پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۵

ترشی و قبیله!




«4 آوریل 1984 [...] دیشب یک فیلم خیلی خوب،   بمباران کشتی حامل پناهندگان در مدیترانه را نشان می‌داد.   تلاش‌های مرد چاقی که می‌کوشید با شنا از چنگ هلیکوپتر بگریزد،  برای تماشاگران خیلی مفرح بود [...]‌ هلیکوپتر او را هدف گرفت و بدنش را سوراخ سوراخ کرد؛‌  آب دریا در اطرافش قرمز شد،  و بدنش ناگهان به زیرآب رفت.  وقتی در آب ناپدید شد،  تماشاگران از خنده روده بر شده بودند[...]»             
منبع:  جرج اورول،  ‌«1984»

در آخرین روزهای ماه آوریل،  معلوم شد اضطراب،  نوعی «بیماری» است و «ترشی» آن را  کاهش می‌دهد!   بله،‌  این ماه آوریل همچنانکه در وبلاگ «همه و همینطور» هم گفتیم،  از هر نظر استثنائی است.   گذشته از تقارن میلاد با سعادت الیزابت دوم با خلیفه چهارم «امت اسلام»،   ‌نخستین روز آوریل،   با «سیزده به در» و اولین سالگرد توافق لوزان نیز تقارن زمانی یافت،   و اینچنین بود که ژنرال مم‌جواد ظریف به آغوش ارباب در ینگه دنیا پناه برد!   در بلاد یانکی‌ها به مم جواد تریبون دادند تا ضمن لگدپرانی به شورای امنیت سازمان ملل و بازنشخوار تبلیغات سازمان سیا در مورد صدام حسین و جنگ استعماری 8 ساله،  دولت عربستان را مورد تهاجم تلویحی قرار دهد و ‌چندین و چند دروغ شاخدار را به مخاطب حقنه کند.   نخست اینکه جنگ‌طلبی حکومت آخوند را در پوشش «صلح‌طلبی ایران» پنهان نماید، دیگر آنکه مخالفت آنگلوساکسون‌ها با مذاکرات هسته‌ای را در پرانتز بگذارد،  و «خوشبختی ایران» را به اثبات برساند:

«[...] اینکشور خوشبخت است؛   در زمانی که بمب‌ها در اماکن عمومی در سراسر خاورمیانه منفجر می‌شود،   و جنگ پشت مرزهای ایران جریان دارد،  اینکشور فضائی با ثبات،  امن و سالم برای شهروندان و کسانی که به دیدن ایران می‌آیند و با ایران تجارت می‌کنند،  دارد [...]»
منبع:  صدای آمریکا،  ‌اول اردیبهشت ماه سالجاری

بله همین چند سطر جهت دریافت ابعاد حماقت و توحش جواد ظریف کفایت می‌کند.  دم زدن از خوشبختی،   آنهم زمانیکه جنگ و تروریسم پشت مرزهای کشور جریان داشته باشد، دو مطلب را ثابت می‌کند.   نخست اینکه در توهمات «مم‌جوادانه»،  جنگ تخته سنگ است،  و تبعات،  واکنش‌ها و مصائب آن نیز «ساکن» است و گسترش نخواهد یافت!   دیگر آنکه، مم‌جواد،   نوع شیعی «شاریکوف» است،   و با فرهنگ کلاسیک ایران و به ویژه با تک بیت معروف سعدی،  «تو کز محنت دیگران بی‌غمی،   نشاید که نامت نهند آدمی» آشنائی ندارد! اگر همین تک بیت را می‌شناخت،   از «خوشبختی» کشوری که با فجایع تروریسم محاصره شده،  سخنی به میان نمی‌آورد.   البته نباید سخت بگیریم؛   اگر مم‌جواد به قول معروف «آدم» بود که در ردة «مقامات» حکومت جمکران قرار نمی‌گرفت!   از این گذشته،‌  در مقایسه با «ویلیام هیگ»،   وزیر امورخارجة پیشین بریتانیا،   مم‌جواد خیلی هم متمدن است!

بله،   نباید وزیر امورخارجة حکومت زال‌ممد را به دلیل توحش و حماقت‌اش نکوهش کنیم؛ به گردپای امثال ویلیام هیگ نمی‌رسد!   وزیر امورخارجة پیشین بریتانیا که در خجسته میعاد 14 ژوئیه 2014،  در واقع از کار برکنار شد،   و در رسانه‌ها «استعفا» داد،   پس از روشن شدن نتایج دور اول انتخابات ریاست‌جمهوری اطریش ـ  پیروزی کاندیدای نئونازی‌ها ـ   تریبونی در بوق رسمی حاکمیت بریتانیا ـ  دیلی‌تلگراف ـ یافته و ضمن دفاع از لشکرکشی به عراق و لیبی،   عدم تهاجم به سوریه را نیز به شدت محکوم کرده و می‌گوید،  «اگر رشد جمعیت در خاورمیانه و آفریقاکاهش نیابد،   سیل مهاجران به سوی اروپا روانه خواهد شد.»   بوق‌های جمکران،   از جمله فارس‌نیوز که در سانسور ید طولائی دارند و همه چیز و همه کس را ممیزی می‌کنند،‌   فضولات دربار بریتانیا را به صورت حرفه‌ای و  «بی‌طرفانه» منعکس کرده‌اند؛   تعجبی هم ندارد!

امضاء قرارداد 1919 با بریتانیا،  کشور ایران را به «تحت‌الحمایة انگلستان» تبدیل کرده.  و به همین دلیل وقتی یک‌ میلیارد و 600 میلیون دلار از اموال ایران توسط دولت بریتانیا سگ‌خور می‌شود ـ   بی‌بی‌سی،   مورخ 9 ژوئن 2009 ـ   مقام معظم و بوق‌های جمکران صدای‌شان در نمی‌آید!   و همچنانکه امروز در جنگ زرگری دارودستة ‌احمدی‌نژاد با پامنبری‌های حسن روحانی شاهدیم،   هیچکس به جیب‌بری لندن کوچک‌ترین اشاره‌ای نمی‌کند.   همچنین در این جنگ زرگری هیچکس از اشغال سفارت آمریکا که مسدود شدن اموال و تحمیل تحریم اقتصادی بر ملت ایران را در پی آورد،  حرفی نمی‌زند،   چرا؟ چون این جنگ زرگری برای سلب مسئولیت از دولت «انقلابی» به راه افتاده،   و در واقع هدف‌اش لاپوشانی تاراج سازمان یافتة ایران است.

