شنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۵


نعلین صورتی!
...
به محض آنکه خبر شرفیابی قریب الوقوع خاتمی به آمریکا منتشر شد، فعلة فاشیسم و نخبگان حکومتی به دو شیوة متفاوت پای به میدان تبلیغات برای خاتمی گذاشتند. گروه اول به روال کیهان، یعنی با زدن نعل وارونة « نبرد با آمریکا»، ‌که اینک 27 سال است مورد استفادة روضه‌خوانان قرار گرفته و از شدت فرسایش دیگر شفاف شده، شروع به تبلیغ برای رهبر «شبه اصلاح‌طلبان» نمودند. و اینبار بی‌بی‌سی نیز، جهت بازار گرمی برای خاتمی، به مهملات همان کیهان متوسل شد، تا ثابت کند که تندروها با خاتمی مخالف‌اند! البته مخالفت تندرو‌ها با خاتمی، فقط مختص خطوط خبری بی‌بی‌سی و کیهان است! در عالم واقعیت، خاتمی ـ که خود مانند شریعتمداری سرپرست همین کیهان بوده ـ دقیقاً همانجائی قرار گرفته که تندرو‌ها قرار دارند. ولی به دلیل آنکه جوانان، اکثریت مردم ایران را تشکیل می‌دهند و واقعیت‌های 27 سال گذشته را شاهد نبوده‌اند، این نکته پنهان داشته شده، تا پیشکار خمینی بتواند از عنوان آزادیخواهی و حمایت از دموکراسی بهره‌مند شود. بله بی‌بی‌سی، برای «اثبات» مخالفت تندروها با سفر خاتمی، ‌به مهملات کیهان متوسل شده، و یک مقالة جانانانه هم به تنور استعمار چسبانده و می‌گوید:

«کیهان با اشاره به عدم صدور رواديد برای مقامهای ايرانی از جانب آمريکا از آقای خاتمی پرسید با وجود اين همه رفتارهای توهين آميز از جانب آمريکا نسبت به مقامات جمهوری اسلامی [...] آقای خاتمی به چه دليل و با کدام توجيه از کنار اين بی حرمتيها به سادگی گذشته و اين گونه فارغ بال قصد سفر به ينگه دنيا دارد؟»

تنها وقتی می‌توان به این «اطلاعات»‌ اهمیت داد که ندانیم موجودیت کیهان، خاتمی و حاکمیت ایران، خود فی‌نفسه بزرگترین بی‌احترامی به ملت ایران است. امروز با روشن شدن مواضع کیهان و سرپرستان رنگارنگ‌اش ـ که همگی از خاتمی تا شریعتمداری ماموران امنیتی بوده، یا بازجوی ساواک‌اند ـ هر چه کیهان بگوید تأثیر عکس در میان مردم خواهد گذاشت و با علم به همین واکنش مردم است که ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها در ایران در ظاهر به سرزنش خاتمی پرداخته، به امید آنکه گروهی باز هم مانند دورة شیرین خیمه‌شب‌بازی 2 خرداد، به تلة شیادان و مزدوران استعمار بیافتند و «حماسة» دیگری آفریده شود! به هرحال همانطور که گفته‌اند تا ابله در جهان هست مفلس در نمی‌ماند، ولی حتی بی‌بی‌سی هم به بیرنگ شدن حنای «تندروی‌های» کیهان اذعان کرده:

«اين فرضيه البته در سالهای اخير تا اندازه‌‌ای رنگ باخته است، چرا که به نظر می‌‌رسد کيهان گاهی اوقات به انتقاد از مسائلی می‌پردازد که مورد حمايت رهبران عالی جمهوری اسلامی قرار دارد و چه بسا سفر آقای خاتمی به آمريکا نيز از همان نوع مسائل باشد.»

بله! مسلم است که خاتمی به عنوان شریک حاکمیت «تحجر ـ توحش»، خارج از مصالح اربابان غربی همین حاکمیت قدمی بر نداشته و نخواهد داشت. حال بازگردیم به دومین شیوة عوامفریبی که با اظهار نظر‌های مقامات رسمی یا اظهارات همسر، مادر و خواهر مقامات رسمی مشخص می‌شود!
در این راستا، همسر الهام، سخنگوی دولت ـ حتماً پس از آن که سنگ زیر زبانش گذاشته ـ یک بازار گرمی هم برای سرداراکبر به بازار گرمی خاتمی افزوده و گفته، خاتمی و رفسنجانی طرفدار فرهنگ غرب هستند! اینکه خاتمی و رفسنجانی ـ که موجودیت‌شان خود فرهنگ ستیز است ـ طرفدار فرهنگ غرب هم باشند، ‌ تیزی است که فقط از زیر چادر همسر حاج الهام می‌تواند خارج شود! خاتمی و سردار اکبر نمی‌دانند «فرهنگ» ‌خوردنی است یا پوشیدنی، حال طرفدار فرهنگ غرب شده‌اند؟ نکند همسر الهام، خودش فرهنگ می‌شناسد که فرهنگ غرب و طرفداران آن را هم شناسائی کرده؟ البته، از آنجا که در حکومت «تحجر ـ توحش» تهران، ماشالله قصاب، اکبر پاسدار و سروش، گروه نخبگان را تشکیل می‌دهند، همسر الهام هم فرهنگ‌شناس می‌شود! حال بپردازیم به شیوة دوم بازارگرمی برای خاتمی.
این شیوه جهت رنگ‌کردن طرفداران ابتذال غرب و «احترام به ادیان» است، یعنی همان فعلة خیمة «شبه اصلاح‌طلبی». این شیوه که از سوی خبر پراکنی ایلنا اعمال می‌شود، سعی بر محترم نمائی خاتمی در آمریکا دارد. بنگاه ایلنا می‌نویسد:

«سيدمحمد خاتمی، رئيس‌جمهور سابق کشورمان روز پنج‌‏شنبه [...] وارد فرودگاه "جان اف کندی" نيويورک شد [...] وی به محض ورود [...] بدون سپری کردن قواعد ورود به خاک آمريکا که حتی برای برخی مقام‌‏ها و شخصيت‌های سياسی طراز اول کشورها نيز اعمال می‌شود، با خودروهای تشريفاتی از باند فرودگاه به محل اقامتش در نيويورک منتقل شد.»

پس از اینهمه «عزت و احترام»، معلوم می‌شود که خاتمی، ‌شام را مهمان یکی ا‌ز پسرحاجی‌های حکومت، یعنی نماینده حاکمیت «تحجر ـ توحش» در سازمان ملل است، و میهمانان این ضیافت هم همگی از ته میدان بار فروشان تهران به سازمان ملل ارسال شده‌اند.

«رئيس موسسه بين‌المللی گفت‌وگوی فرهنگ‌‏ها و تمدن‌‏ها همچنين در ضيافت شامی که به ‌افتخار وی در اقامتگاه سفير و نماينده دائم ايران نزد سازمان ملل برگزار شده بود، شرکت کرد که در اين مراسم جمعی از کارکنان دفتر نمايندگی ايران در سازمان‌ملل حضور داشتند.»

در هر حال، سازمانی که یک افسر سابق اس اس، یعنی کورت والدهایم، دبیرکل آن بوده، و امروز هم شخصیت درخشانی چون کوفی عنان را در رأس خود دارد، و کارش هم جاده صاف کردن برای کشتار و چپاول آمریکائی‌ها است، باید جلب توجه اهالی ایلنا را هم بنماید! ایلنا در ادامة «به، به‌ها» و «چه، چه‌ها» می‌افزاید که،‌ خاتمی در مسجد وکلیسا و دانشگاه هم سخنرانی خواهد داشت. و گفته می شود که خاتمی شاید افتخار شرفیابی به حضور جیمی‌کارتر جنایتکار را هم پیدا کند. و البته بی‌بی‌سی، ابراز امیدواری کرده که این ملاقات معجزاتی در پی آورده و باعث حل مسائل و مشکلات جهانی شود!
در اینکه جرج بوش و دارودسته‌اش ممکن است کاخ سفید را به دست دموکرات‌ها بسپارند اکثر کارشناسان متفق‌القول‌اند.
فرض کنیم چنین شود و در این راستا جیمی کارتر برای حاکمیت تحجر و توحش تهران دستورالعمل جدیدی صادر کند. در اینصورت وظیفة خاتمی همان است که قبل از حماسة 2 خرداد بود. یعنی سرقت مطالبات مردم و ساختن شعار بر اساس این مطالبات، با هدف مردمفریبی. البته اینبار مردم را با «اصلاح‌طلبی اسلامی» نمی‌توان فریفت. اینبار باید مطالبات صنفی را به «مسلمانی» و «معنویت» پیوند زد. به همین دلیل و با توجه به تحول جامعه ایران خاتمی ناچار است ابتدا یک سرود «انترناسیونال» در حسینیة ارشاد اجرا کند. چون زمینه را قبلا آقای منوچهر آشتیانی با طرح مارکسیسم، منهای تاریخیت علمی، فراهم کرده! گام بعدی شیادان، حضور در یک کارخانة دولتی جهت احقاق حق «کارگران مسلمان» خواهد بود. پس از آن، خاتمی سوار بر اتوبوس شرکت واحد از حقوق «رانندگان مسلمان» نیز دفاع خواهد ‌کرد. محمد خاتمی سپس، در قم حضور خواهد یافت تا از مطالبات «فمینیست‌های جمکران» هم دفاع کند. پس از دفاع از فمینیست‌های جمکران، خاتمی و شرکا، سری به گلزارخاوران زده، اعدام «آزادیخواهان مسلمان» را هم محکوم خواهند کرد! مرحلة بعد مسلماً، دفاع از حقوق «روسپیان و بردگان مسلمان» است! و اگر لازم شود حجت الاسلام خاتمی، با عمامه و نعلین صورتی، مدافع حق و حقوق «همجنس‌گرایان مسلمان» نیز خواهند شد!

جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۵


سعدی و آنجلا مرکل!
...
بالاخره جهانیان به آرزوی دیرین خود رسیدند! پس از روزها انتظار، متن نامة پرزیدنت «مهرورزی» به صدراعظم آلمان منتشر شد! پرزیدنت مهرورزی که مسئولیتش به مسافرت در استان‌های «مجاز» و نامه‌پراکنی به اربابان غربی محدود می‌شود، قبلاً هم به جرج بوش نامه نوشته بود و وی را «نصیحت شده بود که اسلام بیاورد»! البته جرج بوش نپذیرفت! دلیلش هم این بود که آمریکا، به تنهائی رهبری توحش و تحجر اسلام، ‌ مسیحیت و یهودیت را عهده‌دار است و از این گذشته هرچه این ادیان الهی از تحجر و توحش کم داشته باشند، سیا و ‌پنتاگون جبران خواهند کرد. به عنوان مثال، جهت مبارزات ضدامپریالیستی در بلاد اسلام و مسلمین، مخارج زباله‌های بازیافتی را در قم، نجف، قاهره و ... به عهده می‌گیرند تا افرادی از قماش خمینی، بن‌لادن، صدر، حکیم و ... حسابی با امپریالیسم مبارزه کنند. ولی این حرف‌ها به گوش مهرورزی نمی‌رود، و پرزیدنت جنگ‌آور ما با بی‌اعتنائی جرج بوش، دعوت به اسلام را ترک نمی‌کند! نامة مهرورزی به صدراعظم آلمان در راستای همین پشتکار «مهرورزانه» قرار دارد. و به همین جهت در وبلاگ امروز به این نامه می‌پردازم که نسیم خوش گذشته‌های دور در آن می‌وزد، همان زمان که غربی‌ها با پشتکار فراوان از هیتلر حمایت مالی و نظامی می‌کردند، به این امید که پیراهن‌قهوه‌ای‌ها ارتش سرخ را نابود خواهند کرد. همان زمان که فعلة فاشیسم در ایران به ما یادآور شدند که گویا نژادمان هم آریائی است! همان زمان که فروغی مزدور، جهت حفظ شعائر اسلامی، کلیات سعدی را هم سانسور کرد!

بله پیوند مزدوران استعمار در ایران با فاشیسم به زمانی باز می‌گردد که هنوز محاصرة استالینگراد شکسته نشده بود، و هنوز آنگلوساکسون‌ها، مخالفتی با هیتلر پیدا نکرده بودند، در نتیجه هنوز رضا میرپنج بانی «ایران نوین» بود و با اطاعت مطلق از اربابان، دسته دسته دانشجو به خارج اعزام می‌کرد و گروه گروه مخالف هم اعدام و اخراج می‌نمود! همان زمان که مانند امروز، هنوز این خادم وفادار یک تنه به مخالفت با اربابان برنخاسته بود! بله امروز هم مانند همان روزها است که جهانیان از شبه دولت ایران خواهش می‌کردند که دست از همکاری با اصحاب هیتلر بردارد و دولت قدرقدرت ایران، از حقوق حقة خود صرفنظر نمی‌کرد! تفاوت امروز با آن روزها در این است که آن روزها، رضامیرپنج،‌ گرفتار مصادرة اموال و املاک دیگران بود، تا انگلیس بتواند سفارتخانه‌اش را در خانه دیگران علم کند! و خلاصة مطلب، رضامیرپنج «گرفتار» بود و فرصت نامه‌پرانی نداشت. ولی مهرورزی کمی دیر رسیده. غارت و مصادره انجام شده، ‌ مسافرت به دور ایران هم پایان یافته، و اجازة ورود به خوزستان را هم در هر حال به ریاست جمهور قدرقدرت ایران هسته‌ای نمی‌دهند، ‌در نتیجه بزرگان قوم صلاح و مصلحت در این دیده‌اند که مهرورزی را به «کار» نامه‌نگاری مشغول نگاهدارند که حوصله‌اش زیاد سر نرود!‌ و در این راستا چه کاری بهتر از نامه نوشتن به آنجلا مرکل!

آنجلا، در آلمان امروز و جهان غرب، از همة جهات مصداق استضعاف است. نخست به دلیل تابعیت آلمان شرقی، در درجة دوم به دلیل آخوند بودن ابوی محترم‌شان، و از همه مهم‌تر به دلیل زن بودن، آن هم زن مطلقه و پا به سن گذاشته! نهایت استضعاف اجتماعی شامل حال‌شان می‌شود! در نتیجه،‌ مهرورزی دست به دامن آنجلا شده، شاید این بانوی مستضعف درد اسلام و مسلمین را دریابد!

البته نامة مهرورزی به آنجلا، توسط همان بیانیه نویس رسمی حاکمیت ایران نگاشته شده. همان جمله‌های بی‌سروته که از دهان خمینی مانند سطلی از لجن به سرو روی ملت ایران پخش می‌شد، همان مهملات راست افراطی که در بیانیة شبه فعالان سیاسی، روشنفکران سر پل تجریش و نویسند‌گان «سرقبرآقا» به چشم می‌خورد، همان مهملات یهودستیزان غرب در نامة مهرورزی هم منعکس شده است. چرا که سخنگویان سیاست‌های استعماری در این منطقه، همیشه از میان ساکنان همین منطقه انتخاب شده‌اند. امروز حکومت سرسپردة ایران، که مانند اسلافش در سدة گذشته، مأموریت تأمین منافع استعمار غرب در منطقه را به عهده دارد، ‌ خواستار نابودی اسرائیل هم شده. اسرائیلی که موجودیتش نهایتاً دلیلی بر موجودیت همین مزدوران است! اسرائیلی که موجودیتش به مراتب از موجودیت شبه کشور پاکستان مشروعیت بیشتری دارد. هرچند که پاکستان نیز مانند اسرائیل موجودیتش در گرو سیاست استعمار است، ولی اگر مردم اسرائیل، و نه حاکمیت آپارتاید صهیونیست‌ها، یک دلیل موجه برای حضور در منطقه داشته باشند،‌ هیچ دلیل موجهی برای موجودیت کشور پاکستان وجود ندارد. پاکستان با تجزیة هند، و تنها به دلیل بحران آفرینی در منطقه ایجاد شده. موجودیت پاکستان به آوارگی 12 میلیون هندی و با کشتار بیش از یک میلیون انسان تامین شده است. ولی هیچکس مشروعیت پاکستان را به زیر سوال نمی‌برد. چرا که حضور نظامی پاکستان، امروز کارساز استعمار غرب شده. ولی حضور اسرائیل در منطقه می‌رود که برای همین غرب دردسرآفرین شود.

امروز در اسرائیل بسیارند کسانی که نه رؤیای اسرائیل بزرگ دارند، و نه در پی نابودی فلسطینیان‌اند. و بسیارند کسانی که خواهان یک کنفدراسیون اسرائیل فلسطین‌ هستند. موجودیت همین گروه از مردم اسرائیل است که، در تضاد با منافع استعمار قرار گرفته و تداوم جنگ و بحران در منطقه را می‌تواند مورد تهدید قرار دهد. فریادهای «مرگ بر اسرائیل» مزدوران استعمار در ایران به همین دلیل اوج گرفته. تهدید مردم اسرائیل، برای آنکه بعضی‌ها بتوانند به افراط‌گرائی‌ها در داخل اسرائیل دامن زنند. چرا که با اوج گرفتن افراط‌گرائی، همچون موارد جنگ‌ها و براندازی‌ها، تنها‌ گروه‌های ضد استبداد تضعیف می‌شوند.

