شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵


کودتا آن‌لاین!
...
در وبلاگ دیروز نوشتم که استعمار، تجزیة ایران را در سر می‌پروراند. و در این راستا، ‌مناطق نفت خیز خوزستان و آذربایجان را در رأس برنامه خود قرار داده. شایعه‌پراکنی و رسانه‌ها، از مهمترین بازوهای تبلیغاتی استعمار به شمار می‌روند. اگر در گذشته این نقش را، روزنامه‌های اطلاعات و کیهان، ارگان نژادپرستان برتری طلب آنگلوساکسون به عهده داشتند، امروز رسانه‌های دیگر، مانند «ایران» و به ویژه «شرق» عصای دست محافل استعمار در ایران شده‌اند. یکی «کاریکاتور سوسک» چاپ می‌کند، دیگری به هتاکی به ستارخان می‌پردازد، و برخی دیگر هم با حربة دفاع از حقوق زنان، رویای بازگشت خاتمی در سر می پرورانند. یعنی همان مقام امنیتی‌ای که، 8 سال قتل‌های زنجیره‌ای، ارعاب و ترور را سازماندهی کرد. ولی باید اذعان داشت که، در راه حفظ منافع استعمار، هیچ رسانه‌ای گوی سبقت از«شرق» نمی‌تواند برباید. این رسانه، عملا سخنگوی براندازان شده، به‌تحریک افکار عمومی می‌پردازد، و فریفتن ساده لوحان را، در دستور کار خود قرار داده. به‌ عنوان مثال، نگاهی به «شرق آنلاین» شماره 785، مورخ27 خرداد 1385بیندازیم.

ولی نخست توضیحی چند در امر روزنامه‌نگاری لازم است. مهمترین صفحه روزنامه، همان صفحه نخست است. انتخاب تیتر خبر‌ها، ترتیب قرار گرفتن آن‌ها، تیتر سرمقاله، و از همه مهم‌تر عکسی است که در صفحه اول روزنامه قرار می‌گیرد. همه و همه در امتداد یک خط سیاسی و کاملاً گزینشی هستند. حال بازگردیم به شرق آن لاین امروز.

عکس صفحه نخست شرق، ارگان «ملی مذهبی‌های» آمریکا، آقای احمدی نژاد، رئیس «جمهور» ایران را به فاصله، پشت سر ولادیمیر پوتین از روسیه و هوجین تائو از چین، یعنی دو کشور عضو رسمی پیمان شانگهای نشان می‌دهد. برای کسی که در جریان پروتوکل‌های سیاسی نیست، این عکس بسیار موهن می‌نماید. چرا که در واقع همه انتظار دارند، رئیس دولت ایران، همردیف روسای دولت‌های دیگر قرار گیرد. ولی کسانی که این عکس را می‌نگرند شاید ندانند که ایران، علیرغم مخالفت آمریکا،‌ به‌ عنوان «ناظر» به‌گردهمائی شانگهای دعوت شده،‌ و نه به ‌عنوان «عضو رسمی.» این خود دلیلی است بر آنکه روسای دول عضو پیمان شانگهای بر اعضای «ناظر» تقدم داشته باشند.

از سوی دیگر، اگر عکس را به دقت نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که رئیس دولت چین، به عنوان میزبان، بر رئیس جمهور روسیه به عنوان میهمان نیز تقدم دارد. در واقع، ولادیمیر پوتین در این عکس و چندین عکس دیگر که در شرق آن لاین هم دیده نمی‌‌شوند، پشت سر «هوجین تائو» قرار می‌گیرد. این پروتوکل تشریفاٰتی است، که «نجبای» میدان بارفروشان و «اشراف» کلاه مخملی‌های بازار، بکلی با آن بیگانه‌اند، و به خیال خام خود عکسی را در صفحه اول به خورد بیننده و خواننده می‌دهند، که تلویحا القا کنند: کسی آقای احمدی نژاد را در چین تحویل نگرفت! البته همه جزو نجبای سبزه میدان نیستند و بسیاری از ایرانیان با این مسائل، از جمله پروتوکل‌های تشریفاتی، آشنائی‌هائی دارند.

حال تیترهای کوچک زیر عکس را با هم نگاه می‌کنیم: ابتداً سخنان وزیر انرژی آمریکا به چاپ رسیده، کشوری که اصلاً در پیمان شانگهای جائی ندارد؛ نه عضو است، نه ناظر! سپس، نام احمدی نژاد، و در انتها، نام ولادیمیر پوتین درج شده! از عکس تبلیغاتی و عناوین تبلیغاتی‌تر، به یک تیتر، بالای تیتر سر‌مقاله می‌رسیم: یک تیتر ایده‌آل برای تحریک افکار عمومی. روسای گروه کلاه مخملی‌ها، یعنی هیئت موتلفه ناگهان کشف کرده‌اند که: «نمی‌توان هم مسلمان بود هم لیبرال!» مضمون این سخنانان گهربار که در صفحة دیگر آمده، را پس از سر مقاله بررسی می‌کنیم.

ابتدا به تیتر سرمقاله و بخصوص خود سرمقاله می‌پردازیم. تحت عنوان فروتنانة «ما کجا، چین کجا؟» فردی به نام قوچانی، که از فدائیان سردار اکبر است، از اسطوره‌های الهی، ادیان ابراهیمی در برابر «اسطوره‌ها انسانی!» دفاع جانانه‌ای به عمل آورده و توحش «اسطوره‌های انسانی» را محکوم می‌کند! البته منظور آقای قوچانی، از «اسطوره‌های انسانی» مارکسیسم به عنوان جهان بینی ماتریالیستی‌است! مارکسیسم، به ‌عنوان نظریة علمی، که ویژگی‌اش تاریخ‌گرائی و علمیت است. حال آنکه اسطوره، بنا بر تعریف «تاریخ گریز و علم ستیز» است. در کمال تاسف، دانش و شناخت نویسنده سرمقاله در حدی نیست که تفاوت میان «اسطوره» و «علم» را باز شناسد. و به همین دلیل به شیوه رایج فاشیسم، مرز میان این دو مقوله متضاد را مخدوش می‌کند.

اکنون، باز می‌گردیم به تیتر گهربار روزنامه: «نمی توان هم لیبرال بود هم مسلمان!» در این مقاله، به زبان بی‌زبانی، به هیرسی‌هائی که فریاد ما «مسلمان لیبرال، مسلمان دموکرات و مسلمان و غیره هستیم... » یادآوری شده که این دکان دیگر تعطیل شده است! منظور دکان مشارکت، و دیگر فرصت طلبانی است که 8 سال هیاهوی «جامعة چند صدائی» به راه انداخته بودند. سپس یادی از دوران خوشی شده که علی مطهری، فتوای قتل «بزرگان» رژیم پهلوی را صادر کرد. به‌عبارت دیگر از سخنان هیئت آدمکش‌های سنتی چنین می‌توان نتیجه گرفت، که سازمان سیا، با تکیه بر روش آزموده شده در چند دهة گذشته، دستور حمله به افراد صاحب‌نام حاکمیت را صادر کرده. و مقالة شرق در واقع چراغ سبز به دوستان درون مرزی است. چرا که اگر براندازی مطلوب آمریکا صورت گیرد، باز می‌گردیم به‌ شرایط مشابه اوایل براندازی بهمن 57: یعنی بحث شیرین و ابدی چه کسی و چه گروهی می‌تواند مسلمان باشد، و این یا آن گرایش را هم داشته باشد؟

تا دیروز استعمار یک نوبل خرج ملت ایران کرده بود که اسلام با دموکراسی در تضاد نباشد! امروز ناچار شده به تبلیغ تضاد لیبرالیسم و «مسلمان بودن!» و نه اسلام، بپردازد. چرا؟ به دلیل اینکه در برنامة توافق اسلام و دموکراسی، به دلیل حملة آمریکا به عراق، پوزة مبارکش پاره شد. و ناچار به عقب نشینی از مرحله توافق اسلام با دموکراسی شده است. پیمودن سیر قهقرائی در نظریه فروید نیز مطرح شده، البته در مورد انسان.

