شنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۶

«رویای» ویتنام!
...

سرانجام عبدالله گل، پس از هزارویک چشمه تردستی ناشیانة جبهة ناتو به ریاست جمهوری ترکیه «منصوب» شد، و دیدیم که ارتش ترکیه هم کوچک‌ترین اعتراضی به نقض صریح قانون اساسی ترکیه نکرد، کودتائی هم رخ نداد. دلیل سکوت ارتش قدرقدرت ترکیه در برابر استقرار یک اسلام‌گرا به مقام ریاست جمهوری در این‌کشور این است که، کودتا در ترکیه بدون حمایت ایالات متحد نمی‌تواند تحقق پذیرد. می‌دانیم که ترکیه عضو پیمان ناتو است و از پایگاه‌های مهم ارتش آمریکا به شمار می‌رود. و هر گاه منافع ایالات متحد و جبهة ناتو ایجاب کرده، ارتش ترکیه جهت حفظ «آزادی‌ها» وارد صحنه شده و کودتائی سازمان داده. و اگر همین ارتش اینبار سکوت اختیار کرده تنها به این دلیل است که سیاست دور باطل ناتو در منطقه خدشه‌دار نشود. به عبارت دیگر، با ورود اسلام‌گرایان به کاخ ریاست جمهوری، ارتش ترکیه جایگاه «اوپوزیسیون لائیک» را به خود اختصاص خواهد داد. «اوپوزیسیون لائیک»، همان گروهی است که تاکنون شریک قدرت در حاکمیت استعماری ترکیه نبوده، و رعایت حقوق زنان و اقلیت‌ها محور اصلی فعالیت‌های‌اش را تشکیل می‌دهد. پیامد ورود یک «اسلام‌گرا» به کاخ ریاست جمهوری در ترکیه این است که فاشیست‌های اسلامی در همگامی با ارتش، راه بر «اوپوزیسیون» لائیک و واقعی سد خواهند کرد. چرا که عبدالله گل از یک سو ناچار به رعایت قوانین لائیک خواهد بود، تا زمینة نارضایتی اسلام‌گرایان افراطی فراهم شود، و از سوی دیگر، تبلیغات استعماری، عبداله گل را به عنوان اسلام‌گرا در تقابل با ارتش قرار می‌دهد، حال آنکه، ‌ در واقع نه ارتش ترکیه و نه اسلامگرایان کوچکترین تقابلی با نیروهای استعماری ناتو ندارند. نیروهائی‌که هدف اصلی‌شان سرکوب آزادی‌ و آزادی‌خواهان است. تنها در این راستا است که می‌توان تحولات در منطقه را بررسی کرد.

پیشتر گفتیم که مسیر اعمال سیاست استعمار غرب در منطقه از پاکستان، ایران و ترکیه می‌گذرد. به یادداریم که پیش از براندازی 22 بهمن 57، ذوالفقار علی بوتو در پاکستان نخست وزیر بود. بوتو ادعا می‌کرد هم سوسیالیست است و هم مسلمان! و دیدیم که همزمان با استقرار حکومت اسلامی، سوسیالیسم بوتو جایش را به اسلامگرائی ضیاءالحق سپرد، و در ترکیه نیز کودتا شد تا زمینة اعمال فشار بر اتحادجماهیر شوروی در افغانستان و عراق فراهم آید. جنگ ایران و عراق، جهت تحکیم حکومت دستاربندان در ایران و ظهور «مجاهدین افغان» همان مسیر مطلوب جبهة ناتو بود، که در سایة کودتای نظامی در ترکیه و پاکستان امکانپذیر شد. و اگر در ترکیه حکومت نظامیان دوام یافت، ترور ضیاءالحق به همراه تنی چند از مقامات بلند پایة وزارت امور خارجة آمریکا، زمینه را برای استقرار حکومت طالبان در افغانستان مساعدتر کرد. به طور خلاصه، علیرغم سرنگونی حکومت اسلام پناه ضیاءالحق،‌ منافع جبهة ناتو در منطقه افزایش یافت.

تضعیف اتحاد جماهیر شوروی، تداوم جنگ عراق و ایران، حمایت بی‌قید و شرط دولت «بی‌نظیر بوتو» و حکومت اسلامی از طالبان از عوامل اصلی افزایش منافع جبهة ناتو به شمار می‌رود. و علیرغم قتل به اصطلاح دیپلمات‌های حکومت اسلامی در هرات، حمایت بی‌قید و شرط تهران از طالبان افغانستان ادامه داشت. به یاد داریم که حکومت سرسپردة ملایان حتی اجازه نیافت در برابر قتل دیپلمات‌های‌اش واکنشی در خور نشان دهد. و ایالات متحد ناچار شد به بهانة مبارزه با تروریسم تهاجم نظامی به افغانستان را در دستورکار خود قرار دهد، و حمید کرزای را که خود جزء گروه طالبان بود به جای «ملاعمر» بنشاند، تا صورت ظاهر را حفظ کرده باشد. تهاجم نظامی ایالات متحد به عراق نیز در همین چارچوب «مبارزه با تروریسم» صورت پذیرفت. پیش از ورود جرج بوش به کاخ سفید، هواپیماهای ناتو به بمباران روزانة غیرنظامیان مشغول بودند، و سازمان‌های حقوق بشر نیز به‌ کوری و کری موقت مبتلا! امروز که منطقه به اصطلاح یک دست شده و همه حکومت‌ها، ‌به ویژه حکومت‌های اسلامی ترکیه، پاکستان و ایران افتخار جیره‌خواری ایالات متحد را دارند، جبهة ناتو فکر بکر بازگشت به عصرطلائی جنگ سرد را در سر می‌پروراند. به این ترتیب که با استقرار حکومت‌هائی به مراتب سرکوبگرتر از حکومت‌های فعلی در کشورهای کلیدی منطقه، راه تأمین منافع خود را محفوظ دارد. و از آنجا که همة شبه اصلاح طلبان حکومت اسلامی برای بازگشت دارودستة جیمی‌کارتر به کاخ سفید دقیقه شماری می‌کنند، گزافه‌گوئی‌های «بی‌نظیر بوتو» و همپالکی‌های‌اش همزمان با پیشنهادات «دنیس راس»، فرستادة ویژة کلینتون به منطقه در سایت سیدصادق خرازی منعکس شده.

سیدصادق خرازی، از نوچه‌های محمد خاتمی است که مانند دیگر فعلة فاشیسم یک شبه ره صد ساله رفته، و پیشتر یک وبلاگ به شرح «پیشرفت‌های» وی اختصاص داده شد. سید صادق اخیراً یک سایت به نام «دیپلماسی ایرانی» باز کرده که به ادعای خود، «تجربیات دیپلماتیک‌اش» را در اختیار مشتاقان قرار دهد، و سایت «گویا» هم که هیچ ارتباطی با اکبر رفسنجانی ندارد، سریعاً‌ سایت «وزین» سیدصادق را به دوستداران «تجربیات دیپلماتیک» این تحفة بازار تهران تقدیم کرده است! در سایت خرازی، «بی‌نظیر بوتو» که از حامیان اصلی طالبان بود، اینبار صورتک مبارزه با افراط‌گرائی بر چهره دارد، همانطور که محمد خاتمی، صورتک اصلاح طلبی گذاشته. بهتر است بدانیم که «بی‌نظیر بوتو» همان مهملاتی را تکرار می‌کند که ریزه‌خواران سفرة فاشیسم در ایران. بوتو پس از پشتیبانی از توحش طالبان در افغانستان به این نتیجه رسیده که اسلام با «مدرنیته» و «دموکراسی» تضادی ندارد. و می‌دانیم که مسلماً «بی‌نظیر بوتو» همانقدر با افراط گرائی مبارزه خواهد کرد، که خاتمی شیاد. در واقع امثال «عبدالله گل»، بوتو و خاتمی جهت سازمان دادن سرکوب به صحنه آورده می‌شوند. و پیشنهادات «دنیس راس» نیز دقیقاً در همین راستا تنظیم شده: سرکوب آزادیخواهان! ولی این سرکوب به بهانة حفظ امنیت حکومت‌های منطقه از یک سو، و اعمال فشار بر روسیه از سوی دیگر انجام خواهد پذیرفت. «دنیس راس» که می‌پندارد شرایط ایالات متحد در عراق مشابه شرایط این کشور در ویتنام است، پیشنهاد کرده، ابتدا فرانسه بین گروه‌های مسلح واسطه شود، تا ایالات متحد بتواند خود را از عراق نجات دهد! «دنیس راس»، با خوش‌خیالی و پرروئی خواهان درگیر کردن ایران در مسائل عراق شده، تا ایالات متحد که خود مسبب شرایط اسفبار این کشور است، فرانسه را در معرکة عراق بجای خود قرار دهد، و خود نقش واسطة بحران را بر عهده گیرد! استدلال کشکی «دنیس راس» این است که ایران، عربستان، اردن، کویت، سوریه و ترکیه علاقه‌ای ندارند عراق در آشوب و جنگ داخلی فرو رود. بنابراین ایالات متحد خواهد توانست با تکیه بر مزدورانی چون مقتدی صدر و حکیم به تهدید این کشورها بپردازد، و از این طریق اینان را وادار کند جای خالی ارتش آمریکا در عراق را پر کنند، تا دموکرات‌ها از جبهة عراق فارغ شوند، و با هدف اعمال فشار بر روسیه، جبهة نوینی در ایران بگشایند. گویا دموکرات‌ها و جیره‌خواران سنتی‌شان در ایران واقعیت‌های مهمی را فراموش کرده‌اند. نخست آنکه عراق ویتنام نیست، دوم آنکه، جنگ سرد به پایان رسیده، و دیگر آنکه روسیه مانند دهه 80 در موضع ضعف قرار نگرفته، بلکه این جبهة ناتو است که در موضع ضعف قرار دارد. عقب‌نشینی ارتش اسرائیل از لبنان شاهدی است بر این مدعا. و سیاست‌های اخیر دولت احمدی نژاد در مورد آبگیری سد سیوند، کاهش بهرة بانکی، جیره‌بندی بنزین و مبارزه با قاچاق مواد سوختی که توسط مافیای غرب به ایران وارد می‌شود، همگی پیامد تضعیف سیاست استعمار غرب در ایران است. بنابراین حکومت ایران، هر چند حکومتی است سرسپرده و ساخته و پرداخته‌ استعمار غرب، ناچار به رعایت اولویت‌های سیاسی همسایه شمالی خواهد بود. جهت اطلاع «دنیس راس» و مزدوران سنتی ایالات متحد در ایران یادآور شویم که با اعلام خبر رسمی خروج جنگنده‌های فرانسه از تاجیکستان، عقب‌نشینی ارتش ناتو در منطقه وارد مرحلة نوینی شده، و دموکرات‌ها ناچاراند، رویای بازگشت به عصرطلائی جیمی کارتر را هم فراموش کنند.



جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۶

«نگرانی» در علفزار!
...

در پی جمع‌آوری «اوباش»، جناح «رفسنجانی ـ خاتمی» تکیه‌گاه‌های اصلی خود را از دست داد. و اعدام‌ها، ‌سنگسارها، و بازداشت هاله اسفندیاری و دیگران توسط قوة قضائیه واکنشی بود به سیاست نوین دولت ایران. چرا که هاشمی شاهرودی، به عنوان شریک اکبر رفسنجانی، هنوز در رأس قوه قضائیه قرار دارد. و اگر چه دست این جناح از وزارت نفت، صنایع و بانک مرکزی کوتاه شده، ولی قوة قضائیه و بخشی از نیروهای «انتظامی ـ امنیتی» هنوز تحت کنترل مافیای وابسته به غرب در ایران‌اند، و به این سادگی‌ها دست از ایجاد بحران بر نخواهند داشت.

