پنجشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۰





بحران و بحرین!





هر چه مواضع جنگ‌طلبانة اسرائیل و حامیان‌اش در غرب بیشتر تضعیف می‌شود، «پیروان خط امام» با برخورداری از حمایت مستقیم اسرائیل‌نوازان بر شدت لات‌بازی‌شان می‌افزایند. ابتدا ملاممد خاتمی با چماقداران‌اش به جان هنرمندان افتاد و با اجرای نمایش «ممد یونسکو» اصلاح‌طلبی را به روی پرده برد؛ به همین دلیل هم از سوی «صدای آمریکا» مورد تشویق قرار گرفت. بعد از این نمایش «موفق»، به پیروی از خاتمی، علی‌خامنه‌ای نیز با دخالت آشکار در حوزة وظایف دولت، در سه گام آخوند مصلحی را در جایگاه‌اش ابقا نمود و در این گیرودار احمد توکلی، پسرخالة پاسدار علی‌کوچیکه نیز فرصت را مغتنم شمرده کاروان‌های متعدد خردجال در تهران به راه انداخت. یک «خردجال» به عربستان اعتراض می‌کند، یکی به بحرین و ... و برای دامن زدن به این محشرخر، «مهرنیوز» نیز «خبر موثق» سوزاندن قرآن در بحرین را منعکس نموده تا خواست میرحسین و دیگر اوباش پیرو خط امام یعنی «بازگشت به دوران امام روشن‌ضمیر» تحقق یابد.

به ادعای فلاسفة محبوب سازمان سیا، «بازگشت به گذشته» خشونت‌طلبی نیست، در نتیجه می‌باید میرحسین موسوی را که بر طبل بازگشت به دوران امام روشن‌ضمیر می‌کوبد، به عنوان مخالف خشونت شناسائی کنیم! در راستای همین پروپاگاند توحش‌گستر، کیهان نیز نقض آشکار قانون اساسی توسط علی‌خامنه‌ای و دخالت وی در حوزة اختیارات قانونی احمدی‌نژاد را نشان اقتدار رهبر حکومت اسلامی دانسته. پس تعجبی ندارد که اوباش سبز، یعنی همان مدافعان «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» نیز همچون شیپورهای استعمار در برابر قانون‌شکنی خامنه‌ای خفقان اختیار کنند، چرا که در چارچوب سیاست استعمار مسیر حرکت «شیخ» همواره به سوی «شاه» بوده و هست.

ولی این شامورتی‌ها برای بازگرداندن «ساواک جمکران» به جایگاه ساواک دوران شاه به راه افتاده؛ چرا که آن ساواک خارج از نظارت مجلس قرار داشت. البته مجلس که چه بگوئیم، شبه‌مجلسی بود که در آن یا «صحیح است،‌ احسنت» می‌گفتند یا همچون مجلس جمکران عربده‌جوئی لات‌الله به جای «قوة مقننه» می‌نشست. همچنانکه می‌بینیم قرار است مجلس جمکران هم تحت نظارت شورای نگهبان در جایگاه «باستانی» خود بنشیند و به مکان «صحیح است، احسنت» تبدیل شود. در واقع تفاوتی هم نمی‌کند؛ حکومت دست‌نشانده، همه نهادهای‌اش پوشالی و نمایشی است و به همین دلیل بدون لشکرکشی خیابانی کارش پیش نخواهد رفت.

پس از انتشار خبر استعفای مصلحی، رادیوفردا از مخالفت خامنه‌ای با کناره‌گیری وی «خبر» داد. سپس حنازرچوبه اعلام داشت، در سایت مقام معظم اثری از چنین مخالفت‌ها به چشم نمی‌خورد و ... و سرانجام همه گفتند که، «خامنه‌ای» با جابجائی وزیر اطلاعات مخالف است و آنقدر این داستان مهیج ادامه یافت تا نامة‌ «رهبری» خطاب به مصلحی نیز در کیهان و دیگر رسانه‌های جمکران منتشر شد. باشد که همه بدانند و آگاه باشند که خامنه‌ای مفلوک همه کارة مملکت است و اگر لب تر کند، ‌ اوباشی که تحت عنوان نمایندگان ملت ایران به مجلس مفتضح جمکران آورده‌اند، مهررورزی را هم به سرنوشت بنی‌صدر دچار خواهند کرد. اما جالب اینجاست که این روند گوساله فریب برای بی‌اعتبارتر کردن خامنه‌ای، و پرتاب وی به جایگاه واقعی‌اش، یعنی سنگر دارودستة موسوی و کروبی به راه افتاده! بله، آخوند مصلحی در این میانه فقط بهانه است.

مصلحی همچون دیگر وزرا و مقامات جمکران هیچکاره است و همچون اسلاف‌ا‌ش از پادوهای سفارت کذا دستور می‌گیرد. در واقع تغییر وزیر اطلاعات در حکومت جمکران به تغییر روند سرکوب استعماری منجر نخواهد شد. پیشتر به کرات گفته‌ایم، در کشور استعمارزده، همواره سیاست استعمار در مسیر خلاف سیاست به پیش می‌تازد؛ و از طریق ایجاد گسست در کشور استعمارزده، تداوم خود را تأمین می‌کند. برای تأمین چنین تداومی است که استعمار نیازمند «صورتک» می‌شود؛ صورتک خامنه‌ای، صورتک مصلحی و به طور کلی، «صورتک قدرت!» این صورتک همچنانکه طی سدة اخیر شاهد بوده و هستیم، جهت ایجاد تقدس و «سنگر حق» برای خود، از منابع انسان‌ستیز «قانون‌شکنی»،‌ «ابهام» و «ارعاب» تغذیه کرده و خواهد کرد، و در این راستا بهترین ابزار همان به راه انداختن کاروان‌های خردجال است.

به همین دلیل مسئولان بسیار شریف سایت «مهرنیوز»، ‌‌ که سرانجام دریافتند سوزاندن قرآن در آمریکا، همچون سوزاندن دیگر کتاب‌ها بخشی است از «آزادی بیان»، خبر بسیار موثق سوزاندن قرآن را در بحرین منعکس کرده‌اند! بله در بحرین همچون جمکران «آزادی بیان» وجود ندارد، در نتیجه می‌توان سوزاندن قرآن را در این کشور محکوم کرد و به این منظور در تهران کاروان خردجال به راه انداخت. ویژگی کاروان خردجال «وحدت کلمه» پیرامون «شعار پوچ» است. شعار پوچ، مانند شعار «استقلال، آزادی» فریبنده و فاقد چارچوب حقوقی تعریف شده است، در نتیجه با توسل به آن به راحتی می‌توان شوت وپرت‌ها را بسیج کرده و کاروان‌های خردجال به راه انداخت. توهین به مقدسات نیز برای راه انداختن چنین کاروان‌هائی بد نیست!

