شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۷



حقیقت شادمان!

...
امروز بخش کوتاهی از بررسی‌های میکائیل باکتین، نظریه‌پرداز و زبان‌شناس صاحب‌نام روس را در مورد فرهنگ و «دین خواص» در قرون وسطی مطرح می‌کنیم، تا با محور اصلی تبلیغات فاشیسم در ایران بهتر آشنا شویم. بر خلاف آنچه برخی «فرهیخته‌نمایان» عنوان می‌کنند، محور فاشیسم از طریق ستایش «دین نخبگان» و تحقیر باورها و رسم و رسوم عامیانه، در واقع پای بر فرهنگ تحجر کلیسای کاتولیک در قرون وسطی می‌فشارد. این تبلیغات از نظر تاریخی در دورانی سیر می‌کند که به دلیل حضور همه‌جانبة دادگاه‌های تفتیش عقاید، از آن تحت عنوان «عصر طلائی تحجر و توحش دینی» یاد می‌کنند. در این دوره، میکائیل باکتین ویژگی زبان قدرت را، که همان زبان احکام الهی و منهیات دینی است مورد بررسی قرار داده، تأکید می‌کند، واکنش مردم به زبان فریب اصحاب «حقیقت»، که انسان را در زنجیر اسارت ترس و بندگی می‌خواستند، واکنشی «طبیعی» بود. واکنشی که نهایتاً از طریق طنزپردازی، هزل و استهزاء، اروپای قرون وسطی را در طنین «خندة آزادی»، به استقبال انسان‌محوری عهد رنسانس رهنمون شد.

باکتین، در کتاب «آثار ربله» می‌گوید،‌ لحن خشک، جدی و رسمی در قرون وسطی آکنده از ترس، ضعف، بندگی، تسلیم، دروغ و نیرنگ و یا خشونت، ارعاب، تهدید و ممنوعیت‌ها بود. این لحن در زبان قدرت، یا زبان حاکمیت، با هدف ارعاب، فرد را به صورت مدام «ملزم» و یا «نهی» می‌کرد. و در زبان مخاطبان «لرزان» و «هراسان»، این پدیده به صورت اطاعت، ستایش و مدح و ثنا خود را بروز می‌داد. به عقیدة باکتین، به همین دلیل توده‌های مردم به لحن رسمی اعتماد نداشتند[...] به گفتة وی، در ایندوره، زبان «جدی»، با ایجاد رعب و وحشت، انسان را به انقیاد دعوت می‌کرد. باکتین، دروغ گفتن، میانبر زدن و بی‌راهه روی را از ویژگی‌های زبان رسمی در قرون وسطی می‌داند، و آنرا زبانی کم‌مایه و حقیر می‌خواند.

می‌دانیم که در قرون وسطی، زبان رسمی یا زبان قدرت، همان زبان کلیسا و دین بود. باکتین می‌گوید،‌ مردم در اماکن عمومی این زبان را مانند صورتکی به دور می‌‌انداختند و زبان غیررسمی، خود را از طریق مضحکه و در چارچوب شوخی‌، لودگی، هزل، هنجارشکنی، ابتذال، تقلید و غیره بروز می‌داد. و به این ترتیب بود که زبان غیررسمی می‌توانست با «مادیت» خود ارتباط میان مردم را از تمامی ترس‌ها و دروغ‌ها بزداید.

به گفتة باکتین، انسان قرون وسطی توانست به سهولت بین مراسم مذهبی عشاءربانی و تقلید مضحک همین مراسم که به مناسبت جشن‌ها در میادین عمومی بر پا می‌کرد، هماهنگی برقرار کند. به عبارت دیگر مردم با واژگون کردن «فرهنگ خواص» که همان تحجر کلیسا بود، و خود را «حقیقت مطلق» می‌انگاشت، توانستند جهانی مردمی بیافرینند؛ جهانی که باکتین آنرا «حقیقت شادمان» و «جهان واژگون» می‌نامد. «جهان واژگون» برخوردار از استحکام و انسجام بود، و به گفتة باکتین، در هماهنگی کامل با بی‌ریائی و صداقت. امواج «حقیقت شادمان» که از «زبان مردم» بر جهان معنویات کلیسا می‌تاخت، پایه در باور توده‌ها به جهان «مادی» داشت، باوری که بعدها در قالب تفکری مادی و انسان‌محور (اومانیسم) در عهد رنسانس به صورتبندی فلسفی دست یافت. این باور به صورتی کاملاً «طبیعی»، در تصاویر مادی و آرمانی، در عمق فرهنگ‌های عامیانه موجودیت خود را آشکار می‌کرد. ولی باکتین معتقد است که علیرغم آفرینش «جهان واژگون»، یا «حقیقت شادمان»، انسان قرون وسطی همچنان در اسارت زنجیرهای ترس‌ و ضعف «جهان رسمی» می‌زیسته، و «خودآگاه» وی با آزادی «انسان‌محور» دورة رنسانس فرسنگ‌ها فاصله داشته. از اینرو ارمغان خندة «حقیقت شادمان» برای انسان قرون وسطی هدیة گرانبهائی بود. چرا که چنین فرصتی صرفاً در دورة جشن‌ها فراهم می‌آمد.

باکتین می‌نویسد، بی‌اعتمادی و بدبینی به «زبان رسمی»، و ایمان به راستی و درستی «خنده» تبدیل به پدیده‌ای طبیعی (غریزی) شد. چرا که مردم دریافتند، «خنده» هرگز پرده‌ای برای پنهان داشتن خشونت نبوده، «خنده»، هرگز هیزم بیار آتش تفتیش عقاید نمی‌شده. مردم درک ‌کردند که فریبکاران و مزوران هرگز نمی‌خندند، بلکه [همچون کشیشان] صورتک جدی و رسمی بر چهره می‌گذارند. مردم دریافتند که «خنده»، «جزم‌پرور» و «آمرانه» نیست، و نشانی از ترس در خود ندارد، بلکه نشانگر آگاهی از قدرت است؛ نمادی است از عشق و تولد نوآوری و حاصلخیزی و وفور خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها، که با «جاودانگی زمینی» مردمان پیوند دارد. و نهایتاً اینکه،‌ «خنده» در ارتباط با آینده و نوآوری‌ها، راهگشا است. به همین دلیل مردم به صورتی طبیعی (غریزی)،‌ به مراسم و «زبان رسمی» بدبین شده، و ایمان‌شان به خنده و جشن هر روز افزون‌تر ‌‌شد.

منبع: میکائیل باکتین، «آثار ربله»، انتشارات گالیمار، 1970





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۸۷



موشک و فرشته!

...
همانطور که در و بلاگ «ناو و چادر» اشاره کردیم، در پی عقب‌نشینی آمریکا از خلیج فارس، استعمار غرب و پادو‌های‌اش در ایران از یک‌سو جنجال «نبرد با اسرائیل» به راه انداخته‌اند، ‌ و از سوی دیگر بر طبل «حق مسلم» می‌‌کوبند! البته با در نظر گرفتن متن نامة اخیر علی‌اکبر ولایتی باید بگوئیم که هر دو گروه در تخالف کامل با مواضع نوین رهبری حکومت اسلامی قرار دارند. امروز منوچهر متکی، حسینیان، سخنگوی وزارت امورخارجه را برکنار کرد، و اگر به یاد داشته باشیم حسینیان یکی از اعضای «باشگاه حق مسلم بود»! برکناری حسینیان نشان می‌دهد که جناح مخالف سیاست نوین رهبر حکومت باید به حاشیه رانده شود. و مسلماً این حاشیه‌نشینی به حسینیان ختم نخواهد شد؛ آن‌ها که مطالبات قدیم غرب را در «وق‌وقیه‌های» جمعه، مقالات قلم به مزدهای غربی و سخنان پرطمطراق برخی پاسداران مطرح می‌کنند همگی بزودی به حسینیان ملحق خواهند شد.

به گزارش حنازرچوبه، مورخ 20 تیرماه سالجاری، سردار یدالله جوانی، مسئول ادارة سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه اعلام داشتند که ایران هسته‌ای مرگ آمریکا و اسرائیل است! بر اساس ترهات سردار می‌باید نتیجه گرفت که آمریکا حتماً قصد خودکشی دارد که نوکرانش را به دست خود به سلاح هسته‌ای مجهز می‌کند! چند سال پیش شاهد بودیم که هسته‌ای شدن پاکستان نیز به نوبة خود باعث مرگ اسرائیل و آمریکا شده بود! و تهاجم نظامی به افغانستان و عراق هم شاهدی است بر ادعای ابلهانة پاسدار «جوانی» که می‌پندارد، با «شعار» می‌توان وابستگی حکومت اسلامی به غرب را از نظر همه پنهان داشت. اصولاً گورکن جماعت در چنین توهمی زندگی می‌کند که هر چه به زبان آورد، «واقعیت» دارد. و به همین دلیل است که پیوسته دچار تناقض‌گوئی می‌شود.

فردی به نام «فعال»، که انصافاً قلم به مزد بسیار فعالی است، و در سایت «گویانیوز» حضور پیوسته دارد، به همین نوع تناقض‌گوئی گرفتار آمده. ایشان ادعا می‌کنند، شاپور بختیار کودتای نوژه را سازمان داد! می‌باید از این مغز متفکر که علی شریعتی را «روشنفکر» و مصدق را آزادیخواه می‌پندارد پرسید، اگر شاپور بختیار اهل کودتا بود و می‌توانست کودتا سازمان دهد و اگر نیروهای نظامی ایران از او حرف‌شنوی داشتند، چرا وقتی نخست وزیر بود چنین کاری نکرد؟ مگر نمی‌دید که ساواک در حال سازمان دادن کودتای 22 بهمن است؟ مگر بختیار نمی‌دانست «اعتصاب» در شبکه‌های توزیع انرژی تحت نظارت ساواک انجام می‌گیرد؟ تا آنجا که ما می‌دانیم بختیار «کور» و «ابله» نبود؛ اهل کودتا هم نبود. بختیار پست نخست وزیری را در شرایطی پذیرفت که می‌دانست سرنگونی حاکمیت پهلوی اجتناب ناپذیر شده، ولی از آخرین شانس برای رساندن صدای ملت استعمارزدة ایران به جهانیان استفاده کرد، ملتی که نخبگان مفلوک‌اش در دانشگاه بست نشسته بودند و «انتظار» امام را می‌کشیدند! و امروز از قبل شاپور بختیار است که حماقت دانشگاهی‌جماعت در ایران دیگر بر کسی پنهان نمانده. و دانشجو جماعت دیگر نمی‌تواند مدعی «آزادیخواهی» باشد. دانشجوئی که زیر علم آخوند سینه می‌زند، و با تبلیغات رسانه‌های غرب به عربده‌جوئی «قیام» می‌کند، آزادیخواه نیست، و اگر همچون رجوی و نگهدار خودفروخته نباشد، در بهترین حالت ممکن «احمق» و کودن است، و از احمق بجز حماقت هیچ نخواهیم دید. به حضرت «فعال» می‌باید گفت، کسی که شریعتی را «روشنفکر» می‌پندارد و مصدق را «آزادیخواه»، با برچسب زدن به بختیار نمی‌تواند برای بنی‌صدر و بازرگان بازار گرمی کند، و کودتای ناموفق 18 تیر را هم جنبش رهائی‌بخش بنامد.

احمد فعال با نقل ترهات فردی به نام آریان‌نژاد می‌گوید، بختیار به عراق رفت تا موافقت صدام حسین را برای کودتا جلب کند! نمی‌دانستیم صدام حسین از چنین اختیاراتی برخوردار بوده! ما که می‌دانیم رهبران جهان اسلام فرامین را چگونه دریافت می‌کنند. یک تلفن به صدام حسین و امثال وی کافی است تا تکلیف خود را بدانند. آریان‌نژاد که اینهمه از مسائل پشت پرده مطلع است، چرا از عامل اصلی کودتا که 24 ساعت پیش از لو رفتن آن از فرودگاه مهرآباد با پاسپورت دولت اسلامی راهی اروپا شد و هنوز هم به معامله با اسرائیل و کارچاق‌کنی برای شرکت‌های حکومتی مشغول است حرفی نمی‌زند؟ چگونه است که امثال احمد فعال، مهملات آریان‌نژادها را که هیچ سند و مدرکی هم برای اثبات‌شان ندارد به عنوان «آیات الهی» می‌پذیرند، ولی سخنان منطقی همین آریان نژاد را رد می‌کنند؟ پاسخ روشن است! برای ریزه خواران دین‌پرست، هر کس هر چه به نفع «ما» بگوید «راست» می‌گوید! ولی هر کس واقعیتی را مطرح کند که برخلاف منافع «ما» باشد، «دروغ» است! جناب «فعال»، در ادامة مطالب مستدل خود نتیجه گرفته‌اند که کودتای ناکام 18 تیر یک جنبش آزادیخواهانه بود و هیچ ارتباطی با کودتای نوژه نداشت! و ما هم قبول می‌کنیم!

