شنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۶

باغ و انقلاب!
...
حال که به پایان حاکمیت گورکن‌ها نزدیک می‌شویم، هر یک از رسانه‌های حکومتی به نوعی در پی تحکیم رشته‌های فرسوده‌ای برآمده‌اند که، حدود 8 دهه است حاکمیت ایران را به استعمار غرب پیوند داده. شیوة اینان برای حفظ پیوندهای مزدوری، زدن نعل وارونه، و جنگ زرگری است. در این راستا خبرگزاری فارس، در آستانة ملی شدن نفت، با حسینیان، یکی از اعضای ساواک گورکن‌ها مصاحبه کرده، و ایشان هم فرمان «بازخوانی پروندة ملی شدن نفت» صادر می‌کنند. این عضو برجسته ساواک جمکران با وجود آنکه هنوز در چارچوب تحریک افکار عمومی، به ستایش و نیایش از کاشانی جنایتکار مشغول است، در ظاهر با سرزنش مصدق و جبهه ملی، تمام تلاش خود را به کار می‌گیرد تا شاید از این راه تنور «جبهه ملی» را گرم نگاه‌ دارد. حسینیان، پس از نقل یک قصه «کدو قلقله زن» از «مبارزات» فرضی کاشانی و دیگر دستاربندان جیره خوار استعمار، می‌گوید: کاشانی پیش از مصدق خواهان ملی شدن نفت شده بود! البته این سخنان به این دلیل عنوان شده که حسینیان،‌ به دلیل پرت بودن از مرحله، می‌پندارد ملت ایران از خیانتی به نام ملی شدن نفت بی‌اطلاع است!

ایشان در ادامة حکایت «کدو قلقله زن»، به نقل قصة «خاله سوسکه» پرداخته، و می‌فرمایند که، رزم آرا مانع ملی شدن نفت بود، و پس از ترور رزم آرا، انگلیسی‌‌ها خیلی خشمگین شدند! جناب حسینیان با اقتداء به روباه مکار، به عنوان شاهد این مدعا، دم خودشان،‌ «رادیو لندن» را معرفی می‌کنند! بله، «براهین مستدل» حسینیان با استناد به اظهارات رادیو لندن ثابت می‌کند که همانطور که خمینی دجال به آمریکا سیلی می‌زد، فدائیان اسلام با ترور رزم آرا، سیلی محکمی به استعمار انگلیس زدند، و در ذهن علیل حسینیان، «نعل وارونة» رادیو لندن هم شاهدی است بر همین مدعا:

«رادیو لندن با تفسیری بی‌ادبانه و با لحنی عصبانی همان شب اعلام کرد: این طرح توسط عده‌ای مرتجع همچنین یک عده ملای متعصب که در رأس آنها سید ابوالقاسم کاشانی است پشتیبانی شده است.»


اینجاست که می‌بینیم وقتی خمینی دجال می‌گفت هر چه آمریکا می‌گوید عکس آنرا انجام دهید، چه فوایدی داشت! فوایدی که از قضای روزگار تا به امروز کارآئی خود را حفظ کرده! حسینیان هم می‌گوید چون رادیو لندن «لحن عصبانی» داشت، معلوم می‌شود که ترور رزم آرا ضربه سختی بر پیکر استعمار بوده! البته جای تعجب نیست! از آنجا که ساواک ایران وظیفة تأمین امنیت منافع استعمار را دارد، دجالی چون حسینیان را استخدام می‌کند تا علیرغم تخصص در امور توضیح‌المسائل، در جایگاه کارشناس مسائل اقتصادی و سیاسی بنشیند، ‌ و مزدوری استعمار کند. و از آنجا که ابله‌ترین‌ها همواره بهترین گزینة استعماراند، نتیجة بررسی‌های «علمی» حسینیان‌ها همواره مضحک و خنده‌دار خواهد بود.

در هر حال این صحبت‌ها دیگر کهنه شده، و ساواک از این طریق نمی‌تواند آب به آسیاب «جبهه ملی» بریزد. شاید بهتر باشد اهالی استعمار «جبهة» دیگری برای خود دست و پا کنند. به عنوان‌ نمونه، از «حنا زرچوبه» بیاموزند که به «جبهة نجات» دخیل بسته و با استفاده از فرصت بحران «صید ملوان» در خلیج فارس، با دبیر کل اسبق‌ این جبهه، «شاهین فاطمی» مصاحبه‌ای به عمل آورده تا ایشان رهنمودهائی جهت خروج از بحران ارائه دهند! یادآور شویم که آقای «شاهین فاطمی»، در «کالج آمریکائی پاریس» اقتصاد تدریس می‌کنند، و متخصص مسائل سیاسی نیستند. و در ضمن «جبهة نجات»‌، سابق بر این روابط سازنده و دوستانه‌ای با دستاربندان، به ویژه با آیت‌الله پسندیده، برقرار کرده بود. حسن «جبهة نجات» این است که هم به «جبهة ملی» می‌چسبد،‌ هم به شبه اوپوزیسیون سلطنت‌طلب، که اینک 28 سال است با خدمات شایستة خود از شکل‌گیری یک اوپوزیسیون واقعی جلوگیری کرده،‌ و با اینکار گورکن‌ها را از سقوط نجات داده است. دلیل انتخاب نام با مسمای «نجات» نیز می‌باید در همین امر نهفته باشد! البته «حنا زرچوبه» پس از مصاحبه با آقای فاطمی، سری هم به احسان نراقی‌، «قصه‌گوئی برای تمام فصول» زده که در تمام حاکمیت‌های پنج دهه اخیر کشور، نقش دوگانة «مخالف» و «غلام جان‌نثار» را همزمان ایفا کرده. بله! آقای نراقی استعدادهای فراوانی دارند، و جهت حل بحران «ملوان‌گیری» نیز رهنمودهای لازم را به «حنا زرچوبه» ارائه کرده‌اند! ولی در گیرودار «نبرد دریائی کازرون» یک گروه سوم نیز اعلام موجودیت کرده. گروه بسیج دانشجوئی!

این گروه که حیطة فعالیت‌اش از اردبیل تا خوزستان را در بر می‌گیرد، پس از ضربة مهلکی که کاشانی و تیغ‌کش‌هایش بر منافع اربابان انگلیسی خود وارد کردند، و پس از ضربة محکمی که اراذل ساواک با اشغال سفارت آمریکا در تهران به گاوچران‌ها وارد آوردند ـ همان ضربه‌ای که به توقیف اموال ایران، تحریم اقتصادی و 8 سال جنگ انجامید ـ قصد دارد، ضربه مهلک دیگری به منافع ارباب وارد آورد!

بیانیة بسیج که در تاریخ 31 مارس 2007، ‌تحت عنوان «فرزندان 13 آبان به انقلاب سوم‌ می‌اندیشند»، در سایت خبرگزاری فارس منعکس شده، حاکی از آن‌ است که نسل دوم عمله اکرة ساواک قصد تعطیل سفارت انگلیس را دارد! در این بیانیه، که مانند نامه‌های پاسدار اکبر و دیگر بیانیه‌های ساواک گورکن‌ها، در سطح انشای یک بچه دبستانی است، ‌ به صورتی «عمیق» به مسائل سیاسی و تاریخی پرداخته شده! اما نتیجه به اندازة نظرات یک بچه 10 ساله در مورد تاریخ و سیاست، مضحک و خنده‌دار از کار در آمده! ولی اصل مطلب در این بیانیه، همان حکایت قدیم است. گویا، یکی از برج‌سازان سخت به باغ قلهک، متعلق به سفارت انگلیس، دل باخته‌ و هر از گاهی اوباش را به سوی «معشوق» می‌راند تا شاید از طریق تظاهرات به وصال این باغ دست نیافتنی برسد! بله، به این ترتیب است که بیانیة «توفنده و انقلابی» شبه دانشجویان، به نامة فدایت شوم تبدیل می‌شود، که با یک تیر چند نشان بزند. از یکسو، جهت ادامة حیات گورکن‌ها، دامنة این بحران مصنوعی را وسعت بخشد، و از سوی دیگر «باغ‌ غصبی» را تحویل برج ساز محترم داده و هم از انگلیس، و هم از برج ساز دلباخته، حق‌ و حسابی در خور «مبارزان» و فدائیان اسلام دریافت دارند. خارج از نثر شیوای بیانیه، بسیج دانشجوئی، قابلیت ردیف کردن چند جملة ساده با رعایت ساختار صحیح را هم ندارد. از اینرو،‌ همین گروه،‌ بهترین گزینه جهت بر پا کردن معرکة «انقلاب سوم» به شمار می‌آید: ‌

«حکایت غصب باغ قلهک تهران سندی زنده و امروزین از خوی تجاوزگری و غصب انگلیسی‌هاست [...] بزودی [...] رهائی این قطعه خاک در بند را دستان با صلابت فرزندان رشید این ملت به آستانه اجابت خواهد رسانید و خاک[...] وطن از لوث وجود اجساد متعفن و مدفون متجاوزان جنگ دوم جهانی پاک خواهد نمود.»

«تجاوزگری، اجساد متعفن و مدفون و...» باید ابداع «فرهنگستان فقر فرهنگی» باشد! به بسیج دانشجوئی و بیانیه نویس ساواک یادآور شویم که علاوه بر باغ قلهک، سفارت انگلیس در تهران هم جزو اموال غصبی است و متعلق به نیای والاتبار یکی از آشنایان نویسندة همین وبلاگ است. حکایت غصب محل سفارت از این قرار است که در زمان میرپنج، سفیر انگلیس،‌ یا همان «ناخدا کلمب» خودمان در «توپ‌مرواری»، خواهان خرید خانه‌ای جهت استقرار سفارتخانه می‌شود. و چون صاحب‌خانه قصد فروش نداشته، در نتیجه «ناخدا کلمب» به جناب رضامیرپنج دخیل می‌بندد. ایشان هم به صاحب‌خانه می‌فرمایند، حال که خانه را نمی‌فروشی، آنرا به زور می‌گیریم! سپس، رضاخان، خانه را غصب کرده در اختیار سفارت ولینعمت خود قرار می‌دهند. بله، پس از این فعل و انفعالات است که ما «پل پیروزی» شدیم و نفت‌مان هم «ملی» ‌شد! جماعت بسیجی، ‌ اگر تنها باغ قلهک را غصبی می‌داند به این دلیل است که در این باغ می‌توان برج و باروی مفصل و زشتی مانند برج میلاد و دیگر برج‌های بد ترکیب تهران به هوا برد. ولی در مقر سفارت انگلیس،‌ به دلیل حضور روس‌ها در آنسوی خیابان،‌ نمی‌توان انقلاب‌ برج‌سازانه به راه انداخت!

