شنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۵


همة زنان هیتلر!
...
در ایران هرگاه زمینه‌ای برای فعالیت سیاسی گروه‌های ضداستبداد ایجاد می‌شود، شاهد تظاهرات مخالفان حکومتی یا فعلة فاشیسم هستیم. تظاهرات حکومتی را نباید دست‌کم گرفت. هر یک از این تظاهرات، تهاجم نوینی است بر علیه گروه‌های ضد‌استبداد. با این تهاجمات، ابتدا اشغال فیزیکی عرصة اجتماعی سازمان می‌یابد، و پیامد آن تخریب همه جانبة گروه‌های سیاسی است. به این ترتیب که، هر تظاهرات حکومتی، را «سرکوبی نمایشی» در پی‌ می‌آید. و پس از هر سرکوب، فاشیست‌ها جهت اعتراض به این سرکوب، تهاجم نوینی به عرصة کلام‌ و عرصة جامعه را آغاز می‌کنند. و به این صورت است که در رسانه‌های داخل و خارج، تمامی گروه‌های مخالف در امواج کلام مخرب فاشیست‌ها غرق می‌شوند. کلام هر فرد، مانند پیکرش حریمی دارد، که فاشیست‌ها خود را ملزم به رعایت آن نمی‌بینند. اینان به همان ترتیب که با خشونت فیزیک پیکر انسان‌ها را تخریب می‌کنند، به تخریب کلام هر فرد نیز بر می‌خیزند. ولی سرکوب فیزیکی همیشه پس از تخریب کلام آغاز می‌شود؛ کلام به عنوان سلاح فرد در برابر جمع؛ کلام به عنوان شعارهای یک گروه سیاسی در تقابل با گروه‌های دیگر؛ و کلام به عنوان فردیت، شخص در برابر جمع.

در جامعه مدرن، فرض بر این است که افراد از نوعی تعادل روانی برخوردارند، تعادلی که به آنان امکان می‌دهد، جهت بیان و ابراز احساسات ستیزه‌جویانه، چون خشم و نفرت، به کلام متوسل شوند. چرا که به رشتة کلام در آوردن احساسات مخرب و ضد اجتماعی، به فرد امکان می‌دهد از واکنش‌های غریزی خود فاصله گیرد، و برخورد با مسائل را از زاویة دیدی منطقی‌تری بنگرد. علم روانکاوی، مهم‌ترین سلاح فرد در برابر قدرت تخریب خواسته‌ها و تمایلات ناخودآگاهش را «کلام» تعریف می‌کند. یعنی عاملی که تمایلات ناخودآگاه را به زنجیر نظم قواعد جمع مقید می‌سازد. چرا که استفاده از کلام ایجاب می‌کند، فرد نظم جمعی زبان، یعنی قواعد دستور زبان را رعایت کند. همین امر کافی است که به فرد امکان دهد از فوران احساسات جلوگیری کرده و احساسات را در زنجیر زبان و کلام خود محبوس کند. به همین دلیل علم روانکاوی بر اهمیت کلام فردی تکیه دارد. نظریة فروید بر این امر استوار است که کلام فرد، همزمان حامل سه ضمیر خودآگاه، ناخود‌آگاه و برتر اوست. به همین دلیل، روانکاوی، در تقابل با حرکت فیزیکی قرار گرفته، اساس را بر کلام می‌گذارد. در واقع این علم گامی است به سوی «حق‌پیکر» انسان‌ها. چرا که هر پیکر کلامی ویژة خود دارد،‌ که واکنش فرد به پیرامونش را مشخص می‌کند. در علم زبان شناسی، کلام فردی را میکائیل باکتین، سلاح فرد در برابر سلاح جمع می‌داند، و در همین راستاست که شعار گروه‌های سیاسی، سلاح فرهنگی آنان به شمار می‌رود.

با تکیه بر این نظریات است که پیکر انسان، به عنوان واحدی غیر قابل تجزیه شناخته شده و از حق و حقوقی برخوردار می‌شود. و به همین دلیل است که فاشیست‌ها با «تقدیس»، پیکر انسان را فاقد اهمیت دانسته، حقی برای جسم او قائل نمی‌شوند. به زعم اینان، افراد به نسبت تعلقات نژادی، فرهنگ و جسمی، حقوق مساوی نداشته و از جایگاهی متفاوت برخوردارند. و به همین دلیل است که کلام افراد و گروه‌های سیاسی نزد اینان فاقد «حریم» می‌شود و به سادگی مورد تهاجم‌شان قرار می‌گیرد. فاشیست‌ها همانگونه که پیکر فرد را تخریب می‌کنند، به تخریب کلام وی نیز بر می‌خیزند. و تخریب گروه‌های مخالف را، ابتدا با تخریب کلام آنان آغاز کرده، ‌سپس، به قلع و قمع فیزیکی‌شان می‌پردازند. به عبارت دیگر، سرکوب گروه‌های سیاسی همواره پیامد خلع سلاح فرهنگی ‌آنان می‌شود. یعنی ابتدا، تخریب کلام و سپس تخریب پیکر. بهترین شیوة تخریب کلام، سفسطه و مغلطه است. به این ترتیب، فاشیست‌ها، شعار گروه‌های مخالف را در شعار‌های خود غرق می‌کنند و شعار‌های خود را با «فاشیسم» در تقابل می‌انگارند! یعنی همان شیوة خلع سلاح فرهنگی. بهترین نمونة این خلع سلاح فرهنگی را در کلام مخالفان حکومتی دولت ایران می‌توان مشاهده کرد. پس از هر تظاهرات حکومتی، اینان سعی می‌کنند «دین اسلام» را از مهلکه نجات داده، پدیده‌های دیگری را جایگزین آن کنند، و به مغلطه مشغول شوند. به طور مثال، پس از تظاهرات حکومتی 22 خرداد، فعلة استعمار در ایران به مغلطه پرداخته، اسلام را در تقابل با خشونت به ارزش می‌گذارند؛ اسلام اینان حامی حقوق زنان می‌شود، و تقصیرها را به گردن تعصب و خشونتی می‌افتد که خود برخاسته از اسلام است! و به این ترتیب، هر بار «اسلام»، در جایگاه امن تری قرار گرفته، قسمتی از شعارهای مخالفان واقعی حکومت به نفع فعلة فاشیسم مصادره می‌شود.

در جوامع مدرن، حقوق قضائی، خشونت‌های فیزیک را «جرم» می‌شناسد. هیچ فرد یا گروهی، تحت عنوان «واکنش به تحریکات» نمی‌تواند واکنش فیزیکی را توجیه کند. تنها نهاد مجاز به اعمال خشونت در عرصة اجتماع مدرن نهادهای «نظامی ـ انتظامی» هستند که طبق قانون و آن هم در شرایط ویژه‌ای، مجاز به اعمال خشونت می‌شوند؛ خشونتی که خود در چارچوب قوانین باید بتواند توجیه شود. به عنوان مثال قتل اعتصابیون یا تظاهر کنندگان از سوی نیروهای انتظامی، تحت هیچ عنوان قابل توجیه نیست، حتی اگر دفاع از خود به شمار آید.

پس از تظاهرات مفتضحانة 22 خرداد، دست اندرکاران این حرکت، به سخنرانی، مصاحبه و نامه‌نگاری پرداخته در هر مرحله، یک گام جدید به اسلام و مردم فریبی نزدیک‌تر می‌شوند. به عنوان مثال، یکی از تظاهرکنندگان که گویا روزنامه‌نگار نیز هست، در نامه‌ای به مأموران انتظامی زن از آنان گله کرده که چرا اسلام را رعایت نکرده‌اند، و در حق همنوعان خود خشونت می‌کنند! این خانم که حضورشان در تظاهرات 22 خرداد برای شناخت گرایشاتشان کفایت می‌کند، با آه و ناله به دفاع از اسلام پرداخته، و از مأمور انتظامی گله دارند که چرا اسلامی رفتار نمی‌کنند! این خانم هنوز نفهمیده‌اند که مأموران انتظامی نمی‌باید جنسیت افراد را ملاک اعمال قانون قرار دهند! به عبارت دیگر، این «آزاد زنان» هنوز خود را «ضعیفه‌ای» می‌بینند که به دلیل مظلوم واقع شدن از سوی مردان باید از لطف «خواهران» برخوردار شود! در هیچ چارچوب منطقی‌ای چنین نامه‌نگاری‌های مضحک نمی‌تواند توجیه شود. اینان خواهان کدامین حقوق به جز «حقوق فاطمه»‌اند؟ مگر نیروی انتظامی هم باید تابع تعلقات جنسیت خود شود؟ مگر این نتیجة 27 سال حاکمیت اسلام نبوده که، دوباره زنان اندرونی نهضت آزادی را به دفاع از اسلام به عنوان «حامی زن» بسیج کرده؟!! این نامه نگاری‌های لوس و خنک مختص، حکومتی‌ها، یعنی ردة بازار و حوزه است.

به محض اینکه فضا برای حضور مخالفان واقعی مساعد شود، عمله و اکرة حکومت، با نقاب «آزادیخواه» به خیابان ریخته، از طرف حاکمیت اسماً «به شدت سرکوب می‌شوند»، و سپس در رسانه‌ها، محمدخاتمی و سه تفنگدارش ـ شیرین، سیمین و نوشین ـ به صحنه می‌آیند. محمد خاتمی جدیداً سخنرانی بی‌اساس و مفصلی در باب فاشیسم کرده، که در روزنامة آفتاب یزد به چاپ رسیده است. در این سخنرانی،‌ خاتمی به تحلیل ابزار فاشیسم، یعنی «تقدیس و تقدس» پرداخته! ولی جان کلام‌شان این است که، «مقدسات» وجود دارد ولی همان مقدساتی که ما می‌گوئیم! نوشین هم نامه می‌نویسد، شیرین وکالت‌شان را بر عهده می‌گیرد، و بالاخره سیمین، در موردشان مصاحبه می‌کند! نامة نوشین ملاحظه شد، شیرین هم فعلاً به رفع و رجوع امور موسوی خوئینی‌ها مشغول شده. و خوشبختانه موکل‌ ایشان مانند اکبر گنجی، قرار است سوژة تب و تاب فعلة سردار شود. یعنی چند سالی هم ملت ایران باید همه روزه سریال موسوی خوئینی‌ها تماشا کند! می‌ماند مصاحبة سیمین که سر پیری به معرکه گیری افتاده.