اتفاقاً ما هم معتقدیم ماجرای نوژه هیچ ارتباطی با کودتای 18 تیر نداشت. چرا که «نوژه»، توطئة سازمان سیا برای ابتر کردن نیروی هوائی ایران، و فراهم آوردن زمینة جنگ و تجزیه بود، حال آنکه «جنبش آزادیخواهانة 18 تیر» توسط غربی‌ها و به دلیل فرسایش نوکران سازمان سیا در جمکران طراحی شده بود، و شکست آن نیز بازتابی بود از فروپاشی شرایط «جنگ سرد»! از سوی دیگر هدف آشوب طلبان کوی دانشگاه فراهم آوردن زمینة کودتا و سرکوب اجتماعی بود، و اگر در هدف نخستین خود شکست خوردند در فراهم آوردن زمینة سرکوب اجتماعی کاملاً «موفق» شدند. ولی کل مقالة احمد فعال را که به دقت مطالعه کنیم متوجه می‌شویم که بعضی‌ها مانند بنی‌صدر و سحابی، و قلم به مزدهای حوزوی هنوز چشم امیدشان به آشوب دانشجونمایان دوخته شده، و آشوب‌های اینان را «جنبش دانشجوئی» می‌نامند! البته به زعم نویسندة مقاله، ویژگی جنبش کذا این است که از دیرباز با هدف «آزادی» و «حراست» از «حقوق» و «کرامت انسان» صورت پذیرفته!

بله، دانشجویانی که پشت نعلین امام سیزدهم سنگر گرفته بودند، به ویژه اعضای گروه ساواکی‌های «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» که خود عامل سرکوب دانشجویان کشور به شمار می‌روند، هدف‌شان واقعاً می‌باید «آزادی» و حفظ «حقوق انسان» باشد؛ و ما اینجا بی‌خبر نشسته‌ایم! عربده‌جوئی‌های «شبانه» در خیابان، به بهانة اعتراض به تعطیل «خودخواستة» روزنامة «سلام» هم حتماً برای حفظ حقوق انسان‌ها صورت می‌گرفت! و به ویژه آن‌ها که با دمپائی پلاستیکی به خیابان آمده بودند حتماً بیشتر از دیگران خواهان «حراست» از آزادی‌ها بودند! چرا که خودشان از اعضای شریف «حراست» تشریف داشتند، و وظیفة اصلی‌شان «حراست» از همه چیز بود! همچنانکه هدف پاسدار جماعت هم از دیر باز پاسداری از منافع غرب در ایران بوده، البته پاسدارها هم برای حفظ همان «کرامت انسانی» کذا قبول زحمت کرده‌اند!

خبرگزاری حنازرچوبه مورخ 20 تیرماه سالجاری به نقل از پاسدار «جوانی» می‌نویسد:

«در شرایط کنونی جمهوری اسلامی وارد باشگاه قدرت جهانی شده [...] هسته‌ای شدن ایران به عنوان مرگ سیاسی آمریکا و اسرائیل در خاورمیانه و جهان مطرح شده‌ است.»

اتفاقاً سردار «کذا» در یک مورد کاملاً حق دارد و آن اینکه آمریکا به دلیل شکست در عراق، افغانستان و لبنان تلاش می‌کند نوکران‌اش در جمکران را بجای خود بنشاند، تا بتواند خود را از زیر ضربه بیرون بکشد. ولی پاسدار «جوانی» که به هارت و پورت پرداخته، نمی‌داند که آمریکا این نقش را نمی‌تواند به ملایان واگذار کند. در تأئید سخنان سردار جوانی، یک قلم به مزد غربی به نام «پاتریک سیل» در «الحیات» مخالفت ایران با بستة پیشنهادی غرب را اعلام داشته، و مخالفت ایشان با بستة پیشنهادی نیز مورد «تأئید» فارس نیوز مورخ 21 تیرماه سالجاری قرار گرفته است! همانطورکه پیشتر هم گفتیم هدف سازمان ناتو از تجهیز حکومت ملایان به سلاح اتمی تهدید روسیه است. و دلیل اصرار گورکن‌ها بر غنی‌سازی اورانیوم تأمین اهداف اربابان است که در خطبه‌های علفزار نیز مطرح می‌شود:

«[...] ایران قدرت خود را در برخی امور به دست آورده و در برخی امور مسیر دستیابی به قدرت را طی می‌کند [...] دنیا قدرتمندی ایران را قبول دارد [...]»

و «قدرتمندی» ایران همانطورکه می‌دانیم منبعث از قدرت اربابان‌اش در سازمان ناتو است. ولی آخوند کاشانی یک چارچوب قرص و محکم نیز برای اقدامات قدرتمندانة ایران به ما ارائه می‌دهد و آن عبارت است از چارچوب بی‌دروپیکر اسلام و قرآن!

و در همین چارچوب «محکم»، آخوند کاشانی اعلام کرده که اسرائیل را اصلاً به رسمیت نمی‌شناسد تا موشک به سوی آن شلیک کند! اتفاقاً در صدر اسلام پیامبر گرامی نیز به همین دلیل موشکی به سوی اسرائیل شلیک نفرمودند! چون ایشان هم اسرائیل را به رسمیت نمی‌شناختند؛ البته موشک هم نداشتند. و امروز هم سپاه اسلام و موشک‌های امام زمان فقط به کار جنجال جهت تحمیل شرایط ویژه بر مردم ایران به کار گرفته شده! چرا که نه اسرائیل و نه حکومت اسلامی بدون اجازة اربابان خود نمی‌توانند جنگ‌افروزی کنند. در واقع گورکن‌ها بسیار مایلند که مورد «تهاجم» قرار گیرند تا بتوانند چندین و چندین سال از «خود»، یا بهتر بگوئیم از منافع اربابان خود دفاع «جانانه» و اسلامی صورت دهند. ولی برای چنین کاری لازم است زمینة تهاجم نظامی را خودشان فراهم کنند، همانطورکه در مورد جنگ با عراق نیز چنین کردند. منتهی یک نکتة پیش پا افتاده از چشمان تیز بین سازمان استحماری تبلیغات اسلامی پنهان مانده و آن اینکه اگر آمریکا قصد تهاجم نظامی به نوکران‌اش در جمکران را داشت، چرا از خلیج فارس عقب نشینی ‌کرد؟ شاید در حین تنظیم وق‌وقیة امروز، سیدمهدی خاموشی به یاد آورده که تکیه‌گاه معنوی حکومت امام زمان از خلیج همیشه فارس خارج شده، در نتیجه در ادامة چرندبافی‌های جمعه، امامی کاشانی از «اقتدار» صرفنظر کرده می‌گوید، سلاح هسته‌ای نمی‌خواهیم، باید مذاکره کرد و کار را با دیپلماسی پیش برد! و در انتهای این خطبة ‌مضحک و متناقض، زبان به سرزنش آمریکا می‌گشاید. این آمریکا که با شکست مفتضحانه در عراق و افغانستان آبروی حکومت امام زمان را هم به این سادگی بر باد داد! بله، بار اصلی شکست ارباب را نوکران بردوش می‌کشند و دلیل ناله و نفرین گورکن‌ها همین است. چون اینان آمریکا را شکست ناپذیر می‌دانستند، و خود را نیز در سایه چنین قدرت بزرگی در امن و امان می‌دیدند! امروز که متوجه شدند خداوند به افلاس افتاده زبان به سرزنش گشوده‌اند:

«نتوانستید کاری بکنید فقط [...] ‌رسوائی بر جای گذاشتید.»


و البته حکومت جمکران هم جزو همین رسوائی‌های بر جای مانده ‌است، که باید جمع و جور شود! به همین دلیل آن‌ها که باید دست و پای‌شان را جمع کنند، از قماش حائری شیرازی به هذیان‌گوئی در مورد لباس و آرایش زنان مشغول شده‌اند. در این راستا آخوند کاشانی در وق‌وقیة اول می‌گوید، اگر زنی از لباس و آرایش موی دلخواه خود حرفی به میان آورد مرتکب گناه می‌شود و از «فضای توحیدی» بیرون می‌رود.

«فضای توحیدی» در واقع همان «فضای تولیدی» است که از نظر آخوندها، «خداوند» زن را برای آن آفریده و الگوی فضای تولیدی هم همان فاطمة خودمان باید باشد که در 9 سالگی ازدواج می‌کند و در شانزده سالگی هم می‌میرد! فاطمه به ادعای شیعی‌مسلکان «چادر» بر سر داشته، آنهم چادر وصله‌دار و با همان چادر کذا از فعالان اجتماعی و طرفداران محیط زیست بوده، و سازمان غیردولتی حفظ محیط زیست و حقوق زنان صحرای عربستان زیر نظر ایشان اداره می‌شد. در قرآن آمده که فرشتگان نوبل صلح را به ایشان اهداء کردند. و خلاصه آخوند کاشانی زن را اینچنین می‌پسندند:

«اینکه [زن] بگوید من می‌خواهم با این لباس باشد و موی سرم نیز چنین باشد این عمل غیر خدائی است و انسان را از فضای توحید بیرون می‌برد.[...] توحید یعنی از خدا بودن و برای خدا کار کردن [...] اگر انسان هوی و هوس را در امور وارد نکند همه چیز برای خدا می‌شود و به مسیر توحید می‌رود.»

و آخوند کاشانی هم از خداست و برای خدا کار می‌کند. به همین دلیل یک لباده بر تن دارد و یک دستار بر سر! و از آنجا که در فضای توحید «چادر» زده، زیر چادر توحید می‌تواند با فراغ بال به سوء‌استفادة مالی، زمین‌خواری و هر جنایت دیگری مشغول باشد، چون برای خدا کار می‌کند. لازمة کارکردن برای خدا این است که خواست فردی در کار نباشد. به عبارت دیگر وقتی گورکن‌ها «احساس تکلیف» کرده، یک کشور را ویران می‌کنند و مردم‌اش را به افلاس و گرسنگی می‌اندازند، برای «خدا» کار می‌کنند، چون منافع چنین «کارهائی» مستقیماً به بانک‌های غرب سرازیر می‌شود و آخوند کاشانی هم پاداش خود را از «خدا» دریافت می‌کند. و هر چه بیشتر پاداش می‌گیرد، بیشتر مهمل می‌گوید. کاشانی در مورد آیت‌الله اشتهاردی می‌گوید:

«در زمرة عالمانی بود که وقتی روی زمین راه می‌روند فرشتگان بال‌شان را زیر پای چنین عالمانی باز می‌کنند.»
منبع: حنازرچوبه، مورخ 21 تیرماه سالجاری

گویا این هفته آخوند کاشانی کمی از «کاسة سراب»، ویژة حجت‌الاسلام تقوی سر کشیده باشد. چون تقوی که هفتة گذشته، همة زنان غرب را برهنه در کاباره رؤیت کرده بود، نسبتاً آرام گرفته، و سخنرانی پیش از خطبه‌های علفزار را به اخلاق اجتماعی و رعایت قانون و حقوق مردم اختصاص داده. البته الگوی چنین رفتاری کسی نیست بجز پیامبر گرامی اسلام که در زمرة پیامبرانی بود که وقتی روی زمین راه می‌رفتند فرشتگان بال‌شان را روی سر ایشان باز می‌کردند، که از موشک‌های کاغذی سردار نجار در امان بمانند.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

پنجشنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۷



ناو و چادر!