ولی، بسیجیان جان برکف! اگر پس از «انقلاب سوم»، انقلاب چهارمی هم کرده، مقر سفارت را پس گرفتید،‌ نویسنده این وبلاگ را در جریان بگذارید، سند مالکیت مقر سفارت انگلیس در تهران هنوز موجود است، و بازماندگان مالک اصلی، پیشاپیش مراتب شادمانی خود را از انقلاب چهارم اعلام می‌دارند!

جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶


رویا و هاون!
...

به نظر می‌رسد در غذای این خانم «فی ترنی»، یا به قول «حنا زرچوبه»، «فای ترنی»، معجونی ریخته‌ باشند!‌ چرا که از وقتی در نبرد دریائی کازرون به اسارت گورکن‌ها در آمده، یک‌شبه ره صد ساله رفته، نویسنده و سیاستمدار شده و درست مثل پاسدار اکبر خودمان نطقش بازشده، هی نامه می‌نویسد! از نخست‌وزیر «بازخواست» می‌کند و فرمان خروج از عراق صادر می‌کند. ‌ به احتمال زیاد در نامة بعدی می‌نویسد، «من توی دهن این دولت می‌زنم، من خودم دولت تعیین می‌کنم». و خلاصه تمام سخنان خمینی دجال را به زبان «شیرین» انگلیسی، تقدیم مجلس عوام و دولت بریتانیا خواهد کرد!

البته نامه نگاری‌های پاسداراکبر،‌ که ظاهراً از سلول انفرادی زندان اوین صورت می‌گرفت، یک مسئله است، نامه نگاری‌های یک «ناوی» ارتش بریتانیای کبیر به مجلس عوام و صدور دستور خروج ارتش انگلیس از عراق یک مسئله دیگر! در حکومت گورکن‌ها،‌ به روال 8 دهة گذشته، بجز هرج‌ومرج و سرکوب خبری نیست، ولی در کشور انگلیس، شرایط بسیار متفاوت است. نخست آنکه دولت انگلیس،‌ بر خلاف حکومت گورکن‌ها، دست نشاندة استعمار نیست. انگلستان خودش استعمارگر است! در ثانی، در کشور انگلیس بنیادهای متعدد و چند صد ساله‌ای وجود دارند که همگی نظم و انضباط آهنین بر جامعه اعمال می‌کنند. و در رأس این بنیادها، بنیاد ارتش انگلستان قرار گرفته. می‌دانیم که نظامیان انگلیس حرفه‌ای و تعلیم دیده‌اند، بنابراین ظرایف نظم حاکم را بخوبی می‌شناسند. و خانم «فی ترنی» می‌داند که به عنوان نظامی، حق دخالت در امور سیاسی کشور را ندارد، و به عنوان یک نظامی دون‌پایه، در واقع فقط می‌تواند در برابر زیردستانش «حق» داشته باشد. و این نامه نگاری‌ها در بازگشت به کشور می‌تواند خیلی برایش دردسر درست کند! حال باید دید چرا این نامه‌‌ها نوشته می‌شود، و در پس پردة بحران گروگانگیری در خلیج فارس منافع چه محافلی نهفته است.

نخستین پیامد «نبرد دریائی کازرون»، بجز هارت و پورت‌های کشکی و سنتی خطبه نویس ساواک در نماز جمعه‌ها، افزایش بهای نفت در بازارهای جهانی بود. و می‌دانیم این افزایش بها منافعی برای ملت ایران نخواهد داشت. منافع افزایش بهای نفت نصیب چندملیتی‌هائی می‌شود، که مخارج جنگ را تأمین می‌کنند. و بازهم می‌دانیم که حاکمیت فعلی ایالات متحد مستقیماً در این منافع سهیم است. همچنین می‌دانیم که انگلیس به عنوان یک قدرت استعماری از هنگام فروپاشی امپراطوری عثمانی در منطقه حضور دارد. و ملت ایران،‌ پیامدهای شوم حضور انگلیس در منطقه را با پوست و گوشت خود لمس کرده، و اگر امروز گروهی از «شوت و پرت‌ها» از دستگیری چند ملوان انگلیسی لذت انتقامی چندین ساله را ‌ مزمزه می‌کند، امری است کاملاً طبیعی! ولی هر بحرانی که ایجاد می‌شود، از براندازی 22 بهمن گرفته، تا اشغال سفارت آمریکا، و تحریم و جنگ 8 ساله، منافعش نصیب استعمار می‌شود، زیان‌هایش هم عادتاً نصیب ما ملت خواهد شد! باید دید «فی ترنی»، که ناگهان از مرتبة «ناوی‌دخت!» در یک قایق‌موتوری ارتش انگلستان، به مقام متخصص امور سیاسی خاورمیانه ارتقاء درجه یافته، و همزمان دستور خروج ارتش انگلیس از عراق را هم صادر می‌کند، در واقع از زبان چه کسانی «سخن» می‌گوید. چرا که اینگونه سخنان که در رسانه‌های استعماری بازتاب اینچنین وسیعی می‌یابد، مسلماً منعکس کنندة خواسته‌های محافلی قدرتمند در سطح جهان‌اند و بس! ولی کدام محافل منفعت خود را در خروج ارتش انگلیس از عراق دیده‌اند؟ اگر نتوانیم به وضوح از این محافل نام ببریم، می‌توانیم بگوئیم که حاکمیت دست نشاندة ایران جهت حفظ منافع همین محافل مأمور پرکردن جای خالی نیروهای انگلیس خواهد شد. به عبارت دیگر، مش‌قاسم به جای دائی‌جان ناپلئون نشسته و نام آقای سالار بر خود می‌نهد. با این تفاوت که اینبار دائی‌جان زنده و سرحال است و مش قاسم هم ثروت آقای سالار را به جیب نزده.

امروز نیکلاس برنز، در جلسة کمیتة روابط خارجی سنای آمریکا اعلام داشت،‌ حضور دو ناو هواپیمابر آمریکا در خلیج فارس برای عملیات نظامی نیست، بلکه صرفاً جهت اطمینان دادن به هم‌پیمانان منطقه‌ای است! می‌دانیم که گورکن‌ها خود به عنوان پادوی ایالات متحد در منطقه عمل می‌کنند و از سوی آنان هیچ تهدیدی متوجه هم‌پیمانان منطقه‌ای ایالات متحد نخواهد شد. شاید ارتش انگلیس ناچار به خروج از عراق باشد و رزمناوهای آمریکا جهت حفظ توازن قوا در خلیج فارس حضور یافته‌ا‌ند. در این راستا، سایت نووستی، گزارش می‌دهد که ایران به کشورهای حاشیة خلیج فارس پیشنهاد داده تا یک اتحاد دفاعی تشکیل دهند که در آینده تمامی کشورهای عرب به عضویت آن در آیند. چرا که وقتی «ناخدا کلمب» ناچار به ترک منطقه شود، نیروی دریائی گورکن‌ها با چند شناور پلاستیکی پوسیده و یک مسلسل سنگین نمی‌تواند جای ایشان را پر کند.

حال این پرسش مطرح می‌شود که پیامد تشکیل یک اتحاد دفاعی از ایران و تمامی کشورهای عرب و نزدیک به غرب، چه خواهد بود؟ به نظر می‌رسد، استعمار غرب جهت ایجاد «اتحادجماهیر اسلامی» مصمم است. و اینکه، در این طرح، نیروهای نظامی این اتحادیه می‌باید جایگزین ارتش ایالات متحد و شرکاء در عراق شوند. در اینصورت است که می‌توان به دلایل اوج‌گیری «نبرد دریائی کازرون» پی ‌برد. «نبردی» که به تدریج زمینه‌ساز خروج نظامیان غرب از عراق خواهد شد، البته با حفظ منافع مالی! به این ترتیب، با به «استقلال» رساندن گورکن‌ها و همسایگان‌شان، غرب ارز حاصل از چپاول نفت منطقه را می‌تواند از طریق فروش جنگ‌افزار جهت حفظ همین اتحاد جماهیر اسلامی دوباره به خزانة خود واریز کند، و مجموعة «جماهیر اسلامی» ‌ نیز، مسلماً مهم‌ترین وظیفه‌اش همان حفظ امنیت خطوط نفتی و منافع چند ملیتی‌ها خواهد بود. در شرایط فعلی، غرب تنها با این صورت‌بندی می‌تواند هم شرایط جنگی را «تداوم» بخشد و هم در گسترش آن کوشا باشد. از سوی دیگر، «فرزندان» دلبند «سیندی شیهان‌ها» نیز از خطرات «نبرد» در راه حفظ منافع امپریالیسم در امان خواهند بود. و در ضمن، سیاست‌های استعماری در ارتباط با «افکارعمومی» درون‌مرزی خود مجبور نیستند، هر چند سال یک‌بار پای صندوق‌های «مارگیری» دمکراسی با رأی‌دهندگان دست به گریبان شوند!

ولی این «طرح»، اگر واقعاً در دستور کار غرب قرار گرفته باشد، فقط می‌تواند یک مضحکه به شمار آید، چرا که با این «طرح» غرب عملاً دست‌اندرکار بازگرداندن مهره‌های منطقه به دوران حکومت پهلوی دوم ـ یعنی به 3 دهة پیش ـ خواهد شد! آیا این بازگشت از نظر تاریخی امکانپذیر است؟! در ثانی، نکتة دیگری را نیز نمی‌باید فراموش کرد، و آن اینکه تشکیل «اتحادجماهیر اسلامی»‌ طرح نوینی نیست و به سال‌های پیش از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی باز می‌گردد. و این طرح امروز مسلماً با مخالفت روسیه، هند و چین روبرو خواهد شد. اگر در اوج فروپاشی در شوروی سابق، غرب موفق به ایجاد امپراطوری طالبان نشد، امروز به طریق اولی چنین امکانی در منطقه نخواهد داشت. در اینصورت می‌باید قبول کرد که غربی‌ها، با به راه انداختن جنجال‌هائی از قبیل «نبرد دریائی کازرون»، نه تنها به اهداف خود دست نخواهند یافت که در واقع آب در هاون می‌کوبند!



پنجشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۶


کره و عصرحجر!
...
پیشتر اشاره شد که «میکائیل باکتین»، تغییر و تکثر زمان، مکان و پرسوناژهای تاریخی در رمان را «تلسکوپاژ» نامیده. به احتمال زیاد استعمارگران هم شیوة «تلسکوپاژ» را از آثار باکتین آموخته‌، و با مطالعة «توپ مرواری»، کاربرد آنرا در ایران نیز فراگرفته‌اند! چرا که می‌بینیم استعمار از طریق جنجال رسانه‌ای سعی در تفهیم این امر به ملت ایران دارد که امروز هم در سال‌های نخست کودتای میرپنج هستیم، و هم در سال‌های مبارزات محمد مصدق با انگلیس! ولی از آنجا که تاریخ تکرار‌شدنی نیست، مگر به صورت مضحک، و از آنجا که «تلسکوپاژ» در واقعیت امکانپذیر نخواهد بود، تلاش‌های استعمار کار را به نوعی معرکة مضحک تبدیل کرده. و دو غلام خانه زاد استعمار، ‌احمدی‌نژاد و لاریجانی، در این مضحکه نقش اول را به عهده گرفته‌اند. مهرورزی نقش میرپنج را بازی می‌کند، و لاریجانی هم مصدق شده، ملت ایران هم تماشاگر نسخه دستکاری شدة سریال دائی‌جان ناپلئون.

حکایت «نبرد دریائی کازرون» و جنگ زرگری انگلیس و گورکن‌ها، انسان را به یاد آن مثل فارسی می‌اندازد که می‌گوید، «فلانی از آب کره می‌گیرد.» انگلیس‌ها هم که دهه‌هاست در ایران خیمه و خرگاه به پا کرده‌اند، گویا به فکر تولید لبنیات افتاده‌ باشند، البته از آب!‌ به این منظور مدام در تنور نبرد جوجه پاسدارها و نیروهای دریائی الیزابت دوم می‌دمند. این «نبرد عظیم» به مذاق فرانسوی‌ها هم خوش آمده، آن‌ها هم با بازگو کردن «قصة بی‌بی‌گوزک» شهامت و رشادت «پاسداران جان بر کف اسلام» در دستگیری ملوانان فرضی انگلیس، ناخودآگاه، شکست ناپلئون از دریادار نلسون را در نبرد «واترلو» جبران می‌کنند، و از این «آب‌قنات» کرة «غرور ملی‌شان» را می‌گیرند! و غلام خانه زاد استعمار، «لاری‌جانی» ـ نقش بعضی از گورکن‌ها، که نامشان پسوند «جانی» را یدک می‌کشد، شباهت فراوانی به یکدیگر دارد ـ نیز نقش مصدق هزاره سوم را ایفا می‌کند!

«لاری‌جانی» که جهت ایفای نقش جدید باید نقش گورکن «منطقی» را بازی کند، مرتباً از «استدلال»، «بررسی فنی» و «امور حقوقی» سخن می‌گوید! و با اشاره به هیاهوی رسانه‌ای، ‌ چنین وانمود کرده که از این جنجال فقط انگلیس‌ها قصد بهره‌برداری دارند، ‌نه گورکن‌ها! «حنا زرچوبه»، مورخ 28 مارس 2007، به نقل از «لاری‌جانی»‌ می‌نویسد:

«امروز دیگر عصر حجر نیست که نتوان واقعیت موضوع را بررسی کرد[...] فناوری‌های جدید علمی[...] مسائل را[...] مشخص و شفاف کرده ‌است.»


اتفاقاً باید قبول کرد که، نخستین کسی که از این جنجال رسانه‌ای بهره‌مند شده، ‌همین «لاری‌جانی» است، چرا که عاقبت «درک» کرد که امروز عصرحجر نیست! ولی هم ایشان که درک کرده‌اند «آنروزهای خوب گذشته»، می‌پندارند که هنوز می‌توان ملت‌ها را با جنگ زرگری فریفت! و بدون آنکه متوجه باشد به این نکته مهم اشاره می‌کند که «هدف اصلی»، واژگونه جلوه دادن واقعیت است! ولی فراموش می‌کند که آنچه انگلیس قصد واژگونه جلوه دادنش را دارد، واقعیتی است که ملت ایران بخوبی از آن آگاه است، و آن سرسپرده بودن حاکمیت ایران است! «لاری‌جانی» در ادامه سخنانش می‌گوید:

«انگلیسی‌‌ها سعی دارند با هیاهو و جنجال واقعیت را وارونه جلوه دهند و با تحت فشار قرار دادن ایران از طریق جنجال رسانه‌ای و ابزارهای سیاسی به هدف خود دست یابند.»


بله دست نشانده بودن حاکمیت ایران، همان واقعیتی است که استعمار با جنجال رسانه‌ای قصد پنهان کردن و وارونه جلوه دادنش را دارد. و اگر ملت ایران چنین فریب آشکاری را باور کند، ‌استعمار به اهداف خود دست یافته. در این 8 دهه‌ای که از کودتای «آیرون ساید» می‌گذرد، سرسپردگی حاکمیت‌های ایران به استعمار در واقعیت، و نه با حدس و گمان، به ثبوت رسیده. و امروز کسی نمی‌پذیرد که ناگهان حاکمیت دست نشاندة ایران از 23 مارس 2007،‌ «مستقل» شده و از منافع ملی دفاع می‌کند. ولی نفرت عمیق از انگلیس باعث شده بعضی‌ها از «نبرد دریائی کازرون» احساس غرور کنند! و عده‌ای از تظاهرکنندگان حرفه‌ای ساواک نیز در مقابل وزارت امور خارجة گورکن‌ها به شعار دادن بپردازند. بله، ابزار تبلیغات استعمار برای تبدیل کردن حکومت مفلوک جمکران به ژاندارم منطقه فراوان است. خط سیاسی مطلوب استعمار: تبدیل حاکمیت دست نشانده به حاکمیت قدرقدرت منطقه‌ای، در سخنان «لاری‌جانی» به وضوح دیده می‌شود:

«انگلیسی‌ها در این منطقه قصد دارند تا به بهانة بازرسی کشتی‌ها [...] به حاکمیت کشورهای دیگر تجاوز کنند[...] ولی باید بدانند این امر هزینه‌های زیادی برای آنان دارد و ایران به عنوان کشوری بزرگ اجازه تجاوز به حاکمیت خود را به کسی نخواهد داد.»


بله، اینک که آنگلوساکسون‌ها ناچارند با افتضاح از عراق خارج شوند، غلامان خانه‌زادشان در ایران باید جانشین آنان شده، منافع ارباب را حفظ کنند. چرا که اگر انگلیس‌ها در منطقه بمانند، «هزینه‌های زیادی» را باید متحمل شوند. و حکومت اسلامی باید با چپاول و سرکوب شدیدتر ملت ایران، خود را به مقام «حافظ منافع» انگلیس ارتقاء دهد! به عبارت دیگر، پس از ملی کردن نفت، امروز نوبت ملی کردن منطقه است. و آنگلوساکسون‌ها خادمی وفادارتر از حاکمیت ایران نخواهند یافت. حال بپردازیم به شرح وقایع از زبان بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی، به نقل از وزارت دفاع بریتانیا، که در این معرکة استعماری نقش «حسین مظلوم» را ایفا می‌کند.

امروز بسیاری از سایت های فارسی زبان به عکس جمال بی‌مثال ملوانان انگلیسی که در نبرد کازرون دستگیر شده‌اند، «آراسته» شده بودند. ابزار نوین هیاهوی «اقتدار و عظمت گورکن‌ها»، سه سر از ملوانان، دو لپی مشغول خوردن بودند، گویا از قحطی آمده بودند. البته از حق نباید گذشت، انگلیسی جماعت با آن غذاهایش همیشه باید گرسنه باشد! ‌ ولی غذاهای انگلیسی هر قدر مزخرف باشد، در مقایسه با تبلیغات حاکمیت انگلستان، کاملاً «خوراکی» است! دیروز وزارت دفاع بریتانیا، چنان از دستگیری ملوانان خود سخن گفته که دل سنگ آب می‌شود. شرح ماجرا به روایت وزارت دفاع این است که هنگام دستگیری ملوانان، هلی‌کوپتر متعلق به ناو «کورنوال» شاهد دستگیری بوده، و مراتب را به ناو «کورنوال» چنین گزارش کرده:

«قایق‌های سپاه پاسداران دو قایق گشتی بریتانیائی را اسکورت کرده [...] و در حال هدایت آنان به سوی شط‌العربند.»

و آنچه عجیب به نظر می‌رسد این است که نه هلی‌کوپتر و نه ناو «کورنوال»، با وجود برتری نظامی، و با وجود آنکه ادعا می‌شود ملوانان انگلیس در آب‌های ایران نبوده‌اند، هیچ واکنشی از خود نشان نداده‌اند! به عنوان مثال، برای هشدار به جوجه پاسدارها،‌ اقدام به شلیک نکرده‌اند. چون در چنین مواقعی، ابتدا به طرف مقابل هشدار داده می‌شود. ولی ناو «کورنوال» و هلی‌کوپترش، ‌که طبق قوانین موظف‌اند از نفرات خود دفاع کنند، فقط به تماشای صحنه اکتفا کرده‌اند! تا گورکن‌ها بتوانند چنین جنجالی به راه بیاندازند. به آنگلوساکسون‌ها یادآور می‌شویم که اگر 28 سال پیش، با جنجال رسانه‌ای‌ در داخل و خارج ایران، غلامان جان نثار خود را به عنوان مبارزان ضدامپریالیست به «شوت‌و‌پرت‌ها» حقنه کردند، امروز دیگر نمی‌توانند این مزدوران کارکشته را «ضدامپریالیست» و «مستقل» جلوه دهند. چنین کاری، با یک عدد «پرزیدنت مهرورزی»، پانزده سر ملوان و یک فقره «لاری‌جانی»، مسلماً میسر نخواهد شد! تنها در آثار تخیلی است که می‌توان از شیوة «تلسکوپاژ» استفاده کرد. صریحاً بگوئیم، آنان که «تلسکوپاژ» را در عالم واقعیت امکانپذیر می‌دانند، روان‌پریش‌اند!

چهارشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۸۶


نبرد دریائی کازرون!
...
با نزدیک شدن «حزب دموکرات»‌ به جایگاه ریاست کاخ سفید، تغییرات وسیعی در خاورمیانه و اروپا در حال شکل‌گیری است. می‌دانیم که سیاست سنتی دموکرات‌های ایالات متحد، ‌تاکنون بر تقابل با روسیه، نزدیک شدن به اتحادیة اروپا، حمایت بی‌قید و شرط از اسرائیل و طالبان منطقه و همچنین ایران ستیزی محدود بوده. البته «ایران ستیزی»، در مفهوم حمایت از حاکمیت سرکوبگر ایران. و امروز با وجود آنکه جنگ سرد به پایان رسیده، دموکرات‌ها همچنان بر طبل سیاست‌های سنتی خود می‌کوبند. در این راستا، می‌توان به جنگ زرگری اینان با جمهوریخواهان، جهت خروج ارتش ایالات متحد از عراق اشاره کرد، و همچنین، به ابراز عشق مداوم برژینسکی،‌ جیمی‌کارتر و مادلن البرایت به گورکن‌ها! در ضمن باید گوشه چشمی هم به تبلیغات «اسلام نواز» نیویورک تایمز، ارگان «ملی ـ مذهبی‌های» ایالات متحد داشته باشیم، ‌ و شیپور زدن این روزی‌نامه را برای امثال لاله بختیار، سیدحسین نصر و دیگر مسلمین «آمریکا پرست» از نزدیک دنبال کنیم.

