شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹


کور و درخشنده!
...
«زهرا به معنای درخشنده است [...] چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید[...]»

این بخشی است از روضه و زوزة‌ دکتر محسن اسماعیلی، عضو حقوقدان شورای نگهبان جمکران که در مهرنیوز، ‌ مورخ 25 اردیبهشت‌ماه سالجاری انتشار یافته. می‌بینیم که «نور» آقای دکتر اسماعیلی هم خیلی «می‌درخشد»!

امروز فرانس‌پرس و فارس‌نیوز پتة ‌قوة قضائیة جمکران، مقام رهبری و اراذل تحکیم وحدت را بر آب انداختند. از یک‌سو مشخص شد اینان با محفل جنگ‌طلبان طرفدار اسرائیل مرتبط‌اند، و از سوی دیگر دریافتیم محفل کذا در فستیوال کن نفوذ فراوان دارد! نفوذی که به دلیل تضعیف اسرائیل و اربابان‌اش رو به افول گذارده و شاید به همین دلیل شاهد انتشار اخبار عجیب و غریب هستیم. اخباری که «پرستیژ» رئیس جمهور فرانسه را هم به زیر سئوال می‌برد. از آن جمله است تقارن ابراز نگرانی ایشان برای رومن پولانسکی و طرح اتهامات نوین علیه این فیلم‌ساز متوسط‌الحال که تاکنون در کنف حمایت شبکة پنهان قرار داشته.

کسانی که ادعای دفاع از دمکراسی دارند، ابتدا موضع خود را در مورد حجاب زنان ایران مشخص می‌کنند. چند هفته است‌که خامنه‌ای، روضه‌خوان‌ها و دیگر آیات‌عظام حکومتی نظیر مکارم و احمد خاتمی به تهدید زنان مشغول‌اند و همة مخالف‌نمایان حکومت از جمله آش‌فروشان، اصلاح‌طلبان، سبزها، چپ‌نماها و ... در اینمورد سکوت اختیار کرده‌اند.

فارس نیوز، مورخ 25 اردیبهشت‌ماه 1389،‌ با انتشار اظهارات «عباسی‌مهر»، عضو شورای مرکزی تحکیم وحدت از موضع مشترک این تشکل سرکوبگر با اوباش مدافع علی‌خامنه‌ای پرده برداشت. عباسی‌مهر در هم‌سوئی کامل با مجریان وقوقیه‌ها خواهان برخورد با «بد‌حجابی» شده. رسوائی دفتر تحکیم وحدت و دیگر طرفداران جنبش‌سبز را به فال نیک می‌گیریم. یادآور شویم قوة قضائیة جمکران، علیرغم تمام ظاهرسازی‌ها و فریب‌کاری‌ها در زمرة طرفداران جنبش کذاست. این قوة قانون‌شکن نزدیکان کروبی، موسوی و خاتمی را یا به صورت نمایشی بازداشت و سپس آزاد کرده، یا آنان را همچون «پناهی»‌ و شرکاء به عنوان «زندانی تزئینی» مورد استفادة تبلیغاتی قرار می‌دهد، و همزمان، با هدف کسب وجهه برای رهبران جنبش سبز، کشتار زندانیان واقعی سیاسی و غیرخودی‌ها را در دستور کار قرار داده. به این ترتیب میرحسین موسوی و مهدی کروبی می‌توانند در جایگاه مدافع حقوق زندانیان سیاسی بنشینند.

این تحرکات موذیانه، یعنی هم‌سوئی خامنه‌ای منفور با قوة قضائیه و جنبش‌سبز از چشم ملت ایران پنهان نمی‌ماند. حدود یک‌سال پس از لات‌بازی میرحسین‌موسوی که با خفقان یک هفته‌ای رهبر فرزانه همراه بود، روشن شد که وقوقیه‌های جمعه در هم‌سوئی کامل با مطالبات اوباش تحکیم وحدت تنظیم می‌شود. به عبارت دیگر تحکیم وحدت و علی‌خامنه‌ای سر در آخور مشترکی دارند. خوشبختانه در خارج از مرزها نیز دست خیلی‌ها رو شده. به عنوان نمونه شاهدیم که پامنبری‌های محمد خاتمی شیاد از قماش بابک داد در کنار عبدالکریم لاهیجی می‌نشینند و ارواح شکم‌شان مدافع حقوق‌بشر می‌شوند‌.

پیش از ادامة مطلب در پاسخ به پیام یکی از خوانندان گرامی این وبلاگ در «وردپرس» توضیح دهیم، فعلة استعمار هر چه ابله‌تر باشد مخاطب خود را به همان میزان ابله می‌انگارد. این است دلیل پریشانگوئی‌های اکبر گنجی و اقدامات مضحک فارین‌پالیسی در راستای سیاست تبدیل زباله به روشنفکر برای ملت ایران.

اکبر گنجی، بجای اینکه همچون مهرانگیز کار و شیرین عبادی از «اجتهاد پویا» و «اسلام مترقی» آشکارا حمایت کند، برای فریب مخاطب به انتقاد از اسلام «فقاهتی» پرداخته و ادعا می‌کند در جنبش سبز «دمکراسی»‌ وجود دارد! این مزخرفات در «روز‌آن‌لاین» هم منتشر شده. اهالی «روز» که عادت کرده‌اند نان را هم به نرخ روز سق بزنند باید بدانند که مخالفت با اسلام فقاهتی به هیچ عنوان دلیل بر طرفداری از دمکراسی نیست و نخواهد بود! کسی که مدافعان دمکراسی را «بی‌دین» می‌خواند اصولاً چارچوب دمکراسی را نمی‌شناسد، بنابراین صلاحیت اظهار نظر در مورد این نوع نظام حکومتی را هم ندارد. انتقاد از اسلام فقاهتی و ولایت فقیه به این مفهوم است که اگر فقاهت و ولایت فقیه را از اسلام برداریم، این اسلام خیلی خوب و نازنازی می‌شود و می‌توانیم حکومت اسلامی «غیرفقاهتی» داشته باشیم! شاید لازم باشد بگوئیم دورة این زرنگی‌ها دیگر سپری شده! ملت ایران را دیگر نمی‌توان با مغلطه و سفسطه تحت قیمومت دین قرار داد. پیش از ادامة مطلب بهتر است نگاهی داشته باشیم به آخرین ابداع طویلة‌ مک‌کارتی برای حفظ جایگاه ویژة آخوند در کشورمان. این معجزات از قلم «حمید فرخنده» در گویانیوز تراوش کرده.

این فرد مدعی شده، رضاشاه همچون استالین و آتاتورک سکولار و مذهب‌ستیز و مستبد بوده‌، ولی «موسوی دیندار» طرفدار دمکراسی است! ما هم تأکید می‌کنیم کسی که بتواند بر «دینداری» فرد دیگری مهر تأئید زده و استالین را در ترادف با رضاشاه قرار دهد فقط به نشخوار تبلیغات سازمان سیا اشتغال دارد. «فرخنده» می‌نویسد، «موسوی دیندار» خواهان نهادینه شدن دفاع از حق مردم در برابر ظلم و ستم شده! ما هم می‌گوئیم، همین «موسوی دیندار» ابتدا باید مشخص کند چارچوب چنین حق و حقوقی «انسانی» است یا «الهی!» فقط در اینصورت است که می‌توان چارچوب ظلم و ستم کذا را نیز مشخص کرد. بدون مشخص کردن چارچوب‌های حقوقی این مفاهیم،‌ چنین سخنانی جز شعار پوچ و توخالی هیچ نیست:

«موسوی ديندار در تازه‌ترين اظهارات خود می‌گويد‌ [...] بدون نگاه به ايدئولوژی افراد [...] بايد از حق‌شان دفاع کنيم و روبه‌روی ظلم و ستم ايستاد‌گی نمائیم و لزوماً هم نبايد هم‌‌فکر و هم‌عقيده‌شان باشيم. و اگر اين مسئله در جامعۀ ما نهادينه شود، ما گامی بسيار بزرگ به جلو برداشته‌ايم.»

می‌بینیم که «موسوی دیندار» در مزخرف‌گوئی و پوچ‌پردازی گامی بسیار بزرگ به جلو برداشته. دفاع از حقوق انسانی فقط در چارچوب قوانین انسان‌محور امکانپذیر است، و از قضای روزگار در محدودة دمکراسی واژه‌های مبهم «ظلم» و«ستم» هیچ محلی از اعراب نمی‌تواند داشته باشد. نویسندة فرهیخته گویا فراموش کرده‌اند که این واژگان متعلق به حکومت آخوندی، آیات‌الهی و بی‌بی‌گوزک‌های کربلاست. در یک حاکمیت دمکراتیک وقتی حق قانونی فردی پایمال می‌شود، آنرا به واژه‌های مبهم متون مقدس یعنی ظلم و ستم مرتبط نمی‌کنند، و برای احقاق حق فرد مذکور به نفس‌کش‌طلبی و عربده‌جوئی متوسل نمی‌شوند. نظارت به این امور را قوة قضائیه در چارچوب قوانین انسان‌محور بر عهده خواهد داشت، نه میرحسین موسوی و همکاران خیابانی‌شان. در راستای احقاق حقوق قانونی، ‌ ابتدا می‌باید شاکی اقامة دعوی کند، اگر دادگاه ادعای شاکی را قابل بررسی تشخیص داد، قاضی پس از رسیدگی لازم، برای احقاق حق شاکی حکم صادر می‌کند. تا آنجا که ما می‌دانیم، خاتمی، کروبی، ‌ میرحسین موسوی و... به دلیل قانون‌شکنی و ایجاد اخلال در نظم عمومی خودشان می‌باید تحت پیگرد قانونی قرارگیرند، و اگر دادستان کل حکومت جمکران خود را به کوری زده، و بجای رسیدگی به جرم این افراد،‌ دست به کار کشتار زندانیان سیاسی شده دلیل نمی‌شود که میرحسین «دیندار» پرروئی هم بکند و بخواهد از جسد فرزاد کمانگر و دیگر زندانیان سیاسی برای بنا کردن «سنگرحق» به‌ نفع جنبش منفور اصلاح‌طلبان دین فروش سوءاستفاده به عمل آورد. اظهارات اخیر موسوی ابعاد گستردة ‌فرصت‌طلبی و بی‌شرمی او را بخوبی نشان می‌دهد. موسوی که خود در قتل عام جوانان این سرزمین ید طولائی دارد، اینک به دلیل اعدام فرزاد کمانگرها فرصتی برای ابراز وجود پیدا کرده. بله موسوی را همانقدر می‌توان مدافع حقوق‌انسانی شمرد، که رضاشاه را «سکولار» بدانیم. ‍

عجیب است که بودجة تأسیس حوزة علمیه قم از سوی دربار همین رضاشاه سکولار تأمین شده بود! تا آنجا که ما می‌دانیم و به گواهی تاریخ معاصر، رفیق استالین نه صومعه و کلیسا می‌ساختند،‌ نه از فعالیت دینداران و مذهبیون استقبال می‌کردند. ایشان در رأس «حزب کمونیست» اتحاد شوروی قرار داشتند و دین و خدا و معنویات را وارد سیاست نمی‌کردند. سرکار و دیگر ساواکی‌های نوقلم که به جرگة چماقداران فدائی میرحسین و عیال‌اش پیوسته‌اید می‌باید بدانید که بلشویک‌ها خواهان استقرار «دیکتاتوری پرولتریا» بودند. هیچیک از رهبران بلشویک از دمکراسی طرفداری نکرده. دلیل هم روشن است، لنین و پیروان‌اش با بورژوازی در تقابل قرار داشتند و دمکراسی را یک پدیدة بورژوا تلقی می‌کردند، به غلط یا به درست، برای آنان دمکراسی فاقد ارزش سیاسی و کاربردی بوده.

از این گذشته آنچه بدون دخالت ملت ایران و خارج از مرزهای کشور گذشته و می‌گذرد با «تاریخ» کشور ما نمی‌تواند ارتباطی داشته باشد. حاکمیت در ترکیه و روسیه، هر چه بوده، در مرزهای خود «حاکمیت» داشته، نه در کشور ایران. حاکمیت ترکیه هم به گواهی تاریخ هرگز لائیک نبوده! در اوایل دهة هشتاد، ارتش به اصطلاح لائیک ترکیه کودتا کرد تا تدریس شرعیات را در مدارس دولتی اجباری کند! رجب اردوغان هم برخلاف تبلیغات ساواک جمکران نه تنها با دمکراسی بیگانه است که روز به روز به لجنزار حکومت اسلامی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. تهاجم به حریم خصوصی دنیز بایکال،‌ رهبر حزب سکولار ترکیه شاهدی است بر این مدعا. پامنبری‌های موسوی که همچون خود او با زمان و مکان بیگانه‌اند و از هم اکنون بساط بادمجان دورقاب‌چینی برای موسوی جلاد به راه انداخته‌اند نه خود را می‌توانند مدافع دمکراسی جا بزنند نه موسوی را:

«بسياری نيروهای مذهبی نشان داده‌اند تا چه حد می‌توانند دمکراسی‌خواه و آزاده باشند.»

عجب! اولاً واژة‌ مبهم «آزادگی»، از ارزشی ادبی و تخیلی برخوردار است، این واژه اصولاً در ادبیات سیاسی و تحلیلی جائی ندارد، و خصوصاً هیچ ارتباطی با دمکراسی نمی‌تواند داشته باشد. ثانیاً کدام نیروهای مذهبی التزام خود را به دمکراسی نشان داده‌اند؟ جبهة‌ملی، نهضت عاظادی یا فدائیان اسلام؟ ثالثاً به فرض که نیروهای مذهبی مدافع دمکراسی وجود داشته باشند، سرکار از کجا «مذهبی» بودن نیروهای کذا را دریافته‌اید؟ خودشان به شما گفته‌اند، یا شما همچون بازجوهای ساواک مجهز به «اعتقاد سنج» هستید؟ مگر نمی‌بینید طی سدة اخیر کشیش‌های کاتولیک در «ردای دین» چه کرده و می‌کنند؟ و از همه مهم‌تر سرکار بر اساس کدام داده‌های مستدل و منطقی ادعا می‌کنید که سکولارها مذهب‌ستیزاند؟

این ادعاهای مضحک فقط در دکان آخوندجماعت یافت می‌شود که برای تأمین منافع لندن، سیاست خارج از دیانت را کفر می‌داند و طرفداران دمکراسی را بی‌دین و کافر معرفی می‌کند. از صدر مشروطه انگلیس این دکان به راه انداخته و اخیراً کارخانة رجاله پروری برای فروش همان بنجل‌ «مشروعه» در بسته‌بندی جنبش سبز، مشتی فاشیست بدون دستار نظیر میرحسین موسوی را پشت دخل دکان کذا نشانده. این هیاهوئی که برای «فروش» میرحسین‌ها، جارچی‌های‌اش در چارگوشة جهان به راه انداخته‌اند، اگر دوداش از کندة انگلستان بلند نمی‌شود از کجا می‌آید؟ اما گذشت آنروزهای خوب که بازار ساخت‌وساز گوسالة‌زرین داغ بود و هر روز کاروان خردجال برای تقدیس گوسالة کذا به راه می‌افتاد. اینروزها روزگار افلاس و رسوائی مک‌کارتیست‌هاست در سراسر جهان. از انواع داخلی گفتیم، پس بپردازیم به انواع فرنگی مک‌کارتیست‌ها و ارتباط‌شان با جنبش‌سبز!

برنار هانری‌لوی معروف، از مدافعان جنبش‌سبز و اسلام خوب که تا پیش از افلاس ارباب از مدافعان بی‌قید و شرط جنایات اسرائیل هم به شمار می‌رفت، به طرفداری از رومن پولانسکی کودک‌باره یک طومار خوب و قشنگ تهیه دیده و از شرکت کنندگان در فستیوال کن امضاء جمع می‌کرد که ناگهان «افتاد و دندونش شکست!» ابتدا مایکل داگلاس ـ مایکل داگلاس همچون پولانسکی یهودی است ـ از امضای طومار کذا خودداری کرد، سپس ماجرای «شارلوت لویس»، هنرپیشة بریتانیائی توسط فرانس پرس فاش شد! خانم لویس اظهار داشت، در سن 16 سالگی از سوی پولانسکی مورد تجاوز قرار گرفته. در نتیجه، گردانندگان طومار کذا در فستیوال کمی دست و پای‌شان را جمع کردند و ژیل ژاکوب، دکاندار مادام‌العمر فستیوال، بلافاصله برای ماستمالی کردن قضیه خواهان آزادی جعفرپناهی شد. ایشان ‌فرمودند، ‌ «ما‌ برای آزادی او با مسئولان قوة قضائیه در تماس هستیم، البته ما نمی‌خواهیم در امور داخلی ایران دخالت کنیم و...» و در این گیرودار بود که فیگارو خبر نگرانی نیکولا سرکوزی برای پولانسکی و حمایت مجدد برنارهانری لوی از این فیلمساز مظلوم و ستمدیده را منتشر کرد!

