شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۵


کشف فدرالیسم هخامنشی!
...
شیرین عبادی در لندن، راه حل بحران را به جنگ‌طلبان ارائه کرد: فعلاً برای رفع خماری، تهاجمی به پاکستان بفرمائید، تا نوبت ایران فرا رسد!

این روزها زمانه به کام «به وقت گرینویچ» تلخ شده. از یکسو، طرح تجزیة عراق که با همکاری «جان‌نثاران: مقتدی صدر و حکیم» در جنوب عراق به خوبی پیش می‌رفت، دچار وقفه شد. به این معنا که نخست وزیر عراق، به بصره رفت و تلویحاً خواستار تعلیق بمب‌گذاری در مناطق سنی نشین جنوب شد. تا پیش از این سفر، نظامیان انگلیس وظیفة کوچاندن اقلیت‌ها در جنوب عراق را بر عهده داشتند و اینکار را با جدیت تمام پیگیری می‌کردند. ولی از زمانی که روسیه اعلام کرد در ساحل مدیترانه در سوریه، به ساختن پایگاه دریائی مشغول است، «تجارتخانه» پر سود تجزیه عراق موقتاً تعطیل شد.

دومین ضربه بر پیکر استعمار انگلیس، اظهارات کاندی رایس وزیر امور خارجه آمریکا بود. پس از اینکه پته مبارزات حاکمیت ایران با آمریکا، و دموکراسی پروری آمریکا در خاورمیانه به روی آب افتاد، و خانم رایس آمادگی «تفنگ فروش‌های حقوق بشری» را جهت مذاکره با حاکمیت نمک‌پرورده خود اعلام کرد، سایت «به وقت گرینویچ»، هیچ خوشش نیامد، و اعلام کرد ایران مذاکره با آمریکا را نمی‌پذیرد! البته هنوز مقامات ذیصلاح ایران دهانشان را باز نکرده بودند! ولی اهمیتی نداشت، چون حاکمیت ایران، با انگلیس «مشترک‌المنافع» است. و «به وقت گرینویچ» هم با حفظ استقلال خط حاکمیت انگلیس را دنبال می‌کند! به همین دلیل برای جبران ضرر و زیان اظهارات رایس، ناگهان روز پنجشنبه اول ژوئن، سایت «به وقت گرینویچ» اعلام کرد:

« شواهد تازه ای یافته است دایر بر اینکه نیروهای آمریکا ممکن است مسئول قتل عمدی یازده غیر نظامی بیگناه عراقی در شهری واقع در شمال غربی اینکشور باشند.» و شواهدش هم یک کاست ویدئو بود. از همان کاست‌ها که سیا خودش در مورد حمله به پنتاگون سر هم کرده بود و با منت فراوان در اختیار یک سازمان غیر دولتی گذاشت!

فردای همان روز، یعنی دوم ژوئن، نمایندة شاخه امنیتی جنگ پرستان آنگلو ساکسون در آمریکا، جان نگروپونته، در مصاحبه‌ای با «به وقت گرینویچ» اعلام کرد: که به اعتقاد وی، بین چهار تا ده سال دیگر، ایران بمب اتمی تولید خواهد کرد! چرا که گویا «اعتقادات» امثال نگروپونته اهمیت فراوان دارد. سابقه «اعتقادات» سرنوشت ساز نگروپونته به سال‌ها پیش از ریاست جمهوری بوش باز می‌گردد. آنزمان نگروپونته، مسئول ابراز «اعتقادات» در مورد آمریکای لاتین بود. و هر جا وی «اعتقاد» داشت، گویا بمبی در اماکن عمومی منفجر می‌شد، همانگونه که امروز در عراق شاهدیم که بمب‌ها در محل «اعتقادات» نگروپونته منفجر می‌شوند.

ترجمه نام ایتالیائی نگروپونته به فارسی، «پل‌سیاه» است. در اروپا رسم بر این بود که اشراف اروپا، نام خود را به نام محل تحت فرمان خود می‌افزودند و مستضعفان نامی برای خود دست و پا می‌کردند، در رابطه با محل کار، یا حرفه پدر و ... با توجه به ردة اجتماعی مهاجران اروپائی به آمریکا، می‌توان در مورد محل زندگی نیاکان نگروپونته گمانه‌زنی‌هائی هم کرد. مثلا پدرش زیر پل روزگار سیاهی می گذرانده و... ولی بدون این گمانه‌ها هم می‌توان تاکید کرد که نگروپونته، کیسینجر و همین هیرسی علی خودمان ـ که دوره کارآموزی را در هلند گذراند و به موسسه اینترپرایز مشرف شد ـ از پیشقراولان انترناسیونال لمپنیسم‌اند، که اخیرا وجودشان برای «دموکراسی مطلوب آنگلوساکسون‌ها» لازم آمده و کار به ایران هم کشیده!

یکی از «هیرسی علی‌های ایران»، همین پیروز مجتهد‌‌زاده است. یکی اقوام نزدیک این «محقق‌کبیر» سالها پیش در لبنان به اسارت در آمده و جهت دلجوئی، دولت ایران، ایشان را با اهل و عیال روانه لندن کرده که هم در پنجاه سالگی «دکترائی» بگیرد و هم از نام خلیج فارس در برابر خلیج عربی دفاع کند. گاه و بیگاه هم «تحقیقات» بی سر و ته ایشان صفحات رسانه‌ها را به خود اختصاص می‌دهد. ولی اخیراً با منتفی شدن امکان تهاجم نظامی به ایران، «رشیدی مطلق» نوینی از رسانه حاکمیت به «هموطنان غیور آذری» توهین کرد، آنهم با کاریکاتور و طنز! و مجتهدزاده هم دست از خلیج فارس برداشت، و تحقیق در باب «فدرالیسم هخامنشی» را آغاز نمود! چون بنا بر «تحقیقات» مجتهدزاده امپراتوری هخامنشی را هم ناتو بنیانگذاری خواهد کرد! همزمان هم عده‌ای خواستار ایجاد سیستم فدرال سوئیس در ایران شدند و آشوب همچنان ادامه دارد.

در تداوم استیصال جنگ طلبان یادآور شویم، که تونی بلر، رهبر حزب کارگر انگلیس و نخست وزیر آنگلیکان‌ها نیز، با «خانم بچه‌ها» به دستبوس پاپ رفته! و مراتب ناخشنودی از منتفی شدن تهاجم نظامی به ایران نیز با قتل و گروگانگیری کارکنان سفارت روسیه در بغداد، همین امروز، به اطلاع مسکو رسید. حال بازگردیم به فعالیت هیرسی علی‌های ایرانی برای حفظ منافع استعمار.

یکی از هیرسی‌ها که مستند ساز هم هست ولی فقط با «اگر» مستند می‌سازد، گفته:
«اگر آمريکا با کمک به کودتای 28 مرداد 1332 به سقوط دولت محمد مصدق در ايران کمک نمی‌کرد، هيچگاه انقلابی در ايران رخ نمی‌داد که به روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی بينجامد و اگر پس از انقلاب، آمريکا، حکومت صدام حسين در عراق را تشويق به حمله به ايران نمی‌کرد و وی را در جنگ با ايران ياری نمی‌داد، حکومت جمهوری اسلامی مسيری را که تاکنون طی کرده است، نمی‌پيمود.» ولی این هیرسی محترم گویا فراموش کرده، که از برکت اقدامات آمریکا، ایشان و بسیاری دیگر، از جمله خانم عبادی، به مقام «هیرسی» ارتقاء یافته‌اند.

