شنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۶


قندشکن و تقصیر!
...


واژة «کاسور»، در زبان فرانسه، از فعل لاتین «کواساره»، به معنای «تکان دادن» و «خرد کردن» مشتق شده. ولی مانند هر واژة دیگری، «کاسور» نیز در زبان فرانسه، معانی مختلفی پیدا کرده، که در اینجا به یکی از آن‌ها اشاره داریم. در فرهنگ سیاسی فرانسه، «کاسور»، به کسانی گفته می‌شود، که با اعمال خشونت، زمینة دخالت پلیس دریک تظاهرات مجاز را فراهم می‌آورند، و در واقع باعث «شکستن» صفوف تظاهرکنندگان می‌شوند. در فرانسه، مسیر حرکت صفوف تظاهرکنندگان از پیش می‌باید به اطلاع وزارت کشور برسد، و زمانیکه مجوز برپائی تظاهرات صادر می‌شود، بر پا کنندگان تظاهرات، قانوناً مسئولیت حفظ نظم را بر عهده دارند. اما در هر حال، در مسیر حرکت تظاهرکنندگان نیروهای ضدشورش استقرار خواهند یافت.

وزارت کشور فرانسه، عده‌ای جیره‌خوار دارد که تخصص‌شان تخریب مغازه‌ها در مسیر تظاهرات، و ایجاد درگیری با پلیس است! و در زبان فرانسه اینان را «کاسور» می‌خوانند. ما ایرانیان، از آنجا که به علت شکوفائی و پیشرفت سریع «فرهنگی»، هنوز در دفترچة لغت ‌معنی دهخدا در جا می‌زنیم، ناچاریم واژة «کاسور» را به همین ترتیب به زبان فارسی وارد کنیم. «کاسور» به معنای «کسی است که می‌شکند»، و اگر بخواهیم آنرا به فارسی ترجمه کنیم، می‌باید آنرا را «شکن» معنا کنیم، که مسلماً نارسا است، چرا که «شکن» به معنای تاب و چین و شکن می‌آید، در ثانی در دستور زبان فارسی، واژة «شکن»، یک پسوند به شمار می‌رود، و با اسم ترکیب می‌شود، مانند هیزم شکن، بت شکن، صف شکن، و قند شکن! پس «کاسور» را وارد «قند پارسی» می‌کنیم که هم عملکرد «قندشکن» داشته، و هم جهت «صف شکنی» در تظاهرات مفید باشد!

اما، پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است توضیحی در مورد اسلام، اعراب و نیروهای نظامی حکومت اسلامی داده شود. در این وبلاگ هنگامی که از اعراب سخن گفته می‌شود، مهاجمان قرن هفتم میلادی مد نظر است، و نه اعراب کنونی. هنگامی که سخن از اسلام گفته می‌شود، منظور ترهاتی است که زباله‌های تولیدی سفارتخانة کذا به خورد مردم می‌دهند، و هنگامی که سخن از پاسدارجماعت به میان می‌آید، منظور اراذلی چون رحیم صفوی،‌ گنجی، و محسن رضائی است که از ناکجاآباد «ساواک» بیرون کشیده شده‌اند. همانطور که پیشتر هم گفتیم، ما هیچ اشکالی با سپاه پاسداران و بسیج نداریم، هیچ اشکالی هم با اعتقادات مذهبی مردم نداریم، اشکال ما با قانون اساسی حکومتی است که با حمایت بیگانه، اعتقادات قلبی مردم را به ابزار سرکوب تبدیل کرده، تا منافع اربابان‌اش در ایالات متحد تأمین شود. و اما در مورد اعراب، شاید لازم باشد، هم‌میهنان «آریائی‌نژاد» بدانند که، خارج از وابستگی‌های سیاسی، در مقایسه با نجیب‌زادگان عربستان، «اشراف» قاجار و تازه به دوران رسیده‌های دورة پهلوی از نظر رفتار و موضع اجتماعی همانجائی قرار می‌گیرند که، محمد‌خاتمی، ‌رحیم‌صفوی یا ابراهیم یزدی. این مختصر را گفتیم، که بعضی‌ها در ینگه دنیا و اروپای غربی فراموش نکنند، کجای کارند. حال بپردازیم به ماجرای تخریب حسینیة دراویش گنابادی در شهر بروجرد، از زبان وزیر کشور مفلوک حکومت جمکران، ‌مصطفی پورمحمدی!

پورمحمدی که مانند دیگر رجال سیاسی حکومت اسلامی از چاه جمکران استخراج شده، همان کسی است که چندی پیش نیز در کشور هند، به گزافه گوئی و هذیان افتاده بود و ادعا داشت، هند، چین، روسیه و ژاپن در برابر آمریکا هیچ حرفی برای گفتن ندارند، ولی «ما»، حرف‌های بسیاری داریم، و خلاصه مطلب آن‌ها باید از«ما»، تمدن و فرهنگ «یاد بگیرند»! چون به زعم پورمحمدی، تمدن و فرهنگ را می‌باید همچون روضه خوانی «یاد» گرفت! البته تمدن و فرهنگ مورد نظر پورمحمدی، همان تکه پارچه‌ای‌است که طی هشت دهه، «شاه»، با پیروی از فرامین استعمار، آن را نفی می‌کند، تا «شیخ» بتواند جهت تأئید آن، تحت نظارت عالیة سازمان سیا، «انقلاب شکوهمند» بر پا کند! خلاصه بگوئیم، مشابه همان شرایطی که در کشور ترکیه با کمال آتاتورک و عبدالله گل به راه افتاده. در ترکیه، ژنرال کمال پاشا کودتا کرد تا یک لائیسیتة دست ساز استعمار بر ترکیه تحمیل کند، و امروز عبدالله گل، جهت قانونی کردن «لچک» خیرالنساء، رفراندوم قانون اساسی به راه بیاندازد. بله، به همین سادگی! رفراندوم برای روسری! همچنانکه در جمکران نیز رفراندوم جمهوری اسلامی در واقع فقط برای همان «روسری» بود. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به آموزش تمدن و فرهنگ توسط نابغة بزرگ،‌ پورمحمدی.

پورمحمدی، در مورد تخریب حسینیة دراویش گنابادی می‌گوید، «تقصیر خودشان بود.» علامت تعجب هم نمی‌گذاریم چون از مهمل‌گوئی اوباش جماعت، نمی‌باید تعجب کرد! نگاهی به سخنرانی‌های روح‌الله کافی است تا بدانیم الگوی پریشانگوئی اراذل و اوباش ریشه در کدام سفارتخانه دارد.

بله، جریان «تقصیر خودشان» این بوده که، فعلة ساواک با تخریب در ورودی حسینیة دراویش، و ایجاد درگیری، ماموران انتظامی را به دخالت وادار می‌کنند، و «خودشان» با ماموران انتظامی درگیر شده، آن‌ها را به تخریب حسینیه وادار می‌کنند! به همین سادگی! این داستان ابلهانه را بنگاه سخن پراکنی «بی‌بی‌سی»، مورخ 23 نوامبر 2007، از قول وزیر کشور جمکران منتشر کرده. چرا که، پورمحمدی، که می‌خواهد درس فرهنگ و تمدن به جهانیان بدهد، نمی‌داند که این شیوه‌ها در غرب کاملاً شناخته شده است. بله! وقتی از حوزة جهل و تعصب، وزیر کشور استخراج می‌کنند، این مسائل هم پیش می‌آید. این در حالی است که، مردم در کشور فرانسه، بارها و بارها شاهد حضور «خودشان» بوده‌اند!

بله، هر وقت یک تظاهرات مجاز ـ تکرار می‌کنیم تظاهرات مجاز ـ باعث عدم خشنودی حاکمیت می‌شود، «کاسورهای» محترم پای به میان معرکه می‌گذارند. شیوة عمل «کاسورها» به ‌این ترتیب است که یا از درون صفوف تظاهرکنندگان به پلیس حمله می‌کنند، تا پلیس ناچار شود به نوبة خود به تظاهرکنندگان حمله کند، یا اینکه بجای تهاجم به پلیس، به مغازه‌ها حمله می‌کنند، و به شکستن شیشه و غارت ویترین‌ها مشغول می‌شوند. نتیجه، در هر دو مورد، یکی است: نیروهای ضدشورش وارد معرکه می‌شوند، «کاسورها» در یک چشم به هم زدن ناپدید می‌شوند، تظاهرکنندگان می‌مانند و نیروهای ضد شورش،‌ که هر کدام به تنهائی یک ملت‌اند! و برای آندسته از هم‌میهنانی که «دخالت» نیروهای ویژة فرانسه را در قلع و قمع تظاهرکنندگان ندیده‌اند، بگوئیم که این صحنه واقعاً فجیع است. چرا که، ‌ تکنیک ماموران ویژه این است که مانند فالانژها، حلقه‌های کوچک متحرک تشکیل می‌دهند، به طوری که تظاهرکنندگان در هیچ حالتی نتوانند پشت سر اینان قرار گیرند، تنها راهی که برای تظاهرکنندگان باقی می‌ماند، خارج شدن از صفوف و فرار در جهت مخالف است، البته، در صورتیکه به چنگ دیگر گروه‌های ویژه که در مسیر حرکت تظاهرات قرار دارند گرفتار نشوند. چون اگر از بخت بد، گیر افتادند، مثل توپ از سوی یک مامور به مامور دیگر «پاس» داده می‌شوند، البته نه با دست، با لگد و باطوم! و هر اتفاقی بیفتد، پلیس مسئولیتی نخواهد داشت، چرا که وظیفة پلیس، «حفظ نظم» در اجتماع معرفی می‌شود!

تصدیق می‌فرمائید که در چنین شرایطی، هیچ عقل سلیمی به دنبال درگیری با پلیس نخواهد بود. نه در فرانسه و نه در هیچ کشور دیگری، به ویژه در حکومت اسلامی که وکلای زبده‌اش نیز همچون عبادی، با «نظم» و «قانون» بکلی بیگانه‌اند. حال باید از رجاله‌ای به نام «پورمحمدی»، که در کشوری چون هند، پرچم «تمدن و فرهنگ» جمکران بلند کرده، یا بهتر بگوئیم پرچمدار ذلت و حماقت و تقیه شده، پرسید، کدام «اقلیتی» بجز «کاسورهای» دولت، خود را در برابر نیروی انتظامی حاکمیت قرار می‌دهد؟ ما می‌دانیم آشوب طلبان، از آزاد زنان 22 خرداد، تا «خودشان»، سر در آخور همان ساواک دست پروردة سازمان «سیا»و «موساد» دارند. ما می‌دانیم که آموزش مأموران سرکوب جمکران در کشور اسرائیل و سوئیس، پس از «انقلاب شکوهمند» همچنان ادامه دارد. ما اینهمه را نیک می‌دانیم!

بله، اگر امثال پورمحمدی نمی‌دانند، ما می‌دانیم که هدف از سرکوب دراویش، مانند نفی بهائیان، تداوم راه امیرکبیر است، که اگر آنروز، از سر جهل و تعصب انجام گرفت، و در نهایت راهگشای منافع استعمار شد، امروز مستقیماً به فرمان کارخانة رجاله پروری، و باهدف یک دست کردن جامعة ایران به همان شیوة هیتلری صورت می‌پذیرد. همان شیوه‌ای که پس از انقلاب اکتبر، جهت سرکوب مطالبات مشروطه طلبان، و به بهانة مقابله با «لنینیسم»، از طریق کودتای کلنل رضاخان درماه فوریة 1921، بر ملت ایران تحمیل شد. بله، مبارزه با «لنینیسم» از آن مبارزه‌های دون کیشوت‌وار است که پس از هشت دهه، هنوز تنور گرمی دارد. یا حداقل بعضی روشنفکران آبدارخانة سازمان سیا که پیشتر در ساواک، نقش «تود‌ه‌ای» بر عهده داشتند، و عمری را در راه جا زدن «مدرنیزاسیون» به جای «مدرنیته‌اند» تلف‌کرده‌اند، چنین می‌پندارند.

بله درست حدس زدید، صحبت از جناب استاد دکتر عباس میلانی است! که چندی پیش به دلایل نامعلوم، آقای زرافشان، «قسمتی»، و فقط «قسمتی» از سوابق درخشان‌شان را برایمان شرح داده‌اند. عباس میلانی که پاسدار اکبر را هم زیر پر و بال خود گرفته، مطلب وزین و شیوائی تحت عنوان «پوپولیست‌های پرهیزکار» به رشتة تحریر در آورده‌اند، که بخش نخست آن، روز اول آذرماه 1386، در رادیوی «دین‌پناه»، و طبیعتاً ابتذال پرور «زمانه» انتشار یافته. می‌دانیم که اصولاً آنگلوساکسون‌ها علاقه عجیبی به دین و این حرف‌ها دارند. بنابراین دست پروردگان‌شان بدون استثنا «دین پرست» یا «ضددین» از آب در می‌آیند. و از آنجا که استعمار سفله پرور است، «نخبگان» را جهت انجام همین مهم بر می‌گزینند.

به عنوان نمونه، استاد دکتر کاتوزیان، که به شوت و پرت‌ها، اقتصاد‌دان، جامعه شناس و پژوهش‌گر تاریخ، معرفی می‌شود، همزمان استاد آکسفورد است، و مدیریت نشریة مطالعات ایرانشناسی را نیز بر عهده دارد! این «استاد» گرانقدر، روز 22 آبان‌ماه سالجاری در رادیو زمانه می‌فرمایند که، دولت انگلستان، بزرگترین قدرت استعماری وقت، در کودتای کلنل رضاخان هیچ نقشی نداشته! چرا که استاد کاتوزیان مدارک مطمئنی دارند که عدم دخالت دولت انگلیس در کودتای رضامیرپنج، یا همان «رضای تاریخی» خودمان را به اثبات می‌رساند:

«[...] این گمان که این کودتا را دولت انگلیس ترتیب داده بود، مطابق اسناد و مدارک مطمئنی که در دست است، واقعیت ندارد.»

البته این اسناد و مدارک فقط در دست استاد کاتوزیان باید باشد! و ایشان از هر جهت، «مطمئن» هم هستند! استاد کاتوزیان، سخنان حکیمانة دیگری هم بر زبان آورده‌اند، که انسان را به سلامت عقلشان مشکوک می‌کند؛ ایشان می‌فرمایند، پس از کودتا، رضاخان مشروعیت کسب کرد! حتماً این مشروعیت را هم از همان اسناد «مطمئن» بیرون کشیده‌اند، اسنادی که در واقع وجود خارجی ندارد. این سخنان دور از عقل مانند این است که بگوئیم دزد، پس از گذشت زمان، مالک قانونی و بر حق اموال دزدی می‌شود! گویا استاد کاتوزیان فراموش کرده‌اند که زمان، در هر حال، هر چه بیاورد، «مشروعیت» نخواهد آورد. این یک اصل اساسی است که ظاهراً جناب استاد با آن بیگانه‌اند. بگذریم! در هر حال سخنان استحماری همایون کاتوزیان را دو یا سه بار در همین وبلاگ بررسی کرده‌ایم، و اشاره به سخنان اخیر ایشان از این جهت انجام گرفت که بگوئیم همایون کاتوزیان و عباس میلانی، در واقع یک هدف واحد را دنبال می‌کنند، آن اینکه، به مخاطب بفهمانند، براندازی‌ها در ایران، بدون دخالت استعمار صورت گرفته.

