شنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۵


سینمای «باورها»!
....

از روزی که رسانه‌های غرب جنجال رمان «آیه‌های شیطانی»، اثر سلمان رشدی را به راه انداختند، سال‌ها می‌گذرد. در آنروزها شرکت «کت ستیونس» در مراسم «کتاب سوزان» چندان جلب توجه نکرد، تا زمانی که معلوم شد ایشان در لندن مدرسة اسلامی پسرانه‌ای اداره می‌کنند که پسر «طارق رمضان»، ‌ نظریه‌پرداز فاشیسم اسلامی، در آن «افتخار» تحصیل دارد. ولی در آنروزها کمتر کسی می‌دانست که این فعالیت‌های «فرهنگی» عملاً از سوی «ناتو» سازماندهی می‌شود. و به دین اسلام هم محدود نخواهد ماند. پیشتر به ساختار سه‌گانة «نظامی، سیاسی و فرهنگی» در تشکیلات ناتو اشاره کرده‌ام و یادآور شدم که فعالیت‌های فرهنگی در دموکراسی‌های غرب تحت نظارت این سازمان قرار می‌گیرد. به عبارت ساده‌تر، برنامه‌های تلویزیون، رمان‌ و هر چه در چارچوب فعالیت‌های فرهنگی قرار دارد، از محدودة تبلیغات ناتو نمی‌تواند پای فراتر گذارد. بله، بازگردیم به فعالیت‌های فرهنگی ناتو، جهت دامن زدن به تعصبات مذهبی، میهنی و هر پدیده‌ای که می‌تواند تنش و بحران ایجاد کند.

این فعالیت‌ها با شیوة «مرزشکنی» انجام می‌شود، و مقدسات گروه‌هائی از توده‌های مردم را هدف می‌گیرد. بر حسب اهمیت این‌گروه‌ها، رده‌های مختلفی از نویسندگان و کارگردانان وظیفة «مرزشکنی» را به عهده می‌گیرند. یک کتاب «متوسط» توسط قلم به مزدها نوشته می‌شود، سپس با الهام از آن یک فیلم «مبتذل» ویژة‌ ‌ایرانیان می‌سازند: «بدون دخترم هرگز!» ولی آنچه مهم است نوشتن کتاب و ساختن فیلم نیست، مهم، واکنش گروهی است که هدف فیلم قرار می‌گیرد! بله، با توجه به واکنش ایرانیان به فیلم «بدون دخترم هرگز»، حماقت سنج یا تعصب سنج ناتو، میزان تعصبات قومی، میهنی و ملی را به دقت اندازه می‌گیرد! ولی همین اهالی ناتو، در مورد کاتولیک‌ها ناچار می‌شوند، از کارگردان زبردستی چون «مارتین سکورچزه» کمک بگیرند! که در فیلم «آخرین وسوسة مسیح»، جزم‌های کاتولیک‌ها را در مورد مسیح هدف قرار دهد. و در همین راستا، مأموریت یهود ستیزی نیز، بر عهدة یک هنرپیشه ـ و نه یک هنرمند ـ متوسط و شبه‌کارگردان به نام «مل گیبسون» قرار می‌گیرد. کاریکاتورهای محمد و نقل قول‌های پاپ بندیکت را هم که همه می‌دانیم جهت تقویت جمکرانیسم طراحی شدند.

مسئله «احترام به ادیان»، از هنگامی اهمیت حیاتی یافت که جنگ سرد به پایان رسید، و نظام توحش سرمایه‌داری، دیگر دشمنی نداشت که با توسل به آن «مک‌کارتیسم»، «فدائیان اسلام»، «طالبانیسم» و ... را خلق کرده، و به سرکوب ملت‌ها بپردازد. بله، پس از پایان جنگ سرد، همة شیوه‌های سرکوب و چپاول فرسوده شده بود، و اعضای محترم ناتو نمی‌دانستند چه خاکی بر سرشان کنند. فرمان بسیج همگانی بر ضد اسلام و مسلمین هم دیگر کارساز نبود. پس نوابغ متخصص هدایت افکار عمومی، از آنجا که به زعم نوری‌علا، ملت ایران همواره پیشگام بوده، عبای محمد را رها کرده، به تاج خشایارشاه چسبیدند. البته در همان ردة فیلم‌های بی‌ارزش چون «بدون دخترم هرگز!» چرا که گروه معترضین، از «اسلام پرستان» تا «پاسارگاد پرستان»، در پائین ترین ردة فقر فرهنگی جای دارند! فرهنگ، بنا بر تعریف، در تضاد با حماقت و تعصب قرار می‌گیرد. و از آنجا که «هنر» و «فرهنگ» نزد ایرانیان است و بس، امروز نوبت بسیج عمومی «پاسارگاد پرستان» فرا رسیده!

با توجه به واکنش ایرانیان نسبت به فیلم 300، می‌توان اطمینان داشت که «تعصب سنج» ناتو بسیار دقیق کار می‌کند. هم‌میهنان شریف خارج نشین، و اهالی مقیم جمکران، هنوز در هزارة سوم، نفهمیده‌اند که فیلم، رمان یا هر اثر هنری دیگر، مرز ندارد. و اگر یک اثر هنری ـ در هر سطحی که باشد ـ اشاره به وقایع تاریخی می‌کند، این عمل با توسل به «واژگونه‌‌نمائی»، افزودن عناصر تخیلی و ... انجام گرفته، و نمی‌تواند بازتاب «وقایع تاریخی» به شمار آید! چرا که هنرمند در خلق آثارش آزاد است، و آزادی بیان هنرمند یک «اصل» پذیرفته شده، در فرهنگ غرب به شمار می‌رود. هنوز فیلم 300 بر اکران‌ها نیامده، به فرمان «رادیو فردا»، فدائیان شاهنشاهی و شاه‌اللهی‌ها، چماق تکفیر را بالا برده‌اند و خواستار «احترام به مقدسات» خودشان شده‌اند! تفاوت اینان، با فعلة ساواک که در اعتراض به کاریکاتورهای محمد در خیابان‌های تهران تخلیه شدند، تا با عربده‌جوئی ابراز وجود کنند، این است که بجای «آل محمد»، «آل هخامنش» می‌پرستند! بنابراین هیچکس حق ندارد فیلمی از خشایار شاه بسازد که با افتخارات فرضی «آنحضرت» و تعلقات «بسیجیان» او در تضاد قرار گیرد، و «غرور ملی ایرانیان را جریحه دار کند!» بله، غرور ملی ایرانیان هم مانند اسلام روح‌الله، «مقدس» شده! به ویژه که «آل‌هخامنش»، هزار سال از «آل‌محمد» پیش‌تر به دنیا آمده‌اند! و به مصداق آیة شریفة «السابقون، السابقون، اولئک المقربون» که مجاهدین خلق هم به ‌آن آویزان‌ شده‌اند، «آل‌هخامنش»، بر «آل‌محمد» برتری زمانی، مکانی و نژادی دارد! نژادش که «آریائی» است، و پاسارگادش هم از صحرای حجاز برتر! در نتیجه، از این به بعد، هر کس می‌خواهد در مورد هخامنش و ایران باستان، رمانی بنویسد، ‌ فیلمی بسازد، و حتی در بارة آنان ابراز عقیده‌ای کند، ابتدا می‌باید با مراجعه به «رادیو فردا»، از «هنرمندان» و «صاحبنظران» فقر فرهنگی و تعصب، در وزارت «ارعاب» شاهنشاهی فدرال هخامنشی، مقیم ایالات متحد و حومه، «مجوز» دریافت کند! بله، فاشیسم که بدون تقدس و تقدیس، بدون بت و تندیس نمی‌تواند استقرار یابد! فاشیسم «بت» می‌خواهد؛ مرده یا زنده! به برکت همین حاکمیت فاشیستی است که ملت ایران بیش از 8 دهه، «آزادی» را با «قانون‌شکنی» در ترادف آشکار قرار داده، و از نظر استعمار، در می‌باید همیشه بر همین پاشنه بچرخد!

«حماقت‌های تاریخ همیشه باید تکرار بشوند.»

توپ مرواری، ص. 70

دیروز، در ابتدای وبلاگم به این امر اشاره کردم و نوشتم که، به همین دلیل، فراخوان جهت «نجات احمد باطبی» را امضاء نخواهم کرد. به آشوب‌های 18 تیر اشاره کرده بودم، و نوشتم که از قانون شکنی و آشوب حمایت نخواهم کرد. و در کمال تاسف، «اطلاعات نت» که به دلایلی نامعلوم علاقمند است وبلاگ‌های مرا «منعکس» کند، این قسمت را به صلاح‌دید خود «سانسور» کرده بود! در نتیجه، قسمت سانسور شده را دوباره در انتهای همین وبلاگ می‌آورم، و به ناچار متذکر می‌شوم که از این تاریخ، انعکاس مطالب این وبلاگ در هیچ سایت، و تحت هیچ عنوان، از نظر من «مجاز» به شمار نخواهد آمد. در صورت تمایل، «مسئولان» سایت‌ها، فقط می‌توانند به مطالب نوشته شده، «لینک» بدهند. بله، از آنجا که سخن از «خودسری»‌، «بی‌توجهی به حقوق دیگران»، «قانون شکنی» و «آزادی» در میان بود، بازگردیم به همان موضوعات!

استعمار، ملت ایران را در برابر دو گزینه قرار داده: «آشوب» و «هرج و مرج» تحت عنوان «آزادی»، یا سرکوب، تحت عنوان «امنیت!» این جنایتی است که بیش از 8 دهه تداوم یافته. و با هر بحرانی که آفریده می‌شود، ریشه‌هایش تقویت شده. و عجیب است که هیچکس نمی‌خواهد از این دور باطل خارج شود. هر دور باطل با آفرینش یک رهبر مقدس همراه است. «بنیانگذار ایران نوین»، «پدر تاجدار»، «سایة خدا»، «نایب امام»، «امام»، و به زودی شاید «پیامبر» و خود «خداوند»، بر چپاول و کشتار و سرکوب ملت ایران نظارت عالیه اعمال خواهند کرد. و به این ترتیب که چماقداران شاه‌اللهی بسیج شده‌اند، رهبر بعدی، به احتمال قوی می‌باید از تبار کوروش باشد، خواهر زادة داریوش، یا پسرعمة خشایارشاه!

