شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

نفت و آزادی!
...
روزنامة لوموند مورخ 28 اکتبر سال‌جاری در سرمقالة خود شدیداً از «اتلاف وقت» در مورد پروندة ایران ابراز نارضایتی کرده و از روسیه و چین به عنوان مقصر اصلی این امر یاد می‌کند. سر‌مقالة لوموند،‌ از لحنی نسبتاً تند برخوردار است، و بیش از حد معمول صریح. در یک ردة خاص «اجتماعی ـ فرهنگی»، در کشور فرانسه، بی‌پرده سخن گفتن، آنهم در رسانة لوموند ـ این روزنامه در واقع رسانة حاکمیت است ـ هر چند که «خرده‌نخبگان» جهان سوم آنرا رسانة مستقل و روشنفکری می‌پندارند، نشانگر آن است که محفل جنگ‌طلبان اروپائی خود را در موضع دفاعی می‌بیند و قدرت تهاجم را از دست داده. یادآور شویم که سهام‌دار اصلی «بنگاه» لوموند، شرکت اسلحه‌سازی «لاگاردر» است. بنابراین، خط تبلیغاتی رسانه‌های لوموند (دیپلماتیک، فرهنگی و ... » در حفاظت از منافع سهامدارانش یک اصل مسلم است. حال باز گردیم به محتوای سر مقالة این روزنامه.

در این سر مقاله، حاکمیت ایران، که معمولاً لوموند آن را جمهوری اسلامی می‌خواند، «رژیم ملاها» نامیده شده است! و طی آن، نویسنده چندین بار به «ملاها» اشاره می‌کند، که به دلیل مخالفت روسیه با تحریم‌های پیشنهادی مثلث اروپا، فارغ از نظارت سازمان انرژی اتمی، برنامه توسعه هسته‌ای را به پیش می‌برند! البته سرمقاله نویس لوموند نمی‌گوید که این «ملاها» با استفاده از کدام امداد غیبی با چنین سرعتی برنامه هسته‌ای را به پیش می‌برند! و اینکه چرا اروپا و آمریکا، یعنی اربابان اصلی «ملاها»، از طریق مسدود کردن دلارهای نفتی ایران که در بانک‌های غرب انباشته شده، و حاکمیت مفلوک همین «ملاها» هیچ اختیاری جهت دخل و تصرف در آن ندارد، دست و پای همین «ملاها» را جمع نمی‌کنند؟

دلیل فلج شدن استعمار غرب این است که اگر افسار ملایان را در دست دارد، افسار خودش نیز در دست روسیه افتاده! و دلیل ناله و فغان رسانة گروه «لاگاردر» را باید در «نیویورک‌تایمز» و از زبان «توماس فریدمان» معروف بشنویم! بله، همه مسائل در جهان به یکدیگر مرتبط‌اند، به ویژه شکم کفتارانی که همگی از جنگ تغذیه می‌کنند.

دو روز پیش از فریاد و فغان لوموند، «فریدمن»، در سرمقالة «نیویورک تایمز»، از اینکه ممکن است، روسیه از روی لج و لجبازی صدور گاز به اروپا را متوقف کند و اروپائی‌ها، «سرسیاه» زمستان سردشان شود، چشم‌هایش را بسته و خود را دم دیوار «ندبه» مجسم کرده، و یک روضة مفصل به زبان انگلیسی تلاوت فرموده بودند! قضیه این است که «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا، ‌یا همان جناح «توحش ـ تحجر» آنسوی آتلانتیک، به «وحشت‌روانی» جنگ سرد دچار شده! و با اینکه روسیه امروز با اتحادجماهیر شوروی ارتباطی ندارد، «فریدمن» از نیویورک، رایحة تهدید روسیه را در برلین استشمام می‌کند! به این می‌گویند شامة تیز، از شامة سگ شکاری هم تیزتر است! فریدمان می‌گوید:

«امروز اگر در مکانی که سابقاً دیوار برلین بود بایستید، از سوی شرق، حرکت موج قدرت طلبی و استبداد نفتی روسیه به سوی غرب را خواهید دید که مانع حرکت آزاد بازار و مردم می‌شود!»

«فریدمن» سپس در باب اقتصاد کشورهای نفتی و ارتباط آن با آزادی نیز یک بحث «علمی» و «عمیق» ارایه می‌دهد! وی کشورهای نفتی را کشورهائی با نهادها و نظام‌های ضعیف معرفی می‌کند که جهت رشد ناخالص ملی خود به شدت به نفت وابسته‌اند، و سپس نتیجة عجیبی از این تعاریف «علمی» می‌گیرد:

«در کشورهای نفتی قیمت نفت با میزان آزادی مردم نسبت معکوس دارد! هر قدر قیمت نفت کاهش یابد، آزادی مردم افزایش می‌یابد!»

طبق «استدلال» علمی «فریدمن»، ابر قدرتی چون روسیه، در ردة کشورهای جهان سوم چون ایران و عراق قرار می‌گیرد و اگر قیمت نفت سقوط کند مردم روسیه، ایران و عراق آزادی بیشتری خواهند داشت! البته در مورد عراق حق با «فریدمن» است! چون نفت عراق به طور رایگان به اشغالگران تقدیم می‌شود و دلیل آزادی بیش از حد مردم عراق نیز در همین است! و دروغ چرا؟ تمامی ملت‌های منطقه در آرزوی به دست آوردن چنین آزادی‌هائی روزشماری می‌کنند! ولی آنچه مانع این آزادی شده، به گفتة «فریدمن»، شخص ولادیمیر پوتین است:

«وی با استفاده از درآمد سرشار نفت و گاز، کمپانی‌های نفتی داخلی را ملی کرده و با اخراج گروه‌های «حقوق بشر» به سرکوب مخالفان مشغول است!»

اگر کسی گروه‌های مدافع حقوق بشر ساخته غرب را نمی‌شناخت، باورش می‌شد که «فریدمن و شرکاء» از پایمال شدن حقوق بشر واقعاً نگران‌اند. ولی همین هفته، چند نمایندة «حقوق بشری» پارلمان اروپا، خواهان شنیدن سخنان غلام اعزامی خاتمی، پاسدار اکبر، در باب حقوق بشر شده‌اند! و بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی،‌ که مثل کنه به ریش و پشم و نعلین اسلام چسبیده، و به همین دلیل هم جایزة «شیرطلائی» گرفته، گزارش آنرا نیز در کنار فتوای مکارم شیرازی منعکس کرد، تا با یک تیر دو نشان زده باشد. هم ثابت کند که اسلام گروه حکومتی مکارم شیرازی، اسلام بد و پر از خرافه‌ای است! هم ثابت کند اسلام محمد خاتمی و خدم و حشم او در خارج، اسلام «حقوق بشر» است. بله دعوای اصلی با روسیه و بر سر نفت و گاز است، چون به گفتة «فریدمن»:

«ولادیمیر پوتین خواهان حضور گاز پروم در پروژه های صدور گاز به برلین و بروکسل است و اروپا نیز متقابلا خواستار شرکت در پروژه های صدور انرژی است»

تا زمانی که دعوا میان روسیه و اروپا ادامه داشته باشد، مشت و لگد آن، از طریق تبلیغ برای خدم و حشم خاتمی، و به قول بعضی‌ها از طریق اهدای «جوایز پفیوزی و دیوثی»، نثار ملت ایران خواهد شد.

جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۸۵


کدو و اسطوره!
...

