شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۵

مزدک
...
بسیار پیش آمده که آموزة «مرام اشتراکی» نزد مزدک‌ را، با دیگر جنبش‌های مخالف حاکمیت ساسانی به قیاس کشند؛ جنبش‌های سرسخت مخالفان رژیم ساسانی، چون هواداران مانویت و رفرم‌های اجتماعی مانو‌یان. در واقع، دستورات پارسائی و امساک در میان مزدکیان، به ویژه گیاهخواری، سبب شد که حاکمیت ساسانی این جنبش را، همچون جنبش مانویان به چوب کژدینی از صحنة جامعه براند. ولی، خداشناسی، آزادی در روابط جنسی و فعالیت‌های روزمرة مزدکیان، بیشتر نوعی واکنش «نوزرتشتی»، به آئین و رسوم خشک «نومزدائی» ساسانی بود. (مراجعه شود به کریستنسن، شاهنشاهی قباد اول و کمونیسم مزدک، کپنهاگ، 1925)
مزدک، نخست، گرایش به مرام «بوندوس» داشت، که در اواخر قرن سوم، مروج مانویتی نوین بود. ولی پس از آن ، پیرو زرتشت نامی شد که ـ هنگام اسارت قباد نزد هون‌های هپتالی، در راه مرامی سوسیالیستی مبارزه می‌کرد. ایرانشناسی به نام «‌موله»، از مزدک، نه به عنوان بنیانگذار مرامی نوین، که به عنوان یک معتقد وفادار و اصیل «آئین نیک» زرتشت یاد می‌کند. چرا که مزدک تمایل داشت که عدالت اجتماعی مورد اشاره زرتشت پیامبر و دوگانگی گاتاها را همزمان ـ در تقابل با دوگانگی افراطی «زروانی‌ـ مانوی» ـ استوار سازد. (مراجعه شود به ‌موله صفحات 12 و 13).

مزدک در عمل، رده بندی هفت امشاسپنتای زرتشت را تغییر می‌دهد. گذشته از این، وی وجود تاریکی‌ها (اهریمن)، را ناشی از آسیبی گذرا بر‌شمرده، و معتقد بود که نهایتاً برتری آشکار روشنائی از این رخداد کهکشانی، پیروز برون خواهد آمد. به همچنین مزدک، از یک سو کردار نیک را به پارسائی و امساک مرتبط کرد، و از سوی دیگر، با تاکید بر حفظ تداوم نسل، بر «ارزش وجود» ـ به عنوان عاملی تحول‌ در سرنوشت محتوم بشر ـ مهر تأئید گذارد. از اینرو، مزدک به بخش عمدة گاتاها ‌گرویده و در عمل، «نومزادئی» را به همراه آئین‌ها و مراسم ایستای‌اش، ممنوعیت‌ها و جزم‌های‌اش، که هیچ دستاوردی در زمینه عدالت اجتماعی ندارند، رها می‌کند.

در دوره‌ای که زرتشتیان، عموماً به سنت کشاورزی وفادار باقی‌مانده بودند، مزدک خواهان «نظمی نوین» شد، امتیازات آریستوکراسی، نظامیان، روحانیون و کارمندان دفتری را به زیر سئوال برده، به دفاع از روستائیان بر‌خاست. و مانند مانی، از تقسیم زمین میان روستائیان حمایت کرد. در کنار دارائی‌های مادی‌ای که مزدک خواهان تقسیم‌اشان شده بود، «زن» نیز نمادی از دارائی‌هائی قابل تقسیم بود، چرا که گزینش همسر نیز از امتیازات ثروتمندان بود.

محور اصلی انقلاب مزدک و عامل شکست آن را نیز در همین «اشتراک زنان» باید جستجو کرد. مزدک خواهان آن بود که امتیازات ویژة موبدان شامل همگان شود. به همین دلیل، «نومزدائیان» ساسانی، مزدکیان را به ترویج «همخون آمیزی» متهم کردند. و در همین راستاست که بلعمی، وزیر دورة سامانی می‌نویسد، «مزدک آئین نوینی نیاورد، بلکه رسم و رسوم کهن مزدائی را که آمیزش با اقوام درجه یک را مجاز می‌شمرد، زنده کرد!» ولی این یک بهتان تاریخی است، که «بی‌نشان افسانة» معروف اقوام ایرانی را یک واقعیت تاریخی به شمار می‌آورد. در اسطوره‌های ایرانی آمده است که میترا، از آمیزش اورمزد با دخترش «سپنتا آرمائیتی» زاده شده. و از اینجاست که بهتان «همخون آمیزی» بر ایرانیان باستان رایج شد. حال آنکه به گفته «ژئو ویدنگرن»، ایرانشناس معروف، بسیار قبل از زرتشت، روحانیون آریائی برای توجیه «همخون‌آمیزی» خود متوسل به پارساختی از مرام «زروانی» ـ پیروان «زروان»، خداوند زمان ـ شده بودند.

اتهام «همخون آمیزی» ایرانیان، از یونان باستان شروع شد. «آنیستن»، شاگرد سقراط، آغازگر این تهمت ناروا بود. حال آنکه ازدواج با اقوام درجه یک، هیچ ارتباطی با زرتشت و زرتشتیان ندارد. نه در گاتاها، سروده‌های زرتشت، و نه در دیگر نوشته‌های زرتشتی، ازدواج با مادر، خواهر و فرزند توصیه نشده. ازدواج‌های رایج قبیله‌ای، فامیلی به شیوه اقوام سامی (یهودی، مسیحی و مسلمان) نیز در میان اعضای خانواده زرتشت دیده نشده است. آمیزش قباد اول با خواهرش نیز در ردة همین اتهامات قرار می‌گیرد. رسومی که موبدان زرتشتی رعایت می‌کردند، به ازدواج میان پسر عمو و دختر عمو محدود می‌شد.