نظریة فروید به تکامل ساختار شخصیتی انسان در سه مرحله اساسی اشاره دارد. ساختاری که تا سن 5 سالگی کامل می‌شود. فروید معتقد است که در هر برهه از زندگی، در برخورد با موانع، فرد در ارتباط با همین روند تکامل شخصیتی، واکنش نشان می‌دهد. اکثر انسان‌ها، در هر مرحله از تکامل شخصیت که قرار گرفته باشند، هنگام شکست، احساس ترس، ناامنی و... یک مرحله به عقب باز می‌گردند، و اگر باز هم در همین هراس و وحشت قرار گیرند، باز هم گامی به‌عقب برخواهند داشت.

همین روند عقب نشینی را می‌توان به عملکرد استعمار در ایران تشبیه کرد. در سال 57، هنگامی که پس از ماه‌ها تبلیغ و تحریک افکار عمومی توسط «به وقت گرینویچ» و شعبات درون مرزی‌اش،‌ هنگامی که پس از ماه‌ها بسیج کلاه مخملی‌ها و «طلاب»، مردم در اعتراض به وضعیت موجود به خیابان‌ها ریختند، نتیجه،‌ حضور موقت نهضت منفوری ـ که نام «آزادی» نیز بر خود گذاشته بود ـ در عرصه سیاست شد. حضور موقت، چرا که در تاریخ معاصر ایران، «ملی ـ مذهبی‌ها» همواره پیشقراولان استبداد و سرکوب بوده‌اند.

اینبار نیز استعمارگران می‌پندارند، با براندازی، می‌توان فریب سال 57 را از نو آغاز کرد. و از نو ترور، تصفیه، سرکوب، جنگ و چپاول ملت ایران را سازماندهی کرد. همة عوامل مزدور جهت این براندازی ابراز آمادگی کرده‌اند، ولی ملت ایران را دیگر نمی‌توان با فریب و هیاهو در براندازی استعمار شریک نمود. اگر سیر قهقرائی حاکمیت استعمار در ایران شروع شده، به گواهی تاریخ، هیچ عاملی نمی‌تواند این روند را متوقف کند.

جمعه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۵


حزب مفلس کارگر!
...
قبل از آنکه جک استراو از پست وزارت امور خارجة انگلستان کنار گذاشته شود، رئیس دفترش را به عنوان سفیر انگلیس در ایران منصوب کرد. جک استراو، از مقامات امنیتی انگلیس است، و قبل از اشغال کرسی وزارت امور خارجه، وزارت کشور را در دولت تونی بلر بر عهده داشته. کنار رفتن جک استراو از پست وزارت امور خارجه در انگلستان، هر چند که برای ما ایرانیان بتواند معادل خانه‌نشین‌شدن ولایتی و یا خرازی شود، در واقع چنین نیست؛ در کشور انگلیس، روند این گونه مسائل با مسائل مشابه در ایران کاملاً متفاوت است. کنار رفتن جک‌استراو، امری که پس از تضعیف جناح تونی بلر در حزب کارگر پیش‌ آمد، در واقع یک عقب نشینی تاکتیکی برای پرشی در آیندة نزدیک است.

انتصاب رئیس دفتر جک استراو به پست سفارت در ایران، در همین راستا می‌تواند بررسی شود. این انتصاب، نشانگر این مهم است، که سیاست انگلیس در ایران روندی را طی خواهد کرد که پیشتر در اسرائیل آزموده شده و هر چند این سیاست، برای مردم اسرائیل به جز ناامنی و تهدید ارمغانی نداشت، جناح افراطیون جنگ پرست و مزدور استعمار غرب را تقویت کرد. در منطقه نیز، هدف این سیاست گسترش تروریسم بوده و بس.

در لبنان، سوریه، فلسطین و مصر، درگیری‌های فرقه‌ای و بمب‌گذاری‌ها «پیشرفت» فراوان داشته‌، ‌بخصوص ترور نخست وزیر لبنان که برای صهیونیست‌های غرب زمینة مساعدی ایجاد کرد. نخست، همة جنایتکارانی که در جنگ داخلی لبنان نقش فعال داشتند، از تبعید به لانه بازگشته، فعالیت خود را از سر گرفتند. ژنرال آعون از فرانسه به لبنان بازگشت و سمیر جعجع، که به جرم قتل رشیدکرامی، نخست وزیر لبنان، در زندان بود آزاد شد! و به اتفاق شرکای قدیم، خدمات گذشته را از سر گرفت. سمیرجعجع، از شبه نظامیانی است که وظایف خطیر انفجار بمب در اماکن عمومی و ترور شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی جناح‌های چپ را بر عهده داشته و دارد. وی در رأس تشکیلاتی مشابه تشکیلات «مجاهدین انقلاب اسلامی» در ایران قرار گرفته. ترور روزنامه نگاران چپ‌گرای لبنان از برکت حضور دوبارة این جنایتکاران است، که با حمایت مستقیم انگلیس و فرانسه در لبنان فعال‌ شده‌‌اند. برای آندسته از ایرانیان که در جریان تاریخ استعماری معاصر فرانسه و انگلیس نیستند، یادآور می‌شوم که دو کشور فرانسه و انگلیس، حدود صد و سه سال قبل، تفاهم نامه‌ای امضاء کردند که حافظ منافع یکدیگر در مستعمرات خود باشند. و برای گرامیداشت یکصدمین سالگرد همین تفاهم‌نامه، الیزابت دوم، ملکة انگلستان به پاریس آمد، و قسمتی از شهر پاریس را هم برایش قرق کردند، تا گشتی بزند.

بازگردیم به سفیر جدید انگلیس در ایران، که از زمان حضورش، ورود رئیس «جمهور» ایران به خوزستان ممنوع شده. منظورم همان پرزیدنت محمود احمدی نژاد است که هفته نامه اکسپرس، ارگان قبیلة تفنگ فروش شرایبر، چند هفته پیش از وی به عنوان «مردی که غرب را به لرزه در آورده»، یاد کرده بود!

به نظر می‌رسد که فرستادة جک استراو آنچنان که در اسرائیل و کشورهای همسایه ترور را سر و سامان داد، در ایران و کشورهای همسایه نتواند فعالیت‌های «موفقیت آمیزی» داشته باشد. به همین دلیل روسیه، حمایت از جمهوریخواهان آمریکا را افزایش داده، و دیگر مشوق خروج ارتش آمریکا از عراق نیست. ملاقات اخیر ولادیمیر پوتین با هنری کیسینجر نیز در همین راستا صورت گرفت. ملاقاتی که از سوی کیسینجر «موفقیت آمیز» توصیف شد. و می‌دانیم که هنری کیسینجر نمایندة جناح سنتی جمهوریخواهان در آمریکاست.

به عقیدة کارشناسان، در دوران جنگ سرد، اتحاد حزب کارگر انگلیس و حزب جمهوریخواه همواره تقویت دولت حاکم در ایران را به همراه داشته است. ولی امروز در عرصة سیاست جهانی تحولات فراوانی صورت گرفته و اگر چه سابقاً سیاست غرب در ایران با توافق اتحاد شوروی اعمال می‌شد، امروز روسیه به عنوان یک کشور با نظام سرمایه‌داری، دیگر در سایه غربی‌ها قرار نمی‌گیرد. به همین دلیل، سفر اخیر تونی بلر به واشنگتن نیز ناموفق ارزیابی شد. در واقع، در حالی که انگلیس هر روز بیش از پیش مقام «متحد درجه یک آمریکا» در جهان را از دست می‌دهد، در ایران، همچنان بر سیاست‌های قدیم خود پافشاری می‌کند: ایجاد درگیری‌های قومی و مذهبی، که نمونه‌اش بحران‌هائی است که تداعی کنندة بحران مقالة «رشیدی مطلق» در روزنامة مسعودی‌ها است. ابتدا در رسانه «ایران» و سپس در روزنامة شرق، ارگان «ملی ـ مذهبی‌های» آنگلوساکسون و مدافع چچنی آزاد! ولی هدف این برنامه‌ریزی، شامل یک منطقة خاص می‌شود: آذربایجان! یعنی همآنجا که ایرانیان نباید بدانند دولت‌شان حق استخراج نفت و گاز ندارد.

