شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۷

پائیز «پدرسوخته‌سالار»!


...
همانطور که گفتیم آدورنو در «دیالکتیک منفی» که در سال 1966، ‌سه سال پیش از مرگ وی انتشار یافت، «تاریخ» را یک «نگرانی» و «تشویش» تحلیل می‌کند. پیش از ادامة‌ بحث یادآور شویم که موضوع مورد نظر ما فقط نگرش آدورنو به «تاریخ» است، چرا که این نگرش، هرگونه تحلیل و بررسی علمی رخدادهای تاریخی را در واقع به بیراهه و ابهام می‌کشاند! گفتیم که ‌آدورنو، مانند یورگن هابرماس در ارتباط با «مکتب فرانکفورت» قرار می‌گیرد. درمورد هابرماس و نظریة «مبهم» ایشان در باب «دین عقلانی» پیشتر توضیح داده‌ایم. پس بازگردیم به نظریة آدورنو که «تاریخ» را در تاریکی و «ابهام» فرو می‌افکند و در واقع «علمی‌‌‌ات» آن‌ را به زیر سئوال می‌برد. در این چارچوب تحرک انسان‌ها در زمان و مکان مشخص یا «تاریخ» هدف روشن و صریحی ندارد، بلکه واکنشی است کورکورانه به شرایط ناشناخته!

روشن است که اگر حرکت جامعة بشری را یک حرکت غریزی بدانیم، چنین حرکتی به جز نگرانی و تشویش پیامدی نخواهد داشت. مسئله این است که انتشار «دیالکتیک منفی»، دلائل منطقی و اقتصادی رخدادهای تاریخی را نادیده انگاشته و فقط با نگریستن در توحش و خشونت این رخدادها «تاریخ» را «نگرانی» و «تشویش» تحلیل می‌کند. دلیل وقوع انقلاب اکتبر، جنگ جهانی دوم، سرکوب جمهوری‌خواهان اسپانیا، و ... نگرانی و تشویش نبود! ولی واکنش مردم به این خشونت‌ها نگرانی و تشویش بود، چرا که عامة مردم مورخ نیستند!

و اگر در تحلیل «تاریخ» اولویت به نگرش «عوام» داده شود، در چارچوب چنین نگرشی است که «دلائل صریح» و اقتصادی جنگ دوم جهانی در ابهام «نگرانی» و «تشویش» مردم آلمان فرو می‌افتد، یا ظهور پدیدة‌ طالبان در ایران و سپس در افغانستان،‌ و همچنین تهاجم نظامی ارتش ناتو به عراق و افغانستان در ابهام قرار می‌گیرد. چون «ایجاد ابهام» یکی از اهداف اصلی پروپاگاند است که منطق متعارف و عقل سلیم را به چالش می‌طلبد. ساده‌تر بگوئیم، «نگرانی» و «ابهام» همزمان خشونت، شورش و ابتذال یا همان عناصر اصلی «عوامگرائی» را تقویت می‌کند.

در سایة چنین ابهام خجسته‌ای است که رسانه‌ها برای «توجیه» تهاجم نظامی به عراق، که با هدف سلطه بر منابع نفتی و کنترل راه‌های عبور انرژی «می‌بایست» انجام گیرد، اعلام می‌کنند که صدام حسین سلاح کشتار جمعی در اختیار دارد و یک تهدید جهانی است. همین خبرهای سراپا دروغ کافی است که تهاجم نظامی به عراق «توجیه» شود و ارتش آمریکا و انگلستان به بهانة استقرار دمکراسی در عراق به کشتار و چپاول مشغول شوند.

تبلیغات سازمان ناتو، سی ‌سال پیش از زبان یک جفت نعلین شعار «استقلال، آزادی» سر داد تا فاشیسم اسلامی را بر کشورمان حاکم کند، و امروز همین سازمان از زبان یک تروریست به نام «ریگی»، شعار «دمکراسی» و «آزادی» برای مردم ایران سر می‌دهد. از امروز می‌باید بپذیریم که یک گروه مزدور سازمان سیا به نام «جندالله» خود را یک «جنبش مردمی» و نمایندة مردم ایران می‌داند و جهت استقرار دمکراسی در ایران است که به مزدوری برای سازمان سیا مشغول شده. وظیفة رساندن این «پیام» نیز بر عهدة العربیه و خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی است. حنازرچوبه، در خبری با کد 194065 از قول «ریگی» تیتر می‌زند:

«ما خواهان حکومت دمکراتیک و آزاد هستیم.»


بله از این پس هر که در ایران خواهان آزادی و دمکراسی شود، تروریست و همدست «جندالله» شناخته خواهد شد، سرو کارش هم با کردان و دری نجف آبادی است. آزادی اسمال تیغ‌زن بی‌دلیل نبود. اینروزها اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران تروریست و همدست گروه «ریگی» به شمار می‌روند، چون خواهان دمکراسی و آزادی‌اند. در اوائل استقرار حکومت اسلامی در ایران، هر فرد یا گروهی که خواهان «آزادی بیان» و «دمکراسی» می‌شد، بلافاصله از سوی فعلة ساواک و رسانه‌های انقلابی به غرب‌زدگی متهم می‌شد. ولی امروز «پیشرفت» کرده‌ایم!

قرار شده برادر اسماعیل افتخاری به کمک شهربانی کلنل آیرون‌ساید مردم را به راه راست «ارشاد» کند تا بدانند و آگاه باشند که دمکراسی و آزادی که پیشتر ارث پدری غرب «مسیحی» بود اکنون به گروه «جندالله» تعلق دارد. و خلاصه اگر حکومت عزت و اقتدار جمکران برای حمایت از ریگی، جرأت اعتراض به دولت مفلوک پاکستان را هم نیافت، در عوض «اسمال‌آقاها» شهامت فراوانی برای لت و پار کردن همکاران «فرضی» جندالله در داخل مرزها از خود نشان خواهند داد. اسمال‌آقا، این فرزند خلف امام و انقلاب که عمری را در راه مبارزه با امپریالیسم در کمیته گذارنده، هفت سال پیش راهی زندان شد، چون محمد خاتمی می‌بایست جای خود را به مهرورزی می‌سپرد. ولی اخیراً ناخدا کلمب مصلحت خویش در آن دیده که فالانژهای جمکران را به قدرت بازگرداند. از اینرو آخوند شاهرودی، پس از آزادی «اسمال تیغ‌زن» ضمن دیدار با ابراهیم جعفری، نخست وزیر سابق عراق اعلام می‌فرمایند:

«فقر و تنگدستی در عراق میراث صدام حسین است، مهندسی قضائی اسلامی ایران الگوئی برای کشورهای اسلامی‌است.»

منبع: حنازرچوبه، مورخ 27 مهرماه سالجاری.

امروز همه اطمینان دارند که کل منطقه اسلامی شده و اسلامی نیز باقی خواهد ماند. پس چه بهتر که با «اسلام جاودان» مذاکره کنند! دلیل حضور مهره‌های سوخته‌ای چون «ژوسپن» و «پرودی» در تهران همین بود. دلیل هم‌صدائی العربیه و حنازرچوبه در انتساب آزادی و دمکراسی به یک جنایتکار مزدور نیز همین است.

سازمان ناتو دیگر پخش چنین ترهاتی را به شاخه‌های غربی خود محول نمی‌کند، العربیه و حنا‌زرچوبه برای پروپاگاند سازمان سیا کفایت می‌کنند. به این می‌گویند پیشرفت و ترقی! البته این پیشرفت و ترقی «شاس» است، همان شاخة اسلامی سازمان سیا. این ‌روزها شیپورهای استعمار در کشورمان متحول شده، به کمک شبکة العربیه، «دمکراسی» را از مطالبات «تروریست‌ها» معرفی می‌کنند، چون پنتاگون و سازمان جنایتکار ناتو قصد دارند با حفظ 200 هزار نظامی در منطقه، گروه ملاعمر را بر افغانستان حاکم کنند، تا این گروه با «تفسیر» قانون اساسی «حکومت اسلامی افغانستان» که نمی‌تواند از چارچوب «شریعت» فراتر رود، توحش دینی را گسترش دهد.

در این راستا برژینسکی در مصاحبه با رسانه‌های غرب ادعا می‌کند که «مردم افغانستان با اشغال نظامی مخالفت می‌کنند، ‌ چون خیلی مذهبی هستند!» و کیهان، فارس‌نیوز و دیگر کاغذپاره‌های استعمار غرب آناً همین مهملات را به عین «نقل» می‌کنند. اگر سخنان مزورانة برژینسکی را یک مرحلة منطقی به پیش رانیم خواهیم داشت، «مردم افغانستان اگر خواهان دمکراسی باشند، و یا مذهبی نباشند از اشغال کشورشان استقبال هم خواهند کرد!» در حین مصاحبة پادوی لهستانی‌الاصل سازمان سیا، ارتش انگلستان دست گروه ملا عمر را باز گذاشت تا یک «مدرسة مختلط» را در هلمند با بولدوزر ویران کنند. حنازرچوبه مورخ 18 اکتبر سالجاری هم این خبر «فرخنده» را منتشر کرد. و ژنرال پترائوس در یک مصاحبة طولانی با «صدای آلمان» اعلام فرمودند، «جنگ برای پیروزی بر طالبان کافی نیست، باید با آن‌ها مذاکره کنیم.»

ظاهراً همه از ریاست جمهوری «شهید اوباما» اطمینان یافته‌اند، و شکم‌شان را برای مذاکره با طالبان جمکران هم صابون مفصلی زده‌اند تا بتوانند در سواحل خزر آفتاب گرفته و «برنزه» شوند. و پاسدار قالیباف هم که در ژاپن حضور داشتند از شنیدن چنین خبر بهجت ‌اثری نیش‌شان تا بناگوش باز شده، و در مصاحبة خبری خود خواهان مذاکره با آمریکا می‌شوند!

البته ما به یاد داریم که «شهید» قالیباف در کنار دیگر فعلة ساواک فریاد «مرگ بر آمریکا» سر می‌دادند، شاید خودشان فراموش کرده باشند، چرا که اصولاً دروغگو کم حافظه است! ولی اگر دروغگو پادوی استعمار هم باشد الزاماً ابله نیز هست و بلاهت را در رفتار و گفتارش آشکارا مشاهده خواهیم کرد. همانطور که «ریگی» برای خرابکاری و جنایت از سازمان سیا حق و حقوق می‌گیرد، اسلحه دریافت می‌کند و همزمان طرفدار آزادی و دمکراسی می‌شود، و با این مطالبات در واقع حماقت خود را به اثبات می‌رساند، ‌ حکومت گورکن‌ها هم گفتار و کردارش با هم در تناقض قرار می‌گیرد.

این حکومت که قطعنامه‌های شورای امنیت را «کاغذ پاره» می‌خواند و آشکارا نابودی اسرائیل، یکی از اعضای سازمان ملل را خواستار شده، نامزدی خود را برای عضویت در شورای امنیت نیز اعلام می‌کند! با توجه به هم‌سوئی عملکرد حکومت اسلامی و خرابکاری به نام «ریگی»، این پرسش مطرح می‌شود که اگر کسی مدافع آزادی و دمکراسی است چگونه از سوی ایالات متحد حمایت می‌شود؟ چون ایالات متحد به هیچ عنوان مدافع دمکراسی و آزادی نیست. استقرار حکومت‌های «آزادی‌ستیز» اسلامی در ایران، عراق و افغانستان شاهدی است براین مدعا. از این گذشته آمریکا اکنون رسماً از مذاکره با گروه‌های مزدوری سخن به میان می‌آورد که ساخته و پرداختة دست ناتو هستند و آمریکا هفت سال پیش به بهانة مبارزه با هم اینان به افغانستان لشکرکشی کرد!

«فارس‌نیوز»، مورخ 27 مهرماه سالجاری می‌نویسد، آخوند نوری همدانی از اینکه در آلمان مسابقة نقاشی چهرة پیامبرگرامی اسلام بر پا کرده‌اند سخت آزرده شده، از دولت قدر قدرت جمکران خواسته‌اند که به ژرمن‌ها اعتراض کند. آخوند همدانی ضمن زوزه و روضه فرموده‌اند، «این خبر برای ما خیلی سنگین و گران است، مسلمین هوشیار باشند!» ایشان معتقدند که غربی‌ها باید بدانند هر چه علم و دانش دارند از اسلام است! خلاصه بگوئیم اخبار مربوط به فقر و گرسنگی و برده فروشی در ایران اصلاً برای آخوند همدانی «سنگین» نیست، چون این مسائل مادی است! ولی نقاشی چهرة پیامبر در آلمان «معنوی» است! و همین به اصطلاح «معنویت» به امثال نوری همدانی اجازة «ابراز وجود» یا عربده‌جوئی و دخالت در سیاست را می‌دهد. آخوند همدانی در سخنان ابلهانة خود پیشرفت‌های علمی غرب را مربوط به دوران «بعد از جنگ‌های صلیبی» دانسته فرموده‌اند:

«بعد از جنگ‌های صلیبی بود که علم و پیشرفت از اسلام به سمت غرب رفت.»

