شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۷



شکوفائی «باورها»!

...
«باورها» یکی از کلیدواژه‌های جادوئی در پروپاگاند استعماری است. و استعمار به ویژه برای ملت ایران پیوسته بر طبل آن می‌کوبد. البته «باورها»، «اعتقادات» و «عقاید» می‌تواند فردی یا جمعی باشد، می‌تواند مقدس هم باشد. ولی برای پیشبرد تبلیغات استعمار، ‌ بهترین «باور» همان است که هم مقدس باشد و هم جمعی؛ در غیراینصورت اگر «مقدس» نیست مصلحت این است که جمعی و گله‌‌ای باشد. چرا که به این ترتیب ابزار مناسبی خواهد بود برای بسیج «تل منطق‌ستیز» توده‌ها.

طبق قوانین فیزیک، هر کنش، پیامدی دارد که «واکنش» خوانده می‌شود. در جامعه بشری نیز هر عمل پیامدی دارد و در حالت طبیعی انسان می‌باید برای هر عملی «انگیزه‌ای» داشته باشد: ‌ تداوم زندگی، تفریح، منفعت مالی، کسب قدرت، موقعیت اجتماعی، و ... و کسی که به عنوان «فرد بالغ» از این اصل اساسی آگاه نیست، فقط می‌تواند یک ابله باشد. کسی هم که این اصل را انکار ‌کند، شیاد است. بنابراین کسانی که یکصدا فریاد می‌زنند، در پس پردة براندازی 22 بهمن هیچ توطئه‌ای در کار نبوده، و جنجال رسانه‌های غرب، به ویژه تبلیغات رادیوی حاکمیت انگلستان بدون هیچ انگیزه و چشمداشتی به راه افتاد، بهتر است موضع خود را در برابر ملت ایران مشخص کنند!

امروز می‌پردازیم به «توطئه» بر علیه ملت ایران. توطئه‌ای که هدف آن نشاندن «باورها» و «توهم» بجای قوانین منطقی در بطن جامعه است. این توطئه چارچوب فلسفی خود را در «تحریف مدرنیته» و تخریب سنت‌های ما می‌جوید. یادآور شویم، فلاسفة جمکران که درکمال بلاهت مدعی تقابل میان «سنت و مدرنیته» می‌شوند،‌ مهمل می‌بافند. اینان تبلیغات اربابان‌شان را در غرب تکرار می‌کنند، تا از این طریق در ذهن مردم این «توهم» را به یک «واقعیت» تبدیل کنند. ادعای «تقابل سنت و مدرنیته» ناشی از یک توطئة استعماری است. مدرنیته فقط با «سنت مقدس» در تضاد قرار می‌گیرد، «مدرنیته» با «سنت» هیچ تقابلی ندارد. پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد «بازگشت به گذشته» نیز توضیحی داشته باشیم.

همانطورکه در وبلاگ «مشروطیت در فریزر» گفتیم، مطالبات مشروطه طلبان مطالبات ما نیست. ولی مطالبات ما شامل خواست‌های دمکراتیک مشروطه طلبان خواهد ‌شد. پس بهتر است «دوستان»، شاپور بختیار را از فریزر بیرون نکشند! دوران بختیار 37 روز بود و گذشت. گروه‌های سیاسی ایران 37 روز فرصت داشتند که بین حکومت قانون و کودتای استعمار غرب انتخاب خود را مشخص کنند. و خوشبختانه همگی، به ویژه «داس‌الله» که مدعی «مبارزات» ضدامپریالیستی نیز هست در سنگر کودتای سازمان ناتو موضع گرفتند. برخلاف سخنرانی‌های عوامفریبانة اعضای گروه‌های چپ، که مسئولیت رفتار خود را بر عهده نمی‌گیرند و برای «توجیه» افشاگری، خبرچینی و جاسوسی برای ساواک جمکران بلبل‌زبانی می‌کنند ـ پیشتر هم خواهر ملیحه محمدی و بیژن بیقرار با توسل به آیاتی از «برتولد برشت» جهت «توجیه» مواضع چپ‌نمایان قلمفرسائی کرده‌ بودند ـ حضور «رفقا» عرض می‌کنیم که رهبران‌شان سر در آخور استعمار داشته و دارند.

خیانت و مزدوری را با توسل به ترجمه‌های شکسته بستة آثار «برشت» نمی‌توان از تاریخچة فعالیت‌های «پرافتخار» و انسان‌ستیز چپ ایران زدود. روشن‌تر می‌گوئیم، برای رفتار غیرمنطقی و انسان‌ستیز، «توجیه منطقی» وجود ندارد. واقعیت تاریخی را با سخنرانی نمی‌توان تغییر داد. کارنامة گروه‌های سیاسی ایران، به ویژه چپ‌نمایان مسلح از تاریخ زدوده نخواهد شد. ایجاد تشکل سیاسی مسلح در کشوری که حاکمیت آن از سال 1921 رسماً تحت نظارت استعمار انگلستان تعیین شده، فقط یک شوخی خنک است. و از آن جمله است فعالیت‌های خرابکارانة فدائیان اسلام، مجاهدین و فدائیان خلق، و به ویژه گروه بهزاد نبوی!

در تاریخ 30 اوت سال 1981، حدود یکماه پس از فرار بنی‌صدر و رجوی، انفجار نخست وزیری به وقوع پیوست. رسانه‌های حکومت اسلامی این انفجار را به مجاهدین‌خلق نسبت دادند. همه گفتند و نوشتند که فردی به نام کشمیری وابسته به گروه رجوی کیف دستی حامل بمب را در اتاقی که در آن باهنر و رجائی و جمعی از مقامات «امنیتی ـ نظامی» حضور داشتند گذاشته و خود از نخست وزیری خارج شده! چنین ترهاتی در شرایطی عنوان می‌شد که در تاریخ 28 ژوئن همان سال انفجار در مقر حزب جمهوری اسلامی به مرگ دهها نفر از اعضای این حزب از جمله «آیت‌الله» بهشتی منجر شد. البته محمدخاتمی، نوچة بهشتی و اکبر بهرمانی در مقر حزب حضور نداشتند!

طی سال‌های گذشته گهگاه روزنامة رسالت به صورت سربسته ادعا می‌کرد که گروه بهزاد نبوی در انفجار نخست وزیری دست داشته،‌ ولی پای را از این حد فراتر نمی‌‌گذاشت. و هرگز کار به افشاگری صریح و بی‌پرده نکشید. تا اینکه در پی شکست طرح کودتا در جمهوری آذربایجان، پاسدار شریعتمداری به طرح «فرضی» ترور خاتمی اشاره کرد، و جار و جنجال اصلاح‌طلبان به آسمان برخاست.

همانطور که گفتیم توطئه‌های ضمیمة کودتای مذکور در منطقه افشا خواهد شد، چرا که اهمیت اجرائی خود را از دست داده. افشای طرح ترور خاتمی از سوی بوق تبلیغاتی هریتیج کلاب در همین راستا صورت پذیرفت. در هر حال در پی افشاگری پاسدار شریعتمداری، پاسدار محسن آرمین، بازجوی ساواک و نوچة بهزاد نبوی که مانند دیگر اعضای سازمان کذا، پس از «انقلاب پرشکوه» از آسمان به زمین افتاده و پدرومادرشان هم ناشناس‌اند، به پاسدار شریعتمداری نامه نوشت تا وی حفاظت از جان خاتمی را بر عهده گیرد. البته ما هم با مشاهدة چنین نامة ابلهانه‌ای به قهقهه افتادیم! چرا که محافظت از جان شخصیت‌ها و مقامات کار سرپرست روزنامه نیست، حتی در شهر هرت جمکران!

در هر حال پاسدار شریعتمداری که طرح توطئه را افشا کرده بود، در پاسخ خود به پاسدار آرمین در کیهان مورخ سوم اسفندماه 1387، به انفجار نخست وزیری در سال 1981 اشاره کرده می‌نویسد، کشمیری را سازمان شما به رجائی معرفی کرد. شریعتمداری در ادامه می‌افزاید، پس از انفجار نخست وزیری، گروهی از اعضای سازمان «مجاهدین انقلاب اسلامی» بازداشت شدند، ولی پرونده به دستور خمینی بسته شد:

«کشمیری را چه کسانی به شهید رجائی معرفی کرده و نسبت به تعهد و انقلابی بودن او [...] اطمینان صددرصد داده بودند[...] بعد از بازداشت تعدادی از اعضای سازمان[مجاهدین انقلاب] این پرونده به دستور امام مختومه شد[...]»

بله، این هم یک بعد از توطئه است که می‌خواهد به ما بباوراند خمینی مفلوک در امور امنیتی کشور تصمیم گیرنده بوده! حال آنکه ساواک حتی از حکومت اسلامی دستور نمی‌گیرد، همچنانکه رسانة کیهان نیز خط تبلیغاتی خود را از ساواک دریافت می‌دارد. روشن‌تر بگوئیم، هم ساواک و هم کیهان در خط مقدس آمریکا فعالیت دارند. موج بمب‌گذاری‌ها و ترورها که در پی عزل بنی‌صدر به راه افتاد، ریشه در شکست طرح تجزیة ایران داشت، و به همین دلیل مهره‌های طرح ناکام می‌بایست حذف می‌شدند. شخص بهشتی، رجائی یا باهنر هیچ اهمیتی نداشتند، مهم پروژه‌هائی بود که از طریق اینان می‌بایست تحقق یابد. پروژه‌هائی که برای حفظ منافع بیگانه طرح شده و هنوز هم طرح می‌شود، و در این چارچوب است که حاکمیت ایران و اوپوزیسیون مفلوک‌اش اجزای یک توطئة واحد به شمار می‌روند.

واژة‌ «کمپلو»، به معنای «توطئه»‌ از قرن 12 میلادی به زبان فرانسه وارد شده، و‌ ریشة آن مشخص نیست، ولی معنای لغوی آن «تجمع افراد» بوده. توطئه، ‌ هرگز فردی و آشکار نیست، توطئه همواره «پنهان» و «جمعی» است. توطئه بر علیه جان فرد یا بر ضد امنیت بنیادها و ملت‌ها طرح ریزی می‌شود. طرح توطئه، در صورتیکه موفق باشد، توطئه کنندگان به منظور خود می‌رسند و هرگز نخواهند گفت که توطئه کرده‌اند، و یا درپی یک توطئه به پیروزی رسیده‌اند. چرا که در «باورعام» پیروزی و موفقیت همواره به ارزش گذاشته می‌شود. پس از این مقدمة طولانی بپردازیم به وبلاگ امروز.

ایرج پزشکزاد رمانی نوشته به نام «دائی‌جان ناپلئون» که پرسوناژ اصلی آن «در ظاهر» دائی‌جان ناپلئون است. در هر حال دائی‌جان شیفتة شخصیت «ناپلئون» است و این شیفتگی با در نظر گرفتن زمینة تاریخی رمان در ایران تشدید می‌شود و کار بجائی می‌رسد که دائی‌جان خود را مانند ناپلئون قربانی انگلستان می‌انگارد. پرسوناژ رمان که از آغاز ادعای «نبرد با انگلیسا» را دارد زندگی‌اش در همین توهم پایان می‌گیرد و پس از مرگ او‌ نوکرش، مش‌قاسم که ثروتمند شده همین توهم را تداوم می‌بخشد. سایت رادیو فرانسه، در بخش «نقد باورها» مطالبی منتشر کرده که در آن مصاحبه‌ای هم با ایرج پزشکزاد به چشم می‌خورد. البته ما نمی‌دانستیم که «باورها» را که بر «توهم» و ذهنیت استوار است می‌توان نقدپذیر به شمار آورد و منطق را بر آن‌ها حاکم کرد! در هر حال گویا در بخشی از کشور فرانسه چنین کارهائی امکانپذیر شده!

خلاصة مطلب در کشور فرانسه تاکنون ندیده بودیم «باور» کسی را «نقد» ‌کنند. می‌پنداشتیم که «عقاید منطقی» افراد را مورد بررسی و انتقاد منطقی قرار می‌دهند. بگذریم! در بخش کذا چندین و چند مطلب وجود دارد که به ما ثابت کند اوضاع اسف‌بار کشورمان ریشه در «باورهای ما» دارد، و استعمار غرب هم کنار نشسته و باورهای ما را تماشا می‌کند. به این ترتیب فراموش نکنیم، باورهای ما بود که خمینی را از نجف به پاریس فرستاد و شیپورهای جهانی غرب را به دورش جمع کرد؛ باورهای ما بود که در رادیو «بی‌بی‌سی»، خمینی را به رهبر کبیر انقلاب تبدیل کرد؛ باورهای ما بود که وزارت کشور فرانسه برخلاف قوانین و مقررات خود به خمینی اجازه داد به عربده‌جوئی بر ضد حاکمیت ایران بپردازد؛ و ... و در همین کشور فرانسه، ‌ اگر به عنوان ایرانی، ‌ رسانه‌ای به زبان فارسی منتشر می‌کنید، می‌باید یک نسخه از آن را در اختیار شهربانی قرار دهید، تا ببینند مطالب آن روابط بین فرانسه و ایران را خدشه‌دار می‌کند یا خیر! در نتیجه، با توجه به قوانین و مقررات فرانسه باید بگوئیم که عربده‌جوئی خمینی و «اوباش‌الله» همراه وی در نوفل لوشاتو هیچ تهدیدی متوجه منافع فرانسه در ایران نمی‌کرد. و درست همینجاست که سخن از «توطئه» به میان می‌آید. چرا که حاکمیت فرانسه، آنهم در دوران جنگ سرد و ریاست جمهوری ژیسکار، بر ضد منافع خود عمل نمی‌کند.

باری در بخش نقد باورها به ما می‌گویند، تعصب، مانع رشد نقد و انتقاد در ایران است، و در این مورد کاملاً حق دارند. ولی همانجا می‌گویند برای تحقق جامعة پیشرفته و دولت مدرن، فرهنگ‌های قومی در کشور می‌باید با هم «تلفیق» شود، و این کاملاً مهمل است! چرا که معیار یک جامعة پیشرفته، قوانین پیشرفته و اجرای این قوانین است، نه فرهنگ‌های قومی موجود در کشور. مگر در فرانسه «فرهنگ قومی» مردم کرس و برتانی تلفیق شده؟ اصولاً این «فرهنگ‌ها» ایستا و پوسیده‌اند و هیچ ارتباطی با حاکمیت لائیک ندارند. پیش از ادامة مطلب به یک نمونه از «فرهنگ» منطقة برتانی اشاره می‌کنیم، که تجربة شخصی است. در رستوران‌های درجه یک مناطق تفریحی این منطقه، برای آقایان بشقاب‌های بزرگتری در نظر گرفته می‌شود، برای خانم‌ها در لیست غذاهای رستوران قیمت‌ها درج نمی‌شود، و غذا را نخست برای آقایان می‌آورند؛ صورتحساب را هم همیشه به دست آنان می‌دهند!

