افسارگرایان!
...
ناید به هیچ حال ز افسار افسری
در دوران نورانی هیتلر «سلامالله» دو حرف کجومعوج «اس. اس»، آرم نازیها بود. این آرم «نازنازی» اینک جای خود را به «اف. اف» سپرده؛ یعنی فاشیستها در اروپا، و فدائیان اسلام در کشورهای مسلماننشین. این چارچوب «مقدس»، محدودة سیاست نوین آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک را به ویژه در ترکیه و ایران مشخص میکند. نیازی نیست بگوئیم که سیاست نوین اینان در واقع تداوم سیاست استعماری گذشته، یعنی جنجال و هیاهو با هدف فراهم آوردن زمینة مناسب جهت تاراج ملتهاست. در این راستا، روز 22 نوامبر سالجاری عبدالله گل را به همراه یک فروند لچک و «پاشنه سوزنی» به باکینگهام پالاس آوردند، و در جمکران نیز جیرهخواران «آتلانتیستها» به جنجال پیرامون قطع رابطه تشویق شدند.
هر که را در سر نباشد عشق یار
بهر او پالان و افساری بیار
بله در ترکیه، دولت میباید به دوران نورانی «نجمالدین اربکان» بازگردد و در ایران «مصلحت» ایجاب میکند که جیرهخواران سنتی سفارت بریتانیا بر علیه ارباب هیاهو کنند. این است دلیل عربدهجوئی مزدوران عراقی انگلستان، یعنی لاریجانی و بروجردی، برای کاهش روابط دیپلماتیک با لندن. در ترکیه، رجب اردوغان پیرامون کودتا علیه دولت «مردمی» اربکان بگیر و ببند راه میاندازد، نمایندگان مجلس «قلعة حیوانات» نیز در مورد اخراج «دوصفرکات»، جیمزباند ارسالی لندن به تهران «تصمیم» میگیرند!
بحرانآفرینی پیرامون اخراج قریبالوقوع «جیمزباند» از جمکران، پیامد شهادت جانگداز موشک قارهپیمای «مید. این. یو. اس» خواهد بود! همان موشکی که سردار «تهرانیمقدم» با دست و پنجول مقدس خود ساخته و پرداخته بودند! بله، یک هفته پس از انفجار این موشک «غارپیما»، ترکشهای آن همچنان قربانی میگیرد. از آنجمله است، اخراج پاسدار «جوانی»، طرفدار واژگوننمای میرحسین، و برگزیدة محبوب رهبر «قلعة حیوانات» از دفتر «سیاسی ـ عقیدتی» سپاه پاسداران.
با اخراج «جوانی»، روز گذشته یکی از پایههای کودتای سبز شکست، و دست مقام معظم بیشتر در پوست گردو افتاد. وظیفة پاسدار «جوانی» این بود که با ایراد سخنرانیهای گوسالهپسند، افکار عمومی را در مسیر تأئید رهبران خودفروختة جنبش سبز هدایت کرده و از اینان تصویر «اسیر مظلوم» ارائه دهد. در همین راستا، حضرت سردار ضمن تأئید نقش سپاه در سرکوبهای «پساخردجال» 23 خردادماه 1388، و توجیه سرکوب، خواهان محاکمة شیخ مهدی و موسوی شده و علیخامنهای را «امام» میخواند.
به عبارت دیگر، سردار «جوانی» ویراستی است از «رحیم صفوی» و دیگر اراذلی که در رأس سپاه منفور پاسداران قرار گرفته، و با شعار نبرد با آمریکا و اسرائیل در واقع به تأمین منافع هماینان اشتغال دارند. پیامبر «صاد» میفرمایند، روز گذشته در قلعة حیوانات «علی» نعره میزد، جوانی کجائی که یادت بخیر! بله، پس از جوانی، پیری و مرگ فرامیرسد؛ همسر میتران هم در 87 سالگی از غصة سپری شدن دوران «جوانی» دق کرد.