ولی از آنجا که بجز آمریکا، کشورهای دیگری نیز در این جهان حضور دارند، می‌توان واکنش آنان به شیوه‌های دمکرات‌مسلک‌های «ینگه دنیائی» را مشاهده کرد! یادآور شویم که این واکنش‌ها در «نقاط ضعف» خاورمیانه و اروپا نمایان‌تر‌اند. و هر چه زمان می‌‌گذرد، این تغییرات غیرقابل‌اجتناب، شتاب بیشتری یافته، بنیادهائی که این تغییرات را در تقابل با منافع‌شان می‌بینند، واکنش شدیدتری از خود نشان می‌دهند. از آنجمله می‌توان به اظهارات رهبر ‌فاشیست‌های فرانسه در «ار.اف.ای»، رادیو بین‌المللی این‌کشور، ‌ حکایت فساد مالی در شرکت توتال، و دستگیری ملوانان انگلیس در ایران اشاره کرد.

لازم به توضیح است‌که حزب فاشیست‌های فرانسه،‌ «جبهة ملی» نام دارد، ‌و «حنا زرچوبه»، ‌مورخ 28 مارس 2007،‌ فقط به همین «دلیل» سخنان «ژان‌ماری لوپن» را در سایت خود منعکس کرده! روابط دوستانه گورکن‌ها با «جبهة ملی فرانسه»، تداوم سیاستی است استعماری که از 8 دهه پیش نطفة حاکمیت‌های ایران را با فاشیسم پیوند زده. بله «لوپن»، در مقابل دریافت حق و حساب کافی، در «ار.‌اف.ای» ‌به تصویب قطعنامة شورای امنیت علیه ایران شدیداً اعتراض کرده!‌ البته حکایت دریافت حق و حساب فاشیست‌های فرانسه از گورکن‌ها در سال 1986، یک بار توسط هفته نامة فکاهی «لو کانار آنشنه» فاش شده است. این هفته نامه با انتشار فتوکپی چک بانکی اهدائی «وحید گرجی»، مترجم و بمب‌گذار گورکن‌ها در پاریس، به یک مؤسسه «فرهنگی» متعلق به فاشیست‌ها، از روابط دوستانة اسلام و مسلمین با گروه‌ فاشیست‌ها پرده برداشت. البته «وحید گرجی» را به دلیل فعالیت‌های تروریستی، از فرانسه اخراج کردند، ولی حکایت روابط دوستانه اسلام و «جبهة ملی»‌ فرانسه همچنان باقی است! جیره و مواجب «ژان‌ماری لوپن» هم‌ منظماً پرداخت می‌شود. و اینبار ظاهراً مبالغی هم «عیدی» به آن افزوده‌اند، چرا که در نتیجة این «سخاوتمندی»، لوپن کارشناس امورهسته‌ای هم شده!

«لوپن» که پیش از ورود به عرصة سیاست،‌ در دوران جوانی در الجزایر به شغل شریف «شکنجه‌گری» اشتغال داشت، ناگهان به ثروت عظیمی دست می‌یابد! ‌به این ترتیب که سلطان سیمان فرانسه، به مرگی مشکوک دارفانی را وداع گفته، و وصیت می‌کند که «لوپن» وارث مایملک وی باشد! به این ترتیب بود که «لوپن» صاحب حزب و دفتر و دستک شد، و از برکت ریاست جمهوری فرانسوا میتران، ابزاری شد برای شکستن آراء راستگرایان سنتی فرانسه، به نفع سوسیالیست‌ها! بله، «حنا زرچوبه»،‌ با کمال احترام، از «لوپن» به عنوان «رهبر راست افراطی» و «رهبر جبهة ملی فرانسه» یاد کرده! و خوانندة از همه جا بیخبر هم می‌پندارد «جبهة ملی»، همان «جبهه ملی» خودمان باید باشد! هر چند که جبهة ملی ایران هم گذشته پر افتخاری ندارد، ولی هنوز کسی از ارتباط آن با فاشیست‌ها سخنی به میان نیاورده. بله، بازگردیم به «لوپن» که به محض دریافت «عیدی»، چند دقیقه به حمایت از برنامه صلح آمیز هسته‌ای ایران پرداخت! و تلویحاً از تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای هم دفاع کرد. البته چون «لوپن» هیچ مسئولیتی در دولت فرانسه ندارد، در نتیجه سخنانش برای دولت ایجاد درد سر هم نخواهد کرد، ولی موضع‌گیری راست افراطی فرانسه، بازتاب مواضع دموکرات‌های ایالات متحد است که خواهان نصب یک بمب اتمی در ایران‌اند! تا ایران به پاکستان دوم تبدیل شود: ابزار اعمال فشار تفنگ‌فروش‌های ایالات متحد بر هند و روسیه! و اینجاست که می‌توان دریافت چرا وزیر انرژی ایالات متحد تا این حد با احداث «خط لولة صلح» به هند مخالفت می‌کند، و‌ پاکستان نیز بلافاصله خواستار افزایش تعرفه ترانزیت همین خط لوله می‌شود، و ناگهان جنجال فساد مالی توتال پای به میدان می‌گذارد!

به گزارش مهرنیوز، مورخ دوم فروردین‌ماه 1386، روز اول فروردین‌ماه سالجاری، «ساموئل بودمن»، وزیر انرژی ایالات متحد، مخالفت رسمی آمریکا با احداث «خط لولة صلح» را اعلام می‌کند،‌ و فردای همانروز، پاکستان پس از آزمایش یک موشک کروز، در این رابطه مطالبات جدیدی مطرح می‌‌کند! در نتیجه، سه روز بعد، در تاریخ 5 فروردین‌ماه، ‌ هند نخست یک موشک هوا به هوا با سرعتی معادل دو برابر سرعت صوت آزمایش می‌کند، و سپس اعلام می‌دارد که «‌خط لوله صلح» احداث خواهد شد! بله، در این طرح، دو کشور مستقل هند و روسیه سرمایه‌گذاری کرده‌اند و دو حکومت مزدور غرب، پاکستان و ایران، نقش مزاحم به عهده گرفته‌اند. ولی از آنجا که پس از جنگ 33 روزه در لبنان، جبهه غرب تضعیف شده، خوش‌خدمتی‌‌ گورکن‌ها نیز سیر قهقرائی جبهة غرب را نمی‌تواند متوقف کند. و در این راستا باید شاهد کاهش حضور چند ملیتی‌ها در منطقه باشیم. افتضاح مالی توتال، و دستگیری ملوان‌های انگلیس را در همین چارچوب می‌باید بررسی کنیم.

«توتال» به همراه «گازپروم» روسیه و «پتروناس» مالزی در بهره برداری از حوزة پارس جنوبی شرکت دارد. «توتال» یک چندملیتی نفتی است که فرانسه و بلژیک سهامداران عمدة آن به شمار می‌روند، ولی 20 درصد سهام این شرکت نیز متعلق به ایالات متحد است! در اینجا لازم است به طور خلاصه به سوابق «درخشان» توتال اشاره شود. توتال، متهم است که در کشور برمه، با حمایت حاکمیت، کودکان و زنان را به بیگاری گرفته. و در افتضاح مالی «نفت در برابر غذا» ـ برنامة سازمان ملل در عراق ـ نیز توتال فعالانه شرکت داشته. اخیراً مدیر عامل این شرکت به پرداخت رشوه به یکی از فرزندان «رفسن‌جانی»‌ نیز متهم شده. این نوع فعالیت‌ها روند عادی در عملکرد چندملیتی‌هاست. ولی در مورد منطقة پارس جنوبی به نظر می‌رسد، این گورکن‌ها بودند که به توتال رشوه پرداخت کردند، تا فعالیت «گازپروم» را محدود نگاه دارند! ولی از آنجا که آوازة حاکمیت ایران و به ویژه خانواده «رفسن‌جانی» در فساد مالی و گرفتن رشوه جهانگیر شده، در نتیجه هر کس می‌تواند ادعا کند که به یکی از اعضای خانوادة کرکس رفسنجان رشوه‌ای داده و مسلماً هیچکس در صداقت چنین ادعائی تردید نخواهد کرد! اما اینبار مسئلة حقوق بین‌المللی در میان است، و شرکت‌های چند ملیتی بر اساس توافق‌هائی که بین خود دارند، موظف‌اند این حقوق را رعایت کنند. و طرف مقابل توتال در این افتضاح مالی، گورکن‌ها نیستند. اگر پرداخت رشوه از سوی «توتال» به اثبات برسد، قرارداد بهره‌برداری این شرکت در حوزة پارس فاقد اعتبار خواهد بود. و به زبان ساده‌تر توتال باید با پارس جنوبی وداع کند!

می‌دانیم که موجودیت چند ملیتی‌ها با جنگ‌های استعماری پیوندی مستقیم دارد. جنگ زمینة چپاول چند ملیتی‌ها را تأمین می‌کند و اینان سخاوتمندانه بودجة جنگ‌ها را فراهم می‌آورند! به همین دلیل است که اکنون بهای یک بشکه نفت از مرز 60 دلار گذشته، در حالیکه تمامی منابع انرژی منطقه خاورمیانه توسط چندملیتی‌های اروپا و آمریکا غارت می‌شود. شرکت هالیبرتون، که از بزرگترین شرکت‌های خدمات نفتی است، از 12 مارس 2007،‌ دفتر مرکزی خود را از شهر هیوستون در تگزاس به دوبی منتقل کرده، تا با منابع چپاول «مجاور» شود! همانطور که گفتیم بودجة جنگ را چند ملیتی‌ها تأمین می‌کنند، و جنگ‌ها نیز زمینه بهره برداری‌های آنان را گسترش می‌دهد. و اگر سیاست آیندة آمریکا به تقابل با روسیه و هند متمرکز شده، بنابراین طبیعی است که هم اکنون روسیه و هند به تضعیف مواضع ایالات متحد و شرکای اروپائی‌اش در منطقه بپردازند. به عبارت دیگر حضور شرکت‌های نفتی غربی در منطقه می‌باید کاهش یابد. چرا که حضور اینان نشانگر این است که سیاست تعیین‌کننده کدام است. پس «خط لولة صلح» که شرکت‌های هندی و روسی در آن سرمایه‌گذاری کرده‌اند باید احداث شود. به همچنین روابط استعمار غرب با مزدورانش باید به تدریج از هم بگسلد. خروج توتال از پارس‌جنوبی می‌تواند یکی از مراحل گسستن پیوند استعمار با مزدورانش در ایران به شمار آید. ولی این حرکت به شرکت توتال محدود نخواهد ماند. خروج شرکت‌های نفتی انگلیسی گام بعدی‌ است. و می‌بینیم که دولت انگلیس در پی بازداشت ملوانان‌اش ناچار به تعلیق روابط با ایران شده.