...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، باز هم تکرار می‌کنیم از آشوب‌های خیابانی و تظاهرات «مردمی» حمایت نخواهیم کرد. آمریکا اگر می‌خواهد نوکر‌‌ان‌اش را در جمکران تغییر دهد باید بداند که با پشتوانة مردمی نمی‌تواند کودتا به راه بیاندازد. همچنان که بارها در همین وبلاگ تکرار کرده‌ایم، گزینة کودتا در پس پردة شورش‌های «مردمی» پدیدة نوینی نیست، و ملت ایران این قماش «قیام» را بارها و بارها تجربه کرده‌اند. آشوب‌های 18 تیر یکی از نمونه‌های بارز چنین «قیام‌هائی» است. متخصصین هدایت افکار عمومی در غرب الگوی این «قیام‌های استعماری» را همزمان بر دو اسطورة متضاد کاوة آهنگر و قیام مضحک حسین استوار فرموده‌اند، تا نتیجة دلخواه را همیشه به دست آورند: از میان بردن مطالبات واقعی مردم! اگر می‌گوئیم دو اسطورة متضاد دلیل دارد؛ شورش کاوه در تضاد کامل با شورش حسین است. کاوه برای حفظ جان فرزندش قیام کرد، حسین برای به دست‌آوردن جاه و مقام و خلافت!

کاوة آهنگر بر ضد ظلم و برای حفظ جان فرزند قیام می‌کند، و بدون خونریزی پیروز می‌شود. حال آنکه اسطورة شیعی مسلکان، بر خلاف اسطورة کاوه، بر قدرت پرستی و طمع حسین برای اشغال جایگاه خلافت استوار شده. جایگاهی که بر اساس پیش‌داوری‌های شیعی‌مسلکان «حق» حسین است! حسین که چشم طمع به حاکمیت داشت، بر ضد همین حاکمیت «شورش» کرد، و زمانیکه دریافت کسی از بازگشت به دوران خلافت «عدل علی» حمایت نمی‌کند، خود وی نیز قصد بازگشت به خانه داشت! معمولاً کسی که بر ضد حاکمیت «مشروع» شورش می‌کند، می‌داند که درصورت شکست باید مرگ را پذیرا باشد، ولی «قهرمان» شیعی‌مسلکان فاقد چنین درکی است. حسین در این شورش نیمه‌کاره بجز مرگ و شکست هیچ دستاوردی ندارد! چون «طمع» در هر حال ناپسند است.

به ویژه که امروز طمعکار در خارج از مرزها نشسته! و از طمع‌کار داخلی به عنوان «سپر دفاعی» استفاده می‌کند. سپری که هر روز بیش از پیش فرسوده و نخ‌نما شده. دیروز با خروج ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن از خلیج فارس، گورکن‌ها به راستی حمایت نظامی پدر معنوی خود را از دست دادند. اصلاً ما معتقدیم که این آیت‌الله اشتهاردی، وقتی بین دو نماز خبر خروج آبراهام لینکلن را شنید، از غصه دق کرد. ایشان در حالیکه زیر لب زمزمه می‌کردند، «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش»، نماز جماعت مغرب را با این شعار به پایان بردند: «آبراهام، آبراهام! خدا نگهدار تو، بمیرد، بمیرد دشمن خونخوار تو»! و آنگاه به ملکوت اعلی شتافتند تا شاید گمشدة خود را آنجا بیابند، و چون اثری از ناو کذا در ملکوت اعلی مشاهده نفرمودند، به زمین بازگشته، و به گفتة «فارس‌نیوز» در آغوش خاک آرام گرفتند!

بله، امروز متوجه می‌شویم چرا سردار جعفری، و دیگر سرداران، تهدید به بستن تنگة هرمز می‌کردند، می‌خواستند مانع خروج ناو آبراهام لینکلن از «خلیج همیشه فارس» شوند. ولی ما که نمی‌دانستیم جریان چیست! فکر می‌کردیم سرداران طبق معمول به هارت و پورت‌های سنتی مشغول‌اند، در حالیکه طفلک‌های «معصوم» برای ممانعت از خروج ناو ارباب از خلیج فارس آمادة شهادت شده بودند و ما که سرمان به بازی «گرگم و گله می‌برم» گرم بود، نمی‌فهمیدیم! البته سرداران طبق معمول، در راه نوکری برای عموسام،‌ تئاتر «رزمایش» در خلیج فارس را به صحنه برده‌اند، و یک خلبان و کمک خلبان را هم به کشتن دادند، تا حنازرچوبه دوباره در کمال حماقت بنویسد: هواپیما «نقص فنی» داشت، خلبان می‌خواست آنرا فرود بیاورد، ولی سقوط کرد! بله! سال گذشته هم یک «سقوط» مشابه رخ داد و حنازرچوبه همین‌ها را نوشته بود.

به گزارش حنازرچوبه، مورخ 6 ژوئیه 2008، یک هواپیمای «اف ـ5» در جنوب شرقی خوزستان به دلیل نقص فنی سقوط کرده. پیشتر گفتیم که خلبان از هواپیمای جنگی به مراتب ارزش بیشتری دارد، به همین دلیل خلبانان موظف‌اند در صورت بروز نقص فنی، خود را نجات دهند. این قانون جهان‌شمول است. ولی مگر گورکن جماعت این حرف‌ها را می‌فهمد؟ حنازرچوبه وظیفه دارد با توسل به شیوة قیاس به نفس مخاطب را ابله پنداشته، «خبر» انتشار دهد! سایت‌اش هم به دلیل «نوآوری» دیگر اصلاً کار نمی‌کند! از مطلب دور افتادیم بازگردیم به «هجرت» آبراهام لینکلن از خلیج فارس!

بله در حدیث آمده ‌است که وقتی ناو هواپیمابر یانکی‌ها از تنگة هرمز خارج شد، پاسداران به فرماندهی سردار جعفری در ساحل آب‌های نیلگون خلیج همیشه آمریکائی سینه زنان می‌خواندند، «آهسته تر برو که دلم زیر پای تست»! ولی مگر آبراهام لینکلن سنگدل از دل پر خون سرداران پروا کرد؟ ابداً! آبراهام، خشن و بیرحم به راه خود ادامه می‌داد و سرداران می‌خواندند، « خوش می‌روی به خشم و به‌ ما رو نمی‌کنی، این دیده از قفا به امید وفای تست!» ولی مگر آبراهام لینکلن گوشش به این حرف‌ها بدهکار بود؟ اصلاً این آمریکائی‌ها قدر عشق و محبت شرقی‌ها را نمی‌دانند! نباید عاشق این‌ها شد! «کیان خانواده»، «فضیلت» و «عدالت» و «ارزش‌های معنوی» را نمی‌شناسند و سرداران شجاع اسلام را اینچنین سنگ روی یخ می‌کنند.

هر چه این گاوچران‌ها بی‌احساس‌اند، سرداران، احساساتی و پرشوراند و بی‌اعتنائی ‌را اصلاً تحمل نمی‌کنند. در نتیجه، به محض اینکه هجرت آن‌حضرت از خلیج فارس مسلم شد، سردار نجار خشمگین به سراغ صندوقچة مادربزرگ رفته، در حالیکه فریاد می‌زدند، ‌ «با قهر می‌گریزی و گویا که غافلی ...»، چندین موشک و فشفشه از صندوق بیرون کشیده، آبراهام را با آن‌ها هدف قرار دادند، و گفتند: « رفتی بسوز کاین ‌همه آتش سزای تست.» ولی آبراهام همچنان در صحرای سینا به راه خود ادامه می‌داد. پس یهوه او را گفت، «آرام، سایه‌ای همه جا در قفای تست»! آبراهام که در سن نود سالگی جشن ختنه سوران خود را با یهوه بر پا کرده بود، در پاسخ یهوه می‌فرماید، «سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم، در این سری که از کف ما شد هوای تست.» و در گیرودار همین دیالوگ آکادمیک، و آتشبازی سردار نجار، ناگهان روزنامة اسرائیلی «معاریو» بند را حسابی به آب داده، نوشت، «حالا یک بمب اتم بهشون بدین که مارو نابود نکنن!» و پاسدار شریعتمداری به نقل از «فارس‌نیوز» بلافاصله تقاضای همپالکی‌های‌ خود را در صفحة اول تیتر زد! و معلوم شد محفلی که خواهان تجهیز حکومت اسلامی به سلاح اتمی است همان محفل اسرائیل‌پرستان یهودستیز است که می‌گوید:

« تائید ایران هسته‌ای بهتر از آغاز جنگی است که نابودی اسرائیل را به همراه دارد.»
منبع: کیهان، مورخ 19 تیرماه سالجاری.

همانطور که گفتیم اربابان حکومت اسلامی در منطقه شکست خورده‌اند و نمی‌خواهند فعلة خود در حکومت اسلامی را در این شکست شریک کنند، البته روی کاغذ! چون در عالم واقعیت اختیار ارز حاصل از چپاول نفت به دست عموسام است و هر طور «مصلحت» بداند از آن استفاده می‌کند. و برخلاف ترهات بنی‌صدر، که خواهان «ولایت جمهور» شده، تا در واقع «ولایت مزدور» به راه اندازد، تغییر این شرایط با تغییر دولت و براندازی امکانپذیر نخواهد شد. بله، در راستای سیاست نوین، مثلث جنگ زرگری آمریکا با پادوهای‌اش در جمکران، و جنگ زرگری اینان با اسرائیل ضلع اصلی خود را از دست داد. اما علیرغم خروج «جانگداز» آبراهام لینکلن از خلیج فارس، جنگ زرگری بین «نوکران» هنوز می‌تواند ادامه داشته باشد. در نتیجه سردار نجار فشفشه هوا می‌کند، اهود باراک هواپیمای بدون سرنشین می‌سازد، و از آنجا که هر دو از پیروان آبراهام‌اند، اشک ریزان می‌خوانند،‌ «ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر، مائیم و سینه‌ای که در آن ماجرای تست.»

آری به دنبال خروج غم‌انگیز آبراهام از «خلیج همیشه فارس»، در «ولایت مزدوری» تغییرات چشمگیری مشاهده می‌شود. نخست اینکه چپ‌الله که تا دیروز به نگهداری مسجد لندن اهتمام می‌کرد، و پشت سر خاتمی مزدور سنگر گرفته بود، ناگهان حساب خود را از آخوند جماعت جدا کرده اعلام داشته، همه باید بدانند که مواضع ما با نعلین فرق دارد! سپس نوبت به حاجیه عبادی می‌رسد که در «روز‌آن‌لاین»، آلو از دهان، و حجاب از سر برداشته، و به انتقاد از «میشل کالمی» بپردازند! البته همینجا بگوئیم، امثال «میشل کالمی» اگر در ولایت سوئیس «فمینیست» به شمار می‌آیند، در واقع از پادوهای حقیر محافل‌اند، نه سخنان‌شان اهمیتی دارد و نه سکوت‌شان! در عین حال، عبادی از «لوئیز آربور»، که گویا به فکر مردم است در همین مطلب «تعریف» کرده‌اند! خوشبختانه «لوئیز» عزیز همین چند روزه شرشان را کم خواهند کرد، و لهجة شیرین‌شان را دیگر نخواهیم شنید.

و اما کمی هم بشنویم از حجت‌الاسلام والمسلمین سید ابراهیم نبوی، معاون فداکار سیاسی وزارت کشور جمکران، که باز هم علم و کتل شرکت در انتخابات برافراشته و می‌گوید، برای حفظ «آزادی‌ها» باید به ابودلقک بهرمانی رأی داد! البته سید «بلژیکی» ما طبق معمول شرکت در معرکة انتخابات را از واجبات الهی دانسته می‌گویند، هر کس این «مارگیری» را تحریم کند، طرفدار رژیم است! حتماً به زعم ایشان شرکت در این به اصطلاح انتخابات می‌باید به معنای مخالفت با رژیم به شمار آید! و اما مهم‌ترین واکنش به عقب نشینی آمریکا از خلیج فارس را در جنگ زرگری میان «ملی ـ ‌مذهبی‌ها» و دارودستة «مقام‌معظم» می‌توان مشاهده کرد.