خانم شیرین عبادی، نوبل صلح و محفل رسوای نوبل را نیز همه می‌شناسیم. ایشان، که به گفتة خودشان یکی از نوادگان کوروش هخامنشی هستند، هیچ تضادی بین اسلام و دموکراسی مشاهده نفرموده‌اند! البته، همان هخامنشیانی که سیستم فدرال حکومت‌شان را اخیراً، مجتهد زاده هم کشف کرده. خانم عبادی روز دوم ژوئن در همایشی در لندن، که در مخالفت با تهاجم نظامی به راه افتاده ـ همان تهاجمی که منتفی شده! ـ سخنانی در راستای «اعتقادات» نگروپونته ایراد کرده، تلویحاً فرموده‌اند، حال که به ایران نمی‌توانید حمله کنید، به پاکستان تهاجمی بکنید، که هم مرز چین و هند است و بحران درست حسابی از آن ساخته خواهد شد، چون پاکستان به گفته شیرین عبادی: « مسلمانانش بنيادگراتر از مسلمانان ايرانند، رئيس جمهورش با کودتا و نه از راه «انتخابات!» روی کار آمده و در عين حال بمب اتمی هم دارد.»

به این ترتیب، تا چهار یا ده سال دیگر که ایران به اعتقاد «نگروپونته» بمب اتمی ساخت، بیکار نمی‌مانید و حال هند و چین را هم می‌گیرید. چون اینان هم مخالف تهاجم نظامی به ایران هستند. به زعم «هیرسی عبادی»، چون مسلمانان پاکستان از مسلمانان ایران بنیادگراترند و مشارف هم با کودتا سر کار آمده ـ چون دولت ایران برخاسته از رأی مردم است و جیمی کارتر جنایتکار هم این امر را تائید کرده ـ پس باید پاکستان مورد تهاجم نظامی قرار گیرد! به این می گویند «استدلال حقوقی!» حقوقش را استعمار می دهد، و استدلالش را هم یک وکیل ایرانی، از دیگ آش نذری بیرون می‌کشد! این خانم و شرکای دیگرش اعضای کانون رسوای وکلای ایران هم هستند! فراموش نکرده‌ایم که اعضای همین کانون، از امضا نامه سرگشاده مصطفی رحیمی، تحت عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم» طفره رفتند. و فراموش نکرده‌ایم که شیرین عبادی، به صندلی قضاوت نیز تکیه زده! و همین شیرین عبادی است که میان حاکمیت ایران و پاکستان یک تفاوت عمده می‌بیند:
"فرق ايران و پاکستان اين است که پاکستان دوست و فرمانبردار آمريکاست اما ايران نمی‌خواهد از آمريکا فرمانبرداری کند".

«هیرسی عبادی» پس از اعطای مجوز حمله به پاکستان، صلح طلب شده، مانند نگروپونته از «اعتقادش» می‌گوید: «او اعتقاد دارد هيچ کشوری نيازمند بمب اتمی نيست.» و راه حل بحران هسته‌ای ایران را نیز ارائه می‌دهد. به «اعتقاد» عبادی، حکومت ایران که «دموکراتیک» است ـ چون استعمار حاکمیت ایران را دموکراتیک خواسته ـ باید «دموکراتیک تر» شود تا «اعتماد دنیا به سوی آن جلب شود.» باید در این راستا بپذیریم که حکومت کلمبیا، زامبیا، عربستان و... خیلی «دموکراتیک‌تر» است. چون ظاهراً اعتماد دنیا را خیلی خوب جلب کرده‌اند!
با توجه به محل همایش، یکی از تالارهای اجتماعات ساختمان مرکزی فرقة مسيحی کوائکرها، و با توجه به سخنان حکیمانه نوبل صلح، باید به محافظه‌کاران انگلیس یادآور شد که توسل به مجتهدزاده‌ها، گنجی‌ها، عبادی‌ها، و رسانه «مسعودی‌ها» برای تبلیغات استعماری، نه تنها از نفرت ایرانیان نسبت به انگلیس نمی‌کاهد، که روباه پیر را بیش از پیش مضحکه خاص و عام خواهد کرد. جنگ سرد به پایان رسیده، استعمار نوین را ابزار نوین باید!

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵


هویت ایرانی
...
تعریف علمی از هر پدیده‌ای، فاصله گرفتن از آنرا الزامی می‌کند. در این راستا که در روند «تعریف» می‌باید خارج از احساسات، تمایلات شخصی و یا ذهنیت‌ها به آن پرداخت. هدف از این مختصر، ارائة تعریفی است از هویت به طور عام، و هویت ایرانی، به طور اخص، به صورتی که در حد امکان «عینی» باشد. تعاریف نوینی که اخیراً برخی «نخبگان حکومتی» و «توجیه کنندگان قدرت» از «هویت» ارائه می‌دهند، همگی در چارچوب فاشیسم نوین، یعنی پسامدرنیسم ارائه می‌شود، و فاقد وجاهت علمی‌ است. همانطور که در «بحران ناگهانی هویت ایرانی» اشاره شد، پسامدرنیسم، با هدف نفی آزادی‌های فردی و ترادف مارکسیسم با استبداد استالینیستی پای به «بازار عقاید» گذاشته است. و در واقع تبلیغات محافل سرمایه‌داری و مذهبی بر علیة آزادی‌ها‌ست. پسامدرنیسم به عنوان «بینش» از انسجام برخوردار نیست؛ معجونی است قابل انعطاف که بر همة نظام‌های سلطه قابلیت انطباق دارد. با توجه به این مطلب، و با در نظر گرفتن این مهم که با تکیه بر تبلیغات محافل متحجر نمی‌توان تعریفی «علمی» و یا «عینی» ارائه داد، هویت را با تکیه بر تعاریف میکائیل باکتین، و به عنوان مجموعه‌ای از سه عامل فرهنگی، تاریخی و اقتصادی تعریف می‌کنیم. و عامل نخست یعنی فرهنگ، رکن اساسی آن به شمار می‌رود.

با در نظر گرفتن این امر که امروز، شیوة تولید سرمایه‌داری، شیوة حاکم بر اقتصاد جهانی شده، و اقتصاد کشور‌های ضعیف وابستگی تام به سرمایه‌داری جهانی دارد، اقتصاد ایران را نمی‌توان معیار سنجش هویت ایرانی قرار داد، چرا که اقتصاد فعلی، نتیجه تحمیل سیاست‌های اقتصادیِ «کلان منطقه‌ای» است. در این راستا، اقتصاد ایران و اقتصاد عربستان،‌ کویت،‌ عراق و... همسان و هم سوی‌اند، حال آنکه هویت عرب و ایرانی هویت‌هائی کاملاً متفاوت‌اند. از طرف دیگر تاریخ را نیز نمی‌توان، به عنوان شاخصی جهت هویت مطرح کنیم.