نمونة دیگر پافشاری انگلیس بر سیاست‌های گذشتة حزب کارگر، حمایت از «اصلاح طلبان» است. یعنی همان «فرصت طلبانی» که خاتمی در رأس آنان قرار گرفت و 8 سال فرصت برای استعمار فراهم کردند. شیرین زبانی‌های اخیر خاتمی، که در دوران ریاست جمهوریش گویا سنگ روی زبان گذاشته بود، «جایزه باران شدن» هیرسی‌های مذکر و مونث که در لندن و پاریس و ... سخنرانی کرده و برای ارباب دم می‌جنبانند، و بالاخره «قیام خونین 22 خرداد»، که از سوی گروه‌های فاشیست، یعنی مجاهدین انقلاب اسلامی، مشارکت و دفتر تحکیم وحدت به راه افتاد، در سایه همین «حمایت‌ها» انجام می‌‌گیرد. مراجعه شود به مصاحبة سیدعلی اکبر موسوی خوئینی‌ها (مورخ 3 خرداد سال جاری در سایت آفتاب نیوز)، ‌ تحت عنوان : «خاتمی هنوز می‌تواند راهگشا باشد.» این عضو خانوادة «شریف» خوئینی‌ها، اخیرا نقش رزا لوکزامبورگ را در ایران به عهده گرفته، و در تظاهرات زنان نیز شرکت کرده بود و در این راه عازم اوین هم شد! جناب مهندس «لوکزامبورگ»، چنان از دوران خاتمی می‌گوید، که اگر کسی شرایط را نشناسد، می‌پندارد خاتمی همزمان، بودا، گاندی و نلسون ماندلا است! و مردم ایران با بی‌صبری منتظر بازگشت ایشان نشسته‌اند!

اینهمه، نشانة «فعالیت‌های» حزب نیمه جان تونی بلر در ایران است. انتخاب روز 22 خرداد بی‌دلیل نبود. اولا عدد 22 تداعی کننده روز «مبارک» براندازی در بهمن‌ماه سال 57 است. ثانیاً ماه خرداد، برای استعمار، ماه فرخنده‌ایست، سرشار از آشوب: تظاهرات «طلاب»، صدور فرمان «انقلاب فرهنگی»، و از همه مهمتر، خیمه‌شب بازی «حماسة» دوم خرداد. و حسن ایجاد بحران در روز 22 خرداد، اینست که اولاً، هشتم مارس،‌ روز جهانی زن در ایران فراموش خواهد شد،‌ چرا که «پیشوای نوین»، 22خرداد را «روز زنان ایران، ‌روز دختران ایران»، یعنی روز اسارت نوین، «تعیین کرده». ثانیا، فردای آشوب‌ها، به پندار برخی، کسی سالروز صدور فرمان انقلاب فرهنگی را یادآوری نمی‌کند. و جنایات سروش‌، فضاحت شاگردانش، و اربابان ورشکسته‌اشان به بوتة فراموشی سپرده خواهد شد. و در پس‌فردای آشوب‌ها نیز، کسی یادی از زاد روز «ارنستو چه گوارا» نخواهد کرد. چرا که امروز حزب کارگر انگلیس الگوی «چپ» در جهان شده!

ولی،‌ چنین نیست. دیشب، کانال دوم تلویزیون فرانسه، یعنی کانال دولت، بخش دوم فیلم مستند تروتسکی را هم پخش کرد، و حدس بزنید که در این فیلم از برزیل پرزیدنت لولا، چه‌ها پخش شد؟ حمله نظامی به ساکنان حلبی آبادی در کوئینا، جائی که چند صد خانوار بی‌پناه، در یک زمین بایر، با وسائل موجود، سرپناهی برای خود ساخته بودند، و نام حمله نظامی هم «پیروزی» بود! در ماه فوریه 2005، به فرمان رئیس جمهور «سوسیالیست» برزیل، حدود 3هزار نظامی از زمین و هوا، به حلبی آبادی در کوئینا هجوم بردند. همانگونه که ارتش اشغالگران غرب در عراق به «پاکسازی» شهرها می‌پردازد. اگر کانال دولتی فرانسه، نقاب از چهره کریة «چپ نوین» در برزیل برداشته، نوبت چپ نوین انگلیس هم خواهد رسید.

انترناسیونال لمپن‌ها! شهروندان «جهان جنایتکاران بدون‌مرز»! تاکتیک‌های کهنه دیگر کارساز نیست. دورة ماه‌ها، روزها و اعداد «مقدس» دیگر گذشته!

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵


آش قیام 22 خرداد!
...

فاشیسم همواره به شیوة جادوئی مخدوش کردن مرزها بین مقوله‌های متفاوت و متضاد متوسل می‌شود. و مهم‌ترین عاملی که فاشیست‌ها از آن بهره‌مند می‌شوند، پیوند دادن اسطوره به واقعیت است. فاشیست‌ها با استناد به اسطوره جهت گیری‌های خود را توجیه می‌کنند. استناد به اسطوره درمقالات مخالف‌خوانان برون مرزی و شرکای درون مرزی آنان سخت رایج شده. و ظاهراً مورد تهاجم شدید، اصولگرایان نیز قرار گرفته. به همان نسبت که تهاجم اصولگرایان به «فعالیت‌های» مخالف خوانان تشدید می‌شود، اینان، در صحنه سیاسی وجهه‌ای کسب می‌کنند، البته به زعم اربابان! چرا که ایرانیان، مخالف‌خوانان حاکمیت را می‌شناسند، و قلم فرسائی امثال نیلوفر بیضائی در این برهه کارساز نخواهد بود. این مقالات «عمیق و مستدل» که مدتی است رایج شده‌اند، از نظر ساختاری به یک دستور تهیه غذا شباهت دارند. در واقع، دستورالعملی است استعماری، برای طبخ آش براندازی.

یکی از نمونه‌های طبخ آش را که در مورد «قیام خونین 22 خرداد» سال جاری نگاشته شده، با هم مطالعه کنیم. «آش» امروز دست پخت نیلوفر بیضائی است، که چندین و چند بار به مخدوش کردن مدرنیته و مدرنیزاسیون پرداخته و همچنان با پشتکار فراوان به تحریف مفاهیم ادامه می‌دهد. این بار نیز در نقش «پیشوای جدید»، هشتم مارس را نفی کرده و روز 22 خرداد را روز زن خوانده است!

مواد لازم برای آش استعمار:

1ـ گریزی به اسطوره‌های اقوام ایرانی، جهت جایگزین نمودن اسطوره‌های سامی اسلام
2 ـ افزودن تاریخ و مسائل روز به اسطوره، با توسل به شعار و مرثیه خوانی
3 ـ مقایسه تاریخ و اسطوره، جهت تحریف هر دو، به منظور استفادة سیاسی و شعار
4 ـ سردادن شعارهای پوچ، جهت جایگزین کردن شعارهای براندازانه سال 57، با شعارهای براندازانه نوین

هدف از طبخ این آش، تأمین خوراک برای شرکای درون مرزی نویسنده است: چماقداران راستگرا و چپ‌نما، که ریشه در فساد و سرکوب و جنایات27 ساله دارند. این «فعالیت‌های سیاسی» جهت براندازی حاکمیت فرسوده‌ای است که دیگر به کار استعمار نمی‌آید. و اینبار به جای توسل به باورهای مذهبی مردم ایران، لازم است به تعصبات قومی و قبیله‌ای قبل از اسلام دامن زده شود. نقش حلقه رابط میان فعله داخلی استعمار، یعنی اعضای خیمة موسوی خوئینی و سردار اکبر را نیز اوپوزیسیون «ستمدیدة» مقیم خارج به عهده گرفته! تا پس از براندازی، «پرستوهای مزدور هر چه زودتر به لانه باز گردند!»

