شنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۵


سریال «کاسه‌لیسی»!
...
می‌گویندخرد را کرانه نیست. ولی بر بیشرمی و حماقت هم حد و مرزی نمی‌توان یافت. ایندو صفت «بدون مرز»، مشخصة دستاربندان حکومت ایران است. شرکت محمد خاتمی در سریال «کاسه لیسی» و «گدائی ز در خانه شاه»، که مدتی است در ایالات متحد آغاز شده، دیروز به حساس‌ترین نقطة خود رسید. سایت خبرپراکنی بی‌بی‌سی در مورد سخنرانی محمد خاتمی در هتل ماریوت شهر آرلینگتون می‌نویسد:

«خاتمی،‌دیروز، با محکوم کردن عملیات یازده سپتامبر اظهار داشت «کشتار غیر نظامیان [...] عملی غیر اخلاقی است و هیچکس با عمل غیراخلاقی به بهشت نمی‌رود [...] آنهایی که مردم را می‌کشند [...] اگر خود را مسلمان معرفی می‌کنند دروغ می‌گویند»


همة این پریشانگوئی‌ها تقصیر هتل ماریوت است! محمد خاتمی، که مانند همة «اسلام و مسلمین»، اهل تجمل نیست، با دیدن هتل ماریوت، مانند زلیخا که با دیدن یوسف هوش از سرش پرید، تعادلش در هم ریخت و گذشتة درخشان خویش را بکلی فراموش کرده، از کشتن غیرنظامیان شدیدا انتقاد فرمود! لازم به یادآوری است که جمال هتل ماریوت چنان خیره کننده بود که مخالفان خاتمی نیز، مانند همسران بزرگان مصر که تا چشمشان به جمال بی‌مثال یوسف افتاد و بجای بریدن ترنج دستان‌شان را بریدند، تظاهرات را فراموش کردند! البته دلیل این فراموشی به جز جلال و جبروت هتل ماریوت، سخنان جرج بوش هم بود. جرج بوش دوم در مصاحبه با وال ستریت جورنال فرموده‌اند:

«شخصا دستور صدور روادید برای خاتمی را صادر کرده چون علاقه داشته است بداند او چه حرفهايی برای گفتن دارد.»

این نخستین بار است که کسی علاقمند می‌شود سخنان «پیشقراول فاشیسم» در ایران را بشنود! و باز هم این نخستین بار است که کسی چنین هالو و شوت و پرت است که می‌پندارد امثال خاتمی حرفی هم برای گفتن دارند. همه می‌دانند که در تمام کشور‌های جهان، حتی در حاکمیت «تحجرـ‌توحش» ایران، سخنان مقامات رسمی، ابراز عقاید شخصی نیست. همانطور که برای ریاست جمهوری گاوچران‌ها نیز متن سخنرانی‌ها را دیگران تهیه می‌کنند. برای نویسندة این سطور روشن نیست چرا کارمندان سازمان سیا ترجمة چند نمونه سخنرانی‌های نفس‌کش طلبی را، که خود برای خاتمی تهیه کرده‌ بودند، در اختیار رئیس جمهورشان قرار نداده‌اند تا محمدخاتمی چنین سیرک نفرت آوری را در آمریکا به راه نیندازد، و آبروی نداشته حاکمیت توحش را بیش از این بر باد ندهد؟ حتماً اینهم یکی از توطئه‌ها بر ضد اسلام و مسلمین باید باشد! چون خاتمی هر چه بیشتر سخن‌پراکنی می‌کند افتضاح بیشتری به بار می‌آورد! مقام فرهیختة حاکمیت «تحجر‌ـ توحش»، که هنوز نمی‌داند ملت ایران بیش از یک سده است قربانی استعمار شده، در یکی از سخنرانی‌هایش در ولایت گاوچران‌ها، گفته ملت ایران استبدادزده است! و البته خودش را هم عضوی از این ملت ایران ندیده! چون واقعیت این است که امثال خاتمی، از اعضای ملل سرکوب، چپاول و کشتارند و هیچ ارتباطی با ملت ایران نمی‌توانند داشته باشند. ولی اینکه جرج بوش چنین پرت باشد که خواهان شنیدن سخنان خاتمی شود، جای هیچگونه تعجبی ندارد! اگر جرج بوش چنین خصوصیاتی نداشت برای ریاست جمهوری آمریکا مناسب نمی‌بود! ولی اگر پست ریاست جمهوری ایالات متحد، نیاز به درک و فهم ندارد، مقام رهبری در ایران نیازمند حماقت محض است! برای درک این مهم بهتر است نگاهی به آفتاب نیوز مورخ هم امروز بیندازیم که از بازگشائی مجدد پرونده ترور رجائی و با هنر در مقر نخست وزیری خبر می‌دهد.

همانطور که می‌دانیم، روز هشتم شهریورماه 1360، حدود دو ماه پس از بمب‌گذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی، باهنر نخست وزیر، و رجائی، رئیس جمهور وقت در پی انفجار بمب در مقر نخست وزیری به قتل رسیدند. هنگامی که رادیو تهران این خبر را پخش کرد، عنوان شد که بمب در کیف دستی فردی به نام کشمیری جاسازی شده بود و خود وی نیز جزو شهدای نخست وزیری است. ولی مدتی بعد معلوم شد «شهید کشمیری» از ایران خارج شده! و رادیو حکومتی ایران هم اعلام داشت کشمیری از اعضای مجاهدین خلق بوده! آنروزها همه تصفیه‌ها را به حساب مجاهدین خلق می‌نوشتند و در مقابل هر بمب‌گذاری، رادیو دستاربندان اعلام می‌کرد کار، کار مجاهدین بوده، سپس قلع و قمع و بازداشت آغاز می‌شد! و البته در بین آنان که بازداشت می‌شدند غیر مجاهدین هم فراوان بودند! حال بازگردیم به بمب‌گذاری در مقر نخست وزیری.

علیرغم ابهامات فراوان در مورد این بمب‌گذاری، پروندة این ترور نیز مانند بقیة ترورها در ایران مختومه اعلام شد و خلاصة مطلب هیچ نتیجة ملموسی به جز شعار، ارعاب و سرکوب به بار نیاورد. در 25 سالی که از ماجرا می‌گذرد، گروه مؤتلفه، یعنی همان کلاه مخملی‌های تیغ کش جنوب شهر تهران، که دست در دست شعبان بی‌مخ‌ها و نواب صفوی‌ها در راه پیشرفت اسلام می‌کوشند، بارها و بارها، بطور تلویحی اعلام کرده که دست اندرکاران این پرونده، یعنی بهزاد نبوی، پاسدار محسن سازگارا، خسرو تهرانی و چند پادوی دیگر ساواک، به عمد مرگ دروغین کشمیری را اعلام کرده‌اند تا وی بتواند از ایران خارج شود! در حالی که کشمیری در ارتباط نزدیک با سازمان سیا بوده! اهالی مؤتلفه در مورد اینکه چرا تا به حال خفقان گرفته بودند می‌گویند:

«طبق گزارش مطبوعات آن دوران، حضرت امام فرموده بودند که این پرونده فعلا مختومه شود».

واقعاً این قانع‌کننده‌ترین پاسخی است که انسان می‌تواند از گروه کلاه مخملی‌ها دریافت کند! هیچیک از اینان، این پرسش ساده را به ذهن علیلش راه نمی‌دهد که چرا روح‌الله خمینی پریده وسط معرکه تا سر و صدای این قضیه را بخواباند؟ و هیچکس نیز از اینان نمی‌پرسد چرا پس از مرگ خمینی همچنان سکوت اختیار کرده بودند؟ هدف از هیاهوی دوباره بر سر بمب‌گذاری که امروز همه می‌دانند کار سازمان امنیت ایران بوده، چیست؟ و چرا گروه مؤتلفه سعی دارد رقیب فاشیست خود یعنی سازمان مجاهدین انقلاب را از میدان به در کند؟ آنچه به اطلاع ملت ایران رسید این بود که در جلسه شورای امنیت، در بحبوحة جنگ ایران و عراق و تنها دو ماه پس از بمب‌گذاری در مقر حزب جمهوری اسلامی، یکنفر، بدون اینکه بازرسی شود، با کیف پر از مواد منفجره وارد نخست وزیری ‌شده، سپس در محلی که قرار بود جلسة عالی امنیت برگذار شود، کیف حاوی بمب را رها می‌کند و از نخست وزیری خارج می‌شود، بدون آنکه کمترین سوء‌ظنی ایجاد کند! کسانی که به نخست وزیری رفته باشند می‌دانند که چنین سخنانی تنها از ذهن علیل ماشاالله قصاب‌های حکومتی می‌تواند بیرون آید. سازمان سیا در ایران حکومت تعیین می‌کند و ساواک ایران نیز در ارتباط مستقیم با همین سازمان است. از اظهارات اهالی مؤتلفه چنین بر می‌آید که گاری حکومت دستار بندان، باید دوباره در سربالائی افتاده باشد که قاطر‌ها اینچنین به گاز گرفتن یکدیگر مشغول شده‌اند.