در«فرهنگ» فئودال‌های برتانی، رعایا حق ندارند ارباب را مخاطب قرار دهند! همواره ارباب است که با آنان سخن می‌گوید! «رعایا» کسانی هستند که در املاک ارباب زندگی می‌کنند. این «املاک» می‌تواند یک شهر کوچک هم باشد. چندی پیش ژان‌پیر، یکی از همکلاس‌های سابق، ما را به ویلای خود در ساحل اقیانوس آتلانتیک دعوت کرده بود. در این ویلای عظیم مستخدم وجود نداشت. همه نامرئی بودند! همة کارهای ویلا انجام می‌شد بدون آنکه رفت و آمد کسی را ببینیم. یکروز هم ژان‌پیر ما را به «شهر» برد! گهگاه اتومبیل‌ را متوقف می‌کرد، یک نفر نزدیک می‌شد و ژان به او می‌گفت شب برای شام بیاید و ... همان شب حدود سی تا چهل نفر در ویلا جمع شدند. سلام کردند و روبروی ما نشستند. وقتی ژان به آن‌ها گفت می‌توانند غذا را شروع کنند با ما شام خوردند، شراب هم خوردند، بدون اینکه با ما صحبت کنند، و بدون اینکه با یکدیگر صحبت کنند! بعد از اینکه دسر و قهوه هم سرو شد، ژان به آن‌ها گفت «خب، مهمانی به پایان رسید!» آن‌ها هم بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند! جای این «فرهنگ» در دولت فرانسه کجاست؟ این روابط فئودالی را «فرهنگ» می‌خوانند؟ یا روابط مافیائی کرس، «فرهنگ» است که باید با دیگر «فرهنگ‌ها» تلفیق شود؟ این مزخرفات که به خورد فارسی‌زبانان داده می‌شود، توطئه نیست؟

در بخش دیگری از نقد باورها می‌خوانیم، ما ایرانیان «قضا ـ قدری» هستیم و به منافع کوتاه مدت می‌اندیشیم. در غرب کارگاه‌هائی وجود دارد که چند سده قدمت دارند ولی در ایران، از آنجا که به منافع کوتاه مدت می‌اندیشیم چنین نیست. بله، در ایران دولت موظف است کالای تولیدی غرب را وارد کند، و برای تولیدات غرب «سوبسید» بپردازد تا صنعتگر و تولیدکنندة داخلی ورشکست شود! شاید کسانی که این مهملات را سرهم می‌کنند، می‌پندارند که ما نمی‌دانیم در غرب لیبرالیسم اقتصادی در واقع به ملت‌های جهان سوم تحمیل می‌شود، که دولت‌های‌شان وظیفه دارند برای تولیدات غرب بازار مصرف درست کنند. چرا راه دور برویم، نگاهی داشته باشیم به تولید برنج داخلی. بهترین نوع برنج جهان در ایران به عمل می‌آید، ولی پیش از استقرار حکومت نعلین، دولت ایران سوبسید می‌پرداخت و برنج آمریکائی را به بهای ارزان‌تر در دسترس مردم قرار می‌داد! نتیجة چنین سیاستی روشن است، تولیدکنندة داخلی ورشکست‌ می‌شود! این به دلیل قضا و قدری بودن ایرانیان است یا به دلیل دست‌نشانده بودن حاکمیت ایران؟ آیا امروز دولت «مستقل» نعلین، برنج تایلندی و پاکستانی وارد نمی‌کند تا تولیدات داخلی را فلج کند؟

در بخش دیگری از «نقد» کذا آمده: ما کتابی نداشتیم که اعراب بسوزانند! پس از حملة عرب شکوفائی فرهنگی در ایران ایجاد شد! پس ما یک تشکر هم به تازیان بدهکار شدیم! حتماً پیش از حملة عرب در دانشگاه «گندی‌شاپور» نماز جماعت می‌خواندند و امور یک امپراتوری در وسعت ساسانی را به صورت «شفاهی» اداره می‌کردند!‌ در ادامة همین تبلیغات حماقت گستر، یک روانشناس، محقق و نویسنده به نام «داریوش برادری» می‌گوید، ما ایرانیان، پس از آشنائی با اروپائی‌ها و پی بردن به ضعف‌های خود در مقابل آنان، بجای «اصلاح، تطبیق و تلفیق جامعه و فرهنگ‌مان با جنبه‌های مثبت دنیای پیشرفته، به بحران هویت دچار شدیم!» خلاصه این جامع‌ترین تعریفی است که می‌توان به عنوان توطئه ارائه داد. به این محقق و روانشناس فرهیخته هم باید یک جایزة سیمون دوبووار یا ژان پل‌سارتر بدهند که از کمپین آش نذری عقب نیفتد. باید به ایشان گفت،‌ سرکار نه ضعف‌های‌تان را شناخته‌اید، نه فرهنگ غرب را، و به همین دلیل است که بر طبل «هویت» می‌کوبید. کسی که به «بحران هویت» دچار می‌‌شود یک «فاشیست» بینوا است. چرا که «هویت» همواره با «ذهنیت» و «توهم» گذشته‌ها در هم‌آمیخته، و به محض رویاروئی‌ با پدیده‌های نوین از پایه به لرزه می‌افتد، چون «هویت» پایه و اساس منطقی ندارد.

و اما بخش آخر مصاحبه با ایرج پزشکزاد است. یادآور شویم که «این مصاحبه»، و نه شخص ایرج پزشکزاد، چنین القا می‌کند که هر کس در ایران سخن از توطئه می‌گوید مانند پرسوناژ رمان پزشکزاد دچار توهم شده! چرا که رمان دائی‌جان ناپلئون پرسوناژی را به صحنه می‌آورد که به دلیل تهاجم نظامی انگلستان به ایران و به دلیل خشونت استعمار انگلستان، خود را با ناپلئون مقایسه می‌کند که «قربانی» انگلیس‌ها شد. ولی به گردانندگان سایت رادیو فرانسه بگوئیم پیش از انتشار رمان پزشکزاد، شاهد بوده‌ایم که دست توطئه بارها و بارها از آستین استعمار انگلستان و شرکاء بیرون آمده. حتی «جک سترا» هم در سخنرانی اخیر خود، به دخالت استعماری انگلستان در ایران طی سدة اخیر بارها اشاره کرده. پس فراموش نکنید که نام جک سترا هم باید به فهرست خوانندگان رمان پزشکزاد که دچار توهم توطئه شده‌اند افزوده شود!


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۷



رنسانس عباسی!

...
«طراحی‌های رضا عباسی[...] یکی از هنرمندان رنسانس شاه‌ عباس، معروف است.»
منبع: «بی‌بی‌سی»، مورخ 5 اسفندماه سالجاری

شاه عباس با دولت‌ سکولار مخالف بود، به مذهب بیش از محدودة کشور اهمیت می‌داد، و از همه مهم‌تر، او یک «رنسانس» ویژه‌ای از آن خود داشت! این قسمتی از پریشانگوئی‌های «تیم آدامز» در روزنامة «گاردین» مورخ 22 فوریه 2009 است. روزنامه‌ای که کارفرمایان‌اش علاقة فراوانی به تجهیز حکومت نعلین به سلاح اتمی دارند. این مضحکات در سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ 5 اسفندماه سال‌جاری نیز انتشار یافته. در واقع دو روز پیش از آغاز به کار مجازی نیروگاه بوشهر.

با فروکش کردن جنجال آخوند «ویلیامسون» که شهرت خود را مدیون نفی «هلوکوست» بودند، معلوم شد آخوند ناطق نوری‌هم از گنده‌گوئی‌های خود در مشهد پیرامون بحرین هیچ منظور بدی نداشته‌اند! آخوند ویلیامسون پس از دستگیری در فرودگاه، یک نامة عذرخواهی نوشت ـ یا برای‌ ایشان نوشتند، واتیکان هم مجبور شد بگوید کافی نیست! و اما آخوند ناطق نوری، از آنجا که فهم و شعور این کارها را ندارد، به همان شیوة مرسوم «اوباش‌الله در موضع ضعف» متوسل شده، می‌گوید «بد تعبیر شد»! به عبارت دیگر مست بودم اگر گ... خوردم. پیشتر مقام معظم و اکبر بهرمانی هم که به کرشمه آمدن برای آمریکا مشغول بودند، ناچار شدند به همین عبارت جادوئی متوسل شوند. ساده‌تر بگوئیم لات‌الله وقتی متوجه می‌شود که مسجد جای گو... نیست، بلافاصله دست وپای‌اش را جمع می‌کند. ولی با در نظر گرفتن اوضاع در اسرائیل «اوباش‌الله» باید بیش از این‌ها عقب‌نشینی کند.

با مخالفت حزب کارگر و حزب کادیما برای شرکت در کابینة ائتلافی بنیامین نتان‌یاهو، محافل فاشیسم بین‌الملل که همزمان هیاهوی اسرائیل‌ستیزی و اسرائیل‌پرستی را سازمان می‌دهند، یک گام دیگر به عقب برداشتند. همانطورکه پیشتر هم گفتیم سیاست کل منطقه در اسرائیل مشخص می‌شود. و امروز احزاب دست راستی اسرائیل باید دولت تشکیل دهند، و نهایت امر مسیر اصلی این ائتلاف را گروه جدیدالتأسیس «لیبرمن» تعیین می‌کند! در مورد لیبرمن که از کشور مولداوی به اسرائیل مهاجرت کرده شاید در آینده توضیحاتی بیاوریم، ولی آنچه درمورد گروه افراطی «لیبرمن» باید دانست این است که برخلاف گروه‌های راست افراطی متعارف گروه وی هیچ پیوندی با مسائل مذهبی ندارد! اینجاست که بنیامین نتان‌یاهو به اشکال برخورد خواهد کرد، چرا که سیاست حماس‌پروری اسرائیل مورد تأئید گروه لیبرمن نیست! روشن‌تر بگوئیم، اسرائیل می‌باید از طریق نتانیاهو، نخست وزیر ارسالی از ینگه دنیا بساط طالبان پروری در فلسطین را تعطیل کند. و ظاهراً تنها به این شرط است که پنتاگون می‌تواند تا پایان سال 2011 ‌جل و پلاسش را جمع کرده، عراق را ترک گوید. اینهمه اگر کارشکنی ناخداکلمب در بوشهر و عشق و شیدائی آنحضرت به شاه ‌عباس ایجاد درد سر نکند!

هر قدر به بهره‌برداری نیروگاه بوشهر نزدیک می‌شویم، ‌سگ‌های ‌هار سازمان ناتو بیشتر پارس می‌کنند. چرا که آغاز فعالیت نیروگاه بوشهر ضربة بزرگی است به دکان طالبان‌پروری سازمان ناتو در کشورمان. در پی سفر «سرگئی کرینکو» به بوشهر،‌ «دیوید البرایت» اعلام کرد حکومت اسلامی سال آینده آنقدر اورانیوم غنی شده خواهد داشت که بمب اتم بسازد! این سخنان همانطورکه پیشتر هم گفتیم ارتباطی با حکومت نعلین‌ها ندارد،‌ تهدید مستقیم روسیه است. چرا که حکومت اسلامی دست نشاندة‌ سازمان ناتو است، ‌ و اهداف استراتژیک این سازمان کاملاً مشخص شده: محاصرة روسیه با حکومت‌های «فاشیست ـ مسلمان» یا مسیحی و ایجاد آشوب و جنگ در قفقاز به نحوی که آمریکا بتواند حکومت گورکن‌ها را نیز وارد جنگ کند.

به همین دلیل دو روز پس از آغاز به کار نیروگاه بوشهر با سوخت مجازی، مطالبات اربابان حکومت اسلامی از زبان اکبر بهرمانی در وقوقیة جمعه به گوش رسید و در وقوقیة این هفته نوکری، بلاهت و لودگی درهم آمیخت. اکبر بهرمانی ابتدا به روال گنده‌گوئی‌های رایج حکومت گورکن‌ها می‌گوید، من به گورباچف گفتم ما نیروگاه می‌خواهیم! و قرار شد روس‌ها این نیروگاه را بسازند. سپس جیغ‌وفریاد حاج اکبر به هوا می‌رود و تهدید می‌کند که اگر روس‌ها نیایند ما خودمان این نیروگاه را تمام می‌کنیم! بله حاج اکبر، ‌ چند بار ورد می‌خواند، ریش می‌جنباند، یا در «غیبت» ریش،‌ نعلین تکان می‌دهد، و نیروگاهی که توسط روس‌ها ساخته شده را شخصاً به اتمام می‌رساند! در ادامة این مضحکات سردار اکبر می‌گوید، ما تعهد می‌کنیم که بمب نسازیم، و تعهد ما جدی است چون من اینجا دو رکعت نماز می‌خوانم!

خلاصه بگوئیم سید مهدی خاموشی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی که این مهملات را می‌بافد پنداشته نیروگاه هسته‌ای چادرسیاه است که پول می‌دهی و می‌خری، سرت می‌کنی و نوامیس اسلام را محفوظ نگاه ‌می‌داری! حضرات البته به دلیل بلاهت و حماقت که شرط لازم‌وکافی برای خدمت در دستگاه استعماری ساواک است، نمی‌دانند که اعضای ناتو برای ممانعت از ایجاد نیروگاه هسته‌ای در عراق و ایران چه جنایاتی مرتکب شدند. به همین دلیل است که چنین وقوقیه‌های مضحکی سر هم می‌کنند. البته ترس و هراس را فراموش نکنیم که در تدوین وق‌وقیه‌ها نقش تعیین کننده‌ای ایفا می‌کند.

روضه‌خوان‌های مفلوک جمکران از آغاز به کار نیروگاه بوشهر سخت به هراس افتاده‌اند، چرا که این نیروگاه منافع اربابان‌شان را در اسرائیل و به ویژه در انگلستان تهدید می‌کند. بی‌جهت نبود که جناب فریبرز رئیس‌دانا در سخنرانی خود در بروکسل، مقر سرفرماندهی ارتش ناتو، با نیروگاه بوشهر رسماً مخالفت کردند! در واقع چپ نمایان جمکران سخنگوی اربابان آنگلوساکسون حکومت اسلامی‌اند. و اگر جنگ سرد به پایان نرسیده بود هرگز نمی‌توانستیم آشکارا مشاهده کنیم که اصحاب داس و آخوندهای حکومتی ارباب مشترکی دارند که در لندن نشسته و از راه اندازی نیروگاه بوشهر سخت پریشان احوال و آزرده خاطر شده. و اگر تاکنون حاکمیت آمریکا در کارشکنی علیه نیروگاه مذکور با رعایای الیزابت دوم همراهی می‌کرد، امروز دولت آمریکا از راه اندازی نیروگاه بوشهر ابراز رضایت کرده و مخالفت با نیروگاه به کارفرمایان قبیلة «البرایت» و دوستان‌شان در لندن محدود مانده.

طی چند سال اخیر آمریکا و هم‌پیمانان‌اش در ناتو چنین وانمود می‌کردند که غنی‌سازی اورانیوم توسط حکومت نعلین‌ها تهدیدی است برای جهانیان! در حالیکه غنی‌سازی اورانیوم،‌ طبق مقررات آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، برای کشورهائی که قرارداد منع گسترش سلاح های اتمی را امضا کرده‌اند هیچ ممنوعیتی ندارد. آمریکا، انگلستان و فرانسه فقط به دلیل مخالفت با بهره برداری از نیروگاه بوشهر، جنجال به راه انداخته بودند و روسیه را تهدید می‌کردند که حکومت روضه‌خوان‌ها را به سلاح اتمی مجهز خواهند کرد. در واقع دعوا بین روسیه و سازمان ناتو بود و گورکن‌ها با شعار «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست» برای سازمان کذا پامنبری می‌خواندند، تا نیروگاه بوشهر هم به سرنوشت جنبش مشروطه دچار شده به «فریزر» ناخداکلمب انتقال یابد. بله در ایران، همة راه‌ها به ناخداکلمب ختم می‌شود، چرا که آنحضرت از قرن شانزدهم، آنهم به دعوت شاه عباس‌کبیر، بر ما منت گذاشته برادران شرلی را به خلیج فارس اعزام فرموده‌اند تا پرتقالی‌های کله‌پز را از بندرگامرون اخراج کرده خود به ‌جای‌شان بنشینند!

اینجاست که به «علمی‌ات» و «منطق» تاریخ، نیاز فراوان خواهیم داشت! پس با طرح یک پرسش ساده و ابتدائی آغاز می‌کنیم: چه دلیلی داشت که شاه عباس کبیر بیگانگان پرتقالی را با توسل به بیگانگان انگلیسی از خاک ایران اخراج کند؟ مگر بیگانه با بیگانه تفاوت دارد؟ و اینجاست که ناچاریم به منطق و تاریخ مراجعه کنیم. آنزمان انگلستان نخستین نیروی دریائی جهان بود، در نتیجه اگر انگلستان پرتقالی‌ها را از بندر گامرون بیرون رانده، به شاه عباس کبیر که عرضة دفاع از خاک خود را نداشت بفرما نزده، بلکه خود بجای پرتقالی‌ها نشسته! چون اگر شاه‌عباس از پس پرتقالی‌ها برنیامده، به طریق اولی قادر به مقابله با ناوگان انگلستان هم نبوده! در نتیجه این امکان تاریخی وجود دارد که اصولاً شاه عباس برای بیرون راندن پرتقالی‌ها از کسی دعوت به عمل نیاورده‌ باشد! بلکه برادران شرلی به ابتکار خود با خیال آسوده کنگر خورده و در آب‌های خلیج فارس لنگر انداخته‌اند! ابتکار، کنگر خوردن و لنگرانداختن در این بحث منطقی‌تر می‌نماید. و به نظر می‌رسد طعم کنگر قرن شانزدهم هنوز زیر دندان انگلیسی‌های «چش‌چپ» مانده، و به افزایش قدرت ابتکارشان انجامیده! گزارش تیم آدامز شاهدی است بر این مدعا.