مهرنیوز، مورخ ‌اول اردیبهشت‌ماه سالجاری،‌ در گزارشی تحت عنوان مضحک «البحرانی به مهر خبر داد» می‌نویسد، یک شیخ بحرینی به نام «البحرانی» ضمن نشان دادن «تصاویر» آتش زدن قرآن، به فجایع «آل‌سعود» در بحرین اشاره کرده و از اجرای طرح «شیعه‌کشی» در این کشور خبر داده! بله،‌ بر اساس اظهارات البحرانی که حتماً حال‌واحوال‌اش خیلی بحرانی است، مخالفان «آل‌خلیفه» سنی نیستند، همه شیعه‌اند و مسلماً می‌باید پیرو خط امام هم باشند. چرا که شیعه در قاموس شیپورهای استعمار یعنی اعتقاد داشتن به مزخرفات ملایان، و به ویژه تأئید کودتای ارتش ناتو که در زبان الکن آخوندها آن را «انقلاب اسلامی» می‌خوانند. از همه مهم‌تر، «شیعه» به معنای طرفدار روح الله خمینی و حامی جانشین دجال‌اش، علی‌خامنه‌ای نیز هست! بله، این‌‌ها «پیش‌فرض» واژة شیعه است که بهتر است هنگام قرائت گزارش‌ رسانه‌های حکومت اسلامی مد نظر داشته باشیم.

اما با انتشار این گزارش موثق، «مهرنیوز» در عمل ثابت کرده که بر اساس اظهارات ابلهانة البحرانی این قماش شیعه نه تنها همچون ملایان سیاست پیشة جمکران، پفیوز و پدرسوخته و شارلاتان است که از بلاهت نیز فراوان بهره برده، چرا که از یک سو نمی‌داند تصاویر و یا فیلم آتش زدن قرآن را می‌توان مونتاژ کرد، و از سوی دیگر، با ترهات‌اش مسلمانان «غیرشیعه» را دشمن قرآن می‌نمایاند!

به گزارش مهرنیوز، البحرانی در قم خطاب به مراجع جمکران مزخرفاتی تحویل داده، باشد که مراجع کذا بتوانند با بسیج اوباش حوزه و بازار خردجال مفصلی به راه اندازند. کاروان خردجال برای ملایان حکم «کارناوال ریو» در برزیل را دارد. با این تفاوت که در کاروان خردجال از موسیقی و رقص و جشن و شادی خبری نیست؛ مشتی اوباش مونث و مذکر با چادر و ریش، جهت گسترش بحران و بهینه شدن منافع استعمار چنان عربده خواهند کشید که بیا و ببین! بله «خلایق را سلایق، متفاوت»، و به دلیل همین سلایق متفاوت است که امثال البحرانی این قماش کارناوال را بیشتر می‌پسندند. البحرانی که مهرنیوز او را «عالم بحرینی» معرفی کرده از فجایع «آل‌سعود» و دیکتاتوری «آل‌خلیفه» به مراجع قم خبرهای دست اول داده. می‌دانیم که مراجع قم با دیکتاتوری خیلی خیلی مخالف‌اند، و فقط از دیکتاتوری خودشان خوش‌شان می‌آید. باری البحرانی می‌گوید، شیعیان در بحرین «امنیت» ندارند! ولی جالب اینجاست که «امنیت» در قاموس «البحرانی» هیچ ارتباطی با نظم و امنیت اجتماعی ندارد؛ «امنیت» یعنی برپائی مراسم روضه و زوزه:

«[البحرانی] با نشان دادن تصاویری از فجایع آل‌سعود و آل‌خلیفه در بحرین، از آتش زدن قرآن [...]در این کشور خبر داد [و گفت] آل‌خلیفه [...] منتظر فرصتی بود که [...] شیعه‌کشی به راه بیندازد [...] هیچ یک از شیعیان بحرین [...] احساس امنیت نمی‌کنند [...]شیعیان حتی اجازة برقراری مراسم‌های خانگی را ندارند [...]»

چقدر بحرین به جمکران شباهت یافته! جمکران نه آل‌خلیفه دارد و نه آل‌سعود، فقط آل‌اوباش دارد! بزودی مسائل جدیدی نیز خواهیم دید، به طور مثال می‌بینیم که جمکران اگر چه شاه ندارد، حکومت‌اش به پادشاهی عربستان خیلی شباهت پیدا کرده؛ دلیل هم‌ اینکه حکومت جمکران یک حکومت پوشالی و فاقد هویت است. حکومتی که گاه قشری است و دینی، بعضی‌ اوقات نیز هم دینی و قشری است و هم بومی، و اگر خیلی پیشرفت کند احیاناً همانطور که البرادعی در مصاحبه با «شپیگل» گفته، «قومی» هم خواهد شد. ترجمة‌ این مصاحبه تحت عنوان غلط‌انداز، «آمریکا خواهان تغییر نظام در ایران بود؛ نه راه حل‌اتمی» در سایت «پیک‌نت» انتشار یافته.

«شپیگل» از زبان البرادعی به مخاطب چنین القاء می‌کند که «حکومت اسلامی» دست نشانده و خودبرانداز نیست و اربابان‌اش در ینگه دنیا قصد براندازی آن را داشته‌اند! پروپاگاند «شپیگل» برای ارائة‌ تصویر «مستقل» از حکومت جمکران ریشه در شکست برنامة آنگلوساکسون‌ها برای تهاجم نظامی و سپس کودتا در ایران دارد! حال که امکان جنگ‌افروزی دیگر از دست رفته و برنامة کودتای سبز هیزاکسلنسی نیز با شکست روبرو شده،‌ «شپیگل»، شیپور معتبر اسلام‌پرستان اسرائیل‌نواز با انتشار این ترهات از زبان پادوی مصری‌ یانکی‌ها خواهان تداوم حکومت توحش اسلامی بر ملت ایران می‌شود!

رسانة‌ «شپیگل» از زبان البرادعی همزمان چند پیام گوساله‌فریب به مخاطب ارسال می‌کند. نخست اینکه آمریکا با مزدوران خود در جمکران اختلاف نظر داشته؛ تا حال دیده‌اید کسی با جیره‌خوارش اختلاف نظر پیدا کند؟! پیام دیگر شپیگل این است که در دوران اوباما، حکومت جمکران مذاکره با آمریکا را نپذیرفت، حال آنکه در سال 2003 محمد خاتمی آمادة حل «اختلاف» بود، ولی جرج بوش نپذیرفت:

«در سال 2003 ایرانی‌ها حاضر بودند ولی دولت جورج بوش نمی‌خواست. در سال 2010 [...] که پرزیدنت اوباما دستش را برای دست دادن دراز کرد، ایرانی‌ها [...] حاضر به فشردن دست او نشدند[...]»