روز گذشته خبر مرگ «دانیل میتران»، همسر فرانسوا میتران در رسانهها انتشار یافت و در کردستان عراق یکروز عزای عمومی اعلام شد! همة رسانههای غرب میگویند، دانیل میتران طرفدار «مظلومان» بود! عجیب است که طی جنگ 33 روزة لبنان صدای اعتراض ایشان را نشنیدیم؛ گویا تهاجم نظامی اسرائیل به دیگر کشورهای منطقه، از جمله به لبنان، جنگ «حق» بر علیه «باطل» بوده! در واقع ایشان، همچون «برنار هانری لوی»، در سنگر مدافعان سرسخت طویلة مککارتی لنگر انداخته بودند. سایت عرب زبان نووستی، مورخ 23 نوامبر 2011 در سوگ دانیل میتران مطلبی منتشر کرده تحت عنوان:
«رحيل دانيال ميتران نقطة نهاية في مسيرة التزام طويله»
خلاصه میبینیم که حداقل در زبان عربی، «التزام» و «تعهد» ایشان به «طویله» رسماً اعلام میشود! اگر ترجمة ما را قبول ندارید، بجای شعارهای پوچ «رحیل دانیال» و مداحی بوقهای سازمان سیا، «کردار» ایشان را ملاک قرار دهید! دانیل میتران همسر فردی شد که با افراطگرایان «صلیبهای آتش»، و دولت ویشی همکاری داشت. کسی که پس از جنگ جهانی دوم نیز در جایگاه «وزارت کشور» فرانسه در سرکوب استقلالطلبان الجزایر فروگذار نکرد. دوران درخشان ریاست جمهوری «فرانسوا میتران» هم از یادها زدوده نشده؛ ایشان به عنوان «سوسیالیست» در واقع کارساز سیاستهای جنگافروزانة آمریکا در راستای ایجاد «یک کشور، یک مذهب» بودند.
هر چند علیرغم همکاری پنهان سوسیالیستها، تجزیة عراق در دوران ریاست جمهوری جرج بوش اول امکانپذیر نشد، ارتش آدمخوار ناتو توانست یوگسلاوی را همانطور که صلاح میدانست تجزیه کند. پیشتر در مورد نقش حاکمیت فرانسه در پیشبرد سیاستهای لندن و واشنگتن، به ویژه در ایران وبلاگهای متعددی نوشتهایم؛ برای اجتناب از اطالة کلام توضیح مکرر پیرامون این موضوع نخواهیم داد. پس بازگردیم به فضل و کمالات دانیل، و به ویژه «استقلال» آن «رحیل» از «دبلوماسی» فرانسه که دل همه را در «هموم» کباب کرده:
«[...] طيلة حياتها [...] كانت رمز[...] و مثالا للرقة والانكباب على هموم الآخرين [...] والدبلوماسية الفرنسية [...]»
بله ایشان در «هموم» خود، بدون در نظر گرفتن محظورات دیپلماتیک کشورشان، رسماً به استقبال فیدل کاسترو رفتهاند:
«[...] فهي من دعت الرئيس الكوبي فيديل كاسترو و [...] استقبالا رسميا على الرغم من الحظر الدبلوماسي [...]»
آنها که به زبان عربی تسلط ندارند بدانند که «الکوبی» همان کشور «کوبا» است! بله با مطالعة نووستی، در آموختن زبان قرآن پیشرفت فراوان کردهایم. خلاصه «یا ایوهل لذین آمنو! لا شک و تردید در استعداد ما»، یعنی ای کسانی که ایمان آوردهاید، تردید نکنید که بزودی موفق به ترجمة قرآن 800 کیلوئی «کازان» نیز خواهیم شد! پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که الترموندیالیستهای «اتک» نیز با تجلیل از این «زینب زمان» آبشخور واقعیشان را برملا کردهاند. در هرحال اینروزها بازار روضه و زوزه و مجیزگوئی و توزیع جایزه گرم و داغ است.
در این راستا، بیل کلینتن که به جرم سوءاستفاده از جایگاه ریاست جمهوری جهت برقراری رابطة جنسی با یک کارمند کاخ سفید به نام «مونیکا» محاکمه شده بود، به عنوان مدافع حقوق زنان اخیراً جایزه هم گرفته. به این ترتیب با چارچوب «حقوق زن» بهتر آشنا میشویم. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به دانیل «رحیل».