حسن روحانی،  حیف‌ومیل دوران احمدی‌نژاد را «سهل‌انگاری» می‌خواند،   تا چند دروغ شاخدار را به مخاطب حقنه کند.   نخست اینکه دولت احمدی‌نژاد «نیت» تاراج نداشته؛  سهل‌انگاری کرده!   دیگر آنکه دولت‌های پیش از احمدی‌نژاد از این سهل‌انگاری‌ها نکرده‌اند!  به عبارت دیگر طی دوران موسوی و رفسنجانی و خاتمی و به ویژه در دوران حسن روحانی هیچ تاراج و چپاولی در کار نبوده و نیست!   بله،‌   این  جنگ زرگری بی‌جهت به راه نیافتاده؛  اراذل جمکران در حال تطهیر یکدیگرند!   همانطور که ویلیام هیگ نیز در حال صیقل زدن به ماتحت «پاترنوس» است!   این جانور وحشی ابتدا می‌گوید،   انگلستان در لیبی دخالت کرد تا قذافی غیرنظامیان را سرکوب نکند:

«[...]‌ انگلیس در سال 2011 در  لیبی دخالت کرد تا ساکنان شهرهای اینکشور را از حملات قذافی حفظ کند[...]»
منبع:  سایت ایران دیپلماسی،   مورخ 27 آوریل سالجاری

به عبارت دیگر دخالت انگلستان با هدف چپاول نفت و استقرار حکومت اسلامی در لیبی صورت نگرفته،   انسان‌دوستانه بوده و امروز هم جنگ داخلی و بی‌ثباتی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه،   به دلیل «ضعف حکومت و عدم رشد اقتصادی و ...» و غیره است نه به دلیل دخالت نظامی و غائله‌سازی آتلانتیسم:
 
«واقعیت تلخ این است که جنگ داخلی و بی‌نظمی در بسیاری از کشورهای خاورمیانه [معلول]  نفرت دینی، حکومت‌داری ضعیف،  عدم موفقیت اقتصادی و خروش جمعیت جوان [است] و بزودی از بین نخواهد رفت[...]»
همان منبع
         
بدانید که شرایط اسف‌بار عراق هیچ ارتباطی با تهاجم وحشیانة آنگلوساکسون‌ها به اینکشور و حمایت‌شان از تروریسم اسلام سیاسی ندارد؛   چپاول نفت عراق هم با حمایت لندن و واشنگتن صورت نمی‌گیرد.   به همچنین انفجار روزانة بمب در مراکز خرید،   اماکن آموزشی،  ورزشی،  درمانی،  تفریحی و ... و هیچ ارتباطی با اشغالگران ندارد؛  نفرت دینی عراقی‌ها از یکدیگر باعث این فجایع می‌شود!   و می‌دانیم که در بریتانیا و به ویژه در کانادا و استرالیا که حاکمیت سلطنتی دارند،   اصلاً چنین نفرتی وجود ندارد!   هیچ اثری هم از نژادپرستی و قوم‌گرائی و قبیله‌نوازی و احترام به توحش اسلام به چشم نمی‌خورد؛   همه در «تمدن و فرهنگ» دست‌وپا می‌زنند،  و مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر را خیلی خیلی خوب رعایت می‌کنند و ... و در رسانه‌های‌شان هیچ اثری از نفرت‌فروشی نمی‌بینیم!  

و بهترین نمونه‌اش همین مطلب ویلیام هیگ در «دیلی تلگراف!»   به صراحت بگوئیم،  مردمی که جرج اورول در رمان «1984» ترسیم کرده،   در قساوت و توحش به گردپای ویلیام هیگ نمی‌رسند!  آن‌ها در یک یوتوپیا،   با تماشای فیلم بمباران کشتی پناهندگان در دریای مدیترانه «تفریح» می‌کنند؛   ویلیام هیگ در هزارة سوم و در عرصة واقعیت،  مدافع ویرانی کشورها و نابودی انسان‌ها شده:          

«[...] هنوز نشانه‌هائی از کاهش رشد جمعیت در خاورمیانه و آفریقا مشاهده نمی‌شود و این شرایط [...] می‌تواند نتیجه تهدیدآمیزی برای اروپا به بار آورد [...] اگر کشورهای اروپائی [...] فکر کنند که طی چند دهه آینده بدون مداخله در این منطقه می‌توانند به پیش روند،  با هجوم جمعیت زیادی مواجه خواهند شد که پیش از این هرگز ندیده و تجربه نکرده‌اند[...]»
همان منبع

اگر فراموش نکرده باشیم،   چند سطر بالاتر،   همین ویلیام هیگ ادعا می‌کرد،  انگلستان برای ممانعت از سرکوب غیرنظامیان در لیبی دخالت کرده!   اینک معلوم می‌شود که باید دخالت کرد و جلوی افزایش جمعیت را گرفت!‌  در نتیجه،   مشکل کاخ باکینگهام،   «نقض حقوق بشر» توسط صدام حسین و قذافی نبوده!   بله،   آخوند جمکرانی تناقض‌گوئی و وقاحت را در مکتب امثال ویلیام هیگ آموخته!  با این تفاوت که هیگ برای توجیه جنایت و خشونت به خشتک علی و فاطمه و محمد دخیل نمی‌بندد!   اول وکیل مدافع غیرنظامیان لیبی می‌شود،   بعد هم دخالت ارتش انگلستان در لیبی را در چارچوب منافع کشورش توجیه می‌کند؛   سپس پیامدهای نکبت‌بار تجاوز نظامی را به حساب «ضعف دولت و نفرت دینی» و غیره می‌گذارد  تا از بریتانیا سلب مسئولیت کرده باشد و ... و نهایت امر به عنوان «وکیل مدافع اروپا»،   برای ممانعت از مهاجرت به «بهشت موعود»،   خواهان تکرار مکرر همین جنایات می‌شود.   به عبارت دیگر،   «اروپا» مرز دارد،   ولی ویلیام هیگ مرز کشورهای خاورمیانه و آفریقا را به رسمیت نمی‌شناسد.  