از ترهات البرادعی چنین بر می‌آید که پس از رخدادهای 11 سپتامبر 2001، جهان هیچ تفاوتی نکرده! حال آنکه علیرغم خفقان مفسران و محققان سرشناس غرب، تخریب برج‌های نیویورک که به فاصلة چند ماه پس از آغاز ریاست جمهوری جرج والکر بوش رخ داد، در واقع بخشی از تغییرات «کلان استراتژیک» در سیاست ایالات متحد به شمار می‌رود. برای روشن شدن مطلب می‌باید یک پرانتز باز کنیم و نگاهی شتابزده به دوران ریاست جمهوری بیل کلینتن و حمایت ظاهری او از مبارزات انتخاباتی «ال‌گور» بیندازیم.

با توجه به نقش کلینتن‌ها در کلاهبرداری «وایت واترز» که باعث شد چند نفر «خودکشی» شوند، و به ویژه پس از ماجرای مونیکا لوینسکی، حمایت بیل کلینتن از «ال‌گور» در حکم خنجر زدن از پشت به وی بود. کشمکش «ال‌گور» و جرج بوش بر سر نتیجة انتخابات هم کشاکش دو محفل بود که اولی خواهان تداوم سیاست «جنگ سرد»، ‌ و دومی، یعنی محفل بوش مدافع «جنگ گرم» بود. این کشمکش پیش از انتخابات کذا نیز جریان داشت و به همین دلیل دو هواپیمای مسافربری به فاصلة کوتاهی در آسمان نیویورک هدف حمله قرار گرفتند؛ تهاجم به نیویورک با توسل به هواپیمای مسافربری طرحی بود شناخته شده؛ هر چند محققان غرب یک صدا ادعا می‌کنند که رخدادهای 11 سپتامبر جهان را غافلگیر کرد! ولی ما می‌گوئیم برای بعضی‌ها این حملات به هیچ عنوان غافلگیر کننده نبود.

در تاریخ 17 ژوئیه 1996، بوئینگ 747 شرکت «تی. دبلیو. ای» که از نیویورک عازم پاریس بود، در آسمان منفجر شد و در آب‌های نیویورک سقوط کرد، تمام سرنشینان این هواپیما کشته شدند و دولت آمریکا اجازه نداد تحقیقات مستقل پیرامون این حادثه انجام گیرد. در تاریخ 31 اکتبر 1999 یک بوئینگ 767 متعلق به شرکت هواپیمائی مصر نیز پس از برخاستن از فرودگاه نیویورک از ارتفاع 10 هزار متری در آب سقوط می‌کند و داستانی که از این سقوط نقل کردند این بود که کمک خلبان قصد خودکشی داشته! سقوط مشکوک دو هواپیمای بوئینگ پس از برخاستن از فرودگاه نیویورک نشان می‌دهد ‌که گروهی از طرح حمله آگاه بوده و برای ممانعت از آن تلاش هم کرده‌اند، ولی شاید اطلاعات‌ غلط به آن‌ها داده شده بود.

در هر حال رخدادهای 11 سپتامبر مردم عادی را غافلگیر کرد، و مراد از مردم عادی کسانی است که همچون جرج والکر بوش در جریان نبودند و به همین دلیل از وقایع نیویورک حیرت کردند. حال پرانتز را می‌بندیم و باز می‌گردیم به مصاحبة شپیگل با البرادعی تا ابعاد پروپاگاند این رسانه برای ارائة تصویر قدرقدرت از حکومت جمکران و ضدیت دروغین این حکومت پوشالی با ارباب‌اش بیشتر روشن شود. البته این روند واژگون‌نمائی به شپیگل محدود نمی‌شود. سایت رادیوفردا، مورخ اول اردیبهشت‌ماه سالجاری،‌ در مطلبی تحت عنوان «ایران در رسانه‌های جهان»، میرحسین موسوی را به عنوان میانه‌رو و مخالف خشونت معرفی کرده!

جالب اینکه جهت حقنه کردن چنین ترهاتی به مخاطب، رادیوفردا به متن «فارين پاليسی» پیرامون مصاحبة ‌کريم سجادپور با رامین جهانبگلو و روبروتر توسکانو متوسل شده. «مستر» سجادپور، کارشناس امور ايران در مرکز پژوهشی «کارنگی» هستند؛ مستر توسکانو، دیپلمات و نویسنده و مورخ و «همه‌‌چیزدان» است،‌ و رامین جهانبگلو هم که نیازی به معرفی ندارد. ایشان از نزدیکان «ممد یونسکوی» خودمان هستند. جهانبگلو به همراه هاله اسفندیاری در تئاتر «اعترافات» به کارگردانی آخوند اژه‌ای هنرنمائی‌ها کرده و همه برای‌شان کف زده‌اند. رادیوفردا می‌نویسد:

«رامين جهانبگلو از متفکران سرشناس ايرانی و مروجان عدم خشونت [است]»

همین متفکر سرشناس و مروج عدم خشونت، تظاهرات دارودستة موسوی در اعتراض به شایعة تقلب، و تجمع مردمی که این نمایش مهوع را «باور» کرده و با شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» به خیابان آمده بودند را در هم آمیخته و آن را دلیل صلح آمیز بودن «جنبش سبز» می‌خواند:‌

«يک جنبش خشونت طلب هيچگاه نمی‌توانست ميليون‌ها معترض ايرانی را پس از انتخابات به خيابان‌ها بياورد[...]»