به یاد داریم که پس از انتشار کاریکاتورهای پیامبر مسلمانان در دانمارک، خیابان‌های ایران به اشغال اوباش و عربده‌جویان حرفه‌ای ساواک در آمد. همچنین به یادداریم که در راستای جنگ مذاهب هر روز بحرانی تازه آفریده می‌شد، تا «اوباش» فضای سیاسی را به اشغال خود در آورند، و به دنبال آن محمدخاتمی، اکبر رفسنجانی و گلة امامان جمعه سخن‌پراکنی کنند، و بر طبل اسلام راستین بکوبند. همانطور که پیشتر اشاره شد، حضور اوباش در خیابان‌ها ارتباط مستقیم با مطالبات استعمار در ایران دارد. تجمع اراذل در شهرهای ایران پدیدة نوینی نیست، کارخانة رجاله‌پروری از دورة قاجار، این گروه‌ها را وسیله اعمال فشار بر دولت ایران کرده، و این ابزار جادوئی دهه‌هاست کارآئی خود را به اثبات رسانده. همانطور که «کسروی» در تاریخ مشروطة ایران می‌گوید، پیوند اوباش و دستاربندان پیوندی است دیرینه، و شاهدیم که از نخستین روزهای براندازی بهمن 57، دستاربندان و اوباش در ایران مسیر سیاست دولت را در جهت تأمین منافع استعمار غرب قرار داده‌اند. اما امروز به دلیل تضعیف ایالات متحد در منطقه، ابزار «کاریکاتور محمد» دیگر کارآئی خود را از دست داده، و به همین دلیل جناح اکبر رفسنجانی، علیرغم جنجال کیهان، و دیگر شیپورهای استعمار غرب، نتوانست با استفاده از انتشار کاریکاتور کذا در سوئد دوستانش را به خیابان‌ها بریزد.

ولی این امر مانع از آن نشد که ساواک خطبه‌های علفزار را در مسیر جنگ مذاهب تنظیم کند. جنگ مذاهب که توسط محمدخاتمی و در پوشش «گفتگوی تمدن‌ها» اعمال می‌شود، بر اصل مقدس «برتری» یک مذهب بر دیگر مذاهب جهان استوار شده. می‌توان گفت که تبلیغات جنگ مذاهب منطبق است بر تبلیغات کوکلوکس‌کلان‌های آمریکائی. اینان ادعا می‌کنند که نژاد و مذهب برتری دارند و با توسل به همین «برتری» واهی و مضحک، ابتدا کاتولیک‌ها را در ایالات متحد هدف حملات خود قرار دادند و امروز هم، با تشویق قوم‌گرائی و آموزش زبان و فرهنگ مادری، تمامی اقوام وگروه‌های مهاجر ایالات متحد متحمل برتری طلبی اینان می‌شوند. هر چند که در این میان امثال «شکوه میرزادگی» این سیاست توحش را «فرهنگ» ‌ببینند، و با توسل به آن به تبلیغ «میهن پرستی» هم بپردازند، و پرچم مبارزه با «سد سیوند» را به اسماعیل نوری علا واگذار کنند. ولی اسماعیل نوری‌علا هم به ما می‌گوید، حکومت ایران سکولار نیست، چون سکولاریسم با آبگیری سد سیوند در تضاد قرار می‌گیرد! و بر اساس استدلال «علمی» نوری‌علا، تا زمانی که سدسیوند آبگیری نشده بود، حکومت ایران گویا سکولار بوده! در مورد سد سیوند، پیشتر اشاره شد که جنجال پس از ابراز نگرانی «گاردین» آغاز شد؛ منافع گاردین و اربابانش، ظاهراً با هرگونه پیشرفت زیر ساختی در ایران در تقابل قرار می‌گیرد. از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به جنگ مذاهب، یاهمان گفتگوی توحش‌ها.

پس از بحران کاریکاتور در ایران،‌ نوبت به کلیسای کاتولیک رسید، تا بحران نوینی بیافریند. و به یاد داریم که سخنرانی پاپ به گونه‌ای تنظیم شد که محمد خاتمی و شرکاء بتوانند «اعتراض» کنند و اوباش نیز راهی خیابان‌ها شوند! محمد خاتمی پس از مسافرت به انگلستان و ایالات متحد و دیدار با آخوندهای کاتولیک و پروتستان، مأموریت یافت که در تنور جنگ مذاهب بدمد. و به همین دلیل مسافرت اخیر وی به ایتالیا و دست دادن‌‌اش با زن‌ها‌ی فاشیست، تبدیل به موضوع روز شد، و برای آن در شیپورهای استعمار، در ایران و در خارج، به ویژه در روزی‌نامة «لیبراسیون»، حسابی دمیدند! ولی گذشته از بحران‌هائی که توسط اربابان جناح رفسنجانی در ایران ایجاد می‌شود، ‌ محمد خاتمی، آشکارا به برتری طلبی دینی پرداخته تا اعلام کند تشیع از سایر ادیان ابراهیمی بهتر است! سخنان خاتمی در مسجد «ولیعصر» دقیقاً در راستای تشویق جنگ مذاهب تنظیم شده بود، و خطبه‌های نماز جمعة امروز نیز ادامة همین سیاست جنگ طلبانه است که به موازات سخنرانی‌های «هسته‌ای» اکبر رفسنجانی پیش می‌رود.

اکبر رفسنجانی، ضمن ابراز نارضایتی از دولت مهرورزی، اخیراً به نبش قبر روح‌الله خمینی پرداخته و خاطرات منتشر نشده‌ای از وی را به چاپ می‌رساند. وی امروز در حال کندوکاو در عمق خاطرات خمینی، خاطرة دیگری از امام‌اش پیدا کرده و اعلام می‌دارد، روح‌الله خمینی خواستار نیروی هسته‌ای بوده! برای کسانی که می‌دانند فعالیت‌های هسته‌ای ایران از دورة محمدرضا پهلوی و با پرداخت وام یک میلیارد دلاری به شرکت «ارودیف» فرانسه آغاز شد، این سخنان بدون شک مضحک است و نشانی است از حماقت گوینده. انرژی هسته‌ای درایران، دقیقاً در شرایط بزرگترین رصد‌خانة خاورمیانه‌است، که ریاست آنرا هم لاریجانی عهده‌دار شده. این رصدخانه، تلسکوپ‌های‌اش از خارج وارد می‌شود، و نگاهداری از آن‌ها نیز توسط تکنیسین‌های غرب صورت می‌گیرد. هرگاه تحریمی بر ایران اعمال شود، و یا نفت ایران خریداری نشود، این بزرگترین رصدخانة خاورمیانه نیز از کار خواهد افتاد! مردم ایران این شرایط اسفبار را مدیون «معجزة‌» ملی شدن نفت توسط محمد مصدق‌اند. کسی که در راستای منافع استعمار، به مخالفت با اتحادجماهیر شوروی برخاسته بود، و با شعار فریبندة سیاست «موازنة منفی»، اقتصاد ایران را در واقع در انحصار شرکت‌های نفتی غرب قرار داد. و امروز ایرانیان نیک می‌دانند که حکومت اسلامی، برخاسته از تداوم تقابل غرب با اتحاد جماهیر شوروی است، و جهت تأمین منافع غرب در برابر اتحادجماهیر شوروی در ایران استقرار یافته؛ این حکومت استقرار یافته تا امثال اکبر رفسنجانی و محمد خاتمی بتوانند به سرکوب و کشتار «ملحدان» بپردازند، و یک بمب اسلامی، مشابه «بمب اتمی» پاکستان نیز به دست آورند، تا منافع اربابان‌شان خدشه‌دار نشود. خمینی با انرژی هسته‌ای چه ارتباطی داشت؟ روح‌الله نمی‌دانست انرژی هسته‌ای خوراکی است، یا پوشاکی! نویسندة این وبلاگ به یاد دارد که روح‌الله خمینی در پاسخ به یک خبرنگار، نام «خلیج اسلام» را بجای «خلیج فارس» پیشنهاد کرده بود! اکبر رفسنجانی بهتر است این «داستان‌ها» را در نعلین‌اش نگاهدارد، و دکان «انتشار خاطره» از خمینی را تعطیل کند. حال بپردازیم به خطبه‌های علفزار که توسط امامی کاشانی روخوانی شد.

یادآور شویم که نماز جمعه، تریبون مطالبات استعمار غرب از ملت ایران است. و جای تعجبی نیست که خطبه‌های امروز نماز جمعه در راستای سخنان محمد خاتمی در مسجد «ولی‌عصر» و بر اساس جنگ مذاهب تنظیم شده باشد. امامی کاشانی در خطبة «عبادی» به مداحی امام دوازدهم شیعی مسلکان پرداخته و اعتقاد به «مهدویت» را می‌ستاید و درخطبة «سیاسی»، ضمن یاد کردن از ایران، به عنوان یک قدرت ‌جهانی، از اعتقادات یهودیان و مسیحیان به ظهور «ناجی» به شدت انتقاد می‌کند! به عبارت دیگر از نو همان مهملات خاتمی را با لحن تندتر و خطاب به جهانیان تکرار می‌کند. کاشانی می‌گوید، اعتقاد ما به مهدویت خوب و «برحق» است، ولی اعتقاد آن‌ها «سیاسی» و «جنگ طلبانه» است! کاشانی ضمن سخن‌پراکنی، ‌ بودائی‌ها را نیز به اسلام دعوت می‌کند، تا جوانان‌شان از «گمراهی» نجات یابند. کاشانی درادامه می‌گوید، مسیحی‌ها در پی تأمین منافع اسرائیل‌اند و از تعلیمات مسیح پیروی نمی‌کنند!

طبق خطبه‌های علفزار، مسیحیان به ظهور «ناجی» اعتقاد ندارند و محمد پیامبرمسلمانان، 14 قرن پیش به مسیحیان مسئله‌ «ظهور» را گوشزد کرده بود! و خلاصة مطلب، امروز همة مردم جهان باید بیصبرانه در انتظار ظهور آنحضرت باشند، تا بیاید و همه را از دم تیغ بگذراند، و «جهان پر عدل و داد شود»! البته بر اساس همان کتیبة «حنا زرچوبه!» که در وبلاگ «کتیبة مرگ» بررسی کردیم. بله، کاشانی به غربی‌ها گفته جوانان‌تان در آخر زمان زندگی نگران کننده‌ای دارند. گویا خطبه نویس ساواک سری به «آخرزمان» زده و با وضعیت اسفبار جوانان غربی از نزدیک آشنا شده! در غیر اینصورت چگونه کسی می‌تواند بداند جوانان غرب در آخر زمان چه وضعی دارند:

«جوانان شما در آخر زمان آنچنان زندگی نگران کننده‌ای دارند که نمی‌توانید آنرا نادیده بگیرید[...]»

و از همه مهم‌تر اینکه 14 قرن پیش، محمد هم همین وضعیت را مشاهده کرده، و به همین دلیل به مسیحیان و تمام دنیا گفته، باید منتظر باشید تا «امام زمان» بیاید! و البته می‌دانیم که انحصار اینگونه قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» در ید شیعی‌مسلکان نیست، یهودیان و مسیحیان نیز خود از پیشقراولان قصه‌های بی‌بی‌گوزکانه‌اند! و اتفاقاً «بی‌بی‌گوزک» یهودیان در باب «ظهور» آنحضرت به مراتب از نوع شیعی آن «انسانی‌تر» است. چرا که هنگام ظهور مسیح، یک سوم از یهودیان زنده هستند و تنها دو سوم‌شان در «انقلاب» کشته خواهند شد، ولی با توجه به کتیبة مرگ، «ناجی» شیعیان، زمین را بکلی از وجود نوع بشر پاک خواهد کرد. کاشانی می‌افزاید، تجمع یهودیان در اسرائیل ریشة «سیاسی» و «شیطانی» دارد، ولی فراموش کرده که تجمع مسلمانان در پاکستان نیز ریشه سیاسی داشته، و پیامدهای بسیار شوم ایجاد کشور استعماری پاکستان، 60 سال است که منطقه را دچار بحران کرده. بله، تجمع مسلمانان «خوب» است، چرا که به این وسیله دستاربندان به آب و نان می‌رسند، و تجمع یهودیان را هم محکوم می‌کنند! و فلسفة وجودی حکومت اسلامی نیز در همین جنگ زرگری با اسرائیل و همصدائی با یهودستیزان در سراسر جهان است. اگر یهودستیزی غرب به تشکیل کشور اسرائیل منجر شد تا منافع غرب در منطقه تأمین شود، یهودستیزی جیره خواران غرب در ایران نیز در همین راستا صورت می‌پذیرد: تأمین منافع استعمار غرب.