دارودستة بازرگان به هواداری از آشوب طلبان 18 تیر «قیام» کرده و ترهات می‌بافند، گروه خامنه‌ای هم مستقیماً دست به تحریک افکار عمومی زده. سخنان ناطق نوری درباب تأئید چپاول آخوندجماعت و «تقدس» و «معصومیت» نعلین و دستار را که به یاد داریم. امروز هم نوبت به حائری شیرازی، نمایندة علی خامنه‌ای در فارس رسید تا در مورد حجاب به تحریک افکار عمومی بپردازد. حائری شیرازی که یک پا در زمینخواری و فسادمالی دارد، و پای دیگر هم در سرکوب مردم، امروز خواهان «امر به معروف و نهی از منکر» شده! و مقام معظم رهبری که چند روز پیش ناچار شدند از زبان علی‌اکبر ولایتی، به صورت محترمانه از مواضع اربابان خود عقب نشینی بفرمایند، فعلاً تمام حواس‌شان متوجه سوگواری برای آیت‌الله اشتهاردی است! در نتیجه رشتة کلام به دست نمایندة خوش‌نام ایشان در فارس افتاده تا در «ولایت جمهور» الگوئی باشند از «سفاهت»!

حائری شیرازی در کشفیات اخیر خود متوجه شده که اسلام «چادر» را به عنوان حجاب توصیه می‌کند. در نتیجه، به زعم این شیخ پشم‌الدین، زنان مسلمانی که در عربستان، هند، پاکستان یا روسیه زندگی می‌کنند، اصلاً مسلمان نیستند. البته ما رابطة حائری با سید طنز پرداز را نمی‌شناسیم ولی گویا هر دو در مکتب ساواک آموزش کافی دیده‌اند. حائری همچنین کشف کرده، لباس ملی زنان ایران «چادر» است! ولی «مردان ایران لباس ملی ندارند». نمایندة رهبری، در ادامة سخنان ابلهانة خود، به زنان ایران «لطف» کرده، می‌گوید، پوشاندن صورت در قرآن توصیه نشده. دلیل علاقة حائری به چادر این است که هر زمینی را که بخواهد غصب کند در آن «چادر» می‌زند و از طریق «چادر زدن» در زمین دیگران می‌تواند با رعایت حجاب زمین‌خواری ‌کند.

به گزارش مهرنیوز، مورخ 20 تیرماه سالجاری، نمایندة علی خامنه‌ای در فارس گفته، کسانی که بدحجابی را ترویج می‌کنند باید «تحقیر» شوند! البته چه تحقیری بالاتر از اینکه جنایتکاری چون حائری شیرازی برای مردم تعیین تکلیف کند؟ ولی خونسرد باشیم! همة این چرندبافی‌ها پیامد عقب نشینی آبراهام از خلیج فارس است. خروج ناو هواپیمابر آمریکا در عرصة سیاسی ایران یک فضای تهی ایجاد کرده که استعمار و ریزه خواران‌اش هر یک سعی دارند،‌ از طریق تحریک افکار عمومی و هوچی‌گری پیرامون توطئه 18 تیر و آزمایش موشکی و «جنگ» فرضی با اسرائیل آنرا پر کنند، تا حداقل برای وق‌وقیة روز جمعه توشه‌ای از تبلیغات استعماری فراهم آورند. باشد که با امدادهای غیبی، آبراهام لینکلن دست از هجرت بشوید و دست در دست آیت‌الله اشتهاردی، بین نماز مغرب و عشاء پیروزمندانه به خلیج همیشه فارس باز گردد!




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد
نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۷



فراخوان به برهوت!

...
گزینة کودتا در پس پردة آشوب‌های خیابانی در کشورمان همچنان در دستورکار سازمان ناتو قرار دارد. ولی بازی «گرگم و گله می‌برم»، بین پاسداران و اربابان آمریکائی‌شان دیگر به پایان رسید، و ایالات متحد آخرین ناو هواپیمابر خود را هم از تنگة هرمز خارج کرد. دلیل هول و هراس گروه رفسنجانی و خاتمی در واقع عقب‌نشینی اربابان واقعی این حکومت است، که دیروز به ناچار رحیم صفوی، مشاور مقام معظم را نیز «تحریم» کردند. البته ما می‌دانیم که رحیم صفوی، مانند «هدایت رضوی» و دیگر شرکای ابودلقک بهرمانی با آمریکا «مبارزه» می‌کرده، ولی اینان دیگر نمی‌توانند به «مبارزة» کذا ادامه دهند.

از وقتی لرد ویلیامز، اسقف کلیسای کانتربری و لرد فیلیپس، قاضی‌القضات کلمبستان خواهان اجرای احکام شریعت در این کشور شدند، فعلة فاشیسم هم به طبل زدن برای کودتای ناکام 18 تیر قیام کرده. نانخورهای سازمان سیا، ضمن برپائی نماز دمکراسی، به ستایش از آشوب‌های 18 تیر پرداخته آنرا «مرحله‌ای» از مبارزات مردم ایران در راه کسب آزادی و استقرار دمکراسی خوانده‌اند! البته فراموش نکنیم که 22 بهمن، 28 مرداد و همة روزهای آشوب و شورش که منجر به سرکوب ملت ایران شده برای دست‌پروردگان استعمار «قیام مردمی» به شمار می‌رود. بنابراین تعجب نمی‌کنیم که در این راستا، دارودستة داریوش همایون و بنی‌صدر همدل و همزبان باشند.

حزب «مشروطة محمدی» هم‌صدا با بنی‌صدر، علی خامنه‌ای را هدف تهاجم قرار داده، خواستار براندازی حکومت شده‌اند. البته در آزادیخواهی داریوش همایون‌ها و بنی‌صدرها اصلاً جای تردید نیست. اولی «مشروطة محمدی» می‌طلبد و دومی «ولایت جمهور». کافی است یک براندازی صورت گیرد تا جنایتکارانی چون اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی در جایگاه اوپوزیسیون حاکمیت جدید قرارگیرند. چرا که حرکت سیاست استعمار بر «تکرار» و «بازگشت به گذشته» استوار شده و از این نظر شباهت فراوانی به نماز دارد. نمازی که هر روز در پنج یا پنجاه نوبت می‌توان خواند. نماز حرکات‌اش یکنواخت است، واژگانش به همچنین، ولی مناسبت‌های‌اش متفاوت، و همچون کودتا وقت «مشخصی» دارد!

گزینة کودتا در ایران هنوز در دستورکار محافل فاشیست غرب، و کارگزاران اصلاح طلب‌شان در داخل و خارج مرزها قرار دارد. و همین باعث شده که امر بر بعضی‌ها به ویژه بر ابوالحسن بنی‌صدر مشتبه شده، و با «اقتداء» به بیانیه‌هائی که برای خمینی نوشته می‌شد، دانشگاهیان و دانشجویان را به «شورش»، و نیروهای مسلح را به «بی‌طرفی» دعوت کند. البته اینبار شعار اصلی کودتا، «استقلال، آزادی، ولایت جمهوری» است! این قماش «جمهور ولایتی» هم فقط در قرآن یافت می‌شود. و تفاوت آن با حکومت فعلی در این است که بنی‌صدر رئیس جمهور می‌شود، و آخوند منتظری هم «ولی جمهوری»! چون وقتی کسی در کمال شیادی عبارت مضحک «ولایت جمهور» را اختراع می‌کند، جمهور کذا هم باید «رئیس» داشته باشد و هم «ولی»! مسلماً نقش «ولی جمهور» این است که «اسلامی‌ات جمهور» تضمین شود.

به عبارت دیگر حکومت پیشنهادی بنی‌صدر همان «جمهوری اسلامی» خمینی ‌است که سه دهة پیش با کودتای سازمان ناتو در ایران استقرار یافت. و اینبار تحت عنوان عوامفریب «ولایت جمهور» می‌باید دوباره «مستقر» شود. بله، شارلاتانی به نام بنی‌صدر و اربابانش اینبار بجای «جمهوری اسلامی» عبارت «ولایت جمهور» را قرار داده‌اند، چون قیاس به نفس کرده ما ملت را ابله پنداشته‌اند. ظاهراً از روزی که نامة کذا را به نام علی‌اکبر ولایتی در رسانه‌های یهودستیز و اسرائیل پرست اروپا منتشر کردند، «ولایت جمهور» و «جمهوری ولایتی» هم به ذهن «پوکویاما» خطور کرده. البته هنوز ژنرال «هویزر» به تهران نیامده که کودتا را سازمان دهد!

ولی چقدر بعضی‌ها شکم‌شان را برای کودتای 18 تیر صابون زده بودند، و ما نمی‌دانستیم! اصولاً ما از نظر آشنائی با فعلة فاشیسم با کمبود جدی «اطلاعات» روبرو شده‌ایم! چون تعداد اینان با سرعت نور در حال افزایش است، ولی ما در زمان و مکان مشخص وبلاگ می‌نویسیم. در مورد کودتای ناکام 18 تیر پیشتر اشاره کردیم که محمد خاتمی پس‌از رایزنی با اربابان در غرب «بستة‌کودتا» را دریافت کرد و اربابان، به ویژه حاکمیت فرانسه به دلیل اطمینان از موفقیت طرح سرشار از نبوغ خود چندین و چند قرارداد خفت‌بار هم با محمد خاتمی منعقد کردند، که مهم‌ترین آن‌ها ظهور اتومبیل‌هائی است در ایران که تا به حال، به دلیل نقص فنی، به مرگ چند صد ایرانی منجر شده. و محمد خاتمی هیچ مسئولیتی در این جریان ندارد! دولت فرانسه هم به همچنین! تقصیر از کسانی است که این آهن‌پاره‌های تولید فرانسه را خریده‌اند و در جریان قراردادهای کودتای 18 تیر هم نبوده‌اند!

کودتای ناکام 18 تیر، یا به قول عملة فاشیسم «قیام» 18 تیر اینگونه آغاز شد که مشتی دانشجونما ظاهراً در اعتراض به بسته شدن روزی‌نامة «سلام» به تظاهرات پرداختند! هر چند که بسته شدن یک رسانة غیردانشجوئی به دانشجو جماعت ارتباط زیادی ندارد. ولی گویا بعضی‌ها در این خیال خام بودند که معرکة اشغال سفارت آمریکا و به راه انداختن یک «انقلاب» دیگر از طریق هی کردن نانخورهای ساواک به خیابان باز هم امکانپذیر خواهد بود. در نتیجه، وزارت کشور فرانسه بلافاصله یک مجوز هم برای تظاهرات دارودستة رجوی صادر کرد، و بازی «گرگم و گله می‌برم»، همزمان در تهران و پاریس آغاز شد. ولی بر خلاف انتظار دارودستة خاتمی و اربابانش، پس از سه روز آشوب و سرکوب در دانشگاه، و پس از سه روز جنجال رسانه‌ای در غرب، «قیام» 18 تیر، حمایت مردم را جلب نکرد و مردم به خیابان‌ها نیامدند. در نتیجه، برای پایان دادن به شورش بی‌نتیجه، ساواک «کاسورها» را به خیابان فرستاد، محمد خاتمی از دانشجونمایان خواست به قفس‌های خود بازگردند، و آقای «هوبر ودرین»، وزیر امور خارجة دولت وقت فرانسه پس از سه روز انتظار بی‌فرجام حمایت خود را از دولت قانونی ایران اعلام فرمودند! ولی از آنجا که کودتا در ایران همچنان در دستور کار غرب قرار دارد، نانخورهای سازمان سیا در بلاد فرنگ به سوگ قیام 18 تیر نشسته‌اند.

دیروز که ما به بازی «گرگم و گله می‌برم» مشغول بودیم، بسیاری از فرصت‌طلبان تجدید نظر طلب یا به قول چپ‌الله، «اوپورتونیست‌های رویزیونیست»، به بازی ما وارد شدند. چون بعضی‌ها مثل بسیاری از هم‌میهنان جزو گله‌اند و از بازی‌های گله‌ا‌ی و به ویژه زندگی گله‌ای خیلی استقبال می‌کنند. همانطورکه انتظار می‌رفت بنی‌صدر، رئیس‌«جمهور» شهید و مظلوم در رأس فرصت طلبانی قرار دارد که وارد بازی «ما» شدند. بنی‌صدر که علاقه دارد باز هم در جایگاه «ریاست جمهوری» بنشیند و به عنوان رئیس جمهور زیر سایة آخوندهای «خوب» مثل منتظری برایمان قرآن بخواند، آنچنان شتابزده بود که تمام قواعد بازی را نادیده گرفت، و بجای حمله به گوسفندان، مقام رهبری را مورد حمله قرار داد!