در حاکمیت بعدی، مجسمه‌های خشایارشاه، کوروش و داریوش بر سر چهارراه‌ها و سه‌راه‌ها نصب خواهد شد، تا مردم در مقابل آنان ادای احترام کرده، و هنگام تحویل سال خودشان را به آن‌ها بمالند تا حاجات‌شان برآورده شود! لباس شخصی‌ها هم نظارت می‌کنند، که ملت از پائین، و پرندگان از آن بالا به افتخارات‌شان آسیب نرسانند! و «غرور ملی ایرانیان ساکن رادیو فردا جریحه دار نشود.» قلم به‌مزدهای «وزارت ارعاب» هم مقداری پرت و پلا سر هم می‌کنند، و به عنوان «اتوبیوگرافی» کوروش و داریوش به خورد «شوت و پرت‌ها» می‌دهند! مگر کوروش و داریوش، از علی، خلیفة چهارم کمتراند؟ دفتر تبلیغات اسلامی قم، یک کتاب به نام «خاطرات امیر مومنان» نوشته، و کیهان، مورخ 5 مارس نیز، قسمتی از آنرا منتشر کرده! مهم نیست که علی «خاطرات» خود را نوشته یا نه، همانطور که آن فیلسوف کبیر فرموده، «مهم باورهاست»! و تمدید قرارداد‌های نفتی، در «باورها» جائی ندارد!

مقدمة‌ وبلاگ «جمکران فدرال»، ‌ مورخ 9 مارس 2007:

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است، به دوستانی که جهت نجات آقای احمد باطبی فعالیت می‌کنند و از نویسندة این وبلاگ هم خواسته‌اند به آنان بپیوندد، چند نکته را یادآور شوم. شخصاً با حاکمیت ایران مخالفم، و آنرا یک حکومت دست نشانده و سرکوبگر می‌دانم، حکومتی که جهت دوام خود نیازمند ایجاد بحران و تنش در سطح جامعه است. نویسندة این وبلاگ، موسوی خوئینی‌ها، صاحب امتیاز روزنامة «سلام» را، یکی از عوامل ساواک حاکمیت اسلامی به شمار می‌آورد که اشغال سفارت آمریکا در تهران را سازماندهی کرده. و از سوی دیگر، تلاش برای ایجاد آشوب در دانشگاه‌ها و زمینه سازی برای سرکوب و کودتا را نیز دارودستة خوئینی‌ها بر پا کرده‌اند، و اینهمه، سوغات توافق‌های محمد خاتمی در سفرش به اروپا بود. ولی، پس از چند روز آشوب و هرج و مرج، اصلاح طلبان موفق به پیاده کردن طرح کودتا نشدند. دلیلش هم بارها در این وبلاگ تکرار شده: «جنگ سرد» به پایان رسیده و شیوه‌های گذشته دیگر کارساز نیست! حال باید دید چرا تعدادی دانشجو به خود اجازه می‌دهند تمام امور مملکت را با ایجاد آشوب در کوچه و خیابان به خیال خود «حل» کنند؟ آن‌ها که نیمه شب با دمپائی‌های‌شان به خیابان آمده، خواستار رفع توقیف از روزنامة منفوری چون «سلام» شدند، از چه کسی مجوز داشتند؟ مگر نه اینکه این راهپیمائی فقط جهت کشاندن «لباس‌شخصی‌ها» به کوی دانشگاه صورت گرفته بود؟ مگر نه اینکه آشوب در کوی دانشگاه باید به دانشگاه و سپس به خیابان‌ها کشیده می‌شد؟ چرا این نام این «راهپیمایان» نیمه شب را کسی نمی‌شناسد؟ و چرا احمد باطبی‌ها می‌باید قربانی طرح کودتای اصلاح طلبان ‌شوند؟ و باز می‌رسیم به نقطه آغاز.

چرا احمد باطبی می‌باید به خود اجازه ‌دهد قوانین را نقض کند؟ باید بحران دیگری به راه افتد؟ احمد باطبی، به زندان محکوم شده بود. حتی اگر محکومیت وی پایه و اساس حقوقی ندارد، اینبار خود وی آگاهانه قانون را نقض می‌کند، و با عدم بازگشت به زندان، زمینة قانونی محکومیت دیگری برای خود فراهم می‌آورد. با تکیه بر چه نوع دلیل و برهانی می‌توان چنین‌ اعمالی را توجیه کرد؟ احمد باطبی با خود و خانواده‌اش دشمنی دارد؟ احمد باطبی در هر شرایط جسمی، روحی و اقتصادی که باشد، قانوناً نمی‌تواند حکم مرخصی خود را به حکم آزادی تبدیل کند. احمد باطبی مسئول رفتار خویش است. فعالان سیاسی که خواهان تأمین حقوق بشر و دموکراسی نیز هستند هرگز از خود پرسیده‌اند، حمایت از احمد باطبی را با کدام ادلة حقوقی می‌توان توجیه کرد؟ اگر امروز از قانون شکنی‌ها حمایت کنیم، فردا و فرداهای دیگر، راه را بر قانون‌شکنی‌های بیشتری می‌گشائیم ـ همان نوع قانون‌شکنی‌ها که خمینی‌ها را بر سرنوشت یک ملت حاکم می‌کند ـ و بی‌نظمی و هرج و مرج را بر تمامی جامعه حاکم خواهیم کرد، این همان شرایط مطلوب استعمار است. چرا که پیوسته در پس هر دوره هرج و مرج، یک براندازی «سازماندهی» ‌شده. یک‌روز شاید ما ایرانیان بتوانیم از دور باطل «سرکوب ـ شورش» که استعمار بر ما تحمیل کرده، خارج شویم. خروج از این دور باطل استعماری تنها در یک صورت امکانپذیر است. پاسخ سرکوب، شورش نیست. پاسخ سرکوب نقض قوانین نیز نیست، پاسخ سرکوب، به انزوا کشاندن «حاکمیت» غیرقانونی و سرکوبگر، و همزمان، به انزوا کشاندن «شورشیان» ضدقانون است! و این امر تنها با رعایت «قوانین» میسر خواهد شد، قوانینی که حتی اگر با آن‌ها موافق نیستیم، می‌باید از مجاری قانونی سعی در تغییرشان داشته باشیم.

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

جمکران فدرال!
...

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است، به دوستانی که جهت نجات آقای احمد باطبی فعالیت می‌کنند و از نویسندة این وبلاگ هم خواسته‌اند به آنان بپیوندد، چند نکته را یادآور شوم. شخصاً با حاکمیت ایران مخالفم، و آنرا یک حکومت دست نشانده و سرکوبگر می‌دانم، حکومتی که جهت دوام خود نیازمند ایجاد بحران و تنش در سطح جامعه است. نویسندة این وبلاگ، موسوی خوئینی‌ها، صاحب امتیاز روزنامة «سلام» را، یکی از عوامل ساواک حاکمیت اسلامی به شمار می‌آورد که اشغال سفارت آمریکا در تهران را سازماندهی کرده. و از سوی دیگر، تلاش برای ایجاد آشوب در دانشگاه‌ها و زمینه سازی برای سرکوب و کودتا را نیز دارودستة خوئینی‌ها بر پا کرده‌اند، و اینهمه، سوغات توافق‌های محمد خاتمی در سفرش به اروپا بود. ولی، پس از چند روز آشوب و هرج و مرج، اصلاح طلبان موفق به پیاده کردن طرح کودتا نشدند. دلیلش هم بارها در این وبلاگ تکرار شده: «جنگ سرد» به پایان رسیده و شیوه‌های گذشته دیگر کارساز نیست! حال باید دید چرا تعدادی دانشجو به خود اجازه می‌دهند تمام امور مملکت را با ایجاد آشوب در کوچه و خیابان به خیال خود «حل» کنند؟ آن‌ها که نیمه شب با دمپائی‌های‌شان به خیابان آمده، خواستار رفع توقیف از روزنامة منفوری چون «سلام» شدند، از چه کسی مجوز داشتند؟ مگر نه اینکه این راهپیمائی فقط جهت کشاندن «لباس‌شخصی‌ها» به کوی دانشگاه صورت گرفته بود؟ مگر نه اینکه آشوب در کوی دانشگاه باید به دانشگاه و سپس به خیابان‌ها کشیده می‌شد؟ چرا این «راهپیمایان» نیمه شب را کسی نمی‌شناسد؟ و چرا احمد باطبی‌ها می‌باید قربانی طرح کودتای اصلاح طلبان ‌شوند؟ و باز می‌رسیم به نقطه آغاز.

چرا احمد باطبی می‌باید به خود اجازه ‌دهد قوانین را نقض کند؟ باید بحران دیگری به راه افتد؟ احمد باطبی، به زندان محکوم شده بود. حتی اگر محکومیت وی پایه و اساس حقوقی ندارد، اینبار خود وی آگاهانه قانون را نقض می‌کند، و با عدم بازگشت به زندان، زمینة قانونی محکومیت دیگری برای خود فراهم می‌آورد. با تکیه بر چه نوع دلیل و برهانی می‌توان چنین‌ اعمالی را توجیه کرد؟ احمد باطبی با خود و خانواده‌اش دشمنی دارد؟ احمد باطبی در هر شرایط جسمی، روحی و اقتصادی که باشد، قانوناً نمی‌تواند حکم مرخصی خود را به حکم آزادی تبدیل کند. احمد باطبی مسئول رفتار خویش است. فعالان سیاسی که خواهان تأمین حقوق بشر و دموکراسی نیز هستند هرگز از خود پرسیده‌اند، حمایت از احمد باطبی را با کدام ادلة حقوقی می‌توان توجیه کرد؟ اگر امروز از قانون شکنی‌ها حمایت کنیم، فردا و فرداهای دیگر، راه را بر قانون‌شکنی‌های بیشتری می‌گشائیم ـ همان نوع قانون‌شکنی‌ها که خمینی‌ها را بر سرنوشت یک ملت حاکم می‌کند ـ و بی‌نظمی و هرج و مرج را بر تمامی جامعه حاکم خواهیم کرد، این همان شرایط مطلوب استعمار است. چرا که پیوسته در پس هر دوره هرج و مرج، یک براندازی «سازماندهی» ‌شده. یک‌روز شاید ما ایرانیان بتوانیم از دور باطل «سرکوب ـ شورش» که استعمار بر ما تحمیل کرده، خارج شویم. خروج از این دور باطل استعماری تنها در یک صورت امکانپذیر است. پاسخ سرکوب، شورش نیست. پاسخ سرکوب نقض قوانین نیز نیست، پاسخ سرکوب، به انزوا کشاندن «حاکمیت» غیرقانونی و سرکوبگر، و همزمان، به انزوا کشاندن «شورشیان» ضدقانون است! و این امر تنها با رعایت «قوانین» میسر خواهد شد، قوانینی که حتی اگر با آن‌ها موافق نیستیم، می‌باید از مجاری قانونی سعی در تغییرشان داشته باشیم. حال بپردازیم به وبلاگ امروز.