به همین دلیل است که، خطبه‌های علفزار، بجای پرداختن به فقر روز افزون، بیکاری و آوارگی در ایران، که پیامد 28 سال چپاول دستاربندان است، برای مشکلات مسیحیان در آخر زمان راه حل ارائه می‌دهد، و از پیغمبر غدارش، حدیث نقل می‌کند و نکبت حکومت اسلامی را در آمریکا و اروپا می‌یابد:

«با ذکر حدیثی [...] مبنی بر سفارش به اهل مسیحیت و سفارش به آنان برای رهائی از مشکلاتی که در آخر زمان به آن گرفتار می‌شوند، گفت: آمریکا و اروپا در منجلاب زندگی می‌کنند [...]معنویت برای آن‌ها رنگی ندارد.»

بله آمریکا و اروپا در منجلاب زندگی می‌کنند، ولی در حکومت اسلامی که کار بدون رشوه پیش نمی‌رود، تجارت زن و کودک و مواد مخدر رونق فراوان دارد، ‌ فقر بیدا می‌کند، بهرة بانکی قانوناً 17 درصد است، دلالی را تشویق می‌کنند، و مردم به فروش کلیه خود مشغول‌اند، دستاربندان جیره خوار غرب در سایة ولایت فقیه «عدالت» دارند، و برای رفع مشکلات اربابانشان در آخر زمان راه حل هم می‌توانند ارائه ‌دهند!



پنجشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۶


کتیبة مرگ!
...

در مورد اسطورة «سوشیانت» که در وبلاگ «گفتگوی الهی» به آن اشاره شد، می‌باید اضافه کنیم که، این اسطوره ریشه در اعتقادات «زروانی» دارد. و بعدها، توسط «مغ‌ها» به اسطوره‌های دین زرتشت افزوده شده. همانطور که گفتیم اسطوره‌ها از تداوم تاریخی برخوردارند، و یک‌شبه از آسمان به زمین نازل نمی‌شوند. ریشة اسطوره‌ها را می‌باید در ناخودآگاه جمع جستجو کرد، و از آنجا که پیش از ظهور زرتشت، در فلات ایران انسان‌ها زندگی می‌کرده‌اند و زندگی جمعی وجود داشته، نظم «دینی» این زندگانی جمعی را نیز بر عهدة گروهی قرار داده بودند که آنان را «مغ» می‌خواندند. «مغ‌های» فلات ایران، پس از ظهور زرتشت، به این دین گرویدند، زرتشتی شدند، ولی با این وجود، ریشة اعتقادات خود را محفوظ نگاه داشتند و بعدها این اعتقادات را به دین نوین افزودند. «امیل بنونیست»، در کتاب «مغ‌ها در ایران باستان» می‌گوید، جهان‌بینی مغ‌های «زروانی»، ریشه در «مزدئیسم» اقوام ایرانی داشت، و این دین برای عامل زمان، الهیت قائل بود، و از اینرو با یکتاپرستی زرتشت در تضاد قرار می‌گرفت. «پل دوبروی»، در کتاب «زرتشت» می‌گوید،‌ پیش از استقرار امپراطوری پارس توسط کوروش کبیر، «مغ‌ها» در دربار پرشکوه «کامبوزیا» در شهر اکباتان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بودند. کاست «مغ‌ها» در اصل از 6 قبیلة ماد تشکیل شده بود که بر امور سیاسی و مذهبی نظارت داشت، و امتیازات‌اش نیز «موروثی» بود. مغ‌ها خود را از تبار «مانوش»، انسان نخستین دراسطوره‌های هند و اروپائی به شمار می‌آوردند. این اسطوره‌ها که از نظر تاریخی بر ظهور زرتشت «تقدم» دارند، همچنان که دین زرتشت بعدها بر یهودیت تاثیر گذارد، به تدریج پای به دین زرتشت گذاشتند. در مورد تأثیر جهان‌بینی زرتشت بر یهودیت، دوبروی می‌گوید، «یهوه»، خداوند یهودیان، خداوند یک قبیله بود که پیوسته تهدید به انتقامجوئی می‌کرد؛ به دلیل ارتباطات فرهنگی و همزیستی یهودیان با اقوام آریائی، خداوند یهودیان شماری ازخصوصیت‌های قبیله‌ای خود را به تدریج از دست داد، و به نوعی «متمدن» شد. این نظر مورخین ادیان است. در مورد اسطوره‌های یهودی، یادآوری می‌شود که پس از حفاری‌های «بابیلون» در کشور عراق فعلی، با مطالعة کتیبه‌ها مشخص شد که اسطوره‌های یهود، از اسطوره‌های بابل ملهم شده‌اند. ولی انتشار رسمی این موضوع سال‌ها به تأخیر افتاد و تقریباً به سکوت برگزار شد. چرا که دین فروشان ادیان ابراهیمی نمی‌توانند بپذیرند اسطوره‌های «مقدس‌شان» ریشه در اسطوره‌های اقوامی دارد که اصولاً با خدای ابراهیم و توحش وی ارتباطی نداشته‌اند. به همین دلیل از ریشه‌های ادیان ابراهیمی کمتر سخن به میان می‌آید. به عنوان مثال، در جمکران هرگز به این واقعیت که «الله» نام بت بزرگ خانة کعبه بوده اشاره نمی‌شود. چون فاشیست‌ها بر «آسمانی» بودن همة اجزاء اسلام تأکید دارند. ولی اگر پراکنده‌گوئی‌های شیعی مسلکان در باب امام غایب‌شان را بررسی کنیم، خواهیم دید که چگونه فرهنگ و تاریخ ایران باستان در تبلیغات حوزة علمیه نفوذ کرده.

امروز دستاربندان جمکران با تقلید ازکتیبة کوروش، به نقل سخنان امام زمان‌شان پرداخته‌اند و البته در گیرودار نسخه برداری و تقلید از کتیبة کوروش، منطق کلام را نیز از دست داده، و از قول امام دوازدهم‌شان‌ با زبان الکن حوزوی می‌گویند، او جهان را پر از عدل و داد می‌کند، درست همانطور که جهان از ظلم و جور پر شده! تا آنجا که ما می‌دانیم، بر اساس اسطوره‌های ادیان ابراهیمی، آدم از «بهشت» رانده شد، و فرزندان آدم محکوم به زندگی «زمینی» شدند. زندگی در مکانی که بی‌عدالتی، قتل، حرص، فریب و نیرنگ حاکم است. بنابراین، بر طبق همین اسطوره‌های کتب مقدس ادیان ابراهیمی، تا زمانی که جهان وجود دارد و انسان‌ها زندگی می‌کنند، ‌ همة عوامل انسانی وجود خواهد داشت، و جهان نیز پر از ظلم و ستم خواهد بود. اگر جهان در شرایط ناخوش‌آیندی قرارگرفته، صرفاً به دلیل عملکرد انسان‌هاست. پس هنگامی که جهان پر «عدل» و «داد» شود، منطقاً می‌باید «عامل انسانی» بر روی کرة زمین از میان رفته باشد، و در چنین شرایطی است که جهان پر «عدل و داد» شیعی‌مسلکان می‌تواند وجود خارجی داشته باشد، جهانی عاری از وجود انسان.

در واقع «ناجی» ساخته و پرداختة شیعی مسلکان، جهان را از وجود انسان پاک خواهد کرد، تا ظلم و ستمی که بر اثر عملکرد انسان‌ها به وجود آمده، از بین برود! به عبارت دیگر مهدی موعود به شیوة استالین و هیتلر عمل خواهد کرد، با این تفاوت که فاشیست‌ها و استالینیست‌ها گروه‌های خاصی را از پاکسازی معاف می‌کردند، ولی «ناجی» بشریت شیعی، کل بشریت را نابود خواهد کرد. می‌بینیم که محمد خاتمی حق دارد بگوید، «تحرک» شیعیان بیش از پیروان دیگر ادیان ابراهیمی است! در واقع «تحرک» شیعیان، به نابودی انسان از روی زمین منجر خواهد شد.

بله، «نجات» بشریت در قاموس شیعی مسلکان، همان مرگ بشریت معنا خواهد داشت. عاقبت «تقیه» یا دروغ این است که مفاهیم وارونه شود، و «نجات» در ترداف با «مرگ» و «نیستی» قرار گیرد. این همان «نقطة کور» منطق واژگونة‌ تشیع است که زندگی را در مرگ می‌جوید. از مطلب دور افتادیم،‌ بازگردیم به تقلید «ولی‌عصر» جمکران از کوروش کبیر! در «حنا زرچوبه» مورخ 29 اوت 2007، به نقل از امام زمان شیعی مسلکان آمده است که:

«منم مهدی، منم قائم زمان، منم آنکه زمین را پر عدل و داد می‌کند، همانگونه که از ظلم و جور
پر شده است.»

از قدیم گفته‌اند، خلق را تقلیدشان بر باد داد، ای دو صد لعنت براین تقلید باد! بله تقلید کردن از سبک و سیاق دیگران، به ویژه از ترجمة کتیبة کوروش، نیازمند شعور و سواد فارسی است که در عرصة فقر فرهنگی جمکران وجود خارجی ندارد. چرا که اگر این دو نعمت وجود می‌داشت، رونویسی و تقلید رواج نمی‌یافت، و نویسندگان و فرهیختگان حوزه و بازار قادر بودند بدون تقلب، یک صفحه لاف و گزاف مناسب از زبان «ناجی» بشریت به ملت ایران حقنه کنند. و مطلبی ننویسند که در تضاد مستقیم با ادعاهای صد من یک غازشان درباره «ولی‌عصر» باشد، و خواننده چنین برداشت کند که امام غایب شیعیان جهت گستردن عدل و داد در جهان، ‌به همان شیوه‌ای متوسل خواهد شد، که پیش از او هیتلر و استالین آنرا به کار برده‌اند! اشکال چنین گزافه‌گوئی‌ها در این است که هنوز ارتش آمریکا ضمن به توبره کشیدن خاک عراق، کتیبة آن‌حضرت را کشف نکرده! و دعانویسان جمکران، همانطور که اکبر رفسنجانی مرتب از جیب گشادش خاطرات منتشر نشدة خمینی بیرون می‌کشد، می‌توانند «سخنان» منتشرنشدة ‌امام دوازدهم‌شان را در «حنازرچوبه» انتشار دهند.

چهارشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۶

گفتگوی «الهی»!
...
«پل دو بروی»، استاد دین‌شناسی و تاریخ ادیان که خود نیز به دین زرتشتی گرائید، در کتاب «زرتشت» می‌گوید، «دینکرت» و «بهمن یشت» به اسطوره‌ای اشاره دارند، که به «آفرینش»، یک دورة 9 هزار سالة اسطوره‌ای می‌دهد. دوره‌ای که 3 هزار سال آخر آن با پیامبری زرتشت آغاز می‌شود، و با ظهور ناجی یا «سوشیانت» پایان می‌گیرد. بر اساس این اسطوره، هر هزار سال یکبار فردی از تبار زرتشت خواهد آمد که آخرین‌شان، «سوشیانت»،‌ «آستاوات آرتا» نام دارد، و از باکره‌ای متولد خواهد شد که پس از آب تنی در دریاچة کاسیا «هامون» از اسپرم پیامبر که در این دریاچه به امانت گذارده شده باردار خواهد شد. این همان اسطوره‌ای ا‌ست که به یهودیت و مسیحیت وارد شد، و سپس به روایات شیعی رسیده، و امروز به داستان «ظهور» امام زمان تبدیل شده. چرا که اسطوره‌ها نیز تداوم تاریخی دارند. و همین تداوم تاریخی است که در عرصة سیاست و فرهنگ جمکران یا عرصة «فقر فرهنگی» به رسمیت شناخته نمی‌شود. به عنوان نمونه نگاهی داریم به سخنان محمد خاتمی در مهرنیوز مورخ 7 شهریورماه سالجاری و مصاحبه سردبیر «راه توده» با رادیو ایران مورخ 27 اوت.