اتهام «همخون آمیزی»، اتهام ایده‌ال روحانیت به ویژه روحانیت مسلمان و مسیحی است به پیروان دیگر ادیان. در کنار این اتهام، همجنس‌گرائی نیز مقام ویژه‌ای دارد. در حالیکه مانی رابطه جنسی را نوعی انحطاط معنوی برمی‌شمرد، و صرفاً برخی رده‌های مانویان از ازدواج منع شده بودند، روحانیون ساسانی، مسلمان و مسیحی، مانی و مانویان را به همجنس‌گرائی متهم می‌کردند. با این وجود، اشتراک در امتیازات ثروتمندان و رابطه آزاد جنسی، که از سوی مزدک ترویج می‌شد،‌ مانعی در راه تولید مثل به شمار نمی‌آمد، در نتیجه کمتر از رهبانیت مسیحی و مانوی در اذهان ایجاد تشویش می‌کرد. به عقیدة یزدگرد، یکی از بن‌بست‌های مسیحیت، «مرگ ستائی و زندگی ستیزی و ناچیز شمردن زایش و باروری و ستودن سترونی بود. به طوری که اگر مریدان به این راه می‌رفتند، بشریت نابود می‌شد.»

در سرزمین پارس‌ها، ادیان مروج پارسائی و رهبانیت هرگز موفقیتی نیافتند. پیروان میترا که پارسائی و امساک در روابط جنسی را ترویج می‌کردند، ناچار به مهاجرت به مغرب زمین شدند. و در زمان پارت‌ها، در قرن اول میلادی، پیروان مسیح که به ایران آمده و ترویج رهبانیت می‌کردند، حرکتشان در شرق متوقف ماند. در همین راستا مانویان نیز قلع و قمع شدند. ولی چرا در تاریخ سرکوب ادیان، نمونه‌ای همسان کشتار جمعی مزدکیان و پیامبرشان نمی‌توان یافت؟ چون ادیانی که می شناسیم،‌ همه و همه، بنیادهائی پدرسالارانه‌اند. مرام هیچ پیامبری بر اساس نابودی نظام پدرسالارانه شکل نگرفته. مزدک با ترویج رابطه آزاد جنسی، ساختار خانواده را متزلزل کرد. خانواده،‌ بنا بر تعریف، رکن اصلی جامعة پدرسالار است. حتی مارکس نیز، این کهن‌ترین بنیاد پدرسالاری را به چالش نکشید.

جمعه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۵

بازهم لولو آمد!
...
امروز،‌کنار در ورودی همة دکه‌های مطبوعاتی در شهر پاریس، یک پوستر بزرگ از عکس روی جلد هفته نامه اکسپرس، خود نمائی می‌کرد: تصویر تمام رخ محمود احمدی نژاد، با عنوان: «‌مردی که جهان را به لرزه در می‌آورد!» هفته نامه «اکسپرس»، متعلق به قبیلة «شرایبر» است، صهیونیست‌های اسلحه فروشی که در فرانسه وظیفه حفظ منافع آمریکا را به عهده دارند. یکی از اعضای قبیله شرایبر نیز، در دورة ریاست جمهوری «والری ژیسکار دستن»، پست وزارت داشت و به دلیل مخالفت با آزمایش‌های هسته‌ای ـ البته فقط مخالفت با آزمایش‌های هسته‌ای فرانسه! ـ ناچار به استعفا شد.