بهترین نمونة «سربالائی» سخنان مستدل و شیوای «علم الهدی»، در مهرنیوز مورخ 17 شهریور سال جاری است. در متنی که ساواک در اختیار امام جماعت مشهد قرار داده، وی مدعی شده که امام دوازدهم شیعیان «خیالی» نیست و باید گرایش خیالی به امام زمان را به «دیدگاه عقلانی» تبدیل کرد. گفته می‌شود جهت «عقلانی» نمودن این دیدگاه! علیجناب هابرماس، دست در دست عبدالکریم سروش، سیدحسین نصر و جهانبگلو سخت به تکاپو افتاده‌اند تا امام زمان روضه‌خوانان شباهتی با دنیای واقعی پیدا کند! البته علم‌الهدی نگفت چگونه کسی می‌تواند به دنیای واقعی شبیه شود! ولی توضیح علمی و مستدلی ارائه کرد که به موجب آن واقعیت امام زمان 1172 سال است که همه حوادث جهان را به سوی یک ایدئولوژی واحد سوق می‌دهد! به عبارت دیگر امام زمان، از ته چاه افسار حوادث زمان را به دست گرفته و به سوی یک «ایدئولوژی» می‌کشد! چون امام زمان به خوبی می‌داند ایدئولوژی چیست!

«علم الهدی با اشاره به سخنان اخیر رئیس جمهور آمریکا [...] افزود: این گونه صحبت کردن نشان می‌دهد آنها بهتر از ما حقیقت امام زمان را شناخته اند و به همین دلیل به دنبال انحراف این عقیده هستند.»

طبق بولتن ساواک، نه تنها امام زمان می‌داند ایدئولوژی چیست، بلکه جرج بوش و دیگر گاوچران‌ها هم بهتر از اسلام و مسلمین حقیقت امام زمان را شناخته‌اند! و به همین دلیل مؤتلفه به هراس افتاده و ارتباط خود با سازمان سیا را انکار کرده، و سعی می‌کند این ارتباط را فقط به بهزاد نبوی و دیگر پادو‌های استعمار محدود کند!





جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۵

تاریخ و تزویر!
...
بامداد 17 شهریور 1357، هنگامی که گروه‌هائی از مردم در راه میدان ژاله بودند، رادیو تهران در اخبار خود اعلام کرد که هرگونه تجمع ممنوع است! آنچه پس از اعلام دیر هنگام این ممنوعیت رخ داد، تا به امروز در پردة ابهام باقی مانده. هنوز کسی نمی‌‌داند به طور دقیق چند نفر در تیراندازی‌های 17 شهریور جان باختند. هنوز کسی نمی‌داند، به چه دلیل، بدون دستور پراکنده شدن به تجمع‌کنندگان ـ که بسیاری از آنان حتی در جریان خبر دیرهنگام رادیو نیز نبودند ـ فرمان گشودن آتش صادر شد؟ و هرگز کسی ندانسته چه کسی این فرمان خیانت‌بار را صادر کرده است؟ و از آن روز تاکنون، کسی نمی‌داند روز 17 شهریور 57 در میدان ژاله چه گذشت؟ ولی علیرغم این مسائل، بعد از ظهر همان روز، اعلامیه‌هائی از «آمار دقیق شهدا»، از 4 تا 5 هزار شهید در میدان ژاله حکایت داشت!

در واقع تعداد تلفات واقعی میدان ژاله هیچ اهمیتی نداشت، مهم بهره‌برداری تبلیغاتی از کشتاری بود که با همکاری وزارت اطلاعات، ساواک و نیروهای انتظامی در تهران رخ داد. علیرغم این واقعیت که مزدوران استعمار پنهان نمودن رخدادهای تاریخی را هدف اصلی خود می‌دانند، آنچه در پی 17 شهریور آمد، از یاد‌ها زدوده نشده. دو روز پس از واقعة میدان ژاله، کاخ سفید در یک اعلامیة رسمی، حمایت جیمی‌کارتر منفور از محمدرضا پهلوی را رسماً اعلام کرد، تا از این راه تحریک افکار عمومی شدت گیرد! و امروز همگان می‌دانند که نخستین و پرحرارت‌ترین مدافع طرح براندازی حاکمیت ایران، همین جیمی کارتر بود، و مشخص می‌شود چرا دو روز پس از واقعة میدان ژاله، حمایت رسمی کارتر از محمدرضا پهلوی می‌بایست اعلام شود، و چرا این حمایت دروغین چنین بازتاب گسترده‌ای در رادیو‌های فارسی زبان خارج نشین بیابد.

در پی «شهادت چند هزار نفر‌» در میدان ژاله، که هنوز آمار دقیقش از مردم ایران پنهان مانده، آنچه در پیش روی متخصصان هدایت افکار عمومی قرار داشت، تهییج مردم با تکیه بر این کشتار بود. تکمیل طرح توطئه بر عهدة مردمی بود که پس از 6 دهه استعمار، قهرمانان دروغینی به نام حسین و مصدق پیدا کرده‌ بودند. و عدالت و آزادی را در ساده‌انگاری‌های حسین و دروغ‌های سیاسی مصدق جستجو می‌کردند. و متاسفانه گروه‌های چپ ایران نیز که در جو استعمار و خفقان جنگ سرد شکل گرفته بودند، بیش از آنکه بر آرمان‌های چپ تکیه داشته باشند، به افراطیون حسینی نزدیک شدند. گروه‌های چپ ناگهان «علمیت» و «عینیتی» را که به آن‌ها می‌بالیدند از دست داده، همگی گام در مسیر شهادت گذاردند. و از این هنگام بود که تفاوت‌های ایدئولوژیک میان راست افراطی و چپ، تنها به واژه‌های روی جلد دو کتاب محدود شده بود؛ راست افراطی قرآن در دست داشت و چپ افراطی، کتاب مارکس! هر دو نیز خواستار «عدالت» و «آزادی» بودند! و در کمال تأسف هر دو نیز با محتوی کتاب‌های‌شان بیگانه! ولی اگر محتوی قرآن بجز سلطه و اسارت برای انسان‌ها نداشته و نخواهد داشت، نظریه مارکسیسم، هرگز انسان را به بردگی و اسارت فرانخوانده! پیروی گروه‌های چپ ایران از افراطیون راستگرا را، ‌ به دو صورت می‌توان تحلیل کرد. یا گروه‌های چپ ایران، چپ حسینی‌اند، یعنی با تکیه بر روایات بی‌پایة تشیع و حکایات مضحک «اسلام و مسلمین» شعار عدالت اجتماعی سر می‌دهند، یا مانند «جبهة ملی» و «نهضت آزادی» خود سر در آخور استعمار دارند. ولی جهت‌گیری‌های بسیاری از گروه‌های چپ در سال‌های پس از براندازی، و بخصوص حمایت از مطالبات «اسلام و مسلمین» در کوسوو ـ که تأیید آشکار سیاست آمریکا در یوگسلاوی سابق بود، نشانگر آن است، که تحلیل دوم بیشتر قابل قبول می‌نماید. و امروز ملت ایران در برابر دو شاخة راست افراطی قرار گرفته‌: یک شاخه که بنا بر مصالح استعمار به دو گروه «اصلاح‌طلب کاذب» و «اصول‌گرایان» تقسیم ‌شده‌اند، و یک شاخة دیگر، همان سازمان‌های چپ آمریکائی هستند که نهایتاً مسیر راست افراطی را در پیش خواهند گرفت. امروز تفاوت میان حاکمیت ایران و گروه‌های چپ همان تفاوت صوری میان دو واژة «اسلام» و «مارکسیسم» شده است. اسلامی که پس از27 سال حاکمیت هنوز تعریف نشده، و مارکسیسمی که برای گروه‌های چپ،‌ هنوز در ترادف با عاشورای حسینی قرار دارد. به عبارت دیگر، چپ ایران هنوز شهامت موضع‌گیری مستقل را پیدا نکرده.

