جمعه، دی ۱۷، ۱۳۸۹


بوستون و بهتان!
...
تا آخرین نفر
تا آخرین نفس
کوشیم و بشکنیم
دیوار این قفس

این علیرضا پهلوی بود که دومین وارث تاج و تخت ایران به شمار می‌رفت؛ میلیون‌ها ایرانی وارث این تاج و تخت نیستند! اگر بعضی‌ها پنداشته‌اند که می‌توان مرگ علیرضا پهلوی را به ابزار کسب محبوبیت برای رضا پهلوی تبدیل کرد، سخت کور خوانده‌اند. تا به حال شنیده بودید علیرضا پهلوی از اصلاح‌طلبی و جنبش‌سبز و ملاممد خاتمی حمایت کرده باشد؟ تا بحال شنیده بودید کسی که شب ژانویه را در فرانسه جشن گرفته، سه روز بعد در بوستون خودکشی کند،‌ آنهم با شلیک گلوله؟! تا بحال شنیده بودید که پلیس،‌ مرگ بر اثر شلیک گلوله را بلافاصله «خودکشی» ارزیابی نماید؟! ولی حتماً شنیده‌ا‌ید که از یک‌سو، ‌«خودکشی» برای شرکت‌های بیمة عمر «نعمت ‌الهی» است و از سوی دیگر، بین‌الملل لاشخورها، از کرکس و کفتار گرفته تا کارفرمایان «بی‌بی‌سی» و دیگر رسانه‌های غرب شیفته و دلباختة همین «مرگ‌ها» هستند، چرا که همچون لاشخور از مرگ تغذیه می‌کنند.

از دامن خلیج
تا سینة کویر
[...]‌
فرجام ننگ و روز جنگ،
جنگ زندگی است

مرگ نابهنگام علیرضا پهلوی برای اینان فرصتی فراهم آورد تا همزمان چندین پیام به مخالفان حکومت اسلامی ارسال کنند. نخست اینکه «خودکشی» ایرانیان تبعیدی، به ویژه اگر مرفه باشند و مخالف جنجال سبز،‌ نه تنها عادی که نشان شهامت می‌باید تلقی شود! پس همینجا بگوئیم، به عنوان ایرانی و تبعیدی، به هیچ عنوان قصد خودکشی نداریم،‌ چرا که خودکشی را در هر حال «گریز از مسئولیت» می‌دانیم. در ضمن، نه تنها با حکومت اسلامی و جنبش‌سبز که با پادشاهی شخص «رضا پهلوی» هم مخالف‌ایم. دلیل هم اینکه شاهزاده رضا سیروس ضمن پشتیبانی از جنایتکارانی همچون محمد خاتمی و میرحسین موسوی، ادعای طرفداری از دمکراسی را هم در کوله‌پشتی‌شان جاسازی کرده‌اند.

در ساعت 2 و 11 دقیقة بامداد روز چهارم ژانویه سال 2011، یک نفر طی تماس تلفنی با «911»، پلیس بوستون را در جریان «خودکشی» علیرضا پهلوی قرار می‌دهد! پلیس نمی‌داند این تلفن از کجا و از سوی چه کسی بوده! شتاب نکنید، که برای شاخ در آوردن هنوز خیلی زود است. گفته می‌شود علیرضا پهلوی با «تفنگ شکاری» اقدام به خودکشی کرده؛ به گفتة سخنگوی پلیس او ابتدا زخمی شده و سپس بر اثر جراحات وارده جان سپرده. دلیل خودکشی هم بلافاصله در اختیارمان قرار گرفت: «افسردگی» ناشی از مصائب خانوادگی و فجایع ایران! این داستان شنگول‌ومنگول را داشته باشید، تا برویم به سراغ «حبة‌انگور»! یعنی عملیات «انتحاری» در برابر کلیسای مسیحیان مصر، و دیگر عملیات مقدسی که برای دمیدن در تنور محفل «کارتر ـ برژینسکی» و گسترش بحران در کشورهای منطقه به ویژه در ایران الزامی است. ولی از آنجا که پاکستان همواره آینة سیاست آیندة کشورمان بوده، نخست نگاهی به پاکستان بیندازیم که تحولات‌اش همواره در کوتاه مدت به ایران صادر می‌شود.

کشور پاکستان استقرار جانشین ریچارد هولبروک را با ترور «سلمان تاثیر»، فرماندار پنجاب و تزلزل کابینة گیلانی به نفع اسلام‌گرایان «مسلم‌لیگ» یعنی دارودستة نواز شریف منفور آغاز کرد. گفته می‌شود، «سلمان تاثیر» از مخالفان تصویب قانون ضد کفرگوئی، معروف به «توهین رسالت» بوده و به همین دلیل هم به قتل رسیده. اگر نگاهی به سایت بی‌بی‌سی، خبرگزاری رویترز و دیگر بوق‌های «معتبر» تفنگ‌فروش‌ها بیاندازیم خواهیم دید که از روز 31 دسامبر سال 2010، تمامی شبکه‌های کذا به زبان انگلیسی و فرانسه «اعتراض مردم» به اصلاح قانون «توهین رسالت» را در بوق گذاشته و به صورت غیرمستقیم مخالفان وحشیگری را در دولت و مجلس پاکستان تهدید می‌کردند. به عنوان نمونه، روزنامة لوموند، مورخ 31 دسامبر 2010 چنین تیتر زده بود:‌

«اعتصاب در پاکستان به طرفداری از مجازات اعدام برای توهین به مقدسات»

کاربرد پروپاگاند توحش در فرانسه جایگیر کردن این بهتان بزرگ در افکار عمومی است که مطالبات مردم پاکستان به همین مزخرفات محدود می‌شود. در نتیجه، وقتی برای سرکوب و آدمکشی در پاکستان یک جانور وحشی نظیر ضیاءالحق را به قدرت می‌رسانند، نیازی به توجیه افکار عمومی در غرب نیست؛ همه اطمینان دارند که «مردم» پاکستان بدون استثناء طرفدار توحش اسلام‌اند، و جز «اسلام» هم هیچ نمی‌خواهند! حتی آن 12میلیون آوارة سیل نیز که در کنار دیگر آوارگان زلزله و جنگ در «اردوگاه‌ها» مستقر شده‌اند و برای دریافت کمک‌های سازمان ملل و کشیدن نیم نفسی همه روزه صف می‌کشند، تنها مشکل‌شان اجرای بی‌کم و کاست قانون «توهین رسالت» است، چرا؟ چون «بی‌بی‌سی» و دیگر بوق‌های «معتبر» مرگ‌فروشان چنین تصویر موهومی از پاکستان به ساکنان اروپا و آمریکا ارائه کرده‌اند. حال آنکه مشکلات ساکنان پاکستان مانند مشکلات دیگر جوامع عدم امنیت و رفاه است که با «اسلام» تأمین نشده و نخواهد شد. آن‌ها که امنیت و رفاه‌شان با اسلام و گسترش خشونت تأمین می‌شود نه در پاکستان و ایران و بنگلادش که در لندن و واشنگتن نشسته‌اند.

حامی اسلام‌گرائی و گسترش توحش در پاکستان، همان تشکیلاتی است که در ایران، عراق و دیگر کشورهای مسلمان‌نشین منطقه از منافع «اسلام» برخوردار شده، یعنی ارتش ناتو که فرماندهی آن با ایالات متحد است و انگلستان و فرانسه از اعضای اصلی آن به شمار می‌روند. پیش از فروپاشی اتحاد شوروی،‌ آلمان نیز به صورت «غیررسمی» در کنار سران ناتو جای داشت. و به همین دلیل بود که آلمان غربی در نشست معروف «گوادالوپ» حضور به هم رساند. یادآور شویم نشست مذکور در تاریخ 4 ژانویه 1979 آغاز شد و کشورهای آمریکا، آلمان، انگلستان و فرانسه در آن حضور یافته و برای استقرار «حکومت مستقل»، یعنی حکومت آخوند جیره‌خوار غرب در ایران به اجماع رسیدند. خلاصه چهارمین روز از نخستین ماه سال میلادی برای ما ایرانیان پیام‌های بسیار دارد.

جالب اینجاست که یک هفته سرکوب وحشیانة مردم تبریز نیز که در واقع پیش درآمد استخراج بنی‌صدر مزدور از جعبة ‌مارگیری بود، از روز چهارم ژانویه سال 1980 آغاز شد! حال که از بد روزگار باز هم به «بنی‌سطل» رسیدیم بهتر است جهت بررسی فرازهائی از افاضات ایشان در «گویانیوز» یک پرانتز باز کنیم.

استاد بنی‌صدر آیات مبهم قرآن را با نظریة معاصر لنینیست‌ها در ترادف قرار داده و نتیجه می‌گیرند که لنینیست‌ها در سنگر «باطل» نشسته‌اند، و «حق» با قرآن است که می‌فرماید «تغییر کن، تا تغییر دهی!» چرا که به زعم جناب بنی‌صدر، «تغییر» ریشه در «ذهنیت»‌ دارد، نه در عینی‌ات! خلاصه مارکسیست‌ها می‌بایست احکام قرآن را به مورد اجرا می‌گذاشتند تا برخلاف «شوروی سابق» کامروا باشند؛ حتماً همانطور که در دوران نکبت‌بار «بهارعاظادی» ما ملت در سایة ماشالله قصاب و زهرا خانوم و در کنار «بنی‌سطل» کامروا شده بودیم. باری، جناب بنی‌صدر در ادامة فضل‌فروشی‌، حق انتخاب آزاد را برای انسان مردود شمرده، می‌گویند هر کس خارج از سنگر حق و باطل بنشیند، «بی‌تفاوت» است و بی‌تفاوتی هم یعنی انسان‌ستیزی! ارتباط اندام‌وار استالینیسم وارداتی با حکومت اسلامی را به صراحت در همین ترهات می‌توان یافت؛ این ویراست نوینی است از فاشیسم که بدون خردجال و «سنگرحق» و عربده‌جوئی بر علیه مبهماتی از قماش «ظلم» و «ستم» دکان‌اش کساد خواهد شد:

«[...] يک نظر می‌گفت: تغيير ده تا تغيير کنی [...] حاصل آن، رژيم شوروی و سقوط آن شد [...] قرآن می‌گوید [...] بايد تغيير کرد تا تغيير داد [...] از اين رو، هر کس می‌بايد خود را صاحب نقش بشناسد و بی‌تفاوتی را سلب انسانيت از خود بداند[...]‌»


بله، هر کس که همچون نویسندة این وبلاگ در باغ وحش جهانی یانکی‌ها برای خود «مأموریت الهی» قائل نشود، و نخواهد در «سنگر حق» امثال بنی‌صدر بنشیند، «بی‌تفاوت» شناخته می‌شود و از خود سلب انسانی‌ات کرده! حال آنکه ما هرگز نسبت به فاشیسم بی‌تفاوت نبوده‌ایم؛ به گواهی تمامی مطالب این وبلاگ، ما همواره برای حفظ انسانی‌ات خود در برابر این توحش آشکار ایستاده‌ایم. «نقش‌ما» دفاع از جایگاه انسانی‌مان است، نه بوسیدن دست این و آن. ما برخلاف امثال بنی‌صدر، نه برای خود «نقش الهی» قائل‌ایم، نه برای آن‌ها که ایشان دست‌شان را می‌بوسیدند و پس از سی‌سال به طرفداری‌شان از کودتای 28 مرداد اذعان کردند!