بله، بنی‌صدر از حومة پاریس فتوی صادر کرده که دانشجویان و دانشگاهیان دست در دست «مردم» به پا خیزند! و نظامیان هم اعلام بیطرفی کنند تا «ولایت جمهور» مستقر شود و ابوالحسن بنی‌صدر هم در جایگاه «رئیس جمهور» بنشیند و مردم به «استقلال»، «آزادی» و «ولایت جمهور» برسند. البته در «پیام» بنی‌صدر که در «گویانیوز»، یکی از شاخک‌های اکبر بهرمانی منتشر شده، همان شعارهای عوامفریب آزادی و استقلال و عدم وابستگی به اقتصاد نفتی مشاهده می‌شود، ولی می‌دانیم که نفت را «خدمات» محمد مصدق از سال 1944 در انحصار غرب قرار داده، و با تغییر دولت روند اقتصادی تغییر نخواهد کرد، چون دولت نشانده حق انتخاب روند اقتصادی را ندارد، و طرح چنین مسائلی از سوی شارلاتانی به نام بنی‌صدر در عمل توهین به مردم ایران است. از سوی دیگر، چارچوب آزادی‌های بنی‌صدری از تحجر قرآن فراتر نمی‌رود، چون خواست استعمار چنین است که ما ایرانیان در اسارت تحجر این دین مبین باقی بمانیم. اما ابوالحسن بنی‌صدر در شیادی پشتکار فراوان دارد و در پرروئی گوی سبقت از سنگ‌پای قزوین هم می‌رباید، در نتیجه باز هم با همان زبان ابتذال و فریب آخوندی، مردم را به «شورش» دعوت می‌کند تا به قول خود آنان را به «راه راست» آزادی هدایت‌ کند:

«شما دانشجویان و دانشگاهیان! [...] دست به دست یکدیگر، بانیان جنبش همگانی برای بازیافتن استقلال و آزادی بگردید. دیوارهای ترس را همچنان فرو ریزید [...] شما افراد نیروهای مسلح ایران! برای یک ملت هیچ خفت آورتر از این نیست که با فروش ثروت خود زندگی کند. [...] موقعیت شما به مراتب خفت‌آورتر است چرا که آلت دست قدرت می‌شوید برای آنکه یک اقلیت کوچک درآمد نفت را به جیب بزند [...] به میان مردم بازگردید [...] با استقرار ولایت جمهور حق به حقدار می‌رسد [...] همة‌ آن‌ها که با ترک استبداد از بندگی زور به در می‌آیند [...] به راه راست آزادی و استقلال می‌خوانم.»

بله حاج ابولحسن بنی‌صدر، مانند همة فاشیست‌ها، زمان را به رسمیت نمی‌شناسد؛ سه دهه حکومت اسلامی در ذهن پریشان ایشان، گویا در «پرانتز» قرار گرفته. بنی‌صدر همان ترهات خمینی را در بسته‌بندی فرسودة سی‌سال پیش تحویل ما ملت می‌دهد. چون عامل زمان برای فعلة فاشیسم «خطی» نیست، «مدور» است. ویژگی شعارهای این قماش سیاست پیشه را «بازگشت به گذشته» تشکیل می‌دهد. ساده‌تر بگوئیم امثال بنی‌صدر،‌ پویائی انسان در زمان و مکان مشخص را نفی می‌کنند، چرا که تحرک از نظر اینان مانند خواندن نماز تکرار حرکات گذشته تلقی می‌شود. به همین جهت در رسانه‌های جمکران نیز حذف «زمان خطی» در دستورکار قرار گرفته.

روز گذشته، فارس نیوز خبر درگذشت «جانگداز» یکی از دستاربندان را بدون ذکر تاریخ و ساعت، از طریق توسل به «زمان دینی» انتشار داد. «زمان دینی» همان زمان چرخشی و تکراری است، بدون کوچکترین نشانه‌ای از زمان خطی و مکان مشخص! «فارس‌نیوز»،‌ مورخ 18 تیرماه سالجاری می‌نویسد، آیت‌الله اشتهاردی، استاد اخلاق حوزة علمیة قم امشب بین نماز مغرب و عشاء به ملکوت اعلی پیوست! بله این آیت‌الله اشتهاردی ظاهراً بین دو نماز با زندگی وداع کردند. مکان وداع حوزة علمیة قم بوده، ولی زمان وداع اصلاً مشخص نیست! اما اگر «خبر» فارس نیوز را به دقت مطالعه کنیم خواهیم دید که مکان وداع نیز حوزة علمیه نبوده! بلکه بیمارستان است! فردی به نام حسینی بوشهری، به فارس نیوز گفته، حضرت آیت‌الله پس از اقامة نماز مغرب در حوزه علمیة قم دچار عارضه قلبی شدند و ایشان را به بیمارستان بردیم اما پزشکان نتوانستند ایشان را نجات دهند در نتیجه حضرت آیت‌الله به ملکوت اعلی پیوست. وقتی چنین «خبری» را به خوردمان می‌دهند «زمان» در پردة ابهام است، هیچکس ساعت وداع آنحضرت را نمی‌داند، مکان وداع هم کمابیش مشخص است؛ نام پزشکان و نام بیمارستان هم که هیچ اهمیتی ندارد! ولی آنچه را که هیچکس نمی‌تواند بداند، برای همه مشخص است: مقصد آنحضرت! همه می‌دانند که آیت‌الله اشتهاردی به «ملکوت اعلی» رفته.

ملکوت اعلی، همان ناکجاآبادی ‌است که در آن «عدالت» حاکم است و «حق به حق‌دار» می‌رسد. بنی‌صدر و دیگر آزادیخواهان آبدارخانة سازمان سیا نیز دقیقاً ما را به همانجا «راهنمائی» می‌کنند. با این تفاوت که برخلاف آیت‌الله اشتهاردی، ما هنوز زنده‌ایم! ما هنوز زنده‌ایم، و می‌بینیم که نشست گروه 8، به جنگ زرگری میان پاسداران مزدور سازمان سیا و گاوچران‌ها پایان داد، سولانا روز شنبه راهی تهران می‌شود، و به گزارش «نووستی»، مورخ 19 تیرماه سالجاری، امروز آخرین ناو هواپیمابر ایالات متحد نیز از تنگة هرمز خارج شده. از اینرو بیانیة بنی‌صدر به اینصورت منتشر خواهد شد:

«شما دانشجونمایان و فعلة ساواک [...] دست به دست یکدیگر، بانیان جنبش همگانی برای سازمان یافتن کودتا بگردید. دیوارهای منطق را همچنان فرو ریزید [...] شما افراد نیروهای مسلح ایران! [...] موقعیت شما به مراتب خفت‌آورتر است چرا که مانند ما آلت دست قدرت می‌شوید برای آنکه یک اقلیت کوچک در غرب درآمد نفت را به جیب بزند [...] به میان مردم بازگردید [...] با استقرار ولایت جمهور حق به حقدار می‌رسد [...] و ریاست جمهوری حق من است. همة‌ آن‌ها را که با ترک عقل و منطق، از بند استعمار فرسوده به بندگی سرکوب تازه نفس استعماری در می‌آیند[...] بین دو نماز مغرب و عشاء، به راه راست آزادی و استقلال در ملکوت اعلی می‌خوانم.»





...

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷



گرگ تشنه!


...
در توضیح وبلاگ «فروغ و عرفان» تأکید می‌کنیم که در سروده‌های فروغ فرخزاد به طور کلی نشانی از «معنویت» دینی وجود ندارد. ویژگی شعرهای فروغ فروپاشاندن نمادهای تقدس از طریق اعطای خصوصیات انسانی به آن‌ها است. فروغ فرخزاد حتی وقتی «خدا» را در سروده‌های‌اش به تصویر می‌کشد، خدائی انسان‌گونه ترسیم می‌کند که «نگاهی پر محبت» دارد: «به روی ما نگاه خدا خنده می‌زند»! یا خدائی که به خواب رفته و صدائی نمی‌شنود: «خدا در خواب رؤیابار خود بود، به زیر پلک‌ها پنهان نگاهش ...» این ویژگی سروده‌های فروغ فرخزاد است. هر چند که در آکادمی‌های «بریتانیک» در راستای لجن‌پراکنی به فروغ، ریزه خواران استعمار تلاش دارند چهرة فروغ فرخزاد را مخدوش جلوه دهند و سروده‌های‌ا‌ش را هم تحریف کنند. ولی این کنفرانس‌های استحماری مصداق بارزی است از «مه فشاند نور و سگ عوعو کند». امثال کاتوزیان و «رؤسا» در آکادمی‌های کذا آب در هاون می‌کوبند. بهتر است چنین کنفرانس‌هائی را برای بررسی آثار شعرائی برگزار کنند که تمام عمر، «در هیئت غریب گدایان در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می‌گردند[...]»

به گزارش «فارس نیوز» مورخ 18 تیرماه سالجاری، «طاهرة صفارزاده» ترجمة انگلیسی نهج‌البلاغه را به پایان رسانده و بزودی تحت نظارت عالیة «داش»‌ ‌صفار هرندی، آنرا دراختیار مشتاقان قرار خواهد داد! صفارزاده یکی از شعرای صاحب‌نام چاه جمکران است، که در آغاز آشوب‌های سال 57 سری به جبهة به اصطلاح ملی می‌زد، ولی پس از دریافت جهت «باد»، یواش، یواش و با حرکت حلزونی در خیمة «اسلام راستین» جل و پلاس‌اش را پهن کرد! صفارزاده در مصاحبه با «فارس نیوز» توضیح داده، نمی‌داند از چه زمانی ترجمة این اثر بدیع را آغاز کرده، با این وصف تأکید کرده که لازم است پس از خواندن قرآن، نامة آنحضرت به مالک اشتر خوانده شود! فارس‌نیوز به ما توضیح می‌دهد که حاجیه صفارزاده در ترجمة وزین خود ماجراهای تاریخی را در نظر نگرفته، و البته حق کاملاً با خواهر صفارزاده ‌است، چرا که تاریخ و ماجراهای تاریخی زبان‌مان لال، چهرة جاودان فاشیسم را مخدوش می‌کند. امیدواریم برادران، کاتوزیان و شمیسا بزودی در یکی از آکادمی‌های کلمبستان برای آثار صفارزاده هم کنفرانس بر پا کرده، ما را هر چه بیشتر با سروده‌های معنوی و مسیحائی این شاعرة مسلمان آشنا کنند، تا از مرحومه «آن‌ماری شیمل» عقب نیفتند.

چرا که به گزارش بنگاه سخن‌پراکنی «بی‌بی‌سی»، مورخ 17 فوریه 2007، «آن‌ماری شیمل»، که بر اثر معجزات دلار، به فواید اسلام و عرفان و رعایت حجاب کاملاً پی برده بود، در سال 1383، بخشی از سروده‌های فروغ فرخزاد را در کنار «اشعار» صفارزاده و چندتن دیگر به زبان آلمانی ترجمه کرده! و متأسفانه نمی‌دانیم در این ترجمه‌ها چه بلائی بر سر شعرهای فروغ فرخزاد آورده! ولی طبق گزارش فارس‌نیوز می‌دانیم که طاهره صفارزاده در سال 1317 متولد شده، و در 28 سالگی هم به سرودن «اشعار مذهبی» پرداخته! همچنین می‌دانیم که به گزارش «بی‌بی‌سی»، در تاریخ 14 دسامبر سال 2007، ژنرال مشارف کنترل سلاح‌های هسته‌ای را به دست گرفت چون حدود سه ماه پیش از آن به گزارش همان سایت، در تاریخ 22 اوت سال 2006 ، عبدالقدیرخان [عبدالقادرخان]، «دانشمند» معروف پاکستان به سرطان پروستات مبتلا شد، و دیگر نمی‌توانست سلاح‌های هسته‌ای را که با خون دل از دست گاوچران‌ها دریافت کرده بود کنترل کند. بله، کنترل سلاح‌های هسته‌ای در پاکستان پروستات سالم و پر قوت می‌طلبد. ولی دولت پوشالی پاکستان برای خرابکاری و انفجار در کابل هیچ نیازی به پروستات سالم یا سرطانی و اینجور چیزها ندارد، چون شرکت در ترور وابستة نظامی هند را اصلاً «تکذیب» کرده!