هیاهوی کاریکاتور دانمارکی و موضع‌گیری گروه‌های چپ نشانگر آن است که این گروه‌ها «احترام به ادیان» را از «واجبات» می‌شمارند، ولی فراموش می‌کنند که «ادیان» تنها در صورتی می‌توانند احترام داشته باشند که «غیرادیان» نیز محترم شمرده شوند. به عبارت دیگر احترام باید «عام» باشد تا شامل «خاص» نیز بتواند بشود. ادیان همانقدر محترم‌اند که دیگر اعتقادات غیردینی! پس از پایان جنگ سرد، ایرانیان حق دارند بدانند که چپ در ترادف با استالینیسم نیست. و آنچه در اتحاد جماهیرشوروی رخ داده، در زمان و مکان دیگری نمی‌تواند تکرار شود. این یک اصل علمی است. امروز بیش از یک دهه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گذشته و هنوز تبلیغات استعمار غرب بر افکار ایرانیان سایه انداخته است، و هنوز پس از 28 سال توحش اسلامی، برخی درک نکرده‌اند که مارکسیسم یک نظریة علمی است، و آیات قرآن کلام «زور و سلطه». هنوز برخی درک نکرده‌اند که براندازی ارتش ناتو را «انقلاب» نمی‌نامند! و هنوز پس از 28 سال، کسی نمی‌خواهد به یاد آورد که «انقلاب»، واژه‌ای بود که در روز 13 آبان سال 57، با تأیید ساواک در سخنان محمدرضا پهلوی بازتاب رسمی یافت. و هنوز کسی در مورد 17 شهریور 28 سال پیش خواستار شواهد و مدارک تاریخی نشده؛ با 17 شهریور همان برخوردی می‌شود که با اسطوره‌های ساخته و پرداخته دستاربندان ‌شده! تا زمانی که تاریخ جایگاه واقعی خود را در میان گروه‌های چپ نیافته، تا زمانی که اشتباه تحلیل از وقایع سال 57 جبران نشده، امکان تکرار اشتباه، تنها مسیر موجود در جامعة ایران خواهد بود.


پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵


ژاپن و آرزوهای خام!
...
دهه‌هاست که «خرده نخبگان» ایران به مقایسه نابجای ایرانیان با دیگر ملت‌ها می‌پردازند، و یا تلویحاً خواستار قرار گرفتن در جایگاه دیگران‌اند. هنوز به یاد داریم که کسانی به گزافه، ایران را «ژاپن دوم» می‌خواندند،‌ و یا اخیراً خواستار «ژاپنی اسلامی» شده بودند ـ هر چند که امروز به کره و سنگاپور هم بسنده خواهند کرد! به اینان یادآور ‌شویم که همانطور که هر فرد «تاریخچه‌ای» از آن خود دارد، سیر تحولات تاریخی هر ملت نیز در نوع خود از همان یگانگی برخوردار است. هیچ ملتی نمی‌تواند در ردة ملت دیگری قرا گیرد، چرا که هر ملت مسیر خاص خود را پیموده. مسلماً کسانی که آرزوی خام «ژاپن اسلامی» در دل می‌پرورانند، هم با تاریخ ایران بیگانه‌اند و هم با تاریخ کشور ژاپن!

ایرانیان ژاپن را چگونه می‌بینند؟ کشوری که در فردا روز پایان جنگ دوم جهانی، در ردة فاتحین جنگ قرار نگرفت. کشوری که انفجار دو بمب اتمی را تجربه کرد، به اشغال ارتش بیگانه در آمد، و قانون اساسی‌اش را بیگانه تغییر داد. ولی ژاپن هنگامی که در سال 1945، به دنبال دو انفجار اتمی در هیروشیما و ناکازاکی، معاهدة پایان جنگ را به امضاء رساند، کشوری صنعتی بود. و ژاپنی که امروز می‌شناسیم از بطن همان کشور صنعتی سر بر آورده. به عبارت دیگر صنایع ژاپن هرگز صنایع وارداتی غربی نبوده‌اند.

ژاپن کشور پیشرفته‌ای است که در نیمة دوم قرن نوزدهم نظام ارباب رعیتی را لغو و در سال 1872، آموزش ابتدائی را اجباری نمود. ژاپن در سال 1899، از مجلس سنا و مجلس عوام برخوردار بود. در سال‌های نخستین قرن بیستم، ارتش ژاپن بر امپراتوری‌های روسیه و چین پیروز شد، و سپس کره و منچوری را نیز به اشغال خود درآورد. در جنگ جهانی اول که از سال 1914 آغاز شد، ژاپن متحد کشورهای متفق بود، و در جنگ جهانی دوم متحد فاشیست‌هائی بود که از سوی غرب، بر علیة اردوگاه شرق حمایت می‌شدند. همانطور که هاووارد زین، مورخ آمریکائی در مقدمه کتاب «جنگ به عنوان سیاست خارجی» یادآور شده، تحریم آمریکا بر علیه ژاپن باعث بمباران پرل هاربر در سال 1940 شد. و پس از این بمباران، ژاپن تمامی آسیای جنوب شرقی را اشغال کرد.

پس از بمباران هیروشیما و ناکازاکی مردم ژاپن، تنها به دلیل تقاضای امپراطور پایان جنگ را می‌پذیرند. سپس ژاپن به اشغال ارتش آمریکا در می‌آید. به موجب قانون اساسی جدید، امپراطور ژاپن از قدرت خلع شد، و همة افراد بالای 20 سال حق رأی یافتند. اشغال نظامی در سال 1956 به پایان رسید و در همان سال ژاپن به عضویت سازمان ملل نیز در آمد.

هشت سال پس از پایان اشغال نظامی، ژاپن نخستین کشوری بود که لوکوموتیوهائی با سرعت 260 کیلومتر در ساعت را میان شهرهای توکیو و اوزاکا راه اندازی نمود،‌ و حفر تونل 53 کیلومتری سیکان، بزرگتری تونل جهان را آغاز کرد. تونلی که پس از 20 سال آماده بهره‌برداری شد. در سال 1980، یعنی حدود یکسال پس از استقرار حاکمیت «تحجر ـ توحش» در ایران، ژاپن با 104 میلیارد دلار تولید ناخالص ملی، پس از ایالات متحد، در ردة دوم جهانی قرار داشت.

با این وجود، حاکمیت ژاپن با دمکراسی «غربی» بسیار فاصله دارد، به طور مثال، تظاهرات دانشجوئی در ژاپن، در سال‌های 68 و 69، چنان وسیع و گسترده بود که به بازداشت 20 هزار دانشجو انجامید! حال ببینیم ژاپن در گذشته‌های دور از چه مسیری عبور کرده.

ژاپن، 660 سال قبل از میلاد مسیح، آغاز پادشاهی «ژیمو»، نخستین امپراطورافسانه‌ای خود را جشن می‌گیرد. «ژیمو» فرزند «آماته‌راسو»، ایزد بانوی خورشید است. در مدارک تاریخی چین آمده است که نخستین سفیر ژاپن 57 سال قبل از میلاد مسیح پای به دربار «هان»، امپراتور چین گذاشته. در سال 552 میلادی، آئین بودا از طریق فرستادگان کره به ژاپن وارد می‌شود. و در سال 587 میلادی، «کلان سوگا» که آئین بودا را گرامی می‌داشت، فرهنگ چین را به دربار «یاماتو» وارد می‌کند. تا سال 710 میلادی ژاپن یک نمونة مینیاتور از امپراطوری چین بود.