می‌توان با اطمینان اعلام کرد که بازداشت ملوان‌های انگلیسی خواست حکومت سرسپرده ایران نبوده! روضه‌خوان‌ها،‌ از رهبری تا مهرورزی، در برابر سفیر انگلیس بجز ابراز بندگی هیچکار دیگری نمی‌کنند. و حضور نظامیان انگلیس در محدودة ایران کاملاً طبیعی است. و اگر رسانه‌ها در داخل و خارج، از جوجه پاسدارها «دریاداربایندر» ساخته‌اند به این دلیل است که نمی‌توانند واقعیت را به خوانندگان «شوت و پرت» اعلام دارند. اینچنین است که کاندی رایس، اتحادیة اروپا، تونی بلر و وزارت امور خارجه انگلیس به دست و پا افتاده‌اند! مارگارت بکت خواستار گفتگو با وزیر امور خارجه گورکن‌ها شده، و متکی هم در نیویورک اعلام داشته، فعلاً وقت ندارد!‌ خانم بکت سپس به ترکیه آمده و تلفنی با منوچهر متکی گفتگوی بی‌سرانجامی داشته، در نتیجه قبل از موعد مقرر ترکیه را ترک کرده. سپس دریاسالار «چارلز استایل»، جانشین رئیس ستاد نیروهای مسلح انگلیس، با عکس ماهواره‌ها و سند و مدرک و مختصات جغرافیائی در مقابل خبرنگاران به جان بچه‌هایشان سوگند خورده‌اند که رعایای الیزابت دوم در آب‌های ایران نبوده‌اند! حکومت ایران هم مختصات دیگری از محل بازداشت ارائه کرده!

ولی اصل مطلب این است که کسی برای رعایای الیزابت دوم تله گذاشته، ‌ و آن‌ها هم با پای خود به سوی تله شتافته‌اند. آنگونه که بنگاه خبرپراکنی بی‌بی‌سی گزارش می‌دهد، دو قایق گشتی ناو بریتانیائی «کورنوال» روز 23 مارس 2007، یک کشتی تجاری هندی را می‌بینند که در آب‌های عراق به تخلیه خودرو مشغول است. جیمزباندهای دریائی، بیش از یکساعت به بازرسی کشتی می‌پردازند و به گفتة ناخدای کشتی هندی، هنگام خروج از کشتی، قایق‌های سپاه که در کمین جیمزباندها بودند، آن‌ها را می‌گیرند! بی‌بی‌سی می‌گوید زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی هم چند سر تفنگدار دریائی انگلیس دستگیر شد‌ه‌ بودند که پس از مدت کوتاهی، در پی «معذرت‌خواهی تلویزیونی» آزاد شدند. ولی اینبار قضیه بیش از حد طولانی شده، و کسی هم از محل بازداشت انگلیسی‌ها اطلاعی ندارد! حتی خود حکومت جمکران! به گورکن‌ها و دریاسالار «چارلز استایل» توصیه می‌کنیم، جهت دریافت اصل مطلب، رمان «دائی‌جان ناپلئون» را مطالعه کنند، در صفحات 264 و 265، آنجا که دائی‌جان به مش‌قاسم می‌گوید:

«این نقشة انگلیساست[...] همان انگلیسا ... این نقشة انگلیساست [...] تو نمی‌فهمی قاسم، رموز سیاست پیچیده تر از آن‌است که تو بفهمی [...] یک سردار باید تحمل شکست را داشته باشد [...]»

بله این بازداشت ملوان‌ها هم کار انگلیسا است، ولی کدام انگلیسا؟ هنوز معلوم نیست!



سه‌شنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۶

زن و «باد»!
...
نمی‌دانم کلنل پوتین به عالیجناب پاپ بندیکت شانزدهم چه گفت که ناگهان همه در چارچوب اسلام به حل و فصل مسائل پرداخته، و به نظر می‌آید که اصل مسئله فراموش شد! به عنوان مثال، یکی از «حقوقدانان»، در رابطه با مهملات «سارابوکر» چنان پاسخ داده که گویا مشکلات زنان در ایران به انتخاب پوشش و انتخاب دین محدود می‌شود! یا در ایران فقط زنان مشکلاتی دارند! این خانم حقوقدان از سارابوکر نمی‌پرسد، آیا وی حاضر به پذیرش مبانی فقهی جامعه اسلامی نیز هست، یا همانطور که قبلا نویسنده این وبلاگ متذکر شد، ‌ نقاب هم برای سارابوکر نوعی بیکینی در سنین بازنشستگی به شمار می‌آید؛‌ وسیله‌ای جهت جلب توجه! برای جزئیات بیشتر، خوانندگان علاقمند می‌توانند به سایت خانم «حقوقدان» که نامشان را نمی‌آورم، مراجعه کنند. این خانم، به عنوان «مدافع حقوق بشر»، تقاضای «عاجزانه» دارند که آزادی پوشش و آزادی انتخاب دین و مذهب به رسمیت شناخته شود! و در چارچوب همین فعالیت‌های «حقوق»‌ بشردوستانه است که، لاله بختیار، اخیراًً در شیکاگو موفق شده معنای جدیدی برای یک فعل عربی بیابد، تا بتواند افتضاح یکی از آیات قرآن را «ماست‌مالی» کند! گویا از نظر ایشان، بقیة آیات قرآن، در وضعیت فعلی، توحش صدر اسلام، یا همان «اسلام ناب» محمدی را برملا نمی‌کنند!

اصل مسئله از نظر نویسندة این وبلاگ، تغییر معانی آیه‌های قرآن نیست. اصل مسئله این است که قرآن یک متن سراسر متناقض است، و از اینرو نمی‌تواند پایه و مبنای قوانین و تنظیم کنندة روابط «حقوقی» میان افراد جامعه باشد. به دلیل اینکه قوانین نمی‌تواند در بطن خود «ضد و نقیض» باشد! بله، اصل مسئله این است که ما نمی‌باید کتب مقدس و توضیح‌المسائل‌ها را به عنوان مبانی قوانین اجتماعی بپذیریم. بنابراین توصیه می‌کنیم که، «حقوقدانان» و مترجمین محترمه بر خود ‌زحمت بیهوده روا ندارند.

و اما بازگردیم به لاله بختیار. لاله بختیار، که مدت 30 سال شاگرد سید حسین نصر بوده! پس از سه ماه مطالعه و پژوهش‌های عمیق، چنان به عمق پژوهش‌هایش فرو رفته که درآن غرق شده! این خانم که به گفتة روزی‌نامة «نیویورک تایمز» در رشته‌های متعددی تحصیل کرده‌اند، پس از سه ماه جستجو در کتاب «ادوارد ویلیام لین»، که در قرن 19 نوشته شده، به معنای نوین فعل «اضربو» برخورد کرده، و چون این معنا برای متن 14 قرن پیش مناسب بوده، «لاله خانم» هم قید «زمان» را زده، ترجمة خود را در مسیر باد موافق قرار ‌داده! البته خانم بختیار، تقصیری ندارند،‌ ایشان گویا به سرعت به محیط اطراف خود «عادت» می‌کنند، و هم اکنون نیز به محیط زندگی خود در شهر شیکاگو عادت کرده‌اند. می‌دانیم که در شیکاگو بادهای شدیدی می‌وزد و اصولاً شیکاگو را «شهر بادها» می‌خوانند!

و به احتمال زیاد وزش باد معنای «اضربو هن» را تغییر داده! «اضربو»، ‌فعل امری است مشتق از «ضرب»، به معنای زدن، و «هن»،‌ مونث «هم»، ضمیر مفعولی سوم شخص جمع، به معنای «ایشان‌ را» یا «آنان را» است! کشف لالة بختیار از این جهت «اهمیت» دارد که یکی از آیات سورة نساء در کتاب مقدس مسلمانان را «به‌روز» می‌کند! بله، آیة 34 سورة نساء، آنجا که در مورد زنان سخن می‌گوید و می‌فرماید، «بزنید آنان را» مورد توجه ایشان قرار گرفته، ولی مشکل اینجاست که معنای واژه‌ها طی زمان تغییر می‌کند، و آیه‌های قرآن، اگر به موجودیت آن‌ها اعتقاد هم داشته باشیم، در قرن هفتم میلادی از آسمان به زمین آمده و معنای واژه‌های موجود در آن‌ها معنائی است که در قرن هفتم رایج بوده، نه در قرن نوزدهم! در ضمن، تا آنجا که ما می‌دانیم تفسیر آیات قرآن با «فقها» است، نه با کارگزاران ایرانی و نیمه ایرانی ایالات متحد! ولی اگر مشکل اربابان نیویورک تایمز با «آپ دیت» کردن «اضربوهن» حل می‌شود، مشکل مردم ایران با پژوهش‌های شیکاگونشینان محترم حل نخواهد شد! در قرآن تا بخواهید «اقتلوهم» داریم ـ به معنای «بکشید آن‌ها را» ـ که به مراتب از «اضربوهن»‌ سنگین‌تر است! و بنظر نمی‌رسد که «ادوارد ویلیام لین» عزیز در قرن 19، «اقتلوهم» را «نوازش کنید آن‌ها را» معنی کرده باشد!

ولی لاله بختیار کاری به این حرف‌ها ندارد. تمام توجه او به «اضربوهن» جلب شده و به عنوان دلیل و برهان بسیار مستند، می‌گوید که، «‌فکر نمی‌کنم خداوند به یک انسان اجازه آزار دادن انسان دیگری را بدهد مگر در جنگ!» می‌بینیم که جنگ اصولاً نزد «خداوند» پذیرفته شده و بندگان ینگه‌دنیائی خداوند نیز چقدر این جنگ را گرامی می‌دارند! لاله بختیار در ادامة همین استدلالات «منطقی ـ کشکی» می‌افزاید، «مگر محمد زنانش را کتک میزد؟ هرگز!» پس از اینجا نتیجه می‌‌گیریم که «اضربو هن» همان است که بعضی‌ها می‌خواهند که ما بگوئیم هست!

به گفتة نیویورک تایمز، لاله بختیار یک «آمریکائی ـ ایرانی» است که در جوانی به ‌میل خود دین پدری را برگزیده، و دو سال است که به ترجمة قرآن پرداخته. البته نیویورک تایمز از گذشته لاله بختیار حرفی به میان نیاورده! و نمی‌گوید که لاله بختیار فقط در استخرهای فاشیسم شنا کرده، و فراخنای دریاها را اصولاً نمی‌شناسد. لاله بختیار، زیر نظر مادر متعهد خود، و در مکتب مسیحیت پرورش یافت، و در 8 سالگی نیز یک کاتولیک مقدس و متعهد بوده!