ثمرة دیگر شعار «مرگ بر اسرائیل» از سوی حاکمیت متحجر تهران، همگرائی با گروه‌های راست افراطی و صهیونیست‌های غرب است. چرا که صهیونیسم از احساست ضدیهود در جهان تغذیه می‌کند. در واقع حاکمیت متحجر تهران با فریاد مرگ بر اسرائیل، ‌سرسپردگی به اربابان غربی را به ثبوت می‌رساند. و هیاهوی نابودی اسرائیل با سلاح هسته‌ای ایران، و هیاهوی بمباران ایران از سوی اسرائیل در همین راستا اوج می‌گیرد. یعنی از طریق ارعاب دو ملت. هدف از جنگ زرگری میان دستاربندان ایران و صهیونیست‌های اسرائیل، فراهم کردن زمینة مناسب برای رشد گروه‌های افراطی در ایران و اسرائیل است، ‌چرا که در هر دو کشور، افراطیون مذهبی در انزوا قرارگرفته‌اند. نفس‌کش طلبیدن دلقک‌های استعمار در ایران،‌ از سوی دیگر، به تقویت افراط‌گرائی در اروپا نیز می‌انجامد و فضا را جهت حفظ بحران‌های قومی مستعد می‌سازد. تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان در همین راستا انجام گرفت، ولی عدم پیروزی ارتش اسرائیل باعث شد که غرب نتواند بهره‌برداری مورد نظر را صورت دهد. علت کشفیات ناگهانی دستاربندان در زمینة هسته‌ای نیز از همینجا سرچشمه می‌گیرد. هنگامی که خاتمی برای تأکید بر «استقلال»، به ژاپن رفت، ناگهان فاش شد که ژاپن به ایران ابزار تولید بمب هسته‌ای فروخته! کشور ژاپن! یعنی کشور متحد نظامی غرب. و به دنبال فاش شدن خبر فروش چند دستگاه «استقلال»،‌ ژاپن ناچار به بازداشت رئیس و چهار تن از مسئولان شرکت «استقلال فروش» ژاپنی شد. و البته روضه خوانان، طبق معمول خبر را تکذیب کردند! ولی کمک‌های بی‌شائبه استعمار به دستاربندان ایران واکنش منفی برخی اعضای دائم شورای امنیت را به همراه داشته به همین دلیل دلقک‌های حاکمیت متحجر تهران، در سه جبهة متفاوت فعال شده‌اند. از یکسو به شاخ و شانه کشیدن برای مخالفین در شورای امنیت پرداخته، «استقلال، استقلال» می‌کنند! از سوی دیگر، بر صلح‌طلبانه بودن برنامة هسته‌ای ایران مرتب تأکید می‌کنند، و در درجة سوم، به دم جنبانی و نامه‌نگاری برای اربابان غربی افتاده‌اند، تا نقش میانجی را در شورای امنیت برایشان ایفا کنند. فعالیت حاکمیت متحجر تهران در سه جبهه، انسان را به یاد حکایت سعدی می‌اندازد! به روایت کلیات، شخصی با شیر جنگ می‌کرد. شیر نعره می‌زد،‌ و تیز می‌داد و دم می‌جنبانید. پرسیدند چرا نعره میزنی؟ گفت تا آدمی بترسد. گفتند چرا تیز می‌دهی؟ گفت چون خودم می‌ترسم. پرسیدند چرا دنباله می‌جنبانی؟ گفت میانجی می‌طلبم. گویا شیرشیخ اجل هم از قماش نره شیران بلاد اسلام بوده!

پنجشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۵


کارتر و رویای گذشته!
...
از هنگام حملة اسکندر مقدونی به امپراطوری پارس، تا زمانی که تخت جمشید، پایتخت اداری امپراطوری به تسخیر سپاه اسکندر در آمد، واکنش ساتراپ‌ها و نجبای دربار در برابر مهاجمان، به یکسان تا به امروز تکرار شده است. ورود سپاه قلیل اسکندر به هر ساتراپی در امپراطوری پارس، پیوستن ساتراپ‌ها و نیروی نظامی تحت فرمانشان به مهاجم را در پی‌آورد! و هنگامی که اسکندر به پرسپولیس رسید، در رأس یک سپاه عظیم قرار داشت که اکثر سربازان و سردارانش پارسی‌ها بودند! و البته، به گواهی تاریخ، در آن زمان اسکندر منادی «دین برحق»‌ نبود، تا «شبه‌مورخین» قم و اراک، ‌ همانطور که در مورد یورش تازیان به پریشانگوئی پرداخته‌اند، در این مورد هم ادعاهائی داشته باشند، و بگویند که ایرانیان از «ستم شاهان»، با آغوش باز به دین اسکندر گرویدند! نه، آن روز مهاجم، بدون پنهان شدن در پشت سر دین و خدایان «برحق»، شرافتمندانه برای غارت آمده بود! ولی همین غارتگر مقدونی بهترین درس را به پارسیانی داد که تا به امروز از آموختنش گریخته‌اند.

می‌دانیم که داریوش سوم، مانند یزدگرد و دیگر شاهنشاهان ایران‌زمین، از رویاروئی با سپاه دشمن سرباز زد و به همراه تنی چند از نزدیکانش از میدان نبرد گریخت. هدف از طرح گریز داریوش سوم این نیست که بگویم، اگر داریوش سوم نبرد را بر فرار ترجیح داده بود چه‌ها می‌شد. نه! تاریخ را با «اگر و مگر» رقم نمی‌زنند. تاریخ مجموعه رخداد‌هائی پیوسته در تداوم زمان است. منظور از طرح فرار داریوش سوم اشاره به خصوصیتی است که گویا در ایرانیان فراگیر شده. خصوصیتی که به زبان ساده و در شکل بسیار مؤدبانه «خیانت» نام دارد. در فرهنگ فئودال، بنده و برده سوگند وفاداری به ارباب یاد می‌کردند و متعهد می‌شدند که تا پای جان از منافع ارباب دفاع کنند، در غیر اینصورت ارباب مالک جانشان بود. امروز با وجود آنکه غرب از دوران فئودالیته خارج شده، ولی خیانت هنوز در مغرب زمین «جرم» به شمار می‌آید. منتهی اینبار «حقوق»‌ جاری مرز خیانت‌ها را تعیین می‌کند: خیانت به کشور، خیانت به منافع ملی، و خیانت‌هائی دیگر در راستای همین «حقوق». حال بازگردیم به اسکندر!

پس از پیروزی اسکندر، یکی از همراهان داریوش سوم «شاهنشاه» را به قتل رساند، و پنداشت که به این ترتیب وفاداری خود به فاتح جنگ را به ثبوت خواهد رساند. ولی اسکندر دستور داد که قاتل داریوش سوم را به دلیل خیانت به قتل رسانند. این درسی بود که حدود 25 قرن پیش شاگرد ارسطو به ایرانیان داد. ولی افسوس و صد افسوس، که نرود میخ آهنین در سنگ! و 25 قرن است که تاریخ ایران با خیانت عجین شده. خیانتی که دامنه‌اش از خیانت به ولینعمت و ارباب به مراتب فراتر رفته و به «خیانت به خویش» کشیده شده. از داخل ایران هیچ نمی‌گویم، چرا که حدود نیم قرن توحش ساواک و نیروهای نظامی، و به ویژه هشت سال ارعاب و کشتار دوران خاتمی، محلی برای ابراز موجودیت گروه‌های سیاسی مستقل باقی نگذاشته، و فردیت را در تمامی ابعاد در تهدید مداوم قرار داده. برای مشاهدة دامنة خیانت باید نظری به گروه‌های سیاسی «شبه مترقی» و خارج نشین بیندازیم، آن‌ها که تا حدودی از آزادی برخوردارند و در ضمن تجربه زیستن در جوامع آزاد را نیز یدک می‌کشند.

این گروه‌ها امروز عملاً تبدیل به مبلغین شبه اصلاح طلبان مزدور، و در رأس آنان شخص خاتمی شده‌اند. چگونه؟ به این ترتیب که وانمود می‌کنند، ظهور مضحکه‌ای به نام احمدی‌نژاد،‌ آزادی‌ها را تهدید می‌کند، بهانه جنگ به دست آمریکا می‌دهد، و رسانه‌ها را تحدید کرده! و به طور خلاصه وانمود می‌کنند که راه نجات ملت ایران از اسارت حکومت «تحجر ـ توحش» همان بازگشت به گذشته، یعنی انتخاب دوبارة خاتمی منفور است. حال آنکه احمدی نژاد با خاتمی همانقدر تفاوت دارد، که خمینی با خامنه‌ای. ولی تبلیغات استعمار که بر محور دین متمرکز شده، قصد دارد جوی ایجاد کند که بار دیگر مردم فریفته شوند و «حماسة دوم خرداد» را با کمک دارودسته خاتمی تکرار کنند.

در این راستا، آیت‌الله‌های دست‌ساز ساواک صمیمانه همکاری می‌کنند. مشکینی، مکارم‌شیرازی، صافی‌گلپایگانی، و ده‌ها زباله بازیافتی استعمار، با ابراز نظر‌های مضحک، به تحریک افکار عمومی پرداخته‌اند. اظهارات اینان حول محور آسمانی بودن دولت و احمدی نژاد متمرکز شده. هر چه اوضاع اقتصادی وخیم‌تر می‌شود، هرچه فساد اداری گسترده‌تر می‌شود، و هر چه تجارت انسان و مواد مخدر وسیع‌تر می‌شود، آیت‌الله‌های ساواک «تقدس» بیشتری در احمدی نژاد و دولتش می‌یابند، و پا به پای کیهان و اطلاعات، ارتباط بیشتری میان دولت و الهیات کشف می‌کنند! نه به دلیل اینکه به اینگونه مهملات معتقدند، نه، کاملاً بر عکس! توزیع دین هم مانند فروش مواد مخدر است. همانطور که توزیع کننده مواد مخدر نباید خود معتاد باشد، چرا که کار توزیع را مختل می‌کند. به همان ترتیب آیت‌‌الله‌های استعماری نمی‌باید اعتقادی به مهملاتی که عرضه می‌کنند داشته باشند. بلکه باید سعی در فروش این مهملات به دیگران داشته باشند، و ‌دقیقاً به شیوة توزیع کنندگان مواد مخدر عمل کنند. از طریق فریب، تطمیع، تهدید و نهایت امر ارعاب.

به زعم اربابان حکومت ایران، تحریک افکار عمومی از طریق ‌آیت‌الله‌های دست‌ساز ساواک در داخل، زمینة مناسبی جهت اقبال مردم به شاخة دوم مزدوران استعمار، یعنی «شبه اصلاح‌طلبان» یا دارو دسته سردار اکبر و مجاهدین‌انقلاب و کارگزاران خواهد شد. به همین دلیل دارو دسته جیمی‌کارتر، رسماً به حمایت از مزد بگیران خود پرداخته.