به این ترتیب باید خوشحال باشیم، چون علم و پیشرفت غرب بزودی به سمت مشرق زمین خواهد آمد! چرا که غرب در جنگ‌های صلیبی شکست خورده و بعد از شکست شاهدیم که پیشرفت‌های شگرفی هم کرد، پس دلیلی ندارد که ما شکست خورده‌های تاریخ از چنین پیشرفت‌هائی محروم شویم! ولی اگر به ادامة ترهات حضرت آیت‌الله دقت کنیم خواهیم دید که اخیراً غرب از اسلام شکست هم خورده! و اینجاست که های های به حال خود گریه خواهیم کرد! چون ما علم و پیشرفتی نداریم که «به سمت غرب منحرف» شود، نفت‌مان است و نقدمان که به سمت غرب منحرف ‌شده. ولی نوری همدانی با اینهمه پیشرفت را در کشورهای مبتلا به طاعون اسلام رؤیت کرده:‌

«غربی‌ها اکنون که با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و پیشرفت در کشورهای مسلمان از اسلام سیلی محکمی خورده‌اند کینه توزی و دشمنی خود را با اسلام بیشتر کرده‌اند.»

بله! و به همین دلیل است که ژنرال پترائوس قصد «مذاکره» با طالبان را دارد و ارتش جنایتکار انگلستان که در ولایت هلمند با طالبان مصالحه کرده، و به آنان اجازه می‌دهد مدارس مختلط را با بولدوزر تخریب کنند! به گزارش ایرنا، مورخ 27 مهرماه سالجاری، گروه طالبان در ولایت هلمند یک دبیرستان با ظرفیت یکهزار و صد دانش آموز را با تمام تجهیزات و وسائل آن با بولدوزر تخریب کردند. و جیمزباندهای انگلستان هم «تماشا» می‌کردند. می‌بینیم که پیروزی اسلام چه سیلی‌های سختی به غربی‌ها می‌زند. اگر مقتدی صدر هم بتواند با ایجاد آشوب در عراق زمینه‌ساز کودتا شود، آخوند نوری‌همدانی سیلی محکم‌تری به غربی‌ها می‌زند و پیشرفت بیشتری خواهد کرد.

این شرایط را چون نیک بنگریم اصلاً نگران آینده نخواهیم شد، چون ابهامی در آن نیست. ایالات متحد قصد دارد عراق را به دست گروه جنایتکار صدر و افغانستان را به گروه‌های وابسته به ملاعمر، حکمت‌یار و دیگر مزدوران سابق خود بسپارد، و 20 لشکر خود را هم در منطقة امن در خاورمیانه نگاهدارد تا ضمن چپاول نفت از جنگ هم بگریزد. این رویائی است که پنتاگون در سر می‌پروراند تا همچنان بودجة نظامی‌اش افزایش یابد و در اولین فرصت، شکست در جنگ لبنان و گرجستان را جبران کند. ولی اهالی پنتاگون کمی عجله به خرج داده‌اند! خروج از عراق و افغانستان برای یانکی‌ها امکان ورود دوستانه به ایران را فراهم نخواهد آورد. اینبار برژینسکی پدر معنوی طالبان در منطقه کور خوانده! «پائیز پدرسوخته‌سالاری» فرا رسیده.

در زبان فارسی ارجاع به «پدر» موارد استفادة فراوان دارد، ‌ هم‌میهنان همواره از پدرشان به نیکی یاد می‌کنند، به ویژه اگر پدر محترم‌شان در قید حیات نباشد! در این صورت پدر بلافاصله به موجود مقدسی تبدیل می‌شود و پدرمرده‌های ایرانی‌تبار همة صفات خوب را برای آن مرحوم بر خواهند شمرد. خلاصة ‌مطلب پدر هم‌میهنان گرامی همواره «مرد شریف و بزرگواری» بوده! حتی اگر پدر مذکور در واقع یک جانور وحشی چون خلخالی یا خمینی باشد. یکی از دلائل اصلی رواج شارلاتانیسم و «پدرسوختگی» در مرز پرگهر همین احترام گزافه به پدر است. اکثر مردم پدرسوختگی را از پدر و مادر آموخته در جامعه رواج می‌دهند، چرا که می‌دانند پس از مرگ، فرزندان‌شان از آنان به نیکی یاد خواهند کرد! دلیل هم روشن است چون فرزند یک پدرسوخته، معمولاً از پدرش هم پدرسوخته‌تر از آب در می‌آید، و زمانیکه زبان به ستایش و تمجید از پدر می‌گشاید، تلویحاً در حال «خودستائی» است.

ولی در این سه دهه یک پدیدة استثنائی در ایران ظهور کرده، و آن پدرستیزی و دشنام به پدر است، که با دشنام‌های امام سیزدهم و عملة ساواک به پدر معنوی‌شان، «آمریکا» آغاز شد و علیرغم رو شدن دست آمریکا در استقرار حکومت طالبان در ایران و افغانستان و عراق، دشمنی فرضی آمریکا با نوکران‌اش همچنان ادامه دارد. و کار به جائی رسیده که اینروزها پادوهای آنگلوساکسون‌ها‌ در ایران، بحران مالی ارباب را نشان پیروزی خود می‌دانند و بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» نیز مهمل‌گوئی مقامات جمکران، به ویژه ترهات مقام معظم در باب پایان مارکسیسم و لیبرال دمکراسی را منتشر کرده و از مخاطبین «نظرخواهی» هم می‌کند!

یادآور شویم که از ماه ژوئیة سالجاری تا امروز بهای نفت خام بیش از پنجاه درصد کاهش داشته و از حدود 150 دلار برای هر بشکه به حدود 70 دلار رسیده، یا بهتر بگوئیم درآمد کشورهای صادر کنندة نفت نصف شده در حالیکه چپاولگران نفت در غرب بهای نفت سفید و بنزین صادراتی خود را که از همین نفت تولید می‌شود کاهش نداده‌اند! البته حکومت مفلوک جمکران، با تمام نبردهائی که با واشنگتن می‌کند، حتی جرأت اشارة زبانی به چنین چپاولی را هم ندارد! یادمان باشد، این مسائل «مادی» است و حکومت گورکن‌ها هم معنوی! در نتیجه رهبرشان وق‌وقیة شکست غرب و پیروزی اسلام سر می‌دهد، و بقیة «مقامات» هم به ترتیب رتبة حماقت و مزدوری‌ در همین مسیر «زوزة پیروزی» سر ‌داده‌اند.

در اینجا می‌بینیم که آنچه تاریخ را به «نگرانی» و «ابهام» تبدیل می‌کند در واقع «تاریخ» نیست، تزویری است که در دل تاریخ جای گرفته. ولی این «تزویر» همواره وجود داشته، چون محصولی است از زندگی اجتماعی انسان‌ها. در نتیجه نمی‌توان تزویر را در ترادف با تاریخ قرار داد، و ادعا کرد که این «تاریخ» یک دلهره و نگرانی است. می‌دانیم که در ترادف قرار دادن تزویر و تاریخ فقط می‌تواند از طریق اصل ترادف کلی صورت پذیرد. در وبلاگ‌های پیشین گفتیم که ترادف کلی مورد استفادة فاشیست‌هاست. اما دوران فاشیسم دیگر به سر رسیده.




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

جمعه، مهر ۲۶، ۱۳۸۷

از مارکس تا فروید!


...
پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، در پاسخ به پیام‌های خوانندگان گرامی این وبلاگ و «دیگران»، لازم است چند نکته را یادآور شویم. اکثر پیام‌هائی که فرستاده می‌شود، در کمال تأسف خوانده نخواهد شد، چرا که شیوة به روز کردن این وبلاگ به صورت خودکار انجام می‌گیرد. ولی می‌باید برای بعضی‌ خوانندگان که برخی اوقات با پیام‌های‌شان برخورد می‌کنیم روشنتر توضیح دهیم، تا شاید متوجه شوند که ما حکومت ایران را به رسمیت نمی‌شناسیم، و برپائی انتخابات توسط حکومتی که مدعی تقدس الهی است از نظر ما فقط نشان از بلاهت این حاکمیت دارد. از شرکت کنندگان در انتخابات کذا هم بهتر است حرفی نزنیم، چرا که در حکومت «توجیه» جنایت، تقلب و توحش، همه چیز می‌تواند «توجیه» شود. کافی است نگاهی داشته باشیم به «ابتکارات» معصومه ابتکار در «توجیه» سرقت مقالات علمی از دیگران، یا آزادی «اسمال تیغ‌زن» که قصد دارد مانند محسن رضائی از این پس به امور «فرهنگی» بپردازد!

اسمال تیغ‌زن‌ها از ارکان حکومت حوزه و بازار هستند و همانطورکه گفتیم با کشف سه تن مواد مخدر در تهران، آنهم طی سه ماه، اهرم‌های قدرت در حال جابجائی است، و حضور اسمال تیغ‌زن‌ها در صحنه الزامی خواهد بود! امثال اسماعیل افتخاری حلقة رابط بین آخوندها و حاجی بازاری‌های «شریف» و مؤمن‌‌اند. گویا بعضی‌ها در مورد انتخابات آیندة ایالات متحد خواب‌های طلائی دیده‌اند و تضمین‌های فریبنده از میهمانان حاضر در «سیمنار دین» دریافت کرده‌اند که اینچنین به جنب و جوش افتاده و برای جذب نیرو، شعارهای عوامفریب «آزادیخواهی» سر می‌دهند و پیام‌های فریبنده ارسال می‌کنند!

پس حضورشان عرض کنیم که 30 سال است از نکبت و ادبار حکومت ساخته و پرداختة گروه برژینسکی دوری کرده‌ایم، چون همنشینی با اسمال تیغ‌زن‌ها «اصل» اعتقادی آن‌هاست، نه مرام ما! شاید امر بر برخی مشتبه شده و پنداشته‌اند، همه در حسرت پادوئی برای کارخانة رجاله پروری آه می‌کشند، یا همه مانند اعضای کانون نویسندگان، که 30 سال پیش به دستبوس نعلین شتافتند، و امروز هم دفاع از «آزادی بیان» را «کسب و کار» خود می‌دانند، در پی «کسب و کاراند»! اشتباه گرفته‌اید! اگر کسی یک ذره شعور داشته باشد با خواندن مطالب این وبلاگ می‌تواند بفهمد که نویسندة آن نه به دنبال مادیات است، و نه چشم به مقام و موقعیت اجتماعی دوخته،‌ آنهم در پناه یک حکومت مفلوک و دست‌نشانده!‌ وقت‌تان را بیهوده تلف نکنید، وقت ما را هم به همچنین.

اما پیرامون عبارات «شعر گذشته» و «تخیلات تاریخی» که به نقل از کارل مارکس در وبلاگ دیروز آوردیم توضیح بیشتری می‌دهیم تا خویشاوندی میان تفکر مارکس و نظریة فروید روشن‌تر شود. مارکس در «18 برومر، لوئی بناپارت» می‌گوید، حرکت انقلابی در قرن هجدهم به «تخیلات تاریخی» یا «شعر گذشته» نیاز داشته. اما «شعر گذشته» اصولاً چیست؟

اگر بخواهیم «شعر گذشته» را در یک جملة کوتاه توضیح دهیم، ‌ می‌توانیم آنرا به یک «فیلم تاریخی»، که بر اساس واقعیت ساخته شده و ارتباطی با اسطوره ندارد تشبیه کنیم. در فیلمی که براساس یک رخداد تاریخی ساخته ‌شده، مسلماً بخشی نیز به «تخیلات» اختصاص خواهد داشت. تخیلاتی که حرکات، رفتار، گفتار یا بهتر بگوئیم «شخصیت تاریخی» را در قالب پرسوناژ تاریخی همراه با پرسوناژهای تخیلی به مخاطب ارائه می‌دهد. ساده‌تر بگوئیم هر فیلم تاریخی شامل یک واقعة تاریخی و یک یا چند حکایت کاملاً تخیلی است. فیلم تاریخی از این نظر با «تخیلات تاریخی» یا «شعر گذشته» شباهت پیدا می‌کند.