خانم سیمین بهبهانی در مصاحبه با رادیو فردا مدعی شده که «تعصبات» از حضور زنان در اجتماع جلوگیری می‌کند! با این بیانات، ایشان با یک تیر دو نشان زده‌اند، نخست اسلام را به عنوان دین، و عامل اصلی تحجر، از معرکه به در برده‌اند؛ تعصب را بجای آن قرار می‌دهند. ثانیاً «حضوراجتماعی» زنان را جانشین «حقوق زنان» می‌کنند. به خانم بهبهانی باید یادآوری کرد که حکومت ایران تأیید دستاربندان صاحب نامی چون منتظری، گلپایگانی، مکارم شیرازی و دیگر فعلة استعمار را دارد. ثأنیا نام این حکومت «جمهوری تعصب» نیست، بلکه «جمهوری اسلامی» است و اسلام حقوق فردی را به رسمیت نمی‌شناسد. و حقوق زن در اسلام همان حقوق اسارت «فاطمه» است. فراموش نکنیم که مسئلة «حضور» زنان در میان نیست، «حقوق» زنان است که خانم بهبهانی سعی در نادیده گرفتن آن دارند. ثانیاً فعالیت‌های اجتماعی زنان با حفظ الگوی حقارت و ذلت «فاطمه»، برای حکومت دستاربندان هیچ اشکالی ایجاد نکرده و نمی‌کند. چون «حضور اجتماعی»، به حضور زنان، جدا از مردان محدود شده. به عبارت دیگر، نظم اندرونی وحرمسرا بر عرصة جامعه حاکم شده است. حضور اجتماعی متاسفانه مانند هر مفهوم دیگر باید ابتدا تعریف شود. اگر منظور خانم بهبهانی از حضور اجتماعی، خروج از اندرونی «حاج آقا» باشد، این حقوق اجتماعی تامین شده، چون به دلیل فقر، بسیاری از زنان برای تأمین مخارج خود ناچار به «حضور اجتماعی» شده‌اند. ولی منظور ما از «حضور اجتماعی»، حضور فیزیکی نیست، حضور«حقوقی» است. حقوقی که بتواند «پیکر» انسان را به عنوان یک واحد غیر قابل تجزیه به رسمیت شناسد. تنها در این چارچوب است که مجازات‌های وحشیانه مذهبی، چون ضربات شلاق، قصاص و اعدام ممنوع خواهد شد. تنها در این چارچوب است که هر فرد به عنوان «پیکر» از حقوق مساوی با افراد دیگر می‌تواند برخوردار شود، چرا که همة افراد از موجودیتی فیزیکی برخوردارند. و تنها در این چارچوب است که پیکر افراد، به عنوان واحد غیر قابل تجزیه، شامل زن و مرد شده مسئله تحمیل پوشش بر پیکر زنان یا مردان منتفی می‌شود. و بازهم تنها در همین چارچوب است که «حضور اجتماعی» معنا می‌یابد. حضور اجتماعی،‌ به معنای «حضور مختلط» و نه حضور «زنانه ـ مردانه». و این مهم تنها در چارچوب حقوق اجتماعی دموکراتیک صورت پذیر است؛ حقوقی که به هیچ عنوان در چارچوب متحجر یک مذهب نمی‌تواند تأمین شود.

جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵

فوتبال در منطقه!
...

قبلاً در مورد اهمیت «تصویر» در هیاهوی رسانه‌ای نوشته بودم، ولی استفاده‌ای که در فینال جام جهانی از تصویر شد، هرگز تا این حد چشمگیر نبوده. در این مسابقه، خطوط اصلی سیاست دراز مدت غرب جهت کنترل مسلمانان در اروپا و در کشور‌های مسلمان، خود را نمایان کرد. و حملة اسرائیل به لبنان را در راستای اعمال همین سیاست می‌توان بررسی کرد. به جز حکومت‌های منطقه، که مانند حکومت ایران، به برکت استعمار غرب، افتخار انتصاب یافته‌اند، پیشقراول اعمال سیاست‌های غرب در منطقه، ارتش اسرائیل است. ارتش اسرائیل در واقع شعبة پنتاگون به شمار می‌رود، به این معنا که مانند پنتاگون، فرمانبردار حاکمیت سیاسی نیست. در اسرائیل نیز مانند آمریکا، نیروی نظامی مسیر حاکمیت سیاسی را تعیین می‌کند. و در این راستاست که حکومت‌های مزدور با ایجاد بحران، منافع غرب را در منطقه تامین می‌کنند. و متاسفانه مسیر این منافع بر منافع فیفا منطبق است. یعنی تشویق افراطیون مذهبی! حال بپردازیم به اصل مطلب، یعنی ارتباط جام جهانی با تهاجم نظامی اسرائیل.

روی تیم ایتالیا شرط‌بندی کرده بودم، نه به دلیل این که تیم خوبی بود، بلکه به این دلیل که جام جهانی می‌توانست، مرهمی باشد بر شرایط «اقتصادی ـ اجتماعی» ایتالیا که، نه رومانو پرودی و نه هیچکس دیگر قادر به تغییر آن نیست. در واقع، برد تیم ایتالیا، نتیجة مذاکراتی در راستای حصول به «اهداف ویژه» در دراز مدت بود. این «اهداف» بر تشویق افراط گرایان مذهبی در جهان، و به ویژه در مناطق مسلمان‌نشین استوارند. و شیوة پیشبرد آنان ـ که همواره از غرب شروع می‌شود ـ ‌بر تحریک افکار عمومی و ایجاد هیجان در رسانه‌هاست. هیاهو پیرامون کتاب سلمان رشدی پس از کاریکاتور محمد، اینک به عرصة فوتبال رسیده. به عبارت دیگر از طیف روشنفکران مسلمان آغاز کردند و اینک به پائین‌ترین ردة اجتماعی در جهان رسیده‌اند. لازم به یاد آوری است که سلمان رشدی، از مسلمانان طرفدار استقلال کشمیر است! و لازم به یاد آوری است که، کاریکاتور محمد را به یک روزنامه راست افراطی سفارش دادند، که از انتشار کاریکاتور مسیح سر باز زده بود، و بالاخره، لازم به یادآوری است که تصاویر کتک کاری فوتبالیست‌ها در زمین، بدون اجازة رسمی فیفا نمی‌تواند بر اکران تلویزیون ظاهر شود! و زیدان یک فرانسوی مسلمان‌زاده است که در میان طرفداران فوتبال فرانسه و بخصوص جوانان مسلمان اروپا، محبوبیت ویژه‌ای دارد.

حال ببینیم در فیفا چه می‌گذرد! فیفا، یک سازمان مافیائی جهانی و بسیار ثروتمندی است که از هیچ دولتی دستور نمی‌گیرد. و دخالت هیچ دولتی را در امور فدراسیون‌های محلی نمی‌پذیرد. به عنوان مثال تیم فوتبال یونان از شرکت در مسابقات محروم شد، چون فیفا بعضی قوانین جدید یونان در مسائل تربیت بدنی نپسندیده بود! همانطور که قبلاً اشاره شد، مسابقات فوتبال، به طور کلی و مسابقات جام جهانی به ویژه، صدها میلیون دلار نصیب فیفا می‌کنند. و کسانی که در غرب، خارج از ردة «کاسب ـ کارگر» و کارمندان دون پایه قرار گرفته‌اند، می‌دانند که هرچه سازمانی ثروتمند تر باشد، قدرتمند‌تر است و نظم حاکم بر آن نیز شدیدتر. چرا که خارج از این نظم آهنین، هیچ سازمانی قادر به فعالیت و رشد نیست. «نظم آهنین» پیوسته تجربه و اعمال می‌شود و تمامی اعضای سازمانی چون «فیفا» از این نظم آگاهند، بخصوص بازیکنان. در نتیجه، مانند سیاسیون جهان سوم، «آزادی» در غرب را، با هرج و مرج در ترادف نمی‌شناسند. اینان می‌دانند که «آزادی» به این دلیل میسر شده، که قانون و مقررات با دقت اعمال می‌شود. همچنین می‌دانند که، فدراسیون‌ها و دولت‌های محلی، بدون موافقت فیفا، نمی‌توانند به توزیع جوایز «فیفا» بپردازند. حال ببینیم چرا بی‌انضباطی یا خطای فاحش یک فوتبالیست فرانسوی، هم پاداش دارد و هم مخالفت فیفا را به دنبال نمی‌آورد، و چرا یک تصویر، ناگهان این چنین اهمیتی کسب کرده؟!

دلیل این «اهمیت» را در منطق «شیوة تولید سرمایه‌داری» باید جستجو کرد. سرمایه‌داری همانطور که پیشتر در مورد «قلم طلائی» هم گفتم، یک قلم طلائی سرمایه‌گذاری می‌کند و جهت این سخاوتمندی، حداقل معادل سی سال طلای معادن آفریقای جنوبی، باید برداشت محصول داشته باشد! به همچنین است در مورد «تصاویر» فینال جام جهانی! هجوم غیر مترقبه دو تصویر بر اکران تلویزیون کافی بود که، بر خلاف مقررات، داور آرژانتینی، با داوری از روی تصویر، بازیکن تیم فرانسه را اخراج کند و پیروزی تیم نژادپرست ایتالیا ممکن شود. دو تصویر به بینندگان نشان دادند، دو «تصویر مطلق» و از طریق هیاهوی رسانه‌ای، نتیجة مطلوب را نیز گرفتند. به جوانان مسلمان الگوئی اهدا کردند که با شنیدن «فرضی» ناسزا به «خواهر و مادر» خود، که در اسلام مایملک مرد به شمار می‌روند، باید نظم موجود را فراموش کرده و خود را نیز خارج از نظام قرار دهند.

در ایران و دیگر مناطقی که به طاعون اسلام گرفتارند، زیدان «از دینش دفاع می‌کند»‌، در فرانسه که جمعیت مسلمان را، اصحاب کلیسا، در قرنطینه فقر نگهداری می‌کنند، زیدان از ناسزای یک فوتبالیست ایتالیائی، به مادر و خواهرش شدیداً عصبانی شده، و کاری کرده، که نه تنها تیم فرانسه، که خودش را نیز متضرر کرده! یادآور شویم که زیدان، می‌دانست حضورش در تیم، از نظر روانی، ایجاد تحرک کرده و با در نظر گرفتن کیفیت پائین تیم ایتالیا، امکان باخت تیم موسولینی بسیار بالا بود. در ضمن، برای کتک‌کاری، در رخت‌کن فرصت کافی داشتند و با توجه به شرایط زیدان، امکان «ادب کردن» فوتبالیست ایتالیائی ازراه‌ها و از طریق دیگران وجود داشته و دارد. گذشته از همة این مسائل، و خارج از قوانین فیفا، زیدان در جامعه‌ای رشد کرده که خشونت فیزیکی در واکنش به ناسزا و توهین «جرم» شناخته می‌شود. و از همه مهم‌تر، طی مسابقات فوتبال، فحش، توهین و احتمالاً کتک‌کاری سکه رایج است و تلویزیون‌ها این صحنه‌ها را حق ندارند به بینندگان نشان ‌دهند،‌ چرا که فیفا را نباید در تنگنا قرار داد. به دستور فیفا این تصاویر وقتی می‌توانند نمایش داده شوند که «مجوز» داشته باشند، یعنی در مسیر «مذاکرات» کارساز باشند. به همین دلیل، ناگهان تصویر زیدان در حال کتک‌کاری بر اکران تلویزیون‌ها ظاهر شد ـ و برخلاف ادعای بی‌بی‌سی، تلویزیون فرانسه، این تصویر را حسابی به خورد بینندگان داد. چرا؟

زیدان، یک الجزایری است که در سنین کودکی به همراه خانواده‌اش به فرانسه مهاجرت کرده. در فقر زندگی کرده و فوتبال را خود آموخته. زیدان به دلیل موفقیت‌هایش در فوتبال، به بت جوانان مهاجر اروپا تبدیل شده. بخصوص بت جوانان مسلمان‌زادة اروپا که در اطراف خود به جز فقر و تبعیض هیچ سوغات دیگری از غرب نگرفته‌اند. اینان شاهدند که اگر در فرانسه 6 میلیون مسلمان زندگی می‌کنند، هرگز یک وزیر مسلمان در کابینه‌های چپ و راست دیده نخواهد شد. حال آنکه یهودیان وابسته به محافل صهیونیست بین‌الملل، هرچند اندک و هرچند نو رسیده باشند، در کابینه‌های چپ و راست حضور چشمگیری دارند،‌ مانند نیکولا سرکوزی، وزیر کشور فعلی فرانسه.

خلاصة مطلب مسلمانان فرانسه مانند سایر مسلمانان اروپا، در قرنطینة فقر، اقامتی اجباری دارند، و محل سکونت آنان به سبک شعب حکومت‌های عصر حجر اداره می‌شود. با حمایت دولت، نوعی حکومت ایران یا عربستان در محله‌های مسکونی مسلمان نشین فرانسه مستقر شده و ایجاد درگیری و شورش می‌نمایند. از سوی دیگر، تعداد مسلمانان، باعث ترس و وحشت محافلی شده که اقامت در قرنطینه فقر را به ‌آنان تحمیل کرده‌اند، ‌ یعنی همان محافل فاشیستی طرفدار «احترام به ادیان!»