در رابطه با الطاف ویژة رئیس جمهور فرانسه، کاربران فیگارو پیام‌های فراوان ارسال کرده‌اند که بهترین‌شان را برای خوانندگان این وبلاگ برگزیده‌ایم:

«بگو دوست کیستی، تا بگویم تو کیستی!»

پیشتر در مورد پولانسکی و ارتباط وی با مافیا و همچنین در مورد طرفداران وی توضیحاتی آورده‌ایم. تکرار مکررات نمی‌کنیم ولی افراد خاصی از پولانسکی حمایت کرده‌اند از آنجمله‌اند مارتین سکورچزه، فردریک میتران، برنار کوشنر و... و بسیاری دیگر که یا به واتیکان، یا به محفل جنگ‌طلبان اسرائیل‌پرست و یا به محافل نزدیک به مافیای سیسیل در ایالات متحد مرتبط می‌شوند. محافلی که به دلیل فروپاشی دیواره‌های «امنیتی ـ نظامی» جنگ سرد نفوذ همگی‌شان رو به افول گذارده.

باید اضافه کنیم که رومن پولانسکی به جرم خود یعنی، کودک باره‌گی اعتراف هم کرده و برای ارتکاب همین جرم نیز تحت تعقیب قرار دارد. به زبان ساده‌تر حمایت از پولانسکی حمایت از یک کودک‌بارة متجاوز خواهد بود که از قضای روزگار «فیلم‌ساز» نیز شده! در نتیجه انتشار خبر «نگرانی» نیکولا سرکوزی برای چنین فردی، آنهم پس از پخش اعترافات «شارلوت لویس» جز دردسر و بی‌آبروئی برای رئیس جمهور فرانسه هیچ به بار نخواهد آورد. و اما در اوج این رسوائی‌هاست که «مهرنیوز»، برای برنار هانری لوی تبلیغات به راه انداخته! که از قدیم گفته‌اند، «دوست آن باشد که گیرد دست دوست، در پریشان‌حالی و درماندگی.»

بله تا وقتی اوضاع هانری لوی روبه‌راه بود و از تجزیة‌ یوگسلاوی و تهاجم نظامی به عراق و افغانستان حمایت می‌کرد و تهاجم وحشیانة اسرائیل به لبنان را نمی‌دید، و با همیاری لیلا زنگنه و ساتراپی و شرکاء از «فاشیست ـ مسلمان‌های» جمکران تصویر دلپذیر ارائه می‌داد، «مهرنیوز» هم برنار سلام‌الله را نمی‌دید. اما پس از انتخابات انگلستان چشمان شهلای مهرنیوز به چهرة‌ نورانی هانری‌لوی خوب و دوست داشتنی باز شد که اینبار به قول گورکن‌ها «ضدصهیونیست» هم شده، بنابراین باید او را دوست داشته باشیم و به او احترام بگذاریم!

مهرنیوز مورخ، ‌ 25 اردیبهشت‌ماه 1369 در گزارشی تحت عنوان، «پس از جی استریت؛ دومین لابی یهودیان ضدصهیونیست در غرب تشکیل شد.» می‌نویسد «منابع آگاه» از تشکیل یک لابی جدید به نام «جی‌کال» خبر می‌دهند! البته اشارة مهرنیوز به مطلبی است که روزها پیش در این وبلاگ مطرح کرده و تأکید کرده بودیم که حضور امثال هانری لوی و «فینکل کراوت» در این تشکل مدعی مخالفت با شهرک‌سازی، نشان پس‌روی محافل طالبان‌پرور و طرفداران اسرائیل است. البته طی اینمدت «مهرنیوز» به دلیل مشغلة فراوان از جمله مصاحبة ویژه با علی‌مطهری، جهت تهدید زنان ایران، وقت بررسی «جی‌کال» را نداشته، شاید اصلاً خواب بوده و امروز از خواب پریده! ولی می‌دانیم که خواب‌آلودگی «خبرگزاری‌ها» بی‌دلیل نیست! دلیل هم اینکه دو برادر برای رهبری حزب کارگر انگلستان به رقابت برخاسته‌اند!

به گزارش فرانس‌پرس، مورخ 15 مه 2010، برای رهبری حزب کارگر، دیوید میلیبند و برادرش «اد»، که هر دو از وزرای «خوب» دولت سابق انگلستان بودند با یکدیگر به رقابت برخاسته‌اند! و خلاصه حزب کذا پس از افتضاحی که به بار آورد قرار شده ملک خانوادگی «میلی‌بند» ‌شود. هم اینان که از یهودیان مهاجر اروپای شرقی به شمار می‌روند و مسلماً تلاش خواهند داشت مانع از نفوذ یهودیان اروپای شرقی در دولت آیندة اسرائیل شوند! ولی علیرغم این تغییر و تحولات گسترده که باعث بیداری اجباری «مهرنیوز» شد، سوئدی‌ها حاضر نیستند دست از بازارگرمی برای «لارس ویلکس» بردارند.

به گزارش «فرانس‌پرس» مورخ، 15 مه 2010، شب گذشته «سوفی اوسترهایم»، سخنگوی پلیس قریة «سکانیا» اعلام داشت محل سکونت این هنرمند مشهور و «جهانی» در نزدیکی قریة «هوگاناس» آتش گرفته! البته آتش‌سوزی در خارج از خانة ویلکس و ظاهراً در غیاب ایشان به طریقی رخ داده که نه سیخ بسوزد نه کباب ولی در عوض ویلکس بتواند از قبل آن هر شب چلوکباب مفصلی به خندق بلا سرازیر کند:‌

«خسارات نسبتاً جزئی است، [دود] ‌آتش یک قسمت از نمای خانه را سیاه کرده، چند شیشه شکسته و آتش خودش خاموش شده! اما پلیس چند شیشة‌ حاوی بنزین در داخل خانة‌ ویلکس یافته!»

چه آتش خوبی! خودش هم خاموش می‌شود! مسلماً اگر کسی قصد آتش زدن کلبة درویشی این هنرمند بزرگ را می‌داشت آتش را در داخل خانه می‌افروخت نه در خارج آن! ناگفته نماند که پلیس هنوز نمی‌داند آتش سوزی در چه ساعتی رخ‌ داده، شب گذشته که ویلکس در خانه نبوده، یا این آتش «مقدس» را امروز برافروخته‌اند و حدود ساعت 11 پلیس را در جریان آتش‌سوزی قرار داده‌اند! بله این لارس ویلکس گویا به هر ترتیب شده می‌خواهد خبرساز باقی بماند و مسلمانان را دشمنان «خونی» خود معرفی کند! امروز هم شخص ویلکس به فرانس‌پرس گفته، ‌ «دیگر شب‌ها در این خانه نخواهم خوابید!»

در پی مصیبت وارده بر این هنرمند پرآوازه و دلسوخته، دکتر محسن اسماعیلی، عضو حقوقدان شورای نگهبان جمکران، یک روضه و زوزه و مرثیة مفصل برای فاطمه خوانده‌اند که تحت عنوان، «و اینک مائیم و داغی جاودانه» در مهرنیوز انتشار یافته. محسن‌آقا در راستای سیاست تزریق بی‌بی‌گوزک و مقدسات به «تاریخ»، درگذشت پرسوناژ تخیلی فاطمه را «جان‌سوزترین حوادث تاریخ بشریت» دانسته و در قصه‌ای جانسوز نقل می‌کند که،‌ روزی پیامبر همراه با مرد نابینائی به خانة‌ فاطمه آمد، بلافاصله فاطمه خود را کاملاً پوشاند. پیامبر از او پرسید چرا خود را پوشاندى، ‌ این مرد که تو را نمى‌بیند؟ و «درخشنده»، یعنی همان حضرت فاطمة زهرا پاسخ دادند، «من که او را می‌بینم، او هم بوی مرا حس می‌کند.» بله خلاصه در صحرای عربستان کافی بود بوی زن به مشام مرد برسد، تا بدون حجاب کار از کار بگذرد.

حال می‌بینیم که اگر عیسی تا سن 30 سالگی مجرد مانده حتماً به دلیل ضعف شامه‌اش بوده! آن‌حضرت بوی زن را حس نمی‌کردند و شاید هم زن‌های آن حوالی اصلاً بو نمی‌دادند. باری به دلیل چنین پاسخ سرشار از نبوغ، پیامبر خدا یک پیراهن نو برای شب زفاف «درخشنده خانم» تهیه می‌فرمایند! به عبارت دیگر اگر بی‌بی‌گوزک دکتر اسماعیلی را به دقت بخوانیم درمی‌یابیم که، درخشنده پیش از ازدواج در یک خانة مستقل از پدر زندگی می‌کرده:

«ای پیامبر خدا! اگر او مرا نمى‌بیند، من که او را مى‌بینم و او بوى مرا حس مى‌کند. برای این بود که در شب زفاف پیراهن نوئی را برای دختر خویش تهیه نمود.»


می‌دانیم که این مسائل ارتباطی با یکدیگر ندارد، ولی محسن اسماعیلی از متخصصان پیوند گوز به شقیقه به شمار می‌رود و به همین دلیل، در جایگاه عضو حقوقدان شورای نگهبان نشسته و اینچنین به مزخرف‌بافی مشغول است. باری شب ازدواج فاطمه گدائی به در خانه می‌آید و می‌گوید، من از خاندان نبوت یک پیراهن کهنه می‌خواهم و حضرت «درخشنده» به محض اینکه خواست لباس وصله‌دار به او بدهد به یاد یک آیة شریفه افتاد و لباس عروسی خود را به گدا بخشید!

می‌بینیم که در صدر اسلام هم گدا وجود داشته و پیامبر اسلام هیچ برنامه‌ای جهت رفع فقر و نکبت نداشته‌اند و مسلماً آن را از جمله «نعمات الهی» به شمار می‌آوردند! خلاصه اوضاع درست مثل حکومت امام سیزدهم خودمان بوده. و اما بشنویم از «عبادات» فاطمه که شب جمعه تا صبح به رکوع و سجود مشغول بوده و بلند، بلند به همه دعا می‌کرده، جز به خودش. فرزند «درخشنده خانم» که تا صبح صدای دلنواز مادر را شنیده، و نتوانسته چشم بر هم بگذارد، به او می‌گوید، نه گذاشتی ما بخوابیم و نه خودت خوابیدی، چرا به خودت دعا نکردی؟ و فاطمه می‌فرماید، «پسرم! اول همسایه»:‌

«مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای [...] تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت [...] گفتم ای مادر، چرا برای خویش [...] دعا نکردی؟ [...] گفت پسرم ! اول همسایه و سپس خانه. آیا نباید این چنین کسی را زهرای دو عالم بنامند؟ زهرا به معنای درخشنده ...»


ما که می‌گوئیم، فارین پالیسی باید نام محسن اسماعیلی را هم به عنوان «روشنفکر» در کنار شیرین عبادی و اکبرگنجی منظور کند. شاید اهالی فارین‌پالیسی کور شده‌اند! ولی ما که نور حماقت و شیادی را در جبین محسن‌آقا بخوبی مشاهده می‌کنیم، نکند همین نور و «درخشندگی» جناب دکتر چشم بصیرت اهالی فارین‌پالیسی را کور کرده!


جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۹


تاچریه!
...

چرا از سال 1988میلادی، یعنی پس از پایان جنگ ایران و عراق، بعضی هنرمندان مدعی طرفداری از «آزادی بیان» تمام هنر و استعداد خود را به «پیامبر اسلام» اختصاص می‌دهند؟ به چه دلیل چند سطری از رمان سلمان رشدی توسط «ایزابل آدجانی» در فستیوال کن «تلاوت» می‌شود؟ پاسخ به این پرسش‌ها را می‌باید در سیاست محفل اسرائیل‌پرستی جستجو کنیم که برای پیشبرد منافع‌ا‌ش مارگارت تاچر و رونالد‌ ریگان را به میدان آورده بود. این محفل با نفی زمان و مکان می‌خواهد خمینی و خامنه‌ای را در ترادف با پیامبر اسلام قرار دهد، و به این ترتیب با یک تیر چند نشان بزند. نخست اینکه به افکار عمومی جهان چنین بباوراند که توحش و تحجر حکومت اسلامی و شعارهای ابله فریب‌اش بر ضد آمریکا و اسرائیل هیچ ارتباطی با محفل کذا ندارد! دیگر اینکه ملت ایران می‌باید وحشی‌گری حکومت اسلامی را بی‌چون و چرا بپذیرد، چرا که این حکومت در واقع مجری فرامین الهی و نصایح محمد است.

خلاصه تلویحاً اینطور تفهیم می‌کنند که «توحش خمینی ریشه در توحش محمد دارد.» حال آنکه اگر زمان و مکان را در نظر بگیریم، 14 سدة پیش در صحرای عربستان رفتار محمد به هیچ عنوان وحشیانه نبوده! به عبارت دیگر، محفل «اس. اس»، یا همان محفل اسرائیل‌پرستان اسلام‌نواز شاید می‌پندارد که نیک ورد آورده، ولی در واقع سوراخ دعا را گم کرده. این محفل با مرتبط کردن خمینی به پیامبر اسلام، در واقع می‌خواهد ارتباط خود را با حکومت دست نشانده‌اش در ایران در پس پردة «تقدس» پنهان دارد.

بی‌دلیل نیست که در کنار هنرنمائی‌ نویسندگان و کاریکاتوریست‌ها و فیلم‌سازان پیرامون محمد، سیاست‌بازان غرب نیز در گیرودار تزلزل منطقة یورو و دلار بر «حجاب» متمرکز شده‌اند و روزی یک قانون، و چند لایحه و تبصره و بخشنامه و بیانیه «برضد حجاب» تنظیم کرده، آنرا در بوق می‌گذارند و همزمان، سگ‌های دست‌آموزشان، جهت خوش‌رقصی برای ارباب، و با هدف ارعاب زن ایرانی و سرکوب ملت ایران، ذکر «حجاب» گرفته‌اند.

البته ممکن است بعضی‌ها بگویند توجه ویژة هنرمندان کذا به حضرت محمد، ریشه در توحش حکومت اسلامی جمکران دارد. در اینصورت باید بپرسیم چرا این حضرات توحش واتیکان و جنایات حاکمیت اسرائیل را به عیسی و موسی پیامبران مسیحیان و یهودیان مرتبط نمی‌کنند‌؟ شاید عده‌ای پاسخ دهند که عیسی و موسی برخلاف محمد دین‌شان را با جنگ به دیگران تحمیل نکرده‌اند. اما این پاسخ کافی نیست، ‌به چند دلیل. نخست اینکه روایات کتب مقدس مسیحیان و یهودیان از نظر میزان توحش از آیات قرآن هیچ کم ندارد. یهوه همانقدر خونخوار و وحشی است که الله. به عبارت دیگر،‌ در ادیان الهی توحش خداوند ابراهیم پذیرفته شده ‌است. با در نظر گرفتن این نکته که موسی و عیسی هم خشونت‌ستیز نیستند.

طبق روایات، موسی، به دلایل نامعلوم با یک مصری گلاویز شده او را به قتل می‌رساند و خلاصه آنحضرت اگر چه در بارگاه فرعون تربیت شده بودند رفتارشان به «مردم» و خلق‌الله شباهت فراوان داشته! و این رفتار پس از پیامبری موسی به حساب یهوه گذاشته شده و تقدس یافته. و اما عیسی چه می‌کرد؟!

حضرت عیسی سلام‌الله که پدرشان خدا بوده، و مادرشان هم باکره، تا سن سی‌سالگی ازدواج نفرموده‌اند! با در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان، مسلماً تجرد ایشان دلیل داشته! چارچوب منطق‌ستیز بی‌بی‌گوزک‌ها را به کنار می‌گذاریم. نمی‌توان گفت آن حضرت همسر دلخواه خود را نیافته‌اند.