حال پرانتزی باز می‌کنیم و می‌پردازیم به روند روانکاوی که به فرد امکان می‌دهد، آشفتگی ضمیر ناخودآگاه یا گذشتة ناشناختة خود را از ورای کلام خویش باز شناسد و با دستیابی به «تعادل روانی» بجای پناه گرفتن در گذشته به سوی آینده گام بردارد. طی این روند «تصاویر گذشته» و تمایلات ضمیر ناخودآگاه به کلام تبدیل می‌شود. البته کمتر کسی می‌تواند تمایلات ‌خام ضمیر ناخودآگاه را بیان کند، چرا که برای انجام چنین کاری فرد باید قادر باشد که تمایلات خام را به صورت «تصویر» در ذهن خود «بنگرد». ولی به دلیل منهیات حاکم بر جامعه و ضمیر خودآگاه، ‌ نگریستن در چنین تصاویری اکثر اوقات غیرممکن است، چون «ضمیر خودآگاه» با توسل به ضمیربرتر، راه دستیابی به این تصاویر را سد می‌کند. در نتیجه تمایلات ناخودآگاه به همراه تصاویر گذشته در قالب «کلام متعارف» بروز می‌کند، بدون آنکه فرد ناچار به نگریستن مستقیم در آن‌ها شود.

تبدیل این تصاویر به کلام هم می‌تواند نوعی «تخیلات تاریخی» و «شعر گذشته» در ابعاد فردی باشد، چرا که ریشه در «واقعیت» فردی دارد. واقعیتی که ناخودآگاه است و ناشناخته، و با تخیلات در هم می‌آمیزد تا مفری برای خروج از ذهن بیابد و فرد را از قید گذشته‌ها رهانیده، به سوی آینده پیش راند. این روند «انقلاب فردی» را می‌توانیم با آنچه که مارکس در «ابعاد اجتماعی»، «رستاخیز گذشته» در جنبش انقلاب فرانسه ‌خوانده مقایسه کنیم، چرا که هر دو حرکت با الهام از «گذشتة واقعی» و نه اسطوره‌ای، ‌ روی به «آینده» دارند.

به یاد داریم که مارکس انقلاب کبیر فرانسه را ملهم از حرکت انقلابی در رم باستان خوانده و از نیاز «انقلاب» به «شعر گذشته» سخن به میان آورده. رهبران انقلاب فرانسه برای رهائی از زنجیر نظام الهی «کشیش ـ پادشاه» و برپائی یک حاکمیت انسانی، با شناخت از پیوندهای‌ تاریخی فرانسه با رم باستان و با شناخت تاریخ رم، از ادبیات، حرکات قهرمانانه و حتی البسة رمی‌های باستان الهام گرفته این گذشتة تاریخی را برای مردم، و با شرکت مردم در واقع به نوعی «فیلم» تبدیل کردند، ‌ فیلمی که پرسوناژهای آن مردم فرانسه بودند.






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

پنجشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۷




شعر گذشته!

...

«مرگ محوری» پایه و اساس حکومت جمکران و مخالفان ارسالی‌اش به فرنگستان است. در این راستا، پاسدار اکبر، سروش و شرکاء بحث‌های صدمن‌یک‌قاز و ابدمدت خود را پیرامون «وحی» و «الهام» یا «امامت» ادامه می‌دهند، و شیخ مسعود بهنود نیز درکار ارائة اسناد و شواهد بسیار «تاریخی» است تا تائیدی باشد بر سخنان «رابرت قصه‌گو» یا همان رابرت گیتس!

چندی بود از شیخ بهنود خبری نداشتیم، نگران ‌شده بودیم! ولی خوشبختانه دیروز جمال بی‌مثال ایشان را بار دیگر در «روز آن‌لاین» رؤیت کردیم، و متوجه شدیم که ایشان در این‌مدت سرشان خیلی شلوغ بوده، چون به نبش قبر محمدرضا شاه، شیخ مهدی بازرگان، تیمسار مقدم، آخوند خلخالی و به ویژه نبش قبر ایرج داورپناه اشتغال داشته‌اند! البته پیام اصلی مطلب کذا این بود که رابرت گیتس دروغ نگفته! شاید در کنار آن می‌خواستند به رضا پهلوی هم بفهمانند همان کاری را که از زبان شیخ مهدی نقل کرده‌اند انجام دهد؛ به عبارت دیگر از سلطنت استعفا کند شاید به عنوان رقیب مهرورزی بتواند در «انتخابات» جمکران شرکت کرده، و حتی «برنده» شود! البته پاسخ حضرت والا به چنین پیامی هر چه باشد مشکلات ما ملت را حل نخواهد کرد. چون تا زمانیکه بساط اسلام در عربستان برپا است، و شرکت سهامی انگلستان در امارات اعلام ورشکستگی نکرده، وزش بادهای موسمی توحش و مرگ‌پرستی همچنان در کل منطقه ادامه خواهد یافت. و همانطور که شاهدیم بحث‌های داغ سیاسی در حکومت جمکران فقط بر حال و هوای «مردگان» متمرکز شده، و البته مردم ایران هم سخت بی‌تابند تا بدانند آخوند اکبر بهرمانی مصدق‌السلطنه را بیشتر دوست دارند یا شیخ مدرس را؟! چون در هر حال آخوند جماعت مرده پرست است و نان مرگ و میر و ضجه می‌خورد، به همین دلیل نیز انسان‌ستیزی در رأس برنامة کارش قرار دارد.

گفتیم که محور فلسفة مارکس، «انسان» است. همچنین گفتیم ویژگی فلسفة مارکس گسست از «ایده‌آلیسم» هگل و به طور کلی گسست از هرگونه «ابهام» فلسفی است. دلیل تهاجم فاشیست‌ها به مارکسیسم همین رفع ابهام از فلسفه است. چرا که «ابهام فلسفی» آبشخور مشترک سرمایه‌داری و فرزند خلف‌اش، فاشیسم به شمار می‌رود. در این «ابهام مفید» همة عوامل سلطه: خداوند، پدر، و رهبر، به عنوان «پدر معنوی» یا خداوند زمینی مأوا گزیده‌اند تا به بهانة مقابله با «سلطة شر» یا سلطة «شیطان» بر انسان، نوعی «سلطة نیک» بر ابناء بشر اعمال کنند! «سلطة نیک» در چارچوب نگرش پدرسالار، عبارت است از اعطای «حق مالکیت» بر جسم و جان فرزند به پدر، و‌ اعطای حق مالکیت بر جسم و جان زن به مرد، و بالاخره اعطای حق مالکیت بر جان و مال مردم به «رهبر» مقدس!

آرمانشهر، قوم برگزیده و عصرطلائی در همین «ابهام» یا «ناشناخته» ریشه دارد. آنچه این «ناشناخته» را از ناشناخته‌های متعارف متمایز می‌کند، قرار گرفتن ریشة آن در یک زمان و مکان «ناشناخته»، یا بهتر بگوئیم در بیگانگی‌اش با واقعیات زمان و مکان است. به همین جهت این ناشناختة بخصوص در انسان ایجاد تشویش و دلهره می‌کند. به عنوان نمونه، انسان از آیندة خود آگاه نیست و همین امر می‌تواند در فرد ایجاد تشویش و نگرانی کند. برای «فرار» از چنین تشویشی است که بشر تمایل دارد بجای حرکت به سوی ناشناخته و گام نهادن در مسیر «زندگی آینده»، در ذهن خود مأمنی «شناخته‌شده» در گذشته‌ها بیابد و به زعم خود در آن «پناه» گیرد.

به همین دلیل، به طور کلی افراد بالغ همواره از دوران کودکی و پدر و مادر خود خاطرات «خوبی» دارند، در حالیکه این «خاطرات خوب» ساخته و پرداختة ضمیر ناخودآگاه و ضمیربرتر است. ضمیر ناخودآگاه در انسان‌های به‌هنجار، از دوران کودکی و زندگی در کنار پدر و مادر احساس نوعی «امنیت» را بازتولید می‌کند، و ضمیر برتر، همین امنیت و آسایش را نزد پدر آسمانی یا خداوندگار جستجو می‌کند. نتیجة هماهنگی ضمیر ناخودآگاه و ضمیر برتر، که هر دو در ابهام «گذشتة شیرین» ـ اولی در کودکی و دومی در طفولیت بشریت ـ گرفتارند، نابودی صراحت «ضمیر خودآگاه» خواهد بود. چرا که ضمیرخودآگاه همان بخش از شخصیت انسان است که می‌تواند «صراحت» داشته باشد. به عبارت دیگر ضمیر خودآگاه فقط در یک جامعة دمکراتیک می‌تواند با رعایت هنجارها، «اجتماعی‌ات» را در مفهوم مترادف کلمه و در چارچوب قانونی گسسته از تقدس‌های دینی «تجربه» کند.

حال آنکه در جوامع فئودال، «ضمیر خودآگاه» از دو سو سرکوب می‌شود. در چنین جوامعی ذهن و زبان فرد در خدمت ابهامات ضمیربرتر قرار می‌گیرد، ‌ و پیکر فرد به عنوان پدیده‌ای ‌«مادی» نفی و سرکوب می‌شود. چرا که در یک جامعة فئودال خارج از تقدس خداوند، پدر و مادر نیز تقدس می‌یابند. و همین امر باعث می‌شود که خشونت‌ در بطن خانواده از نظر اخلاقی، و در جامعه از طریق قانونی «توجیه» شود. البته زمینة «توجیه خشونت» ابتدا در خانواده فراهم آمده، و سپس در سطح جامعه گسترش می‌یابد.

به عنوان نمونه، نگاهی داشته باشیم به مطلبی از «روزآن‌لاین»، مورخ 25 مهرماه سالجاری که در آن آمده، سهیلا قدیری، زنی که فرزند خود را به قتل رسانده بود، به دلیل رضایت پدر فرزندش «قصاص» نخواهد شد! حال آنکه اگر پدر کودکی که به قتل رسیده رضایت نمی‌داد، قوة قضائیة جمکران در کمال خونسردی و با افتخار تمام «مادر» را اعدام می‌کرد. این شمه‌ای است از «توجیه قتل» و خشونت از طریق «قوانین توحش دینی» که در حکومت جمکران و صحرای عربستان به یکسان اجرا می‌شود. حال آنکه در عربستان دیگر کسی برای «انتخابات» ریاست جمهوری و نمایندگی مجلس قانون‌گذاری جار و جنجال و هیاهو به راه نمی‌اندازد. و کسی هم مدعی علم و تمدن و فرهنگ نیست، و به ویژه برای «تحقیقات علمی» پیرامون مبهمات و مهملات دستورالعمل هفتگی در وق‌وقیه‌های جمعه «صادر» نمی‌کند.

همان روز که رهبر «فرزانه» در جمع نعلین‌های خوش‌الحان جمعه‌ها خبر از شکست مارکسیسم و لیبرال دمکراسی ‌دادند، و به قول مبارک‌شان خواهان تقویت «موتور انقلاب» شدند، اکبر بهرمانی نیز خواهان ایجاد یک «موسسة تحقیقاتی» برای ریشه‌یابی «تاریخ نماز جماعت» شد! سپس نوبت به مهرورزی رسید که فرمان تحقیقات «علمی» در مورد «مسیر مسافرت» امام هشتم شیعیان را صادر کند. بله آخوند جماعت «علم» را هم در خدمت چرندیات و مهملات حوزوی قرار داده، تا «عالمان» و «دانشمندان» به اختراع و اکتشاف بپردازند و مثلاً به ما بگویند چهارده سدة پیش در چه روز و چه ساعتی در صحرای عربستان نماز جماعت اقامه شده! و دانستن این مطلب خیلی «مهم»، اگر گرهی از کار مردم ایران باز نکند، گره از کار استعمار غرب حتماً باز خواهد کرد. به همین دلیل است که استعمار اینچنین به گسترش مقدسات در جهان سوم، به ویژه در کشورهای نفتخیز همت گماشته و با تخطئة «انسان محوری» در واقع مرگ‌پرستی را تشویق می‌کند.