جیمی کارتر را دستکم نگیریم. جیمی کارتر، که افتخار استقرار حاکمیت «تحجرـ توحش» ایران را یدک می‌کشد، از «ملی ـ مذهبی‌های» ینگه دنیا، و از سردمداران مبارزه با آزادی در آمریکای لاتین، خاورمیانه و خاورنزدیک است. نوبل صلح بی‌جهت حضور ایشان تقدیم نشده. یادمان نرفته که دورة ریاست جمهوری کارتر، با کشتار فلسطینان و اشغال لبنان توسط ارتش اسرائیل توأم شد و البته ارتش آمریکا و فرانسه نیز در لبنان حضور خود را تحکیم کردند! حضور کارتر در کاخ سفید، در ایران ترکیه و پاکستان،‌ یعنی اعضای پیمان استعماری سنتو، سه براندازی را تقریباً همزمان در پی آورد. در ترکیه، نظامیان کودتا کردند. در پاکستان ضیاءالحق نوعی طالبانیسم را سامان داد که دامنه‌اش به افغانستان کشید، و در ایران، ‌ ژنرال هویزر طالبان «شیعه مسلک» را به قدرت رساند. و به یاد داشته باشیم که در کنفرانس گوادالوپ، جیمی‌کارتر، مشوق اصلی براندازی حکومت محمدرضاپهلوی در ایران بود. گروه جیمی‌کارتر به مراتب از گروه جرج بوش خطرناک‌تر و سرکوبگرتر است. خارج از ترویج طالبانیسم در خاورمیانه، دخالت نظامی در السالودور، حمایت نظامی از مخالفین حاکمیت نیکاراگوئه ـ کنتراس‌ها ـ و آغاز بمباران جزیرة گرانادا را نیز می‌باید از بازتاب‌های سیاست‌های درخشان گروه کارتر به شمار آورد. و امروز همین جیمی کارتر است که آشکارا به حمایت از خاتمی منفور پرداخته.

امروز شرایط ایران چنان شده که استعمار به هیچ عنوان گزینه‌ای غیر اسلامی برای ایرانیان نمی‌پذیرد. ملت ایران باید از حاکمیت «تحجر اسلامی» به حاکمیت «تحجر مسلمانی» برود. و در این راستا، رسانه‌های مزدور و استعمارگران پا به پای یکدیگر به شبیه سازی مشغول شده‌اند. رقابت انتخاباتی دروغین، مخالفان دروغین، آزادیخواهان دروغین، زندانی‌های سیاسی دروغین، رسانه‌های مخالف دروغین و ... همه و همه در راستای تحمیل سیاست استعمار بر ملت ایران فعال‌اند.

بیرون کشیدن احمدی نژاد از صندوق خیمه‌شب بازی استعمار به این دلیل بود که در مقابل چهرة کریه خاتمی و رفسنجانی چهرة کریه‌تری به ملت ایران نمایانده شود، تا ایرانیان به مزدوران قبلی رضایت دهند! احمدی‌نژاد «مرگ» بود، برای آنکه ملت ایران به «تب»، یعنی امثال خاتمی رضایت دهد. و یا به گفتة پادو‌های آمریکا در اروپا، «میان بد و بدتر انتخاب کند!» بگذریم که در این رهگذر، بد و بدتر، هر دو بدترین‌اند. در این میان، مهم‌ترین ابزار تبلیغ برای دارودستة جنایتکار خاتمی، ارعاب ملت ایران از طریق توسل به تهدید تهاجم نظامی شده است. مسلم است که فجایع عراق و افغانستان از چشم ملت ایران پنهان نمانده. و هیچ ملتی تهاجم بیگانه را آرزو نمی‌کند، و به همین دلیل است که تبلیغات برای خاتمی منفور بر همین اصول تکیه دارند.

استعمارگران می‌خواهند به ملت ایران بقبولانند که اگر خاتمی انتخاب شود، تهدید تهاجم نظامی نیز منتفی خواهد شد. ولی این یک فریب بیش نیست. در درجة نخست، حاکمیت ایران، یک حاکمیت آمریکائی و منصوب ارتش ناتو است. نعل وارونة مبارزات ضدامپریالیستی، دیگر کارساز نیست. ثانیاً، اگر تهاجمی به ایران صورت پذیرد از همان سوئی صورت خواهد گرفت که ارتش اسرائیل را در لبنان زمین‌گیر کرد. ثالثاً، اگر قرار بر تهاجم نظامی به ایران باشد، مانند تهاجم نظامی به عراق، بدون توافق ضمنی یا آشکار اعضای شورای امنیت صورت نخواهد پذیرفت. رابعاً، اگر میان اعضای دائم شورای امنیت برای تهاجم نظامی به ایران توافقی صورت پذیرد، اهمیتی ندارد که چه کسی در رأس حاکمیت تحجر قرار گرفته. به عبارت دیگر، منافع صاحبان صنایع نظامی تداومی دارد که چهرة منفور خاتمی یا احمدی نژاد، گسستی در آن ایجاد نخواهد کرد! به عبارت دیگر، نه خاتمی منفور، و نه چهره‌های نفرت‌انگیز «ملی ـ مذهبی‌ها»، در تهاجم نظامی یا عدم تهاجم نظامی به ایران، تعیین کننده نبوده، نیستند و هرگز نخواهند بود. ملت ایران کودک نیست که «روز آن لاین» و دیگر رسانه‌های مزدور او را از تهاجم نظامی بترسانند. ملت ایران ابله نیست که بپذیرد تهاجم نظامی یک ابر قدرت به ایران در گرو بلاهت احمدی نژاد است، و عدم تهاجم به ایران در گرو «درایت و عقلانیت» خاتمی مزدور. این تبلیغات نفرت‌انگیز سایت‌های «مستقل» برای خاتمی، و خوش‌رقصی برای «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا، تنها این امر را ثابت می‌کند که اوپوزیسیون خارج نشین، مصداق عمل همان سردار داریوش سوم است،‌ که سوگند وفاداری به دشمن اشغالگر یاد کرده! ولی افسوس که امروز اسکندری نیست!



چهارشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۵


تاریخ و تحجر!
...

بنگاه خبرپراکنی ایرنا، یا همان «حنا و زرچوبة» خودمان، از سفر حداد عادل به نورآباد در استان لرستان گزارشی داده که خواندنش به گفته سعدی، «مفرح ذات» است. حداد عادل،‌ از قبل دخترش خود را به قبیلة خامنه‌ای «وصل» کرد، و به همین دلیل هم ناگهان در انتخابات کشکی حاکمیت تحجر با رأی فراوان سر از مجلس شوربای اسلامی در آورد، و حتی به عنوان اولین رئیس «غیرروحانی» مجلس «انتخاب» نیز شد، البته از همان «انتخاب‌ها» که در حاکمیت‌های جهان سوم صورت می‌پذیرد! ولی با اینهمه، هنوز وصف کمالات ایشان به پایان نرسیده! حداد عادل، یکی از نخبگان دستگاه حاکمیت تحجر است، و مانند دیگر نخبگان چنین دستگاه‌هائی، با سواد و فرهنگ بکلی بیگانه. هنر ویژة حداد عادل، روضه‌خوانی و مداحی فاطمه، حسن و حسین است. علاوه بر این با یکی دیگر از نخبگان کم‌سواد دستگاه، یعنی عبدالکریم سروش، به تدوین کتاب‌های آموزشی برای دانش‌آموزان چهارم دبیرستان نیز پرداخته. حداد عادل موجودیتش را مدیون تحجر و روضه خوانی است،‌ و اخیراً هم اکتشافات بزرگی در زمینه تاریخ مشروطیت داشته و کشف کرده که مجلس خیمه شب بازی حکومت تهران برخاسته از پیروزی جنبش مشروطیت است! البته این بیشتر اختراع یک ذهن علیل می‌تواند باشد، ولی ما آنرا به حساب «کشفیات» شخص حداد می‌گذاریم.

با این وجود، حداد عادل در امور «دموکراسی» نیز صاحبنظر است. و روز 10 مرداد در مهر نیوز، در پاسخ به مهملات جرج بوش که تهاجم نظامی به لبنان را جنگ بین «دموکراسی» و «تروریسم» توصیف کرده بود گفته، «مگر مردم لبنان که از سرزمین خود دفاع می‌کنند تروریست هستند یا در لبنان دموکراسی وجود ندارد؟» البته درست است که هیچکس مانند حداد عادل واجد شرایط تعیین دموکراسی نیست، ولی هرچه فکر می‌کنم ارتباط دفاع از سرزمین را با دموکراسی نمی‌بینم! این ارتباط هم مانند ارتباط آزادیخواهی و مخالفت با حاکمیت در ایران است. از معجزات حاکمیت ایران به ویژه از دوره وزارت رضامیرپنج تاکنون این است که هر لات و اوباشی که به فحاشی به حکومت پرداخته یا هر تیغ‌کشی که به وزیر و نخست‌وزیر تیراندازی کرده، با همت ساواک و رسانه‌های تحت کنترل ساواک تبدیل به آزادیخواه شده است! از اینجا نتیجه می‌گیریم که، ‌طبق منطق روضه‌خوانان، هرکه از سرزمینش دفاع کند، در سرزمینش دموکراسی وجود دارد! بله این «منطق نوین» است، و در ایران تدریس می‌شود! و بر اساس همین منطق است که حداد عادل به ریاست فرهنگستان ایران منصوب شده،‌ و بر اساس همین منطق هم از دستاوردهای «فرهنگ درخشان عرب» فراوان سخن گفته. بله، وقتی حداد عادل رئیس فرهنگستان ایران باشد، عرب هم صاحب تمدن «درخشان» می‌شود. و در آشفته بازار بی‌فرهنگی ایران کسی هم نمی‌تواند به این مهملات اعتراض کند. چون عرصة مطبوعات داخل که هیچ! سایت‌های «مستقل» خارج نشین و مدعی مخالفت با حکومت تحجر نیز همه و همه تحت کنترل همان ساواک خودمان و نظارت مستقیم همان فعلة سرداراکبراند. هر زباله‌ای که ساواک در داخل مرزها تولید ‌کند، آناً با همکاری این سایت‌ها به «مبارز و آزادیخواه» تبدیل می‌شود، ‌ سال‌ها و سال‌ها برایش طبل و دهل می‌زنند، نگران سلامتی‌اش می‌شوند و از مشاهدة «عکس‌های لاغر و بیجانش!» ‌اشک هم به چشم می‌آورند! و اگر کسی جرأت کرده و خارج از چارچوب اینان وبلاگ بنویسد، نامه‌های تهدید و هتاکی «مفصل» دریافت می‌کند، ولی چون نان را به نرخ روز نخورده، مثل بعضی‌ها نمی‌تواند این «تهدیدها» را هم وسیلة تبلیغات برای دکان شکسته‌اش کند!