1 ـ گریز به اسطوره‌های ایران باستان اخیراً مد روز شده است‌. در این راستا، بهترین اسطوره برای «قیام خونین 22 خرداد»، آناهیتا، ایزد بانوی آب‌هاست. به ویژه که خرداد، ماه ویژة ناهید است. و نویسنده هم با مقاله‌اش قصد ریختن آب پاکی روی دست ملت ایران را دارد. چرا که ملت را سخت احمق پنداشته.

نویسنده، جهت گریز زدن به اسطورة ناهید، ابتدا چند جملة تحریف شده و دست و پا شکسته از «آبان یشت» را در مدح آناهیتا نقل کرده، وی ‌را، نه «ایزد بانوی آب‌ها»، که «ایزد بانوی ایران» معرفی می‌کند. چرا که هدف بعدی ایران است. ایران که «نام سرزمین ماست و نام زن است» و در ضمن، «سرگذشت سرزمین ما ایران، همسان و همانند و همزاد سرنوشت زنانش نیز هست!» چرا؟ چون به زعم نویسنده چنین است و بحث هم ندارد. و البته این نخستین بار است که «سرگذشت» یک سرزمین همزاد، «فرجام و سرنوشت» زنان آن سرزمین می‌شود! یعنی به زبان ساده، حکایت زندگی با مرگ همسان و همزاد می شود! سرگذشت، یک روند رو به فرجام یافتن است، و فرجام انتهای سرگذشت است. ولی چه می توان کرد به قول سعدی، قلم در دست دشمن است.

به این دلیل است که نویسنده در ادامه مدعی وجود پدیده‌های نوینی می‌شود به ‌نام «حافظه و غریزه ملی!» البته به احتمال زیاد منظور ایشان «حافظه‌تاریخی» است، که در چارچوب علمی روانکاوانه و مردمشناسی می‌تواند بر‌رسی قرار گیرد. ولی، دومی، یعنی «غریزه ملی»، صرفا پریشانگوئی است. «غریزه ملی» را شاید بعداً استاد اکبر گنجی، بازجوی ساواک، یا استادش، جناب دکتر سروش، برایمان توضیح دهند که نادان از این جهان نرویم. چون اطمینان دارم که بهرام بیضائی نیز قادر به توضیح چنین پدیده‌ای نخواهد بود. چرا که بهرام بیضائی، از معدود ایرانیان صاحب‌نامی است که می‌داند چه می‌گوید.

به هرحال به ادعای نیلوفر بیضائی، «در جائی از حافظه و غریزه ملی ما تصویری است از بانوئی پرغرور [...] و هسته اصلی وجودش آزادگی است ...» اگرچه «غرور» صفت پسندیده‌ای نیست، ولی با ارتباط دادن این واژه به آزادگی،‌ به همان چیزی که می‌خواهیم دست می‌یابیم: واژه تعریف نشده، توخالی و پوک، که می‌توان از آن شعار تولید کرد. و در چارچوب این امر خیر است که ناگهان آناهیتا «انساندوست» هم می‌شود! به یاد داشته باشیم که آناهیتا، ایزد بانوی آب‌هاست، زندگی‌بخش‌است، ولی با واژه «انسان دوستی» در مفهوم معاصر آن بکلی بیگانه است. و به‌ویژه، تاکنون کسی از «هستة اصلی وجود آناهیتا» سخنی به میان نیاورده بود! چون معمولاً از ذات یا «گوهر وجود» سخن گفته شده و «هسته اصلی وجود»،‌ بیشتر رگه‌هائی از «بحران هسته‌ای» در خود دارد!

2ـ افزودن تاریخ و مسائل روز به اسطوره، با توسل به شعار و مرثیه خوانی

نویسنده در ادامه می‌آورد که، «این بخشی از تصویری است که در رهگذار تاریخ سرکوب و تحقیر[...] از هویت تهی شده[...] دیگر ندانسته که بوده یا کیست [...] جسم و جان و روانش لگدکوب شده! ...»
در واقع بنظر می رسد عبارات بعدی بیشتر پیامد «لگد کوب شدن جسم و جان و روان» ‌نویسنده باشد چرا که ناگهان، کلامش آشفته می‌شود و از واژه‌های دین زرتشت: «اهورا و اهریمن، نیکی و کژی» به زمان حال و به واژه‌های بازاری «اصلاح‌طلبان» اسلامی معاصر پرش می‌کند، و از «ماشین مرگ‌زا، نابودگر، هراس آفرین و آرمان ضد انسانیت [...]» می‌گوید.

3 ـ مقایسه تاریخ و اسطوره، جهت تحریف هر دو، به منظور استفاده سیاسی و شعار

نویسنده دوباره ایران را به ایرانیان معرفی می‌کند: «ایران زن است[...] و با گردنی بر افراشته با نگرانی، به تصویر زنی سالخورده می‌نگرد[...] ایران مادر است[...] و ....،.» اینهمه به این جهت که بر ما واجب و مسلم است که «سه شنبه 22خرداد سال 1385 برابر با 12 ژوئن 2006 را به عنوان روز زنان ایران» به خاطر بسپاریم.

این بار «رهبر و پیشوا» در هیبت زن ظاهر شده تا بر هشتم مارس، روز جهانی زن،‌ خط بطلان کشد. اگر دیروز فاطمه زهرا و زینب داشتیم، امروز آناهیتا داریم که قرار است جایگزین آنان بشود. حسن آناهیتا هم در این است که ایزد بانوی آب‌هاست و مانند اسلام، بر حسب نیاز، همه جور صفتی می‌توان برایش خلق کرد. تا دیروز اسلام عزیز، اسلام راستین، اسلام مترقی، اسلام سکولار و... نهایتاً اسلام‌های مطلوب برای سرکوب داشتیم، امروز، آناهیتای مطلوب استعمار خواهیم داشت.

4 ـ سردادن شعارهای پوچ جهت جایگزین کردن شعارهای براندازانة سال 57

فراموش نکنیم که در همین 27 سال نفرت انگیز، سعی زنان، آن گروه که روز مزد استعمار نیستند، در پیوستن به جنبش جهانی زنان بوده. چرا؟ به دلیل اینکه شکستن مرزهای جغرافیائی، که با سرنیزه به ملت‌ها تحمیل شده و سرکوب را ممکن می‌سازند، فقط با شکستن مرز تعصبات ملی و مذهبی امکان پذیر است. و در ضمن می‌باید به‌ نویسندة «سینه چاک حقوق زنان ایران» که عمری را هم در دانمارک سپری کرده‌اند، یادآور شویم که به کار بردن «روز زنان ایران» و «روز دختران ایران»، حکایت از تعلقات مردسالارانه‌ای دارد، که ایشان ادعای به اصطلاح مبارزه با آن را نیز دارند! اینجاست که خواننده متوجه می‌شود، نویسنده در کدام مرحله از تاریخ تفکر بشری گیر کرده. بخصوص که مقالة خود را به کسانی تقدیم می‌کند که کاملاً شناخته شده‌‌اند، و ارتباطات نزدیک آنان با سردار اکبر و شرکاء از کسی پنهان نیست. لازم است به نویسنده محترم یادآوری شود: «گیرم پدر تو بود فاضل...»

چهارشنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۵


تظاهرات زنان!؟
...
اخیراً در سازمان سیا، مسئولان «با تجربه» قبلی دعوت به کار شده‌اند. می‌دانیم که جرج بوش و تشکیلاتش به زودی به دست فراموشی سپرده خواهند شد، ولی سازمان سیا و دیگر سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی»، می‌باید به انجام وظائف خود ادامه دهند. چرا که حفاظت از سلطة صاحبان صنایع نظامی وظیفه اصلی آنان است. حال ببینیم بازگشت روسای «با تجربه» قبلی چه پیامدهائی می‌تواند داشته باشد.