مارکس می‌گوید، در ذهن انسان‌ها‌ نسل‌های گذشته «حضور» دارند و هر گاه انسان‌ها برای ایجاد پدیده‌های نوین تلاش می‌کنند، «گذشته» یا «مرگ»، خود را در «زنده» می‌نمایاند. البته در اینجا روی سخن مارکس با انقلاب کبیر فرانسه است. چرا که به گفتة مارکس انقلابیون فرانسه، ادبیات، حرکات قهرمانانه و حتی البسة خود را از رم‌ باستان الهام گرفته بودند. چون حرکت انقلابی به «تخیلات تاریخی» یا آنچه مارکس «شعر گذشته» می‌نامد، نیاز دارد. و شکوه انقلاب کبیر فرانسه مدیون رستاخیز حرکت انقلابی رم باستان در این جنبش بوده. در اینجا یک نکتة مهم را می‌باید همواره مد نظر داشته باشیم. و آن اینکه به گفتة مارکس مبارزات انقلابیون فرانسه به هیچ عنوان «تقلید مضحک نیاکان» یا پناه گرفتن در گذشته، برای فرار از آینده نبوده. این مبارزات پافشاری در انجام وظائف محوله برای بازیافت روحیة انقلاب بوده، نه برای احضار شبح آن.
منبع: «18 برومر، لوئی بناپارت» ، انتشارات پو ور، 1964.

طنین تفکر مارکس را در نظریة فروید به صراحت باز می‌یابیم. فروید می‌گوید، شناخت از ضمیر ناخودآگاه به ضمیر خودآگاه کمک می‌کند تا بر «ترس غریزی» از آینده فائق شده و بجای «فرار» و پناه گرفتن در گذشته‌ها یا مرگ و تاریکی، به سوی روشنائی، زندگی و آینده گام بردارد. حال آنکه آدورنو، در سال 1966 با ارائة «دیالکتیک منفی» و تعریف «تاریخ» به عنوان یک «تشویش» و «نگرانی»، در واقع حرکت جامعة بشری را بر پایة «ترس» و «توهم» و «ابهام» تحلیل می‌کند. و در اینجا لازم است بدانیم که آدورنو، همچون یورگن هابرماس متفکری است متعلق به «مکتب فرانکفورت»!







نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

چهارشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۷



تولدی دیگر!


...
ویژگی فلسفة مارکس گسست از «ایده‌آلیسم» هگل و به طور کلی گسست از «ابهام» فلسفی است. چرا که محور فلسفة مارکس «انسان» است، و همین امر زمینه ساز تهاجم فاشیسم بین‌الملل به مارکسیسم شده. تا زمانیکه «دیوار برلن» برپا و استوار بود، همه چیز بخوبی پیش می‌رفت. در پروپاگاند غرب، آنسوی دیوار «مارکسیسم» نشسته بود و این سوی دیوار هم «آزادی»! البته اتحاد جماهیر شوروی هم از چنین دروغ‌های شاخداری لذت می‌برد، اما آنچه در اتحاد جماهیر شوروی می‌گذشت در واقع هیچ ارتباطی با مارکسیسم نداشت. چرا که نظام شوراها همانقدر «انسان ستیز» بود که سرمایه سالاری جهانی. ولی این «انسان‌ستیزی‌ها» متفاوت بوده، منشائی همسان نداشتند. در مورد فاشیسم، تکرار می‌کنیم که فاشیسم «نظامی» است ویژة جوامع بحران‌زده! جوامعی که در آن‌ها نظام سرمایه‌سالاری‌ توانائی ایفای نقش کامل خود را ندارد. با این وجود «استبداد مدرن» یا همان فاشیسم، به دلیل همسانی ریشه‌های‌ا‌ش با سرمایه‌داری، به مثابه فرزند سرمایه‌سالاری است.

همانطور که گفتیم، فاشیسم آیندة بشر را نه در «تداوم تاریخ» که در سراب مقدسی می‌جوید که به یک «گذشتة ‌موهوم» باز می‌گردد. برای فاشیست‌ها، از هر مرام و مسلکی که باشند، یک «گذشتة ایده‌آل» وجود دارد، و این گذشته متعلق به یک «قوم برتر»، در یک «آرمانشهر» و در یک «عصر طلائی» فرضی است! در نگرش فاشیسم، ویژگی عمدة این قوم برتر «یکدست» بودن آن است. بنابراین فاشیست‌ها در مسیر یکدست کردن جامعه، «پالایش» آنرا در چارچوب «اعتقادات‌شان» یکی از الزامات اساسی «جنبش» خود به شمار می‌آورند! چرا که به این ترتیب خواهند توانست جامعه را از هر آنچه که در تضاد با «قوم برتر» قرار می‌گیرد «پاک» کرده، به زعم خود یک «مجموعة ناب» به دست آورند!

در چارچوب چنین توهمات «توجیه‌» شده‌ای است که تصفیه‌های خونین و حذف اعضای «نامناسب» جامعه به بهترین صورت ممکن «توصیه» می‌شود. لازم به توضیح است که فاشیسم استعماری، یا آنچه امروز در ایران شاهد ترک‌تازی‌اش‌ هستیم، به مراتب از «فاشیسم متعارف» یا آنچه در آلمان و ایتالیای سال‌های 1930 مشاهده کردیم توحش و تحجر بیشتری دارد. چرا که این نوع حاکمیت دست‌نشانده، انسان‌ستیزی استعماری را نیز بر انسان ستیزی فاشیسم می‌افزاید. به عبارت دیگر انسان ستیزی و منطق‌گریزی حاکمیت فعلی ایران در مقایسه با جنون و دیوانگی نظام‌‌ هیتلری از ابعاد گسترده‌تری برخوردار است، هر چند که کشوری چون آلمان را در هرحال نمی‌توان با ایران به قیاس کشید. همانطور که می‌دانیم هیتلر، با تکیه بر شعارهای عوامفریبانه جهت سرکوب جنبش‌های مترقی چپ در آلمان «ظهور» کرد، در صورتیکه، استقرار حکومت اسلامی در ایران، ‌ یکی از پیامدهای شکست ایالات متحد در جنگ ویتنام بود.

سازمان سیا با استقرار حکومت اسلامی در ایران یک منطقة وسیع در خاورمیانه را به میدان «جهاد» بر علیه اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کرد تا ضمن تجدید قوا، کارآئی سلاح‌های نوین خود را نیز در برابر تجهیزات «جبهة کفر» بیازماید. از آنجمله ‌است ظهور موشک‌های «استینگر» در افغانستان و حکومت اسلامی! ولی نتیجة جنگ پنتاگون با اتحاد جماهیر شوروی در درازمدت عملاً به رهائی مارکسیسم از قید استالینیسم کوردل منجر شد!

و این همان نتیجه‌ای بود که غرب از آن هراس فراوان داشت. چرا که طی دوران جنگ سرد جنبش‌های چپ در اروپا را به دو شاخة «رسمی» و «مبارز» تقسیم کرده بود. «چپ رسمی» در واقع برای به بیراهه کشاندن مطالبات قشرهای چپ‌گرای جامعه شکل گرفت، در حالیکه «چپ مبارز» در هر مقطع زمینة گسترش دامنة سرکوب حاکمیت راستگرا را فراهم می‌آورد. و امروز می‌بینیم که احزاب کمونیست و سوسیالیست اروپا به مراتب بیش از احزاب راستگرای سنتی به سیاست‌های ایالات متحد نزدیک‌اند، و شاهدیم که بازتاب استقرار حکومت‌ اسلامی در ایران، به قدرت رسیدن سوسیالیست‌ها در کشور فرانسه شد! چرا که طی جنگ سرد «چپ‌رسمی» اروپا از حامیان بی‌قید و شرط سیاست‌های جنگ طلبانة پنتاگون به شمار می‌رفت. و اما شاخة دوم چپ در اروپا به مبارزة به اصطلاح مسلحانه روی آورده بود، و نتیجتاً چنین «مبارزاتی»، به ویژه در ایتالیا دست حاکمیت را جهت سرکوب تا آنجا باز گذاشت که حتی قتل یک شخصیت فرهنگی شهیر چون پازولینی را نیز مجاز شمرد! پازولینی از مخالفان سرسخت واتیکان بود.

با فروپاشی دیوار برلن، غرب در سیاست‌های خود تجدید نظر کرده. و امروز که دیگر اتحادجماهیر شوروی وجود ندارد و ایالات متحد نیز می‌رود تا موضع قدرت حاکم جهانی را برای همیشه از دست بدهد، شاهدیم که محافل انسان‌ستیز در چهار گوشة جهان تهاجمی آشکار به «انسان محوری» را آغاز کرده‌اند.

کارینال راتزینگر در جمع اسقف‌ها در شهر رم با توسل به سفسطه از «مدرنیته» انتقاد می‌کند؛ محمد خاتمی در«سمینار دین» در کمال وقاحت به نفی «مدرنیته» مشغول می‌شود؛ و فوروم 2000 که دست‌پخت واکلاو هاول و «الی ویزل» در شهر پراگ است، تهاجم همزمان به دمکراسی و مدرنیته را آغاز کرده. چرا؟ چون نظام سلطه در هر حال «انسان محوری» را بر نمی‌تابد، و نمی‌باید فراموش کرد که ورای آنچه تبلیغات در توجیه «دیکتاتوری کارگری» عنوان کرده، ‌مارکسیسم پیش از هر چیز یک فلسفة انسان‌محور است. مارکس می‌گوید‌:‌

نخستین پیش‌فرض تاریخ بشر، طبیعتاً وجود افراد زنده است.
منبع: کارل مارکس، ص. 1057 از جلد سوم فلسفه، انتشارات گالیمار، 1982.

در عمل، مارکس سه پیش فرض از «تاریخ» ارائه می‌دهد که بر «زندگی انسان»، به عنوان عامل سازندة تاریخ‌ تکیه دارند. نخست اینکه، انسان به عنوان «موجود زنده» نیازهائی دارد. و برای ساختن «تاریخ»، انسان می‌باید زندگی کند، در نتیجه نخستین «واقعیت تاریخی» تولید امکاناتی است که زندگی انسان را میسر ‌سازد.

دومین پیش‌فرض مارکس پویائی نیازهای انسان است. مارکس می‌گوید، برآورده شدن هر نیاز، نیاز دیگری را پدید می‌آورد. و سومین پیش‌فرض مارکس این است که تداوم زندگی انسان از طریق «زایندگی» است، عملی که در واقع «تداوم تاریخ» را امکانپذیر می‌کند.
همان منبع.

می‌بینیم که در چارچوب مارکسیسم هیچ عامل غیرانسانی در ساخت تاریخ دست ندارد. به عبارت دیگر مارکس با قرار دادن انسان به عنوان «عامل تاریخ ساز» بر «تاریخ سالاری» هگل نقطة پایان ‌گذاشته و به «تاریخ» نظمی انسانی اعطاء کرده.

این مختصر را گفتیم تا در وبلاگ‌های بعدی بتوانیم با تکیه بر آن نگاهی داشته باشیم به نظریة «آدورنو» که تاریخ را یک «نگرانی» و «تشویش» تعریف می‌کند.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۷




از پراگ تا تهران!


...
انعقاد قرارداد همکاری‌های هسته‌ای بین هند و ایالات متحد، بر 34 سال تحریم هند نقطه پایان گذارد. انعقاد این قرارداد در سیاست سنتی ایالات متحد نیز شکاف ایجاد کرده، چرا که حزب دمکرات آمریکا که از تشکل‌های طالبان‌نواز و دین‌پرور جهان به شمار می‌رود با انعقاد این قرارداد به شدت مخالف بود. همانطورکه پیشتر هم گفتیم هند بزرگترین دمکراسی جهان است و همکاری ایالات متحد با کشور هند، محور طالبان‌پرور «چین ـ پاکستان ـ امارات» و در نتیجه حاکمیت دین پرور انگلستان را به شدت تضعیف خواهد کرد. به همین دلیل دو محفل فاشیسم بین‌الملل، «فوروم 2000» و بنیاد «گفتگوی تمدن‌ها» در پراگ و تهران نشست سالانة خود را برگزار کردند. ولی پیش از ادامة مطلب لازم است یک پرانتز درمورد فلاسفة جمکران باز کنیم.

حکومت اسلامی سه نوع فیلسوف دارد: «پینه‌دوز»، «دبستانی» و «بی‌سواد»! البته هر سة اینان منطق‌گریز، تاریخ‌ستیز و در نتیجه خدامحوراند. فلاسفة پینه‌دوز از قبیل عبدالکریم سروش، اهل «وصله‌پینه‌اند»! اینان کانت و پوپر را به ملا صدرا پیوند می‌زنند، و یا مانند فردید، مارتین هایدگر را به «اسلام» می‌دوزند. فلاسفة دبستانی جمکران، از قماش محمد خاتمی‌اند!‌ این جماعت برای همة پرسش‌های امروز پاسخ‌هائی از آستین بیرون می‌کشد؛ پاسخ‌هائی که بر پایة حدیث و روایت و متعلق به عهد دقیانوس است. خلاصة کلام پرسش‌های امروز را با پاسخ‌های پوسیدة عصر حجر جوابگو می‌شود، و اگر به سخنان محمد خاتمی، به ویژه سخنان وی در«سمینار دین» نگاهی بیندازیم خواهیم دید که این نوع فیلسوف فرهیخته، فقط در حد یک «کودک دبستانی» با فلسفه آشنائی دارد. و نیازی به توضیح نیست که فیلسوف بی‌سواد نیز در جایگاه «رهبری» این دو گروه قرار می‌گیرد!

