزیده» «یک چشمش به‌ حزب مشروطه» است و تنها با یک چشمش 1500 سال تاریخ را جابجا کرده! شرق شناسان، با تکیه بر شواهد و مستندات علمی، تاریخ ظهور زرتشت را حدود سده هشتم قبل از میلاد مسیح می‌دانند. و با استناد بر همین شواهد، شروع تاریخ ایران، بنیان‌گذاری امپراطوری پارس توسط کوروش کبیر، سده پنجم قبل از میلاد مسیح است. و در هر حال، 25 سده قبل از میلاد مسیح، نه دین زرتشت و نه کشوری به نام ایران وجود خارجی داشته! تأکید داریوش همایون بر 25 سده قبل از میلاد مسیح تنها ریشه در بیسوادی این «روشنفکر» بی‌بی‌سی دارد! مشاهده می‌کنید که استعمار همیشه «بهترین‌ها» را برمی‌گزیند! اگر موضوع خنده‌دارتری نیافتم، دیگر افاضات «روشنفکرانة» داریوش همایون را، ‌ شاید در یک وبلاگ جداگانه بررسی کنم.