لاله بختیار هفتمین فرزند ابولقاسم بختیار و «هلن جفریز» است. پس از تولد لاله، ابولقاسم بختیار همسرش را ترک کرده به ایران باز می‌گردد. لاله تحت سرپرستی مادر، که یک مسیحی تمام عیار و معتقد است قرار می‌گیرد، و در مدرسة کاتولیک‌ها به تحصیل می‌پردازد. در سن 8 سالگی، لاله عشق شدیدی به مذهب کاتولیک یافته، و بسیار مقدس و مذهبی می‌شود. وی هر روز ساعت 6 صبح در مراسم مذهبی حضور می‌یابد. ولی در 13 سالگی، به یک‌باره مذهب را رها می‌کند! و پس از اتمام تحصیلاتش در «چت‌هام کالج» پنسیلوانیا در رشتة تاریخ، با یک مهندس معمار ایرانی ازدواج می‌کند. زوج جوان پس از تولد دو دخترشان به ایران می‌روند و در آنجا لاله بختیار با سید حسین نصر ملاقات می‌کند که رئیس دفتر فرح دیبا بوده، و اکنون در دانشگاه جرج واشنگتن به «تدریس» مشغول است. به گفتة لاله بختیار، «نصر» وی را از طریق صوفیگری با اسلام آشنا کرده. و از سال 1964، لاله بختیار، فریفتة دین اسلام می‌شود! البته همان اسلامی که سیدحسین نصر و یا رامین جهانبگلو به آن
اعتقاد دارند.

بله، لاله بختیار که از 8 سالگی، از این مذهب به آن مذهب پریده، و از این خدا به آن خدا پناه برده، در این سن و سال، گویا خدای واقعی را یافته! و فهمیده که «خدا» همان است که «نان می‌دهد»، حتی اگر «دندان ندهد!». به همین دلیل هم لاله بختیار، عاشق و شیفتة اسلام شده، در به در به دنبال فعل «اضربو هن» به راه می‌افتد، تا معنای آنرا تغییر دهد! و چهرة کریه اسلام را کمی بیاراید. و نیویورک تایمز هم «پژوهش‌های» لاله بختیار را در بوق و کرنا گذاشته، تا سایت حکومتی هفتان برای ایشان «پامنبری» بخواند.

اگر لاله بختیار، سایت هفتان، و آن خانم «حقوقدان»، مأمورند و معذور، ملت ایران نه مأمور است و نه جیره‌خوار اربابان نیویورک تایمز! قرآن، انجیل و تورات را هر چقدر بزک کنید، سنگسار، قصاص، قتل، برده‌داری و توحش از آن‌ها زدوده نخواهد شد. مشکل ملت ایران این نیست که مرد حق دارد زنش را کتک بزند یا خیر! مشکل ملت ایران این است که زنانی که خود زنجیر «بندگی» و «بردگی» هزاران خداوند توحش و جنایت را در این جهان به گردن افکنده‌اند، در پی به زنجیر کشیدن کسانی بر آمده‌اند که به بندگی خداوندان زمینی و خداوند آسمانی آنان تن نمی‌دهند. نقاب سارابوکرها را، هر چند «حقوقدان‌ها» نشانة «آزادی» و «انتخاب آزاد» عنوان کنند، و معنای «اضربو هن» هرچه باشد، «آزادی» و «انسان آزاد» در هیچیک از ادیان ابراهیمی وجود خارجی ندارد!



دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

غار و قاره!
...
می‌دانیم که پاپ، بندیکت شانزدهم، آلمانی‌الاصل است و مانند همة اهالی کلیسای کاتولیک، فعالانه با نازی‌ها همکاری داشته. و نیز می‌دانیم که بندیکت شانزدهم، مانند نیاکان والاتبار ما، نژادش آریائی است! همچنین باید بدانیم که پیش فرض اصلی نزد روحانیت مسیحی، همچنان که نزد روحانیت یهودی و مسلمان، این است که آنان «شبان» و مردم گله‌اند. البته اینهم قسمتی از مشیت الهی تلقی می‌شود! و به همین دلیل عیسی و موسی هم شبان بودند، و گلة گمراه را به راه راست هدایت کردند. روزی که بندیکت شانزدهم «انتخاب» شد، یکی از رسانه‌های چپگرای ایتالیا، به طعنه او را «جرمن شپرد» نامید! نامی که به «سگ‌های گله آلمانی» اطلاق می‌شود. و در ایران آن‌ها را «سگ گله» می‌نامیم! و با توجه به نژاد اصیل بندیکت، نویسندة این وبلاگ نیز از ایشان با همان عنوان «جرمن شپرد» یاد خواهد کرد. که همزمان هم جایگاه والای «شبانی» ایشان را برساند، و هم «نژاد آریائی» عالیجناب محفوظ بماند! عالیجناب‌ که چندی پیش با یک نقل قول، چند روزی تنور شرکای مسلمان‌شان را حسابی گرم کرده بودند، و جهت «کاری» که صورت دادند، «مزد» مناسبی هم حتماً دریافت نمودند، اخیراً به مناسبت پنجاهمین سالگرد «عهد نامة رم»، در برابر هیئت‌های نمایندگی کلیساهای اروپا سخنانی ایراد کرده، و خواستار مبارزه با «مرتدان»، «کافران» و «لائیک‌ها» شده‌اند!

روزنامة فرانسوی فیگارو، فرمایشات عالیجناب را در تاریخ 26 مارس 2007 منتشر نموده. البته پیش از فیگارو،‌ بنگاه «حنا زرچوبه» هم به بیانات «جرمن شپرد» اشاراتی کرده بود،‌ ولی از آنجا که فیگارو در مورد پاپ با عشق و علاقه و ایمان قلبی قلم می‌زند، چرا که هم در منافع تفنگ‌فروش‌های کاتولیک سهیم است و هم این منافع در ارتباط مستقیم با فعالیت‌های «معنوی» واتیکان قرار می‌‌گیرد، بجای «حنا زرچوبه»،‌ مستقیم می‌رویم به سراغ مقالة «فیگارو»!

روز 25 مارس 1957، پس از اعلام توافق بر تشکیل اتحادیة اروپا، ‌زنگ‌های کلیسای «سان پیترو» به فرمان پاپ «پی 12» به علامت شادمانی به صدا در آمد. علت شادمانی واتیکان این بود که در تشکل اتحادیه اروپا، «رستاخیر اروپای قرون وسطی» را آرزو داشت! بله، آرزوی بازگشت به روزهائی که بجز کلیسا و کشیش‌های منفور هیچ قدرتی در اروپا وجود نداشت! و دکان چپاول و ستم کشیش‌ها را «رنسانس» و «اومانیسم» تهدید نمی‌کرد! به روزهائی که کشیش‌های شیاد، زمین بهشت را‌ پیش فروش می‌کردند. به زبان ساده‌تر، به عصرطلائی کلیسا در اروپا! البته همه ساله، در روز 25 مارس، پاپ بیانیه صادر می‌کرد، و در تمامی آن‌ها پاپ‌های قبلی «ریشه‌های مسیحی» اروپا را یادآور می‌شدند! ‌ انگار که قبل از مسیحیت اروپائی وجود نداشته! هر چند که اکثر پنجره‌های واتیکان رو به بقایای بناهای «کولیزه»‌ و «فورو رومانو» باز می‌شود، که هیچ ارتباطی با «تمدن»‌مسیحی ندارند، ولی اهالی واتیکان همچنان به انکار واقعیت‌های تاریخی ادامه می‌دادند و کسی هم تحویل‌شان نمی‌گرفت. ولی امسال، بیانیة عالیجناب «جرمن شپرد» بسیار شدیداللحن بود! و آنطور که فیگارو نوشته، ایشان از «اروپای گناهکار» در ایجاد «نوع ویژه‌ای از ارتداد» گله‌های فراوان فرموده‌اند. و افزوده‌اند که با انکار مسیحیت، اروپا مرتکب خطای مرگ‌باری می‌شود. البته مهملات فراوان دیگری نیز به سبک پریشانگوئی‌های خاتمی در سخنان پاپ دیده می‌شود،‌ ولی حرف دل عالیجناب این بوده که اروپا فقط می‌تواند مسیحی باشد، و کشورهای مسلمان نمی‌توانند در این «خانة مشترک» وارد شوند! یا به عبارت دیگر، واتیکان با ورود ترکیه به اتحادیة اروپا مخالف است! در نتیجه، ترکیه و کشورهای مسلمانی که از تجزیة یوگسلاوی چشم به جهان گشودند، بی‌جهت شکم‌شان را برای ورود به اروپا صابون نزنند!

و عجیب است که چند روز پس از ملاقات پاپ با ولادیمیر پوتین این سخنان ایراد شده! می‌دانیم که کلنل پوتین، زبان «جرمن‌ها» را مانند زبان مادری صحبت می‌کند، و روابط روسیه و آلمان بسیار دوستانه و حتی کمی «عاشقانه» است. هر دو طرف یادشان نرفته که، فاشیسم و استالینیسم، دو روی یک سکه‌اند و اکنون، فاشیسم در واتیکان پناه گرفته واستالینیسم جای خود را به ارتودوکسی کلنل‌ها سپرده. و هر دو در نژادپرستی با یکدیگر تشریک مساعی دارند. و از شرایط روسیه بهتر است نگوئیم، چون بلافاصله فغان و فریاد می‌کنند که چند دهه استبداد را نمی‌توان یک شبه نابود کرد. ولی در مورد واتیکان اوضاع متفاوت است. سخنان پاپ آئینه تمام عیار فاشیسم است. دین برتر، نژاد برتر و حفظ اروپای سفیدپوست و مسیحی از ناخالصی دیگر مذاهب و نژادها، همه نداهای «آدولف» عزیزمان بوده!