بله، حاکمیت تحجر ایران در این 27 سال به تولید انبوه «الله‌کرم، زهراخانم و فاطمه‌کوماندو» پرداخته و برخی از این تولیدات هم «صادراتی» است، که هم به اروپا، و بخصوص به آمریکا صادر می‌‌شود،‌ چون در آمریکا خریدار فراوان‌تر است. بهترین نمونه‌اش هم ابراز تمایل جیمی کارتر به میزبانی از «حجت‌الاسلام استعمار» است! از آنجا که جیمی‌کارتر نیز از افراد «دیندار» و بسیار متدین در ایالت جورجیا هستند، و به شیوة مهدی بازرگان تدریس کتاب مقدس می‌کنند،‌ قرار شده با خاتمی طرح ایجاد سپاه «قهرمانان دیندار» را در همان آمریکا نهائی کنند، و ایرانیان را با «منطق صلح»‌ که به زعم خاتمی، «بر پاية رواداري و اخلاق و معنويت بنا شده»، آشنا ساخته، یک جمهوری «مسلمان ـ دموکرات»، یعنی همان حکومت تحجر فعلی را با نام جدید تحویل ملت ایران دهند! نخبگان متعدد حاکمیت تحجر هنوز نفهمیده‌اند که صلح هیچ ارتباطی با دموکراسی و با معنویت و کرامت انسان ندارد. ولی نخبگان را با این حرف‌ها چکار؟! نخبگان حاکمیت تحجر به امور مهم‌تر از این‌ها می‌پردازند: مثلاً تاریخ! هرچند که در حاکمیت تحجر اسطوره‌ها، سخن از تاریخ گفتن مضحک می‌نماید، ولی روضه‌خوان‌ها اخیراً سخت به تاریخ علاقمند شده‌اند و خیلی تاریخ، تاریخ می‌کنند!

به عنوان مثال، حداد عادل خطاب به مردم نورآباد لرستان، که مانند کردستان، بلوچستان و تمامی ملت ایران در فقر و محرومیت دست و پا می‌زند، می‌گوید:

«وقت آن رسیده که مشکلات 2500 ساله را جبران کنید! [...] عقب ماندگی‌های تاریخی که حاصل قرن ها فراموشی است، در مدت 10 تا 20 سال رفع نمی‌شود»

و مردم بینوای نورآباد بلافاصله متوجه شده‌اند که کمبود‌هایشان تقصیر کوروش و داریوش هخامنشی است چون آن‌ها کوتاهی کرده‌اند. و روضه‌خوان‌ها که تازه 27 سال است به غارت و چپاول مشغولند، نمی‌توانند کمبود‌های هخامنشیان را در این مدت کوتاه جبران کنند! چون به گفتة حداد، پیشتر در میان رجال سرسپرده، کسی به مشکلات مردم لرستان اهمیتی نداده!

«دلیل آن این است که رجال سرسپرده دولتی که بخواهند به دربار راه پیدا کنند و امکانات را به اینجا بیاورند پیدا نشده و آنها میانه خوشی با شما نداشتند و اکنون پس از انقلاب که پا به میدان گذاشتید نوبت این است که مشکلات 2500 ساله را جبران کنید»

«ریشه‌یابی» علمی و سریع مشکلات مردم لرستان را واقعاً مدیون نبوغ حداد عادل‌ایم! حداد عادل چشمش که به سرزمین لرستان افتاد، در دم کشف شگفت‌آوری کرده، و آن اینکه سرزمین لرستان «با استعداد» است! و رشد کرده، چرا که «حاصلخیز» است! اگر رشد با حاصلخیزی ارتباط مستقیم دارد پس، عدم رشد در استان حاصلخیز کردستان و به طور کلی تمامی مناطق ایران را هم حتماً فقط حداد عادل می‌تواند از نظر «علمی» توضیح دهد! البته پس از آنکه،‌ خاتمی، ‌به کمک کارتر، علم و دین را از سیطره خشونت آزاد کرد!

منبع ایرنا 8 شهریور 1385

سه‌شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۵


پیکاسو و نعلین!
...

مهمترین نکته در مورد مکتب هنری کوبیسم، تشابه سبک آن با شیوة گفتار فاشیسم است. در نقاشی کوبیسم، اشیاء و افراد تجزیه می‌شوند، همه به صورت قطعاتی از هم گسسته، ‌تغییر صورت می‌یابند و در اشکالی هندسی و مسطح به تصویر کشیده می‌شوند. نقاشی کوبیسم هرچند مانند مینیاتور از «پرسپکتیو» یا عمق ابعاد سه‌گانه بی‌بهره ‌است، برخلاف مینیاتور، موجودات را درهم می‌شکند، آن‌ها را هندسی و تک بعدی می‌نمایاند. به عبارت ساده‌تر، می‌توان گفت که نقاشی کوبیسم، نوعی شبیخون فرهنگی است به تمامیت و کلیت موجودات. سبک کوبیسم، همزمان با ایجاد گسست در تمامیت موجودات،‌ آنان را مسطح و تهی از ژرفا می‌کند. هر چند کوبیسم در نقاشی سبکی والا است، در راستای آنچه با انسان و اجسام صورت می‌دهد،‌ دقیقاً همانند گفتار فاشیسم است، تمامیت و کلیت افراد، گروه‌های اجتماعی و جامعه بشری را در هم می‌‌شکند، و برآنان نگاهی «سطحی» و «ظاهری» تحمیل می‌کند.

برخورد فاشیست‌ها با جامعة بشری نیز در همین راستا «گزینشی» است. و نقطة اتکای نظری آنان، مانند روحانیت ادیان ابراهیمی، بر فلسفة ارسطو استوار است. مبلغین فاشیسم، علیرغم انواع رنگانگ‌شان، همگی در چارچوب فلسفة ارسطو توجیه و استدلال می‌کنند. و به شیوة «معلم اول» به «طبقه بندی، تجزیه و گزینش اجزاء» می‌پردازند، و اجزاء «برتر»، «پست‌تر» یا انواع «غالب» و «مغلوب»‌ ارائه می‌دهند. همین روال را در سخنرانی فاشیست‌های اسلامی به سادگی می‌توان مشاهده کرد. سخنان اینان سطحی و گسسته از مبداء است. فاشیست‌ها با تداوم تاریخی و جغرافیائی، یا به عبارت دیگر، با دو بعد زمان و مکان کاملاً بیگانه‌اند. و به همین دلیل است که در سخنان اصحاب فاشیسم، تنها می‌توان زمان «بی‌زمانی»، یعنی اسطوره و حال را شاهد بود. و به همین دلیل است که فاشیست‌ها با نادیده گرفتن سیر تحول تاریخی، به مقایسة دو پدیدة «غیرقابل قیاس»، یعنی مقایسه میان دو موجودیت به ظاهر یکسان، ‌که در روندهای متفاوت تاریخی تحول یافته‌اند، ‌می‌پردازند. و با این شیوه به تاریخ و فرهنگ شبیخون می‌زنند. به عنوان مثال، بدون در نظر گرفتن سیر تحول تاریخی ژاپن، اینکشور را با ایران مقایسه می‌کنند، چرا که به زعم آنان ایران و ژاپن هر دو، کشورند!

بارزترین نمونة شبیخون فرهنگی، در کلام سردمداران مزدور حاکمیت تحجر ایران، و در راس آنان، در کلام خاتمی، به چشم می‌خورد. در مورد خاتمی فراوان نوشته‌ام. محمد خاتمی سرباز وفادار استعمار در ایران است. و هر جا سرکوب لازم آید، حضور چشمگیر او را شاهدیم. پیامد 8 سال ریاست جمهوری خاتمی، سرکوب، کشتار، بحران و تولید «اوپوزیسیون» دست‌ساز ساواک در داخل و خارج کشور ایران است. اعضای این اوپوزیسیون مشتی پاسدار، ‌شکنجه‌گر و فاطمه کوماندوی کودن و گستاخ‌اند که به اروپا و آمریکا هم ارسال می‌شوند، و اکنون خاتمی،‌ در جایگاه سفیر سیار استعمار، ریاست همگی آنان را نیز عهده‌دار شده است.