ما به عنوان ایرانی تبعیدی و مخالف سیاست استعمار، به ویژه به عنوان مخالف کودتای 22 بهمن 1357، اسلام‌گرایان را نه تنها ایران‌‌ستیز که انسان‌ستیز به شمار می‌آوریم. رخدادهای فجیع 31 سال اخیر در کشورمان شاهدی است براین مدعا. بنی‌صدر و دیگر پیشخدمت‌های طویلة مک‌کارتی بهتر است به یاد داشته باشند که بدون همکاری و همیاری برخی از سران خودفروختة ارتش شاهنشاهی، ژنرال هویزر نمی‌توانست با قرار دادن «ارتش در کنار مردم» دست به کودتا بزند و مشتی لات و اوباش را بر ملت ایران حاکم کند تا اینان در پس پردة جنجال و هیاهوی به اصطلاح «انقلاب»، بتوانند قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم را در سکوت کامل تمدید نمایند. این فقط یکی از فواید قرار گرفتن آخوند سیاست‌پیشه و نیروهای نظامی و انتظامی خودفروخته در کنار «مردم» است! در چارچوب همین سیاست انسان ستیز است که امروز، جوجة کودتای فردوست و قره‌باغی برای ایجاد «سنگرحق» به ملت ایران درس «انسانیت» می‌دهد؛ این روند آنقدر به مذاق اربابان حکومت اسلامی «شیرین» آمده که هوس «بازتولید» آنرا دارند.

چه نشسته‌اید!‌ اینبار قرار شده علاوه بر آیات عظام «مترقی» و «مردمی» و ارتش و لات‌ولوت‌ نیروهای انتظامی، «سپاه پاسداران» نیز در کنار «مردم» قرار گیرد! به همین دلیل بوق‌های مرگ‌فروشان دست به شایعه‌پراکنی زده، و ادعا می‌کنند فرماندة سپاه، ‌ خشمگین از سرکوب «مردم» معترض به نتیجة انتخابات، سیلی محکمی به احمدی نژاد زده! بعد هم این «خبر موثق» تکذیب می‌شود. خارج از «رادیوفردا» و «بی‌بی‌سی»، این پروپاگاند مهوع از سوی دیگر رسانه‌های محبوب و برگزیدة‌ «ویکی‌لیکس» نیز در بوق گذاشته شد تا افکار عمومی در غرب، بازوی سرکوب استعمار و عامل قانون‌شکنی، یعنی سپاه پاسداران را به عنوان حامی «نظم» و طرفدار «سبزها» به صراحت شناسائی کند.

روزنامة لوموند،‌ که همچون نیویورک‌تایمز، درشپیگل و گاردین، همزمان شیفتة اسلام و اسرائیل، یا بهتر بگوئیم همزمان حامی «شهرک سازی» و تجهیز حکومت اسلامی به سلاح هسته‌ای است، ‌ به نقل از سایت رسوای «ویکی‌لیکس» مطلب گوساله‌پسندی تحت عنوان، «وقتی یک ژنرال ایرانی به احمدی‌نژاد سیلی می‌زند» منتشر کرده. از قضای روزگار مطلب کذا با انتشار خبر «خودکشی» علیرضا پهلوی تقارن زمانی یافته! لوموند، مورخ 4 ژانویه 2011، می‌نویسد:

«افشای‌ یادداشت‌های دیپلماتیک آمریکا توسط ویکی‌لیکس همچنان ادامه دارد. جدیدترین یادداشت‌ها رویاروئی در بطن دولت ایران را نشان می‌دهد. نیویورک‌تایمز و درشپیگل نقل می‌کنند، چگونه در پایان یک نشست پرتنش طی ماه ژانویه 2010، رئیس جمهور ایران، محمود احمدی‌نژاد از ناحیة صورت توسط فرماندة سپاه پاسداران انقلاب، ژنرال محمدعلی جعفری مضروب شد.»


همچنانکه می‌بینیم در سطور فوق هیچ اثری از «اسلام» نیست! احمدی‌نژاد، رئیس جمهور ایران است، سردار جعفری هم فرماندة سپاه پاسداران انقلاب! به عبارت دیگر لوموند اسلام را نادیده گرفته و به «انقلاب» اکتفا می‌کند، حال آنکه سردار جعفری، فرماندة سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. همان تشکیلات مسلحی که با توسل به اسلام و آنچه «ارزش‌های» اسلامی معرفی می‌کند، مأموریت‌اش در واقع حفظ منافع استعمارگران در لندن و واشنگتن بوده، هست و خواهد بود. می‌بینیم که فقط کیهان جمکران نیست که با توسل به «معصومه طرفه» و «مدارک موجود» سعی در حفظ منافع ارباب دارد، درشپیگل هم با انتشار مزخرفات ویکی‌لیکس در همان سنگر توحش کیهان نشسته.

باری لوموند در ادامة‌ قصة خاله سوسکة درشپیگل توضیح می‌دهد که، «ظاهراً آتش خشم ژنرال زمانی شعله کشید، که احمدی‌نژاد خواهان کاهش فشار بررسانه‌‌ها شد!» تا اینجا احمدی‌نژاد را به عنوان «مخالف» سانسور به ما معرفی می‌کنند. ولی در ادامه خواهیم دید که درشپیگل، فرماندة سپاه منفور «پاسداران» را در کنار جنبش منفورتر و مزور سبز قرار می‌دهد. به گفتة لوموند،‌ البته به نقل از درشپیگل که اسناد «معتبر» ویکی‌لیکس را پخش می‌کند، احمدی نژاد موضع «لیبرال» اختیار کرده و گفته، خفقان بر مردم حاکم شده و بهتر است آزادی‌های فردی و اجتماعی افزایش یابد،‌ و سردار جعفری هم در واکنش به این اظهارات «لیبرال» فرموده‌اند:

«اشتباه می‌کنید! این بی‌نظمی را شما ایجاد کرده‌اید! و اکنون به ما می‌گوئید آزادی مطبوعات بدهیم؟»

این ترهات همزمان چند پیام به مخاطب منتقل می‌کند. نخست‌ اینکه احمدی‌نژاد خواهان آزادی‌های فردی و اجتماعی بوده و «لیبرال» است و به همین دلیل «نظم» را بر هم زده! دیگر آنکه فرماندة سپاه پاسداران، به عنوان مخالف احمدی‌نژاد، همزمان مدافع جنبش سبز و مخالف آزادی‌های اجتماعی نیز هست. به این ترتیب، آزادی‌های فردی و اجتماعی در تقابل با «نظم اجتماعی» قرار می‌گیرد، و پر واضح است که «جنبش‌سبز»، به عنوان مخالف احمدی‌نژاد خواهان «نظم» اجتماعی باشد! حال آنکه این جنبش مزور، به گواهی عملکرد سی‌سالة رهبران‌اش، به ویژه پس از مضحکة انتخابات 1388، هدفی جز ایجاد آشوب و بی‌نظمی نداشته و ندارد.

برخلاف پروپاگاند ابلهانه‌ای که با تکیه بر اسناد «معتبر» ویکی‌لیکس منتشر شده، هرج‌ومرج و آشوب ناقض آزادی‌های اجتماعی و فردی است. مترادف نمایاندن بی‌نظمی و قانون‌شکنی با آزادی‌های اجتماعی پروپاگاند شناخته شده‌ای است که در طویلة مک‌‌کارتی تولید شده.

این تبلیغات گوساله‌پسند اخیراً از طریق افشاگری‌های مضحک و بی‌پایه و اساس یک منبع «غیرمسئول» که ساخته و پرداختة سازمان سیا است پخش می‌شود؛ این منبع را «ویکی‌لیکس» نام نهاده‌اند. برای رونق بازار این دکان جدید، بنیانگزارش در جایگاه «حسین در کربلا» نشسته و از ایستادگی ایشان در برابر «ظلم» و «ستم» چه داستان‌ها که برای‌مان نگفته‌اند! این اواخر در لندن مادر «ژولین مظلوم» را هم به صحرای کربلا آورده بودند که از «قیام» حسینی و «حق‌طلبی» پسرش دفاع کند. اتفاقاً بنی‌صدر هم مانند والدة ژولین اسانژ «حق‌طلب» است و خواهان «ایستادگی»! بوسیدن دست خمینی جنایتکار و سپس فرار ایشان از ایران را می‌باید الگوی شایسته‌ و بایسته‌ای از «ایستادگی» و «انسانیت» به شمار آوریم! اما فراموش نکنیم، بنی‌سطل اقتصاددان هم هست!

و به دلیل احاطه بر علم اقتصاد است که ایشان سعی دارند به مخاطب بباورانند که، نفت ایران در بازار جهانی به بهای نفت روسیه فروخته می‌شود و اختیار ارز حاصل از فروش نفت هم در دست دولت مفلوک اسلامی قرار گرفته:

«اين قدرت خريد [...] دروازه‌های کشور را بر روی فرآورده‌های چينی و روسی و آلمانی و... و نيز قاچاق‌ها باز نگاه داشته [...] توليد داخلی [...] در معرض نابودی [...] است[...]»


خوشبختانه از 22 بهمن تا پایان دورة ملاممد خاتمی نه قاچاق وجود داشت، نه ایران به بازار فروش خنزرپنزرهای ساخت چین و ترکیه تبدیل شده بود. اقتصادمان کاملاً «اسلامی» بود تا اینکه «قدرت خرید» لعنتی افزایش یافت و مهرورزی که بسیار «مستقل»‌ است، با ارز حاصل از فروش نفت «تولید داخلی» را نابود کرد! اما بنی‌صدر مهمل می‌بافد؛ واقعیت جز این است. نفت ایران توسط کنسرسیوم غارت می‌شود، همانطور که نفت عراق و نفت دیگر کشورهای منطقه. به عنوان نمونه، بریتیش پترولیوم با تکیه بر ارتش مستقر در عراق و کویت، نفت عراق را به بهای کمتر از 6 دلار در هر بشکه تاراج می‌کند. بهای نفت ایران نیز مسلماً بیش از این‌ها نخواهد بود؛ اما بنی‌صدر از آنجا که ارواح شکمش اقتصاددان است، هیچ اشاره‌ای به قرارداد کنسرسیوم نمی‌کند. قراردادی که در دوران حضور «شکوهمند» ایشان در شورای انقلاب اسلامی توسط همان خمینی دجال مورد تأئید قرار گرفت! بنی‌سطل فقط بر طبل مبهماتی از قماش «حق» و «ایستادگی» می‌کوبد، و با تکرار همین مزخرفات در استدلال آخوندی و «شبه فلسفی» ایشان «پیروزی حق بر باطل»، وعدة الهی است، در نتیجه مردم باید برای تحقق این وعدة ‌سرخرمن «قیام»‌ کنند:

«[...] بيرون رفتن ايران از استبداد [...] ايستادگی بر حق می‌خواهد [...] هر ايرانی که به حق قيام کند، زمان تحول را کوتاه‌تر می‌کند [...] اگر [...] ترديدی در پيروز شدن حق، استقلال و آزادی، بر باطل، استبداد و وابستگی ندارم [...] بيشتر بلحاظ ايستادگی ايستادگان برحق است.»