کسی که در آن روزگار تا سن سی سالگی مجرد مانده،‌ یا تمایل جنسی نداشته، یا به قول شازده اسدالله میرزا، طبیعت‌اش بهوت افسرده بوده، یا همجنس‌گرا بوده یا مثل نخبگان واتیکان کودک‌باره! حال این پرسش مطرح می‌شود که، با در نظر گرفتن رسوائی‌های اخیر پیرامون کودک‌باره‌گی کشیش‌ها، جنایتی که به همت کاردینال راتزینگر و اسلاف‌شان در پس پردة تقدس پنهان مانده بود، چرا هیچیک از این هنرمندان «نازک طبع» و حساس به طور مثال یک کاریکاتور از کودک باره‌گی مسیح یا پاپ ترسیم نمی‌کند؟ یا چرا سلمان رشدی عزیز و دوست داشتنی و با استعداد که هم عضو آکادمی سلطنتی نویسندگان هستند، و هم در صرافی نیویورک تایمز قلم می‌زنند و هم از قضای روزگار از جمله جدائی‌طلبان کشمیر به شمار می‌روند، تخیلات‌شان را برای خلق یک رمان آتشین تحت عنوان «تجرد شیطانی» به کار نمی‌اندازند؟ یا چرا «کت ستیونس» در این باب آلبومی به مشتاقان تقدیم نمی‌کند؟ مگر همین کت‌ستیونس نبود که در مراسم سوزاندن رمان سلمان رشدی حضور یافته بود؟ و از همه مهم‌تر باید بپرسیم، چرا سازندة فیلم «فتنه» در این مورد خاص مستندسازی نمی‌کند یا کاریکاتوریست‌های نروژ و دانمارک و به ویژه آن سوئدی فرهیخته، «لارس ویلکس» چشمة جوشان هنرشان خشک شده؟

«لارس ویلکس» همان کسی است که چند سال پیش تصویر پیامبر اسلام را با بدن سگ ترسیم کرده بود، چرا که به ادعای خودش از طرفداران «آزادی بیان» است. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، ما هم از طرفداران بی‌قیدوشرط آزادی بیان هستیم. فقط هر چه تلاش می‌کنیم نمی‌توانیم پاسخی برای این پرسش بیابیم که، چرا «لارس ویلکس» و شرکاء هرگز خمینی، خامنه‌ای، حمیدکرزای، قذافی، پادشاه عربستان، پینوشه، ضیاءالحق و دیگر سگ‌های بارگاه مک‌کارتی نظیر مارگارت تاچر، کی‌سینجر، تونی بلر و اهود اولمرت را با بدن سگ و کفتار ترسیم نمی‌کنند، و فقط چسبیده‌اند به پیامبر مسلمانان؟ مگر پیامبر اسلام در برج‌های نیویورک بمب‌گذاری کرده؟ مگر پیامبر اسلام در عراق و افغانستان با اشغالگران جنایتکار غرب می‌جنگد؟ و بالاخره مگر اعتقادات و باورهای مسلمانان با اعتقادات مقدس مسیحیان و یهودیان تفاوت دارد؟ نکند توحش کلیسا و کنیسه از نظر بعضی‌ها عین «تمدن» باشد؟ خلاصه ما به این نتیجه رسیده‌ایم که گویا چنین است!

همانطور که محفل آخوند ویلیامز و متفکران طویلة‌ مک‌کارتی ادعا می‌کنند، «دمکراسی» غرب از کلیسای مسیحی ‌سرچشمه گرفته، نه از انسان‌محوری تفکر فلاسفة یونان باستان. جیره خواران سازمان سیا ادعا می‌کنند خدامحوری مسیحیت با انسان‌محوری دمکراسی هیچ تضادی ندارد، در صورتی‌که اگر «رنسانس» توحش و تحجر کلیسا را به حاشیه نرانده بود، هرگز شاهد شکوفائی دمکراسی در غرب نبودیم. در واقع، این پروپاگاند فاشیسم است که از طریق تحریف، «دمکراسی» را بومی و دینی معرفی می‌کند و به این ترتیب «انسان» فقط می‌تواند مسیحی و غربی باشد. شاید به همین دلیل است که تاچر، تونی‌بلر یا کی‌سینجر و راتزینگر همچون مسیح برای امثال «لارس ویلکس» تلویحاً مقدس شمرده می‌شوند. اینان برخلاف آنچه ادعا می‌کنند مدافع آزادی بیان نیستند، بلکه از آزادی بیان «مسیحی» دفاع می‌کنند، به همین دلیل است که در پوشش بیان هنری در واقع جنگ صلیبی به راه انداخته‌اند و در این جنگ مقدس، ایرانیان مخالف توحش حکومت اسلامی نیز در اردوگاه صلیبیون بسیج شده‌اند. این است یکی از فواید پروپاگاند: پیوستن مخالفان حکومت اسلامی به سنگر اربابان جنایتکار همین حکومت. به عبارت دیگر، فریب انسان!

به گزارش نووستی، مورخ 23 اردیبهشت‌ماه 1389، روزنامة محلی «اوپسالا نیوا تیدنینگ» در مورد تهاجم اخیر به «لارس ویلکس» می‌نویسد، پخش یک فیلم در کلاس درس «ویلکس» به درگیری و دخالت پلیس انجامید. جریان از اینقرار بود که حضرت ویلکس فیلمی از یک مهاجر ایرانی پخش می‌کند. فیلم مذکور پیرامون مذهب و همجنسگرائی ساخته شده بود. گویا در این فیلم دو همجنس‌گرا با ماسک پیامبر اسلام ظاهر شده‌اند و نظم کلاس در هم ریخته، یک عده به نمایش فیلم اعتراض می‌کنند و درگیری آغاز می‌شود، پلیس دخالت می‌کند و... و سه نفر دستگیر می‌شوند ولی خوشبختانه به لارس ویلکس عزیز ما آسیبی نمی‌رسد.

آنچه برای نویسندة این وبلاگ عجیب می‌نماید این است که مگر صورت محمد برای کسی شناخته شده‌ است که «ماسک محمد» به بازار آمده باشد؟ از سوی دیگر ما هم دوست داریم بدانیم چرا کسی همجنسگرایان را با ماسک عیسی و موسی و پاپ به صحنه نمی‌آورد مگر مسیحیت و یهودیت با همجنسگرائی موافقت دارند؟ اینجاست که می‌رسیم به همان چرخة جهنمی پروپاگاند «فریب انسان». پروپاگاندی که اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش ناتو و جنایات این ارتش را «نیک» و «برحق» می‌شمارد، و فقط از اشغالگران شوروی انتقاد می‌کند، همان پروپاگاندی که دین اسلام را دین خشونت، و مسیحیت را دین مهربانی و عطوفت معرفی می‌کند. پروپاگاند ابلهانه‌ای که از زبان پاپ و برلوسکنی هم شنیده می‌شود و یک شاخه از همین پروپاگاند به شعارهای مدافعان «جنبش سبز» تبدیل شده. البته این امر دلیل موجه دارد؛ مک‌کارتیست‌ها از یک آخور واحد تغذیه می‌کنند، آخور جنگ مذاهب، و یک «کشور یک مذهب.» بی‌دلیل نیست که محفل رسوای نوبل شیرین عبادی را برگزیده، و بی‌دلیل نیست که در گیرودار انتخابات مفلسانة انگلستان، باز هم جنجال «توهین به مقدسات» از مقر همین محفل جنگ‌طلب در سوئد به آسمان برخاسته:

«ویلکس فیلمی را با موضوع سکس نشان داد [...] به گفتة‌ یکی از شاهدان [در این فیلم] تصاویری از دو [همجنس‌گرا] که ماسک حضرت محمد [...] را به چهره داشتند نشان داده شد. در این لحظه حاضرین شروع به اعتراض کرده، فریاد زدند: فیلم را قطع کنید. به دنبال آن درگیری شروع شد و پلیس سه نفر را دستگیر کرد.»


ناگفته نماند که روزنامة محلی «اوپسالا نیوا تیدنینگ» همة این ماجرای هیجان انگیز و ابلهانه را از زبان یک «شاهد عینی» نقل کرده! درست همانطور که بی‌بی‌سی و رادیوفردا، طی آشوب‌های پس از انتخابات جمکران دروغ‌های مورد نیاز خود را از زبان شاهدان عینی نقل می‌کردند. باری تهیه کنندة فیلم جنجال برانگیز یک ایرانی مهاجر بوده و موضع درس ویلکس هم «آزادی بیان و هنر». یادآور شویم حضرت ویلکس شهرت خود را مدیون انتشار کاریکاتورهای پیامبر اسلام در یکی از روزنامه‌های سوئد است. پیش از آن یعنی تا سال 2007 هیچکس این هنرمند برجسته را کشف نکرده بود. به محض انتشار کاریکاتور محمد، لارس ویلکس به یک شخصیت جهانی تبدیل شد! مسلمین او را تهدید کردند و بلافاصله، سازمان سیا یکی از رهبران القاعده را فرمود تا برای ترور ویلکس و سردبیر روزنامه‌ای که کاریکاتور محمد را چاپ کرده بود جایزه تعیین کند و ...و اینگونه بود که ویلکس هم سری در میان سرها درآورد. خلاصه هر کس می‌خواهد معروف شود می‌تواند یک کاریکاتور از پیامبر اسلام ترسیم کند، بقیة امور را سازمان سیا برعهده می‌گیرد.

به این ترتیب که ابتدا این «خبر مهم»، یعنی رسم کاریکاتور محمد توسط شیپورهای آن آستان مقدس در بوق و کرنا گذاشته می‌شود، سپس نوکران آماده به خدمت آن بارگاه الهی در کشورهای مسلمان‌نشین برنامة عربده و زوزه و لشکرکشی خیابانی را به مورد اجرا می‌گذارند و ساکنان متمدن کشورهای غرب متوجه می‌شوند که مسلمانان با آزادی‌ بیان مخالف‌اند و از دمکراسی هم متنفر! و اگر زنان حجاب‌شان را رعایت نکنند، زلزله می‌شود. این برنامه همچنانکه می‌دانیم در سال 1988 میلادی با انتشار رمان سلمان رشدی آغاز شد و ابتدا برنامة لات‌بازی در لندن و پاکستان به راه افتاد و سرانجام امام «روشن ضمیر» نیز برای اینکه از اراذل و اوباش پاکستانی‌ عقب نیفتند، به فرمان ارباب، در تاریخ 14 فوریه 1989 فتوی قتل رشدی را صادر فرمودند. یادآور شویم حمید کرزای از این فتوی حمایت کرده، و فتوی مذکور حدود 7 ماه پس از پایان جنگ ایران و عراق و صادر شده. در آن‌ روزهای خوب مارگارت تاچر هنوز نخست وزیر انگلستان بود.

مارگارت تاچر در تاریخ 4 مه 1979، یعنی کمتر از یکماه پس از برگزاری شبه رفراندوم دولت خیابانی بازرگان در انتخابات بریتانیا پیروزی چشمگیری به دست آورد و نخست‌وزیر این کشور شد و تا سال 1990 در این مقام باقی‌ماند. دوران تاچر در انگلستان دوران سرکوب سندیکاها، تشویق نژادپرستان و اوباش، و از همه مهم‌تر دوران جنگ با شوروی در افغانستان بود. حکومت آرژانتین هم زمینة جنگ «مالویناس» را برای دولت تاچر فراهم آورد و با در نظر گرفتن اوضاع در لبنان، کار دولت تاچر تاراج نفت، فروش سلاح و گسترش جنگ بوده. با اشغال سفارت آمریکا توسط پیروان خط امام در عمل این سیاست به اوج رسید و به فاصلة چندماه جنگ ایران و عراق را به راه انداخت و نان پیروان خط امام در روغن شناور شد. تحمیل تحریم‌ها به ملت ایران و گسترش بازارسیاه و... و خلاصه این دوران نورانی چنان به مذاق پیروان خط امام و ارباب‌شان در لندن شیرین آمد که تصمیم گرفتند، یکبار دیگر آن روزهای خوش را تجربه کنند.

اینگونه بود که هیزاکسلنسی، سایمون‌گاس را به ایران ارسال کردند. ایشان در کشور کودتاخیز یونان تجربیات فراوان کسب کرده و در سازمان دادن به کودتا خبره بودند. فقط اشکال‌شان این بود که واقعیت زمان و مکان را نادیده انگاشتند و تصور فرمودند که یکبار دیگر می‌توان آخوند را در جایگاه رهبری ملت ایران قرار داد! البته جیره‌خواران‌شان در جمکران نیز چنین پنداشته بودند. این است فصل مشترک رهبران جنبش‌سبز با حاکمیت بریتانیا: هر دو آینده را در آینة گذشتة رویائی جستجو می‌کردند و جای تعجب نیست که هر دو کور خوانده باشند. شاید اهالی سوئد هم می‌پندارند بازگشت به دوران اولاف پالمه امکانپذیر است که دو دستی به کاریکاتور و ماسک محمد آویزان شده‌اند! شاید بهتر باشد یک ماسک خمینی هم برای شیخ ‌کروبی دست و پا کنند که تلخی و ناکامی شکست را با شبیه‌سازی جبران نمایند.

ولی «ساتاس» خوشبختانه به ماسک و اینجور چیزها نیاز ندارد. ساتاس به هر جا می‌نگرد، جز تاچر نبیند. از اینرو «تاچریه» تنظیم می‌کند! امروز آخوند صدیقی پس از به جای آوردن دو رکعت «نماز تاچر» در حالیکه زیر لب زمزمه می‌کرد، «به دریا بنگرم، دریا تو بینوم، ‌ به صحرا بنگرم، صحرا تو بینوم، ‌ به هر جا بنگروم کوه و در دشت، ‌ نشان از قامت رعناتو بینوم،» وارد دانشگاه سابق ‌تهران شده زنان را تهدید کرد، که اگر حجاب را رعایت نکنند، سروکارشان با «بانوان فرهیخته» می‌افتد، چرا که خواست خدا و رسول خدا رعایت شرع است و شرع هم همان قانون است پس قانون باید رعایت شود:

«زندگي مشروع و قانوني [...]‌ توقع خدا و رسول خداوند است و [...] حرکت‌هاي خارج از چارچوب شرع مصيبت مي‌باشد.»


نمی‌دانم چرا صديقي نمی‌گوید اعمال غیرشرعی برای لندن مصیبت است نه برای ایرانی! در ضمن امروز مشخص شد که فرهنگ و استقلال کشور در گرو همان تکه پارچه است، همان نماد بردگی و بندگی زن! و هر کس بدحجاب باشد «دشمن» شمرده می‌شود.

«بي‌حجابي و بدحجابي [...] حرکت دشمن عليه استقلال و فرهنگ ايران [است]»‌

و خلاصه بانوان فرهیخته برای نبرد با دشمن آماده‌اند! بانوان فرهیخته، همان چماقداران مونث‌اند. بله در این 31 سال حکومت اسلامی با رعایت حقوق برابر زن و مرد به تولید انبوه ماشالله قصاب و زهراخانوم اشتغال داشته و در این علوم موفقیت‌های چشمگیری به دست آورده. در این «تاچریه» ‌کار صدیقی به هذیان‌گوئی کشیده ادعا می‌کند، زلزله و دیگر حوادث طبیعی به دلیل برهنگی پیش می‌آید. برهنگی، در ذهن علیل صدیقی همان آشکار شدن موی زنان است و خلاصه امروز دریافتیم که ما برهنه‌ایم و زلزله در هائیتی به دلیل برهنگی ما رخ‌ داده. صدیقی در ادامة‌ «تاچریة» امروز می‌گوید، غربی‌ها به زور سرنیزه حجاب بانوان را برداشتند،‌ برهنگی نشان بی‌تمدنی است:‌

«دنياي غرب که مأموران ابليس هستند، رضاخان را مجبور کردند با سرنيزه حجاب را از سر بانوان بردارد [...] پوشش براي مردان و زنان شخصيت آن‌ها است و برهنگي بي‌تمدني و بازگشت به قهقرا[...]»‌

بله همین غربی‌ها وقتی متوجه شدند اسلام چه نعماتی برای‌شان دارد با سرنیزه حجاب را بر سر بانوان گذاردند، چون غربی‌ها همه کار را با سرنیزه انجام می‌دهند. حکومت اسلامی را 31 سال است با همین سرنیزه نگاه داشته‌اند، پس بهتر است آخوند جماعت در مورد سرنیزة غربی‌ها خفقان اختیار کند. بیش از یک سده ‌است که به همین سرنیزه تکیه داده‌اید.

صديقي علل بروز زلزله و طوفان در آمريکا و کشورهاي ديگر را نیز توضیح داد و گفت گناه کردند. بله اسکلة‌ نفتی بریتیش پترولیوم به دلیل گناه نابود شد! افسوس که بانوان فرهیخته در ایالات متحد نیستند که از خسارات «بی. ‌پی» جلوگیری کنند. صدیقی همچنین از رعایت قانون و مدنیت سخن به میان آورده و ما هم به این گوسالة‌ننه‌حسن می‌گوئیم همان مدنیت ایجاب می‌کند که قانون را عوض کنید، یا خودتان عوض خواهید شد:

«بانوان فرهيخته کشور آمادة فداکاري براي مقابله با حرکت‌هاي ضدشرعي و قانوني در کشور هستند [...]‌ آزادي در چارچوب قانون درست است و رعايت چارچوب‌هاي هر کشور از سوي مردم آن جزو مدنيت آن کشور محسوب مي‌شود».


آخوند صدیقی پنداشته «دیوید کامرون» همان مارگارت تاچر است و برای روضه خوان‌ها همان معجزات را خواهد کرد. افسوس کان دولت بیدار بخفت! دیوید کامرون اگر شانس بیاورد،‌ نیک‌کلگ را در تقابل با مردم بریتانیا قرار داده و او را دست به سر خواهد کرد تا بتواند چند صباحی در سایة اوباما بیاساید!








پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۹


تنباکو و اینفینیتی!
...

گذرگاه کرم‌ها
اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است
میعادگاه زشتی و پستی است
[...]
بگذار تیرگی در بند بند شهر بپیچد
تا این حرامیان از جان‌پناه‌شان به در آیند

«انجمنی از علما تشکیل شده [...] و جناب [...] ملامحمد آملی و و و [...] تشریف‌فرما[...] شده‌اند [...] بنای این مجلس بر حفظ بیضة اسلام و صون و صیانت از طرد موجبات مخالفت با شرع و احکام موضوعة مجلس مقدس ملی می‌باشد[...]»

احمد کسروی، «تاریخ مشروطة ایران»

برای دستیابی به حقوق انسانی می‌باید نخست در جایگاه انسان قرار گرفت. در سنگر مقدس حق هیچ جایگاهی برای انسان وجود ندارد. پس به عنوان مدافعان دمکراسی موضع ما در تقابل با سنگرهای طرفداران موسوی و مدافعان خامنه‌ای قرار می‌گیرد، چرا که در حکومت «مقدس» حقوق انسانی به رسمیت شناخته نمی‌شود.

طی سدة اخیر، استعمار انگلستان برای استقرار آخوند و اوباش دین‌پرست در جایگاه رهبر و مدافع «حق مردم» سعی و کوشش فراوان به خرج داده و می‌پندارد تداوم چنین روندی هنوز امکانپذیر است، از اینرو سایت «بی‌بی‌سی» آخوند کروبی جنایتکار را به عنوان مخالف فرضی با اعدام پنج زندانی به میدان آورده تا شیخ پلید و مزور به بهانة‌ مخالفت با این جنایت وحشیانه، به مداحی برای «اسلام خوب» بنشیند. حال آنکه قوة قضائیه جمکران برای ارتکاب به این جنایات چراغ سبز را از کارخانة رجاله‌پروری دریافت کرده. حداقل ما با «روند کار» در کشورمان بیگانه نیستیم!

روند چنین است! تحمیل یک قرارداد یا شرایط غیرعادلانه به حکومت، ایجاد سنگر حق کاذب بر ضد حکومت توسط آخوند ـ این فرد به نام اسلام قرارداد یا شرایط فوق را به زیر سئوال می‌برد ـ بسیج اوباش به نفع آخوند جهت قراردادن حکومت در تقابل با باورهای مقدس «مردم»، با هدف واداشتن حکومت به «یکجانبه‌گرائی»، یعنی لغو قرارداد و پرداخت خسارت به استعمارگر و یا تداوم شرایط سرکوب. بیش از یک ‌سده است که حاکمیت بریتانیا با توسل به این شیوة خداپسندانه به راهزنی، باج‌گیری، ایجاد آشوب و کودتا در کشور ایران مشغول است و هنوز هم دست بردار نیست.

خلاصه بگوئیم، تشویق حکومت جیره‌خوار به سرکوب ملت ایران از یکسو، و انتقاد از سرکوب به نام حمایت از «اسلام» توسط جیره‌خواران مخالف‌خوان از سوی دیگر! این است سیاست انگلستان در ایران. این برنامة سرشار از نبوغ با اعتراض میرزای شیرازی به قرارداد تنباکو آغاز شد، و از آنجا که نتیجة درخشانی به دست آمد که هم به بی‌اعتباری دربار قاجار انجامید و هم بانک نوپای ‌شاهی را به نزولخورهای لندن مقروض کرد،‌ همین برنامه را بعداً با آخوند کاشانی و مصدق مزدور، اینبار برای «ملی» کردن نفت به اجرا درآوردند. نتیجه همچنانکه دیدیم بسیار بسیار مطلوب بود. سپس نوبت به «مخالفت» خمینی با پیوستن ایران به کنوانسیون وین رسید! همان خمینی «ضدامپریاس» که مشکل اصلی‌اش «جامعة مختلط» بود و پس از 15 سال تبدیل شد به رهبر کبیر یک «انقلاب»! انقلابی که همان کودتای ننگین 22 بهمن است و ... و امروز پس از گذشت 31 سال میرحسین موسوی، شیخ کروبی و شرکاء می‌خواهند به دوران همین «امام» بازگردند! بازتاب زوزه‌های‌شان را در فستیوال کن می‌شنویم، همه نگران «پناهی»، زندانی تزئینی جمکران شده‌اند. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم. مسیر فستیوال کن همچون دیگر فستیوال‌های اروپای غربی توسط بخش فرهنگی ناتو مشخص می‌شود، اهداف انسان‌ستیز سازمان ناتو مشخص است ـ کافی است عراق، افغانستان،‌ پاکستان و ایران را بنگریم ـ و خلاصه حنای این تشکیلات و شاخک‌های به اصطلاح فرهنگی‌اش دیگر هیچ رنگی ندارد.

پیش از ادامة مطلب در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی در مورد «زبان شریعتی» و زبان دیگر فعلة ساواک که در سایت آخوندپرست «زمانه» منتشر می‌شود، توضیح دهیم انتشار این مطالب یک هدف انسان‌ستیز و اساسی را دنبال می‌کند که عبارت است از مرزشکنی از طریق در ترادف قراردادن «انسان محوری» و «خدا‌محوری». هدف از انتشار سخنان مبتذل مطهری، شریعتی و دیگر فعلة فاشیسم به هیچ عنوان گسترش آگاهی و تحلیل و بررسی نیست، کاملاً بر عکس! هدف شاخک «بی‌بی‌سی» مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد جهت «تخریب انسان» است. اینان در کمال حماقت می‌کوشند «مک‌کارتیسم» را به لنین نسبت دهند، بدون اینکه بدانند مک‌کارتیسم برای تخریب انسان به ارزش‌ها و باورهای مقدس متوسل می‌شود، حال آنکه لنین و دیگر رهبران کودتای بلشویک اصولاً با مقدسات بیگانه‌اند، چرا که اینان خود را پیرو نظریة مارکس می‌دانند. نظریه‌ای که انسان‌محور است و در تضاد کامل با خدامحوری و مقدسات قرار می‌گیرد.

پاسداراکبر پنداشته تهاجم بلشویک‌ها به بورژوازی، با شایعه‌پراکنی و تکفیر، به عنوان شیوه‌های رایج مک‌کارتیسم یکسان است! بلشویک‌ها بورژوازی را در تقابل با منافع مادی طبقة کارگر می‌دانند و مبارزات‌شان ریشة مادی و ملموس دارد، در صورتیکه فاشیست‌ها «انسان» را در تقابل با منافع خود می‌بینند. بلشویک‌ها منافع مادی بورژوازی را هدف گرفته‌اند و مک‌کارتیست‌ها حریم خصوصی و موجودیت انسان را، این است تفاوت!

رفتار رذیلانة دولت اردوغان با رهبر مخالفان‌اش، «دنیز بایکال» نمونة بارز مک‌کارتیسم و تخریب انسان است. دولت اسلامگرای ترکیه با تهاجم به حریم خصوصی رهبر مخالفان‌اش ثابت کرد که در این کشور لائیسیته جز یک بهتان تاریخی هیچ نبوده! در یک نظام لائیک، تجاوز به حریم‌خصوصی افراد جرم شمرده می‌شود.

هفتة گذشته انتشار یک ویدئو در یوتوب به استعفای دنیز بایکال، رهبر حزب جمهوری خلق ترکیه منجر شد. البته دولت اردوغان ادعا کرده روح‌اش از این جریان خبر نداشته و دادستانی ترکیه هم تحقیق در مورد «تهاجم به حریم خصوصی» را آغاز فرموده! اما اردوغان انتشار این ویدئو را به دلیل تعرض به حریم خصوصی محکوم نکرده، اردوغان انتشار نوار کذا را خلاف ارزش‌های اخلاقی و خانوادگی دانسته! مسلم است‌ که ارتباط جنسی فرد متأهل خارج از چارچوب خانواده «غیراخلاقی» است، ولی در یک دمکراسی این امر نه به روند سیاستگزاری مربوط می‌شود، و نه به دولت!

به گزارش بی‌بی‌سی، مورخ 10 ماه مه 2010، انتشار یک نوار ویدئو که «دنیز بایکال» 71 ساله را با یک زن بیگانه در اتاق خواب نشان می‌داد به استعفای او انجامید. جریان از این قرار است که اردوغان می‌خواهد با اصلاح قانون اساسی ترکیه این کشور را یک گام دیگر به لجنزار مقدسات نزدیکتر کند و دنیز بایکال، رهبر حزب سکولار جمهوری خلق با اصلاح قانون اساسی مخالفت کرده! این است دلیل انتشار نوار کذا در سایت یوتوب: تخریب مخالف از طریق قراردادن او در برابر باورها و ارزش‌های عوام‌الناس. مهم نیست که نوار کذا ساختگی باشد، مهم این است که مردم ترکیه ببینند رهبر سکولارها با ارزش‌های اخلاقی بیگانه است!

حتی اگر ثابت شود فیلم کذا ساختگی بوده، تفاوتی نخواهد کرد، حزب اردوغان «نتیجة مطلوب» را به دست آورده: شایعة روابط غیراخلاقی رهبر سکولارها هرگز از ذهن مردم زدوده نخواهد شد و در باور مردم «سکولاریسم» در ترادف با اخلاق‌ستیزی قرار خواهد گرفت. در نتیجه، می‌توان به راحتی به تکفیر سکولار پرداخت! این است یکی از فواید «شایعه پراکنی!» ‌ به همین دلیل است که از دیرباز آنگلوساکسون‌ها به آخوند و اوباش در ایران ارادت می‌ورزند. براساس تبلیغات مزورانة آنگلوساکسون‌ها اعمال ایران‌ستیز آخوند جماعت دفاع از «استقلال» معرفی شده.

در همین راستا، حنازرچوبه، مورخ 23 اردیبهشت‌ماه سالجاری در مطلبی تحت عنوان مضحک، «فتوائی به پهنای تاریخ معاصر یک ملت»،‌ لات‌بازی سازمان یافتة‌ انگلستان برای زدن بانک شاهی را «مقابله با استعمار» می‌خواند! نمی‌دانستیم تاریخ پهنا دارد! تا آنجا که ما می‌دانیم حرکت تاریخ خطی است،‌ به همین دلیل گفته می‌شود، «درازنای تاریخ»! ولی از آنجا که گورکن جماعت با هرگونه حرکت به سوی آینده بیگانه است و معمولاً آینه به دست پشت سر را می‌نگرد و در جا می‌زند، مرداب فاشیسم را عمیق‌تر می‌کند، و ممکن است در این گیرودار دهانة مرداب گسترده‌‌تر شود. شاید به همین دلیل است که تاریخ گورکن‌ها از «پهنا» برخوردار شده!

باری مطلب کذا با کد: 1113637 در سایت حنازرچوبه انتشار یافته و نویسندة آن ادعا می‌کند مرجعیت شیعه ساکت نماند و فتوی داد که استفاده از تنباکو محاربه با امام زمان است و «تمامی مردم» توتون‌ها را دور ریختند و غلیان‌ها را شکستند و ... و اهالی حنازرچوبه گویا فراموش کرده‌اند که هیچکس برای میرزای شیرازی تره هم خورد نکرد؛ جز اوباش! اوباش که به قهوه‌خانه‌ها هجوم می‌بردند و مانع غلیان کشیدن مردم می‌شدند! بله، اگر شما تازه از راه رسیده‌اید تا برای مردم از «مبارزات» مرجعیت شیعه بی‌بی‌گوزک بسازید، ما در جریان فتوی خائنانه و هجوم اوباش به قهوه‌خانه‌ها هستیم. آنزمان برای وادار کردن شاه قاجار به یک جانبه‌گرائی و لغو قرارداد تنباکو «مبارزه» با غلیان‌کشیدن واجب شرعی بود، با این هدف که امکان هرگونه مذاکره از دولت ایران سلب شود و مزدوران بریتانیا در جایگاه قهرمان بنشینند:

«تمامي مردم به اطاعت از مرجع تقليدشان [...] تمام قليان‌ها و وسايل استعمال تنباکو را شکستند [اینگونه بود]‌ که شاه مجبور به عقب نشيني شد و استعمار‌گران انگليسي در مقابل خواست ملتي پيشتاز در خاورميانه طعم شکست را چشيد.»

اتفاقاً ترور رزم‌آرا نیز همین هدف را دنبال می‌کرد: لغو یکجانبة قرارداد نفت، دریافت خسارت از ایران و تبدیل محمد مصدق به قهرمان و... و کودتا! تا چندی پیش هم قرار بود دولت مستقل جمکران به صورت یکجانبه از «ان. پ. تی» خارج شود و زمینة تهاجم یانکی‌ها به ایران را فراهم آورد، اما آن آتشفشان ایسلندی مانع شد! حنازرچوبه در ادامة پوچ‌پردازی‌ها می‌نویسد، این حرکت قهرمانانه به «ملت مسلمان» ایران ثابت کرد که پیروی از آخوند یعنی پیروزی بر استعمار و به این دلیل استعمار تلاش می‌کند «مردم» را از روحانیت جدا کند و انقلاب مشروطه بازتاب همین تلاش استعماری است:‌

«از اين رو [...] بيگانگان براي استحالة جنبش‌هاي ملت ايران، تلاش در جدائي مردم از روحانيت داشته [...] انقلاب مشروطه [...] نخستين آينة اين تفکر بيگانگان است.»

این مزخرفات که در رسانة رسمی حکومت اسلامی منعکس می‌شود تلاشی است مذبوحانه برای تبدیل تاریخ به بی‌بی‌گوزک. برای دریافت ابعاد تحریف تاریخ معاصر بهتر است نگاهی داشته باشیم به تحرکات شیخ فضل‌الله نوری و شرکاء در تقابل با مطالبات ملت ایران. احمد کسروی در «تاریخ مشروطة ایران» می‌نویسد، دستاربندان مشروطه طلبان را «بی‌دین» می‌خواندند. همانطور که امروز سگ‌های دست‌آموز بارگاه مک‌کارتی مدافعان دمکراسی را «بی‌دین» معرفی می‌کنند:

«حاجی شیخ فضل‌الله در نشست‌های درس به یک رشته بدگوئی از مجلس و قانون نیز می‌پرداخت. حاجی میرزا لطف‌الله بالای منبر بی‌باکانه نکوهش از مشروطه نموده مشروطه‌خواهان را بی‌دین می‌خواند. یک دسته از طلبه‌ها به بهارستان آمده در جلو مجلس می‌ایستادند که هر گاه که گفتگوی قانون اساسی به میان آمد و یا در میان گفتگوی دیگری، اگر کسی از نمایندگان آذربایجان یا از دیگران سخنی به خلاف شرع گفتند بریزند و او را بیرون کشند و بزنند[...]»

سخنان ابلهانة علی‌مطهری را که فراموش نکرده‌ایم! آنروزها هم تهاجم به مشروطه‌طلبان حکم «واکسن» داشت و برای حفظ «بهداشت» جامعه لازم شده بود. اصولاً قرار گرفتن ایرانی در جایگاه انسان از نظر آنگلوساکسون‌ها نوعی بیماری تلقی می‌شود که باید از آن پیشگیری کرد. راه پیشگیری هم فقط ارسال چماقدار به خیابان است که در قاموس فعلة استعمار «مردم» و «بچه‌های حزب‌الله» خوانده می‌شوند و دمکراسی را برای ملت ایران کفر می‌دانند چرا که «انسان» فقط اروپائی و مسیحی می‌تواند باشد. اگر متن سخنرانی مستر «رضا دقتی» را مطالعه کنیم متوجه خواهیم شد که ایشان نیز در سنگر استعمار تشریف دارند و تلویحاً با «انسان نسبی» موافق‌اند.

روز دوشنبه 10 ماه مه 2010، رضا دقتی، عکاس و فعال حقوق بشر پس از دریافت جایزة «اینفینیتی»، آن را به ملت ایران تقدیم کرد. تا اینجای قضیه اشکالی ندارد! اشکال متن سخنرانی دقتی است که گویا خیلی به «دقت» تنظیم شده! این فعال حقوق‌بشر در سخنرانی شیوای خود فقط تهاجم نظامی اتحاد شوروی به افغانستان را محکوم کرده. دقتی می‌گوید سی سال پیش امپراطوری اشغالگر روسیه، و نه اتحاد جماهیر شوروی، افغانستان را اشغال کرد، و پس از ده ‌سال امپراتوری روسیه فروپاشید و دیوار برلن فروریخت و ... و امروز اوضاع در ایران خیلی خراب است! یک‌نفر هم متن سخنرانی رضا دقتی را برای نویسندة این وبلاگ ارسال کرده.