محفل صهیونیست‌های فرانسه تحت‌الحمایة آمریکا است. و وزیر کشور فعلی هم که، البته از ردة «والای» اسلحه فروش‌ها نیست، و پدرش «پارچه فروش» مهاجر مجارستان بوده، از سوی همین محفل مورد حمایت قرار می‌گیرد. به همین دلیل است که «هولوکوست کذا»، شامل حال این افراد و خانواده محترم‌شان نشد. علیرغم همکاری صمیمانه دولت و ملت فرانسه با نازی‌ها، «شرایبرها»، طی جنگ دوم بدون مزاحمت در فرانسه زندگی می‌کردند و ماست خودشان را می‌خوردند. نازی‌ها هم می‌دانستند کدام دسته از یهودی‌ها را باید مثل کمونیست‌ها و کولی‌ها در اردوگاه‌های کار اجباری جمع کنند. با قبیله محترم و خوشنامی چون «شرایبر» کاری نداشتند. البته خیمه و خرگاه شرایبر فقط در فرانسه علم نشده، در کانادا هم شعبه زده‌اند. و شعبة کانادائی قبیله، چند سال پیش در آلمان باعث رسوائی دولت شریف هلموت کهل شد، آن هم به دلیل پرداخت رشوه در یک معامله کلان اسلحه! ولی خوب قبیله شرایبرها به «فعالیت‌های فرهنگی» و دیگر فعالیت‌های «موازی» هم می‌پردازد. از آن جمله است: هفته نامة اقتصادی «اکو»، و دکه شایعه پراکنی سیاسی‌ای به نام «اکسپرس»! بخصوص با تیتر و عکس روی جلدش در این هفته مبارک!
اولین بار که عبارت «مردی که غرب را به لرزه در می‌آورد»، را دیدم روی جلد هفته نامه «نوول اوبسرواتور» بود با عکس روح الله خمینی ـ که انگلیس ارسالش کرده بود به فرانسه، که «غرب را به لرزه در آورد!» نوول اوبسرواتور هم متعلق به گروه دیگری از صهیونیست‌های وابسته به آمریکاست، که در فرانسه باید چهره مترقی و چپ نما ارائه دهد. البته لیبراسیون که «ژان پل سارتر» بنیان‌گزارش بود و تشکیلات لوموند هم متعلق به صهیونیست‌هاست، ولی فعلاً بحث ما بر سر عبارتی است که پس از 28 سال، ‌با کمی تغییر و تصویری متفاوت، روی جلد یک هفته نامه صهیونیست را به خود اختصاص داده: «مردی که جهان را به لرزه در می‌آورد!»
اولین بار که نوول اوبسرواتور این عبارت را بکار برد، در واقع جهان به لرزه در آمد. نه به وسیله موجود مفلوکی چون خمینی، بلکه به وسیله طبل هیاهوی سیاسی رسانه‌های غرب، ‌بخصوص،‌ بنگاه سخن پراکنی گرینویچ، که نان از قبل جنگ می‌خورد. شش ماه بیشتر طول نکشید که استبداد فرسوده ایران، با استبداد تازه نفس جایگزین شود. و مردی که «غرب را به لرزه در می‌آورد»، چنان به فلاکت افتاد، که تشکیلات «امنیتی ـ نظامی» استعمار در ایران، فرمان‌هایش را هم به سخره می‌گرفتند. فرمان‌های هشت ماده‌ای «امام» و بقیه فرمان‌هائی که از امنیت، حق و حقوق مردم، اندک نشانی داشت، هرگز اجرا نشدند! حال آنکه، برای تحقق فرمان‌های سرکوب، «مردم همیشه در صحنه»، آماده اجرای فرامین «امام» بودند! امروز با دیدن عکس روی جلد اکسپرس و آن عبارت «لولو پرور»، یک لحظه فراموش کردم که تولد الیزابت دوم است.
الیزابت دوم از علیامخدره‌های نمونة جهان است. وی از معدود زنانی است که، چهره‌اش در هشتاد سالگی از بیست سالگی قابل تحمل‌تر است. چنین زنانی در جهان تعدادشان انگشت شمار باید باشد. ولی این یکی در میان همتایان‌اش، شانس زیادی آورده! پرستار مادر بزرگم، هر وقت عکس الیزابت دوم را می‌دید، می‌گفت: «حضرت پیغمبر، قربانشان بروم، برای زشت‌ها دو رکعت نماز خوندن! شانسشون خوبه!» وقتی هم به او می‌گفتیم، طرف مسلمان نیست، می‌گفت: «پیغمبر برای همه زشت‌ها نماز خوانده!» امروز که چشمم به مصاحبه‌ مهاجرانی، نوچه سردار اکبر افتاد، فهمیدم نماز پیغمبر محدود به زشت‌ها نمی‌شده! بلکه پیغمبر برای همه عمله‌ها و اکره‌ها، چندین رکعت نماز خوانده. یکی از سایت‌ها، در حوالی پریشان گوئی‌های «آزادیخواهانه» بنی‌صدر! مصاحبه‌ای دارد با مهاجرانی، و ایشان شرح می‌دهند، چرا به رمان نوشتن روی آورده‌اند! «حرمسرادار» مقیم لندن می‌گوید: «چون خلاقیتی در این زمینه نبود!»
ولی هرچه در رمان نویسی خلاقیت اندک است، خوشبختانه در زمینه بهره‌برداری از حماقت، خلاقیت فوران می‌کند. خط تقلید از این نوع خلاقیت را هم بنگاه «به وقت گرینویچ» می‌دهد. مراکز بهره برداری از حماقت، توحش و تحجر در خاورمیانه، رو به افزایش‌اند. گذشته از ایران، پاکستان، عربستان و اورشلیم، که هر روز ابتکاری در تحجر به خرج می‌دهند، طاعون تحجر به «تل آویو» هم رسید. ویروس‌اش هم مانند، تئودور هرتزل، از اروپای شرقی می‌آید. فروشگاه‌های مخصوص زنان به راه انداخته‌اند! ورود مردان و پسر بچه‌های بالای 10 سال هم ممنوع است. زن‌هائی هم که مشتری این فروشگاه هستند، همگی، مثل «نخبگان خودمان» ـ که با یک دست دیگ شله زرد، و با دست دیگر حال عالم و آدم را بر هم می‌زنند ـ ابراز داشته‌اند: «آدم! اینجا احساس امنیت می‌کند، چون کسی نگاهش نمی‌کند!» البته لازم به یادآوری نیست، که هیبت زنان یهودی ارتودوکس، اصولاً هر بنی بشری را به وحشت می‌اندازد. در مقابل اینان، الیزابت دوم با مقنعه، ملکه زیبائی است. آن‌ها که می‌‌پندارند، نکبت و نفرت و تحجر از اسلام می‌آید، بیدار شوند! دود از کنده بر می‌خیزد. اسرائیل هم باید ماسک تمدن را کنار گذارده، مانند ممالک اسلامی، زنانه مردانه شود. هفته نامه اکسپرس کور خوانده، این احمدی نژاد نیست که جهان را به لرزه در می‌آورد، این «تحجر و توحشی» است که محافل سرمایه‌داری غرب دهه‌هاست در مناطق مسلمان نشین خاورمیانه به راه انداخته‌اند و اکنون به اسرائیل، یعنی عصای دست خودشان رسیده. ولی این بار از راه شرق! مگر نه این است که خورشید همیشه از خاور بر می‌آید؟!

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۵

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم!
...
بالاخره این شب جمعه، حقوق و مزایای کارمندان «شرکت سهامی اوپوزیسیون» پرداخت شد! این خبر خوش را جبهه «ملی»، شعبة اروپا هم اعلام کرد. واقعاً جای بسی خوشحالی است. بسیاری از کارمندان شریف این شرکت، قسط‌شان عقب افتاده بود و شرکت‌های نوبنیادی در کمین بودجه‌اشان نشسته بودند. ولی، ناگهان پس از مذاکرات گروه 1+5 در مسکو، که به وقت گرینویچ به «نتیجه» هم نرسید، اوپوزیسیون «در آن ظلمت شب آب حیاتش دادند»، و قرار شد به شیوه سپاهیان اسپانیای کاتولیک، اوپوزیسیون مبارز و مفلوک مقیم خارج را هم، مانند جسد ال‌سید با طناب روی اسب ببندند،‌ و به میدان نبرد اعزام کنند.
یکی دیگر از نتایج، این «نشست بی‌نتیجه»، این بود که بلافاصله یک هیئت ایرانی عازم مسکو شد تا به گوش خود بشنود که «هیچ» نتیجه‌ای حاصل نشده! چه می‌شود کرد، هیئت حاکمة «جدید» به ریاست احمدی‌نژاد، که مثل سردار اکبر، حداد عادل، سایت بازتاب و رحیم صفوی، از «آریستوکراسی» کشور نیستند! این بیچاره‌ها اصلاً باورشان نمی‌شد که «نتیجه‌ای» در کار نبوده، چرا که روز سی‌ام فروردین، مهر نیوز نوشت: «به دنبال بی‌نتیجه ماندن نشست گروه 1+5، هیات ایرانی وارد مسکو شد!» شاید پیش خود گفته‌اند، اگر «نتیجه‌» نبوده، حتما «نوه» بوده! و حتماً برای تحویل گرفتن«نوه» عازم دیار کفر شده‌ بودند. همچنین قرار شد، در نبرد اپوزیسیون، سپاهیان فردید و هایدگر و لشکر سروش و پاپر، که در ممسنی درگیر نبردی بی‌امان‌اند، اعلام بیطرفی کنند، تا نتیجة جنگ کازرون مشخص شود.