عجب! بر اساس این استدلالات «فلسفی» حتماً روح الله خمینی هم خشونت‌طلب نمی‌باید تلقی شود! چرا که برای ایشان هم کم به خیابان نیامدند! اما اگر پاسخ‌های خردمندانة‌ جهانبگلو را به دقت دنبال کنیم خواهیم دید که ایشان نیز مخاطب را ابله انگاشته و به واژگون‌نمائی مشغول‌اند. جهانبگلو «اجماع»، یعنی نفی فردی‌ات انسان را پرهیز از خشونت تعریف کرده:‌

«تاريخ يک درس مهم به ما می‌دهد و آن اين [...] که پرهيز از خشونت [...] ائتلاف و همکاری و بسيج گسترده مردم را ساده‌تر می‌کند [...] خشونت بدون شک به تجزيه و اختلاف منجر می‌شود[...]»‌

جهانبگلو با توسل به واژگان پوچ همان مزخرفات روح‌الله خمینی در باب «وحدت کلمه» را بازتولید می‌کند. بله، گله‌پروری و جمع‌پرستی که در تجربة تاریخی بشر همیشه مصداق خشونت بوده، از منظر فیلسوف دلخستة «سبز» نشان مخالفت با خشونت می‌باید تلقی شود! گویا جهانبگلو «تاریخ» را در مکتب بیشرمی رهبر فرزانه آموخته باشد. چرا که چندی پیش علی خامنه‌ای که در همة امور صاحب‌نظر است، مورخان را به «درست» نوشتن تاریخ انقلاب فرا خوانده بود؛ گویا ‌جهانبگلو تاریخ مورد نظر مقام معظم را «درست» می‌شناسد!









نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل



نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)



نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد



نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک


نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری



نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت



نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو



نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ



نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو




Share







...



چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۰





بر بال‌های حریر!




چرا از مرگ «بیژن» نمی‌نویسم؟! بیژن تهران و «خاله ویکی» را به یادم می‌آورد؛ بیژن، بوتیک «پلنگ صورتی» بود در بولوار الیزابت. خاله ویکی می‌گفت: «پلنگ صورتی مال بیژنه.» هر بار که به دیدن «خاله ویکی» می‌رفتیم، ویترین «پلنگ صورتی» را می‌دیدیم، اگر اتومبیل صاحب بوتیک در پیاده رو پارک نشده بود. از داروخانة نلسون و خیابان کاخ که رد می‌شدیم به «پلنگ صورتی» می‌رسیدیم. خیلی دوست داشتم داخل بوتیک را ببینم، ولی هرگز چنین فرصتی دست نداد! «پلنگ صورتی» در ذهنم تبدیل شده بود به مکانی سحرآمیز که می‌توانستم هر چه دوست داشتم در آن بیابم؛ عطر، آب نبات، عروسک، ماسک، و... و جادوگری که می‌توانست با افسون‌اش مرا به شکل همان تصویر «خاله ویکی» درآورد؛ زنی در لباس تیرة دکلته، با چشمان خندان و‌ بینی ظریف؛ زنی که لبخندی بر لب نداشت. این تصویر سال‌ها در ویترین «عکاسی یونان» در خیابان کاخ خودنمائی می‌کرد.



عکاسی «یونان» چند قدم با کوچة محل سکونت خاله ویکی فاصله داشت و در همة مراسم، برای عکس‌برداری‌ از «یونان» دعوت می‌کردند. خلاصه، یونان عکاس خانوادگی خاله ویکی بود. ویکتوریا، همسر آقای «ب»، خویشاوندی نزدیک با مادرم نداشت، ولی می‌بایست او را «خاله ویکی» صدا می‌کردیم که جنبة رسمی نداشته‌ باشد. در هر حال، «ویکی» یکی از سلطنه‌های سرشناس، ولی استثنائی مرز پر گهر بود. در سال‌های «پلنگ صورتی»، خاله ویکی زن میان‌سالی بود؛ فرزندان‌اش در انگلستان به تحصیل مشغول بودند و او با همسرش، و خیل ندیمه و راننده و آشپز و غیره در تهران زندگی می‌کرد. ویکتوریا هر سال تابستان برای دیدن «بچه‌ها» به لندن می‌رفت، بعد سری به سوئیس می‌زد و برای همة بچه‌های فامیل، از جمله برای نویسندة این وبلاگ عروسک و شکلات و گل‌سر می‌آورد؛ گل‌سرهای آخرین مدل که تا حدودی شکنجة صبحگاهی را تخفیف می‌داد.



شکنجة‌ صبحگاهی یعنی بافتن موهای بلندی که هر روز مدل آن تغییر می‌یافت. این مراسم که هر روز حدود نیم ساعت طول می‌کشید، مدرسه رفتن را به کابوس تبدیل کرده بود. از شرح فاجعة «شستن سر» در حمام هم نمی‌گویم که اشک‌تان در نیاید. دردسرتان ندهم امروز هر چه فکر می‌کنم نمی‌فهمم چرا موهای یک دختربچه می‌بایست تا کمرش برسد و اینهمه زجر و شکنجه تحمل کند که دیگران بگویند: «به، ‌به؟!» موهای بسیاری از همشاگردی‌هایم کوتاه بود و هیچ اشکالی هم در زندگی‌شان نداشتند، بگذریم! زیبائی گل‌سرهائی که خاله ویکی می‌آورد مراسم شکنجة صبحگاهی را قابل تحمل می‌کرد! از همه زیباتر سنجاق‌هائی بود به شکل پروانه که برای آراستن بال‌های‌ حریرشان ذرات ریز فلزی سیمین و زرین به کار رفته بود. «خاله‌ویکی» سه پروانه به رنگ‌های آبی و قرمز و سفید برایم آورده بود؛ دلم می‌خواست همیشه این پروانه‌ها را به موهایم بزنم، افسوس که عمرشان به یکسال هم نرسید. بعد از پروانه‌ها، هیچ گل‌سری نتوانست جای‌شان را بگیرد؛ هنوز هم به دنبال پروانه‌هائی می‌گردم که بر بال‌های حریرشان ذرات طلائی و نقره‌ای نشسته باشد.



سالی که «پلنگ صورتی» از تهران رفت، «خاله ویکی» بدون همسرش در میهمانی‌ها شرکت می‌کرد. سپس زمزمة جدائی‌اش از آقای «ب» همه را در بهت‌وحیرت فرو برد؛ هیچکس دلیل این جدائی را نمی‌دانست. اگر هم کسی از اصل مطلب خبر داشت حرفی نمی‌زد. اوایل سال 1355، خاله ویکی بدون اینکه طلاق گرفته باشد، خانة خیابان کاخ را ترک کرد. تمام فامیل به جنب‌وجوش افتاده از آقای «ب» توضیح می‌خواست، او هم می‌گفت: «خواست من نیست!» وقتی معلوم شد طلاق خواست «آقا» نیست همه آوار شدند به سر خاله ویکی که، «خانوادة ما... حیثیت ما... مرد به این خوبی ... صحیح نیست ... در این سن و سال طلاق معنی نداره و ...» و خلاصه با جفنگیات «سنتی» خاله ویکی را بمباران کردند. ‌ولی هیچکس نتوانست به دلیل جدائی و تقاضای طلاق او از آقای «ب» پی ببرد. سرانجام آقای «ب» در اواخر همان سال طلاق را پذیرفت و پس از چند ماه با یک زن جوان ازدواج کرد و در گیرودار آشوب‌های سال 1357 نیز او را طلاق داد.