عبدالکریم سروش را همه می‌شناسیم. در وبلاگ‌هایم در مورد شارلاتانیسم سروش و شرکایش بسیار نوشته‌ام. و قصد تکرار دوبارة ویژگی‌های «نخبگان» حکومت اسلامی را ندارم. همگی اینان علاوه بر نفی تداوم تاریخی، ویژگی مشترک دیگری نیز دارند: حذف علمیت از پدیده‌های علمی، و اهدای علمیت به باورها و توهمات! به زبان ساده‌تر، وظیفة «نخبگان» حکومت اسلامی، در تمامی زمینه‌های علوم انسانی، ایجاد گسست جهت تبلیغ فاشیسم نوین است. فاشیسم نوین عبارت است از نوعی حکومت «تحجر ـ توحش» اسلامی، با ویراستی مدرن! گرم نگاهداشتن تنور فاشیسم نوین، در دو جبهة «مهرورزی ـ خاتمی» سازماندهی شده تا منافع استعمار خدشه‌دار نشود. هر یک از ایندو جبهه خدم و حشم ویژه خود را داراست. مهرورزی از مصباح، مکارم و ... برخوردار است، و در سوی دیگر جبهة استعمار، خاتمی، از فعالیت سروش، طباطبائی، نیکفر و ... بهره‌مند می‌شود.

اخیراً عبدالکریم سروش، که ساواک جهت تبلیغ برای گسترش محبوبیتش، از سخنرانی‌هایش ممانعت نیز به عمل می‌آورد، در منزل عبدالله نوری، یکی از خدمة بارگاه خاتمی سخنرانی کرده، و درهای جدیدی به سوی بهشت فاشیسم گشوده. در این سخنرانی، سروش از پدیدة «شتر گاو پلنگی» به نام «روشنفکری دینی» سخن به میان آورده، و یکی از ویژگی‌های «روشنفکر دینی» را چنین توصیف کرده:

«یکی دیگر از درس‌‏هائی که روشنفکران دینی به ما آموختند، این است که دیگر نباید برای استخراج مدرنیته سراغ متون دینی برویم.»

عجب، پس در تمامی این مدت «روشنفکر دینی» به کاه‌دان زده بود! با توجه به این مطلب است که مشاهده می‌کنیم «روشنفکر دینی» مورد نظر سروش، در حد یک دانشجوی سال اول فلسفه و ادبیات نیز نمی‌باید با مدرنیته آشنائی داشته باشد! چرا که «مدرنیته» بنا بر تعریف، با متون دینی هیچگونه ارتباطی ندارد! و البته منظور از متون دینی، همان متون ادیان ابراهیمی است. «مدرنیته»، همانطور که قبلاً هم اشاره شده، جنبشی است در تقابل کامل با «ناب‌گرائی» و «وحدت»؛ در تقابل کامل با گسست تحمیلی از سوی کلیسا، که اسطوره‌های مسیحیت را به عنوان تنها سر چشمة آفرینش به جامعه تحمیل کرده بود. و «مدرنیته»، با مراجعه به ریشه‌های فرهنگی یونان و رم باستان، «یکتائی و یگانگی» ادیان ابراهیمی را در تمامی زمینه‌ها به تکثر تبدیل می‌کند. «آفرینش» در جنبش مدرنیته، دیگر به اسطورة آدم و حوا محدود نمی‌ماند. به عبارت دیگر، با مدرنیته، ریشه‌های فرهنگی تعدد می‌یابند و اسطوره‌های ادیان ابراهیمی در کنار دیگر اسطوره‌ها قرار می‌گیرند. خداوند آسمانی و یکتای ادیان ابراهیمی ناچار به تحمل خداوند زمینی و چهار گانه: آب، آتش، باد، خاک می‌شود. بله، این مطالب پیش‌پاافتاده را «روشنفکر دینی» مورد نظر سروش در هزاره سوم می‌باید کشف کند! وقتی سخن از «فقر فرهنگی» به میان می‌آوریم منظور چنین سخنرانی‌هائی است! سخنرانی امثال سروش و شرکایش که خود را «روشنفکر دینی» هم به شمار می‌آورند!

سروش، کشف کرده که در جامعة ایران «از در و دیوار مدرنیته می‌بارد!» ـ یادآور شویم که میزان شناخت سروش از «مدرنیته» مسلماً به اندازة شناخت روح‌الله خمینی از زبان فارسی باید باشد! ـ سروش همچنین می‌گوید، مشکل جامعة ایران این است که دین «اسطوره ‌زدائی» نشده:

«در جامعه ما مدرنیته از در و دیوار می‌‏بارد اما هنوز در معابر به سنتی‌‏ترین شکل از صبر و قضا و قدر می‌‏گویند. [...] روشنفکری دینی باید درک تازه خود را از تاریخ دین، امامت و نبوت بیان کند. مادامی که دین اسطوره‌‏زدایی نشده است، مشکل پا بر جاست [...]

البته آنچه در ایران از در و دیوار می‌بارد ابتذال، نادانی، فقرفرهنگی و گستاخی «خرده‌نخبگان» است که آقای سروش آنرا با «مدرنیته» اشتباه گرفته‌اند! لازم است باز هم تکرار کنیم که «مدرنیته» به هیچ عنوان، «اسطوره‌زدائی» نکرده، کاملاً بر عکس، به اسطوره‌ها تکثر بخشیده. و اگر برداشت امثال سروش از «مدرنیته»، ترادف آن با «اسطوره‌زدائی» از دین است، باید در کمال تأسف بگوئیم که چنین برداشتی صرفاً می‌تواند نشانة نادانی و بیسوادی این «روشنفکر دینی» باشد.

حال، شاید بهتر باشد بجای وارد شدن به بحث نظری، مثالی ساده بزنیم. اگر از دین اسلام «اسطوره‌زدائی» شود، داستان آفرینش الهی، معجزات پیامبران، وحی الهی و همه ارکان آن نابود خواهد ‌شد. به عنوان مثال، حکایت جبرئیل در غار حرا که به محمد می‌گوید، «بخوان به نام خداوند ... »، حکایت معراج محمد به آسمان، و تمامی اسطوره‌های مسیحیت و یهودیت، و هر چه جنبة غیر علمی دارد و در قرآن آمده، از اسلام حذف خواهد شد. در ضمن گسستی نیز در ارتباط دین اسلام با مسیحیت و یهودیت به وجود خواهد آمد. و آنچه باقی می‌ماند، مجموعه‌ای است درهم‌شکسته که امثال سروش می‌توانند با آن «ایدئولوژی اسلام عقلانی» را بر حسب منافع استعمار پایه ریزی کنند. در این راستا، چگونه می‌توان اعمال شخصی به نام محمد را توجیه کرد؟

محمد، بدون تقدس اسطوره‌ها، هیچ نیست. با حذف اسطوره‌ها، محمد تبدیل به جنایتکاری مانند خلخالی، گیلانی یا رفسنجانی خواهد ‌شد. با این تفاوت که محمد، از افتخار مزدوری امپریالیسم نیز محروم است. ولی هدف سروش از «اسطوره‌زدائی» این نیست که محمد و دین اسلام را به زیر سوال برد، به هیچوجه! هدف «روشنفکر دینی» ما، دمیدن روح تازه‌ای در فاشیسم اسلامی است که پس از حدود سه دهه حکومت فرسوده شده. جناب سروش تا آنجا که میسر بوده از عطاری فاشیسم اسلام سنتی تغذیه کرده‌اند، و اکنون هوس رفتن به سوپر مارکت اسلام بدون اسطوره فرموده‌اند! به عبارت دیگر، اگر هنوز استعمار براندازی حاکمیت را سامان نداده، نظریة حاکمیت استعماری آینده، بسته بندی شده و آمادة تحویل است. و همانطور که در مورد «امام» موسی صدر نوشتم، از آنجا که مزدوری استعمار، پیشه‌ایست موروثی، این مهم را، فرزندان سروش‌ها و شریعتی‌ها عهده‌دار شده‌اند ـ مراجعه کنید به مهملات سارا شریعتی، در مورد «دین خواص و دین عوام!» از قضای روزگار، عبدالکریم سروش هم برایمان «دین خواص» ارائه می‌دهد. پامنبری‌های سروش در این مأموریت جدید، عبارتند از کدیور، سارا شریعتی، جلائی پور و ... همگی مجهز به دیپلم «دکتری»، ویژة «روشنفکران جهان سوم‌‌اند». نقش اینان در جامعه، به موریانه می‌ماند؛ خرد کردن و جویدن آنچه استعمار هنوز نتوانسته نابود کند: اعتقادات مردم.