محفل ویلیام هیگ هر وقت لازم بداند،   در اینکشورها «دخالت» خواهد کرد،   خاک‌شان را به توبره می‌کشد،   ثروت‌شان را غارت می‌کند،   ولی مردم این مناطق «حق» ندارند،  در برابر تجاوز اروپا واکنش نشان دهند؛   حتی در حد گریز از مهلکه!   ملت‌ها باید از بمب‌های اروپا استقبال کنند و نابود شوند،   تا نگرانی کاخ باکینگهام از «مهاجرت» بر طرف گردد.  خلاصه،   بساط اینان همان بساط غارت شرق توسط صلیبیون است که در مقالة سرشار از نبوغ ویلیام هیگ به صورت «نگرانی از مهاجرت» مطرح شده.   مسلم است که این جانور وحشی شهامت ندارد به صراحت بگوید،   «می‌خواهیم آفریقا و خاورمیانه را غارت کنیم!»   اگر چنین شهامتی می‌داشت،   نه تمایل به جنایت و چپاول را در پوشش «ممانعت از مهاجرت» پنهان می‌کرد،  و نه برای صیقل زدن ماتحت سازمان سیا،   توطئة سقوط هواپیمای مالزیاایرلاینز در اوکراین را به سکوت برگزار می‌کرد!   

بله،   حدود دو سال پس از فاجعه 17 ژوئیه 2014،‌   دو فرضیة نوین در گزارش مستند آیندة بی‌بی‌سی مطرح خواهد شد.   «دیلی اکسپرس»،   مورخ 25 آوریل سالجاری در این مورد می‌نویسد،   «خارج از ویراست های رسمی،  یا یک جنگندة‌ اوکراین،  این هواپیما را هدف قرار داده،  یا اینکه مأموران امنیتی هلند و سازمان سیا از مبداء در این هواپیما بمب‌گزاری کرده‌اند!»   با توجه به اینکه استعفای ویلیام هیگ،  3 روز پیش از این ماجرا صورت گرفت و با در نظر گرفتن تغییر سنگر هلند در مورد سوریه،  پیش از سفر پادشاه و ملکه اینکشور به پاریس ـ  وبلاگ «بیلدربرگ و بروکسل» ـ  به نظر می‌رسد،   لندن هم به صورت «سینه خیز» در حال تغییر سنگر باشد،  و در این مسیر فرانسه را به دنبال خود می‌کشاند.   

به عنوان نمونه،  امروز مجلس شورای ملی فرانسه خواهان لغو تحریم‌های اقتصادی بر علیه روسیه شده.   خلاصه سنگرهائی که محافل روس‌ستیز،   با کودتای 3 اسفند در اوکراین ساخته بودند یک به یک در حال فروپاشی است.   و این فروپاشی،  به صورت فکاهی فروپاشی آلمان نازی را تداعی می‌کند!   منتهی اینبار هیتلر،   مونث است و بجای خودکشی، می‌باید به بدتر از مرگ،  یعنی به آغوش سلطان رجب اردوغان رضایت دهد،  و از او تصویر قدرقدرت ارائه کند!   این است دلیل حمایت آنجلا مرکل از ممنوعیت به سخره گرفتن «سلطان» در کشور آلمان!   در واقع آنجلا مرکل،   برای رجب اردوغان «تقدس» قائل شده،   تا دست وی برای سرکوب آزادی‌بیان در ترکیه باز باشد.   و به این ترتیب پوپولیسم مسیحی،   به پوپولیسم اسلامی نان قرض ‌می‌دهد،  باشد که زمینة ایجاد «جامعة یکدست» فراهم آید.

در این قماش جامعه،   همچنانکه در وبلاگ «همه و همینطور» هم گفتیم،  انسان‌ها را از انسانی‌ات «تهی» می‌کنند و از آنان «گله» می‌سازند.   گله‌ای که در «ابهام» دست‌وپا می‌زند.  در رمان 1984،   پرسوناژ «وینستون اسمیت»،   زمانیکه دور از چشم «تله‌سکرین» یادداشت روزانه‌اش را آغاز می‌کند و می‌نویسد،   «4 آوریل 1984»،   دقیقاً نمی‌داند سال 1984 است،   یا نه؟   اسمیت حتی نمی‌داند دقیقاً چه سالی متولد شده،   فقط می‌داند که حدوداً 39 سال دارد!   مسلماً اگر امروز پرسوناژ وینستون در واقعیت وجود می‌داشت،   می‌پذیرفت که «ترشی اضطراب را کاهش می‌دهد!»  بله،  آخر سر رسیدیم به اصل مطلب،  یعنی پروپاگاند شبه‌علمی و عوام‌فریبانه‌‌ای که فردی‌ات انسان و نظریه فروید،    پایه و اساس مدرنیته را نفی می‌کند!  در این پروپاگاند سازمان سیا،   در نقش پزشک دلسوز ظاهر شده،   ولی مانند آخوند برای «جمع» نسخه می‌نویسد:                                    

«اگر از بیماری اضطراب رنج می‌برید یا حضور در یک جمع شلوغ،  آزارتان می‌دهد،  شاید با خوردن ترشی کمی از اضطراب‌تان کاسته شود[...]»
منبع:  رادیوفردا،  ‌مورخ 27 آوریل سالجاری 

در همین چند جمله مختصر،   بوق سازمان سیا به مخاطب یک پیام ابله فریب و اساسی می‌فرستد.  و آن اینکه اضطراب،  مانند گریپ،  نوعی بیماری است،  در نتیجه با «دارو» می‌تواند درمان شود!  در ادامه،   برای تحکیم پایه‌های این دروغ شاخدار،   پای پژوهشگران دانشگاه «ویلیام‌اند ماری» در ایالت ویرجینیای آمریکا،   و تحقیقات علمی را به میان می‌آورد! سپس مشاهدات علمی پژوهشگران مذکور در مورد 700 دانشجو را به اطلاع مخاطب می‌رساند:

«[...] دانشجویانی که غذاهای تخمیری (مثل ترشیجات) بیشتری در رژیم غذائی‌شان داشتند،  از اضطراب،  به ‌ويژه اضطراب اجتماعی کمتری رنج می‌برند.   رابطه معکوس بین مصرف ترشیجات و اضطراب به‌ ویژه در افرادی که از روان‌رنجوری (نوعی از اختلال روانی که باعث ضعف در تصمیم‌گیری‌ها می‌شود) رنج می‌بردند،  بیشتر است[...]»
همان منبع

مسلماً مشاهدات علمی پژوهشگران دانشگاه «ویلیام اند ماری» مخاطب ساده لوح را متقاعد خواهد کردکه اضطراب نوعی «بیماری» است!  در گام بعد،  می‌باید این ادعای پوچ را با اسامی دهان پرکن استحکام بخشید.  و اینجاست که «دکتر ماتیو» وارد صحنه می‌شود و در مورد «پروبیوتیک» شفابخش توضیحاتی می‌دهد:      

«[...] دکتر ماتیو هیلیمایر [...] می‌گوید که احتمالاً پروبیوتیک‌های موجود در ترشیجات، محیط دل و روده (احشای داخلی)‌ را تغییر می‌دهند به ‌طوری که از میزان اضطراب افراد کم می‌کند[...]»
همان منبع

تا اینجا اگر تردیدی هم بوده برطرف می‌شود،   چرا که،   «دکتر» ماتیو می‌گوید «احتمالاً» پروبیوتیک‌ها محیط معده و روده را تغییر می‌دهند!   به عبارت دیگر،‌  «اضطراب» ارتباطی با ضمیر ناخودآگاه و تداعی معانی و بحران‌های روحی ندارد؛   ‌یک بیماری است که از «شکم» شروع می‌شود و دوای آن ترشی است که حاوی پروبیوتیک باشد!   وقتی این بی‌بی‌گوزک علمی‌نما را یک مجلة علمی به نام «سایکتری ری‌سرچ» هم منتشر ‌کند،   دیگر مو لای درزش نخواهد رفت:    

«این تحقیق که نتایج‌اش در مجلة علمی سایکتری ریسرچ منتشر شده،   نشان می‌دهد که میزان اضطراب افرادی که معمولاً دچار اضطراب ناشی از حضور در جمع می‌شوند، ‌ با مصرف ترشیجاتی که حاوی پروبیوتیک هستند،  کم می‌شود.»
همان منبع

«جونم براتون بگه»،   می‌توان مطلب را به اینصورت خلاصه کرد که «ای کسانی که ایمان آورده‌اید؛  پروبیوتیک‌ را برای کاهش اضطراب مؤمنان آفریدیم!»   پس از نزول آیة «پروبیوتیک»،  مؤمنان متقاعد شده‌اند،   هر چند بعضی‌ها ممکن است شک و تردید داشته باشند.  و اینجاست که جادو و جنبل و رمالی و چماقداری کارساز می‌شود.   این وظیفه را نیز بر عهدة محققان کانادائی گذاشته‌اند.   اینان نام لاتین پروبیوتیک را از بقچة مادر الیزابت دوم  بیرون کشیده،‌  بر فرق کفار فرود می‌آورند و جملگی را «ناک اوت» می‌فرمایند،  باشد که ایمان بیاورند،  و بدانند که «بیفیدو باکتریوم لونگوم» رفتار بیماران مبتلا به اضطراب را عادی خواهد کرد!   «علمای» کانادا کشف کرده‌اند که اضطراب،   ناشی از التهاب داخلی بدن است و می‌تواند بر سیستم عصبی تأثیر بگذارد!   بله،   چنین اکتشاف علمی‌ای که ریشة روانی و اجتماعی اضطراب را حذف کرده،   مسائل را به دوران «پیش مدرنیته» بازمی‌گرداند،   فقط می‌تواند در بلاد کانادا صورت پذیرد:       

«[...] در تحقیقی که در دانشگاه مک مستر کانادا انجام شد،  محققان دریافتند که یک پروبیوتیک خاص [...] در عادی کردن رفتار بیماران مبتلا به اضطراب مؤثر است.  در این تحقیق نشان داده شد که چطور التهاب داخلی بدن می‌تواند بر سیستم عصبی اثر بگذارد و باعث به ‌وجود آمدن اضطراب در فرد شود[...]»
همان منبع

پس از آمریکا و کانادا،   نوبت به محققان فرانسوی می‌رسد و این عزیزان ضمن تأئید تحقیقات برادران یانکی و کانادائی‌شان،   یک لایة دیگر از «زبان جادوگری» به آن می‌افزایند،  و قدرت شفابخش دارو و عرصة عمل آن را به خلق و خوی افراد گسترش می‌دهند تا حسابی مخاطب را منکوب کرده باشند:  

«[...] در کشور فرانسه [...] ضمن تأئید یافته‌های محققان کانادائی و آمریکائی در زمینة تاثیر غذاها بر خلق و خوی افراد،   مشخص شد که یک پروبیوتیک دیگر به نام لاکتو باسیلوس هلوتیکوس از میزان فشارهای روانی،  استرس،  خشم و افسردگی کم می‌کند.»
همان منبع

باری یک ادعای پوچ،   و یک تحقیق کشکی در آمریکا،  و سپس یک تحقیق همسو در کانادا با یک نام علمی لاتین،   و در گام سوم یک تحقیق کشکی در فرانسه و یک نام علمی لاتین دیگر مجموعه‌ای است که با هدف نفی فردی‌ات انسان،   نظریة فروید،  روانکاوی و ...  تنظیم شده تا به مخاطب این دروغ شاخدار را بباوراندکه اضطراب نه ریشة روانی،  که ریشه‌ای «شکمی» دارد!   و البته فکر نکنید این پروپاگاند برای جهان‌سومی‌های فارسی‌زبان تنظیم شده؛  به هیچ عنوان!   ماه‌هاست که تمام کانال‌های تلویزیون فرانسه تبلیغ می‌کنند که خوردن ماست «آکتیویا» به کاهش استرس منجر می‌شود،   چرا که حاوی «بیفیدوس» است!   بله،   فقط ایرانی و جهان سومی هدف این تبلیغات گوساله‌پسند نیستند!   این پروپاگاند تحمیق جهانیان را مد نظر دارد.   فراموش نکنیم که جهان یکدست،   یا همان دهکدة جهانی مطلوب قبائل بوش و کلینتن،   بدون «باور یکدست» ساخته نخواهد شد!