خاتمی که اخیراً جهت گدائی «استقلال و سرفرازی» در زمینة فناوری هسته‌ای به ژاپن ارسال شده بود، در دانشگاه سازمان ملل توکیو سخنرانی مفصلی ایراد کرده و ضمن انتقاد از خشونت و جنگ، خواستار خشونتی شده که قهرمانانش دیندار باشند! «حجت‌الاسلام استعمار»‌، طبق معمول سخنرانی را با بد و بیراه گفتن به «مدرنیته» آغاز کرده، و نه تنها فجایع فاشیسم در اروپا، که نتایج ضدانسانی سیاست‌های استعماری را نیز در این سخن‌پراکنی به پای «مدرنیته» نوشته! ایشان می‌فرمایند:

«انسان غربی چنین پنداشت که با پشت سر گذاشتن عهد اسطوره و متافیزیک [...] به مدد دانش و بینش علمی می‌تواند بهشت موعود را در همین جهان مستقر سازد!»


و البته حجت‌الاسلام ما کاملاً حق دارد، چرا که اگر بشریت به فاجعة فاشیست‌های ذوب شده در تفکر کلیسا مبتلا شد در عوض اصحاب کلیسا و مسجد، از برکت همین اسطوره‌ها، «جهنم ادیان» برایشان بهشت موعود شده، و به انسان‌هائی که در این جهنم سفاکی اسطوره‌های سامی گرفتار آمده‌اند، پیوسته «فرهنگ انتظار» توصیه می‌کنند، با یک بهشت موعود، البته در آن دنیا! در جهان نیستی!

«حجت‌الاسلام استعمار» پس از این مقدمة گهربار، چماق تکفیر را مستقیم حوالة کارل مارکس بینوا می‌کند. و مارکسیسم را نه در مقام یک جهان‌بینی، که به شیوة اربابان غربی و چپ نوین ایران ـ که سر در آخور استعمار دارد، به عنوان ایدئولوژی، شدیداً مورد انتقاد قرار می‌دهد! چون ایشان معتقدند که مارکس ایدئولوگ بوده و باعث دلهره هم شده! حجت‌الاسلام استعمار می‌فرمایند:‌‌

«قرن نوزدهم همچنين قرن ظهور ايدئولوژي‌هائي بود که [...] در ارائه تصويري مطلوب از زندگي تفاوت داشتند و مشهورترين آنها همان بود که توسط مارکس و همراهان [...] او عرضه شد [...] نسخه مورد نظر مارکس [...] در روسيه و چين مورد آزمايش قرار گرفت تا با قطب بندي‌هاي جديدي در صحنه جغرافياي سياسي و جغرافياي راهبردي جهان دوره تازه‌اي از تنش و دلهره را پديد آورد.»

البته گرفتاری خاتمی و اربابانش با ایدئولوژی ارتباطی ندارد، چرا که ایدئولوژی فاشیسم اسلامی، مانند تمامی نظریه‌های سرکوب، در اصطبل فرهیختگان حکومتی غرب تدوین و تکمیل شده. اشکال خاتمی این است که نمی‌داند، پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه، تجاوز نظامی غربی‌ها و یک جنگ داخلی 2 ساله را با 5 میلیون کشته در پی آورد، و همین امر منجر به ظهور استالین شد. و در واقع آنچه در غرب به عنوان مارکسیسم معرفی می‌کنند در واقع استالینیسمی است که از قبل غربی‌ها در روسیه استقرار یافت. در ادامة سخنان پوچ و بی‌پایه خود، خاتمی با رد مارکسیسم، در مدح «لیبرال دموکراسی» نیز روضة کوچکی می‌خواند، و به آن‌ها که نمی‌دانند یاد‌آور می‌شود که استثمار لازمة رشد سرمایه‌داری است، و بنابراین «لیبرال دموکراسی» غرب به استثمار ملت‌ها ادامه داد و خشونت ادامه یافت:

«مارکسيسم گرچه [...] در پيشرفته‌ترين جوامع صنعتي و بورژوازي محقق نشد، اما آنان را به خود آورد تا هوشيارانه بتوانند [...] با اصلاح سيستم اقتصادي، سياسي، حقوقي و حتي مدني خود دوام ليبرال ـ دموکراسي را تضمين کنند [...] اما استثمار که لازمه دوام و رشد سرمايه داري بود [...] به عرصه نظام نوين بين الملل انتقال يافت [...] غرب [...] به جاي آزادسازي ملتها، کشورهاي پيرو را به مناطق تحت نفوذ استثماري ‌ـ ‌استعماري خود در آورد[...] از سوي ديگر، کشورهاي تحت سلطه[...] به پاخاستند و قرن بيستم را به قرن مبارزات آزاديبخش مبدل کردند، اما آنچه در اين ميانه [...] بر صدر نشست باز هم خشونت بود».


برای کسانی که سابقة درخشان حجت‌الاسلام خاتمی را نمی‌شناسند، ممکن است این توهم پیش آید که خاتمی با خشونت مخالف است! ولی اگر چند سطر دیگر ادامه دهند، می‌توانند به وضوح مشاهده کنند که خاتمی در واقع در شیپور جنگی نوین می‌دمد، جنگی که هدفش قرار دادن علم و دین در سلطة فاشیست‌های هزاره سوم است. یعنی همان قدرت‌های سنتی استعمار غرب! به عبارت دیگر، خاتمی به تبلیغ برای جنگ‌پرستان آنگلوساکسون مشغول است، که در آمریکا و انگلیس زمام قدرت را به دست دارند. خاتمی می‌گوید، برای رهائی بشریت، باید علم و دین را به قدرت معنوی برای مهار قدرت‌های خشونت‌گرا تبدیل کرد، ولی ابزار رهائی‌ای که حجت‌الاسلام استعمار تجویز می‌کنند، از قضای روزگار همان «جنگ» است! و پیروزی در این جنگ نیز ـ که به برکت قهرمانان دیندار میسر خواهد شد، به سلطة نوینی می‌انجامد که تحمیل یک «گفتمان غالب»‌ بر بشریت را به ارمغان خواهد آورد:

«جهان براي نجات از اين وضعيت ناگوار در انتظار جنگي ديگر است که قهرمانان آن دينداراني هستند که به انسان و کرامت او احترام مي‌گذارند [...]‌ ميدان اين جنگ نيز افکار عمومي بشري است تا به منطق صلح، که بر پاية رواداري و اخلاق و معنويت بنا شده است آشنا شود و آنرا به گفتمان غالب در همه جاي جهان مبدل سازد.»

با مطالعه این سخنان گهربار است که متوجه می‌شویم کلام خاتمی، در مورد تاریخ و وضع کنونی جهان، تا چه حد به تابلوی کوبیسم شباهت دارد. خاتمی تاریخ را «تکه تکه» کرده از درون آن قرن نوزدهم را بر می‌گزیند. سپس با تحریف مدرنیته و مارکسیسم، قرن نوزدهم را از محتوی تهی کرده، این مظروف تهی را سرچشمه خشونت جلوه می‌دهد، و برای مبارزه با این خشونت، «خشونتی برتر» توصیه می‌کند، یعنی جنگی که قهرمانانش دیندار باشند و گفتمان معنویت و صلح را به گفتمان غالب مبدل سازند. به زبان ساده‌تر، «حجت‌الاسلام پیکاسو»، یک «جمهوری دینی» برای همة جهانیان توصیه می‌فرمایند، که تمامی بشریت بتواند از مزایای حکومت «تحجر ـ توحش» ایران بهره‌مند شود، و همانطور که به همت نبرد «قهرمانان دیندار»، از قبیل الله‌کرم، گنجی، حاج‌بخشی و ماشاالله قصاب، معنویت قصاص، سنگسار، زن‌ستیزی و برده‌داری را در ایران به گفتمان «غالب» تبدیل کرده‌اند، ‌ «قهرمانان دیندار» دیگر کشورها نیز به پا خیزند و جهان را از «خشونت» نجات داده، همگان را به «جهان کوبیسم» سیاست فاشیست‌ها، یعنی همان جهنم حکومت اسلامی رهنمون شوند. تا جهانیان، همگی تا ابد در بهشت کوبیسم در بهت باقی بمانند، چرا که فاشیسم جز با سکون در بعد زمان، نمی‌تواند دوام یابد.

سخنرانی خاتمی در اجلاس بین‌الملی ادیان برای صلح!
منبع: ایسنا،‌ مورخ 4 شهریورماه 1385

دوشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۵


شبیخون بر تاریخ
...