خبرنگار گاردین ضمن تجلیل از شاه عباس، در قالب خاطرات سفر به ایران،‌ تمام رویاهای طلائی و آرزوهای آنگلوساکسون‌های این سوی آتلانتیک را برایمان بازگو می‌کند. تیم آدامز سال گذشته سفری به ایران داشته تا «روح اصیل شاه عباس» را کشف کند! البته ما نمی‌دانستیم که «روح» وجود دارد، آنهم «روح اصیل!» همچنین نمی‌دانستیم که می‌توان چیزهائی کشف کرد که اصلاً وجود ندارد! ولی خوب از وقتی بنی‌صدر دمکراسی، حقوق بشر و آزادی را در قرآن کشف کرد، معلوم شد که چنین معجزاتی امکانپذیر است!

بله تیم آدامز از اینکه شاه عباس، مذهب رسمی برای ایرانیان تعیین کرد بسیار خشنود است! چرا که تمام گزارش خود را بر شهرهای قم و مشهد، و موضوعاتی از قبیل شیعه، مسجد، زیارت، چادرسیاه، آخوند و تروریست متمرکز کرده، تا ناگهان تابلوی شاه عباس کبیر را با شمشیر و پیراهن قرمز در میان هنرمندان و موسیقی‌دانان در برابر چشم مخاطب قرار داده، «رنسانس عباسی» را به شوت‌وپرت‌ها حقنه کند! خلاصه بر اساس فرمایشات گاردین، هنرمند و نوازنده در اطراف شاه عباس با پیراهن قرمز مساوی است با «رنسانس!»

البته ویژگی رنسانس کذا این است که هیچ ارتباطی با رنسانس، به مفهوم یک حرکت «انسان‌محور» ندارد! رنسانس ملت ایران می‌تواند یا به «شاهنامه» و حماسه‌های ایرانی مرتبط شود، یا به شاه عباس و توحش تشیع صفوی! در هر دو حال در این «رنسانس» که ساخته و پرداختة استعمار است «تقدس» همچون صخره استوار و پا برجاست! و در آن هیچ امکانی برای ظهور «رمان»، به عنوان عرصة فروپاشی تقدس‌ها وجود نخواهد داشت. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که «کاترین باتلر»، خبرنگار ایندیپندنت هم در گزارش خود ضمن پشتیبانی از کمپین آش نذری، تأکید کرده حجاب برای زنان ایران بسیار مفید بود! کاترین‌ باتلر همچنین از زبان «زهره وطنخواه» همان ترهات شهلا شرکت در باب تقابل «سنت با مدرنیته» را هم تکرار می‌کند! می‌بینیم که همة آزاد زنان ایران طوطی‌وار مهملاتی را تکرار می‌کنند که پیشتر از زبان فعلة مذکر فاشیسم، محمد خاتمی و سروش شنیده می‌شد. تعجبی هم ندارد، ادبیات «تحریف مدرنیته» در غرب تولید می‌شود و فعلة فاشیسم در جهان سوم موظف‌است آنرا به مصرف برساند. به عنوان نمونه، اصحاب داس، باید هم‌صدا با رامین جهانبگلو به دنبال «حقیقت» روان شوند!

سایت اخبارروز مورخ 26 فوریه 2009 متن سخنرانی مجید عبدالرحیم‌پور را در برلن منتشر کرده، کاماراد مجید که در مراسم بزرگداشت جنبش فدائیان در برلن سخنرانی می‌کرد، به «فرایند گذر سنت به مدرنیته» نگاهی داشته‌اند. ایشان فرموده‌اند، وجود خفقان فرهنگی و تبدیل نظریات مارکس به احکام مطلق، مانع شد که نیروی چپ مدرن و «عدالت‌جو» باشد! می‌بینیم که ادبیات سیاسی اصحاب‌داس هیچ تفاوتی با شعارهای پوچ اصلاح طلبان و اعضای کمپین آش ندارد. همه کشف کرده‌اند که «سنت با مدرنیته» در تقابل است! هیچکس هم به «سنت مقدس» اشاره نمی‌کند، چون هدف از جنجال پیرامون این تقابل «نیست‌درجهان»، همان تداوم «سنت مقدس» است که در تاریخ گسست ایجاد می‌کند، و از قضای روزگار عصای دست استعمار شده!

به عنوان نمونه، کاترین باتلر، از قول «کاپوشینسکی» می‌نویسد اولین تجمع زنان ایران 27 سال پس از «انقلاب»‌ برگزار شد! به عبارت دیگر تظاهرات زنان بر ضد حجاب را ایشان به حساب نمی‌آورند! از نظر اینان زنان ایران همگی می‌باید از اعضاء کمپین آش نذری باشند، که 27 سال پس از کودتای ژنرال هویزر به «رهبری» شیرین عبادی و شرکاء به راه افتاده. می‌دانیم که «ایندیپندنت» از رسانه‌های مدافع حکومت اسلامی است، و نان خود را در واقع از دست‌های مقدس اسرائیل‌پرستان یهودستیز اروپا دریافت می‌کند، و طبیعی است که از حامیان سرکوب مردم ایران نیز باشد. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به تیم آدامز که روح اصیل شاه عباس را گویا کشف کرده.

تیم آدامز که با «نیل مک‌گره‌گور»،‌ رئیس موزة بریتانیا به ایران سفر کرده، به محض ورود، روح «سر رابرت شرلی» را از «فریزر» حاکمیت انگلستان بیرون کشیده و در جسم رئیس موزه می‌دمد:‌

«مک گره‌گور مثل یک سفیر فرهنگی بزرگ سفر می‌کرد؛ او رابرت شرلی بدون عمامه [...] بود.»

همینکه روح رابرت شرلی در جسم مک گره‌گور دمیده می‌شود، «تیم آدامز» هم روح اصیل شاه عباس را کشف می‌کند که در«سمت چپ» با عثمانی و در «سمت راست» با ازبک‌ها درگیر بود‌ه. «چهار جهت اصلی» را فراموش کنید، چون شما را در «مکان» یا جغرافیا قرار می‌دهد و اصلاً «خوب» نیست. «زمان» و «مکان» ارث پدری اروپا است. اسلام و مسلمین اگر دست چپ و راست‌شان را بشناسند، و به گفتة اسقف ویلیامز، روز را با پنج نوبت سجود و ابراز بندگی به درگاه قادر متعال تنظیم کنند، کافی است. خلاصه «یکی بود یکی نبود»، شاه عباس مقتدری بود، که در سمت چپ‌ و راست‌ با عثمانی و ازبک درگیر بود. در جنوب هم برادران شرلی هو‌ای‌اش را داشتند، که به ویژه از سمت چپ لت‌وپار نشود، و توازن قوا در منطقه بر هم نخورد، چرا که اگر عثمانی این امپراطور مقتدر را شکست می‌داد، ما ملت از نعمت و برکت «رنسانس شاه عباس»، «میدان نقش جهان» و مسجد شیخ‌ لطف‌الله بی‌نصیب می‌ماندیم و خیلی، خیلی بد می‌شد. چون شاه عباس مذهب‌شان را خودشان «انتخاب» کرده‌ بودند. ایشان یک «توافق دائمی» با تشیع داشتند، و اگر شرشان را از سر مردم ایران کم می‌کردند برادران شرلی خیلی غمگین می‌شدند:

«شاه عباس[...] مذهب شیعه را به این دلیل انتخاب نکرد که به قدرت برسد بلکه این یک توافق دائمی بود؛ او قلبا به هیچیک از دول سکولار اعتماد نداشت[...] او روشنفکر [بود] و [...] یک پسرش را کشت و دو پسر دیگر را کور کرد.»

می‌بینیم که در دورة شا‌ه‌عباس «سکولاریسم» وجود داشته! اما مهم‌ترین ویژگی این شاهنشاه روشنفکر این بود که جغرافیا را به رسمیت نمی‌شناخت و می‌گفت «جئوگرافی بیلمیرم!» ایشان مانند دیگر فعلة فاشیسم در پی «امت بدون مرز» بودند. بی‌دلیل نبود که جک سترا، هنگام سخنرانی، خطر کرد و یک سکه از جیب‌اش درآورد و به حاضران نشان داد:

«از همه مهم‌تر اینکه [شاه عباس] این تفکر جذاب را رایج کرد که چه چیز می‌تواند در نبود مرزهای امن، ایران را متحد کند.»

بله! فراموش نکنیم که کشور بدون مرزهای امن، همان امپراتوری مقتدری است که جک سترا به آن اشاره داشت! کشوری که عین کاروانسراست، و هر کس می‌خواهد می‌تواند وارد شود، خیلی هم خوب است؛ حاکمیت انگلستان هم همیشه برای «کمک» آماد‌گی دارد. در هر حال قصة «تیم آدامز» به اینجا می‌رسد که آوردن «امام هشتم» به مشهد یک «مأموریت ملی» بوده، و ... و نوشتار «رضاعباسی» با «مارک شاه عباسی» صادر می‌شده! درست مثل رولز رویس! سپس پرترة معاصر آنحضرت را با شمشیر، پیراهن قرمز تند، چکمه‌های بنفش و عمامة سبز نشان می‌دهد که گویا لبخندی هم بر لب دارند! ظاهرا! از کشتن یا کور کردن پسران خود فارغ شده بودند. خلاصة مطلب اصفهان در دوران شاه عباس مرکز «تمدن جهانی» بوده. رنسانس شاه عباس را داشته باشید، تا برسیم به رنسانس خمینی:

خمینی [...] مذهب شیعه را به این دلیل انتخاب نکرد که به قدرت برسد بلکه این یک توافق دائمی بود[...] او روشنفکر بود و صدها هزار جوان ایرانی را به قتل رساند. از همه مهم‌تر اینکه خمینی این تفکر جذاب را رایج کرد که چه چیز می‌تواند در نبود مرزهای امن، منافع آنگلوساکسون‌ها را تأمین کند[...] طراحی‌های ماشاالله قصاب [...] یکی از هنرمندان رنسانس خمینی، معروف است.



نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

پنجشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۷



مشروطیت در «فریزر»!

...
آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه
به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد

ما از تظاهرات خیابانی و از جنجال در دانشگاه حمایت نمی‌کنیم! عربده‌جوئی در خیابان و شعار دادن فقط حلال مشکلات حکومت ملایان و اربابان‌شان در سازمان ناتو است. مطالبات صنفی کارگران، معلمان و مطالبات دانشجویان، البته اگر به مسائل دانشجوئی ارتباط داشته باشد،‌ باید از طریق قانونی پیگیری شود، در غیر اینصورت هیچ دستاوردی بجز گسترش سرکوب نخواهد داشت.

همانطور که در وبلاگ «کور و پنیر» گفتیم، روابط استعماری روابطی است غیرقانونی، یکسویه، تحمیلی،‌ انسان‌ستیز و به ویژه مقطعی. روابطی که شباهت فراوانی به رابطة مشتری با روسپی‌ دارد. به همچنین است رابطة بنیاد مذهب با انسان. بنیاد مذهب از زبان روحانی جماعت، بشر را «بندة خدا» می‌داند و نظم موجود را «مشیت الهی» می‌خواند، در نتیجه تمام بی‌عدالتی‌های جامعه را با این زبان «توجیه» می‌کند. همانطور که می‌بینیم ارتباط بنیاد مذهب با انسان، ارتباطی است یکسویه و تحمیلی. چرا که «مذهب» با «تقدس» پیوندی ناگسستنی دارد، و روحانی جماعت به همین دلیل برای خود مأموریت اجرای «احکام مقدس» قائل می‌شود. در قاموس آخوند جماعت انسان‌ها هیچ اختیاری برای رد این احکام ندارند، خلاصه بگوئیم، «همه» می‌باید دین و مذهب داشته باشند.

اگر نگاهی به بیانیة کمیسیون حقوق بشر گاوچران‌ها بیفکنیم خواهیم دید که بیانیة کذا هم «قانون‌شکن» است،‌ هم دینی و هم ابلهانه. کمیسیون کذا در واقع از حکومت اسلامی می‌خواهد قانون اساسی خود را نقض کند! چرا که برای به رسمیت شناخته شدن حقوق بهائیان در ایران،‌ چنین امری الزامی است. از سوی دیگر کابوی‌ها فقط خواهان رعایت حقوق پیروان ادیان دیگر شده‌اند،‌ نه رعایت حقوق انسان‌ها! ‍ چرا؟ چون قانون اساسی حکومت‌های اسلامی منطقه ساخته و پرداختة استعمار است. پس سازمان ناتو و به ویژه آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک همواره مدافع آن خواهند بود.

از اینرو زنجیر توحش ادیان ابراهیمی و قوانین و احکام هر دین دیگری را می‌باید از قانون اساسی ایران خارج کرد. تنها در اینصورت است که ایرانی می‌تواند از «حقوق انسانی» بهره‌مند شود. برخلاف ترهات بنگاه «بی‌بی‌سی»، به رسمیت شناخته شدن حقوق بهائیان در ایران هیچ نیازی به «بازگشت به گذشته» ندارد! یک قانون اساسی «لائیک» نه تنها حقوق بهائیان و پیروان دیگر مذاهب، ‌ که حق مردم ایران را نیز برای زیستن خارج از هرگونه قیدوبند «مقدس» تأمین خواهد کرد. بهتر است شیخ مهدی‌خلجی و بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» برای بهائیان ایران بیش از این اشک تمساح نریزند. همچنین از کمیسیون سنای گاوچران‌ها می‌خواهیم برنامة ایجاد جنجال با توسل به حقوق بشر را بکلی فراموش کنند!

آنروزهای «خوب» که گروه برژینسکی با شعار حقوق بشر، براندازی به راه انداخت تا ایران را به پشت جبهة «جهاد» با اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کند، سپری شده! هیچ عقل سلیمی نمی‌پذیرد که اهداف استعمار تغییر کرده باشد، و هیچکس در ایران برای دفاع از منافع سازمان جنایتکار ناتو به خیابان‌ها نخواهد آمد. البته دارودستة عبادی، عیال غلامحسین الهام و شرکاء و به ویژه نعلین‌ها و دانشجونمایان حساب‌شان جداست، چون نان استعمار نشخوار می‌فرمایند و خواست استعمار، تداوم دور باطل حکومت «شیخ‌وشاه» است. به همین دلیل حاکمیت انگلستان اینچنین شیفتة صفویه و به ویژه فریفتة‌ شاه عباس کبیر شده. شاه عباس دوست داشتنی همانطورکه گفتیم نزد انگلستان از عزت و احترام ویژه‌ای برخوردار است، چرا که در دوران حکومت شکوهمند ایشان، دربار از ناوگان انگلستان دعوت کرد بر شاه عباس کبیر منت گذاشته به خلیج فارس تشریف بیاورند!

شاه عباس متولد سال 1571 میلادی بودند و از سال 1587 تا سال 1629 به سلطنت اشتغال داشتند. سلطنت آنحضرت مقارن بود با سلطنت الیزابت اول در انگلستان. الیزابت اول پس از سرکوب کاتولیک‌ها، ایرلند را تحت انقیاد درآورده و ناوگان دریائی «شکست ناپذیر» پادشاه اسپانیا را نیز شکست داد. در همین دوره انگلستان تبدیل شد به قدرت برتر دریائی جهان آنروز. لازم است یک نکتة مهم را یادآور شویم و آن اینکه انگلستان خارج از مرزهای خود، با حمایت از افراط‌گرایان همواره مانع از تغییرات قانونی شده. سکوت امپراطوری انگلستان در برابر کودتای بلشویک‌ها شاهدی است بر این مدعا. حال بازگردیم به شاه عباس خودمان.

حضور استعماری انگلستان در ایران به دوران سلطنت شاه عباس کذا باز می‌گردد، در حالیکه استعمار ایالات متحد با کودتای 28 مرداد 1332 وارد مرزپرگهر شد. البته در نظر داشته باشیم که مسئلة نفت و کشف منابع هیدروکربور در منطقه چهرة نوینی از استعمار انگلستان به نمایش گذارد. روشن‌تر بگوئیم، کشف منابع نفتی توحش و درندگی استعمار انگلستان را در ایران به اوج رساند.

