پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

اشک کرکس!
...
چند روز پس از تهاجم وحشیانه به «اولگ کاشین»، خبرنگار روزنامة «کامرسانت»، این نشریه علیرغم هشدار مافیا با انتشار گزارشی، از جاسوسی کلنل «چرباکوف»، مسئول ادارة برونمرزی سرویس‌های مخفی روسیه برای ایالات متحد پرده برداشت. انتشار این گزارش نشان می‌دهد که محافل حامی بازگشت به روابط «جنگ سرد» در روسیه با ناکامی روبرو شده‌اند. با توجه به اینکه تهاجم به اولگ کاشین با گزارش وی در مورد افراط‌گرایان از جمله «حزب ملی بلشویک» مرتبط شده و نظر به شیفتگی بولشویک‌ها به سرکوب و بازگشت به دوران جنگ سرد، در پایان وبلاگ امروز به گزارش کامرسانت و پیامدهای آن می‌پردازیم.

هیاهوی «حنازرچوبه» پیرامون تظاهرات بزرگ ضدجنگ در لندن، پاسخ کاردینال راتزینگر به نامة احمدی‌نژاد، سرایت جنجال پیرامون اظهارات شیخ حسن نصرالله از بی‌بی‌سی و رادیوفردا به کیهان، و از همه مهم‌تر هذیان‌گوئی‌های بنیامین نتانیاهو و پاسدار علی‌ لاریجانی همزمان با استقرار «کارل مارکس» در جایگاه «پیغمبر»، همه و همه بازتاب افلاس محفل فاشیسم جهانی است. می‌بینیم که نیاز بانک‌های سوئیس به «لنین» و تهاجم به خبرنگاران در روسیه دلیل موجه دارد. محافلی که با حمایت از کودتای بلشویک‌ها کشتار و سرکوب را در شوروی تشویق کردند، «آزادی بیان» را برنمی‌تابند. تهاجم به خبرنگاران و قتل مدافعان حقوق‌بشر در روسیه، بازتاب تمایل آشکار محافل مذکور به بازگشت به دوران رویائی استالین روشن‌ضمیر می‌باید تلقی شود. چرا که استالینیسم اگر برای ملت‌های منطقه جز سرکوب و کشتار و ارعاب ره‌آورد دیگری نداشت، برای محافل راست افراطی در غرب، به ویژه در ایالات متحد منافع فراوان به دنبال آورد. به همین دلیل است که همزمان با اوج گرفتن تب تظاهرات ضدجنگ در لندن، کاردینال ژوزف راتزینگر نیز پس از ناکامی در اسپانیا به یاد علی‌خامنه‌ای و نامة احمدی‌نژاد افتاده.

مطلب را با جوش‌و‌خروش «حنازرچوبه» برای تظاهرات ضدجنگ لندن آغاز می‌کنیم، سپس نگاهی خواهیم داشت به چرخش همزمان واتیکان و مخالف‌نمایان جمکران به جانب انسان‌ستیزی جناح احمدی‌نژاد. همان انسان‌ستیزی‌ای که در آثار جلال آل‌احمد به چشم می‌خورد و سایة شوم‌اش همچنان بر سر «نخبگان» وطنی سنگینی می‌کند. جلال آل‌احمد با حذف عامل انسانی از پدیدة «فرهنگ»، سنت‌های بومی را بجای «فرهنگ» نشانده‌ بود. امروز نیز «نخبگان» مخالف‌خوان حکومت جمکران دانسته یا ندانسته بر همین طبل توحش می‌کوبند.

جنگ زرگری الاغ‌های طویلة مک‌کارتی همواره به یک نتیجة جادوئی می‌رسد و آن عبارت است از ترادف «انسان‌محوری» با مقدسات انسان‌ستیز «دین!» به این ترتیب است که فعلة فاشیسم موفق می‌شود با تحریف «فرهنگ» آنرا مترادف با ابتذال «جمع» و سنت‌ها و رسم و رسوم عامیانه «تعریف» کند. اینگونه است که «کارل مارکس» به عنوان فیلسوف، با یک چرخش قلم تبدیل می‌شود به «پیغمبر!» پس از اینکه فیلسوف و متفکر انسان‌محوری همچون مارکس از جایگاه واقعی خود به بیرون پرتاب شد، می‌توان با توسل به اصل جادوئی ترادف کلی، جسد لنین و استالین را نیز از قبر بیرون آورده، مارکسیست‌ها را با اوباش حزب‌الله به قیاس کشید! ولی هدف اصلی صاحبان طویلة مک‌کارتی هنوز محقق نشده! هدف اصلی چیست؟ تکرار دور باطل شیخ و شاه در ایران. یعنی پروپاگاند «تمدن پارس» همزمان با کوفتن بر طبل عوام‌گرائی و تثبیت مراسم آش‌نذری، کاباره و رقص‌شکم و هرت کشیدن عرق‌سگی در جایگاه «فرهنگ» از یکسو، و از سوی دیگر ارائة «تصویر دلپذیر» از جنگ‌طلبان غرب!

حنازرچوبه، مورخ 19 آبان‌ماه 1389، در مطلبی با کد 30067396 از «کارشکنی» مقامات لندن «بر سر راه» تظاهرات بزرگ ضدجنگ در این شهر یک قصة «حسین در کربلا» برای‌مان نقل کرده. بله، کم کم به میعاد شیرین «تظاهرات ضدجنگ در لندن» نزدیک می‌شویم. همة قراردادهای لازم و مفید در عراق و افغانستان منعقد شده، در نتیجه وقت آن رسیده که جنگ‌طلبان غرب با صورتک فریب در جایگاه والای «مخالف جنگ» مستقر شوند. و طبق معمول، پادوئی برای این معرکة مهوع، یعنی بازارگرمی برای ارباب بر عهدة جیره‌خواران استعمار یعنی اوباش حکومت اسلامی قرار گرفته.

حنازرچوبه به نقل از «یک سخنگوی ائتلاف بزرگ ضدجنگ انگلیس» می‌نویسد، مقامات لندن به دلیل «ملاحظات تجاری» از صدور مجوز برای تجمع ما در «سپیکرز کرنر» هاید پارک خودداری می‌کنند و این غیر قابل قبول است! به این ترتیب باید بپذیریم که «ائتلاف بزرگ ضدجنگ» ارواح شکمش درویش است و مال دنیا را به پشیزی نمی‌گیرد! این «ائتلاف» فقط به امور «معنوی» علاقه دارد و خلاصه سیاست‌اش عین دیانت‌اش شده، در نتیجه جز پدرسوختگی و فریب در کارش نیست:

«[...] به هيچ وجه قابل پذيرش نيست كه [...] برنامه تظاهرات سراسري فقط به خاطر برخي ملاحظات تجاري لغو شود [...]»


همچنانکه می‌بینیم سخنگوی ائتلاف «جنگ را متوقف کنید»، همچون امام سیزدهم، به «تکلیف» عمل می‌کند و نتیجه هم «البته در ظاهر» برای‌اش اهمیت ندارد، حال آنکه در واقع، هدف از برپائی این نمایشات مهوع ارائة «تصویر دلپذیر» از «مردم» انگلستان است. «پیام» تظاهرات مذکور این است که مردم انگلستان با جنگ مخالف‌اند، در صورتیکه همین مردم بخوبی از منافع اقتصادی جنگ تغذیه می‌فرمایند. ابراز مخالفت اینان با جنگ، شیون و زاری کرکس هنگام تغذیه از جسد را تداعی می‌کند. نمی‌گوئیم اشک تمساح، چون این عبارت حق مطلب را ادا نمی‌کند.