محمد خاتمی در سخنرانی دیروز خود تعریف نوینی از «دین» ارائه داده که در آن «دین» فقط به ادیان ابراهیمی محدود می‌شود! به عبارت دیگر بودائی‌ها، مانوی‌ها، زرتشتی‌ها، هندوها و همة پیروان مکاتب غنی مشرق زمین در «گمراهی» به سر می‌برند و بهتر است هر چه سریع‌تر به اسلام سیداردکان بگروند. البته سخنان محمد خاتمی در واقع «بازتولید» ناشیانة سخنرانی‌های کاردینال راتزینگر است که یهودیان را نیز گمراه می‌داند. رد پای همین تبلیغات را در سخنرانی «کارلوس فوئنتس» برندة پیشین نوبل ادبیات مشاهده کرده‌ایم. یادآور شویم که سخنرانی فوئنتس در تاریخ 27 ژانویه سال 2006، در همین این وبلاگ بررسی شده.

محمد خاتمی دیروز در برابر میهمانان «خوش‌سابقه» و بلندپایة خود نه تنها «دین» را از منظر متدینان، که «ایمان» را نیز از دیدگاه قرآن و در چارچوب بلاهت «تعریف» کرده‌اند. جالب اینجاست که حضرت خاتمی، مسلماً به دلیل شیادی و فقر مزمن فرهنگی اصولاً تفاوت «دین» به عنوان یک «بنیاد اجتماعی» را، با ایمان به عنوان باوری فردی و درونی نمی‌دانند! در ثانی ایشان به ذهن علیل‌اشان حتی خطور نمی‌کند که یک «متدین» نمی‌تواند دین را تعریف کند، «تعاریف» را فیلسوف ارائه می‌دهد! خلاصه بگوئیم، طبق «تعریف» جامع و بسیار دبستانی خاتمی، «اهورامزدا»، همان یهوه است، و الله هم همان خدواند مسیحیان! خاتمی همچنین «ایمان راستین» را هم به تعبیر قرآن «تعریف» می‌کند:

«[دین] عبارت است از آنچه خداوند برای هدایت آدمی و معنی بخشیدن به زندگی او در این جهان و گشودن راه سعادت برین و جاودان فرو فرستاده است و جوهر و محتوای همه ادیان وحیانی یکی است. به تعبیر قرآن [...] ایمان راستین عبارت است از باور به حقانیت همة پیامبران و یگانگی منشاء انگیزش آنان و هدف یگانه‌ای که داشته‌اند.»

همانطور که می‌بینیم، از قضای روزگار مهاجرانی، پامنبری صاحب‌منصب خاتمی نیز در سایت زمانه می‌گوید بدون «دین»، اصلاً «فرهنگ» وجود ندارد! ولی همانطور که می‌بینیم در کمال خوشوقتی دین بدون فرهنگ وجود دارد،‌ و چماق‌دارانی چون خاتمی، مهاجرانی و شرکاء شاهدی هستند بر این مدعا!

حال نگاهی داشته باشیم به فلاسفة بی‌سواد! اینان تحت نظارت «رهبری» و در مکتب خامنه‌ای اصولاً از مرحلة عقل و منطق و دانش پرت‌ افتاده‌اند، و می‌پندارند که مارکسیسم همان اتحاد جماهیر شوروی است! می‌دانیم که مارکس در سال 1883، حدود سه دهه پیش از انقلاب اکتبر درگذشت! و مارکسیسم به هیچ عنوان موجودیت خود را مدیون اتحاد جماهیر شوروی نیست. اما رهبر فرزانه گویا در توضیح‌المسائل علامه مجلسی مسائل دیگری کشف کرده‌اند. در هر حال خامنه‌ای‌ها در این جهان سفله پرور تنها نیستند. امثال ایشان در فوروم 2000 برای حل مشکلات جهان «قیام» کرده‌اند. و نظیر سخنان ابلهانة مقام معظم را به صورت دیگری بازتولید می‌کنند. مرکز نگرانی اینان امروز روسیه است!

فوروم 2000 در سال 1996 با همت «الی ویزل»، مدعی «صلح‌طلبی» و «واکلاو هاول» پادوی سازمان سیا پایه‌ریزی شد. «الی ویزل» را پیشتر معرفی کرده‌ایم. پس می‌رویم به سراغ «واکلاو هاول» که رسانه‌های غرب برای‌اش جنجال و هیاهوی فراوان به راه انداختند، و آثار صد من یک‌قازاش را هم جایزه‌باران کردند، چرا که به ادعای غربی‌ها «واکلاو هاول» از مدافعان آزادی و دمکراسی بود. این محصول پروپاگاند رسانه‌ای، زمانیکه به ریاست جمهوری رسید از مدافعان پروپاقرص تهاجم نظامی به عراق از آب درآمد! و دلیل هم‌صدائی و همنوائی «الی ویزل» با «واکلاو هاول» فرهیخته همین جنگ‌طلبی و نوکرصفتی مشترک است. بله، «الی ویزل» با هر کسی طرح دوستی نمی‌ریزد.

بگذریم! فوروم 2000، درست یک روز پیش از «سمینار دین» در تهران، کنفرانس خود را در شهر پراگ آغاز کرد. و جای تعجب نیست که با در نظر گرفتن فضاسازی‌های سیاسی، این فوروم هم چون بقیة محافل خواهان گسترش «دمکراسی» باشد! البته نوع دمکراسی مورد نظر فوروم کذا با دمکراسی متعارف تفاوت عمده‌ای دارد. چرا که برخلاف دمکراسی که انسان‌محور است، در قاموس فعلة فاشیسم نوعی دمکراسی وجود دارد که محور آنرا منافع جنگ‌طلبان غرب، به ویژه حزب دمکرات ایالات متحد، واتیکان، فاشیست‌ها و چپ‌نمایان‌ اروپا تعیین می‌کنند. دلیل حضور سوسیالیست‌هائی چون «لیونل ژوسپن» و «رومانو پرودی» در سمینار دین در تهران دفاع از همین منافع است که در ارتباط مستقیم با جنگ و شبکة قاچاق بین‌المللی قرار دارد.

در شهر تهران، به فاصلة کمتر از سه ماه، از هشتم مردادماه تا 23 مهرماه سالجاری،‌ در دو نوبت و هر بار به مقدار یک‌ونیم تن مواد مخدر کشف شده. این اکتشافات نشانگر تزلزل صاحبان این «منافع» و فروپاشی قدرت‌ها است. به زبان ساده‌تر اهرم‌های قدرت در دژ مستحکم ‌طالبان شیعی مسلک در حال جابجائی است! مواد مخدر ستون فقرات شبکة طالبان در منطقه است، به همین دلیل در اوائل استقرار حکومت امام سیزدهم، آخوند خلخالی برای مبارزه با مواد مخدر «قیام» کرد،‌ و با «عملیاتی انقلابی» چندین و چند نفر را که در رسانه‌های جمکران «قاچاقچی» معرفی شدند، به جوخه‌های آتش سپرد! شبکة قاچاق مواد مخدر پس از این «عملیات» اسلام آورد، و در حکومت عدل علی از این نظر هم کم و کاستی نداشتیم. همانطورکه می‌دانیم، و بر اساس آنچه گفته‌اند و خواهند گفت، در اسلام همه چیز هست، به ویژه قاچاقچیان خداجوی مواد مخدر که خود از ارکان حکومت اسلامی‌اند.

شبکة قاچاق مواد مخدر در ارتباط مستقیم با شبکة قاچاق انسان، کالا و تجارت اسلحه قرار می‌گیرد. قاچاق مواد مخدر پایة همان اقتصادی است که با استقرار حکومت اسلامی در ایران حاکم شد. جای تعجب نیست که چنین اقتصادی در دوران جنگ به شکوفائی برسد و به یاد داریم که میرحسین موسوی نخست وزیر همین «اقتصاد» بود. هم‌چنین به یاد داریم که همین فرد، هم‌صدا با آخوند محتشمی، نژاد حسینیان و به ویژه بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی»، چگونه با احداث خط لولة صلح در شرق ایران مخالفت می‌کرد!

پیشتر گفتیم که احداث خط لولة صلح، این منطقه را که تحت نظارت ارتش اسلام پرور پاکستان عملاً به بازار برده فروشی و خرید و فروش اسلحه و مواد مخدر تبدیل شده به «منطقة امن» تبدیل خواهد کرد، و با اینکار نان امثال آخوند محتشمی و میرحسین موسوی و بسیاری از نعلین‌ها آجر خواهد شد. و می‌بینیم که هنوز حاکمیت انگلستان از احداث این خط لوله با تمامی قوا ممانعت به عمل می‌آورد، چرا که امنیت در منطقه با منافع آنگلوساکسون‌ها یا بهتر بگوئیم اعضای ناتو در تضاد قرار می‌گیرد. به همین دلیل محافل فاشیسم در تهران و پراگ، برای حل مسائل «نیست‌درجهان» اینچنین به جنب‌وجوش افتاده‌اند. پس بازگردیم به فوروم 2000 که توسط «واکلاو هاول» و «الی ویزل» پایه ریزی شد تا از نوع خاصی از دموکراسی «حمایت» کند.

الی ویزل جهت دفاع از همین نوع دمکراسی به مداحی از کالین پاول پرداخت؛ مداحی کسی که با توسل به دروغ خواهان تهاجم نظامی به عراق بود! چون در قاموس فعلة فاشیسم، «دمکراسی» در منطقة خاورمیانه و خاور نزدیک یعنی جنگ، چپاول و هرج و مرج. و جناب «واکلاو هاول» هم از مدافعان همین نوع «دمکراسی» هستند. و در زمان ریاست جمهوری همین «هاول» فرهیخته بود که در شهر پراگ، در اطراف محل سکونت کولی‌ها دیوار کشیدند تا کولی‌ها از «نژاد برتر» جدا باشند!

به گزارش رادیو فردا، مورخ 23 مهرماه سالجاری، کنفرانس فوروم 2000 در پراگ مسائل و مشکلات جهانی را بررسی می‌کند، و یکی از موضوعاتی که شرکت کنندگان در این فوروم به آن می‌پردازند، موضوعی است «نیست‌درجهان»، تحت عنوان «مدرنتیه بدون دمکراسی»! فوروم 2000 با طرح چنین موضوعی در واقع با یک تیر دو نشان زده. و با طرح یک موضوع انحرافی، مزورانه و در کمال بیشرمی هم «مدرنیته» را تحریف کرده، و هم «دمکراسی» را به لجن کشیده. چرا که دمکراسی‌ در مفهوم کنونی «انسان‌محور» است، و این انسان محوری در تاریخ تفکر بشری فقط از «مدرنیته» سرچشمه می‌گیرد، نه از دمکراسی‌ در سنت یونان باستان!

ولی علیرغم بی‌پایه بودن موضوع مطرح شده، متفکران و سیاستمداران از نقاط مختلف دنیا گرد هم‌آمده‌اند تا در اطراف این «نیست‌درجهان»، یا مدرنیته بدون دمکراسی به «تفکر» پرداخته، برای آن «راه حل» هم ارائه دهند! چرا که «الی ویزل» فیلسوف برجستة جیره‌خوار پنتاگون و شرکاء کشف کرده‌اند که در فدراسیون روسیه «مدرنیته» وجود دارد، ولی اثری از دمکراسی نیست!

بله، می‌بینیم که فوروم 2000 نیز همان اهداف بنیاد «گفتگوی تمدن‌ها» را پیگیری می‌کند، و به همین دلیل مدیریت آن بر عهدة «اولدریک چرنی» گذاشته شده، که نوع غربی محمد خاتمی است. ایشان به رادیوآزادی گفته‌اند، واکلاو هاول به من گفت بیا تا برای انواع مختلف تعصب‌ها راه حلی بیابیم! مسلماً بهترین راه حل «تعصب» از نظر امثال هاول، دیوارکشیدن به دور مسائلی است که به تعصب دامن می‌زند! در هر حال مدیر فوروم 2000 همچنین فرموده‌اند در آنروزهای خوب، مدرنیته و دمکراسی پا به پای هم حرکت می‌کردند، ولی امروز چنین نیست! با این وجود در ادامة سخنان ایشان متوجه می‌شویم که مدیر فوروم 2000 «معتقد» است هر چه کشورها «مدرن‌تر» شوند «دمکراسی» هم در آن‌ها پیشرفت می‌کند! و به همین دلیل از اینکه دمکراسی در چین کمونیست و روسیه پیشرفت نکرده بسیار آزرده خاطراند! چون ایشان نمی‌دانند که حاکمیت چین دمکراتیک نیست و چنین ادعائی هم اصلاً نداشته و ندارد! ولی اگر اهالی فوروم 2000 مدرنیزاسیون را نشانة پیشرفت دمکراسی می‌دانند به آنان نوید می‌دهیم که امارات متحدة عربی با احداث آن برج کذا که یک کیلومتر ارتفاع دارد، اگر بزرگترین دمکراسی جهان نشود مسلماً مرتفع‌ترین دمکراسی جهان خواهد بود.

