شنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۵

پاسخی به پرسش‌های «ملی‌ ـ نفتی»!
...

«جا دارد از خانم ناهید رکسان پرسیده شود:
قرارداد 1933 تا سال 1993 معتبر بود چرا استعمار خواست که در سال 1951 صنعت نفت در ایران ملی شود؟»

پاسخ این سئوال در یک جملة کوتاه این است که، ملی شدن منابع نفتی در ایران و سپس در عراق، بر تعهدات مالی چند ملیتی‌ها در قبال صنایع نفت، نقطه پایان می‌گذارد. به زبان ساده‌تر، منافع نفت از منافع جنگ به مراتب کمتر برآورد شده بود، همانطور که در جنگ ایران و عراق شاهد بودیم و همانطور که امروز در عراق می‌بینیم. ولی پاسخ های دیگری نیز وجود دارد.

در سال 1933 توافقنامه‌ای میان شرکت آرامکو و عربستان به امضاء رسید که بر اساس آن، روزولت، پس از بازگشت از کنفرانس یالتا در سال 1945، بر عرشه ناو کوئینسی در سوئز با «ابن سعود» ملاقات کرده، پایه‌های «حقوقی ـ سیاسی» فعالیت‌های شرکت آرامکو را استحکام بخشید. بر اساس این قرارداد، در مقایسه با قرار داد «ایران ـ انگلیس»، سهم ایرانیان از نفت یک سوم سهم اعراب هم نبود! در ایران این امر ایجاد نارضایتی شدید در میان درباریان وابسته به انگلیس نمود، که در قالب بحران حکومت مصدق، جریان ملی کردن نفت و کودتای 1953 بروز کرد. یادآور شویم که پس از قرارداد آرامکو، اتحادجماهیر شوروی قرارداد (49 ـ 51) درصد معروف را به ایران پیشنهاد داده بود، و در چنین شرایطی قرارداد دولت ایران با شرکت نفت «آنگلوایرانیان» در هر حال نمی‌توانست ادامه داشته باشد. دولت ایران می‌توانست با پذیرش پیشنهاد روسیه از بحران اجتناب کند، ولی پس از ترور رزم آرا، مصدق همان کاری را کرد که در سال 1944 انجام داده بود، ایجاد بحران، جهت حفظ سلطة غرب بر ایران.

اما پاسخ سومی هم هست! و آنرا می‌توان در شرایطی که در برابر چشمان‌مان قرار دارد یافت، شرایطی که ظاهراً بی‌اهمیت‌ می‌نمایند. سال 1933 جنگ جهانی دوم آغاز نشده بود، از سلطنت پهلوی اول یازده سال بیشتر نمی‌گذشت. به عبارت دیگر حاکمیت استعماری تازه نفس بود. و در چارچوب سیاست‌های غرب، ایران تبدیل به پایگاه نازی‌ها شده بود. همان زمان که نام کشورمان ایران، و نژادمان آریائی شد، و صاحب تاج و تخت کیانی هم شدیم!

می‌دانیم که سیاست استعمار ایران را تبدیل به پایگاه نازی‌ها کرده بود، البته به نام رضامیرپنج و به کام آنگلوساکسون‌ها! علیرغم حمایت همه جانبه غرب از ارتش هیتلر، با شکسته شدن محاصره لنینگراد، غرب باز هم حاضر به تغییر مواضع خود در ایران نشد. و آورده‌اند که رضامیرپنج با خروج کارشناسان آلمانی از ایران مخالفت می‌کرد! همانطور که امروز احمدی نژاد یک تنه در برابر غرب ایستاده! بله، به زبان ساده‌تر، آنگلوساکسون‌ها ایران را مانند اسپانیای فرانکو و پرتقال سالازار در چنگال فاشیسم می‌خواستند. و همین امر به اشغال ایران توسط روس‌ها و انگلیس‌ها انجامید. در 25 ماه اوت 1941، حدود سه هفته پس از اشغال ایران، پهلوی اول از سلطنت برکنار شد، و در 16 سپتامبر، سلطنت محمدرضا پهلوی آغاز. از سال 1941 تا سال 1953 یعنی طی 12 سال، ایران 17 نخست وزیر عوض کرد! و می‌دانیم که پس از پیروزی قطعی روس‌ها بر ارتش آلمان در سال 1944، انگلیس و ایالات متحد بر سر تقسیم مناطق نفتی توافقنامه‌ای را امضاء می‌کنند. در ششم سپتامبر 1944، اتحاد جماهیر شوروی خواهان بهره برداری از مناطق نفتی آذربایجان می‌شود. و اینجاست که نقش اصلی محمد مصدق، به عنوان حافظ منافع استعمار غرب در ایران آشکار می‌گردد.

حدود سه ماه پس از تقاضای اتحادجماهیرشوروی، محمد مصدق، طرح منع عقد قرارداد را به مجلس ایران تقدیم می‌کند! و به موجب این «طرح»، حق امضای قراردادهای نفتی از وزرای ذیصلاح سلب می‌شود! مجلس فرمایشی هم بلافاصله این طرح میهن پرستانه را تصویب می‌کند! زمینة اشغال آذربایجان توسط روسیه فراهم می‌آید! و اشغال آذربایجان به این شرط پایان می‌گیرد که هیچ دولتی حق بهره برداری از منابع نفتی آذربایجان را تا «اطلاع‌ثانوی» نداشته باشد! البته این نکتة پیش پا افتاده باید از ملت ایران پنهان داشته شود، تا ناگهان محمد مصدق مانند «پیامبر» دوباره ظهور کرده، اینبار خواستار «ملی» شدن نفت جنوب شود! بله، در کشورهای مبتلا به طاعون استعمار، تداوم تاریخی وجود ندارد، همه رخدادها گوئی ناگهان از آسمان روی سر ملت می‌افتد! مانند کودتا! حال آنکه وقایع تاریخی که ریشه در اقتصاد دارند، به ویژه اگر این اقتصاد سرمایه‌داری غرب باشد، از زمینة تاریخی نیز برخوردارند! زمینة ملی شدن نفت به این دلیل فراهم شد که شرکت‌های نفتی استعمار غرب بتوانند بدون داشتن کمترین مسئولیتی به چپاول خود ادامه دهند.

اگر بخواهیم مثال مشابهی در زمینة سیاسی بیاوریم، می‌توان به استعمار نوین در پوشش استقلال در ایران اشاره کرد. زمانی که منافع غرب ایجاب می‌کرد، رضامیرپنج پادشاه قدرقدرتی بود که علاقة فراوان به حضور کارشناسان آلمانی در ایران داشت. و زمانی که غرب ناچار به عقب نشینی در برابر فشار اتحاد جماهیر شوروی شد، همین رضامیرپنج باید از سلطنت استعفا می‌داد. چون همة تقصیرها متوجه او شد. این شرایطی است که امروز نیز در عراق مشاهده می‌کنیم. نظامیان غرب در پادگان‌های خود در عراق پنهان می‌شوند، و ایران و سوریه به کمک مزدوارن حکیم و صدر زمینة چپاول را برای غربی‌ها فراهم می‌کنند. اگر اشکالی پیش آمد، مقصر شیعیان ایرانی یا سنی‌های سوری خواهند بود! حال باز گردیم به ملی شدن نفت.

می‌دانیم که ارزش نفت را بازار غرب تعیین می‌کند. به عبارت دیگر اگر غربی‌ها نفت را نخرند، کشورهای تولید کننده، از قبیل ایران باید نفت‌شان را بخورند! از سوی دیگر، ملی شدن نفت مسئولیت شرکت‌های نفتی را به حداقل می‌رساند. صنایع نفت، نیاز به سرمایه گذاری، حفاظت و فناوری‌های ویژة خود دارد. وقتی نفت ایران ملی شد، شرکت‌های غربی از تمامی این مسئولیت‌ها مبرا شدند. و به این ترتیب جنگ‌هائی که در منطقه پیش آمد، منافع آنان را به خطر نینداخت! بحران میان ایران و عراق، که پس از ملی شدن نفت در اینکشور به اوج خود رسید، و نهایت امر به جنگ ایران و عراق انجامید، نتیجة درخشان ملی شدن نفت در ایندو کشور بود! حال آنکه اگر مصدق‌ها نفت را ملی نمی‌کردند، کسی به خود اجازه نمی‌داد پالایشگاه های ایران را هدف توپ و خمپاره قرار دهد! بله ملی شدن نفت به این دلیل بود، که منافع جنگ از منافع نفت به مراتب بیشتر است! و امروز نیز که در آمریکای لاتین هیاهوی ملی کردن صنایع نفت و گاز به راه افتاده، باید در انتظار وقوع جنگ باشیم. چرا که منافع استعمار بر خلاف منافع ملت‌های استعمارزده شوخی‌بردار نیست. جهت غارت یک دلار، صد‌ها هزار نفر می‌توانند به خاک و خون بیافتند، و هزاران قهرمان از «خاکشان» برخیزد! که همگان نیز موظف به شناختن آنان هستند، از جمله نویسندة این وبلاگ:

«خانم رکسان در مطلب ازپاسارگاد تا ام آی تی شنبه 24 فوریه می‌نویسد:
[...] گلسرخی، هرکه بوده، و هرچه بوده، امروز نیست که از خود دفاع کند، و نویسندة این وبلاگ، نام خسرو گلسرخی را پس از کودتای 22 بهمن شنید، و هنوز هم خارج از تبلیغات رسانه‌ها نمی‌داند گلسرخی واقعاً کیست[...]

خانم رکسان شما نام "خسروگلسرخی " که به درست یا به غلط بخشی از تاریخ مبارزاتی مردم ایران برای نیل به آزادی و دموکراسی در سه دهه پیش بوده است را بعد از 22 بهمن شنیده‌اید وهنوز هم نمی‌دانید که واقعاٌ کیست شما برپایه چه اسناد و مدارکی ادعا میکنید مصدق در شش دهه پیش دست نشانده استعمار بوده و نهضت ملی شدن صنعت نفت که ریشه در خون مردم ایران دارد را دستمایه بیگانگان و استعمار می‌دانید؟»


اگر کسانی در به در به دنبال قهرمان ملی می‌گردند، از آنجا که «عاقبت جوینده یابنده بود»، یک یا چند نفر را هم می‌یابند، و همه گویا موظف‌اند «وحدت کلمه» را حفظ کنند، و آنچه می‌‌بینند، «نبینند»، و آنچه می‌دانند، ندانند؟ در ضمن فرمان الهی صادر شده، آنکه نمی‌شناسیم، حتماً باید بشناسیم؟ چرا؟

تکرار می‌کنم، تا پیش از کودتای 22 بهمن، نام گلسرخی را نشنیده بودم، گلسرخی را نمی‌شناختم و هنوز هم، خارج از روایت‌ها و حکایت‌ها، گلسرخی را نمی‌شناسم. بله، گلسرخی را نمی‌شناسم و نمی‌دانم چرا این امر توفان به پا کرده؟ به چه دلیل باید گلسرخی را بشناسم؟ مگر همه ایرانیان می‌باید گلسرخی را بشناسند؟ فرمان الهی صادر شده؟ شناختن گلسرخی در آن روزها «حقیقت» مطلق و یگانه بوده؟ یا امر «واجب؟» به چه دلیل نویسندة این وبلاگ موظف بوده خسرو گلسرخی را بشناسد؟ دلیل موجهی دارید، ارائه کنید. تا حضورتان بگویم که نه تنها خسرو گلسرخی را نمی‌شناختم که وقتی رادیو خبر مرگ محمد مصدق را پخش کرد، پرسیدم مصدق کی بود؟ و پاسخی هم دریافت نکردم. و از شما چه پنهان «شخصیت» بزرگی به نام روح‌الله خمینی را هم نمی‌شناختم! تا نخستین بار تمثال مبارک ایشان روی جلد هفته نامة «نوول اوبسرواتور» چشمانم را آزرد. ولی این امر چه ربطی به وبلاگ‌های من دارد؟ مگر برای تحلیل اعمال محمد مصدق، به عنوان نماینده مجلس، وزیر امور مالیه، وزیر امورخارجه، حاکم و مباشر و نخست وزیر، شناختن خسرو گلسرخی هم الزامی است؟ در ضمن، اسناد تاریخی هنگامی اهمیت دارند، که نتایج ملموس و عینی اعمال مصدق را نشناسیم. و ندانیم اتحاد مصدق با فدائیان اسلام در مخالفت با رزم آرا، جهت حفظ منافع شرکت‌های نفتی غرب بوده، نه حفظ منافع ملی ایران. می‌پرسید:


«آیا از ستمی که بر کارگران و کارکنان ایرانی صنعت نفت در مناطق نفتخیز قبل از ملی شدن نفت وارد می‌شد خبر دارید؟ نویسنده این سطور خاطرات زیادی از شاهدان عینی در باره ظلم و جور و حتی جنایت انگلیسها در آبادان شنیده است و همچنین شنیده است و در تاریخ خوانده است که کارگران و زحمتکشان با چه شور و شوقی حامی دولت مصدق بوده‌اند و زمانی که شرکت نفت انگلیس و ایران کارکنان انگلیسی خود را از ایران خارج کرد و خرید نفت ایران توسط همان استعمار تحریم شد کارگران ایرانی اوراق قرضه می‌خریدند و نان آمیخته با خاک اره می‌خوردند اما حاضر به تسلیم در برابر بریتانیای کبیر نبودند»

در پاسخ باید بگویم از ستمی که هم امروز بر همین کارگران صنعت نفت وارد می‌شود، و از حضور صاحب‌کاران خارجی که هم امروز در مناطق نفتخیز همه کاره‌اند نیز، باخبرم! برای جنایات انگلیسی‌ها هم دست افشانی نمی‌کنم، ولی امروز راه جنایت بر اینان بازتر شده! فجایع افغانستان و عراق، شرایط اسفبار ملت ایران،‌ همه و همه شاهدی بر این مدعاست که، استعمار نه تنها تضعیف نشده که تقویت نیز شده است! و اینبار کارگران ایرانی در خوردن «نان آمیخته با خاک اره» تنها نخواهند بود! البته اگر نانی باقی بماند!

امروز کسی نیست که نداند، اگر استعمارگران از خرید نفت ایران خودداری کنند، چه فاجعه‌ای در انتظار ما خواهد بود! امروز کسی نیست که نداند، ارز حاصل از فروش نفت به دست دولت ایران داده نمی‌شود. این ارز باید در بانک‌های غرب نگهداری شود،‌ و در برابر آن غرب هر چه بخواهد به هر قیمت که بخواهد به ملت ایران می‌فروشد! امروز همه شاهدند که طی پنج دهه که از ملی شدن نفت می‌گذرد، طی 28 سال گذشته، یک پالایشگاه برای نیازهای روزمرة کشور در ایران ساخته نشده! دولت ایران، از زمان محمدرضاشاه تا به امروز وارد کننده نفت سفید و بنزین است! به همین دلیل، وقتی دولت منصور تصمیم به بالا بردن قیمت بنزین گرفت، ناگهان فدائیان اسلام در صحنه حضور یافتند! دولت ایران، با این نفت ملی شده‌اش، حتی بر واردات بنزین نیز نمی‌تواند نظارت اعمال کند! به این می‌گویند «استقلال» تمام عیار! و امروز غرب قصد تحمیل مضحکه‌ای مشابه همین «استقلال» را، از طریق دلقک‌بازی‌های فردی به نام احمدی نژاد دارد. ولی اگر غرب دست‌اندرکار چنین اعمالی است، این امر به معنای مقایسة مصدق و احمدی‌نژاد نیست. مقایسه «نقش» آن‌ها است، نقشی که هر یک در برابر اربابا‌ن‌شان بازی می‌کنند. از سوی دیگر، ملی شدن نفت نیز با مسئله هسته‌ای مقایسه نشده. آنچه به قیاس کشیده شده بحران‌های ناشی از ملی شدن نفت و انرژی هسته‌ای بوده. بحران، به عنوان زمینه‌ساز سرکوب و تحریم علیه ملت ایران.

در این وبلاگ بارها و بارها تکرار شده که نه افراد و نه کشورها را نمی‌توان با یکدیگر مقایسه کرد، چرا که هر یک سیر تحول تاریخی منحصر به فردی دارند. احمدی نژاد هرگز با مصدق مقایسه نشده، احمدی نژاد، موجود حقیر و مفلوکی است که استعمار می‌کوشد از وی مصدق‌السلطنه‌ای بسازد! همچنان که از یک جفت نعلین، یک دستار و مشتی ریش، یک رهبرکبیر و «ضدامپریالیست» برای خیلی‌ها ساختند! ولی اینکه، اینبار تا چه حد در این امر موفق شوند، ‌ بستگی به نقش روشنفکران و مسیر باورهای مردم ایران دارد. دیروز «مردم»، به همت نیروهای چپ و تبلیغات ساواک، چه در داخل و چه در خارج از مرزها، و تحت تأثیر جنجال رسانه‌های غربی باور کردند که، موجود مفلوکی به نام روح‌الله خمینی، مبارزی ضدامپریالیست است! و اینکه، کودتای 22 بهمن یک انقلاب پرشکوه! بر اساس همین باورها بود که مردم با شور و شوق به استقبال «جلاد» شتافتند. ولی مگر با دنباله‌روی از گروه‌های «سیاست پیشه»، مردم اشتباه نکردند؟ همه اشتباه می‌کنند. ولی بعضی‌ها حتی پس از گذشت 28 سال هم نمی‌خواهند مسئولیت اشتباهاتشان را بپذیرند.

روزی که اوباش ساواک، سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند، مردم نیز با شور و شوق از این «جنایت» استقبال کردند. چه کسی زمینه ساز اشغال سفارت بود؟ مردم؟ نه! مردم وسیله اعمال سیاست استعمار شدند. تحریم و جنگ پیامد اشغال سفارت آمریکا بود، و نخستین قربانیان این عمل هم مردم بودند، نه اشغال کنندگان سفارت.

مبارزات ملت‌ها با خیانت گروه‌های سیاسی و مزدوران استعمار نمی‌تواند به قیاس کشیده شود. اینکه ملتی برای آزادی به پا خیزد، امری است کاملاً طبیعی. اینکه گروه‌های سیاسی و «سیاست پیشگان» یک ملت را به دام «اسارت» فرو افکنند، نام دیگری دارد: خیانت، و در بهترین صورت ممکن: حماقت! امروز نتیجة ملی شدن نفت در برابر چشمان ما‌ست. و جهت شناخت ابعاد چنین فاجعه‌ای، هیچ نیازی به شناختن گلسرخی نیست.

مگر برای تحلیل مسائل سیاسی منطقه، برای مشاهدة ثروتمندتر شدن غرب و فقر روز افزون ملت ایران، برای مشاهدة بحران ساختگی هسته‌ای، برای مشاهده «کارتن‌خواب‌ها» و «کلیه فروش‌ها» در کشور ایران،‌ باید آقای گلسرخی را شناخت؟ و اصولاً چگونه می‌توان گلسرخی‌ها را شناخت، زمانی که چپ در ایران، آزادی و دموکراسی را پدیده‌ای «بورژوا» و «منفور» می‌‌خواند، و وقتی چپ ایران تظاهرات زنان در 8 مارس 1979، را زمینه ساز کودتا می‌دانست، و امروز نمایندگان همین چپ، دست در دست حاکمیت دستاربندان، به داریوش همایون و خاتمی می‌پیوندند؟ و یک‌نفر می‌گوید که شما که گلسرخی را نمی‌شناسید؟ چرا در مورد مصدق سخن می‌گوئید؟! مگر ایندو مطلب به یکدیگر مربوط‌اند؟ نتیجة فعالیت گلسرخی‌ها چه بود؟ بجز نابودی و مرگ؟ و نتیجة اعمال مصدق چه بود؟ به تاراج سپردن ملت ایران. ایندو نیز به یکدیگر ارتباطی ندارند. ولی بیگانه بودن با جهان «سیاست‌پیشه‌گان»، که خطای غیرقابل بخشایشی از جانب نویسندة این وبلاگ به شمار آمده، ‌نتیجة سخنان سعدی شیرازی است که می‌گوید:


«سیاست پیشة دونان است.»

و می‌بینیم که هفت سدة پیش، مصلح‌الدین شیرازی، امروز ایران را چه نیکو دیده! سیاست، نه تنها پیشه دونان است، که در صورت تداوم این شرایط اسفبار، جاودان، پیشة دونان خواهد بود! آنکه نقش مردم را به سیاهی لشکر تقلیل می‌دهد نویسندة این وبلاگ نیست! اینکار را کسانی می‌کنند، که با ایجاد بحران و با هدف ایجاد آشوب و هیاهو بر سر هیچ، از جمله بسته شدن روزنامة فاشیستی «سلام»، تقاضای تساوی حقوق زنان با مردان در چارچوب احکام اسارت‌بار قرآن، می‌خواهند مردم را به خیابان‌ها بکشانند تا در پس پردة اعتراضات مردم، هویزرهای دیگری بتوانند کودتای پرشکوه دیگری سازمان دهند. آنکه نقش مردم را به سیاهی لشکر تقلیل می‌دهد، نویسندة این وبلاگ نیست، کسانی هستند که دست تبلیغات استعماری را در پشت ‌جنگ زرگری دستاربندان با جسد مصدق نمی‌خواهند ببینند، و خود را به آن راه زده‌اند! یا اینکه، شیوة تحریک افکار عمومی از طریق جنجال رسانه‌ای را هنوز نشناخته‌اند و‌ یا نمی‌خواهند بشناسند! به یاد دارید که رهبر کبیر انقلاب می‌گفت هر چه آمریکا بگوید، عکسش را باید انجام دهیم! و آمریکا عکس آنچه‌ را که می‌خواست می‌گفت، و دولت انقلابی هم عکس آنچه آمریکا می‌گفت را انجام می‌داد! نتیجه همان می‌شد که آمریکا می‌خواست! این چنین است که دامنة حماقت را تا بینهایت می‌توان گسترش داد. با تکیه بر «نعل وارونه» و «جنگ زرگری»، از طریق جنجال رسانه‌ای! مانند ابعاد جنجال بر سر فیلم 300، که از «رادیو فردا» آغاز شد، به سایت دولتی «هفتان» رسید، سپس راهی تریبون نماز جمعه شده، و امروز به یونسکو مشرف شد! فاشیسم، باز هم نیازمند تندیس و تقدیس نوین است! بله، همانطور که پیشتر اشاره شد، حماقت سنج یا تعصب سنج ناتو بسیار دقیق کار می‌کند!

و در پایان، نویسندة این وبلاگ نیک آگاه است که نقش ملت ایران در شرایط سیاسی کشور تا چه حد می‌تواند سرنوشت ساز باشد! ولی در کمال تأسف، به دلیل خیانت گروه‌های سیاسی، مردم همیشه ابزار دست مزدوران سیاست پیشه شده‌اند. و می‌بینیم که هفت سدة پیش مصلح‌الدین شیرازی، بدون کوچکترین شناختی از گلسرخی و مصدق، امروز ایران را چه نیکو دیده بود!

«سیاست پیشة دونان است!»




جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

آخرین تانگو در بغداد!
...