راهپیمائی و لشکرکشی خیابانی بر ضد جنگ هیچ اهمیتی ندارد، حضرات اگر ریگی به کفش‌شان نیست و «ملاحظات تجاری» را نکوهش می‌کنند، بهتر است به مصداق «ز تعارف کم کن و بر مبلغ افزا»، در تظاهرات 20 نوامبرشان بجای «خروج نیروهای نظامی از افغانستان»، خواهان انتشار متن قراردادهای تجاری‌ای شوند که دولت بریتانیا از طریق اشغال نظامی بر عراق و افغانستان تحمیل کرده! قراردادهائی که همچون حکومت اسلامی، با زور سرنیزة نظامیان خارجی و انفجار بمب در اماکن عمومی بر ملت‌ها تحمیل شده. باری در ادامه، سخنگوی ائتلاف «خررنگ‌کن» لاف فراوان زده و حنازرچوبه نیز مفصلاً دم‌جنبانی کرده تا تبلیغات ارباب را تکمیل نماید. همه بدانند و آگاه باشند که «جمعی از نمایندگان پارلمان بریتانیا» نیز از این تظاهرات ابله‌فریب «پشتیبانی» می‌کنند:

«[...]‌ علاوه بر ائتلاف ضدجنگ انگليس [...] سازمان مبارزه براي خلع سلاح هسته‌اي، ابتكار مسلمانان بريتانيا، جمعي از نمايندگان پارلمان انگليس و خانواده‌هاي نظاميان كشته شده در عراق و افغانستان نيز از [...] تظاهرات ضدجنگ [...] حمايت كرده‌اند [...]»



به طور مثال، می‌بینیم که خانوادة نظامیان «کشته نشده» از تظاهرات مذکور حمایت به عمل نمی‌آورند! به عبارت دیگر حضرات به دلیل مرگ نزدیکان‌شان تظاهرات «ضدجنگ» را تأئید می‌کنند. مسلم بدانیم اینان هرگز با تاراج، یعنی با قراردادهای تجاری‌ای که به برکت همین جنگ‌ها منعقد می‌شود مخالفتی نخواهند داشت. کوتاه سخن، ائتلاف ضدجنگ دکانی است که برای بزک چهرة کریه جنگ‌طلبان افتتاح شده، و تشکل «ابتکار مسلمانان بریتانیا» نیز شعبة دیگر همین «آرایشگاه مرگ» است. آرایشگران مرگ در آستانة تهاجم وحشیانة آنگلوساکسون‌ها به کشور عراق، بزرگترین تظاهرات ضدجنگ در تاریخ بریتانیا را سازمان دادند تا همة شوت و پرت‌ها بدانند و آگاه باشند که «مردم» انگلستان با این جنگ «مخالف‌اند!» حال این پرسش مطرح می‌شود که این انسان‌های شریف و پاک و بی‌ریا و خیلی صلحدوست طی 20 سال تحریم ملت عراق که منطقاً پیامدی جز جنگ نمی‌توانست داشته باشد، کجا تشریف داشتند؟

نیازی به پاسخ نیست! این نمایشات بازتولید همان معرکه‌گیری صرافی‌های نیویورک بر ضد «جنگ ویتنام» از طریق «افشاگری‌ها» است. حدیث مبارزات حضرت دانیل السبرگ را که فراموش نکرده‌ایم! اردوگاه ناتو مدت‌هاست که پروپاگاند خود را از طریق بمباران رسانه‌ای آغاز کرده و مخاطبان را هدف تولیدات مبتذل هولیوود قرار داده. انواع فیلم‌های جنگی، از جنگ دوم گرفته تا جنگ ویتنام در اختیار مشتاقان قرار دارد. از آنجمله است «پلاتون»، شاهکار هنری «اولیورستون.» پیام فیلم کذا این است که جوانان مرفه از «خشونت» گریزان‌اند! جریان از اینقرار است که یکی از جوانان طبقة‌ مرفه برای انجام وظیفة‌ «میهنی» خویش به جبهة جنگ ویتنام می‌رود و از وحشی‌گری هم‌رزمان‌اش در جبهه به شدت پریشان و آزرده خاطر می‌شود و... و اما این جوان برومند و متمدن هرگز از خود نمی‌پرسد، به چه دلیل برای جنگ به کشور ویتنام آمده، مگر ویتنامی‌ها به خاک آمریکا تجاوز کرده‌اند؟ این پرسش‌های ساده و دردسرساز در هیچیک از فیلم‌ها مطرح نمی‌شود، دلیل هم روشن است: نظام توحش سرمایه‌سالاری در غرب بیش از خداوند تقدس دارد و هرگز نمی‌باید به زیر سئوال رود، ‌ حتی در فیلم!

فیلم‌ساز موظف است خشونت سرمایه‌سالاری را در ویتنام و در دیگر نقاط به افراد و گروه‌ها نسبت دهد! به عنوان نمونه جنایات فجیعی که در کامبوج روی داد، تقصیر «پل پت» بود؛‌ ایالات متحد هیچ نقشی در این مسائل نداشت. یا آنچه در عراق می‌گذرد، به ویژه تهاجم به مسیحیان کار افراط‌گرایان مسلمان است، و می‌باید بپذیریم که آنگلوساکسون‌ها و به ویژه واتیکان هیچ نقشی در این جنایات نداشته و ندارند، اما واقعیت جز این است. هدف از اقلیت‌زدائی، یکدست کردن جامعه جهت تحمیل حکومت‌های «مردمی» و فاشیسم است.

حکومت مردمی، مجموعه‌ای است سرکوبگر متشکل از نیروهای «نظامی ـ امنیتی» وابسته به استعمار و گروه‌های اراذل و اوباش که از آنان به عنوان «مردم» نام می‌برند. وظیفة‌ «مردم» کذا در واقع ارعاب و سرکوب ملت‌ها در راستای پیشبرد سیاست‌های استعماری است. در ایران این «مردم» از فتوی آخوند پیروی می‌کنند. ویژگی «فتوی» نیز مرزشکنی است؛ به همین دلیل شعار استعماری «سیاست‌ ما عین دیانت ماست» در کشورمان بر سر زبان‌ها افتاده. پیش از سرنگونی سلطنت قاجار، فتوی خائنانة میرزای شیرازی همین سیاست را به مورد اجرا گذارد. پیشتر در این مورد توضیح داده‌ایم، پس بازگردیم به سیاست‌های «مردمی» که تحت نظارت اشغالگران در عراق به اجرا درمی‌آید و کوچاندن مسیحیان به غرب را در دستورکار خود قرار داده. یادآور شویم که قدمت کلیسای عراق به مراتب از کلیسای اروپا بیشتر است، از اینرو می‌باید تاریخچة آن به نفع کلیسای اروپا پاک شده، و اموال‌اش در اختیار واتیکان قرار گیرد، همچنانکه اموال کنیساهای افغانستان نیز به برکت حکومت طالبان سر از اسرائیل در آورد؛ اینهم بخشی است از تاراج استعمار. و حکومت جمکران به عنوان پادوی استعمار غرب همچون حکومت اسلامی پاکستان برای چنین سیاست‌هائی زمینه‌سازی می‌کند. شاید به خمپاره بستن خانه‌های مسیحیان عراق با حمایت واتیکان از خامنه‌ای بی‌ارتباط نباشد، اما به جرأت می‌توان گفت که تارومار کردن مسیحیان عراق با لات‌بازی حکومت پاکستان در هم‌سوئی کامل قرار گرفته.

به گزارش فیگارو، مورخ 11 نوامبر 2010، دادگاهی در پاکستان یک مسیحی را به جرم «توهین به پیامبر اسلام» محکوم کرده! بله، قوة قضائیة پاکستان، همچون قوة قضائیه حکومت جمکران و دیگر حکومت‌های دینی و بومی «انسان» را به رسمیت نمی‌شناسد. به همین دلیل است که واتیکان پس از فرسایش جنجال فاشیست‌های دارودستة محمد خاتمی، به نامة احمدی‌نژاد در باب مبارزه با لائیسیته «پاسخ» می‌دهد. بالاخره احمدی نژاد هم هر چه باشد از مخالفان دمکراسی و انسان‌محوری است، در نتیجه همچون دیگر فاشیست‌ها در «سنگر حق» واتیکان نشسته و به مرزشکنی و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد مشغول است.