در نتیجه حاکمیت انگلستان، ابتدا اقوام خاندان جلیل سلطنت انگلستان در روسیه را به تیغ بی‌دریغ بلشویک‌ها سپرد، تا روسیه را از فهرست برندگان جنگ اول جهانی حذف کرده گرفتار جنگ داخلی کند، سپس ایران را به «انحصار» خود درآورد. می‌دانیم که پس از انقلاب اکتبر، سکان کشتی «ایران» به دست ناخداکلمب افتاد، که مدعی طرفداری از مشروطه‌طلبان هم بود. به همین دلیل هم بر ضد مطالبات مشروطه طلبان کودتا کرد تا «آرمان مشروطه» را از پویائی به سکون کشاند و مانند «حماسة کربلا» آنرا به برگزاری «مراسم بزرگداشت» محدود کند. فواید جاودانگی جنبش‌های تاریخی این است که به سادگی می‌توان به آن‌ها «تقدس» بخشید و تبدیل‌شان کرد به «بی‌بی‌گوزک»! البته تلاش‌های فرهنگی رعایای ملکه برای تحریف تاریخ و سرکوب ملت ایران به این مختصر محدود نمی‌ماند.

به موازات تبدیل «تاریخ» معاصر به «بی‌بی‌گوزک»، جیره خواران استعمار و شبکة جنایتکار فدائیان اسلام نیز مأموریت تبدیل بی‌بی‌گوزک‌های شیعیان به تاریخ را بر عهده گرفتند و انصافاً که ماموریت خود را به نحو احسن انجام دادند. امروز مقامات جمکران که توسط همین حاکمیت نازنازی انگلستان از زباله‌دان استخراج شده‌اند کودتای 22 بهمن را تداوم جنبش مشروطه می‌خوانند! خلاصه امروز معلوم شد ستارخان برای امام حسین قیام کرده، یا اینکه مهاتماگاندی با الهام از «مبارزات» حسین، هند را از زنجیر استعمار رهانید، و خلاصه همة تاریخ منطقه در لجنزار بی‌بی‌گوزک‌های شیعی‌مسلکان شناور بوده و ما نمی‌دانستیم. و هر کشوری به استقلال رسید، استقلال خود را مدیون شهادت آنحضرت در کربلاست! اگر نظر ما را بخواهید، لنین هم با الهام از لب تشنة حسین و مبارزات زینب و فاطمه کودتا کرد. و اصلاً چرا راه دور برویم؟ همین انقلاب فرانسه بر ضد «استکبار» لوئی شانزدهم مدیون ترهات شریعتی و مهملات مطهری است. از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به روند «جاودانگی» تحولات تاریخی که به یخ زدن مواد غذائی شباهت دارد. با یک تفاوت کلی، مواد غذائی را منجمد می‌کنند که فاسد نشود، تحرکات تاریخی پیشرو و مترقی را منجمد می‌کنند تا از رشد و پویائی بازمانده و پوسیده شود، درست مانند جنبش مشروطه!

جنبش مشروطه که هیچ ارتباطی با شیوخ جیره‌خوار کارخانة رجاله پروری نداشت، پس از تحمل حداقل سه کودتای رسمی «سوم اسفند»، 28 مرداد و 22 بهمن، و پس از گذشت یک سده، در بسته بندی نوین البته با تاج شاه عباس بسیار «کبیر»، و همراه با قانون اساسی مشروطة ملائی از سوی حاکمیت انگلستان تقدیم ما ملت شده. سخنرانی «جک سترا» در مراسم افتتاح نمایشگاه دوران پرشکوه صفوی را دست‌کم نگیریم. این سخنرانی پیام حاکمیت انگلستان به پادوهای‌اش در حکومت اسلامی است. «پاسخ» مطلوب به پیام مذکور بلافاصله در سایت آخوند پرور زمانه انتشار یافت که در وبلاگ دیگری به جزئیات آن خواهیم پرداخت.

اما به حضرات پاسخگو یادآور شویم به بهانة انتقاد از سیاست انگلستان در منطقه، مرزهای بین‌المللی را نمی‌توان به زیر سئوال برد. در واقع اگر حاکمیت انگلستان با روسیه اشکال دارد و می‌خواهد در قفقاز و خزر لنگر بیاندازد بهتر است مطالبات خود را به طور مستقیم با حاکمیت روسیه در میان بگذارد و از جیب ما ملت سرمایه‌گذاری نکند. بیش از یک سده است که ملت ایران سپر بلای آنگلوساکسون‌ها در مقابلات‌شان با شوروی سابق و روسیة فعلی شده. در هر حال با سخنان جک سترا بعضی‌ها پند‌شته‌اند که مطالبات ما ملت در همان دوران مشروطه منجمد شده و هر وقت خواستند می‌توانند یخ‌اش را آب کنند!

ولی مسلم است که مطالبات امروز ما با خواسته‌های مشروطه‌طلبان به هیچ عنوان یکسان نیست؛ حتی با مطالبات سی سال پیش هم ارتباطی ندارد. چرا که «زمان» تغییر کرده. همچنانکه پیشتر هم گفتیم با گذشت زمان نیازهای مردم نیز تغییر می‌کند، حتی اگر استعمار این تغییرات را به رسمیت نشناسد. در نتیجه، پادوهای ایرانی‌نمای فاشیسم بین‌الملل که هم‌صدا با محمد خاتمی طوطی‌وار تکرار می‌کنند، «مطالبات مردم ایران، همان مطالبات مشروطه است»، سوراخ دعا را حتماً گم کرده‌اند. اما دلیل مهر و محبت حاکمیت انگلستان به مشروطه و قانون اساسی مشروطیت این است که با توسل به این «مشروطه» می‌توان با یک تیر دو نشان زد!

از یکسو، می‌توان شاه را آناً بجای شیخ نشاند، تا مانند دوران شیرین میرپنج، ‌ شیخ در پناه شاه، و هر دو در پناه کارخانة رجاله پروری نقش حکومت و اوپوزیسیون را بر عهده گیرند. یک دور باطل، که از نظر ریاضی نیز «لازم و کافی» می‌نماید! فایدة دیگر قانون اساسی مشروطه این است که در آن ـ این قانون با الهام از قانون اساسی بلژیک تدوین شد ـ وظیفة شاه، حمایت از مذهب شیعة اثنی عشری و کوشش برای گسترش آن عنوان شده. در واقع همان وظیفه‌ای که در قانون اساسی جمکران بر عهدة «ولی فقیه» گذارده‌اند. از این گذشته در قانون اساسی مشروطه حق نظارت روحانیت بر قوانین همچنان محفوظ است. امروز اگر به مطالب سایت «بی‌بی‌سی» و سخنرانی «جک سترا» در مراسم افتتاح نمایشگاه صفویه در لندن بنگریم، می‌توانیم به «فواید» سرکوب دراویش و بهائیان ایران به درستی پی ببریم.

ماه‌هاست که می‌شنویم خانقاه‌ دراویش تخریب می‌شود و سگ‌های هار حکومت مزاحم بهائیانی می‌شوند که قانون اساسی حکومت مفلوک حتی موجودیت‌شان را به رسمیت نمی‌شناسد. اکنون حاکمیت انگلستان در شیپور رسمی خود بنگاه «به وقت گرینویچ» به ما می‌گوید که قانون اساسی مشروطه خیلی خوب بود، چرا که قبل از تحریف آن به دست ملایان حقوق بهائیان و اقلیت‌های مذهبی را هم به رسمیت می‌شناخت!

به رعایای الیزابت دوم توصیه می‌کنیم پس از برچیدن نمایشگاه «صفویه» بهتر است یک نمایشگاه قانون اساسی مشروطه هم به راه بیاندازند. جک سترا را هم دعوت کنند که در مراسم افتتاحیة آن،‌ سرودة معروف میرزادة عشقی را بخواند. البته بجای «پدر ملت» می‌باید ناخداکلمب را بگذاریم، چرا که به گواهی تاریخ آنکه کشور ما را در نکبت و توحش دین فرو برده حاکمیت انگلستان است:

بعد از اين بر وطن و بوم و برش بايد ريد
به چنين مجلس و بر کر و فرش بايد ريد

در حقيقت، در عدل، ار در اين بام و درست
به چنين عدل و به ديوار و درش بايد ريد

آن که بگرفته از او تا کمر ايران گه
به مکافات، الا تا کمرش بايد ريد

پدر ملت ايران، اگر اين بي‌پدر است
به چنين ملت و گور پدرش بايد ريد

به مدرس نتوان کرد جسارت اما
آنقدر هست که بر ريش خرش بايد ريد




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

چهارشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۸۷



کور و پنیر!


...
پیام مورخ 16 بهمن‌ماه 1387،‌ در سایت نووستی، بخش «نامه‌های شما» متعلق به نویسندة این وبلاگ است.

پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، لازم است پیرامون بیانیة کانون نویسندگان، مورخ 5 اسفندماه سالجاری توضیح مختصری بیاوریم. سابقة عوام‌گرائی و هوچی‌دوستی و پیروی کانون کذا از بعضی سیاست‌های شناخته شده را هنوز فراموش‌ نکرده‌ایم. از اینرو به صادرکنندگان محترم بیانیة مذکور یک نکتة مهم را یادآور می‌شویم، و آن اینکه ساواک و شهربانی و به طور کلی نیروهای «نظامی ـ امنیتی» حکومت اسلامی از دولت جمکران دستور نمی‌گیرند! افسار این مراکز سرکوب به دست سازمان جنایتکار ناتو است. پس بهتر است اعضای محترم این کانون بجای خوش‌رقصی و بلبل‌زبانی برای ناتو، اعتراضیه‌ای به مقر فرماندهی این سازمان در بروکسل ارسال فرمایند و مطالبات عدالت‌طلبانة خود را به دبیرکل همین سازمان جنایتکار اعلام کنند، سازمانی که 30 سال است حکومت نکبت و ادبار آخوندی را به زور سرنیزه در کشور ایران سر پا نگاهداشته. اعضای بسیار محترم کانون نویسندگان! اگر می‌پندارید که تاریخ تکرار می‌شود و باز هم سازمان کذا می‌تواند از طریق جنجال و هیاهو یک «رهبرکبیر انقلاب» برای‌تان ارسال کند، سخت در اشتباه‌اید! جنگ سرد سال‌هاست که به پایان رسیده!

حال بپردازیم به وبلاگ امروز. «قانون‌گریزی» وجه مشترک روسپی‌های سیاسی استعمار و روسپی‌هاست! به همین دلیل حکومت‌های دست نشاندة استعمار بدون استثناء مسائل سیاسی را در «خیابان» و اماکن عمومی حل و فصل می‌کنند. چرا که روابط استعماری «هنجارگریز» است و متکی بر قانون شکنی. اشتیاق «خواهران» برای عربده‌جوئی در خیابان نیز دلیل دارد. دیروز زنان کمپین آش تصمیم گرفتند مسائل را به خیابان بکشانند، و امروز نیز همسر غلامحسین الهام به قول خود می‌خواهد «در خیابان» فریاد بزند.

همسر الهام و زنان کمپین آش، دو قطب کاذب طرفداران محمد خاتمی به شمار می‌روند. همچنانکه پاسدار شریعتمداری و پاسدار محسن آرمین بخش مردانة اقطاب پامنبری‌های خاتمی را تشکیل داده‌اند. بله! استعمار طیف وسیعی از ریزه خواران خود را بسیج کرده تا از طریق تحریک افکار عمومی و ایجاد بحران، مردم را به پای صندوق‌های مارگیری بکشاند تا ساواک یک فقره رئیس جمهور محبوب و مردمی و به ویژه «اصلاح طلب» به امت همیشه در صحنه تقدیم دارد. چرا که باز هم وقت «دفاع از منافع ملی» یا بهتر بگوئیم هنگام زدن جیب‌ما ملت از طریق عربده‌جوئی و لات‌بازی در خیابان‌ها فرارسیده. به همین دلیل سگ‌های زنجیری عموسام باز هم به «اجماع» رسیده‌اند.

امروز پس از چندین سال کارشکنی از سوی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک بالاخره نیروگاه بوشهر به صورت مجازی به کار افتاد! این همان نیروگاهی است که قرار بود حدود 4 دهة پیش، توسط شرکت زیمنس در ایران ساخته شود. ولی به دلیل کودتای 22 بهمن و سپس کودتای 13 آبان شرکت زیمنس نیز بدون پرداخت هر گونه خسارت، به صورت یکجانبه قرارداد را لغو کرد و پس از پایان «نعمت ‌الهی» یا همان‌ جنگ 8 ساله، قرار شد روسیه نیروگاه کذا را به اتمام برساند. و اینجا بود که ایالات متحد، اروپای غربی‌، اسرائیل، شیخک‌های کازینونشین خلیج فارس و بعضی از مقامات رسمی و غیررسمی جمکران آناً نگران محیط زیست شدند! البته مقامات رسمی به ناچار خفقان گرفته‌ بودند، ولی مقامات غیررسمی می‌توانستند از زبان آنان سخن بگویند. سخنرانی اخیر فریبرز رئیس‌دانا در بروکسل را فراموش نکرده‌ایم! ایشان تلویحاً فرمودند، «نیروگاه بوشهر تعطیل باید گردد.» البته ایشان نگران حضور رزمناوهای اتمی آمریکا در خلیج فارس نبودند! و اگر رزمناوهای کذا باز هم به خلیج فارس بازگردند مسلماً قدم‌شان روی چشم مقامات جمکران خواهد بود، از لات‌الله گرفته تا داس‌الله‌!

در هر حال اگر در دوران جنگ سرد زندگی می‌کردیم، در چنین مقاطعی معمولاً کارخانة رجاله پروری یکی از آیات عظام را از قفس بیرون می‌کشید تا «فتوی» صادر کند؛ شهربانی و ساواک هم لات‌الله را با شعارهای پیش ساخته روانة خیابان‌ها می‌کردند. ولی خوشبختانه جنگ سرد به پایان رسیده، و ناگهان حاکمیت انگلستان به یاد قانون اساسی مشروطه، رضاپهلوی، لوحة کوروش‌کبیر، شاه‌عباس‌کبیر و ... به ویژه «برادران شرلی» افتاده و مصلحت خویش در آن می‌بیند که پیام خود را از زبان «جک سترا» به خادمان ایرانی‌نمای خود در سراسر جهان ابلاغ کند. این چنین بود که سیرک توهین به مقدسات با جاروجنجال کار خود را در تهران و اصفهان آغاز کرد تا شاید تنور یخ‌زدة ‌«اصلاح طالبان»، خادمان روتاری کلاب باز هم گرم و داغ شود. پس بازگردیم به سخنرانی «جک‌سترا» و ابعاد پروپاگاند استعماری در این سخنرانی!

در توضیح پیرامون وبلاگ «جک‌عباس صفوی» باید بگوئیم که «جک سترا» در سخنرانی خود تا حدودی حق داشت! هیچ شوخی در کار نیست! ‌«جک سترا» زمانیکه می‌گوید انحصار تنباکو بد بود، کاملاً حق دارد. انحصار تنباکو بد بود، و انحصار نفت که به دست قهرمان ملی، محمد مصدق امکانپذیر شد بسیار بدتر! و لغو یک جانبة همین‌ انحصارهای بد به مراتب بدتر بود. «جک‌‌ سترا» به روال همة تبلیغاتچی‌های فاشیست، برای فریب مخاطب فقط بخشی از «واقعیت» را بازگو می‌کند. انحصار تنباکو بد بود؟ بله، هر انحصاری بد است، ولی این انحصار و دیگر انحصارات توسط کدام حاکمیت به ملت ایران تحمیل شد؟ توسط حاکمیت انگلستان!

شگرد کار جنتلمن‌های انگلستان در ایران این است که یک قرارداد غیرعادلانه از طریق جیره‌خواران خود به ملت تحمیل می‌کنند، سپس یک گروه از پادوهای خود را بر علیه همان قرارداد به راه می‌اندازند! ولی امکان نمی‌دهند مشکلی که پیش آمده از طریق قانونی حل شود، کار را در این مرحله به آشوب می‌کشانند. و به این ترتیب ریش و قیچی همواره به دست خودشان است! در مورد قرارداد تنباکو شاهد بودیم که هیچ پیشنهادی برای مذاکره جهت «بازنگری» در قرارداد مذکور ارائه نشد. در مورد تجدیدنظر در قرارداد نفت با انگلستان نیز رزم آرا را ترور کردند، تا مصدق قضیه را از راه آشوب و تحریم اقتصادی ملت ایران «حل» کند. و به همچنین بود در مورد تغییر نظام سلطنتی! پیشنهاد شاپور بختیار برای «گذار قانونی» از سلطنت به جمهوری نشنیده گرفته شد، تا شیخ بتواند از طریق کودتا بجای شاه بنشیند و لات‌بازی را در مملکت حاکم کند.