حال با توجه به شرایط، عامل نوینی برای مهار همزمان جهان اسلام و مسلمانان ساکن اروپا پیدا شده. و بهتر از یک تصویر گنگ، چه پدیده‌ای می‌توانست اینچنین در تنور استعمار و تبعیض بدمد. یک «حقیقت» لازم بود که به کمک «تصویر» خلق شد. به دنبال پخش تصویر «حقیقت»، ماشین تفسیر استعمار در داخل و خارج به راه افتاد. سایت‌های «معتبر» فارسی زبان، بلافاصله «تهمت» تروریسم و دیگر مهملات اختراعی خود را در دهان فوتبالیست ایتالیائی گذاردند! در ایران، رسانه‌های پادوی غرب نیز به ارباب اقتداء کردند. کیهان، بلافاصله نتیجه گیری لازم از این تصویر را نمود و نوشت «زیدان از دین خود دفاع کرد!» سپس نوبت به شرق رسید که صفحة اول خود را تماماً به فوتبال و زیدان اختصاص داده، به زبان دیگر همان مهملات کیهان را، با آب و تاب فراوان منعکس کرد. یک رسانة دیگر از نامة تشکر یک مقام امنیتی به زیدان خبر داد! و بالاخره کار به بی‌بی‌سی رسید، که به شیوه مرسوم، شک و شبهه ایجاد کند، یعنی پس از «لب‌خوانی»، «تهمت تروریسم» را به «فحش ناموسی» بدل کرد! ولی تمامی این بساط، در این راستا به راه افتاد که رسانه‌های کشورهای مسلمان، بتوانند بر «تعصبات اسلامی»، غیرت و دیگر ویژگی‌های حماقت و تحجر، نزد «زیدان مسلمان» تأکید کنند.

اهمیتی ندارد که زیدان اعتقادی به اسلام دارد یا نه، مهم این است که جوانان مسلمان در سراسر جهان بدانند که زیدان موفق و ثروتمند، یک متعصب احمق و مسلمان است، که در راه تعصبات ابلهانه، همه چیز را زیر پای می‌گذارد. و این «تصویر حماقت» را به الگوی جوانان مسلمان تبدیل کنند. تماشای تصویر کتک‌کاری از سوی جهانیان، که اکثراً مسلمان نیز هستند ـ مجوز فیفا را یافت چرا که تعدد مسلمانان وقتی ایجاد مشکل می‌کند که «سازمان یافته» باشند، وگر نه فیفا یا استعمار، با زاد و ولد اسلام و مسلمین کاری ندارد. هر چه تعدادشان بیشتر شود، فقیرتر می‌شوند و هرچه فقیرتر شوند، شرف، حیثیت، تعصب و تقدس بیشتری می‌توان به آن‌ها تزریق کرد. این واکنش غیر‌منطقی و ابلهانه، که رسانه‌های جهان، تصویرش را به خورد همگان می‌دهند، همان است که استعمار غرب برای جوانان مسلمان می‌خواهد و در مقابل بر آورده کردن چنین آرزوئی، توپ طلائی هم جایزه می‌دهد. حال بپردازیم به فوتبال نظامی اسرائیل و اسلام پرستان در لبنان.

دارودسته حماس و حزب‌الله، که هر دو به برکت کمک‌های آمریکا و اسرائیل تشکیل شده‌اند، با همیاری دستاربندان مزدور در ایران، زمینة جنگ دراز مدت در منطقه را فراهم می‌آورند. ولی اینبار، نقش فوتبالیست ایتالیائی را دستاربندان، و نقش زیدان را، ارتش اسرائیل به عهده گرفته. تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان، نه تنها کارساز شیخ نصرالله‌ها می‌شود، که در داخل اسرائیل نیز، دست افراطیون مذهبی را برای سرکوب صلح طلبان باز می‌گذارد. و این شرایطی است که،‌ در آن منافع غرب تأمین می‌شود. در واقع، حزب‌الله که نتوانسته بود در جنوب لبنان شرایط عربستان و ایران را ایجاد کند، در وضعیت فوق‌العادة جنگی قادر خواهد بود به سرکوب نیروهای غیرمذهبی پرداخته، جنوب لبنان را به عربستان دیگری تبدیل کند. و به همین ترتیب، در بقیة نقاط لبنان، نیروهای افراطی مسیحی به سرکوب و تصفیه مشغول شوند. این تهاجم نظامی در واقع کارساز سیاست‌های استعمار در کل منطقه است.


سال‌هاست که صلح طلبان اسرائیلی مخالفت خود با سیاست‌های نظامی اسرائیل را اعلام کرده و بر خلاف منافع غرب به فعالیت مشغول‌اند. حضور اسرائیلی‌ها به عنوان تنها نمونة ملموس دموکراسی در منطقه، همواره برای دولت‌های پوشالی اسلامی ایجاد اشکال کرده، و از سوی دیگر، استعمار بریتانیا و فرانسه با توافق روسیة شوروی و آمریکا حکومت اسرائیل را در راستای منافع خود خلق کرده‌اند. این منافع، در کوتاه مدت با منافع ملی اسرائیل همسو بود، چرا که بر جنگ و سرکوب پای می‌فشرد. ولی پس از پایان جنگ سرد، فضای سیاسی اسرائیل نیز دچار تغییر و تحول شد و مخالفت‌های آشکار با جنگ‌طلبی بروز کرد. ارتباطات وسیع بین مردم اسرائیل و دیگر صلح طلبان، باعث شد که صحبت از ایجاد یک کنفدراسیون «فلسطین ـ اسرائیل» نیز مطرح شود. یعنی طرحی که نقطة پایان بر جنگ‌های استعماری باشد. ولی متاسفانه با تداوم «بحران هسته‌‌ای» دست ساز غرب و مهملات احمدی نژاد ـ و حکومتی‌های دیگر ایران ـ که تداوم‌شان به تداوم بحران و جنگ در منطقه پیوند خورده، این طرح نیز با شکست روبرو شد. چرا که هیچیک از گروه‌های اوپوزیسیون ایران، شهامت محکوم کردن اربابان آمریکائی و ضدیهود حکومت ایران را نداشت و ندارد. در واقع، مردم اسرائیل، به همان نسبت که فلسطینیان، باید از جانب نیروهای ضداستبداد منطقه حمایت شوند. حضور اسرائیلی‌ها یک امتیاز برای منطقه است و ایجاد کنفدارسیون «اسرائیل ـ فلسطین»، می‌تواند بر سیاست جنگ افروز «یک کشور، یک مذهب» که از طرف آنگلوساکسون‌ها ارائه شده، نقطة پایان گذارد.


پنجشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۵


نهضت «مبارزه با آزادی»!؟
...
اخیراً نهضت معروف «آزادی»، با ارسال پیام به خارج و داخل، دوباره در پی فریب ملت ایران بر آمده. این گروه که طرفدار «اسلام مترقی» نیز هست، مانند گنجی، از آغاز براندازی 57، در حکومت جنایت و سرکوب شریک بوده و امروز، در پی تداوم اسارت ملت ایران در دام نظام اسلامی، و جهت حفظ منافع استعمار، دوباره‌ نقاب «آزادیخواهی» و «طرفداری از دموکراسی» به چهره زده است. حال آنکه، طبیعتاً هر حاکمیتی در چارچوب اسلام با دموکراسی در تضاد قرار می‌گیرد. این واقعیتی است که 28 سال پیش توسط مصطفی رحیمی مطرح شد، و همچنان یک اصل مسلم به شمار می‌رود. نه جمهوری اسلامی،‌ نه جمهوری دموکرات ـ مسلمان، که اخیراً «رادیو فردا» و «بی‌بی‌سی» آنرا اختراع کرده‌اند، و نه هیچ جمهوری دیگری، نمی‌تواند در چارچوب مذهب، یک «جمهوری» واقعی تلقی شود.

در وبلاگ «شکم آزاد»، تمایل استعمار در نگاه داشتن کشور ایران در مرز شورش مطرح شد، شورشی که مصلحت استعمار آنرا بر پا می‌کند تا یک براندازی را سامان دهد. همچنین دیدیم که پیامد هر شورش و براندازی، فرسایش نیروهای ضد استبداد را به همراه می‌آورد، و نه تضعیف نیروهای مخالف را. جهت نیل به این اهداف، یعنی نگاهداشتن یک ملت در مرز شورش، لازم است فضای سیاسی درون و برون مرزی مهار شود. در جهت اعمال این سیاست است، که نهضت «آزادی» به کمک استعمار می‌شتابد. تا پیش از کودتای 28 مرداد، فضای سیاسی خارج از مرزها اهمیت چندانی نداشت، چرا که نه تعداد ایرانیان مقیم خارج چشمگیر بود و نه ارتباطات این چنین توسعه یافته بود. در نتیجه، مهار شرایط داخل، استعمار را کفایت می‌کرد. و دو شاخة مذهب و سیاست با جنگ زرگری زمینة ایجاد بحران و سرکوب را تواماً فراهم می‌آوردند؛ نمونة آن دوران «مصدق ـ کاشانی» است. ولی پس از کودتای 28 مرداد، استعمار به ناچار جبهة موازی «مذهب ـ سیاست» را در قالب نهضت آزادی خلق کرد. چرا که، ارتباط ایرانیان با خارج از مرزها گسترده‌تر ‌شده بود. و برای حفظ ملت در اسارت مذهب، می‌بایست یک جبهة «نوین» خلق می‌شد. این جبهه، از یکسو، «جبهة ملی» بود و از سوی دیگر «جبهة مذهبی»، یعنی همزمان بازتاب دو پدیدة متخالف! و وظیفه‌اش نیز فراهم آوردن زمینه سرکوب در این دو جبهه بود!

الگوی این نهضت، دستاربندان و سیاسیونی بودند که جز شیعه اثنی عشری، عملاً به دیگر نهادهای مذهبی، اعلان جنگ داده بودند. منبع الهام اینان، امیرکبیر است! امیرکبیر، به عنوان دشمن دراویش و بهائیان ایران، و امیر کبیر، به عنوان «بنیانگذاردارالفنون»، یعنی لانة استعمار در ایران. امروز جهت مهار فضای سیاسی خارج از ایران، استعمار به شیوه‌هائی متوسل شده است که از سیاست‌های امیرکبیر مشتق شده: روش استعماری اعزام دانشجو به خارج! در بیرون مرز‌ها، حکومت استعماری ایران،‌ از «دانشجویان بورسیة» خود‌ جهت اشغال فیزیکی فضای سیاسی استفاده کرده، و با این عمل پایه‌های اتکای سیاست استعماری خود را تقویت می‌کند. در همین راستا است که جهت منزوی کردن مخالفان واقعی،‌ هر حرکت حکومتی، نظیر ارسال گنجی به خارج، با همراهی و همگامی «دانشجویان» مواجه می‌شود. همان «برگزیدگان» فعلة استعمار، که مانند سعید امامی، آموزش‌های لازم را در کشور میزبان دیده‌اند، و بعدها جهت سرکوب به ایران اعزام می‌شوند، و تا زمانی که حضور دارند، در کشور میزبان، سرکوب را سازماندهی می‌کنند. به عنوان نمونه، پرتاب امثال «فاطمه حقیقت جو» به خارج از کشور، با هدف تحمیل جو اختناق به ایرانیان مقیم خارج صورت می‌گیرد. و مسلماً در شهر نیویورک، آنان که صحنه گردانان «مبارزات گنجی» می‌شوند، همگی همان نانخورهای استعماراند. هر چه باشد، سیاست‌های استعماری علف هرز در ایران فراوان رویانده! امروز شاهدیم که، گذشته از اشغال فیزیکی صحنة سیاست در خارج، عرصة مطبوعات و رسانه‌ها نیز به اشغال اینان در آمده است.