به عنوان مثال، حکومت مرده شویان جمکران برای تشخیص «حق» از «باطل» کرسی آزاداندیشی برپا کرده، بدون اینکه در نظر داشته باشد «آزاد اندیشی»، انسانی است و از اینرو فراتر از دو قطب حق و باطل قرار می‌گیرد. مخالف‌نمایان حکومت مرده‌شویان نیز در نظر نمی‌گیرند که فیلسوف و متفکر «انسان‌محوری» همچون کارل مارکس را نمی‌توانند در جایگاه مقدس پیامبری بنشانند،‌ یا لنین را ـ هر چند کودتاچی، پیرو «دین» مارکس بخوانند! مارکس یک فیلسوف است و هرگز حکومت ویژه‌ای برای جهانیان تعیین نکرده. از این گذشته نظریة اقتصادی مارکس جامعة صنعتی انگلستان در یک برهة مشخص را مد نظر داشته، در نتیجه پرتاب مارکس به جایگاه پیامبری جز پریشان‌گوئی و مهمل‌بافی نیست. این هذیانات به دفاعیة «راسکول نیکوف» در دادگاه می‌ماند.

پرسوناژ رمان «جنایت و مکافات» داستایوسکی، روان‌پریشی است که همزمان در جایگاه «مدعی»، «قاضی» و «مامور اجرای حکم» نشسته، از اینرو در توجیه جنایت خود، محمد و ناپلئون بناپارت را نیز با یکدیگر در ترادف قرار می‌دهد. حال آنکه بناپارت، یک پرسوناژ تاریخی است که سال‌ها پس از انقلاب فرانسه در این کشور قدرت را به دست می‌گیرد. ناپلئون نه ادعای پیامبری داشت، نه در صحرای عربستان می‌زیست. خلاصه اگر پرسوناژ «راسکول نیکوف» امپراطور فرانسه را با پرسوناژ اسطوره‌ای و مقدس به قیاس می‌کشد، به دلیل خروج از جایگاه واقعی‌اش به عنوان دانشجو است. خروجی که منجر به استقرار همزمان وی در سه جایگاه «مدعی»، «قاضی» و «مامور اجرای حکم» می‌شود. می‌بینیم که نخبگان جمکران که در کمال حماقت «مارکس» را پیامبر چپ‌گرایان می‌خوانند، از نظر مرزشکنی و هذیانگوئی با پرسوناژ روان‌پریش رمان داستایوسکی چندان تفاوتی ندارند. ریشه‌های روشنفکرنمائی در ایران، یعنی مزخرف‌گوئی، مرزشکنی و انسان‌ستیزی به نگرش آشفتة‌ جلال آل‌احمد بازمی‌گردد.

این فرد که در هیاهوی تبلیغاتی ساواک «روشنفکر» معرفی می‌شد، همان مزخرفاتی را می‌گفت که امروز از زبان علی‌خامنه‌ای و حاج فرج‌دباغ و دیگر سردمداران فرهنگ‌ستیز حکومت آخوندیسم می‌شنویم. اینان «فرهنگ» را سنتی و بومی می‌پندارند و به زبان روشنتر جهان‌شمولی انسان را نفی می‌کنند. مطلبی از فریبرز رئیس دانا در سایت «عصرنو»، مورخ 19 آبان‌ماه 1389، انتشار یافته. آقای رئیس‌دانا در کمال احتیاط به «فقر فرهنگی» استاد جلال آل‌احمد و دخالت‌های خمینی‌وار ایشان در سیاست اشاره کرده‌اند. جلال ‌آل‌احمد باورها و سنت مقدس را با روشنفکری اشتباه گرفته بود و به شدت از علوم انسانی مدرن انتقاد می‌کرد. گویا از منظر ایشان علوم انسانی کهن نیز وجود داشته! ایشان نوعی علوم انسانی مبتنی بر سنت‌های بومی و دینی رویت کرده بودند! حال آنکه انسان نه دینی است و نه بومی:

«آل احمد [...] آموزش علوم انسانی مدرن [...] و مبتنی بر نظریه‌‌های غیر بومی را شدیداً نقد می‌کند. او خواستار آن می‌شود که از غرب فقط علوم مهندسی و صنعتی [...] و از شرق و ایران سنت، باورهای روشنفکری کاملاًٌ بومی و به میراث رسیده از فلسفة‌ اسلامی و آموزه‌های روحانیت، که [...] ریشه در ذات روح و خودمانی دارند [...] آموخته شود.»


همچنانکه می‌بینیم «روشنفکربومی»‌ با «تفکر» بیگانه است‌ و در لجنزار تعبد و باورها و بی‌بی‌گوزک‌های دستاربندان دست و پا می‌زند، از اینرو توحش «ذات خودمانی» را بجای علوم انسانی نشانده! اینهم قطره‌ای است از دریای فقر فرهنگی حاکم بر جامعة ایران. حال که با «روشنفکری»، ویراست جلال آل‌احمد بیشتر آشنا شدیم نگاهی داشت باشیم به گزارش «کامرسانت» پیرامون خیانت یک کلنل سرویس‌های مخفی روسیه. این گزارش که در سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 11 نوامبرسالجاری منعکس شده، در تمام شبکه‌های معتبر خبری غرب بازتاب یافته و شاید پاسخی باشد به تهاجم وحشیانه به «اولگ کاشین»‌، خبرنگار کامرسانت.

در تاریخ 5 نوامبر، «اولگ کاشین» در نزدیکی محل سکونت‌اش مورد تهاجم قرار گرفت؛ به گزارش «دیلی‌میل»، مورخ 8 نوامبر2010، مهاجمین دست و پای او را شکسته و یک انگشت او را قطع کردند. چند روز پس از این تهاجم وحشیانه، روزنامة کامرسانت «کلنل چرباکوف»، ریاست ادارة امور مأموران مخفی برون‌مرزی روسیه را به عنوان جاسوس آمریکا معرفی کرد. به گزارش کامرسانت، کلنل چرباکوف 11 مأمور مخفی روسیه را در آمریکا لو داده و چند روز پیش از مسافرت دیمیتری مدودف به ایالات متحد، کشور را به مقصد آمریکا ترک گفته. گویا مسئولان سرویس اطلاعات برون‌مرزی اقامت دختر کلنل چرباکوف را در ایالات متحد نادیده گرفته‌ بودند! همچنین حدود یکسال پیش از جنجال «جاسوس‌گیری»، زمانیکه کلنل چرباکوف ارتقاء درجة خود را نمی‌پذیرد، گویا احدی به ایشان مشکوک نمی‌شود! به گفتة ‌کامرسانت، مخالفت کلنل چرباکوف صرفاً برای گریز از آزمایش‌های اجباری «سنجش دروغ» بوده، و این فرد از همان هنگام در خدمت بیگانه قرار داشته. باری ایشان سه روز پیش از مسافرت رئیس جمهور روسیه به آمریکا، کشور را ترک می‌کنند و چند روز پس از مسافرت دیمیتری مدودف جنجال «جاسوس‌گیری» به راه می‌افتد.