البته دلائل نگرانی محفل «الی ویزل» برای ما کاملاً روشن است. جنگ‌طلبان و چپاولگران از پیامدهای «کنفرانس اویان» در فرانسه احساس خطر می‌کنند. همانطور که پیشتر در همین وبلاگ گفتیم کنفرانس اویان محورهای نوینی برای سیاست جهانی ترسیم کرده که با جنگ‌طلبی سنتی غرب در تضاد قرار می‌گیرد. در نتیجه، جایگاه پادوهای سنتی چنین سیاستی را نیز به شدت متزلزل خواهد کرد. «جنگ» در واقع محور سیاست خارجی ایالات متحد بود، و نوام چامسکی و هاوارد زین به این مطلب صریحاً اشاره کرده‌اند. ولی این سیاست دیگر به آخر خط رسیده. روز 7 اکتبر سالجاری، دیمیتری مدودف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه در سخنرانی خود در «اویان» چنین می‌گوید:

«همة کشورها باید از جنگ به عنوان اهرم سیاسی صرفنظر کنند.»
منبع: نووستی، مورخ 7 اکتبر سالجاری

روشن است که در اینجا روی سخن با ایالات متحد است. و تردیدی نیست که صلح جهانی فرصتی خواهد بود برای «رنسانس». ولی اینبار رنسانس سوسیالیسم و مارکسیسم، برای رهائی‌شان از زنجیر توحش استالینیسم و سرمایه‌سالاری.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۷



موتور «فرزانه»!


...
بد نیست به آن‌ها که در شیپور «ایجاد روابط» بین ایالات متحد و حکومت اسلامی می‌دمند یادآور شویم که، روابط بین حکومت اسلامی و آمریکا فقط در ظاهر قطع شده. در واقع این روابط از حالت «رسمی» خارج شد، تا ایالات متحد بتواند جنگ را در منطقه گسترش دهد و یک منطقة آشوب و سرکوب در جنوب اتحاد جماهیر شوروی و سپس در مرزهای روسیه ایجاد کند. سیاستی که تا هنگام شکست ارتش ناتو در لبنان با موفقیت تمام اجرا شد، و اکنون به دلیل شکست‌ ارتش کذا در گرجستان به پایان خط رسیده. ولی ناخداکلمب هنوز از تداوم چنین سیاستی ناامید نشده و مطالبات خود را از زبان خادم وفادار بریتانیا، سیدمحمد خاتمی مطرح می‌کند.

به عنوان نمونه سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ 13 اکتبر 2008، از زبان محمدخاتمی بار دیگر خواهان دستیابی به فناوری هسته‌ای شده! می‌دانیم که فناوری هسته‌ای کاربرد نظامی و صلح‌آمیز دارد و هیچ کشوری با استفادة ایران از انرژی‌هسته‌ای صلح‌آمیز مخالفتی نمی‌کند، ولی روسیه با تجهیز گورکن‌ها به سلاح هسته‌ای مخالف است و این مخالفت را هم صریحاً اعلام داشته.

به یاد داریم که سال گذشته «گاردین» ضمن مقایسة هند با ایران آشکارا خواستار تجهیز گورکن‌ها به سلاح اتمی شده بود. چرا؟ چون تجهیز جیره‌خواران سنتی آنگلوساکسون‌ها به سلاح اتمی عملاً تهدیدی است علیه روسیه و می‌توان با تکیه بر آن تنش را در منطقه افزایش داد. روز دهم اکتبر 2008، قرارداد همکاری‌های هسته‌ای بین ایالات متحد و هند به امضاء رسید و به دنبال آن خط راه آهن کشمیر توسط نخست وزیر هند افتتاح شد، و ماجرای «استقلال کشمیر» که آنگلوساکسون‌ها به راه انداخته بودند عملاً به پایان رسید. همانطورکه گفتیم در پی انعقاد قرارداد همکاری هسته‌ای بین هند و آمریکا، هند به عنوان یک حاکمیت لائیک به عضویت شورای امنیت در خواهد آمد، و در پی این امر تضعیف هر چه بیشتر محور «چین‌ـ پاکستان ـ امارات» را شاهد خواهیم بود. و تضعیف این محور به معنای تغییر سیاست پاکستان، مرکز تولید و صدور طالبان خواهد بود. همین مسائل است که گویا به شدت باعث آزردگی خاطر ناخداکلمب شده!

چون کاهش تولید «طالبان» در پاکستان، تضعیف پاکستان نیست، تضعیف سیاستی است که لبنان را نیز به محل تولید خرابکار تحت نظارت ارتش اسرائیل تبدیل کرده بود. و همانطورکه پیشتر هم گفته شد امثال چمران، وزیر دفاع شیخ مهدی بازرگان در چنین مراکزی پرورش یافته بودند. و امروز علیرغم تغییر سیاست جهانی، حاکمیت انگلستان همچنان بر سیاست تولید خرابکار و ایجاد تنش پای می‌فشارد. به همین دلیل سایت «بی‌بی‌سی» از قول خاتمی می‌گوید که وی در حاشیة «سمینار دین» گفته، «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست!» و جالب اینجاست که محمد خاتمی به نوع این انرژی هم هیچ اشاره‌ای نکرده! به عبارت دیگر، خاتمی به فعالیت‌های هسته‌ای صلح آمیز اشاره ندارد، و سخنان وی می‌تواند نشانة تمایل به فعالیت‌های هسته‌ای در زمینة نظامی نیز تلقی شود. و این بخش از سخنان «دینی» خاتمی به مذاق ناخدا کلمب خیلی خوش آمده:

«این حقی است اساسی که ما باید انرژی هسته‌ای داشته باشیم [...] اگر از سلاح هسته‌ای نگران‌اند، چرا سراغ کسانی که عضو ان‌پی‌تی نیستند و سلاح اتمی دارند نمی‌روند.»

این سخنان به صراحت نشان می‌دهد که سید فرهیختة شمال‌شهر تهران تا چه حد در خط انگلستان طی طریق می‌کنند. ‌ظاهراً محمد خاتمی به دلیل فرهیختگی شدید نمی‌داند، کشورهائی که «ان. پی.‌تی» را امضاء نکرده‌اند پاسخگوی آژانس بین‌المللی انرژی اتمی نیستند! بگذریم!

از تاریخ 25 سپتامبر، روسیه در دریای «بارنتس»، دریای مدیترانه و دریای سیاه به مانور نظامی و آزمایش موشک‌های قاره‌پیما با کلاهک هسته‌ای مشغول شده و همزمان شاهدیم که بانک‌ها و مؤسسات مالی غرب «ملی» می‌شوند، و شاخص بورس در بازارهای جهانی سقوطی تاریخی می‌کند. این بحران فرصتی برای جیره خواران غرب در حکومت اسلامی فراهم آورده تا فروپاشی استالینیسم و اقتصاد سرمایه‌سالاری جنگ طلب را در کمال حماقت و وقاحت «شکست لیبرال دمکراسی» و «مارکسیسم» خوانده، «پیروزی اسلام» را به جهانیان اعلام دارند. پیشقراول مهمل‌گوئی و اظهارات ابلهانه در حکومت جمکران همانطور که می‌دانیم رهبر فرزانه است. اکبر بهرمانی و محمد خاتمی در مقام دوم قرار می‌گیرند. هر سه آدمک سازمان سیا امروز به شیرین زبانی و دمجنبانی برای ارباب پرداخته و از مزایای اسلام داد سخن داده‌اند. خامنه‌ای و بهرمانی در جمع آخوندهای مسئول روخوانی وق‌وقیه‌های جمعه «بلبل زبانی» می‌کردند، ولی محمد خاتمی از فرصت استفاده کرده مشتی «آخوندنواز» و دین پرور را از چهار گوشة جهان به تهران آورده، تا از این طریق به خیال خود نه تنها برای دارودستة اصلاح‌طلبان حکومتی تأمین وجهه کند، که از طریق «گفتگوی تمدن‌ها» در واقع تأئیدات آخوندنوازهای جهانی را از مواضع مترقی و پیشرفتة فاشیست مسلمان‌های جمکران نیز به دست آورد! پس تعجبی ندارد که در جمع میهمانان بلند پایة محمد خاتمی افرادی چون «لیونل ژوسپن»، کوفی‌عنان، رومانو پرودی و مری رابینسون را مشاهده کنیم؛ همگی سابقة درخشان «خدمت» به عموسام را دارند. همچنین تعجب نکنیم که این شخصیت‌های «بلندپایه»، برای گفتگو در مورد «صلح»، «آزادی» و «تفاهم» مرکز توحش و سرکوب طالبان شیعی‌مسلک را انتخاب کرده‌اند!

بله، در واقع هیچ جای تعجب ندارد، چون در این همایش استحماری همه مثل ملایان به تأئید دین و ستایش از انسان ستیزی مشغول‌اند و به همین جهت بنگاه خبرپراکنی ناخدا کلمب، مورخ 13 اکتبر 2008، به تبلیغ برای این نشست قیام کرده. البته «مقر فرماندهی» این نشست‌های انسان‌ستیز در کشور سوئیس قرار دارد، که هم خیلی «بی‌طرف» است، و هم حافظ منافع ایالات متحد در جمکران و هم از مراکز مهم پولشوئی مافیای غرب به شمار می‌رود. بله بهترین محل استقرار «بنیاد بین‌المللی گفتگوی تمدن‌ها» همین شهر ژنو در کشور سوئیس است. بی‌دلیل نبود که روژه گارودی،‌ پیشنماز مسجد استحمار، کشور سوئیس را برای اقامت دائم برگزید!

به گفتة «بی‌بی‌سی» بنیاد کذا هدف خود را ایجاد تفاهم میان «فرهنگ‌ها»، «تمدن‌ها» و «ادیان» اعلام کرده. و بی‌دلیل نیست که محمد خاتمی نیز به ریاست این «بنیاد» شیادی برگزیده شود! چرا که نخست می‌باید گفت، «دین» جزئی از تمدن بشری است، نه مترادف با کل آن! پیشتر به ابعاد استحماری این برنامه اشاره داشته‌ایم و نیازی به تکرار مکررات نیست. در «سمینار دین» که امروز برگزار شده، کوفی عنان، دبیرکل سابق سازمان رسوای ملل فرموده‌اند، اعتقادات مذهبی هیچ بد نیست، «بهره برداری بد» از این اعتقادات باعث افراط‌گرائی می‌شود! به عبارت دیگر «بهره برداری خوب» از اعتقادات مذهبی مورد تأئید کارفرمایان کوفی عنان است. ولی حیف که این «بهره برداری خوب» هنوز تعریف نشده، در نتیجه کسی نمی‌داند بهره برداری «بد» چیست!؟

از سخنان شیوای کوفی عنان شیواتر، سخنان «مری رابینسون» است که در «سمینار دین»‌ خواهان پیشبرد دمکراسی شده! نخست وزیر سابق نروژ هم در تأئید سخنان حکیمانة کوفی عنان می‌گوید، «ما دنیائی می‌خواهیم که مذاهب کارکرد خوب داشته باشند.» و این کارکرد به زعم ایشان نه با تغییر سیاست‌های استعماری غرب در حمایت از افراط‌گرایان مذهبی که با «تغییر نگرش مردم» حاصل می‌شود!

می‌بینیم که عوامفریبی و شارلاتانیسم موجود در عبارت «تغییر نگرش مردم» که همزمان در پیام مهرانگیزکار و مقالة سپیده صلح‌جو به چشم می‌خورد در واقع کالای تولید شده در بنیادهای «فرهنگی» استعمارگران در بطن دستگاه تبلیغات غرب است، که حمایت از افراط‌گرایان مذهبی را در رأس سیاست‌های خود قرار داده‌اند. یادآور شویم که نخست وزیر سابق نروژ در زمینة صلح و حقوق بشر فعالیت دارند! ظاهراً ایشان هنوز نمی‌دانند که دولت‌شان از چه سیاستی پیروی می‌کند!