این یک واقعیت است که علیرغم فعالیت‌های روحانیت خودفروخته و مزدور، اعتقادات دینی مردم هنوز پا برجا مانده. و اینهم یک واقعیت است که استعمار در پی نابودی بنیاد‌های ملت ایران است. نابودی بنیادهای سنتی سلطنت و مذهب هنگامی آغاز شد، که رضامیرپنج بر تخت شاهی نشست و «دیانت عین سیاست» شد. در واقع از زمانی که بنیاد دین در تقابل با بنیاد سلطنت قرار گرفت و هر دو در دام استعمار گرفتار آمدند.

کودتای رضامیرپنج، زمینداران بزرگ، صاحبان قدرت سنتی را نابود کرد، چرا که مانعی بودند در برابر اعمال «قدرت مرکزی» و دست نشاندة استعماری. و براندازی سال 57، که به نابودی صاحبان قدرت روحانی سنتی انجامید در تداوم همین سیاست استعماری بود. مراجعه کنید به ترور آیت الله صدوقی، اشرفی اصفهانی، دستغیب و ... که به حساب مجاهدین خلق نوشته شد!

امروز در ایران هیچ بنیادی بر جای نمانده، حتی اساسی‌ترین و نخستین بنیاد جامعه، زبان نیز در اثر تهاجم استعمار متزلزل شده. با نگاهی به رسانه‌های فارسی زبان، و کلام «نخبگان و فرهیختگان» حکومت اسلامی این واقعیت تلخ به صراحت دیده می‌شود. به این مصائب، فقر فرهنگی را بیافزائید، خواهید دید که همانطور که سروش می‌گوید، زمینه برای تهاجم نوین تازیان آماده است:

«روشنفکری دینی در این مقطع وظیفه دارد[...] به رفع این زواید و خرافات بپردازد [...] چراکه در حال حاضر و در دولت فعلی یکی از چشمگیرترین حرکات خرافه‌‏پروری شکل گرفته است.[...] باید باور کنیم آن دین سهله و سمحه‌‏ای که بر محمد(ص) نازل شد، هیچ‌‏کدام از این اضافات را نداشت و نه تنها مانع و سد مسلمانان نبود بلکه باعث چالاکی و چابکی آنان نیز بود و ما امروز باید خود را از این قیود و بندها رها سازیم تا بتوانیم به همان چالاکی و چابکی مسلمانان صدر اسلام، در راه دین حرکت‌کنیم.»

بله همانطور که ملاحظه می‌کنید، عبدالکریم سروش و شرکاء، دین اسلام نوینی اختراع کرده‌اند که «هیچیک از این اضافات» را نداشته! منظور از «اضافات» باورهای عامیانة مردم است، که در همة فرهنگ‌های جهان وجود دارد، و مشتی عمله و اکرة استعمار هم در موردش تصمیم‌گیری نمی‌کنند. مردم در اعتقادات خود آزادند. آنچه در ایران، ایجاد اشکال می‌کند، باورهای مردم نیست، استعمار است که باورها را به صحنة بهره‌وری‌های سیاسی کشانده، و در پی تحمیل آن به عموم مردم بر آمده. بر خلاف پریشانگوئی‌های سروش، «خرافه‌پروری در دولت فعلی شکل نگرفته»، خرافه‌پروری، به همت استعمار، با ورود دین به عرصة سیاست شکل گرفته، یعنی حدود یک سدة پیش. و امروز اگر پرزیدنت مهرورزی، مصباح‌ها و مکارم شیرازی‌ها، بر «هالة نور و فرمان مستند امام زمان» تأکید دارند، دقیقاً جهت فراهم آوردن زمینه مناسب برای نظریة فاشیسم نوین است: یعنی حاکمیت اسلامی، با اسلام بدون خرافه و اسطوره! ولی برخلاف مهملات سروش، دین، بدون اسطورة مقدس و خرافه نمی‌تواند وجود داشته باشد، اساس دین اسطوره است، و اساس دین اسلام، باور بر وجود خداوند یکتائی است، که علمیت نمی‌تواند داشته باشد، و نخواهد داشت. دلیل تبلیغات استعماری که از طریق سروش و شرکاء، ملت ایران را هدف قرار داده، این است که استعمار «اسلام را در خطر می‌بیند»، نه دین اسلام را، که اسلام سیاسی ـ عصای دست خود را. به عبارت دیگر، خطر یک حاکمیت لائیک در ایران، مستقیماً منافع استعمار را تهدید می‌کند. و به همین دلیل، نخبگانی که حدود سه دهه شریک «حاکمیت جهل و خرافه» بوده‌اند، به آراستن چهرة کریه «اسلام سیاسی» کمر همت بسته‌اند، تا شاید از این مفر چند صباحی دیگر بر عمر سیاست استعمار بیفزایند. ولی از آنجا که «نخبگان» حکومتی همگی، از قبیل سروش، به فقر مزمن فرهنگی نیز مبتلایند، بجای برداشتن زیر ابروی عروس اسلامی‌شان، این عروس صحرای حجاز را کور خواهند کرد.

به عبدالکریم سروش، که مدعی شناخت مثنوی است، توصیه می‌کنم به داستان آن کنیزک در دفتر پنجم ص. 888 مراجعه کند، چرا که اسطوره و خرافه برای دین اسلام به مثابه همان کدوئی است، که جان کنیزک را حفظ می‌کرد، و نادیده انگاشتن‌اش خاتون را به کشتن داد.

فعل آتش را نمی‌دانی تو برد
گرد آتش با چنین دانش مگرد
علم دیگ و آتش ار نبود ترا
از شرر نه دیگ ماند نه ابا
آب حاضر باید و فرهنگ نیز
تا پزد آن دیگ سالم در ازیز
چون ندانی دانش آهنگری
ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری

پنجشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۵

Posted by Picasa آبانگان
...

امروز جشن آبانگان، ‌مصادف با دهمین روز از آبانماه باستانی و چهارمین روز از آبانماه خورشیدی است. در این روز نیز، ناهید، ایزدبانوی آب‌ها و نگاهبان «فره ‌ایزدی» زرتشت ستایش می‌شود. می‌‌‌گویند در پی جنگ‌های طولانی میان ایران و توران، نهر‌ها و کاریز‌ها ویران شده بود، و پس از پایان جنگ، «زو»، پسر طهماسب، به پادشاهی رسید و فرمان به لایروبی نهر‌ها و کاریز‌ها داد، پس آنگاه آب در کاریز‌ها روان گردید. همچنین گفته‌اند، پس از هشت سال خشکسالی، در آبانماه باران باریدن آغاز کرد. فقر و بیماری رخت بر بست و از آنهنگام جشن آبانگان پدید آمد. حال بپردازیم به مناسبت‌های تاریخی روز چهارم آبانماه.

در چنین روزی، ساواک بیانیه‌ای منسوب به روح‌الله خمینی پخش کرد. و در این بیانیه، خمینی با همان زبان مبتذل، همگان را برای حفظ آبروی مذهب! فرا خوانده بود:

«بر اساتید دانشگاه است که جوانان را از آنچه زیر پرده است مطلع کنند. بر جوانان دانشگاهی است که با این طرح مفتضح مخالفت کنند، با آرامش و با شعار‌های حساس مخالفت دانشگاه را به ملت‌های دنیا برسانند. بر دانشجویان ممالک خارجه است که در این امر حیاتی که آبروی مذهب و ملت را در خطر انداخته ساکت ننشینند.»