یادآور شویم، همزمان با لو رفتن شبکة ماموران مخفی روسیه، ولادیمیر پوتین، طی یک نشست مطبوعاتی اعلام داشت، «سرویس‌های مخفی مقررات ویژة خود را دارند، ولی خیانتکاران مجازات خواهند شد.» با انتشار گزارش کامرسانت در مورد تساهل و تسامحی که شامل حال کلنل چرباکوف شده، می‌توان دریافت روی سخن با چه کسانی بوده. باید بگوئیم اینهمه سهل‌انگاری در مورد کلنل مذکور عجیب به نظر می‌رسد. مسلماً فعالیت‌های ایشان مورد تأئید محافلی قرار داشته که از جمله شیفتگان روابط جنگ سرد بوده و هستند. گروه‌هائی که در هم‌سوئی کامل با افراط‌گرایان غرب از گسترش سرکوب در روسیه نیز حمایت می‌کنند. تهاجم به فعالان مدافع حقوق‌بشر و روزنامه‌نگاران کارساز همین محافل شیفتة‌ بازگشت به گذشته‌هاست. انتشار گزارش کامرسانت نشان می‌دهد که محفل گذشته‌پرستان در روسیه به شدت متزلزل شده. تضعیف استالینیست‌های نازنازی را به فال نیک می‌گیریم؛ اطمینان داریم که این تحولات از مرزهای روسیه به مراتب فراتر خواهد رفت.



سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹


کلنل و کاردینال!
...
«اعتقاد و مذهب و اخلاق و اینحرف‌ها همه دکانداری است. اما باید تقیه کرد، چون در نظر عوام مهمه. برای مردم اعتقاد لازمه، باید به آن‌ها پوزه‌بند زد [...] باید مردم مطیع و ‌معتقد به قضا و قدر باشند تا با اطمینان بشه از گردة آن‌ها کار کشید[...]»
منبع: «حاجی‌آقا»

از وقتی بانک‌های سوئیس به یاد «لنین» افتاده‌اند، واتیکان شیفتة قم شده،‌ و بی‌بی‌سی فریفتة‌ «تمدن‌پارس!» شاید به همین دلیل در روسیه تهاجم به روزنامه نگاران شدت گرفته. یادش بخیر این حضرت لنین روشن‌ضمیر چه کودتاچی خوبی بودند؛ با یک ضربه هم تزارها را نابود کردند، هم «سوسیال ـ ‌دمکرات‌ها» و آزادی بیان را!

آزادی بیان به هیچ عنوان «سیاسی» نیست، بلکه عرصة سیاسی را نیز همچون زمینه‌های علمی و هنری در بر می‌گیرد! فروکاستن «آزادی بیان» به عرصة سیاست آنهم سیاستی که در ایران برای تأمین منافع غرب «عین دیانت» شده، پیامد کودتاهای متعددی است که سرانجام به کودتای ننگین 22 بهمن 1357 و تشکیل دولت خیابانی و حاکمیت آخوندیسم بر جامعة ایران انجامید. حاکمیتی که با تکیه بر حمایت غرب و ایجاد بحران و جنگ و کودتا توانست 31 سال به موجودیت نامشروع خود ادامه دهد. نتیجة 31 سال حاکمیت نکبت و ادبار این شد که تمام مزدوران بی‌دستار و آخوندپرست استعمار نظیر محمد مصدق و شیخ مهدی بازرگان امروز در جایگاه مدافعان دمکراسی تثبیت شده‌اند!

می‌بینیم که این 31 سال چه معجزاتی داشته! کار بجائی رسید که جنایتکار سرشناسی همچون میرحسین موسوی نیز از جایگاه واقعی خود به بیرون پرتاب شد و در سنگر «اوپوزیسیون» حکومت جمکران قرار گرفت. این معجزات مدیون «مرزشکنی»، ‌ یعنی حرکت‌ تل موهوم «مردم» و به طور کلی «تجمع» گله‌های گمشده در خیابان و یا در برابر حوزه‌های رأی‌گیری است. چرا که برگزاری «انتخابات» در حکومت «خدامحور» نیز به نوبة خود چارچوب‌شکنی به شمار می‌رود. پیشتر به دفعات گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم. از یک‌سو در تاریخ ایران هرگز دمکراسی و دولت دمکراتیک وجود نداشته، و از سوی دیگر، «مردم‌سالاری» و گله‌نوازی و «باورمحوری» و فوت کردن در آستین توهمات عوام نه تنها ارتباطی با دمکراسی ندارد که در تقابل کامل با آن قرار می‌گیرد. در این راستا، حکومت جمکران و اکثریت مخالفان «رسمی‌اش»، ‌دست در دست کل مخالف‌نمایان‌اش از نظر انسان‌ستیزی هیچ تفاوتی با واتیکان و توحش قرون وسطائی آن ندارند.

در واکنش به سخنان بیشرمانة پاپ پیرامون «کشیش‌ستیزی» در اسپانیا، روزنامة «ال‌پائیس» با انتشار میزان کمک‌های سالانة دولت به بنیادهای وابسته به کلیسای کاتولیک از وقاحت و بلاهت کاردینال راتزینگر پرده برداشت! ژوزف راتزینگر به دلیل دست‌وپا زدن در استخر فاشیسم، می‌پندارد اسپانیا همان اسپانیای سال 1982 است که از آن پاپ لهستانی استقبال چشم‌گیر به عمل آورد، و به وی اجازه داد، اروپا را به مسیحیت فرا خواند! خوبی فاشیست‌ها این است که با حرکت خطی زمان بیگانه‌اند و از اینرو در کمال بلاهت می‌پندارند که جامعه نیز همچون ذهن علیل اینان فاقد پویائی است و همواره «درجا» خواهد زد. بی‌دلیل نیست که شیخ مسعود بهنود همچون دیگر ساو‌اکی‌های شریف حکومت جمکران تلاش می‌کند مرگ و سکون و روضه و زوزة مقدسات را به «تاریخ» کشور تزریق کند، بگذریم!

شیخ ژوزف راتزینگر که در توهم ایستائی زمان شناور است، روز یکشنبه از «لائیسیسم مهاجم» و کشیش‌ستیزی دولت اسپانیا انتقاد به عمل آورده، همچون سلف‌اش اروپا را به مسیحیت فراخواند، غافل از اینکه «مسجد دیگر اصلاً جای گو..یدن نیست!» پس از انتشار سخنان وقیحانة ژوزف راتزینگر، «ال پائیس»، مورخ 7 نوامبر 2010، در سرمقالة خود به کمک‌های سالانة دولت اسپانیا به کلیسای کاتولیک اشاره کرده و می‌پرسد، پرداخت سالانه 6 میلیارد یورور به این بنیاد، «کشیش‌ستیزی» خوانده می‌شود؟ روزنامة لوموند، مورخ 7 نوامبر سالجاری بخشی از سرمقالة «ال پائیس» را به این شرح بازتاب داده:

«هر سال دولت مبلغ 6 میلیارد یورو برای تأمین هزینة فعالیت‌های کاتولیک ـ مدارس، تدریس شرعیات، بازسازی کلیساها، [و پرداخت] حقوق کشیش‌ها هزینه می‌کند. این،‌ لائیسیسم مهاجم است، یا کشیش‌ستیزی؟»


بله روز یکشنبه، کاردینال راتزینگر خود را در دوران نورانی جیمی‌کارتر روشن‌ضمیر رویت کرده بودند، و با شدت و حدت مشغول پارس بودند که سرمقالة «ال‌پائیس» رویاهای شیرین ایشان را درهم ریخت. پارس کردن «شیخ» ژوزف در کشور اسپانیا دلائل فراوان دارد. نخست اینکه از منظر تاریخی «فرهنگ چپ» در این کشور از دیگر کشورهای اروپا به مراتب غنی‌تر و پیشرفته‌تر است و به همین دلیل آنگلوساکسون‌های مدعی طرفداری از دمکراسی، دست در دست هیتلر، جمهوری «سوسیال ـ دمکرات» اسپانیا را سرنگون کرده، آن را با حکومت یک جانور وحشی به نام «فرانکو» جایگزین نمودند. پیشتر در اینمورد به تفصیل توضیح داده‌ایم، پس نگاهی داشته باشیم به حاکمیت کنونی اسپانیا که سلطنتی است.