بررسی سخنان سید شیادان را شاید به فرصت دیگری موکول کنیم. در هر حال چکیدة سخنرانی‌های این مترسک فرهیخته در واقع تکرار یک اصل اساسی و بی‌پایه است، و آن اینکه، یک خدواند وجود دارد که برای راهنمائی «بشر» فرستادگانی را برگزیده! یا معنویت خیلی خوب است، مدرنیته بد است، و نیچه از همه بدتر! پس ما هم می‌رویم به سراغ اکبر بهرمانی و رهبر فرزانه که در جمع نعلین‌های «خوش‌الحان جمعه‌ها» سخنرانی فرموده‌اند.

اکبر بهرمانی دستور تأسیس مرکز تحقیقات علمی برای بررسی «تاریخ» نماز جماعت صادر کرده‌اند! و با هدف سرکوب روستا‌ئیان خواهان برپائی نماز جمعه در روستاها نیز شده. همانطورکه پیشتر هم گفتیم هدف دستاربندان تخریب آن بخش از فرهنگ ایران است که در روستاها از توحش اسلام هنوز در امان مانده. و می‌بینیم که گروه‌های فدائی فرهنگ و آداب و سنن ایران زمین که برای یک تکه سنگ، آسمان و ریسمان می‌بافند، در این مورد خفقان کامل اختیار کرده‌اند، تا طبق فرمودة رهبرشان در واشنگتن، «اسلام» پیروز شود!

به گزارش «حنازرچوبه»، مورخ 13 اکتبر 2008، علی خامنه‌ای امروز مرگ مارکسیسم و لیبرال دمکراسی را اعلام فرموده، گفتند که اسلام بر هر دو اینان پیروز شد! و لازم است موتور محرک اسلامی را تقویت کنیم. علی خامنه‌ای که مثل دیگر آخوندهای حوزة جهلیه به بیماری مزمن فقرفرهنگی، گنده‌گوئی و مهمل پراکنی مبتلا است، اتحاد جماهیر شوروی را با مارکسیسم، و غرب را با لیبرال دمکراسی در ترادف قرار داده و به این ترتیب فروپاشی شوروی را مرگ مارکسیسم و بحران مالی غرب را هم پایان لیبرال دمکراسی تلقی کرده!

در اینکه رهبر فرزانه از نظر بلاهت نیز در جایگاه رهبری قرار می‌گیرند هیچ تردیدی نداریم، چرا که مارکسیسم، پیش از برپائی اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت و همچنان نیز وجود خواهد داشت. از طرف دیگر، تنها کسی که نظام ایالات متحد را لیبرال دمکراسی می‌خواند، رهبر حکومت توحش جمکران می‌تواند باشد که در به در به دنبال عامل اصلی پیدایش «انقلاب اسلامی»، یا بهتر بگوئیم شاه و ساواک و سازمان سیا می‌گردد تا به قول خودش «موتور» حرکت اسلامی را خوب تقویت کند:

«اکنون دیگر نامی از مکتب مارکسیسم نمانده است و مکتب لیبرال دمکراسی نیز [...] در مقابل جهانیان به زمین خورده ‌است [...] خود آن‌ها می‌گویند دوران حاکمیت مطلق آمریکا به پایان رسیده است. [...] باید عامل اصلی پیدایش انقلاب اسلامی به عنوان موتور حرکت اسلامی را [...] بیش از پیش تقویت کرد.»

البته ما خبرهای بدی برای گورکن‌ها و رهبر معظم‌شان داریم، نخست اینکه ایشان گز نکرده جر داده‌اند؛ مارکسیسم و لیبرال دمکراسی هنوز نمرده‌اند. دیگر اینکه عامل اصلی «پیدایش انقلاب اسلامی»، یعنی همان سازمان سیا نیز، دیگر برای نوکران‌اش نمی‌تواند «انقلاب» به راه بیاندازد؛ خلاصه بگوئیم، موتور «انقلاب» کذا مدت‌هاست خفه‌کرده و دیگر هیچ قدرتی نمی‌تواند آن را دوباره روشن کند. از این گذشته رهبر یک حکومت «مستقل» که گندم و بنزین‌اش را از دست به اصطلاح «لیبرال دمکراسی» آمریکا می‌گیرد، و در اشغال نظامی افغانستان و عراق به شغل شریف پادوئی و پااندازی برای نظامیان آمریکا مشغول شده، بهتر که از این گنده‌گوئی‌ها نکند، ممکن است مردم فکر کنند رهبر «دیوانه‌تر» شده‌اند! و از آنجا که به گزارش ایرنا، امروز بیش از یک تن مواد مخدر تولیدی اربابان‌ حکومت اسلامی را در تهران کشف کرده‌اند، به «مقام‌معظم» توصیه می‌کنیم بجای خط و نشان کشیدن برای لیبرال دمکراسی و مارکسیسم یک دهن روضة امام حسین برای یورگ هایدر بخوانند و بر افلاس اربابان ضجه و مویه کنند، که عبای روضه خوانی از ردای سیاست‌مداری بر قامت‌شان به مراتب ‌برازنده‌تر است. چرا که افلاس غرب، به معنای فلاکت اتحاد جماهیر نوکری است.

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...

یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۷

ابهام «نیک»!


...
استعمار نه تنها به «داس‌الله» که به دین زرتشت هم رضایت داده! چون همانطورکه گفتیم مرام‌های انسان‌ستیز می‌توانند دینی و یا مانند استالینیسم «دین‌ستیز» هم باشند! به عبارت دیگر لازمة انسان ستیزی یک حکومت به هیچ عنوان «دینی» بودن آن نیست. هر حکومت پوپولیستی می‌تواند اهداف استعمار را برآورده کند. البته اگر این حکومت دینی باشد چه بهتر! چون برای سرکوب، «تقدس الهی» از «تقدس پیشوا» مفیدتر است.

در وبلاگ «داش‌الله» گفتیم که وجه مشترک دین، سرمایه‌داری و استالینیسم «نفی انسان» به عنوان یک موجودیت «مادی» و «خارج از ابهام» است. «نفی انسان» به «نفی تاریخ» به عنوان «پویائی انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص منجر می‌شود، و می‌دانیم که این پویائی از «انگیزة مشخصی» نیز برخوردار است. نفی انسان و نفی تاریخ به پروپاگاندیست‌های استعمار امکان می‌دهد که با توسل به اصل «ترادف کلی» ایجاد «ابهام» کرده مخاطب را به بیراهه بکشانند.

به عنوان نمونه مقایسة محمد مصدق با سالوادور آلنده، به این دلیل امکانپذیر می‌شود که سالوادور آلنده، در مقام یک «سوسیال دمکرات» شیلیائی که برای رهائی کشورش از زنجیر چندملیتی‌ها مبارزه می‌کرد، ‌ و با رأی مردم شیلی به رهبری حزب سوسیال دمکرات و سپس به ریاست جمهوری این کشور برگزیده شده بود در ترادف با یک پوپولیست عوامفریب و قانون‌شکن قرار می‌گیرد. مصدق نه تنها با «سوسیال ـ دمکراسی» کاملاً بیگانه بود که در راه حفظ منافع استعماری انگلستان یک بار زمینه ساز اشغال آذربایجان شد، و بار دیگر زمینة تاراج اقتصادی و کودتا علیه ملت ایران و نابودی سلطنت قانونی در کشور را فراهم آورد. البته فدائیان این «اصل جادوئی» یک امر را در نظر نمی‌گیرند و آن اینکه با توسل به «ترادف کلی» نمی‌توان به نتیجة منطقی دست یافت. و مطالبی که با تکیه بر این اصل جادوئی مطرح می‌شود از نظر منطقی «لنگ» می‌زند!

امروز مطلبی در گویانیوز به قلم جناب کامبیز قائم مقام انتشار یافته بود که ضمن مقایسة محمد مصدق با سالوادور آلنده ادعا داشت،‌ وقتی جنبش مردمی در اوج قدرت است، کودتا می‌شود! برای دریافت پوشالی بودن ادعای ایشان کافی است نگاهی به کشور عراق بیندازیم که طی حدود نیم قرن از کودتائی به کودتای دیگر رفت تا در بیستم مارس سال 2003 مورد تهاجم نظامی ارتش جنایتکار ناتو قرار گیرد. حتما پیش از کودتای صدام حسین هم، جنبش مردمی عراق در اوج خود بوده و عراقی‌ها نمی‌دانستند! یا اینکه پیش از کودتای البکر جنبش مردمی در اوج خود بوده، و ... و یا بهتر بگوئیم، هم‌میهنان گرامی گویا با «منطق» بکلی بیگانه‌اند یا اینکه کاربرد اصل جادوئی «ترادف کلی» را نیک می‌شناسند، و در هر فرصتی همچون جناب پروفسور علی میرسپاسی آن را به کار می‌‌گیرند.

اگر کسی ژان‌پل سارتر را «خشونت طلب» و مارتین هایدگر را «فاشیست» بخواند، و بگوید «عبدالکریم سروش» از روشنفکران طرفدار دمکراسی است، آیا در سلامت عقل وی شک نمی‌کنید؟ و اگر بدانید گویندة چنین ترهاتی کسی نیست جز پرفسور «میرسپاسی» که خود را «روشنفکر» می‌خواند، و در یک «مصاحبة تلفنی» چنین سخنانی بر زبان رانده، بیشتر حیرت نمی‌کنید؟ نه! ما نه در سلامت عقل میرسپاسی‌ها تردید داریم، و نه از اظهارات مضحک‌شان تعجب می‌کنیم. به هیچ عنوان! تمام دستگاه تبلیغات استعمار غرب به کار افتاده؛ تمام جیره خواران استعمار بسیج شده‌اند تا با شعارهای فریبندة «دمکراسی»، «سکولاریسم» و «آزادی» برای گروه محمد خاتمی تبلیغات به راه بیاندازند، و مردم را به پای صندوق‌های رأی بکشانند تا برای حکومت انسان ستیز اسلامی پشتوانة مردمی فراهم آید.

میرسپاسی با «شهروند امروز» مصاحبه کرده، و سایت رادیوزمانه هم به دلیل اهمیت مصاحبة کذا آنرا منتشر کرده. فکر نمی‌کنید که شیخ مهدی جامی هم مانند بنگاه «بی‌بی‌سی» به تبلیغ برای فاشیست‌مسلمان‌های جمکران مشغول است؟

ما که اطمینان داریم بنگاه خبرپراکنی کلمبستان و شاخک دوم آن رادیوزمانه، دست از دین پروری و دین پرستی نخواهند شست. یکروز پیش از شهادت جانگداز «رهبر» یورگ‌هایدر راحل، سایت زمانه، مورخ 20 مهرماه 1387، گفتگوی جناب دکتر علی میرسپاسی را که پیشتر توسط فاشیست‌ها در «شهروند امروز» انتشار یافته بود برای شوت و پرت‌ها «بازتولید» کرد، تا نادان از این جهان نرویم. جناب میرسپاسی، واقعاً که اسم با مسمائی هم دارند، چون در «سپاس‌گوئی» و «شکر نعمت» سرآمد بندگان‌اند. ایشان طی یک مصاحبه که به شکلات «کشی» می‌ماند، هر چه توانسته‌اند مطلب را کش داده‌اند تا نهایتاً گوز به شقیقه پیوند بخورد! بله، ایشان پیوند سروش را با دمکراسی در یک جملة جادوئی به اثبات رساندند. ‌پرفسور میرسپاسی فرموده‌اند، «سروش می‌گوید یک جامعه یا دمکراتیک هست یا نیست!» و از این جملة عالمانه نتیجه گرفته‌اند که سروش از روشنفکرانی است که حضورشان برای دمکراسی در کشور «ضروری» ‌است.

البته ما هم به یاد داریم که از وقتی فیلسوف پینه‌دوز و بی‌سواد جمکران در ایران حضور یافتند، چگونه دمکراسی در کشور استقرار یافت! و همین دمکراسی با «انقلاب فرهنگی» توانست به اوج خود برسد. همچنین به یاد داریم «کیهان لندن»، جهت دریافت جیرة خود از بانک‌های امارات این تحفة حوزة جهلیه را «معمار رنسانس اسلامی» لقب داد تا تنور شارلاتانیسم محمد خاتمی داغ شود. البته می‌دانیم که نویسندة کذا جیره‌خوار گورکن‌ها نبوده و فقط به دلیل فقرفرهنگی در یک چرخش قلم «رنسانس» را به دین پیوند زد، تا ما ملت به اشتباه بیافتیم و به غلط چنین برداشت کنیم که رنسانس در اروپا در واقع «رنسانس مسیحی» بوده، نه یک جنبش «انسان محور»! ولی با استفاده از همین لغزش «سهوی» قلم نویسندة «زبردست» کیهان لندن،‌ ناخدا کلمب با توسل به «رنسانس» برای‌مان «حماسه» سازی کرد!

