شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۶


چراغ‌جادو!
...

یکی از بی‌پایه‌ترین آیات قرآن همان آیه‌ای است که در اوائل براندازی 22 بهمن در نماز جمعه برای مردم تکرار می‌کردند و مرتب می‌گفتند،‌ «الملک یبقی... » و بلافاصله هم معنای آنرا توضیح می‌دادند که بله، «کشور به کفر می‌ماند ولی به ظلم نمی‌ماند». و ما هم باید نتیجه می‌گرفتیم که محمدرضا پهلوی ظلم می‌کرد و به همین دلیل هم این «انقلاب شکوهمند» و براندازی با حمایت دارودستة برژینسکی، توسط ساواک سازمان داده شد، و دلیل به قدرت رسیدن ماشالله قصاب، ابراهیم یزدی و مهدی بازرگان هم همین آیة کذائی بوده. ولی واقعیت با شعار فاصله دارد. واقعیت این است که خداوند ابراهیم با صدور چنین آیه‌ای، ‌ تمام وجهه و اعتبار خود را از دست داد. چرا که امروز در جهان سوم حاکمان کشور نه تنها با ظلم می‌مانند، ‌که هر بار ظلمی گسترده‌تر نیز جایگزین ظلم پیشین می‌شود. فقط به این دلیل که حضور استعمار هر روز تقویت ‌شده. نه پیامبر و نه خداوند عالم و دانای‌اش،‌ که گفته می‌شود‌ همه چیز می‌داند، هیچکدام قادر به شناخت آینده نیستند. در واقع پیامبر اسلام و مسلمین با این آیه بکلی آبروی «خداوند بخشندة مهربان» خود را برد. و به همین دلیل شبکة فرهنگی «آرته» به زودی یک برنامة «کشکی» خوب در مایة همان مستند‌های تبلیغاتی برایمان پخش خواهد کرد، تا بگوید، محمد با همسرانش خیلی مهربان بوده و بهتر است حکومت‌های اسلامی از آن‌حضرت بیاموزند! بله، از آنجا که شبکة «آرته»، دفتر خاطرات خدیجه و عایشه را در حفاری‌ شنزارهای حجاز کشف و اختراع کرده، و اسناد و شواهد فراوان جهت اثبات رفتار «محبت‌آمیز» محمد با همسران‌اش در دست دارد، یک فیلم «مستند» سر هم کرده و به اسلام و مسلمین توصیه می‌کند، با توجه به این فیلم از محمد یاد بگیرند. تب و تاب شبکة «آرته» برای اسلام و مسلمین باید ریشه در تغییرات آینده در ایالات متحد داشته باشد، آینده‌ای که در آن حضور دوبارة دموکرات‌ها در کاخ سفید گویا «پیش‌بینی» می‌شود.

و از آنجا که حزب دموکرات ایالات متحد،‌ یک «حزب دینی» است،‌ جهت ارتقاء ادیان و مذاهب در سراسر جهان «تلاش» خواهد کرد، ‌و فعلاً تمام سعی و کوشش دموکرات‌ها بر ریاست جمهوری «عبدالله گل» متمرکز شده، تا این «تحفة» جهان اسلام را بر لائیسیته کمال آتاتورکی خودشان حقنه کنند. نیازی به توضیح نیست که ارتش ناتو در ترکیه خیمه زده، و ارتش ترکیه موظف به اطاعت از اهالی دموکراسی پرور «ناتو» است، و همین ارتش هر گاه لازم بوده، به نام دفاع از لائیسیته،‌ و در واقع جهت سرکوب مردم وارد صحنه شده. و اگر امروز ایالات متحد و شرکاء با چنگ و دندان می‌کوشند تا اسلام را در ترکیة به اصطلاح لائیک حاکم کنند، به این دلیل است که دکان اسلام، ‌ تنها دکان استعماری است که حدود یک سده‌ رونق خود را حفظ کرده. و طبیعی است که اهالی ناتو به هر قیمت درپی حفظ چنین دکان پر رونقی باشند. دوام حکومت اسلامی در ایران شاهدی است بر این مدعا، این حکومت نشان داد که می‌توان با تکیه بر چارچوب شکسته و بی‌دروپیکر این دین، یک «اسلام دموکراتیک» و «ضدامپریالیست» به مردم حقنه کرد، و در رأس آن نیز افرادی از قماش اکبر رفسنجانی یا محمد خاتمی را قرار داد، افرادی که تکیه‌گاه‌اشان همان اوباش و اراذلی باشند که در هر فرصت گویا مانع «اصلاحات» هم اینان می‌شوند. همان صحنه‌ای که طی دوران پرافتخار ریاست جمهوری اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی شاهد بودیم، و امروز هم جبهة ملی، شبه اصلاح طلبان و گروه‌های چپ،‌ به بهانة‌ حمایت از«آزادی‌ها»، «منافع ملی» و «حقوق مردم» برای‌اش به سینه زنی مشغول شده‌‌اند. البته «آزادی» مورد نظر «هوچی‌های» عرصة سیاست ایران همان هرج‌ومرج و بی‌نظمی است که پس از فرسایش حکومت‌های فاشیستی بر جامعة ایران حاکم می‌شود، و به کودتای 28 مرداد، یا انقلاب شکوهمند می‌انجامد، و هر بار یک قهرمان و یک گروه «شهید راه آزادی» برای ملت ایران می‌آفریند؛ مصدق، بازرگان، بنی‌صدر و شهدا. در اینجا یادآور شویم که این بحث شامل جنبش مشروطه نمی‌شود، چرا که جنبش مشروطه بر خلاف توطئه ملی کردن نفت، یک جنبش مردمی بود و هرچند غلامان سفارت مانند تقی‌زاده‌ها در آن نفوذ کردند، به قول هدایت، این «ناخدا کلمب» نبود که جنبش مشروطه را سازمان داد.

بنابراین، آن‌ها که کودتای رضامیرپنج را نمی‌بینند، و فروغی را تداوم جنبش مشروطه می‌خوانند، و مانند پاسدار شریعتمداری، هدایت را در کنار فروغی قرار می‌دهند، فراموش می‌کنند که صادق هدایت نه در کابینة میرپنج پست وزارت داشت، و نه صدراعظم میرپنج و آریا‌مهر بود. صادق هدایت، علیرغم امکانات فراوان خانوادگی، هرگز به صحنة سیاست ایران وارد نشد، چرا که ماهیت استعماری حاکمیت ایران را بخوبی دریافته بود. رمان «توپ مرواری» به دفعات به «غلام سفارت» و «ناخدا کلمب» اشاره دارد، و استقرار حاکمیت استعماری و اقتصاد استعماری را در ایران در قالب طنز گزنده بیان می‌کند. کسانی که فروغی را با هدایت «مقایسه» می‌کنند، پیروان همان اصل «ترادف کلی» هستند، و سر در بالین «پسامدرنیسم» مذهب‌پناه دارند.

اصل «ترادف کلی» به شیفتگان فاشیسم مدرن امکان چنین مقایسه‌‌‌ها را می‌دهد، چرا که به این ترتیب اینان هم فروغی و هم صادق هدایت را از چارچوب واقعیات تاریخی‌شان خارج می‌کنند. فروغی و هدایت تبدیل می‌شوند به دو ایرانی تحصیلکرده‌ و معاصر رضامیرپنج! تنها در این چارچوب بی‌دروپیکر است که عملکرد واقعی فروغی، خارج از سرکوب فرهنگی، به عنوان کارگزار سیاست استعمار، جهت استقرار حاکمیت‌ میرپنج و محمدرضا پهلوی از دیده‌ها پنهان می‌ماند، و فروغی تبدیل می‌شود به فرهنگ دوست، فرهنگ پرور و ... فروغی ویژگی‌هائی می‌یابد که در واقعیت هرگز از آن‌ها برخوردار نبوده. بدون خارج کردن افراد از چارچوب واقعیت تاریخی‌شان، چنین مقایسه‌هائی امکانپذیر نخواهد بود. همین امر در مورد کشورها نیز صدق می‌کند. پیشتر گفتیم که هیچ کشوری را نمی‌توان با کشور دیگر مقایسه کرد، چرا که هر کشور «تاریخ» ویژه‌ای از آن خود دارد. به عنوان نمونه هند را نمی‌توان با پاکستان مقایسه کرد. چرا که هند یک دموکراسی مستقل است، در حالی که پاکستان شبه کشوری است که استعمار با تجزیة هند به آن موجودیت داده. ولی در سالگرد استقلال هند، سایت رعایای الیزابت دوم در راستای تبلیغات استحماری‌اش به مقایسه میان هند و پاکستان پرداخته بود!

می‌دانیم پاکستان به دلیل ماهیت استعماری‌اش، یک جمهوری اسلامی است و محل زندگی به اصطلاح «پاک‌ها»، که توسط استعمار انگلیس و در راستای سیاست «یک کشور، یک مذهب» براساس «یوتوپیا»، ایجاد شده. موجودیت پاکستان به مراتب از موجودیت اسرائیل استعماری‌تر است چرا که استعمار، کشوری به نام اسرائیل را با ارجاع به اسطوره‌های قوم یهود بر پا کرد، حال آنکه برای ایجاد کشور پاکستان،‌ بجز دارودستة محمدعلی جناح و قدرت استعمار هیچ عامل دیگری از نظر تاریخی وجود نداشت. پاکستان نتیجة تجزیة هند و ابزار اعمال سیاست استعمار در منطقه، و ابزار ایجاد فشار سیاسی به ویژه بر کشورهای هند و چین است. این در حالی است که تاریخ هند به ما می‌گوید، این کشور مستقل و دموکراتیک است و از سلطة استعمار انگلیس رهائی یافته. نتیجة استقلال هند، علیرغم اعمال فشار غرب، از طریق ترور نخست وزیران‌اش، علیرغم بمبگذاری و حمایت از جدائی طلبان و افراطیان مذهبی، رشد مداوم بوده، حال آنکه پاکستان در مسیر عکس راه می‌پیماید، از کودتائی به کودتای دیگر! از «سوسیالیسم دینی» علی بوتو به حکومت توحش اسلامی ژنرال ضیاءالحق، و از حمایت ارتش آمریکا به حمایت و همصدائی با طالبان در منطقه می‌رسد، و علیرغم «دریافت» سلاح اتمی از ایالات متحد، کشوری است که هر روز بیش از روز پیش به دامان هرج‌ومرج فرو می‌افتد. ولی اگر هند و پاکستان را از سیر تحولات تاریخی‌شان جدا کنیم، هر دو را می‌توان در قالب پوچ «کشور» قرار داد، و به مقایسة این‌دو قالب پوچ هم پرداخت. همچنان که در سخنرانی اخیر جرج بوش، کشور عراق با ویتنام «مقایسه» شد. این «معجزات»، همگی از طریق اصل «ترادف کلی» یا چراغ جادوی فعلة فاشیسم امکانپذیر خواهد شد.

خلق شخصیت و قهرمان از معجزات دیگر این اصل جادوئی است. این اصل به ما امکان می‌دهد، انگیزه‌های انسانی را از واقعیات حذف کنیم، و افراد را خارج از چارچوب انگیزه‌ها و تعلقات فردی یا گروهی‌شان قرار دهیم. به عنوان نمونه می‌پردازیم به «داستان» عباس میلانی. عباس میلانی را در همان چارچوبی بررسی می‌کنیم که در مقالة آقای زرافشان، تحت عنوان «وقتی آب سربالا می‌رود...» مطرح شده. عباس میلانی در 15 سالگی ایران را ترک می‌کند، یا بهتر بگوئیم به ایالات متحد فرستاده می‌شود، و مدت ده سال در آنجا اقامت دارد. در این ده سال مشخص نیست عباس میلانی چه می‌کرده. وی سپس به ایران باز می‌گردد. دلیل بازگشت میلانی به ایران را هم نمی‌دانیم. کسی که از 15 سالگی تا 25 سالگی در یک کشور بیگانه زندگی کرده، چرا ناگهان در سال 1352به ایران بازمی‌گردد؟ مأموریت داشته، یا دلش برای خانواده تنگ شده؟ در هر حال دلایل بازگشت میلانی به ایران مشخص نیست. به گفتة آقای زرافشان، در سال 1355، گروه پرویز واعظ‌زاده، از کادرهای سازمان انقلابی حزب توده، به وسیله سیروس نهاوندی لو می‌رود، ‌واعظ‌زاده و یاران‌اش یا ضمن دستگیری یا پس از آن کشته می‌شوند. واعظ‌زاده را سازمان انقلابی حزب توده، ‌جهت مبارزه علیه رژیم پهلوی در سال 1348 به ایران فرستاده بود، و پیشتر نیز همین سازمان سیروس نهاوندی را روانه ایران کرده بود. سیروس نهاوندی که به گفتة آقای زرافشان یا عامل ساواک بوده، یا پس از دستگیری در سال 1354 همکار ساواک می‌شود، با سازمان انقلابی قطع رابطه می‌کند و یک گروه به نام «سازمان رهائی بخش خلق‌های ایران» به راه می‌اندازد. در هر حال پس از کشته شدن اعضای گروه واعظ زاده، در تابستان 1355، هر که در ارتباط با سیروس نهاوندی بوده به وسیلة ساواک دستگیر می‌شود، ازجمله عباس میلانی! و بسیاری از اینان هنگامی که از عضویت نهاوندی در ساواک مطلع می‌شوند، تنفرنامة کذا را امضاء می‌کنند. فعالیت‌های عباس میلانی پس از آزادی از زندان عبارت است از، پخش جزوه جهت تخریب روشنفکران چپ از جمله به‌آذین! مسئله‌ای که در اینجا مطرح می‌شود این است که عباس میلانی چگونه پس از 10 سال اقامت در ایالات متحد، زمانی که به ایران بازگشته گرایش چپ هم داشته، و به فعالیت سیاسی روی آورده؟ و باز می‌رسیم به همان پرسش نخستین: عباس میلانی در ایالات متحد چه می‌کرده، و چرا به ایران بازگشته؟ و همین عباس میلانی که در 15 سالگی ایران را ترک کرده، چگونه با سواد فارسی ناچیز خود می‌تواند به پخش جزوه علیه نویسندة صاحب قلمی چون به‌آذین اقدام کند؟ و چگونه پس از براندازی 22 بهمن با همان سواد فارسی سر از دانشکدة حقوق در آورده؟ و از همه مهم‌تر عباس میلانی با کدام شناخت از زبان فارسی، رمان «مرشد و مارگریتا» را ترجمه کرده، و چنین ترجمه‌ای سراپا غلط، چگونه اجازة انتشار گرفته؟ یادآور شویم که همین عباس میلانی با سواد ناچیز خود در مورد «زبان سست داستان‌های کوتاه صادق هدایت» نیز اظهار نظرهائی کرده، و در واقع به قول هدایت «سر قدم رفته»! ولی از همه ‌جالب‌تر مداحی «بهروز افخمی» از ترجمة «دقیق» میلانی است که آقای زرافشان به آن اشاره کرده! بهروز افخمی یکی از هواداران محمد خاتمی است، و محمد خاتمی، که اخیراً از بوسیدن نعلین اسقف‌ها وکارینال‌های غرب فارغ شده، همان کسی است که از سوی «روتاری کلاب» لندن مأمور پروژة «اصلاحات» شده بود! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به عباس میلانی.