البته «جرمن شپرد»، از آنجا که منشی باسوادی دارد، به صورت سربسته مسائل را مطرح کرده! به عنوان مثال، سخن از «قارة‌ ما» به میان آمده، که «هویت تاریخی»،‌ «فرهنگی» و «اخلاقی» خود را مدیون مسیحیت است! البته پاپ هیچ اشاره‌ای به یونان باستان و رم ندارد، گویا نمی‌داند که بدون فلاسفه یونان، اروپای امروز در توحش و بربریتی به مراتب عمیق‌تر از توحش قرون وسطائی خود قرار می‌گرفت! چون به شهادت تاریخ، پیش از دسترسی به متون فلاسفه یونان، هست و نیست اروپای مسیحی از علم و فلسفه و ... در توحش کتب مقدسش خلاصه می‌شد که خرگوش را از نشخوار کننده، ‌ و زمین را «ثابت» می‌شمرد. توحش کلیسای مسیحی اروپا چنان عمیق است که علیرغم دسترسی به علوم و فلسفة یونان و فلاسفة امپراطوری اسلامی، در قرن هفدهم هنوز دادگاه تفتیش عقاید تشکیل می‌داد و آدمیزاد آتش می‌زد. و چرا راه دور برویم، تا سال 1945، با همکاری کلیسای مسیحی، به ویژه کلیسای کاتولیک، کمونیست‌ها، همجنسگرایان، یهودیان و ... باید از همین «قارة ما» حذف می‌شدند! و چرا به «ارزش‌های مسیحی» در ایرلند اشاره نکنیم که هنوز رعایای آنگلیکان الیزابت دوم در آن به جنایت مشغولند؟ بله، این «ارزش‌ها» به گفتة «جرمن شپرد»، «روح قاره» را تشکیل می‌دهند و آنان را می‌باید «عامل قوام و دوام تمدن» به شمار آورد! تمدنی که اگر زاد و ولد «اروپائی» کاهش یابد، به پایان خود خواهد رسید، و «تاریخ» نیز پایان خواهد گرفت! به نظر می‌رسد بندیکت شانزدهم از روی دست مریم بهروزی و مهرورزی نگاه کرده، که چندی پیش فتوای تولید مثل بی وقفه صادر کرده بودند، تا فقر به تساوی تقسیم شود! واتیکان هم می‌داند اگر جمعیت اروپا کاهش یابد، جابجائی جمعیت پیش خواهد آمد و «قارة مسیحی ما» تبدیل به «قارة آن‌ها»‌ خواهد شد! و اینجاست که «تاریخ» به پایان خواهد رسید، چون دکان چپاول واتیکان کساد شده، «ارزش‌های توحش مسیحیت» روی دست کشیش‌های منفور باد خواهد کرد، و دکان دین‌فروشی تعطیل خواهد شد! بله، «تاریخ» برای روحانی جماعت با کاسبی ترادف پیدا کرده. اگر کلیسای کاتولیک نتواند به چپاول ادامه دهد، «تاریخ» به پایان خواهد رسید! همانطور که «تاریخ» در اروپا با مسیحیت آغاز شد، و امپراطوری رم در «تاریخ» اینان اصلاً وجود ندارد! چرا که «مسیحی» نبود!

بله، پس از مهملات «جرمن شپرد»، رومانو پرودی، که به زور دیگران در پست نخست وزیری نگاه داشته شده، اعلام کرد، اینجانب سعی کردم «میراث پرافتخار مسیحیت» را در قانون اساسی اروپا بگنجانم، ولی نشد، و ما در این مبارزه شکست خوردیم! و گذشته‌ها گذشته!

می‌بینیم که اروپا امکان حفظ مسیر نیم قرن گذشته را ندارد! و دیگر با «ارزش‌های مسیحی» نمی‌توان به جنگ «ارزش‌های‌اسلامی» رفت، و آب به آسیاب اربابان جنگ ریخت. افرادی چون «روژه گارودی» و «هانتینگتون»، زمانی «دین» را در ترادف با «تمدن» قرار دادند که آمریکا به افلاس نیفتاده بود! و امکان ایجاد حکومت اسلامی در چچنی «مستقل» وجود داشت! امروز باید به اهالی واتیکان گفت، «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت!» «جرمن شپرد»، ‌مانند بقیة سگ‌ها از مشامی قوی برخوردار است، و ظاهراً عالیجناب یا «جرمن» نیست، یا به دروغ خود را «شبان» جازده! چرا که بوی ورشکستگی هنوز به مشام‌شان نرسیده! حتی «رفسن‌جانی» هم، که از نژاد پاپ نیست، پیش از پاپ فهمیده که دکان اسلام تعطیل شده و باید دکه‌ای در تخت جمشید به پا کند. از اینرو در خطبه‌های نماز جمعه، «رفسن‌جانی» به نوروز افتخار کرده، و از نیاکان هخامنشی ما تعریف و تمجید فراوان‌ به عمل آورده! اسکندر مقدونی را هم به دلیل تخریب تخت جمشید مورد سرزنش قرار داده‌اند! البته هاشمی و خطبه نویس ساواک نمی‌دانند که بیشترین تخریب در تخت جمشید توسط تازیان مسلمان صورت گرفت، که به دلیل مجهز بودن به دین بر حق، صورت نقش برجسته‌ها را خرد می‌کردند! تا اسلام خدشه‌دار نشود، و آنچه از نقش برجسته‌های تخت جمشید سالم مانده قسمت‌هائی است که هنگام حمله اسلام و مسلمین زیر خاک مدفون بوده، و از دیدگان پنهان مانده بود! بله، دست تقدیر بعضی نقش برجسته‌ها را از «ارزش‌های اسلامی» در امان نگاه داشت. ولی چه می‌توان کرد، وقتی فرمان «تخت‌جمشیدپرستی» از بالا صادر می‌شود، و یک «رشیدی مطلق» دیگر لازم است، تا جرقه‌ای به انبار باروت افکنده، استعمار را از افلاس نجات دهد؟! چاره‌ای نیست! خطبه نویس ساواک و امام جمعه ساواک ناچارند «هرچه استاد ازل گفت بگو»، ‌بگویند، تا «حنا زرچوبه» و «ایسنا» هم آنرا منتشر کنند:

«رئیس مجمع تشخیص مصلحت[...]با تقبیح فیلم 300 گفت: این فیلم[...] قیافه ایرانی‌ها را بسیار بد و خلاف واقعیت نشان داده[...] وی با اشاره به وحشیگری اسکندر در تخریب تخت جمشید گفت: آثار جنایت اشغالگران هنوز در تخت جمشید قابل مشاهده است[...]»

بله، «رفسن‌جانی» قیافة واقعی ایرانیان در زمان خشایارشاه را شخصاً در روایات واحادیث مشاهده کرده! هیچ شباهتی به «قیافه‌های بد» فیلم 300 نداشته‌اند! ولی اگر امروز روحانیون شیاد ایران می‌توانند به تخت جمشید و نوروز متوسل شوند، تا دوام خود را تضمین کنند، اهالی واتیکان چنین امکاناتی ندارند! کلیسا هرچه پیش از مسیحیت بود، نفی و نابود کرده، و هنوز هم بر حماقت خود پای می‌فشارد. اگر پیش از مسیحی شدن رم، مسیحیان به عنوان گلادیاتور در کولیزه باعث تفریح رمی‌های مهرپرست ‌می‌شدند، فرجام کشیش‌های منفور مسیحی، این است که از پشت پنجره‌های واتیکان، کولیزه را هر روز ببینند و بمیرند. چرا که اگر امپراطوری رم باستان هم از نو به وجود آید، کشیش‌های واتیکان را به کولیزه راه نخواهند داد. برخلاف آنچه اهالی کلیسا شایع کرده‌اند، کولیزه،‌ محل آدمکشی نبود، کولیزه محل تفریح و شادی بود. محل مبارزه و جنگاوری بود. کشیش‌ها را به کولیزه راهی نیست، اینان بجز فریب، نیرنگ و جنایت هیچ در چنته ندارند.




یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶


زراعت و «تی‌ان‌تی»!
...
در آستانة ورود کاندی رایس به مصر، پلیس اعلام کرد که سه تن مواد منفجره در شما‌ل‌غرب قاهره کشف کرده! آنهم در زیر خاک و در یک زمین زراعتی! محلی که مواد منفجره در آن کشف شده نزدیک به منطقة توریستی مصر است که تاکنون چندین بار مورد تهاجم تروریست‌ها قرار گرفته. حملاتی که اینبار نیز می‌توانسته تکرار شود! بله، اکنون که افتخار زندگی در هزارة سوم را داریم بهتر است با «زبان» دیپلماتیک ایالات متحد هم آشنا شویم. به ویژه، حال که جنایتکاری به نام «جان نگروپونته» در جایگاه شخص دوم وزارت امورخارجه یانکی‌ها نشسته! نگروپونته را همه می‌شناسیم، مسئول خرابکاری در نیکاراگوئه، و مسئول گزینش آدمکش و برده فروش و متخصص قاچاق مواد مخدر، جهت سازمان دادن گروه «کنترا». و همه می‌دانیم که 3 تن مواد منفجرة «ناقابل» از آسمان بر زمین نیافتاده. این مواد یا در سفارتخانه‌ها و یا در انبار مهمات نیروهای نظامی یافت می‌شود. خرید و فروش آن‌ها نیز مانند تجارت مواد مخدر و برده فروشی، تحت نظارت حاکمیت محلی و اعضای محترم سازمان ناتو قرار دارد. ولی در خبر چنین آمده:

«به نظر می‌رسد که این مواد به قبایل بادیه نشین تعلق داشته باشد.[...]
»

عجب!‌ قبائل بادیه نشین چگونه توانسته‌اند 3 تن «تی‌ان‌تی» تهیه کنند؟ این مقدار مواد منفجره چگونه خود را به منطقة مذکور رسانده؟ پای پیاده یا سوار بر شتر؟ و اصولاً این قبائل بادیه نشین چه نیازی به «تی‌ان‌تی» دارند؟ شاید به زراعت «تی‌ان‌تی» مشغول‌اند،‌ و تولیدکننده شده‌اند؟ این پرسش‌هائی است که پاسخی نخواهد داشت. ولی یک اصل مسلم است و آن اینکه شیوة بمب‌گذاری در اماکن عمومی جهت ارعاب مردم، مانند کالاهای لوکس، از دموکراسی‌های غرب به منطقه صادر می‌شود. و رتبة نخست در اعمال این شیوه‌ها نیز متعلق به همین گاوچران‌ها است.

بله، دلیل چنین کشف معجزه آسائی در آستانة سفر رایس به مصر را می‌توان به زبان شیرین فارسی چنین ترجمه کرد: «یا با سیاست‌های آمریکا همراهی می‌کنید یا 3 تن مواد منفجره در مملکت‌تان می‌ترکانیم!» می‌بینید که کوکلوکس‌کلان‌ها چقدر متمدن شده‌اند! ابتدا هشدار می‌دهند،‌ بعد همچون نمونة عراق، چند کیلو از همان 3 تن «تی‌ان‌تی» را در اماکن توریستی منفجر می‌کنند، البته جهت حفظ «امنیت»! منتهی چون در عراق توریسم به روضه‌خوانی برای امامان شیعه محدود شده، بمب‌ در روضه‌خوانی‌ها و یا بازار منفجر می‌شود. چون پیش از برگزار کردن روضه‌خوانی باید به بازار رفت، و وسائل شکم‌چرانی را مهیا نمود! و اگر کسی شانس منفجر شدن در بازار را نداشته باشد، می‌تواند در مراسم روضه خوانی به افتخار شهادت نائل گردد. خوشبختانه ارتش دموکراسی پرور آمریکا «دو گزینه» در برابر عراقی‌ها قرار داده! و در هر حال شرایط کنونی عراق همان «نظم» مورد نظر آنگلوساکسون‌ها به رهبری ایالات متحد است.