پس از وقوع به اصطلاح «انقلاب» اسلامی، آقای «ب» از خیابان کاخ به الهیه اسباب‌کشی کرد؛ و خاله ویکی که آپارتمان کوچکی در مجتمع «سامان» خریده بود، به دلیل هجوم انقلابیون به مجموعة کذا، ناچار شد آپارتمان را به ثمن بخس بفروشد. در این گیرودار بود که املاک خاله ویکی در ونک و رامسر به تصرف انقلابیون در آمد و او ناچار شد برای گذران زندگی به دنبال کار بگردد. اما از دست یک زن پنجاه و چند ساله که هیچ تخصصی ندارد و در تمام زندگی‌اش حتی در خانه هم کار نکرده بود، چه کاری بر می‌آمد؟! اینجا بود که آقای «ب» فرصت را مناسب تشخیص داد و به صورت غیرمستقیم و حتی مستقیم از او تقاضای ازدواج کرد.



منطقاً ویکتوریا می‌بایست این تقاضا را می‌پذیرفت. وضع مالی‌اش تعریفی نداشت، هیچ امکانی برای بهبود شرایط زندگی‌اش نمی‌دید و همه مهم‌تر فقر و تنگدستی را نمی‌شناخت، ‌ و از سوی دیگر همسر سابق‌اش هیچ زیانی از انقلاب کذا ندیده بود! نه کسی به مناصب پیش از انقلاب ایشان پرداخت، نه کسی مانع فعالیت‌های تجاری‌شان بعد از انقلاب شد،‌ و نه اموال و املاک‌شان را بنیاد مستضعفان سگ‌خور کرد؛ برای ایشان، مثل خیلی‌های دیگر، آب از آب تکان نخورده بود. فعالیت شرکت‌‌شان همچنان ادامه داشت، هر چند ماهیت فعالیت شرکت «ب...» هرگز مشخص نشد، بگذریم. پافشاری «آقای ب» برای ازدواج با زنی که او را ترک گفته و اینک چند دهه با جوانی فاصله داشت شاید عجیب به نظر آید اما جریان این بود که ایشان مانند اکثر اهالی مذکر جهان سوم نتوانسته بودند تقاضای طلاق همسرشان را هضم فرمایند!



بله این حضرات چنین می‌پسندند که به شیوة‌ صحرای عربستان، زن را از خود برانند. در نتیجه نمی‌توانند بپذیرند که زنی اینان را براند. «آقای ب» نیز علیرغم ردة اجتماعی‌اش، ‌ از اینکه یک زن او را ترک گفته بود غرورش سخت جریحه‌دار شده، قصد داشت این «اهانت» به ساحت مقدس‌اش را جبران کند. در این راستا، «آقای ب» تمام افراد فامیل را بسیج کرده بود تا خاله ویکی را به اصطلاح «سر عقل» آورند و به او تفهیم کنند که چنین فرصت طلائی را نمی‌باید از دست بدهد، اما ویکتوریا نپذیرفت و راه دیگری برگزید.



خاله ویکی سرپرستی کارگران زن در یکی از هتل‌های تهران را برعهده گرفت، و هر روز با روسری و چادرسیاه راهی محل کار خود می‌شد. زنی که فقط یکبار چادر به سر کرده بود تا برای پسرش شفا بطلبد. می‌گفتند یکروز ویکتوریا پای برهنه از خیابان کاخ به شاه عبدالعظیم رفت و ... و پسری که شفا یافت، در روزهای سخت هرگز سراغی از مادرش نگرفت. خاله ویکی را فقط نوروزها می‌دیدم؛ برق شادی از چشمان‌اش گریخته بود، ولی هرگز لب به شکوه نگشود. پیش از پایان جنگ خاله ویکی در محل کارش سکته کرد و ما را با خاطرة پلنگ صورتی و عکاسی یونان تنها گذاشت.









...










یکشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۹۰



ممد یونسکو!

...

سایت «تابناک» پتة خامنه‌ای را بر آب انداخت و معلوم شد مقام معظم رهبری میانه‌شان با قوم و قبیلة میرحسین بسیار خوب است. به گزارش تابناک، علی خامنه‌ای از طریق رئیس دفتر خود رسماً به خانوادة میرحسین موسوی تسلیت گفته و خلاصه دکان روضه و زوزة احمد سلامتیان در پاریس برای پدر موسوی بی‌دلیل بوده! برای جبران کسادی دکان دشمنی «ولی فقیه» با رهبر جنبش سبز یک سناریوی جدید به مورد اجرا در آمده تا صدای آمریکا بتواند برچسب طرفداری از ولایت را بر پیشانی دولت بچسباند و همزمان برای ملاممد خاتمی نیز بازارگرمی کند. محمد خاتمی پس از شنیدن زوزة‌ ارباب در واشنگتن سر از سوراخ به در آورده، فعالیت‌های به اصطلاح «فرهنگی» خود را شدت بخشید.



محمد خاتمی کیست؟ نوک حملة سیاست استعمار. خاتمی «نامردی» است برای تمام فصول سرکوب که پس از دریافت چراغ سبز ارباب، «اصلاحات» خود را از سرگرفته. ملاممد خاتمی و دارودسته‌اش با هدف سربازگیری برای جنبش منفور سبز به تالار سمندر رفتند، سپس ساواک اوباش را به محل نمایش ارسال کرد و قرار شد نیروی انتظامی «در کنار مردم» قرار گیرد تا «صدای آمریکا» بتواند با توسل به واژگون‌نمائی «طرفداران ولایت» را مخالف هنر، و «طرفدار دولت» معرفی کند. خلاصه بگوئیم خاتمی به عنوان پیشقراول لشکر اوباش ظاهراً برای تماشای نمایشنامة‌ «درس»،‌ اثر اوژن یونسکو لاشه‌اش را به تئاتر ایرانشهر برده بود تا در واقع داریوش مهرجوئی را «ارشاد» کند. در مراسم «ارشاد»، مسجدجامعی و چندتن دیگر از پامنبری‌های شیاد اردکان نیز حضور داشتند. پیش از ادامة مطلب جهت یادآوری شیوة عوامفریبی خاتمی و شرکاء یک پرانتز باز می‌کنیم.