نووستی مینویسد، دانیل میتران گرایش «یسار» داشته، یعنی چپگرا بوده و از رهبر کوبا، «زاپاتیستها» حمایت میکرده و ... و به کردهای عراق هم بیاعتنا نبوده:
«[...] دانيال ميتران [...]السيدة الأولى [...] بالميل إلى اليسار [...]مواقفها من كاسترو والنظام في كوبا كما من جيش زاباتا [...] واعتنت من جانب آخر بوضع الأكراد [...] في كردستان العراقية [...]»
خلاصه آنچه در نووستی نیامده، این است که حضرت «دانیال» با ایجاد کردستان بزرگ مخالفتی نداشتهاند و مسلم بدانیم که بلوچستان بزرگ هم مورد تأئید ایشان بوده؛ ولی شاید «السیدهاولی» به دلیل محضورات «دبلوماسی» فرانسه، یعنی بده بستان با اسلامگرایان پاکستان نمیتوانستند این بخش از تمایلات «یسارانة» خود را مطرح فرمایند. در هر حال، گویا شهادت تهرانیمقدم و مرگ «السیدهاولی»، حزب سوسیالیست فرانسه را در آستانة فروپاشی قرار داده.
به گزارش فیگارو، مورخ 23 نوامبر سالجاری، «اوا ژولی»، رهبر سبزهای فرانسه، «فرانسوا اولاند»، نامزد سوسیالیستهای این کشور در انتخابات ریاست جمهوری را به باد انتقاد گرفته و از ایشان به عنوان «خادم شرکتهای انرژی هستهای» یاد کرده! جنگ زرگری رهبر سبزها با چپنمایان فرانسه ریشه در تحولات لبنان و سوریه دارد. کشف یک شبکة جاسوسی سیا در لبنان کک به تنبان حضرات افکنده و این است دلیل ملاقات هولهولکی سفیر کفنفروشها با «نبیه بری»، رئیس مجلس لبنان که ایسنا، مورخ 23 نوامبر سالجاری به آن اشاره کرده. و همین است دلیل لوس شدن کیهان برای حزبالله لبنان.
کیهان مورخ دوم آذرماه سالجاری در مطلبی تحت عنوان، «شکار 12 جاسوس سيا ضربه سنگين نيروهاي امنيتي ايران و حزب الله به آمريكا»، برای نجات قلعة حیوانات به حزب الله لبنان چسبیده. و شاید دلیل منبر رفتن استاد کاتوزیان در رادیوفردا نیز همین باشد؛ کسی چه میداند؟ به قول شیخ مسعود، «خدا داناست!» ولی به استنباط ما که از «دانائی» فرضی خداوند موهوم شیخ مسعود بیبهرهایم، انفجار موشک «تهرانیمقدم» از ارادت شیخ مسعود و شرکاء ـ در داخل و خارج ایران ـ به فدائیان اسلام پرده برافکنده.
روال کار قلم به مزدهای فدائی اسلام چنین است. تقویت ادبیات مبتذل لات و اوباش و چاقوکشهای فرهیختهنما، به بهانة مخالفت با خشونت! به عنوان نمونه یکی از اراذل، شاپور بختیار را «حربی» و «مهدورالدم» میشمارد تا همآخوریاش بتواند با «تکرار» همین مزخرفات به او بگوید، طرح این مسائل در حال حاضر «صلاح» نیست! اما مرزشکنیهای فدائیان اسلام به این مختصر محدود نمیشود. «رادیوفردا» برای سرکوب «آزادی بیان»، پروفسور کاتوزیان را زین کرده و به میدان آورده تا ایشان با تکرار شکرخوریهای حاج فرج دباغ در مورد «هجو، هزل و طنز»، تحت نظر سازمان سیا، برایمان ادبیات «پاک» و «مودبانه» تولید فرمایند.