این بیانیه که نادانی، بی‌مایگی و پریشانگوئی روح‌الله خمینی را آشکار می‌کند، به دلیل همان فقر فرهنگی که در وبلاگ دیروز مطرح شد، «نخبگان» را شدیدا تحت تأثیر قرار داد! «شوت آبادی‌ها» از کجا بدانند که نه تنها مستشاران نظامی آمریکا، که هر نظامی تابع کشور گاوچران‌ها، در کشورهای اروپای غربی و کشورهای تحت‌الحمایة غرب، مانند ایران، ترکیه و پاکستان، از مصونیت قضائی برخوردارند؟ به راستی نخبگان ایران از کجا باید به چنین واقعیتی آگاهی می‌یافتند؟ آن‌ها که در داخل بودند که هیچ! آن‌ها که در خارج بودند نیز به همچنین! ایرانی، به قوانین و مقررات کاری نداشته، ندارد و نخواهد داشت! هیچیک از «نخبگان» خارج نشین، که دهه‌ها بود در اروپا در رده‌های عالی، به امور حقوقی اشتغال داشتند نیز زحمت توضیح واضحات را به خود ندادند! همه حکایت کودتای رضامیرپنج را شنیده بودند، همه تحقیر، سرکوب و کشتار 28 مرداد را زیسته بودند و همه عاصی از تحقیر بیگانه، خواهان«استقلال» بودند! این است نتیجة یک سده استعمار و سرکوب! نابود شدن پیکرها زیر مهمیز استعمار و نابودی عقل و منطق زیر لگد تحقیر. واکنش طبیعی در مقابل سرکوب مداوم، شورش در برابر همة قوانین و مقررات است! این است نتیجة دلخواه استعمار: به بند کشیدن ملت ایران در مرز شورش.

نتیجة این «استقلال‌خواهی» کودکانه ـ اگر نگوئیم ابلهانة «نخبگان»، نه تنها با براندازی سال 57، به اسارت بیشتر منجر شد، که در چهارم آبان سال 59، حکومت تحجر و توحش تازه نفس، راه اشغال جنوب و غرب کشور را بر ارتش عراق نیز گشود، تا استعمار بتواند پایه‌های حاکمیت جهل و خرافه روح‌الله خمینی و شرکایش را تحکیم بخشد. نیروهای زرهی، به فرمان دولت مزدور دستاربندان به مرکز فراخوانده شدند، و ساکنان بی‌دفاع جنوب و غرب در مقابل نیروهای نظامی عراق رها شدند. لشکر سوم عراق یک روزه از کارون گذشت و آبادان را محاصره کرد! و خرمشهر، پس از سی و چهار روز مقاومت غیر نظامیان در برابر دو لشکر، سرانجام روز چهارم آبان به اشغال ارتش عراق در آمد. سال 1359، در چنین روزی، 15 هزار کیلومتر مربع از خاک ایران در اشغال ارتش عراق بود. این آغاز جنگ بود، جنگی که 8 سال به طول انجامید. طی جنگ، نه تنها نهرها و کاریز‌ها، که شهرها و کشور نیز ویران شد. و امروز دهه‌هاست که «ایران زمین» باران‌های آبانگان‌ را فراموش کرده.

«آه ای بانوی آب‌های گیتی، بر سرزمین تاراج، اشکی»

چهارشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۵

روانشناسی دینی!
...


ناصر مکارم شیرازی که عنوان آیت‌الله را نیز یدک می‌کشد، جهت توجیه آیة قرآن در مورد تنبیه زنان، دست به دامان فروید شده! نه، تعجب نکنید، خودش نمی‌داند که دست به دامان که شده، ما می‌دانیم! ‌ البته ایشان چون آیت‌الله هستند، این «توسل» را به طریق اسلامی صورت داده‌اند، یعنی طوطی‌وار مطالبی را که از این در و آن در شنیده‌اند، به هم وصله کرده سپس، با عقلانیت اسلامی، که عمق آنرا این چند دهه ملت ایران به درستی دریافته، آن‌ها را وفق داده‌اند، و چنین نتیجه گرفته‌اند که جهت «تسکین» روحی مازوخیست‌ها، تنبیه ملایم لازم است!

البته فراموش نکنیم که این مکارم، همان «مکارم» است که مدعی شده، امام زمان در بیداری به حسن‌ابن مثله فرمان احداث مسجد جمکران را داده! و خلاصة مطلب اگر «شواهد و مستندات» برای دکان جمکران پیدا شد، زیر سر همین مکارم بود! البته بین خودمان بماند، «مستندات‌شان» مثل حکومت‌شان «کشکی» است، ولی ظاهراً حضرت آیت‌الله عادت کرده‌اند، «کشکی» افاضات می‌کنند؛ و این عادت گریبانگیر تمامی «نخبگان» حکومت اسلامی است!

همانطور که می‌دانیم، جهان سوم در آینة منافع استعماری می‌باید یک «مجموعة» هماهنگ باشد. ویژگی این مجموعه، حاکمیت مزدور استعمار، تحکیم پایه‌های فقر فرهنگی، و گسترش فقر اقتصادی است. رشد منافع استعمار، با افزایش فقر «فرهنگی ـ اقتصادی» نسبتی کاملاً مستقیم دارد. به عنوان مثال، ملت ایران حدود یک سده پیش، در بطن جنبش مشروطیت، خواستار رهائی قوه قضائیه از چنگال دستاربندان شده بود. ولی همین ملت، به دلیل رشد منافع استعمار چنان در گرداب فقر فرهنگی فرو افتاد که «نخبگانش» در هفتادمین سالگرد جنبش مشروطه، استقلال و آزادی را در دامان همین آخوندها و همین دین اسلام جستجو ‌کردند! و سخن اینجا تنها از دانشجویان و دانشگاهیان درون مرزی نیست؛ در اروپا نیز، ایرانیان «مستفرنگ» و «تحصیل‌کرده» به همین درد مبتلا شده بودند.

شاید کسانی پیوستن به حرکت‌های مخالف حکومت پهلوی را جهت ابراز نارضایتی عملی کاملاً منطقی بدانند. ولی به عقیدة من شرایط ملت ایران به کسی می‌ماند که در باتلاق شن گرفتار آمده. در چنین شرایطی، کوچکترین حرکت به فرو رفتن بیشتر در قلب همان باتلاق منجر خواهد شد. طبیعی‌ترین واکنش انسان، و هر موجود زنده‌ای، هنگام افتادن در باتلاق شن، دست و پا زدن جهت خروج است و همین «واکنش طبیعی»، در این شرایط ویژه، موجود زنده را در مسیر مخالف حفظ موجودیت‌اش قرار داده، و خطر مرگ افزایش می‌‌یابد. امروز نیز شرایط ملت ایران ایجاب می‌کند که تمایل طبیعی به واکنش را تا حد ممکن مهار کند تا زمینة براندازی نوین فراهم نیاید. سعی استعمارگران بر این است که حاکمیت فرسوده را با یک حاکمیت «فاشیستی» تازه نفس جایگزین کنند. نتیجه این جایگزینی، همچنان که در مورد براندازی سال 57 شاهد بودیم، تشدید سرکوب و افزایش فقر اقتصادی و فرهنگی خواهد شد. همانطور که قبلاً نوشته‌ام، هر گسست در ایران، مترادف با افزایش منافع استعمار است. اگر مردم ایران به این ترتیب از یک براندازی به براندازی دیگر رانده شوند، روزی خواهد رسید که افرادی چون مکارم شیرازی نیز آرزوهائی «دست نیافتنی» جلوه کنند. بله باز گردیم به سخنان حضرت مکارم شیرازی در مورد لزوم تنبیه زنان، بر طبق اصول روانشناسی:

«این نکته لازم به یادآوری است که در بعضی زنان ـ طبق نظریه روانشناسان ـ همواره یک حالت مازوخیسم (آزارخواهی) وجود دارد که گاهی به عللی تشدید می‌گردد و به صورت یک بحران روانی بروز می‌کند؛ در اینگونه موارد بحرانی و استثنائی تنبیه ملایم در تسکین روحی آنها موثر است. به این نکته نیز باید توجه داشت که تنبیه مزبور نباید طوری باشد که موجب مجروح شدن یا حتی سیاه و کبوده و سرخ شدن بدن گردد.»
پیک ایران، کد خبر 34570

بله می‌بینید! همانطور که خانم عبادی فرموده‌اند، اسلام با دموکراسی هیچ تضادی ندارد. سخنان آیت الله مکارم خود شاهدی است بر این مدعا!