بنگاه خبرپراکنی «حنا زرچوبه» گزیده‌ای از خطبه‌های نماز جمعة امروز تهران را منعکس کرده. می‌دانیم که این خطبه‌ها را ساواک مستقیماً به «آخوندهای جمعه» می‌دهد تا بر حسب سواد خود نقل و روخوانی کنند. آخوند برگزیدة این هفته، امامی کاشانی بود،‌ که در خطبة دوم نماز جمعه صدور قطعنامه‌های شورای امنیت را بی‌اهمیت توصیف کرده و می‌گوید، با این قطعنامه‌ها کشور به هم نمی‌ریزد! می‌دانیم که قطعنامه‌های شورای امنیت بر دو دسته‌اند، قطعنامه‌های «الکی» که برای حفظ ظاهر صادر می‌شود. مثلاً به اسرائیل برای بار ‌هزارم گوشزد می‌کند که جنایت کار «بدی» است، و اگر به جنایات ادامه بدهی، آب نبات برایت نمی‌خریم. یک نوع دیگر هم وجود دارد که قطعنامه‌های «کلکی» نامیده می‌شود. در این نوع قطعنامه‌ها، با توسل به دروغ و اسناد دروغین،‌ کشوری مانند عراق را می‌اندازند جلوی کفتارهای ناتو. در قطعنامه‌های «کلکی»، فرانسه همیشه نقش «مخالف» بازی می‌کند، و آمریکا و انگلیس نقش «کفتار»؛ چین و روسیه هم نقش کر و لال و کور و ابله را بخوبی ایفا می‌کنند. و اصولاً اثر «ابله»، خود از شاهکارهای معروف نویسنده بسیار سرشناس روس است، و مسلماً در اینمورد، چینی‌ها نزد روس‌ها کارآموزی می‌کنند. در مورد عراق و یوگسلاوی شاهد بودیم که پنج عضو دائم شورای امنیت همگی در ایفای نقش ویژة خود استعداد شگرفی به خرج دادند. ولی اخیراً قطعنامه‌ای از نوع سوم نیز «ظهور» کرده که آنرا قطعنامة «خرکی» باید خواند. چرا که از یکسو، این قطعنامه خطاب به حکومت جمکران است و می‌دانیم که حکومت جمکران، زبان آدم سرش نمی‌شود. و از سوی دیگر، قطعنامه، خود بر مبنائی «خرکی» تنظیم شده! به عبارت دیگر، اعضای شورای امنیت هر کدام در تجهیز حکومت جمکران به سلاح اتمی با یکدیگر به رقابت برخاسته‌اند، ولی قطعنامه پشت قطعنامه هم صادر می‌کنند که ایران باید غنی سازی را متوقف کند! به زبان ساده‌تر، هر طرف می‌گوید، اگر ما نتوانیم آخوندها را به سلاح اتمی مجهز کنیم، این‌ها هیچ حق و حقوقی، حتی در چارچوب معاهدة منع گسترش سلاح‌های اتمی هم نمی‌توانند داشته باشند!

می‌دانیم که روسیه بارها اعلام داشته پاکستان دومی را در منطقه تحمل نخواهد کرد. و تلویحاً می‌گوید اگر قرار است گورکن‌ها اتمی شوند، از طریق ما باید اتمی شوند! ولی این امر برای اربابان گورکن‌ها یعنی ایالات متحد و انگلیس بسیار گران تمام می‌شود، چرا که در اینصورت، افسار گورکن‌ها از دستشان خارج می‌شود! از سوی دیگر، اوضاع اربابان حکومت جمکران در عراق و افغانستان سخت «خراب» است. و هر چند که در مذاکرات بغداد، جمکرانی‌ها از خوش رقصی برای اربابان ینگه‌دنیائی‌ خود فروگذار نکردند، و به موازات فراهم آوردن زمینة تجزیه عراق، نغمة فدرالیسم در ایران نیز سر دادند، ولی اینبار، «قادر متعال»، آنگلوساکسون نیست! در نتیجه، گورکن‌ها ضمن اجرای «آخرین تانگو» در بغداد، می‌باید با اجرای «کازاچوک» درازمدت در منطقه، مراتب رضایت ارباب شمالی را هم فراهم آورند! و با توجه به کبر سن گورکن‌ها و ریتم تند و حرکات سخت کازاچوک، بزودی علاوه بر زوزه گوشخراش مهرورزی، آوای دلنواز «قرچ، قرچ» شکستن ستون فقرات جمکرانی‌ها گوش‌مان را نوازش خواهد داد!

نخستین بارقه‌های امید با سخنان گهربار مهرورزی آغاز شد که،‌ پس از روح‌الله، شخصاً سخنگوی بی‌بی‌سی شده! و هر چه «استاد ازل» گفت بگو، می‌گوید! دیروز مهرورزی، ‌همانطور که خمینی به میزان حماقتش شعار می‌داد، فرموده، این قطعنامه‌ها کاغذپاره‌ای بیش نیست! ولی همین مهر‌ورزی جهت حضور در شورای امنیت التماس دعا هم دارد! چون رعایای الیزابت دوم مشتاق‌اند مهرورزی را به عنوان مصدق دوم به ملت ایران «حقنه» کرده، اینبار یک کلاهبرداری به مراتب وسیع‌تر از ملی شدن نفت را سامان دهند! بلندگوی دوم استعمار انگلیس، خطیب نماز جمعه تهران است. که خطبه‌هایش را مستقیماً از دست ساواک دریافت می‌کند. بنگاه خبرپراکنی «حنا زرچوبه» به نقل از امامی کاشانی، آخوند برگزیدة این جمعة تهران، همان مهملات احمدی نژاد را تکرار می‌کند. و صدور قطعنامه‌های شورای امنیت را بی‌اهمیت می‌خواند. یک ‌نفر نیست به این فقهای عالیقدر و آن خطبه نویس ساواک بگوید،‌ اگر بی‌اهمیت است، چرا در مورد آن اینهمه وراجی می‌کنید؟ و اگر بی‌اهمیت است، چرا سعی در بااهمیت جلوه دادن آن دارید؟ از حمایت کدام ارباب اطمینان پیدا کرده‌اید؟ آنکه می‌خواهد در عراق به چپاول ادامه دهد، ولی ملت ایران می‌باید مخارج و مسئولیت نظامی حضورش را عهده‌دار شود، یا آن دیگری؟

حمایت از هر سو که باشد تفاوت نمی‌کند، هر دو طرف بر حفظ گورکن‌ها در حاکمیت ایران اصرار فراوان دارند، چرا که زباله‌هائی ناب‌تر از اینان نخواهند یافت. بله باز گردیم به خطبه‌های نماز جمعة ساواک. که بیشتر به هذیان شباهت دارد! گویا خطبه‌نویس حواسش به مسائل دیگری بوده. چون کاشانی، به تبلیغ بر علیه اسلام و «پرستیژ» ایران اعتراض کرده! به تعریف و تمجید از جوانان ایران پرداخته و گفته دشمنان می‌خواهند سطح دین اسلام را پائین بیاورند:

«چرا اینها اینطور می‌کنند؟ [...] نمی‌خواهند یک جامعه عالم و عزیز و با اقتدار باشد[...] از جوان‌های ما بیم دارند[...] جوان های ما آزاد منش‌اند[...] دشمنان می‌خواهند ایران را [...] از پرستیژ و کیان ساقط کنند، از طرفی نیز چون محتوی دین اسلام جاذب و پوینده است، سطح آنرا پائین بیاورند[...]»


نه اینکه ادیان ابراهیمی،‌ به ویژه اسلام، خیلی سطح بالائی دارند، حال دشمنان می‌خواهند سطحش را پائین هم بیاورند! کاملاً بر عکس، آن‌ها که برای اسلام تبلیغ کرده، و سعی بر پوشاندن چهره کریه‌اش داشته و دارند، همین «دشمنان‌اند».

آقای بهرام چوبینه، در حاشیة چاپ دوم «کاروان اسلام»، اثر صادق هدایت، مورخ مردادماه 1361،‌ چنین می‌گوید:

«هدایت[...] در سال 1948 به حسن شهید نورائی می‌نویسد، از قرار معلوم فرانسوی‌ها به شدت مشغول لیسیدن کون اسلام هستند[...]»


و می‌بینیم که پس از گذشت حدود شش دهه، نه تنها فرانسوی‌ها، که ایالات متحد و شرکای اروپائی نیز به شیوه فرانسوی‌ها به امر مقدس «لیسیدن» مشغول شده‌‌اند! «کاروان اسلام»، همان کتابی است که حاجیه «شهرنوش پارسی‌پور» در رادیو «زمانه» بر آن یک «نقد حوزوی» اعمال کرده بودند! تا در چارچوب تبلیغات استعماری غرب، صادق هدایت را ضدعرب و نژادپرست جلوه دهند. البته ایشان در این تلاش «فرهنگی» تنها نیستند، و آقای آجودانی نیز،‌ به همان شیوه «توپ مرواری» را «نقد» کرده، و همان نتیجه را گرفته بودند!

«کاروان اسلام»، محتوای سه نامه از خبرنگار «المنجلاب» است، که برای تهیه گزارش از اعزام چند آخوند به فرنگستان رفته. مأموریت آخوندها، تبلیغ دین بر حق، و هدایت خاج‌پرست‌ها [مسیحیان] به راه راست است. ماجراهای سفر آخوندهای اعزامی و سرانجام این سفر از زبان خود آخوند ها منعکس شده.

کیهان مورخ پنجشنبه 24 اسفندماه 1385، در مورد فراگیری زبان عبری توسط مهاجرانی، مطلبی نوشته بود. شاید الزامی در کار بوده که پروفسور عطاالله مهاجرانی به آموختن زبان عبری پرداخته‌اند! شاید «موقوفات» ته کشیده! به یاد سخنان یکی از آخوندهای اعزامی به فرنگ در «کاروان اسلام» افتادم که می‌گوید:

«روزی که راه افتادیم ، هیچکدام از ما به قدر من به فکر کار خودش نبود. چون مرا آورده بودند اینجا که کفار را ختنه بکنم. من "گنجشک" را به سه زبان یاد گرفتم. به روسی، "وارابی" به آلمانی، "اشپرلینگ" به فرانسه، "موانو". می‌دانید چرا؟ چون موقع ختنه باید گفت گنجشک پرید، که تا بچه متوجه گنجشک می‌شود، پوست را ببرند. ببینید من تا کجایش را خوانده بودم! خوب لغت "پرید" را دیگر لازم نداشتم یاد بگیرم، با دست اشاره می‌کردم یا می‌گفتم "پر"! اما از شما چه پنهان که این سه لغت هیچکدام به درد نخورد
ـچطور؟
یک روز آقای تاج به طمع آنکه دوباره موقوفات را زنده بکند [دو] پایش را توی یک کفش کرد که هر طور شده باید یکنفر از کفار را مسلمان کنیم و با او عکس برداریم و به بلاد اسلامی بفرستیم. پارسال بود . زیر پل رودخانه سن، یک نفر گدا گیر آوردیم، به او دو هزار فرانک وعده دادیم تا بگذارد ختنه‌اش بکنیم. اولش می‌ترسید، بالاخره راضی شد. از شما چه پنهان هرچه معلوماتم را به رخش کشیدم و به سه زبان، گنجشک را برایش گفتم حالیش نشد، چون اصلاً ایتالیائی بود. بعد هم رفت شکایت کرد که مرا از توالد و تناسل انداخته‌اند. محکوم شدیم و هرچه پول برایمان باقی مانده بود روی ختنه سوران او گذاشتیم!»


بله این بود سطح بالای اسلام! امیدواریم آقای مهاجرانی نه تنها لغت «گنجشک»، که «پرید» را نیز فراگیرند! و بدانند که سنت «ختنه» در میان یهودیان رایج است، و مرسوم نیست کسی‌ را دوبار ختنه ‌کنند! حال بازگردیم به خطبه‌های ساواک: کاشانی بالاخره بند را آب داد و اعتراف کرد که جمکرانی‌ها «ارباب» و «صاحب» و محافظ دارند:

«ما می‌گوئیم تنها نیستیم. ما اعتقاد داریم که صاحب (امام‌زمان عج) داریم. اعتقاد داریم از سخن خود که انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست عقب نشینی نمی‌کنیم»


اتفاقاً ملت ایران مدت‌هاست می‌داند شما تنها نیستید، و دشمنان اصلی شما، همان حامیان و صاحبان و امام زمان شما هستند، که مشتی رمال و دعانویس را بر ملت ایران حاکم کرده‌اند. ولی امروز کاشانی و دیگر رمالان، تحت‌الحمایة استعمار به چنان افلاسی افتاده‌اند که آینده خود را در توسل به جسد پادشاهان هخامنشی می‌بینند! امامی کاشانی نیز همصدا با رادیو فردا و سایت هفتان، متقاضی اقامت در ایالات متحد فقر فرهنگی و حومه شده:

امامی کاشانی[...] به فیلمی که اخیراً با تحریف تاریخ علیه ایران ساخته شده[...] اشاره کرد و گفت: تمدن ایرانی بزرگترین تمدن است[...]»

این صدای شکستن ستون فقرات طالبان شیعی مسلک است که می‌شنویم. طالبان، جهت ادامة حیات ننگین خود، اینبار دستان پلید و جنایتکارش را بر تمدن ایران دراز کرده. به نام تمدن ایران، به فرمان استعمار، و برای دوام فاشیسم اسلامی.