مثلی در فارسی می‌گوید، سنگ اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج. آنچه امروز در جامعة ایران در مورد «اسلام» به خورد مردم می‌دهند، از «باورهائی» سرچشمه می‌گیرد که با علمیت تاریخ به کلی بیگانه‌اند؛ و در تضاد! سیاست استعمار در ایران همواره با توسل به «باورها» اعمال شده. ویژگی «باورها» این است که هیچ پایه‌ای در «رخدادهای» تاریخی ندارند، و از این نظر به اسطوره‌ها می‌مانند. ویژگی اسطوره، همانطور که میکائیل باکتین می‌گوید، در «تاریخ‌ستیزی» و «تاریخ‌گریزی» آن است. اسطوره، همچنین سرچشمة حماسه است، و حماسه نیز مانند اسطوره «تاریخ‌گریز». دلیل تبلیغات گستردة استعمار جهت «باور پروری» در ایران نیز به دلیل ویژگی «تاریخ‌گریزی» همین «باورها» است. «تاریخ گریزی» ابزاری است که جهت تبلیغ سلطه و قهرمان‌سازی کاربردهائی فراوان می‌یابد. بر پایة همین «تاریخ‌گریزی»، حاکمیت‌های سرسپرده در ایران تبلیغات به راه می‌اندازند که به طور مثال، «ایرانیان دین اسلام را با آغوش باز پذیرفتند»، حال آنکه به شهادت تاریخ، ایرانیان در برابر سلطة تازیان مهاجم سالیان دراز جنگید‌ه‌‌اند، و مازیارها و بابک‌ها، تأییدی است بر این مبارزات‌. بررسی مبارزات ایرانیان بر علیة تازیان تا بدانجا می‌رسد که موریس لومبارد، مورخ فرانسوی می‌گوید، «مبارزات مسلحانة ایرانیان علیه اشغالگران عرب، بیش از سه قرن به طول انجامید.»

اینکه ملتی سلطة بیگانه را بپذیرد، زبان و دین خود را رها کرده، به دین بیگانه بگرود،‌ پدیده‌ایست که در تضاد با عقل و علم قرار می‌گیرد. تهاجم بیگانه به ملت‌ها مانند تهاجم بیماری بر پیکر یک انسان است. هیچ موجود زنده‌ای، تهاجم ویروس و باکتری را با آغوش باز پذیرا نمی‌شود. عکس‌العمل ملت‌ها در برابر تهاجم نظامی، مانند عکس‌العمل پیکر انسان در مقابل بیماری است. همة محافظان، گلوبول‌های سفید، در برابر مهاجم دست به مقاومت می‌زنند. همة افراد یک جامعه، ‌ در این مبارزه، سربازی می‌شوند برای دفاع از پیکر.

ولی «تاریخ‌گریزی» در ایران به داستانسرائی درباب اسلام محدود نمی‌شود. و در کمال تأسف نوع «تاریخ‌گریزی» در سدة اخیر از موارد اسلامی آن بسیار خطرناک‌تر‌است. این «تاریخ‌گریزی»، تاکنون زمینه‌ساز چندین براندازی شده‌، چرا که با توسل به این پدیده‌ شوم، ناگهان قهرمانانی اسطوره‌ای و گروه‌هائی افسانه‌ای در مسیر رخدادهای طبیعی تاریخ «ظهوری پیامبرگونه» می‌یابند و به تاریخ «شبیخون» می‌زنند. تمام این قهرمانان و گروه‌های افسانه‌ای در یک ویژگی مشترک‌اند، و آن این است که همگی می‌خواهند، «فلک را سقف شکافته و طرحی نو در اندازند!» به زعم اینان، لازمة «طرحی نو در انداختن»، این است که یک گسست در مسیر حرکت طبیعی جامعه صورت پذیرد؛ و به اینصورت «سقف فلک» شکافته شود. در اینجا یک نکته را باید توضیح داد، و آن اینکه بر خلاف کسانی که اشعار حافظ و مولوی را با ایدئولوژی‌های سیاسی اشتباه گرفته‌اند، اشاره به شعر حافظ در اینجا به این دلیل نیست که حافظ جهت کودتا فتوی داده، دلیل اشاره به شعر حافظ تکیه کردن بر کلامی است که در میان ایرانیان از اقبال فراوان برخوردار است. در واقع، توسل به شعر حافظ، توسل به زبانی است شیوا جهت ارائة دقیق‌تر یک مقصود. حال باز گردیم به ظهور پیامبرگونة افراد و گروه‌‌ها در بستر تاریخ و عواقب ناگوار آن.

از کودتای رضامیرپنج تاکنون، استعمار با خلق شخصیت‌ها و گروه‌ها، به صورت مداوم به تاریخ ایران شبیخون زده است. بارزترین نمونة این شبیخون ظهور ناگهانی مصدق و قهرمان شدن او در فردای کودتای 28 مرداد است. در مورد مصدق و سابقة سیاسی وی قبلاً بارها نوشته‌ام. در اینجا به «باورهای» ملت ایران از مصدق می‌پردازم. چرا که مصدق هرگز در مسیر تداوم سیاست‌های استعمار در ایران بررسی نشده است. نام مصدق در «باور» ایرانیان با «ملی شدن نفت» عجین شد. و ملی شدن نفت نیز به نوبة خود با استقلال. در وبلاگ قبلی نوشتم که ملی شدن نفت ایران به هیچ ترتیب نمی‌تواند در ترادف با استقلال قرار گیرد. واقعیت‌های موجود را با قصه و داستانسرائی نمی‌توان پنهان داشت. چندی پیش کاندی رایس، وزیر امورخارجة آمریکا، در جواب یکی از خبرنگاران که سئوال کرده بود، «فکر نمی‌کنید حمله به یک کشور عربی، در صدور نفت کشور‌های عرب ایجاد اشکال کند»، پاسخ داد، «اگر نفت‌شان را صادر نکنند، باید نفت بخورند!» و در کمال تأسف، این یک واقعیت است که کشورهای تولید کنندة نفت در جهان سوم موجودیت خود را مدیون همین چند ملیتی‌های نفتی هستند.

امروز، کشور ایران، نفت صادر می‌کند، مواد غذائی و ‌سوخت مصرفی داخلی وارد می‌کند؛ یعنی نفت سفید و بنزین کشور نفتخیز و«مستقل» ایران نیز در چارچوب سیاست‌های جاری باید از خارج تأمین شود! طبق گزارش ایسنا، ‌ سالانه 6 میلیارد دلار، معادل پنجاه درصد بودجة عمرانی کشور به واردات بنزین اختصاص دارد! و با وجود آنکه کشور ایران از هرگونه فناوری جهت استخراج و صدور نفت بی‌بهره بوده و هست، آنروز که عربده‌جویان حرفه‌ای در خیابان‌های تهران فریاد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» سر می‌دادند، در «باور» اکثریت مردم کشور «استقلال و آزادی» ‌در چارچوب اسارت اسلامی ممکن می‌نمود. و همین «باور»، ‌دلیلی بر حضور مردم در تظاهرات خیابانی شد. چرا که صرف مخالفت با محمدرضا پهلوی، در «باور» مردم، مترادف با آزادیخواهی شده بود. و دیدیم که بر اساس همین «باور»‌ روز 14 اسفندماه سال براندازی، بسیاری از مردم راهی «احمد آباد» هم شدند، چرا که مصدق را هیچکس با محک تاریخ به چالش نکشید.

پس از براندازی 57 نیز، سیاست استعمار بر اساس «باورهای» مردم اعمال شد. نخستین نمونة آن «تسخیر» ساختمان سفارتخانة آمریکا در تهران بود. اشغال سفارت آمریکا تنها به این دلیل صورت پذیرفت که حکومت سرسپردة دستاربندان بتواند از جریان‌های چپ گوی سبقت برباید، و زمینة سقوط کارتر و شکل‌گیری حاکمیت ریگان را در آمریکا فراهم آورد، ولی حماقت در بطن حرکت‌های سیاسی جامعه تا آنجا ریشه دوانده بود که اشغال سفارت آمریکا، پیش‌تر از آن از سوی همان گروه‌های چپگرا نیز صورت پذیرفته بود! گروه‌هائی که به این ترتیب خود اولین قربانیان همین سیاست می‌شدند. حتی این گروه‌ها نیز در این «باور» غوطه می‌خوردند که، در بطن یک حرکت فاشیستی و سرسپرده به ارتش ناتو، آنهم در شرایطی که ارتش سرخ در افغانستان حضور رسمی دارد، می‌توان با اشغال سفارت آمریکا، حرکتی انقلابی صورت داد. حال آنکه در عمل، این حرکت دقیقاً کارساز امپریالیسمی شد که چپ‌ها ادعای مبارزه با آنرا هم ‌داشتند. و صد البته هیچگونه توجیه عقلانی برای چنین حرکتی نمی‌توان یافت. جز اینکه عده‌ای با سوءاستفاده از احساسات ضدآمریکائی توده‌ها، قصد خودنمائی و بازارگرمی داشتند، و عده‌ای دیگر، که از قضای روزگار از حمایت ارتش ناتو نیز برخوردار بودند، با الهام از همین حرکت «انقلابی» توانستند صحنة سیاسی کشور را به انحصار خود در آورده، سرکوب همه جانبه‌ای را سازمان دهند.

بررسی وقایع تاسف‌باری را که بر اساس «باورها» در ایران رخداده رها کرده، به کودتای 28 مرداد می‌پردازیم. امروز، بیش از نیم قرن از کودتای 28 مرداد می‌گذرد و هنوز ایرانیان اشک حسرت بر مصدق می‌افشانند. بیش از نیم قرن از کودتای 28 مرداد می‌گذرد و هنوز نخبگان «شوت و پرت» دولت را در مورد مصرف پول نفت «ارشاد» می‌کنند، چون به «باور» اینان، دولت ایران در توزیع پول نفت «استقلال» هم دارد! چون به «باور» اینان ملی شدن نفت، به این معناست که نفت و ارز حاصل از فروش آن نیز متعلق به ملت ایران است! چرا که مصدق نفت را ملی کرد و «سیلی سختی» هم به استعمار زد، و به همین دلیل بود که آمریکا در ایران کودتا کرد! به «باور» ایرانیان، عامل کودتا نیز همین شعبان جعفری خودمان بوده! به همین دلیل امسال که شعبان جعفری در روز کودتا در گذشت، از مشاور فرهنگی خاتمی منفور در تهران تا چپ‌نما‌های مزدور آمریکا، همه و همه سعی‌کردند شعبان جعفری را عامل کودتا معرفی کنند! نتیجة تکیه بر «باورها» این است که ملت ایران، هر چه بیشتر از «تاریخ» فاصله ‌گیرد، و به همین نسبت اسارتش در زنجیر باور‌ها هر چه بیشتر استحکام یابد.

یکشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
لاف استقلال!
...
امروز چون گذشته‌های دور و نزدیک، مزدوران اجنبی با توسل به شعار «استقلال» در پی تأمین منافع استعمار‌اند. اگر دیروز با ملی کردن نفت و براندازی 22 بهمن، ملت ایران را به زنجیر اسارت چند ملیتی‌ها در آوردند، امروز در ادامة تأمین منافع اربابان غربی، باز هم متوسل به فریب همیشگی خود شده‌اند: سوء استفاده از شعار «استقلال»!

واژة «استقلال»،‌ یکی از کارسازترین ابزارهای استعمار است. تا زمانی که تعریف صریحی از این واژه ارائه نشده است، «استقلال» بهترین شعار برای فریب افکار عمومی است. به یاد داریم که توطئة ملی کردن نفت نیز با همین «شعار» عملی شد. به یاد داریم که در آن روزها سخن از این بود که نفت متعلق به ملت ایران است، از اینرو باید «ملی» شود. ولی تعلق نفت به ملت ایران، تنها یک قسمت از واقعیتی چند جانبه بود. جوانب متعدد واقعیاتی که از ملت ایران پنهان نگاه داشتند این بود که، بازار نفت در اختیار چند ملیتی‌هاست و هر چند نفت متعلق به ملت ایران است، استخراج و صدور آن به هیچ عنوان در اختیار ملت ایران نخواهد بود. از طرف دیگر، ارز حاصله از فروش آن نیز در اختیار بانک‌های غرب باقی خواهد ماند، و کالاهای مورد نیاز ملت ایران را نیز غرب «تعیین» خواهد کرد. واقعیت این بود که ملی شدن نفت نه تنها بحران تحریم اقتصادی و کودتا را برای ملت ایران به ارمغان آورد که، وابستگی ایران به نفت را نیز افزایش داد. و امروز اگر چند ملیتی‌ها نفت ایران را تحریم کنند، سرنوشت ملت ایران با سرنوشت ملت‌های قحطی‌زده در آفریقا تفاوتی نخواهد داشت. و به یاد داریم که توطئة فاشیسم اسلامی نیز با شعار «استقلال، آزادی»، بر ملت ایران تحمیل شد و امروز نیز توطئه «غنی سازی»، با تکیه بر همین شعار «استقلال» در شرف تکوین است. حال باز گردیم به «غنی سازی اورانیوم و تولید سوخت هسته‌ای»!

تولید «سوخت هسته‌ای»، لاجرم به تولید «زبالة هسته‌ای» خواهد انجامید، و «زبالة هسته‌ای» می‌باید به مراکز ویژه‌ای که در جهان برای «زباله‌های هسته‌ای» ایجاد کرده‌اند، ارسال شود. این مراکز محدود که قادرند «زبالة هسته‌ای» را انبار کنند، از جمله مراکز استراتژیک مهم جهانی به شمار می‌روند؛ انگشت‌شماراند و همگی در اختیار «چند ملیتی‌هائی» هستند که بر «معادن اورانیوم» جهانی‌ اعمال نظرمی‌کنند. به عنوان مثال کشور آلمان ناچار است «زبالة هسته‌ای» خود را با واگن‌های ویژه از طریق راه آهن به کشور فرانسه تحویل دهد، و اگر روزی کشور فرانسه از دریافت «زبالة هسته‌ای» آلمان سر باز زد، تولیدات برق «هسته‌ای» در کشور آلمان عملاً متوقف خواهد شد. چرا که لازمة تولید «سوخت هسته‌ای» این است که تولید کننده بتواند «زبالة هسته‌ای» را نیز دفع کند، و از همه مهمتر، تولید سوخت و دفع زبالة ناشی از آن با ضرر و زیان توام نباشد. حال باز گردیم به شعارهای ریزه‌خواران استعمار، از قبیل لاریجانی و خاتمی، که این روزها بر تولید «سوخت هسته‌ای» در ایران پای می‌فشارند و داعیة «استقلال» نیز دارند.

لاریجانی که خود از نسل دوم «زباله‌های بازیافتی» در نجف است، مسلماً پنداشته که «زباله هسته‌ای» را نیز می‌توان در نجف تبدیل به آخوند کرد و تحویل ملت ایران داد، تا استقلال کشور «تأمین» شود. به همین دلیل حب «استقلال» خورده و اصرار دارد که ملت ایران حتما «مستقل» شود! خاتمی نیز که ـ پس از کشتار و سرکوب موفقیت آمیز در دورة «اصلاحات» ـ یک جفت نعلین آهنین به پا کرده و جهت گدائی «استقلال» به در دکان شرکای غرب، در کشور ژاپن رفته می‌فرماید، اگر ما سوخت تولید نکنیم ممکن است به ما سوخت مورد نیاز را تحویل ندهند و ما «استقلال» نخواهیم داشت و وابسته به دیگران باقی می‌‌مانیم!

ولی شعار مزدوران استعمار نمی‌تواند چهرة واقعیت را پنهان نگاه دارد. واقعیت این است که اگر ما سوخت هم تولید کنیم، ولی زبالة اتمی ناشی از آن را نتوانیم به یکی از مراکز ویژة دریافت «زباله هسته‌ای» تحویل دهیم، عمل تولید «سوخت هسته‌ای» غیر‌ممکن خواهد شد. و به یاد داشته باشیم که حمل «زباله هسته‌ای» نیازمند فناوری‌هائی به مراتب پیشرفته‌تر از «تولید سوخت»‌ هسته‌ای است، فناوری‌هائی که کشور ایران به هیچ عنوان از آن بهره‌مند نیست. واقعیت این است که ایران در زمینه هسته‌ای، همچنان که در زمینه نفت، یک کشور صد در صد وابسته به غرب است. ساختن مکان مورد نیاز برای آزمایشگاه، نیروگاه و تمامی تولیدات هسته‌ای، همچنان که حمل و نقل آن‌ها، نیازمند فناوری‌هائی است که در اختیار حاکمیت «تحجر ـ توحش» ایران نیست. از این گذشته، دستگاه‌های لازم جهت غنی کردن اورانیوم و تولید سوخت هسته‌ای، همگی می‌باید از غرب، چین و یا روسیه وارد شوند، و ایران جهت «پیشرفت‌های شگفت» در زمینه هسته‌ای، صد در صد نیازمند بیگانگان باقی خواهد ماند.

به عبارت دیگر، اگر همسایگان یاری نکنند، «شوهرداری هسته‌ای» برای روضه‌خوانان امکانپذیر نخواهد بود. به عنوان نمونه، جهت تولید آب سنگین در اراک، متخصصان چینی، ‌پس از کسب اجازه از آمریکا، با یک تیر دو نشان زده‌اند. از یکسو به خاتمی ـ که در ژاپن به عشوه و کرشمه برای کویزومی مشغول است ـ امکان دادند که لافی در غربت زده و مدعی «استقلال» شود! و از سوی دیگر، به پرزیدنت مهر ورزی ـ که هنوز اجازة ورود به استان خوزستان را دریافت نکرده ـ امکان داده‌اند که گوزی در بازار مسگران بدهد! و به جهانیان اعلام کند که «ما به فناوری تولید آب سنگین دست یافته‌ایم!» مسلم است که اگر روزی آمریکا به هزار و یک دلیل سرمایه‌گذاری در چین را منوط به تعلیق تولید آب سنگین در ایران نماید، ملت ایران یک روز صبح که از خواب بر می‌خیزد، از رسانه‌های «ملی» می‌شنود، که فناوری تولید آب سنگین را ـ که دانشمندان «ایرانی ـ اسلامی» خودشان سال‌ها پیش به آن دست یافته بودند، آمریکای جهان‌خوار ممنوع کرده است! و آن روز است که روضه‌خوان‌ها باز هم آستین‌ها را بالا زده، به شعار «نبرد با آمریکا» متوسل ‌شوند، و چندین و چند رأس «طلاب از جان گذشته» هم از مراکز «بازیافت زباله» در نجف و قم در سراسر «میهن اسلامی» راهپیمائی خواهند کرد.
حکایت روضه‌خوانان و فناوری هسته‌ای برای ملت ایران، حکایت آن مرد بینوائی است که مادرش یک همسر «مناسب» برایش دست و پا کرده بود. عروس‌ خانم چنان زشت بود، که در ملاءعام، ناچار از پوشانیدن رویش بود، تا باعث ترس خلق الله نشود. ولی همین عروس زشت چندان زر و زیور بر لباس و روبنده می‌آویخت که هر گاه از خانه برون می‌شد، خلق الله، بیخبر از زشتی رویش، به تماشای و تحسین او گرد می‌آمدند، و در حسرت دیدار رویش آه می‌کشیدند. یک روز همسر بینوای عروس خانم این صحنه را دید، آهی کشیده گفت، «تومون خودمونو می‌کشه، بیرونمون مردمو»!