بدون دخالت استعمار، کلنل رضاخان کودتا کرد، بدون دخالت استعمار، رضاخان چند هزار مستشار نظامی آلمان نازی را به ایران آورد، و بدون دخالت استعمار یک تنه در برابر اخراج مستشاران آلمانی مقاومت می‌کرد، و نهایت امر بدون دخالت استعمار، از ایران فرار کرد، و حتماً بدون دخالت استعمار هم تبعید شده بود! عباس میلانی نیز، درست همین ترهات را در مورد احمدی نژاد تکرار می‌کند.

احمدی نژاد به زعم میلانی، «خطرناک» است، چرا که از خانوادة فقیری آمده! این از همان استدلال‌های کشکی و مخصوص نخبگان عموسام باید باشد، که به ما می‌گویند، آمریکا مدافع دمکراسی در جهان است! بله، هر که از خانوادة فقیری باشد «خطرناک» است! خصوصاً اگر فقر کذا، همچون نمونة میلانی‌ها و پاسداراکبرها، به فقر فرهنگی، فقر وجدان و فقر انسانیت هم آمیخته شده باشد.

بله، بر اساس فرضیة «علمی» حاج عباس میلانی، احمدی نژاد بدون دخالت ایالات متحد از صندوق خیمه شب بازی جمکران بیرون کشیده شد، تا به عربده‌جوئی‌های ضداسرائیلی بپردازد و تنور یهودستیزان اسرائیل پرست را در غرب پر رونق نگاه دارد. عباس میلانی که ظاهراً درست به اندازة استاد کاتوزیان در جامعه شناسی، تاریخ و دیگر علوم انسانی تبحر و تخصص دارد، می‌گوید، احمدی نژاد محصول تاریخ معاصر ایران است! و ایشان شیره را هم به همین سادگی می‌خورد و می‌گوید «شیرین» است! می‌باید پرسید، مگر می‌توان کسی را یافت که محصول تاریخ خود نباشد؟ مگر عباس میلانی، «که نیک ورد آورده، ولی سوراخ دعا گم کرده‌»، یا حداقل دیگران را به کیش خود پنداشته، محصول همین تاریخ نیست؟ این حجت‌الاسلام میلانی انسان را به یاد منتقدان سیاسی حکومت فقرفرهنگی می‌اندازد، که حتی اصطلاحات خود را نیز از زبان بیگانه به عاریت می‌گیرند و مرتب «پاشنة آشیل» را بر فرق‌مان می‌کوبند! عباس میلانی هم شنیده که فلانی «محصول تاریخ خود است»، ولی به دلیل شناخت وسیع، نمی‌داند که نهایت امر، همة ما محصول «تاریخ» خودمان‌ هستیم!

بله، در این پژوهش ژرف تاریخی و جامعه شناسانة «مستر» میلانی، متوجه می‌شویم که کودتای 28 مرداد بر علیه شخص مصدق بوده، نه بر علیه ملت ایران! و اینکه دولت کندی نیز از روی خیرخواهی «انقلاب سفید» را به ایران «صادر» کرد، تا «لیبرالیسم» مورد نظر میلانی که در واقع هیچ ارتباطی هم با لیبرالیسم متعارف ندارد، در ایران «رشد» کند! پیشتر گفتیم که دموکرات‌های ایالات متحد، همواره با شعار اصلاحات، و فضای باز، در واقع کشورمان را به آشوب کشیده‌اند، و اگر عباس میلانی جهت دریافت حق و حقوق خود از آبدارخانة سازمان سیا باید چنین ترهاتی به هم ببافد، این مهم را نیز باید بداند که متأسفانه، همة ایرانیان سر در آخور استعمار ندارند.

تفسیر عباس میلانی از «انقلاب سفید»، این است که زمینی که به روستائیان تعلق گرفت کوچک بود، در نتیجه روستائیان ناچار شدند به شهر مهاجرت کنند! بله، مهاجرت روستائیان به این دلیل نبود که وام بانکی برای تهیه وسائل و امکانات کشاورزی کفایت نمی‌کرد! ابداً! زمین‌ها کوچک بود! و اینهم یا تقصیر محمدرضا پهلوی بود، یا تقصیرزمین‌ها، که باعث ناامیدی دولت خیرخواه کندی شدند! و با اینکار آبرو و حیثیت برای حاج عباس میلانی باقی نگذاشتند!

حاج عباس یک بررسی جامع از فعالیت‌های آزادی‌خواهانة روح‌الله، و حمایت جیمی کارتر از شاه هم ارائه کرده، که ظاهراً محصول نبوغ پاسدار اکبر باید باشد، چون ابتذال بازار تهران در آن کاملاً مشهود است. پیام مطلب عمیق میلانی همان پروپاگاند برای راست افراطی است، که بارها در مهملات پاسدار اکبر، و بیانیه‌های رنگ و وارنگ «جبهة ملی» و دیگر گروه‌های راست و چپ‌نمای دست ساز استعمار مشاهده کرده‌ایم: لنینیست‌ها شکست خورده‌اند، ‌لیبرالیسم پیروز است ـ البته نه لیبرالیسم به معنای واقعی کلمه، بلکه، نفس‌کش طلبی‌های مطهری پیروز است! بله، در جمکران، همانقدر لیبرالیست وجود دارد که لنینیست! بررسی چرندبافی‌های میلانی‌ را در همینجا متوقف می‌کنیم چون اتلاف وقت خواهد بود.

در واقع امثال میلانی، نقش همان «کاسورهای» فرانسوی را در ایران بر عهده دارند، منتهی در زمینه سیاسی! اگر عباس میلانی پریشان می‌گوید تا رد گم کند، و درگیری کاذب با حاکمیت ایجاد می‌کند، تا سرکوب ما ملت میسر شود، ما می‌دانیم، پیام حاج عباس چیست. حاج عباس و اربابان باز هم در ایران «لنینیست» رؤیت کرده‌اند، و بنابراین لازم‌است، یک عدد کلنل رضاخان، مانند دفعة پیش، بدون دخالت استعمار، این لنینیست‌های موهوم را قلع و قمع کند. و یک حکومت لائیک به راه اندازد. و یادمان نرود که، در قاموس روح‌الله و دیگر فعلة فاشیسم، ‌حکومت پهلوی‌ها گویا «لائیک» بوده! و چون به دلیل فقر فرهنگی، نوکران سازمان سیا، لائیسیته را «ضددین» می‌پندارند، نه غیردینی، یک عدد رضاخان دیگر لازم آمده، تا روز از نو، روزی از نو، زمینة ظهور لیبرالیسم روح‌الله‌ها و مطهری‌ها در برابر حکومت به اصطلاح ضد دین رضا‌خان، از نو فراهم شود.

اما امروز خطر لنینیسم منافع ایالات متحد را دیگر تهدید نمی‌کند، چون اتحاد جماهیر شوروی وجود ندارد، و لنینیست‌های ما، در واقع همان رضا موتوری‌هائی هستند که هر چند نانشان را با دزدی تأمین می‌کنند، شعار تنفر از ثروت را هم فراموش نمی‌کنند! و نهایتاً شهادت را بر زندگی ترجیح خواهند داد. از این نظر حاکمیت ایران، بازهم در همان منطق حماقت شهیدپروری قرار می‌گیرد و نان سازمان سیا در روغن خواهد افتاد! چون لنینیست شدن نوکران آمریکا در منطقه، در واقع همان منافعی را خواهد داشت که طالبانی کردن منطقه برای ایالات متحد داشت: «بازتولید» شرایط جنگ سرد در مرزهای روسیه فعلی! و جنگ زرگری میان چپ‌الله و گورکن‌ها در داخل مرزها. با این تفاوت که اتحادجماهیر لنینیست، بر خلاف شوروی سابق، خودش سر سپردة عموسام خواهد بود. و آلترناتیو جاودان چنین حاکمیت «انسانی‌ای» نیز، همواره همان گورکن‌ها باقی می‌مانند. در نتیجه، دکان پژوهش‌های عمیق امثال میلانی همچنان پررونق باقی خواهد ماند.


جمعه، آذر ۰۲، ۱۳۸۶


دژ بابک!
...

ای قلّة شگرف،
ای گور بی‌نشانة جمشید تیره روز،
ای صخرة عقوبت ضحّاک تیره جان!
ای کوه، ای تهمتن، ای جنگجوی پیر،
ای آنکه خود به چاه برادر فرو شدی
اما کلاه سروری خسروانه را
ـ در لحظة سقوط ـ
از تنگنای چاه رساندی به کهکشان!

«من مازیار، و افشین خیدر، فرزند کاووس، و بابک، هر سه از دیر باز با یکدگر پیمان بسته‌ایم که دولت از عرب باز ستانیم و ملک و جهانداری به خاندان کسرویان( ساسانیان) بازگردانیم»

به نقل از ابن اسفندیار.

این نشانه‌ای است تاریخی از مقاومت ایرانیان در برابر اشغالگران مسلمان که از قرن هفتم تا هزارة سوم میلادی همچنان ادامه دارد. هنوز دستاربندان، در تداوم راه اشغالگران، که اکنون در قالب استعمار آنگلو‌ساکسون‌ بروز کرده، نابودی فرهنگ این مرز و بوم را در دستور کار دارند.

به یاد داریم که روز 25 سپتامبر سال 2007، دز براون، وزیر دفاع انگلستان در بنگاه سخن پراکنی «بی‌بی‌سی» بر «تعهد» انگلستان به اسلام و طالبان در افغانستان تأکید کرد و گفت، انگلستان قصد خروج از افغانستان ندارد! بله، همانطور که گفتیم استعمار دست از اسلام نخواهد شست.

در راستای تأمین تعهد انگلستان به اسلام و طالبان، حکومت اسلامی، 4 میلیارد تومان بودجه جهت آموزش قران در نظر گرفته! به گزارش «مهرنیوز»، مورخ 2 آذرماه 1386، قرار است بودجة سازمان تبلیغات اسلامی در همین راستا به60 میلیارد تومان ارتقاء یابد. رئیس این سازمان، سید مهدی خاموشی، که قبیله‌اش یک پا هم در اتاق بازرگانی مستحکم کرده، برای اعزام طلبه، و تهیة «نرم‌افزار دینی»، جهت هیئت‌های مذهبی، تقاضای 25 میلیارد تومان افزایش بودجه کرده است. «سازمان تبلیغات اسلامی» چه وظیفه‌ای جز انتشار ابتذال و بندگی می‌تواند داشته باشد؟ به چه دلیل ارز حاصل از تاراج نفت کشورمان می‌باید صرف نابودی مردم همین مملکت شود؟ این بودجه در شرایطی به سازمان تبلیغات استعماری اختصاص می‌یابد که آموزش پرورش ایران حتی معلم کافی جهت آموزش کودکان استخدام نمی‌کند.

به گزارش گروه «خبرهای 16» ـ شاخه‌ای از ایرنا ـ مورخ 23 آبان‌ماه سال‌جاری، 40 نفر از دختران دانش آموز دبیرستان «ذرت‌کار» در شمس‌آباد دزفول، به نمایندگی از سوی 100 دختر دانش آموز این دبیرستان در اعتراض به نداشتن دبیر عربی در دفتر نمایندة این شهر اجتماع کرده‌اند. بر اساس همین گزارش، دو ماه است دانش آموزان این دبیرستان دخترانه، در استان خوزستان از وزارت آموزش و پرورش تقاضای دبیر زبان عربی می‌کنند! زبانی که گویا جهت قرائت قرآن «مقدس» جمکران الزامی است! و سازمان تبلیغات اسلامی با بودجة سرسام‌آوری که در بالا عنوان کردیم، حتی یک «دستاربند» ندارد که در سطح دروس دبیرستان، بتواند زبان عربی تدریس کند! بودجة این سازمان صرف چه اموری می‌شود؟ مشخص است: تولید روضه خوانانی که از طریق «ساواک»، به روستاهای دور دست ایران اعزام می‌شوند، تا با ارعاب روستائیان هر جشن و آئینی که رنگ و بوئی از ایرانی‌ات دارد، با مراسم مبتذل شیعی مسلکان جایگزین کنند.

این بودجه‌های کلان در شرایطی به سازمان استعماری تبلیغات اسلامی اختصاص می‌یابد که کارگران شهرداری، که اقدام به جمع‌آوری زباله از مراکز درمانی و بیمارستان‌ها می‌کنند، در خطر ابتلا به بیماری‌های هپاتیت و ایدز قرار گرفته‌اند، چرا که، «وزارت بهداشت» جهت تفکیک زباله امکانات کافی در اختیار ندارد! ولی سید مهدی خاموشی می‌باید 5 هزار روضه خوان به روستاها اعزام کند، تا «اشغال خاموش» کشورمان توسط استعمار غرب تکمیل شود. بله، اشغال خاموش،‌ با توسل به تبلیغات اسلامی، و اینبار به بهانة بزرگداشت «بابک خرمدین!»

جنبش بابک خرمدین برضد خلیفة عباسی، یک رخداد تاریخی است،‌ که طی سده‌های متمادی، در فرهنگ مقاومت ما ایرانیان بر علیه تازیان، به حرکتی نمادین در مخالفت با اعراب تبدیل شده. پس از به قدرت رسیدن دستاربندان، با دسیسة استعمار، در 22 بهمن، این تمایل در قشرهای مختلف اجتماع ایجاد شد، که از طریق نوعی «بازگشت»‌ به ریشه‌های تاریخی «مقاومت ضدعرب»، زمینه‌هائی جهت مبارزه با استیلای استعماری حکومت اسلامی در ایران فراهم آورند. اینجاست که حکومت اسلامی، با بهره‌گیری از شبکة تبلیغاتی درونمرزی و فرامرزی خود، جهت سرکوب جنبش مقاومت مردمی، تلاش می‌کند که بزرگداشت مقاومت‌ خرمدینان در تاریخ ایران را، به تمایلات تجزیة آذربایجان از کشور پیوند دهد. در همین راستا شاهد فعالیت‌های وسیع عوامل «تجزیه‌طلب» حکومتی، بر محور مبارزات به «اصطلاح» ترک‌زبانان هستیم؛ فعالیت‌هائی که تماماً از سوی ساواک و سازمان‌های استعماری غرب حمایت می‌شود، تا به این وسیله، هر گونه مخالفتی با این حکومت استعماری را به تمایلات «تجزیه‌طلبانه» پیوند زند.

و به این دلیل است که یک نمایندة مجلس حکومت اسلامی،‌ که مانند دیگر نمایندگان این مجلس مضحک به تائید ساواک رسیده، در مراسم بزرگداشت زادروز بابک خرمدین حضور یافته و سخنرانی می‌کند. و داستان به اینجا ختم نمی‌شود، نمایندة مذکور در نطق پیش از دستور مجلس نیز از بابک خرمدین می‌گوید!

بله با توسل به بابک خرمدین، همان سیاست استعماری سازمان تبلیغات اسلامی بر ما ملت تحمیل می‌شود. از پیشگامان اشغال خاموش، می‌توان از آقای اکبر اعلمی، نمایندة «محترم» مردم تبریز نام برد. ایشان از کسانی هستند که در روز 30 ژوئن، جهت گرامیداشت زادروز بابک، در گردهمائی «دژ بابک» حضور به هم رسانده‌اند، چرا که،‌ به قول خودشان، بابک را مظهر مقاومت در برابر اشغالگران می‌دانند! جناب آقای دکتر اعلمی، در حالیکه به پرسش‌های کاربران «عصر ایران» پاسخ می‌دادند، از سوی یکی ازکاربران مورد مؤاخذه قرار می‌گیرند که، چرا در دژ بابک، محل تجمع تجزیه طلبان حضور یافته‌اید؟ تجزیه طلبان از حضور شما به نفع خود استفاده می‌کنند!