بله، «تکذیب» این روزها مد شده! و آخوند ناطق نوری هم میمون‌وار به تقلید از نوکران پاکستانی یانکی‌ها پرداخته و ادعاهای پالیزدار معروف را «تکذیب» کرد. البته در اینکه امثال ناطق نوری و دیگر نعلین‌های جمکران موجودیت‌شان مدیون جنایت، سوءاستفادة مالی و چپاول اموال ملی است تردیدی نداریم. ناطق نوری هم می‌داند که با «تکذیب»، نمی‌توان جنایت و چپاول را پنهان داشت. شیخ ناطق نوری به این دلیل وارد معرکة پالیزدار شده که بتواند برای روحانی جماعت «معصومیت» و «تقدس» تأمین کند، چون در اینصورت شیخ پشم‌الدین‌ها از هرگونه جرمی مبری خواهند شد. همانطور که می‌دانیم، «معصوم» و «مقدس» از «گناه» نیز به دور است و فقط از فرامین الهی اطاعت می‌کند! در نتیجه روحانی جماعت هر چه جنایت و چپاول کند، عین «عدالت» خواهد بود. و این است رمز شیفتگی ناخداکلمب بر دین مبین!

به گزارش آفتاب نیوز، مورخ 17 تیرماه سالجاری، شیخ ناطق‌نوری می‌گوید، ما از اینکه چپاول و جنایات‌مان آشکار می‌شود، نباید بترسیم، چون اگر ما به سیاست وارد نشویم و بی‌تفاوت بمانیم برخلاف «دین» و روش «معصومین» خواهد بود. روش معصومین همیشه «برحق» بوده و به همین دلیل همه به آنان تهمت می‌زدند:

«روحانیون از افتراها و تهمت‌ها نترسند، زیرا اگر روحانی می‌خواهد کسی چیزی به او نگوید باید بی‌تفاوت باشد و این رفتار مغایر با دین و سیره معصومین است [...] روش حق [...] همیشه موجب مورد تهمت قرار گرفتن ائمه معصومین [...] توسط دشمنان بوده.»

و این «دشمنان» را ناطق نوری در جمال بی‌مثال دوستان دیرین ریش و نعلین یا «حزب توده» رؤیت کرده، و مطالبات مردم را به آنان نسبت می‌دهد، تا در واقع نانی هم برای توده‌ای‌ها به تنور دین مبین بچسباند. ناطق نوری در کمال حماقت می‌گوید، توده‌ای‌ها خواهان جدائی بین روحانیت و مردم بودند! خوشبختانه شخص ناطق‌نوری نیازی به معرفی ندارند، چون به دلیل بلاهت و نادرستی، رئیس بازرسی دفتر مقام معظم‌اند، و می‌دانند که برای ترس روحانیون حکومتی دلایل فراوان وجود دارد! دلیل وق‌وقیة ایشان نیز همین هول و هراس است. چون این جانوران وحشی حدود یکصد و پنجاه سال به خوش رقصی برای کارخانة رجاله پروری اشتغال داشتند و امروز که منافع ارباب سنتی‌شان مستقیماً تهدید می‌شود، می‌پندارند که باز هم می‌توانند در کنار «مردم» پناه بگیرند.

در این راستا، به محض انتشار سخنان شیوای «لرد فیلیپس» در مرکز اسلامی شرق لندن، آخوند مقتدائی، مدیر حوزة علمیة قم نیز به بلبل زبانی پرداخته، خواستار نظارت حوزة جهل و توحش بر امور فرهنگی، دینی، اخلاقی و مذهبی جهان شدند! همانطور که در وبلاگ « تاکنون بریتانیک» گفتیم هدف حاکمیت انگلستان از تشویق اجرای احکام شرع در این کشور، حمایت از افراط‌گرایان مذهبی و به ویژه افراط‌گرایان مسلمان در سراسر جهان، جهت اعمال فشار به دولت‌های مرکزی است. و بی‌جهت نیست که دو روز پس از سخنرانی لرد فیلیپس، ریزه‌خواران کارخانة رجاله‌پروری در ایران نیز به پارس کردن پرداخته، قصد تعیین تکلیف برای مسلمانان جهان را دارند. مهرنیوز مورخ 18 تیرماه سالجاری به نقل از آخوند مقتدائی می‌نویسد:

«حوزه علمیه باید نسبت به امور فرهنگی استان، کشور و حتی جهان اسلام احساس تکلیف کند و بر امور فرهنگی، دینی، مذهبی و اخلاقی جهان اسلام نظارت و دخالت داشته باشد [...] و باید بر تمامی اموری که در کشورهای اسلامی و حتی کشورهای غیر اسلامی بر اقلیت‌های مسلمانان می‌گذرد اشراف داشته باشد، زیرا دیگر ملل تشنة معارف و علوم اهل بیت هستند[...]»

بله، دیگر ملل تشنة «علوم اهل بیت» هستند، و این «علوم» هم در گاوصندوق حاج مقتدائی در حوزة فقر فرهنگی جمکران‌ «محفوظ» است. همانطورکه می‌بینیم مقتدائی آشکارا به هذیان‌گوئی افتاده، چون سخنان لرد فیلیپس را گویا جدی گرفته و مانند ناطق نوری می‌پندارد این انگلستان، همان انگلستان قدیم است! ولی مرض هذیان‌گوئی به علی‌کوچیکه، مرد قدرتمند یا همان غلامبچة سفارت نیز سرایت کرده.

پاسدار علی‌لاریجانی، روز 14 تیرماه سالجاری، به یک‌باره به تب ضدامپریالیستی و ضدیت با شاه دچار شده، و به زبان بی‌زبانی از اربابان گله دارد که چرا علی کوچیکه را به مذاکرات راه نمی‌دهند! سخنان «مرد قدرتمند» که در ایسنا منتشر شده حاکی از این است که دولت مصدق «مردمی» بود، شاه مرتباً با سفرای انگلیس و آمریکا ملاقات داشت و دستورالعمل دریافت‌ می‌کرد، و ژنرال هویزر هم برای «کودتا» جهت حفظ شاه به ایران آمده بود! پاسدار لاریجانی با توسل به اسناد جعلی و تحریف شدة ساواک، تاریخ معاصر ایران را هم «نقل» کرده، و فراموش می‌کنند که ژنرال هویزر برای کودتا علیه حکومت شاه آمده بود، تا برنامة جهاد سازمان ناتو با اتحاد جماهیر شوروی را به مورد اجرا گذارد. در هر حال رئیس «مسجد شوربا» سخت ضدامپریالیست شده، از تهاجم نظامی به افغانستان و عراق نیز شدیداً انتقاد فرموده. و هیچ اشاره‌ای هم به همکاری پاسداران مزدور با ارتش ناتو در عراق و افغانستان نمی‌کند. دلیل هم البته روشن است، آمریکا و متحدان‌اش در این جنگ شکست خورده‌اند و حکومت ملایان نباید در شکست ارباب شریک باشد، چون آنگلوساکسون‌ها برای چپاول منطقه مزدورانی بهتر از اسلام‌گرایان نخواهند یافت. در نتیجه حاکمیت آمریکا و سپاه پاسداران پای به میدان یک جنگ زرگری و تبلیغاتی با یکدیگر گذاشته‌اند. پاسداران تنگة هرمز را می‌بندند! دریاداران و دریاسالاران ینگه دنیا هم می‌گویند ما اجازه نمی‌دهیم! و این داستان همچنان ادامه دارد.

بازی «گرگم و گله می‌برم» را که به یاد داریم. یکنفر گرگ می‌شد و یک عده هم نقش گله را ایفا می‌کردند، یکنفر هم «رهبر» گله می‌شد، و وقتی آقا گرگه تهدید می‌کرد، مقام معظم رهبری پاسخ می‌دادند، «چماق به کله‌ات می‌زنم!» بعد گرگه می‌گفت، «من می‌برم خوب، خوباشو» و رهبر فرزانه می‌فرمودند، «من نمی‌دم بد بداشو»! و اینجا بود که مذاکرات بین «گرگ پلید» و «رهبر فرزانه» به بن‌بست می‌رسید، و گرگه «هو،هو» کنان به سوی گله هجوم می‌آورد و گوسفندان که پشت سر مقام معظم ردیف شده بودند، فریاد زنان به چپ و راست می‌دویدند تا گرگ نتواند آن‌ها را از گله جدا کند. چون در اینصورت از بازی خارج می‌شدند. و بازی آنقدر ادامه می‌یافت که گرگ بماند و رهبر! اینجا بود که بازی به پایان می‌رسید. چون وقتی گله‌ای در کار نباشد، «رهبر» هم باید به مکیدن سماق بپردازند.

در بازی‌ها وقتی کار به اینجا می‌رسید، آن گوسفندی که اول از همه از گله جدا شده بود در نقش گرگ ظاهر می‌شد و مقام معظم رهبری جای خود را به آخرین گوسفندی می‌سپردند که مقاومت کرده بود و تا لحظة آخر پشت سر رهبر فریاد می‌زد و اینور و آنور می‌دوید. حاکمیت آمریکا هم در همین مسیر، جنگ زرگری به راه انداخته تا در دور بعدی بازی که «شهید حسین» اوباما یا جان مک‌کین «نیمه‌جان» می‌باید نقش گرگ را بازی کنند، پاسداران بجای رهبر بنشینند و ما هم همان گوسفندان بی‌پناه باقی بمانیم! اما یکروز پس از سخنان پاسدارلاریجانی، مشخص شد که آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک چنین آرزوئی را به گور خواهند برد. چون بالاخره معلوم شد، برخلاف مژدة روزنامه مسعودی‌ها، هیتلر زنده نیست!

خبر مرگ هیتلر را بنگاه خبرپراکنی ناخداکلمب رأسا منتشر کرد. و به گفتة بنگاه کذا، مورخ 15 تیرماه سالجاری، سر مجسمة مومی آنحضرت را هم برخی «سنگ‌دلان» در موزة برلین از تن جدا کرده‌اند! به گزارش «بی‌بی‌سی»:

«این مجسمه، هیتلر را در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم، شکست خورده و اندکی قبل از دست زدن به خودکشی در پناهگاه زیرزمینی نشان می‌دهد.»

بنابراین به این نتیجه می‌رسیم که جرج بوش و پاسدار جعفری بی‌جهت هیاهو به راه انداخته‌اند، بروند نامة آنحضرت به مالک اشتر، ترجمة طاهره صفارزاده را مطالعه کنند، چون «رهبر» سال‌هاست که مرده!




...

دوشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۷


فروغ و عرفان!

...

در پی کنفرانس‌هائی که جهت لجن‌پراکنی به فروغ فرخزاد برگزار می‌شود، و از قضای روزگار آکادمی‌های دین‌پناه «بریتانیک» میزبان‌شان هستند، و به دلیل شیفتگی محافل فاشیست به عرفان و به ویژه به شخص مولوی، لازم است یک نکتة مهم را برای چندمین بار یادآور شویم: سیاست استعمار «تخریب» را همواره از «فرهنگ» آغاز می‌کند. دلیل بررسی‌های مکرر و«عالمانة» آثار هدایت و سروده‌های فروغ فرخزاد در آکادمی‌های غرب بجز تلاش جهت «تخریب فرهنگی» هیچ نیست. سخنان مضحک و پوچ افرادی چون شمیسا و کاتوزیان که اخیراً در دانشگاه منچستر ایراد شده، در چارچوب همین تخریب فرهنگی قرار می‌گیرد. در غیراینصورت در آکادمی‌های غرب ایرانشناسان صاحب‌نام کم نیستند که هر یک می‌تواند آثار صادق هدایت یا فروغ فرخزاد را به ما ایرانیان استعمارزده آنطور که باید و شاید معرفی کند، یا به ما بگوید که وجود فروغ فرخزاد، برای سیاست استعمار از هزاران «چریک مبارز» خطرناک‌تر بوده و به همین دلیل هم فروغ فرخزاد می‌بایست از جامعة ایران حذف می‌شد. چرا؟ چون فروغ زن بود، شاعر بود، به حزب و گروه سیاسی وابستگی نداشت، و نه تنها شعرهای‌اش که نوع زندگی‌اش نیز فراخوانی بود برای آزادی زن از قید سنت‌های پوسیدة قرون وسطائی.