بله هم‌میهنان گرامی! هر چه زودتر «قیام» فرمائید، که دیگر صبر و حوصلة بنی‌سطل از بیکاری و علافی و مهمل‌بافی به سرآمده. همانطور که استاد «بنی‌سطل» می‌فرمایند راه قیام این است که بر «حق» ایستادگی کنید، درست مثل خود ایشان که به دلیل «ایستادن بر حق» بالاخره کارشان به دست‌بوسی کشید و نهایت امر راه فرار برگزیدند! از مطلب دور افتادیم بهتر است بازگردیم به همان «منبع موثق» که از سیلی زدن سردار جعفری به مهرورزی «خبر» داده.

به گزارش لوموند، منبع «موثق» می‌گوید، دفاع احمدی‌نژاد از آزادی‌ها، سردار جعفری را خشمگین کرده و ایشان کشیده‌ای حوالة رئیس جمهور کردند و اینجا بود که جلسه به هم خورد. دلیل موثق بودن خبر کذا این است که همین منبع ـ به ادعای درشپیگل ـ از فعالان پیشین انقلاب است و پیشتر در زمینه‌های سیاسی و اقتصادی خبرهای مهم و دقیقی به «درشپیگل» داده! از آنجمله، همین خبر که گویا از یک تلگرام سفارت آمریکا در آذربایجان «نشت» کرده! بله، اول باید بپذیریم که آنچه «نشت» کرده، مهم است. سپس می‌باید قبول کنیم که این «خبر» بسیار مهم صحت دارد، و نهایت امر تردید نکنیم که راوی چنین خبری بعد از این هر چه بگوید حتماً درست خواهد بود! اینگونه است که ویکی‌لیکس به «منبع موثق» تبدیل می‌شود! مسلماً سایت کذا بزودی در باب «خودکشی» شاهزاده علیرضا پهلوی هم خبرهای بسیار «موثق» در اختیار بوق‌های مرگ‌فروشان قرار خواهد داد. هر چند که بی‌بی‌سی پیش از «ژولین اسانژ عین» دست به کار شده. بررسی مسئلة مصر را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم، فقط در یک جمله بگوئیم، تجزیة سودان به دو کشور مسیحی و مسلمان آب به دهان بعضی‌ها در شمال آفریقا انداخته.

بی‌بی‌سی، مورخ 5 ژانویه 2011، طی گزارشی در مورد علیرضا پهلوی، تأکید کرد که او نیز همچون لیلا پهلوی خودکشی کرده! به یاد داریم که خودکشی فرضی لیلا پهلوی در لندن، سه ماه پیش از وقایع 11 سپتامبر‌ و در اواخر دوران نکبت‌بار اصلاح‌طلبان رخ‌ داد. دلیل خودکشی لیلا پهلوی نیز «افسردگی» ذکر شده بود! حال آنکه به اعتبار اظهارات شهبانو فرح، لیلا پهلوی، نسبت به خواهر و دو برادر دیگرش سرزنده‌تر و اجتماعی‌تر هم بوده! باری بعدها خبر فوق را تصحیح کردند و گفتند، لیلا پهلوی سخت افسرده بود و سهواً در مصرف قرص‌های آرام‌بخش زیاده روی کرد! در اینمورد گمانه زنی نمی‌کنیم ولی می‌باید به چند نکته اشاره داشته باشیم. نخست ‌اینکه لیلا پهلوی حواس‌اش درست کار می‌کرد در نتیجه، از تفاوت قرص‌ و آب نبات مسلماً آگاه بوده. دیگر اینکه خودکشی کارساز شرکت‌های بیمه است! به محض اینکه خودکشی فردی به اثبات برسد، بیمة عمر او ملاخور خواهد شد.

و اما «خودکشی» علیرضا پهلوی، همزمان می‌تواند هشدار و تضمینی باشد برای رضا پهلوی! هشدار نسبت به این امر که او هم می‌تواند به دلیل «افسردگی» همچون خواهر و برادرش دست به «خودکشی» بزند، همانطور که «بی‌بی‌سی» به ما چنین می‌گوید. مرگ علیرضا به عنوان «تضمین» به رضاپهلوی به این مفهوم است که در صورت استقرار رضا پهلوی در جایگاه «پادشاه ایران»، موضع‌گیری‌های اجباری‌اش در مسیر تأمین منافع استعمار هرگز به زیر سئوال نخواهد رفت. به عبارت دیگر آن‌ها که «تهدید سیاسی» به شمار می‌رفتند دیگر وجود ندارند و تمام «موانع» از سر راه برداشته شده!

حال این پرسش مطرح می‌شود که چرا به فاصلة‌ 10 سال، دو فرزند شاه ایران که برخلاف شاهزاده رضاپهلوی، هرگز از خردجال حمایت نکرده و هیچگاه همچون آخوند «در کنار مردم» قرار نگرفته بودند، دست به «خودکشی» ‌زد‌ه‌اند؟ چرا خودکشی اینان در اواسط دور دوم ریاست خاتمی و احمدی‌نژاد بر قوه مجریة جمکران رخ‌ داده؟! به فرض که لیلا پهلوی اشتباهاً خودکشی کرده باشد، در مورد علیرضا، ماجرا خیلی عجیب است.

علیرضا پهلوی به ادعای رسانه‌های حماقت‌گستر غرب با تفنگ در خانه‌اش خودکشی کرده. زمانیکه پلیس از این خبر آگاه می‌شود، خودکشی وی را به زیر سئوال نمی‌برد! به عبارت دیگر، پلیس بلافاصله گزینة «قتل» علیرضا پهلوی را مردود می‌داند، حال آنکه مقتول در خانه تنها نبوده! پس از انتشار این «خبر موثق» به ما گفتند، رضا پهلوی هم خودکشی برادرش را تأئید کرد! باید پرسید رضا پهلوی از کجا فهمید علت مرگ برادرش خودکشی بوده؟ و از همه مهمتر، به چه دلیل پس از انتشار خبر مذکور، از سوی خانوادة پهلوی بیانیه‌ای منتشر می‌شود که در آن علیرضا پهلوی را در کنار میلیون‌ها جوان آزردة ایرانی قرار می‌دهد و براین مهم تأکید دارد که علیرضا هرگز نتوانست «خاطرة دردناک» مرگ پدر و خواهرش را فراموش کند؟ مگر کسی مرگ پدر و نزدیکان‌اش را می‌تواند فراموش کند؟ به هیچ‌ عنوان! اما هر چند استثنا همواره وجود دارد، هیچکس به دلیل مرگ پدر یا مرگ خواهر و مادرش دست به خودکشی نمی‌زند!

بهر تقدیر بی‌بی‌سی، مورخ 5 ژانویه سالجاری، در گزارش دیگری «خودکشی» لیلا پهلوی را «تصحیح» کرده و می‌نویسد، او خیلی افسرده و غمگین بود و بیش از حد قرص مسکن مصرف کرد! در مورد علیرضا پهلوی،‌ همین تبلیغات گوساله‌پسند ابعاد گسترده‌تری یافته.

پروپاگاند مهوع رسانه‌های غرب و سایت‌های فارسی را بررسی نخواهیم کرد چرا که همه بدون استثناء علیرضا پهلوی را از جایگاه واقعی اجتماعی‌اش،‌ یعنی دومین وارث تاج‌وتخت ایران به زیر کشیده، و نقش سرنوشت‌ساز سیاسی و اجتماعی او را نادیده گرفته‌اند. اینگونه است که علیرضا پهلوی در جایگاه «فرزند» و «برادر» و دلدادة‌ داغدیده و «ایرانی آواره» قرار گرفته، مسئولیت اجتماعی‌ هم ندارد! خارج از لجن‌پراکنی‌های حاج عباس‌میلانی که به روال دیگر اعضای طویلة‌ مک‌کارتی، با نفی انسان و زمان و مکان، «افسردگی» را همچون «امامت» در دکان شیعی‌مسلکان موروثی معرفی کرده و می‌کوشد انسان را به ابعاد فیزیکی و ژنتیک تقلیل دهد، راه دیگر تخریب انسان این است که با ستایش و تمجید از علیرضا پهلوی، «خودکشی» را در مقام یک ارزش والا ارتقاء دهیم، تا اسطورة حسین در کربلا به نوع دیگری «بازتولید» شود. این شیوة مقدس را هم «بی‌بی‌سی»، از زبان «یکی از نزدیکان خانواده پهلوی» به مخاطب انتقال می‌دهد:

«از یکی از نزدیکان نقل شده است که علیرضا فردی منضبط و مقید بود و مثل یک فرمانده نظامی به زندگی خود خاتمه داد[...]»


به اهالی بی‌بی‌سی و دیگر شیپورهای مرگ‌فروشان اطمینان می‌دهیم که اگر تاکنون عبارت ابله‌فریب، «نقل شده است که»، کارسازشان بوده، دیگر چنین نخواهد شد! فرماندة نظامی هرگز دست به خودکشی نمی‌زند، مگر اینکه همچون کارفرمایان بی‌بی‌سی «ترسو» و جبون باشد، یا اینکه همچون هیتلر و دیگر فاشیست‌های جنایتکار در آستانة شکست، فرار را بر قرار ترجیح دهد. شق سوم این است که «فرمانده» را به قتل برسانند تا با یک تیر چندین و چند نشان بزنند: باج گرفتن از رضاپهلوی و خانواده‌اش، به ارزش گذاردن مرگ برای ایرانیان، و جایگیر کردن دو توهم اساسی.

نخست اینکه، انسان نه در زمان حال، که در اسارت گذشته‌ها و احساسات زندگی می‌کند؛ و تنها راه رهائی از زنجیر این اسارت، ‌ شتافتن به آغوش مرگ است. دیگر آنکه «ایرانی» در برابر وضع موجود شکست خورده، و می‌باید همچون حسین، این شکست را با مرگ خود به پیروزی تبدیل کند. به همین دلیل است که همة‌ لوطی عنترهای استعمار، از فارس‌نیوز گرفته تا سایت محسن‌رضائی و داس‌الله و پیک‌نت و جنبش‌سبز و سلطنت‌طلبان و ملی‌گرایان و غیره، مرگ مشکوک شاهزاده علیرضا، دومین وارث تاج و تخت پهلوی را چنین ساده انگاشته و همگی پیرامون علل مرگ به اجماع رسیده‌ و برای ارباب معلق می‌زنند.

بهتر است به تمامی محافلی که برای این مسائل «حساب» باز کرده‌اند به صراحت بگوئیم، هیچ قدرتی دیگر نمی‌تواند از طریق بازتولید اسطورة حسین، برای ایرانی مرگ را به ارزش تبدیل کند؛ خودکشی راه حل نیست، گریز است. شرم‌تان باد، مرگ‌فروشان!