آن‌ها که می‌پندارند می‌توان ملت ایران را در دور باطل «ایران پرستی ـ اسلام پرستی» به زنجیر کشید، سخت در اشتباه‌اند. ملت ایران، دیگر بار به زنجیر تندیس‌های افتخارات باستان و بت‌های ادیان گرفتار نخواهد آمد. چرا که، تاریخ تکرار نخواهد شد. توحش استعمار هرگز در تمدن ایران جائی نخواهد داشت.



پنجشنبه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۵

گام‌ها و خام‌ها!
...
سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 15 مارس 2007 ، اعلام داشت، «سردار گم‌گشته» پیدا شده! و همزمان توافق اصولی اعضای شورای امنیت و آلمان بر سر پیش‌نویس قطعنامه‌ای علیه ایران را نیز اعلام نمود! واقعاً دست این گورکن‌های جمکران نمک ندارد، طی 10 روز گذشته این‌ها فقط یک جاسوس فرانسوی و یک جاسوس آلمانی آزاد کردند، تا به حساب خودشان در شورای امنیت فرانسه و آلمان از آن‌ها حمایت کنند! ولی نه تنها دست گورکن‌ها «نمک» ندارد، که اینبار به تور شارلاتان‌تر و وقیح‌تر از خود گرفتار آمده‌اند! امروز تونی بلر در مصاحبه با یکی از «نیوزهای» رنگارنگ می‌گوید، غرب نباید از عراق و افغانستان به خاطر مبارزه با تروریسم عذرخواهی کند! ما برای استقرار دموکراسی به آنجا رفته‌ایم، و بر کناری صدام حسین نیز توجیه اخلاقی دارد! این تروریست‌ها هستند که مانع استقرار دموکراسی شده‌اند!

چه «شوت و پرت» بودیم ما! ما که فکر می‌کردیم از گورکن‌های جمکران وقیح‌تر وجود ندارد؛ بی‌دلیل نیست که می‌گویند، نوکران وقاحت از ارباب می‌آموزند. در واقع تونی بلر و شرکاء استادان حکومت جمکران‌اند! بله، همانطور که بلر گفته، او و اربابان جنایتکارش قصد استقرار دموکراسی در افغانستان و عراق را داشتند، که ناگهان تروریست‌ها از آسمان آمدند و آموزش و تجهیزات نظامی از آسمان دریافت ‌کردند، افغانستان شد مرکز تولید مواد مخدر جهان، و با الهام از جنگ کاتولیک‌ها و پروتستان‌های ایرلند، جنگ شیعه و سنی هم در عراق، از طرف «آسمان» سازماندهی شد. واقعاً واژة مناسبی برای توصیف پادوهای تفنگ فروشان که عنوان نخست وزیر انگلیس یا رئیس جمهور آمریکا و غیره را یدک می‌کشند، پیدا نمی‌کنم، هر چند که خیلی «پژوهش» کردم! تونی بلر، از برکت مناسبات پدر همسرش در جایگاه کنونی قرار گرفته، و مردانی را که از طریق ازدواج در پی کسب موقعیت اجتماعی بر می‌آیند، در زبان فرانسه «ژیگولو» می‌خوانند. فکر می‌کنم این شایسته‌ترین لقبی باشد که بتوان به نخست وزیر فعلی کشور انگلستان داد. این «ژیگولوی» آنسوی دریای مانش که موفقیت خود را از یکسو مدیون همسر، و از سوی دیگر مدیون لیسیدن پای دار و دسته جرج بوش است، گویا سخت پای بند «اخلاقیات» هم بوده و ما نمی‌دانستیم! و برکناری صدام را نیز در چارچوب همین «اخلاقیات» توجیه می‌کند: غارت ملت عراق، جنایت و ... و دیگر اخلاقیات رایج دموکراسی‌های استعمار، استثمار و استحمار. تا حال، ژیگولوی پررو و پرمدعا ندیده بودیم! قرار شده ملت افغانستان و ملت عراق، از انگلستان و شخص تونی بلر، به خاطر چپاول و جنایت، مراتب سپاسگزاری عمیق خود را ابراز دارند، و از اینکه بعضی‌ها به خود اجازه دادند و مزاحمت برای تفنگ‌چی‌های ایشان فراهم آوردند، عذرخواهی هم بکنند! بله، چه ژیگولوی دموکراسی‌پروری! ایشان در راه استقرار دموکراسی، حسین‌وار به پا خاستند، و از هیچ چیز هم هراسی به دل راه ندادند!

امروز وزیر «نفت ملی شدة ایران»، گفته بود، ما از تحریم‌ها هراسی نداریم! ما 25 سال است تحریم شده‌ایم و به پیشرفت‌های خود ادامه داده‌ایم! بله، مسلم است که بدون اعمال تحریم‌ها بر ملت ایران، امثال «هامانه‌ها» نمی‌توانستند اینهمه پیشرفت کنند! باز هم بگوئید استعمار بد است! اگر استعمار نبود، امثال مهاجرانی، آصفی، خرازی، هامانه و دیگر «نخبگان» را به عنوان «زباله ناب» دفن می‌کردند. چون این نوع زباله قابلیت بازیافت هم ندارد. ولی می‌بینیم که پس از25 سال تحریم، «پیشرفت» آنچنان شدت گرفته که زباله‌های‌ ‌ناب به وزارت، سفارت و فقاهت می‌پردازند. به این می‌گویند پیشرفت! و «هامانه» کاملاً حق دارد! در گیرودار پیشرفت مهاجرانی‌ها، هامانه‌ها و دیگر زباله‌های ناب، مردم ایران هم با شوق و ذوق فراوان به فروش کلیه و زن و کودک خود مشغول‌اند. هرچه باشد، به قول بازاری‌ها، پیشرفت «هزینه» دارد! حتی علی اکبر ولایتی نیز، روز 23 اسفندماه سالجاری، همین امر را به بنگاه خبرپراکنی «حنا زرچوبه» یادآور شده:

«هر کشوری که بخواهد گام‌های بلندی بردارد، بخصوص اگر این گام‌ها مورد توافق برخی قدرت‌های صاحب نفوذ نباشد، هزینه‌ای دارد که باید پرداخت کند.»


ولایتی فقط فراموش کرده بگوید، این گام‌های بلند به پیش برداشته می‌شود یا به پس! به نظر نویسندة این وبلاگ، این گام‌ها مانند دیگر «گام‌های بلند» حکومت جمکران، جهت پیشبرد اهداف استعمار «به پیش» است. و اینجاست که می‌بینیم هرچه دوام حکومت دست نشانده بیشتر شود، «گام‌های بلندتری» برمی‌دارد. ولایتی همچنین گفته:

«با صدور قطعنامه‌ها، حیات سیاسی ما به پایان نمی‌رسد»

مسلم است! قطعنامه‌ها به این دلیل صادر می‌شوند که حیات سیاسی گورکن‌ها «ادامه» یابد! تنها در اینصورت است که منافع استعمارگران می‌تواند تأمین شود. نه تنها حیات سیاسی که حیات اقتصادی پادوهای غرب هم به پایان نخواهد رسید، کاملاً بر عکس، امروز علی اکبر ولایتی که مانند ابراهیم یزدی از ایالات متحد به ایران «تخلیه» شده، یک شرکت صادرات و فروش «کلیه» را نیز در قشم راه اندازی کرده و «گام‌های بلندی» در راه اقتصاد برداشته! یکی دیگر از زباله‌های ناب که در مورد قطعنامه تحریم دهانش را به اندازه وقاحتش باز کرده، «آصفی»، نوچة خرازی است. آصفی که پیشتر به شغل شریف «تکذیب» در وزارت امور خارجة جمکران اشتغال داشت، اکنون به عنوان «دروغگو» در سفارت ایران در امارات به کار مشغول است. حمیدرضا آصفی، بدون اشاره به این مهم که تحریم‌های اعمال شده بر ایران، به دلیل اشغال سفارت آمریکا در تهران بوده، می‌گوید:

«آمريكا و كشورهاي غربي به رژيم سابق ايران پيشنهاد استفاده از انرژي هسته‌اي را دادند [...] و تأسیسات هسته‌ای زیادی را به ایران فروختند[...] ولی بعد از انقلاب به ما گفتند[...] حق استفاده از فناوری هسته‌ای را ندارید [...]»

امروز، به تدریج، ملت ایران با ابعاد وسیع خیانتی به نام «اشغال لانة جاسوسی»‌ در تهران آشنا می‌شود. تحریم‌ها و جنگ با عراق، همه و همه، به بهانة اشغال سفارت آمریکا بر ملت ایران تحمیل شد، و اشغالگران سفارت آمریکا نه تنها تنبیه نشدند، که ارتقاء رتبه هم گرفتند! نگاهی به اصغرزاده‌ها، عبدی‌ها، ابتکارها و دیگر زباله‌های ناب تولید استعمار، کافیست که دریابیم وقتی دجالی به نام ولایتی از «برداشتن گام‌های بلند» سخن می‌گوید، منظورش چیست! منظور جنگ‌افروزی، ایجاد بحران و تحمیل تحریم‌ها بر ملت ایران است. به همین دلیل در وبلاگ «جمکران فدرال» اشاره شد، راه مبارزه با حاکمیت دست‌نشانده استعمار در ایران، نقض قانون نیست. در واقع نقض قانون و شورش، دست حاکمیت متحجر جمکران را برای سرکوب و ارعاب باز می‌گذارد.

بارها و بارها در همین وبلاگ گفته شده که، نخستین قربانیان شورش، شورشیان‌اند. بنابراین، راه رهائی نه در تجمع غیرمجاز و صفوف فشرده است، و نه در توسل به سازمان‌های رسوای بین‌المللی. امروز شیوه‌های کلاسیک مبارزه با دیکتاتورهای دست نشاندة استعمار، دیگر کارساز نیست. امروز مردم باید به هر شیوه‌ای که ممکن است، «حضور» خود را به نحوی بر حاکمیت تحمیل کنند، که بهانه سرکوب به دست او ندهند. از نبود آزادی مطبوعات در ایران «گله‌ شکایات» زیادی مطرح می‌شود، و برخی وانمود می‌کنند که اکثریت قریب به اتفاق مردم از «آزادی‌مطبوعات» حمایت می‌کنند، ولی هیچکس به عنوان نمونه، به مردم پیشنهاد نمی‌کند که، از ابتیاع روزنامه‌ها و مجلات این حاکمیت خودداری کنند، هیچکس از مردم نمی‌خواهد تلویزیون‌ها را ببندند، و خود را از تبلیغات بنگاه‌های استعمار مصون نگاه دارند، در حالی که این اعمال برای کسی مزاحمت ایجاد نخواهد کرد. این می‌تواند نخستین گام جهت بازیافت آرامش ذهنی باشد، چرا که هدف جنجال رسانه‌ها، آشفته کردن اذهان مردم است. گام بعدی می‌تواند حضور پراکنده مردم در اماکن عمومی باشد. تکرار می‌کنم «حضور پراکنده»، به این دلیل که صفوف فشرده را پلیس ضد شورش سریعاً محاصره می‌کند، ولی محاصره و مهار هزاران گروه کوچک پنج تا ده نفره، پراکنده و در تحرک مداوم، بدون شعار و حمل پلاکارد، برای نیروهای امنیتی امکان پذیر نخواهد بود. در ضمن گروه‌های خرابکار دولتی نیز نمی‌توانند وارد چنین گروه‌های کوچکی شده، زمینه‌ساز «آشوب‌ دولتی» شوند. امروز در ایران حضور مردم در عرصة اجتماع لازم است و حاکمیت نمی‌تواند به مردم بگوید، «به خیابان‌ها نیائید»! گذشته از این، تعداد مخالفان حاکمیت، از تعداد لات و اوباشی که در خدمت سفارتخانه‌ها و نیروهای امنیتی ـ نظامی‌اند، بسیار بیشتر است، و عرصه را بر آن‌ها تنگ خواهد کرد. حضور فیزیکی مردم در اجتماع به این ترتیب می‌تواند به حاکمیت و اربابان آمریکائیش حالی کند که مردم می‌توانند اماکن عمومی را به «اشغال» خود درآورند. اینکار نیاز به حزب و شعار ندارد. ولی تأثیرش به مراتب از اجتماعات مضحک و بدون مجوز زنان و مردان «حکومتی» بیشتر خواهد بود. و راه را بر تظاهرات نمایشی حکومتی‌ها نیز سد خواهد کرد.