ولیعهد اسپانیا و همسرش که از پاپ استقبال گرمی هم به عمل آورده بودند، در مقابل کلیسا و در «فضای آزاد» نشستند، در نتیجه حضرت پاپ ناچار شدند مراسم دعا و ثنا و زوزه و «آمین» خود را خارج از کلیسا برگزار کنند! این مراسم از تلویزیون پخش شد و رسانه‌های فرانسه نیز به آن اشاره کرده‌اند. اما آنچه باعث دلخوری حضرت پاپ شده قوانین و مقررات دولت به اصطلاح سوسیالیست اسپانیاست. دولت «زاپاته‌رو»، سقط جنین و ازدواج همجنس‌گرایان را آزاد کرده و این آزادی‌ها به مذاق واتیکان خوش نمی‌آید. در باغ وحش موسولینی پنهانکاری و تقیه سکة رایج شمرده می‌شود. در نهان، هرگونه جنایت،‌ از جمله تجاوز به کودکان، همکاری با مافیا و تجارت مواد مخدر «آزاد» است، ولی در انظار عموم می‌باید به قول راوی «حاجی‌آقا» تقیه کرد، چرا که «باورعام» چنین می‌طلبد.

کاردینال راتزینگر نیز همچون دیگر آخوندها نیک می‌دانند که بدون توسل به مقدسات و باورهای عام نمی‌توان انسان را به اسارت در آورد، و به ویژه بدون مقدسات کذا نمی‌توان زنان را سرکوب کرد. شکوفائی زن، شکوفائی جامعه است؛ پس برای سرکوب جامعه، سرکوب زنان کفایت خواهد کرد. حال می‌توان به دلائل استقرار حکومت اسلامی و ابعاد توطئه بر علیه ملت ایران بهتر پی برد، و از مزدوری داس‌الله و دیگر جارچی‌های شبه‌رفراندوم 12 فروردین‌ماه سال 1358 از جمله دارودستة ‌شیخ مهدی بازرگان جنایتکار و جبهة به اصطلاح «ملی» بیشتر آگاه شد. این مختصر را گفتیم تا آن‌ها که نان را به نرخ روز «سق» می‌زنند، بدانند با گرفتن انگشت اتهام به سوی خامنه‌ای یا احمدی‌نژاد نمی‌توانند خوش‌رقصی‌ها و بده‌بستان‌های‌شان را با بیگانگان پنهان دارند و همچون پاپ به اصطلاح «تقیه» کنند.

به گزارش فیگارو، مورخ 6 نوامبر سالجاری، ‌ کاردینال راتزینگر طی سخنرانی خود در برابر ولیعهد اسپانیا و همسرش از اروپای قرن 21 انتقاد کرده و خواهان «آزادی مذهب» شد! به عبارت دیگر کاردینال راتزینگر نمی‌خواهند باورهای مذهبی «حریم خصوصی» باشد. ایشان ترجیح می‌دهند افراد در سطح اجتماع، مانند آخوند جماعت بر طبل باورهای مقدس‌شان بکوبند و همچون کشیش‌های قرون وسطی در «نهان» هر چه دل تنگ‌شان می‌خواهد انجام دهند. به زبان ساده‌تر واتیکان خواهان فریبکاری و نفی انسانی‌ات و اخلاق انسانی در جامعة بشری است:

«تأسف‌آور است که در اروپای قرن 21 خداوند را دشمن آزادی انسان بدانند [...] چگونه آنچه سرنوشت‌سازترین است به تاریکی‌ها و حریم خصوصی رانده شده؟ ما [...] نمی‌توانیم بدون مشاهدة روشنائی خورشید در تاریکی‌ها زندگی کنیم [...] لازم است که زیر آسمان اروپا باز هم خداوند به شادی طنین‌افکن شود[...]»


بله دوران نورانی دادگاه‌های «تفتیش عقاید»، تهدید گالیله و سوزاندن اومانیست‌ها در آتش برای امثال ژوزف راتزینگر پلید و خودفروخته «زندگی در روشنائی» بوده، و چرا راه دور برویم؟ آنروزهای خوب که هیتلر دوست‌داشتنی «کشیش‌ستیزان» اسپانیا را بمباران می‌کرد و برای پاکسازی جامعه، ‌ کولی‌ها، یهودیان و کمونیست‌های خدانشناس و معلولین را به اردوگاه مرگ می‌فرستاد، سراسر اروپا غرق نور بود. اما چون نیک بنگریم، این روزهاست که با فاش شدن ابعاد جنایات کشیش‌ها و همکاری‌شان با تبهکاران مافیا، نور واتیکان چشم جهانیان را واقعاً خیره کرده.

باری، کاردینال راتزینگر در برابر درب ورودی کلیسا آنقدر مزخرف به هم بافته و نورافشانی فرموده تا بتواند نهایت امر «انسان دینی» و «حقیقی» و به قول خودش «زنده» را بجای انسان بنشاند. گویا انسان «مرده» است!‌ «انسان حقیقی» و «زنده» انسانی است که آخوندهای کودک‌بارة واتیکان در وجودش خداوند را رویت می‌کنند! بقیة انسان‌ها از نظر واتیکان دروغین‌اند و زنده به شمار نمی‌آیند. به زبان روشن‌تر، شیخ ژوزف راتزینگر «انسان» را حذف کرده و «انسان دینی» یعنی همان ضدانسان ساخته و پرداختة ادیان ابراهیمی را بجای‌اش نشانده:

«درهای اروپای علم و تکنولوژی [...] اروپای تمدن و فرهنگ می‌باید [...] به روی خداوند زنده و حقیقی، سرآغاز بشر زنده و حقیقی باز باشد [...]»


باید ببینیم با باز شدن «درهای اروپای تمدن و فرهنگ» به روی توحش مذهب، از تمدن و فرهنگ چه باقی خواهد ماند؟ همین روزهاست که آخوندهای کاتولیک گروهی بشر «مرده» و «غیرحقیقی» هم کشف کنند؛ بشرهائی که خداوند در وجودشان زنده نیست! در قرون وسطی چلیپاپرستان افرادی را می‌سوزاندند که «شیطان» در وجودشان لانه کرده بود. پس از گذشت چند سده، خاج‌پرستان ارواح شکم‌شان پیشرفت کرده، اهل‌چنج شده و ترفند جدیدی برای حذف انسان یافته‌اند. کشیش‌های کودک‌باره و جیره‌خوار مافیا «انسان زنده و حقیقی» یعنی همان «انسان دینی» را بجای «انسان» نشانده‌اند و می‌پندارند این جایگزینی ابلهانه از چشم دیگران پنهان می‌ماند. به همین دلیل است که شیخ ژوزف راتزینگر این مزخرفات را در اسپانیا بر زبان رانده، ایشان خود را در دوران فرانکو دیده و مخاطب را به خطا ابله انگاشته‌اند.

تظاهرات مردم و به ویژه تظاهرات سندیکای کارگران بر علیه حضور پاپ در اسپانیا و از همه مهم‌تر سرمقالة معروف روزنامة «ال‌پائیس» باید به شاخک محفل «کارتر ـ برژینسکی»، واتیکان تفهیم کرده باشد که بازگشت به دوران هیتلر روشن‌ضمیر دیگر امکانپذیر نیست. بهتر است تاواریش «گنادی زوگانف» هم رویای بازگشت به گذشته را از سر بیرون کنند! علیرغم سرمایه‌گزاری کهنه‌فروش‌های نیویورک و نزولخورهای سیتی روی ژولین اسانژ، دیگر نمی‌توان «لنین» را از قبر بیرون کشید:

«لنین هر چی سر راهش بود نابود کرد، می‌خواست انتقام برادرشو بگیره ... لنین کچل و و تک زبونی بود، ‌ کچل و تک زبونی هم مرد.»