تا آخرین نفر
تا آخرین نفس [...]
(فریدون توللی)







سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹


ناودان‌نیوز!
...
تا زمانیکه «اقتصاد کودتا»، یعنی قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم بر ایران حاکم باشد، شعار «تغییر حکومت» کودکانه جلوه خواهد کرد، چرا که سیاست جاری را همین اقتصاد تعیین می‌کند. براندازی پهلوی دوم یا کودتای 22 بهمن 1357 شاهدی است براین مدعا. استقرار «حکومت خیابانی»، تکمیل «دورباطل» سیاست استعمار بود که با هدف گسترش دامنة تاراج و سرکوب صورت گرفت. اکنون همین سیاست با تکیه بر شبکه‌های داخلی خود در تدارک بحران وسیعی است تا بتواند «محفل کودتا» را به عنوان آلترناتیو حکومت اسلامی بر ملت ایران تحمیل کند. این است دلیل حمایت «ویکی‌لیکس» از «اصولگرایان»، یعنی از طرفداران ادامة بحران هسته‌ای و تحرکات همه جانبة حکومت مرده‌شویان و اربابان‌اش برای حفظ جایگاه ممتاز «آخوند» و «مقدسات» در ایران و پاکستان. ترور فرماندار پنجاب که از نزدیکان آصف‌علی زرداری به شمار می‌رفت و تحمیل انزوای کاذب بر اصلاح‌طلبان جمکران در راستای همین سیاست گسسته از اقتصاد می‌تواند بررسی شود.

سازمان سیا برای تداوم نظام توحش و حفظ اصلاح‌‌طلبان در جایگاه «اوپوزیسیون»، ‌دوباره قلادة «جکی» را باز کرده! سایت رادیوفردا، مورخ 14 تیرماه 1389، به نقل از آخوند جنتی، یا همان «جکی» می‌نویسد، ‌ حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات ضرورتی ندارد! اما اربابان «جکی» در طویلة مک‌کارتی کور خوانده‌اند، اگر می‌پندارند که با کنار گذاردن فاشیست‌های سبز می‌توان آنان را در کنار اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان یعنی مخالفان حکومت تحجر و توحش قرار داد! چرا که در صورت حذف دارودستة خاتمی از به اصطلاح انتخابات جمکران،‌ گزینة «تحریم انتخابات» دیگر از منظر سیاسی قابل بررسی‌ نخواهد بود! با حذف اینان، ‌ از یکسو روند استعماری تبدیل مزدور به «آزادیخواه» متوقف خواهد شد، ‌ و از سوی دیگر، «اهمیت» استراتژیک‌ انتخابات برای این حکومت از میان می‌رود. روشن‌تر بگوئیم، دیگر بحث بر پایة‌ شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات متمرکز نخواهد شد؛ مخالفان می‌توانند با یک چرخش صد و هشتاد درجه، اصلاح‌طلبان منفور را منزوی کرده و نشان دهند که طرفداران «محفل سبز» همچون طرفداران احمدی‌نژاد در اقلیت قرار دارند. بله، همیشه نمی‌توان با توسل به شمشیر انزوا، مزدور را در جایگاه مخالف قرار داد؛ «جکی» خیلی گز نکرده جر داده! باید به این شیخ مفلوک بگوئیم که شمشیر انزوا «دولبه» دارد!

بر خلاف تصور الاغ‌های طویلة مک‌کارتی، ملت ایران دمکراسی را در رویاها نمی‌جوید! احمدی‌نژاد، نه محبوبیت دارد، نه مشروعیت؛ این شرایط را هم رسانه‌های غرب برای دولت مهرورزی تأمین کرده‌اند، و مخالفان حکومت اسلامی برای جایگیری کردن‌اش در افکار عمومی جهان هیچ نیازی به تبلیغات ندارند! وظیفة اصلی طرفداران دمکراسی ابتر کردن پروپاگاندی است که برای حقنه کردن «محفل سبز» به ملت ایران توسط همة‌ لوطی و عنترهای استعمار، از جمله «جکی»، علی ‌خامنه‌ای، لاریجانی‌ها، نمایندگان مجلس مفتضح جمکران، هیئت موتلفه، و حتی مشاور حقوقی احمدی‌نژاد به صحنه آورده‌اند. لوطی و عنترها می‌باید به بهانة مخالفت با رفسنجانی و «محفل سبز»، نعل وارونه زده و بحران‌سازی کنند. استعمار غرب از «بحران» تغذیه می‌کند؛ ایجاد بحران و تداوم آن در ایران، همواره ضامن دوام منافع استعماری در کشورمان بوده، هست و خواهد بود. حال ببینیم بحران چیست، و چگونه به وجود می‌آید؟

بحران انسدادی است که از «حذف» و «گسست» ریشه می‌گیرد؛ حذف انسان و نفی پویائی‌اش در زمان و مکان مشخص. در نتیجه، بحران می‌تواند ابعاد مختلفی داشته باشد: فردی، خانوادگی، ملی، منطقه‌ای، و نهایت امر بحران بین‌المللی. پس از کودتای بلشویک‌ها، استعمار بریتانیا با توسل به متحدان‌اش در آلمان و با تکیه بر مزدوران‌اش در کشورمان، ملت ایران را به ابزار بحران‌سازی در مرزهای شوروی تبدیل کرد. روند کار این بود که علیرغم اقتصاد وابسته، حاکمیت سیاسی ایران «مستقل» ‌معرفی شود. این استقلال پوشالی همواره از طریق دمیدن در بوق گذشته‌های پرافتخار «اسلام» و «ایران» تأمین شده. سه دهة پیش با شعار گوساله پسند، «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» سگ‌های‌ هار استعمار «حکومت مستقل» بر ملت ایران تحمیل کردند، و امروز گویا نوبت به حکومت مستقل «بومی» رسیده:

«از شر این اتریشی بی‌سروپا راحت شدیم ... هزار و پونصدساله به ما دروغ میگن، ما رو با این اسلام بدبخت کردن... این عرب پدرسوخته مارو آواره کرد ... این اسلام دربدرمون کرد...این عرب سوسمارخور با اون دین‌اش ...» این چکیده‌ای است از مکالمة تلفنی نویسندة این وبلاگ با یکی از مهاجران سابقاً ایرانی ساکن کالیفرنیا! بخش «اسلامی» این اظهارات ویژة شب سال نو میلادی به کنار، یادآور شویم که «اتریشی بی‌سروپا» به شوارتزنگر، فرماندار سابق کالیفرنیا ارجاع می‌دهد. استقرار ایشان در جایگاه فرماندار، گویا خشم مهاجران مرزپرگهر را برانگیخته بود!

هنگامیکه حکومت خیابانی «دین ضداستبداد» با کودتای محفل «کارتر ـ برژینسکی» در ایران مستقر شد، آورام یزدی که اکنون نقش «اسیر» حاکم ظالم را ایفا می‌کند، در کیهان اعلام داشت، «ما آمده‌ایم 2500 سال استبداد را پاک کنیم.» به احتمال زیاد همین ورق‌پارة کیهان به نقل از کسی که در حکومت آینده عهده‌دار «نقش جاودان» آورام یزدی است،‌ چنین خواهد نوشت، «ما برای پاک کردن 1500 سال استبداد آمده‌ایم!» آنگلوساکسون‌ها، همچون اصحاب آدولف هیتلر به «پاک کردن» گذشته تمایل عجیبی داشته و دارند؛ دلیل هم اینکه بدون پاک کردن گذشته، «بازنویسی تاریخ»، یا بهتر بگوئیم «قلب تاریخ» و تحریف رخدادهای گذشته امکانپذیر نخواهد بود.

عملیات «پاک‌سازی» پیشتر با ظرافت و به کندی انجام می‌گرفت، اما پس از جنگ 33 روزه، این روند شتاب بیشتری یافته و همچنان بر سرعت آن افزوده می‌شود. در نتیجه بوق‌های تفنگ‌فروشان، برای حفظ منافع مقدس کارفرمایان‌شان به مصداق «هیچ آداب و ترتیبی مجوی»، با هدف نفی انسان، هر چه دل تنگ‌شان بخواهد می‌گویند. «سریال سکینه» در راستای تأمین همین منافع ساخته و پرداخته شده.

هدف حضرات تبدیل سکینه به الگوی زن ایرانی است! اینان تاکنون از طریق هوچی‌های‌ متعددشان نظیر علی شریعتی و شرکاء «فاطمه» را به عنوان الگو به زنان ایران تحمیل کرده‌ بودند. ویژگی‌های «فاطمه» در خشونت و ابتذال و بردگی خلاصه می‌شد. حال که الگوی کذا فرسوده و پوسیده، می‌باید آنرا با یک الگوی نوین جایگزین کنند، و چه الگوئی بهتر از پرسوناژ سکینه؟! این پرسوناژ نه تنها هم‌نام زنان اسطوره‌های مقدس شیعی‌مسلکان‌ است که خشونت و ابتذال و بردگی را به نوع دیگری بازتاب می‌دهد. سکینه کیست؟ طبق روایات رسانه‌ها، سکینه زنی است خانه‌دار که نه تنها به همسرش خیانت کرده و پیمان وفاداری را شکسته، که همسرش را نیز به طرز فجیعی به قتل رسانده و ... و اکنون تمام زندگی خصوصی‌اش تبدیل به «نمایشنامه» شده. فرزند ذکور سکینه در این نمایش مهوع نقش مهمی ایفا می‌کند: او «مادر» را در جایگاه «قاتل» قرار داده، و با ایفای نقش «قاضی» ضمن تأئید و گاه تکذیب «جرم»، کشمکش خانوادگی را به رسانه‌ها کشانده‌ و به این ترتیب با موفقیت تمام «حریم خصوصی» را مورد تجاوز قرار می‌دهد. خلاصه بوق‌های تفنگ‌فروش‌ها برای مرزشکنی و گسترش ابتذال هر چه گشتند، الگوئی بهتر از سکینه و خانوادة او نیافتند.

سایت مهرنیوز، مورخ 11 تیرماه 1386، فاطمه را به عنوان یک «تفکر» معرفی کرده و می‌نویسد، او از تمام بدی‌ها مبری است، هرگز دروغ نگفته، زندگی کوتاه و بسیار سخت و پرمحنتی داشته و ... و آنقدر شیفتة پدرش بود که او را «مادر پدرش» لقب دادند:‌

«حضرت فاطمه تنها یک تفکر [...] حیات بخش نیست [...]فاطمه [...] آن‌قدر به پدر بزرگوارش محبت می‌کرد و مادرانه عشق می ورزید که ام ابیها [...] لقب گرفت[...]»

فاطمه همچنانکه پیشتر هم گفته‌ایم، یک پرسوناژ «مقدس» و از منظر تاریخی موهوم است و منطقاً نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد، چرا که مادرش در 58 سالگی او را زائیده! حال‌ آنکه پرسوناژ سکینه که به عنوان زن، همسر و مادر به ما معرفی شده، و ابتذال‌اش هر روز ابعاد گسترده‌تری به خود می‌گیرد، در برابرمان قرار گرفته. به عبارت دیگر، برخلاف الگوی مقدس فاطمه، الگوی ابتذال در واقعیت می‌تواند وجود داشته باشد؛ امثال سکینه، با روسری یا بدون روسری در هر کشوری یافت می‌شود. فایدة اصلی پرسوناژ سکینه این است که همزمان از زن، همسر و مادر تصویر مبتذل و ناشایست ارائه می‌دهد. این است دلیل شیفتگی لولا، ویلیام هیگ، هانری لوی و ... و خصوصاً خبرگزاری‌های «معتبر» غرب به این نماد سه گانة ابتذال و خشونت.