ملت ایران طی هشتاد سال استعمار از سازمان‌یابی و نظم محروم شده، تا همواره آمادة شورش باقی بماند. امروز نیز امکان سازمان‌یابی برای ما وجود ندارد. تنها گزینه‌ای که در مقابل ما ملت قرار گرفته، رعایت نظمی است که شخصاً باید بر خود اعمال کنیم. نظمی آهنین، که در تقابل با قوانین جاری قرار نگیرد. این نخستین گام مبارزه با استعمار است که جهت تأمین منافع خود، در پی نهادینه کردن بی‌نظمی و شورش در ایران است.

چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۵


قطعنامة استقلال!
...

پس از غیب شدن ژنرال عسگری، و نزدیک شدن زمان تصویب قطعنامة شورای امنیت علیه ایران، فعلة استعمار در داخل و خارج، جهت دفاع از «منافع ملی»، به جنب و جوش افتاده‌اند! البته دفاع از منافع ملی اربابان در ایران منظور نظر است! «ملی ـ مذهبی‌ها»، که 28 سال است هم شریک جنایات حکومت اسلامی‌اند، ‌ و هم نقش «مخالف» بازی می‌کنند تا مخالفان واقعی مجال ابراز وجود نیابند، در بیانیه‌ای خواستار صلح و آزادی و آبادی و همه چیزهای دیگر شده‌اند! نام ابراهیم یزدی و تک و طایفة بازرگان و طالقانی را می‌توان در میان امضاء کنندگان دید، و همین کافیست که بدانیم جنگ زرگری خوبی به راه افتاده. به عبارت دیگر، نتیجة کار هر چه باشد، «نهضت ضد آزادی» و اصولگرایان در آن شریک خواهند شد، «ملت» هم می‌تواند، همچون گذشته، تماشاچی این صحنة رمالی باشد.

به موازات صدور بیانة بازاری‌ها، پرزیدنت مهرورزی قصد دارد روانة شورای امنیت شده، با «شعار انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست»، دمی هم برای ارباب در نیویورک بجنباند. البته در صورتی که اعضای شورای امنیت با حضور وی موافقت کنند!‌ می‌بینید که عظمت و اقتدار حکومت جمکران تا چه حد بالا گرفته! سایت فرانسه زبان خبرگزاری روسیه: نووستی، مورخ 14 مارس می‌نویسد، با ربوده شدن ژنرال عسگری و بازجوئی از وی، بسیاری از برنامه‌های نظامی ایران شناخته شده و اکنون ایران ناچار است برنامه‌های خود را تغییر دهد!

همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، اعضای سازمان ناتو نیازی به ربودن خدمة خود ندارند، و اگر ژنرال عسگری ربوده شده، اینکار توسط کسانی صورت گرفته که در جریان برنامه‌های نظامی فعلة ناتو نیستند. و مسلماً ناپدید شدن عسگری برای جمکرانیان ضربة جبران ناپذیری بوده، چرا که نفس‌کش‌طلبی‌های مهرورزی و زوزه‌های «استقلال و اقتدار» رهبری و هاشمی و خاتمی فروکش کرده، و کیهان هم بجای «هل من مبارز طلبی‌های» مرسوم، و جنگ‌های خیالی با آمریکای جهانخوار، جنگ‌هائی که همواره در آن‌ها پیروزی از آن کیهان است، به پیروی از اهالی ایالات متحد فقر فرهنگی به خشتک خشایارشاه «دخیل» بسته، و فیلم سیصد را توطئة پنتاگون و صهیونیسم خوانده!

عجب! تا دیروز فکر می‌کردم تاریخ ایران از «انقلاب اجتماعی ـ سیاسی شهروندان صحرای کربلا و کارگزاران» اهل بیت به رهبری حسین، امام‌الله آغاز شده. ولی با مطالعة متن شیوا و بلیغ و علمی اهالی کیهان متوجه شدم که قبل از «انقلاب کبیر کربلا»، ایران، محل زندگی آدم‌هائی بوده که یکی از آنان خشایارشاه نام داشته! بله، همانطور که گفته‌اند «قافیه چو تنگ آید، شاعر به جفنگ آید»، قافیة اهالی کیهان نیز با «غیب» شدن سردارشان خیلی تنگ آمده، و به ‌ناچار آمده‌اند سراغ فیلم سیصد! بالاخره هر کس در حد خود به هنر و فرهنگ می‌پردازد. برای کیهان و اربابان آمریکائیش هم، «فرهنگ و هنر» در نگارش رمان پورنوگرافیک در مورد اشرف پهلوی، مبارزات چریکی زینب در صحرای کربلا، و جنگ زرگری با‌ آمریکا در کازرون و ممسنی خلاصه می‌شود. بله، هنر نزد کیهانیان است و بس! فرهنگ هم به همچنین! در ضمن آنچه را کیهان نمی‌نویسد، علی خامنه‌ای به صورت شفاهی می‌گوید! خامنه‌ای گفته، حسین تاریخ را نجات داد!

حال که فوکویاما «پایان تاریخ» را اعلام کرده، لازم است یک حسین دیگر ظهور کند و تاریخ را بازهم نجات دهد! ولی از آنجا که تاریخ تکرار نمی‌شود و یا فقط حماقت‌هایش تکرار می‌شود، ولایتی و عبد‌خدائی مأموریت تکرار حماقت را بر عهده گرفته‌اند.

علی اکبر ولایتی که اگر صد سال دیگر در بالاترین رده‌های اجتماعی قرار گیرد، باز هم رایحة نفرت انگیز لاجورد و بازار، حتی از عکس‌هایش «ساطع» می‌شود، در مصاحبه با «آفتاب نیوز» گفته، اگر یک قطعنامة 598 صادر شود می‌پذیریم! می‌دانیم که قطعنامة 598 زمانی «پذیرفته» شد که به حکومت مستقل جمکران حالی کردند، اگر قطعنامه را نپذیرد، مرزهای جنوبی‌اش از راه هوا نیز امنیتی نخواهد داشت. و می‌دانیم که در آن دوره، جنگ سرد به پایان نرسیده بود و طالبان شیعی مسلک جمکران روابطی با اتحاد جماهیر شوروی نمی‌توانستند داشته باشند. و این مهم به چند دلیل؛ نخست اینکه کمونیست‌ها به گفته روح‌الله خمینی «ملحد» و «نجس» بودند! دیگر آنکه اختیار حکومت جمکران به دست اربابان آنگلو ساکسونش بود، اربابانی که هنوز هم اختیار دار این‌ها هستند. بی‌دلیل نیست که «چتم هاوس»، رسماً به اسرائیل در مورد بمباران تأسیسات اتمی ایران اولتیماتوم داده! به عبارت دیگر، همان‌ها که در پس توطئة ملی‌کردن نفت بودند، امروز از مسلح شدن جمکران به سلاح اتمی حمایت می‌کنند. این در شرایطی است که دولت روسیه دیروز رسماً اعلام داشته ایران اتمی را تحمل نخواهد کرد. امروز ولایتی که پیشتر هم جهت ابراز بندگی به روسیه رفته بود، ناچار شده اعلام کند، ایران یک قطعنامه متعادل را خواهد پذیرفت! ولایتی در ادامة سخنان خود مقداری پرت و پلا در مورد «قطعنامه متعادل» 598 نیز، تحویل خبرنگار آفتاب نیوز داده.

می‌دانیم که پس از آزادی خرمشهر، امکان پایان دادن به جنگ وجود داشت و کشورهای عرب منطقه آمادة پرداخت غرامت جنگی هم بودند. این مسائل رسماً اعلام شده بود، ولی از آنجا که منافع ایالات متحد در ادامة جنگ بود، «حاکمیت مستقل» دستاربندان پیشنهاد آتش بس را نپذیرفت و جنگ را 7 سال دیگر به درازا کشاند. ولی ولایتی، مشاور علی خامنه‌ای، با بیشرمی و وقاحت منکر این امر شده! بله، می‌دانیم در ایران تاریخ به صورت شفاهی از زبان مزدوران استعمار ساخته و پرداخته می‌شود، در نتیجه، هیچ جای تعجب نیست اگر امروز ولایتی در مورد جنگ ایران و عراق هر دروغی به ذهن علیل‌اش می‌رسد سر هم کند. ولی تاریخ ملت‌ها را مزدوران بیگانه نمی‌نویسند. اگر پس از نیم قرن، «اسطورة» مصدق و بساط ملی کردن نفت فرو ریخته، با پایان جنگ سرد، خیانت مزدوران استعمار از هم اکنون بر ملت ایران آشکار شده. ولی وقاحت اینان چنان است که هنوز بر طبل مبارزات ضدامپریالیستی می‌کوبند! ولایتی می‌گوید:

«ما انقلاب کردیم و دست آمریکائی‌ها را کوتاه کردیم.[...] ایران هزینه استقلال خود را می‌پردازد [...] سلطه [هیچ] کشوری را نمی‌پذیریم [...] و هر کشوری که برای ایران سرمایه گذاری سیاسی کند [...] می تواند بیشتر روی ایران حساب باز کند [...] اگر روسیه بخواهد[...] مانع از نفوذ سیاسی ـ نظامی آمریکا و ناتو در قفقاز و آسیای مرکزی شود باید رابطه با ایران را حفظ کند. هر کس در روسیه و چین به فکر منافع ملی این کشورها باشد ایران را از دست نمی‌دهد.»

کد مطلب: 58743

این است ابعاد «استقلال» حاکمیت جمکران: وجه‌المصالحه قراردادن منافع ملی ایران جهت حفظ منافع غرب در برابر روسیه یا چین! به عبارت دیگر حاکمیت جمکران، پس از سه دهه مزدوری برای اعضای ناتو اینک خواهان امتیاز گرفتن از چین و روسیه شده، تا حکومت تحجر و توحش اسلام به حیات ننگین خود ادامه دهد. چرا که منافع ایالات متحد نیز تنها در این چارچوب می‌تواند حفظ شود. آنچه در برابر چشمان ما می‌گذرد، این است که آمریکا و متحدانش ناچارند منطقه را ترک کنند و نوکران وفادار خود را به عنوان حافظ منافع بجای خود بگمارند. مذاکرات در عراق به همین منظور انجام می‌گیرد. و حاکمیت مزدور ایران از این پس ابزار اعمال فشار بر روسیه خواهد شد. بی‌دلیل نیست که دجالی به نام علی‌اکبر ولایتی اینچنین دم از استقلال و قدرت می‌زند! و در همین راستا است که مشاهده می‌کنیم «عبدخدائی»، از تیغ‌کش‌های سنتی سفارت انگلیس نیز جهت حفظ منافع ارباب برای ملت ایران تعیین تکلیف می‌کند.

عبدخدائی که از شانزده سالگی به جرم تیغ‌کشی به زندان رفته، و به «مبارزات ضد امپریالیستی» مشغول بوده، پس از خروج از زندان نیز در جمعیت فدائیان اسلام هنوز «مبارزه» می‌کند. نامبرده که حین اقامت پرافتخارش در زندان، گویا پژوهش‌های فراوانی در تاریخ معاصر ایران انجام داده، با «اصول جوانمردی» نیز آشنا شده و می‌گوید، روسیه اصول جوانمردی را در مورد ایران رعایت نکرده! البته جوانمردی، در چارچوب برداشت‌های کلاه‌مخملی‌ها معنای خاصی دارد که فقط «عبد خدائی‌ها» قادر به شناخت آن هستند! «عبدخدائی» که دبیرکل جمعیت فدائیان اسلام است، و امروز سوابق درخشان جمعیت کذا و نقش اعضایش در کودتا و ترور جهت حفظ منافع استعمار انگلیس بر همه آشکار شده، به زبان الکن بازار تهران با شعار ضدروسی، مدافع ملت‌ها شده!