در تاریخ دوم آذرماه سالجاری، سایت رادیوفردا، مصاحبة امیرمصدق کاتوزیان را با استاد فرهیختگی، تحت عنوان موهن «آزادی و لجامگسيختگی در ادب پارسی» منعکس کرده. در این مصاحبه به پروفسور کاتوزیان حسابی میدان دادهاند تا با چرخش زبان و حرکت آرواره، یعنی با وراجی و یاوهگوئی، هم جنبش مشروطه را به لجن بکشاند و هم شاعران و نویسندگان مشروطهخواه را. روند این است که نخست امیرمصدق کاتوزیان با طرح پرسشهای ابلهفریب، «استاد» را به مسیر مطلوب لجنپراکنی و مهملگوئی هدایت میکند.
در این راستا امیر مصدق کاتوزیان از آن یکی کاتوزیان میپرسد، «در دوران مشروطیت انتقاد شاعران به مرز فحاشی میرسید؟» پروفسور «کاف» هم در تأئید این پرسش احمقپسند بلبلزبانی آغاز کرده، «هزل و هجو و طنز»، یعنی «آزادی بیان» و شیوههای شناخته شده در سنت شعر و ادب پارسی را با هرجومرج و استبداد در ترادف قرار داده و میفرمایند، این هرجومرج جزئی از «انقلاب مشروطه» بود! حتماً حضرت پروفسور «رسالة دلگشا» را نیز نشانة طرفداری عبید از استبداد «صدر انقلاب» مغول میدانند.
ولی این مقدمهچینیها از جانب هر دو کاتوزیان دلیل دارد؛ پروفسور با تکیه بر مقدمات کذا امکان مییابند که هرجومرج را استبداد تقسیم شده بین افراد «تعریف» کنند، تا از این مفر ابلهان بپذیرند که نوعی «عدالت» فاقد مرکزیت میتواند در هرجومرج نهفته باشد! حال آنکه برخلاف توهمات جناب دکتر، روابط اجتماعی الزاماً ارتباطی با خلاقیت هنری ندارد. از یکسو، در هرجومرج اجتماعی که ابعاد سیاسی، اقتصادی و اداری به خود میگیرد، «تقسیم» و «نظم» در کار نیست. و از سوی دیگر، آزادی بیان، بنابرتعریف با هرجومرج ترادفی ندارد؛ «هرجومرج» را نمیتوان به ارزش گذاشت.
هرجومرج چارچوب نظم اجتماعی را فرومیشکند تا «مرکزیت» تصمیمگیری پنهان، یعنی «نظم» قدرت استعماری که بر اهرمهای سرکوب و چپاول استوار شده، تداوم یابد. و جالب اینکه، سخنان سرشار از نبوغ کاتوزیانها دقیقاً در مسیر پنهان داشتن همین «نظم» ویژه تنظیم شده. خارج از تبلیغات برای روسری و لجنپراکنی به فروغ فرخزاد و صادق هدایت، وظیفة اصلی پروفسور حقوقبگیر بریتانیا این است که توهمات و باورها را بجای «انسانمحوری» بنشاند، و با تشویق شایعات خالهزنکی به شیوة حرمسرای قاجار برایمان «تاریخ» هم بنویسد:
«[...] لجام گسيختگی ادبی اصلاً جزئی از کل انقلاب بود [...] سابقه تاريخی داشت منتها شکل مدرنش بود [...] در تاريخ ايران وقتی نوعی انقلاب میشد و دولت استبدادی سقوط میکرد جايش نه آزادی میآمد و نه دموکراسی [...] هرجومرج میشد [...] يک نوع استبداد تقسيم شده بين افراد [...] بجای اينکه يک نفر مستبد وجود داشته باشد [...] 100 هزار تا وجود داشت [...] بعد از اينکه انقلاب مشروطه پيروز شد [...] و نسبت به گذشته يک اتفاق جديد و مدرنی افتاده بود [...] رفتند [به سوی هرجومرج ] به سنتهای خودشان [...] مثلاً در روزنامهها هرچه دلشان میخواست به شاه و وزير و وکيل و همديگر میگفتند [...]»