چنین می‌گوید یکی از افراد خانوادة تولستوی! تولستوی که پیش از کودتای بولشویک‌ها، با رمان‌های‌اش همة جنایات و ویرانی‌های تاواریش لنین را «جبران» کرده بود؛ شاید به همین دلیل از سوی کلیسای ارتدوکس طرد شد! می‌گویند هیچ کشیشی در مراسم خاک‌سپاری لئون تولستوی در «یاسنایا پولیانا» حضور نیافت. اصولاً آخوند جماعت دشمن «انسان» است. بی‌دلیل نیست که واتیکان به حکومت جمکران اینهمه ابراز ارادت می‌کند. به گزارش حنازرچوبه،‌ مورخ 17 آبانماه 1389، کشیش‌های برجستة واتیکان برای گفتگو با ملایان به تهران می‌روند. این ملاقات در چارچوب گفتگوی «اسلام و مسیحیت» صورت می‌گیرد و در پی آن نمایندگان واتیکان راهی قم خواهند شد!

می‌بینیم که مسافرت مجدد خامنه‌ای به قم و ملاقات وی با مکارم شیرازی جنایتکار دلیل موجه داشته. سفر کذا در پی حمایت واتیکان از خامنه‌ای صورت می‌گیرد. به همین دلیل نیز مکارم‌ شیرازی که پیشتر از ملاقات خصوصی با رهبر خودداری کرده بود، ناچار شد در مقابل رهبر مسلمانان جهان که سخنان‌اش همواره «فصل الخطاب»‌ است،‌ کوتاه بیاید. بله زیر پای «فصل‌الله» محکم شده! نیازی به توضیح نیست که این مرحله، که گام نوینی در سرکوب ملت ایران می‌باید تلقی شود، با گسترش فعالیت‌های «بی‌بی‌سی» در ایران نیز تقارن زمانی یافته. کوتاه سخن، هیز اکسلنسی در پناه لات‌بازی‌های ضرغامی و دیگر نوچه‌های خانوادة لاریجانی، در کمال خونسردی برای ایجاد آشوب به زمینه‌سازی مناسب و مطلوب مشغول‌اند. این است دلیل پروپاگاند گوساله‌فریب «بی‌بی‌سی» و رادیوفردا پیرامون اظهارات فرضی شیخ نصرالله در نفی «تمدن پارس!»

این بساط پس از سفر رسوای کاردینال راتزینگر به اسپانیا به راه افتاد. چرا که این نخستین بار بود که رسانة رسمی اسپانیا به کمک‌های میلیاردی دولت به واتیکان اشاره می‌کرد. اینهمه برای آنکه میلیون‌ها بیکار و درمانده و مفلس بدانند و آگاه باشند که دولت به اصطلاح سوسیالیست اسپانیا در سال 6 میلیارد یورو به کلیسا باج می‌دهد تا کشیش‌ها با خیال آسوده به کودک‌آزاری و دیگر جنایات خود ادامه دهند. خلاصه، برخلاف توهمات کاردینال ژوزف راتزینگر و شرکاء، این اسپانیا دیگر اسپانیای سال 1982 نیست. اگر «لنین کچل و تک زبونی بود و کچل و تک زبونی هم مرد»، واتیکان و به ویژه متحدان‌اش در جمکران از این مهلکه جان سالم به در نخواهند برد! و به طریق اولی هیزاکسلنسی هم نمی‌توانند به پیروی از سلف‌شان، کلنل آیرون‌ساید روشن ضمیر یک‌بار دیگر در کشورمان دکان «تمدن پارس» افتتاح فرمایند. دوران کلنل و کاردینال سپری شده.



یکشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۹


کربلالیکس!
...

سرانجام نروژ، دانمارک و از همه مهم‌تر، سوئد از خواب خوش چند ده‌ساله بیدار شده و دریافتند که ایالات متحد «یواشکی» در مورد شهروندان‌شان به جمع‌آوری اطلاعات ‌می‌پردازد! به عبارت دیگر دولت‌های سه کشور مذکور که تاکنون به مصداق «سکوت علامت رضاست»، در غار اصحاب کهف لنگر انداخته و خود را به خواب زده بودند، به دلایلی ناچار شدند از خواب شیرین برخیزند و به جاسوسی «حلال» عموسام در کشورهای متبوع‌شان اشاره کنند. ولی همزمان با بیداری فرخندة‌ این سه کشور اروپای شمالی که تاکنون ملک‌طلق آنگلوساکسون‌ها به شمار می‌رفتند، و همچنین با تضعیف چپ‌نمایان در آمریکای لاتین، بعضی‌ها به این خیال خام افتاده‌اند که برای جبران مافات می‌توان واتیکان را فعال‌تر کرد!

اینگونه بود که مسیحیان عراق در کلیسا مورد تهاجم قرار گرفتند؛ پاپ راهی اسپانیا شد و ضمن انتقاد از آخوند ستیزی جمهوری‌خواهان در سال‌های 1930، در کمال بیشرمی به تأئید فرانکیست‌ها پرداخت. خلاصه اگر زمام کاردینال راتزینگر را رها کنند به ستایش هیتلر و موسولینی می‌نشیند. این است پیشرفت و ترقی کلیسای کاتولیک که در لهستان یک تندیس 36 متری از مسیح به آسمان برده. چه تندیسی! 3 متر از نوع آرژانتینی آن رفیع‌‌تر است! به موازات پیشرفت‌های چشمگیر کلیسای کاتولیک، «ژولین اسانژ» هم در سوئیس از ابعادی اسطوره‌ای و تاریخی و خصوصاً «کمونیستی ـ کربلائی» برخوردار شد. فراموش نکنیم که این معجزات در پی جنجال محور «برزیل ـ فرانسه» پیرامون «سکینه» به وقوع پیوسته.

جنجال و هیاهوی غرب پیرامون «سکینه آشتیانی» از یکسو به تحکیم محور «تفلیس ـ تهران» و موافقت عبدالله‌گل با نصب سپر دفاعی در ترکیه انجامید و از سوی دیگر علی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد را در جایگاه مدافعان پروپاقرص اشغال سفارت آمریکا مستقر کرد. به این ترتیب سازمان سیا توانست مهدی بازرگان را به عنوان مخالف سرسخت حکومت امام سیزدهم در دکة خود برای فروش عرضه کند، و شیخ مسعود بهنود هم موفق شد «تاریخ» را با قصه و بی‌بی‌گوزک‌های ساخته و پرداختة خبرچین‌های ساواک در ترادف قرار دهد. این مرزشکنی‌ها را تلویزیون فرانسه زبان سوئیس به اوج رساند. چه نشسته‌اید! مجری نیمه ایرانی تلویزیون سوئیس «ژولین اسانژ» را با «لنین» در ترادف قرار داد!

بین‌الملل الاغ‌های طویلة مک‌کارتی تمام تلاش خود را برای گسترش پروپاگاند «مرزشکنی» به کار گرفته. این مرزشکنی که در غرب با شایعه‌پراکنی پیرامون همسر نیکولا سرکوزی و گرایش جنسی ویلیام هیگ، وزیر امور خارجة بریتانیا آغاز شد، در سوئد به «افشاگری» در مورد پادشاه این کشور رسید. جالب اینجاست که نه ویلیام هیگ و نه پادشاه‌ سوئد از تهاجم به حریم خصوصی‌شان شاکی نشده‌اند! ویلیام هیگ به تکذیب شایعات اکتفا کرد، و پادشاه سوئد هم اعلام داشت این مسائل مربوط به گذشته بوده! به عبارت دیگر اینان از قانون‌شکنی حمایت به عمل آورده‌اند. اما تهاجم به حریم خصوصی به فرد محدود نمی‌شود، دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر نیز نوعی مرزشکنی می‌باید تلقی شود.