«قدرت‌های بزرگ[...] مانند گرگ هستند[...] پوتین فرزند همان تزار، استالین و خروشچف است و دقیقاً راه آن‌ها را ادامه می‌دهد.»
کد مطلب: 58604

با توجه به این امر که فدائیان اسلام در ایران شاخه شیعی مسلک سازمان استعماری اخوان‌المسلمین و حافظ منافع انگلیس در ایران است، باید بدانیم کسی، بدون رعایت «اصول جوانمردی»، پا روی دم ارباب فدائیان اسلام گذاشته، که عبدخدائی اینچنین به فریاد و فغان افتاده. اگر در بر همین پاشنه بچرخد، شاید ظرف چند روز آینده، نام دبیرکل جمعیت کلاه مخملی‌های سفارت انگلیس را در فراخوان مخالفان فیلم 300 هم مشاهده کنیم.

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵


سردار و «پرده»!
...
«کارتون‌خواب» پیشنهاد کرده با او تماس بگیرم، چون به یکی از مطالب در وبلاگ‌های من انتقاداتی وارد می‌داند. پیشنهاد نویسندة این وبلاگ این است که «انتقادات» را در وبلاگ خود مطرح کنید، تا همه ببینند و من هم در این وبلاگ به آن پاسخ دهم. به عقیده من بهتر است اگر اشکالاتی وجود دارد، به این صورت مطرح شود. مگر نه این است که هر وبلاگ «بازتاب» فردیتی است در فضای اجتماعی مجازی؟ پس چه بهتر که انتقادات بر این «فردیت» نیز در همان فضای اجتماعی مجازی صورت گیرد، و «گلاسنوست»، حداقل در زمینة وبلاگ‌نویسی، شامل حال ما ایرانیان هم بشود. به این معنا که انتقادهای خود را در فضای باز مطرح کنیم. و ارتباط «انتروبلاگ» را تجربه کنیم. این ارتباط میان افرادی صورت می‌گیرد که یکدیگر را نمی‌شناسند، و این خود گامی است جهت شکستن سیاست فاشیسم استعماری که سعی بر گسستن ارتباطات میان افراد جامعه دارد.

حال بپردازیم به وبلاگ امروز. نخستین بار در «توپ مرواری»، چشمم به عبارت «قصة بی‌بی‌گوزک» افتاد. این عبارت معمولاًٌ به مهملاتی اطلاق می‌شود که روضه‌خوان‌ها جهت «به‌روزکردن» روایات پوسیدة حوزه به‌ هم می‌بافند. و در مورد «انقلاب کبیر» حسین و موجودیت «شهروند»،‌ «افکار عمومی»،‌ «آزادی بیان»، «ملت» و «دولت» در زمان بنی‌امیه، می‌پژوه‌اند، می‌‌گویند و حتی مطالبی هم قلمی می‌کنند! ولی از روزی که «تیمسار سردار عسگری» در ترکیه گم شده، دامنة قصة «بی‌بی‌گوزک» به حکایات جاسوسی و پلیسی، جنائی و هیجان‌انگیز از انواع «جنگ سرد» هم گسترش یافته. نوع جدید این داستان، با الهام از روضه‌خوان‌های ایران، به ابتکار روزنامه فیگارو چشم به جهان گشوده. هر چه باشد، بر خلاف جهان معنوی که همه چیز در آن ایستا‌ست، در این جهان مادی، همه چیز در پویائی مداوم است، حتی تحجر و توحش! و در این راستا، امروز 13 مارس 2007، رسانة تفنگ فروشان کلیسای کاتولیک، یک رمان پلیسی در ‌مورد «سردار عسگری»، که مانند امام دوازدهم شیعیان «غیب» شده، تقدیم خوانند‌گان می‌کند!

به یاد داریم که سردارعسگری معاون سابق شمخانی، روز 7 ماه فوریه در استانبول «ناپدید» شد! جناب ژنرال علی عسگری،‌ در اواخر دهه 90، مسئول خرید تجهیزات نظامی برای سپاه بود، و به عبارت دیگر مانند پسران کرکس رفسنجان، ژنرال عسگری هم برای استقلال و اقتدار ایران فعالیت فراوانی داشته! به زبان ساده‌تر، عسگری در تماس دائم با دلالان اسلحه در غرب بوده، یعنی مقامات «امنیتی ـ نظامی» سازمان ناتو! از این گذشته، سردار عسگری در کشور ترکیه، یکی از پایگاه‌های نظامی ناتو ناپدید شده‌. پس جنجال رسانه‌ها در مورد ربودن ایشان توسط اسرائیل یا دیگر سازمان‌های امنیتی قصة «بی‌بی گوزک» است. به دلیل آنکه غربی‌ها نیاز به کسب اطلاعات محرمانه از حکومت مستقل اسلامی ندارند! حاکمیت اسلامی ایران را ارتش ناتو سر کار آورده. غرب به ایران اسلحه می‌فروشد، نیروهای «نظامی ـ امنیتی» ایران در ایالات متحد، سوئیس و اسرائیل آموزش می‌بینند و همانطور که ولادیمیر پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ اعلام داشت، ایالات متحد و اروپا، علیرغم تحریم‌ها، سلاح‌های پیشرفته به ایران هم می‌فروشند! بله، غربی‌ها هیچ نیازی به ربودن نوکران خود ندارند. فعالیت‌های «نظامی ـ امنیتی» حاکمیت «مستقل» روضه‌خوان‌ها کاملاً برای اربابان‌شان شناخته شده است. ولی «فیگارو» کاری به این حرف‌ها ندارد! اهالی فیگارو در حال نوشتن رمان جنگ سرد در هزاره سوم‌اند! بزودی مسلماً فیلمی مانند «پرده پاره» هم از مبارزات سازمان‌های جاسوسی و ضدجاسوسی غرب با پاسدار اصغر و اکبر و رهبرو غیره تقدیم مشتاقان خواهد شد!

با این تفاوت که اگر در فیلم «پرده پاره»، پل نیومن و جولی آندروز به شیوة اروپائی لباس می‌پوشیدند و روانة آلمان شرقی می‌شدند، تا «دموکراسی» را نجات دهند، اینبار پل نیومن باید ریش و پشم مفصلی گذاشته، پیراهن سیاه با یقه مدل «صادق‌خرازی» بر تن کند، و جولی‌آندروز هم با مقنعه و حجاب کامل اسلامی، پشت سر او روانه جمکران می‌شود، تا پس از ملاقات با مهدوی کنی و مکارم شیرازی، واعظ طبسی را به قتل رسانده، اسرار پیشرفت‌های هسته‌ای جمکران را از لیفه تنبانش در آورده، راهی حرم امام هشتم شده، حین طواف آنرا در ضریح جاسازی کند. سپس پل نیومن، می‌باید کنار حوض حرم یک کتک کاری مفصل با آخوندی که به «جولی» پیشنهاد صیغه شدن داده، صورت دهد، و زائران هم به دو دسته تقسیم شده، یک دسته به طرفداری از پل نیومن و دستة دیگر به هواداری از اسلام و مسلمین به جان یکدیگر بیافتند. آنگاه پاسداران وارد ماجرا می‌شوند، و اسلام و مسلمین را از یکدیگر جدا می‌کنند. و از آنجا که هنگام غبار روبی حرم مطهر فرا رسیده، علی خامنه‌ای با دسته جارویش وارد حرم شده پول‌ها را پارو می‌کند و پس از به جیب زدن اسکناس‌‌ها، کاغذ «کذا» را که پل نیومن از لیفة تنبان واعظ طبسی ربوده، به سطل خاکروبه می‌اندازد.

اینجاست که قسمت هیجان‌انگیز فیلم آغاز می‌شود. پل نیومن، پس از به قتل رساندن سپور حرم لباس‌های او را بر تن کرده و به سوی سطل زباله حرکت می‌کند. غافل از اینکه جولی آندروز، در گرماگرم مبارزات پل «فداکار» برای نجات دموکراسی، در مقابل دادن وعده کارت اقامت در فرنگستان، به عقد یک جوان ترگل ورگل مشهدی در آمده! و پل نیومن ناچار است فرمول پیشرفت‌های محرمانة فناوری‌های هسته‌ای جمکران را از سطل در آورده، تقدیم «ریویل گرچ» کارشناس امور ایران در سازمان سیا کند.

فیگارو مورخ 13 مارس، در این‌مورد، یک مصاحبه با جناب «گرچ» کرده، و ایشان هم خود را از تک و تا نیانداخته فرموده‌اند، چنین فردی برای غرب می‌تواند اهمیت بسیار داشته باشد! و اطلاعاتی که وی در اختیار دارد می‌تواند به رژیم ایران «صدمات» فراوان وارد آورد. فیگارو سپس ربودن عسگری توسط سرویس‌های غربی را اصل مسلم فرض کرده و می‌پرسد، اکنون که او در دست سرویس‌های غربی است چه خواهد شد؟ جناب گرچ هم یک داستان از نوع «بی‌بی‌گوزک» تحویل خبرنگار می‌دهد. به این شرح که از او یک بازجوئی فشرده می‌شود، که چند روز به طول خواهد انجامید. ابتدا باید اعتماد وی را جلب کرد، تا اطلاعاتی که در اختیار دارد بروز دهد! و کارشناس سازمان سیا در پایان سخنانش می‌افزاید، به این منظور ممکن است مقامات آمریکائی به او ویزای قانونی داده باشند که بتواند از ترکیه خارج شود! گویا عسگری در ترکیه زندانی بوده یا برای خروج از ترکیه باید از اردوغان مجوز می‌گرفته! بله، بازگردیم به بقیه داستان فیگارو.

این روزی‌نامه ادعا می‌کند که، عسگری در سال 1980 یک گروه 1500 تا 2000 نفره را جهت اعزام به لبنان آموزش داده! به عبارت دیگر جزو خودی‌ها بوده! و مسلماً چمران منفور، میرحسین موسوی، بهزاد نبوی و محسن آرمین هم با ایشان همکاری صمیمانه داشته‌اند. و جهت اطلاع بیشتر در مورد حقایق الهی فعالیت‌های مزدوران غرب در ایران می‌توان به مطالعة خاطرات محمدرضا مهدوی کنی پرداخت که اخیرا مرکز اسناد جمکران انتشار داده! حتی اگر مهدوی هم بنا بر ملاحظات «لژ اسدآبادی» دروغ بگوید، مرکز اسناد ساواک اهل اینحرف‌ها نیست! ولی از آنجا که همة این خاطرات از «خارج» وارد می‌شود، بهتر است به منبع اصلی، یا فیگاروی خودمان مراجعه کنیم.

یکی از فرضیات فیگارو این است که عسگری بسیار درستکار بوده و گویا یک شبکة فساد مالی در وزارت دفاع را نیز نابود کرده. و همین باعث شده که بسیاری از امتیازات خود را از دست بدهد. و به دلیل انتقام گرفتن از کسانی که وی را به دلیل درستکاری تنبیه کرده‌اند به غرب پناهنده شده! فیگارو می‌افزاید، «مناشه امیر» در رادیو اسرائیل نیز به این مساله اشاره کرده. البته جریان خرید تجهیزات نظامی با «درستکاری» کمی تا قسمتی در تضاد قرار می‌گیرد، و افسوس که تیمسار «طوفانیان» نیستند، تا شخصا حکایت خرید تجهیزات نظامی را بازگو کنند. بله درستکاری در حاکمیت جمکران، که دزدی و جیب بری از مقام رهبری آغاز می‌شود و دیگران نیز به عنوان مرجع به ایشان اقتداء می‌کنند، از آن حرف‌هاست! و اصولاً کسی که دزد و شارلاتان نباشد با چنین حاکمیتی نمی‌تواند همکاری کند. آنهم تا سن 63 سالگی! ولی فیگارو به نقل از «ساندی تایمز» ادعا می‌کند که تیمسار ناپدید شده، از سال 2003، با سرویس‌های غربی همکاری می‌کرده است! پرسش بی‌پاسخ اینجاست: جناب تیمسار مأمور خرید تجهیزات نظامی بوده، ایران خریدار تجهیزات غرب است و تیمسار در یک کشور عضو ناتو غیب شده! غرب چه نیازی به دزدیدن پادو‌های خود دارد؟ کسی که تا سن 63 سالگی در سازمان‌های «امنیتی ـ نظامی» ایران «خدمت» کرده، با توجه به این مهم که این سازمان‌ها در ایران، جهت تأمین منافع غرب ایجاد شده‌اند، اطلاعاتی که به درد غربی‌ها بخورد در اختیار ندارد. یک فرضیه را می‌توان مطرح کرد، عسگری را دزد سوم زده، چرا که معاون شمخانی، اطلاعات فراوانی در مورد مسائل نظامی ایران دارد که غربی‌ها از آن بی‌نیازند و برخی دیگر به آن‌ها نیازمند. به نظر می‌رسد اهالی فیگارو سناریوی مضحک خود را باید کنار گذاشته و هولیوودی‌ها، بجای ساختن فیلم «پردة پاره» در هزاره سوم، و ارسال پل نیومن و جولی آندروز به مشهد مقدس، فیلم «خانه خراب» با شرکت جرج بوش و نانسی پلوسی بسازند.