تاریخ یک ملت، نه صرفاً وقایع تاریخی، که حکایات و روایات تاریخی، حتی افسانه پردازی‌های تاریخی را نیز در بر می‌گیرد. ولی «وقایع تاریخی» نیز، با در نظر گرفتن این مهم، که علمیت تاریخ نیز مطلق نیست، چرا که «وقایع عینی» با «ذهنیت‌های متفاوت» به نگارش در آمده‌اند، و در ارتباط با واقعیات حال در تحول پیوسته قرار دارند‌، نمی‌تواند تکیه گاه مناسبی برای تعریف هویت باشد. به عبارت دیگر، روایات متعددی از وقایع عینی موجود است که به این وقایع «تکثر» و تحرک می‌دهند. ایستائی و سکون «حقایق تاریخی»، در این تعاریف محلی از اعراب ندارد. پس در تاریخ یک ملت، برداشت‌های متعددی از «تاریخ» وجود دارد، و این مسئله به همان نسبت در تعریف هویت ملی ایجاد «تکثر» می‌کند. به ویژه با در نظر گرفتن این امر که، «تاریخ رسمی»، اغلب اوقات در تقابل با «تاریخ ملی» قرار می‌گیرد. به عنوان مثال براندازی 22 بهمن را، «تاریخ رسمی» ایران، انقلاب نام نهاده. حال که دو عامل «تاریخ» و «اقتصاد» برای تعریف هویت قابلیت اتکاء خود را از دست داده‌اند، تنها می‌توانیم به یک عامل اساسی، یعنی فرهنگ بپردازیم.

فرهنگ یک ملت، به عنوان یک موجودیت پویا، مجموعه‌ای است در برگیرندة زبان، اسطوره، مذهب و آداب و رسوم ملی. زبان، بنا بر تعریف یک جهان بینی است و تنها به عنوان وسیله ارتباط بین افراد شناخته نمی‌شود. زبان فارسی که امروز بدان سخن می‌گوئیم، از آنرو اهمیت یافته، که در تقابل با زبان تازیان، ‌مغول‌ها و دیگر مهاجمین ترک‌زبان شکل گرفته است، و شاهنامه، حماسه ملی اقوام ایرانی نیز، به زبان فارسی سروده شده. اهمیت حماسه ملی از آنجا ناشی می‌شود که حماسه ملی، ریشه در اسطوره دارد. میکائیل باکتین، زبانشناس معروف روس، اسطوره را «بی‌نشان افسانه» نامیده.

اسطوره‌ها در واقع، پایه و اساس هویت ملت‌ها به شمار می‌روند. به همان نسبت که فرد هستی خویش را مدیون پدر و مادر است، هویت فرهنگی خود را وامدار اسطوره‌های ملی است. ملت فاقد اسطوره، ملتی است با هویتی شکننده، همانند جنگلی از درختان بی‌ریشه، و به ‌هر نسیمی آشفته می‌شود، به هر طوفانی می‌پراکند. اسطوره‌‌ها، گذشته‌های برون از تاریخ را بازتاب می‌دهند. همانند آینه تصاویر ناخودآگاه جمعی یک گروه‌اند. اسطوره‌ها در حافظه تاریخی تک تک افراد یک ملت جای گرفته و حرکت‌های جمعی را راهبر‌اند. از اینرو‌ست که اسطوره‌ها چنین اهمیتی یافته‌اند. اسطوره‌ها، بازتاب گذشته‌ها و تعیین‌کننده آینده‌اند. ترس‌ها،‌ خواسته‌ها،‌ خشم‌ها، شادی‌ها، ستم‌ها و فرجام‌شان همه و همه در اسطوره‌های یک ملت زنده و پا برجای‌‌اند.

در هر برهه، حرکت ملت با اسطورة مرتبط با آن برهه وفق می‌یابد. و این یک حرکت آگاهانه و عقلانی نیست. این حرکتی است فیزیکی، که عقل ستیز نیست ولی بر عقل چیره است، ‌حرکتی است غیر قابل کنترل، حرکتی است جمعی، غریزی و هم سوی با اسطوره. حرکتی است در جهت حفظ هویت، حفظ ملیت، حرکتی است که بر نیروی اسطوره می‌افزاید. حرکت ملتی است جهت دفاع از هویت‌اش. مبارزه ملتی است با مرگ هویتش. حرکت‌های جمعی بر اساس اسطوره‌ها صورت می‌پذیرد تا بتواند «تاریخ ساز» ‌گردد.
پس آنچه مسیر تاریخ ایران را ـ علیرغم دخالت خارجی ـ تاکنون تعیین کرده و خواهد کرد، اسطوره‌های اقوام ایرانی است. اسطوره‌هائی که سرچشمة حماسه ملی‌اند. و حماسة ملی ایرانیان جز شاهنامه چیست؟ شاهنامه فردوسی، سده‌ها پیش، پس از یورش تازیان‌ و اقوام ترک‌زبان آسیای مرکزی، در دوران حکومت ترک‌های غزنوی به فارسی سروده شده. زبان رسمی ایرانیان، پس از حمله مسلمانان، زبان عربی بود. اکثر حاکمیت‌های غیر عرب ایران، ترک‌زبان بوده‌اند و زبان شاهنامه، هرگز زبان رسمی ایرانیان نبوده. ولی شاهنامه به زبان فارسی سروده شده و ریشه در اسطوره‌های اقوام ایرانی دارد. از آداب و رسوم نیاکان ما می‌گوید، از نوروز، از جمشید و از سیاوش می‌گوید.

شاهنامه، شناسنامه اقوام ایرانی است. ایرانیان جز شاهنامه و زبان فارسی، مذهب شیعه را دارند. مذهبی که، با تکیه بر دین نیاکان ما ـ زرتشتیگری ـ آفریده شد، و رهائی از یوغ دین بیگانه را نیز برایمان به ارمغان آورد. این است، ویژگی هویت ایرانی: زبان، اسطوره و شاهنامه. کدام ملتی، طی تاریخ خود این چنین بر هویت خویش تاکید کرده؟ تمدن‌های یونان، مصرو رم باستان مقهور مسیحیت و اسلام شدند. ولی با وجود آنکه ایران نخستین قربانی تهاجم مسلمانان عرب زبان بود، زبان خود را بازیافت. کدام هویتی این چنین، طی هزاره‌های تاریخ، هزاران بار از خاکستر خویش سر بر افراشته؟ چه کسی می‌تواند ادعا ‌کند هویت ایرانی وجود ندارد؟ هویت ایرانی، فراتر از مرزهای تحمیلی استعمار، هر‌ بهار با نوروز می‌درخشد، ‌بر تخت جم که تاجش، معراج آسمان است.

پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵


انقلاب اکتبر به روایت شنگول و منگول
...
اخیرا رسانه‌های اروپای غربی، بخصوص تلویزیون «آرته»، کانال مشترک آلمان و فرانسه، به «تاریخ سازی» پرداخته و اولین شاهکار تاریخی را نیز به انقلاب روسیه اختصاص داده‌اند. «آرته» حکایت می‌کند که: «گفته می‌شد، لنین، جاسوس آلمان‌هاست!» و «گفته می‌شد» را بیننده باید به عنوان «شواهد تاریخی» بپذیرد! ولی آنچه گفته نمی‌شد این بود که پس از پایان جنگ جهانی اول، دویست هزار سرباز آمریکائی، انگلیسی، فرانسوی، ژاپنی و ... وارد خاک روسیه شدند تا با خطر کمونیسم که تهدیدی برای سرمایه‌داری بود، مبارزه کنند. یعنی متفقین رسماً به خاک روسیه تجاوز کردند تا از جنگ داخلی «سفیدها» بر علیه دولت بلشویک حمایت کنند. البته این تهاجم با نیت خیر انجام شد و هدفش «احترام به ادیان» بوده. چون این بلشویک‌ها دین خدا را به رسمیت نمی‌شناختند و شخص لنین، چندین «کاریکاتور ادیان» کشیده بود که به «مقدسات» توهین کند!

تأمین «احترام به مقدسات» دو سال طول کشید، و به مرگ پنج میلیون روس انجامید، که دو میلیون از آنان بر اثر پیامدهای جنگ کشته شدند. ولی هیچ اشکالی نداشت، چون واتیکان فتوی داده بود که این کمونیست‌ها هم مانند بومیان آمریکای لاتین فاقد روح بوده و مثل بهائیان ایران خونشان مباح است. پس از این کشتار، متفقین، در سال 1920، خاک روسیه را ترک می‌کنند. البته با پس گردنی.

کانال «آرته» سپس به شورش سفید‌ها می‌پردازد. بنا بر مدارک ساخته و پرداخته محافل سرمایه‌داری، یعنی همان مدارک «تاریخی»، ناگهان گروهی از نظامیان بر ضد بلشویک‌ها شورش کرده و شهر کازان را نیز به تصرف خود در می‌آورند. البته، تلویزیون «آرته» نمی‌گوید این نظامیان، اسلحه و مهمات خود را از کجا تامین می‌کرده‌اند! بیننده باید به امدادهای غیبی اعتقاد داشته باشد، تا متوجه شود که نظامیان ضد انقلاب ـ همانطور که قوم بنی‌اسرائیل، شام، ناهار و صبحانه را از رستوران «یهوه»، و از آسمان دریافت می‌کردند ـ انواع اسلحه سبک و سنگین و دیگر تجهیزات از آسمان برایشان ارسال می‌شد.

در اوایل دهه 90، هنگامی که چچن‌ها، با حمایت ناتو، خواستار استقلال شدند نیز، تجهیزات و تسلیحات و اغذیه و اشربه، به همین ترتیب از آسمان برایشان ارسال می‌شد! همراه با فوق‌العادة بدی آب و هوا: روزی 200 دلار، مالیات در رفته! معلوم است که در این وانفسای کسادی و تورم، هر کسی استقلال طلب شود، فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها و دیگر اتباع متفقین! که بدون هیچ چشمداشتی به کمک برادران چچن خود شتافته بودند! اگر چچنی استقلال می‌یافت، مدل اسرائیل و پاکستان رو به توسعه می‌گذارد و یک کشور «ملی ـ مذهبی» دیگر به «باغ وحش تمدن سرمایه‌داری» افزوده می‌شد. و عقلانیت پسامدرن بیشتر به ارزش گذاشته می‌شد. ولی خوشبختانه، با وجود اصرار ابراهیم یزدی و دیگر فعلة استعمار در ایران، استقلال چچنی میسر نشد و دکان امدادهای غیبی در «گروزنی»، مانند دکان «سفیدها» در شهر کازان، تعطیل شد.
.
این تروتسکی بود که «تقدیرالهی» را در هم شکست و شهر کازان را نجات داد. و «آرته» هیچ از تروتسکی خوشش نمی‌آید. تروتسکی، به سه دلیل نفرت اصحاب کلیسا را بر می‌انگیزد. اولاً یهودی بود، ثانیاً کمونیست بود، و ثالثا، با تدبیر اوست که توطئه «متفقین» در شهر کازان در هم می‌شکند. وقتی تفنگداران دریائی کرونشتات شهر کازان را از «سفیدها» باز پس می‌گیرند، اجساد مثله شده اعضای حزب کمونیست بر خاک افتاده بود و «سفیدها» کارت عضویت حزب را بر پیشانی آنان «الصاق» کرده بودند، تا ثابت شود کمونیست‌ها چقدر خطرناک و وحشی‌اند!!!

امروز نیز در ایران، گروهی، با توسل به «امدادهای غیبی» و همکاری صمیمانه نیروهای «امنیتی ـ نظامی»، پرچم آشوب برافراشته‌اند. تا با براندازی نوینی، ریشه‌های استعمار در ایران را تقویت کنند. گروه‌های «چپ ایران»، که تنها روی کاغذ، می‌توان آنها را چپ نامید، دست در دست آشوب طلبان، به بحران دامن می‌زنند. اینان نیک می‌دانند که حاکمیت فرسوده جای خود را به حاکمیت دست نشانده دیگری خواهد داد. حاکمیتی که موظف است در پیمان سنتو، کمر به خدمت ناتو بربندد. حاکمیتی که تنها نامی از حاکمیت دارد. حاکمیتی که حافظ منافع غرب در منطقه خواهد بود. ولی برای سازمان‌های «چپ ایران» اهمیتی ندارد که کارگزار سرمایه‌داری غرب شوند. «چپ ایران»، به دلیل عدم اعتقاد به اصول بینش چپ، به دلیل فرصت‌طلبی‌های حقیرانه، که تاکنون فقط فاجعه آفریده‌اند، به پیشقراولان انترناسیونال لمپنیسم، گنجی، حجاریان و... اکتفا کرده، هر روز فقر ایدئولوژیک خود را آشکارتر می‌کند. چپ ایران از جنایات ناتو در یوگسلاوی، از «احترام به ادیان» و خواسته‌های «ملی ـ مذهبی‌های» منفور، استقبال شایانی به عمل می‌آورد. «چپ ایران» افسوس، وجود ندارد.

چهارشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۵


سوسک شیاد و تجزیه‌طلب!
...
شیاد، ‌کسی است که برای نیل به هدفش، دیگران را ‌ فریب می‌دهد. شیادی در همة زمینه‌ها امکانپذیر است. ولی هدف نهائی شیاد، منفعت اقتصادی است. به عبارت دیگر شیاد در پی کسب امتیازات مالی است. و در این راستا، از هیچ کاری ابا ندارد. پیامدهای شیادی‌اش هرچه باشد، مهم نیست، آنچه اهمیت دارد، پرکردن کیسه است. حال بپرادزیم به ‌چند نمونه از شیادی معاصر.