اگر به قرارداد تنباکو، ملی کردن نفت و استقرار حکومت اسلامی دقت کنیم خواهیم دید که در هر سه مورد مسائل مهم کشور در«خیابان»، یا بهتر بگوئیم به صورت غیرقانونی و از طریق «اجماع خیابانی» حل‌وفصل شده! چرا؟ چون کسانی که با نقاب «مدافع منافع ملی» و «خیرخواه» وارد صحنه می‌شوند، در واقع سخنگوی استعماراند. اینان مطالبات استعمار را در پوشش مطالبات مردم بیان می‌کنند. میرزای شیرازی عربده می‌زد «قرارداد باید فسخ شود»، همچنانکه مصدق و فدائیان اسلام می‌گفتند، «نفت باید ملی شود»! و بالاخره دیدیم که خمینی هم پارس می‌کرد، «شاه باید برود!»

اما هیچکس نمی‌گفت خسارت لغو «یک‌جانبه» که به دست طرف مخالف می‌افتد به مراتب از منافع آن نیز بیشتر است. هیچکس نمی‌گفت شاه می‌تواند پیش از ترک ایران، مقدمات گذار قانونی از سلطنت به جمهوری را فراهم آورد. هیچکس نمی‌گفت؛ چرا که منافع استعمار فقط در چارچوب قانون شکنی، کودتا و یا استقرار دمکراسی‌های سرگذر و خیابانی تأمین می‌شود. به همین دلیل است که همه می‌خواهند به «خیابان‌ها» بیایند و مسائل و مشکلات را «در خیابان» حل کنند.

دقیقاً همانطورکه بعضی‌‌ها ـ زن یا مرد ـ‌ از ایجاد روابط دوسویه عاجزاند و برای حل مشکلات خود به روسپی نیاز پیدا می‌کنند. ساده‌تر بگوئیم بعضی‌ها فقط قادراند روابط یکجانبه،‌ یک‌سویه یا تحمیلی برقرار کنند، و به همین دلیل با پرداخت پول این روابط تحمیلی را در ارتباط با روسپی‌ها برای خود تأمین می‌کنند. البته معیار ما جوامع دمکراتیک است که در آن‌ها دولت در ارتباطات خصوصی افراد بالغ دخالت نمی‌کند و زنان جزو «نوامیس» دولت و ملت و ارتش و سپاه نیستند. در چنین جوامعی، زن یا مرد، جهت ایجاد ارتباطی تحمیلی و یک سویه ناچار می‌شود به رابطة خیابانی و کوتاه مدت روی آورد.

و اما استعمار نیز مسیری جز «تحمیل» و روابط یکسویه نمی‌شناسد. به همین دلیل است که طی سدة اخیر حاکمیت انگلستان پیوسته شرایطی ایجاد کرده که بجای مذاکرات قانونی و حقوقی با دولت ایران، مشکلات‌اش را در خیابان‌های کشورمان حل کند. به عنوان نمونه، زمانیکه حسنعلی‌ منصور، ‌ نخست وزیر ایران قصد افزایش بهای بنزین را داشت تا درآمد دولت را افزایش دهد، حاکمیت انگلستان، فدائیان اسلام را برای ترور وی اعزام کرد. پیام این ترور روشن بود: دولت ایران که وارد کنندة بنزین و نفت سفید است، حق تعیین بهای بنزین وارداتی را حتی در داخل خاک خود ندارد. این پیام استعمار غرب به دولت ایران بود و از طریق «جانفشانی‌های» فدائیان اسلام ارسال شد. همان «فدائیانی» که امروز بدنة اصلی همین حکومت استعماری را تشکیل داده‌اند، و پس از به قتل رساندن منصور سال‌های سال نانخور دستگاه امیرعباس هویدا بودند.

دیدیم که «جک سترا» در سخنرانی خود در مورد کودتای 28 مرداد کوچکترین اشاره‌ای به تشکل‌های خرابکار فدائیان اسلام نداشت، چرا که در سیاست استعمار هیچ تغییری ایجاد نشده. حاکمیت انگلستان به دلیل رقابت با روسیه همچنان در پی ایجاد بحران در ایران است و می‌پندارد با تکیه بر نارضایتی عمیق مردم از این حکومت می‌تواند، از طریق انتشار ترهات ابله‌پسند آخوند منتظری و شرکاء، مردم را به خیابان کشانده، خاتمی را یکبار دیگر وارد صحنه کند. اینجاست که می‌بینیم سیاست‌های ناخداکلمب شباهت فراوانی به روش گربة بقال پیدا کرده.

آورده‌اند که دو موش قالب پنیری دزدیدند و بر سر تقسیم غنائم دعوای‌شان شد. پس تصمیم گرفتند برای تقسیم «عادلانة» آن سراغ گربة بقال بروند. گربه پنیر را به دو تکة نابرابر تقسیم کرد و هر تکه را در یک کفة ترازو نهاد. یک کفه از کفة دیگر سنگین‌تر شد. در نتیجه گربه از پنیر بزرگ‌تر یک تکه بریده در دهان گذاشت. ولی این‌بار کفة تکه پنیر کوچک‌تر سنگین شده بود و گربه باز هم به «ناچار» یک تکه از آنرا نوش جان کرد و کار به همین منوال ادامه یافت تا فقط یک تکة کوچک پنیر در یک کفه باقی‌ماند. در این هنگام گربه پنیر را به دهان گذاشت، نگاهی به موش‌ها انداخته گفت، برای این یکذره پنیر دعوا می‌کردید؟!

حال اگر اصولگرایان و اصلاح‌طلبان برای تداوم چپاول ثروت‌های ملی ما به بقالی ناخداکلمب متوسل شده‌اند، می‌باید حضورشان عرض کنیم، با پایان جنگ سرد بقالی ناخداکلمب ورشکست شده،‌ بهتر است برای فرار از سرنوشت محتوم‌ به بقالی دیگری مراجعه کنید!






نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۷



جک‌عباس صفوی!

...
همزمان با بسیج لندن، پاریس و برلن در راه دفاع از «حقوق بشرنسبی»، ‌ و تأکید بر «باورها» و «توهمات»، اسرائیل هم به حمایت از ولایت فقیه و رهبری قیام کرده! به گزارش فارس‌نیوز، مورخ 5 اسفندماه سالجاری، «گیورا ایلاند»، رئیس پیشین شورای امنیت ملی اسرائیل فرموده‌اند: «کشور جمهوری اسلامی ایران در سایة رهبری خود شکست ناپذیر شده»! می‌بینیم که حکومت نعلین هزاران شیفته و فریفته پیدا کرده، هر چه کریه‌تر و پوسیده‌‌تر می‌شود، شمار دلدادگان‌اش هم افزایش می‌یابد!

در تأئید وبلاگ «باور و برلن» تأکید می‌کنیم، هیچ تفاوتی نمی‌کند که پس از برگزاری «رختخوابات»، ساواک جمکران چه کسی را «برندة» بخت‌آزمائی ریاست جمهوری اعلام کند! سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» جمکران هم عین نعلین‌ها «مستقل‌اند» و فقط از سازمان ناتو دستور می‌گیرند. به همین جهت در آستانة «انتخابات»، سگ‌های ‌هار حکومتی را روانة خیابان‌های شهر کرده‌اند تا با ایجاد مزاحمت برای رهگذران، مشتی هالو «برای تغییر» در برابر حوزه‌‌های رختخوابیه ردیف شوند و اربابان حکومت اسلامی با انتشار عکس‌های‌شان در مطبوعات غرب برای این حکومت مفلوک، «مشروعیت»، و برای برندة خوشبخت رختخوابات‌اش، در میان خلق‌الله مغرب زمین «محبوبیت» کسب کنند!

«اسرائیل و حماس و دیگر گروه‌های فلسطینی را مورد تحریم تسلیحاتی فوری و فراگیر قرار [دهید] تا دیگر نقض حقوق بشر در کار نباشد[...]»

منبع: بی‌بی‌سی، مورخ 5 اسفندماه سالجاری

این درخواست مضحک و ابلهانة‌ سازمان عفو بین‌الملل از شورای امنیت سازمان ملل است! بله دیدیم که با تحریم ایران و عراق هم نقض حقوق بشر در این دو کشور متوقف شد!‌ حال سازمان کذا خواهان اعمال همین تحریم بر اسرائیل و فلسطین شده تا در آن بلاد هم «حقوق بشر» رعایت شود! حقوق بشر در فلسطین مسلماً از قاچاق اسلحه و دلالی بخوبی تأمین خواهد شد، چون درآمدش به بانک‌های لندن سرازیر می‌شود! این همان «حقوق بشر» مطلوب استعمار در جهان سوم است: گسترش جنگ با اسلحة قاچاق! می‌دانیم که به محض اعمال تحریم، بازار سیاه رونق خواهد گرفت. و امروز که ناخداکلمب واقعاً به افلاس افتاده لازم آمده تا تنور فروش اسلحه در بازارسیاه از گذشته گرم‌تر شود. در نتیجه، برای تأمین مطالبات ناخداکلمب است که سازمان عفو بین‌الملل سخنگوی منافع ارباب شده. چه خوب شد که اتحاد شوروی فروپاشید و ما توانستیم از نزدیک با چهرة واقعی سازمان عفو بین‌الملل هم آشنا شویم.

بی‌جهت نیست که اخیراً در رأس این سازمان یک زن جهان سومی را قرار داده‌اند، که نام مبارک‌شان «ایرن زبیداخان» است و متن مصاحبة مسخره‌شان در سایت «عصرنو» انتشار یافته. این تحفة مؤنث استعمار در جهان سوم می‌گوید، ما هیچ مخالفتی با جنگ نداریم ولی «جنگ عراق» درست برنامه ریزی نشده بود! البته «زبیداخان» نمی‌داند که برنامة جنگ را یکروزه آماده نمی‌کنند. برنامة جنگ عراق برای تجزیة ایران در زمان شاه آماده شده بود، ‌ و همزمان با استقرار حکومت اسلامی نیز به اجرا درآمد. پس از پایان دوران ریاست جمهوری ریگان همین جنگ با هدف تجزیة عراق توسط جرج بوش (پدر) دنبال شد و در دوران نکبت‌بار ریاست جمهوری کلینتون ادامه یافت، تا اینکه در سال 2003 آنگلوساکسون‌ها به بهانة واهی مبارزه با سلاح‌های کشتارجمعی تهاجم وحشیانة خود را از راه زمین، هوا و دریا به ملت عراق آغاز کردند و بازهم برنامة تجزیه شکست خورد. در نتیجه «ژنرال فالون» دوست داشتنی و مدافع «حقوق بشرنسبی»، که «کله‌پز» منطقه بودند برخاستند و سگ جای‌شان نشست.

بله! این جنگ که بیش از سه دهه تداوم یافته از نظر «زبیداخان» فاقد برنامه ریزی بوده! می‌بینیم که سرمایه‌گذاری استعمار روی زنان جهان سوم دلیل دارد! درجة حماقت و بیشرمی اینان از همنوعان مذکرشان به مراتب بالاتر است. به عبارت دیگر اربابان هر چه در دهان اینان بگذارند، بی‌چون و چرا در برابر دوربین‌ها استفراغ خواهند کرد. کدام سازمان مدافع واقعی حقوق بشر از جنگ حمایت می‌کند، کدام سازمان مدافع حقوق بشر رسماً به شورای امنیت پیشنهاد «تحریم» کشورها را ارائه می‌دهد؟ سازمانی که خود از مدافعان قاچاق، دلالی وتجارت اسلحه است و اصلاً بی‌دلیل مدافع حقوق بشر شده.

با انتشار بیانیة سازمان عفو بین‌المل برای «تحریم» حماس و اسرائیل مشخص شد که سازمان کذا مانند لات‌الله در جمکران نان قاچاق اسلحه می‌جود! البته «ایرن زبیداخان» در جریان این مسائل پیش پا افتاده نیستند! ایشان را فقط روی یک صندلی «خالی» که از قضای روزگار جایگاه ریاست یک سازمان به اصطلاح غیردولتی بوده نشانده‌اند، تا همنوعان‌شان در بنگلادش به بنگلادشی بودن خود افتخار کنند! همانطور که عبادی مفلوک به «شیعه بودن» خود مفتخر شده، و خاتمی منفور هم به «اردکانی بودن‌اش»!

پیرامون وبلاگ«شپش، طنز و منطق» یادآور شویم که «شپش» در ردة واژگانی قرار می‌گیرد که در زبان فرانسه «پالندروم» خوانده می‌شود. ویژگی پالندروم‌ها این است که از چپ به راست و از راست به چپ نه شکل‌ و شمایل‌شان تغییر می‌یابد و نه معنا و مفهوم‌شان. البته واژه‌ها و عبارات «پالندورم» فراوان‌اند، ‌ ولی برای ما ایرانیان «شپش»، پالندرومی است بسیار بااهمیت؛ ‌ به چند دلیل! نخست اینکه در ادبیات‌مان آخوند را همیشه به شپش پیوند داده‌ایم، و در قاموس ما آخوند همواره «شپشو» بوده، شپشو هم باقی خواهد ماند. دیگر اینکه هر کس جیب خالی داشته باشد شپش در جیب‌اش به قاپ بازی مشغول می‌شود. ولی چه نشسته‌اید که شپش‌های ناخداکلمب متفاوت‌اند!

ناخداکلمب رویای بازگشت به قانون اساسی مشروطه و استقرار سلطنت صفویه را در سر می‌پروراند! به همین منظور، دو دست داشته، دو دست دیگر هم قرض کرده. با یک دست رضاپهلوی را به مجلس عوام می‌آورد، با دست دیگر لوحة‌ کوروش کبیر را به ایران می‌فرستد! با دست سوم سروگوش شاه عباس و «اسلام ایرانی» را نوازش می‌دهد، و با دست چهارم، به بهانة دفاع از حقوق بهائیان ایران،‌ به طبل زدن برای قانون اساسی مشروطه مشغول شده! بله، نهایت امر به دلیل مشغلة فراوان، حاکمیت ناخداکلمب سیرک «توهین به مقدسات» را هم به داخل مرزهای جمکران منتقل کرده!

هلند، دانمارک و شرکاء دیگر نمی‌توانند به تولیدات خود ادامه دهند، چون حکومت مفلوک نمی‌تواند مانند روزهای شیرین ریاست خاتمی، رفسنجانی و خامنه‌ای، لات‌الله را برای اجرای برنامة عربده و زوزه راهی خیابان‌ها کند. در نتیجه، اوباش‌الله سیرک توهین به مقدسات را در رسانه‌های داخلی به راه انداخته‌اند تا از این مفر نانی برای اصلاح‌طلبان به تنور بچسبانند. بی‌دلیل نیست که این روزها محسن آرمین و شرکاء که همه طرفدار محمد خاتمی‌اند، روزی پنج نوبت به پیامبر و ائمه «توهین» می‌‌فرمایند! بله این لات‌بازی جدیدی است که اوباش‌الله به راه انداخته‌ تا نزد شوت وپرت‌هائی که هم از پیامبر جان‌شان به لب رسیده و هم از دوازده امام، خودشیرینی کرده‌ باشند! البته می‌دانیم که این شوت‌وپرت‌ها به اندازة کافی هالو تشریف دارند تا باور کنند با تغییر اشخاص و شعارها سیاست استعمار هم تغییر خواهد کرد، و کمبودها بر طرف خواهد شد. حال آنکه با حضور «اصلاح‌طلبان» در قوة مجریه تنها کمبودی که برطرف می‌شود، کمبود ماشاالله قصاب در خیابان خواهد بود.