از سخنرانی کذا چنین برمی‌آید که امروز اوضاع در افغانستان باید خیلی خوب باشد، چرا که ارتش اشغالگر شوروی جای خود را به ارتش اشغالگر ناتو سپرده! به عبارت دیگر اشغال نظامی بر دو نوع است، اشغال نظامی نیک و بد! امروز خوشبختانه اوضاع ملت افغانستان چنان خوب شده که مردم این مملکت به جهنم جمکران پناهنده می‌شوند و این مسائل پیش‌پاافتاده از دیدگان «رضا دقتی» پنهان مانده. ایشان همچنین کشتار خبرنگاران و غیرنظامیان در عراق را نادیده گرفته‌اند و... و فراموش کرده‌اند که لشکرکشی آنگلوساکسون‌ها به عراق و افغانستان برای استقرار حکومت توحش اسلامی بوده، و به همین دلیل است که اخبار وحشیگری اسلام‌گرایان در عراق و افغانستان پخش نمی‌شود. بله، وقتی این جوایز را می‌پذیرید باید سخنرانی‌تان هم مطابق میل تشکیلات جایزه دهنده تنظیم شود. ‌

«من این جایزه را به [کسانی] تقدیم می‌کنم [که علیرغم تمامی خطرات موجود] کار خود را ادامه می‌دهند تا این جهان و انسانیت را از فعالیت رژیم دیکتاتوری ایران آگاه نمایند.»


بسیار کار خوبی می‌کنید! کدام جهان می‌باید از دیکتاتوری حکومت ایران آگاه شود؟ همان جهانی که 31 سال است این حکومت را در برابر مطالبات ملت ایران قرارداده و به سرکار جایزه می‌دهد تا نقش خود را در جنایات حکومت اسلامی پنهان دارد؟ مستر دقتی! شما و دیگر جایزه بگیران انساندوست‌نما هیچ فکر کرده‌اید که آنچه در ایران می‌گذرد منافع غرب را تأمین می‌کند؟ هیچ فکر کرده‌اید که می‌توان جایزه‌های حامیان جنایتکار حکومت اسلامی را رد کرد؟ هیچ فکر کرده‌اید که جایزه را از دست چه کسانی دریافت می‌کنید؟ از دست کسانی که میلیون‌ها ایرانی را آواره کرده‌اند، و در بازار سیاه به دولت ایران همة مایحتاج عمومی و تجهیزات نظامی را به چند برابر قیمت می‌فروشند تا دست این حکومت جنایتکار برای سرکوب ملت ایران بازتر شود. شما مدافع انسان و انسانیت شده‌اید؟ پس در کنار انسان‌ستیزان چه می‌کنید؟

کنام شیر لجنزار نیست، نیست!
(نصرت رحمانی)






چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹


ژاژ و ژرمانی!
...
آن خبیث از شیخ می‌لائید ژاژ
‌کژ نگر باشد همیشه عقل کاژ
(مولوی)

در فرهنگ دهخدا چنین آمده: ژاژ علفی است که بی‌تخم روید [...] گفته‌اند [...] گیاهی است سفید و خاردار و سخت بدمزه که اشتر چندانکه بخاید به حلق فرو بردن نتواند. هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و به جهت بی‌مزگی فرو نبرد. ژاژ، مجازاً کنایه است از سخنان هرزه و یاوه و هذیان.

هر گاه «کمبود مقدسات» در فضای جامعة ایران مشاهده شود، تمام اهرم‌های استعمار در داخل و خارج از مرزها بر ضد زنان و زندانیان سیاسی فعال می‌شود، تا از این طریق برای رهبران خودفروختة‌ «جنبش سبز» و سازمان‌های حقوق‌بشر فروش در غرب «کسب اعتبار» کنند. باید به مدافعان «فاشیست ـ مسلمان‌ها» در غرب بگوئیم تزلزل منطقة یورو و انتخابات مفتضح بریتانیا را نه با کشتار زندانیان ایران می‌توان جبران کرد نه با تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی و نه از طریق تبلیغات ابلهانه بر ضد «اصل ولایت فقیه» در قانون اساسی جمکران. اربابان حکومت روضه‌خوان‌ها باید بدانند که با کشتار زندانیان، ترور افراد و سرکوب ملت ایران نمی‌توانند برای انتخابات آینده به نفع دارودستة‌ محمد خاتمی یا همان محفل کودتای 22 بهمن 1357 سنگر فراگیر «حق» تشکیل دهند.

پیش از ادامة مطلب در مورد «رایش‌ستاگ» که در وبلاگ «تمساح و تصور»‌ به آن اشاره شد توضیحاتی بیاوریم. کاخ «رایش‌ستاگ» که در قرن نوزدهم ساخته شده،‌ محل پارلمان آلمان در شهر برلن بود. در تاریخ 9 نوامبر 1918، از همین محل استقرار جمهوری آلمان اعلام شد. در تاریخ 27 فوریه 1933 در این مکان یک آتش‌سوزی رخ می‌دهد. روز بعد نازی‌ها برای سرکوب مخالفین شایع می‌کنند که این آتش‌سوزی توطئة کمونیست‌ها بوده. بر اساس همین «شایعه» است که «الهیون» تصفیة اعضای حزب کمونیست آلمان و دیگر مخالفین خود را آغاز می‌کنند. نازی‌ها 96 نمایندة احزاب چپ و میانه‌رو را به قتل می‌رسانند تا همانطور که «قشقاوی» گفت، «آیندة متعالی‌تری» برای بشریت رقم زنند که خوشبختانه موفق نشدند. در تاریخ 30 آوریل 1945، پرچم اتحاد جماهیر شوروی توسط سربازان ارتش سرخ برفراز همین رایش‌ستاگ برافراشته شد.

حدود یکسال پس از کودتای ناکام هیزاکسلنسی و شکست برنامة ‌شهیدسازی و مرگ‌فروشی، استعمار برنامة شبیه‌سازی صحرای کربلا را از سر گرفته. محفل کودتای 22 بهمن 1357 و اربابان‌اش در لندن و واشنگتن زمینه را برای «انتخابات» آیندة جمکران آماده می‌کنند. به همین منظور می‌باید چندین و چند «سنگر حق»‌ به راه افتد، که همگی با منافع ملی ایران در تقابل قرار گیرد: به ارزش گذاردن حجاب، ستایش زندان و شکنجه و شهادت و ... و از همه مهمتر القاء این دروغ بزرگ که جنایات حکومت اسلامی فقط از اصل «ولایت فقیه» سرچشمه می‌گیرد، و با حذف این اصل پلید همة نابسامانی‌های کشور برطرف خواهد شد!

نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ
(فردوسی)

آرش جودکی، یکی از پامنبری‌های محمد خاتمی که تا دیروز خواهان اجرای قانون اساسی جمکران منهای ولایت فقیه بود، امروز لجن‌پراکنی به دمکراسی را پیشه کرده. این نویسندة فرهیخته در «گویانیوز»، مورخ 22 اردیبهشت‌ماه سالجاری، عبارت مضحک «سلطنت حرف» را در ترادف با دمکراسی قرار می‌دهد:‌

«اينجاست که شکل حرف زدن، شکل سلطنت حرف می‌شود. و سلطنت حرف هم يعنی دموکراسی.»

بله دمکراسی همچنانکه می‌بینیم «حرف» است! حال که با آخرین اختراعات طویلة مک‌کارتی آشنا شدیم بپردازیم به اصل مطلب. مشکل ما «ولایت فقیه» نیست، مشکل ما تحمیل پوشش به زن ایرانی است. برای ما مبارزه با تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی بر همة امور دیگر اولویت دارد. تکیه‌گاه اصلی 8 دهه سرکوب ملت ایران همین «تحمیل پوشش» بر زن ایرانی است. پس نخستین و مهم‌ترین گام برای برخورداری از حقوق انسانی مبارزه با حجاب اجباری خواهد بود. مشکل ما را نه برگزاری «انتخابات» مضحک در یک تئوکراسی استعماری حل می‌کند، و نه فلسفه‌بافی پیرامون اصل ولایت فقیه. پیش از تصویب ‌قانون اساسی ـ این به اصطلاح قانون بر اساس حدیث و روایت و مزخرفات شیعی‌مسلکان تنظیم شده ـ ولایت‌فقیه داشتیم؟ به هیچ عنوان!

از تاریخ 22 بهمن ماه 1357، ‌ یعنی از نخستین روز کودتای ننگین ارتش ناتو سرکوب ملت ایران آغاز شد. اینهمه بدون قانون اساسی، بدون اصل ولایت فقیه و بدون اینکه نوع حکومت اصولاً مشخص شده باشد. به عبارت دیگر پیش از برگزاری شبه رفراندوم 12 فروردین‌ماه 1358، زنان، اهل قلم و اقلیت‌های قومی و مذهبی ایران مورد تهاجم قرار گرفتند. قانون اساسی تحجر و توحش، حدود یک ماه پس از اشغال فرمایشی سفارت یانکی‌ها در تهران به رفراندوم گذاشته شد و طبق معمول، اکثریت قریب به اتفاق همان «مردم» نامرئی به آن رأی مثبت دادند. هر چند درصد شرکت ایرانیان در رفراندوم کذا بسیار ضعیف بود. ولی از آنجا که پیروان خط آن «وحشی بیابانی» با اشغال سفارت ارباب کودتای دوم را نیز سازمان داده بودند، قدرت سرکوب‌ حکومت «مردم» افزایش یافته بود و همواره 99 درصد از همان «مردم» طرفدار بی‌قید و شرط حکومت معرفی می‌شدند.

به همین دلیل است که امروز محمد خاتمی مفلوک هم ذکر «مردم» گرفته،‌ و در کمال بلاهت ادعا می‌کند، «قدرت در دست مردم است!» و هیچکس به این گوسالة ننه‌حسن نمی‌گوید، اگر «قدرت» در دست ملت ایران بود، تو و امثال تو در جایگاه واقعی‌تان، یعنی در طویلة یانکی‌ها قرار می‌گرفتید نه در رأس هرم قدرت. اگر قدرت در دست ملت ایران بود، مسلماً مشتی لات و چاقوکش همچون الیاس نادران و علی ‌مطهری در مجلس قانونگزاری کشور ایران مستقر نمی‌شدند،‌ و برای ملت ایران تعیین تکلیف نمی‌کردند. چرا که برگزیدگان ملت ایران مسلماً از این حداقل شعور برخوردار بودند که بدانند، نمایندة مجلس «قیم» ملت نیست؛ نمایندة ملت است! و خلاصه اگر قدرت در دست ملت بود مزخرفات امثال علی‌مطهری، یا بهتر بگوئیم مطالبات استعمار غرب در رسانه‌های کشور ایران منعکس نمی‌شد.

پس از انتخابات مفتضح انگلستان که به ائتلاف راست‌گرایان و مدعیان دمکراسی لیبرال انجامید،‌ مهرنیوز، مورخ 22 اردیبهشت‌ماه 1389، بلافاصله مطالبات آنگلوساکسون‌ها را از زبان تولة‌ آخوند مطهری در بوق گذاشت. بله، ‌ مهرنیوز که مقالات پرمغزش از چارچوب آفتابه، آداب تخلی، مسجد، جماع و روضه و زوزه فراتر نمی‌رود، جهت تحکیم چارچوب کذا یک گفتگوی ویژه با علی مطهری، برادر عیال پاسدار لاریجانی ترتیب داده، تا مطالبات انسان‌ستیز استعمار را از زبان این فیلسوف مرده‌شویخانة قم به اطلاع «امت مسلمان» برساند.

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژخوران
وین عجب نیست که یازند سوی ژاژ خران
(عسجدی)

علی مطهری که فهم و شعور و دانش و نبوغ و به ویژه نفس‌کش‌طلبی و عربده‌جوئی‌ را از پدر شهیدش به «ارث» برده، و به همین دلیل عضو «کمیسیون فرهنگی» مجلس جمکران نیز هست، ادعا می‌کند که دولت مهرورزی «لیبرال» و «سکولار» است چرا که برای امور «فرهنگی»‌، یعنی جهت سرکوب زنان چماقدار به خیابان نمی‌فرستد! می‌دانیم که در قاموس جانوران وحشی نظیر علی مطهری و حاج اکبر و محمد‌خاتمی «مردم»، همان چماقداران‌اند. باری علی مطهری به مهر نیوز می‌گوید، دولت باید به زور سرنیزه امر به معروف و نهی از منکر را به مورد اجرا بگذارد.

بهتر است بدانیم عربده و زوزة مطهری به ادعای خودش 5 درصد مردم را شامل می‌شود، و «95 درصد مردم طرح عفاف و حجاب را بخوبی رعایت می‌کنند.» با توجه به پارس کردن کیهان بر علیه زنان و خفقان رهبران «روشنفکر» طاعون سبز و آش‌فروش‌های مدعی دفاع از حقوق زن که جایزه‌های فراوان نیز دریافت کرده‌اند، باید دریابیم که علی‌مطهری، پاسدار شریعتمداری، ‌ آش فروش‌ها و رهبران جنبش سبز آخور مشترکی دارند. همچنین لال‌مانی مصلحتی فرنگ‌نشینان در این مورد خاص نیز حاکی از آن است که در داخل و خارج مرزها هم‌سوئی‌ و هم‌نوائی مطلوبی بین چماقداران و مخالف‌نمایان‌شان ایجاد شده. پس، خجسته باد پیوند مقدس فاشیست‌های ایرانی‌نما در داخل و خارج مرزها! بله، این پیوند مقدس سی‌ و یکسال است که دوام آورده و روز به روز بر استحکام آن افزوده می‌شود. بگذریم و بازگردیم به وراجی‌های علی‌مطهری در مهرنیوز.

مطهری می‌گوید، آزادی بر دو نوع است: آزادی اسلامی و آزادی حیوانی. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم چاقوکش عضو کمیسیون «فرهنگی»، آزادی‌های دمکراتیک را «حیوانی» می‌داند. همچنانکه گفتیم استعمار با استقرار دمکراسی در ایران و دیگر کشورهای منطقه مخالف است، چرا که دمکراسی سیاسی با چپاول و سرکوب ملت‌ها در تضاد قرار می‌گیرد. این است دلیل شیفتگی آنگلوساکسون‌ها به «اسلام» و حکومت‌های اسلامی. و این است دلیل استقرار سگ‌های‌هار هیزاکسلنسی در رأس قوای قضائیه و مقننه. جز اینان هیچکس نمی‌تواند مطالبات استعمار را به این خوبی «درک» کرده و در احکام مقدس دین مبین «بسته‌بندی» کند:

«باید[...] محیط سالم برای فعالیت علمی داشته باشیم [...] نمی‌شود دانشگاه‌ها مختلط باشند و هر فردی هم هر لباسی که دوست دارد بپوشد [...] باید [...] از ورود افراد بدحجاب به دانشگاه‌ها جلوگیری کنند [...] ما همان‌گونه که بر آزادی تفکر و آزادی بیان تأکید می‌کنیم با آزادی اجتماعی به معنی غربی آن که همان آزادی حیوانی است مخالفیم [...]»


پیشرفته‌ترین مراکز علمی در کجا قرار گرفته، در قم یا در نجف و کربلا؟! پاسخ به این پرسش روشن است، در ایالات متحد! بله، در همان کشوری که در تبلیغات ساواکی‌های اسلام‌فروش نظیر علی‌شریعتی در دوران «جاهلیت عرب» سیر می‌کند، بیشترین امکانات برای فعالیت علمی و فرهنگی و هنری فراهم آمده. امکاناتی که در اروپا هم وجود ندارد. ولی از آنجا که منافع آمریکا چنین ایجاب می‌کند، اراذل و اوباش از جایگاه متفکر، سیاستمدار و نمایندة مجلس «فعالیت علمی» را در گرو رعایت احکام توحش دین و به ویژه حجاب می‌دانند، چرا؟ ‌ چون محافل استعماری به بهانة مبارزه با بدحجابی و در واقع برای باج‌گیری از ملت ایران تیغ‌کش و چماقدار به خیابان می‌آورند.

دچار توهم نشویم! هدف تهاجم چماقداران، فقط زنان نیستند. فعلة استعمار اگر ابتدا به زنان حمله می‌کردند، در دوران ریاست جمهوری علی خامنه‌ای، یعنی همان روزهای خوش نخست وزیری میرحسین «شهید»، با عربدة‌ «مرگ بر بی‌حجاب» هم به زنان حمله‌ور می‌شدند و هم به مردان، و نه فقط در مرکز شهر که در میدان تجریش! در واقع حضرات زمینه را برای ورود هانس دیتریش گنشر، وزیر امور خارجة آلمان آماده می‌کردند. و بهتر است بدانیم که حضرت گنشر جهت فروش اسلحه و زدن جیب ملت ایران قدم رنجه می‌فرمودند،‌ و مخارج حزب‌شان را همان «کارل‌هاینز شرایبر‌»، ‌ دلال اسلحه تأمین می‌کرد!