عباس میلانی، که هنوز نمی‌دانیم در ایالات متحد چه می‌کرده، پس از خروج از ایران، و بازگشت به آمریکا، ناگهان تبدیل می‌شود به یک «روشنفکر»، و سر از دانشگاه معروف «استانفورد» هم در می‌آورد! و اگر نمی‌دانیم میلانی در ایالات متحد چه می‌کرده، و چرا به ایران بازگشته، شاید بتوانیم پاسخ به این پرسش‌ها را در «فعالیت‌های» اخیر ایشان، جهت دمیدن در تنور پاسدار اکبر بیابیم. پاسدار اکبر هم مانند میلانی گذشتة مبهمی دارد، همانند میلانی شناختی محدود و ابتدائی از فرهنگ و زبان ایران دارد، و همانند میلانی، آماده جهت «سر قدم رفتن» در همة امور است! و مهملات اینان در سایت‌های خارج نشین و مخالف‌نمای حکومت اسلامی انعکاس وسیعی می‌یابد. با توجه به شباهت فراوان میان این «نخبگان» خارج نشین، شاید بتوان به یک نتیجة کلی رسید. و آن اینکه، این «نخبگان» به این دلیل در رسانه‌های استعمار به مقام «نخبگی» منصوب شده‌اند، که خارج از چارچوب تاریخی خود قرار می‌گیرند، تا واقعیت آن‌ها از چشم همگان پنهان داشته شود. می‌بینیم که جهت خلق شخصیت و قهرمان برای ملت ایران، استعمار به همان اصل جادوئی «ترادف کلی» متوسل می‌شود.

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶

تهاجم و تلاطم!
....

بسیج فرهنگی ناتو، جهت ترویج و ستایش آشوب در ایران همچنان شدت می‌گیرد. خارج از رسانه‌های فرانسه، شبکه‌های به اصطلاح «فرهنگی» تلویزیون فرانسه، در صف نخست بسیج فرهنگی ناتو قرار گرفته‌اند. در راستای تبلیغات فرهنگی ناتو، جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از حکومت اسلامی و در «ستایش آشوب»، نه تنها تلویزیون دولتی فرانسه، که تلویزیون «آرته»، شبکة «فرهنگی» مشترک فرانسه و آلمان نیز فعالیت چشمگیری دارد. پیشتر همین شبکة «فرهنگی» از فروش کلیه در ایران گزارشی تهیه کرده بود، و گزارش به صورتی ارائه شد که گوئی فروش کلیه در جوامع بشری «امری طبیعی» است! و اگر در ایران افرادی کلیة خود را می‌فروشند، همچون کسانی که اتوموبیل فرسودة خود را می فروشند، صرفا قصد «معامله» دارند! بله، داستان‌های «بی‌بی‌گوزک» پسامدرن،‌ همه بر همان اصل «ترادف کلی» یا حذف واقعیات انسانی تکیه دارد. به عنوان نمونه، می‌توان به فیلم به اصطلاح مستند، «خانواده‌ام در تهران»،‌ ساختة یک زن 37 سالة ایرانی، به نام «افسر سونیا شفیعی» اشاره کرد،‌ که روز دوشنبه 20 اوت 2007 از همین شبکة «آرته» پخش شد.

سازندة این فیلم 5 سال در سوئیس در زمینه فیلم سازی تحصیل کرده، و در سال 2006 فیلم کذا را ساخته. تا اینجای مطلب اشکالی ندارد. هر کس به مدرسة سینما می‌رود، فیلم هم خواهد ساخت. ولی چون سینما یک هنر است، و همة فیلم‌سازان الزاماً هنرمند نیستند، بعضی فیلم‌ها را بهتر است نگاه نکنیم. و اگر همة فیلم‌ها دیدن ندارند، فیلم‌های ساخته و پرداختة ایرانی جماعت، زمانیکه به تأئید اهالی فرهنگ در غرب می‌رسد، ویژگی‌هائی از آن خود دارد. تمامی این فیلم‌ها عقل سلیم را عملاً به چالش می‌طلبند، و حامل شعار آشوب‌اند. درست مانند خطبه‌های نماز دشمن شکن برونمرزی، که توسط امثال علی افشاری در ایالات متحد ایراد می‌شود، و مخاطب را «ابله» می‌پندارد. اگر فرصتی شد، هم‌زمان با بررسی خطبه‌های امروز جنتی در «نمازعلفزار»، به مغلطة افشاری نیز خواهیم پرداخت. فعلاً به این نکته اشاره می‌کنیم که افشاری، قادر نیست دموکراسی را از «پوپولیسم» تشخیص ‌دهد، و با انشائی آخوندی در باب «فضیلت» و غیره، ضمن کوبیدن بر طبل «دموکراسی»، خواهان قوانین مورد پسند «اکثریت» هم شده! البته اگر افشاری، میلانی و شرکاء نمی‌دانند که «دموکراسی» با «پوپولیسم» تفاوت بسیار دارد، ما ملت که می‌دانیم. حال بازگردیم به فیلم‌ساز 37 ساله خودمان، خانم افسر سونیا شفیعی!

افسرجان یک فیلم ساخته به نام «خانواده‌ام در تهران»، و در این فیلم به روضه خوانی در مورد رنج‌های مادر و مادربزرگ پرداخته. ابتدا مادربزرگ افسر از نقش سنتی زن در خانواده می‌گوید. زنی که ازدواج کرده و فقط بچه زائیده. سپس نوبت مادر افسر می‌رسد که در 17 سالگی ازدواج کرده و شوهرش ناگهان معتاد و الکلیک می‌شود. مادر می‌خواهد طلاق بگیرد، پدرش مخالفت می‌کند، ولی مادر افسر، زنی که نه حرفه‌ای دارد و نه درآمد، طلاق می‌گیرد و بچه های‌اش را هم خودش بزرگ می‌کند! باید دید کدام دادگاه اسلام و مسلمین سرپرستی کودکان را به مادر واگذار می‌کند، آنهم مادری که گویا وسع مالی هم ندارد! و خلاصة داستان اینکه، به دلیل فقر بیش از حد، افسرجان و خواهرشان به سوء تغذیه دچار می‌شوند. اما معلوم نیست در چنین شرایطی همین مادر چگونه دخترانش را به مدرسه و سپس به دانشگاه می‌فرستد. و ادعا می‌کند روزی که «سونیا» باید کنکور می‌داد، پول نداشته برای دخترش ساندویچ بخرد! دختر 18 ساله‌اش هم از این موضوع بیخبر بوده! و ساندویچ فروش که این داستان را می‌شنود، یک ساندویچ برای غذای شب سونیا «اهداء» می‌کند. بله، طبق داستان سونیا، با وجود زندگی در فقر، هم سونیا و هم خواهرش بر خلاف رسم و رسوم، پس از گرفتن دیپلم دبیرستان ازدواج هم نمی‌کنند و به دانشگاه می‌روند. فرض می‌کنیم که یک زن ایرانی در چنین شرایطی امکان می‌یابد که دو دخترش را هم به دانشگاه بفرستد. البته نویسندة این وبلاگ، اگر چنین شرایطی برای «فقرا» فراهم باشد بسیار خوشحال خواهد شد، ولی با توجه به شرایط واقعی مردم ایران باید گفت که تأمین مخارج زندگی و تحصیل دو دختر در فقری که سونیا مدعی آن شده امکانپذیر نیست. یا مادر سونیا چراغ جادو داشته، یا سونیا دروغ می‌گوید. متأسفانه، فرض دوم محتمل‌تر است، چرا که اگر سونیا و خواهرش در ایران با امدادهای غیبی به دبیرستان و دانشگاه رفته‌اند، جهت دریافت ویزای تحصیلی و اقامت در سوئیس حتماً «امام زمان» مستقیماً دخالت کرده‌اند! ویزای اقامت جهت تحصیل در سوئیس هم نیازمند «معدل کافی» است و هم نیازمند «تضمین مالی» مطمئن! و با توجه به اینکه کنسول سوئیس در ایران هم ارتباطی با آن ساندویچ فروش سخاوتمند ندارد، ‌ باید از سونیا جان بپرسیم، چه کسی ضمانت مالی ایشان را آنهم در سن 32 سالگی، جهت تحصیل در سوئیس کرده؟ و اگر سونیا جان نمی‌دانند، ما می‌دانیم که ویزای تحصیلی تحت شرایط ویژه‌ای صادر می‌شود. یا دولت ایران رسماً، هزینة تحصیل دانشجو را پرداخت می‌کند! یا یک تبعة سوئیس رسماً متعهد مخارج دانشجو می‌شود، و یا اینکه خود دانشجو از نظر مالی می‌تواند مخارج تحصیل و اقامت خود را در سوئیس تأمین کند. در هر حال ارائه گواهی سپردة ارزی در بانک سوئیس به کنسول محترم آن کشور از واجبات دینی است! با توجه به اینکه خانوادة سونیا چنین امکاناتی نداشته، و امداد غیبی هم در کار نبوده، می‌توان گفت احتمالاً، سونیا از اعزامیان حکومت اسلامی به فرنگستان است. و فیلم مستند ایشان نیز به همین دلیل از شبکه‌های «فرهنگی» فرانسه و آلمان پخش می‌شود، که سونیا جان در آن بگویند، «ایران پرتلاطم» را دوست دارند!

حال ببینیم «ایران پرتلاطم» اصولاً چیست؟ ایران پرتلاطم همان خرتوخری است که امثال «سونیا افسر شفیعی» می‌خواهند آنرا به مخاطب حقنه کنند. ایرانی که در آن یک زن تنگدست، سرپرستی کودکان‌اش را در حکومت اسلامی بر عهده می‌گیرد، ایرانی که در آن دختران همین زن تنگدست، ناگهان سر از دانشگاه در می‌آورند، و به قول خودش، پول لباسشان را خرج کتاب می‌کنند! و همان ایرانی که در آن یک دختر تنگدست، با شکل و قیافة بی‌نهایت متوسط مانند سونیا، که نه امکانات مادی دارد، و نه چهره‌ای فریبنده، خواستگار فراوان هم پیدا می‌کند! و پیش از ادامة مطلب، لازم است ببینیم «خواستگاری» در کدام چارچوب اصولاً صورت می‌پذیرد.