پس از نشست رسوای «ام.آی.تی»، آقای نوری‌علا در مقاله‌ای تحت عنوان، «فدرالیسم مدرن، سیستمی ضد قوم‌گرائی»، تعریف نوینی از فدرالیسم ارائه داده‌اند! و در این فدرالیسم موعود، همة مسائل مطرح شده، جز اصل مسئله! یعنی مسئلة اقتصادی و دست‌نشاندگی حاکمیت ایران! اسماعیل نوری‌علا یک فدرالیسم به «شوت و پرت‌ها» تقدیم کرده، که ملهم از سخنان یک پروفسور انگلیسی به نام «ریلی» است، که دیگر در قید حیات هم نیست! این روزها نقل قول از مرده‌ها مد روز است، و اخیراً «استاد اعظم»، مهدوی کنی، تدریس این شیوه را در تلویزیون برای شاگردان ساعی خود آغاز کرده‌اند! بله، همانطور که آقای نوری‌علا می‌‌گویند، با الهام از سخنان مرحوم «ریلی»، ملت ایران باید فدرالیسمی بسازد که چشم دموکراسی‌های جهان را کور کند! همانطور که بر اساس توضیح‌المسائل‌ها چنین «جمهوری» هم ساختیم! بله، آقای نوری‌علا می‌نویسد:

«فئودالیسم [و نه فدرالیسم]، زادة اندیشة انسانی منطقی خردپذیر و ضروری عدم تمرکز است که دیگر نمی‌تواند دارای ماهیتی[...] قومی باشد[...] پیدایش حکومت‌های فدرالی نوین زاده پذیرش فکر کثرت گرائی و دموکراسی خواهی مدرن نیز هستند و از این بابت [...] ایران[...] در قلب خاورمیانه کشور پیشقدم محسوب می‌شود [...] فدرالیسم عبارت است از یک سیستم یکپارچه حکومتی که در درون آن مقامات مرکزی و ناحیه‌ای[...] به کمک هم موجبات عدم تمرکز و انتقال حد مطلوبی از قدرت تصمیم گیری به واحد های خود گردان محلی را موجب می شوند[...]»

منبع: اطلاعات نت

یادآور شویم که هم فدرالیسم و هم فئودالیسم زاده سلطه‌اند. و کشور ایران به عنوان منطقة نفوذ استعماری غرب، با «فدرالیسم مرحوم ریلی»، نه به استقلال دسترسی خواهد یافت و نه به دموکراسی! لازمة استقرار یک حاکمیت دموکراتیک، تکثر مراکز تولید ثروت است. و کشورهائی با اقتصاد تک محصولی نمی‌توانند حاکمیت دموکراتیک تجربه کنند. در ایران، نفت حاکمیت تعیین می‌کند، و چندملیتی‌ها در مورد نفت تصمیم می‌گیرند. همچنانکه روز جشن درختکاری معلوم شد، ماه گذشته، حکومت جمکران، طی مبارزات بی‌امان با «آمریکای جهانخوار»، با شرکت «هالیبرتون» هم قرارداد منعقد کرده! بله در چنین شرایطی است که ناگهان مشتی پادو و مزدور شناخته شدة جمکران را در مرکز تحقیقات نظامی ایالات متحد تخلیه می‌کنند، تا در مورد فدرالیسم به بحث بنشینند!

دلیل تمایل ایالات متحد به فدرالیسم در ایران روشن است. در اقتصادی که بر ما تحمیل کرده‌اند، ملت ایران جهت تأمین مواد غذائی ناچار به فروش نفت شده. و اگر چندملیتی‌ها از خرید نفت ایران امتناع کنند، هفتاد میلیون نفر در خطر قحطی قرار می‌گیرند. مناطق نفتخیز ایران نیز از قضای روزگار، با مرکز و دولت مرکزی هیچ ارتباط «منطقی» و «خردورز» و «انسانی» ندارند! اصولاً روابط انسانی در اسلام وجود خارجی ندارد. و روابط در حکومت جمکران، بر اساس احکام قرآن، یعنی توحش و تحجر تنظیم می‌شود. بله بازگردیم به مناطق نفتخیز، که ناتو مایل است با آن‌ها روابط بسیار عاشقانه برقرار کند. ناتو همان تشکیلاتی است که در عراق، فدرالیسم چپاول، کشتار و سرکوب را مستقر کرده. ولی «فدرالیسم مرحوم ریلی» فواید دیگری دارد، فدرالیسم آن مرحوم، مناطق مرکزی ایران، و تمامی مناطق فاقد منابع نفتی را، به حومة مناطق نفتخیز تبدیل می‌کند! حومة مناطقی که فعلاً ارتش آمریکا در مرزهایش خیمه‌زده!

از سوی دیگر با استفاده از «مزایای» فدرالیسم، چندملیتی‌ها خیمه و خرگاه مفصلی در سواحل دریای خزر بر پا می‌کنند، چرا که اگر فدرالیسم مورد نظر «ام.آی.تی» محقق شود، مردم ساکن سواحل دریای خزر در مورد حضور شرکت‌های نفتی مستقلا تصمیم خواهند گرفت! و اینجاست که فدرالیسم «ام.آی.تی» به اوج قله‌های «منطق»، «خردورزی» و «عقلانیت» مورد نظر پامنبری‌های استعمار در ایران صعود خواهد کرد. چرا که تمام جنجال و هیاهو بر سر بحران هسته‌ای ریشه در همین امر دارد. ارتش ناتو در کمال «خردورزی»، «عقل» و «انسانیت» مایل است در مرزهای جنوبی روسیه مستقر شود. و سرنوشت ملت ایران، وجه‌المصالحة مزدوران ایرانی و جیره‌خوار استعمار در داخل و خارج قرار گرفته. در داخل، حکومت جمکران با دمیدن در تنور بحران هسته‌ای، ارتش ناتو را به تهاجم نظامی تشویق می‌کند و در خارج، فرستاده‌های جمکران، با تکیه بر فرضیه‌های مرحوم «ریلی»، بحث فدرالیسم خردورز پیش می‌کشند! در ضمن گوشه چشمی هم به کوروش هخامنشی دارند! گویا اگر ایران تبدیل به «ایالات متحد ایران» شود، قدرت و شکوه و جلال دورة هخامنشی هم باز می‌گردد! نوری‌علا،‌ ساتراپی‌های هخامنشی را فدرالیسم می‌خواند، ولی این امر را عمداً «فراموش» می‌کند که، ساتراپی‌ها خراج‌گزار امپراطوری هخامنشی بوده‌اند!

در حاکمیت‌های فدرال غرب، تصمیم گیرنده در امور اقتصادی، نظامی و سیاست خارجی، حاکمیت مرکزی است، حاکمیتی که منتخب ساختارهای اقتصادی کشوری و فراکشوری‌اند. این امر هم در ایالات متحد، هم در سوئیس و هم در کانادا صحت دارد، و مقامات انتصابی دولت مرکزی، نهایت امر بر نهادهای انتخابی مناطق اولویت دارند. دلیل هم نه منطقی است، نه عقلانی و نه خردورزانه؛ «مفاهیمی» که نوسوادان حکومتی جمکران طوطی‌وار به تکرار آن مشغول‌اند. دلیل این است که دولت مرکزی، بر منابع تولید ثروت، تسلط و حاکمیت اعمال می‌کند. و بودجة هر ایالت یا منطقه را دولت مرکزی تعیین و پرداخت می‌کند. و ساکنان هر منطقه، مالیات‌های سالانه را همزمان به دولت‌های مرکزی و ایالتی پرداخت می‌کنند. به زبان ساده‌تر دلایل چنین «فدرالیسمی» تماماً مادی است، و هیچ ارتباطی با منطق و خرد ندارد! در کشور سوئیس، تمامی اهرم‌های قدرت در دست آلمانی زبان‌هاست. و در کانادا قدرت از آن انگلیسی زبان‌های سفید پوست است، حتی در ایالت فرانسه زبان «کبک»، قدرت در دست انگلیسی‌تبارهاست! در مورد ایالات متحد آمریکا، هم نیازی به توضیح نیست. یک اقلیت سفید پوست آنگلوساکسون‌، در مورد سرنوشت دیگر گروه‌ها تصمیم می‌گیرد. و نهایت امر باید گفت که با تکیه بر مطالب مطرح شده در کلاس درس جامعه‌شناسی، از زبان این یا آن پروفسور، الگوی حاکمیت برای یک کشور ایران تعیین نمی‌کنند! گذشته از این، کشور ایران،‌ مانند هر کشور دیگر، شرایط منحصر به فردی از آن خود دارد، شرایطی که برخاسته از سیر تحولات تاریخی‌ ویژة کشور ما است. و اگر به زعم نویسنده، کوروش هخامنشی بنیانگذار فدرالیسم بوده، امروز ایران در شرایط امپراطوری کوروش هخامنشی قرار ندارد!

بله، تکرار می‌کنیم، امپراطوری هخامنشی، و نه «شاهنشاهی» هخامنشی! نویسنده گویا فراموش می‌کنند که ایران، امروز یک کشور استعمارزده است. نه تنها شاهنشاهی نیست، که تبدیل به یک مجموعة آشفته و بحران زده، جهت تأمین منافع مالی استعمار شده. اگر ایران هنوز به سرنوشت غم‌انگیز افغانستان و عراق دچار نشده، تنها یک دلیل داشته، منافع روسیه هنوز ایجاب نمی‌کند که در مرزهای جنوبی‌اش جنگ و بحران به راه افتد.

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

8 مارس در اندرون!
...
این هشت مارس با دیگر هشت مارس‌ها تفاوت دارد. چون طبق گاه‌شمار ساواک جمکران، امروز هفتم مارس است! اگر به یاد داشته باشید، جانشین بر حق محمد خاتمی در کیهان، روز اول مارس را ملاخور کرد و به ماه فوریه بخشید. بله، و به همین دلیل، نه تنها امروز، که فردا هم هشتم مارس خواهد شد! پس بهتر است هشتم مارس را با اهالی کیهان آغاز کنیم. چرا که طبق قوانین آکادمیک، مقاله را از موضوع کم اهمیت‌تر آغاز می‌کنند و با موضوع پراهمیت‌تر پایان می‌دهند. به همچنین است در مورد تزهای دانشگاهی. بله، در آستانة هیاهوی زنان اندرون جمکران، به رهبری مرتاضی و دیگران، که آزادی را در فتوای ریش و نعلین، ‌یا همان اجتهاد آیات عظام جستجو می‌کنند، اهالی کیهان هم آزادی را در ابتذال یافته‌اند!