شگرد کار فعلة فاشیسم این است که با نفی «انسان محوری» در دمکراسی، همة نظام‌های لائیک را «سکولار» خوانده و از این طریق سکولاریسم را با دیکتاتوری و استالینسیم در ترادف قرار می‌دهد. به این ترتیب،‌ تمام مخالفان نظام توحش ولایت فقیه، از طرفداران دمکراسی گرفته تا «شاه‌الله» در یک جایگاه قرار گرفته و دین‌ستیز و نهایت امر به نوعی مدافع استالینیسم معرفی می‌شوند! شگرد این گوساله‌های ننه‌حسن یک اشکال عمده دارد؛ دارودستة خاتمی یک اصل اساسی را نادیده می‌گیرد و آن اینکه در اتحاد جماهیر شوروی نظام «حزب‌محور» حاکم بود! و اگر فعلة فاشیسم از حداقل شناخت برخوردار می‌بود، تضاد انسان‌محوری با نظام حزب‌محور را نادیده نمی‌گرفت و در کمال حماقت سه نظام متضاد خدامحور، حزب محور و دمکراتیک را با یکدیگر در ترادف قرار نمی‌داد! توسل به اصل جادوئی «ترادف کلی» برای نفی انسان‌محوری، یک هدف مشخص را دنبال می‌کند: توجیه سرکوب «آزادی بیان.»


در همین راستا یادآور شویم، مخالفت با سانسور، الزاماً به مفهوم طرفداری از «آزادی بیان» نیست. همانطور که مخالفت با دیکتاتوری نیز هرگز به معنای حمایت از دمکراسی نبوده،‌ نیست و نخواهد بود. این مختصر را محض اطلاع الاغ‌های مؤنث و مذکر طویلة مقدس مک‌کارتی، از جمله هواداران درونمرزی و فرامرزی موسوی و کروبی گفتیم.


همانطور که «تری جونز» حق دارد قرآن را بسوزاند، آخوند سعیدی هم می‌تواند ادعا کند، علی‌خامنه‌ای به محض تولد «یاعلی» گفته! باورهای افراد، در هر حال حریم خصوصی‌شان است؛ هیچکس نمی‌تواند از طریق قانونی تری‌ جونز را از سوزاندن قرآن منع کند، یا به آخوند سعیدی تفهیم نماید که چون جفنگ و مزخرف می‌بافد، باید حرف‌اش را پس بگیرد. چرا که افراد در باورهای‌شان آزاداند. و همچنانکه پیشتر نیز گفتیم «باورها» در هر حال منطق‌ستیز باقی خواهد ماند، و بحث و جدل نخبگان پیرامون «باورها» فقط درجة حماقت‌ این حضرات را به اثبات می‌رساند. اگر سعیدی چنین «باور» دارد که علی خامنه‌ای به محض تولد سخن گفته، قلم‌فرسائی خبرچین‌های ارسالی حکومت جمکران به فرنگ پیرامون این «معجزة الهی»، فقط از مخالفت اینان با «آزادی بیان» پرده برمی‌دارد.


یکی از ماچه قلم‌زنان، نه تنها به آخوند سعیدی پارس کرده، که دست‌وپای یک هنرمند را نیز به دلیل ساختن یک فیلم به سختی گاز گرفته. الاغ‌های طویلة ‌مقدس مک‌کارتی می‌توانند به ما بگویند چه تفاوتی میان خامنه‌ای و دوازده «عین» شیعی‌مسلکان وجود دارد؟ آن‌ها را مقدس می‌دانید ولی فقیه هم بر اساس قانون توحش حکومت انقلابی‌تان مقدس است، پس معجزات‌اش در چارچوب بی‌پایه و اساس «باورهای مقدس» می‌تواند قابل قبول باشد؛ این جاروجنجال و هیاهو برای چیست؟


باری به موازات این توفان انسان‌ستیزی که در سایت‌های فارسی به راه افتاده، «صدای آمریکا»، مورخ 16 آوریل 2011، در گزارشی تحت عنوان، «حملة لباس‌شخصی‌ها به محل اجرای نمایش درس داریوش مهرجوئی»، ‌ دم ملاممد خاتمی را برای ملت ایران، توسط «داریوش مهرجوئی» در بشقاب گذاشته. به گفتة صدای آمریکا، گروهی که خود را «پیروان ولایت» معرفی می‌کردند، با سر دادن شعار به طرفداری از ولایت فقیه و بر ضد موسوی و کروبی به تالار سمندر «تئاتر ایرانشهر»، محل نمایش «درس» هجوم برده و باعث قطع نمایش شدند.


صدای آمریکا در ادامه می‌افزاید، حضور خاتمی در تالار سمندر، دلیل تهاجم اوباش ساواک به این تالار بوده. اتفاقاً صدای آمریکا درست می‌گوید، ولی فقط بخشی از واقعیت را پنهان می‌کند و نمی‌گوید که تهاجم لباس‌شخصی‌ها در راستای برنامة حضور خاتمی در تئاتر بوده نه در تقابل با‌ آن. هدف این لات‌بازی همچون لات‌بازی‌های دوران نکبت‌بار اصلاحات، فقط بازارگرمی برای ملاممد است و بس. اوباش را به تالار کذا ارسال کردند تا جناب مهرجوئی برای شیاد اردکان نانی به تنور بچسبانند، که چسباندند!


البته فکر نکنیم که داریوش مهرجوئی به شخص خاتمی ارادت می‌ورزد، به هیچ عنوان! بعضی‌ها در لندن واشنگتن می‌خواهند خادم وفادارشان، محمد خاتمی را از طریق امثال مهرجوئی به ارزش بگذارند و همزمان هنر و هنرمند را نیز به لجن بازی‌های مهوع سیاسی ملاجماعت در تهران آلوده کنند. خلاصه بجز ترس از چماق و چاقو، چه دلیلی وجود دارد که داریوش مهرجوئی نمایشنامة خود را به جلاد سرشناس حکومت اسلامی تقدیم کند؟ مگر آقای خاتمی هنرشناس و نویسنده و صاحب‌نظرند؟ حضور محمد خاتمی در تالار سمندر نمی‌تواند جز هشدار لات‌ولوت‌های حکومت به مهرجوئی دلیلی داشته باشد. خاتمی اهل هنر و نمایش و تئاتر بود و نمی‌دانستیم؟ اگر خودش فروتنی به خرج داده، چرا پامنبری‌های‌اش تاکنون خفقان گرفته بودند؟ این جانور وحشی و فرهنگ‌ستیز تنها به نمایش توحش، یعنی به لشکرکشی‌های خیابانی علاقه دارد و در همین زمینه هم تخصص گرفته.