داوودی مهاجر در برلن نگفت، ولی کمپین آش اصلاً برای جبران همین «کمبودها» به راه افتاده! داوودی مهاجر و شرکاء به این فکر افتادند که راه چاره بیابند تا «حضور زنان» و آوای خوش «عربده» خیابان‌های شهر را پر کند. چرا که اوضاع اربابان حکومت نعلین به‌ ویژه اوضاع ناخداکلمب سخت خراب شده. به همین دلیل هر روز قلادة یکی از نمک‌پروردگان را باز می‌کنند تا پارس کند. آخرین نمونه ناطق نوری بود که قلاده‌اش را بکلی پاره کرد و احمدی‌نژاد مجبور شد برای جمع‌وجور کردن اوضاع صادق محصولی را روانة بحرین کند. بله، کارخانة رجاله پروری هر گاه منافع‌اش در ایران تهدید شود یکی از آخوندها را از قفس بیرون می‌کشد تا «احساس تکلیف» کرده، به روال مرسوم فتوی صادر کند!

ولی اینبار که ناطق نوری را از قفس بیرون کشیدند هیچ نتیجه‌ای نداد! دل سنگ آب می‌شود! ناخداکلمب بینوا فرصت سرخاراندن هم ندارد، خصوصاً که شپش به گیسوان مبارک‌اش افتاده! تعجب نکنید، به محض اینکه جک استرا در نمایشگاه «صفویه» آخرین سکه را از جیب‌اش در آورد تا به ما درس «شاه‌عباس ‌پرستی» و دین پروری بدهد، شپش‌ها بجای قاپ‌بازی در جیب خالی وزیر دفاع اسبق، و وزیر «عوامفریبی برای تمام فصول»، به سر ناخداکلمب افتادند تا گیسوان‌اش را مانند موی زنان منطقة العسیر عربستان براق و پرپشت کنند.

به گزارش فارس نیوز، مورخ 6 اسفندماه سال‌جاری، جک استرا، در مراسم افتتاح نمایشگاه «ایران در دوران شاه عباس» حضور یافته و در سخنرانی خود ضمن دفاع از پدیدة مضحک «جمهوری دینی»، با توسل به اصل جادوئی ترادف کلی، «دین» و «ایمان» را نیز در ترادف با یکدیگر قرار داده! مستر استرا یک «تاریخ نوین» هم در جا برای‌مان بازنویسی کرده که بر اساس آن حکومت مفلوک صفویه یک حاکمیت مقتدر بوده، مانند حاکمیت انگلستان! طبق سخنان ابله‌پسند جک استرا، در دوران صفویه و به ویژه در دورة شاه عباس، ایران و بریتانیا دو کشور مقتدر بودند که برای استقلال خود از «مذهب» استفاده کردند! و از همینجا نتیجه می‌گیریم که توسل به مذهب «وجه مشترک» ایران و بریتانیا است!

این سخنان گهربار را اگر یک مرحلة منطقی به پیش رانیم، بین امپراطوری انگلستان و کشورهای پاکستان، اسرائیل، حکومت اسلامی جمکران و همة حکومت‌هائی که پس از جنگ جهانی دوم بر اساس سیاست استعماری «یک کشور، یک مذهب» ایجاد شده‌اند، «وجه مشترک» خواهیم یافت! در نتیجه نقش استعمار بریتانیا هم در این میان ماست‌مالی می‌شود! جک استرا برای اثبات ترهات خود یک سکه از جیب‌اش درآورده و به حاضران می‌گوید، ببینید! روی این سکه یک علامت اختصاری به زبان لاتین دیده می‌شود به این معنا که «ملکة ‌انگلستان حافظ دین و ایمان است.» البته ما به جک استرا می‌گوئیم که حرف «اف» روی سکة کذا معرف واژة لاتین «فی‌دس»، به معنای «اعتماد» و «باورمذهبی» است، نه به معنای «ایمان» فردی! همچنین حضور ایشان عرض کنیم که در قرن 16، هانری هشتم، هم‌زمان با تشویق «رفرم»،‌ به تقویت نیروی دریائی انگلستان پرداخت تا شاه عباس‌کبیر و مقتدر بتواند برای بیرون راندن پرتقالی‌ها از بندر گامرون، دست به دامان «برادران شرلی» شود!

به گفتة استرا،‌ استقلال بریتانیا را «ایمان» حفظ کرده نه قدرت نظامی! ایشان در ادامه از فتوی خائنانة میرزای شیرازی هم حمایت کرده، می‌گویند قرارداد تنباکو هیچ خوب نبود باید لغو می‌شد! بله «لغو قرارداد» از جانب دولت مقتدر ایران برای انگلستان تجارت پرسودی بود، هم خسارت گرفت، هم سرکوب کرد، هم به ملت ایران مقدار قابل توجهی «استقلال» از عقل و شعور هدیه داد. لغو قرارداد تنباکو،‌ بانک شاهی را به انگلستان بدهکار کرد، ملی کردن نفت خسارات انگلستان در جنگ جهانی دوم را جبران کرد و ... و در عوض معنویات ما را حسابی تقویت کرد. این غربی‌ها علاقة عجیبی به حفظ «معنویات» در کشور ایران پیدا کرده‌اند،‌ چرا که منافع مادی «معنویات» کذا به بانک‌های غرب سرازیر می‌شود.

استرا از کودتای کلنل میرپنج و از کودتای 28 مرداد هم ابراز تأسف کرده. کودتای میرپنج به ادعای جک استرا «تقلید» از آتاتورک بوده و می‌دانیم که انگلستان از آتاتورک اصلاً هیچ حمایتی نکرده! البته کودتای 28 مرداد به زعم استرا بر«ضدمصدق» بوده، نه بر ضد منافع ملت ایران.

در ضمن به یاد داشته باشیم که آشوب‌طلبی و عوامفریبی محمد مصدق را این روزها «دمکراسی» می‌نامند. از همان دمکراسی‌ها که براساس «باورها» و «نگاه خلق‌الله» فقط در خیابان‌ها مستقر می‌شود، تا روسپی‌های سیاسی بتوانند با تکیه بر آن کسب وجهه کنند. استعمار فقط این قماش «دمکراسی خیابانی» و «حکومت سرگذر» را برای مردم ایران تجویز می‌کند، چون این نوع حکومت نیازی به قانون و مقررات ندارد. قانون و مقررات‌اش را ماشا‌الله قصاب‌ها با چماق اعمال می‌کنند.

دلیل بلبل‌زبانی‌های جک استرا این است که حاکمیت انگلستان تمایل پیدا کرده مرزهای خود را به سواحل خزر منتقل کند و همسایة روسیه باشد. در نتیجه از مداخله انگلستان در ایران ابراز تأسف می‌کند. به گفتة جک استرا دخالت استعمار بریتانیا‌ از سال 1820 آغاز شده و در سال 1950 نیز به پایان رسیده! به عبارت دیگر حاکمیت انگلستان در تبدیل یک جفت نعلین روانپریش به «رهبرکبیر انقلاب» و کودتای 22 بهمن هیچ نقشی نداشته! حتماً بنگاه خبرپراکنی «بی‌بی‌سی» هم مثل شاه عباس «مستقل» و «مقتدر» بوده!

ویژگی شاه عباس این بود که به هنرمندان کور علاقة فراوانی داشت، به همین دلیل نوازندگانی که در کاخ زپرتی عالی‌قاپو برای شاه عباس «کبیر» و اعضای حرمسرای‌شان موسیقی می‌نواختند، به فرمان شاه عباس بزرگ کور شده بودند تا نوامیس سلطان را نبینند! شاه عباس همچنین یک گروه غلام آدمخوار داشتند که متعدیان به مقام معظم «سلطنت شیعه» را زنده، زنده «میل» می‌فرمودند. شاه عباس کبیر طی دوران سلطنت شکوهمند خود سرشان را مرتباً گل می‌گرفتند و پای پیاده، البته «سوار» بردوش غلامان بینوا، از اصفهان راهی مشهد «مقدس» می‌شدند. بله، فواید شاه عباس یک طرف، فواید صفویه یک طرف! دوران صفویه همانطورکه پیشتر هم گفتیم دوران ایستائی، رکود و سقوط فرهنگی ایران بوده. کافی است نگاهی به کاخ‌های محقر دورة صفوی بیافکنیم تا «عظمت» صفویان را از دید جک استرا خوب درک کنیم:

«این نمایشگاه به ما یادآور می‌شود که [ایران] برای مدت‌های طولانی مهم‌ترین کشور منطقه بوده و امروز نیز اهمیت عظیم راهبردی برای حل مناقشات در [منطقه] دارد[...] هر چه ما ایران را بفهمیم برای روابط غرب با دیگران بهتر خواهد بود[...]»


از قدیم گفته‌اند «دل به دل راه داره»، شاه عباس‌پرستی جک استرا دلیل دارد. استرا هم باید از همان کورهای مورد علاقة شاه عباس باشد که به ساز جنتلمن‌های نزولخور سیتی می‌رقصد. این «هنرمند» کور از اشغال ایران توسط انگلستان و روسیه هم ابراز تأسف کرده! ولی نمی‌گوید به دلیل حمایت مستقیم انگلستان از فاشیسم بود که شمال ایران توسط ارتش سرخ اشغال شد! زمانی که ارتش روسیه شمال ایران را اشغال کرد مستشاران نظامی آلمان هنوز در شمال کشور تحت حمایت محافل انگلیسی فعال بودند. این نکات و بسیاری از جنایات انگلستان همانطور که می‌بینیم از «تاریخ نوین»، ویراست آقای جک استرا حذف شده.

ولی علیرغم شیرین‌زبانی‌های جک استرا و تبلیغات سایت فارسی ناخداکلمب برای شاه عباس و قانون اساسی مشروطه، می‌باید حضور اهالی کلمب‌آباد بگوئیم که قانون اساسی مشروطه مطالبات یک سدة پیش بوده. از این گذشته در «قانون» مذکور نقش بسیار «معتبر»، نظارت بر قوانین نیز برای آخوندها پیش‌بینی شده! به عبارت دیگر حق نعلین‌ها برای دخالت در سیاست محفوظ است. در هر حال مطالبات امروز ما با قانون اساسی سدة گذشته که گفته می‌شود آخوندهای نابکار، حتماً بدون حمایت انگلستان آنرا تحریف کرده‌اند، هیچ ارتباطی نمی‌تواند داشته باشد. چند روز پیش «گرهارد شرویدر» در ایران یک مرکز درمانی ویژة بیماران مبتلا به اختلالات عصبی را افتتاح کرد، ما هم از این فرصت استفاده کرده، به آنان که زمان و مکان را بکلی از یاد برده‌اند توصیه می‌کنیم حتماً سری به مرکز کذا بزنند!


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

دوشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۷



«باور» و برلن!

...
در این وبلاگ روی سخن با مخالفان حکومت اسلامی است. حکومت اسلامی برای دوام خود به «حضور مردم» در نمایشات خیابانی نیاز دارد. مهم‌ترین ابزاری که امروز در دست ما است، تحریم «شبه ‌انتخاباتی» است که این حکومت به راه می‌اندازد. اربابان این حکومت،‌ به ویژه آمریکا باید بدانند، ما با حکومت «خدامحور» در هر حال مخالف‌ایم. برای ملت ایران اهمیتی ندارد که در رأس یک حکومت انسان‌ستیز چه افرادی قرار می‌گیرند؛ چارچوب این حکومت را قانون اساسی توحش‌پرور آن تعیین می‌کند. احکام قضائی و تمام قوانین متحجر آن منطبق بر اسلام است و تا زمانیکه قانون اساسی بر محور ابهام و توهمی به نام خدا قرار گرفته، در تضاد کامل با حقوق انسانی خواهد بود. در همین راستا، کسانیکه بر طبل «اسلام مترقی» و «آخوند پیشرو» یا «اسلام ایرانی» می‌کوبند، مشتی فریب‌کاراند.

«بومی‌کردن» جنبش‌های دمکراتیک غرب، از جمله «رنسانس» و به ویژه «مدرنیته» در ایران از اهداف استعمار است که می‌کوشد از طریق پروپاگاند به آن تحقق بخشد. گام نخست این سیاست همچنانکه می‌دانیم «دینی‌کردن» مطالبات مردم ایران بود که با کودتای سوم اسفند 1299 آغاز شده، نهایت امر به کودتای 22 بهمن انجامید. حال که کفگیر دینی‌کردن مطالبات در ایران به ته دیگ خورده، حضرات به رهبری کلیسای کاتولیک، پرچم «بومی‌کردن» برای ما ملت برافراشته‌اند. ناخداکلمب نمایشگاه «صفویه» یا همان «دین بومی» به راه انداخته، ‌ فرانسه در شیپور «فمینیسم بومی» می‌دمد و در آلمان «مدرنیتة بومی» به خورد ما ملت می‌دهند. البته در دیگر کشورهای مسلمان‌نشین نیز‌ خط تبلیغاتی دیگری فعال است. این خط تبلیغاتی که ویژة تحمیق مهاجران مسلمان ساکن اروپاست، تلاش دارد متفکران مسلمان قرون وسطی را در ترادف با متفکران «مدرنیته» قرار دهد! مشابه همان مهملاتی که فاطمه مرنیسی در مورد «غزالی» و «فروید» ردیف کرده بود. جالب اینجاست که تبلیغات مذکور از طریق کمپین آش نذری وارد ایران می‌شود تا تنور استحمار را باز هم داغ‌تر کند.

اما پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، در پاسخ به خوانندگان گرامی که خواهان دریافت این وبلاگ از طریق «ایمیل» شده‌اند، بگوئیم سرویس اشتراک مربوطه از تاریخ 23 فوریه 2009 روی این وبلاگ فعال شده. البته از کیفیت متن‌های ارسالی اطلاع درستی نداریم، و اگر برای دریافت مطالب از طریق «ایمیل» به اشکال برخورد کردید، لطفاً تماس بگیرید تا مطالب از طریق دیگری برای‌تان ارسال شود.

در مورد گسترش‌طلبی‌های لات‌الله در خلیج فارس و دریای خزر یادآور شویم، ادعای مالکیت بر بحرین همانقدر مضحک است که ادعای مالکیت بر خزر! ایران اصولاً فاقد نیروی دریائی است، و ادعای حاکمیت بر بحرین بیشتر به «هذیان» می‌ماند! در هر حال حکومت اسلامی حتی قادر نیست امنیت مرزهای خاکی خود را با کشور دوست، برادر و طالبان‌پرور پاکستان تأمین کند. پس بهتر است نعلین‌ها و ماشاالله قصاب‌های حکومتی که افسارشان به دست غلام سفارت است، خفقان اختیار کنند. مرزهای بین‌المللی با فتاوی مشتی نعلین ریزه‌خوار ناخداکلمب تعیین نشده که به خواست اربابان‌شان مورد تهدید قرار گیرد و یا تغییر کند. البته ما به یاد داریم که پیشتر این مهملات را نیویورک‌تایمز و شرکاء از زبان پاسدار شریعتمداری در سایت دین‌پرور «بی‌بی‌سی» منتشر می‌کردند.

آنروزها ژنرال شریعتمداری، سرپرست بوق تبلیغاتی هریتیج کلاب در ایران ضمن مصاحبه با خبرنگار نیویورک تایمز، به صحنة نبرد وارد شده، در حالیکه برای خلاصی از «خماری» انجیر می‌جویدند، تمام کشورهای حاشیة خلیج فارس را هم «فتح» می‌کردند. همچنین به یاد داریم که ادعای مالکیت بر بحرین زمانی از سوی آخوند ناطق نوری مطرح شد که وزیر امورخارجة روسیه در بحرین حضور داشت! به عبارت دیگر اربابان حکومت اسلامی از زبان ناطق نوری مراتب ناخشنودی خود را از ارتباط روسیه با بحرین مطرح کرده‌اند. پیشتر هم گفتیم که حکومت ایران، مانند حکومت اسرائیل ابزار ایجاد آشوب‌ در دست آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای اعمال سیاست انسداد در منطقه است. شیفتگی اینان به انواع تقدس «دینی» و «بومی» بی‌دلیل نیست. آلودن جامعة ایران به «تقدس» به همین دلیل در دستورکار استعمار قرار گرفته.

بله در نشست برلن، دکتر مهرداد درویش پور به ما گفتند، کمپین یک میلیون امضا اگر چه اهداف دمکراتیک ندارد، ولی نوعی «مدرنیته» به شمار می‌رود! فواید «صاحب‌نظران» سرزمین گل و بلبل این است که با تأئید «بشرنسبی»، اختراع فاشیسم بین‌الملل، به همة مفاهیم مدرن همزمان «نسبیت» می‌بخشند. در نتیجه برای حفظ منافع استعمار در ایران، حضور «زن نسبی» هم گویا الزامی شده.