         

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۵

همه و همینطور!




«جنگ،  صلح است؛  آزادی،  اسارت است؛  نادانی، توانائی است»  
 منبع: جرج اورول،  «1984»  

مسکوت گذاردن سروانتس و هیاهو برای شکسپیر؛   قرار دادن «معلولین» در جایگاه «مسئولان نابسامانی شرایط» و‌ تبدیل «محیط‌زیست» به ابزار «تبلیغ اسلام» و نفی فرهنگ و ادبیات ایران، «دستاورد مشترک» بی‌بی‌سی و رادیوفردا در ماه آوریل است.   چرا که این ماه آوریل، ویژگی‌های خاصی دارد که مهم‌ترین‌شان تقارن سالگرد تولد دو نماد تقدس معاصر و بی‌بی‌گوزکی،   یعنی الیزابت دوم و علی عین،   امام اول شیعی‌مسلکان است!   در نتیجه سازمان سیا،   علاوه بر به ارزش گذاردن ماتحت آخوندشیعی،  می‌باید دُم علیاحضرت،  مادر معنوی پوپولیسم اسلامی را نیز در بشقاب بگذارد.

به این منظور آنجلا مرکل را به آنکارا،  و باراک اوباما را به لندن فرستاده‌اند.   البته دلیل واقعی سفر اینان در دسترس نیست،‌   ولی از آنجا که مسیر سیاست آتلانتیسم شناخته شده است،  ‌ و به رفراندوم بریتانیا و به موعد انتخابات ریاست‌جمهوری ایالات‌متحد نزدیک می‌شویم،  هیچ نیازی نیست که راه دور برویم؛   سناریو روشن‌تر از روز است:‌   ارائة تصویر دلپذیر از تجاوز و خشونت و جنایت.

در ینگه‌دنیا،   این بساط را تحت عنوان «مبارزه با تروریسم»،   به روزمرة مردم تبدیل کرده‌اند. یک‌روز تروریست‌ها به برج‌های دوقلوی نیویورک حمله می‌کنند؛  یک‌روز تک‌تیراندازها خلق‌الله را هدف قرار می‌دهند،  و ... و این روزها هم تک‌تیرانداز،  عین رینگوی طپانچه‌طلائی وارد خانه‌ مردم می‌شود و 7 تن افراد خانواده را درو می‌کند!   خلاصه،   تنور ترس و وحشت حسابی داغ و گرم است،   و منطقی است که همه بخواهند «امنیت» داشته باشند.  همین بساط به اروپا هم سرایت کرده.  جریان از این قرار است که اخبار و شایعات ینگه‌دنیا را در رسانه‌های اروپا بازتولید می‌‌کنند،   ولی کار به این مختصر محدود نمی‌ماند؛   درکنار تقلید میمون‌وار از بوق‌ یانکی‌ها،   بروکسل‌ستانیان کاروان خردجال هم به راه می‌اندازند.

خر دجال بر علیه پناهجویان،   خر دجال به طرفداری از پناهجویان؛   خر دجال بر علیه آنجلا مرکل،  خر دجال به حمایت از مرکل؛   خر دجال بر علیه «توافق تجارت آزاد با آمریکا»،  و ... و خلاصه آنچه اهمیت دارد اشغال فضای شهری با عربده و شعار و «سیاست» است.   شعار ابراز عشق،  یا ابراز نفرت،  هیچ تفاوتی نمی‌کند.  مهم این است که بدانیم در فضای لندن و  پاریس و برلن،   و به ویژه در بروکسل،   شهری که مقر سازمان ناتو در آن واقع شده،  نه تنها جائی برای آسایش و بی‌طرفی وجود ندارد،   که امکان لت‌وپار شدن با بمب نیز هست!   به این ترتیب،   مردم را خیلی خیلی بهتر از پیش می‌توان «مهار» کرد،  تا مطالبات «غیرمنطقی» از قماش دستمزد،  شرایط‌کاری،   خدمات درمانی و غیره را فراموش کنند،   و به ویژه فراموش کنند که انسان هستند؛   حریم خصوصی دارند؛  و از حق انتخاب آزاد برخوردارند.  فراموش کنند که دولت حق ندارد برای جاسوسی از شهروندان در اتحادیة کذا در التزام رکاب سازمان سیا باشد و در محل کار،‌  سکونت و یا تفریح‌شان «تله‌سکرین» بگذارد!  پیش از ادامة مطلب برای توضیح در مورد «تله‌سکرین» یک مینی پرانتز باز می‌کنیم.

جرج اورول در رمان «1984»،  شرایطی را به توصیف می‌کند که همه جا،‌  از جمله محل سکونت افراد به «تله‌سکرین» مجهز شده.   این دستگاه که همزمان گیرنده و فرستنده است؛‌ همه چیز را می‌بیند!  و همه چیز را،   حتی در حد پچ‌پچ می‌شنود،   و با افراد تماس مستقیم هم برقرار می‌کند؛   امکان خاموش کردن آن هم وجود ندارد!   به عبارت دیگر،   هیچکس نمی‌تواند «حریم خصوصی» داشته باشد.   وینستون اسمیت،   پرسوناژ اول رمان که از «بیگ‌برادر» و حزب و بساط دشمن‌فروشی و فردیت‌ستیزی آن نفرت دارد،  ‌ در کمیسیون آرشیو وزارت «حقیقت» کار می‌کند.   وظیفة وی این است که در برابر «تله‌سکرین»،  مطالب آرشیو «تایمز» را با ویراست‌های رسمی «زمان حال» وفق دهد.   این گذشتة دستکاری شده به عنوان «رخداد واقعی» بایگانی می‌شود.  و به این ترتیب نه از واقعیت ردی بر جای می‌ماند،  و نه از تحریف آن!   پرسوناژ وینستون خود نیز نمی‌تواند سند و مدرکی از این بازنویسی تاریخ نگاهدارد،   چرا که ،  این عمل ـ   حفظ اسناد و شواهد ـ  «جرم» به شمار می‌آید.   خلاصه جامعه‌ای که در رمان 1984 ترسیم شده،‌   جامعه‌ای است منطبق بر الگوی جوامع اسطوره‌ای که در آن «خداوند‌ یکتا» در قالب «بیگ‌برادر» تجلی کرده!   در این جامعه روابط دوستانه، عاشقانه و حتی عواطف خانوادگی سرکوب می‌شود.  کودکان،   ‌همچون «گشت ارشاد نامحسوس جمکرانیان»،   خبرچینی می‌کنند،   حتی از پدرومادرشان و اگر فرصت یابند، همزمان در جایگاه دادستان و قاضی و مجری حکم می‌نشینند و مجرم را در خیابان به مجازات می‌رسانند.   در یک بخش از رمان،   کاماراد «پارسن» را می‌بینیم که حین گفتگو با «وینستون»،   به فرزندان‌اش افتخار می‌کند،   چرا که،   دامن پیر زن فروشنده‌ای را آتش زده و پاهای وی را سوزانده بودند:

«فکر شو بکن،  کاماراد!  ‌ پیرزن ژامبون را در روزنامه‌ای پیچید که تصویر بیگ‌برادر بر آن نقش بسته بود؛‌  چه توهینی!»
منبع:  جرج اورول،   «1984.» 

 خلاصه،   با درنظر گرفتن جو حاکم بر کشور ایران،   به صراحت می‌توان گفت که جمکران نوع «بدوی» جامعه‌ای است که جرج اورول در رمان 1984 ترسیم کرده.   در این جامعه «تک حزبی»،   طبقة حاکم همچون جمکرانی‌ها از تمام امکانات زندگی مرفه برخوردار است؛  و مانند پرسوناژ «اوبرایان» زندگی «اشرافی» می‌گذراند.   «اوبرایان» تنها پرسوناژی است که می‌تواند حریم خصوصی داشته باشد؛  ‌ او می‌تواند «تله‌سکرین» را به مدت نیم ساعت،  و نه بیشتر خاموش کند!   تحت نظارت «اوبرایان» است که پرسوناژ وینستون را شکنجه می‌دهند،   به او شوک الکتریکی وارد می‌آورند و ... و بر ارتباط عشقی او و جولیا ـ تنها رابطة عشقی رمان ـ  نقطة پایان می‌گذارند.    از همه مهم‌تر،  دگردیسی وینستون اسمیت است؛‌  اینک او «باور» دارد که «فقط آنچه حزب می‌گوید،   درست است» و عشق و انسانیت و دوستی،  جز فریب نیست.   پس از این مرحله،  وینستون را آزاد می‌کنند.   در پایان رمان وینستون را می‌بینیم که از شنیدن خبر «پیروزی» کشورش بر «کل قارة آفریقا» احساس شادی می‌کند،   و «بیگ‌برادر» را دوست دارد؛‌   وینستون به این ترتیب از فردی‌ات و انسانی‌ات تهی شده،  و دیگر «جامعة یک‌دست» را تهدید نخواهد کرد.

«جامعة‌یک‌دست»،   همچنانکه پیشتر هم به کرات گفته‌ایم بر الگوی «یوتوپیا» منطبق شده. همه چیز در این جامعه می‌باید بر اساس پیش‌فرض‌های حاکمیت «بی‌نقص» باشد؛   همه باید یک‌دل و یک‌صدا باشند و همانطور که در کتاب «تعلیمات اجتماعی» دوران پهلوی آمده بود،   «همه می‌باید در یک خانة شیشه‌ای زندگی کنند!»   به عبارت دیگر،  بی‌خیال حریم خصوصی!   باری،   تصفیة بلاد جرمانی از « یهودی و کمونیست و معلولین ذهنی و جسمی و ...» و سرکوب آزادی بیان هنرمندان،  به ویژه زمانی که در قالب «طنز» باشد،   از همین نگرش آخوندی سرچشمه می‌گیرد.   جای تعجب نیست که 70 سال پس از شکست ارتش آلمان نازی،  بروکسل‌ستان سران جرمانی و عثمانی را برای «سرکوب طنز و طنزپرداز» به میدان آورده،   تا مرده‌ریگ بیسمارک و گوبلز و ادوارد هشتم را از گزند محفوظ نگاه دارد.   

به بلشویسم هم اشاره نمی‌کنیم؛   به چند  دلیل!   نخست اینکه شکست آلمان نازی و نجات اروپا از فاشیسم را مدیون ارتش سرخ هستیم.   دیگر آنکه،  میکائیل بولگاکوف و «زامیاتین» که آثارش منبع الهام جرج اورول شد،‌  توسط بلشویک‌ها اعدام نشدند،  و ... و از همه مهم‌تر اینکه،   علیرغم تبدیل آثار و افکار مارکس به ابزار تحمیل «دیکتاتوری کارگری» بر همسایة شمالی‌مان،   نگرش انسان‌محور مارکس و دیگر متفکران مدرنیته،   هیچ ترادفی با عرصة توحش تعصبات و تعلقات ادیان ابراهیمی ندارد!

ادیان ابراهیمی بدون استثناء نگرش قبیله‌ای دارند؛   «برابری انسان‌ها» را نفی می‌کنند،  و  موجودیت معاصر انسان را «کفر» می‌شمارند.   «شیطان»،   ساخته و پرداختة همین عرصة توحش است.   شیطان در آلمان نازی،   «کمونیست و یهودی و کولی و ... و معلول» بود!  و امروز هم رادیوفردا برای بازتولید شعارهای ابلهانة فاشیسم،  پای «آورام گلستان» نوچة محفل امیرعباس هویدا را به میان کشیده.   بوق سازمان سیا پس از تعریف و تمجید از درک و فهم و شعور و استعداد و فرهنگ نداشتة گلستان،   زبان به ستایش خشونت و «زبان تهاجم» وی گشوده و می‌نویسد،   ‌ما هم در جمع دوستان‌مان همینطور حرف می‌زنیم!  در نتیجه،   اگر کسی در یک مصاحبه همینطور حرف بزند،  قابل تحسین است: ‌