رسانه‌های متعلق به خبرگزاری‌های «معتبر»، و اخیراً سایت سرداراکبر در تبعید، «روز آن لاین»، بسیاری از سایت‌های «مستقل» و وبلاگ‌های «شخصی»، با حمایت دولت‌های غرب، به لجن پراکنی و زدن نعل وارونه مشغول‌ هستند. یک نمونة بارز این شیوه را در وبلاگی می‌توان مشاهده کرد که پس از تبدیل جلاد اکبر به فرشته، با انتشار شعری، تلویحاً در صدد القاء این امر بر آمده که هادی خرسندی نیز در مراسمی که گنجی در آن شرکت کرده، حضور داشته، هر چند که خرسندی قبلاً در سایت خود متذکر شده که در انتظار جلاد نمانده بود! ولی همانطور که دیروز گفتم،‌ وزش نسیم آزادی در لندن، آوردن عذر موجه برای غیبت را نیز ضروری ساخته! نمونة دیگر، استفاده از نام من، «ناهید رکسان» است، که اخیراً عده‌ای، با استفاده از آن پیام‌هائی می‌فرستند! به فعلة سردار اکبر، «گنجی پرستان» و شرکاء یادآوری می‌شود، که از تاریخ اول ژوئیه سال جاری، هیچ پیامی از سوی من به هیچ وبلاگی فرستاده نشده، و بدون مطرح شدن در وبلاگم، هیچ پیامی ارسال نخواهد شد. حال بازگردیم به مهار فضای سیاسی در داخل ایران.

ابزار مهار فضای سیاسی در داخل، رسانه‌ها و سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» هستند. رسانه‌ها،‌ با هدف پیشبرد یک سیاست مشخص استعماری، به دو دسته تقسیم شده‌اند و از این طریق مخالفان را نیز خلع سلاح کرده‌اند. به عنوان مثال رسانة شرق و کیهان، هر دو در مسیر تقویت خط استعماری «احترام به ادیان» حرکت می‌کنند ـ سیاستی که با هیاهو بر سر کتاب سلمان رشدی آغاز شد، با سفارش کاریکاتور محمد در دانمارک ادامه یافت و اکنون با جنجال رسانه‌ای بر سر خطای یک فوتبالیست فرانسوی به اوج خود رسیده. هدف این سیاست حفظ «مقدسات» برای مردم جهان سوم است. بهترین نمونة این همسوئی را در مقالات کیهان و شرق می‌توان مشاهده کرد. اینهمه هیاهو در شرایطی ایجاد شده‌، که هیچکس نمی‌داند واقعیت‌ چیست؟! در این میان، کیهان ادعا می‌کند، «زیدان از دین خود دفاع کرد»، و شرق نیز صفحة اول خود را به همین هیاهوی استعماری اختصاص داده، به مدح و ثنای زیدان و خط و نشان کشیدن برای غربی‌هائی مشغول می‌شود، که «شرافت» مسلمانان را با کلام، لکه‌دار می‌کنند!

در وبلاگ بعدی به پشت پردة این هیاهو می‌پردازم، ولی اکنون لازم است به استفادة استعماری از تصویری بپردازیم که هدفش الگوسازی برای جوانان مسلمان ساکن اروپا و جهان اسلام است. آنچه لازم است گفته شود این است که با تشویق زیدان پس از خطای حرفه‌ای، به جوانان مسلمان الگوئی ارائه می‌شود که عملاً در تقابل با شیوة رفتاری متعارف و مجاز در غرب، به ویژه در کشور فرانسه است. با هیاهو بر سر این خطای بی‌مورد و بی‌دلیل، جو سیاسی حاکم بر مناطق محروم مسلمان نشین در فرانسه و اروپا ملتهب شده، همة مسائل اساسی که دولت‌های اروپا نمی‌خواهند به آن‌ها بپردازند، تحت تاثیر این جنجال قرار می‌گیرد.

در راستای همین سیاست تبلیغاتی، می‌توان به بررسی «بحران‌های» داخلی ایران نیز پرداخت. گروه‌هائی که از ابتدای براندازی بهمن 57 شریک حکومت بوده‌اند، امروز به جنگ زرگری با همین حکومت پرداخته‌اند تا صدای مخالفین واقعی حکومت در جنجال اینان گم شود. «نهضت آزادی» در راس این گروه‌ قرار می‌گیرد. اهمیت این نهضت استعماری در آن است که، با در نظر گرفتن خاستگاه اجتماعی ـ اقتصادی‌اش، دو چهره دارد: «اسلامی ـ بازاری» و «اسلامی ـ فکل کراواتی!» هر گاه لازم شود، نهضت «آزادی» در هیبت اسلامی به صحنه وارد می‌شود. نمونة بارز این حضور را در دورة نخست وزیری شاپور بختیار مشاهده می‌کنیم. اینان با اطاعت از سیاست استعماری ناتو، به بازار و حوزه پیوستند و فرصت تاریخی امتیاز گرفتن از قدرت را به فرصت سرکوب وحشیانه‌تر ملت ایران تبدیل کردند. براندازی 57، به اعضای «شریف» این نهضت هیچ آسیبی نرساند. به جز زندانی شدن «اسمی» امیرانتظام، هیچیک از افراد نهضت «بازار و حوزه» متحمل خسارت جانی و مالی نشد. و مهدی بازرگان، در دورة ریاست جمهوری سردار سازندگی، نقش واسطه به عهده گرفته بود و از ایرانیان مقیم خارج دعوت می‌کرد به ایران باز گردند!

امروز نیز، دارودسته «نهضت»، همراه با نیرو‌های سرکوب نظامی، دست در دست، فرسایش و سرکوب مخالفان واقعی را امکانپذیر ساخته‌اند. با این شیوه، از یک سو مبارزه با استبداد را به نام خود به ثبت می‌رسانند، و از سوی دیگر امکان حضور مخالفان واقعی در صحنة اجتماع را غیرممکن می‌کنند. اینان همان نقشی را در داخل به عهده دارند که استعمار در خارج برای گنجی در نظر گرفته: یعنی سرقت بی‌شرمانه مطالبات مردمی و ثبت آنان به نام نهضت آزادی، دفتر تحکیم وحدت و .. حال آنکه نهضت آزادی، به دلیل وابستگی به حوزه، عملاً نمی‌تواند «ضد استبداد» تلقی شود. هدف «مبارزات» دارودستة «نهضت»، امروز هم مانند سال 57، به انزوا کشاندن ملت ایران، تحت عنوان «ملت مسلمان» است.

به همین دلیل، عمله و اکرة این نهضت، برای تظاهرات زنان، روز جهانی زن، هشتم مارس، را بر نمی‌گزینند! روزی را بر می‌گزینند که در جنجال فردایش، سالروز صدور فرمان کشتار و تصفیه امامشان در دانشگاهها، محو شود! و در هیاهوی رسانه‌ها در داخل و خارج، عملاً صحبتی از «انقلاب فرهنگی» پیش نمی‌آورند! حضور افراد شناخته شده وابسته به حوزه و بازار، نشانگر این است که زنان ایران تنها در چارچوب اسلام می‌توانند حق و حقوقی مطالبه کنند. به عبارت دیگر، می توانند ظاهر سیمین بهبهانی و شیرین عبادی را در خارج از ایران داشته باشند و در داخل هم به «بدحجابی» بپردازند. حداکثر حقوق زن ایرانی در این چارچوب این است که در داخل هم بتواند، با حفظ الگوی ذلت «فاطمه»، روسری را برداشته و موهایش را هم رنگ کند! و باز هم یک مرحله از دوره پهلوی عقب‌تر بایستد! چرا که حقوق قضائی کشور ایران در چارچوب تحجر اسلام محبوس مانده و زن در اسلام مایملک مرد به شمار می‌رود! و خانم عبادی نوبل دریافت کرده‌اند، که این اسلام را با دموکراسی در تضاد نبینند! و خانم سیمین بهبهانی ـ که در سال 57 جوان و سالم بودند و در تظاهرات هشتم مارس شرکت نکردند، ناگهان در کهنسالی به فعالیت پرداخته‌اند! و به برکت حضور چنین «آزاد زنانی»، استعمار قصد تحمیل الگوی «فاطمة بد‌حجاب» را به زنان ایرانی دارد! به خانم عبادی اطمینان می‌دهیم که هیچ نگرانی برای امثال موسوی خوئینی‌ها نداریم و حقوق زنان ایران در چارچوب اسلام نمی‌تواند تأمین شود. نهضت آزادی مانند دستاربندان ایران رسوا شده و دیگر تداوم دور باطلی که از دورة محمد مصدق رایج شد، یعنی دوران طلائی «استقلال ـ آزادی»، ورود به بحران، سرکوب، کشتار و بازگشت به نهضت آزادی سپری شده است. جناب آقای امیرانتظام! ول معطلید!

چهارشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۵

«شکم آزاد!»
...
«شکم آزاد»، مانند شکم انسان، هیچ منطق و خرد انسانی نمی‌شناسد. ولی تفاوت «شکم آزاد» با شکم فرد این است که «شکم آزاد»، شکم همه افراد است و خواسته‌های همه را نیز بازتاب می‌دهد. به عبارت دیگر، «شکم آزاد»، یک «تصویرمطلق» است که همه نوع کلام در آن ذخیره شده، و هر گاه لازم باشد، کلام مطلوب از آن بیرون می‌پرد. گفتیم که متخصصان هدایت افکار عمومی، معتقدند در تبلیغات سیاسی، برتری تصویر بر کلام به این دلیل است که الزام رعایت هیچ نظم و قانونی در تصویر وجود ندارد. تصاویر می‌تواند به دلخواه، نگاه بیننده و در نتیجه ذهن او را هدایت کند. به همین دلیل بهترین شیوة تبلیغات بر استفاده از «تصویر مطلق» تکیه دارد. ولی «تصویر مطلق» چیست؟ «تصویر مطلق»، فردی است که در رسانه‌ها هیچ کلام ویژه‌ای از خود ندارد، و هر کلامی را می‌توان به او نسبت داد. به عبارت دیگر، «تصویر مطلق» فردی است که کلام تمامی گروه‌های اجتماعی را می‌توان در کلامش یافت.

«میکائیل باکتین»، نظریه‌پرداز پرآوازة روس، معتقد است که، گویش‌ها بازتاب تعلق طبقاتی، سیاسی، اجتماعی و عوامل درونی‌اند. و «گویش فردی» در هیچ چارچوبی، نمی‌تواند همزمان بازتاب کلام همة طبقات و گروه‌های سیاسی اجتماعی باشد. و اگر چنین ویژگی‌ای در گویش کسی باشد مسلماً یا «روان‌پریش» است، یا شارلاتان. ولی ایندو پدیده، همزمان در کلام اکبرگنجی مشاهده می‌شود. طی چند روزی که «کاروان استعمار» به راه افتاده، رسانه‌های غرب، و به ویژه بی‌بی‌سی، که 27 سال پیش رهبر انقلاب به ایران صادر کرد، در نقش لوطی ظاهر شده سعی بر آن دارند که تمامی مطالبات مخالفان حکومت ایران در داخل و خارج را از دهان اکبر گنجی به گوش جهانیان برسانند! به این ترتیب، مطالبات همة مخالفان در داخل و خارج ایران، در اختیار «پیشوای نوین» قرار گرفته و مخالفان حکومت، از نظر فرهنگی به اصطلاح خلع سلاح شد‌ه‌اند. چرا که مطالبات هر گروه سیاسی در واقع «سلاح فرهنگی» اوست. عواقب این «خلع سلاح» بیشرمانه این است که از این پس، هرکه از هر چه سخن بگوید، کلامش در امواج کلام اکبرگنجی غرق می‌شود.