نشست آکسفورد و «رنسانس ایرانی» را که فراموش نکرده‌ایم! ما ملت از نظر اجتماعی باید در همان «مرحلة حماسی» در جا بزنیم! چون «انسان» در حماسه و اسطوره جائی ندارد. به همین دلیل است که امثال سپیده صلحجو در سایت «اخبار روز» تعریف نوینی از سکولاریسم برایمان ارائه می‌دهند که با توضیح‌المسائل امام سیزدهم هم‌سوئی داشته باشد. یا یکی از «رفقا» در همان سایت ادعا می‌کند چه گوارا برای «شهادت» مبارزه می‌کرد! بله، این مرگ‌پرستی و ترویج مرگ اگر برای ما ملت جز مصیبت هیچ نداشته، برای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک چنان منافعی دارد که هنوز حاضر نیستند دست از «دین» بشویند و می‌خواهند با «طالبان خوب» و گروه صدر «مذاکره» کنند. از مطلب دور افتادیم باز گردیم به حماسة دوم خرداد که در آن عبدالکریم سروش نقش بلبل خوش الحان کیهان لندن را بر عهده داشت، و ورد «تکثر» می‌خواند تا در حکومت مدعی «مشروعیت الهی»، نام خاتمی شیاد را از صندوق‌های مارگیری با 70 درصد آراء «استخراج» کنند.

محمد خاتمی با همان هفتاد درصد آراء چند نویسندة طرفدار حقوق بشر را «حذف» فرمود و به بقیه تفهیم کرد که در حکومت اسلامی، حقوق بشر هم مانند رنسانس فقط می‌تواند «اسلامی» باشد! سپس راهی بلاد غرب شد و مجوز کودتا دریافت کرد. ولی با هفتاد درصد آراء نتوانست «خودبراندازی» را سازمان دهد! و دنبالة ماجرا را همه به یاد داریم. انتخاب پرزیدنت مهرورزی به عنوان «مرد قدرتمند» که صلح جهانی را تهدید می‌کرد و یک پاک‌کن «مهیب» به دست گرفته بود و برای پاک کردن اسرائیل آمادة مبارزه با جهانیان بود! قبیلة شرایبر که به شغل شریف دلالی اسلحه اشتغال دارند، خیلی شکم‌شان را برای یک جنگ صابون زده بودند و تصاویر «پاک‌کن مهیب» زینت بخش رسانه‌های‌شان بود. «اکسپرس»، «نوول اوبسرواتور»، «لیبراسیون» و ... همة رسانه‌های غرب از «تهدید بزرگ» می‌نوشتند و می‌گفتند. تا اینکه در ورق پاره‌های‌شان پاک‌کن کذا را به فناوری هسته‌ای هم مجهز کردند و یک روز از تهاجم نظامی آمریکا می‌گفتند، روز دیگر از حملة هوائی اسرائیل. و در این گیرودار بود که آخوند مکارم شیرازی هم برای مبارزه با بدحجابی قیام کرد، و سردار رادان جهت شهادت با چکمة خانم‌ها و آرایش موی آقایان به جهاد برخاست.

به گفتة فارس نیوز، مورخ 20 مهرماه سالجاری، سردار رادان جای‌شان را به سردار رجب زاده دادند. و ما متوجه شدیم دکان جهاد با چکمه و آرایش مو تعطیل شده و از آنجا که شهربانی کلنل آیرون‌ساید «اسمال تیغ زن» را هم آزاد کرده، پنداشتیم ناخداکلمب شاید خواب‌ طلائی جهاد در عرصة وسیع‌تری در سر می‌پروراند.

پس تعجب نکنیم که برای ارائة تصویر دلپذیر از گروه‌های «فاشیست ـ مسلمان» هوادار «خاتمی ـ بهرمانی»، نه تنها روشنفکر و روشنفکری توسط میرسپاسی‌ها به لجن کشیده شود که لجن فاشیسم آموزه‌های زرتشت را نیز بیالاید. در این راستا انوشه انصاری که پیشتر در این وبلاگ معرفی شده، و مانند مهرانگیزکار از جیره‌خواران حکومت اسلامی به شمارمی‌رود، از ینگه دنیا راهی شهر تورونتو شد تا ضمن شرکت در جشن مهرگان، یک مصاحبه هم با سایت رادیو زمانه داشته باشد و شعار «گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک» سر دهد!

گویا خواهر انوشه انصاری که با موشک روسی و پرچم اسلام به فضا رفتند، در فضا دچار حالت «وحی» و«الهام» شده، ‌ به فواید دین زرتشت پی برده باشند! ایشان گفته‌اند اگر همة بچه‌ها پندار و گفتار و کردارشان «نیک» باشد، همه چیز درست می‌شود. البته چون کسی از «نیک» یک تعریف منسجم و صریح ارائه نداده، صفت «نیک» در ابهام کامل قرار دارد و به مراتب از اسلام بهتر است. از وقتی حکومت اسلامی در ایران استقرار یافته، ‌ دین اسلام و به ویژه مسلک شیعه تا حد زیادی ابهام خود را از دست داده، و همین «کاهش ابهام» از «پرستیژ» دین مبین حسابی کاسته! و از آنجا که فاشیسم آینده را نه در تداوم تاریخ،‌ که در سراب گذشته‌ها می‌جوید «بازگشت به گذشته» همچنان در دستورکار استعمار قرار دارد.

امروز زمینة مناسب فراهم آمده تا دین زرتشت به ابزار استعمار تبدیل شود. البته برنامة فرهنگی ناتو در زمینة بازگشت به دین زرتشت در سال1978 در قالب چند جلد کتاب انتشار یافت و روانة بازار شده بود. با مطالعة کتاب‌های مذکور به مسائلی پی می‌بریم که هرگز در ایران مطرح نشده. از جمله نقش آموزه‌های زرتشت در تحول متون دینی یهودیان، مسیحیان و مسلمانان. ولی اینهمه دلیل بر این نیست که دین زرتشت با مطالبات دمکراتیک مردم ایران همسوئی‌دارد، به هیچ عنوان! اگر برای اسلام و توحش اسلامی، اسناد و شواهد تاریخی پنهان مانده، شواهد تاریخی برای اثبات خسارات «دین دولتی» در دورة ساسانیان فراوان است. سرکوب مزدکیان و مانویان، به دلیل دخالت موبدان در سیاست صورت پذیرفت. ولی امثال انوشه انصاری و دیگر شیفتگان «ابهام» با این مسائل بیگانه‌اند. به زعم استعمارگران، مردم ایران از یک «ابهام» سرخورده‌ یا شرمنده‌اند در نتیجه به سهولت می‌توان آن‌ها را به سوی ابهامی نوین «هدایت» کرد:

«بدانند که اگر من توانستم این کار را بکنم، بقیه هم می‌توانند. همه چیز با پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک درست خواهد شد.»

بله، «حاجیه انصاری» حق دارد «همه چیز» درست خواهد شد ولی نه برای ما ایرانیان.
برای کسانی که سه دهة پیش همصدا با داش‌الله و داس‌الله می‌گفتند، «شاه برود تا همه چیز درست شود»! و دیدیم که همینطور هم شد، همه چیز برای استعمار غرب درست شد. سایت زمانه که این سخنان حکیمانه را از «خواهر» انصاری نقل کرده یک عکس «سکسی» هم از ایشان ضمیمه کرده تا همة شوت و پرت‌ها اطمینان حاصل کنند که به این ترتیب همة آزادی‌ها نیز برای زنان تأمین می‌شود، چون خواهر انوشه حجاب ندارند و کارشان این است که با کودکان و جوانان صحبت کنند و سرگذشت شیرین خود را برایشان بگویند، و همین جملة جادوئی را به عنوان «رمز موفقیت» تحویل‌شان دهند! و بدون در نظر گرفتن تفاوت افراد از نظر اجتماعی، فرهنگی و شخصیتی ادعا کنند «بقیه» با «من» هیچ تفاوتی ندارند! به این ترتیب است که «انسان» نفی می‌شود. چون مجموعة انسان‌ها یک گلة همسان و همگون نیست که نیازهای واحدی داشته باشد. به عبارت دیگر شیخ مهدی جامی سخت در اشتباه‌اند اگر می‌پندارند با انتشار چنین مهملاتی از زبان یک زن به اصطلاح «موفق» و «مدرن» می‌توانند گلة گمشده را با توسل به یک شعار پوچ به سوی «ابهام نیک» رهنمون شوند و با «نفی انسان» همة افراد را در ترادف با یکدیگر قرار دهند. ساده‌تر بگوئیم اگر اکبر بهرمانی در نماز جمعه مینی‌ژوپ هم بر تن کند، نمازش «دمکراتیک» نخواهد بود!

در این وبلاگ پیوسته گفته‌ایم که عوامفریبی و عوام‌پروری ویژة فاشیست‌هاست. همچنین گفتیم «نفی انسان» و نادیده گرفتن «عامل انسانی» وجه مشترک فاشیست‌ها و استالینیست‌ها است. رهبر فاشیست‌های اطریش هم دیروز گورکن‌های جهان را به سوگ خود نشاندند. و فیگارو، لوموند و به طور کلی رسانه‌های غرب که این خبر «جانگداز» را پخش کردند، بر این نکتة مهم تأکید داشتند که یورگ هایدر تنها بوده! اولاً رهبر یک حزب فاشیستی هرگز «تنها» نیست. به چند دلیل. نخست به دلیل ساختار حزبی فاشیست‌ها که بر «شخصیت پرستی» استوار است و اگر «رهبر» را از دست بدهد تضعیف می‌شود. در نتیجه یورگ هایدر، که در انتخابات 28 سپتامبر هم به پیروزی رسیده بود، ‌بدون محافظ به حال خود رها نمی‌شود. یادآور شویم که ساختار حزبی نزد فاشیست‌ها یک ساختار غیردمکراتیک است.

به عنوان نمونه، ساختار «جبهة ملی» کشور فرانسه که یک تشکل فاشیستی است،‌ هیچ ارتباطی به ساختار یک حزب طرفدار دمکراسی ندارد. جبهة ملی فرانسه هنوز نتوانسته جانشین مناسبی برای ژان ماری لوپن بیابد، چون برای اینکار به یک «شخصیت برتر» نیاز دارد. «شخصیت برتر» کسی است که بتواند گله را «مرعوب» کند. اگر بخواهیم از دیدگاه فروید «شخصیت برتر» را بررسی کنیم، می‌توانیم بگوئیم که رهبر یک حزب فاشیست باید در ذهن اعضاء شخصیت «پدر مقتدر» و «زورگو» را به صراحت تداعی کند. چرا که فاشیست‌ها از نظر ساختار شخصیتی شیفتة قدرت‌اند. ساده‌تر بگوئیم اینان به همان نسبت که شیفتة قدرت‌اند، می‌توانند زورپذیر و بنده صفت هم باشند. به دلیل همین ضعف شخصیتی است که اینان تمایل به «نمایش قدرت» دارند و همواره دو یا چند سگ‌هار به عنوان «محافظ» چون سایه به‌دنبال‌شان می‌دوند. در هر حال، ما احمق نیستیم! خواهیم دید که پس از مرگ یورگ‌هایدر در «تصادف اتومبیل»، فاشیست‌های اروپای غربی به ویژه در آلمان و فرانسه ماست‌ها را چگونه کیسه خواهند کرد. چون دست اربابان‌شان در دو سوی آتلانتیک از صحنة سیاست جهانی کوتاه شده و حضرت رابرت گیتس و دولت دین پرور انگلستان که از یک‌ سو برای «مذاکره» با طالبان سرو دست می‌شکنند، و از سوی دیگر به تقویت فاشیست‌های اروپا قیام کرده‌اند، هر چند نیک ورد آورده‌اند، گویا سوراخ دعا را به کلی گم کرده باشند، چون در هزارة سوم تکرار فاشیست‌پروری شیرین اواسط قرن بیستم دیگر امکانپذیر نیست.

امروز پیامدهای جنگ 33 روزه به حکومت اسلامی نیز رسید. ژنرال آعون برای تشکیل محور نوین «تهران ـ بیروت ـ تل‌آویو» وارد تهران شد. و این سفر نقطة پایان بر سیاستی است که دست اسرائیل را سال‌ها برای پرورش مزدوران خرابکاری چون چمران در کشور لبنان باز گذاشته بود.




نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس


پیوند این مطلب در گوگل
...