بله! «دژبابک»، تا زمانیکه سید مهدی خاموشی، بودجة آموزش و پرورش را صرف واردات نرم‌افزار «دینی»، تولید و اعزام روضه‌خوان می‌کند، «محل تجمع تجزیه طلبان» خوانده می‌شود، تا کسانی که بر خلاف مشی تقیه، بندگی و ذلت، و نوکری سلطه‌گران، جسارت کرده، و مقاومت در برابر اشغالگران را طبیعی به شمار می‌آورند، بدانند که از نظر سازمان سیا، و نوکران‌اش در حکومت جمکران «تجزیه طلب» خوانده می‌شوند. چرا که با اینکار، اتحاد جماهیر اسلامی مطلوب سازمان سیا «تجزیه» خواهد شد! این بررسی مختصر پرسش یکی از کاربران «محترم» عصر ایران بود. حال بپردازیم به پاسخ جناب «دکتر» اعلمی، نمایندة تبریز که در تجمع دژ بابک حضور یافته‌اند.

آقای اعلمی این پرسش موذیانه را، به طریقی بس موذیانه‌تر پاسخ می‌گویند! به این ترتیب که مسئلة حضور خود در دژ بابک را با ملاقات رسمی رئیس جمهور حکومت اسلامی، با رهبران دیگر کشورهای جهان در ترادف قرار داده اظهار می‌دارند، همانطور که رئیس جمهور ایران با بعضی از روسای جمهور «کمونیست»، «بی‌دین» و «ضددین» اختلاف ایدئولوژیک دارد، ولی آن‌ها را در آغوش کشیده و می‌بوسد، به همان دلائل هم تجزیه طلبان از مواضع حق طلبانة من دفاع می‌کنند! بله، آقای اعلمی با «دین سنج» خود، در بین روسای کشورهائی که با احمدی نژاد ملاقات کرده‌اند، «بی‌دین» و «ضددین» یافته‌اند! و به همین دلیل سعی دارند بابک خرمدین را یک مسلمان متعهد معرفی کنند! در نتیجه یکی دیگر از کاربران، ضمن تأکید بر اینکه دژ بابک محل تجمع تجزیه طلبان است، ابزار لازم جهت پاسخ مطلوب را حضورشان تقدیم کرده، می‌پرسد، علت شرکت شما در مراسم تولد بابک و سخنرانی برای تجزیه طلبان چه بود؟

اینجاست که آقای اعلمی با پیروی از «تعهد» انگلستان به اسلام و طالبان، و با پیروی از خلیفة عباسی،‌ بابک خرمدین را یکبار دیگر، ولی از نظر تاریخی «مثله» فرموده، او را در ترادف با امثال بن‌لادن قرار داده، می‌فرمایند:

«من بابک خرمدین را یک انترناسیونالیست و شخصیت ملی و تاریخی می‌دانم و[...] معتقدم که این شخصیت ضد دین و ضد مسلمانان نبوده. و علیه [...] بیگانگان و متجاوزان به وطن خود، برده‌داری و سلطه‌گری [...] و استفاده ابزاری از دین توسط خلفای عباسی مبارزه می‌کرده است، نه علیه اسلامی که محمد و علی مبلغ و مروج آن بوده‌اند.»

منبع: اطلاعات نت، مورخ 23 نوامبر 2007

بله! بابک خرمدین، به زعم آقای اعلمی، ظاهراً چندین سدة پیش، به همان ترهات محمد خاتمی در مشهد، در باب جامعة مدنی، مخالفت اسلام با زور و سلطه و دروغ معتقد بوده، و ما بی‌خبر بودیم! «ابن اسفندیار» که نمی‌دانسته هیچ، خود بابک هم نمی‌دانسته! و در مورد بازگرداندن حکومت ایران به «کسرویان»،‌ گویا به بابک و مازیار تهمت زده‌اند! پس مروری داشته باشیم بر مقاومت بابک خرمدین در برابر بیگانگان.

بابک از خرمدینان بود و هیچ ارادتی به محمد، علی و خصوصاً دین و اعتقادات اینان نداشت. بابک خرمدین، به جنبش خرمیه پیوست تا بیگانگان تاراجگر را از ایران براند. ولی با خیانت افشین، فرمانروای آذربایجان و ارمنستان در این مبارزه جان خود از دست داد. قتل بابک در روز چهارم ژانویة سال 838 میلادی به ثبت رسیده. قتل فجیع بابک خرمدین توسط خلیفه عباسی را تاریخ طبری، چنین بیان می‌کند:

بابک را بر فیل نهادند، تا مردمان او را ببینند. سپس بابک را به قصر خلیفه در سامرا بردند. ابتدا دست و پایش را بریدند. سپس شکم او را دریدند و سرش را ازتن جدا کردند. آنچه از پیکربابک بر جای مانده بود، به دروازة شهر آویختند، و سرش را پس از گرداندن در شهرهای عراق، به خراسان فرستادند، تا عبدالله ابن طاهر آنرا در شهرهای خراسان نیز به نمایش بگذارد. سپس در شهر نیشابور سر بابک را بر تیرکی گذاردند. و برادر بابک را به بغداد فرستادند و به همان ترتیب وی را نیز به قتل رساندند.
تاریخ طبری، صفحة 197.

من در شبی که زنجره‌ها نیز خفته‌اند:
[...]
من در سکوت یخ زدة این شب سیاه :
تنهاترین صدایم و تنهاترین کـَس‌ام،
تنهاتر از خدا:
در کار آفرینش مستانة جهان،
تنهاتر از صدای دعای ستاره‌ها:
در امتداد دست درختان بی‌زبان،
تنهاتر از سرود سحرگاهی نسیم:
در شهر خفتگان.

دوازده سده پیش، بابک و مازیار پیمان بستند که بیگانگان را از این مرز و بوم برانند، پیمان بستند که حکومت ایران زمین را به ایرانیان بازگردانند. پیمان مازیار و بابک، از دیرباز، پیمان ما ایرانیان با یکدیگر است.
[...]
ای آتشی که شعله کشان از درون ِشب
برخاستی به رقص،
امّا بَدل به سنگ شدی در سحرگهان!
ای یادگار خشم فروخوردة زمین
در روزگار گسترش ظلم آسمان!
ای معنی غرور،
[...]

آیا بر آستان بهاری که می‌رسد:
تنهاترین صدای جهان را، سکوت تو
امکان انعکاس تواند داد؟

نادر نادرپور، لس‌آنجلس، 1993


پنجشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۶

ما و «سه‌رضا»!
...
در شرایط امروز، «پروپاگاند» استعمار در کشورمان همزمان به «سه‌رضا» متوسل شده! رضای تاریخی، رضای تخیلی و رضای مقدس! از آنجا که جشن‌های پرسپولیس در سال 1350، با نام محمدرضا شاه پهلوی پیوند خورده، «پروپاگاند» فیلم پرسپولیس، در واقع نیم‌نگاهی است به رضا پهلوی که گویا با هر «سه رضا» ارتباط مستقیم باید داشته باشد. «نیم نگاه» کذا، در جمکران از طریق «تمرکز بر اکبر رفسنجانی»، و در فرانسه از طریق تمرکز بر «کاترین دونوو» صورت می‌پذیرد، که به دلیل پای به سن گذاشتن، شباهت زیادی هم به اکبر رفسنجانی پیدا کرده، البته با پیراهن «دکولته» و موهای طلائی!

در پی «پروپاگاند» سینمائی ایالات متحد و فرانسه، نیویورک تایمز و کیهان نیز به «پروپاگاند» اخیر پیوسته‌اند، البته هریک به شیوة خود! نیویورک تایمز، همانطور که پیشتر گفتیم شیپور حزب دموکرات و روشنفکرنمایان ینگه دنیا است. در آزادی این رسانه، همین بس که هر یک از روزنامه نگاران‌اش، هر نوع عقیدة‌ مضحکی را نهایت امر به «نوام چامسکی» نسبت می‌دهند، چون می‌دانند هیئت تحریریه، حق پاسخ را برای نوام چامسکی به رسمیت نمی‌شناسد!
به نقل از «نوام چامسکی»، در کتاب «در باب پروپاگاند»، صفحه 208

بله، حال که با گوشه‌ای از فعالیت‌های روشنفکرنمایانة نیویورک تایمز آشنا شدیم، بهتر است سری به مقالات دو روز اخیر شیپور حزب دموکرات بزنیم که در کیهان نیز بازتاب یافته.

در دو روز اخیر نیویورک تایمز، به افشاگری در مورد ارتباط مستقیم ارتش ایالات متحد با خرابکاران در پاکستان و عراق پرداخته، می‌گوید، دفتر گزینش خرابکار پنتاگون در مرز ترکیه و عراق واقع شده! البته ما بدون افشاگری‌های نیویورک تایمز هم می‌دانستیم که حضور ارتش جنایتکار آمریکا در عراق برای استقرار دمکراسی نیست، بلکه جهت تبدیل کشور عراق به کانون تروریسم جهانی است، تا آمریکا از طریق نوکرانش در جمکران، کشورهای عضو پیمان بغداد سابق، ایران، پاکستان، ترکیه و عراق را به کانون تروریسم «طالبانی» بر علیة قدرت‌های منطقه‌ای تبدیل کند. اما چه شده که نیویورک تایمز، در این دو روزه، آنچه همه می‌دانستند، اینچنین «افشا» می‌کند؟ همانطور که گفتیم نیویورک تایمز شیپور دمکرات‌هاست، و با هدف ایجاد حاشیة امن برای دمکرات‌ها و بازارگرمی برای انتخابات آینده، وارد معرکه شده. تا فرهیختگان ایالات متحد، پس از تماشای فیلم صدمن‌یک قاز «برادر» ردفورد، و مطالعة روزی‌نامة «وزین» نیویورک تایمز، متقاعد شوند که مسئول جنایات آمریکا در عراق و افغانستان، فقط و فقط حزب جمهوریخواه بوده، و دموکرات‌ها اصلاً نقشی نداشته‌اند! هر چند که امروز،‌ اکثریت در کنگره و مجلس نمایندگان با دمکرات‌هاست! بله، محور اصلی پروپاگاند اخیر سازمان سیا همانطور که در وبلاگ «اسکار و چاوز» گفتیم، ترک عراق، جهت لنگر انداختن در افغانستان است! چرا که افغانستان با هند و چین مرز مشترک دارد، و تا روسیه هم راهی نیست! کافی است ارتش دمکراسی‌پرور یانکی‌ها اشتباهاً نوک پا در تاجیکستان بگذارد، و در جمکران هم که نوکران ضدامپریالیست همیشه آمادة جانفشانی در راه عموسام‌‌اند، پس ورود به روسیه از راه خزر هم سهل و آسان خواهد شد! بله، بی‌جهت نبود که رضا پهلوی بلافاصله با بیانیة خزر «مخالفت» کرد! چون یک محور پروپاگاند، استقرار «فرضی» حضرت والا بر تخت سلطنت است.

و این مهم را، کیهان تهران، یا شیپور ایرانی‌نمای «هریتیج کلاب» عهده‌دار شده. بله، روزی‌نامة کیهان، روز سه شنبه 29 آبانماه سالجاری، در یادداشت روز تحت عنوان «پدرخوانده‌ها و شرایط ویژه»، ضمن بی‌پایه خواندن ادعای حاج اکبر در مورد «شرایط ویژه»، به حیف و میل‌ و فساد مالی شخص رفسنجانی و شرکای‌اش اشاره‌ها کرده. البته اینکار در پوشش «انتقاد» از اکبر رفسنجانی و قوم و قبیله‌اش صورت می‌گیرد، و حکایتی نیز از «جاسوسی» موسویان مطرح می‌شود، و نهایتاً کیهان دست به معرفی فائزة هاشمی، در مقام یک سلطنت‌طلب می‌زند که، به نقل از یک خبرنگار زن، طرفدار آزادی زنان و پیشرفت هم هست! کیهان ادعا دارد که، فرح پهلوی هم این «روزا لوکزامبورگ» جمکرانی را به عنوان «مظهر» پیشرفت و ترقی مورد تائید قرار داده! و در پایان «مقاله»، کیهان متذکر می‌شود که، احمدی نژاد، با چپاول و جنایات دارودستة اکبر هاشمی «مقابله» خواهد کرد!

البته ما می‌دانیم که احمدی نژاد، خود دست پروردة رفسنجانی‌ها و خاتمی‌هاست، و معمولاً چاقو دستة خود را نمی‌برد. همچنین می‌دانیم که، علیاحضرت «سابق» از نظر تفکر اجتماعی در همان رده‌ای قرار گرفته‌اند که مرضیه مرتاضی‌ها و عبادی‌ها. و هنوز فراموش نکرده‌ایم که مهرانگیزکار، دو روز پیش، عملاً دست به مداحی از صبیة حاج اکبر زده بود، و این موجود مفلوک و متحجر را جهت اشغال پست ریاست جمهوری پیشنهاد می‌کرد! البته همسرائی بوق‌های استعمار به این مختصر ختم نمی‌شود! خیر، سایت «روزآنلاین»، شعبة افتخارآفرین «حاج‌اکبر» در فرنگستان، به بهانة انتقاد از مقالة «پدرخوانده‌ها و شرایط ویژه»، عملاً به مدح و ثنای دارودستة رفسنجانی مشغول شده! ‌ و از «تهمت‌های ناروای» کیهان به این گروه جنایتکار و چپاولگر به شدت انتقاد می‌کند! و از قول کیهان، به کوهنوردی و اسب سواری فائزه هم اشاراتی دارد، تا همه اطمینان حاصل کنیم، فائزه خیلی«مدرن» است! گویا هر کس باسن مبارک بر زین اسب می‌گذارد، به دلیل تکان‌های مکرر، ذهنیات‌اش هم تکان می‌خورد! و این ذهنیات تحت تأثیر همان تکان‌ها از عصرحجر یکباره به هزارة سوم می‌پرد!

ولی ما می‌دانیم که جنگ زرگری کیهان با «روزآنلاین» و دیگران، نهایتاً پیامد افشاگری‌های نیویورک تایمز در مورد جنایات آشکار ارتش آمریکا در پاکستان و عراق است. ما می‌دانیم که اکبر رفسنجانی، همچون اصلاح طلبان، «نهضت آزادی»، و دارودستة احمدی نژاد، سر در آخور سازمان سیا دارد،‌ و هنوز شاهدان براندازی سال 57 در جامعة ایران در شمار هزاران تن حضور دارند! بله، ما هنوز فراموش نکرده‌ایم، و می‌دانیم که دهه‌ها پیش‌ از کودتای کلنل رضاخان، استعمار در ایران، جهت اعمال سیاست خود، به تقابل دروغین «شیخ و شاه» تکیه کرده بود. و پیوسته، از دورة میرزای شیرازی، شاه را به عامل «ثبات»، و شیخ را ابزار «آشوب» معرفی می‌کرد. و گویا این بازی مهوع به دهان آنگلوساکسون‌ها خیلی مزه کرده، چرا که از طریق تمرکز بر نام «رضا»، اینبار قصد تکرار آنرا هم دارند. البته اینبار، نام «رضا» به «عقلانیت»، و «توزیع عادلانة ثروت» هم پیوند خورده، تا ضامن حضور دین استعماری هم باشد.