«زن‌نسبی» چیست؟ زن نسبی، همان بشرنسبی است که حقوق‌اش را آمریکا در سازمان ملل و در حکومت اسلامی مشخص کرده. «زن‌نسبی» امثال مریم بهروزی، مرضیه مرتاضی، شهلا شرکت، شیرین عبادی و همپالکی‌های‌شان‌اند که می‌کوشند حقوق و آزادی زن را در چارچوب توحش «اسلام مترقی» از زبان «آخوند پیشرو» برای زنان ایران تعریف کنند. ویژگی زنان کذا این است که همه طرفدار آخوند خاتمی‌اند چرا که حاکمیت فرانسه برای ما بجز آخوند و اسلام هیچ گزینة دیگری نمی‌پذیرد. عبارات مضحک «آخوندپیشرو» و «فمینیسم اسلامی» امروز از زبان یک سر خبرنگار مفلوک فرانسوی نیز شنیده شد، که به ادعای خود اخیراً از ایران دیدن کرده.

«دالیلا کرشوش» در مصاحبة خود با «فیگارو»، مورخ 21 فوریه سالجاری می‌گوید با ویزای توریستی به ایران رفته تا بدون مزاحمت وزارت اطلاعات بتواند با زنان ایرانی تماس بگیرد! «دالیلا»، ‌ در ایران با «شهلا شرکت» تماس گرفته و سخت شیفتة «مبارزات» این آزادزن خطة اصفهان شده. شهلا شرکت نیز مانند شیرین عبادی، هیچ اشکالی با حکومت تحجر اسلامی و «سنت مقدس» ندارد. بهتر بگوئیم، گرفتاری شهلاجان، که مانند دیگر زنان نعلین‌پرست جمکران چند صد جایزه از بلاد غرب دریافت کرده، «سنت‌های کهنه» است، نه سنت مقدس! ایشان به خبرنگار فرانسوی فرموده‌اند، ما باید از دست این سنت‌ها آزاد شویم! این همان مهملاتی است که سروش و محمد خاتمی از سال‌ها پیش در سخنرانی‌های ابله‌پسند خود مرتباً تکرار می‌کنند، تا «مدرنیزاسیون» را بجای «مدرنیته» بنشانند و «سنت مقدس» را در ترادف با «سنت» قرار دهند.

به زبان روشن‌تر، اربابان «فاشیست ـ مسلمان‌ها» هنوز به فعلة خود در جمکران نگفته‌اند که «تقدس‌زدائی» ویژگی غیرقابل تردید «مدرنیته» است، و مدرنیته به همین دلیل در تضاد با «سنت مقدس» قرار می‌گیرد، در حالیکه همین مدرنیته هیچ تضادی با سنت‌ها ندارد. چرا که «سنت مقدس» در عمل، تاریخی‌ات سنت‌ها را گسسته، همچنانکه حکومت اسلامی مبداء تاریخ ایران را نفی می‌کند و یک «مبداء مقدس» بجای آن قرار می‌دهد. از مطلب دور افتادیم باز گردیم به مصاحبة فیگارو با دالیلا!

چکیدة سخنان «دالیلا کرشوش» یا بهتر بگوئیم، واژه‌های جادوئی پروپاگاند حاکمیت فرانسه نخست شامل «فمینیسم ایرانی» می‌شود، ‌ و می‌دانیم که این نوع فمینیسم هیچ ارتباطی نمی‌تواند با فمینیسم در مفهوم «غربی» داشته باشد! سپس سروکلة «آیت‌الله‌های پیشرو» و مترقی در سخنان ایشان پیدا می‌شود، کسانیکه خواهان تساوی حقوق بین زن و مرد هستند، و نگرش نوینی از اسلام دارند، و ... و حال ببینیم کارفرمایان «دالیلا کرشوش» با تکیه بر این ترهات، آزادی زنان را در ایران در کدام چارچوب می‌‌پسندند؟

برای استعمار غرب، آزادی زنان در ایران به حق برداشتن روسری کذا و حق حشر و نشر با جنس مخالف محدود می‌‌ماند. بهتر بگوئیم، در عمل به حق برداشتن همان تکه پارچه! چرا که ارتباط زن و مرد پیرو حجاب نیست! در هر حال آزادی پوشش و زیستن در یک جامعة مختلط، اگر «لازم» است، برای برخورداری از آزادی‌های اجتماعی به هیچ عنوان «کافی» نیست. به عبارت دیگر حاکمیت فرانسه و کمپین آش نذری که به نعلین خاتمی دخیل بسته‌اند آب در هاون می‌کوبند! ولی در همینجا بگوئیم عبارت مضحک «فمینیسم ایرانی» همانقدر می‌تواند وجود خارجی داشته باشد که «آخوند پیشرو».

حال تبلیغات استعماری فرانسه را رها کرده نگاهی خواهیم داشت به نشست برلن، سخنان مهرداد درویش پور، و سخنرانی داوودی مهاجر. هیچکدام از ایندو سخنران فرهیخته در برلن با «قانون» و «منطق» سروکار ندارد. درویش‌پور بر اساس «باورها» سخن می‌گوید، داوودی مهاجر هم بر حس و احساس خود تکیه کرده!

مهرداد درویش‌پور نوعی «مدرنیته» و «دمکراسی» کشف کرده که از قضای روزگار «انسان‌ستیز» نیز هست! وی می‌گوید، از آنجا که جنبش زنان با تبعیض جنسیتی مبارزه می‌کند، پس حرکتی است در جهت دمکراسی و مدرنیته! حال آنکه چنین «مبارزاتی» در واقع روی به توحش و خشونت دارد. زمانیکه چارچوب حکومت یک قانون انسان‌ستیز است، که مرد را «بنده» تعریف می‌کند و زن را تحت قیمومت او قرار می‌دهد، زنان برای رسیدن به حقوق برابر با مردان باید تلاش کنند تا در جایگاه «بنده» قرار گیرند! تا آنجا که ما می‌دانیم نه در مدرنیته و نه در دمکراسی، انسان در جایگاه «بنده» قرار نگرفته. در نتیجه جنجال به اصطلاح فمینیست‌های جمکران، فقط با هدف به بیراهه کشاندن مطالبات زنان ایران به راه افتاده. همچنانکه هیاهوی شبه‌اصلاح طلبان به ارعاب و خشونت و تأمین 8 سال فرصت برای استعمار انجامید. و امروز تبلیغات استعماری می‌کوشد مردم را به سوی همین شبه اصلاح‌طلبان براند، به سوی کسانیکه هیچ برنامة سیاسی جز جنجال و هیاهو نداشته و ندارند.

درویش‌پور در ادامة سخنان خود می‌گوید، گروهی از زنان نگرش «بومی» و «عدالت» و «انصاف» را توصیه می‌کردند، گروهی سکولار بودند و گروهی «دین‌ستیز»! دین‌ستیزان بر اساس تعریف درویش‌پور «بر این باوراند» که ادیان زن‌ستیزاند. البته می‌دانیم که «زن‌ستیزی» در ادیان ابراهیمی به هیچ عنوان یک «باور» نیست، یک «واقعیت» مکتوب و متقن است! کتب مقدس «ادیان» مذکور شاهدی است بر این مدعا. در نتیجه «فمینیسم دینی» مانند «جمهوری اسلامی» در واقع مغلطه‌ای بیش نیست. اشکال کار «دکتر» درویش‌پور اینجاست که برای محکوم کردن فمینیسم در ایران به دامان باورها پناه برده، و می‌گویند، از آنجا که مردم از اعتقادات مذهبی خود دست برنمی‌دارند، این گرایش شانس چندانی نخواهد داشت! حال آنکه برای تأمین حقوق زنان در هر جامعه، می‌باید قانون ملاک باشد، نه «باورهای خلق‌الله»!

اگر باورها ملاک است، به طور مثال در ایالات جنوبی آمریکا بر اساس همین باورها با سیاهپوستان چگونه باید رفتار کرد؟ در واقع دکتر درویش‌پور در برلن حضور یافته‌اند تا چرندیات چپ‌نمایان و توده‌پرستان را یک‌بار دیگر تأئید کنند. همان‌ها که مانند سپیده صلحجو و مهرانگیز کار می‌گویند، برای استقرار دمکراسی در ایران باید «نگاه مردم» تغییر کند! در نتیجه جناب درویش‌پور یک سکولاریسم نوین برای‌مان تعریف کرده‌اند که هیچ ارتباطی هم با سکولاریسم ندارد، و در وبلاگ دیروز به آن اشاره داشتیم. مهرداد درویش پور در پایان سخنان خود می‌گوید:

«به باور من جنبش زنان و کمپین یک میلیون امضاء از پیش‌قراولان گذار به مدرنیته و دمکراسی می‌باشند نه به خاطر اینکه خواست نخست آنان دمکراسی است[...]»


البته «باورهای» مهرداد درویش پور می‌تواند به اقتضای زمان و مکان تغییر کند، ولی «واقعیت» به هیچ عنوان چنین نیست! واقعیت این است که نه مدرنیته و نه دمکراسی هیچکدام در هیچ کشوری از دین و دین باوری استخراج نشده! واقعیت این است که دمکراسی بر «باور مردم» تکیه ندارد، دمکراسی را با قوانین انسان‌محور و دمکراتیک اعمال می‌کنند، نه با تکیه بر توهمات و باورهای خلق‌الله! و در چنین شرایطی، تفسیر مترقی از روایات دین کوچکترین محلی از اعراب ندارد.

حال نگاهی خواهیم داشت به سخنرانی فریبا داوودی مهاجر که می‌گوید، زنان چون از اصلاح‌طلبان و اصلاحات و از راست و«چپ» ناامید شدند به فکر راه چاره افتادند. البته ما نمی‌دانستیم در حکومت اسلامی «چپ» هم وجود دارد، ولی از آنجا که در اسلام و قرآن همه چیز هست، حیرت‌زده نشویم. چپ جمکران، گویا همان گروه میرحسین موسوی و بهزاد نبوی باشد که از راه قاچاق مواد مخدر، تجارت برده و تأمین مایحتاج روسپی‌خانه‌های عربستان روزگار می‌گذراند. بگذریم! در حکومت اسلام استعماری، «چپ» بهتر از این نمی‌توان یافت. با نگاهی به سخنان داوودی مهاجر می‌بینیم که در کمال تأسف زنان ایران هیچ برنامة منسجمی برای مبارزه و به دست آوردن حقوق خود ندارند، و ویژگی جنبش زنان نیز همان ایجاد هیاهو و جنجال در کوچه و خیابان است:

«مجموعة جنبش زنان به این نتیجه رسید که هر چه پشت درهای بسته اتفاق می‌افتد باید به خیابان‌ها بیاید و این صداها باید در خیابان شنیده شود.»

البته ما از شرایط سیاسی ایران آگاه‌ایم و می‌دانیم در حکومت اسلامی هیچ امکانی برای ایجاد یک تشکل قانونی وجود ندارد. ما نیک آگاه‌ایم که حکومت اسلامی مانند هر حکومت استعماری دیگر از طریق سرکوب سعی در بر هم زدن تعادل جامعه دارد،‌ چرا که نهایت امر کار به «شورش» و «خشونت» خواهد کشید. اتفاقاً اربابان حکومت اسلامی از این حرکت‌های خیابانی خیلی استقبال می‌کنند، چرا که قانون شکنی منافع آنان را تأمین خواهد کرد.

برای ما حیرت‌آور است که زنان ایران از اهمیت حرکت‌های اقتصادی بی‌اطلا‌ع‌اند و می‌پندارند سیاست همان جاروجنجال است، جدا از اقتصاد! فواید حرکت‌های اقتصادی این است که حاکمیت و اربابان‌اش را در برابر «واقعیت ملموس» قرار می‌دهد، نه در رویاروئی با جیغ‌وفریاد و امضاء طومارهای مضحک. این جیغ و فریادها درست مثل پارس کردن روح‌الله است. اگر اربابان حکومت از آن حمایت کنند، جنبش زنان «پیروز» خواهد شد! و در همینجا بگوئیم، چنین پیروزی‌هائی کارساز حقوق زنان نخواهد بود. همچنانکه پیروزی خمینی برای مردم ایران جز فقر، مصیبت و مرگ هیچ دستاوردی نداشته. البته در شرایط فعلی ایالات متحد و شرکاء در سازمان ناتو در شرایطی نیستند که مانند سال 1357، با تکیه بر نارضایتی مردم، «انقلاب پرشکوه» سازمان دهند. در نتیجه فعلاً به کوبیدن بر طبل «باورها» و «توهمات» ادامه خواهند داد.

داوودی مهاجر در ادامة سخنرانی خود می‌گوید، زنان تظاهرات کردند و خواستار تغییر مواد زن‌ستیز در قانون اساسی شدند! مواد زن‌ستیز قانون کذا از دیدگاه جنبش زنان، موادی است که دست زنان را از ریاست جمهوری و پست‌های حساس کوتاه می‌کند! همانطور که پیشتر هم گفتیم کمپین یک میلیون امضاء در پی کسب «قدرت» است نه تأمین «حقوق زن». مشکلات زن ایرانی با تکیه زدن بر صندلی ریاست جمهوری در حکومت جمکران ارتباط زیادی ندارد. زمانیکه «خواهران» تفاوت بین «حقوق قانونی» و «قدرت‌طلبی» را دریافتند، شاید بتوانند برخورد «منطقی» با مسائل داشته باشند. امثال داوودی مهاجر دو نکتة اساسی را در مبارزات سیاسی خود نادیده گرفته‌اند. نخست اینکه سیاست بر «واقعیت» پای می‌فشارد و در عرصة سیاسی خواستن، به هیچ عنوان توانستن نیست. دیگر آنکه حکومت اسلامی موجودیت خود را مدیون حمایت استعمار غرب است، همان استعماری که در برلن «نشست» بر پا می‌کند تا امثال شما در آن سخنرانی کنید. هدف استعمار هم روشن است: ایجاد بحران، گسترش سرکوب و چپاول. حال با در نظر گرفتن اهداف مشخص استعمار می‌باید پرسید شرکت «مخالف‌نمایان» در این نوع نشست‌ها را، مردم ایران، خصوصاً زنان چگونه می‌باید تعبیر کنند؟


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

یکشنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۸۷



شپش، طنز و منطق!


...
«تزریق مقدسات» به مفاهیم انسان‌محور به منظور «تحریف»، «ایستا» کردن‌ و «تخریب» این مفاهیم صورت می‌پذیرد. تزریق مقدسات فقط تحمیل «زبان دین» بر روزمرة مردم نیست. این سیاست مزورانه در عرصة فرهنگ و ادبیات به صورتی گسترده اعمال می‌شود. در مقالة «برادر» بیژن بیقرار تحت عنوان «در بارة یک منطق وارونه»، شاهد بودیم، چگونه یک نویسندة معروف همچون ‌«برتولد برشت» که به چپ‌گرائی در سطح جهانی شهرت دارد ناگهان در ادبیات «بیقرار» به آخوند شریعتی تبدیل می‌شود و «جرم» را در ترادف با «گناه» قرار می‌دهد! ولی مطلب بیژن بیقرار اگر در سایت عصرنو ناپدید شده هنوز جهت علاقمندان در «اخبارروز» موجود است! پس باز گردیم به ادامة‌ بحث استفادة محافل فاشیسم از بهائیان ایران برای تزریق تقدس در اعلامیة جهانی حقوق بشر، جهت تحریف و تخریب این اعلامیه.

نخست باید گفت که، ما خواهان رعایت مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر در ایران و برای همة ایرانیان، خارج از تعلقات قومی و مذهبی و گرایشات سیاسی‌شان هستیم. و جهت تحقق این مطالبات تغییر قانون اساسی حکومت اسلامی الزامی است. چرا که این قانون «خدامحور» است و حقوق انسانی را اصولاً به رسمیت نمی‌شناسد. در نتیجه بهائیان ایران، مانند دیگر ایرانیان، ‌ بر اساس همین قانون از حقوق خود محروم‌ مانده‌اند. یادآور شویم که هدف گروه‌ها و تشکل‌های استعماری از صدور بیانیه‌هائی در چارچوب دفاع از حقوق‌ گروه‌های مذهبی و قومی، در واقع جایگزین کردن «بشر» با مفهوم فاشیستی «بشرنسبی» است، و از طریق این عملیات گروه‌های فوق‌الذکر هدف‌شان نقض آشکار اعلامیة جهانی حقوق بشر در ایران است.