به عنوان نمونه جنجال پیرامون یک زندانی موهوم به نام «سکینه آشتیانی» نوعی مرزشکنی است. به این دلیل که حکومت اسلامی این فرد را «متهم به قتل» معرفی می‌کند، حال آنکه دارودستة «بوتول» به سنگسار قریب‌الوقوع وی اشاره دارند! می‌دانیم که در حکومت مرده شویان قاتل را به سنگسار محکوم نمی‌کنند؛ مجازات وحشیانة سنگسار دخالت دولت است در حریم خصوصی افراد بالغ. خلاصه بگوئیم، از منظر حقوقی در سراسر جهان «قاتل» مجرم است و می‌باید مجازات شود، بنابراین اگر سکینه یک شایعه نباشد و «جرم» او، یعنی قتل همسر به اثبات رسیده، هیچ دلیلی وجود ندارد که محافل غرب به ویژه در فرانسه چنین جاروجنجالی به راه اندازند.

یادآور شویم در پی عملیات خرابکارانه در عراق، مقامات فرانسه برای مداوای بعضی مسیحیان و پذیرش اعضای خانوادة آنان اعلام آمادگی کردند. به عبارت دیگر، دولت فرانسه در برخورد با قربانیان عراقی هیچ تفاوتی با حکومت اسلامی ندارد. اولی به عنوان یک دولت لائیک از کاتولیک‌های عراق حمایت می‌کند، و دومی از شیعیان این کشور. حال آنکه برخلاف حاکمیت فرانسه، حکومت جمکران یک حکومت بدوی و انسان‌ستیز است که علوم انسانی و دمکراسی را «غربی» به ‌شمار می‌آورد و نفی می‌کند. ولی شاهدیم که حاکمیت قوانین انسان‌محور در کشور فرانسه، باورهای مردم فرانسه را تغییر نداده. این قوانین فقط می‌تواند از تحمیل انسان‌ستیزی یا «باورها» بر افراد جامعه ممانعت به عمل آورد. برای مشاهدة ابعاد توحش باورها به دو نمونه از پیام کاربران رسانه‌های معروف فرانسه اشاره می‌کنیم.

زمانیکه کمک‌های مالی حکومت جمکران به کرزای فاش شد، یکی از کاربران فیگارو «کرزای» را در گام نخست با کشور افغانستان و سپس با کشورهای منطقه در ترادف قرار داده و ضمن ابراز انزجار از «فساد این کشورها» می‌پرسد، «چرا برای کمک به این کشورهای فاسد نیروی نظامی اعزام می‌کنیم؟» خلاصه بعضی‌ها می‌کوشند ارتباط مستقیم اعزام نیرو را با تاراج اقتصادی انکار کنند و اتفاقاً ویکی‌لیکس هم در همین مسیر مقدس گام برمی‌دارد. به همین دلیل در سوئیس «ژولین اسانژ» در ترادف با «لنین» قرار گرفته، و شاید همین روزها به افتخار «شهادت» نیز نائل آید تا از ابعاد حسینی و کربلائی برخوردار شود. پیش از پرداختن به این مطلب بهتر است نگاهی داشته باشیم به پیام یکی دیگر از کاربران فیگارو در رابطه با عملیات تروریستی عراق. کاربر مذکور می‌گوید، بهتر است به کشتار خودشان سرگرم باشند تا مزاحم دیگران نشوند:

«گفتن‌اش تأسف‌آور است، اما تا وقتی که بین خودشان به کشت و کشتار مشغول‌اند، آسایش بقیه را در هم نمی‌ریزند.»


این پیام «تأسف‌آور» در تاریخ 3 نوامبر 2010، در سایت فیگارو انتشار یافته. بله، فکر نکنید در فرانسه «مردم» با توحش و باورها بیگانه‌ شده‌اند؛ به هیچ عنوان! تنها عاملی که در کشور فرانسه مانع از بروز چنین توحشی در سطح جامعه می‌شود، حاکمیت قوانین انسان‌محور بر روابط میان انسان‌ها است. قوانینی که از حاکمیت «باورها» و توهمات مرزشکن جلوگیری می‌کند. به عنوان نمونه، ‌ حاکمیت فرانسه هرگز چرندیاتی از قبیل «دین ضداستبداد» و «جدائی دین از حکومت» را تبلیغ نمی‌کند. این وظیفة مقدس بر عهدة الا‌غ‌های چموش طویلة مک‌کارتی گذاشته شده. اینان تمام تلاش خود را برای تحریف «جدائی دین از سیاست» به کار گرفته و می‌کوشند «جدائی دین از حکومت» را بجای آن بنشانند، تا دکان امثال «فوکویاما» کساد نشود و سازمان سیا بتواند، دست در دست حزب توده و دیگر اعضای «داس‌الله»، کالای بنجل «دین ضداستبداد» را بفروش برساند، چرا که مهم‌ترین ویژگی «دین ضداستبداد» مرزشکنی آن است.

به عنوان مثال، در پی تقاضای یکی از شیوخ قم، علی‌ خامنه‌ای دستور آزادی یکی از زندانیان خودی حکومت را صادر کرد. شرح دخالت آشکار خامنه‌ای در قوة قضائیه در رادیوفردا، مورخ 6 نوامبر 2010 موجود است. رادیوفردا همچنین از سفر مجدد خامنه‌ای به قم و ملاقات وی با مکارم و شرکاء خبر داده. به نظر می‌رسد تغییراتی در برنامة اربابان حکومت اسلامی پیش آمده باشد، در غیر اینصورت دلیلی برای سفر مجدد مقام معظم رهبری به قم وجود نداشت؛ این فرد 10 روز در شهر قم لنگر انداخته بود. شهری که رسانه‌های جمکران مدتی است آن را شهر «علم و قیام» می‌خوانند!

خلاصه اگر جویای «علم» و تکنولوژی هستید حتماً سری به قم بزنید چرا که مراکز فناوری شکم‌چرانی، مرده‌پرستی و تقدیس و توحش در همین شهر مقدس قرار گرفته. به عبارت دیگر، شهر قم همزمان «سیلیکن ولی» و «هاروارد» شیعی‌مسلکان است. شهری است که استعمار در آن کارگاه و کارخانه بر پا کرده و جهت گسترش انسان‌ستیزی و قانون‌شکنی، آیات عظام «مترقی» و «دین ضداستبداد» تولید می‌کند.

بی‌دلیل نیست که جوزف مک کارتی، سناتور شهید راه «حق» و «عدالت» زنده شده و در دانمارک و سوئد به فعالیت‌های خود همچنان ادامه می‌دهد. بله، درست حدس زدید! باز هم معجزه شده و هیچ تعجبی هم ندارد! مگر قادر متعال نمی‌تواند معجزه کند؟ از روزی که خداوند حضرت آدم را آفرید، تا همین هزار و پانصد‌سال پیش پشت سر هم معجزه کرده، پس دلیلی وجود ندارد که دکان معجزات الهی تعطیل شود،‌ مگر اینکه بپذیریم خداوند مرده و دیگر کاری از دستش برنمی‌آید.

ولی زنده یا مرده، بحث ما بر سر خداوند نیست، از نظر ما اصل و اساس «انسان» است و اعلامیة‌ جهانی حقوق بشر نیز بر حقوق انسان، خارج از هرگونه تعلقات قومی، دینی و نژادی تأکید دارد. در نتیجه، در یک نظام دمکراتیک باورهای انسان، مقدس یا غیر می‌باید از سیاست به عنوان «حریم عمومی» جدا باشد، چرا که «باورها» در هر حال «غیرمنطقی» است. به زبان ساده‌تر باورها و سلیقه‌ها در چارچوب «حریم خصوصی» افراد قرار می‌گیرد. اما حریم خصوصی هم «مطلق» نیست. پیشتر گفتیم تا زمانیکه از منظر قانونی جرم صورت نپذیرفته، دولت حق ندارد به حریم خصوصی افراد دخالت کند. اما در صورت وقوع جرم و قانون‌شکنی در حریم خصوصی، دولت موظف به دخالت در این حریم نیز خواهد بود. در نتیجه «حریم خصوصی» هرگز نمی‌تواند خارج از «حکومت» و یا خارج از «قوانین» قرار گیرد!