حال که به خبرگزاری «معتبر» رسیدیم بهتر است سری به «بی‌بی‌سی» نیز بزنیم که در سال 2011 خود را در جایگاه امام اول شیعیان قرار داده. بله «بی‌بی‌سی» همچون «امام علی» دل بیوه زنان را شاد می‌کند و به ما ایرانیان آواره «هویت» هم می‌بخشد، و بر هر دردی درمان است، البته از زبان «لعبت والا!» می‌دانیم که «بی‌بی‌سی» هرگز مستقیماً چنین ادعای مضحکی نخواهد کرد! بنگاه بی‌بی‌سی زرنگ‌تر از این حرف‌هاست و‌ «فروتنی» همچون دفاع از حقوق بشر و ... و به طور کلی لنگر انداختن در سنگر‌های پردرآمد، ابزار کسب و کار بنگاه کذاست؛ بنگاهی که در محضر «آخوند» شیادی آموخته.

سلف لهستانی کاردینال راتزینگر که در سال 2005 زمین را از وجود پلیدش پاک کرد، پس از اینکه به پیروی از آلمان و شرکاء اعلام «استقلال» یکجانبة ‌سلوونی، کرواسی و بوسنی را از یوگسلاوی به رسمیت شناخت، از بروز جنگ داخلی در این کشور ابراز تأسف کرد و خواهان پایان گرفتن خشونت شد! به عبارت دیگر، می‌باید بپذیریم که واتیکان نمی‌دانست با این عمل در واقع آتش جنگ داخلی را برخواهد افروخت؛ آمریکا هم نمی‌دانست! خلاصه همة حضرات با خشونت سخت مخالف‌اند. نمونه‌اش همین انفجار بمب در برابر کلیسای مسیحیان مصر است؛ همه آنرا به شدت محکوم کردند. ولی اگر ببینیم چه کسانی این فرصت را برای انتقاد از رژیم و همچنین به راه انداختن جنگ مذاهب غنیمت شمرده‌اند متوجه خواهیم شد کدام دست پلیدی دگمة انفجار بمب را فشرده. برخلاف ادعای بوق‌های «معتبر»، این عملیات انتحاری نبوده. این عملیات وحشیانه، همچون انفجارهائی که در عراق به «القاعده» نسبت داده می‌شود یک فرمانده دارد: محفل اسلام‌نواز «کارتر ـ برژینسکی» که یکی از شاخه‌های آن همین محفل واتیکان است.

به همین دلیل بود که پس از انفجار بمب در اسکندریه، همزمان شاهد جنگ زرگری کاردینال راتزینگر و شیخ‌ الازهر از یک‌سو، و نبرد البرادعی با حسنی مبارک از سوی دیگر بودیم. کاردینال راتزینگر، خواهان حمایت جهانی از مسیحیان در جهان اسلام شدند، و البرادعی این انفجار را دلیل عدم کفایت دولت حسنی مبارک دانست! به عبارت دیگر، اگر حسنی مبارک «مزدور» جای خود را به البرادعی «مستقل» بسپارد، هم محفل نوبل راضی می‌شود، هم شبکة «جان ‌نگروپونته» دست از جنایت برخواهد داشت! حال نگاهی داشته باشیم به واکنش مضحک شیخ الازهر به سخنان پاپ.

به گزارش فیگارو، مورخ دوم ژانویه 2011، «احمد الطیب»، شیخ الازهر ضمن محکوم کردن کشتار مسیحیان مصر، به پاپ اعتراض فرموده‌اند که چرا کشتار مسلمانان عراق را محکوم نکرده! گویا پیشنماز الازهر نمی‌داند پاپ، همچون دیگر انسان‌ستیزان از حقوق «گوسفندان مسیحی» حمایت می‌کند، آنهم برای ظاهرسازی؛ در واقعیت پاپ نیز همچون آخوندهای جهان اسلام فقط طرفدار حقوق «ارباب دلار» است.

میشل پولنارف، یکی از خوانند‌گان فرانسوی بود که به قول حاجی ابوتراب «پیشونی» داشت. البته به نظر ما ایشان همچنان از «پیشونی» برخوردارند. ویژگی شاهکارهای پولنارف، موزیک غیر قابل تحمل و صدای گوشخراش ایشان بود! خود پولنارف هم البته در جوانی، اگرچه از دور دل نمی‌برد، ولی از نزدیک انسان را حسابی زهره‌ترک می‌فرمود. این تحفة نطنز که در کالیفرنیا لنگر انداخته، در سن 66 سالگی گویا صاحب اولین فرزند خود شده! لازم بود «فیگارو» این خبر بسیار مهم را به اطلاع جهانیان ‌برساند، که رساند و ما هم آنرا نادیده گرفتیم! اما فیگارو دست‌بردار نیست، و «داستان» میشل پولنارف همچنان ادامه دارد. روز گذشته فیگارو به ما مژده داد که زایمان به کمک شخص پولنارف صورت گرفته و... خلاصه بعضی‌ها ناگهان سرپیری ازدواج می‌کنند، بچه‌دار هم می‌شوند و بین خودمان بماند، «معجزات» در دورة فرمانداری شوارتزنگر فراوان بوده! و فیگارو هم این معجزات را در قالب «سریال» به خورد مخاطبان می‌دهد. چرا که هم «سریال» مد شده و هم «معجزه.» همة خبرگزاری‌های «معتبر»، جهت تزریق مقدسات به مخاطب بر «معجزه» متمرکز شده‌اند. چرا که این واژة جادوئی همزمان به خدا، پیغمبر و همة ابزار دفتر و دستک انسان‌ستیزی ارجاع می‌دهد.

سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ اول ژانویه 2011، با انتشار مطلبی تحت عنوان «خدا را خوش نمی‌آید» در بخش «فرهنگ ایران»، ادیسون را «پیغمبر روشنائی» خوانده و می‌نویسد، از «بهشت خدا» که بیرون آمدیم، «انسان متمدن» برای‌مان زندگی ساخته! بر اساس پروپاگاند بی‌بی‌سی انسان متمدن، خداپرست است، ادیسون را «مخترع» برق می‌شناسد، و به ویژه «تمدن» را با پیشرفت علوم در غرب در ترادف قرار می‌دهد تا بتواند با نفی فرهنگ و تمدن ملت‌های غیرغربی، آن‌ها را به گذشتة‌ موهوم اسطوره‌ای پرتاب کرده و «جاهل» خطاب‌شان کند:

«[...] ما [...] پیغمبرهای زمان خودمان را نمی‌شناسیم [...] از همان زمانی که از بهشت خدا بیرون آمدیم [...] زندگی انسان متمدن امروز را برای‌مان ساخته [...] فکر کنیم که برق اختراع نشده [...] لامپ برق هم اختراع نشده [...] کجائیم؟ توی تاریکی و جهل عهد دقیانوس [...] این کار ما کُفران است! خدا را خوش نمی‌آید [...]»


حضور متصدی بسیار محترم بخش «فرهنگ ایران» در بی‌بی‌سی عرض کنیم،‌ اولاً موجودیت «دقیانوس» از منظر تاریخی به اثبات نرسیده، ثانیاً گذشتگان را نمی‌توان با توسل به مبهمات قرآنی «جاهل» شمرد، و نهایت امر، ادیسون نه پیغمبر است، نه مخترع برق! برق در جهان مادی وجود داشت، ادیسون خاصیت «روشنائی‌زا» و دیگر خواص آن را یافته! از طرف دیگر، تا آنجا که ما می‌دانیم ادیسون خود را فرستادة‌ خداوند معرفی نکرده، پس نمی‌توان او را در جایگاه «پیامبر» نشاند. به عبارت دیگر، علم و تکنولوژی «سنگرحق» نیست، که سرکار «انسان متمدن» را در آن بنشانید. البته پروپاگاند انسان‌ستیز مطلب «فرهنگی» بی‌بی‌سی از ابعاد گسترده‌ای برخوردار است. در این مطلب فرهنگ‌ستیز، از یکسو عیسی مسیح، پرسوناژ اسطوره‌های مقدس در جایگاه عناصر طبیعی نشسته، و از سوی دیگر شخصیت‌های واقعی معاصر به جایگاه اسطوره‌ای مسیح پرتاب شده‌اند:

«عیسی مسیح [...] پیغمبر مهربانی‌های بی‌حساب است، مثل آفتاب، مثل باران! منظورم پیغمبری مثل تامس ادیسون مخترع لامپ برق است[...] من به آدم‌هائی مثل لوئی ‌پاستور، کاشف میکروب هم می‌گویم پیغمبر! به آدم‌هائی مثل تیموتی برنرزلی، بانی اینترنت هم می‌گویم پیغمبر[...]»


بله این تراوشات فرهنگ‌ستیز را از پیغمبر بی‌بی‌سی داشته باشید تا برویم به سراغ کیهان جمکران که برای پوچ‌بافی و تکیه بر«اصول» بی‌پایه و اساس حکومت اسلامی نیازمند بی‌بی‌سی است. «اصل» اساسی برای کیهان این است که «بی‌بی‌سی»، زمانیکه نعل وارونه می‌زند دروغ پخش نمی‌کند! در نتیجه، وقتی بنگاه خبرپراکنی بریتانیا با انعکاس تبلیغات کارفرمایان‌اش، از زبان مخالف‌نمایان حکومت اسلامی ادعا می‌کند دولت انگلستان با «ملی کردن نفت» مخالف بود، این واژگون‌نمائی به کیهان امکان می‌دهد تا ملی کردن نفت را «مبارزه با استعمار» بخواند.

کیهان، مورخ 14 دی‌ماه سالجاری در مطلبی تحت عنوان «گزارش فشرده 80 سال خیانت بی‌بی‌سی به ملت ایران» می‌نویسد، از آنجا که «معصومه طرفه»، با اشاره به «مدارک موجود» گفته این رسانه، یعنی بی‌بی‌سی در خدمت دولت انگلستان قرار داشته، پس مخالفت انگلستان با رضاشاه به دلیل «استقلال» او بوده:

«معصومه طرفه اظهار داشت: بر اساس این مدارك [...] در وهلة اول در تحليل‌هاي بی‌بي‌سي به پيشنهاد لمبتون، از رضاشاه تعريف مي‌شده [...] اما وقتي كه او براي اخراج آلماني‌ها با بريتانيا همكاري نمي‌كند با او در مي‌افتند [...]‌ از مفاسد اخلاقي او صحبت[می‌کنند] و اين كه او به ديكتاتور تبديل شده و دولت‌اش با فساد دست به گريبان است [...]»


به روباه گفتند شاهدت کیست گفت، «مدارک موجود!» این مدارک از قماش همان مدارک «معتبری» است ‌که به دست ویکی‌لیکس داده‌اند تا آن‌ها را برای‌مان «افشا» کند، بدون اینکه در برابر شایعه پراکنی‌های‌اش مسئولیتی متوجه تشکیلات سیاسی بریتانیا باشد. انتشار مهملات ویکی‌لیکس برای رسانه‌های غرب نیز مسئولیتی نخواهد داشت، ‌ چرا که ویکی‌لیکس را «منبع» خود معرفی می‌کنند. نمونه‌اش انتشار مزخرفاتی از قماش «توسل به زرمی‌کاران ...» در سایت‌ آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک و شرکاء است! از مطلب دور نیفتیم، کیهان در ادامه می‌نویسد، معصومه طرفه می‌گوید، دولت بریتانیا خیلی با ملی شدن نفت مخالف بود، چرا که آن را برای اقتصاد خود زیان‌آور می‌شمرد!