اگر افراد در دمکراسی تقدسی ندارند، منافع صاحبان صنایع نظامی و تشکیلات وابسته به‌آن‌ها، از «مقدسات» دموکراسی‌اند. در نتیجه، می‌توان چند صباحی گروهی را کنار گذاشته و گروه دیگری را به جای آنان به خدمت گمارد. امروز، نومحافظه‌کاران، فردا محافظه‌کاران و روز دیگر دموکرات‌ها، یعنی همان خرده محافظه‌کاران، و شاید بعضی‌ها بپندارند که این بازی را تا ابد می‌توان ادامه داد! به همین دلیل است که اخیراً عالیجناب روحانی، مقام عالیرتبه ساواک، دوباره به صحنه سیاست و کیاست پرش فرموده‌اند! و به حساب اینکه در دنیای سیاست، در، همچنان بر پاشنة سابق می‌چرخد، خواستار احترام به «بزرگان» شده‌اند!

اشکال برخی رهبران سیاسی در ایران این است که می‌پندارند، همة کارها را با زرنگی، ریا و پنهان‌کاری می‌توان به پیش برد. و در این راستا، اگر در آمریکا از «بزرگان» سازمان سیا دعوت به کار شده، در ایران هم می‌باید از «خدم و حشم» بزرگان سیا دعوت به کار شود. و البته، منظور آقای روحانی از «بزرگان»، همان موجود حقیر و مسکینی است که هاشمی بهرمانی نام دارد. همان علف هرزی که از برکت استعمار، از مقام شامخ «جنایتکاری» به راس هرم قدرت در ایران رسیده و امروز هم از «بزرگان» کشوری به شمار می‌آید که که 25 قرن تاریخ مدون دارد! «سردار اکبر» نه تنها برای حسن روحانی از «بزرگان» است که، برای برخی مخالفان خارج نشین نیز در زمره «بزرگان» قرار می‌گیرد. اینان که در تبعید هم بودند و هنوز نیز در تبعید به سر می‌برند، برای «حفظ آزادی های موجود!» مبلغ سردار اکبر در برابر احمدی‌نژاد شده بودند!

ولی تبعیدی‌ها هم مانند اوپوزیسیون انواع و اقسام دارند. بعضی تبعیدی‌ها نه تنها «پناهنده سیاسی‌اند»، که هر سال هم سری به ایران می‌زنند و با چمدان پراز پسته و لپه، به محل پناهندگی خود باز می‌گردند! در این سفر و حضر غیرمعمول هم، نه مقامات ایران و نه مقامات کشور محل پناهندگی مزاحمتی برای آنان فراهم نمی‌کنند. چرا که این پناهندگان عزیز، در واقع خبرچین‌های همان حکومتی هستند که از ستم و خشونتش مثلاً به خارج پناهنده شده‌اند! گروه دیگر، کسانی هستند که می‌توان آنان را پناهندة الکی نامید. این حضرات در واقع برای دریافت اجازه اقامت، تقاضای پناهندگی فرموده و به مقام پناهندگی هم نائل آمده‌اند. از این پناهندگان در اروپا و آمریکا فراوانند. گروهی از آنان بورسیه‌های دورة پهلوی بودند، و گروهی نیز از برکت ارتباطات نسبی و سببی با بازار و حوزه، بورسیه‌های حکومت دستاربندان بودند‌، ولی تمایلی به بازگشت به وطن ندارند! در میان این گروه آخر، افراد میانسال، بسیار دیده می‌شود. کسانی که در سن 50 سالگی بورس گرفته با اهل و عیال به خارج، به ویژه به انگلیس و یا کشورهای مشترک‌المنافع سرازیر شده‌اند. به عنوان مثال، تعداد این «پناهندگان» در استرالیا از کانگورو‌ها هم بیشتر شده است.

ولی بهتر است بازگردیم به اصل مطلب. حضور عمله اکره حاکمیت در خارج از ایران دو فایدة اساسی دارد. اولاً، این گروه، مانند دیگر «بزرگان» از حقیرترین و لمپن‌ترین افراد و طبقات تشکیل می‌شوند. و پیامد نفوذ‌شان در صفوف ایرانیان، در دراز مدت، انتقال ویروس «لمپنیسم» خواهد بود. به عبارت ساده تر، ایرانیان تبعیدی به سوی ابتذال «برگزیدگان» حاکمیت کشیده می‌شوند. چرا که آن گروه از ایرانیان تبعیدی که فرستادگان حاکمیت نیستند، علیرغم همة امکانات مالی، فاقد تشکل‌های سیاسی و مستقل‌اند. در واقع، اوپوزیسیون ایران، یا آن چه استعمار قصد دارد به نام اوپوزیسیون به ملت ایران حقنه کند، در واقع آن روی سکة حاکمیت فعلی است. از اینرو آشفتگی صفوف اوپوزیسیون خارج نشین نیز، دقیقاً بازتابی است از آشفتگی و هرج و مرج در میان جناح‌های داخلی.

به عبارت دیگر «بزرگان» حاکمیت ایران، در حقارت و بی‌مایگی با اوپوزیسیون مسابقه می‌دهند! و اوپوزیسیون هم با شادی و شعف در این مسابقه «شرکت فعال» دارد. نمونة این مسابقه حماقت، جهت‌گیری در مورد تظاهرات حکومتی 22 خرداد بود. به محض آنکه تظاهرات برپا شد، یکنفر از حاجیه‌های بازار تبریز که از پستوی پشت آشپزخانه به مجلس پرتاب شده‌‌اند تا مهمل بگویند و باعث تحریک افکار عمومی شوند، با همان کلام مبتذل بازار، به انتقاد از تظاهرکنندگان پرداخت. همین کافی بود که تظاهر کنندگان «تطهیر شوند» و برای سایت‌های اوپوزیسیون، دیگر موئی لای درز «آزادیخواهی‌اشان» نرود! ولی در واقع، در میان این «زنان آزادیخواه ایرانی»، بسیاری مستقیماً فدائیان هاشمی رفسنجانی بودند، و هنگامی که «دشمن هاشمی، دشمن پیغمبر بود» خفقان گرفته و حق و حقوقی هم برای زنان مطالبه نمی‌کردند. «آزادیخواهی» اینان‌، درست به سبک و سیاق بسیاری از مخالف‌خوان‌های کنونی است، که سر در آخور سفارتخانه‌های خارجی دارند،‌ «آنچه استاد ازل گفت بگو» می‌گویند، و صد البته نمی‌فهمند چه می‌گویند؛ یا می‌پندارند که دیگران نمی‌فهمند چه اهدافی را دنبال می‌کنند. و شاید اشتباه‌شان در همین جاست.

با تظاهرات حکومتی، دیگر مانند دوران شیرین جنگ سرد، نمی‌توان براندازی کرد! اگر زنان ایران و دیگر کشورهای مسلمان حق و حقوقی داشته باشند، این «حقوق» در چارچوب قوانین دینی نمی‌تواند وجود داشته باشد. در جواب آن‌هائی که مانند «هیرسی عبادی‌ها» و یا دیگر هیرسی‌هائی که هنوز نوبل نگرفته‌اند، و در شیپور استعمار می‌دمند و ادعا دارند که: «برخی قوانین ایران زن ستیز است»، باید گفت که، همة قوانین مبتنی بر ادیان سامی، بدون استثناء زن ستیزند.

و در ادامه می‌باید به اطلاع «انترناسیونال هیرسی»، شعبة ایران ‌رساند که دین اسلام اصولاً، حق و حقوقی برای «انسان‌ها، نه زن و نه مرد» قائل نشده است. در دین اسلام مانند دیگر ادیان سامی، «بنده» وجود دارد و «برده». اولی بردة خداست، و دومی، بردة بنده خدا. تا زمانی که هیرسی‌های مذکر و مونث این مسئله «بی‌اهمیت» را درک نکنند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید و این همان است که استعمار می‌طلبد.

سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۵


جورج بوش، فوتبال و آفتابه!
...
بالاخره دلایل علمی شکست تیم فوتبال ایران در برابر مکزیک کشف شد! دلائل مالی، بهداشتی و شکمی! دلیل اول این بود که طرفداران تیم را مجانی به آلمان نبرده بودند! خبرگزاری مهر،‌ در ساعت دوازده و شش دقیقه 23 خرداد، می‌نویسد: «در حالیکه همه فدراسیون‌ها به صورت رایگان طرفداران را به محل مسابقه می‌آورند، فدراسیون ایران از انجام این کار سر باز زده، و آن را به مزایده آژانس‌های معتبر گذارده!» و گویا در «مذاکرات» برای این مزایده، ‌اکبر غمخوار، مدیر عامل سابق تیم پرسپولیس، برنده می‌شود. چون اولاً ایشان به مصداق «به عکس نهند نام زنگی کافور» غمخوار که نیست هیچ، از غم دیگران، خور و خواب یک گله کلاه مخملی و دستاربند را نیز تأمین می‌کند. ثانیاً طبق «قواعد مزایده»، فرد مذکور، بهترین شرایط را با کمترین بها ارائه داده! یعنی آنطور که مهرنیوز می‌نویسد، به جای چهار میلیون و هفتصد و پنجاه هزار تومان، از هریک از مشتاقان فوتبال، چهار میلیون و صد هزار تومان دریافت کرده، که حدود سی در صد آن به حساب فدراسیون فوتبال ایران واریز شده است.

قبل از اینکه به دنبالة ماجرا بپردازیم، چند کلمه از پدیده‌ای به نام فدراسیون فوتبال، و فدراسیون فوتبال ایران بشنویم. فدراسیون جهانی، تشکیلاتی «صنعتی» است، کالای تولیدیش هم ایجاد شور و هیجان برای «مشتاقان» است. در رأس این تشکیلات «صنعتی»، گروه‌های «متکثر» حقیقی قرار دارند که «جامعه چند صدائی» مافیا را اداره می‌کنند. پهنة این حاکمیت بین‌الملی از تولید لباس و کفش و جوراب، تولید مواد مخدر جهت دوپینگ، تا حق و حساب گرفتن از شهرداری‌ها و دولت‌ها، جهت «انتخاب» شهر یا کشور آنان برای محل مسابقه، را در بر می‌گیرد. پر واضح است که در این مسابقات، انتخاب داور هم بر اساس «نظارت استصوابی» و «تشخیص مصلحت» صورت می‌پذیرد، و نتیجة مسابقه، با توجه به این مسائل، مانند نتیجة «انتخابات» بعضی کشورهاست!

البته ورزش حرفه‌ای، نان‌دانی مشتی اوباش و کلاه مخملی است. ولی فوتبال به طور خاص، بیش از دیگر ورزش‌ها سود دهی دارد و کلاه مخملی‌های بیشتری را بسیج می‌کند. در نتیجه فدراسیون جهانی فوتبال برای «جهانی‌کردن» آن با تمام قوا می‌کوشد. و فدراسیون‌های ملی، به عنوان زیر مجموعه فدراسیون جهانی، سعی بر توسعه و گسترش هر چه بیشتر فوتبال در محدودة خود را دارند.

در فدراسیون فوتبال،‌ تصمیمات جهت انتخاب بازیکن، مربی و سرمربی، بر اساس کفایت و تخصص و این مهملات نیست. این تصمیمات، بر اساس سوددهی است. سودی که به جیب گروه خاصی سرازیر می‌شود که «حق امام» فدراسیون جهانی را می‌پردازند. این مختصر را نوشتم که بگویم از شکست تیم ایران در برابر مکزیک بینهایت شاد شدم و امروز هم که خبر مهر نیوز را خواندم، از اینکه دزد به دزد زده، بیشتر شاد شدم، و دمی هم به خمرة ودکا ابسولوتی زدم که جلوی پوستر چه گوارا گذاشته‌ام!

و حالا بشنوید دنبالة قضایا را! حدود 800 نفر برای شرکت در این مسابقات داوطلب می‌شوند. نمی‌نویسم 800 رأس، چون قصد توهین به احشام در میان نیست. 800 نفر، هر کدام معادل حقوق دو سال یک کارگر را می‌پردازند که روانة آلمان شده و مسابقة خنک تیم ایران را هم تماشا کنند! این 800 نفر چه کسانی هستند که توانائی پرداخت چنین مبلغی را دارند؟ به جز شرکای حوزه و بازار،‌ چه کسی می‌تواند، ‌در راه فوتبال،‌ چنین فداکاری‌‌هائی کند؟ البته‌، در مسابقات ورزشی مانند فوتبال، به جز مشتی لات و اوباش، کسی حاضر به حضور در استادیوم نیست، ولی نباید فراموش کرد که صنایع تولید لات و اوباش در ایران از هشت دهة پیش توسعة فراوانی یافته.

ولی لات و اوباش‌هائی که از ایران راهی آلمان شده‌اند، با انواع غربی خود تفاوت فراوان دارند، چرا که اینان از کشوری می‌آیند که اکثریت مردمش در فقر سیاه زندگی می‌کنند. هیچیک از «آیات عظام» بخصوص صافی‌گلپایگانی، منتظری، مکارم شیرازی و دیگر متخصصان فضولی در همة امور مردم، در مورد پرداخت چنین مبالغی برای یک مسابقة فوتبال «نظری» نمی‌دهند. چرا که نباید فراموش کنیم که فوتبال خمس و زکات فراوان هم دارد. ولی نوروز، چهارشنبه سوری و هر آنچه برای مردم شادی آور باشد و حق و حسابی برای دستاربندان نداشته باشد، «خرافه، از مصادیق لهو و اسراف، حرام و مکروه» به شمار می‌رود. مسلماً اراذلی که راهی آلمان شده‌اند از این آقایان استفتاء هم کرده‌اند! و پس از پرداخت خمس و زکات، فتوای تماشای حلال مسابقات را هم گرفته‌اند، بخصوص‌که ناچارند «مشوقین» نیمه عریان و «فاسد» تیم برزیل را هم با چشمان صاحب مرده‌شان ببلعند! مسلماً هیچیک از این «مشوقین» و هیچ مرجع تقلیدی حاضر نیست از این حق و حساب‌ها مبلغی هم به کارتون خواب‌های مملکتش کمک کند. چون عدالت اسلامی «خدشه‌دار» می‌شود. پولی که با این مشقت از جیب ملت ایران زده‌ شده، به کارتون خواب‌ها نمی‌رسد، به فدراسیون فوتبال می‌رسد که «غمخوار» ورزش است!

از اصل مطلب دور شدیم، به گزارش مهر نیوز، کلاه مخملی‌ها از تور«سردار اکبر غمخوار» سخت ناراضی‌اند، چون اولا: یکی از لاتی‌ها که جرات نکرده حتی نامش را هم بگوید، از ترس اینکه در بازگشت با چاقو و پنجه بوکس‌های لات‌تر از خودش مواجه شود (البته نمی‌دانسته می‌تواند از نام هیرسی استفاده کند، که جهانی شده)، اظهار داشته: «قبلا گفته بودند در هتل پنج ستاره اقامت خواهید داشت ولی ما را به هتلی آورده‌اند که فکر می‌کنم درجه سه باشد!» شعور نگاه کردن به تابلوی هتل را هم نداشته که ببیند ستاره‌ای هم دارد یا نه! فقط «فکر» کرده! معلوم نیست کسی که برای دیدن ستاره‌های تابلوی هتل،‌ «فکر» می‌کند، برای دیدن «ستاره‌های درخشان» تیم ایران چه باید بکند؟! یکی از هیرسی‌های میانسال می‌گوید:

«اتاق‌های ما یک تخته است و ما سه نفری باید در اتاق یک نفره بخوابیم ... این امر مشکلاتی را به وجود آورده ...»


فکرش را بکنید چه «مشکلاتی» می‌تواند پیش آید؟ اگر مطابق توضیح المسائل گیلانی، امیرعباس هویدای حاکمیت فعلی، کسی خرما را با هسته خورده باشد و در خواب بادی از او صادر شود و هستة خرما به چشم دیگری اصابت کند، چه بحران هسته‌ای‌ به راه خواهد افتاد! بخصوص که هیرسی دیگری، با انتقاد از سرویس بهداشتی، گفته:

«مسافران برای طهارت با مشکل مواجهند!»