به گزارش فیگارو، مورخ 5 ماه مه 2010، دادگاه «اوگسبورگ»، کارل هاینز شرایبر را به جرم تقلب مالی به 8 سال زندان محکوم کرد. در سال 1991 شرایبر اعتراف کرد طی جنگ خلیج فارس، در چارچوب فروش اسلحه به عربستان مبلغ یک میلیون مارک آلمان به حزب «هلموت کهل» پرداخت کرده. یادآور شویم «شرایبر» تابعیت آلمان و کانادا را داشت و ده‌ سال طول کشید تا دولت کانادا او را برای محاکمه به دولت «ژرمانی» تحویل دهد! شرایبر به عربستان، کانادا و تایلند زرهپوش، هلی‌کوپتر و هواپیمای جنگی فروخته و از این طریق مخارج حزب هلموت کهل را تأمین می‌کرد. و هانس دیتریش گنشر که در دوران جنگ با عراق به ایران می‌آمد، وزیر امورخارجة همین حضرت هلموت کهل بود.

می‌بینیم که برای تشریف‌فرمائی چنین شخصیت فرهیخته‌ای حضور «مردم» در خیابان و مبارزه با بدحجابی کاملاً الزامی بوده. خرید اسلحه آنهم در بازارسیاه برای تداوم «نعمت الهی» یکی از فعالیت‌های علمی حکومت جمکران به شمار می‌رفت و ... و خلاصه روز روشن، یک عده از «مردم» که چوب هم به دست داشتند، در میدان تجریش با فریاد «مرگ بر بی‌حجاب» به عابران و اتومبیل‌ها حمله بردند. البته زمینه سازی برای «فعالیت علمی» در جمکران سه روز به طول انجامید بدون اینکه دولت چاقوکش‌ها و آن بیابانی وحشی که در بالکن جماران لنگر انداخته بود، کمترین اعتراضی به این اعمال داشته باشند. سرانجام علی خامنه‌ای در سیمای جذام زدة جمکران اعلام داشت، «بس است.» به عبارت دیگر، خامنه‌ای پیام داد، شرایط برای «فعالیت علمی» مناسب است، بفرمائید! از آنجا که گورکن جماعت شرایط زمان و مکان را به رسمیت نمی‌شناسد، علی ‌مطهری هم پنداشته هنوز در همان دوران نورانی نعمت‌الهی نشسته و می‌تواند پیش از ورود سران «گروه15» به تهران حق و حساب مناسبی دریافت کند. به همین دلیل است که تحمیل نماد بردگی به زنان را در ترادف با واکسن قرار داده می‌گوید، این امر همچون زدن واکسن بهداشتی و اجباری و به مصلحت جامعه است:

«اجبار در بارة حجاب و پوشش مانند همان اجبار [...] در بارة‌ مسائل بهداشتی [است] اگر لازم باشد به طور اجباری همة مردم باید واکسن بزنند [...] زیرا مصلحت جامعه چنین اقتضا می‌کند.»


البته تولة آخوند مطهری فراموش کرده توضیح دهد، مصلحت کدام جامعه چنین ایجاب می‌کند! از نظر ما مصلحت جامعة ایران چنین اقتضا می‌کند که اعضای محفل کودتا خفقان اختیار کنند. مطهری، جنبش‌سبز،‌ اصلاح‌طلبان آدمکش و شرکاء باید بدانند که اگر تاکنون تکه، تکه نشده‌اند، فقط به این دلیل است که خشونت، آشوب و براندازی فقط منافع استعمار غرب را تأمین می‌کند. باری مطهری در مصاحبة کذا از مزخرف‌گوئی دریغ نورزیده، و مهرنیوز هم تمام هذیانات این موجود روانپریش را منعکس کرده، از آنجمله است الزام تغییر موضع دولت، مبارزه با «سی‌ دی‌های خانمان برانداز» و ... و اینهمه جهت تحقق سبک زندگی اسلامی:

«امیدواریم دولت موضع خود را تغییر دهد و با جدیت به نظارت بر مسئلة‌ حجاب [...] و نظارت بر ساحل دریاها و خرید و فروش سی‌دی‌های خانمان برانداز بپردازد چرا که روح و جان انقلاب اسلامی همین مسائل فرهنگی است [...] مهم این است که سبک زندگی اسلامی را تحقق بخشیم.»


سبک زندگی اسلامی چیست؟ ‌همان سبک زندگی قبیلة مطهری، یعنی بسته‌بندی زن در کفن و در کنج خانه. خواهر علی‌مطهری به همین ترتیب زندگی کرده، و همین توحش را هم به فرزندان‌اش انتقال داده. این است فواید سرکوب زن: انتقال نسل به نسل توحش و تحجر، و تداوم و گسترش مقدسات و پوچ‌گرائی!

هر گاه «کمبود مقدسات» در فضای جامعة ایران مشاهده شود، روضه‌خوان‌های ساواک، هم‌صدا با کیهان و جهان‌نیوز و مهرنیوز و دیگر زهرمار نیوزها بر «حجاب» متمرکز می‌شوند، و مشکلات کشور و حوادث طبیعی را به زنان منتسب می‌کنند، سپس نوبت به قوة‌ قضائیه می‌رسد که به حکم قرعه چند زندانی بی‌دفاع را به قتل برساند و با یک تیر چند نشان بزند. از یک سو برای دو جنایتکار خبره، یعنی میرحسین موسوی و اکبر بهرمانی امکاناتی فراهم آورد، تا اولی از نبود «عدالت علوی» گلایه کند و دومی «زندان» را به ارزش بگذارد! و از سوی دیگر، به دکه‌های حقوق بشرفروش و سبزهای غرب ـ حامیان فاشیست مسلمان‌ها ـ امکان دهد تا در جایگاه مخالف سرکوب و کشتار در ایران بنشینند. در مرحلة نهائی این نمایش مهوع، برنامة روحوضی «تهدید آزادی بیان» در غرب برای هزارمین بار به صحنه خواهد آمد.

روند این است که بگویند، یک مسلمان خشمگین با سلاح گرم یا سرد یا «ولرم» به یکی از «هنرمندان» غربی که «کاریکاتور» پیامبر اسلام را ترسیم کرده حمله برده و ... و این برنامة دلنشین همیشه از کشورهای اروپای شمالی به ویژه از دانمارک یا سوئد آغاز می‌شود. اینبار نیز یکی از هنرمندان بلاد وایکینگ‌ها که «به فرموده» یک کاریکاتور شکمی ترسیم کرده بود تا در کشورهای مسلمان‌نشین جنجال «توهین به مقدسات» به راه اندازد و تنور لشکرکشی‌های خیابانی را داغ کند، مورد تهاجم یکی از مسلمانان «وحشی» و مؤمن قرار گرفته و ... و این «خبر» داغ و آتشین توسط «فرانس پرس» مخابره شده و در فیگارو، مورخ 11 ماه مه 2010 انتشار یافته! البته ریشة واقعی این پروپاگاند‌ سورئالیست، یعنی زوزة اصلاح‌طلب و اصولگرا برای سرکوب ملت ایران و تهاجم «فرضی» به هنرمندان غرب، که بهانه‌اش رعایت مقدسات شده،‌ می‌باید در انتخابات ناکام بریتانیا و تزلزل منطقة یورو جستجو کنیم. تزلزلی که با ایجاد محور «سوریه ـ ترکیه ـ یونان» توسط روسیه تشدید هم خواهد شد. به همین دلیل است که دیده‌بان حقوق‌بشر همچون علی مطهری به پریشان‌گوئی افتاده.

به گزارش بی‌بی‌سی، مورخ 11 ماه مه 2010، در آستانة سفر کرزای به ایالات متحد، سازمان رسوای دیده‌بان حقوق‌بشر، ضمن ابراز نگرانی برای زنان افغان چارچوب حقوق‌شان را «حق کار، آموزش و گشت گذار آزادانه» تعریف می‌کند. به عبارت دیگر این سازمان مزور و بی‌شرم هیچ اعتراضی به تحمیل احکام توحش به زنان افغان ندارد:

«باید [...] به حقوق اساسی زنان، به شمول حق کار، آموزش و گشت و گذار آزادانه، احترام [بگذارند]»

حال می‌بینیم که مصلحت کدام جامعه اقتضا می‌کند حجاب به زنان ایران تحمیل شود و متوجه می‌شویم مدافعان حجاب اجباری همچون علی‌مطهری سر در آخور چه تشکیلاتی دارند. این است دلیل واقعی ناسزاگوئی جیره‌خواران استعمار به دمکراسی: دفاع از منافع ارباب از طریق زدن نعل وارونه.

جان چو سوی وطن رود، آب به جوی من رود،‌
تاسوی گولخن رود، طبع خسیس ژاژخا
(مولوی)



دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹


تمساح و تصور!
...
بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد
به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید

سرودة‌ زنده‌یاد میرزادة عشقی همچنانکه می‌بینیم «زمانشمول» است اما تاریخ‌ستیز نیست! در یک کشور استعمارزده تنها کاربرد «مجلس» همین است که عشقی می‌گوید. ورق‌پارة کیهان، مورخ 20 اردیبهشت‌ماه 1389 تیتری زده مبنی بر اینکه چند سر نمایندة چنین مجلس «مفیدی» در حمایت از حجاب بیانیه صدوریده‌اند. پاسدار شریعتمداری اگر شهامت دارد نام و مشخصات 236 سر صادرکنندگان بیانیة حجاب در مجلس جمکران را منتشر کند!

جنبش سبز به آخر خط رسیده و ممکن است میرحسین بزودی در جایگاه همان «حسین مظلوم» قرار گیرد و در عمل به «قهرمان» شوت‌وپرت‌ها تبدیل شود. به همین دلیل مدافعان پنهان موسوی به دو گروه تقسیم شده‌اند. برخی نظیر غلامحسین الهام می‌کوشند ضمن بازارگرمی برای حسین‌شهید، حساب خود را از او جدا کنند، و برخی دیگر همچون پاسدار لاریجانی تلاش دارند همة مخالفان حکومت اسلامی را طرفدار موسوی جلوه داده، و از اعتراض‌شان به نتیجة مسابقات مارگیری حمایت کنند. البته هر دو گروه کور خوانده‌اند، و دست در دست اینان، اهالی رادیوفردا و بی‌بی‌سی!

رادیوفردا، مورخ 20 اردیبهشت‌ماه 1389 در مطلبی تحت عنوان «الهام: موسوی محارب است» اظهارات مضحک الهام را منتشر کرده و می‌نویسد، ‌ علی لاریجانی در گفت‌وگوی ویژة‌ خبری به صراحت گفته بود که عدة زیادی «تصور» می‌کنند نتیجة انتخابات مخدوش است و باید به این «تصور» احترام گذاشت! از این ابلهانه‌تر حرفی نشنیده بودیم! محترم شمردن تصورات مردم! افسوس که مزخرف‌گوئی باعث مرگ نمی‌شود، در غیراینصورت تاکنون از شر کلیة مقامات حکومت جمکران و آیات عظام سیاست‌زده‌اش آسوده شده بودیم. در هر حال، از آنجا که وظیفة رادیوفردا گسترش بلاهت است سخنان احمقانة پاسدار لاریجانی را هم منعکس کرده تا طرفداری غلامبچة‌ سفارت را از موسوی یادآور شود، و از زبان پاسدار علی‌کوچیکه به ما بگوید احترام، نه به مردم که به «تصورات» و «توهمات‌شان» لازم خواهد بود، چرا که شاخک سازمان سیا چنین مزخرفاتی را فقط از زبان جیره‌خواران وفادارش پخش می‌کند:

«علی لاریجانی در گفت‌وگوی ویژه خبری به صراحت گفته بود که بخش عمده‌ای از مردم تصورشان در بارة نتیجة انتخابات با نتیجة رسمی متفاوت است. باید به این تصور احترام گذاشت و حساب این جمعیت زیاد را با گروهی اغتشاش‌گر مخلوط نکرد.»

لاریجانی با زبان بی‌زبانی چه شکری میل می‌کند؟ می‌گوید آن جمعیت عظیم که در تظاهرات خردادماه به خیابان آمدند، مخالف حکومت نبودند، بلکه طرفداران موسوی بودند و فقط به نتیجة انتخابات اعتراض داشتند! مسلماً پاسدار لاریجانی شعارهای جمعیت بر علیه حکومت توحش را نشنیده،‌ یا شاید خود را به کری مصلحتی زده. ولی ما حضورشان عرض می‌کنیم اکثر تظاهرکنندگان در مسابقات مارگیری شرکت نکرده بودند، اینان فقط برای ابراز مخالفت با حکومت اسلامی به خیابان آمده بودند! بهتر است تکه استخوان اهدائی رابرت گیتس، یعنی همان شایعة‌ مشارکت 85 درصد از مردم ایران در معرکة 22 خردادماه را بکلی فراموش کنید!

تصویر وبلاگ «حماسه در لاس‌وگاس»،‌ «عبدالحکیم ایسماعیلوف»‌، یکی از رزمندگان ارتش سرخ را در حال برافراشتن پرچم اتحاد شوروی بر فراز رایش‌ستاگ در برلین نشان می‌داد. به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 17 فوریه 2010، ایسماعیلوف در سن 94 سالگی در داغستان درگذشت. او در نبرد اوکراین و در آزادسازی ورشو، پاریس و برلن شرکت داشت. در ماه مه 1945، ایسماعیلوف و همرزمان‌اش، «آلکسی کوالوف» از اوکراین و «لئونید گوری‌چف» از بلاروس پرچم سرخ را بر فراز رایش‌ستاگ به اهتزاز درآوردند. این صحنه توسط «یوگنی‌کالادی‌یف»، گزارشگر جنگ جاودانه شد.

حماقت و شارلاتانیسم همواره مشوق یکدیگر بوده‌اند. این است دلیل نیاز روزافزون استعمار به احمق و شارلاتان. علی شریعتی نیز همچون دیگر فدائیان «اسلام مترقی» و ارواح شکمش ضداستبداد یک شارلاتان بیش نبود، ایشان نیز همچون ملکی و شرکاء در خدمت ساواک به عربده‌جوئی در دانشگاه اشتغال داشتند. آثار «علمی» و گرانسنگ علی شریعتی جز «تخریب انسان» و ساختارشکنی هیچ هدف دیگری را دنبال نمی‌کرد، به همین دلیل است که امثال شریعتی، مطهری و ... انسان‌محوری و نظریه‌پردازان «انسان محور» را به زبان ابتذال خود می‌آلایند و به طرفداران دمکراسی برچسب «کفر» و «فساد اخلاقی» می‌زنند. و به همین دلیل است که پامنبری‌های حکومت اسلامی برای «جنبش سبز» و رهبران مفلوک‌اش سینه چاک می‌دهند. اینان «سبز» را بجای مطالبات ملموس و انسان‌محور ملت‌ایران قرار داده‌ و قصد دارند اسلام را اینبار در بسته بندی «سبز» به ما ملت بفروشند. پیش از ادامة مطلب در پاسخ به یکی از خوانندگان گرامی این وبلاگ که نظر نویسنده را در مورد «جنبش سبز» جویا شده‌اند بگوئیم، خوشبختانه این جنبش به آخر خط رسیده و نمی‌تواند با مزخرفاتی از قبیل «مخالفت با ولایت فقیه» یا ضدیت با احمدی‌نژاد مطالبات ملت ایران را به بیراهه بکشاند.

حذف ولایت فقیه از حکومت اسلامی از توحش این حکومت نخواهد کاست، چرا که «کل» قانون اساسی حکومت مذکور در چارچوب توحش و تحجر اسلام قرار گرفته. قانون اساسی روضه‌خوان‌ها از پایه و اساس انسان‌ستیز و «خدا‌محور» است. اگر در مورد وضعیت جنبش کذا اطلاعات بیشتری می‌خواهید، مراجعه کنید به مصاحبة آقای ناصر زرافشان با رسانة «آرش» که تحت عنوان «سوار بر امواج رسانه‌ای غرب»، در سایت‌ «اخبار روز» و دیگر سایت‌ها انتشار یافته.