حال برای اینکه بدانیم این مجموعه اطلاعات «علمی» ریشه‌اش کجاست، باید یادآور شویم که زیگموند فروید در «قرائت‌های مقدماتی نوین در روانکاوی»، بر وجود سه نوع «خودآزاری» اشاره کرده، که یکی از انواع آن «خود آزاری زنانه» نام دارد. فروید در سال 1924، در «مشکل اقتصادی خود آزاری» در این مورد بخصوص و در مورد انواع دیگر «خود آزاری»‌ ـ اخلاقی و شهوانی ـ توضیحاتی داده است. به عقیدة فروید، «خودآزاری زنانه» از طریق دستیابی به «فانتاسم‌های» خودآزارانة مردانه تحقق می‌یابد، که معمولاً بر اساس «خودارضائی» است. به عقیدة فروید، زن از طریق شناسائی کردن خویش با این نوع «خودآزاری»، خویشتن را با مجازات و تحقیری مرتبط می‌کند که در دنیای مردانه در برابر «خودارضائی» قائل می‌شوند. این امر در واقع تجربة مردانه «کاستراسیون» یا از دست دادن آلت تناسلی است، که زن از طریق «خودارضائی» در آن شریک می‌شود. در نظریة فروید، «وانهادگی»، نشانه‌ای از «خودآزاری» و زنانگی است، که در تقابل با طبیعت فعال «سادیسم» قرار می‌گیرد، که به «مردانگی» نسبت داده می‌شود. البته نه زیگموند فروید، و نه هیچ روانکاو و روانشناسی در جهان، جهت تسکین «خودآزاری»، تنبیه را تجویز نکرده، حکایت توسل مکارم شیرازی‌ها به نظریة روانشناسان، حکایت طوطی مثنوی را تداعی می‌کند. مولوی می‌گوید، همچنان که انسان صدای حیوانات را تقلید می‌کند، طوطی نیز سخن انسان را تکرار می‌کند:

هم صفیر مرغ آموزند خلق
کین سخن کار دهان افتاد و حلق
...
گفت را آموخت زان مرد هنر
لیک ازمعنی و سرش بیخبر
از بشر بگرفت منطق یک به یک
از بشر جز این چه داند طوطیک

مثنوی، دفتر پنجم، ص. 895

ولی در مورد آیت‌الله مکارم، مشاهده می‌کنیم که «طوطی» شیرین سخن حوزة علمیه قم، اصلاً به تکرارطوطی‌وار اکتفا نکرده‌اند، ایشان یک مکتب روانشناسی جدید که مسلماً نام «مکتب جمکران» باید بر آن گذاشت، پایه‌گذاری کرده‌اند، تا حسابی از خجالت «روانکاوی» و «روانشناسی» غربی درآیند.



سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۵


جینا و خدیجه!
...

به گزارش حجرة خبرپراکنی اسلامی (ایرنا)، از اسلام آباد، روز 12 مهرماه سال‌جاری، سیدساجد علی نقوی، رهبر شیعیان پاکستان از صاحبان ثروت در کشورهای اسلامی درخواست کرده:

«با تاسی ازحضرت خدیجه به تقویت اسلام در برابر کافران بیاندیشند»

هنوز مرکب بیانیة سیدساجد خشک نشده بود که خبر رسید جینالولو بریجیدا هم با «تأسی به حضرت خدیجه» به تقویت کاتولیسیسم در برابر کافران اندیشیده و قرار است در سن هفتاد و نه سالگی با یک مرد چهل و پنج ساله ازدواج کند. بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی گزارش می‌دهد که جیناخانم گفته: «همیشه مردان جوانتر را بخاطر بخشندگی و ساده بودنشان دوست داشته است»، و البته مسلم است که مردان جوان‌تر هم جهت ازدواج با پیر‌ زنان ثروتمند همین صفت «بخشندگی» نظر‌شان را جلب می‌کند. در واقع بخشندگی دو طرفه است؛ یکی مال می‌بخشد، یکی جان!

ولی حکایت حاجیه‌خدیجه با جیناخانم از زمین تا آسمان فاصله دارد. طرف خدیجه، یک عرب گردن کلفت بیست ساله بود که پس از هفده سال زندگی مشترک با یک زن چهل ساله، نه تنها موفق شده بود همسر 57 ساله را به زایمان وادار کند، که سه چهار سال بعد از زایمان هم، جانش را گرفت و از مقام «تک‌همسری» به کسوت حرمسراداران خوشبخت در آمد. ولی مسلماً همسر جینا، در شرایط متفاوتی قرار دارد و جیناخانم هم به همچنین. از این ازدواج معجزه‌ای نصیب بشریت نخواهد شد و امام و امامزاده‌ای هم روی دست بشریت نخواهد ماند. ولی همانطور که رهبر عظیم‌الاشأن شیعیان پاکستان فرموده:

«ثروت آن حضرت در آبیاری شجرة طیبه اسلام استفاده شد»

قرار است ثروت جینا هم جهت آبیاری شجرة طیبة کاتولیسیسم مورد استفاده قرار گیرد. ولی از آنجا که چپاول استعمار، آه در بساط اسلام و مسلمین نگذاشته، و به جز مشتی لات و اوباش ااز قبیل سرداراکبر، علی‌«رهبر»، پاسدارمحسن و تخم و ترکه‌های‌شان، بقیة امت اسلام زیر خط فقر زندگی می‌کنند، پرزیدنت مهرورزی جهت بهبود وضعیت اقتصادی بلاد اسلام یک برنامه ارائه داده که بر اساس آن خانم‌ها «نیمه وقت» کار کنند؛ «تمام وقت» حقوق بگیرند، و در عوض به تولید‌مثل مشغول شوند! به احتمال زیاد، همزمان با حضور «جیمز رابین» برای دیدار با خواهر کریستین امانپور، پرزیدنت مهرورزی هم ملاقاتی در عالم بیداری با امام زمان داشته و این دستورات مستقیماً از جانب ولیعصر به ایشان ابلاغ شده!

طبق فرمایشات امام زمان، افزایش جمعیت ایران بر قدرت ایران خواهد افزود! البته امام غایب فراموش کرده‌اند که در کشورهای فقیر افزایش جمعیت مترادف است با افزایش فقر! ولی همانطور که در «توپ مرواری» هم آمد، پیامبر اسلام به فقر افتخار می‌کرده، البته به فقر دیگران! و دلیلی ندارد که حکومت اسلامی ایران ملت را از این «افتخارات» بی‌بهره کند! افزایش جمعیت فقرا مزایای فراوان دیگری هم دارد. از جمله حکومت «توحش ـ تحجر» در ایران در مدت کوتاهی می‌تواند موفق به تولید میلیون‌ها «کودک» شود. این کودکان مانند افراد بالغ پررو نیستند، در نیتجه در مقابل کلیه‌اشان پول و چک و سفته نخواهند خواست! اعضای بدن این کودکان مسلمان می‌تواند به طور رایگان در اختیار حکومت اسلامی قرار گیرد تا وسیلة گسترش مذهب شیعة جعفری شود.

اصلاً بساط برده‌فروشی و صدور زنان و کودکان به امارات را فراموش کنید. چرا که با جمعیت کودکانی که «حاصل» برنامة امام زمان هستند، دولت مهرورزی، راساً می‌تواند قطعات یدکی آدمیزاد صادر کند! انواع کلیه، و چشمان رنگ و وارنگ در یک، یا حتی دو نسخه، و تا بخواهید «قلب»؛ میلیون‌ها قلب تازه و جوان روانة بازار پر سود خرید و فروش منطقه خواهد شد! دولت هم در مقابل چنین کالاهای پر فروشی دیناری سرمایه‌گذاری نخواهد کرد. در واقع زنان ایران، همانطور که رهبر شیعیان پاکستان گفته جهت تقویت اسلام، تن خود را در برابر حقوق «نیمه وقت» به دولت اجاره می‌دهند، تا برنامة اقتصادی امام زمان، یعنی تبدیل زنان به ابزار تولید قطعات یدکی انسانی به بهترین نحو به اجرا در آید. اگر غرب صنایع مونتاژ به کشور امام زمان تحمیل کرده، حال نوبت حکومت امام زمان است که با همکاری بانوان مسلمان، به غرب قطعات یدکی آدمیزاد صادر کند! چیزی که عوض دارد گله ندارد! و همانطور که رسالت، ارگان میدان بارفروشان تهران، مورخ بیستم مهرماه سالجاری می نویسد:

‌«در دین مبین اسلام در درجه اول به زن به عنوان یک انسان نگریسته می‌شود!»

دوشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۵

توپ صادق و مرواری هدایت!
...
فکر کردم پیش از آنکه امثال «پارسی‌پورها» باز سوراخ دعا گم کنند و پای برهنه به درون طنز صادق هدایت دویده، «نقد و بررسی» تحویل دهند، چند سطر از «توپ مرواری» را بررسی کنم. با قبول این فرض که انجام اینکار، با در نظر گرفتن غنای طنز هدایت، در یک وبلاگ، به صورتی شایسته غیرممکن می‌نماید. با این وجود، سعی می‌کنم «فن» طنز هدایت را با استفاده از تئوری میکائیل باکتین، تا آنجا که امکان دارد توضیح دهم.

میکائیل باکتین در اثر جاودان خود، «زیبائی‌شناسی و تئوری رمان» می‌گوید، طنز در کلام، فاصله میان تقدس آسمانی و جسمیت زمینی را به طرق مختلف از میان بر می‌دارد. به عنوان مثال، طنز با در هم آمیختن کلام عالمانه و عامیانه، با نسبت دادن کلام عالمانه به عوام، با درهم شکستن مرزهای تحمیلی کلام مذهب، با شرح اعمال جنسی و نامبردن از آلت تناسلی، با دریدن پردة ادب متعارف و گاه توسل به هتاکی، فحاشی و هرزه‌درائی و... این فاصله را خرد می‌کند. طنز به همچنین قادر است مرزهای زمان و مکان را نیز در هم شکسته، چندین برهة تاریخی را در یک زمان مطرح کند، یا چندین مکان جغرافیائی را به یک مکان واحد انتقال داده، کلام چندین گروه اجتماعی متفاوت را در هم بیامیزد. روش در هم آمیختن زمان، مکان و پرسوناژها را باکتین «تلسکوپاژ» نامیده است.

حال، جهت مشاهده گوشه‌ای از پدیدة «تلسکوپاژ» در متن صادق هدایت بازگردیم به اصل متن. ولی ابتدا یادآور شویم که در تمامی متون ادبی، «نویسنده»، با «راوی» متفاوت است؛ صادق هدایت، نویسندة توپ مرواری، «راوی» حکایت نیست. از سوی دیگر، از طریق بررسی یک متن ادبی، نمی‌توان نویسنده را محاکمه و محکوم کرد. نویسنده، کلام «راوی» یا گویندة داستان را به روی کاغذ می‌آورد.

در صفحة 14 کتاب توپ‌مرواری، «راوی»، با استفاده از کلام پرسوناژ تخیلی‌ای به نام «دوس مردالینوس»، پادشاه آندلس، که تصمیم به اخراج اشغال‌گران عرب از سرزمین نیاکانش گرفته، رضامیرپنج، غرب‌زده‌ها، روحانیت شیعه، ادیان ابراهیمی و به ویژة اسلام را به باد سخره می‌گیرد. و در انتهای حکایت، کلام «یهودستیزان» اروپائی را با متن قرآن در هم آمیخته ادعا می‌کند که سقوط تمدن رم و ایران باستان توطئة یهودیان بوده! در این مرحله، یعنی در هم‌آمیختن کلام نفرت‌انگیز فاشیست‌های معاصر با کلام‌مقدس گذشته‌ها، شاهد اوج «تلسکوپاژ» در متن هدایت هستیم. ولی این پدیده را حتی در نام پرسوناژ، یعنی‌«دوس مردالینوس» نیز مشاهده خواهیم کرد.

نام «پرسوناژ»، خود نموداری است از چندین لایه «درهم‌آمیختگی» در زبان‌های فرانسه و اسپانیائی، و درهم‌آمیختگی مفاهیم متضاد در این دو زبان. واژة «دوس» در زبان اسپانیائی، به معنای رقم 2 است که خود «منفرد» بودن این پرسوناژ را «نفی» می‌کند! «مردالینوس» مجموعه‌ای است از واژة فرانسة «مرد» به معنای مدفوع، و «آلینوس» نام مذکر جمع و تحریف شدة «آلینیوس» از زبان اسپانیول، به معنای آراسته، نظیف و منظم. به این ترتیب، در زبان فارسی، نام پرسوناژ ما «دو مدفوع نظیف و آراسته» است! و در نتیجه طنز ناشی از «درهم آمیختگی» را، حتی در نام «پرسوناژ» می‌توان مشاهده کرد. کلام پرسوناژ نیز به طریق اولی از چندین و چند لایه «درهم‌آمیختگی» برخوردار است. کلام ادیبانه، عامیانه، جاهلانه، هرزه، روحانی، فلسفی، ضدایرانی، ضد عرب، روانکاو، مورخ و ...

به عنوان مثال در جملات زیر می‌خوانیم:

«می‌خواستند بدین وسیله ثقل آن ملحدان از خدا بیخبر را صاف کنند، تا نورافکن ایمان از وجناتشان درخشیدن بگیرد، و کفرستان دلشان به پاکستان مبدل شود. اما حال چطور شد که پادشاه پیدا کردند راستش این است که این را دیگر خودمان هم نمی‌دانیم. باری این حیوان ناطق، که شقی و زندیق، و درونش تاریکتر از حجرالاسود بود از قضا یکروز دیگ خشم همایونش [...]»

«ملحد از خدا بیخبر، زندیق، شقی»، مجموعه‌ای است متعلق به کلام روحانیت، «حیوان ناطق» متعلق به کلام فلسفة ارسطوئی است و «کفرستان و پاکستان» متعلق به زمینة تاریخی تجزیة هند و تشکیل کشور پاکستان می‌شود، که با کلام کلاه مخملی‌ها: «ثقل را صاف کنند [...] تا نور افکن ایمان [...] این را دیگر خودمان هم نمی دانیم [...]» در هم آمیخته شده.

در جای دیگر، «راوی» که قصد دارد واقعه‌ای تاریخی را بیان کند، تاریخ رخداد را به حدس و گمان برگزار کرده، می‌گوید: «کم و بیش در حدود ... »، و چنین مجموعه‌‌ای فضای طنز را به وجود می‌آورد. حال، با در نظر گرفتن آنچه در بالا آمد، بهتر است به مطالعة چند صفحه از «توپ مرواری»، بپردازیم و از اعجاز طنز هدایت مشعوف شویم. می‌گویم «اعجاز» به این دلیل که هدایت برای نوشتن چنین متنی، می‌بایست بر گویش تمامی طبقات اجتماعی زمان خود تسلط می‌داشت. البته بررسی بالا صرفاً برای آشنائی با قرائت متن هدایت ارائه شد؛ بررسی زوایای مختلف این متن در هیچ وبلاگی امکانپذیر نیست.