در سال 710 میلادی نخستین تاریخ ژاپن به نام «کوژیکی»، یا «مجموعه مسائل دوران گذشته» نگاشته می‌شود. سپس در سال 720، «نیهون شوکی» یا «وقایع نگاری ژاپن» به رشته تحریر در می‌آید. در فاصلة قرون 10 تا 11، الفبای «آوانگاری» به شکوفائی نثر ادبی کمک می‌کند و انتشار نخستین رمان، «ژنجی»، یکی از شاهکارهای ادبیات جهان، در سال 1020، پیامد آن می‌شود. رمانی که نویسندة آن زنی است به نام «شیبیکو موراساکی». نخستین دورة فئودال در ژاپن با سلطنت «یورومیتو» در 1185 آغاز ‌شد، که در سال 1192 لقب «شوگون» یافت. و مرگ «کانامی» خالق تئاتر «نو» در ژاپن، حدود دوقرن پس از آغاز نظام فئودالی به وقوع پیوست. همچنین، ظهور تئاتر مردمی «کابوکی» به قرن 17 باز می‌گردد. ژاپن در قرن 16 متحد می‌شود، و همزمان تجار پرتقالی، سلاح آتشین را به ژاپن وارد می‌کنند. در سال 1597، ژاپن اقدام به اخراج میسیونرهای اروپائی می‌نماید. در سال 1853، ناوگان‌های جنگی آمریکا در سواحل توکیو پهلو می‌گیرند و «شوگون» وقت ناچار به گشودن دروازه‌های کشورش به روی تجارت غرب می‌شود، و عهدنامه‌ای با انگلیس، آمریکا، روسیه و هلند به امضاء می‌رساند. با این وجود سیر تحولات چنان کرد که ژاپن تنها کشور آسیائی باشد که عملاً دورة «استعمار کهن» را تجربه نکند.

ولی مهم‌ترین ویژگی ژاپن، همان قدمت یکهزار سالة خاندان سلطنتی است، که قدیمی‌ترین خاندان سلطنتی جهان به شمار می‌آید. در واقع، شاهزاده «اکی هیتو» که در سال 1989 به سلطنت رسید، یکصدوبیست وپنجمین امپراطور این خاندان است که بر ژاپن حکمرانی می‌کند!

چهارشنبه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۵

Posted by Picasa
دون‌کیشوت و تروریسم!
...
بیش از 27 سال است که ایالات متحد، با توسل به جنگ زرگری، با دولت دست نشاندة خود در ایران دون‌کیشوت‌وار درحال نبرد است. و ملت ایران نیز بازندة همین نبرد مزورانه! امروز همه نیک می‌دانند که با این حربه، چگونه نیروهای ضداستبداد رو به فرسایش گذاردند و راه برای ظهور دجال‌های قهرمان در ایران هموار ‌شد. «استخراج» پرزیدنت مهرورزی از صندوق‌های انتخاباتی حاکمیت «تحجر ـ توحش» تهران ـ بهتر است آن‌ها را صندوق‌های زباله بنامیم، چرا که جز زباله چیزی در آن نیست ـ به این دلیل بود که تنور پر برکت «نبرد با آمریکا» گرم نگاهداشته شود. آنهم نبردی که فقط در رسانه‌های غرب صورت می‌پذیرد، چرا که در ایران تنها کسی که نمی‌داند این حاکمیت منفور و اپوزیسیونش نانخور استعمارند، همان خواجه حافظ شیرازی است!

امروز ایرانیان نیک می‌دانند که هدف از تحریم‌ها و جنگ‌ها، تنها تقویت حاکمیت روضه‌خوان‌هاست. و امروز ملت ایران آگاه است، که حضور خاتمی و عمله‌اکره شبه ‌اصلاح طلب در ایالات متحد، جهت سازماندهی یک اوپوزیسیون موازی و حکومتی است که از اوپوزیسیون بی‌خطر فعلی هم به مراتب رام‌تر و دست آموزتر باشد. اظهارات اخیر خاتمی منفور، در تأیید حضور ارتش اشغالگر در عراق و افغانستان را تنها در این راستا می‌توان ارزیابی کرد. با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحد، دموکرات‌ها جهت اشغال صندلی کاخ سفید دورخیز کرده‌اند و از هم اکنون در پی سامان دادن به یک اوپوزیسیون به رهبری خاتمی‌اند. ناز و کرشمه‌های خاتمی برای پدر معنوی‌اش، جیمی کارتر، بی‌دلیل نیست. امروز اینان از ملت ایران انتظار دارند که ایمان بیاورد که این نوکران آمریکا، همه مستقل‌اند!

همزمان با جنب و جوش انتخاباتی دموکرات‌ها،‌ بیانیه‌های خنک کاخ سفید و سخنان پر گهر و تکراری جرج بوش در مورد حاکمیت روضه‌خوان‌ها تنها با هدف ارعاب ملت ایران انتشار می‌یابد. امروز، کیست که نداند بن‌لادن و ملاعمر، مانند روضه‌خوانان ایران، همگی ساخته و پرداختة استعمار در منطقه‌اند؟ و کیست که نداند فریادهای آزدیخواهانة کاخ سفید، برای اعمال تحریم یا جنگ بر ملت ایران، جهت چپاول و غارت دلارهای نفتی است، دلارهائی که در بانک‌های غرب انباشته شده؟ چرا که حتی اگر جنگی هم رخ ندهد، غربی‌ها با اعمال تحریم همان منفعتی را خواهند برد که طی 27 سال گذشته برده‌اند. پشتوانة ارزی ایران را صرف بازسازی عراق و افغانستان می‌کنند، نه بازسازی واقعی، بلکه بازسازی روی کاغذ! چرا که هدف ارتش ناتو در منطقه تنها غارت و چپاول است.

در افغانستان که ذخائر نفتی ندارد، ارتش ناتو بر تولید مواد مخدر تکیه می‌کند. با همت ناتو، ‌دولت افغانستان، به شیوة طالبان، کشاورزی را نابود و کشت و صدور مواد مخدر را رونق داده. به این ترتیب که با اشباع بازار از تولیدات کشاورزی غرب، عملاً تولید کشاورزی در داخل را با زیان و خسارت رو به رو کرده و باعث روی آوردن کشاورزان به کشت خشخاش می‌شود. همزمان، دولت امروز افغانستان که امتداد حاکمیت طالبان است، با ممنوع اعلام کردن کشت خشخاش، دست قاچاقچیان مواد مخدر را باز گذارده تا مستقیماً خشخاش تهیه کرده و قیمت‌ها را در تناسب با تقاضای بازار جهانی مهار کنند.

در عراق نیز برنامة چپاول طرح‌ریزی شده‌، به اینصورت که گروه‌های شیعه با همیاری و همکاری سفارت آمریکا، «عدم امنیت» را در سراسر عراق «تأمین» می‌کنند. و به این ترتیب، از یکسو، همانگونه که خاتمی منفور اذعان داشت، حضور اشغالگران را موجه جلوه می‌دهند، و از سوی دیگر، باز‌سازی را موکول به برقراری «امنیت» می‌نمایند. امنیتی که در شرایط فعلی «غیرممکن» است! همزمان، کشورهای منطقه نیز موظف‌اند جهت همین بازسازی «غیرممکن»، مبالغی به اشغالگران باج دهند! علاوه بر این غارت متعارف، اعمال تحریم‌ها شیوة نوینی از غارت را میسر می‌کند.