بله، تحمیل تحریم اقتصادی بر ملت ایران و تاراج دارائی‌های ما خیلی به اقتصاد انگلستان صدمه زد. دلیل هم اینکه، یک شب پیش از ملی شدن نفت، «بی‌بی‌سی» به شدت از آن انتقاد کرده و آنرا به زیان ایران دانسته. همین برای کیهان کفایت می‌کند تا خیانتی به نام ملی کردن نفت را «خدمت» به منافع ملی بخواند. خلاصه ملاک خدمت و خیانت همان «بی‌بی‌سی» است. کیهان در ادامة ترهات خود می‌افزاید، خبرنگاران خارجی را به ایران فرستاده بودند که در باب زیان‌های ملی کردن نفت بنویسند، اما این تبلیغات کارساز نشد و بسیاری از خبرنگاران ایرانی بی‌بی‌سی حاضر نشدند از «نهضت» ملی شدن نفت انتقاد کنند. اتفاقاً سال گذشته هم دیدیم که هر گاه استعمار غرب کاروان خردجال به راه اندازد، و خبرنگاران ایرانی بی‌بی‌سی از آن حمایت ‌کنند، ایرانیان می‌باید به این نتیجه برسند که خردجال یک «نهضت ملی» است! همانطور که معصومه طرفه نیز بر اساس «مدارک موجود» ترهاتی می‌بافد که برازندة قامت ناساز کیهان هم هست:

«[معصومه طرفه] مي‌گويد: دولت انگليس [...] نمي‌خواست صنعت نفت ملي شود؛ زيرا ضررهاي اقتصادي آن متوجه بريتانيا مي‌شد [...] بر اساس مدارک موجود [...] حتي [ایرانی‌هائی که در بي‌بي‌سي كار مي‌كردند] مي‌گفتند [...] حاضر نيستيم برخلاف نهضت نفت بنويسيم [...] اين‌ها مسائلي است كه بسياري از بريتانيائي‌ها هم راجع به آن نوشته‌اند و بسياري از افراد [...] كه خودشان در بي‌بي‌سي كار مي‌كرده‌اند، تأئيد كرده‌اند [...]»


می‌بینیم که بر اساس «مدارک موجود»، بریتانیا نمی‌خواست نفت ملی شود، کارمندان ایرانی بی‌بی‌سی هم مخالف بریتانیا بودند و از همه مهمتر، بی‌بی‌سی به شدت با ملی شدن نفت مخالفت می‌ورزید. با در نظر گرفتن این واقعیت که خیانت محمد مصدق ضربة جبران ناپذیری به اقتصاد ایران وارد آورد و زمینه ساز کودتای 28 مرداد و نهایت امر براندازی 22 بهمن شد، پیام این پروپاگاند چه می‌تواند باشد؟ وزارت امورخارجة بریتانیا همچون بی‌بی‌سی خیرخواه ملت ایران است، و کیهان از زبان «طرفه» همین پیام را به مخاطب منتقل می‌کند:

«طرفه اضافه مي‌كند: يك شب پيش از آنكه [...] ملي شدن صنعت نفت در مجلس ايران به رأي گذاشته شود، بي‌بي‌سي گزارشي پخش مي‌كند كه در آن به شدت از ملي شدن نفت انتقاد مي‌كند و اينكه اين موضوع چه ضررهائي براي مردم ايران خواهد داشت و چگونه ايران را منزوي خواهد كرد[...]»


اگر بی‌بی‌سی چنین تحلیلی ارائه کرده، در مسیر منافع ملی ایران قرار گرفته. منتهی این تحلیل را زمانی ارائه داده که دولت بریتانیا از تصویب «ملی شدن نفت» اطمینان حاصل کرده بود! همچنانکه گفتیم خارج از لات‌بازی‌های مصدق و حزب توده که «سنگرحق» برپا کرده بودند، بریتانیا با ترور رزم‌آرا به مخالفان این طرح استعماری، و به ویژه به اعضای «کمیسیون نفت» پیام روشنی فرستاد. و به مصداق «دو صد گفته چون نیم کردار نیست» ملاک ما «عملکرد» بریتانیا و شرایط اقتصادی ملت ایران است، نه عوعوی سگ‌های زنجیری استعمار در کیهان و دیگر رسانه‌های حکومت جمکران. سگ‌هائی که همواره از یکجانبه‌گرائی و قانون‌شکنی و لات‌بازی دفاع کرده‌اند.

حتماً اشغال سفارت آمریکا هم خیلی به اقتصاد یانکی‌ها ضربه زده! خارج از مسدود کردن دارائی‌های ایران، همة تیر و تفنگ‌های‌شان را به چند برابر قیمت در بازار سیاه به حکومت جمکران می‌فروشند، و همزمان نوکران‌شان را به عنوان «ضدامپریالیست» و اصولگرا به جان ما ملت انداخته‌اند. بزودی کیهان از زبان معصومه طرفه‌های دیگری مخالفت شدید آمریکا را نیز با گروگان‌گیری برای‌مان در بوق خواهد گذارد تا اربابان‌ مرزشکن و متجاوزاش را «متمدن» جلوه دهد. فعلاً که این رسانه از زبان خانم طرفه، 80 درصد از خبرنگاران بی‌بی‌سی را «طرفدار انقلاب»‌ و مخالف شاه معرفی کرده، و معلوم نیست این مزخرفات چه اهمیتی دارد؟ خبرنگاران بی‌بی‌سی عقاید شخصی‌شان را بیان نمی‌کنند، اینان مطالبات حاکمیت بریتانیا را در بوق می‌گذارند و زمانیکه در شرایط گذار قرار می‌گیریم و سنگرحق فراگیر ایجاد می‌شود، مفسران بی‌بی‌سی به دو گروه تقسیم می‌شوند تا هر دو سنگر موجود، یعنی حق و باطل را اشغال کرده باشند. همین‌ها پس از چند سال بر اساس «مدارک موجود» برای‌مان قصه می‌بافند.

بر اساس مدارک موجود، ‌ فرهنگ دهخدا گوید، سرگین ستبر و گنده و سخت متعلق به سگ و انسان را «سنده» نامند. و معلوم نیست خبر ویژة‌ کیهان به سگ تعلق دارد یا به انسان؟ چرا که این شایعه پراکنی‌ها به کیهان و بی‌بی‌سی محدود نمی‌شود؛ رسانه‌های غرب بدون استثناء به تحریف و دروغ‌پردازی مشغول‌اند. به عنوان نمونه اینان ادعا می‌کنند راه‌پیمایان 8 مارس 1979 بر ضد شاه شعار می‌داده‌اند. این مزخرفاتی است که از بخش انگليسی ‌زبان سايت «ايران پرس‌نيوز»، ‌ یکی از سطل‌های زبالة سازمان سیا به شبکه راه یافته و ترجمة فارسی آن در وبلاگ «سرباز کوچک» منعکس شده:

«در هشتم مارس 1979، هنگامیكه ضد انقلاب اسلامی مي‌كوشيد تا انقلاب مردمی‌ای كه شاه ايران را سرنگون كرده بود شكست دهد، 15000 زن در خيابان‌های تهران بر ضد حجاب اجباری، و برای فريدوم و برابری برای زنان راهپيمايی كردند ... آن‌ها راهپيمائی مي‌كردند و فرياد می‌زدند، با حجاب و بی‌حجاب، ما با شاه جنگيديم. با حجاب و بی‌حجاب، از آزادی دفاع مي‌كنيم.»

عجب! ما در تظاهرات 8 مارس چنین شعارهائی ‌بر زبان رانده بودیم و نمی‌دانستیم! چه خوب شد «نعلین نیوز»‌ بر اساس «مدارک موجود»، شعارهای راهپیمائی ما را به یادمان آورد. اگر زباله پرس‌نیوزها نباشند، خاطرات‌مان را هم فراموش خواهیم کرد!

الفاظ بسته‌اش،‌ ز زبان شکسته‌اش
مانند سنده کو گذر از ناودان کند.
(کمال‌الدین اسمعیل)

آن گوسالة ننه‌حسنی که در زباله پرس‌نیوز چنین مزخرفاتی ردیف کرده، مسلماً نمی‌داند که تظاهرات 8 مارس بر ضد «حجاب» و حکومت آخوندی سازمان یافت، نه بر ضد شاه که دیگر در قدرت نبود! زنان ایران را نمی‌توانید با خاله ‌شلخته‌های «انقلابی» جایگزین کنید! ما از حقوق انسانی دفاع می‌کنیم، نه از توهمات اوباش باورمحور.




یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹


نان و نفت!
...
چگونه می‌توان جهت تداوم و گسترش دامنة «استبداد»، با تکمیل «دورباطل» استعماری، از «دین ضداستبداد» به «استبداد ضددین» رسید؟ پاسخ به این پرسش روشن‌تر از آن است که می‌نماید. جهت تحقق این امر «مقدس» کافی است با جدا کردن سیاست از اقتصاد، روابط اجتماعی را در «ابهام» قرار دهیم، و وانمود کنیم که از یک‌سو غرب مدافع حقوق بشر است و از سوی دیگر مطالبات انسانی نیز هیچگونه ارتباط اندام‌واری با مسائل اقتصادی ندارد.

در عمل، جدائی سیاست از اقتصاد، به معنای قرار دادن جامعه در فضای کاذبی است که در آن بین سیاست و باور و توهم ترادف ایجاد می‌شود. این عملیات «مرزشکن» با جدا کردن جامعه از چارچوب امکانات واقعی و «مادی»، مطالبات سیاسی را به بیراهه می‌کشاند و راه را بر انواع یوتوپیا و هر نوع «آرمان‌گرائی» چپ و راست افراطی می‌گشاید. حکومت برآمده از چنین فضائی، یا با نفی آشکار نیازهای مادی،‌ زمینة چپاول و سرکوب «انسان» را در جامعه فراهم می‌آورد، و یا همچون چپ‌نمایان با شعار برآورده کردن نیازهای مادی «مردم»، دست به سرکوب انسان‌، اینبار به دلیل باورهای‌‌اش می‌زند. از اینرو «امپراتوری باورها» هم می‌تواند دین‌ستیز باشد و ‌هم دین‌پرست. در نتیجه این امپراتوری در هر حال «انسان ستیز»‌ باقی خواهد ماند،‌ چرا که نه انسان «فاقد باور» وجود خارجی دارد و نه انسان فاقد نیاز مادی. اما بوق‌های استعمار این نکتة‌ پیش‌پاافتاده را نادیده گرفته و جهت جایگزین کردن دین‌فروشان جمکران با نوچه‌های ضددین‌شان پروپاگاند دین‌ستیزی به راه انداخته‌اند. در واقع آنگلوساکسون‌ها باز هم برای گرفتن کره از آب خیز برداشته‌اند.

در سال 1979، هم اینان با توسل به روضه و زوزه و مرگ‌پرستی و بمب‌گذاری، «سنگرحق» براندازی بر پا کردند و بنیاد کودتائی مذهب را بجای سلطنت کودتائی نشاندند. حال با همان ابزار روضه و زوزه و خشونت می‌خواهند چپ‌نمایان محفل کودتا را بجای آخوند کودتاچی به قدرت برسانند. به همین دلیل زهراخانوم در بخش «حسین در کربلا» فعال شده؛ آخوند صانعی فرمان 8 ماده‌ای خمینی دجال را از لیفة تنبان هیزاکسلنسی بیرون کشیده؛ ‌ کیهان به خشتک چپ‌نمایان اسرائیل‌پرست «کانارآنشنه» آویزان شده، و ساواک مفلوک جمکران می‌کوشد «بهشتی»، ‌نوچة موسوی را «ضددین» معرفی کند! اینهمه به این خاطر که در ذهن علیل مک‌کارتیست‌ها می‌توان در ایران بر محور «استبداد ضد دین» یک سنگر حق فراگیر به پا کرد و جهت کودتا به «اجماع» رسید. البته لوطی و عنترهای آن آستان مقدس تا حدودی حق دارند، ‌ چرا که برای پیشبرد پروپاگاندشان، نه تنها از ساده‌لوحی افراد، که از خدمات مزدوران سنتی، چه در حوزه و چه در دانشگاه برخوردار می‌شوند.