خواستگاری به طور کلی، در چارچوب تأمین منافع اقتصادی مرد صورت می‌پذیرد. هر چند استثنائات وجود دارد، ولی اکثر مردان با زنی ازدواج می‌کنند که خانواده‌اش، از نظر شرایط اقتصادی بر خانوادة خودشان برتری دارد. خواستگاری می‌تواند به دلیل نسبت فامیلی انجام ‌گیرد. به این ترتیب که کسانی در پی پیوند با افراد «خودی» و «شناخته شده» بر می‌آیند. و در موارد بسیار نادر، کسانی عاشق جمال بی‌مثال دختری می‌شوند که در فقر و تنگدستی زندگی می‌کند. به دلیل فقر «فرضی» خانوادة سونیا، و واقعیت فیزیکی شخص سونیا، به عنوان یک زن کاملاً متوسط، هیچیک از موارد فوق شامل حال وی نمی‌شود. با اینهمه سونیا، عاشق می‌شود و ازدواج می‌کند و با آنکه مخارج زندگی‌به عهده همسرش بوده، از او طلاق هم می‌گیرد و سر از سوئیس در می‌آورد! و مادرش هم به او می‌گوید، «چرا دیر طلاق گرفتی، این پسر برای کتاب‌های تو ارزش قائل نبود! من از روز اول که دیدم‌اش می‌دانستم!» می‌بینیم که همه چیز در زندگی سونیا «استثنائی» است. مادری که خود 17 سالگی ازدواج کرده، و با در نظر گرفتن سن و سال سونیا، حداقل 54 سال سن دارد، به دخترش اعتراض می‌کند که چرا از کسی که به کتاب‌های‌اش احترام نمی‌گذارد، دیر طلاق گرفته! انسان بی‌اختیار به یاد داستان نبرد بی‌امان ساتراپی با حکومت ایران، و رفتار «عمة مادربزرگ» ساتراپی می‌افتد، که به ادعای وی، در عهد احمدشاه قاجار، هرگز ازدواج نکرده بود، رابطة آزاد داشت و به همه هم می‌گفت، «هر کار که دلم بخواهد می‌کنم!» بله، مادر سونیا هم به نوعی با عمة مادربزرگ ساتراپی پیوند دارد، خود سونیا هم مانندساتراپی، یک تنه به «جنگ» همه می‌رود. محل پیوند این موجودات افسانه‌ای عرصة تبلیغات شورش، پریشانی و آشوبی است که در رسانه‌های غرب آغاز شده، و موذیانه در سایت‌های فارسی زبان پیگیری می‌شود. و در این راستا طبیعی است که، سونیا هم مانند اربابان همین رسانه‌ها، «ایران پرتلاطم» را خیلی دوست داشته باشد ...


پنجشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۶

واژگان جنایت!
...
پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است «شعار فرهنگی» را تعریف کنیم. شعار فرهنگی، عبارتی است که بدون استثناء در تمامی تبلیغات فرهنگی و سیاسی بازتاب می‌یابد. این عبارت از تمامی ویژگی‌های یک شعار سیاسی برخوردار است، ولی در عمل، صرفاً زمینه‌ساز شعارهائی سیاسی در آینده خواهد شد. ویژگی شعار فرهنگی این است که روی به گذشته‌ها دارد، و از گذشتگان تجلیلی کورکورانه می‌کند، بدون آنکه امکان بررسی عملکرد‌شان را فراهم آورد. شعار فرهنگی، ‌مانند روایات و احادیث در بارة قدیسان، فرد را از اندیشیدن در چارچوب واقعیات باز می‌دارد. همچنان که امروز گروهی با تکرار «شعار فرهنگی» رایج: «مصدق، قهرمان ملی»، سعی دارند، به افراد القاء کنند، خیانتی که در سیاست گذشتة کشور لقب «ملی‌کردن نفت» به خود گرفته، در جهت حفظ منافع ملت ایران بوده. حال آنکه امروز می‌دانیم مصدق صرفاً جهت حفظ منافع استعماری انگلیس دست به چنین عملی زد. ملی شدن نفت را همچنانکه پیشتر گفتیم، تنها در سیر روند تحولات تاریخی ایران می‌باید بررسی کرد، نه در مقام یک پدیدة «مستقل»!

همانطور که می‌دانیم، پیش از ملی شدن نفت، محمد مصدق، نمایندة مجلس شورای ملی، در سال 1944 طرحی به مجلس شورای‌ملی پیشنهاد کرد که به موجب آن عقد قرارداد نفت توسط دولت با دول خارجی ممنوع شد. طرحی مشابه آنچه چند روز پیش «محتشمی‌پور»‌ معروف، با توسل به همان شعار «منافع ملی»، در مورد «خط لولة صلح» خواستار تصویب آن بود. در واقع طرح مصدق نخستین گام جهت فراهم آوردن زمینة استثمار اقتصادی ایران توسط شرکت‌های غربی شد. پیشتر در این مورد توضیح داده شد که ایران به عنوان یک کشور فاقد فناوری و سرمایه، در هر حال امکان اعمال حاکمیت بر منابع نفتی خود را نخواهد داشت، و ناچار است به شرکت‌های چند ملیتی غرب متوسل شود. شرکت‌هائی که طرح «حقوقی» مصدق، ‌ آنان را حتی از گزند رقابت اتحادجماهیر شوروی طی «جنگ‌سرد» نیز در امان نگاه داشت. ولی اقتصاد، در هر حال ریشه در فرهنگ دارد، و جهت استثمار اقتصادی، ابتدا سرکوب فرهنگی لازم است. و این سرکوب از طریق همگامی‌های افرادی از قبیل محمدعلی فروغی ـ نخست‌وزیر میرپنج و آریامهر ـ با استعمار انگلستان، توانست بر ملت ایران اعمال شود! در کمال تعجب هنوز هیچکس زحمت بررسی عملکرد فروغی را بر خود هموار نکرده!

امروز محمد علی فروغی، محل برخورد اندیشه‌ها و تبلیغات استحماری شده. خارج از تبلیغات استعماری که در کیهان و نامه‌های مضحک پاسداراکبر مشاهده می‌کنیم، دیگر «صاحب‌نظران» نیز از فروغی به عنوان «نخبه» و «ادیب» یاد می‌کنند. ولی کمتر کسی به پیامد سرکوب فرهنگی که همین فروغی عامل آن بود اشاره دارد. دلیل آنکه، در نظام فاشیستی و استعماری اصل بر گسست مدوام است و در نتیجه، آنچه در این برخوردهای «فاشیستی» مورد «تحلیل‌» قرار می‌گیرد، در مسیر روند تاریخ کشور قرار ندارد، «مسائل» مورد بررسی صرفاً در مقاطعی تاریخی و به صورت مجرد و پراکنده بررسی می‌شود! ویژگی کلام چنین تحلیل‌گرانی، توسل به شعارها و یا قالب‌های پوچ و بی‌محتواست. می‌دانیم که، «شعار»، فی‌نفسه اندیشیدن را نفی می‌کند. شعار به فرد «تفهیم» می‌کند، چه بگوید و چه بخواهد! «شعار»، فرد را ملزم می‌کند که پرسش را از ذهن خود بزداید. فردی که شعار را تکرار می‌کند، هرگز به پیامدهای شعار و چگونگی تحقق آن نمی‌اندیشد، در غیر اینصورت هرگز شعار را تکرار نخواهد کرد. ولی لازم است بدانیم که این شعارها، ‌ اصولاً رنگ سیاسی ندارد، شعارها در گام‌های نخست فرهنگی است. ولی شعار فرهنگی به مراتب مهم‌تر از شعار سیاسی است، چرا که در واقع زمینه‌ساز شکل‌گیری شعارهای سیاسی در آینده خواهد شد، و به همین دلیل چنین شعارهائی را «واژگان جنایت» می‌نامیم. در همین راستا، به بررسی شعار «فروغی، کلیات سعدی را گردآوری و تصحیح کرد» می‌پردازیم. این «واژگان جنایت»، از قضای روزگار، در تمامی مطالبی که توسط «نخبگان» ایران ارائه شده حضور دارد!

فرازی از کتاب نوام چامسکی در «حاکمیت بر رسانه‌ها» می‌‌گوید، «گلة گمشده» باید به مسابقات فوتبال و بسکتبال سرگرم باشد و فکر کردن را به نخبگان واگذارد. چرا که فکر کردن گلة گمشده «دردسرآفرین» است. نخبگان راه صلاح و رستگاری را برای همة گله تعیین می‌کنند. وی در ادامه می‌افزاید، فقط یک سئوال باقی است: چه کسی اینان را به درجة نخبگی «منصوب» کرده؟

پیشتر اشاره شد که نخستین گام در تبلیغات استعماری، مخدوش کردن مرزهای مفاهیم متضاد، از طریق لغزش کلام است. درست همینجاست که «مدرنیته» در کلام به «مدرنیزاسیون» تبدیل می‌شود. و در مورد اعمال فروغی می‌باید گفت، آنجا که سانسور و ممیزی، با توسل به میانبر زدن، «تلاش فرهنگی» و «روشنفکری» نام می‌گیرد. چنین روشی به «نخبگان» اجازه می‌دهد از فلسفة کلاسیک به مخلوط قابل انعطافی که در بحث‌های فلسفی، «پسامدرن» نام گرفته و چون معجونی جادوئی، بر هر نوع نظام، از فاشیسم گرفته تا سرمایه‌داری لیبرال قابلیت «انطباق» دارد، ‌ میانبر زده، تداوم تاریخی و واقعیات تاریخی استعمار را در ایران نادیده بگیرند، و از این طریق شخصیت‌سازی کنند. در این راستا، تبلیغات‌چی‌های «وحدت و وحدانیت»، یعنی همان توجیه‌گران سرکوب و کشتار دهة 60، جامة «تکثرگرائی، مداحی عقلانیت، دین سکولار و ... » بر تن کرده، از «آزادی» سخن می‌گویند، و مخالفان آزادی ستیز آنان نیز به دامان «فروغی»، در مقام یک «روشنفکر»، پناه برده‌اند! جای تعجب بسیار است، چرا که هر دو گروه ابزار تبیین آزادی و روشنفکری مورد نظر خود را از اصل «ترادف کلی» به عاریت می‌گیرند. بر اساس همین اصل، روزی‌نامة کیهان فروغی را «لائیک» می‌خواند، و دیگران او را روشنفکر! ولی در این وبلاگ، به «عملکرد» فروغی می‌باید بپردازیم، و نه به شعار مخالفان و طرفداران وی. بررسی عملکرد فروغی، به عنوان «گردآورنده» و «مصحح» کلیات سعدی!

حال ببینیم فروغی کیست و «گردآوری»‌ و «تصحیح» کلیات سعدی چه مسائلی را الزامی می‌کند. فروغی پیش از اینکه به نخست وزیری برسد، علاوه بر ریاست شورای عالی «تمییز»، نمایندة مجلس و رئیس مجلس شورای ملی بوده همچنین به تناوب وزارت مالیه، ‌ عدلیه و امور خارجه را نیز برعهده‌ داشته. و چنین «شخصیتی» ناگهان از آسمان به عرصة فرهنگ و سیاست ایران فرود نیامده. مسلم است وقتی کسی از چنین مسیری در کشور استعمار زدة ایران عبور می‌کند، نمی‌تواند از پشتیبانی سفارت کذا بی‌بهره باشد. ولی هدف این وبلاگ اثبات وابستگی فروغی به این یا آن سفارتخانه هم نیست. هدف بررسی «گرد‌آوری» و «تصحیح» کلیات سعدی توسط فروغی است.

فروغی با گردآوری نسخه‌های کلیات سعدی و «تصحیح» آن‌ها در واقع نسخه‌های دیگر کلیات سعدی را که در ایران وجود داشت «حذف» می‌کند. جهت اطلاع آنان که در جریان نیستند، و یا آن‌ها که می‌پندارند با فرار رضامیرپنج از کشور، ملت ایران هم فرار کرده، می‌باید بگوئیم، پیش از گام بلند فروغی در راه اعمال سانسور فرهنگی، نسخه‌های دیگری از کلیات سعدی در ایران وجود داشت، که پس از «تصحیح» محمد علی فروغی، به نسخه‌های «ممنوعه» تبدیل شد! بله، آنچه با «نسخة الهی» فروغی از کلیات سعدی به فرهنگ ملت ایران تحمیل شد، همان سرکوب فرهنگی نام دارد. و سرکوب فرهنگی، همانند فاشیسم، خود بر شیوة «حذف» استوار است. محمدعلی فروغی با «حذف» نسخه‌های متنوع از کلیات سعدی در واقع دست‌اندرکار حذف دیگر نسخه‌ها شد. در اینجا یادآور می‌شویم که اگر هدف فروغی خدمت به فرهنگ ملت ایران بود، می‌بایست زمینة بررسی و تحلیل نسخه‌های متعدد کلیات سعدی را فراهم می‌آورد، بدون آنکه نسخه‌ای از کلیات «تصحیح» یا «حذف» شود. ولی هدف استعمار از کودتای میرپنج خدمت به ملت ایران نبود، در نتیجه اعمال محمدعلی فروغی نیز به عنوان نخست وزیر کودتا نمی‌تواند خارج از چارچوب سیاست استعمار مورد بررسی قرار گیرد، ‌ خصوصاً اینکه ایشان در زمینة سانسور فرهنگی، خود از «پیشگامان» بوده‌اند. ولی در کمال تعجب، امروز در نوشتار «نخبگان» ایران، کسی را که سانسور بر کلیات سعدی اعمال کرده، «روشنفکر» می‌خوانند! و نیازی به توضیح نیست که روشنفکر خواندن فروغی همانقدر حیرت انگیز است که دشنام دادن امثال سروش به فروغی! در واقع با توهین به فروغی، پادوهای فاشیسم اسلامی زمینه‌ساز ارتقاء وی نزد مخالفان همین نظام دست‌نشانده می‌شوند. این بازی را پیشتر در میان حامیان و مخالفان محمد مصدق شاهد بوده‌ایم، و دیدیم که دکان «مصدق پرستان» و «مصدق ستیزان» چگونه راه بر حکومت اسلامی گشود. و بیهوده است اگر بگوئیم، دکان «فروغی پرستان» و «فروغی ستیزان» نیز به همان بن‌بستی خواهد کشید که نهایت امر راه‌گشای استعمار است.


چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶

«فروغی» جاویدان!
...

چه روزگار عجیبی است! همه سکوت کرده‌اند، یا چنان سخن می‌گویند که کسی نشنود! پس از آنکه پاسدار شریعتمداری در جام جمکران از سوی همة سران حکومت اعلام داشت، از پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خارج می‌شویم، لاریجانی بدون اشاره به تاخت و تاز روزی نامة کیهان، گفت در «ان‌پی‌تی» باقی می‌مانیم! و پاسدار شریعتمداری که چندین روز بر طبل جاسوسی هاله اسفندیاری می‌کوبید و او را عامل براندازی معرفی می‌کرد، پس از آزادی وی در سکوت فرو رفته! هرچند در گیرودار دستگیری هالة اسفندیاری و دیگر شرکای حکومت اسلامی، در این وبلاگ به شریعتمداری «توصیه» شد،‌ به همکاران‌اش بر چسب جاسوسی نزند، ‌ نتیجه نداشت. امروز هاله اسفندیاری آزاد است، و بر خلاف شایعه پراکنی‌های مهرانگیز کار حال‌ا‌ش هم خیلی خوب است!

مهرانگیز کار هم که خیالش از بابت «دوستان» آسوده شد، یک «ده فرمان» موسوی برای حاکمیت آمریکا و ایران صادر کرد. چون هر دو گویا از ایشان تقاضا کرده بودند راه و رسم «عقلانی، عادلانه و درست» سیاست را به آنان بیاموزد! تنها تفاوت ده فرمان «کار»، با ده فرمان «موسی» این است که ده فرمان الهی را «یهوه» نوشته، همان خداوند ستمکار و زورگوی یهودیان که، با قلم آتشین شخصاً بر تخته سنگ حکاکی فرمود،‌ و ما را تا امروز گرفتار کرد. چرا که اگر خداوند موسی دست به قلم نمی‌برد، کسی هم داستان عیسی و محمد برایمان نمی‌گفت، و امروز از دست اسلام و مسلمین در امان بودیم، و از دست پادو‌هایشان هم به همچنین. اما افسوس که گذشته را نمی‌توان تغییر داد. منظور آدم‌های عادی است، ‌ اگر نه «بعضی‌ها» می‌توانند گذشته را مطابق منافع اربابان خوب تغییر دهند. به ویژه در «ویکی پدیا» به زبان فارسی. و بدون علامت تعجب!

ویکی پدیا به زبان فارسی را گویا همین فعلة حکومت می‌نویسند چون نثرشان به نثر مبتذل حکومتی‌ها بسیار نزدیک است، و به شیوة امام‌شان توی دهان همه می‌زنند، ولی مانند اکبر رفسنجانی که جهت ارائه «تصویر دلپذیر» از روح‌الله خمینی امروز به پا خاسته، اینان هم یک شجره نامة پرافتخار برای علی‌خامنه‌ای «اختراع» کرده‌اند، که تا امروز هیچکس در آن تغییری نداده! به عبارت دیگر علی خامنه‌ای که مانند دیگر سران حکومت اسلامی از کنار خیابان جمع آوری شده، ‌ یک شجره نامه دارد که گویا اهالی ویکی پدیا اخیراً در حفاری‌های «عالی قاپو»‌ به دست آورده باشند. چرا که اگر کسی در میان حکومتی‌ها شجره نامه داشت، مسلما طی این 28 سال از سوی بادمجان دور قاب‌چینان‌های حرفه‌ای در بوق وکرنا گذاشته می‌شد، و نیازی نبود که ناگهان روح‌الله خمینی «صلح طلب» در «بی‌بی‌سی» ظهور کند، و علی خامنه‌ای «نجیب زاده» هم در ویکی‌پدیا! واقعیت این است که فعلة فاشیسم از آنجا که با واقعیت انسان در زمان و مکان بیگانه‌اند، ‌و پویائی و تغییر و تحول را هم نفی می‌کنند، ‌ به سادگی به شخصیت سازی هم مشغول می‌‌شوند. به این ترتیب که مانند موریانه به جویدن واقعیت‌های تاریخی می‌پردازند، ‌ تا موجود وحشی و مهجوری چون خمینی را به نلسون ماندلا یا گاندی تبدیل کنند. تلاش‌های فعلة فاشیسم در این راستا بسیار گسترده و فراگیر است، و تمامی گروه‌های سیاسی از راست افراطی تا چپ را هم در بر می‌گیرد.

«افشاگری‌های» محسن سازگارا و دیگر ساواکی‌های اعزامی به ایالات متحد را در این راستا می‌توان بررسی کرد. همانطور که می‌دانیم، سازگارا از ساواک به سپاه پاسداران و سپس به ایالات متحد «اسباب کشی» کرده. و پس از اقامت در آستان ارباب، به تجویز نسخه و ارائة راه حل برای حاکمیت ایران کمر همت بسته و از فعالیت‌های واقعی خود در سپاه هیچ نمی‌گوید. در مورد پاسدار اکبر گنجی و نامه‌های مسخره‌اش باید بگوئیم که پاسدار اکبر همان خط تبلیغات کیهان را دنبال می‌کند. عملکرد شریعتمداری و پاسدار اکبر را می‌توان به ظروف مرتبطه تشبیه کرد. هر چه شریعتمداری در کیهان می‌‌نویسد یا برای‌اش می‌نویسند، مشابه آن برای پاسدارگنجی نگاشته می‌شود. پیشتر گفتیم که رسانة کیهان با پیروی از «اصل ترادف کلی» سعی دارد تاریخ دوران مشروطیت را تحریف کرده و همزمان، لائیسیته و دین‌ستیزی را هم در ترادف قرار دهد، و در این خیمه‌شب‌بازی، شخصیت‌های وابسته به کودتای میرپنج، از قبیل فروغی را هم «لائیک» و «دمکرات» معرفی کند! این همان مسیری است که پاسدار اکبر گام به گام دنبال می‌کند. و امروز پاسدار اکبر هم در یک نامة مضحک به سازمان ملل، «فروغی» را لائیک خوانده! و مانند پاسدار شریعتمداری او را در ترادف با «صادق هدایت» قرار داده!

پیشتر گفتیم که فروغی در خدمت حکومت استعماری پهلوی بود،‌ و پیش از محمد خاتمی به سانسور کلیات سعدی اقدام کرد، تا آنرا با «شریعت» وفق دهد. البته پاسدار گنجی، جهت ارائة ترهات‌اش از شخصیت فرهیخته‌ای چون «استاد» عباس میلانی هم درس می‌گیرد، و به همین دلیل «واکلاو هاول» را در ترادف با گاندی مشاهده کرده! برای کسانی که به یاد ندارند می‌باید بگوئیم که حضرت «واکلاو هاول» از کسانی بود که در فضای خفقان استالینیسم حاکم بر چکسلواکی در دوران «جنگ‌سرد»، به «روشنفکر» تبدیل شده بود، البته در رسانه‌های غرب! و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نیز همین روشنفکر به ریاست جمهوری رسید. گفتیم که فاشیسم سفله پرور است و به همین دلیل تبلیغات فاشیستی، مخالفان خود را همواره از میان سفله‌گان می‌یابد. «واکلاو هاول» هم یکی از همین سفله‌گان بود، که پرستش وحش سالاری آمریکا را با آزادیخواهی در ترادف قرار داد، و رسانه‌های غرب هم به همین دلیل وی را مرتباً «آزادیخواه» معرفی کردند. کسی «آزادیخواه» شد که تهاجم نظامی به عراق را نه تنها تأئید که تبلیغ هم می‌کرد. بله، روشنفکران برگزیدة رسانه‌های غرب ویژگی‌هائی دارند که هیچ روشنفکری، ‌به معنای واقعی کلمه، نمی‌تواند داشته باشد. «واکلاو هاول» هم جنگ پرست بود و هم مانند دیگر «مخالفان»‌ مطلوب غرب، قدرت پرست! به همین دلیل هم در سفرة «قدرت‌پرستی»، از کاسة نوکری استالین در آمد، و به کوزة پادوئی عموسام فرو افتاد. حال باز گردیم به روشنفکران ایرانی.

در ایران، عرصه روشنفکری مانند «زمین‌» در انحصار دستاربندان است. همانطور که «زمین» را ادارة اوقاف غصب می‌کند، و به پادوهای خود اجارة 99 ساله می‌دهد، ‌عرصة روشنفکری را هم آخوند‌های با دستار و بی‌دستار از قبیل مطهری، شریعتی، آل‌احمد و سروش به انحصار فقر فرهنگی خود در آورده‌اند. و هنوز پامنبری‌های‌شان یا به بحث و تفکر پیرامون «اندیشه‌های‌ ناب استاد» مشغول‌اند، یا از «عشق استاد» به قصه‌گوئی افتاده‌اند. در هر حال اگر مصطفی رحیمی را از عرصه روشنفکری ایران در نیم قرن اخیر حذف کنیم، متأسفانه هیچ باقی نخواهد ماند. روشنفکران خود خواندة ایران، از چارچوب ایدئولوژی فراتر نمی‌روند، و این ایدئولوژی، چپ یا راست اهمیتی ندارد، در تقابل با آزادی‌های فردی قرار خواهد گرفت، آزادی‌هائی که به خودی خود در تقابل با هر نوع حاکمیت استعماری است، و بنابراین در تقابل با براندازی. و امروز شاهدیم که در ایران کسانی که چشم امید به «انقلاب» و حرکت «توده‌ها» نداشتند، نخستین گروه قربانیان براندازی بهمن 57 شدند. و در چنین شرایطی است که، ایدئولوژی چپ در ایران به شعارهای «حقیقت‌پرستی» و «شهادت» در راه سوسیالیسم روی آورده، تا بتواند نیروهای «مخلص» انقلابی جذب کند، و همانطور که می‌بینیم، در این راه از توسل به اصل مقدس «ترادف کلی» نیز هیچ ابائی ندارد! همان شیوه‌ای که فاشیست‌ها جهت مرزشکنی از آن استفاده می‌کنند.

سوزان سونتاگ، متفکر معروف آمریکائی، در مصاحبه‌ای می‌گوید: آنچه «پسا‌مدرن» می‌خوانند، روش «ترادف کلی» است. ایدئولوژی ایده‌آل سرمایه‌داری مصرف‌گراست، بینشی در جهت انباشتن و تشویق مردم به مصرف است. ترادف کلی، به این معنا که حد و مرزهای مفاهیم مدرنیته را در هم شکسته، «انتخاب» را «اجبار»، «امتداد» را «گسست» و «آزادی فردی» را «آزادی فرد در گروه» جلوه می‌دهد. گام نخست برای اجرای فریب «پسا‌مدرن‌ها»، همان مخدوش کردن مرزها بین مفاهیم «مدرنیته» و «پسامدرن» بود، به عنوان مثال، یورگن هابرماس فیلسوف پسا‌مدرن، دریدا و فوکو را همسان با نیچه ـ که فیلسوف مدرنیته است ـ نقد می‌کند، و می‌گوید در شیوه‌های اینان تناقض‌هائی وجود دارد که فقط «عقل نوین» قادر به دریافت آن است! حال آنکه نیچه شکست «عقل» را در برابر «جنون»، ده‌ها سال پیش صریحاً بیان کرده بود. و «عقل نوین» مورد نظر هابرماس، فقط ساخته و پرداخته همان پسامدرن‌هاست. بله، متأسفانه در این چارچوب، «چپ پسامدرن» در همان نقطه‌ای قرار می‌گیرد که راست افراطی. و گروه‌های چپ ایران، از این شرایط مبری نیستند.

از گروه «ضد امپریالیست» مجاهدین خلق هیچ نمی‌گوئیم، چرا که این مدعیان مبارزه با امپریالیسم، گذشته از عملکرد پرافتخارشان در ایران، حدود 4 سال است که در عراق تحت قیمومت ارتش ایالات متحد زندگی می‌کنند و از مبارزات ضدامپریالیستی‌شان هم خبری نداریم! فقط گاه و بیگاه می‌شنویم که «حسین‌وار» مورد ظلم ستمکاران قرار گرفته‌اند، و ارتش آمریکا، نه تنها آب، که برقشان را هم قطع کرده! و چه شانسی داشت حسین که از تشنگی در راه قدرت و خلافت «شهید» شد، چرا که حسین‌های هزاره سوم ممکن است از تشنگی در «بی‌برقی» و کورمال کورمال در دامان «اسلام دموکراتیک» شهید شوند! به مسائل موسی خیابانی و دیگر مجاهدانی که مانند برخی فدائیان، کت بسته تحویل حکومت اسلامی شدند هم اشاره نمی‌کنیم، چرا که شواهدی در دست نداریم. ولی بست نشستن رهبری فدائیان‌اکثریت در مسجد لندن، «حقیقت فروشی» اهالی «راه توده»، و همزیستی مسالمت آمیز مجاهدین با ارتش اشغالگر ایالات متحد، واقعیاتی است که امروز به چشم می‌بینیم.