از محمد خاتمی آغاز کنیم که عنوان حجت‌الاسلام را نیز یدک می‌کشد، از «نخبگان» جمکران به شمار می رود، و خود از پیشقراولان شارلاتانیسم و شیادی است. محمد خاتمی در سخنرانی روز 6 شهریورماه امسال در مسجد «ولی‌عصر»، اکتشافاتی کرده که تنها در حوزة علمیة جمکران قابل پذیرش است. خاتمی «کشف» کرده که تنها ادیان ابراهیمی به ظهور «ناجی» اعتقاد دارند! و شیعی‌مسلکان از بقیه بالاتر و ممتازترند، چرا که امام شان حضور دارد، اما «پنهان» شده. بله، موجودیت امام دوازدهم شیعیان نیز مانند اعتقادات واقعی شیعی‌مسلکان در گرداب «تقیه» یا همان دروغ شناور است. شیعی‌مسلکان نه تنها شهامت بروز دادن عقاید واقعی خود را ندارند، که امام‌شان هم جرأت ظهور نمی‌یابد، پنهان شده تا احدی او را نبیند! محمد خاتمی در ادامه، به مهملات «فوکویاما» درباب «پایان تاریخ» نیز اشاراتی دارد. ولی پایان تاریخ محمد خاتمی نیز مانند همة مسائل دیگر شیعی‌مسلکان، از بقیه ممتازتر و برجسته‌تر است! چرا که، پایان تاریخ اینان همزمان با ظهور امام غایب‌شان صورت خواهد پذیرفت، زمانی که انسان از نظر «مادی» و «معنوی» به «کمال» برسد! و مسلم است که هیچکس، حتی خود خاتمی نمی‌تواند، این «کمال» کذائی را تعریف کند. چرا که «کمال»، از همان مفاهیم معروف فلسفة کلاسیک است و صفتی است خداوندی. و انسان اگر به «کمال» برسد، دیگر «تحول» در کار نخواهد بود. و اگر پیروان «راسکول نیکف»، با دست درازی به اصل اساسی اگزیستانسیالیسم، انسان را «موجودی در حال شدن» به شمار می‌آورند، زمان ظهور امام زمان‌شان هنگامی خواهد بود که «شدن» انسان متوقف شود. به زبان ساده‌تر زمانی که موجودیت انسان پایان پذیرد. چرا که «کمال» صفت خداوندی است و انسان از نظر معنوی هرگز به مرحله «کمال» نخواهد رسید، و با توجه به اصول سرمایه‌داری، «کمال مادی» نیز هرگز امکانپذیر نمی‌شود. چرا که در چارچوب «وحش سالاری»، انسان باید هر روز نیاز مادی نوینی داشته باشد تا به مصرف تشویق شود. از این گذشته، اگر «کمال» صفتی است خداوندی، در عرصة مادیات نمی‌توان «کمال» جستجو کرد، چرا که طبق روایات دین فروشان ، خداوند موجودیت معنوی دارد! و «کمال مادی» تنها ساخته و پرداخته‌ نخبگان «فقر فرهنگی» است که هنگام شعار دادن و گزافه‌گوئی و ابراز برتری، چارچوب اصول خود را نیز می‌شکنند. همچنان که خاتمی گفته:

«تحرک پیروان تشیع بیشتر از [پیروان] سایر ادیان است.»

شاید محمد خاتمی تحرک را با پس‌روی در ترادف قرار داده، چرا که منطقاً «تحرک» حرکتی است که روی به آینده دارد. انسان حرکت می‌کند، تا به اهدافی در آینده نائل شود، ولی شیعیان حرکت می‌کنند تا به اهدافی در گذشته برسند: شهادت حسینی! این است امتیاز شیعی مسلکان بر پیروان دیگر ادیان ابراهیمی! و در همین نقطة مبهم و گنگ است که فاشیسم اسلامی به نظریه‌‌های مضحک فوکویاما و هانتینگتون پیوند می‌خورد: پایان تاریخ و بر خورد تمدن‌ها! تاریخی که «فوکویاما» در چارچوب لاف و گزاف سرمایه‌داری بر علیة «سوسیالیسم» تدوین کرد، و «تمدنی» که هانتینگتون در همین چارچوب و بر اساس ادیان تعریف می‌کند. محمد خاتمی، که جهت حفظ دکان شیعه، از هیچ فرومایگی ابا ندارد، ضمن ادای چنین ترهاتی، نوک حمله را متوجه بهائیان و بابی‌ها کرده، به «مهدی‌های دروغین» اشاره می‌کند که ساده‌لوحان را به خود جلب کرده‌اند. و می‌دانیم که محمد خاتمی، با این برخوردهای انسانی، رئیس موسسة گفتگوی تمدن‌ها نیز هست. و از همین مختصر باید بدانیم موسسة بین‌المللی گفتگوی تمدن‌ها، مانند سازمان رسوای ملل، عصای دست سیاست‌های جنگ‌طلبانة ایالات متحد شده. و «عبادی»، به همراه دیگران، که در پی بازکردن پای «لوئیز آربور» و دیگر پادوهای سازمان ملل به ایران‌اند، خود ریزه‌خوار همان سفرة فاشیسم‌اند. در مورد عبادی نیازی به توضیح نیست، و در مورد «لوئیز آربور»، همین کفایت می‌کند بگوئیم که، وی یکی از طرفداران تهاجم وحشیانة آمریکا به یوگسلاوی بود. حال بازگردیم به محمد خاتمی و مهدی‌های دروغین‌اش!

مهدی‌های دروغین را فقط دستاربندان شیعی مسلک می‌شناسند، همانطور که اصحاب کلیسا در دوره تفتیش عقاید، جادوگران را «شناسائی» می‌کردند، و آن‌ها را به شعله‌های آتش می‌سپردند. البته به زعم خاتمی، اینان خواسته‌های پلید خود را از زبان مدعیان رابطه با مهدی بیان کرده و می‌کنند. و انسان عاقل، در تداوم چنین استدلالی می‌تواند بگوید، روحانیت شیعه نیز خود جز این کاری نمی‌کند. مگر سخنان دستاربندان جمکران بجز خواسته‌های «پلیدشان» پایه و اساس دیگری هم دارد؟ اگر خاتمی می‌گوید، ‌ «مهدی‌گرائی» دروغین از حرکت‌های استعمار است، ‌باید دید چرا همین استعمار از مهدی‌گرایان «راستین‌نما» حمایت می‌کند؟ مگر نه این است که سیاست‌های استعمار در ایران همواره با تکیه بر دین و دین‌فروشانی چون میرزای شیرازی محقق شده؟ ولی گویا محمد خاتمی یک اسلام راستین و انسان‌ساز کشف کرده که دین خرد، صلح، انسانیت و عدالت است، و علاوه بر این مقدار قابل توجهی عرفان نیز در آن یافت می‌شود! و بر اساس چنین دین اسلامی است که محمد خاتمی سعی دارد با دروغ و تزویر روح‌الله خمینی را مدافع رأی مردم معرفی کند. گورکن‌ها یک جملة «میزان، رأی مردم است» را از روح‌الله به عاریت گرفته‌اند، و می‌پندارند ما فراموش کرده‌ایم که هنگام خلع بنی‌صدر، همین خمینی گفت، «اگر همة مردم بگویند، آری، من می‌گویم، نه!» و در تداوم همین فراموشی است که خاتمی، جمهوری اسلامی را به عنوان الگوی بشریت ارائه داده. بله، طبق گفتة خاتمی، حاکمیت توحش و تحجر اسلام، جهت دفاع از بشر در برابر تمامی «ایسم‌ها» اعلام آمادگی کرده، و می‌دانیم که دفاع از بشریت در قاموس گورکن جماعت، همان دفاع از منافع استعمار غرب است در برابر ایرانیانی که در پی رهائی از چنگال استعمار بر می‌آیند، و به گلة گوسفندان الهی استعمارگران نمی‌پیوندند. اینان را خاتمی «ملحد» می‌داند، و اعلام می‌کند، برای مبارزه با ملحدان آماده است. و دلیل اظهار لطف «حزب توده» به محمد خاتمی را در همین امر باید جستجو کرد. چندی پیش دکتر نهاوندی، وزیر سابق حکومت پهلوی، کودتای 28 مرداد را «قیام ملی» خوانده بود، البته صرفاً برای اینکه «تنور» کاشانی‌پرستان و مصدق‌پرستان را گرم نگاهدارد. نهاوندی کسی است که مانند داریوش همایون در مصاحبه‌های‌اش محمدرضا پهلوی را همیشه مقصر همة جنایات می‌خواند، و فراموش می‌کند که خود وی در همین جنایات شریک است. اما در پی اظهارات نهاوندی، زمینة مطلوب «جنگ زرگری» فراهم آمده، و آقای «الهی» سردبیر «راه توده»، جهت دفاع از حزب به رادیو ایران شرفیاب می‌شوند. تا تلویحاً به ما حالی کنند، کودتاهائی وجود دارد که در آن‌ها قدرت‌های خارجی نقشی ندارند! و در ضمن یادآوری کنند که، اشرف پهلوی، شخصاً به کودتاچیان سفارش نخست وزیری زاهدی را کرده بود. و اینکه، روز 25 مرداد این کودتا، یا عزل مصدق توسط شاه، شکست می‌خورد، ولی سه روز بعد، همین کودتا در 28 مرداد پیروز می‌شود. منبع موثق آقای الهی، نه اسناد و مدارک حزب توده، ‌که مصاحبه‌ای است از اشرف پهلوی در سایت «نو‌اندیش»، و منبع آن هم نامشخص است!

آقای الهی طی مصاحبة کذا ادعا می‌کنند که آشوب‌های 18 تیر توطئة حاکمیت نبوده، بلکه لباس‌شخصی‌ها و تندروها می‌خواستند خاتمی را سرنگون کنند! بر اساس اظهارات ایشان، پیشتر هم، در اوایل «انقلاب»، همین‌ها به قلع و قمع پرداختند و روزنامه‌ها را تعطیل کردند و ... و از این‌ها گذشته، آقای الهی همان سخنانی را تکرار می‌کنند که پیشتر در «دویچه وله» از زبان «حقیقت جو» شنیده بودیم. به این ترتیب، سردبیر «راه توده»، اطمینان دارد، گروهی در این حاکمیت، خارج از جنایات همین حاکمیت قرار می‌گیرند! و گویا محمد خاتمی و اصلاح طلبان همان‌ها باشند! در مورد حزب توده و جهت گیری‌های‌اش در زمان مصدق هیچ نمی‌گوئیم. تنها یک نکته را یادآور می‌شویم که، مصدق خود برخاسته از کودتای میرپنج بود، و جهت بررسی عملکرد او کافی است پیامدهای اقتصادی ممنوعیت استخراج نفت شمال و ملی شدن نفت جنوب را «مطالعه» کنیم. از حزب توده هر چه شنیده‌ایم و گفته‌اند به کنار می‌گذاریم، عملکرد حزب توده را حتی پس از براندازی 22 بهمن نیز مورد بررسی قرار نمی‌دهیم؛ صرفاً می‌پردازیم به سخنان سردبیر راه توده در «رادیو ایران»!

نخست اینکه، آقای الهی بر اساس کدام منطق ادعا می‌کنند، بدون دخالت و حمایت خارجی می‌توان در ایران کودتا کرد؟ و بر اساس کدام منطق می‌توان آشوب‌های 18 تیر را که به سرکردگی اوباش «تحکیم وحدت» بر پا شد، به لباس شخصی‌ها نسبت داد؟ و از چه رو سردبیر «راه توده» با «دویچه وله» همصدا شده، و همان می‌گوید که چند روز پیش از زبان «حقیقت‌جو» شنیدیم؟ مگر آقای الهی فراموش کرده‌اند که، محمد خاتمی همان است که از «خدمت» در مسجد هامبورگ به سرپرستی کیهان رسید، و تبلیغات جنگ را بر عهده گرفت. و سپس به عنوان وزیر ارشاد، سرکوب فرهنگی را سازماندهی کرد، و آخرین ماموریت‌اش «پروژة اصلاحات» بود؟ اصلاحاتی که هدف اصلی‌اش در واقع ترور و ارعاب مخالفان حاکمیت اسلامی بوده. امروز هم محمد خاتمی در تداوم همان مسیر گذشته گام بر می‌دارد، و مبلغ جنگ مذهبی شده. گذشته از سوابق محمد خاتمی، سوابق گروه‌های شبه اصلاح طلب چون سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، و دیگر شرکای حکومت ایران به ویژه جبهة ملی و نهضت آزادی و تشکل دانشجوئی «تحکیم وحدت»، نشانگر آن است که همگی در مسیر تأمین منافع استعمار گام بر می‌دارند. و اگر در مورد جهت‌گیری‌های حزب توده در گذشته هیچ نمی‌گوئیم، تنها به این دلیل است که جهت‌گیری‌های اخیر این حزب برای دریافت مسیر واقعی حرکتش کفایت خواهد کرد. اگر در مورد جریانات دورة مصدق، حزب توده ادعا دارد که، بحران‌سازی‌ها را دیگران به اسم توده‌ای‌ها به راه می‌انداختند، امروز دیگر نمی‌تواند حمایت از شبه اصلاح طلبان حکومت اسلامی، و همصدائی خود ‌با شیپورهای تبلیغاتی غرب را به دیگران نسبت دهد و همچون گذشته‌ها، جهت توجیه سیاست‌هایش به فریب و نیرنگ متوسل شود.



سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶

میهن و لیلی!
...

همزمان با تضعیف سیاست ایالات متحد در ایران، هم خطبه‌های نماز جمعه تغییر جهت داد، و هم تبلیغات خارج نشینان. در داخل کشور، خطبه‌های نماز جمعه بر تأئید سیاست‌های دولت «مهرورزی» متمرکز شد، و در خارج جنجال «سدسیوند» جای خود را به تبلیغات «میهن پرستانه» داد.

جهت بررسی اهمیت خطبه‌های نماز جمعه، بهتر است نگاهی داشته باشیم به چرخش‌ مواضع محمد خاتمی، هاشمی شاهرودی و کروبی، شرکای سنتی حکومت اسلامی. روز جمعه پس از آنکه جنتی زبان به تأئید سهمیه‌بندی بنزین و کاهش نرخ بهره بانکی گشود، مشخص شد که مطالبات سفارتخانه‌های غربی در تهران تعدیل شده. پیشتر گفتیم که خطبه‌های نماز جمعه را ساواک با در نظر گرفتن مطالبات سفارت‌خانه‌های غربی تنظیم می‌کند، و بر خلاف تبلیغات سایت‌های «حقیقت فروش» هیچ دستاربندی نمی‌تواند به میل خود خطبة نماز جمعه «تنظیم» کند. حال بازگردیم به جنتی که روز جمعة گذشته سیاست‌های نوین دولت «مهرورزی» را تأئید می‌کند. و تنها پس از همین خطبه‌ها بود که دیگر مهره‌های سیاست استعمار، از قبیل کروبی، خاتمی و شاهرودی، به ناچار تغییر موضع می‌دهند. «شاهرودی» که بدیل دستاربند «امیرعباس هویدا» در دستگاه حکومت اسلامی است، و پس از برکناری «هامانه» از وزارت نفت جیغ و فریاد به آسمان بلند کرده بود، ناگهان امروز سخن از «عصرطلائی» سه قوه به میان آورده! «حنا ـ زرچوبه» نیز اظهارات شاهرودی را با عکس و تفصیلات انتشار می‌دهد. پیش از سخنان شاهرودی، کروبی رسماً از دارودستة مجاهدین انقلاب اسلامی و مشارکت‌چی‌ها فاصله می‌گیرد. گویا قرار بر این شده که، «داداش» کوچک خاتمی، به همراه بهزاد نبوی و شرکاء به تبلیغ مردمسالاری دینی با «فلسفة حکومت امام علی» مشغول شوند، تا محمد خاتمی در این میان بتواند به مداحی از اکبر رفسنجانی، کروبی، میرحسین موسوی و خمینی مشغول شود، و «دویچه وله» نیز به همراه همپالکی‌های‌اش از طریق پخش اظهارات کنیزکان و غلامبچگان خاتمی، یک گروه از پادوهای ایالات متحد را از شرکت مستقیم یا غیرمستقیم در جنایات حکومت اسلامی خارج کرده، و همة تقصیرها را به گردن علی‌خامنه‌ای و مهرورزی بیاندازند! این همان تقسیم بندی کاذبی است که پس از کودتای 28 مرداد تا به حال زمینه‌ساز پیشبرد اهداف استعماری در ایران بوده. آن‌زمان برای گروهی مصدق «خوب» بود و کاشانی «بد»، و برای گروه فدائیان اسلام، یا همان تیغ‌کش‌های سفارتخانة کذا که روز 22 بهمن 57 در رأس هرم قدرت قرارگرفتند، کاشانی «خوب» بود و مصدق بی‌دین و «میهن پرست»! و صدالبته امروز همه می‌دانند که محمد مصدق در واقع شریک و همسفرة کاشانی بوده، همانطور که مهدی بازرگان شریک خمینی شد. و باز هم همه می‌دانیم که محمد مصدق چقدر «میهن پرست» بود، و «میهن پرستی» به طور کلی تا چه حد می‌تواند «مخرب» باشد.

بله، «پرستش» در قاموس فعلة فاشیسم اهمیت مرگ و زندگی دارد. اگر «پرستش» در کار نباشد، تمام روشنفکران قلم به مزد و گروه‌های سیاسی به اصطلاح مبارز، دکان‌شان تعطیل می‌شود، جیره و مواجب‌شان هم قطع خواهد شد. پیش از ادامة مطلب لازم است به «قلم فروشان» محترم یادآور شویم که حریم خصوصی را رعایت کنند. به این معنا که «عشق و عاشقی» با فعالیت سیاسی و ادارة مملکت نمی‌تواند کوچکترین ارتباطی داشته باشد. و اگر برخی رهبران «حقیقت فروش»، به «چپ عاشق» نیاز دارند، می‌بینیم که «میهن‌پرستان» وطن فروش هم جهت تبلیغات مضحک خود محتاج «مجنون» می‌شوند. در عمل، وقتی کسی «عاشق» شد، از هفت دولت آزاد است، ‌ و هر نوع توحش و حماقتی را می‌تواند در چارچوب این «عشق» توجیه ‌کند. در واقع اگر به فعالیت‌های سیاسی گروه‌های به اصطلاح مبارز ایران، نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که همگی، در چارچوب «حماسة حسین» حرکت می‌کنند، و بجز مرگ و فاجعه هیچ دستاوردی ندارند. از هنگامی که محمدرضا پهلوی ایران را ترک کرد، «انقلابیون» سرقبرآقا، غیبت و تهمت را آغاز کردند: قلم‌ها را شکستند، شکنجه دادند، اعدام کردند، و ... قبل از بلوای 22 بهمن سخن از این بود که، محمدرضا پهلوی، شخصاً دستور بازداشت و شکنجه می‌داده، و شخصاً مانع شکوفائی استعدادها می‌شد. و البته امروز که 28 سال از این براندازی می‌گذرد، نویسندة این وبلاگ هنوز با بی‌صبری منتظر شکوفائی استعدادهائی است که از 28 سال تمام «فرصت» جهت خلق شاهکارهای ادبی، هنری و همه نوع شاهکار دیگر برخوردار بوده‌اند، و از قضای روزگار هیچ جرقة نبوغی در هیچ زمینه‌ای از حضرات به چشم کسی نخورده، نه در داخل و نه در خارج ایران! دلیل هم آنکه، استعدادهای کذا همگی یا در صحرای کربلا یخ زده‌اند، یا در پاسارگاد گیر کرده‌اند، و یا در جنگل‌‌های سیاهکل گم شده‌اند! نتیجة یخ زدن، گیر کردن و گم شدن، در هر کجا که باشد، در هر حال یکی است: شهادت طلبی، زندگی در گذشته‌ها، ناله و گریه و افسوس برای رفتگان! به دلائل چنین برخورد مخربی پیشتر اشاره شد و گفتیم که به دلیل دخالت استعمار، ایران از کودتای میرپنج تاکنون از حاکمیتی «نظامی ـ امنیتی» برخوردار بوده؛ هر چند که رویة‌ ظاهری این حاکمیت طی دورانی «نظامی» نمی‌نمود، اداره امور همواره در دست سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» قرار داشته. عدم اجرای فرمان 8 ماده‌ای خمینی شاهدی است بر این مدعا که، امثال روح‌الله در جایگاه تصمیم‌گیری امور مملکت قرار نداشته‌اند، و کسانی که سعی دارند خلاف این امر را القاء کنند، دیگران را به بیراهه می‌برند. تصمیم برای امور مملکتی در ردة روضه‌خوان‌ها اتخاذ نمی‌شود، هر چند که این تصمیمات به نام آن‌ها به ثبت می‌رسد. حال بازگردیم به کودتای میرپنج!

گفتیم که استعمار با ایجاد گسست در کشورهائی چون ایران، به منافع خود تداوم می‌بخشد. هر گسست ضربه‌ای است بر بنیادهای اجتماعی! بنیادها، نوعی تکیه‌گاه برای ملت‌ها به شمار می‌روند و کودتای میرپنج بنیاد دین و بنیاد سلطنت را که دو بنیاد مکمل‌اند، در تضاد با یکدیگر قرار داد. به این ترتیب است که مشاهده می‌کنیم، گام‌های بعدی استعمار در ایران همواره بر الگوی همان کودتا منطبق شده: تقابل روحانی و غیر روحانی! کودتای 28 مرداد، که برخی آنرا کودتا بر ضد محمد مصدق می‌نامند و نه کودتا بر علیه ملت ایران، بر تقابل ظاهری کاشانی و مصدق استوار شد، همچنانکه براندازی 22 بهمن، با صورتک «تقابل» فرضی یک غیرروحانی و یک دستاربند محقق شد. و به این ترتیب است که مشاهده می‌کنیم روحانیت به عنوان عامل براندازی در اختیار سیاست استعمار قرار گرفته و فراموش نکنیم که پیشگام مزدوری روحانی جماعت در ایران، همان میرزای شیرازی است که پس از سازمان یافتن آشوب و سرکوب توسط لات و اوباش جیره‌خوار کارخانة رجاله پروری، با فتوای کذا، یک‌شبه بانک شاهی را به نفع استعمار انگلیس مقروض کرد. در واقع نخستین حرکت استعمار در ایران، فروپاشاندن بنیاد مذهب به عنوان بنیاد مکمل حکومت سلطنت سنتی بود. و موفقیت کودتای میرپنج به این دلیل تضمین شد که بنیاد مذهب، مانند موریانه، به خرد کردن پایه‌های سلطنت نشست. با آغاز سلطنت میرپنج، تهاجم به زمین‌داران بزرگ، یا در واقع تهاجم به تولید اقتصاد سنتی ایران آغاز شد. سپس اصلاحات ارضی، تیر خلاص را به روستاهای ایران شلیک کرد. و به ملی کردن نفت اشاره نمی‌کنیم، چرا که اقتصاد سنتی ایران بر نفت تکیه نداشت. اگر امروز نان ملت ایران در گرو نفت قرار گرفته به این دلیل است که ملی‌کردن نفت در تداوم تأمین منافع استعمار و در چارچوب رقابت‌ها بین اتحادجماهیر شوروی و ایالات متحد می‌باید بررسی شود. پیشتر گفتیم که محمد مصدق، وظیفة‌ تأمین منافع استعمار غرب را از دسامبر 1944 عهده‌دار شده بود و در مورد ملی کردن نفت، «وظیفة مقدس» خود را با همکاری روحانیت به انجام رساند، تا زمینة کودتای 28 مرداد فراهم آید.

کودتای 28 مرداد مانند دیگر دخالت‌های سرنوشت ساز استعمار در ایران، یک مصدق قهرمان و یک کاشانی خیانتکار به ملت ایران تقدیم کرد، تا هم به شعبان بی‌مخ‌های روشنفکر عرصة سیاست فرصت نفس‌کش طلبی بدهد، و هم امکانات لازم را جهت «میهن پرستان» فراهم آورد. و از آنجا که امروز تنها بنیاد غیر استعماری باقی مانده در ایران زبان فارسی است، همه به همین ابزار متوسل شده‌اند.‌ بله، زبان به عنوان ابزار استحمار، شیادی سیاسی و فرهنگی در اختیار هم‌میهنان عزیز قرار دارد تا هرچه دل تنگشان می‌خواهد بگویند، بدون آنکه نیازی به بحث و بررسی در چارچوب‌های متعارف داشته باشند.