مدتی است کیهان، با انتشار مطالب «علمی و حکیمانه»، به شیوة توضیح‌المسائل شیوخ، مطالبی خیالی در مورد زندگی خصوصی اشرف پهلوی منتشر می‌کند. مطالبی که اگر «پائین تنه را از آن بردارید، مانند توضیح‌المسائل، دیگر چیزی از آن باقی نمی‌ماند!» در واقع فعالیت‌های فرهنگی کیهان آنروی سکة فعالیت بردگان مؤنث حکومتی است، فعالیت‌های عبادی، مرتاضی، کدیور و حقیقت‌جوها؛ زنانی که آزادی را در اندرون جمکران، و در بند اسارت اسلام می‌جویند. و کیهان با انتشار نوعی رمان «تخیلی و پورنوگرافیک» در مورد روابط اشرف پهلوی و اطرافیانش، آزادی زن را با مسائلی در ترادف قرار می‌دهد، که به زعم اهالی کیهان، «واقعیت» زندگی خصوصی اشرف پهلوی بوده. اینکه پس از 28 سال، زندگی خصوصی، و البته تخیلی، اشرف پهلوی، سوژة اصلی تبلیغات یک رسانه حکومتی می‌شود، نشانگر این است که هدف اصلی از انتشار چنین «ترهاتی»، پایمال کردن اصل اساسی آزادی و تأمین حقوق زنان، و قراردادن‌شان در چارچوب قوانین بردگی دینی است. گذشته از اینکه زندگی خصوصی افراد، در هر جایگاهی که باشند، ارتباطی با الگوهای روابط اجتماعی ندارد. به زبان ساده‌تر، کیهان و اربابان آمریکائی‌اش، با اینکار یکبار دیگر ثابت می‌کنند که حتی برای زندگی خصوصی افراد هم احترامی قائل نیستند. و آزادی را، حتی در حریم خصوصی، به رسمیت نمی‌شناسند. از نظر اینان، هیچ گزینه‌ای خارج از اسارت «اسلام سیاسی» برای ملت ایران نمی‌تواند وجود داشته باشد!‍

در سایة همین اسلام است که آزادی ملت‌ها پایمال شده و زمینه چپاول‌شان فراهم می‌آید. همچنان که بیش از هشت دهه اوضاع بر همین احوال بوده. اگر «بی‌بی‌سی»، ابراهیم یزدی و شرکاء به بیماری «فراموشی» گرفتار آمده‌اند، و پیش از ترور رزم آرا، نفت ملی می‌کنند، پیش از کودتا، پیمان سنتو منعقد می‌کنند؛ و اگر «آذر ماجدی»، هشتم مارس 1979 را در «برف فراوان» به یاد می‌آورد، ملت‌ها فراموشکار نیستند. اگر رسانه‌های مزدور استعمار در داخل، با زدن نعل وارونه، به تبلیغ برای بازگشت به دوران پهلوی دوم به همسرائی پرداخته‌اند، ملت ایران فراموش نکرده که در آنزمان نیز قوانین بردگی همین «حکومت اسلامی» بر زنان تحمیل شده بود، البته حجاب اجباری نبود! و بخاطر همین است که برخی «آزادزنان» مسئلة حجاب را تا به این حد «پایه‌ای» به شمار می‌آورند، چرا که بدون حجاب هم می‌توان در چارچوب قوانین اسارت‌بار احکام توحش اسلامی، زیر نظر آیات عظام و حجج اسلام دست و پا ‌زد. در واقع، در قانون اساسی دوران سلطنت پهلوی، حضور دستاربندان پلید، جهت بررسی قوانین مجلس شورای ملی پیش‌بینی شده بود. و اینان وظیفه داشتند از تصویب قوانین «مخالف اسلام»، که از قضای روزگار با منافع استعمار نیز در تضاد قرار می‌گرفت، ممانعت کنند! اینکار یا از طریق آن شورای اسلام‌پناه صورت می‌گرفت، یا فدائیان اسلام و استعمار کار را فیصله می‌دادند! بله، اهالی کیهان و «بی‌بی‌سی» کور خوانده‌اند، چرا که بیش از یک دهه است که، «دقیانوس جنگ سرد» به خاک سپرده شده. کودتا با سکة ابتذال، یا «براندازی پرشکوه» با سکة اسلام، دیگر رایج نیست! شیوة نعل وارونه نیز به همچنین! امروز ملت ایران کاربرد «پوشش اسلامی» را نیک می‌شناسد. پوشش اسلامی، پرده‌ای است بر ابتذال، بر فقر فرهنگی، بر اعمال سیاست استعمار، که با تکه پارچه‌ای باید از دیدگان ملت پنهان نگاه داشته شود. ‌

دیرگاهی است که سرنوشت ملت ایران را یک تکه پارچه «رقم» زده. دستار «شیرازی» مزدور، حافظ منافع رژی تنباکو می‌شود، همچنانکه نفوذ مزدوران دستاربند به صفوف مشروطه طلبان با برداشتن دستاری ممکن می‌شود، تا فریب خود را در پس دستار مشروعه‌طلبی پنهان دارند. دستار مزدوری «مدرس»، سیاست را به اسارت «تحجر دیانت» گرفتارمی‌کند، تا آنکه دستارهای دو رویة مرغوب کاشانی، نواب صفوی و خمینی کار را نخست به فاجعة ملی شدن نفت، و سپس به براندازی 22 بهمن بکشاند. و طی این مدت، در سایة همین دستارهای فریب تکه پارچه‌ای بر زنان «تحمیل»، و یا بر آنان «ممنوع» می‌شود! بله، این همه فاجعه را مدیون قالیچه سحرآمیز استعماریم. استعمار غرب، با توسل بر این قالیچة جادوئی است که ملتی را به بردگی کشانده. دستار و حجاب، دو سوی قالیچة جادوئی فریب و توهم استعماراند. در پس این پردة فریب است که حاکمیت دست‌نشانده، زنان و کودکان را با «حجاب» به فروش می‌رساند، مواد مخدر در منطقه توزیع می‌کند، و کلاه مخملی‌های لژ «اسدآبادی»، برای یک ملت، دولتمردان متعهد و مکتبی ‌همچون رجائی‌ها «تولید» می‌کنند. بله، همة این معجزات در گرو تکه پارچه‌ای است که سر مرد و یا زن را می‌پوشاند، و پیوندش با اسلام، یهودیت و مسیحیت گویا «ناگسستنی» شده. ولی این تکه‌پارچه، در ایران، به نیروی الهی استعمار متکی است. امروز، «کارتون‌خواب» به این مسئله اشاره کرده بود که، آزادی زن با احکام قرآن در تضاد قرار می‌گیرد:

«[...]فرض کنیم طوماری که در آن امضای پنج میلیون زن برای لغو قوانین تبعیض آمیز وجود دارد را به ریاست قوه قضائیه دادید فکر می‌کنید ایشان دستور می‌دهند سورة النساء را از همه قرآن‌ها حذف کنند[...]»

منبع: اطلاعات نت

البته، بیانیه‌های رنگارنگ «آزاد زنان» حکومتی هیچ اشاره‌ای به این مسائل ندارد! هدف، جنجال است نه تأمین حقوق و آزادی‌ها! هدف،‌ اشغال صحنة مبارزات واقعی زنانی است که جیره‌خوار و قلم‌به‌مزد این حکومت نیستند. «آزادزنان»، از مشارکتی‌ها، اصلاح‌طلب و گروه‌های داخلی و خارج نشینان، همگان جیره خوار استعمار‌اند. همة آنانکه تحجر و توحش قوانین و احکام دینی را در پوشش فریب پنهان داشته‌اند، بدانند که،‌ فاطمه و زینب‌، زنان حرمسرا و اسلام، جائی در هشتم مارس نداشته و نخواهند داشت. هشتم مارس، هرگز روز تظاهرات بردگان نبوده و نخواهد بود. دست زنان اندرون «استعمار علیشاه» از هشتم مارس کوتاه! آن «آزادی» که اهالی کیهان در توهمات خود به اشرف پهلوی نسبت می‌دهند، با رعایت پوشش اسلامی، در حرمسرای پادشاهان قجر هم رایج بوده، و در «توپ‌مرواری»، از آن چنین یاد می‌شود:

«[...]بازگردیم به اندرون شاه بابای خودمان: چنانکه قبلاً اشاره شد، اینهمه هوو و زن عقدی و صیغه اندرون که سایه همدیگر را با تیر می‌زدند، برای اینکه پیازشان کونه بکند و عزیز دردانه و سوگلی شاه بابا بشوند، با وجودیکه وسایل مشروع و نامشروع گوناگون: از قبیل جام چهل کلید، جادوگر و فالگیر و دعانویس و جن‌گیر و دربان و هیزم‌شکن و لحاف‌دوز و علی‌ چینی‌بندزن و آبحوض‌کش و برف پاروکن و غیره در اختیارشان بود، از همه اینها که سر می‌خوردند، آنوقت می‌رفتند و دست به دامان توپ مرواری می‌شدند. لذا اگر توپ مرواری نبود، خیلی از این موجودات آب زیرکاه که امروزمی‌بینیم [...] وجود نداشتند.[...]»
ص. 8 ـ 7

اهالی کیهان! «آزاد زنان» اندرون! نسل پنجم فمینیست‌های جمکران! دیگر بس است! جنجال «کمپین یک میلیون امضاء» و دیگر صحنه‌سازی‌های حکومتی شکست خورده. زنان ایران به دور از هیاهوی فریبکاران، هشتم مارس را برگزار خواهند کرد. هشتم مارس در ایران، روز رهائی زن از زنجیر خشونت اسلام و تحجر دینی و استعماری خواهد بود. پیوند اسلام و استعمار در ایران، پدیدة نوینی نیست، «اتحادی است که در عهد قدیم افتاده‌است»:

«دیگر بس است. همین روزی پنج بار دولا و راست شدن جلو قادر متعال که باید به زبان عربی با او وراجی کرد، کافی است که آدم را تو سری‌خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد بدیهی است که این مذهب دشمن بشریت است فقط برای غارتگران و استعمارچیان آینده جان می‌دهد. پس فساد را باید از ریشه برانداخت.»

توپ مرواری، ص. 19


چهارشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۵

نفت و هرس!
...

دیروز جشن درختکاری‌بود. درخت‌ها و بسیاری ازگیاهان دیگر را جهت تقویت، در آغاز فصل سرد هرس می‌کنند. ولی در عالم سیاست استعمار، جهت تقویت ریشه‌های درخت حاکمیت، انواع مختلف هرس: مدرنیزاسیون، براندازی،‌ جنگ، کودتای خزنده، ایجاد بحران، تهدید و تحریم، همه با نزدیک شدن فصل بهار آغاز می‌شود! این یکی از تفاوت‌های عمده میان درخت و استعمار است! و شاهدیم که در شرایط کنونی، ملت ایران همزمان انواع هرس استعماری را تجربه می‌کند. وبلاگ امروز به مناسبت سالگرد ترور رزم آرا، و ملی‌شدن نفت، به نمونه‌های تاریخی هرس در ایران می‌پردازد که اکثراً در اواخر بهمن‌ماه و طی اسفندماه رخ داده‌اند.

چهارشنبه 16 اسفندماه 1329، رزم آرا نخست وزیر ایران، با حیلة یکی از وزرایش به مجلس ترحیم آیت‌الله فیض کشانده شده، در همانجا به قتل می‌رسد. به گفتة محمود هدایت، معاون پارلمانی رزم‌آرا، که در محل حادثه حضور داشته، در فاصله انتقال رزم آرا از مسجد به بیمارستان، ساعت مچی، انگشتر و اسلحة‌کمری رزم آرا ناپدید شده! منبع: «اسرار قتل رزم‌آرا» ص. 175ـ174.