با اینهمه «مشکلات» انتظار داشتید تیم ایران برنده شود؟ از قدیم می‌گفتند «آفتابه لگن هفت دست، شام و نهار هیچی». این اراذل را آورده‌اند آلمان، نه شام و نهاری هست، نه آفتابه‌ای! این تور هم شبیه تور 22 بهمن است، قرار بود ملت ایران به هتل پنج ستاره برود، صبحانه و شام و نهارش را هم مجانی بدهند، پول نفتش را هم هر ماه به حسابش واریز کنند. ولی دستار بندان، ملت را بدون شام و ناهار و خصوصاً بدون آفتابه رها کرده‌اند! دلائل قیام دولتی 22 خرداد، یعنی دیروز، هم همین بود. باید تور جدیدی به راه انداخت، و هتل پنج ستاره دیگری برای ملت ایران در نظر گرفت. به همین دلیل بود که آن عضو «خانواده شریف موسوی خوئینی‌ها» در تظاهرات زنان شرکت کردند! حتی جرج بوش که قرار بود از طریق تله کنفرانس با نخست وزیر عراق گفتگوئی داشته باشد، به دلیل بی‌نتیجه ماندن قیام خونین و دولتی 22 خرداد، سراسیمه عازم بغداد شد تا ببیند، فدائیان الزرقاوی آفتابة کافی برای طهارت در اختیار دارند یا خیر؟

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۵


Posted by Picasaهیرسی آباد بالا!
...

امروز در آلمان معجزه شد! روزنامة فرانکفورتر آلگماینه، پس از چند دهه، سنگ را از روی زبانش برداشت و اعلام کرد که مناخیم بگین، جنایتکار معروف اسرائیل، جهت ترور آدنائر، صدراعظم وقت آلمان، اقداماتی صورت داده بود! همانطور که می‌دانید، رسانه‌های غرب همه «مستقل، بیطرف و آزادیخواه‌اند»، در نتیجه «خبر» مذکور را رعایت احتیاط باید بررسی کرد. در واقع هیچ امکانی برای بررسی صحت و سقم این خبر وجود ندارد، ولی در مورد انتشار آن می‌توان گمانه زنی کرد. اینکه پس از چند دهه ناگهان از جنایتکاری به نام بگین، نوبل صلح اسرائیل، چنین «بدگوئی» می‌شود، می‌تواند نشانگر این مهم باشد، که دورة ماه عسل «آلمان ـ اسرائیل» به پایان خود می‌رسد، اگر نه، رسانة مستقل فرانکفورتر آلگماینه، چنین جسارتی به «ساحت مقدس» مناخیم بگین نمی‌‌توانست بکند. چون دولت مزدور اسرائیل، نیز مانند «زبان ملیت‌ها»، نزد بعضی‌ها «مقدس» است.

گروهی از یهودیان آلمان که به هیتلر کمک مالی می‌دادند، تا با خطر کمونیسم مبارزه کند، و گروهی از یهودیان غرب، از مشوقان تشکیل دولت اسرائیل بوده‌اند، البته نه برای اقامت شخصی خودشان، چون افراد این «قبیله‌های» شناخته شده و جنگ پرست، از ستاد ویژة خود خارج نمی‌شوند. تاکنون، اینان مشوق ایجاد وحشت برای یهودیانی می‌شدند که با صاحبان صنایع نظامی و داروئی و دلالان اسلحه، ارتباطی نداشتند. یعنی یهودیان عادی، و از سوی دیگر،‌ تسهیلات لازم جهت اعزام طلبه به سرزمین موعود را هم فراهم می‌آوردند. این شیوة نیکو را چنان پیش بردند که در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، بسیاری از یهودیان عادی، از وحشت مسلمانان به کاندیدای نئونازی‌ها رأی دادند! البته آن‌ها که به گورستان و کنیساها و یهودیان فرانسه حمله می‌کنند، مسلمانان نیستند، این حملات زیر نظر پلیس فرانسه انجام می‌شود، تا عده‌ای را به کوچ اجباری به اسرائیل وادار کنند. ولی مردم عادی این مسائل را نمی بینند.

با اینهمه، انسان‌ها، همة مسائل انسانی را نمی‌توانند مهار کنند. فرزند یکی از خاخام‌های فرانسه که برای تحصیل به اسرائیل اعزام شده بود، از نزدیک شاهد اخراج فلسطینیان از روستاهایشان بود، و در اعتراض به این اعمال، نه تنها به حرفة پدر پشت کرد، که امروز مانند بسیاری از اسرائیلی‌های صلح طلب، به مخالفت با سیاست‌های جنگ طلبانه‌ای برخاسته، که پنتاگون طراحی می‌کند، و ارتش مزدور اسرائیل مجری آن است. از این نمونه‌ها در اسرائیل بسیارند. امروز دختر اهود اولمرت، نخست وزیر اسرائیل درمقابل خانة رئیس ستاد ارتش اسرائیل، به همراه بسیاری دیگر، در اعتراض به جنایات ارتش بر ضد فلسطینیان حضور داشت. این مطلب را از این جهت عنوان کردم که در کمال تعجب در میان ایرانیان، چنین شرافتی را هرگز به چشم ندیده‌ام.

هم میهنان «بسیار شریف» من، مرا در مقابل افغان‌های پناهنده به ایران، در مقابل خانوادة قربانیان عراقی انفجار بمب در اماکن عمومی و در مقابل خود من، به عنوان ایرانی، شرمنده و سرافکنده کرده‌اند. من از حضور، میرپنج‌ها، هاشمی‌ها و رجائی‌ها، در رأس امور میهنم شرمسار نیستم. در هشتاد سال اخیر، پست‌ترین، منفورترین و فرصت طلب‌ترین‌‌ها، همواره بهترین گزینه‌‌های استعمار در ایران بوده و هستند. و تا زمانی که استعمار حاکم باشد، این روند ادامه خواهد یافت. شرمندگی من از آن‌هاست که از بمباران غیرنظامیان عراق توسط ارتش آمریکا، استقبال می‌کردند، «چون عراقی‌ها روزی به ایران حمله کرده بودند!» شرمندگی من از آن‌هاست که چشم بر حضور مزدوران استعمار در کشورشان بسته و در رسانه‌های منفورشان آوارگان افغان‌‌ را سرچشمه کمبودهای ایران جلوه می‌دهند. از رسانه‌‌های مزدور استعمار نیز به جز این انتظاری نیست. ولی هیچیک از «نخبگان» مزین به جوائز رنگارنگ استعمار، در هیچیک از سایت‌های خارج نشینان «آزادیخواه»، سخنی در حمایت از پناهندگان افغان، در حمایت از غیر نظامیان عراق به زبان نیاورده! گویا ایرانیان، به جز وجود ذیجود خود هیچکس را نمی‌بینند، هیچکس را انسان نمی‌شمارند، همچنان که خود نیز بوئی از انسانیت نبرده‌اند. صدای هم میهنان من، فقط از روی تقلید میمون‌وار، به اعتراض و تائید بلند می‌شود. چند روز پیش یکی از «علف هرز‌های دانشگاه دیده»، که هم کمونیست است، هم مدافع «فمینیسم اسلامی!»، و هم دوره کار آموزی در دستگاه استعمار را می‌گذراند، در باب «حمایت از حقوق زنان و انسان‌ها!» قلمفرسائی کرده بود! گویا برای این متفکر بزرگ، زنان و انسان‌ها، دو پدیدة متفاوت‌اند! امسال، علاوه بر جان نثاران داخلی، فرح پهلوی و حضرت والا، از جنبش زنان در 22 خرداد حمایت مفصلی کرده‌اند! گویا در این 27 سال، هرگز اعتراضی صورت نگرفته بود! یا اینان اخیرا، مانند دیگر اهالی اوپوزیسیون، فرمان «حمایت از جنبش زنان» را رسماً دریافت کرده‌اند.