از رسانه‌ها آغاز کنیم، و از «رهبر» براندازی سال 57: از سایت «به وقت گرینویچ»، که اخیراً به افتخار کشف «مناطق ترک‌نشین» در ایران نائل آمده! یعنی گویا هروآباد قزوین، اردبیل و تبریز ترک‌نشین‌اند، و قسمتی از خاک ترکیه به شمار می‌روند. اینکه چرا این مناطق ترک نشین معرفی می‌شوند، مسئله‌ای‌ است که از «به وقت گرینویچ» باید سئوال کرد. ولی تا آنجا که ما می‌دانیم، در درجة نخست، کوچ اجباری اقوام ایرانی در طول تاریخ، از نظر علمی امکان نمی‌دهد، منطقه‌ای را مشخص کنیم که از شروع تاریخ ایران، به ترک‌زبانان تعلق داشته باشد. ولی «به وقت گرینویچ»، با واقعیت‌ها کاری ندارد، خط تبلیغات سیاسی حاکمیت انگلستان را دنبال می‌کند. همچنان که در سال براندازی، در کوته زمانی، از دستار بند بی‌مایه‌ای، «رهبر انقلاب» آفرید.

در چارچوب همین تبلیغات، ‌حاکمیت منفور ایران نیز «بحران سوسک!» به راه انداخت. و تجزیه طلبان «عشاق سینه چاک فدرالیسم» نیز، فعالیت‌های خود را آغاز کردند. و صد البته چون فاقد زیرکی تبلیغاتی به شیوة «به وقت گرینویچ» هستند، موجبات خنده و تفریح مخاطبان ‌شدند. یکنفر تجزیه یوگسلاوی را تبریک گفت و آرزو کرد به زودی کوسوو هم از صربی جدا شود. تا «مردم غیور کوسوو» بتوانند با پاسپورت کوسوو مسافرت کنند! البته از جنایات آمریکا در یوگسلاوی سابق و تصفیه‌های قومی هیچ سخنی به میان نیاورد! «تجزیه» مدروز شده، و باید از آن حمایت کرد! چون هدف استعمار تجزیه بر اساس «یک کشور ـ یک مذهب» است. و کارکنان روز مزد استعمار بی‌چون و چرا باید از تجزیه حمایت کنند. یکنفر هم در فواید تجزیه، سوئیس و کانادا را به عنوان نمونه ارائه داده، و گفته بود، چرا ما مثل این‌ها نباشیم! از «مصدق» هم نقل قولی آورده بود، که خواننده نتواند در «صداقتش» تردیدی داشته باشد.

از قدیم گفته‌‌اند، «دکتر شدن چه آسان ...» اینکه کسی به خود جسارت مقایسه ایران با کانادا و سوئیس را بدهد، فقط از ناآگاهی و عدم شناخت است. در تاریخ، منظور تاریخ مدون است، نه قصه‌های خاله سوسکه و شنگول و منگول که در ایران تدریس می‌شود، و یا اخیرا روی سایت‌ها به مناسبت‌هائی «اختراع» شده‌اند. مقایسة ایران با سوئیس یا کانادا، همانقدر مضحک است، که ملت ایران را جزو امت اسلام به شمار آوردن. به قول آن سوسک‌ها «ایرتباطین یوخدور!» کانادا و سوئیس، نه ادبیات دارند، نه اسطوره، نه دین و نه زبان ویژه خویش. در ضمن،‌ محض اطلاع جناب دکتر، باید بگویم، حکومت کانادا مشروطة سلطنتی است و حاکم کانادا را ملکة انگلستان منصوب می‌کند. در سوئیس نیز، وزارتخانه‌های کلیدی:‌ دفاع، امور خارجه و کشور، در انحصار «آلمانی‌زبان»ها است. تجزیه طلبان «شریف» اگر می‌خواهید «مقایسه» کنید، چون سیب و سوسک هر دو با حرف «سین» شروع می‌شوند،‌ الزاماً قابل قیاس نیستند.

طبق مدارک و شواهد تاریخی، امپراطوری‌ای به نام ایران وجود داشته که بنیانگذارش کوروش هخامنشی بوده. و امروز این‌کشور، مرزهایش به مرزهای ایران کنونی محدود می‌شود. کشوری که امروز به نام ایران می‌شناسیم، ویژگی هویتش، زبان و ادبیات فارسی، آداب و رسوم ایرانیان قبل از حمله تازیان،‌ تشیع ـ به عنوان تفوق دین زرتشت بر دین بیگانه ـ و اسطوره‌های اقوام ایرانی است. چرا که همة آنچه در بالا آمد، در تقابل با آداب و رسوم اشغالگران تقویت شده و شکل گرفته. و از سوی دیگر، تکیه بر زبان فارسی در ایران، در تقابل با زبان اشغالگران ترک نیز اهمیت پیدا کرده. حاکمیت خوارزمشاهیان، سلجوقی، غزنوی، مغول و قاجار، حاکمیت ترک‌زبانان و ترک‌ها بر ایرانیان بوده، ولی زبان ترکی هیچگاه زبان رسمی ایران نبوده. چرا که زبان فارسی، تنها سپر دفاعی برای حفظ هویت در برابر بیگانه باقی ماند و هنوز نیز باقی است. شاهنامه به زبان فارسی سروده شده. شاهنامه حماسه‌ای‌ است که ریشه در اسطوره‌های ایرانی دارد. و شاهنامه شناسنامة ایرانیان است. آنان که در چارچوب سیاست‌های استعمار، به تبلیغ فدرالیسم برخاسته‌اند، فراموش نکنند، ایران یوگسلاوی،‌ کانادا و یا سوئیس نیست.

سه‌شنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۵


گاوچران‌ها به خزر خوش آمدید!
...
تضعیف غرب در منطقه و احتضار حاکمیت سرسپردة ایران، چنان وحشتی در دل مزدوران افکنده که به پریشانگوئی افتاده‌اند. پریشانگوئی‌ای که‌ در رسانه‌های داخلی، بر روی سایت‌های داخلی و سایت‌های «مخالف‌خوان» خارج، آشکارا مشاهده می‌شود. منتفی شدن تهاجم نظامی آمریکا به ایران، شرایط نوینی ایجاد کرده که خادمان استعمار را متزلزل کرده، و هر روز تغییر موضع می‌دهند. از راس هرم شروع کنیم، رسانه حافظ منافع آنگلوساکسون‌ها در ایران، اطلاعات، در فردای انتصاب احمدی‌نژاد، شدیداً ضدآمریکائی شد. هدف رسانة شریف این بود که به شیوة مرسوم نعل وارونه، وانمود کند، دارو دسته احمدی نژاد از اصولگرایان «ضد امپریالیست» هستند و هیچ سازشی با آمریکا نخواهند کرد! به عبارت دیگر، حاکمیتی که 27 سال پیش با توطئه «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکائی و همدستی نهضت«آزادی» و حمایت ناتو آفریده شد، ناگهان تغییر ماهیت داده! البته امروز، نامه‌های التماس‌دعای فعلة غرب به جرج بوش، ثابت می‌کند که حاکمیت «انقلابی» و «خط امامی» سر در کدام آخور دارد. ولی آنروز که احمدی نژاد را از صندوق انتخابات نمایشی بیرون کشیدند، موسسة اطلاعات، فکر رسوائی امروز را نمی‌کرد.