می‌گویند «دکتر ریشخند»، ‌یا همان «دکتر کاف» خودمان، اعدام‌های دوران خمینی را هم در مطلبی «شایعه» خوانده! تعجبی ندارد! کسی که در مطلب بسیار مستدل خود «ریشخند» را با فعل «زدن» ‌به کار برده، همه کار می‌کند! شاید دکتر ریشخند چنین پنداشته که زبان شعر قرن 13 میلادی را می‌توان در مباحث سیاسی معاصر به کار برد! متأسفانه برخلاف توهمات ایشان، زبان به عنوان یک بنیاد اجتماعی نه تنها پویاست که قوانین و مقرراتی هم دارد که می‌باید رعایت شود! به عنوان نمونه در زبان فارسی معاصر، «ریشخند»، به مفهوم استهزاء، را با فعل «زدن» بکار نمی‌برند؛ اگر چنین کنند، می‌باید آنرا در داخل گیمه قرار دهند، تا مشخص شود به «زبان قدرت» یا زبان گذشتگان در «خسرو شیرین» ارجاع می‌دهند! از سوی دیگر، بارها گفته‌ایم که «باورها» و به طور کلی ابهام را به نقد نمی‌کشند؛ این «نظریه» است که می‌باید تحلیل شود! پیشتر در مورد «زبان قدرت» در چارچوب نظریة میکائیل باکتین توضیح داده‌ایم، پس بحث «دکترریشخند» را در همینجا به پایان می‌بریم.

نکتة‌ نادان برای ریشخند او نکوست
مهرة‌خر در خور تزئین افسار خر است

مرگ‌پرستی و خشونت «عقلانی» از ابداعات محفل کودتاست. این اظهارات «عنعنوی» از زبان عیال میرحسین موسوی در سایت رادیوفردا، مورخ 10 دی‌ماه سالجاری انتشار یافته! بله، زهراخانوم در واقع «روغن‌چراغ» ریخته را نذر مسجد فرموده و می‌گویند، برای محاکمه و اعدام آماده‌ایم. لازم است به اربابان محفل کودتا در لندن و واشنگتن چند نکته را یادآور شویم. اولاً برای این بازارگرمی‌ها دیگر خیلی دیر شده. در ثانی، اگر قرار است موسوی و خاتمی و شرکاء به جرم قانون‌شکنی و بر هم ریختن نظم عمومی بازداشت و محاکمه شوند، وزیر کشور، مسئولان «امنیتی ـ نظامی» و به ویژه شخص علی ‌خامنه‌ای نیز می‌باید در کنار رهبران «جنبش سبز» قرار گیرند، چرا که طی یک هفته، رهبر حکومت مرده‌شویان و مقامات مسئول در برابر آشوب‌های خیابانی سکوت کامل اختیار کرده بودند. یادآور شویم، برنامة کودتا و تبدیل مزدور به قهرمان محبوب از قبل طراحی شده بود و به همین منظور عده‌ای از اراذل و اوباش ساکن فرنگ، از جمله اعضای باند محمد ملکی در انگلستان به تهران اعزام شدند و اگر ما اینرا می‌دانیم، مسلماً مسئولان وزارت کشور، و سازمان‌های «اطلاعاتی و امنیتی» از چند و چون این مسائل آگاهی بیشتری داشته‌اند. ولی پس از اینکه شکست سیاست کذا قطعی شد، حضرات با دستپاچگی و «چه‌کنم، چه‌کنم» به «سیاست دوم» روی آورده‌اند.

سیاست دوم چیست؟ سیاست دوم همان است که پس از کودتای 28 مرداد از طرف آمریکا به مورد اجرا در‌آمد: تبدیل عامل اصلی کودتا به «قهرمان ملی»، و تبدیل نوچه‌های‌اش به مخالفان حکومت! مسلم است که جهت کسب اعتبار برای چنین سیاست مقدسی، هر جنایتی توجیه خواهد شد، چرا که ایجاد «سنگرحق» مستلزم گسترش سرکوب و خشونت است. آنگلوساکسون‌ها برای مقابله با سیر قهقرائی، یعنی روند غیرقابل اجتناب کاهش نفوذشان در منطقه به «تندروی» ‌روی آورده‌ و همزمان به دین‌پرستی و دین‌ستیزی دامن می‌زنند. کشتار مسیحیان مصر نمونة‌ بارز این افراط‌گرائی است؛ هر چند این جنایت در بلاد غرب محکوم شده باشد. در هر حال، کشتار غیرنظامیان هرگز رسماً مورد تأئید قرار نمی‌گیرد. حتی جیره‌خواران سنتی ناتو، یعنی سران «جهان اسلام» هم نتوانستند این وحشیگری را تأئید نمایند. جالب اینجاست که این عملیات «حق‌طلبانه»، با اعزام سفیر آمریکا به سوریه، و‌ با انتشار سند بسیار معتبر و ابله‌فریبی که «ابراز نگرانی مارگارت تاچر از تهاجم هسته‌ای اسرائیل به مصر» را مطرح می‌کرد، تقارن زمانی یافت!

به عبارت دیگر، انفجار بمب در برابر کلیسای اسکندریه در واکنش به همین عقب‌نشینی صورت پذیرفته. یادآور شویم پس از ترور «رفیق حریری» در سال 2005، آمریکا سفیر خود را از سوریه فراخوانده بود و جناح‌های مشخصی در واشنگتن برای تداوم سیاست شهرک‌سازی اسرائیل، رویای تهاجم نظامی به سوریه را در سر می‌پروراندند.

به گزارش فیگارو، مورخ 29 دسامبر سال 2010، باراک اوباما ناچار شد برای تعیین سفیر آمریکا در سوریه کانال‌های قانونی در سنا را دور زده، رسماً «فرمان» صادر کند! فیگارو می‌نویسد، در تاریخ 22 فوریه سال گذشته، باراک اوباما «رابرت فورد» را به عنوان سفیر آمریکا در سوریه معرفی کرد، اما سناتورهای جمهوریخواه مانع از اعزام وی شدند، در نتیجه، اوباما تعطیلات کریسمس را غنیمت شمرده و روابط با سوریه را پس از 6 سال به مرحلة سفیر ارتقاء داد. یادآور شویم سال گذشته دمکرات‌ها در مجلس سنا اکثریت داشتند و اگر حاکمیت آمریکا ممانعت ایجاد نمی‌کرد، سناتورها می‌توانستند اعزام سفیر به سوریه را تأئید کنند! می‌بینیم که گسترش حماقت و لاپوشانی به هیچ‌عنوان به بی‌بی‌سی فارسی محدود نمی‌شود. باری فیگارو می‌افزاید، اوباما همچنین سفرای کشورهای ترکیه، آذربایجان و جمهوری چک را نیز با صدور فرمان تعیین کرده. به عبارت دیگر، سیاست‌های آمریکا در این کشورها متحمل تغییراتی خواهد شد؛ تغییراتی که چندان به مذاق جنگ‌فروشان دو سوی آتلانتیک خوش نمی‌آید. به همین دلیل است که «ویکی‌لیکس»‌، با 8 دهه تأخیر، و از طریق انتشار اسناد گوساله‌پسند در مورد سران کشورهای عرب، همة آن‌ها را «مزدوران آمریکا» می‌خواند! جالب اینجاست که در این افشاگری‌های صدمن‌یک‌قاز،‌ انگلستان به هیچ عنوان متحد استراتژیک آمریکا به شمار نمی‌آید!

دلیل هم اینکه ویکی‌لیکس در مسیر اوباش پیرو خط‌امام گام برمی‌دارد، با این تفاوت که بر خلاف «دانشجویان» کذا، اینبار «مزخرف‌بافی» ابعادی بین‌المللی پیدا کرده. افشاگری‌های اخیر سایت ویکی‌لیکس در باب شرکت ورزشکاران رزمی در سرکوب طرفداران «جنبش سبز» شاهدی است بر این مدعا! گویا اهالی سایت کذا تصاویر ارسالی «فرانس پرس» از تهاجم به بسیجیان را هنوز ندیده باشند! یکی از این تصاویر را دوبار در همین وبلاگ به چاپ رساندیم! از این گذشته نیروهای «نظامی ـ امنیتی» خارج از یگان‌های ویژة‌ خود هیچ نیازی به ورزشکاران رزمی غیرنظامی ندارند! در واقع گروه «رزمی‌کاران» که با لباس شخصی در خیابان حضور یافتند، نظامی بودند. بهتر است کارفرمایان «مستقل» ویکی‌لیکس و آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک دکان افشاگری‌ و انتشار اسناد محرمانه جهت تحریک افکارعمومی را تعطیل فرمایند، که این قماش کالا یعنی برچسب زدن و شایعه‌پراکنی دیگر خریدار ندارد.

طویلة مک‌کارتی دو نوع برچسب الصاق می‌کند: برچسب مزدور و برچسب مستقل! جای اولی در سنگر باطل است، حال آنکه دومی در «سنگر حق» می‌نشیند. ‌ به عبارت دیگر، در میانمدت اولی می‌باید جای خود را به دومی بسپارد. همانطور که شاه «مزدور» جای خود را به خمینی «مستقل» سپرد. اما طویلة مک‌کارتی برای اسرائیل یک نوع برچسب‌ بیشتر ندارد: برچسب مستقل. به همین دلیل است که اسناد محرمانه منتشر می‌کنند، تا به ما بگویند از یک‌سو اسرائیل مجهز به سلاح هسته‌ای است، و از سوی دیگر در کاربرد آن از استقلال کامل برخوردار خواهد بود! حال آنکه حاکمیت اسرائیل بدون حمایت همه جانبة غرب حتی نمی‌تواند دست به تجازو و وحشی‌گری بر علیه زنان و کودکان فلسطینی بزند، استفاده از سلاح هسته‌ای پیش‌کش‌ تل‌آویو که بر نبرد دونکیشوت‌های نعلین‌پوش با اسرائیل تکیه کرده.

حکومت‌ اسلامی، به ویژه محفل کودتای 22 بهمن، اهرم اصلی همین سیاست استعماری‌ است که از سال 1979، خود را از طریق زدن «نعل وارونه»، یعنی قطع رابطه با اسرائیل به ارزش گذارده. ولی دیدیم که همین حکومت مرده‌شویان، علیرغم تمامی ادعاها با جنگ 8 ساله در عمل زمینة ‌تجزیه و تخریب لبنان و تضعیف جنبش آزادیبخش فلسطین را فراهم آورد. اشغال نظامی عراق و افغانستان نیز تداوم «منطقی» همین سیاست «یک کشور، یک مذهب» بود و انفجار بمب در میان مسیحیان مصر شاهدی است براین مدعا که محفل «کارتر ـ. برژینسکی» برای تداوم بحران در منطقه و اقلیت‌زدائی در کشورهای مسلمان‌نشین از هیچ جنایتی رویگردان نیست. ولی محفل کذا سیاست انسان‌ستیز خود را در پوشش حمایت از حقوق‌بشر عرضه می‌کند، و حکومت جمکران نیز با گسترش وحشی‌گری می‌کوشد تا جایگاه اربابان را به عنوان مدافعان «واقعی» حقوق‌بشر در افکار عمومی جهان تثبیت نماید.