حال بازگردیم به روشنفکران ایرانی، مقیم ایالات متحد. این حضرات، مانند حکومتی‌ها، همگی آزمون سفله پروری و حماقت گستری سازمان سیا را با درجة ممتاز گذرانده، به مقام «روشنفکری» منصوب شده‌اند، و به همین دلیل در بنیادهای کذا به پادوئی مشغول‌اند. فرهیخته‌ترین نماینده این گروه همان عباس میلانی است. پیشتر در مورد عباس میلانی گفتیم که چگونه از شناخت تفاوت میان «مدرنیسم» و «مدرنیته» عاجز است، و به طبل زدن برای مدرنیسم و ستایش از هویدای منفور مشغول شده. امروز، ‌ضمن مطالعة مطلبی از آقای زرافشان، تحت عنوان «آب که سربالا می‌رود ... » در گویا نیوز، زوایای جدیدی از فرهیختگی عباس میلانی را کشف کردم. آقای زرافشان در زندان هم که بود، در مورد «فخرآور» و دیگر زندانیان دروغین حکومت، مطلب کوتاهی نوشته بود و اصولاً در مورد مطالب مهم «دیر» سخن می‌گوید، مگر آنکه بحث ایدئولوژیک مطرح باشد. بگذریم! در مطلب گویا نیوز، آقای زرافشان می‌گوید، عباس میلانی متولد سال 1327 در 15 سالگی به آمریکا رفته و در سال 1352 به ایران باز می‌گردد. میلانی در سال 1355 به دلیل عضویت در گروه «سازمان رهائی‌بخش» نهاوندی و یا ارتباط با آن دستگیر شده روانه اوین می‌شود، و مانند بسیاری دیگر از هم‌پالکی‌های‌اش، در سال 56 «تنفرنامة» کذا را امضا کرده، از اوین آزاد می‌شود. به گفتة آقای زرافشان، میلانی به رضا عطارپور، «سربازجوی ساواک، ‌معروف به حسین‌زاده»، تضمین‌های لازم را جهت همکاری با رژیم داده بود. بنابراین هنگامی که به‌آذین فراخوان «جبهة دموکراتیک» را منتشر می‌کند، ‌ میلانی با انتشار جزوه‌ای آن را «دکان جدید حزب توده»‌ می‌خواند. میلانی پس از براندازی 22 بهمن، به کار در دانشکدة حقوق مشغول می‌شود. از همینجا، و البته بر خلاف ادعای برخی «انقلاب پرستان»، متوجه می‌شویم که پس از براندازی 22 بهمن، عوامل ساواک همچنان فعال باقی مانده‌اند! و البته پس از مدتی عباس میلانی را از دانشکدة حقوق بیرون میاندازند، ولی نه «انقلابیون» حسینی با این سرسپردة حکومت قبلی کاری دارند، و نه ساواک و دیگر مراجع امنیتی! عباس میلانی بدون آنکه ممنوع الخروج شود، ایران را به مقصد آمریکا ترک می‌کند! و البته نویسندة این وبلاگ با اینکه افتخار آشنائی با چنین شخصیت بزرگی را ندارد، به سادگی می‌تواند بگوید که عباس میلانی در حال حاضر هم با سازمان امنیت حکومت اسلامی همکاری نزدیک دارد. بله، این حضرت پس از بازگشت به ایالات متحد، در یک کالج به ایرانیان «جامعه شناسی» درس می‌داده! بهتر است یادآور شویم که «جامعه شناسی» تدریس میلانی، باید همان جامعه شناسی مطلوب ایالات متحد در تخریب تفکر سوسیالیستی باشد! آنهم ویژه ایرانیان! و به این ترتیب ناگهان عباس میلانی سر از «پروژة دموکراسی ایران» در آورده، و سپس به افتخار پادوئی برای موسسة هوور در دانشگاه استانفورد نائل می‌شود. چرا که، ایالات متحد و بنیادهای «فرهنگی‌اش» هنوز در صحرای کربلای «جنگ سرد» خیمه زده‌اند، و هنوز گویا مانند محمد خاتمی با «کفر»و «الحاد» در حال مبارزه باقی‌مانده‌‌اند. به زبان ساده‌تر، «مک کارتیسم» هنوز از ارکان جاودان وحش‌سالاری به شمار می‌رود. مطلب دیگری که آقای زرافشان به آن اشاره داشته، ‌ترجمه مضحک و سراپا غلط عباس میلانی از رمان «مرشد و مارگریتا» است. وارد جزئیات نمی‌شوم، چون مطلب مفصل است و از حوصلة یک وبلاگ بیرون. یاد آوری یک نکته در اینجا ضروری است، و آن اینکه، غرب و به ویژه ایالات متحد،‌ در راستای تبلیغات استعماری خود «نخبگان ایرانی» را «دستچین» می‌کند. این سیاستی است که دقیقاً در راستای سیاست «سفله‌پروری» آنان در انتخاب طیف حاکم بر ایران قرار می‌گیرد. نگاهی به سران نظام مضحک اسلامی در ایران کافی است که بدانیم «مخالفان مشهور» و «صاحب‌نام» این نظام مضحک، در غرب و یا در داخل نمی‌توانند با سردمداران حکومت اسلامی در ایران تفاوت زیادی داشته باشند. دلیل تبلیغات گسترده رسانه‌های غربی برای محمد خاتمی و شرکاء نیز در همین امر نهفته است.



سه‌شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۶

نیویورک در تهران!
...

پیشتر گفتیم که با کودتای رضامیرپنج، بنیاد سنتی سلطنت در ایران تبدیل به یک بنیاد استعماری شد، و همگام با سیاست استعمار آشکارا به پشتیبانی از فاشیست‌های اروپا پرداخت. و تاکنون هر حکومتی در ایران به قدرت دست یافته، در راستای همین سیاست به سرکوب و کشتار مردم پرداخته و گروه‌های به ظاهر مخالف این حکومت‌ها نیز در همین چارچوب فعالیت داشته‌اند. دیروز به مورد «حزب توده»، به عنوان مهم‌ترین تشکل چپ اشاره شد و نشان دادیم که چگونه شعارهای حزب توده، بر خلاف ماتریالیسم در چارچوب فلسفة کلاسیک، و بر پایة «حقیقت» استوار شده. همچنین یادآور شدیم که به دلیل پایان جنگ سرد، فعالیت گروه‌های برانداز نمی‌تواند مانند گذشته کارآئی داشته باشد، و به همین دلیل در آغاز حکومت محمد خاتمی تلاش وی و شرکاء جهت سازمان دادن به براندازی از طریق آشوب در دانشگاه‌ها بی‌نتیجه ماند. ولی از آنجا که حکومت ایران و به طریق اولی «اوپوزیسیون» دروغین‌اش، از سیر تحولات سیاسی جهان بی‌خبر مانده‌اند، و هنوز در دوران جنگ سرد منجمد‌اند،‌ سعی دارند به هر ترتیب شده از طریق ایجاد آشوب در دانشگاه و تحریک افکار عمومی مردم را به خیابان‌ها آورده، زمینة یک براندازی «شکوهمند» را از نو فراهم آورند. امری که به ویژه پس از عقب نشینی مفتضحانة ارتش اسرائیل از لبنان بیش از پیش محال می‌نماید.

سال گذشته پس از اعلام آتش‌بس توسط ارتش اسرائیل گفتیم که این امر عقب نشینی جبهة ناتو از منطقه است. و امروز با توجه به تغییر سیاست فرانسه و مواضع نوین حکومت اسلامی می‌توان گفت که عقب نشینی ناتو از ایران نیز آغاز شده. پیشتر گفتیم که فرانسه از حامیان برنامة هسته‌ای ایران بود و ژاک شیراک، رئیس جمهور سابق فرانسه، در مصاحبه با خبرنگاران خارجی از تجهیز ایران به سلاح اتمی دفاع کرد. هر چند پس از مصاحبه اعلام شد وی «نظر شخصی» خود را بیان کرده. در هر حال، یک روز پیش از سفر برنارد کوشنر، وزیر امور خارجة فرانسه به بغداد، حاکمیت فرانسه ناچار شد از مواضع خود عقب نشینی کرده، و به گنجاندن نام سران حکومت اسلامی در قطعنامة شورای امنیت اشاره کند. و همین امر نشانگر این است که اربابان حکومت اسلامی در ایالات متحد، ناچار به ترک مواضع سنتی خود شده‌اند، و از این پس دستاربندان باید خط سیاسی استعمار در ایران، یا همان خط فاشیسم را ترک کرده، در جبهة دیگری پناه بگیرند. البته این امر به معنای آن نیست که محافل استعماری فاشیست دست از جنجال و هیاهو بر خواهند داشت.

یک روز پیش از آغاز مذاکرات آژانس بین‌المللی انرژی با حکومت اسلامی، متحدان رسمی حکومت امام زمان مواضع خود را اعلام کردند. از جمله رهبر فاشیست‌های فرانسه، ژان ماری لوپن، ‌که نام گروه‌اش، از قضای روزگار، «جبهة ملی» است! ژان ماری لوپن، که از آغاز براندازی 57، و به ویژه، در زمان سفارت سیدصادق خرازی، در همة مناسبت‌ها از «میهمانان» برگزیدة سفارت ملایان در پاریس بود، و مخارج «جبهة ملی» خود را از ارز حاصل از فروش نفت ایران مرتب دریافت می‌کرد، در مصاحبه با یک رسانة مراکشی اعلام می‌کند که، از تجهیز حکومت اسلامی به فناوری هسته‌ای پشتیبانی خواهد کرد. و خبر پراکنی «حنا زرچوبه»، یا همان «ایرنا»، طبق معمول، بدون اشاره به فاشیست بودن حضرت لوپن، سخنان وی را به عنوان «رهبر جبهة ملی فرانسه» منتشر کرده، البته با ذکر ابراز بندگی به درگاه رهبر فاشیست‌های فرانسه! و لازم به تذکر است که، پیش از ایرنا، رسانة لوموند مورخ 20 اوت 2007 همین خبر را به صورت «مفصل‌تر» انتشار داده، و به این ترتیب تلویحاً از برنامة در ظاهر صلح‌آمیز ملایان پشتیبانی کرده بود. پیشتر گفتیم که رسانة لوموند مانند فیگارو، لیبراسیون و ... متعلق به صنایع تولید و فروش تجهیزات نظامی است و در واقع منافع آنان را مد نظر دارد. ولی اظهار نظر رهبر فاشیست‌های فرانسه، در روزنامة فیگارو بازتاب نیافت، چرا که این رسانه خط تبلیغاتی ابتذال و تهدید را دنبال می‌کند، البته نه در «حد» کیهان. روزنامة فیگارو مطلبی از «دلفین مینوئی» منتشر کرد. دلفین مینوئی، مانند ژان پیر پرن در لیبراسیون، دست‌اندرکار ارائة «تصویر دلپذیر» از حکومت اسلامی ایران است. و تاکنون تصاویر بسیار دلپذیری نیز از ایران ارائه داده، ازجمله کتابی در مورد زندگی دلپذیر زنان ایران در اندرون! مقالة امروز دلفین مینوئی که در فیگارو مورخ 21 اوت منتشر شده از همین جهت حائز اهمیت بسیار است، چرا که «قانون شکنی» را تشویق می‌کند. دلفین مینوئی می‌گوید، در یک دفیلة مد در تهران شرکت کرده و احساس کرده در نیویورک به سر می‌برد! البته پیشتر هم خبرگزارانی بودند که کالیفرنیا را در تهران «پیدا» کرده بودند. ولی حق امتیاز کشف نیویورک در تهران، آنهم با موسیقی «تکنو» برای دلفین مینوئی محفوظ خواهد ماند. چرا که دلفین و همپالکی‌های‌اش، نیویورک بدون تکنو را در خواب هم نمی‌توانند دید. نیویورک برای اینان در سطح بزن به کوب‌های روحوضی دهکدة جهانی «پسامدرن» خلاصه می‌شود، ‌که هر کس بدون شناخت زبان انگلیسی هم می‌تواند مطابق «فرهنگ» و شناخت‌اش، احساس کند «نیویورکی» است. فرخ نگهدار هم در اظهارات‌اش در بی‌بی‌سی، «احساس» می‌کند لندنی است! و البته لندن برای «نگهدارها»، در مسجد، بده‌بستان با حکومتی‌ها و نامه نگاری برای شیوخ تهران خلاصه می‌شود، پس جای تعجب نیست. دلفین مینوئی هم در یکی از آن برج‌های بدقوارة تهران به مهمانی تازه به دوران رسیدگان حکومت امام زمان رفته، از همان‌ها که روسری هرمس به سر دارند و «آزادی» را مانند آذر نفیسی در روزنه‌های روزانه می‌یابند. شرکت کنندگان در این «میمهانی»، گویا پریشانگوئی‌های عباس عبدی را در باب نافرمانی مدنی را به گوش جان شنیده‌اند، چرا که به دلفین گفته‌اند:

«قانون شکنی چه لذتی دارد!»