یاد بگیریم! «در تاريخ ايران وقتی نوعی انقلاب میشد!» باید از جناب پروفسور بپرسیم جهت بررسی کنشها و واکنشهای اجتماعی و سیاسی در «انقلاب مشروطه» کدام انقلاب «پیشین» را ملاک قرار دادهاند؟ مگر پیش از مشروطه در ایران «انقلابی» به وقوع پیوسته بود؟ جفنگ گفتن و حرفمفت زدن هم حد و مرزی دارد! از جفنگیات استاد باید نتیجه بگیریم که، «بجای اينکه يک نفر مستبد وجود داشته باشد»، هزار روزنامهنگار و شاعر و ادیب و نقاش و پردهخوان و نقال «مستبد» پای به میدان گذاشته بودند. میبینیم که افسار نانخورهای طویلة مککارتی را چه خوب میکشند و با چه مهارتی اینان را به آبشخور مطلوب راهنمائی میکنند.
در ترادف قرار دادن «استبداد»، به عنوان یک شیوة حاکمیت انسانستیز با «آزادی بیان»، در مقام پایه و اساس مفاد اعلامیة جهانی حقوقبشر، از آن «هنرها» است که فقط در چنتة امثال «استاد» کاتوزیان یافت میشود.
با این وجود نیم نگاهی به چند سطر از اظهارات عالمانة ایشان به ما امکان میدهد چند نتیجة «علمی» بگیریم. نخست اینکه در ذهن علیل جناب پروفسور، «هرجومرج»، از یکسو سنت ایرانیان است، و از سوی دیگر جزئی است از کل انقلاب! پس میتوانیم بگوئیم که «سنت ایرانیان» انقلاب است! به عبارت دیگر ملت ایران، درست مثل امامان موهوم شیعیمسلکان به ویژه «عین سوم» عمل میکنند: شورش بر علیه «حاکم ظالم!» از سوی دیگر، با مطالعة دقیق تراوشات ذهنی پروفسور کاتوزیان میباید بپذیریم که «طنز» دهخدا و سرودههای میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ایرج میرزا و... با «توهین» در ترادف قرار دارد، چرا؟ چون به قول استاد، «اینها» به شاه میگفتند، «پسر امالخاقان»:
« ...] بله [...] لجام گسيختگی [...] هم در نظم و هم در نثر و شعر پيدا شد [...] کارهای دهخدا [...]و همچنين محتوای طنزش [...] فوق العاده گزنده بود. [...] اينها به مادر محمدعلی شاه فحش میدادند. نه فقط دهخدا [...] ديگران هم میکردند. به خود محمدعلی شاه میگفتند پسر ام الخاقان [...] يعنی پسر پدرش نيست مادرش از يک کسی ديگر اين پسر را دارد[...]»
بله نثر دهخدا توهین بود به «نوامیس» شاه، و شعر میرزاده عشقی هم توهین بود به آخوند. و نزد انواع فکلکراواتی فدائیان اسلام آخوند از شاه هم مهمتر است، چرا که به عنوان دلال بین زمین و آسمان برای خود تقدس قائل شده و «مقدسات» همچنانکه در ایران و در کل منطقه شاهدیم بهترین ابزار سرکوب انسانهاست. این است دلیل ارادت فدائیان اسلام به آخوند. در این راستا، کاتوزیان ضمن نکوهش «آزادی بیان» میگوید، ميرزاده عشقی به آخوند وحید دستگردی توهین کرده:
ای وحيد دستگردی شيخ گنديده دهن
ای که ناميدی همی گند دهانت را سخن
[...]
افسوس که دهخدا و میرزاده عشقی نیستند تا امثال «آیتالله» کاتوزیان لبهایشان را بدوزند، زبانشان را از حلقوم بیرون کشند و قلمهایشان را بشکنند تا دیگر به «مادر» شاه و علمای دین «توهین» نکنند:
«[...] آخرهای شعر به خواهر و مادر هم میکشد. همين شعر [...] قابل تکرار نيست در محافل مودب مثل شما [...]»
ما هم عبارت «محافل مودب مثل شما» را به گنجینة ادبیات پارسی اضافه کردیم تا برسیم به مجیزگوئی کاتوزیان از وثوقالدوله، مزدور سرشناس دربار انگلستان! قال «پروفسور» که ملت ایران «خیال کرده بودند» وثوقالدوله خیانت کرده، و عشقی هم بر اساس خیالات ملت شعری سروده و به نوامیس وثوقالدوله توهین کرده بود:
ای وثوق الدوله ايران ملک بابايت نبود
اجرت المثل زمان بچگیهايت نبود
يا مزد دختر هر روز يک جايت نبود
چه حرفهای «زشتی» زده این میرزادة عشقی! کاتوزیان که هیچ خوشش نیامده! ایشان به تحقیر میفرمایند:
«اين نوع مبارزه سياسی آن زمان بود [...]»