در هر حال به مدیر عامل اوپوزیسیون در پاریس گفته بودم، «چون تو را جورجی است کشتیبان، ز طوفان غم مخور!»، ولی خوب طفلک دیگر پیر شده، خانم، بچه‌ها و سکرترهای ورپریدة اوپوزیسیون امانش را بریده‌اند. دبیرستان که می‌رفتم، خودم می‌خواستم رشته سکرتری بخوانم. چنان جنجال و هیاهوئی در خانه به راه افتاد که بیا و ببین! مادرم با تحقیر نگاهی به من کرد و گفت: «ما در فامیل سکرتر نداریم!»، همین باعث شد که برای حفظ «شرف و ناموس فامیل» رشتة ریاضی را انتخاب کنم. و زندگی روزانه را هم با منطق ریاضی ببینم. و همین منطق ریاضی باعث شده بسیاری از مسائل را درست درک نکنم. مثلا نمی‌فهمم چرا سایت‌های «غیر مذهبی» ناگهان اسلام آورده‌اند، آن هم اسلام از نوع «صدر اسلامی!» آن. از آن اسلام‌ها که چهار خلیفه با حرمسرا و کنیز و غلام و سنگسار و قصاص، همه را با هم یک‌جا دارند! همین دیروز بود که در باب فواید «موم» در دست استعمار نوشتم!

بله از منطق ریاضی می‌گفتم که واقعاً گرفتاری ایجاد می‌کند! به ویژه در ارتباط با اپوزیسیون ایران در داخل و در خارج! مثلا عزت‌الله سحابی ـ که با یک صندوق ادوکلن و کت و شلوار جرجو آرمانی، ‌رایحه لاجورد و زرچوبه‌اش نمی‌پرد ـ اعلام کرده که «پاپا جان‌اشان» قبل از «جمهوری اسلامی» طرفدار دموکراسی بوده‌اند! البته توضیح نداده‌اند که خودشان طرفدار چه چیزی هستند! همین را می‌دانیم که بازاریان «شریف» و مجاهدین «شریفتر» انقلاب اسلامی، با سحابی ملاقات کرده، تشکیل یک «جبهة مومی واحد دموکراسی» داده‌اند! فعلاً، استعمار بادبان و دکل دموکراسی را برافراشته، چون داداش خاتمی هم گفته، «من بیشتر سوسیال دموکراسی هستم!» البته در روایات صدر اسلام آمده است، که به یکنفر خبر دادند، پدرت مرد. گفت به کلی؟! گفتند، کلیت‌اش، بستگی به خواست خداوند تبارک و تعالی دارد! نمی‌دانم خاتمی که «بیشتر سوسیال دموکراسی» شده، ‌ فاشیسم بکلی مرده یا آن هم به خواست خداوند تبارک و تعالی بستگی دارد! چون برلوسکنی هنوز هم ول‌کن صندلی نخست وزیری مافیا نیست. البته کار دیگر از کار گذشته، دیروز پلیس فرانسه و ایتالیا، مشترکاً اقدام به دستگیری تروریست‌های اسلامی، همان دوستان برلوسکونی کردند. چون با کنار رفتن سیلویو، این رده تروریست‌ها بی‌پدر شدند. ولی، ملت ایتالیا بداند، در سوگ فاشیسم، تنها نیست،‌ حاکمیت ایران و اوپوزیسیون، هم در این غم جانگداز با ملت مکتبی و متعهد ایتالیا شریک است. در این مراسم سوگواری برای پدر، شایسته است، مراتب تسلیت عمیق خود را به بنگاه ایرنا هم ابراز کنیم. خیلی دردمند است. با وجود آنکه «بنگاه به وقت گرینویچ» هم ناچار شد پاچه شلوار برلوسکنی را رها کند، خبر رسانی لاجورد و زرچوبه، «دلش جز مهر مهرویان طریقی بر نمی‌گیرد»، و این خبر دردآور را اعلام نکرد که نکرد!

در این وانفسا که همه یاد پدر کرده‌اند، مصباح یزدی هم به شیوه آخوندی، چشمکی به آمریکا، «پدرمعنوی» روحانیت جهانی زده و تقاضای کمک کرده. پیک ایران در خبر 30142، از قول یار دیرین سروش، می‌نویسد: «در اثر نذر و نیازها و گریه‌های خانواده شهدا و مردم متدین، احمدی نژاد پیروز شد!» ترجمه‌اش این است: «یا باب الحوائج! یا جورجی! کودتائی، جنگی ... یا بریتانیای کبیر، یا ارحم الراحمین، حداقل بمبی!»

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۵

بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست!
..


هنگامی که استعمار «موم» را کشف کرد و به خواص آن پی‌برد، فهمید که افراد و گروهها و شرایط مورد نظر در کشورهای تحت سلطه، باید «مومی» باشند. به این ترتیب که هر آن، همان باشند که استعمار می‌خواهد. به عبارت دیگر، شخصیت‌های برگزیده استعمار،‌ شکل و هویت ویژه‌ای از آن خود ندارند، و مانند موم در دست ارباب شکل می‌گیرند. به عنوان مثال باز می‌گردیم به دوره رضا میرپنج.

رضا میرپنج با حمایت استعمار گران کودتا کرده بود. تجهیزات نظامی متعلق به نیروهای «تحت فرمانش» را نیز استعمار در اختیارش قرار می‌داد. یعنی هیچ کنترلی بر این نیرو‌ها نمی‌توانست داشته باشد. چرا که تفنگ سرکوب را باروت استعمار می‌بایست. ولی همین رضا میرپنج، در عین حال چنان نیرومند بود که با اتحاد شوروی و امپراطوری بریتانیا در افتاد! به دنبال همین «مخالفت» بود که زمینه حضور نظامی دو جبهة جهان غرب و شرق ایران فراهم آمد. اولی در جنوب و دومی در شمال کشور. رضا میرپنج که از چنین «قدرت» افسانه‌ای برخوردار است، با آن افتضاح از ایران اخراج می‌شود! این حکایت تا امروز به همین ترتیب ادامه یافته.