و فیگارو هم به نقل از دلفین، به ما ایرانیان می‌گوید، قانون شکنی «لذت» دارد. می‌دانیم که به دنبال لذت رفتن، در واقع اطاعت از غرایز است. در یک جامعة به هنجار، کودکان در پی لذت‌اند، و طی زمان می‌آموزند که «وظائف» فردی و اجتماعی را می‌باید بر لذات مقدم داشت. در هیچ جامعه‌ای قانون شکنی یا جرم، لذت بخش نیست، مگر در جامعه‌ای که تبلیغات استعماری، «لذت» را در ترادف با «جرم» قرار داده، و مخالفان حکومت را به رویا‌روئی با قانون تشویق می‌کند. این شرایطی است که به دلیل دخالت حکومت استعماری ملایان در حریم خصوصی افراد زمینة مناسب پیدا کرده، و به زبان ساده‌تر، فراخوانی است برای ارتکاب جرم و در نتیجه، فراهم کردن زمینة سرکوب. به عبارت دیگر حکومتی که با وضع «قوانین»، دخالت در عرصة خصوصی را قانونی می‌شمارد، مردم را به سوی ارتکاب جرم فرا می‌‌خواند، تا بتواند از این طریق آنان را هر چه بهتر «سرکوب» کند. این سیاست مزورانه، و این مسئلة به ظاهر بی‌اهمیت دهه‌هاست که بر جامعه ایران حاکم است. حتی در زمان محمدرضا پهلوی که ورود به عرصة خصوصی افراد گویا غیرقانونی محسوب می‌شد، این مهم را خود افراد عهده‌دار شده بودند. تا جائی که بعضی«رفقا» ـ مقصود چپ‌نمایان حسینی است ـ مرتکب قتل‌های ناموسی شدند! و همان آقای عموئی معروف، که گویا در زندان اوین دفتر عضوگیری حزب توده را زیر نظر ساواک دائر کرده بود، هنگام سخنرانی در یک جمع،‌ به روابط خصوصی یکی از زندانیان معروف اشاراتی کرده است. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به اوضاع حکومت ایران پس از سفر برنارد کوشنر به بغداد.

گفتیم که فرانسه، به عنوان عضو ناتو، به صورت سنتی شاخة دوم سیاست ایالات متحد را اعمال می‌کرده، ولی پس از انتخاب نیکولا سرکوزی به ریاست جمهوری، سیاست فرانسه نیز به خط سیاست ایالات متحد پیوست. به همین دلیل، گروه «سبزها» در فرانسه، که بیش از دیگر گروه‌ها به ایالات متحد نزدیک است، در روزنامة لوموند، مورخ 21 اوت، به سفر کوشنر اعتراض کرده، با حفظ مقام «سگ» برای حاکمیت انگلیس،‌ فرانسه را «توله‌سگ» آمریکا نامید. و دستاربندان که تا هفتة گذشته در خطبه‌های نماز جمعه برای «مذاکره با آمریکا» بدون هیچ پیش‌شرطی اعلام آمادگی کرده بودند نیز، پس از این سفر، ناچار شدند دوباره ردای «نبرد با استکبار» به تن کنند. امروز اکبر رفسنجانی و علی‌خامنه‌ای هر دو از «استکبار جهانی» سخن گفته‌اند. ولی حکومت اسلامی دیگر نمی‌تواند به جنگ زرگری با جبهة ناتو خود را مشغول نشان دهد. اینبار، سیاست حاکم بر ایران از سوی جبهه‌ای اعمال خواهد شد که سال گذشته در لبنان به «حزب‌الله» یاری رساند تا ارتش اسرائیل و جبهة ناتو را وادار به عقب نشینی کند. می‌توان به جرأت تأکید کرد، که این ردای «مبارزه با استکبار»، زمین تا آسمان با ردای مبارزات سنتی و دروغین سیاست پیشه‌گان ایران تفاوت خواهد داشت. اینبار دستاربندان مجبور خواهند شد ردای مبارزه واقعی با اربابان سنتی خود را بر تن کنند. ردائی که بر خلاف نوع فعلی آن، و به عکس ردای مبارزات پیشین، که در 22 بهمن 57 زمینة صعود به قله‌های «قدرت» را برای ملایان و تمامی جناح‌های سنتی و جیره خوار ایالات متحد فراهم آورد، نهایت امر تمامی جناح‌های سیاسی دوران جنگ سرد در ایران را در کمال آرامش به زباله‌دان تاریخ خواهد سپرد.


دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶


تافته و «توده»!
...

دیروز سالگرد کودتای 28 مرداد بود، کودتائی که ملت ایران تا به امروز قربانی فریب تبلیغاتی آن‌ باقی مانده. بله، پس از کودتای 28 مرداد، گروه‌های فراوانی ازجمله حکومت دستاربندان، هر کدام یک دکان مصدق باز کرده‌اند، و وی را، نه در چارچوب تصمیمات فاجعه‌بارش، ‌که در بسته‌بندی یک «قهرمان» حمایت از منافع ملی به مردم ایران حقنه می‌کنند. و دلیل تهاجم همه جانبه به کسانی که جسارت کرده، خارج از شعار و احساسات، به بررسی زیان‌های ملی شدن نفت می‌پردازند، و بر اساس بررسی رخدادها مصدق را مستقیماً مسئول کودتای 28 مرداد می‌خوانند، در همین نکتة کوچک نهفته است؛ اینان منافع کاسبی با جسد مصدق را گویا به مخاطره می‌اندازند. در غیر اینصورت چه دلیل دارد که گروهی با توسل به مطالب منتشر شده در کیهان و اطلاعات و یا خاطرات دست‌ساز این و آن، به گل‌آلود کردن آب بپردازند، تا تصویر دروغین مصدق دست نخورده باقی بماند؟ مگر مصدق «مقدس» است که هیچکس مجاز نیست به بررسی کردار و گفتارش بپردازد؟ نه مصدق مسلماً در زمرة «قدیسان» نیست، ولی فعلة فاشیسم بدون تقدس و رهبر مقدس اصولاً کارش پیش نمی‌رود. و گروه «مصدق پرستان» با شعار «ستایش» از یک سو، و حکومت اسلامی با شعار «نکوهش» از سوی دیگر، هر دو جیره‌خوار دکان تبلیغات اربابان کودتاچیان‌اند. اگر به کودتای 28 مرداد اشاره نشد، به این دلیل است که در ایران و در خارج از ایران بررسی علمی کارنامة مصدق آغاز شده، و هر چند صاحبان «دکان» مصدق، از این بررسی ناراضی باشند، بررسی‌های اخیر نوید دهندة این امر است که دیر یا زود سفرة قهرمان‌پروری در ایران برچیده خواهد شد. نویسندة این وبلاگ کودتای 28 مرداد را تداوم منطقی کودتای میرپنج می‌داند، ‌ همچنانکه براندازی 22 بهمن را تداوم کودتای 28 مرداد به شمار می‌آورد. به این معنا که حضور استعمار در ایران، با ایجاد هر گسست تقویت شده. و تقویت استعمار، نسبت مستقیم با گسترش سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» دارد. پس از هر براندازی، یک تشکیلات امنیتی نوین در ایران چشم به جهان گشوده. پس از کودتای 28 مرداد، سازمان سیا، «ساواک» را به عنوان بازوی امنیتی شهربانی رضامیرپنج ایجاد کرد، و پس از براندازی 22 بهمن، ‌ سپاه پاسداران به همراه عصای دست‌اش، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پایه‌ریزی شد. بنابراین، کودتای 28 مرداد، در روند سیر تحولات تاریخی ایران، در چارچوب دخالت آشکار استعمار، و در تداوم تاریخی با پدیدة کودتای «میرپنج» قرار می‌گیرد. در نتیجه بحث 28 مرداد را رها کرده، به مقایسة فروپاشی حکومت پهلوی و فروپاشی حکومت اسلامی می‌پردازیم. جهت این امر لازم است نگاهی کوتاه به مواضع گروه‌های مختلف حکومتی و مخالف‌خوان درآینة‌ شعارهای‌‌شان داشته باشیم.

سخنان تمامی این گروه‌ها در دو سوی نقطة تعادل دموکراتیک قرار می‌گیرد. گروه حکومتی، شامل احمدی نژاد و جناح هاشمی‌است. یادآوری می‌شود که علی‌خامنه‌ای و بادمجان دور‌قاب‌چینان رهبری، در واقع در همان جناح هاشمی قرار گرفته‌اند. در این گروه، علی خامنه‌ای نقش «فراجناحی» بر عهده گرفته، هاشمی هم در ظاهر «میانه‌رو» شده، و احمدی نژاد که سابقاً «تندرو» معرفی می‌شد، به موازات نقش رهبری، اخیراً فراجناحی بودن خود را رسماً اعلام داشته! و اینهمه زمینه‌ساز یک جنگ زرگری تمام عیار در سیاست داخلی ایران شده. هنگامی که احمدی نژاد اعلام می‌دارد، به هیچ حزب و گروهی وابسته نیست، حداد عادل می‌گوید، دولت باید مسجدی باشد! و خارج از لاف و گزاف نماز جمعه و سپاه، این سخنان، صرفاً جهت تحریک افکار عمومی و دعوت مردم به شورش ایراد می‌شود، در غیر اینصورت، حدادعادل و یا شاهرودی در واقع هیچکاره‌اند، و نقش سخنگوی منافع استعمار را بر عهده دارند. شاهرودی در رأس قوه قضائیه‌ای است، که علی افشاری را متهم، محاکمه و محکوم کرد، ولی همین متهم، برخلاف روند قانونی، ممنوع الخروج نشد، تا بتواند به ایالات متحد رفته، از آنجا خطبه‌های نماز دشمن‌شکن برای‌مان ایراد کند! به موازات فراجناحی شدن احمدی‌نژاد،‌ گروه قلم به مزدهای ساواک نیز فتوای «نافرمانی مدنی» و شورش صادر می‌کنند؛ علی افشاری در ایالات متحد، عباس عبدی در داخل مرزها! به خطبه‌های علی افشاری پیشتر اشاره شد، اینک نگاهی داشته باشیم به دعوت عباس عبدی به شورش. عباس عبدی که امروز شناخته شده است و همه می‌دانند، در کنار اصغرزاده‌ها و ابتکارها سر در آخور ساواک دارد، می‌گوید، وقتی دولتمردان قانون را رعایت نمی‌کنند، قانون شکنی مبارزه با دولت است! بله! این «منطق نوین» ساخته و پرداختة براندازان جمکران شده، که اگر به بررسی آن بپردازیم، خواهیم دید‌ بر هیچ منطقی استوار نیست! در واقع عبدی می‌گوید، مردم همان کاری را بکنند که دولت به انجام آن مبادرت می‌ورزد. و از آنجا که می‌دانیم دولت ایران، حافظ منافع استعمار است، بر اساس این پرحرفی‌ها، مردم باید به دولت اقتداء کنند، و در واقع در راه اهداف استعمار گام بردارند. این خواستة امثال عبدی است، خواستة فردی است که پس از 28 سال جیره‌خواری در سفرة این حکومت، امروز که منافع اربابانش در خطر است، به پریشانگوئی‌های منطقی افتاده! حال بپردازیم به سخنان مخالف‌خوانان سنتی حکومت: «جبهه ملی»، «چپ» و «حزب توده».

«جبهة ملی» همان جبهه‌ای است، که هنگام نخست وزیری بختیار، نعلین را به دموکراسی ترجیح داد، و به پابوس روح‌الله در «نوفل‌لو‌شاتو» شتافت. اگر عملکرد اینان در دوران مصدق را از نزدیک شاهد نبوده‌ایم، موضع‌گیری «جبهة کذائی» در زمان نخست وزیری شاپور بختیار به وضوح در مقابل چشمان‌مان قرار دارد. و امروز نیز بیانیة جبهة به اصطلاح ملی، پیامد اتحاد شوم سحابی‌ها با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. جبهة ملی، پس از توافق نهضت آزادی و فالانژ‌های‌ گروه بهزاد نبوی، امروز تلویحاً به این نتیجه می‌رسد که تا زمان احمدی نژاد همه چیز به خوبی و خوشی پیش می‌رفت! و یک آمار هم ارائه می‌‌دهد که «شوتان» باور کنند. جبهة ملی ادعا کرده،‌ ارز حاصل از فروش نفت اختیارش به دست دولت ایران است، و آمار نشان می‌دهد که درآمد دولت افزایش یافته، ولی به ادعای جبهة کذا، دولت این ارز را در مسیر «صحیح» خرج نمی‌کند! حکایت ارز حاصل از فروش نفت را پیشتر توضیح داده‌ایم، و امروز همه می‌دانند که اختیار این در آمد به دست بانک‌های غرب‌ است، ‌نه در دست شبه دولت ایران. همچنین همه می‌دانند که این جبهة ملی همان جبهة ضدمردمی است،‌ که 3 روز پس از خروج محمدرضا پهلوی از ایران، در تظاهرات 19 ژانویه شرکت کرد و خواستار استعفای بختیار شد. خواستار استعفای کسی شد که می‌گفت رفراندوم می‌کنیم تا شکل حکومت را مردم تعیین کنند، اگر جمهوری می‌خواهند، جمهوری خواهیم داشت. ولی جبهة ملی در سراشیب شور و هیجان عمومی قرار گرفته بود، و قادر به ترمز کردن هم نبود، یا ترمزاش در دست دیگران بود، همانطور که امروز نیز ظاهراً در بر همین پاشنه می‌چرخد. ولی از جبهة ملی مهم‌تر، گروه‌های «چپ حسینی» هستند. این گروه‌ها در مسیری کاملاً مشابه شهادت طلبی در صحرای کربلا قرار دارند، و هنوز هم مبلغین شهادت‌‌اند.