پیشتر گفتیم که گروه‌های سیاسی جهت توجیه مواضع خود نیازمند قرار گرفتن در یک چارچوب فلسفی منسجم‌اند. همچنین گفتیم که گروه‌های «چپ‌نما» و «چپ‌الله »که فریاد ماتریالیسم دیالکتیک‌شان گوش فلک را کر می‌کند، مانند همپالکی‌هایشان در حکومت اسلامی، دست به دامان «حقیقت» شده‌اند، حال آنکه مارکسیسم «حقیقت» را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد و بر «واقعیت» به عنوان رخداد زمینی تکیه دارد. همچنین شاهدیم گروه‌هائی که ادعای دموکراسی‌پروری‌ دارند نیز بر طبل «حقیقت» می‌کوبند، بدون آنکه عنوان کنند ارتباط میان دموکراسی و «حقیقت» را در کدام «ناکجاآباد» فلسفی یافته‌اند؟ در وبلاگ «زبان دموکراسی» گفتیم که نظام‌های دموکراتیک در نقطة تعادل،‌ و خارج از دو قطب ابهام «حقیقت» و «غریزه» قرار گرفته‌اند، و به همین دلیل است که جایگاه زن در دموکراسی، نه جایگاه «زن مقدس» است و نه جایگاه زن به عنوان «ابزار لذت». و اگر در جامعة عقب افتادة ایران سعی بر این است که زن را به ابزار پرستش تبدیل کنند، و از او زن مقدس با پوشش دینی بسازند، ایرانیان مقیم جوامع وحش سالار، به تبلیغ پرستش «میهن» برخاسته‌اند. و طبق معمول گام نخست را هم «شکوه میرزادگی» برداشته، پس علامت تعجب هم نمی‌گذاریم.

«شکوه میرزادگی» که در پی ابراز نگرانی گاردین از آبگیری سدسیوند، پیشتر پرچم مبارزه بر علیه سدسیوند را بر افراشته بود، امروز پرچم خود را با انواع «میهن پرستانة‌» آن عوض کرده، و جهت توجیه «دین نوین» به ستایش «عشق مجنون» در «فرهنگ» ایران مشغول شده! و البته جهت توجیه «میهن‌پرستی» از«مجنون» هم می‌باید آغاز کرد! نمی‌دانستیم «مجنون» با دل سپردن به لیلی، مبارزة سیاسی می‌کرده، که امروز میرزادگی‌ها به ما بگویند، مگر عاشقی بد است، و ما نباید کشور عزیزمان را دوست داشته باشیم؟ و ادامه دهند که، اصلاً در آمریکا مهاجران را تشویق می‌کنند که زبان و فرهنگ خودشان را تقویت کنند! البته می‌دانیم که هر سیاستی در آمریکا اعمال شود، جای بحث ندارد، به ویژه سیاست‌های «فرهنگی»! ولی با این وجود، به خانم میرزادگی باید یادآور شویم که در ایالات متحد و دیگر کشورهای مهاجرنشین که تحت سلطة آنگلوساکسون‌ها قرار گرفته‌اند، تشویق مهاجران به فرا گرفتن زبان مادری‌‌شان، به دلیل فراهم آوردن زمینة تقسیم جامعه به گروه‌های مختلف «فرهنگی» و نژادی است، تا از این طریق بتوانند این گروه‌ها را در تقابل با یکدیگر قرار دهند، و حاکمیت قشر آنگلوساکسون را تضمین کنند. به زبان ساده‌تر این سیاست، جهت ممانعت از شکل‌گیری یک ملت، به عنوان یک مجموعة منسجم اعمال می‌شود. درگیری‌های قومی و نژادی در ایالات متحد، ‌ بر اساس همین سیاست امکانپذیر شده. از این گذشته، عشق و عاشقی «حریم خصوصی» انسان‌ها است، و «میهن دوستی» نیز خارج از این عرصه قرار نمی‌گیرد. هر فردی آزاد است میهن خود را دوست داشته باشد، و امثال میرزادگی و شرکاء نمی‌توانند میهن پرستی و عشق به میهن را به افراد «دیکته» کنند. میهن دوستی «وظیفه» نیست، همچنان که دوست داشتن پدرو مادر و افراد خانواده نیز از وظایف الهی به شمار نمی‌آید. بنا بر همین اصل اساسی، میهن پرستی نیز نمی‌تواند وظیفه باشد! اگر خانم میرزادگی از پاسارگاد فارغ شده‌اند تا «عاشق» ایران بشوند، کاملاً طبیعی است. اصولاً کسی که به تبلیغ سیاسی «عشق» می‌پردازد، ذاتاً «عاشق» است و اهل بندگی. تفاوت نمی‌کند که خداوندش در آسمان باشد یا روی زمین؛ انسان باشد، یا میهن! «پرستش»، بجز ذلت و حقارت و بندگی برای افراد به ارمغان نمی‌آورد، و «میهن‌پرستی» در ردة جمعی همانقدر مخرب است که «شهادت پرستی»، «مبارزه پرستی»، «خلق پرستی»، ‌ و هر نوع پرستش مبهم و کور دیگر. بی‌جهت نیست که خدا، شاه، میهن سه رأس مثلث سیاست استعمار در ایران را تشکیل می‌دهد، هم خدا، و هم میهن، جهت پرستش به هم‌میهنان عزیز «تقدیم» شده‌اند. تنها عامل انسانی در این میان شاه است که می‌تواند پرستیده شود یا جای خود را به «امام» واگذار کند. در هر حال به خانم میرزادگی باید گفت که برای پرستش خدا و میهن، باید شاه به عنوان عامل ارتباط میان این دو نیز پرستیده شود. و از این گذشته لازم است، خود شاه نیز «میهن‌پرست» باشد. و در رمان «توپ مرواری»، در باب «میهن پرستی» ذات اقدس همایونی چنین آمده:

«[...] باری این حیوان ناطق که شقی وزندیق و درونش تاریک‌تر از حجرالاسود بود، از قضا یکروز دیگ خشم همایونش بجوش اندر آمد و به خیالش رسید که اعراب دورة جاهلیت را از سرزمین نیاکانش بتاراند [...] ظاهراً انگیزه دوست مردالینوس احساسات تند و تیز میهن پرستانه‌اش بود، ولیکن ما پس از مطالعات بسیار به این نتیجه رسیدیم که علت‌العلل این هرزه دهانی این بوده است که در اثر قانون ختنة اجباری، زیادتر از حد معمول از پوست آلت رجولیت او بریده بودند و از این جهت مبتلا به عقده کم مایگی و جنون عظمت یا خودمانی‌تر بگوئیم مبتلا به ناخوشی گنده گوزی شده بود.[...]»




دوشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۶


اگزیستانسیالیسم دینی!
...

پیشتر گفتیم که محافل افراطی سرمایه‌داری غرب به منظور مقابله با اگزیستانسیالیسم، موذیانه به تبلیغات برای مکتبی من‌درآوردی به نام «اگزیستانسیالیسم دینی» در آکادمی‌های غرب پرداختند. «اگزیستانسیالیسم دینی»‌ معجونی است که با تزریق مفاهیم فلسفة کلاسیک در بطن اگزیستانسیالیسم، در واقع، پایه و اساس این مکتب فلسفی را نفی می‌کند. و کارگزاران این جعل فلسفی، جهت انجام این مهم، معمولاً به رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایوسکی متوسل می‌شوند. قهرمان این رمان، «راسکول‌نیکف»،‌ جوان دانشجوئی ‌است که در توهمات خود، در جایگاه «قاضی» قرار می‌گیرد، پیرزنی را به جرم رباخواری محکوم به مرگ می‌کند، و این حکم را نیز خود شخصاً به اجرا می‌گذارد! و طبیعی است که چنین عملی از یک موجود بیمار و نامتعادل سر می‌زند، چرا که در هر جامعه، قانون حکمفرما‌ست و افراد یا گروه‌ها نمی‌توانند قوانین را با تمایلات شخصی خود جایگزین کنند، ‌چرا که در اینصورت جامعه در «هرج‌ومرج» فرو خواهد رفت. ولی در آکادمی‌های معروف غرب، آنجا که رمان «جنایت و مکافات» را بررسی و تفسیر می‌کنند، به دانشجو نمی‌گویند که، این اعمال از نظر حقوقی در هر حال «جرم» است، و اینکه «راسکول‌‌نیکوف‌ها» حق ندارند شخصاً قانون وضع کرده، نقش قاضی را نیز بر عهده گیرند. در این آکادمی‌ها نمی‌گویند، «راسکول‌نیکف»، هرکه هست، و هر هدفی دارد، از طریق قتل به این اهداف نخواهد رسید. مطلب اینچنین عنوان می‌شود که، «راسکول‌نیکف»، گناه بزرگی مرتکب شد، و بعد که دل در گرو مهر یک زن روسپی گذارد، ‌ «عشق»، به مفهوم عشق در کلام مسیح، و مهر و محبت خداوند در قصه‌های کلیسا، در وجودش شعله ور شد، از اینرو به «گناه»، و نه «جرم» خود، اعتراف کرد، و «حقیقت» را، و نه «واقعیت» را بر زبان ‌راند، و به همین دلیل نیز به زندانی در منطقة سیبری فرستاده شد، تا در آنجا مکافات جنایت خود را نیز متحمل شود! بله، رمان «جنایت و مکافات» اثر داستایوسکی، مانند فلسفة نیچه، ابزار تبلیغات کلیسا شده، و با تدریس آن در واقع تلویحاً به ما می‌فهمانند، راه نجات و رستگاری در همان «رنج» کشیدن است، و اینکه اگر می‌خواهید به سرنوشت «راسکول‌نیکف» دچار نشوید، به سوی خداوند بشتابید، بندگی، ذلت و حقارت را در «معنویت» تمرین کنید، تا در جهان مادی نیز رستگار شوید!

البته بررسی و نقد رمان «جنایت و مکافات» از طرق دیگر نیز امکانپذیر است؛ متن را در هر حال می‌توان از زوایای مختلف بررسی کرد. به عنوان نمونه می‌توان با تحلیل زبانشناسانه از «گفتار» «راسکول‌نیکف»،‌ چنین نتیجه گرفت که قهرمان رمان داستایوسکی، مفاهیم متضاد را در ترادف با یکدیگر قرار می‌دهد، و از اینرو از «تعادل» شخصیتی برخوردار نیست. یا اینکه، می‌توان گفت، «راسکول‌نیکف» در هر حال موجودی نامتعادل است، چرا که از منتهی‌الیه نفرت، قساوت و جنایت، به یک باره در دامان عشق، از خودگذشتگی و پذیرش مکافات فرو می‌افتد! ولی در آکادمی‌های کذا، تنها راه رهائی انسان، همان بندگی خداوند و تحمل زجر و شکنجه شناخته می‌شود! و انسان اگر بندة خداوند نباشد تبدیل می‌شود به «راسکول‌نیکف» جنایتکار! به همین دلیل وقتی سخن از نیچه به میان می‌آید، به سرعت از مبانی فلسفة وی می‌گذرند، تا مبادا کسی دریابد که نیچه خداوند را از آسمان به زمین آورده! و پیام‌آور «مرگ خداوند» نیست، بلکه مرگ خداوندی را نوید می‌دهد که در فلسفة ‌کلاسیک تعریف شده. همچنان که فروید مرگ انسان تعریف شده در فلسفة کلاسیک را نوید داده، و نه مرگ انسان را. این مختصر را گفتیم تا یادآور شویم که تبلیغات فرهنگی ناتو در آکادمی‌های غرب چگونه به دانشجویان منتقل می‌شود و در پس پردة تفسیر و تحلیل از رمان «جنایت و مکافات»، چگونه معجون مضحکی به نام «اگزیستانسیالیسم دینی» در عمل به نفی اگزیستانسیالیسم کمر همت می‌بندد. اگزیستانسیالیسم می‌گوید، انسان را پیش از موجودیت‌اش نمی‌توان تعریف کرد،‌ چرا که انسان موجودی است در حال «شدن». به این مفهوم که با گذشت زمان، انسان تغییر و تحول می‌یابد، و سرانجام او مرگ است. به این ترتیب تمامی تعاریف کتاب‌های به اصطلاح مقدس از انسان، با اصول اگزیستانسیالیسم به زیر سئوال می‌رود. و اعتقاد به خداوند، به عنوان ساخته و پرداختة ذهن انسان نیز تحت تأثیر «آگاهی» و «انتخاب آزاد» انسان قرار می‌گیرد. انسان موجودی است در حال «شدن»،‌ و به ناچار باید بپذیریم که ذهنیات انسان نیز در حال شدن خواهد بود، و از آنجا که خدا ساخته و پرداختة ذهن بشر است، پس خداوند هم در حال «شدن» است، و با توجه به اینکه، هر چه در حال شدن است، شامل مرور زمان و محکوم به فناست، پس خداوند هم نمی‌تواند جاودان باشد. بنابراین «اگزیستانسیالیست‌های دینی»، که همچون اعضای حزب منحلة «جمهوری اسلامی»، معتقد بودند که، ‌ انسان موجودی است در حال شدن، نمی‌توانند موجودیت خداوند را در این چارچوب تعریف کنند، و از اینرو در تضاد با مبانی اگزیستانسیالیسم قرار می‌گیرند. و باید بگوئیم که چارچوب متناقض فلسفی، به تناقض‌گوئی در زمینة «تاریخی» نیز منجر خواهد شد.