این ترفند البته جدید نیست، و متخصصان هدایت افکار عمومی از این شیوه‌ها آگاهند، و رسانه‌ها را در اجرای این مهم یاری می‌رسانند. پس از آنکه رادیو فردا اکبرگنجی را یک «دموکرات مسلمان» جلوه داد که از بن‌لادن‌ها و ملاعمرها تبری جسته، و با حسینعلی منتظری، سروش و ... «پیام‌آور صلح» شده است، نوبت به بی‌بی‌سی رسید. در بنگاه «خبرپراکنی» بی‌بی‌سی، قرار شد کلام اکبر گنجی، بازتاب مطالبات «مسلمانان دموکرات» باشد! یعنی تکرار همان مهملات خمینی، که آزادی و استقلال و... همه چیز را، البته در چارچوب اسلام، می‌خواست. و به این ترتیب در هر رسانه اکبر گنجی تصویر دلخواه همان رسانه شده. البته در لندن، نسیم «دموکراسی اسلامی» استاد اکبر قبل از ورود وزیدن گرفته بود. خواهش تمنا‌های آشکار همراه با تهدید‌های ضمنی، گروهی را به مرخصی اجباری فرستاد و گروهی را ناچار به حضور در مراسم سخنرانی استاد اکبر نموده. بالاخره وقتی در لندن باشید، باید بدانید که بیرون از خانه، از نیش چاقوی گروه‌های حکومتی: «دانشجویان ممتاز و استادان فرهیخته» در امانید!

بله می‌گفتم که نسیم «دموکراسی اسلامی»، چند روز قبل از حضور «جلاد» در لندن شروع به وزیدن کرده بود. و در این راستا، از وبلاگ‌های تمجید و تحسین، تا وبلاگ‌های «لجن پراکنی، نسق‌کشی و انتقامی»، همه و همه در کار بودند تا جلاد استعمار را به ایرانیان حقنه کنند! البته میزان موفقیت اینبار به درک ایرانیان بستگی دارد، چرا که یکبار «آزادی و استقلال» را در «جمهوری اسلامی» تجربه کرده‌اند، و نیات استعمار غرب را به خوبی می‌شناسند و می‌دانند که «شعار»، هر چند فریبنده باشد، نتیجه ملموس در چار چوب اسلام، ‌جز فاجعه هیچ نخواهد بود. چرا که شعار هیچ ضمانت اجرائی ندارد وهیچ تعهدی را نیز برای شعار دهنده ایجاد نمی‌کند. در واقع دور چرخاندن اکبر گنجی از این شهر به آن شهر، و ثبت «مطالبات مخالفان» به نام وی، در رسانه‌های بیگانه و سایت‌های «مستقل»، ماهیت اکبر گنجی را، به عنوان عامل سیاست استعمار، تغییر نمی‌دهد. همانگونه که در دورة پهلوی دوم «سوابق درخشان» روح‌الله خمینی به عنوان عامل سیاست استعمار برای بسیاری از ایرانیان شناخته شده بود و دیدیم که پس از ارسال خمینی به ایران، دنیا به کام استعمار شد. اینبار نیز، هدف از علم کردن اکبر گنجی فراهم آوردن زمینه شورش در ایران است. چرا؟ به دلیل آنکه شورش هرگز به گروه‌های مخالف و ضد استبداد فرصت ابراز وجود نخواهد داد.

شورش و آشوب همواره با هم‌یاری سرویس‌های امنیتی به راه می‌افتد، و هدف آن، چون نمونة شورش سال 57، صرفاً ابتر کردن گروه‌های ضد استبداد است و نه گروه‌های مخالف. گروه‌های ضد استبداد، همان گروه‌هائی هستند که استعمار حضورشان را بر نمی‌تابد. در هر آشوب و شورشی، تنها گروهی که آسیب می‌بیند، همین گروه است. اینجاست که به «فواید شورش» پی می‌بریم! و متوجه می‌شویم چرا در ایران شرایط باید همواره در مرز شورش حفظ شود، تا مبادا گروه‌های ضد استبداد فرصت یافته و پای در صحنة سیاست کشور گذارند! هر شورش، همزمان به معنای تضعیف و تخریب گروه‌های ضد استبداد، و تقویت استبداد نوین و تازه نفس است. در این راستا است که می‌توان تحریک افکار عمومی در داخل و خارج ایران را تجزیه و تحلیل کرد. در درون مرزها، دولت عامداً به تحریک افکار عمومی پرداخته، و در خارج این «شیوة مقدس» را رسانه‌های غربی بر عهده گرفته‌اند. به این دلیل است که ملت ایران باید همزمان شاهد حضور سعید مرتضوی در سازمان رسوای ملل و خیمه زدن اکبر گنجی ـ و دیگر فعلة حاکمیت ـ بیرون در مسجد استعمار در نیویورک باشد. در این تئاتر، ابتکار عمل را اروپا و آمریکا به دست گرفته‌اند تا انتخاب ملت ایران را به دو گزینة استعماری در چارچوب اسلام محدود کنند. تنها با آگاهی از این توطئه بیشرمانه است که می‌توان از فرو افتادن در دام استبدادی نوین پرهیز کرد.

سه‌شنبه، تیر ۲۰، ۱۳۸۵


تاریخ شکمی!
...
جهت تحمیل شرایط «آزادی شکمی» بر یک ملت، لازم است نقطه شروع تاریخ کشور به مرحلة «پیش تاریخی» انتقال یابد. این خط تبلیغاتی استعمار است و دقیقاً بر پایة علم روانکاوی منطبق. چرا که اگر در جوامع پدرسالار، رشد اجتماعی فرد متکی به نقطه آغاز هویت اجتماعی، یعنی «پدر» می‌شود، یک ملت برای حرکت به پیش، و نه به پس، نیازمند اتکاء بر هویتی تاریخی است که خود را در آن شناسائی کند، هویتی که نقش پدر نمادین اجتماعی را ایفا خواهد کرد. جابجائی «نقطه اتکاء تاریخی» در یک جامعه، نوعی فروپاشی در «ناخودآگاه اجتماعی» به همراه خواهد آورد، که خود بر «خودآگاه اجتماعی» نیز تأثیر خواهد گذاشت.

فرهنگ ایران، به طور سنتی بر دو «نقطة اتکاء تاریخی» مستقر بوده، یکی کوروش و دیگری محمد. در مرحلة فعلی، به دلیل تکیة پیش از اندازة حاکمیت بر محمد، این پایه رو به فرسودگی گذاشته، و جهت حفظ تعادل،‌ منطقاً ملت تکیه بیشتری بر پایة دیگر خواهد داشت. و دقیقاً جهت ممانعت از همین حرکت ملی است که، حاکمیت دست به ‌کار خلق پایه‌ای مصنوعی شده است. و در این راستا، با تکیه بر حساسیت توده‌هائی که صرف «قدمت» را دلیلی بر برتری می‌پندارند، پایة نوین را حاکمیت چند هزار سال به عقب برده است. و در ظاهر مسیر تبلیغات حکومتی، در راستای مسیری که در دورة پهلوی اول شکل گرفت، پایه‌ریزی «تفکری تاریخی» را در ایران آغاز کرده است. هر چند در دورة پهلوی، بر اساس تحقیقات مستشرقین صاحب نامی چون گیرشمن و... تاریخ ایران باستان به ایرانیان «ارائه» شد، امروز تکیه بر «علم»، اهمیت خود را به طور کلی در این زمینه از دست داده است.

حال اگر،‌ در شرایط فعلی، و به دلیل تضعیف نقطة اتکاء تاریخی اسلامی، حرکت منطقی جامعه به سوی احیای نظریه «پدر ایرانی»، یعنی کوروش کبیر روی کرده، چرا در این مسیر‌، استعمار و حاکمیت دست به دست یکدیگر داده‌اند تا از حرکت به سوی نظریة «پدرایرانی» جلوگیری کنند؟

دلیل این است که نقطة شروع تاریخی ایران در نظریة «پدرایرانی»، نقطة شناخته شده‌ای است، و از ویژگی‌هائی نیز برخوردار است. این ویژگی‌ها که بر فهرستی از اسناد و شواهد تاریخی استوار شده،‌ بر اساس همین شواهد، تاریخ ایران با امپراتوری هخامنشی آغاز می‌‌شود. امپراتوری هخامنشی، فاقد دین دولتی بود، بنیانگزار آن کوروش بود، و کتیبة کوروش در مورد حقوق بشر نیز یک «واقعیت» تاریخ است. هنوز هیچ مورخی بر موجودیت کشوری به نام «ایران»، قبل از دورة هخامنشی مهر تائید نگذارده. ولی جنجال رسانه‌ای در ایران در مورد لوح‌های ایلامی، این فرصت را ایجاد کرده تا گروهی دست به کار «تحریف تاریخ» شوند. و همچنان که در قصه‌ها می‌توان، با فراموش کردن «واقعیات تاریخی» و با تکیه بر تخیلات، چهره‌هائی ساخت و پرداخت که در واقعیت وجود ندارند، با استفاده از جنجال رسانه‌ای نیز، می‌توان تاریخی ساخت و پرداخت که وجود خارجی نداشته! این امر با همان شیوة نفی واقعیات تاریخی انجام می‌شود. «نویسندة متعهد» تاریخ را به قصه تبدیل کرده و «تحلیلی شکمی» از تاریخ ارائه می‌دهد. چرا «تحلیل شکمی»؟ به این دلیل که «شکم» نیز، تابع «زمان» نیست؛ با واقعیات بیگانه است. به همان ترتیب که «تاریخ دست ساز» نیز با واقعیات تاریخی بیگانه است.

در ایران، هدف از ارائة این گونه تحلیل‌ها، تحریف تاریخ در جهت تأمین اهداف استعمار است. این تحریف همزمان در دو دورة متخالف انجام می‌شود: زمان حال و نقطه شروع تاریخ! با ایجاد تزلزل در این دو نقطه می‌توان، همة وقایع تاریخی موجود را در حد فاصل این دو «مقطع» از پایه متزلزل نمود. در همین راستا، بحران‌های ساختگی زمان حال، پیوسته در امتداد تحریف تاریخی قرار دارند. وبلاگ دیروز به نمونه‌ای از تحریف در «زمان حال» پرداخته بود. اکنون می‌پردازیم به نمونه‌ای از تحریف، در ارتباط با نقطة شروع تاریخ!

به بهانة ابراز نظر در مورد لوح‌های ایلام، سلیمی نمین، مدیر دفتر مطالعات تاریخ حکومت اسلامی، در کمال خونسردی، به تحریف تاریخ می‌پردازد. هدف از هیاهو و جنجال رسانه‌ای بر سر لوح‌های ایلام، این است که به ایرانیان بگویند، تاریخ ایران بر خلاف «شواهد و مدارک موجود»، با امپراتوری هخامنشی آغاز نشده! و اگر در سال‌های گذشته، نقطة شروع را هزار و پانصد سال جلو کشیدند،‌ این بار نقطه شروع را چند هزار سال به عقب باز می‌گردانند! چرا که اصل، «تحرک پیوسته» نقطه شروع تاریخ است. و عاملان حاکمیت، با تکیه بر این «حرکت» به عاملی دست می‌یابند که قادر است، «تاریخ» را نفی کند. این «حرکت» می‌تواند در «واقعیت‌های مستند» در گذشته تزلزل ایجاد ‌کند، و امکان هرگونه تعادل و توازن در زمان «حال» را به نابودی کشاند. وقتی نقطة شروع در «تحرکی» پیوسته قرار گیرد، «هویت» نیز همین خط حرکت را نهایتاً دنبال خواهد کرد. و سر انجام بر سر «هویت ایرانی» همان خواهد آمد، که بر سر تاریخ ایران می‌آید. همانطور که شاهدیم، هویت ایرانی با منافع و مصالح استعمار، گاه چند هزار سال باید به عقب باز گردد، و گاه پانزده سده به جلو کشیده شود.