قبل از توضیح این امر لازم است بدانیم که کالاهای استراتژیک که تحریم شامل‌شان می‌شود، همگی در اختیار شرکت‌هائی قرار می‌گیرند که تحت نظارت دولت‌ها می‌توانند این کالاها را به چند برابر قیمت واقعی در بازار سیاه عرضه کنند. و اینگونه است که تحریم‌ها باعث سرازیر شدن پشتوانة ارزی ایران به حساب دولت‌های تحریم‌کننده می‌شود! ولی تحریم‌ها برای حاکمیت ایران نیز از نظر سیاسی و اقتصادی سودآور است. از یک سو حاکمیت مزدور روضه‌خوان‌ها کلیة اجناس مصرفی را ـ تحریم شده یا آزاد ـ به چندین برابر قیمت به فروش می‌رساند، و دست محتکران و دلال‌ها برای چپاول بازتر می‌شود. و از سوی دیگر، جنگ دروغین با آمریکا ـ وسیلة توجیه غارت ملت ایران ـ زمینة سرکوب در عرصه سیاسی را نیز فراهم می‌آورد. این شرایطی است که ملت ایران از 27 سال پیش متحمل آن است. در برابر جناح به اصطلاح تند‌رو و مسبب تحریم، غرب جناح میانه‌‌رو‌های دروغین را نیز به ملت ایران عرضه می‌کند. یعنی اکبرهاشمی و خاتمی! به این ترتیب شاهدیم که در این 27 سال، استعمار خارج از چارچوب تحجر اسلام، برای ایرانیان هیچ گزینه‌ای را نپذیرفته.

ولی در این میان، به نظر می‌رسد غربی‌ها و در رأس آنان ایالات متحد، فراموش کرده‌اند که پس از 27 سال نعل وارونه، دست‌شان در ایران رو شده، و همه می‌دانند که روضه خوان‌ها، از مؤتلفه و مشارکت تا نهضت آزادی، مزدوران غرب در ایرانند. از سوی دیگر، با پایان یافتن جنگ سرد، جناح جیمی کارتر، یعنی «ملی ـ مذهبی‌های» آمریکا که تنها امتیازشان، مانند جمهوریخواهان، جنگ افروزی به بهانة دموکراسی است، مشکل خواهند توانست سیاست‌های دوران جنگ سرد را اعمال کنند. به ویژه که با افتضاح ارتش اسرائیل در لبنان، ظهور جبهة سوم، نوید دهندة شرایط نوینی است که دیگر تحت نظارت کامل ناتو قرار نخواهد داشت.

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵


خروس قندی، ویژة جهان سوم!
...
مراجعه به پزشک روانکاو، و نه به روانشناس، به این دلیل توصیه می‌شود که فرد بتواند در ذهن خویش، از گذشته تا حال، نوعی تاریخیت،‌ یا یک امتداد منسجم برقرار کند. تنها پس از استقرار این امتداد است که تعادل در رفتار انسان‌ها نمایان می‌شود. به عنوان مثال، فرد می‌آموزد که زندگی روزمره بر اساس یک رشته انتخاب ممکن است و انتخاب، تنها بر اساس اولویت‌ها امکانپذیر می‌شود. در این چارچوب است که می‌توان سنگینی زندگی روزمره را با ایجاد نظم، سبک‌تر و قابل تحمل‌تر نمود. و نظم و آرامش در زندگی روزمره، از سوی دیگر، گرفتن تصمیم‌های مهم و سرنوشت ساز را ساده‌تر می‌نماید. در اینجا لازم به یادآوری است که هر فرد، به عنوان عضوی از جامعه، در اکثر انتخاب‌های شخصی خود موظف است قانون جاری بر جامعة خویش را رعایت کند، حتی اگر با آن موافق نباشد. به عبارت دیگر، چارچوب انتخاب فردی را قوانین جاری تعیین می‌کنند. به عنوان مثال، قوانین جامعة فرانسه بسیاری از موارد قانونی در کشورهای اسلامی را «غیرقانونی» می‌شناسد. تعدد زوجات، ازدواج در سن 12 سالگی و بسیاری از قوانین توحش دینی در فرانسه جرم به شمار می‌رود. و مسلمانان کشور فرانسه به تبعیت از این قوانین موظف‌ شده‌اند. ولی خارج از مورد حریم خصوصی و اجتماعی، در کشورهای «دموکراتیک» چارچوب سازمانی دیگری برای افراد قید و بند‌هائی ایجاد می‌کند.

کارمندان یک موسسه موظفند قوانین نانوشته‌ای را رعایت کنند که در حقوق مدنی به آن‌ها اشاره نشده و برخی اوقات حتی در تضاد با حقوق مدنی نیز قرار می‌گیرند. به عنوان مثال، کارمندان بانک از پوشیدن شلوار بلوجین در محیط کار منع می‌شوند، و البته آزادند که قانون نانوشته را رعایت نکنند ولی در اینصورت می‌باید محل کار دیگری بیابند! این یک مثال ساده بود، برای نشان دادن حدومرز آزادی‌های فردی در یک کشور دموکراتیک به نام فرانسه. ولی در همین کشور دموکراتیک سازمان‌هائی وجود دارند که کارکردی متفاوت دارند. این سازمان‌ها اکثراً امنیتی و نظامی‌اند و به نسبت اهمیت‌شان قوانینی را اعمال می‌کنند که راه را برای اعمال انتخاب فردی به کلی مسدود می‌کند. کسی که در سازمان امنیت فرانسه به کار اشتغال دارد، در ابتدای ورود از این امر مطلع خواهد شد که اخلاقیات، معنویت و دیگر قصه‌های «خروس قندی» که رسانه‌های غرب با هیاهو برای ملت‌های جهان سوم پخش می‌کنند، در این ادارات محلی از اعراب ندارد.

حاکمیت فرانسه منافعی دارد که تنها در چارچوب قدرت واقعی خود می‌تواند به آن‌ها دست یابد. به عنوان مثال، منافع اقتصادی فرانسه در مستعمره‌های سابقش، تنها در صورتی تأمین می‌شود که حاکمیت این مستعمرات مطیع دستورات صادره از فرانسه باشد و منافع ملی خود را «فراموش» کند. اینگونه است که هائیتی سال‌ها در آشوب و هرج‌ و مرج فرو می‌رود، الجزایر، سال‌ها در ترور و بمب‌گذاری به خون کشیده می‌شود و یا لبنان، دهه‌ها مورد تهاجم وحشیانه اسرائیل قرار می‌گیرد. همة این جنایات به نام منافع حاکمیت فرانسه انجام می‌شود، ولی منافع همین حاکمیت فرانسه نیز در چارچوب اتحاد‌های سنتی با آمریکا، انگلیس، آلمان و... تأمین می‌شود. به عبارت دیگر، فرانسه بدون حمایت هم‌پیمانانش، به سختی قادر خواهد بود که از منافع خود دفاع کند. این مختصر را گفتم که ارتباط، تداوم و نظم را در عرصة منافع به طور کلی، تا حدودی روشن کرده باشم و بتوانم به پرش‌های تبلیغاتی خرده روشنفکرانی اشاره کنم که خارج از تداوم ویژة خود قرار می‌گیرند و کار را به پریشانگوئی می‌کشانند.

در عرصة فلسفه، همانطور که بارها اشاره شد، ایران نمی‌تواند در شرایطی خارج از شرایط تاریخی خود قرار گیرد. به همین دلیل استناد به فلاسفة غرب، در عرصة فلسفه کشور ایران تنها نشان نادانی کسانی است که سیر تحول تاریخی ایران را با غرب یکسان پنداشته‌‌اند. هیاهو پیرامون هگل، کانت، هایدگر و پوپر از همین آشفته بازار نادانی برخاسته. ولی مسئله به دکان خرده روشنفکران محدود نمی‌شود. در عرصة سیاسی هم کسانی، خارج از چارچوب به همین جست و خیزها مشغولند. به عنوان مثال،‌ هاشمی شاهرودی، که می‌باید به امور قوه قضائیه بپردازد، در تمامی امور خارج از حیطه مسئولیت خود به اظهارنظر مشغول شده،‌ تعیین تکلیف می‌کند. یا هر امام جماعتی در امور کشوری و لشکری صاحب‌نظر است و تعیین تکلیف برای دولت می‌کند. یا به طور مثال، نوبل صلح «اسلام شناس» می‌شود و به جهانیان اعلام می‌کند که «اسلام با دموکراسی در تضاد نیست!» اخیراً نیز همسر سخنگوی دولت متحجر تهران فراموش کرده که موجودیتش در گرو نظامی است که ارتش ناتو برای تأمین منافع کشورهای عضو در ایران مستقر کرده است و در نتیجه به ایراد گرفتن از مهره‌های همین نظام پرداخته! البته مورد ایشان به تمام معنا استثنائی است چرا که نام خانوادگی‌اش هم تابع قوانین جاری نیست. نام رجبی، با نام پدرش، دوانی نیز متفاوت است! ولی پرش‌های خارج از «چارچوب‌ها» ویژة ایرانیان نیست، در عرصة خرده روشنفکران حکومتی غرب نیز از این پرش‌ها فراوان می‌بینیم! چرا که تولیدات همین خرده روشنفکران باید به مصرف جهان سوم برسد! نمونة بارز آن فرمایشات اخیر هانا آرنت در باب مسئولیت‌های فردی است.