پس از آنکه محمد رضا پهلوی جانشین پدر شد، برندگان جنگ دوم، انگلیس و آمریکا بر سر تقسیم مناطق نفتی به توافق رسیدند، شوروی نیز به عنوان برندة جنگ خواستار سهمی از این غنائم در شمال ایران شد. از این مرحله نقش مصدق به عنوان حافظ منافع غرب روشن می‌شود. از درون حاکمیت سراپا وابسته و انتصابی ایران، ناگهان، مصدق به عنوان «حافظ منافع ملی» قد علم می‌کند! و در پائیز سال 1949، وی طرحی به مجلس ارائه می‌دهد ، که بر اساس آن، وزرا از انعقاد هرگونه قرارداد واگذاری مناطق نفتی منع می‌شوند! طرحی که تائیدی بود بر توافق آمریکا و انگلیس بر سر مناطق نفی ایران. پر واضح است که مجلس فرمایشی استعمار نیز طرح مذکور را سریعاً تصویب می‌کند. اشغال آذربایجان توسط ارتش شوروی نیز به دنبال تصویب همین طرح پیش می‌آید. و بر خلاف آنچه به عنوان تاریخ به خورد ملت شریف ایران داده‌اند، ارتش شوروی زمانی به اشغال آذربایجان پایان می‌دهد که غرب، امتیاز یکی از مناطق نفتی را به ناچار واگذار می‌نماید!
البته این عقب نشینی غرب راز سر به مهر باقی می‌ماند، مانند بحران خلیج خوک‌ها، که در دورة محاصرة کوبا پیش آمد، و در مقابل برچیده شدن پایگاه های موشکی غرب در ترکیه بود که، موشک‌های روسی کوبا را ترک کردند.

در واقع به دنبال «نجات آذربایجان» است که در پائیز 1949، پس از «انتخابات مجلس»، ناگهان یک اوپوزیسیون نیرومند نیز به رهبری همین دکتر مصدق خودمان در مجلس علم می‌شود تا «آب پاکی» را روی دست «کمونیست‌ها» بریزد. و به دنبال این انتخابات افتخار آفرین است که نفت ایران نیز ملی می‌شود. یعنی در ظاهر اختیار نفت به دست دولت سر سپرده ایران است، نه استعمار انگلیس! رفراندومی هم، مانند رفراندوم «جمهوری اسلامی آری یا نه»، با همان نود و نه درصد آراء موافق، از طرح ملی شدن نفت حمایت می‌کند! نفتی که اگر غرب خریدارش نباشد، ملی یا غیر ملی، مانند امروز، هیچ ارزشی ندارد! نفتی که در هر حال با فناوری غرب می‌تواند استخراج و صادر شود، نفتی که در هر حال قیمت آنرا استعمار تعیین می‌کند، نفتی که در هر حال پول حاصل از فروش‌اش در بانک‌های غرب ذخیره می‌شود، و دولت ایران هیچ اختیاری در مصرف آن ندارد. این نفتی است که مصدق «ملی» کرده، نفتی که عملا نمی‌توانسته و نمی‌تواند ملی شود.

اگر کسانی هنوز چنان «شوت و پرت‌اند» که می‌پندارند مصدق با ملی کردن نفت افتخار بزرگی برای ایران کسب کرد، بهتر است نگاهی به عواقب «ملی شدن» نفت بیاندازند: فراهم آوردن زمینه کودتا، و تقویت استعمار در ایران. همین روند افتخار آمیز منجر به ظهور شعبان جعفری‌ها در عرصة سیاست ایران شد. همین روند افتخار آمیز، امروز به حاکمیت رسمی «شعبان‌ها» جنبه قانونی نیز داده است. نگاهی به چهره منفور حاکمیت ایران بیاندازیم: چهار رده مرتبط با یکدیگر: روحانیون، بازاریان، ماشاالله قصاب‌ها و رده به ظاهر متفاوت «ملی ـ مذهبی‌ها» که برخاسته از بازار‌اند. دهه‌هاست که این چهار رده برای حفظ منافع سرمایه‌داری غرب بسیج می‌شوند، چون رده‌های مومی اجتماع ایران را اینان تشکیل می‌دهند. در راس هرم استعمار قرار دارد، سپس، روحانیون با سلاح دین، ماشاالله قصاب‌ها با چماق،‌ بازار و ملی مذهبی‌ها با سلاح شعارهای «ملی». همگی برای حفظ منافع استعمار، و انداختن ملت از چاله به چاه! و هر بار این روند چهره‌ها‌ئی منفورتر و مفلوک‌تر به قدرت می‌رساند: دیروز مصدق، بقائی، زاهدی و شعبان جعفری، امروز ابراهیم یزدی، بهزاد نبوی، رحیم‌صفوی و ماشالله قصاب. به نظر می‌آید که فردا، چه نفت ملی باشد چه خصوصی، در عرصة سیاست ایران، استعمار فقط به ماشالله قصاب‌ها احتیاج خواهد داشت.

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۵

مترسک‌های مستقل و مسئول!
...

تاریخ را اینگونه تحریف می‌کنند: با لغزش تدریجی و نامحسوس واژگان! به عنوان مثال، آغاز حکومت رضا میرپنج اینگونه «تعریف» می‌شود: «ابتدا، رضا میرپنج با حمایت دولت انگلیس در ایران کودتا کرد و خود را شاه ایران نامید. و سپس، در آغاز جنگ دوم جهانی، دولت ایران اعلام "بیطرفی" کرد.» در واقع، شیادی از همین نقطه آغاز می‌شود. زمانی که دولت دست نشاندة استعمار انگلیس، در جنگ جهانی دوم «بیطرفی» پیشه می‌کند! ولی مورخین نمی‌گویند که این عمل بدون موافقت انگلیس «نمی‌توانسته» باشد. و اینکه اگر ایران اعلام بیطرفی کرد، صرفاً از این رو بود که غرب هنوز امید داشت، با حفظ منافع نازی‌ها در ایران، دیواری بر علیة روسیة شوروی محفوظ نگاه دارد،‌ همان کاری که در اسپانیا و پرتغال صورت می‌داد.