«کم و بیش در حدود هزار و پانصد میلادی پادشاه آندلس مردی بود به نام «دوس مردالینوس» که بسیار مستفرنگ و متجدد و حسابی مستبد بود. اما دیکتاتور نبود، ولیکن نسبت به اعراب صدر اسلام و حتی نسبت به عرب عرابه و مستعربه کینه شتری می‌ورزید لابد خودتان بهتر می‌دانید که در آن زمان مملکت آندلس زیر مهمیز بربرها و اعراب مغربی بود که با خلوص نیت و صدق عقیدت از کفار عیسوی «ساو» و « باج» و «خراج» و «جزیه» بسیار می‌گرفتند و می‌خواستند بدین وسیله ثقل آن ملحدان از خدا بیخبر را صاف کنند، تا نورافکن ایمان از وجناتشان درخشیدن بگیرد، و کفرستان دلشان به پاکستان مبدل شود. اما حال چطور شد که پادشاه پیدا کردند راستش این است که این را دیگر خودمان هم نمی‌دانیم. باری این حیوان ناطق، که شقی و زندیق، و درونش تاریکتر از حجرالاسود بود، از قضا یکروز دیگ خشم همایونش بجوش اندر آمد و بخیالش رسید که اعراب دوره جاهلیت و اعراب بادیه نشین را از سرزمین نیاکانش بتاراند. اگر چه این پادشاه مثل سایر سلاطین بیسواد و پر مدعا بود، و اصلا لاتینی که زبان نامادریش بود نمی‌دانست، اما برای اظهار فضل، در آخر هر نطقش این کلمه قصیره «کاتن» سردار رومی را تکرار می‌کرد «کارتاگو دلنا». اما عرب‌ها کجا و کارتاژی‌ها کجا، این دیگر به عقل ناقصش نمی‌رسید. ظاهراً انگیزه «دوس‌مردالینوس»، احساسات تند و تیز میهن پرستانه‌اش بود. ولیکن ما پس از مطالعات بسیار به این نتیجه رسیدیم که علت‌العلل این هرزه دهانی این بوده است که، در اثر قانون ختنه اجباری، زیاد تر از حد معمول از پوست آلت رجولیت او بریده بودند و از این جهت مبتلا به عقده کم مایگی (کمپلکس دنفریوریته) و جنون عظمت (مگالو‌مانی) یا خودمانی تر بگوئیم، به ناخوشی گنده‌گوزی شده بود. بعضی می‌گویند این شخص سگباز بود، و به خونخواهی سگش «فندق» علم طغیان و رایت عصیان بر ضد اعراب بر افراشته بود. توضیح آنکه یکی از سران سپاه عرب معروف به «ابن قطیفه»، که متخصص به راه انداختن آسیاها با خون کفار بود، مهمان خلیفه در قرطبه می‌شود و فندق سگ سوگلی «دوس مردالینوس» مچ پای او را گاز می‌گیرد. و در نتیجه جا در جا مشمول قانون اعدام با شکنجه می‌گردد. به روایت دیگر، چون این شخص ذوق میگساری و تماشای پیس «کارمن» و «باربیه دو سویل» (دلاک سبیل تراش) و مجسمه‌سازی و استنجای با کاغذ داشت و اسلام دست و پایش را توی پوست گردو گذاشته بود، و بر عکس از تعدد زوجات و صیغه و روضه خوانی و مرثیه و مداحی و تعزیه و نوحه خوانی و تکدی و تسلیم و رضا و روزه و زوزه و مرده پرستی و تقیه و محلل و غسل میت در آب‌روان و استحباب «تحت الحنک» شکار بود، با خودش گفت، راستش این عرب‌های سوسمار خور، بددک و پوز بوگندو، دیگر شورش را در آورده‌اند. تا حالا هر غلطی می‌کردند، دندان روی جیگر می‌گذاشتم. من حاضر نبودم تمام دستگاه بخور و بچاپ خلافت را با یک موی زهار فندق تاخت بزنم، اما حالا که سگ نازنینم را به‌ جرم اینکه پروپاچه این مردکه جلاد را گرفته کشتند، پدری ازشان در بیاورم، که توی داستان‌ها بنویسند. از این ببعد آندلس مال آندلسی‌هاست. مگر پیغمبرشان رسول اکرم قبل از تحریف قرآن به دست عثمان رضی‌الله‌عنه، به موجب آیة شریفه نفرموده «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»، پس پیغمبر ما باید کتابش به زبان آندلسی باشد. میان خودمان بماند، مگر برای ما چه آوردند. مذهب آنها سیکیم خیاردی است. معجون دل بهمزنی از آرا و عقاید متضادی است که از مذاهب و ادیان و خرافات سلف، هول‌هولکی و هضم نکرده، استراق و بی‌تناسب بهم در آمیخته شده است. و دشمن ذوقیات حقیقی آدمی و احکام آن مخالف با هرگونه ترقی و تعالی اقوام ملل است. و به ضرب شمشیر به مردم زور چپان کرده‌اند. یعنی شمشیر بران و کاسه گدائی است. یا خراج و جزیه به بیت‌المال مسلمین بپردازید یا سرتان را می‌بریم. هرچه جواهر داشتیم چاپیدند، آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند. هر جا رفتند همین کار را کردند. ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده بگور بکنیم، چندین ملکه از جمله «ایزابل دخت» در آندلس پادشاهی کرده‌اند. ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمی‌دانستیم. همه این‌ها را از ما گرفتند و بجایش فقر و پریشانی مرده پرستی و گریه و گدائی و تاسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشویی و خلا رفتن برایمان آوردند. همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بی‌ذوقی و مرگ و بدبختی است. چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان مرثیه و آوازشان چسناله است؟ چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه‌اش سر و کار دارند. برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده‌ها باید تمام عمر بسرشان لجن بمالند و گریه و زاری بکنند. در کلیسای ما بوی خوش عطر و عبیر پراکنده‌است و نغمه ساز و آواز به گوش میرسد، در مسجد مسلمانان، اولین برخورد با بوی گند خلاست، که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است، تا با اصول این مذهب خو بگیرند. بعد حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن می‌شویند و به آهنگ نعره موذن، روی زیلوی خاک آلود، دولا و راست می‌شوند و برای خدای خونخوارشان مثل جادوگران ورد و افسون می‌خوانند. جشن نوئل ما با گل و گیاه و عطر و شادی و موزیک برپا می‌شود، عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوارن انجام می‌گیرد. دوره مردانگی و گذشت و هنر نمائی و دلاوری با رستم و هرکول سپری شد، در اسلام باید از روی پهلوانانی مانند زین العابدین بیمار و امام حسین که تکیه به نیزه غریبی می‌کند گرده برداشت. خدای ما مهربان و بخشایشگر است، خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین‌توز است. و همه‌اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را می‌دهد. و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را می‌فرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آن‌ها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند. تازه مسلمان مومن دو آتشه کسی است که به امید لذت‌های موهوم شهوانی و شکم‌پرستی آن دنیا، با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را به سر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه‌اش زیر سلطه اموات زندگی می‌کنند و مردمان زنده امروز از قوانین شوم هزار سال پیش تبعیت می‌نمایند. کاری که پست‌ترین جانور نمی‌کند. عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه و استحاضه قلیله و کثیره و متوسطه بحث کنند. این مذهب برای یک وجب پائین‌تنه از جلو و عقب ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل می‌کرده و نه سر قدم می‌رفته، خدا آخرین فرستاده برگزیده را مأمور اصلاح این امور کرد. تمام فلسفه اسلام روی نجاست بنا شده، اگر پایین تنه را از آن بگیرند، اسلام رویهم می‌غلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سر و کله بزنند و سجع و قافیه‌های بی‌معنی و پر طمطراق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل هم بدهند. سر تا سر ممالکی را که فتح کردند مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جاسوسی و دوروئی و تقیه و دزدی و چاپلوسی و کون آخوندلیسی مبتلا کردند و سرزمینش را به شکل صحرای برهوت در آوردند. درست است که عرب پست‌تر از این بود که از این فضولی‌ها بکند و این فتنه را جاسوسان یهودی به راه انداختند و با دست خودشان درست کردند برای اینکه تمدن ایران و روم را براندازند و به مقصودشان هم رسیدند.»


توپ مرواری ص. 18ـ14
عکس، برگرفته از سایت

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۵


اهانت یا ارادت؟
...