همانطور که پیشتر هم گفتیم، یکی از شیوه‌های پروپاگاند، «تکرار چکش‌وار» واژه‌های کلیدی است. و این روزها، علاوه بر تهاجم «ظاهری» به دارودستة رفسنجانی، نوکران ضدامپریالیست سازمان سیا، و در رأس آن‌ها محمد خاتمی، دکانی هم جهت «امام رضا» باز کرده‌اند، تا حضور رضاخان در صحن مطهر امام رضا را هم به یادمان بیاورند. به زبان ساده‌تر، با یک تیر،‌ دو یا در واقع چندین و چند نشان بزنند! بله، نام «رضا» را دست ‌کم نگیریم! در کشورمان، یک «رضا» داریم، که موجودیت تاریخی دارد، و بنیانگذار دودمان پهلوی است. «مدرنیزاسیون» فاشیستی ایران در دوران همین «رضا» صورت پذیرفت. به یاد داشته باشیم که «مدرنیزاسیون»، هیچ رابطه‌ای با «مدرنیته» نداشته، و به دلیل سنت شکنی صرف و کورکورانه، و ایجاد «گسست» در تداوم تاریخی جوامع، در تقابل کامل با «مدرنیته» است.

علاوه بر «رضای» فوق، یک «رضا» هم داریم که موجودیتی «تخیلی» دارد، هر چند بسیار «خلقی» است؛ بله، «رضا موتوری» معروف خودمان. سارقی بسیار دوست داشتنی،‌ که از کار خود پشیمان می‌شود تا به جرگة خادمان جامعه بپیوندد. «رضا موتوری»، «خلقی» و «خاکی» است، و شاید صفات دیگری هم داشته باشد که با حرف «خ» شروع می‌شود! رضا موتوری به دلیل شباهت فراوان به فرخ، یک نویسندة مرفه، به طور اتفاقی در جایگاه او قرار می‌گیرد، و در نتیجه با نامزد فرخ،‌ فرنگیس که از خانوادة مرفهی است ارتباط برقرار می‌کند. اما پس از مدتی حوصله‌اش از زندگی پولدارها سر می‌رود، و با شعار صفای زندگی در فقر و بدبختی است، هویت واقعی خود را بر فرنگیس فاش می‌کند! و خلاصة مطلب، در انتهای فیلم، «رضاموتوری»، مانند دیگر خلقیون، «شهید» می‌شود! این «رضائی» است که کاملاً تخیلی است. ولی یادمان نرود که، رضای اصلی، همان «رضای» بی‌بی‌گوزک‌های جمکرانی، یا رضا از «نوع سوم» است. این «رضا»، برخلاف کلنل رضاخان، و رضاموتوری، اصلاً ‌مرگ ندارد! چون موجودیت ‌تاریخی هم ندارد. رضای جمکران، یک سنگ مزار است که به دور آن به اندازة یک مقبرة بی‌در و پیکر، داستان و روایت بافته‌اند، و با آن، جیب خلق‌الله را حسابی خالی می‌کنند. ولی این سنگ مزار را هم دست کم نگیریم. محمد خاتمی، در سفر اخیرش به شهر مشهد، ضمن «نبش» قبر رضای مقدس، دمکراسی و عقلانیت اسلامی استخراج کرده! و این مظهر عقلانیت را به عنوان «نظریه‌پرداز» حاکمیت هم معرفی می‌کند!

البته جای تعجب نیست! گورکن جماعت، آداب زندگی حال و آینده را همیشه از جسد گذشته‌گان موهوم بیرون ‌کشیده. و روش زندگی کنونی را نیز در گذشته‌ها دفن کرده. در نتیجة این حفاری‌ها و کندوکاوها، محمد خاتمی اعلام می‌کند که سیاه جامگان، «دیکتاتوری»، تشکیل داده بودند! و رضای مقدس، از بنیانگذاران نظریة حکومت مشروع مردمی بوده! محمد خاتمی در ادامه «هذیانات‌اش» به دروغ متوسل شده، می‌گوید، از نظر اسلام، اگر کسی بدون اتکاء به رأی مردم حکومت را به زور به دست بگیرد، مطلوب نیست! حکومت اسلامی به گفتة محمد خاتمی حکومت بر بردگان نیست! محمد خاتمی شیاد، که از طرفداران تهاجم نظامی آمریکا به افغانستان و عراق بود، در مشهد ادعا کرده، حکومت جمکران با حکومت اسلامی افغانستان تفاوت دارد! مسلم است! در ایران، جهت استقرار حکومت اسلامی، ایالات متحد نیازی به حضور نظامی مستقیم نداشت. خاتمی ضمن نکوهش دروغ گفتن به مردم، خواستار عدالت هم می‌شود!

خبرگزاری «حنازرچوبه»، مورخ اول آذرماه 1386، به نقل از خاتمی در مشهد می‌نویسد:

«امام رضا مظهر عقلانيت اسلام است[...] ما خواهان عدالت هستیم[...] جامعه‌ای می‌خواهیم که در آن[...] ثروت عادلانه توزیع شود»

البته منظور حاج‌محمد توزیع ثروت‌هائی است که به ایشان «تعلق» ندارد. در ضمن ما به یاد داریم که در دوران ریاست رفسنجانی و خاتمی، بر حکومت جمکران، آنچه عادلانه توزیع شد، فقط فقر، چپاول، قتل و سرکوب بود! و شاید به همین دلیل است که حاج اکبر نیز پیشتر از خاتمی، خواستار عدالت و توزیع ثروت شده. مهرنیوز، مورخ 30 آبانماه 1386 می‌نویسد، اکبررفسنجانی، «خلق ثروت» را از ارزش‌های اسلامی به شمار آورده. البته اکبر رفسنجانی «تولید ثروت» را گویا با دریافت رشوه و حق‌حساب و فساد مالی اشتباه گرفته باشد، چرا که،‌ طی 28 سالی که قبیلة رفسنجانی به قول خودش «خلق ثروت» می‌کنند، امکان تولید صنعتی عملاً در کشور نابود شد، و حکومت مستقل اسلامی، نفت خام می‌فروشد، مواد غذائی وارد می‌کند و بهرة بانکی را مرتب افزایش می‌دهد! ولی ظاهراً «شرایط ویژه»، باعث شده که اکبر رفسنجانی، روال مرسوم چپاول در سه دهة اخیر را به زیر سئوال برده، نهایت امر خواهان «تولید» در کشور شود! مسلماً این تغییر موضع، «دلیل» دارد! دلیل هم این است که استعمار غرب در منطقه تضعیف شده، و حاج اکبر هم یک‌شبه سوسیالیست! البته سوسیالیسم حاج اکبر و خاتمی همان «جمکرانیسم» است که توسط اقتصاددانان زبده‌ای چون میرحسین موسوی و بهزاد نبوی به اجرا در خواهد آمد، تا تنور قاچاق و «بازارسیاه» همچنان گرم و داغ باقی بماند. سردار اکبر، در توضیح نظریة «کشکی ـ اقتصادی» خود، ادعا کرده «خلق ثروت»، تبعیض نیست!

البته در چارچوبی که اکبر رفسنجانی و شرکاء، «ثروت» خلق می‌کنند، هیچگونه تبعیضی هم وجود ندارد. به عنوان نمونه، شرکت «استات‌اویل»، رشوه را به پسر حاج اکبر می‌دهد و او هم رشوه را با رعایت عدالت اسلامی بین دارودستة اصلاح‌طلب و اصولگرا «توزیع» می‌کند، یا اینکه، شرکت «توتال» رشوه می‌دهد، و به همین صورت عمل می‌کنند. تبعیض، وقتی مطرح می‌شود که کسی کالائی تولید کند، و ثروت حاصل از تولید خود را به طور عادلانه در میان حکومتی‌های عمامه‌ای «توزیع» نکند. اینجاست که شاهرودی جهت استقرار عدالت وارد معرکه خواهد شد، و «تولید کنندة» ثروت را در ملاء عام «اعدام» می‌کند، تا رفع تبعیض شود. نظریه‌پرداز اصلی این نوع «سوسیالیسم»، همان محمد‌، پسر عبدالله باید باشد که، پس از توزیع عادلانة ثروت‌ اشراف قریش و یهودیان، یک حکومت دمکراتیک هم در صحرای عربستان به راه انداخت، و سپس با برپائی یک رفراندوم «آزاد»، از نیاکان والاتبار ما درخواست کرد که میان دین زرتشت و حکومت اسلامی «انتخاب» کنند! نتیجه را همه می‌دانیم: نیاکان ما همگی «آزادانه» به دین اسلام «رأی» دادند. باور ندارید، از رضای «نوع سوم» بپرسید!


چهارشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۶

اسکار و چاوز!
...

اگر همة مردم دنیا، نوار ویدئوی نشست سانتیاگو را ببینند، و بدانند که «خوان کارلوس» به هوگو چاوز گفت، «چرا ساکت نمی‌شوی»، تلویزیون «الجزیره»، در هر فرصتی، با کمال «شرافت» و «صداقت»، ابراز تعجب کرده،‌ با لحن حق به جانب، تکرار خواهد کرد: «خوان کارلوس حتی به هوگو چاوز گفت: خفه شو!» چرا که، زبان حاکم بر نشست رسمی سران جهان سوم می‌باید همان زبان لات و اوباشی باشد که، در انگلیس، ضمن تماشای مسابقة فوتبال چند نفر را هم زیر دست و پا به قتل می‌رسانند؛ اصلاً «لذت» مسابقه چند برابر می‌شود! چون زبان ابتذال، یا همان زبانی که بعد از 22 بهمن در جمکران حاکم شده:‌ زبان «انقلاب تولیدی سازمان سیا» است. بله، جناب سرهنگ «هوگو چاوز»، دیروز پس از صرف چلوکباب و دوغ و سرکشیدن یک بطر تکیلای اعلا، تهران را به مقصد پاریس ترک فرمودند. البته در ظاهر، برای وساطت جهت آزادی یک گروگان «کلمبیائی ـ فرانسوی»، ‌ و در واقع جهت رساندن عرض ارادت حکومت گورکن‌ها که، برای پرش به قله‌های هسته‌ای، نیازمند دریافت چند «سانتریفوژ» جدید از متحدان آمریکا در سازمان ناتو هستند، و دست دعا به سوی آسمان حاکمیت فرانسه بلند کرده‌اند. بله، اوباش جماعت، برای «پرش» عملی و فنی باید به دیگران تکیه کند! و از آنجا که حکومت جمکران به دلیل تصاحب قدرت از برکت حمایت سازمان سیا، به قول آخوند انصاری،‌ «حس مشترک» و «اتحاد ملی» با یانکی‌ها و متحدان اروپا‌ئی پیدا کرده، پس باید به همان‌ها هم تکیه کند! و اما نقش «هوگو چاوز»، در «حفظ» پیوند سنتی نوکران ضدامپریالیست آمریکا در جمکران با حاکمیت فرانسه خلاصه می‌شود. جناب سرهنگ «چاوز» که،‌ طبق برنامة هزارة سوم سازمان سیا، «انقلاب» فرموده‌اند، امروز در جایگاه «ال پرزیدنته» قرار دارند، و یک پای در جمکران محکم کرده‌اند، و پای دیگر در پاریس!

فواید این پیوند جادوئی میان جمکران و پاریس این است که، از یک سو ما ملت زیر فشار تهدید نظامی آمریکا قرار می‌گیریم، و از سوی دیگر، راه افتادن نیروگاه بوشهر هم به تعویق می‌افتد! چون تا زمانی‌که اروپا به گورکن‌ها «سانتریفوژ» می‌فروشد، یا تا زمانی که گورکن‌ها ادعا می‌کنند تعداد سانتریفوژهای‌شان، با امدادهای غیبی، از 160 عدد به 3 هزار رسیده، روسیه طبق مقررات آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، حق تحویل سوخت هسته‌ای به ایران را نخواهد داشت. بله، برای آن‌ها که نمی‌دانند دلیل عربده جوئی‌های احمدی نژاد و علی خامنه‌ای چیست، می‌گوئیم، این خبرهای «خوش» هسته‌ای که از لیفة تنبان پرزیدنت احمدی‌نژاد بیرون کشیده می‌شود، فقط برای اعمال فشار بر روسیه، جهت رها کردن نیروگاه بوشهر، و سپردن این نیروگاه به دست شرکت فرانسوی «آره‌وا» است و بس! و کافی است که روسیه بوشهر را ترک کند، تا گورکن‌ها هم مانند پاکستان، یک شبه به سلاح اتمی مجهز شوند! و پنتاگون احساس خطر کرده، جهت مبارزة فرضی با تهدید سلاح‌های هسته‌ای روضه‌خوان‌ها، کشور روسیه را با «سپر دفاعی» آمریکا محاصره کند! اما، راه دومی نیز برای اعمال این سیاست وجود دارد.

راه دوم این است که حکومت گورکن‌ها، خود زمینة براندازی را فراهم آورده، و اوباش، طبق فرامین محفل نوبل، به بهانة مخالفت با غنی سازی و مخالفت با حاکمیت نظامی، با شعار «صلح، آزادی، حق مسلم ماست»، به خیابان‌ها سرازیر شوند، و یک حکومت در ظاهر غیرمذهبی، ولی در واقع فاشیستی، منهای حجاب اجباری در ایران مستقر کنند. نتیجه همان خواهد بود که همیشه بوده: ما، نفت داریم، نیازی هم به نیروگاه هسته‌ای نداریم! پس بوشهر «تعطیل باید گردد»! بله، دلیل فرمان آماده باش «ولادیمیر پوتین» به نیرو‌های استراتژیک هسته‌ای در روسیه، همین پرش‌های مهرورزی، و تلاش‌های خودبراندازی نزد گورکن‌هاست! امروز با وجود اینکه جنگ سرد به پایان رسیده، باز هم ما ایرانیان در چارچوب برنامه‌های راهبردی منطقه، می‌باید ابزار اعمال فشار گاوچران‌ها بر کشور روسیه باقی بمانیم، و ارتباط با همسایگان و منافع ملی خود را فدای منافع آنگلوساکسون‌ها در دو سوی آتلانتیک کنیم. بی‌جهت نیست که هوگو چاوز، «مرتب» رنج سفر بر خود هموار می‌کند!

ایشان پس از آنکه ایران را «خانة» خودشان خواندند، جهت چاق سلامتی با «نیکولا سرکوزی» راهی خانة ارباب‌شان شدند. جناب سرهنگ «ال پرزیدنته»، با آن هیکل عظیم، جهت دیده بوسی با پرزیدنت ریزاندام فرانسوی‌ها، «نیکولا سرکوزی»، مجبور شدند ایشان را سر دست بلند کنند، چون شکم مبارک «ال پرزیدنته»، به ایشان اجازه نمی‌داد «خم» شوند! بله، اصلاً انقلابی‌های تولیدی آبدارخانة سازمان سیا، از شدت «غصه» برای پابرهنگان، شکم‌شان «غم‌باد» می‌آورد! و «هوگو چاوز» هم به پاریس آمده بود، تا قدمی برای «پابرهنه‌ها» بردارد! پابرهنه‌ها، همان نظامیان ایالات متحد باید باشند، که اخیراً جهت تداوم «حضور» و اشغال کشورهای منطقه، دست به دامن «پروپاگاند» سینمائی هم شده‌اند.

جهت لنگر انداختن در خاورمیانه، علیرغم شرایط اسف‌بار عراق و افغانستان، گاوچران‌ها در اتاق فکر سازمان سیا، ضمن تناول «فاست فودهای» مرغوب و مهوع، و لیسیدن ده انگشت دست تا آرنج، آستین‌ها را بالا زده‌، و یک «پروپاگاند» مفصل تدارک دیده‌اند، که البته نوکران‌شان در جمکران را نیز شامل می‌شود. بله، دلاوران جنگاور ینگه دنیا، پس از بمباران غیرنظامیان، و گسترش دموکراسی از طریق انفجار بمب در معابر عمومی، اینک دست به دامان هنرپیشه‌های متعهد و مکتبی سازمان ناتو هم شده‌اند! در این راستا، از یک‌سو در صدد اهدای اسکار به فیلم «پرسپولیس» بر آمده‌اند، و از سوی دیگر به بهانة «انتقاد» از تهاجم نظامی به عراق، سعی دارند زیر پایشان را در افغانستان محکم کنند! این تبلیغات نفرت انگیز را هم، «مادر» کاترین‌دونوو، از فرانسه و «پدر» رابرت ردفورد، از ایالات متحد بر عهده گرفته‌اند. کاترین دونوو، که صدای خنک او را در فیلم پرسپولیس شنیده‌ایم، و از «هنر» همانقدر بهره دارد که محمدخاتمی از سیاست و انسانیت، حتی جهت تبلیغ برای «پرسپولیس» راهی ینگه دنیا شده!