در این راستا، در گویا نیوز، مقاله‌ای‌ تحت عنوان نقد مهملات پاسدار اکبر، ‌ به مقاومت بنی‌صدر در برابر گروه‌های خشونت طلب چپ و راست اشاره دارد، و از بررسی کارنامة سیاسی مصدق نیز ابراز ناخشنودی نموده! یکی از ویژگی‌های هوچی‌های سیاسی که این روزها به جان یکدیگر افتاده‌اند و ضمن رد و بدل کردن «مفاهیم» دهان پرکن فلسفی و جامعه شناسی از زبان کانت، پوپر، فوکو و شرکاء، دست به بازنویسی تاریخ می‌زنند، این است که فراموش می‌کنند، ما ملت هنوز زنده‌ایم، و وقایع تاریخی سدة اخیر را اگر چه شخصاً نزیستیم، در چارچوب منافع «اقتصادی ـ استراتژیک» ابرقدرت‌ها مطالعه‌ و بررسی کرده، قادریم «استعمار» را از «استقلال» بازشناسیم. و به همین دلیل می‌توانیم نفس‌کش‌طلبی‌های «روشنفکران دینی» را به صراحت دریابیم. اینان به موازات پریشانگوئی‌های پاسدار اکبر، نبرد در دو جبهه را آغاز کرده‌اند، از یکسو با سینه‌زنی برای علی شریعتی،‌ به تطهیر بازرگان، سحابی، بنی‌صدر و دیگر شرکاء حکومت اسلامی می‌پردازند، و از سوی دیگر، هر گونه بررسی انتقادی از وقایع تاریخی دوران «درخشان» نخست وزیری مصدق را هم محکوم می‌کنند!

در مطالب پیشین این وبلاگ گفتیم که، مصدق برخاسته از کودتای میرپنج است، و می‌باید عملکرد وی، و نه شعارهای‌اش، ملاک بررسی علمی زندگی سیاسی او باشد. هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که ملی کردن نفت با پیامدهای فجیع‌اش، جهت تأمین «منافع ملی» انجام پذیرفته. مصدق با ملی کردن نفت بزرگترین خیانت را به منافع ملت ایران مرتکب شد، و نتایج چنین خیانتی در برابر فردفرد ملت ایران قرار دارد. بله، متأسفانه بررسی عملکرد مصدق، بررسی شعارهای وی نمی‌تواند باشد؛ بررسی نیات «خیر» و رویاهای صادقانة «فرضی» ایشان هم نیست؛ مصدق و دیگر خادمان «منافع‌ملی» ایران از قبیل بنی‌صدر و بازرگان فقط در چارچوب «خدمات‌اشان» می‌باید بررسی شوند. بنابراین کسی که به دفاع از عقاید پوسیدة شریعتی بر می‌خیزد، و از «استقامت تاریخی بنی‌صدر» و ایستادگی وی در برابر نمادهای قدرت و خشونت طلبان راست و چپ هم یاد می‌کند، شاید اتحاد «تاریخی» بنی‌صدر با سازمان مجاهدین خلق را فراموش کرده، و یا اینکه چنین فردی، مجاهدین خلق را سازمانی خشونت طلب نمی‌داند. و یا شاید این فرد، تعریف ویژه‌ای از «خشونت» دارد، که فقط در ترادف با عقاید «استاد» شریعتی و «استاد» بنی‌صدر قرار می‌گیرد. در این صورت شاید بهتر باشد «خشونت» بر مبنای مشخصی تعریف شود، تا مخاطبان، اصل «ضدخشونت» بودن امثال بنی‌صدر، بازرگان و دیگر گروه‌های برانداز را که نام «اوپوزیسیون» بر خود گذارده‌اند، بهتر دریابند.


یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶


کشک و «رشد»!
...

در تداوم تبلیغات رسانه‌های غرب برای پادوهای‌‌شان، «دویچه وله»، یکی از کنیزکان محمد خاتمی را از آستین بیرون کشیده، تا هم به مخاطبان درس‌هائی از «سیاست» و «مقاومت» بدهد، و هم رسماً اعلام دارد، کسانی که اکنون در رأس حکومت قرار گرفته‌اند، مسئول مستقیم اعدام‌های سال 67 هستند، و دیگران هیچ مسئولیتی نداشته‌اند! اینهمه، البته بدون ارائة کوچک‌ترین سند و مدرک! «دویچه وله» هم بدون هیچگونه «نگرانی»، و در کمال «آزادی»، تمامی مهملات کنیزک محمد خاتمی را به خورد شنوندگان و خوانندگان‌اش می‌دهد. می‌دانیم که محمد خاتمی همراه با بهشتی مدت‌ها در آلمان غربی ـ سرزمین «دویچه‌وله» ـ به تبلیغ برای اسلام و مسلمین مشغول بودند، و در واقع کسی اصولاً نمی‌داند مأموریت‌شان چه بوده. فقط می‌دانیم که محمد خاتمی، ابتدا سرپرست کیهان، ارگان «هریتیج کلاب» در تهران می‌شود، و سپس مسئول سانسور و سرکوب فرهنگی در حکومت اسلامی در دوران جنگ. خاتمی پس از به قدرت رسیدن حزب کارگر در انگلیس، به عنوان مأمور اجرای «پروژة اصلاحات» برگزیده شد، و در این راستا 8 سال ارعاب، سرکوب فرهنگی، آدم‌ربائی و هرج‌ومرج را، ‌ تحت عنوان «اصلاحات»، و جهت تأمین منافع اربابان در غرب، سازمان می‌دهد. ویژگی «اصلاحات» محمد خاتمی این است که با سازمان دادن تهاجم اراذل و اوباش به جلسات سخنرانی همپالکی‌های‌اش، چنین وانمود می‌کند که «تندروها» با اصلاحات وی مخالف‌اند، و مانع تبدیل ایران به «یوتوپیا»، یا همان جامعة ایده‌آل فاشیست‌ها، که نام دیگرش نزد اسلام‌پرستان، «مدینه النبی» است می‌شوند. ولی ویژگی اصلی اصلاحات خاتمی، ارعاب غیرمذهبی‌ها است. خاتمی با ضدمذهبی‌ها کاری ندارد، چرا که اینان در واقع آب به آسیاب اسلام‌پناهان خواهند ریخت، بنابراین طبیعی است که در دوران «درخشان» ریاست جمهوری محمدخاتمی، نویسندگان غیرمذهبی و طرفدار حقوق بشر ربوده شده، و نابود شوند. و در همین چارچوب است که امثال اکبر رفسنجانی می‌توانند ادعا کنند، «رسالة حقوق بشر امام سجاد» را به سازمان ملل داده‌ایم! پیشتر در همین وبلاگ، متن مضحک و بی‌سروته رسالة کذا مورد بررسی قرار گرفت. حال بازگردیم به کنیزک محمد خاتمی در «دویچه وله»!

کنیزک فوق کسی نیست جز «فاطمه حقیقت جو»! ایشان نیز مانند دیگر غلام‌بچگان و کنیزکان استعمار، از گذشتة مبهمی برخوردارند! به این ترتیب که سیر تحولات اجتماعی ایشان اصولاً مشخص نیست. وجه تشابه «حقیقت‌جو» با «افسر سونیا شفیعی» و «مرجان ساتراپی» در این است که ایشان هم یک تنه به جنگ قوانین و هنجارها می‌روند، و از قضای روزگار مانند ساتراپی و افسرجان موفق هم بیرون می‌آیند؛ البته به گفته خودشان، چون «فعال» بوده‌اند، و با «سیاست» عمل کرده‌اند! معنا و مفهوم چنین «اظهاراتی» را هم خوانندگان از خود ایشان می‌باید جویا شوند! «حقیقت‌جو»، به «دویچه وله» می‌گوید، در سال 67 که 19 سال داشته، در دبستان تدریس می‌کرده، عضو انجمن اسلامی بوده، و با فرمان نمایندة‌ ولی فقیه دائر بر انحلال انجمن اسلامی مخالفت کرده و به نتیجه هم رسیده! البته هنوز کسی نمی‌داند ارتباط «حقیقت جو» با گروه محمد خاتمی در واقع و در عمل چیست. ارتباط واقعی به این معنا که خانوادة «حقیقت‌جو» چه ارتباطی با دارودستة محمد خاتمی دارد، نسبت خانوادگی، ارتباط اقتصادی و از این قبیل. بله، هنوز مشخص نیست فاطمة «حقیقت جو» که ناگهان سر از «ام.‌آی‌.تی» در آورده، و برای پاسدار اکبر و جهانبگلو جنجال به پا می‌کند، کیست و چرا «دویچه وله» به کنیزک محمد خاتمی متوسل شده، تا همزمان با پخش افترا و اتهام بی‌پایه و اساس در مورد اعدام های سال 67، گروهی را تطهیر، و گروهی را متهم نماید، و از زبان کنیزکان غرب، به ما درس سیاست، اصلاحات و مبارزه هم بدهد!

گویا با نزدیک شدن انتخابات ایالات متحد، اهالی «دویچه وله» هم «بوی بهبود ز اوضاع جهان» به مشامشان رسیده، و اطمینان حاصل کرده‌اند که دموکرات‌های «دین‌پناه» و «جنگ‌پرور»، با کاخ سفید فاصله‌ای ندارند، در نتیجه زمان ابراز نگرانی شیپورهای استعمار برای «نقض حقوق بشر در ایران» فرا رسیده. به یاد داریم که در زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر، «حقوق بشر» مد روز بود، همگی خواهان «حقوق بشر» شده بودند، و براندازی سازمان سیا در ایران نیز به دلیل نقض حقوق بشر از جانب محمدرضا پهلوی صورت گرفت! چرا که در واقع و در حالت طبیعی، هیچ انسانی با رعایت حقوق بشر مخالفت نخواهد کرد. و به این دلیل است که از آغاز آشوب‌های ایران، مقارن ورود جیمی کارتر به کاخ سفید، «حقوق بشر»‌ بهترین شعار و دست‌آویز فعلة حزب دموکرات در ایران شد، امروز نیز رسانه‌های استعمار غرب مانند «دویچه وله» و شرکاء به همین حقوق بشر متوسل شده‌اند. و صدای آلمان هم که مانند دیگر رسانه‌های غرب، ‌ از برکت نقض حقوق بشر و سرکوب و کشتار در جهان سوم مخارج‌شان تأمین می‌شود، دو باره بر شاخ نشسته و شاخ‌بن می‌برد! البته فقط در شعار و تبلیغات! چرا که، اربابان رسانه‌های غرب نیک می‌دانند نان‌شان از برکت سرکوب و کشتار در کشورهائی چون ایران و عراق به روغن مالیده می‌شود. اگر هم «گاه و بی‌گاه» خود را خواهان «روشن شدن ابعاد فاجعه» در ایران نشان می‌دهند، به این دلیل است که یا بر حکومت اسلامی اعمال فشار کنند، یا اگر بخت یاری کند، با دمیدن در تنور حقوق بشر بتوانند یک براندازی دیگر سازماندهی کنند. در این راستا است که «دویچه‌وله» از روشن نشدن ابعاد فاجعه ابراز «نگرانی» می‌کند، و با یادی از «منتظری»، به عنوان تنها معترض به اعدام‌ها، تلاش دارد تنها «گزینة» سیاسی استعمار برای ملت ایران را نیز یادآوری کرده باشد! می‌دانیم که سیرک سیار پاسدار اکبر نیز با شعار منتظری، سروش و دموکراسی دینی، برنامه‌های «تفریحی» خود را آغاز کرد. ولی شیپور «دویچه وله» به مراتب از هیاهوی پاسداراکبر فراتر می‌رود، این رادیو قصد القاء این مهم را دارد، که مجاهدین خلق، تنها گروه قربانی اعدام‌های سال 67 بوده‌! و می‌دانیم که مجاهدین خلق علاوه بر عراق، در کشور آلمان هم پایگاه آموزش نظامی دارند. و برنامة مفصلی هم از تلویزیون دولتی فرانسه، تحت عنوان «اعتراض» به فعالیت‌های نظامی مجاهدین خلق پخش شد، گزارشی حاکی از آموزش نظامی به کودکان در یکی از پادگان‌های مجاهدین خلق در کشور آلمان! و البته از فعالیت همین گروه در کشور فرانسه، هیچگاه فیلمی تهیه نشده! فقط «گاه‌وبی‌گاه» پلیس سری به «اورسوراواز» می‌زند و اگر بتواند با دستگیری‌های «الکی» و «شکمی»، هم دمی برای حاکمیت ایران می‌جنباند، هم تبلیغی برای مجاهدین خلق به راه می‌اندازد. بله! با یک تیر دو نشان!