همانطور که بارها در این وبلاگ تکرار شده، جهت تأمین منافع ایالات متحد، منطقة خاورمیانه یا باید تبدیل به «اتحادجماهیر اسلامی طالبانی» شود یا «اتحادجماهیر هرج و مرج». این شرایطی است که ایالات متحد پس از فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، آشکارا قصد اعمال آنرا بر منطقه دارد. و تهاجم به عراق نیز در همین راستا صورت گرفت. آمریکا پیش از تهاجم نظامی به عراق، عملاً اعضای شورای امنیت را تهدید کرد که، یا با ما همراهی می‌کنید یا متحمل عواقب عدم همراهی خواهید شد. چرا که پرزیدنت گاوچران‌ها می‌تواند به دلخواه یک دشمن فرضی پیدا کرده و جنگی به پا کند، و تنور اربابان تفنگ فروش خود را گرم نگاه دارد. هر کس هم با این جنگ مخالفت کند تروریست است، و با وی به عنوان تروریست برخورد خواهد شد. نوام چامسکی در کتاب «برتری طلبی یا حفظ بقاء» ‌می‌نویسد:

«یک مقام رسمی ایالات متحد می‌گوید، "ما به بحث در بارة قطعنامه‌ای نوین نخواهیم نشست، چرا که نیازی به اینکار نداریم [...] اگر دیگر اعضای شورا می‌خواهند به ما بپیوندند این امکان هست که تعللی اجمالی کرده، امضاء خود را در محل مورد نظر قرار دهیم"، و نه بیش از این. پرزیدنت، گزینه‌ها را مشخص کرد،‌ و به جهانیان گوشزد نمود که واشنگتن به دلخواه از قدرت قهری استفاده خواهد کرد؛ مجامع بحث و گفتگو می‌توانند به این‌کشور و اعمال خطیر آن "بپیوندند"، و یا بازتاب‌هائی را متحمل شوند، که شامل حال آن‌هائی خواهد ‌شد که "همراه" با ما نبوده، و نتیجتاً "با تروریست‌ها" هستند[...] رهبران «آمریکا ـ انگلیس» با شورای امنیت سازمان ملل "اتمام حجت" کردند: یا در عرض 24 ساعت تسلیم می‌شوید، یا بدون آنکه منتظر تأئید بی‌اهمیت شما باشیم،‌ به عراق حمله کرده، نظام مورد نظر خود را قاطعانه ـ چه صدام حسین و خانواده‌اش[...] بمانند،‌ چه بروند ـ بر این‌کشور اعمال می‌کنیم. بوش اعلام داشت، ‌تهاجم ما مشروع است، چرا که "ایالات متحد آمریکا، جهت استفاده از نیروی قهری برای تضمین امنیت ملی خود"، زمانی که از سوی عراق مورد تهدید قرار گیرد ـ چه صدام حسین باشد و چه نباشد ـ از اقتدار برخوردار است.[...] در یک کنفرانس خبری در 6 ماه مارس، رئیس جمهور ابراز می‌دارد که صرفاً "یک سئوال در میان می‌تواند باشد: آیا نظام عراق تماماً و بدون هر گونه شرطی همانطور که قطعنامة 1441 پیش بینی کرده، خلع‌سلاح شده است یا نه؟" و بلافاصله افزود، "زمانی که مسئلة امنیت ما در میان باشد احتیاجی به اجازه از احدی نداریم"[...] از اینرو، بازرسی‌های سازمان ملل و رایزنی‌های شورای امنیت مضحکه‌اند [...] چند روز پیش از آن [...] بوش اعلام کرد[...] ایالات متحد، حتی اگر صدام حسین کاملاً خلع سلاح شود و پیروان‌اش هم نابود شوند، ‌ نظام مورد نظر خود را حاکم خواهد کرد.»

منبع: «برتری طلبی یا حفظ بقا»، ص. 33 ـ 32

این قسمت از کتاب «نوام چامسکی» را نقل کردم، تا آن‌ها که جهت ارعاب ملت ایران، «دکان آنلاین» باز کرده‌اند، شغل شرافتمندانه‌ای یافته، و عکس رزمناوهای آمریکا در خلیج فارس برایمان منتشر نکنند. واقعیت این است که تصمیم جنگ در شورای امنیت گرفته نمی‌شود و به خوش‌رقصی و دم‌جنبانی‌های گورکن‌ها برای اربابان آمریکائی‌شان نیز هیچ ارتباطی ندارد. اگر رئیس حاکمیت گورکن‌ها «کرکس رفسنجان» باشد، یا نوچه‌اش، در اصل مطلب تفاوتی ایجاد نخواهد شد. فعلاً، سلاح برندة گاوچران‌ها، به جز ارعاب ملت ایران از طریق جنجال رسانه‌ای، هیچ نیست. همچنان که دلقک‌بازی‌های پاسداران و دزدان دریائی انگلیس ناشی از درگیری میان اربابان اینان است.

اگر انگلیس نخواهد در ماجراجوئی جدید ایالات متحد شرکت کند، ابتدا، پیامد آنرا از سوی پاسداران، مزدوران ایالات متحد در منطقه، متحمل خواهد شد. و اگر در موضع خود پافشاری کند، مسلما عواقب ناخوشایندتری در قلب لندن در انتظارش خواهد بود. بله، سرمایه سالاری، همین توحشی است که در برابر چشمانمان قرار دارد. به نظر می‌رسد انگلیس قصد پیوستن به سیاست روسیه در منطقه را کرده، و ایالات متحد به هیچ عنوان از این امر خشنود نیست، و یا روسیه می‌خواهد، تنها شریک ایالات متحد در منطقه باشد، و دیگران را از صحنه خارج کند. و همین امر باعث عدم خرسندی فرانسه نیز شده باشد. به همین دلیل ژاک شیراک، دعوت پوتین را برای حضور در مسکو نپذیرفت! ما در شرایطی قرار داریم که هر لحظه به دلیل بروز اختلاف میان ابرقدرت‌ها می‌توانیم به عراق یا افغانستان دیگری تبدیل شویم. آنچه تاکنون از خیمه زدن جنایتکاران آنگلوساکسون در سواحل خزر پیشگیری کرده، این است که روسیه هنوز نپذیرفته در جنوب، با «اتحاد جماهیر هرج و مرج» هم مرز باشد. بله،‌ شرایط جهانی دیگر ثبات دوران جنگ سرد را ندارد. ولی جنگ سرد جای خود را به جنگ گرم داده. تنها عاملی که تغییر نکرده، مزدوری و سرسپردگی حاکمیت طالبان در افغانستان و ایران است.

در افغانستان، اخیرا حامد کرزای جهت آزادی یک خبرنگار ایتالیائی، ‌ پنج تن از دوستان طالبان خود را از زندان آزاد کرده! دو هفته پیش، یک خبرنگار ایتالیائی به همراه یک خبرنگار و یک راننده افغان ربوده شده‌ بودند، رانندة افغان به قتل می‌رسد، و دولت کرزای پنج تن از سران طالبان را آزاد می‌کند تا ربایندگان، خبرنگار ایتالیائی را آزاد کنند، ولی همین دولت کرزای، حتی از ربایندگان خواهان آزادی خبرنگار افغان هم نشده! به همچنین است در مورد «سردارعسگری»، که حکومت «مستقل گورکن‌ها» حتی نامی از وی نمی‌برد! ولی جهت آزادی راهزنان انگلیسی، تمامی دست‌اندرکاران جمکران به تکاپو ‌افتاده‌اند! روز 5 فروردین‌ماه، ساعت 18 و 35 دقیقه، «حنا زرچوبه» از ملاقات جفری آدامز، سفیر انگلیس، با رحیم‌پور، مدیرکل وزارت امور خارجة گورکن‌ها گزارش می‌دهد. رحیم‌پور، به جفری آدامز گفته پس از حذف صدام کشتار و تخریب و ناامنی ایجاد شده! چون به زعم ایشان، حضور ارتش اشغالگر قرار بوده امنیت و آبادی و آزادی به همراه بیاورد! در هر حال، حکومت نخبگان حوزه در ایران، گویا چنین انتظاراتی داشته:

«رحیم‌پور[...] افزود پس از حذف صدام، ‌جمهوری اسلامی ایران انتظار ایجاد آرامش و ثبات در عراق و منطقه را داشت [...] ولی تداوم حضور نیروهای اشغالگر منجر به[...] ایجاد ناامنی در مرز‌های ایران شد»

اینکه تهاجم نظامی، به ثبات و آرامش منجر شود، فقط در ذهن علیل نوابغ جمکران می‌گنجد! نوابغی که به زبان بی‌زبانی خواستار خروج آبرومندانة اربابان از عراق شده‌اند! چرا که «حضور» اربابان اشکالی ندارد، ولی«تداوم حضورشان» ممکن است باعث ناامنی شود! رحیم‌پور،‌ این نابغة بزرگ در امور سیاسی، در ادامه سخنانش می‌افزاید:

«تهران همواره تلاش کرده تا با موضوع نقض مرزهای خود با سعه صدر و خویشتنداری برخورد کند[...] با وجود تعطیلات نوروزی مقام‌های ذیربط[...] این موضوع را در دست پیگیری دارند.»


بله حکومت تهران همواره سعی کرده «نقض مرزهای» خود را از سوی ارباب نادیده گیرد! و جفری آدامز، بهتر از هر کس دیگری با «سعه صدر» مزدوران جمکران آشنائی دارد. ولی چه می‌توان کرد، ‌گاه نعل وارونه، صحنه سازی و جنگ زرگری لازم می‌آید! و این امر دو طرفه است! جفری آدامز نیز جهت حفظ ظاهر قضیه که باطن آنرا همه می‌دانند، با پرروئی فراوان می‌گوید:

«این نیروها برای برقراری آرامش و بهبود اوضاع در عراق و منطقه حضور یافته و هیچ نیت خصمانه‌ای علیه ایران دنبال نمی‌کنند.»

بله نظامیان انگلیس مانند دیگر اشغالگران نیت‌شان خیر است! اینکه هنوز تمامی ابعاد نیت خیر اینان بر ملت ایران آشکار نشده، به این دلیل است که «حاکمیت مستقل جمکران» نقابی شده بر اهداف خیر استعمار.