و همانطورکه «بهشت» خداوند ابراهیم «زیر پای مادران» افتاده، یعنی زیر پای آن‌ها که به شغل شریف «تولید مثل» اشتغال دارند، جهنم استعمار نیز در آزادی زنانی است که موجودیت خود را در گرو موجودیت «مرد» و در سایة «خانواده» نمی‌بینند، حتی در جامعة «اسلامی ـ استعماری» ایران. جامعه‌ای که نه تنها زن، بلکه مردان را نیز در قالب برده و رعیت می‌پسندد. این مختصر را گفتیم تا به کسانیکه در توهم «آزادی زن» در دوران پهلوی دست و پا می‌زنند یادآور شویم، تبلیغات استعماری ساواک پهلوی‌ها بود که سال‌های دراز در حسینیة ارشاد «فاطمه» را به عنوان «الگوی زن» به جوانان کم‌سواد این مملکت حقنه می‌کرد، تا از این طریق بتواند ارتباط آنان را با واقعیات اجتماعی ایران بکلی قطع کند. چرا که اگر زن ایرانی موجود حقیر و ذلیلی چون فاطمه باشد، به طریق اولی فرزندانش از حقارت زینب و حماقت حسین نیز بهره‌مند خواهند شد. این است خانوادة مطلوب استعمار در ایران. چون جامعه در بهترین صورت ممکن از همین خانواده‌ها تشکیل خواهد شد، و در چنین خانواده‌هائی وجود امثال «فروغ» تحمل نمی‌شود. فروغ فرخزاد هم به همین دلیل «تصادف» کرد!

حال بپردازیم به یکی از سروده‌های فروغ به نام «عاشقانه»، که به دلیل وفور واژگان ادبیات عرفانی در آن به دفعات از سوی افرادی با عشق عرفانی در ترادف قرار گرفته، حال آنکه محتوای این شعر در تضاد کامل با عرفان است. البته به یاد داشته باشیم که فروغ «عارف» نبود، و ادعای بهره‌مندی از «کرامات» عرفا را نیز هیچگاه نداشت. فروغ «پیش‌بینی» و «پیشگوئی» هم نمی‌کرد، و بر خلاف تبلیغات محافل استعمارگر انگلستان، در به در به دنبال «مسیحا» هم نمی‌گشت، و از همه مهمتر «نظریه‌پرداز» و «مکتبی» نبود؛ فروغ تنها صدای زنانة شعر در ادبیات نوین ایران زمین بود.

«عاشقانه» از 76 مصراع و 12 بخش تشکیل شده که در وبلاگ امروز دو بخش «عشق» و «خواستن» را در آن بررسی می‌کنیم. تا نشان دهیم که از یکسو، عشق در شعر فروغ ملموس و قابل رؤیت است و هیچ ارتباطی با عشق معنوی عارفان ندارد، و از سوی دیگر، پیمودن راه «خواستن» نیز در شعر فروغ با گام نهادن عرفا در وادی «طلب» در تقابل کامل قرار می‌گیرد.

در این سرودة «عرفانی‌نمای» معاصر، برخلاف اشعار عرفا، «فنا شدن در حقیقت» وجود خارجی ندارد. و همانطور که در مورد دیگر سروده‌های فروغ فرخزاد هم گفتیم، همة واژه‌ها و مفاهیم از چارچوب‌های خود خارج می‌شوند. اشیاء جان می‌گیرند، مرده‌ها زنده می‌شوند، و زمین و آسمان به یکدیگر می‌پیوندند، پیوندی که بازتاب یک «ارتباط عاشقانه»‌ است. و اگر واژگان ادبیات عرفانی «عشق، ایثار، طلب، از خود‌بیگانه شدن، پاکی، خورشید، نور و... » در این شعر به کار رفته، برای به ارزش گذاشتن «زندگی» و «عشق انسانی» است که به این زندگی مفهوم می‌دهد. اگر مولوی در مدح «عشق معنوی» که «جاودانگی» و «پایندگی» می‌بخشد، انسان خاکی را به افلاک می‌برد، و جلوة خدائی به او می‌دهد، می‌سراید:

مرده بدم، زنده شدم
زنده بدم، مرده شدم
دولت عشق آمد و من
دولت پاینده شدم

فروغ از «عشق انسانی» می‌گوید. عشقی که مانند «ستاره» از آسمان به سوی انسان می‌آید، عشقی که «طلب» و «ایثار» را به «هم‌آغوشی» و «لذت» پیوند می‌دهد. عشقی که به «تنهائی» و «مرگ» پایان می‌دهد. چنین عشقی، «حضوری مادی» دارد، و با گوهرواژة مایع، شناسائی می‌شود:

عطر، ابر، اشک، آب، سیلاب، باران و خون، «ایزوتوپی» «مایعات» را تشکیل می‌دهند. یادآور شویم که «عطر»، حتی به عنوان رایحه، مانند ابر و «بخار» در ردة مایعات جای دارد.

«ایزوتوپی» مایعات که بازتاب عشق زندگی‌بخش است، به نوبة خود با «رویا»، «عطر»، «شادی»، «نور»، «خوشبختی»، «گرما»، «آفتاب»، «بهار» و «آتش» در «ارتباط» قرار می‌گیرد. این عشق همچنین «والا» و آسمانی‌ است؛ هر چند نامرئی نخواهد بود. ستاره‌ای است که از آسمان به زمین می‌آید، بال‌های‌اش «داغ زمین» برخود دارند، داغ «زر». ستاره‌ای که از قدرت خداوندی بهره دارد، جان می‌بخشد و مردگان را از گور برمی‌انگیزد:

آه،‌ اي با جان من آميخته
اي مرا از گور من انگيخته
چون ستاره با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهائي‌ام خاموشي گرفت
پيكرم بوي همآغوشي گرفت
جوي خشك سينه‌ام را آب تو
بستر رگ‌هام را سيلاب تو

عشقی که فروغ از آن می‌گوید زنده است، هم موجودیت مادی و قابل رؤیت دارد، هم موجودیت نامرئی! ولی همواره محسوس است. عشق همزمان در رده‌های زمینی و گیاهی «گندمزار»، «شاخه‌های پربار» و در ردة اشیاء، «در» تجلی می‌کند. ولی دری که به سوی آسمان گشوده می‌شود. و این آسمان از آسمان واقعی غنی‌تر است، چون آسمانی است که عشق به روی شاعر می‌گشاید و عرصة تلالو چندین خورشید می‌شود:

اي زگندمزارها سرشارتر
اي ز زرين شاخه‌ها پر بارتر
اي در بگشوده بر خورشيدها

هر چند «عشق» در شعر فروغ والاست، «خواستن» دردی است مبتذل و پست! بر خلاف عرفان که پای نهادن در راه «طلب معشوق» را توصیه می‌کند، در شعر فروغ، روان شدن در پی خواستن، راه به ابتذال می‌برد. خواستن، به «تاریکی»، «آلودگی»، «سرما»، «فریب»، «نیش مار»، «زهر»، بخشش به «طراران» و «گم شدن» در ابتذال «بازارها» مرتبط می‌شود:

درد تاريكيست درد خواستن
رفتن و بيهوده خود را كاستن
سر نهادن بر سيه دل سينه‌ها
سينه آلودن به چرك كينه‌ها
در نوازش نيش ماران يافتن
زهر در لبخند ياران يافتن
زر نهادن در كف طرارها
گمشدن در پهنة بازارها

به عبارت دیگر خواستن، «عامیانه» است، به طرار و بازار فریب و آلودگی و فرسایش روزمره‌گی پیوند دارد، حال آنکه «عشق» از جهان ابتذال و روزمره‌گی به دور است، مانند «باران» از آسمان می‌آید و ابتذال و آلودگی را از پیکر انسان می‌زداید:

عاشقانه
اي شب از روياي تو رنگين شده
سينه از عطر توام سنگين شده
اي به روي چشم من گسترده خويش
شادیم بخشيده از اندوه بيش
همچو باراني كه شويد جسم خاك
هستي‌ام ز آلودگي‌ها كرده پاك
[...]





....

یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۷



فروغ شیادان!

...

همانطورکه در وبلاگ «تاکنون بریتانیک» گفتیم برای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک، به ویژه برای حاکمیت انگلستان «هیتلر زنده است»، و تا زمان ظهور آنحضرت باید همچنان در تنور فاشیسم دمید. و البته سیاست تقویت فاشیسم همانطورکه پیوسته در این وبلاگ تکرار کرده‌ایم،‌ نخست «فرهنگ» را هدف قرار می‌دهد. از اینرو رسانه‌های استعماری «روشنفکر» کشف می‌کنند، تا از زبان وی به «تخریب» و «تحریف» بپردازند. این «روشنفکرنمایان»، خارج از توسل به اصل «ترادف کلی»، پویائی «انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص یا «واقعیت» را نادیده می‌گیرند. بهترین نمونة این تبلیغات «نقل» افکار و عقاید مردگان و تعبیر و تفسیر «کشکی» آثارشان است. در این زمینه به بررسی دو مطلب از سایت «رادیوزمانه» و سایت «بی‌بی‌سی» می‌پردازیم. اولی با یک دستاربند دوران پهلوی مصاحبه کرده و دومی گزارشی در مورد فروغ فرخزاد انتشار داده.

«روشنفکر دینی»، «روحانی مترقی»، «روحانی پیشرو» و دیگر اختراعات تبلیغاتچی‌های فاشیست را فراموش کنید، امروز می‌باید «روحانی نواندیش» را به خاطر بسپاریم! این قماش روحانی را سایت رادیوزمانه، شاخک «بی‌بی‌سی» در جمال بی‌مثال «عباس مهاجرانی» رؤیت کرده.

حضرت مهاجرانی مانند اکثر همپالکی‌های‌شان در شهر مقدس لندن سکونت دارند و در دانشگاه هم تدریس می‌‌فرمایند و اینبار در دیدار ماهانة‌ «انجمن توسعه و تجدد» حضور یافته و با گزارشگر سایت زمانه مصاحبه کرده‌اند. البته سخنان ایشان را بررسی نمی‌کنیم، چرا که دقیقاً همان حرف‌هائی است که از دهان سروش، شیرین عبادی و دارودسته‌اش هزار بار ‌شنیده‌ایم. سخنانی در بارة عقلانیت اسلام، برابری حقوق زن و مرد در چارچوب بندگی و احکام توحش دین، و... و برگزار کنندة جلسة کذا هم عبدالحمید اشراق است که پیش از کودتای ژنرال هویزر در کشورمان مهندس معمار بودند و امروز به دلایلی که می‌باید «روشن» تلقی شود، به عرفان و تصوف علاقمند شده‌اند. آنهم عرفان آخوندی!

جناب اشراق برای شناخت عرفان و تصوف فردی معتبرتر از عباس مهاجرانی نیافته‌اند، و به همین دلیل هم از ایشان دعوت کرده‌اند تا «تصوف و عرفان را جلوی چشم‌شان بیاورد.» البته ما نمی‌دانستیم که کسانی می‌توانند عرفان و تصوف را جلوی چشم دیگران بیاورند. ولی گویا چنین امری صورت پذیرفته و «مهندس» اشراق هم از نتیجة کار رضایت حاصل کرده، و در کمال شارلاتانی فرموده‌اند که مهاجرانی تعصب مذهبی ندارد، «حقیقت» را می‌گوید!