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵


آوای وحش!
...

آنروزها که هنوز روح‌الله و همراهان در مهرآباد تخلیه نشده بودند، سر هر کوی و برزن بانکی ملی و میهنی شعبه داشت. و این شعبه زدن‌ها تا بدانجا رسید که شکم یکی از کلاه فرنگی‌های زیبای میدان حسن آباد را هم دریدند و یک بانک در آن تزریق کردند! آنزمان هنوز در مدرنیزاسیون «پسا سوم‌اسفند» دست و پا می‌زدیم، و هیچ یک از مدافعان کنونی «میراث فرهنگی» ابراز وجود نفرموده بود، و هیچکس هم اعتراض نکرد که چرا فرح پهلوی که یکسال هم در مدرسه لوور، سیب و گلابی کشیده بود، و لقب شهبانوی هنرپرور را یدک می‌کشید، از تخریب کلاه فرنگی‌های زیبای میدان حسن‌آباد ممانعت نکرده بود! بله، آنزمان همه «کور» شده بودند! و در این 28 سال فاجعة موجودیت حکومت جمکران، مرمت کلاه فرنگی میدان حسن‌آباد، شاید تنها کار مثبتی باشد که به انجام رسیده، و آنهم حتماً برای دهان کجی به خاندان پهلوی صورت گرفت. البته، بجز کلاه فرنگی‌های میدان حسن آباد، هویدای منفور، فرمان مرگ «سی و سه پل» اصفهان را هم صادر کرده بود. زمانه «مدرنیزاسیون» می‌طلبید، و هویدا به یک شرکت فرانسوی اجازه داده بود در مجاورت «سی و سه پل» اصفهان گودبرداری مفصلی فرموده، یک ساختمان چند ده طبقه بسازند! «اهالی هنر و معماری» که به هر دری زدند و نتیجه نگرفتند، به ناچار نامه‌ای به دفتر محمدرضا پهلوی فرستادند و ابعاد فاجعه را توضیح دادند، مگر افسار گسیختة این صدراعظم ابدمدت را کسی بکشد. بله، به این ترتیب بود که به هویدا حالی کردند، « سی و سه پل» ارث پدرش نیست.

امروز که «رادیو فردا» فرمان بسیج اهالی فقر فرهنگی صادر کرده، و البته سایت «هنری» هفتان هم در تنور حماقت و بلاهت اهدائی اربابانش حسابی می‌دمد، و مثل صفحه خط افتاده، سیصد، سیصد می‌کند، به یاد «توپ مرواری» افتادم و «حماقت‌های تاریخ که همواره باید تکرار شوند.» وقتی «توپ مرواری» را می‌خواندم، در صفحه 37، به این آیة شریفه برخورد کردم:

«[...] از چهارمحال که محل ظهور دجال است سپاهی بسیار با ساز و برگ بیشمار بیرون آمد[...]»

و مدت‌ها فکر کردم چرا چهارمحال بختیاری محل ظهور دجال شده؟ می‌دانیم که سردار اسعد بختیاری همگام با مشروطه خواهان به نبرد با استبداد برخاست. ولی آنطور که می‌گویند، پس از اینکه محمد علیشاه مجلس اول را به توپ بست، یکسال و چند روز بعد مجلس دوم تشکیل شد. و دیگر محمد علیشاه وجود خارجی نداشت. احمد شاه به دلیل صغر سن نمی‌توانست سلطنت کند، و با درگذشت نایب السلطنه، عضدالملک، ادارة امور به دست ناصرالملک افتاد. و می‌گویند ایشان که تحصیلکرده آکسفورد بود، بسیار مستبد بود و با بختیاری‌ها توافق کرد و امور ایران به دست بختیاری‌ها بود. و البته فرمان بستن مجلس دوم را نیز یپرم‌خان به دستور ناصرالملک به مورد اجرا گذاشت. سپس حدود 35 ماه، ایران مجلس قانونگذاری نداشت! و در این دورة سکون سیاسی بود که هیچ حرکتی از سوی مشروطه خواهان دیده نمی‌شود! در حالیکه اینان نیروی نظامی هم در اختیار داشتند! مشخص نیست چرا همه دست روی دست گذاشتند تا دست «آیرون ساید» از غیب برون آید و کارها را «درست» کند؟! و هنگامی که کودتای سوم اسفند رخ داد، هیچ واکنشی از سوی مشروطه‌خواهان مشاهده‌نشد! به عبارت دیگر به «غرور ملی» هیچکدام از این آقایان برنخورد که یک کلنل پس افتاده انگلیسی، آشکارا در ایران حاکمیت تعیین کند!؟

ولی امروز خوشبختانه دورة «بیداری» ایرانیان است! چرا که یک فیلمساز گمنام فیلم می‌سازد و اهالی ایالات متحدة فقر فرهنگی از «رادیو فردا» تا «سایت هفتان»، همگی بسیج می‌شوند! بله، به این می‌گویند پیشرفت! پیشرفت در حماقت و بی‌فرهنگی، که ناشی از بیش از هشت دهه «تسطیح» و «هرس» استعماری است. کسی از اینکه مشتی دعانویس، تیغ کش و حاجی بازاری، هیئت حاکمة کشور ایران را تشکیل داده‌اند، غرورملی‌اش جریحه‌دار نشده، کسی از اینکه چنین حاکمیتی، مشتی لات و اوباش را به عنوان استاد و روشنفکر جامعة ایران، روانة مجامع بین‌المللی می‌کند، غرور ملی‌اش جریحه‌دار نمی‌شود، و کسی از اینکه چماق‌دارهای «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه»، امروز مدافع اصول «حقوق بشر» در جامعه ایران بشوند، غرور ملی‌اش جریحه‌دار نمی‌شود. چرا که، اگر تعصبات و حماقت تیغ‌کش‌های سفارتخانة استعمار در چندین سده پیش، و در صحرای کربلا، منجمد باقی مانده، تعصبات ملی اینان نیز در همان 2500 سال پیش باید یخ زده باشد!

بله، هم‌میهنان «اسلام پرست» و «ایران پرست» ما در گذشته‌های دور زندگی می‌کنند. یا بهتر است بگوئیم در گذشته‌های دور «دفن» شده‌اند. یکی در کربلا، برای حسین، دیگری در پاسارگاد، برای خشایارشاه! چه تفاوتی دارد که، ایرانی در کجا و برای چه کسی «دفن» شود، مهم این است که ایرانی «دفن» شود، و زمان حال را «نادیده» بگیرد. چرا که دیدن زمان حال، به معنای دیدن واقعیت‌هاست! واقعیت چپاول، کشتار و غارت، واقعیت استحمار فرهنگی با فدرالیسم و اسلام! و هر چه زمان حال از دیدگان ایرانی پنهان نگاه داشته شود، تخیلات گذشته‌اش را «دقیق‌تر» خواهد دید! مقالة «روزنا» مورخ 16 اسفندماه سالجاری، تحت عنوان «و اکنون اینجا کربلاست»، شاهدی است بر این مدعا! نویسندة این مقاله، که یکی از دعانویس‌های جمکران است، کربلا را «هم اکنون» و «در اینجا» مشاهده فرموده‌اند! و حکومت جمکران هم موظف است جهت چنین فعالیت‌های فرهنگی بودجه‌های کلان تخصیص دهد! تا مهملاتی که در این مقاله آمده به خورد ملت ایران داده شود. نویسندة مقاله به روایت «غدیر» اشاره کرده ادعا می‌کند عده‌ای از زمان حیات محمد باقی ماند‌ه‌اند که این حقایق تاریخی را به یاد دارند! ‌به عبارت دیگر روایت و افسانه‌های شیعیان، وقایعی است تاریخی که «حقیقت» هم دارد! می‌دانیم که «وقایع»، بنا بر تعریف، در تضاد با «حقایق» قرار می‌گیرد! چرا که «وقایع» از نسبیت برخوردارند، ولی «حقایق» مطلق‌اند. ولی دعانویس‌های فیلسوف جمکران با این بحث‌های فلسفی کاری ندارند، اینان با این حرف‌ها بیگانه‌اند. در مملکتی که فردید، سروش و ... فلسفه تدریس کنند، باید بدانیم جایگاه فلسفه به چاهک حجرة حاجی‌آقا تنزل کرده. و به همین نسبت هم جایگاه عقل و منطق و شعور. پس به راحتی می‌توان ادعا کرد کسانی در زمان محمد، شاهد غدیر بوده‌اند! و چون عواقب غدیر را محاسبه نکرده‌اند فاجعة کربلا پیش آمده! داوودی می‌نویسد:

«اکنون سال‌ها از آن تاریخ می‌‌‌گذرد شاید کمتر مسلمانی مانده باشد که آن صحنه را [...] شاهد بوده [...] شاید هم عده‌ای مانده باشند و به یاد هم داشته باشند [...] کسی چه میداند که حاصل فراموشی آن واقعه[...] منجر به این واقعه هولناک خواهد شد؟![...] ثمره کارشان این شد که کربلا زنده شود[...]»

بله، نویسنده که گویا از همان عاشورا پژوهان معروف است، پس از یک وعظ مفصل، کسالت‌آور و ضد و نقیض، مدعی می‌شود که حسین یک وظیفة اختصاصی داشته! به عبارت دیگر، مانند همة دیکتاتورهای فاشیست برای نجات بشریت مأموریت الهی داشته! پس از مطالعة این خطابه متوجه می‌شویم که نویسنده هم، به عنوان شیعه، احساساتشان جریحه‌دار شده! چرا که بعضی‌ها گویا «قیام حسین را بد معنی کرده‌اند.» بالاخره هر کس «خشایارشاه» خودش را دارد! خشایارشاه داوودی هم یک عرب است که به طمع خلافت راهی کربلا شده بود! ولی داوودی می‌گوید خیر چنین نیست:

«یک شیعه واقعی نمی‌تواند تحمل کند وقتی می‌بیند[...] یک انقلاب بزرگ اجتماعی ـ سیاسی [...] عالی‌ترین انقلاب‌های تاریخ [...] و انقلاب بزرگ در تاریخ بشری از صورت قیام و انقلاب بودن بیفتد[...] و بقبولانند نقش او تهاجمی نبوده بلکه تدافعی بوده[...]»


این دعانویس‌ها و روضه‌خوان‌ها، از وقتی هویزر، شهربانی و ساواک را در اختیارشان گذاشت، و رسانه‌ها هم تخم لق «انقلاب» توی دهانشان شکستند، مهر انقلاب به دلشان افتاده، و می‌خواهند که حسین هم مانند روح‌الله، «انقلابی» عمل کرده باشد! آن هم عالی‌ترین انقلاب در تاریخ بشر! به همین دلیل است که می‌بینیم «انقلاب حسینی»، در دوره‌ای بر پا می‌شود که «شهروند» و «کارگزار» وجود داشته! و دشمنان مصمم بودند آنرا از میان بردارند:

« لذا تلاش کردند به مردم و شهروندان آن زمان چنین تفهیم کنند که اینان جز یک مشت شورشی [...] بیش نیستند[...]»