هانا آرنت که خود در چارچوب منافع خاص گروه‌های صهیونیست، سال‌ها و سال‌ها سنگ دفاع بی‌قید و شرط از جنایات غرب و اسرائیل در فلسطین را به سینه زده، به همکاران و مشاوران هیتلر که می‌رسد، فراموش می‌کند که در بطن یک حاکمیت، چه استبدادی و چه دموکراتیک، پدیده‌ای به نام مسئولیت اخلاقی نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد. هانا آرنت در کتاب «بعد از آشویتس» با استناد به خیمه‌شب‌بازی محاکمه سران نازی ـ که امروز همه می‌دانند تحت چه شرایطی اعترافات مطلوب را تحویل دادگاه نورنبرگ داده‌اند ـ با توسل به سفسطه، سیاست و اخلاق را همتراز وانمود کرده و می‌نویسد که، در مسائل سیاسی و اخلاقی، «متابعت» وجود ندارد! و در ادامة چنین سفسطه‌ای ادعا می‌کند که اگر واژة پلید «متابعت» را از قاموس اندیشة سیاسی و اخلاقی خود پاک می‌کردیم، آدمیت و کرامت به دست می‌آوردیم! و البته هانا آرنت خودش را برون از همین متابعت انگاشته! و به احتمال زیاد، دفاع از جنایات اسرائیل در فلسطین را نیز به حساب «اخلاقیات و کرامت» خویش می‌گذارد! ولی هانا آرنت در نظر نمی‌گیرد که اگر در ایالات متحد آمریکا، بجای سیاست ارعاب، ترور و کشتار، آدمیت حکم می‌راند، آدمیتی که با توجه به موعظة خانم آرنت، همان قدر پوشالی است که واژه‌های کرامت وانسانیت در سخنان سران حاکمیت «تحجر ـ ‌توحش» تهران، شخص هانا آرنت هرگز نمی‌توانست به ستایش از جنایات اسرائیل بنشیند و از برکت سفسطه و مغلطه شهرتی نیز دست و پا کند.




دوشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۵


فناوری تخلیة چاه!
...
در وبلاگ دیروز نوشتم که چگونه رسانه‌ها با تقسیم کاذب مجموعه حاکمیت به «نیک» و «بد» چنین وانمود می‌کنند که شرایط سیاسی «ساکن» باقی می‌ماند، و از این طریق جامعة ایران را همواره در مرز شورش نگاه می‌دارند. همچنین نوشتم که حاکمیت ایران و «شبه مخالفانش»‌، هر دو متعلق به یک مجموعة واحد‌اند و فعالیت‌شان را هنگامی می‌توان ارزیابی کرد که چارچوب منافع کارفرمای‌شان یعنی ارتش ناتو را بشناسیم. در این راستا لازم است بدانیم که پس از پایان جنگ جهانی دوم، مجموعه‌های تحت کنترل ارتش ناتو به شیوة زوج‌های متخالف تشکل یافتند.

تشکل زوج‌های متخالف تشکلی است که پس از جنگ سرد ایجاد شد، تا منافع غرب را در برابر اتحاد شوروی سابق حفظ نماید. به این تشکل ، تشکل ضرب‌دری هم اطلاق می‌شود. از این جهت که این تشکل‌ها با اضداد خود در اتحاد‌اند. به عنوان مثال، تشکل‌های چپ اروپا، به ویژه سوسیالیست‌ها، متحدان سنتی جمهوریخواهان آمریکا هستند، و ‌راست سنتی اروپا، به دموکرات‌های آمریکا نزدیک بوده. پس از پایان جنگ سرد، این اتحادها تغییرات نامحسوسی یافتند،‌ به این ترتیب که در آمریکا، دو حزب حاکم جمهوریخواه و دموکرات ـ که در واقع دو شاخه از یک حزب واحد بیش نیستند ـ و نوام چامسکی نیز این واقعیت را بارها تائید ‌کرده، ابتدا تفاهم بیشتری یافته، به یکدیگر نزدیک شدند، مانند تفاهم بر محور تهاجم نظامی به عراق و افغانستان، ولی پس از شکست سیاست آمریکا در منطقه، اختلافات میان اینان تشدید شده. به همین دلیل جیمی کارتر که نمایندة یک گروه بسیار با نفوذ در حزب دموکرات است به مخالفت آشکار با سیاست‌های جنگ طلبانه جمهوریخواهان برخاسته است. و در همین راستا سوسیالیست‌های فرانسه و اسپانیا هم همزمان بر طبل مخالفت با سیاست‌های جمهوریخواهان آمریکا می‌کوبند. ماهیت واقعی این مخالف‌نمایی‌ها را هنگامی می‌توان دریافت که بدانیم در پی حمایت برژینسکی و جیمی کارتر از حاکمیت «تحجر ـ توحش» تهران، دو شخصیت عمدة احزاب سوسیالیست اسپانیا و فرانسه ـ فلیپه گونزالس و جک لانگ، در هفتة اخیر راهی تهران شده‌اند و از فعالیت‌های هسته‌ای صلح‌آمیز حاکمیت «تحجر ـ توحش» حمایت هم به عمل آورده‌اند!

حال بهتر است، ایرانیان، با سوسیالیسم، ویراست «فلیپه گونزالس» و «جک لانگ» بیشتر آشنا شوند. «فلیپه گونزالس» نخست وزیر اسبق سوسیالیست اسپانیا است. وی همان کسی است که در دورة نخست وزیری، دستور تشکیل یگان‌های ویژة مرگ را صادر کرد. وظیفة این یگان‌ها ارعاب، ربودن، شکنجه، و کشتار جدائی طلبان باسک بود! فقط پس از فاش شدن فعالیت‌های یگان‌های ویژه بود که «فلیپه گونزالس» جای خود را به خوزه ماریا آسنار، یکی از فرانکیست‌های دو آتشه داد و اگر واقعة بمب‌گذاری در ترن‌های شهر مادرید مانع نشده بود، رأی «آزادیخواهان» اسپانیا باز هم به حساب آسنار نوشته می‌شد! حال ببینیم «جک لانگ» کیست؟

جک لانگ، از اعضای پر نفوذ حزب سوسیالیست فرانسه است که از زمان ریاست جمهوری فرانسوا میتران، شهردار بوده و همزمان در وزارتخانه‌های مختلفی انجام وظیفه کرده است! حزب سوسیالیست فرانسه مانند دیگر احزاب سوسیالیست اروپا از متحدان جمهوریخواهان آمریکا است. جک لانگ دیروز وارد تهران شد، و به همان شیوة جمع جبری، ناگهان از کل حاکمیت فرانسه جدا شده و نه تنها فرانسه را مستقل از حاکمیت آمریکا خواسته که برای اروپا هم اعلام استقلال کرده! در این شیوة جمع جبری «جک لانگ» می‌گوید:

«فرانسه و اتحاديه اروپا بايد خود را از كفالت و قيموميت آمريكا رها سازند، خود را بزرگ ببينند و به تحريم عليه فلسطين خاتمه دهند.»