برای مشاهدة این روند فاشیستی نگاهی خواهیم داشت به مطلب خواهر «راشل زرگریان» تحت عنوان، «آزادی مذهب در کشورهای اسلامی ـ تا چه حد؟» مطلبی که در سایت «عصرنو»، مورخ 16 فوریه 2009 منتشر شده. خواهر راشل مطلب خود را با یک انشای دبستانی، از نوع «بر ما واضح و مبرهن است» آغاز کرده‌اند. در این «انشاء»، حقوق بشر بسیار خوب و مامانی است ولی در ضمن چند مطلب مهم و اساسی از پروپاگاند استعماری نیز در محل به خواننده حقنه می‌شود؛ از آنجمله است، «حقوق بشر، یعنی آزادی مذهب!» و به زعم نویسنده «قرآن نیز از آزادی مذاهب دفاع می‌کند!» چرا که به گفتة ایشان، هیچکس حق انتخاب مذهب خود را ندارد، و مذهب اکتسابی است! البته همانطور که قبلاً هم گفته‌ایم، در مورد بهائیان این «اصل» به هیچ عنوان صدق نمی‌کند، ولی گویا خانم زرگریان یا از این امر آگاهی ندارند، یا این «جزئیات» به نظر ایشان خیلی بی‌اهمیت است، چرا که پای به معرکه‌ای گذاشته‌اند که هدف آن تحویل شعارها و تبلیغات محفل فاشیسم به مخاطب در قالب دفاع از حقوق بشر است. در نظر ایشان، اعلامیة جهانی حقوق بشر برای دفاع از مذهب صادر شده، نه برای دفاع از انسان‌ها. دیگر اینکه همه باید مذهب داشته باشند و هیچکس هم حق انتخاب مذهب را ندارد! و نهایت امر اینکه اعلامیة کوروش کبیر، در 2500 سال پیش، همان اعلامیة جهانی حقوق بشر است، و به ادعای ایشان آزادی مذاهب در قرآن نیز از «ملزومات» به شمار می‌رود.

به عبارت دیگر با مطالعة‌ مقالة «ابله‌فریب» راشل زرگریان متوجه می‌شویم که «قرآن» خود مدافع حقوق بشر، در مفهوم «معاصر» کلمه تلقی شده! و این همان دروغ بزرگی است که محفل نوبل و دیگر محافل استعماری غرب قصد دارند آنرا به ما ملت ایران حقنه کنند. البته راشل زرگریان در آگهی تبلیغاتی خود برای بین‌الملل فاشیسم دروغ‌های دیگری نیز سر هم کرده. دروغ‌هائی که مفاد اعلامیة حقوق‌بشر را به یک اعلامیة‌ «من‌درآوردی» تبدیل می‌کند، تا همة بینوایان را به چاه فاشیسم رهمنون شود. با این وجود پرداختن به‌ کل مطلب اتلاف وقت خواهد بود، پس به اصل مطلب در مقالة کذا اکتفا خواهیم کرد:

«پس از جنگ جهانی دوم[...] دنیا دریافت که بر اساس دین و مذهب مخصوصا در مورد اقلیت‌های‌دینی چه فجایعی می‌تواند رخ داده شود[رخ‌ دهد] [...]‌ برای ممانعت از این‌گونه پدیده‌های منفی [...] تصمیم بر این اتخاذ شد که اعلامیه حقوق بشر را برای تک تک افراد دنیا صادر کنند[...]»


بله اشکال مقالة راشل زرگریان این است که زبان فارسی «کم بلد بود»، کمی هم با لهجة آخوندهای شیعه و ارمنی «حرف زد!» به همین دلیل است که نمی‌داند اعلامیه جهانی حقوق بشر برای حفظ حقوق انسان‌ها صادر شده، نه برای حفظ حقوق اقلیت‌های مذهبی! از سوی دیگر، این اعلامیه خطاب به دولت‌هائی است که آن را به امضاء رسانده‌اند، نه به «تک‌، تک» افراد. و از این گذشته اعلامیة فوق به هیچ عنوان «الزام‌آور» نیست! در ضمن جهت توضیح فضای حاکم بر اروپا طی جنگ دوم جهانی بهتر است اضافه کنیم که «برادر» آدولف هیتلر و همکاران از جمله دین‌داران و مذهب‌کاران بودند! ولی حزب «ناسیونال سوسیالیست»، به دلیل بحرانی که گریبان‌ سرمایه‌داری در اروپای مرکزی را گرفته بود، به فکر پاک‌سازی این خطه از یهودیان، کولی‌ها، معلولین، همجنس‌گرایان و به ویژه «آزادیخواهان» و سوسیالیست‌ها و تشکل‌های لائیک افتاد! چرا که به زعم هیتلر و اربابان انگلیسی‌ و آمریکائی‌اش این گروه‌ها مأمنی جهت رشد خدانشناسی و «کمونیسم» فراهم آورده بودند! یادآور شویم که مقالة «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک، تحت عنوان «حافظة واخوردة غرب» دقیقاً بر پایة همین پروپاگاند حماقت‌گستر فاشیسم استوار شده.

پروپاگاندی که می‌کوشد «اعتقاد مذهبی» را بجای «انسان» قرار دهد. در چنین چارچوبی است که می‌توان آثار ادبی را نیز به «آیات الهی» تبدیل کرد. عملی که امثال سپیده صلح‌جو، بیژن بیقرار و دیگر چپ‌نمایان ریزه‌خوار فاشیسم بین‌الملل از طریق دخل و تصرف در آثار مارکس و مارکسیست‌ها به آن مبادرت می‌ورزند و بجای مفاهیم صریح و فلسفی «مبهمات» می‌گنجانند. در همین چارچوب است که اسماعیل نوری علا، یک مصراع از غزل حافظ را به یک ایدئولوژی «عقیدتی ـ سیاسی» تبدیل می‌کند. نوری‌علا که مانند دیگر نخبگان ساکن فرنگ از پامنبری‌های محفل فاشیسم و مک‌کارتیسم است، با یکدست به لجن‌پراکنی به فروغ فرخزاد و گلسرخی مشغول شده، با دست دیگر بر حافظ می‌تازد.

به زعم اربابان نوری‌علا، ‌ هر مصراع از سروده‌های حافظ نشان از اعتقادات «مذهبی ـ سیاسی» وی دارد! به همین دلیل نوری‌علا با زبان الکن ویژة فعلة فاشیسم خطاب به حافظ می‌گوید، «حافظ جان! چرا چو بید بر سر ایمان خویش می‌لرزی؟» همة این ترس و لرز تو به دلیل «دین» و «مذهب» است، بیا پیش خودمان! بیا به باشگاه «سکولاریسم نو» که شکوه‌جان، اگر از جنجال سدسیوند و خیس خوردن آرامگاه کوروش‌کبیر فارغ شد و فرصت کرد، به تو سرودن شعر را بیاموزد! کجای کاری؟!

در راستای همین استحمار فرهنگی است، که سایت چپ‌نمای «کار»، مورخ 30 بهمن‌ماه سالجاری، مهملات فاطمه مرنیسی، از گروه فمینست‌های مسجدپرست «مید‌این یو.کی» را تحت عنوان «سکسوالیتة اسلامی و خط قرمزها» منتشر می‌کند. در این مقالة سراپا بلاهت، نظریة فروید در ترادف با سخنان سراپا تحجر امام محمد غزالی قرار گرفته. علامت تعجب هم نمی‌گذاریم. همانطورکه پیشتر هم گفتیم هدف اصلی و اولویت فاشیسم بین‌الملل تحریف و تخریب نظریات «انسان‌محور» متفکران مدرنیته: نیچه، مارکس و فروید است. در این راستا، مرنیسی که مانند دیگر پادوهای مؤنث محفل کذا‌ در زمینة ‌پیوند گوز خدامحور به شقیقة انسان‌محور تخصص دارد، تلاش می‌کند متون متحجر و خدامحور را به نظریات انسان‌محور متفکران معاصر پیوند دهد. فاطمه مرنیسی در کمال حماقت می‌گوید، اروپائیان و مسلمانان در مورد زنان به یک نتیجة واحد رسیده‌اند. هر دو زن ستیزاند! سپس در مطالب ایشان، امام محمد غزالی در جایگاه مسلمانان می‌نشیند و در ترادف با زیگموند فروید، بنیانگذار نظریة روانکاوی در قرن بیستم قرار می‌گیرد:

«طنز قضیه اینجاست که نظریة اروپائیان و مسلمانان در این زمینه به نتیجه‌ای واحد می‌رسد: زنان برای نظم اجتماعی ویرانگر هستند[...] از نظر امام محمد غزالی به این دلیل که زنان فعال‌اند، و به نظر زیگموند فروید به این خاطر که آن‌ها فعال نیستند[...]»


بله طنز قضیه اینجاست که به زعم مرنیسی بینوا، امام محمد غزالی نظریات «دینی» مسلمانان را بازتاب می‌دهد، نه تحجر ادیان ابراهیمی را! و طنز بیشتر قضیه اینجاست که نظریة روانکاوی زیگموند فروید، بازتاب فرهنگ «بومی» اروپائیان شده! ولی گند قضیه اینجا در می‌آید که مهرنوش خراسانی این چرندیات را «ترجمه» و «تلخیص» کرده، و سپس برادران داس‌الله در سایت «کار» آنرا منتشر می‌کنند. ترهات مرنیسی را بررسی نخواهیم کرد چرا که چارچوب حماقت و بلاهت آن پیشتر بررسی شده. گرایشات حرمسرائی خواهر مهرنوش احمدی خراسانی نیز به همچنین. از جمله به یاد داریم که مهرنوش خراسانی خارج از ترجمة مهملات هم‌پالکی‌های‌‌اش، افتخار تزریق تقدس به سروده‌های فروغ فرخزاد را نیز نصیب خود کرده، و هم‌صدا با نوری‌زادة مفلوک ‌می‌گوید، «فروغ» خواب دیده بود کسی می‌آید! ولی زمانی که «دکتر» مهرداد درویش‌پور بر مدرنیتة اعضای کمپین آش تأکید می‌کند، طنز و گند «قضیه» در هم می‌آمیزد. دکتر درویش‌پور با پایه و اساس قوانین زن‌ستیز که همان قانون اساسی جمکران است هیچ کاری ندارد:

«زنان سکولار می‌کوشند تفسیر دینی را از قانون جدا سازند»

بله اینجاست که می‌بینیم قانون اساسی حکومت اسلامی تا چه حد اهمیت پیدا کرده! هر چه باشد آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک برای تحمیل همین قانون تحجر و توحش به افغانستان و عراق لشکرکشی کرده‌اند. شاید دکتر درویش‌پور بتواند توضیح دهد، زمانیکه قانون اساسی بر «حدیث مسلم»، «روایت معصوم» و «نهج‌البلاغه» تکیه دارد، چگونه می‌توان بدون تغییر آن، «قانون» را از «تفسیر دینی» جدا کرد؟ اینجاست که می‌توان با مدرنیتة اندرونی حاج‌آقا و حقوق بشرنسبی اوباش جمکران بهتر آشنا شد.

البته حقوق ملت ایران خوشبختانه بر طبق مفاد «رسالة امام سجاد» کاملاً رعایت می‌شود! به همین دلیل مدارس جمکران به مرکز تولید و پرورش شپش تبدیل شده. در نتیجه زمانیکه فرزندان‌تان را به مدارس کشور پیشرفتة اسلامی می‌فرستید، نه تنها آموزش که پرورش‌شان هم اسلامی خواهد شد. مگر در صدر اسلام شپش بد بوده که اینهمه هیاهو به راه انداخته‌اید؟‌ یا مگر در رسالة امام سجاد از شپش بدگوئی شده؟ ابداً! نه در قرآن و نه در رسالة حقوق بشر اسلامی هیچ اشاره‌ای به شپش نشده. حتی امام محمد غزالی هم در مورد «نقش شپش» رساله‌ای ندارد، که مرنیسی بتواند آنرا با نظریة اروپائی شپش به قیاس کشد. به عبارت دیگر در صدر اسلام اصلاً شپش وجود نداشت!

ولی از آنجا که در منطقة «العسیر» عربستان هر شپش بیش از 9 دلار خرید و فروش می‌شود و شپش در اقتصاد یک کشور اسلامی از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شده، بزودی ابوالحسن بنی‌صدر، ‌ متخصص اقتصاد اسلامی، احکام تجارت شپش را هم در قرآن کشف خواهد کرد. و به دنبال آن یک مقالة چند کیلومتری در سایت گویا‌نیوز، عصرنو و ... منتشر می‌شود، تا تحت عنوان «اسلام، دین آزادی شپش!» بحث شیرین شپش را پی‌گیری کنند. بله اخیراً پای استاد دکتر ابوالحسن بنی‌صدر به سایت «عصرنو» هم باز شده تا در کنار همکارشان دکتر حاج سیدجوادی در سنگر «مبارزه با دمکراسی» همچنان برای ملت ایران شاخ و شانه بکشند. در همین راستا آخوند عبدالله نوری، نمایندة خمینی در سپاه پاسداران نیز به یک‌باره در «سایروس نیوز» سروکله‌اش پیدا شده. همانطورکه گفتیم در پی نشست امنیتی مونیخ،‌ مرزبندی‌های کاذب بین گروه‌های لات‌الله، داس‌الله و شاه‌الله در حال فروپاشی است و حضرات صفوف‌شان را فشرده‌تر می‌کنند تا مبادا دور باطل شیخ و شاه شکسته شود.

به دلیل فروپاشی این مرزهای کاذب است که حاکمیت فرانسه نیز همزمان با تبلیغات انتخاباتی برای محمد خاتمی، فرح پهلوی را فراموش نکرده. «پی‌یر پریه» در فیگارو مورخ 20 فوریه، ضمن بدگوئی از ثریا اسفندیاری، یک قصة شاه پریان هم از زندگی فرح دیبا نقل می‌کند تا به ما بگوید، هدف کودتای کلنل میرپنج ایجاد یک جمهوری لائیک مانند ترکیه بود! البته باید یادآور شویم که در مصاحبة کذا بازنویسی «تاریخ» ایران جایگاه ویژه‌ای دارد. به طور مثال این «اطلاعات» را می‌باید از قلم نویسنده دریافت کنیم که استعمار هیچ دخالتی در امور داخلی ما نمی‌کند، تا زمانی که آمریکا برای بازگرداندن شاه در 28 مرداد کودتا به راه می‌اندازد! ولی فرح پهلوی می‌گوید، «نه! برای کودتا نبود، برای حمایت از قیام مردمی بود!» در ضمن در این «تاریخ ‌نوین»، ساواک اطلاعات را از شاه پنهان می‌کرد! یا اینکه، آمریکا از شاه حمایت ‌نمی‌کرد، چون شاه با کاهش بهای نفت مخالف بود، و فرستاده‌های جیمی کارتر از شاه خواستند که خود را به ملایان تسلیم کند، و ...

ولی تا آنجا که ما می‌دانیم و شاید فیگارو نمی‌داند، ساواک از بدو تأسیس،‌ به رؤسای اصلی خود در غرب «اطلاعات» می‌رساند، نه به شاه! بهای نفت را هم چندملیتی‌های نفتی تعیین می‌کنند نه یک حکومت دست‌نشانده! در ضمن آمریکا خمینی را بجای شاه نشاند، چرا که برای جهاد با اتحاد جماهیر شوروی و تسریع روند چپاول ثروت‌های منطقه، استقرار حکومت اسلامی و حمایت از جبهة طالبان در افغانستان الزامی بود. البته فیگارو در مورد نقش شپش در آموزش و پرورش و حقوق بشرنسبی کاملاً سکوت کرده. امیدواریم که این کمبودها در مطالب آینده جبران شود، و«پیر پریه» به ما بگوید، شپش از «ملزومات» آموزش و پرورش فرزندان بشر نسبی است، چرا که منطق شپش هرگز وارونه نخواهد شد. از «چپ» به «راست»، و از «راست» به «چپ»، شپش همواره «شپش» خوانده می‌شود.





نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...