در توضیح پیرامون وبلاگ «حماسه در لاس‌وگاس» تکرار می‌کنیم که باورها، به طور کلی ـ دینی یا غیر دینی ـ هیچ پایه و اساس منطقی ندارد. در نتیجه نمی‌توان در موردشان به «بحث منطقی» نشست. اعتقاد به دین اسلام نیز فاقد هرگونه توجیه منطقی است. دلیل هم روشن است. «ابهام» در تضاد با «منطق» قرار گرفته. هیچکس نمی‌تواند وجود یا عدم وجود «خدا» را از نظر منطقی ثابت کند. اگر کسی چنین ادعائی داشته باشد مسلماً در سلامت عقل‌اش دچار تردید می‌شویم. و اما عدم اعتقاد به دین، دلیل بر فساد اخلاق نیست. رسوائی کشیش‌های کودک‌باره شاهدی است بر این مدعا که «ردای دین» پوششی است بسیار مناسب برای همة جنایات! از این گذشته هیچکس نمی‌تواند مدعی شناخت «اعتقاد» و «باورهای» دیگری شود، «نفوذ در ذهن» افراد امکانپذیر نیست. به عبارت دیگر تخیلات و توهمات و اعتقادات قلبی انسان را نمی‌توان از نظر حقوقی و علمی به «اثبات» رساند. ولی حماقت بعضی‌ها را می‌توان ثابت کرد! همان‌ها که به بهانة اعتراض به قتل زندانیان سیاسی در برابر سفارت گورکن‌ها در پاریس تجمع کرده، و همچون اوباش حزب‌الله به هتاکی مشغول بودند، و گاهگاهی هم فریاد «مرگ بر...» سر می‌دادند. واقعاً که خیلی عملیات قهرمانانه‌ای بود، پیروزی از آن شماست!

آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه
به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد

امروز حسن قشقاوی، معاون کنسولی امور مجلس و ایرانیان در وزارت امور خارجة گورکن‌ها در دیدار با مسئولان اتحادیة جهانی آشوریان، آیندة‌ جهان را «پیش‌بینی» کرده می‌گوید، ادارة امور به دست «الهیون» خواهد بود، چرا که سکولاریسم در عرصة اخلاق، حفظ محیط زیست و ... شکست خورده! بله «اخلاق» که شاهدیم در جمکران بیداد می‌کند. اخلاق تقلب، تقیه، تجارت برده، قاچاق موادمخدر، سرکوب، آدمکشی و چپاول؛ اینهمه اخلاق فقط در حکومت چاه جمکران می‌تواند رعایت شود!

تمام مرده‌شویان راضیند بر مردن مردم!
(ادبیات بنز خاور)

قشقاوی همان شاگرد حجره ‌است که پیشتر «سخنگوی» وزارت امور خارجة گورکن‌ها بود و امروز تغییر مکان داده، هر چند همان مزخرفات سابق را تکرار می‌کند. اصولاً گورکن‌ها نیازی به تجربه و تخصص و اینجور مسائل ندارند، طویلة مک‌کارتیسم یک توضیح‌المسائل هزار صفحه‌ای برای‌شان چاپ کرده که در آن مطالب صفحة اول در 999 صفحة دیگر نیز تکرار شده و گورکن‌ها هر جای کتاب مقدس را باز کنند تفاوتی نخواهد کرد، مطلب یکی است: «آمریکا شکست خورده، پس دمکراسی ـ انسان محور ـ شکست خورده، بنابراین ما خدامحوران پیروز شده‌ایم.»

پایه و اساس این مزخرفات در تبلیغات مک‌کارتیست‌هاست که «دمکراسی» را بومی و غربی به شمار می‌آورند، و هر چه زمین بگذارند، فعله‌شان در جهان اسلام بی‌چون و چرا می‌جود و طوطی‌وار تکرار می‌کند. و اینگونه است که همیشه بزرگترین دمکراسی جهان یعنی هند،‌ از دیدگان سگ‌های‌هار بارگاه مقدس مک‌کارتی پنهان می‌ماند! و ما متوجه می‌شویم که سگ‌های آن آستان مقدس نه تنها همچون پاسدار لاریجانی کر تشریف دارند که همچون حسن قشقاوی، به افتخار کوری مصلحتی نیز نائل آمده‌اند. قشقاوی می‌پندارد از آنجا که آنگلوساکسون‌ها مثل خردرگل گیر کرده‌اند، و نوکران‌شان در جهان اسلام می‌باید امور ارباب را رفع و رجوع کنند، تعیین سرنوشت جهان به دست اینان است. حال آنکه اشتباه کرده‌اند. کنترل آنگلوساکسون‌ها بر این جهان تضعیف شده و «فاشیست ـ مسلمان‌ها» نمی‌توانند بجای ارباب بنشینند و ملت‌ها را سرکوب کنند؛ تضعیف ارباب، به طریق اولی تضعیف نوکر را به دنبال می‌آورد. خلاصه آن توضیح‌المسائلی که 31 سال کارسازتان بود، دیگر کاربردی ندارد:

«آیندة جهان صف‌بندی میان الهیون و سکولارها خواهد بود که با توجه به شکست سکولاریسم در چهار حوزة ایجاد صلح و امنیت جهانی، پایداری خانواده، حفظ اخلاق و محیط زیست؛ صف الهیون با هر گرایش دینی ترسیم کنندة آیندة متعالی‌تری برای جهان بشریت خواهد بود.»

واقعاً آنکه به سکولاریسم نریده بود، کلاغ ک...ن دریده بود! یا همین قشقاوی، بلبل‌خوش‌الحان بازار تهران! همچنانکه می‌بینیم بیش از دو میلیارد چینی و هندی از آیندة این جهان حذف شده‌اند. و خلاصه آستان مقدس سازمان سیا همة «غیرالهیون» را به اردوگاه مرگ فرستاده تا حسن قشقاوی، با چماق‌شکسته‌اش «آیندة متعالی‌تر»‌ برای جهان ترسیم کند. آیندة «متعالی‌تر» نیز همان آینده‌ای است که پیشتر در بی‌بی‌گوزک حسین در کربلا آمده و علی‌شریعتی، همچون دیگر مرگ‌فروشان ساواک از مبلغان خبرة آن به شمار می‌رود. بله آیندة گورکن‌ها همواره در گذشته است نه در گذشتة تاریخی که درگذشتة‌ موهوم و با پرسوناژهای تخیلی. در صحرای حجاز با محمد و علی و فاطمه، یا در صحرای کربلا با حسین و زینب و... و سخنان ابلهانة قشقاوی با کد: 8902-12699 در ایسنا، مورخ 20 اردیبهشت‌ماه سالجاری انتشار یافته. حال که خیال‌مان از «آیندة بشریت» آسوده شد، برویم به سراغ تیمسار توفانیان.

پس از مشاهدة آن کتک‌کاری دلچسب و سرشار از تمدن در حوالی پارک شاهنشاهی، در حالیکه از اینهمه امنیت اجتماعی و مسئولیت نیروهای پلیس در حفظ نظم و آرامش افتخار می‌کردم و بر خود می‌بالیدم، راهی خانة آزیتا شدم. همچنانکه گفتم قرار بود به خانة یکی ازهمکلاسی‌هایم بروم. باری به محض اینکه وارد سالن شدم، پری جون، مادر آزیتا پرسید، «چرا رنگت پریده؟» و منهم به نقل ماجرای شیرین نمایش خیابانی پرداختم. هر چه داستان پیش می‌رفت، بر حیرت پری جون افزوده می‌شد تا اینکه رسیدم به آنجا که، «منهم به صحنة کتک‌کاری نزدیک شدم، چون اون آقای موطلائی خیلی قشنگ مشت و لگد می زد...» که زنگ در خانه به صدا در آمد و پس از چند لحظه یک خانم و آقای میان‌سال وارد شدند و آقا به زبان آذری و خانم به زبان فارسی به سلام علیک پرداختند.

تا یادم نرفته بگویم، پری جون از اهالی تبریز بود و معمولاً با آزیتا به زبان آذری صحبت می‌کرد. منهم به مرورزمان چند جمله‌ای از آزیتا یاد گرفته بودم و بعضی اوقات برای اثبات هوش و استعداد سرشارم کمی آذری صحبت می‌کردم، البته در حد همان چند جمله. آزیتا هم برای «متعالی‌تر» کردن آیندة بشریت در مورد آذری‌ها اطلاعاتی به من داده بود. به عنوان نمونه می‌گفت زبان قزوینی‌ها با ما یکی نیست و ما به «بیلمیرم» نمی‌گوئیم «بیلمیرم» و ... و خلاصه از اینجور مسائل. خلاصه چنان پیشرفتی کرده بودم که وقتی آن خانم و آقای میان‌سال وارد شدند، نتوانستند از فارس بودنم آگاه شوند، چرا که هیچ حرفی نمی‌زدم! افسوس که پری‌جون به زبان فارسی از من خواست دنبالة داستان مهیج پارک شاهنشاهی را نقل کنم و پیش از اینکه من حرفی بزنم، میهمانان را در جریان گذاشت و منهم داستان را ادامه دادم و رسیدم به ظهور پژوی سفیدرنگ و گفتگوی رانندة آن با گدای کنار دیوار که آن آقا صحبت‌ام را قطع کرده،‌ بالهجة آذری گفت «نه دخترم، اون گدا نبوده، پلیس بوده!» و اینجا بود که پری‌جون برای پایان دادن به قضیه وارد صحنه شد و من و آزیتا را به بالکن راهنمائی کرد.

نیازی به توضیح نیست که در بالکن هم بحث شیرین کتک‌کاری ادامه یافت و آزیتا می‌پرسید اون آقا کی بود، یا چرا اون خانم پیراهن سرخابی نشسته بود که کتک بخوره؟ و اون مرد موطلائی که پرسوناژ پلید را مجازات کرد ایرانی بود و...و منهم پاسخی برای این پرسش‌ها نداشتم. در لابلای پرسش‌های آزیتا بود که شنیدم آن آقا به لهجة ‌آذری گفت، «به تمساح تلفن کردم ... ارتش شاهنشاهی فقط یک تمساح داره...» از آزیتا پرسیدم، تمساح به فارسی چی می‌شه؟ گفت، تمساح نمی‌گه، می‌گه تیمسار! برای تکمیل معلوماتم در زبان آذری پرسیدم، «تیمسار به آذری چی می‌شه؟» که آزیتا زد زیر خنده و آن آقا ادامه داد، «ارتش شاهنشاهی اگر یک تمساح داشته باشه، اونم، همین تمساح تفانیانه.» پرسیدم «از توفانیان، پدر گیتی داره تعریف می‌کنه؟» آزیتا گفت، آره فامیل‌شونه!

بله اینگونه بودکه با تنها «تمساح» ارتش شاهنشاهی از نزدیک آشنا شدیم تا پس از گذشت چند دهه، مشتی لات و اوباش نظیر همین قشقاوی، آیندة «متعالی‌تری» برای فرزندان‌مان تعیین کنند، چرا که بر اساس تبلیغات طویلة مک‌کارتی آمریکا شکست خورده، بنابراین سکولاریسم نیز حداقل در ایران شکست خورده! به عبارت دیگر، انسان و انسان‌محوری، همانطور که «استاد» شریعتی می‌گفتند همان آمریکاست، و آمریکا هم که طبق هذیانات شریعتی، همان جاهلیت عرب است و ... و چه خوب شد که قشقاوی سند مالکیت جهان را به نام «الهیون» به ثبت رساند که خیال محفل نوآم‌چامسکی آسوده شود!

چامسکی! آسوده بخواب، قشقاوی بیدار است!


یکشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۹


حماسة لاس‌وگاس!
...
امروز در مسکو،‌ مراسمی جهت بزرگذاشت 65 امین سالگرد پیروزی متفقین بر ارتش هیتلر برگزار شد. برخلاف ادعای «فرانس‌پرس»، در این مراسم نظامیان ارتش ناتو حضور نداشتند، بلکه از نظامیان انگلستان، فرانسه، آمریکا و دیگر کشورهائی که در جنگ جهانی دوم بر علیه فاشیسم جنگیدند برای شرکت در رژة «میدان سرخ» مسکو دعوت به عمل آمده بود. همچنانکه گفتیم به دلیل تنش بین روسیه و اعضای ناتو سران کشورهای اروپای غربی و آمریکا ـ به استثنای آنجلا مرکل ـ در این مراسم حضور نداشتند. با حضور پرنس چارلز، نیکولاسرکوزی،‌ ‌سیلویو برلوسکنی و ... در این مراسم موافقت نشده بود. خبر مخالفت روسیه با حضور ولیعهد انگلستان در رژة 9 ماه مه، حتی در خبرگزاری رسمی حکومت اسلامی، با کد:‌ 1104385 انتشار یافته!

امروز دژخیمان سازمان سیا در ایران، فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی،‌ شیرین علم‌هولی و مهدی‌ اسلامیان را در زندان به قتل رساندند. «جرم» فرزاد کمانگر این بود که برادرش، شیرزاد با گروه «پ. ک. ک» سابقة همکاری داشته. فکر می‌کنم همین یک مورد برای اثبات «پانیک» جلادان استعمار در کشورمان کفایت کند. همانطور که انتظار می‌رفت به دلیل افلاس ارباب در لندن و واشنگتن، حکومت جمکران برای اثبات مراتب نوکری تهاجم به خانه‌های مردم و اعدام زندانیان را از سر گرفته. در قاموس آدمخواران سازمان سیا در ایران این اعمال وحشیانه را «اجرای عدالت» گویند. از نظر ما اعلام مواضع صریح رضا پهلوی در رابطه با این قماش «عدالت» و به ویژه در مورد مسائل زنان، فراتر از ستودن «کشف حجاب و 17 دی» الزامی تلقی می‌شود، که گفته‌اند، «سکوت علامت رضاست.» نیازی به توضیح نیست که بگوئیم «کشف حجاب اجباری»‌ توسط پهلوی اول به دستاویز جیره‌خواران استعمار برای انتساب آزادی زن به «ضدانقلاب» و «استبداد سلطنت» تبدیل شده. همچنین نیازی نیست بگوئیم آنان که همچون فوکویاما در طویلة سازمان سیا «دین ضداستبداد» کشف کرده‌اند از انتساب آزادی زن ایرانی به «استبداد سلطنت» حمایت می‌کنند. پیش از ادامة مطلب لازم است در پاسخ به خوانندگان گرامی این وبلاگ بگوئیم دوران شریعتی و شرکاء به پایان رسیده و بررسی «زبان شریعتی» از منظر «زبانشناسانه» اتلاف وقت است، با این وجود به «زبان» این استاد فرهیخته که در سایت «زمانه»، مورخ 18 اردیبهشت‌ماه 1389 انتشار یافته نگاهی گذرا خواهیم داشت.

مهم‌ترین ویژگی این زبان ناهنجاری آن است. این زبان منطق‌ستیز همچون زبان مک‌کارتیست‌ها «برچسب» می‌زند بدون اینکه بتواند برچسب کذا را از طریق استدلال منطقی به اثبات برساند. چرا که شریعتی با هر گونه استدلال بیگانه است. به عنوان نمونه، برای اینکه بتوانیم فردی را «شیاد» و «عوام‌فریب» بخوانیم، ابتدا می‌باید مشخص کنیم «شیاد» کیست و چه عملکردی دارد، آنگاه نشان دهیم که رفتار و کردار فرد مذکور منطبق است بر رفتار عوامفریب، در این صورت است که می‌گوئیم، با توجه به اظهارات و مواضع این فرد می‌توان به صراحت او را شارلاتان نامید. اما شریعتی توانائی چنین کاری را ندارد، چرا که وی به گواهی گفتارش یک شارلاتان است. شارلاتانی که برای از میدان به در کردن شارلاتان‌های دیگر و همزمان جهت «تخریب انسان» زبان به هتاکی و فحاشی می‌گشاید.

شریعتی در واقع جوانان، زنان و به ویژه روشنفکران لائیک را هدف گرفته و پرستیژ «ژان پل سارتر» را به ابزار تخریب تبدیل می‌کند. اینکه در یکی از آثار «ادبی» سارتر گفته شود، «پاریس مرکز بورژوازی است و برای نجات اروپا و مستعمرات باید آن را تخریب کرد» نظریة سیاسی نیست! متأسفانه امثال شریعتی به دلیل کم سوادی اثر ادبی را با «مانیفست سیاسی» اشتباه می‌گیرند. ژان پل سارتر فیلسوفی بود که قلم «نویسنده» را در خدمت ایدئولوژی می‌خواست. این امر با «حق انتخاب آزاد» که سارتر به عنوان فیلسوف اگزیستانسیالیست مدافع آن بود در تضاد قرار می‌گرفت، و به همین دلیل بعدها سارتر ناچار شد در مورد هنر و ادبیات از مواضع خود عقب‌نشینی کند. در هر حال، ژان پل سارتر از جایگاه یک فیلسوف و نظریه‌پرداز «انسان‌محور» سخن می‌گوید و نظریات وی هیچ ارتباطی با «اعتقادات»، توهمات و باورهای‌مقدس امثال شریعتی نمی‌تواند داشته باشد. علی شریعتی یک جمله از «نفرین شدگان» را به عاریت گرفته تا بتواند برای مزخرفگوئی و هتاکی‌های خود از نام ژان پل‌سارتر و آثار او سوءاستفاده کند. برای روشن شدن مطلب نگاهی داشته باشیم به موضع سارتر نسبت به فاشیسم و نظر «مستدل» و «علمی» شریعتی در مورد جنگ جهانی دوم.