برای اینکه میزان گزافه گوئی آقای لانگ را دریابیم کافیست بدانیم که کل حاکمیت فرانسه یعنی دولت و اوپوزیسیون، خارج از سیاست دست دوم آمریکا هیچ سیاستی را نمی‌تواند اعمال کند. پس از جنگ دوم جهانی،‌ فرانسه همواره نقش چرخ پنجم سیاست آمریکا را بازی کرده، یعنی هر گاه گزینة نخست سیاست آمریکا اعمال می‌شود، فرانسه همواره باید با آن مخالفت کند تا در صورت شکست گزینه نخست، بتواند مجری گزینة دوم همان حاکمیت شود. به عنوان مثال می‌توان به نقش فرانسه در جنگ ویتنام، جنگ عراق و جنگ اخیر در لبنان پرداخت. فرانسه همواره مجری گزینة دوم سیاست آمریکا است و خارج از این خط سیر، مسیر دیگری نمی‌تواند اتخاذ کند. حال چه شده که جک لانگ در ایران به نسخه نویسی برای فرانسه و اتحادیة اروپا پرداخته؟

مسلماً شکست سیاست جناح تندروی آمریکا در منطقه، نوید دهندة تغییرات وسیعی در سیاست‌های اعضای پیمان ناتو خواهد بود. و دلیل خیمه‌شب بازی سوسیالیست‌های فرانسه را می‌توان در نزدیک شدن زمان انتخابات ریاست جمهوری در آمریکا جستجو کرد. همانطور که قبلاً نوشته‌ام کارشناسان بر این عقیده‌اند که جمهوریخواهان به احتمال زیاد ناچارند قدرت را به دموکرات‌ها واگذار کنند و از آنجا که سوسیالیست‌های فرانسه به دلیل تغییرات ناشی از پایان جنگ سرد دیگر نمی‌توانند در اتحاد سنتی با جمهوریخواهان باقی بمانند، به ناچار به شیوة جمع جبری روی آورده‌اند!

فناوری این جمع جبری از جمله فناوری‌های نادری است که در زمینة آن ایرانیان خودکفایند و نیازی به کمک غربی‌ها ندارند! با در نظر گرفتن استادی رسانه چی‌های ایران در جمع جبری می‌توان دریافت چرا ناگهان فعلة سرداراکبر در داخل و خارج به تخلیة چاه مشغول شده، و از درون فاضلاب حاکمیت ایران چند سر صلحدوست، آزادیخواه و دموکرات استخراج کرده‌اند. لازم به یادآوری است که با توجه به وسعت و کثرت شرکت‌های تخلیة چاه، آزادیخواهان و دموکرات‌های استخراجی هم متکثر هستند، ولی با حفظ تکثر، زیر نعلین آیت‌الله دموکراسی، یعنی همان منتظری خودمان، ‌خیمه و خرگاه به پا کرده و به «تخلیه» ادامه می‌دهند! به عنوان مثال، یکی از شرکت‌هائی که در خارج هم شعبه زده‌، «نهضت آزادی» را از بقیة حاکمیت جدا دیده، اعلام نموده که اعضای شورای انقلاب،‌ بجز عزت‌الله سحابی، با اشغال سفارت آمریکا مخالف بوده‌اند! و گروگانگیری خیلی به ضرر مملکت تمام شده است! ولی بهزاد نبوی ـ که مذاکرات مفتضحانه در مورد آزادی گروگان‌ها را بر عهده داشت، با این امر مخالف نبوده! و همزمان با «تام تام» طبل برای نهضت آزادی و منتظری، ابراهیم یزدی هم فرصت را برای بازاریابی جهت اثر گرانبهایش مناسب دیده و به وزارت ارشاد حاکمیت «تحجر ـ توحش» اعتراض کرده که چرا به کتاب اینجانب مجوز نمی‌دهید! البته برای کسانی که نمی‌دانند ابراهیم یزدی، مانند نهضت «شریف» آزادی یک پا در بازار تهران، یک پا در حوزة علمیه و سر در آخور آمریکا دارد، این توهم ایجاد شده که باید به محض چاپ شاهکار ابراهیم خان، ‌چندین و چند نسخه از آن را خریده و در بازار سیاه به فروش رسانند!

و البته در این وانفسای کشاکش میان تفنگ فروشان غرب و روسیه، بعضی‌ها به این صرافت افتاده‌اند که ملت ایران نه می‌داند «نهضت آزادی» نانخور آمریکا است، و نه می‌داند که این تشکیلات اصولاً با آزادی بیگانه است. از نظر «بعضی‌ها»، این ملت گویا اصلاً نمی‌داند که خاتمی منفور هم مهره‌ای است از حاکمیت مزدور «تحجر ـ توحش» ایران. در نتیجه همین «بعضی‌ها» به صرافت افتاده‌اند که می‌توان در انتخابات آتی، چهرة کریه مزدوران را بزک کرد و مردم ایران را به پای صندوق‌های انتخابات کشکی حکومت اسلامی کشاند! و روز از نو، روزی از نو! اگر با نهضت آزادی شروع کردیم، دوباره روال 27 سال اخیر را هم می‌توانیم تکرار کنیم! به «بعضی‌ها» یادآور می‌شویم که تاریخ تکرار نمی‌شود! و اگر در شورای امنیت توافقی جهت تهاجم نظامی علیه ایران صورت نپذیرد، که امیدواریم چنین شود، به زودی شاهد خروج ایران از پیمان‌های نظامی استعمار غرب و در راس آنان از پیمان استعماری سنتو هم خواهیم بود!

یکشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۵


مزدوری به نوبت!
...
وبلاگ امروز به بررسی یک ترفند تبلیغاتی اختصاص دارد که با توسل به آن رسانه‌ها شرایط سیاسی کشور را «ساکن» وانمود می‌کنند، تا به این ترتیب فضائی را که نیروی‌های مخالف برای ابراز وجود نیاز دارند اشغال کنند. اشغال این «فضا» باعث می‌شود که شرایط سیاسی، بجای حرکت آرام در مسیر تغییر و تحول،‌ به صورتی ایستا، همواره در مرز انفجار قرار گیرد. کاربرد این شیوه به طور خاص در اروپای غربی، و به طور کلی در دیگر کشور‌های دموکراتیک، به معنای مهار کردن نیروهای خارج از حاکمیت است. ولی در ایران، این شیوه جهت قراردادن مردم در مرز شورش مورد استفاده قرار می‌گیرد، تا به محض فرسایش حاکمیت، براندازی‌هائی، همچون براندازی 22 بهمن 57، در هر لحظه بتواند سازماندهی شود، و راه برای جایگزین کردن استبداد فرسوده با استبداد تازه نفس گشوده بماند.

شیوة اعمال این ترفند تبلیغاتی بر یک جمع ساده جبری استوار است که به موجب آن مجموع یک عدد جبری با بار مثبت و منفی همیشه برابر است با عدد صفر: (0 = 1+ 1ـ). بر اساس این اصل، به صورتی دورغین، کل یک نظام فاشیستی را در مقام یک عدد جبری به فرض می‌گیرند، عددی با بارهای «نیک» و «بد». سپس، گروهی که «نیک» معرفی می‌شود، با به کارگیری نیمی از مطالبات مردم، شروع به انتقاد از گروه «بد» می‌کند، در حالیکه این «نیک» خود قسمتی است از همان «بد». در مقابل، گروه «بد» نیز، که خود همتراز گروه نیک است، با سوءاستفاده از نیمة دیگر مطالبات مردم دست به انتقاد از گروه «نیک» می‌زند، و فضای رسانه‌ای کشور،‌ به این ترتیب با این جنگ زرگری کاملاً به اشغال حاکمیت در می‌آید. نتیجة عملی این شیادی، حفظ شرایط در سکونی مرگ‌بار است، و نابودی هر گونه امکانی جهت ابراز وجود برای گروه‌های غیرحکومتی!

به عنوان مثال باز می‌گردیم به شرایط نخستین دولت حاکمیت «تحجر ـ توحش»، یعنی نخست وزیری مهدی بازرگان. در آن زمان، دروغ رایج این بود که «نهضت آزادی» طرفدار آزادی است ولی دستاربندان و اطرافیان روح الله خمینی مانع از تحقق شرایط دموکراتیک می‌شوند! البته سخنگوی همین دولت آزادیخواه، یعنی آقای امیرانتظام، در رابطه با تظاهرات ضد حجاب زنان، در روز هشتم مارس 1979، از تلویزیون رسمی اعلام کردند، «اگر امام بفرمایند، خانم‌ها باید حجاب را رعایت کنند!» ولی این «سخنان» گهربار را اکثر جوانان امروز نشنیده‌اند، و به دلیل تاریخ ستیزی فاشیسم، این سخنان از ملت ایران پنهان نگاه داشته می‌شود.