«سریال سکینه» و نشیب و فرازهای آن بخوبی از گسترة تلاش و کوشش حکومت جمکران جهت ارائة تصویر دلپذیر از ارباب پرده برمی‌دارد. از سوی دیگر، دخیل بستن محافل اسرائیل‌پرست و اسلام نواز غرب به امامزادة «سکینه» نشان می‌دهد که در قاموس اینان «بشر»، به شرط اینکه جنایتکار باشد می‌تواند در ایران از حقوق انسان‌ستیزی برخوردار شود! حقوقی که رسانه‌های غرب از آن به عنوان «حقوق ‌بشر» یاد می‌کنند، حال آنکه عدم مجازات مجرم، فی‌نفسه نقض حقوق بشر شمرده می‌شود و تا آنجا که ما شنیده‌ایم، در مورد سکینه ارتباط ‌جنسی مطرح نیست. این دلبر طناز در مرحلة نخست به قتل همسرش متهم شده و محفل هانری لوی در ایران از «قاتل» حمایت به عمل می‌آورد.

بهتر بگوئیم مورد سکینه، همزمان جایگاه واقعی حکومت اسلامی و اربابان‌اش را در لندن و واشنگتن مشخص می‌کند. اولی با تجاوز به حریم خصوصی و نفی حقوق ‌انسانی ارتباط جنسی بین افراد بالغ را «جرم» می‌شناسد، و دومی با نادیده گرفتن قتل، به تشویق خشونت در کشورمان برخاسته و خود را مدافع حقوق‌بشر جا می‌زند. ولی فراموش نکنیم که این فرصت طلائی را حکومت اسلامی برای ارباب فراهم آورده و غرب به همین دلیل از حکومت جمکران و اصلاح‌طلبان و دیگر شاخک‌های این حکومت توحش حمایت به عمل می‌آورد. بدون وحشی‌گری‌های حکومت اسلامی، حامیان غربی‌اش نمی‌توانند در جایگاه ممتاز مدافعان حقوق‌بشر قرار گیرند. نیازی نیست که بگوئیم، این حضرات از مدافعان تجاوز و وحشیگری اسرائیل نیز هستند.

در این نمایش مهوع، اسرائیل و حکومت جمکران به عنوان دو حکومت «مستقل» در دو جایگاه متفاوت قرار گرفته‌اند. حکومت جمکران، همچون اوپوزیسیون مفلوک‌اش «نقش حسینی» ایفا می‌کند و اسارت و مرگ و افلاس را به ارزش می‌گذارد، حال آنکه دولت اسرائیل با تکیه بر یهودستیزی پادوهای اسلام‌گرای غرب تجاوز به فلسطین، لبنان، سوریه و مصر و تهدید دیگر ملت‌های منطقه از جمله ایرانیان را حق مسلم خود می‌داند. روزی نیست که رسانه‌های غرب از تهاجم قریب‌الوقوع ارتش «مستقل» اسرائیل به مراکز هسته‌ای ایران «خبر» ندهند و شاهدیم که جیره‌خواران جمکرانی استعمار با تغذیه از همین قماش «اخبار»، اسرائیل را «دشمن» جهان اسلام معرفی می‌کنند. دلیل تداوم این سیرک مهوع، ابهامی است که جدا کردن اقتصاد از سیاست بر افکار عمومی جهان حاکم کرده.

هیچکس نمی‌پرسد در صورت جایگزینی حکومت جمکران با یک حکومت «ضداسلامی»، تکلیف قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم که آنرا مدیون «خدمات» مصدق هستیم، چه خواهد شد؟ بوق‌های استعمار چنین وانمود می‌کنند که مشکل ملت ایران با تغییر این حکومت رفع خواهد شد، حال آنکه واقعیت جز این است. آنچه این حکومت عصرحجر را 31 سال سرپا نگهداشته، جز منافع اقتصادی غرب نیست. لشکرکشی آنگلوساکسون‌ها به عراق و افغانستان نیز گامی بود برای گسترش همین منافع نامشروع که در قالب شعارهای دهان‌پرکن «مبارزه با تروریسم» و «سرنگونی دیکتاتور» به افکار عمومی جهان تزریق شد. چرا که آمریکا و متحدان‌اش با بهره برداری از توحش نوکران‌شان در منطقه خود را به عنوان مدافع حقوق بشر جا زده‌اند. در نتیجه، خبرگزاری‌های «معتبر» نظیر بی‌بی‌سی و رویترز و شرکاء هرگز نمی‌گویند لشکرکشی به افغانستان و عراق هدفی جز چپاول و سرکوب نداشته؛ همه می‌باید این دروغ بیشرمانه را «باور» دارند که آمریکا و انگلستان خواهان استقرار دمکراسی در عراق و افغانستان بودند، ولی تروریست‌ها نگذاشتند که این اهداف بشردوستانة جمبول و عموسام تحقق یابد!

بیشرمانه‌تر از این تبلیغات را می‌توان در ورق‌پارة «جمهوری اسلامی» یافت، که در شمارة امروز خود می‌نویسد، «هدفمند شدن یارانه‌ها»، مصرف نان را ده درصد کاهش داد! این پروپاگاند سرشار از بلاهت چندین پیام به مخاطب ارسال می‌کند. نخست‌ اینکه نان یک کالای «مصرفی» است، دیگر آنکه افزایش بهای مواد غذائی نظیر نان، مصرف را کاهش می‌دهد! حال آنکه نان، گوشت و لبنیات هرگز در مفهوم تشریفاتی و تفننی «کالای مصرفی» شناخته نشده؛ نان کالائی است اساسی و کاهش مصرف‌ آن به این معناست که گروهی از ایرانیان به ناچار کمتر نان می‌خورند! مسلماً اگر قیمت مواد غذائی همچنان افزایش یابد، مصرف‌‌شان سقوط خواهد کرد، چرا که بخش عمده‌ای از جمعیت ایران در آستانة خط فقر زندگی می‌کند. حتماً صاحب‌امتیاز سرشناس روزنامة «جمهوری اسلامی» این شرایط اسف‌بار را «مثبت» ارزیابی کرده؛ علی خامنه‌ای، همچون خمینی و دیگر رجاله‌های حکومت توحش از تحریم اقتصادی و جنگ تغذیه می‌کند. از اینرو جدا شدن سیاست از اقتصاد، برای این اراذل و اوباش اهمیت حیاتی دارد؛ بدون این مرزشکنی‌های جادوئی «رهبرسازی» امکانپذیر نخواهد ‌شد.

در چارچوب برنامة «رهبرسازی»، استعمار با پیروی از الگوی کربلا برای ما ملت یا قهرمان تولید می‌کند، یا رهبر شهید و مظلوم! نیازی نیست که بگوئیم ایجاد «سنگرحق» برای رهبر محبوب و برگزیدة طویلة مک‌کارتی فقط با شهیدسازی و «اسیرگیری»، یعنی با گسترش خشونت امکانپذیر می‌شود. به عبارت دیگر،‌ موفقیت برنامة سربازگیری در گرو خشونت است. به همین دلیل حکومت اسلامی و مخالف‌نمایان‌اش، به عنوان یک مجموعة استعماری تمام تلاش خود را برای گسترش خشونت به کار گرفته‌اند. چگونه می‌توان خشونت را گسترش داد؟ از طریق گسترش ابهام. این ابهام در ایران «سیاست» را بجای «انسان» نشانده.

به همین دلیل پس از شکست برنامة بازگشت به دوران نورانی امام روشن‌ضمیر میرحسین موسوی، آنگلوساکسون‌ها یک چماق مرغوب و خوش‌دست به نام «دین‌ستیزی» برای‌مان آماده کرده و آن را به دست همان محفل «دین‌پرست» سپرده‌اند. ‌ پس تعجبی ندارد که همزمان با ایفای نقش زینب در کربلا توسط زهراخانوم، پاسدار شریعتمداری ‌مأمور بازاریابی برای چماق‌نوین شده باشد. ایشان که اخیراً حکومت سنگسار و قصاص را «دمکراسی» نام نهاده‌اند، هوچی‌های سبز را به عنوان «چپ‌گرا» و «ضددین» برای فروش به بازار عرضه کرده‌اند!

تحرکات فعلة فاشیسم در جمکران و هیاهوی اربابان‌شان در لندن واشنگتن دلیل دارد؛ و این دلایل اقتصادی است که تغییرات را الزامی کرده. به عنوان نمونه، سفر الیزابت دوم به امارات، دقیقاً دو روز پس از ورود روبل روسیه به بازار بورس چین صورت پذیرفت. به گزارش «ودوموستی»، مورخ 9 دسامبر سال گذشته، در تاریخ 22 نوامبر2010، روبل روسیه رسماً به بازار بورس پکن وارد شد و بزودی «یوان» چین نیز به بورس مسکو راه خواهد یافت. به همین دلیل بود که حکومت مستقل جمکران هم ناچار شد «روپیة» هند را در برابر فروش نفت بپذیرد. به عبارت دیگر، سهم غرب از چپاول دلارهای حاصل از تاراج نفت ایران «کاهش» یافت و از اینرو گرایش حضرات به «براندازی» در ایران چند برابر «افزایش» نشان می‌دهد! این است دلیل ظهور ناگهانی عوامل «دین‌ستیز» در محفل کودتا!

استعمار همواره در مسیر توحش و مرزشکنی و ابهام گام برمی‌دارد، در نتیجه هیچ تعجبی ندارد که این سیاست از ابهام «دین‌پرستی» به توحش «دین‌ستیزی» روی آورد؛ وجه مشترک دین‌ستیزی و دین‌پرستی، تهاجم به باورهاست! روشن‌تر بگوئیم، اگر تاکنون به بهانة دفاع از اسلام و در واقع برای سرکوب ایرانی و گسترش منافع استعمار چماقدار به خیابان می‌فرستادند، از این ‌پس برخی محافل ترجیح می‌دهند که برای «مبارزه با اسلام» و دفاع از همین منافع غیرمشروع چماقدار به خیابان بیاورند؛ آنچه اهمیت دارد «اسلام» نیست، مهم سرکوب انسان به بهانة اسلام است. چه حمایت فرضی از این «اسلام» در میان باشد، و چه مخالفت، تفاوتی نمی‌کند. در نتیجه اگر در کشور ایران حکومت ضددین باشد و یا دینی عملکرد آن در ارتباط با منافع استعماری یکسان خواهد بود. به همین دلیل است که ما پیوسته گفته‌ایم، و باز هم تکرار می‌کنیم، «باورپرستی» روی دیگر سکة «باورستیزی» است؛ «حاکمیت» می‌باید در ارتباط با امکانات واقعی و اقتصادی و در چارچوبی ورای «باورها» شکل گیرد. زمینة حقوقی چنین حاکمیتی فقط با تکیه بر مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر می‌تواند تأمین شود.