«[...] او هنوز بیان رک و صریح خود را دارد و به کسی باج نمی‌دهد [...] نظر خود را با صراحت تمام می‌گوید [...] مگر نه اینکه همه ما در جمع دوستان‌مان همین طور حرف می‌زنیم،   حالا اگر کسی هست که با جرأت تمام‌‌ همان حرف‌ها را در یک مصاحبه برای چاپ هم می‌زند،   قابل تحسین است[...]»
منبع:  رادیوفردا،   مورخ 24 آوریل 2016 

حال که رادیوفردا متوجه شده «همه در جمع دوستان‌شان همینطور حرف می‌زنند»، و هیچکس شیوة بیان متفاوتی ندارد،‌  بد نیست ببینیم آورام گلستان «چگونه» حرف زده که اینچنین به مذاق قلم‌زن این رادیو خوش آمده.   درست حدس زدید!   گلستان مثل لات و اوباش،   پیکر افراد را مورد تهاجم زبانی قرار داده: 

«[...] خودش می‌گوید: "وقتی که می‌پرسم این‌ها کی‌اند،  و چی‌اند، می‌گویند توهین کرده، توهین نیست.   وقتی که وضع موجود را نقاشی می‌کنی،  توضیح می‌دهی،  تعریف می‌کنی که خب،  این دهنش کج است،  ابرو‌های‌اش لنگه به لنگه است،  این چشم‌اش یکیش کوره، یک پایش می‌لنگد.   اگر تو بگوئی یک پایش می‌لنگد که فحش نیست[...]»
همان منبع

باری در همین مطلب سرشار از صراحت و رک‌گوئی به شیوة «لاتی»،   که به گفتة‌ رادیوکذا،‌   «درد دل‌ها» نام دارد،  آورام گلستان گریزی هم به «فروید» و «رویا» و خودآگاه و ناخودآگاه زده و ضمن حذف «ضمیر برتر» از نظریة فروید،   قصه را با رمان در ترادف قرار داده و آگاهی و نبوغ سرشارش را باز هم بیشتر به اثبات رسانده،   و قلم‌زن رادیوفردا را حسابی تحت تأثیر «عظمت» خود قرار داده:

«[...] این «درد دل»‌ها البته ‌گاه بسیار آموزنده‌اند؛   آنجا که مثلاً دربارة اینکه قصه از کجا در ذهن نویسنده خلق می‌شود (خودآگاه یا ناخودآگاه؟)  به شکل درخشانی قصه نوشتن را به خواب تشبیه می‌کند و با اشاره به فروید می‌گوید:  «توی ذهن شما یک سری مطالب هست که جمع و ترکیب می‌شود و آن وقت می‌شود خواب شما!   قصه هم بیشتر خواب منظمی هست اگر نویسنده‌اش نویسنده باشد[...]»
همان منبع

بله «خواب» در نظریة زیگموند فروید،  «به طور درخشانی» بر ویراست سازمان سیا منطبق شده،   یعنی ترکیب یک سری مطالب در ذهن شماست،  و ... و «قصه» هم نوعی «خواب منظم» است!‌   در این راستا،  و بر اساس وعظ و خطابة‌ آورام گلستان،  اگر هنگام خواب یک دوربین فیلم‌برداری بالای سرتان بگذارید،  حتماً وقتی از خواب بیدار می‌شوید،  یک فیلم هم ساخته‌اید!   و اگر خواب‌تان در مسیر بی‌بی‌گوزک صحرای کربلا باشد،  چه بهتر!   جایزة «برلیناله» و غیره هم دریافت خواهید کرد!   ولی بخش جالب مصاحبة گهربار آورام گلستان به بازتولید زبان پوچ و مبتذل آخوند مربوط می‌شود:

«از خودت جلو بیفت [...] با دانستن است که می‌شود جلو افتاد[...]»
همان منبع

جماعت «لات»،   زندگی را با «مسابقه» اشتباه گرفته؛   همیشه می‌خواهد از همه جلو بزند و به این توهم دچار شده که «اگر بداند،  از همه جلو می‌افتد!»   ولی آنچه این جماعت می‌دانند، کارساز جلو افتادن در جبونی و پس‌روی و لاپوشانی است.   آورام گلستان وقتی از پاسخ عاجز می‌ماند،  از آنجا که «نمی‌داند» تفاوت داستان کوتاه و رمان چیست،‌   بجای اینکه به صراحت بگوید،  "نمی‌دانم"،  دست به لودگی می‌زند.   و جالب اینجاست که قلم‌زن رادیوفردا که زبان به ستایش صراحت و رک‌گوئی این فرد گشوده بود،   باز هم به مجیزگوئی خود ادامه می‌دهد و ادعا می‌کند،  «پرسش نامربوط بوده»:

«[...] با شوخ طبعی از پاسخ دادن به یک سئوال نامربوط می‌گریزد:  "از نظر شما داستان کوتاه با رمان چه وجوه اشتراک یا افتراقی دارند؟" و پاسخ:  "یکیش کوتاه است و یکیش بلند[...]
همان منبع

بله،   آورام گلستان که هم نظریه فروید را «فوت‌آب» است و هم در عرصة هنر پیشتاز و هم،   به قول بوق سازمان سیا «صراحت» دارد،  فقط شهامت ندارد که بگوید "نمی‌دانم."  در واقع وی عضوی از گلة‌ «همه چیزدان» محبوب سازمان سیاست.  گله‌ای که «حقیقت» را می‌شناسد و هیچ پرسشی نیز ذهن‌اش را آشفته نمی‌کند!   به عنوان نمونه،   آورام گلستان هیچوقت از خودش نخواهد پرسید،   چگونه از اعماق ناکجاآباد محفل هویدا بیرون آمد،   ‌و یک‌شبه ره صد‌ساله رفت و تبدیل شد به «روشنفکر و فیلم‌ساز و غیره ...!»  در هر حال،   اهمیتی هم ندارد،   وقتی چماقدارانی نظیر حاج فرج دباغ و پاسدار اکبر روشنفکر شناخته می‌شوند،  آورام گلستان هم می‌تواند روشنفکر باشد!   همین که بی‌بی‌سی و رادیوفردا اینان را به عنوان «روشنفکر» و فیلسوف و غیره معرفی ‌کنند،  کفایت خواهد کرد!   بوق‌های‌ آنگلوساکسون،   با انسان‌محوری و مدرنیته و رنسانس،  و ... و هر آنچه غیرابراهیمی است،   سرستیزه دارند،   از اینرو از «سروانتس» فاکتور گرفته و برای سالگرد مرگ شکسپیر هیاهو به راه انداخته‌اند.