اما به همراه «مادر» دونوو، یک کاروان تبلیغاتچی حکومتی فرانسه هم به رهبری «برنار هانری لوی» به پابوس «پدر» رابرت رد فورد شتافته‌اند. «هانری لوی» از فلاسفة حاکمیت فرانسه است که مانند «فینکل کراوت» و «گلوکسمان» در دوران «جنگ سرد» چپ‌نمائی می‌کردند، و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نقاب از چهره برداشته، همزمان به دفاع از حاکمیت اسرائیل، و یوتوپیای «یک کشور، یک مذهب» مشغول‌اند. «هانری لوی» از کسانی است که با حرارت از تهاجم نظامی به یوگسلاوی دفاع می‌کرد، و خلاصه بگوئیم از فاشیست‌هائی است که طی جنگ سرد نقش چپگرا را بخوبی ایفا کرده بود. بله، همین «هانری لوی» خودمان، جهت مصاحبه با رابرت ردفورد راهی «ولایات» متحد شده.

حضرت رابرت ردفورد، پس تحصیلات نیمه تمام در پاریس، از برکت پایگاه محفلی‌شان، یک شبه ره صد ساله رفته، به هنرپیشة طراز اول هولیوود تبدیل شدند، چرا که از راه دور، و فقط از راه دور، گویا «خوش تیپ» به نظر می‌آمدند! بله، ایشان، سر پیری، که دیگر نگاه کردن به جمال بی‌مثال‌شان از راه دور هم دل‌آزار شده، نقش «روشنفکر» بر عهده گرفته‌اند! آنهم چه روشنفکری! روشنفکر «فیلم‌ساز»، کارگردان، بنیانگذار جشنوارة «سان دنس» و البته، همچنان، هنرپیشة نقش آفرین! منتهی رابرت ردفورد، چون به دلیل کبر سن دیگر نمی‌تواند نقش «پلی بوی» میلیاردر بازی کند، نقش سنتی‌ خود را عوض کرده، «استاد دانشگاه» می‌شود! چون در عالم واقعیت، برای استادی در دانشگاه، نه ریخت و قیافه لازم دارید، و نه هیکل، اغلب اوقات، شعور و سواد و شرافت هم در این میان نقشی بازی نمی‌کند! و حضرت «ردفورد»، مانند برژینسکی و کیسینجر، از این نظر کاملاً واجد شرایط‌اند. خلاصه کنیم، جناب «هانری لوی» که اخیراً گیس‌هایش را هم به مدل موی زن شش میلیون دلاری آرایش کرده، تا به خیال خودش شبیه «ولتر» بشود، پس از شرفیابی به حضور «استاد» ردفورد، با انگلیسی یک خط در میان و مخصوص فرانسه زبان‌ها، یک خطابه، به سبک خطابه‌های هملت ـ پس از مرگ پدر، هملت زبان‌اش باز شده بود، و فقط حرف می‌زد تا مبادا مجبور شود دست به عمل بزند ـ ایراد می‌فرمایند، و در پایان، جویای فیلم جدید «روبرت»، به نام «شیرها و بره‌ها» شده، می‌پرسند، چه شد که «ایدة» این فیلم به ذهن سرشار از نبوغ شما راه یافت؟ چرا اینقدر دیر به فکر انتقاد از تهاجم نظامی به عراق افتادید؟

و اینجا بود که سر درد دل رابرت ردفورد باز می‌شود! و اسراری برای ما فاش می‌کند که «دل سنگ» را هم آب می‌کند، چه رسد به دل نازک نویسندة این وبلاگ. نویسندة وبلاگ،‌ به نوعی رابرت ردفورد را از اعضای خانواده خود به شمار می‌آورد، چرا که، از 4 سالگی، پوستر رابرت ردفورد و پل نیومن در فیلم «بوچ‌کاسیدی» را به دیوار اتاق خواب خواهرش می‌دید، و هر بار می‌پرسید «اینا کی‌ین؟» و می‌شنید: «پوستر!» در هفت، هشت سالگی سخت عاشق «پوستر» کذا شده بود، چرا که می‌پنداشت، این پوستر هم جزو اعضای خانواده‌است، که پس از کودتای میرپنج ترک دیار کرده، و از اینرو، به شدت با کلنل «رضاخان» دشمن شده بود! بله، «پوستر» کذا جزو اعضای خانواده باقی ماند، تا زمانی که به طور اتفاقی، و از بد روزگار، موفق به «زیارت» یکی از افراد موجود در پوستر شدم و به حکمت «آواز دهل شنیدن از دور خوش است»، پی بردم! و فهمیدم هیچ نسبتی با رابرت ردفورد ندارم! از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به پروپاگاند هولیوود و سخنان شیوای رابرت ردفورد در پاسخ به خطابة «ولتر هزاره سوم»، یا « برنار هانری لوی» گیسو بلند، ‌که از «روبرت» پرسید، «چرا اینقدر دیر دست به کار شدید؟»

و البته «هانری لوی» که خود در خدمت «پروپاگاند» حاکمیت است، نیک می‌دانست چرا «روبرت» بیش از چهار سال صبر کرده، تا بفهمد تهاجم نظامی به عراق کار بسیار بدی بوده، و «روبرت» هم که نمی‌توانست بگوید، پیشنهاد ساختن فیلم را اخیراً دریافت کرده، و همین چند ماه پیش گفته‌اند که، دیگر ماندن در عراق جایز نیست! در نتیجه، سر درد دلش باز شد که، «چه می‌پرسی ز احوال خرابم»؟ بعد از 11 سپتامبر مگر می‌شد کسی حرف بزند؟ البته ما می‌دانیم که حدود یکسال پس از وقایع یازده سپتامبر، نوام چامسکی مصاحبه کرد، و آنچه لازم بود بر زبان آورد، بدون اینکه مزاحمتی برایش ایجاد شود، ولی «برنار هانری لوی»، و «رابرت ردفورد» بهتر دیدند، خود را به حماقت بزنند. در نتیجه، «رابرت رد فورد»، ضمن انتقاد بسیار ملایم از تهاجم نظامی به عراق، می‌فرمایند، «ولی ما بسیار کار خوبی کردیم که به افغانستان رفتیم!» آن‌ها ما را تهدید می‌کردند، ولی عراقی‌ها تهدیدی برای ما نبودند! و اضافه می‌فرمایند، اگر در افغانستان مانده بودیم خیلی «بهتر» بود، چون در افغانستان موفق شدیم! ظاهراً موفقیت مورد اشارة رابرت رد فورد، موفقیت ارتش جنایتکار ناتو در تولید 92 درصد از کل مواد مخدر مصرفی جهان در کشور افغانستان باید باشد.

محور اصلی «پروپاگاند» اخیر هولیوود، انتقاد از تهاجم نظامی به عراق، و تأئید تهاجم وحشیانه به افغانستان شده، و طبیعی است که شاخة فرعی چنین پروپاگاند نفرت انگیزی را هم سینمای فرانسه بر عهده گیرد. همانطور که بارها گفته‌ایم، کشور فرانسه همواره مأمور ایفای نقش «پارکابی» جهت اجرای سیاست‌های شکست خوردة ایالات متحد است. بنابراین اهدای اسکار به یک محصول تبلیغاتی سینمای فرانسه، «پرسپولیس»، جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از طالبان شیعی مسلک در جمکران، هیچ تعجبی نخواهد داشت. ولی نویسندة وبلاگ پیشنهاد می‌کند که امسال جایزة‌ اسکار را،‌ به جناب سرهنگ چاوز بدهند، به خاطر قدردانی از جانفشانی و ازخودگذشتگی‌های‌اش،‌ که به جای پریرویان و دلبرکان، ناچار به در آغوش کشیدن مکرر احمدی‌نژاد و سرکوزی شده!



سه‌شنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۶

تمامیت «ارزی»!
...

جهت تسریع در اجرای اصل «مقدس» 44، تمام گروه‌های چپ و راست افراطی در داخل و خارج، به جنجال پیرامون جنگ، و تجزیة ایران پرداخته‌اند، تا ابعاد چپاول ثروت‌های ملی از طریق اجرای اصل 44 قانون اساسی حکومت اسلامی، از چشم پنهان بماند!

حدود شش دهة پیش، محمد مصدق، با جنجال و هیاهو پیرامون ملی کردن نفت، به شیوة میرزای شیرازی منفور، ایران را به حاکمیت انگلیس مقروض کرد؛ یک کودتا بر علیه ملت ایران سازمان داد، و به افتخار «قهرمان ملی» هم نائل آمد. هنوز ملت ایران تاوان خیانت محمد مصدق را می‌پردازد. ولی امروز، حکومت اسلامی یک گام از محمد مصدق فراتر نهاده، و به بهانة گسترش مالکیت خصوصی،‌ در واقع قصد فروش منابع و ثروت‌های کشورمان را به بیگانگان دارد، تا ایران، تبدیل به «شرکتی» شود که مدیریت آن را بانک‌ها و شرکت‌های بیگانه بر عهده خواهند داشت. بله، جنجال «صلح‌طلبان» کذائی در واقع برای پنهان داشتن این جنایت تاریخی است.

29 سال پیش، به بهانة عدم رعایت حقوق بشر در کشورمان، سازمان سیا، حکومت انسان ستیز اسلامی را بر ما ایرانیان تحمیل کرد. حکومتی که در توحش و جنایت از حکومت پرونیست‌ها در آرژانتین نیز گوی سبقت ربوده، و دوام و بقای خود را مدیون حمایت همه جانبة غرب و گروه‌های به اصطلاح «چپ» و «راست» و «ملی‌گرائی‌» است که همگی به دروغ، خواهان «استقلال» و «آزادی» بودند، تا توطئة براندازی را در پس پردة «تظاهرات مردمی» پنهان دارند. امروز هم اینان، از طریق ارعاب ما ایرانیان، به دروغ «صلح طلب» شده‌اند، تا نبینیم که اینبار خیانتی به نام «آزاد سازی»، در واقع کشورمان را رسماً به اسارت بیگانگان در خواهد آورد. جنجال گروه عبادی و شرکاء بی‌جهت نیست!

فاشیست‌های اسلامی که با تمرکز بر نقطة «جنگ»، 29 سال است در کشورمان بر طبل پارة «نبرد با آمریکا و اسرائیل» می‌کوبیدند، اینک در شعارهای‌شان بر نقطة «صلح» متمرکز شده‌اند! به همین دلیل اعضای تشخیص مصلحت، حزب توده، فدائیان اکثریت، جبهه‌های رنگ و وارنگ، و رنگ‌و رو رفتة دست‌ساز سازمان سیا، گروه عبادی و «نهضت آزادی» و بالاخره سوسیالیست‌های درد کشیدة میهنی، همگی خواهان بسیج مردم بر ضد جنگ شده‌اند! و همة ریزه‌خواران فاشیسم، آن‌ها که همگی موجودیت‌شان در گرو جنگ و کشتار است، از «حنازرچوبه»، روز آنلاین و رادیو فردا، گرفته‌ تا روزی‌نامة فرانسوی فیگارو و بنگاه سخن پراکنی «بی‌بی‌سی»، همگان شیفته و فریفتة صلح و دوستی‌شده‌اند!

فریب فاشیست‌های جنگ پرست را نخوریم، هدف اینان از بسیج مردم پیرامون محور صلح، فقط سازمان دادن براندازی و گسترش بحران و جنگ به داخل ایران است. فراموش نکنیم که ارتش جنایتکار ناتو در مرزهای جنوبی، غربی و شرقی کشورمان حضور تمام و کمال دارد. فراموش نکنیم که بی‌نظیر بوتو نیز جهت برقراری دموکراسی به پاکستان ارسال شد، تا آشوب و جنگ داخلی را گسترش دهد. فراموش نکنیم که دولت مضحک ترکیه، تحت فرمان ارتش ناتو است و بزرگترین نیروی زمینی سازمان ناتو در خاک ترکیه استقرار یافته. فراموش نکنیم که تهاجم نظامی به افغانستان، این کشور را به مرکز تولید 92 درصد از کل مواد مخدر جهان تبدیل کرده. و فراموش نکنیم که دولت احمدی نژاد، برگزیدة ایالات متحد است، و در راستای سیاست‌های استعماری غرب، ضمن همکاری کامل امنیتی با اسرائیل، نابود کردن این کشور را سر لوحة عربده‌جوئی‌های نمایشی خود قرار داده. فراموش نکنیم که، هرگونه همراهی با جنگ پرستانی که اینک نقاب صلح بر چهره دارند، برای ما ملت جز فاجعه، ‌ هیچ نخواهد داشت.

تمرکز بر یک نقطه، در عمل شیوة بسیج فاشیست‌هاست. همانطور که به یاد داریم، شیوة براندازی سال 57 نیز ایجاد تمرکزی مصنوعی بر محور نفی «شاه» بود. پس از براندازی، جهت ایجاد شرایط تمرکز بر یک نقطه، سعی بر محوریتی در اطراف روح‌الله کردند، و در عمل ناکام ماندند، از اینرو، «اشغال سفارت آمریکا» در تهران سازمان داده شد، و تمرکز بر «نفی آمریکا» قرار گرفت. سپس جنگ با عراق،‌ تمرکز بر نفی آمریکا، و نفی عراق را به همراه آورد. پس از پایان جنگ، در راه بسیج مردم جهت تمرکز بر یک نقطه اشکالاتی به وجود آمده بود، تا اینکه سلمان رشدی به فریاد حکومت‌های‌طالبان در منطقه، پاکستان، ایران و افغانستان شتافت. سپس «رمان» سلمان رشدی جای خود را به «کاریکاتور» در دانمارک و سوئد سپرد، تا اینکه شخص کاردینال راتزینگر، یا به قول چپ‌های ایتالیا، «جرمن شپرد» خودمان، با یک نقل قول ساده، به کمک حکومت‌های اسلامی شتافتند، تا اراذل و اوباش را روانة خیابان‌ها کنند. و اگر امروز حضور اراذل و اوباش و طلاب قم را در خیابان‌ها شاهد نیستیم، تنها به این دلیل است ایالات متحد تضعیف شده، و حکومت فاشیست‌های اسلامی در آستانه فروپاشی قرار گرفته. پس لازم است یک براندازی در ایران سازمان یابد تا حکومتی به مراتب سفاک‌تر به سرکوب ما ایرانیان بپردازد، و برقراری اصل «44» قانون اساسی، در چنین جنجال و هیاهوئی، زمینة چپاول را فراهم آورد.