ویژگی فعله استعمار حماقت ذاتی‌آن‌ها‌ست. هنگامی که آمریکا به بهانة مقابله با طالبان، بدیل سنی مذهب حاکمیت ایران، به افغانستان لشکرکشی ‌کرد، رسانه‌های مزدور ایران از نزدیک شدن قشون ارباب به مرزهای کشور رویای تداوم حاکمیت در سر می‌پروراندند. حتی هنگامی که عراق اشغال شد، اینان، گستاخانه از تهاجم نظامی آمریکا استقبال کردند. و امروز نیز نیروهای «نظامی ـ امنیتی» ایران در کشتار غیرنظامیان عراق، در بمبگذاری اماکن عمومی، همکاری صمیمانه با ارباب دارند. در جنوب به ارتش انگلیس یاری می‌رسانند، تا اقلیت سنی را به کوچ اجباری واداشته و زمینة ایجاد کشوری شیعه نشین فراهم آورد، و غارت و چپاول در این شرایط سهل‌تر شود. و از سوی دیگر زمینة تجزیة ایران نیز فراهم گردد.

ولی هیچیک از مزدوران آمریکا، که 27 سال است بر ملت ایران حاکم شده‌اند، به ذهن علیلش خطور نمی‌کند، که حضور ارتش استعمار در منطقه، برای حفظ منافعش، نشانگر این واقعیت است که استعمار غرب در منطقه تضعیف شده، و دست نشاندگانش دیگر قادر به حفظ منافع سروران خود نیستند. واقعیت «تلخی» که امروز بیش از پیش محسوس شده، و آشکارترین نشانة آن آشفتگی در جبهة مزدوران است.

اولین نشانه آشفتگی را در حلقه ضعیف می‌یابیم، در سایت سردار، که برای «انتخاب» جنایتکاری به نام رفسنجانی، به مقام ریاست جمهوری تبلیغات به راه انداخته بود. مقاله‌ای در رسانة «سردار ‌در تبعید» حکایت می‌کند که، «هشتم مارس هزار و سیصد و پنجاه و هفت، بیش از سی هزار زن در تظاهرات بر ضد حجاب شرکت داشته‌اند!!!» به عنوان یکی از شرکت کنندگان، تأکید می‌کنم که هشتم مارس سال براندازی، تعداد تظاهر کنندگان، با فاصله‌ای نجومی، از هزار کمتر بود. در ضمن، هیچیک از زنان «مبارز و آزادیخواه» حکومتی، که امروز مدافع حقوق زنان شده‌اند، در این تظاهرات شرکت نداشتند. تعداد تظاهرکنندگان چنان اندک بود که اگر «مشاهیر علم و ادب ایران» شعور و درک شرکت در تظاهرات ما را داشتند، بدون شک حضورشان محسوس می‌بود، و امروز، بجای حکومتی خواندن آنان، از فرمایشات آتشین آزادیخواهانه‌اشان، استقبال می‌کردیم. حال بازگردیم به آشفتگی در دیگر رسانه‌ها.

اطلاعات پس از آن «نشست بی نتیجه»، ناچار شد اذعان کند که مواضع آمریکا در برخورد با مسئله ایران تغییر کرده. ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها، کیهان، که نفس‌کش می‌طلبید و آماده نبرد بی‌امان با آمریکا بود، امروز «صلح‌طلبی» پیشه کرده. و دست به دامن نوام چامسکی شده! مجاهدین انقلاب اسلامی ـ فاشیست‌های مسلح حافظ منافع استعمار در ایران ـ که تا دیروز تأکید می‌کردند: «دموکراسی و حقوق بشر با مواضع ما سازگار نیست، و ما در جبهه اصلاح‌طلبی می‌مانیم»، امروز ناچار به تغییر مواضع قبلی شده و از دموکراسی حمایت می‌کنند!!! سایت‌های «مستقل» خارج نشین، نیز به ریسمان الهی «وحدت» چنگ زده و عاجزانه از ارباب تقاضای براندازی دارند! ولی نمی‌دانند که ارباب، خود نیز عاجز و درمانده شده.

به دنبال نامه‌های «مبارزان نستوه ضد آمریکائی» به پیشگاه جرج بوش، به دنبال تقاضای کیسینجر و کارتر از بوش برای مذاکره، ناگهان، جیمی کارتر کشف کرد که دولت احمدی نژاد برخاسته از آراء مردم است و باید با این دولت مذاکره کرد! و به دنبال عدم امکان مذاکرة دارو دسته بوش با رعایا، جان وارنر، سناتور جمهوریخواه و رئیس کمیسیون تسلیحات سنای آمریکا، خواستار حضور ارتش ناتو در مرزهای ایران شد! سایت «به وقت گرینویچ» مورخ 28 ماه مه، اعلام کرد:
«از سناتور جمهوریخواه سؤال شد: "آيا نشستن ناتو بر سر ميز مذاکرات به اين مفهوم است که نيروهای اين پيمان به کشورهای اطراف ايران اعزام شوند؟ او پاسخ داد: [...] تنها مرحلة برنامه ريزی را آغاز کنند[...]

منظور ایشان از اعزام نیروهای ناتو به کشورهای اطراف‌ ایران چیست؟ در درجه اول، نیروهای نظامی امنیتی ایران، مانند نیروهای پاکستان، به عنوان زیر مجموعه ارتش ناتو، همگی تحت فرماندهی ناتو قرار دارند. ثانیاً، ارتش ناتو در ترکیه حضور مستقیم دارد، و ایران و ترکیه و پاکستان، به عنوان اعضای پیمان ننگین سنتو، نقش نیروهای کمکی ناتو را ایفا می‌کنند. در عراق و افغانستان نیز، آمریکا و شرکایش حضور مستقیم دارند. پس رئیس کمیسیون تسلیحات سنای گاوچران‌ها، خواهان حضور ناتو در کدام مرز ایران است؟ در مرز شمالی و دریای خزر؟ ما هم از این حضور استقبال می‌کنیم. گاوچران‌های عزیز خوش آمدید! این گوی و این میدان! اگر در افغانستان به گل نشسته‌اید، اگر در عراق مستأصل شده‌اید، سعی خواهیم کرد که مراسم خاکسپاری‌تان در تهران، با شکوه و جلال برگزار شود.

دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۵


بحران ناگهانی «هویت»!
...
گویا همزمان با منتفی شدن تهاجم نظامی آمریکا به ایران، قرار شده است که ملت ایران دچار بحران هویت شود! چرا که حاکمیت ایران، چون همة حاکمیت‌های فاشیست، زادة بحران است، و تداوم خود را نیز در گرو تداوم بحران می‌یابد. به عبارت دیگر بحران، راز بقای حاکمیت ایران است، و نقش کنونی، «بحران کاریکاتور!»، به عنوان ضامن بقای حاکمیت «تحجر ـ توحش» در ایران کاملاً عینی است.