در راستای یک هدف مشترک، و به همان ترتیب که با فراموش کردن «واقعیات»، بهنود، جلاد را فرشته توصیف کرد، سلیمی نمین نیز، از تاریخ ایران چهره‌ای دروغین ارائه می‌دهد، و تاریخ ایران را کهن‌تر از آن چه هست می‌نمایاند. بهترین نمونة «تحلیل شکمی» از تاریخ، بیانات گهربار، سلیمی نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران است. ایشان در مورد «هولوکوست»، تخت‌جمشید و ارتباط ایرانیان با یهودیان، تحلیل‌های شکمی مفصلی ارائه کرده‌اند، که در راستای اهداف استعمار، در جهت نفی واقعیات تاریخی ایران، دقیقاً خط کیهان، شرق و روز را دنبال می‌کند: نفی هویت ایرانی از طریق نفی «تاریخ».

حال ببینیم «رموز تحریف» چیست؟ سلیمی نمین ابتدا با تکیه بر «تداوم تاریخ»، مدعی «تحریف تاریخ» در زمان پهلوی اول می‌شود. سپس با تکیه بر همین «تحریف»، که خواننده باید آن را به عنوان «حقیقت مطلق» بشناسد، خود شخصاً به تحریف تاریخ می‌پردازد. با ارجاع به تورات، یعنی «اسطوره» مدعی می‌شود که، یهودیان همان صهیونیست‌ها هستند و دشمن ایران‌اند! چرا که کشتار ایرانیان در زمان خشایارشاه توطئة «استرو موردخای» بوده! و این مهم‌ترین مرحلة تحریف است، چرا که واقعیات تاریخی، تکثر دارند و در برابر «تاریخ رسمی» همواره یک یا چند «تاریخ نانوشته» نیز وجود دارد. ولی سلیمی نمین با تکیه بر «تاریخ رسمی»، یعنی تاریخ نگاشته شدة دورة پهلوی اول، تاریخ را‌ با یک «اسطوره مقدس» می‌نویسد! «اسطوره»‌، بنا بر تعریف نفی تاریخ است، تاریخ‌ستیز است و زمان گریز! و اسطورة مقدس، نه تنها مشمول مرور زمان نمی‌شود که زمان پذیری آن نیز، «توهینی به دین» به شمار می‌رود. ولی سلیمی نمین این مهم را فراموش کرده، و برای اثبات این «براهین و مستندات تاریخی»، ناگهان از تورات به «زمان حال»، یعنی زمان مطلوب فاشیسم، پرش کرده، ادعا می‌کند، که تحریف تاریخ در دورة پهلوی اول با هدف ایجاد دشمنی میان ایرانیان و اعراب بوده، که اکنون، هر دو در شرایط یکسان تحت سلطه‌اند!

تاريخ به‌گونه‌اي نوشته شد كه گويي اسلام با قتل‌عام و فرهنگ‌سوزي وارد ايران شده; در صورتي‌كه اين خلاف واقع است و قتل‌عام قبل از ورود اسلام به ايران توسط «استر و موردهاي» دو نفر يهودي در فلات ايران رخ داده است.
اين اتفاقات به اطلاع مردم نمي‌رسد تا عداوت و كينه نسبت به اعراب در دل مردم جاي گيرد در صورتي‌كه اعراب هم مثل ما تحت سلطه هستند و آمريكا و اسراييل با ايجاد تفرقه بين ما مي‌خواهد بر هر دو ملت تسلط داشته باشد.
پس آتش‌زدن كتابخانه‌هاي ايران كار چه كسي است؟
كار يهوديان بود.
چه اسنادي براي مستندسازي نظر خود داريد؟
در باب «استر» كتاب تورات آمده است كه يهوديان مخالفان خود را در ايران كشتند و جشن «پورين» را در فلات ايران بر پا كردند

پس از تحریف تاریخ و ارتباط آن با اسطوره، مدیر دفتر مطالعات تاریخی، گستاخانه بر تحریف تاکید می‌کند!

تحريف تاريخ و كتمان واقعيت، در دوران رضاخان اتفاق افتاده است.


سلیمی نمین به این مختصر نیز اکتفا نمی‌کند، مهملاتی که به عنوان «تاریخ» ارایه می‌دهد، در واقع خط سیاست استعمار در منطقه را دنبال می‌کند. استعمار، جهت ایجاد «منطقة اسلامی»، پیوستن ایران به کشورهای عرب منطقه را همواره مد نظر داشته و تشویق کرده. حسن چنین منطقه‌ای در این است، که در تقابل با روسیه قرار گرفته و «منطقة امنیتی» ناتو در برابر روسیه را تقویت می‌کند. به همین دلیل است که سلیمی نمین، تخت جمشید را در ترادف با نیروگاه بوشهر قرار داده مدعی می‌شود که روس‌ها آن را ساخته‌اند!

يعني تخت جمشيد زاييدهء فرهنگ ايراني نيست؟
خير، تخت جمشيد با سنگ ساخته شده اما سازه‌هاي كشف شده عيلامي خشت و گل بوده‌اند. معماري باستان ايران خشت و گلي است در حالي‌كه تخت جمشيد يك بناي نيمه تمام است كه مربوط به تمدن اقوام روسيه بوده است.

پس بنا بر اظهارات سلیمی نمین، پدیده‌ای به نام تمدن باستانی روس وجود داشته! و البته «براهین ومستندات» کافی هم برای موجودیت چنین تمدنی بر «مستندات امنیتی» ناتو استوار است که باعث تقویت «حدس و گمان» پادوهایش در منطقه شده! چرا که در مورد حکم دادگاه شیکاگو و لوح‌های ایلامی ـ که اخیراً هیاهوی دولتی پیرامون آن به راه افتاد ‌ـ سلیمی، تاریخ و علمیت و واقعیت و تداوم را فراموش کرده به «حدس و گمان» روی می‌آورد!

شما علت پس ندادن الواح گلي دوران هخامنشي را كه در دانشگاه شيكاگو است پنهادن كردن شواهد تاريخ باستاني ايران مي‌دانيد، اين كتيبه‌ها حاوي چه جور اطلاعاتي است؟
من حدس مي‌زنم اين اطلاعات راجع به تمدن عيلامي‌ها باشد، كه باستان‌شناسان يهودي اين آثار را از بين برده‌اند. عكس‌هايي از اين كاوش‌ها وجود دارد كه در كتاب تخت جمشيد نوشتهء اشميت چاپ شده است.
مگر اين آثار عيلامي چه ويژگي خاصي دارند كه بايد از بين برود؟
آثار عيلامي با تمدن ايران همگوني دارد و ثابت مي‌كند كه تخت جمشيد با آثار ايراني سازگاري ندارد.

و در ادامه بیانات «علمی» خود، ناگهان فراموش می‌کند که تاریخ، با استناد به مدارک و شواهد تاریخی نگاشته می‌شود نه بر اساس خط سیاسی امنیتی غرب در منطقه، چرا که مدیر دفتر مطالعات تاریخی ناگهان ادعا می‌کند که ایران تاریخ هشت هزار ساله دارد، نه دو هزار و پانصد ساله! و صهیونیست‌ها می‌خواهند این امر را پنهان کنند! به همین دلیل هم الواح گلی ایلامی را نمی‌خواهند به ایران بازگردانند!

اين الواح گلي هم متعلق به دوران عيلامي است و به همين دليل هم تا به حال به ايران بازگردانده نشده است.

چون اين بقايا نشان مي‌دهد تاريخ ايران هشت هزار ساله است، نه دو هزار و 500 ساله و تاريخ سازي آن‌ها مشخص مي‌شود.
مگر آمريكايي‌ها چه سودي از اين تغيير تاريخ مي‌برند؟
اين صهيونيست‌ها هستند كه سود مي‌برند، اصلاً اين كار صهيونيست‌ها است. اشعيت و استر و پوپ‌ (باستان شناس‌هاي تخت جمشيد) همگي يهودي بوده‌اند و مي‌دانند، اگر بخواهند هويت ملتي را از بين ببرند بايد در تاريخ آن دخل و تصرف كنند. بنابراين، پيشينهء تاريخي از رابطهء يهوديان و پادشاهان ايراني ساختند تا رابطهء خوب ايران و اسراييل را نهادينه و پيوند آن‌ها را هميشگي كنند و دشمني با اعراب مسلمان را تشويق كردند.

به عبارت دیگر مدیر دفتر مطالعات تاریخی ایران، برای توجیه سیاست امنیتی غرب در منطقه، با یک تیر چند نشان می‌زند. از یکسو، نقطة شروع تاریخ ایران را چند هزار سال به عقب برده، با این عمل تاریخ را به طورکلی نفی می‌کند. چرا که بر اساس «نظریات» ایشان، تاریخ امپراتوری ایران با هخامنشیان آغاز نمی‌شود، هر چند که تاکنون جز تبلیغات رسانه‌ای استعمار در غرب و در ایران، هیچ شواهد و مدارکی برای به زیر سئوال بردن این «واقعیت» دست نیست! و از سوی دیگر، سلیمی نمین، با جابجا کردن نقطة شروع تاریخ، «شواهد موجود تاریخی» را نیز نفی می‌کند. چرا که فاشیسم همواره در تقابل با «شواهد تاریخی» است. اسطوره‌ها مدارک تاریخی فاشیست‌ها بوده و هستند. و بالاخره، با عقب بردن نقطه شروع تاریخ، از یکطرف رضایت توده‌های «قدمت پرست» را فراهم می‌کند، و از طرف دیگر، نقطة شروع تاریخی را به نقطه‌ای ناشناخته و مبهم تبدیل می‌کند که هیچ ویژگی شناخته شده‌ای ندارد، و همچون جلاد در قصة بهنود، و «حقیقت» ناشناخته‌ای که رامین جهانبگلو در جستجوی آن است، در هاله‌ای از ابهام قرار می‌گیرد. یعنی، بر حسب منافع استعمار، همه چیز می‌توان به آن نسبت داد!

اگر 27 سال پیش، استعمار نقطة شروع تاریخ ایران را به صحرای کربلا برد، و تاریخ ایران با مقاطع تاریخی اسلام ترادف زمانی یافت. امروز مصلحت استعمار در عقب کشیدن تاریخ ایران است. به همین دلیل، سلیمی نمین، با بسط حدسیات «علمی» خود، قصد ایجاد شک و تردید در مورد نقطة شروع تاریخ ایران را دارد. چرا نقطة شروع تاریخ، اینچنین ایجاد درد سر برای پادو‌های محافل فاشیسم جهانی می‌کند؟

نقطة شروع تاریخ ایران و اعلامیة حقوق بشر کوروش، همچنان که عدم وجود پدیده‌ای به نام «یهود ستیزی» در ایران هخامنشی ـ یهودی ستیزی‌ای که در غرب و کشورهای اسلامی، سکة رایج است ـ سیاست‌های استوار بر یهود ستیزی را تضعیف می‌کنند. در ایران هخامنشی ویژگی‌هائی وجود دارد که با سیاست «احترام به ادیان» استعمار در منطقه نمی‌تواند منطبق شود. امپراتوری هخامنشی دین دولتی نداشت، با یهودیان در ستیز نبوده و اعلامیة حقوق بشر کوروش، متعلق به این نقطة آغاز است. کوروش به عنوان بنیانگذار امپراتوری، موجودیت نگاشتة تاریخی دارد. این امر چه به اصحاب استعمار خوش آید و چه باعث کدورت خاطر آنان شود، یک «واقعیت تاریخی» است که با تحلیل های «شکمی» و تبلیغات استعمار در داخل و خارج به زیر سوال نمی‌رود. واقعیت تاریخی را فقط با واقعیات تاریخی می‌توان به زیر سوال برد، نه با توسل به اسطوره و نه با «حدس و گمان»، و نه با هیاهو در مورد «سرقت» لوح‌های ایلامی!

دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵


آزادی شکمی!
...
متخصصان هدایت افکار عمومی، معتقدند در تبلیغات سیاسی، برتری تصویر بر کلام به این دلیل است که الزام رعایت هیچ نظم و قانونی در تصویر وجود ندارد. تصاویر می‌تواند به دلخواه نگاه بیننده، و در نتیجه ذهن او را هدایت کند. اهمیت تلویزیون نیز از همین روست. در تلویزیون، از نظر «ارزش»، کلام پس از تصویر قرار گرفته، و نقش دوم را ایفا می‌کند. وسیلة دیگری نیز برای ایجاد تصویر وجود دارد، با کلام نیز می‌توان تصویر ایجاد کرد. هر تصویر، کلام ویژة خود را می‌طلبد و این شیوة ظریف‌تری برای هدایت افکار است. چرا تصویر و «کلام تصویری» می‌توانند چنین نقش مهمی ایفا کنند؟ به این دلیل که، در این شیوه از کاربرد کلام،‌ رعایت وقایع تاریخی از هیچ اهمیتی برخوردار نیست. هدف این شیوه، هدایت افکار عمومی از طریق برانگیختن احساسات است، احساساتی که صد البته در تخالف کامل با خردورزی قرار می‌گیرند، به عبارت دیگر احساساتی که پرده‌ای بر خرد آدمی می‌شوند. با یک مقالة ساده و به ظاهر بی‌خطر می‌توان احساسات گروه کثیری را برانگیخت، شرط اصلی کارکرد این شیوه همان طور که گفتم، به فراموشی سپردن وقایع تاریخی است، و تکیه بر «قصه‌های» رسانه‌ای.

سال‌ها پیش، فیلسوف فرانسوی رولان بارت، در پاسخ به جار و جنجال ژان پل سارتر، در مورد «نویسنده متعهد» گفت، قلم نویسندة متعهد هرگز آزادی را تجربه نخواهد کرد، چرا که این قلم «در خدمت» یک هدف قرار می‌گیرد، و قلم، زمانی که در خدمت یک هدف باقی می‌ماند، به معنای اسارت «صاحب قلم» است.

به همچنین است در مورد «نویسندگان متعهدی»، که این روزها، با قصه‌گوئی در پی برانگیختن احساسات ایرانیان برآمده‌اند، تا شاید ضحاک دیگری بیابند. وبلاگ مسعود بهنود،‌ شاید امروز بهترین نمونة «تعهد» به سیاستی است که هدف آن خلق «پیشوای» جدیدی برای ملت ایران است. با هم «رموز تعهد»، نزد مسعود بهنود را بررسی می‌کنیم.

نخست لازم است یادآور شویم که مسعود بهنود، در راستای همان تبلیغات رسانه‌ای، خود یک قصه بیش نیست. امروز، گذشتة وی به عنوان فردی که قبل از براندازی 57، در تلویزیون ایران، برنامة سیاسی زنده پخش می‌کرد، یعنی فردی بود که از سوی سرویس‌های امنیتی، «مطمئن» تلقی می‌شد، مطرح نمی‌شود. امروز بهنود روزنامه‌نگاری است در تبعید، که می‌گویند مدتی را نیز در زندان اوین گذرانده. و همینجا حکایت وی به پایان می‌رسد. از این گذشته، بهنود هرگز به عنوان سینه چاک حکومت فعلی ایران معرفی نشده، همچنان که حتی قبل از براندازی سال 57، هیچگاه نیز چنین سابقه‌ای نداشته! وی، امروز مناسب‌ترین فرد برای قصه گوئی و هدایت افکار عمومی ایران به نظر می‌آید. اولاً هنگام انتخابات نمایشی حکومت تهران، به نفع سردار سازندگی ـ که سابقة جنایت‌هایش هنوز از ذهن کسی پاک نشده ـ البته در راه «حفظ آزادی‌های موجود»، شدیداً فعالیت کرد، و از اینرو بهنود طرفدار «آزادی‌ها» به شمار می‌رود! البته همان آزادی‌هائی که در این 27 سال، بر ملت ایران تحمیل شده‌اند! وی، همواره برای «حفظ همین آزادی‌ها» دست به قلم برده و می‌برد، نویسنده‌ای است «متعهد»، که دهه‌هاست قلم را در خدمت «آزادی‌هائی» فرضی گذارده. امروز نیز ـ که خود از برکت تبلیغات رسانه‌ای «در تخالف» با حاکمیت ایران قرار گرفته، برای ایجاد همدردی با اکبر گنجی، سعی تمام دارد که از او تصویری دوست داشتنی ارائه دهد. به منظور انجام این مهم، در جملاتی کوتاه، گنجی را «کودکی شیطان»، زندانی سیاسی، دانشجو، همسر و پدر، «اسطورة» پایداری و مقاومت، آزادیخواه، استاد،‌ مرثیه‌خوان و قهرمانی تنها و تنگدست نشان می‌دهد. که باز هم «در راه آزادی»، قصد اعتصاب غذا دارد، و اینبار در نیویورک!

حکایت بهنود با «دل‌شورة» وی برای «او» آغاز می‌شود. «او»، که یک «کودک شیطان» را تداعی می‌کند. تصویر شیطنت و کودکی از تصاویری است که هرگز ایجاد نفرت نمی‌کند، به عکس همدردی می‌آفریند. و از تصویر دوست داشتنی «کودک شیطان»، نویسنده ما را به تصویر درد و رنج زندانی سیاسی در اوین رهنمون می‌شود. چه تصویری از این همدردی آفرین‌تر، برای ملتی که دهه‌هاست در زندان استعمار به بند کشیده شده؟! به یاد داریم که بهنود برای گرم نگاهداشتن تنور گنجی از هیچ کوششی فروگذار نکرده، و «تهاجم نظامی آمریکا به ایران» به همراه «بحران گنجی»، ترجیع بند مبارزات سیاسی دارو دستة سرداراکبر در تبعید شده بود. همچنین به یاد داریم که برای ساخت و پرداخت «بحران گنجی»، استعمار زندان اوین را برگزیده بود.

در ایران، هرکه به زندان اوین برود، «فریدون» است که به مبارزه با ضحاک برخاسته! این چنین است در اسطوره‌های ایران. چرا که تاریخ را در ایران باید به فراموشی سپرد، تا هر واقعه‌ای در زمان حال را بتوان به اسطوره‌ها پیوند زد. این شیوة کارساز فاشیسم بوده و هست، و در ایران، به همت ریزه خواران استعمار، می‌رود که نهادینه شود. این چنین است که جلادی به نام اکبرگنجی، کارمند سازمان مخوف امنیت ایران ـ همان سازمانی که وظیفه دارد امنیت منافع استعمار را در ایران تامین کند ـ به رنج‌های زندانیان سیاسی پیوند می‌خورد. اکبرگنجی در قصة بهنود، ناگهان از دنیای شیطنت کودکی به رنج و شکنجه زندان اوین می‌رسد! به این دلیل که گذشتة واقعی وی نباید مطرح شود. چنین واقعیاتی، جلاد را آنچنان که هست می‌نمایاند و تصویر واقعی جلاد همواره نفرت انگیز است. در نتیجه، از گذشتة واقعی قهرمان داستان، هیچ نباید گفت. از تصویر کودکی او باید مستقیم به «صحرای کربلا» رفت.

پرش از دنیای کودکی، به دنیای زندان و شکنجه، یک روضة «طفلان مسلم» را نیز ضروری می‌کند، که «کودک شیطان» به عاشورا پیوند داده شود. بهنود سپس از صحرای کربلا، پرشی ماهرانه به دوارن کودکی جلاد می‌کند، تا او را اینبار با زمان حال پیوند دهد. این پرش‌ها ویژگی کلام فاشیست‌هاست. و در کلام همة مردان استعمار، در ایران و در تبعید مشاهده می‌شود. پرشی که بهنود به خوبی از عهدة آن بر می‌آید. چرا که در ایران، نویسنده‌ای حرفه‌ای بودن به معنای رعایت نظم فاشیستی است.

کودک شیطان، به هابرماس، فیلسوف پسامدرن آلمانی و «استاد سروش» می‌پیوندد. همان عبدالکریم سروش که نظریه‌پرداز کشتار و سرکوب فرهنگی در ایران بود، و مانند دیگر «نخبگان تبعیدی» صندلی شکسته‌ای در آبدارخانة یکی از «پژوهشگاه‌های معتبر» در اختیارش قرار داده‌اند. زمان حال، زمان ایده‌آال فاشیست‌هاست،‌ چون مانند اسطوره‌ها، از هیچ تاریخیتی برخوردار نیست. در نتیجه اکبرگنجی شنای مفصلی در استخر زمان حال می‌کند، تا واژه‌های فاشیسم را یکجا به صورت خواننده بپاشاند: از هابرماس و «مطلق»، به خیمه شب بازی 2 خرداد می‌رسیم تا متوجة «ایثار و از خود گذشتگی گنجی» شده، بدانیم چرا استعمار قصد حقنه کردن گنجی را دارد: چون ملت ایران همان، «ملت صادق و پاک‌باختة» ایران است. یعنی هر وقت استعمار اراده کند، صادقانه پای به میدان می‌گذارد تا در راه منافع استعمار «پاک‌باخته» هم بشود!

پرش بعدی بهنود به دوران خاتمی است، و زندانی شدن نمایشی شمس‌الواعظین و شرکاء، یعنی اصحاب رسانه‌های ساواک که طیف اصلاح طلبان حکومتی را تشکیل می‌دهند. بهنود در این رهگذر با منظور کردن «صد در صد» ­ـ شعار انتخاباتی ویژة دورة بنی صدر، که اخیراً طرفدار «نان و عدالت و آزادی» هم شده، گوشه چشمی هم به بنی‌صدر نشان می‌دهد، تا «وحدت کلمة» مورد نظر استعمار تأمین شود. به زودی، گویا بنی‌صدر هم، در ثنای گنجی مقاله‌ای چند کیلوئی منتشر خواهد کرد تا هرچه زودتر وی را به قول خودش «بی‌رحمانه نقد» کرده باشد!

داستان در ادامه، دوباره به درد و رنج استاد اکبرگنجی می‌پردازد که در اینجا جامعه‌شناس نیز شده! تا اینجا، قهرمان قصة بهنود از کودکی به مقام استادی رسیده، و با استاد دیگر، «شمس» و نه شمس‌الواعظین به بحث مشغول است. واژة «شمس» تداعی کنندة شمس‌تبریز، مولوی بزرگوار و عرفان است، و عارف، عرفان و مولوی همه دلپذیرند ـ جلاد برای پاک شدن از پلیدی‌های واقعی، باید به آنان بپیوندد! سپس «قهرمان » باید به هایدپارک و «آزادی بیان» مرتبط شود. که این امر نیز با همت مسعود بهنود و سفارت انگلیس انجام می‌شود. البته بهنود فراموش نمی‌کند که در گذر از هایدپارک، در تاکسی خیالی، به «ملت پاک‌باخته» ایران یادآوری کند که، وقتی در هایدپارک بساط آزادی بیان برپا بود، «ملت از هفت دولت آزاد بودند!» هر چند این دروغ شاخداری بیش نیست و ایشان از ایرلندی‌ها و سرکوب «تاریخی» ایرلند فاکتور گرفته، ولی بهنود تاریخ نمی‌نویسد، بهنود قصه می‌گوید، و در قصه، همه چیز می‌توان گفت. ولی در این قصه، واقعیت تلخی نیز وجود دارد که بهنود بدون آنکه بداند در کلام خود آن را بر ملا می‌کند. و آن حکایت بازگشت دوباره به نقطة شروع برای ملت ایران است. یعنی دور باطلی که استعمار 8 دهه است بر ملت ایران تحمیل کرده.