در نتیجه ناگهان دولت دست نشانده ایران، در شرایطی قرار می‌گیرد که با «ارباب» مخالفت می‌ورزد! و در برابر «تمایلات نظامی متفقین»، نیز ایستادگی می‌کند! عجب! پس چگونه، چندی بعد رئیس این حکومت قدر قدرت، با آن افتضاح از ایران اخراج می‌شود؟ «امدادهای غیبی» در کار بوده؟! به هیچوجه، ولی این «مهملات» برای مورخین استعمار کارآئی دارد. چون آبروی اربابان را محفوظ نگاه داشته، مسئولیت پایگیری فاشیسم را به گردن خادمان می‌اندازد. همه می‌دانند که در آن ‌دوره، دولت ایران، فقط روی کاغذ «موجودیت» داشته، درست مثل امروز.
ولی امروز نیز بعضی‌ «متفکرین» بر این باورند که دولت ایران، دولت است! پس دولت سوئد و دولت ایران را می‌توان با هم مقایسه کرد! و در تداوم چنین منطق بی‌پایه‌ای، شروع به لفاظی می‌کنند و گله و شکایت دارند که دولت در ژاپن،‌ چنین و چنان است در صورتی که در ایران ... یا زنان در فرانسه همانقدر مورد آزار و خشونت قرار می‌گیرند که در ایران ... یا پلیس فرانسه تظاهرات دانشجویان را سرکوب کرد و در ایران هم نیروی انتظامی تظاهرات زنان را، و ... ! کسی به این مهم کاری ندارد که در ایران دولت وظیفه‌اش اطاعت از اوامر اربابان است و بس، و اینکه دولت ایران تصمیم گیرنده نیست، تصمیمات «خارجی» را به مورد «اجرا» می‌گذارد.
این نکته را ظاهرا بعضی‌ها خوش ندارند که یاد آور شویم. چرا که تمام موجودیت‌اشان به زیر سوال می‌رود. اگر دولت ایران دست نشاندة استعمار است، سرویس‌های امنیتی و نظامی این حکومت نیز از استعمار دستور می گیرند، نه از «شبه دولت» ایران. اینکه با رفتن رضا میرپنج ‌ و سپس نابودی سلطنت محمد رضا پهلوی، سر کوب و کشتار همان نیروهای سابق ادامه می‌یابد. اینکه با «انقلاب پر شکوه ناتو در سال پنجاه و هفت»، حتی سرکوب و کشتار در ایران شدت می‌گیرد، باید خواننده را به تفکر وا دارد. اینکه دولتی ـ منظور دولت مستقل است ـ که بنا بر تعریف می‌بایست حافظ منافع ملی باشد، حافظ «شبکة غارت» اموال منافع ملی می‌شود، و منافع استعمار را تقویت می‌کند، و دولتی که برخاسته از «انقلاب شکوهمند ضد امپریالیستی» است، در واقع «ضد انقلاب» از آب در می‌آید، اینکه موجود منفوری مانند هویدا جایش را به هاشمی‌ها، موسوی‌ها و خاتمی‌ها می‌سپارد، این همه باید هشداری باشد برای ناظران «آگاه.» کسی که تعریف و چارچوب هر واژه را می‌شناسد، می‌داند که دولت در ایران،‌ یک «ضد دولت» است. تشکیلاتی است استعماری، که وظیفه‌اش در تخالف کامل با وظایف دولت در تعریف «متعارف» آن قرار می‌گیرد. وظیفه «شبه دولت ایران» از زمان رضا میرپنج تاکنون ثابت مانده: حفظ منافع خارجی! ‌
اینکه، روی کاغذ، دولت ایران را کنار دولت‌های ژاپن و فرانسه می‌گذارند، از کم سوادی نویسنده است، که قیاس به نفس کرده، خواننده را هم چون خود احمق می‌پندارد. ولی تکرار این مطالب برای جایگیر کردن آنها در ذهن خواننده کافی نیست. به عبارت دیگر، زمان قادر نیست به حاکمیت دست نشانده مشروعیت بخشد. حاکمیت ایران از کودتای سر دسته فوج قزاق تا به امروز،‌ حاکمیت سر سپرده استعمار بوده و هست. القاء این امر که دولت ایران در امور داخلی تصمیم گیرنده است چه دلیلی دارد؟ چه کسی نمی‌داند که حاکمیت ایران «مامور» است و «معذور»؟
هدف از «مسئول» جلوه دادن «مامور» بجز حفظ منافع ارباب چیزی نمی‌توان باشد. البته وقتی مطلب به اینجا می‌رسد، برخی از طرفداران تئوری «مسئولیت ماموران»، یعنی طرفداران تئوری «معافیت مسئول»، مهر دست‌ساز جدید استعمار، یعنی «طرفداری از تئوری توطئه» را بر پیشانی نویسنده ‌کوبیده، پرخاش‌کنان می‌پرسند: «نکند شما هم از طرفداران تئوری توطئه هستید؟» این مهر جدید ـ که مخترعانش همان‌هائی هستند که تا چندی پیش در حمایت از «دولت عدل علی»، در ایران، کاغذ و مداد می‌فرسودند ـ خود‌ نقابی است بر توطئه‌ای بس وسیع‌تر، که هدفش صرفاً حفظ آبروی محافل سرمایه‌داری غرب است، و از طریق آن، حفظ حقوق «رعایا»! بر اساس این «نظریة جدید»، برای جلوگیری از خوردن این «مهر اهریمنی» بر پیشانی‌اتان، باید این امر محال را بپذیرید که تشکیلات بی‌پایه و بی‌توانی چون حاکمیت ایران، ‌در عین حال که تمامی شواهد نشان از وابستگی‌اش به منافع محافل سرمایه‌داری دارد، در «عملکرد» خود نیز آزاد‌ است! به عبارت دیگر، این چنین تشکیلاتی، وابستگانی مستقل‌اند و‌در نتیجه، مسئول‌! چنین موجودیت «ناممکنی» را مسلماً فقط یک ذهن علیل می‌تواند تائید کند.
اخیراً یکی از «نویسندگان»، دلائل لازم و کافی برای آزادی و اختیار «محمد رضا پهلوی» در اعدام‌ها ارائه داده و از این راه هم «ثابت» کرده که، رضا پهلوی به دموکراسی و حقوق بشر اعتقادی ندارد:

رضا پهلوى در برنامه زنده تلويزيونى صداى امريکا در شامگاه روز ٢١ بهمن سال قبل ....، در مقابل سئوال يکى از تماشگران که پرسيده بود، چرا محمد رضا شاه انقلاب بهمن را در نطفه خفه نکرد، گفت که او از خشونت بيزار بود. او با اين گفته آشکارا جنايات دورة شاه و از جمله کشتار ۹ تن از زندانيان سياسى را توجيه کرد. او به خوبى ميداند که کشتار ۹ زندانى سياسى به تائيد محمد رضا شاه رسيده بود. اين برخوردها ادعاى پايبندى رضا پهلوى و مشروطه طلبان سلطنتى به دمکراسى و دفاع از حقوق بشر را به زير سوال مى برد.