یکوقت فکر نکنید «استاد» خودشان را به خریت زدهاند، به هیچ عنوان! طویلة مک کارتی برای انتشار پروپاگاند انسانستیز خود به الاغ خودفروخته و شارلاتان از قماش ایشان شدیداً نیازمند است. چه خوب که «نژاد» اصلاح شدة این نوع الاغ نیز در دسترس قرار گرفته. جهت لجنپراکنی، سرکوب فرهنگی، بازنویسی تاریخ و گسترش مقدسات است که شارلاتان با خودفروخته مصاحبه میکند، و رادیوفردا و بیبیسی و شرکایشان هم متن مصاحبه را در اختیار مشتاقان قرار میدهند.
پرسش شارلاتان و پاسخ خودفروخته مکمل یکدیگر است. به عنوان نمونه، پس از انتقاد پروفسور کاتوزیان از هجو و طنز، آن یکی کاتوزیان وارد میدان شده شعر میرزاده عشقی را «پرده درانه» خوانده و به انقلابهای قبل از مشروطه اشاره میکند! سپس استاد کاتوزیان در همسوئی با حاج فرج دباغ به انتقاد از سوزنی سمرقندی پرداخته و هجو و هزل را با فحاشی در ترادف قرارمیدهند:
«[...] ما هجو و هزل و فحاشی و غيره در تاريخ ادبی ايران کم نداريم [...] انوری ابيوردی [...] سوزنی سمرقندی [...] خاقانی شروانی [...]عبيد زاکانی [...] يغمای جندقی [...] قاآنی شيرازی [...] از اين شعرها زياد داشتند [...]»
ما هم میگوئیم، «تا کور شود هر آنکه نتواند دید!» از این «شعرها» خوشبختانه زیاد داشتند! ولی نمیدانیم چرا کاتوزیان «سعدی» را از قلم انداخته؟ شاید چون پس از فروغی، ملاممد شیاد و «خندان» نیز در دوران وزارتاش «کلیات سعدی» را «اصلاح» کرده، در نتیجه ادبیات سعدی مودبانه شده! هر چه باشد، ممدیونسکو اگر نتوانست «اصلاحات» موهوماش را تحقق بخشد، با فرود آوردن چماق سانسور بر گنجینة ادبیات کهن ایران، به امثال کاتوزیان این امکان را داد که اعلام کند، «امثالشان زیاد است!» نه جناب دکتر! آنچه امثالشان زیاد است، خاقانی، سمرقندی و عبید نیست، «شعر» هم نیست! شما هستید که متأسفانه امثالتان زیاد است؛ شما خودفروختگانی که تاریخ و مفاخر فرهنگ ایران زمین را به ابزار تبلیغات سازمان سیا تبدیل کردهاید. جنابعالی و شیخ مسعود بهنود یکی از انواع همین «زیادها» هستید. حال که یادی از شیخ مسعود کردیم، بدنیست نگاهی داشته باشیم به آخرین شاهکار ایشان تحت عنوان، «آینهخانه در انتظار!»
«جونم براتون بگه»، شیخ مسعود که سوار بر موشک «غارپیما» در گذشتهها طی طریق میفرمایند، مینویسند، جهان به «آینهخانه» نیاز دارد که کژیها و کاستیها را بازتاباند. طبق فرمایشات ایشان، صدامحسین و قذافی «ظالم» بودند و از این آینهخانه جان سالم به در نبردند و اکنون صداهائی به گوش میرسد. و گویا نوبت احمدینژاد و بشار اسد فرا رسیده:
«[...] اينک آينهخانه جهان همين رسانههای الکترونيک [...] است [...] صدام [حسین] و قذافی از آينهخانه جان به در نبردند، اکنون بشار اسد و [...] احمدینژاد رفتهاند به درون. صداهائی دارد میآيد، برخی بر حال آنان میخندند[...]»