پیشتر اشاره شد که رزم آرا، با ملی شدن صنعت نفت مخالف بود، و روز 12 اسفندماه سال 1329، مخالفتش را به کمیسیون نفت مجلس شورای ملی اعلام کرده بود. در بحران نفت که مانند بحران هسته‌ای کنونی، جهت حفظ منافع استعماری غرب در منطقه به راه افتاده بود، ملت ایران می‌توانست متحمل فاجعه ملی کردن نفت و پیامدهای جبران‌ناپذیر آن نشود. ولی چنین امری با منافع استعمار انگلیس در تضاد قرار می‌گرفت. فراموش نکنیم که، بدون ایجاد بحران، تحریم و تهدید، منافع استعمار نمی‌تواند تامین شود. امروز نیز شاهدیم که در سایة بحران ساختگی هسته‌ای و تحریم‌هائی که فقط شامل ملت ایران می‌شود، ‌شرکت «هالیبرتون» در عسلویه به غارت و چپاول مشغول است، و گورکن‌های جمکران هم به نفس‌کش‌طلبی در دنیای مجازی! افتضاح چنان بالا گرفته که حتی «مرده شوی» هم به گریه افتاده! هم در ایالات متحد و هم در سایت‌های جمکران!

نه تنها مجلة «نیوزویک» از فعالیت هالیبرتون در عسلویه می‌نویسد، که سایت «بازتاب» هم به نقل از نیوزویک خبر را بازتاب داده، اعلام می‌کند هالیبرتون ماه گذشته با ایران قرارداد نفتی هم امضاء کرده! بله، ماه گذشته، تقریباً همزمان با انتشار تصاویر رزمناوهای آمریکا در «روز آنلاین»، و دیگر رسانه‌های مزدور استعمار، رسانه‌هائی که ادعا داشتند رزمناوها برای جنگ با ایران آمده‌اند!

ولی چرا این خبر روز جشن درختکاری، در 15 اسفندماه در سایت‌های ایرانی انتشار یافته؟! و چرا هیچ اشاره‌ای به «پتروپارس»، بهزاد نبوی و دارودستة سردارسازندگی نشده؟ این تقارن یا به افتخار «حضور سبز» رهبر فرزانه با یک آفتابه پلاستیکی و صورتی رنگ در جشن درختکاری است که در کیهان منتشر شده! یا می‌باید نشانة استقلال، اقتدار و مبارزات ضدامپریالیستی حکومت مفلوک جمکران باشد! به عبارت دیگر، سایت محسن‌رضائی در مورد مهرورزی افشاگری کرده! حال آنکه هردو آبشخوری واحد دارند! ولی نقش ملت ایران در حال حاضر،به مشاهدة مبارزات «آزاد زنان» جهت ایجاد بحران و حفظ شرایط موجود به نفع شبه‌اصلاح‌طلبان محدود می‌شود! چرا که در پس پردة بحران، همواره منابع انرژی و منافع استعماری پنهان شده است! در گذشته‌های بسیار دور هم به روایت «توپ مرواری»، «برای تمدید قرارداد نفت جنوب مردم را دور کوچه» می‌رقصانده‌اند! ص.4. اوضاع در ایران چنین بوده! و همة حکام دلسوز، با دقت فراوان به هرس اجتماعی در تمامی زمینه‌ها می‌پرداختند:

«رسالات بیشماری در شک میان خماری و مستی و درمالی و بنداز و مبطلات جماع از قول استادان فن منتشر نمودند. الخلاصه [...] دستور داد رجال سرشناس و کارشناسان [...] گرد هم آیند[...] و یک نقشه[...] برای عمران و آبادی و ازدیاد نفوس[...] و تاسیس پالایشگاه و آسایشگاه و پرورشگاه و [...] شاشگاه و کشتارگاه تیار کنند. [...] سپس [...] دستور داد هر کس که غلام سفارت مادر و خواهرش را زحمت نداده بود، بجرم عنصر پلید خائن به میهن گرفتند و زندانی کردند و دارائی او را به ‌نام مصالح عالیة کشور چاپیدند[...] یک دسته بادمجان دورقاب چین و دلقک وازده هم مرتب از صبح تا شام سینه میزدند و در مدح [...] ظل‌الله می‌گفتند: هرچه آن خسرو کند، شیرین بود[...] ضمناً به دستور وزارت بهداری، تپه تپه مجسمه مشارالیها را با مخارج هنگفت سر راه و نیمه راه برای عبرت عابرین گذاشتند، تا سنده سلامی‌های محترم میهن خود بخود معالجه بشوند.[...] دستور داد در همة دانسینگ‌ها را بستند، پرده‌های نقاشی را جر دادند، مجسمه‌ها را شکستند،‌ آلات موسیقی را سوزانیدند و کتاب‌ها را در آتش انداختند و کاخ‌ها و کوشک‌ها و قصرها و باغ‌های عمومی و میکده و آتشکده و معابد هرزگی پرستی را [...] با خاک یکسان کردند و بجایش مسجد و تکیه‌ و امامزاده و حسینیه و منار و قاپوق و شیره‌کشخانه و واجبی‌کشخانه ساختند. متخصصین اذان ومناجات و آخوندهای گردن کلفت خواب و خوراک را به مردم حرام کردند و [یکریز] در رادیو با عر و تیز و چسنالة عربی و روضه مردم را دعوت به مرده‌پرستی و روزه و گذشت و از دنیا و غسل در آب روان می‌کردند و از فشار قبر و روز پنجاه هزار سال می‌ترساندند و به شهوت‌رانی‌ها و شکم چرانی‌های بهشت وعده و وعید می‌دادند. [...] شیخ پشم‌ا‌لدین کتابی در نجاسات تالیف کرد که حاوی هزار و پانصد مساله در باب آداب خلا رفتن و کونشوئی بود. خواص آب کر[...] و جلو گذاشتن پای چپ هنگام ورود به محل تخلیه[...]» ص. 111ـ100

توضیح:
ـ سنده سلام، منظور «گل مژه» ‌یا تبخال چشم است. که به آن در زبان عامیانه سنده سلام گفته می‌شد. باور عام بر این بود که هر کس به گل مژه (سنده سلام) مبتلا می‌شود، ‌جهت علاج بیماری، باید در حال نگریستن به «سنده»، این بیت را زمزمه کند: «سنده سلام‌ات می‌کنم، خودمو غلام‌ات می‌کنم.»
ـ تیار، به فتح «ت»، به معنای آماده کردن است.

بله! آنروزها که استعمار نوین، با نقاب استقلال، بر ملت ایران حاکم نشده بود، هر چند که در جنگ‌ها باختیم و عهدنامه‌های «ترکمانچای» و «گلستان» متحمل ‌شدیم، فرمان «اصلاحات» از آنسوی آب‌ها برای ما ملت‌ صادر نمی‌شد، روزهائی بود که نفت هنوز ملی نبود، و هنوز «هشت مارس»، به «نسوان» اندرونی‌های حکومتی آلوده نشده ‌بود، و زنان، چهارشنبه سوری را با «توپ مرواری»، در میدان «ارگ» برگزار می‌کردند.



سه‌شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۵

نفت و «تحریف»!
...

بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، که 28 سال پیش، با کمک مزدوران داخلی، موفق شد از یک جفت نعلین، مشتی‌ ریش و یک دستار، یک فقره «رهبرکبیر انقلاب» برای شوت و پرت‌ها تولید کند، اینبار با «توسل» به جسد مصدق، به «رهبرآفرینی» مشغول شده، و همزمان تاریخ ایران را هم «بازنویسی» می‌کند! البته به‌‌گونه‌ای که خوانندگان متوجه نشوند، یعنی با ظرافت بسیار! در این راستا، «بی‌بی‌سی»، همزمان با تبلیغ برای محمد مصدق، تاریخ ملی شدن نفت را هم چند ساعت عقب کشیده! بالاخره در مملکتی که تیغ‌کش‌ها و کلاه‌مخملی‌ها «حاکمیت» جابجا کرده، دولت تعیین می‌کنند، و 15 سده تاریخ ایران را هم در یک ‌آن ملاخور می‌کنند، جابجائی «چندساعت» تاریخ چه اهمیتی دارد؟ آنهم برای چنین واقعة «بهجت‌اثری»! قبول می‌فرمائید که هیچ ارزشی ندارد! کسی هم به این موضوعات بی‌اهمیت «توجهی» نخواهد کرد! وقتی تاریخ مملکت را «استاد» مهدوی‌کنی، با نقل قول از دو فقره جسد، تغییر می‌دهد، چرا نویسندة مطالب بی‌بی‌سی به «استاد اعظم» اقتدا نکند؟ هر چه باشد «لژ اسد آبادی» که مال غریبه نیست! بله، بازگردیم به همان چند ساعت ناقابل که ناگهان عقب کشیده شد. از مطلبی که تحت عنوان «چهلمین سالمرگ محمد مصدق»، روز سه شنبه 15 اسفندماه 1385، در سایت رعایای الیزابت دوم منتشر شده، چنین بر می‌آید که «رزم‌آرا» نخست وزیر ایران، که با طرح مصدق مخالف بود، «حاجی» بوده و «پس از ملی شدن نفت»، ترور شده:

«در آخرین روزهای سال 1329 خورشیدی[...] در بحبوحة جریانات ملی‌گرایانه در ایران که به رای ملی شدن نفت در مجلس این کشور انجامید، [...]حاج علی رزم‌آرا نخست وزیر وقت ترور شد، و محمد مصدق به رأی مجلس و تأیید شاه به مقام نخست وزیری رسید.»


گرچه بی‌بی‌سی، زیرکانه نام وی را در دو کلمه «حاج علی» ذکر کرده، می‌باید یادآور شویم که نام رزم‌آرا «حاجعلی» بوده، ولی خود وی «حاجی» نبود! و با «حاجی جماعت» هم میانه خوشی نداشت! و روزی که قرار بود ترور شود، «دعوت رسمی» جهت رفتن به مراسم ترحیم «یک آخوند شپشو» را دوبار رد کرده بود! در ضمن، طبق «تاریخ وقایع»، تنها چند ساعت پس از ترور رزم‌آرا بود که طرح خیانت بار ملی شدن نفت به تصویب رسید! در وبلاگ «مورخ و نجار»، اشاره شد که خلیل‌طهماسبی، قاتل رزم‌آرا، کمتر از دو سال پس از ارتکاب قتل، به تقاضای محمد مصدق، نخست وزیر، از زندان آزاد شد! بله وقتی موانع ملی شدن نفت را از سر راه استعمار بردارید، لطف الهی شامل حالتان خواهد شد! و دستی از غیب برون آید، و کاری بکند! و امروز هم این «دست» دوباره از «غیب» بیرون آمده، و به تبلیغ برای مصدق پرداخته، همین «دست»، در ضمن تأکید کرده که اهمیت برنامه هسته‌ای امروز، اهمیتش کمتر از طرح ملی شدن نفت نیست! البته سخنان مطلوب این «دست»، همیشه از دهان پادوهای ایرانی آن شنیده می‌شود. چون «دست» که زبان ندارد، و اگر داشته باشد، فارسی بلد نیست! بله، «دست» کذا، بدون اشاره به فجایع ملی کردن نفت، می‌گوید:

«طی پنج دهه گذشته[...] ‌گروه‌های مختلف سیاسی ایران[...] تلاش کرده‌اند[...] از میراث مصدق سهمی بگیرند[...] حتی برخی دولتمردان[...] که در گذشته سیاست انتقاد آمیزی نسبت به محمد مصدق داشته‌اند،‌ اکنون اهمیت برنامه هسته‌ای ایران را با [...] ملی شدن صنعت نفت مقایسه می‌کنند.»