بله، این اصل 44 قانون اساسی، بدون جنگ، ایران را به سرنوشت عراق دچار خواهد کرد، به عبارت دیگر با اجرای این اصل، غربی‌ها، به صورتی دوستانه، خاک ما را به توبره خواهند کشید. بی‌جهت نیست که علاوه بر اکبر رفسنجانی و هاشمی شاهرودی، پاسدار محسن رضائی و شیخ مجید انصاری، پامنبری ولایتی، اینچنین برای اجرای اصل 44 سینه چاک می‌دهند! آخوند مجید انصاری که مانند دیگر فعلة فاشیسم در همة امور صاحبنظر است، ضمن بررسی شکمی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تعریف نوینی از «اتحاد ملی» نیز ارائه داده. به زعم مجید انصاری، اتحاد ملی از طریق «گسترش مالکیت» تقویت می‌شود. بله، شیخ جماعت که به مفتخواری و زمین‌خواری عادت کرده، می‌پندارد اگر مالکیت وجود نداشته باشد، «اتحاد ملی» هم از بین می‌رود! به عبارت دیگر آخوند انصاری عضو مجمع تشخیص مصلحت، مردم کشورها را با مهاجران قارة آمریکا، که پیرامون محور دلار گرد آمده‌اند، یکسان می‌انگارد، چرا که دستاربندان نیز مانند اربابان امپریالیست‌شان، بندة زر و زوراند. هر جا «پول» باشد، و هر جا امکان «تصاحب» وجود داشته باشد، به دلیل وجود «حس مشترک ملی»، زالوهای نعلین پوش و گاوچران‌های جنایتکار حضور به هم خواهند رساند:

«فروپاشی شوروی هشداری برای اقتصاد دولتی جدا از مردم بود. اگر نه اتحاد جماهیر شوروی فرو نمی‌پاشید. سیاست آزاد سازی، باعث گسترش مالکیت و گسترش مالکیت باعث حس مشترک و تقویت اتحاد ملی است»

منبع: مهرنیوز، مورخ 21 آبانماه 1386

بله، به زودی کارتن‌خواب‌های پایتخت حکومت اسلامی متوجه می‌شوند که دیگر ایرانی به شمار نمی‌آیند، چون مالک هیچ‌اند. در عوض قبیلة رفسنجانی، مجید انصاری و همه تفاله‌هائی که یک روز در هفته با ولایتی، کیک و قهوه زهرمار می‌کنند، با بانک‌های اروپا و آمریکا «حس مشترک» پیدا کرده‌، اتحاد ملی‌شان تقویت می‌شود. اگر اتحادجماهیر شوروی هم، مانند نوکران جمکرانی آمریکا، اصل 44 در قانون اساسی‌اش می‌داشت، صنایع پیشرفتة نظامی، حوزه‌های نفتی و گازی خود را به بهای «مناسب» در اختیار عموسام می‌گذاشت، تا واشنگتن ضمن پشتیبانی از نظام استالینیستی، به غارت و چپاول در محدودة اتحادجماهیر شوروی بپردازد! و به این ترتیب «اتحاد ملی» شخص کودوروفسکی ـ که اکنون در زندان آب خنک می‌خورد ـ با «کونوکو» و «داچ‌شل» تقویت شود!

آری، شیخ انصاری «شریف»! هر چند که برای توصیف مزدوری، ‌ بیشرمی، وقاحت و خود فروختگی امثال تو، واژه‌ها کفایت نمی‌کند، باید بگوئیم حق دارید! مسئولین اتحاد شوروی، فهم و شعور و درک سیاسی شما جمکرانی‌ها را نداشتند! در نتیجه فروپاشیدند! اما خوشبختانه شما نوکران آمریکا، به جز طلاب فرزانة قم، اقتصاددانان فرهیخته‌ای چون «سعید لیلاز» و «میرحسین موسوی» هم دارید! که با تقویت همان «حس مشترک»، مانع فروپاشی خواهند شد! بالاخره در مملکتی که خمینی‌ها و خامنه‌ای‌ها «رهبر» باشند، امثال مجید انصاری باید «اتحادملی» تعریف کند،‌ و دلیل فروپاشی اتحادجماهیر شوروی را نیز «جدائی اقتصاد از مردم» بخواند! ولی از قضای روزگار حزب توده هم با مجید انصاری هم‌صدا است!

هیچ تعجب نکنید، فاشیست‌ها حول یک نقطه متمرکز می‌شوند، پس طبیعی است که حزب «حقیقت فروش» توده هم با رجاله‌های سفارت کذا، هم‌صدا شود، و ضمن اعلام خطر در مورد جنگی که دیگر امکانپذیر نخواهد بود، به نقل از «کیت کلارک»، خبرنگار سابق «مورنینگ استار» چنین ترهاتی به خورد خوانندگان‌اش بدهد:

«قطع ارتباط با مردم آغاز فروپاشی اتحاد شوروی بود.[...] در دهة 80 مردم از سطح زندگی خود نارضایتی بروز می‌دادند»
منبع: راه توده 156 12.11.2007

بله، با توجه به نارضایتی «مردم»، حزب توده از همین «مردم» می‌خواهد، برای صلح، مخالفت با جنگ و حاکمیت نظامی به میدان آیند. و این حزب «صلح‌دوست»، همان حزبی است که طی 8 سال جنگ خانمانسوز با عراق، هیچ نشانه‌ای از صلح دوستی و مخالفت با این جنگ در جبین‌اش ندیدیم! و عجیب است که اکنون همین حزب، با عبادی، زرافشان، سحابی و یزدی هم‌صدائی می‌کند! ولی ائتلاف براندازان به این مختصر ختم نمی‌شود، مهرانگیز‌کار، جهت دریافت «حقوق»، باز هم به مداحی برای قوم و قبیلة اکبر رفسنجانی مشغول شده، و با ستایش از «صبیة» حاج اکبر، ضمن ثنا خوانی برای همسر «کرشنر»، الگوی فاشیسم آرژانتین را هم برایمان ارائه داده! از سوی دیگر، پامنبری سنتی‌ حزب توده، «رفیق» فرخ نگهدار، که اخیراً در جایگاه متولی مسجد خلق لندن خدمت می‌کند، روز 19 نوامبر سالجاری، با دعوت به براندازی، یک مطلب عوامفریبانه، سراپا تناقض و مغلطه در سایت روزآنلاین، شعبة حاج‌اکبر در پاریس، انتشار داده! ایشان گویا همه را «فدائی حماقت‌ها» می‌پندارند.

«شیخ» فرخ نگهدار، پس از هشدار دادن در مورد خطر جنگ، و چرندبافی مطلق در مورد غنی‌سازی اورانیوم، که سانتریفوژهای‌اش را اروپا در اختیار حکومت اسلامی گذارده، می‌گوید، «چه اشکالی دارد که اوپوزیسیون دمکرات، با هدف تشنج زدائی، پس از مراجعه به خامنه‌ای و احمدی نژاد، با جرج بوش، دیک چنی و رامسفلد تماس بگیرد؟» البته در این میان نمی‌باید فراموش کرد که، فرخ‌جان نه تنها خودشان را در جایگاه «اوپوزیسیون» قرار می‌دهند، که «دمکرات» هم شده‌اند! این چپ فقرفرهنگی، که زیر عبای «رهبر» پنهان شده بود، و فتوای قتل مخالفان را صادر می‌کرد، امروز بر خود نام «اوپوزیسیون دمکرات» گذاشته! البته «دمکرات» مورد نظر فرخ‌جان، توسط امثال کاتوزیان، در آبدارخانة مسجد لندن می‌باید «تعریف» ‌شود، و ارتباطی با «دمکرات» در مفهوم واقعی کلمه‌ ندارد. بله! علیرغم مقالة وزینی که در آن، سهراب مبشری، خواستار افزایش تحریم‌ها بر مردم ایران شده بود، «شیخ» فرخ نگهدار، در راستای تمرکز بر همان «یک نقطة معروف»، فرموده‌اند، بهتر است «وحدت کلمه» را رعایت کنیم و برای جلوگیری از جنگ و تجزیه کشور، برای رعایت حقوق بشر، به جامعة بین‌المللی «تکیه» کنیم! گویا به زعم فرخ‌جان، جامعة بین‌المللی خیلی هم طرفدار حقوق بشر باید باشد! به قول مش قاسم دروغ چرا؟ ما که طرفداری از حقوق بشر را در این جامعة بین‌المللی «کذا» ندیده‌ایم! ولی اگر متولی مسجد خلق لندن چنین می‌گوید، مسلماً دلیل مستدلی دارد! بله، فرخ جان می‌خواهند یکبار دیگر مانند دورانی که جیمی کارتر، با طرفداری از حقوق بشر، حاکمیت پهلوی را سرنگون کرد، تا گلة وحوش،‌ به رهبری روح‌الله را بر ما حاکم کند، اینبار هم آستین‌ها را بالا زده، برای دفاع از همان «حقوق بشر» وارد میدان شوند! چرا که نتیجه این حمایت‌ها از پیش روشن است: شورش، براندازی، استقرار ضحاک تازه نفس،‌ با تغییر شعار حاکمیت جدید! بله اینبار، وحوش جانشین درندگان قبلی، به رهبری فرخ‌جان، حتماً بجای «مرگ بر آمریکا»، با شعار «درود بر آمریکا» وارد خواهند شد! چون دوران مبارزة‌ دروغین‌شان با امپریالیسم دیگر به سر رسیده، و لازم است، رجوی‌ها، نگهدارها، یزدی‌ها و سحابی‌ها به عنوان صلح‌طلب و مدافع حقوق بشر، با شعار «درود بر آمریکا» به حفاظت از منافع همان آمریکا مشغول شوند! به همین دلیل است که فرخ نگهدار هم با اشاره تلویحی به «چشم انداز»، که همان سند تبدیل ایران به «شرکت سهامی» غربی‌هاست، می‌گوید، «صلح» برای دو طرف مفید است! به نفع هر دو طرف است که، با هم ارتباط برقرار کنند:

«مبارزه برای صلح نه علیه آمریکاست نه مبارزه‌ای علیه جمهوری اسلامی، هدف این مبارزه[...] عادی سازی مناسبات میان دو کشور است. [...] چنین تحولی گشاینده چشم اندازهای بکر برای رشد اقتصاد کشور است.»

فرخ جان! چه صلح عجیبی‌است، که فواید جنگ را دارد!‌ چون موجودیت ایالات متحد،‌ و حکومت پوشالی جمکران با جنگ پیوند دارد. نکند سرکار، از فرط عبادت در مسجد کذا، با ماهیت امپریالیسم غرب و نوکران‌اش هم بیگانه‌ شده‌اید؟ ولی گذشته از «صلح»، مسلماً این «چشم اندازهای بکر»، همان سند چشم‌انداز و اصل 44 خودمان باید باشد، که به گفتة آخوند مجید انصاری، محسن رضائی، رفسنجانی، و دیگر فعلة فاشیسم، «اتحاد ملی» را هم «تقویت» می‌کند! می‌بینیم که فرخ نگهدار هم خواهان تقویت «اتحاد ملی» حکومت اسلامی با آمریکا شده. اما فرخ نگهدار که اینچنین صلح طلب است، آیا می‌تواند بگوید گورکن‌ها، از کدام منابع «سانتریفوژ» برای غنی‌سازی اورانیوم تهیه می‌کنند؟ دولت روسیه، فروش «سانتریفوژها» را به کشور ایران ممنوع کرده، چین سانتریفوژهای خود را از روسیه تهیه می‌کند، و طبق قرار دادهای بین‌المللی، مجاز به فروش آن‌ها به کشور ثالث هم نیست! پس چگونه است که روضه‌خوان‌ها از سال 1384، علیرغم مخالفت روسیه، به غنی سازی پرداخته‌اند، و طی دو سال تعداد سانتریفوژهای‌شان، تقریبا 30 برابر شده؟ و مانند کشور اسرائیل، قطعنامه‌های شورای امنیت را نیز به اجرا نمی‌گذارند! این شرایط نشانة جنگ است، یا نشانة هم‌سوئی حکومت اسلامی با ایالات متحد؟ این شرایط تمامیت ارضی ایران را تهدید می‌کند، یا «تمامیت ارزی» فعلة فاشیسم را؟

نه! جناب خادم ضد امپریالیست مسجد لندن! مسلماً هنوز مردم ایران به این درجه از حماقت نرسیده‌اند که چشم بر واقعیت این حکومت اسلامی ببندند، و فراموش کنند که این طالبان شیعی مسلک سر در آخور سازمان سیا دارند، و پیشرفت‌های‌شان در زمینة هسته‌ای مدیون همان گروه‌هائی است که در زمان ریاست جمهوری کلینتون، جهت اعمال فشار بر هند، حکومت اسلامی پاکستان را به سلاح اتمی مجهز کرده بودند. فرخ نگهدار، شیرین عبادی و سوسیالیست نماهائی که امروز ، در شرایطی که اصولاً جنگی در کار نیست، هوادار «صلح» شده‌اند، تا رسماً پای اربابان‌شان را به ایران باز کنند، کور خوانده‌اند! اگر 29 سال پیش، «حقوق بشر» به ابزار براندازی در ایران تبدیل شد، تا همه بر «رفتن شاه» متمرکز شوند، و آمریکا زیر عبای روح‌الله پنهان شود! امروز دیگر ما را از این «جنگ» فرضی نترسانید! امروز دیگر نمی‌توان با توسل به همان شیوه‌ها، آمریکا را به عنوان صلح طلب، از زیر عبای «رهبر» بیرون کشید! نه! ما را از «جنگ» نترسانید! ما برای مخالفت با جنگ موهوم، و برای حمایت از صلح دروغین،‌ به جنگ‌طلبان نخواهیم پیوست. جنگ سرد به پایان رسیده، و عموسام، دیگر نمی‌تواند با نقاب صلح از پناهگاه سنتی خود خارج شود! اینبار، لانة سنتی فاشیسم در ایران، بر سر حامیان اصلی این فاشیسم ویران خواهد شد. پایان کار جنگ و جنگ‌پرستان نزدیک است.



دوشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۶

بیراهة جاودان!
...


همانطور که پیشتر در مورد ارتباط نقاشی کوبیسم و فاشیسم گفتیم، آثار هنری، پیام گذشته و آینده را در خود نهفته دارند. در این راستا، امروز می‌پردازیم به داستان شیرین و فرهاد، که آینة تمام نمای انسداد همه جانبه، در ایران پیش از اسلام است. خسرو، فرزند هرمز، نوة شاپور است. می‌دانیم که از نظر تاریخی، مانی، پیامبر روشنائی‌ها، پس از مرگ شاپور، با دسیسة مغ‌های زرتشتی و به دستور بهرام به قتل رسید، و تصفیة پیروان مانی در ایران آغاز شد. اما کشتار مانویان، به طور خاص و سرکوب غیرزرتشتی‌ها به طور عام، که نمایانگر ایستائی فرهنگی در ایران پس از شاپور است، در سطح جامعه متوقف نمی‌شود و به دربار ساسانی هم سرایت می‌کند. داستان خسرو و شیرین، یا بهتر بگوئیم داستان شیرین و فرهاد، نشانگر انسداد در رده‌های مختلف اجتماعی این دوره است.

پیش از ادامه مطلب لازم است تعریف مختصری از «انسداد» ارائه دهیم. «انسداد»، زائیدة خشونتی است که از طریق تحمیل سکوت و سکون، پرخاشگری و عصیانگری را جایگزین ارتباط دموکراتیک کرده، از طریق گسترش آن‌ها، به نوبة خود، انسداد نوینی را بر جامعه تحمیل می‌کند. به این ترتیب، هر مانعی که در مسیر حرکت منطقی فرد یا جامعه ایجاد شود، نهایت امر، ارتباط اجتماعی را به خشونت خواهد کشاند. همچنانکه در داستان خسرو و شیرین، بیراهه‌ها، یا کژروی افراد، همة راه‌های منطقی را مسدود ‌کرد.