برای بررسی عملکرد این گروه‌ها، ‌ لازم است اشاره‌ای داشته باشیم به «زبان»، به عنوان حامل شعارهای چپ. زبان گروه‌های چپ در ایران، مانند زبان «بندگان خدا»، از زبان تعادل دمکراسی بسیار دور است. اگر ایده‌آل لشکریان اسلام، شهادت حسینی است، ایده‌آل چپ جماعت، «مبارزه» است. به زبان ساده‌تر، اسلام پرستان و «چپ‌الله» هر دو در یک فاصلة واحد از «زبان تعادل» قرار دارند، زبان هر دو، «زبان بندگان» است. «بنده»، بنابرتعریف کسی است که در خدمت منافع «خداوند» قرار دارد و به همین دلیل ناچار است با «دشمن» مبارزه کند. اگر اسلام‌پرستان در حال مبارزه با «کفر» و «الحاد» و «طاغوت» هستند، هر چند که جزئیات این مبارزه بر حسب منافع اربابان تعیین می‌شود، و «مجاهدت» نام می‌گیرد، «چپ‌الله» در راه بندگان خدا «مبارزه» می‌کند. اسلام‌پرستان همة «کفار» را نابود می‌کنند، یا بره‌های گمشده را به گلة «گوسفندان الهی» باز می‌گردانند، در حالیکه «چپ‌الله» پای به میدان «مبارزه» می‌گذارد، تا به قول خود، با «تافته‌‌های‌جدابافته» مبارزه کرده، همه را به یک گلة «گوسفند ماتریالیست» تبدیل کند. تافتة‌ جدا بافته، کسی است که مانند نویسندة این وبلاگ، از سوی مبارزان راه حسین نیز محکوم به نابودی است، ‌ چرا که به زندگی گوسفندی، نه در گلة الهی و نه در گلة ماتریالیستی هیچگونه علاقه‌ای ندارد. و «مبارز» بودن صرف را هم مضحک و خنده‌دار می‌شمارد. و اگر به اعدام «اوباش» اعتراض می‌کند، تنها به این دلیل است که برای جان افراد، خارج از«مبارزات» و گرایش‌های سیاسی‌‌شان ارزش قائل است. در این راستا، ستایش از مرگ را نه تنها مضحک، که عملی بسیار ابلهانه می‌شمارد، و آنرا در راستای «مرگ‌پرستی» فاشیست‌ها قرار می‌دهد. بله، متأسفانه کسانی وجود دارند که «حقوق» انسان‌ها را نه به دلیل مبارزات فرضی‌شان، که به دلیل زنده بودن‌شان به رسمیت می‌شناسد. و این ویژگی همان تافته‌های جدابافته‌ای است، که انسان را آزاد از اسارت ایدئولوژی‌ها محترم می‌شمارند. و همین تافته‌های جدا بافته، امروز شاهداند که حزب توده به عنوان مهم‌ترین تشکل چپ در ایران، بر خلاف اظهارا‌ت‌ا‌ش، هنوز در اردوگاه شیادان «حقیقت فروش» چادر زده!

از آنجا که در ایران حزب توده به عنوان مهم‌ترین و نخستین تشکل چپ شناخته می‌شود، بهتر است به بررسی گفتار حزب توده بپردازیم. ولی پیش از ادامة مطلب، لازم به یادآوری است که گروه‌های چپ، مانند هر گروه سیاسی دیگر، در چارچوب یک فلسفة خاص و توسط شعارهای‌شان شناخته می‌شوند. از آنجا که حزب توده خود را در چارچوب ماتریالیسم می‌بیند، بنابراین انتظار این است که خارج از جهت گیری‌های سیاسی‌اش طی 28 سال اخیر، حداقل شعارهای این حزب در چارچوب ماتریالیسم قرار گیرد، و زبانی که این حزب در رسانة خود به کار می‌برد حامل «ارزش‌های» فلسفة ماتریالیست باشد. اما در کمال تعجب، چنین نیست. کاملاً به عکس، گفتار حزب توده، بیشتر در چارچوب فلسفة کلاسیک قرار می‌گیرد. چرا که پای بر «حقیقت» می‌فشارد.

پیشتر گفتیم که مفاهیم «حقیقت»، «ناب»، «الهی»، «یگانگی»، «کمال» و «جاودانگی»، متعلق به فلسفة کلاسیک است. و گفتیم که فلسفة کلاسیک در تقابل با «مدرنیته» قرار دارد و مهم‌ترین ویژگی «مدرنیته»، تکیه بر «انسان» به عنوان یک «واقعیت» است. حال باید دید چرا یک حزب مدعی چپگرائی، در چارچوب فلسفة کلاسیک سخن می‌گوید؟ امروز در سرمقالة راه توده، می‌بینیم که نویسنده، مدعی بازگو کردن «حقیقت» برای ‌مردم ایران شده، و از قضای روزگار «حقیقت» کذا همان است که پیش از براندازی 22 بهمن بسیاری با آن آشنا بودند.

اگر امروز «راه توده» کشف کرده که بازی‌های حکومت اسلامی در میدان امپریالیسم غرب صورت می‌گیرد، در هنگام حضور هویزر در ایران، برای بسیاری از غیرسیاسیون نیز مشخص بود که هویزر رئیس ستاد ارتش ناتو، در ایران حضور یافته، تا یک براندازی را در پس پردة آشوب‌های خیابانی سازمان دهد، همان آشوب‌هائی که ساواک از طریق «چپ‌الله»، رجویست‌ها و طالبان شیعی مسلک سازمان‌دهی‌ کرد، تا فاجعة حکومت اسلامی آغاز شود. ولی، ‌ فرض محال که محال نیست! ‌ پس فرض می‌کنیم که حزب توده «نیت پاک» داشته، و از همه جا بیخبر بوده، و به همین دلیل، پس از 28 سال همکاری صمیمانه با «نعلین سالاری»، امروز ناگهان متوجه شده که، «ای دل غافل فریب خوردیم!» پس بهتر است بگوئیم چه پیش‌آمده:

«سخت و دشوار است گفتن این حقایق [...] اما برای توده‌ای‌ها چاره دیگری جز حقیقت‌گوئی هست؟»
راه توده، مورخ 20 اوت 2007

اگر چنین است، چرا حزب توده‌ قصد افشای «حقیقت» کرده، و نه بازگوکردن «واقعیات»؟ چرا زبان حزب توده، همان زبان دستاربندان شده؟ مگر در ماتریالیسم، پدیده‌ای به نام «حقیقت» وجود خارجی دارد، و یا چنین پدیده‌ای اصولاً به «رسمیت» شناخته می‌شود؟ پاسخ به این پرسش منفی است، و به عقیدة نویسنده این وبلاگ، نظریه پردازان حزب توده، بخوبی بر این امر واقف‌اند. کسی که از چندوچون ماجرای «حقیقت» و «واقعیت» خبر ندارد، کسی است که در دام شعارهای چپ‌نما گرفتار می‌شود، بدون آنکه بداند، تشکل‌های چپ در ایران در همان چارچوبی قرار دارند که حکومت اسلامی: چارچوب استعمار غرب! اینجاست، که باید به کودتای «میرپنج» بازگردیم، و چارچوب حکومت ایران را به عنوان یک حکومت دست نشاندة استعمار غرب بازشناسیم، تا بتوانیم ارزیابی دقیق‌تری از عملکرد محمد مصدق، و تشکل‌های سیاسی ایران داشته باشیم. براندازی 22 بهمن ثابت کرد که این تشکل‌ها مانند جبهة ملی و نهضت آزادی، همگی در یک اردوگاه نشسته‌اند. و اکنون هم اعلام مواضع اینان در مخالفت با احمدی نژاد، شاهدی است بر همین مدعا، که تنها وظیفة گروه‌های سیاسی ایران، جهت تأمین منافع غرب، پشتیبانی از براندازی است. ولی امروز به دلیل پایان جنگ سرد، و فراهم‌آمدن شرایط نوین، امکان سازمان‌دهی براندازی همچون گذشته‌ها وجود ندارد، محمد خاتمی و باند اوباش «تحکیم وحدت»، پس از ناکامی آشوب‌های 18 تیر، این «واقعیت» را تجربه کرده‌اند، شاید بهتر است این «واقعیت» برای دیگر «حقیقت» فروشان دکان سیاست ایران نیز روشن شود.


یکشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۶

اسب‌ و تانک!
...

پیشتر اشاره شد که زبان دموکراسی، زبان تعادل است. تعادلی که برخاسته از توازن قوا و قرار گرفتن هر فرد در محدودة واقعیت‌های تعریف شده، در بطن قوانین خواهد بود. تنها در این چارچوب است که مقامات رسمی یک دولت دموکراتیک، مانند افراد عادی پاسخگو و مسئول‌اند. تعادل دموکراتیک هنگامی در هم می‌ریزد که تمایلات فردی مرزهای مسئولیت قانونی را فروریزد، و حدود اختیارات قانونی رعایت نشود. و هر چه فرد، از نظر اجتماعی جایگاه مهم‌تری داشته باشد،‌ عدم رعایت قوانین ضربة محکم‌تری بر تعادل دموکراتیک خواهد بود. می‌توان گفت که در دموکراسی‌ها،‌ ورود تمایلات و خواسته‌های فردی به عرصة قوانین به معنای تضعیف همان دموکراسی است. و در اینجا شبه‌دموکراسی‌ها، از قبیل لهستان، گرجستان و یا ترکیه مورد نظر نیستند. ولی اگر ویژگی‌ تضعیف دموکراسی‌ها، عدم التزام به قانون و مقرارتی است که مرزهای رفتار و گفتار را تعیین می‌کند، فروپاشی حکومت‌های مقدس، نزدیک شدن زبان قدرت سیاسی، به زبان اسطوره‌های مقدس‌ آن است، و زبان اسطوره‌های مقدس در اسلام، همان زبان جنگ و ارعاب خداوند ابراهیم! زبانی که هیچ ریشه‌ای در واقعیت‌ها ندارد، و صرفاً به دلیل ترس و اطاعت بی‌چون و چرای «بنده‌گان» به «قدرت» رسیده. در حکومت اسلامی به دلیل حمایت استعمار است که «زبان قدرت» در اختیار عوامل سرکوب قرار ‌گرفته، و به محض تضعیف حمایت استعماری، «زبان قدرت»، تکیه‌گاه واقعی خود را از دست داده، به حدیث و روایت نزدیک می‌شود.

در حکومت اسلامی، سپاه پاسداران اساسی‌ترین ابزار قدرت است. این تشکیلات «نظامی ـ امنیتی» که به‌دلیل پشتیبانی جبهة ناتو از تداوم جنگ در ایران قدرت یافت، اکنون به آخر خط نزدیک می‌شود،‌ و اگر غرب نتواند از این تشکیلات حمایت کافی صورت دهد، ‌ هیچ عاملی نخواهد توانست مانع فروپاشی آ‌ن شود. اظهارات معاون وزارت امور خارجه فرانسه در مورد گنجاندن نام مقامات حکومت اسلامی در قطعنامة شورای امنیت نشانگر آن است که شاخة دوم سیاست ایالات متحد‌ نیز فروپاشی حکومت اسلامی را تائید می‌کند. می‌دانیم که دولت فرانسه، پس از پایان جنگ جهانی دوم، به عنوان چرخ پنجم سیاست آمریکا در جهان فعال شده. و تا پیش از انتخابات اخیر، همین دولت، سیاست مماشات و ارائة «چهرة دلپذیر» از حکومت اسلامی را کاملاً اعمال می‌کرد.

پیش از انتخاب نیکولا سرکوزی به مقام ریاست جمهوری فرانسه، ژاک شیراک در مصاحبه‌ای اظهار داشت که تجهیز ایران به سلاح اتمی اشکالی ندارد! ولی پس از پخش همین مصاحبه اعلام شد که رئیس جمهور وقت فرانسه «نظر شخصی» خود را بیان کرده! می‌دانیم که رئیس جمهور در هیچ کشوری چنین اختیاری ندارد، و نمی‌تواند نظر شخصی خود را بازگو کند. البته از «اختیارات الهی» مقامات حکومت اسلامی و پریشانگوئی‌های رهبران‌اش نمی‌گوئیم، در این وبلاگ سخن از هنجارهای جوامع قانون‌مدار و دموکراتیک است، و در چنین چارچوبی مقامات رسمی «مسئولیت» دارند و به خبرنگاران «نظر شخصی» خود را اعلام نخواهند کرد. همانطور که پیشتر گفتیم در جوامع دموکراتیک، رعایت قانون یک اصل به شمار می‌رود، و در این راستا، رئیس جمهور فرانسه و دیگر مقامات مسئول موظف‌اند نمونة رعایت قانون در کشور باشند، قانونی که «تقدس» و «حقیقت» را به رسمیت نمی‌شناسد، و فقط بر واقعیت‌ها استوار است. ولی در حکومت‌های فاشیستی که به زیور استعمار نیز آراسته‌اند، «قانون» رعایت نمی‌شود، و تا زمانی که استعمار از حکومت پشتیبانی کند، سرکوب حکمفرماست، و آنگاه که حمایت استعمار تضعیف شود، آنسوی سکة سرکوب، یا پریشانی و هرج‌ومرج، بر جامعه حاکم خواهد شد. به زبان ساده‌تر، در حکومت‌های «مقدس» و دست نشانده، می‌توان نوسان پیوسته از «سرکوب» به «هرج‌ومرج» را مشاهده کرد.