ژان پل سارتر به دلیل همکاری محفل نوبل با ارتش هیتلر، از دریافت جایزة نوبل خودداری کرد. به عبارت دیگر سارتر بدون اینکه زبان به هتاکی بگشاید، به محفل نوبل تفهیم کرد که ارزشی برای‌اش قائل نیست. حال ببینیم استاد شریعتی در مورد جنگ دوم جهانی چه می‌گوید. شریعتی در کمال حماقت و بیشرمی مهاجم و مخالف ‌تهاجم را تخطئه می‌کند. حال آنکه مخالفان هیتلر نه فقط به دلائل ایدئولوژیک که برای دفاع از خود دست به اسلحه بردند. تنها جنگی که در تاریخ بشر می‌تواند توجیه شود، جنگ ملت‌ها بر علیه ارتش اشغالگر است. علی شریعتی در این مورد چه می‌گوید؟ او به زبان ابتذال حوزه جنگ دوم جهانی را نبرد بین «بول و غایط» می‌خواند! به زبان ساده‌تر این موجود وحشی دفاع میلیون‌ها انسان از موجودیت و از خاک میهن‌شان را به سخره گرفته، چرا؟ چون در ذهن علیل آخوند جماعت دفاع از آب و خاک و دفاع از زندگی بی‌معناست. در حوزه‌های به اصطلاح «علمیه» به این جانوران وحشی پیروی از پرسوناژهای تخیلی بی‌بی‌گوزک‌های کربلا را می‌آموزند: حسن و حسین و زینب و فاطمه و ... و حر! به همین دلیل است که عیال سیامک پورزند در وصف «زینب» یاوه‌سرائی می‌کند، ‌و یا نوری‌زاد، عضو محفل پنهان کیهان، «حر زمان» خوانده می‌شود و فعلة جنبش‌سبز عربدة «میرحسین یا حسین» سر می‌دهند.

استعمار برای تخریب انسان این مداحان «توحش» و «توهم مقدس»، این فروشندگان ابتذال، ذلت و حقارت و مرگ را به میدان می‌آورد. در این وبلاگ بارها و بارها مطالب مبتذل مهرانگیز کار، شیرین عبادی، آخوند کدیور، محمد خاتمی و ... و دیگر زباله‌های تولیدی سازمان سیا بررسی شده. این جانوران وحشی در هم‌سوئی کامل با حکومت اسلامی، به نفی زمان و مکان و انسان، و به بازتولید مزخرفات شریعتی، مطهری و خمینی مشغول‌اند. پس بازگردیم به شریعتی که ژان پل سارتر را به ابزار تبلیغات ساواک تبدیل کرده بود. ایشان در واقع از الگوی «فردید» ‌پیروی می‌فرمایند. فردید هم شارلاتانی بود که با تخریب فیلسوف پرآوازه‌ای همچون «هایدگر» به تحمیق عوام اشتغال داشت، البته در جایگاه استاد فلسفه! استادی که در تمام عمر پربارش حتی یک کتاب منتشر نکرد. دلیل هم روشن است، فردید همچون حاج فرج‌دباغ از ناکجاآباد استخراج شده بود. بخشی از سخنان متناقض و بی‌سروته «استاد» فردید را در همین وبلاگ بررسی کرده‌ایم. پیش از ادامة مطلب برای کسانی که‌ به دلیل عدم تسلط به زبان فرانسه امکان مطالعة آثار سارتر به زبان اصلی را ندارند توضیح دهیم، ژان پل سارتر اگزیستانسیالیست بود، نظریه‌اش «خدا» را ساخته و پرداختة‌ «ذهن انسان» معرفی می‌کند. سارتر همچنین بنیاد خانواده را به رسمیت نمی‌شناسد و خلاصه بگوئیم علی شریعتی که در باب شخصیت «استثنائی» فاطمة نیست‌درجهان و فرزندان‌اش قلمفرسائی می‌کند، هیچ قرابتی با سارتر نمی‌تواند داشته باشد. خارج از نگرش انسان‌محور سارتر، «زبان» وی از ابتذال زبان خدامحور شریعتی نیز به دور است.

زبان انسان‌ستیز شریعتی بین «دو زبان قدرت» یعنی همان توحش آسمانی و زمینی نوسان می‌کند، زبان تأئید باورهای مقدس عوام، و زبان نفی انسان از طریق «تقلیل فرد» به تمایلات غریزی. شریعتی، با توسل به همان اصل جادوئی «ترادف کلی» و از طریق ردیف‌کردن واژگان متناقض به مرزشکنی در عرصة مفاهیم پرداخته و به این ترتیب «انسان» را از جایگاه انسانی‌اش به بیرون می‌راند. اینگونه است که فردگرائی، دمکراسی و روشنفکر همزمان در ترادف با آمریکا و جاهلیت عرب قرار می‌گیرد:

«آمریکا[...] این بلاهت عظیم و توحش متمدن [...] و دموکراسی احمق و اندیویدوالیسم قالب‌ریزی شده [...] و بالاخره همان جاهلیت عرب [...]»

چگونه‌ شریعتی از دمکراسی و آمریکا به جاهلیت عرب می‌رسد؟ از طریق الصاق برچسب و هتاکی به مفاهیم انسان محور: فردگرائی، دمکراسی! نیازی به توضیح نیست که شناخت «استاد» شریعتی از آمریکا از شناخت همان بیابانی وحشی که بعدها در جایگاه «رهبرکبیر انقلاب» قرار گرفت مسلماً فراتر نمی‌رفت. همچنین نیازی نیست که بگوئیم شریعتی به پیروی از پادوهای سازمان سیا، دمکراسی را «بومی» و آمریکائی می‌خواند تا با تکیه بر نقش مخرب آمریکا در ایران دمکراسی را در ترادف با توحش جاهلیت قرار دهد. در واقع قلم استاد از شیوة لجن‌پراکنی ساواک به دمکراسی پیروی می‌کند و اگر بعضی‌ها هنوز اصرار دارند که علی شریعتی را به عنوان «مخالف» به خلق‌الله قالب کنند، ما در پیشخدمتی ایشان برای ساواک هیچ تردیدی نداریم؛ منابع‌مان هم موثق است. گذشته از این‌، سخنرانی شریعتی در حسینة ارشاد و تدریس در دانشگاه برای اثبات مدعای ما کفایت می‌کند. شریعتی و محمد ملکی سر در آخور مشترکی داشتند که امروز فرزندان‌شان را تغذیه می‌کند. بگذریم و بازگردیم به اظهارات عالمانة شریعتی که دمکراسی و فردگرائی را در ترادف با جاهلیت عرب قرار می‌دهد.

همینکه این مهم، یعنی ترادف دمکراسی با جاهلیت عرب «حاصل» شود، تخریب انسان را شاهد خواهیم بود. در یک چرخش قلم این «دمکراسی» که ساخته و پرداختة ذهن علیل شریعتی است، جوانان ایران را به دلال محبت و زنان کشور را به روسپی تبدیل خواهد کرد:

«آمریکا می‌خواهد از طریق شاه [جوان‌های ایران] را جاکش بار بیاره، زن‌ها [...] و دخترهای ایران را، همه روسپی و بدکاره.»


بله این است معجزات تخریب دمکراسی و انتساب آن به آمریکا! هر کس از دمکراسی طرفداری کند، طرفدار آمریکا شناخته خواهد شد، و آمریکا هم که همان جاهلیت عرب است! پس برای اصلاح امور آمریکا لازم است پیامبر اسلام یک تک پا به آمریکا رفته و تخم وترکه‌شان را در آنجا بپراکنند که نهضت کربلا در این سرزمین به راه افتد و حسین در صحرای آریزونا «شهید» شود و شاهد سخنرانی‌های آتشین «زینب» در کازینوهای لاس‌وگاس باشیم تا آمریکا هم مثل علی‌ شریعتی و مهرانگیز کار «مؤمن» شود. و اما بارزترین نشان شارلاتانیسم علی شریعتی آنجاست که زبان به تخطئة روشنفکران لائیک می‌گشاید. در این مرحله است که ایشان ضمن اشاره به علم ستیزی و تحجر کلیسا، اسلام را «مترقی» رویت می‌کنند!

شریعتی در کمال حماقت و بیشرمی جدائی دین از سیاست را به «غرب» منسوب می‌کند، حال آنکه امپراتور هخامنشی، نخستین امپراتوری جهان است که به نام انسان، و نه به نام خدا و مقدسات پایه‌گذاری شد و این امپراتوری ایرانی بوده، نه آمریکائی! این کم سوادی به استاد شریعتی اجازه می‌دهد تمام تبلیغات گروه برژینسکی را بازنشخوار کند و سخن از اسلام ضداستعمار و «ضدسرمایه‌داری» به میان آورد. جالب اینجاست که شریعتی بینوا که مدعی وجود دین ضدامپریالیست شده، روشنفکران لائیک را به نفی زمان و مکان متهم می‌کند. به عبارت دیگر باید قبول کرد کسی که در سال 1355 در کشور ایران، بر طبل اسلام انقلابی و ضدامپریالیست می‌کوبد، زمان و مکان را به هیچ وجه نفی نمی‌کند! ولی روشنفکران لائیک، از آنجا که عقایدشان مورد پسند اربابان شریعتی نیست و با توهمات مقدس استاد در تضاد قرار می‌گیرد زمان ومکان را نفی کرده‌اند.

شریعتی همان مهملاتی را به زبان می‌آورد که بعدها در سخنرانی‌های خمینی مورد استفاده قرار گرفت. مزخرفاتی نظیر، آمریکا دشمن اسلام است، چرا که اسلام ضدامپریالیست است! طرفداران جدائی دین از سیاست با اسلام مخالف‌اند، پس طرفدار غرب به شمار می‌روند و سخنان‌شان باعث خوشحالی «دشمن» می‌شود! بله این علوفه‌ای بود که سازمان سیا برای تغذیة آخوندهای بادستار و بی‌دستار فراهم آورده بود و انصافاً به مذاق علی شریعتی شیرین آمد.

شریعتی ادعا می‌کند، هنگامیکه اسلام برای نجات مسلمین از بند ارتجاع و خرافه‌پرستی و استعمار و سرمایه‌داری تحمیلی بپاخاسته، شعار جدائی دین از سیاست اسلام عزیز را خدشه‌دار می‌کند! وی می‌افزاید، این «شعار» در اروپا «کلیسای ضد مردم و ضدعقل و علم» را از صحنة زندگی و آزادی کنار زد! نخست باید این ظرافت نگرش را دریافت که «استاد» علی شریعتی می‌پندارند کلیسا با «شعار» ‌به عقب رانده شده، نه با قدرت سرمایه! در ثانی شریعتی چه می‌گوید؟ او می‌گوید، کلیسا از آنجا که ضد عقل و علم بود، پس ضد «مردم» هم بوده! به عبارت دیگر، تل موهوم «مردم» با عقل و علم هم‌سوئی دارد! نابغة جهان تشیع در ادامة‌ این ادعای بی‌پایه و اساس می‌فرمایند، روشنفکر ما بدون درک اختلاف شرایط و زمان و مکان همین شعار را در جامعة ما نیز تکرار می‌کند و به این ترتیب وارث توطئة استعمار می‌شود! بله، اینگونه است که شریعتی فراافکنی می‌کند و مزدوری و توطئة خود را به روشنفکران لائیک نسبت می‌دهد:

«یک روشنفکر مترقی [ با طرح شعار یک نهضت مترقی عصر دیگر]‌ در شرایط اجتماعی دیگر [...] وارث ضدانسانی‌ترین و فریبکارانه‌ترین و زشت‌ترین توطئه‌های قداره‌بندان و رژیم‌های ضدبشری می‌شود[...]»

جالب اینجاست که شریعتی شیاد، مطالبات مستدل روشنفکران لائیک را با «شعار» در ترادف قرار می‌دهد تا مهملات خود را با توسل به شعار پوچ «اسلام مترقی» و «انقلابی» به مخاطب بفروشد. به زبان ساده‌تر، شریعتی با نکوهش مطالبات انسانی روشنفکران لائیک، به تخریب آنان پرداخته، «شعار پوچ» اسلام مترقی و روحانی انقلابی را مطرح می‌کند:

«[اگر مبارزان] در میان خود چهره‌های علمای مذهبی و شخصیت‌های اسلامی را ببینند [...] این عمل ایدئولوژی آن‌ها را در جامعه به وجهی روشن و صریح و انقلابی ارائه می‌دهد.»


مشکل می‌توان دریافت علی شریعتی چه می‌گوید. وی می‌گوید اگر آخوندجماعت در میان «مبارزان» حضور یابد جامعه با ماهیت ایدئولوژی مبارزان کذا آشنا می‌شود! به عبارت دیگر استاد شریعتی مفلوک اوباش و قداره‌بندان فدائی‌اسلام را «مبارز» و توهمی به‌ نام اسلام را ایدئولوژی به شمار آورده. این قماش «مبارز»، همچنانکه شاهدیم، درست مثل استاد شریعتی، شیخ مهدی بازرگان و دیگر پیشخدمت‌های آستان مقدس مک‌کارتی همواره در خدمت استعمار قرار می‌گیرند. به همین دلیل است که زبان شریعتی زبانی است منطق‌ستیز، سرشار از تناقض، خشونت، ابتذال و در نتیجه زبانی است بیگانه با هرگونه استدلال.

زبان شریعتی، زبان همة «فاشیست‌ ـ مسلمان‌ها» است، همان‌ها که می‌کوشند استالینیسم را با فاشیسم در ترادف قرار دهند. استدلال‌شان هم مانند آورام چامسکی این است که، استالینیسم مانند فاشیسم انسان‌ستیز بوده. حال آنکه چامسکی برای اثبات این امر به همان اصل جادوئی ترادف کلی متوسل شده. البته اگر مصاحبه‌های ایشان را مطالعه کنیم می‌بینیم که خود را از مخالفان سرسخت ترادف‌کلی و مخدوش کردن مرزها نشان می‌دهند، اما در واقع چنین نیست! هدف چامسکی از آکروباسی در عرصة مفاهیم «تطهیر» فاشیسم است. فاشیسم به عنوان یک باور مقدس انگاشته شده و در تقابل با «الحاد» برای تزریق در جهان اسلام مناسب تشخیص داده شده. و کیهان جمکران هنوز از حاکمیت اتحاد شوروی به عنوان «رژیم ملحد» یاد می‌کند!

سعدالله زارعی در کیهان، مورخ 19 اردیبهشت ماه 1389، از سفر وزیر کشور به جمهوری آذربایجان انتقاد کرده می‌گوید این کشور تحت سلطة یک رژیم ملحد بوده و امروز هم با اسلام دشمنی می‌ورزد، در حالیکه اکثریت جمعیت آن شیعه است، و ما نباید روابط‌مان را با این کشور توسعه دهیم! و خلاصه چرا وزیر کشور از توسعة روابط سخن به میان آورده. علامت تعجب نمی‌گذاریم، کیهان همچون اطلاعات شیپور آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک بوده و هست پس تعجبی ندارد که هنوز بر طبل «الحاد» شوروی بکوبد.

اینجاست که به حکمت پشتک و واروی نوآم چامسکی و مخدوش کردن مرز مفاهیم پی‌ می‌بریم. حکومت جمکران برای ابتر کردن مذاکرات صلح و ایجاد انسداد در روابط کشورهای منطقه از یک سو به ابزار «دین» نیازمند است و از سوی دیگر به ابزار مقدسات بومی. مقدسات بومی جهت ایجاد تنش با کشورهای حوزة خلیج فارس، و مقدسات دینی برای بحران سازی با کشورهای حاشیة خزر. اما فصل مشترک هر دو سیاست، ارتباط این کشورها با یک جناح صلح‌طلب از حاکمیت اسرائیل است، جناح «تزیپی لیونی». شاهدیم که سعدالله زارعی و دیگر قلم‌زن‌های طویلة سازمان سیا در مورد ارتباط ترکیه با حاکمیت کنونی اسرائیل خفقان کامل اختیار کرده‌اند. دلیل هم اینکه جناح بنیامین نتان‌یاهو مانند گورکن‌ها با جنگ زنده است و از هنگامی که دیمیتری مدودف پیامد تهاجم به ایران را وقوع جنگ هسته‌ای در منطقه عنوان کرده، هم دولت اسرائیل و هم روضه‌خوان‌ها، دو اهرم اعمال سیاست انسداد گروه برژینسکی از کار افتاده‌اند و بازار جنگ کساد شده. به همین دلیل است که رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد رسماً سخن از کاهش بودجة این وزارتخانه به میان آورده. به این ترتیب مطمئن باشیم که فروپاشی دیواره‌های امنیتی جنگ سرد مبارزه با فاشیسم را سرانجام به داخل مرزهای ایران نیز خواهد کشاند.

خجسته‌ باد 65 امین سالگرد پیروزی نیروهای ضدفاشیسم!

عکس از ریانووستی.