در این مرحله خواننده باید بپذیرد که محمد رضا پهلوی امکان جلوگیری از آشوب‌های سال پنجاه و هفت را نیز داشته! ولی چون از خشونت بیزار بوده فرار را بر قرار ترجیح داده! خواننده باید بپذیرد که ساواک و نیروهای نظامی و امنیتی از محمدرضاپهلوی دستور می‌گرفته‌اند، نه از سازمان سیا و اینتلیجنت سرویس! خواننده باید بپذیرد که محمدرضاپهلوی تا آنجا اختیار داشته که اعدام زندانیان سیاسی را تائید کند یا نکند! خواننده باید چنان ذهن علیلی داشته باشد، که از خود سوال نکند، اگر محمد رضا پهلوی قادر به تصمیم مستقل برای حفظ منافع خود بود، چرا این چنین به منافع خود خیانت کرد؟ جواب این پرسش متاسفانه ساده است، حاکمیت در ایران مانند کارمندی است که استعمار استخدام می‌کند. هر وقت هم خواست، اخراجش می‌کند. همانطور که «نظام قدر قدرت اسلامی» را بیست و هفت سال است استخدام کرده‌‌اند، تا در حین سرکوب،‌ کشتار و چپاول ملت، شعار مبارزه با امپریالیسم هم بدهد.

با در نظر گرفتن این مطلب، نشر و پخش مطالبی نظیر، مذاکرات ایران با دولت روسیه ... مذاکرات ایران با چین ... مذاکرات ایران با اروپا ... آن هم مذاکره بر سر مسئلة حساس فناوری هسته‌ای، بیشتر به مزاح و شوخی می‌ماند، تا به «خبر». مذاکره‌ای در کار نیست! ابلاغ دستورات است. ولی اوج مزاح، مذاکرات آمریکا با ایران بر سر عراق است! گویا آمریکا برای تهاجم نظامی به عراق نیز از «دولت ایران» کسب اجازه کرده بود و پس از دریافت موافقت «مقام معظم رهبری» به عراق حمله کرده است! شاید هم
«صافی گلپایگانی»، آیت‌الله‌ متخصص امور چهارشنبه سوری، نیز تصدیق کرده که استفاده از مواد منفجره در عراق از مصادیق لهو و اسراف نیست!!! آمریکا چه مذاکره‌ای با خادمانش در منطقه دارد که در داخل و خارج، رسانه‌ها این چنین بر طبل هیاهوی این «مذاکرات» می‌کوبند؟

دوشنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۵


ملا وحشیش!
ملانصرالدین شنیده بود نشئگی حشیش با تریاک، زمین تا آسمان فرق دارد، و انسان جهان دیگری در برابر چشمان خود می‌یابد. از اینرو تصمیم می‌گیرد تاثیرات حشیش را بیازماید. نزد فروشنده‌ای رفته، با پرداخت مبلغ هنگفتی، مقداری حشیش مرد افکن ابتیاع می‌کند. سپس به بهانه شستشو به حمام رفته، برهنه می‌شود و بساط حشیش کشی را علم می‌کند. ساعتی می‌گذرد، ولی هیچ تغییری حس نمی‌کند، سخت عصبانی شده، با خود می‌گوید: «حتما بجای حشیش قره قوروت به من فروخته.» با خشم از حمام خارج شده، برای پس گرفتن پولش تمام شهر را زیر پا می‌گذارد و در اوج خشم به در مغازة فرشنده می‌رسد:

ـ پولم را پس بده، کلاهبردار، شارلاتان! حشیش تقلبی می‌فروشی؟! هیچ تاثیری نکرد!
فروشنده نگاهی به نصرالدین انداخته، با تعجب می‌گوید:
ـ چرا برای پس گرفتن پول، لخت و عریان آمده‌ای!؟

حکایت پسا مدرن
ملا شنیده بود ماری جوانای مرغوب از شیره نشئگی عمیق‌تری دارد. دستور داد مقداری ماری جوانای ناب از «کلمبیا» برایش بیاورند. سپس به بهانه شستشو به حمام رفته، چپقش را چاق می‌کند. ساعتی می‌گذرد، هیچ تغییری احساس نمی‌کند. با عصبانیت لباس پوشیده از حمام خارج می‌شود، بالای منبر می‌رود و فریاد می‌زند:
ـ این قلم‌ها خودشان را اصلاح کنند!

یکشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۵


هنر نزد ایرانیان است و بس!
...
اخیرا کانون نویسندگان ایران، در رابطه با تخریب سنگ مزار احمد شاملو بیانیه‌ای صادر کرده که خواندنش، عرق شرم بر پیشانی می‌نشاند. چندی پیش گروهی از «فعالان سیاسی نیز بیانیه‌ای» صادر کرده بودند که دست کمی از این یک نداشت. مثل اینکه یک نفر در ایران مامور نوشتن بیانیه برای دولت و مخالفان دولت است، چون نثر «شیوای» بازاری‌ او رایحه زرچوبه و لاجورد، و شش کلاس اکابر تداعی می‌کند.