و اکنون آنچه در حکومت اسلامی مشاهده می‌کنیم، «هرج‌ومرج» در رأس هرم قدرت است. اظهارات شاهرودی در مورد برکناری وزرای صنایع و نفت، انتشار کتاب اکبر رفسنجانی در مورد سخنان نگفته و نشنیدة خمینی، و به ویژه اظهارات اخیر پاسدار شریعتمداری، در تلویزیون جام‌جمکران در مورد خروج ایران از پیمان منع گسترش سلاح های اتمی، «ان‌پی‌تی» را می‌توان در این راستا بررسی کرد. اظهارات هاشمی شاهرودی در مورد بر کناری وزرای نفت و صنایع تا چند روز به سکوت برگزار شد. و رسانه‌های رسمی در برابر نقض آشکار قانون اساسی توسط ریاست قوة قضائیه خفقان مرگ گرفته بودند. عاقبت روز 27 مردادماه سال‌جاری، روزنامة «ایران» از خواب غفلت بیدار شد و دخالت قوه قضائیه در قوة مجریه را محکوم کرد! می‌دانیم که طبق قانون، حتی در حکومت اسلامی، سه قوة مجریه، مقننه و قضائیه مستقل از یکدیگراند. و هیچیک نمی‌تواند به عرصة دیگری دخالت کند. ولی‌ آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم، سخنان هاشمی شاهرودی را روزی‌نامه «اعتماد ملی» در صفحه نخست و همراه با عکس بزرگی از شاهرودی منتشر کرده بود. «اعتماد ملی»، از روزی‌نامه‌های دارودسته اکبر رفسنجانی و مدعی مردم‌‌سالاری دینی، یا همان نعلین‌سالاری است. این رسانه، حتی در این حد ابتدائی شناخت از قانون ندارد، و خود را ملزم به رعایت قوانین نمی‌داند. جالب است بدانیم که سایت پاسدار محسن رضائی، «بازتاب»، در کمال بلاهت از سخنان هاشمی شاهرودی حمایت هم کرده بود. و علامت تعجب نمی‌گذاریم، چون سایت محسن رضائی، باید ویژگی همة رسانه‌های سرکوب حاکمیت اسلامی را در خود داشته باشد: عدم شناخت قانون و عدم رعایت آن‌ها. حال بپردازیم به انتشار خاطرات اکبر رفسنجانی.

انتشار این کتاب دقیقاً در همین چارچوب «هرج‌ومرج» قرار می‌گیرد. امروز جیره‌خواران سفرة استعمار سعی دارند واقعیت‌های گذشته را انکار کرده، روح الله خمینی به هر آنچه نبوده تبدیل کنند. و به یاد داریم که اکبر رفسنجانی پیشتر، جهت تشویق سپاه به کودتا، یک نامه که به روح‌الله خمینی نسبت می‌دهند منتشر کرد، تا «شوتان» بپندارند که دستاربندان طرفدار صلح بودندو سپاه خواستار جنگ! حال ‌آنکه تداوم جنگ جهت پائین نگاهداشتن بهای نفت و تشدید سرکوب ملت ایران، در دستور کار ایالات متحد قرار داشت، در غیر اینصورت ملایان نمی‌توانستند از اسرائیل و فرانسه سلاح و تجهیزات برای ادامة جنگ دریافت کنند. به ویژه از کشور فرانسه، به عنوان عضو رسمی پیمان ناتو و چرخ پنجم سیاست ایالات متحد در جهان. و امروز می‌توان مشاهده کرد، که سفر برنارد کوشنر، وزیر امور خارجة فرانسه به بغداد، ‌ تنها پس از اعلام مواضع وزارت امور خارجة فرانسه در مورد حکومت ملایان ممکن شده. دیروز گفتیم که معاون وزارت امور خارجة فرانسه، خواستار گنجاندن نام مقامات حکومت اسلامی در قطعنامة شورای امنیت است. پس از اظهارات در ظاهر شخصی ژاک شیراک‌، این موضع‌گیری نوین را می‌توان عقب نشینی ایالات متحد در منطقه نامید. و دلیل حضور پاسدار شریعتمداری در تلویزیون حکومت اسلامی نیز در همین عقب نشینی مشاهده می‌شود. حکومت اسلامی دقیقاً در همان مرحله‌ای قرار گرفته که سلطنت پهلوی زمان اعلام حکومت نظامی در آبان‌ماه 1357 قرار داشت: در مرز فروپاشی! و نشانه‌های این فروپاشی در رسانة کیهان مدت‌هاست که آشکار شده. پیشتر گفتیم که رسانة کیهان ارگان کوکلوکس‌کلان‌های هریتج کلاب است، و خط تبلیغاتی کیهان، همواره بیانگر سیاست محفل فوق بوده و هست. تبلیغاتی که علیرغم تغییر ظاهری در حکومت ایران، همواره بر ابتذال و جنگ طلبی تکیه دارد. اگر پیش از براندازی 22 بهمن، کیهان ترویج ابتذال بدون حجاب می‌کرد، پس از استقرار حکومت اسلامی، کیهان ترویج ابتذال دینی را با پشتکار فراوان پیگیری می‌کند.

و در همین راستا است که پاسدار شریعتمداری در تلویزیون حکومت حضور یافته، خواسته‌های اربابان واقعی این حکومت را بر زبان می‌آورد. چندی پیش بحرین به مایملک پاسدار شریعتمداری تبدیل شد، و دیروز شریعتمداری اعلام کرد سران حکومت اسلامی با خروج از «ان‌پی‌تی» کاملاً موافق‌اند. و البته هنوز سران مذکور در مورد اظهارات پاسدار شریعتمداری و پخش این اظهارات از «جام جمکران» سکوت اختیار کرده‌اند. و باز هم جای تعجب نیست. پریشانی و «هرج‌ومرج» در رأس هرم قدرت، نشانگر فروپاشی حکومت اسلامی است.

در وبلاگ «طنز و قدرت» گفتیم که زبان حاکمیت فرسوده شده، ولی عامل «تقدس» حاکمیت همچنان پا برجاست و به این دلیل زبان «هنر»، به طور کلی و زبان «رمان» به صورت خاص، توسط دستگاه‌های «تبلیغاتی ـ امنیتی» این حاکمیت سرکوب می‌شود. و از آنجا که زبان به عنوان یک پدیدة اجتماعی، زنده و پویا است، تغییرات جامعه را بازتاب می‌دهد. زبان به عنوان مهمترین و اساسی‌ترین بنیاد اجتماع، پدیده‌ای است در حال تغییر و دگرگونی و اگر حکومت‌های سرکوبگر از پخش صور نوشتاری زبان به صورت ابراز نظر یا شیوة بیان هنری ممانعت می‌کنند، هیچ حکومتی نمی‌تواند «زبان» را سرکوب کند، چرا که موجودیت زبان به موجودیت جامعه پیوند دارد، و چون جامعه در تحرک و تغییر است. از اینروست که در حکومت اسلامی، «زبان قدرت» که همواره با تکیه بر اسطوره‌های مقدس به سرکوب مردم می‌پرداخت، امروز تحت تأثیر زبان اسطوره‌ای قرار گرفته و نه تنها قادر نیست ایجاد ترس کند که مانند اسطوره‌های مقدس‌اش،‌ باعث خنده هم می‌شود.

پیشتر چند مورد از زبان اسطوره‌های ادیان ابراهیم را بررسی کردیم. و امروز به مقایسه قصة «ابوالفضل» و روایت محسن رضائی از تجهیزات سپاه پاسداران می‌پردازیم. این دو حکایت از آن جهت به یکدیگر شباهت دارند که زبان هر دو، تکیه بر «غیرممکن» دارد، راویان هر دو حکایت، عامل انسانی یا «واقعیت» را نادیده گرفته، و داستان‌هائی نقل کرده‌اند که در تقابل با عقل سلیم قرار می‌گیرد. در داستان ابوالفضل، یک موجود عجیب به مخاطب معرفی می‌شود که قدش آنچنان بلند بوده که هنگام اسب سواری، اگر پای مبارک در رکاب نمی‌گذاشته، پاهایش به زمین می‌کشیده. و با در نظر گرفتن جثة اسب، و نسبت قد انسان با اسب، می‌توان گفت قد آن‌حضرت حداقل به 2 متر و نیم بالغ می‌شده! یا اینکه اسب آن حضرت از نژاد اسب‌های «پونی»‌بوده! و یا به احتمال قریب به یقین کسی که چنین داستانی را به هم بافته، اصولاً در عمرش اسب ندیده. به همچنین است در مورد محسن رضائی و تانک!

نویسندة این وبلاگ نخستین بار پاسدار محسن رضائی را در کنار بنی‌صدر، نمایندگان گروه‌های چپ، و گروهی دیگر از هوچی‌های سیاست پیشة ایران بر صفحة تلویزیون مشاهده کرد. زمانی که شایع شده بود، در زدوخوردهای گنبد کاووس از گلولة توپ استفاده شده. و یکی از سخنگویان «امام‌زمان» در این میان مرتباً تأکید می‌کرد که خلاف واقعیت است. پس از چند دقیقه، مسئله فعالیت گروه‌های چپ در گنبدکاووس مطرح شد، و اگر اشتباه نکنم چپی‌ها این فعالیت‌ها را انکار می‌کردند. در این هنگام بود که پاسدار رضائی به میان معرکه دوید و هرچه دوستان‌اش رشته بودند پنبه کرد! محسن رضائی که برای سرکوب به گنبد اعزام شده بود، جهت اثبات دروغگوئی چپی‌ها، ناگهان به میان صحبت آن‌ها دویده و گفت، این‌ها یک سنگرهائی ساخته بودند که، «توپ بهش کارگر نمی‌شد!» این مختصر را گفتم تا یک مورد ملموس از میزان درک و فهم پاسدار رضائی، که امروز سرلشکر، دکتر و چند عنوان دیگر را یدک می‌کشد و هنوز هم در خدمت رفسنجانی است، داشته باشیم. پاسدار رضائی، امروز در اصفهان سخنرانی کرده و گفته سپاه تجهیزات زرهی نداشت، سپاه صدام حسین را که شکست داد، به تانک‌های ارتش عراق مجهز شد! البته صدام حسین فقط در رویای ملایان شکست خورده، ولی اینکه امثال محسن رضائی یک شبه توانسته باشند تانک‌های فوق‌مدرن روسی را مورد استفاده قراد دهند، جای تعجب دارد. چرا که مستشاران نظامی که با حکومت اسلامی همکاری داشتند، روس نبودند، همه متعلق به جبهة ناتو بودند. حال باید دید پاسدار محسن رضائی و شرکاء چگونه به تانک روسی «مجهز» شدند، چه کسانی به این پاسداران جان برکف یک شبه آموزش داد، و قطعات یدکی این تانک ها از کجا تامین می‌شد؟ واقعیت این است که محسن رضائی در این زمینه نمی‌تواند پاسخی داشته باشد، چرا که پای تانک مورد اشارة پاسدار رضائی، مانند ابوالفضل روایات شیعیان سخت می‌لنگد. «حنا زرچوبه» مورخ 28 مردادماه‌سالجاری، سخنان محسن رضائی در شرکت ذوب آهن اصفهان را چنین نقل می‌کند:

«محسن رضائی[...] افزود، پاسداران انقلاب اسلامی صدام را [...] شکست دادند[...] در مکتب شهدا [...] عقلانیت در کنار توکل قرار گرفته[...] 27 سال داشتم و به دستور امام به فرماندهی سپاه نائل آمدم [منظورش «منصوب شدم» است] کل نیروی سپاه 30 هزار نفر بود[...] در پایان جنگ سپاه از 15 لشکر و 3 میلیون بسیجی برخوردار بود [...] صدها تانک و نفر بر که اکثر آن‌ها را از ارتش عراق به غنیمت گرفته بود در اختیار داشت»


بله، می‌بینیم که در روند جادوئی رسیدن سپاه به 15 لشکرو 3 میلیون بسیجی، و تجهیز آن به صدها تانک و نفربر، هیچ عامل انسانی وجود ندارد. علاوه بر این، سپاه همانطور که اشاره شد، نمی‌توانسته از تجهیزات روسی استفاده کند. ولی هنگامی که کسی، نه به دلیل لیاقت که به دلیل بلاهت و سفلگی و به دستور دیگران، به مقامی «نائل» می‌شود، هم صدام حسین راشکست می‌دهد، هم از تانک عراقی استفاده می‌کند. چرا که در «مکتب شهدا»، ‌همواره قدرت‌پرستی و حماقت با یکدیگر در می‌آمیزند. به احتمال زیاد پاسدار رضائی هم زمانی که در آن تانک‌ها می‌نشسته، پایش به زمین می‌کشیده.