می‌گویند شیرین، دختر «مهین‌بانو»، فرمانروای ارمنستان، با دیدن تصویری از خسرو، دلباختة شاهزادة ساسانی می‌شود. شیرین به تیسفون می‌رود، ولی خسرو به دلیل آشوب‌های سیاسی تیسفون را به قصد ارمنستان ترک می‌کند، و در راه به طور اتفاقی شیرین را می‌بیند، بدون اینکه بداند کیست. زمانی که خسرو به ارمنستان می‌رسد، پیکی از ایران خبر مرگ پدرش هرمز را به او می‌دهد. خسرو راهی تیسفون می‌شود، در حالیکه شیرین جهت دیدار خسرو به سوی ارمنستان حرکت کرده! خسرو دوباره راهی ارمنستان می‌شود و روابط خسرو و شیرین در ارمنستان به دخالت مهین‌بانو و کدورت خسرو منجر می‌شود. در نتیجه، خسرو ارمنستان را ترک می‌کند. و در این هنگام بهرام چوبین که بر ضد شاه شورش کرده، به دروغ شایع می‌کند که شاهنشاه از عشق دیوانه شده و توانائی ادارة کشور را ندارد. پس خسرو جهت مقابله با شورش بهرام چوبین و باز پس گرفتن تاج و تخت، راهی قسطنطنیه می‌شود تا از امپراطور بیزانس کمک نظامی بطلبد. و به این منظور با مریم دختر امپراطور نیز ازدواج می‌کند. بهرام به چین می‌گریزد، آرامش در پایتخت برقرار می‌شود، و خسرو در تیسفون تاجگزاری می‌کند.

شیرین، که در پی مرگ مهین بانو، به پادشاهی ارمنستان رسیده، فرهاد را در هنگام شکار می‌بیند. فرهاد دلباختة او می‌شود. خبر عشق فرهاد به خسرو می‌رسد. خسرو در صدد برمی‌آید که با پول و جواهر فرهاد را تطمیع کند، و چون فرهاد نمی‌پذیرد، خسرو، رسیدن فرهاد به شیرین را مشروط به گشودن «راهی» در کوه بیستون جهت عبور کاروان‌ها می‌کند. شیرین در اطراف بیستون قصری برای خود ساخته بود، که شهر قصر شیرین نام خود را از آن دارد. شیرین به دیدار فرهاد می‌رود، و در اینراه اسب او از پای درمی‌آید. فرهاد شیرین را بر دوش گرفته به قصر باز می‌گرداند. خبر به خسرو می‌رسد، و وی از بیم آنکه فرهاد موفق شود راه عبور کاروان‌ها را از بیستون بگشاید، به دروغ مرگ شیرین را شایع می‌کند؛‌ خبر به فرهاد می‌رسد، و وی خود را از بالای کوه بیستون به پائین پرتاب می‌کند. پس از مرگ فرهاد، خسرو ابتدا با دختری از اصفهان، به نام «شکر» و سپس با شیرین ازدواج می‌کند. تا اینکه شیرویه، ‌ پسر خسرو از مریم، دختر پادشاه بیزانس، پدر را به قتل می‌رساند.

در این حکایت، سبکسری، جنایت، دروغ و شورش، یا رفتن به بیراهه، ویژگی رابطة میان شاه و اطرافیان اوست. همانطور که دیدیم، خسرو ارمنستان را ترک می‌کند، چون مهین‌بانو، به رابطة غیررسمی او با شیرین معترض است. بهرام چوبین، به دروغ شایع می‌کند که خسرو از عشق شیرین دیوانه شده، تا بتواند تاج و تخت را تصاحب کند. خسرو برای باز پس گرفتن تاج و تخت، مریم، دختر امپراتور روم را به همسری بر می‌گزیند، سپس هر چه در قدرت دارد به‌کار می‌گیرد تا مانع ارتباط میان شیرین و فرهاد شود. عاقبت، به دروغ مرگ شیرین را شایع می‌کند، تا ارتباط میان فرهاد و شیرین را بگسلد، و به این ترتیب باعث خودکشی فرهاد می‌شود. و فرهاد همان کسی است که می‌بایست سنگ‌های کوه بیستون را خرد کند، تا راه بگشاید، راه عبور کاروان‌ها را! با مرگ فرهاد، دیگر کسی نیست تا راهی بگشاید. شیرین، در ارمنستان بجای مادر بر تخت نشسته، و مدت‌ها پس از مرگ مریم، عاقبت با خسرو ازدواج می‌کند، می‌گویند، شیرویه، پسر خسرو و مریم، در سال 628 میلادی خسرو را به قتل می‌رساند، و شیرین نیز به آرامگاه خسرو رفته، با خوردن زهر به زندگی خود پایان می‌دهد. این نقطة پایانی است بر ارتباط میان ایران و ارمنستان. کمتر از ده سال پس از قتل خسرو، سپاهیان اعراب، تیسفون را اشغال می‌کنند. و تمدن ایران به تمدن اسلامی تبدیل می‌شود. این دگرگونی را می‌توان به عنوان پیامد منطقی یک «انسداد اجتماعی» بررسی کرد.

تاکنون در مورد انسداد سیاسی به سیاست استعماری انسداد اشاره داشته‌ایم، و به نقل از نوام چامسکی گفتیم که، از سال 1976 سازمان سیا سیاست انسداد را در دستور کار خود قرار داده. اما سیاست انسداد صرفاً به ابعاد استعماری آن محدود نمی‌شود. انسداد می‌تواند جنبه غیراستعماری نیز داشته باشد. انسداد می‌تواند فردی یا اجتماعی باشد. برای روشن‌تر شدن مطلب، با تکیه بر نظریة فروید، انسداد فردی را به طور خلاصه تعریف می‌کنیم. انسداد، یا ایستائی عبارت است از قطع ارتباط فرد با واقعیت زمان و مکان، یا قطع رابطه با اجتماع.

حال باید دید، چه وقت انسداد بر زندگی فرد حاکم می‌شود؟ پیش‌از ادامة مطلب یادآور شویم که «انسداد» یا ایستائی، در تقابل با پویایی زندگی، شرایطی کاملاً غیرطبیعی به شمار می‌آید. موجود زنده نمی‌تواند ایستا باشد، چون زندگی، به معنای پویائی و حرکت فرد در زمان و مکان است. حرکت در زمان و مکان، ایجاد «ارتباط» با «اطراف» و «افراد» را الزامی می‌کند. به عنوان نمونه، در حالت طبیعی، هر فرد در ارتباط با یک جامعه قرار دارد. و چه در داخل خانه و یا در عرصة اجتماع این ارتباط اجتناب ناپذیر می‌شود. اما این ارتباط چگونه برقرار می‌شود؟

ابزار ارتباط اجتماعی میان انسان‌ها «زبان» است. باز هم یادآور شویم که در این وبلاگ از استثنائات سخن نمی‌گوئیم، بلکه هنجارهای دموکراتیک را مد نظر قرار می‌دهیم. در یک جامعة دموکراتیک، ارتباط بین افراد از طریق «گفتگو»، بدون توسل به خشونت فیزیکی، انجام می‌گیرد. گفتگو، همواره «دو سویه» است، به این معنا که، کلام هیچ فردی «تقدس» نداشته، و هر سخنی، می‌تواند واکنشی مخالف و منطقی یا «به هنجار» برانگیزد. به این ترتیب که در چارچوب هنجارهای دمکراتیک، فرد پیامی را دریافت می‌کند، و آزاد است که نسبت به این پیام واکنش نشان دهد. واکنشی که اگر منطقی و به هنجار نباشد، برای وی، در جامعه و در برابر قانون ایجاد مسئولیت می‌کند، و در ارتباط با نزدیکان و افراد خانواده، واکنش ناهنجار وزنة شخصیتی وی را کاهش می‌دهد.

به عنوان نمونه، عبور از چراغ قرمز، نه تنها نقض مقررات راهنمائی است، که نوعی تحمیل انسداد به دیگران است. چون کسی که مرتکب خلاف می‌شود، در واقع حق تقدم دیگری را برای حرکت پایمال می‌کند. یا اگر کسی در برابر سخن دیگری، واکنش فیزیکی نشان دهد، هر چند واکنش وی دوستانه باشد، از هنجار دمکراتیک خارج می‌شود. چرا که نظم اجتماع دمکراتیک، بر ارتباط غیرفیزیکی در عرصة اجتماع تأکید دارد؛ در اجتماع، پیکر انسان، حریم خصوصی وی به شمار می‌آید و رعایت حریم خصوصی در جوامع دموکراتیک الزامی است. از این جهت، تنه زدن به دیگران، شکستن هنجار دمکراتیک خواهد بود. چون تنه زدن، همزمان، تجاوز به حریم خصوصی و ایجاد اختلال در حرکت دیگری است. و هر چند که این اختلال مقطعی باشد، یک انسداد گذرا به شمار خواهد آمد. اما چنین انسدادی می‌تواند ارتباط مستقیم با سرکوب فرهنگی نیز پیدا کند. جهت توضیح این ارتباط به ناچار به تحقیق و تجربة شخصی در ارتباط با یک جامعة به اصطلاح دموکراتیک تکیه می‌کنم.

کسانی که با مسائل کشور کانادا آشنا باشند، مسلماً با جنگ و ستیز جدائی طلبان ایالت کبک بیگانه نیستند. جدائی طلبان ایالت کبک، فرانسه زبان و کاتولیک‌اند. روزنامة روشنفکران‌شان، یک رسانة فاشیستی به نام «لو دووار» است، که در آن آشکارا از برتری نژادی و کاتولیسیسم دفاع می‌شود! در مورد این روزنامة خاص،‌ پیشتر هم گفته‌ایم که در مقایسه با «لو دووار»، رسانه‌های نئوفاشیست فرانسه، مترقی و پیشرو می‌نمایند! اما باز گردیم به جدائی طلبان فرانسه زبان در ایالت کبک.

این حضرات، به زبانی صحبت می‌کنند که ساختار خرد شده‌ای از فرانسه قرن شانزدهم و زبان انگلیسی است! خارج از لهجه‌های متفاوت، و کلام عامیانه، درک زبان استاندارد و رسمی ایالت کبک برای فرانسه زبانان کشور فرانسه دشوار می‌نماید. اما کبکی‌ها خود را «فرانسه زبان» می‌دانند درحالی که فاقد قدرت بیان در زبان فرانسه‌اند. چون به دلیل تسلط انگلیسی زبان‌ها، نه تنها آموزش و فراگیری زبان فرانسه، که تکلم به زبان فرانسه در ایالت کبک سال های متمادی ممنوع بوده! به عبارت دیگر، بنیاد زبان فرانسه در ایالت کبک، بنیادی است شکننده، که به دلیل سرکوب فرهنگی و عدم ارتباط با خاستگاه اصلی خود، ‌ متحمل انسداد استعماری شده. اما امروز علیرغم برخورداری از حق تکلم به زبان فرانسه، تغییر چندانی در شرایط فرهنگی مردم کبک به چشم نمی‌خورد.

در واکنش به سرکوب انگلیسی زبان‌ها، تعصب به زبان فرانسه ایجاد شده! به این ترتیب که اینک در ایالت کبک همه موظف‌اند به زبان فرانسه سخن بگویند! و فرزندان مهاجران، نخستین قربانیان قوانین جدید فرانسه پرستی‌ای شده‌اند، که تنها فراگیری و تسلط به زبان انگلیسی را کاهش می‌دهد! کسانی که زبان مادری‌شان فرانسه نیست، از ثبت نام در مدارس انگلیسی زبان محروم‌اند! ‌ نتیجة این سیاست مضحک را در عرصة اجتماع بخوبی می‌توان مشاهده کرد. در شهر مونترال، فرزندان مهاجران، خارج از مدرسه، به صدای بلند، و به زبان انگلیسی عامیانه، و زبان سریال‌های مبتذل تلویزیونی با یکدیگر «ارتباط» برقرار می‌کنند، اقلیت‌ انگلیسی زبان، هنگام گفتگو، صدایش را از حد متعارف بلندتر می‌کند، تا «هویت انگلیسی» خود را به اطرافیان یادآور شود، و متأسفانه این رفتار گزافه در سیاه پوستان انگلیسی زبان به اوج خود می‌رسد، چون اینان علاوه بر سرکوب فرهنگی متحمل تبعیض نژادی هم شده‌اند. و بالاخره، عدم رعایت حق تقدم دیگران، و تنه زدن در خیابان‌ها و فروشگاه‌ها از سنت‌های رایج در شهر مونترال است! این رفتاری است که در بخش ثروتمند و مرفه مونترال مشاهده می‌شود، مسلماً در بخش فقیرنشین اوضاع به مراتب اسف‌بارتر است. در خیابان‌ها و فروشگاه‌های مرکز تجاری مونترال که در محدوده خیابان‌های «سنت کاترین» و «شربروک» قرار گرفته،‌ هیچ‌کس برای تنه زدن به دیگری عذرخواهی نمی‌کند! چون پیامد طبیعی انسداد فرهنگی، حتی در جوامع دمکراتیک، توجیه تهاجم فرد به حریم خصوصی افراد دیگر خواهد بود. ولی اگر پیامد سرکوب فرهنگی، عدم رعایت حریم خصوصی فرد در جامعه، و ایجاد انسداد گذرا است، سرکوب اجتماعی، یا انسداد همه جانبه، مرگ نظام حاکم را نوید می‌دهد. همچنانکه در واقعیت تاریخی ایران و داستان خسرو شیرین مشاهده می‌کنیم.

اینک به حکایت شیرین و فرهاد باز می‌گردیم، و نگاهی به انسداد همه جانبه در ایران پیش از اسلام می‌اندازیم. می‌دانیم که حکایت شیرین و فرهاد، هرچند تخیلی، ریشه در دورة تاریخی ساسانیان دارد، و از این‌جهت، به نوعی بازتاب نگرش حاکم بر اجتماع است. در این داستان با استفاده از روش «ولادیمیر پروپ»، ساختارشناس روس، «عملکرد» پرسوناژها را مشخص کردیم، و با توسل به فرضیة فروید، به «تعبیر» حکایت می‌پردازیم. حکایت شیرین فرهاد، در واقع حکایت رفتن به بیراهه‌‌ها، و سرگذشت راهی است، که هرگز گشوده نشد. در نظریة فروید، «راه»، مسیری است که ضمیر ناخودآگاه از آن عبور می‌کند، تا در ساختار شخصیتی تغییر و تحول ایجاد شود. جهت تحقق چنین تغییراتی، تنها یک «راه» وجود دارد، «کلام».

فردی که سخن می‌گوید، خواسته‌های ضمیر ناخودآگاه را در ذهن خود به «نظم» می‌کشد. و همزمان با استقرار این نظم، ضمیر ناخودآگاه به خواسته‌های نوینی پناه می‌برد، چه ضمیر ناخودآگاه، فطرتاً با نظم زبان بیگانه ‌است، و زبان ویژه‌ای از آن خود دارد. زبانی که «زبان پیکر» است، و بیگانه با واقعیت زمان و مکان. اگر فرد، زندانی ضمیرناخودآگاه‌ خود شود، و «زبان پیکر» بر او حاکم گردد، ارتباط با جامعه را از دست خواهد داد. چرا که، در بالا آوردیم، ارتباط فرد با جامعه فقط از طریق زبان «منطقی» ممکن می‌شود. در واقع، طبق نظریه فروید، یکی از نشانه‌های انسداد در روابط فرد، پناه گرفتن وی در سکوت است. در بعد اجتماعی، «سکوت»، همان شکستن ارتباط و تداوم انسداد خواهد بود، که در حکایت شیرین و فرهاد مشاهده می‌کنیم. «سکوت» را می‌توان همان انسداد سیاسی، یا انسداد راه پایتخت ایران به آنسوی خزر، و انسداد تجاری، یا انسداد راه عبور کاروان‌ها از بیستون به درون فلات ایران تعبیر کرد، و نهایت امر، پایان ارتباط تاریخی فلات ایران، با شمال و غرب.



یکشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۶

یوسف و چاوز!
...

در وبلاگ «پترکبیر و پاکستان»، به مفهوم «استقلال» در نظریة گورکن‌ها اشاره کردیم، و گفتیم که «اصل 44» قانون اساسی و سند چشم‌انداز راه گشای نظارت رسمی بیگانگان بر اقتصاد ایران خواهد بود. بله، به زودی در زمینة مس، فولاد و به ویژه نفت و گاز، بیگانگان کارفرمای اصلی می‌شوند، و تصمیماتی که می‌گیرند در درجة نخست، کارگران ایرانی را به کارتن‌خواب تبدیل خواهد کرد، و دولت «مستقل» و ضدامپریالیست جمکران هیچ مسئولیتی در برابر کارگران نخواهد داشت. یکی از فواید «اصل 44» و سند چشم‌انداز این است که ایران را به یک بازار مصرف تمام و کمال تبدیل می‌کند. از این پس استعمار غرب، ضمن چپاول نفت، هرگونه پویائی اقتصادی را نیز رسماً ممنوع خواهد کرد. تا انسداد سیاسی، توام با انسداد اقتصادی، زمینة سرکوب همه جانبة جامعة ایران را فراهم آورد. شیون و زاری اکبر رفسنجانی و هاشمی شاهرودی منفور برای «اصل 44» و «سند چشم‌انداز» که سلطة همه جانبة استعمار را تأمین می‌کند، بی‌دلیل نیست. به موازات سند «چشم‌انداز اسارت»، یک «چشم‌انداز» دیگر هم در زمینة اجتماعی ظهور کرده، تا از طریق یک آیت‌الله، قرآن و دین اسلام را مدافع حقوق زنان جلوه دهد!

اگر تمام روضه‌خوان‌های جمکران هم دست از اسلام بردارند، آنگلوساکسون‌ها نعلین روضه‌خوان‌ها را رها نخواهند کرد! دلیلش روشن است، هر یک از دستاربندان، یک گروه لات و اوباش در اختیار دارد که از طریق آنان می‌تواند، نظم اجتماعی و قوانین را عملاً به چالش کشد. در نتیجه، وقتی یک آیت‌الله در اختیار دارید، یک لشکر تیغ‌کش و چوبدار هم گوش به فرمان دارید! به عبارت دیگر یک آیت‌الله مساوی است با یک گروه فشار! بله، تجربة شیرین فتوای میرزای شیرازی، و آشوبی که اراذل گوش به فرمان «میرزا»، با حمایت کارخانة رجاله پروری در کشور به راه انداختند، شاه قاجار را ناچار به لغو قرارداد رژی تنباکو کرد، تا همانطور که گفتیم بانک نوپای شاهی به نزول خواران «جنتلمن» یک شبه بدهکار هم بشود. فتوی‌های دیگری را نیز به یاد داریم که به قتل نخست وزیران ایران و ملی شدن نفت منجر شد. آخرین نمونة خوش‌خدمتی روضه‌خوان‌ها برای اربابان‌شان، فتوای قتل سلمان رشدی بود. هر چند می‌دانیم که، شخص سلمان رشدی، کتاب «آیات شیطانی» را صرفاً جهت اعمال سیاست استعماری در کشورهای اسلامی به رشتة تحریر در آورده. ولی به یاد داریم که در پی جنجال انتشار «آیات شیطانی» چگونه اوباش خیابان‌ها را اشغال کردند تا به اصطلاح «اعتراض» کرده باشند! سپس نوبت به روح‌الله ـ رئیس اوباشان ـ رسید که پس از پایان جنگ، ذخیرة تبلیغاتی‌اش رو به نقصان گذاشته بود، و نیاز داشت که از طریق تجدید میثاق با اراذل و اوباش تجدید قوا کند! بله، فواید دستاربندان برای استعمار در هزاران وبلاگ نگنجد. این مختصر را گفتیم تا دلیل شیفتگی استعمار بر جمال بی‌مثال آخوند جماعت روشن شود. هر چند که ز عشق ناتمام اینان، در هرحال «جمال یار مستغنی است!»


و «من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم» که، استعمار دست از «یوسف صانعی» هم بر نخواهد داشت! در راستای همین «شیخ پرستی»، در تاریخ 16 مارس سالجاری، الشرق الاوسط، یک آیت‌الله مدافع حقوق زنان در جمکران کشف کرده! و سایت «رادیو زمانه» هم امروز کشف بزرگ الشرق‌الاوسط را در اختیار «شوت و پرت‌ها» قرار داده! بله درست حدس زدید! ایشان، همان شیخ دوست‌داشتنی ما «یوسف صانعی»، مرجع تقلید شیرین عبادی، و مشارکت‌چی‌های براندازاند، که اخیراً دل از استعمار ربوده‌اند! البته بدون اینکه کوچکترین دلربائی کرده باشند! که گفته‌اند، «به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را!» بله، جناب «یوسف صانعی»، که ازآیت‌الله های حوزة جهل و تعصب‌اند، ادعا دارند که در قران حقوق زن و مرد برابر است! ما که چنین تساوی حقوقی در قرآن ندیده‌ایم! نه به زبان عربی نه به فارسی و نه به فرانسه! چرا که در قران فقط از «وظائف» بندگان خوب خدا، و بردگان مطیع سخن رفته، نه از حقوق انسان‌ها. شاید این قرآن عجیب، طبق وصیت‌نامه پترکبیر، پس از مسافرت «ولادیمیر پوتین» به تهران، بر محمد و آل‌محمد نازل شده باشد! در هرحال، به گفتة الشرق الاوسط، با الهام از فتوای آیت‌الله صانعی، مجلس مضحک جمکران، اعزام زنان اندرون را به خارج از کشور قانونی شمرده!

بله، از این پس دخترحاجی‌های حکومت الهی، جهت زندگی در فرنگ نیازی به ازدواج با مسئول حجرة پدرشان ندارند! اینان هم می‌توانند به عنوان «بورسیه»، ارز حاصل از چپاول نفت را در بلاد غرب «خرج» کنند، و پس از اتمام تحصیلات، مانند اعضای انجمن‌های اسلامی، ‌ضمن گشودن یک خرازی در کشور محل اقامت، به خبرچینی و جاسوسی برای سفارت «اسلام» پرداخته، یا اگر «نبوغی» دارند، در آکادمی‌های غرب، با حقوق کارگری به پادوئی برای استادان فرنگستانی مشغول شوند. البته این در صورتی است که صبیه‌ها اصولاً بتوانند تحصیلات خود را به پایان برسانند، و ناچار نباشند دست از پا درازتر به میهن اسلامی بازگشته، به همان مسئول حجرة حاج‌آقا «رضایت» دهند!

همانطور که مشاهده می‌کنیم، از نظر حکومت اسلامی، مشکلات زنان ایران، همان تحصیل در خارج از کشور، با «ارز دولتی» باید باشد! «آزاد زنان» ایران، جهت تحصیل در خارج از کشور نیاز به تن دادن به قوانین «انسان‌ساز» اسلام و امام زمان دارند، و ناخودآگاه به این نتیجة «منطقی» رسیده‌اند که، ‌ گرفتاری اصلی‌شان در خروج از کشور امام‌زمان خلاصه شده! می‌بینیم که تحت تاثیر «تبلیغات» یک حکومت استعماری و اسلامی، چگونه کسب مدرک تحصیلی، فرار از کشور و زندگی در خارج از مرزها، تبدیل به «اهداف والا» می‌شود! و در سایة همین تبلیغات استعماری است که، شهرهای بزرگ در کشورهای مشترک‌المنافع، به ویژه کشور کانادا، به مرکز تجمع فعله‌ فاشیسم و همسران محجبه‌شان تبدیل شده. البته هستند خواهران بورسیه‌ای که همسر و فرزندان‌شان هم با ارز دولتی در فرنگ «لنگر» می‌اندازند. خواهران بورسیه، برخلاف همسران محجبة برادران بورسیه، که حجاب و آرایش تند، ابتذال‌شان را دو چندان می‌کند، بسیار «ضدامپریالیست» هم تشریف دارند! البته اشتباه نکنیم، «ضدامپریالیسم» خواهران مانند ضدامپریالیسم روح‌الله، همان نعل وارونه ‌است. اینان طوطی‌وار تکرار می‌کنند که غرب از زنان استفاده ابزاری می‌کند، پس ما که به ابزار تبلیغات غرب تبدیل نشده‌ایم، «آزاد» هستیم!

بله، البته می‌بینیم که چگونه اینان به «ابزار» تبدیل نشده‌اند! و ارواح شکم‌شان چقدر هم آزاداند! چرا که در ذهن علیل اینان «سلطه»، با «سلطه» فرق دارد! ولی نهایت امر، «سلطه‌»، «سلطه» است؛ شرقی، غربی، اسلامی، سنتی و مدرن نمی‌شناسد! کسی که تحت سلطة دین قرار گرفته نمی‌تواند ادعای آزادی داشته باشد! چه تفاوتی است میان احکام خداوند ابراهیم و مقررات یک استودیوی فیلمبرداری هولیوود؟ اولی بر پوشش، و دومی بر برهنگی تأکید دارد! تنها تفاوتی که وجود دارد این است که در حکومت اسلامی همه باید به زور چماق از فرامین «کشک‌الله» اطاعت کنند، ولی در غرب کسی را به زور سرنیزه برهنه نمی‌کنند! هر کس دوست دارد «برهنه» شود، آزاد است. و آزادی در «حق انتخاب» نهفته است. و «حق انتخاب» همان حقی است که در حکومت اسلامی، زن و مرد، به یکسان از آن محروم‌ شده‌اند! پس بهتر است «رادیو زمانه»، به جای معرفی آیت‌الله طرفدار حقوق دخترحاجی‌ها، یک آیت‌الله بیابد که «حق انتخاب» را برای زن و مرد، به رسمیت بشناسد! آنگاه خواهیم دید که هیچ آیت‌اللهی مدافع آزادی انسان‌ها نخواهد بود. چرا که آزادی انسان، بنابرتعریف، در تضاد با ادیان بنده پرور ابراهیمی قرار می‌گیرد، آنچه «انسان» را از برده و بنده متمایز می‌کند، فقط همان بهره‌مندی از «حق انتخاب» است و بس.

از شما چه پنهان، امروز این «حق انتخاب»، حتی به دربار عربستان هم وارد شد! به گزارش ایسنا، مورخ 18 نوامبر سالجاری، ملک عبدالله پادشاه عربستان تأکید کرده که چند ملیتی‌های محترم، جهت بهره برداری از نفت، لطف کرده، هوای محیط زیست را هم داشته باشند! ملک عبدالله در ادامة سخنان خود، به این مهم اشاره کرده، که رفاه باید برای همة مردم جهان وجود داشته باشد و در این راستا باید فقرزدائی هم بشود! ظاهراً حضرت ملک عبدالله از حکایت سند «چشم‌انداز» و «اصل 44» در جمکران بی‌خبر مانده‌اند! ولی من چقدر این ملک عبدالله را دوست دارم! حسابی «سوسیالیست» شده‌اند! و از آنجا که در معاملات اوپک هیچ ارزی به جز دلار قبول نمی‌کنند، خیلی هم به «سوسیالیست‌های» وطنی شبیه‌اند! اصلاً «سوسیالیسم»، خودش نوعی بیماری واگیردار باید باشد، که از هوگو چاوز به ایشان سرایت کرده. هر چند، ملک عبدالله از نظر رفتار، نه تنها با هوگو چاوز که با اشراف پوسیدة قاجار هم از زمین تا آسمان تفاوت دارند. بله خانوادة سلطنتی عربستان، برخلاف «پلنگ‌سلطنه‌های» خودمان، که از «طویله‌سرا» بیرون آمده‌اند، بسیار مودب‌اند! بیچاره‌ها! از بد روزگار گرفتار «مهرورزی» و «هوگو چاوز» شده‌اند!


هوگو چاوز که دیروز در عربستان با مهرورزی «گپ» می‌زد، قرار است امشب جهت صرف چلوکباب و کارآموزی در امور مردمفریبی سری هم به تهران بزند! بله، این جمکرانیان با حمایت یانکی‌ها و پامنبری‌شان، اسرائیل، کودتا کردند، و 28 سال است ضمن آرزوی مرگ برای گاوچران‌ها، «مرگ بر اسرائیل» و «انقلاب شکوهمند» از زبانشان نمی‌افتد، و حتماً می‌پرسید چرا «هوگو چاوز» پیشتر به رمز موفقیت اینان پی نبرده بود، و هی کودتای ناکام به راه می‌انداخت؟ روشن است! به دلیل «جنگ سرد»! بله، «پردة آهنین»، همان «سیاست انسداد» محبوب یانکی‌هاست، که بیش از هفت دهه ما ملت را در قرنطینه گذاشته بود. و پیش از اینکه پردة کذا «نخ نما» شده، پاره پاره شود، آمریکا و شرکاء در پی چاره‌جوئی برآمدند، و در نشست گوادالوپ، تصمیم گرفتند با استقرار حاکمیت طالبان شیعی مسلک در منطقه، پردة آهنین زنگ زده را با «پردة فولادی» نوین جایگزین کنند، آنهم چه فولادی، فولاد آبدیده، که مثل زره شمر و یزید، مرگ ندارد! اما توطئه‌گران گوادالوپ که تصمیم گرفتند بر شدت سیاست انسداد بیافزایند، به جناب سرهنگ در ونزوئلا، هیچ نگفتند، تا اگر سیاست «تبدیل نوکر به رهبر» در ایران موفقیت‌آمیز بود، بتوانند در موعد مقرر، آن را به آمریکای لاتین هم صادر کنند! و اینچنین بود که «ونزوئلا» دیرتر از ما «انقلاب» کرد! و حالا هم که انقلاب کرده، «رهبر انقلاب» ونزوئلا، یک دل، نه صد دل عاشق و شیدای گورکن‌ها شده! چون در عالم فاشیست‌ها، بر خلاف عرصة دموکراتیک، قوانین فیزیک جاری نیست! و این مهم را همین لحظه کشف کردم!

می‌دانیم که طبق قوانین مغناطیسم در علم فیزیک، دو قطب همنام، دافع یکدیگراند. ولی در عالم فاشیست‌ها اصلاً چنین نیست، چون فاشیست‌ها، با «واقعیت» یا عملکرد انسان در زمان و مکان مشخص، که ویژه جهان مادی است، اصولاً بیگانه‌اند. محل تاخت و تاز فاشیست‌ها عرصة «حقیقت» است که رامین جهانبگلو هم مانند دیگر فلاسفة جمکران، به آن خیلی علاقه دارد. بله، در عالم فاشیست‌ها، برخلاف قوانین فیزیک، دو قطب همنام یکدیگر را جذب می‌کنند! و از اینروست که می‌بینیم در چشمان شهلای هوگو چاوز، گورکن‌ها چنین جاذبه‌ای پیدا کرده‌اند؛ لات و اوباش «جذب» یکدیگر می‌شوند. همانطور که حکومت اسلامی، بی‌ادبی و لات‌بازی را به «ارزش» تبدیل کرده، هوگو چاوز هم آمریکای «لاتین» را به آمریکای «لاتی» تبدیل خواهد کرد، تا سازمان سیا در دنیا و آخرت از او راضی باشد. بله، جناب سرهنگ هیچ فرصتی را برای دیدار از «برادران» در جمکران از دست نمی‌دهد. که چنین آمده اندر سند «چشم‌انداز»: «کند همجنس، با همجنس پرواز!»