با توجه به نتایج درخشان ملی شدن نفت، می‌توان حدس زد، که پنج دهه دیگر، حکومت جمکران یک فقره «پاسدار اکبر» دیگر را روانه ایالات متحد خواهد کرد، تا عاجزانه خواهان نظارت سازمان ملل بر قراردادهای جمکران با شرکت‌های غیرخودی شود! و اینبار در زمینة هسته‌ای! حال بازگردیم به تبلیغات «بی‌بی‌سی» بر مزار مصدق. صادق زیبا کلام، یکی از گورکن‌های جمکران، و از پامنبری‌های وفادار کرکس رفسنجان، چنین می‌فرمایند:

«نه فقط اصولگرایان بلکه[...] جناح موسوم به اصلاح‌طلب حکومتی نیز پس از مزه کردن قدرت در دوره[...] خاتمی بار دیگر محمد مصدق و ملی شدن صنعت نفت را کشف کرد و به تقویت شعارها و پایه های ملی پرداخت تا به نوعی جریان تندرو[...] ایران و ایرانیت را در لوحه شعارهایش قرار دهد[منظورشان از در لوحه، باید سرلوحه باشد!]»


بله، اتفاقاً نویسنده این وبلاگ هم متوجه شده که حکومت ایران، مانند همه حاکمیت‌های استعماری باید یک دور باطل را مرتب تکرار، و باز تکرار کند، تا براندازی صورت گیرد، و یک حکومت «مستقل» دست نشانده دیگر، روز از نو، مزدوری از نو آغاز کند. از شعار «اسلام، اسلام»، داریم می‌رسیم به شعار «ایران! ایران!» و همینطور که سرود «ای ایران» قرقره می‌کنیم، و بر «نژاد آریائی» خود هم می‌بالیم؛ بر تعداد کارتون‌خواب‌ها و فروشندگان کلیه افزوده می‌شود! چند سالی که گذشت همان «دست» معروف،‌ «از غیب برون آمده»، یک مهجور دیگر، از ناکجاآباد «هلال شیعه» بیرون می‌کشد. و معلوم می‌شود به دلیل خواندن سرود «ای ایران» بوده که ایران به گورستان تبدیل شده، و باز هم همانطور که «توپ مرواری»، کودتای سوم اسفند را شرح داده، «فوراً جمعی تازه به دوران رسیده و نوکیسه و رند و اوباش دور [رهبر جدید] را می‌گیرند و به او خر فهم می‌کنند»، مقدس است، امام غایب است و ... و پس از 28 سال، یکی از همین جماعت رند و اوباش، به نام ابراهیم یزدی ناگهان ادعا می‌کند که، آمریکا به این دلیل کودتا کرد که مصدق حاضر نبود به پیمان سنتو بپیوندد!

«ابراهیم یزدی[...] می‌افزاید[...] حتی اگر دولت او در خصوص ملی کردن صنعت نفت با غرب سازش می‌کرد باز در مورد پیوستن به پیمان سنتو با آمریکا مشکل پیدا می‌کرد.»

جهت در یافتن ابعاد پریشانگوئی حاج ابراهیم یزدی، ‌ لازم است چند نکته را یادآور شویم. «پیمان بغداد» در سال 1955 منعقد شد، و در سال 1959، پس از کناره‌گیری عراق، به «پیمان سنتو» تبدیل شد. حال آنکه سرنگونی دولت محمد مصدق در سال 1953 پیش آمد! بله، ابراهیم یزدی نیز، با اقتدا به بی‌بی‌سی، «پیمان بغداد» را دو سال، و «پیمان سنتو» را شش سال عقب می‌کشد! تا به ملت ایران ثابت کند، در مبارزاتش از «بی‌بی‌سی» پیشی گرفته! یا شاید جناب یزدی فراموشی گرفته‌ باشد! چون در ساعت 15 و پنجاه و هفت دقیقه روز 15 اسفندماه 1385، «آفتاب نیوز» در مطلبی تحت عنوان، «چرا آمریکا به ابراهیم یزدی ویزا نداد؟» گفتگوئی با ایشان انجام داده، و ابراهیم یزدی که سال‌هاست از پاسپورت دیپلماتیک دولت ایران استفاده می‌کند، و تابعیت آمریکا و کارت عضویت در سازمان سیا را نیز دارد، در این مصاحبه، کلی «گریه زاری کرده» که آمریکا به او ویزا نداده که به دیدار فرزندانش برود! در این گفتگو معلوم می‌شود، ایشان گویا به دعوت حزب سوسیالیست فرانسه به فرانسه رفته بودند! ولی بجای مراجعه به کنسولگری آمریکا در فرانسه، به کنسولگری آمریکا در دوبی مراجعه کرده‌اند:

«سال گذشته که به دعوت حزب سوسیالیست فرانسه به آنجا رفتم به کنسولگری آمریکا در دوبی مراجعه کردم[...] در خواست کردم که ویزای مرا تمدید کنند[...]مسئول کنسولگری آمریکا از من پرسید [...] می‌خواهید در آمریکا بمانید[...] گفتم قصد ماندن ندارم[...] مسئول کنسولگری ناراحت شد و گفت چرا نمی‌خواهید بمانید[...] گفتم من 60 سال است برای کشورم فعالیت می‌کنم و [...] می‌خواهم در کشورم بمیرم[...]»

کد مطلب: 58430

معلوم است که مسئول کنسولگری آمریکا ناراحت می‌شود! آمریکا از جواهری چون ابراهیم یزدی محروم بماند؟! از خدماتش، از فعالیت‌های فرهنگی‌اش، و از وجود ذیجودش، و ... و این قصه سر دراز دارد! یک سرش در نهضت آزادی فدائیان اسلام است، و یک سرش در مجلة تایم، که در مورد عدم صدور ویزا برای مبارز بزرگی چون «دکتر یزدی» مقاله هم می‌نویسد! و همة این مسائل حیاتی، برای ملت «کلیه فروش» ایران نقل می‌شود، تا بدانند همان‌ها که نفت او را پنجاه سال پیش «ملی» کردند، امروز هم در پی ملی کردن فهم و شعورش برآمده‌اند.

بله ملت شریف ایران، همانطور که ملاحظه می‌کنید، «نهضت ادامه دارد»، و بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» هم بر همین تداوم تأکید می‌کند:

«[...] حضور همه ساله هواداران وی [مصدق] بر سر مزارش[...] خود نشانی است که پایان کار محمد مصدق لزوماً پایان عمرش نبوده.»


کاملاً صحیح است. نویسندة این وبلاگ هم معتقد است، بحران ساختگی هسته‌ای، ادامة بحران «ملی» کردن صنایع نفت است! ولی از آنجا که سیاست‌های استعماری پیوسته رو به «تسطیح» و سفله‌پروری دارند، پس از پنج دهه، می‌بینیم که مصدق‌السلطنه جای خود را به خاتمی، لاریجانی، احمدی نژاد و رفسنجانی داده.



دوشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۵

استعمارعلیشاه!
...
گویا «فدرالیسم در ایران»، موضوع اصلی گفتگوها در نشست دانشگاه «ام.‌آی.‌تی» بوده و شرکت کنندگان در این گفتگو را هم همگان می‌شناسند! فاطمه حقیقت‌جو، مسعود بهنود، فرخ نگهدار، علیرضا رجائی، ‌کنیزکان و غلام‌بچگان اعزامی جمکران به بلاد فرنگ! همین کافیست که بدانیم مرکز تحقیقات نظامی ایالات متحد در مورد «فدرالیسم در ایران» نشست برگزار می‌کند، و مشتی «نخبة» فرضی را هم از داخل و خارج به صف می‌کند، تا در این مورد نظر دهند. جای تعجب ندارد، «فدرالیسم» و «دموکراسی» که امروز در عراق شاهد آن هستیم هم، از این نقاط آغاز شد. جنایتکاران، کلاهبرداران و شیادان حرفه‌ا‌ی امثال حکیم، صدر، عدنان پاچه‌چی و ... در چنین نشست‌هائی شرکت کرده، نظریات «حکیمانه» خود را ابراز نمودند. نوآم چامسکی می‌گوید، دولت آمریکا هرگز حاضر نشد با اوپوزیسیون عراق، که مخالف تهاجم نظامی بود، به گفتگو بنشیند و با کسانی مذاکره کرد که خواستار تهاجم نظامی به عراق بودند! در واقع استعمارگران، مخاطب خود را همیشه از میان بهترین لمپن‌ها بر می‌گزینند، ‌چرا که بجز مشتی جنایتکار، شیاد و شارلاتان و زباله‌های جویای نام، امثال حقیقت‌جو، رجائی و... برخاسته از ناکجاآباد انسانیت، کسی حاضر نیست به مذاکره با استعمارگر بنشیند. چرا که، این نوع «مذاکرات» بر یک محور استوار است، محور مزدوری! و می‌توان آنرا به پیوند‌های نامرئی و ناگسستنی میان اعضای یک لژ فراماسونری تشبیه کرد: ادای سوگند وفاداری به استعمارگر در برابر به دست آوردن حمایت وی جهت غارت و چپاول ملت.

ولی از آنجا که سیاست‌های استعمار در منطقه در سیر قهقرائی افتاده‌اند، نشست رسوای «ام‌.آی.تی» هم به نتیجه نرسید. و به همین دلیل ناگهان سازمان بسیج دانشجوئی از این نشست ابراز نارضایتی می‌کند! در خبر شمارة 851205034 مورخ 5 اسفندماه 1385، سازمان مذکور در مطلبی تحت عنوان «درحاشیة ممنوع‌الخروج شدن‌ها» می‌نویسد:

«حقیقت‌جو[...] گفته این سمینار به پیشنهاد وی برگزار شده[...] وی با حذف [...] فدرالیسم و مباحث پیرامون آن[...] صراحتا خود را به تجاهل[...] زده[...]همچنین علیرضا رجایی، یکی از مدعوین[...] پس از بازگشت به ایران گفت فدرالیسم از موضوعات طرح شده در سمینار بود[...] دیگر مدعوین [...] و به خصوص حقیقت‌جو از طرح فدرالیسم در ایران که یکی از بحث‌های انقلاب مخملی است [...] اظهار بی اطلاعی کرده بودند![...] و حتی وجود چنین موضوعاتی را در فراخوان سمینار انکار می‌کردند.»