می‌دانیم که «حقیقت»، از فلسفة کلاسیک به عاریت گرفته شد تا اصحاب کلیسا بتوانند خداوند ادیان ابراهیمی را به آن «پیوند» بزنند و دقیقاً در همین چارچوب فلسفی و تاریخی است که «حقیقت» در تضاد با «واقعیت» یا پویائی انسان در زمان و مکان مشخص قرار می‌گیرد. همچنین می‌دانیم که عرفان نیز بر «حقیقت» تکیه دارد. و دلیل شیفتگی رسانه‌های غرب بر مولوی در واقع برای تبدیل عرفان، به نوعی ایدئولوژی و ابزار سرکوب است:

«[آیت‌الله] مهاجرانی دفاعی از مذهب نمی‌کند، حقیقت‌گوئی را مطرح می‌کند و بیان او یک چیزی بود که دل‌نشین هست و بود. یعنی ما واقعاً آنقدر در فکر [...] گرفتاری‌ها هستیم که دیگر نمی‌دانیم که، که هستیم؛ یک انسانیم.»

و البته لازم است حضور «مهندس» اشراق عرض کنیم که عرفان اگر چه «فردی» است، به هیچ عنوان ارتباطی با «فردیت انسان»، در فلسفة معاصر ندارد، چرا که هدف عارف، «فنا» شدن در «معشوق» یا همان «حقیقت» است. حال آنکه در یک جامعة دمکراتیک هدف انسان‌ها «زندگی» است. سایت رادیوزمانه در پایان مصاحبة کذا، شیخ عباس مهاجرانی را از طریق فردی به نام آریانا به شاپور بختیار هم پیوند می‌زند. آقای آریانا به گفتة سایت زمانه وزیرکار در دولت شاپور بختیار بوده و می‌گوید، با عباس مهاجرانی در زندان قصر «هم بند» بوده‌اند. البته بجز نام رزم‌آرا نام دیگر وزرای دولت بختیار را به یاد ندارم، در نتیجه فرض می‌کنیم که در وانفسای پس از کودتای 22 بهمن یکی از وزرای بختیار با مهاجرانی «هم‌بند» بوده، این امر بجز هم بند بودن ایندو فرد، دلیلی بر هیچ چیز نمی‌تواند باشد. و این یک «اصل کلی» است که، آفتاب آمد «دلیل آفتاب». و از آفتاب نمی‌توان نتیجه گرفت که، «خدا وجود دارد، چرا که آفتاب را حتماً همان خدا آفریده.» در هرحال مباحث شیرین سنگسار، قصاص، عرفان و «روحانی نو اندیش» را در نشست «توسعه و تجدد» به پایان می‌بریم تا بپردازیم به گزارش «آزاده سعیدی» از «بررسی آثار فروغ فرخزاد در دانشگاه منچستر» که در سایت بی‌بی‌سی مورخ 16 تیرماه سالجاری منتشر شده.

برگزار کنندة کنفرانس مذکور نسرین رحیمیه نام دارد. در این کنفرانس به ترجمه‌های مخدوش سروده‌های فروغ پرداخته شد که البته برای ما تعجبی ندارد. نخست اینکه ترجمة شعر کاری است بسیار دشوار. به این دلیل که مترجم نه تنها باید زمینة «اجتماعی ـ تاریخی» شعر و شاعر را بشناسد و ارجاعات فرهنگی سروده‌های وی را برای مخاطب توضیح دهد، که به زبانی که شعر را به آن ترجمه می‌کند هم تسلط تمام داشته باشد. شخصاً یکی از ترجمه‌های نوین رباعیات خیام به زبان فرانسه را مطالعه کردم، مترجم فرانسوی است و با فرهنگ ایران و نگرش خیام کاملاً آشناست. ولی ترجمة رباعیات بسیار نارسا است. یکی از بهترین ترجمه‌هائی که از شعر می‌شناسم، ترجمة شعر به شعر توسط نادرنادرپور از سرودة چند شاعر معاصر ایتالیائی به زبان فارسی است تحت عنوان: «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا»، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1353. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به کنفرانس منچستر.

بعضی از شرکت کنندگان در این کنفرانس، در کمال آرامش، ادعا کرده‌اند، فروغ فرخزاد آینده را «پیش‌بینی» کرده! از جمله «انقلاب» سال 1357 را! اینان توصیه کرده‌اند که باید ببینیم فروغ مذهبی و معتقد به ظهور امام زمان بوده یا این پیش‌بینی‌ها دلیل دیگری هم داشته! البته فکر نکنید مصباح یزدی و داش صفارهرندی در این کنفرانس شرکت کرده بودند، این سخنان از زبان شیرین «دکتر» سیروس شمیسا است! ایشان فرموده‌اند:

«وقتی می‌گوید صدای تکه تکه شدن می‌آید ... و قلب باغچه ورم کرده است، ما در آنموقع نمی‌فهمیدیم که او چه می‌گوید اما اینها منجر شد به انقلاب در ایران در سال 1357.»


بله! یک وقت فکر نکنید که «دکتر» شمیسا روان‌پریش‌اند، یا از کسی حق و حساب دریافت کرده‌اند که پریشان‌گوئی کنند و به «شعر»، و به ویژه به شعر فروغ و به خصوص به شخص فروغ لجن‌پراکنی فرمایند. ابداً! فکر بد نکنید! نخبگان استعمار، به فروغ فرخزاد و صادق هدایت علاقة فراوان دارند و زندگی خود را وقف بررسی آثار ایندو کرده‌اند، چون فروغ فرخزاد و صادق هدایت «مکتبی» و «متعهد» نبودند! اگر فروغ هم مانند بعضی‌ها ضمن بوسیدن نعلین آخوند «چپ نمائی» می‌کرد و شعر مکتبی می‌سرود امثال شمیسا وقت گرانبهای خود را جهت بررسی آثار وی تلف نمی‌کردند! چون «مکتبی» بودن، بهترین راه آلوده شدن به لجن است. ولی از آنجا که فروغ اهل توضیح‌المسائل نبود و عاشق چشمان شهلای ژوزف استالین هم نشده بود، و به مداحی «قهرمان» نمی‌نشست، بررسی آثارش در دانشگاه منچستر لازم و «واجب الهی» شده.

پس تعجب نکنیم که امثال سیروس شمیسا به همان تک بیت معروفی متوسل شود که پیشتر گلی‌ترقی و «خواهر» مهرنوش‌خراسانی هم آنرا به چماق «معنویت» و «نشانه‌ها» تبدیل کرده بودند، تا ظهور امام زمان را از زبان فروغ فرخزاد به مسلمین «نوید» دهند! و البته حضرات مسلماً هیچکدام کل شعر را نخوانده‌اند، تا تصاویر استهزاء و ابتذال را در باورهای عامیانه مشاهده فرمایند! به همین دلیل همه گوسفندوار، به پیروی از فرامین امام‌گونه، به «وحدت کلمه» رسیده‌اند، آنهم در یک بیت از شعری که در تمامی آن ابتذال باورهای اینان به صراحت به تصویر ‌کشیده شده. بله سیروس شمیسا هم به «نمادها» و «نشانه‌ها» علاقة فراوان دارد چون از طریق «تفسیرشکمی» همان‌ها به نتیجة دلخواه دست می‌یابد؛ بنی‌صدر به این نتیجه رسیده بود که حقوق بشر در قرآن است، ‌ و «مستر» شمیسا به این نتیجه رسیده‌اند که فروغ یک «مولوی مؤنث» بوده و یک مرد در زندگی او نقش «شمس تبریز» را داشته! در وبلاگ بعدی به یکی از سروده‌های عرفانی فروغ خواهیم پرداخت، تا نشان دهیم فروغ در سروده‌های عرفانی خود نیز از «زندگی» سخن می‌گوید نه از مرگ و «فنا»، و به همین دلیل است که فروغ به طور کلی در تضاد با مولوی قرار دارد. حال بازگردیم به «پیش‌ بینی‌هائی» که اینان به فروغ نسبت می‌دهند!

استاد همایون کاتوزیان که در آکسفورد تدریس می‌کنند، در واکنش به بررسی‌های عمیق دکتر شمیسا فرموده‌اند، نباید درمورد شعر فروغ اغراق کنیم. چرا که به زعم استاد کاتوزیان در قدیم از این صحبت‌ها در خاورمیانه فراوان بوده و شعر «کسی می‌آید» فروغ فرخزاد شبیه به سفر مکاشفة یوحنا است. به عبارت دیگر انجیل یوحنا مانند سروده‌های فروغ فرخزاد است، و برخلاف قرآن کلام خداوند نیست! بله این استاد کاتوزیان در آکسفورد مأمور حفظ سنگر اسلام‌اند و فروغ فرخزاد را هم به ابزار جنگ مذاهب تبدیل کرده‌اند، تا او را در مسیحیت غرق ‌کنند:

«نزدیکترین شعر او [فروغ فرخزاد] که این فکر را تقویت می‌کند که او پیشگوئی می‌کند شبیه سفر مکاشفة یوحنا است. اینجور چیزها در آثار قدیمی خاورمیانه و در زبان‌های عبری و عربی فارسی زیاد بوده و الگوهای فراوانی هم هست. گفتن شعر در این زمینه چیز تازه‌ای نیست. [...] در این شعر [...] هدف ذهنی خود فروغ [...] مسیحای خود شاعر است.»

بله گفتن شعر در این زمینه چیز تازه‌ای نیست، ولی گفتن چرند در این زمینه کاملاً تازگی دارد. فراموش نکنیم که استاد کاتوزیان همان عالم بزرگواری هستند که به قول خودشان «اشعار رکیک» ایرج میرزا را به ما معرفی کردند، و تأکید داشتند که ایرج میرزا با «روسری» مخالفتی نداشته! البته در دورة قاجار هیچ زنی با روسری از خانه خارج نمی‌شد، و طبیعی است که ایرج میرزا نمی‌توانسته با پدیده‌ای مخالفت کند که وجود نداشته! بگذریم! استاد کاتوزیان در سخنان آکادمیک و «آکسفوردی» خود «پیش‌بینی» را یک امر «علمی» و پیش‌گوئی را هم «مذهبی» و «عرفانی» تعریف فرموده‌اند! بدون آنکه «پیش‌بینی» و «علم» مورد نظر خود را «تعریف» کرده باشند. البته ما هم انتظار چنین تلاش جانفرسائی از این استاد «فرهیختة» آکسفورد نداشتیم، چون پیشتر سخنان ایشان را بررسی کرده‌ایم و می‌دانیم که در واقع تبلیغاتچی کدام محفل‌اند. ولی جالب اینجاست که همین آقای کاتوزیان ناگهان منطقی شده، می‌گوید:

«شما با هر نوشته‌ای می‌توانید اینکار را بکنید و در آن چیزی پیدا کنید که بیست سال بعد که اتفاقی افتاد بگوئید این پیشگوئی آن است[...]»


ولی پشت این صورتک منطقی نیز بجز فریب هیچ نیست. چون کاتوزیان در واقع انجیل یوحنا و شعر فروغ را «نوشته» می‌داند، به عبارت دیگر آن‌ها را ساخته و پرداختة دست بشر می‌بیند، و چنین سخنان منطقی مسلماً شامل حال «قرآن» آقای کاتوزیان نخواهد شد، چون استاد بلافاصله به شما خواهند گفت که قرآن از آسمان به زمین افتاده؛ کلام الهی است و توسط کاتب وحی نوشته شده!

کنفرانس کذا پس از چنین بررسی‌های عالمانه‌ای به اصل مطلب می‌پردازد. و اصل مطلب هم یعنی «نقش مرد» در آثار فروغ! می‌دانیم که در «دین مبین»، زن بدون مرد موجودیت ندارد، پس فروغ را هم باید به مرد مشخصی چسباند تا «هویت» پیدا کند. پس از اینکه «هویت» فروغ مشخص شد و خیال آقایان راحت شد که اگر این یا آن مرد نمی‌بود، فروغ فرخزاد نمی‌توانست شاعر باشد، کنفرانس کذا را با این جمله به پایان می‌برند: «فروغ هنوز زنده ‌است!» و مسلماً چنین جاودانگی‌‌ای را هم باید مدیون همین فرهیختگان باشد.

فرهیختگانی که با مطالعة فرمایشات‌شان در سایت رادیوزمانه و بی‌بی‌سی متوجه می‌شویم که سناتور مسعودی و «اطلاعات» معروف وی حق داشت که چهل سال پیش بنویسد: «هیتلر هنوز زنده ‌است.»




...