شیوه بحران آفرینی، برای نسلی که مقالة «رشیدی مطلق» نامی، در روزی‌نامه اطلاعات را به خاطر دارد، شیوه شناخته شده‌ای است. و بحران‌های «مطلوب» حاکمیت، معمولاً از موضع‌گیری‌های رسانه‌های حکومتی سر چشمه گرفته‌اند. ولی اینبار، اطلاعات، ارگان حافظ منافع آنگلوساکسون‌ها، این مهم را به عهده نداشت. حفاظت از منافع استعمار، به رسانة حکومتی دیگری محول شده بود.

شاید کسانی، با شیوة کار در رسانه‌ها آشنائی چندانی نداشته باشند. اینان مسلماً نمی‌دانند که کاریکاتور، سرمقاله، موضوع روز، تیترهای اول و هر آنچه تبلیغات اصلی حاکمیت را در بر می گیرد،‌ مستقیماً از سوی سازمان امنیت دیکته می‌شود. و سازمان امنیت ایران مستقیماً ازسازمان‌های امنیتی غرب این فرامین را دریافت می‌کند. در این راستا، مدیریت رسانه‌های حکومتی را مقامات امنیتی به عهده‌ دارند. و همانگونه که در مورد کاریکاتور پیامبراسلام، یادآوری شد، کاریکاتور مذکور، «سفارش» داده شده بود تا بحران ایجاد کند. نتیجة این بحران، تاکید جهانی بر «تقدس» بود. در غرب، همه گفتند و نوشتند که آن کاریکاتور «توهین به مقدسات» بوده. حال آنکه در همین غرب، آزادی بیان هنری، مرز ندارد و «تقدسی» نمی‌شناسد. ولی، همین غرب جهت مسلمانان، «تقدس» ویژه‌ای را به رسمیت شناخت! چرا که تقدس و تقدیس ابزار فاشیسم است و حاکمیت کشورهای اسلامی، در چارچوب منافع غرب، نیازمند چنین ابزاری است.

به همین دلیل است که سیل جوایز «حقوق بشر» به سوی مدافعان «حقوق بشراسلامی!» سرازیر شده. تقدس و تقدیس، را استعمار برای کشورهای مسلمان «لازم» می‌داند. به همین دلیل است که امروز در ایران، حاکمیت موفق به ایجاد بحرانی شده که به «تقدس» ترک‌زبانان تکیه دارد و هدفش تجزیة ایران است. همانطور که گفتیم، شیوة تجزیه یوگسلاوی به مذاق استعمار خوش آمده و در پی تکرار این تجربه شیرین برآمده. هر مرز نوین، جنگ بالقوة نوینی است که استعمار غرب را تغذیه می‌کند. اینکه حاکمیت ایران، جهت حفظ منافع اربابانش، به شیوة بحران آفرینی قدیمی روی آورده، ثابت می‌کند، که از نظر اربابان غربی، زمان مناسب جهت تجزیه و براندازی فرا رسیده. تونی بلر نیز، پس از ملاقات با جرج بوش، در دانشگاه جرج تاون، از تمایل غرب به «تغییرات در ایران» سخن گفت. و تاکید کرد که البته قصد «تحمیل تغییرات» را نداریم!

ولی کاملاً بر عکس، استعمار غرب قصد تحمیل تغییرات را دارد، ولی قدرت تحمیل آن را دیگر ندارد. دلیل شکست خوردن بحران کاریکاتور نیز همین است. بحران کاریکاتور زمانی به راه افتاد که بازار پوچ فروشان وال استریت و شعباتش، در سراشیب سقوط قرار گرفته بودند، چون جنگی پیش روی نمی‌دیدند.

در همین گیر و دار است که مقالات و سخنرانی‌های رنگارنگ در مورد « هویت ایرانی»، مانند قارچ بر سایت‌های «مستقل» می‌روید. مقالاتی که به زبان الکن «نخبگان حکومتی» مستقیماً تبلیغ فاشیسم می‌کنند. یکی در وصف «ناسیونالیسم» است‌، دیگری در مزایای «هویت بخردانه»، و آن دیگر از «عدم موجودیت» هویت ایرانی سخن می‌گوید! و اینهمه، خارج از «هویت اسلامی» فاشیست‌های «اصلاح‌طلبی» است که مزدوری استعمار کرده، خود را «لیبرال دموکرات» می‌خوانند! نگاهی به این مجموعه «هویت استعماری» که اخیراً بر سایت‌ها جاری شده، همان «ترادف کلی» است که «سوزان سونتاگ» مستقیماً به آن اشاره داشته. «ترادف کلی»، یا «پسامدرنیسم»، بینشی است که نوآم چامسکی، آنرا همپایه «اگزیستانسیالیسم» و دیگر فلسفه‌های دولتی اروپا، «مهمل» می‌خواند.

«پسا‌مدرنیسم»، پدیده‌ای است که پس از بحران دهة شصت در اروپا، با حمایت محافل سرمایه‌داری رشد کرد. و در بطن این «جنبش» روشنفکران مارکسیست اروپا دست به توجیه نظام سرمایه‌داری در «چارچوب تفکرمارکسیستی» برداشتند. این «بینش!»، آزادی فرد در بطن جامعه را، همزمان با مارکسیسم به زیر سئوال می‌برد. حرکتی است که می‌خواهد، با یک تیر دو نشان بزند. از یکسو، مارکسیسم را به عنوان پدیده‌ای علمی، در ترادف با «استبداد استالینیستی»، قرار می‌دهد، و از سوی دیگر، آزادی فرد را با «تعهد و مسئولیت» ـ که نهایتاً به «تعهد فرد» در قبال «تشکیلات فاشیستی» نزدیک و نزدیکتر می‌شود ـ مترادف می‌کند.

روشن است که ارائه تعاریف به ظاهر متنوع از «هویت ایرانی»، در چنین چارچوبی، چارچوب ساکن پسامدرن، تنها با هدف تامین منافع استعمار غرب صورت می پذیرد. ولی «نخبگان» مبلغ فاشیسم یک نکته را در نظر نمی‌گیرند و آن اینکه، هویت، اصولا در چارچوب ایستای فاشیسم نمی‌گنجد. چرا که بنا بر تعریف، هویت مجموعه‌ای است پویا، که همزمان در ارتباط با گذشتة زمان گریز اسطوره‌ای، با واقعیت تاریخی، و با زمان حال، در حرکت به سوی آینده، هر لحظه ساخته و پرداخته می‌شود. هویت را استعمار تعیین نمی‌کند، هویت را مزدوران استعمار نیز تعریف نمی کنند. هویت یک واقعیت زنده و پویا است که استعمار نمی‌تواند برآن مهار زند. در فرصت‌های بعدی از «هویت» خواهم گفت.

یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۵


کارتر، کاریکاتور و کاتیوشا!
...
شیوة ترادف کلی، یا پسامدرنیسم، معجونی است که فاشیسم را در ترادف با دموکراسی قرار می‌دهد. اینکه نخبگان استعمار در ایران چنین استقبالی از پسامدرنیسم به عمل می‌آورند، به این دلیل است که پریشانگوئی‌های‌شان را می‌توانند در قالب «بینشی مدرن» به خورد عوام‌الناس داده و فاشیسم کهنه را با صورتکی مدرن بیارایند.