از اینرو جهت سربازگیری برای کودتاچیان سبز و ایجاد سنگر فراگیر حق به نفع دارودستة خاتمی، ساواک جمکران تهاجم به هنرمندان را در دستور کار قرار داده. بله، نیروهای «امنیتی ـ انتظامی» در حکومت توحش، جهت بازارگرمی برای آخوند جماعت و حقنه کردن خنزرپنزرهای «پیروان خط امام»، به همان شیوة گذشته متوسل شده، و در کنار «مردم»، یعنی لباس شخصی‌ها قرار گرفته‌اند. در چنین شرایطی همة هنرمندان مجبور به «گزینش سنگر» خواهند شد. به بن‌بست رساندن خلاقیت‌های هنری هدف اصلی اوباش حکومت اسلامی بوده و هست. برای تحقق این مهم کافی است خاتمی در محل حاضر ‌شود تا لات و اوباش به بهانة مخالفت با «سران فتنه»، هم از به روی صحنه رفتن اثر هنری ممانعت به عمل آورند، هم به هنرمند تفهیم کنند که «انتخاب سنگر» الزامی است. به زبان ساده‌تر،‌ هنرمند می‌باید یا در کنار لات‌های بیت ‌رهبری قرار گیرد،‌ یا به خدمت «جنبش سبز» درآمده و در برابر جنایتکارانی که این حکومت توحش میراث دوران «سروری‌شان» است کرنش کند.


جهت تحقق این سنگرسازی،‌ لباس‌شخصی‌ها با شعار طرفداری از ولایت به تالار سمندر، محل نمایش «درس» حمله برده‌اند و نیروهای انتظامی هم به روال معهود هیچ دخالتی نکرده‌اند! در نتیجه داریوش مهرجوئی ناچار شده به نشانة‌ اعتراض به وحشیگری «مردم» ارادت خود را به ملاممد خاتمی که در نقش شهبانوی هنرپرور ظاهر شده، ابراز دارد! «صدای آمریکا» هم جهت به ارزش گذاشتن لات‌و لوت‌های جیره‌خوارش در تهران این عملیات قهرمانانه را در بوق انداخته. گویا حضرات فراموش کرده‌اند که داریوش مهرجوئی نیک آگاه است که طی 32 سال اخیر محمد خاتمی بر عملیات وحشیانة‌ لباس‌شخصی‌ها نظارت اعمال می‌کرده و هنوز نیز سردستة اینان است.


اما بین خودمان بماند، این سناریو آنقدر ابلهانه و تکراری شده که فقط خود ملاممد، رئیس محبوب چماقداران و لباس‌شخصی‌ها می‌تواند آن را تنظیم کرده باشد. سوابق درخشان محمد خاتمی را که فراموش نکرده‌ایم. ملاممد، دژخیم کهنه‌کار و باتجربه‌ای است که راه و رسم جلادی را در آلمان فدرال آموخته. ایشان سرپرست تبلیغات جنگ بودند و در کیهان، وزارت ارشاد و به ویژه در رأس قوة مجریه از هیچ خدمتی به اربابان‌شان فروگذار نکردند. خلاصه بگوئیم در چارچوب تحقیقات بسیار عالی «مارک فررو»، وظیفة ملاممد خاتمی و پامنبری‌های‌اش در داخل و خارج مرزها «احیای اسلام»،‌ یعنی ارائة‌ تصویر دلپذیر از توحش پدرسالاری در صحرای حجاز است. از اینرو هر کجا آشوب و آدم‌ربائی و خشونت لازم آید، محمد خاتمی را در مقام پیشقراول در محل مشاهده خواهیم نمود. مسیر حرکت شیاد اردکان، به ویژه طی 32 سال اخیر شاهدی است بر این مدعا.


به استنباط ما حضور خاتمی در تئاتر ایرانشهر فقط برای ارعاب مهرجوئی و باج‌گیری سیاسی از وی صورت گرفته. ولی صدای «نازنازی» آمریکا به این مسائل پیش پا افتاده هیچ اهمیتی نمی‌دهد. آنچه برای آستان مقدس سازمان سیا اهمیت دارد این است که همة هنرمندان ناچار شوند «سنگر» حق را برگزینند، و بدانند و آگاه باشند که در ایران زندگی انسانی، یعنی زندگی خارج از سنگر حق و باطل برای هیچکس، خصوصاً‌ برای هیچ هنرمندی «مجاز» نیست:


«[...] عناصر معروف به لباس‌شخصی‌ها [...] با حمله به محل نمایش [...] و سر دادن شعار به سود ولایت فقیه و علیه سران فتنه باعث نیمه کاره ماندن نمایش شدند[...] به گزارش خبرگزاری‌ها و به نقل از مهاجمان دلیل این حمله [...] حضور محمد خاتمی [...] در [...] محل نمایش [...] بوده است.»


صدای آمریکا در ادامه می‌افزاید، لباس شخصی‌ها، یعنی همان‌ها که به نفع ولایت‌ فقیه شعار می‌دادند طرفدار دولت بودند! عجیب است که طرفداران سرشناس دولت از جمله «فرهاد جعفری»، با ارسال نامة‌ سرگشاده، مخالفت خود را با نظام «ولایت فقیه» ابراز داشته‌اند، پس به چه دلیل صدای آمریکا، طرفداران ولایت را طرفدار دولت معرفی می‌کند؟! پاسخ به این پرسش روشن‌ است؛ طرفداران ولایت در سنگر توحش «جنبش‌سبز» نشسته‌اند و می‌خواهند با خلخال آن زن یهودی یک حکومت اسلامی خوب با شورای فقها به راه اندازند تا توحش و منافع استعمار را در ایران گسترش دهند. صدای آمریکا هم در راستای تحقق همین سیاست به واژگون‌نمائی مشغول شده و به خیال خام خود رد گم می‌کند:‌


«پس از حمله لباس‌شخصی‌های هوادار دولت که منجر به نیمه تمام ماندن نمایش شد، داریوش مهرجوئی [...] به صحنه رفت و این نمایش را به محمد خاتمی تقدیم کرد [...]»


مهرجوئی کدام «نمایش» ‌را به محمد خاتمی تقدیم کرد، نمایش نیمه‌کارة «درس»، اثر اوژن یونسکو را، یا نمایش درس چماقداری اثر «ممد یونسکو؟» «جونم براتون بگه»، در واقع ملاممد خاتمی و شرکاء به بازتولید الگوی دوران «اصلاحات» مشغول شده‌اند، چرا که می‌پندارند در همچنان بر همان پاشنة سابق می‌چرخد. از اینرو برای تمرین ایجاد آشوب، نمایش «درس» را به دلیل موفقیتی که کسب کرده بود برگزیدند:


«[...] مدیرتولید این نمایش گفت [...] درس [...] علاوه بر این که عنوان پرفروش‌ترین نمایش فصل زمستان تئاتر را به خود اختصاص داد [...] توانست در میان آثار به صحنه رفته در تماشاخانه استاد سمندريان عنوان پرفروش‌ترين اثر در يك نوبت اجرا را به دست آورد [...]»