البته ما هم میخندیم، ولی نه بر حال آنان! روشنتر بگوئیم «آینهخانه» شیخ مسعود در واقع «مبال» ارتش آدمخوار ناتوست که از درون آن گویا صداهای «مشکوک» به گوش میرسد، و بهنود میپندارد که «اینهمه» باعث انبساط خاطر بعضیها خواهد شد. از قدیم گفتهاند، «گ...ز که میاد، خنده و خوشحالی میاد»، و به ویژه آنزمان که باد از شکم ارباب صادر شود، رعایا بیشتر دلشاد خواهند شد. هر چند اینبار شیخ مسعود کور خواندهاند، ولی بررسی مطلبشان را ادامه میدهیم؛ خالی از لطف نیست!
«قال» شیخ مسعود که «آینه خانه» به ابتکار دکتر تولوزان به راه افتاد، و اسباب تفریح همایونی بوده. تا اینکه «انیسالدوله» قلم به دست گرفت و از «حاکم ظالم» به شاه شکایت برد و ایشان را از خشم خداوند برحذر داشت و ... و این روایت به دوران ناصرالدین شاه بازمیگردد. در نتیجه، توسل به مفاهیم مبهم و مقدس در روایت کذا جای تعجب ندارد. آنچه شگفتانگیز است توسل شیخ مسعود به ادبیات دوران ناصرالدینمیرزاست برای توجیه و تفسیر رخدادهای هزارة سوم. ایشان با نفی حرکت انسان در زمان و مکان مشخص به یک قاعدة کلی و زمانگریز دست یافتهاند. شیخ مسعود با پرهیز از اشاره به جایگاه واقعی صدام حسین یا قذافی، به عنوان کارگزار استعمار، به مفاهیم گنگ و موهوم قرآنی نظیر «ظلم» متوسل شدهاند و عملشان حکمت دارد!
به این ترتیب، ایشان هم از بررسی دلائل واقعی استقرار چنین حکومتهائی شانه خالی میکنند، و هم سقوط حکومتهای مذکور را به مفاهیم گنگ و مبهم و زمانگریز نظیر «ظلم» و «ستم» منسوب فرموده، این تحولات را نشانة نارضایتی «مردم» و «خشم خدا» به شمار میآورند. خلاصه بگوئیم، «تاریخ» ویراست بهنود فاقد انسان و زمان و مکان مشخص است؛ «همه چیز» در «همه جا» در ید «خدا» و «مردم» قرار گرفته. از اینرو «مورخ» کذا همچون آخوندهای جمکران، بر بیمسئولیتی، یعنی پاسخگوئی در برابر «دادگاه الهی» تأکید دارد و منبع الهاماتاش از حرمسرای قجرها و «خرد» خالهزنکی انیسالدوله پای را فراتر نخواهد گذارد:
«[...] اکنون [...] صداهائی دارد میآيد [...] انيس الدوله [...] به همسر تاجدارش نوشته بود اينها [...] وقتی در جواب يک مشت پردگيان حرم نشين درماندهاند، جواب خدا را چه میخواهند بدهند.»
کم مانده چند تا «آیه» هم بیاورد، و در آخر اضافه کند، بترسید از خدا که از ظلم نمیگذرد! حتماً رئیس انجمن نویسندگان آزاد جمهوری آذربایجان هم به «مردم» ظلم کرده بود که به ضرب چاقو از پای درآمد! شیخ مسعود با تکیه بر ترهات «ظلم» و «ستم»، همزمان ترور شاه قاجار و تهاجم نظامی ارتش ناتو به عراق و لیبی را توجیه کرده، یک آش شلهقلمکار به خورد مخاطب میدهد:
«آن ظلم [...] به گوش شاه وقت نرسيد تا آنکه [...] يکی از ظلم ديدگان تيری در سينه وی خالی کرد [...] همچنانکه [...] به گوش قذافی هم نرسيد تا تيری شد و بر پا و سر او فرو نشست [...] همان خبر که تا صدام [حسین] را از مغاکش بيرون نکشيده بود به گوشش نرفته بود. سردار مفلوک قادسيه [...] سعی کرد ماجرا را به دخالت بيگانگان مزدور نسبت دهد [...]»