از قضای روزگار، این همان برنامة دموکرات‌ها برای ایران است، که با همکاری کنیزکان و غلام‌بچگان اعزامی خاتمی مزدور باید سازماندهی شود. و برای پیاده کردن طرح‌های استعمار چه کسانی بهتر از امثال حقیقت‌جو، بهنود و نگهدار، که هریک به تنهایی با صدها عدنان پاچه‌چی برابرند. کسانی که انتخابات آزاد عراق را تبریک می‌گویند و امروز نیز، فاجعة‌ تهاجم نظامی به عراق را «تقصیر» مردم عراق اعلام می‌کنند! اتفاقاً آخوند صانعی نیز اخیرا گفته فاجعه حکومت جمکران را به گردن دیگران نیاندازیم! مشاهده می‌کنیم که مزدوران استعمار در داخل و خارج «وحدت کلمه» را بخوبی رعایت می‌کنند! و چون برنامه دموکرات‌ها به جائی نرسید، و گذشت آن دوران شیرین جنگ سرد، سازمان بسیج دانشجوئی هم زیر لب زمزمه کرده، همة تقصیرها را به گردن آمریکائی‌ها نیندازیم، ‌تقصیر از فاطمة حقیقت‌جو است که «حقیقت» را نیافته! و سازمان بسیج به مصداق:

تا سگان را وجوه پیدا نیست
مشفق و مهربان یکدگرند
لقمه ای در میانشان انداز
که تهیگاه یکدگر بدرند.

به سرزنش کنیزک اعزامی جمکران به ایالات متحد مشغول شده.

با در نظر گرفتن این شرایط است که می‌توان دلیل جنجال‌ زنان حکومتی در داخل ایران را دریافت. زنان اندرون کرکس رفسنجان، در پی ایجاد آشوب برآمده‌اند، شاید زمینة براندازی فراهم آید. همچنین می‌توان دریافت مهدوی کنی‌، به چه دلیل در تلویزیون ایران حضور یافته و به «بهانة» نقل خاطرات گذشته، پس از 28 سال، مخالفت رسمی خود را با اشغال سفارت آمریکا در تهران اعلام داشته! بله، فعلة استعمار در حال سازمان‌یابی نوین‌اند، و مهدوی کنی از مهم‌ترین مهره‌های استعمار در ایران به شمار می‌رود. در وبلاگ «روشنفکر و سیاستمدار» به گوشه‌ای از «فعالیت‌های» کنی اشاره شد. مهدوی‌کنی، استاد اعظم «لژاسدآبادی»، وابسته به استعمار انگلیس است. لژهای فراماسونری در ایران، مانند هر سازمان دیگری مستقیماً وابسته به استعمارند. پیشتر نوشتم که در ایران هیچ سازمانی خارج از این چارچوب نمی‌تواند موجودیت داشته باشد، چرا که سازمان‌یابی با منافع استعمار در تضاد قرار می‌گیرد. سازمان یافتن، ایجاد نظم می‌کند و در ایران، تنها نظم قابل قبول، نظم استعماری است: سرکوب یا شورش.

حال بازگردیم به لژهای فراماسونری. شاید برخی ندانند که، قوانینی که بر فراماسون‌ها حاکم است، بر قوانین اجتماعی اولویت دارد! به عبارت دیگر مهدوی‌کنی، در هر جایگاه اجتماعی که باشد، همواره بر مقامات بلندپایة سیاسی برتری خواهد داشت. و لازم به یادآوری است که فراماسون‌ها حتی اگر از فعالیت‌های اجتماعی کنار گذاشته شو‌ند، تا آخر عمر ردة خود را در لژها حفظ می‌کنند. چندی پیش سازمان پارس اعلام کرده بود که «واعظ طبسی» جانشین مهدوی کنی در لژاسدآبادی شده. یادآور شویم که، حتی اگر مهدوی دیگر در جلسات این لژ شرکت نکند، تا زمانی که در قید حیات است، واعظ طبسی موظف به اطاعت از اوست. به همین دلیل است که اعلام رسمی مخالفت مهدوی کنی با اشغال سفارت آمریکا در تلویزیون ایران، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شود.

اهمیت این موضع‌گیری در این است که، نشانگر عقب‌نشینی آشکار استعمار آنگلوساکسون از مواضع 8 دهة اخیر اوست. و این عقب‌نشینی یک فضای خالی به وجود خواهد آورد. و از آنجا که در «واقعیت» امر، فضای خالی وجود خارجی ندارد، منطقاً می‌باید این فضا توسط ملت ایران و به نفع ملت ایران اشغال شود. جنجال و آشوب رجاله‌های حکومتی به همین دلیل بالا گرفته. شبه‌مخالفان حاکمیت، از مشارکتی، کارگزار، سازمان بهزاد نبوی و «چپ‌های حسینی»، قصد دارند با جنجال و هیاهو این فضا را به نفع همین حاکمیت مصادره کنند. بله، در پس پردة قیام «آزاد زنان» اندرونی مهدوی‌کنی، مصادرة منافع ملت ایران منظور نظر است. تا به آن حد که روزی‌نامه رسوای کیهان، ارگان آنگلوساکسون‌های آنسوی آتلانتیک، دعوت به قیام سوسیالیستی می‌کند! بله اهمیت موضوع تا این حد بالا گرفته!

امروز کیهان در مطلبی تحت عنوان «هجوم موریانة تجمل‌گرائی به ارزش‌ها بزرگراه تجملات را دور برگردان بزنیم»، قصد بازگشت به گذشتة شیرین براندازی 22 بهمن کرده، شعار «چپ‌های حسینی» در آن روزها را تکرار می‌کند! البته نه در صفحه اول، که همه ببینند!

پس از 28 سال چپاول و کشتار، امروز که مردم ایران در سایة حاکمیت عدل علی، جهت زنده ماندن در جهنم اسلام و بهشت استعمار، ناچار به فروش کلیه و زن و کودک خود شده‌اند، و امروز که اربابان کیهان یک گام به عقب برداشته‌اند، کیهان با زبان الکن و مبتذل خود، به انتقاد از «تجمل‌گرائی» و «مصرف‌زدگی» می‌‌پردازد، و در انتهای مقالة «ضدتجملگرائی» فرمان شورش هم صادر می‌کند:

«من اگر برخیزم
تو اگر بر خیزی
همه بر می‌خیزند»


بله! اگر همه برخیزند، به زعم اهالی کیهان، ژنرال هویزر هم بر می‌خیزد، و انقلاب شکوهمند حسینی دیگری به راه می‌افتد! و از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران در مرز زندگی بخور و نمیر و «کارتون خوابی» قرار دارند، این انقلاب جدید از نوع سوسیالیستی و شورائی خواهد بود، و رهبری‌اش را هم داریوش همایون، فرخ نگهدار و شیاد اردکان عهده‌دار خواهند شد! این شورای مردانه، به موازات شورای رهبری زنانه، مرکب از حقیقت‌جو، مرتاضی، راکعی، کولائی و نسل پنجم فمینیست‌های اندرونی «استعمار علیشاه» فعالیت خواهند کرد. بله، کیهان مانند همة شارلاتان‌ها توصیه بر دور زدن دارد! و با توجه به جنجال رسانه‌ای پیرامون «رهبر انقلاب سفید»، «نژاد آریائی»، مهمل بافی‌ها در داخل و خارج، پیرامون آثار «صادق هدایت»، پایکوبی بنگاه «حنا زرچوبه» مورخ 25 بهمن ماه سالجاری، در ساعت 15 و 41 دقیقه، جهت یافتن »درفش 6 هزار سالة شهداد»، و سوگواری همین بنگاه «حنا زرچوبه»، برای مراسم چهارشنبه سوری، ساعت 15 و 40 دقیقة 12 اسفند ماه سالجاری، می‌توان حدس زد که چشم امید کیهان و جمکران به «آیرون‌ساید هزاره سوم» و به در سفارتخانة استعمار خیره مانده.

به همه چشم انتظاران ظهور «آیرون ساید»، عجل‌الله تعالی فرجه، یادآور شویم، که اگر همگی برخیزند، به این دلیل است که باید برخیزند! مزدوران! برخیزید! چرا که وقت رفتن‌تان فرا رسیده.



یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵


بازگشت «توپ مرواری»!
...
امروز،‌ حین پرسه زدن بر سایت‌ها، به یکی از شاهکارهای نقد ادبی جهان در مورد «توپ مرواری» برخورد کردم، و از آنجا که اهل ذخیره و احتکار نیستم، فکر کردم بهتر است دیگران را نیز با جزئیات این گنجینة ادب و شاهکار «نقد» شریک کنم. که گفته‌اند «سیلی نقد به از حلوای نسیه است!» البته شراکت پیشنهادی نویسندة این وبلاگ، مانند «سهام عدالت»، کلاهبرداری و زدن جیب مردم به شیوه «معنویت جمکران» نیست! این گنجینة نقد ادبی، نتیجة تفکر و تعمق نخبگان جمکران در «گروه ادبیات اندیشه»، واقع در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است! تعداد متفکرین و نوابغ این گروه که «توپ مرواری» را در تاریخ 10 تیرماه 1384 «نقد» کرده‌اند، به چهار تن بالغ می‌شود. ‌ اینان پس از «نقد و بررسی» عمیق «توپ مرواری»، به این نتیجه رسیده‌اند که، «ساختار ندارد، در هیچ قالب ادبی نمی‌گنجد، و طبق فرمودة آخوند جلال آل‌احمد، صادق هدایت خلاقیت ادبی نداشته و "توپ مرواری" شاهدی است بر این مدعا!» البته هدف از اشاره به نقد ادبی پژوهشگران جمکران،‌ بررسی و تکرار آن نخواهد بود. کل مطلب روی خطوط اینترنت موجود است و جهت مشاهدة عمق دانش و اوج شناخت، در فاشیسم استعماری، همگان می‌توانند به آن مراجعه کرده و دریابند که،

نور گیتی فروز چشمة هور
زشت باشد به چشم موشک کور

بله، در هفت سده پیش، مصلح الدین شیرازی در یک بیت حق مطلب را ادا کرده. و اما بازگردیم به «توپ مرواری» خودمان. پیشتر اشاره شد که به دلیل غنای متن، درک آن بسیار مشکل است. در این اثر ادبی، کلام «راوی»، کلامی است که «کلام قدرت» را در تمامی ابعاد متزلزل می‌کند، و «کلام فردی» را جایگزین آن می‌سازد. پیشتر به تعاریف «میکائیل باکتین» از «کلام قدرت» و «کلام فردی» اشاره شده. و هرگاه لازم باشد این تعاریف تکرار خواهد شد. به زبان ساده، «کلام قدرت»، کلام بنیادها، تاریخ، مذهب، علم، کلام جمعی و کلام بزرگترها را شامل می‌شود. و «کلام فرد»، کلامی است که در «کلام قدرت» تزلزل و دگرگونی ایجاد می‌کند. به عنوان مثال، کلام «راوی» در «توپ مرواری»، کلام قدرت را واژگونه می‌کند و «تقدس» آنرا به سخره می‌گیرد، یا عناصر نوینی به آن می‌افزاید، و یا در آن جابجائی ایجاد می‌کند.