آثار شکسپیر ـ  اگر فردی به نام شکسپیر موجودیت واقعی هم داشته باشد ـ   بازتاب جامعة «مسیحی » دوران ویکتوریاست.   حال آنکه سروانتس،   علیرغم هم‌عصر بودن با شکسپیر،  به عرصة طنز و رمان مرتبط می‌شود.   و طنز،  همانطور که اینروزها شاهدیم،   زیر سم ستوران فاشیسم افتاده!

در راستای ایجاد «جهان یک‌دست اسلام»،   از طریق تقدس بخشیدن به «عثمانی» و ایجاد «منطقة پرواز ممنوع در سوریه»،   یعنی تبدیل اینکشور به لیبی دوم،   آنجلا مرکل پای پیش گذاشته و به نیابت از سوی ارباب،  رسماً در برابر مسکو ایستاده!   تعجبی هم ندارد؛  «لات است و تکرار راه پدر!»   و در جهان اسطوره‌ای لات،‌  جائی برای انسان و طنز و رمان پیش‌بینی نشده.   پیشرفت جوامع «یکتاپرست» در عرصة هنر،   از مداحی و خودسانسوری،  و... و «هنر متعهد» فراتر نمی‌رود.          

آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد،   زمینه‌ای تاریخی بود که به آزاداندیشانی چون ربله در فرانسه و سروانتس در اسپانیا امکان داد «طنز» را در برخورد با نماد‌های تقدس مسیحیت به کار گیرند.   ربله نمادهای مذهبی را واژگون کرد،   و سروانتس نیز با آفرینش «دون‌کیشوت»، «ارزش‌های مقدس» شوالیه‌ها را به استهزاء گرفت.   این «ارزش‌ها» همان آداب و رسومی بود که «صلیبیون» از شرقی‌ها اقتباس کردند،   و کلیسا آن را در خدمت منافع خود قرار داده بود. در رمان سروانتس،   پرسوناژ «دون‌کیشوت» که به جنگ آسیاب‌‌های بادی می‌رود،  در واقع یک «ضدقهرمان» است که از استهزاء «شوالیه» و ارزش‌های حماسی‌اش آفریده شده. «ضدقهرمان» سروانتس،   همان «شوالیة‌ قهرمان» است که از زنجیر بندگی خداوند ادیان ابراهیمی رهائی یافته،   و اینچنین پای به جهان زمینی «واقعیت» می‌گذارد.   اینچنین است که در عرصة‌ واقعیت،   تلاش «انسان» برای نشستن در جایگاه الهی و برقراری «عدالت» فاجعه می‌آفریند.   هر چه انسان بیشتر به تقلید از «فرستادگان خداوند»،   با پلیدی‌ها می‌جنگد،   مضحک‌تر و خنده‌دارتر می‌شود.   سروانتس به مخاطب نشان می‌د‌هد که تنها راه رهائی این «انسان»،  گسستن زنجیر‌هائی است که او را به اسارت ارزش‌های «بنیاد سلطه»،   یعنی کلیسا درآورده.   ولی خوب اگر انسان از اسارت ارزش‌ها آزاد شود،   ‌محفل احترام به ادیان هم از «قهرمان» محروم می‌شود و می‌دانیم که بدون «قهرمان»،   خر لنگ مطلق‌گرایان به مقصد نخواهد رسید.   چرا که چارچوب مقدس «تاراج و توحش»،   یا همان توجیه «سرکوب آزادی بیان» به قهرمان و مقدسات نیاز دارد.   بی‌دلیل نیست که لندن و واشنگتن برای بزک کردن چهرة کریه «فدائیان اسلام» و شاخک‌های فکل‌کراواتی این تشکل استعماری از قماش نهضت عاظادی و‌ جبهة ملی با یکدیگر مسابقه گذاشته‌،   می‌کوشند «مصدق» را به ارزش بگذارند.

محمد مصدق چه از جایگاه نمایندة مجلس شورای‌ ملی،   و چه در مقام نخست‌وزیر،   نماد بارز خیانت به منافع ملی ایران بود.   شعارهای پوچ و مردمفریب،  قانون‌شکنی،  یکجانبه‌گرائی و و به ویژه «کودتاسازی» از ویژگی‌های دوران فعالیت‌های سیاسی مصدق به شمار می‌رود.   دورانی که صرفاً به تحولات سال‌های پیش از کودتای 28 مرداد محدود نمی‌ماند. به پاداش این خوش خدمتی‌ها،  استعمار مصدق را به مرتبة «قهرمان ملی» نیز ارتقاء داد تا ابزار مناسبی جهت تبلیغات باشد.   دولت مصدق با شعار «نه شرقی،  نه غربی»،   دست اسلام‌گرایان تروریست را در جامعة ایران باز گذاشت،   اوباش را به استخدام شهربانی در آورد،   مدارس مختلط را تعطیل کرد،   زمینة‌ تحمیل تحریم‌های اقتصادی بر ملت ایران را فراهم آورد و و خلاصه،   قلم از شرح «خدمات» ایشان به «سرمایه سالاری» غرب ناتوان است!

سرمایه سالاری،   یعنی حاکمیت «سرمایه» بر جامعة انسانی.   و اگر این حاکمیت تحت نظارت «قوانین» قرار نگیرد،   بجائی خواهیم رسید که امروز رسیده‌ایم.   یعنی پشتیبانی آشکار آمریکا،  متحدان و نوکران‌‌اش از تروریسم!  در تبلیغات همین حامیان تروریسم است که آخوند،  یعنی عامل اصلی خشونت و توحش و تجاوز به حریم خصوصی،  «مخالف خشونت» معرفی می‌شود.   اینهمه تا فراموش نکنیم که «جنگ،   صلح است؛  آزادی،  اسارت است؛ نادانی،  توانائی است» و ...