پس از کودتای آرام 13 آبان (اشغال سفارت آمریکا)، که با حمایت دستگاه‌های امنیتی آمریکائی، یعنی دارودستة برژینسکی به انجام رسید، ایفای نقش آزادیخواهی به «نهضت آزادی» واگذار شده، نهضتی که تا به امروز همکار و هم‌صدای حاکمیت ایران بوده. به یاد داریم که از آغاز جنگ با عراق تا به امروز، «نهضت آزادی» هرگز در مورد تحریکات ایران جهت تشویق صدام حسین به تهاجم نظامی هیچگونه افشاگری نکرده، و به همچنین بنی‌صدر مزدور نیز از تحرکات «امنیتی ـ نظامی» ایران برای فراهم آوردن زمینة جنگ هیچ نگفته. حال آنکه قبل از تهاجم عراق، نیروهای زرهی ایران را از مرزهای عراق فراخوانده بودند! روزی که ارتش عراق به ایران حمله کرد فقط روستائیان، شهرنشینان و غیرنظامیان در خط مقدم جبهه قرار داشتند! این خیانتی است که گروه‌های به ظاهر مخالف حاکمیت ایران در برابرش سکوت اختیار کرده‌اند! دلیل این است که حاکمیت ایران و اوپوزیسیون آن هر دو در امتداد یک شاخة واحد از سیاست‌های استعماری قرار گرفته‌اند، شاخه‌ای از ارتش ناتو! به همین دلیل سازمان ملل، یعنی عصای دست آمریکا، عراق را آغازگر جنگ معرفی کرد بدون آنکه به تحریکات حاکمیت سرسپردة ایران کوچک‌ترین اشاره‌ای کند! در امتداد همین یکپارچگی غرب و حاکمیت ایران، ‌پس از پایان جنگ، مهدی بازرگان در زمان ریاست «جمهوری» اکبر هاشمی، در سفر به اروپا، از تبعیدیان دعوت می‌کرد به ایران باز گردند! ظاهراً «شرایط» را نهضت آزادی مناسب تشخیص داده بود!

نمونة دیگر این ترفند، «آزادیخواهی» گروه مجاهدین خلق در برابر استبداد حاکمیت ایران بود. شاید امروز که جنگ سرد به پایان رسیده، ماهیت گروه مجاهدین برای بسیاری از ایرانیان روشن شده باشد. این گروه، مانند حاکمیت ایران، از سوی اردوگاه ناتو مورد حمایت بود، و امروز نیز حمایت می‌شود. و عامل عمدة سرکوب و کشتار سال 60 همین گروه است. این گروه پا به پای حاکمیت دستاربندان، جاده صاف‌کن استعمار در ایران شده. اینهمه، بدون آنکه به فعالیت‌های افتخارآمیز آن‌ در عراق، ‌تحت نظارت صدام حسین، و امروز زیر نظر ارتش آمریکا، سخنی به میان آوریم!

از قبل آشوب‌هائی که بنی‌صدر با همکاری مجاهدین خلق در ایران سازماندهی کرد، سازمان امنیت ایران، ‌همزمان با سرکوب جوانان و بازداشت‌های وسیع، تصفیه‌های درون حکومتی را نیز سازمان داد. انفجار در مقر حزب جمهوری اسلامی، انفجار در نخست وزیری، انفجار در هواپیمای فرماندهان نیروهای مسلح و ... از آنزمان تاکنون، ‌نهضت آزادی و زنگوله‌های تزئینی آن: جامعة مسلمانان مبارز، و ... هم در حکومت شریک‌‌اند و هم نقش «مخالف» ایفا می‌کنند. و امروز که پرزیدنت مهرورزی را از صندوق خیمه‌شب‌بازی انتخابات ایران بیرون کشیده‌اند، خاتمی و رفسنجانی نیز به خیل همین «آزادیخواهان» فرضی پیوسته‌اند!

حال آنکه اینان همگی در چارچوب یک سیاست واحد، از سوی ارتش ناتو به حکومت منصوب شده‌اند و هیچیک خارج از این چارچوب نمی‌تواند موجودیت داشته باشد. مزدوری استعمار، شرط و شروطی دارد و «آزادی» پذیر نیست. به زبان ساده‌تر، مجموعة حاکمیت ایران از خمینی تا احمدی نژاد در استخدام استعماراند و تا زمانی که اربابان صلاح بدانند در پست خود ابقاء خواهند شد. به عبارت دیگر، نه ورود به ردة مزدوران اختیاری است، و نه خروج از آن! این مختصر جهت اطلاع «شوت و پرت‌هائی» عنوان شد که ناگهان کشف کرده‌اند، خاتمی «خوب» است، خامنه‌ای «بد»! و به زعم ایشان اگر خامنه‌ای برود، «دموکراسی» بر پا خواهد شد! حال باز گردیم به جمع جبری خودمان.

بهترین و تازه‌ترین نمونة جمع جبری، نامه‌نگاری‌های خنک طایفة الهام در ارتباط با خاتمی و رفسنجانی است. آقای الهام «سخنگوی دولت» را حتماً‌ به یاد دارید، برادر همسر و همسر ایشان، دو جبهة متفاوت گشوده‌اند، و بر له و علیه خاتمی و رفسنجانی «ترهات» می‌نویسند، رسانه‌ها نیز به طبع‌اولی، با آب و تاب آن‌ها را پخش می‌کنند. همسر الهام، که موجودیت خود و خانواده‌اش در گرو حاکمیت منفور و متحجر تهران است، ناگهان به پارس کردن به خاتمی پرداخته و همان حرف‌هائی را می‌زند که مخالفان حاکمیت ایران می‌گویند! با این تفاوت که «فاطمة رجبی» گویا در هنگام مطالعة توضیح المسائل خمینی کشف کرده که خاتمی و رفسنجانی خارج از مجموعة حاکمیت قرار گرفته و مزدوران آمریکا در ایران هستند! چون به پندار حاجیه ‌فاطمه، حاکمیت ایران خود مزدور آمریکا نیست؛ شخص اکبرهاشمی، که از جنایتکاران با تجربة بازار تهران است، و شخص خاتمی، که از آغاز برپائی حاکمیت متحجر تهران، همیشه نوک حملة استعمار بوده و هر جا سرکوب لازم آمده حضور داشته، ناگهان به دلیل دگردیسی تغییر ماهیت داده‌اند! و البته نه یک دگردیسی واقعی، بلکه کاملاً ساختگی! چرا که خانه‌زادی اکبرهاشمی و خاتمی واقعیتی است که شامل کل حاکمیت نیز می‌شود، نه صرفاً شامل دو یا سه نفر!

ولی در امتداد همین «تبلیغات»، برادر همسر الهام، در مسیر عکس،‌ به تأیید هاشمی و خاتمی پرداخته،‌ و نیمة دیگر «واقعیت» را نیز به اشغال حاکمیت در آورده؛ از نظر برادر همسر الهام، این دو نفر هر دو متعهدند و مکتبی و ... این نشان می‌دهد که بعضی‌ها هنوز بر این خیال خام پای می‌فشارند که با اینگونه جنگ‌های زرگری، باز هم عده‌ای باورشان خواهد شد که خاتمی و رفسنجانی «عین» دموکراسی هستند، چون دولت احمدی نژاد چنان منفور است که هر کسی در مقایسة با آن می‌تواند «مطلوب» بنماید! حتی اکبرهاشمی جنایتکار!

ولی دست‌اندرکاران هیاهوی سیاسی فراموش کرده‌اند که امروز ملت ایران به خوبی می‌داند که حاکمیت ایران یک نظام واحد و غیرقابل تجزیه است. وظیفة این نظام سرکوب، کشتار و چپاول در ایران جهت تأمین منافع غرب است. در این نظام، مانند همة نظام‌های جهان، «فردیت» محلی از اعراب ندارد. همة افراد در بطن نظام ایران موظف به رعایت قوانینی هستند که بر کل همین نظام حاکم است؛ کل نظام نیز موظف به بندگی استعمار است!