البته بنگاه «حنا زرچوبه»، یا همان «ایرنای» خودمان، مورخ چهارم بهمن ماه سالجاری، به نقل از تاریخ طبری حکایت دیگری از حسین نقل می‌کند! بله، هریک از دعانویس‌ها، هر جور دوست دارند، در مورد حسین می‌گویند و می‌نویسند. آزادی است! یکی «حسین مظلوم» دارد، که پس از مشاهده اوضاع قصد داشت از راهی که آمده بود بازگردد، ولی نتوانست در برود بنابراین شهید شد! یکی هم مانند داوودی «حسین انقلابی» و به قول خودش تهاجمی دارد، که البته ایشان هم مثل قبلی شهید شدند. بله تکثر حسین شناسان، و عاشورا پژوهان باعث شده، کرکس رفسنجان اعلام کند که، تک صدائی در هیچ کشوری به نتیجه نرسیده! رفسنجانی در همایش جهاد علمی گفته تک صدائی در همه جا محکوم است. ولی بلافاصله از سخنان خود وحشت کرده، و چهارده قرن به عقب پریده خواهان «وحدت کلمه» هم شده:

«با اصول قرآنی[...] می توان به وحدت رسید [...]»

سپس با مشاهده سخنان گلة حسین شناسان و عاشورا پژوهان که در روزنا و ایرنا و مهرنیوز به تاخت و تاز مشغول‌اند چنین نتیجه گرفته:

«در جامعه ما تک صدائی وجود ندارد و فضا باز است. هر کسی می‌گوید و اظهار نظر می‌کند و مردم راه را انتخاب می‌کنند[...]»


بله در جامعه ما تک صدائی وجود ندارد، چون مردم می‌توانند «صدای» رفسنجانی را به صور مختلف از دهان پامنبری‌هایش بشوند. چنین جامعه‌ای «تک صدائی» نیست! چرا که اصلاً «جامعه» نیست، جنگل است، و هر کس به برکت حمایت این یا آن سفارتخانه زورش برسد، صدایش بلندتر می‌شود و حق هم مسلماً با اوست! با این وجود، ‌ یک وبلاگ می‌تواند «ارکان» جامعة کرکس رفسنجان را به لرزه در آورد. و به همین دلیل است که «فیلترینگ» اینچنین با شدت و حدت شامل همین وبلاگ می‌شود! همة این‌ها به دلیل رعایت «آزادی و چند صدائی» است، جهت حفظ و اشاعة ‌صدای کربلا، صدای کودتا، صدای رهبرانقلاب سفید، صدای فریب و جنجال برای «شبه» زندانیان سیاسی، صدای بردگان مؤنث جمکران، صدای ابتذال و پورنوگرافی در روزی‌نامة کیهان. این همان جامعة چندصدائی استعمار است: اعمال سانسور بر هر آنچه ابتذال را ترویج نکند. تنها صدائی که در جامعة کرکس رفسنجان وجود ندارد، همان صدائی است که فاقد ابتذال باشد.

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵


دست یزید!
...
خوشبختانه مذاکرات بغداد منجر به رفع توقیف از رسانة «شرق»، ارگان دارو دسته کارتر شد. البته هیئت ایرانی ادعا می‌کند مذاکره نکرده، فقط «دست» داده! اگر یک «دست دادن» چنین معجزاتی دارد، باید دید مذاکره چه پیامدهائی خواهد داشت؟! حتماً جمهوری فدرال شاهنشاهی برایمان می‌آورد! بله، جنگ زرگری میان فعله‌های رنگارنگ آمریکا در جمکران رو به پایان دارد، و به زودی خواهیم دید که جنگ زرگری میان گاوچران‌ها و نوکران ضد امپریالیست‌شان در جمکران نیز به پایان خواهد رسید. البته این در صورتی است که نخبگان فقر فرهنگی، ساکن ایالات متحد و حومه ـ یکی از ساتراپی‌های شاهنشاهی جمکران فدرال ـ که نه تنها خراجگزار ما نیست که باج هم می‌گیرد ـ به رهبری «رادیو فردا»، جنگ 300 را آغاز نکنند! بله، اگر تمام این شرایط فراهم آید، نمی‌دانم کار روزی‌نامه کیهان، ارگان هریتیج کلاب بکجا خواهد کشید؟ اهالی کیهان، به موازات انتشار رمان پورنوگرافیک در مورد اشرف پهلوی، از پرداختن به امور مذهبی نیز غافل نمی‌شوند. به زبان ساده‌تر، هر کس از هر زاویة ابتذال، مطالب مورد نظرش را در کیهان می‌تواند «مطالعه» کند! کیهان هم مثل اسلام، همه چیز دارد! به ویژه در کیهان مورخ هشت مارس 2007!

نخستین سفارش «قلم به مزد‌های» ارگان هریتیج کلاب، ‌ بی‌اعتنائی به مادیات است! آنهم از قول کسانی که بجز غارت و چپاول «هنری» ندارند، و برای دست‌یافتن به «خلافت»، از هیچ کوششی فروگذار نکرده‌اند! یعنی همان امام سوم شیعیان که از قول محمد می‌گوید:

«[...] رغبت به دنیا غم و اندوه را بسیار می‌کند و[...]»

و البته این سخنان در جلد 73 «بحارالانوار» ص. 91، آمده و با وقایع تاریخی هیچگونه ارتباطی ندارد. چرا که قتل و غارت‌های محمد رسوالله، و هول و ولای حسین، «امام الله» برای دست یافتن به جایگاه خلافت، ثابت می‌کند که نویسندة «بحار الانوار»، به شیوة فریب شیعیان، تقیه می‌کند! و این حرف‌ها بیشتر برای کسانی است که مال و اموالشان را اسلام و مسلمین در راه خدا چاپیده‌اند. و بلافاصله، پس از این «کشک‌یات»، کیهان، حکایتی از امام سجاد می‌آورد که نشان می‌دهد، نامبرده از نصایح جد بزرگوارش در «جلد 73 بحارالانوار»، بی‌اطلاع است و به همین دلیل، در سوگ بستگانش، گریه مفصلی می‌کند! البته این تقصیر غلام نابکار آنحضرت است که ایشان را لو می‌دهد! می‌بینید که حضرات در عین بی‌اعتنائی به مال دنیا، همزمان با رعایت عدالت و تساوی حقوق، چندین و چند غلام هم داشته‌اند! بله، در مطلبی تحت عنوان «گریة امام سجاد در سوگ بستگانش»، یکی از غلامان ایشان می‌گوید:

«روزی امام[...] به بیابان رفت و من نیز به دنبال او بیرون رفتم، دیدم پیشانی‌اش را به روی سنگ سختی نهاده [...] صدای گریه و ناله امام را در سجده شنیدم، شمردم هزار بار گفت[...] معبودی جز خدا نیست[...] پس سر از سجده برداشت [...] عرض کردم [...] وقت آن نرسیده که اندوهت پایان یابد[...] فرمود وای بر تو[...] من پدر و برادر و هفده تن از بستگانم را کشته [...]دیدم چگونه[...] اندوهم سرآید؟!»


بله، زندگی افراد قوم و قبیله این امامان «برحق» با زندگی دیگران تفاوت‌ها داشته! بر مرگ اینان تا ابد می‌گریند، ولی اگر هزاران جوان ایرانی در جبهه‌ها فدای منافع تفنگ فروش‌های شرق و غرب شوند چندان اهمیتی ندارد! اگر هزاران جوان ایرانی فدای اعتیاد به مواد مخدر تولیدی ناتو در افغانستان شوند مهم نیست. اگر میلیون‌ها ایرانی آواره شوند، تا راه برای امثال الله‌کرم‌ها، عبدی‌ها و گنجی‌ها باز شود، باز هم اشکالی ندارد! آنچه مهم است تشکیل مرکز «عاشورا پژوهی» است!

کیهان مورخ هشت مارس در گفتگوئی با آخوند «محمد صحتی سردرودی» به مشتاقان توضیح می‌دهد که، چرا در میان همة امامان فقط برای حسین مراسم چهلم برگزار می‌شود؟! بله، مسئله از اهمیت برخوردار است! از آنجا که در اسلام تساوی حقوق و این حرف‌ها بسیار رایج است، چرا در مورد حسین «استثناء» قائل ‌شده‌اند؟! حتی نویسنده وبلاگ هم کنجکاو شد بداند! آخوند سردرودی می‌فرمایند، چون در روایت و حدیث و به ویژه در «زیارت اربعین» در اینمورد تأکید شده! و در این زیارتنامه آمده است که:

«امام حسین جان و خونش را در راه خدا داد تا بندگان خدا را از جهالت و نادانی و حیرت و گمراهی نجات دهد[...]»


و همانطور که می‌بینیم امام حسین خیلی کور خوانده بود! و بندگان خدا، هر چه بیشتر در جهل و نادانی و حیرت و گمراهی فرو افتادند! و بهترین نمونه‌اش همین قصة «بی‌بی‌گوزک» عاشورا پژوه خودمان است که می‌گوید:

«امام حسین شخصیتی است که هر انسانی در هر ملت و قوم و آئینی طالب است از او بیشتر بشنود و بخواند. امام حسین جاذبه‌اش روز بروز بیشتر می‌شود.»


معلوم نیست «عاشورا پژوه» کیهان چگونه کشف کرده که همه مایلند در مورد حسین بدانند؟! و جاذبه حسین چیست که به زعم سردرودی، روز به روز بیشتر هم می‌شود؟ جهت درک سخنان ایشان بهتر است به سابقة جناب «عاشورا پژوه»، از زبان خودشان، مراجعه کنیم:

«شش سالم بود که همسالان خود را جمع می‌کردم و به نام امام حسین هیئت راه می‌انداختم[...] کم کم به مساجد و هیئتها راه یافتم[...] پس از ورود به حوزه و پایان تحصیلات از سال 70 وارد حیطه تحقیق و نویسندگی شدم[...] و از 12 سال پیش قدم در عرصه تحقیق در مورد امام حسین گذاشتم[...] و دیدم این حیطه نیاز به غربال کردن دارد چرا که در عرض 13 قرن چیز هائی به فرهنگ و ادبیات و تاریخ [...] عاشورا اضافه شده[...] و برای اینکه به حقایق[...]زندگی امام دست بیابم لازم بود غربالی صورت گیرد[...]»

بله، تمامی شیوه‌های فاشیستی را در همین چند سطر می‌توان مشاهده کرد: «تصفیه»، «غربال» و پالایش جهت دستیابی به حقایق! چرا که پیروان راه فاشیسم معتقدند که «حقیقت ناب» یا حقیقت والائی وجود دارد که جهت رسیدن به آن می‌باید به «تصفیه» و «پالایش» متوسل شد. همانطور که نازی‌ها هدفشان از ایجاد اردوگاه‌های کار اجباری، پالایش جامعه از کولی، همجنسگرا، یهودی، معلول و کمونیست بود. یعنی کسانی که، به زعم فاشیست‌ها، وجودشان «حقیقت نژاد برتر» را تحریف کرده بود. و آخوند سردورودی هم به همین دلیل نیت غربال فرموده‌اند، هدف هم زدودن تحریف از «حقایق» است! با توجه به اینکه حاکمیت جمکران، به برکت حمایت اربابان غربی‌اش از فناوری‌های هزارة سوم نیز بهره‌مند شده، می‌توان اطمینان داشت که تصفیه‌های «فرهنگی» نخبگان جمکران،‌ از پالایش همپالکی‌های‌شان در آلمان نازی به مراتب خطرناک‌تر خواهد بود.

« خوبیش این است که از افسانه هم درس عبرت نمی‌شود گرفت. تنها فایدة تاریخ این است که از مطالعه‌اش انسان از ترقی و آیندة بشر هم ناامید می‌شود. در هر زمان که آدم‌ها به هم برخورد کرده‌اند، این برخورد دائمی همیشه کشت و کشتار به بار آورده، هر ملتی به درجة تمدن رسیده، ملت همسایه‌اش که قلدر و پاچه ورمالیده بود به آن حمله کرده و هستی‌اش را به باد داده است. خاصیت هر نسل این است که آزمایش نسل گذشته را فراموش بکند. وقایع تاریخ یک فاجعه و یا [یک] رمان است که به تناسب مقتضیات وقت، هر مورخی مطابق سلیقه خودش از میان هرج ومرج اسناد تاریخی بهره‌برداری کرده است، اما ربطی به ما ندارد. فقط درس پستی و درندگی وکین‌توزی به ما می‌آموزد. به همین دلیل بشر را وادار می‌کنند همیشه رو به قهقرا برود. فقط الفاظ فرق می‌کند، اما دیکتاتور امروز به مراتب خطرناکتر از دیکتاتور هزار سال پیش است.»
توپ مرواری، ص. 94