از قضای روزگار، «دویچه وله» اصولاً با پیروی از طریقت «با یک تیر دو نشان»، مصاحبة کذا را با «حقیقت‌جو» ترتیب داده. ولی بجای دو نشان، چندین نشان می‌زند. نخست آنکه مراتب همدردی «حقیقت جو» را به مجاهدین خلق اعلام می‌دارد. دیگر اینکه کنیزک خاتمی ضمن اعلام اینکه گروه‌های چپ نیز «افتخار» اعدام شدن در سال 67 را داشته‌اند، ناگهان با اعدام مخالف می‌شود! و با زبان «الکن» و عاریه گرفته از حکومت اسلامی، آنرا «ناعادلانه» می‌خواند، و خصوصاً اشاره می‌کند که منتظری با اعدام‌ها مخالف بوده! «حقیقت‌جو» با یادآوری این مطلب که فرمان اعدام‌ها را خمینی صادر کرده،‌ می‌گوید اصلاح طلبان نمی‌توانستند این مسئله را در الویت قرار دهند چرا که بسیاری از آنان طرفدار بنیانگذار حکومت بوده‌اند. ولی به زعم کنیزک محمد خاتمی، امروز وقت آن رسیده که به این مطلب رسیدگی شود، چرا که حقیقت جو ادعا دارد، کسانی که امروز در رأس حاکمیت قرار گرفته‌اند، مسئولین اعدام‌ها هستند! می‌دانیم که اگر حکومت ایران موجودیت مستقلی می‌داشت، وقت آن بود که از «دویچه وله»، به دلیل «نشر اکاذیب» به دادگاه‌ها شکایت برد، تا «چپ‌الله» و نان به نرخ روز خورهای دیگری که ماند کنیزکان و غلامبچگان خاتمی شایعه پراکنی می‌کنند، طبق قوانین حاکم بر رسانه‌ها، پاسخگوی سخنان خود نیز باشند. ولی از آنجا که حکومت «اسلام» و «امام زمان» افسارش به دست ایالات متحد است، نمی‌تواند بر ضد اربابان خود دست به اقدامی بزند. بنابراین بزودی همین کنیزکان و غلامبچگان در سایت رعایای الیزابت دوم نیز به شایعه پراکنی خواهند پرداخت. و «شوت و پرت‌ها» نیز در می‌یابند که «مهرورزی» و بسیاری دیگر از اطرافیان‌اش مسئول اعدام‌های سال 67 هستند، و محمد خاتمی که نوک حملة سیاست استعمار در داخل و خارج ایران محسوب می‌شود، در این جنایات هیچ دخالتی نداشته! البته طی این «مصاحبه»، حقیقت‌جو، پس از «افشاگری» و درافشانی پیرامون اعدام‌های سال 67، گریزی هم به آشوب‌های 18 تیر می‌زند.

به یاد داریم که این‌آشوب‌ها، به فاصلة اندکی پس از شرفیاب شدن محمد خاتمی به درگاه اربابان در فرانسه و ایتالیا رخ داد. و طی چند روزی که اوباش «تحکیم وحدت» دانشگاه را به آشوب کشیده بودند، «دلفین مینوئی» نیز به عنوان خبرنگار اعزامی به تهران گزارش‌های پرشور و هیجانی ارسال می‌کرد، و رادیوی دولتی فرانسه هم به تناوب گزارش‌های کذا را برایمان پخش می‌کرد، و در لابلای گزارش‌ها نیز متخصصان و ایران‌شناسان «زبده» به اظهار نظرهای بسیار «کارشناسانه» می‌پرداختند، تو گوئی سقوط نزدیک است. و باز هم به یاد داریم که در این گیرودار مجاهدین خلق در برابر سفارت ایران در پاریس دست به تظاهرات زدند، و «عالیجناب گایو» نیز در صف نخست تظاهرکنندگان قرار داشتند، و به همان رادیوی دولتی می‌فرمودند، این رژیم در هر حال رفتنی است، هرچه زودتر برود بهتر است! البته شکی نیست که اگر «این رژیم» از طریق غائله، هیاهو و جنجال سرنگون شود، برای ملت ایران صرفاً فاجعة بزرگتری به بار خواهد آمد، ولی برای عالیجناب گایو و و دیگر جیره خواران کلیسا بسیار هم «بهتر» خواهد بود. به ویژه اینکه عالیجناب گایو، از «آزادیخواهانی» است که سوابق محکومیت در دادگاه فرانسه به جرم تشویق «کودک‌باره‌گی» را نیز در زندگانی «دینی» خود یدک می‌کشند، و از همینجا می‌توان دریافت که هر فاجعه‌ای برای ایشان امکان فعالیت‌های گسترده‌تری فراهم خواهد آورد. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به بازتاب آشوب‌های 18 تیر در فرانسه.

پس از چند روز انتظار در سکوت، عاقبت «هوبر ودرین»، وزیر امورخارجة وقت لطف کردند و مراتب پشتیبانی دولت فرانسه از حکومت «قانونی» ایران را ابراز فرمودند، و محمد خاتمی هم به جیره خواران‌اش در دانشگاه‌ها پیام داد که قانون را رعایت کنند! و ما هم متوجه شدیم که پروژة براندازی شکست خورده. و اگر امروز «حقیقت‌جو» به این آشوب‌ها اشاره دارد، برای این است که تأکید کند، هرچه غیرانسانی است، غیراسلامی هم خواهد بود! به طور مثال، شکنجة «فرضی» اوباش «تحکیم وحدت» توسط نهادهای امنیتی! ظاهراً فاطمه حقیقت‌جو، طی اقامت در ایالات متحد به این «نتیجه» رسیده که حقوق انسانی در اسلام وجود خارجی دارد! و اینکه اسلام ضامن حقوق انسان‌هاست! و دیدیم که شیرین عبادی هم کشف کرده بود، اسلام با دموکراسی هیچ تضادی ندارد، و از قضای روزگار، بنی‌صدر هم جدیداً در قرآن «حقوق بشر» پیدا کرد. این «اکتشافات» چشم‌گیر، فقط با خدمت در آستان فاشیسم امکانپذیر می‌شود، تا اربابان‌شان به ما بباورانند که در اسلام همه چیز هست و لزومی ندارد که ملت ایران از چارچوب اسلام «انسان‌ساز» و تعالیم توحش ادیان ابراهیمی خارج شود. چرا که تنها به این وسیله می‌توان ملت ایران را در اسارت استعمار غرب نگاهداشت. استعماری که امروز به دلیل تضعیف ایالات متحد و سست شدن پایگاه‌اش در منطقه، تأمین منافع خود را صرفاً در گرو یک براندازی نوین در ایران می‌بیند. و اگر امروز «دویچه وله» آزادیخواه و دموکراسی‌پرور شده تنها به این دلیل است که مبلغ 10 میلیارد یورو در سال، میزان تجارت میان آلمان و ایران در چارچوب روابط سیاسی فعلی در خطر قرار گرفته! و امکان دارد، آلمان با کشورهای دیگری «جایگزین» شود! این است دلیل اصلی نگرانی «دویچه وله» برای دگراندیشان ایرانی! ولی دلیل اصلی مصاحبه با حقیقت جو اینجاست که از زبان کنیزک خاتمی به ما گفته شود، ‌ مسائل حساس مانند اعدام‌های سال 67، نمی‌توانستند توسط اصلاح طلبان «خیرخواه» و «نیکوسیرت» مطرح شوند، این مسائل بر اساس «اظهارات» این مصاحبه می‌بایست توسط رسانه‌ها مطرح می‌شد! به عبارت دیگر، کسانی که مجلس و دولت را در دست داشتند، و خفقان گرفته بودند، وظائف خود را به رسانه‌ها و یا دانشجویان «محول» کنند! تا تدوام بحران بر فضای اجتماعی تضمین شود. این چارچوب نوین برای برخورد با مسائل جامعه فقط از سوی کسانی چون «حقیقت‌جو» می‌تواند مطرح شود. کسانی که با مسئولیت قانونی دولت در برابر ملت بیگانه‌اند، و با تکیه بر شعارهائی مردم فریب صرفاً قصد سهیم شدن در سفرة چپاول یک حاکمیت را دارند. بله، رسانه‌ها باید به طرح مسائلی بپردازند که عوامفریبان اصلاح طلب حتی در شعار هم قادر نیستند عنوان کنند، چرا که طبق قانون «الکن» اساسی حکومت اسلامی، این حکومت «الهی»، و این نظام «مقدس» است! و مسلم است که بنیانگذار چنین حکومتی را هم نمی‌توان به زیر سئوال برد، ‌ چنین کاری، طبق قانون حکومت اسلامی، جرم است و توهین به مقدسات تفسیر خواهد شد، مجازات توهین به مقدسات هم مشخص است: مرگ! ولی حقیقت‌جو چنین «توهینی» به «مقدسات» قانونی در ایران را «آزادی» مطبوعات «تفسیر» می‌کند!

و هنگامی که کسی «جرم» و قانون شکنی را در ترادف با «آزادی»قرار دهد، به همان اصل جادوئی «ترادف کلی» متوسل شده. پیشتر گفتیم که این اصل، «چراغ جادوی» جیره‌خواران محافل استعمار غرب است، و با در نظر گرفتن سوابق «درخشان» حقیقت‌جو، طبیعی است که آزادی و جرم در ترادف قرار گیرند! فاطمه حقیقت‌جو، ‌در این مصاحبه ادعا کرده، هر که در ایران فعال باشد «رشد» می‌کند! وی در ادامة ترهات‌اش به «دویچه وله» می‌گوید، تا پایان فعالیت‌اش در «تحکیم وحدت» هیچ دختر فعالی ندیده، چون اگر دختر فعالی وجود داشت حتماً رشد می‌کرد:

«دختر فعالی را من تا پایان عضویتم ندیدم، و گرنه رشد می‌کرد[...] دختران ما باید آموزش ببینند [...] با سیاست کار کردم.»

بله، «حقیقت‌جو» هم در همان چارچوب ساتراپی و شفیعی، یک تنه مبارزه می‌کند، پیروز هم می‌شود، چرا که به ادعای خودش «سیاست» داشته، ولی هنوز هیچکس «واقعیت» را در مورد این مبارزان، به ویژه در مورد حقیقت‌جو نمی‌داند. هیچکس نمی‌داند پدر و مادر حقیقت‌جو و یا همسر وی چه ارتباطی با گروه خاتمی دارند؟ ولی همه می‌دانند که «فعال» بودن، نه جهت ورود به مضحکه‌ای به نام مجلس حکومت اسلامی کفایت خواهد کرد، و نه با این «فعالیت‌ها» می‌توان در دکان «ام.‌آی.تی» و دیگر آکادمی‌های ایالات متحد خیمه زد. شاید به عنوان نمونه، حقیقت‌جو بهتر است توضیح دهد، در ازاء چه نوع «فعالیتی»، در حکومت زن‌ستیز اسلامی، از دانشکدة تربیت معلم، به مجلس اسلامی پای گذاشته، و سپس در دکان «ام.‌آی‌.تی» چادر زده، تا دیگران نیز بتوانند، دلائل «رشد» ایشان را به معنای واقعی کلمه دریابند!