در «توپ مرواری»، نه تنها وقایع و شخصیت‌های تاریخی از زمان و مکان واقعی خود خارج شده به زمان و مکان دیگری انتقال می‌یابند،‌ که این شخصیت‌ها کلام خود را نیز از دست می‌دهند، و کلامی دیگر جایگزین کلام آنان می‌شود. به عنوان مثال، زمانی که راوی به نقل از یک گروه غیر ایرانی می‌گوید «چو پرتقال نباشد، تن من مباد»،‌ با جایگزین کردن نام کشور «ایران» با «پرتقال» ـ که در متن، هم به معنای میوة پرتقال است و هم کشور پرتقال، «کلام قدرت» را به سخره می‌گیرد. به این ترتیب که، شعار میهن‌پرستانة ایرانیان را به دیگران وا می‌نهد! می‌دانیم که، این شعار، برگرفته از شاهنامه فردوسی، مورد استفادة تبلیغات استعماری و نژادپرستانه نیز قرار دارد. «کلام قدرت»، تبلیغات بر اساس ایجاد تعصب نسبت به حماسه‌های ایرانی است، و همچنین، حماسه اقوام ایرانی، به خودی خود «کلام قدرت» است. می‌دانیم که فردوسی و شاهنامه‌اش در ابعاد مختلف در بطن تبلیغات نژادپرستان از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند، چرا که اشعار حماسی شاهنامة فردوسی از یکسو در تقابل با «بیگانه» به طور عام قرار می‌گیرد، و از سوی دیگر، با دین و زبان عرب به طور خاص. با در نظر گرفتن زمینة تاریخی رمان «توپ مرواری»، که حدود شش سال پس از تبعید پهلوی اول، نگاشته شده، و با توجه به تبلیغات استعماری در مورد نژادآریائی و تغییر نام کشور به «ایران»، در زمان پهلوی اول، می‌توان به شدت تهاجم کلام «راوی» بر تبلیغات استعماری پی برد.

می‌دانیم که پس از کودتای رضامیرپنج، نام کشورمان در زبان فرنگیان از «پرس» به «ایران» تبدیل شد. چرا که این نام در متون تاریخی، نام سرزمین اقوام آریائی است. و از این نظر، انتخاب نام «ایران» جهت ایجاد تضاد میان ایرانیان و اعراب، و دیگر غیر ایرانیان، و دامن زدن به این تضاد،‌ مطلوب استعمار بوده و هست. امروز شاهدیم که در قالب «هدایت‌ستیزی» و «هدایت‌پرستی»، بنگاه‌های تبلیغاتی در غرب و در ایران، شدیداً فعال شده‌اند. و هدف از دو قطبی کردن فضا در اطراف «هدایت»، این است که «توپ مرواری»، شاهکار هدایت را از یکسو به «توهین به مقدسات اسلامی» و از سوی دیگر به «ناسیونالیسم شووینیسم، و عرب‌ستیزی» محدود کنند. حال آنکه در فضای رمان «توپ مرواری»، ‌ نژاد آریائی، تاریخ، ‌شخصیت‌های تاریخی، ‌حماسه و قهرمانان حماسی‌اش همگی به سخره گرفته شده‌اند. این همان قسمت از «توپ مرواری» است که خواننده ایرانی نباید بداند! چرا که دریافت آن، با در نظر گرفتن غنای متن بس دشوار می‌نماید. حال بازگردیم به شرح مختصری از شیوه‌های تزلزل «کلام قدرت» در رمان «توپ مرواری».

به طور مثال، به دگرگونی نام شخصیت‌های معروف تاریخ بپردازیم، که از طریق «شبیه سازی» و یا افزودن صفت‌های ابترکننده صورت گرفته. نام خلیفه «المعتصم بالله»، تبدیل شده به «المستاصل من‌الله».‌ (ص. 24) و افزودن صفت «افغانی» به نام فردوسی طوسی، ویژگی‌های میهنی او را کاملاً نفی می‌کند: «فردوسی طوسی افغانی»، و ...

از طرف دیگر، شاهد تغییر نام آثار ادبی، مذهبی و یا تحریف آنان هستیم. به عنوان مثال «خطبه شقشقیه»، منسوب به علی، خلیفه چهارم، با «خطبه وق‌وقیه» جایگزین شده. (ص. 24) و در همین خطبه، یک بیت از شاهنامه فردوسی آورده شده: «همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم».

ولی مهمترین ضربه‌ای که «راوی» بر کلام قدرت وارد می‌آورد، ایجاد تزلزل تاریخی یا تزلزل زمان رخدادهاست. در «توپ مرواری»، زمان رخداد‌ها متکثر است یا تقریبی:‌ «این حکایت بیست سی‌سال، یا صد و پنجاه سال پیش است.» (ص. 2) «کم و بیش در حدود هزار و پانصد میلادی» (ص. 14) «حالا بیائیم سر تاریخچة توپ مرواری ـ در این باب روایات گوناگون وجود دارد» (ص. 13)

این چند نمونه از شیوه‌های ایجاد تزلزل در «کلام قدرت»، در رمان «توپ مرواری» است، که جهت درک بهتر رمان می‌تواند مفید واقع شود. ولی در این وبلاگ، امکان بررسی تمامی شیوه‌های فروپاشاندن «قدرت» که در این اثر صورت گرفته، وجود ندارد. بنابراین فقط چند صفحه از رمان را با در نظر گرفتن همین شیوه‌ها بررسی می‌کنیم.

توپ مرواری با شرح صحنة مراسم سنتی زنان در تهران دورة قاجار آغاز می‌شود. شب چهارشنبه سوری هر سال، زنان گرد توپ مرواری در میدان «ارگ» جمع می‌شدند به آن دخیل می‌بستند تا آرزوهایشان برآورده شود. و این مراسم در زمانی برگزار می‌شد که «منشور اتلانتیک»، «‌حقوق بشر» و دیگر نمادهای جنگ سرد هنوز وجود خارجی نداشت. پادشاه ایران، ناصرالدین شاه بود که به قتل رسید و از وی به نام «شاه شهید» یاد می‌شود. یک حرمسرا داشت که «راوی» آنرا «کارخانه شازده سازی» می‌نامد. و در آن دوره هنوز چپاول استعمار آغاز نشده است:

«در آن روزها با وجودیکه بانک‌های تاق و جفت وجود نداشت، خزانه دولت پرو پیمان بود.[...]دولت افلاس‌نامه صادر نکرده بود، بدون عایدی نفت [...] که در تاریخ ایران سابقه نداشت و معلوم نیست کدام دولت فخیمه سگ‌خور می‌کند[...]»


ولی «راوی»، در یک دورة تاریخی مشخص باقی نمی‌ماند، تحرک مداوم وی، از دورة ناصرالدین شاه، به زمان حال و بازگشت به زمان گذشته، خواننده را نیز وادار به حرکت نامنظم در زمان‌های مختلف می‌کند، و به زبان ساده‌تر، «زمان» در کلام «راوی»، از تداوم خطی برخوردار نیست. و این یکی از مهم‌ترین شیوه‌ها‌ در فروپاشاندن «علم تاریخ»، در مقام «کلام قدرت» است. «کلام تاریخ» و «زمان تاریخ» فرومی‌پاشند، و هر آنچه به زمان دقیق، یعنی زمان «رخدادهای تاریخی» مربوط می‌شود در رمان «حذف» می‌شود. به عنوان نمونه، کودتای رضامیرپنج که تاریخ آن کاملاً مشخص است اینگونه نقل شده:

«یک مرتبه دری به تخته خورد: یک شب مردم از همه جا بیخبر خوابیدند و هفت پادشاه را در خواب دیدند، صبح که پا شدند خدا یک پادشاه قدر قدرت بر ما مگوزید تمام عیار که با نیزه ده ذرعی نمی‌شد سنده زیر دماغش گرفت، بهشان عطا کرد، که کسی نمی‌توانست فضولی کند و بهش بگوید بالای چشمت ابروست. فورا جمعی تازه بدوران رسیده و نوکیسه و رند و اوباش دورش را گرفتند وبه او خر فهم کردند که سلطان سایه خداست [...] و این مرتیکه بر ما مگوزید هم [...] به زبان الهام بیانش گذرانید که ربع مسکون آنقدر وسیع نیست که در وی دو پادشاه بگنجد[...]»


با این «تغییر جزئی»، که در کلام «سایه خدا» آورده شده، کلام وی درهم شکسته شده و اینک مخلوطی است از کلام حوزه (ربع مسکون)، و کلام درهم شکستة سعدی (دو پادشاه در اقلیمی نگنجند)! «راوی»، سپس «سایة خدا» را در برابر یک «ارباب» قرار می‌دهد که منطقاً، باید «آیرون ساید»، طراح کودتا باشد، یا شاید سفیر انگلیس در ایران. که او نیز به زبان عامیانه سخن می‌گوید، و ضرب‌المثل‌های فارسی را نیز غلط به کار می‌برد:

«ولیکن همینکه اعلیحضرت قدر قدرت ما افکار درونیش را به ارباب اظهار کرد، مشارالیه نه گذاشت نه ورداشت[...] و گفت مرتیکه احمق فضولی موقوف[...] تو قاچ زین را نگهدار، اسب دوانی پیشکشت. [قاچ زین را بچسب، اسب‌ سواری پیشکشت]»

بله، با انتساب کلام خرد شدة دستاربندان، و سعدی به شاه، و کلام عامیانه و «غلط» به «ارباب» او، «راوی» در واقع، هردو را به سخره می‌گیرد. ولی در کل متن «توپ مرواری»، راوی با حرکت مداوم در زمان گذشته و حال، با دگرگونی، واژگون‌نمائی، جایگزینی و ... که در زمان و مکان ایجاد می‌کند، حتی پای از تزلزل صرف کلام قدرت در جامعة ایران فراتر می‌نهد. او با به زیر سئوال بردن دیگرادیان، قدرت‌های جهانی، و حتی ساختارهای «جنگ‌سرد»، کلام قدرت را در ابعاد جهانی خرد می‌کند. «توپ مرواری»، در واقع، کلام قدرت در جهان را هدف رگبار گلوله‌هایش قرار داده.

و تمامی تلاش «راوی»، برای رسیدن به این هدف «کوچک» و «رمانتیک» است، که «توپ‌مرواری» عزیزی را که «رضامیرپنج»، از میدان «ارگ» به «میدان مشق و اصطبل سوار تبعید» کرده بود، بار دیگر، در قالب اثری هنری، به جایگاه اصلی‌اش بازگرداند.