مدرنیزاسیون فاشیسم در ایران زمانی آغاز شد که حزب کارگر انگلستان، ماموریت تداوم سیاست‌های تاچر را به عهده گرفت، و جان میجر جای خود را به تونی بلر داد. بازتاب این تغییرات در ایران، خیمه‌شب‌بازی دوم خرداد بود، و ریاست جمهوری خاتمی. در این راستا، عبدالکریم سروش هم که در شیپور وحدت و وحدانیت می‌دمید، ناگهان «تکثر حقیقت» را کشف کرد! و بدین منوال، چهار سال به جنجال و هیاهو برای هیچ گذشت. خاتمی به ملت ایران لبخند می‌زد، و کلاه مخملی‌ها و طلاب نیز به سلطنت خویش ادامه می‌دادند. البته روزی نبود که ‌کیهان، ارگان کوکلوکس‌کلان‌ها، و شعبات نوینش، چون جامعه، توسعه و ... از کودتا، بریدن دست و زبان و تهدید «آزادی‌های نامرئی» سیاسی و اجتماعی مطالبی به چاب نرسانند. خاتمی و شرکاء متعلق به جبهه «خیر» بودند، خامنه‌ای و رفقا هم نمایندگان استبداد و جبهه «شر»! چند جنگ خونین هم بین اعضای دو جبهه در گرفت. در جبهه کازرون، دشمنان ایران، دستار عبدالله نوری را از سرش به زمین انداختند، و خسارات غیر قابل جبرانی به ملت ایران وارد آوردند. در جبهه ممسنی، مهاجرانی، یکی از «علف هرزهای» نخبگی، زخم شمشیر برداشت، ولی متاسفانه به «شرف شهادت» نرسید. چرا که «شهادت» هم شرف می‌خواهد. البته در این میان نقش «ملی ـ مذهبی‌های» مزدور را فراموش نکنیم، اینان آماده شرکت در «انتخابات!» بودند، تا گذار به سوی فاشیسم نوین را عملی کنند.

جنگ زرگری میان جبهه «خیر» و «شر» رو به کسادی گذاشته بود که ناگهان، دم مسیحائی نوارهای امیر فرشاد ابراهیمی، روح تازه‌ای در جسم بیجان آن دمید. این نوار‌ها، ثابت می‌کرد که «رهبر» خیلی بد است! و همه اشکالات در ایران از شخص او سرچشمه می‌گیرد. و همه کلاه مخملی‌ها و طلاب به فرمان او راه «دموکراسی» را سد کرده‌اند! و از برکت همین جنجال‌ها بود که، ایرانیان و جهانیان همزمان شیرین عبادی و شرکاء را کشف کردند. و در امتداد همین جنجال‌های پوچ، نور رستگاری بر دل یک بازجوی ساواک تابید و پتة همه عالیجناب‌ها، از سرخ و سیاه و قهوه‌ای و دیگر رنگ ها را به آب داده، چشم ملت را به روی «حقایق متکثر» باز کرد! و البته ساواک هم، نه تنها چاپ این کتاب را ممنوع نکرد، که از فروش «اسرار امنیتی» حکومت امام‌زمان، پول فراوانی هم نصیبش شد!

و در این گیرودار، اروپائی‌ها در تکاپوی آشتی‌کنان ایران و شیطان بزرگ بودند. یکی از کلاه مخملی‌ها که در «اشغال سفارت آمریکا» شرکت فعال داشت، با کوشش «اریک رولو»، سردبیر سابق روزنامه لوموند، با گروگان‌سابق، باری روزن، ملاقات کرده رفع کدورت نمودند. بله، اصلاً دلیلی برای قهر وجود نداشت. این کار خیر، با همت دارو دسته جیمی کارتر و «ملی ـ مذهبی های» ایران زمینه سرکوب و چپاول و جنگ با عراق را فراهم کرده بود. و سهم اربابان لوموند هم از برکت همین جنگ پرداخت شد. گروگان‌گیری، دیگر کار خوبی نبود. و کلاه مخملی خودمان هم تلویحاً اذعان کرد که تقریباً «اغفال» شده بوده! با وجود همة این فعالیت‌ها، امکان مذاکرات با آمریکا فراهم نشد که نشد!

از آن هنگام تا امروز، مذاکره با آمریکا «طلسم» شده. هرچه جایزه‌های رنگارنگ «حقوق بشر» توزیع می‌شود، هر قدر روحانی، احمدی نژاد و لاریجانی در ایران و کیسینجر، کارتر و برژینسکی در آمریکا التماس می‌کنند، مذاکره ناممکن‌تر می‌شود! حتی رهبر هم بر مذاکره «محدود!» مهر تائید نهاد، ولی باز هم نشد! و سینه چاکان رابطه با غرب حیران مانده‌اند که کدام «جبهه اهریمنی» مانع مذاکرات می‌شود و کدام «طلاب» از اصلاحات جلوگیری می‌کنند؟!

البته کلاه مخملی‌ها و طلاب، تمام کوشش خود برای ایجاد بحران و حفظ تاج و تخت فعلة فاشیسم را به کار بردند، ولی همة ترفند‌ها نتیجه عکس داد. چند روز پیش رسانه‌ای حکومتی، سفارش یک «کاریکاتور بحران آفرین» را نیز صادر کرد، تا با کمک «مردم غیور آذربایجان» بحران خوبی درست کنند، ولی اینهم فایده‌ای نداشت! ترفندهای سال پنجاه و هفت دیگر کارآئی ندارد و تحریکات نیروهای امنیتی ایران، دیگر بر اندازی به ارمغان نمی‌آورد.

بیست و هشت سال است که حاکمیت سرسپرده ایران چهرةکریه و منفور خود را «چهرة ملت ایران» وانمود می‌کند، بیست و هشت سال است، زبان فارسی، به ابتذال کلاه مخملی‌ها و حجره داران بازار آلوده شده، بیست و هشت سال است که ملت ایران از نقاب نفرت انگیزی که استعمار بر چهره‌اش زده، خشمگین است، بیست و هشت سال است که فرهنگ ملت ایران با توحش و تحجر فعلة استعمار جایگزین شده، و بیست و هشت سال است که این توهین به ملت ایران تحمیل شده. ‌چگونه است که ناگهان «ترک‌زبانان» ایران باید برای براندازی حاکمیت به پا خیزند؟ مگر سازمان امنیت ایران نمی‌‌بیند که پانزده سال است که جنگ سرد پایان یافته؟

استعمار ناچار است این واقعیت تلخ را بپذیرد که حتی با مزدوران فعلی دیگر در بر پاشنة سابق نخواهد چرخید. حتی اگر جیمی کارتر که از کاریکاتور ناامید شده، ناگهان کشف کند که این حکومت «برآمده از آراء مردم ایران است!!!» و بگوید برای مذاکره به همین هم رضایت می‌دهیم! باز هم امکانش نیست. حتی اگر حزب‌الله در جنوب لبنان، برای تأمین منافع حاکمیت محتضر اسرائیل، کاتیوشا پرتاب کند، اربابان کارتر، نخواهند توانست، مواضع سنتی خود را در منطقه حفظ کنند. این «جبر تاریخ» نام دارد.