در یک نظام دمکراتیک، حاکمیت بر کل جامعه «نظارت قانونی» اعمال می‌کند، و تمام بنیادهای اجتماعی، از جمله «بنیاد دین» تحت نظارت حاکمیت قرار دارند، بنابراین کوفتن بر طبل جدائی دین از دولت، یا از «حکومت» نشان حماقت است، یا بهترین دلیل بر شارلاتانیسم و شیادی. در یک جامعة بهنجار یا دمکراتیک، هرگز دین خارج از حکومت و دولت قرار نمی‌گیرد، حتی اگر آن سناتور «شهید» هم زنده شده باشد! برای آگاهی از معجزات اخیر مک‌کارتی بهتر است سری به دانمارک و سوئد بزنیم. پس از کسادی دکان «کاریکاتور محمد» و تحریک افکار عمومی در کشورهای مسلمان نشین، تهاجم به حریم خصوصی افراد سرشناس در دستور کار فاشیست‌ها قرار گرفته و جالب اینجاست که هیچکس از این جرم مسلم شکایتی ندارد!

در دانمارک «کنت پلامر»، مدیرعامل شبکة خصوصی «دی.آر» پس از یک گفتگوی تلفنی استعفا می‌دهد! به گزارش فرانس‌پرس، مورخ 28 اکتبر 2010، «پلامر» به یک نویسنده وعده می‌دهد که اگر از انتشار زندگی خصوصی او منصرف شود، خبرهای دست اول در مورد زندگی خصوصی دیگران در اختیارش خواهد گذاشت! فرانس‌پرس در ادامه می‌افزاید، از آنجا که این گفتگوی تلفنی بر ملا شده، «کنت پلامر» از پست خود استعفا داده! گویا این داستان را ویژة شوت‌وپرت‌ها ساخته و پرداخته‌ باشند. چرا که هیچکس حق ندارد زندگی خصوصی افراد حقیقی و حقوقی را بدون کسب مجوز از آنان به صورت فیلم و یا کتاب منتشر کند؛ همچنین هیچکس از این حق توحش برخوردار نیست که با تهدید افراد به افشاگری از آنان باج بگیرد. خلاصه اگر در کشور دانمارک چنین داستان‌هائی سر هم می‌شود، مسلماً دلیل «موجه» دارد؛ دلیلی که همواره اقتصادی است، حتی اگر در ظاهر سیاسی جلوه کند. و از آنجا که فرانس‌پرس به «دلیل موجه» ماجرای استعفای «کنت پلامر» اشاره نکرده، بهتر است وقت‌مان را بیش از این در دانمارک تلف نکنیم که از قدیم گفته‌اند «وقت طلاست!»‍

و از شما چه پنهان، خاندان سلطنتی سوئد به این فلز کمیاب علاقة فراوان دارد. به همین دلیل مخارج ازدواج‌ خاندان جلیل سلطنت از جیب مردم سوئد پرداخت شد و یک میلیاردر سوئدی مقیم سوئیس نیز از زوج خوشبخت برای گذراندن ماه عسل در سوئیس دعوت به عمل آورد. شاید «ژولین اسانژ» را هم ایشان به ژنو دعوت کرده باشند. امان از این میلیاردرهای سوئدی ساکن سوئیس! اینان برای فرار از پرداخت مالیات سنگین، این کشور را برای اقامت برمی‌گزینند، ‌ در آفریقای جنوبی «فعالیت» اقتصادی می‌کنند و درآمد حاصل از فعالیت‌شان را به بانک‌های سوئیس سرازیر می‌فرمایند. بی‌دلیل نیست که نگاه‌های پرمهر و محبت این کشور «بی‌طرف» به ژولین اسانژ دوخته شده.

روز گذشته تلویزیون فرانسه‌زبان سوئیس از ایشان، یعنی از «مستر» اسانژ خواست به این کشور پناهنده شوند! مجری برنامه گفت، شما جان‌تان در خطر است، جای ثابت زندگی نمی‌کنید و ... و هیچ فکر کرده‌اید که همچون «لنین» در سوئیس اقامت کنید؟ ایشان هم فرمودند،‌ بله در همین فکر هستم، تهدیدهای زیادی متوجه ماست و ... و خلاصه اگر روزی از این روزها ژولین اسانژ به قتل رسید، بدانید و آگاه باشید که بعضی‌ها یک سناریوی خوب و خر رنگ کن برای‌مان تنظیم کرده‌اند که در راه اجرای آن به «شهید» راه حق و «مسیح» نیاز دارند و چه کسی بهتر از ژولین اسانژ؟ این پرسوناژ به عنوان «گوشت دم توپ» بسیار مناسب به نظر می‌رسد.

اسانژ در سال 1971 متولد شده؛ نه ثروتمند است، و نه خانوادة صاحب نفوذی دارد و از همه مهم‌تر زندگی آشفته‌ای داشته. به گفتة‌ ویکی‌پدیا، ژولین اسانژ طی دوران تحصیل در 37 مدرسه ثبت نام کرده! در اواخر ماه اوت سالجاری، پس از انتشار اسناد فوق‌محرمانة پنتاگون در مورد جنگ افغانستان، قوة قضائیه سوئد اسانژ را به تجاوز جنسی متهم می‌کند و ایشان هم اتهامات را تکذیب می‌فرمایند، همین! نه سوئد برای دستگیری ایشان حکم صادر می‌کند، و نه ژولین اسانژ برای وارد آوردن تهمت و افترا از قوة قضائیة سوئد شاکی می‌شود! از اینجا نتیجه می‌گیریم که مستر اسانژ نمی‌توانند بی‌اساس‌ بودن اتهامات قوة‌ قضائیه سوئد را به اثبات برسانند! چرا که اگر سوئد به دلیل شایعه پراکنی رسوا می‌شد، این رسوائی بر اعتبار جهانی ویکی‌لیکس می‌افزود و شاید ما هم می‌پذیرفتیم که جایزه باران شدن مستر اسانژ دلیل موجه دارد! ایشان در برابر پنتاگون ایستاده‌اند! از افشای پولشوئی بانک‌های سوئیس سخن می‌گویند، و همزمان می‌خواهند از دولت سوئیس که اختیارش به دست همین بانک‌هاست، تقاضای پناهندگی کنند! راستش ما که مات و مبهوت شده‌ایم!

البته در این دریای تردید، ما تنها نیستیم! «مارک روش»، در لوموند، مورخ 25 اکتبر سالجاری پیرامون «نشست خبری» اسانژ و شرکاء در لندن چنین می‌نویسد:

«ژولین اسانژ، بنیانگزار سایت ویکی‌لیکس [...] به تنهائی یک فیلم ژنریک است. ما با حرفه‌ای‌های دوست‌داشتنی‌ و کلکی سروکار داریم. اینان در قفای ظاهر رک و صریح‌شان می‌کوشند شما را به سوئی برانند، تا آنان را آنچنان که خود مایل‌ا‌ند توصیف کنید، نه آنگونه که شما آن‌ها را می‌بینید؛ هنر استادانه[...]»


بله همچنانکه گفتیم «ویکی‌لیکس» آنچنان که می‌نماید، نیست! «مارک روش» در ادامة گزارش خود می‌نویسد، «سرباز راهب، همچون پلیس‌مخفی و جاسوس راهب وجود دارد»، و این سئوال را مطرح می‌کند:

«ورود به جرگة ویکی‌لیکس، همچون تشرف به دین است؟»