سبک شیوای نگارش شیخ مسعود را از دست ندهید؛ ایشان صدام حسین، رئیس جمهور عراق را به شیوة خمینی دجال و ملایان کفنفروش «صدام» میخواند تا همزمان یادی هم از رهبر «عزیز» انقلاباش کرده باشد. بله، تاریخ را از بهنود یاد بگیریم! دخالت بیگانه در کار نبود؛ سردار قادسیه «غضب الهی» را با طمع یانکیها اشتباه گرفته بود! به همچنین است در لیبی و ... و در دیگر کشورهائی که شبکة جاسوسی سیا هنوز ابتر نشده. تا همین چند روز پیش، شبکة کذا از خاک لبنان و ترکیه مزدور مسلح به سوریه ارسال میکرد تا با «ظلم» و «حاکم ظالم» مبارزه کنند و از اینکشور نیز طویلة دیگری بسازند و دامنة چپاول حضرات را گسترش دهند. همان «عملیاتی» که روز 22 بهمن سال 57 در ایران صورت گرفت و جهت گسترش بساط روضه و زوزه و سوگواری و مقدسات، از گرایش «یسار» دانیل میتران و همکاری امثال بهنود و کاتوزیان نیز برخوردار شده و میشود. بله، اگر آن مرحوم گرایش یسار داشتند، اینان هم گرایش «افسار» دارند. حضور کارفرمایان شیخ مسعود و دیگر افسارگرایان بگوئیم، اینبار را سخت کورخواندهاید!
انفجار چاه نفت در ترکیه، پیامد سفر عبدالله گل به لندن بود. بریتانیا همچنین ناچار شد به لاتبازیهای ارتش مصر و عوامل «لباسشخصیاش» در قاهره پایان دهد و کاروان خردجال را تعطیل کند. خلاصه، طرح سرشار از نبوغ آنگلوساکسونها برای ممانعت از گذار قانونی به دمکراسی در مصر به هیچ نتیجهای نرسید. در سوریه نیز حضرات ناچار به عقب نشینی شدهاند. در پی ابتر شدن شبکة جاسوسی آمریکا در لبنان، دولت این کشور اعلام داشت با تحریم سوریه توسط اتحادیة عرب مخالفت خواهد کرد. از سوی دیگر «آلن ژوپه»، وزیر امور خارجة فرانسه که رویای لیبیائی کردن سوریه آب فراوان از لب و لوچهشان سرازیر کرده بود، کژ شده و فرمودند، «اگر دولت سوریه موافقت کند، برای غیرنظامیان کمکهای انسانی ارسال میکنیم!» دلائل کژ و مژ شدن حضرات البته فراوان است، ولی مهمترینشان، آزمایش موشک بالیستیک هند و تهدید نظامی ناتو توسط روسیه میتواند تلقی شود.
روز گذشته دیمیتری مدودف، به ماه عسل پرتلاطمشان با اوباما پایان داده و فرمودند، پاسخ روسیه به استقرار سپردفاعی در مرزهایاش استقرار موشکهای «اسکندر» در جنوب و غرب کشور خواهد بود. اگر به نقشة جغرافیا نگاهی بیاندازیم خواهیم دید روی سخن ایشان در «غرب» با منطقة نفوذ ناتو در لهستان و جمهوری چک است، و در «جنوب» نیز با ترکیه و جمکران. خلاصه، آویزان شدن الیزابت دوم به خشتک اسلامگرایان ترکیه و جنگزرگری نوکران سرشناس انگلستان در تهران با «سفیر» علیاحضرت، هیچ نتیجة مثبتی به بار نخواهد آورد؛ پایان «امپراتوری» نزدیک است، قال نووستی:
«نقطة نهاية في مسيرة التزام طويله»
یعنی انفجار «تهرانی مقدم» نقطة پایان بود بر مسیر تعهد به طویلة «اف. اف!» و طویله نیز مکانی است ویژة افسارگرایان؛ کجائی «جوانی» ...؟
...