امروز یکنفر در سایت «بهرمانی در تبعید»، از اینکه در سخنرانی رئیس کلاه مخملی‌های بازار، اخلال شده، ابراز تاسف کرده بود! و متعجب بود که چرا در ایران افراد ناگهان از اوج عزت به ذلت می‌افتند؟ و البته این سوال را مطرح نکرده بود که، چرا در ایران کسانی، یکشبه، از زباله‌دان حوزه و بازار، به شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی تبدیل می‌شوند؟ دیروز فکر می‌کردم چرا استعمار در منطقه، در عربستان، در اردن، در فلسطین و حتی در کویت و پاکستان، نجیب‌زادگان و روسای سنتی قبائل را در راس هرم قدرت قرار داد، و در ایران همواره اوباش بی‌ریشه‌ و بی‌مایه‌ای چون میرپنج، خمینی و ... بر سرنوشت مردم حاکم شدند؟ صحبت از حق و عدالت نیست، چرا که این جهان برپایه بی‌عدالتی و سلطه بنا شده، حق و عدالتی در کار نیست. صحبت از تحقیری است که استعمار، تنها بر ایرانیان روا داشته.

شاید امروز، در این وبلاگ جواب را یافته باشم. چرا که،‌ بر آنان که امروز به دفاع از جنایتکارانی چون هاشمی بهرمانی، خوئینی‌ها، محتشمی و کروبی برخاسته‌اند، بر آنان که از مزدورانی چون سروش و دیگر فعله استعمار تجلیل می‌کنند، بر آنان که حقارت را پذیرا می‌شوند ـ چرا که جزحقارت نشناخته‌اند ـ چه کسی باید حاکم شود؟

یکشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۵


الزرقاوی و پدر دروازه بان مکزیک!
...
فوتبال تیم ایران در جام جهانی امسال، چه شباهت عجیبی به شرایط ایران در عرصه سیاست جهانی داشت! البته روی اکران تلویزیون‌های غرب. اولاً در نورنبرگ که محل مسابقات بود، چندین سر صهیونیست یهودی و محترم را با پرچم اسرائیل روانه صحنة تظاهرات کرده بودند. که حتما تقاضای برپائی دادگاه فرمایشی نورنبرگ را هم داشتند! اینان به دلیل سخنان پرزیدنت «مهرورزی»، به حضور تیم فوتبال ایران در آلمان اعتراض داشتند، ولی از حملة ارتش مزدور اسرائیل به غیر‌نظامیان فلسطین در ساحل غزه، که روز جمعه انجام شد، هیچ نارضایتی ابراز نمی‌کردند!

دوربین‌های تلویزیون کانال معروف «آرته» که از اصحاب کلیسای کاتولیک است، در میان تظاهرکنندگان، به سراغ یک زن سالخورده رفته بودند که همسن مادر سلیمان بود، و از سخنان احمدی نژاد هم خیلی بدش آمده بود! وی به نقل از رسانه‌های غرب می‌گفت: «رئیس جمهور ایران می‌خواهد همه یهودی‌ها را به دریا بریزد! [...] این حرف‌ها خوب نیست و ...» البته مادر سلیمان فراموش کرده بود، که مادر موسی هم، موسی را به آب انداخت تا از مرگ حتمی نجات یابد. و از روی محبت به صهیونیست‌ها است، که این سخنان را بر زبان پرزیدنت «مهرورزی» جاری کرده‌اند، تا مرگ صهیونیست‌های جنگ طلب را به تأخیر اندازند! امری که در آن موفق هم شده‌اند.

در کنار تظاهرات بسیجی‌های اسرائیل، دو گروه بسیجی‌های ایران هم بودند. گروه اول با ریش، تسبیح، روسری و پرچم سه رنگ، با آرم اسلام ـ که شباهت بسیاری به آرم یکی از هتل‌های معروف انگلیس دارد ـ و گروه دوم، ‌باتی‌شرت، موهای افشان و پرسینگ و پرچم سه رنگ با آرم شیر و خورشید. از گروه اول نمی‌گویم چون از بوی لاجورد و حنا خوشم نمی‌آید. ولی گروه دوم هم تعریفی نداشت. یکی از اهالی گروه دوم، در حالی که به شیر و خورشید ـ برگرفته از یک سمبل تاریخی ایران اشاره می‌کرد، فرمود: این پرچم شاه ماست و در راهش حاضریم جان خود را فدا کنیم! نمی‌دانستم که شیروخورشید، اینهمه فدائی دارد! و ما هنوز در تبعیدیم!

با توجه به شرایط جهانی در نورنبرگ، و با توجه به خودکشی سه زندانی گوانتانامو، به نظر می‌رسد که دوره خدمت بعضی‌ها به پایان رسیده. با این وجود، هنوز الزرقاوی افسانه‌ای هنوز تکلیفش روشن نشده. چون داستان جدیدی از حمله به محل اختفای وی نقل می‌کنند! می‌گویند به یک هواپیما در حال بازگشت به آشیانه دستور داده می‌شود، تغییر جهت داده بمبی نثار همان ساختمان محل اختفا کند! مثل این که راننده «تاکسی هم» ناگهان دنده عقب گرفته و به سوی محل اختفای الزرقاوی شتافته! تا دیروز می‌گفتند دو هواپیمای اف 16 به محل اختفای «الله کرم» اردنی حمله کرده‌اند و دو بمب هوشمند نثارش کرده‌اند! ولی با در نظر گرفتن سخنان «ژنرال کالدول» که قصد کالبد شکافی الزرقاوی را هم دارد، نتیجه می‌گیریم که معلوم نیست چه کسی به کجا حمله کرده.

بازگردیم به فوتبال جام جهانی. تیم ایران بدون دفاع، بدون دروازه بان و با نوک حمله فرسوده‌ای بازی می‌کرد که به دست خود، عملاً تمام حملات را بر روی دروازه حریف خنثی می‌کرد. یعنی در شرایطی مشابه شرایط ملت ایران قرار داشت. با وضعیت فوتبال ایران آشنائی ندارم و از «مذاکرات» مربوط به آن نیز بی‌خبرم. ولی «مفسرین» فوتبال فرانسه ـ لابلای مزمزه کردن پیروزی جام جهانی سال 1998، و پیروزی متفقین در جنگ جهانی دوم، به رهبری ژنرال دوگل، لابلای مرثیه خوانی برای پدر دروازه‌بان مکزیک، که چند روز پیش در گذشته بود ـ بالاخره گفتند که «نوک حمله فرسوده ایران، از حمایت حکومتی ها برخوردار است و به همین جهت مربی، این «رونالدوی اردبیل!» را نمی‌تواند از زمین خارج کند! (امیدوارم این وبلاگ باعث شورش «ملیت های» اردبیل، بیله سوار و هروآباد بالا نشود!)

بله «مفسرین» فرانسه بالاخره گفتند که «در نیمه اول، تیم ایران بر تیم مکزیک برتری داشت و مربی مکزیک با تعویض‌هائی که در ابتدای نیمه دوم انجام داد، تیم ایران را عملاً فلج کرد. در مقابل، مربی ایران نتوانست تعویض‌های لازم را انجام دهد.» چون حتما، سرو کارش به سردار اکبر و الله کرم و شرکا می افتاد. چون بعضی بازی‌کنان، متعهد و مکتبی هستند و مانند اسلام، زمان شمول‌اند!

در ضمن مربی تیم ایران، از اهالی کرواسی است، که در زمان هخامنشیان، ساتراپی ایران بوده و مزار رکسانا، همسر ایرانی اسکندر و پسرش نیز در آنجاست. شاید برانکوویچ، تلافی تاریخی کرده‌باشد! و البته در بین گزارش شرایط اسفبار مربی تیم ایران، «مفسرین» باز هم گریزی به مرگ پدر دروازه‌بان مکزیک زدند. نمی‌دانم پدر این دروازه‌بان مکزیک همان الزرقاوی است یا کس دیگری است؟ شاید اینهم مثل جریان حمله به محل اختفای الزرقاوی است که معلوم نیست کی به چی حمله کرده و چه کسی کشته شده؟ شاید اصلاً پدر دروازه‌بان تیم مکزیک زنده است، و پدر ملت ایران درآمده!