«پرووکاسیون»، یکی از شیوه‌های تبلیغاتی استعمار است، که قبل از مشاهده عکس «امام» در ماه نیز، در ایران رایج بود. هدف از این شیوة تبلیغاتی، ایجاد یک هیاهوی وسیع در طیف به ظاهر «برون حکومتی» است، که در کوتاه مدت، واکنش مشابه ولی شدیدتری در توده‌های مردم ایجاد خواهد کرد. مانند نشر مقاله کذائی «رشیدی مطلق» و تظاهرات «طلبه‌ها» در قم، قبل از هیاهوی خمینی. ویژگی این شیوه در آن است که هرگز موضوعات واقعاً مهم را هدف نمی‌گیرد. چون نتیجة مطلوبش همواره گسترش ابتذال است. به عنوان مثال اگر آقای «رشیدی مطلق عزیز»، در مورد یک آیت‌الله با سواد و با فرهنگ مقالة توهین‌آمیزی می‌نوشت، هرگز «طلبه‌ها» تظاهرات نمی‌کردند. چون حسن حوزه‌های علمیه در این است که با فرهنگ سر و کاری ندارند، نان‌شان را استعمار می‌دهد. و کارشان، کپی زدن از روی یک توضیح‌المسائل واحد است. به همین دلیل است که در میان روحانیون بلند مرتبه مسلمان، به عکس همتایان یهودی و مسیحی‌اشان، این همه آیت‌الله «پرت» و «شوت» داریم که دهه‌هاست در مورد «خرافه» چهارشنبه سوری و «نوروز محمدی» فتوی می‌دهند!
برگردیم سر «پرووکاسیون» خودمان! امروز اگر به سایت‌های ایران سری بزنید، خواهید دید که سایت‌هائی که در آن‌ها هتاکی، فحاشی و یا تحسین و ستایش دیده شود، همگی مجازند. چرا؟ چون این دو شیوه، واقعیت‌ها را دور نگاهداشته، بحث علمی و مستدل را غیرممکن می‌سازند. به همین دلیل است که حاکمیت ایران به بهانه دفاع از حقوق فلسطینی‌ها به یهودیان می‌تازد، و به اربابان این فرصت طلائی را می‌دهد، که بحران ملت فلسطین را نادیده گرفته، به هیاهو مشغول شوند.
به همچنین است در مورد سنگ مزار شاملو. هدف ایجاد بحران و هیاهو است. و کانون به اصطلاح نویسندگان هم فعالانه در این هیاهو شرکت کرده، بیانیة شرم آورش را هم بیانیه نویس ساواک می‌نویسد، و سایت‌های اوپوزیسیون هم، همگی، «بیطرفانه»، آن را منتشر می‌کنند. هیچکس هم فکر آبروی نویسندگان محترم نیست، که زحمت یک ویراست شایسته برای «بیانیة نویسندگان کشور ایران» را بر خود هموار کند. به عنوان یکی از شرمندگان از صدور این بیانیه، سعی کردم، کمی تا قسمتی ابتذال بازار را از آن بزدایم. متن اصلی را هم، به عنوان ادبیات فاضلانة بازار، در ادامه بیانیة ویراست شده، با رنگ آبی می‌آورم:هم میهنان، آگاهید که، سنگ مزار احمد شاملو، به دست بدکرداران کوردل و تاریک اندیش تخریب شده. یقیناً شما نیز می‌دانید که اعتبار و ارزش بزرگان جهان شعر و ادب، از سنگ مزار‌شان برنمی‌خیزد، تا از تیشة شب‌پرستان گزندی یابد. به بندکشیدن نویسندگان و شاعران جز شرمساری برای زندانبان نداشته و نخواهد داشت.
کانون نویسندگان ایران، کژکرداری هنرستیزان را درخور سرزنش نیز نمی‌شمارد؛ سیمرغ را جز فراز قله‌ها پرواز نشاید. با این وجود، پیام ما هشداری است، به شما مردم فرهنگ دوست، از تهاجم نوین فرهنگ‌ستیزان بر مفاخر شعر و ادب ایران زمین. تاریک اندیشانی که می‌پندارند تیشه بر سنگ مزار شاعر، تیشه بر شعر اوست؛ تیشه بر یاد اوست و تیشه بر جاودانگی‌اش. کانون نویسندگان ایران، خواستار آن است که سنگ شکستة مزار شاملو، آنسان که هست بماند. تا این سنگ شکسته، جاودان گواهی باشد از ستمی که بر ما می‌رود، گواهی بر تاریخ نانوشته فرهنگ ستیزی در ایران زمین.

***

بيانيه ی كانون نويسندگان ايرانبه مناسبت تخريب سنگ گور شاعر بلندآوازه ی ايران و جهان، احمد شاملوهراس من – باری – همه از مردن در سرزمينی ستكه مزد گور كناز بهای آزادی آدمیافرون باشد.مردم شريف و آزاده ی ايراناحتمالا از عمل بدكردارانه ی شب پرستان كوردل در تخريب سنگ گور احمد شاملو، شاعربلندآوازه و عضو زنده و جاويد كانون نويسندگان ايران، مطلع شده ايد. اما يقين داريم كه می دانيد اعتبار و ارزش جاودانی و بلند جايگاه شاملو، چونان همه ی شاعران بزرگ ايران و جهان، از سنگ نبشته ی گورش برنمی خيزد و با تيشه زنی شب پره های حقير بر اين سنگ نيز به هيچ روی خدشه ای نمی يابد. تاكنون نيز آزار و حبس و ضرب و شتم نويسندگان و شاعران آزاده يا چكش و چنگ و نيش زدن های ديگر، از سوی سيه دلان جز بر حقانيت و اعتبار خرد و هنرمندی اين بزرگان نيفزوده است.

مردم شريف ايران
كانون نويسندگان ايران كار اين بی خردان هنرستيز و ضدايرانی را حتی درخور محكوم كردن هم نمی داند. رسم طوفان های قله گذر و سرفراز، وزيدن بر خس و خاشاك های پيش پا افتاده نيست. با اين وصف ما بار ديگر شما مردم فرهنگ دوست را بيدارباش می دهيم كه دشمنان خرد و ادب و هنر دور تازه ای از تهاجم فرهنگی را آغاز كرده اند. گرچه هنوز بر اين باور باطل اند كه با سنگ شكنی و بی حرمتی در گورستان ها می توانند فاتحان قله های سربلند ادبيات غنی، ظلم ستيز و آزادی خواه را از ذهن تاريخ پاك كنند. راستی را كه اگر دشمنان فرهنگ، رياكاران، جباران و ظلمت پرستان توانستند با فردوسی، حافظ، لوركا و مختاری چنين كنند، با شاملو نيز توانند كرد.

توصيه ی كانون نويسندگان ايران به مردم ادب پرور ايران و خانواده و ياران احمد شاملو اين است كه ديگر هيچ اقدامی برای بازسازی سنگ گور نكنند و بگذارند در اين جا نيز شعر انسان گرای احمد شاملو نقش خودرا در افشای آلودگی ها ايفا كند. ما همين گونه زيسته ايم، وفادار مانده ايم و صبوری كرده ايم و بر صفحات تاريخ مان ثبت می شويم. بگذاريد يادگار وحشت و جنون و بخل كه بر ما می رود برای نسل های ارزش آفرين فردا درس آموز باشد.