بله این نمایش موفق بوده، پس بر هم زدن آن برای اوباش محفل کودتای 22 بهمن‌ پیروزی چشم‌گیری به ارمغان خواهد آورد. اربابان کودن ملاممد خاتمی در لندن و واشنگتن چنین پنداشته‌اند که اگر این نمایش موفق و پرفروش به ضرب چماق و با جنجال به حضور محمد خاتمی تقدیم شود، ملت ایران هم خریدار دارودستة شیاد اردکان خواهد شد. خلاصه حضرات برای برپائی یک سنگر فراگیر حق برای مزدوران‌شان خیز برداشته‌اند تا به قول هیلاری کلینتن همچون دوران انقلاب «آرزوهای دمکراتیک» بعضی‌ها را برآورده کنند. اما حضورشان بگوئیم، هر چند نیروهای نظامی و انتظامی حکومت جمکران سرسپردة شما بوده و هستند، خیلی کور خوانده‌اید! در ایران دیگر همه با عملکرد سیاست استعمار آشنا شده‌اند: لات‌بازی اوباش لباس‌شخصی و ایفای رل نعش توسط نیروهای انتظامی!‍ این است الگوی عملیات «ایذائی ـ امنیتی» که از نخستین روزهای کودتای 22 بهمن 57 بر ملت ایران حاکم شده. این الگو بازتولیدی است از قرارگرفتن ارتش در کنار «مردم»، البته در ابعادی کوچک‌تر:


«[...]نیروی انتظامی در بیرون سالن نمایش [...] با اطلاع [...] از هجوم [...] لباس شخصی‌ها و [...] و برهم زدن نظم نمایش، برای بیرون کردن عوامل آشوب تلاشی نکردند.»


از قضای روزگار در سال 1357 نیز زمانیکه خمینی عربده می‌کشید و لات‌ولوت‌ها را به خیابان‌ها فرستاده بودند همین برنامه، یعنی حمایت عملی نیروهای انتظامی از عربده‌جویان و اوباش ساواک آنقدر به صور مختلف ادامه یافت تا دستگاه کارتر توانست یک سنگر فراگیر خوب برای امام روشن‌ضمیر فراهم کند. دولت ایالات متحد با توسل به این شیوة «جریان‌سازی» موفق شد به افکار عمومی در غرب چنین بباوراند که ملت ایران برای دفاع از اسلام بر ضد شاه «انقلاب» کرده‌اند، و ایرانیان فقط اسلام می‌خواهند و بس! می‌بینیم که روش حضرات پس از گذشت 32 سال هیچگونه تغییری نیافته؛ اینبار اوباش ساواک می‌خواهند «امام خاتمی» برای‌مان درست کنند!


جهت پاسخگوئی به این «نیازها» است که «تحقیقات» گران‌سنگ مسیو «فررو» در کشور فرانسه بر پایة پوشالی باورهای مردم استوار می‌شود،‌ و هیچیک از روشنفکران اینکشور این پوچیات را به زیر سئوال نمی‌برد! به عبارت دیگر در غرب، در میان به اصطلاح روشنفکران و فرهیختگان پیرامون استقرار حکومت خدامحور در کشورهای مسلمان‌نشین با تکیه به زور و زر، «اجماع» کلی به وجود آورده‌اند:


«[...] اسلام از روز نخست هم حکومت بوده، هم قدرت سیاسی، و هم جامعه [...] دین اسلام بخشی از زندگی نیست [...] جدائی دین از سیاست و جدائی حریم خصوصی از حریم اجتماعی فقط در جهان مسیحی معنا و مفهوم دارد [...]»

منبع: «شوک اسلام»


بله، اگر ندانیم نویسندة چنین ترهاتی در فرانسه محقق علوم انسانی است، با مشاهدة این جفنگیات ممکن است فکر کنیم حضرت‌شان در حوزة علمیه قم به شغل شریف آفتابه‌داری اشتغال دارند. در حالیکه بوی نفت و دلار اینان را اینگونه هار کرده. در ادامة سخنان پیامبرگونة «مارک فررو» یادآور شویم، جدائی دین از سیاست را به ویژه طی سرکوب وحشیانة کاتولیک‌های ایرلند توسط پلیس «آنگلیکن» بریتانیا شاهد بوده و هستیم! و باز هم شاهدیم که سخنرانی‌های ابلهانة خمینی و دیگر مقامات حکومت اسلامی از کدام مرداب‌ها در غرب سرچشمه می‌‌گیرد. شاید به همین دلیل باشد که صدای آمریکا چنین وانمود می‌کند که نمی‌داند در حکومت مرده‌شویان، نیروهای انتظامی و اوباش لباس‌شخصی از یک منبع واحد فرمان می‌گیرند!


اگر متن سخنرانی دیوید میلیبند را که ترجمه‌‌اش در سایت رادیوفردا، مورخ 27 فروردین‌ماه ‌سالجاری انتشار یافته به دقت بنگریم، خواهیم دید که حضرات به بهانة صلح برای تجزیة افغانستان خیز برداشته‌اند و می‌خواهند ضمن مذاکره با «طالبان خوب» نوعی «فدرالیسم» شکمی نیز در این کشور حاکم کنند. ویژگی این قماش فدرالیسم ساخت استعمار این است که برخلاف نظام‌های فدرال متعارف، دولت مرکزی دولتی است ضعیف! حال آنکه در نظام فدرال دولت مرکزی می‌باید برای حفظ انسجام فدراسیون قدرتمند باشد! پیشتر در اینمورد توضیح مفصل داده‌ایم و تکرار مکررات نخواهیم کرد. با توجه به کوفتن سبزها بر طبل قوم‌گرائی می‌توان به دلائل واقعی هنردوستی «بیخ‌دیواری» ملاممد خاتمی پی برد.



نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل

نسخة پی‌دی‌اف ـ گوگل(بارگیری)

نسخة پی‌دی‌اف ـ سکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ فایل‌دن

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

نسخة پی‌دی‌اف ـ تینک‌فری

نسخة پی‌دی‌اف ـ باکس‌نت

نسخة پی‌دی‌اف ـ کلمه‌ئو

نسخة پی‌دی‌اف ـ داکس‌تاپ

نسخة پی‌دی‌اف ـ هیوج‌درایو

نسخة پی‌دی‌اف ـ مدیافایر

Share

---