ضرب‌المثلی فارسی می‌گوید، «لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی، گفت از بی‌ادبان.» هر چند از کودکی با این ضرب‌المثل خو گرفته‌ایم، لیک از آن جا که به گفتة مولوی، «پای استدلالیان چوبین بود»، اگر در آن دقت کنیم، گوشه‌ای از منطق نوسوادان حکومتی ایران را خواهیم دید! صراحتاً بگوئیم، این ضرب‌المثل بی‌پایه است و بی‌اساس. چرا که، فقط کسی می‌تواند «بی‌ادبی» را از «ادب» تمیز دهد که ابتدا «ادب» را شناخته باشد. به طور کلی، شناخت هر پدیده، صرفاً در قیاس با پدیدة متضاد آن امکانپذیر می‌شود. کسی که «ادب» را نشناسد، «بی‌ادبی» را نخواهد شناخت. این مقدمه را از آن جهت آوردم که اشاره‌ای داشته باشم به مقاله‌ای در سایت آفتاب! مورخ 30 مهر 1385، تحت عنوان «اهانت شیمون‌پرز به احمدی نژاد.»

علاقه‌مند شدم ببینم «شیمون‌پرز» در مورد تحفة نارمک چه‌ها گفته که رسانه‌های حکومتی ایران آنرا «اهانت» تعبیر کرده‌اند. پس از چند بار مطالعة سخنان شیمون‌پرز، دلیل توهین‌آمیز بودن اظهارات وی دستگیرم شد. شیمون پرز گفته:

«اسرائیل باید به جای حمله به ایران نیروی خود را بر نشان دادن چهره واقعی احمدی نژاد[...] متمرکز کند.»


بله، چه توهینی بالاتر از این؟ «پرز» می‌خواهد جهانیان بدانند، نوچة سرداراکبر سازندگی، مانند دیگر سران حکومت اسلامی، چگونه یک‌شبه «از چاه بر آمده، و بر ماه شده!» اگر جهانیان چهرة واقعی احمدی‌نژاد‌ها، رفسنجانی‌ها، خامنه‌ای‌ها و شرکاء را بشناسند، آیا این خود بزرگترین اهانت به آنان نخواهد بود؟ اگر جهانیان بدانند که پاسدار محموداحمدی‌نژاد، که دم از نابودی اسرائیل می‌زند و قصد احقاق حقوق فلسطینیان را هم دارد، مانند دیگر سران حکومت ایران و حتی دیگر جنبش‌های اسلامی منطقه، خود جیره‌خوار صهیونیسم بین‌الملل است، چه خواهد شد؟ اگر همه دریاب‌اند زمانیکه پرزیدنت مهرورزی می‌گوید، «من با خدا ارتباط دارم»، در واقع از ارتباط خود با اربابان صهیونیسم جهانی سخن می‌گوید؛ دیگر آنزمان که بر طبل «معنویت» و «شهادت» بکوبد، همه خواهند دانست که در حال کوبیدن بر طبل منافع اربابانش است. در نتیجه، زمانی هم که زبان به «تهدید» آمریکا می‌گشاید، همه خواهند فهمید که این «پسرک» فقط جهت فراهم آوردن زمینة جنگ و بحران در منطقه از صندوق خیمه‌شب بازی انتخابات اسلامی بیرون کشیده شده؛ آنوقت «هالة نور» چه می‌شود؟ آنوقت کسی باقی می‌ماند که برای افاضات مصباح‌ها و مکارم‌ها تره خورد کند؟ حکایت رویا‌های آیت‌الله بهجت و مرعشی چه می‌شود؟ مکارم شیرازی داستان فرمان کتبی امام زمان جهت احداث مسجد جمکران را چه کند؟ و به راستی شناساندن چهرة واقعی احمدی‌نژاد‌ها، آیا بزرگ‌ترین اهانت به انسان و انسانیت نیست؟ هر چه باشد احمدی‌نژاد و همپالکی‌هایش اگر در واقع نماد توحش و نوکر صفتی‌اند، در ظاهر شباهتی به «انسان» دارند!

ولی به ادعای «آفتاب»، شیمون پرز پیشتر از این هم اهانت کرده و گفته بود که:

« ایران دارای دو بمب است یک بمب هسته‌ای و یک بمب انسانی، که محمود احمدی نژاد است.»

بله، این هم یک «توهین» دیگر، و یک اهانت دیگر! کسی که احمدی نژاد را به انسان و انسانیت مرتبط کند، «اهانت» بزرگی مرتکب شده. و اینبار نه به احمدی نژاد، که به انسان! سایت آفتاب در ادامة توضیح «اهانت‌های» شیمون پرز می‌افزاید:

«پرز همچنین با انتقاد از سکوت دنیا در برابر اظهارات احمدی نژاد گفته احمدی نژاد [...] یک عضو سازمان ملل را تهدید به نابودی می‌کند.»


و البته سایت «آفتاب» مدعی است که احمدی‌نژاد چنین تهدیدی نکرده! شاید سخنرانی‌های مهرورزی در باب «بازگرداندن یهودیان به اروپا، پاک کردن اسرائیل از روی نقشه، یا عدم مشروعیت حاکمیت اسرائیل» را ساواک برایش نوشته باشد، اگر نه پاسدار احمدی‌نژاد اصلاً با وقایع جنگ جهانی دوم که هیچ، با شهرنشینی و تمدن هم بیگانه است. از این گذشته، شاید بهتر است از «شیمون» عزیز بپرسیم، مهرورزی از کی تا به حال تعیین کننده مشروعیت حاکمیت اسرائیل شده؟ می‌بینیم که به گل نشستن ارتش ناتو در عراق، و آزمایش موشک‌های قاره پیمای اتمی هند، فوایدی داشته! البته سایت آفتاب با این پرسش‌ها کاری ندارد، خود را از تک و تا نمی‌اندازد و می‌گوید:

«ادعای تکراری و بی اساس پرز علیه احمدی نژاد بعد از آن صورت می‌گیرد که وی در سخنرانی روز قدس گفت در جنگ جهانی 54 میلیون غیر یهودی هم کشته شدند، چرا برای آنان مرثیه سرائی نمی‌شود و اگر هولوکاست واقعیت دارد چرا مردم فلسطین باید بهای آن را بپردازند؟»

مشاهده می‌کنیم که اگر محمدخاتمی سخن از «هلوکاست» می‌گفت، مهرورزی با لحن عامیانه می‌گوید «هولوکاست»! اینجاست که اصالت و نجیب‌زادگی محمدخاتمی و رذالت مهرورزی به خوبی نمایان می‌شود! ولی تنها در پایان خبر است، که متوجه می‌شویم هیاهوی مهرورزی ریشه در کجا دارد. پاسدار احمدی نژاد و دستاربندان حوزه چرتکه انداخته‌اند، و پس از کسر عدد شش میلیون از شصت میلیون قربانی جنگ جهانی دوم، متوجه شده‌اند، پنجاه و چهار میلیون مرثیة نخوانده باقی مانده! و جاروجنجال حضرات باید برای کسب امتیاز «انحصاری» 54 میلیون نوحه و «دعای اهل قبور» برای روضه‌خوانان مسلمان باشد! حال اگر نرخ هر روضه را یک دلار فرض کنیم، هر شب جمعه، می‌شود 54 میلیون دلار!

به نظر می‌آید آمریکائی‌ها پس آنکه در عراق مثل خر در گل گیر کرده‌اند، جهت خلاصی از دست «بساط یهوددوستی‌های» فرضی‌شان، صحنة «مبارزه با اسرائیل» را تماما سپرده‌اند به اسلام و مسلمین. و سخنان شیوای مهرورزی و شرکا به همین دلیل بازتابی جهانی یافته. این بده‌بستان‌ها میان اربابان غربی و دست‌نشاندگان اسلامی‌شان، که قرار است با اسرائیل نیز مبارزه کنند، حکایت آن «نائی» مثنوی را تداعی می‌کند که نی را به ک...خویش سپرد که او نی بزند:

آن یکی نائی خوش نی می‌زدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
نای را بر کون نهاد او که زمن
گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن
(دفتر چهارم ص. 664)


منبع آفتاب مورخ 30 مهر، ساعت ده و پنجاه وشش دقیقه!