در نظریة روانکاوی فروید، که نظریه‌ای علمی است و با قصه ارتباطی ندارد، بازگشت‌ها به نقطة شروع، نشانة هراس از مبارزه با موانع موجود بر سر راه‌اند. و در این مسیر، نقطة آغاز همواره با مرحله دهانی شروع می‌شود. یعنی عمل خوردن و نوشیدن. یعنی هرچه به خوردن مربوط می‌شود. و اکبر گنجی تنها راه «مبارزه‌اش» مبارزه شکمی است: اعتصاب غذا! اکبر گنجی می‌خواهد باز هم اعتصاب غذا کند و در جواب بهنود می‌گوید: «چیز دیگری نداریم، چه کنیم آقا؟» واقعیت تلخ هم همین است که اکبر گنجی، مانند دیگر شرکایش، جز شکم هیچ ندارد و هیچ نخواهد داشت. بی‌جهت نیست که در رسانه‌های ایران کلام ریزه خوران استعمار این چنین لبریز از «خوراک، خوردن و بساط خوردن» شده. لیبرالیسم در کلام گنجی، به قورمه سبزی تشبیه می‌شود، که خوراکی است خوشمزه و گنجی آن را دوست دارد! کیهان که شاخه دوم استعمار در ایران است و مدتی است که به جنگ زرگری با اصحاب بهنود مشغول شده، در سرمقاله‌اش به خوردن و هضم بحران‌ها توسط ملت اشاره می‌کند. و اخیراً، بعضی‌ها در لندن سفرة آزادی هم گسترده‌اند!

در این راستا، قصة مادربزرگ نیز به کرات، به رنج و مصائب اعتصاب غذای گنجی می‌پردازد. سیرکی که اینبار قرار است در فضای باز غرب بر پا شود. همانطور که روح الله خمینی به فرانسه آمد تا، توطئه بتواند در فضای باز رشد کند، اکبر گنجی از این شهر به آن شهر برای اعتصاب غذا جار می‌زند. و بهترین ابزار برای اهمیت دادن به عمل گنجی نیز از مهملات کیهان وام گرفته شده. در راه مبارزه برای آزادی، اکبر گنجی در مراسم سالگرد آن خانم ایرانی که در انفجارهای لندن کشته شد، شرکت می‌کند و روضة مفصلی هم برای مردم فلسطین می‌خواند. هر چه باشد در این گونه مراسم بساط سورچرانی برپاست و می‌توان حسابی «سفره آزادی» را پهن کرد. اینجاست که پای یک ساواکی دیگر هم به معرکه باز می‌شود: حجاریان! همان که به گنجی لقب «پهلوان» داده! یادی از استاد حجاریان ضروری بود، چون بهنود نمی‌توانست خودش گنجی را «پهلوان» بخواند. پهلوانی که «می‌لنگد و ماموریت دارد.» واقعاً که ماموریت امثال گنجی پای لنگ هم می‌طلبد. از همان ماموریت‌هائی است که «رهبران» فاشیست‌ها در جهان سوم همیشه به عهده می‌گیرند: نجات «ملت صادق و پاک باخته» از چنگ حکومت فرسوده، و پرتاب ملت به سیاهچال استبدادی نوین. اینجاست که نقش «خانم و بچه‌ها» مطرح می‌شود که با بی‌صبری در انتظارند. چه کسی می‌تواند با همسر و فرزندان «قهرمان» همدردی نکند؟! «آدمی زاده‌ای» که مانند بهنود «به ذات آدمی نزدیک و از بی‌خیالی و بی‌تفاوتی و پلیدی‌ها دور است!» واقعاً چه کسی به جز یک نویسنده «متعهد» می‌تواند از یک جلاد چنین تصویر دلپذیری‌ ارائه دهد؟!

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵



نیویورک، نیویورک!
...
در گذشته‌ای نه چندان دور، کافی بود پرزیدنت آمریکا عطسه کند تا حکومت ایران رعشه بگیرد. روزی که بیانات گهربار جیمی کارتر، در مورد حقوق بشر ایراد شد، روشنفکران ایران هم از خواب غفلت بیدار شدند! این شرایط برای ما ایرانی‌ها شناخته شده است. ما که عمری شنیده بودیم در ایران انگلیسی‌ها حکومت تعیین می‌کنند و خواهند کرد. تنها می‌توانستیم از وضع خود شرمنده باشیم. این شرمندگی را با خود از تهران به اروپا آوردم، و روزی که یک فرانسوی فارسی زبان به من گفت چرا خمینی فارسی را مثل دهاتی‌های بیسواد صحبت می‌کند این شرمندگی دو چندان شد. چرا که شاهد بودم، گروه‌های سیاسی و «سیاستمداران» همه پشت سر این «دهاتی بیسواد» صف کشیده‌اند و در انتظار غنائم خوش خدمتی‌های خود روزشماری می‌کنند.

به محض عطسة جیمی کارتر، نامه نگاری‌ها و گله شکایت‌های صد من یک قاز «روشنفکران» و «نخبگان» آغاز شد. کریم سنجابی، کانون رسوای وکلا، ‌ همان‌ها که چند ماه بعد، از گذاردن نام منفورشان در نامه سرگشاده مصطفی رحیمی خودداری کردند، و ... این داستان ادامه یافت تا بالاخره، امیر عباس هویدا، از پست «نخست وزیر ابدی» کنار رفت. اول اکتبر همان سال، جبهه ملی اعلام اعتصاب عمومی اعلام کرد و 6 روز بعد، خمینی در هیاهو و جنجال رسانه‌های غرب و به ویژه بی‌بی‌سی، از نجف وارد پاریس شد؛ بهترین شهر دنیا برای هیاهوی رسانه‌ای. همة ایرانیان «آزادیخواه» هم به دور وجود ذیجود خمینی گرد آمده بودند. از آن پس کانون توجه جهانیان خمینی بود و فرصت طلبانی که از چهار گوشه جهان خود را به «محضر آیت الله» می‌رساندند. سخنرانی‌های «آزادیخواهانه» خمینی را هم رسانه‌های جهان با آب و تاب به دست ایرانیان تشنه لب می‌دادند. سه ماه بعد، اعلیحضرت تهران را ترک کردند و یک ماه بعد، ‌خطوط هوائی ارفرانس خمینی و همراهان را در تهران تخلیه کرد. و تا به امروز، ایران در بند شارلاتانیسم گروه‌های سیاسی،‌ در هماهنگی کامل با سیاست های استعمار اسیر است.

تکرار این خوش رقصی برای استعمار، امروز بار دیگر در سایت‌های فارسی زبان آغاز شده،‌ نه در مورد خمینی، که در مورد نوچه‌هائی وابسته به حکومت تهران، که قصد دارند خود را عنوان اوپوزیسیون جا بزنند. استعمار به منظور آلودن چهرة اوپوزیسیون، یک تفالة حکومت منفور ایران را به عنوان «رهبر» مخالفان علم کرده که مخالفان حکومت «توحش ـ تحجر» را به موجودیت این پاسدار سابق بیالاید.

کاروان استعمار، اکبر گنجی را از ایران به سفر دور اروپا آورده، و سخنرانی های مهمل و بی سر و ته او هم در سایت‌ها به خورد فارسی زبان داده می‌شود. مضحک‌ترین چشمة این سیرک مهوع، فتواهای پیاپی گنجی است که خود را گویا نمایندة ایرانیان مقیم خارج هم می‌پندارد. اخیراً استاد اکبر فرمان داده، «مرا بیرحمانه نقد کنید»، و واژه «نقد» از این پس در قاموس اپوزیسیون داخل و خارج معنای نوینی یافته. از آنجا که فرهیختگان حکومت ایران همه مسائل را با چرتکه بررسی کرده «هزینه‌اش » را برآورد می‌کنند، به نظر می‌رسد، منظور از«نقد»، همان وجه نقد، به دلار یا به یورو باشد. چرا که بلافاصله همه با شعار، «از تو به یک اشاره، از ما به سر دویدن»، «نقد» بیرحمانه‌ای بر مهملات گنجی ارائه داده‌اند. حتی یکی از «نخبگان»، که با چند روز تاخیر «هزینة نقد» را دریافت کرده بود، در مورد دیرکرد « نقد بیرحمانه» توضیح کافی نیز داد. و به ویژه تأکید کرد که پاسداراکبر «حقیقت جو» نیز تشریف دارند! با «فاطمه حقیقت جو» پژوهشگر «آش نذری»، اشتباه نشود.

در مورد واژة جادوئی «حقیقت»، که با «استاد» سروش وارد «مباحثات سیاسی» ایران شد، دیروز نوشتم. امروز از «حمایت‌های» ریزه‌خواران استعمار از اکبرگنجی می‌نویسم، همان‌ها که مبارزات سیاسی را با «جیب بری» یکسان می‌پندارند. حضرت والا، رضا پهلوی، با حمایت از کودتای ناکام 18 تیر، بطور ضمنی با «رهبر نوین» موافقت کرده‌اند. مسلماً رئیس دفتر ایشان پنداشته‌اند که اگر کودتای دیگری به راه افتد، پدر مرحوم حضرت والا دوباره شاه می‌شود، و دلیل حمایت از 18 تیر همین بوده. بالاخره کودتا، کودتا است، 18 تیر یا 28 مرداد ندارد.

یک سلطنت‌طلب هم که هنوز مشخص نشده پهلوی پرست است یا سلطنت دوست، با شعار «دشمن دشمن من، دوست من است»،‌ به اکبرآقا گوشه چشمی نشان داده. البته معلوم نیست ایشان از کجا کشف کرده‌اند که گنجی «دشمن» حکومت است؟! اگر چنین است پس چرا این دشمن از این همه آزادی برخوردار شده؟! اگر روزگار دشمن حکومت ایران چنین است، ‌پس ایران بهشت است،‌ این همه هیاهو برای چیست؟!!

ابتدا قرار بود اکبر گنجی در اوین تبدیل به شهید قهرمان شود، سپس قرار بود پس از خروج از زندان ممنوع الخروج شده، از دریافت قلم طلائی محروم شود. در مرحلة آخر قرار شد استاداکبر به ایران بازگشته تا پای جان مبارزه کند، ‌ولی مثل اینکه در داخل، زمینه مناسب این صحنه سازی‌ها نبود. استاد را فرستادند خارج! پس از این حمایت‌های گرم، قرار شده استاد پاسدار، اکبر گنجی، با اعتصاب غذا در نیویورک، تئاتر «مخالفت با استبداد» را به روی صحنه برده، زمینة براندازی در داخل را فراهم آورد. تا اینجا، به دلیل سابقة درخشان در مورد« انقلاب پر شکوه 57»، بی بی سی ساکت مانده بود ولی مثل اینکه بدون دخالت انگلیس هیچکاری پیشرفت نمی‌کند. در نتیجه قرار شد استاد اکبر فرزانه، شخصاً روی سایت بی‌بی‌سی، به سوالات مشتاقان «آزادی» پاسخ دهند! و به این ترتیب که اوضاع پیش می‌رود، بزودی جرج بوش و کلینتون، شخصاً برای «دفاع از آزادی‌ها» به کاروان استاد اکبر می‌پیوندند! معلوم نیست، این «آزادی‌ها» را چه کسانی از ما گرفته‌اند؟!